تاریخ اسلام سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان

تاریخ اسلام  سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان 0%

تاریخ اسلام  سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان نویسنده:
گروه: تاریخ اسلام

تاریخ اسلام  سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سیدحسن افتخارزاده
گروه: مشاهدات: 10201
دانلود: 2723

توضیحات:

تاریخ اسلام سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 100 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10201 / دانلود: 2723
اندازه اندازه اندازه
تاریخ اسلام  سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان

تاریخ اسلام سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

خاتمه

معنای طعن

اصل کلمه ی طعن، این است که کسی با نیزه طوری ضربه وارد کند که رقیب را به زمین بزند. در جنگ ها یکی از ابزارهای جنگی نیزه بوده است. یک آهن تیز به سر نیزه نصب می کردند. قسمت آخر که بر سر نیزه وصل بود،"طعن نیزه"می گفتند. وقتی آن طعن بر کسی وارد می شد، از شمشیر کاری تر بود. در شمشیر زدن، فرد باید خود را به فرد مقابلی که روی اسب نشسته است، نزدیک کند. او هم به نسبت می توانست به این طرف ضربه وارد کند.

ولی در زدن نیزه احتیاج نبود خیلی به فرد مورد حمله نزدیک شود. وقتی کسی با نیزه به گونه ای می زد که او نقش زمین می شد، می گفتند به او "طعنه" زده است. محلّ نیزه خوردن را "مَطْعَن" می نامیدند، یعنی جایی که آن فرد با این طعن ساقط شده و افتاده است. اصطلاح "طعنه زدن" را که ما به کار می بریم، از همین ریشه است.

کلمات و الفاظی که ما در ساقط کردن طرف مقابل می زنیم، همین حالت را دارد. لذا می گویند به طرف طعنه زد.(۱)

مرحوم مجلسی انتقادهایی بر خلفا گرفته و نام آن را "مطاعن" گذاشته است. این همان مباحث است که امروز آن را "نقد و بررسی و تحلیل تاریخی" می نامند. در واقع، این کار، تحلیل تاریخ است، یعنی آنچه امروز متون پیشرفته تاریخی می کوشند به این امتیاز دست یابند. تمام مطاعنی که مرحوم مجلسی آورده، از روی مدارک معتبر شیعه و اهل سنت است. طعنی که بی مدرک باشد، در این کتاب نمی بینید.

مرحوم مجلسی با توجه به توجیهاتی که علمای اهل سنت در مقابل این مطاعن داشتند، فرازی را از ابن ابی الحدید نقل می کند. آن گاه می افزاید: ابن ابی الحدید اجمالاً پاسخی داده و گفته: "ما منکر نیستیم که عثمان کارهایی مرتکب شده که بسیاری از صحابه و مسلمانان اشکال هایی بر او گرفته اند. اما معتقدیم با این کارها به درجه ی فسق نرسیده است و ثوابش هم حبط نشده است. این هایی که شما به عنوان مطاعن عثمان یاد می کنید، گناه صغیره است؛ چون می دانیم او مورد غفران خداوند، و از اهل بهشت است."

ابن ابی الحدید برای آمرزش عثمان بن عفان سه دلیل می آورد:

۱ - خیلی مراقب باشیم که به کسی طعنه نزنیم، آن هم با القاب ناجور. گاهی طعنه ی یک پدر به بچه ی خودش آبروی او را در سطح خانواده می برد! دوستی یا خویشاوندی به دیگری سخنی گفته و طعنه ای زده. در نتیجه، در جمع و جامعه ترقی نمی کند. متلک ها، القاب ناجور، شوخی های زشت بی خودی، دست انداختن ها که باعث طعنه بشود، طرف مقابل را از پا در می آورد. به این نکات اخلاقی باید توجه کنیم.

اول: عثمان از بدریون است که در جنگ بدر شرکت کرده و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود که خداوند به اهل بدر فرموده است: من شما را آمرزیدم، هر کاری خواستید بکنید. ابن ابی الحدید می افزاید: البته عثمان "اهل بدر" نبود، اما علت آن که نتوانست در جنگ بدر شرکت کند، این بود که در خدمت همسرش رقیه دختر خوانده ی پیامبر بود. عثمان گفت: به جای جنگ در خدمت دختر پیامبریم. و پیامبر هم گفت: بسیار خوب، چون تو به همسرت رسیدگی کردی، در ثواب بدریّون شریکی.

دوم اینکه جزء کسانی بود که در بیعت رضوان شرکت داشتند، و خدا هم به آن ها رضایت خود را اعلام داشت. البته عثمان جزء این افراد هم نبود، چون پیامبر او را به مکه فرستاده بود. ولی به دلیل همان مأموریت، جزء این گروه به حساب می آید، از این جهت آمرزیده است.

سوم اینکه از جمله ی عشره ی مبشره است، ده نفری که به آن ها مژده ی بهشت داده اند.(۱) ابن ابی الحدید می گوید: چون به او بشارت بهشت داده اند، پس ایشان فاسق نیست و اعمالش حبط نشده است و جهنم نخواهد رفت.

چرا ابن ابی الحدید این گونه سخن می گوید؟ چون سنی است. و این اصل مسلّم را که امیرالمؤمنینعليه‌السلام فرمود:

«لا یقاس بآل محمد من هذه الامه احد»(۲)

۱ - این حدیث جعلی و دروغ است. برای نقد و بررسی آن بنگرید: احادیث ساختگی نوشته سید علی میلانی (قم: حقایق، ۱۳۸۹)؛ افسانه عشره مبشره نوشته ی عطایی اصفهانی (قم: انتشارات حضرت عباسعليه‌السلام ، ۱۳۸۷).

۲ - نهج البلاغه خطبه ی ۲

با اینکه در نهج البلاغه دیده و شرح کرده، ولی به جان نپذیرفته است. به همین دلیل، خلفا را در ردیف امیر المؤمنینعليه‌السلام می داند و همواره از عملکرد آن ها دفاع می کند و به توجیه کارهایشان می پردازد.

مرحوم مجلسی به این بحث می پردازد که چه کسانی از بزرگان صحابه او را فاسق و واجب القتل دانسته اند. سپس می گوید: این حرف ها را فقط ما نگفته ایم. بلکه منابعی گفته اند مانند صحیح بخاری، که اهل سنت آن را معتبر ترین کتاب بعد از قرآن می دانند، و در عین حال در بین علمای اهل سنت، بخاری بیش از همه با امیرالمؤمنین دشمنی می کند.

مرحوم مجلسی روایت را از صحیح بخاری ج ۶ ص۱۲۲ و ج ۵ ص۹-۱۸ و موارد دیگر نقل می کند. بخاری نقل می کند: مردی از اهالی مصر نزد عبدالله بن عمر آمد و به او گفت: درباره ی چیزی می پرسم، به من جواب بده. شما می دانید که عثمان روز اُحد از جنگ فرار کرد؟(۱)

عبدالله بن عمر گفت: بله، او فرار کرد.

پرسید: تو خبر داری که عثمان در جنگ بدر شرکت نکرد و غایب شد؟ عبدالله بن عمر گفت: آری. پرسید: تو می دانی از بیعت رضوان غایب بود؟

عبدالله بن عمر گفت: بله.

وقتی عبدالله بن عمر این پاسخ ها را داد، آن فرد گفت: الله اکبر.

بعد ابن عمر گفت: برایت توضیح می دهم:

۱- در روز احد، شیطان ندا داد که پیامبر کشته شده و گروه زیادی گریختند و به مدینه رفتند که عثمان از جمله آنان بود. خداوند در سوره ی آل عمران، آیات ۱۵۲ تا ۱۵۵ این فراریان را به سختی نکوهیده است.

اما فرارش در روز جنگ احد، من شاهد بودم که خدای متعال از او درگذشت و او را بخشید. اما غیبتش از جنگ بدر، چون همسر او دختر خوانده ی رسول خدا بود، پیامبر به او فرمود: تو اجر کسی را داری که در بدر بوده و تیری انداخته است. اما غیبت او از بیعت رضوان، اگر از عثمان کسی عزیزتر بود، پیامبر او را به شهر مکه می فرستاد تا با کفار سخن بگوید. بعد عبدالله بن عمر گفت: فهمیدی؟ حالا برو و دیگر حرف نزن!

پس این توجیهات را خود عبدالله بن عمر برای آن فرد بیان می کند که در جنگ احد بخشیده شد. در جنگ بدر پرستار دختر پیامبر بود، در بیعت رضوان هم مأمور پیامبر بود، لذا رسول خدا او را جزء این سه گروه دانسته است.

مرحوم مجلسی می گوید: عبدالله بن عمر همان کسی است که از نصرت و یاری امیرالمؤمنینعليه‌السلام خودداری کرد. آن گاه به کفّاره ی این گناه، مجبور شد با حجاج بن یوسف ثقفی جنایت کار بیعت کند، آن هم به این صورت که پای حجاج را بگیرد، چون حجاج حاضر نشد دست خود را در دست او بگذارد.

لذا روایت و قول عبدالله بن عمر ارزشی ندارد. همچنین روایت مربوط به عشره ی مبشره که مجلسی در ادامه می گوید: اگر چنین آدمی عثمان جزء عشره مبشره بود، چرا صحابه ی بزرگ پیامبر بدنش را دفن نکردند؟ یا باید صحابه را رد کرد و یا باید پذیرفت که عثمان فردی مقبول نیست.

سپس مجلسی می فرماید: آیا می توان پذیرفت که بزرگان صحابه خون کسی را که پیامبر به او بشارت بهشت داده، حلال بدانند؟ کسانی مثل طلحه و زبیر، قتل او را حلال شمردند و امیر المؤمنین شاهد بوده و دفاع نکرده است. اگر

بگویی این ها نمی دانستند که کار فاسدی است، پس چگونه می گویی که این ها بزرگان صحابه و نزدیکان پیامبر بودند؟

در ادامه مجلسی مطلبی را عنوان می کند که این قضایا را تأیید می کند.

پیامبر اسامی تعدادی از منافقان را به حذیفه یمانی گفته بود. اصحاب این مطلب را می دانستند که حذیفه بعضی از اسرار پیامبر را می داند.

نوعاً اصحاب نزد حذیفه می آمدند و از آن اسامی جویا می شدند که اسم ما هم در زمره ی نام منافقان هست یا نه؟!!

در روایت است که عمربن الخطاب نزد حذیفه یمانی رفت و گفت: تو اسامی منافقان را می دانی، بگو ببینیم عثمان جزء آن ها هست یا نه؟!(۱)

اینجاست که باید بپرسیم: جناب عمر! اگر پیامبر بشارت بهشت به او داده است، چرا باز درباره ی او شک داری؟ و تحقیق می کنی که جزء منافقان است یا نه؟ اینجاست که باید در تاریخ دقیق شویم تا بتوانیم حق را از باطل و سره را از ناسره تشخیص بدهیم.

موضع امیرالمؤمنین نسبت به خلفا

بارها گفته ایم که امیرالمؤمنینعليه‌السلام هیچ گونه همکاری با خلفا نمی کردند، حال این سؤال پیش می آید که آیا آن ها به امیرالمؤمنین کار می دادند و امیرالمؤمنین با آن ها همکاری نمی کرد؟ و یا امیرالمؤمنین را کنار گذاشته بودند؟ حضرت علیعليه‌السلام نه امام جمعه بود و نه قاضی القضاه، نه فرمانده ی قشون بود و نه استاندار استان های مهم و نه فرماندار و والی.

__________________________________________

۱- احیاء العلوم غزالی ج ۱ ص ۷۸ و ۱۲۴، المستر شد فی الامامه ص ۵۳۵_ ۵۳۶، عیون اخبار الرضاعليه‌السلام ج ۲ ص ۱۸۹، التعجب کراجکی ص ۱۴۵ فصل ۱۶.

اگر آن ها می خواستند که حضرت علیعليه‌السلام با آن ها همکاری کند، باید او را در این منصب ها قرار می دادند.

آن حضرت شایسته ی فرماندهی جنگ بود و هیچ مشکلی هم در فرماندهی نداشت، چون سابقه ی جنگجویی و رزم آرایی داشت، در بدر، احد، خندق، خیبر، حُنین. اما بعد از خلافت چرا هیچیک از خلفا این بزرگ مردِ شجاع، جنگنده و رزمنده را حتی یک روز به فرماندهی یک جنگ هم منصوب نکردند؟ یا آن ها پیشنهاد کردند و حضرت نپذیرفت؟ هر کدام از این دو صورت باشد، این سه خلیفه محکوم هستند.

آیا علیعليه‌السلام به درد منبر و خطابه نمی خورد؟ او آنچنان تبحری در کلام داشت که با فصاحت و بلاغت خود، دیگران را مبهوت می ساخت. روزی امیرالمؤمنین در مسجد کوفه به منبر تکیه زد و شروع کرد به یک سخنرانی که از اول تا آخر سخنرانی، از کلمات نقطه دار استفاده نکرد. در سخنرانی دیگر، از کلماتی که در آن الف و همزه داشته باشد استفاده نکرد. با اینکه می دانیم در میان کلمات، بیشترین چیزی که وجود دارد، حروف نقطه دار و الف و همزه است.

خلفا، این همه منبر و خطیب و خطبه داشتند. اگر یک روز جمعه می گفتند: یا علی تو بیا امروز نماز جمعه را اقامه کن، تو خطیب باش، چه می شد؟ نماز جمعه جای سخنرانی مداوم کعب الاحبار و تمیم داری آخوند های یهودی و مسیحیِ تازه مسلمان بود. آیا امیر المؤمنین را کمتر از آن ها می دانستند؟

اگر گفتند و آن حضرت نرفته، چرا نرفته؟

اگر نگفتند، آن ها زیر سؤال می روند. اگر یکی دو مورد لابلای تاریخ موردی پیدا می شود، در جایی بوده که خلیفه در جایی کار را خراب کرده و آبروی اسلام در خطر بوده، و یا خلیفه حکمی از دین خدا را نمی دانسته و رسوایی برای دین به بار آورده، که حضرتش وارد عمل می شده و کار را درست می کرد. عباراتی مانند «لولا علی لهلک ابوبکر»، «لولا علی لهلک عمر»، «لولا علی لهلک عثمان» بارها و بارها از زبان خلفا شنیده شد و این مطلب مستند به روایات اهل سنت است.

یک نمونه از این مشاوره ها و همکاری را نقل می کنم:

یک بار عمر بن الخطاب تصمیم گرفته بود که برود و با ایران بجنگد، حضرت شکست در این جنگ را پیش بینی می کرد. لذا به عمر مشورت داد که سعد بن ابی وقاص را به فرماندهی لشکر بفرستد.

بار دیگر که حضرت از کوچه های مدینه می گذشت، جلاد دو سه نفر را جلو انداخته و می برد. حضرت پرسیدند: این ها چه کرده اند؟ جلاد گفت: خلیفه دستور داده این ها اعدام شوند. حضرت دیدند یکی از آن ها نوجوانی است که گریه می کند. یکی دیگر سرش را پایین انداخته، دیگری از مردم سیاه چهره است. فرمود: دست نگهدارید و برگردید به مسجد.

از خلیفه پرسید: این ها چه کرده اند که حکم اعدام صادر کردی؟ گفت: مثلاً این ها زنا کرده اند. حضرت فرمودند: اگر زنا کرده باشند، نباید همه را به یک چوب برانی، بالاخره شرایط آن ها چه بوده؟ یکی دیوانه است و دیوانه حکمی ندارد. دومی بچه است و باید تعزیر شود. سومی برده است و همه جا به برده ها نصف افراد آزاد حق می دهید، چرا اینجا کامل؟ چهارمی که زن نداشته، چرا اعدام شود؟ شلاق بزن. پنجمی زنای محصنه کرده، باید "رجم" سنگ باران شود. چرا همه را مثل هم کیفر می دهید؟

خلیفه گفت: یا اباالحسن صحیح می فرمایید، خوب آنجا چه بگوید؟!

این موارد محدود و معدود، مشاوره ی عالی و رتبه ی قضایی نام نمی گیرد. مگر در تمام طول حکومت، قضاوت هایشان منحصر به همین دو قضاوت بوده؟

لذا توهین آمیز ترین کلمه درباره ی امیرالمؤمنینعليه‌السلام این است که می گویند: در زمان خلافت سه خلیفه، علی بن ابیطالب نقش مشاور را داشته است. مشاور یعنی بیکار؟ حضرت علی از کار افتاده نبود. بلکه در اوج توانایی جسمی، علمی، و فکری بود، هم بعد از آن سه خلیفه و هم قبل از آنان. هم مرد سیاست و تدبیر بود و هم مرد خطابه و منبر.

آن ها به اندازه ای که از ابیّ بن کعب حدیث نقل کرده اند، از امیر المؤمنینعليه‌السلام حدیث نقل نکرده اند. این ها برخورد های ظالمانه ای است از آن ها که در تاریخ نشان داده می شود. چرا نگفتید: یا علی بیا بالای منبر، هر روز برایمان سخن بگو، مگر نیاز نداشتند؟ اگر نمی دانست پس این همه خطبه های توحیدی چیست؟ اگر جنگ نمی دانست، مگر قبل از آن خوب جنگیدن او را ندیده بودید؟ فتح ایران و قسطنطنیه و عراق و مصر و یمن را داشتید، چرا علی نرفت؟

در دوران حکومت عثمان، حضرت امیر بیشتر اوقات در خارج شهر به سر می برد و در "ینبوع" چند فرسخی مدینه ساکن می شد. اگر تابلوی آن را برنداشته باشند، از سمت مکه که به مدینه می روی، چند فرسخی مدینه نوشته: "آبار علی" یعنی چاه ها و چشمه های علی.

حضرت امیر در مدینه نمی توانست از خانه بیرون آید. در کوچه و خیابان او را تحقیر و توهین می کردند.

به حضرتش سلام نمی کردند، بلکه جواب سلام او را نمی دادند. جرئت نمی کند با ابن عباس و ابوذر حرف بزند چون فوراً جلوی او را می گیرند که چه سر و سرّی دارد. در این شرایط اگر برای نماز نرود، می گویند: یهودی شده است. اگر در نماز جمعه شرکت نکند، می گویند منافق. در این موقعیت بهتر است که بیل و کلنگ را بردارد و بیابان های مدینه را آباد کند.

حضرت چاه می کَند، به آب می رساند، آب را پای درختان می انداخت و نخلستان را آباد می کرد. یک روز دیدند امیرالمؤمنین دو سه تا الاغ و شتر را برداشته و روی آن ها بار زیادی است. کسی گفت: یا علی چه باری داری؟! حضرت نفرمودند: هسته ی خرما. فرمودند: نخلستان های خرما بار دارم. یعنی آینده ی آن هسته ها را می بینم. هسته ها را به خانه می آورد، آن ها را در ظرف می گذاشت. وقتی جوانه می زدند و آماده ی کاشت می شدند، آن ها را می کاشت. و با چاهی که خودش کنده بود، به درختان آب می داد. با حسنینعليهما‌السلام در نخلستان کار می کرد و آنجا را آباد می کرد. وقتی خرماها به ثمر می رسید و آب چاه به جریان می افتاد، می فرمود: حسن جان! کاغذی بیاور تا این نخلستان را وقف مستمندان مدینه کنم، کدام مدینه؟ همین مدینه ای که به ما ظلم کردند، حق ما را گرفتند و به ما سلام نمی کنند، همین مدینه ای که همسرم را از دستم گرفتند.

واقعاً عظمت امیر المؤمنینعليه‌السلام نمونه است. گویی استدلال او این است که: این ها به ما ظلم کردند، اما گرسنگان آن ها باید نان داشته باشند. بعد خرماها را جمع می کرد و یک کوه حسابی درست می شد. به مستمندان خبر می دادند و بین آن ها تقسیم می کردند.

این ها زمانی اتفاق می افتد که فتوحات و غنائم جنگی فوق العاده فراوان است، آن وقت مردم دنیا ببینند در مدینه که مگر چند نفر جمعیت داشت؟گرسنه زیاد است و غنائم فقط در خانه ی خلیفه و اطرافیانشان جمع می شود.

از اینجا معلوم می شود چرا فدک را از دست آنان گرفتند، که اگر فدک دردستانشان بود، همه ی آن را بین فقرا تقسیم می کردند.

بعد از مدتی که شهر شلوغ شد و خلیفه توان کنترل آن را نداشت، دنبال حضرت می فرستاد که بیا و این مردم را آرام کن. فقط هر وقت که به نفعشان بود و یا جلوی کار خرابی را می خواستند بگیرند، از ایشان استفاده می کردند.

پیوست ها

۱ - عثمان بن مظعون:

از یاران پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از قبیله ی قریش و برادر رضاعی پیامبر بود. او چهاردهمین مردی بود که مسلمان شد و به مدینه هجرت کرد. عثمان بن مظعون انسانی عابد، زاهد و یکی از افرادی است که آیه ی ۹۳ مائده در مورد وی نازل شده است، در مورد خوردن و آشامیدن در دوران قبل از اسلام و جاهلیت که بعد از اسلام آوردن و تقوا گناهی بر آنان نیست. حضرت علی بن ابیطالبعليه‌السلام در تعبیری سال ها پس از مرگ عثمان بن مظعون وی را برادر خود می خواند و یکی از فرزندانش از ام النبین را به نام عثمان بن مظعون نامید (عثمان بن علی)

عثمان در سال سوم هجری درگذشت و نخستین کسی است که در جنه البقیع دفن شد.

عثمان بن مظعون از دوستداران اهل بیتعلیهم السلام و صحابی بزرگ رسول خدا بود.

اولین کسی که در بقیع دفن شده است. وقتی خبر فوت او به پیامبر رسید، به تعبیر علامه امینی بدون عبا و کفش دویدند که به جنازه ی عثمان بن مظعون برسند. خودش به منزل عثمان بن مظعون رفت و مراسم را انجام داد.

وقتی عثمان را در منزل بیرون آوردند، حضرت فرمودند: جنازه را بر زمین بگذارید تا همسرش با او وداع کند.

همسرش هنگام وداع با او، روپوش را از روی شوهرش برداشت و گفت: بهشت گوارایت باشد. پیامبر فرمودند: از کجا فهمیدی که شوهرت اهل بهشت است؟ گفت: یا رسول الله! او آدم خوبی بود، ایمان به خدا و پیامبر داشت و نماز و روزه را به جا می آورد.

پیامبر فرمودند: اگر می خواهی سخنی بگویی که مطمئن باشی او اهل بهشت است، چرا روی نماز و روزه تکیه می کنی؟ روی محبتش تکیه کن. بگو خدا و رسولش را دوست داشت که امید به بهشت رفتن او بیشتر است تا نماز و روزه اش.

مرحوم علامه امینی می گوید: بسیاری در تاریخ دستبرد زدند و تعابیری را که مربوط به عثمان بن مظعون بود به نام عثمان بن عفان نوشته اند، چنانکه بسیاری از فضائل مربوط به امام حسن مجتبیعليه‌السلام را به نام حسن بصری ثبت کرده اند.

۲ - نام گذاری فرزندان امیرالمؤمنین به نام برخی از خلفا

گاهی بحث می شود که چرا امیرالمؤمنین نام فرزندانش را عمر و ابوبکر و عثمان گذاشته است؟

ما گفتیم نام گذاری وابسته به تداعی است. وقتی در قوم و قبیله ای اسمی تداعی نمی کند، اگر کسی این اسم را بر فرزندش گذاشت مشکلی ندارد.

مثلاً اگر کسی در سال های ۵۸-۵۷ دوران انقلاب یا جلوتر از آن، سال ۴۰ اسم فرزندش را محمد رضا می گذاشت، آیا می توان گفت که او شاه دوست بود؟ اصلاً ربطی نداشت. و بدیهی است که نام محمد رضا، تداعی پیامبر و حضرت رضا را می کند.

بعضی از اسم ها، اسم دو نفر است: یکی آدم خوب و یکی آدم خبیث. مؤمنین به خاطر احیای نام آدم خوب، می خواستند با نام گذاری روی فرزندانشان، آن نام کاملاً در اختیار باطل قرار نگیرد. مثلاً سمیه نام مادر عبیدالله زیاد است که مرجانه هم گفته می شود و به بد نامی شهرت دارد، چنانکه اسم مادر عمار هم هست. شیعیان بخاطر احیای نام سمیه، مادر عمار و اولین زن شهیده ی اسلام، این نام گذاری را می کنند.

عین همین قضیه اینجاست که امیرالمؤمنین جواب داده است. روایت می گوید حضرت پسرش عثمان را صدا زد و گفت: عثمان! بیا. من نه بخاطر عثمان خلیفه، بلکه بخاطر این که نام "عثمان بن مظعون" احیا شود، نام فرزندم را عثمان گذاشته ام. در بین علما و حتی نایب خاص امام زمانعليه‌السلام ما عثمان بن سعید عمروی و محمد بن عثمان را می بینیم.(۱)

__________________________________________

۱- برای توضیح بیشتر در این مورد، بنگرید به کتاب دیگر نگارنده: برگ معرفت (تهران: نبأ، ۱۳۸۸)، ص ۹۱ به بعد.

۳ - مروان بن حکم بن العاص

پسر عموی عثمان بن عفان و کاتب و راز دار او بود. در محاصره ی خانه ی عثمان در منزل او بود و از عثمان محافظت می کرد. در دوران امیرالمؤمنینعليه‌السلام با ایشان بیعت نکرد. به مکه رفت و با عایشه در جنگ جمل شرکت کرد. بعضی گفته اند که طلحه با تیر مروان کشته شد.

بعد از آن نزد معاویه رفت و در جنگ صفین حضور یافت. سال ۴۲ هجری به دستور معاویه در مدینه حاکم شد و هر جمعه در منبرش حضرت علیعليه‌السلام را "سبّ" می کرد. مانع دفن امام حسنعليه‌السلام در کنار مرقد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله شد. در سال ۴۹ معاویه طی مشاجرات و دعوایی که داشتند، او را از زمامداری مدینه عزل کرد. در سال ۵۴ به علت نزاع معاویه و سعدبن العاص، دوباره حاکم مدینه شد و در سال ۵۷ عزل و به جای او ولید والی مدینه شد. در جریان گرفتن بیعت برای یزید، مروان به ولید مشورت داد که قبل از پخش خبر مرگ معاویه، برای یزید بیعت بگیرد و هر کس مخالفت کرد سرش را ببرد.

در سال ۶۴ توانست در شام به خلافت برسد. لشکر کشی هایی به مصر و عراق داشت و با زبیری ها درگیر شد. بر اثر طاعون در شام از دنیا رفت.

او بسیار بی ادب در آداب اجتماعی بود که به او لقب "فاحش" داده بودند.

۴ - نحوه ی رفتار خلفا با امیرالمؤمنینعليه‌السلام

خلفا با حضرت علیعليه‌السلام چه رفتاری داشتند؟

این خود سر فصل مستقلی است که جای تأمل دارد. این سه خلیفه بنا به شخصیت و اخلاق شخصی خودشان با امیرالمؤمنینعليه‌السلام مواضع مختلفی داشتند. یکی از بهترین مدارکی که ما را با این برخوردها بیشتر آشنا می کند، همان عبارتی است که در خطبه ی شقشقیه می بینیم.

امیرالمؤمنین از ابوبکر حالت عوام فریبی ترسیم می کند و از عمر، آدمی که هر لحظه رفتاری متفاوت از خود بروز می دهد، نه می شود با او همراهی کرد و نه می شود جلویش را گرفت. او را همانند "شتر ناهموار عصبانی" یاد می کند که اگر دهانه اش را بگیریم، بینی و دهانش پاره می شود. و اگر رهایش کنیم، می گریزد.

به تعبیر ما، خدا قسمت کسی نکند چنین ماشینی را که اگر سوار شوی و پایت روی ترمز نباشد، سرعت می گیرد. اما اگر پایت روی ترمز برود، بد می ایستد. انسان معطل می ماند که با این ماشین چه کند. البته حضرت رفتار عثمان را در این خطبه نیاورده و در جاهای دیگر به آن می پردازد.

باید بدانیم که در استعارات و تشبیهات و کنایات، ممکن است در یک زمانی نکات لطیف فراوان باشد، ولی همان تشبیه و استعاره در زمان دیگری مفهوم نباشد. ترجمه ی الفاظ، همیشه نمی تواند گویای آن لطافت تشبیهی باشد که در قرآن و کلمات پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و سخنان امیرالمؤمنینعليه‌السلام می بینیم که اگر بخواهیم به عمق این ادبیات و تشبیهات پی ببریم، ابتدا باید کل افراد را به آن فضا ببریم. وقتی در آن فضا قرار گرفتند، بگوییم که این تشبیه آن مفهوم را می رساند.

۵ - اصل حفظ آرامش و ایجاد امنیت شهرها حتی در زمان جنگ

در همه ی تحولات اجتماعی، همیشه عده ای هستند که سوء استفاده می کنند؛ لذا در طول تاریخ می بینیم نه امیرالمؤمنین با شورش عمومی که بر ضدّ عثمان راه افتاد، همراهی می کند، با این که خودش در آن نظام، اول مظلوم بود؛ نه در بحران درگیری با معاویه، امام مجتبی چنین کاری کردند؛ و نه در جنگ های سه گانه، امیرالمؤمنین اجازه می داد که چنین کاری بشود. می کوشید جنگ را در بیرون شهر بکشد که درون شهر نروند و به غارتگری و تضییع حقّ ستمدیدگان نیفتند.

بر همین اساس، جنگ جمل بیرون شهر بصره، جنگ صفین در وسط بیابان، نهروان هم آنجاست. حتی در ماجرای کربلا، امام حسینعليه‌السلام دامنه اش را به کوفه نکشید. اگر می خواست ادامه ی حمله را به کوفه بکشاند، بعد از شهادت امام حسینعليه‌السلام شهر با یک هیاهو و بی نظمی و غوغای نامناسب مواجه می شد.

این سنت حسنه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به جا مانده است، آنجا که حتی در فتح مکه، با یک دستور بسیار زیبا کاری کرد که قبلاً مکه تسلیم شود. با این وصف اگر مکیان خواستند طغیان کنند، پیامبر جمعیتی داشته باشد. بنابراین پیامبر فرمان دادند لشکرش به ده گروه و فرماندهی معین تقسیم شوند و از ده منطقه ی مکه، تکبیرگویان وارد شوند. بعد فرمودند: هر کس به خانه ی خود برود، خانه اش امن است و به هیچ مسلمانی دستور نداد به خانه ای هجوم برند. هر کس کنار خانه ی خدا آمد، در امان است. حتی هر کس در خانه ی ابوسفیان بود، در امان می ماند.

لذا پیامبر در مکه درگیری نداشت و این یک اصل است.

۶ - آیا علامت که در روز عاشورا بر می دارند، اقتباس از مسیحی هاست؟

در عزاداری برای امام حسینعليه‌السلام که دسته ها برای سینه زنی بیرون می آیند، از روز اول بیرون نمی آیند.

ابتدا چند روزی در هیئت شعارشان را تمرین می کنند. بعد برای اینکه جمعیت تند راه نرود، جلوی دسته نشانه ای نگه داریم که به نشان او حرکت کنند. اصل و فلسفه ی علامت بلند کردن، از اینجا پیدا شد که جلوی جمعیت شیء سنگینی را حرکت دهیم که سرعت راهپیمایان را کنترل کند و هیچ کس از عَلَم جلوتر نرود و بدین ترتیب، پیرزن و پیرمرد، جوان و بچه کنترل شود. ضمناً با زیباییِ هر چه تمام تر، از یک گوشه ی خیابان می رویم و مزاحمت ایجاد نمی کنیم، اصلاً به مردم هم کاری نداریم، رو به خودمان هستیم. زنجیر زدن را هم که اختیار داریم، به پشت خودمان می زنیم.

مذهب تشیع میلیون ها آدم را می آورد در تظاهرات ایام محرم، اما یک مغازه ویران نمی شود، آن هم در بلاد اهل سنت حتی در کربلا.

بعضی دسته ها از مناطق مختلف مثل دسته ی "طویریجی ها" به سر و سینه زنان از چند فرسنگی رو به کربلا می آیند. و اگر گروهی با بمب گذاری و مجروح کردنشان مانع ایجاد می کنند، این ها همان فرزندان فکری شمر هستند. اما برنامه ی عزاداران حسینی این است که به یک سنی متعرض نشوند. وقتی هم که پذیرایی می کنند، غذا و نذری را به همه می دهند، حتی کسی که در مسجد کنار عزاداران بنشیند.

به علاوه یک ساختمان می سازد به نام حسینیه که برای ورود همگان آزاد است، یهودی ها، مسیحی ها، بی دین ها، بی نمازها، بیایند جایی که قید و بند مسجد را نداشته باشد. گویی به همگان می گویند: اگر می خواهی بدانی که ما چرا خودمان را می زنیم، بیا حسینیه، تا واعظ ما به تو بگوید. اما وارد خیابان که می شویم، می گوییم: مظلوم حسین، شهید حسین، غریب کربلا حسین.

عده ای جوّ سازی می کنند که علت این عَلَم برداشتن ها این است که زمان قاجاریه به اروپا رفتند، این علائم را دیدند و اینجا مشابه آن را ساختند و در دسته ی عزاداری بر می دارند.

گفتم: به فرض که از آنجا گرفته باشند، مگر بنزی که زیر پای تو است، از آلمان نیامده است؟ مگر پژو فرانسوی نیست؟ مگر تمام وسائل زندگی ات فرنگی نیست؟

حال فرض می کنیم که قبل از فرنگی شدن در زمان قاجار دیده باشند که مسیحی ها چنین علامتی دارند، و آن را هم آورده باشند، اما عین صلیب را که نیاورده اند تا جلوی دسته راه بیندازند.

می گویی که آن ها صلیب را به علامت تغییر شکل دادند، چطور تو مونتاژ کنی عیبی ندارد؟ حالا می آیند روی این علم، مونتاژ می کنند ۱۴ پره به نام ۱۴ معصوم، و روی همه ی آن ها آیه و حدیث و شعائر دینی می نویسند. این چه عیبی دارد، ای بی انصاف!

تو حرف روشنفکریِ تازه گیر آورده ای؟ که چون زمان قاجاریه به فرنگ رفتند از آنجا آوردند، پس ما تابع مسیحیت هستیم؟

تمام وسائل زندگیت، آمریکایی، روسی، چینی و دیگر وسائل فرنگی است. حدود ۲۰۰-۱۵۰ سال است که داری حتی در ساختمان سازی و سبک زندگی تقلید آنجا را می کنی، اما یاد اروپا نمی افتی؛ کجای این عَلَم شبیه صلیب است؟ این که چهل چراغ و نام چهارده معصوم را دارد. خوب! حالا به فرض که از آنجا آورده باشند، فعلاً تمامش را اینجا می سازند.

بعضی می گویند: تمام کسانی که زیر بار علامت رفته اند، دیسک کمر گرفته اند؛ بسیار خوب، تو چه کار داری؟ مگر او را به زور می برند؟ آیا کسی که در ورزش وزنه برداری شرکت می کند، همه تشویقش می کنند و برایش هورا می کشند، دیسک کمر نمی گیرد؟

چرا بعضی از روشنفکران خود را متولّی مردم و علاقه ها و گرایش هایشان می دانند؟ چرا عدّه ای معدود به محض این که چهار ورق کاغذ خوانده اند، فهمیده یا نفهمیده اند خود را تافته ی جدا بافته و برتر از مردم عادّی می دانند؟ این گونه سخن گفتن از موضع بالا نسبت به مردم و با تحقیر آن ها بر مبنای کدام اصل انسانی صورت می گیرد؟ چه کسی گفته که آن چهار ورق کاغذ، به آن درس خوانده ها معرفتی می دهد که بیشتر از عموم مردم است؟ کیست که درس خوانده ها را از خواب خرگوشی که دارند، بیدار کند و از خرافات شبه علمی که اسیر آن شده اند، نجات دهد؟

بهترین و زیباترین تظاهرات مکتبی حساب شده در تشیع است. ده ها هزار نفر را روز تاسوعا و عاشورا بدون مداخله ی هیچ دولت و حزب و گروهی، به طور کاملاً خود جوش و مردمی بیرون کشیده و در سطح جهانی، هیچ جا مشکلی ایجاد نکرده است. با کمال ادب و وقار رفته و به اوج هم رسانده است.

در یزد صحنه ای دیدم که جگرم را سوزاند. روز تاسوعا و عاشورا، برادران سنی بلوچ که در یزد کار می کردند، آن روز تصمیم گرفته بودند که حنا بفروشند. حالا فلسفه ی حنا چیست؟! آیا به دلیل نا آگاهی بود یا بر می گردد به جمله ی زیارت عاشورا که فرمود: "اللهم هذا یوم تبرکت به بنوامیه........."

همان خضاب و حنایی که بنی امیه به نشان شادی قتل امام حسینعليه‌السلام بستند، ناخودآگاه به فرزندان فکری آن ها رسیده است. کار به آنجا بکشد که بیایند و روبه روی هیئت سینه زنی و دسته، حناهایشان را پهن کنند.

به قدری از این منظره در یزد ناراحت شدم که خدا بداند. کسی نیست از او بپرسد: اصل عمل کاسبی در روز عاشورا غلط است و به واسطه ی آن همه اطعام، نیازی به آن نیست. این مطلب پیشکش. حال که می خواهی خرید و فروش کنی، آخر هیچی نداشتی روز عاشورا بفروشی که حنا می فروشی؟!!

حنا را می فروخت، اما سر ظهر می آمد در هیئت غذایش را می خورد و می رفت. حتی عزاداران امام حسینعليه‌السلام چنین برخورد هایی از بعضی ورثه ی فکری "خولی" و"شمر"می بینند، اما معترض نمی شوند و باز به آن ها غذا می دهند و با کمال احترام و ادب پذیرایی می کنند.

دوستان روشنفکر ما کجایند که چنین صحنه هایی را ببینند و کمی فکر کنند که با کدام تئوری و برنامه می توان چنین تحول مردمی ایجاد کرد؟! آیا رواست در جهت تضعیف چنین تحولی عمل شود؟!