سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ0%

سياه ترين هفته تاريخ نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

سياه ترين هفته تاريخ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على محدث (بندرريگى)
گروه: مشاهدات: 26182
دانلود: 2886

توضیحات:

سياه ترين هفته تاريخ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 164 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26182 / دانلود: 2886
اندازه اندازه اندازه
سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

فصل دهم : داستان سايبان بنى ساعده

١-١-١٠: آغاز داستان

چه روز سخت ، وحشتناك ، و غم انگيزى بود! آن روز....آرى آن روز، حزن و اندوهى جاودانه مسلمين را در بر گرفته بود!.

هنوز آفتاب آن روز آسمان ، يك سوم راه خود را نپيموده بود، كه خورشيد زمين ، در آسمان آفتاب افول كرد.

آرى آن روز.... و چه روزى بود براى اهل مدينه مدينه ماتم زده ، و مسلمانان در سوگ نشسته

آنان در آن روز همه چيز خود را از دست دادند... رحمت ، عاطفه و انسانيت ، اخلاق ملكوتى و آسمانى ، عزت و مجد زندگى و سعادت خود را از دست دادند، آنان پيامبر عزيز خود را در اين روز كه انديشه آن جاودانى و پايان ناپذير است از دست مى دهند.

سنگينى مصيبت و عظمت آن چنان است ، كه ضرب المثل بزرگترين دردها و مصيبت هاى مسلمين مى گردد. آنچنان ضربه اين روز، سهمگين است كه هر كس مصيبت بزرگ خود را همچون روز فقدان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى شمارد، « انه كيوم مات فيه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :» و اين مصيبت عظمت آن همانند روز وفات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است

اكنون درب خانه رسول بزرگ ، به روى مردم بسته شده است ، آن خانه اى كه مركز آمال و انديشه هاى بزرگ آنان بود. و مردم ، در بيرون خانه ، و در مسجد رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، حيرت زده اجتماع نموده اند. و آن سوى در، و پشت ديوار...در خانه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، پيامبر بزرگصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بستر مرگ آرميده است گروهى از بستگان و مهاجرين گرداگرد، پيكر مطهرش قرار گرفته اند.

علىعليه‌السلام ، محور خلافت ، و آنكه هيچ ترديدى ، در جاى گزينى اش‍ از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وجود ندارد، و حتى تصور آن نمى رود از اين محور تجاوز نمايد.(٦٨٩) در جمع آنان حضور دارد، و به تجهيز پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اشتغال دارد.

عمر در مسجد مشغول سرگرم كردن مردم است ، و به شدت فرياد مى كشد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمرده است و مردم را تهديد مى كند، و بيم مى دهد...(٦٩٠)

ابوبكر از منزل خود، در (سنح) بازگشت نموده ، راهى منزل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى شود.(٦٩١)

انصار نيز در سايبان بنى ساعده (محل پذيرائى مردم در كنار خانه رئيس ‍ قبيله) اجتماع بزرگى تشكيل داده اند، تا در مورد بزرگ ترين ، موضوع ، پس از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به گفتگو بپردازند، و اين خبر در مسجد به گوش عمر مى رسد.(٦٩٢)

در آن لحظات كه عمر در مورد رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، سخن مى گفت ، دو نفر از قبيله (اوس) به نام هاى (معن بن عدى) و (عويم بن ساعده) شتاب زده خود را به عمر مى رسانند.

معن تصميم دارد با عمر راجع به تجمع انصار سخن گويد، وليكن عمر آنچنان به خود مشغول است كه در آغاز به او توجه نمى نمايد، و اما (معن) دست بردار نيست ، بازوى عمر را مى فشارد و مخفيانه موضوع اجتماع انصار را به عمر مى گويد: و عمر بى نهايت هراسان مى گردد و شتاب زده به سوى خانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روانه مى شود، در خانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به شدت مى كوبد:

ابابكر! عمر شما را مى خواند! و ابوبكر پاسخ مى دهد: من اكنون در اينجا مشغول هستم ، و به جمع حاضرين ملحق مى شود. وليكن دوباره حلقه در به صدا در مى آيد، و در پى آن فريادى از پشت در بلند است : (ابابكر... فرزند خطاب است ، تو را فرا مى خواند؟) ابوبكر فرياد گوينده را قطع مى كند: و آيا در اين ساعت ؟ واى بر تو فرزند خطاب ؟ مرگ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا به خود مشغول داشته در انديشه تجهيز پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستم ...؟

عمر: اما نه حضور تو لازم و ضرورى است ، و موضوع تجمع انصار را مخفيانه مطرح مى كند، و ابوبكر نيز شتاب زده و هراسان به همراهى عمر و ابوعبيده كه در راه ملاقات مى كنند، به سوى سايبان ياد شده مى شتابند.(٦٩٣)

و در آنجاست كه بيعت با ابى بكر براى جاى گزينى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صورت مى پذيرد. حضور اين سه نفر را با يكديگر نبايد، از باب تصادف و اتفاقى دانست و اكنون چهره هاى سرشناس ، و گروههاى درگير، امر بيعت را مورد بررسى قرار دهيم :

٢-١-١٠: انصار (اوس و خزرج)

دو قبيله اوس و خزرج ، بوميان مدينه هستند، سرپرستى قبيله خزرج ، به عهده سعد بن عباده است ، و اءسيد بن (حضير) و يا (خضير) سرپرست قبيله اوس مى باشد.

اين دو قبيله سابقه بسيار تاريك و وحشتناكى داشته اند، اما اكنون منافع مشترك يا بهتر بگويم ، دفاع مشترك ، آنان را در زير سايبان بنى ساعده گرد هم ، فراهم آورده ، تا در مورد آينده خود كه از آن بيمناكند تصميمات لازم را اتخاذ نمايند.

دو قبيله اوس و خزرج از بت پرستان يثرب بودند، كه در مجاورت يهوديان يثرب زندگى مى كردند. و بسيار اتفاق مى افتاد، اين مجاورت به دشمنى كشيده شده و به جنگ مى انجاميد. مسيحيان شام ، اتباع امپراطورى روم شرقى ، به دليل دشمنى با يهود، به اعتقاد اينكه آنان ، مسيح را به دار آويختند، به يثرب حمله ور شدند، تا يهود يثرب را نابود كنند، اما نتوانستند كارى از پيش برند، و به همين منظور از دو قبيله اوس و خزرج يارى خواستند، و آنان تعداد زيادى از يهوديان را به قتل رساندند، به گونه اى كه از سيادت آنان در منطقه كاسته شد، و اوس و خزرج ارزش و اعتبار افزونى پيدا كردند، و از مرحله كارگرى ، بالاتر رفته و خود اصحاب زمين و كشاورزى شدند، و از آن پس ، عرب تلاش كرد، بار ديگر، يهود را مورد تهاجم قرار دهد، تا در امور كشاورزى و آبيارى نفوذ بيشترى بيابد، و در اين راستا پيروزى هائى نيز به دست آوردند.

و اين امور باعث دشمنى و كينه يهود، با اوس و خزرج گرديد، پيروان موسى ملاحظه كردند، با جنگ و پيكار نمى توان بر آنان دست يافت ، و حتى ممكن است ، در اين نبردها يهود نابود شود، و فناى آن حتمى گردد، زيرا ممكن است اوس و خزرج از هم كيشان بت پرست خود يارى بخواهند، كه ديگر مقابله با آنان امكان پذير نخواهد بود، اين مسئله باعث شد، يهود در سياست خود تغيير جهت دهد، و با ايجاد تفرقه ، و دشمنى در ميان دو قبيله ، آنان را به جان يكديگر انداخته و در نتيجه خود در آسايش به سر برند، و زمين هاى كشاورزى از دست داده را باز گردانند.(٦٩٤)

يهود در نتيجه اعمال اين سياست ، با ايجاد حس بدبينى نسبت به يكديگر آنان را به جان هم انداختند، و جنگ هاى خونينى به راه افتاد و هر يك از دو قبيله كه قبلا متفقا از عرب براى پيروزى بر يهود، يارى مى جستند، اكنون ، براى كشتن يكديگر، از ديگر قبايل عرب ، نيرو مى خواستند، تا اينكه سرنوشت و تقدير به يارى آنان شتافت ، و نمايندگان خزرج كه براى درخواست كمك به مكه رفته بودند، با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تماس گرفته ، و به اسلام گرويدند، و ديگران در پى مهم خود، كه ايجاد آمادگى و استعداد جنگى براى نبرد در جنگ (بعاث) بود، رهسپار شدند.(٦٩٥) و پيش از اين گروه نيز (سويد بن الصامت) از قبيله اوس ، بر اثر تماس با پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، اسلام اختيار نموده بود، كه در پيكار بعاث) كشته شد.(٦٩٦)

پس از بازگشت نمايندگان خزرج به مدينه ، رويداد نبرد (بعاث) پيش ‍ آمد، و كشتار زيادى اين نبرد از خود بر جاى گذارد، و در نتيجه دشمنى اين دو قبيله به نقطه اوج خود رسيد.

و ما فعلا در صدد تحقيق ، در اين زمينه نمى باشيم كه چگونه و در چه مدت زمانى تبليغات اسلامى در ميان آنان مؤ ثر واقع شد، و دشمنى و نبرد خصمانه از ميان اين دو قبيله رخت بر بست

وليكن روشن است ، آن دشمنى با ابعاد گسترده اش ، و آثار آن ، ممكن نبود در مدت ده سال به طور كلى از بين برود، و آثار و عواقب آن همه خون هايى كه از طرفين هدر رفته به اين آسانى محو و نابود شود، لااقل ترس از انتقام و كينه جوئى هنوز در دلهاى آنان باقى مانده گر چه بر اثر نفوذ روحانى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و تعاليم ارزنده اسلام ، آنان گردهم فراهم آمده و برادر وار زندگى ميكردند، اما اندك بهانه اى كافى بود آتش خفته ديرين را شعله ور سازد، براى نمونه و شاهد بر اين مدعى داستان زير را يادآور مى شويم :

در هنگام بازگشت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در يكى از جنگها، عايشه كه همراه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده از قافله باز مى ماند، يكى از افراد قافله كه نيز از همه ديرتر حركت كرده ، با عايشه برخورد مى كند و او را به قافله مى رساند.

عبدالله بن ابى از منافقين معروف مدينه ، و از قبيله خزرج ، تهمت هايى به عايشه وارد كرده و آنها را شايع مى كند، و پس از آن آيه اى در مورد برائت عايشه نازل مى شود.(٦٩٧) و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به منبر بالا رفته و خطاب به مسلمين مى فرمايد چه كسى مرا آسوده مى كند از آن كه آزارش به خانواده ام رسيده است ...؟ سعد بن معاذ انصارى رئيس قبيله اوس بر مى خيزد و عرضه مى دارد:

من !اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، اگر اين شخص از قبيله و تبار من باشد، او را در جا مى كشم ! و اگر از برادران خزرج باشد، هر آنچه دستور دهى اجراء مى كنم

تا اينجا قضيه بسيار عادى است

اما سعدبن عباده ، رئيس قبيله خزرج كه حضور دارد، گرچه مرد صالحى است اما تعصب قومى او را آرام نمى گذارد، و نمى تواند اين جسارت را كه از سوى يكى از افراد قبيله دشمن پيشين متوجه يكى از افراد قبيله اش شده است تحمل نمايد، لذا برمى خيزد، و خطاب به سعد بن معاذ، رئيس ‍ (اوس) مى گويد:

دروغ گفتى ، به خدا سوگند، او را نمى كشى و توانايى اين كار را هم ندارى

اسيد بن حضير عموزاده سعد بن معاذ از قبيله اوس بر مى خيزد:

اى سعد، فرزند عباده ؛ تو دروغ گفتى ، به خدا سوگند او را مى كشيم و صد در صد اين كار را انجام مى دهيم ، تو منافق هستى زيرا از منافقين پشتيبانى مى كنى ...و بلافاصله هر دو قبيله برخواستند، تا كشتار را شروع نمايند. و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با تدبير ملكوتى خود آنان را آرام مى گرداند.(٦٩٨)

و در آينده خواهيم دانست ، عامل اصلى دست يابى به پيروزى در سقيفه ، ترس و بيمى است كه اين دو قبيله از يكديگر داشته ، و همين امر باعث مى شود كه در بيعت شتاب كنند، و بر يكديگر سبقت گيرند، مبادا طرف مقابل آنان ، پيشى گرفته ، و مقرب دستگاه خلافت شوند، و بر شاخه ديگر انصار چيره گردند. اما اكنون و پس از رحلت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسئله ديگرى در پيش است ، كه هر دو قبيله را با هم مورد تهديد قرار مى دهد، لااقل اين تصور در ميان آنان وجود دارد.

و گرچه آنان در خانه و كاشانه و سرزمين خود به سر مى برند، و گروه متخاصم (مهاجرين) هر چه باشند، ميهمانان آنان به شمار مى آيند، اما در سابقه تاریخى و مجد و عظمتى كه بر اثر مجاورت با خانه خدا تحصيل نموده ، و نيز سابقه بازرگانى و ثروت انبوه ، و جنگ جويان كار آزموده و نيز سبقت در اسلام ، و ايمان به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، همه اين مسائل امتيازاتى است كه آنان دارند و بوسيله آنها، ديگران را مرعوب مى نمايند. و از سوى ديگر انصار، بارها از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود مطالبى جسته و گريخته ، و به گونه اى صريح راجع به مقهوريت و مظلوميت خود شنيده بودند، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صريحا به آنان خبر داده بود: انصار؛ شما بعد از من گرفتارى هائى خواهيد داشت ، با صبر و بردبارى آن را تحمل نموده ، تا هنگام قيامت با من ملاقات نمائيد.(٦٩٩)

٣-١-١٠: انگيزه انصار

انصار همان گروهى بودند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در پناه خود جاى دادند، او را نصرت و يارى نمودند، هنگامى كه واقعا اسلام چنين نيازى داشت ، و در اين باره از بذل جان و مال ، و همه چيز خود دريغ نورزيدند، بنابراين (با صرف نظر از دستورات صريح پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد خلافت) خود را شايسته خلافت از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى دانستند، و اين منصب را به منزله پاداش زحمات خود منظور مى داشتند. و همين انصار بودند كه براى پيروزى اسلام ، با قريش پيكارها نمودند، مردان و قهرمان هاى آنان را كشتند و قريش را تار و مار كردند.

و اكنون چنين مى پنداشتند كه اگر اندكى كوتاه بيايند، و رياست و زعامت در اختيار همان افرادى قرار گيرد، كه تا ديروز بستگان و خويشان آنان توسط انصار كشته شده اند، از انصار انتقام گيرند، و چنانچه يادآور شديم ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز آنان را از آينده بيم داده بود.

و نيز هيچ بعيد نيست آنان احساس كرده بودند، خلافت از مسير اصلى خود منحرف خواهد شد، به دليل ممانعت از نگارش وصيت نسبت به علىعليه‌السلام (٧٠٠) و يا به دليل دشمنى با علىعليه‌السلام به خاطر جنگ ها و دلاورى هايش ، در جنگ هاى پيشين ، قريش نخواهد گذارد خلافت به علىعليه‌السلام برسد، و آنان اين موضوع را احساس نموده بودند، و به همين جهت اقدام نمودند حكومت را خود به دست گيرند. تا لااقل خود مصون باشند، زيرا حق علىعليه‌السلام را از دست رفته مى پنداشتند، و در اين رابطه خود را خطا كار نمى دانستند.

و به همين منظور در سايبان بنى ساعده حضور يافته ، تا كار را يك سره كنند.

و ما انصار را به خاطر اين طرز تفكر تبرئه نمى كنيم زيرا آنان اگر شتاب نمى كردند و طبق دستور عمل مى كردند، هيچ گونه اتفاقى رخ نمى داد، و مصونيت همگان طبق پيش بينى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تاءمين مى شد، اما به قول سلمانرحمه‌الله در جمله معروف خود (كرديد و نكرديد)(٧٠١) كار بر خلاف مراد انصار انجام گرديد.

و انصار خود به اين موضوع در اجتماع ياد شده تصريح كردند. « و لكننا نخاف ان يليها بعدكم من قتلنا اءبنائهم و اخوانهم :» ما از آن مى ترسيم كه پس از شما كسانى متصدى اين امر بشوند كه ما فرزندان و پدران ، و برادران آنها را كشته ايم(٧٠٢)

حباب بن منذر، يكى از افراد قبيله خزرج انصار، پس از تمام شدن سقيفه و بيعت با ابى بكر، خطاب به انصار گويد:اى مردم انصار!!!... به آنچه گفتم ، خواهيد رسيد به خدا سوگند، گويا مى بينم فرزندان شما بر در خانه هاى آنان دست سؤ ال دراز كرده و آنان از دادن جرعه اى آب خود دارى مى ورزند. و ابوبكر پاسخ مى دهد: و آيا از ما چنين بيم و ترسى دارى ؟ و حباب پاسخ مى دهد: نه ...از تو هرگز؛ وليكن از كسى كه پس از تو روی كار خواهد آمد (اين گفتگو مى رساند، گويا حباب از نقشه و طرح آنان خبر داشته است كه پس از ابوبكر چه كسى زمام امور را به دست خواهد گرفت - م -).

ابوبكر در پاسخ مى گويد: اگر چنين تصورى هست ، پس اختيار حكومت را به دست تو و اصحابت قرار دهيم ، و هيچ گونه الزامى نيست تا از ما پيروى كنيد.

حباب : هيهات اى ابوبكر هرگاه من و شما زندگى را بدرود گفتيم ، پس از تو كسى خواهد آمد كه طعم ستم را به ما بچشاند.(٧٠٣)

ابن سعد در طبقات خود، اين گفتگو را به عمر نسبت داده و گويد: حباب بن منذر كه از رزمندگان بدر بود گفت : اى قوم ما با شما در امر خلافت رقابت نمى كنيم ، وليكن از آن مى ترسيم ، كسى متصدى خلافت شود، و (يا گفت : كسى كه پس از ابوبكر روى كار خواهد آمد) گروههائى باشند كه پدران و برادران آنان را كشته ايم ؛ و عمر در پاسخ گفت : هرگاه چنين است ، پس بمير اگر مى توانى(٧٠٤) و كاملا حدس حباب درست از كار در آمد، زيرا پس از اينكه عمر خلافت را به دست گرفت ، اولين ضربه را بر پيكر انصار وارد ساخت ، و آنان را در مرتبه پائين طبقات اجتماعى قرار داد.(٧٠٥)

و مى بينم با وجود دشمنى ديرينه اين دو گروه از انصار، در دوران قبل از اسلام كه ساليان درازى كينه توزى ها داشته و با يك ديگر دشمنى مى ورزيدند و نتيجه آن كشت و كشتارهائى بود كه انجام گرديد و نتايج زيان بخشى از خود بر جاى گذارد، چنانچه شرح كوتاهى از آن گذشت على رغم همه آنچه گذشت ، به دلايلى كه بزودى بيان خواهد شد در زير سايبان بنى ساعده ، هر دو گروه با هم اجتماع نموده ، و متفقا سعدبن عباده را كانديداى زعامت و رياست عامه مسلمين مى نمايند، تا از مشكلات آينده كه هر دو گروه را تهديد مى كند جلوگيرى كنند.

و اين تصميم آنگاه به تصويب قطعى رسيد كه سعد بن عباده انصارى شايستگى و لياقت آنان را براى اين سمت گوشزد آنان ساخت و به آنان جراءت داد كه چيزى از ديگران كم ندارند، زيرا سابقه اسلام و دفاع از كيان اسلام ، و اينكه در واقع اسلام با قدرت دفاعى انصار قوت گرفت و پس از اين سخنرانى بود كه انصار متفقا، و هر دو گروه ، نظريه سعد بن عباده رئيس طايفه خزرج را پسنديدند، و او را براى زعامت مسلمين برگزيدند.(٧٠٦)

وليكن در پايان كار، زبردستى ابوبكر كار خود را كرد، و با تذكر و يادآورى خون هاى ريخته شده و كدورت هاى پيشين ، بين اين دو گروه شكاف ايجاد كرد، و آنان را به سوى خود جذب نمود، و در اين مورد پس ‍ از اين سخن خواهيم داشت

٤-١-١٠: طرحى از پيش ساخته

در سابق گفتيم : جناح ديگر درگير در سايبان بنى ساعده تنى چند از مهاجرين بودند كه به دليل قریشى بودن ، خلافت را از آن خود مى دانستند، و ما بعدها دلائل آنان را ذكر خواهيم كرد. و اين افراد عبارت بودند از: ابوبكر، عمر و ابوعبيده ، و گفتيم اين سه تن پس از دريافت خبر تجمع انصار در سقيفه بنى ساعده (سايبان مزبور) به سوى آن جاى گاه حركت كردند، و در نتيجه برگ برنده را به دست آورده رياست عامه نصيب ابوبكر، و عمر به عنوان وزير مشاور توسط شخص خليفه انتخاب گرديد.(٧٠٧)

نگاهى اجمالى به رويدادهاى دوران رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و نيز تلاش سه تن از مهاجرين در سايبان بنى ساعده ، اين سؤ ال را در ذهن هر پوياگرى مطرح ميكند كه آيا اين سه تن به طور ناگهانى ، و بدون آمادگى پيشين ، و فقط به دليل خلا موجود (به اصطلاح) در فكر جاى گزين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى افتند، آن هم در لحظه بعد از وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، يعنى آن چيزى كه طبق نظر گردانندگان ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اصلا حتى به آن نيز نيانديشيده ، و بدون دستورى لازم در اين زمينه امت را رها ساخته است ؟...

و آيا اين صحيح است كه بگوئيم : مسئله خلافت ابوبكر، امرى ناگهانى بود، چنانچه عمر خود گويد: « كانت بيعة ابى بكر فلتة وقى الله شرها:» بيعت با ابى بكر، ناگهانى صورت گرفت ، و خداوند شر و فتنه آن را آرام كرد...(٧٠٨) يعنى بدون انديشه سابق و تدابير اوليه صورت گرفته است ؟.

مطالعه حوادث دوران رحلت ، از قبيل تخلف از شركت در سپاه اسامه ، نسبت دادن هذيان به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (الغياذ بالله)، تخلف از دستور پيغمبر مبنى بر احضار علىعليه‌السلام براى وصيت ، چنانچه در حديث ابن عباس آمده است(٧٠٩) نماز خواندن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مسجد هنگامى كه مى شنود در مسجد نماز جماعت بر پا داشته اند خود به مسجد مى رود و ابابكر را كنار مى زند و خود نماز مى خواند، و عكس العمل سريع اين سه تن بعد از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و... همه اينها به اضافه شواهد تاريخى كه از دير زمان اين سه تن همراه ، در خلافت بوده اند، عكس نظريه سابق را ثابت مى كند، كه مسئله بيعت با ابى بكر، و كنار زدن على ابن ابى طالبعليه‌السلام ، انديشه اى بوده است كه از دير زمان برخى انديشه ها را به خود مشغول داشته ، و يك مسئله ناگهانى نبوده ابن اءبى الحديد گويد: شيعه قبول ندارد كه بيعت با ابى بكر به صورت ناگهانى و بدون تصميم قبلى صورت گرفته است ، و شاعر عرب محمد بن هانى ء مغربى گويد:

و لكن امرا كان اءبرم بينهم

و ان قال قوم فلتة غير مبرم

وليكن خلافت مسئله اى بود كه در ميان آنان قبلا محكم كارى شده و گر چه گروهى گفتند: امرى ناگهانى ، و از پيش تنظيم يافته نبوده است و شاعر ديگرى گويد:

زعموها فلتة فاجئة

لا ورب البيت و الركن المشيد

انما كانت امورا نسجت

بينهم اسبابها نسج البرود

گمان كرديد امر خلافت به گونه اى ناگهانى انجام شد، نه و به پروردگار و به خداى خانه و ركن استوار آن سوگند، امورى در ميان آنان تنظيم يافته ، و بافته هائى داشتند همانند پارچه (بردهائى) بافته شده(٧١٠)

عباس محمود عقاد نويسنده معروف مصرى پس از بيان احتمال تصميمات قبلى ، چنين احتمالى را نفى كرده گويد: هيچ گونه شاهد تاريخى در اين زمينه وجود ندارد، كه با صراحت وجود تصميمات پيشين را تاءييد، و يا اشاره اى به آن داشته باشد.(٧١١)

عقاد نخواسته ، و يا با خوشبينى مسائل را مرور نموده است ، و گرنه چند موردى كه در دوران رحلت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رخ داد، بهترين شاهد و گواه است بخصوص اين كه اگر روى دادهاى بعد از رحلت ضميمه آنها شود، و نيز مسائلى كه از دير زمان و پيش از رحلت ، و حتى بيمارى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روى داده است ، و اكنون چند مورد:

الف :

از دير زمان ابوبكر و عمر در انديشه خلافت به سر مى بردند، و اهتمام بسيارى به مسئله خلافت مى دادند، به اين گفتگو توجه نمائيد:

عايشه تصميم داشت امّ سلمه را وادار كند در جنگ جمل عليه اميرالمؤ منينعليه‌السلام شركت نمايد، و ام سلمه ، چند حديث درباره اميرالمؤ منين را يادآور مى شود، از آن جمله مى گويد:

آيا به ياد دارى ، من و تو در يك مسافرت با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوديم ، و علىعليه‌السلام كفش هاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را اصلاح مى كرد و لباسهاى او را مى شست ، پس روزى كفش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سوراخ شد، و علىعليه‌السلام در زير سايه درختى مشغول اصلاح آن بود، در اين هنگام پدرت به همراهى عمر نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدند، و ما پشت پرده حجاب رفتيم ، و آنان با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشغول گفتگو شدند، پس از آن به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفتند: ما نمى دانيم تا چه مدت همراه ما خواهى بود، دوست داشتيم بدانيم چه كسى جايگزين تو خواهد بود. تا بعد از تو به او پناه بريم ؟ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اما من كه جاى گاه او را مى بينم ، و هرگاه چنين كنم شما از اطراف او پراكنده خواهيد شد، چنانچه بنى اسرائيل از گرد هارون پراكنده شدند، پس آن دو ساكت شدند، و از نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيرون رفتند.

در اين هنگام من و تو به نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفتيم ، و تو جراءت بيشترى براى سخن گفتن با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داشتى ؟ و به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرضه داشتى : چه كسى را معين فرمودى ؟ و حضرت فرمود: آن كه مشغول اصلاح كفش است ، و چون نگاه كرديم بجز علىعليه‌السلام كسى را نديديم ، و تو گفتى : بجز علىعليه‌السلام كسى را نمى بينم ؟ فرمود: آرى ، هم اوست ، و عايشه در پاسخ ام سلمه گفت : آرى ، اين خاطره را به ياد دارم(٧١٢) چگونه شد در اين موقع اين دو از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در مورد جاى گزين او سؤ ال مى كنند، اما در هنگام رحلت كه مناسبت آن بيشتر است گفته اند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين مورد چيزى نگفته است ؟ و آيا اين حديث نمى رساند كه انديشه خلافت پديده اى بعد از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمى باشد؟.

ب :

عمر خود اعتراف مى كند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواست در مورد على وصيت كند، كه من مانع نگارش آن شدم(٧١٣)

ج :

انكار مرگ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم توسط عمر در غياب ابوبكر، و اعتراف به رحلت او پس از حضور ابى بكر. در حالى كه پيش از حضور ابى بكر ديگران نيز مطالب ابوبكر را به او گفته بودند، اما از توجهى نكرد، چون بايد ابوبكر حضور داشته باشد و پس از آن مرگ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اعلان شود.(٧١٤)

د:

چرا هنگامى كه عمر از تجمع انصار، در سايبان بنى ساعده خبردار مى شود، فقط به دنبال ابوبكر مى رود، و به آن گونه كه گفته شد، در ميان حاضرين در خانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تنها او را در جريان كنفرانس انصار قرار مى دهد، در حالى كه از بنى هاشم عباس عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و علىعليه‌السلام و از ديگران حداقل سلمان و مقداد حضور دارند، ابوبكر چه خصوصيتى داشته كه فقط مخفيانه مسائل را با او در ميان مى گذارد، و نه ديگران(٧١٥)

و:

چگونه است هنگامى كه براء بن عازب در جستجوى چهره هاى سرشناس قريش در خانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، ابوبكر و عمر را نمى بيند، به فكر فرو مى رود.(٧١٦) هماهنگى اين سه تن در همايش ياد شده ، و پاس دادن خلافت به يكديگر، نشان هماهنگى قبلى است ، هنگامى كه مغيره به او مى گويد: چه چيزى مانع شد كه خلافت را نپذيرى ، در حالى كه ابوبكر آن را به تو عرضه نمود، و تو امروز به ابى بكر خرده گرفته و از اين موضوع تاءسف مى خورى ؟

عمر در پاسخ گفت : مادرت به عزايت بنشيند، من تو را از هوشمندان عرب مى دانستم ، مثل اينكه تو در آنجا حضور نداشتى ، ابوبكر مرا فريب داد، و من نيز او را فريب دادم(٧١٧)

ز:

توزيع مناصب كليدى حكومت در ميان اين سه تن از مهاجرين به ترتيب نقشى كه داشته اند، ابوبكر رياست كل و منصب خلافت و زعامت را عهده دار مى شود، ابوعبيده عهده دار امور اقتصادى ، و عمر نيز مسئول امور قضائى كشور مى شود.(٧١٨)

واگذارى اين مناصب را نمى شود به حساب تصادف گذارد.

ح :

ابوبكر در مناسبتهاى مختلف ، با بيانات خود زمينه خلافت عمر و ابوعبيده را فراهم مى كند، در حديث معروفى كه ابوبكر آرزوهاى سه گانه را مطرح مى كند: دوست داشتم در همايش سقيفه بنى ساعده خلافت را به يكى از دو نفر، عمر و يا ابوعبيده واگذار مى كردم و او امير مى شد و من وزير او مى شدم(٧١٩)

ط:

زهراعليها‌السلام صريحا از وجود چنين هماهنگى خبر مى دهد: « تتربصون بنا الدوائر و تتركضون الاخبار:» در انتظار حوادث ناگوار براى ما بوديد، و مواظب دريافت اخبار بوديد.(٧٢٠)

ى :

اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام از وجود چنين هماهنگى خبر مى دهد: « احلب يا عمر حلبا لك شطره ، اشدد له اليوم اءزره ليرده عليك غدا:» اى عمر نيك بدوش كه بهره اى از آن به تو مى رسد، امروز كار را براى او محكم نما، تا فردا به تو باز گردد(٧٢١) و عمر خود به اين موضوع در گفتگويى كه با ابوموسى اشعرى و مغيرة بن شعبه دارد، به اين موضوع تصريح مى كند، گفتگو بسيار طولانى است كه فقط جملات مورد نظر را در اينجا ذكر مى كنيم ، عمر گويد به خدا سوگند اگر از يزيد بن خطاب اطاعت مى كردم ، (ابوبكر) هرگز شيرينى خلافت را نمى چشيد، وليكن من جلو آمدم و عقب نشينى كردم ، و صعود دادم ، و تصويب كردم ، شكافتم و محكم كارى نمودم ، چاره اى نديدم جز اينكه چشم پوشى كنم از آنچه او به تور انداخته ، و خود افسوس بخورم ، و در انتظار بازگشت خلافت به خود باشم(٧٢٢)

ك :

در نامه اى كه معاويه به محمد بن ابى بكر مى نويسد رسما از هماهنگى در اين موضوع خبر مى دهد.(٧٢٣)