خاتمه
معنای طعن
اصل کلمه ی طعن، این است که کسی با نیزه طوری ضربه وارد کند که رقیب را به زمین بزند. در جنگ ها یکی از ابزارهای جنگی نیزه بوده است. یک آهن تیز به سر نیزه نصب می کردند. قسمت آخر که بر سر نیزه وصل بود،"طعن نیزه"می گفتند. وقتی آن طعن بر کسی وارد می شد، از شمشیر کاری تر بود. در شمشیر زدن، فرد باید خود را به فرد مقابلی که روی اسب نشسته است، نزدیک کند. او هم به نسبت می توانست به این طرف ضربه وارد کند.
ولی در زدن نیزه احتیاج نبود خیلی به فرد مورد حمله نزدیک شود. وقتی کسی با نیزه به گونه ای می زد که او نقش زمین می شد، می گفتند به او "طعنه" زده است. محلّ نیزه خوردن را "مَطْعَن" می نامیدند، یعنی جایی که آن فرد با این طعن ساقط شده و افتاده است. اصطلاح "طعنه زدن" را که ما به کار می بریم، از همین ریشه است.
کلمات و الفاظی که ما در ساقط کردن طرف مقابل می زنیم، همین حالت را دارد. لذا می گویند به طرف طعنه زد.
مرحوم مجلسی انتقادهایی بر خلفا گرفته و نام آن را "مطاعن" گذاشته است. این همان مباحث است که امروز آن را "نقد و بررسی و تحلیل تاریخی" می نامند. در واقع، این کار، تحلیل تاریخ است، یعنی آنچه امروز متون پیشرفته تاریخی می کوشند به این امتیاز دست یابند. تمام مطاعنی که مرحوم مجلسی آورده، از روی مدارک معتبر شیعه و اهل سنت است. طعنی که بی مدرک باشد، در این کتاب نمی بینید.
مرحوم مجلسی با توجه به توجیهاتی که علمای اهل سنت در مقابل این مطاعن داشتند، فرازی را از ابن ابی الحدید نقل می کند. آن گاه می افزاید: ابن ابی الحدید اجمالاً پاسخی داده و گفته: "ما منکر نیستیم که عثمان کارهایی مرتکب شده که بسیاری از صحابه و مسلمانان اشکال هایی بر او گرفته اند. اما معتقدیم با این کارها به درجه ی فسق نرسیده است و ثوابش هم حبط نشده است. این هایی که شما به عنوان مطاعن عثمان یاد می کنید، گناه صغیره است؛ چون می دانیم او مورد غفران خداوند، و از اهل بهشت است."
ابن ابی الحدید برای آمرزش عثمان بن عفان سه دلیل می آورد:
۱ - خیلی مراقب باشیم که به کسی طعنه نزنیم، آن هم با القاب ناجور. گاهی طعنه ی یک پدر به بچه ی خودش آبروی او را در سطح خانواده می برد! دوستی یا خویشاوندی به دیگری سخنی گفته و طعنه ای زده. در نتیجه، در جمع و جامعه ترقی نمی کند. متلک ها، القاب ناجور، شوخی های زشت بی خودی، دست انداختن ها که باعث طعنه بشود، طرف مقابل را از پا در می آورد. به این نکات اخلاقی باید توجه کنیم.
اول: عثمان از بدریون است که در جنگ بدر شرکت کرده و رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود که خداوند به اهل بدر فرموده است: من شما را آمرزیدم، هر کاری خواستید بکنید. ابن ابی الحدید می افزاید: البته عثمان "اهل بدر" نبود، اما علت آن که نتوانست در جنگ بدر شرکت کند، این بود که در خدمت همسرش رقیه دختر خوانده ی پیامبر بود. عثمان گفت: به جای جنگ در خدمت دختر پیامبریم. و پیامبر هم گفت: بسیار خوب، چون تو به همسرت رسیدگی کردی، در ثواب بدریّون شریکی.
دوم اینکه جزء کسانی بود که در بیعت رضوان شرکت داشتند، و خدا هم به آن ها رضایت خود را اعلام داشت. البته عثمان جزء این افراد هم نبود، چون پیامبر او را به مکه فرستاده بود. ولی به دلیل همان مأموریت، جزء این گروه به حساب می آید، از این جهت آمرزیده است.
سوم اینکه از جمله ی عشره ی مبشره است، ده نفری که به آن ها مژده ی بهشت داده اند.
ابن ابی الحدید می گوید: چون به او بشارت بهشت داده اند، پس ایشان فاسق نیست و اعمالش حبط نشده است و جهنم نخواهد رفت.
چرا ابن ابی الحدید این گونه سخن می گوید؟ چون سنی است. و این اصل مسلّم را که امیرالمؤمنینعليهالسلام
فرمود:
«لا یقاس بآل محمد من هذه الامه احد»
۱ - این حدیث جعلی و دروغ است. برای نقد و بررسی آن بنگرید: احادیث ساختگی نوشته سید علی میلانی (قم: حقایق، ۱۳۸۹)؛ افسانه عشره مبشره نوشته ی عطایی اصفهانی (قم: انتشارات حضرت عباسعليهالسلام
، ۱۳۸۷).
۲ - نهج البلاغه خطبه ی ۲
با اینکه در نهج البلاغه دیده و شرح کرده، ولی به جان نپذیرفته است. به همین دلیل، خلفا را در ردیف امیر المؤمنینعليهالسلام
می داند و همواره از عملکرد آن ها دفاع می کند و به توجیه کارهایشان می پردازد.
مرحوم مجلسی به این بحث می پردازد که چه کسانی از بزرگان صحابه او را فاسق و واجب القتل دانسته اند. سپس می گوید: این حرف ها را فقط ما نگفته ایم. بلکه منابعی گفته اند مانند صحیح بخاری، که اهل سنت آن را معتبر ترین کتاب بعد از قرآن می دانند، و در عین حال در بین علمای اهل سنت، بخاری بیش از همه با امیرالمؤمنین دشمنی می کند.
مرحوم مجلسی روایت را از صحیح بخاری ج ۶ ص۱۲۲ و ج ۵ ص۹-۱۸ و موارد دیگر نقل می کند. بخاری نقل می کند: مردی از اهالی مصر نزد عبدالله بن عمر آمد و به او گفت: درباره ی چیزی می پرسم، به من جواب بده. شما می دانید که عثمان روز اُحد از جنگ فرار کرد؟
عبدالله بن عمر گفت: بله، او فرار کرد.
پرسید: تو خبر داری که عثمان در جنگ بدر شرکت نکرد و غایب شد؟ عبدالله بن عمر گفت: آری. پرسید: تو می دانی از بیعت رضوان غایب بود؟
عبدالله بن عمر گفت: بله.
وقتی عبدالله بن عمر این پاسخ ها را داد، آن فرد گفت: الله اکبر.
بعد ابن عمر گفت: برایت توضیح می دهم:
۱- در روز احد، شیطان ندا داد که پیامبر کشته شده و گروه زیادی گریختند و به مدینه رفتند که عثمان از جمله آنان بود. خداوند در سوره ی آل عمران، آیات ۱۵۲ تا ۱۵۵ این فراریان را به سختی نکوهیده است.
اما فرارش در روز جنگ احد، من شاهد بودم که خدای متعال از او درگذشت و او را بخشید. اما غیبتش از جنگ بدر، چون همسر او دختر خوانده ی رسول خدا بود، پیامبر به او فرمود: تو اجر کسی را داری که در بدر بوده و تیری انداخته است. اما غیبت او از بیعت رضوان، اگر از عثمان کسی عزیزتر بود، پیامبر او را به شهر مکه می فرستاد تا با کفار سخن بگوید. بعد عبدالله بن عمر گفت: فهمیدی؟ حالا برو و دیگر حرف نزن!
پس این توجیهات را خود عبدالله بن عمر برای آن فرد بیان می کند که در جنگ احد بخشیده شد. در جنگ بدر پرستار دختر پیامبر بود، در بیعت رضوان هم مأمور پیامبر بود، لذا رسول خدا او را جزء این سه گروه دانسته است.
مرحوم مجلسی می گوید: عبدالله بن عمر همان کسی است که از نصرت و یاری امیرالمؤمنینعليهالسلام
خودداری کرد. آن گاه به کفّاره ی این گناه، مجبور شد با حجاج بن یوسف ثقفی جنایت کار بیعت کند، آن هم به این صورت که پای حجاج را بگیرد، چون حجاج حاضر نشد دست خود را در دست او بگذارد.
لذا روایت و قول عبدالله بن عمر ارزشی ندارد. همچنین روایت مربوط به عشره ی مبشره که مجلسی در ادامه می گوید: اگر چنین آدمی عثمان جزء عشره مبشره بود، چرا صحابه ی بزرگ پیامبر بدنش را دفن نکردند؟ یا باید صحابه را رد کرد و یا باید پذیرفت که عثمان فردی مقبول نیست.
سپس مجلسی می فرماید: آیا می توان پذیرفت که بزرگان صحابه خون کسی را که پیامبر به او بشارت بهشت داده، حلال بدانند؟ کسانی مثل طلحه و زبیر، قتل او را حلال شمردند و امیر المؤمنین شاهد بوده و دفاع نکرده است. اگر
بگویی این ها نمی دانستند که کار فاسدی است، پس چگونه می گویی که این ها بزرگان صحابه و نزدیکان پیامبر بودند؟
در ادامه مجلسی مطلبی را عنوان می کند که این قضایا را تأیید می کند.
پیامبر اسامی تعدادی از منافقان را به حذیفه یمانی گفته بود. اصحاب این مطلب را می دانستند که حذیفه بعضی از اسرار پیامبر را می داند.
نوعاً اصحاب نزد حذیفه می آمدند و از آن اسامی جویا می شدند که اسم ما هم در زمره ی نام منافقان هست یا نه؟!!
در روایت است که عمربن الخطاب نزد حذیفه یمانی رفت و گفت: تو اسامی منافقان را می دانی، بگو ببینیم عثمان جزء آن ها هست یا نه؟!
اینجاست که باید بپرسیم: جناب عمر! اگر پیامبر بشارت بهشت به او داده است، چرا باز درباره ی او شک داری؟ و تحقیق می کنی که جزء منافقان است یا نه؟ اینجاست که باید در تاریخ دقیق شویم تا بتوانیم حق را از باطل و سره را از ناسره تشخیص بدهیم.