(
وَلِلَّهِ عَلَی النَّاسِحِجُّ الْبَیْتِمَنِاسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبیلا
)
وقوله الحق
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
[آغاز راه]
بعد از اینکه بالیمن و السعاده و الاقبال از حُسن طالع و یمن مَطلع، از همَّت والای اعلی حضرت زمان عجّل الله تعالی فرجه از بابت اجابت دعوت حضرت خلیلُالرحمن، جناب احدیت اسباب عزیمت زیارت خانه مبارکه و حرم با احترام خود را برای این بندگان قلیلُ البضاعه خود به احسن الوجوه و اسهل الطرق مهیا فرمود و با وجود چندین نوع گرفتاری وپریشان حالی و بیچارگی قلوب منکسره این شکستهگان را شوق طواف خانهاش بیقرار و عشق تقبیل آستانش مانند مغناطیس افئده این بیچارگان را به سمت خودش جذب نمود. پس به ملازمت و مصاحبت هفت تن از سعادتمندان وطن؛ اعنی جناب مستطاب، سلاله السادات العظام آقای حاجی سید مهدی نقیب السادات حنجونی- زید عمره- ومرحوم مغفور مبرور حاجی ملا محمّد حسین واعظ گلینکی[[ kanilG و جناب سلاله السادات، حاجی سید اشرف گلینکی و جناب سلاله السادات حاجی سید جلیل ورکشی[[ hsakraV و جناب حاجی محمد حسن گلینکی و جناب حاجی فتحعلی شهرکی و جناب حاجی محمد کولجی[[ jalvoK - زاد الله اعمارهم- و این بنده شرمنده، تراب اقدام الواعظین المشهور به واعظ غیر متّعظ و نائم غیر مستیقظ، غبار نعال الحجاج و العمَار عبد عبید خاکسار ابوالقاسم مرجانی آئین کلائی در روز مسعود شنبه بیست و هفتم
شهر الله الصیام در سال فرخنده یک هزار و سیصد و سی و یک[۱۳۳۱] از هجرت، با نیات خالصه و اغماض و اعراض از تمام علایق و عوایق، دست از تمام ماسِوی کشیده و چشم از عموم غیر الله پوشیده و حقیقتاً مصدوقه فرمایش و سفارش حضرت سرّ الله الناطق حضرت جعفر بن محمد الصادقعليهالسلام
در این باب واقع گردیده، حیث قال: «
إِذَا أَرَدْتَالْحَجَّ فَجَرِّدْ قَلْبَکَ لِلَّهِ تَعَالَی مِنْ کُلِّ شَاغِلٍ وَ حِجَابٍ وَ فَوِّضْ أُمُورَکَ إِلَی خَالِقِهَا وَ تَوَکَّلْعَلَیْهِ فِی جَمِیعِ حَرَکَاتِکَ وَ سَکَنَاتِکَ وَ سَلِّمْ لِقَضَائِهِ وَ حُکْمِه وَ قَدَرِه
»[بحار، ۱۲۴: ۹۶ تصحیح بر اساس منبع].
پس قاصدین إلی الله و مهاجرین فی سبیل الله، با ازدحام عام مشایعت کنندگان با دلهای پرسوز و چشمهای اشکریز متعلّقان، به وضعی که تا آن روز چنین عدّت و شورش و اجتماع برای تشییع مسافر بیت الله الحرام در ولایت ما کمتر اتفاق افتاده بود. هرچند در روز حرکت از وطن از بابت صعوبت و سختی دل کندن از عموم علاقات وطنی که فی الحقیقه تالی جان دادن بلکه عین موت ارادی و وداع به آن اهالی وطن، وداع آخرین لحظه حیات و وداع بازپسین بود،
با هشت نفر مسافرین خدا از بابت اختلاف اماکن و تفاوت اقدام به وداع اهل و عیال و اقارب و صدقات لازمه ودعوات مأثوره تفرقهً حرکت نمودیم. لذا من بنده بعد از این که قُرب صلات ظهر از دم قهوهخانه قریه شهرک از دست مشیعین خانه رهایی یافتیم، با هزار سعی و زحمت در پشت سر قریه کماکان به جناب آقای حاجی نقیب السادات، که حال انتظار مرا داشتند پیوستم و سایرین از رفقا چون از راه کلانک[فاصله تا شهرک ۱۵ کیلومتر] رفته بودند ملاقات نگردید. پس ما سه نفر از راه طالقان سُفلی عازم شده، عصرانه آن روز را به جناب عمده الأجلّه، آقا میرزا خلیل شهراسری[[ rasa rhahS زحمت افزا شدیم. بعد از رفع خستگی و تحصیل استراحت حرکت کرده، شب را وارد قریه امیرنان[[ nanrimA [شدیم]. در آنجا خدمت دوستان بیتوته به عمل آمد.
[قزوین]
وقت طلوع فجر ثانی، روز ۲۸ را حرکت نمودیم. آقایان آنجا در پذیرایی و لوازم تشییع ما را ممنون ساختند. وقت نهاری به قریه شکرناب رسیدیم. بعد از یکی دو ساعت تحصیل راحت حرکت، بدون مکث با زحمت بسیار هنگام مغرب خود را به شهر قزوین رسانده در سرای حاجی موسی به رفقای وطن ملحق شدیم. وقتی که اهالی قزوین بر عزیمت ما مطلع شدند، غالب ایشان به مقتضای لوازم مسلمانی، تبجیلاتی نسبت به ما منظور داشته، مخصوصاً جناب مستطاب حاجی میرزا ربیع تاجر، که در سرای مرحوم شیخ الاسلام حجره داشت، همّت بزرگی در راه اندازی مناط[منات] روسی برای ماها نمود. تمام پولهای نقره ماها از قرار هر مناطی پنج هزار و نهصد دینار تبدیل به مناط کاغذ گردید و در تحمیل وجه مخارج سفر مخفّف و راحت شدیم. پس به جهت تهیه بعضی از لوازم سفر، دو سه روزی در قزوین وقوف نموده تا آن که در روز سعید عید فطر یوم چهارشنبه غُرّه شوّال المکرّم ما حجاج ثمانیه، از اهل طالقان یک دستگاه گاری از سید مَدَل نام قزوینی از قرار هر نفری ۲۲ قران کرایه تا به رشت اجاره نموده به سورت چیگری مشهدی رحیم نام قرار گرفتیم. به سمت گیلان حرکت نمودیم. آن روز هم یک قیامت ثانوی در دم دروازه، از بابت وداع بعضی از مخصوصین برای ما مهاجرین دست داد که خواهی و نخواهی ثانیاً دل از همه برکندیم و روانه راه گردیدیم. ما عدّه مخصوصه ثمانیه، متوکلًا علی الله طالباً لرضاه، راهیِ راه خدا شدیم. یاللعجب که در دم زنجیر معروف جاده یکی از مواطنین طریق مشهدی علی اکبر نام بعد از استعلام از مقاصد ما نمیدانم به بیچاره چه رسیده بود، عوض اینکه از ما درخواست دعای دین یا دنیا نماید، قرب یک ساعت نجومی جلو گاری را محکم گرفته، از فرد فرد ما نزدیک به آنکه هر یک از ما را الزام شرعی نماید، تمنّای لعنت و نفرین بر مشروطه خواهان حالیه مینمود تا آن که با هزار التماس و منّت از وی رها شدیم.
یک ساعت به غروبِ آفتاب، به قریه کوئینی[[ neivoQ ورود نموده، رحل اقامتِ شب انداختیم. در آن شب سه نفر حاج که عبارت از: جناب حاجی شیخعلی نوری و حاجی کاظم سولدهی مازندرانی و حاجی محمد یوسف همدانی قزوینی المسکن به ما پیوستند. آن شب در کمال فراغت و راحت صرف شد. صبح پنجشنبه، دوم شوال از کوئینی حرکت کرده، وقت نهار را به قهوهخانه شیرین سو رسیدیم. هرچند قهوه خانه و لوازم و اهل آن در کمال بی انصافی و کثافت بودند، ولی در جنب قهوه خانه رود جاری و در کنار رود، باغ تبریزی بسیار با صفا[بود] که مقدار یک سنگ آب در وسط باغ جاری بود. پس اسباب نهار و لوازم چای را به آنجا کشیدیم. قرب چهار ساعت در آنجا با صفا به تفریح و راحت صرف شد.
وقت عصری از آنجا رحلت کرده، نیم ساعت به غروب مانده، به درّه ملاعلی رسیدیم که قهوه خانه با لوازم پاکیزه در آنجا بود. با آن که قهوه خانه چی از اکراد بود، باز سیلقه و انصافی که دیده شد از او مشاهده گردید. آنشب از حسن طالع، نسیم خوش وزید که با آن همه پشه و موذیات، آنجا خوش گذرانیدم. در صبحش که جمعه سیم بود، حرکت به سمت پاچنار از آنجا به پل لوشان، بعد از عبور از پل آهسته آهسته گرفتار باد معروف منجیل شدیم تا به آن درجه شدّت کرد که جلو قافله بریده شد. مع هذا با چندین زحمت و مرارت یک ساعت بعد از ظهر وارد قهوهخانه اوّل منجیل شدیم. چه قهوه خانه و چه قهوهچی، که اگر رذالت قهوهچی و کثافت قهوه خانه را شرح دهم بیم آن است که دفتر و خامه نیز کثیف شوند. لذا عذرخواهانه میگذرم.
چهار ساعت مانده به غروب از منجیل حرکت نمودیم. نیم ساعت مانده به غروب آفتاب
وارد قصبه فلیه رودبار زیتون آن شب را که لیله چهارم شوال بود در بالاخانه سر دروازه کاروانسرا منزل گرفتیم. بنده آن شب را به عنوان مهمانی صرف شام را در خدمت جناب مستطاب آخوند ملامحمد کرکبودی، که مقیم آنجا بودند، نمودم. وقت خواب را به منزل آمده، من الاتفاق یک دست مُطرب عراقی در آن شب در دکان روبروی منزل ما معرکه آراستند به انواع و اقسام رقاصی و خوانندگی و بازی و مقلدی تا ثلث دویم شب حاضرین و ناظرین را مستفیض و مشغول داشتند!
پس در صبح آن روز حرکت تا آنکه وقت ظهری، در عین حرارت هوا، به قهوهخانه بقلسر رسیدیم. تفصیل کثافت قهوه خانه و عفونت و بدی آب و هوای آنجا را که در عرض سه ساعت بر ما در آنجا چه گذشت خوب است که کوتاه بدارم. به علاوه گرفتار یک نفر سورتچی بد دماغ ناهنجار شدیم که ابداً بوی ارفاق و انصاف از او نمیآمد. در هر حال غروب شب یکشنبه، پنجم رسیدیم به قهوه خانه اوّل امام زاده هاشم که از کثرت گرمیِ هوا و ازدحام پشه در معموره اقامت ممکن نشد. لاعلاج در کنار رود سفید رحل شب انداختیم. یک نحوی صبح کردیم، ولی رطوبت هوا و زمین صدمه کلی به ماها وارد ساخت. پس صبح روز یکشنبه پنجم گاری حرکت نمود تا آن که رسیدیم به قریه جانعلی. بعد از توقف یکی دو ساعت به جهت صرف ناهار ما را به سنگر رسانید. یک ناهار مختصر در سنگر قرب یک تومان برای ما تمام شد. در حالتی که یخ را یک من دوازده قران میفروختند. پس از آنجا هم حرکت نمودیم.