تاریخ اسلام سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان

تاریخ اسلام  سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان 0%

تاریخ اسلام  سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان نویسنده:
گروه: تاریخ اسلام

تاریخ اسلام  سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سیدحسن افتخارزاده
گروه: مشاهدات: 9507
دانلود: 2317

توضیحات:

تاریخ اسلام سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 100 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9507 / دانلود: 2317
اندازه اندازه اندازه
تاریخ اسلام  سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان

تاریخ اسلام سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نکته ای درباره حدیث ثقلین

اگر کسی به حدیث ثقلین توجه نکند، در واقع به خودش ظلم کرده است. چرا؟ زیرا این حدیث آنقدر اسناد و مدارک دارد که در ردیف حدیث غدیر قرار می گیرد. حتی در خطبه ی غدیر، پیامبر به حدیث ثقلین استناد می کند.

در اینجا علاوه بر بحث ولایت و جانشینی، بحث تمسک به قرآن و اهل بیت نیز مطرح است.

چرا دنبال فلسفه یونان و عرفان هند می روی؟ پیامبر ما را به دو یادگار گران سنگ خود سپرد: قرآن و عترت، و فرمود: "تا زمانی که به هر دوی این ها تمسک کنید گمراه نمی شوید."

پس در تمامی مبانی معارفی و عقاید و اخلاق، باید به قرآن و حدیث تمسک کنیم.

مرحوم میر حامد حسین هندی از قرن اول تا ۱۳، تمام راویان حدیث ثقلین را و کسانی که از آن ها روایت شده، یاد کرده و شخصیت آنان را در نزد بزرگان اهل سنت نشان داده است.

میرحامد حسین سلسله ی راویان آن ها را تک تک می آورد و ثابت کرده که این حدیث، قطعی الصدور است و طبق مبانی تسنن شکی در آن نیست.

ادامه حدیث منا شده

بعد از اقرار گرفتن از حضار، امیر المؤمنینعليه‌السلام فرمودند:

«أتقرون بانّ رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله قال: من زعم انه یحبنی و یبغض علیاً فقد کذب ولیس یحبنی؟! و وضع یده علی رأسی. فقال له قائل: کیف ذلک یا رسول الله؟ قال: لانه منی و انا منه. و من احبه فقد احبّنی، و من احبنی فقد احب الله. و من ابغضه فقد أبغضنی و من أبغضنی فقد أبغض الله.

قال نحو من عشرین رجلا من افاضل الحیّین: اللهم نعم، و سکت بقیتهم.»

آیا اقرار می کنید که پیامبر فرمود: هر کس بپندارد که مرا دوست دارد و علی را دشمن می دارد، او دروغ می گوید و مرا دوست ندارد؟! بعد پیامبر دستش را بر سر من گذاشت. کسی به پیامبر عرض کرد: چه ارتباطی بین شما و علی است؟

پیامبر فرمودند: زیرا من از اویم و او از من است. هر کس او را دوست بدارد، مرا دوست داشته است. و هر کس مرا دوست بدارد، خدا را دوست داشته. و کسی که با او دشمنی ورزد، با من دشمنی کرده. و هر کس با من دشمن باشد، دشمن خداست.

وقتی امیرالمؤمنین این سخنان را فرمودند، بیست نفر از بزرگان قبایل گفتند: بله، و بقیه ساکت شدند.

«فقال للسکوت: مالکم سکتّم؟ قالوا: هؤلاء الذین شهدوا عندنا ثقات فی قولهم و فضلهم و سابقتهم. قال: اللهم اشهد علیهم.»

امیرالمؤمنینعليه‌السلام به آن هایی که ساکت بودند، فرمود: شما چرا ساکت هستید؟ گفتند: این ها که شهادت دادند، به گفتار و فضل و سابقه شان اطمینان داریم. گفت: خدایا تو بر آن ها شاهد باش.

«فقال طلحه بن عبیدالله- و کان یقال له داهیه قریش- فکیف نصنع بما ادعی ابوبکر و اصحابه الذین صدّقوه و اشهدوا علی مقالته یوم أتوه بک تقادوا و فی عنقک حبل؟»

سپس طلحه بن عبیدالله که در قریش به او سیاست مدار گفته می شد گفت: یا علی چه می کنی با این ها که پیامبر را تصدیق کردند و بر گفتار پیامبر شاهد بودند، چگونه در خانه تو آمدند و ریسمان به گردنت انداختند؟

«فقالوا لک: بایع، فاحتججت بما احتججت به، فصدّ قوک جمیعاً. ثم ادعی انه سمع رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله یقول: أبی الله ان یجمع لنا اهل البیت النبوه و الخلافه.»

آن ها به تو گفتند: بیعت کن، و تو احتجاج آوردی و همه تو را تصدیق کردند. بعد ابوبکر ادعا کردکه پیامبر فرمودند: خدا اِبا دارد که برای اهل بیت، نبوت و خلافت را در یک خانواده جمع کند.

«فصدّقه بذلک عمر و ابوعبیده و سالم و معاذبن جبل، ثم قال طلحه: کل الذی قلت و ادعیت و احتججت به من السابقه و الفضل، حق نقرّ به و نعرفه.»

این مطلب را عمر و ابوعبیده و سالم و معاذ بن جبل تصدیق کردند. طلحه به امامعليه‌السلام گفت: هر چه گفتی و ادعا کردی و احتجاج آوردی از سابقه و فضل خودت، همه حق است، اقرار می کنیم و آن را می شناسیم.

«فاما الخلافه فقد شهد اولئک الاربعه بما سمعت.»

بعد گفت: خلافت را که این ها شهادت دادند، تو دنبال خلافت نباش.

«فقام علیعليه‌السلام عند ذلک و غضب من مقالته فأخرج شیئاً قد کان یکتمه، و فسّر شیئاً قاله یوم مات عمر لم یَدر ما عنی به، فاقبل علی طلحه و الناس یسمعون.»

حضرت علی برخواست، در حالی که از سخن طلحه ناراحت شده بود. کلامی را که کتمان شده بود فاش کرد. و سخنی را که در روز مرگ عمر بن خطاب گفته بود روشن بیان کرد، حضرت آن جمله را تا آن روز نگفته بود.

سپس حضرت رو به طلحه کردند، در حالی که مردم می شنیدند:

«فقال: أما والله- یاطلحه- ما صحیفه القی الله بها یوم القیامه احبّ الیّ من صحیفه الاربعه، هؤلاء الخمسه الذین تعاهدوا و تعاقدوا علی الوفاء بها فی الکعبه فی حجه الوداع ان قتل الله محمداً او توفاه ان یتوازروا علیّ و یتظاهروا فلا تصل الیّ الخلافه.»

امیرالمؤمنین فرمودند: به خدا قسم هیچ نامه ای روز قیامت، بهتر از آن نامه نیست که خدا روز قیامت به من می دهد. این پنج نفری که با هم بر وفای آن عهد و پیمان بستند. این پنج نفر نامه نوشتند سند محرمانه در حجه الوداع و در خانه ی کعبه که اگر خدا محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله را کشت یا از دنیا رفت، این ها با همکاری هم نگذارند خلافت به من برسد. خداوند آن نامه را روز قیامت علنی می کند.

«والدلیل- والله- علی باطل ما شهدوا. و ما قلت-یا طلحه- قول نبی الله یوم غدیر خم: من کنت اولی به من نفسه فعلیّ اولی به من نفسه، فکیف اکون اولی بهم من انفسم و هم أمراء علیَّ و حکام؟!»

و خدا راهنما است بر بطلان آنچه شهادت داده اند، ای طلحه! آنچه گفتی، کلام پیامبر خداست در روز غدیر خم که: من اولی به نفس او هستم (مولا)، پس علی اولی به نفس اوست (مولا). من چگونه به آن ها از خودشان اولی باشم، در حالی که آن ها به من دستور می دهند و حکومت می کنند؟

«و قول رسول الله صلی الله علیه و آله: انت منی بمنزله هارون من موسی غیر النبوه. فلوکان مع النبوه غیرها لاستثناه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله ؛ و قوله: انی قد ترکت فیکم امرین: کتاب الله و عترتی، لن تضلوا ما تمسکتم بهما، لا تتقدّموهم و لا تخلّفوا عنهم، ولا تعلّموهم فانهم اعلم منکم.»

نیز رسول خدا فرمود: تو نسبت به من به منزله ی هارون نسبت به موسی هستی غیر از نبوت. اگر غیر از نبوت شأن دیگری بود، پیامبر آن را نیز استثنا می کرد. پس تمام شئون نبوت به حضرت امیرعليه‌السلام می رسد. همچنین پیامبر فرمودند: در میان شما، دو یادگار کتاب خدا و عترتم را باقی گذاردم. تا زمانی که به هر دوی آن ها تمسک می کنید هرگز گمراه نمی شوید، از آن ها نه پیش بیفتید و نه از ایشان عقب بمانید. و چیزی را به آنان یاد ندهید، زیرا اینان از شما داناترند. پس شایسته است خلیفه نسبت به امتش، درباره کتاب خدا و سنت پیامبرش آگاه تر باشد، چنانکه خداوند می فرماید:

«...افمن یهدی الی الحق احقُّ ان یُتَّبَعَ اَمَّن لا یَهدّی اِلا اَن یُهدَی فمالکم کیف تحکمون»(۱)

امیر المؤمنین می پرسند: آیا شایسته است با وجود کسی که به کتاب خدا و سنت پیامبر، از دیگران اعلم است، دنبال دیگری بروند؟ با وجود داناتر، جامعه دنبال کسی بروند که دانا نیست؟

درواقع امیر المؤمنینعليه‌السلام بزرگترین ایراد بر خلفای راشدین را این می دانند که همه فریادِ اعلم بودنِ علی را سر می دهند، و به برتری او در علم و فضل اذعان دارند، ولی با این وصف او را کنار می زنند. هیچ سنّی ای نیست که بگوید ابوبکر و عمر، افضل و اعلم از علی بودند، ولی چرا این اتفاق در جامعه نمی افتد؟ باید مسئله را جای دیگری دنبال کرد.

نکته مهم این است که همیشه انکار و کنار زدن حق، به خاطر نارسایی ادله حق نیست. لذا جاه طلبی، منافع شخصی و مالی، عناد و دشمنی از عوامل مؤثر در نپذیرفتن حق است.

امیرالمؤمنینعليه‌السلام دو آیه ی دیگر در زمینه ی دلالت علم بر افضلیت خواند:

________________________________________

۱- سوره ی یونس، آیه ۳۵.

( وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ ) ،(۱) ائتونی بکتاب من قبل هذا او أثاره من علم.»(۲)

بعد از آن، از قول پیامبر فرمودند:

«ما ولّت امه قطّ امرها رجلا و فیهم من هو اعلم منه الّا لم یزل یذهب امرهم سفالاً حتی یرجعوا الی ما ترکوا»

هیچ گروهی زمام امر خود را به دست کسی نمی دهد در حالی که در بین آن ها کسانی باشند که از او آگاه تر و داناتر باشند مگر این که پیوسته سقوط می کنند، مگر آن که باز گردند به حقی که رها کرده بودند.

حضرت ادامه می دهند که:

«الولایه فهی الاماره. والدلیل علی کذبهم و باطلهم و فجورهم انّهم سلّموا علیّ بأمره المؤمنین بأمر رسول الله صلی الله علیه و آله، و من الحجه علیهم و علیک خاصه و علی هذا معک- یعنی الزبیر- و علی الامه راسا و علی سعد و ابن عوف، و خلیفتکم هذا القائم یعنی عثمان فانا معشر الشوری السّته احیاء کلنا.

ان جعلنی عمربن الخطاب فی الشوری ان کان قد صدق هو و اصحابه علی رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله ، أجعلنا شوری فی الخلافه أو فی غیرها؟ فان زعمتم انه جعلها شوری فی غیر الاماره فلیس لعثمان اماره، و انما امرنا ان نتشاور فی غیرها، و ان کانت الشوری فیها فلم ادخلنی

______________________________________

۱- سوره ی بقره، آیه ۲۴۷

۲- سوره ی احقاف، آیه ۴.

فیکم؟ فهلا اخرجنی و قد قال: ان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله خرج اهل بیته من الخلافه، و أخبر انه لیس لهم فیها نصیب؟»

امامعليه‌السلام فرمود: پس ولایت همان امارت است. و دلیل بر دروغ گویی و بطلان و ستم این ها آن است که در زمان حیات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و به فرمان حضرتش به عنوان امیرالمؤمنین بر من سلام کردند.

و این حجت است بر ایشان، به ویژه بر تو و این که با تو است زبیر و بر سعد و ابن عوف و این خلیفه ی شما که بر پاست عثمان. اینک ما گروه شش نفره ی شورا همگی زنده ایم. اگر عمر سخن ابوبکر و یارانش را درست می دانست که پیامبر فرموده خلافت و نبوت در یک خاندان جمع نمی شود، شورا را برای خلافت وضع کرد یا غیر آن؟

اگر بپندارید که برای غیر خلافت قرار داد، پس عثمان خلیفه نیست، زیرا در آن صورت ما جمع شده بودیم تا با مشورت هم کاری غیر از تعیین خلیفه بکنیم. و اگر شورا برای تعیین خلیفه بوده است، پس چرا مرا داخل در شورا قرار داد، در حالی که به زعم شما، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله اهل بیتش را از خلافت خارج کرده بود و خبر داده بود که آن ها بهره ای از خلافت ندارند.

امیرالمؤمنینعليه‌السلام در این قسمت از مناظره، دلیلی بسیار کوبنده می آورند. می فرمایند: اگر عمر برای کاری غیر از انتخاب خلیفه ما شش نفر را برگزید تا درباره ی آن مشورت کنیم، پس چرا در این شورا عثمان به عنوان خلیفه تعیین شد؟! و اگر انتخاب شورای شش نفره جهت تعیین خلیفه بوده است، چرا عمر مرا در این شورا قرار داد؟ مگر این ها نمی گفتند که پیامبر فرموده: نبوت و خلافت در اهل بیت من جمع نمی شود؟

هنگامی که عمر ما را تک تک دعوت کرد، چه گفت؟

سپس امیر المؤمنینعليه‌السلام به عبدالله بن عمر فرمودند: ای عبدالله عمر! تو را به خدا قسم می دهم که بگویی وقتی من خارج شدم پدرت به تو چه گفت؟

«قال: اما اذا ناشدتنی بالله، فانه قال: ان یتّبعوا اصلع قریش یحملهم علی المحجه البیضاء، و اقامهم علی کتاب ربهم و سنّه نبیّهم. قال: یابن عمر! فَما قلتَ لَهُ عند ذلک؟ قال: قلت لَهُ: فما یمنعک اَن تستخلفه؟ قال: و ما رد علیک؟ قال: ردّ علیّ شیئاً اکتمه.»

عبدالله بن عمر گفت: حالا که مرا به خدا قسم دادی، می گویم. پدرم گفت: اگر از علی اطاعت کنند، آن ها را بر دلایلی روشن راه می نماید و ایشان را بر کتاب خدا و سنت پیامبرشان اقامه می کند.

امیرالمؤمنین آن گاه به عبدالله بن عمر فرمودند: در آن موقع تو چه گفتی؟

عبدالله بن عمر گفت: من به پدرم گفتم: پس چرا او را جانشین نمی کنی؟

امیرالمؤمنین به عبدالله بن عمر فرمودند: پدرت چه جوابی داد؟

عبدالله بن عمر گفت: سخنی به من گفت که من کتمان می کنم.

امیرالمؤمنینعليه‌السلام فرمودند: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در زمان حیاتشان به من خبر داده بود، و نیز در شبی که پدرت از دنیا رفت پیامبر در خواب به من فرمود، و می دانی که هر کس رسول خدا را در خواب ببیند، گویا در بیداری دیده است.

ابن عمر گفت: پیامبر چه خبری به تو داد؟

سپس امیرالمؤمنین به عبدالله بن عمر فرمودند: تو را به خدا قسم می دهم ای پسر عمر! وقتی من تو را خبر دادم، قول می دهی مرا تصدیق کنی؟

عبدالله بن عمر گفت: ساکت می شوم.

«قال: فانه قال لک حین قلت له، فما یمنعک ان تستخلفه؟ قال: الصحیفه التی کتبناها بیننا و العهد فی الکعبه. فسکت ابن عمر و قال: اسألک بحق رسول الله لما سکتَّ عنی؟»

امیرالمؤمنین فرمودند: هنگامی که تو گفتی: پس چرا او را جانشین نمی کنی؟ گفت: به دلیل پیمانی که نوشته ایم، و بین ما عهدی است با نویسندگان نامه و آن عهدی که در کعبه بسته شد. سپس امیرالمؤمنین از ابن عمر پرسید: سوگندت می دهم به حق رسول خدا، که چرا سکوت برگزیدی؟

«قال سلیم: فرأیت ابن عمر فی ذلک المجلس خنقته العبره و عنیاه تسیلان.»

سلیم بن قیس هلالی می گوید: در آن مجلس دیدم که عبدالله عمر گریه اش گرفت.

امیرالمؤمنینعليه‌السلام از طلحه و زبیر و عبد الرحمان بن عوف و سعد بن ابی وقاص پرسید: به خدا سوگند اگر اینان به پیامبر دروغ بسته اند، نمی توانید ولایت آن ها را بپذیرید. و اگر راست می گویند، نمی توانید مرا در شورا وارد کنید، چون این کار شما خلاف نظر پیامبر است.

آن حضرت از مردم پرسید: به من بگویید که چه جایگاهی میان شما دارم، راستگو یا دروغ گو؟

گفتند: بسیار راستگو، که حتی یک دروغ از تو در جاهلیت یا اسلام نشنیده ایم.

سپس حضرت امیر تفصیلی در پیوند ناگسستنی میان نبوت و امامت و جایگاه خود نسبت به پیامبر بیان فرمود، از جمله این مطلب که برای اعلام

نزول سوره ی توبه (برائت)، فقط به من مأموریت داد که آن را به مشرکان ابلاغ کنم.

طلحه پرسید: ما این ها را از پیامبر شنیده ایم. اما مگر پیامبر بارها به ما و همه ی مردم نفرمود: «لیبلغ الشاهد الغائب» (حاضران به غایبان برسانند).

امیرالمؤمنین پاسخ داد: این کلام را در حجه الوداع و در آخرین سخنرانی های خود بیان فرمود که حدیث ثقلین و اهمیت خاندان خود را بیان داشت و به همگان امر فرمود که حاضران به غایبان برسانند.

آن حضرت از طلحه پرسید: طلحه! مگر نشنیدید که پیامبر به من فرمود: برائت ذمه من فقط به دست تو خواهد بود؟! زمانی که ابوبکر به حکومت رسید، من تمام دیون و وعده های پیامبر را ادا کردم. البته ابوبکر نیز دیونی پرداخت، ولی سهم مختصر مربوط به خودش، در حالی که ادای تمام دیون پیامبر، کار امامانی است که اطاعت آن ها را در قرآن واجب داشت، و اطاعت و عصیان آن ها را اطاعت و عصیان خدا دانست.

طلحه از امیر المؤمنین تشکر کرد و گفت: من این مطالب را نمی دانستم. سپس مطالبی درباره جمع قرآن از آن جناب پرسید و حضرتش پاسخ داد. در ضمن این پاسخ فرمود:

«و لو أنّ الاٌمه منذ قُبض رسول الله صلی اله علیه و آله اتّبعونی و أطاعونی لأکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم.»

اگر این امت پس از رحلت پیامبر، از من تبعیت و اطاعت می کردند، از بالای سر و پایین پای خود، نعمت به آن ها می رسید.

(امیر المؤمنین در این جمله، این آیه شریفه را تفسیر کرد که خداوند می فرماید: اگر اهل کتاب، کتاب آسمانی خود را اقامه کنند، نعمت از هر سوی به آن ها روی می آورد. این آیه در سوره ی مائده آیه ی ۶۶ است و حضرت امیر با بیان این جمله می فهماند که این اصل در امت اسلام نیز جریان دارد. یعنی تبعیت از اهل بیت و پیروی از آن ها، معنای واقعی اقامه قرآن است. یعنی اکنون که دیگران را برگزیدند، کتاب آسمانی خود را پشت سر نهادند، و از برکت های مادی و معنوی محروم می شوند. این هشدار در صدر تاریخ اسلام، بسیار تکان دهنده و اساسی است).

امیرالمؤمنین در ادامه ی این مجلس، به قضیه ی کاغذ و دوات خواستن پیامبر اشاره کرد که عمر مانع شد. طلحه به آن شهادت داد. امیرالمؤمنین فرمود: پس از اینکه پیامبر شما را بیرون فرستاد، جبرئیل بر پیامبر فرود آمد و عرضه داشت: اکنون (که اینان به کلام شما تن ندادند) خداوند، اختلاف و تفرقه را بر این امت حتمی ساخت. سپس برگه ای خواست تا همان مطالب را در حضور سه تن (ابوذر، سلمان، مقداد) بنویسد و نام امامان هدایت (من و حسن و حسین و نه تن از فرزندان حسین) را نوشت.

در اینجا امیرالمؤمنین از ابوذر و مقداد پرسید: آیا چنین بود؟ آن ها برخواستند و شهادت دادند.

طلحه گفت: من خودم از پیامبر شنیدم که راستگوترین فرد امت، ابوذر است. و من شهادت می دهم که آن ها شهادت ناروا نمی دهند، با اینکه تو خود، از آن ها راستگوتر و نیکوکارتری.

امیرالمؤمنین بار دیگر به طلحه و زبیر و سعد ابن عوف هشدار داد که تقوا پیشه کنند و رضای خدا را بر دیگران ترجیح دهند. حضرت یک بار دیگر پیوند استوار اهل بیت با قرآن را یادآور شد و خبر داد که پس از عثمان، معاویه و پسرش و آن گاه هفت تن از نسل حکم بن ابی العاص حاکم خواهند شد که دوازده امام ضلالت خواهند بود. و اینانند که امّت را به قهقرا می برند.

گزارش تفصیلی این مجلس را سلیم بن قیس در کتاب خود آورده و شیخ صدوق در کمال الدین مختصری از آن را از سلیم نقل کرده است.

بخش چهارم: پایان خلافت

بی توجّهی عثمان به تعهدش(۱)

مصری ها برای بار دوم، به شکایت از والی مصر به مدینه آمدند و اعتراض خود را از وضع موجود به درِ خانه ی عثمان بردند. هم زمان شورشیان دیگر به آن ها پیوسته و خانه ی عثمان را محاصره کردند. عثمان با مروان حَکَم در این خصوص مشورت کرد. مروان گفت: این مردم از هیچ کس به اندازه ی علی اطاعت نمی کنند، صلاح در این است که علی را به سوی آنان بفرستی تا آنان را از فتنه و آشوب برگرداند و کاری کند که آنان از تو راضی شوند و به اطاعت تو در آیند.

عثمان نامه ای برای علی بن ابیطالب نوشت و آن حضرت را خواست.

حضرت امیر با عثمان شرایطی گذاشت و فرمود: اگر من رفتم و به این ها قولی دادم، تو چه می کنی؟

_______________________________________

۱- برگرفته از بحار ج ۳۱ ص ۴۸۵_ ۴۸۷، به نقل از امالی شیخ طوسی ج ۲ ص ۳۲۳_ ۳۲۵

عثمان گفت: هر چه گفتی من به آن عمل می کنم.

حضرت به سوی مردمی که خانه ی عثمان را محاصره کرده بودند، رفت. آن ها در مرحله ی اول با حضرت درگیر شدند که تو چرا آمده ای و برای عثمان وساطت می کنی؟ او باید تسلیم شود.

بعضی گفتند: علی پسر عموی پیامبر است و کتاب خدا را عرضه می کند، از او بپذیرید و قبول کنید.

آن ها گفتند: عثمان این حرف ها را تضمین نکرده که از حکومت دست بر دارد.

حضرت فرمود: آری

بزرگان آنان به همراه حضرت علیعليه‌السلام بر عثمان وارد شدند. بر او عتاب کردند و گفتند: آنچه ما می خواهیم، باید برایمان بنویسی و علی از طرف تو ضمانت داده است.

عثمان گفت: هر چه می خواهید بنویسید تا امضا کنم.

آن ها نوشتند: «بنده خدا، عثمان بن عفان امیر مؤمنان، برای مسلمانانی که بر او خرده گرفته اند و از او خشنود نیستند، تعهد کرده و گفته: برای شما بر عهده می گیرم که به کتاب خدا و سنت پیامبرش عمل کنم و به این شرایط پایبند باشم که: حق محروم داده شود. به کسانی که از حکومت می ترسند امنیت دهم. آن هایی را که تبعید کرده ام برگردانم. اگر به کسی نامه دادم از پشت سر به او خنجر نزنم. "فیء" غنائم بیت المال دست به دست بین ثروتمندان نچرخد. و علی بن ابیطالب این ها را برای مؤمنین و مسلمین ضامن باشد که عثمان قول بدهد، وفا کند و به آنچه در کتاب خداست عمل کند. بر این نامه زبیربن عوام، طلحه بن عبیدالله، سعد بن مالک، عبدالله بن عمر

و ابو ایوب بن زید گواهی دادند. این تعهد نامه را عثمان در ذیقعده سال ۳۵ امضاء کرد».

آن ها این نامه را گرفتند و حضرت علیعليه‌السلام هم تعهد دادند که عثمان به آن عمل کند. بزرگان صحابه هم گواهی دادند.

(از ویژگی های تقسیم غنائم و اموال بیت المال در حکومت ظالمانه عثمان، مثال همان تقسیم ارثی است که دو برادر با هم تقسیم می کردند. برادر بزرگ تر به برادر کوچک تر می گفت بیا، ارث پدر را تقسیم کنیم.

از سطح خانه تا به دم بام از آنِ من!

از پشت بام تا به ثریا از آنِ تو!

آن اَستر چموش لگدزن از آنِ من!

آن گربه ی ملوس میو کن از آنِ تو

تقسیمات بیت المال در دوره ی عثمان خیلی وقت ها اینطوری می شد. لذا آن گروه بر تقسیم بیت المال هم اعتراض داشتند.)

شورشی ها از خانه ی عثمان رفتند. وقتی به منطقه ی "ایله" (در راه مصر) رسیدند، دیدند سواری می آید. او را گرفتند و از او پرسیدند: تو کیستی؟

گفت: من نماینده ی عثمان به عبدالله بن ابی سرح والی مصر هستم.

آن ها گفتند: او را بگردیم، شاید عثمان راجع به ما چیزی نوشته باشد، او را گشتند و چیزی پیدا نکردند. اما شیشه ی لاک و مهر شده ای را دیدند که درون آن نامه ای است به عبدالله ابن ابی سرح. در آن نامه نوشته بود: وقتی نامه من رسید، دست و پای این افراد را بِبُر و آن ها را بکش. نامه را که خواندند، از همان راه برگشتند و به نزد حضرت علیعليه‌السلام رفتند. سپس پیش خلیفه رفتند و گفتند: مردم تو را عتاب کردند، آن وقت تو چنین برخورد کردی و این نامه را نوشتی؛ در حالی که ما خط و مُهر تو را می شناسیم.

حضرت علیعليه‌السلام از این وضع بسیار ناراحت شدند.

در آن زمان سعد از مدینه خارج شد. (احتمالاً سعد بن ابی وقاص آن زمان زنده نبود. ظاهراً "سعد" نام یکی از مهاجرین است). وقتی این حالت را دید، از مدینه خارج شد. به او گفت: یا ابااسحاق، کجا می روی؟!

گفت: دیروز به خاطر دینم از مکه به مدینه گریختم. امروز به خاطر دینم از مدینه به مکه می خواهم فرار کنم.

(یعنی مدینه ای که حاکمش عثمان باشد، دارالاسلام نیست. کما اینکه مکه ای هم که ابوسفیان و ابوجهل حاکم بودند، دارالاسلام نبود.)

امام حسنعليه‌السلام به حضرت علیعليه‌السلام پیشنهاد کردند که شما هم از مدینه خارج شوید و از معرکه کنار بروید.

(باید دانست که وقتی امامی به امام دیگر پیشنهاد می کند، نه اینکه از حال یکدیگر خبر نداشته باشند، بلکه سخن مردم را منتقل می کنند، که بعداً اعتراض نکنند چرا چنین پیشنهادی نشد.

وقتی هم که حضرت زهراعليها‌السلام به امیرالمؤمنینعليه‌السلام می فرماید: در خانه مثل بچه ای در رحم مادر نشسته ای و..... این تعبیر اعتراض آمیز نیست، بلکه زبان حال مردم است.

اکنون از طرف امام مجتبی به نمایندگی از طرف مردم چنین پیشنهادی می شود تا سؤال و جواب در تاریخ ثبت شود).

امام حسن می فرمایند که از مدینه خارج شو و عزلت بپذیر. مردم چاره ای ندارند. و نزد تو می آیند، حتی اگر در صنعا باشی. می ترسم این مرد عثمان کشته شود، و تو در اینجا باشی و فردا به گردنت بیندازند.

حضرت امیرعليه‌السلام فرمودند: فرزندم! می گویی از خانه ی هجرتم خارج شوم؟ گمان نمی کنم احدی جرئت کند که این حرف را بزند.

(در اینجا لازم است نکته ای را توضیح دهم: یکی از گناهان کبیره"تعرب بعد الهجره" است. یعنی چه؟ اصل کلمه ی اَعرابی و عربی دو معنی دارد. آدم بیابان نشین و بیابان گرد و دور از زندگی جمعی و عمومی را "عرب" گویند. یعنی کسی که بیابان نشین است. ویژگی این گروه آن است که ساده و صراحت گو هستند و هر چه قدیمی تر باشند به آن لغات اولیه ی عربی نخستین آشنا ترند.

لغات که اضافه می شود از آن لغت اصلی دور می شود. لذا هر چه انسان بیابان نشین تر باشد، در بیان کلمات فصیح تر و بلیغ تر است و ریشه ی کلمات را بهتر می داند.(۱)

________________________________________

۱- مخالفان، در ماهواره مطلبی به امام حسینعليه‌السلام نسبت داده اند. آن ها روایتی را که از امام صادقعليه‌السلام نقل شده، به عنوان روایت امام حسینعليه‌السلام پخش کردند، به این مضمون که: دوستان ما عرب و دشمنان ما عجم هستند. ما روی کلمه ی عرب بحث کردیم. گفتیم: حضرت در اینجا به قوم عرب و غیر عرب کاری ندارد، بلکه اشاره به یک فضیلت تکلمی دارد. یعنی دوستان ما فصیح و بلیغ و خوش بیان هستند، ولی دشمنان ما، آگاه نیستند. نمونه ی این فصاحت و بلاغت را در حضرت زینب و ائمه ی اطهار، دوستانشان و سخنوران شیعه می بینیم که در مناظراتی که با دشمنانشان می کردند، گاهی با یک کلمه طرف مقابل بیچاره می شد. در روش مناظره، علامه حلی را می بینیم که با تسط بر سخن و کلام به جا و به موقع، همان حالت قاطعیتی را دارد که یک عرب به این معنا داراست. آن روایت ربطی به قوم عرب و عجم ندارد. فضیلت عجم ها در جاهای دیگر آمده، از جمله ذیل آیه ی قرآن که خداوند می فرماید: اگر پیامبر را یاری نکنید،( فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّـهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ ) (مائده _ ۵۴)، پیامبر فرمودند: منظور خویشاوندان و همشهری های سلمان فارسی است. پس جهت گیری آن روایت، ناظر بر دشمن بودن عجم به معنای غیر عرب نیست، بلکه به معنای کسی است که مانند افراد گنگ، نمی تواند کلام خود را ثابت کند و در استدلال ناتوان می ماند. در حالی که شیعه، "عرب" است، یعنی مانند سخنوران زبر دست، حقانیت عقیده اش را به روشنی نشان می دهد.

عرب، یعنی بیابان نشین. کسی که از محل زندگی شرک و کفر که بیابان ها بود هجرت می کرد و به مدینه می آمد و کنار پیامبر مسلمان شده بود. اگر می خواست به بیابان خودش برگردد و با قوم و قبیله ی کافرش زندگی کند، به او می گفتند: تعرّب بعد الهجره، (زیرا ممکن است تحت تأثیر آنان از اسلام برگردد) یعنی به بلاد اسلامی هجرت کردی و زندگی با مسلمانان را شروع کردی، چرا باز می خواهی برگردی به بلاد کفر؟!

بازگشت به بلاد کفر بعد از آمدن به بلاد اسلامی، می شود "تعرب بعدالهجره"، و این گناه کبیره بود. مگر آن کسی که مأموریت پیدا می کرد برای تبلیغ برود و آن ها را مسلمان کند؛ و گرنه مثل کاری است که "عبدالله بن ابی سرح" کرد. به مکه رفت و به کفار پیوست. و این بازگشت، گناه کبیره است.)

ملاقات صعصعه بن صوحان با عثمان

(۱)

گروهی از مصریان به همراه صعصعه بن صوحان وارد مدینه شدند و به نزد عثمان خلیفه المسلمین رفتند. عثمان گفت: یکی از افراد را نماینده ی خود قرار دهید تا با ما سخن بگوید. گروه مصری، صعصعه را پیش انداختند. عثمان با تعجب گفت: با این جوان سخن بگویم؟

________________________________________

۱- این بخش، برگرفته از: بحارالانوار ج ۳۱ ص ۴۷۵_ ۴۷۶ نقل از امالی شیخ طوسی ج ۱ ص ۲۴۱ _ ۲۴۲.

صعصعه به عثمان گفت: علم اگر به سن و سال باشد، نه من سهمی دارم و نه تو. من کم سن هستم و تو هم پیر شده ای! تو چقدر علم آموخته ای؟!

عثمان گفت: بیا جلو. صعصعه پیش رفت و آیه را خواند:

( الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ..... .)

کسانی که اگر ما در روی زمین به آن ها امکاناتی دادیم، نماز به پا می دارند و زکات می پردازند، امر به معروف و نهی ازمنکر می کنند، و سرانجام کارها به دست خداست.(۱)

عثمان گفت: این آیه شأن ماست. صعصعه گفت: اگر واقعاً در شأن شماست، پس امر به معروف و نهی از منکر کن. پس این همه کارهای زشت در جامعه چرا انجام می شود؟! تو اگر حاکمی و در دوران خلافت خود این منکرات را از بین نبری، فردا که از کار افتادی، می توانی از بین ببری؟!

عثمان گفت: این حرف ها را رها کن! اگر نامه ا ی داری بده و بیخودی بحث نکن.

صعصعه به او گفت:

( الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّـهُ )

کسانی که مؤمن هستند و از خانه هایشان بدون دلیل بیرون شده اند. فقط جرمشان این است که گفته اند: خدا پروردگار ماست.(۲)

عثمان گفت: این آیه در شأن ما نازل شده. (خلاصه اینکه هر چه آیه درباره ی متقین و بزرگان بخوانی، مصداقش ما هستیم)

___________________________________________

۱- سوره ی حج، آیه ۴۱

۲- سوره ی حج، آیه ۴۰.

صعصعه گفت: خیلی خوب، از آنچه خدا به تو داده، به ما هم بده و ما را در این امکانات خود سهیم کن.

عثمان گفت: مردم! شما وظیفه دارید هر چه ما می گوییم گوش دهید و اطاعت کنید، دست خدا با جماعت است و شیطان با کسی است که تنهاست. فعلاً جماعت و حکومت با ما هستند و تو در اقلیتی، و شیطان با شماست و خدا با ما!

در ادامه عثمان گفت: به حرف این آدم گوش ندهید، او نمی داند خدا کیست و خدا کجاست؟

صعصعه گفت: این که گفتی وظیفه شماست که گوش کنید و اطاعت نمایید، تو می خواهی روز قیامت وقتی خدا از ما بپرسد به چه دلیل این کارها را کردید، بگوییم: خدایا ما پیروی کردیم از بزرگان و این ها ما را گمراه کردند.(۱) اینچنین نیست که هر چه بگویی ما اطاعت کنیم، زیرا روز قیامت خداوند از ما قبول نمی کند.

با این استدلال صعصعه، عثمان معطل ماند و گفت: حرف خودت را بزن و این ها را رها کن.

صعصعه گفت: این که می گویی من نمی دانم خدا کیست: ربنا و رب آبائنا الاولین، چگونه من ندانم خدایم کیست؟!

این که گفتی نمی دانم خدا کجاست؟ من می دانم،

( إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ )

خدا در کمین (ظالمان) نشسته است.

____________________________________________

۱- اشاره به آیه ی ۶۷ سوره احزاب