دو سفرنامه حج

دو سفرنامه حج0%

دو سفرنامه حج نویسنده:
گروه: کتابخانه تاریخ

دو سفرنامه حج

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: رسول جعفریان
گروه: مشاهدات: 5512
دانلود: 3114

توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 51 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5512 / دانلود: 3114
اندازه اندازه اندازه
دو سفرنامه حج

دو سفرنامه حج

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

در جده‌

آن روز تا عصری دچار سواری شتر در آن هوای گرم و بیابان قفر از گرسنگی شکم‌ها به پشت چسبیده و از تشنگی و بی‌آبی لب ها تفتیده با گرد و غبار و حال پریشان وارد شهر جده شدیم. در خانه شیخ جعفر نام شافعی منزل نمودیم. وقتی که بدی آب و هوای آن شهر و خشونت مردم آنجا را دیدم اهل مکه و مدینه فراموش شد. «از دوزخیان پرس که اعراف کدام است».

حاج صنعا و یمن و حبشه و هند و زنگبار و غیره روی هم ریخته، منتظر حضور کشتی. میکروب وبایی محسوس، همه چیزش متعفّن و گران. آبش بسیار گرم و نیم شور و تلخ. مع هذا این به بهای جان. شب نوزدهم که سیزده تیرماه قدیم بود از کثرت گرما تا صبح مانند مرغ سرکنده پر و بال زدیم. از بدی آب و هوا و اهلش. به هرچه وصف کنم از هزار افزون است[۵۷] در شب هیجدهم لیله عید سعید غدیر خم از کثرت تلخی به واسطه گرمی هوا ومدمنت انحراف نداشتیم برما چه گذشت.

روز هیجدهم بیچاره حاجیامین الشریعه با حال پریشان و متعلقان به جدّه ورود نمودند. پس مُصراً بلیت کشتی اسلامبول برای ایشان در پنج لیره مأخوذ شد وایشان روانه نمودیم. حرکت خودمان از بابت اختلاف آراء رفقا به تأخیر افتاد. چهار پنج نفر از ما اتفاق نمودند که از راه اسلامبول معاودت نمایند. من بنده با دو نفر دیگر جداً مهیای عتبات عالیات شدیم. توفیق رفیق با فئه قلیله گردید. به مفاد( کَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثیرَهً ) حقیر بدون تردید بلیت کشتی بصره را از برای خود[و] دو نفر دیگر از قرار هر نفری شش لیره از جدّه تا بصره مأخوذ داشتم. رفقای دیگر نیز بعد از مشاهده این تصمیم ایشان نیز همّت نمودند مهیای راه بصره گردیدند تا اتحاد ماها محکم شدند دو فروند کشتی از حاج پر شد و حرکت نمود. لاجرم ما در کشتی سیم «بدری» نام محمول شدیم.

پس در روز جمعه بیست و دوم از عنایت ازلی به عزم زیارت قُباب طاهرات ائمه عراقعليهم‌السلام از منزل به نیم مجیدی کرایه، خود را به کشتی رساندیم. اما وقت خروج از شهر به بهانه تعداد رؤوس و دیدن طبیب دولتی ما را در یک سرای ضیقی معطل نموده قرب سه ساعت چنان فشاری خوردیم که نزدیک شد تلف شویم.

باری بعد از ورود به کشتی پوسیده از حال افتاده عرب که به کلّی مندرس و روی به انهدام آن هم در یک مکانی منزل نمودیم که متصل به آتش خانه و در خفگی و گرمی معاینه گرمخانه حمام های داغ شهر که جای تنفّس ممکن نبود محمول کشتی منحصر به حاج قرب سه هزار جماعت ولی تلافی بدی مکان و گرمی هوا[۵۸] را مهربانی و خوشرفتاری و مسلمانی اجزاء کشتی که چهار کاپیتان داشت نمودند. هر ساعت سرپرستی و احوال پرسی از آحاد حاج و روزی چند مرتبه طبقات کشتی را تنظیف و تبخیر ادویه معطّره مُزیل عفونات می‌نمودند. طبیب جوان حاذق مسیحی دمی هم داشت که فی الواقع اعاده جان به قالب موتی می‌نمود. چنان چه مجاناً چند نفری که مُشرف به موت شدند بعضی از جراحت اعراب، بعضی از اسهال، یکی از بابت حبس بول به سهولت معالجه نمود که اسباب حیرت شد. ولی بعد از جلوس در کشتی تا قرب پانزده شبانه روز به واسطه حدّت گرمی هوای حجاز و بخار کشتی و بدی آب که به نوبه و میزان به هر نفری در صبح و عصر قرب چهار کروانکه آب شیرین گرم می‌دادند. یک قیامت طی کردم در این مدت. نه به اکل و شرب صحیح توانستیم، نه راحت دیدیم. در واقع مغز استخوانها گداخته گردید و دوباره رویید.

بالجمله در روز سیم حرکت کشتی در آن دریای بی‌پایان عمان که به یک اعتباری محیطش می‌گفتند که جانوران بحری از قبیل سگ ماهی و غیره علناً دورتا دور کشتی را داشتند و منتظر جثه آدمی بودند و آن دریا ظاهرا به اغلب نقاط عالم راه داشت.

کشتی رسید به باب اسکندر که در میان دریا جایی بود که دو طرف آن کوههای سنگ بسیار قشنگ که گویا مصنوعی را می‌ماند و معبر منحصر بود به وسط آن کوهها که اگر کشتی خطی از میزان قطب خود تخطی می‌کرد دچار کوه سنگ و قطعاً متلاشی می‌شد که بایستی در کمال احتیاط از آنجا بگذرد. آن هم در روز، کما آن که در چند سال قبل یک فروند کشتی حاج وقتی خواستند از آن مکان بگذرند چون شب ظلمانی بود و کاپیتان هم به واسطه کثرت شرب مخمور و بی حال، راه قطب را خطا کرد. کشتی به سنگ خورد. شکست. قرب هشت صد نفر غرق دریای فنا شدند. اقلّ قلیلی جان در بردند. لذا به همان ملاحظه دولت عثمانی در آنجا قراولخانه ساخته تا علامت باشد.

[۵۹] و مواظب های دولتی هم حاضر، کمال مداقّه را در حفظ سُفُن داشتند. پس در کمال احتیاط کشتی از آنجا گذشت.

در روز چهارشنبه رسید به بندر عدن متعلق به دولت انگلیس ملعون که واقعا شهر با تماشایی از دور به نظر می‌آمد. کشتی یک روز تمام در آنجا به جهت آب گیری و تهیه ذغال سنگ وقوف نمود. در بین حمل ذغال دو نفر حاج ترک در میان کوچه صفحه بالای کشتی به زیر گونی‌های ذغال ماندند. یکی فوت کرد. دیگری جان دربرد.

پس همه نوع لوازم مأکولی و مایحتاج هم از عدن به کشتی رسید. حاج راحت شدند. از جمله حصیرهای نازک الوان، جان نمازی، قرب دو زرع و یک زرع نیم از قرار هشت قروش تا شش قروشی به جهت فروش از عدن آورند. اعراب حاج، برای سوقات خیلی تهیه نمودند. وقتی که از آنجا حرکت شد تا قرب هشت شبانه روز بغیر از آب شور دریای عمان و آسمان چیزی از سواد و ساحل از هیچ طرفی مشاهده نگردید. کشتی هم بسیار سست راه و ضعیف العنصر در کمال آرامی مثل الاغ لنگ راه می‌پیمود. از بس که اسقاط بود. چاره جز مدارا نبود. زیرا که در دو سال قبل ممنوع از کار شده بود و این یکی دو سال هم به قوت رشا و تمنّا دایر بود، لذا ما یحتاج حاج باز رو به نقصان نهاد و حوصله ها هم از بابت طول مکث خیلی تنگ شد. کمال لطف الهی که مورث شکر بی‌منتها بود این بود که در این مدت آثار طوفان[مشاهده] نگردید و الّا امکان نداشت که عادتاً چنان کشتی، سالم بیرون رود کما آن که در مراجعت از بصره به موجب خبر تلگرافی انقلابی غرق آن دریای عظیم شد.

باری در روز چهاردهم جلوس ما کشتی رسید محاذات بندر عباس که متعلق به ایران ما بود و از دور تماشا کردیم. از آنجا هم بدون وقوف و معطلی گذشت تا آن که رسید به جبل السلامه که عبارت از دو قطعه کوه سنگ در وسط دریا و معبر منحصر[۶۰] به وسط آنها و آن کوهها را به مناسبت آن که هر کشتی که از طرف جده تا به آنجا خود را رسانیده عادتاً از خطرات غرق و کسر محفوظ می‌نماید، لذا آن کوهها را جبل السلامه می‌گفتند. این بود که در آن نقطه، احساس فرح و خرسندی زیادی در اجزاء کشتی شد.

فردای آن روز که یوم ششم محرم بود، کشتی رسید به بندرگاه لنگه که شهر بسیار ظریفی واقعه در طرف جنوبی دریا، مردم آن تماماً شیعی مذهب و فارسی زبان. شهرش از مضافات فارس، متعلق به ایران، قرب یک صد نفر حاج برای آنجا از کشتی خارج شدند. عادتاً از لنگه، غالب لوازم و ضروریات معایشه حاج را وارد می‌ساختند، ولی در آن که اوقات از بابت اشتغال به عزاداری سرور شهیدان، کسی از اهل شهر اقدام به فروش چیزی نکرد. وقت عصری کشتی از آنجا حرکت نمود.

پس در روز شانزدهم جلوس ما که شنبه هشتم محرم باشد کشتی رسید محاذات زبیر که یک قصبه ظریفی از دور به نظر می‌آمد و متعلق به دولت عثمانی بود و خیلی از حاج عرب در اینجا خارج شدند. این زمان از بابت تمام شدن ملزومات و نرسیدن بَدَل ما یتحلّل از بندرات از برای همه چیز بسیار به حاج سخت شد تا به حدّی که فریاد واجوعا از اکثری بلند گردید و مِن الاتفاق کشتی هم شب راه را خطا رفت و در میان دریا حیران بود تا آن که با هزار ترس و لاحول و کشمکش رسید به دو فرسخی بندر بحرین که در آنجا هم بغتتاً از بابت مد و جزر آب کشتی به گل نشست. پس قرب یک صد و پنجاه نفر در آنجا از ترس پیاده شدند و به بحرین رفتند و خلاص شدند.

کشتی هم تا دو ساعت از روز دوشنبه تاسوعا بالا آمده مثل الاغ پیر در وحل[گِل] فرومانده حرکت نمی کرد و مقارن آن حال طبیب دولتی هم از بحرین آمد. حاج را ملاحظه کرد و اجازه حرکت داد و رفت. بعد از اندکی از الطاف الهیه کشتی به قوّت قهریه بخاریه به راه افتاد. از آن که مکث در کشتی از جده تا آنجا برخلاف عادت بیست روز کشیده بود تمام لوازم زندگی هم تمام شده بود. آب گرم شیرین بی‌مایه هم به پیمانه می‌رسید.[۶۱] گوشت گوسفند به حقه‌ای یک تومان خریده می‌شد. ذغال هر حقه سه قران به حاج بیچاره فروخته می‌گردید. و قس علی هذا فعلل و تفعلل. و کذا تبدیل و تطهیر هم غیر ممکن. چرک و شپش سرتاپای مخلوق را فرو گرفته. حال تصور شود که بر حاج بیچاره که با همه این احوال دسترس به جایی ابداً ندارد چه خواهد گذشت. طوری صعوبت حال و پریشانی حواس و انقلاب احوال به آحاد ناس احاطه کرده بود که با آن غیرت تشیع و محبّت مکنونی و عصبیت فطریه ایام عاشورا یکسر وظایفش از نظرها محو شد. احدی به یاد عزاداری نیفتاد مگر آن که چند نفر حاج انزلچی این بنده را دعوت کرده، محض تیمّن و تبرّک در صفحه بالای کشتی چهار پنج مجلس موفق به روضه خوانی گردیدم و چهار پنج مجلس هم به خواهش رفیق شفیق خودمان جناب حاجی سید جلیل به موجب نذری که کرده بودند مشغول شد. تا آن که در شب عاشورا یک انقلاب حال قهری در اهل کشتی حادث گردید. مخصوصاً جماعت اعراب و سینه زدن و مرثیه خواندن کشتی را به اضطراب آوردند و از اثر عاشورا آن شب دریا هم انقلابی پیدا کرد، ولی زود آرام شد.

فردا که روز سه شنبه عاشورا باشد کشتی رسید محاذات بندر بوشهر که بایستی حتماً لوازم حاج از آنجا برسد. آن روز هم چون شهر را بالتمام بسته و توقیف کرده، مشغول لوازم مصیبت داری بودند با آن که کشتی تا عصری هم معطل ماند ابداً اثری از شهر نشد. این مسأله مزید احتیاج و اضطراب حاج گردید. دیگر احدی دارای هیچ اقل ما یقنع نبود، ناچار به جبر اجباری تا آن که لیله چهارشنبه باز دایم کشتی حرکت کرد. در روزش که روز بیستم جلوس ما در آن کشتی نحس بود رسید به شطّ العرب به آب شیرین.

وقتی که وارد شط شدیم از بابت خضرت و نظارت و تماشای دو طرف شط و گوارایی آب وهوای خوش، صدمه بی چیزی و اضطراب به کلی مرفوع گردید. جان تازه[۶۲] حاصل شد. صدمه کشتی و خستگی و کسالت و غصه بی‌چیزی از بابت تماشای اطراف شط که معاینه در صفا و طراوت و سبزی در آن فصل چله زمستان مثل بحبوحه فصل بهار بود فراموش شد بلکه تماشای شامات و اسلامبول را هم پوشانید و این شعر به خاطرم رسید ودر آن هنگام خواندنم:

عسی الکرب الذی أمسیت فیه

یکون ورائه فرح قریب

بگذرد این روزگار تلختراز زهر

بار دیگر روزگار چون شکر آید

پس در روز پنج شنبه کشتی رسید به محاذات معموره که مشهور بود به مقام علیعليه‌السلام که در طرف شرقی شط واقع بود که مسجد آن حضرت آثارش در آنجا باقی بود. پس کشتی تا وقت ظهر توقف نمود. طبیب عثمانی آمد. تمام حاج را ملاحظه کرد و حکم به صحّت مزاج ایشان کرد. ولی از بابت قانون دولتی که رسماً معاینه جماعت حاج در آن مکان مدّت ده شبانه روز قرنطینه می‌ماندند. به این عنوان محض کمال احتیاط است و چهار ساعت نجومی ما را در آن مکان توقیف و ملبوس ما را بخور دادند. بعضی از اجزاء رنود عثمانی خواستند یک پول شلتاقی از حاج بگیرند. چنان چه در اول وهله به عنوان این که باید هر نفری نیم لیره بدهیم تا بدون معطلی و قرنطینه در جهاز عثمانی برای رفتن بغداد بنشیند. وبعضی از حاج ساده لوح مثل اهل مازندران و گیلان هم دادند، ولی ماها و بقیه ابداً مهره به طاس ایشان نینداختیم و در جهاز عرب هم که کشتی یک مرتبه در فراخور شط بود از قرار هر نفری دو مجیدی تا بغداد نشستیم. و همه قسم لوازم معیشت از بصره در کمال گرانی تهیه گردید. جناب حاجی نقیب و دو نفر از رفقا مباشر تحصیل آن شدند. حتی یک جلد خرما به قیمت خیلی سهل خریدند که خیلی به درد ماها دوا کرد. ولی هنگام خروج از کشتی اوّل برای رفتن به قرنطینه خانه از بس که حوصله‌ها ضیق شده بود در هنگام خروج چه بگویم که چه شد و تزاحم حاج نزدیک به آن رسید که در دم معبر کشتی جمعی پایمال شوند.

[۶۳] حتی بنده که رفقا جلو رفته بودند، من یک دست خورجین و یک دست بسته رختخواب با مشک آب و کوزه همین که به دم معبر رسیدم جماعت حاج اتراک بی باک چنان فشاری به من آوردند که مُغمی علیه روی زمین افتادم. یک وقت به خود آمدم که نه خورجین دیدم نه بسته رختخواب. پس خورجین را به زحمت یافتم ولی بسته رختخواب که عبا و لباده هم در او پیچیده بود و به طناب بسته شده بود مفقود ماند. هرچه معطل شدم و تفحّص نمودم نیافتم و احدی هم به داد من نمی‌رسید.( یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیه ) را مشاهده کردم. مأیوسانه به قایق نشستم. وقتی که به قایق نشستم در ساحل مقام علیعليه‌السلام پیاده شدم. همین که قایق خالی شد، پس بسته رختخواب را در ته قایق پیدا کردم که معلوم شد از کوس کوس جماعت در دم کشتی قهرا به قایق افتاده بود. شکر خدا را نمودم.

بعداز جلوس به‌جهاز عثمانی دونفر از رفقا از ما تخلّف کردند در جهاز دیگر نشسته دیگر خبری از آنها نیافتم تا به کاظمینعليهما‌السلام ایشان را سالم دیدم. حرکت مان در کشتی جهاز عثمانی از بصره برای بغداد یک وضع دیگری بود. اوّلًا این کشتی برای خصوص شط ساخته شده بود. دارای یک آتش خانه و محتوی هر یک مرتبه آن هم بی روپوش منازل حاج منحصر در آن صفحه غیر مسقّف، هر یک اتاق مختصری در مرتبه سفلی که او را قمره می‌گفتند. جمعی از متشخّصین در آنجا منزل کردند. یک اتاق در صفحه بالا داشت که منزل کاپیتان بود. طبقه سُفلی مسکون نبود. تمام حاج در همان صفحه بالا قرار گرفته چون جهاز جای تحمل بار را به ظاهر نداشت، لذا دو جهاز یک طبقه دیگر که هر یک قابل حمله یک صد خروار بار بود در یمین و یسار این کشتی بسته و وصل بوده که به قوه آتش خانه این کشتی و حرکت او، آن دو هم حرکت می‌کردند. در واقع پیرایه این جهاز بودند و تمام[۶۴] شطّ را جمعا ره می‌پیمودند و به کمال احتیاط کشتی را می‌برد که مبادا به وحل فرو رود چنان چه دو سه دفعه اتفاق افتاد که با زحمت زیاد کشتی را خلاص نمودند. در بدو جلوس ما در این جهاز مخفّف یکی دو سه لیموی بسیار درشت خوردم. پس از بابت برودت هوا وغلبه رطوبت کشتی فوراً مبتلا به اسهال سخت شدم. یک شبانه روز تمام قوای مرا به تحلیل برد. چیزی از حیاتم نماند. عاقبت به امداد الهی انار شیرین و تریاک رفعش نمود.

روز دوشنبه شانزدهم محرم کشتی دو سه جا قدری وقوف نمود. لیله سه شنبه هفدهم رسید به قصبه عماره. تا نزدیک سحر در آنجا توقف کرد. اعراب هرزه برای وسیله سرقت که عادت داشتند در آن نیمه شب که اغلبی از اهل کشتی در خواب بودند، قدری نان و گوشت وارد کشتی برای فروش نمودند، ولی بحمدالله که دستبردی نکردند. بعد از سحر کشتی راهی شد. فصل نهاری رسید به قصبه کریت.

شب چهارشنبه هیجدهم رسید به قریه معروفه به غرب علی. در آنجا هم تهیه لوازم حاج به قدر ضرورت شد. در همان نواحی روز را می‌آمدیم که زنانه ایلات اعراب بدوی نمک زیادی برای فروش در کنار شط به نزدیک کشتی رساندند. از قرار هر یک من شاه ما، یک قروش. ظاهرا حاج اعراب خیلی مشتری شد. یک نفر از حاج ترک که از حال آن زنانه مسبوق بود از میان بارکش جهاز دست رسانید.یک سبد نمک در یک قروش از یکی از زنانه گرفت، نمک را خالی کرد. ظرفش بدون پول نمک به کنار شط برای صاحبش انداخت. ضعیفه برای آن یک قروش که مقصود حاجی تماشا و سیاحت دادن ماها بود تا یک فرسخ راه در لب شط میان خار و خسک دوید. گاهی کلوخ تمام لب شط را با دست و دندان کند و بر سر تمام حاج ریخت. گاهی به قدر دو زرع از زمین می‌جهید و می‌رقصید. گاهی گاهی شتم می‌کرد. حاجی هم ابداً اعتنا به او نداشت. دیگران هم تماشا می‌کردند. عاقبت عبای ساتر عورت خود را بالا زد و بنا کرد به مکشفه العوره شدن و موی زهار کندن و به طرف حاجی انداختن. آن وقت حاجی قروش را پرت کرد به سمت او تا راحت شدیم. حال ببینید که رذالت و نانجیبی اعراب تا به چه مرتبه است. آن وقت یقین می‌شود که اعراب صحرای کربلا تماما از این جنس‌اند.(۱)[۶۵] مقارن آن حال هوا به درجه‌ای سرد شد که نزدیک شد که از شدّت سرما در جهاز تلف شویم. علاوه از بابت نا بصیرتی در اهمال مأکول و امساک رفقا در چنان سرما به کلی بی‌خوردنی ماندیم و دسترسی به جایی پیدا نکردیم که لاعلاج یک شب تا فردا بی‌غذا صرف کردیم تا آن که مقارن طلوع فجر لیله شنبه بیست و هفتم محرم رسیدیم به بندر بغداد تا روز روشن شد. بعد از فریضه صبح فوراً از کشتی خارج در غفه‌ای[پوستینی: برای عبور از روی آب که به جای پل استفاده می شود.] از قرار هر نفری یک قران ایران قرار گرفتیم.

وقت طلوع آفتاب وارد گمرک‌خانه بغداد جدید، از گمرکچی

_____________________________________

۱- کلمه اخیر حدسی است.

تذکره احمال را بدون مایه و زحمت گرفتیم. از آنجا وارد بغداد قدیم شدیم. فایتون حاضر بود. هر نفری ربع مجیدی دادیم به توسط فایتون دو ساعت از آفتاب روز بیست و هشتم[محرم] بالا آمد، صحیحاً و سالماً وارد مشهد مقدس امامین همامین حضرت کاظمین- علیهما وعلی آبائهما السلام- شدیم. تذکره‌های ما را میزبان ما حاجی عبود نام در بغداد به صحّت قنسول رسانید و ما را راحت کرد ولی از سرما خشکیده بودیم. همین قدر که در کاروانسرای حاجی حسین نام نزدیک حرم مطهّر رحل انداختیم. بعد از صرف مختصر چای بلاتأمل به حمام شتافتیم. تنظیف کامل و غسل زیارت به عمل آمد. رفع خستگی شد. از نیل این سعادت و مشاهده وفوری نعمت و طراوت شهر گویا دوباره از قبر و قیامت به دنیا عودت نموده‌ایم. رفع تمام لطمات و صدمات شد.

دو سجده شکرانه در اوّل بجا آوردیم. بعد به زیارت مرقدَین منوّرَین با کمال آرزو و شوق موفق گردیدیم. بعد از تکمیل زیارت در دو شبانه روز و تصفیه قلوب و تحصیل سعادت، پس در شب دوشنبه بیست و سوم محرم به توسط عربانه از قرار هر نفری یک مجیدی مخففاً روانه ارض مقدّسه کربلا شدیم. چند طغری پاکت سفارشی روانه و طی نمودیم به این نشانه که چار[پار] را در بین راه چاپیدند، یکی از آن پاکتها هم به جایش نرسید.

یک ساعت مانده به شب یکشنبه ۲۴ وارد کربلا گردیدیم، بلامهلت جای دوستان خالی با همان خستگی و غبار راه به موجب فرمایش خودشان به تقبیل آستان مقدس حسینی و حضرت ابوالفضلعليهما‌السلام مشرّف، منزل را در کاروانسرای حاجی علیخان دو سه روز دیگر حرکت به نجف اشراف، در آنجا هم به آرزو رسیدیم. مراجعت به کربلا مجددا هم در عرض چند روز زیارت کامل حاصل.

اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا ثَانیاً و ثالثاً و ارْزُقْ أحیانا بحقّ الحُسَینعليه‌السلام

بقیه احوال مراجعت مستغنی از شرح است.

تحریراً فی خامس شهر شعبان من شهور ۱۳۳۲ ق.

تفصیل سفر مکه معظمه‌

اشاره

زادها الله شرفا

نوشته میرزا محمود خان مدیر الدوله

مقدمه‌

نویسنده این سفرنامه میرزا محمود خان مدیر الدوله وزیر لشکر برادر میرزا احمد خان مشیر السلطنه است که فرد اخیر از رجال مشهور دولت قاجاری، وزیر داخله، عدلیه و مالیه بود. اما نویسنده ما سالها در آذربایجان مشغول کار بوده و از این حیث مورد اعتماد مظفرالدین شاه بوده است. در تهران از همان سال ۱۳۱۴ که سال نخست سلطنت مظفرالدین شاه است تولیت آستانه قدس رضوی به وی سپرده شده و بعدها وزیر لشکر شده است.

آنچه در ذیل در باره وی خواهد آمد تقریبا همه برگرفته از مرآت الوقایع مظفری است که اشارات قابل توجهی به وی از سال ۱۳۱۴ تا ۱۳۲۲ دارد. بر اساس نخستین اطلاع موجود در این کتاب، مدیر الدوله در ذی حجه سال ۱۳۱۴ تولیت آستان مقدسه شده است. ملک المورخین نوشته است: جناب میرزا محمود خان مدیر الدوله که از وزرای دیندار و خداترس و درست و امین و خیر خواه ملت و دولت است به تولیت آستانه مقدسه رضویه سلام الله علی ساکنها مفتخر شد(مرآت الوقایع:(چاپ میراث مکتوب، ۱۳۸۶) ص ۸۵). همو نوشته است: در ماه جمادی الثانیه ۱۳۱۵ جناب میرزا محمود خان مدیر الدوله متولی باشی آستان مقدس که از وزرای دیندار وخداترس مملکت ایران است، خدماتی شایان به تولیت جلیله نموده از جمله مبالغی آستانه مقدسه قرض پیدا کرده بود. مدیر الدوله خرج را با دخل برابر کرده گفتند مدیر الدوله در آن سال دوازده هزار تومان حق التولیه خود را تقدیم مخارجات آستانه متبرکه نمود(مرآت: ۱۲۶).

بنا به نوشته ملک المورخین وی در عشر سوم صفر ۱۳۱۸ ق به وزارت کشور منسوب شده و این به پیشنهاد اتابک اعظم بوده است(مرآت الوقایع: ۵۷۸).

از مقدمه همین سفرنامه بر می‌آید که وی در هنگام آغاز سفر وزیر لشکر بوده است اما شگفت آن است که عبدالحسین خان ملک المورخین نوشته است: در شهر اول ذی حجه ۱۳۲۲ مدیر الدوله وزیر لشکر از وزارت لشکر معزول شد. با این که میان نوکرهای شاه مرد درست و دیندار و خدا ترس می‌باشد و هیچ خلافی هم از او سر نزده(مرآت الوقایع: ۷۴۰). این تاریخ، درست زمانی که است مدیر الدوله در حج بسر می‌برد. بنابرین باید اشتباهی برای ملک المورخین رخ داده باشد. بسا این مربوط به سال بعد باشد. همو در وقایع سال ۱۳۲۰ نوشته است: در عشر آخر رمضان پس از آن که امین الدوله از وزارت وظایف و اوقاف استعفا کرد شاه شغل او را به حاجی مدیر الدوله داد(مرآت الوقایع: ۷۸۲).

نویسنده در این سفرنامه، از پسرش ثقه السلطنه یاد کرده و ملک المورخین هم ذیل رخدادهای سال ۱۳۲۰ نوشته است: ثقه السلطنه بن حاجی مدیر الدوله وزیر وظایف واوقاف به نیابت وظایف و اوقاف و استیفای وظایف سربلند شد(مرآت الوقایع: ۹۰۸). شاید پسر دیگر او مشیر نظام باشد که باز به نوشته ملک المورخین در عشر دوم ذی قعده ۱۳۱۷ لشکر نویس باشی آذربایجان شده است.(مرآت: ۴۹۶). اعزاز الدوله هم فرزند دیگر او بوده که در پایان با اشاره به مستقبلین از او یاد کرده است.

بدین ترتیب آشکار شود که نویسنده از چهره‌های برجسته پایتخت بوده است. خود افزون بر اشاراتی که در ابتدای سفرنامه و انتها در دید و بازدید علما و سیاسیون مهم پایتخت از جمله شیخ فضل الله نوری از خود دارد، نامه ای هم از مظفرالدین شاه در پایان سفرنامه در باره سوغاتی که برای فرستاده آورده است. در این یادداشت شاه چنین می‌نویسد:

مدیر الدوله! عریضه شما را ملاحظه نمودیم. ان شاءالله حج شما قبول و دعاهایی که می دانم قبلا به ما کرده‌اید مقبول است. حقیقتاً جای شما در این مدت در حضور خالی بود. ثقه السلطنه و اعزاز الدوله در غیاب شما خوب خدمت می کردند. کمال رضایت را از خدمات آنها داریم. به شما هم کمال التفات را داریم. اشیایی که به رسم سوغات فرستاده بود رسید. بسیار مستحسن و پسندیده افتاد. شهر صفر المظفر ۱۳۲۲

این سفرنامه‌

سفرنامه حاضر در ادامه حرکت سفرنامه نویسی حج در دوره قاجاری است که توسط یکی دیگر از صاحب منصبان این دولت نوشته شده و مسیر او نیز درست مانند غالب افرادی که این زمان از تهران به حج رفته اند، از طریق شمال ایران به سمت دریای سیاه و از آنجا به استانبول و اسکندریه و کانال سوئز و سپس جده و بازگشت از همان طریق بوده است. این سفرنامه به تفصیل سفرنامه های مفصل این دوره مانند فرهاد میرزا، امین الدوله، میرزا عبدالحسین خان افشار و نیست اما به رغم اختصار حاوی نکات جالبی در باره مسیر راه و حرمین است.

نسخه ای از این سفرنامه در ۱۷ صفحه به شماره ۳۸۹۹ در کتابخانه ملک نگهداری شده و در فهرست آن کتابخانه

(ج ۳، ص ۳۶۶) معرفی شده است. نسخه اندکی بد خط و تصویری که در اختیار بنده قرار گرفت کم رنگ و رو بود. به همین جهت کلماتی ناخوانا ماند.

این سفر در شعبان ۱۳۲۱ قمری آغاز شده و تا صفر ۱۳۲۲ به طول انجامیده است.

تاریخ پایان سفرنامه اول شهر صفر المظفر ۱۳۲۳(شاید: ۱۳۲۲) است که علی القاعده یا باید سال مذکور ۱۳۲۳ باشد یا اگر در ۱۳۲۲ است باید اول آن نه بلکه دست کم پس از روز پنجم باشد که روز ورود او به طهران است.

کار مقابله این سفرنامه و سفرنامه مرجانی با همکاری سرکار خانم سعیده خاوری به پایان رسید. با اظهار سپاس از ایشان، امیدوارم انتشار این اثر نیز گامی دیگر در نشر ادبیات حج در زبان پارسی باشد.

رسول جعفریان

۱۵ محرم ۱۴۲۹

[۲۲ شعبان ۱۳۲۱: آماده حرکت از تهران]

روز پنجشنبه بیست و دوم شهر شعبان المعظم، توشقان ئیل ۱۳۲۱ برای مرخّصی شرفیاب خاک پای مقدّس اعلی حضرت همایون ظلّ اللهی- ارواحنا فداه- گردیده، پس از بذل مراحم و تفقّدات کامله و تقبیل خاک پای همایون خسروانه، به اتاق نظام رفته، درحالتیکه عموم جنابان لشکرنویسان عظام حضور داشتند. جناب نعیم السلطنه منشی باشی، اداره وزارت لشکر، دستخط آفتاب نمطکه بر حسب استدعای خود این بنده برای نیابت وزارت لشکر خطاب به حضرت اشرف والا سپهسالار اعظم به افتخار جناب جلالت مآب فرزند ثقه السلطنه شرف حضور یافته بود، قرائت نمود و کلیه لشکر نویسان فخام، اظهار کمالِ رضامندی از خودِ این بنده حضوراً نمودند و سبب محوّل شدن نیابت وزارت لشکر به عهده جناب ثقه السلطنه زاید آنچه اظهار مسرّت کردند وبعد از صرف نهار از اتاق نظام با لشکر نویسان وداع نموده، به منزل مراجعت شد.

[روز جمعه ۲۳ شهر شعبان: خداحافظی]

صبح جناب فضایل و فواضل نصاب، مجتهد الزمانی، آقای حاج شیخ عبدالنبی به دیدن تشریف آورده وداع فرموده، دعای مسافرت به گوش‌های این بنده خوانده، تشریف بردند. بعد از رفتن ایشان به کالسکه سوار شده، به زیارت حضرت شاهزاده عبدالعظیم- علیه التحیه و التسلیم- مشرّف شده، وداع کرده و از حضرت احدیت در آن بقعه متبرّکه و مَضجع مقدّس از خداوند تبارک و تعالی مسألت نمود که ادراک فیضِ آن سفر بزرگ به صحّت و سلامت نموده، صحیحاً سالماً معاودت کند و از آنجا به منزل جناب مستطاب اجلِّ اکرمِ افخم، آقای مشیر السلطنه، وزیر مالیه و خزانه به عنوان نقل مکان آمده، نهار آنجا صرف شد و از حُسن اتفاق نوبه و تبی که روز قبل عارض مزاج ایشان شده و عرق کرده بودند دیگر آن روز جمعه بحمدالله نوبه نیامد و حالت بهبودی برای ایشان به حصول پیوست و نگرانی خاطر این بنده که اقصی الغایه بود، مبدّل به فراغت گردید و از این حیثیت، شکر حضرت معبود یزدان به تقدیم آمد و آن شب را در خانه‌های ایشان اقامت نموده، روز شنبه هم همانجا مانده، به رفع نواقص اسبابِ سفر اقدام شد.

عصر شنبه جناب فضایل و فواضل نصاب ثقه‌الاسلام آقای آقاسید ریحان‌الله- سلّمه الله- تشریف آوردند. جناب مستطاب اجلّ آقای بحرینی- سلّمه الله- به نیم ساعت بعد تشریف ارزانی داشته، بعد از صرف چای و غیره، هر دو این آقایان محترم دعای مسافرت خوانده تشریف بردند.

پس از آن، جناب افاضل و افادت نصاب حجه الاسلام آقای حاج شیخ فضل الله مجتهد مازندرانی- سلّمه الله- تشریف آورده، به قدر یک ساعت نشسته، برخواسته و دعای عزیمت سفر نیز ایشان لطف فرمودند به گوش‌های بنده خواندند و با ایشان نیز وداع نموده تشریف بردند.

بعد، نواب شاهزاده دارا و جناب جلالت مآب مقتدر السطنه و جناب جلالت مآب حاجی صدر الدوله و جنابان حاجی رفیع الدوله و آصف السلطان و عین الدوله و بصیر همایون آمدند. آنها نیز وداع نموده رفتند.

[۲] چون دو دستگاه کالسکه و چاپاری از دارالخلافه الی رشت اجاره شده به وعده روز شنبه، رییس راه شوسه پیغام داده بود که جمعی دیگر هم مثل جنابان مجدالدوله و مشیر الملک برای روز یکشنبه از راه رشت می باید بروند و سفیر دولت(۱) هم بعد از آن می باید از همین راه مر یقولون انّ الموت صعب و لکن مفارقه الأحباب أصعب

۱- جای یک کلمه در اصل سفید است.

[صبح یکشنبه ۲۵: ورود به قزوین]

از شهاب آباد حرکت کرده، عصر دوشنبه ۲۶ به قزوین وارد شده، در عمارات دیوان‌ها که جناب جلالت مآب، میرزا صالح خان سالار اکرم حاکم و پذیرایی نمودند[مستقر شدیم].

جناب مستطاب اجلّ مجد الدوله ایلخانی قاجار که دو ساعت قبل از بنده وارد قزوین شده و تمدّد اعصابی نموده بودند، بعد از ملاقات ایشان عازم به طرف رشت شدند. این بنده هر شب را در یکی از آن عمارات، چون نواب علیه حرمه السلطنه همراه بودند، اقامت کرده در ساعت هشت از شب گذشته، کالسکه‌ها و گاری چاپاری را که کرایه شده بود حاضر نموده، عازم به طرف رشت گردیدم و در مدت پنج شبانه روز از منازل مفصّله گذشته، شب جمعه سلخ شهر شعبان وارد رشت شد. اما در راهها تا درّه ملاعلی چندان صعوبتی نداشت.

بیونک: چهار فرسخ از بیونک به بیک کندی: دو فرسخ از بیک کندی به نورباشی چایی: دو فرسخ از نورباشی چایی به درّه ملاعلی: دو فرسخ از درّه ملاعلی به پاچنار: دو فرسخ از پاچنار به بالابالا: دو فرسخ از بالابالا به منجیل: دو فرسخ از منجیل به رودبار: دو فرسخ از رودبار به رستم آباد: دو فرسخ از رودبار به امامزاده هاشم: دو فرسخ از امامزاده هاشم به کدوم: دو فرسخ از کدوم به رشت: پنج فرسخ. ولی از درّه ملّاعلی که به پاچنار و بالا بالا و منجیل و رودبار که تماماً درّه و کناره‌های رودخانه منجیل بود، با آن که راه‌ها شوسه و اغلب طرف پردگاههای[پرتگاه‌های] راه، به قدر سه چارک ارتفاع و چهار ذرع عرض با سنگ و آهک و گچ، دیوار کشیده‌اند که مال و آدم و کالسکه و گاری پرد[پرت] نشود. مع هذا زهره انسان آب می‌شد، از تصوّر دیدن آن که مبادا شخص فرد[پرت] شود.

[۳] امّا از آنجا که فضل خداوند شامل حال بندگان می‌باشد از خطرات عظیمه حفظ می‌فرماید. در رشت حضرت مستطاب اشرف ارفع امجد افخم الدوله شاهنشاه زاده اعظم عضد السلطان- دامت شوکته الوالا- هنگام ورود بنده به رشت کالسکه و یدک و چند نفر از معاریف عمله‌جاتشان را به استق مختصراً یک ساعت و نیم از شب گذشته به خانه جناب حاجی سید رضی وارد شدیم. فردای آن روز[حاکم] ایالت[ظ] رشت یک طاقه شال کشمیری مرحمت فرموده، به عنوان تبریک ایفاد و التفات فرموده بودند. به آورنده ده عدد اشرفی داده شد. روز بعد از ورود، خودم شرفیاب حضور مبارکشان شدم. کمال تفقّد و مرحمت مبذول داشتند. یک ساعت خدمتشان بوده، یک پیاله چای صرف و مستظهراً از خدمتشان مرخص گردیده، به منزل مراجعت شد؛ ولی در همان شبانه روزی که در منزل حاج مشار الیه اقامت داشتم، محرمانه از او و از عمید السلطنه و سالار، تحقیقات سلوک و رفتار حضرت شاهزاده معظم که استفسار شد، خیلی خوب از خود حضرت والا و اجزاءشان تعریف و تمجید و دعاگویی به ذات مقدس همایون ملوکانه- ارواحنا فداه- مینمودند. خداوند ان‌شاءالله تعالی روز به روز بر عمر و استقامت وجود مسعود این پادشاه رؤوف مهربان- ارواحنا فداه- بیفزاید که عموم اهالی ایران در ظلّ ظلیلشان مرفّهُ‌الحال روزگار بگذرانند.

[اول رمضان: در رشت]

بالجمله، دو شب و یک روز میهمان حاجی سید رضی بوده، روز شنبه غرّه رمضان از رشت با کالسکه حاج مشارالیه حرکت نموده، به پیر بازار رفتم، در حالتی که جنابان عمیدالسلطنه و سالار بدرقه آمده، به مرداب نشسته شد. عمیدالسلطنه را از همانجا وداع نموده، مراجعت کرد ولی سالار به همراه بود الی انزلی.

در انزلی به فاصله نیم ساعت که مکث شد کشتی تجارتی حاضر گردیده، با سالار هم وداع نموده، او به انزلی رفته و بنده با جناب اجل مجد الدوله و اتباع طرفین در کشتی، متوکّلًا علی الله نشسته روانه شدیم.

دریا شب و روز اوّل عیبی نداشت و از دهنه بی تلاطم گذشت، ولی از آستارا به بعد که سه ساعت به غروب مانده حرکت نمودیم از محاذی لنکران، دریا بنای تلاطم گذاشت و خود بنده حالم به هم خورد، لکن استفراغ ننمودم اما جمیع اعضایم غرق عرق شده بیحال افتاده بودم. همراهانم تماماً افتاده و متصل قی میکردند.

مختصراً دو شب در دریا بودیم. صبح روز سیم رمضان شد، مرده بیجان به بادکوبه قبل از ظهر رسیدیم. یک شب و دو روز در مهمانخانه آنجا با کمال تنفّر اقامت شد. بعد از ظهر[۴] روز سه شنبه، ۴ رمضان به ماشین‌خانه بادکوبه رفته، در صورتیکه جناب اجلّ مشیر الملک وزیر مختار بطرزبوغ[پطرزبورگ] برای راه انداختن با قونسول‌های بادکوبه و تفلیس حاضر شده بودند.

بلیت از بادکوبه الی باطوم گرفته با حضرات وداع کرده به درجه(۱) راه آهن، خود و حرمه السلطنه و افخم السلطنه و یک خدمتکار زنانه نشسته و ما بقی نوکر و آدم دو نفر در نمره دوم نشسته و حاجی بشیر خان و دو نفری که در نمره ۳ که حاجی تقی و حاجی ابراهیم آشپز باشند، نشسته از دو ساعت به غروب مانده سه شنبه ۴ رمضان الی چهار ساعت از شب پنجشنبه ۶ گذشته وارد باطوم شدیم که در سی ساعت از بادکوبه به باطوم طی این مسافت گردید. بعد از ورود به باطوم قونسول آنجا حاضر شده چون عیال همراه بود، دیگر در میهمانخانه اقامت نکرده، به منزل مشهدی علی اکبر ترک رفته، اقامت نمودیم.

جناب مجد الدوله در همان میهمانخانه ماندند. عصر پنجشنبه به دیدن بنده تشریف آوردند. صبح پنج شنبه قونسول باطوم آمده،

________________________________________

۱- دو کلمه ناخوانا شاید:[نمره اول]