سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ0%

سياه ترين هفته تاريخ نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

سياه ترين هفته تاريخ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على محدث (بندرريگى)
گروه: مشاهدات: 26166
دانلود: 2885

توضیحات:

سياه ترين هفته تاريخ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 164 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26166 / دانلود: 2885
اندازه اندازه اندازه
سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٦ - ١ - ٤ - نقد و پاسخ

١ - اين جايگزينى فضيلتى را براى علىعليه‌السلام ثابت نمى كند، زيرا موسى به تنهايى به ميقات رفت و اصحابش همه در زير فرمان هارون قرار گرفتند، پس هارون واقعا جايگزين موسى در قوم موسى بود، در حالى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با همه اصحاب خود به تبوك رفت ، و علىعليه‌السلام تنها بر كودكان و زنان رياست داشت

پاسخ : لازم نيست در تشبيه جميع خصوصيات وجود داشته باشد، و گرنه بايد بگوييم خصوصيات زمانى و مكانى نيز بايد وجود داشته باشد، مثلا هارون در زمان موسى و در صحراى سينا بوده است ، در حالى كه علىعليه‌السلام در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدينه بوده است اين خصوصيات در تشبيه هيچ گونه دخالتى ندارند، و تنها صفت بارز مورد نياز است كه بايستى آن صفت بارز در تشبيه حتما وجود داشته باشد، مثلا وقتى كسى را به شير تشبيه مى كنيم بايد شجاعت و بى باكى شير را آن شخص داشته باشد، در اينجا آن چيزى كه مورد تشبيه قرار گرفته ، جايگزينى و استخلاف هارون از موسى است ، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نظر دارد، كه على را در استخلاف خود همانند هارون از موسى بداند، گرچه محدوده استخلاف تفاوت داشته و افرادى كه با اين كيفيت تحت قيمومت قرار مى گيرند كم و بيش اختلافى داشته باشند، و قوم موسى مثلا بيش از افرادى از اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشند كه در مدينه باقى مانده اند.

ديگر اينكه از كجا معلوم است كه محدوده رياست پيامبر در مدينه كم اهميت تر از قوم موسى باشد؟ در حالى كه مدينه مركز حكومت اسلامى بوده و شامل مدينه و اطراف قبايل عرب نيز بوده است ، و از كجا معلوم است كه كسانى كه در مدينه باقى مانده اند همه زن و كودك بوده اند؟

٢ - مقصود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اين استخلاف دلجويى از اميرالمؤ منينعليه‌السلام بوده است ، چون علىعليه‌السلام از اين جهت كه در سپاه شكرت نجسته دلتنگ شده بود. پاسخ اين كه هرگز پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم العياذبالله دروغ نمى گويد، گذشته از اين جهت مگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيم دارد و از كسى در هراس است ، كه چننى مسئله مهمى را به شوخى بگيرد.

٣ - اگر كسى صلاحيت استخلاف را براى مدت كوتاهى در زندگى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داشته باشد، به معناى استخلاف هميشگى و بعد از مرگ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمى باشد.

پاسخ : مقتضاى تشبيه علىعليه‌السلام به هارون جز اين نيست كه هر چه هارون دارد همه آن را علىعليه‌السلام داشته باشد.

٤ - اين استخلاف هميشگى نبوده است ، لذا به مجرد حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم على از خلافت عزل مى شود.

پاسخ :

گونه صدور حديث در مواقع مختلف از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و الفاظ حديث و مراتبى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى على در نظر گرفته است هيچگاه خصوصيت مورد آن را مقيد نمى كند، و هرگز پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين مراتب را از علىعليه‌السلام سلب ننمود.

اين چهار اشكال از سوى ابن تيميه ، در كتاب (المنتقى) مطرح شده است(٢٢١)

و با بيان ديگر، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشان وزارت و خلافت را به اميرالمؤ منينعليه‌السلام مركز خلافت را در غياب خود به او واگذار نمود، و از همان اول مشخص بود كه دوران رياست علىعليه‌السلام تا چه موقع است ، پس با حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدينه تنها مقام رياست بر مركز اسلام ، را از دست داد، نه عنوان وزارت و خلافت ، يعنى علىعليه‌السلام با حفظ سمت وزارت و خلافت ، مقام رياست پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به نيابت دارا بود، كه با حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين مقام را از دست مى دهد، اما سمتهاى ديگر علىعليه‌السلام از بين نمى رود، مگر با سلب آن عنوان و هرگز كسى نگفته است : پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين مقام را از او سلب نمود.

و ببينيم آيا با برگشت موسى از ميقات با توجه به گوساله پرستى قوم ، در غياب حضرت موسىعليه‌السلام آيا هارون فقط رياست بر قوم را از دست مى دهد؟ يا همه مراتبى را كه خداوند طبق درخواست حضرت موسى به او داده بود. به خصوص اينكه واگذارى مراتب و عناوين ياد شده به علىعليه‌السلام منحصر به هنگام عزيمت به جنگ تبوك نبوده ، و چنانكه گذشت در مناسبتهاى مختلف ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين عناوين را به علىعليه‌السلام واگذار نموده است

ابن ابى الحديد گويد:

از جمله مواردى كه دلالت دارد بر اين كه علىعليه‌السلام وزير پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده است ، و صريح قرآن و سنت مى باشد، اين گفته پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه همه فرق اسلامى آن را روايت نموده اند:« انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لانبى بعدى» : تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى هستى ، جز اينكه پس از من پيامبرى نخواهد بود. و با اين كيفيت همه مراتب هارون از موسى را براى علىعليه‌السلام از خود ثابت نمود، و اگر نه اين بود كه او خاتم پيامبران است ، حتى در امر نبوت ، نيز علىعليه‌السلام شريك پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى بود، طبق صريح اين آيه :( وَاجْعَل لِّي وَزِيرًا مِّنْ أَهْلِي﴿ ٢٩ ﴾هَارُونَ أَخِي﴿ ٣٠ ﴾اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي ) (٢٢٢) بنابراين علىعليه‌السلام وزير رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (و خليفه اوست .)(٢٢٣)

٤ - حديث الغدير:

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اجتماع پرشكوه و در ميان هزاران نفر از مسلمانان كه تازه از سفر حج بازگشته اند، و داراى روحى سرشار از ايمان و آميخته با غرور پيروزى هستند، حضرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، مسئله خلافت از خود و رهبرى شخصى لايق را اعلام مى دارد.(٢٢٤)

٥- حديث الكتف :

و در هنگام رحلت وقتى مى خواهد مسئله حكومت را مطرح كند، و نمى گذارند.(٢٢٥) ما به طور جداگانه از آن سخن خواهيم گفت

اين بود مختصرى از توصيه هاى مكرر پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد خلافت و امامت براى تحقيق بيشتر به كتابهاى مربوطه مراجعه شود.

٢ - ٤ - نقد و بررسى

صدها كتاب و مقاله و رساله از زمانهاى دور و دراز تاكنون در ارتباط با وصاياى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و نقد و ايراد و بررسى و پاسخهاى فراوان در اين زمينه داده شد كه ذكر و بررسى آن خارج از اين مقاله است ، ليكن ما با توجه به اختصار به دو گونه ايراد و انتقاد اشاره مى كنيم : ١- ايراد و انتقادى كه متوجه همه احاديث وارده در زمينه احاديث مربوطه است ٢- ايرادى كه متوجه هر يك از احاديث ياد شده مى باشد كه بخشى از آن را در ذيل همان حديث يادآور شديم

١ - ٢ - ٤: نقدى بر همه احاديث

ممكن است گفته شود: همه احاديث ياد شده ، بيان كننده فضيلت و مقام والاى اميرالمؤ منينعليه‌السلام است ، و ارتباطى با مسئله خلافت و ولايت عامه او ندارد، و اين مسئله مورد انفاق همه صاحب نظران است :

احمد بن حنبل گويد: آن چنان كه براى علىعليه‌السلام فضايل نقل شده است ، براى هيچ يك از اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل نشده است(٢٢٦)

ابن عباسرحمه‌الله گويد: آنچه در مورد علىعليه‌السلام از قرآن نازل شده است ، در مورد هيچ يك از اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل نشده است(٢٢٧) و باز گويد: در مورد على ٣٠٠ آيه از قرآن نازل شده ،(٢٢٨) و باز گويد: خداوند اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در بسيارى از موارد توبيخ نموده است ، اما از على در همه موارد به نيكى ياد كرده است(٢٢٩) و نيز او داراى همه صفات نيك است(٢٣٠)

هيچ كس در اين گونه مسائل ترديد ندارد، وليكن همه اين روايات شاءن و مقام والاى علىعليه‌السلام را بيان مى كند، و هيچ گونه دلالتى به مسئله خلافت و ولايت او ندارد.

پاسخ : اين كه همه روايات موردنظر ضمن اينكه فضايل علىعليه‌السلام را بيان مى كند، و خود لازم امامت است ، هر يك از اين احاديث نيز منظور اصلى خود را كه وصيت به امام است در بردارد، و به يكى دو مورد از احاديث ياد شده ، اشاره خواهيم كرد.

٢ - ٢ - ٤ - حديث غدير

دكتر احمد محمود صبحى تحقيق جالبى در اين راستا دارد كه خلاصه اى از گفتار او را در اينجا ذكر مى نماييم ، او بعد از نقل حديث غدير از ابن حجر،(٢٣١) و طبرانى و حاكم(٢٣٢) ، و احمد بن حنبل گويد:

١ - اين حديث از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صادر شده ، و در ميان مسلمين شبه جزيره العرب انتشار يافته ٢ - سفارش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد علىعليه‌السلام ، از جانب خداوند صورت پذيرفته ، ٣ - عمل طبق اين سفارش يك وظيفه شرعى است ، و هر كه از آن پيروى نكند، گناهكار محسوب مى شود، و به اين معنا نيست كه هر كس طبق دلخواه خود عمل نمايد. زيرا حارث بن نعمان فهرى كه جميع احكام پنجگانه اسلام را قبول داشت ، و اين مسئله را نپذيرفت ، دچار عذاب الهى گرديد.(٢٣٣) (اشاره به نزول آيه( سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِع ٍ) كه مولف كتاب آنرا از مصادر اهل سنت ذكر نموده است

سپس دكتر صبحى با جمع بندى كوتاهى نظريات اهل سنت را در مورد حديث غدير به سه دسته تقسيم مى نمايد:

١ - گروهى به طور كلى منكر حديث غدير شده اند، مانند ابن تيميه ،(٢٣٤) و ابن حزم كه گويند علىعليه‌السلام در جريان حديث غدير خم در جريان يمن بوده است ، و در (غدير خم) حضور نداشته است

٢ - گروهى كه به نظر مى رسد متعادل تر باشند، منكر صدور حديث غدير خم از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نبوده ، وليكن كلماتى از حديث غدير را كه دلالت بر امامت علىعليه‌السلام دارد تاءويل نموده اند، امام فخر رازى ، و غلام محمد آلوسى صاحب كتاب تحفه اثنى عشرى (و بسيارى از محدثين كه اكثريت هستند).

٣ - افرادى هستند كه حديث غدير را قبول دارند، و آن را نيز همانند ديگران تاءويل نمى نمايد، و مى گويند: مقصود از (مولى) اولى در تصرف است و شواهدى نيز براى آن بيان مى كنند... با وجود آن به خود اجازه نداده اند كه حديث غدير را همان گونه كه هست بپذيرند، و گويند مقصود از خلاف علىعليه‌السلام از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از عثمان خليفه سوم است ، زيرا روشن است كه مقصود از ولايت ، ولايت بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و همزمان با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمى باشد، بنابراين مى توان گفت : مقصود از ولايت ، خلافت بعد از عثمان است ، چون باز هم بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است ، و زمان بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منحصر به زمان بلافصل و مباشر با زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمى باشد.

دكتر احمد محمود صبحى در اين مورد گويد: اين نظريه به دليل تفاضلى است كه در اين نوع پيمان صادره از ملوك و پيامبران و خلفاء و حتى امراء و فرمانروايان مى شود، و گرنه اجراى وصيت اصولا بلافاصله بعد از مرگ است ، بنابراين ، وصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام قطعا پس از مرگ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مباشره و بلافصل بوده است

گرچه دكتر صبحى اين پاسخ را از قول مرحوم شرف الدين نقل مى كند،(٢٣٥) و ليكن خود نيز آن را پذيرفته است ، زيرا اضافه مى كند: و همچنين است تبريك گفتن عمر به اميرالمؤ منين ، كه مقصود ولايت فعلى اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام نمى باشد، بلكه تبريك او در زمان حاضر براى تصرف او در زمان لاحق است(٢٣٦)

مرحوم سيد عبدالحسين شرف الدين گويد: اين قول (خلافت على در نوبت چهارم) با عموم سازگار نيست ، زيرا حديث عموميت دارد و شامل فرد، فرد افراد مى شود، كه ابوبكر و عثمان ، و تمام كسانى كه در طول اين دوران بدورد زندگى گفتند، نيز مشمول عموم ولايت اميرالمؤ منينعليه‌السلام هستند، و اينان فرمان ولايت علىعليه‌السلام بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نپذيرفته اند، در حالى كه خود ضمن تبريك به حضرت اعلام داشتند، على مولاى آنان است ، و با وجود آن براى خلافت او را انتخاب ننموده و با او بيعت نكردند.(٢٣٧)

٣ - ٢ - ٤ - توجيه احاديث

آنچه از دكتر احمد محمود صبحى خوانديم ، تلاشى بود براى فرار از واقعيت ، زيرا واقعيت رويداد سترگ ، در كنار بركه خم را نتوان ناديده گرفت ، چشم بر هم نهاد و از كنار آن بى تفاوت گذر كرد، چرا كه آثارنويسان همه بر اين باورند كه پيامبر در كنار بركه خم ، پس از بازگشت از سفر مكه ، در آخرين بار زيارت بيت الله ، على را بر فراز دست بلند كرده و در ميان انبوه حاجيان كه هنوز پراكنده نشده ، تا هر كس به ديار خود بشتابد، به عنوان خليفه و جانشين خود معرفى كرده است(٢٣٨)

از آن طرف بزرگان صحابه كه از دير زمان همراه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و در فراز و نشيبها بوده اند، برخلاف اين فرمان عمل نموده اند، و ما بخشى از اين توجيهات را كه متوجه بسيارى از احاديث شده است ، به دليل اشتراك در واژه (ولى) ذكر مى نمائيم

واژه ولى

گفته شده : مقصود از (ولى) در آيه( إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّـهُ... ) و (مولى) در احاديث غدير و ولايت و هر حديثى كه اين واژه در آن آمده است ، ولايت در تصرف كه به معناى خلافت باشد نيست ، زيرا (ولى) معانى متعدد و بسيارى دارد:

١ - به معناى اءولى : شايسته و سزاوارتر است ، خداوند در خطاب به كفار گويد:( مَأْوَاكُمُ النَّارُهِيَ مَوْلَاكُمْ ) :(٢٣٩) جايگاه شما آتش ، آن براى شما سزاوارتر است

٢ - به معناى يار و ياور:( بِأَنَّ اللَّـهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا ) :(٢٤٠) » خداوند ياور مؤ منين است

٣ - به معناى وارث( وَلِكُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ ) (٢٤١) » و براى هر يك ارث برآن قرار داديم از آنچه پدر و مادر از خود به جاى گذارده اند. (موالى): وارثان :

٤ - به معناى گروه :( وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِن وَرَائِي ) و من از عموزاده هايم كه در پى من هستند نگرانم ، (موالى): گروه عموزاده ها.

٥ - به معناى اولويت در تصرف :( إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّـهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا ) (٢٤٢) خداوند و رسول خدا و مؤ منين آنان كه سزاوارترند، در تصرف در امور فرهنگ لغات شاهد و گواه آن است(٢٤٣) خداوند و رسول خدا و مؤ منين آنان كه سزاوارترند، در تصرف در امور فرهنگ لغات شاهد و گواه آن است(٢٤٤)

٦ - به معناى محبوب نيز آمده است :( بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ ) (٢٤٥) برخى از آنان محبوب و دوستان برخى ديگر هستند.

٧ - به معناى دوست نيز آمده است :( يَوْمَ لَا يُغْنِي مَوْلًى عَن مَّوْلًى شَيْئًا ) :(٢٤٦) روزى كه هيچ دوست و رفيقى ، دوست خود را از چيزى بى نياز نخواهد نمود. بنابر آنچه گذشت (ولى) در آيه ، (مولى) در حديث غدير خم ، ممكن به يكى از معانى ياد شده باشد، مثلا به معناى دوست ، و حبيب ، و ياور، و از اين قبيل معانى باشد، و از كجا معلوم است كه به معناى اولويت در تصرف باشد، و آنگاه مقصود از آن را وصيت به خلافت بدانيم ؟

پاسخ : اين اصل ثابت است كه در صورت اشتراك لفظ يك واژه در معانى مختلف ، بايد قرينه اى وجود داشته باشد، براى اراده هر معنايى مثلا واژه شير، كه داراى معانى حيوان درنده ، و شير پستان هر دو و يا بيشتر است ، اگر گفته شود همچون شير يورش برد، معلوم است مقصود از واژه شير، شير در پستان نمى باشد، اكنون ببينيم انتخاب واژه (مولى) در گفتار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و يا (ولى) در آيه قرآن داراى قرينه اى كه معناى مطلوب را ايفاء كند، مى باشد، و يا خير؟

شرايط ايراد خطبه غدير

اكنون ببينيم ، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در چه شرايطى خطبه غدير را ايراد فرموده اند؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين خطبه مى فرمايد:

١ - نزديك است من دعوت پروردگارم را اجابت نمايم (مرگ من نزديك است).

٢ - و من مسئوليت دارم و شما نيز مسئوليت داريد.

٣ - آيا به خداى يگانه و نبوت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و بهشت و دوزخ مرگ و رستاخيز، و روز قيامت ايمان داريد؟ و مردم پاسخ دادند: آرى به همه اين مطالب گواهى مى دهيم ، و آن را باور داريم

٤ - اى مردم ؛ خداى بزرگ مولاى من است ، و من مولاى مؤ منين هستم ، و من از خود مؤ منين بر خودشان سزاوارتر مى باشم

٥ - و بلافاصله بعد از جمله ياد شده فرمود: هر كه من مولاى اويم ، اين مرد (و به علىعليه‌السلام اشاره مى كند) مولاى اوست ، خداوندا دوست بدار كسى را كه او (على) را دوست مى دارد، و دشمن بدار آنكه او (على) را دشمن مى دارد.

٦ - مردم ؛ من شما را ترك گويم ، ملاقات روز بازپسين است و من از شما در هنگام ملاقات روز بازپسين ، در مورد دو ثقل از شما پرسش ‍ مى نمايم : چگونه با اين دو ثقل رفتار كرديد، ثقل بزرگتر، كتاب خداوند بزرگ است به آن تمسك جسته ، تا گمراه نشويد، و تغييرى در شما ايجاد نشود. و خاندان من ، زيرا خداوند بزرگ و مهربان و آگاه به من خبر داده است كه اين دو از يكديگر جدا نشوند تا اينكه روز رستاخيز با من ملاقات كنند.(٢٤٧)

در صحت روايت غدير كمتر كسى ترديد دارد، حلبى شافعى مى گويد: حديث صحيح است و با سندهاى صحيح و نيكو روايت شده ، و به كسى كه در صحت اين حديث اشكال كند، مانند ابى داود، و ابى حاتم رازى توجه نمى شود و اين كه جمله : « اللهم وال من والاه ...» جزء حديث نبوده و آن را به آن افزوده اند، مردود است زيرا در روايات صحيح آمده است ، و ذهبى بسيارى از طرق روايت اين حديث را صحيح دانسته است(٢٤٨)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين خطبه از مرگ خود، و مسئوليت خود و امت ، و اصول دين سخن مى گويد، و پس از آن ولايت خداوند خود، ولايت خود بر مؤ منين سخن مى گويد، و طبيعى است ولايت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر مؤ منين از همان نوع ولايت خداوند بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه همان ولايت در تصرف باشد، زيرا ولايت خداوند به يكى از معانى ١ و ٢ و ٥ و ٦ و ٧ ياد شده است و به معناى ٣ و ٤ در مورد خداوند صادق نيست ، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى خواهد امتياز خود را بر ديگران بيان كند، چنانچه امتياز خداوند را بر خود بيان داشت ، در حالى كه مؤ منين در معانى ياد شده به استثناى معناى پنجم : (اولويت در تصرف) با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله شريك هستند، زيرا خداوند ياور و دوست و محبوب مؤ منين نيز مى باشد، بنابراين اولويت مورد نظر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى خداوند و خود، اولويت در تصرف است كه مخصوص خداوند و رسول خداوند مى باشد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از ذكر مقدمات ياد شده ، همان ولايت خود را براى علىعليه‌السلام در نظر مى گيرد، و آن را اعلام مى كند، و پس از آن و بلافاصله موضوع (ثقلين) كتاب و عترت را به ميان مى كشد، و بازجويى روز رستاخيز را براى چگونگى عملكرد خود در ارتباط با قرآن و عترت مطرح مى كند، آيا اين همه فقط براى اين است كه بگويد: علىعليه‌السلام را دوست داشته باشيد؟ چيزى كه قرآن قبلا آن را براى همه مؤ منين فرض دانسته است ، و يا اينكه علىعليه‌السلام تازه وارد محدوده مسلمين شده است و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عنوان يك تازه وارد او را معرفى مى كند، و اگر واقعا منظور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ولايت ، دوستى مى بود اين همه مقدمه چينى ، و يادآورى مسئوليت و رستاخيز و ثقلين و مسائلى كه مطرح نمود براى چيست ؟ كه يك موضوع ساده را مطرح كند، همه اين تاءكيدات و مقدمه چينى ها و يادآورى مسئوليت فقط براى اين است كه مى خواهد از موضوع بسيار مهمى سخن بگويد، و آن موضوع مهم ، خلافت اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام مى باشد، كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از نپذيرفتن آن توسط گروهى از مردم بيمناك بوده است(٢٤٩)

به اين جهت ، اين موضوع را در اجتماع بزرگ مسلمين با ذكر مقدمات ياد شده مطرح مى فرمايد، و بخصوص اينكه ولايت را در رديف ولايت خود كه رديف ولايت خداوند است قرار مى دهد، و با اين كيفيت تمام شئون خود را كه خداوند به او واگذار نموده ، به اين گونه به علىعليه‌السلام واگذار مى نمايد.

٤ - ٢ - ٤ - شئون ولايى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

اكنون ببينيم شئون ولايت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر مردم چگونه ، و داراى چه مراتبى بوده است ؟:

١ - اينكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، امام و پيشوا و مرجع دينى مردم بوده ، و بر آنان ولايت امامت داشته است ، سخنش و رفتارش براى همه مسلمانان حجت بوده است :( وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُواوَاتَّقُوا اللَّـهَ ) (٢٥٠) آنچه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى شما آورده بپذيرد، و از آنچه شما را بازداشته ، خوددارى نماييد.

٢ - اينكه ولايت قضايى داشت ، حكم و دستورش در اختلافات حقوقى و مخاصمات داخلى نافذ بوده است :( فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا ) (٢٥١) نه و سوگند به پروردگارت ايمان نياورند مگر تو را براى اختلافات خود به داورى بكشانند، و به ناچار به قضاوت تو تن داده و تسليم شوند.

٣ - اين كه ولايت سياسى و اجتماعى ، بر مردم داشت :( النَّبِيُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ ) (٢٥٢) » پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مؤ منين بر خودشان سزاوارتر است ، تصميمهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر تصميمهاى همه مومنين ولايت دارد.( أَطِيعُوا اللَّـهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنكُم ْ) (٢٥٣)» از خدا و رسول و متصديان امور اطاعت كنيد.

٥ - ٢ - ٤ - واگذارى شئون ولايت

١ - پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اين جهت در آن اجتماع با شكوه ، و قبل از پراكنده شدن حاجيان ، در زير گرماى شديد آفتاب مى خواهد اين مناصب سه گانه را به علىعليه‌السلام واگذار كند، نه اين كه به مردم بگويد: على را دوست داشته باشيد، و در تنگناهاى زندگى او را يارى نماييد، اين چه امتيازى است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى خواهد به علىعليه‌السلام واگذار نمايد، در حالى كه همه مسلمين طبق يك اصل اسلامى موظفند يكديگر را دوست داشته باشند، و قبلا خداوند اين موضوع را در قرآن خود براى مردم بازگو نموده است.( وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ... ) (٢٥٤) مردان و زنان مؤ من دوستان يكديگر هستند... پس ‍ تبادل دوستى در ميان مؤ منين چيز تازه اى نيست و به خصوص اينكه آن را ويژه علىعليه‌السلام قرار دهد، و او را براى اين منظور شاخص نمايد.

٢ - اقتران ولايت واگذار شده به علىعليه‌السلام با ولايت خود، و مترتب دانستن ولايت واگذارى شده بر ولايت خود كه بيانگر اين همانى است ؛ هر كس من مولاى او هستم ، على مولاى اوست ، خود بهترين گواه است كه نوع ولايت واگذارى از نوع ولايت خود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد.

٣ - تركيب و جمله بندى خطاب ، و طرح مسئله عترت ، پس از واگذارى ، و عدم جدايى عترت و قرآن كه علىعليه‌السلام بهترين مصداق عترت به شمار مى آيد، و كناره گيرى از عترت را بزرگترين جرم به شمار آوردن ، و اين كه قرآن و عترت دو يار جدا ناپذيرند، يعنى هر جا كه قرآن دستورالعمل زندگى قرار گيرد، عترت نيز در آنجا بايد حضور داشته باشد، براى چه حضور داشته باشد؟ براى توجيه و تفسير و اجراى دستورالعمل هاى قرآن ، نه اينكه قرآن حرز آنان ، و آنان مكلف به تلاوت قرآن هستند.

٤ - و هنگامى كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از انتقال ولايت سخنى به ميان مى آورد، مردم را از نزديك شدن و فرا رسيدن مرگ خود خبر مى دهد، چه تناسبى بين اين دو ممكن است ، وجود داشته باشد، جز اينكه مى خواهد بگويد: كاربرد اين ولايت بعد از مرگ من است ، ولايت نصرت و يارى و محبت ، اختصاص به بعد از مرگ ندارد، زيرا زمان حيات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بعد از دوران حيات رعايت اين اصل بر هر مسلمانى واجب است ، و وجوب آن براى همه مسلمين واضح و آشكار است ، بخصوص كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از آن مسئله بازجوئى از مردم را در مورد چگونگى رفتار آنان با قرآن و عترت مطرح مى سازد، كه روز قيامت از آن سؤ ال خواهد نمود، و اگر مقصود ولايت قبل از رحلت است موكول نمودن آن به روز قيامت معنا ندارد، زيرا خود در دنيا از كيفيت رفتار آنان با قرآن و عترت آگاه است

٥ - فهم درك عرفى از ولايت واگذارى شده ، ولايت تصرف است ، نه محبت و يارى ، زيرا ابوبكر و عمر، پس از اتمام خطبه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، به نزد علىعليه‌السلام آمده و به او تبريك گفتند،(٢٥٥) به عمر گفته شد: تو امروز با علىعليه‌السلام به گونه اى رفتار مى نمايى كه تاكنون با هيچ كس چنين رفتارى نداشته اى ؟ و عمر پاسخ داد: او مولاى من و مولاى هر مؤ منى مى باشد.(٢٥٦)

اگر مقصود ولايت نصرت و يارى باشد، اختصاص به علىعليه‌السلام ندارد، بلكه شامل همه مسسلمين است پر واضح است كه مقصود عمر، از اين نوع ولايت ، ولايت زعامت و رهبرى است ، و او اين نوع ولايت را، از سخن پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم استنباط مى نمايد، زيرا دفعات ديگر نيز كه جز ولايت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه ولايت رهبرى است كاربرد ندارد، عمر همين جمله را در مورد علىعليه‌السلام بكار مى گيرد:

دو نفر عرب صحرانشين كه با هم نزاعى داشتند به نزد عمر آمدند، و عمر آن دو را به نزد علىعليه‌السلام فرستاد، يكى از آن دو اعتراض كرد و گفت : آيا ما را به نزد اين مرد مى فرستيد كه او در ميان ما قضاوت كند؟ عمر در پاسخ گويد: واى بر تو، مى دانى اين مرد كيست ؟ اين شخص ‍ مولاى تو، و من و هر مؤ من ديگرى است ، و اگر كسى علىعليه‌السلام مولاى او نباشد، ايمان ندارد.(٢٥٧) يعنى اينكه علىعليه‌السلام ولايت قضاوت دارد.

٦ - تصريح پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ولايت بعد از رحلت ، تاءكيد مى كند كه مقصودش از ولايت ، ولايت نصرت است :

به نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از علىعليه‌السلام شكايت بردند، چهار نفر با هم قرار گذاردند كه به نوبت نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده ، از علىعليه‌السلام شكايت كنند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خشمگين گرديد كه آثار خشم در چهره اش نمايان گشت فرمود: از علىعليه‌السلام چه مى خواهيد؟ از علىعليه‌السلام چه مى خواهيد؟ از علىعليه‌السلام چه مى خواهيد؟ على از من است و من از اويم ، و او ولى هر مؤ منى بعد از من است ابوعيسى مؤ لف ترمذى گويد: اين حديث حسن است(٢٥٨)