دو سفرنامه حج

دو سفرنامه حج0%

دو سفرنامه حج نویسنده:
گروه: کتابخانه تاریخ

دو سفرنامه حج

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: رسول جعفریان
گروه: مشاهدات: 5510
دانلود: 3114

توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 51 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5510 / دانلود: 3114
اندازه اندازه اندازه
دو سفرنامه حج

دو سفرنامه حج

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

[بوغاز اسلامبول]

زحمات و لطمات تمام طریق این سفر الی الله را که در مقایسه با آن دو سه روزه نمایند این قلیل مدت زیادتی می‌نماید تا عاقبت از اثر دعای بعضی از اولیاء الله ساکنین در آن کشتی پس در صبح یوم جمعه ۲۴ شوال بغتتاً خود را در دامنه بغاظ[کذا/ بوغاز] اسلامبول مشاهده کرده، دریا آرام و از لطمات بحر اسود راحت شدیم و به حیات جدیده امیدوار گردیدیم. حمدها گزاردیم و شکرها به جا آوردیم. بعد قرب هشت فرسخ، کشتی در بغاظ اسلامبول به راحت و آرام مشغول رفتن شد ولی در دو طرف آن رود بزرگ چه سیاحت‌ها داشت و چه تماشا شد. چه ساختمان‌های دیدنی و چه باغها و بوستان‌های مصنوعی و کارخانه جات عجیبه و غریبه که به توصیف و تعریف درست نمی‌آید، مشاهده شد. تمام دو طرف بغاظ در این مسافت هشت فرسخ سبز و خرم مثل اول بهار که انسان را واله میکرد تا آن که فصل ناهاری به بندرگاه اسلامبول رسیدیم. فوراً قایق‌های دولتی حاضر شد. از کشتی خارج کأنّه از عالم قبر وارهیدیم! دم گمرکخانه اسلامبول پیاده شدیم و بر حیات خویش شکرها نمودیم. تذکره‌ها را امضا نمودند و به ما رد کردند. آن وقت از قرار هر نفری ربع مجیدی در فایتون نشستیم وارد شهر[۱۸] در سرای شیخ داود نام از قرار هر شبی هر نفری دو قروش که یک قران باشد مسکن نمودیم. بعد به تماشای شهر اسلامبول پرداختیم.

سیاحت تمام بناهای عجیبه شهر یک طرف، سیاحت پلی که روی بغاظ کشیده شده، ووسعت آن به قدری است که دو کالسکه یک دفعه عبور می‌کند و حال آن که ابداً مزاحم پیاده‌ها نمی‌شود و طول آن تخمیناً دویست قدم می‌شود. یک طرف با وجودی که از عابرین این طرف و آن طرف از هر نفری یک مطلیک باج می‌گیرند که عبارت از دو شاهی[و] نیم ایران است هر روزی سه هزار تومان اجاره آن پل تحدید شده است.

شهر در غایت صفا و تنظیم، این طرف غربی رودخانه اسلامبول محسوب می‌شود و آن طرف شرقی رود قسطنطنیه موسوم است که پایتخت دولت عثمانی است و مسجد ایاصوفی با آن انتیک‌خانه معروف که هر دو از تماشایی‌هاست در آنجا واقع است و هرچند عرض شهر چندان به نظر نمی‌آید و در بغله کوه واقع و سه طرف آن مسدود به آب است ولی طول شهر از قرار تقریر خودشان دوازده فرسخ است که گردش شهر موقوف است به فایتون. با این عظمت مردمش متدین به دین اسلام، تجار موسوی[یهودی] هم در وی فراوان، نعمات و اجناس در مغازات آن، عقول را حیران می‌نماید. تماماً متکلم به لغت ترک جغتای. دزد خفایی و جیب بر دارد فراوان. زنانشان تماماً منتقبات محجبات، سلطانشان حضرت[۱۹] سلطان عبدالرشاد، قواعدشان مشروطه صحیحه، مردمش در کمال آزادی و از پادشاه راضی، محل صدور احکام ایشان از پارلمنت کبیر که تعبیر می‌شود از او به باب عالی. در ترقی دولتشان از بابت قواعد مشروطه همین بس که در این اندک زمان برخلاف مشروطه ایران کار استبداد را به جایی رساندند که چهار دولت بزرگ اروپا به اغوای همسایه خرس شمالی اجماعاً و متفقاً یک دفعه حمله به عثمانی آوردند و تا دو سال تمام با آن دولت علیّه جنگیدند؛ به حدی که طلایع قشونشان تا شش فرسخی مرکز دولتی رسیدند. پس از قوت و شوکت مبارزان مجاهد اسلامی و همّت کلمه اسلام یک دفعه به قهقرا برگشتند و بی اختیار روی به انهزام و فرار نهادند و در وقت رجعت ایشان دولت عثمانی چنان تاخت و فشاری بر ایشان آورد که تا پای تخت هر یک عنان باز نکشید؛ ولی افسوس که مدت چهل و هشت ساعت نجومی بیشتر در چنان شهری توقف ما ممکن نشد. همین قدر شد که مناط های روسی را که در قزوین خریده بودیم در آنجا از قرار هر صد مناط به یازده لیره و نیم تبدیل به لیره عثمانی نمودیم و این یک دستگاه ساعت سکسوف با یک عدد قطب معتبر و دو دست لباس احرام از چلوار که عرض آن دو ذرع و یک شبر تمام بود، از قرار زرعی سه قران تهیه نمودیم. بعد از بلیت کشتی روسی از اسلامبول به بیروت از قرار هر نفری سه لیره مأخوذ شد.

[۲۰] پس در اوّل زوال ظهر روز یک شنبه ۲۶ شوال برای ورود به کشتی در قایق دولتی از قرار هر نفری نیم مجیدی کرایه قرار گرفتیم و قایق حرکت کرد. از آن[جا] که بارگاه کشتی روسی تا یک فرسخ از ساحل دور بود قایقچی‌ها برای آن که کرجی را به سهولت و تندی به توسط بادبان ببرند رسید به حیدر پاشا که آن طرف دریا بود. تماشاها نمودیم. از آنجا گذشت، کرجی رسید به التقاء بغاظین که یک بغاظ[بوغاز] مسافت ۹ فرسخ از بحر اسود منشعب و یک بغاظ دیگر هم قرب ۹ فرسخ از بحر ابیض که دریای عمان باشد منشق و دولت عثمانی در سوابق ایام به چندین کرور مخارج این دو دریا را به توسط این دو بغاظ که دو رود معظم مصنوعی باشند بهم وصل نمود و التقاء و اتصاف بحرین در زیر شهر اسلامبول اتفاق افتاده که هر کس ندیده وقتی که آن همت و دولت و زحمت سلطنت را دید آن وقت می‌فهمد که سلاطین این زمان ما ایرانیان چه قدر در فکر چهار روزه تن پروری خود و در مقام ذلّت و خواری و گرفتاری ما بیچاره‌ها بودند و به این سبب مورد دعای خیر هر کس که فی الجمله به دول خارجی برخورده است، واقع گردیده‌اند علیهم ما علیهم.

باری کرجی ما به هزار زحمت با همت بادبان که اوّل ظهر حرکت کرده بود، نزدیک غروبی ما را وارد کشتی نمود. اما چه کشتی که بلاتشبیه یک قصر شش درجه که برخلاف کشتی اوّل، تلافی کثافت و نجاست و رذالت اهل آن را نمود که هرچه[۲۲] تعریف شود کم دارد. کشتی نبود بلکه یک شهر معتبر بود که تمام لوازمات در او حاضر ومنازل پاکیزه وسیع معتبر، اتاقهای ظریف پاکیزه، بارکشتی منحصر به‌حاج، آن هم اکثرش از خواص. اجزای کشتی در کمال رأفت و انسانیت، جای هر کسی در کمال وسعت و نظافت به نحوی اسباب خوشوقتی در آن کشتی مهیا شد که تمام مدت وقوف در وی تمامی شبها مجلس اقامه عزای حضرت سید الشهدا برپا.ساعت از دوی شب گذشته، شروع به منبر می‌شد، چهار پنج روضه خوان معتبر که پست‌ترین و آخرین ایشان این بی بضاعت بود تا ساعت پنج، مخلوق را مستفیض می‌نمودند.

جماعتی از حاج خراسان که حمله‌دار ایشان حاج غلامرضای خراسانی بود، یک نوعی با ماها اتحاد و خصوصیت پیدا کرده بودند که تا مکه معظمه همه جا و همیشه با هم بودیم، خصوصاً حاجی میرزا علیخان عطار خراسانی که جوان بسیار بسیار شایسته و معمم و همه چیز تمام زیاده از دیگران به این بنده اظهار عقیدت می‌نمود.

بالجمله کشتی در لیله دوشنبه ۲۷ شوال از بندر اسلامبول به سمت بیروت حرکت نمود. معبر کشتی تا یکی دو- منزل منحصر شد به بغاظ که عبارت از رود بزرگ منشق از بحر ابیض باشد. در تمام این مسافت، در دو طرف بغاظ وجب به وجب سنگرهای محکمِ مستحکم با عساکر منصوره عثمانی و توپهای قلعه افکن حاضر و آماده مشاهده گردید. دول اربعه اروپ را عبور از این بغاظ و سنگرها عاجز و مأیوس ساخت. دو ساعت از آفتاب روز سه شنبه ۲۸ بالا آمده بود که کشتی رسید به منتهی الیه بغاظ که دامنه بزرگ دریای سفید باشد که در آنجا قرب ده فروند کشتی جنگی عثمانی با استعداد و قورخانه‌جات و عساکر حاضر و آماده که پرنده را از آنجا بدون اجازه عبور ممکن نبود.[۲۳] پس در کمال احترام به ماها سلام نظام دادند.

[بندر بیروت]

در طلوع آفتاب روز جمعه، دویم ذی قعده، رسیدیم به بندر بیروت و در آن موقف به حکم قانون دولتی، از بابت فوت دو نفر از عامه، علامتِ زرد به کشتی راست نمودند و به عنوان قرنطینه، کشتی را با حاج تا ۲۴ ساعت توقیف نمودند. در روز پنجم طبیب دولتی از بیروت آمد و تمام آحاد خلایق را فرداً فرد ملاحظه نمود. آن وقت اجازه خروج داد. و از آن[جا] که حواصل[حوصله] حاج از مکث در کشتی تنگ، لذا در وقت اخراج خیلی به هم مزاحمت دادند. در همان بین هم بعضی از فواکه؛ از قبیل انگور و انار برای فروش حاضر شد. دو قروش برای انگور و انار دادم. سه عدد انار که تخمیناً هر یک بلااغراق بیست تخم می‌شد با دو چارک خودمان انگور تازه دادند که گویا هرگز آن نوع انار و انگور را نوبر نکرده بودیم و به قدر ثلث آن انگور و انار بیشتر خورده نشد.

بعد از اینکه از هر نفری ربع مجیدی گرفته وما را به شهر بیروت کنار آوردند، وقتیکه ملاحظه شهر و نعمای آن را از همه قسم نمودیم، همه عالم را فراموش نمودیم. فی الحقیقه کسی تا بیروت ومضافات و انواع نعمات و اقسام فضایل و فواضل و صنایع و علوم آن شهر والفوی[؟ کذا] و اجتماع همه قسم فواکه را در فصل واحد که در باغات و بوستان‌های آنها حاضر بود سیاحت نکند، معنی بهشت دنیا را نفهمیده، به هرچه وصف کنم از خوبی و ارزانی و طراوت و پاکیزگی، باز از هزار افزون است اما چه فایده که برای ما وقوف کامل که سیر صحیح بشود در آن شهر تماشایی ممکن نشد. تخمیناً سه ساعت بیشتر توقف نکردیم که ماشین[۲۴] به راه شام حرکت کرد. مع هذا در آن قلیل زمان، خیلی سیاحت کردیم. فاصله شهر که در کنار ساحل بود تا ییلاقش نیم فرسخ کمتر بود. در تمام اطراف و اکناف آن به قدری که چشم کار می‌کرد از نشیب و فراز و سهل و جبال، یک شبر بایر و بی نفع دیده نشد. بادنجان‌های مرغوب، لیموی عمان، غوره رطب مانند، بالای درخت انگور به مو آویخته، فالیزه در بوستان از همه جور، انارهای شیرین بسیار بزرگ ارزان، یکی یک شاهی؛ وَ فیها ما تَشْتَهیهِ الأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الأَعْیُن

[ورود به دمشق]

یک ساعت از ظهر گذشته بود که در ماشین از قرار هر نفری دو مجیدی تا به شام که قرب سه چهار منزل مسافت بود، قرار گرفتیم. تا روشنایی روز داشتیم چه سیاحت‌ها که از وصف خارج است نمودیم. بعد از چهار فرسخ ماشین رسید به پای کوه لبنان. قرب یک فرسخ و نیم ارتفاع کوه، تمام نقاط راه معموره و ساختمان، عساکر مواظب خط راه همه جا دسته به دسته حاضر.

یک ساعت از شب گذشته بود که رسیدیم به قله لبنان. تمام نقاط کوه به آن عظمت معموره، درخت‌های سرو کوهی ترتیب شده و موهای دیمی نشانده که عقل حیران می‌ماند! صد حیف که ظلمت شب لذت سیاحت بعد را بر ما حرام کرد. دیگر چیزی را نتوانستیم ببینیم تا آن که دو ساعت مانده بود به صبح که وارد استانسیون شهر شام شدیم.

قرب یک ساعت در مهمانخانه معطل ماندیم. بعد به اصرار سید توفیق، آن بی توفیق شامی که مدعی تشیع بود، در فایتون از قرار هر نفری ربع مجیدی در محلّه معروفه به محله خراب شام به منزل یکی از کسان مشارالیه ورود نمودیم، از قرار هر شبی دو قران و نیم اجرت منزل نمودیم. حیاط بسیار خوب. حوض‌های متعدد. آب های جاری بسیار سرد و گوارا، نزدیک بازار. هوای بسیار خوش، منزل خالی از اغیار. بسیار راحت شدیم. از زحمت راه و خستگی و کثافت[۲۵]

درآمدیم. از فرقِ سر تا پا را تطهیر نمودیم. حتی فرش و رختخواب را از بابت احتیاطی که در کشتی پیدا کرده بودند، شستشو نمودیم. آن وقت به زندگی پرداختیم. چه نعمت‌های فراوان ارزان که درآنجا نایل شدیم وچه تماشاها که در شام خراب نمودیم، به خصوص مسجد جامع شام که معروف به مسجد یحیی و زکریا است و قبر آن پدر و پسر در آنجا محل زیارت است. فیالواقع به حسب صفا و وسعت و زینت، اول مسجد عالم است. ظاهراً بنایش همان بنایی است که ولید بن عبدالملک اموی نهاد که خراج هفت ساله شامات را صرف بنای او نمود.

در یک گوشه آن مسجد، بقعه مزینه مشاهده شد. گفتند بقعه رأس الحسین است. وقتی که به زیارتش مشرّف شدیم که اوّل زیارتگاه ما بود. از بابت مشاهده خون مقدس که در آنجا چکیده شده بود و الیوم نیز از پشت شیشه منصوبه به پنجره فولاد مشهود بود، حال بی‌اختیاری به ما از کمال رقت دست داد. فی الحقیقه بوی مقدس حسین علانیه از آن مکان شریف استشمام می‌شد. این بود که بی اختیار ضجه واحسیناه از ماها بلند گردید و نظیر آن حال فردا صبحی به ماها دست داد که به زیارت قبر مطهر حضرت رقیه خاتون بنت الحسین- علیها و علی أبیها السلام- که آن هم در طرف غربی مسجد در یک گوشه با رواق بسیار مزین و گنبدهای طلای عالی واقع بود، مشرّف شدیم.

بعد از تشرّف به آن آستان مقدس، از بابت اینکه گویا هنوز هم آواز «وا أبتاه مَنِ الذی ایتمنی علی صغر سنی و واغربتاه» از قبر مقدسش به گوش معنی استماع می‌شد و بوی یتیمی وغریبی علانیه استشمام می‌شد که دوباره بی‌اختیار شدیم[۲۶] وشیون واسیدتاه بلند نمودیم.

و ازجمله دیدنی‌های شام حمامش بود. وقتی که به حمام رفتیم، از بابت وضع تنظیف و تطهیر و تثویر آن، که از مشک و زعفران عجین شده بود و شیرهای مجرای آب داغ و گرم و نیم گرم و سرد و وضع تراشیدن سر و نظافت اصل حمام خصوصاً ترتیب رخت کندن و پوشیدن عقل را حیران ساخت؛ هرچند از هر جهت هر نفری سه قران دادیم، ولی یک کرور لذت بردیم. فی الواقع به کلی از کثافت و کسالت درآمدیم.

[محمل مقدس نبوی]

پس در روز دوشنبه، پنجم ذی قعده اعلان دادند که فردا صبحی باید محمل مقدس نبویصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از شام به مدینه حرکت نماید و فی‌الحقیقه تماشای حرکت دادن حمل مقدس لازم و برای نادری از حاج اتفاق می‌شود. پس در صبح روز ششم برخواسته و به رفاقت و دلالت صاحب‌خانه برای تماشای حرکت جمل به خیابان ماشین شتافتیم.

با آن که اوّل صبح به خیابان رسیدیم از کثرت ازدحام عام تماشاچییان از هر ملل و هر مذهب از اعالی و ادانی از صغیر و کبیر و از اناث و ذکور از ارباب صنایع و اشراف و تجار، حتی المخدّرات و المجملات تا نیم فرسخ دو طرف خیابان از مرتبه‌های فوقانی حجرات اطراف خیابان که سه مرتبه ساختمان بود تا به سطح زمین به قدر سر سوزنی جای خالی باقی نمانده بود. قرب شش هزار عساکر منصوره عثمانیه با سلاح و استعداد و آراستگی تمام همه قاطر سوار برای تجلیل حرکت حمل صفوف نظامی بسته یک هزار موزیک‌چی مشغول شلیک موزیک و مزقان، چندین عراده توپ در اطراف چیده به وضع حرکت سلاطین با شوکت اسباب اجلال حاضر و آماده، بازارها معطل و تمام دکاکین شام مقفل.

از آن[جا] که حرکت حمل مقدس اندکی تعویق داشت، لذا دلیل[۲۷] ما را به قبرستان کبیر شام به زیارت بعضی از بقاع و قبور بزرگان که در آن مزار واقع بود دلالت نمود. چون آن قبرستان وصل به خیابان ماشین بود قبول نمودیم. پس بعضی از بقاع عالیه را در آنجا زیارت نمودیم که در لسان اهالی شام معروف به قبر حضرت سکینه و فاطمه بنت الحسینعليه‌السلام و امّ‌کلثوم از بنات طاهرات رسالت و قبر حضرت عبدالله بن جعفر و مقام حضرت سجادعليه‌السلام بود تا آن که توپ حرکت جمل صدا کرد، فوراً خود را به خیابان رساندیم.

وقتی که از دور کبکبه حمل مقدس و کجاوه حضرت رسالت نمودار شد و به شکوهی هویدا گردید و به جلالی نمودار شد، گویا معاینه وجود اقدس احمدیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فعلًا در او جلوس دارد و کأنّه نوری از آن محمل مقدس به آسمان تابان است. قرب چندین هزار تومان جواهرات به پرده محمل که پرده سبز ابریشم و اصل محمل پکپارچه از چوب و به شکل مخروطی صنوبری بالا رفته و بر بالای آن شکل مخروط قبه از طلا منصوب و بر شتر حامل آن کجاوه از جهاز و طوق و گردن بند چه زینتها به کار برده و چند نفر از مشایخ از سید و عالم در پیش و پس آن محمل به چه آراستگی و جلال سوار، شکوه اسلام و آیین مسلمانی در آن وقت مشاهده شد که فی الواقع دولت علیّه عثمانی حق عظیمی از بابت تجلیلات این شعایر اسلامی بر تمام اسلامیان دارند.

قرب نیم ساعت نجومی از بابت حرکت حمل که به تأنّی و وقار می‌آمد، تماشای کامل نسبت به حامل و محمولٌ علیه نمودیم که فی الحقیقه دیگر در مدت عمر چنان سیاحت و لذّت نبرده بودیم و نخواهیم برد.

قرب سه هزار عسکر مستعد، مسلّح، سرتاپا غرق فشنگ، با تفنگ، سوار قاطرهای مخصوص، با چند عراده توپ قلعه فکن که برای حفظ و احترام خصوص حمل مقدس از جانب دولت معین بودند، حرکت نمودند. تا نزدیک ظهر سرگرم تماشای حمل بودیم. وقت ظهری رجعت به منزل نمودیم.

[زیارت مرقد حضرت زینبعليها‌السلام

بعد از صرف ناهار و فی الجمله استراحت، آن وقت دو عراده فایتون که عبارهٌ اخرای کالسکه باشد کرایه در دو مجیدی برای ایاب و ذهاب[۲۸] نمودیم و به تقبیل آستان مقدس حضرت عصمت آیت، خاتون قیامت حضرت زینب بنت فاطمهعليها‌السلام که از شهر دمشق شام به سمت غربی تا آنجا تخمیاً چهار میل راه بود روانه شدیم.

وقتیکه از شهر خارج شدیم چه تماشاها که در آن قلیل مسافت از خضرت بوستان‌ها و باغات و آبهای جاری خصوصاً از درختهای زیتون مجلسی که سرتاپا زیتون داشتند و خدا در قرآن تعریف آن زیتون را می‌فرماید نمودیم.

وقتیکه به بقعه طاهره که دارای گنبد طلا بود و تا سه میل راه برق می‌زد رسیدیم، آن مکان و محل را از میامن آن هیکل عصمت چون بهشت مجسم یافتیم. یک آبادی بسیار قشنگ با صفای مختصری، دارای آب و هوای خوب، تفرّجگاه مرغوب، خصوصاً رواق مطهر که از کثرت تزیین و زیادتی آیین، از همّت تجار غیرتمند شیعه و از برکات و افاضات آن حضرت که علانیه روایح قدسیه کریمه حضرت مرتضی در او استشمام می‌شد، افاضه حیات جدیده به ماها گردید. بدون اختیار به مجرد تشرّف به رواق مطهر، تا چشم به مرقد منورش افتاد شطری از مصائب جانگداز آن حضرت به طریق روضه شروع و صدای شیون از در و دیوار رواق مقدس بلند شد و همان ساعت یکی از رفقای ما که مبتلا به یک مرض مزمن در اسافل اعضا بود و از استعلاج آن مأیوس بود، متوسّل به ذیل آن حضرت شد. هنوز پا از آستانش بیرون ننهاده شفا حاصل نمود.

بعد از ادای مراسم عبودیت و زیارت با کمال تأسف رخصت مراجعت حاصل کرده، وقت غروبی به منزل آمدیم و بر حصول چنان فوز عظیم، آن شب را شکرها نمودیم. آن شب را که لیله سابعه شهر ذیقعده بود، حاجی محمد حسن گلینکی با صاحبخانه سید توفیق نام، برای تحصیل بلیت خط آهن به ماشین خانه رفتند. یک لیره را هم حضرت حاجی به باد داد و کاری هم نساخت. دو مرتبه آقای حاجی نقیب همان شب را قبول زحمت فرمودند[۲۹] بلیت خط راه آهن حجاز را که تخمیناً از شام تا مدینه منوره چهل منزل تحدید شده بود از قرار هر نفری چهار لیره مأخوذ داشتند.

و از الطاف نامتناهی الهی که به ما بینوایان در شام موهبت شد، این بود که به توسط حاجی های سمنان که با ما در یک محوطه هم منزل بودند به مقاطعه مخارجی دو حمله‌دار معتبر متدین با انصاف که یکی حاجی باشی نام اصفهانی الأصل و نجفی المسکن و دیگری حاجی عباس حمله‌دار کاظمینی که با هم شریک و دارای اجزای عدیده بودند و هر دو از معاریف و دارای اسم و رسم و تشخص و نوکر وملازم و سالهای دراز شغلشان مقاطعه حاج ایران بود، در آمدیم. به این معنا که قرار شرعی با ایشان داده شد که تمام زحمات و خدمات راه ما از شام تا مدینه و از مدینه تا به مکه معظمه تا روز ختم عمل که دوازدهم ذی حجه باشد، تمام لوازم در عهده ایشان بوده باشد؛ مثلًا تحصیل منزل در مدینه و کرایه منزل آنجا و بعد هم تهیه شتر برای سواری و کجاوه با لوازم آن حتی روپوش کجاوه و حمل‌دار و جمال و مشعل و چادر و هیزم و مشک‌های آب و اخوه اعراب و کرایه منزل مکه تماماً با ایشان و ماها هر نفری از بابت سرنشینی شتر از مدینه به مکه تا روز مزبور ۹ لیره به ایشان بدهیم و از جهت سواری کجاوه در آن مدت یازده لیره کارسازی نماییم. با این تفصیل اجرای صیغه شد و قرارنامه بین ما و ایشان گذاشته و هر نفری دو لیره هم به ایشان قبل از وقت دادیم. و من بنده که دو حجه میقاتیکه به نیابت کربلایی عباس وکربلایی علی قلی، پسران مرحوم معصوم علی خودکاوندی در ذمه داشتم، دو نفر نایب صحیح متدین در همانجا گرفته و صیغه خوانده، به هر نفری هم دو لیره دادم. پس بعد از اتمام امر مقاطعه که نوعی مطمئن و راحت شدیم.

[حرکت از شام به حجاز]

قبل از طلوع فجر، روز هفتم ذی قعده، دو عرّاده فایتون[۳۰] برای حمل ما و اثقال ما در دم در حاضر شد. پس به توسط ملازمین مقاطعین مرقومَین قبل از طلوع صبح هشتم به خط ماشین حاضر شدیم. بعد از ادای فریضه صبح و شرب چای در اوّل طلوع آفتاب که ماشین بنای حرکت را گذاشت، از بابت ازدحام و اجتماع حاج، هرچه خواستیم تحصیل منزل درآن ماشین نماییم ممکن نشد. بعد از حرکت ماشین اوّل به فاصله دو ساعت دیگر ماشین ثانی خواست حرکت کند. ملازمین مقاطعین به هر وسیله بود برای ما تحصیل اتاق دربسته شایسته نمودند و محمولات ما را هم به ماشین حمل دادند. بعد خودمان هم قرار و آرام گرفتیم.

یادگاری که از شام خراب برای خودمان تهیه نمودیم این بود که سه نفر دندان مصنوعی این بنده و چهار نفر حاجی نقیب و یک دهان مرحوم حاجی محمد حسین واعظ از دندان ساز معروف شام که مشهود به ولد درویش بود از قرار هر دندانی ربع مجیدی که دو ریال خودمان باشد خریداری کردیم و خود را لجام زدیم که هنوز هم حاضر است. شرحی از آن جوان دندان ساز که در نهایت تربیت و محاسن اخلاق و سنی مذهب، تازه آثار سبزه خط از رخسار عدیم المثالش که عاشقان جمالش چنان که از خواتین مجلّله شام در آن یکی دو روزه مشهودِ ما شد فوج فوج بی پرده و پروا به بهانه های مختلفه برای ادارک وصالش، نه یک، نه صد، هزارها، دارم که مجمل تحریر و بسط زیاده از این نیست.

در هرحال دو ساعت از آفتاب روز هفتم بالا آمده بود که از شام به سمت حجاز به توسط ماشین آهن حرکت شد. از جاده معروفه به «تیمور یولی» که حرکت کردیم، بعد از گذشتن یک مرحله ازشام، دیگرآثار معموره دیده نشد جز کبیر[کویر] و شورَکات و داغستان و بوادی[بادیه‌های] هولناک، مگر همان خط راهکه دررأس هرچهار فرسخ منزلهای استانسون معتبر با عسکر به جهت حفظ جاده از جانب دولت دیده می‌شد.[۳۱] تا آن که صبح پنج شنبه، هشتم ذی قعده رسیدیم به استانسون شهر معان که در شانزده منزلی شام در کنار خط راه واقع بود. در آن مهمانخانه همه قسم از لوازم مأکولی ومشروبی را در کمال وُفوری و ارزانی حاضر و آماده دیدیم. قدری از کسالتِ بی‌چیزی درآمدیم.

بعد از حرکت از آن منزل باز از دو طرف جاده غیر از بیابان قفر لم یزرع و کبیر[کویر] وسراب چیزی دیده نشد تا آن که وقت نماز شام رسیدیم به استانسون، محاذات تبوک که در هفده منزلی مدینه واقع است. در آنجا ماشین از برای تعشّیِ حاج، قرب نیم ساعت توقف کرد. در آنجا نیز همه قسم ملزومات حاضر بود؛ خصوصاً رطب تازه از نخل چیده که در آنجا نوبر شده، ولی آب بسیار بدی داشت که ابداً قابل شرب نبود و هوا هم در نهایت گرمی وخشکی بود.

شهر تبوک محسوس نمی‌شد. گویا در یک میلی جاده مکان پستی به سمت غربی واقع بوده است. با وجودی که آن مهمانخانه تبوک قانوناً جای قرنطینه حاج بوده و همه ساله رسماً حاج را در وقت عبور لااقل پنج شبانه روز در آنجا نگه می‌داشتند، از الطاف خدایی ما را در آنجا بیش از نیم ساعت معطل نکردند که ماشین به راه افتاد؛ ولی اعراب بدوی در دو طرف خط ماشین از اناث و ذکور مانند جانورات آدمخوار به اشکال مختلفه حتی الکلب و الخنزیر به عنوان تکدّی به طوری حمله به ماشین می‌آوردند که ما را به گمان آنکه باید ماشین و ما را ببلعند؛ یعنی فی الحقیقه[اگر] جلوگیری عساکر مواظبین ماشین نمی‌شد ماشین را می‌خوردند تا آنکه وقت نماز صبح روز جمعه نهم رسیدیم به استونسون، محاذات مدائن حضرت صالحعليه‌السلام که در آن نقطه از بابت بیچارگی که از بابت حاجت به آب پیدا کردیم، آب گرم متعفّن را از آن اعراب کذا وکذا خریداری نمودیم. ناچار رفع حاجت نمودیم. بعد ازحرکت ازآنجا کوه‌های بزرگ بسیار مطوّل[۳۲] از اطراف مشاهده و تمام آن بیابان سنگستان غیر از درخت‌های مغیلان و تل‌های ریگ و مخروبه و جاهای هولناک مهیب که محسوس و مشهود بود که به عذاب الهی خراب شده‌اند، حتی آن کوهی که حضرت صالحعليه‌السلام ناقه از وی بیرون آورد، دوباره فصیلش به آنجا غایب شد، مرآی و محسوس ما بود. پس در رأس هفت مرحلگی مدینه، ماشین موقوف نمود.

بعضی ازحاج برای ادای صلات مغرب، حسبالعاده از ماشین خارج شدند. بین الصلات ایشان، ماشین‌چی بی‌انصاف بی‌فرصتی نمود، سوت اعلان حرکت ماشین را کشیده و ماشین به راه افتاد. هشت نفر مردانه و یک نفر زنانه خر مقدسی نمودند نماز را نشکستند. لذا از سواری ماشین باز ماندند. ماشین‌چی هم متعرض ایشان نشد و در آن نقطه ماندنی شدند. دیگر نفهمیدیم که کارشان به کجا رسید.

اما امان از وحشت آن بیابان! از دوطرف خیابان که اگر فی الجمله به اطمینان آن عساکرِ مواظب خط راه، که در هر مرحله مستعداً حاضرند نباشد، از بابت مشاهده آن کوه‌های سیاه وصحرای سوخته و برشته معذّب شده، بی‌گیاه و جبال محل خروج ناقه و ملاحظه آن اعراب سیاه بی‌شمار آدم خوار گرسنه ریخته و پاشیده در دو طرف خط راه، انسان دقیقه زهره می‌بازد. با همه این احوال باز وبال ناشکری دامان حاج را گرفت که قانوناً بایستی در شب شنبه دهم ماشین حتماً به مدینه ورود نماید. از آنجایی که دو سه روز قبل اعراب دزد حربی ریخته بودند ماشین را هر چیز نچاپیدند[۳۳] ولی قدری عسکر را اذیت کرده و خط راه را هم بر هم زده بودند، به مدینه اعلان شد، چند فوج عسکر برای دفع ایشان و انضباط جاده مقرّر و مأمور شد. فوج فوج می‌آمدند. پس احتیاطاً به ملاحظه هرزگی اعراب که مبادا در شب جلو ماشین را بگیرند و صدمه به اهل ماشین زنند، فوراً از مدینه اعلان آمد که باید ماشین در سر دو مرحلگی توقف شود. حرکت نکند تا روز شود. پس در استونسون دو مرحلگی فوراً ماشین توقف کرد و امر شد که حاج راحت کنند و به فکر لوازم شب باشند.

چه بگویم که در آن شب بر ما چه گذشت! علاوه از آن که با حضور یکی دو هزار عسکر مستعد با توپ و استعداد که مثل پروانه اطراف حاج کشیک داشتند، مع هذا از ترس اعراب تا صبح چون بید لرزان بودیم. در آن شب ابداً تحصیل قطره‌ای از آب گرم شور و شیرین برای احدی ممکن نشد. تماماً به آبی[شاید: بی آبی] صرف نمودیم.