• شروع
  • قبلی
  • 18 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8753 / دانلود: 2949
اندازه اندازه اندازه
الماس هستی

الماس هستی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

آن لباس قیمتی را می‌خواهم

امام کاظمعليه‌السلام در دهه آخر ذی‌الحجّه سال ۱۲۸ هجری در «اَبْوا» (بین مکّه و مدینه-) به دنیا آمدند، و بعد از شهادت پدر بزرگوراش در سال ۱۴۸ رهبری شیعیان را به عهده گرفتند و در سال ۱۸۳ مظلومانه به شهادت رسیدند.۱۸۹

آن حضرت همواره مورد ظلم و ستم حکومت عبّاسی بودند و مدّت زیادی در زندان‌های هارون، خلیفه عبّاسی زندانی بودند. در اینجا به ذکر چند نکته از زندگی آن حضرت می‌پردازیم:

امام صادقعليه‌السلام از سفر حج باز می‌گردد، او در وسط راه مکّه به مدینه در منطقه‌ای به نام «ابواء» منزل کرده است. عدّه‌ای از یاران آن حضرت همراه او هستند، آنان در خیمه امام مهمان هستند.

امام برای آنان صبحانه می‌آورد، همه سر سفره می‌نشینند تا همراه امام صبحانه میل کنند، در این هنگام زنی به در خیمه می‌آید و امام را صدا می‌زند، آن زن به امام می‌گوید: من از طرف همسر شما آمده‌ام، او شما را می‌طلبد.

امام از جا برمی‌خیزد و همراه آن زن می‌رود. مدّتی می‌گذرد، امام به خمیه باز می‌گردد، رو به یاران خود می‌کند و می‌گوید: «خدا به من پسری عنایت کرد که از همه مردم رویِ زمین بهتر است».

امام صادقعليه‌السلام نام فرزند خود را موسیعليه‌السلام می‌گذارد و وقتی به مدینه می‌رسد به شکرانه ولادت فرزندش، سه روز مهمانی می‌گیرد و به مردم غذا می‌دهد.۱۹۰

اسم من یعقوب است، امروز می‌خواهم با امام صادقعليه‌السلام دیداری داشته باشم. وارد خانه امام می‌شوم، سلام می‌کنم، جواب می‌شنوم، سپس روبروی امام با کمال ادب می‌نشینم.

امام صادقعليه‌السلام با نوزاد خود سخن می‌گوید، من صبر می‌کنم، سپس امام رو به من می‌کند و می‌گوید: «ای یعقوب! این فرزند من است، او امام بعد از من است. نزد او بیا و به او سلام کن».

من جلو می‌روم، سلام می‌کنم، او لب به سخن می‌گشاید و جواب سلام مرا می‌دهد و می‌فرماید: «این چه نامی بود که بر روی دختر خود نهاده‌ای؟ خدا این نام را دشمن می‌دارد، برو نام دخترت را عوض کن!».

اکنون امام صادقعليه‌السلام به من نگاهی می‌کند و می‌فرماید: «ای یعقوب! به سخن فرزندم گوش کن، نام دخترت را تغییر بده».

من سرم را پایین می‌گیرم، راستش را بخواهید از امام خجالت می‌کشم، چرا باید چنین اسمی را بر روی دختر خود بگذارم، همان‌جا نام دیگری برای دختر خود انتخاب نمودم.

آن‌روز بود که من فهمیدم امام حتّی در کودکی از خیلی چیزها باخبر است، علم و دانش امام مانند انسان‌های عادی نیست، خداوند به آنان علم خویش را عطا کرده است و فرقی بین کودکی و بزرگی آنان نیست.۱۹۱

اسم من ابوحنیفه است، از رهبران اهل‌سنّت هستم و طرفداران زیادی دارم. امروز به مسجد می‌روم تا نماز بخوانم، نگاهم به نوجوانی می‌افتد که در مسجد نماز می‌خواند.

چند نفر از جلوی او رد می‌شوند، مانع رفت و آمد آنان نمی‌شود و به نماز خود ادامه می‌دهد. من تعجّب می‌کنم، این نوجوان کیست که از احکام نماز بی‌خبر است، مگر او نمی‌داند که هنگام نماز نباید اجازه بدهد کسی از جلویش رد بشود.

به من می‌گویند او پسر امام صادقعليه‌السلام است، بر تعجّب من افزوده می‌شود، خوب است این بار که با امام صادقعليه‌السلام روبرو شدم ماجرا را به او بگویم.

روز بعد نزد امام صادقعليه‌السلام می‌روم و به او می‌گویم:

ــ من دیدم که پسرت نماز می‌خواند و مردم از مقابلش رفت و آمد می‌کردند و او مانع آن‌ها نمی‌شد.

ــ اکنون پسرم را صدا می‌زنم اینجا بیاید و تو سوال خود را از او بپرسی.

لحظاتی می‌گذرد، اکنون آن نوجوان در مقابل من ایستاده است، من سوال خود را می‌پرسم. او رو به پدرش می‌کند و می‌گوید: «ای پدر! من برای خدایی نماز می‌خوانم که از همه کس به من نزدیک‌تر است، خدای من از خود من هم به من نزدیک است، خدا در قرآن می‌گوید:( وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ ) ، ما از رگ گردن به شما نزدیک‌تر هستیم».۱۹۲

وقتی سخن او به اینجا می‌رسد، امام صادقعليه‌السلام به سوی پسرش می‌رود و به نشانه محبّت او را در آغوش می‌گیرد و می‌گوید: جانم به فدایت!

من آن روز فهمیدم که موقع نماز هیچ فاصله‌ای بین خدا و بنده‌اش نیست.۱۹۳

یک روز هارون خلیفه عبّاسی به امام کاظمعليه‌السلام رو کرد و گفت:

ــ چرا شما خاندان، خود را پسران پیامبر می‌دانید در حالی‌که فرزندان دختر پیامبر هستید؟

ــ ای هارون! اگر اکنون پیامبر زنده می‌شد و از دختر تو خواستگاری می‌کرد، آیا تو به او جواب مثبت می‌دهی؟

ــ بله. در این صورت من به افتخار بزرگی رسیده‌ام.

ــ امّا در فرض بالا نه پیامبر از دختر من خواستگاری می‌کند و نه من دخترم را به عقد او در می‌آورم.

ــ برای چه؟

ــ زیرا پیامبر جدّ دختر من است و این ازدواج حرام است. ما خاندان از نسل پیامبر هستیم.

ــ بعد از وفات پیامبر از او پسری باقی نماند، شما همه فرزندان فاطمه، دختر پیامبر هستید، نسل هر انسان از پسر ادامه می‌یابد، شما در واقع پسران دختر پیامبر می‌باشید و نباید خود را پسر پیامبر بدانید.

ــ ای هارون! آیا این آیه از قرآن را خوانده‌ای؟

ــ کدام آیه؟

ــ سوره انعام، آیه ۸۴، آنجا که خدا می‌فرماید:( وَمِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَیْمَانَ... ) ، خدا در این آیه می‌فرماید داوود و سلیمان از فرزندان ابراهیم هستند.

ــ خوب.

ــ در آیه بعد خدا چنین می‌فرماید:( وَزَکَرِیَّا وَیَحْیَی وَعِیسَی... ) . خدا زکریا و یحیی و عیسی از فرزندان ابراهیم هستند.

ــ ای هارون! بگو بدانم، پدر عیسی که بود؟

ــ چه حرف‌ها می‌زنی. معلوم است، خداوند عیسی را از مریم و بدون پدر آفرید.

ــ خوب. اگر عیسی پدر ندارد، پس از طرف مادرش به ابراهیم می‌رسد، یعنی مادر او مریم، با چند واسطه به حضرت ابراهیم می‌رسد، پس معلوم می‌شود قرآن، عیسی را که فرزند دخترِ ابراهیم است، فرزند ابراهیم می‌داند، البته مریم، با چندین واسطه، دختر ابراهیم می‌شود. اکنون می‌خواهم بپرسم، چطور می‌شود که عیسی، فرزند ابراهیم است، امّا ما فرزندان پیامبر نباشیم؟

ــ آیا برای تو دلیل دیگری هم بیاورم؟

ــ آری.

ــ خدا در آیه ۶۱ آل عمران در جریان مباهله می‌فرماید:( فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَأَبْنَآءَکُمْ... ) ، آن‌روز پیامبر فقط علی و فاطمه و حسن و حسینعليه‌السلام را همراه خود برای مباهله با مسیحیان نجران برد، منظور از «پسران ما» در آیه، حسن و حسینعليه‌السلام می‌باشند، خداوند آنان را پسران پیامبر معرّفی کرده است.۱۹۴

نام یکی از خلفای عبّاسی، مهدی بود. مهدی عبّاسی می‌دانست که امام کاظمعليه‌السلام و شیعیان، او را زمامداری ستمگر می‌دانند و هرگز او را به عنوان خلیفه پیامبر قبول ندارند. مهدی عبّاسی صلاح دید که فدک را که در زمان حکومت ابوبکر غصب شده بود به امام کاظمعليه‌السلام برگرداند تا شاید از شدّت مخالفت امام و شیعیان با حکومت خود جلوگیری کند.

برای همین یک روز مهدی عبّاسی به امام کاظمعليه‌السلام گفت:

ــ من آماده‌ام تا فدک را به شما برگردانم.

ــ فقط در صورتی فدک را از تو می‌پذیرم که همه آن‌را به من بازگردانی.

ــ حدّ و مرزهای فدک را بگو تا آن را تحویل دهم.

ــ اگر مرزهای واقعی آن را بگویم، هرگز آن را به من تحویل نخواهی داد.

ــ تو مزر فدک را باید بگویی.

ــ از عدن تا سمرقند، از آفریقا تا دریای خزر است.

ــ با این ترتیب برای ما چیزی باقی نمی‌ماند.

ــ ای مهدی عبّاسی! می‌دانستم که تو هرگز حق را نخواهی پذیرفت.

آری، امام کاظمعليه‌السلام آن روز پیام مهمّی را به مهدی عبّاسی منتقل کرد، مرز فدک، مجموع قلمرو حکومت اسلامی بود، ابوبکر فدک را از فاطمهعليها‌السلام گرفت و غصب فدک در واقع جلوه‌ای از غصب حقّ حاکمیّت این خاندان بود، اگر قرار باشد آنان به حقّ خود برسند، باید همه قلمروی جهان اسلام در اختیار آنان قرار داده شود.۱۹۵

من یکی از شیعیان امام کاظمعليه‌السلام هستم. نام من، علی‌بن‌یَقطین است، با اجازه امام به عنوان یکی از وزیران هارون عبّاسی مشغول خدمت هستم، امام از من خواسته است تا به صورت محرمانه به شیعیان کمک کنم و تا آنجا که می‌توانم گره از کار آنان باز کنم.

یکی از روزها، هارون عبّاسی لباس بسیار قیمتی را به من هدیه داد، من نیز آن لباس را برای امام کاظمعليه‌السلام فرستادم.

بعد از مدّتی نامه‌ای از امام کاظمعليه‌السلام به دستم رسید، این نامه از مدینه به بغداد فرستاده شده بود. نامه را باز کردم. دیدم که امام در آن نوشته است: «تو الآن به این لباس نیاز داری».

من بسیار تعجّب کردم که چرا امام هدیه مرا پس فرستاده است، چند لحظه بعد، فرستاده هارون نزد من آمد و از من خواست سریع نزد هارون بروم.

وقتی نزد او رفتم دیدم که او بسیار غضبناک است. به من رو کرد و گفت:

ــ با آن لباس قیمتی که به تو دادم چه کردی؟

ــ آن لباس در خانه من است.

ــ هر چه زودتر آن را به اینجا بیاور.

ــ چشم.

به یکی از خدمتکاران خود گفتم که به خانه‌ام برود و لباس را به اینجا بیاورد.

لحظاتی گذشت و آن خدمتکار بازگشت. لباس را از او گرفتم و تحویل هارون عبّاسی دادم، اینجا بود که خشم هارون فروکش کرد و گفت: «ای علی بن یقطین! من هرگز سخن بدخواهان تو را قبول نخواهم کرد. بیا این لباس پیش تو باشد».

آن روز فهمیدم که ماجرا چه بوده است، وقتی من آن لباس قیمتی را برای امام کاظمعليه‌السلام فرستاده بودم، یک نفر از ماجرا باخبر شده بود و به گوش هارون رسانده بود، اگر امام کاظمعليه‌السلام آن لباس را برنمی‌گرداند حتما هارون مرا به قتل می‌رساند.۱۹۶

در اینجا به گوشه از سخنان آن حضرت اشاره می‌کنم:

خدا بارها و بارها در قرآن، اهل عقل و فهم را مژده و بشارت داده است.

وقتی دیدی که مردم سعی می‌کنند با انجام اعمال نیکو به خدا نزدیک شوند، تو تلاش کن با عقل خود به خدا نزدیک شوی تا از همه آنان جلوتر باشی. هر کس می‌خواهد به بی‌نیازی برسد و دینش از آسیب‌ها سالم بماند باید از خدا بخواهد که عقل او را کامل کند، زیرا کسی که از نعمت عقل بهره داشته باشد، به آنچه زندگی او را کفاف دهد قناعت می‌کند و هر کس اهل قناعت باشد، بی‌نیاز خواهد بود، انسان عاقل می‌داند که اگر به آنچه زندگی او را کفاف می‌دهد قناعت نکند، هرگز روی بی‌نیازی را نخواهد دید.

عقل انسان کامل نمی‌شود مگر این‌که در او چند ویژگی باشد، از بدی‌ها به دور باشد، از او امید کار خیر برود، در راه خدا انفاق کند، از سخن گفتن زائد خودداری کند، هرگز از طلب علم و دانش خسته نشود، فروتنی و تواضع داشته باشد، کار نیک دیگران را زیاد ببیند و کار نیک خود را کوچک به حساب آورد، همه را بهتر از خود بداند و خود را از همه کمتر ببیند.۱۹۷

پایان.

روز شمار مناسبت‌های ذی‌الحجّه

مستندات و شواهد تاریخی

بسیاری از مناسبت‌های ویژه ولایت و امامت در ایّام غدیر (از روز ۹ تا روز ۲۵ ذی‌الحجّه) واقع شده است. در اینجا این مناسبت‌ها را با هم مرور می‌کنیم و من به بیان شواهد و مستندات تاریخی این مناسبت‌ها می‌پردازم: مناسبت ۱ : روز ۹ ذی‌الحجّه: ماجرای سدّ ابواب

مرحوم مجلسی چنین گفته‌اند: «روز بستن درهای مسجد و باز گذاشتن در خانه امیرالمو ٔ نین در روز عرفه بوده است».۱۹۸ مناسبت ۲ : روز ۱۰ ذی‌الحجّه: عید قربان

مناسبت ۳ : روز ۱۲ ذی‌الحجّه: تأکید به حدیث «ثَقَلین»

پیامبر در این روز در مسجد «خیف» در سرزمین منا به حدیث «ثقلین» تأکید ویژه‌ای نمودند.

مرحوم سید بن طاووس نقل کرده‌اند: «وقتی آخر یکی از روزهای ایّام تشریق فرا رسید پیامبر به مسجد خیف آمدند....».۱۹۹

ایّام تشریق همان روزهای یازدهم، دوازدهم و سیزدهم ذی‌الحجّه می‌باشد که حاجیان در سرزمین «منا» می‌باشند، این ماجرا در یکی از این سه روز روی داده است که ما در این کتاب روز دوازدهم را انتخاب کرده‌ایم زیرا روزی است که وسط ایّام تشریق واقع شده است. مناسب ۴ - ۵ : روز ۱۳ ذی‌الحجّه: تحویل میراث پیامبران، نزول لقب «امیر المومنینعليه‌السلام

در این روز ۲ مناسبت روی داده است:

الف تحویل میراث پیامبران به امیرالمومنینعليه‌السلام

مرحوم مجلسی چنین نقل کرده‌اند: «پیامبر وارد مکّه شد و یک روز در آنجا ماند». در واقع پیامبر روز چهاردهم از مکّه به قصد مدینه بیرون آمدند، پس روز سیزدهم روزی بود که پیامبر در مکّه بودند. در همان روز ماجرای تحویل علم و حکمت به علیعليه‌السلام واقع شده است.۲۰۰

درباره بالا به تحویل علم و حکمت اشاره شده است، ما تحویل میراث پیامبران را از این حدیث استفاده نمودیم: امام باقرعليه‌السلام فرمود: «خدا به پیامبر وحی کرد که علم و اسم اعظم و میراث و آثار دانش پیامبران را به علی تحویل بده...».۲۰۱

ب نزول لقب « امیرالمومنینعليه‌السلام » برای حضرت علیعليه‌السلام .

مرحوم شیخ‌صدوق روایت کرده‌اند که جبرئیل به حضرت علیعليه‌السلام به عنوان «امیرالمومنین» سلام نمودند. نکته مهم این است که در همین روایت (که شیخ‌صدوق آن را نقل کرده‌اند) چنین آمده است: «وقتی فردا فرا رسید، پیامبر با اصحاب خود به سوی غدیر حرکت کرد».۲۰۲

با توجه به این‌که پیامبر نزدیک غروب روز چهاردهم از مکّه به سمت مدینه (و سرزمین غدیر) حرکت کردند. پس نزول لقب امیرالمومنینعليه‌السلام در روز سیزدهم ذی‌الحجّه بوده است که فردای آن، روز چهاردهم ذی‌الحجّه است که پیامبر به سوی مدینه (و سرزمین غدیر) حرکت کرده است.

مناسبت ۶ : روز ۱۴ ذی‌الحجّه: بخشش فدک به فاطمهعليها‌السلام

مرحوم مجلسی هنگام ذکر حوادث ماه ذی‌الحجّه می‌گوید: «و در روز چهاردهم این ماه ماجرای مالک شدن حضرت زهراعليها‌السلام روی داده است» و واضح و روشن است که منظور از مالک شدن این است که حضرت زهراعليها‌السلام مالک سرزمین فدک شدند و پیامبر آن سرزمین را به ایشان دادند.۲۰۳ مناسبت ۷ : روز ۱۵ ذی‌الحجّه: میلاد امام هادیعليه‌السلام

شیخ کلینی و شیخ طوسی و شیخ مفید در تولد امام هادیعليه‌السلام گفته‌اند: «آن حضرت در وسط ماه ذی‌الحجّه سال ۲۱۲ به دنیا آمدند».۲۰۴ مناسبت ۸ : روز ۱۷ ذی‌الحجّه: نزول آیه محبّت یا آیه «ودّ».

«قُدید» نام مکانی است که یک منزلگاه قبل «حجفه» است. پیامبر صبح ۱۸ در «جحفه» بودند، پس روز هفدهم در «قدید» بوده‌اند، زیرا یک منزل قبل از «جحفه» می‌باشد.۲۰۵

از طرف دیگر شیخ کلینی و مرحوم عیاشی درباره نزول آیه ۱۲ سوره هود تصریح می‌کند که این آیه در منزلگاه «قدید» نازل شده است.۲۰۶

لازم به ذکر است که مرحوم عیاشی در تفسیر خود، نزول آیه محبّت یا وُدّ دقیقاً قبل از نزول آیه ۱۲ سوره هود ذکر کرده است.۲۰۷

با توجه به مطالب بالا، نتیجه می‌گیریم که آیه محبّت و آیه ۱۲ سوره هود در یک روز نازل شده است و آن روز هفدهم ذی‌الحجّه بوده است که پیامبر در سرزمین «قُدید» بوده‌اند. مناسبت ۱۲ - ۱۱ - ۱۰ - ۹ : روز ۱۸ ذی‌الحجّه: غدیر خمّ، تأکید بر حدیث «منزلت»، زیارت غدیریّه، آغاز خلافت ظاهری امیرمومنانعليه‌السلام

در این روز ۴ مناسبت روی داده است:

الف سال ۱۰ هجری: ماجرای غدیر خُمّ و معرّفی حضرت علیعليه‌السلام به عنوان جانشین پیامبر.

ب تأکید بر حدیث «مَنزلت»: پیامبر در روز عید غدیر به حدیث منزلت اشاره نمودند و فرمودند: «علی جانشین من است، او امام بعد از من است، علی برای من، همچون هارونعليه‌السلام است برای موسیعليه‌السلام ».۲۰۸

ج زیارت «غدیریّه»: امام هادیعليه‌السلام زیارتی را بیان کرده‌اند تا ما در روز غدیر، با آن زیارت، حضرت علیعليه‌السلام را (از راه دور یا نزدیک) زیارت کنیم.۲۰۹

جهت خواندن این زیارت به کتاب «مفاتیح الجنان»، باب سوم، فصل چهارم مراجعه کنید.

د سال ۳۵ هجری: کشته شدن عثمان خلیفه سوم و بیعت مردم در مدینه با حضرت علیعليه‌السلام به عنوان خلیفه پیامبر.

مرحوم مجلسی چنین نقل کرده‌اند: «در ۱۸ ذی‌الحجّه سال ۳۵ عثمان کشته شد... و در این روز بود که مردم با امیرمؤمنانعليه‌السلام بیعت کردند».۲۱۰ مناسبت ۱۳ : روز ۲۱ ذی‌الحجّه: عذاب برای دشمن غدیر (سأل سائل بعذابٍ واقعٍ)

مرحوم مجلسی بعد از نقل ماجرای غدیر چنین نقل کرده‌اند: «چون سه روز گذشت، پیامبر در مکان خود نشسته بود که مردی نزد او آمد... و گفت: خدایا اگر محمّد راست می‌گوید، از آسمان عذابی برای من بفرست...».۲۱۱

همه می‌دانیم روز غدیر، هیجدهم ذی‌الحجّه بوده است، روز سوم بعد از آن، روز بیستم و یکم ذی‌الحجّه می‌شود. مناسبت ۱۴ : روز ۲۲ ذی‌الحجّه: نقشه قتل پیامبر در «هَرشا»

این ماجرا در سال دهم هجری روی داده است. پیامبر بعد از ماجرای غدیر، سه روز در منطقه غدیر ماندند و عصر روز بیستم و یکم به سمت مدینه حرکت کردند. ماجرای کوه هَرشا در شب بیست و دوم اتّفاق افتاد. علی بن ابراهیم قمی در تفسیر خود می‌گوید: «منافقان در کوه هَرشا که بین جحفه و ابوا می‌باشد، مخفی شدند...».۲۱۲

با توجّه به مطلب بالا حادثه کوه هرشا در شب بیست و دوم اتّفاق افتاده است. مناسبت ۱۷ - ۱۶ - ۱۵: روز ۲۴ ذی‌الحجّه:

بخشش انگشتر و نزول آیه ولایت - ماجرای مباهله - تاکید بر آیه تطهیر

در این روز ۳ مناسبت ذکر شده است:

الف امیرالمو ٔ نینعليه‌السلام و ماجرای بخشش انگشتر به فقیر و نزول آیه ولایت.

مرحوم مجلسی در چنین می‌گوید: «در روز ۲۴ ذی‌الحجّه امیرمومنانعليه‌السلام هنگامی که در رکوع بودند، انگشتر خود را صدقه دادند...».۲۱۳

این ماجرا در سال هفتم هجری روی داده است. لازم به ذکر است که عبد اللّه بن سلام (که در ماجرای نزول آیه ولایت، از اسلام آوردن او سخن به میان آمده است) از «بنی‌قُریظه» است. قطعاً ایمان آوردن او باید قبل از سال هفتم هجری باشد، زیرا در سال هفتم «بنی‌قریظه» بعد از جنگ خیبر از بین رفتند.۲۱۴ ب ماجرای مباهله پیامبر با مسیحیان نجران در سال نهم هجری.

شیخ طوسی در ذکر غسل‌های مستحبی چنین می‌گویند: «از غسل‌های مستحبی، غسل روز مباهله می‌باشد که آن روز ۲۴ ذی‌الحجّه است».۲۱۵

ج تأکید پیامبر بر آیه تطهیر.۲۱۶

در تفسیر فخر رازی به این نکته اشاره شده است که در جریان مباهله وقتی پیامبر، علی، فاطمه، حسن و حسینعليه‌السلام را در کنار هم دید، آیه تطهیر را خواند.۲۱۷

لازم به ذکر است که آیه تطهیر در سال پنجم هجری نازل شده است و پیامبر در ماجرای مباهله در سال نهم بر این آیه تاکید می‌کند.۲۱۸ مناسبت ۱۸ : روز ۲۵ ذی‌الحجّه: نزول سوره «هل اتی» در شان اهل‌بیتعليه‌السلام مرحوم ابن شهر آشوب در کتاب خود در شرح نزول سوره «هل اتی» چنین نوشته است: «نزول این سوره در بیست و پنجم ذی‌الحجّه بوده است».۲۱۹

لازم به ذکر است که «ابن‌عباس» نقل شده است که این سوره در سال ششم هجری نازل شده است.۲۲۰ مناسبت ۱۹ : دهه آخر ذی‌الحجّه: ولادت امام کاظمعليه‌السلام

شیخ کلینی (در کتاب کافی) و مرحوم صفّار قمی (در کتاب بصائر الدرجات) و مرحوم احمد برقی (در کتاب محاسن) ولادت امام کاظمعليه‌السلام را بعد از بازگشت امام صادقعليه‌السلام از سفر حجّ ذکر می‌کنند.

نکته مهم این است که صفّار قمی (در کتاب محاسن) نقل کرده است: ابوبصیر که یکی از یاران امام صادقعليه‌السلام بود، چنین گفته است: «با امام صادقعليه‌السلام حجّ به جا آوردیم، بعد از سفر حجّ، وقتی به مدینه باز می‌گشتیم به منطقه اَبوا رسیدیم... امام کاظمعليه‌السلام به دنیا آمد».۲۲۱

با توجّه به این مطلب، ولادت امام کاظمعليه‌السلام در دهه آخر ماه ذی‌الحجّه بوده است، زیرا در آن زمان با شتر، فاصله راه مکه تا مدینه ده روز طول می‌کشید و منطقه «ابوا» هم تقریباً، وسط راه مکّه و مدینه است.

اگر امام صادقعليه‌السلام روز پانزدهم از مکّه خارج شده باشند، ظاهراً تولّد امام کاظمعليه‌السلام روز دهه آخر ماه ذی‌الحجّه واقع شده است، زیرا فاصله مکّه تا «ابوا» هم تقریباً پنج روز بوده است.