سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ0%

سياه ترين هفته تاريخ نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

سياه ترين هفته تاريخ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على محدث (بندرريگى)
گروه: مشاهدات: 26165
دانلود: 2885

توضیحات:

سياه ترين هفته تاريخ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 164 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26165 / دانلود: 2885
اندازه اندازه اندازه
سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است

سياه ترين هفته تاريخ

نويسنده : على محدث (بندرريگى)

پيشگفتار

پس از حمد و ستايش بى مانند خداوند، و درود بى كران بر رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله و اهل بيتشعليهم‌السلام آن پاكان بى مانند آفرينش هستى كتاب سياهترين هفته تاريخ شامل بخشى از رويدادهاى تلخ دوران بيمارى و پس از رحلت پيامبر بزرگوارعليهم‌السلام را مطرح نموده است نه تنها به عنوان رويدادهاى تاريخ مورد توجه و عنايت است كه از زاويه پند و اندرز و عبرت بايد به آن نگاه كرد بلكه بررسى اين گونه رويدادها قبل از هر چيز بحثى است اعتقادى كه در زندگى رفتارى انسان مسلمان تاءثير فوق العاده اى داشته و سرنوشت آنان را رقم مى زدند، و در واقع نتيجه رسالتهاى پيامبران الهى است كه با به كارگيرى آن در زندگى ، سعادت انسان را رقم مى زند، و با ناديده گرفتن و از زاويه يك رويداد گذشته تاريخى به آن نگاه كردن ، خواننده به هدف مطلوب بعثت پيامبران الهى و بخصوص نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله نخواهد رسيد.

بنابراين هرگز نبايد فراموش كنيم چرا على و آلشعليهم‌السلام خانه نشين شدند، و انگيزه آنان چه بوده است و چگونه شد كه آن همه سفارشات پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله را ناديده گرفتند، و چرا اصحاب رسول گرامى كه شاهد آن همه معجزات پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله بودند، در اين موقعيت خطير و حساس سكوت اختيار كردند، و چرا دخت گرامى رسول را تنها گذاردند، با آنكه آن همه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در موردش سفارش نموده بود، و آيا همه اين مسائل را باور كنيم ؟ ما در اين كتاب بخشى از رويدادهايى كه در ارتباط با اينگونه مسائل است مورد بحث و بررسى قرار مى دهيم باشد كه مورد توجه صاحبان اصلى مكتب قرار گيرد، و خدمتى هر چند ناچيز به حق و حقيقت باشد، اميد آنكه مورد توجه پارسى زبانان و جويندگان حقيقت قرار گيرد.

لازم به ذكر است كه در اين مختصر تلاش بر اين بوده كه عمدتا مسائلى را كه ممكن است مورد قبول نباشد، از كتب معتبر برادران اهل سنت نقل شود و چه خوب است كه مسائل عقيدتى به ميان كشيده شود تا در ميدان بحث حقايق روشن شوند، بديهى است بحث در اينگونه مسائل هرگز به معناى جبهه گيرى در ميادين مختلف زندگى نبوده بلكه هدف از آن ايجاد وحدت هر چه بيشتر بين برادران اهل سنت و شيعه است كه اميد مى رود با انديشيدن در مطالب كتاب حقايق ، هر چه بهتر آشكار گردد و همه مسلمين در پرتو ولايت مطلقه اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام به اهداف عالى اسلامى دست يابيم ، و اين است وحدت حقيقى مسلمانان كه براى دين و دنيا سودمند مى باشد.

ارديبهشت ١٣٧٤ هجرى شمسى

حوزه علميه قم ، على محدث (بندرريگى).

فصل اول : پيامبر از رحلت خبر مى دهد

١-١: در فرصتهاى پراكنده

ابن عباس و سدى : چون آيه :( إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ ) (١) تو خواهى مرد و آنان نيز مى ميرند»، نازل گرديد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «اى كاش مى دانستم مرگ من چه موقع خواهد بود؟» پس از آن سوره (نصر) نازل گرديد، پس از نزول سوره نصر، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در نماز، بين تكبير و قرائت ، سكوت مى كرد و مى فرمود: « سبحان الله و بحمده استغفر الله و اتوب اليه ،» از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله علت آن را سؤ ال كردند؟ فرمود: «خبر مرگ مرا دادند» پس از آن گريه شديدى كرد، عرض شد: اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آيا بخاطر مرگ گريه مى كنى ؟ در حالى كه خداوند گناهان گذشته و آينده تو را آمرزيده است ؟ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: «پس ترس انتقال به آخرت ، تنگناى قبر، تاريكى لحد و ترسهاى فراوان قيامت چه مى شود؟» و بعد از نزول سوره ياد شده به مدت يكسال زنده ماند.

اسباب نزول از واحدى : عكرمه از ابن عباس روايت نموده گويد: چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از جنگ حنين فراغت جست ، و سوره فتح نازل گرديد، فرمود: اى على و اى فاطمه :( إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّـهِ وَالْفَتْحُ ) و تا آخر سوره را قرائت فرمود.(٢) (اشاره به نزديكى ايام رحلت پيامبر).

در مجمع از مقاتل : چون سوره نصر نازل گرديد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آن را براى اصحاب خود قرائت نمود، اصحاب شادمان شدند و به يكديگر بشارت دادند، عباس عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نيز اين خبر را دريافت نمود و گريه كرد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: چه چيز تو را به گريه آورد؟ عرضه داشت : گمان دارم ، اين سوره حامل پيام رحلت است ؟ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: آنچنان است كه مى گوئى

و نيز در مجمع ، از ام سلمه آمده است : رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در اين اواخر، نمى نشست و برنمى خواست ، و رفت و آمد نمى كرد، مگر اينكه مى فرمود: « سبحان الله و بحمده استغفر الله و اتوب اليه ،» پس از آن سوره نصر را قرائت مى كرد.

مرحوم علامه طباطبائى گويد: در اين معنا با اختلافاتى اندك در گفته رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايات بسيارى آمده است و در اين كه چگونه اين سوره دلالت دارد بر فرارسيدن ايام رحلت ، گويد: مضمون آيه دلالت دارد بر فراغ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از تلاش و مجاهدت ، و پايان يافتن و تماميت ماءموريت او، و پس از اتمام ماءموريت هنگام زوال فرا مى رسد.(٣)

٢-١ در مراسم حجة الوداع

جابر گويد: در حجة الوداع در حضور پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله بوديم ، در هنگام رمى جمرات فرمود: (مناسك خود را از من فراگيريد، شايد بعد از امسال ديگر به حج نيايم)(٤) و به همين مضمون در كامل ابن اثير است به اضافه اين جمله هرگز مرا ديگر در اين جايگاه نخواهيد ديد.(٥)

پيامبر در هنگام بازگشت از حجة الوداع در اجتماع بزرگ حاجيان از نزديك بودن ارتحال خود خبر مى دهد: خداوند لطيف و آگاه به من خبر داده است :

و اين كه نزديك است فرا خوانده شوم و من دعوت خداى را اجابت نمايم(٦)

ه‍: عبدالله بن مسعود گويد: پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله يك ماه قبل از رحلت خود ما را از آن آگاه نمود. ما در منزل عايشه جمع شده بوديم ، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله به ما نگاه كرد و چشمانش گريان شد، و فرمود: مرحبا بكم ، خداوند به شما زندگانى بخشد، و بيامرزد، و در پناه خود قرار دهد، و خداوند شما را حفظ نمايد، و توفيق عطا فرمايد، به شما رزق و روزى دهد، و يارى و هدايت كند شما را، سپس فرمود: شما را به پرهيزكارى توصيه مى كنم ، و به خدا مى سپارم

عرض كرديم : يا رسول الله رحلت شما در چه موقع خواهد بود؟ فرمود: فراق نزديك شده ، و بازگشت به سوى خداوند است(٧)

٣ - ١: در مدينه :

ابو مويهبه برده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله گويد: شبى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله مرا از خواب بيدار كرد، و فرمود: من ماءموريت دارم براى اهل بقيع استغفار كنم (پس با من بيا)، گويد: من با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله خارج شدم ، تا بقيع آمديم ، آنگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به اهل بقيع سلام كرد، و سپس فرمود: گوارا باد بر شما آنچه را فعلا در آن قرار داريد، در حقيقت فتنه ها هم چون شب تار روى آور گرديده است ، آنگاه فرمود: كليد خزينه هاى زمين به من واگذار شد، و اين كه زندگى جاويد در دنيا داشته باشم ، و در پايان نيز بهشت از آن من باشد، و يا اين كه ديدار پروردگار را برگزينم ، و من ديدار خداوند را برگزيدم(٨)

طبرى گويد: ابو مويهبه گفت : اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله جاودانگى در دنيا و سپس بهشت را برگزين ، فرمود: هرگز، من ديدار با پروردگار را برگزيدم(٩)

ابن كثير روايت ابو مويهبه را ذكر كرده و بعد ادامه مى دهد: پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله بعد از اين جريان ٧ يا ٨ روز ديگر، بيشتر در دنيا نماند.(١٠)

ابن كثير همچنين در داستان اعتكاف ٢٠ روز آخر ماه رمضان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و نزول دو بار قرآن را در سال ذكر مى كند.

در روايتى شيخ مفيد اضافه اى بر آنچه ابن اثير گفته ، گويد: پيامبر اكرم به علىعليه‌السلام فرمود: در هر سال قرآن يك بار بر من عرضه مى شد و امسال جبرئيل دو بار اين كار را انجام داده است ، و من آن را نشانه نزديك بودن ايام مرگ خود مى دانم شيخ مفيد اضافه كرده ، گويد: پيامبر اكرم هر سال ده روز آخر ماه رمضان اعتكاف مى نمود و امسال بيست روز اعتكاف كرد.(١١)

عايشه گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از بقيع بازگشت نمود، او مشاهده نمود، من از سردرد مى نالم ، فرمود: چه ضررى داشت اگر تو پيش ‍ از من مى مردى ، من تو را تجهيز نموده ، كفن مى پوشاندم ، بر تو نماز گزارده و تو را به خاك مى سپردم و عايشه پاسخ داد: اگر چنين مى شد، (بعد از دفن من) به خانه بازگشته و با يكى از زنان خود همبستر مى شدى(١٢)

ابن كثير، اين روايت را به چند طريق ذكر مى كند، كه مضمون همه آنها يكى است(١٣)

المراغى اين روايت را با مقدارى اختلاف ، ذكر مى كند: هنگامى كه عايشه متوجه شد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله دچار سردرد شديد شده است ، خود نيز از سردرد شكايت كرد.(١٤)

اى كاش چنين بود، و من زنده بوده ، بر تو نماز گزارده و تو را دفن مى كردم(١٥)

روض الانف(١٦) و كامل ابن اثير نيز به همين گونه روايت را نقل مى كنند.(١٧)

٤-١: يك ماه پيش از رحلت :

عبدالله بن مسعود گويد: پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله يك ماه پيش از وفات خود، خواص اصحاب خود را در خانه عايشه فرا خواند و جريان نزديك بودن وفات خود را به اطلاع اصحاب رساند.(١٨) حبيب السير با اختلافى جزئى همين مطلب را يادآور مى شود.(١٩)

از مجموع آنچه گذشت ، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله از رحلت خود آگاهى داشته است و به اين گونه نبوده است كه عارضه رحلت به صورت ناگهانى انجام شده ، و با تصور اينكه دچار بيمارى گشته و از آن شفا مى يابد، تا آنچه را بايد سفارش كند به آينده واگذار نمايد. و نيز مشاهده شد از سخنان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نوعى نگرانى احساس ‍ مى شد.

فصل دوم : سپاه اسامه

١-٢: نگرانى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله

نگرانى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از چيست ؟ بعد از فتح مكه ، كفار قريش نيروى خود را از دست داده و قوايشان تحليل رفته ، و جمع آنان پراكنده شده ، از نابودى اسلام ماءيوس شده اند، اسلام در جزيرة العرب قوت گرفته و بزرگترين شخصيت سياسى ، نظامى منطقه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله است ، خاطر گرامى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از ناحيه كفار و مشركين آسوده است ، بنابراين جاى هيچگونه نگرانى از اين ناحيه براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله وجود ندارد.

اما او با وجود رفع همه موانع ، از فتنه ها در آينده اى نه چندان دور خبر مى دهد. فتنه هايى كه همانند پاره پاره هاى شب ، فضاى زندگى مسلمين را تيره و تار مى كند. او از بروز فتنه ها رنج مى برد، و به شدت در هراس ‍ است ، اصحاب نزديك به او نيز همين هراس را دارند، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از چه مى ترسد، و هراسش در چيست ؟

هراس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از خود مسلمين است ، ترس او از داخل حوزه اسلام است نكند برخى از ميان همين اصحاب بزرگوار، وصاياى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را ناديده بگيرند، و خلافت را به مسيرى غير از آنچه خود خواسته است منحرف نمايد، و بالاخره تمام وصاياى او را در مورد خلافت از خود و بخصوص خطبه غدير را فراموش كنند، و آن را توجيه نمايند. اين هراس او را وادار مى كند، تا فتنه ها را گوشزد نمايد، و تلاش كند، تا از خطر آينده جلوگيرى نمايد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله كه خود به وضوح و آشكارا اين موضوع را لمس مى كند، بخصوص بعد از بازگشت از حجة الوداع سال دهم هجرت ، تلاش مى كند تا با هشدارها، و برنامه ريزى از بروز خطرات احتمالى جلوگيرى نمايد.

٢-٢: فرمان تشكيل سپاه اسامه

در محرم سال يازدهم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله دستور داد لشکرى به سوى شام رهسپار شود، و امارت و فرماندهى آن را به اسامه واگذار نمود، و به آنان دستور داد تا مرزهاى (بلقاء) و (الداروم) از سرزمينهاى فلسطين پيش برانند، منافقين در مورد فرماندهى اسامه اعتراض نمودند و گفتند: فرماندهى همه مهاجرين و انصار را پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به نوجوانى واگذار كرده است ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اگر فرماندهى اسامه را امروز سرزنش مى كنيد، پيش از اين نيز فرماندهى پدرش را نكوهش نموديد، و او شايسته فرماندهى است ، چنانچه پدرش ‍ نيز شايسته فرماندهى بود، و دستور داد همه مهاجرين و انصار در اين سپاه شركت جويند، از آن جمله ابوبكر و عمر، در حالى كه مردم در تدارك اين امر بودند، بيمارى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آغاز گرديد.(٢٠)

روز دوشنبه چهار روز مانده به پايان ماه صفر يازدهم هجرت ، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله دستور داد براى جنگ با روم آماده شوند، چون بامداد آغاز گرديد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله اسامه را طلبيد، و به او فرمود: به سوى جايگاه كشته شدن پدرت حركت كن ، و بدان كه من تو را فرمانده اين لشکر نمودم ، پس بامدادان بر اهل ابنى(٢١) بتاز و آنچه را به آتش بكش ، (دستور آتش زدن برخلاف روش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله است و در اين رابطه سخنى خواهيم داشت - م -) و آنچنان سريع حركت كن كه بر اخبار سبقت گيرى ، پس اگر خداوند تو را يارى نمود و به پيروزى دست يافتى توقف خود را در ميان آنان اندك نما، و با خود راهنمايانى همراه كن ، و جاسوسانى را پيشرو خود قرار ده

و چون روز چهارشنبه شد، تب و سردردى عارض پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله گرديد.

و روز پنجشنبه بامدادان پرچمى به فرماندهى اسامه برافراشت ، و آن را بدست بريدة بن الحصيب الاسلمى بسپرد و آنگاه (جرف)(٢٢) را پايگاه لشکر معين نمود. و هيچ كس از چهره هاى سرشناس مهاجرين و انصار نماند، مگر آن كه به اين سپاه ملحق گرديد، ابوبكر و عمر بن الخطاب و ابوعبيدة بن الجراح و سعد بن ابى وقاص و سعيد بن زيد، و قتادة بن نعمان ة بن اسلم بن حريش ، ضمن آن لشکر بودند. و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به آنان فرمود: بنام خدا و در راه خدا به سوى جنگ بشتاب ، و با منكرين خداوند نبرد كن

عده اى ناراحت شده و اظهار داشتند: جوانى فرمانده و رئيس مهاجرين پيشينيان مى شود؟ (معلوم است اعتراض كنندگان از مهاجرين بوده اند - م -).

اين خبر به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله رسيد، خشمگين گرديد و در حالى كه بر اثر سردرد دستمالى به سر بسته و قطيفه اى به دوش انداخته بود، از منزل خارج شد، و از منبر بالا رفت ، و بعد از حمد خداوند فرمود: اين چه سخنى است كه از بعضى از شما در مورد فرماندهى اسامه به من رسيده است ؟ و شما اگر امروز درباره فرماندهى اسامه اظهار نگرانى مى كنيد، درباره فرماندهى پدر او نيز همين گونه نگران بوديد، به خدا سوگند او شايسته فرماندهى بود و فرزندش نيز پس از او شايسته امارت و فرماندهى است ، و او محبوبترين افراد نزد من است و هر دوى آنان مركز هر نوع انديشه نيك مى باشند، با او به نيكى رفتار كنيد، زيرا او از بهترين شماست

پس آنگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از منبر فرود آمد و رهسپار منزل گرديد، اين رويداد روز شنبه دهم ربيع الاول رخ داد. (البته طبق اين روايت و در بحث تاريخ وفات پيامبر سخنى خواهيم داشت - م -).

و مسلمانانى كه قرار بود با اسامه حركت كنند، گروه گروه با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله وداع كرده و در پايگاه (جرف) به اسامه مى پيوستند.

بيمارى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله رو به شدت گذارد، و او مرتب مى فرمود: لشکر اسامه ماءموريت خود را انجام دهد.

و چون روز يكشنبه فرا رسيد، بيمارى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله شدت يافت ، اسامه از لشکرگاه خود بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله وارد گرديد، در حالى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بى هوش بود، و اين رويداد در همان روزى بود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را مداوا مى كردند (و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله اين نوع مداوا را نمى پسنديد(٢٣) ) اسامه ، اظهار ادب نمود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله او را بوسيد و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله سخنى نمى گفت(٢٤) ولى او دستهاى خود را به طرف آسمان بالا برد و به من اشاره كرد، دانستم او مرا دعا مى كند. اسامه به سوى پايگاه لشکر خود باز مى گردد.

روز دوشنبه فرارسيد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله تا حدودى بهبود حاصل كرده بود، سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به اسامه فرمود: با بركت از جانب خداوند ماءموريت خود را به انجام رسان و اسامه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را وداع نموده به لشکرگاه خود بازگشت و فرمان حركت را صادر نمود، در حالى كه مى خواست سوار شود، فرستاده مادرش ام ايمن به نزد او آمده و به او گفت : رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله دارد از دنيا مى رود، اسامه با شنيدن اين پيام به همراهى عمر و ابوعبيده به سوى مدينه حركت كردند و خود را به رسول خدا رساندند، در حالى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله داشت از دنيا مى رفت ، پس ‍ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله وفات يافت(٢٥)

٣-٢: حضور ابوبكر در سپاه اسامه

ابن اثير نيز همانند ابن سعد در طبقات روايت سپاه اسامه را ذكر كرده به گونه اى كوتاهتر و ضمن شرح حال و بيمارى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابن اثير نيز از حضور ابى بكر و عمر در سپاه اسامه و تاءخير سپاه در انجام ماءموريت خود سخن به ميان آورده و نيز در هنگام حضور اسامه بار دوم ، از اسامه نقل مى كند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ساكت بوده و سخنى نمى گفت(٢٦)

ابوجعفر محمد بن جرير طبرى نيز به همين ترتيب متعرض داستان اسامه شده به گونه اى مختصر و گويد: كسانى كه در اوائل هجرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به مدينه آمده بودند در ضمن سپاه اسامه حضور داشتند.(٢٧)

روض الانف بعد از ذكر داستان سپاه اسامه ابن زيد، از اعتراض اصحاب به فرماندهى اسامه ياد مى كند، او نيز همانند ديگران اعتراض اصحاب را بيان مى كند، ولكن اشاره اى دارد كه ابوبكر و عمر نيز ضمن اين گروه بوده اند.(٢٨)

و ابن كثير گويد: و عمر نيز در ميان آنان بود، و مى گويند ابابكر نيز حضور داشت وليكن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله او را به خاطر اقامه نماز در مسجد از صف جنگجويان بيرون كشيد. ابن كثير گويد:

خيلى از مهاجرين صدر اسلام و انصار در سپاه اسامه شركت داشتند، و عمر نيز از بزرگترين آنان بود، و آن كه گويد: ابابكر در ميان آنان بوده ، اشتباه كرده ، زيرا بيمارى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله شدت يافت و لشکر اسامه در (جرف) مستقر گرديد، و پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله به ابى بكر دستور داد تا با مردم نماز بخواند چگونه ممكن است امام مسلمين در ضمن سپاه باشد، و اگر فرض شود شركت داشته است ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله او را به خاطر نماز استثناء نموده(٢٩)

سيد مرتضى گويد: ابوبكر در ضمن گروهى بوده است كه در سپاه اسامه شركت داشته اند، و اين مطلبى است كه ، تاريخ ‌نويسان آن را ذكر نموده اند، از آن جمله بلاذرى است كه در تاريخ خود آن را بيان داشته ، و او معروف است به اين كه مورد اطمينان و ثقه است ، و مسايل را با دقت مورد نظر قرار مى دهد، و او كسى است كه هرگز به او نسبت جانبدارى از شيعه داده نمى شود، او گويد: ابوبكر و عمر هر دو در ضمن سپاه اسامه بودند.(٣٠)

در اينجا اين سؤ ال مطرح است كه اگر واقعا ابوبكر استثناء شده بود و از حضور در سپاه معاف بود، تاريخ ‌نويسان به صراحت استثناء شدن او را مطرح مى كردند، چنانچه استثناء شدن عمر را بعد از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به درخواست ابوبكر از اسامه مطح نموده اند.

ابن ابى الحديد در اين مورد مى گويد: برخى از تواريخ حضور او را تاءييد، و برخى آن را تاءييد ننموده اند.(٣١) و گويد: ابوجعفر محمد بن جرير طبرى نگفته است كه ابوبكر در ضمن سپاه اسامه بوده ، و او فقط از حضور عمر ياد نموده است(٣٢)

و ما چند نمونه از گفته هاى مورخين را ذكر نموديم كه از حضور ابى بكر در سپاه اسامه ياد نموده اند، و اما طبرى با اين جمله (فرمان پيامبر همه مهاجران اوليه را شامل و همه آنان در سپاه اسامه حضور داشتند جاى ترديد نمى گذارد).

و من از ابن ابى الحديد در شگفتم كه چگونه دچار ترديد شده است و مى گويد: برخى از تواريخ گفته اند كه ابوبكر در سپاه اسامه حضور نداشته است ، و كتاب مغازى واقدى را به عنوان نمونه ذكر نموده است ، و اينك متن گفته واقدى : « و لم يبق اءحد من المهاجرين الاولين الا انتدب فى تلك الغزوة» : كسى از مهاجرين اوليه نماند مگر اينكه به سپاه اسامه پيوست(٣٣)

و سپس واقدى اسامى چند تن از مهاجرين را ذكر مى كند و ابى بكر يادى نمى كند. و آيا اين جمله واقدى به اين معناست كه او گفته است : (ابوبكر حضور نداشت) چنانچه ابن ابى الحديد گويد.(٣٤) و آيا گفته واقدى : كسى از مهاجرين اوليه باقى نماند مگر آنكه به سپاه اسامه پيوست ثابت نمى كند: شركت ابابكر را در سپاه اسامه و آيا او از اولين مهاجرين نبوده است ؟

به خصوص اين كه ابن ابى الحديد خود گويد: بسيارى از راويان حديث گويند ابوبكر در ضمن سپاه اسامه بوده ، و او فقط گفته واقدى و طبرى را كه از حضور ابى بكر به نام تصريح ننموده اند، براى عدم حضور ابى بكر مورد استناد قرار داده(٣٥)

و در جاى ديگر گويد: كسى از چهره هاى سرشناس مهاجر و انصار نماند، مگر اينكه در سپاه اسامه شركت داشت و از آن جمله ابوبكر و عمر بودند.(٣٦)

و در جاى ديگر گويد: واقدى گفته است : ابوبكر بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله وارد شده ، در حالى كه حال پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله خوب بود و از او اجازه خواست و گفت امروز روز دختر خارجه است ، و پيامبر به او اجازه داد و او به منزل خود در (سنح) رفت(٣٧)

و ابن ابى الحديد از اين داستان چنين نتيجه مى گيرد كه او جزء سپاه نبوده است(٣٨)

تاريخ ‌نويسان در اين مسئله اتفاق نظر دارند، و ما در بخش (فرمان تشكيل سپاه اسامه) حضور ابى بكر و عمر را از قول مورخين ذكر نموديم و نمونه هايى را يادآور شديم ، و در ميان مسلمين اوائل نيز حضور ابوبكر و عمر در سپاه اسامه معروف بوده است ، داستان لطيفى ذكر مى كند، و ما ترجمه آن را از نظر خوانندگان مى گذرانيم در اين داستان از حضور ابى بكر در سپاه اسامه ياد مى كند:

خليفه المهدى عباسى وارد بصره شد، مشاهده نمود اياس بن معاويه را كه در ذكاوت مشهور و مورد ضرب المثل بود، در حالى كه نوجوان و كودكى بيش نبود، چهارصد نفر از علماء و شخصيات پشت سر او قرار دارند. مهدى عباسى در شگفت مانده كه چگونه كودكى را جلو انداخته اند، گفت : اف باد بر اين ريش ها، آيا بزرگمردى در ميان آنان وجود نداشت كه اين نوجوان را جلو انداخته اند، سپس به جوان روى كرده گفت : چند سال داريد؟ نوجوان پاسخ داد: خداوند عمر امير را طولانى گرداند، من هم سال اسامه بن زيد بن حارثهرضي‌الله‌عنه . هستم كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را فرمانده سپاهى نمود كه ابوبكر و عمر نيز در ميان آنان حضور داشتند. خليفه به حاضر جوابى و سرعت انتقال نوجوان آفرين گفت ، در آن موقع اياس بن معاويه هفده سال داشت(٣٩)

٤-٢: يك پرسش ؟

.در اين جا پرسشى وجود دارد، و هر انسانى كه اهل تحقيق و سياست و اداره امور و آگاه به مسائل نظامى باشد با توجه به وضيعت موجود آن روز حجاز، اين پرسش در ذهن او مطرح مى شود: چرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا اين حد اصرار مى ورزد، كه سپاه اسامه از مدينه خارج شود و به شام برود، و اين اصرار حتى تا دم مرگ و در شدت بيمارى نيز وجود دارد:

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در حالى كه با دستمالى سر خود را از شدت درد بسته بود، بيرون آمد و فرمود:...... به من خبر رسيده است كه گروهى از فرماندهى اسامه انتقاد نموده اند، سوگند به جان خودم اگر در مورد فرماندهى اسامه انتقاد مى كنند، در مورد فرماندهى پدرش نيز پيش ‍ از اين انتقاد كردند. و اگر پدرش شايستگى فرماندهى را داشت ، او نيز شايستگى آن را دارد، دستور مرا در مورد سپاه اسامه اجرا كنيد، خداى لعنت كند كسانى را كه قبور پيامبران خود را تبديل به مساجد كرده اند.(٤٠) در بسيارى از روايات ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لعنت را متوجه متخلفين از سپاه اسامه مى كند.(٤١) و ما در اين رابطه سخنى خواهيم داشت ، زيرا جمله آخر هيچ ربطى با موضوع سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ندارد.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چرا اصرار دارد، لشکر اسلام را، به خطوط ماوراء حجاز بفرستد، و اسامه بن زيد را كه چيزى كم ندارد، اما يك جوان بيست ساله است ، به فرماندهى آن انتخاب مى كند، و به اين گونه حوزه اسلام را از وجود نيروهاى رزمى با سابقه خالى مى كند، در حالى كه مى داند، بسيارى از منافقين براى اسلام كمين نموده اند، كه در فرصت مناسب و بعد از رحلت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ضربه آخر را وارد كنند. و برخى از آنان حتى تا رحلت رسول اكرم نيز به انتظار ننشستند، و بلكه در زمان حيات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علم مخالفت برافراشتند.(٤٢)

پس از مرگ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در صورتى كه حوزه اسلام بدون محافظ باشد، زيرا سپاه اسامه به طرف شام رفته و عموم مهاجرين و انصار در زير فرماندهى اسامه با او به سر مى برند، على و آل ابوطالب نيز مشغول تجهيز پيامبرند، بهترين فرصت براى ضربه زدن از سوى منافقين بوجود مى آيد.

و نيز متوجه مى شديم پيامبر اصرار دارد، ابابكر و عمر حتما در ضمن سپاه اسامه حركت كنند. (مورخين همه از حضور ابوبكر و عمر در سپاه اسامه نام مى برند، اين خود به دليل خصوصيتى بوده است كه حضور اين دو در مدينه مى داشته) در حالى كه پيامبر اكرم خود مى داند اين دو نفر عامل هيچگونه پيروزى در جنگ ها نبوده اند، در عين حال بايد شركت جويند و در مدينه نباشند، اما على بن ابى طالبعليه‌السلام كه خود عامل تمام پيروزى هاى اسلام بوده بايد در مدينه بماند. و چرا فرماندهى اين سپاه را به اسامه بن زيد واگذار مى كند، گرچه او شايستگى آن را دارد، اما سپاه نيز خالى از افرادى كه در پيروزى هاى اسلام تاءثيرات فراوانى داشته اند نبوده است ؟ اين پرسشى است كه ذهن هر محقق و جستجوگرى را به خود مشغول مى دارد. اين خود مى رساند كه انتخاب اسامه ، و اعزام سپاه در اين موقعيت خاص بدون هدف نبوده است