آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى

آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى0%

آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى نویسنده:
گروه: ادیان و فرقه ها

آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: رضا برنجكار
گروه: مشاهدات: 13731
دانلود: 3863

توضیحات:

آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 66 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13731 / دانلود: 3863
اندازه اندازه اندازه
آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى

آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١٢ - اشاعره

اشاعره نامى است براى پيروان ابوالحسن اشعرى (٢٦٠ - ٣٢٤ ه‍ق ). همان گونه ديديم ، پيدايش مذهب اعتزال ، تا حدى بازتاب دو جريان متضاد خوارج و مرجئه در مساءله ايمان و عمل و حكم مرتكب كبيره بود. اما ابوالحسن اشعرى ، در صدد يافتن راهى ميان روش افراطى معتزله در استفاده از عقل و تفريطگرايى در عقل از سوى اهل حديث بود. در سده دوم هجرى ، اين دو جريان فكرى در امت اسلام رو به گسترش و در تقابل با يكديگر بودند: جريان اول ، بر عقل به عنوان منبعى مستقل براى عقايد و نيز روشى براى دفاع از اسلام تاءكيد مى كرد و در به كارگيرى آن به افراط مى گراييد. از سوى ديگر، جريان دوم منكر هر گونه استفاده از عقل در عقايد بود و ظواهر نقل را بدون هر گونه تحليل و تفكر، به عنوان تنها ملاك و مدرك در معارف دينى اعلام مى كرد. در گيرودار مبارزه اين دو جريان فكرى ، مذهب اشعرى در اوايل سده چهارم هجرى در پوشش دفاع از عقايد اهل حديث و در عمل به منظور تعديل اين دو جريان و نشان دادن راه ميانه و معتدل و موافق با عقل و نقل پا به ميدان گذاشت

ابوالحسن على بن اسماعيل اشعرى از اوان جوانى به انديشه هاى معتزلى دلبستگى تمام داشت و اصول عقايد آن را نزد معروفترين استاد معتزلى زمان خود، ابوعلى جبائى (م .٣٠٣ ه‍ق ) فرا گرفته بود و تا چهل سالگى از مدافعان معتزله به شمار مى رفت و كتابهاى بسيارى نيز به همين منظور نگاشت در همين دوران بود كه به يكباره از اعتزال روى برتافت و آراى تازه اى در مقابل معتزله و همخوان با اهل الحديث ارائه كرد. اشعرى از يك سو، بيگانه منبع عقايد را كتاب و سنت معرفى كرد و از اين جهت با معتزله از در مخالفت در آمد و به اهل حديث گراييد، اما بر خلاف اصحاب حديث نه تنها بحث و استدلال در تبيين و دفاع از عقايد دينى را جايز مى شمرد، بلكه آن را عملا به كار بست در همين راستا، وى كتابى به نام رسالة فى استحسان الخوض فى علم الكلام به رشته تحرير در آورد و در آن به دفاع از علم كلام و ضرورت آن پرداخت اشعرى ضمن اصالت دادن به نقل ، براى عقل نقش تبيين گرى و نيز مدافعه گرى را پذيرفت او كه در آغاز، رسالت خويش را رد و نقض آراى معتزله مى دانست ، در عمل ضمن مبارزه با روش ‍ و عقايد معتزله ، آراى اهل حديث را به شيوه عقلى تبيين و تعديل كرد و تا حدودى به نظريات معتزله نزديك ساخت

آراى اشعرى

در اين قسمت سعى خواهيم كرد نتيجه روش اشعرى را در برخى عقايد وى نشان دهيم از اين رو عقيده او را با عقايد اصحاب حديث و معتزله با اجمال مقايسه خواهيم كرد.

١. صفات خبريه : در علم كلام ، گاه صفات الهى را به صفات ذاتيه و خبريه تقسيم مى كنند. منظور از صفات ذاتيه ، كمالاتى چون علم و قدرت است كه عقل آنها را براى خدا اثبات مى كند. صفات خبريه ، صفاتى هستند كه در آيات و اخبار آمده است و عقل ، به خودى خود، اين صفات را براى خدا اثبات نمى كند، مانند داشتن دست و پا و صورت براى خدا، در باره اين گونه صفات در ميان متكلمان اختلاف نظر وجود دارد.

گروهى از اهل حديث كه به آنها مشبهه حشويه(١٦٤) مى گويند، صفات خبريه را با تشبيه و تكييف براى خداوند اثبات مى كنند. آنان معتقدند كه خداوند صفات خبريه را به همان معنا و كيفيتى كه در مخلوقات وجود دارد، دارد و از اين جهت ميان خالق و مخلوق شباهت تمام وجود دارد. شهرستانى از برخى افراد اين گروه نقل مى كند كه معتقدند مى توان خدا را لمس كرد و با او مصافحه و معانقه كرد.(١٦٥)

برخى ديگر از اهل الحديث در باره صفات خبريه به تفويض معتقدند. آنها ضمن انتساب صفات خبريه به خداوند، از هر گونه اظهار نظر نسبت به مفاد و مفهوم اين الفاظ خوددارى مى كنند و معناى آنها را به خود خدا وا مى نهند. پاسخى كه مالك بن انس به پرسشى در باره چگونگى استواى خداوند بر عرش ارائه كرد، نمايانگر اين ديدگاه است اما تعزله خداوند را از شباهت به مخلوقات منزه مى دانستند و بديهى بود كه صفاتى چون داشتن دست و پا براى خداوند را جايز نمى شمردند. از سوى ديگر، در آيات قرآن و احاديث نبوى بارها اين گونه صفات به خداوند نسبت داده شده است معتزله در برخورد با اين مشكل ، چاره را در توجيه و تاءويل صفات خبريه مى دانستند و براى مثال دست خدا (يدالله ) را به ((قدرت الهى )) تفسير مى كردند.

اشعرى از يك سو نظريه اصحاب حديث را در اثبات صفات خبريه پذيرفت ، از سوى ديگر، قيد ((بلا تشبيه )) و ((بلاتكييف )) را بر اين صفات اضافه كرد. او مى گويد: ((همانا خداوند دو دست دارد اما دست خدا بدون كيفيت است ، همان طور كه خداوند مى فرمايد:( بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ ) (مائده : ٦٤) همچنين خداوند چشم دارد اما بدون كيفيت ، چنان كه مى فرمايد:( تَجْرِي بِأَعْيُنِنَا ) (قمر:١٤).(١٦٦)

٢. جبر و اختيار: اهل حديث به دليل اعتقاد به قضا و قدر الهى و ناتوانى از جمع اين اعتقاد با اختيار انسان ، عملا نتوانستند نقشى براى انسان در افعال خويش تصوير كنند؛ از اين رو گرفتار نظريه جبر شدند. اين مطلب در جملاتى كه از اعتقادنامه ابن حنبل نقل شده به وضوح ديده مى شود. در حالى كه معتزله به آزادى مطلق انسان در افعال اختيارى خويش باور داشتند و نقشى براى قضا و قدر و اراده خداوند در اين گونه افعال در نظر نمى گرفتند.

اشعرى بر اين باور بود كه نه تنها قضا و قدر الهى عموميت دارد، بلكه حتى افعال اختيارى انسان را نيز خداوند خلق و ايجاد مى كند؛ از سوى ديگر، تلاش كرد تا نقشى براى افعال اختيارى انسان بيابد. او اين نقش را در قالب نظريه كسب بيان كرد. از آنجا كه اين نظريه از مهمترين و پيچيده ترين آراى اشعرى است ، آن را با تقصيل بيشترى بيان مى كنيم :

((كسب )) يك واژه قرآنى است و در آيات متعددى اين لفظ و مشتقاتش ‍ به انسان نسبت داده شده است.(١٦٧) برخى از متكلمان ، از جمله اشعرى در بيان راءى خويش از اين كلمه سود جسته اند. وى ضمن بيان معناى خاصى براى كسب ، آن را محور نظريه خود در جبر و اختيار و توصيف فعل اختيارى انسان قرار داد. هر چند پيش از اشعرى ، متكلمان ديگرى نيز در اين باب سخن گفته بودند؛ اما پس از اشعرى ، واژه كسب با نام او چنان پيوند خورد، كه وقتى به كسب يا نظريه كسب اشاره مى شود، بى اختيار نام اشعرى را به ياد مى آورد.

پس از او، متكلمان اشعرى مسلك هر يك تفسير خاصى ، متفاوت با آنچه اشعرى بيان كرده بود، ارائه كردند. در اينجا تنها به نظريه كسب با تفسير خود اشعرى مى پردازيم اصول نظريه او به شرح زير است :

١. قدرت دو نوع است : يكى ((قدرت قديم )) كه تنها از آن خداوند است و در خلق و ايجاد فعل مؤ ثر است ؛ و ديگرى ((قدرت حادث )) كه اثرى در ايجاد فعل ندارد و تنها فايده اش اين است كه صاحب قدرت ، در خويش ‍ احساس آزادى و اختيار مى كند و گمان مى كند كه توانايى انجام فعل را دارد.

٢. فعل انسان مخلوق خداست اين مطلب يك قاعده كلى براى اشعرى است كه خالقى جز خدا نيست و همه چيز، از جمله تمام افعال انسانى ، مخلوق خداست او تصريح مى كند كه ((فاعل حقيقى افعال خداست ))،(١٦٨) چرا كه تنها قدرت قديم در خلقت مؤ ثر است و اين قدرت منحصرا براى خداست

٣. نقش انسان ، كسب كردن فعل است خداوند افعال انسانى را مى آفريند و انسان اين افعال را كه آفريده اوست اكتساب مى كند.

٤. كسب ، يعنى مقارنت خلق فعل با خلق قدرت حادث در انسان اشعرى خود مى نويسد: ((حقيقت در نزد من اين است كه معناى اكتساب و كسب كردن ، وقوع فعل همراه و همزمان با قوه حادث است پس كسب كننده فعل كسى است كه فعل همراه با قدرت (حادث ) در او ايجاد شده است )).(١٦٩) براى مثال وقتى مى گوييم فردى راه مى رود يا راه رفتن را كسب مى كند، يعنى همزمان با خلق راه رفتن توسط خدا در آن شخص ، خداوند قدرت حادثى را نيز در او ايجاد مى كند تا او احساس كند كه فعل را به اختيار خويش انجام داده است

٥. در اين ديدگاه ، تفاوت فعل اختيارى و غير اختيارى در اين است كه در فعل اختيارى چون انسان در هنگام فعل داراى قدرت حادث مى شود، احساس آزادى مى كند، اما در فعل غير اختيارى چون صاحب چنين قدرتى نيست ، احساس جبر و ضرورت مى كند.(١٧٠)

٦. هر چند انسان فعل را كسب مى كند، اما همين كسب نيز مخلوق خداست دليل اين مطلب از نظر اشعرى كاملا روشن است ؛ زيرا اولا، بر طبق قاعده پيشين هر چيز از جمله كسب ، آفريده الهى است ثانيا، كسب به معناى مقارنت فعل و قدرت حادث در انسان است ، و چون هم فعل و هم قدرت حادث را خداوند خلق مى كند، پس مقارنت اين دو نيز آفريده او خواهد بود. اشعرى ضمن تصريح به اين مطلب به آيات قرآن تمسك جسته ، مى گويد: ((اگر گوينده اى پرسش كند كه چرا مى پنداريد كه كسبهاى بندگان مخلوق خداست ، به او مى گوييم كه چون قرآن فرموده است : ((خداوند شما و هر آنچه را عمل مى كنيد خلق كرده است )) (صافات :) ٩٦).(١٧١)

٧. سؤ الى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه اگر كسب مخلوق خداست ، پس چرا آن را به انسان نسبت مى دهيم و مى گوييم عمل انسان است

در پاسخ ، اشعرى معتقد است كه ملاك مكتسب و كاسب بودن ، محل كسب بودن است نه ايجاد كسب.(١٧٢) براى مثال به چيزى كه حركت در آن حلول كرده است ، متحرك مى گويند، نه به كسى كه حركت را ايجاد كرده است ، در اينجا نيز به انسان كه محل كسب است مكتسب مى گويند.(١٧٣)

در نتيجه ، سنت خداوند بر آن قرار گرفته است كه وقتى قرار است فعل اختيارى از انسان صادر شود، خداوند به طور همزمان آن فعل را همراه با قدرت حادث در انسان خلق مى كند و انسان تنها محل فعل و قدرت حادث و در نتيجه محل كسب ، يعنى تقارن فعل و قدرت حادث است بنابراين بر داشت اشعرى از فعل اختيارى انسان چيزى جز جبر نيست گرچه او تلاش ‍ بسيار كرد تا نقشى براى انسان دست و پا كند اما، سرانجام به همان مسيرى افتاد كه پيشتر، اهل حديث و جبر گرايان به آن راه رفته بودند.(١٧٤)

تفاوت اشعرى با اهل حديث در اين موضوع ، تنها در همين تلاش فكرى و كندوكاو عقلانى او بود، كارى كه از نظر اهل حديث ناروا و ناسودمند مى نمود.

٣. كلام خدا: اهل حديث معتقد بودند كه كلام خدا همان اصوات و حروف است كه قائم به ذات خدا و قديم مى باشد.

آنان در اين موضوع آنقدر مبالغه كردند كه حتى برخى از آنها جلد و كاغذ قرآن را نيز قديم دانستند.

معتزله نيز كلام خدا را اصوات و حروف مى دانستند، اما آن را قائم به ذات خدا نمى شمردند و معتقد بودند كه خداوند كلام خويش را در لوح مجفوظ يا جبرئيل يا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله خلق مى كند و از اين رو كلام خدا حادث است

اشعرى در تلاش براى يافتن راه ميانه ، كلام را بر دو قسم دانست : قسم نخست همان كلام لفظى است كه در حروف و اصوات تشكيل مى شود. در اين باره او حق را به معتزله داد و كلام لفظى را حادث شمرد. اما قسم ديگر كلام نفسى است كه در اين قسم مانند اهل حديث ، كلام خدا را قائم به ذات و قديم دانست كلام حقيقى همان كلام نفسى است كه قائم به نفس است و توسط الفاظ بيان مى شود. كلام نفسى واحد و نامتغير است ، در حالى كه كلام لفظى قابل تغيير و تبديل است ؛ كلام نفسى را مى توان با عبارات مختلفى بيان كرد.(١٧٥)

٤.رؤ يت خدا: گروهى از اهل الحديث كه به مشبهه حشويه معروفند، معتقدند كه خداوند را مى توان با چشم ديد، اما معتزله هرگونه رؤ يت خدا را انكار مى كنند.

اشعرى در اين موضوع نيز راهى ميانه مى جست تا از افراط و تفريط در امان ماند. او معتقد است كه خداوند ديده مى شود، اما ديدن خدا مانند ديدن ساير اجسام نيست

به نظر او، رؤ يت خدا مستلزم تشبيه او به مخلوقات نيست(١٧٦) يكى از شارحان در اين باره چنين مى نويسد: ((اشاعره معتقدند كه خداوند جسم نيست و در جهتى قرار ندارد؛ از اين رو شرايطى ، مانند مواجهه و تاثر حدقه و غيره محال است ، با اين حال مى تواند مثل ماه شب چهارده بر بندگانش منكشف شود و به ديده در آيد، چنان كه در احاديث صحيح وارد شده است )). او در ادامه سخن تاكيد مى كند كه : ((دليل ما هم عقل است و هم نقل ، اما اصل در اين باره نقل است )).(١٧٧)

دليل عقلى اشاعره كه به دليل الوجود معروف است ، اين است كه هر چيزى كه موجود است قابل رؤ يت است ، مگر اينكه مانعى در كار باشد، به بيان دقيق تر، صرف وجود اشيا مقتضى امكان رويت آنهاست بنابراين چون خداوند موجود است و لازمه ديده شدنش امر محالى ، مانند حدوث و تشبيه نيست ، پس رويت خدا عقلا ممكن است(١٧٨)

٥. حسن و قبح افعال : معتزله بر آن اند كه افعال داراى حسن و قبح واقعى و ذاتى است و عقل نيز قادر است - لااقل در برخى موارد - اين حسن و قبح مى دانند، بلكه اصولا حسن و قبح واقعى افعال را انكار مى كنند. نويسنده كتاب شرح مواقف در اين خصوص مى نويسد: ((در نزد ما (يعنى اشاعره ) قبيح آن است كه مورد نهى تحريمى يا تنزيهى واقع شده و حسن آن است كه از آن نهى نشده باشد، مثل واجب و مستحب و مباح و مانند فعل خداوند كه هميشه حسن است )). هم چنين در بيان و توضيح نزاع ، حسن و قبح زا به سه معنا مى داند:

١ - كمال ونقض : هنگامى كه گفته مى شود: ((علم حسن است )) و ((جهل قبيح است ))، حسن و قبح به همين معنا مراد است اختلافى نيست كه اين معنا از حسن و قبح ، براى صفات فى نفسه ثابت است و عقل آن را درك مى كند و ارتباط به شرع ندارد.

٢.ملايم و منافر بودن با غرض : در اين معنا هر آنچه با غرض ومقصود موافق باشد، حسن است و هر چه با غرض باشد قبيح است و هر چه اين گونه نباشد نه حسن است و نه قبيح از اين دو معنا گاهى به ((مصلحت )) و ((مفسده )) نيز تعبير مى شود. در اين معنا نيز حسن و قبح امرى عقلى است و بسته به اغراض و اعتبارات تغيير مى يابد؛ مثلا كشته شدن كسى در نظر دشمنان او مصلحت است و موافق غرض آنها، اما نسبت به دوستانش ‍ مفسده است بنابراين ، حسن و قبح به اين معنا، امرى اضافى و نسبى است ، نه حقيقى

٣.استحقاق مدح : آنچه ميان متكلمان موجب اختلاف شده است ، در واقع همين معناى سوم است اشاعره حسن و قبح را شرعى مى دانند؛ زيرا همه افعال از اين نظر مادى هستند و هيچ فعلى به خودى خود مقتضى مدح و ذم يا ثواب و عقاب نيست و تنها با امر و نهى شارع چنين خاصيتى پيدا مى كند. اما به اعتقاد معتزله اين معنا نيز عقلى است ، چرا كه فعل به خودى خود، با قطع نظر از شرع ، يا جهت حسنى دارد كه مقتضى استحقاق مدح و ثواب براى فاعل است ، يا جهت قبحى دارد كه مقتضى استحقاق ذم و عقاب براى فاعلش مى باشد.(١٧٩)

٦.تكليف مالايطاق : تكليف مالايطاق به اين معناست كه خداوند بنده اش را به فعلى مكلف سازد كه قادر به انجامش نيست سؤ ال اين است كه آيا مى توان بر انسان چنين تكليفى روا داشت و او را بر ترك آن عقاب كرد؟ روشن است كه داورى در اين باره ، به راءى ما در مساءله حسن و قبح باز مى گردد. معتزله از آنجا كه به حسن و قبح عقلى معتقدند اين گونه تكليف را عقلا قبيح و محال مى دانند و صدور آن را از خداوند جايز نمى شمارند. اما اشاعره چون به حسن و قبح عقلى اعتقاد ندارند و چيزى را بر خدا واجب نمى دانند، بر اين باورند كه خداوند هر كارى از جمله تكليف مالايطاق را مى تواند انجام دهد و هر عملى كه از او صادر شود نيكوست.(١٨٠)

استمرار و تطور مذهب اشعرى

مذهب ابوالحسن اشعرى در طول زمان دچار تحولاتى گشت ديدگاههاى او در آغاز مورد پذيرش علماى اهل سنت قرار نگرفت ، به طورى كه اينجا و آنجا با او سخت به مخالفت برخاستند. اما اين مخالفتها عملا سودى نبخشيد و مكتب اشعرى به تدريج بر حوزه هاى فكرى اهل سنت چيره شد. اولين شخصيتى كه پس از اشعرى از اين حوزه برخاست ، ابوبكر باقلانى (م .٤٠٣ ه‍ ق ) بود. او آراى اشعرى را كه به اجمال در دو كتابش ، الابانه و اللمع ، آمده بود، با شرح و بسط بيشترى مطرح ساخت و آن را در قالب يك نظام كلامى انسجام بخشيد.

اما بيشترين تاءثير در گسترش مذهب اشعرى به دست امام الحرمين جوينى (م .٤٧٨ ه‍ ق ) صورت گرفت خواجه نظام الملك پس از تاءسيس مدرسه نظاميه بغداد به سال ٤٥٩ هجرى ، جوينى را براى تدريس به آنجا فراخواند. جوينى نزديك به سى سال به ترويج مكتب اشعرى پرداخت و از آنجا كه شيخ الاسلام و امام مكه و مدينه بود، نظرهايش در سراسر عالم اسلام با احترام مورد پذيرش قرار گرفت از طريق آثار جوينى مكتب اشعرى رواج گسترده اى يافت ، تا جايى كه به عنوان كلام رسمى جامعه اهل تسنن تثبيت گرديد.

جوينى به انديشه هاى اشعرى رنگ عقلى و استدلالى بيشترى داد و با ظهور امام فخر رازى (م .٦٠٦ ه‍ ق ) كلام اشعرى عملا رنگ فلسفى به خود گرفت امام فخر ضمن دفاع و تثبيت مكتب اشعرى ، از آراى فلسفى ابن سينا انتقاد كرد و به تشكيك در مبناى او پرداخت از سوى ديگر، امام محمد غزالى (م .٥٠٥ ه‍ ق ) كه از شاگردان جوينى بود، پس از يك تحول روحى به تصوف گراييد و تفسيرى عرفانى از آراى اشعرى ارائه داد. او با نگارش كتاب مهم احياء العلوم ميان تصوف و تسنن كه تا آن زمان بيگانه و متضاد مى نمودند، پيوندى استوار برقرار ساخت ظهور كسانى ، مانند مولانا محمد رومى (م .٦٧٢ ه‍ق ) مشهور به ((مولوى )) از ميان اشاعره را در واقع بايد از پيامدهاى تفكر غزالى به شمار آورد.

___________________

پاورقى ها :

١٤٠- فرق الشيعه ، ص ٥. نوبختى پس از طرح معتزله سياسى ، آنان را پيشگامان معتزله متاءخر، يعنى معتزله كلامى مى داند. محققان در برخورد با اين جمله كه بيانگر ارتباطى ميان معتزله سياسى و كلامى است ، آراى متفاوتى را ابراز كرده اند. نشوان الحميرى به طور كلى آن بى اساس دانسته است استاد جعفر سبحانى ضمن رد ارتباط ميان معتزله سياسى و كلامى ، با توجه به اعتبار نوبختى ، در اين مساءله توقف كرده است ، شهيد مطهرى ارتباط ميان اين دو گروه را در اين مى داند كه هر دو گروه نوعى كناره گيرى و بى طرفى را در پيش گرفتند. معتزله سياسى از امام و امت انزوا جستند و معتزله كلامى از آراى خوارج و مرجئه كناره گرفتند. الحور العين ، ص ٢٠٥؛ بحوث فى الملل و النحل ، ج ٣، ص ١٥٦ و ١٥٧؛ كلام و عرفان ؛ ص ٥٠ و ٥١. ارتباط معتزله سياسى و كلامى با توجه و دقت در آراى بنيانگذار معتزله كلامى يعنى و اصل بن عطا و پيروان او، قابل فهم است خواهيم ديد كه يكى از چهار نظريه واصل اين است كه قضاوتى درباره حقانيت امام علىعليه‌السلام يا مخالفان ايشان نمى كند و يكى از دو گروه را محق و ديگرى را فاسق مى داند. اين عقيده شبيه عقيده معتزله سياسى است و از آنجا كه نوبختى بيش از همه به جريانهاى سياسى و موضع گيريهاى كه در مورد امامت امام علىعليه‌السلام مطرح شده است ، توجه دارد، بعيد نيست كه به اين شباهت و اشتراك عقيده ميان معزله سياسى و كلامى نظر داشته است

١٤١- تاريخ المذاهب الاسلاميه ، ص ١١٨.

١٤٢- الملل و النحل ، ج ١، ص ٤٨؛ اوائل المقالات ، ص ٣

١٤٣- الفرق بين الفرق ، ص ٤١؛ اوائل المقالات ، ص ٣؛ لسان العرب ، ج ٩، ١٩٠، ماده ((عزل )).

١٤٤- الفهرست ، ص ٢٠١؛ لسان العرب ، ج ٩، ص ١٩٠، ماده ((عزل )) الحور العين ، ص ٢٠٤ و ٢٠٥.

١٤٥- الملل و النحل ، ج ١، ص ٤٨.

١٤٦- الملل و النحل ، ج ١، ص ٤٢

١٤٧- درباره اين تاءويلات بنگيريد به : تاريخ فلسفه در اسلام ، ج ١، ص ٢٨٧ و ٢٨٨

١٤٨- الملل و النحل ، ج ١، ص ٤٤ و ٨١.

١٤٩- فلسفه و كلام اسلامى ، ص ٧٥.

١٥٠- همان ؛ تاريخ المذاهب الاسلاميه ، ص ١١٩؛ الملل و النحل ، ج ١، ص ٤٣؛ الفرق بين الفرق ، ص ‍ ١٣١

١٥١- شيخ مفيد ملاك معتزلى بودن را اعتقاد به ((منزلة بين المنزلتين )) مى داند اوائل المقالات ، ص ‍ ٣

١٥٢- الملل و النحل ، ج ١، ص ٤٦.

١٥٣- همان ، ص ٤٩ و ٥٠ و مقالات الاسلاميين ، ج ٢، ص ١٧٧.

١٥٤- الملل و النحل ج ١، ص ٨٢؛ شرح الاصول الخمسه ، ص ١٢٩.

١٥٥- درباره نظريه احوال ابوهاشم بنگريد به : الملل و النحل ، ج ١، ص ٨٢؛ الفرق بين الفرق ، ص ٢٠٥؛ شرح المواقف ، ج ٣، ص ١٠؛ اوائل المقالات ، ص ١٤ فلسفه علم كلام ، ص ١٨٢.

١٥٦- شرح الاسماء الله الحسنى ؛ ص ٢٢٤.

١٥٧- درباره استدلال مهتزله در اين زمينه رك :الملل و النحل ، ج ١ ص ٤٥؛ شرح الاصول الخمسه ، ص ‍ ١٣٣ و ٣٢٣ به بعد به خصوص ص ٣٤٥

١٥٨- همان ، ص ١٢٤؛ بايد توجه داشت كه قاضى عبدالجبار در كتاب مختصر الحسنى ، اصول دين را چهار اصل توحيد، عدل ، نبوت و شرايع مى داند و وعد و وعيد، منزلة بين المنزلتين ، و امر به معروف و نهى از منكر را در شرايع داخل مى كند. او در كتاب المغنى اصول دين را در دو اصل توحيد و عدل خلاصه مى كند و بقيه اصول را ببه اين دو باز مى گرداند. شرح الاصول الخمسه ، ص ١٢٢ - ١٢٣.

١٥٩- قياس در فقه عبارت است از سرايت دادن حكم يك موضوع به موضوع ديگر، بواسطه كشف علت حكم از طريق عقل ، و وجود آن علت در هر دو موضوع ١٦٠- الملل و النحل ، ج ١، ص ٢٠٦ - ٢٠٧

١٦١- همان ، ص ٩٣

١٦٢- بحوث فى الملل و نحل ، ج ١، ص ١٦٠ - ١٦٦

١٦٣- مقالات الاسلاميين ، ج ١، ص ٣٢٠ - ٣٢٥

١٦٤- به اين گروه از آن رو مشبهه گويند كه خدا را به مخلوقاتش تشبيه مى كنند، و از آن جهت حشويه گويند كه ((حشو)) به معناى پر كردن است و اين گروه كتابهاى حديثى خود را از احاديث جعلى و اسرائيليات پر كرده اند. رك : الحورالعين ، ص ٢٠٤.

١٦٥- الملل و النحل ، ج ١، ص ١٠٥

١٦٦- الابانة ، ص ٢٢

١٦٧- براى نمونه نك : بقره : ٨١، نساء:١١ - ١١٢، طور:٢١، مدثر: ٣٨، روم : ٤١، ابراهيم : ٥١.

١٦٨- اللمع ، ص ٣٩: ((لافاعل له على حقيقته الا الله تعالى ))

١٦٩- مقالات الاسلاميين ، ج ٢، ص ١٩٩: ((و الحق عندى ان معنى الاكتساب هو ان يقع الشى ء بقدر محدئة فيكون كسبا لمن وقع بقدرته )). اللمع ، ص ٤٢:((حقيقة الكسب اءن الشى ء وقع من المكتسب له بقوة محدثه )).

١٧٠- اشعرى در اين باره مى گويد: ((ضرورت ، يعنى اينكه انسان مجبور به فعلى باشد و چاره اى جز انجام آن نداشته باشد. انسان اين حالت را در برخى افعال خود، مثل رعشه دست مى يابد، اما در برخى افعال ديگر چنين حالتى نمى يابد مثل رفتن به جايى و برگشتن از آنجا. در حالت اول عجز و اضطرار را احساس مى كند و در حالت دوم قدرت حادثى را وجدان مى كند كه ضد عجز است )). (اللمع ، ص ٤١).

١٧١- اللمع ، ص ٣٧: ((ان قال قائل لمن زعمتم ان اكساب العباد مخلوقة لله تعالى ، قيل له قلنا ذلك لان الله تعالى قال : ((و الله خلقكم و ماتعملون )) شايان ذكر است كه آيه شريفه در باره عبادت بتهاست و معناى اين آيه و آيه قبلش اين است كه ((ابراهيم گفت : آيا (رواست ) كه شما چيزى را به دست خود تراشيده ، آن را بپرستيد؟ در صورتى كه شما و آنچه (از بتان ) مى سازيد. همه را خدا خلق كرده است )). همچنين رك : تفسير التبيان ، ج ٨، ص ٥١٣.

١٧٢- اللمع ، ص ٤٠

١٧٣- همان

١٧٤- در باره تفسير كسب ، گذشته از مآخذى كه در ضمن بحث از آنها مطالبى نقل شد، بنگريد به : شرح المواقف ، ج ٨ ص ١٤٥ - ١٤٦ و قوشجى ، شرح تجريد العقايد، ص ٣٤١.

١٧٥- شرح المواقف ، ج ٨، ص ٩١ - ٩٥

١٧٦- اللمع ، ص ٣٢.

١٧٧- شرح المواقف ، ج ٨، ص ١١٥ - ١١٦

١٧٨- اللمع ، ص ٣٢؛ الاقتصاد فى الاعتقاد، ص ٤١ - ٤٦؛ المطالب العاليه ، ج ٢، ص ٨١ - ٨٧

١٧٩- شرح المواقف ، ج ٨، ص ١٨١-١٨٤

١٨٠- درباره مراتب و درجات تكليف مالايطاق بنگريد به شرح المواقف ، ج ٨، ص ٢٠٠-٢٠٢

چكيده

١.به دنبال روش افراطى معتزله در استفاده از عقل و روش تفريطى اهل حديث در سركوب عقل ، مذهب اشعرى در اوايل سده چهارم هجرى به منظور تعديل اين دو جريان توسط ابوالحسن اشعرى پا به ميدان گذاشت

٢.صفات خبريه صفاتى هستند كه در آيات و اخبار آمده ولى عقل به خودى خود آنها را براى خدا اثبات نمى كند. مانند داشتن دست و پا و... براى خدا. برخى از اهل حديث به نام حشويه ، اين صفات را به همان معنايى كه در مخلوقات وجود دارند به خدا نسبت مى دادند. معتزله دست به تاءويل اين موارد مى زدند اما اشاعره از يك سو نظر اهل حديث را در اثبات اين صفات مى پذيرفتند و از طرف ديگر قيد ((بلا تشبيه )) را بر آن مى افزودند.

٣.در مساءله جبر و اختيار اهل حديث گرفتار نظريه جبر شدند و معتزله هم آزادى انسان را مطلق دانستند. اشاعره براى مراعات نمودن هر دو جمله (قضا و قدر الهى - اختيار انسان ) نظريه كسب را مطرح كردند.

٤.تفسيرهاى مختلفى از نظريه كسب شده است تفسير خود اشعرى به اين شرح است :

قدرت قديم از آن خداست كه در خلق فعل موثر است اما قدرت حادث اثرى در ايجاد فعل ندارد و تنها فايده اش اين است كه صاحب قدرت در خود احساس آزادى مى كند. فعل انسان مخلوق خداست چون تنها قدرت قديم در خلقت موثر است كه اين قدرت هم خاص خداست نقش انسان كسب كردن فعل است كه عبارت است از مقارنت خلق فعل با خلق قدرت حادث شده در انسان بنابراين در فعل اختيارى ، انسان در هنگام فعل داراى قدرت حادث مى شود و احساس آزادى مى كند.

٥.البته اشعرى ، خود كسب را هم مخلوق خدا مى داند و در مورد نسبت دادن آن به انسان معتقد است مكتسب يا كاسب بودن ، محل كسب بودن است نه ايجاد كسب

٦.در بحث كلام هم كه اهل حديث آن را اصوات و حروف و قديم مى دانستند و معتزله حادث ، اشعرى براى يافتن راه ميانه كلام را به دو قسم تقسيم كرد: قسم اول كلام لفظى است كه از اصوات و حروف تشكيل شده و حادث است و قسم دوم كلام نفسى است كه قائم به نفس است و قديم

٧.حشويه رؤ يت خدا را با چشم قائل بودند و معتزله هر گونه رويت را انكار مى كردند. اشاعره در اينجا هم به حد وسط قائل شده اند كه خداوند ديده مى شود ولى نه مانند ساير اشياء.

٨.اشاعره بر خلاف معتزله كه حسن و قبح را عقلى و ذاتى مى دانند، اساسا حسن و قبح واقعى اشياء را انكار مى كردند.

٩.معتزله تكليف مالايطاق را عقلا محال مى دانستند ولى اشاعره بر خلاف آن نظريه دارند.

١٠.بيشترين تاءثير در گسترش مذهب اشعرى به دست ((امام الحرمين جوينى )) صورت گرفته است او به انديشه هاى اشعرى رنگ استدلالى و عقلى بيشترى داد تا اينكه با ظهور فخر رازى ، كلام اشعرى عملا رنگ فلسفى پيدا كرد.

پرسش

١.تفاوت اشاعره با اهل حديث و معتزله درباره عقل چيست ؟

٢.ارتباط آراء اشعرى با عقايد معتزله و اهل حديث چيست ؟ با ذكر مثال توضيح دهيد.

٣.كسب چيست و چرا و از سوى چه كسانى مطرح شده است آيا نظريه كسب ، جبر را رد مى كند؟

٤.نظريه اشاعره در مورد كلام الهى چيست ؟

٥.علاوه بر مطالب طرح شده ، به نظر شما چه نقاط قوتى يا ضعفى در تفكر اشعرى مى توان مطرح كرد؟