سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ0%

سياه ترين هفته تاريخ نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

سياه ترين هفته تاريخ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على محدث (بندرريگى)
گروه: مشاهدات: 26176
دانلود: 2886

توضیحات:

سياه ترين هفته تاريخ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 164 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26176 / دانلود: 2886
اندازه اندازه اندازه
سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

فصل ششم : حديث كنف (كاغذ و قلم)

١ - ٦ پنجشنبه

چهار روز پيش از رحلت ، روز پنجشنبه ...! روزى مصيبت بار، روز فاجعه ، فاجعه اى بزرگ ، دردى جانكاه ، اندوهى بزرگ ، روز پنجشنبه ، خطوط بطلانى بر همه چيز، آغازى براى رنج بى پايان ! روز پنجشنبه ؟ پنجشنبه اى غم آلود، اشك آور، حسرت آفرين

١ - از سعيد بن جبير، ابن عباس گفت : پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روز پنجشنبه از بيمارى خود شكوه نمود، ابن عباس (به محض بردن نام روز پنجشنبه) گريه سر داد، و گفت : روز پنجشنبه ؟ و چه روزى بود روز پنجشنبه ؟ بيمارى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آن روز شدت يافت ، فرمود: كاغذ و قلمى بياوريد، تا چيزى بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد. يكى از افرادى كه نزد او بود، گفت : پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هذايان مى گويد! ابن عباس گفت : به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفتند: آيا خواسته ات را برآورده نمائيم ؟ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آيا بعد از آنچه انجام شد؟. ابن عباس گفت : پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ديگر آن را نطلبيد.(٤٢٥)

٢ - سعيد بن جبير از ابن عباس : روز پنجشنبه ! و چه روزى بود روز پنجشنبه ...؟ بيمارى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شدت يافت ، و فرمود: قلم و كاغذ بياوريد... پس مشاجره اى در گرفت ، و شايسته نيست در حضور پيامبر مشاجره اى صورت بگيرد. پس گفتند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را چه شده است ، آيا هذيان مى گويد؟ از او پرسش نمائيد...! پس آنان سخن خود را تكرار كردند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: مرا به حال خود واگذاريد، زيرا آن حالتى كه من دارم ، از آن چيزى كه شما مرا به آن مى خوانيد بهتر است

سپس به سه چيز وصيت نمود:

١ - مشركين را از شبه جزيره بيرون كنيد...؛

٢ - به هيئت هاى نمايندگى هم چنانچه من عطا مى دادم ، عطا دهيد.

٣ - و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از سومين ، ساكت ماند، نمى دانم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را گفت و من فراموش كردم ، و يا اينكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عمدا از سومين وصيت خوددارى كرد،(٤٢٦).

٣ - از عمر بن خطاب ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: كاغذ و قلم بياوريد تا نوشته اى بنويسم كه هرگز گمراه نشويد، زنان پشت پرده گفتند: خواسته پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را انجام دهيد، عمر گفت : من گفتم : ساكت باشيد، شما زنان ، هم نشينان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، هرگاه او بيمار شود چشمان خود را فشار مى دهيد (آب غوره مى گيريد به اصطلاح) و اشك مى ريزيد، و هرگاه شفا يابد يقه او را مى گيريد! رسول خدا فرمود: آنان از شما بهتر مى باشند،(٤٢٧).

٤ - عبدالله بن عتبه از ابن عباس : چون بيمارى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شدت يافت ، و وفاتش نزديك گرديد، و تعدادى از مردان در خانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضور داشتند، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: بشتابيد، قلم و كاغذ بياوريد، تا نوشته اى بنويسم كه هرگز گمراه نشويد؛ عمر گفت : بيمارى بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غالب آمده ، و شما قرآن داريد، كتاب خداوند ما را كفايت مى كند (نيازى به وصيت نداريم) اهل بيت ، اختلاف نمودند و مشاجره كردند، برخى از آنان مى گفت : قلم و كاغذ بياوريد، و برخى گفته عمر را تكرار مى نمودند، و چون داد و فرياد و اختلاف بسيار شد، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را غمگين نمودند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: از كنار من برخيزيد، عبيدالله بن عبدالله گويد: ابن عباس مى گفت : مصيبت ، و همه مصيبت آن بود كه مانع نگارش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شدند،(٤٢٨).

وقايع نگاران در اينجا، گفته اصلى عمر را تغيير داده و كلمه اى مؤ دبانه تر به جاى آن قرار داداند، بخارى نيز همين روايت را با همين سلسله سند ذكر كرده ، اما از ذكر نام عمر خوددارى كرده ، و به جاى آن از كلمه (بعضى) استفاده نموده است ،(٤٢٩) و نيز در اين حديث از واژه (هذيان) استفاده ننموده است ، در حالى كه در روايت قبل : از واژه (هذيان) استفاده نموده است و در روايتى ديگر، از عمر نيز به صراحت نام برده است :

٥ - عبيدالله از ابن عباس : گويد: چون بيمارى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شدت يافت ، فرمود: كاغذ و قلم بياوريد، تا نوشته اى بنگارم كه با داشتن آن نوشته نبايد گمراه شويد،(٤٣٠) عمر گفت : بيمارى بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غالب آمده ، كتاب خدا بس است ما را، اختلاف ، و داد و هوار، فراوان شد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: برخيزيد از كنار من ، نزاع و درگيرى نزد من سزاوار نمى باشد.

و ابن عباس (پس از نقل اين خبر) بيرون رفت و مى گفت : مصيبت و همه مصيبت آن بود كه نگذاشتند رسول خدا سفارش خود را بنگارد،(٤٣١)

٦ - مسلم ، در صحيح خود بدون اين كه نامى از گوينده آن جسارت برد، واژه (هذيان) را به كار برده است ، زيرا از عمر، نام نبرده است ، پس‍ راحت مى تواند واژه اصلى را ذكر نمايد،(٤٣٢)

ابوبكر احمد بن عبدالعزيز گويد: و حسن بن ربيع ، از عبدالرزاق ، از معمر، از زهرى ، از على بن عبدالله بن عباس ، از پدرش گويد:

چون هنگام وفات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرا رسيد، در حالى كه گروهى كه عمر نيز در ميان آنان بود، در خانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضور داشتند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: كاغذ و قلمى بياوريد، تا نوشته اى براى شما بنويسم كه پس از من گمراه نشويد، عمر كلمه اى گفت ، كه معناى آن غلبه بيمارى بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، و گفت : كتاب خداى ما را بس است ، در ميان افراد كه حضور داشتند، اختلاف و نزاع در گرفت ، برخى گفتند: سخن همان است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت ، و چون داد و فرياد و همهمه و ياوه گوئى و اختلاف فراوان گشت ، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: برخيزيد، سزاوار نيست در حضور پيامبرى ، چنين اختلاف صورت پذيرد، پس همگى برخواستند، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در همان روز وفات يافت ،(٤٣٣).

و ابن عباس مى گفت : مصيبت و همه مصيبت آن است كه نگذارند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود را بنويسد.

ابن ابى الحديد گويد: اين حديث را محمد بن اسماعيل بخارى ، و مسلم بن حجاج قشيرى در صحيح خود ذكر نموده اند، و همه حديث نويسان ، راويان ، در صحت اين روايت اتفاق دارند،(٤٣٤).

اين است نمونه اى از آنچه راويان حديث ، و وقايع نگاران ، راجع به نوشته اى كه هرگز نوشته نشد، براى ما به يادگارى گذارده اند. و نه تنها اين نامه نوشته نشد، بلكه به ساحت قدس نبوى نيز جسارت شد.

و ملاحظه شد كه كه همگان بدون ترديد آغازگر اين جسارت را، عمر دانستند، و بعضا براى كاهش ميزان جسارت ، لفظ اصلى جسارت را حذف نموده ، و به جاى آن واژه اى ديگر كه همان مفهوم را دارد، بكار برند، و برخى نيز نخواستند، از گوينده آن واژه نامى برده باشند، تا كرامت و اعتبار گوينده ، محفوظ بماند. و حتى در پاره اى از اين روايات نه از گوينده اين جسارت نامى برده ، و نه از نوع سخنى كه در حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفته شده است يادى كرده ، اما محتواى سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را شديدتر بيان داشته و اهميت آن را دو چندان ، از زبان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل نموده است ، جابر گويد:

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هنگام مرگ خود كاغذى خواست تا چيزى براى امت خود بنويسد، كه نه گمراه كنند (ديگران را) و نه خود گمراه شوند، پس ، آنان در حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، داد و فرياد و همهمه راه انداختند تا اين كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از نگارش آن صرف نظر نمود،(٤٣٥).

و مى بينيم كه آنان به اين دستورات توجه ننمودند، و اگر به آن توجه مى شد، از گمراهى نجات مى يافتند.

و اى كاش به اين مقدار كفايت نموده ، و نمى گفتند: كتاب خدا ما را از وصيت تو بى نياز مى كند، گويا اين كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمى داند كتاب خدا در ميان آنان چه موقعيتى دارد؟ و يا اين كه خود را آگاه تر از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد قرآن و خواندن آن مى دانستند؟ و اى كاش به اين مقدار نيز اكتفاء مى كردند، و از اين حد تجاوز ننموده و نسبت هذيان به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمى دادند؟ و گويا هرگز نداى قرآن را در مورد سخنان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشنيده بودند، كه شب و روز در گوش آنان طنين مى انداخت ؛ پيامبر شما مجنون نيست سخن ياوه نمى گويد، جز وحى خداوند چيزى ندارد، گمراه نيست از روى هواى نفس سخن نمى گويد، اشتباه در گفتارش نيست ؟ (در بخش ٤ - ٧ از آن سخن مى گوئيم

٢ - ٦: آغازگر جسارت بزرگ

عمر آغازگر اين جسارت بود، و ديگران از او در اين سخن پيروى كردند، چون در همه روايات ياد شده تصريح شد به ياد حاضرين دو دسته شدند، برخى ديگر گفتند، بايد از سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و برخى ديگر گفتند: بايد از سخن عمر پيروى كرد.

اين گونه برخورد با سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، توسط گروهى ، بيان كننده اين جهت است كه تعدادى از همفكران عمر در آن جمع حضور داشته اند، و چه بسا با پيش بينى هاى قبلى بوده است كه اگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا دم آخر، خواست در مورد خلافت علىعليه‌السلام سفارش كند، سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به اين گونه از اعتبار بيندازند، و انصافا چه خوب توانستند طرح خود را پياده كنند، و بخوبى مى توان دريافت چه چيز باعث شد، تا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواسته خود را تعقيب ننمايد، و گرنه همه چيز را زير سؤ ال مى برند.

چنين جسارتى را كسى به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ننموده ، مگر ابوجهل ،(٤٣٦).

٣ - ٦ چند سؤ ال ؟

آيا آداب معاشرت ، و عرف و اجتماع چنين اجازه اى مى دهد؟ آنهم در حضور يك بيمار در بستر مرگ و در حال احتضار، در حضور اقارب و خويشان ، و يك مشت زن و بچه ، آن هم نسبت به شخصى چون پيامبر عظيم الشاءنصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، كه آنان را از آن همه بدبختى نجات بخشيد، و به چنين شخصى چنان جمله اى نسبت دهند؟ و آيا اين حركت به معناى انكار همه چيز نمى باشد؟ و آيا با وجود همه آنچه گذشت ، هنوز هم ما حق نداريم همه چيز را بر ملا سازيم ،؟ و استدلال علمى و منطقى خود را بازگو نمائيم ؟ مى توان از همه آنچه گفته شد چشم پوشى نمود، اما يك محذر باقى مى ماند، و آن اين كه تصديق اين گروه به معناى تكذيب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است ، و در نتيجه تكذيب اسلام

و آيا ما نبايد از ساحت قدس نبوى و اصل اسلام دفاع كنيم ؟ و با ذكر شواهد تاريخى محكم ، و با استدلال علمى و منطقى ، لااقل نگذاريم دشمن هر چه مى خواهد بگويد؟ و هر آن چه مى تواند به اسلام و پيامبر آن نسبت ناروا دهد؟.

واث مونت كمرى ، نويسنده كتاب محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيامبر و سياستمدار، گويد: نقادان غربى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به بيمارى صرع متهم نموده اند،(٤٣٧)، گرچه او خود اين اتهام را وارد ندانسته و از وحى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دفاع مى كند، اما چرا چنين نسبتى به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داده اند؟ چون ما خود چنين گفته ايم ، و گفته ايم كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (نعوذ بالله) هذيان مى گفت ؟

و اينك چند سؤ ال ؟

١ - آيا مى توان باور كرد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سخن ناصواب گويد؟

٢ - انگيزه و هدف از اين اقدام جسورانه چه بوده است ؟

٣ - چرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيشنهاد خود را پى گيرى ننمود، و آن گاه كه خواستند اجراء كنند سكوت كرد؟

٤ - آيا اين گناه پوزش پذير است ؟

٥ - سومين وصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، كه راوى حديث فراموش كرد، و يا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عمدا آن را ترك نموده چه بوده است ؟ و اينها سئوالاتى است كه اين رخ داد به طور طبيعى به دنبال دارد.

٤ - ٦: اعتبار سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

قرآن با صراحت تمام در مورد گفته هاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اظهار مى كند، و هيچ كس نمى تواند در گفته هاى قرآن ترديد داشته ، و حجيت آن را زير سؤ ال برد، حتى شخص عمر، كتاب خداى را معيار عمل دانسته و مى گويد، حسبنا كتاب الله : كتاب خداى ، را معيار عمل دانسته كفايت مى كند و طبق صريح قرآن نسبت هزيان دادن به پيامبر، محكوم و گوينده آن مجرم است قرآن راجع به گفتار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گويد:

١ - « انه لقوم رسول كريم ذى قوة عند ذى العرش مكين مطاع ثم امين : و ما صاحبكم بمجنون(٤٣٨) :» اين گفتار پيامبرى است بزرگوار، و داراى عزت و منزلت نزد پروردگار، داراى قدرت و نيرو، و داراى منزلت و مقام نزد پروردگار، و دستورات او نزد پروردگار، و دستورات او نزد پروردگار مورد اطاعت است ، بايد از او اطاعت نمود، و امين است در تبليغ آنچه به او وحى مى شود، و نيز او همنشين شما بود، و جنون ندارد، چون نسبت جنون به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داده بودند.

گرچه برخى اعتقاد دارند، مقصود جبرئيل است ، كه رسول پروردگار است براى وحى به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، كه در اين صورت شش صفت ياد شده مربوط به اوست ، و نفى جنون و كمال عقل مخصوص به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و هذيان نوعى جنون است ، كه در هر حال ساحت مقدس نبوى از آن به دور است ، و لازم به يادآورى است كه تهمت جنون به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبلا از سوى مشركين ، به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شده بود.

٢ - « ما ضل صاحبكم و ماغوى ، و ماينطق عن الهوى ، ان هو الا وحى يوحى علمه شديد القوى ،(٤٣٩) :» پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گمراه نشد، و دچار خطا و اشتباه نگرديد، و از روى هواى نفس سخن نمى گويد، دعوت او به حق ، و يا قرآنى كه براى شما تلاوت مى كند، بجز وحى الهى نمى باشد، جبرئيل او را بياموخت

٣ - « انه لقول رسول كريم ، و ما هو يقول شاعر قليلا ما تؤ منون ، و لايقول كاهن قليلا ما تذكرون ، تنزيل من رب العالمين ، ولو تقول علينا بعض الاقاويل لاءخذنا منه بالميمين ، ثم لقطعنا منه الوتين(٤٤٠): » و آن سخن پيامبرى بزرگوار است ، و گفته شاعرى نيست ، بجز اندكى از شما به آن ايمان نمى آوريد، و نيز گفته كاهن و ساحر نمى باشد، اندكى از شما متذكر مى شود، از جانب پروردگار نازل شده است ، و اگر به ما سخنى نسبت دهد كه از ما نباشد، قرآن را از او مى ستانيم ، و يا دست راست او را قطع مى كنيم ، و يا از او انتقام مى گيريم و او را مى كشيم

و آيا پس از اين همه صراحت قرآن در مورد گفته هاى نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، كه خالى از هر نوع عيب و نقص و ايراد است ، و اينكه در گفته هايش حتى اشتباه وجود ندارد، و از روى خواسته هاى نفسانى هيچ دخالتى در منطق رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نداشته است ، چنانچه قرآن كريم بگونه مطلق از مدحت منطق رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، سخن مى گويد، و آنان كه اين تهمت ناروا را به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بستند در مقام عمل غير از آنانند كه خود مى گويند، لذا دستورات صادره پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در هر حال مى پذيرفتند، و امتثال فرامين او را واجب مى شمردند، و آن را هذيان نمى پنداشتند، و تاريخ شواهدى از اين گونه فرامين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبل از اين اتهام و نيز پس از آن و تا آخرين لحظه حياتش ‍ را براى ما بازگو نموده ، كه همه آن فرامين را اصحاب معتبر مى دانستند، تنها يك فرمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، آن هم بسيار ضرورى و حياتى مورد چنين اتهامى قرار مى گيرد، فرمانى كه مربوط به زمامدارى على بن ابى طالبعليه‌السلام است

١ - در مورد فرمان بسيج سپاه اسامه به سرزمين روم ، و پى گيرى آن از سوى حضرت در روزهاى چهارشنبه و روز پنجشنبه و روز شنبه ، و در شدت بيمارى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روز يكشنبه و باز روز دوشنبه آخرين روز زندگانى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، كه در حالات گوناگون بيمارى بوده است ،(٤٤١) كسى نسبت هذيان به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نداده است ، و به هدف خود مى رسيدند، لذا تا آخرين لحظه و حتى چهار روز بعد از درخواست قلم و كاغذ باز هم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اصرار مى ورزيد و حتى متخلفين را مورد لعنت قرار مى دهد، اما مواجه با چنين نسبتى نمى شود، و فرمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را هم چنان ، پابرجا و استوار مى دانند، و بعد از انجام كارهاى خود و تمام شدن بيعت با قوت و نيرو و اراده تمام آن را به انجام مى رسانند،(٤٤٢).

٢ - وصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از اتهام وارده را مورد ترديد قرار نمى دهند، و خدشه اى به آن وارد نمى سازند، و دو فقره از وصيت نامه هاى سه گانه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را، پذيرفته و يك مورد را از قلم مى اندازند، و آن دو مورد را كه عبارت از اخراج مشركين از شبه جزيرة العرب ، و دادن عطا به هيئت هاى نمايندگى را اجراء مى كنند، و هيچ گونه واكنشى منفى از خود نشان نمى دهند.

٣ - و نيز در آخرين لحظات و ساعات زندگى ، چنانچه خود گويند؛ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ دستور داد: ابابكر برود نماز گذارد، اين دستور از روى هذيان نمى باشد و كاملا معتبر است ؟

٤ - و نيز روز دوشنبه پس از بازگشت از نماز هنگامى كه متوجه مى شود، ابابكر را وادار نموده اند تا با مردم نماز بخواند، خود به مسجد مى رود و با مردم نماز مى خواند، و چون به منزل باز مى گردد، در حالى كه سخن نمى گويد، و با اشاره به اسامه دستور مى دهد، ماءموريت خود را به انجام رسانيد، در اين مورد نيز نسبتى ناروا داده نمى شود، زيرا راه پيش گيرى در اين فرمان نيز وجود دارد.

٥ - ٦: هدف و انگيزه جسارت بزرگ

با توجه به آن چه گذشت ، نبايد هيچ مسلمانى بخصوص آنان كه از دير زمان با قرآن و تعاليم آن آشنائى دارند، نمى توان باور داشت ، آنان اطلاعاتى از آيات ياد شده در مورد مصونيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نداشتند، مضافا بر اينكه عقل انسان ، بدون در نظر گرفتن آيات ياد شده ، به عصمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از خطا و لغزش ، حكم مى نمايد، و از همه اين ادله كه بگذريم ، شيوه و رسم تعيين ولايت عهد، بخصوص در ميان مردم عشايرى رايج بوده ، بنابراين به فرض عدم وصيت پيشين ، نياز به وصيت داشت ، و اگر قبلا نيز شخص وصى خود را تعيين نموده ، تاءكيد بر آن در هنگام مرگ امرى طبيعى است ، با توجه به همه اين مسائل چرا با تهمت ناروا و ايجاد جو درگيرى مانع وصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى شوند. در گفتگوئى كه عمر با ابن عباس دارد، پرده از اين ماجرا بر مى دارد:

ابن عباس گويد: به همراه عمر در يكى ار مسافرت هايش به شام رفتم ، روزى بر شتر خود، به تنهائى حركت مى كردم : من به دنبال او رفتم ، به من گفت : ابن عباس ، من از عموزاده ات شكايت دارم ، از او خواستم ، همراه من بيايد، او موافقت ننمود، و من هم چنان او را دل خور و خشمگين مى بينم ، فكر نمى كنى خشم او از چيست ؟ گفتم : تو خود مى دانى ، عمر گفت : فكر مى كنم او هنوز از خلافت ، و از دست دادن آن ناراحت است ، گفتم : آرى چنين است ، او گمان دارد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را براى خلافت كانديد نموده بود عمر گفت : فرزند عباس ! رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را براى خلافت كانديد نموده بود، چه مى شود، در صورتى كه خدا چنين نمى خواست ! رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چيز را خواست ، و خداوند چيز ديگرى اراده نمود، پس اراده خدا اجرا شد و اراده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ اجرا نگرديد، و آيا هرچه را رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اراده نمود انجام شد؟ او خواست عمويش (ابولهب) مسلمان شود، و خداوند اراده نكرد و او مسلمان نشد،(٤٤٣).

و مضمون همين خبر با لفظ ديگرى نيز روايت شده است : رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواست او را كانديداى خلافت نمايد، و من از ترس بروز فتنه ، مانع شدم و پيامبر از درون من آگاه شد و خوددارى كرد(٤٤٤).

در اين گفتگو، عمر به پنج مطلب اشاره مى كند: ١ - اين كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر خلاف اراده خداوند عمل نمود. ٢ - اين كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تصميم داشت علىعليه‌السلام را براى خلافت معرفى نمايد. ٣ - اين كه او مانع اجراى اين فرمان گرديد. ٤ - اين اقدام براى نجات اسلام بوده ٥ - دليل سكوت و پى گيرى نكردن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بيان مى دارد.

مشاهده مى شود عمر اعتراف مى كند كه با نسبت هذيان به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چگونه از وصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جلوگيرى كرده ، آن هم به بدترين شيوه ممكن

عمر نگذاشت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وصيت خود را بكند، چون او مى دانست وصيت راجع به چه امرى است اگر اندكى در جمله پايان حديث (كتف)، و حديث ثقلين ، كه تصريح به خلافت عترت دارد، تاءمل شود اين مطلب فهميده مى شود: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد، قلم و كاغذ بياوريد تا چيزى بنگارم كه هرگز گمراه نشويد، و در پايان حديث ثقلين نيز گويد: اگر به اين دو تمسك جوئيد هرگز گمراه نشويد، توجه به نتيجه گيرى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حديث ، اين نكته را مى رساند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بيمارى خود مى خواست ، آنچه را در دو حديث (ثقلين) گفته بود، مشرحا بيان دارد.

محمد حسنين هيكل گويد: آنان مسئله مهمى را از بين بردند كه نگذارند، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنچه را مى خواهد به روى كاغذ بياورد، وليكن عمر چنان در راى و انديشه خود ثابت ماند،(٤٤٥) يعنى اين كه نه تنها از كرده خود پشيمان نبود، بلكه تا آخر آن چه را انجام داده بود تاءييد مى كرد. در گفتگوئى ديگر با ابن عباس گويد:

و عرب خواهد دانست كه انديشه ، و عمل مهاجرين صدر اسلام در برگرداندن خلافت از علىعليه‌السلام بسيار پسنديده و شايسته بوده است ،(٤٤٦)

عجبا كه عمر راى و انديشه خود را از انديشه و راى پيامبر شايسته تر مى داند، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در برابر خداوند، و خود را هم گام با اراده پروردگار مى داند، خود را همتاى كسانى مى آورد كه تا آخر در برابر پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايستادند و به او ايمان نياوردند، افتخار مى ورزد كه مانع اجراى تصميم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گرديد، و در آخر همه اين اقدامات را به سود اسلام مى كند، و مانعى براى بروز فتنه هائى كه خود در آن سقوط نمودند،(٤٤٧) به حساب مى آورد.

٦ - ٦: دفاع و پاسخ

و شگفت آورتر اينكه با كمال تاءسف ، با همه تصريحات عمر، و در دنيائى كه جسارت يافتن حقيقت در آحاد مردم پديد آمده ، باز هم كسانى هستند كه بدون تفكر و انديشه ، به دفاع بر خواسته ، و نمى خواهند، آنچه را مى دانند، به آن اعتراف نمايند، و به صرف اين كه باور كردنش مشكل است ، خود را در اين چهارچوب به حبس مى اندازند، و اين اقدام عمر را ابتكارى الهى شمرده ، و از كرامات شيخ مى داند؛ زيرا راى عمر با اراده پروردگار هماهنگ بوده ، اما اراده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اراده پروردگار هماهنگ نبوده است ؟(٤٤٨)

احمد شهرستانى در كتاب ملل و نحل گويد: اگر اعتراض بر امام به حق را خروج و تمرد بدانيم و اعتراض كننده را خارجى به شمار آوريم ، چنانچه با (خويصره) تميمى عمل شد، در هنگامى كه به پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اعتراض نمود، و گفت : « اعدل يا محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فانك لم تعدل» : به عدالت رفتار كن اى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، زيرا تو به عدالت رفتار نمى كنى ، آيا اين نوع بر خورد با پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تحسين عقل و انديشه خود و قبيح انديشه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمى باشد.(٤٤٩)

و آيا هنگامى كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خواست قلم و كاغذ مى كند تا دستورى بدهد كه مردم را از گمراهى نجات بخشد، و در مقابل اين خواسته به پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت هذيان داده مى شود،(٤٥٠) و مى گويد: كتاب خداى ما را از وصيت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بى نياز مى كند، آيا اين حركت تحسين عقل خود و تقبيح انديشه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و در واقع پايان رسالت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به شمار نمى آيد، پس ‍ چرا آقاى شهرسانى بين اين دو جريان امتياز قائل مى شود، و مى گويد: اختلافاتى كه در هنگام بيمارى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انجام مى شود، يك مسئله اجتهادى است ، و هدف آنان از اين اختلاف و مخالفت اقامه شرع و تداوم و برقرارى دين بوده است(٤٥١)

و در صفحه بعد گويد: اين دو رويداد (حديث قلم و كاغذ - و حديث اجراى فرمان سپاه اسامه) را به اين جهت در اينجا ذكر نمودم كه مخالفين ، اين دو جريان را در شمار مخالفتهاى مؤ ثر در امر دين شمرده اند، در حالى كه چنين نيست ، بلكه هدف آنان ، اقامه دين و استوارى آن بوده است(٤٥٢)

در اينجا واقعا ضرب المثل يك بام و دو هوا صدق مى كند، آقاى شهرستانى اعتراض به امام را خروج از دين مى داند (پس اعتراض به پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اولويت قرار دارد) كه مثلا اعتراض عمر را به پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امرى اجتهادى بداند.

مقصود از اجتهاد چيست كه اين همه ، و در هر موردى به اجتهاد متوسل مى شوند؟ آيا مورد اجتهاد آن جائى نيست كه دستور صريحى وجود نداشته باشد، و انسان در اين صورت (اگر دايره اجتهاد را تا اين حد وسيع بدانيم .) مى تواند طبق نظر شخصى خود عمل نمايد، و اما در صورتى كه دستور صريح و آشكار وجود داشته باشد، ديگر اجتهاد براى چيست ؟ و اگر با وجود نص صريح ، انسان آن را كنار گذارد و طبق نظر شخصى خود عمل كند، به گونه اى كه مغاير با فرمان صريح باشد، مصداق مخالفت و سرپيچى از دستور كجاست ؟ و در چه موردى است ؟ و آيا مگر مخالفت آنان با دستور پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر اساس تشخيص خود و دلسوزى براى اسلام و مصلحت انديش نبود؟ چنانچه اظهار مى دارند، و اين همان تحسين عقل و خرد خويش ، و تقبيح راى و نظريه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمى باشد؟ و بلكه به مراتب شديدتر از اعتراض (خويصر) است ، زيرا (خويصر) بخت برگشته فقط يك اعتراض در مورد خاص به پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمود، اما با نسبت هذيان به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همه چيز را زير سؤ ال بردند، آيا پيامبرى كه العياذالله هذيان بگويد، شايسته پيامبرى است ؟ و آيا به طور كلى از اعتبار ساقط نمى شود، و اين بزرگترين ضربه ، به اصل دين و اسلام نمى باشد؟ آن وقت شهرستانى مى گويد: به خاطر اقامه دين و... به پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنين نسبت هائى دادند، و گفتند: او را به حال خود واگذاريد، اين هم يك منطق كاملا عوضى است كه ضربه به اصل دين را به پا داشتن و اقامه آن بدانند.

تعصب كارش به آنجا انجامد كه اگر امر اثر شود، بين اين كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درست مى انديشيد يا فلان ، بگوئيم فلان ، و پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كنار گذاريم ، آخر ما هر چه داريم از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داريم ، اگر پيامبر را از پيامبرى ساقط نموديم ، چه خواهيم داشت ، اگر تفكر شخصى يك نفر را زير سؤ ال بريم ، بهتر از آن نيست كه رسالت را خدشه دار نمائيم