اَبابیل
ابابیل نوعی پرنده است که در قرآن در سوره فیل آیه ۳ نام آن در جریان حمله فیل سواران حبشی به مکه مکرمه و بازگشت (ابرهه) رهبر شکست خورده و دلیل آن که سپاهیانش به بدترین صورت ممکن نابود شدند، ذکر شده است
داستان اصحاب فیل
« ذونواس » پادشاه یمن ، مسیحیان نجران را که در نزدیکی آن سرزمین می زیستند ، تحت شکنجه شدید قرار داد ، تا از آیین مسیحیت بازگردند بعد از این جنایت بزرگ مردی به نام « دوس » از میان آنها جان سالم به دربرد و خود را به « قیصر روم » که بر آیین مسیح بود رسانید و ماجرا را برای او شرح داد از آنجا که فاصله میان « روم » و « یمن » زیاد بود ، « قیصر » نامه ای به « نجاشی » سلطان حبشه نوشت ، تا انتقام نصارای نجران را از « ذونواس » بگیرد و نامه را با همان شخص برای نجاشی فرستاد نجاشی سپاهی عظیم بالغ بر هفتادهزار نفر به فرماندهی شخصی به نام « اریاط » روانه یمن کرد ( ابرهه نیز از فرماندهان این سپاه بود ) « ذونواس » شکست خورد و « اریاط » حکمران یمن شد، بعد از مدتی ابرهه بر ضد او قیام کرد و او را از بین برد وبرجای او نشست خبر این ماجرا به نجاشی رسید او تصمیم گرفت ابرهه را سرکوب کند ابرهه برای نجات خود موهای سر را تراشید و با مقداری از خاک یمن به نشانه تسلیم کامل نزد نجاشی فرستاد و اعلام وفاداری کرد نجاشی وقتی چنین دید، او را بخشید و در پُست خود ابقاء نمود در این هنگام ابرهه برای اثبات خوش خدمتی کلیسای بسیارزیبا ومهمی برپاکرد که مانند آن درآن زمان در کره زمین وجود نداشت و به دنبال آن تصمیم گرفت مردم شبه جزیره عربستان را به جای کعبه به سوی آن فراخواند و تصمیم گرفت آنجا را کانون حج عرب سازد و مرکزیت مهم مکه را به آنجا منتقل کند به همین منظور مبلغان بسیاری به اطراف و در میان قبایل عرب و سرزمین های حجاز فرستاد اعراب که سخت به مکه و کعبه علاقه داشتند و آن را از آثار بزرگ ابراهیم خلیل می دانستند ، احساس خطر کردند طبق بعضی روایات گروهی آمدند و مخفیانه کلیسا را آتش زدند و طبق نقل دیگری بعضی آن را مخفیانه آلوده و ملوَّث ساختند و به این ترتیب دربرابر این دعوت بزرگ ، عکس العمل شدید نشان دادند و معبد ابرهه را بی اعتبار کردند ابرهه سخت خشمگین شد و تصمیم گرفت خانه کعبه را به کلی ویران سازد تا هم انتقام گرفته باشد و هم عرب را متوجه معبد جدید کند
با لشکر عظیمی که بعضی از سوارانش از فیل استفاده می کردند ، عازم مکه شد. هنگامی که نزدیک مکه رسید ، کسانی را فرستاد تا شتران و اموال اهل مکه را به غارت برند و در این میان دویست شتر از عبدالمطلب غارت شد ابرهه کسی را به داخل مکه فرستاد و به او گفت بزرگ مکه را پیدا کند و به او بگوید : ابرهه پادشاه یمن می گوید : من برای جنگ نیامده ام ، تنها برای این آمده ام که این خانه کعبه را ویران کنم ، اگر شما دست به جنگ نبرید ، نیازی به ریختن خونتان ندارم
فرستاده ابرهه وارد مکه شد و از رییس و شریف مکه جستجوکرد،همه عبدالمطلب را به او نشان دادند، ماجرا را نزد عبدالمطلب بازگو کرد، عبدالمطلب نیز گفت : ما توانایی جنگ با شما را نداریم و اما خانه کعبه را خداوند خودش حفظ می کند
فرستاده ابرهه به عبدالمطلب گفت : باید با من نزد او بیایی ، هنگامی که عبدالمطلب وارد بر ابرهه شد ، او سخت تحت تأثیر قامت بلند و قیافه جذاب و ابهت فوق العاده عبدالمطلب قرارگرفت ، تا آنجا که ابرهه برای احترام او از جا برخاست و روی زمین نشست و عبدالمطلب را درکنار دست خود جای داد ، زیرا نمی خواست او را روی تخت در کنار خود بنشاند ، سپس به مترجمش گفت : از او بپرس حاجت تو چیست ؟ مترجم گفت : او می گوید : دویست شتر از من را به غارت برده اند ، دستور دهید اموالم را بازگردانند
ابرهه سخت از این تقاضا متعجب شد و به مترجمش گفت : به او بگو هنگامی که تو را دیدم ، عظمتی از تو در دلم جای گرفت، اما این سخن را که گفتی،
درنظرم کوچک شدی تو درباره دویست شترت سخن می گویی ، اما درباره کعبه که دین تو و اجداد تو است و من برای ویرانیش آمده ام ، مطلقا سخن نمی گویی ؟ عبدالمطلب گفت : « اَنَا رَبُّ الاِْبِلِ وَ اَنَّ لِلْبَیْتِ رَبّا سَیَمْنَعُهُ» من صاحب شترانم و این خانه صاحبی دارد که از آن دفاع می کند ». ( این سخن ابرهه را تکان داد و در فکر فرو رفت )
عبدالمطلب به مکه آمد و به مردم اطلاع داد که به کوه های اطراف پناهنده شوند و خودش با جمعی کنار خانه کعبه آمد تا دعا کند و یاری طلبد ، دست در حلقه در خانه کعبه کرد و اشعار معروفش را خواند : « خداوندا ! هر کس از خانواده خویش دفاع می کند ، تو نیز از ساکنان حرم امنت دفاع کن و امروز ساکنان این حرم را بر آل صلیب و عبادت کنندگانش یاری فرما » سپس
عبدالمطلب به یکی از دره های اطراف مکه آمد و در آنجا با جمعی از قریش پناه گرفت و به یکی از فرزندانش دستور داد بالای کوه ابوقبیس برود و ببیند چه خبر می شود
فرزندش به سرعت نزد پدر آمد و گفت : پدر ! ابری سیاه از ناحیه دریا ( دریای احمر ) به چشم می خورد که به سوی سرزمین ما می آید ، عبدالمطلب خرسند شد ، صدا زد : « ای جمعیت قریش ! به منزل های خود بازگردید که نصرت الهی به سراغ شما آمد » این از یکسو از سوی دیگر ابرهه سوار بر فیل معروفش که « محمود » نام داشت ، با لشکر انبوهش برای درهم کوبیدن کعبه از کوه های اطراف سرازیر مکه شد ، ولی هرچه بر فیل خود فشار می آورد ، پیش نمی رفت ، اما وقتی که سر او را به سوی یمن بازمی گرداندند ، به سرعت حرکت می کرد ، ابرهه از این ماجرا سخت متعجب شد و در حیرت فرو رفت در این هنگام پرندگانی از سوی دریا فرارسیدند ، همانند پرستوها و هریک از آنها سه عدد سنگریزه با خود همراه داشت ؛ یکی به منقار و دو تا در پنجه ها ، تقریبا به اندازه نخود
این سنگریزه ها رابر سر لشکریان ابرهه فروریختند و به هرکدام از آنها که اصابت می کرد ، هلاک می شد و بعضی گفته اند : سنگریزه ها به هر جای بدن آنها می افتاد ، سوراخ می کرد و از طرف مقابل خارج می شد
دراین هنگام وحشت عجیبی برتمام لشکر ابرهه سایه افکند، آنها که زنده مانده بودند ، پا به فرار گذاشتند و راه یمن را سؤال می کردند که بازگردند ، ولی
پیوسته در وسط جاده مانند برگ خزان روی زمین می ریختند
خود ابرهه نیزمورداصابت سنگی واقع شد و مجروح گشت و او را به «صنعا»
( پایتخت یمن ) بازگرداندند و در آنجا چشم از دنیا پوشید بعضی گفته اند اولین بار که بیماری حصبه و آبله در سرزمین عرب دیده شد ، آن سال بود
تعداد فیل هایی را که ابرهه با خود آورده بود ، بعضی همان فیل « محمود » و بعضی هشت فیل و بعضی ده و بعضی دوازده نوشته اند و در همین سال مطابق مشهور پیغمبر اکرمصلىاللهعليهوآله
تولد یافت و جهان به نور وجودش روشن شد و لذا جمعی معتقدند که : میان این دو ، رابطه ای وجود داشته است. به هرحال اهمیت این حادثه بزرگ به حدی بود که آن سال را « عام الفیل » ( سال فیل ) نامیدند و مبدأ تاریخ عرب شد
__________________________________________