بیا خودت قلب مرا نجات بده!
مدّتها به این فکر بودم که خدا چه سخن و کلامی را بیش از همه دوست دارد، میخواستم بدانم که چگونه میتوانم محبّت خدا را به سوی خود جذب کنم.
یک روز که داشتم سخنان پیامبر را میخواندم به جواب خود رسیدم، آن سخن چنین بود: «یک ذکر هست که خدا آن را بیش از همه دوست دارد، آیا میدانی آن سخن چیست؟ لا إله إلاّ اللّه، وقتی بندهای از بندگان خدا این ذکر را با تمام وجود و با صدای بلند میگوید، گناهان او از پرونده اعمالش فرو میریزد».
آیا تا به حال در فصل پاییز به درختان نگاه کردهای؟ وقتی باد میوزد برگهای زرد درختان بر روی زمین میریزند، وقتی تو ذکر لا اله إلاّ اللّه را با صدای بلند میگویی، گناهان تو پاک و روح تو از آلودگیها زدوده میگردد.
اکنون باید فکر کنی که معنای این ذکر چیست؟
تو این باور را بر زبان میآوری که هیچ معبودی جز خدای یگانه نداری. هیچکس و هیچچیز در زندگی تو جای خدا را نگرفته است. تو فقط یک خدا داری و فقط دل به او بستهای.
لا إله إلاّ اللّه.
تو خود میدانی که زندگی امروز بشر پر از زرق و برق و چیزهایی است که دل آدمی را میرباید. امروزه دنیا همه زیبایی و دلفریبی خود را به نمایش گذاشته است. این دنیا هر لحظه، دل تو را مشغول خود میکند و تو فقط کافی است یک لحظه غفلت نمایی، میبینی که کسی یا چیزی دل تو را از آنِ خود میکند، آن لحظه دیگر آن کس یا آن چیز بُت تو میشود، به پای دل تو زنجیری بسته میشود و تو دیگر زمینی میشوی، امّا ناگهان نسیم رحمت خدا میوزد و تو از عمق وجود خود میگویی: لا إله إلاّ اللّه
و یکباره همه بُتها را از دل خود بیرون میریزی. یک آن، میفهمی که دل تو ارزش زیادی دارد، حیف است که این دل را اسیر این دنیا و زیباییهای فریبنده آن کنی. دنیا وفا ندارد، بقا ندارد، تو باید به چیزی دل ببندی که پایدار است و باقی.
تو با همه وجودت شعار توحید سر میدهی. با صدای بلند فریاد برمیآوری که من فقط خدای یگانه را به خدایی قبول دارم و از همه بتها بیزارم!
این سخن با دل تو چه میکند؟
همه تاریکیها و سیاهیها از دل تو زدوده میشود، تو دیگر رو به سوی خدا کردهای و از همه زمینیها دل کندهای. آفرین بر تو!
اجازه میدهی یک خاطره برایت نقل کنم؟
قرار بود که یکی از کتاب هایم را برای ناشر بفرستم تا برای گرفتن مجوّز آن اقدام نماید. فایل آن را آماده کرده بودم و میخواستم آن را ایمیل کنم. امّا آن روز اینترنت من قطع شده بود. ناچار شدم به «کافینت» مراجعه کنم. فایل را در کامپیوتر آنجا ذخیره کردم و همین که خواستم فایل را ایمیل کنم، کامپیوتر قفل کرد و مجبور شدم کامپیوتر را «خاموش و روشن» کنم. وقتی بار دیگر، کامپیوتر روشن شد، هر چه گشتم فایل کتاب خودم را پیدا نکردم. تعجّب کردم، من فایل را در این کامپیوتر ذخیره کرده بودم امّا چرا حذف شده بود؟
از مسئول کافینت سو ا ل کردم، او به من نکتهای گفت که من نمیدانستم، او به من گفت:
کامپیوتر اینجا به گونهای تنظیم شده است که هر وقت «خاموش و روشن» میشود، به طور اتوماتیک همه اطّلاعات جدید آن پاک میشود و با تنظیمات اولیّه بالا میآید.
یعنی هر فایل و اطّلاعاتی را که در این کامپیوتر کپی کنم از بین میرود.
ـ بله.
چرا شما این کار را کردهاید؟
برای اینکه کامپیوتر برای استفاده افراد مختلف است، کامپیوتر شخصی نیست. شما ممکن است فراموش کنید اطّلاعات خود را حذف کنید و از طرفی هم دوست نداشته باشید کسی از اطّلاعات شما باخبر شود.
آن روز با خود فکر کردم که کاش دل من هم مثل این کامپیوتر بود، وقتی وارد زندگی این دنیا میشوم، دلم رنگ و بوی دنیا را میگیرد، به کسی یا چیزی دل میبندم، برای خود بتی میسازم. کاش کامپیوتر دل را میتوانستم «خاموش و روشن» کنم و همه دلبستگیها از دلم پاک میشد، دل من به همان تنظیم اولیّهاش باز میگشت. تنظیمی که خدا برای آن قرار داده است و نام آن «فطرت» است.
مدّتها در این فکر بودم، از خود سوال میکردم که کلیدِ «خاموش و روشن» قلب من چیست؟
از خیلیها سوال کردم، کسی پاسخ مرا نداد، بعضیها اصلاً نمیفهمیدند که من چه میگویم و چه میخواهم.
در سفری که به مکّه رفته بودم، از خدا خواستم که به من کمک کند تا پاسخ خود را دریابم. امروز فقط سه روز است که از مکّه بازگشتهام و به این حدیث پیامبر برخورد نمودم. من جواب سوال خود را در اینجا یافتم.
کلیدِ «خاموش و روشن» قلب، همان ذکر لا إله إلاّ اللّه است. وقتی دل من اسیر و دلباخته دنیا و زیباییهای بیوفای آن میشود، فقط و فقط این ذکر است که میتواند مرا نجات بدهد، البتّه به شرط اینکه از قلب خود این ذکر را بگویم. اکنون از همه وجودم فریاد برمیآورم:
لا إله إلاّ اللّه.
جز تو خدایی ندارم، با همه بتها و دلبستگیها قهر میکنم، از هر چیز که بخواهد جای تو را در دل من بگیرد بیزاری میجویم، فقط تو را میخواهم و به سوی تو میآیم.
لا إله إلاّ اللّه.
فقط تو خدای من هستی!
و اکنون که سخن به اینجا رسید میخواهم با خدای خود سخن بگویم:
ای خدای مهربان!
من انسانی معمولی هستم. انسانی که دلش با دیدن زیباییهایِ دنیا، شیفته آن میگردد. من ادّعای زیادی ندارم، حقیقت را میگویم، تو که از دل بیشتر از من آگاه هستی! من به آن مقام نرسیدهام که زیبایی ببینم و شیفته آن نگردم.
دنیا با هزاران رنگ در پیش من جلوهگری میکند و دل من هم به دنبال او میرود، شیفته دنیا میشوم، عروس دنیا، بت دل من میشود و جای تو را میگیرد.
ای خدای دوستداشتنی!
این حکایت دل من است که حال آن را با صداقت برایت گفتم. اکنون از تو خواهشی دارم، از تو میخواهم وقتی دل من شیفته دنیا شد، کلمه لا إله إلاّ اللّه را بر زبانم و روحم جاری کنی، کاری کنی که دل من، یک بار «خاموش و روشن» شود، آن وقت قلب من به تنظیم اولیّهاش برگردد، همه دلبستگیهای جدید که در قلب من نقش بسته، پاک گردد و دوباره من فقط دلباخته تو شوم.
خدایا! این تقاضای کوچکی است که من از تو دارم، برای تو هیچ کاری ندارد که این دعای مرا مستجاب گردانی! امّا خودم خوب میدانم که این خواسته برای من کوچک نیست، این خواسته بزرگی است، سلامت روح و جان مرا تضمین میکند، سعادت دنیا و آخرت را برایم به ارمغان میآورد.