سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ0%

سياه ترين هفته تاريخ نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

سياه ترين هفته تاريخ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على محدث (بندرريگى)
گروه: مشاهدات: 26174
دانلود: 2885

توضیحات:

سياه ترين هفته تاريخ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 164 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26174 / دانلود: 2885
اندازه اندازه اندازه
سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١٠- ٢- ٤؛ اما سكوت ...؟

دومين پرسش اين كه علىعليه‌السلام چرا ساكت ماند، و از دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد خلافت خود چيزى نگفت ؟

سئواى است به حق ، وليكن پاسخ به آن نيازمند بررسى شرايط محيط و عمل سكوت است ، و قبلا بايد يادآور شويم كه علىعليه‌السلام هم سكوت كرد، و هم سخن گفت ، آنجا كه لازم بود سكوت كند، سخنى نگفت ، وآنجا كه سخن ضرورت داشت ، سخن گفت و اگر شرايط بگونه اى نبود كه سكوت نشانه نبود دستور لازم از سوى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد خلافت است ، اما قبل از بيعت با ابى بكر، علىعليه‌السلام در سقيفه حضور نداشت ، و مشغول تجهيز پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، وقتى در هنگامى كه به او گفته شد: چه خوب بود اين مطالب را قبل از بيعت با ما در ميان مى گذاشت ؟ اما اكنون ديگر چاره اى نيست(٢٨١) و حضرت پاسخ مى دهد: « اكنت اترك رسول الله ميتا فى بيته لااجهزه و اخرج الى الناس انازعهم فى سلطانه ؛» آيا جنازه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بدون غسل در خانه اش رها مى كردم و به سوى مردم رفته در سلطنت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با مردم درگير مى شدم ؟

ابن ابى الحديد به نقل ابو جعفر نقيب گويد: انصار و غير از انصار به او گفتند:اى مردم اگر پيش از بيعت ما را به خود دعوت مى نمودى هرگز ديگرى را به جاى تو انتخاب نمى كرديم(٢٨٢)

و در جاى ديگر گويد، انصار به فاطمهعليها‌السلام گفتند: اگر عموزاده ات بر ابوبكر سبقت مى جست ما ابوبكر را به جاى او انتخاب نمى كرديم ،(٢٨٣)

از اين روايت دو چيز فهميده مى شود، اين كه حضرت در هنگام بيعت با ابى بكر در سقيفه حضور نداشته است

ديگر اين كه پس از انجام بيعت به چه دليل و چه انگيزه اى علىعليه‌السلام در معيت حضرت فاطمهعليها‌السلام به خانه انصار مى روند، و از انصار مى خواهند با حضرت بيعت نمايند؟ اگر در اين مورد دستورى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نداشته باشند كه الزام آورتر از بيعت باشد، آيا باز هم به در خانه انصار مى رفتند؟ مگر نه اين است كه آنان يكى از افراد همان قبايلى بودند كه نقض بيعت را جرمى بزرگ مى پنداشتند؟ پس اين كه با حضرت فاطمهعليها‌السلام به در خانه انصار و مهاجر مى رود حتما دليلى داشته است

نتيجه اين كه على در سقيفه حضور نداشته ، تا در مورد خلافت خود به دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آنان كه هر يك براى حقانيت خود از خود دليلى مى تراشيدند و روايتى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل مى نمودند، و با اين كيفيت در غياب امير المؤ منينعليه‌السلام كار خود را محكم نمودند، و احتياطات لازم را انجام دادند، و با ايجاد جو فشار ابتكار عمل را به دست گرفت ، و جراءت اقدام را از مردم سلب نمود، و تاريخ در اين مورد شهادت مى دهد كه چگونه رئيس نيرومند انصار، سعدبن عباده را تهديد مى نمود، و بعد او را به سرنوشتى دچار ساخت ، و نيز رفتارى كه با مالك بن نويره انجام دادند كه جرمى جز توقعى كوتاه در پرداخت زكات براى روشن شدن اوضاع نداشت ، آنان را قتل عام نموده همسر زيبايش را متصرف شدند. و نيز رفتارى كه با خود حضرت انجام دادند، خانه فاطمهعليها‌السلام كه معترضين به بيعت با ابى بكر در آن خانه اجتماع كرده بودند تهديد به آتش زدن نمودند، شمشير زبير را از دستش گرفتند، و به ديوار زده شكستند(٢٨٤) و خواهيم ديد كه چگونه با احتجاج زهراعليها‌السلام در مورد ارثيه خود كه با تمسك به آيات صريح قرآن انجام مى گيرد، و راه احتجاج را علىعليه‌السلام به روى آنان مى بندد و در آخر مى گويد: كتاب خدا چنين مى گويد،(٢٨٥) چگونه رفتار مى شود.

ابن ابى الحديد گويد: علىعليه‌السلام در نفس خود مسائلى درباره خلافت داشت كه نمى توانست آن را در ايام ابوبكر و عمر اظهار دارد به خاطر قدرت و شدت عملى كه عمر داشت ، و دست و زبانش باز بود، و چون عمر كشته شد، و شورى تشكيل يافت ، و عبدالرحمن بن عوف از علىعليه‌السلام عدول نموده و به عثمان راءى داد، حضرت مسائلى راكه تاكنون در دل داشت ، در اين نشست ابراز مى نمايد.(٢٨٦)

حضرت در اين نشست برخى از فضايل خود را ابراز مى دارد، و گفتار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نيز در روز غدير خم يادآور شده گويد: آيا در ميان شما كسى وجود دارد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره او گفته باشد: هر كه من مولاى او هستم ، اين مولاى اوست ؟ گفتند: نه ،(٢٨٧) در هنگام گردهمائى سقيفه بنى ساعده ، استدلال مهاجرين و انصار را در مورد خلافت بدون پاسخ مى گذارد، و بعدها، استدلال آنها را مطرح نموده و به آن پاسخ مى دهد.(٢٨٨)

و نيز ترس از هم پاشيدگى اسلام ، او را وادار به سكوت ، و حتى وادار به تسليم و بيعت مى كند، در نامه اى كه به مالك اشتر مى نويسد، حضرت رسما اوضاع آشفته دوران بعد از رحلت را بيان مى دارد:

از بيعت خوددارى كردم ، تا آنگاه كه ديدم ، مردم از اسلام بر مى گردند و در نابودى آن تلاش مى كنند، ترسيدم كه اگر اسلام را يارى نكنم شكافى در اسلام پديد آيد كه درد و مصيبت آن ، براى من بيشتر از دست دادن ولايت بر شماست كه متاع چند روز اندك دنياست(٢٨٩)

و ما در فصل سيزدهم از آن بحث خواهيم نمود.

در زمان معاويه نيز، از ديدگاه ديگر، براى علىعليه‌السلام طرح مسئله وصيت و احتجاج به آن مشكل است ، زيرا او در جنگ با معاويه است ، به بهانه قتل عثمان ، كه حضرت نه تنها در آن دخالتى نداشته ، بلكه از آن جلوگيرى مى كرد و تلاش داشت كه اين امر انجام نشود.(٢٩٠)

در عين حال او را متهم به قتل عثمان نمودند، و دو جنگ بزرگ جمل و صفين را به راه انداختند و در نتيجه آن ، جنگ نهروان به وقوع پيوست

علىعليه‌السلام در مكاتبات خود با معاويه با توجه به اين كه در مسئله خلافت اول و دوم ايراد نگرفت ، او را متهم به حسادت بر خلفاء و دشمنى با آنان نمودند،(٢٩١) چه رسد به اين كه به دستورات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تمسك مى جست ؟ و خلافت آنان را غاصبانه مى دانست

١١- ٢ - ٤؛ احتجاج به وصيت

آيا عوامل ياد شده كافى است كه دستورات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سفارشات مكرر او درباره خلافت بعد از خود بكلى فراموش ‍ شود؟ آرى اگر بگوئيم زمان اجراى وصيت منقضى شده است ، و ديگر كاربردى ندارد، انگيزه اى براى طرح مجدد آن وجود ندارد اما نه چنين است ، و بلكه زمان اجراى وصيت در تنگناى محدوده زمان منحصر نمى شود زيرا سفارش به امامت علىعليه‌السلام نه براى دست يابى به حكومت شخص علىعليه‌السلام ، يك اصل است ، علىعليه‌السلام در حكومت خود شيوه اى دارد، و برنامه اى ، خلفاى گذشته نيز برنامه و شيوه اى داشتند، اگر يكى از اين شيوه ها توسط پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تاءييد شود، مجالى براى شيوه ديگر كه در اصل با يكديگر تفاوت انتخابى عمر، اعلام مى دارد، در آنجا كه عبدالرحمن بن عوف به علىعليه‌السلام پيشنهاد مى دهد، بر اساس شيوه خلفاى گذشته عمل كند. پاسخ مى دهد، اما شيوه گذشتگان هرگز، طبق قرآن و سنت و اجتهاد خود عمل مى كنم(٢٩٢)

و اگر به دستورات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم احتجاج نشود، و كتمان گردد، طبيعى است ، دو شيوه حكومت را، اختلاف دو سليقه شخصى ، مانند اختلاف در ديگر احكام شرعى كه در ميان علماء وجود دارد تلقى مى كنند، آنگاه براى هميشه تئورى حكومت اسلامى از ديدگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم محو و نابود مى گردد، و همين ترس ‍ باعث مى شود كه علىعليه‌السلام ، در دوران خلافت خلفاء سكوت مطلق اختيار كند، تا جو آرام شود وگرنه اصل آن را نيز از بين خواهند برد، و اكنون همين ترس ، علىعليه‌السلام را وادار به استدلال به آن مى نمايد، گر چه زمان استفاده شخصى على از اين دستورات منقضى شده ، اما شيوه و مكتب على در دوران كوتاه زمامدارى او مشخص شده است ، اكنون بايد تاءييد اين شيوه از سوى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، به مردم يادآورى شود، تا در آينده ، گر چه بسيار دور باشد، مورد استفاده عملى مسلمين قرار گيرد، لذا در فرصت هاى مناسب ، توسط امير المومنين و اهل بيت او، و اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اين دسته از سفارشان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم احتجاج مى شود:

١ - در (رحبه)، حضرت از آنان كه در جريان غدير خم حضور داشته اند، مى خواهد كه برخيزند و شهادت خود را در آنچه از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيده اند ابراز دارند(٢٩٣)

٢- خطبه شقشقيه :

حضرت در اين خطبه مفصل از جريان غصب خلافت سخن بميان مى آورد(٢٩٤)

و بحث در اين رابطه كه خطبه شقشقيه از سخنان سيد رضىرضي‌الله‌عنه است ، و از كلمات امير المومنينعليه‌السلام نمى باشد بى مورد است و ما به گونه اى مختصر از آن در كتاب زندگى نامه امير المومنينعليه‌السلام سخن گفته ايم(٢٩٥)

٣ - و هنگامى كه بعضى از ياران حضرت از او سوال مى كنند: چه گونه شد كه قومت تو را از اين مقام كنار زدند، در حالى كه شما براى اين مقام شايسته تر از ديگران بوديد؟ و امامعليه‌السلام در حالى كه از اين پرسش ‍ بى موقع ناراحت شده بود، (به اين جهت كه پاسخ آن براى همگان و يا بررسى آن در اين موقع و در حالت جنگ صفين به صلاح و مصلحت نبوده) با تندى و به طور اجمال به او پاسخ مى دهد:اى برادر بنى اسد، مردى هستى كه تنگ اسب سوارى تو شل شده و زين اسبت ، مضطرب گشته و تكان مى خورد، زمام مركب خود را رها نمده اى (در جائى كه مقتضى نيست و با دشمن مشغول نبرد و پيكار هستيم سؤ ال مى كنى)، وليكن به احترام پيوستگى و خويشى تو با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (چون زينب جحش زوجه رسول خدا از قبيله بنى اسد بود) و نيز به اين جهت كه حق پرسش جهت آگاهى به جا آورده شود، به تو پاسخ مى دهم ، بدان كه تسلط سه خليفه در امر خلافت با اين كه از جهت نسب برتر از ديگران بوديم (چون كسانى كه به خلافت دست يافته بودند، به خويشاوندى با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم استناد نمودند) و به رسول خدا نزديك تر بوديم (به اين جهت مرا كنار زدند) چون خلافت ، امرى است مرغوب ، گروهى بخل ورزيدند، و گروه ديگر (به خاطر اسلام) بخشش نمودند و از آن صرفنظر كردند، و داور در ميان ما و ايشان خداوند است(٢٩٦) ابن ابى الحديد گويد: به ابو جعفر نقيب بصره گفتم : اين كه حضرت فرمود: (ما از نظر خويشى با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ديگران نزديكتر هستيم) دلالت دارد كه در اين زمينه دستورى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صادر نشد، وگرنه دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ذكر مى كرد؟ نقيب گفت : پاسخ حضرت به سوال مرد بنى اسد بود، كه سؤ ال كرد: به چه دليل و چگونه آنان شما را كنار زدند، در حالى كه تو از آنان شايسته تر بودى ، و حضرت به اين گونه پاسخ مى دهد اگر در مورد دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سؤ ال كرده بود كه آيا دستورى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين زمينه بود، و حضرت به اين گونه پاسخ مى داد، جاى حرف وجود داشت(٢٩٧)

واگذارى مسئله به داورى خداوند، خودگواه است كه آنان را از دستور و فرمان سرپيچى نمودند كه موجب گناه ، و شايسته داورى پروردگار است ، و اين كه حضرت مسئله خويشاوندى را مطرح مى كند، فقط به اين جهت است كه پوچى استدلال آنان را براى دست يابى به خلافت اعلام دارد. چنانچه همين استدلال را پس از بيعت ابى بكر و آنگاه كه او را به زور نزد ابوبكر مى برند، اظهار مى دارد.(٢٩٨)

٤ - حضرت در ضمن دفاع از حق خود به يك استدلال ديگر دست اندركاران سقيفه اشاره كرده گويد:

كجا هستند آنان كه گمان داشتند در علم و دانش پرمايگانند؟ بر ما دروغ بستند و ظلم نمودند، خداوند ما را بالا برد و آنان را فرود آورد، به ما لطف و عنايت نمود، و آنان را محروم ساخت ، هدايت به وسيله ما داده مى شود، ما هدايت مى كنيم و گمراهى به وسيله ما آشكار مى گردد. پيشوايان از قريش ، بنى هاشم هستند، و براى هيچ كس جز آنان سزاوار نمى باشد، و جز اين گروه كس ديگر صلاحيت رهبرى را ندارد.(٢٩٩)

حضرت در اين قسمت هم حق خلافت را براى خود ثابت و لازم دانسته ، و هم به آنان كه شعار مى دادند: (الائمه من قريش): زمامداران از قبيله و تبار قريش هستند، استناد نموده و خلافت را از آن خود دانستند پاسخ داده است : اگر چنين دستورى چنانچه در سقيفه اظهار داشتند از سوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صادر شده باشد كه زمامداران فقط از قريش هستند، هاشم و فرزندان او نيز از قريش هستند.

٥ - حضرت بارها مى فرمود:

پروردگارا من از تو مى خواهم ، مرا در پيروزى بر قريش و كسانى كه آنان را يارى نمودند، مدد نمائى ، زيرا آنان حق خويشانودى را ناديده گرفتند، قطع رحم نمودند، و مقام و منزلت بزرگ مرا تحقير نمودند، و همگى هم پيمان شدند، تا در حقى كه به من تعلق دارد، با من درگير شوند، سپس ‍ گفتند: بعضى از حق ها را بايد گرفت ، و برخى را بايد رها نمود.(٣٠٠)

٦ - وقتى گوينده اى به او مى گويد:اى پسر ابى طالب ؛ تو در اين امر حريص مى باشى ؟

حضرت در پاسخ گويد:

بلكه شما به خدا سوگند حريص تر، و (از نقطه نظر قرابت ، و يا شايستگى خلافت) دورتر مى باشيد، و من به خلافت سزاوارتر، و (از نظر خويشاوندى) به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزديك تر مى باشم ، من حق خود را مطالبه كردم ، و شما مانع آن مى شويد، و هر زمان آن را خواستم روى مرا باز گردانديد، و چون در ميان حاضرين ، با دليل و برهان گوش او را پر كردم متنبه گشت ، و بيدار گرديد، و حيران و سرگردان ماند، و ندانست چه بگويد،(٣٠١)

ابن ابى الحديد گويد:

اين سخن از اميرالمومنينعليه‌السلام نقل شده است ، اما تاريخ آن مشخص نمى باشد، و اصحاب ما مى گويند: بعد از شورى و بيعت با عثمان گفته شده ، و اصحاب ما دوست ندارد كه اين سخن بعد از سقيفه صادر شده باشد، و هيچيك از اصحاب ما ترديد ندارد بر اين كه سخن حضرت از روى داد خواهى ، و تاءلم صورت پذيرفته است و بسيارى از محدثين روايت نموده اند كه او بعد از سقيفه متاءلم گرديد، و دادخواهى نمود و به قبر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اشاره مى كرد و مى فرمود:« يا بن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى»(٣٠٢) و اين كه مى فرمود: و اجعفراه ، و من امروز جعفرى ندارم ، واحمزتاه ، و امروز من حمزه اى ندارم(٣٠٣)

٦ - و در هنگامى كه از او تقاضا شد كه طلحه و زبير را تعقيب نكند، و مهياى جنگ با آنان نگردد، حضرت در پاسخ گفت :

.....به خدا سوگند پس از وفات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا كنون از حق خود باز داشته شده و محروم گرديده ام(٣٠٤)

٧ - خطبه اى كه در مكه در آغاز خلافت خود ايراد كرده گويد:

چون پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وفات يافت ، با خود گفتم : ما وارثان و عترت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و دوستان او هستيم ، و ما در اين امر منحصر هستيم ، و كسى در حكومت و خلافت از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ما نزاعى ندارد، و هيچ طمعكارى در حق ما طمع نمى ورزد، كه ناگهان قوم ما، از ما جلوگيرى كرد، و حكومت و خلافت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ما را از ما غصب نمود، و با اين كيفيت خلافت به ديگرى انتقال يافت(٣٠٥)

٨ - و فرمود:

ما را حقى است كه اگر به ما داده شود (همچون آزادگان خواهيم بود)، و اگر از ما جلوگيرى به عمل آيد (هم چون اسيران و بردگان) در پشت شتر سوار شويم هر چند زمانى طولانى از آن بگذارد،(٣٠٦) (شب روى به درازا كشيده شود، كنايه از تاريكى دوران است.)

٩ - در نامه اى كه به برادر خود عقيل مى نگارد گويد:

قريش قطع رحم نموده و خلافت فرزند مادرم را از من سلب نمودند و به غارت بردند،(٣٠٧) مقصود حضرت از: (فرزند مادرم) رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است

١٠ - و بارها مى فرمود:

پس در كار خود انديشيدم ، ديدم بجز اهل بيت خود ياورى ندارم ، و نخواستم آنان كشته شوند، و چشم خود را بر هم نهادم ، در حالى كه خاشاك در آن فرو رفته بود، و با وجودى كه استخوان در گلويم گير كرده بود نوشيدم ، و با آن كه از بسيارى غم و اندوه گلويم گرفته ، و بر چيزهائى تلخ ‌تر از طعم (علقم) (گياهى است بسيار تلخ) صبر نمودم ،(٣٠٨) .

نقدى بر اين ابى الحديد:

ابن ابى الحديد گويد: همه موارد ياد شده ، نزد ما حمل بر استناد به خويشاوندى با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و فضيلت و برترى علىعليه‌السلام است ، و او به دليل اين دو امتياز چنين تظلم و دادخواهى و تاءلمات روحى دارد، و نه اين كه دليل بر وجود دستورى در امر خلافت نسبت به اوست ، زيرا اگر دستورى در اين زمينه وجود مى داشت براى او بهتر و آسان تر بود كه بگويد، اى مردم ، هنوز چيزى از سفارش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نگذشته است ، و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به شما دستور داد كه از من اطاعت نمائيد، و مرا خليفه بعد از خود بر شما قرار داده ، و دستورى مبنى بر فسخ آن از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نرسيده ، پس چه چيز موجب شده است كه مرا ترك نمائيد؟:

و اگر شيعه امايمه در اين رابطه اظهار دارد: از كشته شدن باك داشت كه به وصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تمسك نجست زيرا اگر دستورات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نسبت به خود يادآورى مى كرد، او را مى كشتند، گفته مى شود: چگونه از كشته شدن نترسيد كه از بيعت امتناع ورزيد، و تعلل نمود، در حالى كه او را به زور براى بيعت مى كشيدند، و او گاهى به قبر رسول الله پناهنده مى شد، و گاهى متوسل به عموى خود حمزه و برادرش جعفر و گاهى به انصار متوسل مى گرديد؟(٣٠٩)

پاسخ :

١ - عدم تصريح حضرت به دليل خوف از كشته شدن خود و اهل بيتش بوده است چنانچه خود به آن تصريح مى كند: من ديدم بجز اهل بيت خود يارانى ندارم ، و نخواستم آنان كشته شوند(٣١٠) و اين مورد با امتناع از بيعت ، و يارى طلبيدن از ديگران فرق مى كند، چون ادعاى دستور و يادآورى اين دستورات به قوت خود باقى است مستلزم زير سؤ ال بردن اصل خلافت آنان است ، و تمسك جستن به آنچه دست اندركاران سقيفه براى خلافت خود استدلال نمودند، بگونه دو نظر اختلافى بين مسلمانان تلقى مى شود، و صرفنظر كردن از آن آسانتر است

و نيز مى بينيم بعد از اين كه عبدالرحمن بن عوف با عثمان بيعت مى كند، حضرت فقط يك كلمه مى گويد؛ و اشاره اى به حق خود در مورد خلافت مى نمايد، و مى گويد: اين اولين بارى نيست كه حق مرا از بين مى بريد، پس صبر نكو مى نمايم ، و از خداوند يارى مى جويم عبدالرحمن به او مى گويد: خود را به كشتن مده ، و علىعليه‌السلام برمى خيزد و از شورا خارج مى گردد....(٣١١)

٢ - نيازى به تصريح نداشته است ، زيرا خود مردم در جريان دستورات پيشين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده اند و آنچه بعدا مطرح شده است ، از قبيل اين كه ادعا مى كنند: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابوبكر را براى نماز فرستاد، نشانه و معادل نسخ دستورات پيشين است ، چنانچه قاضى القضاة عبدالجبار، معتزلى به آن تصريح نموده(٣١٢) و طبرى و ديگر مورخين نيز از آن ياد نموده اند، بنابراين ادعاى پايمال شدن حق ، و دادخواهى ، براى از بين بردن چنين شايعه اى كفايت مى كند.

٣ - ديگر اين كه اگر فرستادن ابوبكر را براى نماز دليل نسخ دستورات قبلى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدانيم(٣١٣) ، عين اين سؤ ال متوجه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى شود كه چرا تصريح به نسخ فرمان قبلى ننمود، آيا از كسى بيم داشت ، و چرا در قالب كنايه عمل نمود كه اين همه ابهام برانگيزد؟ البته اصل چنين دستورى از سوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مورد انكار است

٤ - آيا استحقاق خلافت از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دليل خويشاوندى با او، و يا داشتن فضليت طبق دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است ، در اين صورت تمسك به خويشاوندى ، و دادخواهى براى آن ، تمسك و دادخواهى به دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و نص است ، كه در اين صورت علىعليه‌السلام مورد ظلم قرار گرفته چون هم فضيلت او برتر، و هم خويشى او از جهاتى به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزديكتر از همه اصحاب است ، و اگر در اين مورد از سوى پيامبر دستورى داده نشده ، با توجه به اين كه در صداقت و درستى كردار علىعليه‌السلام ترديدى نيست به چه مجوزى ، علىعليه‌السلام خود را مظلوم مى داند با فرض اين كه دستورى از سوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت به او صادر نشده كه حقى را براى او ثابت كند، بنابراين نظر به اين كه علىعليه‌السلام خود را مظلوم مى داند بدون توجه به هيچ دليل و روايت ديگر، بايستى دستورى از جانب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صادر شده باشد، گو اين كه ديده بر هم نهيم و از ديگر ادله سخنى نگوئيم و چگونه است آقايان نمى توانند بخود جراءت دهند كه ممكن است ، بعضى از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرتكب خطا شوند و اما دادخواهى سيد الموحدين اميرالمؤ منينعليه‌السلام را ناروا مى پندارند. گرچه ابن ابى الحديد و اصحابش بر اين باورند كه افضليت نيز حقى را ثابت مى كند، بنابراين دادخواهى حضرت به دليل افضليت ، رواست

مطالبه حقوق از ديدگاه علىعليه‌السلام :

اميرالمؤ منينعليه‌السلام در اين رابطه سخنى دارد كه توجه به آن مطلوب است ، مى فرمايد:

انسان به خاطر تاءخير در اخذ حق خود مورد سرزنش قرار نمى گيرد، و تنها كسى مورد ملامت است كه آنچه از آن او نيست دريافت كند.(٣١٤)

ابن ابى الحديد گويد: شايد حضرت اين جمله را در پاسخ كسى گفته است كه از او سؤ ال مى كند: چرا مطالبه حق خود را در مورد خلافت به تاءخير انداختى ؟ و در اينجا بناچار طبق قول شيعه ، و نيز طبق عقيده ما بايد جمله اى را در تقدير داشته باشيم ، زيرا شيعه مى گويد: امامت حق اوست طبق دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و ما مى گوئيم : امامت حق اوست به دليل افضليت و برترى او بر ديگران ، و در هر دو صورت بايد جمله اى را در تقدير داشته باشيم و آن اينكه : انسان مورد سرزنش قرار نمى گيرد اگر در مطالبه حق خود تاءخير نمايد، در صورتى كه مانعى در كار باشد، و اگر چنين تقديرى نداشته باشيم به اين سخن حضرت اشكال مى شود: اگر حقى باشد كه ديگران در آن شركت نداشته نباشند تاءخير در مطالبه آن جايز است ، مثل اين كه انسان از كسى طلب داشته باشد، مى تواند مطالبه آن را به تاءخير اندازد، اما در مورد امامت كه ديگران نيز شديدى به آن دارند، زيرا مصالح بندگان خداوند وابسته به امامت علىعليه‌السلام است ، و نه ديگران ، چگونه جايز است تاءخير در مطالبه آن ، مگر اين كه موانعى وجود داشته باشد، و يا مصلحت در تاءخير آن باشد، در اين صورت كلام حضرت با مذهب شيعه ، و مذهب اهل سنت (معتزله حنفى) موافق است ، و حضرت به خاطر ترس از بروز فتنه مطالبه در حقوق خود را به بتاءخير انداخت ،(٣١٥) .

١١ - ٢ - ٤ احتجاج زهراعليها‌السلام

زهراى مرضيه فاطمه دخت مظلوم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (جان من و جان عالميان فداى يك لحظه اندوهش باد) در دو موقعيت جداگانه دو خطبه ايراد مى كند، كه هر يك از بهترين ، و بليغ ‌ترين خطبه هاست ، و پرتويى از نور نبوت و رسالت است ، موافق و مخالف اين خطبه ها را در كتب خود ذكر نموده اند، اين خطبه را از عمر بن شبه در كتاب سقيفه تاءليف ابى بكر احمد بن عبدالعزيز جوهرى(٣١٦) نقل نموده اند، و از هر كدام ، بخشى از آن را در اين رساله ذكر مى نمائيم

چون فاطمهعليها‌السلام خبردار شد كه ابى بكر فدك را از او باز داشته است ، مقنعه خود را پوشيد، و در جمع زنان ياران و دوستان و بستگان خود، در حالى كه دامنش روى زمين كشيده مى شد، و هم چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم راه مى رفت به نزد ابى بكر آمد در حالى كه مهاجرين و انصار در كنارش جمع شده بودند، و پارچه سفيدى بين او و آنان نصب نمودند، ايستاد و ناله اى كرد كه قوم به يكبار از اين ناله بگريه آمدند مانند كودكانى كه به مادر خود پناه مى برند، هنگامى كه به مادر مى رسند، بى اختيار گريه سر مى دهند، و به هق هق مى افتند، حضرت صبر نمود، تا از شدت گريه آنان كاسته شد، و آرام گرفتند.

حضرت شروع كرد به سخن گفتن تا آنجا كه فرمود:

تا اين كه خداوند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود را به سوى آخرت برگزيد، و خداوند وعده هائى را كه به او داده بود به انجام رساند، دشمنى و كينه و نفاق ظاهر گرديد، و لباس اسلام فرسوده گشت ، آنانى كه ديروز لال بودند سخن گفتند و به نطق آمدند، و افراد پست جامعه روى كار آمدند، رقوچ كفرباد به غبغب انداخته به صدا در آمد، و با تكبر و تبختر گام برداشت ، شيطان از كمينگاه خود سر بر آورد، در حالى كه شما را مى خواند، و دريافت كه شما به او پاسخ مثبت مى دهيد، شما را به شورش ‍ واداشت ، او براى اين منظور شما را مناسب يافت ، و او شما را تحريك نمود، و خشمگين يافت ، در حالى كه هنوز زمانى از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و پيمان او نگذشته است ، زخم بزرگ است ، و جراحت هنوز التيام نيافته است ، شما بغير از شتر خود را علامت گذارى نموديد، و به آبگاهى آن را وارد نموديد كه از آن شما نبوده است ، هنوز پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دفن نشده بود، كه ترس از فتنه را بهانه كرديد، آگاه باشيد كه آنان خود، در فتنه سقوط كردند و به تحقيق جهنم كفار را در بر مى گيرد...(٣١٧)

در خطبه اى ديگر در هنگام بيمارى ، و در زمانى كه زنان مهاجر و انصار به عيادت او مى روند، و به او مى گويند: اى دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، شب را چگونه به صبح رساندى ؟

فرمود: شب را به صبح رساندم ، در حالى كه دنياى شما را دوست ندارم ، و سخنان مردان شما را دشمن مى دارم ، پس از اين كه آنان را آزمايش نمودم ، واى بر آنان خلافت را از جايگاه استوار و متين رسالت ، و ستونهاى محكم نبوت و محل فرود آمدن روح الامين (جبرئيل)، و آن كه در امور دنيا و دين ، سختگير است به كجا انتقال دادند؟ آگاه باشيد اين دگرگونى زيان جبران ناپذيرى در بر دارد، ابوالحسن چه ايرادى داشت ، چه اشكالى بر او گرفتند؟ بخدا سوگند، ايرادش شمشير برنده و كارى او بود (كه بر پيكر مشركين وارد نمود) و ضربات شديد و مؤ ثر و كارى او (بر دشمن) و خشم ، و غضب شديد او در راه خدا بود و بخدا سوگند اگر همگى از او اطاعت مى نمودند و تسليم زمامى مى شدند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او سپرده بود امت را به گونه اى هدايت مى كرد كه كوچكترين صدمه اى متوجه آنان نشود و سوار بر اين مركب ، دچار كمترين اذيت و آزارى نگردد، و آنان را به آبگاهى رهنمود مى نمود سرشار و لبريز كه از هر دو سوى آن فضيلت مى نمود، و همگى از آب زلال و گوارى آن سيراب مى گشتند و در پنهان و آشكار آنان را (براى دست يابى به ارزشها) راهنمائى و هدايت مى كرد، و خود كمترين بهره اى از خلافت نمى برد، جز به اندازه رفع تشنگى و گرسنگى و بركات آسمان و زمين سرازير مى گرديد، و خداوند آنان را دچار نتيجه اعمال خود خواهد نمود.

آگاه باشيد؛ بيائيد و بشنويد، و تا زنده اى روزگار به تو شگفتى ها مى نماياند، و اگر در شگفت ماندى ، رويداد جديد تو را دچار شگفتى نموده است ، به چه دليلى آنان ملتجى شدند؟ و به كدام آويزه اى آويز گشتند، جهنم بد منزل و ماءوائى است ، و پاداش و عوض بدى براى ستم كاران است ، به خدا سوگند، دم را با كاكل ، اشتباه گرفتند، و سرين را با شانه بدل نمودند، على رغم بزرگان قوم كه گمان دارند كار نيكو انجام مى دهند، آگاه باشيد آنان برپا دارنده فساد هستند، اما خود نمى دانند، واى بر آنان ، آيا كسى كه مردم را به سوى حق هدايت مى كند، شايسته است از او پيروى شود، و يا آن كه هدايت نكند، مگر اين كه خود هدايت شود؟...(٣١٨)

ذات نايافته از هستى بخش

كى مى تواند كه شود هستى بخش

آيا سخنى واضحتر و صريح تر، و دردمندانه تر از آنچه فاطمه مرضيه ، سيده زنان بهشت ، و گوياتر از اين وجود دارد؟ و آيا حضرت در اين گفتار كوتاه به همه مسائل لازم ، و پى آمدهاى مترتبه بر اين انتخاب را بيان نفرمود؟ و آيا همه آنچه را كه نتايج اين پديده بود حضرت بر زبان جارى نساخت ؟ و آيا همه اين پيش بينى ها بوقوع نيانجاميد؟ و آيا در صحت گفتار زهراصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مبنى بر سپردن خلافت به علىعليه‌السلام توسط پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ميتوان ترديد كرد با آن همه رواياتى كه در فضيلت و بزرگوارى و عظمت زهراعليها‌السلام توسط راويات معتبر حديث از ديدگاه اهل تسنن از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت نموده اند، و ما در بخش مخصوص بخود از آن ياد خواهيم نمود.