محمد بن مسلم و قاضی ابن ابی لیلی
روزی دو نفر برای طرح دعوا وحل اختلاف نزد ( ابن ابی لیلی ) قاضی معروف آمدند ، یکی از آنها دیگری را نشان داده و گفت : این مرد کنیزی به من فروخته است که پاهایش فاقد مو می باشد
ومن گمان می کنم از روز اول بدن او مو نداشته است و این موضوع مرا نگران کرده است آیا این عیب است و من می توانم بخاطر آن معامله را فسخ کنم ؟
( ابن ابی لیلی ) که تا آن موقع با چنین مساءله ای روبرو نشده بود و حکم آن را نمی دانست بهانه ای پیش کشیده گفت : مهم نیست مردم معمولا موهای بدن را برای پاکیزگی و نظافت می گیرند بنابراین عاملی برای ناراحتی شما وجود ندارد
مدعی که احتمال می داد آقای قاضی از حکم اصلی مساءله بی خبر است و به همین جهت طفره می رود ، گفت : من کار با این حرفها ندارم بالاخره این موضوع عیب محسوب می شود یا نه ؟ و اگر عیب است ، بفرمائید ، وگرنه مرخص می شوم
در این موقع قاضی دست خود را روی شکم گذارده گفت : فعلا دچار درد شدم اجازه بفرمائید لحظه ای دیگر بر می گردم بلافاصله از جا حرکت نمود از در دیگری بیرون رفت و خود را به عالم بزرگوار ( محمد بن مسلم ) رساند و گفت : راءی امام درباره چنین مساءله چیست ؟
محمد بن مسلم گفت : عین این مساءله را نمی دانم ولی از امام باقرعليهالسلام
شنیدم که فرمود : ( هر چیز طبیعی که کم یا زیاد شود عیب محسوب می شود ) ابن ابی لیلی گفت : همین بس است و بی درنگ به محکمه برگشت وبه طرفین شکایت اعلام کرد که اگر مشتری مایل باشد می تواند معامله را به واسطه عیبی که در کنیز است فسخ نماید
محمد بن مسلم با توجه به شخصیت ارزنده علمی و معنوی که داشت ، فوق العاده مورد توجه و علاقه پیشوای ششم بود و همواره از حمایت و پشتیبانی کامل آن امام بزرگ برخوردار بود
روزی به امام صادقعليهالسلام
گزارش رسید که ( ابن ابی لیلی ) در یک جریان قضائی شهادت محمد بن مسلم را رد نموده است و گواهی او را نپذیرفته است
این موضوع برای امام گران آمد و سخت ناراحت شد ( ابوکهمش ) می گوید : به محضر امام صادقعليهالسلام
شرفیاب شدم ، فرمود : شنیده ام محمد ابن مسلم نزد ابن ابی لیلی شهادت داده واو شهادت محمد بن مسلم را رد کرده است ؟
گفتم : بلی فرمود : وقتی که به کوفه رفتی نزد ابن ابی لیلی برو و بگو سه مساءله از تو می پرسم پاسخ آنها را از تو می خواهم ولی به شرط آن که جواب مساءله را با قیاس ویا نقل از قول فقها و محدثان ندهی آنگاه سه مساءله زیر را از او بپرس هنگامی ابن ابی لیلی از پاسخ مسائل عاجز ماند چنین بگو :
جعفر بن محمد می گوید : ( به چه علت شهادت شخصی را که به احکام خدا و روش و دستورصلىاللهعليهوآلهوسلم
از تو داناتر وعالم است رد کرده ای ؟ )
( ابوکهمش ) می گوید : وقتی وارد کوفه شدم پیش از آنکه به خانه ام بروم نزد ( ابن ابی لیلی ) رفتم و گفتگوی زیر بین من و او رد و بدل شد
گفتم سه سؤ ال از تو دارم ولی خواهش می کنم پاسخ مرا با قیاس یا از زبان فقها و محدثانند ندهی بلکه راءی و نظر خود را بگو
سؤ ال اول : بگو راءی شما درباره شخصی که در دو رکعت اول نماز واجب شک کرده است چیست ؟
ابن ابی لیلی مدتی سر به پائین انداخت آنگاه سر بلند کرده گفت : عقیده فقها در این باره گفتم از اول با تو شرط کردم که پاسخ مرا از قول دیگران نقل نکنی گفت : من خودم در این باره چیزی نمی دانم
گفتم : خیلی خوب پاسخ سؤ ال دوم را بگو؛ کسی که بدن یا لباسش با بول نجس شده ، لباس و بدن خود را چگونه باید بشوید ؟
وی مدتی به فکر فرو رفت و پس از مدتی سر برداشت و گفت : فقهای ما در این باره فرموده اند .
گفتم : من با شما شرط کردم قول دیگران را نقل نکنی نظر و راءی خود را بگویی
گفت : من شخصاً در این باره چیزی نمی دانم
گفتم : اشکالی ندارد سؤ ال سوم را پاسخ بده ؛ شخصی هنگام ( رمی جمره ) به جای هفت سنگ شش سنگ زده و سنگ هفتم به هدف اصابت نکرده است تکلیف این شخص چیست ؟
قاضی باز به فکر فرو رفت آنگاه سر برداشت و خواست بگوید فقهای ما . گفتم : شرط خود را فراموش مکن گفت متاءسفانه در این باره چیزی نمی دانم من که منتظر چنین جوابی و اعترافی بودم گفتم : ( جعفر بن محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
به وسیله من به تو پیغام داده که شهادت شخصی را که به احکام خدا و روش و دستور پیامبر از تو داناتر و آگاه تر و عالم تر است چرا رد کرده ای ؟ ) گفت : کدام شخص ؟
گفتم : محمد بن مسلم
گفت : شما را به خدا سوگند این سخن جعفر بن محمد است ؟
گفتم : به خدا سوگند این عین سخن جعفر بن محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
است
( ابن ابی لیلی ) وقتی این سخن را شنید فردی را به سراغ محمد بن مسلم فرستاد و او را به دادگاه دعوت کرد و پس از ادای مجدد شهادت گواهی او را پذیرفت