سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ0%

سياه ترين هفته تاريخ نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

سياه ترين هفته تاريخ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على محدث (بندرريگى)
گروه: مشاهدات: 26183
دانلود: 2886

توضیحات:

سياه ترين هفته تاريخ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 164 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26183 / دانلود: 2886
اندازه اندازه اندازه
سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بيعت علىعليه‌السلام

١ - ٢ - ١٣: چگونگى بيعت

ابوبكر در جستجوى كسانى بود كه از بيعت با او سرتافته ، و نزد علىعليه‌السلام حضور داشتند، ابوبكر، عمر را به نزد آنان فرستاد، و آنان در اين لحظه در خانه علىعليه‌السلام حضور داشتند، عمر آنان را صدا كرد كه براى بيعت از منزل خارج شوند، و آنان امتناع نمودند. عمر دستور داد هيزم بياورند، و گفت : سوگند به آن كه جان من در دست اوست ، از خانه خارج مى شويد، و يا خانه را با آن كه در آن قرار دارد بسوزانم ؟ كسى گفت : اى اباحفص (كنیه عمر بود)، فاطمهعليها‌السلام در اين خانه هست ، عمر گفت : وگر چه او باشد.

و آنان از منزل خارج شده ، و با ابوبكر بيعت نمودند، به جز علىعليه‌السلام كه سوگند ياد نموده بود تا قرآن را جمع آورى ننموده ردا بر تن نگيرد و از خانه پاى بيرون ننهد، و چون فاطمهعليها‌السلام اصرار قوم را مشاهده كرد، بر درگاهى در ايستاد و فرمود: من هيچ پيمانى با قومى ندارم كه بدترين حضور را از خود به نمايش گذاردند. پيكر رسول خداى را در پيش روى خود، رها كردند، و كار خود را يكسره ، ناسره نموديد، چرا بر ما حكومت نموديد؟ و حق ما را به ما باز نمى گردانيد؟ و ...؟

و عمر به نزد ابوبكر بازگشت و به او گفت : چرا از اين مرد متخلف بيعت نمى گيرى ؟ و ابوبكر به قنفذ، غلام خود گفت : برو علىعليه‌السلام را به نزد من فرا خوان ، و چون قنفذ به نزد علىعليه‌السلام رفت ، از او سؤ ال نمود: براى چه منظورى آمده اى ؟ پاسخ داد: خليفه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تو را فرا مى خواند؛ و حضرت فرمود: چه زود به دنبال رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دروغ بستيد. و قنفذ برمى گردد و پيام اميرالمؤ منينعليه‌السلام را به ابوبكر ابلاغ مى دارد.

راوى مى گويد: ابوبكر گريه زيادى كرد، و عمر بار دوم به ابوبكر گفت : او را مهلت مده ، و از او بيعت بگير، ابوبكر به قنفذ گفت : نزد علىعليه‌السلام باز گرد و به او بگو: اميرالمؤ منين (يعنى ابوبكر - م -) تو را مى طلبد، تا با او بيعت نمائى ؛ قنفذ دستور را اجراء نمود، و پيام را به علىعليه‌السلام رساند، علىعليه‌السلام با صداى بلند فرمود: سبحان الله ، ادعائى نمود كه شايسته آن نمى باشد. قنفذ به نزد ابى بكر بازگشت ، و گفتار حضرتعليه‌السلام را به ابوبكر رساند، و ابوبكر مدتى طولانى گريه سرداد.

پس از آن عمر برخواست و به اتفاق گروهى به در خانه فاطمهعليها‌السلام آمد، و در را كوبيدند، چون فاطمهعليها‌السلام صداهاى آنان را شنيد، با رساترين صدا، بانگ برداشت : اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ما پس از تو چه چيزهائى از فرزند خطاب ، و فرزند ابى قحافه ديديم ، و از دست آنها چه ها كشيديم

و چون قوم صداى فاطمهعليها‌السلام و گريه او را شنيدند، در حالى كه گريه مى كردند، و نزديك بود دلهاى آنان شكافته ، و جگرهايشان پاره پاره شود، در خانه فاطمهعليها‌السلام را ترك گفتند، و تنها عمر و چند نفرى از آنان باقى مانده و علىعليه‌السلام را از خانه بيرون كشيدند، و نزد ابى بكر بردند، و به او گفتند: بيعت نما؛ فرمود: اگر بيعت نكنم چه مى شود؟ گفتند: در اين صورت به خداوندى كه جز او خدائى نيست گردنت را قطع مى كنيم ؛ فرمود: در اين صورت بنده خدا و برادر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كشته اى ، عمر گفت : اما بنده خدا؛ پس ‍ آرى ، و اما برادر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ؟ نه و ابوبكر سكوت اختيار كرده كلمه اى نگفت

عمر به او گفت : آيا دستورى در اين مورد صادر نمى كنى ؟ ابوبكر گفت : تا هنگامى كه فاطمهعليها‌السلام در كنار علىعليه‌السلام است او را به چيزى مجبور نمى كنم ،(٩٦٥)

و علىعليه‌ خود را به قبر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسانده گريه مى كرد و فرياد مى كشيد و مى گفت :

« ان القوم استضعفونى و كاد و ايقتلوننى :»

قوم مرا ضعيف شمردند، و نزديك بود مرا بكشند،(٩٦٦)

عمر به ابوبكر گفت : برويم نزد فاطمهعليها‌السلام زيرا ما او را خشمگين نموديم ، و هر دو به نزد فاطمهعليها‌السلام شتافتند، و از او اجازه خواستند، حضرتعليها‌السلام به آنان اجازه نداد، نزد علىعليه‌السلام آمدند و با او صحبت كردند، علىعليه‌السلام ، با خواهش از فاطمهعليها‌السلام آنان را به حضور فاطمهعليها‌السلام رساند. و چون در حضورش نشستند، حضرت روى خود را به سوى ديوار گرداند، به حضرت سلام كردند، حضرت پاسخ سلام آنان را نداد.

ابوبكر سخن گفتن آغاز نمود، و گفت : اى محبوبه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خدا سوگند، من خويشان رسول خداى را پيش از خويشان خود دوست دارم ، و تو را من بيش از عايشه دخترم دوست مى دارم ، و دوست داشتم روزى كه پدرت رحلت نمود، من بجاى او ميمردم و پس از او زنده نمى ماندم ، آيا تو فكر مى كنى من تو را و مقام و منزلت تو را دانسته و فضيلت و شرافت تو را مى شناسم ، و آنگاه حق تو و ميراثت را از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از تو باز مى دارم ؟ من خود از پدرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه مى فرمود: ما چيزى از خود به ارث نمى گذاريم و آنچه را از خود به جاى مى گذاريم صدقه است

فاطمهعليها‌السلام فرمود: آيا اگر حديثى را از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به شما ارائه نمودم ، آن را تصديق مى كنيد، و به آن عمل خواهيد نمود؟ ابوبكر و عمر، گفتند: آرى ، فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشنيديد كه فرمود: رضاى فاطمهعليها‌السلام رضاى من ، خشم فاطمهعليها‌السلام خشم من است ، هر كه فاطمهعليها‌السلام را دوست بدارد مرا دوست داشته ، و هر كه فاطمهعليها‌السلام را خشنود و راضى گرداند، مرا راضى نموده و هر كه فاطمهعليها‌السلام را به خشم آورد، مرا خشمگين نموده است ؟

گفتند: آرى ، اين حديث را از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيديم

فاطمهعليها‌السلام فرمود: من خدا و فرشتگان را گواه مى گيرم كه شما دو نفر مرا به خشم آورديد و رضاى مرا فراهم ننموديد، و اگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ملاقات نمايم از شما دو نفر به نزد او شكايت خواهم كرد.

ابوبكر گفت : من از خشم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و خشم تو، به خدا پناه مى برم ، و ابوبكر ناليد و گريه سرداد بگونه اى كه نزديك بود جان به جان آفرين تسليم نمايد، و فاطمهعليها‌السلام مى فرمود:

در هر نمازى كه انجام مى دهم تو را نفرين خواهم نمود.(٩٦٧)

پس از آن ابوبكر از منزل فاطمهعليها‌السلام بيرون آمد در حالى كه گريه مى كرد، و گروهى از مردم دور او را گرفته (و او را دل دارى مى دادند). و او به آنان گفت : هر يك از شما شب هنگام با خاطرى آسوده و شادمان در آغوش همسران خود مى آرميد، و مرا با اين وضع رها كرديد، من نيازى به بيعت ندارم ، بيعت خود را از گردن من برداريد، و مردم به او گفتند: اى خليفه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، خلافت بدون تو استوار نخواهد ماند، و تو از همه ما به اين امر آگاه ترى ، و اگر تو استعفا دهى دين خدا، بپا نخواهد شد.(٩٦٨)

و ابوبكر گفت : به خدا سوگند اگر نه آنچنان بود كه شما گفتيد: و از نابودى اسلام هراس نمى داشتم ، پس از آنچه از فاطمهعليها‌السلام شنيدم و ديدم ، يك شب نمى خوابيدم در حالى كه بيعت مسلمانى را بر عهده داشته باشم

گويد: و علىعليه‌السلام ، بيعت نكرد، تا هنگامى كه فاطمهعليها‌السلام بدورد زندگى ، گفت و او بجز هفتاد و پنچ روز بعد از پدر، در دنيا درنگ ننمود.... و آنگاه بود كه علىعليه‌السلام با ابى بكر بيعت نمود.(٩٦٩)

در صحيح مسلم آمده است : مردم در دوران فاطمهعليها‌السلام نسبت به علىعليه‌السلام توجه خاصى داشتند، چون فاطمهعليها‌السلام بدرود زندگى گفت ، با ابوبكر بيعت نمود، و فاطمهعليها‌السلام شش ماه بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زنده ماند....(٩٧٠)

٢ - ٢ - ١٣: انگيزه بيعت علىعليه‌السلام

اميرالمومنين علىعليه‌السلام در سخنان خود به پاره اى از علل و انگيزه هاى بيعت خود اشاره مى كند:

الف : تنهائى :

« فنظرت فاذا ليس لى معين الا اهل بيتى ، فضننت بهم عن الموت ، و اغضيت على القذى ، و شربت على الشجى و صبرت على اخذ الكظم ، و على امر من طعم العلقم :»

ملاحظه كردم ديدم جز افراد خانواده ام ياورى ندارم ، مرگ را از آنان دريغ داشتم ، چشمان خود را، در حالى كه خاشاك در آن فرو رفته بود، فرو بستم ، و با گلوئى كه گويا استخوان در آن گير كرده ، جام تلخ حوادث را سركشيدم ، و در حالى كه استخوان در گلو گير كرده و نفسم بنده آمده بود شكيب نمودم ، و شربت تلخ ‌تر از حنظل را نوشيدم و بردبارى كردم(٩٧١)

حضرت با صراحت هرچه تمام تر، بيعت خود را با ابوبكر از روى اضطرار و ناچارى مى داند، و اعلان مى دارد اگر بيعت نمى كردم خانواده ام را به خطر مى انداختم و چون نخواستم آنان دستخوش ‍ حوادث شوند، و مرگ دامنگير آنان گردد، تن به بيعت دادم

ابن ابى الحديد در شرح اين خطبه گويد:

بارها حضرت اين سخن را مى فرمود: (ياورى نداشتم ، و مرگ را از افراد خانواده خود دريغ مى داشتم)، و اين سخن را اندكى بعد از رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود، و نيز گفت : اگر چهل تن افراد با همت و اراده مى يافتم(٩٧٢)

و سپس ابن ابى الحديد گويد: و اما آنچه اكثر محدثين و بزرگان آنان گويند، اين است كه حضرت شش ماه از بيعت خوددارى ورزيد، تا اين كه فاطمهعليها‌السلام وفات يافت ، و پس از وفات حضرت فاطمهعليها‌السلام ، اميرالمومنينعليه‌السلام داوطلبانه بيعت نمود. و در صحيح مسلم و بخارى آمده است : تا هنگامى كه فاطمهعليها‌السلام زنده بود، مردم به علىعليه‌السلام توجه داشتند، چون وفات يافت از او روى گردان شدند.

و از خانه اش خارج گرديد، و با ابوبكر بيعت نمود، و مدت بقاى فاطمهعليها‌السلام بعد از پدرش شش ماه بود.(٩٧٣)

ب : تهديد به قتل :

ابن قتيبه و ديگران نوشته اند:

عمر و گروهى ، علىعليه‌السلام را به زور از خانه بيرون آوردند، و به نزد ابى بكر بردند و به او گفتند: با ابى بكر بيعت كن ! و حضرت در پاسخ آنان فرمود: و اگر بيعت نكنم چه مى شود؟ به او گفتند: در اين صورت به خداوندى كه جز او خدائى نيست ، گردنت را خواهيم زد، و او فرمود: در اين صورت بنده خدا و برادر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كشته ايد، و عمر گفت : اما بنده خدا، آرى ، وليكن برادر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، نه و ابوبكر ساكت مانده و چيزى نمى گفت ، عمر به ابوبكر گفت : آيا در مورد او دستورى نمى دهيد؟ و ابوبكر گفت : تا هنگامى كه فاطمهعليها‌السلام در كنار اوست ، او را به چيزى مجبور نخواهيم كرد.(٩٧٤)

و اكنون فاطمهعليها‌السلام از دنيا رفته است ، و اگر امتناع ورزد، با توجه به اين كه ديگر مردم به او توجهى ندارند، چنانچه ذكر شده آيا احتمال نمى رود كه تهديد را در موردش به اجرا در آورند؟ به اين تصريح توجه نمائيد:

احمد بن عبدالعزيز جوهرى در كتاب سقيفه گويد: چون با ابى بكر بيعت شد، مقداد و زبير با گروهى نزد علىعليه‌السلام رفت و آمد مى كردند، و او در خانه فاطمهعليها‌السلام بود، عمر به نزد فاطمهعليها‌السلام آمد و گفت : اى دخت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هيچ كس از پدرت به نزد ما محبوب تر نبود، و پس از پدرت هيچ كس به اندازه تو به نزد ما محبوب نمى باشد، به خدا سوگند هيچ يك از اين مسائل مرا باز نمى دارد از اين كه خانه تو را بر آنان به آتش بكشم و چون عمر بيرون رفت ، كسانى كه در خانه جمع بودند، به نزد فاطمهعليها‌السلام آمدند، و فاطمهعليها‌السلام فرمود: مى دانيد عمر نزد من آمده بود، و سوگند ياد كرد اگر مجددا در اينجا اجتماع كنيد، خانه را بر سر شما آتش خواهد زد، و به خدا سوگند، او سوگند خود را اجراء مى كند...(٩٧٥)

و نه اين است كه علىعليه‌السلام از مرگ مى هراسد كه او خود گفت :

« و الله لابن ابى طالب انس بالموت من الطفل بثدى امه :»

به خدا سوگند فرزند ابى طالب ، علاقه اش به مرگ از كودك شيرخوار به پستان مادرش بيشتر است(٩٧٦)

بلكه او بيم دارد، مرگ ، او را از هدف باز دارد، هدفى كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آن خبر داده و به آن وصيت كرده بود:

در هنگامى كه ابوسفيان پيشنهاد بيعت با علىعليه‌السلام مى دهد، حضرت در پاسخ به او مى فرمايد: تو پيشنهادى مى دهى و كارى مى خواهى كه ما اصحاب آن نمى باشيم ، و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ما قرارى دارد، كه ما بر سر آن قرار هستيم(٩٧٧)

محمد بن اسحاق (اولين سيره نگار) گويد: چون با ابوبكر بيعت شد، قبيله تميم بن مره به آن افتخار نمود، و عموم مهاجرين و همه انصار، ترديدى نداشتند كه خليفه بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، علىعليه‌السلام است ، فضل بن عباس گفت :

اى گروه قريش ، و به خصوص فرزندان تيم ، شما خلافت را بدست آوريد، به دليل اين كه نبوت در ميان قريش بوده است ، در حالى كه نبوت در ميان ما و خانواده ما بوده است ، و نه شما، و اگر خلافتى را كه ما اهل آن بوديم مطالبه مى كرديم ، مردم از روى حسد و حقد با ما، بيش از ديگران نسبت به ما كراهت داشتند كه خلافت به ما برسد، در حالى كه صاحب ما «علىعليه‌السلام » عهدى «از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » دارد، كه به ناچار به آن التزام داشته ، و به آن مى رسد.(٩٧٨)

و نيز هنگامى كه علىعليه‌السلام آرزوى شهادت در ركاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دارد، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او مى فرمايد: پس چه كسى با ناكثين و قاسطين و مارقين پيكار مى كند؟(٩٧٩)

ج : هراس از فتنه :

بى ترديد مهمترين عاملى كه علىعليه‌السلام را وادار به بيعت مى كند. هراس او از فتنه هائى است كه احتمال مى رود هر آن بروز كند، و آتش آن ، همه چيز را به يك بار نابود نمايد، و اين خود اصلى ترين انگيزه بيعت او را با ابوبكر تشكيل مى دهد، و حتى دو عامل پيشين نيز به دليل اين كه موجبات فتنه را فراهم مى كرد، از عوامل و انگيزه هاى بيعت خود، آن ها را به شمار آورد، و حضرت در پاره اى از سخنان خود به آن اشاره مى كند: او در هنگام توجه به سوى بصره ، بپا خواست ، و براى مردم سخنرانى كرد، و پس از حمد و ثناى پرورگار و درود به پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

چون خداوند، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود را به سوى خود برد، قريش خلافت را از ما گرفت و به خود اختصاص داد، و ما را از حقى كه ما از همه مردم به آن سزاوارتر بوديم باز داشت ، ملاحظه نمودم ، شكيبائى در اين بهتر از پراكندگى امور مسلمين ، و ريختن خود آنان است ، و مردم تازه به اسلام گرويده اند، و دين ، همچون خيگ دوغ ، در جنبش و اضطراب است ، كوچكترين سستى و اهمال ، آن را از بين مى برد، و كوچكترين اختلافى آن را واژگون مى كند، گروهى كار را بدست گرفتند، و از هيچ گونه تلاشى در كار خود كندى ننمودند، پس از آن به سراى پاداش و جزاء شتافتند، و خداوند مسئول زدودن گناهان ، و بخشش لغزشهاى آنان است(٩٨٠)

و نيز حضرت در خطبه اى در آغاز خلافتش در مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در مدينه انگيزه خود را از بيعت با ابى بكر، بيان مى دارد، اصل موضوع ايراد اين خطبه و خطبه قبل ، در مورد نقض بيعت طلحه و زيبر است ، وليكن در آغاز خطبه وضعيت موجود آن زمان را بيان مى دارد:

چون پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدرود زندگى گفت ، پنداشتيم ، ما اهل او، و وارثان او، و خاندان او هستيم ، و دوستان او بوده ، و هيچ كس جز ما چنين نيست

و هرگز كسى در خلافت از او با ما نزاعى نخواهد داشت ، و هيچ طمع گرى ، در حق ما طمع نخواهد ورزيد، كه ناگهان قوم ما، براى ما قد علم كردند، و خلافت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ما را، از ما غصب نمودند، و خلافت به ديگرى انتقال يافت ، و ما جزء رعيت شده و به مردم عادى تبديل شديم ، بگونه اى كه ضعيف در ما طمع ورزيد، مردم خوار و زبون ، بر ما عزت يافتند، پس چشمان به خاطر اين روى داد به حال ما گريان شد، و ترس در سينه ها نشست ، و مردم دچار جزع و هراس ‍ گرديدند. و به خدا سوگند اگر ترس از پراكندگى در ميان مسلمين نمى بود، و اين كه كفر بازگردد، و دين نابود شود، ما به گونه اى ديگر، و بجز آنگونه كه با آنان عمل نموديم ، رفتار مى كرديم ، پس خلافت را حكامى بدست گرفتند، كه خير و نيكى را از مردم دريغ نداشتند. پس از آن مرا از خانه ام براى بيعت كشانديد....(٩٨١)

د: بيم نابودى اسلام :

حضرت در نامه اى به اهل مصر توسط مالك ، انگيزه ديگر خود را در بيعت با ابى بكر بيان مى دارد، ابن ابى الحديد در شرح اين نامه گويد: اين حديث (نامه) اشاره به اين است كه علىعليه‌السلام در ايام ابى بكر جنبشى نمود (از سكوت در آمد و بيعت نمود) و گويا اين گفتار پاسخى است از پرسشى كه چرا علىعليه‌السلام در زير فرمان ابوبكر پيكار نمود، و براى او كار كرد، و حضرت عذر خود را در اين رابطه بيان مى كند، و گويد: چنين نيست كه اين گوينده تصور كرده است ، يعنى اين كه براى ابى بكر كار كرده ، و براى او پيكار نمودم ، بلكه از باب دفع ضرر از جان خود و دين بوده ، زيرا دفاع در هر شرايطى واجب است ، چه مردم پيشوائى داشته باشند، و يا نداشته باشند،(٩٨٢) يعنى اين كه بيعت و حركت من هرگز دليل بر چيزى نمى باشد، و اكنون بخشى از نامه ، كه پس ‍ از آن اوضاع و شرايط آنروز را مطرح خواهيم نمود:

« فلما مضى صلى الله و آله تنازع المسلمون الامر من بعده فوالله ما كان يلقى فى روعى ، و لا يخطر ببالى ان العرب تزعج هذا الامر من بعدهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عن اهل بيته و لا انهم منحوه عنى من بعده ، فما راعنى الا انثيال الناس على فلان يبا يعونه ، فامسكت بيدى حتى رايت راجعه الناس قد رجعت عن الاسلام يدعون الى محق دين محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فخشيت ان لم انصر الاسلام و اهله ان ارى فيه ثلما اوهدما، تكون المصيبه به على اعظم من فوت و لايتكم التى انما هى متاع ايام قلائل ، يزول منها ما كان ، كما يزول السراب ، او كما يتقشع السحاب ، فنهضت فى تلك الاحداث حتى زاح الباطل و زهق ، و اطمان الدين و تنهنه :»

چون او (پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) درود خداوند بر او باد از اين جهان رخت بربست ، مسلمانان درباره خلافت بعد از او به نزاع برخواستند، به خدا سوگند هرگز در انديشه ام نمى گذشت ، كه عرب پس از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امر امامت را از اهل بيت او بگردانند، و نيز باور نمى كردم كه آنان خلافت را از من دور گردانند، كه ناگهان مواجه شدم با سرازير شدن مردم از هر طرف براى بيعت با ابى بكر، و من دست نگه داشتم (از بيعت خوددارى كردم)، تا اين كه ديدم گروهى از اسلام بازگشته ، در فكر انديشه نابودى دين محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشند، ترسيدم اگر اسلام و مسلمانان را يارى ندهم ، شاهد شكاف و يا نابودى اسلام خواهم بود، كه مصيبت آن براى من از رها ساختن و از دست دادن حكومت بر شما كه توشه دوران كوتاه زندگى است ، بيشتر و بزرگتر خواهد بود، چرا كه اين دوران كوتاه زندگى بزودى سپرى خواهد گرديد، چنانچه سراب از بين مى رود، و يا ابرهاى متراكم و انبوه ، پراكنده مى شوند، و در كوران اين حوادث بود كه به پا خواستم ، تا باطل از ميان رفت و نابود شد، و دين استوار و پا بر جاى ماند، و آرامش ‍ خود را باز يافت(٩٨٣)

ابن ابى الحديد گويد: (گفته اشعليه‌السلام فامسكت بيدى): از بيعت خوددارى نمودم تا اين كه ديدم گروهى از مرتدين ، مانند مسيمله و سجاح و طليحه بن خويلد و كسانى كه از پرداخت زكات امتناع ورزيدند، از اسلام روى گرداندند، آنگاه بيعت نمودم ، گرچه اختلاف است كه آيا كسانى كه از پرداخت زكات امتناع نمودند مرتد هستند، و يا مرتد نمى باشند.(٩٨٤)

٣ - ٢ - ١٣: ارتداد عرب

با مراجعه به كتب تواريخ در مى يابيم كه آشوب و ارتداد فراگير بوده است ، ابن اثير مى نويسد:

چون پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وفات يافت ، و ابوبكر سپاه اسامه را اعزام نمود، عرب مرتد شد، و آتش فتنه و جنگ زمين را فرا گرفت ، و هر قبيله اى بدون استثناء بجز قريش و ثقيف مرتد شدند، و كار (مسيمله) و (طليحه) شدت يافت

توده مردم قبيله طى و اسد گرد طليحه فراهم آمدند، قبيله غطفان به پيروى از (عيينه) بن حصن ، مرتد شدند، زيرا (عيينه) گفته بود: پيامبرى از دو قبيله هم پيمان ، يعنى اسد و غطفان بهتر از پيامبرى ، از قريش است ، در حالى كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وفات يافته و طليحه زنده است ، و به همين جهت (عيينه) از طليحه پيروى كرد و غطفان نيز به دنبال او رفت ، و فرستاده هاى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در يمامه و اسد به نزد ابى بكر بازگشتند و او را در جريان مسائل مسيمله و طليحه ، قرار دادند، و از هر گوشه و كنارى ، نمايندگان اعزامى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از شورش عمومى عربها گزارش دادند.

فرمانداران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در قبيله قضاعه ، و كلب ، امرؤ القيس بن الاصبغ كلبى ، و در قبيله (قين) عمرو بن الحكم ، و در قبيله سعد هذيم ، معاويه و البى ، قبيله كلب و (قين) مرتد شدند، و قبيله سعد هذيم به پيروى از معاويه والبى مرتد شدند، ابوبكر به امرؤ القيس دستور داد سرپرستى (قين) را به عهده گيرد، و سپاه اسامه در ميان قبيله قضاعه عبور كرد و آنان را تار و مار نموده و سالم به مدينه بازگشتند.(٩٨٥)

ابوجعفر طبرى مى نويسد: توده مردم قبايل اسد و غطفان و طى ء، گرد طليحه فراهم آمدند، مگر خواص افراد قبايل ياد شده ، قبيله اسد در (سميراء) و فزاره و برخى از قبيله غطفان در جنوب (طيبه)، و قبيله طى ، در حدود سرزمين هاى خود، و ثعلبه بن سعد، و برخى از (مره) و (عبس)، در (ابرق) و ربذه مستقر شدند؛ و گروهى از بنى كتانه به آنان ضميمه شدند، اين گروهها به دو گروه تقسيم شدند، يك گروه در (ابرق) و گروه ديگر در (ذى القصه) استقرار يافتند، و نمايندگان خود را به نزد ابى بكر فرستاده و پيغام دادند كه ما نماز را بر پا مى داريم ، اما زكات نمى دهيم ، و ابوبكر پاسخ داد: حتى اگر عقال (بندى كه شتر را با آن مى بندند) زكات را ندهند با آنان پيكار مى كنم ، و آنان به نزد قوم خود كه در پشت مدينه مستقر بودند بازگشتند، و به قبايل خود خبر دادند كه در مدينه تعداد اندكى از نيروها وجود دارد (زيرا همگى در سپاه اسامه شركت داشتند) و آنان به مدينه چشم طمع دوختند، و پس از اين كه ابوبكر نمايندگان مرتدين را از مدينه بيرون راند، علىعليه‌السلام و طلحه و زبير و عبدالله بن مسعود را در گذرگاههاى اصلى مدينه مستقر نمود، و اهالى مدينه را در مسجد فرا خواند، و به آنان گفت : منطقه كافر شده است ، و نمايندگان آنان ملت شما را مشاهده نمودند، و شما نمى دانيد كه شبانگاه به شما حمله مى كنند، و يا در روز روشن ، و نزديك ترين آنان به شما در يك منزلى شما قرار دارند، و آنان توقع داشتند خواسته هاى آنان را بپذيريم ، و با آنان پيمان ببنديم ، و ما آنان را نپذيرفتيم و آنان را بيرون رانديم ، پس خود را مهيا كنيد.

سه روز طول نكشيد كه آنان شبانه به مدينه شبيخون زدند، و با رزمندگانى كه در گذرگاههاى مدينه كمين كرده بودند برخورد كردند، نگهبانان (كه علىعليه‌السلام نيز جزء آنان بود) مانع ورود آنان به مدينه شده و آنان را تعقيب نمودند، تا اين كه به (حسى) كه تعدادى از مرتده در آنجا كمين نموده بودند رسيدند، مشركين شتران مسلمين را رميده و آنان را به مدينه بازگشتند، و آنان خود را به (ذى القصه) رساندند، و به دوستان خود خبر دادند كه مسلمين دچار ضعف شده اند، اهالى (ذى القصه) نيز به آنان ملحق شدند. از آن طرف ابوبكر مشغول تهيه و تنظيم نيروهاى مسلمين گرديد، و فرداى آن روز مشركين و مسلمين در برابر يكديگر قرار گرفته ، طولى نكشيد كه مسلمين با شمشير به جان آنان افتاده تعدادى از آنان كشته شده و ديگران فرار كردند، مسلمين نيز آنان را تا ذى القصه تعقيب نمودند، و به اين كيفيت شورشى را كه از سوى ارتداد تنظيم يافته فرو نشاندند، و اين اولين پيروزى بود كه بعد از رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نصيب مسلمانان گرديد،(٩٨٦)

نتيجه اين كه اين گونه رويدادها كه بعد از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در محدوده قلمرو اسلامى آن روز رخ داد، در حالى كه نيروهاى اصلى سپاه ، در خارج از مرزهاى اسلام مى جنگيد، باعث گرديد حضرت اقدام به بيعت نمايد، و جام تلخ ‌تر از حنظل را سركشد و ديده برهم نهد در حالى كه خاشاك در چشم دارد، و همه اين دردها و آلام را تحمل نمايد، تا اسلام پيروز بماند و پايه هاى خود را استوار بدارد.

و اگر طبق سفارش پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عمل مى شد، و به دستوراتش توجه مى نمودند، و طبق نظريات خود رفتار نمى كردند، سپاه اسامه طبق برنامه از پيش تعيين شده اعزام مى داشتند، و سفارش ‍ پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در مورد علىعليه‌السلام بكار مى بستند، و سران ، خودسرانه عمل نمى كردند، اولا سپاه اسامه ماءموريت خود را به خوبى انجام داده و هيچ گونه اتفاقى نمى افتد، ديگر اين كه ابهت اسلام ، و هيبتى كه تازه مسلمانان از آن داشتند از بين نمى رفت ، و شورشيان جراءت اقدام نداشتند چون يك بار در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ضربه شديدى از اسلام خورده بودند، و پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فقط با اعزام ضرار بن الازود به عنوان فرماندار بنى اسد و دستور سركوب شورشيان تمام نيروهاى طليحه را درهم كوبيد،(٩٨٧) و اما سرپيچى از فرمان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ايجاد اختلاف باعث شد بار ديگر ارتداد قوت بگيرد و دردسر جديدى به وجود آورد كه با حزم و دورانديشى اميرالمومنينعليه‌السلام ، و با دندان روى جگر گذاردن ، باقى مانده از اسلام را تدارك نمود.

زهراى مرضيهعليها‌السلام در خطبه معروف به اين نكته اشاره كرده گويد:

« و تاالله لو تكافاوا على زمام نبذه اليه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم العتقله و ساربهم سيرا سجحا لايكلم خشاشه : » به خدا سوگند اگر همگى از آن كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زمام مركب خلافت را به او سپرده پيروى كرده آنان را به سوى خوشبختى و سعادت مى رساند. و اين مركب را آن چنان سهل و آسان هدايت مى كرد كه كوچكترين صدمه اى به كسى نرسد.(٩٨٨)