[ورود به اسلامبول]
مجملًا اینکه: شش شبانه روز بر روی دریای قرادانگیز بوده، صبح بیستم شهر رمضان به دهنه اسلامبول، که قریب چهار فرسنگ الی شهر اسلامبول مسافت دارد وارد شدیم. در طی این مسافت دو طرف آبادی و عماراتی که همه به یکدیگر وصل و فاصله نداشت، دیده شد که در هیچ جا مشاهده نشده بود. بعد به اسکله که رسید هنوز پیاده نشده بود که از جانب جناب مستطاب اجلّ پرنس ارفع الدوله، سفیر کبیر، دو نفر صاحب منصب که یکی از آنها قونسول بود که برای پیاده شدن و بردن بارها و دادن گمرک حاضر شده بودند؛ پس از نیم ساعت خود جناب سفیر با جناب مستطاب اجلّ مجد الدوله که سه روز قبل از بنده وارد شده بودند به کشتی آمدند، به قدر یک ربع در کشتی به واسطه پیاده شدن سایر اشخاصی که از زوّار و غیره در کشتی بودند، مکث نموده بعد به اتفاق ایشان به منزل سفارتی رفته، یک پیاله چای صرف شده، به منزلی که قریب دو هزار قدم به سفارت خانه مسافت دارد و برای بنده اجاره کرده؛ یعنی تعیین نموده بودند، رفتم.
همان روز عصرش، جناب مجدالدوله برای خرید سوار راه آهن شده بونیه رفتند وبا بنده قرار دادند که الی آخر ماه رمضان مراجعت خواهند نمود. من هم چون خیالم قصد اقامه و روزه گرفتن بود، با ایشان قرار دادم که خواهم ماند و از روز ۲۱ رمضان روزه گرفتم. جناب سفیر کبیر عصر همان روز که به منزل آمدم یک سینی شیرینی به عنوان تبریک و فردای آن نیز یک دوری سرشیر و سه قوطی عسل سفید بسیار خوب فرستاد و عصر هم خودشان به دیدن آمدند و لازمه پذیرایی به عمل آوردند. بنده هم یک فرد قالیچه ابریشمی اعلا که شصت- هفتاد تومان قیمت آن بود با یک طاقه شال شروانی که چهل- پنجاه تومان ابتیاع شده بود به رسم ارمغان برای ایشان فرستادم.
سه شب بعد از ورود، جنابِ سفیر به سفارتخانه برای افطار دعوت نمود. در آن شب شیخ الاسلام لنکران میهمان بود؛ ما بقی، اجزای خود سفارت بودند و امین خاقان هم میهمان بود. روز ۲۵ رمضان هم سفیر اعلام نموده بود که در سفارت حاضر شده متفقاّ به مسجد ایاصوفی در حالتی که نماز جماعت میخواندند و وقت نماز عصرشان بود، رفتیم. چه طُرفه مسجدی و چه بنای عالی که تماماّ از سنگ سماق بنا شده، پنجاه- شصت ستون سنگ سماق داشت که چهل ذرع قد هر یک بود و پس از نماز هرگوشه جماعتی نشسته، قرآن تلاوت می نمودند.
پس از تماشای آن مسجد،[به] مسجد سلطان احمد که از ابنیه اجداد سلطان عثمانی بود، آن هم بنای بسیار عالی بود، رفتم. در مراجعت چون جمعی از وکلای دولت عثمانی را که وزیر دول خارجه و وزیر اوقاف و پسر شیخ الاسلام عثمانی و غیره و غیره را برای افطار دعوت نموده بودند و مرا هم دعوت کرده بودند، نیز به سفارتخانه دعوت کرده، افطار سرشیر مفصّلی تهیه کرده بودند و تا ساعت سه از شب گذشته در سفارتخانه بوده و سفیر مرا به ایشان و ایشان را به بنده یک یک معرفی نمودند. در ساعت سه مراجعت به منزل شد.
در شب بیست و چهارم رمضان هم برادر حاجی محمد اسماعیل مغازه چی طهران بنده را با جمعی از معارف تجار با جناب سفیر برای افطار در منزل خودش دعوت نموده بود. نیز آن شب هم در آنجا با سفیر صرف افطار شده، سه ساعت از شب گذشته به منزل مراجعت شد جناب سفیر در یکی از این لیالی که با ایشان بودیم اظهار کردند که تجار آذربایجانی از شما با این لفظ[ظ] عموما
اظهار رضامندی غیاباً نمودند که فلانی در چهل سال که متصدّی خدمات عمده دولتی در آذربایجان بود به طوری رفتار نمود که احدی از اعلی و ادنی از ایشان نرنجید. با کمال حسن سلوک با عامه مردم رفتار نمود وبعد از این اظهارات، خواهش آنها این شد که چون حاجی شیخ محسن خان، سفیر مقیم اسلامبول، درحال حیات خودش چند فرد شعر به خط خودش از مرثیه محتشم نوشته و در آنجا در تکیه خان والده که تجار آذربایجانی و غیره در ایام تعزیهداری حضرت خامس آل عبا- علیه آلاف التحیه و الثناء- نصب مینمایند. اگر فلانی از آن کتیبههای اشعار محتشم که به خط خود نوشتهاند یا همه آن یا بعض آنها را بدهند که در آن ایام در خان والده نصب کنیم، خیلی باعث ترویج شرع مبین و مایه تشکر و امتنان ماها و اجر اخروی برای خود فلانی خواهد شد.
جواب دادم در این فقره که مسبوق نبودم و الّا به قدر ده- دوازده از آن اشعار به نقد در طهران موجود داشتم. اگر می دانستم می آوردم. ان شاءالله عهد میکنم که اگر از این سفر صحیح و سالم و دلخوش به طهران مراجعت نمودم آنچه موجود دارم از آنهایی که نقل شده میفرستم؛ بقیه را هم ان شاءالله میدهم نقل نموده و طلا و روغن زده و تخته چسبانده، میفرستم که در خان والده از خطوط اهل ایران این یادگار برای دعاگویی دولت ایران و یادگاری از بنده بماند.
چون تا عید رمضان در اسلامبول اقامت شده بود، جناب سفیر اصرار نمودند که مجلس سلام عید سلطان عثمانی را خیلی باشکوه منعقد مینمایند. بهتر این است که این مجلس را ببینید و به آن جهت خود سفیر صورت به وزیر تشریفات داده بودند که از باب عالی اذن حاصل بشود که شش نفر از نوکرهای معتبر دولت علیه ایران که خودشان با پسر وبستگانشان باشند، بیایند.