[حرکت از شام به حجاز]
قبل از طلوع فجر، روز هفتم ذی قعده، دو عرّاده فایتون
برای حمل ما و اثقال ما در دم در حاضر شد. پس به توسط ملازمین مقاطعین مرقومَین قبل از طلوع صبح هشتم به خط ماشین حاضر شدیم. بعد از ادای فریضه صبح و شرب چای در اوّل طلوع آفتاب که ماشین بنای حرکت را گذاشت، از بابت ازدحام و اجتماع حاج، هرچه خواستیم تحصیل منزل درآن ماشین نماییم ممکن نشد. بعد از حرکت ماشین اوّل به فاصله دو ساعت دیگر ماشین ثانی خواست حرکت کند. ملازمین مقاطعین به هر وسیله بود برای ما تحصیل اتاق دربسته شایسته نمودند و محمولات ما را هم به ماشین حمل دادند. بعد خودمان هم قرار و آرام گرفتیم.
یادگاری که از شام خراب برای خودمان تهیه نمودیم این بود که سه نفر دندان مصنوعی این بنده و چهار نفر حاجی نقیب و یک دهان مرحوم حاجی محمد حسین واعظ از دندان ساز معروف شام که مشهود به ولد درویش بود از قرار هر دندانی ربع مجیدی که دو ریال خودمان باشد خریداری کردیم و خود را لجام زدیم که هنوز هم حاضر است. شرحی از آن جوان دندان ساز که در نهایت تربیت و محاسن اخلاق و سنی مذهب، تازه آثار سبزه خط از رخسار عدیم المثالش که عاشقان جمالش چنان که از خواتین مجلّله شام در آن یکی دو روزه مشهودِ ما شد فوج فوج بی پرده و پروا به بهانه های مختلفه برای ادارک وصالش، نه یک، نه صد، هزارها، دارم که مجمل تحریر و بسط زیاده از این نیست.
در هرحال دو ساعت از آفتاب روز هفتم بالا آمده بود که از شام به سمت حجاز به توسط ماشین آهن حرکت شد. از جاده معروفه به «تیمور یولی» که حرکت کردیم، بعد از گذشتن یک مرحله ازشام، دیگرآثار معموره دیده نشد جز کبیر[کویر] و شورَکات و داغستان و بوادی[بادیههای] هولناک، مگر همان خط راهکه دررأس هرچهار فرسخ منزلهای استانسون معتبر با عسکر به جهت حفظ جاده از جانب دولت دیده میشد.
تا آن که صبح پنج شنبه، هشتم ذی قعده رسیدیم به استانسون شهر معان که در شانزده منزلی شام در کنار خط راه واقع بود. در آن مهمانخانه همه قسم از لوازم مأکولی ومشروبی را در کمال وُفوری و ارزانی حاضر و آماده دیدیم. قدری از کسالتِ بیچیزی درآمدیم.
بعد از حرکت از آن منزل باز از دو طرف جاده غیر از بیابان قفر لم یزرع و کبیر[کویر] وسراب چیزی دیده نشد تا آن که وقت نماز شام رسیدیم به استانسون، محاذات تبوک که در هفده منزلی مدینه واقع است. در آنجا ماشین از برای تعشّیِ حاج، قرب نیم ساعت توقف کرد. در آنجا نیز همه قسم ملزومات حاضر بود؛ خصوصاً رطب تازه از نخل چیده که در آنجا نوبر شده، ولی آب بسیار بدی داشت که ابداً قابل شرب نبود و هوا هم در نهایت گرمی وخشکی بود.
شهر تبوک محسوس نمیشد. گویا در یک میلی جاده مکان پستی به سمت غربی واقع بوده است. با وجودی که آن مهمانخانه تبوک قانوناً جای قرنطینه حاج بوده و همه ساله رسماً حاج را در وقت عبور لااقل پنج شبانه روز در آنجا نگه میداشتند، از الطاف خدایی ما را در آنجا بیش از نیم ساعت معطل نکردند که ماشین به راه افتاد؛ ولی اعراب بدوی در دو طرف خط ماشین از اناث و ذکور مانند جانورات آدمخوار به اشکال مختلفه حتی الکلب و الخنزیر به عنوان تکدّی به طوری حمله به ماشین میآوردند که ما را به گمان آنکه باید ماشین و ما را ببلعند؛ یعنی فی الحقیقه[اگر] جلوگیری عساکر مواظبین ماشین نمیشد ماشین را میخوردند تا آنکه وقت نماز صبح روز جمعه نهم رسیدیم به استونسون، محاذات مدائن حضرت صالحعليهالسلام
که در آن نقطه از بابت بیچارگی که از بابت حاجت به آب پیدا کردیم، آب گرم متعفّن را از آن اعراب کذا وکذا خریداری نمودیم. ناچار رفع حاجت نمودیم. بعد ازحرکت ازآنجا کوههای بزرگ بسیار مطوّل
از اطراف مشاهده و تمام آن بیابان سنگستان غیر از درختهای مغیلان و تلهای ریگ و مخروبه و جاهای هولناک مهیب که محسوس و مشهود بود که به عذاب الهی خراب شدهاند، حتی آن کوهی که حضرت صالحعليهالسلام
ناقه از وی بیرون آورد، دوباره فصیلش به آنجا غایب شد، مرآی و محسوس ما بود. پس در رأس هفت مرحلگی مدینه، ماشین موقوف نمود.
بعضی ازحاج برای ادای صلات مغرب، حسبالعاده از ماشین خارج شدند. بین الصلات ایشان، ماشینچی بیانصاف بیفرصتی نمود، سوت اعلان حرکت ماشین را کشیده و ماشین به راه افتاد. هشت نفر مردانه و یک نفر زنانه خر مقدسی نمودند نماز را نشکستند. لذا از سواری ماشین باز ماندند. ماشینچی هم متعرض ایشان نشد و در آن نقطه ماندنی شدند. دیگر نفهمیدیم که کارشان به کجا رسید.
اما امان از وحشت آن بیابان! از دوطرف خیابان که اگر فی الجمله به اطمینان آن عساکرِ مواظب خط راه، که در هر مرحله مستعداً حاضرند نباشد، از بابت مشاهده آن کوههای سیاه وصحرای سوخته و برشته معذّب شده، بیگیاه و جبال محل خروج ناقه و ملاحظه آن اعراب سیاه بیشمار آدم خوار گرسنه ریخته و پاشیده در دو طرف خط راه، انسان دقیقه زهره میبازد. با همه این احوال باز وبال ناشکری دامان حاج را گرفت که قانوناً بایستی در شب شنبه دهم ماشین حتماً به مدینه ورود نماید. از آنجایی که دو سه روز قبل اعراب دزد حربی ریخته بودند ماشین را هر چیز نچاپیدند
ولی قدری عسکر را اذیت کرده و خط راه را هم بر هم زده بودند، به مدینه اعلان شد، چند فوج عسکر برای دفع ایشان و انضباط جاده مقرّر و مأمور شد. فوج فوج میآمدند. پس احتیاطاً به ملاحظه هرزگی اعراب که مبادا در شب جلو ماشین را بگیرند و صدمه به اهل ماشین زنند، فوراً از مدینه اعلان آمد که باید ماشین در سر دو مرحلگی توقف شود. حرکت نکند تا روز شود. پس در استونسون دو مرحلگی فوراً ماشین توقف کرد و امر شد که حاج راحت کنند و به فکر لوازم شب باشند.
چه بگویم که در آن شب بر ما چه گذشت! علاوه از آن که با حضور یکی دو هزار عسکر مستعد با توپ و استعداد که مثل پروانه اطراف حاج کشیک داشتند، مع هذا از ترس اعراب تا صبح چون بید لرزان بودیم. در آن شب ابداً تحصیل قطرهای از آب گرم شور و شیرین برای احدی ممکن نشد. تماماً به آبی[شاید: بی آبی] صرف نمودیم.