مواظب ذهن خودت باش !
من یکی از شاگردان امامجوادعليهالسلام
هستم. نام من عبدُالرّحمان است، اهل کوفه هستم. مدّتی بود که سوالی ذهن مرا مشغول کرده بود، میخواستم بدانم که خدا چگونه است، به دنبال فرصت مناسبی بودم که سوال خود را از امام بپرسم. یک روز که مهمان آن حضرت بودم سوال خود را از آن حضرت پرسیدم. سوال من از توحید بود. آن حضرت در جواب من چنین فرمود:
بدان که خدا را نمیتوان با عقل بشری درک کرد. شاید تو در ذهن خود تصوّری از خدا داشته باشی، پس بدان که خدا غیر از آن چیزی است که در ذهن توست!
خدا به هیچچیز شبیه نیست، تو نباید در ذهن خود خدا را به چیزی تشبیه کنی. فراموش نکن که عقل بشر نمیتواند به ذات خدا پیببرد. هر تصوّری را که از حقیقت خدا در ذهن خود ساختهای، بدان که حقیقتِ خدا، غیر از آن است! خدا چیزی است که حدّ و اندازهای ندارد و نمیتوان با عقل آن را درک نمود.
وقتی من این سخن را شنیدم فهمیدم که باید خیلی دقّت کنم، گاه میشود که من یک تصوّری از خدا در ذهن خود میسازم، امّا آن تصوّر چیزی است که من آن را با عقل بشری خود ساختهام، خدا را به چیزی تشبیه کردهام، امام به من یاد داد که خدا غیر از آن چیزی است که من در ذهن خود تصوّر میکنم، من هرگز نمیتوانم خدا را تصوّر بنمایم.
خدا بالاتر و والاتر از این است که به تصوّر ذهن انسان در آید. من فقط میتوانم او را با صفاتی که خودش در قرآن گفته است، بشناسم، من میدانم که خدا بخشنده و مهربان است، شنونده و بیناست، از همه چیز باخبر است، همیشه بوده و خواهد بود، پایان ندارد همانگونه که آغاز نداشته است...
من این صفات خدا را در قرآن میخوانم و نسبت به خدای خود شناخت پیدا میکنم، همه اینها که گفتم صفات خداست، امّا ذات خدا چگونه است؟ این را هرگز نمیتوانم بفهمم، هر چه که در ذهن خودم برای ذات خدا تصوّر کنم، باید بدانم که خدا غیر از آن است!
خدایا! زمین چقدر کوچک است!
امروز روز عید فطر است، همه نماز عید میخوانند، تو هم باید نماز عید بخوانی!
برخیز! برخیز و به شکرانه نعمتی که خدا به تو داده است نماز بخوان! نماز!
امّا تو نمیدانی به کدامین سو نماز بخوانی؟ باید به کدام سو بایستی؟ قبله تو کجاست؟ کعبه کجاست؟
یاد سخن دوستت میافتی که به تو گفته بود: آنجا که رسیدی، کره زمین قبله توست، زمین را پیدا کن و به سمت آن نماز بخوان!!
وضو میگیری و سپس از پنجره کوچکی به بیرون نگاه میکنی، در جستجوی کره زمین هستی!
به راستی زمین کدامین سو است؟
تو زمین را سیّارهای بسیار کوچک مییابی که در دل منظومه شمسی در حرکت است.
کهکشان راه شیری را میبینی، چشم تو خیره میماند، تو شکوه و عظمت خدا را با تمام وجودت احساس میکنی، قطرات اشک از چشمانت جاری میشود. تو در فضای بیانتها شناور هستی و جز به بزرگی خدا نمیاندیشی!
به سوی سجّادهات میروی تا نماز بخوانی، نمیدانی که در زمین هزاران نفر از هموطنانت به تو نگاه میکنند و نماز تو را میبینند. نماز تو در فضا، خاطرهای زیبا برای همه جوانان مالزی است!
اکنون تو قرآن میخوانی، سوره بقره را. قرآن به تو آرامش میدهد.
«هنگامی که از فضا به زمین نگاه کردم، قلبم به تپش افتاد و مبهوت شدم، وقتی کوچکی زمین را از بالا به تماشا مینشینی، عظمت پرودگارت را بیشتر درک میکنی، در فضا بیشتر به معجزه پروردگار در خلقت موجودات پیمی بری».
این سخنان نهمین مسلمانی است که به فضا سفر کرده است. دکتر «مظفّرشکوه» از کشور مالزی.
لحظهای فکر کن! کره زمین با همه آن عظمت هایی که دارد؛ کوهها، دریاها، اقیانوسها، در مقابل خورشید ذرّهای بیش نیست.
آیا میدانی عظمت خورشید چقدر است؟ میتوان یک میلیون و سیصد هزار زمین را در خورشید جای داد؟
امّا کهکشان راه شیری که سیّاره زمین و منظومه شمسی در آن میباشد، ۲۰۰ میلیارد بزرگتر از حجم خورشید است.
ستارهای به نام بِتلِگِــئوس ۷۰۰ برابر خورشید است، البته نور و درخشندگی این ستاره، چهارده هزار برابر خورشید است.
عجایب آسمان بسیار زیاد است و در این باره میتوان کتابها نوشت، ما هر چقدر بیشتر در مخلوقات خدا فکر کنیم، شگفتی ما بیشتر میشود، آری! بشر با این همه پیشرفت هنوز نتوانسته است نهایت فضا را درک کند، او چگونه میخواهد ذات خدا را درک نماید؟
خدای خود را معرّفی کن!
برادر و خواهر خوبم! اکنون میخواهم سخنانی را در مورد سوره «توحید» برایت بیان کنم تا ارزش این سوره بیشتر روشن گردد:
۱ - در قسمتی از شهر مدینه، یهودیان زندگی میکردند. یک روز آنها نزد پیامبر آمدند و گفتند: ای محمّد! از تو میخواهیم تا خدای خود را برای ما معرّفی کنی.
پیامبر در جواب آنها سکوت کرد، سه روز پیامبر جواب آنها را نداد، او منتظر بود تا خود خدا، جوابی برای او بفرستد.
بعد از سه روز جبرئیل بر پیامبر نازل شد و سوره «توحید» را برای پیامبر خواند. بعد از آن بود که پیامبر به دنبال آن یهودیان فرستاد و این سوره را برای آنها خواند.
۲ - پیامبر گروهی از یاران خود را برای بررسی موقعیّت دشمن فرستاد، او حضرت علیعليهالسلام
را به عنوان فرمانده این گروه معیّن نمود و از آنان خواست تا حرکت کنند و مأموریّت خود را انجام داده و سریع به مدینه باز گردند.
چند روزی طول کشید، شکر خدا آنها با موفقیّت توانستند تا مأموریّت خود را به پایان رسانده و نسبت به موقعیت دشمن اطّلاعات خوبی جمع آوری نمایند. وقتی آنها به مدینه بازگشتند پیامبر به استقبال آنها آمد. رو به آنان کرده و از چگونگی مأموریّت آنها پرسید.
یکی از آنها در جواب گفت:
شکر خدا، همه چیز خوب بود، فقط یک اشکال مختصری وجود داشت.
چه اشکالی؟
شما علی را به عنوان فرمانده ما انتخاب کردید و ما همه نمازها را به امامت او میخواندیم، علی در همه نمازها سوره «قل هو اللّه» را میخواند. کاش او سوره دیگری را هم میخواند.
پیامبر رو به علیعليهالسلام
کرد و چنین گفت:
یا علی! چرا در هر نماز، سوره «قل هو اللّه» را میخواندی؟
ای پیامبر! من این سوره را خیلی دوست دارم.
علی جان! اگر خدا این سوره را دوست نمیداشت تو هم آن را دوست نمیداشتی!
۳ - سعد بن مَعاذ یکی از یاران پیامبر بود، او در جنگ خندق به دست کفّار مجروح شد و بعد از مدّتی از دنیا رفت. وقتی خبر رحلت او به پیامبر رسید برای تشییع جنازه او حاضر شد، جمعیّت زیادی جمع شدند و خود پیامبر بر پیکر او نماز خواند.
بعد از آنکه نماز پیامبر تمام شد، او رو به یاران خود کرد و فرمود: امروز هفتاد هزار فرشته بر پیکر سعد بن معاذ نماز خواندند، من در میان آن فرشتگان، جبرئیل را هم دیدم که برای نماز آمده بود. من از جبرئیل این سوال را پرسیدم: مگر سعد بن معاذ چه کاری انجام داده بود که شایسته این مقام شد که هزاران فرشته بر پیکر او نماز بخوانند؟
جبرئیل در پاسخ چنین گفت: سعد بن معاذ در همه حال، ایستاده و نشسته، سواره و پیاده، سوره «قل هو اللّه» را میخواند.
۴ - امامصادقعليهالسلام
فرمودند: هر کس یک بار سوره «قل هو اللّه» را بخواند، یکسوم قرآن، یک سوم تورات، یک سوم انجیل و یک سوم زبور را خوانده است!
و تو میدانی که تورات، کتاب آسمانی حضرت موسیعليهالسلام
انجیل کتاب آسمانی حضرت عیسیعليهالسلام
و زبور کتاب آسمانی حضرت داوودعليهالسلام
است.
وقتی تو سوره «قل هو اللّه» را بخوانی، گویا یک سوم این کتب آسمانی را خواندهای!
به راستی این سوره کوچک که ۲۱ کلمه بیشتر ندارد، چقدر از پیامهای توحیدی را در خود جای داده است، به گونهای که با یک سوم کتابهای آسمانی برابری میکند. پس لازم است که هر چه بیشتر در این سوره تدبّر و اندیشه بنماییم.
۵ - یک روز پیامبر رو به یارانش کرد و پرسید: آیا در میان شما کسی هست که هر روز، یک بار قرآن را از اوّل تا آخر بخواند و به اصطلاح «ختم قرآن» داشته باشد؟
همه سکوت کردند و فقط سلمان فارسی بود که دست خود را بالا گرفت و گفت: من هر روز قرآن را ختم میکنم.
بعضی از مسلمانان از این سخن سلمان فارسی تعجّب کردند، کسی که بخواهد هر روز قرآن را ختم کند باید تمام روز مشغول خواندن قرآن باشد، امّا سلمان که اینگونه نیست، بیشتر وقتها به کار خودش مشغول است.
آنها فکر کردند که سلمان دروغ میگوید، برای همین رو به پیامبر کردند و در حالی که بسیار خشمناک بودند چنین گفتند:
ای رسول خدا! سلمان، مردی است ایرانی. او میخواهد بر ما عربها فخر بفروشد، ما میدانیم او دروغ میگوید.
آرام باشید! سلمان همانند لقمان حکیم است. بروید از خود او سوال کنید، حتماً جواب شما را خواهد داد.
آنها نزد سلمان آمدند و سوال خود را مطرح کردند، سلمان به آنها لبخندی زد و گفت: من خودم از پیامبر شنیدم که فرمود: هر کس سه بار سوره «قل هو اللّه» را بخواند مانند این است که قرآن را ختم کرده است. من هر روز، سه بار این سوره را میخوانم!۲
۶ - امامصادقعليهالسلام
فرمودند: هر کس فراموش کند در یک شبانه روز، در نمازهای خود، سوره «قل هو اللّه احد» را بخواند، فرشتگان به او رو میکنند و میگویند: ای بنده خدا! نماز خواندی و سوره «قل هو اللّه» را نخواندی، تو نمازگزار واقعی نیستی!
آری! اگر ما بخواهیم نمازگزار واقعی باشیم باید حتماً این سوره را در نماز خود بخوانیم و فریاد بلند توحید را سر دهیم!
۷ - امامصادقعليهالسلام
فرمودند: هر کس سوره «قل هو اللّه» را بعد از نمازهای واجب خود بخواند، خداوند خیر دنیا و آخرت را به او میدهد و گناهان او و همچنین گناهان پدر و مادرش و گناهان فرزندان او را میبخشد.
ومن در تعجّب هستم از عظمت این سوره کوچک!
چه رمز و رازی در این سوره نهفته است که اگر آن را بعد از نماز بخوانی، خدا خیر دنیا و آخرت را به تو میدهد؟
دوست من! دیگر تو از خدا چه میخواهی؟ چه چیزی بهتر از خیر دنیا و آخرت میتوانی پیدا کنی؟
۸ - حتماً دیدهای که عدّهای از مردم وقتی از آمدن بلایی میترسند به چیزی پناه میبرند، وقتی مسافری میخواهد به سفر برود پشت سر او آب میریزند، آنها به آب پناه میبرند تا شاید مسافرشان به سلامت برگردد.
یا وقتی از چشمزخم میترسند به تخته میزنند، آنها با این کار میخواهند بلا را از خود دور کنند. اینها خرافاتی است که دامنگیر جامعه ما میباشد و در جامعههای دیگر به گونهای دیگر یافت میشود. به راستی وقتی که ما دچار ترسی میشویم باید چه کنیم؟ به چه چیزی پناه ببریم؟ چگونه؟
امامصادقعليهالسلام
به یکی از یاران خود به نام مُفضَّل فرمودند:
ای مُفَضّل! اگر از چیزی ترسیدی به نام خدا و به سوره «قل هو اللّه» پناه ببر!
مولای من! چگونه این کار را انجام بدهم؟
به سمت راست خود نگاه کن و این سوره را بخوان، سپس به سمت چپ خود نگاه کن و این سوره را بخوان، سپس سمت جلو، پشت سر، سمت بالای سر خود نیز این سوره را بخوان و در پایان نگاه خود را به زمین بینداز و این سوره را بخوان.
در واقع من در شش جهت خود این سوره را بخوانم؟
آری! تو با این کار از خدا میخواهی که به برکت توحید، تو را از بلا حفظ کند.
ای مفضَّل! اگر گرفتار حاکم ستمگری شدی و ترسیدی که او به تو ستمی بنماید، وقتی با آن ستمگر روبرو شدی سه بار سوره توحید را بخوان و بعد از پایان سومین سوره، دست چپ خود را به صورت مشت در بیاور، تو تا زمانی که نزد آن ستمگر هستی نباید دست چپ خود را باز کنی. اگر این کار را انجام بدهی خداوند تو را از دست ظلم آن ستمگر نجات خواهد داد.
۹ - وقتی که میخواهی به سفر بروی، چقدر خوب است که ده بار این سوره را بخوانی. امامصادقعليهالسلام
فرمود: هر کس موقع خارج شدن از منزل، ده بار سوره «قل هو اللّه» را بخواند، او در حفاظت خداوند خواهد بود تا زمانی که به منزل بازگردد.
۱۰ - وقتی وارد خانه خود میشوی، سلام کن و بعد این سوره را بخوان که در این صورت برکت خدا را به خانه خود جذب کردهای.
سلام بر فریاد بلند توحید!
دوست من! اکنون دیگر با سوره «قل هو اللّه» بیشتر آشنا شدهای، آیا آمادهای که با هم شرح و تفسیر این سوره را شروع کنیم؟
ابتدا نامهای این سوره را برایت میگویم: سوره توحید: این سوره را به این نام میخوانند زیرا تو میتوانی به شناخت بهتر خداوند برسی. سوره اخلاص: این سوره را به این نام میخوانند چون خداشناسیِ ناب و خالصی را به ما میآموزد.
این سوره فقط ۲۱ کلمه دارد، امّا برای شرح آن میتوان صدها کتاب نوشت. این سوره، دریایی از اسرار خداشناسی را در خود نهفته دارد:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِیمِ
(
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ
)
(
اللَّهُ الصَّمَدُ
)
(
لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ
)
(
وَ لَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدُ
)
.
به نام خداوند بخشنده مهربان. چنین بگو: اوست خدای یگانه! خدا بینیاز است و همه نیازمند او هستند. او فرزند کسی نیست و فرزندی هم ندارد. و او هیچ شبیه و مانندی ندارد.
اکنون به شرح بیشتر این سوره میپردازیم: خدا به فرستاده خود چنین میفرماید:
(
قُلْ
)
این واژه به معنای: «بگو» است، خداوند به پیامبر خود میگوید: «بگو! برای مردم سخن بگو! آنچه را من به تو وحی کردم، برای آنان بازگو کن!».
(
هُوَ
)
«بگو: او خدای یگانه است».
در اوّل آیه، از کلمه «او» استفاده شده است، یعنی خدا غیب است، از دیدهها پنهان است، هیچکس نمیتواند او را ببیند و ذات او را درک کند. او هیچکدام از صفات مخلوقات خود را ندارد و برای همین است که او همیشه و برای همه پوشیده و پنهان خواهد بود و نمیتوان او را با چشم دید.
آری! هر چیز را که بتوان با چشم دید، یک روزی از بین میرود و نابود میشود، چیزی را که بتوانی با چشم ببینی، یک آفریده است، هر آفریدهای، سرانجام نابود میگردد، امّا خدای تو با چشم دیده نمیشود، زیرا جسم ندارد، او غیب است و صفات مخلوقات را ندارد، برای همین هم پایان ندارد، او همیشگی است.
(
اللَّهُ
)
«اللّه» زیباترین اسم خداست، در مورد واژه «اللّه» قبلاً سخن گفتم. «اللّه» از ریشه «اَلَهَ» است، این واژه یک واژه عربی است. وقتی یک نفر در بیابانی، راه را گم کند، متحیّر شود و نداند چه کند، در زبان عربی میگویند: «اَلَهَ الرَّجُلُ»، یعنی آن مرد متحیّر شد.
نام خدا را هم از این ریشه گرفتهاند، آیا میدانی علّت آن چیست؟ وقتی تو میخواهی در مورد خدا فکر کنی، چیزی جز تحیّر نصیب تو نمیشود، هیچکس نمیتواند ذات خدا را درک کند، خدا را نمیتوان با چشمها دید. او هیچکدام از صفات مخلوقات را ندارد، او غیب است، برای همین هر کس که بخواهد ذات او را بشناسد چیزی جز تحیّر نصیب او نمیشود. او معبودی است که نمیتوان او را درک کرد.
(
أَحَدٌ
)
اَحَد به معنای «یگانه» میباشد. «خدا احد است»، یعنی خدا یگانه است، یعنی هیچچیز، مانند او نیست، او مثل و همانندی ندارد، او از اجزای مختلفی تشکیل نشده است. وقتی به خودت نگاه میکنی، میبینی که تو از سر و دست و پا تشکیل شدهای، امّا خدا هیچ اجزایی ندارد، خدای یکی است، یعنی ذات او، یکی است.
(
اللَّهُ الصَّمَدُ)
خدا بینیاز است و همه نیازمند او هستند.
در مورد واژه «صمد» باید این چنین بگویم: او کسی است که هیچ نیازی به دیگری ندارد و همه نیازمند او هستند.
حواست باشد، یک وقت خیال نکنی که خدا به عبادت تو، به نماز و روزه تو نیازمند است، یک وقت خیال نکنی که اگر مردم گناه میکنند، به خدا ضرری میرسد، هرگز! او از همه بینیاز است. به هیچچیز و هیچکس نیاز ندارد، نه نیاز به غذا دارد، نه نیاز به خواب. او همواره بوده و خواهد بود. او کسی است که آقایی و بزرگیاش اندازهای ندارد، او از هر گونه تغییر و دگرگونی به دور است، او به هیچ شریکی نیاز ندارد، او هیچ شریکی ندارد، هیچ کاری برای او غیرممکن نیست، او به هر کاری تواناست، هیچچیز از نظر او مخفی نیست.
خدا بینیاز است و همه نیازمند او هستند، نکند در زندگی به انسانهایی مثل خودت رو کنی و از آنان حاجت خود را طلب کنی. بدان که هر کس در هر پست و مقامی که باشد، هر چقدر ثروت هم داشته باشد، باز هم نیازمند خداست، اگر یک لحظه خدا از او رو برگرداند، او بدبختترین مردم میشود.
آری! این فقط خداست که بینیاز است و تو باید رو به درگاه او نمایی و از او حاجت خود را بخواهی.
(
لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ)
او فرزند کسی نیست و فرزندی هم ندارد.
و تو باید فکر کنی که معنای این سخن چیست؟
از طرف دیگر انسان میتواند فرزند داشته باشد، اگر خوب فکر کنی میبینی انسانی که فرزند دارد، یک روزی از بین میرود و فرزندش جای او را میگیرد. این یک قانون است. هر چیزی که فرزند داشته باشد، محکوم به فناست. تو میگویی خدای من فرزند ندارد، یعنی او هرگز پایانی ندارد.
آری! من خدایی را میپرستم که مثل و همانندی ندارد و پایانی هم ندارد، او همیشه بوده و خواهد بود.
خدای من هرگز آغازی نداشته است و برای همین هم پایانی ندارد. خدایی را میپرستم که هیچکس نمیتواند ذات او را وصف کند.
بزرگی فقط سزاوار اوست و همه چیز غیر او کوچک و حقیر است. چشمها از دیدن او درماندهاند و ذهنها از درک وصف او عاجز.
من خدایی را سپاس میگویم که هرگز نمیمیرد و عظمت و بزرگی او هرگز پایان نمیپذیرد و او هر روز آفرینش تازهای دارد.
(
وَ لَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدُ)
و او هیچ شبیه و مانندی ندارد.
خدای تو یگانه است، هیچچیز شبیه او نیست، هر چه غیر از او در عالم هستی وجود دارد، مخلوق اوست، آفریده اوست و معلوم است که هرگز آفریده نمیتواند مانند آفریننده باشد. همه آفریدهها پایان دارند و خدا پایان ندارد، همه آفریدهها نیازمند هستند و خدا بینیاز است، همه آفریدهها، آغاز داشتهاند و خدا آغازی نداشته است.
اکنون دیگر میدانی که چرا خدای تو هیچ مثل و مانندی ندارد، خدای تو یگانه است. تو فقط اینگونه خدا را ستایش کن!
لیلی دل من کیست؟
من چگونه خدایی را که نمیبینم، پرستش کنم؟ اینکه نمیشود، من برای خدایی نماز بخوانم که او را نمیبینم!
مدّت زیادی این مطلب ذهن مرا مشغول کرده است، سرانجام امروز تصمیم گرفتم تا نامهای به امام عسکریعليهالسلام
بنویسم و از او این سوال را بپرسم.
شاید بگویی چرا خودم نزد امام نرفتم، مگر نمیدانی که حکومت وقت، امام عسکریعليهالسلام
را در شهر «سامرا» زیر نظر گرفته است و مانع میشود تا شیعیان با او ارتباط داشته باشند. تازه خبر نداری که فرستادن نامه هم برای امام به این سادگیها نیست. باید با هزار ترس و دلهره، کسی را پیدا کنی که نامه تو را به سامرا ببرد و امام هم جواب نامه تو را با چه سختی به تو برساند. نمیدانم ماجرای داوود بن اسود را شنیدهای؟
داوود بن اسود معمولاً برای خانه امام عسکریعليهالسلام
هیزم تهیّه میکند. یک روز امام او را صدا میزد و به او چوب بزرگی میدهد و میگوید: «این چوب را بگیر و به بغداد برو و به نماینده من در آنجا تحویل بده». داوود خیلی تعجّب میکند، آخر بغداد شهر بزرگی است و هیزمهای زیادی در آن شهر وجود دارد، چه حکمتی است که امام از او میخواهد این همه راه برود و این چوب را به بغداد ببرد.
به هر حال سوار بر اسب خود میشود و به سوی بغداد حرکت میکند. در میان راه به کاروانی برخورد میکند، او خیلی عجله داشت. شتری راه او را بسته بود، با آن چوب به شتر زد تا شتر کنار برود و راه باز شود ولی چوب شکست. شکسته شدن چوب، همان و ریختن نامهها از درون آن، همان! او نمیدانست که امام در داخل این چوب نامههایی را مخفی کرده است. وای! اگر مأمور اطّلاعاتیِ عبّاسیان این صحنه را ببیند چه خواهد شد؟ خون همه کسانی که اسمشان در این نامهها آمده است ریخته خواهد شد. داوود سریع از اسب پیاده شد و همه نامهها را جمع کرد و با عجله از آنجا دور شد.
دوست من! خلاصه اینکه من سوال خود را در نامهای نوشتم، سوال من این بود: من چگونه خدایی را بپرستم که نمیتوانم او را ببینم؟
اکنون نمیدانم چقدر باید منتظر بمانم تا به جواب خود برسم، روزها و شبها سپری میشود، سرانجام یک شب درِ خانه من به صدا در آمد، یکی از دوستانم بود که نامه امام را برای من آورده بود،. من آن نامه را بوسیدم و از دوست خود تشکّر کردم. وقتی نامه را باز کردم جواب امام را خیلی کوتاه و مختصر یافتم، جواب این چنین بود: «آقا و مولا و خدای من بالاتر و والاتر از این است که با چشم دیده شود».
من در این سخن امام مدّت زیادی فکر کردم، کلامی کوتاه که به اندازه یک دنیا حرف داشت. من فهمیدم که خدا از دیدهها پنهان است، هیچکس نمیتواند او را ببیند و حقیقت او را بفهمد. اگر خدا را میشد با چشم دید، دیگر او خدا نبود، بلکه یک آفریده بود.
حتماً دیدهای که عدّهای، بتهایی را به جای خدا قرار دادهاند. تعجّب نکن! منظور من از بت، یک قطعه سنگی که تراشیده شده باشد، نیست! منظور من از بت اینهاست: صورت زیبا، خانه گرانقیمت، پست و مقام، شهرتها...
یادم آمد که چگونه شهرت برای رفیق من همه چیز شده بود. چگونه پول و ثروت، نقشِ خدا را در زندگی بعضیها بازی میکند. دل آنها دلباخته بتها شده است، کیست که لیلی را ببیند و مجنون او نشود!
آری! خدایِ قلب آنها را میتوان با چشم دید، زیبایی آنها را احساس کرد و لذّت برد، امّا اللّه را هرگز نمیتوان با چشم دید!
هر مخلوقی یک روزی نابود میشود، دیر یا زودش فرقی نمیکند، آیا پنجاه سال دیگر باز هم دوست داری به صورت لیلی نگاه کنی؟ یا اینکه صورت او پر از چین و چروک است! قدری جلوتر برو، صد سال دیگر چه؟ از این لیلی، فقط مشتی استخوان باقی مانده است! صورتی که تو دلباخته آن شدی، اسکلتی شده است که همه از آن میترسند.
اکنون فهمیدم که وقتی دل انسان دلباخته چیزی میشود که پایان دارد، اوّل کار، انسان خیلی خوشحال است، از این دلبستگی لذّت میبرد، آن چیز، بتِ او میشود و همه فضای قلب او را پر میکند، امّا وقتی آن بت از بین میرود، دل آدمی هم از بین میرود! وقتی من با چشم خود میبینم که بت من نابود میشود، خودم هم نابود میشوم، آن روز میفهمم باید دلباخته کسی میشدم که هرگز پایانی نداشته باشد.
آری! بتهایی را که میتوان دید، نابودشدنی است. تو باید خدایی را بپرستی که با چشم دیده نمیشود، افتخار هم بکنی که فقط خدای پنهان را میپرستی، خدایی که هرگز دیده نمیشود، زیرا او هرگز نابود نمیشود، او همیشه بوده و خواهد بود.
آن جوان سیساله چه کسی بود؟
نام من محمّد است، اهل کوفه هستم، فامیلی من «همدانی» است. از شاگردان امامرضاعليهالسلام
هستم. برای دیدار با آن حضرت، همراه با یکی از دوستانم راهی مدینه شدهایم. نگاه کن! آن نخلستانها را که میبینی مدینه است.
ابتدا به حرم پیامبر میرویم و زیارت میکنیم و در مسجد پیامبر نماز میخوانیم سپس به سوی خانه امام میرویم. در میزنیم، وارد خانه میشویم، سلام کرده و جواب میشنویم.
خوشا به حال ما که مهمان آفتاب شدهایم! خدایا! چگونه شکر تو را به جا بیاوریم؟
لحظاتی میگذرد، من به یاد خاطرهای میافتم، آن روز که در مسجد کوفه نشسته بودم و دیدم یک نفر برای جوانان در مورد خدا سخن میگفت. من میخواهم بدانم که آیا آن حرفها درست است یا نه؟ آیا امام من این سخنان را تأیید میکند؟
برای همین رو به امام کردم و گفتم:
آقای من! ما سخنی عجیب شنیدهایم.
چه شنیدهای؟
برای ما این چنین روایت کردهاند: «پیامبر در شب معراج خدا را به شکل جوانی زیبا دید! جوانی که تقریباً سی سال سن داشت و با پیامبر سخن میگفت».
وقتی امام این سخن را میشنود به سجده میافتد، صدای او به گوش ما میرسد، او دارد با خدا سخن میگوید: «تو پاک و منزّه هستی ای خدای من! آنانی که چنین سخن گفتند تو را نشناختند و برای همین این سخنان را گفتند و تو را همانند دیگران وصف کردند. ای خدای من! تو از هر عیب و نقصی به دور هستی، چگونه شد که آنان جرأت کردند تو را به غیر خودت مثال بزنند؟ ای خدای خوب من! من تو را به آفریدههای خود، تشبیه نمیکنم...».
سجده امام لحظاتی طول میکشد، او آن قدر زیبا با خدا سخن میگوید که اشک شوق از دیدگانم جاری میشود.
اکنون امام سر از سجده برمیدارد و رو به ما میکند و میگوید: هر وقت در ذهن خود، تصوّری از خدا کردید، بدانید که خدا، غیر از آن تصوّر ذهنی شماست. هیچکس نمیتواند ذات خدا را درک کند و به چگونگی آن پیببرد. ما اهلبیتعليهالسلام
الگویِ شما هستیم که همه باید دنبالهرو ما باشند، ما علم خود را از پیامبر گرفتهایم، بدانید که خدا بزرگتر و والاتر از آن است که صفات مخلوقات خود را داشته باشد!!
آری! اگر خدا وصف مخلوقات خود را داشته باشد و به شکل جوانی سیساله باشد، که محدود و پایانپذیر است، او دیگر نمیتواند خدای بیپایان باشد!
اکنون میفهمم که آن سخنی را که شنیدهایم سخنی اشتباه بوده است، امام بار دیگر رو به ما میکند و چنین میگوید: «وقتی که پیامبر به معراج رفت، در آن شب، نور عظمت خدا برای پیامبر آشکار شد، این پیامبر بود که در آن شب به شکل جوانی سیساله در آسمانها سیر میکرد».
اکنون میفهمم که گروهی در نقل حدیث اشتباه کردهاند، اصل حدیث چنین بوده است: «در شب معراج، پیامبر نور خدا را دید در حالی که او به شکل جوانی سی ساله بود». نکته مهم این است که منظور از کلمه «او» در این جمله کیست؟
عدّهای به اشتباه خیال کردند که منظور از «او» در این جمله، خدای متعال است و آن سخن باطل را گفتند، در حالی که حدیث، حدیث درستی است، امّا منظور از کلمه «او»، پیامبر است. آری! در شب معراج، پیامبر نور خدا را دید در حالی که خودِ پیامبر، به شکلِ جوانی سیساله در آسمانها جلوه کرده بود.
اکنون این چه رمز و رازی است که وقتی پیامبر به مهمانی خدا میرود به شکل جوانی سی ساله جلوه میکند بر هیچکس آشکار نیست. شب معراج پر از اسراری است که فقط خدا و پیامبر او میدانند و بس.