سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ0%

سياه ترين هفته تاريخ نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

سياه ترين هفته تاريخ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على محدث (بندرريگى)
گروه: مشاهدات: 26162
دانلود: 2885

توضیحات:

سياه ترين هفته تاريخ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 164 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26162 / دانلود: 2885
اندازه اندازه اندازه
سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

جمع بندى كوتاه

در مجموع خطبه هائى كه از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هنگام بيمارى آثارنويسان جمع آورى نموده اند و ما بخشى از آن را در اينجا ذكر نموده ايم ، به چند نكته بارز اشاره نموده است ، كه ذيلا مطرح مى شود، البته سفارشات ديگرى نيز دارد، از قبيل سفارش به نماز، و رفتار نيك با زيردستان ، و چگونگى تجهيز پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از رحلت و.... كه برخى از آن را در قسمتهاى بعدى ذكر خواهيم نمود، و اما آنچه در اين خطبه به چشم مى خورد:

١ - سفارش به (ثقلين): كتاب خدا، و عترت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

٢ - سفارش به انصار، از اصحاب خود.

٣ - نكوهش و سرزنش در مورد انكار مرگ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

٤- خبر دادن از وقوع فتنه ها، و نگرانى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اين جهت

٥ - تاءكيد در پرداخت حقوق ديگران ، و تصفيه حساب با ديگران ، در دنيا.

كليه كسانى كه از علماى اهل سنت متعرض سخنان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هنگام بيمارى او شده اند، بند دوم تا پنجم را در آثار خود بگونه كوتاه و مفصل ذكر نموده اند، و تنها از سفارش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد (ثقلين ) ياد ننموده اند، گر چه بعضى از اثر نويسان ، در مقام استدلال از آن سخن به ميان آورده ، و نتوانسته اند آن را انكار نمايند چناچنه گذشت ، اما چرا از سفارش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد (ثقلين) در اين خطبه هائى كه ذكر شد، اثرى به چشم نمى خورد؟ با مراجعه اى كوتاه به سخنان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (بخش پيشين) و اعلان بروز فتنه ، و ترس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، بر اصحاب خود، در مورد رغبت به دنيا و... به انگيزه حذف اين جمله از خطبه هاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پى مى بريم ، چرا كه اين حديث تصريح به خلافت اميرالمومنينعليه‌السلام دارد، و از نظر اين كه بناست ، اين گونه احاديث را با فرمان جعلى نماز خواندن(٣٤٠) منسوخ اعلان دارند،(٣٤١) از ذكر آن خوددارى مى شود. و ما در بخش بعدى به گونه اى مشروح از اين حديث سخن خواهيم گفت ، و اكنون بررسى بندهاى ديگر سفارش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

٣- ٥ توصيه و سفارش به انصار چرا؟

اى گروه مهاجرين شما رو به افزايش هستيد، و انصار به همين حالت باقى مى ماند، آنان پناهگاه من هستند كه به آنان پناه بردم ، با نيكان آنان نيكى كنيد، و از گناهكاران آنان درگذريد.(٣٤٢)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به منبر صعود نمود و پس از حمد و ستايش پروردگار فرمود: اى مردم ، ديگران افزايش پيدا مى كنند، و انصار روبه نقصان مى روند، تا اينكه بگونه نمك طعام مى شوند، هر كس ‍ متصدى امور آنان گردد، از نيكوكاران آنان بپذيرد، و از بدكارانشان در گذرد،(٣٤٣) رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيرون آمد در حالى كه سرخود را با دستمالى بسته بود، با انصار و فرزندان و خدمتكارانشان برخورد نمود، پس فرمود: سوگند به آن كه جانم در دست اوست من شما را دوست مى دارم ، انصار وظيفه خود را انجام دادند، و اكنون نوبت شماست كه وظيفه خود را نسبت به آنان انجام دهيد، با نيكان آنان نيكى كنيد، و از بدكاران آنان در گذريد.(٣٤٤)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:اى انصار بعد از من ، نابرابرى و بى عدالتى خواهيد ديد، عرض كردند: در اين صورت به ما چه دستورى مى دهيد؟ فرمود: شما را به صبر سفارش مى كنم ، تا اين كه خدا و رسول او را ملاقات كنيد.(٣٤٥)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از حمد و درود پروردگار در مورد انصار، سفارش نمود و فرمود: اى گروه مهاجرين شما در حال فزونى هستيد، و انصار افزون از اين حالت و هيئت كه دارند نخواهند شد، و انصار پناهگاه من هستند كه به آنان پناهنده شدم ، با نيكانشان به نيكى رفتار كنيد، و از بدكاران آنان را گذريد.(٣٤٦)

در حالى كه پيامبر بر دوش علىعليه‌السلام و فضل بن عباس تكيه داده بود، و پاهاى مباركش به زمين كشيده مى شد وارد مسجد شد، و روى اولين پله منبر (پائين ترين) نشست

و فرمود:... شما را در مورد انصار توصيه و سفارش مى كنم كه با آنان به نيكى رفتار نمائيد، آنان كه در اين سرزمين پيش از شما بودند، و پيش از شما ايمان آوردند، آيا آنان محصولات كشاورزى خود را با شما به دو قسمت ننمودند، آيا در اين سرزمين شما را جاى ندادند؟ آيا آنان شما را بر خودشان ترجيح ندادند، در حالى كه خود به آن نياز داشتند؟ آگاه باشيد، من از ميان شما مى روم ، و شما به من ملحق خواهيد شد....(٣٤٧). نيز قبلا از امالى شيخ مفيدرحمه‌الله در زمينه سفارش انصار مطلبى داشتيم(٣٤٨)

يك پرسش ؟

چرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنين نسبت به انصار توصيه مى كند، ياران ديرين خود، آنان كه خداوند، به وسيله شان ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بر دشمنان ديرينش ، از قريش كه بعدها داعيه سرپرستى از اسلام و مسلمين را سر دادند، پيروز گرداند؟ و چه نوع خطرى فقط آنان را تهديد مى نمود؟ و چرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، انصار را ولى نعمت اوليه مسلمين قريش و مهاجرين مى داند، و اين مسئله را به رخ آنان مى كشد، اگر آنان كارى خدائى انجام دادند، به رخ ديگران كشيدن چرا؟ ما مى دانيم كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عقل كامل هرگز سخنى بى مورد نمى گويد، و حتما جهتى داشته است كه اين چنين در مناسبت هاى مختلف سخن گفته است با مراجعه كوتاهى به رويدادهاى بعد از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به راز اين گفته ها پى مى بريم

١ - بزرگان قريش كه خود در طبقه ممتاز جامعه آن روز مى پنداشتند تا آن جا كه نيرو و توان داشتند در مقابل اسلام مقاومت كردند، و آنجا كه ديدند توان مقابله با اسلام را ندارند، در زير لواى اسلام ، اهداف خود را پياده كردند، در ظاهر اسلام اختيار نمودند، و در واقع از فرهنگ خود محافظت مى نمودند، و برخى آنچنان كفر بر جان و روان آنان حاكم بود كه رسالت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را باور نكردند، و در آينده اى نه چندان دور، سرنوشت اسلام بدست اختلاف آنان سپرده شد، به اين سند تاريخى توجه نمائيد:

ابوسفيان باورهاى ذهنى خود را نسبت به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر زبان جارى مى سازد، او مى گويد: من يقين ندارم تو رسول خدائى ؛ و در موردى ديگر گويد: من نمى دانم چگونه تو بر ما پيروز شدى ؟ و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او پاسخ مى دهد: بوسيله خداوند.

و در جاى ديگر، هنگامى كه مى بيند عده اى از مردم به دنبال او راه مى روند، مى گويد: اگر مى توانستم مردم را بر عليه اين مرد بشورانم ؟ و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، كه از درون او آگاه است ، بلافاصله به او مى گويد: در آن صورت خداوند تو را ذليل مى نمود،(٣٤٩).

طبيعى است اين تيپ افراد نمى توانند نظام عادلانه اسلام را تحمل كنند، كسانى كه خود از بازرگانان و تجار بودند، و انصار را با ديده تحقير نگاه مى كردند، و آنان را كشاورز خرده پا كه با شتران آب كش ، سروكار دارند، مى دانستند، طبيعى است با آنان به گونه اى ديگر رفتار مى شد، لذا مى بينيم ، هنوز ده سال از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نگذشته است كه علنا و رسما، توسط خليفه وقت ، عمر بن الخطاب ، انصار، در رده پائين تر از قريش و مهاجرين قرار مى گيرند:

عمر براى انصار كه در جنگ بدر حضور داشتند، مقررى چهار هزار در هم ، و براى بزرگان قريش مانند ابوسفيان و معاويه هر كدام پنج هزار درهم سهميه از بيت المال مقرر مى دارد،(٣٥٠) ، در حالى كه اين روش و شيوه مخالف رفتار واضح و آشكار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و رفتار او همانند كفتارش براى ما حجت است(٣٥١)

محمدبن عمر و واقدى مى نويسد، سهام بطور مساوى ، در غنائم جنگ خندق تقسيم گرديد، و نيز در جنگ بدر به گونه مساوى تقسيم شد، و تنها غنائمى كه هر يك از رزمندگان ، از كشته خود بدست آورده بود، به او واگذار شد،(٣٥٢)

٢ - بسيارى از مشركين قريش بدست انصار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در جنگ هاى اسلام كشته شدند، اصولا كسانى كه به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پناه دادند، و از او حمايت كردند، و تقدير خداوند چنين بود كه پيروزى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از سوى انصار مدينه صورت پذيرد، و همين خود كافى بود كه خشم قريش پدر و برادر كشته را اين كه اولا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنان خبر داده بود: پس از من مورد حق كشى قرار خواهيم گرفت ، پس صبر كنيد تا هنگامى كه با من ملاقات كنيد،(٣٥٣)

و نيز انصار خود به اين نكته پى بردند، و لذا در گرد همائى (سايبان بنى ساعده) به اين موضوع تصريح مى كنند: ما از آن بيم داريم كسانى بعد از شما بر ما مسلط شوند، كه ما پدران و برادران و فرزندانشان را كشته ايم ،(٣٥٤)

ابن ابى الحديد گويد: پيش بينى انصار در اين رابطه تحقيق يافت ، و از آنچه مى ترسيدند، در جنگ (حره) روى داد، زيرا انتقام مشركين در جنگ بدر، در مدينه از آنان گرفته شد.

و حتى بلافاصله پس از انجام بيعت با ابى بكر، سران قريش كه از انصار كينه ها در دل داشتند، حتى چند روزى صبر كنند، بلافاصله از خود عكس العمل نشان دادند، ابن ابى الحديد گفتگوى مهاجرين را در مورد انصار بعد از انجام بيعت ابى بكر، و اظهار نارضايتى انصار از اين بيعت را ذكر نموده كه خلاصه اى از آن را در بخش بعد ذكر مى نمائيم(٣٥٥)

٤- ٥ نكوهش

به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبر دادند، مردم از مرگ تو ناراحت هستند، و نگران شده اند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالى كه به فضل به بن عباس و على بن ابى طالبعليه‌السلام تكيه داده شود به سوى مسجد رهسپار گرديد، و پس از درود و سپاس پروردگار، فرمود: به من خبر داده اند، شما از مرگ پيامبر خود در هراس هستيد، آيا پيش از من ، پيامبرى بوده است كه جاودان باشد، آگاه باشيد، من به پروردگار خود ملحق خواهم بود و شما نيز به پروردگار خود ملحق خواهيد شد....(٣٥٦)

ترديدى نيست كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مناسبتهاى مختلف ،

و با صراحت و بدون هيچ ابهامى از مرگ خود خبر مى داد، در عرفه(٣٥٧) در مكه(٣٥٨) در غدير خم(٣٥٩) در مدينه قبل از پيامبرى(٣٦٠) و بعد از بيمارى خود(٣٦١). و نيز تصريح قرآن يك بار به اين كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز بشر است(٣٦٢). و تمام احكام بشرى از قبيل خوراك و پوشاك و ازدواج و بيمارى و پيرى ، و در نهايت مرگ ، در مورد او همانند ديگر افراد بشر وجود دارد، و نيز با صراحت تمام ، مسئله مرگ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را قرآن مطرح نموده است(٣٦٣) با توجه به همه اينها مسئله مرگ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى همگان آشكار و روشن بوده است اما چرا بعد از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسئله اى چنين واضح آن چنان انكار مى شود؟

٥- ٥ انكار مرگ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ، روز دوشنبه وفات مى كند، ابوبكر در (سنح ) بسر مى برد، عمر در ميان مردم برمى خيزند، و اظهار مى دارد:

بعضى از منافقين گمان دارند پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرده است ؟ مردم بدانيد، به خدا سوگند پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمرده است ، بلكه به سوى پروردگار خود رفته ، به همان گونه كه موسى به سوى پروردگار خود رفت ، او چهل روز از نظر مردم خود غايب بود، و پس از اين كه گفته شد، او مرده است ، به نزد قوم خود بازگشت و به خدا سوگند، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باز مى گردد و دست و پاى كسانى را كه گمان برده اند او مرده است ، قطع خواهد نمود،(٣٦٤) و عمر هم چنان مردم را بيم مى داد، و در هراس گزارد.(٣٦٥) و عمر آنقدر اين كلمات را تكرار كرد كه دهانش كف آورد،(٣٦٦). تا اين كه ابوبكر آمده دستور مى دهد، عمر ساكت شود، و او ساكت شده ، و به مردم مى گويد، مردم اين ابوبكر است با او بيعت كنيد و خود با ابى بكر بيعت مى كند،(٣٦٧) و عباس عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، فرياد بر آورد؛ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى ميرد چنانچه ديگران مى ميرند، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دفن كنيد، آيا شما يك بار مى ميريد، و پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دوبار؟ خداوند بزرگوارتر از اين است كه پيامبر خود را دوبار بميراند، اگر چنين باشد كه گوئيد، براى خداوند مشكل نيست كه (پس از اين) قبر را بشكافد، و اگر بخواهد او را زنده از قبر بيرون آورد. پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رحلت ننمود مگر اين كه راه را واضح و آشكار را روشن نمود، حلال را حلال ، و او هم چون چوپانى نبود كه به دنبال گوسفندان خود بر فراز قله ها رود، و گوسفندان خود را خار و خاشاك بدهد، و آبخور را گل آلود نمايد...(٣٦٨)

و چون ابوبكر خبر وفات پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دريافت نمود، خود را به مسجد رساند، در حالى كه عمر مشغول صحبت بود، ابوبكر خود را به پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى رساند، و روپوش پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بر مى دارد، و مى گويد:اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرگ مقدر به تو دست يافت ، و ديگر، مرگ ديگرى براى تو وجود نخواهد داشت ، آنگاه از منزل رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خارج مى شود، و هنوز عمر صحبت مى كند، ابوبكر به او مى گويد: آرام باش ، ساكت شو، و عمر توجهى نمى نمايد. ابوبكر به سخن مى آيد: هر آن كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مى پرستد، بداند كه او مرده است ، و هر كه ، خداى را مى پرستد بداند كه خداوند هرگز نمى ميرد. سپس اين آيه را تلاوت نمود:( وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُأَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْوَمَن يَنقَلِبْ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّـهَ شَيْئًاوَسَيَجْزِي اللَّـهُ الشَّاكِرِينَ ) (٣٦٩): محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيست جز پيامبرى همانند پيامبران گذشته اگر بميرد و يا كشته شود، به عقب بر مى گرديد، هر كس به عقب برگردد به خداوند ضررى نمى رساند.(٣٧٠) عمر گفت : گويا اين آيه را پيش ‍ از اين هرگز نشنيده بودم ،(٣٧١) و گفت : آيا اين آيه در قرآن است ؟(٣٧٢)

٦- ٥ اشكال و دفاع

هيچ ترديدى وجود ندارد كه عمر در آغاز، مرگ پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را انكار نمود، و نيز اين انكار تا هنگامى بود كه ابوبكر خود را به مدينه نرسانده بود، و پس از اين كه ابوبكر از (سنح) به مدينه آمد، و آن آيات را براى عمر خواند، عمر از انكار دست كشيد، و آن را يك مسئله عادى دانست آيا واقعا عمر، در مورد مرگ پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ترديد داشت ؟ و يا اين كه مصلحت ايجاب مى كرد، انكار كند، و بعد اقرار نمايد؟

قاضى القضاة عبدالجبار معتزلى گويد: اولين انتقادى كه از عمر نموده اند اين است كه او نمى دانست پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز ممكن است بميرد، و اين كه مرگ در مورد پيامبران الهى نيز وجود دارد، و به همين جهت گويد: به خدا سوگند پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمرده است و چون ابوبكر آياتى از قرآن براى او تلاوت مى كند، گويد؛ اكنون يقين پيدا كردم

قاضى القضاة در پاسخ گويد، چون عمر اين آيات را خوانده بود كه گويد:( لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ ) : تا اينكه او را بر همه اديان پيروز گرداند(٣٧٣)، و( وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا ) : و ترس آنان را به امنيت تبديل نمايد،(٣٧٤) بر اين باور بود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بايستى در زمان حيات خود بر همه اديان پيروز شود و چون مسئله تحقق نيافته بود پس پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نبايد بميرد.

و سيد مرتضىرحمه‌الله در پاسخ اين دفاعيه گويد: عمر با اين انكار، يا خواسته است اصل مرگ را انكار نمايد، و اين كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگز نيمی ميرد، و اين كه محال است پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بميرد، و يا اينكه منكر مرگ پيامبر است در اين حال ، و فعلا، زيرا هنوز دين او بر همه اديان پيروز نشده است ، و از اين قبيل مسائل چنانچه صاحب كتاب گويد: شبهه اى براى عمر در اين رابطه رخ داد.

در صورتى كه انكار او را به صورت اول بدانيم ، از مسائلى نيست كه خردمندى در آن ترديد داشته باشد، و يقين به اين كه هر انسانى مى ميرد، براى هيچ كس قابل ترديد نمى باشد، و نيز يقين به مرگ پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، چنانچه پيامبران قبل از او از دنيا رفتند، از نظر آئين اسلام امرى است واضح و روشن ، و نيازى نبود كه در اين رابطه آياتى از سوى ابوبكر خوانده شود، تا اين مسئله روشن و آشكار گردد.

و اگر انكار عمر، به صورت دوم باشد، كه قبل از نابودى همه اديان ، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنيا نمى رود، اولين اشكالى كه وارد مى شود، در نوع استدلال ابوبكر است ، كه از اين آيه استفاده نموده است : (تو خواهى مرد و آنان نيز مى ميرند)، زيرا عمر اصل مرگ پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را، در اين فرض ، انكار ننموده ، و تنها مخالفت او به خاطر جلو افتادن مرگ پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است ، و آيه ياد شده و نظير آن ، متعرض تاءخير و تقديم رحلت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشده ، و اصل مرگ را براى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ممكن مى شمارد.

و ديگر اين كه چگونه اين شبهه ، در ميان اين همه مردم فقط براى عمر بوجود آمد؟ و از كجا و به كدام دليل و آيه و يا روايت ، چنين حدسى زد كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم چون موسى به ميقات رفته و برمى گردد و دست و پا قطع مى كند؟ و چگونه آيات( لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ ) و( وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا ) ، به دوران زندگى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حمل نموده است ، و تحقق اين آرمان را در آينده ندانسته است ؟ و چگونه شد كه اين مسئله به ذهن شخص ديگرى جز او خطور نكرد، و چگونه به مرگ پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يقين پيدا نمى كند هنگامى كه آن حزن و اندوه فراوان مردم را مى بيند؟ و چگونه اين شبهه را در حال بيمارى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مطرح نمى كند، در حالى كه حزن و اندوه و بى تابى خانواده و اصحاب پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مى بيند، كه چگونه در هراسند، مبادا پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ميان آنان برود.

و هنگامى كه اسامه براى تاءخير در حركت سپاه خود عذر مى آورد كه نخواستم از مسافرين حال تو را جويا شوم ، خوب بود عمر مى گفت : اين بى تابى چرا، خداوند بر شما منت نهاده است كه تا وعده هايش محقق نشود پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنيا نخواهد رفت(٣٧٥)

و اصولا چرا عمر كه اين شبهه در ذهن او پديد آمد، هنگامى كه با گفته ابى بكر فقط (و نه با هشدار عباس عموى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيش از ابى بكر) به اشتباه خود پى مى برد، اين استدلال را ذكر نكرده و فقط پسنده مى دارد به ذكر اين كه : گويا من اين آيات را كه دلالت بر مرگ پيامبر دارد، قبلا نديده بودم

و به فرض اين كه چنين شبهه اى در ذهن او پديد آمد، چرا قبل از بررسى از صحت و خلاف آن ، شعار بدهد، زيرا شبهه بوده ، و به آن يقين نداشته است

و البته ابن ابى الحديد، دنباله سخن سيد مرتضىرحمه‌الله اشكالى بر گفته سيد وارد نموده كه مشكلى را نمى گشايد از ذكر و پاسخ به آن جهت جلوگيرى از به درازا كشيدن بحث خوددارى شد.

و نيز هنگامى كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از عمر علت تاءخير شركت در سپاه اسامه را سؤ ال مى كند، پاسخ مى دهد نخواستيم اگر مسئله اى روى دهد در مدينه نباشيم ، همه اين مسائل را عمر يك جا فراموش مى كند؟ وليكن با بررسى دقيق تر انگيزه طرح اين موضوع ، را در هدفى ديگر مى يابيم ؛...

٧ - ٥ انگيزه انكار مرگ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

بنابر آنچه گذشت ، لازم نيست در اين مورد به عمر نبست جهل و نادانى بدهيم ، و او را مردى ناآگاه نبست به اين مسائل بدانيم ، چنانچه قاضى القضاة چنين مسئله اى را عنوان مى كند، و از جمله انتقادهائى بر او مى شمارد.

و يا اينكه او را مردى بدانيم كه عظمت فاجعه او را دهشت زده كرده ، و مدهوشانه بگويد، بخدا سوگند او نمرده است(٣٧٦) .

البته ممكن است انسان دچار شوكه شود، و سخنرانى نامربوط بر زبان جارى سازد، اما اصولا چنين حالتى در شرايط خاصى به انسان دست مى دهد، مثلا به طور ناگهان با مسئله مهمى مواجه شود، و اين مسئله لااقل براى عمر چنين نبوده زيرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم طبق بعضى روايات حتى يك سال قبل از رحلت خود از آن خبر داده ، و يا از ماه رمضان ، و يا ذى الحجه ، و نيز در دوران بيمارى ، بارها و بارها مردم را از رحلت خود خبردار مى نمود.

با بررسى كوتاهى از حوادث آن روز، و نتايجى كه بعدها اين حوادث به بار آورد، ادعاى عمر را در انكار مرگ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، نمى توان ساده تلقى نمود.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صبحگاه دوشنبه در هنگامى كه مى شنود، ابابكر با مردم نماز مى خواند، با زحمت بسيار به مسجد مى آيد، و خود نماز را اقامه مى كند، و ابوبكر را كنار مى زند، تا نماز خواندن ابابكر را دليل بر جانشينى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ندانند(٣٧٧)، و همين حركت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دليل اين كه ابوبكر در كنار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، گفتند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ابوبكر اقتدا نمود، و بعد آن را نشانه تاءييد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از خلافت ابى بكر دانستند. و خروج پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را براى نماز، علامت منصرف نمودن ابابكر از نماز ندانستند(٣٧٨)

پس از آن به منزل رفته ، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اندكى بهبود مى يابد، ابابكر از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اجازه مى خواهد كه نزد زنش (خارجه) به (سنح) برود،(٣٧٩).

ابوبكر با اين اطمينان از مدينه به سنح بود. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رحلت مى كند، ابوبكر در مدينه نيست ، دستورات فراوان و سفارشات مكرر نسبت به علىعليه‌السلام شده ممكن است با يك حركت كوچك ، خلافت در اختيار علىعليه‌السلام قرار گيرد، احتياط حكم مى كند، تا رسيدن ابوبكر كه جهات مثبتى براى احراز خلافت دارد، از قبيل كهولت سن هجرت مصاحبت با رسول خدا، سبقت در اسلام بر بسيارى از مهاجرين ، حتى از خود عمر، نيز برتر است بايد پيش بينى هاى لازم انجام شود، و مردم به چيز ديگرى سرگرم شوند، مخصوصا انكار مرگ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه در صورت زنده بودن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسئله خلافت خود بخود منتفى است

طرح ، طرحى بسيار جالب بود، سريع و خيلى زود مردم را تحت تاءثير قرار داد، زيرا مردم واقعا علاقه مند بودند رهبرشان زنده بماند، بخصوص ‍ اين كه براى نقشه طرح شده شاهدى از قرآن در مورد يكى از پيامبران بياورد، و به مردم بگويد، نگران نباشيد، پيامبرتان نمرده ، او به مانند موسى به ملاقات خداى خود شتافته است ، و بزودى بر مى گردد و منافقين را كه مرگ او را باور داشته اند، شكنجه نموده و دست و پاى آنان را قطع مى كند.

عمر با اين نقشه چندچیز را به حاضرين ديكته مى كند:

١ - اين كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زنده است ، و تا زنده است نيازى به جانشين ندارد، پس نبايد اقدامى در اين راستا صورت گيرد.

٢ - كسانى كه معتقد به مرگ پيامبر هستند، منافق مى باشند، و اقدام به بيعت ، يعنى اعتقاد به مرگ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و در نتيجه يعنى نفاق

٣ - تهديد كسانى كه اقدام به بيعت مى نمايند، به قطع دست و پا و شكنجه و عمر با اين شيوه ابتكار عمل را بدست مى گيرد، و آنچنان با شدت و حرارت اين موضوع را پى در پى تكرار مى كند، كه طبق گزارشات رسيده دهانش به كف مى نشيند، و تا مدت لازم فرصت عكس ‍ العمل را از دست مردم مى ربايد، بجز از سوى تنى چند كه تحت تاءثير قرار نگرفته بودند اعتراض به اين مقال نمى شود، و توجهى به اعتراض آنان ، صورت نمى پذيرد. ابن ام مكتوم آياتى را كه متضمن مرگ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است ياد آور مى شود، اما عمر به كار و گفتار خود ادامه مى دهد،(٣٨٠).

عباس بر مى خيزد و فرياد مى زند: اى مردم آيا (راجع به اين موضوع) كسى چيزى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيده است ؟ و مردم پاسخ مى دهند: نه ....؛

و مى گويد:اى عمر تو خود از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين زمينه دانشى دارى ؟ نه حتما نه

عباس : پس اى مردم بدانيد و آگاه باشيد، هيچ كس از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين زمينه چيزى ندارد كه بگوييد. بنابر اين به آن خداوندى كه بى همتاست ، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مرگ دريافته ، و او مرده است ،(٣٨١).

و به روايتى ديگر، عباس گفت : پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صد در صد است ، او بشر است ، و مانند ديگران قابل تغيير است او را دفن كنيد، او بزرگوارتر از اين است كه دوبار طعم مرگ را بچشد، شما به يك بار بميريد، و او دوبار؟ اى مردم او را دفن كنيد، هيچ بر خداوند گران نيست كه خاك را از او به يك سو زند؟ اگر شما در اين گفتار راست آمده ايد و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مرگ فرا نرسد، تا مگر تمام احكام دين را استوار بدارد...؟ اى مردم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بخاك سپاريد،(٣٨٢).

و آنچه تاءييد مى كند كه رفتار عمر به اين گونه ، يك حركت ساده نيست كه از روى دهشت ، صورت گرفته است ، هم سوئى كسانى است كه در طول اجراى اين برنامه و تا پايان زندگى خود، در همه جا بر ضد علىعليه‌السلام تاخته اند، به اين گزارش توجه نمائيد:

عايشه گويد، عمر، و مغيرة بن شبعه اجازه ورود به خانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواستند، من به آنان اجازه دادم ، آنان وارد شدند، و من غرق در حجاب خود بودم ، عمر نگاهى به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انداخت و گفت : واى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چگونه بيهوش است ...!

سپس در هنگام خروج به نزديك در رسيدند، كه مغيره به عمر روى نموده مى گويد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است ...!

عايشه : مغيره ! تو دروغ مى گوئى بلكه تو مردى هستى در جستجوى فتنه ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نخواهد مرد مگر آن كه خداوند همه منافقين را نابود گرداند، عايشه گويد: پس از آن ابوبكر وارد شد، نگاهى به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انداخت و گفت :( إِنَّا لِلَّـهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ) ! پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رحلت نموده ...و به سوى مسجد رفت ،(٣٨٣).

ابوبكر وارد مسجد مى شود، و عمر را به آرامش دعوت مى كند، آنگاه مى گويد: هر كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مى پرستيد، بداند كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مرگ فرا گرفت و عمر گفتار ابى بكر را مى پذيرد. و آنگاه مردم را به سوى بيعت با ابى بكر دعوت مى نمايد،(٣٨٤).

مگر ابوبكر چه ديد كه عايشه او را باور كرد، و نتوانست مغيره را تصديق نمايد، و ابوبكر به عمر چه گفت : جز آنچه را قبلا ابن ام مكتوم ، و عباس به او گفته بودند، كه از آن دو نپذيرفت و از ابوبكر پذيرفت ، آيا ابوبكر بجز آنچه را قبلا ابن ام مكتوم و عباس گفتند، چيز ديگرى به عمر گفت ؟ و چرا در آن موقع آيات مرگ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به ياد نياورد، و اكنون به ياد مى آورد، و مى گويد: گويا اين آيات را من پيش از اين اصلا در قرآن نديده بودم(٣٨٥) و يا اين كه اين آيه اصلا در قرآن وجود دارد؟(٣٨٦) . و هنگامى كه ابوبكر به او مى گويد: اصرار نكن ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرده است ، باور مى كند، و زانوانش سست مى گردد و بر زمين مى نشيند؟،(٣٨٧).

و اكنون متوجه مى شويم كه چرا پپامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بارها در خطبه هايش از مرگ خود خبرى مى دهد و اصحاب خود را نكوهش ‍ مى كند، تا در مرگ او ترديد ننمايند.