کرامات یار در جمکران

کرامات یار در جمکران0%

کرامات یار در جمکران نویسنده:
گروه: امام مهدی عج الله تعالی فرجه

کرامات یار در جمکران

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید محمد متین پور
گروه: مشاهدات: 4825
دانلود: 1680

توضیحات:

کرامات یار در جمکران
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 29 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4825 / دانلود: 1680
اندازه اندازه اندازه
کرامات یار در جمکران

کرامات یار در جمکران

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

چطور ما به شما محل نمی گذاریم

یا صاحب الزّمان (عجل الله تعالی فرجک الشریف) ادرکنی

یکی از دوستان که حاضر نشد نام او را ببرم، می فرمود: سالهایی است که توفیق و سعادت نصیبم شده به مسجد مقدس جمکران بروم یک حاجتی داشتم از محضر آن عزیز، و چند هفته ای بود که برای حاجتم اصرار و دعا می کردم. به حاجتم نرسیدم خیلی ناراحت شدم، در دلم و با خودم گفتم حضرت به من نگاهی نمی کند و به من لطف و مرحمتی ندارند. از این جهت برای رفتن به جمکران کمی سُست شدم.

شب جمعه ای از من و خانواده ام در ۱۰۰ کیومتری اصفهان به نام هرند، جهت عروسی دعوت کردند. ما رفتیم و شب را آنجا گذراندیم و فردا صبح برگشتیم. در بین راه در حالیکه سرعت ماشین بیش از حدّ مجاز بود مانع کوچکی پیش رو بود، خواستم سرعت را کم کنم که نشد، متوجه شدم ترمز ماشین بُریده در حالیکه سرعت زیادی داشتم آقا را صدا زدم. امدادهای غیبی آقا و برنامهایی که در چنین حالاتی راننده انجام می دهد تا ماشین کم کم از سرعتش کاسته شود تا توقف کند، انجام دادم، بدون هیچ مشکلی ماشین توقف کرد کنار جاده و ایستاد. از ماشین بیرون آمدیم و بدون اینکه آثار ناراحتی داشته باشیم ایستاده و در فکر بودیم که چه کنیم، دیدیم آنطرف خیابان تریلی توقف کرده و راننده آن آمد پیش ما و سؤال کرد که کاری دارید؟ آیا مشکلی هست؟ با اینکه تعجب کرده بودم که از کجا فهمیده ما مشکل داریم گفتم: بله. او ماشین را امتحان کرد و رفت جعبه آچار و لوازمات را از داخل ماشین خودش آورد و حدود یک ساعت زیر ماشین بود تا کاملاً درست کرد و تحویل داد. من خیلی خوشحال شدم از او تشکر کردم و هر چه خواستم به او مبلغی پرداخت کنم، قبول نکرد.

هفته بعد شب چهارشنبه که به قم مشرّف شدم قبل از آنکه به جمکران بروم به مناسبتی منزل یکی از مراجع رفتم، یکی از آقایانی که در آنجا کار می کرد به من فرمود: می خواستم به شما تلفن کنم ولی خوشبختانه شما را دیدم. شب قبل در عالم خواب،بزرگی را دیدم که به من فرمودند: به فلانی بگو چطور ما به شما محل نمی گذاریم و به شما لطف نداریم، ماشین را در برگشت از هرند، با آن سرعت حادثه آفرین، ما آن را متوقف کردیم، راننده تریلی را ما فرستادیم، مگر می شود کسی به ما متوسل شود یا شب های چهارشنبه به خانه ما بیاید، موقع نیاز، به او و گرفتاریهایش، بی تفاوت باشیم. لذا آقا خود را بدهکار کسی نمی گذارد، هر کس یک قدم به طرف آن عزیز بردارد آن بزرگوار چندین قدم بطرف آن شخص می آیند.

و به یاد این جمله حضرت افتادم که می فرمایند:

ما در مراعات حال شما اهمال و سستی نمی کنیم و یاد شما را فراموش نمی کنیم، لذا با اشتیاق بیشتر از قبل، به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، هرهفته، ساعت شمار هستم که شب چهارشنبه فرا رسد و راهی مسجد مقدس جمکران شوم، آن مکان مقدسی که رابطه است بین عاشقان و گرفتاران با امام زمان ارواحنا فداه

جوانی که از راه رسید و زائران را از مرگ نجات داد

یا صاحب الزّمان (عجل الله تعالی فرجک الشریف) ادرکنی

یک شب چهارشنبه در جمع زائرین بودم و همه منتظر ماشین بودیم همینکه از راه رسید همه سوار شدند. راننده ماشین یک شخص حدود پنجاه ساله و قامتی رنجور و ناتوان داشت.

حرکت کردیم و از میمه رد شدیم و ماشین پنچر شد، راننده در پارکینگ جاده توقف کرد و خواست لاستیک ماشین را عوض کند ولی نمی توانست. جوانی آنجا بود، جلو آمد و گفت: اجازه می دهید شما را کمک کنم؟ گفت: بله. در عرض چند دقیقه لاستیک ماشین را به تنهایی تعویض کرد و آماده حرکت شدیم. آن جوان گفت: ممکن است مرا با خود ببرید؟ قبول کردیم، او آمد جلو و کنار راننده نشست، کمی که جلوتر رفتیم راننده خیلی خسته و پریشان به نظر می رسید آن جوان به او گفت: من می توانم رانندگی کنم، می خواهید کمک کنم؟ او قبول کرد، جایش را عوض کرد و گفت: من به بوفه می روم و کمی استراحت می کنم، به پلیس راه دلیجان که رسیدیم مرا صدا بزن تا بروم و دفترچه را ساعت بزنم.

به دلیجان رسیدیم، آن جوان که رانندگی می کرد به یک نفر از مسافران گفت برو و راننده را صدا بزن. وقتی که او رفت صدای یاعلی او بلند شد همه برگشتند، صدا زد او مُرده. پلیس را خبر کردند، آمد وارد صحنه شد سراغ آن جوان را گرفت هر چه گشتیم، او نبود. در آن لحظه دیدیم که پلیس گریه می کند. از او پرسیدیم چه شده است؟ آیا راننده از اقوام شما هستند؟ گفت: نه ، آن جوان که رانندگی می کرد فرستاده آقا می باشد، مدتی قبل هم مشابه این اتفاق را داشتیم که ماشین جمکران و زائران آن از مرگ حتمی نجات یافتند.

آمبولانس خبر کردند و او را بُردند و پس از ساعتی از طرف آن شرکت راننده ای آمد و ما را به جمکران رساند. اگر امدادهای غیبی آن حضرت نبود آن راننده درحال رانندگی از دنیا می رفت و چه بر سرِ مسافران و دیگران می آمد خدا می داند.

اینجا تجلّی گاه صاحب الزمان است

اینجا پذیرای همان جان جهان است

چشمان عشاق از فراقش اشکبار است

از عشق مولا ناله بر پا و فغان است

با لطف امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف زائرین از غذای فاسد استفاده نکردند

یا صاحب الزّمان (عجل الله تعالی فرجک الشریف) ادرکنی

یک هفته آقای حاج اکبر قاسمی یکی از مدیران،که سالهاست خدمتگزار زائرین مسجد مقدس جمکران می باشد. از حقیر دعوت کرد که این هفته با ایشان باشم، رفتم در مغازه ایشان، در جمع زائرین بودم، ماشین نبود، معمولاً ساعت ۲ بعدازظهر کاروانها حرکت می کنند، ساعت ۲/۵ شد که راننده تلفن کرد که ماشین خراب شده، و هر چه که تلاش کردم نتوانستم آن را آماده کنم و نمی توانم بیایم. حاج اکبر به دیگری تلفن کرد، او گفت خارج از شهر هستم تا نیم ساعت دیگر می رسم. به دیگری تلفن زدند او قبول کرد و گفت: حرکت کردم ولی هیچ کدام تا ساعت ۳/۵ نیامدند. عده ای از مسافران رفتند آن تعداد هم که ماندند به خاطر اینکه ماشین نصف بود و مشکل ایجاد می شد، حاج اکبر گفتند شما هم بروید و پنجشنبه می رویم که شبِ جمعه را آنجا باشیم. وقتی همه رفتند در همان لحظه هر دو ماشین رسیدند.

از طرف دیگر شام زائران را مردم بانی می شوند، آن هفته هم یک نفر بانی بودکه دو روز قبل مقداری مرغ و برنج و روغن، پیشِ حاج اکبر می آورد و می گوید اینها را برای زائران جمکران غذا تهیه کنید. ایشان هم قبول میکنند و پیش آشپز می برند، آشپز می گوید این مرغها کمی بو می دهند و کمی رُب و ادویه جات بیشتر مصرف میکنم تا رفع شود و همین کار را می کنند. نهار را آماده کرده و آورده بودند در مغازه تا ببرند جمکران.

سه نفر از پرسنل شهرداری که نظافت آن خیابان را به عهده دارند، روزهای سه شنبه از حاج اکبر نهار میگیرند، آن روز هم طبق همیشه آمدند و غذایشان را گرفتند و رفتند. بعد از قضیه لغو شدن سفر، حاج اکبر غذاها را به آشپزخانه بُردند تا پنجشنبه از آنها نگهداری شود.

روز پنجشنبه صبح یکی از آن سه نفر پرسنل شهرداری آمد پیش حاج اکبر و گفت: این چه غذایی بود که به ما دادی و آن روز بعد از خوردن غذاها هر سه نفر مسموم شدیم و فوق العاده حالمان بَد شد، به طوری که مردم اورژانس خبر کرده و مارا به بیمارستان بُردند. بعد از دو روز من کمی بهتر و مرخّص شدم ولی آن دو نفر هنوز در بیمارستان هستند، و یکی از آنها حال بسیار بدی دارد که ممکن است تلف شود.

آنجا بود که متوجه شدیم در خراب شدن و دیر کردن ماشینهای حمل مسافر چه حکمتی وجود داشت و اگر تنها یکی از آن ماشینها رسیده بود و سفر به جمکران انجام می شد، چه تعداد ( حدود ۵۰ نفر ) از مسافران از آن غذاهای فاسد مصرف می کردند. و در بیابان مسموم می شدند خدا می داند چه فاجعه ای پیش می آمد. هیچ چیز در این کار حاکم نبود مگر لطف و مهماندوستی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف.بعد از آن غذاها را داخل چاه ریختند و برای شب جمعه غذا تهیه کردند، و این بود معجزه ای دیگر که همه آن را لمس کردیم.

اینجا تسلّی بخش جان ها و پناه است

اینجا گدایش به ز شاهنشهان است

اینجا گمانم کعبه و بیت الحرام است

اینجا عبادتگاه پیغمبران است

اینجا دروس عشق و ایثار و محبت

اینجا این هدیه از مهدی صاحب الزمان است

این در گه از درهای جنّت انشعاب است

این سرزمین نامش همانا جمکران است

زائری که برای خرید خانه اش مبلغ ۲۰ میلیون کم داشت

یا صاحب الزّمان (عجل الله تعالی فرجک الشریف) ادرکنی

یکی از هفته ها در ماشین، آقایی که نجّار است و بیشتر درهای ساختمانی می سازد با ما همسفر شد. او از زائرین همیشگی جمکران بود، و از ابتدای سفر حال خوشی داشت، با کسی هم تکلّم نمی کرد و در حال ذکر گفتن بود. تا برگشتن در همین حالت بود.

یک هفته بعد،شامِ زائران را تقبّل کرد. و من چون حالِ هفتۀ گذشته او را دیده بودم متوجه شدم که علتی دارد، از او علت را جویا شدم،او گفت: منزل از خود نداشتیم، منزل پدر مرحومم را فروختیم و مبلغی از آن، ارث به من رسید. بعد از کمی گشتن، خانه ای پیدا کردم که از هر نظر مناسب بود ولی برای خرید آن۲۰ میلیون کم داشتم.

مدتی هر چه فعالیت کردم و به هر کسی که رو زدم، نشد. خودم و خانواده ام خیلی ناراحت بودیم، چرا که اگر خانه را از دست می دادیم دیگر چنین جایی پیدا نخواهیم کرد. به خانواده ام گفتم ما بی صاحب نیستیم، آقا و مولایمان صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را درِ خانه خدا واسطه قرار می دهیم و از او مدد می خواهیم. هفته گذشته آقا را به خرابه نشینی عمّه جانشان قسم دادم که می خواهم خانواده ام را از پریشانی و مستأجری نجات دهم، و از او کمک خواستم.

چند روز بعد، آقایی که مجتمع های بزرگی را می سازد، نزد من آمد و گفت: می خواهم درب های این ساختمان را شما برایم بسازید. قبول کردم و بعد از توافق قرار داد بستیم. او مبلغ ۲۰ میلیون چِک به من داد و گفت کار را شروع کن و هر وقت هم پول لازم داشتی خبر بده. همانروز رفتم و خانه را خریدم و امروز هم در خانه مستقر شدیم. این هفته آمده ام از آقا و مولایم تشکر کنم و هفتۀ آینده شامِ میهمانهای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را بانی باشم.

در مسیر جمکران عطر دل انگیز بهشت

از نفس های تو بوییدم ولی نشناختم

غفلت من را ببین یک عمر رخسار تو را

در همه آیینه ها دیدم ولی نشناختم

گریه برای امام حسینعليه‌السلام جهت دیدار آقا، آیا راهی برای ملاقات هست؟

یا صاحب الزّمان (عجل الله تعالی فرجک الشریف) ادرکنی

دوستی دارم که هر شبِ چهارشنبه به مسجد جمکران مشرّف می شود. او از ابتدای سفر در حالِ ذکر گفتن است، و چشمِ اشکباری دارد. با توجه به اینکه ایشان را هیچگاه در جاهای دیگر این طور ندیده ام.

شبی در مسجد مقدس جمکران از او سؤال کردم و او را قسم دادم که چه کرده ای که این حالِ خوش و اشک چشم برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را به شما داده اند. ولی او نمی گفت. با اصرار و قسم دادنِ،برایم تعریف کرد: من خیلی عاشق دیدار امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بودم، از عالِمی که یقین داشتم او خدمت حضرت رسیده است سؤال کردم که چه کنم تا شرفیاب شوم؟ گفت: هر روز صبح و شام گوشه ای را انتخاب کن و یکی از مصائب امام حسینعليه‌السلام را در نظر بگیر و خود روضه خوان شو و گریه کن تا موفق شوی.

چنین کردم تا به حاجت رسیدم. خیلی اصرار کردم ولی بیش از این سخنی نگفت، گفت: رفتم نزد آن عالِم بزرگوار و علت را سؤال کردم، ایشان گفتند: در این رابطه به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف تأسّی کرده ای، چون امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف فرمودند: یا جَدّا ! در کربلا نبودم یاری ات کنم، حال، شب و روز برایت گریه می کنم. لذا بر اثر آن لحظه دیدار،در مسیر مسجد مقدس جمکران سعی می کنم آرام نباشم و با کسی تکلّم نکنم چون از این طریق عنایاتی نصیبم شده است، چرا که بعد از گریه برای آقا اباعبداللّه الحسینعليه‌السلام جهت ظهور آقا و درخواست جهت حوائج، دعا مستجاب است. به خاطر همین از این راه به حاجت می رسم.

قابل نبوده ام که کند دعوتم کسی

مولا کریم بود که بی دعوت آمده ام

با غصه های آل عبا گریه می کنی

در اوج روضه های عزا گریه می کنی

ما با گناه، اشک تو را در می آوریم

از سوز بی وفایی ما گریه می کنی

شفای طفل فلج مسیحی با توسل به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

یا صاحب الزّمان (عجل الله تعالی فرجک الشریف) ادرکنی

حاج آقا عبدیزدان از افرادی که هر هفته با ما همسفر بودند و در راه با دعا و توسلاتی که خوانده می شد حالِ خوشی داشتند، خصوصاً نام آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف که برده می شد.

ایشان مشرّف شده بودند کربلا، زمانیکه از سوریه می رفتند کربلا، در برگشت، با رُفقای جمکران، به دیدن او رفتیم. ایشان در حالیکه اشک می ریخت می گفت: بَه به آقاجونم، فدای آقا جونم. گفتیم خبری است؟ عنایتی به شما شده؟ حرفی نزد. هفته بعد که به جمکران رفتیم به او گفتم: جان امام حسینعليه‌السلام برایم بگو از حالاتت، معلوم است عنایتی نصیبت شده، پس از گریه های زیاد گفت: در برگشت سه روز سوریه بودم، روز دوم بعدازظهر در یکی از خیابان های بالاشهر کاری داشتم، رفتم آنجا، یادم آمد که نماز نخوانده ام، از یک مغازه دارسؤال کردم، مسجد آن نزدیکی کجاست؟ او گفت: در این اطراف مسجدی نیست، می توانید در مغازه من نماز بخوانید. قبول کردم.

بعد از نماز، با او به صحبت نشستم، متوجه شدم که او با اینکه مسیحی است ولی مسلمانان را دوست دارد، از من دعوت کرد شب را به خانه اش بروم، قبول کردم و رفتم. او درباره دین مقدّس اسلام از من سؤالاتی کرد و من از خصوصیات و عنایات امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف برایش گفتم. ناگهان به گریه افتاد و گفت: از چهره ات و اعمالت و گفتارت پیداست که آبرومند درِ خانه خدا هستی، تو را به جان آن کسی که در مذهب شما مورد احترام است، و به جان آن امام زمانی که از عنایاتش برایم تعریف کردی و گفتی که او به غیر از مسلمانان نیز لطف دارد، هر کاری و هر دعایی باید بکنی، انجام بده. هر مقدار پول بخواهی به تو می دهم که از این پریشانی نجات پیدا کنم. پرسیدم چه ناراحتی داری؟ پسر بچه فلجی را آورد و گفت: سه دختر دارم و یک پسر. در حالیکه خیلی گریه می کرد ادامه داد: همه جا برای مداوا او را برده ام ولی گفتند لاعلاج است و از بزرگان مذهبم هم کاری بر نیامد.

در حالی که خودم هم بسیار پریشان بودم خواستم بخوابم، ولی با خود گفتم امشب را باید خواب بر خود حرام بدانم. سجاده ای پهن کردم و ایستادم به نماز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، با چه حالی می خواندم و چه حرفهایی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می زدم، بماند. تا اذان صبح چند مرتبه نماز آقا خواندم و او را به جان مادرشان قسم دادم و عرض کردم: آقا جان اول شب برای این مرد مسیحی از شما گفتم که به غیر از مسلمانان هم لطف دارید. او اول به شما و بعد به من امیدوار شده، به جان عموجانت که نا امید شد، امیدِ او را ناامید نکن، با همان حال اشک می ریختم و ناله میزدم و آقا را به یک یکِ اجدادش قسم می دادم، ناگهان صدایی شنیدم.

همه اهل خانه با فریاد یا خدا و یا اللّه، پسر بچه را بغل کرده و به اطاق من آمدند، مرد مسیحی می خواست پای مرا ببوسد ولی من مانع شدم، گفت: پسرم را ببین، دیدم به لطف آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، پسرک فلج خوب شده و دور اطاق می دَود و مادر و خواهرش از شادی گریه می کنند و به اقوام تلفن می زنند.

صبح آن شب برای آن فامیل، مجلس شادی شد، از لطف امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف که به منِ روسیاه آبروئی دادند. پدر بچه از من پرسید که به چه طریق می توانم از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف تشکر کنم؟ گفتم اگر قبول کردید، دین امام زمان حق است، به دین او مشرّف شوید. مرد مسیحی با کمال میل قبول کرد و او را نزد حجه الاسلام عسکر حیدری که سید بزرگواری است و در مدرسه ای جنب حرم حضرت زینبعليها‌السلام مشغول تدریس است، بُردم و ایشان طی مراسمی، با چند نفر دیگر از خانواده و اقوامش به خاطر این معجزه مسلمان شدند.

مرا به غیر تو نبود پناه مهدی جان

که من گدایم و هستی تو شاه مهدی جان

در انتظار تو شاها گذشت عمر عزیز

نگشت حاصل من غیر آه مهدی جان

شها فقیرم و مسکین و بر سر راهت

نشسته ام به امید یک نگاه مهدی جان

به حق حرمت اجداد خود نما نظری

ز مرحمت به من رو سیاه مهدی جان

خمید پشت من از بار معصیت شاها

نموده ام همه عمر اشتباه مهدی جان

جوانی که هشت سال بود بچه دار نمی شد

یا صاحب الزّمان (عجل الله تعالی فرجک الشریف) اردکنی

حدود ۱۲ سال قبل در یک سفرِ دو روزه با جوانی آشنا شدم. طی صحبتهایی که با او داشتم روزی برایم تعریف کرد که حدود ۸ سال است ازدواج کرده و از نظر پزشکی و دیگر معالجات از بچه دار شدن محروم می باشم. پرسیدم کجا ساکنی؟ گفت: در تهران. به او گفتم: من دکترِ حاذقی را سراغ دارم به او مراجعه کن حتماً نتیجه میگیری. پرسید کجاست؟ گفتم در مسجد مقدس جمکران در نزدیکی شهر قم که متعلق به آقا صاحب الزّمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است.

شبهای چهارشنبه عده ای گرفتار و حاجتمند به آنجا می روند و از وجود مقدس و با برکتش حاجت می گیرند، شما هم نذر کن و چهل شب چهارشنبه به آنجا برو، انشاءاللّه حاجت روا می شوی. گفت: درباره اش شنیده ام، ولی تا کنون آنجا نرفته ام. از خصوصیات و کرامات آن عزیز تا آنجا که در توانم بود برایش تعریف کردم به طوری که گفت: از همین هفته شروع می کنم.

پس از مدتی یک شب او را در مسجد مقدس جمکران دیدم در حالیکه اشک میریخت. مرا که دید بغل کرد و گفت: الهی فدای این آقا دکتر بشوم که چقدر حاذق و با محبت است و با یک مرتبه مراجعه مشکلم حل شد. اولین سفرم به آقا عرض کردم من به حضرت علی اصغرعليه‌السلام علاقه دارم و خودتان هم می دانید که هر کجا روضه حضرت علی اصغرعليه‌السلام خوانده بشود چقدر برای آن مظلوم گریه می کنم. خودِ شما نیز علاقه خاصی به عموجان کوچکتان دارید، شما را به حقّ آن عزیز از خدا بخواهید به من فرزندی عطا کند، اگر پسر بود، نامش را علی اصغر می گذارم. طولی نکشید خانمم باردار شد.

مدتی بعد دوباره او را در جمکران دیدم خیلی خوشحال بود و گفت: همینجا بمان. رفت و بعد از مدتی نوزاد سه ماهه اش را آورد، نامش علی اصغر بود، بسیار زیبا بود و گفت: این لطف امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است و به این وسیله زندگی ما شیرین شده است، همه هفته می آییم اینجا، چنان دلباخته آقا و این مکان شده ام که روز شماری می کنم برای روزهای سه شنبه و مشرّف شدن به این مکان.

آخرین باری که او را دیدم گفتم: چه خبر؟ گفت خدا رحمت کند پدر و مادرتان را، عجب جایی را به من معرفی کردید، حدود ۱۲ سال است که هر شبِ چهارشنبه مشرّف هستم. در این مدت کارگر بودم، صاحب مغازه شدم، خانه نداشتم، خانه دار شدم و اکنون صاحب ۲فرزند به نامهای علی اصغر و معصومه می باشم و اینها همه از لطف آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است. و تا آخر عمر از این مکان با برکت و به قول شما این آقا دکتری که هر دردی را می تواند علاج کند دست بر نمی دارم

ای کاش از اول زندگیَم با اینجا آشنا شده بودم.

چشم آلوده کجا، دیدن دلدار کجا؟

دل سرگشته کجا ، وصف رخ یار کجا

قصه عشق من و زلف تو ، گفتن دارد

نرگس مست کجا، همدمی خار کجا ؟

سرّ عاشق شدنم لطف طبیبانه توست

ورنه عشق تو کجا، این دل بیمار کجا؟

کاش در نافله ات نام مرا هم ببری

که دعای تو کجا ، عبد گُنه کار کجا ؟

به علت یک گناه بزرگ چهار هفته از حضور در مسجد مقدس جمکران محروم شدم

یا صاحب الزّمان (عجل الله تعالی فرجک الشریف) ادرکنی

یکی از همسفرهایم که در طی دو سال آشنایی با هم، همه هفته ها شب های چهارشنبه زائر مسجد مقدس جمکران بودیم، چند هفته ای غیبت داشت، پس از مدتی دوباره با هم همسفر شدیم به او گفتم کجا بودی؟ نگرانت شدیم. با حالت پریشان و چشمان گریان گفت دعوت نبودم. با اصرار توضیح خواستم گفت: هفته اول به این علت موفق به زیارت نشدم که لحظه آمدن، دل درد شدیدی گرفتم چند ساعتی وضع بدی داشتم و وقتی آرامش پیدا کردم که زمان گذشته بودو دیگر به اتوبوس نمی رسیدم.

هفته دوم، خارج از شهر کار داشتم، صبح به خانواده گفتم تا ظهر کارم تمام می شود و از آنجا به طرف جمکران می روم، شب به خانه برگشتم، همسرم گفت پس چرا جمکران نرفتی؟ تازه یادم آمد که امشب شب چهارشنبه است و قرار بود من امشب مثل همیشه به جمکران بروم. خیلی عجیب بود ولی من به طور کامل فراموش کرده بودم.

هفتۀ سوم، آماده حرکت شدم که فرزند چهار ساله ام دچار حادثه ای شد و شیشه در پایش رفت و قرار شد همسرم او را به بیمارستان ببرد و من به جمکران بروم ولی فرزندم با اصرار و گریه که باید پدرم همراهم باشد و او مرا به دکتر ببرد، ناچار مجبور شدم او را به بیمارستان ببرم و باز از اتوبوس جا ماندم.

هفته چهارم، آمدم دفتر کاروان که با زائران مسجد مقدس جمکران همسفر شوم ولی متاسفانه اتوبوس حرکت کرده بود. آمدم دروازه تهران که مسافر یکی دیگر از کاروانها بشوم ولی هر چه ایستادم اتوبوسی ندیدم و همه رفته بودند. ساعت ۵/۳ ظهر بود و یک ساعت ونیم از حرکت اتوبوسهای جمکران گذشته بود و دیگر نااُمید شده بودم، و به قصدمنزل بازگشتم.

در راه فرد بسیار محترمی را که از فقر او خبر داشتم دیدم که مقابل داروخانه ای ایستاده است، پرسیدم اینجا چه می کنی؟ باحالت پریشانی گفت: فرزندم در بیمارستان بستری است و برای گرفتن داروهای او پول نداشتم آمدم در این محل، آشنایی دارم از او پول قرض بگیرم. ولی او به مسافرت رفته است. حالا نمی دانم چه کنم، چون نسخه خیلی سنگین است، نسخه را از او گرفتم و دارویش را تهیه کردم و به او گفتم من این کار را برای سلامتی و خشنودی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انجام دادم و او در حالی که گریه می کرد گفت: اجر شما با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف.

خواستم تاکسی بگیرم و به خانه برگردم ولی یک لحظه به ذهنم آمد که چهار هفته است هر چه می کنم نمیتوانم به مسجد مقدس جمکران بروم. چه خطایی از من سر زده است که این توفیق از من گرفته شده است. حالت عجیبی پیدا کردم و در حالیکه اشک می ریختم به سوی مسجدی در آن نزدیکی رفتم. در مسجد با اشکِ توبه، نماز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را خواندم و بعد از نماز، توسل به حضرت علی اصغرعليه‌السلام پیدا کردم و امام زمان را به حقّ جدّشان

امام حسینعليه‌السلام و مادرشان حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام قسم دادم که مرا ببخشید و دوباره توفیق حضور در مسجد مقدس جمکران را به من بدهید.

حدود ساعت ۴/۵ بود که به قصد زیارت مسجد مقدس جمکران از آن مسجد خارج شدم و آمدم در مسیر جاده قم ایستادم، فوراً یک ماشین سواری جلوی پای من ایستاد و گفت کجا؟ گفتم می خواهم به جمکران بروم، تا هر کجا مسیرتان باشد می آیم. گفت اتفاقاً من هم به جمکران می روم، با کمال تعجب سوار شدم. در راه از من پذیرایی کرد و هیچگونه پولی نگرفت. فهمیدم امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف مرا بخشیده اند و به خانه اش دعوت کرده. آن شب نماز در مسجد جمکران و توسل به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف لذّت دیگری داشت.

و در حال نماز و توسل از حضرت درخواست کردم که علت دعوت نشدنم را به من بفهمانید، چند شب بعد یکی از دوستانم را در خواب دیدم که به من گفت: می دانی چرا دعوت نشدی؟ گفتم: نه. گفت: آن شبی که عروسی دعوت بودی آخر شب که مرد و زن دورِ هم نشسته بودند و موسیقی گذاشتند و مردها با هم جلوی زن ها می رقصیدند. تو نه تنها آنها را منع نکردی بلکه خودت هم با آنها همکاری کردی و چند نفر پشت سر تو گفتند این آقا را ببینید که شب های چهارشنبه به جمکران میرود چه می کند.

و به این علت دل امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را به درد آوردی. ما اگر دم از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می زنیم و شبهای چهارشنبه مشرف به جمکران می شویم، باید اعمال و رفتارمان هم برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف آبرو باشد. با تهیه دارو برای آن شخص دل امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را به دست آوردی لذا مجدداً از تو دعوت کردند.

شما عزیزی که در حال خواندن این جزوه هستید، در این قصه بیشتر دقّت کنید. چرا که متأسفانه در زمانی زندگی می کنیم که بسیاری از گناهان سبک شمرده شده و گناهان کبیره مثل موسیقی و بی حیایی و بی عفّتی و اختلاط زن و مرد دیگر اصلاً گناه به شمار نمی رود و اینقدر این گناهان عادی و زیاد شده که حتی بعضی از قشرهای مقیّد و مذهبی جامعه هم، بی اختیار مرتکب این گناهان می شوند، و آن را گناه نمی دانند که بخواهند توبه کنند.

و یقیناً ارتکاب چنین گناهانی دل امام زمانمان را به درد می آورد و توفیق بسیاری از اعمال نیک را از ما میگیرد و باعث گرفتاریهای زیادی می شود.

وقت تنهایی و سختی ما به پیشش می رویم لیک با اعمال خود هر لحظه نیشش می زنیم

شخصی که خانه ای وسیع از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف گرفت

یا صاحب الزّمان (عجل الله تعالی فرجک الشریف) ادرکنی

یکی از اقوام نزدیکم که متأسفانه حاضر نشد نام او را ببرم و آدرس منزل را بدهم، سالهاست هر شب چهارشنبه به مسجد مقدس جمکران رفته و ترک نکرده است، و علاقه خاصی نیز به برگزاری مراسم عزاداری دارد. و با آنکه خانه کوچکی داشت در محرم و صفر یک دهه روضه بسیار باشکوهی بر پا می کرد، با آنکه وضع مالی خوبی هم نداشت. عنایت خاصی به مجلس او بود، مردم تا خارج از منزل هم می نشستند.

در آن محل نزدیک این منزل خانه ای بسیار بزرگ بود که صاحبش فوت کرد و بچه ای هم نداشت لذا مجلس ختم آن مرحوم را در منزلش برگزار کردند. من آن روز، منزل همین اقوام نزدیکم بودم و به دعوت ایشان با هم به مجلس ختم رفتیم. وقتی نشستیم ایشان خیلی به حیاط نگاه می کرد و می گفت: عجب حیاطِ با صفایی است، اینجا مخصوص روضه خوانی است، اگر وضع مالی خوبی داشتم حتماً اینجا را می خریدم. به او گفتم: شما وضع خوبی دارید کسی که عشق امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را در دل دارد و هر شب چهارشنبه به مسجد مقدس جمکران میرود از او مدد بگیر و صاحب خانه شو، همه کاره خداست، تمام کلیدها و خزانه های خدا به دست امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است.

به فکر فرو رفت. هفته بعد او را دیدم گفت: روی حرف تو فکر کردم دیدم واقعاً همین است، و این هفته به آقا عرض کردم و انشاءاللّه برای این درخواست توسل می برم به آقا و ایشان را به اجداد و طفل های جدّش قسم میدهم و از دامن پُر فیض او دست بر نمی دارم. خلاصه او گفت: هر شب چهارشنبه به مسجد مقدس جمکران مشرّف می شدم و بعد از نماز همین را درخواست می کردم، شبهای دیگر نماز آقا را زیر آسمان می خواندم، روزها را با ذکر یا صاحب الزّمان (عجل الله تعالی فرجک الشریف) ادرکنی به شام میرساندم و هر روز بیشتر از روز گذشته عشقم به امامم بیشتر می شد و امیدوارتر می شدم.

پس از دو سال یک شب، خوابِ پدرِ مرحومم را دیدم. از او سؤال کردم به این خواسته میرسم؟ ایشان فرمود: بر اثر این توسلات به زودی به حاجتت خواهی رسید توسلات را قطع نکن و به زیارت مرحوم علامه مجلسی هم برو و از او بخواه برایت دعا کند. چنین کردم پس از یک ماه در عالم خواب خدمت سیّد بزرگواری که در آن عالم رؤیا او را می شناختم، ولی بعد از خواب نمی شناختم شرفیاب شدم. ایشان سندی به من دادند و فرمودند: تعهدات و صحبتهایی که درباره این خانه با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف کرده ای را فراموش نکن.

هفته ای گذشت و شخص محترم و متدیّنی خانه مورد نظرم را خریداری کرد به من گفت: حاضر هستید این خانه را از من بگیرید و خانه خودتان که در آن مجلس امام حسینعليه‌السلام برگزار می کردید را به من بدهید، و تفاوت آن را هر زمان که داشتید به من پرداخت کنید؟ اگر هم میسّر نشد مشکلی نیست، من آن را به حساب کسی که مرا مأمور به این کار کرده می گذارم. هر چه اصرار کردم که قضیه را تعریف کن و بگو از طرف چه کسی آمده ای، نگفت و حتی قسم داد که نامی از او نبرم

و چنان شد که من صاحب آن خانه بزرگ شدم و هر سال در آن منزل مجلس روضه برپاست و امید است که خداوند برای همه آرزومندان به همین طریق میسّر بگرداند.

سوگند به هر چهارده آیه نور

سوگند به زخم های سرشار غرور

آخر شب سرد ما سحر می گردد

مهدی به میان شیعه بر می گردد