• شروع
  • قبلی
  • 18 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8755 / دانلود: 2949
اندازه اندازه اندازه
الماس هستی

الماس هستی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

اول: گروه پسران:

پیامبر، حسن و حسینعليه‌السلام را همراه خود برد. پس معلوم می‌شود که حسن و حسینعليه‌السلام ، پسران پیامبر هستند. این که ما عادت داریم حسن و حسینعليه‌السلام را پسران پیامبر می‌نامیم، دلیل قرآنی دارد، آری، تو وقتی در زیارت عاشورا می‌گویی: «السَّلاَمُ عَلَیکَ یَابنَ رَسُولِ اللّه‌ِ: سلام بر تو ای پسر رسول خدا» باید بدانی که سخن تو، یک مفهوم قرآنی است و قرآن آن را تأیید می‌کند.

دوم: گروه زنان:

پیامبر از گروه زنان، فقط فاطمهعليها‌السلام را همراه خود برد و این نشانه برتری مقام فاطمهعليها‌السلام نسبت به همه زنان است.

سوم: گروه اَنْفُس (نفْس‌ها)

این قسمت کلیدی‌ترین قسمت آیه است:( أَنفُسَنَا وَأَنفُسَکُمْ )

برای بیان معنی این قسمت باید مقدّمه‌ای ذکر کنم:

وقتی نگاه به آسمان می‌کنی و می‌گویی: «آن ماه است»، منظور تو مشخّص است، تو ماه آسمان را دیده‌ای و به آن اشاره می‌کنی، امّا گاهی به زیبارویی اشاره می‌کنی و می‌گویی: «او ماه است»، در اینجا تو از «مجاز» استفاده کرده‌ای، یعنی کلمه «ماه» را در معنای غیر حقیقی آن به کار برده‌ای، تو می‌خواستی زیبایی آن شخص را بیان کنی برای همین از واژه «ماه» استفاده کرده‌ای.

خدا از پیامبر می‌خواهد که جان و روح خود را برای مباهله ببرد، این یک مجازی است که خدا استفاده کرده است.

در زبان فارسی وقتی ما کسی را خیلی دوست داریم به او می‌گوییم: «روح منی! جان منی».

معلوم است که کلمه «روح» در اینجا یک مجاز است. در واقع ما می‌خواهیم بگوییم ما آن فرد را خیلی دوست داریم، او پیش ما خیلی عزیز است.

خدا از پیامبر می‌خواهد تا «نفْس خود» را برای مباهله ببرد. اگر بخواهیم کلمه «نفْس» را به فارسی ترجمه کنیم، باید واژه «روح و جان» را استفاده کنیم.

به راستی پیامبر چه کسی را مانند روح و جان خودش می‌دانست؟ پیامبر علیعليه‌السلام را بسیار دوست می‌داشت و او را همچون جان خود می‌دانست. وقتی او را به سوی طائف فرستاد به مردم آنجا چنین نوشت: «من کسی را که مانند نفْس و جان من است به سوی شما می‌فرستم».۱۶۴

آری، آیه مباهله ثابت می‌کند که علیعليه‌السلام ، همچون روح و جان پیامبر است.

من هنوز در مدینه هستم، به یاد روزی می‌افتم که پیامبر از دنیا رفت و مردم با ابوبکر بیعت کردند، ابوبکر دستور داد تا علیعليه‌السلام را برای بیعت به مسجد بیاورند. آن‌روز علیعليه‌السلام برای حفظ اسلام باید صبر می‌کرد، حکومتی که روی کار آمده بود، عطش ریاست داشت و برای حفظ این ریاست ظلم‌های زیادی نمود. عدّه‌ای اطراف ابوبکر با شمشیر ایستاده بودند ، عُمَربن‌خطّاب شمشیر خود را بالای سر علیعليه‌السلام گرفته بود۱۶۵

عُمَر رو به علیعليه‌السلام کرد و گفت: «ای علی ! با ابوبکر بیعت کن که اگر این کار را نکنی گردنت را می‌زنم، تو چاره‌ای نداری ، باید با او بیعت کنی»۱۶۶

علیعليه‌السلام در جواب چنین گفت: «ای ابوبکر ، من با تو بیعت نمی‌کنم ، این تو هستی که باید با من بیعت کنی تو مردم را به دلیل خویشاوندی خود با پیامبر به بیعتِ خود فرا خوانده‌ای ، اکنون ، من هم به همان دلیل تو را به بیعت با خود فرا می‌خوانم ! تو خود می‌دانی من به پیامبر از همه شما نزدیک‌ترم».۱۶۷

ابوبکر به فکر فرو رفت، او جوابی نداشت، اگر قرار است مقام خلافت به خویشاوندی با پیامبر باشد که علیعليه‌السلام از همه به پیامبر نزدیک‌تر است ، او پسر عموی پیامبر است و تنها کسی است که پیامبر با او پیمان برادری بسته است

این صدای علیعليه‌السلام است که سکوت مسجد را شکسته است: «ای ابوبکر! تو را به خدا قسم می‌دهم که راست سخن بگویی، بگو بدانم روزی که پیامبر برای مباهله مسیحیان می‌رفت، چه کسی را همراه خود برد؟ آیا مرا و همسر و پسرانم را همراه خود برد یا تو و همسر و پسرانت را؟».

ابوبکر چاره نداشت جز این که راست بگوید، او در جواب گفت: «ای علی! آن‌روز پیامبر تو و همسر و پسرانت را برای مباهله برد».۱۶۸

همه مردم به فکر فرو رفتند، آن‌ها به یاد آوردند که به حکم قرآن، علی، همانند جان و روح پیامبر است.

درست است که ریسمان به دست‌های علیعليه‌السلام بسته بودند و شمشیر بالای سر او نگه داشته بودند، امّا علیعليه‌السلام این‌گونه از حقّ خود دفاع کرد.

او پیام بزرگ خود را به تاریخ داد، این صدای علیعليه‌السلام بود که تاریخ هرگز آن را فراموش نخواهد کرد و برای همیشه حقّانیت شیعه را ثابت می‌کند

در روز مباهله وقتی پیامبر علی، فاطمه، حسن و حسینعليه‌السلام را در کنار هم دید، آیه تطهیر را خواند.

اکنون نوبت آن است تا درباره آیه تطهیر سخن بگویم.

در جستجوی خانه فاطمهعليها‌السلام هستم، آیا می‌توانم نشانه‌ای از آن پیدا کنم؟ شنیده‌ام خانه فاطمهعليها‌السلام داخل ضریح پیامبر است، چقدر خوب بود می‌توانستم محدوده آن خانه را بشناسم.

سوال می‌کنم، از گمشده خویش می‌پرسم، به من می‌گویند که اگر از «درِ جبرئیل» وارد مسجد پیامبر شوم، می‌توانم درِ ضریح پیامبر را ببینم. دری از جنس فولاد که قفلی بر آن زده‌اند. حدود دو متر بعد از این در، درِ خانه فاطمه است.

از در جبرئیل وارد مسجد پیامبر می‌شوم، نگاهم به ضریح می‌افتد، جلو می‌روم، کنار درِ ضریح می‌نشینم و به فکر فرو می‌روم، اینجا اکنون جزء مسجد شده است، امّا در زمان پیامبر اینجا قسمتی از کوچه بوده است. به راستی من کجا آمده‌ام؟ باید به تاریخ سفر کنم، به سال پنجم هجری...۱۶۹

در خانه باز می‌شود، فاطمهعليها‌السلام در حالی که ظرف غذایی را در دست دارد از در خانه خارج می‌شود و به سوی خانه پدر می‌رود، (این غذا از آب و آرد و روغن تهیّه شده است و با خرما شیرین شده است).۱۷۰

فاطمهعليها‌السلام در خانه پدر را می‌زند، اُمّ‌سَلمه در را باز می‌کند، او همسر پیامبر است. به فاطمهعليها‌السلام خوش‌آمد می‌گوید، اُمّ‌سَلمه به فاطمهعليها‌السلام علاقه زیادی دارد. اکنون فاطمهعليها‌السلام نزد پدر می‌رود، او به پدر سلام می‌کند، پدر جواب سلام او را به گرمی می‌دهد و به احترام فاطمهعليها‌السلام از جا برمی‌خیزد و او را می‌بوسد، گویا همه دنیا را به این پدر داده‌اند، فاطمهعليها‌السلام به دیدار پدر آمده است!!

فاطمهعليها‌السلام می‌گوید:

ــ پدر جان! برای شما غذایی آماده کرده‌ام.

ــ دخترم فاطمه! از تو ممنونم. چرا این‌گونه برای من زحمت می‌کشی.

ــ من کاری نکردم پدر جان!

ــ فاطمه جانم! پس علی و حسن و حسین کجا هستند؟

ــ آن‌ها در خانه هستند.

ــ برو و آن‌ها را همراه خود به اینجا بیاور تا این غذا با هم بخوریم.

ــ چشم پدر جان!

اکنون فاطمه اجازه می‌گیرد و به خانه برمی‌گردد.۱۷۱

ای پیامبر! چگونه است که تو فاطمه‌ات را می‌بوسی؟

فاطمه من مرا به یاد سیب بهشت می‌اندازد. شبی که به آسمان‌ها سفر کردم، سفر معراج! هفت آسمان را پشت سر گذاشته بودم و در بهشت مهمان بودم.

آن شب، بوی خوشی به مشامم رسید. نگاهی به اطراف خود کردم و پرسیدم: این بوی خوش از چیست که تمام بهشت را فرا گرفته و بر عطر بهشت، غلبه کرده است؟

مدهوش آن بو شده بودم. از جبرئیل سوال کردم: این عطر خوش چیست؟ جبرئیل گفت: این بوی سیب است ! سیصد هزار سال پیش، خدا سیبی را با دست خود آفرید. ای محمّد ! سیصد هزار سال است که این سوال برای ما بدون جواب مانده است که خداوند این سیب را برای چه آفریده است؟

همه می‌خواستند به راز خلقت این سیب پی ببرند.

ناگهان دسته‌ای از فرشتگان نزد من آمدند. آنان همراه خود همان سیب را آورده بودند. آن‌ها به من گفتند: ای محمّد ! خدایت سلام می‌رساند و این سیب را برای شما فرستاده است.۱۷۲

آری، من آن شب مهمان خدا بودم و خدا می‌دانست از مهمان خود چگونه پذیرایی کند. آن شب فرشتگان به راز خلقت سیب پی نبردند، آنان باید صبر می‌کردند تا من آن سیب را بخورم و بعد از آن، فاطمه، پا به عرصه گیتی گذارد، آن وقت، رازِ خلقت این سیب برای همه معلوم می‌شود.

آری، فاطمه بوی بهشت می‌دهد، من هر وقت مشتاق بهشت می‌شوم، فاطمه‌ام را می‌بوسم.۱۷۳

لحظاتی بعد، فاطمهعليها‌السلام در حالی که دست حسن و حسینعليه‌السلام را گرفته است وارد خانه پیامبر می‌شود، علیعليه‌السلام نیز پشت سر آن‌ها می‌آید، آن‌ها وارد خانه پیامبر می‌شوند و به پیامبر سلام می‌کنند و جواب می‌شنوند، پیامبر با دیدن آن‌ها بسیار خوشحال می‌شود، او حسن و حسینعليه‌السلام را در آغوش می‌گیرد و آنان را می‌بوسد.

فکر کنم امروز اُمّ‌سَلمه روزه باشد، او مشغول خواندن نماز است، پیامبر و علی و فاطمه و حسن و حسینعليه‌السلام سر سفره می‌نشینند و از آن غذا میل می‌کنند.

بعد از آن، پیامبر اُمّ‌سَلمه را صدا می‌زند و به او می‌گوید: من می‌خواهم لحظاتی با عزیزان خود تنها باشم، لطفاً کسی را به خانه راه نده!

بعد از لحظاتی، همان‌طور که پیامبر نشسته است، حسنعليه‌السلام را روی زانوی راست و حسینعليه‌السلام را روی زانوی چپ خود می‌نشاند و هر دو را می‌بوسد.۱۷۴

او سپس از علیعليه‌السلام می‌خواهد تا در سمت چپ او بنشیند، پیامبر دست چپ خود را روی شانه علیعليه‌السلام می‌گذارد.

سپس پیامبراز فاطمهعليها‌السلام می‌خواهد تا در سمت راست او بنشیند، فاطمهعليها‌السلام می‌آید و کنار پیامبر می‌نشیند، پیامبر دست راست خود را روی شانه فاطمه‌اش می‌گذارد و فاطمه‌اش را می‌بوسد.۱۷۵

اکنون پیامبر عبای سیاه رنگ خود را برمی‌دارد و آن را بر روی همه می‌اندازد، سپس دست خود را رو به آسمان می‌گیرد و می‌گوید: «بار خدایا! علی، جانشین من است، همسر او فاطمه دختر من است، حسن و حسین پسران من هستند، هر کس آنان را دوست بدارد، مرا دوست داشته است، هر کس با آنان دشمنی کند با من دشمنی نموده است. بار خدایا! هر پیامبری خاندانی داشته است که بعد از مرگ او یادگار او بوده‌اند، علی و فاطمه و حسن و حسین:، خاندان من هستند، اینان یادگاران من می‌باشند، اهل‌بیت من می‌باشند، گوشت و خون آن‌ها از من است، از تو می‌خواهم همه پلیدی‌ها را از آنان دور کنی و آنان را پاک گردانی».۱۷۶

دستان پیامبر به سوی آسمان است، او منتظر آن است که خدا دعای او را مستجاب گرداند، او دو بار دیگر دعای خود را تکرار می‌کند.

لحظاتی می‌گذرد، جبرئیل نازل می‌شود و آیه ۳۳ سوره احزاب را برای پیامبر می‌خواند:( إِنّمَا یُرِیدُ اللّه لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا ) : خداوند اراده کرده که خاندان پیامبر را از هر پلیدی پاک نماید و آنان را پاکیزه گرداند ».

لبخند بر چهره پیامبر می‌نشیند، او این آیه را سه بار با صدای بلند می‌خواند. پیامبر بسیار خوشحال است که خدا دعای او را مستجاب نمود.

اُمّ‌سَلمه که بر آستانه در ایستاده است نزدیک می‌آید و به پیامبر می‌گوید:

ــ ای پیامبر! آیا من هم از «اهل بیت» هستم؟

ــ ای اُمّ‌سَلمه! تو همسر من هستی و سرانجامِ تو خیر و خوبی است!۱۷۷

اُمّ‌سَلمه آرزو داشت که پیامبر او را از «اهل‌بیت» می‌خواند، امّا مقام اهل‌بیت، مقامی بس والاست، به حکم قرآن این خاندان معصوم هستند و از هر گناه و زشتی به دور هستند.

اکنون دیگر وقت آن است که مردم مدینه با این آیه آشنا شوند، آن‌ها باید اهل‌بیتعليه‌السلام را بشناسد، پیامبر می‌داند که این مردم حافظه ضعیفی دارند و ممکن است خیلی چیزها را فراموش کنند، برای همین او هر روز موقع اذان صبح به درِ خانه فاطمه می‌آید، در را می‌زند و می‌گوید: «السَّلاَمُ عَلَیکُم یَا أَهلَ بَیتِ النُّبُوَّةِ: سلام بر شما ای خاندان پیامبر! رحمت خدا بر شما! وقت نماز فرا رسیده است.( إِنّمَا یُرِیدُ اللّه لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا ) .

سپس بار دیگر در خانه را محکم‌تر می‌زند و چنین می‌گوید: «أَنَا سِلمٌ لِمَن سَالَمتُم وَ حَربٌ لِمَن حَارَبتُم. من با دوست شما دوست هستم، با دشمن شما دشمن هستم».۱۷۸

سپس صدای اهل این خانه به گوش می‌رسد که جواب سلام پیامبر را می‌دهد.

پیامبر هر روز این کار را انجام می‌دهد تا مردم بدانند که اهل‌بیتعليه‌السلام چه کسانی هستند. پیامبر می‌خواهد همه با حقیقت آشنا شوند و بدانند که این آیه درباره علی و فاطمه و حسن و حسینعليه‌السلام نازل شده است و آنان به حکم قرآن معصوم هستند و از هر گناه و پلیدی به دور هستند.۱۷۹

وقتی قرآن را می‌خوانم می‌بینم که قبل و بعد از این آیه درباره همسران پیامبر سخن به میان آمده است، این سؤال در ذهنم نقش می‌بندد که آیا می‌شود منظور از «اهل‌بیت» زنان پیامبر باشند؟

وقتی قبل و بعد این آیه درباره زنان پیامبر سخن به میان آمده است، پس منظور از «اهل‌بیت» هم همان زنان پیامبر می‌باشند!

باید برای این سؤال جوابی پیدا کنم. با دقّت قرآن را می‌خوانم، به نکته‌ای می‌رسم:

در زبان فارسی وقتی گروه مردان یا زنان را خطاب قرار می‌دهیم، از کلمه «شما» استفاده می‌کنیم، امّا در زبان عربی برای خطاب باید دقّت کنیم، اگر گروهی که می‌خواهیم آنان را خطاب قرار دهیم، گروه مردان باشند، باید از ضمیر «کُم» استفاده کنیم.

اگر گروه خطاب، زنان باشند، از ضمیر «کنَّ» استفاده می‌کنیم.

در قرآن بارها درباره زنان پیامبر سخن به میان آمده است و در همه آن موارد از ضمیر «کُنَّ» استفاده شده است، برای مثال در سوره احزاب آیه ۳۳ می‌خوانیم:( وَ قَرْنَ فی بیوتکُنَّ ) .

در این آیه خداوند می‌گوید:( یطهّرکُم ) ، این به گروهی از مردان اشاره دارد، از نظر دستور زبان عربی هرگز نمی‌شود که منظور از( کُم ) در اینجا گروه زنان باشند، اگر منظور خدا زنان پیامبر بود، حتماً می‌فرمود: «یطهّرکن».

چگونه ممکن است قرآنی که در اوج فصاحت و بلاغت است این اشتباه دستوری را انجام داده باشد؟

پس منظور از( یطهّرکُم ) در این آیه گروهی از مردان می‌باشد، اکنون باید از اهل‌سنّت این سؤال را بنماییم، آنها باید جواب این سؤال را بدهند.

طبق نقل‌های متعدّد تاریخی منظور از این «کُم»، علی و حسن و حسینعليه‌السلام می‌باشند، آری، اکثریّت این گروه مرد هستند و فاطمهعليها‌السلام هم به عنوان یکی از افراد همراه این گروه مردان مطرح است، امّا اگر این آیه را درباره زنان پیامبر باشد، نتیجه این می‌شود که قرآن قواعد زبان عربی را مراعات نکرده است و در قرآن اشتباه وجود داشته باشد.

نکته دیگر این که روش و سبک قرآن با کتاب‌های معمولی فرق می‌کند، قرآن برای خود سبک خاصّی دارد که ما باید به آن توجّه کنیم، برای مثال همین سوره «احزاب» را با هم بررسی می‌کنیم:

الف. خدا در این سوره در آیات ۲۹ تا ۳۳ همسران پیامبر را مورد خطاب قرار می‌دهد و به پیامبر می‌گوید که به آنان چنین بگوید: «ای زنان پیامبر! اگر شما زندگی دنیا و زینت‌های آن‌را می‌خواهید، بیایید تا من مهریه شما را بدهم...».

ب. بعد در آیات ۳۴ تا ۵۶ مؤمنان را خطاب قرار می‌دهد و درباره مسائل مختلفی سخن به میان می‌آورد.

ج. در آیه ۵۷ بار دیگر سخن از زنان پیامبر به میان می‌آید، خدا به پیامبر می‌گوید: «ای پیامبر! به همسران خود بگو....».

به هر حال، قرآن برای خود سبک خاصّی در بیان موضوعات دارد که ما باید به آن توجّه نماییم، ضمن آن‌که اُمّ‌سَلمه که همسر پیامبر است و خود شاهد نزول این آیه بوده است، هرگز این سخن را نگفته است که این آیه درباره مقام و جایگاه من می‌باشد، بلکه او در موارد مختلف این ماجرا را نقل کرده است و بارها گفته است که این آیه در مقام علی و حسن و حسین و فاطمهعليه‌السلام نازل شده است.

این خانه، خانه ناامیدی نیست

این توفیقی است که خدا به من داده که تا به حال بیست سفر به مدینه رفته‌ام، همه این سفرها با عنوان خدمتگزاری حاجیان بوده است و من نمی‌دانم چگونه شکر خدا را به جا آورم.

هر سفر که به مدینه می‌روم، سعی می‌کنم ساعتی را در یکی از نخلستان‌های آنجا سپری کنم. قدم گذاشتن در نخلستان‌ها حسّ عجیبی دارد، شاید علّت آن، این است که نخلستان، مرا به گذشته‌های دور می‌برد، شهر مدینه که پر از هتل و ساختمان شده است، برای همین وقتی قدم در نخلستان می‌گذارم، گویی به صدها سال قبل باز می‌گردم و به جستجوی گمشده خویش می‌پردازم.

امشب هم به نخلستان آمده‌ام، در گوشه‌ای خلوت کرده‌ام، ماه در آسمان است، هوا صاف است، نسیم خنکی می‌وزد، من کنار نخلی در تاریکی نشسته‌ام.

حسّی عجیب به سراغم می‌آید، کامپیوترهمراه (لپ تاپ) را روشن می‌کنم و شروع به نوشتن می‌کنم، به راستی من کجا هستم؟ اینجا چه می‌کنم؟ باید به تاریخ سفر کنم، به سال ششم هجری...۱۸۰

صدایی به گوشم می‌رسد، یکی دارد آیات قرآن را می‌خواند، این صدا از کجاست؟ صدای آب هم می‌آید. از جا برمی‌خیزم، جلو می‌روم، یکی در اینجا از چاه آب می‌کشد، درختان خرما را آبیاری می‌کند. سطل آب را داخل چاه می‌اندازد و آن‌را بالا می‌کشد و آب را پای نخل‌ها می‌ریزد.

او علیعليه‌السلام است که در دلِ شب این‌گونه کار می‌کند، سال ششم هجری است، وضع اقتصادی مسلمانان خوب نیست، امسال باران کم آمده است و خشکسالی است، علیعليه‌السلام هم که از مال دنیا بهره زیادی ندارد، او به اینجا آمده است تا این نخلستان را آبیاری کند و در مقابل مقداری جو به عنوان مزد خود بگیرد.۱۸۱

علیعليه‌السلام امشب تا صبح این نخلستان را آبیاری می‌کند، او خدا را شکر می‌کند که خدا حسن و حسینعليه‌السلام را شفا داد و دیگر وقت آن است که او به نذر خود وفا کند. چند روز پیش حسن و حسینعليه‌السلام بیمار شدند، علیعليه‌السلام نذر کرد که اگر خدا فرزندانش را شفا دهد، روزه بگیرد، شکر خدا حسن و حسینعليه‌السلام خوب شدند، او فردا می‌خواهد روزه بگیرد، فاطمه هم فردا را روزه می‌گیرد، در خانه علیعليه‌السلام ، خدمتکاری به نام «فضّه» زندگی می‌کند، او هم تصمیم گرفته است فردا روزه بگیرد.۱۸۲

علیعليه‌السلام با قدرت هر چه تمام‌تر از این چاه آب می‌کشد و درختان را آبیاری می‌کند، صبح که فرا برسد، صاحب نخلستان به اینجا خواهد آمد، او وقتی ببیند که علیعليه‌السلام همه نخلستان را از آب سیراب کرده است، مزد او را خواهد داد. علیعليه‌السلام خوشحال است که غروب فردا بر سر سفره آنان غذایی خواهد بود.

ساعتی است که آفتاب طلوع کرده است، اکنون علیعليه‌السلام با دست پر به خانه می‌رود، در دست او مقداری جو است، فکر می‌کنم با این مقدار جو می‌توان پنج قرص نان پخت.

وقتی او به خانه می‌رسد، فاطمهعليها‌السلام به استقبال علیعليه‌السلام می‌آید، وقتی علیعليه‌السلام نگاهی به فاطمهعليها‌السلام می‌کند، همه خستگی او برطرف می‌شود.

ساعتی بعد فاطمهعليها‌السلام کنار آسیاب دستی می‌نشیند و مشغول آسیاب کردن می‌شود تا با تهیّه آرد بتواند نان بپزد.

نزدیک اذان مغرب است، علیعليه‌السلام به مسجد رفته است، بلال، اذان مغرب را می‌گوید، همه پشت سر پیامبر نماز می‌خوانند. علیعليه‌السلام بعد از نماز به خانه می‌آید، فاطمهعليها‌السلام سفره افطار را پهن کرده است، همه اهل خانه (علی، فاطمه، حسن، حسین، فضّه) گرد سفره می‌نشینند.

به سفره علیعليه‌السلام نگاه می‌کنم، یک ظرف آب و پنج قرص نان!!

همه منتظرند تا علیعليه‌السلام دست به سفره ببرد، علیعليه‌السلام دست دراز می‌کند تا نان را بردارد که ناگهان صدایی به گوش می‌رسد: «سلام بر شما ای خاندان پیامبر! من فقیری مسلمان هستم، از غذای خود به من بدهید که من گرسنه‌ام».

علیعليه‌السلام نگاهی به فاطمهعليها‌السلام می‌کند، از فاطمه‌اش اجازه می‌گیرد، فاطمهعليها‌السلام لبخند رضایت می‌زند، حسن و حسینعليه‌السلام و فضّه هم با لبخندی رضایت خود را اعلام می‌کنند، علیعليه‌السلام نان‌ها را برمی‌دارد و به سوی در خانه می‌رود و نان‌ها را به فقیر می‌دهد.

اهل این خانه با آب خالی افطار می‌کنند، آنان امشب گرسنه می‌مانند.

فردا شب بار دیگر همه سر سفره نشسته‌اند، علیعليه‌السلام امروز مقداری جو به خانه آورده است و فاطمهعليها‌السلام آن‌ را آسیاب کرده و با آن نان پخته است. به سفره فاطمهعليها‌السلام نگاه کن باز یک ظرف آب و پنج قرص نان!

علیعليه‌السلام بسم اللّه می‌گوید و دست می‌برد تا نان را بردارد که ناگهان صدایی به گوش می‌رسد: «سلام بر شما ای خاندان پیامبر! من یتیم هستم، پدرم در راه اسلام شهید شده است. به من غذایی بدهید».

بار دیگر علیعليه‌السلام به همه نگاه می‌کند، همه لبخند رضایتی بر لب دارند، علیعليه‌السلام نان‌ها را برمی‌دارد و به در خانه می‌رود و به آن یتیم می‌دهد.

امشب نیز اهل این خانه با آب خالی افطار می‌کنند.

شب سوم است، همه سر سفره نشسته‌اند، علیعليه‌السلام امروز نیز مقداری جو به خانه آورده است و فاطمه با آن نان پخته است. همه سر سفره نشسته‌اند که صدایی به گوش می‌رسد: «سلام بر شما ای خاندان پیامبر! من اسیر هستم! گرسنه‌ام، از غذای خود به من بدهید».

در خانه دیگر هیچ چیزی یافت نمی‌شود، اهل این خانه از صبح تاکنون هیچ نخورده‌اند، این که به در خانه آمده است، اسیری است که بت‌پرست است، به راستی علیعليه‌السلام چه خواهد کرد؟

اهل این خانه هرگز کسی را ناامید از در خانه خود بازنمی‌گردانند، آن‌ها همگی کریمند.

علیعليه‌السلام نان‌ها را در دست می‌گیرد آن‌را به اسیر می‌دهد و به داخل خانه برمی‌گردد. امشب نیز اهل این خانه گرسنه می‌مانند.۱۸۳

امشب علیعليه‌السلام سر خود را پایین می‌گیرد، کاش چیز دیگری در این خانه یافت می‌شد، تنها چیزی که در این خانه پیدا می‌شود، سفره خالی است.

به خدا هیچ‌کس نمی‌تواند بزرگی این خانه کوچک را به تصویر بکشد. فرشتگان مات و مبهوت این صحنه‌اند، آن‌ها می‌دانند که هرگز دیگر شاهد چنین منظره‌ای نخواهند بود. این اوج ایثار است. اوج مردانگی است. غذای خود و خانواده‌ات را به بت‌پرست بدهی، زیرا او به تو پناه آورده است، این اوج انسانیّت است! آری، فرشتگان اکنون می‌فهمند که چرا خداوند از آنان خواست که به آدم سجده کنند. آن‌ها امشب به سجده خود افتخار می‌کنند!

درست است که در این خانه غذایی یافت نمی‌شود؛ امّا فاطمهعليها‌السلام با لبخندش برای علیعليه‌السلام بهشتی ساخته است. بهشتی که علیعليه‌السلام آن را با بهشت خدا هم عوض نمی‌کند. فاطمهعليها‌السلام بهشت علیعليه‌السلام است.

صبح روز بیست و پنجم ذی‌الحجّه فرا می‌رسد، صدای در خانه می‌آید، پیامبر به دیدار اهل این خانه آمده است، فاطمه نماز می‌خواند، پیامبر با یک نگاه همه چیز را می‌فهمد، اثر گرسنگی را در آنان می‌یابد. نگاهی به آسمان می‌کند و دعا می‌کند.

جبرئیل نزد پیامبر می‌آید و به او می‌گوید: ای محمّد! خدا در مقام خاندان تو، این سوره (سوره هل أتی یا سوره انسان) را نازل کرده است:

( بِسْمِ اللّه الرَّحْمَـنِ الرَّحِیمِ

هَلْ أَتَی عَلَی الاْءِنسَـنِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْـا مَّذْکُورًا ...إِنَّ الْأَبْرَارَ یَشْرَبُونَ مِن کَأْسٍ کَانَ مِزَاجُهَا کَافُورًا...وَ یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسْکِینًا وَ یَتِیمًا وَ أَسِیرًا)

آیا زمانی طولانی بر انسان نگذشت که او هیچ چیزی نبود و از او هیچ یاد و نشانی به میان نبود؟

ما انسان را آفریدیم و او را بینا و شنوا قرار دادیم و راه سعادت و گمراهی را به او نشان دادیم. ما برای کسانی که کفر ورزند غذابی دردناک آماده کرده‌ایم.

در روز قیامت، مومنان از آب گوارا سیراب خواهند شد که با عطر خوشی آمیخته است، فقط آنان از آن چشمه می‌نوشند، آنان کسانی هستند که به نذر خود وفا می‌کنند و از روز قیامت در هراس هستند و غذای خود را به فقیر و یتیم و اسیر می‌دهند در حالی‌که خودشان به آن نیازمند هستند، آنان این کار را به خاطر خدا انجام می‌دهند و هرگز انتظار پاداش و سپاس از دیگران ندارند... و خدا هم به آنان بهشت خویش را ارزانی می‌دارد...۱۸۴

جبرئیل این آیات را می‌خواند و سپس سکوت می‌کند.

لبخندی بر چهره پیامبر می‌نشیند و چنین می‌گوید: «خدا به شما نعمتی داده است که هرگز تمامی ندارد، بر شما مبارک باد این مقامی که خدا به شما داده است، خوشا به حال شما که خدا از شما راضی است و شما را به عنوان بندگان برگزیده خود انتخاب نمود. خوشا به حال کسی که با شما باشد زیرا خدا به شما مقام شفاعت را داد».۱۸۵

اکنون موقع آن است که دعای پیامبر مستجاب شود، فرشتگان از آسمان کاسه غذایی را می‌آورند، کاسه بزرگی که به اندازه پنج نفر غذا در آن است. بوی غذای بهشتی همه جا می‌پیچد، گویا این غذا آب‌گوشت است و گوشت زیادی در آن یافت می‌شود، همه سر سفره می‌نشینند و از آن غذا می‌خورند و سیر می‌شوند.۱۸۶

پیامبر، خدا را شکر می‌کند که همانگونه که مریمعليها‌السلام در دنیا از غذای بهشتی میل کرد، خاندان او هم از غذای بهشت میل می‌کنند.۱۸۷

به راستی آن کاسه بهشتی کجاست؟

آن کاسه اکنون نزد امام‌زمانعليه‌السلام است، وقتی او ظهور کند، آن کاسه را آشکار می‌کند و با آن غذا میل خواهد کرد.۱۸۸