سلام ای پنهان از دیدهها
سوره توحید را که میشناسی، سورهای که خدا خودش را در آن سوره برای ما معرّفی نموده است:
(
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ
)
.
بگو!
ای محمّد! بگو که او خدایی است یگانه. بگو آنچه را که من به تو وحی کردم، بگو!
ای فرستاده من! آن چه را من به تو یاد دادم، برای مردم بگو، تا آنها گوش فرا دهند و هدایت شوند.
واژه «او» اشاره به غیب دارد، او غایب از دیدههاست، ای محمّد! خدای تو را نمیتوان به چشمِ سر دید.
یادت میآید وقتی بتپرستان در مقابل تو ایستادند و بت خودشان را به تو نشان دادند و گفتند: «این خدای ما میباشد، خدای تو کجاست؟».
آری! خدای آنها، بتی بود که از سنگ و چوب تراشیده شده بود، آنها خدای خود را با چشم میدیدند و در مقابلش سجده میکردند.
اکنون نوبت توست تا خدای خود را معرّفی کنی. آنها به تو گفتند: «ای محمّد! خدایی را که تو آن را میپرستی، کجاست؟ کیست؟ ویژگیهای او چگونه است؟ او را برای ما معرّفی کن!».
سخن بگو ای محمّد!
آنها دوست دارند تو بگویی: «این خدای یگانه است»، امّا تو چنین بگو: «او خدای یگانه است».
تو از کلمه «او» استفاده کن! همان را بگو که به تو یاد دادم: «او خدای یگانه است».
وقتی میگویی «او»، همه میفهمند که خدای تو غیب است، برتر و بالاتر از این است که با چشمها دیده شود، او را نمیتوان به حواس بشری حس کرد، او آفریننده است و هرگز ویژگیهای یک آفریده را ندارد، او را هرگز نمیتوان با چشم سر دید. او خدای یگانه است.
تو اسم اعظم را یاد گرفتی !
فردا چه روز سختی خواهد بود، خدا خودش رحم کند! ما سیصد و سیزده نفر هستیم، این سپاه کوچک فقط هفت شمشیر و شش زره دارد، امّا دشمنی که به سوی ما میآید هزار جنگجو دارد که همه شمشیر و زره دارند و تشنه خون ما هستند. خدا خودش رحم کند. راستش را بخواهید من که خیلی ترسیدهام!
آیا موافقید با هم فرار کنیم و به خانه و کاشانه خود برگردیم؟
نگاهی به من میکنی و سر تکان میدهی و میگویی: «آخر تو دیگر چه نویسندهای هستی؟ تو باید بمانی و ماجرای این جنگ را بنویسی! چه کسی به تو گفته شمشیر به دست بگیری، شمشیر تو قلم توست».
نمیدانم چه میشود که حرف تو مرا آرام میکند، همراه تو به سوی خیمه میروم تا استراحت کنم.
لحظاتی میگذرد، نگاهی به تو میکنم، تو به خواب رفتهای، خیلی خسته بودی، حدود ۱۶۰ کیلومتر از مدینه تا به اینجا آمدهای، آن هم با پای پیاده!
فصل پاییز است، نسیم ملایمی میوزد، ستارگان در آسمان به دلربایی مشغولاند. آسمان سرزمین «بَدر» چقدر زیباست! فردا در اینجا جنگ بدر روی خواهد داد، سپاه کفّار به رهبری ابوسفیان به این سو میآیند و پیامبر با یاران خود آماده مقابله با آنان هستند. امّا آیا مسلمانان خواهند توانست در مقابل سپاه کفّار پیروز شوند؟ آخر چگونه چنین چیزی ممکن است؟
بار دیگر نگاهی به تو میکنم، تو در خواب عمیقی فرو رفتهای، من از جای خود بلند میشوم، میروم تا گشتی بزنم، ببینم چه خبر است. مقداری راه که میروم، در نور مهتاب، آقایی را میبینم که کنار خیمه خود نشسته است. جلو میروم، سلام میکنم، جواب میشنوم، خدای من! این صدا چقدر آشناست، او حضرت علیعليهالسلام
است.
نمیدانم چه شده است که او این وقت از خیمه بیرون آمده است، کاش میشد از او سوال میپرسیدم، او اکنون نگاهی به من میکند و چنین میگوید: «امشب خوابی دیدهام. در خواب حضرت خضرعليهالسلام
را دیدم، حتماً میدانی که او یکی از پیامبران خداست. من از او خواستم تا دعایی را به من بیاموزد، دعایی که فردا آن را بخوانم و بر دشمنان پیروز شوم. او این دعا را به من یاد داد: یا هُو! یا مَنْ لا هُو إلاّ هُو».
هوا روشن شده است، سپاه کفّار در مقابل مسلمانان صف بستهاند، لحظاتی دیگر جنگ شروع خواهد شد، آنجا را نگاه کن! علیعليهالسلام
با پیامبر سخن میگوید:
ای رسول خدا! دیشب خوابی دیدم.
چه خوابی دیدهای؟
حضرت خضرعليهالسلام
را در خواب دیدم که به من دعایی آموخت تا من آن را بخوانم و بر دشمنان اسلام پیروز شوم.
آن دعا چه بود؟
یا هُو! یا مَنْ لا هُو إلاّ هُو.
ای علی! تو «اسم اعظم» خدا را آموختهای.
امروز ذکر زبان علیعليهالسلام
این دعاست و خدا هم او را یاری میکند و با شجاعتهایی که او از خود نشان میدهد مسلمانان در این جنگ پیروز میشوند.
سی و شش سال میگذرد، اینجا صفیّن است، جایی که سپاه علیعليهالسلام
با سپاه معاویه روبروی هم قرار گرفتهاند، امروز علیعليهالسلام
خودش به میدان میآید، به قلب لشکر نفاق حمله میکند و همان دعا را میخواند.
عمّار (پسر یاسر) صدای مولایش را میشنود که مداوم دعایی را میخواند، یا هُو! یا مَنْ لا هُو إلاّ هُو، با خود میگوید: این چه دعایی است؟ چه رمز و رازی در این دعا نهفته است؟
او رو به مولایش میکند و میگوید:
آقای من! این دعا چیست که شما میخوانید؟
این اسم اعظم خداست، این دعا، پایه اساسی توحید و خداشناسی است.
وقتی این سخن مولا را میشنوم، به فکر فرو میروم، مگر در این دعا چه نهفته است که پایه اصلی خداشناسی است؟
یا هُو یا مَنْ لا هُو إلاّ هُو!
ای او! تو «غیب» هستی!
تو از دیدهها پنهان هستی، هیچکس توانایی دیدن تو را ندارد، هیچکس نمیتواند ذات تو را درک کند، تو آفریننده هستی، هیچ آفریدهای نمیتواند به تو احاطه پیدا کند، تو هیچکدام از صفات مخلوقات خود را نداری، عقل بشر هرگز نمیتواند ذات تو را درک کند.