سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ0%

سياه ترين هفته تاريخ نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

سياه ترين هفته تاريخ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على محدث (بندرريگى)
گروه: مشاهدات: 26163
دانلود: 2885

توضیحات:

سياه ترين هفته تاريخ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 164 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26163 / دانلود: 2885
اندازه اندازه اندازه
سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٣ - ٣ - انگيزه هاى عايشه ؟

ابن ابى الحديد در اين رابطه تحقيقى دارد كه شايسته است مورد توجه قرار گيرد. اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام در ضمن خطاب خود به اهل بصره چند كلمه اى راجع به عايشه اختصاص مى دهد:

« و اما فلانة فادركها راءى النساء و ضغن غلا فى صدرها كمرجل القين ، و لو دعيت لتنال من غيرى ما اتت الى ، لم تفعل ، و لها بعد حرمتها الاولى ، و الحساب على الله» : و اما فلان زن (عايشه) دچار راءى زنان گرديد، و حسد و كينه اى كه در سينه اش همانند ديگ آهنين مى جوشد، و اگر براى دستيابى به آنچه به من رسيده ، دعوت مى شد تا با ديگرى مبارزه كند، هرگز اين كار را انجام نمى داد، و هنوز احترام اوليه او به جاى خود باقى است ، و حساب نهايى بر عهده خداوند است

ابن ابى الحديد در شرح اين گفتار گويد، اما گفته اش : دچار راءى زنان گرديد، زيرا زن در اصل آفرينش به سرعت فريب مى خورد، سريع خشمگين مى گردد، سوءظن دارد، تدبير او فاسد است ، فاقد شجاعت هستند، و يا داراى شجاعت اندكى مى باشند، و همچنين سخاوت ، و لذا در اخبار آمده است : رستگار نشوند قومى كه امور خود را به زن واگذار نموده اند، و...

و اما كينه و حسد نيازمند به شرح است ، ابن الحديد گويد: در زمانى كه نزد استاد خود ابويعقوب علم كلام مى خواندم ، اين جملات حضرت را براى او خواندم ، و او پاسخى طولانى در اين رابطه اظهار داشت كه خلاصه آن چنين است :

اولين دشمنى عايشه با فاطمهعليها‌السلام شروع گرديد، زيرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از مرگ خديجه با عايشه ازدواج كرد، و عايشه جايگزين خديجه گرديد و فاطمهعليها‌السلام دختر خديجه بود، طبيعى است كه هرگاه دخترى مادرش بميرد، و پدرش زن ديگرى اختيار كند، بين زن جديد و دختر كدورت و دشمنى ايجاد مى شود، و اين مسئله اجتناب ناپذير است ، زيرا زن از اين كه پدر به دختر علاقمند است حسادت مى ورزد، و دختر كراهت دارد كه پدرش نسبت به زنى كه با او بيگانه است از خود تمايل نشان دهد...

تا آنجا كه گويد: و پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت فاطمه را بى نهايت محترم مى دانست ، خيلى بيش از آنچه مردم تصور آن را بكنند، و بيش از اكرام و احترامى كه مردان نسبت به دختران خود انجام دهند، تا به آن مرحله كه از اندازه دوستى پدران نسبت به فرزندان خود تجاوز مى كرد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در محافل عمومى و خصوصى نه يك بار، و بلكه بارها، و نه در يك مقام بلكه در مقامهاى مختلف گفته بود: فاطمه سيده زنان جهان است ، و او هم تراز مريم بنت عمران مى باشد، و آنگاه كه در موقف قيامت عبور مى كند، منادى از طرف آسمان ندا مى كند: اى اهل موقف چشمان خود را بر هم نهيد تا فاطمه عبور كند، و اين از اخبار صحيح است و ضعيف نمى باشد.

ازدواج فاطمهعليها‌السلام با علىعليه‌السلام كه عقد اين پيوند در آسمان و در حضور فرشتگان خوانده شد.

و چه بسا فراوان و نه يك بار فرمود: هر آنكه او را بيازارد مرا آزار نموده ، و او پاره تن من است ، و هر كه به او نفعى برساند، مرا سودمند نموده است اين گونه مسائل موجب فزونى دشمنى عايشه نسبت به فاطمهعليها‌السلام مى گرديد. بعد از ازدواج فاطمهعليها‌السلام با علىعليه‌السلام اين دشمنى به علىعليه‌السلام نيز سرايت كرد. و زنهاى مدينه در دامن زدن به اين آتش نيز بيكار نمى نشستند، به نزد عايشه آمده از فاطمهعليها‌السلام مى گفتند... و هم آن گونه كه حضرت فاطمهعليها‌السلام از عايشه نزد همسر خود شكايت مى كرد، عايشه نيز نزد پدر خود از فاطمه شكايت مى كرد، چون عايشه مى دانست كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شكايت او را از فاطمه نمى پذيرد. اين مسئله در نفس ابى بكر بى تاءثير نبود، و از آن طرف روز به روز ستايش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از على افزون مى گرديد، و به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزديكتر مى شد، و اين مسئله موجب حسادت و غبطه بيشترى در نفس ابى بكر مى گرديد. و همچنين در نفس طلحه، عموزاده اش نسبت به علىعليه‌السلام مى شد. و عايشه مى نشست و به گفتار آنان گوش مى داد، آن دو نيز با عايشه تحت تاءثير آنان و هم آنان تحت تاءثير عايشه قرار مى گرفتند. و نيز مسئله اتهام عايشه پيش آمد، گرچه علىعليه‌السلام از جمله واردكنندگان اتهام نبود (منافقين عايشه را متهم نمودند، هنگامى كه از قافله بازمانده بود كه از سوى منافقين متهم شد كه با صفوان بن معطل سلمى (نعوذبالله) ارتباط داشته كه خداوند در مورد تبرئة عايشه آيه نازل نمود و حد قذف در مورد كسانى كه اين اتهام را وارد كرده بودند، اجرا شد، ص ١٩١، شرح نهج ، ج ٩ .) وليكن علىعليه‌السلام از جمله كسانى بود كه حضرت با او مشورت نمود، و علىعليه‌السلام پيشنهاد داد تا او را اطلاق گويد كه از سرزنش منافقين در امان باشد. و علىعليه‌السلام به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت : از خادم سؤ ال كن و او را تهديد كن ، و اگر در انكار اصرار ورزيد او را تنبيه كن ، همه اين مسائل به گوش ‍ عايشه رسيد، و بلكه چند برابر آنچه بود براى عايشه نقل نمودند. به دليل عادت متدوال در ميان مردم زنان سخنان زيادى از علىعليه‌السلام و فاطمه براى عايشه بازگو كردند، و اين كه علىعليه‌السلام و فاطمهعليها‌السلام عايشه را در نهان و آشكار به خاطر اين حادثه شماتت نموده اند، و اين مسئله كار را مشكلتر و شديدتر نمود.(١٥٤)

پس از آن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با عايشه آشتى كرد و به او رجوع نمود، و قرآن در برائت عايشه نازل گرديد، و اين مسئله باعث شد كه عايشه همانند انسان پيروزمند بعد از شكست ، زبان بگشايد، و لغزشهايى در گفتار او آشكار شود، و همه گفته هاى او را براى علىعليه‌السلام و فاطمه بازگو نمودند، و همه اين مسائل باعث شدت حال و تشديد امر گرديد.

و نيز بين عايشه و علىعليه‌السلام در دوران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم احوال و گفته هايى رد و بدل شد كه همه اينها باعث تحريك انسان مى شود، از قبيل اينكه روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علىعليه‌السلام را فرا خواند، به او فرمود: نزديك بيا، و حضرت آمد، بين عايشه و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشست ، عايشه ناراحت شد، و به علىعليه‌السلام گفت : جايى پيدا نكردى كه بنشينى جز روى ران من و نيز اين كه روزى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با على قدم مى زد، و گفتگوى آنان به درازا كشيده شد؟ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اين حركت عايشه خشمگين شد.

و نيز از مسائلى كه اين حقد را افزون مى كرد، خداوند به فاطمه فرزندان پسر و دختر داد، و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرزندان فاطمه را همچون فرزندان خود مى دانست و آنان را فرزند خود صدا مى كرد و مى فرمود: فرزندم ، و مى گفت : فرزندم را صدا كنيد، و فرزندم كارى نكرده و از اين قبيل خطاب ها، زنى كه از شوهرش فرزندى ندارد، و ببيند همسرش با فرزندان دختر هوويش چنين رفتار محبت آميزى دارد، آيا نسبت به فرزندان و پدر و مادرش چگونه خواهد بود؟ آيا آنان را دوست و يا دشمن خواهد داشت ، و آيا دوست دارد كه اين وضعيت دوام و استمرار داشته باشد، يا آرزوى زوال آن را دارد؟

و نيز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داد همه درهاى مسجد، و نيز در ابى بكر به مسجد بسته شود، و درب خانه علىعليه‌السلام را به مسجد گشوده گذارد. پس از آن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابوبكر را ماءمور نمود تا سوره برائت را براى كفار قريش در مكه بخواند، و سپس او را از اين مقام معزول نمود، و علىعليه‌السلام را ماءمور خواندن سوره برائت نمود، و اين دو مسئله براى عايشه گران آمد.

خداوند از ماريه قبطيه فرزندى به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داد، و اين موضوع باعث مسرت زايد الوصف علىعليه‌السلام گرديد.

براى ماريه نيز اتهامى همانند اتهام عايشه پيش آمد، على بن ابى طالب ، بطلان اين اتهام را آشكار نمود، و يا اينكه خداوند خواست توسط على بن ابى طالب پرده از آن بردارد، و كشف بطلان اين اتهام امرى محسوس ‍ بود (كسى كه چنين اتهامى بر او زده بودند، خواجه بود، بيضه هاى او را بريده بودند) و اين مسئله باعث شد كه دهان منافقين بسته شود و نتواند مسائلى را كه در مورد نزول قرآن درباره عايشه گفته بودند، نتواند در مورد ماريه بگويند، همه اين مسائل باعث شد عايشه دلتنگ شود، و باعث تاءكيد آنچه در دل دارد گردد.

پس از آن ابراهيم وفات يافت ، عايشه گرچه در ظاهر خود را محزون و اندوهگين نشان مى داد، ليكن سرزنش و شماتت خود را پنهان مى داشت ، تا اينكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيمار گرديد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خانه عايشه بسترى گرديد، و نخواست براى فرزندش و دامادش مزاحمت ايجاد نمايد، و هر چه باشد انسان در خانه خود آرامش بيشترى دارد، و آن حجب و حيايى كه بين فرزند و داماد وجود دارد، براى همسر وجود ندارد.

و علىعليه‌السلام ترديدى نداشت كه خلافت به او انتقال مى يابد، و به همين جهت هنگامى كه عباس عمويش اظهار مى دارد: دست خود را دراز كن تا من با تو بيعت نمايم ، و مردم بگويند عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با على بيعت نمود، ديگر كسى در مورد تو اختلاف نخواهد داشت در پاسخ مى گويد: آيا كسى در امر خلافت طمع دارد؟ و عباس به او گفت : به زودى خواهى دانست

و چون بيمارى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شدت يافت ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سپاه اسامه را تشكيل داد و بزرگان مهاجرين و انصار از جمله ابى بكر را ماءمور كرد، در سپاه اسامه شركت نمايند، علىعليه‌السلام در اين صورت ، بدون منازع به خلافت دست مى يافت و عايشه چون مطلب را دريافت به دنبال پدر فرستاد تا نگذارد كه پدرش ‍ مدينه را ترك نمايد.

و نيز عايشه به دنبال پدر فرستاد و او را وادار كرد به جاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مسجد نماز بخواند و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالى كه به فضل بن عباس و على تكيه داده بود خود را به مسجد رساند و در محراب مشغول به نماز گرديد، چنانچه در خبر آمده است ، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در چاشتگاه همان روز بدرود حيات گفت ، و نماز خواندن ابى بكر را حجت قرار دادند، و گفتند چه كسى مى تواند مقدم شود بر كسى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را در نماز مقدم داشته و حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در مسجد براى تاءكيد در نماز جلوه دادند و نگفتند حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مسجد، به جهت بازداشتن ابى ابكر از خواندن نماز به جاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده است و همه اين عوامل باعث شد خلافت از علىعليه‌السلام سلب شود و عامل اصلى آن عايشه به شمار آمد، و علىعليه‌السلام و فاطمهعليها‌السلام مقهور شدند، فدك را از فاطمه گرفتند.

ابن ابى الحديد گويد: به شيخ ابى يعقوب گفتم : آيا تو مى گويى عايشه پدرش را براى نماز معين نمود و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را تعيين نكرد؟ شيخ ابى يعقوب گفت : من نمى گويم ، وليكن علىعليه‌السلام چنين مى گفت و تكليف من غير از تكليف اوست ، او حضور داشت و من حضور نداشتم

گويد: سپس فاطمهعليها‌السلام وفات يافت ، همه زنان براى تسليت به نزد بنى هاشم آمدند، بجز عايشه كه وانمود كرد مريض است اين بود خلاصه اى از سخنان شيخ ابى يعقوب او شيعه نبود، بلكه معتزلى بود.(١٥٥)

بررسى بيوگرافى عايشه كه ابن ابى الحديد با وجودى كه حدود ده صفحه از كتاب خود را به آن اختصاص داده ، باز هم خيلى كوتاه مطلب را مطرح كرده ما نيز در نقل كلام ابن ابى الحديد بسيارى از مطالب او را نقل به معنا نموده و كوتاه از آن گذشتيم ، ابعاد بغض و عداوت عايشه را نسبت به علىعليه‌السلام بيان مى دارد.

و اين نكاتى كه شيخ ابى يعقوب براى ابن ابى الحديد ديكته مى كند، در كتب تواريخ و حديث به طور پراكنده ذكر شده كه اگر دقيقا جمع آورى ، و مورد بررسى قرار گيرد، بسيارى از مسائل راجع به رويدادهاى دوران رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و بعد از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا هنگام دفن امام حسنعليه‌السلام ، يعنى سال پنجاهم هجرت ، و تا پايان زندگى عايشه در سال پنجاه و هفتم روشن مى شود.

نتيجه

اينكه اگر ما هيچ دليلى مبنى بر وصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در امر خلافت نداشته باشيم ، و روايات در اين زمينه منحصر به روايات عايشه باشد نمى توانيم آن را بپذيريم ، به دليل بغض و كينه اى كه نسبت به علىعليه‌السلام و فرزندان فاطمه داشته است ، چنانچه اميرالمؤ منين خود در اين رابطه گويد: « (و ضغن غلا فى صدرها كمرجل القين») : و حسدى كه در سينه اش همانند ديگ آهنين مى جوشد.(١٥٦) و ما در فصول بعدى از اهتمام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به امر خلافت ، و نيز وصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا دم آخر سخن خواهيم داشت اكنون :

رواياتى كه وصيت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نفى مى كند به خاطر آن است كه وصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نسبت به علىعليه‌السلام نفى نمايد، و مشاهده نموديم كه راوى از وصيت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد علىعليه‌السلام سؤ ال مى كند و عايشه پاسخ مى دهد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وصيت ننمودند.(١٥٧) آيا واقعا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وصيت ننمود؟

٤ - ٣ - تناقض

روايت عايشه گويد: ١ - پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وصيت ننمود، ٢ - او در آغوش من بدرود زندگى گفت ، ٣ - او چيزى از خود بر جاى نگذارد.

آيا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به هيچ چيزى وصيت ننمود؟

عايشه گويد: چون بيمارى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شدت يافت به عبدالرحمن ابن ابى بكر گفت : قلم و كاغذ بياوريد تا راجع به ابى بكر سفارشى بنمايم كه هيچ كس پس از من در مورد او اختلاف ننمايد... و يا اينكه طمع كارى آرزوى مقام او را ننمايد.(١٥٨)

و نظير اين حديث را مسلم در صحيح خود از عايشه نقل مى نمايد.(١٥٩)

عايشه گويد: آخرين وصيت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين بود كه فرمود: دو آئين در جزيرة العرب ، استقرار نيابد.(١٦٠)

بيشترين سفارش پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا آخرين لحظات سفارش به نماز و بردگان و كنيزكان بود.(١٦١)

آيا مرگ پيامبر در دامان عايشه مانع وصيت بود؟

عايشه گفت : پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دامان من جان سپرد...

امام سندى در پاورقى جزء ششم سنن نسائى ، ص ٢٤١، چاپ ازهر مصر گويد: روشن است اين حديث مانع نمى شود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبلا (راجع به علىعليه‌السلام ) وصيتى داشته باشد، و درست نيست كه بگويم : پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مرگ ناگهانى از دنيا رفته به گونه اى كه نتوانسته است وصيتى بنمايد، زيرا او خود بارها از مرگ خود خبر داده بود.(١٦٢)

و ديگر اينكه روايات فراوانى وجود دارد كه مى گويد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آغوش علىعليه‌السلام رحلت نمود:

جابر بن عبدالله انصارى گويد: كعب الاحبار در دوران عمر، در حالى كه همه ما نشسته بوديم به پا خواست ، و از عمر در مورد آخرين گفته هاى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سؤ ال نمود و او گفت : از علىعليه‌السلام سؤ ال كن ، و كعب از علىعليه‌السلام سؤ ال نمود، و او پاسخ داد: در آخرين لحظات زندگى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، من او را به سينه خود چسبانيده بودم ، به نماز سفارش مى كرد، كعب گفت : آرى آخرين وصيت پيامبران همين است ، آنان به نماز ماءمور شده اند، و براى آنان مبعوث گرديده اند.

ابن غطفان گويد: از ابن عباس سؤ ال نمودم : آيا در هنگامى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وفات نمود، مشاهده نمودى كه سر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دامن كسى باشد؟ در پاسخ گفت : آرى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وفات يافت ، در حالى كه به سينه علىعليه‌السلام تكيه داده بود. به او گفتم : عروه از عايشه روايت مى كند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دامن او وفات يافت ، ابن عباس گفت : آيا تو آن را باور مى كنى ؟ به خدا سوگند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وفات يافت در حالى كه به سينه علىعليه‌السلام تكيه داده بود...(١٦٣) و چندين روايت ديگر، تصريح دارند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالى كه به سينه علىعليه‌السلام تكيه داده بود وفات يافت(١٦٤)

آيا پيامبر هيچ چيزى از خود به جاى نگذارد؟

معمر از قتاده نقل مى كند: علىعليه‌السلام ، اشيايى از جانب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرداخت نمود كه ارزش آن به پانصد هزار درهم مى رسيد.(١٦٥)

ابن كثير گويد: روايات زيادى راجع به اشيايى كه به پيامبر اختصاص ‍ داشت به ما رسيده است ، از قبيل خانه و محل سكونت زنان او و خدمه اش ، و اسبان و شتران و گوسفندان و استر و الاغ ، جامه و اثاثيه و انگشتر، و نيز آن چيزهايى كه خداوند مخصوص پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نموده ، از قبيل زمينهاى بنى نضير و خيبر و فدك و بعد مى گويد: البته پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين چيزها را به جاى نگذارده كه به ارث برده شود، چنان كه ما آن را توضيح خواهيم داد. و نيز گويد: شايد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنها را قبل از رحلت خود صدقه داده بود.(١٦٦)

مؤ يد اين مطلب مطالبه ارث پيامبر توسط حضرت زهراعليها‌السلام در معيت اميرالمؤ منينعليه‌السلام ، از ابى بكر، و امتناع ابى بكر از پرداخت آن ، و خشم زهراعليها‌السلام و ترك ابى بكر و اين كه تا زنده بود با ابى بكر صحبت ننمودند.(١٦٧)

ابن كثير گويد: شايد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن اموال را قبل از رحلت خود صدقه داده باشد.(١٦٨) كه البته اگر چنين مى بود حتما مورخين آن را با ذكر عنوان و محل و شخص و اشخاص معين مى نمودند، در اين صورت مجبور نبود ابن كثير با ترديد از آن سخن بگويد، و بلكه قاطعانه آن را بيان مى داشت ، چنانچه چند درهم باقيمانده را با صراحت بيان نموده اند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنها را صدقه داد.(١٦٩)

آرى آنچه آنان ارئه مى دهند روايتى است از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه گفته است هر چه از ما بر جاى مانده ، صدقه است :

فاطمهعليها‌السلام به نزد ابى بكر آمده و ارثيه خود را مطالبه نمود، و عباس بن عبدالمطلب آمده ارثيه خود را مطالبه مى كرد و علىعليه‌السلام نيز همراه آنان بود، ابوبكر گفت : آيا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفته است : ما چيزى را براى ارث از خود جاى نمى گذاريم ، و آنچه ما از خود جاى مى گذاريم صدقه است و هر كه را پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم متكفل او بود، بر عهده ما خواهد بود، علىعليه‌السلام در پاسخ گفت : سليمان از داود ارث برد، و زكريا گفت : از من ارث مى برد، و از آل يعقوب ارث مى برد.(١٧٠) ابوبكر گفت : آرى چنين است ، و به خدا سوگند تو ميدانى ، به همان گونه كه ما مى دانيم علىعليه‌السلام فرمود: اين كتاب خداوند است كه سخن مى گويد. پس همگى ساكت شدند، و از نزد ابى بكر خارج گشتند.(١٧١) در اين گفتگو ابوبكر انكار نمى كند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چيزى از خود به جاى نگذارده ، بلكه مى گويد: آنچه از او به جاى مانده ، صدقه است

وصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به تجهيز خود

ابن سعد در طبقات گويد: علىعليه‌السلام گفت : پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من وصيت كرد كه جز من كسى او را غسل ندهد.(١٧٢) و با اندكى اختلاف در الفاظ ديگران نيز همين مطلب را بيان داشته اند.(١٧٣)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وصيت نمود: على بدهى او را پرداخت كند، وعده هايش را به انجام رساند، و ذمه او را تبرئه كند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى على تو برادر من ، و وزير من هستى ، بدهى مرا پرداخت نموده ، وعده هاى مرا انجام مى دهى و ذمه مرا تبرئه مى كنى(١٧٤)

از گفتگوهايى كه در زمينه وصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ميان مسلمانان پيشين صورت گرفته مى توان دريافت كه چه زود اين گونه احاديث مبنى بر عدم وصيت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مؤ ثر واقع شده كه اصلى ترين و اساسى ترين موضوع اسلامى را از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سلب نموده اند.

طلحة بن مصرف گويد: از عبدالله بن ابى اءوفى سؤ ال نمودم : آيا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وصيت نمود؟ پاسخ داد: نه

به او گفتم : پس چرا به مردم دستور داده شده است كه وصيت بنمايند، و يا اينكه چرا مردم ماءمور شده اند وصيت نمايند؟ جواب داد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، به قرآن وصيت نمود.(١٧٥)

از اين گفتگو متوجه مى شويم كه مردم آن روز از قول عايشه چنين استنباط كرده بودند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هيچ موضوعى وصيت ننموده است ، زيرا از نظر مردم اينكه عايشه در خانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده ، قطعا بايد اطلاعات بيشترى در اين زمينه داشته باشد. و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: سه چيز به علىعليه‌السلام دادم كه هيچ پيامبرى به هيچ كس نداده است : او بدهى مرا پرداخت مى كند و مرا به خاك مى سپارد...(١٧٦)

٥ - ٣ - سهل انگارى ؟ هرگز

ابن ابى الحديد گويد: درباره پاسخ اميرالمؤ منين به مردى از بنى اسد، كه در مورد انگيزه كنار زدن حضرت از او سؤ ال مى كند، و او مى گويد: (گروهى بخل ورزيده اند، و گروهى از آن صرف نظر نمودند.)(١٧٧) از ابى جعفر يحيى بن محمد، نقيب بصره سؤ ال نمودم ، و اين خطبه را براى او خواندم ، او مردى باانصاف و داراى عقل و خرد وافرى بود، از او پرسيدم : مقصود حضرت از اينكه فرمود: گروهى از آن بخل ورزيد، و گروهى صرف نظر كردند، چه كسانى است ، و مقصود مرد بنى اسد كه از حضرت سؤ ال مى كند: چگونه قومت تو را كنار زدند، چه كسانى است ؟ و آيا مقصود، روز سقيفه است ، و يا شوراى انتصابى عمر؟

در پاسخ گفت : مقصودش سقيفه بوده است به او گفتم : باورم نمى آيد، عصيان و سرپيچى از دستور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به اصحاب او نسبت دهم ؟ و او گفت : من نيز باور ندارم اهمال در امر امامت را به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت دهم ، و اينكه مردم را بدون سرپرست رها كند، در حالى كه شيوه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنين بود كه هرگز مدينه را بدون جانشين خود رها نمى كرد، در حالى كه زنده بود، و فاصله چندانى با مدينه نداشت ، چگونه مدينه را رها مى كند، در حالى كه مرگش فرا مى رسد، و مى داند كه رويدادهاى بعدى را نمى تواند جبران كند.

سپس افزود: ترديدى نيست كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داراى عقل و انديشه كامل بود، روشن است كه مسلمانان ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را چنين مى دانستند، و اما يهود و نصارى ، و فلاسفه گمانشان بر اين است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حكيم و داراى حكمت كامل بوده ، و مردى دورانديش ، انديشه اى بسيار نيرومند داشت كه توانست امتى تشكيل دهد، و شريعت و دينى را پايه گذارى نمايد، و چنين انسانى با اين انديشه و عقل كامل ، كه طبيعت عرب ، و غرائز آنان را مى شناخت ، و به حس انتقامجويى آنان آگاه بود، و مى دانست كه دير يا زود، به خونخواهى قيام مى كنند، و مردى از قبيله را به جاى مقتول خود مى كشند، و كسان مقتول در پى قاتل هستند، تا از او انتقام گيرند، و اگر به او دست نيافتند، يكى از خويشاوندان نزديك قاتل را مى كشند، گرچه اسلام اين خوى و رفتار را نمى پسندد و آن را جايز نمى داند، اما اين طبيعت آنان را نيز تغيير نداد، و آنان همچنان در اخلاق و روش خود پايدار ماندند.

بنابراين چگونه انسان خردمندى گمان دارد، كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن عقل كامل كه آن عده از عرب ، و به خصوص قريش مى بود را در جنگهاى مختلف از پاى درآورد، و در اين امر عموزاده و دامادش او را يارى نمود، و او مى داند كه خواهد مرد، همچنانچه انسانهاى ديگر مى ميرند، عموزاه و دخترش را رها كند، در حالى كه دو فرزند دارند كه آنها را از فرزندان خود بيشتر دوست دارد، و در حالى كه كينه ها و دشمنى هاى قريش و عرب را براى او گذارده ، و در امر خلافت از او صرف نظر نمايد و يا توصيه اى در اين رابطه ننمايد؟ آيا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمى داند كه اگر خانواده و فرزندان خود را همانند مردم عادى و رعيت رها كند، آنان را در معرض خطر قرار داده ، بلكه خود خون آنان را بر زمين ريخته و آنان را به كشتن داده است ، زيرا اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از او تكيه گاهى ندارند كه از آنان حمايت كند، و بلكه يك لقمه خواهند شد، و شكار درندگان مى شوند، و مردم كينه هاى خود را در مورد آنان اجراء خواهند كرد؟

اما اگر خلافت را در ميان آنان قرار دهد، آنان را حفظ نموده ، و مصونيت پيدا مى كنند، و اين مسئله اى است كه به تجربه ثابت شده است ، اگر پادشاهى بميرد، و جايگزين خود را از فرزندان خود انتخاب ننمايد، چگونه با فرزندانش رفتار مى كنند. آيا تصور مى شود اين مطلب از ذهن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم محو شده بود، و يا اينكه مى خواست فرزندان خود و فاطمه عزيز خود را بيچاره كند، و يا دوست داشت آنان يكى از فقراى مدينه باشند و دست گدايى به سوى مردم دراز كنند؟...(١٧٨)

و آيا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حتى به اندازه انصار، كه خود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنان را متوجه نموده بود، به اين موضوع آگاهى نداشت ؟ انصار در سقيفه بنى ساعده مى گويند: ما از آن بيم داريم كه بعد از شما حكومت بدست كسانى اداره شود كه ما پدران و فرزندان و برادران آنها را كشته ايم(١٧٩)

و ابوجعفر يحيى بن محمد، معروف به ابى زيد گويد: و نيز پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از انتقام جنگ بدر در هراس بود و مى دانست اگر از دنيا برود، و دختر و فرزندانش را همچون رعيت رها كند، آنان را در معرض خطرى بزرگ قرار داده و لذا او همچنان تاءكيد داشت كه خلافت را براى علىعليه‌السلام ، عموزاده اش استوار بدارد، مصونيت آنان بيشتر و كمتر در معرض خطر قرار مى گيرند، وليكن تقدير چنين نخواست ، و مسائل به آن گونه انجاميد، كه صورت پذيرفت ، و فرزندانش دچار آن سرنوشت شدند.(١٨٠)

عمر در گفتگوى خود با ابن عباس مى گويد: آنان ، يعنى قريش ، همچون گاوى كه به قصاب خود نگاه مى كند، به شما نگاه مى كنند.(١٨١)