سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ0%

سياه ترين هفته تاريخ نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

سياه ترين هفته تاريخ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على محدث (بندرريگى)
گروه: مشاهدات: 26163
دانلود: 2885

توضیحات:

سياه ترين هفته تاريخ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 164 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26163 / دانلود: 2885
اندازه اندازه اندازه
سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٦ - ٧: نگرشى كوتاه به حديث ابوبكر

اضافه بر آنچه گذشت ، حديثى كه ابوبكر را استثناء نموده است سند آن طبق نظريه علماى اهل سنت ضعيف و قابل اعتماد نيست ، بخصوص با ضميمه آنچه در اين مورد گذشت ، بخارى در دو مورد از حديث ابى بكر ياد مى كند: مورد اول كه از واژه (باب) در آن استفاده شده ، فليح بن سليمان از جمله راويان حديث است ، ذهبى در ميزان الاعتدال ، و ابن حجر عسقلانى در تهذيب التهذيب درباره فليح بن سليمان گويند: ابن معين درباره اش گاهى مى گويد: به احاديث او احتياج نمى شود، و گاهى گويد: ضعيف است ، و گاهى او و نسائى و ابو حاتم گويند: احاديث او قوى نيست ، و او از دشمنان آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است ، و ابن المدينى درباره اش گويد: او و برادرش هر دو ضعيف هستند(٥٢٠).

ابن معين گويد: مورد اطمينان نيست ، و از حديث او اجتناب مى شود،(٥٢١).

ابو داود گويد: حديث او مورد اطمينان نيست ، و گويد: طبرى مى گويد: منصور او را متصدى صدقات نمود، زيرا او از منصور خواست فرزندان حسن را به حبس افكند(٥٢٢).

روايت دوم صحيح بخارى كه از واژه (خوخه) استفاده شده است ، اسماعيل بن عبدالله از راويان اين حديث است(٥٢٣)

ابن معين درباره اش گويد: به دو فلس (پلك ماهى) نمى ارزد، و نيز گويد: او و پدرش دزد حديث بودند، و دولابى در (راويان ضعيف) گويند: نضر گفت : او دروغگو است ، ابن حجر در تهذيب التهذيب گويد: ابن معين درباره اش گفته است : قاطى مى كند، دروغ مى گويد: به او اعتناء نمى شود. سيف بن محمد گويد: او حديث جعل مى نمود، بن شبيب گفت : شنيدم كه او مى گفت : گاهى من حديث جعل مى نمودم ،(٥٢٤).

ترمذى نيز اين حديث را از عايشه نقل نموده و گويد: اين حديث از اين كانال حديث غريبى است و گويد: اين حديث از كانال ابوسعيد نيز روايت شده است ،(٥٢٥).

انصاف اين كه حديثى با اين وضعيت قدرت معارضه با حديث صحيح متواتر در مورد اميرالمؤ منينعليه‌السلام ندارد، چه رسد به اين كه آن را باطل نمايد، چنانچه ابن جوزى و ابن تيميه و شاگردش ابن كثير چنين ادعائى نمودند.

ابن ابى الحديد در رابطه با حديث (سدّ الابواب الاباب ابى بكر) گويد: اين حديث و نظاير آنها از جعليات (بكريه) است كه در مقابل حديث اميرالمؤ منين وضع نموده اند، اين حديث در مورد علىعليه‌السلام بوده ، و (بكريّه) آن را براى ابوبكر روايت نموده اند، چنانچه حديث (برادرى ابوبكر با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و حديث قلم و كاغذ براى وصيت كردن در مورد ابى بكر، و حديثى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ابى بكر مى گويد: من از تو راضى هستم ، و آيا تو نيز از من راضى مى باشى ؟ و از اين قبيل موارد كه براى مقابله با شيعه جعل نموده اند.(٥٢٦)

فصل هشتم : دستور نماز

١- ٨: احضار علىعليه‌السلام

طبرى در كتاب (الولاية)(٥٢٧) و دارقطنى در صحيح و سمعانى در فضائل ، و گروهى از راويان شيعه ، و عبدالله بن عباس و ابى سعيد خدرى و عبدالله بن حارث ، روايت نموده اند، (متن حديث از صحيح است) عايشه گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: دوست مرا فرا خوانيد (پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خانه عايشه بود)، من به دنبال ابوبكر فرستادم ، به او نگاه كرد، و سر خود را بر زمين نهاد، سپس ‍ فرمود: دوست مرا فرا خوانيد؛ عمر را صدا زدند، و چون به او نگاه كرد فرمود: دوستم را فرا خوانيد؛ من گفتم : واى بر شما، على بن ابى طالبعليه‌السلام را مى خواهد، بخدا سوگند، جز او كسى ديگر را نمى طلبد، و چون علىعليه‌السلام را مشاهده نمود، لباس و روانداز خود را گشود، و او را به درون آن برد، و همچنان او را در آغوش داشت تا اينكه بدرود زندگى گفت(٥٢٨)

احمد در مسند خود از ابن عباس : چون پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيمار شد در آن بيمارى كه از دنيا رفت فرمود: على را بگوئيد بيايد، عايشه گفت ابوبكر را مى خوانيم ؛ حفضه گفت : عمر را مى گوئيم بيايد؟ و ام الفضل گفت : عباس را صدا كنيم ؟ و چون همگى جمع شدند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود را بلند نمود، و علىعليه‌السلام را در ميان آنان نديد، ساكت شد، و عمر گفت : از كنار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخيزيد...(٥٢٩)

و از طريق اهل بيتعليهم‌السلام آمده است : عايشه پدرش را فرا خواند، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از او روى گرداند، و حفصه پدرش را فرا خواند، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از او نيز روى گرداند ام سلمه علىعليه‌السلام را فرا خواند، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مدت زيادى با او به آهستگى سخن مى گفت(٥٣٠) .

٢- ٨: نماز ابوبكر...؟

١ - طبرى گويد: ارقم بن شرحبيل ، از ابن عباس روايت كرده : پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: على را به نزد من بفرستيد، پس او را بخوانيد، عايشه گفت : اگر به دنبال ابوبكر مى فرستاديد حفصة گفت : اگر به دنبال عمر مى فرستاديد، پس همگان نزد او جمع شدند، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: برويد، اگر به شما نيازى داشتم به دنبالتان مى فرستم ، پس آنان از نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيرون رفتند.

ابن ابى الحديد در مورد اين روايت سخنى شايان توجه دارد، گويد:

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گويا تصميم داشته است به علىعليه‌السلام وصيت نمايد، كه عايشه با او به رقابت برخواسته و از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى خواهد به دنبال پدرش بفرستد، و حفصه با عايشه به رقابت بر مى خيزد و از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى خواهد به دنبال پدرش بفرستد، و پس از آن حضور پيدا مى كنند بدون اينكه از آنان بخواهد، پس ترديدى نيست كه دخترانشان آنان را طلبيده اند، و اينكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنان مى گويد: (برويد اگر نيازى بود به دنبال شما مى فرستم) سخن كسى است كه ناراحت و خشمگين شده باشد(٥٣١)

دنباله حديث طبرى

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت : هنگام نماز فرا رسيده ؟ كسى گفت : آرى ، فرمود: به ابابكر دستور دهيد، با مردم نماز بخواند، عايشه گفت : ابوبكر مردى رقيق القلب است ، به عمر دستور دهيد؟ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: به عمر بگويئد، و عمر گفت : من بر ابوبكر مقدم نخواهم شد، مادامى كه او حضور دارد، پس ابوبكر جلو افتاد، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم احساس نمود از شدت تب او كاسته شده است ، پس از منزل بيرون آمده ، و چون حركت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به گوش ابوبكر رسيد، خود را به عقب كشاند، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيراهن او را كشيد، و خود در جاى او قرار گرفت ، و رسول الله نشست (نماز را نشسته خواند) و از همان جائى كه ابوبكر انجام داده ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نماز را ادامه داد؟...(٥٣٢) .

و علامه مجلسى دنباله حديث را چنين بيان مى كند:

و آن دو (ابوبكر و عمر) به دختران خود روى نموده گفتند: نمى بينيم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ما كارى داشته باشد؟ و در پاسخ گفتند: آرى چنين است ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: دوست مرا بگوئيد بيايد، و ما فكر مى كرديم و اميدوار بوديم شما دوست او هستيد(٥٣٣).

٢ - ابن اسحاق گويد: عبدالله بن زمعه گفت : با تنى چند از مسلمين نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوديم ، بلال پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را براى اقامه نماز دعوت نمود، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: به كسى بگوئيد، با مردم نماز بخواند، عبدالله بن زمعه گويد: من بيرون آمدم ، عمر را ديدم با گروهى از مردم است ، و ابوبكر حضور نداشت ، پس به عمر گفتم : برخيز و با مردم نماز گذار، پس او به نماز ايستاد، و چون تكبير گفت ، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صداى او را شنيد، و صداى عمر بلند بود، گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: پس ابوبكر كجاست ؟ خداوند و مسلمانان ، قبول ندارند. گويد: پس به دنبال ابوبكر فرستاده شد، و او پس از اين كه عمر، آن نماز را انجام داده حاضر شد، و با مردم نماز گذارد.

عمر به عبدالله بن زمعه گفت : واى بر تو با من چه كردى ؟ وقتى به من گفتى با مردم نماز بخوانم تصور نمى كردم بجز پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من دستور داده باشد، و اگر چنين فكر نمى كردم هرگز با مردم نماز نمى خواندم ، عبدالله گفت : رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من چنين دستورى نداده بود اما هنگامى كه ديدم ابوبكر حضور ندارد، تو را شايسته ترين افراد براى اين منظور دانستم(٥٣٤)

٣ - زهرى گويد: عايشه گفت : پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: به ابوبكر بگوئيد با مردم نماز بخواند، و من گفتم : او مردى است رقيق القلب ، صدايش ضعيف است و هرگاه قرآن مى خواند گريه مى كند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: به او دستور دهيد با مردم نماز بخواند، عايشه گويد: من سخن خود را تكرار نمودم ، پس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: شما همنشينان يوسف هستيد، به او بگويند با مردم نماز بخواند.

عايشه گويد: من اين سخن را نگفتم جز اين كه دوست داشتم ، اين دستور از ابوبكر منصرف گردد، و دانستم ، مردم هرگز دوست ندارند كسى جاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بايستد...(٥٣٥).

٤ - بلال اذان مى گويد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور ميدهد: ابوبكر با مردم نماز بخواند؛ و عايشه مى گويد: ابوبكر شخصى با عاطفه و حساس است ، (نماز نخواهد خواند)؛ و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، دستور مى دهد ابوبكر با مردم نماز بخواند. و ابوبكر مشغول نماز مى شود، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با كمك فضل بن عباس و شخص ديگرى (علىعليه‌السلام ) به مسجد مى رود، ابوبكر در جاى خود مشغول خواندن نماز است ، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در كنار او به نماز مى ايستد، ابوبكر به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اقتداء مى كند، و مردم به ابوبكر(٥٣٦).

اگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ابوبكر دستور داده بود با مردم نماز بخواند:

١ - چرا با زحمت كه حتى قادر به راه رفتن نمى باشد به مسجد مى رود، و به نماز مشغول مى شود؟

٢ - اگر ابوبكر به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اقتدا نموده است ، چنانچه روايت گويد، امامت او معنى ندارد و آيا ممكن است شخصى در زمان واحد و در يك نماز هم امام باشد، و هم ماءموم ؟.

٥ - ابن اسحاق و زهرى گويد: چون روز دوشنبه شد، روزى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آن روز بدرود زندگى گفت ، به سوى مردم رفت ، در حالى كه آنان نماز صبح مى خواندند، پرده را كنار زد، و در را گشود، و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از خانه خارج گرديد، و دم در خانه عايشه ايستاد، و نزديك بود مردم از خواندن نماز دست بردارند، بخاطر شادمانى ديدار رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و لبخندى بر چهره رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشست ، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنان اشاره نمود كه در نماز خود پايدار بمانند(٥٣٧).

٦ - ابن مليكه گويد: چون روز دوشنبه شد در حالى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستمالى به سرخود بسته بود وارد مسجد شد، و در كنار ابوبكر نماز را نشسته خواند، پس از نماز با صداى بلند، بگونه اى كه صدايش تا بيرون مسجد نيز مى آمد، با مردم سخن گفت ، او مى فرمود: اى مردم ، آتش بر افروخته شد، و فتنه ها همچون پاره هاى ظلمانى شب روى آورد، و به خدا سوگند هيچ خورده اى بر من نخواهيد گرفت ، من حلال ننموده ام ، جز آنچه را قرآن حلال نموده ، و حرام ننموده ام جز آنچه را قرآن حرام دانسته(٥٣٨).

٧ - از ابوبكر بن عبدالله بن ابى سيره سؤ ال نمودم : ابوبكر چند نماز، با مردم خواند؟ پاسخ داد: هفده نماز، گفتم : چه كسى اين خبر را به تو داد؟ گفت : ايوب ، از عباد، از يكى از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (٥٣٩).

٨ - پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سه روز از منزل خارج نشد، و ابوبكر در اين سه روز با مردم نماز گذارد، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از روزنه خانه نماز ابى بكر را با مردم تماشا نمود، و پرده را انداخت و ديگر نتوانست به مسجد آيد.

ابن كثير گويد: (مسلم) نيز اين روايت را نقل نموده ، و اين خود بهترين دليل است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روز دوشنبه ، نماز در مسجد نخوانده ، و به مدت سه روز از مردم منقطع بوده است(٥٤٠)

٣-٨: جمع بندى كوتاه

مجموعه اى رواياتى را كه متعرض نماز ابى بكر شده است ، از طبقات ابن سعد به طور خلاصه يادآور مى شويم :

١ - پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ابوبكر دستور مى دهد با مردم نماز بخواند، و چون نماز را شروع مى كند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مسجد آمده و در كنار ابوبكر نشسته مى خواند، و پس از آن خطبه اى ايراد نموده مردم را از فتنه ها بر حذر مى دارد(٥٤١).

٢ - پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در نماز شركت نمى كند، فقط پرده را كنار زده به آنها نگاه مى كند(٥٤٢).

٣ - پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور مى دهد، ابوبكر نماز گذارد، عايشه نمى پذيرد، و پيشنهاد مى دهد عمر نماز گذارد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مجددا دستور مى دهد ابوبكر نماز گذارد، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خشمگين زنان را مؤ اخذه مى كند(٥٤٣).

٤ - پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور مى دهد ابوبكر نماز گذارد، و او به عمر پيشنهاد مى دهد، و بالاخره خود به نماز مشغول مى شود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد مسجد مى شود، و به خواندن نماز مشغول مى شود، در حالى كه نشسته است ، و ابوبكر به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اقتداء مى كند، در حالى كه ايستاده است و مردم به ابوبكر اقتداء مى كنند(٥٤٤).

٥ - پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور مى دهد ابوبكر با مردم نماز بخواند، و به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيشنهاد مى شود، عمر نماز بخواند، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد، خداوند و مؤ منين نمى پذيرند(٥٤٥).

٦ - پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور مى دهد ابوبكر نماز گذارد، و خود به مسجد آمده ، ابوبكر را مقدم مى دارد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته است و ابوبكر ايستاده است ، و چون ابوبكر سلام نماز را مى گويد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ركعت دوم را مى خواند (در واقع روايت مى گويد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ابوبكر اقتداء نمود)(٥٤٦).

٧ - پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ناراحت مى شود، هنگامى كه صداى عمر را در حال خواندن نماز مى شنود(٥٤٧) .

٨ - پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ابوبكر اقتداء مى كند، و مى فرمايد: هيچ پيامبرى نمى ميرد مگر آنكه به فردى از افراد امت خود اقتداء كند(٥٤٨).

٩ - ابوبكر هفده نماز با مردم مى خواند(٥٤٩).

١٠ - پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور مى دهد: عمر نماز گذارد، و چون نمى پذيرد ابوبكر نماز را مى خواند، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيراهن او را مى كشد، و خود در جاى او مى ايستد، و نماز را تمام مى كند(٥٥٠).

١١ - عبدالله بن زمعه گفت : پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كسى را براى نماز معين ننمود، و فرمود: بگوئيد كسى با مردم نماز گذارد(٥٥١).

٤ - ٨ تجزيه و تحليل

از مجموع آنچه گذشت ، نكات زير بدست مى آيد، و متن هر يك از اين روايات متن ديگرى را تكذيب مى كند، و تناقض آشكار، در روايات ياد شده به چشم مى خورد زيرا متن مجموع احاديث ياد شده به ترتيب زير است :

١ - پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به شخص ابوبكر دستور اقامه نماز را نداده است ٢ - پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ابوبكر دستور مى دهد نماز را برگزار نمايد ٣ - پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ابوبكر اقتداء نموده است ٤ - مردم به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ابوبكر هر دو اقتداء نموده اند ٥ - ابوبكر به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اقتداء نموده است ، و ركعت دوم را خود بجا آورده ٦ - پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مسجد نيامده است ٧ - پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابوبكر را كنار زده و خود بجاى او ايستاد و نماز را با هم خوانده اند ٨ - پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از انجام نماز، از فتنه خبر مى دهد ٩ - پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عمر دستور مى دهد نماز بخواند ١٠ - پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نماز خواندن عمر را مورد قبول خداوند و مؤ منين نمى داند ١١ - و اصلا پيامبر به مدت سه روز از خانه بيرون نيامد.

و در روايات قبل خوانديم كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داد علىعليه‌السلام دوست و حبيب او بيايد و آنان به جاى اينكه به دنبال على بفرستند، هر يك طبق نظر خود به دنبال شخص دلخواه خود فرستاد(٥٥٢) و پس از آن مسئله خواندن نماز مطرح مى شود، آيا گمان نمى رود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواسته است اين ماءموريت را به علىعليه‌السلام واگذار نمايد، و هنگامى كه ملاحظه مى شود، اين چنين ، دستورات او را ناديده مى گيرند، از آن صرف نظر نموده ، مبادا، مسئله اى را كه در مورد (كاغذ و قلم) پياده كردند، در اين مورد نيز پياده كنند؟ زيرا طبق برآوردى كه شده است ، اين جريان بعد از نسبت دادن هذيان به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده است ، زيرا چنانچه اظهار مى دارند، ابوبكر سه روز نماز گذارده(٥٥٣) است ، روز وفات دوشنبه ، و حديث (كاغذ و قلم) روز پنجشنبه بوده است(٥٥٤) بخصوص ‍ اين كه گفته مى شود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به كسى دستور نداد نماز گذارد، و عايشه بود كه چنين موضوعى را پيشنهاد داد، و در حديث عبدالله بن زمعه نيز خوانديم كه او گفت : پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: كسى نماز گذارد و شخص خاص را معين نمى كند، و او به دنبال عمر مى رود و بعد ابوبكر نماز مى گذارد(٥٥٥).

ابن ابى الحديد گويد: و موضوع نماز گذاردن ابوبكر، اين است كه علىعليه‌السلام نماز گذارد، زيرا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: (كسى با مردم نماز گذارد) و شخص خاص را براى اين منظور انتخاب ننمود، و اين موضوع مربوط به نماز صبح بود، و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود براى نماز خارج گرديد، در حالى كه به دوش على و فضل بن عباس تكيه داده و در محراب براى برپائى نماز ايستاده ، و در همان روز چاشت گاه بدرود زندگى گفت ، و اين دستور را (كه انجام هم نشد - م -) دليل بر خلافت ابوبكر دانستند و گفت : كداميك از شما دوست دارد، خود را مقدم بدارد (بر كسى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را در نماز مقدم داشته است ؟ و بر اساس همين نكته بيعت را استحكام بخشيدند، و علىعليه‌السلام همه اين مسائل را از سوى عايشه مى دانست(٥٥٦). به شيخ يوسف ابن يعقوب لمعانى استاد علم كلام خود، گفتم : مى گوئى : عايشه پدر خود را براى خواندن نماز معين نمود، و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را تعيين نكرد؟ و او در پاسخ گفت ؛ من چنين چيزى نمى گويم وليكن علىعليه‌السلام مى گفت ، و تكليف من غير از تكليف اوست ، او در آنجا حضور داشت ، و من حضور نداشتم(٥٥٧).

و اگر در واقع پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ابوبكر دستور داد نماز را با مردم بخواند، چرا خود با آن حالت تب دار شديد به مسجد مى آيد، در حالى كه چندين بار دست و پاى خود را مى شويد، تا از شدت تب كاسته شد، و بتواند در مسجد حضور يافته و نماز گذارد؟(٥٥٨).

آيا حضور او در مسجد براى تاءكيد ابى بكر است ؟ اگر چنين است پس ‍ چرا او را كنار مى زند، و پيراهن او را مى كشد، و خود جاى او مى ايستد، و نماز مى خواند، و همين امر باعث مى شود كه اضطراب و اخلال در روايت بوجود آمده برخى بگويند، ابوبكر به پيامبر اقتداء نمود و مردم به ابوبكر؟ و آيا چنين چيزى هرگز ممكن بوده است ، كه يك نماز دو امام داشته باشد، و يا اينكه گفته شود نصف نماز را ابوبكر امامت نمود، و نيمى ديگر را پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و يا هر دو با هم امامت نمودند و... و آيا هرگز نشانى از تاءييد به چشم مى خورد، جز سخنرانى آتشين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه آنچنان خشمگين شده كه با آن حال تب دار شديد، فرياد مى كشد كه صدايش تا بيرون مسجد مى آيد، و از فتنه و آشوب آينده ، خبر مى دهد، و اعلان مى دارد من از خود چيزى نگفته ، حلالى را حلال و حرامى را حرام ننموده بجز از سوى خداوند، و همه اين جريانات بعد از خواندن نماز است(٥٥٩).

و چرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زنان خود را سرزنش مى كند، و آنان را همچون زنانى مى داند كه مى خواستند حضرت يوسف را گمراه نمايند، آيا به دليل اصرار در امر خير بوده است ، و يا به دليل مخالفت با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رحمت كه آن همه آزار و ايذاء آنان را تحمل نمود، و حديث (افك) را شنيد، و دم نزد تا اينكه آيه بر برائت عايشه نازل گرديد، اما در اين جا آنان را همانند زنان گمراه كننده يوسف مى داند؟ آيا همه اين مسائل كافى نيست ما را وادار به انديشه نمايد كه اين دستورات ، و روايات چگونه بوده اند؟ و كسانى كه جرئت داشته در روز روشن ، و در حضور اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بستگانش نسبت هذيان به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دهند حال آنان چگونه است ؟.

٥ - ٨: انگيزه امامت در نماز

ابن سعد گويد: چون پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وفات يافت ، انصار گفتند: از ما اميرى انتخاب شود و از شما اميرى ؟ پس عمر به نزد آنان آمد و گفت : اى گروه انصار آيا نمى دانيد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داد ابابكر با مردم نماز بخواند؟ گفتند آرى ؛ عمر گفت : پس ‍ كدام يك از شما دوست دارد بر ابابكر مقدم شود؟ گفتند: به خدا پناه مى بريم از اينكه بر او مقدم شويم(٥٦٠).

ابن ابى الحديد گويد: هنگامى كه ابوبكر دست عمر و ابوعبيده را مى گيرد، و به مردم مى گويد: من يكى از اين دو نفر را براى خلافت كانديد مى كنم ، عمر به ابوعبيده مى گويد: تو در اسلام لغزش و نادانى نداشته اى ، اين پيشنهاد را مى دهى در حالى كه ابوبكر حضور دارد، كداميك از شما دوست داريد جلو بيفتيد از كسى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، او را براى نماز مقدم داشته است ؟ و بعد ابوبكر را مخاطب نموده گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى دين ما به تو رضايت داد، و ما براى دنياى خود به تو راضى نشويم ؟(٥٦١).

و ما بعد از اين در بخش سقيفه از آن سخن خواهيم گفت

مى بينيم كه هم تلاش هاى ياد شده به منظور مسائلى است كه در آينده بعد از رحلت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بايد صورت پذيرد، و نيز متوجه مى شويم حضور پيامبر اكرم در مسجد با آن وضعيت تب دار نيز براى خنثى كردن اينگونه تلاش ها انجام مى شود.

محمد حسنين هيكل نويسنده معاصر مصرى مى نويسد:

تب آنچنان وجود پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را فرا گرفته كه تمام وجودش به يك پارچه آتش تبديل شده بود... و آتش سوزان تب مانع نگرديد كه او به مسجد نرود و با مردم نماز نگذارد... و با وجودى كه روز به روز درد او زياده مى شد، احساس مى كرد برود و با مردم سخن بگويد، لذا دستور داد از چاههاى مختلف آب حاضر نمايند، و او را در طشتى نشانده هفت مشك آب به رويش خالى كنند، تا از شدت تب او كاسته شود كه بتواند به مسجد رود، و با مردم نماز بخواند(٥٦٢) و سخنرانى كند، و فرياد بكشد كه صدايش از مسجد بيرون رود و بگويد: اى مردم آتش فتنه شعله ور گرديد، فتنه ها همچون پارهاى ظلمانى شب روى آورد، و به خدا سوگند شما نمى توانيد بر من خرده بگيريد، من جز آنچه را قرآن حلال نموده چيزى را حلال ننموده ام ، و جز آنچه را قرآن حرام نموده چيزى را حرام نكرده ام(٥٦٣).

سؤ ال ؟: آخر چرا؟ و باز هم چرا؟ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اين حالت تب دار به مسجد مى رود، و اگر طبق دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عمل شده ، و او دستور داده است كه شخصى حتى غير معين به مسجد رود چرا نگران است ، چرا اين چنين سخن مى گويد؟ چرا بر دوش ‍ فضل بن عباس و على تكيه داده و كشان كشان خود را به مسجد مى رساند؟ آيا جز اين است كه احساس مى كند بايد به مسجد رود، و مردم را بر حذر دارد، و از فتنه هايى كه در كمين آنان است خبر دهد، و اين كه خود عهده دار نماز مى شود، و كسانى را كه در محراب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و در جاى او ايستاده اند به يك سو مى زند، تا فردا چنين ادعائى نكنند، و اگر توانستند مدعى شوند، در آينده بتوانند با شواهد موجود، به استدلال برخيزند، و آيا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود به اين موضوع پى نمى برد، هنگامى كه على را مى خواهد، و به نام او را صدا نمى كند، بلكه با كلمه دوست و حبيب او را فرا مى خواند، و در اين گونه خطاب ها، انحصار فهميده مى شود، يعنى تنها دوست من علىعليه‌السلام است و با او مخالفت مى كنند، و حضرت از آنان روى مى گرداند... و همه اين مطالب را حضرت مشاهده مى كند، پس حق دارد با آن حالت تب و ضعف شديد، به مسجد رفته خود نماز را اقامه نمايد، و آنچنان سخن بگويد، تا جلو سوء استفاده آيندگان را بگيرد، و يا لااقل راهگشاى آينده اى دور بشود. و بخصوص با ملاحظه بعضى از روايات ياد شده كه تناقض آشكار در آن به چشم مى خورد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در يك جا از نماز خواندن عمر نهى مى كند، و در جاى ديگر به او دستور مى دهد نماز گذارد، و نيز عايشه كه مايل است پدرش بعنوان دوست منحصر به فرد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شناخته مى شود، در آن جا كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دوستش را فرا مى خواند، و عايشه مى داند كه جز علىعليه‌السلام كسى ديگر مورد نظر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمى باشد، اما در عين حال به دنبال ابوبكر مى فرستد، وليكن در هنگامى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (به اصطلاح) از ابوبكر مى خواهد كه به جاى او نماز گذارد، عايشه نمى پذيرد(٥٦٤).

ابن ابى الحديد گويد: چگونه اين دو جريان كه از عايشه نقل شده است با يكديگر سازش دارند، حرص و ولع عايشه براى احضار پدر، و پيشنهاد عايشه به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه نماز را به ديگرى ، جز پدرش واگذار نمايد، و اين مسئله صحت گفتار شيعه را مى رساند كه مى گويند: نماز خواندن ابوبكر به دستور عايشه بوده(٥٦٥).

همه اين مسائل روى هم ، يك مسئله را ثابت مى كند، و آن اينكه امامت نماز را دليل بر وصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد خلافت بدانند، آنان كه دستور صريح پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در اين مورد ناديده گرفتند، و از نگارش آن امتناع نمودند، اكنون به آويزه اى نه چندان مطمئن تمسك جويند.

در حالى كه خواندن نماز، گرچه طبق دستور نيز باشد چيزى را ثابت نمى كند، زيرا امامت در نماز، با زمامدارى كليه امور مسلمين ، سياسى ، اجتماعى ، اقتصادى ، نظامى ، فرهنگى و غيره ، ارتباطى ندارد، بخصوص ‍طبق نظر برادران اهل سنت كه هيچگونه شرايطى جز اسلام ، براى آن تصور نمى كنند و اگر تصدى بعضى امور عبادى محض ، بخصوص با توجه به اضطرابى كه متن روايات اين باب دارد دليل بر چيزى باشد، تصدى كليه امور مربوط به تجهيز پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، مخصوصا نماز گذاردن بر جنازه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، كه بدون ترديد طبق دستور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، علىعليه‌السلام بوده است ،

سزاوارتر است كه نشانه چنين امرى باشد، و اگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى خواست خلافت را به ابى بكر واگذار نمايد، چه چيزى مانع او مى شد كه به صراحت از آن نام نبرد و به گونه كنايه و غير مستقيم ، با نشانه و علائم بسيار ضعيف از آن ياد نمايد در حالى كه زمينه براى ابابكر فراهم بود، و همه كسانى كه بعدها در استقرار خلافت براى ابى بكر تلاش ‍ كردند، حضور داشته و اگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كوچك ترين اشاره اى مى نمود، آن را با صداى رسا تبليغ مى كردند، چنانچه همه تلاش هاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در جهت خلافت اميرالمؤ منين مسكوت گذاردند.