٣ - ٣ - انگيزه هاى عايشه ؟
ابن ابى الحديد در اين رابطه تحقيقى دارد كه شايسته است مورد توجه قرار گيرد. اميرالمؤ منين علىعليهالسلام
در ضمن خطاب خود به اهل بصره چند كلمه اى راجع به عايشه اختصاص مى دهد:
« و اما فلانة فادركها راءى النساء و ضغن غلا فى صدرها كمرجل القين ، و لو دعيت لتنال من غيرى ما اتت الى ، لم تفعل ، و لها بعد حرمتها الاولى ، و الحساب على الله» : و اما فلان زن (عايشه) دچار راءى زنان گرديد، و حسد و كينه اى كه در سينه اش همانند ديگ آهنين مى جوشد، و اگر براى دستيابى به آنچه به من رسيده ، دعوت مى شد تا با ديگرى مبارزه كند، هرگز اين كار را انجام نمى داد، و هنوز احترام اوليه او به جاى خود باقى است ، و حساب نهايى بر عهده خداوند است
ابن ابى الحديد در شرح اين گفتار گويد، اما گفته اش : دچار راءى زنان گرديد، زيرا زن در اصل آفرينش به سرعت فريب مى خورد، سريع خشمگين مى گردد، سوءظن دارد، تدبير او فاسد است ، فاقد شجاعت هستند، و يا داراى شجاعت اندكى مى باشند، و همچنين سخاوت ، و لذا در اخبار آمده است : رستگار نشوند قومى كه امور خود را به زن واگذار نموده اند، و...
و اما كينه و حسد نيازمند به شرح است ، ابن الحديد گويد: در زمانى كه نزد استاد خود ابويعقوب علم كلام مى خواندم ، اين جملات حضرت را براى او خواندم ، و او پاسخى طولانى در اين رابطه اظهار داشت كه خلاصه آن چنين است :
اولين دشمنى عايشه با فاطمهعليهاالسلام
شروع گرديد، زيرا پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
پس از مرگ خديجه با عايشه ازدواج كرد، و عايشه جايگزين خديجه گرديد و فاطمهعليهاالسلام
دختر خديجه بود، طبيعى است كه هرگاه دخترى مادرش بميرد، و پدرش زن ديگرى اختيار كند، بين زن جديد و دختر كدورت و دشمنى ايجاد مى شود، و اين مسئله اجتناب ناپذير است ، زيرا زن از اين كه پدر به دختر علاقمند است حسادت مى ورزد، و دختر كراهت دارد كه پدرش نسبت به زنى كه با او بيگانه است از خود تمايل نشان دهد...
تا آنجا كه گويد: و پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
حضرت فاطمه را بى نهايت محترم مى دانست ، خيلى بيش از آنچه مردم تصور آن را بكنند، و بيش از اكرام و احترامى كه مردان نسبت به دختران خود انجام دهند، تا به آن مرحله كه از اندازه دوستى پدران نسبت به فرزندان خود تجاوز مى كرد. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در محافل عمومى و خصوصى نه يك بار، و بلكه بارها، و نه در يك مقام بلكه در مقامهاى مختلف گفته بود: فاطمه سيده زنان جهان است ، و او هم تراز مريم بنت عمران مى باشد، و آنگاه كه در موقف قيامت عبور مى كند، منادى از طرف آسمان ندا مى كند: اى اهل موقف چشمان خود را بر هم نهيد تا فاطمه عبور كند، و اين از اخبار صحيح است و ضعيف نمى باشد.
ازدواج فاطمهعليهاالسلام
با علىعليهالسلام
كه عقد اين پيوند در آسمان و در حضور فرشتگان خوانده شد.
و چه بسا فراوان و نه يك بار فرمود: هر آنكه او را بيازارد مرا آزار نموده ، و او پاره تن من است ، و هر كه به او نفعى برساند، مرا سودمند نموده است اين گونه مسائل موجب فزونى دشمنى عايشه نسبت به فاطمهعليهاالسلام
مى گرديد. بعد از ازدواج فاطمهعليهاالسلام
با علىعليهالسلام
اين دشمنى به علىعليهالسلام
نيز سرايت كرد. و زنهاى مدينه در دامن زدن به اين آتش نيز بيكار نمى نشستند، به نزد عايشه آمده از فاطمهعليهاالسلام
مى گفتند... و هم آن گونه كه حضرت فاطمهعليهاالسلام
از عايشه نزد همسر خود شكايت مى كرد، عايشه نيز نزد پدر خود از فاطمه شكايت مى كرد، چون عايشه مى دانست كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
شكايت او را از فاطمه نمى پذيرد. اين مسئله در نفس ابى بكر بى تاءثير نبود، و از آن طرف روز به روز ستايش پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
از على افزون مى گرديد، و به پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نزديكتر مى شد، و اين مسئله موجب حسادت و غبطه بيشترى در نفس ابى بكر مى گرديد. و همچنين در نفس طلحه، عموزاده اش نسبت به علىعليهالسلام
مى شد. و عايشه مى نشست و به گفتار آنان گوش مى داد، آن دو نيز با عايشه تحت تاءثير آنان و هم آنان تحت تاءثير عايشه قرار مى گرفتند. و نيز مسئله اتهام عايشه پيش آمد، گرچه علىعليهالسلام
از جمله واردكنندگان اتهام نبود (منافقين عايشه را متهم نمودند، هنگامى كه از قافله بازمانده بود كه از سوى منافقين متهم شد كه با صفوان بن معطل سلمى (نعوذبالله) ارتباط داشته كه خداوند در مورد تبرئة عايشه آيه نازل نمود و حد قذف در مورد كسانى كه اين اتهام را وارد كرده بودند، اجرا شد، ص ١٩١، شرح نهج ، ج ٩ .) وليكن علىعليهالسلام
از جمله كسانى بود كه حضرت با او مشورت نمود، و علىعليهالسلام
پيشنهاد داد تا او را اطلاق گويد كه از سرزنش منافقين در امان باشد. و علىعليهالسلام
به پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
گفت : از خادم سؤ ال كن و او را تهديد كن ، و اگر در انكار اصرار ورزيد او را تنبيه كن ، همه اين مسائل به گوش عايشه رسيد، و بلكه چند برابر آنچه بود براى عايشه نقل نمودند. به دليل عادت متدوال در ميان مردم زنان سخنان زيادى از علىعليهالسلام
و فاطمه براى عايشه بازگو كردند، و اين كه علىعليهالسلام
و فاطمهعليهاالسلام
عايشه را در نهان و آشكار به خاطر اين حادثه شماتت نموده اند، و اين مسئله كار را مشكلتر و شديدتر نمود.
پس از آن رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
با عايشه آشتى كرد و به او رجوع نمود، و قرآن در برائت عايشه نازل گرديد، و اين مسئله باعث شد كه عايشه همانند انسان پيروزمند بعد از شكست ، زبان بگشايد، و لغزشهايى در گفتار او آشكار شود، و همه گفته هاى او را براى علىعليهالسلام
و فاطمه بازگو نمودند، و همه اين مسائل باعث شدت حال و تشديد امر گرديد.
و نيز بين عايشه و علىعليهالسلام
در دوران رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
احوال و گفته هايى رد و بدل شد كه همه اينها باعث تحريك انسان مى شود، از قبيل اينكه روزى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
علىعليهالسلام
را فرا خواند، به او فرمود: نزديك بيا، و حضرت آمد، بين عايشه و پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نشست ، عايشه ناراحت شد، و به علىعليهالسلام
گفت : جايى پيدا نكردى كه بنشينى جز روى ران من و نيز اين كه روزى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
با على قدم مى زد، و گفتگوى آنان به درازا كشيده شد؟ رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
از اين حركت عايشه خشمگين شد.
و نيز از مسائلى كه اين حقد را افزون مى كرد، خداوند به فاطمه فرزندان پسر و دختر داد، و رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرزندان فاطمه را همچون فرزندان خود مى دانست و آنان را فرزند خود صدا مى كرد و مى فرمود: فرزندم ، و مى گفت : فرزندم را صدا كنيد، و فرزندم كارى نكرده و از اين قبيل خطاب ها، زنى كه از شوهرش فرزندى ندارد، و ببيند همسرش با فرزندان دختر هوويش چنين رفتار محبت آميزى دارد، آيا نسبت به فرزندان و پدر و مادرش چگونه خواهد بود؟ آيا آنان را دوست و يا دشمن خواهد داشت ، و آيا دوست دارد كه اين وضعيت دوام و استمرار داشته باشد، يا آرزوى زوال آن را دارد؟
و نيز رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
دستور داد همه درهاى مسجد، و نيز در ابى بكر به مسجد بسته شود، و درب خانه علىعليهالسلام
را به مسجد گشوده گذارد. پس از آن رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
ابوبكر را ماءمور نمود تا سوره برائت را براى كفار قريش در مكه بخواند، و سپس او را از اين مقام معزول نمود، و علىعليهالسلام
را ماءمور خواندن سوره برائت نمود، و اين دو مسئله براى عايشه گران آمد.
خداوند از ماريه قبطيه فرزندى به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
داد، و اين موضوع باعث مسرت زايد الوصف علىعليهالسلام
گرديد.
براى ماريه نيز اتهامى همانند اتهام عايشه پيش آمد، على بن ابى طالب ، بطلان اين اتهام را آشكار نمود، و يا اينكه خداوند خواست توسط على بن ابى طالب پرده از آن بردارد، و كشف بطلان اين اتهام امرى محسوس بود (كسى كه چنين اتهامى بر او زده بودند، خواجه بود، بيضه هاى او را بريده بودند) و اين مسئله باعث شد كه دهان منافقين بسته شود و نتواند مسائلى را كه در مورد نزول قرآن درباره عايشه گفته بودند، نتواند در مورد ماريه بگويند، همه اين مسائل باعث شد عايشه دلتنگ شود، و باعث تاءكيد آنچه در دل دارد گردد.
پس از آن ابراهيم وفات يافت ، عايشه گرچه در ظاهر خود را محزون و اندوهگين نشان مى داد، ليكن سرزنش و شماتت خود را پنهان مى داشت ، تا اينكه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بيمار گرديد، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در خانه عايشه بسترى گرديد، و نخواست براى فرزندش و دامادش مزاحمت ايجاد نمايد، و هر چه باشد انسان در خانه خود آرامش بيشترى دارد، و آن حجب و حيايى كه بين فرزند و داماد وجود دارد، براى همسر وجود ندارد.
و علىعليهالسلام
ترديدى نداشت كه خلافت به او انتقال مى يابد، و به همين جهت هنگامى كه عباس عمويش اظهار مى دارد: دست خود را دراز كن تا من با تو بيعت نمايم ، و مردم بگويند عموى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
با على بيعت نمود، ديگر كسى در مورد تو اختلاف نخواهد داشت در پاسخ مى گويد: آيا كسى در امر خلافت طمع دارد؟ و عباس به او گفت : به زودى خواهى دانست
و چون بيمارى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
شدت يافت ، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
سپاه اسامه را تشكيل داد و بزرگان مهاجرين و انصار از جمله ابى بكر را ماءمور كرد، در سپاه اسامه شركت نمايند، علىعليهالسلام
در اين صورت ، بدون منازع به خلافت دست مى يافت و عايشه چون مطلب را دريافت به دنبال پدر فرستاد تا نگذارد كه پدرش مدينه را ترك نمايد.
و نيز عايشه به دنبال پدر فرستاد و او را وادار كرد به جاى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در مسجد نماز بخواند و رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در حالى كه به فضل بن عباس و على تكيه داده بود خود را به مسجد رساند و در محراب مشغول به نماز گرديد، چنانچه در خبر آمده است ، و پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در چاشتگاه همان روز بدرود حيات گفت ، و نماز خواندن ابى بكر را حجت قرار دادند، و گفتند چه كسى مى تواند مقدم شود بر كسى كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
او را در نماز مقدم داشته و حضور رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را در مسجد براى تاءكيد در نماز جلوه دادند و نگفتند حضور پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در مسجد، به جهت بازداشتن ابى ابكر از خواندن نماز به جاى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بوده است و همه اين عوامل باعث شد خلافت از علىعليهالسلام
سلب شود و عامل اصلى آن عايشه به شمار آمد، و علىعليهالسلام
و فاطمهعليهاالسلام
مقهور شدند، فدك را از فاطمه گرفتند.
ابن ابى الحديد گويد: به شيخ ابى يعقوب گفتم : آيا تو مى گويى عايشه پدرش را براى نماز معين نمود و رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
او را تعيين نكرد؟ شيخ ابى يعقوب گفت : من نمى گويم ، وليكن علىعليهالسلام
چنين مى گفت و تكليف من غير از تكليف اوست ، او حضور داشت و من حضور نداشتم
گويد: سپس فاطمهعليهاالسلام
وفات يافت ، همه زنان براى تسليت به نزد بنى هاشم آمدند، بجز عايشه كه وانمود كرد مريض است اين بود خلاصه اى از سخنان شيخ ابى يعقوب او شيعه نبود، بلكه معتزلى بود.
بررسى بيوگرافى عايشه كه ابن ابى الحديد با وجودى كه حدود ده صفحه از كتاب خود را به آن اختصاص داده ، باز هم خيلى كوتاه مطلب را مطرح كرده ما نيز در نقل كلام ابن ابى الحديد بسيارى از مطالب او را نقل به معنا نموده و كوتاه از آن گذشتيم ، ابعاد بغض و عداوت عايشه را نسبت به علىعليهالسلام
بيان مى دارد.
و اين نكاتى كه شيخ ابى يعقوب براى ابن ابى الحديد ديكته مى كند، در كتب تواريخ و حديث به طور پراكنده ذكر شده كه اگر دقيقا جمع آورى ، و مورد بررسى قرار گيرد، بسيارى از مسائل راجع به رويدادهاى دوران رحلت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
، و بعد از رحلت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
تا هنگام دفن امام حسنعليهالسلام
، يعنى سال پنجاهم هجرت ، و تا پايان زندگى عايشه در سال پنجاه و هفتم روشن مى شود.
نتيجه
اينكه اگر ما هيچ دليلى مبنى بر وصيت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در امر خلافت نداشته باشيم ، و روايات در اين زمينه منحصر به روايات عايشه باشد نمى توانيم آن را بپذيريم ، به دليل بغض و كينه اى كه نسبت به علىعليهالسلام
و فرزندان فاطمه داشته است ، چنانچه اميرالمؤ منين خود در اين رابطه گويد: « (و ضغن غلا فى صدرها كمرجل القين») : و حسدى كه در سينه اش همانند ديگ آهنين مى جوشد.
و ما در فصول بعدى از اهتمام رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به امر خلافت ، و نيز وصيت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
تا دم آخر سخن خواهيم داشت اكنون :
رواياتى كه وصيت پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
را نفى مى كند به خاطر آن است كه وصيت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را نسبت به علىعليهالسلام
نفى نمايد، و مشاهده نموديم كه راوى از وصيت پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
در مورد علىعليهالسلام
سؤ ال مى كند و عايشه پاسخ مى دهد: پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
وصيت ننمودند.
آيا واقعا پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
وصيت ننمود؟