سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ0%

سياه ترين هفته تاريخ نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

سياه ترين هفته تاريخ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على محدث (بندرريگى)
گروه: مشاهدات: 26200
دانلود: 2895

توضیحات:

سياه ترين هفته تاريخ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 164 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26200 / دانلود: 2895
اندازه اندازه اندازه
سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

فصل نهم : آخرين روزها

١ - ٩: مداواى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

عايشه گويد: بيمارى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رو به افزايش ‍ بود، به گونه اى كه اطرافيان تصور نمودند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زندگى را وداع گفته است ، زنان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را احاطه نموده اند، ام سلمه و ميمونه ، اسماء بنت عميس و عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، همگى حضور دارند. عايشه گفت : همگى به اتفاق آراء نظر دادند از آن داروئى كه اسماء بنت عميس در هنگام اقامتش در حبشه آموخته بود به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدهند، زيرا تصور نمودند پيامبر به بيمارى ذات الجنب مبتلاء شده است پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حال اغماء بسر مى برد، عموى پيامبر از اين كه داروى ياد شده را به خورد پيامبر دهند امتناع مى ورزد، وليكن آنها، آن دارو را در حال بى هوشى پيامبر به خوردش مى دهند. اين عمل آنان ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به هوش مى آورد و سؤ ال مى كند: چه كسى اين دارو را به خوردش داده است ؟ پاسخ مى دهند: عمويت عباس ؛ او به ما گفت : اين داروئى است كه از اين سرزمين و به سرزمين حبشه اشاره نمود به دست ما رسيده است

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : چرا چنين كرديد؟ گفتند بيم آن داشتيم كه به ذات الجنب مبتلا شده باشيد؟.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: ذات الجنب يك بيمارى است كه خداوند مرا به آن مبتلا نمى كند. به همه افرادى كه در خانه حضور داشته اند بجز عمويم عباس از اين دارو بخورانيد.

به همه افراد از اين دارو خورانيدم حتى ميمونه كه روزه دار بود، و اين عمل به خاطر سوگندى بود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در مورد آنان ياد نموده كه از آن دارو بخورند، و آن را مجازات آنان قرار داده بود(٥٦٦).

در روايت ديگرى است : عايشه گويد: در بيمارى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دارو به دهانش ريختيم ؛ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اين كار را نكنيد، گفتيم : چون پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيمار است ، همانند بيماران ديگر دارو دوست ندارد، و چون به هوش ‍ آمد، فرمود هيچكس در خانه نماند، مگر اينكه با او اين كار انجام شود، بجز عباس زيرا او حضور نداشته است(٥٦٧).

ابن سعد در طبقات گويد: زنان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او دارو خوراندند، و نامى از حضور عباس نمى برد و در همه روايات او را استثناء مى كند، كه از آن دارو به عباس نخورانند(٥٦٨).

ابن اثير گويد، عايشه گفت ؛ اسماء بنت عميس اظهار داشت : بيمارى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جر ذات الجنب نمى باشد، اگر از داروى مخصوص به او مى خورانيدند؟ و آنان از آن دارو به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خوراندند. و چون پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به هوش ‍ آمد، فرمود: چرا چنين كرديد؟ گفتند: گمان برديم به ذات الجنب مبتلا شده ايد؟ فرمود: خداوند آن را بر من مسلط ننمايد، سپس فرمود: به همه افراد كه حضور دارند از اين دارو بخورانيد، بجز عمويم ، و عباس عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضور داشت و آنان چنين كردند(٥٦٩).

روايت ديگرى از طبرى است كه مى گويد: عباس عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هنگام خورانيدن دارو به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آنجا حضور نداشته است اين روايت نيز از عايشه است : چون پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از آن دارو خورانيديم و به هوش آمد، فرمود: همگان را از آن دارو بخورانيد، بجز عمويم عباس زيرا او حضور نداشته است(٥٧٠).

مجموع روايات به سه دسته تقسيم مى شود، يك دسته مى گويند: عباس از انجام آن خوددارى ورزيد، دسته دوم فقط متعرض حضور عباس و اينكه او اين كار را انجام داده است مى شود، و دسته سوم ، حضور عباس را با صراحت نفى مى كند.

ابن ابى الحديد گويد: من از تناقض اين روايات در شگفتم ، در برخى از آنها آمده است : كه عباس در هنگام خورانيدن دارو به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، حضور نداشته است ، و به همين جهت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را معاف مى دارد، و در يكى از اين روايات از حضور عباس ياد مى كند، و در اين روايت نيز سخنان مختلف وجود دارد، عباس ‍ گويد: من از دادن دارو به پيامبر خوددارى مى كنم ، پس از آن ، دارو را به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خوراندند، و چون به هوش آمد، سؤ ال نمود، گفتند: عمويت عباس چنين كرد، و گفت : داروئى است از حبشه مخصوص مبتلايان به ذات الجنب

چگونه عباس امتناع مى ورزد، و آنگاه هم او اشاره مى كند كه اين كار را انجام دهند، و بگويد: اين دارو از حبشه است

ابن ابى الحديد گويد: من از ابوجعفر يحيى بن ابوزيد بصرى سؤ ال كردم : آيا در آن روز به علىعليه‌السلام از آن دارو خوراندند؟ گفت : به خدا پناه مى برم ، اگر چنين بود عايشه از آن ياد مى كرد، گويد فاطمهعليها‌السلام و فرزندانش نيز حضور داشتند، و هرگز از آن دارو به آنان خورانيده نشد.(٥٧١)

حلبى شافعى گويد: به اين جهت آنان چنين نسبتى به عباس دادند، زيرا از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم واهمه داشتند. و به اين جهت است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور مى دهد: از دارو به همه بخورانيد بجز عمويم عباس زيرا او در ميان شما نبوده است حلبى گويد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به همگان از اين دارو بخورانيد، در حالى كه من به او نگاه مى كنم ، يعنى در مقابل من بايد از آن بخورد.(٥٧٢)

چرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اصرار دارد از آن دارو بخورند، و حتما بايد در جلو چشمان او انجام شود، و حتى آنكه روزه دارد، نيز بايد از اين دارو ميل نمايد؟ خوراندن دارو به بيمار مجازات ندارد؛ پس چه چيز باعث شده است كه اين دستور از سوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صادر شود؟ اصولا در موارد مشكوك ، بزرگان كه بيم دارند، توطئه اى در كار باشد چنين مى كنند، آيا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنين بيمى داشته است ؟ از چه كسى ؟ قضاوت بر عهده خود شما است

داروى مخصوص كه از آن به (لدود) تعبير مى كنند، يعنى ريختن دواى مخصوص از گوشه دهان انسان و آن عبارت از (عود) هندى ، و گياه (ورس) و چند قطره زيت است(٥٧٣)

٢ - ٩: گفتگوى فاطمهعليها‌السلام

بيمارى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شدت بيشترى يافت ، زنان و فرزندان گرد او را گرفته اند، اميرالمؤ منينعليه‌السلام نيز در آنجا حضور دارد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطاب به علىعليه‌السلام مى فرمايد: سر مرا در دامان خود بگذار.

زهراعليها‌السلام نيز حضور دارد، مى بيند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لحظه هاى آخر عمر خود را مى گذراند، او اشك مى ريزد و ناله سر ميدهد؛ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را تسليت داده مى فرمايد: دخترم ؛ پدرت بعد از اين لحظه ها، هيچ اندوهى ندارد، او مى رود و تو را به خداوند مى سپارد.

فاطمه ؛ فرزندم ؛ جامه خود را بر پيامبر مدريد، صورت خود مخراشيد، وليكن اى فرزندم ، آنچه را پدرت در سوگ ابراهيم گفته است ، بگوى : (چشم گريان است و قلب دردناك ، و آنچه خداى را به خشم آورد نگوئيم ، اى ابراهيم ما همگان در مرگ تو اندوهگين هستيم).(٥٧٤) فاطمه در كنار پدر نشسته و به صورت او نگاه مى كند، اشك مى ريزد و با خود زمزمه مى كند:

(اى سفيدروئى كه ابر سپيد از چهره ات آب مى طلبيد، اى اميد پدر مردگان ، و پناهگاه بيوه زنان). پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چشمان خود را باز مى كند، و با صدائى كه به سختى از سينه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيرون مى آيد مى فرمايد: دخترم ؛ فاطمه ام ...! اين گفتار عموى تو است ...! ابوطالب اين اشعار را گفته است ...! اما تو آن را مگو؛ تو از قرآن بگو:( وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُأَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ ) محمد نيز هم چون رسولان گذشته ، پيامبرى است ؛ اگر بميرد يا كشته شود آيا شما به عقب برمى گرديد؟ فاطمهعليها‌السلام از اين جهت كه مى بيند پدر در آخرين لحظات زندگى است ، نگران است ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز به او مى گويد: تصور نشود، پدر با آن مقام و منزلت والائى كه دارد زندگى جاودان دارد؟ نه ...! او هم مى رود همچون پيامبران گذشته كه رفتند؛ اين يك واقعيت است و انسان نبايد در مقابل واقعيت خود را ببازد و از آن بهراسد.

(دخترم نزديك بيا و آن قدر نزديك بيا كه جز تو كسى صداى مرا نشود(٥٧٥))

عايشه گويد: زنان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گرد او را فرا گرفته بودند، فاطمهعليها‌السلام آمد او چنان گام بر مى داشت كه گويا رسول الله است كه دارد راه مى رود. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خوش ‍ آمدى دخترم ، و او را كنار خود نشاند، آنگاه در گوش او زمزمه اى نمود، فاطمه گريان شد، مجددا در گوشى با او سخن گفت ، ديدم فاطمه شادان گرديد، آنچنان كه خنده اى بر لبانش نقش بست

عايشه گفت : فاطمه ...؛ تو را به خدا بگو؛ پيامبر به تو چه گفت كه گريان گشتى ، و بعد چه گفت كه شادمان شدى ؟ فاطمهةعليها‌السلام در پاسخ گفت : من راز رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را فاش نگردانم و چون پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وفات يافت ، مجدد از او سؤ ال نمودم ، گفت : اما اكنون ؛ پس آرى مى گويم : او بار اول مرا از مرگ خود خبر داد، ناراحت شدم ، و بار دوم فرمود: آيا راضى نيستى كه بانوى بانوان بهشت باشى(٥٧٦)

و در روايت ديگرى است : فاطمهعليها‌السلام گفت : پيامبر بار دوم به من فرمود: تو اولين شخصى از خانواده من هستى كه به من ملحق خواهى شد.(٥٧٧)

٣ - ٩: مسواك

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مسواك نمودن بسيار اهميت مى داد، بگونه اى كه در اين باره فرمود: اگر بيم آن نمى رفت كه براى امت من سخت باشد، دستور مى دادم ، روزى پنج بار مسواك كنند. مسواك را از چوب (اراك) تهيه نموده ، و او خود هميشه از اين نوع مسواك استفاده مى كرد. زيرا اين مسواك ، دندان را تميز كرده ، و نيز مواد غذائى جا مانده ، در لاى دندان را پاك مى كند، و لثه هاى دندان را تقويت مى نمايد.

و در روايتى است كه جبرئيل دستور مسواك و خلال كردن دندان و حجامت را از جانب خداوند به پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل نمود(٥٧٨) پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حدى به اين موضوع اهميت مى داد كه حتى در آخرين لحظات زندگى آن را فراموش نكرد. او در بستر بيمارى افتاده ، و شايد لحظاتى ديگر زندگى را وداع گويد. اما در اين لحظه نيز مسواك مى زند.

ابن اثير مى نويسد: عايشه گفت : رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ديدم كه مى فرمايد: خداوندا، مرا در سختى هاى مرگ يارى ده ، در اين حال بعضى از فرزندان ابى بكر وارد شد، در حالى كه چوب مسواكى در دست داشت(٥٧٩) پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او نظر افكند، از نگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دريافت كه او مسواك را مى خواهد، به همين جهت مسواك را نرم نموده ، در اختيار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار دادم ، و جنابش مسواك نمودند، و آن را بر زمين گذاردند، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از لحظاتى از دنيا مى رود.(٥٨٠)

٤ - ٩: تصدق

در اسلام به صدقات اهتمام زيادى داده شده است ، و آيات قرآن سراسر تشويق و ترغيب در صدقه است ، زيرا صدقات ، حقوق واجب محرومين و مستضعفين است ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اهميت آن آگاه بوده و حتى در آخرين لحظات از زندگى خود اهميت آن را فراموش نكرده ، و عملا زمامداران را، و كسانى كه اينگونه اموال نزد آنان است ، تشويق به مبادرت در اين واجب نموده است :

مبلغى از صدقات نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، از بيم آنكه اين مبلغ نزد او بماند، و دنيا را ترك گويد: آنها را به خانواده خود سپرد تا صدقه دهند... روز يكشنبه ، يك روز پيش از وفات خود هنگامى كه به هوش آمد، سؤ ال كرد: آن مبلغ را به مستحق آن پرداخت نموديد؟ عايشه پاسخ داد: خير، هنوز آن مبلغ نزد من مى باشد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داد، آن مبلغ را آوردند، و عايشه آن را در دست پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نهاد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: چه گمان داريد؟ اگر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پروردگار خود را ملاقات نمايد، و هفت دينار صدقه نزد او باشد؟ و آنها را در ميان فقراى مسلمين توزيع نمود.(٥٨١)

عايشه گويد: دينارهايى از طلا به دست پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد، آنها را تقسيم نمود، بجز شش دينار كه آنها را به يكى از زنان خود سپرد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خواب نرفت ، كه سؤ ال كرد: آن شش دينار چه شد؟ گفتند: به فلان همسرت داده شد؛ فرمود: آن را بياوريد، سپس آن را در ميان پنج خانواده از انصار تقسيم نمود، سپس ‍ فرمود: بقيه را نيز انفاق كنيد، و فرمود: اكنون راحت شدم و به خواب رفت(٥٨٢)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شبى را به صبح رساند، چهره مباركش ‍ گوياى اين مسئله بود كه موضوع مهمى او را به خود مشغول داشته است ، و شب را در فكر آن مسئله به صبح رسانده است ، از او سؤ ال شد: چهره ات گوياى اين است كه شب گذشته موضوع مهمى تو را به خود مشغول داشته است رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: به خاطر دو (اوقيه) طلاى صدقه بود كه من آن را به مصرف خودش نرسانده و شب گذشته نزد من باقى مانده بود.(٥٨٣)

سهل بن سعد گويد: هفت دينار نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، و آن را به عايشه سپرده بود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بيمارى خود به عايشه دستور داد: آنها را به نزد علىعليه‌السلام بفرست ، سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بى هوش گرديد، و عايشه به او مشغول گرديد، تا اينكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سه بار آن را تكرار كرد، و همه اين دفعات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بى هوش ‍ مى گرديد، و عايشه به او مشغول بود، پس دينارها را به نزد علىعليه‌السلام فرستاد، و او آنها را صدقه داد.(٥٨٤)

حلبى شافعى گويد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بيمارى خود چهل برده را آزاد نمود، و هفت و يا شش دينار نزد او بود، و به عايشه دستور داد آنها را صدقه بدهد، و در روايتى ، به عايشه دستور داد كه آنها را به نزد علىعليه‌السلام بفرستد، تا او آنها را صدقه دهد، و عايشه آنها را به نزد علىعليه‌السلام فرستاد، و او آنها را صدقه داد.(٥٨٥)

٥ - ٩: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آغوش على عليه‌السلام

الف : از طريق اهل بيتعليهم‌السلام

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آخرين لحظات زندگى خود فرمود: برادرم را صدا زنيد بيايد، عايشه پدرش را خواند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از او روى گرداند، و حفضه پدر خود را صدا زد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از او نيز روى گرداند، ام سلمه علىعليه‌السلام را فرا خواند، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى مدتى طولانى با او به آهستگى صحبت كرد تا اينكه بى هوش گرديد، در اين هنگام حسن و حسينعليهما‌السلام آمدند، در حالى كه فرياد مى كشيدند و گريه مى كردند، خود را به روى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انداختند، علىعليه‌السلام خواست آنان را از روى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دور نمايد، كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به هوش آمد، و فرمود: على آنان را به حال خود واگذار، تا من آنان را ببويم و آنان مرا ببويند، و از آنان توشه بردارم و آنان از من توشه بردارند. آنگاه علىعليه‌السلام را زير پوشش خود فرا خواند، و لبهاى خود را بر لبانش گذارد، و نجوى را با او آغاز نمود، و چون لحظه احتضار فرا رسيد، به علىعليه‌السلام فرمود: سر مرا در دامان خود قرار ده زيرا امر خداوند فرا رسيد، و چون جان من از تنم مفارقت نمود، آن را با دست خود بگير و به صورت خود مسح نما، سپس مرا رو به قبله نما، و خود متصدى امور من باش ، و اولين كسى كه بر من نماز گذارد توئى ، و از من جدا مشو، تا اينكه مرا در مرقدم قرار دهى ، و از خداوند متعال يارى طلب

علىعليه‌السلام سر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در دامان خود قرار داد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بى هوش گرديد، و فاطمه گريان شد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اشاره كرد كه به او نزديك شود، و رازى را با او در ميان نهاد كه فاطمه شاد گرديد، و چهره اش شاداب شد.... پس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدرود زندگى گفت ، و علىعليه‌السلام دست راست خود را در زير چانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار داد، در اين هنگام روح مبارك پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از تن جدا شد و در دستان علىعليه‌السلام قرار گرفت ، و آن را به صورت خود مسح نمود، سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به جانب قبله قرار داد و عبايش را به رويش كشيد، و متصدى اموراتش گرديد.(٥٨٦)

ب : از طريق اهل سنت

احمد در مسند خود از ابن عباس : چون پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيمار گرديد، در آن بيمارى كه از دنيا رفت ، فرمود: علىعليه‌السلام را بگوئيد بيايد، عايشه گفت : ابابكر را بگوئيم بيايد؟ حفضه گفت : عمر را برايت صدا كنيم ؟ ام الفضل گفت : عباس را صدا زنيم ؟ و چون همگى حاضر شدند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سر خود را بلند نمود و چون علىعليه‌السلام را در جمع حاضرين مشاهده نفرمود، ساكت شد، و عمر گفت : از نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخيزيد و عايشه گفت : واى بر شما! جز على ابن ابى طالب را نمى خواهد و چون او را ديد، لباس خود را گشود و او را به زير لباس (عباى) خود كشيد، و او را در بر گرفت تا اينكه بدرود زندگى گفت ، در حالى كه دست او روى علىعليه‌السلام قرار داشت (٥٨٧) طبرانى در (ولايت) و دارقطنى در (صحيح) و سمعانى در (فضائل) و گروهى از بزرگان شيعه ، از حسين بن على بن الحسن بن الحسن و عبدالله بن عباس و ابى سعيد خدرى ، و عبدالله بن حارث ، از عايشه (لفظ روايت از صحيح دارقطنى است): چون لحظه احتضار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد (و او در خانه عايشه بود) فرمود: بگوئيد دوست من بيايد، من ابوبكر را فرا خواندم ، چون پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او نگاه كرد، سر خود را بر زمين نهاد سپس فرمود: دوستم را بگوئيد بيايد، عمر را خواندند؛ و چون به او نظر افكند، فرمود: دوستم را بگوئيد بيايد؛ و من گفتم : واى بر شما او جز على بن ابى طالب را نمى خواهد.... تا آخر حديث(٥٨٨) محمد بن سعد بن منيع بصرى دو گونه روايات در اين مورد نقل مى كند، و ما نمونه اى از هر دو دسته روايات را ذكر مى كنيم ، ابن سعد شش روايت در مورد علىعليه‌السلام بيان مى كند:

١ - جابر بن عبدالله انصارى گويد: كعب الاحبار در زمان عمر بپا خواست ، و ما نزد عمر حضور داشتيم ، از عمر سؤ ال نمود: آخرين سخن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چه بود؟ عمر گفت : از علىعليه‌السلام سؤ ال كنيد، كعب گفت : او اكنون كجاست ؟ عمر گفت : همين جاست ، و از او سؤ ال كرد، و علىعليه‌السلام پاسخ داد: او را به سينه خود تكيه دادم ، پس سر خود را روى شانه ام گذارد، و فرمود: الصلاة ، الصلاة : نماز را به پا داريد.

٢ - اميرالمؤ منينعليه‌السلام فرمود: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بيمارى خود، فرمود: برادرم را بخوانيد پس علىعليه‌السلام را صدا كردند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: به من نزديك شود، و من به او نزديك شدم ، و او به من تكيه داد، و با من سخن مى گفت ، بگونه اى كه آب دهن مبارك به من اصابت نمود، سپس مرگ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرا رسيد، و در دامان من سنگين شد، و من فرياد برآوردم ، عباس مرا درياب كه نزديك است هلاك شوم ؛ پس عباس آمد، و هر دو را به زمين گذارديم(٥٨٩)

٣ - شعبى گويد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وفات يافت در حالى كه سرش در دامان علىعليه‌السلام قرار داشت(٥٩٠)

٤ - ابو غطفان گويد: از ابن عباس سؤ ال كردم : آيا ملاحظه نموديد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هنگام وفات سرش در دامن چه كسى بود، گفت : پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وفات يافت در حالى كه به سينه علىعليه‌السلام تكيه داده بود، ابو غطفان گفت : عروه از عايشه نقل نموده كه گفت : پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وفات يافت در حالى كه سرش روى سينه من قرار داشت ؛ ابن عباس گفت : آيا تو آن را باور مى كنى ؟ به خدا سوگند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وفات يافت در حالى كه به سينه علىعليه‌السلام تكيه داده بود...(٥٩١) دسته دوم روايات وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در آغوش عايشه مى داند، اين روايات دو قسم هستند، بخشى در صدد نفى وصيت پيامبر است كه بيشترين اين روايات را تشكيل مى دهند، عايشه براى نفى وصيت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مدعى شده است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آغوش او از دنيا رفت پس چگونه وصيت كرده است ؟(٥٩٢) ابن سعد اين باب را به همان عنوان نامگذارى كرده است : « ذكر من قال ان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لم يوص و انه توفى و راءسه فى حجر عائشة :» بيان آنكه گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وصيت نكرد و اينكه او را در دامان عايشه بدرود زندگى گفت و دسته دوم كه يكى در روايت است ، فقط متعرض وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دامان عايشه است(٥٩٣)

پاسخ اينكه اينگونه روايات اولا معارض است با روايات صحيحى كه از اهل بيت عترت و طهارت ، و نيز رواياتى كه در صحاح اهل سنت است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آغوش علىعليه‌السلام بدرود زندگى گفت ، چنانچه اميرالمؤ منينعليه‌السلام خود نيز به اين موضوع تصريح نموده است ، و آيا همه وصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در همان لحظه وفات و آن هم در آغوش عايشه بوده است كه به اين گونه عايشه مى خواهد وصيت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نفى كند؟.

اولا معارض است با رواياتى كه از سوى اهل سنت در اين زمينه وارد شده است ، ديگر اينكه صريح سخن اميرالمؤ منينعليه‌السلام ، روايات عايشه را تكذيب مى كند، علىعليه‌السلام مى فرمايد:

« و لقد قبض رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ان راءسه لعلى صدرى و لقد سالت نفسه فى كفى فاءمررتها على وجهى ...»(٥٩٤) : رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالى كه سرش روى سينه ام قرار داشت بدرود زندگى گفت ، و روح مباركش در دست من قرار گرفت و آن را بر چهره خود مسح نمودم ابن ابى الحديد گويد: گفته شده است پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هنگام وفات ، خون اندكى از دهانش ‍ بيرون آمد و علىعليه‌السلام آن را به روى خود كشيد.(٥٩٥) سيد محسن الامينرحمه‌الله در اين رابطه گويد:

اينكه گفته مى شود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دامان عايشه بدرود زندگى گفت ، نمى تواند صحت داشته باشد، زيرا عادت زنان چنين مسائلى را متعهد نمى شوند، به دليل ضعفى كه دارند بى تابى مى كنند، و نيز ممكن نيست علىعليه‌السلام پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در مثل چنين حالتى رها سازد، و امر او را به زنان واگذار نمايد... و ابن سعد، تعدادى روايات در مورد اينكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آغوش علىعليه‌السلام بدرود گفت ذكر نموده اند از آن جمله روايت ابو غطفان است(٥٩٦)

و حاكم در مستدرك از احمد بن حنبل ، از ام سلمه روايت نموده است ، ام سلمه گويد: و آنچه كه من به آن سوگند ياد مى كنم ، اين است كه علىعليه‌السلام ، آخرين كسى بود كه با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ديدار كرد، صبحگاهان از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عيادت نموديم ، و او مى گفت : على آمد؟ على آمد؟ فاطمهعليها‌السلام گفت : گويا او را پى كارى فرستاديد؟ پس از آن علىعليه‌السلام آمد، گمان داشتيم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حتما با او كارى دارد، و به همين جهت از خانه خارج گشتيم ، و نزديك در نشستيم و من از همگان به در نزديك تر بوديم ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود را در آغوش علىعليه‌السلام انداخت و شروع كرد با او راز گفتن و نجوى نمودن(٥٩٧)