سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ0%

سياه ترين هفته تاريخ نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

سياه ترين هفته تاريخ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على محدث (بندرريگى)
گروه: مشاهدات: 26178
دانلود: 2886

توضیحات:

سياه ترين هفته تاريخ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 164 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26178 / دانلود: 2886
اندازه اندازه اندازه
سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٢ - ١١: پاسخ

١ - پاسخ كلى به همه اين ادله را بعضى از فرزندان ابى لهب بن عبد المطلب بن هاشم ، در قالب چند شعر داده است كه توجه عزيزان را به آن جلب مى كنم

ما كنت اءحسب ان الامر منصرف

عن هاشم ثم منها عن اءبى حسن

من گمان نمى كردم خلافت از خانواده هاشم برگردانده شود، و سپس از ابوالحسن علىعليه‌السلام :

اءليس اءول من صلى لقبلتكم

و اءعلم الناس بالقرآن و السنن ؟

آيا علىعليه‌السلام اولين كسى نيست كه رو به قبله شما نماز گذارد؟، او آگاه ترين مردم به قرآن و دستورات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است

و اقرب الناس عهدا بالنبى و من

جبريل عون له فى الغسل و الكفن ؟

و آخرين كسى كه با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دم مرگ ملاقات نمود، و آن كه جبرئيل در غسل دادن و كفن نمودن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را يارى كرد.

ما فيه فيهم لا يمترون به

وليس فى القوم ما فيه من الحسن

آنچه او دارد، ديگران ندارند و ترديدى در آن ندارند، و خوبى هاى او در قوم وجود ندارد.

ما ذا الذى ردهم عنه فنعلمه

ها ان ذا غبننا من اءعظم الغبن

چه چيز آنان را از او باز داشت ، تا ما آن را بدانيم ، ضرر و زيان ما از بزرگترين ضررهاست

زبير بن بكار گويد: علىعليه‌السلام ، او را از اين كار باز داشت و به او سفارش كرد ديگر تكرار نكند، و فرمود: سلامتى دين و آئين اسلام را بيش ‍ از هر چيز ديگر دوست داريم(٧٩٦)

و نيز گويد: محمد بن اسحاق روايت نموده است : چون با ابوبكر بيعت شد، تيم بن مرة افتخار نمود، از اينكه خلافت در قبيله تيم قرار گرفته است

زبير بن بكار گويد: مهاجرين و انصار ترديد نداشتند كه علىعليه‌السلام خليفه بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد. پس فضل بن عباس گفت :اى گروه قريش ، و به خصوص اى فرزندان تيم ؛ شما خلافت را به دليل نبوت گرفتيد (كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از قبيله شماست) در حالى كه ما اهل نبوت هستيم نه شما، و اگر ما خلافت را به دست مى آورديم ، مردم از روى حسد و حقد با ما بيش از شما دشمنى مى ورزيدند، و ما مى دانيم كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيمانى با علىعليه‌السلام دارد كه خلافت به او منتهى خواهد شد.(٧٩٧)

٣ - ١١: پاسخ تفصيلى

استدلال به خويشاوندى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را علىعليه‌السلام خود به آن پاسخ داده است : هنگامى كه اخبار سايبان بنى ساعده پس از رحلت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به گوش علىعليه‌السلام رسيد، فرمود: انصار چه گفتند؟ پاسخ دادند كه انصار خواستار تجزيه در حكومت شده گفتند: از ما اميرى و از شما اميرى انتخاب شود، حضرت فرمود:

آيا با آنان استدلال ننموديد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در مورد انصار سفارش نمود؟ كه با نيكان انصار به نيكى رفتار شود، و از گنه كاران آنان در گذرند و مورد عفو قرار دهند؟

عرض كردند: اين چه استدلالى است و چگونه از آن مى شود، بر عليه استدلال انصار استفاده كرد؟

فرمود: « لو كانت الامامة فيهم لم تكن الوصية بهم :»

اگر آنان در امامت حقى داشتند، و خلافت را حق آنان مى دانست در مورد آنان سفارش نمى نمود، زيرا حاكمان نياز به سفارش ندارند.

و سپس فرمود: قريش چه گفتند؟ استدلال آنان چگونه بود؟.

گفتند: آنان استدلال نمودند كه اصل درخت رسالت از ماست

حضرت فرمود: به درخت استدلال نمودند، و ثمره آن را از بين بردند: « احتجوا بالشجرة و اءضاعوا الثمرة .»(٧٩٨)

ابن ابى الحديد گويد: نظير اين سخن ، در كلمات حضرت ، به گونه مكرر آمده است :

اگر مهاجرين قرابت و خويشى با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دليل بر شايستگى خود براى احراز مقام خلافت بدانند، ما با همين گونه استدلال مى كنيم ، و دليل ما در مقابل مهاجرين ثابت و استوار است ، « فان فلجت حجتهم كانت لنا دونهم ، و الا فالانصار على حجتهم :» اگر دليل و حجت مهاجرين ظفرمند و پيروز و استوار باشد، خلافت از آن ما خواهد بود، نه از آن مهاجرين ، و اگر دليل ناتمام باشد، استدلال انصار به قوت خود باقى است(٧٩٩)

و نظير اين استدلال را، عباس عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دارد، در هنگامى كه ابوبكر و عمر به خانه او رفته و به او پيشنهاد مشاركت در امر خلافت را نمودند، و ابوبكر به عباس گفت : درخت رسالت از ماست ، عباس به او پاسخ داد: شما همسايگان آن هستيد، و ما شاخه هاى آن(٨٠٠)

و استدلال به اينكه ابوبكر از پيران اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به شمار مى آمد؟ تصور نمى شود، سن و سال دخالتى در امر زعامت و رهبرى مسلمين داشته باشد، ممكن است اين تصور، در جاهليت ريشه داشته باشد، و بزرگسالى عنوانى داشته باشد، اما دستورات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و اجراى عملى شيوه هائى متضاد با آن توسط پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگونه ارزشمندى آن را از بين مى برد، چرا كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با دستور فرماندهى اسامه كه حداكثر بيست سال ، و طبق معروف هفده سال بيشتر از عمر او نمى گذشت ، بر سپاهى كه حتى ابوبكر، صحابى پير نيز در ضمن آن سپاه حضور داشت ، خود بزرگترين گواه است(٨٠١)

و نيز عزل ابوبكر، صحابى پير، از نمايندگى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در ابلاغ آغاز سوره برائت به مشركين ، در هنگام موسم حج ، و واگذارى آن به اميرالمؤ منينعليه‌السلام ، طبق دستور خداوند به جبرئيل ، كه اين ماءموريت را كسى انجام ندهد، جز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و يا كسى از خاندان او.(٨٠٢)

بحث در اين روايت ، و چگونگى دلالت آن بر فضائل على بن ابى طالبعليه‌السلام ، نياز به بحثى جداگانه دارد، و آنچه در اينجا موردنظر است اينكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرط سنى ابوبكر را در نظر نگرفته ، و ملاك در انجام اين ماءموريت بزرگ سياسى را، توانائى شخص ‍ دانسته است ، و لذا علىعليه‌السلام را براى اين منظور انتخاب مى كند.

و اينكه مصاحبت و همراهى ابوبكر با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دليلى براى احراز مقام خلافت به عنوان يك امتياز به حساب آورده اند.

در اين مورد بايد گفت : به فرض اينكه اين نوع مصاحبت را فضيلتى برتر بدانيم ، زيرا مراجعه اوليه به آيه ، چنين نتيجه گرفته مى شود كه همراه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دچار ترس و هراس شده كه مبادا دستگير شوند، گرچه گفته شود ترس او براى خود نبوده است ، بلكه ترس ‍ داشته است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستگير شود، كمترين نتيجه اى كه به دست مى دهد اين است كه مرتبه ايمانش لااقل ايمان اميرالمؤ منينعليه‌السلام نبوده است ، زيرا، طبق اعتراف همه مورخين و محدثين ، در همين رابطه ، علىعليه‌السلام در بستر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، آرميد، در حالى كه مى دانست مشركين قصد جان او را دارند، و خانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به محاصره خود در آورده اند، و علىعليه‌السلام هيچ گونه اضطراب و ترسى ندارد.(٨٠٣) و خداوند اين موقف را مورد ستايش قرار داده ، و صريحا از آن به عنوان يك فداكارى ياد مى كند؛( وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّـهِ ) (٨٠٤) برخى از مردم خود را فداى رضاى پروردگار مى كنند.

با توجه به آنچه در مورد حديث غار ابى بكر گذشت ، اولا فضيلتى ندارد، دوم بر فرض اينكه فضيلت باشد، معيارى براى تقدم بر ديگران نمى شود، سوم بر فرض اينكه اين نوع فضيلتها را معيار شايستگى در امر خلافت بدانيم ، فضيلت علىعليه‌السلام به مراتب برتر و شايستگى خلافت را بيشتر دارا است ، به ضميمه فداكارى هاى ديگر كه در حفظ جان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در هنگامى كه ديگران ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در ميان دشمن رها كردند.(٨٠٥)

٤ - ١١: دليل خاص

كوشش شده است رواياتى كه به شايستگى خلافت ابى بكر، اشاره و يا بعضا تصريح داشته باشد، از پيامبر نقل نمايند و ما به يكى دو مورد از آن اشاره مى نمائيم :

عايشه گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بيماريش به من دستور داد:

ابوبكر، پدرت و برادرت را بگو، حاضر شوند، تا در مورد آنان وصيتى بنمايم ، از آن مى ترسم ، مقام و منزلت او را كسى آرزو كند، و بگويد من از او شايسته تر مى باشم ، در حالى كه خدا و مؤ منين بجز ابوبكر را قبول ندارند.(٨٠٦)

از عايشه سؤ ال شد: اگر بنا بود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى خود جانشينى تعيين كند چه كسى را براى اين منظور انتخاب مى كرد؟

عايشه : ابوبكر را انتخاب مى نمود؛

سؤ ال : پس از او چه كسى را؟

عايشه : عمر را انتخاب مى نمود؛

سؤ ال : پس از او خلافت را به چه كسى واگذار مى نمود؟

عايشه : ابوعبيده جراح را، و از شخص بعد از ابوعبيده ساكت ماند.(٨٠٧)

عايشه خود اظهارنظر مى كند، و گويد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدرود زندگى گفت : و كسى را جايگزين خود ننمود، و اگر شخصى را انتخاب مى كرد، آن شخص ابوبكر بود.(٨٠٨)

و ما پيش از اين بيان داشتيم كه عايشه بطور كلى وصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نفى نموده بود، او گفت : پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدرود گفت ، در حالى كه سرش در دامن من بود، چگونه وصيت كرد كه من ندانستم(٨٠٩)

سيد مرتضى عسكرى در مورد دو روايت ياد شده گويد:

ما زمان انتشار حديث ياد شده را، در دوران شيخين احتمال مى دهيم ، از اين نظر كه نام خلفاى راشدين (ابوبكر و عمر) به همان گونه و ترتيب خلافت ، در اين روايت آمده است(٨١٠)

ابن ابى الحديد گويد: روايتى كه در مورد ابى بكر، در دو كتاب صحيح بخارى و مسلم ذكر شده است صحيح نيست

ابن ابى الحديد، سپس متن روايت را ذكر مى كند، و در پايان اضافه مى كند كه اين مطلب صريح مذهب معتزله است(٨١١)

و ما به دليل رعايت امانت در نقل تمام مطلب ابن ابى الحديد را ذكر مى كنيم ابن ابى الحديد گويد: اينكه قريش و انصار، براى شايستگى خود متوسل به خويشى با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و بيان فضائل خود مى شوند، و اميرالمؤ منينعليه‌السلام فقط به بطلان دلائل آنان بسنده مى كند، و متوسل به وصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد خلافت نمى شود گواهى است براينكه دستورى در اين زمينه از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صادر نشده است :

زيرا اگر چنين دستورى در مورد اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام و يا ابوبكر وجود مى داشت ، ابوبكر هنگام احتجاج با انصار به آن استدلال مى نمود، و اميرالمؤ منين نيز، با آن بر عليه ابى بكر احتجاج مى نمود، زيرا آنان در مقام استدلال از هيچ چيزى فروگذارى نكرده و حتى نسبت ظلم و تعدى نيز داده اند، پس اگر دستورى وجود مى داشت ، در همان موقع به آن استدلال مى شد، زيرا استعمال عطر بعد از عروسى ، فايده اى ندارد و نيز اين خود گواه است براينكه حديث روايت شده در مورد ابى بكر در دو صحيح بخارى و مسلم آمده ، صحيح نمى باشد.(٨١٢)

پاسخ اينكه ما قبلا دليل عدم احتجاج اميرالمؤ منينعليه‌السلام را در طول دوران قبل از خلافت خود در فصل وصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيان داشتيم ، و در اينجا بر آنچه گذشت افزون مى گوئيم :

١ - اولا زمينه احتجاج به وصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى علىعليه‌السلام و ابوبكر يكسان نبوده است ،زيرا شرايط براى ابوبكر كاملا فراهم بوده ، آنان بدون داشتن دستور، بر اوضاع به دلائل شرائط موجود مسلط شدند، و اگر در زمينه خلافت ابوبكر دستورى وجود مى داشت ، نياز به تحمل آن همه مسائل نبود كه بخشى از آن در قسمت هاى قبل گذشت ، و بخشى ديگر در قسمت هاى بعدى همين كتاب بيان خواهد شد.

٢ - به همان دليل كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از اعتراض عمر در مورد نگارش وصيت ، اصرارى براى نگارش آن نورزيد، علىعليه‌السلام نيز اصرارى نداشت كه متعرض وصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شود، و هرگز به صلاح نبود، چون به همان گونه كه گفتار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ناروا دانسته ، و نسبت هذيان به او دادند بعد از رحلت نيز امكان داشت چنين نسبتى بدهند، و در نتيجه احتجاج به نص اصل آن را زير سؤ ال مى برد، اما در مورد ابى بكر چنين مانعى وجود نمى داشت

٣ - اصرار در اين امر جان علىعليه‌السلام را به مخاطره مى انداخت ، چنانچه قبلا به آن اشاره شد.(٨١٣) چنانچه در مورد سعد بن عباده انجام گرديد.

دكتر احمد محمود صبحى در اين رابطه مطلبى دارد كه ذكر آن سودمند خواهد بود؛ گويد:

بدون ترديد، جعل در اين روايت (روايت فراخوانى ابوبكر) آشكارا مشهود است و اين حديث را به منظور مقابله با حديثى كه شيعه آن را مورد نگارش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه عمر مانع آن گرديد، جعل نموده اند، (اين حديث را تنها شيعه نقل ننموده است ، بلكه اهل سنت نيز چنانچه در حديث قلم و كاغذ گذشت به گونه متواتر نقل نموده اند - م -) و اگر چنين مطلبى صحت مى داشت ، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اراده كرده بود در مورد ابى بكر چيزى بنويسد، دستورى آشكارا براى خلافت ابى بكر، منظور مى شد، در حالى كه كسى چنين چيزى نگفته است ، وانگهى چگونه شد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داد در مورد ابى بكر چيزى نوشته شود اما به نگارش نيامد، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آن صرف نظر كرد؟ (آيا مانع پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شدند.) وانگهى ثابت نشده است كه عايشه پدر و برادر خود را فراخوانده باشد، در حالى كه او فراوان مشتاق بود كه آنان براى چنين منظورى فراخوانده شوند.(٨١٤)

روايات ديگرى نيز در اين زمينه ذكر نموده اند كه ما به يك مورد آن اشاره مى كنيم :

عبد الملك بن عمير اللخمى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل مى كند، كه فرمود: « اقتدوا باللذين من بعدى :» پيروى كنيد از كسانى كه پس از من خواهند بود. ابوبكر و عمر.

١ - اين دو روايت ضعيف است ، زيرا عبدالملك لخمى را تضعيف نموده اند.(٨١٥)

٢ - واژه اقتداء: پيروى كردن ، هيچگونه تلازمى با پيشوائى و امامت ندارد و اگر چنين باشد، ابوبكر و عمر خصوصيتى ندارند، زيرا روايتى ديگر در اين زمينه هست ، با همين واژه كه شامل همه اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى شود: « اءصحابى كالنجوم باءيهم اقتديتم اهتديتم :» اصحاب من همانند ستارگان هستند، به هر كدام اقتدا نموديد، هدايت مى شويد.(٨١٦)

٣ - اگر نظير اين روايت و روايات ديگر كه در اين زمينه بيان داشته اند، واقعا از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صدور يافته ، ابوبكر هنگام مرگ خود وقتى عمر را براى خلافت بعد از خود نصب مى كند، و مهاجرين و انصار به او اعتراض مى كنند، كه چرا عمر را براى خلافت تعيين نموده اى ، در پاسخ مى گويد: بهترين مردم را انتخاب نمودم(٨١٧) و اگر دستورى در مورد عمر صادر شده ، عين دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نقل مى نمود.

و نيز اگر چنين دستورى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى بود هرگز ابوبكر نمى گذشت : دوست داشتم از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سؤ ال كنم ، خلافت از آن چه كسى است(٨١٨)

٥ - ١١: تكذيب وصيت

تاكنون وضعيت رواياتى كه در مورد خلافت ابى بكر، از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده است روشن گرديد و آنچه اين مساءله را قطعى تر جلوه مى دهد، مطالبى است كه در ضمن گفتگوهاى افراد درگير در سايبان بنى ساعده به دست مى آيد:

١ - ابوبكر هنگام مذاكره در سايبان بنى ساعده به عمر، و ابوعبيده اشاره كرده و به مردم مى گويد: « بايعوا اءيهما شئتم :» با هر يك از اين دو، عمر و ابوعبيده مى توانيد بيعت نمائيد.(٨١٩)

اگر ابوبكر ماءموريت دارد، حكومت را عهده دار شود، به چه حقى به ديگران تعارف مى كند؟ و يا حقيقتا مى خواهد خلافت را به ديگرى واگذار كند؟.

٢ - فرداى بيعت در سايبان بنى ساعده ، اظهار مى دارد: « اقيلونى ؛ اءقيلونى فلست بخيركم :» مرا رها كنيد، مرا رها كنيد، زيرا من بهترين شما نيستم ، اگر ابوبكر از جانب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ماءموريت دارد حكومت را تشكيل دهد، نبايد از آن استعفا دهد. ابن قتيبة دينورى (متوفاى سال ٢٧٠ ه‍ ق) داستان استعفاى ابوبكر را مشروحا بيان مى دارد، فاطمه سلام الله عليه به ابى بكر و عمر مى گويد:

اگر حديثى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى شما نقل كنم ، آيا به آن عمل نموده ، و آن را تصديق مى كنيد؟ گفتند: آرى ؛ فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا از رسول خدا نشنيديد كه رضاى فاطمهعليها‌السلام رضاى من است ، و خشم فاطمهعليها‌السلام خشم من است پس هر كس دخترم فاطمهعليها‌السلام را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هر كس فاطمه را راضى كند، مرا راضى كرده ، و هر كس او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است ؟ گفتند: آرى اين حديث را از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، شنيديم

فرمود: خدا و فرشتگان را گواه مى گيرم كه شما هر دو مرا به خشم آورديد، و مرا راضى ننموديد، و اگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ملاقات كنم ، از شما دو نفر به او شكايت مى كنم ابوبكر گفت : من از خشم تو، و خشم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خدا پناه مى برم سپس ناله اى كرد كه نزديك بود جان به جان آفرين تسليم نمايد، و او همچنان گريه مى كرد، و فاطمهعليها‌السلام مى فرمود: در هر نمازى كه مى خوانم به شما نفرين خواهم كرد.

و ابوبكر در حالى كه گريه مى كرد، از نزد فاطمهعليها‌السلام خارج شد، پس مردم دور او جمع شدند، و او به آنان گفت : هر يك از شما در آغوش ‍ همسر خود، شادمان مى خوابيد، و مرا به اين وضع و روزگار مبتلا كرده و رها نموديد، نيازى به بيعت شما ندارم ، مرا رها كنيد...(٨٢٠). و اميرالمؤ منينعليه‌السلام نيز از اين گفته ابوبكر در شگفت است ، و ما در ارتباط با اين گفته ابى بكر در فصل بعدى سخنى خواهيم داشت ، و آنچه در اينجا موردنظر است استعفاى ابوبكر است كه نشانه نبود دستورى از سوى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد خلافت ابى بكر مى باشد.

٣ - ابوبكر رسما اعتراف مى كند چيزى در اين بابت از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشنيده است ؛ او گويد: « وددت انى كنت ساءلت رسول الله عن هذا الامر فيمن هو؟ فلا ينازعه احد، و وددت اءنى كنت ساءلته : هل للانصار فى هذا حق .»(٨٢١) دوست مى داشتم از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سؤ ال كرده بودم : خلافت به چه كسى تعلق دارد؟ تا كسى با اهل آن درگير نشود، و آيا انصار در اين موضوع حقى دارند؟.

و آيا اگر در مورد ابى بكر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستورى داده بود او نمى شنيد؟ و يا اين كه ممكن است اين سخن براى منظور ديگرى است كه خود بهتر مى دانسته است ، و آيا اين گفته اش با گفتار قبلى او كه گفته بود: پيامبر فرمود: « الائمة من قريش» : پيشوايان از قريش ‍ هستند، « و ان هذا الامر لا يصلح الا لهذا الحى من قريش :» و اينكه خلافت جز براى اين قبيله از قريش براى ديگرى صلاح نيست(٨٢٢) متناقض است اين دو گفتار مى رساند كه طبق گمان ابى بكر خلافت براى قريش است و انصار از قريش نمى باشند، چرا آرزو مى كند از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، شنيده بود كه خلافت به قريش تعلق دارد و ديگران در آن بهره ندارند؟ اگر چنين است چرا آرزو مى كند اى كاش ‍ مى دانست آيا بهره دارند يا ندارند و اگر نمى دانست چرا ادعا مى كند خلافت در قريش انحصار دارد و همين اشكال نيز متوجه عمر مى شود كه در هنگام مرگ خود مى گويد: « لو كان سالم حيا ماتخا لجنى فيه الشكوك :» اگر سالم زنده مى بود شك نداشتم كه خلافت از آن اوست(٨٢٣) در حالى كه سالم از قريش نبوده است

ابن ابى اوفى گويد: ابوبكر دوست مى داشت در مورد خلافت دستورى از پيامبر بيابد تا خود را مهار شده در اختيار او بگذارد.(٨٢٤)

البته اين روايات به نظر مى رسد بيشتر براى توجيه ناديده گرفتن دستورات رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد وصيت به امامت اميرالمؤ منين بعد از رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است ، كه البته براى اثبات وصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيازى به اينگونه روايات نيست و در بحث مربوط مقدارى از آن گذشت و ذكر اينگونه روايات به همين مقدار كافى است كه وصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نسبت به ابى بكر منتفى مى سازد.