آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى

آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى0%

آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى نویسنده:
گروه: ادیان و فرقه ها

آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: رضا برنجكار
گروه: مشاهدات: 13740
دانلود: 3863

توضیحات:

آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 66 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13740 / دانلود: 3863
اندازه اندازه اندازه
آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى

آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١٧ - شيخيه

شيخيه نامى است كه به پيروان شيخ احمد احسايى (١٦٦ - ١٢٤١ ق .) گفته مى شود. زادگاه احسايى روستاى مطيرفى واقع در منطقه احساء مى باشد. احساء از مراكز قديمى تشيع بوده است و امروزه ايالتى در شرق عربستان سعودى بر ساحل غربى خليج فارس ، به مركزيت شهر هفوف مى باشد. احسايى در پنج سالگى قرآن را نزد پدرش شيخ زين الدين احسايى آموخت در احساء ادبيات عرب و مقدمات علوم دينى متداول را فرا گرفت او از رؤ يايى در ايام تحصيل خود ياد مى كند كه در آن شخصى تفسير عميقى از دو آيه قرآن به وى ارائه كرده بود. وى مى گويد: اين رؤ يا مرا از دنيا و آن درسى كه مى خواندم روى گردان ساخت اين حالت سرآغاز تحولى معنوى در زندگى شيخ احمد بود كه رؤ ياهاى الهام بخش ديگرى را در پى آورد. او مى گويد: پس از آنكه به دلالت يكى از رؤ ياها به عبادت و تفكر بسيار پرداخته است ،

پاسخ مسائل خود را در خوابب از ائمه اطهارعليه‌السلام دريافت داشته و در بيدارى به درستى و مطابقت آن پاسخها با احاديث پى برده است

احسايى در سال ١١٨٦ ق مقارن با آشوبهاى ناشى از حملات عبدالعزيز حاكم وهابى سعودى به احساء، به كربلا و نجف عزيمت كرد و از حوزه درس بزرگان تشيع همچون آقا محمد باقر وحيد بهبانى ، سيد على طباطبايى صاحب رياض ، ميرزا مهدى شهرستانى و سيد مهدى بحرالعلوم و شيخ جعفر كاشف الغطاء، بهره مند شد و اجازه هاى متعدد روايى از مشاهير عالمان دريافت كرد. احسايى علاوه بر فقه و اصول و حديث ، در طب و نجوم و رياضى قديم و علم حروف و اعداد و طلسمات و فلسفه مطالعاتى كرد و در سال ١٢٠٩ ق به سبب بروز طاعون از عتبات به احسا بازگشت و در سال ١٢١٢ ق به عتبات مراجعت نمود. سپس بصره را مسكن دائمى خويش قرار داد. در اين هنگام بود كه براى نخستين بار شروع به بيان بعضى از عبارات معما گونه و مرموز نمود كه خشم علماى متشرعه بصره را برانگيخت در سال ١٢٢١ ق به قصد زيارت عتبات به كربلا و نجف سفر كرد و سپس به قصد زيارت حضرت رضاعليه‌السلام عازم خراسان گشت

در بين راه در يزد توقعى كرد. اهل يزد از او استقبال گرمى به عمل آوردند و از وى خواستند كه نزد آنان بماند و او اجابت كرد و پس از بازگشت از مشهد، يزد را مسكن خويش قرار داد و شهرت بسيارى كسب كرد. چندى بعد فتحعلى شاه وى را به تهران دعوت نمود و در حق او نهايت احترام را به جا آورد و از شيخ درخواست كرد تا در تهران مقيم شود. اما او اين درخواست را رد كرد و به يزد مراجعت كرد. در سال ١٢٢٩ ق در راه زيارت عتبات به كرمانشاه وارد شد و با استقبال مردم و شاهزاده محمد على ميرزاى دولتشاه حاكم كرامنشاهان روبرو گشت و به اصرار حاكم در كرامنشاه اقامت كرد. در مدت اقامتش در آنجا سفرهايى به قصد حج و زيارت عتبات انجام داد. پس از مرگ دولتشاه ، در سال ١٢٣٧ ق عازم مشهد شد و در ميانه راه چندى در قزوين توقف كرد. در همين زمان بود كه با مخالفت برخى عالمان روبرو شد كه پاره اى از ديدگاههايشان را غلوآميز و انحرافى تلقى مى كردند. نخستين مخالفت آشكار با احسايى از جانب ملامحمد تقى برغانى ، معروف به شهيد ثالث ، از عالمان با نفوذ قزوين صورت گرفت نقل شده است كه برغانى در آغاز مانند ديگر بزرگان قزوين ، حرمت شيخ را نگاه مى داشت ، امام در مجلسى كه احسايى به بازديد او رفته بود، از روى آگاهى ، عقيده خاص وى را در باب معاد جسمانى جويا شد و پس از شنيدن پاسخ به وى اعتراض كرد و آن مجلس با جدال اطرافيان به پايان آمد. اين رويارويى به ميان مردم نيز كشيد و جمعى از علما از احسايى كناره جستند. ركن الدوله ، علينقى ميرزا حاكم قزوين ، محفلى براى آشتى علما با حضور آن دو ترتيب داد اما اين بار گفتگو به تكفير احسايى از جانب برغانى انجاميد و انتشار اين تكفير توقف بيشتر احسايى را در شهر دشوار ساخت احسايى از قزوين به مشهد و سپس يزد و از آنجا به اصفهان و كرمانشاه رفت و در تمام شهرها با سردى از او استقبال شد، گرچه هنوز هم كمابيش از پايگاه مردمى برخوردار بود. اما تلاش برغانى در تاءكيد بر تكفير او و نامه هايى كه در اين باره مى نوشت ، از عواملى بود كه عرصه را بر احسائى در واپسين سفرش به كربلا تنگ كرد و او را از نيت ماندگار شدن در آنجا منصرف ساخت آنچه از فتواى برخى علما بر ضد احسائى نوشته اند، مربوط به همين اوان و پس از آن است در مقابل ، گروهى دشمنى با او را روا نمى شمردند، از آن جمله فقيه نامدار حاج محمد ابراهيم كلباسى بود كه آسان فهم نبودن پاره اى از آرا و تعبيرات احسايى را باعث سوء تفاهمات و تكفيرها مى دانست و آراى احسايى را در چارچوب عقايد اماميه تلقى كرده او را از علماى اماميه معرفى مى كرد. به هر حال احسايى از كربلا به مكه رفت و سپس از راه مكه عازم موطن خود گرديد اما در نزديكى مدينه در سال ١٢٤١ ق در گذشت و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.

آثار فراوانى در زمينه گوناگون از احسايى باقى مانده است از مهمترين آثار او جوامع الكلم است كه در دو جلد چاپ شده است و حاوى پاسخهاى او به سؤ الها و نيز قصائدى در رثاى امام حسينعليه‌السلام است شرح الزيارة الجامعة الكبيره بزرگترين و معروفترين اثر احسائى است كه در چهار مجلد منتشر شده است

كتاب ديگر او حياة النفس فى حظيرة القدس است كه كتابى مختصر در اصول عقايد مى باشد. از ديگر آثار منتشر شده احسائى مى توان از شرح العرشيه ، شرح المشاعر، العصمة و الرجعة ، الفوائد، المجموعة الرسائل ، و مختصر الرسالة الحيدرية فى فقه الصلوات اليوميه نام برد.(٢٢٨)

عقايد و آراء

مبناى اصلى شيخ احمد كه بيانگر روش اصلى اوست اين است كه همه علوم و معارف در نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و اهل بيت اوعليه‌السلام مى باشد و تنها راه كشف معارف ، توسل به معصومان و مراجعه به آثار آنان است و آدمى به استقلال قادر به درك هيچ يك از علوم اعتقادى و عملى نيست او اين مطلب را در شرح فقرات متعددى از زيارت جامعه بيان كرده است وى در شرح فقره اى از اين دعا مى نويسد: اگر معتقديم عقل مى تواند به معارف دينى دست يابد بدان جهت است كه هدايت و نور عقل از هدايت و نور معصومان است لذا مخالفان امامان با وجود به كارگيرى عقلشان تنها به عقايد باطل مى رسند. او در اين باره عقيده محيى الدين ابن عربى درباره وحدت وجود را ذكر مى كند و از او با تعبير مميت الدين ياد مى كند و از ملاصدرا به جهت پيروى از ابن عربى در برخى عقايد، انتقاد مى كند. احسايى نتيجه مى گيرد كه عقل به صورت مستقل قادر به درك حقايق نيست بلكه تنها با استمداد از انوار اهل بيت و مدد رساندن آنان به حقايق و علوم ، حتى در مسائلى چون صنايع و زراعت دست مى يابد.(٢٢٩) توجه به تهذيب نفس و كشف و شهود از سوى احسايى در همين راستا قابل تفسير است او در زهد، رياضت و سير و سلوك عرفانى شهره عام و خاص ‍ بود. حال به برخى آراى احسايى اشاره مى كنيم :

معاد.معروفترين راءى احسايى درباره كيفيت معاد جسمانى است ، و همين نظريه دليل اصلى تكفير او از سوى برخى علما از جمله برغانى بود. احسايى اصل معاد جسمانى را كه در آيات و احاديث متعدد بر آن تاءكيد شده مى پذيرد اما تفسير خاصى از جسم ارائه مى دهد. معنى متداول و عرفى معاد جسمانى اين است كه آدمى در حيات اخروى همچون حيات دنيوى دارى كالبد ظاهرى مركب از عناصر طبيعى است احسائى معاد جسمانى به اين معنى را نمى پذيرد. او مى گويد: جسم در احاديث اعم از جسد است اجساد در مقابل ارواح به كار مى رود ولى اطلاق اجسام عامتر از اين است به اعتقاد او آدمى داراى دو جسد و دو جسم است جسد اول مركب از عناصر زمانى است اين جسد مانند لباس است كه گاهى همراه انسان است و گاهى همراه او نيست و اين جسد لذت و درد و طاعت و معصيت ندارد، همان طور كه فرد معصيت كار وقتى به مرض سختى دچار مى شود و اكثر جسد او از بين مى رود، باز ما او را همان معصيت كار مى دانيم بنابراين جسد اول ، جسد اصلى انسان نيست اين جسد پس از مرگ از بين مى رود و در حيات اخروى همراه انسان نمى باشد. جسد دوم عبارت است از طينت انسان كه از عالم هور قلياست عالم هور قليا همان عالم برزخى است كه حد وسط ميان عالم ملك (عالم مادى ) و عالم ملكوت (عالم مجرد) مى باشد و بدان ، عالم مثال نيز مى گويند. جسد دوم ، جسد اصلى انسان است و در قبر باقى مى ماند و پس از نفخ اسرافيل در صور (نفخه دوم يا نفخه بعث )، روح وارد همين جسد جدا مى شود و براى محاكمه و جزا فرا خوانده مى شود. بدين ترتيب در هنگام مرگ روح از هر دو جسد جدا مى شود، اما در معاد با جسد دوم همراه مى گردد. اما جسم اول ، جسمى است كه روح پس از مرگ و مفارقت از دو جسد، همراه آن است و انسان با آن جسم پس از مرگ وارد بهشت يا جهنم دنيوى مى شود و مشغول لذت بردن يا عذاب كشيدن مى گردد. پس از نفخه نخست (نفخه صعق ) روح و جسم اول نابود مى شود و از پس از نفخه دوم (نفخه بعث ) روح به وجود مى آيد و وارد جسم دوم و نيز جسد دوم مى شود. احسايى تاءكيد مى كند كه بدن اخروى انسان كه عبارت از مجموع جسم دوم و جسد دوم مى باشد، همان بدن دنيوى انسان است ، با اين تفاوت كه بدن دنيوى كثيف و متراكم است ، اما بدن اخروى از تصفيه هاى متعدد عبور كرده و لطيف و خالص شده است از همين جا نتيجه مى گيرد كه به معاد جسمانى معتقد است(٢٣٠)

امامت .پس از مساءله معاد، امامت و جايگاه امام در آفرينش مهمترين و مشهورترين عقيده احسايى به شمار مى رود و عقيده وى در اين باره موجب گشته تا برخى او و فرقه شيخيه را در زمره غاليان به شمار آورند. احسايى معصومانعليه‌السلام را واسطه فيض خدا مى داند به اين معنى كه پس از آنكه خداوند معصومانعليه‌السلام را خلق كرد، آنان به اذن و مشيت الهى موجودات ديگر را آفريدند. او نقش معصومانعليه‌السلام در آفرينش ‍ جهان را بر اساس علل اربعه ارسطويى توضيح مى دهد. به اعتقاد او معصومانعليه‌السلام محل مشيت و اراده خداوند هستند و اراده آنان ، اراده خداست از اين رو معصومانعليه‌السلام محل مشيت و اراده خداوند هستند و اراده آنان ، اراده خداست از اين رو معصومانعليه‌السلام علتهاى فاعلى موجودات جهان مى باشند. از سوى ديگر، مواد موجودات از شعاع انوار و وجودات معصومان هستند، لذا آنها علل مادى آفرينش نيز به شمار مى روند. علل صورى بودن معصومانعليه‌السلام به اين دليل است كه صورتهاى اشياء از صورتهاى مقامات و حركات و اعمال آنهاست البته صورت مؤ منان همانند صورت معصومانعليه‌السلام و صورت كافران مخالف صورت آنان است همچنين معصومان علت غايى عالم اند زيرا اگر آنها نبودند چيزى خلق نمى شد و خلقت موجودات به خاطر خلقت معصومان است.(٢٣١)

فرقه هاى شيخيه

پس از فوت شيخ احمد احسايى ، يكى از شاگردانش به نام سيد كاظم رشتى (١٢١٢ - ١٢٥٩ ق .) جانشين او گرديد. سيد در جوانى به يزد رفت و به شيخ احمد پيوست و سپس به كربلا رهسپار شد و تا پايان عمر در آن شهر به تدريس و ترويج مكتب شيخيه مشغول بود. وى بالغ بر يكصد و پنجاه جلد كتاب و رساله نوشت كه غالبا با زبان رمزى و نامفهوم است برخى معتقدند منشاء اكثر آراى نادرست شيخيه ، سيد كاظم رشتى است و احسايى بدانها اعتقاد نداشته است.(٢٣٢)

يكى از شاگردان سيد كاظم ، ميرزاعلى محمد ملقب به باب بود كه پس از فوت سيد، مدعى جانشينى او شد و پس از آن ادعاى بابيت امام غايب و سپس ادعاى نبوت خويش را مطرح ساخت ، شرح عقايد او در بحث از فرقه بابيه ذكر خواهد شد.

ديگر شاگرد سيد كاظم ، حاج محمد كريم خان قاجار (١٢٢٥ - ١٢٨٨ ق .) فرزند حاج ابراهيم خان ظهيررالدولة پسر عمو و داماد فتحعلى شاه بود، كه مدعى جانشين سد گرديد و فرقه شيخيه كرمانيه را تاءسيس كرد. اين فرقه به نام كريمخانه نيز ناميده مى شود. پس از حاج محمد كريم خان ، اكثر شيخيه كرمان ، فرزندش محمد خان (١٢٣٦ - ١٣٢٤ ق .) را به عنوان رئيس شيخيه پذيرفتند؛ هر چند رحيم خان يكى ديگر از فرزندان حاج محمد كريم خان ، نيز مدعى نيابت پدر بود و طرفدارانى هم پيدا كرد. از ديگر مدعيان رهبرى شيخيه ، محمد باقر خندق آبادى ، نماينده حاج محمد كريمخان در همدان بود كه پيروانش فرقه شيخيه باقريه را در همدان ايجاد كردند. اكثريت شيخيه كرمانيه پس از محمد خان ، برادرش زين العابيدن خان (١٢٦٠ - ١٢٧٦ ق .) را به رهبرى خويش برگزيدند. پس از او ابوالقاسم خان ابراهيم و سپس عبدالرضا خان به رياست شيخيه كرمانيه برگزيده شدند. عبدالرضاخان ابراهيم و سپس عبدالرضا خان به رياست شيخيه كرمانيه برگزيده شدند. عبدالرضاخان در سال ١٣٥٨ ش ترور شد.(٢٣٣)

در آذربايجان نيز علماى بزرگى به تبليغ و ترويج آراى شيخ احمد احسائى پرداختند. از علماى شيخيه آذربايجان ، سه طايفه مهم قابل ذكر است نخستين طايفه شيخيه آذربايجان ، خانواده حجة الاسلام است بزرگ اين خاندان ميرزا محمد مامقانى معروف به حجة الاسلام (م ١٢٦٩ ق .) است كه نخستين عالم و مجتهد شيخى آذربايجان است او مدتى شاگرد شيخ احمد احسائى بوده و از او اجازه روايت و اجتهاد دريافت كرد و نماينده وى در تبريز بود. او همان شخص است كه حكم تكفير و اعدام على محمد باب را در تبريز صادر كرد. حجة الاسلام سه فرزند دانشمند داشت كه هر سه از مجتهدان شيخى تبريز به شمار مى رفتند و به لقب حجة السلام معروف بودند. فرزند ارشد او ميرزا محمد حسين حجة الاسلام (م ١٣١٣ ق .) نام داشت و از شاگردان ميرزا محمد باقر اسكويى بود. فرزند ميرزا محمد حسين حجة الاسلام ، ميرزا ابوالقاسم حجة السلام (م ١٣٦٢ ق .) آخرين فرد روحانى خانواده حجة السلام بود.

دومين طايفه شيخيه آذربايجان ، خانواده ثقة الاسلام است ميرزا شفيع تبريزى معروف به ثقة الاسلام بزرگ اين خاندان است وى از شاگردان شيخ احمد احسائى بوده است فرزند او ميرزا موسى ثقة الاسلام نيز از علماى شيخيه تبريز بود. ميرزا على معروف به ثقة السلام دوم يا شهيد نيز از همين خانواده است او در سال ١٣٣٠ ق به جرم مشروطه خواهى و مبارزه با روسها، به دست روسهاى اشغالگر تزارى در تبريز به دار آويخته شد. برادر او ميرزا محمد نيز از علماى شيخيه تبريز به شمار مى رفت

سومين طايفه شيخيه آذربايجان ، خاندان احقاقى است بزرگ اين خاندان ميرزا محمد باقر اسكويى (١٢٣٠ - ١٣٠١ق .) مى باشد كه از مراجع فقه و داراى رساله عمليه بود. او شاگرد ميرزا حسن مشهور به گوهر (م .١٢٦٦ق .) از شاگردان شيخ احمد احسائى و سيد كاظم رشتى ، بوده است فرزند ميرزا محمد باقر، ميرزا موسى احقاقى (١٢٧٩ - ١٣٦٤ ق .) نيز از علما و مراجع بزرگ شيخيه است او كتاببى تحت عنوان احقاق الحق نگاشت و در آن عقايد شيخيه را به تفصيل بيان نمود. پس از اين تاريخ ، او و خاندانش به احقاقى مشهور شدند. در اين كتاب برخى آراى شيخيه كرمان و محمد كريم خان مورد انتقاد و ابطال قرار گرفته است.(٢٣٤) از جمله فرزندان ميرزا موسى احقاقى ، ميرزا على ، ميرزا حسن و ميرزا محمد باقر هستند كه از علماى بزرگ شيخيه بودند. هم اينكه مركز اين گروه كشور كويت است و رياست آن را ميرزا حسن احقاقى بر عهده دارد كه مرجع فقهى شيخيه آذربايجان و اسكو مى باشد.(٢٣٥)

شيخيه كرمان و آذربايجان در اعتقادات خود را پيرو آراى شيخ احمد احسايى و سيد كاظم رشتى مى دانند اما در فروغ دين و اعمال با يكديگر اختلاف نظر دارند.كرمانى ها از شيوه اخبارى گرى پيروى مى كنند و به تقليد از مراجع اعتقاد ندارند، امام شيخيه آذربايجان به اجتهاد و تقليد معتقدند و از مراجع تقليد خودشان پيروى مى كنند، البته در عقايد نيز شيخيه آذربايجان برخلاف شيخيه كرمان ، خود نيز به اجتهاد مى پردازند و آراى شيخ احمد و سيد كاظم را بر اساس تلقى خويش از احاديث تفسير مى كنند.

از ديگر اختلافات كرمانى ها و آذربايجانى ها مساءله ركن رابع است شيخيه كرمان اصول دين را چهار اصل توحيد. نبوت ، امامت و ركن رابع مى دانند. مراد آنها از ركن رابع ، شيعه كامل است كه واسطه ميان شيعيان و امام غايب مى باشد.(٢٣٦) اما شيخيه آذربايجان به شدت منكر اعتقاد به ركن رابع هستند.(٢٣٧) و اصول دين را پنج اصل توحيد، نبوت ، معاد، عدل و امامت مى دانند. آنان چنين استدلال مى كنند كه شيخ احمد احسائى در ابتداى رساله حيوة النفس و سيد كاظم رشتى در رساله اصول عقايد، اصول دين را پنج اصل مذكور مى دانند و در هيچ يك از كتب و رسائل اين دو نفر نامى از ركن رابع برده نشده است.(٢٣٨)

چكيده

١. به پيروان شيخ احمد احسائى شيخيه گفته مى شود. او علاوه بر فقه و اصول و حديث در علوم رياضى و طب و نجوم و... هم مطالعاتى داشته است و به واسطه برخى از ديدگاههايش از سوى عده اى از علما با وى مخالفت شد و حتى مورد تكفير قرار گرفت

٢. از مهمترين آثار او جوامع الكلم و شرح زيارة جامعه كبيره و حياة النفس ‍ فى حظير القدس مى باشد.

٣. مبناى اصلى احسائى در كسب معارف اين است كه همه علوم و معارف در نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و اهل بيتعليه‌السلام مى باشد و تنها راه كشف معارف توسل به آنان است و عقل مستقلا قادر به درك حقايق نيست معروفترين راءى او درباره كيفيت معاد جسمانى است او اصل معاد جسمانى را كه مورد تاءكيد آيات و روايات است با تفسير خاصى از جسم مى پذيرد. اين راءى او با مخالفتهايى روبرو شده است

٥. عقيده احسائى درباره امامان معصوم سبب شده برخى او را در زمره غاليان به شمار آورند. او معصومينعليه‌السلام را واسطه فيض الهى مى داند كه به اذن الهى موجودات را آفريده اند. او اين نقش را بر اساس علل اربعه ارسطو توضيح مى دهد.

٦. از شاگردان احسائى كه پس از او آثارى را از خود به جاى گذارده ، سيد كاظم رشتى است كه به عقيده برخى منشاء اكثر آراى نادرست شيخيه اوست

٧. يكى از شاگردان سيد كاظم ، ميرزا على محمد ملقب به باب بود كه ادعاى بابيت و سپس نبوت نمود.

٨. در آذربايجان سه طايفه به تبليغ آراى احسائى پرداختند. خانواده حجة السلام اولى از آنهاست خانواده ثقة السلام دومين و خاندان احقاقى سومين آنهاست

٩. شاخه ديگر شيخيه مربوط به كرمان است ، كه شيوه اخبارى گرى داشتند و اختلافاتى هم با شيخيه آذربايجان دارند.

پرسش

١. فرقه شيخيه توسط چه كسى و چگونه پيدا شد؟

٢. مبانى اصلى اين فرقه چيست و چرا رهبر آن تكفير شد؟

٣. تفاوتهاى شيخيه كرمان و آذربايجان چيست ؟

١٨ - بابيه و بهائيه

بابيه

بنيان گذار فرقه بابيه سيد على محمد شيرازى است از آنجا كه او در ابتداى دعوتش مدعى بابيت امام دوازدهم شيعه بود و خود را طريق ارتباط با امام زمان مى دانست ، ملقب به ((باب )) گرديد و پيروانش ((بابيه )) ناميده شدند. سيد على محمد در سال ١٢٣٥ق در شيراز به دنيا آمد. در كودكى به مكتب شيخ عابد رفت و خواندن و نوشتن آموخت شيخ عابد از شاگردان شيخ احمد احسائى (بنيان گذار شيخيه ) و شاگردش سيد كاظم رشتى بود و لذا سيد على محمد از همان دوران با شيخيه آشنا شد، به طورى كه چون سيد على محمد در سن حدود نوزده سالگى به كربلا رفت در درس سيد كاظم رشتى حاضر شد. در همين درس بود كه با مسائل عرفانى و تفسير و تاءويل آيات و احاديث و مسائل فقهى به روش شيخيه آشنا شد. قبل از رفتن به كربلا، مدتى در بوشهر اقامت كرد و در آنجا به ((رياضت كشى )) پرداخت نقل شده است كه در هواى گرم بوشهر بر بام خانه رو به خورشيد اورادى مى خواند. پس از درگذشت سيد كاظم رشتى تا مريدان و شاگردان وى جانشينى براى او مى جستند كه مصداق ((شيعه كامل )) يا ((ركن رابع )) شيخيه باشد. در اين باره ميان چند تن از شاگردان رقابت افتاد و سيد على محمد نيز در اين رقابت شركت كرد، بلكه پاى از جانشينى سيد رشتى فراتر نهاد و خود را باب امام دوازدهم شيعيان يا ((ذكر)) او، يعنى واسطه ميان امام و مردم ، شمرد. هجده تن از شاگردان سيد كاظم رشتى كه همگى شيخى مذهب بودند (و بعدها سيد على محمد آنها را حروف حى : ح ١٠، ناميد) از او پيروى كردند.

على محمد در آغاز امر بخشهايى از قرآن را با روشى كه از مكتب شيخيه آموخته بود تاءويل كرد و تصريح كرد كه از سوى امام زمان (عج ) ماءمور به ارشاد مردم است سپس مسافرتهايى به مكه و بوشهر كرد و دعوت خود را آشكارا تبليغ كرد. يارانش نيز در نقاط ديگر به تبليغ ادعاهاى على محمد پرداختند. پس از مدتى كه گروههايى به او گرويدند، ادعاى خود را تغيير داد و از مهدويت سخن گفت و خود را مهدى موعود معرفى كرد و پس از آن ادعاى نبوت و رسالت خويش را مطرح كرد و مدعى شد كه دين اسلام فسخ شده است و خداوند دين جديدى همراه با كتاب آسمانى تازه به نام ((بيان )) را بر او نازل كرده است على محمد در كتاب بيان خود را برتر از همه پيامبران دانسته و خود را مظهر نفس پروردگار پنداشته است

در زمانى كه على محمد هنوز از ادعاى با بيت امام زمانعليه‌السلام فراتر نرفته بود به دستور والى فارس در سال ١٢٦١ ق دستگير و به شيراز فرستاده شد و پس از آن و پس از آنكه در مناظره با علماى شيعه شكست خورد اظهار ندامت كرد و در حضور مردم گفت : ((لعنت خدا بر كسى كه مرا وكيل امام غائب بداند. لعنت خدا بر كسى كه مرا باب امام بداند)). پس ‍ از اين واقعه شش ماه در خانه پدرى خود تحت نظر بود و از آنجا به اصفهان و سپس به قلعه ماكو تبعيد شد. در همين قلعه با مريدانش مكاتبه داشت و از اينكه مى شنيد آنان در كار تبليغ دعاوى او مى كوشند به شوق افتاد و كتاب بيان را در همان قلعه نوشت دولت محمد شاه قاجار براى آنكه پيوند او را با مريدانش قطع كند در سال ١٢٦٤ ق وى را از قلعه ماكو به قلعه چهريق در نزديكى اروميه منتقل كرد. پس از چندى او را به تبريز بردند و در حضور چند تن از علما محاكمه شد. على محمد در آن مجلس آشكارا از مهدويت خود سخن گفت و ((بابيت امام زمان )) را كه پيش از آن ادعا كرده بود به ((بابيت علم خداوند)) تاءويل كرد. على محمد در مجالس ‍ علما نتوانست ادعاى خود را اثبات كند و چون از او درباره برخى مسائل دينى پرسيدند، از پاسخ فرو ماند و جملات ساده عربى را غلط خواند. در نتيجه وى را چوب زده تنبيه نمودند و او از دعاوى خويش تبرى جست و توبه نامه نوشت اما اين توبه نيز مانند توبه قبلى او واقعى نبود، از اين رو پس از مدتى ادعاى پيامبرى كرد.

پس از مرگ محمد شاه قاجار در سال ١٢٦٤ ق مريدان على محمد، آشوبهايى در كشور پديد آوردند و در مناطقى به قتل و غارت مردم پرداختند. در اين زمان ميرزا تقى خان اميركبير - صد اعظم ناصرالدين شاه - تصميم به قتل على محمد و فرو نشاندن فتنه بابيه گرفت براى اين كار از علما فتوا خواست برخى علما به دليل دعاوى مختلف و متضاد او و رفتار جنون آميزش شبه خبط دماغ را مطرح كردند و از صدور حكم اعدام او خوددارى كردند. اما برخى ديگر على محمد را مردى دروغگو و رياست طلب مى شمردند و از اين رو حكم به قتل او دادند. على محمد همراه يكى از پيروانش در ٢٧ شعبان ١٢٦٦ در تبريز تيرباران شد. همان طور كه ديديم سيد على محمد آرا و عقايد متناقصى ابراز داشته است اما از كتاب بيان كه آن را كتاب آسمانى خويش مى دانست ، برمى آيد كه خود را برتر از همه انبياى الهى و مظهر نفس پروردگار مى پنداشته است و عقيده داشت كه با ظهورش آيين اسلام منسوخ و قيامت موعود در قرآن ، به پا شده است على محمد خود را مبشر ظهور بعدى شمرده و او را ((من يظهره الله )) (كسى كه خدا او را آشكار مى كند) خوانده است و در ايمان پيروانش بدو تاءكيد فراوان دارد. او نسبت به كسانى كه آيين او را نپذيرفتند خشونت بسيارى را سفارش كرده است و از جمله وظايف فرمانرواى بابى را اين مى داند كه نبايد جز بابيها كسى را بر روى زمين باقى بگذارد. باز دستور مى دهد غير از كتابهاى بابيان همه كتابهاى ديگر بايد محو و نابود شوند و پيروانش نبايد جز كتاب بيان و كتابهاى ديگر با بيان ، كتاب ديگرى را بياموزند.

___________________

پاورقى ها :

٢٠٨- درباره چگونگى پراكندگى اهل حق و علويان ، به خصوص در ايران و استان كرامنشاه بنگريد به : اسماعيل قبادى ((تحقيقى پيرامون فرقه اهل حق )) مجله تخصص كلام اسلامى ، ش ١٤.

٢٠٩- صديق صفى زاده ، مشاهير اهل حق ، ص ٢.

٢١٠- محمد مردانى ، سيرى كوتاه در مرام اهل حق ، ص ١٨.

٢١١- مشاهير اهل حق ، ص ٢.

٢١٢- سيرى كوتاه در مرام اهل حق ، ص ١٩.

٢١٣- سيد محمد على خواجه الدين ، سرسپردگان ، تاريخ و شرح عقايد دينى و آداب و رسوم اهل حق (يارسان ). ص ٢ و سيرى كوتاه در مرام اهل حق ، ص ١٧.

٢١٤- درباره تاريخ تولد و وفات سلطان اختلاف نظر وجود دارد. تاريخ تولد او سالهاى ٤٤٥ و ٥٢٨ و ٦١٢ ذكر شده و تاريخ وفغات او سالهاى ٥٥٨، ٦٢٨، ٩١٢ و نيم قرن هشتم ذكر شده است امام به نظر مى رسد كه او در قرن هشتم مى زيسته است (مشاهير اهل حق ، ص ٥٤ - ٥٥).

٢١٥- سرسپردگان ، ص ٢ - ٣؛ مشاهير اهل حق ، ص ٢ و ٥٤.

٢١٦- مشاهير اهل حق ، ص ٥٤ - ٦٠.

٢١٧- سرسپردگان ، ص ١٠١

٢١٨- همان ، ص ١٢٩.

٢١٩- همان ، ص ١١٩.

٢٢٠- همان ، ص ٩٧ و ٩٨

٢٢١- همان ، ص ١٣ و ١٠٧.

٢٢٢- همان ، ص ١٤ - ٢٥

٢٢٣- الملل و النحل ، ج ١، ص ١٨٨،

٢٢٤- مقالات الاسلاميين ، ص ١٥، الفرق بين الفرق ، ص ٢٧١.

٢٢٥- مقالات الاسلاميين ، ص ١٥ الفرق بين الفرق ، ص ٢٧١،

٢٢٦- على عزيز الابراهيم ، العلويون فى دائرة الضوء، ص ٣١ - ٣٣.

٢٢٧- همان ، ص ١١ - ١٢.

٢٢٨- دائرة المعرف بزرگ اسلامى ، ج ٦، ص ٦٦٢ - ٦٦٤، دائرة المعارف تشيع ، ج ١، ص ٥٠٠ - ٥٠١.

٢٢٩- شرح الزيارة الجامعة الكبيرة ، ج ٣، ص ٢١٨-٢١٩ (كرمان ، چاپخانه سعادت ، ١٣٥٦ش ).

٢٣٠- شرح الزيارة ، ج ٤، ص ٢٦-٣٠، مجموعة الرسائل (مشتمل بر ٢٣ رساله )، ص ٣٠٨.

٢٣١- شرح الزيارة ، ج ٣، ص ٢٩٧، ج ٤، ص ٤٨-٧٩، مجموعة الرسائل ، ص ٣٢٣.

٢٣٢- السيد محسن الامين ، اعيان الشيعة ، ج ٢، ص ٥٩٠.

٢٣٣- رك : محمد جواد مشكور: فرهنگ فرق اسلامى ، ص ٢٦٦ - ٢٦٨.

٢٣٤- رك : احقاق الحق ، ص ١٦٧ - ٢٢٣.

٢٣٥- رك : ميرزا عبدالرسول الحائرى الا حقاقى ، قرنان من الاجتهاد والمرجعيه فى اسرة الا حقاقى

٢٣٦- آنان معاد و عدل را از اصول عقادى نمى شمارند، چرا كه اعتقاد به توحيد و نبوت ، خود، مستلزم اعتقاد به قرآن است و چون در قرآن عدالت خدا و معاد ذكر شده است ، لزمى ندارد كه اين دو اصل را در كنار توحيد و نبوت قرار دهيم

٢٣٧- رك : احقاق الحق ، ص ١٦٧ - ٢٢٣.

٢٣٨- رك : غلامحسين معتمد الاسلام ، كلمه اى از هزار، ص ٦٤ - ٦٦ (تبريز، چاپخانه شفق ، ١٣٩٨).