تاریخ اسلام سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان

تاریخ اسلام  سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان 0%

تاریخ اسلام  سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان نویسنده:
گروه: تاریخ اسلام

تاریخ اسلام  سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سیدحسن افتخارزاده
گروه: مشاهدات: 10203
دانلود: 2723

توضیحات:

تاریخ اسلام سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 100 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10203 / دانلود: 2723
اندازه اندازه اندازه
تاریخ اسلام  سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان

تاریخ اسلام سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

پیامبر آدمی بود که بنشیند و تمام حرف های پیامبر را بشنود و نه تا زمان عثمان خیلی اهل حدیث بود. حالا فرصت پیدا کرده، سن او هم بالا رفته، حالا مسند کار فرهنگی قرار می گیرد.

جایی که خلیفه از نظر شخصیتی ویژگی های اخلاقی خاصی دارد که بر اساس کتب روایی و حدیثی تمام همّ و غمّ او دنیایش بوده، طبیعی است در این حکومت، استاندار، والی، پیشنماز، قاضی و..... هم آدم های بی لیاقتی باشند. بنا به همین دلیل، اطراف او، همه جور آدم جمع شده بود.

به عنوان مثال ولید در کوفه استاندار او بود. او در بالای منبر، شرابی که خورده بود، بالا آورد و منبر را نجس کرد.(۱) مردم شکایت به عثمان بردند که ولید مرتکب چنین عملی شده است. خلیفه به جای مجازات ولید، مردم بیچاره را تنبیه کرد!

از این نوع رفتارها، هر چه در حکومت عثمان پیش می رویم، بیشتر می بینیم.

یکی دیگر از ویژگی های حکومت عثمان این بود که خلیفه می کوشید تمام امکانات را بین خویشان خودش بنی امیه تقسیم کند. هر نوجوانی که تازه به ثمر می رسید، در منصب وزیر، وکیل، والی... می نشست. تمام بیت المال، تیول خاندان بنی امیه بود و صغیر و کبیرشان به نان و نوایی بی دریغ رسیده بودند.خلاصه یک حکومت خانوادگی اشرافی، بی انصاف، بی دین و لا ابالی در جامعه ی اسلامی به وجود آمده بود. بعضی از آن ها آن قدر پولدار شده که طلاها

____________________________________________

۱- ولید شب شراب خورده و مست بود و صبح آمد در محراب و نماز صبح را چهار رکعت خواند. (الاغانی ج ۴ ص ۱۷۷- ۱۷۶، مروج الذهب مسعودی ج ۲ ص ۳۳۵)

را با تبر می شکستند و تقسیم می کردند. در چنین شرایطی عده ای از مسلمانان در نهایت فقر و تنگدستی به سر می بردند.

آن قدر این اوضاع وخیم است که"اویس قرنی" در دعاهایش استغفار می کند و می گوید: خدایا از این که در جامعه ی ما عده ای از گرسنگی می میرند و عده ای از برهنگی زندگی ندارند و ما در چنین اجتماعی زندگی می کنیم، از تو عذر می خواهم. این دعای "اویس قرنی" در زمان خلیفه است. گروهی به جهت اعتراض نزد خلیفه آمدند و او را نصیحت کردند، عثمان خوشش نیامد و آن ها را بیرون کرد. آن ها از مصر آمده بودند و از والی آنجا شکایت داشتند. نامه ای هم با خود آورده بودند که به خلیفه بدهند تا از اوضاع و شرایط مطلع شود. عمار یاسر گفت: نامه را به من بدهید تا به عثمان برسانم. عمار یاسر و خانواده اش در تاریخ اسلام چهره ی درخشانی دارند، پدر و مادرش از شهیدان اولیه ی اسلام هستند و آیه ی قرآن در شأنشان نازل شده و از رنج دیدگانِ تراز اول جامعه ی اسلامی هستند.

آن زمانی که عمار شکنجه می شد، عثمان و بنی امیه دنبال عیاشی و خوش گذرانی خودشان بودند. حالا روزگار برگشته و عثمان خلیفه المسلمین شده و عمار، بیکار.

عمار مردی موجّه است. گفت: نامه را من می برم و به دست عثمان می دهم. وقتی نزد خلیفه رفت، او وضو گرفته بود و می خواست به مسجد برود. عمار نامه را به او داد. عثمان نامه را خواند و گفت: این فضولی ها به تو نیامده، چه کسی نامه را به تو داده؟! بعد هم یقه ی عمار را گرفت، او را بلند کرد و به زمین کوبید و چنان لگدی به شکم عمار زد که شکم او پاره شد و عمار با بدن مجروح از خانه بیرون رفت(۱)

برخورد امیرالمؤمنینعليه‌السلام با خطاکاران حکومتی

این نکته قابل توجه است که در حکومت حق امیرالمؤمنینعليه‌السلام گاهی یک والی یا یک فرمانده یا کارمند در جایی خطا و اشتباه می کرد. اما وقتی ستمدیده خود را به امیرالمؤمنین می رساند و به او خبر می داد، حضرت نه مأمور خود را تقویت می کرد، نه پرده پوشی می کرد. و نه جرم او را به عهده می گرفت. در عوض آن والی و نماینده را تنبیه می کرد. مال را از او می گرفت و حق محروم را می داد.

آن گاه از آن ستمدیده عذر می خواست و در انظار مردم می گفت: خدایا من، این آدم را فرستادم در فلان جا که خوب عمل کند، نفرستادم که ظلم کند، خدایا علی را ببخش. با این نوع برخورد، مردمی که به شکایت می آمدند، خوشحال بر می گشتند.

اما در زمان خلفا، وضع به گونه ای دیگر است. وقتی نمایندگان خلیفه و کارگزاران خطا می کنند، تازه از سوی حکومت تأیید می شوند و بجای برکناری و عزل، ارتقاء مقام پیدا می کنند.

فرق بین حق و باطل در همین برخورد است و عثمان این گونه عمل می کرد: به جای این که به داد مظلومین برسد، به والی سمت بالاتر می داد و مظلومین را تنبیه می کرد.

____________________________________________

۱ - کتک خوردن عمار به دست عثمان در منابع مختلفی نقل شده است، از جمله: انساب الاشراف ج ۶ ص ۱۶۲ و ۱۶۱، شرح نهج البلاغه ج ۳ ص ۵۰ و ۴۹، الشافی ج ۴ ص ۲۸۹.

بخش دوم: دوران خلافت

برخورد عثمان با مسئول بیت المال

عثمان وقتی به خلافت رسید، تعهد داده بود که "بر اساس کتاب الله و سنت پیامبر و سنت شیخین" عمل کند و خیلی به اطرافیانش نپردازد؛ اما عملکرد او به گونه ای دیگر بود.

.او بیت المال را بی حساب و برنامه مصرف می کرد. این داستان از دوران عثمان شنیدنی است:

عبدالله بن ارقم، کسی بود که در دوران خلافت خلفا، او را به عنوان کسی که سابقه ی خوبی در اسلام دارد می شناختند، زیرا در صدر اسلام از مُکنت خوبی برخوردار بود و شخص محترمی در مکه به حساب می آمد. او را خازن بیت المال کرده بودند و امکانات و اموال مسلمین در دست او بود. می گفتند: او خودش آدم ثروتمندی است، پس چشم به مال بیت المال نمی دوزد.

یک روز عثمان به او گفت: صد هزار هزار (صد میلیون)درهم به من پیش قسط بده.

عبدالله بن ارقم به او گفت: باید رسید بنویسی.

عثمان عصبانی شد و گفت: تو چه کاره ای که به خلیفه این حرف را می زنی و از من رسید می خواهی؟ تو نگهبان پول هستی، حالا از خود من رسید می خواهی؟!

عبدالله که این گونه دید، در برابر مردم حاضر شد و گفت: مردم! من تا حالا فکر می کردم مال شما را نگهداری می کنم، نمی دانستم نگهبان اموال خلیفه هستم.

او این حرف را زد و به خانه اش رفت.

خبر به عثمان رسید، به مسجد آمد، و بالای منبر گفت: ابوبکر قبیله ی خود را بر دیگران ترجیح می داد و هر چه پول داشت به "بنی تَیْم"می داد، عمر هم"بنی عَدِی" را بر کل مردم ترجیح می داد و من هم براساس سنت شیخین عمل می کنم و بنی امیه را بر دیگران ترجیح می دهم. من چه خطایی مرتکب شده ام؟!

سپس گفت: اگر جلوی در بهشت بایستم و بتوانم همه ی بنی امیه را به بهشت ببرم، می برم و بعد خودم داخل می شوم.

بعد ادامه داد: اصلاً مال، مالِ ماست. به دماغ هر کس که می خواهد بر بخورد، بخورد. اصلاً تمام بیت المال، مالِ ماست.

عمار یاسر در آنجا بلند شد و گفت: ایهاالناس! شاهد باشید که حرف او به دماغ من بر می خورد.

عثمان گفت: مگر تو اینجا نشسته بودی؟! از منبر پایین آمد، او را با دو پا لگدمال کرد، تا این که عمار از حال رفت. او را در حالی که از هوش رفته بود و چیزی احساس نمی کرد، به خانه امّ سلمه بردند.

مردم این کار را خیلی عظیم و زشت شمردند. عمار آن روز نتوانست نماز ظهر و عصر و مغرب را بخواند. از صبح که کتک خورده بود تا بعد از مغرب به هوش نیامده بود. وقتی به حال آمد گفت: الهی شکر، ما از قدیم در راه خدا اذیت می دیدیم، حالا این اذیت هم در راه خداست.

عثمان خبر دار شد عمار در خانه امّ سلمه است. فرستاد نزد امّ سلمه که چه خبر است؟! در خانه ی تو این فاجر، فاسق تبهکار چه می کند؟

عمار یاسر شخصیت برجسته ی تاریخ اسلام است با سابقه ی درخشان خدمت به پیامبر و پیشرفت اسلام، حالا عثمان او را فاجر و تبهکار می داند. واقعاً عمار فاجر و فاسق است!؟ او امّ سلمه را هم زیر سؤال می برد، که از همسران خوشنام رسول خداست. این ها از زوایای دقیق تاریخ است که باید بدانیم.

عثمان به امّ سلمه گفت: عمار را از خانه ات بیرون کن. امّ سلمه گفت: به خدا قسم یاد می کنم گروهی برای توطئه علیه تو، در خانه ی من نیستند. فقط عمار و دو دخترش در منزل من هستند که از او پرستاری می کنند. دست از ما بردار و برو زور و قدرت خود را جای دیگری که می خواهی، قرار بده. عمار را که به این گونه مجروح کرده ای، حالا دستور می دهی از خانه ام بیرون کنم؟! امّ سلمه گفت: این صحابه ی پیامبر است که از دست تو جان می دهد و جانش را کف دست گرفته تا اشتباهات تو را درست کند، آن وقت تو او را به این روز درآورده ای؟!

عثمان دید قافیه را باخته است. امّ سلمه را هم از دست داده و کار را خراب کرده است. فرستاد دنبال طلحه و زبیر که عمار را از من راضی کنید. این ها نزد عمار آمدند، ولی عمار آن ها را راه نداد و آن ها برگشتند و خبر را به عثمان رساندند.(۱)

عمار یاسر کیست؟

خداوند در مورد عمار یاسر می فرماید:( إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ ) ۲)

پدر و مادر او اولین شهید در راه اسلام هستند. قریش با شکنجه های خود، این زن و مرد را آزار دادند و آن ها را به آتش انداختند. عمار این ها را دید و وقتی نوبت او شد، گفتند: از اسلام برگرد. او به ظاهر، از خدا و رسول برگشت. او را آزاد کردند. وقتی عمار نزد پیامبر رسید، شرمنده بود که چرا من مثل پدرم کشته نشدم و مجبور شدم خلاف میل باطنی ام حرفی بزنم که اصلاً قبول ندارم. آیه ی قرآن نازل شد، نه تنها درباره ی یاسر و سمیه، بلکه در حق عمار که ایمان در قلب او محکم است، گرچه به ظاهر تقیه کرده است. عمار با این آیه سرافراز شد.(۳)

___________________________________________

۱- بحارالانوار، ج ۳۱، ص ۴۸۱_ ۴۸۳.

۲- سوره ی نحل، آیه ی ۱۰۶.

۳- تفسیر قمی، ج ۱ ص ۳۹۰.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بارها درباره ی عمار فرمودند:

«عمار مع الحق و الحق مع عمار، یدور مَعَهُ حیث دار»(۱)

احادیث فراوان، از این دست در کتب اهل سنت موجود است.

در موارد دیگر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمودند: عمار را گروه ستمگر می کشند.۲

در جنگ صفین همه مواظب بودند که عمار توسط آنان کشته نشود. عاقبت عمار در رکاب امیرالمؤمنین کشته شد. ولوله ای در لشکر معاویه افتاد. عده ی زیادی برگشتند و به معاویه گفتند: ما گروه ستمکار شده ایم که عمار را کشتیم. معاویه به عمر و عاص گفت: فکری کن که چه کنیم.

گفت: کاری ندارد، قضیه را بر می گردانیم و می گوییم علی بن ابی طالب عمار را به میدان جنگ آورد، پس او قاتل است، نه ما که او را کشتیم!

حالا خلیفه ی مسلمانان چنین شخصیت عظیمی مثل عمار را، فاجر و فاسق می داند.

به هر حال، بعد از مدتی حال عمار بهتر شد. به مسجد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد. خبر فوت ابوذر را در "ربذه" به عثمان دادند که عده ای از مسافرین او را دفن کردند و تنها و غریب در بیابان جان داد. عثمان گفت:( إِنَّا لِلَّـهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ) خدا ابوذر را رحمت کند.

_________________________________________

۱- بحار ج ۴۴ ص ۳۵، علل الشرایع ج ۱ ص ۲۲۳، رجال کشّی ج ۱ ص ۱۲۷، اسدالغابه ج ۴ ص۴۶. بر این اساس، حضور عمار در صفین در سپاه امیر المؤمنینعليه‌السلام معنایی خاصّ یافت. در این مورد، قصه ی ابو نوح با ذوالکلاع بسیار خواندنی و مهم است. بنگرید: وقعه صفین ص ۳۳۳_ ۳۳۶، شرح ابن ابی الحدید ج ۸ ص ۱۶_ ۲۰ ۲. وقعه صفین ص ۳۲۴ و ۳۲۶ و ۳۴۱، کفایه الاثر ص ۱۲۲.

عمار گفت: خدا رحمت کند ابوذر را که از رنج و آزار و اذیت ما راحت شد.

عثمان، صدای عمار را که شنید، گفت: تو اینجایی؟ فکر کردی من از تبعید ابوذر پشیمانم؟

عمار گفت: نه، چنین فکر نکردم، اصلاً گمان هم نکردم که تو پشیمان شده ای.

عثمان گفت: عمار! تو را هم جای ابوذر می فرستم. تا زنده باشم این کار را خواهم کرد.

عمار گفت: اشکال ندارد، هر کاری دوست داری انجام بده.

(خوب در تعبیر صحابه ی پیامبر در آن زمان دقت کنید. مقایسه کنید با سخنان ناسنجیده که در زمان ما می گویند، که دوران شکوفایی صدر اسلام، دوران شایسته سالاری بوده، اوضاع خیلی خوب و مناسب بوده است. برویم از عمار یاسر بپرسیم که به عقیده ی تو، زندگی در دوران عثمان چگونه بود؟!)

عمار با صراحت و شجاعت با عثمان حرف می زند. عمار گفت: با درندگان بیابان همنشین باشیم، برایم بهتر است از این که با تو در مدینه باشم. (یعنی اگر می خواهی، مرا به ربذه تبعید کن).

جناب عمار برای تبعید آماده شد. قبیله ی بنی مخزوم خدمت حضرت علیعليه‌السلام آمدند و گفتند: یا علی! عثمان می خواهد صحابه ی پیامبر را به ربذه تبعید کند. همان ابوذر بس است که در "ربذه" بمیرد، عمار چرا باید برود؟ امیرالمؤمنین را با خودشان نزد عثمان بردند. حضرت علیعليه‌السلام از عثمان تقاضا کرد که بر تبعید عمار اصرار نکن و نگذاشت عمار را تبعید کند.(۱)

این است برخورد با همان عمّار که پیامبر فرموده بود:

"عمّار مع الحق و الحق مع عمار، یدور معه حیث دار"

(عمار با حق است و حق با عمار، هر جایی که باشد).

نامه ی عثمان به معاویه

عثمان نامه ای به معاویه نوشت و آن را توسط ابی جهم که از دشمنان حضرت علی بود برای او فرستاد. در حالی که مصریان در منطقه ی "ذی خَشَب" نزدیک مدینه جمع شده بودند. می گوید: این نامه را در یک پارچه پیچیده و آن را در غلاف شمشیرم گذاشته بودم. از حاشیه ی جاده در نصفه های شب در محل خاصی، دیدم کسی روی الاغ سوار است، دو نفر هم کنار الاغ راه می روند.

وقتی پیش رفتم، دیدم علی بن ابیطالب از ناحیه ی بیابان می آید. به من گفت: بایست، من نایستادم. سخنش را شنیدم که گفت: کجا می روی؟ گفتم: می روم بیابان. حضرت فرمودند: در غلاف شمشیرت چیست؟

به علی گفتم: دست از شوخی هایت بر نمی داری؟

(یکی از چیزهایی که شهرت داده بودند و میان همگان پخش کرده بودند، این بود که علی ابهت رهبری ندارد. قیافه ی اخمو و عصبانی که لازمه ی حکومت است، ندارد. حتی می گفتند: علی گاهی مزاح و شوخی

__________________________________________

۱- بحارالانوار، ج ۳۱ ص ۴۸۲ نقل از مجالس شیخ مفید.

می کند. این چنین پخش کرده بودند که حتی کسی هم که حضرت را ندیده بود، می گفت علی زیاد شوخی می کند.

حال من به عنوان تذکر اخلاقی می گویم: مواظب باشید برای کسی لطیفه و حکایت زشت در نیاورید، اسم کسی را به بدی منتشر نکنید، کسی را بر سر زبان ها نیندازید که بعد نتواند سر خود را در جمع بلند کند. این کار، کار بسیار زشتی است.

اگر ماجرایی یا حادثه ای را در جایی از کسی دیدید، نقل نکنید. مثلاً کسی در جایی اشتباهی مرتکب شده، وقتی خبر پخش شد، نتیجه این می شود که دیگر کسی سراغ این خانواده نمی رود. مثلاً پسر همسایه در محل بد رانندگی کرده، این لغزش های مردم را سر زبان ها نیندازید. چون وقتی افتاد بقیه ی مردم تشدیدش می کنند.

امیرالمؤمنینعليه‌السلام آدم اخمو، عصبی، از خود راضی نبود، اما سر زبان ها افتاد که علی خیلی مزاح می کند.)

خلاصه در بیابان حضرت جلوی او را گرفت، و او گفت: دست از شوخی برنمی داری؟

بعد حضرت شمشیرش را گرفت و از غلاف آن کاغذ را درآورد. این یکی از برخوردهایی است که عثمان در عین این که می خواست جواب مثبت بدهد؛ اما با معاویه و مروان و بنی امیه چنین داد و ستدی داشت.

نصیحت امیرالمؤمنین علیعليه‌السلام به عثمان

یک نکته مهم در پیدایش لغات و کلمات این است که گاهی کلمه ای در یک جا وضع می شود که اختصاصی به همان مکان و همان افراد دارد. حال گروه دیگری می آیند و از این کلمه در معنایی دیگر بهره می گیرند. پس لغت، اول

در بین یک خانواده شایع می شود، سپس عموم مردم مورد استفاده قرار می دهند. مثلاً خانواده ای می گویند: برویم "فی فی" بخوریم، در حالی که این لغت مثلاً در بین مردم منظور پرنده ای زیبا بوده، اما این ها کم کم اصطلاحشان عوض می شود.

حال اگر ما بخواهیم ادبیات این قوم و مردم را نگاه کنیم، باید ببینیم زمان صدور این کلمه کِی بوده است؟

این مقدمه را به این جهت بیان کردم که توجه داشته باشیم تمام روایات و آیات را باید با توجه به زمان آن، درست معنا کنیم. اگر زمان را از آن بگیریم خیلی از مسائل معنا ندارد.

از آن جمله کلمه ی امام است. مثلاً در روایات داریم: امام المسلمین، خلیفه المسلمین.... پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در غدیر خم فرمودند:

«ثلاثه لایغلّ علیهنّ قلب امرئی مسلم: اخلاص العمل لله و النصیحه لأئمه المسلمین واللزوم لجماعتهم.»(۱)

سه چیز است که دل مسلمان بر آن ها خدشه دار نمی شود: اول اخلاص عمل برای خدا، دوم: نصیحت برای ائمه ی مسلمین، یعنی چه؟ یعنی خیر خواهی برای آن ها. سؤال این است که یعنی امام صادقعليه‌السلام را نصیحت کنم؟ امام رضاعليه‌السلام را نصیحت کنم؟ این ائمه ی مسلمین را بر اساس دعای افتتاح معنا کنیم یا در خطبه ی پیامبر در غدیر؟ معنای آن در خطبه ی پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم یعنی پیشوایان مسلمانان. هر کس در جامعه پیشوایی و مدیریت دارد، یک عده مسلمان پشت سر اویند و اختیار عده ای در دست اوست، او پیشوای آنان است.

_____________________________________

۱- امالی شیخ مفید، مجلس ۲۳ حدیث ۱۳ ص ۱۸۷.

اما در دعای افتتاح وقتی حضرت ولی عصرعليه‌السلام می فرمایند: و صلّ علی ائمه المسلمین علی بن الحسین تا آخر جمله، این کاربرد در دعای افتتاح، اصطلاح است. در حالی که در حدیث پیامبر، لغت مورد نظر است.

فرض کنید کلمه ی "فی فی" اصطلاح غذای خوشمزه باشد و خود کلمه ی فی فی مثلاً اسم پرنده ای باشد؛ بدون در نظر گرفتن زمان گوینده و شرایط گفتار، در معنا کردن دچار مشکل می شویم.

علت بسیاری از اختلافات در برداشت های اسلامی اینجاست که توجه نمی شود گوینده در چه شرایطی و در چه زمانی آن را بیان کرده است. پس باید دید لغت را در چه مرحله ای گوش می کنیم: قبل از لغت شدن، مرحله ی لغت عامه شدن و یا مرحله ی اصطلاح شدن.

کلمه ی امام به معنای اصطلاحی امروزه، تقریباً از دوران امام سجادعليه‌السلام به بعد است که اصطلاح می شود. مرحله ی لغت شدن آن بیشتر در دوران پیامبر و حضرت امیر است.

اصل ریشه ی آن هم از"أمَّ یَؤُمُ" است یعنی قصد کردن و تصمیم گرفتن. انسان، چیزی را که پیش رو دارد، برای رسیدن به آن تصمیم می گیرد. از این رو کسی که جلو می ایستد می شود أمام.

یکی از کارهای اساسی در تفسیر و فقه و منطق، توجه به ریشه ی لغات است، مخصوصاً لغات عرب. حالا می خواهم فرمایشات امیرالمؤمنین را برایتان تعریف کنم. قضیه از این قرار بود که مردم از حضرت امیرعليه‌السلام خواستند که: یا علی برو با عثمان سخن بگو.

خوب یک اساس دستور پیامبر صلی الله وآله وسلم است که فرمود:

«والنصیحه لأئمه المسلمین»

حال پیشوای مسلمانان کیست؟ می گوییم در کدام اصطلاح؟در اصطلاح شیعیان، امام المسلمین فقط ائمه اطهار هستند. اما در اصطلاح لغوی، امام یعنی پیشوا، چه حق و چه باطل؛ لذا در قرآن تعبیر "ائمه نار" داریم(۱) .

پیشوایانی داریم که مردم را به جهنم می برند( أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ ) و پیشوایانی داریم که به روشنگری دعوت می کنند:

(لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ )(۲)

در عین حال در همان اصطلاح شیعه، امام به معنای وصی پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و به عنوان دوازده امام جا افتاده است، هر جا بگویید امام زمانعليه‌السلام ، معلوم است چه کسی را می گویید.

وقتی قرآن می فرماید:

( وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا ) (۳)

امام مردم، حضرت نوح و ابراهیم و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله و ائمه ی طاهرین هستند.

به حضرت عیسیعليه‌السلام "امام مردم" نمی گویند. حضرت موسیعليه‌السلام امام بنی اسرائیل است و امام همه ی مردم نیست؛ ولی امام صادقعليه‌السلام "امام للناس" است. این یک اصطلاح دقیق شیعه در کلمه ی امام است.

گروهی از مردم شکایت از عثمان به حضرت علیعليه‌السلام بردند و از ایشان خواستند که با عثمان سخن بگوید.

__________________________________________

۱- سوره ی قصص آیه ۴۱

۲- سوره ی ابراهیم، آیه ۱

۳- سوره ی بقره، آیه ۱۲۴.

حضرت نزد عثمان می رود و به او می گوید: «مردمی که مرا فرستاده اند، از من خواسته اند مسائل بین آن ها و تو را روشن کنم. به خدا قسم نمی دانم تو چه می گویی؟ به تو چه بگویم که نمی دانستی در حالی که همه را می دانی. آنچه ما دیدیم، تو هم دیدی، آنچه ما شنیدیم تو هم شنیدی. تو با پیامبر مصاحبت داشتی همان طور که ما همراه پیامبر بودیم. جناب عثمان! مواظب باش از قافله عقب نمانی. پسر ابی قحافه و پسر خطاب برای عمل کردن به حق سزاوارتر از تو نیستند، آن ها گوی سبقت را ربودند و خوشنام تر از تو هستند. به چه دلیل خودت را بد نام می کنی؟ فهم و شعور تو از این ها بیشتر است، چرا کار را خراب می کنی؟»

با همین کلمات ممکن است کسی استدلال کند که حضرت امیرعليه‌السلام ، ابوبکر و عمر را در رفتارشان تابع حق می دانست. اما معلوم باشد که حضرت امیرعليه‌السلام با چه کسی سخن می گوید، و آن عمل حق چیست؟ نکته ی اساسی که باید بدانیم، این است که گاهی کسی در مقابل حق می ایستد، در حالی که جامعه هنوز با معیارهای حق آشناست، او که نمی تواند صد در صد با تمام سنت های قدیمی دربیفتد.

تظاهر به کارهای خوب کرده بودند که بتوانند به پشتوانه ی آن حق امیرالمؤمنینعليه‌السلام را ببرند. مگر می شد از روز اول کاخ بسازند؟

لذا امیرالمؤمنینعليه‌السلام ، در مقام احتجاج، همان اندک کارهای مثبت و ظاهر سازیِ پیشینیان را به عثمان می گوید و به یادش می آورد: با این که کارهای بد زیاد داشتند، تو کارهای خوب آن ها را کنار گذاشته ای و به کارهای بد آن ها عمل می کنی؟ مگر تو بر دوش آن ها سوار نشدی تا به خلافت برسی؟! اگر قرار بود این قوم و خویش بازی و بلعیدن بیت المال را انجام دهی و به شیوه ی ابوبکر و عمر عمل نکنی، خوب تو هم مثل من، آزاد مردانه می گفتی عمل نمی کنم. تو، به عبدالرحمن بن عوف قول دادی،که بر اساس کتاب الله و سنت پیامبر و سنت شیخین رفتار کنی. چطور شد همه را زیر پایت گذاشتی؟!!

بعد حضرت کمی بیشتر به او بها می دهند و می فرماید:

«انت اقرب الی رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم »،

تو از ابوبکر و عمر به پیامبر نزدیک تری و قوم و خویشیِ تو با پیامبر، بیشتر است، عثمان!(۱)

تو با خدیجه نسبت داری، دخترهای خواهر خدیجه همسر تو هستند.

حضرت می خواهند عثمان را وادار کنند که به سنت و آداب پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله عمل کند.

از مجموعه ی تعالیم، یک چنین حرکت بر می آید. یعنی گر چه دشمنت حاکم باشد، اگر نیکو سخن گفتن با او خیر مسلمانان را در بر داشته باشد، او را نصیحت می کند و برایش خیر می خواهد.

(این رفتار را مقایسه کنید با کار گروه های شورشی که به درِ خانه عثمان می ریزند. منش و خط مشی ائمهعليهم‌السلام چنین نیست. خط خلافت،

______________________________________

۱- ابوبکر و عمر دخترشان نزد پیامبر بود، ولی پیوند نسبی و خانوادگی نداشتند. حضرت خدیجه کبریعليها‌السلام خواهری داشت که زن هندبن ابی هاله بود. او فوت کرد، خواهر حضرت خدیجهعليها‌السلام آن ها را بزرگ می کرد. وقتی خدیجه همسر پیامبر شد این دو دختر را با خود به خانه ی پیامبر آورد. این دو تن، دختر خوانده (ربیبه) پیامبر بودند و در خدمت ایشان بزرگ شدند، به نام های رقیه و ام کلثوم. پیامبر دختر ها را عروس کرد و از مکه به مدینه تشریف آوردند. شوهر رقیه فوت کرد و او در مکه تنها ماند. راهی مدینه شد. عثمان با رقیه ازدواج کرد. این دختر با خدیجه پیوند نسبی داشت و با پیامبر قوم و خویش بود و با پیامبر از طریق همسرش پیوند دارد.

ظلم و ستم می کنند، شورشیان در محاصره، جنایت جنگی مرتکب می شوند، اما بزرگواری ائمه در هر حال حتی در برخورد با دشمن منحصر به فرد است.)

تعابیر زیبای امیرالمؤمنینعليه‌السلام ما را وادار می کند که به سرعت رد نشویم: «به خدا سوگند تو از نابینایی به بینایی درنیامدی، تو همه چیز را می دانی. تو از جهل به علم در نیامدی. من می خواهم به تو یادآوری کنم، نه اینکه تو ندانی. راه ها روشن است و پرچم های دین استوار. این کارهای خلاف را که می کنی، واقعاً نمی دانی که غصب مال مردم حرام است؟ تو نمی دانی توهین به مسلمان حرام است؟ تو نمی دانی که "عبدالله بن ابی سَرح" جنایت کار است؟

تو می دانی و بی خبر نیستی و دستور خدا را هم می دانی که اگر حاکم نماینده ای را به جایی بفرستد و بعد بفهمد او ظالم است، اگر تنبیهش نکند و بر کنار نگذارد، حاکم در جرم والی شریک است».

(یعنی امیران در رفتار مأموران شریکند مگر اینکه خبر نداشته باشند. در بسیاری از موارد پیش می آمد که دست مأموران حضرت علیعليه‌السلام خط می خورد و خطایی مرتکب می شدند. اول که انتخاب می شد، فردی ظاهر الصلاح بود، سوء سابقه نداشت. ولی وقتی در محل خدمتش می رفت، هوس دیگری می کرد. تا وقتی در مدینه بود، غذایش نان جو و ماست و خرمای پوسیده بود. ولی وقتی به شامات و مصر می رفت، غذای بهتری می خورد، تازه هوس می کرد به ناموس مردم تجاوز هم بکند. خبر به امیرالمؤمنین می رسید. وقتی خبر قطعی می شد یک لحظه هم به او مهلت نمی داد. رسوایش می کرد، احضارش می کرد و اگر باید او را شلاق بزند، این کار را انجام می داد. هر حکمی که در حقش صادر شده بود، در انظار مردم بود. می فرمود: ای مردم! من او را نفرستادم که ظلم کند، حالا که خیانت کرده این سزای اوست. توجه شود که در مورد کارگزاران حکومت امیرالمؤمنینعليه‌السلام ، شرط انتخاب آن ها عصمت نیست. کافی است که به حسب موازین ظاهری، افراد خوبی باشند).

برگردیم به بحث: امیرالمؤمنین، عثمان را نصیحت می کردند که: «بدان، برترین بندگان در نزد خدا آن پیشوای عادلی است که خود هدایت یافته و هدایت گرِ دیگران است، سنت معلومه ای را اقامه کند و بدعت ناشناخته ای را بمیراند. اگر کسی این کار را کرد امام عادل است، او افضل بندگان خداست. بدترین مردم کیست؟ می خواهی افراد شر را پیدا کنی؟! آن پیشوای ستمگری است که هم به گمراهی می اندازد و هم خود به گمراهی افتاده است. سنت برگرفته از رسول خدا را می میراند و بدعت متروکه را زنده می دارد.

من از رسول خدا شنیدم که می فرمود: روز قیامت پیشوای ستمگر و امام جائر را می آورند در حالی که هیچ یار و یاوری ندارد و هیچ کس هم نیست که عذر او را توجیه کند، و او را در جهنم می اندازند. در وسط جهنم مانند سنگ آسیا که می چرخاند، او هم می چرخد و در قعر جهنم به زنجیر کشیده می شود.

سپس امیرالمؤمنینعليه‌السلام می فرمایند:

«و انی اُنشدک الله، تو را به خدا قسم می دهم، ان تکونَ امامَ هذهِ الامهّ المقتول فأنّه کان یقال: یقتل فی هذه الاُمه امام یفتح علیها القتل و القتال الی یوم القیامه»(۱)

____________________________________________

۱- نهج البلاغه، خطبه ی ۱۶۴، بحارالانوار ج ۳۱ ص ۴۸۸_ ۴۸۹.

اصل ریختن به درِ خانه ی حاکم و شورش کردن و پیشوا را کشتن، عمل زشت و ناروایی است. پیشوایی را که یک ملت او را قبول کرده اینجا کار به حق و باطل عثمان ندارد اما به این شیوه او را بکشند، عمل ناروایی است.

امیرالمؤمنین به عثمان می فرمایند: بیا این کار را رسم نکن. کار خطا و باطل اگر رسم شد، دیگر بین حق و باطل فرقی گذاشته نمی شود.

(حضرت مسلم بن عقیلعليه‌السلام نایب الامام نمونه است، بخاطر این که تمام امور رسید به مرز ترور عبیدالله بن زیاد، ولی حضرت مسلمعليه‌السلام این کار را نکرد و گفت. الایمان قیّدالفتک(۱) . من او را نمی کشم تا این حقه بازی ها رسم نشود. اگر این کار ترویج پیدا کرد، هر گونه عملیات تروریستی و هر گونه اقدام ناجوانمردانه تثبیت می شود. وقتی آدم، عمل باطلی را تصویب کرد، بعد مجبور است پایش بایستد.

مثال: معاویه به سمره بن جندب دستور داد: برو بالای منبر و بگو این آیه ی قرآن در شأن قاتل علیعليه‌السلام است:

( وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّـهِوَاللَّـهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ ) (۲)

گفت این کاری که ابن ملجم انجام داد، مصداق آیه ی شریفه ی ذکر شده است. بدین صورت حق و باطل را با هم درآمیخت).

مبارزه و جنگ در اسلام برنامه و شرایط دارد. اگر در میدان جنگ هستی به قانون "الحرب خدعه" عمل کن. ولی اگر جنگ بیرون میدان است و دشمن در خانه اش راه می رود، حق ترور او را نداری.

__________________________________________

۱- بحار الانوار ج ۴۴ ص ۳۴۴.

۲- سوره ی بقره، آیه ۲۰۷.

بله! گاهی از قبل به او اعلام شده که تو در دادگاه ما محکومی و واجب القتلی، هر جا تو را یافتیم، می کشیم. در این صورت، وضع مشخص است. لذا پیامبر در فتح مکه گفتند: این شش نفر واجب القتل هستند، هر کجا که آنان را یافتند.(۱) این خبر به گوش آن ها رسید، فرار کردند، دور زدند و باز آمدند.

اما این که یک مرتبه بخواهی ترور کنی، بدون هیچ تشخیصی، مجاز نیست.

لذا امیرالمؤمنینعليه‌السلام به عثمان می فرمایند: این را رسم نکن که عادت بشود و بعدها بگویند: در این امت، امامی پیشوای مردم کشته شد که قتل به روی او باز شد تا روز قیامت، آن گاه امور امّت بر همه مشتبه شود و فتنه ها تثبیت شود و حق را از باطل و باطل را از حق تشخیص ندهند. کاری نکن که اوضاع به هم بریزد، و مردم نفهمند حق کجاست و باطل کجاست؟!

بابی انت و امی یا امیرالمؤمنین، جانم به فدایش که چه زیبا روشنگری می فرماید. بعضی کارهای کوری که گاهی در بین مردم انجام می شود و باعث فتنه ای در آینده می شود، آن را جلوی چشم همگان ترسیم می کند.

سپس نصیحت خود را این گونه ادامه می دهند.

___________________________________________

۱- بحار ج ۳۱ ص ۴۸۹ به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدیدج ۹ ص ۲۶۱ شرح ابن میثم البحرانی ج ۳ ص ۳۰۲