سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ0%

سياه ترين هفته تاريخ نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

سياه ترين هفته تاريخ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على محدث (بندرريگى)
گروه: مشاهدات: 26172
دانلود: 2885

توضیحات:

سياه ترين هفته تاريخ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 164 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26172 / دانلود: 2885
اندازه اندازه اندازه
سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٦ - ٢ - ٤ ترديد...؟

قوشچى در شرح تجريد الاعتقاد شيخ طوسىرضي‌الله‌عنه گويد:

١ - اگر در اين امر پراهميت كه مربوط به مصالح دين و دنياست ، دستورات و نصوص براى خلافت مى داشتيم ، به هر گونه تواتر به دست ما مى رسيد، همگان آنها را براى ما نقل مى كردند، و در ميان اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از شهرت فراوانى برخوردار مى شد، و هيچ ترديدى در عمل آن از خودشان نشان نمى دادند.

٢ - و در پايان در سقيفه بنى ساعده جمع شده تا امامى براى خود معين نمايند، و در نصوص ترديد داشتند كه انصار گفتند: « منا امير و منكم امير:» براى خود اميرى انتخاب مى كنيم و شما نيز همچنين

و در نتيجه گروهى متمايل به ابى بكر و گروهى به عباس ، و گروهى ديگر به علىعليه‌السلام تمايل جستند.

٣ - و علىعليه‌السلام احتجاج با اصحاب را ترك نمى كرد و با آن ادله با اصحاب احتجاج مى نمود، و براى خواسته خود متمسك به دستور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى گرديد و حق خود را ادا مى نمود، چنانچه در هنگامى كه خلافت به او انتقال يافت ، چنين كرد و حتى جنگيد و گروه زيادى را در اين راه از بين برد.

با وجود اينكه در آن موقع شايسته تر بود، اين كار را انجام دهد، و آسانتر بود، زيرا مردم با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قريب العهد بودند، و تازه از ميان آنان رفته بود، و در آن موقع رغبت بيشترى در تنفيذ اوامر و دستورات پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داشتند.

٤ - كسى كه اندك خردى داشته باشد، چگونه تصور مى كند، اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنان كه تمام همت خود را مصروف ترويج دين نمودند، و تمام اندوخته هاى خود را در يارى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به كار بردند، خويشان و بستگان خود را در راه اقامه و بزرگداشت دين از دست دادند، از دستورات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سرپيچى نمايند آن هم در هنگامى كه هنوز پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دفن نكرده اند.(٢٥٩)

٥ - بلكه در اينجا و نشانه هايى است ، كه اگر همه آنها را در نظر بگيريم روى هم رفته قطع حاصل مى شود كه چنين رواياتى در مورد خلافت علىعليه‌السلام روايات صحيحى نمى باشد، و از سوى افراد مورد اطمينان روايت نشده است ، با وجود محبت فوق العاده اى كه نسبت به علىعليه‌السلام داشتند، و احاديث فراوانى كه در منقبت و كمالات علىعليه‌السلام در امر دنيا و آخرت بيان داشته اند.

٦ - در خطبه هاى حضرت ، و نامه ها، و مخاصماتش و در هنگامى كه از بيعت با ابى بكر تاءخير مى كند هيچ اشاره اى به اين نصوص و دستورات ندارد. (تاءخير حضرت از بيعت نشانه چيست ؟ و آيا همين نكته كافى نيست كه بگوييم حضرت اطمينان داشته كه طبق دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خلافت از آن اوست مؤ لف .)

٧ - عمر خلافت را در ميان مسلمين به شورى واگذار مى كند، و علىعليه‌السلام را نيز ضمن آنان قرار مى دهد.

همچنين عباس عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با على پيشنهاد بيعت مى دهد، و به اينگونه استدلال مى كند، اگر من با تو بيعت كنم ، ديگر كسى در مورد تو نزاعى نخواهد داشت و ابوبكر گويد: دوست داشتم از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين مورد سؤ ال مى نمودم ، خلافت به چه كسى تعلق دارد تا اينكه با كسى در اين مورد نزاع نمى نمودم و استدلال حضرت براى معاويه كه مردم با او بيعت نموده اند، و به اينكه در اين مورد اگر دستورى مى بود، به آن دستور استدلال مى كرد.(٢٦٠)

امكان دارد به امورى استدلال شود كه هر يك از اين امور جداگانه مفيد ظن قوى به عدم نص باشد، و در اثر مجموع اين امور علم حاصل مى شود، كه دستورى در مورد خلافت علىعليه‌السلام از سوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صادر نشده است

از اين موارد كه موجب ظن و گمان به عدم نص مى باشد، گفتگوى عباس با علىعليه‌السلام است :

عباس گويد: از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سؤ ال كنيم ، آيا ما در امر خلافت بهره اى داريم ؟ اگر خلافت مربوط به ما باشد، از ما خارج نمى شود، و اگر به ما مربوط نباشد، نسبت به ما به مردم سفارش خواهد نمود. و علىعليه‌السلام گويد: از آن بيم دارم كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بگويد: خلافت به ما مربوط نمى باشد، و ديگر مردم تا هميشه آن را به ما واگذار ننمايند.(٢٦١)

امام الحرمين جوينى گويد:

اگر پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد امامت علىعليه‌السلام ، تصريحى مى داشت ، يا در حضور همگان و عامه مردم بوده است ؟ و گرنه ارزشى ندارد، و در صورت اول لازم بود در ميان تمام امت شهرت يابد، زيرا دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در امر خلافت شخصى معينى مسئله مهمى است ، و هر مسئله مهمى كه در حضور عموم صورت گيرد، به ناچار شهرت پيدا مى كند، و هر خبر مشهورى براى شنوندگان آن موجب علم مى شود، زيرا همانند امرى چنين عظيم ، عادت پوشيده و مخفى نخواهد ماند، چنانچه زمامدارى معاذ بر يمن ، و فرماندهى اسامه ، پوشيده نماند، و نيز واگذارى خلافت به ابى بكر از سوى عمر، و عمل در امر شوراى شش نفرى بر مردم پوشيده نماند. و اختلاف مردم در مسئله خلافت ، در سقيفه بنى ساعدة خود گواه بر عدم نص در امر خلافت است(٢٦٢)

تقريبا تمام اشكالاتى كه از سوى اهل سنت ، متوجه دستورات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت به خلافت و امامت اميرالمؤ منينعليه‌السلام شده است ، از اين حدود تجاوز نمى كند. و نظر به اين كه مجال ذكر نظريات تمامى دانشمندان اهل سنت نمى باشد، به سه مورد ياد شده اكتفاء مى نمائيم ، چرا كه اينگونه ايرادها تقريبا از سوى همگان گفته شده است از جمع بندى مطالب گذشته موارد زير بدست مى آيد:

١ - اين روايات به حد تواتر نرسيده است ، بنابراين قابل اعتماد نيستند.

٢ - علىعليه‌السلام در اجتماعات و مخاصمات خود به اين روايات احتجاج ننموده است ، و در زمان معاويه نيز به بيعت مردم با خود استدلال مى نمايد، و از دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سخنى نمى گويد.

٣ - در نشست شورا، علىعليه‌السلام از مناقب و فضائل خود سخن مى گويد و از دستورات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در زمينه خلافت ساكت است

٤ - علىعليه‌السلام ، در نشست شورا طبق دستور عمر حضور پيدا مى كند، و اگر از جانب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منصوب بود، نمى بايستى شركت مى كرد.

٥ - اگر علىعليه‌السلام از جانب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اين سمت منصوب شده بود، چرا هنگامى كه عباس عمويش به او پيشنهاد بيعت داد و گفت : اگر من با تو بيعت كردم ، مردم هيچگونه اختلافى با تو نخواهند داشت ، (اگر بيعت عباس كه عموى پيامبر است اين قدر ارزش ‍ دارد، پس دستورات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اولويت بيشترى برخودار است).

٦ - و چرا موقعى كه عمر به حضرتش مى گويد: « ان وليت» ...: اگر تو به خلافت دست يابى بنى هاشم را بر مردم مسلط خواهى نمود، و او سكوت مى كند و اعتراض نمى نمايد.

٧ - ٢ - ٤ - تواتر و شهرت نصوص

ترديدى نيست كه برخى از روايات صادره در مورد خلافت و امامت علىعليه‌السلام از سوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حد تواتر است ، چنانچه حديث غدير از جمله اين موارد است ، زيرا حضرت ، در هنگام خلافت خود در (رحبه)، در ميان مردم چنين مى گويد:

هر مسلمانى كه در روز غدير خم حضور داشته ، برخيزد و جريان حديث غدير خم را بازگو كند، آن كس كه با گوش خود آن را شنيده است ، و با چشم خود ديده باشد. سى نفر از اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخواستند، و دوازده نفر از آنان كسانى بودند كه در جنگ بدر شركت داشتند، اين سى نفر شهادت دادند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در روز غدير خم ، دست على را گرفت و فرمود: « اتعلمون انى اولى بالمؤ منين من انفسهم ؟ قالوا نعم ، فقال : من كنت مولاه ، فعلى مولاه :» آيا مى دانيد كه من بر مؤ منين از خودشان در تصرف امور مربوطه به خود اولويت دارم ؟ گفتند: آرى ، فرمود: هر كس من مولاى او هستم ، على مولاى اوست(٢٦٣)

اگر ما باشيم و همين روايت ، و سند ديگرى در دست نداشته باشيم ، براى تواتر حديث غدير همين يك روايت كفايت مى كند، زيرا توطئه اى براى دروغگويى در حديث وجود ندارد، زيرا حضرت در ضمن سخنرانى موضوع را مطرح نموده ، و آمادگى قبلى براى پاسخ اين پرسش كه از آن خبرى نداشتند، نبوده است

مرحوم علامه امينى در الغدير، از يكصد و شش نفر از اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نام مى برد كه همگان حديث غدير را روايت نموده اند، و يكصد و هشت نفر از تابعين ، و سيصد و شصت نفر از علماء، و بيست و شش نفر از بزرگان كه درباره غدير كتاب تاءليف نموده اند ياد مى كند، از قرن دوم ه -. ق تا قرن چهاردهم هجرى قمرى از آن جمله ابوجعفر محمد بن جرير طبرى صاحب تاريخ و تفسير معروف طبرى ، كتابى به نام (الولاية فى طريق الغدير) نوشته است ، و جريان امر از اين قرار بود كه شنيد داوود، در مورد حديث غدير سخنى گفته و آن را تكذيب نموده ، كتابى در فضائل علىعليه‌السلام نوشته و در مورد صحت حديث غدير در آن كتاب بحث نموده است(٢٦٤)

اكنون ببينيم حديث متواتر چه حديثى است ؟

حديث متواتر آن حديثى است كه گروهى آن را از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كنند و عادتا محال باشد اين گروه در كذب حديث توطئه اى داشته باشند، به خاطر كثرت افراد، و امانتدارى و اختلاف محيط زيست ، و شهرت و وجهه خوبى كه دارند.(٢٦٥)

ديگر اينكه اين گروه اندكى بودند از آن جمع كه شهادت دادند، بسيارى از آنان ، از دادن شهادت به خاطر بغض و حسادتى كه نسبت به حضرت داشتند خودارى كردند، و حضرت خوددارى آنان را از شهادت به رخ آنان كشيد.(٢٦٦)

با در نظر گرفتن فاصله زمانى ، زيرا خطبه حضرت در رحبه در دوران خلافت حضرت بوده ، يعنى حداقل سال ٣٥ هجرت آغاز خلافت ، يعنى حداقل ٢٥ سال بعد از خطبه ، حضرت رسول در غدير، و بسيارى از حاضرين در آن جمع بر اثر وبا، و آفات ديگر، و فتوحات از بين رفته و كسانى كه از اين حوادث جان سالم بدر بردند، همه آنان در كنار حضرت نبودند، گروهى از آنان دور معاويه جمع شدند، و گروهى ديگر عزلت نشين شده بودند. صاحب (الفتاوى) الحامديه با تعصبى كه دارد، در رساله مختصر خود به نام « صلوات الفاخرة فى احاديث المتواترة» ، حديث غدير را متواتر دانسته است(٢٦٧) همچنان ذهبى عده اى از طرق حديث غدير را صحيح مى داند، و صدها مصادر ديگر كه ذكر همه آنها به طول مى انجامد.

ابن اثير در كامل خود گويد كه معزالدولة دستور داد به ميمنت عيد سعيد غدير شهر بغداد را چراغانى كنند و همه مراسمى را كه در شب عيد انجام مى دادند انجام دهند، كسبه نيز مغازه هاى خود را شب هنگام بازنگاه داشته و شهر را چراغانى كردند.(٢٦٨) و اين نيست مگر به دليل اين روز.

بنابراين در تواتر حديث غدير ترديدى وجود ندارد، و ما نمودارى از آن را در اينجا ذكر نموديم و اكنون به فرض اينكه حديث غدير تواتر نداشته باشد، آيا شرط معتبر بودن حديث ، تواتر است ؟ ما از ديدگاه اهل سنت موضوع خلافت و امامت را كه آن را از اصول دين به شمار نمى آورند، مورد بررسى قرار مى دهيم ، اكنون ببينيم اهل سنت راجع به اعتبار حديث غير متواتر چه مى گويند؟ عبدالوهاب خلاف پس از ذكر اقسام سه گانه روايت متواتر و مشهور و آحاد گويد: همه اقسام سه گانه روايت متواتر و مشهور و آحاد حجت است ، و وظيفه هر مسلمانى عمل بر طبق مفاد اقسام سه گانه ياد شده ، حديث است(٢٦٩)

ديگر اينكه جريانات و حوادث زيادى در تاريخ اسلام ، در حضور عموم صورت گرفته ، و هم اكنون در مورد خصوصيات آن اختلاف است ، يكى از آن حوادث فتح مكه است ، در حالى كه ده هزار نفر در اين فتح شركت داشتند، باز هم در بعضى از خصوصيات آن اختلاف است كه آيا این فتح بدون جنگ انجام شد، و يا با صلح صورت گرفت ؟ و نيز آيا جمله « بسم الله الرحمن الرحيم» اوائل هر سوره ، آيه اى است از هر سوره قرآن ، و يا خير؟ در حالى كه روزى چند بار، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حضور مردم نماز مى خواند و آن را تلاوت مى نمود، در حالى كه هيچ داعيه اى براى اختلاف وجود ندارد.(٢٧٠)

در حالى كه مثل حديث غدير، دواعى بسيارى براى اختلاف در آن وجود داشته است ، با وجود اين چنانچه نقل شد تواتر آن به اثبات رسيده است

٨ - ٢ - ٤ بهانه انكار

.گفته شد: اگر اين روايات از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صدور يافته در ميان اصحاب شهرت مى داشت ، و در اين صورت با علىعليه‌السلام در مسئله امامت و جايگزنى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اختلافى صورت نمى گرفت در اين رابط ابن الحديد با ابوجعفر نقيب گفتگويى دارد، كه بخشى از آن را در اين مورد بيان مى كنيم :

ابن ابى الحديد گويد: این اخبار را نزد ابوجعفر نقيب يحيى بن محمد ابن ابى زيد خواندم ، و گفتم این اخبار با صراحت خلافت علىعليه‌السلام را بيان مى كند، در عين حال بعيد مى دانم كه اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور او را در مورد شخص خاص انكار نمايند، و رد كنند؟...

ابوجعفر در پاسخ گفت : و اينكه مردم در برابر انكار نص سكوت اختيار كردند، زيرا مردم آن روز داراى انديشه هاى مختلف بودند، برخى از آنان دشمنان علىعليه‌السلام ، و رقباى او به شمار مى آمدند، اين گروه منصرف شدن خلافت از علىعليه‌السلام مايه روشنى چشم و خنك شدن دل آنان بود، و گروهى ديگر كه دين و ايمانى خوبى داشتند، چون ديدند بزرگان اصحاب متفقا خلافت را از علىعليه‌السلام باز داشتند، گمان كردند اين حركت آنان به خاطر دستور خاصى از جانب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه آنان از اين دستور اطلاع نداشتند، و اين دستور پنهانى ، سفارشهاى پيشين را در مورد خلافت اميرالمؤ منين نسخ نموده است ، به خصوص اينكه ابوبكر روايتى نقل نمود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: « الائمة من قريش» :(٢٧١) امامان از قريش هستند، بسيارى از مردم با شنيدن اين روايت گمان كردند، اين دستور كلى ، دستور خاص نسبت به اميرالمؤ منين را نسخ نموده ، و اين كه با پخش اين خبر وانمود كردند، كه آنان در انتخاب امام از قريش آزاد هستند، از هر قبيله اى كه باشد، مى تواند امام مردم باشد. فقط از قريش ‍باشد كافى است

و آنچه باعث تاءكيد اين مطلب گرديد، روايتى بود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل نمودند: (كه هر چه را مسلمين نيكو پنداشتند، خداوند نيز آن را نيكو مى داند)، و اينكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفته است : (از خداوند درخواست نمودم كه امت مرا در گمراهى جمع ننمايد، و خداوند اين درخواست مرا پذيرفت). بنابر اين بسبت به كسانى كه بيعت را استوار كردند، حسن ظن نمودند.

و نيز مردم مى پنداشتند، اينان به اهداف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيش از ما آشنا هستند، و به همين دليل در مقابل مخالفت با دستور خاص نسبت به علىعليه‌السلام مقاومتى از خود نشان نداند.

و گروهى ديگر كه در همه جا اكثريت را تشكيل مى دهند، (توده مردم) و در همه ادوار نيز چنين است ، راءى ثابتى از خود ندارند، باد هر طرف بوزد به آن سوى متمايل مى شوند، اينان پيرو و مقلد هستند، نه پرسشى دارند، و نه به افكارى و نه بحث و جدلى مى كنند، اين گروه هميشه تابع و پيرو قدرت حاكم هستند، حتى اگر نماز واجب را از برنامه حذف كنند، آن نيز آنان را ترك مى كنند، و به جهت دستورات صريح پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد خلافت علىعليه‌السلام پايمال و كهنه گرديد، و پنهان ماند، و بيعت با ابى بكر قوت گرفت ، و اشتغال بنى هاشم ، به جنازه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مجال را براى فعاليت آنان آزاد گذارد، و زمينه تقويت آنان را در مخالفت با دستورات پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آماده نمود.(٢٧٢)

و ما در فصل سقيفه خواهيم گفت : كه مسئله بدون اعتراض مردم هم نبوده است(٢٧٣)

و نيز آنچه زمينه را مساعد نمود، عدم حضور بزرگان مهاجر در سقيفه بنى ساعده بود، زيرا علىعليه‌السلام و بنى هاشم مشغول پيكر مطهر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند، مردم را به حال خود رها كردند تا آزادانه عمل نمايند و خود در ميان آنان نبودند، و ليكن آنان بر اين باور بودند كه مى توانند آنچه را از دست داده اند جبران كنند، اما هيهات آنچه از دست رفت ، باز نمى گردد.(٢٧٤)

طبرى گويد: عمر گفت : على و زبير و كسانى كه همراه او بودند، در خانه فاطمه بودند، و در امر بيعت با ما همراهى نكردند...(٢٧٥)

و اما اينكه انصار، در بيعت با حضرت مسامحه كردند، به دليل عدم وجود دستور صريح از سوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وسلم ، و يا تصور نسخ آن نبوده است ، و نيز گروهى از مهاجرين كه به اين جمع پيوستند نيز به دلائل ياد شده نبوده است ، و بلكه انگيزه هايى داشته كه در فصل (سقيفه بنى ساعدة) از آن ياد خواهيم نمود.

٩- ٢- ٤- انگيزه هاى مخالفت

ابو جعفر نقيب گويد: و گروهى كه مى پنداشتند: عرب از علىعليه‌السلام اطاعت نخواهد كرد بعضى از آنان به خاطر حسادت ، و برخى ديگر براى انتقام و خونخواهى ، برخى ديگر به خاطر جوانى او و برخى دوست نداشتند، علىعليه‌السلام بر آنان تسلط يابد، و بعضى ديگر از بيم پايبندى شديد، و سختگيرى او در امور دينى ، و گروهى به اميد اين كه خلافت در قبايل عرب گردش كند، اگر در قبيله خاص استقرار نيابد، و هر قبيله اى اميدوار باشد خلافت به آنان برسد، و برخى به خاطر دشمنى كه با او داشتند، و اين دشمنى به خاطر خويشى او با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، نظير منافقين و آنانى كه دلهايشان نسبت به نبوت صاف نبوده ، همه اينها دست به دست هم داده تا خلافت را از علىعليه‌السلام باز دارند، و آن را به ديگرى واگذارند، و رؤ ساى آنان گفتند: ما از ترس ‍ بروز فتنه ، خلافت را از او بازداشتيم(٢٧٦)

و ما مى دانستيم عرب از او اطاعت نخواهد نمود، و دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در امر خلافت توجيه و تاءويل نمودند، در حالى كه دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را منكر نشده ، و گفتند: تصريح به اين امر از جانب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صورت گرفته ، وليكن حاضر در صحنه به امورى اطلاع پيدا مى كند، كه غايب از صحنه از آن اطلاعى ندارد و گاهى دستورات شخصى كه حضور ندارد به خاطر مصلحت كلى از بين مى رود و ناديده انگاشته مى شود و تسريع انصار در ادعاى خلافت براى خود، آنان را در اين تصميم جدى تر نمود، كه ديدند سعد بن عباده انصارى را در حالى كه مريض است از منزل بيرون آورده تا او را به خلافت منصوب دارند، مردم در هم و بر هم شدند.

رؤ ساى مهاجرين خبر گرفتند و با ابى بكر بيعت نمودند، تا به گمان خود فتنه انصار را خاموش كنند، و هر يك از مسلمين سكوت اختيار كردند و چشم پوشى نمودند و هر كه پنهانى و يا آشكارا اعتراض كرد.

او را وادار به سكوت نمودند و گفتند: ما از ترس بروز فتنه بيعت نموديم ، و بعضى از بهانه هايى را كه ذكر نموديم ، تراشيدند و... از همه مهمتر گفتند ابوبكر براى خلافت قدرت بيشترى دارد و به خصوص اينكه عمر او را يارى داده ، و از او پشتيبانى مى كرد، و گفتند اگر ما علىعليه‌السلام را به خلافت نصب مى نموديم مردم از اسلام بازگشته و به جاهليت پيشين باز مى گشتند، پس كدام يك بهتر است ؟ پايدارى و مقاومت براى به كرسى نشاندن فرمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه مساوى با ارتداد مردم مى بود، و يا عمل طبق مصلحت ، و زنده نگه داشتن اسلام ، و تداوم عمل به دين گر چه متضمن مخالفت با دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد(٢٧٧) و آنگاه كه علىعليه‌السلام خواست بيعت را بشكند اين امر امكان پذير نبود زيرا عرب شكستن بيعت را نمى پسنديد، به حق يا باطل باشد، و انصار به حضرت گفتند، اگر پيش از اين ما را به بيعت خود دعوت مى كردى آن را مى پذيرفتيم ، ولى اكنون كار از كار گذشته است و راهى براى نقض بيعت وجود ندارد.

نقيب گويد، يكى از مسائلى كه به عمر جراءت داد تا دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ناديده تلقى كند، و از علىعليه‌السلام عدول نموده و با ابوبكر بيعت نمايد، مخالفت او با دستورات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بسيارى از موارد است ، من جمله صلح حديبيه و نماز خواندن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر جنازه عبدالله اءبى ...و حتى اگر هيچ يك از اين موارد نمى بود، و قلم براى نگارش وصيت نامه ، و اعراض پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از نگارش آن بعد از مخالفت عمر، زيرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از مشاهده عمر فرمود: از كنار من برخيزيد، (و اين مسئله باعث شد كه زمينه براى مخالفت هاى بعدى فراهم شود) و آيا با اين كيفيت براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امتياز و يا فضيلتى باقى مى ماند؟ گروهى جانب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را گرفته و گروهى ديگر از عمر پشتيبانى كنند، البته اين مسئله به اين گونه نيست كه مردم گفته او و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مساوى دانسته ، چنانچه در مسائل ديگر در ميان مسلمين اختلاف مى شود، و هر كس جانب يكى از دو طرف را مى گيرد، و ليكن كسى كه تا اين حد جراءت مخالفت با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را داشته باشد، مى تواند از دستورات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد خلافت عدول نموده و با ابوبكر بيعت نمايد، به خاطر مصلحتى كه او براى خود تصور مى كند، و چه كسى از او در اين باره خرده مى گيرد و به او اعتراض نمى نمايد نه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (زيرا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با مشاهده اين وضع صلاح نمى داند موضوع را تعقيب نمايد) و نه ديگرى ، در حالى كه مخالفت با اين دستور از مخالفت با دستور خلافت شديدتر، و شنيع تر است

نقيب گويد: گذشته از اين ، عمر در اين رابطه خود را مهمل نگذارده ، و پاسخ ‌ها و عذرهائى براى خود ذكر مى كند، زيرا وفتى گروهى حديث پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در مورد خلافت به او عرضه مى كنند، در پاسخ مى گويد: دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ابى بكر در مورد اقامه نماز به جاى خود جاى گزين دستور به خلافت علىعليه‌السلام است(٢٧٨)

و او در سقيفه گفت : چه كسى دوست دارد، خود را مقدم بدارد بر گامهائى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن ها را براى اقامه نماز مقدم داشته ، و به ابوبكر مى گويد: تو در سختى ها و گشايش يار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده اى ، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تو را در امر دين ، براى ما قبول داشت ، و ما تو را براى دنيا خود نپذيريم ؟ و نيز با جعل حديثى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شيندم مى گفت : آل ابى طالب دوستان من نيستند، و دوستان من فقط خداوند و مؤ منين صالح هستند، تا با اين كيفيت گفته پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در مورد علىعليه‌السلام من كنت مولاه فعلى مولاه را اولا از معناى اصلى خود منحرف نمايند، زيرا آن را به معناى دوست تفسير نموده ، و ديگر اين كه بگويند) حديث « من كنت مولاه ،» نسخ شده است

ديگر اين شيوه و رفتارى كه در دوران زندگى سياسى خود را انتخاب كردند و بيشتر مايه حسن ظن مردم نسبت به آنان گرديد، و اين بود كه خود را از اموال دنيوى رها كردند و در بهره ورى از دنيا زهد به خرج دادند، شيوه رفض زينت هاى دنيوى را در پيش گرفتند، از دنيا دورى كردند و به مقدارى اندك آن قناعت نمودند، غذاى ناملايم خوردند، و لباس كرباس ‍ پوشيدند، چون دنيا به آنان روى آورد، اموال را بين مردم تقسيم نمودند، و با كم و زياد آن خود را آلوده ننمودند، و اين مسئله باعث گرديد دلها به سوى آنان متمايل و حسن ظن به آنها پيدا شود و آنان كه اندك شبهه اى در دل داشتند با خود گفتند: اگر اينان با دستورات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مخالفت مى كردند، براى دست يابى بخواسته هاى نفسانى خود بود، اين معنا در آنان به ظهور مى پيوست ، و به دنيا رغبت نموده ، به آن توجه مى نمودند چگونه با دستورات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مخالفت ورزيده و لذات دنيوى را ترك كردند، كه دنيا و آخرت ، هر دو، را زيان رسانند، و اين كارى است كه هيچ عاقلى انجام نمى دهد. همين مسئله باعث گرديد كه در كار آنان شك و ترديدى براى كسى باقى نماند، حكومت آنان را باور نمايند، و كردار آنان را تصويب كنند.

وليكن مردم در اينجا يك نكته را فراموش كردند، لذت رياست را از ياد بردند، و توجه نكردند، كه مردان والا همت كه داراى انديشه اى بزرگ هستند، توجهى به خورد و خوراك و زن ندارند، و تنها خواستار رياست ، و نفوذ كلمه هستند، چنانچه شاعر گويد:

عده اى از لذت مال صرفنظر كردند وليكن از لذت امر و نهى صرفنظر ننمودند

ابو جعفر نقيب گويد: فرق بين اين دو (ابوبكر و عمر) با خليفه سوم (عثمان)، كه موجب شد با آن كيفيت كشته شود، و مردم او را از خلافت خلع نموده و محاصره اش كنند، و بر او سخت گيرند بعد از اين كه پى در پى از كردار او خرده گرفتند، و او را نهى نمودند، و با او مواجه شدند، اين بود كه خود و خانواده اش را در اموال مقدم داشت ، و اگر عثمان شيوه اول و دوم را در پيش مى گرفت ، و خانواده خود را از دست يابى به اموال باز مى داشت ، و آن را در ميان مردم توزيع مى كرد و خود را كنار مى كشيد، هرگز كسى از او خرده نمى گرفت ، و دورى نمى گزيد، گر چه قبله را از كعبه به جانب بيت المقدس مى نمود، و بلكه اگر يكى از نمازهاى پنجگانه را حذف مى كرد و به چهار نماز اكتفاء مى نمود، كسى از او انتقاد نمى كرد، زيرا محبت مردم متوجه به دنياست ، اگر به آن دست يافتند آرام مى گيرند، و اگر آن را از دست دادند و به هيجان آمده و مضطرب مى شوند، مگر نمى بينى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چگونه اموال هوازن را بين منافقين تقسيم نمود، آنان كه آرزوى مرگ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را داشتند، و چون اموال را بين آنان تقسيم نمود، يا همه آنان به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علاقه مند شدند، و يا بيشتر آنان و اگر كسى با دل و جان او را دوست نمى داشت ، لااقل با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از در مجامله وارد شد، و دشمنى خود را با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، اظهار نمى كرد، و اگر على بن ابى طالب با پرداخت مال با اصحاب خود رفتار مى كرد و به روساء و چهره هاى سرشناس پول پرداخت مى كرد، توفيق بيشترى مى يافت(٢٧٩) وليكن او تدبير دنيوى را رها كرد، و به احكام اسلام و شريعت تمسك جست(٢٨٠)

خلاصه اى بود از آنچه ابن ابى الحديد از استاد خود ابوجعفر نقيب ذكر كرد، و خود گويد: آنچه در اين فصل ذكر نمودم خلاصه اى بود از آنچه از ابوجعفر نقيب در اين رابطه به خاطر سپردم ، و او شيعه نبود، و كسى نبود كه از گذشتگان برائت جويد و از شيعيان افراطى رضايت نداشت ، وليكن اين سخنى بود كه در هنگام بحث و جدل بين من و او بر زبانش جارى گرديد.