در جستجوی الماس هستی هستم
گذرنامه خود را تحویل مأمور فرودگاه «جدّه» میدهم، مهر خروج از عربستان را به روی گذرنامه میزند و نیم ساعت بعد وارد هواپیما میشوم، کمربند ایمنی خود را میبندم و دعای سفر را میخوانم.
هواپیما حرکت میکند و به سمت باند پرواز میرود، موتور هواپیما روشن میشود و هواپیما سرعت میگیرد، دیگر وقت آن است که هواپیما از زمین بلند شود که صدای هولناکی به گوش میرسد، هواپیما از باند منحرف میشود...
همه ترسیدهاند، از زیر هواپیما آتشی بلند شده است، بعد از لحظاتی، هواپیما متوقّف میشود، ماشینهای آتشنشانی به سوی هواپیما میآیند، آتش را خاموش میکنند.
از هواپیما پیاده میشویم و به سالن انتظار میرویم. حالا معلوم میشود که از چه خطر بزرگی جان سالم به در بردهایم، موقعی که هواپیما میخواسته از زمین بلند شود چرخ آن آتش گرفته است. این حادثه فقط چند ثانیه دیرتر اتّفاق میافتاد، هواپیما دیگر قابل کنترل نبود و معلوم نبود چه پیش میآمد!
گذرنامه خود را تحویل مأمور سعودی میدهیم بار دیگر مهر ورود به عربستان به آن میزنند. بعد سوار اتوبوس شده و به سوی هتل حرکت میکنیم.
موقع شام در رستوران همه درباره فروشگاههای جدّه سخن میگویند، گویا ما فردا عصر به سمت تهران پرواز خواهیم کرد، همه در حال برنامهریزی برای فردای خود هستند، عدّهای میخواهند به ساحل دریا بروند، عدّهای هم هوس فروشگاههای جدّه کردهاند.
به اتاق خود میروم. روی تخت دراز میکشم و به فکر فرو میروم، فکری به ذهنم میرسد، باید از این فرصت پیش آمده استفاده کنم. من نقشهای در سر دارم.
صبح زود از هتل بیرون میآیم، ماشینی دربست میگیرم. به سوی منطقه «جحفه» شش کیلومتری غدیر خُمّ حرکت میکنم، جایی که در ایّام حج، حاجیان در آنجا لباس احرام بر تن میکنند و به سوی مکّه میروند. از «جدّه» تا «جحفه» حدود ۱۳۰ کیلومتر راه در پیش دارم.
وقتی به جحفه میرسم، میبینم که چقدر آنجا خلوت است! در اینجا مسجدی است، وارد مسجد میشوم، دو رکعت نماز میخوانم، سپس سوار ماشین میشوم و به جستجوی منطقه غدیر میپردازم، ساعتی میگذرد... اینجا بیابانی است و من در دل این بیابان پیش میروم، من کجا آمدهام، در جستجوی چه هستم؟ اینجا چه میخواهم؟
من به تاریخ سفر میکنم، به روز هفدهم ماه ذیالحجّّه سال دهم هجری، به گذشتههای دور میروم...
در دوردستها صدای کاروان به گوش میرسد، از جا برمیخیزم، باید خود را به آن کاروان برسانم... به پیش میروم، میروم تا آنکه به کاروان میرسم، بیش از صد و بیست هزار نفر در دل این بیابان به این سو میآیند.
همه این مردم از سفر حج میآیند، آنان همراه پیامبر اعمال حج را انجام دادهاند و اکنون میخواهند به سوی خانههای خود باز گردند.
شتر پیامبر در این بیابان به پیش میرود، عدّهای سوارهاند و گروهی هم با پای پیاده همراه او میآیند، آسمان ابری است، خورشید در پس پرده ابرها پنهان شده است. وقتی آنان به اینجا میرسند، منزل میکنند. اینجا سرزمین «قُدید» است.
نزدیک اذان ظهر است، بلال اذان میگوید، صفهای نماز مرتب میشود، همه نماز ظهر خود راهمراه پیامبر میخوانند. بعد از نماز پیامبر با صدای بلند چنین دعا میکند: «خدا محبّت علیعليهالسلام
را در قلب اهل ایمان قرار بده...».
آنگاه پیامبر علیعليهالسلام
را به حضور میطلبد، پیامبر به او میگوید:
ــ ای علی! من از خدا خواستهام تا تو را جانشین من قرار بدهد و خدا هم مرا به این آرزویم رساند، اکنون دست خود را به سوی آسمان بگیر و دعا کن تا من آمین بگویم.
ــ ای پیامبر! من در دعای خود چه باید بگویم؟
ــ ای علی! بگو: «خدایا! محبّت مرا در قلب اهلایمان قرار بده».
علیعليهالسلام
دعا میکند، پیامبر به دعای او آمین میگوید. لحظاتی میگذرد، اکنون جبرئیل نازل میشود و آیه ۹۶ سوره مریم را بر پیامبر نازل میکند:(
إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّــلِحَـتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَـنُ وُدًّا
)
: کسانی که ایمان آوردند و اعمال نیکو انجام دادند، من محبت آنها را در دلها قرار میدهم».
همه میفهمند که در آیه خدا از علیعليهالسلام
سخن میگوید، هر کس علیعليهالسلام
را دوست دارد میفهمد که این کار خداست.
خدا دعای پیامبر خود را هرگز رد نمیکند، به همین خاطر است که هر چه ایمان یک نفر زیادتر شود، علیعليهالسلام
را بیشتر و بیشتر دوست دارد.
عدّهای از منافقان وقتی این منظره را میبینند، سخنانی بر زبان میآورند که پیامبر از شنیدن آن ناراحت میشود. آنان میگویند این چه دعایی است که محمّد میکند، کاش او از خدا میخواست گنجی بزرگ بر او نازل کند...
اینجاست که خدا آیه ۱۲ سوره هود را نازل میکند و اینگونه قلب پیامبر خود را آرام میکند.
آری، گویا در این آیه پیامبر خود را دلداری اینگونه میدهد: «ای محمّد! قلب تو به خاطر سخنان این مردم به درد آمده است، وظیفه تو این است که مردم را از عذاب بیم دهی، دیگر نگران این نباش که آنان سخن تو را میپذیرند یا نه، من خودم به همه سخنان آنان گواه هستم و روزی میآید که به حساب همه خواهم رسید».
صبح روز یکشنبه، هجدهم ذیالحجّه فرا میرسد، صدای « اللّه اکبر » به گوش میرسد
مردم همه در صفهای منظم پشت سر رسول خدا به نماز میایستند
بعد از نماز ، این کاروان بزرگ ، آماده حرکت میشود تا به راه خود در این بیابان ادامه بدهد
آفتاب بالا میآید و صدای زنگ شترها سکوت صحرا را میشکند ، کاروان ۱۲۰ هزار نفری در دل بیابان پیش میرود
انتظار در چهره پیامبر موج میزند ، به راستی کی وعده بزرگ خدا فرا خواهد رسید ؟ پیامبر منتظر امر مهمّی است.
ساعتی میگذرد ، ما حدود شش کیلومتر از جُحفه دور شدهایم ، آفتاب بر ما میتابد و تشنگی بر من غلبه میکند
خدای من ! چه بِرکه زیبایی ! چه آب باصفایی ! کنار برکه میروم و از آب زلال آن سیراب میشوم و شکر خدا را به جا میآورم
اینجا غدیر خُمّ است. «بِرکه زلال »، امّا اینجا سرزمین حجاز است و همه عرب زبانند ، پس باید این اسم را به عربی ترجمه کنم ، «برکه زلال» را به عربی «غدیر خُمّ» میگویند
کاروان باید به حرکت خود ادامه دهد کاش فرصتی بود تا کمی اینجا میماندم و صفا میکردم ! نمیتوانم از آبیِ این آب، چشم برگیرم !
عدّهای مشکها را پر از آب میکنند و به کاروان ملحق میشوند پیامبر در حالیکه بر شتر خود سوار است به برکه میرسد
وعده خدا فرا میرسد ، خدا میخواهد کنار این برکه ، مردم را با ولایت آشنا سازد
همان گونه که آب این برکه ، تشنگان کویر را جانی تازه میبخشد ، ولایت علیعليهالسلام
هم تشنگان مسیر کمال را جانی دیگر خواهد بخشید
مردم از آیه مهمّی که بر پیامبر نازل شده است خبر ندارند صدای پیامبر سکوت صحرا را میشکند : «شتر مرا بخوابانید ! به خدا قسم ، تا دستور خدای خویش را انجام ندهم از این سرزمین نمیروم ».
شتر پیامبر را به زمین میخوابانند و پیامبر از شتر پیاده میشود چهره پیامبر از خوشحالی میدرخشد ، هیچکس پیامبر را تا به حال اینقدر خوشحال ندیده است
مردم ، همه در تعجّبند ، نمیدانند چرا پیامبر دستور توقّف داده است باید صبر کنیم تا همه مردم به اینجا برسند، اوّل کاروان چند کیلومتر جلوتر از ما میباشد ، خیلیها هم هنوز از ما عقبترند ، فکر میکنم که طول این کاروان چندین کیلومتر بشود.
پیامبر دستور میدهد تا چند سوار نزد او بروند ، به آنها دستور میدهد تا به همه کسانی که جلوتر رفتهاند خبر بدهند که برگردند همچنین پیامبر عدّهای را میفرستد تا به آنهایی هم که عقب هستند خبر بدهند که زودتر خود را به اینجا برسانند ، همه باید کنار این غدیر جمع شوند
آفتاب بر سر و صورت من میتابد ، خوب است زیر درختانِ کنار برکه بروم چه درختان سرسبز و بلندی ! اینها درخت مُغیلان است ، درختی بسیار بلند و خار دار که کنار برکههای این صحرا روییده است
این درختان با شاخهها و برگهای انبوه خود ، سایبان خوبی برای مسافران هستند
فضای سایه این درختان پر از بوتههای خار شده است و ما نمیتوانیم زیر سایه آن استراحت کنیم شاخههای این درختان هم بلند شده و بعضی از آنها به زمین رسیده است
پیامبر هم به سوی این درختان میآید ، او نگاهی به این درختان میکند و به فکر فرو میرود آنگاه چهار نفر از یاران خود را صدا میزند
سلمان ، مقداد ، ابوذر ، عمّار
پیامبر از آنها میخواهد تا بوتههای خار زیر این درختان را از زمین در آوردند و شاخههای اضافی را قطع کنند
آنها فورا مشغول میشوند ، ابتدا بوتههای خار را از ریشه در میآورند، خارها به دست آنها فرو میرود ، امّا دردی احساس نمیکنند ، زیرا با عشقی مقدّس کار میکنند
بعد از لحظاتی ، زیر درختان از بوتههای خار خالی میشود ، امّا هنوز خارهای زیادی، روی زمین است و ممکن است به پای کسی برود
پیامبر دستور میدهد تا زیر این درختان جارو شود ، و مقداری آب در آنجا پاشیده شود
گوش کن ، این سخن پیامبر است : «اکنون بروید و سنگهای بزرگ بیابان را جمع کنید و در آنجا منبری آماده کنید»
معلوم میشود که این سخنرانی بسیار مهم است که پیامبر دستور داده اینجا اینقدر تمیز و مرتّب شود سنگها از بیابان جمع میشود و در زیر یکی از درختان ، روی هم قرار میگیرد
پیامبر دستور میدهد تا جهاز و رواندازهای شتران را جمع کنیم و بر روی سنگها قرار دهیم زیرا هنوز ارتفاع منبر آنطور که باید بلند نشده است.
سرانجام منبری به ارتفاع یک انسان درست میکنیم ، یک پارچه زیبا بر روی آن میکشیم تا این منبر زیبا و دلنشین باشد ، خوب است پارچهای هم پشت منبر نصب کنیم تا مانع تابیدن آفتاب باشد
اذان ظهر نزدیک است ، پیامبر دستور میدهد همه مردم در نماز شرکت کنند
مردم از آب زلال برکه ، وضو میگیرند و صفهای نماز را تشکیل میدهند ، آنهایی که زودتر آمدهاند در سایه درختان قرار میگیرند ، معلوم است که این جمعیّت ۱۲۰ هزار نفری در زیر سایه این درختان جای نمیگیرند
کسانیکه دیرتر آمدهاند در زیر آفتاب قرار میگیرند ، زمین خیلی داغ است ، آنها مجبورند عبای خود را زیر پاهایشان پهن کنند
همه مسلمانان در صفهای منظّم ایستادهاند و منتظرند تا با پیامبر نماز بخوانند آنها میدانند که پیامبر بعد از نماز میخواهد برایشان سخنرانی مهمّی کند.
در این میان به پیامبر خبر میرسد که عدّهای از مردم از جمعیّت فاصله گرفتهاند و در این اجتماع بزرگ شرکت نکردهاند
خدایا ! مگر آنها سخن پیامبر را نشنیدهاند که همه باید برای نماز جمع شوند ؟!
آری ، فرستادگان پیامبر بارها و بارها در میان جمعیّت اعلام کردهاند که همه باید در نماز شرکت کنند
آنها از بزرگان قریش هستند ، چرا آنها از مسلمانان جدا شدهاند ؟ فکر میکنم که آنها فهمیدهاند پیامبر امروز چه هدفی دارد ، برای همین میخواهند بهانهای برای فردای خود داشته باشند
چه بهانهای بهتر از اینکه بگویند ما سخنان پیامبر را در روز غدیر نشنیدیم ؟ !
پیامبر علیعليهالسلام
را به حضور میطلبد و به او میگوید : «علی جان ! به سوی آنان برو و آنها را به اینجا بیاور» علیعليهالسلام
حرکت میکند و به سمت آنها میرود بعد از لحظاتی همه آنها نزد پیامبر هستند
اکنون دیگر همه مسلمانان جمع شدهاند و آماده خواندن نماز هستند پیامبر سجّاده خویش را کنار منبر میگستراند و آماده نماز میشود
اللّه اکبر !
این صدای اذان است که به گوش میرسد
چه منظره زیبایی !
یک بِرکه آب ، درختان با شکوه و شکوه نماز جماعت!
اینجا غدیر خُمّ است ، ظهر روز هجدهم ماه ذیالحجّه ، سال دهم هجری
نماز ظهر غدیر به پایان میرسد ، پیامبر از جای خود برمیخیزد ، از چند نفر میخواهد که سخنان او را با صدای بلند تکرار کنند تا همه ، سخنان او را بشنوند
پیامبر بالای منبر میرود و رو به مردم میایستد ، همه ، منتظر شنیدن سخنان پیامبر هستند
او ابتدا از مردم سوال میکند :«ای مردم ! آیا صدای مرا میشنوید ؟ من پیامبر شما هستم»
وقتی مطمئن میشود که همه مردم به سخنانش گوش میکنند ، سخنان خود را آغاز میکند.
ابتدا خدا را به یگانگی یاد میکند:
بِسْمِ اللّه الرَّحْمَـنِ الرَّحِیمِ
ستایش خدایی که یکتاست و شریکی ندارد ، خدایی که به همه چیز آگاهی دارد ، آفریننده آسمانها و زمین است
من به یگانگی او شهادت میدهم و به بندگی او اعتراف میکنم
ای مردم ! خدا آیهای را به من نازل کرده است ، گوش کنید ، این سخن خدا میباشد :(
یَـأَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَیْکَ
)
«ای پیامبر ! آنچه را که به تو نازل کردهایم به مردم بگو و اگر این کار را نکنی وظیفه خود را انجام ندادهای و خداوند تو را از فتنهها حفظ میکند ».
مردم ! میخواهم علّتِ نازل شدن این آیه را برای شما بگویم : جبرئیل بر من نازل شده و از طرف خدا دستور مهمّی را به من داده است
ای مردم ! من به زودی به دیدار خدا خواهم شتافت و از میان شما خواهم رفت ، اکنون از شما میپرسم من چگونه پیامبری برای شما بودم ؟
پیامبر وقتی به اینجا که میرسد، سکوت میکند.
اشک از چشمان همه ما جاری میشود ، آخر چگونه باور کنیم که پیامبر به زودی از میان ما خواهد رفت ؟
پیامبر سکوت کرده و منتظر جواب است ، مردم ، همه با صدای بلند جواب میدهند : «ما شهادت میدهیم که دلسوز ما بودی و پیامبر خوبی برای ما بودی ، خداوند به تو بهترین پاداشها را بدهد !»
اکنون پیامبر علیعليهالسلام
را صدا میزند ، و از او میخواهد به بالای منبر بیاید ، علیعليهالسلام
از منبر بالا میرود و طرف راست پیامبر میایستد
پیامبر رو به جمعیّت میکند و میگوید : «ای مردم ! من قرآن و عترت خود را به عنوان دو یادگار ارزشمند در میان شما باقی میگذارم
میخواهم بدانم شما بعد از من با این دو یادگار ، چگونه رفتار خواهید کرد ».
من یک سوال به ذهنم میرسد : چرا قبل از این سخن ، پیامبر علیعليهالسلام
را کنار خود فرا خواند ؟
شاید پیامبر میخواست که عترت خود را به مردم نشان دهد ، او میخواست به مردم بگوید که علیعليهالسلام
، محور عترت اوست ! عترت پیامبر کسانی هستند که در خانه علیعليهالسلام
هستند ، علی و فاطمه و حسن و حسینعليهالسلام
عزیزان پیامبر میباشند.
عدّهای در فکر هستند تا عایشه ، دختر ابوبکر را که همسر پیامبر است به عنوان عترت پیامبر معرّفی کنند !!
آنها قصد دارند تا با تبلیغات وسیع ، عایشه را کنار قرآن قرار دهند !
آری، پیامبر در عید غدیر هم به حدیث «ثقلین» تاکید ویژهای مینمایند.
سخن پیامبر ادامه مییابد : «ای مردم ! در رفتار خود با عترت من ، خدا را فراموش نکنید ، مبادا حقّ آنها را از بین ببرید !»
خوب گوش کن ! پیامبر این جمله را سه بار تکرار میکند
پیامبر و علیعليهالسلام
بر بالای منبر ایستادهاند و همه چشمها به آنها خیره شده است صدای پیامبر بار دیگر سکوت را میشکند : «ای مردم ! چه کسی بر شما ولایت دارد ؟»
پیامبر ، منتظر پاسخ مردم است ، همه فریاد میزنند : «خدا و پیامبر او»
برای بار دوم پیامبر سوال میکند : «چه کسی بر شما ولایت دارد ؟»
مردم دوباره میگویند : «خدا و پیامبر او»
و بار سوم هم پیامبر همان سوال را میکند و مردم همین جواب را میدهند
همه مسلمانان ، اطاعت از خدا و پیامبر را بر خود واجب میدانند ، هیچکس در ولایت خدا و پیامبر شک ندارد
پیامبر دست علیعليهالسلام
را در دست میگیرد ، و تا آنجا که میتواند دست او را بالا میآورد و با صدای بلند میگوید :(
مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلیٌّ مَوْلاهُ
)
؛ هر کس من مولای او هستم این علی، مولای اوست ».
سپس پیامبر چنین دعا میکند: «خدایا ! هر کس علی را دوست دارد تو او را دوست بدار ویاری کن ، و هر کس با علی دشمنی کند با او دشمن باش و او را ذلیل کن ».
پیامبر این سخن خود را سه بار تکرار میکند
پیامبر میخواهد همه مردم ، علیعليهالسلام
را ببینند ، برای همین ، بازویِ علیعليهالسلام
را با مهربانی میگیرد و او را بلند میکند
اکنون علیعليهالسلام
یک سر و گردن از پیامبر بالاتر قرار گرفته است
پیامبر علیعليهالسلام
را اینگونه بلند کرده است تا همه مردم ، امام خود را به خوبی ببینند
صدای پیامبر به گوش میرسد : «ای مردم ! این علی است که برادر و جانشین من است ، او امیرمومنان است و به همه علوم من آگاه است ».
و بعد از آن پیامبر میگوید : «ای مردم آیا شنیدید ؟»
همه صدا میزنند : «آری ، ای رسول خدا !»
پیامبر بار دیگر میگوید : «آیا شنیدید ؟»
بار دیگر مردم جواب میدهند : «آری، ای رسول خدا !»
اکنون پیامبر رو به آسمان میکند و میگوید : «خدایا ! تو شاهد باش که من وظیفه خود را انجام دادم ، من سخن تو را برای این مردم گفتم»
و بعد از آن میگوید : «ای جبرئیل ! تو هم شاهد باش»
در این میان ، مردی از میان جمعیّت سؤال میکند : «ای رسول خدا ! منظور شما از این که علی ، مولای ماست ، چیست ؟»
پیامبر با روی باز جواب او را میدهد و میگوید : «هر کس من پیامبر او هستم این علی امیر اوست»
علیعليهالسلام
امیر و آقای همه مسلمانان است
با این سخنِ پیامبر ، دیگر برای هیچکس شکّی نمانده است
پیامبر بار دیگر مردم را مورد خطاب قرار میدهد :
ای مردم ! هر دانشی که خدا به من داده بود به علی آموختم ، بدانید فقط او میتواند شما را به سوی رستگاری رهنمون کند ، از شما میخواهم با او مخالفت نکنید و از قبول ولایت او ، سرپیچی نکنید
ای مردم ! آیا میدانید علی ، اوّلین کسی بود که به من ایمان آورد ؟ آیا آن روز را به یاد میآورید که فقط من و علی ، به خدای یگانه ایمان داشتیم و هیچکس همراه ما نبود ؟
ای مردم ! علی کسی است که بارها و بارها در مقابل دشمنان ، جان خویش را به خطر انداخته است، علی ، پیش من از همه، عزیزتر است، او یاری کننده دین خدا و هدایت کننده شماست
ای مردم ! بدانید که عترت و خاندان هر پیامبری از نسلِ خود او بوده است ، امّا عترت و خاندان من از نسلِ علی میباشد
راه مستقیم را به شما نشان میدهم ، بدانید که علی و فرزندان او ، راه مستقیم هستند
مردم ! خداوند میفرماید :(
فَـٔامِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنزَلْنَا
.
)
به خدا و پیامبر و نوری که نازل شده است ، ایمان بیاورید ».
اکنون بدانید آن نوری که شما باید به آن ایمان بیاورید ، علی و فرزندان او میباشد
ای مردم ! فضائل علی بیش از آن است که بتوانم برای شما بگویم ، آنقدر بگویم که هر کس از او اطاعت کند به رستگاری بزرگی رسیده است
من پیامبر خدا هستم و علی جانشین من و فرزندان او ، امامانِ شما هستند و آخرینِ آنها، مهدی است.
مهدی همان کسی است که یاری کننده دین خدا میباشد و پیامبران قبل از من به او بشارت دادهاند، او از جانب خدا انتخاب شده است و وارث همه علمها و دانشها میباشد، او ولیّ خدا در روی زمین میباشد.
ای مردم ، سخنان مرا به کسانی که در شهر و دیار خود هستند ، برسانید
سخن پیامبر به پایان میرسد.
پیامبر میخواهد این سخنان او به گوش همه مردم برسد.
آری، این همان خطبه غدیر است که تاریخ را مبهوتِ عظمت خود کرده است.