سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ0%

سياه ترين هفته تاريخ نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

سياه ترين هفته تاريخ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على محدث (بندرريگى)
گروه: مشاهدات: 26171
دانلود: 2885

توضیحات:

سياه ترين هفته تاريخ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 164 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26171 / دانلود: 2885
اندازه اندازه اندازه
سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١٠- ٦ باز هم دفاع

ابوجعفر نقيب در گفتارى با ابن ابى الحديد مطالبى مى گويد كه خلاصه آن چنين است : هنگامى كه عمر در جريان (كاغذ و قلم) آن جسارت و اسائه ادب را نمود، و مانع شد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم راءى عمر را پسنديده است ، و چون نظاير آن را عمر در گذشته انجام داده بود مردم نيز اعتراض نداشتند، و اين خود علامت رضايت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است(٤٦٩). و به عبارت ديگر: چرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواسته خود را دنبال ننموده ، در هنگامى كه اصحاب دو دسته شدند، و گروهى با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم موافق بودند، و حتى از او خواستند: آيا بياوريم آنچه خواستيد، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: برخيزيد و از نزد من بيرون رويد كه آنچه من در آن قرار دارم بهتر از آن چيزى است كه مرا به آن مى خوانيد.

پاسخ :

اين كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سكوت نمود، و خواسته خود را تعقيب ننمود. پس از اين كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اين جسارت مواجه گرديد، ملاحظه نمود نگارش وصيت نيز اثرى را بجز فتنه در پى نخواهد داشت ، زيرا پس از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز اختلاف به شكل ديگر مطرح خواهد شد، كه آيا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هذيان گفت ، (العياذبالله)، و يا نه ؟، چنانچه در حضورش اين اختلاف ايجاد شد. و اگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اصرار مى ورزيد، و آن وصيت را مى نگاشت ، در گفته خود پافشارى مى كردند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هذيان گفته ، و پيروان آنان براى اثبات اين منظور تلاش مى كردند كتابها تدوين نموده و طومارها مى نوشتند، و نه چون امروز كه در صدد توجيه گفته عمر بر آمده تا از شدت زنندگى آن بكاهند، و لذا انديشه قوى و دورانديشى عميق رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، ايجاب كرد، از نگارش كتاب چشم پوشى نمايد، تا اين كه راهى براى خدشه دار نمودن اصل نبوت براى آنان گشوده نشود.

در عين حال پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خشم و نفرت خود را از اين حركت زشت با جملاتى از قبيل : برخيزيد از كنار من برويد، و يا اين كه زنان از شما بهترند، اعلان مى دارد:

١ - زنان پشت پرده گفتند: چرا قلم و كاغذ براى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمى آوريد؟ و عمر به زنان اعتراض كرد، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پاسخ به اعتراض عمر فرمود: آنان از شما بهتر مى باشند.(٤٧٠)

٢ - جابر بن عبدالله انصارى ، بعد از ذكر حديث (قلم و كاغذ) مى گويد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عمر را طرد نمود و از خود راند.: « قال فتكلم عمر فرفضه النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :» گويد پس ‍ عمر صحبت نمود و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را از خود راند،(٤٧١)

سؤ ال : اگر انجام اين فرمان واجب مى بود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مجرد مخالفت آنان ، آن را ترك نمى نمود، چنانچه تبليغ در امر دين را به خاطر مخالفت كفار ترك ننمود؟ پاسخ اين كه در صورتى كه اين اعتراض وارد باشد، مى توان گفت بعد از مخالفت و اعتراض آنان ، وجوب آن از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ساقط شده ، به دليل مؤ ثر واقع نشدن و فتنه حاصله از آن ، در حالى كه تبليغ اسلامى براى كفار چنين پيامدى نداشت و ديگر اينكه وجوب تبليغ از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، ربطى به وجوب آوردن قلم و كاغذ براى نگارش ‍ دستورى كه متضمن مصونيت از گمراهى است ندارد، و اين مطلب كه گفته شده ، وجوب تبليغ از سوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نفى مى كند، اما وجوب انجام آن توسط مسلمين به قوت خود باقى است ، مگر اين كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وجوب را بردارد، و پيامبر اين كار را انجام نداد، فقط از آنان اعراض نمود، و روى گردان شد.

دفاعى ديگر:

اينكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در واقع نمى خواست چيزى بنويسد، و او مى خواست با اين سخن آنان را آزمايش كند، و خداوند عمر را در اين ميان برگزيد، تا مانع آوردن كاغذ و قلم شود، و بنابراين ممانعت او مورد موافقت خداوند بوده است ، و از كرامات او به حساب مى آيد.

شيخ سليم ، بشرى رئيس دانشگاه الازهر، اين دفاعيه را از علماى خود نقل نموده است ، اما خود نيز آن را مورد پسند قرار نداده ، و گويد: انصاف اين است كه گفته حضرت : (هرگز بعد از آن گمراه نشويد) اين مطلب را نمى پذيرد، زيرا اين جمله ، پاسخ دوم دستور پيامبر راجع به آوردن قلم و كاغذ مى باشد: قلم و كاغذ بياوريد تا براى شما نوشته اى بنگارم ، و اين كه (گمراه نشويد)، و معناى آن چنين است كه اگر قلم و كاغذ آورديد براى شما چيزى مى نويسم كه هرگز گمراه نشويد و روشن است كه خبر دادن به چنين چيزى اگر فقط براى آزمايش باشد كه آيا قلم و كاغذ مى آورند، يا نه ؛ خبر دروغ است ، كه پبامبران الهى منزه و مبراى از آن مى باشند.

شيخ سليم چون اين دفاع را نمى پسندد عذر ديگرى مى آورد: و آن اين كه اين دستور بعنوان يك امر واجب نمى باشد، كه اگر كسى آنرا ترك گويد، گناهكار باشد، و بلكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را بعنوان مشاوره طرح نموده است ، و مسائلى كه بعنوان مشورت طرح مى شد، اصحاب ، در اين گونه مطالب گاهى اعتراض مى نمودند بخصوص عمر كه خود را در ادراك مصالح موفق مى ديد، و با اين اعتراض مى خواست پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حال بيمارى بزحمت نيفتد و صلاح در اين ديد كه نياوردن قلم و كاغذ سزاوارتر است

و ممكن است عمر بيم آن داشته است كه مبادا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چيزى بنويسد كه مردم از انجام آن عاجز باشند، و سزاوار عقوبت شوند، زيرا با نگارش آن ديگر نمى شد آن را توجيه نمود.

و نيز شايد ترس عمر از اين كه منافقين خدشه اى در صحت نگارش ‍ بنمايند، زيرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را در حال بيمارى نوشت ، و همين امر باعث فتنه شود، او را وادار كرد، مانع نگارش وصيت شود.

و شايد آنان چنين پنداشتند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى گويد: شما در گمراهى اجتماع نخواهيد نمود، و خود مى دانستند كه همه امت ، در امرى گمراه كننده اتفاق نظر نخواهند داشت ، چون قبلا اين حديث را از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيده بودند، و تكرار آن را ضرورى نمى دانستند، و گمان داشتند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قصدى جز احتياط بيشتر ندارد، و به همين جهت دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دستورى واجب نمى شمردند، و به اين گونه با او مواجه شدند، فقط به خاطر دلسوزى به حال پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و...

شيخ سليم گويد: تمام عذرهائى كه در اين رابطه داشته اند از اين حدود تجاوز نمى كند.

وليكن كسى كه اندك تاءملى داشته باشد، به اين نتيجه ميرسد كه همه آنچه گفته شد، خالى از اشكال نمى باشد، زيرا هنگامى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى گويد: بعد از آن هرگز گمراه نشويد، متوجه خواهيم شد كه دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، دستورى است واجب ، و وجوب را اراده نموده است ، و با توجه به بردبارى حضرت و حسن خلقى كه دارد، دستور مى دهد از كنارش برخيزند، و بروند، دليل است بر اين كه آنان يكى از واجبات مهم و عظيم را ترك نموده اند.

گويد: بهتر اين است كه در پاسخ گفته شود: حادثه و رويدادى بود كه انجام شد، و ما نمى دانيم توجيه صحيح اين حركت آنان در مقابل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چيست ؟(٤٧٢)

شيخ سليم نيز همانند ديگران از توجيه اين حركت آنان عاجز است و دليل اين حركت را نمى تواند هضم نمايد، اما اگر كسى بدون داشتن پيش ‍ ساخته هاى ذهنى به قضاوت بنشيند خواهد دريافت علت و انگيزه ممانعت از نگارش ، مسئله اى بوده است كه آنان آن را نمى پسنديدند، و لذا بناگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را با جمله اى روبرو كردند، و سر و صدا و اختلافى راه انداختند، كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صلاح نديد، در آوردن قلم و كاغذ اصرار ورزد، و لذا به طور شفاهى وصيت خود را مطرح مى كند، كه آن را نيز از حديث ساقط مى كنند، و مى گويند: سومين را فراموش ، و با عمدا ترك نمود،(٤٧٣). و آن مسئله مهم بجز خلافت علىعليه‌السلام نمى باشد كه عمر نزد ابن عباس به آن اعتراف نمود.

و به فرض اين كه توجيهات ياد شده را بپذيريم ، چرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را با كلمه (هذيان) آزردند؟ و چرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: بيرون رويد؟ چرا ابن عباس گريه مى كند؟ و در هنگام مرگ چه وقت آزمايش است ، در لحظات آخر هر كس در فكر اين است كه آخرين و مهم ترين سفارشات را بنمايد.

و باز اين چه نوع توجيهى است كه بگوئيم ، عمر مصالح را درك مى نمود، و از جانب خداوند به او الهام شده بود كه با پبامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مخالفت كند، و الهامى كه به او شده بود، از وحى رسول خدا مهم تر است ؟

و اين چه نوع دل سوزى نسبت به پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است ؟(٤٧٤) آيا آوردن قلم و كاغذ موجب آسايش او مى شد؟ و يا نسبت هذيان به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دادن ؟ و مخالفت با دستورات او؟ و آيا كسى كه نوشتن يك نوشتار براى او سخت است آزردن او با سخنان ياوه براى او سخت و ناهموار نمى باشد.

و از اين شگفت تر اين كه بيم داشتند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستورى صادر كند كه مردم از انجام آن عاجز باشند، و مستحق عقوبت شوند، و اين بيم و ترس چرا در صورتى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى گويد: اين نوشته باعث مى شود كه هرگز گمراه نشويد، آيا گمان مى رود، آنان كه چنين دفاعياتى از عمر مى نمايند، عمر را آگاهتر از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به پيامدها و عواقب امور مى دانند؟ و يا اينكه او را مهربانتر و محتاطتر از پيامبر مى شناسند؟ آيا باورشان اين است ؟ هرگز...!

و اگر واقعا ترس داشتند، منافقين در صحت اين دستور از سوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ترديد نمايند چون پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حال بيمارى چنين چيزى را نوشته است ، چرا خود بذر ترديد، افشانده و با نسبت دادن (هذيان)، راه را براى آيندگان گشودند؟

و اين كه گفته شد: عمر مقصود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را درك ننمود كه حفظ تك تك افراد از گمراهى است ، و فكر مى كرد مقصودش ‍ خبر دادن از عدم تجمع امت در گمراهى است ؟.

اولا هر كسى كه اين حديث را بشنود به ذهن او جز عدم گمراهى تك تك افراد خطور نمى كند، زيرا فهم معناى ادعا شده نياز به قرينه دارد، و نيز نياز به تقدير جمله و كلمه اى دارد، ديگر اينكه درك عمر آنچنان ضعيف نبود كه حديثى اين چنين را نشنيده باشد، زيرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بارها گفته بود: همه امت من گمراه نمى شوند، و در گمراهى اجتماع نخواهند، و امت من در خطا و اشتباه تجمع نمى نمايند، و بسيارى از تصريحات ديگر مبنى بر اين كه همه احاد امت در اشتباه متفق نشوند و با وجود همه اين تصريحات ممكن نيست و معنايى غير از مفهوم صريح لفظ به ذهن كسى خطور نمايد توقع مى رود عمر آن چيز را از حديث بفهمد كه ديگران مى فهمند نه آنچه را كه همه صحاح آن را نفى مى كنند،(٤٧٥).

فصل هفتم : درهاى بسته ...؟

١-٧: ابوبكر و درب مسجد...!

پيش از اين مى دانستيم كه روز پنجشنبه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درخواست قلم و كاغذ نمود كه با جو سازى مانع آوردن آن و انصراف رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از پيگيرى و نگارش وصيت گرديد....و بعد مى بينيم كه دو و يا سه روز بعد در حاليكه بيمارى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شدت مى يابد، و به قول عايشه هفت مشك آب از هفت چاه مختلف ، روى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خالى مى كنند، تا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بتواند به مسجد برود و با مردم نماز گذارد، و خطبه ايراد كند، و براى شهداى احد طلب مغفرت نموده و پس از سفارش راجع به انصار از رحلت خود خبر دهد و ابوبكر گريان شود، آنگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او دلدارى داده بگويد: ابوبكر؛ خود را آزار مده ، همه درهائى كه به مسجد باز مى شود بنديد، جز در ابوبكر را...!(٤٧٦).

در حالى كه قبل از جنگ احد، يك بار پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همه درها را بسته بود، و حتى شخصا به دنبال ابوبكر فرستاده و او را احضار نمود و به او گفت : درى كه از خانه ات به مسجد باز است آن را ببند (ديوار بكش و آن را مسدود نما)، و ابوبكر گفت : چشم و اطاعت مى نمايم ، و در خود را مسدود نمود، سپس فرستاد به دنبال عمر، و به او نيز دستور داد كه در خود را ببندد، و او نيز پذيرفت و در را مسدود كرد، و به دنبال عباس فرستاد و او نيز چنين كرد، حمزه امتناع ورزيد، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به على دستور داد به حمزه پيغام رسول خداى را برساند، و چون پيغام به او رسيد او نيز پذيرفت

به پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرضه داشتند: همه درها را بستى ،

به جز درى كه از آن علىعليه‌السلام است ؟ و پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: من درهاى شما را نبستم ، خداوند آن ها را مسدود ساخت و در روايتى ديگر فرمود: من درهاى شما را نبستم ، و در على را نگشودم ، وليكن خداوند آن ها را بست و در على را گشود.(٤٧٧)

و روايت شده : پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطبه اى ايراد نمود:

من ماءمور شدم اين درها را ببندم بجز در علىعليه‌السلام برخى از شما اعتراض كردند، و من بخدا سوگند چيزى را نبستم ، و چيزى را نگشودم ، وليكن من يك ماءمور هستم به من دستورى داده شد، آن را انجام دادم ، و من جز از وحى الهى پيروى نمى كنم ،(٤٧٨).

تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل اما نه اجازه دهيد، با هم اين حديث مجمل را مفصل نمائيم ...!

يك نكته ...!

و قبل از تفصيل لازم است در همين جا توجه خود را به يك نكته مبذول داريم ، و آن اين كه گفته شد: دستور بستن درهاى مسجد، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، توسط پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در روزهاى آخر زندگى خود، و در هنگامى بود كه دستور داد جز به ابابكر، به ديگرى در نماز اقتداء نكنند،(٤٧٩) .

و ترديدى نيست كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در روز دوشنبه بدرود زندگى گفت ،(٤٨٠).

و نيز گفته شده : ابابكر، هفده نماز با مردم گذارد،(٤٨١). و در بعضى روايات سه روز نماز گزارد. و با اين كيفيت حديث (بستن درها بجز در ابى بكر) بايد در روز جمعه و يا دوشنبه) از سوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (بر اساس گمان آنان) صادر شده باشد، و ما در هر دو مورد، هم حديث بستن درها، و هم در بخش نماز ابى بكر سخنى خواهيم داشت

و نيز ترديدى نيست كه جسارت به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روز پنجشنبه بوده است ، و مصيبت روز پنجشنبه كه توسط ابن عباس اعلان شده مشهور است

و نيز اين يك مسئله طبيعى است كه هر روز بيمارى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شديدتر مى شده ، چنانچه عايشه گفت : هفت مشك آب ، از هفت چاه آب ، روى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خالى كرديم و اكنون به اين نكته توجه شود: چرا حديث بستن درها دچار سرنوشت ، حديث كاغذ و قلم نگرديد، و در اينجا به ساحت قدس نبوى اهانت نشد؟ در حالى كه بيمارى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شديدتر بود.

علامه امينى گويد: من كه مى دانم چرا، و منجمين نيز مى دانند، و حتى خواب آلودگان نيز مى دانند، و ابن عباس از همه بهتر مى داند، كه مى گويد: مصيبت ، و تمام مصيبت آن است كه بين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و نگارش نامه فاصله انداختند و نگذارند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وصيت خود را بنمايد.(٤٨٢) .

٢ - ٧ در گشوده مسجد رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

در زمينه بستن همه درهائى كه به مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باز مى شد، به جز در خانه علىعليه‌السلام ، روايات بسيارى در كتاب هاى حديث و آثار اهل سنت آمده است كه ما نمونه اى از آن را در اينجا مى آوريم :

١ - پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داد: همه درهائى را كه به مسجد باز مى شوند، بجز در خانه علىعليه‌السلام بسته شود،(٤٨٣) . ترمذى گويد: اين حديث غريبى است اين حديث با الفاظى ديگر، و به اسنادى ديگر نيز روايت شده است كه به زيد بن ارقم منتهى مى شود، زيد بن ارقم گويد: در خانه تعدادى از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مسجد باز مى شد، روزى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اين درها را به ببنديد، جز در خانه علىعليه‌السلام

زيد گويد: مردم در اين رابطه اعتراض نمودند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخواست ، و پس از حمد و ثناى پروردگار فرمود: به من دستور داده شد همه اين درها را به بندم بجز در خانه علىعليه‌السلام گوينده اى از شما در اين مورد سخنى گفت ؛ و من چيزى را نبستم ، و نگشودم ، وليكن به انجام چيزى ماءمور شدم ، و از آن دستور پيروى كردم ،(٤٨٤).

علامه امينى در رابطه اين حديث گويد: رجال اين حديث ، صحيح است بجز ابى عبدالله ميمون كه او نيز مورد اطمينان است ، بنابراين ، حديث ياد شده طبق تصريح حافظان احاديث ، صحيح است ، و رجال حديث مورد اطمينان هستند، رجال حديث عبارتند از: محمد بن جعفر، از عوف از ميمون ، از زيد بن اءرقم ،(٤٨٥).

ابن حجر در رابطه با اين حديث گويد: ابن جوزى اين حديث را از كانال نسائى ذكر كرده ، و حديث را به دليل وجود (ميمون) در سلسله سند، صحيح ندانسته است

ابن حجر گويد: ابن جوزى اشتباه مى كند، و دچار اشتباه آشكارى شده است ، زيرا (ميمون) را بسيارى از محدثين توثيق نموده اند. و ترمذى نيز در حديثى ديگر، بجز اين حديث ، او را صحيح دانسته است

و در فتح البارى ج ٧ - ص ١٢ آن را روايت نموده ، و گفته است رجال اين حديث همگى مورد اطمينان هستند. و (بدخشى) در نزل الابرار آن را روايت نموده ، و گويد: احمد، و نسائى و حاكم و ضياء با سندهائى كه همه آن ها مورد اطمينان هستند، اين حديث را روايت نموده اند،(٤٨٦).

٢ - عبدالله بن عمر بن خطاب گويد: سه خصلت به على بن ابى طالب داده شد، اگر يك صفت از اين اوصاف سه گانه به من داده مى شد، بهتر از شتران سرخ موى مى باشد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دخترش فاطمه را به او تزويج نمود، كه فرزندانى براى او آورد، و همه درهاى مسجد را بست بجز در او را، و پرچم پيروزى را در جنگ خيبر به او سپرد،(٤٨٧).

رجال حديث : وكيع از هشام بن سعد، از عمر اءسيد، از فرزند عمر بن خطاب

هيثمى گويد: احمد بن حنبل ، و ايويعلى اين حديث را روايت نموده اند، و رجال هر دو صحيح است ،(٤٨٨).

ابن حجر گويد: ابن جوزى حديث ياد شده را به دليل وجود هشام در ميان سلسله سند آن ، صحيح ندانسته است ، در حالى كه او مردى است راستگو، و حديثش را شواهد تاءييد مى كند، و نسائى به سند صحيح آن را روايت نموده است ،(٤٨٩).

٣ - ابوهريره گويد: عمر گفت : سه چيز به على بن ابى طالب داده شد، اگر يك صفت از اين اوصاف سه گانه را مى داشتم ، نزد من بهتر از شتران سرخ موى مى بود، گفته شد: و آن ها چيستند؟ در پاسخ گفت : ازدواجش با فاطمهعليها‌السلام دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و سكونتش در مسجد، همراه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، كه حلال شد براى او آنچه براى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حلال بود، و پرچم پيروزى در جنگ خيبر،(٤٩٠).

حاكم در مستدرك اين حديث را صحيح دانسته ، و بسيارى از اهل حديث ، نيز آن را از طريق حاكم روايت نموده اند،(٤٩١).

و چندين روايت ديگر كه ضرورتى براى ذكر آن نمى بينم ، و در همين بخش ، نيز دوباره برخى از اين احاديث را ذكر خواهيم نمود.