مقدّمه
رَبِّ اَنْعَمْتَ فَزِدْ
اى دو جهان از قلمت يك رقم
بى رقمت لوح دو عالم عدم در كف من مشعل توفيق نِه
ره به نهانخانه تحقيق دِه (١)
زمانى مكلّف شده بودم تا درباره مسند احمدبن حنبل كه يكى از فراگيرترين مجموعه هاى حديثى اهل سنّت است، پژوهشى را سامان دهم. در خلال مدّتى كه به يادداشت بردارى و مطالعه درباره اين موضوع سرگرم بودم، از رهگذر مطالعه فهرستهايى چون كشف الظنون و الذريعه، با شمار نسبتاً چشمگيرى كتاب و مجموعه حديثى با نام مسند آشنا شدم كه البتّه از بيشتر آنها اكنون جز نام، نشانى در دست نيست. در آن هنگام در ذهنم پرسشهايى مطرح گرديد. از قبيل اينكه: مسندنويسى چه سودهايى را در پى دارد؟ جايگاه مسندنويسى در تاريخ تدوين حديث كجاست؟ آيا مسند نويسى به دوره يا مرحلهاى ويژه از تاريخ حديث مربوط مىشود يا خير؟ چرا امروزه ما از ميان انبوه مسندها تنها با شماراندكى از آنها آشنايى داريم؟ بقيّه اين كتابها به چه سرنوشتى گرفتار آمدهاند؟ چرا در ميان شيعيان و پيروان مكتب اهلبيت (ع) اين شيوه از تدوين حديث كمتر رواج داشته است؟ اين پرسشها كه در صفحه ذهن نگارنده نقش بسته بود، به اقتضاى گرفتاريها گاه مغفول واقع مىشد و گاهِ ديگر انديشه را به خود مشغول مىساخت. گفتنى است كه پيش از اين براى تهيّه پاياننامه دوره دكترى مقرّر شده بود تا بخشهايى از يك تفسير عرفانى را تصحيح انتقادى كنم. از قضا در همان روزها براى تهيّه ميكروفيلم از چند دستنوشته از آن تفسير از كتابخانه هاى كشور تركيه با ناكاميهايى روبهرو گشته، ناگزير از انتخاب موضوعى ديگر شدم. از همين رو تصميم گرفتم طرحى را درباره «مسندنويسى در تاريخ حديث» فراهم ساخته، در معرض داورى استادان محترم وارباب معرفت گذارم. پنهان نمىكنم كه اين تصميم با آميزهاى از بيم و اميد همراه بود. بيم از گستردگى دامنه موضوع و زواياى تاريك آن و اميد دستيابى به روزنه هايى نو و يافتن آگاهيهايى كه از چشم پژوهندگان پنهان مانده است.
پس از تصويب موضوع يادشده، به گردآورى و يادداشت بردارى پرداختم. براى گردآورى اطلاعات، ابتدا مناسب ديدم تا فهرست كاملى از مسندها فراهم آورم و آگاهيهاى موجود را درباره هركدام يادداشت كنم. براى اين كار كتابهايى چون: فهرست ابن نديم، فهرست شيخ طوسى، رجال نجاشى، كشف الظنون و ذيل آن، الذريعه و بالاخره اثر پر ارج فؤاد سزگين يعنى تاريخ التراث العربى را به دقّت مطالعه و بررسى كردم و يافته هاى خود را از آن كتابها در برگه هايى نوشتم. پس از آن به سراغ كتابهاى تاريخ حديث، علمالحديث و مصطلح الحديث (درايه) رفتم. ابتدا با خود مىپنداشتم، دراين كتابها به آگاهيهاى بسيارى دست خواهم يافت. ولى پس از مراجعه، دانسته شد اين كتابها جز آگاهيهايى كلّى و يكنواخت، چيزى در اختيار پژوهنده نمىگذارند وگويا جملگى نسخه هاى مختلف يك كتاب هستند. بالاخره پس از مشورت با برخى از دانشوران، بهتر آن ديدم تا جايى كه امكان دارد به خود مسندها مراجعه كنم و روش دستهبندى احاديث را در آنها ببينم و آنها را با يكديگر بسنجم و چنين نيز كردم. دشواريى كه دراين مرحله با آن روبهرو شدم، اين بود كه از ميان انبوه مسندها، جز شمار اندكى يافت نشده و از آن ميان هم تنها چند مسند چاپ شده است و نسخه هاى برخى از مسندهاى چاپ شده نيز كمياب است و در كتابخانه هاى ما وجود ندارد. براى نمونه مسند ابوداوود طيالسى را در هيچ يك از كتابخانه هاى مشهد، از جمله كتابخانه دانشكده الهيات و معارف اسلامى، ادبيات و علوم انسانى، آستان قدس رضوى، بنياد پژوهشهاى اسلامى، دانشگاه علوم اسلامى رضوى و نيز در دانشكده الهيات و معارف اسلامى دانشگاه تهران نيافتم. تنها در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران توانستم به نسخهاى از آن دست يابم. بارى با همه دشواريها تا جايى كه امكان داشت، بيشتر مسندها را ديدم و در آنها به گشت و گذار پرداخته، يادداشتهايى را فراهم ساختم. در كنار كتابهاى يادشده، كتابهايى را هم كه درباره تاريخ فرهنگ و تمدن اسلامى نگاشتهاند، مطالعه كردم و گاه از آنها نكاتى را يادداشت كردم. پس از همه اين تلاشها دانسته شد، بسيارى از مسندها كارهايى تكرارى و درست شبيه به هم هستند و تنها تفاوت آنها با يكديگر اين است كه يكى چون مسند ابن حنبل گسترده و مفصّل و ديگرى چون مسند طيالسى گزيده و مختصر است. همچنين دانسته شد كه اساساً بسيارى از كتابهايى كه آنهارا به نام مسند مىشناسند، مسند نيستند و يا دست كم با تعريف مسند در كتابهاى مصطلحالحديث هماهنگى ندارند.
خلاصه اينكه يافته ها و دستآورد مطالعات خويش را در دهبخش دستهبندى و تدوين كردهام. به شرح زير:
١- در بخش نخست معناى لغوى و اصطلاحى مسند و واژه هاى وابسته به آن را شرح دادهام. به دنبال آن روشهاى تدوين حديث را بررسى كرده و تفاوت آنها را با روش مسند نويسى روشن ساختهام. سپس به نقد و سنجش روش مسندنويسى پرداخته و سرانجام به پارهاى از آشفتگيها دربه كاربردن اين نام اشاره كردهام.
٢- در بخش دوم به جايگاه مسندنويسى در تاريخ تدوين حديث اهل سنّت و مراحل گوناگون آن پرداخته و تلاش كردهام تا نشان دهم مسندنويسى در چه دورهاى از تاريخ تدوين حديث بيشتر رواج داشته است. در ادامه همين بخش، خوانندگان با مطالبى درباره نخستين مسندنويس و منزلت مسندها در ميان مجموعه هاى حديث آشنا خواهند شد.
٣- بخش سوم فصل بلندى است درباره مسندهايى كه به مؤلّفان خود منسوبند و مرورى بر پارهاى از احوال مسندنويسان به ترتيب تاريخ درگذشت آنان. دراين بخش به گونهاى گسترده از آگاهيهاى رجال شناختى موجود در كتابهاى رجال، تذكره ها و تراجم بهره گرفتهام.
٤- در بخش چهارم ابتدا مسندهايى را ياد كردهام كه به نام راويان خود شناخته مىشوند. سپس درباره مجموعه هايى سخن گفتهام كه از روى خطا يا سهلانگارى آنها را مسند خواندهاند. پارهاى آگاهيهاى ديگر نيزدر دنباله همين بخش خواهد آمد.
٥- در بخش پنجم به سهم شيعه در عرصه مسندنويسى پرداخته شدهاست. در اين بخش، در آغاز پژوهشى را درباره «اصول اربعمأه» (اصلهاى چهارصدگانه) سامان داده و اصلها را با مسندها سنجيده و وجوه همانندى آنها را بايكديگر بيان داشتهام. به دنبال آن، زمان پيدايش اين اصلها را در تاريخ حديث شيعه با دوره مسند نويسى در تاريخ حديث اهل سنّت مقايسه كرده واز اين رهگذر نشان دادهام كه اصلنويسى در تاريخ حديث شيعه، بسيار زودتر از مسندنويسى در تاريخ حديث اهل سنّت آغاز شدهاست. در ادامه همين بخش، درباره آن دسته از مجموعه هاى حديثى شيعه سخن به ميان آمده كه آنها را مسند ناميدهاند.
٦- در بخش ششم خوانندگان گرامى با مسند زيد شهيد و مؤلّفش و محتواى آن آشنا شده از مقدار ارزش و اعتبار احاديث آن آگاه خواهند گشت.
٧- بخش هفتم دربردارنده آگاهيهايى است درباره يكى از مسندها به نام مسند حُميدى.
٨- بخش هشتم به نامآورترين مسندها، يعنى مسند ابن حنبل اختصاص دارد. اين بخش كه بلندترين فصل اين نوشتار است، ابتدا آگاهيهايى را درباره ابن حنبل، آثار و باورهايش در بردارد. سپس نگارنده درباره مسند او و مقدار ارزش واعتبار احاديث آن سخن مىگويد.
٩- در بخش بعدى مسندهاى ابوحنيفه را برشمرده وبه پارهاى از احوال مؤلّفانش پرداختهام. آنگاه درباره علّت تعدّد مسندهاى ابوحنيفه سخن گفته و به مقدار ارزش و اعتبار مرويات او اشاره كردهام.
١٠- واپسين بخش اين نوشتار به آگاهيهايى درباره مسند ابويعلى مَوْصِلى، مسندالصحابة الذين ماتوافى زمان النبى و بخش مسانيد در جمع الجوامع سيوطى اختصاص دارد. آنگاه خوانندگان با اثرى نو در عرصه مسندنويسى آشنا خواهند شد. اين اثر كه المسند الجامع نام دارد، به عقيده نگارنده بهترين و كاملترين اثرى است كه در اين عرصه پديد آمدهاست.
در ادامه بايد گفت: چون طبيعت اين كتاب اقتضا مىكند پاورقيهاى ارجاعى آن بسيار باشد، براى پرهيز از پر حجم شدن آن بر آن شدم تا سر حدّ امكان بطور كوتاه به منابع و مآخذ خود اشاره كنم و براى دستيابى به مشخّصات كامل كتاب شناختى، خواننده را به پايان كتاب رهنمون سازم. گفتنى است كه منابع و مآخذى كه از آنها سود بردهام، دو دستهاند. دستهاى گاهبهگاه مورد استناد قرار گرفتهاند و دسته ديگر همواره مورد مراجعه بوده و در كمتر جايى است كه بدانها استناد نشده باشد. در مورد دسته نخست، در زيرنويس ابتدا نام نويسنده و سپس نام اثر و شماره جلد و صفحه آن را به دست دادهام. در مورد منابع دسته دوم دو حالت وجود دارد:
الف - گاه تنها از يك اثر نويسندهاى بطور گسترده سود جسته و بدان استناد كردهام. دراين صورت در زيرنويس تنها به ذكر نام نويسنده و شماره جلد و صفحه اثرش قناعت كردهام. براى نمونه اگر نوشتهام: سزگين، ١٢٣/١/١. يعنى: فؤاد سزگين، تاريخ التراث العربى، جلد اول، بخش يكم، . دراين گونه موارد اگر بهندرت به اثرى ديگر از همين نويسنده ارجاع داده باشم، براى پرهيز از اشتباه به نام كتابش تصريح كردهام. براى رهنمون ساختن خوانندگان به اين قبيل كتابها، ابتدا قصد داشتم ستونى ترتيب دهم و در آن ستون در برابر نام هر نويسنده، مشخصّات كامل اثرش را بنويسم. ولى پس از انديشه بيشتر از اين تصميم بازگشتم. چه اينكه در كتاب شناسى مشخصّات منابع و مآخذ خود را به ترتيب الفبايى نام نويسندگان آوردهام. بنابراين هركس به بخش كتابشناسى بنگرد، مشخصّات كامل نويسنده و اثرش را به آسانى خواهد يافت.
ب - گاهِ ديگر به دو اثر از يك نويسنده بسيار استناد كردهام. دراين صورت بديهى بود كه نام نويسنده، نام كتاب و شمار جلد و صفحه آن را ياد كنم.
براى متمايز ساختن شماره جلد از شماره صفحه از نشانه مميّز (/) استفاده كردهام. به اين معنا كه شماره سمت راست مميّز، شماره جلد و شماره سمت چپ آن، شماره صفحه را نشان مىدهد.
در پايان مىافزايد: چون درباره كاربرد و نگارش پارهاى از واژه ها اختلاف سليقه هايى وجود دارد، يادآورى مىكند كه براى رعايت اصول و قواعد درستنويسى، بيش از همه، كتابهاى غلط ننويسيم اثر ابوالحسن نجفى و راهنماى نگارش و ويرايش اثر محمّد جعفر ياحقى و محمّد مهدى ناصح در برابر چشم بودهاست.
بارى، نگارنده تمام توش و توان خود را به كار گرفت تا اثرى پاكيزه و پيراسته از عيب عرضه كند. اگر در اين جهت توفيقى بهره وى شده و دست آورد رنجهايش كتابى سودمند و آراسته در آمده باشد، غير از اثر لطف و عنايت ويژه خداوند نتواند بود.
به جهد تكيه مكن از خدا عنايت خواه
كه حاصلى ندهد هيچ جهد بى توفيق
از خوانندگان باريكبين و ژرف انديش انتظار دارد، لغزشهاى اين ناچيز را يادآور شوند تا بتوان در مراحل بعد به اصلاح و تكميل آن پرداخت. چه اينكه گفتهاند: «متكلّم را تا كسى عيب نگيرد، سخنش صلاح نپذيرد».
در طول مدّتى كه سرگرم فراهم ساختن اين كتاب بودهام،از پارهاى از راهنماييهاى آقاياندكتر سيد محمّد باقر حجّتى، دكتر آذرتاش آذرنوش و دكترسيدمرتضى آيةاللّهزاده شيرازى استادان دانشگاه تهران بهره بردهام.
استاد فرزانه دانشگاه مشهد آقاى كاظم مديرشانهچى نيز بارها سخاوتمندانه كتابهايى را از كتابخانه شخصى خود در اختيار نگارنده گذاشتند. خدمتگزار دين و دانش استاد على اكبر غفّارى هم در آغاز راه نكته هايى را گوشزد كردند. دانشور گرامى آقاى رضا استادى هم مرا به يكى دو مقاله دراين موضوع رهنمون ساختند. از همه اين بزرگواران به خاطر اين محبتّها سپاسگزارم و برايشان كاميابى و عمر بلند آرزو مىكنم. فرزندم مصطفى هم - كه دانش آموز دوره راهنمايى است - در تصحيح و مقابله نسخه تايپى با نسخه دستنويس با شكيبايى پدر را يارى داد. از خداوند بزرگ خواستارم كه وى را در دوسرا خوشبخت گرداند.
در پايان بر خود فرض مىداند از مديران نيكدل مركز انتشارات دفتر تبليغات حوزه علميه قم كه اين اثر ناچيز را در رديف سلسله انتشارات آن مؤسّسه قرار دادند، صميمانه سپاسگزارى كند. توفيق هرچه بيشتر آنان را در رسيدن به اهداف فرهنگى والايى كه پيشه ساختهاند، از خداوند بزرگ خواستار است. بمنّه و كرمه.
آبان ماه ١٣٧٥ خورشيدى دكتر سيد كاظم طباطبايى استاديار دانشگاه فردوسى مشهد
-----------------------------------
١ - جلال الدين همايى، فنون بلاغت وصناعات ادبى، نشرهما، تهران ١٣٦٨خ، صسيزده.
بخش اوّل:
مفهوم مسند (١)
اشاره
مُسْنَد از مصدر اِسناد و اِسناد از مادّه «سَنَدَ» است. از آنجا كه از اين خانواده واژه هايى چون سَنَد، اِسناد، اَسْنَدَ، مُسْنَد، مُسْنِد و... نزد حديثپژوهان عموماً و دراين نوشتار خصوصاً كاربردى فراوان دارد، پيش از هر چيز لازم بهنظر مىرسد معانى اين واژه ها به دقّت مورد بررسى قرار گيرد.
١- سند
الف- معناى لغوى سند: «سَنَد» (جمع آن اَسْناد و جمعِ جمعِ آن اسانيد) به معناى دامنه و نشيب و سرازيرى كوه، زمين بلند كه روياروى شخص باشد، تكيهگاه و آنچه بدان پشت نهند از قبيل ديوار و غيره، دستاويز و نوشتهاى كه بدان اختيار شغل و مِلكى را به كسى دهند، بهكار مىرود.
«سَنَدَ يَسنُدَ سُنُوداً الى الشىء» يعنى: پشت بر آن چيز نهاد و بدان تكيه و اعتماد كرد. «اِستَنَدَ» و «تَسانَدَ» نيز به همين معناست و «اَسْنَدَ» هم گاه به همين معنا و گاه صورت متعدّى آن است. از همين جا مجازاً گفته مىشود: «فلانٌ سَنَدٌ» يعنى فلان كس تكيهگاه و محلّ اعتماد باشد. (١)
واژه «سند» به معناى اخير در متون دينى بسيار بهكار رفته است. از جمله در نهجالبلاغه مىخوانيم: «فَمِنْ شَواهِدِ خَلْقِهِ خَلْقُ السَّمواتِ مُوَطَّداتٍ بلاعَمَدٍ، قائماتٍ بِلاسَنَدٍ». يعنى: «از نشانه هاى آفرينش او خلقت آسمانهاست كه بىستونها پابرجاست و بىتكيهگاه برپاست». (٢) همچنين در بخشى از دعايى كه امام هادى (ع) به يكى از يارانش آموخته، آمده است: «... يا رجائى والمعتمَد ويا كهْفى و السّنَد». (٣) يعنى: «اى اميد و تكيهگاه من واى پناهگاه و دستاويز من».
همچنين «سَنَدَ واَسْنَدَ فىالجبل»، يعنى: بركوه برآمد، و «سَنَد» يعنى بالارفتن مردمان بر كوه. چنانكه در حديث اُحُد آمدهاست: «رَأَيتُ النساءَ يُسْنِدْنَ فىالجبلِ». (٤) يعنى: «زنان را ديدم كه بركوه بالا مىرفتند.
ب - معناى اصطلاحىِ سند:
«سند» نزد حديثشناسان عبارت از طريق متن (٥) يا زنجيره بهم پيوسته از كسانى باشد كه يكى پس از ديگرى حديث را روايت كنند تا به پيامبر (ص) يا معصوم (ع) رسد. (٦) مثلاً «الف» مىگويد كه گفت مرا «ب » به نقل از سخنان «ج» و به وى گفته بود «د» وبه او خبرداده بود «ه» و برا ىاو نقل كرده بود «و» كه از رسول خدا (ص) شنيده بود كه چنين و چنان گفت ويا اينكه گفت كه پيامبر (ص) را ديد كه در فلان مورد چنينوچنان كرد.
طريق نقل احاديث و زنجيره راويان آن را، از آن جهت سند گويند كه حديثشناسان غالباً در درستى و نادرستى و قوّت و ضعف حديث به آن تكيه مىكنند. به عبارت ديگر، حديثْ قوّت و ضعف خود را از احوال راويان خود و پيوستگى و گسستگى زنجيره آنان كسب مىكند. (٧) از همين رو مجازاً مىگوييم: اين حديث قوىّالسند است. زيرا سندها به منزله ستونهايى هستند كه متن حديث بر آنها استوار و پا برجاست. (٨)
٢- اِسْناد
الف- معناى لغوى اسناد «اِسناد» مصدر از باب افعال است. در سطور بالاديديم كه «اَسْنَدَ» و «سَنَدَ» در پارهاى از موارد به يك معنا بهكار رفته است. كاربردهاى ديگر آن به شرح زير است:
«اَسْنَدَهُ فى الجَبَلِ»، يعنى: آن را بركوه بالا برد .«اَسْنَدَهُ اِلَيه»، يعنى: آن را به آن چيز تكيه داد. «اَسْنَدَ الحديثَ»، يعنى: آن سخن را پلهپله بالا بُرد و به گويندهاش نسبت داد. بنابراين اِسناد به معناى بالا بردن، تكيه يا نسبت دادن چيزى به چيزى يا كسى، نسبت دادن حديث يا سخنبه گوينده آن، بهكار مىرود. (٩) براى هريك از اين كاربردها در متون كهن، خواه دينى و خواه غيردينى شواهدى مىتوان يافت. چنانكه امام صادق (ع) در پاسخ پرسش يكى از يارانش درباره حجرالاسود از جمله مىفرمايد: «اِلى ذلك المكان [= حجرالاسود] يُسْنِد القائمُ ظَهْرَهُ» (١٠). يعنى: «قائم آلمحمد (ص) پشت خويش را به اين مكان تكيه مىدهد». همچنين امام صادق (ع) از اميرمؤمنان (ع) روايت مىكند كه فرمود: «اِذا حَدَّثْتُمْ بِحديثٍ فَاَسْنِدوُه الى الّذِى حَدَّثكم. فاِنْ كانَ حَقّاً فَلَكُمْ واِنْ كانَ كِذباً فَعَلَيْهِ». (١١) يعنى: «هرگاه حديثى را نقل مىكنيد آن را به راويش نسبت دهيد؛ تا اگر درست بود به سود شما و اگر دروغ بود به زيان آن راوى باشد».
ب - معناى اصطلاحىِ اِسناد:
«اسناد» در مقابل «اِرْسال» (رها ساختن)، نزد حديث پژوهان به معناى نسبتدادن حديث به معصوم (ع) از رهگذر ذكر يكيك راويان آن است. حديثشناسان گاه اسناد را به معناى ذكر سند بهكار مىگيرند. چنانكه مثلاً وقتى گفته مىشود: «اَسْنِد هذا الحديثَ»، يعنى: سند اين حديث را ياد كن. امّا غالباً آنان سند واسناد رابه يك معنا و براى بيان يك چيز به كار مىبرند. (١٢) در يك حديث شريف نبوى (ص) كه از طريق محدّثان امامى گزارش شده، در سخن پيامبر (ص) «اسناد» به معناى «سند» بهكار رفته است. آن حديث چنين است: از جعفربن محمّد از پدرش از علىبن حسين از پدرش - عليهمالسّلام - روايت شده كه پيامبر (ص) فرمود: «اِذا كتبتُم الحديثَ فَاكتُبوهُ باِسنادِهِ. فِان يَكُ حقاً كنتم شركاءَ فىالاَجرواِنْ يَكُ باطلاً كان وزرُه عَليه». (١٣) يعنى: «هرگاه حديث را نوشتيد، آن را با سندش بنويسيد تا اگر درست بود شما در پاداشآن شريك باشيد واگر نادرست بود، بارگناه آن بردوش راوىاش باشد».
اين كاربردِ يكسان به اين جهت است كه متن حديث ناگزير از داشتن طريقى است كه آن را به گويندهاش برساند. اين طريق را به اعتبار اينكه در بيان صحّت و ضعف حديث دستاويز و تكيهگاه حديثپژوهان است، «سند» گويند وبه اعتبار اينكه نسبتِ حديث به گويندهاش را در بر دارد، «اسناد» نامند. (١٤)
بايد افزود: در علوم حديث بررسى سند يك ركن اساسى است. زيرا يكى از ابزارهاى بازشناسى حديث مقبول از حديث مردود است. از همين رو پيشوايان معصوم (ع) همواره به نگاشتن سند احاديث و حفظ آن و نسبت دادن هر حديثى را به روايتگر و گوينده آن، سفارش كردهاند. يكى دو نمونه از اين احاديث به مناسبت در سطور بالا ذكر شد. بزرگان عامّه نيز از تابعان و اتباع تابعان گرفته تا دانشمندان دوره هاى بعد، هميشه اهميّت سند واسناد را گوشزد كردهاند. به عنوان نمونه، سفيان ثَوْرى (د.١٦١ ق) گويد: «اِسناد جنگ افزار مؤمن است. اگر همراه مؤمن سلاحى نباشد با چه چيزى خواهد ٠جنگيد؟». (١٥) سفيان بن عُيَيْنَه (د . ١٩٨ ق) آن را بسان نردبانى دانسته كه انسان به كمك آن از مكانى بلند بالا مىرود. عبداللّه بن مبارك (د . ١٨١ ق) گويد: «به نظر من اِسناد پارهاى از دين است. اگر اسناد نباشد، هركس هر چه بخواهد مىگويد و چون از او بپرسند چه كسى اين سخن را برايت نقل كرده، خاموش و سرگردان مانَد». (١٦)
حديثشناسان اهلسنّت از زبان مالك بنانس (د.١٧٩ق) نوشتهاند كه ابنشهاب زهرى (د.١٢٤ق) نخستين كسى است كه حديث را باسند نقلكرد و آن را به راوى يا گويندهاش نسبت داد. (١٧) امّا اين گزارش درست نتواند بود. زيرا: اولاً؛ چنانكه در سطور بالا ديديم پيامبر (ص) خود به نوشتن و ضبط سند احاديث سفارش كرده بودند و طبيعتاً آن دسته از صحابه و تابعان كه گِرد شمع وجود امامان مىچرخيدهاند، اين سفارش را در برابر چشم داشتهاند. ثانياً؛ ابن قولويه از ابنعيسى از هارون بن مسلم از ابن اسباط از ابن عميره از عمروبن شمر از جابر روايت كردهاند كه گفت: به ابوجعفر - عليهالسّلام - عرض كردم: هرگاه براى من حديثى نقل مىكنى، با اسنادش برايم نقل كن. امام گفت: «حدَّثنى ابى عن جدّى عن رسولاللَّه عن جبرئيل - عليهالسلام - عن اللَّه- عزَّ وجلَّ - وكلُّ مااُحَدِّثُكَ بهذا الاِسناد». (١٨) يعنى: «پدرم از طريق نِيايَمْ از رسول خدا (ص) از جبرئيل از خداوند - عزَّ وجلَّ - برايم حديث كرد و هرچه برايت نقل كنم با همين اسناد است».
بنابر اين روشن مىشود كه اهميّتِ اسناد حديث پيش از ابن شهاب مورد توجّه جابر بودهاست. اين از يك سو، از سوى ديگر پارهاى گزارشها نشان مىدهد اهميّت اسناد حديث مورد توجّه معاصران ابن شهاب نيز بودهاست. چنانكه از ابن سيرين (د.١١٠ ق) كه يكى از تابعان بزرگ است، نقل شده كه گفته: «تا زمانى كه فتنه رخ نداده بود، ما حديث را به راوى آن نسبت نمىداديم». (١٩)
٣- مُسْنِد
الف- معناى لغوى مُسْنِد
«مُسْنِد» اسم فاعل (صفت فاعلى) از اَسْنَدَ است. آنچه سبب تكيه دادن مىشود، كسى كه گواهى ديگرى را تقرير مىكند و اِسناددهنده، از معانى اين واژه مىباشد.
ب - معناى اصطلاحىِ مُسْنِد
اين واژه در اصطلاح حديثشناسان به عنوان لقب بركسى اطلاق مىشود كه در زمان يا شهر خويش از دانش چشمگيرى در حديث برخوردار باشد. (٢٠) به عبارت دقيقتر، «مُسْنِد» كسى است كه با تكيه بر حافظه حديث را با سلسله سند نقل مىكند؛ خواه به احوال سند و قوّت و ضعف آن آگاهى داشته باشد و خواه از چنين آگاهيى برخوردار نبوده، تنها به روايت توانا باشد. مقام علمى مُسْنِد از حافظ و محدّث پايينتر است. (٢١) در روزگاران گذشته، بسيارى از محدّثان را به القابى چون مُسْنِد شام، مسند اصفهان، مسند خراسان و... ملقّب ساخته اند.
٤- مُسْنَد
الف - معناى لغوى مُسْنَد
واژه مُسْنَد اسم مفعول (صفت مفعولى) از اَسْنَدَ و جمع آن مَسانِد و مسانيد است. (٢٢) از معانى اين واژه يكى "پسرخوانده" است، ديگرى "روزگار"؛ چنانكه گويند: «لاآتيه يَدَ الدَّهْرِ و يَدَ الْمُسْنَدِ».يعنى: « هرگز نزد او نخواهم آمد». (٢٣) گويند روزگار را از آنرو "مسند" خواندهاند كه پاره هاى آن به هم پيوسته است. (٢٤) سوم "اسناد شده" يا "نسبت داده شده"، چهارم "چيزى كه به آن تكيه شود". چنانكه ابنمنظور گويد: «هرچيزى كه چيزى را به آن تكيه دهى، آن چيز مُسْنَد است». (٢٥) پنجم "آن كس كه بدو پناه برده شود". وبالاخره به معناى "تكيه گاه" نيز بهكار مىرود. چنانكه ابنمنظور مىنويسد: «آنچه را بدان تكيه شود، مُسْنَد و مِسْنَد خوانند و جمع آن مَسانِد است». (٢٦)
گفتنى است كه در قرآن كريم از خويشاوندان اينواژه، تنها يك كلمه و آن هم يكبار به كار رفته است و آن كلمه «مُسنَّدَه» است در آيه شريفه «كَاَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ». يعنى: «گويى كه ايشان [ منافقان ] چوبهايىاند بِبَرباز نهاده». (٢٧) اين واژه اسم مفعول (صفت مفعولى) از مصدر تسنيد است و «سَنَّد الحائطَ» يعنى : چوب را زير ديوار گذاشت. (٢٨) به ديگر سخن، براى ديوار از چوب تكيه گاه ساخت. خداوند دراين آ يت شريفه دو رويان را به چوبهاى زير ديوار ماننده ساخته كه انديشه نمىكنند و از حضور در مسجد بهره نمىبرند و بسان درختان بالنده و ميوهدهنده نيستند. (٢٩)
امّا در احاديث، از اين خانواده واژه هاى بسيارى چون استناد، استند، اسناد، اَسْنَد، سَنَد، مسند، مساند، سناد، مُسَنَّده و... بهكار رفته (٣٠) كه در سطور بالا به مناسبت پارهاى از آنها از نظر گذشت.
ب - معناى اصطلاحى مسند
اين واژه در اصطلاح اهل دانش به چند معنا بهكار مىرود. پارهاى از اين معانى، اساساً به دانش حديث مربوط نيست. امّا پارهاى ديگر، از پركاربردترين دانشواژه ها در نزد حديثشناسان است. نگارنده ابتدا معانى دانشواژهاى اين كلمه را گزارش مىكند و سپس روشن مىسازد كه كداميك از اين معانى به دانش حديث مربوط و كداميك به اين دانش مربوط نمىشود:
يك - خط مردم عربستان جنوبى (يمن) در روزگار باستان به نام "مسند" شناخته مىشود. (٣١) اينكه در برخى احاديث آمده «اِنَّ حَجَراً وُجِدَ عليه كِتابٌ بِالْمُسْنَد» (٣٢)، مقصود همين نگاره است. از آنجا كه اين اصطلاح به موضوع اين نوشتار مربوط نيست، به همين توضيح كوتاه بسنده مىشود.
دو - مسند در برابر مسندٌاليه، اصطلاحى است كه در دستور زبان و علوم بلاغت بهكار مىرود. مسند به اين معنا به موضوع اين رساله مربوط نمىشود. از همين رو به اين مقدار قناعت مىگردد.
سه - مسند در برابر مرسل (٣٣) و منقطع (٣٤) و... نزد حديثشناسان حديثى است كه سندش از راوى تا پيامبر (ص) (يا به تعبير درستتر تا معصوم) (٣٥) پيوسته و متصّل باشد. به عبارت ديگر، حديثى است كه از زنجيره اسناد آن حلقهاى مفقود نباشد. اين اصطلاح نزد بيشتر محدّثان تنها درباره حديث مرفوعِ (٣٦) متّصل (٣٧) بهكار مىرود. چنانكه حاكم مىنويسد:
«حديث مسند آن است كه محدّث آن را از استادى روايت كند كه سماعِ وى از او آشكار باشد و سنّ وى چنين كارى را اقتضا كند و سماع استاد او از استادش هم به همين شيوه باشد تا اينكه اِسناد به يك صحابى مشهور برسد واز رهگذر او به پيامبر (ص) بپيوندد». (٣٨)
به عقيده حاكم، "مسند" شرايطى دارد. از جمله اينكه: آن حديث موقوف، (٣٩) مرسل و معضل (٤٠) نباشد و درميان راويانِ آن، شخصِ مدلِّس (پنهانكار و نيرنگباز) وجود نداشته باشد. (٤١) ديگر آنكه «عباراتى از قبيل "از طريق فلانى خبر يافتم"، "از طريق فلانى برايم حديث كردند"، "از طريق فلان كس به من خبر رسيد"، "فلان كس آن را به پيامبر نسبت داد"، "اين حديث را مرفوع مىپندارم" و جز اينها كه موجب تباهى حديث مىگردد، در اِسنادش نباشد». (٤٢)
بنابراين مسند، حديث موقوف و مقطوع (٤٣) را - هرچند كه اسناد آن دوپيوسته باشد - و مرسل ومنقطع را - هرچند كه مرفوع باشند - در بر نمىگيرد.
سيوطى تعريف بالا را درستترين دانسته و ابن حجر تنها همين تعريف را صحيح مىداند. (٤٤) امّا برخى از محدّثان و فقيهان مسند را به گونهاى ديگر تعريف كردهاند. از جمله خطيب بغدادى مرفوع بودن را در مسند يك شرط اغلبى مىداند نه يك شرط حقيقى و هميشگى. او مىنويسد:
«مقصود محدّثان از توصيف حديث به مسند اين است كه اسناد آن از راوى تاسرچشمه (كسى كه حديث به او اسناد داده شده) پيوسته باشد. ولى محدّثان بيشتر اين تعبير را درباره حديثى كه به پيامبر (ص) اسناد داده شده، بهكار مىبرند و پيوستگى اسناد در آن بدين گونه است كه هر يك از راويانش آن را از طبقه بالاتر شنيده باشد تا برسد به آخرينتن؛ هر چند كه در آن اسناد، سماع [ شاگرد از استاد] روشن و آشكار نبوده وبه عنعنه (٤٥) بسنده كرده باشند.».
مرحوم سيّد حسن صدر كاظمينى هم اصطلاح مزبور را به همينسان تعريف مىكند و مىنويسد:
«اگر زنجيره سند جملگى معلوم واز آن هيچيك از راويان نيفتاده باشد،بدين گونه كه هريك از آنان آن حديث را از بالاتر از خود گرفته باشد تا به سرچشمهاش برسد، مسند است و به آن موصول و متّصل همگويند. مسند بيشتر درباره حديثى كه از پيامبر (ص) رسيده، بهكار مىرود». (٤٦)
امّا تعريف ابن عبدالبرّ قرطبى، تقريباً عكس تعريف خطيب بغدادى است. وى مسند را با مرفوع يكى مىداند وبراين باور است كه حديثى كه بطور خاصّ از پيامبر (ص) رسيده باشد، مسند است؛ خواه اسناد آن پيوسته باشد خواه گسسته. او براى نوع پيوسته آن، حديثى را ياد مىكند كه مالك از نافع از ا بنعمر از رسولخدا (ص) روايت كرده وبراى نوع گسسته آن حديثى را نمونه مىآورد كه مالك از زهرى از ابن عبّاس از رسول خدا (ص) نقل كردهاست. ابن عبدالبرّ به دنبال حديث اخير مىافزايد: «اين حديث از آن روى كه به پيامبر (ص) نسبت داده شده، مسند وازآن رو كه زهرى از ابن عبّاس استماع حديث نكرده، منقطع است». (٤٧) امّا اين نظر باشيوه حديثشناسان بزرگ سازگار نيست. زيرا آنان مسند را در برابر مرسل بهكار مىگيرند و مىگويند «اَسْنَده فلانٌ واَرْسَلَه فلانٌ». (٤٨)
نتيجه اينكه، حديث مسند در اصطلاح خطيب بغدادى و مرحوم صدر وامثال آنان برابر است با متّصل؛ جز اينكه مرفوع بودن در مسند يك شرط اغلبى است و در اصطلاح ابنعبدالبر، برابر است با مرفوع. در حالى كه برابر اصطلاح مشهور كه بيشتر حديثشناسان آن را پذيرفتهاند، هر حديث مرفوعى مسند نيست. همچنان كه هر حديث پيوستهاى هم نمىتواند مسند باشد؛ بلكه يك حديث مسند در آنِ واحد بايد هم مرفوع و هم متّصل باشد. زيرا در آن هم به متن وهم به اسناد مىنگرند. بنابراين، هر حديث مسندى متّصل است؛ زيرا كه سندش از آغاز تا انجام پيوسته است و مرفوع است؛ زيرا كه متن آن به پيامبر (ص) مىپيوندد. (٤٩)
بهنظر مىرسد مسند نامْنهادنِ حديث، از آن جهت باشد كه چنين حديثى با ذكر زنجيره راويانش، پلهپله بالا برده شده تا به سرچشمهاش يعنى پيامبر (ص) يا معصوم (ع) برسد. در اين صورت اين كاربرد جنبه حقيقى دارد. امّا اگر مقصود از حديث مسند، حديثى باشد كه سندش را ياد كردهاند، اين كاربرد جنبه مجازى مىيابد. (٥٠) شايد زمخشرى با در نظر داشتن همين جنبه، سخن محدّثان را كه مىگويند "حديث مسند"، يك كاربرد مجازى مى داند (٥١) زيرا نهادن نامِ سند بر زنجيره راويان حديث، جنبه مجازى دارد.
از مسند به معنايى كه اينك مورد بحث ماست، صورت فعلى آن در حديث بهكار رفتهاست. آن حديث بدين شرح است: «رُوى عنه [ = الامام الباقر ] - عليهالسّلام- اَنَّهُ سُئل عن الحديث يُرسِلُه ولا يُسنِدُه. فقال: اذا حَدَّثتُ الحديثَ فَلَمْ اُسْنِدْه، فَسَنَدى فيه ابى عن جَدّى عن ابيه، عن جَدِّه رسول اللَّه (ص) عن جبرئيل عناللَّه - عزَّ وجلَّ» (٥٢). يعنى: «روايت شده كه از امامباقر (ع) در باره حديثى كه به صورت مرسل (رها شده) نقل مىكند و آن را به گويندهاش اسناد نمىدهد، پرسيدند. در پاسخ گفت: هرگاه حديث گفتهام و آن را به گويندهاش اسناد ندادهام، سند من در آن حديث چنين است: پدرم از نِيايَم و نيايَم از طريق پدرش از نيايَش رسول خدا (ص) از جبرئيل از خداوند - عزَّ وجلَّ».
گفتنى است از مسند به اين معنا صفت نسبى (اسم منسُوب) ساختهاند. چنانكه ابوجعفر عبداللَّه بن محمّد بن جعفربن اليمان جعفى (د . ٢٢٩ ق) از مردم بخارا را "مسندى" خواندهاند. گويند: وى را از آن روى مسندى خواندهاند كه همواره احاديث مسند را مىجست نه مرسلها و مقطوعها را. (٥٣) يا به آن دليلكه در ماوراءالنّهر نخستين كسى است كه مسند صحابه را گرد آورد. (٥٤)
چهار - گاه از كاربرد واژه «مسند»، اِسناد يا خودِ سند مورد نظر است. دراين صورت اين واژه مصدر ميمى است. بنابر ايننزد حديثپژوهان مسندالشهاب و مسندالفردوس، اسنادالشّهاب واسنادالفردوس معنا مىدهد. (٥٥) براى روشن شدن مطلب مىافزايد:
الف - قاضى ابوعبداللَّه محمّدبن سلامه قُضاعى شافعى (د . ٤٥٤ ق) كتاب معروفى دارد به نام شهاب الاخبار فىالحِكَم والامثال و الاداب. وى در آغاز اين كتاب گويد:
« دراين كتابِ خود از ميان شنوده هايم از احاديث رسولخدا (ص)، هزار سخن حكيمانه را در وصايا، آداب، مواعظ و امثال فراهم آوردم.... واسانيد احاديث را حذف كردم... و جملگى آن اسنادها را در كتابى ويژه گرد آوردم كه مىتوان براى آگاهى از آن اسنادها بدان رجوع كرد» (٥٦).
اين كتابى كه اسانيد احاديث شهابالاخبار را در بردارد همان مسندالشهاب (٥٧) است كه گويا از آن به مسند قُضاعى (٥٨) هم تعبير شده است. (٥٩)
ب - ابوشجاع شيرويه بن شهردار ديلمى همدانى شافعى (د . ٥٠٩ ق) كتابى دارد در حديث به نام فردوس الاخبار. ديلمى چون اهل زمان خود را بديد كه به حديث و اسانيد آن پشت كرده و به قصص و حكايات و رواياتى كه پايه درستى ندارد، روى آوردهاند؛ اين كتاب را به ترتيب حروف الفبا تأليف كرد و جهت آسانى كار خوانندگان، اسانيدِ احاديث آن را حذف كرد. فردوس الاخبار بيش از دههزار حديث را درباره سنن و آداب و مواعظ و امثال و عقوبات دربر دارد. سيوطى در تأليف جامعالصغير از روش ديلمى در اين كتاب پيروى كردهاست.
فرزند مؤلّف ابونصر (يا ابومنصور) شهردار بن شيرويه (د . ٥٥٨ ق) در پاسخ خردهگيريهايى كه بر كتاب پدرش كردهاند، اسانيد احاديث فردوسالاخبار را گردآورده و آن را به صورتى نيكو در چهار جلد مرّتب ساخته و آن را مسندالفردوس نام نهادهاست. (٦٠)
برخى از نويسندگان به دليل نداشتن آگاهى درست يا از روى حسّ كميّتگرايى، مسندالشهاب و مسندالفردوس را در رديف كتابهايى چون مسنداحمدبن حنبل و مسندطيالسى ياد كردهاند. در حالى كه روش اين دو كتاب با كتابهاى مسند بهكلّى فرق دارد.
پنج - مسند (جمع آن مسانيد) در برابر مصنَّف، در علم الحديث به عنوان يك دانشواژه در وصف پارهاى از مجموعه هاى حديثى بهكار مىرود.
توضيح اينكه واژه مسند چنانكه دربالا گفته شد، گاه وصف حديث قرار مىگيرد و گفته مىشود حديث مسند، و گاهى وصف كتاب حديث قرار مىگيرد ومثلاً گفته مىشود كتاب مسند ويا به نام مؤلّف يا راوىاش اضافه مىگردد و گفته مىشود مسندامامموسىبن جعفر الكاظم يا مسندالامام زيد يا مسنداحمدبن حنبل. مسند به معناى دوم كه مورد بحث اين نوشتار است، كتابى است كه در آن احاديث به ترتيب صحابه (يعنى: نخستين مرجع در اسناد حديث پس از پيامبر) گردآمده باشد. شيوه مسندنويسى با تأليف مصنّفها متفاوت است. به اين معنا كه در دومى به دنبال هر بابى احاديث مربوط به آن موضوع نقل مىشود. براى نمونه اگر باب طهارت را در نظر بگيريم، هر حديثى كه به طهارت مربوط باشد، در آن باب جاى مىدهند. امّا شيوه مسندنويسى غير از آن است. دراين طريقه احاديث را برحسب راويان ترتيب مىدهند. مثلاً هرچه را از طريق علىبنابىطالب (ع) از پيامبر (ص) روايت شده، دريك فصل جداگانه مىآورند؛ اعم از اينكه حديث وى در باب زكات باشد يانماز يا طهارت يا موضوع ديگر و آنگاه كه مؤلّف از نقل احاديث صحابى نخستين فارغ شود به نقل احاديث صحابى دوم مىپردازد وبه همين ترتيب پيش مىرود. بنابراين، اساس تقسيمبندى در آن يكى «وحدت موضوع» و دراين يكى «وحدتِ صحابى ناقل حديث» است. (٦١)
مسندها احاديث رسول خدا (ص) را همراه با زنجيره سند و غالباً پيراسته از آراء صحابه و فتواهاى تابعان در بردارند. (٦٢)
--------------------------------------------
پاورقى ها :
١- اسماعيل بن حمّاد الجوهرى، الصّحاح؛ الزّبيدى، تاجالعروس؛ ابن منظور، لسانالعرب؛ ابن الاثير، النّهايه فى غريب الحديث والأثر؛ ابنفارس، معجممقاييس اللغه؛ عبدالرحيم صفىپورى، منتهى الأرب؛ الطريحى، مجمع البحرين، ذيل ماده سند.
٢- نهجالبلاغه، ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدى، خطبه ١٨٢، ص ١٩٠.
٣- المجلسى، بحار الانوار، ١٢٧/٥٠.
٤- ابن الاثير، النهايه فى غريبالحديث والأثر؛ ابن منظور، لسان العرب، ذيل همان مادّه.
٥- السيوطى، تدريب الراوى، ٤١/١؛ زينالدّين العاملى الملقّب بالشهيد الثانى، الدّرايه، ص ٧.
٦- السيد حسن الصدر، نهايةالدّرايه، ص ١٢.
٧- السيوطى، پيشين، همان جا.
٨- الزمخشرى، اساس البلاغة، ذيل مادّه سند.
٩- الجوهرى، الصحاح؛ الزبيدى، تاج العروس؛ ابن منظور، لسان العرب؛ صفىپورى، منتهى الارب، ذيل ماده سند ونيز: علىاكبر نفيسى (ناظمالاطباء)، فرنود سار يا فرهنگ نفيسى، ذيل ماده اِسناد.
١٠- الكلينى، الكافى، ١٨٤/٤؛ المجلسى، پيشين، ٢٩٩/٥٢. گفتنى است كه اين معنا در روايات بسيارى بهكار رفته است. نك: علىرضا برازش، المعجم المفهرس لالفاظ احاديث بحارالانوار، ذيل ماده «سند».
١١- الكلينى، پيشين (بخش اصول)، ٦٦/١؛ المجلسى، پيشين، ١٦١/٢.
١٢- السيوطى، تدريب الراوى، ٤٢/١؛ جمالالدين القاسمى، قواعد التّحديث، ص ٢٠٢.
١٣- الكلينى، پيشين (بخش اصول)، ٥٢/١؛ محمدبن حسنالحرالعاملى، وسائل الشيعه ، ٥٦/١٨.
١٤- السيد حسن الصدر، نهايةالدّرايه، ص ١٢.
١٥- ابن حِبّان البُستى، المجروحين، ص ٢٧.
١٦- نورالدّين عتر، منهج النّقد فى علوم الحديث، ص ص ٣٤٥-٣٤٤.
١٧- ابن ابىحاتم، تقدمه المعرفة لكتاب الجرح والتعديل، ص ٢٠.
١٨- المجلسى، ١٧٨/٢ و نيز ١٤٨.
١٩- «ماكُنّا نُسْنِد الحديثَ اِلى اَنْ وقعتِ الفتنةُ». نك: محمّد ابوزهره، ابن حنبل، ص ٢٢٨.
٢٠- محمد جوادالحسينى الجلالى، «المسند (١)»، نور علم، ش ٤ (خرداد ١٣٦٣)، ص ١٤١.
٢١- السيوطى، تدريب، ٤٣/١؛ القاسمى، الفضل المبين، ص ٦٣؛ مدير شانهچى، درايةالحديث، ص ٢١؛ نورالدين عتر، منهجالنقد، ص ٧٦؛ محمدعجاج الخطيب، اصولالحديث، ص ٤٤٨.
٢٢- «بلقينى» مىنويسد: در جمع مسند هم مىتوان گفت «مسانيد» و هم مىتوان گفت «مسانِد»؛ امّا بهتر آن است كه گفته شود «مسانِد». او مىافزايد: «من دراينباره تصنيفى پرداخته و آن را ذكر الاسانيد فى لفظه المسانيد نام نهادهام. شايسته است به مطالب آن نگريسته شود؛ زيرا در موضوع خود يكى از نوشته هاى مهم به شمار مىآيد». البلقينى، محاسن الاصطلاح، ص ١١٢.
٢٣- الزبيدى، تاجالعروس؛ ابن منظور، لسان العرب، ذيل مادّه سند.
٢٤- ابن فارس، معجممقاييس اللغة، ذيل همان مادّه.
٢٥- لسانالعرب، همان جا.
٢٦- پيشين. نيز نك: ا لجوهرى، صحاح؛ صفىپورى، منتهىالارب، ذيل همان ماده.
٢٧- ابوبكر عتيق نيشابورى (سورآبادى)، ترجمه و قصه هاى قرآن، به سعى و اهتمام يحيى مهدوى و مهدى بيانى ، ج ٢، ص ١٢٠٨.
٢٨- عبدالرحيم صفىپورى، منتهىالارب، ذيل ماده سند.
٢٩- ميبدى، كشف الاسرار، ١١١/١٠؛ الطريحى، مجمع البحرين، ذيل ماده سند.
٣٠- نك: علىرضا برازش، المعجم المفهرس لالفاظ احاديث بحار الانوار؛ وِنْسينك (A.J.WENSINCK)، المعجمالمفهرس لالفاظ الحديث النبوى، ذيل ماده سند.
٣١- براى آگاهى اجمالى درباره خط مسند و سرچشمه و الفباى آن نك: محمود راميار، تاريخ قرآن، ص٤٩٤؛ سيّد محمّد باقر حجتى، پژوهشى در تاريخ قرآن كريم، ص ١٦٢. و نيز:
A.F.L. Beeston, The Encyclopaedia of Islam, Vol VII, p.٧٠٤.
٣٢- يعنى: سنگى كه برآن نبشتهاى به خط مسند يافت شدهاست. نك : ابنالاثير، ذيل همان واژه.
٣٣- مُرْسَل حديثى است كه محدّث آن را با اسناد پيوسته به تابعى مىرساند. آنگاه تابعى مىگويد: رسولخدا (ص) گفت. (الحاكم النيسابورى، معرفة علوم الحديث، ص ٢٥). مرسل يكى از انواع حديث ضعيف است وسبب ضعف آن ناپيوستگى زنجيره سند آن است. (صبحىالصالح، علومالحديث و مصطلحه، ص ١٦٨).
٣٤- حديثى است كه از اسناد آن يك تن افتاده باشد يا دراسناد آن از فردى مبهم ياد شده باشد. منقطع نيز بسان مرسل يكى از انواع حديث ضعيف و سبب ضعفش گسستگى سند آن است. (صبحى الصالح، پيشين، ص١٧٠).
٣٥- الشهيد الثانى، الدّرايه، ص ٣٠.
٣٦- مرفوع بنابر مشهورترين تعريفها، گفتار يا كردار يا تقريرى است كه به پيامبر (ص) نسبت دادهاند. خواه آن را صحابى به پيامبر (ص) نسبت داده باشد؛ خواه تابعى و خواه مردمان دوره هاى بعدى. چه اسناد آن پيوسته باشد؛ چه نباشد. (محمّد بن اسماعيل الاميرالحسنى الصنعانى، توضيحالافكار لمعانى تنقيح الانظار، ٢٥٤/١).
٣٧- متّصل يا موصول حديثى است كه سندش پيوسته باشد. خواه آن را به پيامبر (ص) نسبت داده باشند، خواه به صحابى يا پايينتر از او (تابعى). نك: (صبحى الصالح، پيشين، ص ٢٣١).
٣٨- الحاكم النيسابورى، پيشين، ص١٧.
٣٩- گفتار يا كردار يا تقريرى است كه از صحابى پيامبر[ يامعصوم ] نقل شود، بىآنكه وى آن را به پيامبر (ص) اسناد دهد. چه زنجيره سند تا صحابى پيوسته باشد چه گسسته. نك: (صبحى الصالح، پيشين، ص ٢١٨؛ مدير شانهچى، درايةالحديث، ص ٧٩).
٤٠- حديثى است كه از زنجيره سند آن دوراوى يا بيشتر پىدرپى افتاده باشد. اين نوع حديث ابهامش از منقطع بيشتر است. (صبحى الصالح، پيشين، ص ١٧٢).
٤١- الحاكم النيسابورى، پيشين، ص ١٨.
٤٢- پيشين، ص ١٩ و نيز السيوطى، تدريب الراوى، ١٨٣-١٨٢/١.
٤٣- مقطوع گفتار يا كردار يا تقريرى را گويند كه از تابعى روايت شدهباشد. (صبحى الصالح، پيشين، ص ٢٢٠).
٤٤- السيوطى، همان جا.
٤٥- عنعنه مصدر رباعى مجرّد و مقصود از آن تكرار «عنفلان» در سند حديث از پايين به بالاست؛ بىآنكه با تعبيراتى از قبيل «حدّثنا»، «اخبرنا»، «سمعتُ» يا «قُرِى عليه وانااسمع» به چگونگى فراگيرى حديث توسّط شاگرد از استاد اشاره شدهباشد. ر.ك: الكفاية فىعلم الرواية، ص٢١ ؛ قس: ابنالصلاح، مقدّمه، ص١١٩.
٤٦- نهايةالدراية، صص ٤٩-٤٨.
٤٧- ابن عبدالبرالقرطبى، التمهيد لما فى الموطا من المعانى والاسانيد، ٢١/١ ونيز: الصّنعانى، توضيحالافكار، ٢٥٨/١.
٤٨- الصنعانى، همان جا.
٤٩- پيشين، ٢٥٩/١؛ صبحىالصالح، علومالحديث، ص ٢٢٩؛ قس: نورالدين عتر، منهجالنقد، ص ٣٤٩.
٥٠- محمدرضا الحسينى الجلالى، «المصطلحالرجالى اسندعنه» تراثنا، العدد الثالث، السنة الاولى، قم، شتاء ١٤٠٦، ص١٠٣.
٥١- اساس البلاغه، ذيل مادّه سند ونيز: الزبيدى ، همان جا.
٥٢- المفيد، الارشاد، ٢/ ١٦٥؛ قس: المجلسى، ٢٨٨/٤٦.
٥٣- السمعانى، الانساب، پشت برگ ٥٣٠ ؛ قس: الزبيدى، پيشين؛ عبدالرحيم صفىپورى، پيشين ، ذيل ماده سَنَدَ.
٥٤- ابن حجر العسقلانى، تهذيب التهذيب، ٩/٦.
٥٥- السيوطى، تدريب، ٤٢/١؛ جمالالدين القاسمى، قواعدالتحديث، ص ٢٠٢؛ نورالدين عتر، پيشين، ص٣٥٠.
٥٦- كاتب چلبى، كشفالظنون، ١٠٦٧/٢ . كتاب شهابالاخبار را چند تن شرح كرده و برخى از آن گزيده ها و ويراسته هايى فراهم آوردهاند .نك: همو، همان جا.
٥٧- پيشين، ١٦٨٣/٢.
٥٨ پيشين، ١٦٨٤/٢؛ اسماعيل پاشا البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨٢/٢-.
٥٩- از مسندالشهاب دستنوشته هايى در كتابخانه ظاهريه دمشق موجود است.ناصرالدين الالبانى، فهرس مخطوطات دارالكتب الظاهرّيه (المنتخب مِن مخطوطات الحديث)، ص ٣٧٨.
٦٠- كاتب چلبى، ١٢٥٤/٢، ١٦٨٤؛ آغابزرگ الطهرانى، الذّريعه، ٢٨/٢١؛ حايرى، فهرست نسخ عكسى كتابخانه آية اللَّه مرعشى نجفى،٢٧٠/١، ٣٩٨-٣٩٧، ٣١٣-٣١٢/٢. گفتنى است كه فردوس الاخبار در سال ١٤٠٦ ق در بيروت در ٦ مجلّد چاپ شده. (حايرى ، پيشين، ٣٩٨-٣٩٧/١) و نسخه عكسى بخشهايى از كتاب مسند الفردوس نيز در كتابخانه مرحوم آية اللّه مرعشى نگهدارى مىشود (حايرى، پيشين،١/ ٢٧٠ - ٢٧٦).
٦١- نك: السيوطى، تدريبالراوى، ٤٢/١؛ محمدبن جعفر الكتّانى، الرسالة المستطرفة، ص ٣٦؛ جمالالدين القاسمى، قواعدالتحديث، ص ٢٠٢؛ احمد امين، ضحىالاسلام، ١٠٩/٢، ١٢٢-١٢١؛ محمد قزوينى، يادداشتها، ٩٩/٧؛ على اكبر دهخدا، لغتنامه، ذيل واژه مُسند؛ عبدالمنعم النمر، احاديث رسولالله كيف وَصَلَتْ الينا، ص ٧٥؛ احمد راتب عرموش، مقدمه مسندعبدالله بن عمر تأليف ابواميّه محمدبن ابراهيم الطرسوسى، ص ٧؛ مديرشانهچى، علمالحديث، ص ٢١٩؛ همو، درايةالحديث، ص ٢٨؛ محمود ابوريّه، اضواء على السنةالمحمّديّه، ص ٢١٦.
٦٢- احمد امين، ضحىالاسلام، ١٠٩/٢؛ محمد عجاج الخطيب، اصولالحديث، ص ١٨٣.
۱
بخش اول بخش اول :
مفهوم مسند (٢)
روشهاى تدوين حديث وسنجش شيوه مسندنويسى با ديگر روشها
كتابهاى حديث انواع گوناگونى دارد. صحاح، جوامع، مسانيد، معاجم، مستدركات، مستخرجات و اجزاء از معروفترين گونه هاى كتابهاى حديث هستند. نگارنده در اين جا از باب «تُعْرفَ الاشياءُ باضدادِها» بطور اجمال انواع كتابهاى حديث را معرفى مىكند تا از رهگذر سنجش ميان روشهاى گوناگون تدوين حديث، روش مسندنويسى از ديگر روشها شناخته گردد و مقدار ارزش و فوايد و كاستيهايش بيشتر دانسته شود. مهمترين گونه هاى كتابهاى حديث به شرح زير است:
١- كتابهايى كه برمحور ابواب تأليف شدهاند:
روش تأليف اين كتابها بدين گونه است كه تمام احاديثى كه به موضوعى واحد مربوط مىشوند، زير عنوانى فراگير مثل «كتاب الحجّة»، «كتاب الصّلاة»، «كتاب الزّكاة»، «كتاب النّكاح» در كنار هم قرار مىگيرند. آنگاه اين احاديث در بابها توزيع مىشوند وهر بابى يك يا چند حديث را در موضوعى جزئى دربر مىگيرد و براى هربابى عنوانى در نظر گرفته مىشود كه موضوع آن باب را نشان مىدهد. مثل «بابُ مفتاحِ الصلاةِ الطّهُور» (بابِ پاكيزگى، كليد نماز است). برخى محدّثان اين عنوان را «ترجَمه» نامند.
فايده اين گونه كتابها اين است كه رجوع به آنها آسان است. زيرا پژوهنده اگر بخواهد در مسأله معينّى به احاديث آگاهى يابد، موضوع آن احاديث او را وامىدارد كه به ابواب رجوع كند و اگر بخواهد حديثى را كه پيش از اين ديده بجويد و آن را درمآخذ معتبر بيابد، موضوع حديث او را به بابى كه حديث در آن هست، رهنمون مىسازد.
البته بهرهورى ازاين كتابهابهبرخوردارىازذوق علمى وآگاهىاز روش محّدثانبزرگ درتبويبكتابهايشان نياز دارد؛ تاجوينده بتواند بهموضوع حديث رهنمون گردد. بساكه ديده شده مؤلّفانْ حديثى را در غيرازآنبابى كه انتظار مىرود، آوردهاند واين بدان جهت است كه يك حديث گاه به چند موضوع مربوطمىگردد.
تصنيفبرمحورابوابْ خود روشهاى گوناگونىدارد كه پارهاىاز آنها ياد مىگردد:
الف - جوامع
جامع (كه جمع آن جوامع است) در اصطلاح حديثشناسان كتابى است كه احاديث و ابواب آن تمام موضوعات دينى را در برمىگيرد. برخى شمار ابواب اصلىِ اين موضوعات را هشتباب دانستهاند، بدين قرار: عقايد، احكام، تاريخ وسير، آدابخوردن وآشاميدن، تفسير، فتن واشراط السّاعة، شمايل يا باب سفرو نشستن و برخاستن، مناقب و مثالب. (١) توضيح اينكه كلمه «جامع» در زبان عربى از لحاظ گستردگى معنا، بر مفاهيمى كه در آنها جامعيّت واحاطهاى وجود دارد، اطلاق مىشود. (٢)
دانشمندان مسلمان نيز از گستردگى و فراگيرى اين واژه بهره برده، آن دسته از كتابهاى خودرا كه در موضوع خود جامع الاطراف و در بردارنده همه يا بيشتر مسايل وابسته به آن موضوع بوده، «جامع» نام نهاده و با تركيب وصفى يا اضافى مثلاً گفته اند: «الجامع الصحيح» يا «جامع الاحكام». (٣)
كتابهاى جامع در حديث بسيارند. نامآورترين آنها در شيعه عبارتند از:
١- الكافىاثر ابوجعفر محمّدبن يعقوب كلينى رازى (د . ٣٢٩ ق).
٢- الوافى از محمّدبن مرتضى معروف به ملامحسن فيضكاشانى (د.١٠١٩ ق).
٣- بحارالانوار از مولى محمّد باقربن محمّد تقى مجلسى اصفهانى (د . ١١١٠ يا ١١١١ ق).
و در ميان كتابهاى سنيّان معروفترين جوامع بدين قرار است:
١- الجامعالصحيح از محمد بن اسماعيل بخارى (د . ٢٥٦ ق).
٢- الجامعالصحيح از مسلم بن حجاج قُشيرى نيشابورى (د . ٢٦١ ق).
اين دو كتاب به «صحيحين» (دو صحيح) معروفند.
ب - سنن سنن كتابهايى است كه احاديث احكام را در برمىگيرد. اين احاديث برپايه ابواب فقه مدوّن شدهاست. نامآورترين كتابهاى سنن بدين قرار است:
١- السنن از ابوداوود سليمان بن اشعث اَزْدى سِجِستانى (د . ٢٧٥ ق).
٢- السنن از ابوعبداللَّه محمدبن يزيد قزوينى معروف به "ابنماجه" (د.٢٧٥ ق).
٣- السنن از محمدبن عيسى بن سَوْرَه تِرمذى (د . ٢٧٩ ق). كتاب ترمذى به نام جامع هم معروف است.
٤- السّنن معروف به المجتبى اثر ابوعبدالرّحمناحمدبن شعيب نسائى (د . ٣٠٣ ق).
اين چهار كتاب به "سنن چهارگانه" معروفند.
بايد افزود در ميان مجموعه هاى حديثى شيعه، كتابى كه به نام سنن معروف باشد، وجود ندارد. امّا مجموعه هاى زير از جهت در برداشتن احاديث فقهى همانند سننِ ياد شده هستند:
١- منلايحضره الفقيه از ابوجعفر محمّد بن علىبن بابويه قمى ملقّب به "صدوق" (د . ٣٨١ ق).
٢- تهذيب الاحكام از ابوجعفر محمّدبنحسن طوسى ملقّب به "شيخ الطائفه" (د . ٤٦٠ ق).
٣- الاستبصار فيما اختلف منالاخبار از دانشمند پيشگفته.
٤- وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعة از محمدبنحسن معروف به "شيخ حرّ عاملى" (د . ١١٠٤ ق).
ج - صحاح
صحاح (جمعِ صحيح)، كتابهايى هستند كه مولّفان آنها به پندار خويش كوشيده اند تاتنها احاديث صحيح را در كتاب خود به وديعت گذارند؛ نه احاديث ضعيف يا ساختگى را. به سخن ديگر، مولّفان اين كتابها ابتدا شرايطى را براى صحّت حديث در نظر گرفته، آنگاه احاديث را بر وفق آن شرايط بر گزيده و مدوّن ساختهاند. در ميان مجموعه هاى حديثى اهل سنّت كتابهاى بسيارى را «صحيح» مىخوانند. ولى غالباً از واژه «صحاح»، صحيح بخارى و مسلم و سنن چهارگانه پيش گفته مورد نظر است.
د - مصنفّات
مصنّف كتابى است كه براساس ابواب مدوّن شده؛ امّا در كنار احاديث مرفوع، احاديث موقوف و مقطوع را نيز در بردارد. (٤) معروفترين مصنّفها يكى مصنّف عبدالرزاقبنهمام صنعانى (د . ٢١١ ق) و ديگرى مصنّف ابى بكر بن ابى شيبه (د . ٢٣٥ ق) است.
ه - مستدركات
مستدرك كتابى است كه به عنوان متمّم كتابى ديگر نوشته مىشود. مؤلّف در مستدرك تلاش مىكند تا احاديثى را كه با شروط كتاب پيشين موافق است و از آن كتاب فوت شده، گردآورد. نامآورترين مستدركها يكى مستدرك الصحيحين است از ابوعبداللَّه حاكم نيشابورى و ديگرى مستدركالوسائل از ميرزاحسين نورى (د.١٣٢٠ق).
و - مستخرجات در مستخرج، مؤلّف احاديثِ كتابى را در نظر مىگيرد و آن احاديث رانه با طريق صاحب كتاب، بلكه با سندى كه خود از طريق استادان خويش در اختيار دارد، نقل مىكند. البتّه در طبقاتِ بالاتر، طرق روايت به يكديگر مىپيوندد. مانند مستخرج ابوبكر اسماعيلى نسبت به صحيح بخارى و مستخرج ابوعوانه اسفراينى (د.٣١٦ق) نسبت به صحيح مسلم. گفتنى است كه در پارهاى از كتابها مستخرج ابوعوانه را به غلط در شمار مسندها ياد كردهاند. (٥)
٢ - كتابهايى كه برمحور نامهاى صحابه مدوّن شدهاند:
در اين كتابها تمام احاديثى كه يك صحابى روايت مىكند، در يك جا فراهم مىآيد. در اين روش چنانچه پژوهنده نام صحابى ناقل حديث مورد نظر خود را بداند، به آسانى بدان دست مىيابد. افزون برآن، اين روش براى آگاهى از شمار مرويات يك صحابى از پيامبر (ص) و نوع آنها سودمند تواند بود. اين كتابها خود دوگونهاند:
الف - مسانيد
سيوطى مىنويسد:
دانشمندان در تأليف و گردآورى حديث دو روش دارند: «[نخستين و] بهترين آنها، روش تأليف براساس ابواب فقهى است. همچون كتابهاى ششگانه و شُعَب الايمان و البعث والنشور اثر بيهقى و جز اينها. بنابراين روش، تمام رواياتى كه در دسترس مؤلّف است درباب مورد نظر ذكر مىشود. رواياتى كه در باب مسألهاى وارد شده و بر اثبات يا نفى آن مسأله حكم مىكند. در اينجا شايستهتر آن است كه به آوردن احاديث صحيح و حسن قناعت ورزد و اگر تمام احاديث مربوط را گردمىآورد، علّتِ ضعف احاديث ضعيف را بيان دارد.
«روش ديگر، تأليف به شيوه مسانيد است. به اين معنا كه به دنبال نام هر صحابى تمام مرويات او را اعم از صحيح و حسن و ضعيف گردمىآورند. بنابراين سبك، گاه مسندهاى صحابه براساس حروف الفباى نام ايشان مرتّب و پس و پيش مىگردد. [ مثلاً از احاديث اُبَىّ بن كَعْب واُسامةبن زيد و ... شروع مىشود و به همين ترتيب ادامه مىيابد ]. اين آسانيابترين روش در تأليف مسندهاست. و گاهِ ديگر قبايل را در نظر مىگيرند و در نتيجه از بنىهاشم، يعنى نزديكترين خويشاوندان رسول خدا (ص) شروع مىكنند و از نزديكتر به دورتر پيشمىروند. گاهى هم پيشىجستن در ورود به آيين مسلمانى را معيار قرار مىدهند. در نتيجه [ در ميان مردان ] از "عشره مبشرّه" (٦) آغاز مىكنند و پس از آن به ترتيب احاديث بدريان، شركت كنندگان در صلح حديبيّه، صحابيانى كه در فاصله صلح حديبّيه و فتح مكّه هجرت كردند، آنان كه در روز فتح مكّه به آيين مسلمانى در آمدند و در واپسين مرحله، مسند صحابيانى را مىآورند كه كم سنّ و سالترين بودهاند. مثل سائب بن يزيد و ابوطفيل. [ در تمام اين شيوه ها ] مسندهاى زنان [ غالباً ] پس از مردان آغاز مىشود و درميان زنان از همسران پيامبر (ص) شروع مىكنند وبه ديگر زنان به پايان مىرسانند». (٧)
به عقيده "ابن صلاح" روش اخير نيكوتر است. (٨) امّا نبايد فراموش كرد كه همه مسلمانان درباره برترى صحابه با يكديگر همسخن نيستند. روش دوم هم با تعاليم اسلام ناسازگار مىنمايد؛ بلكه مىتوان گفت تقديم و تأخير برپايه وابستگيهاى قبيلهاى بيشتر از انديشه هاى جاهلى مايه مىگيرد. بنابراين، ترتيب نخست از بيماريها و كاستيهاى دو روش اخير عارى بهنظر مىرسد.
بايد افزود كه عادت بيشتر مؤلّفان مسندها چنين است كه مسند خود را با احاديث ابوبكر آغاز مىكنند؛ پس از آن احاديث ديگر خلفاى راشدى را به ترتيبى كه خلافت كردهاند، مىآورند.آنگاه احاديث ديگران از عشره مبشَّره را ياد مىكنند. چنانكه در مسند ابوداوود طيالسى و حُمَيْدى و احمد همين ترتيب به چشم مىخورد. بنابر حكايت "شاهعبدالعزيز" در كتاب بستان المحدّثين، ترتيب مسندعبدبن حُمَيد وابى يَعْلى وبزّار نيز به همين گونه است. (٩)
مسندها بسيار گونهگون هستند. مؤلّفان در تدوين مسندها گاه بر احاديث يك تن صحابى بسنده كردهاند؛ مثل مسنداميرالمؤمنين يا مسندابىبكر و گاهى احاديث چند تن از اصحاب را فراهم آوردهاند؛ مثل مسندالاربعه يا مسندالعشرة. گاهى هم احاديث گروه مخصوصى را فراهم ساختهاند كه در داشتن ويژگى واحدى مشتركند؛ مثل مسند المُقلّين و مسند الصّحابة الّذين ماتوا فى زمان النبى (ص) ودر بسيارى موارد هم مرويات شمار فراوانى از اصحاب را گردآورى كردهاند؛ مانند مسنداحمدبن حنبل ومسندابى يَعْلى مَوْصِلى.
كتابى كه مسند نام گرفته گاه به مولّفش منسوب است، مانند مسنداحمدبن حنبل و گاه به راوى اش، مانند مسند امام موسىبنجعفر (ع) ومسند الامام زيدبن على (ع) و مسندابى حنيفه. نگارنده دراين نوشتار - به خواست خداوند - اين دوگونه مسند را طى دو بخش جداگانه معرّفى خواهد كرد. گفتنى است كه هرگاه بطور مطلق و بدون هرگونه قيدى از مسند نام برده شود، مسند احمد مورد نظر است. (١٠)
ب - اطراف
اطراف جمعِ طَرَف و طَرْف، به معناى نوك و لبه هر چيزى است (١١) و طَرَفِ حديث، جانِ كلام و برجستهترين بخش از متن حديث و نمودار آن است. مانند جمله «الاعمالُ بالنيّات» در اين حديث: «اِنّما الاَعْمالُ بالنيّاتِ ولكلّ امرىء مانَوَى. فَمنْ كانَتْ هجرتُه اِلى اللَّهِ - عزَّوجلَّ - فهجرتُهُ اِلى ماهاجَرَ اليه، و مَنْ كانتْ هجرتُهُ لِدُنيا يُصيبُها اَوْ امراَةٍ ينكحُها فهجرتُهُ اِلى ماهاجراليه». (١٢)
مقصود از كتابهاى اطراف، كتابهايى است كه مولّف به ذكر برجستهترين بخش حديث قناعت مىكند؛ آنگاه طرق نقل و اسانيد آن حديث را از مآخذى كه آن را روايت كردهاند، يكجا گرد مىآورد. برخى از مولّفان، تمام طرق نقل يك حديث را فراهم مىآورند و برخى به ذكر پارهاى از طرق بسنده مىكنند. بنابراين مىتوان گفت، كتابهاى اطراف در واقع حكم فهرست راهنما يا فرهنگ حديثْ ياب را دارند. اين فرهنگها از دو جهت سودمند است: يكى آنكه آگاهى بر اسانيد حديثها را آسان مىكند. زيرا تمام طرق در يكجا فراهم آمدهاست. ديگر آنكه نشان مىدهد از صاحبان منابع و مجموعه هاى حديثى چه كسانى آن حديث را نقل كرده و در چه بابى از كتاب خود آوردهاند.
اين قبيل فهرستها بسيارند. معروفترينِ آنها تحفةُالاشراف بمعرفة الاطراف، اثر حافظ ابوالحجّاج يوسف بن عبدالرّحمنِ مزّى (د . ٧٤٢ ق) است. مولّف دراين كتاب، اطرافِ احاديث صحاح ششگانه و پاره اى كتابهاى ديگر را گردآورده است. اين كتاب براساس ترتيب الفبايى نام صحابه مدوّن شده واز همين رو با مسند "أَبيض بن حمّال" آغاز شدهاست. (١٣)
٣- معاجم
معاجم، جمع معجم و معجم كتاب حديثى است كه احاديث در آن به ترتيب صحابه يا استادان يا شهرها آورده شود. معجمها غالباً به ترتيب حروف الفبا هستند. به اين معنا كه مولّفِ معجم از ميان استادان خود مثلاً از احاديث ابان شروع مىكند. سپس احاديث ابراهيم را مىآورد وبه همين ترتيب پيش مىرود. (١٤) گاهى هم ترتيب معجمها براساس تاريخ وفات استاد يا برمبناى فضيلت و تقدّم و تاخّر آنان در دانش و پرهيزكارى است. (١٥)
نامآورترين معجمها، معاجم سهگانه ابوالقاسم سليمان بن احمد طبرانى (د. ٣٦٠ ق) مىباشد. در ميان اين سه معجم، المعجم الصغير و المعجم الاوسط براساس نام استادانِ مؤلّف فراهم آمده و المعجمالكبير مسندهاى صحابه را به ترتيب حروف الفباى نام آنان در بردارد. معجم كبير بزرگترين معجمهاستو شهرتش به حدّى است كه هرگاه بطور مطلق بگويند «معجم» يا بگويند «طبرانى اين حديث را در كتابش آورده» همين معجم كبير مورد نظر است. (١٦) به نظر نگارنده معجم كبير خود گونهاى از مسندهاست.
٤ - كتابهايى كه براساس واژه هاى آغازين احاديث مرتّب شدهاند
اين كتابها براساس نخستين واژه از متن حديث وبه ترتيب الفبا نظم يافتهاند. اين روش براى مراجعه بسى آسان است؛ ولى پژوهشگر بايد دقيقاً عين نخستين واژه از حديث مورد نظر خود را بداند وگرنه تلاش او براى يافتن آن حديث سودمند نمىافتد. اين تأليفات دوگونه اند.
الف - كتابهايى كه احاديث مجموعه هاى حديثى گوناگون را در خود فراهم آوردهاند. مهمترين اين كتابها دوتاست: يكى، الجامعالكبير يا جمعالجوامع از جلالالدين سيوطى . متّقى هندى كتاب كنزالعمّال را برشالوده اين كتاب بنا كردهاست. ديگرى، الجامع الصّغير لاحاديث البشير النذير از دانشمند پيشگفته. سيوطى اين كتاب را از اثر پيشين برگرفته و احاديث تكرارى آن را حذف و رواياتى را برآن افزوده است. شمار احاديث اين كتاب ١٠٠٣١ فقره است.
ب - كتابهايى كه احاديثى را در خود فراهم ساختهاند كه بر سر زبان مردمان جارى است. مانند حديث «الحربُ خُدعة» (١٧) (جنگ نيرنگ است). هدف دانشمندان از جمع اين احاديث، روشن ساختن حال اين احاديث است. نامآورترين اين گونه كتابها عبارتند از:
١- المقاصد الحسنة فىالاحاديث المشتهرة على الالسنة از شمسالدين محمدبن عبدالرحمن سخاوى (د . ٩٠٢ ق). اين كتاب ١٣٥٦ حديث از احاديث متداول بر سر زبانها را در بردارد. مؤلّف در بيان حال احاديث، گاه مىگويد: «لااصلَله»؛ يعنى: اين حديث را سندى نيست و در هيچيك از مجموعه هاى حديثى، اين روايت به چشم نمىخورد و گاهى مىگويد: «لااَعْرِفه»؛ يعنى: «من براى اين حديث به سندى دست نيافتهام».
٢- كشفالخفاء و مزيل الإلباس عمّا اشتهر منالحديث علىالسنة النّاس اثر اسماعيل بن محمد عجلونى (د . ١١٦٢ ق). وى احاديث كتاب سخاوى را همراه با گزيده سخن وى در كتاب خود آورده و احاديث بسيارى را برآن افزوده، تا جايى كه شمار احاديث كتاب مزبور به ٣٢٥٠ رسيدهاست. آنگاه مطالب سودمندى در فنّ حديث چاشنى آن كردهاست. از همين رو در نوع خود فراگيرترين كتاب بهشمار مىآيد.
٥- مجامع يا كتابهاى فراگير
اين كتابها در عين حال كه احاديث شمارى از مآخذ حديث را در برگرفته، برمحور ابواب تأليف شدهاند. مهمترين اينگونه مجموعه ها بدين قرار است:
الف) جامعالاصول من احاديث الرّسول
اثر مبارك بن محمّد جزرى معروف به "ابناثير" (د . ٦٠٦ ق). وى دراين كتاب احاديث صحيح بخارى و مسلم، موطّأ مالك، سنن نسايى، ترمذى و ابوداوود را فراهم آورده و احاديث را از اسانيد مجرّد ساخته و در پى هر حديث، واژه هاى نامأنوس آن را به گونهاى كوتاه شرح داده است.
ب) كنز العُمّال فى سنن الاقوال و الافعال از على بن حسام متقّى هندى (د.٩٧٥ق). مؤلّف دراين مجموعه تخميناً احاديث ٩٣ كتاب را يكجا گردآورده و ازاين حيث، كتاب مزبور به بحارالانوار از مرحوم علامه مجلسى شباهت دارد. اساس كنزالعمّال همان جمعالجوامع سيوطى است.
ج) التّاج الجامع للاصول فى احاديثالرَسول اثر منصور على ناصف (د . پس از ١٣٧١ ق / ١٩٥١ م). التّاج كه شامل ٥٨٨٧ حديث است، (١٨) احاديث صحيح بخارى و مسلم، سنن ابوداوود و ترمذى و مجتبى اثر نسايى را در بر مىگيرد. مؤلّف احاديث را از اسانيدش عارى ساخته است.
٦- زوايد
گاه مولّفى دو كتاب حديث را در نظر مىگيرد و محتويات آن دو را با يكديگر مىسنجد واحاديث زايد يكى برديگرى را در كتابى گرد مىآورد. اين گونه كتابها را "زوايد" خوانند. (١٩) مانند:
الف) مجمع الزّوايد و منبع الفوايد اثر نورالدّين على بن ابىبكر هَيْثَمى (د . ٨٠٧ ق) كه احاديث زايد بر صحيحهاى ششگانه را از مسند احمد وابىيعلى و بزّار و معجمهاى سهگانه طَبَرانى بيرون كشيده و حالِ احاديث را از جهت صحّت و ضعف و پيوستگى و گسستگى سند، روشن ساخته است.
ب) المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانيّة
اثر ابن حجر عسقلانى (د. ٨٥٢ ق). نگارنده - به خواست خداوند - در فصل مسند حُمَيدى درباره اين كتاب و اهميّت آن به تفصيل سخن خواهد گفت. از همين رو در اين جا درباره آن سخنى نمىگويد.
٧- كتابهاى تخريج
تخريج كتابى است كه براى نشاندادن منابع و مآخذ احاديث كتابى معيّن نوشته مىشود. مانند: المُغْنى عن حمل الأسفار فىالأَسفار فى تخريج مافى الإحياء مِنَ الاخبارِ تأليف حافظ عبدالرحيم بن حسين عراقى (د . ٨٠٦ ق). عراقى در كتاب خود احاديث احياء علومالدّينِ غزّالى را تخريج كرده؛ به اين معنا كه ابتدا طَرَف هر حديث از احاديث احياء را ذكر مىكند. سپس نشان مىدهد كه چه كسى آن حديث را در كتاب خود آورده و كدام صحابى آن را روايت كرده و پس از آن بيان مىكند كه آن حديث صحيح است يا حسن يا ضعيف . اين اثر همراه با احياء چاپ شدهاست. (٢٠)
٨- اجزاء
اجزاء جمع جزء است و جزء، مجموعه حديثى است كه تنها از يك تن نقل شده باشد، چه آن كس از طبقه صحابه باشد يا از طبقه هاى بعدى. مانند جزء حديث ابىبكر و جزء حديث مالك. به يك مجموعه حديثى هم كه درباره يك مطلب گردآمده باشد،جزء گويند. مانند جُزء القراءة خلفَ الامامِ اثر بخارى. نوشتهاى را هم كه به بررسى اسنادهاى يك حديث واحد بپردازد، جزء خوانند. مانند اختيار الاَوْلى فى حديث اختصام الملأالأعلى از ابن رجب حنبلى. (٢١) بخشهاى گوناگون خصالِ شيخ صدوق هم حكم اجزاء را داراست.
اربعيننويسى هم كه از ديرزمان رواج داشته، خود نوعى جزءنويسى است. بايد دانست، اربعيننويسى به استناد حديثى است كه از رسول اكرم (ص) نقل كردهاند. آن حديث چنين است: «مَنْ حَفِظَ على اُمَّتى اربعينَ حديثاً ممّا يَحْتاجونَ اليه فى امرِدينهِم بَعَثَهُ اللَّهُ يومَ القيامَةِ فقيهاً عالماً». (٢٢)
حجم اجزاء از چند برگ تا دهها برگ در نوسان است. امّا غالباً جزء، مجموعهاى كوچك است. امتياز جزء اين است كه دانش و ژرفكاوى نويسندهاش را نشان مىدهد. زيرا نوشتن مطلب درباره يك موضوع كوچك به ژرفنگرى و بررسى همهجانبه نياز دارد.
٩- مشيخات
مشيخات جمعِ مَشِيخه (به كسر شين) و مَشِيخه اسم مكان از كلمه شيخ و شيخوخه به معناىِ محلّ يادكردن استادان و اِسنادهاست و مقصود از آن كتابى است كه محدّثان نام استادان خود و كتابها و احاديثى را كه از آنان فرا گرفتهاند، در آن فراهم مىآورند و اسناد خود را به آن كتابها درآن مىنويسند. (٢٣) مثل مشيخه الفقيه اثر شيخ صدوق كه به پيوست كتاب مَنْ لايحضره الفقيه چاپ شدهاست. محدّثان در تأليف مشيخه روشهاى گوناگون دارند. پارهاى از مشيخه ها را "فهرست" نامند. به نظر نگارنده مشيخه به كتابهاى رجال بيشتر شباهت دارد تابه كتابهاى حديث.
١٠- علل
علل جمع علّت و علّت عبارت از عيب پنهان و پيچيدهاى است كه بر حديث عارض مىگردد و در نتيجه صحّت و سلامت حديث را خدشهدار مىسازد و "معلَّل" حديثى است كه در آن بيماريى يافت شود كه به سلامت حديث لطمه وارد كند؛ با آنكه آن حديث برحسب ظاهر تهى از عيب بهنظر مىرسد. حديث معلّل خود اقسامى دارد: (١) معلّل در سند، (٢) معلّل در متن، (٣) معلّل در هردو. (٢٤)
"علل" كتابهايى است كه احاديث معلّل را همراه با بيان علتش درآن گرد مىآورند. (٢٥) تصنيف كتابهاى علل، اوج تلاشهاى محدّثان به حساب مىآيد. زيرا درتتبّع اسانيد به تلاش پيگير و شكيبايى بسيار و باريكبينى و ژرفكاوى نياز است تا بتوان ازاين رهگذر به عيبهاى پوشيده و پنهان حديث پىبرد. المسندالمعلّل اثر يعقوب بن شيبه سدوسى (٢٦) (د . ٢٦٢ ق) را مىتوان نمونهاى از كتابهاى علل بهشمار آورد.
١١- امالى
امالى (جمع املاء) (٢٧)، غالباً كتاب حديثى را گويند كه شيخ حديث در مجالس متعدّد، آن را برشاگردان املاء كرده باشد؛ مانند امالى شيخ صدوق. از همين رو امالى را "مجالس" نيز نامند. گفتنى است كه همه امالىها به موضوع حديث مربوط نمىشود؛ بلكه برخى از آنها به حديث و برخى ديگر به تفسير، ادب و غيره مربوط مىگردد. (٢٨)
نقد و سنجش روش مسندنگارى
هريك از روشهاى تدوين حديث كه در بالا بدانها اشارت رفت، از فوايدى برخوردار است و در كنار اين فوايد، كاستيهايى هم دارد. مسندنگارى هم از اين قاعده مستثنى نيست. بيشترين خردهاى كه منتقدان بر اين روش گرفتهاند، دشوارياب بودنِ آن است. «احمدعبدالرحمن البنّا» مشهور به «ساعاتى» (٢٩) در نقد اين روش مىنويسد:
«هدف از نگاشتن مسندها در آن عصر، تنهاگرد آوردن احاديث پراكنده صحابه، تابعان واتباعِ تابعان بوده تا مبادابه دست روزگار تباه و نابود گردد. روشن است كه مولّفان مسندها درباره دستهبندى و تبويب اين احاديث چندان انديشه نكردهاند. اين ترتيب در روزگار پيشينيان سودمند بوده؛ زيرا ايشان به حافظه تكيه مىكردند، در نتيجه جاى حديث مورد نظر و نيز جاى احاديث همانندِ آن را در كتاب مىدانستند وبراى يافتن آن سرگردان نمىشدند. امّا امروزه كه اعتماد مردمان بر نوشتن و نوشته است، اين ترتيب، آنان را سودمند نخواهد بود، زيرا پژوهنده نمىتواند به آسانى به حديث معيّنى رهنمون گردد و نيز نمىتواند ميان احاديث پراكندهاى كه درباره موضوع واحدى روايت شده، جمع كند. به ويژه اگر اين احاديث از طريق چند تن از صحابيان روايت شده باشد؛ در آن صورت انسان ناگزير است تا مسندهاى جملگى آنان را بخواند. اين در حالى است كه پژوهشگر اسم راوى حديث را بداند؛ امّا اگر نام او را نداند، راهى جز خواندن تمام كتاب در برابر خود نمىبيند و اين كارى است كه هيچ كس توان انجام آن را ندارد. از همين رو بهرهجويى از كتابهاى مسند رو به كاهش نهاده و ميان مردم كمتر تداول دارد». (٣٠)
محمد ابوزهره هم اين روش را به همينسان ارزيابى مىكند و مىنويسد:
«مىبينيم احمد در ترتيب مسند روشى را پيشه ساخته كه محدّثانِ پس از او در مقام مراجعه بدان، آن روش را دشوار يافتهاند. اين روش با شيوه كتابهاى پيشين و پسين تفاوت دارد. موطّأ كه پيش از آن و صحاح كه پس از آن تأليف شده، جملگى براساس موضوعات فقهى و غير فقهى مرتّب شدهاند و بدين ترتيب رجوع بدانها و بهرهورى از آنها آسان است؛ زيرا كسى كه مىخواهد به حديثى در موضوعى دينى استشهاد كند، به كتاب حديثى كه در اختيارش هست، پناه مىبرد و آن را زير عنوان مربوط به آن موضوع مىجويد و مىيابد. امّا گردآورنده مسندِ احمدْ آن را براساس صحابيى كه حديث پيامبر (ص) به او منتهى مىشود، مرتّب ساخته واگر حديث مرسل بوده، آن را براساس نام تابعى منظّم كردهاست. در نتيجه با احاديث عشره مبشره آغاز كرده تا به تابعان رسيدهاست. از اين بابت مىتوان گفت اين روش دشوارياب است و تنها حافظان حديث بدان رجوع مىكنند و تنها آنان كه در حديث و دانشهاى وابسته به آن ورزيده هستند، از آن بهره مىبرند». (٣١)
امّا انصاف اين است كه بگوييم در كنار اين دشواريابى، اين روش سودهايى را هم در پى داشته و دارد. از آن جمله:
١- مسندنگارى در زمان پيدايشِ خود، يك گام تازه در تدوين حديث بوده كه استقلال حديث از فقه را مىتوان از مزاياى آن بهشمار آورد. زيرامرويات هريك از اصحاب را جمع و كتابهاى حديث را ازاقوال صحابه و فتواهاى تابعان پيراسته مىساخت. (٣٢)
٢- اين روش نشان مىدهد از طريق هر صحابى چه تعداد حديث نقل شده و مرويات او از چه نوع است. (٣٣)
٣- اين روش يكى از راههايى است كه براى استخراج حديث مفيد تواند بود. به اين معنا كه اگر پژوهنده، نام صحابى راوى حديث را بداند، مىتواند از رهگذر مسندها به حديث مورد نظر خود دست يابد. (٣٤)
٤- روش تدوين مسندها گرايش سياسى، حزبى و قبيلهاى صحابه را نشان مىدهد و معلوم مىدارد كه فلان حديث يا فلان گونه احاديث را چه كسى يا كسانى نقل كردهاند. در نتيجه تا حدودى روشن مىسازد كه آيا آن حديث با منافع گروهى و مصلحت اشخاص ويا تعصّب حزبى و سليقه هاى فردى توأم شده يا خير؟ به عنوان نمونه با نگريستن به مسند احمد دانسته مىشود از ميان چهارده حديثى كه "سبرةبنمعبد جهنى" روايت كرده، ده حديث به نسخ حليّت ازدواج موقّت در حيات رسول اكرم (ص) مربوط مىشود (٣٥) واز ميان چهار حديثى كه "نافعبنعبدالحرث" [ ياالحارث ] نقل كرده، دو حديث در منقبت ابوبكر، عمر و عثمان است به همان ترتيبى كه برتخت جانشينى نشستهاند، (٣٦) و طرق متعدّد حديث «اِنَّ الميّتَ لَيُعذَّبُ بِبُكاء الحَىِّ عليه» (٣٧) غالباً به عمربن خطّاب و پسرش عبدالله باز مىگردد. بنابراين مىتوان گفت مسندنويسى به نقد داخلى و خارجى حديث (٣٨) كمك شايانى مىكند.
امّا دشوارياب بودنِ مسندها را فهرستهاى علمى كنونى، كه به پايان كتابها مىافزايند، تا اندازهاى چارهكرده و ازاين بابت مشكلى بر سر راه پژوهندگان وجود ندارد.
سبب نهادن نام مسند بر كتابهاى مورد بحث
گويا مسندها را به تبعِ احاديث كاملالاسنادى كه در آنها به ثبت رسيده، مسند خواندهاند. به اين معنا كه اين نام يا وصف را از يك حديثِ منفرد برگرفته و به كلّ مجموعه دادهاند (٣٩) و اين از باب تسميه كل به جزء است. سخن زير از حاكم نيشابورى مىتواند گواه اين ادّعا باشد. او مىنويسد:
«گاه مىبينيم صحابى چنين مىگويد: "به ما فرمان دادهاند كه چنين كنيم" ، "ما را از اين كار و آن كار باز داشتهاند"، "ما به فلان كار مأمور بوديم"، "ما از انجام فلان كار ممنوع بوديم"، "ما چنين مىكرديم"، "ما سخن مىگفتيم و رسول خدا در ميان ما بود"، "ما آن چيز يا آن كار را عيب نمىديديم"، "چنين و چنان گفته مىشد"، "يكى از سنّتها چنان بود" و عباراتى شبيه به آنچه گفته شد. هرگاه صحابيى كه به مصاحبت با پيامبر شناخته شده، عباراتى از اين دست بگويد، آن سخن در زمره حديث مسند است و تمام اين قبيل موارد را در كتابهاى مسند آورده اند». (٤٠)
افزون براين، در برخى از مجموعه هاى حديثى مىبينيم كه به دنبال مسندهاى صحابه، مراسيل تابعان را آوردهاند (٤١) و اين خودْ يكى از قرينه هايى است كه نشان مىدهد، نام مسندها از حديث مسند در برابر مرسل گرفته شدهاست.
يكى از پژوهندگان معاصر در همين باره مىنويسد:
«اگر اطلاق واژه «مسند» بر حديث، مجاز باشد - چنانكه زمخشرى بر اين باور است (اساس البلاغه، ص٤٦١) - اطلاق اين واژه بر كتاب «مسند» هم جنبه مجازى دارد؛ خواه مسند را به مولّفش نسبت داده باشند، خواه به استاد مولّف كه از او روايت مى كند. [البتّه] اين سخن در صورتى درست است كه اين واژه اسم مفعول از اَسْنَدَ الحديثَ (به معناى حديث را پله پله بالا برد و به پيامبر (ص) نسبت داد) باشد. زيرا چنين كتابى، احاديث مرفوعى را در بردارد كه در اصطلاح آن را «مسند» خوانده اند». (٤٢)
البته بايد افزود: اِسناد احاديث موجود در مسندها جملگى مسند و پيوسته نيستند؛ بلكه در اين كتابها احاديث منقطع بسيارى به چشم مىخورد. براى نمونه با بررسى دويست حديث از آغاز مسندابن حنبل به سى حديث منقطع برخورد مىكنيم. آن حديثها به ترتيب بدين قرار است: (٤٣) حديث شماره ٧، ١٨، ٢٧، ٣٧، ٤٦، ٤٩، ٦٠، ٦٢، ٦٤، ٦٥، ٦٦، ٦٨، ٦٩، ٧٠، ٧١، ٨١، ٩٨، ١٠٦، ١٠٧، ١٠٨، ١٠٩، ١١٣، ١١٥، ١١٨، ١٢٦، ١٣٢، ١٤٠، ١٤٢، ١٩٣، ١٩٤. در ميان اين حديثها پارهاى گسسته بودنشان روشن و آشكار است و پارهاى ديگر به ظاهر پيوسته مىنمايند، امّا باژرفكاوى در اسناد حديث، دانسته مىشود كه پيوسته نيستند. بنابراين، مسند ناميدن كتابهاى مزبور از باب تغليب وبا در نظرگرفتن بيشتر احاديث آنهاست.
هرج و مرج و بىقانونى در بهكار بردن نام مسند
اكنون كه با معناى مسند آشنا شديم و دانستيم كه درميان كتابهاى حديث، به كداميك مسند مىگويند، شايسته است كه به پارهاى از بىضابطهگىها در بهكار بردن اين نام اشاره شود. براى بيان اين مقصود بايد گفت: برخى از مجموعه هاى حديثى را مىبينيم كه از طريق دونام شناخته شدهاند. براى نمونه سنن عبداللَّه بن عبدالرحمن دارِمى را مسند هم مىخوانند. با آنكه از نظر نظم و ترتيب ميان اين كتاب و مسندها همانندى بهچشم نمىخورد. مصنّف ابنابىشيبه را هم گاه با نام مسند ياد مىكنند. در پارهاى از منابع متأخّر شيعه از مصنّف عبدالرزاقبنهمام صنعانى نيز با نام مسند سخن بهميان آمدهاست. (٤٤) مستخرجِ ابىعوانه اسفراينى بر صحيح مسلم را هم غالباً با نام مسند مىشناسند. شگفتآورتر از همه اينكه ابنخلدون از كتابهاى بخارى و مسلم با عنوان "المسند الصّحيح" (٤٥) سخن مىگويد و از سنن ابوداوود و ترمذى و نسايى در كنار دو كتاب پيشگفته با عنوان "مسانيد" ياد مىكند و مىگويد: «اينها مسندهاى مشهور در اسلام است». (٤٦) با آنكه مىدانيم كتابهاى ياد شده را معمولاً به نام "صحاح" مىشناسند و نام مسند، اين كتابها را بهخاطر نمىآورد.
بهنظر مىآيد، اين آشفتگى و هرج و مرج نشان از اين باشد كه تشخيص مجموعه هاى حديثى كه متعلّق به اين نوع است يا آن نوع، در دوره هاى نخستين تا حدودى از ضوابط مشخّص پيروى نمىكرده است. (٤٧) افزون برآن، ناروا نخواهد بود اگر بگوييم كه مؤلّفان در روزگاران كهن، برخلاف نويسندگان امروزى، براى كتاب خود نامى برنمىگزيدهاند و اين امر راه را براى اعمال سليقه هاى گوناگون باز مىگذاشتهاست. براى نمونه مىتوان از كتابى از ابوعبيداللَّه محمّدبن عمران مرزبانى (د . ٣٨٤ ق) ياد كرد كه ياقوت آن را مسندالنحويين ناميدهاست. او مىنويسد:
«نخستين كسى كه در اخبار نحويان كتابى نگاشت، ابوبكر محمّدبنعبدالملك تاريخى است، كه كتابى كوچك دراين باره فراهم آورد. پس از او مرزبانى كتابى بزرگ و گسترده دراين باره تأليف كرد كه سزاوار است آن را مسندالنحويين بنامند. من برآن كتاب دست يافتم و مطالب سودمند آن را در اين كتاب (معجمالادبا) نقل كردم». (٤٨)
نمونه مهمتر از آنچه گفته شد، بوستان سعدى است كه نامش را سعدى خود انتخاب نكردهاست. درنسخه هاى قديم نام اين كتاب سعدىنامه است. كه گويا آن را هم سعدى خود انتخاب نكرده باشد وبه حدس محمدعلى فروغى، كار استنساخ كنندگان تواند بود. پس از آن، خداوندان ذوق نام بوستان را به قرينه گلستان براى اين كتاب برگزيدهاند. (٤٩)
گفتنى است كه پارهاى از گزارشها حكايت از آن دارد كه بخارى كتاب خود را مسند ناميده. (٥٠) افزون برآن، از ز بان مسلم گزارش شده كه درباره صحيح خود گويد: «من اين مسند صحيح را از ميان سيصدهزار حديثى كه خود شنيدهام، تأليف كردهام». (٥١) حاكم نيز در چندجا از كتاب مسلم با عنوان "المسندالصحيح" نام برده (٥٢) واين گواهِ درستى آن گزارش تواند بود. درباره مقصود مسلم از تعبير"مسند صحيح" دو احتمال بهنظر مىرسد: يكى اينكه مقصودش اين باشد كه احاديث اين كتاب دوبار نقد و ارزيابى و غربال شدهاست. به بيان ديگر اسناد احاديث اين كتاب هم مسند است (يعنى: زنجيره راويانش از مولّف تا پيامبر (ص) پيوسته است) و هم صحيح. ديگر اينكه اين تعبير را در برابر مجموعه هايى چون مسنداحمدبنحنبل و اسحاقبنراهويه و... بهكار برده باشد كه اسناد جملگى احاديث آنها اصطلاحاً صحيح نيست. امّا اسناد احاديث صحاح دستكم از نگاه مؤلّفان خود، جملگى صحيح است.
نتيجه آنكه، درميان انبوه كتابهاى حديث كه مسند خوانده مىشوند، شمار چشمگيرى كتاب هست كه از نظر نظم و ترتيب با مسندها همانندى ندارند؛ بلكه از آن جهت كه برپايه ابواب و بر محور موضوعات تأليف شدهاند، شايسته است در زمره مصنّفها بهحساب آيند. نگارنده در بخشهاى آينده خواهد كوشيد تا مجموعه هايى را كه به خطا يا از روى سهلانگارى در رديف مسندها قلمداد شدهاند، معرفى كرده و آنها را از مسندهاى واقعى باز شناساند.
نوعى ديگر از مسندها
با گذشت زمان دامنه معناى مسند گسترش يافته و در نتيجه هركتابى را كه تنها مرويات يكى از پيشوايان معصوم-عليهمالسّلام- يا مرويات يكى از راويان را در برداشته باشد، مسند خواندهاند. مانند مسندالامامالصادق (ع)، مسندالامامالرضا (ع)، مسندالامامزيد، مسندابىحنيفه ومسندالشافعى. احاديث اين كتابها غالباً براساس موضوع دستهبندى و تبويب شده واز اين حيث درست به مسندبَقىّبنمَخْلَدقُرطبى شباهت دارند. زيرا بَقىّ در مسند خود احاديث هر صحابى را برپايه ابواب فقهى دستهبندى كرده است. (٥٣)
از همين رو "كتّانى" در مقام تعريف "مسند" مىنويسد:
«گاه مسند نزد محدّثان بر كتابى اطلاق مىشود كه برپايه ابواب يا حروف يا كلمات مرتّبشده؛ نه بر پايه صحابه و اين نامگذارى به خاطر مرفوع و مسندبودن احاديث چنين كتابى است كه پلهپله آنها را بالا برده وبه پيامبر (ص) نسبت دادهاند. (٥٤)
اين مسندها برخلاف گونه نخست، بيشتر به راويان خود منسوبند تا به مؤلّفان خود و غالباً هم آنها را به نام راويانش مىشناسند. اين مسندها در آينده طى گفتارى جداگانه معرّفى خواهند شد.
--------------------------------------------
پاورقى ها :
١- نك: الصّنعانى، توضيح الافكار ١٥/٢؛ قس: الكتّانى، الرسالة المستطرفه، ص ٣٢؛ نورالدين عتر، منهجالنقد، ص ١٩٩.
٢- الجوهرى، الصحاح، ذيل ماده جَمَع.
٣- براى آگاهى بيشتر نك: محمد واعظ زاده خراسانى، «تحقيق درباره كتاب كافى». نامه آستان قدس، ش٣ (بهمن ١٣٣٩ خورشيدى)، صص ٤٩ - ٥٠.
٤- نورالدين عتر، منهجالنّقد، ص ٢٠٠.
٥- مدير شانهچى، علمالحديث، ص ٦١.
٦- دهتنى كه به عقيده سنيّان، پيامبر (ص) پس از بيعت رضوان بدانان مژده بهشت داد. آنان به ترتيب عبارتنداز: ابوبكر، عمر، عثمان، اميرالمؤمنين على (ع)، سعدبن ابىوقّاص ، سعيد بن زيد، طلحه، زبير، عبدالرحمن بن عوف و ابوعبيده جرّاح . به عقيده عامّه اينان برترين ياران رسول خدايند. نك: ابوبكر عبداللَّه بن زُبير ا لحُمَيْدى، المسند، ٤٥/١؛ السيوطى، تدريب، ٢٢٣/٢.
٧- السيوطى، تدريب، ١٥٥-١٥٣/٢ . نيز نك: ابن الصّلاح ، مقدمه، ص ٣٧٥؛ الكتّانى ، الرساله ، صص٦١-٦٠ ؛ صبحى الصالح، پيشين، ص ٣٠٥.
٨- مقدّمه، همان جا.
٩- حبيب الرّحمنالاعظمى، مقدمه مسند الحميدى، ٢٢/١.
١٠- الكتانى، الرساله، ص ٣٦.
١١- ابراهيم أَنيس (با همكارى ديگران)، المعجمالوسيط، ذيل ماده طَرَف.
١٢- احمدبن حنبل، المسند، چاپ احمد محمدشاكر، ١٧٠/١، حديث شماره ١٦٨.
١٣- براى آگاهى بيشتر درباره كتابهاى اطراف نك: السيوطى، تدريب، ١٥٥/٢؛ الكتّانى، الرساله، صص١٧٠-١٦٨ ؛ نورالدين عتر، منهج، صص ٢٠٢-٢٠١ ونيز:
G.H.A. Juynboll, MUSNAD, Encyclopaedia of Islam, Vol. VII, p.٧٠٦.
١٤- الكتّانى، الرّساله، ص ١٠١؛ عتر، منهجالنقد، ص ٢٠٣.
١٥- جمال الدين القاسمى، الفضل المبين، ص ١٠٦.
١٦- نورالدّين عتر، همان جا.
١٧- البخارى، صحيح، ٤/ ٧٧. براى آگاهى از پارهاى ديگر از اين قبيل احاديث نك: عتر، منهج، صص٤١٢-٤١١.
١٨- الزركلى، الاعلام، ٣٠١/٧.
١٩- نورالدين عتر، منهج النّقد، ص ٢٠٦.
٢٠- پيشين، صص ٢٠٨-٢٠٧.
٢١- الكتانى، الرساله، صص ٦٥-٦٤ ؛ نورالدين عتر، پيشين، ص ٢٠٩.
٢٢- بهاءالدين العاملى، الاربعين، ص ٦. ترجمه حديث بدين قرار است: «هركس براى امّت من چهل حديث را كه دركار دين خود بدانها نيازمندند، حفظ كند؛ خداوند در روز رستاخير او را فقيه و دانشمند برمىانگيزد». طرق نقل اين حديث نزد عامّه و خاصّه مستفيض است. نك: پيشين، ص ١١.
٢٣- ميرداماد، الرواشح السماويّه، ص ٧٥؛ قس: نورالدين عتر، منهج، ص ٢٠٩.
٢٤- السيوطى، تدريب، ٢٥٢-٢٥١/١؛ عتر، منهجالنقد، ص ٤٤٧. براى آگاهى بيشتر به مأخذ اخير (صص٤٥٤-٤٤٧) مراجعه شود.
٢٥- عتر، پيشين، ص ٢١٠.
٢٦- كاتب چلبى، كشفالظنون، ١٦٧٨/٢.
٢٧- عبدالسّلام محمد هارون در مقدّمه امالى زجّاجى مىنويسد: امالى جمع كلمه املاء و آن بر خلاف قياس جمعهاى عربى است». نك: امالى الزجّاجى، مقدّمه، ص١٤.
٢٨- در تقسيمبندى كتابهاى حديث، چارچوب كلّى مطلب از كتاب منهج النقد فىعلوم الحديث اثر دكتر نورالدين عتر (صص ٢١٠-١٩٧) برگرفته شد.
٢٩- يكى از حديث پژوهان معاصر مصرى كه پس از سال ١٣٧١ ق / ١٩٥١ م در گذشته است. ساعاتى در حديث آثارى دارد. براى آگاهى بيشتر نك: الزركلى، الاعلام، ١٤٨/١.
٣٠- السّاعاتى، منحةالمعبود، ج ١، ص ١٥؛ قس: احمد راتب عرموش، مقدمه مسندعبداللَّه بن عمر، ابواميه محمدبن ابراهيم الطرسوسى، ص ٧؛ هنرى لائوست (H.Laoust)، مقاله «احمد بن حنبل» در دانشنامه ايران واسلام.
٣١- ابن حنبل: حياته و عصره، آراءُه و فقهه، صص ١٦٣-١٦٢. نيز نك: كاتب چلبى، ٦٣٨/١.
٣٢- احمدامين، ضحىالاسلام، ١٠٩/٢.
٣٣ پيشين، ١٢٢/٢؛ نورالدين عتر، منهج-النقد، ص ٢٠٠.
٣٤- نورالدين عتر، همان جا.
٣٥- احمدبنحنبل، المسند، چاپ ميمنيّه، ١٣١٣ ق، ٤٠٦-٤٠٤/٣.
٣٦- پيشين، ٤٠٨-٤٠٧/٣.
٣٧ يعنى: همانا مرده به سبب گريه زندگان براو، شكنجه مى-بيند.
٣٨- نقد و ارزيابى حديث به دوگونه است: يكى نقد خارجى كه عبارت است از بررسى احوال راويان و جرح و تعديل آنان و ديگرى نقد داخلى كه پرداختن به متن حديث است كه آيا مثلاً با موازين عقلى، كتاب خدا، سنت قطعى رسولاكرم (ص) ويا با واقعيّت تاريخى و... هماهنگ است يا خير؟ براى آگاهى بيشتر نك: احمدامين، ضحىالاسلام، ١٣٠/٢؛ همو، فجرالاسلام، صص ٢١٨-٢١٧.
٣٩- Juynboll, HADITH, Shorter Encyclopaedia of Islam, p.١١٩
٤٠- معرفةعلوم الحديث، ص ٢٢. عبارت اصل چنين است: «اذا قالَه الصّحابىُ المعروفُ بالصّحبةِ فهو حديثٌ مسندو كلُّ ذلك مخرَّجٌ فىالمسانيد».
٤١- براى نمونه نك: جلالالدين السيوطى، جامعالاحاديث، ج ٢٠، و پس از آن.
٤٢- محمدرضا الحسينى الجلالى، مسندالحبرى، ص ٢٨٧.
٤٣- احمدشاكر در شرح خود بر مسند احمد گسستگى اسناد اين حديثها را خاطرنشان ساختهاست.
٤٤- آغابزرگ الطهرانى، الذريعه، ٢٧/٢١.
٤٥- مقدمه، ص ٤٤٢ و نيز ترجمه فارسى آن، ٨٩٩-٨٩٨/٢.
٤٦- پيشين، همان جا.
٤٧-G.H.A. Junyboll, MUSNAD, Encyclopaedia of Islam, Vol. VII, p. ٧٠٦
٤٨- ياقوت الحموى، معجمالادبا، ٤-٣/١ و نيز آغابزرگ الطهرانى، الذريعه، ٢٨/٢١.
٤٩- غلامحسين يوسفى، مقدمه بر بوستان سعدى (سعدىنامه)، ص ١٥.
٥٠- السيوطى، تدريب الراوى، ١٧٤/١.
٥١- «صنفّتُ هذاالمسندَ الصحيحَ مِنْ ثلاثماةِ الف حديثٍ مَسْموعةٍ». النووى، المنهاج فىشرح صحيح مسلمبنالحجاج، ٢٢/١. نيز نك: السيوطى، پيشين، ٥٠/١؛ جمالالدين القاسمى، الفضلالمبين، ص١٤٦.
٥٢- براى نمونه نك: معرفة علومالحديث، ص ٥، ١٣.
٥٣- كاتب چلبى، ١٦٧٩/٢.
٥٤- الرسالةالمستطرفة، ص ٧٤.
۲
بخش دوم بخش دوم :
مسند نويسى در تاريخ تدوين حديث
١- جايگاه مسندنويسى در مراحل تدوين حديث اهل سنّت
تدوين حديث در ميان پيروان مكتب اهلبيت (ع) و پيروان مكتب خليفگان سرنوشتى متفاوت دارد. با اينكه اهتمام به شنيدن و ضبط و نقل احاديث هم درميان پيروان اهلبيت وجود داشت و هم درميان پيروان خليفگان، يك تفاوت ريشهاى در سده نخست هجرى ميان خاصّه و عامّه بهچشم مىخورد و آن اينكه عامّه در مدّت يك سده به پيروى از دستور خليفه دوم و نظر برخى صحابه ديگر، نوشتن حديث را نمىپسنديدند و عذر آنان براى اين كار اين بود كه مبادا حديث با قرآن مشتبه شود ويا اهتمام به حديث جاى اهتمام به قرآن را بگيرد. (١) ولى پيروان اهلبيت از همان آغاز، همچنان كه نسبت به استماع و ضبط و نقل احاديث اهتمام مىورزيدند، نسبت به نوشتن و تدوين آن نيز اهتمام داشتند.
عامّه در آغاز سده دوم به اشتباه خود پى برد و اين سد را كه خليفه دوم بنانهاده بود، عمربنعبدالعزيز خليفه زاهد اموى، كه خود از سوى مادر از تبار خليفه دوم بود، شكست. بنابراين شيعه دستكم يك سده در تدوين و نگارش حديث از اهل سنّت جلو افتاد. (٢) البتّه ناگفته نماند كه در ميان عامّه نيز از همان ابتدا برخى از صحابه و تابعان برحسب شرايط و يا تشخيص فردى به نگارش احاديث مىپرداختند. امّا اين كار رسماً امرى پسنديده نبود و تدوين رسمى با فرمان عمربنعبدالعزيز آغاز گشت. (٣)
پس از فرمانى كه عمربن عبدالعزيز صادر كرد و طى آن به كتابت و تدوين سنّتنبوى (ص) فرمان داد، موجى از تلاش و نشاط علمى براى تدوين حديث در ميان سنيّان پديد آمد. هنوز اندكى از اين نشاط علمى نگذشته بود كه مجموعه هاى حديثى گوناگونى بردست مردمان نيمه نخست سده دوم فراهم آمد. اين كتابها و مصنّفات بطور همزمان در شهرها و مناطق مختلف پديدار گشت. گويند ابتدا حديثپژوهان احاديث مختلف را در دفترها و جزوه ها گردهم مىآوردند و سپس آنها را براساس موضوع مرتّب مىساختند و نظم مىدادند. مجموعه هاى يادشده در بردارنده سنن و مسايل وابسته به آن بود. شمارى از اين كتابها و مجموعه ها را «مصنّف» و پارهاى ديگر را «جامع» يا «مجموع» و جز آن مىناميدند. (٤) در اينكه نخستين بار چه كسى پس از فرمان عمربنعبدالعزيز مجموعهاى فراهم ساخت، اختلاف است. معروف است كه محمّدبن مسلمبن شهاب زهرى (د .١٢٤ ق) نخستين كسى است كه فرمان عمر را اجابت كرده (٥) و خود در مقام افتخار به كارش گفته: «هيچ كس پيش از من اين دانش را تدوين نكرده است». (٦) گويند: پس از وى عبدالملكبنجريج بصرى (د . ١٥٠ ق) در مكّه، مالكبنانس (د . ١٧٩ ق) يا محمدبن اسحاق (د . ١٥١ ق) يا محمّدبنعبدالرحمنبن ابىذئب (د . ١٥٨ ق) در مدينه، ربيعبنصبيح (د .١٦٠ ق) يا سعيدبنابىعروبه (د . ١٥٦ ق) يا حمّادبنسَلَمه (د . ١٦٧ ق) در بصره، سفيان ثورى (د . ١٦١ ق) در كوفه، معمربن راشد (د . ١٨١ ق) در خراسان، هُشَيمبنبشير (د . ١٨٣ ق) در واسط ، جرير بن عبدالحميد (د . ١٨٨ ق) در رى و عبدالله بن وهب (٧) (د . ١٩٧ ق) در مصر نخستين كسانى هستند كه مصنّفانى را پديد آورده اند. آنگاه بسيارى از محدّثان راه و روش آنان را دنبال كردند.
بيشتر مصنّفات و مجموعه هاى يادشده، افزون بر حديث شريف نبوى (ص)، سخنان صحابه و فتواهاى تابعان را هم در برداشت. چنانكه در موطّأ مالك اين وضع بهچشم مىخورد. (٨)
مدّتى بعد برخى از محدّثان بهتر ديدند كه احاديث پيامبر را از فتواهاى صحابه و تابعان جدا سازند و آنها را در كتابهايى ويژه مدوّن كرده، با مطالبى كه شايسته نام حديث نيست، در نياميزند. به دنبال پيدايش اين انديشه، مسندها تأليف شد و مرويات هر صحابى، هر چند كه به موضوعات گوناگون مربوط بود، زير نام مسند فلان وفلان گردهم آمد. در اين بُرهه، اسدبنموسىاموى (د . ٢١٢ ق)، عبيداللهبن موسى عَبْسى (د.٢١٣ق)، عبداللَّهبن زُبير حُميدى مكّى (د.٢١٩ق)، مسدَّد بن مُسَرْ هَدبصرى (د.٢٢٨ق)، يحيىبنعبدالحميد حِمّانى كوفى (د.٢٢٨ق) و نُعيمبنحمّاد خزاعى (د.٢٢٨ق) هريك مسندى تأليف كردند و اندكى بعد محدّثان نامدارى چون اسحاقبن راهويه (د.٢٣٨ق)، عثمانبنابىشَيبه (د.٢٣٩ق) و احمدبن حنبل (د.٢٤١ق) و ديگران از آن روش پيروى كردند و آثار خود را برهمان منوال مرتّب ساختند. (٩)
اينان حديث را گردآورده، همراه با اسانيدش تدوين كردند و براى هر حديثى طرق بسيارى ذكر كردند تا آگاهان و ژرفكاوان بتوانند صحيح را از ضعيف و درست را از نادرست باز شناسند. كارى كه براى هر جويندهاى ميّسر نيست. از آن جا كه دراين مرحله، همه توجّه محدّثان به جدا ساختن احاديث منسوب به رسولخدا (ص) از سخنان و نظرات ديگران معطوف گشت، به نقد و پالايش مرويات خويش از حيث صحّت و ضعف چندان عنايتى نشان ندادند. آنان تا حدّ امكان و به فراخور آگاهيهاى خويش از نقل احاديث ساختگى تن زدند. امّا احاديثى را كه جعلى بودنش نزد آنان قطعى و مسلّم نبود، پذيرفته و در مسندهاى خويش وارد ساختند. از همين رو در اين مسندها احاديث درست و نادرست در هم آميخت و تشخيص صحّت و ضعف اين احاديث به عهده خوانندگان نهاده شد. ترديدى نيست كه اين وضع بار سنگينى را بردوش خواننده مىگذارد. بويژه كسى كه به ابزار نقد و سنجش حديث كاملاً مسلّح نباشد. امّا آنچه در اين مرحله رخ داد، طبيعى بود. زيرا اين مرحله نمودار گامى از تحوّل تدوين حديث بود كه جمع و تدوين ناگزير بايد از آن بگذرد و راه را براى رشد بيشتر و روش كاملتر هموار سازد.
چون نوبت به بخارى و مسلم و معاصرانشان رسيد، دريافتند كه مسندها هم احاديث صحيح و حسنرا در بردارند و هم احاديث ضعيف و بلكه ساختگى را. در نتيجه همّت آنان براى گردآوردن احاديث صحيح كه به پندار آنان هيچكسى در آن ترديد نكند، به جنبش درآمد. احساس وجود كاستى و نياز به رفع آن حتّى نزد خود مولّفان مسندها همواره وجود داشت. تا آن جا كه بخارى اعتراف مىكند كه استادش اسحاقبن راهويه بود كه او را به تأليف صحيح رهنمون ساخت. او مىگويد:
«نزد اسحاق بن راهويه بوديم كه گفت: اىكاش كتابى مختصر ويژه سنّت صحيح رسولخدا (ص) فراهم مىساختيد! اين سخن در ژرفاى وجودم اثر نهاد و در نتيجه الجامعالصحيح را تأليف كردم». (١٠)
اين نكته در اين جا شايان ذكر است كه محدّثانى كه به پندار خويش در جهت فراهمآوردن احاديث صحيح كوشيدند، بويژه صاحبان صحاح ششگانه همگى تقريباً در زمان واحدى مىزيستهاند. جدول زيرنشان مىدهد كه آنان همگى تقريباً در مطلع سده سومزاده شده و در نيمه نخست اين قرن باليده و به مرحله بارورى رسيدهاند. هر چند كه دوران حياتشان تا نيمه دوم سده سوم هم ادامه يافته است. تنها نسايى است كه به دليل زندگانى نسبتاً درازش تا نخستين سالهاى سده چهارم زيستهاست.
اين همزمانىنشان مىدهد پديده "صحيحنگارى" (١١)- البتّه به پندار مؤلّفانش - در خلأپيدا نشده؛بلكه زاييده اوضاع خاص دينى، فرهنگى و اجتماعى زمان بودهاست. پيش از اين گفته شد كه بخارى از آرزوى استادش ابنراهويه كه گفت «كاش كتابى ويژه سنّت صحيح رسول خدا (ص) فراهم مىساختيد» تأثير پذيرفت. چه عاملى سبب شد كه پسر راهويه اين آرزو را در دل بپروراند؟ با آنكه او خود پيش از اين يك مسند تأليف كرده و احاديث درست و نادرست را در آن گردآورده بود. چه انگيزهاى سبب شد كه امثالابنراهويه به ضرورت پالايش مسندها و گزينش احاديث صحيح پىببرند؟
پاسخ دقيق اين پرسش را بايداز رهگذر مطالعه و بررسى شرايط خاص دينى، فرهنگى و سياسى آن زمان جستجو كرد. در اين جا مجال بررسى گسترده آن شرايط در اختيار نگارنده نيست. امّا يكى از پژوهندگان معاصر تلاش كرده تا پاسخ اين پرسش را بيابد. وى پارهاى از علل و عوامل اين تحوّل را در پديده هاى زير جستجو مىكند: (١٢)
١- پيدايش متكلّمان به ويژه متكلّمان معتزلى كه خردگرايى برانديشه آنان چيرگى داشت. مطالعه آثار ترجمه شده فيلسوفان يونان نيز اين خردگرايى را در آنان هرچه بيشتر تقويت مىكرد و در نتيجه با حديثگرايان به مناظره مىنشستند. دراين مناظره ها غالباً اين متكلّمان احاديث ضعيف يا ساختگى را دستاويز قرار داده و براهل حديث خرده مىگرفتند. اهل حديث در مقام دفاع مىگفتند: اين احاديث در مسانيد موجودند و در مسانيد هم احاديثِ درست هست و هم احاديثِ نادرست و اعتماد كردن به جملگى منقولات اين كتابها روا نيست. ولى اين استدلال مفيد واقع نمىشد.
٢- در اين دوره فرقه هاى دينى و سياسى گوناگونى پديد آمده بود. از آن جا كه احاديث رسولخدا (ص) پس از قرآن، معتبرترين سرچشمه انديشه دينى بود، غالباً اين فرقه ها براى تأييد نظر خود به تحريف احاديث نبوى يا برساختن احاديثى از زبان آن حضرت (ص) دست مىيازيدند. مؤلّفان مسندها تا سرحدّ توان خويش سعى كرده بودند اين قبيل احاديث را كنار بگذارند. امّا خواهناخواه برخى از آنها به كتابهاى ايشان راهيافته بود. زيرا احاديث ساختگى در ميان مردم رواج يافته وبا احاديث صحيح سخت در آميخته بود.
٣- در كنار اين فرقه هاى دينى و سياسى، زنديقانى در جامعه مىزيستند كه با اسلام سردشمنى داشتند و براى پيشبرد اهداف خويش به حديثسازى مىپرداختند. تا آن جا كه گاه برخى از آنان در كتابهاى محدّثان مشهور مخفيانه دست مىبرده و درآنها احاديثِ جعلى وارد مىساختهاند و آن محدّث آن احاديث را به پندار آنكه از شنيده هاى خودش است، روايت مىكرد؛ چنانكه نوشتهاند: عبدالكريمبنابىالعوجاء پسر زن حمّاد بن سلمه (د . ١٦٧ ق) در كتابهاى او حديث ساختگى وارد مىكرد. (١٣) معروف است كه همين ابنابىالعوجاء در وقت اعدامش فرياد برآورده گفت: «اينك كه مرا مىكشيد؛ بدانيد كه من چهارهزار حديث از خود ساخته و در ميان ا حاديث شما مسلمانان پراكندهام. به موجب آن سخنانِ ساختگى، حلال را حرام و حرام را حلال نشان دادهام». (١٤)
٤- افزون بر عوامل يادشده، قصّهگويان و واعظانى پيدا شده بودند كه وظيفه پنددادن مردم را در مساجد و ديگر جاها به عهده داشتند. اينان حريص بودند كه هرچه بيشتر مردم را به گرد خويش جمع كنند و از سخنان خويش بهرهمند سازند. در ميان آنان گاه واعظانى كممايه و كژانديش پيدا مىشدند كه احاديث حقيقى را با افسانه ها و داستانهاى شگفتانگيز در مىآميختند و بدين طريق عامّه مردم را جذب سخنان خويش ساخته، بازار خويش را گرم مىكردند. چنانكه حكايت كردهاند: يحيىبن مَعين وابنحنبل به مسجدى وارد شدند. داستانگويى را ديدند كه از زبان آنان براى مردم احاديثى را نقل مىكند كه آنان هرگز آنها را روايت نكردهبودند. ابن معين به او اعتراض كرد. امّا او نپذيرفت و براين كه آن سخنان را از ابنمعينو احمد روايت مىكند، پافشارى كرد. ابنمعين ناگزير خود را معرّفى كرده گفت:من ابنمعين هستم و اين هم احمد است وما اين سخنان را نگفتهايم! دراين هنگام داستانگو گفت: آيا در دنيا فقط يك يحيىبنمعين واحمدبنحنبل وجود دارد؟ آنگاه مسخرهكنان از آندو دور شد. (١٥) اين پديده ها و جريانات كه در جامعه اسلامى آن عصر حاكم بود، محدّثان آن زمان را واداشت تا به گزينش احاديث صحيح و پالايش مسانيد همّت گمارند و آن احاديث را در كتابى ويژه مدوّن سازند.
٢- مراحل تدوين حديث نزد اهل سنّت
با توجّه به آنچه گفته شد، روشن گشت كه تدوين حديث مراحلى را پشت سر گذاشته و در هر مرحله دگرگونيهايى بهخود ديدهاست. مسندنويسى در چهارمين مرحله از مراحل تدوين پديدار شدهاست. آن مراحل را به شرح زير مىتوان خلاصهكرد:
١- در مرحله نخست آن را از بر كردهاند. زيرا طبيعت و روش زندگى آنان اين كار را تا حدودى براى آنان ميّسر مىساخت.
٢- در مرحله بعد، زمانى كه استعداد حفظ كردن كاهش يافت؛ تلاش كردند تا احاديث رسولخدا (ص) را از حافظه راويان گردآورند و بنويسند. به عقيده برخى، اين كار در دفترهايى ويژه حديث، جامع و دستهبندى شدهصورت نمىگرفت؛ بلكه در آن دفترها فقه، نحو، لغت و شعر با حديث همنشين گشته بود. اين نشان مىدهد كه حديث در آن ايّام "دوران كودكى" خود را مىگذراندهاست. هيچيك از دفترهايىكه دراين مرحله نگاشته شده، مستقلاً به دست ما نرسيدهاست.
٣- در روزگار عبّاسيان تدوين حديث چهره ديگرى بهخود گرفت. دراين روزگار محدّثان احتمالاً براثر آشنايى با دانش و فرهنگ و تمدّن كشورهاى همسايه، محتواى دفترهاى يادشده را پاكيزه و مرتّب ساخته و روايات بيشترى را بدان افزودند و سخنان صحابيان و فتواهاى تابعان را بدان پيوست كردند. بدين ترتيب، كتابهايى دستهبندى شده ويژه حديث و مطالب مربوط به آن پديد آمد. موطّأ مالك نمودار روشن كتابهايى است كه دراين مرحله فراهم آمدهاست.
٤- در پايان سده دوم و آغاز سده سوم، تدوين حديث به مرحله تازهاى قدم نهاد. دراين مرحله محدّثان تلاش كردند تا برخلاف روش گذشته، احاديث نبوى (ص) را از سخنان صحابه و فتواهاى تابعان كه شايسته نيست برآنها نامِ حديث نهند، جداسازند. در نتيجه اين گرايش و تلاش تازه، مسندهاى بسيارى نوشته شد كه نامآورترين آنها مسند احمد است.
٥- چون در مسندهاى يادشده احاديث صحيح و ضعيف، و درست و نادرست فراهم آمده بود، بخارى و معاصرانش مجموعه هاى مختصرى فراهم ساختند و درآن مجموعه ها احاديثى را نوشتند كه براساس روش خود در پژوهشهاى حديثشناختى معتقد به درستى و صحّت اسناد آن بودند. بنابراين با پيدايش "صحيحنويسى" تدوين حديث به مرحله "پالايش و گزينش" منتقل گشت.
٦- پس ازسپرىشدن عصر مؤلّفانِ صحاح، غالباً تلاش حديثپژوهان صرف تهذيب، شرح و گزيده ساختن كتابهاى پيشينيان شدهاست. (١٦)
٣- نخستين مؤلّف مسند كيست؟
بطور مسلّم نمىتوان گفت چهكسى نخستينبار مسندى فراهم آورده واحاديث پيامبر (ص) را از سخنان ديگران جداساخته است. زيرا در اين باره برهان قاطعى در دست نيست. معروف است كه ابوداوود سليمان بن جارود طيالسى (د . ٢٠٤ ق) نخستين كسى است كه مسندى تأليف كرد. (١٧) آنگاه گروهى از معاصرانش از اتباعِ تابعان واَتْباعِ اتباع تابعان در اين روش از او پيروى كردند و در نتيجه عبيداللهبن موسى عَبْسى كوفى (د . ٢١٣ ق) و مُسَدَّد بن مُسرْهَد بصرى (د . ٢٢٨ ق) و اسدبن موسى اموى (د . ٢١٢ ق) و نُعَيْم بن حمّاد خزاعى (د . ٢٢٨ ق) هر يك مسندى تأليف كردند. سپس پيشوايان بزرگ در پى آنان ره سپردند. تا آنجا كه كمتر پيشواى حافظى را توانيافت كه مرويات خود را به روش مسانيد تأليف نكرده باشد. (١٨)
برخى برآنچه دراينباره معروف شده، خرده گرفته و گفتهاند: شمارى از مردمان پنداشتهاند ابوداوود نخستين كسى است كه مسندى تأليف كردهاست. منشأ اين پندار، تقدّم عصر طيالسى نسبت به ديگر مؤلّفان مسندهاست. اين قبيل افراد گمان كردهاند طيالسى خود به تصنيف و فراهمآوردن اين مسند دستزده و حال آنكه چنين نيست. زيرا اين مسند فراهم ساخته خود او نيست؛ بلكه يكى از حافظان خراسانى تنها رواياتى را كهيونس بن حبيب (١٩) از ابو داوود روايت كرده، گردآورده وابو داوود به همين مقدار يا بيشتر احاديثى دارد كه دراين مسند نيامدهاست. (٢٠)
امّا بايد گفت تا جايى كه نگارنده جستجو كرد، در خود مسند طيالسى به اينكه اين مسند را كسى ديگر جز ابو داوود تأليف كردهباشد، تصريح يا اشارهاى وجود ندارد. شايد به دليل همين ترديدى كه درباره مؤلّف واقعى مسند طيالسى وجود دارد، محدّثان و رجالشناسان اهل سنّت در سده چهارم به گونهاى ديگر در اين باره نظر داده ويا به نحوى ترديدآميز دراينباره سخن گفتهاند.
چنانكه دارقطنى (د . ٣٨٥ ق) گويد: «نخستين كسى كه مسند تأليف كرد، نُعيمبن حماد خزاعى مروزى بود» و خطيب بغدادى افزايد: «اسدبنموسىهم مسندى فراهم ساخته واين اسد از نعيم سالمندتر است و زودتر از او به استماع حديث پرداخته. احتمال مىرود نعيم در جوانيش به تأليف مسند دست زده و در نتيجه در اين كار از اسدبن موسى پيش افتاده باشد». حاكم نيشابورى (د . ٤٠٥ ق) گويد: «عبيداللهبنموسى عَبْسى وابو داوود طيالسى نخستين كسانى هستند كه مسند تأليف كرده و احاديث را براساس راويان مدوَّن ساختهاند» و بالاخره ابنعدى (د . ٣٦٥ ق) درباره نخستين مؤلّف مسند در هر شهر و سرزمين سخن گفته و از اظهارنظر درباره نخستين مسندنويس بطور مطلق خوددارى كردهاست. او گويد: «آوردهاند يحيى حِمّانى [ ابوزكريايحيى بن عبدالحميد ] اوّل كسى است كه در كوفه مسندى تأليف كرد و مسدّد بن مسرهد نخستين كسى است كه در بصره مسندى فراهم آورد. نخستين مسندنويس در مصر اسدالسنّه [ اسدبن موسىاموى ] است و اسد پيش از آندو مىزيسته و از آندو تن زودتر مردهاست». عقيلى از زبان علىبنعبدالعزيز نقل مىكند كه گفت: «از يحيى حِمّانى شنيدم كه مىگفت: به سخن اهلكوفه گوش نكنيد. زيرا آنان به خاطر آنكه من نخستين كسى هستم كه مسند فراهم آوردهام، برمن رشك مىبرند». (٢١)
به عقيده نگارنده هيچيك از سخنان بالا از دقّت علمى برخوردارنيست. زيرا آنان از عبداللَّه بن زبير حُمَيدى (د . ٢١٩ ق) كه در مكّه مسندى فراهم ساخته و مسندش هم تا به امروز از دستبرد رخدادها مصون مانده، سخنى نمىگويند و حال آنكه بىترديد او يكى از پيشگامان مسندنويسى است.
از ميان پژوهندگان معاصرْ «سزگين»، بىآنكه از فرد خاصّى نام ببرد، پيدايش مسندنويسى را يكبار به واپسين سالهاى سده دوم (٢٢) و بارديگر به نيمه دوم آن سده (٢٣) مربوط مىداند و يكى از پژوهندگان امامى پا را فراتر مىگذارد و مىنويسد:
«در خلال بررسى كتابهاى حديث در مىيابيم كه مسند ناميدنِ مجموعه هايى كه احاديثش از طريق يكى از امامان معصوم (ع) از پيامبر (ص) روايت شده، چون مسندِ حَسن يا حسين يا باقر يا صادق -عليهمالسّلام - در زمان امام صادق و بلكه در زمان امام باقر متداول بودهاست. از اين جا مىتوان گفت كه تاريخ تأليف مسندها به نيمه هاى سده دوم، بلكه به نخستين سالهاى اين سده باز مىگردد. چون امام باقر در سال ١١٤ قمرى از دنيا رفته و در ميان مؤلّفان مسندها شمارى از ياران آن امام به چشم مىخورند. بنابراين، ما اين اشتباه را تصحيح مىكنيم كه تاريخ تأليف مسندها را در واپسين سالهاى سده دوم دانستهاند يا آنكه آن را به مؤلّفانى نسبت دادهاند كه در آغازين سالهاى سده سوم در گذشتهاند». (٢٤)
آنگاه وى از رهگذر نقد و بررسى آراء حديثپژوهان و رجالشناسان امامى درباره اصطلاح "اَسْنَدَ عَنْه" (٢٥) نتيجه مىگيرد: راويى را كه شيخ طوسى او را با تعبير"اسندعنه" به وصف در آورده، كتابى تأليف كرده كه جملگى روايات آن كتاب از طريق آن امام از پيامبر (ص) روايت شدهاست. از اين كتابها گاه بهنام «نسخه»، گاه به نام «اصل» و گاه به نا م «مسند» ياد كردهاند. (٢٦) سپس پژوهنده مزبور درباره يك يك اين راويان به تتبّع مىپردازد و از رهگذر بررسى فهرستها نشان مىدهد كه اين راويان اثرى به روش يادشده پديد آوردهاند. از ميان اين كسان، براى نمونه مىتوان از دو تن ياد كرد:
١- موسىبنابراهيم مروزى كه مجموعهاى به نام مسندالامام موسىبن جعفرالكاظم دارد. وى كه آموزگار فرزند سندى بن شاهك بوده، روايات اين مجموعه را پيش از سال ١٨٣ قمرى (سال شهادت امام) از امام شنيده و فراهم آوردهاست. (٢٧)
٢- احمدبن عامربن سليمان طايى كه مجموعهاى دارد به نام صحيفةالرضا يامسندالرضا. البته روشن است كه مجموعه هايى كه بدين گونه تأليف شده به گستردگى مسندهايى كه در سده سوم فراهم آمده، نيست. ولى مىتواند نمودار نخستين تلاشها دراين عرصه بهشمار آيد.
گفتنى است كه در كتابخانه ظاهريه، پاره هايى از يك مجموعه حديثى وجود دارد كه از آن به نام مسند عبداللَّهبن مبارك (د . ١٨١ ق) ياد كردهاند. (٢٨) مادرباره چند و چون آن مجموعه، آگاهى درستى در اختيار نداريم. اگر آن مجموعه به سبك مسندها تأليف شده ونسبتش به ابن مبارك درست باشد، بايد وى را يكى از پيشگامان روش مسندنويسى بهشمار آورد.
٤- جايگاه نخستين مسندنويسان در طبقهبندى ابنحجر از محدّثان وراويان
ابن حجر عسقلانى (د . ٨٥٢ ق) در كتاب تقريب خود محدّثان و راويان را به دوازده طبقه تقسيم كردهاست . بدين قرار:
١) طبقه (٢٩) صحابه با اختلاف مراتب آنان.
٢) طبقه تابعان بزرگ؛ مانند ابن مُسَيَّب.
٣) طبقه تابعان ميانين؛ مانند حسن بصرى و ابنسيرين.
٤) طبقه تابعانى كه بيشتر از تابعان بزرگ روايت مىكنند؛ مانند زُهرى و قتاده.
٥) طبقه تابعان كوچك كه يكى دوتن از صحابه را ملاقات كرده، ولى حديثى از آنان نشنيدهاند؛ مانند اعمش.
٦) طبقهاى كه با طبقه پنجم همعصر بوده، ولى هيچيك از صحابه را نديدهاند؛ مانند ابن جُرَيْج.
٧) طبقه بزرگانِ اتباعِ تابعان؛ مانند مالك و ثَوْرى.
٨) طبقه ميانين از اتباع تابعان؛ مانند ابن عُيَيْنَه و ابن عُلَيَّه.
٩) طبقه اتباع كوچك تابعان؛ مانند يزيدبن هارون، شافعى، ابوداوود طيالسى و عبدالرّزاق.
١٠) طبقه بزرگان تابعانِ اتباع كه دانش را از اتباع تابعان فراگرفته و تابعان صحابه را هرگز نديدهاند؛ مانند احمدبن حنبل.
١١) طبقه ميانين از تابعان اتباع؛ مانند ذُهْلى و بخارى.
١٢) طبقه تابعان كوچك اتباع؛ مانند ترمذى. برخى از كسانى را هم كه وفاتشان اندكى ديرتر بوده، به اين طبقه پيوست كردهاست؛ مانند برخى از استادان نسايى.
زمان وفات راويان يادشده به نحو اجمال چنين است: كسانى كه در طبقه يكم ودوم جاى دارند، پيش از تمام شدن سده نخست در گذشتهاند. راويانى كه در طبقه سوم تا هشتم مىباشند، در سده دوم مردهاند و آنان كه در شمار طبقه نهم تا دوازدهم به حساب مىآيند، پس از سده دوم از جهان رخت بربستهاند. (٣٠)
بنابرآنچه گفته شد، نخستين مسندنويسان در طبقه هشتم يعنى طبقه ميانين از اتباع تابعان و طبقه نهم يعنى طبقه اتباع كوچك تابعان جاى دارند.
٥- منزلتِ مسندها در ميان مجموعه هاى حديث
از مطالب گذشته تا اندازهاى دانستيم كه مسندها در مقايسه با ديگر مجموعه هاى حديث از كتابهاى درجه اوّل بهشمار نمىآيند. زيرا مسندنويسان به نقد و پالايش احاديث از حيث صحّت و ضعف چندان عنايتى نشان ندادهاند. در نتيجه، دراين كتابها احاديث درست ونادرست با يكديگر درآميخته است. دراين جا براى دستيابى به آگاهيهاى بيشتر به بررسى نظر دانشمندان دراينباره مىپردازيم. ابنصلاح در مقدمه معروف خود در علوم حديث مىنويسد:
«كتابهاى مسند چون مسند ابو داوود طيالسى، مسند عبيداللَّه بن موسى، مسند احمدبن حنبل، مسند اسحاقبن راهويه و مسند عبدبن حُميد، مسند دارمى، (٣١) مسند ابى يعلى مَوْصِلى، مسند حسنبن سفيان، مسندابوبكر بزّار و مانند اينها از حيث احتجاج و اعتماد به مندرجاتشان به كتابهاى پنجگانه [صحيح بخارى، مسلم، سنن ابوداوود، نسايى و جامع ترمذى ] ملحق نشده و در رديف آنها به حساب نمىآيند. زيرا عادت مسندنويسان اين است كه در مسند هر صحابى تمام احاديثى را كه به نام آن صحابى نقل شده، مىآورند؛ بىآنكه به اين نكته پايبند باشند كه آن حديث شايسته احتجاج باشد. از همين روست كه اين كتابها از حيث رتبه، پس از كتابهاى پنجگانه و ديگر مصنّفاتِ مشابه قرار گرفتهاند». (٣٢)
همو در جاى ديگرى از كتابش درباره شناخت آدابى كه برجوينده حديث واجب است، مىنويسد:
«شايسته است كه جوينده حديث پيش از هر كتابى دو صحيح را فراگيرد و صورت درست و واژه هاى مشكل آن دو كتاب را ضبط كند و معانى دشوار آن را به نيكى بفهمد. آنگاه با همين هدف به ترتيب به سراغ سنن ابوداوود و سنن نسايى و جامع ترمذى برود. سزاوار است از كتاب السننالكبير اثر بيهقى غفلت نكند. زيرا به عقيده ما در موضوع خود بىنظير است. سپس به فراگيرى ديگر مجموعه هاى حديث از قبيل مسندها و جوامع كه حديثپژوهان سخت به آنها نيازمندند، بپردازد؛ از قبيل مسند احمدبن حنبل، موطّأ مالك بن انس، كتاب العلل از احمد بن حنبل و...». (٣٣)
اين حزم اندلسى در كتاب مراتب الدّيانه از ميان كتابهاى حديث ابتدا دو صحيح و پس از آن دو، صحيح ابن السّكن [ سعيدبن عثمان بغدادى ] و المنتقى اثر ابن جارود و المنتقى اثر قاسم بن اصبغ را در خور بزرگداشت مىداند. از نگاه وى كتابهاى ابوداوود، نسايى، مصنَّف قاسمبن اصبغ، مصنّف طحاوى و مسندهاى احمد، بزّار، ابوبكر و عثمان پسران ابى شيبه، ابن راهويه، طيالسى، حسنبن سفيان، مُسنَدى، ابنسنجر، يعقوب بن شيبه، على بن مدينى و ابن ابى غَرَزَه و ديگر كتابهاى مشابه در مرتبه بعدى قرار دارند. (٣٤)
ابن حجر مىنويسد:
«بخارى چون پس از مدّتى بررسى و موشكافى به اين نكته پى برد كه در مسندها احاديث درست و نادرست و صحيح و ضعيف با هم درآميخته و در كنار هم آمده و در نتيجه بازشناسى آنها از يكديگر براى خوانندگان دشوار است، بر آن شدتا احاديث صحيح را از ميان هزاران حديث گلچين كند تا ديگر براى كسى جاى دودلى نماند». (٣٥)
علاّمه شيخ طاهر جزايرى (٣٦) در اينباره مىنويسد:
«منزلت مسندها پايينتر از كتابهاى سنن است... زيرا روش نويسندگان اين كتابها اين است كه در مسند هريك از صحابه تمام روايات او را، خواه درست باشد و خواه نادرست، گرد مىآورند. از همين رو بطور مطلق نمىتوان برمندرجات اين كتابها استناد كرد». (٣٧)
احمد امين هم درست همين عقيده را دارد. او مىنويسد:
«اينان [ مسندنويسان ] در مسند هريك از صحابه مرويات او را اعم از درست و نادرست گرد مىآورند. از همين رو كتابهاى مسند را در موضوع حديث، كتابهاى درجه يك به حساب نمىآورند». (٣٨)
نويسنده كتاب اضواء على السنّة المحمدية برهمين عقيده پاى مىفشارد و مىنويسد:
«هرچند كه در تأليف مسندها هدف تنها تدوين حديث پيامبر (ص) و در نياميختن آن با سخنان صحابه و ديگران بود؛ امّا در عين حال بايد گفت: در اين گونه كتابها احاديث درست و نادرست، كه سيل روايتْ آنها را تا اين زمان پيش آورده بود، با يكديگر همنشين گشتهاست. زيرا در آن روزگار تقسيم حديث به صحيح، حسن و ضعيف هنوز متداول نشده بود. (٣٩) از اين رو مرتبه اين مسندها پايينتر از مرتبه كتابهاى سنن است». (٤٠)
برخى ديگر از دانشمندان كتابهاى حديث را برحسب مراتب دستهبندى كردهاند. دراين دستهبندى، پارهاى از مسندها را در طبقه دوم و پارهاى را در طبقه سوم و برخى را در طبقه چهارم نهادهاند. بدين شرح:
طبقه نخست : در اين طبقه تنها صحيح بخارى و مسلم و موطّأ مالك جاى دارند. در اين كتابها احاديثِ متواتر، صحيح آحادى و حَسَن را به وديعت نهادهاند. (٤١)
طبقه دوم : جامع ترمذى، سنن ابو داوود، مسند احمد، مجتبى اثر نسايى دراين طبقه جاى مىگيرند. اين كتابها از نظر ارزش و اعتبار به پايه دو صحيح و موَطّأ نمىرسند؛ امّا مؤلّفان آنها نسبت به شروطى كه در نظر داشتهاند، سهلانگارى نكردهاند. كتابهاى يادشده هرچند كه از احاديث ضعيف تهى نيست، ولى مردم دوره هاى بعدى آنها را پذيرفتهاند. حديثپژوهان اهل سنّت به كتابهايى كه دراين دو طبقه جاى مىگيرند، به نحوى ويژه اعتماد دارند و اصول عقيده و احكام شريعت را از دل آنها بيرون مىكشند.
طبقه سوم : در اين طبقه مسندها، جوامع و كتابهايى قرار دارند كه انواع احاديث ضعيف از قبيل شاذّ، منكر، مقلوب و... در آنها فراوان يافت مىشود. افزون بر آنكه حال رجال و راويان احاديثِ آن كتابها براى ما ناشناخته و احاديث شاذّ و منفرد آن شايع و متداول نيستند؛ چون مسند ابن ابى شيبه، طيالسى، عبدبن حُمَيد، مصنَّف عبدالرزّاق و كتابهاى بيهقى، طَبَرانى و طحاوى. اين كتابها همواره گمنام و ناشناخته ماندهاند. هدف مؤلّفان كتابهاى يادشده گرد آوردنِ يافته هاى خويش بوده، نه گزينش و پالايش آن يافته ها. از كتابهاى اين طبقه جز حديثشناسان برجسته كه زندگانى خويش را در راه كسب دقايق اين دانش سپرى كردهاند، نمىتوانند سود جويند.
طبقه چهارم : تصنيفات سست و بىارزشى كه در زمانهاى متأخّر از زبان داستانپردازان، واعظان، صوفيان، مورّخان ناعادل، هوى پرستان و بدعتگذاران گردآورى شده، دراين طبقه نهاده مىشود. كتابهاى خطيب، ابونعيم، ابن عساكر، ديلمى، ابن مردويه، ابن شاهين و... و تا اندازهاى مسند خوارزمى از اين دسته بهشمار مىآيند. موادّ كتاب موضوعات ابنجوزى از ميان اين كتابها فراهم آمدهاست. روشن است كه حديثشناسان به اين طبقه از كتابهاى حديث توجّهى ندارند و به آنها اعتماد نمىورزند؛ زيرا اين كتابها را سرچشمه هواها و بدعتها مىدانند. (٤٢)
آنچه گذشت شمّهاى بود از داورى دانشمندان درباره منزلت و رتبه مسندها در ميان كتابهاى حديث و اگر بگوييم اين داورى نزد دانشمندان اجماعى است، سخنى گزاف نخواهد بود.
٦- مسندها مايه هايى براى تأليف صحاح و سنن
محدّثانى كه در سده سوم وپس از آن زيستهاند، غالباً موادّ كتابهاى خود را از لابهلاى مسندها برگزيدهاند. از همين روست كه احمد محمد شاكر شارح مسند احمد، آن مسند را به منزله ريشه و اساس تمام يا بيشتر مجموعه هاى حديث اهل سنّت مىداند. (٤٣) گواهِ درستى اين ادّعا سخنى است كه درباره حاكم نيشابورى گزارش كردهاند. گويند: ابوعبداللَّه حاكم نيشابورى گفته است:
«در سال ٣٥٦ هجرى نزد ابومحمّد مزنى [ يكى از حافظان حديث ] بودم كه فردى علوى از بغداد بر وى وارد شد. اين فرد براى نوشتن حديث در بغداد اقامت گزيده بود. مزنى از اين كس پرسيد كه درنگْ در بغداد چه دستاوردى برايش داشته است؟ آن كس در لابهلاى سخنانش گفت: مسند احمد حنبل را از ابوبكر بن مالك [قطيعى ] در يكصد و پنجاه جزء شنيدم. مزنى از اين سخن در شگفت مانده گفت: يكصدو پنجاه جزء از حديث احمد حنبل! زمانى كه ما در عراق بوديم اگر جزئى از حديث احمدبن حنبل را نزديكى از استادان مىديديم، سخت در شگفت مىمانديم. اكنون چگونه در مدّتى چنين كوتاه اين مسند بزرگ را فراگرفتى!
«آنگاه حاكم عزم كرد تا المستدرك على الصحيحين را تأليف كند؛ امّا مسند اسحاق [ بن راهويه ] حنظلى و مسند عبداللَّه بن شيروَيه و مسند ابوالعبّاس سرّاج (٤٤) را در اختيار نداشت. سخنى را كه از ابو محمّد مزنى شنيده بود، در صفحه خاطرش مانده بود. در سال ٣٦٧ هجرى براى حجگزاردن بيرون شد. دربازگشت از سفر حج در سال ٣٦٨ هجرى چندماهى در بغداد درنگ كرد و جملگى مسند احمد را از ابوبكر بن مالك شنيد. آنگاه به وطن خويش بازگشت و دستاندركار تأليف مستدرك شد». (٤٥)
--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ با آنكه پيامبر (ص) به روشنى به عبداللَّه پسر عمروبنعاص فرموده بود: « [ آنچه را از من مىشنوى ] بنويس. سوگند به آنكه جانم به دست اوست، از زبان من جز حقّ بيرون نمىآيد» نك : ابن حنبل، المسند، تحقيق احمدشاكر، ١٦-١٥/١٠ ؛ ٥٦/١١، ١٤٠-١٣٩. بنابراين اگر ممنوعيّتى هم از نگارش حديث وجود داشته، به عقيده محقّقان اهل سنّت بااين فرمان از ميان رفته و نسخ شدهاست. نك : توضيحات احمدشاكر در زير همان حديث.
٢ السيد حسن الصدر، تأسيس الشيعه، ص ٢٨٤.
٣ صبحى الصالح، علومالحديث و مصطلحه، صص ٣٨-١٢؛ محمد عجّاج الخطيب، اصولالحديث، صص ٢٢١-١٣٩.
٤ عجاج الخطيب، اصولالحديث، ص ١٨٢.
٥ السيوطى، تدريب الراوى، ٩٠/١.
٦ الكتانى، الرسالةالمستطرفه، ص ٤.
٧ بخشى از اثر ابنوهب بهنام الجامعفىالحديث در جنوب مصر يافت شده و آن نسخه به كوشش خاورشناس ديويد ويل (J.David Weill) با برخى حواشى در قاهره چاپ شدهاست. (عجاج الخطيب، اصولالحديث، زيرنويس ). همچنين در كتابخانه ظاهريه نسخهاى به نام مسندابنوهب موجود است. (الالبانى، ص ١٣٠، ٣٥٥) كه احتمال دارد نسخه يا بخشى ديگر از همان كتاب پيشين باشد.
٨ در موطّأسه هزار مسأله و حدود هفتصدحديث وجود دارد. نك: الكتّانى، الرسالةالمستطرفه، ص ١١.
٩ ابن حجر، هدىالسّارى (مقدمه فتحالبارى)، صص ٥-٤ ؛ السيوطى ، تدريبالراوى، ٨٩-٨٨/١؛القاسمى، الفضلالمبين، صص ٢٤١-٢٣٩؛ كاتب چلبى، ٦٤٠-٦٣٦/١؛ احمدامين، ضحىالاسلام، ١٠٩-١٠٧/٢؛ محمودابوريّه، اضواءعلىالسّنةالمحمدّيه، صص ٢١٤-٢١٣؛ محمدعجاجالخطيب، اصولالحديث، صص ١٨٥-١٨١؛ احمدشاكر، تعليقه بر مقالة الحديث در دائرةالمعارفالاسلاميّه، ٣٤٠/٧ ؛ نورالدينعتر، منهجالنقد، ص ٦١؛ حسينسليم اسد، مقدمه برمسندابىيعلىالموصلى، ج ١، صص٨-٧؛ عبدالمنعمالنمر، احاديث رسولالله كيف وصلت الينا، صص ٧٥-٦٦؛ ذبيحالله صفا، تاريخادبيات در ايران، ٧٤/١؛ سزگين، تاريخالتراثالعربى، ١٢٣-١١٩/١/١؛ همو، گفتارهايى پيرامون تاريخ علوم عربى واسلامى، ترجمه محمّدرضاعطايى، صص١٦١-١٦٠.
١٠ ابن حجر، هدىالسّارى، ص ٥؛ السيوطى، تدريب الراوى، ٨٨/١.
١١ درباره صحيحنگارى و اهميّت و ارزش آن نك: ابن خلدون، مقدمّه، صص ٤٤٣-٤٤٢ و ترجمه آن، صص ٩٠١-٨٩٨.
١٢ عبدالمنعم النمر، احاديث رسولالله كيف وَصَلَتْ الينا، صص ٨٤-٧٩.
١٣ ابن الجوزى، الموضوعات، ٣٧/١؛ الذهبى، ميزانالاعتدال، ٥٩٣/١.
١٤ الذهبى، ميزانالاعتدال، ٦٤٤/٢؛ صبحى الصالح، علومالحديث و مصطلحه، ص ٢٩١؛ سيدمرتضى عسگرى، نقش ائمه در احياء دين، ج ٧، استدراك برجلد هفتم، ص ٢.
١٥ ابن الجوزى، الموضوعات، ٤٦/١؛ الصنعانى، توضيحالافكار، ٧٧-٧٦/٢.
١٦ محمود ابوريّه، اضواءعلىالسنة المحمديه، صص ٢١٦-٢١٥ (با اندكى دگرگونى)؛ قس: عبدالمنعم النمر، پيشين، صص ٧٨-٧٧.
١٧ ابنخيرالاشبيلى، فهرسه، ص ١٤١؛ جمالالدّين القاسمى، الفضلالمبين، ص ١١٦، ٣٠٨؛ كاتب چلبى، ١٦٧٩/٢؛ الكتانى، الرسالة المستطرفه، ص ٤٦؛ صبحىالصالح، علومالحديث ومصطلحه، ص٤٠، ٣٠٥؛ محمد عجّاج الخطيب، اصولالحديث، ص ١٨٣؛ مديرشانهچى، علمالحديث، زيرنويس .
١٨ ابن حجر، هدىالسّارى، صص ٥-٤؛ السيوطى، تدريب الراوى، ٨٩/١؛ احمدامين، ضحىالاسلام، ١٠٩-١٠٨/٢؛ عجاج الخطيب، پيشين، صص ١٨٤-١٨٣.
١٩ ابوبشر يونس بن حبيب عجلى اصفهانى (د . ٢٦٧ ق) كه راوى مسند طيالسى است.
٢٠ القاسمى، پيشين، صص ٣٠٩-٣٠٨؛ كاتب چلبى، ١٦٧٩/٢.
٢١ السيوطى، تدريب الراوى، ١٥٤/٢؛ نيز نك: الذهبى، ميزانالاعتدال، ٣٩٢/٤؛ القاسمى، پيشين، صص١١٦-١١٥؛ الكتانى، الرسالة المستطرفة، ص ٤٧.
٢٢ تاريخالتراث العربى، ١١٩/١/١.
٢٣ پيشين، ١٦٥/١/١.
٢٤ محمدرضا الحسينى الجلالى، المصطلح الرجالى: اسندعنه (مقاله)، صص ١٠٤-١٠٣.
٢٥ در كتابى كه به نام رجالالطوسى چاپ شده، ٣٤١ تن با تعبير "اسندعنه" به وصف درآمدهاند. از اين تعداد يك تن از ياران مشترك امامباقر و امام صادق - عليهماالسّلام - ، ٣٣٠ تن از ياران امام صادق (ع)، دو تن از ياران امام كاظم (ع)، هفتتن از ياران امام رضا (ع) و يك تن از ياران امام هادى (ع) هستند. (پيشين، صص ١٠٥-١٠٤).
٢٦ پيشين، ص ١٢٦. براى آگاهى بيشتر نك : صص ١٤٢-١١٧.
٢٧ علمالهدى فيض، نضدالايضاح، ص ٣٤٠.
٢٨ الالبانى، صص ١٠٤-١٠٣؛ سزگين، ١٧٥/١/١.
٢٩ طبقه در اصطلاح گروهى را گويند كه در يك عصر مىزيسته و در ديدار استادان و شنيدن حديث از آنان با يكديگر شريك باشند.
٣٠ ابن حجر، تقريب التّهذيب، ٦-٥/١. نيز نك: محمود شهابى، ادوار فقه، ٣٨٦-٣٨٤/١.
٣١ در دنباله اين نوشتار خواهيم ديد كه اين كتاب را به غلط مسند ناميدهاند.
٣٢ مقدمه، ص ١١٢؛ نيز نك: السيوطى، تدريب الراوى، ١٧١/١؛ القاسمى، الفضلالمبين، صص١١٧-١١٦؛ محمود ابورّيه، اضواء على السنّة المحمدّيه، ص ٢٧٠. گفتنى است كه "بلقينى" بر سخن ابن صلاح خرده مىگيرد وبراين مطلب پافشارى مىكند كه مولّفان مسندها از نگاه خويش احاديثى را آوردهاند كه براى احتجاج شايستگى دارند. نك: البلقينى، محاسن الاصطلاح، صص ١١٣-١١٢.
٣٣ ابن الصّلاح، مقدمه، ص ٣٧٣، نقل با اندكى تلخيص.
٣٤ السيوطى، پيشين، ١١٠/١؛ قس: مدير شانهچى، علمالحديث، صص ٦٦-٦٥.
٣٥ ابن حجر، هدىالسّارى، ص ٥.
٣٦ طاهر بن صالح جزايرى دمشقى پرچمدار نهضت علمى در سرزمين شام در سده اخير است. جزايرى در سال ١٣٣٨ ق / ١٩٢٠ م درگذشته است. درباره او نك: الزركلى، الاعلام، ٢٢١/٣.
٣٧ طاهر الجزايرى، توجيه النظر الى علم الاثر، ص ١٥٣؛ به نقل از محمود ابوريّه، اضواء على السنّةالمحمديه، ص٢٦٩.
٣٨ احمد امين، ضحىالاسلام، ١٠٩-١٠٨/٢.
٣٩ گويند نخستين بار ترمذى حديث را به صحيح، حسنو ضعيف تقسيم كرد. پيش از او حديث را تنها به صحيح و ناصحيح تقسيم مىكردند. (محمود ابوريّه، اضواء...، ص٢٦٥).
٤٠ محمود ابوريّه، پيشين، ص ٢١٤ و نيز : صص ٢٧٠-٢٦٨.
٤١ روشن است كه سخن بالا از گزافه تهى نيست؛ زيرا در كتابهاى ياد شده بىترديد بسيارى از احاديثِ ساختگى و يا دستكم ضعيف يافت مىشود.
٤٢ شاه ولى الله الدهلوى، حجة اللَّه البالغه، صص ٢٨٥-٢٨٠؛ صبحى الصالح، علوم الحديث و مصطلحه، صص ٢٩٨-٢٩٧؛ ابوريّه، پيشين، ص ٢٤٤. براى آگاهى بيشتر در اين باره نك: الدهلوى، پيشين، صص ٢٨٤-٢٧٣؛ ابوريّه، پيشين، ص ٢٦٩؛ يوسف القرضاوى، كيف نتعامل مع السنّه، ص٦١؛ عبدالمنعم النمر، احاديث رسول اللَّه كيف وصلَتْ الينا، ص ٧٦؛ نورالدين عتر، منهج النقد، ص٢٧٤؛ جعفر سبحانى، مقدمه بر رساله بررسى مسند امام احمدبن حنبل، صفحه هفده.
٤٣ احمدبن حنبل، المسند، مقدمه احمد شاكر، ٨/١.
٤٤ در دنباله اين نوشتار خواهيم ديد كه مسند سرّاج براساس موضوع تأليف شدهاست.
٤٥ ابوموسى المدينى، خصايص المسند، صص ٢١-٢٠؛ و نيز: ابن الجزرى، المصعدالاحمد، ص ٣٢.
۳
بخش سوم بخش سوم :
آشنايى اجمالى با مسندهايى كه به مؤلّفان خود منسوبند (١)
١- اشاره به گونهگونى و كثرت مسندها
پيش از اين گفته شد كتابى كه مسند نام گرفته، گاه به مولّفش منسوب است، مانند مسند احمدبن حنبل و گاه به راوى اش، مانند مسندالامام زيد. بايد دانست مسندهاى گونه نخست معروفتر و رايجترند و گويا نخستين بار آنگونه كتابها را مسند خواندهاند. امّا بعدها اندك اندك دامنه آن دانشواژه را گسترش داده و برمجموعه مروياتِ يكى از پيشوايان يافقيهان يا محدّثان هممسند نام نهادهاند. هرچند كه آن مجموعه به ترتيب موضوع مدوّن شده باشد. نگارنده تلاش دارد مسندها را دسته بندى كند و آنها را از يكديگر باز شناساند و در خلال اين بخش و بخش چهارم فهرستوار و به اجمال معرّفى كند.
پيش از آنكه با مسندها آشنا شويم، يادآورى چند نكته را بايسته مىداند: (١) آن گونه كه از كتابهاى رجال، تذكره ها و فهرستها برمىآيد، در سده هاى سوم و چهارم كمتر محدّثى را توان يافت كه مسندى تأليف نكرده باشد. پارهاى از اين مسندها چاپ شده و در دسترس پژوهشگران است. پارهاى ديگر هنوز بهصورت دستنوشته در كنج كتابخانه ها مانده و از دسترس پژوهندگان دور است. شمار بسيارى هم با گذشت زمان از ميان رفته و تنها نامى از آنها بر جاى مانده و يا دست كم تاكنون نسخهاى از آنها شناخته نشدهاست. در نتيجه، داورى درباره چند و چون آنها كارىدشوار و بلكه بىپايه خواهد بود. يكى از نويسندگان بزرگ معاصر مىنويسد: «هرگونه نقد تاريخى يا ذوقى ويا لغوى كه در بابِ آثارِ شاعران و نويسندگان بشود تا بر متون صحيحِ معتبر متكّى نباشد، سنديّت ندارد». (١) اين سخن هرچند درباره آثار و نوشته هاى ادبى گفته شده؛ امّا درباره هر اثر ديگرى كه پيشينيان از خود برجاى نهادهاند از جمله درباره كتابهاى حديث هم صادق است. بنابراين تنها راه آشنايى با بخش بزرگى از مسندها مراجعه به فهرستها و تذكره هاست و اين كتابها همچيزى جز آگاهيهايى كلّى در اختيار ما نمىگذارند. (٢) شمار فراوان و انبوه مسندها ما را از ژرفكاوى درباره آنها باز مىدارد. چه روشن است كه هرچه گستره موضوع بيشتر باشد، انسان كمتر مىتواند به ژرفاى آن دسترسى يابد. بنابراين، اگر خواننده مطالب اين دوبخش را اندكى سطحى يافت، اين را بر نگارنده خرده نگيرد. زيرا در اين دو بخش، هدف آشنايىِ فهرستگونه و اجمالى با مسندها و تصوير يك دورنماى كلّى از كميّت و كيفيّت مسندنويسى در صفحه ذهن خواننده است. روشن است كه ژرفكاوى درباره هر يك از اين مسندها خود مىتواند موضوع يك پژوهش مستقل باشد. (٣) مسندهاى شيعى با آنكه غالباً به راويان خود منسوبند و به نام آنان شناخته مىشوند و در نتيجه در شمار مسندهاى گونه دوم بهحساب مىآيند، نگارنده ترجيح مىدهد آنها را در بخش «شيعه و مسندنويسى» معرّفى كند. بنابراين، دراين دو بخش خوانندگان گرامى تنها با مسندهاى اهل سنّت آشنا خواهند شد. (٤) شمارى از مسندها چنين است كه مؤلّف در آنها مرويات يك صحابى را گردآورده و مجموعه خود را به نام آن صحابى نامگذارى كرده؛ مانند مسند الامام على از نسايى و مسند بلال بن رباح الموذّن الصحابى اثر ابوعلى حسن زعفرانى، و اين درست همانند عناوين بخشهاى مسندهايى چون مسند طيالسى، مسند احمد و مسند ابى يَعْلى مَوْصِلى است. از همينرو ما مسندهايى از اين دسترا با آنكه به ظاهر به راويان خود منسوبند، در رديف مسندهاى گونه نخست بهشمار آوردهايم. زيرا هدف از اين دستهبندى، پيشگيرى از اختلاط و اشتباه ميان راويان و مؤلّفان است تا براى نمونه كسى گمان نكند مقصود از مسند شافعى اين است كه شافعى خود آن مجموعه را فراهم آوردهاست. روشن است كه درباره مسندهاى مورد اشاره چنين اشتباهى رخ نخواهد داد. چه بديهى است كسى اميرالمؤمنين (ع) يا بلال را مؤلّف آن مجموعه ها نخواهد پنداشت. افزون برآن، مسندهاى مورد اشاره از نظر بافت و ساختمان داخلى غالباً با مسندهاى نوع اوّل همگون است نه با نوع دوم.
٢- آشنايى با مسندها و مرورى بر پارهاى از احوال مسندنويسان
اينك نوبت آن است كه با مسندهاى گونه نخست آشنا شويم:
١- المسند منسوب به ابوعبدالرحمن عبدالله بن مبارك حنظلى مروزى (د . ١٨١ ق / ٧٩٧ م).
ابن مبارك يكى از محدّثان، مورّخان، فقيهان و صوفيان بزرگ شمرده مىشود. گويند: بيست ساله بود كه طلب حديث را آغاز كرد. (٢) در سفرهايش بسيارى از استادان را ديده و از آنان حديث شنيده است. (٣) ابن مبارك مجلس درس ابوحنيفه را دوست مىداشت و به قولى وى را فقيهترين مردم مىدانست. (٤) او نزد مالك نيز فقه آموخت و كتاب الموطّأ او را از خودش روايت كردهاست. (٥)
برجستهترين ويژگى ابن مبارك، پرداختن به حديث است؛ تاجايى كه خود مىگفت: از چهارهزار استاد حديث شنيده و از هزارتن روايت كردهاست. (٦) از وى مقدار چشمگيرى حديث در صحاح ششگانه ديده مىشود (٧) و اين نشان مىدهد كه مرويات او نزد محدّثان بزرگ حجّت تلقّى مىشدهاست. افزون برآن، رجالشناسان اهل سنّت به روشنى او را توثيق كردهاند (٨). در مجموعه هاى حديثى معتبر شيعه وجود روايتى از ابن مبارك مسلّم نيست. (٩) يحيى بن معين، ابن راهويه، ابوبكر بن ابىشَيْبَه، و... از جمله محدثان نامدارى هستند كه از وى حديث روايت كردهاند. (١٠) رجالشناسان پيشين و متأخّر افزون بر ستايش مقام علمىاو، وى را با اوصافى چون دلير، زاهد، پارسا، عابد و سخى ستوده و حتّى او را با ياران پيامبر (ص) سنجيدهاند. (١١) گويند او تاجرپيشه و ثروتمند بود و كتابخانهاى غنى و بزرگ در اختيار داشت. وى آثار و تأليفات بسيارى در زمينه قرآن كريم، حديث شريف نبوى (ص)، تاريخ و تصوّف داشته كه مورد مراجعه جويندگان دانش بودهاست. (١٢) برخى از آثار او را در نوع خود نخستين اثر شمردهاند. (١٣)
پاره هايى از مسند منسوب به وى به خط ابن عساكر قاسمبن على همراه با گواهى سماع او به تاريخ ٥٤٩ قمرى در كتابخانه ظاهريه دمشق نگهدارى مىشود. اين نسخه ها گويا از طريق حسن بن سفيان نسوى (د . ٣٠٣ ق) روايت شدهاست. (١٤) اگر انتساب اين مسند به ابن مبارك درست باشد، بايد وى را يكى از نخستين مسندنويسان بهشمار آورد.
٢- المسند از ابوالعبّاس محمّد بن صَبيح بن سمّاك مُذكِرّ كوفى (د . ١٨٣ ق/ ٧٩٩ م).
وى از اعمش و سفيان ثورى روايت مىكند واز او احمد وابن نُمير حديث نقل مىكنند. ابن سمّاك ظاهراً بيش از آنكه محدّث باشد، يك واعظ بودهاست. شاگردش ابن نُمير يكبار او را راستگو خوانده و بار ديگر حديث او را قابل توجّه ندانسته است. (١٥) تا جايى كه نگارنده بررسى كرد، در هيچيك از كتابهاى رجال، فهرستها و تذكره ها از مسند ابن سمّاك سخن به ميان نيامده، تنها فاضل معاصر آقاى محمد جواد حسينى جلالى، بىآنكه مأخذ خود را به دست دهد، از اين مسند نام برده؛ (١٦) ولى نگارنده درباره بود و نبود اين مسند سخت ترديد دارد.
٣- المسند اثر ابو داوود سليمان بن داوود طَيَالِسى (د . ٢٠٣ ق / ٨١٨ م).
وى ايرانىتبار و از حافظان بزرگ حديث است. در بصره مىزيست و در همان جا در گذشت. طيالسى از سفيان ثورى و شعبه و ديگران استماع حديث كرد و احمد بن حنبل و علىبن مدينى و ديگران از وى حديث نقل كردهاند. بيشتر رجالشناسان اهل سنّت او را ثقه و شايسته اعتماد مىدانند و در عين حال بر آنند كه لغزشهايى هم داشته است. (١٧) ظاهراً اين لغزشها از آن جا سرچشمه مىگرفت كه وى با تكيه به نيروى حافظه و بىآنكه از اصول مدوّن بهره گيرد، حديثِ بسيار مىگفت. يونس بن حبيب اصفهانى شاگرد و راوى مسندش گويد: «ابوداوود برما وارد گشت واز حافظهاش يكصدهزار حديث برما املا كرد. در اين ميان از او در هفت مورد خطا سرزد. چون به بصره باز گشت، به ما نوشت كه من در هفت جا خطا كردهام. آنها را درست كنيد»! (١٨) ابن عدى گويد: «ابوداوود در روزگار خود حافظترين مردم بصره بود... كسى كه چهل هزار حديث را از حافظه نقل مىكند، اگر در احاديثى بلغزد، شگفتى ندارد...» (١٩). از مطالعه معجم رجال الحديث اثر مرحوم آيةاللَّه خويى دانسته مىشود كه در كتابهاى معتبر حديثى شيعه، حديثى از طريق طيالسى وجود ندارد.
در بخش پيشين ديديم كه غالباً طيالسى را نخستين كسى مىدانند كه مسندى فراهم ساخته. امّا برخى هم براين باورند كه اين مسند ساخته و پرداخته خود او نيست؛ بلكه يكى از حافظان خراسانى روايات او را از طريق يونس بن حبيب اصفهانى به اين سبك مدوّن كردهاست. امّا در خود مسند طيالسى به اين مطلب تصريح يا اشارهاى نشده؛ بنابراين، براساس آگاهيهاى موجود ناگزير بايد اين مسند را به طيالسى نسبت داد، نه به كسى ديگر.
از مسند طيالسى چند دستنوشته در دست است. (٢٠) افزون برآن، اين كتاب در سال ١٣٢١ قمرى در حيدرآباد هندوستان چاپ شده كه البته نسخه هاى آن بسيار كمياب است. شمار احاديث اين مسند براساس چاپ موجود ٢٧٦٧ فقره است. (٢١) در مسند طيالسى از ٢٨٧ تن صحابى، حديث نقل شده كه سىتن از آنان زنان صحابى هستند. ظاهراً از نسخه هاى اين كتاب، مسندهاى هشتتن از صحابه به نامهاى عبّاس بن عبدالمطلب، فضلبن عبّاس، عبداللَّه بن جعفر، كعب بن مالك، سلمةبن اكوع، سهلبن سعد ساعدى، معاوية بن ابىسفيان و عمروبن عاص افتاده است. (٢٢) در كتاب يادشده، مسندهاى صحابه ظاهراً با معيار افضليّت مرتّب شده، زيرا اين كتاب با احاديث ابوبكر آغاز مىشود وبا احاديث ديگر صحابه از عشره مبشِّره ادامه مىيابد و در ميان مسندهاى زنان ابتدا احاديث حضرت فاطمه-عليهاالسّلام - و در پى آن احاديث عايشه و پس از آن احاديث حفصه و سپس احاديث ديگران را مىآورد. پايان بخش كتابْ مسند ابن عبّاس است.
بايد افزود، براساس نسخه هاى موجود چند تن از راويان مسند طيالسى به ترتيب عبارتند از:
يك - صاحب نسخه كه آن را در سال ٥٩٢ قمرى در اصفهان از استادش قاضى ابوالمكارم شنيدهاست.
دو - قاضى ابوالمكارم احمد بن محمد معدل (د . ٥٩٧ ق) كه آن را در سال ٥١٢ قمرى از استادش ابن مقرى شنيده است.
سه - ابوعلى حسن بن احمدبن حسن حدّاد مُقرى كه آن را در سال ٤٢٢ قمرى از استادش ابونعيم سماع كردهاست.
چهار - حافظ ابونعيم احمدبن عبدالله كه آن را در سال ٣٤٤ قمرى از استادش فرا گرفته است.
پنج - ابومحمّد عبدالله بن جعفر كه آن را از يونس بن حبيب نقل كردهاست.
شش - ابوبِشر يونس بن حبيب اصفهانى (د . ٢٦٧ ق) كه آن را از طيالسى سماع كردهاست. (٢٣)
گفتنى است كه "احمدبن عبدالرحمن بنّا" مشهور به "ساعاتى" چون بهرهبردارى از مسند طيالسى را به سبكى كه مؤلّف تدوين كردهاست دشوار ديده، آن را براساس موضوع مرتّب ساخته و ترتيب خود را منحة المعبود فى ترتيب مسند الطيالسى ابىداود ناميده است. ساعاتى احاديث كتاب مورد بحث را به هفت بخش به شرح زير تقسيم كرده: الف- توحيد واصول دين. ب - فقه. ج - تفسير. د-ترغيب. ه - ترهيب. و - تاريخ. ز - علامات السّاعة والفتن و القيامة واحوال الاخرة. آنگاه هريك از اين بخشهاى هفتگانه را به كتابها و هركتابى را به بابهايى تقسيم كردهاست. (٢٤)
همچنين ابن حجر عسقلانى در كتاب المطالب العالية و احمدبن ابىبكر بوصيرى (د . ٨٤٠ ق) در اتحاف الخيرة بزوائد المسانيد العشرة، زوايد اين مسند را بر صحاح ششگانه بيرون كشيدهاند. (٢٥) سيوطى هم در جمع الجوامع از اين مسند بهرهمند بودهاست. (٢٦)
٤- مسندالمطوعى از ابراهيم بن نصر (د . ٢١٠ ق / ٨٢٥ م).
نگارنده درباره اين مسند و مؤلّفش تتبّع بسيار كرد؛ امّا با اين همه، نشانى از مسند مزبور و مؤلّفش به دست نياورد. تنها آقاى حسينى جلالى بىآنكه مأخذ خود را نشان دهد، از اين مسند نام برده و از آن طريق به برخى نوشته هاى ديگر نيز راه يافتهاست. (٢٧)
٥- المسند از اسدبن موسى اموى معروف به «اسدالسنّه» (د . ٢١٢ ق / ٨٢٧ م).
وى نواده وليد بن عبدالملك خليفه اموى است. در مصرزاده شد و در همان جا درگذشت. اسد از ابن ابى ذئب و شعبه و طبقه آنان روايت مىكند و ربيع بن سليمان جيزى و احمدبن صالح از وى روايت مىكنند. (٢٨) از نگاه رجالشناختى، بايد دانست بخارى حديث او را مشهور دانسته و در صحيح خود بدان استناد كرده ونسايى وابوداوود هم به حديث او اعتماد كردهاند. در همين حال نسايى درباره او گفته است: «وى ثقهاى است كه اگر تصنيف نمىكرد، برايش بهتر بود». ابن حزم اندلسى هم او را ضعيف و حديثش را منكر شمرده است. امّا ذهبى تضعيف ابن حزم را مردود مىداند. (٢٩)
در بخش پيشين ديديم كه اين اسد را يكى از پيشگامان مسندنويسى شمردهاند. گويند: وى نخستين مؤلّف مسند در مصر است. (٣٠) امّا گويا از مسندوى تاكنون اثرى به دست نيامده است.
٦- المسند از ابوعبداللَّه محمّد بن يوسف فريابى [ = فاريابى ] (د . ٢١٢ ق/ ٨٢٧ م). (٣١)
فريابى ترك تبار بود؛ امّا در قيساريّه (فلسطين) اقامت گزيد و در همان جا درگذشت. اوزاعى و سفيان ثورى از نامدارترين استادان و بخارى از نامدارترين راويان او هستند. (٣٢) نوشتهاند: احمدبن حنبل براى تحصيل حديث آهنگ وى كرد؛ امّا درراه خبر مرگش را شنيد و بازگشت. رجالشناسان فريابى را با واژه هايى چون ثقه، صدوق، فاضل و عابد ستودهاند. (٣٣) در عين حال نوشتهاند در نقل پارهاى از احاديث از خود لغزش نشان داده است. (٣٤) بخارى در ٢٦ جا از وى روايت مىكند. (٣٥) در منابع كهن اشارهاى به مسند او ديده نمىشود. ابن ابىحاتم به كتابى از فريابى اشاره مىكند؛ امّا از مسند وى نامى نمىبرد. (٣٦)
٧- المسند تاليف ابوبكر عبدالله بن زبير حُمَيدى (د . ٢١٩ ق / ٨٢٤ م).
درباره اين مسند در بخشى جداگانه به گونهاى گسترده سخن خواهيم گفت.
٨- المسند اثر ابوعبداللَّه نُعَيْم بن حَمّاد خزاعى (د . ٢٢٨ ق/ ٨٤٤ م).
نعيم در مرورود زاده شد. سالها در مصر زيست و در ماجراى مِحْنَه (يا باور پُرسى محدّثان و فقيهان درباره آفريده يا ناآفريده بودن قرآن) او را به بند كشيده، به عراق آوردند و در سامرّا زندانيش كردند. وى در زندان درگذشت. نُعيم در آثارش از ابنمبارك و هشيم و ديگران روايت مىكند و از وى يحيىبن مَعين، دارمى و ابوزرعه و بسيارى ديگر روايت مىكنند. رجالشناسان اهل سنّت درباره وى همسخن نيستند. يحيى بن معين واحمدبن حنبل و برخى ديگر او را ثقه دانستهاند. در مقابل ابوداوود گفته: نعيم در ميان مرويّاتش حدود بيست حديثِ بىپايه از پيامبر (ص) روايت كردهاست. نسايى هم در عين حال كه او را به خاطر پيشگامى در دانش ستوده، وى را ضعيف مىشمارد و احاديثش را شايسته استناد نمىداند و بخارى احاديث او را مقرون با احاديث ديگران نقل مىكند. نُعيم با جَهْميان سخت مبارزه مىكرد. گويند: وى از كسانى بود كه در تخطئه ابوحنيفه حديث جعل مىكرد و پراكنده مىساخت و اين كار خود را پشتيبانى از سنّت مىپنداشت. حتّى ابن معين پارهاى از احاديث او را در تخطئه رأىگرايان بىپايه شمردهاست. (٣٧)
چنانكه پيش از اين ديديم، نعيم يكى از نخستين مسندنويسان است. حتّى در پارهاى از منابع به غلط وى را نخستين كسى شمردهاند كه «مسند» فراهم ساخته است. (٣٨) از مسند وى تاكنون اثرى به دست نيامده؛ امّا نسخه هايى از ديگر آثارش در برخى كتابخانه ها نگهدارى مىشود. (٣٩)
٩- المسند اثر ابوالحسن مسدَّدبن مُسَرْهَد اسدى بَصْرى (٤٠) (د.٢٢٨ق/٨٤٣م).
وى يكى از محدّثان بلند آوازه است. او در نامهاى به احمدبن حنبل از وى درباره قدر، اعتزال، خلق قرآن، ارجاء و رفض و فتنهاى كه مردم بر سر اين مسايل بدان گرفتار آمدهاند، مىپرسد واحمد در نامهاى بلند به او پاسخ مىگويد. (٤١) ابوزرعه، بخارى و ابوداوود از وى روايت مىكنند. رجالشناسان اهل سنّت غالباً او را ثقه و مروياتش را شايسته اعتماد مىدانند. (٤٢)
در بخش پيشين ديديم كه وى را از پيشگامان مسندنويسى دانسته و گفتهاند: وى نخستين كسى است كه در بصره مسندى تاليف كرد. (٤٣) از مسند مسدّد گويا تاكنون نسخهاى شناخته نشده؛ امّا ابن حجر شمارى از احاديث آن را برگزيده و در كتاب المطالب العالية آورده. بنابه تصريح ابن حجر در كتاب يادشده، وى نسخهاى كامل از آن مسند را در اختيار داشته است. (٤٤) همچنين احمدبن ابىبكر بوصيرى در كتاب اتحاف الخيرة بزوائد المسانيد العشرة، زوايد آن را بر صحاح ششگانه به وديعت نهاده (٤٥) و محمّد بن اسلم طوسى (د. ٢٤٢ ق) بر مسند مسدّد شرحى نگاشته است. (٤٦) ذهبى مىگويد: من بخشهايى از مسند مسدّد را شنيده و فراگرفتهام. (٤٧)
١٠- المسند اثرابوجعفر عبدالله بن محمّد بخارى ملّقب به مسنَدى (د . ٢٢٩ ق / ٨٤٤ م).
وى را از آنرو «مسندى» خواندهاند كه همواره احاديث مسند را مىجست نه مرسلها و مقطوعها را (٤٨) يا چون نخستين كسى است كه در ماوراءالنهر مسند صحابه را فراهم آورد. (٤٩) اين محدّث را در سرزمين ماوراءالنهر پيشواى بلامنازع حديث دانستهاند. مسندى از نگاه همفكرانش از محدّثان ثقه، صدوق و قابل اعتماد بهشمارمىآيد.
او شاگرد ابن عينيه و بخارى شاگرد اوست. بخارى، ابوحاتم و ابوزرعهرازى از او روايت مىكنند. (٥٠) از مسند او نشانى در دست نيست.
١١- المسند از ابوالحسن علىبن جَعْد جوهرى بغدادى (د . ٢٣٠ ق/ ٨٤٥م).
از ميان محدّثان نامدار بخارى، ابوداوود، ابوزرعه، ابوحاتم، ابويعلىمَوْصِلى و ابوالقاسم بغوى از وى حديث نقل كردهاند. (٥١) رجال شناسان درباره ثقه بودن يا نبودنش جملگى بريك رأى نيستند. (٥٢) بخارى در سيزده جا از او حديث نقل كرده. (٥٣) امّا مسلم با آنكه او را ثقه شمرده، در صحيح خود از وى حديثى نقل نكرده و اين گويا بدان سبب بوده كه او را جَهْمى مىدانسته است. (٥٤) برخى هم او را شيعه شمردهاند. (٥٥) درباره مسند جوهرى بايد دانست، سيزده بخش از آن در دارالكتب قاهره و نيز پاره هايى از آن در كتابخانه ظاهريه دمشق نگهدارى مىشود. بخشهايى از اين دستنوشته ها در روزگارى نسبتاً كهن نگاشته شده و از اين جهت از اهميّت چشمگيرى برخوردار است. (٥٦)
١٢- المسند اثر ابومحمّد خلف بن سالم مُخَرِّمى سندى (٥٧) (د . ٢٣١ ق/٨٤٦م).
وى سندىتبار و از محدّثان برجسته بغداد بودهاست. مخرّمى اندكى گرايش به تشيّع داشته؛ از همين رو برخى از رجالشناسان اهل سنّت بر او خرده گرفتهاند. امّا بيشتر آنان با واژه هايى چون حافظ ، ثقه و صدوق او را ستودهاند. (٥٨) از مسند مخرّمى نشانى در دست نيست.
١٣- المسند اثر ابوزكريا يحيى بن مَعين بغدادى (د . ٢٣٣ ق / ٨٤٧ م).
وى يكى از بلندآوازهترين محدّثان و رجالشناسان اهل سنّت در نيمه نخست سده سوم است. ذهبى او را «سرور حافظان» خوانده و هم طراز او احمدبن حنبل گفته: «درميان ما آگاهترين كس به رجال يحيى بن معين است». (٥٩) در كتابهاى رجال غالباً در جرح و تعديل راويان به گفته هاى او استناد مىكنند. به همين سبب ابن حجر وى را «پيشواى جرح و تعديل» ناميدهاست. (٦٠) از شخصى به نام ابراهيم بنهانى حكايت كردهاند كه گفته: «ابوداوود را ديدم كه بر يحيىبن معين خرده مىگيرد. گفتم: بر كسى چون يحيى خرده مىگيرى! ابوداوود گفت: هركس دُم مردم را بكشد، دمش را مىكشند». (٦١) يحيى در ماجراى «محنه» از خويشتن اندكى نرمشنشان داد. از همين رو ابن حنبل نوشتن حديث را از وى نمىپسنديد و مىگفت: «نوشتن حديث را از كسى كه در محنه [ به خواست مأموران خليفه ] پاسخ گفته، نمىپسندم». (٦٢) مسلم، بخارى، ابوداوود و بسيارى ديگر از او حديث نقل مىكنند. از يحيى آثارى چندبرجاى مانده كه بيشتر آنها در نقد راويان حديث است. (٦٣) بخش كوچكى از مسند ابن معين به روايت ابوبكر احمدبن على مروزى (د . ٢٩٢ ق) در كتابخانه ظاهريه يافت شدهاست. (٦٤)
١٤- المسند از ابوخَيْثَمه زُهَيربن حرب نسايى بغدادى (٦٥) (د . ٢٣٤ ق / ٨٤٨م).
بيشتر محدّثان بزرگ از جمله بخارى، مسلم، ابوداوود، ابويعلى و بغوى از او حديث نقل مىكنند. (٦٦) مسلم بيش از هزار حديث از طريق او نقل كردهاست. (٦٧) رجالشناسان اهل سنّت غالباً او را راستگو و ثقه مىدانند. (٦٨) از مسند ابوخيثمه نشانى به دست نيامده، امّا از برخى ديگر از آثارش دستنوشته هايى وجود دارد. (٦٩)
١٥- المُسندُ بِعلَلِهِ اثر ابوالحسن علىبن عبداللَّه بصرى (٧٠) معروف به «ابنمَدينى» (د. ٢٣٤ ق / ٨٤٩ م)
از همطرازان احمدبن حنبل و يحيى بن معين. عبدالرّزاق صنعانى، عبدالرحمن بن مهدى، ابوداوود طيالسى و سفيان بن عينيه از معروفترين استادان او هستند. او در بغداد مجلس درس داشت و در آن مجلس محدثان نامدارى چون بخارى، ابوحاتم رازى و... گرد مىآمدند و از او حديث مىشنيدند. (٧١) حتى همطرازان وى چون ابن حنبل هم از او حديث آموختهاند. (٧٢) استادش سفيانبن عُيَيْنَه مىگفت: «به خدا سوگند، من بيشتر از آنچه او از من ياد مىگيرد، از او فرا مىگيرم» (٧٣) و بخارى گفته: «خود را جز در برابر او كوچك نيافتم». (٧٤) همانگونه كه يحيى بن معين به خاطر آگاهى گستردهاش به احوال راويان شهرت دارد، ابن مدينى هم به سبب آگاهى عميقش به علل و بيماريهاى پنهان حديث شهرت يافتهاست. ابن مدينى در ماجراى محنه دست كم در ظاهر به عقايد معتزله گردن نهاد و اين كار موج مخالفت را در برابر او برانگيخت. تا آن جا كه حتّى اظهار نظرهاى علمى و مرويات او پذيرشى نداشت. (٧٥) گويند وى حدود دويست اثر در زمينه هاى گوناگون علوم حديث از خود برجاى نهاده (٧٦) و بخارى در ٢٩٤ جا از اين نوشته ها بهره برده. (٧٧) از ميان آن آثار تنها سهچهار عنوان شناخته شده (٧٨) كه يكى از آنها به نام علل الحديث و معرفةالرجال در بيروت و حلب چاپ شدهاست. از مسند او نيز تاكنون جز نامى به دست نيامده است.
١٦- المسند اثر ابويعقوباسحاقبنابراهيم حنظلىمروزى (د .٢٣٨ ق/٨٥٣ م)
مشهور به «ابن راهَوَيْه» (٧٩) فقيه، مفسّر و محدّث بلندآوازه خراسانى. وى ابتدا در نيشابور مىزيست و سپس براى كسب دانش به عراق، حجاز، شام و يمن سفر كرد و سرانجام به نيشابور بازگشت. در همين دوره بود كه آوازه دانشش نزد خراسانيان بلند گشت. (٨٠) رجالشناسان سنّى او را با واژه هايى چون حافظ ، ثقه، امام و مأمون ستوده و همطراز احمد دانستهاند. (٨١) اين اسحاق همان است كه به شاگردش بخارى سفارش كرد كه صحيح را از كتابهاى فراوان حديث برگزيند و تأليف كند. (٨٢) گويند او نخستين كسى است كه احاديث تفسيرى را از ساير اخبار جدا ساخته، به ترتيب قرآن يكجا فراهم ساخت. (٨٣) درباره نيروى حافظهاش نوشتهاند كه حافظ تمام مواد كتابهاى فراوانش بود تا آن جا كه ميان احاديثى كه با تكيه بركتابها روايت مىكرد با رواياتى كه از بر مىخواند، تفاوتى نبود. (٨٤)
درباره مناسبات او با پيشوايان معصوم (ع) بايد گفت؛ شيخ طوسى او را درشمار ياران امام علىبن موسىالرضا (ع) ياد كرده (٨٥) و ابن بابويه نوشته است كه هنگام عبور امام (ع) از نيشابور گروهى از دانشمندان و محدّثان نيشابور نزد امام آمدند و از او خواستند كه از احاديثى كه از پدران خود شنيده براى آنها بازگويد. امام حديث معروف «سلسلة الذهب» را براى آنان نقل كرد. (٨٦) اسحاق يكى از آن محدّثان بود كه آن حديث را شنيده و روايت كردهاست. (٨٧)
ابن نديم از سه عنوان كتاب از ابن راهويه ياد مىكند كه از آن جمله يكى مسند اوست. (٨٨) ابوزرعه رازى از ابن راهويه نقل كرده كه درباره مسندش گفته است: «از هر صحابى برترين روايات را در كتابم آوردهام». (٨٩) از اين مسند كه شش جلد بوده، (٩٠) تنها جلد چهارم آن در قاهره و بخش كوچكى از آن در كتابخانه ظاهريه موجود است (٩١) و بخشى از آن نيز از روى همين دستنوشته ها يا دستنوشته هاى ديگر در رساله دكترى خانم جميله شوكت (كمبريج، ١٩٨٤ م) تصحيح و ويرايش شدهاست. اين بخشِ تصحيح شده تنها احاديث منسوب به عايشه را در بردارد. (٩٢) بايد افزود؛ ابن حجر عسقلانى بر نيمى از مسند ابن راهويه دست يافته و زوايد آن را در كتاب المطالب العاليه آورده (٩٣) و سيوطى هم در تأليف جمع الجوامع از اين مسند بهرهمند بودهاست. (٩٤)
١٧- المسند تأليف ابوالحسن عثمان بن محمّد بن ابى شَيْبَه عَبْسى كوفى (٩٥) (د . ٢٣٩ ق/ ٨٥٣ م).
او نيز همانند برادرش ابوبكر از محدّثان چيرهدست و صاحبْ تأليف است. يحيى بن معين او را ثقه دانسته و احمدبن حنبل از او به نيكى ياد كردهاست. در عين حال بر پارهاى از مروياتش خرده مىگيرند. (٩٦) از مسند عثمان بن ابى شيبه نشانى جز نام در دست نيست.
١٨- المسند اثر ابوعبداللَّهاحمدبنمحمدبنحنبل شيبانى (د . ٢٤١ ق/٨٥٥م).
درباره اين مسند در بخشى جداگانه به گونهاى گسترده سخن خواهيم گفت.
١٩- المسند از ابوعلى حسن بن على خلاّل حُلوانى (٩٧) (د . ٢٤٢ ق / ٨٥٦ م).
حُلوانى ساكن مكّه بودهاست. رجالشناسان اهل سنّت او را ثقه و حافظ مىدانند. (٩٨) از مسند وى جز نام آگاهى ديگرى در اختيار نداريم.
٢٠- المسند اثر ابوالحسن محمدبن اسلم طوسى كِنْدى (د.٢٤٢ق/ ٨٥٦م).
ذهبى او را با لقب «پيشواى ربّانى» و «شيخ مشرق» ستوده و از حافظان ثقه شمرده است. برخى هم در مقام ستايش، او را به ياران پيامبر (ص) تشبيه كردهاند. (٩٩) از ميان رجالشناسان امامى شيخ طوسى او را از ياران امامرضا (ع) شمرده و دربارهاش گفته: «اَسْنَدَ عنه». (١٠٠) توضيح اينكه نوشتهاند: در سفر امام به نيشابور محمدبن اسلم به همراه ابوزرعه خدمت امام رسيدند و از امام درخواست كردند تا براى آنان حديثى از پيامبر (ص) از طريق پدرانش - عليهمالسلام - باز گويد و امام در پاسخ اين درخواست، حديثى گفت كه بعدها به حديث «سلسلةالذهب» معروف گشت. (١٠١) با توجّه به اصطلاح «اسند عنه» كه شيخ طوسى درباره محمّد بن اسلم به كار برده، احتمال دارد مسند او مجموعه احاديثى باشد كه از طريق امامرضا (ع) از پيامبر (ص) گردآورده باشد. (١٠٢) بايد افزود، كاتب چلبى درباره مسند محمدبن اسلم توضيحى دارد كه مضطرب و مغشوش بهنظر مىرسد. او مىنويسد: «كتابِ وى مُسْتَخْرَجى (مخرَّجى) بود بركتاب ترمذى. ولى او در بسيارى از استادان و شيوخِ روايت با ترمذى شريك است». (١٠٣) حال آنكه ترمذى در سال ٢٧٩ يعنى ٣٧ سال پس از ابن اسلم درگذشته و اين فاصله زمانى، در طبقه بندى راويان خود يك طبقه به حساب مىآيد. گفتنى است محمدبن اسلم آثار ديگرى هم داشته كه از آن جمله گويا يكى شرحى است بر مسند مسدّد بن مسرهد. (١٠٤)
٢١- المسند از ابوعبداللَّه محمدبن يحيى عَدَنى معروف به «ابن ابى عمر» (١٠٥) (د . ٢٤٣ ق / ٨٥٨ م).
وى ابتدا قاضى عدن بود، سپس به مكّه كوچيد. رجالشناسان اهل سنّت با اوصافى چون صدوق، صالح وعابد او را ستوده و در عين حال غفلتهايى را هم به او نسبت دادهاند. (١٠٦) ابن حجر نسخهاى كامل از مسند او را در اختيار داشته و زوايد آن را در المطالب العاليه آوردهاست. (١٠٧) بوصيرى هم در اتحاف الخيره زوايد آن را ثبت كرده (١٠٨) و سيوطى در تاليف جمع الجوامع از آن بهرهمند بودهاست. (١٠٩) امّا گويا تاكنون نسخهاى از آن مسند شناخته نشدهاست.
٢٢- المسند تأليف ابوجعفر احمدبن مَنيعبغوىاصم (١١٠) (د.٢٤٤ق/ ٨٥٩م).
وى نياى ابوالقاسمبغوى است. رجال شناسان اهل سنّت او را حافظ و ثقه مىدانند. (١١١) از ميان مؤلّفان صحاح ششگانه،بخارى با واسطه و ديگران بىواسطه از او حديثنقل كردهاند. (١١٢) ابنحجر از مسند ابنمنيع، نسخهاى كاملدر اختيار داشته و زوايد آن را در المطالب العاليه به وديعت نهاده است. (١١٣) بوصيرى هم در اتحاف الخيره زوايد آن را استخراج كرده (١١٤) و همچنين سيوطى در پديدآوردن جمع الجوامع از آن سود جسته است. (١١٥) پارهاى از مسند ابن منيع كه احاديث اسامة بن زيد را در بردارد، در كتابخانه ظاهريه نگهدارى مىشود. (١١٦)
٢٣- مسند سعدبن ابىوقاص اثر ابوعبداللَّه احمدبن ابراهيم دَوْرَقى (د . ٢٤٦ق / ٨٦٠ م).
دورقى از اسماعيلبن عُلَيَّه و يزيد بن هارون حديث شنيده و مسلم، ابوداوود، ترمذى و ابن ماجه از او روايت كردهاند. او نزد سنيّان محدّثى ثقه و راستگو شمرده مىشود. (١١٧) از اين مسند دستنوشته هايى در ظاهريه وجود دارد. (١١٨)
٢٤- المسند اثر ابواسحاق ابراهيم بن سعيد جوهرى بغدادى (١١٩) (د . ٢٤٧ ق / ٨٦١ م).
جوهرى محدّثى كثير الحديث بوده، صاحبان صحاح ششگانه بجز بخارى از وى روايت كردهاند. همفكرانش او را محدّثى ثقه مىدانند. (١٢٠) آوردهاند كه كسى از جوهرى درباره حديثى از مسند ابوبكر پرسيد. جوهرى كنيزش را فرمود: جزء بيستوسوم از مسند ابى بكر را برايم بياور. آن كس گفت: ابوبكر بيست حديث صحيح ندارد، ٢٣ جزء را از كجا آوردهاى! او در پاسخ گفت: هر حديثى كه به صد وجه نزد من نباشد، من در آن يتيم هستم. (١٢١) از سرنوشت مسند او آگاهيى در دست نيست.
٢٥- المسند الكبير (١٢٢) تأليف ابومحمّدعَبْد بن حُمَيْد كَشّى (١٢٣) (د .٢٤٩ ق/ ٨٦٣ م).
رجالشناسان اهل سنّت او را محدّثى ثقه مىدانند. (١٢٤) مسند عبدبن حُمَيد گويا كتاب مهمّى بشمار مىآمده؛ زيرا هماكنون دستنوشته هاى بسيارى از آن در كتابخانه هاى بزرگ دنيا از جمله در ظاهريه، واتيكان، قرويين درفاس، اياصوفيا، فيضالله افندى در استانبول، برلن، آصفيّه در هندوستان و بسيارى جاهاى ديگر يافت مىشود. ظاهراً اين دستنوشته ها بيشتر گزيده يا بخشهايى از آن مسند را در بر دارند. (١٢٥) جمالالدين قاسمى به نقل از يكى از دانشمندان مىنويسد:
«مسند عبدبن حميد منتخب نام دارد و اين كتاب آن مقدار از آن مسند است كه ابراهيم بن خزيم [ چاچى ] آن را [ از مولّف ] شنيده و برگزيده است... امّا خود آن كتاب در اصل كتابى بزرگ بوده. زيرا مسندهاى بسيارى از صحابه نامدار در اين منتخب وجود ندارد». (١٢٦)
ذهبى نيز مىنويسد: گزيده مسند او با اسناد عالى (كمترين واسطه) در اختيار خاندان ماست. (١٢٧) افزون بر آنچه گفته شد، از اين مسندگزيده هايى هم با عنوانهاى زير در كتابخانه ها به چشم مىخورد:
الف - الثلاثيات الواقعة فى منتخب المسند كه نسخه هايى از آن در اياصوفيه و ظاهريه يافت مىشود. (١٢٨) اين گزيده احتمالاً همان است كه چلبى با عنوان ثلاثيات عبدبن حميد از آن نام برده است. (١٢٩)
ب - احاديث عوال من مسند... كه نسخهاى از آن در قاهره موجود است. (١٣٠)
ج - عوالى مسند عبدبن حميد؛ گزيده عبدالاوّل بن عيسى سجزى صوفى (د . ٥٥٣ ق) كه در ظاهريه نگهدارى مىشود. (١٣١) گفتنى است كه ابن حجر در المطالبالعاليه و بوصيرى در اتحاف الخيره زوايد اين مسند را آوردهاند. (١٣٢) سيوطى هم در جمع الجوامع از اين كتاب سود جسته است. (١٣٣) همچنين اخيراً احاديث مسند عبدبن حميد از طريق كتاب المسند الجامع در دسترس پژوهندگان قرار گرفتهاست. (١٣٤)
٢٦- المسند اثر محمّد بن هشام سدوسى بصرى (د . ٢٥١ ق / ٨٦٥ م).
وى ساكن مصر بود. ابن حجر او را ثقه مىداند (١٣٥) و مىنويسد: بر بخشهايى از مسند او دست يافته، امّا از آن چيزى نقل نكردهاست. (١٣٦) گويا از مسند او نسخهاى شناخته نشدهاست.
٢٧- المسند اثر ابو يوسف يعقوب بن ابراهيم دَوْرقى (١٣٧) (د . ٢٥٢ ق / ٨٦٦م).
او را محدّثى قابل اعتماد مىدانند. (١٣٨) از مسند وى اثرى در دست نيست.
٢٨- المسند الكبير اثر ابو يعقوب اسحاق بن بُهلول تَنُوخى انبارى (د . ٢٥٢ ق/ ٨٦٦ م).
وى فقيهى حنفى و دلبسته حديث بود. از سفيان بن عينيه و ابن عُلَيَّه و اقران آنان حديث شنيده و ابراهيم حربى و ديگران از او حديث نقل كردهاند. او را ثقه مىدانند. وى آثار ديگرى هم دارد. (١٣٩) از مسند او نسخهاى شناخته نشدهاست.
٢٩- المسند اثر ابوالحسن علىبنحسنذُهَلىاَفطس (١٤٠) (د . حدود ٢٥٣ ق/ ٨٦٧ م).
ذهلى از مردم نيشابور است. از سفيان بن عينيه حديث شنيده. برخى او را متروك الحديث دانستهاند. (١٤١) از مسند ذهلى گويا تاكنون اثرى يافت نشدهاست.
٣٠- المسند الكبيراثر ابوعبداللَّه محمّد بن اسماعيل بخارى (د . ٢٥٦ ق/ ٨٧٠ م)
صاحب برجستهترين كتاب حديث اهل سنّت، يعنى الجامع الصحيح. شهرت بخارى ما را از هرگونه سخنى درباره او بىنياز مىسازد. بخارى آثار بسيارى داشته كه بخش چشمگيرى از آن از ميان رفته است. اين مسند نيز از جمله آن كتابهاست كه از سرنوشت آنها آگاهيى در دست نيست. گفتنى است كه اين اثر را شاگردش «فربرى» به او نسبت داده است. (١٤٢)
٣١- المسند از ابوعبداللَّه محمد بن عبداللَّه بن سنجر جرجانى معروف به «ابنسنجر» (١٤٣) (د . ٢٥٨ ق / ٨٧٢ م).
ابن سنجر در جرجان زاده شد. لختى در بصره بزيست. سپس در مصر سكونت گزيد. گويند مسند او بيست جزء بوده؛ (١٤٤) ولى از سرنوشت آن آگاهيى در دست نيست. ابن سنجر را محدّثى ثقه مىدانند. (١٤٥)
٣٢- المسنداثر ابومسعود احمد بن فرات ضبّى رازى (١٤٦) (د . ٢٥٨ ق / ٨٧٢م).
ابن فرات يكى از حافظان بزرگ حديث بهشمار مىآيد. گويند در حديث تأليفات بسيارى داشته است. حديثشناسان اهل سنّت به مروياتش اعتماد دارند (١٤٧) و او را با تعبيرات گوناگون مىستايند. از احمدبن حنبل روايت كردهاند كه دربارهاش گفته: «گمان ندارم آگاهتر از ابن فرات به مسندها كسى مانده باشد». (١٤٨) گويا از مسند او جز نام اثرى نمانده باشد.
٣٣- المسند اثر ابوجعفر احمدبن سنان واسطى مشهور به «قطّان» (١٤٩) (د . ٢٥٩ ق/ ٨٧٣ م).
قطّان محدّثى نامدار بوده است. صاحبان صحاح بجز ترمذى، عبدالرحمنبن ابىحاتم و بسيارى ديگر از او روايت كرده و رجالشناسان او را با واژه هايى چون ثقه و صدوق و... ستودهاند. (١٥٠) پسرش گويد: از پدرم شنيدم كه مىگفت: «در دنيا هيچ بدعتگذارى نيست مگر آنكه حديثگرايان را دشمن مىدارد و چون كسى به بدعت گرايد، شيرينى حديث از دلش بيرون شود». (١٥١) از مسند قطّان كه بر محور راويان تأليف شده، (١٥٢) تاكنون نسخهاى شناخته نشدهاست.
٣٤- مسند بلال بن رباح الموذِّن الصّحابىاثر ابوعلى حسن بن محمّد زعفرانى (د. ٢٦٠ ق / ٨٧٤ م).
وى در بغداد نزد سفيان بن عينيه به آموختن پرداخت و آنگاه كه شافعى به بغداد آمد، در زمره شاگردان او در آمد وبه دست وى فقيه گشت. او فصيح و خوش صدا بود. از همينرو قرائت كتابهاى شافعى را در برابر شاگردانش به عهده گرفت. (١٥٣) حكايت كردهاند كه شافعى درباره فصاحت او گفته:
«سه چيز از شگفتيهاى اين روزگار است. مردى عربى كه كلمهاى را درست ادا نمىكند واين مرد ابوثور است. مردى عجمى كه در كلمهاى خطا نمىكند واو حسن زعفرانى است و كودكى كه هرگاه چيزى بگويد، بزرگان تصديقش مىكنند واين كودك احمدبن حنبل است». (١٥٤)
رجالشناسان اهل سنّت زعفرانى را راستگو و ثقه دانسته (١٥٥) و ابوعوانه اسفراينى و صاحبان صحاح بجز مسلم از او روايت كردهاند. (١٥٦) از مسند ياد شده دستنوشته هايى در قاهره وجود دارد. (١٥٧)
٣٥- المسند الكبير علىالرجال اثر ابوالحسين مسلم بن حجّاج قشيرى نيشابورى (د .٢٦١ ق / ٨٧٥ م).
مسلم يكى از محدّثان بلند آوازه اهل سنّت است. شهرت مسلم به خاطر كتاب الجامع الصحيح اوست. بسيارى براين باورند كه اگر از ديد علمى صحيح مسلم را با صحيح بخارى بسنجند، از جهات بسيارى بر آن كتاب برترى دارد. (١٥٨) همچنان كه پيش از اين هم گفتيم، از صحيح مسلم گاه با نام مسند هم ياد مىكنند. (١٥٩) مسلم جز كتاب الجامع الصحيح آثار ديگرى هم داشته است. از جمله كتاب المسند الكبير على الرجال. حاكم كه اين كتاب را به او نسبت داده، مىافزايد: «كسى را نمىشناسم كه اين كتاب را از او [ مسلم ] شنيده باشد». (١٦٠) بنابراين مسند ياد شده را بايد در شمار آثار يافت نشده او ياد كرد.
٣٦- المسند الكبير المعلّل اثر ابويوسف يعقوب بن شَيْبَه بصرى سَدُوسى (د . ٢٦٢ ق / ٨٧٥ م).
وى محدّثى بلندآوازه و فقيهى بر مذهب مالك بود. خطيب بغدادى و ديگران او را ثقه شمردهاند. (١٦١) گويند يعقوب در ماجراى مِحْنه خاموشى گزيده از اظهار نظر درباره آفريده يا ناآفريده بودن قرآن تن زد. از همين رو ابن حنبل از او دورى گزيده وبه دورى از او فرمان داد. (١٦٢)
درباره مسند او، ذهبى براين باور است كه آن بهترينِ مسندهاست. (١٦٣) زيرا از بهترين روشهاى تصنيف حديث، تصنيف آن به صورت معلَّل است؛ به اين معنا كه در هر حديثى يا بابى اِسنادها و احاديث موازى و اختلاف راويان را يكجا گرد آورند واز رهگذر سنجش آنها با يكديگر، بيماريها و كاستيهاى حديث را از ميان بردارند. (١٦٤) يعقوب بن شيبه مسند خويش را به اين روش تاليف كرد؛ امّا نتوانست آن را به پايان رساند. گويند از مسند او تنها مسندهاى عشره مبشّره، ابن مسعود، عمّار، عتبه بن غزوان، عباس و برخى از موالى به انجام رسيده است. (١٦٥) مؤلّف دراين كتاب، ابتدا نام صحابى و پس از آن شرح حال او را همراه با زنجيره سندش مىآورد. سپس احاديثش را نقل مىكند و كاستيهايش را روشن مىسازد. (١٦٦)
مسند نويسى به اين روش كار بسيار پردامنهاى است. چنانكه گزارش كردهاند، نسخهاى از مسند ابوهريره از اين كتاب را در مصر ديدهاند كه دويست جزء بوده و مسند على (ع) هم در كتاب او پنج جزء را شامل مىشدهاست. (١٦٧) بنابراين، بىجهت نيست كه گفتهاند: هرگز مسند معلَّلى به انجام نرسيدهاست. حكايت كردهاند كه در منزل يعقوب چهل لحاف بود كه او آنها را براى نويسندگانى فراهم آوردهبود كه نزد وى شب را به صبح مىرساندند و آن مسند را پاكنويس مىكردند. (١٦٨)
از اين مسند تنها جزء دهم آن زير نام مسند اميرالمؤمنين عمربن خطّاب به دست ما رسيده و آن جزء كه شامل ٢٥ برگ مىشود، در بيروت در كتابخانه شخصى «سامى حدّاد» وجود دارد و نسخه عكسى آن در قاهره (دارالكتب المصريه) نگهدارى مىشود. اين بخش در سال ١٩٤٠ م. در بيروت به كوشش وى چاپ شدهاست. (١٦٩)
گفتنى است كه فهرستنويسان شيعه (١٧٠) «مسند اميرالمؤمنين» و «مسند عمّاربن ياسر» را هم از آثار اين محدّث بر شمردهاند. (١٧١) امّا بايد دانست كه اينها پاره هايى از همان مسند معلّل اوست كه برخى اثرى مستقل پنداشتهاند. چه سرچشمه سخن همه آنان فهرست نجاشى است و نجاشى خود در زير نام يعقوب بن شيبه مىنويسد:
«وى محدّثى سنّى مذهب است؛ امّا مسند اميرمؤمنان و مسند عمّار بن ياسر را فراهم آورده و به همراه مسندهاى گروهى از صحابيان روايت كردهاست». (١٧٢)
٣٧- المسند از ابوزُرْعَه عبيداللَّه بن عبدالكريم رازى (د . ٢٦٤ ق / ٨٧٨ م)
از محدّثان و رجال شناسان بزرگ اهل سنّت. وى در زادگاه خود رى، مكّه، بغداد، بصره، شام، قزوين و... از استادان بسيارى حديث شنيد. ابوبكر بن ابى شيبه و فضل بن دكين از نامدارترين استادان او هستند. وى همچنين مدّتها با احمدبن حنبل همنشينى كرد وبا او درباره حديث به گفتگو پرداخت. (١٧٣) گروه چشمگيرى از محدّثان، حتّى برخى از استادان يا همطرازانش از او حديث شنيدهاند. مانند: مسلم، ترمذى، نسايى، ابن ماجه، طبرى، ابويعلى موصلى، ابوحاتم رازى و پسرش، ابوعوانه اسفراينى و ابراهيم حربى. (١٧٤) پايگاه او در حديث از نگاه سنيّان چنان والاست كه نيازى به توثيق ندارد. در عين حال برخى ثقهاش خواندهاند. (١٧٥) بنابه گفته ابوحاتم رازى، پس از او كسى نتوانسته است در دانش و فهم وصيانت و راستگويى جاى وى را بگيرد. گويند: ابوزرعه بخشى از احاديثى را كه در سينه داشته، دريك مسند گردآوردهاست؛ ولى اكنون نشانى از آن در دست نيست. (١٧٦)
٣٨- المسند اثر ابوبكر احمدبن منصور رَمادى بغدادى (١٧٧) (د . ٢٦٥ ق / ٨٧٧ م).
حديثشناسان غالباً وى را با واژه هايى چون حافظ، ثقه وحجّة ستودهاند. امّا ابوداوود به خاطر همنشينى با رافضيها [ شيعيان ] يا به خاطر خاموشى گزيدن در ماجراى محنه، بر او خرده گرفته (١٧٨) و از طريق او حديث نقل نكردهاست. از مسند او جز نام، آگاهيى در دست نيست.
٣٩- المسند اثر ابوياسر عمّار بن رجاء تغلبى استرآبادى (١٧٩) (د . ٢٦٧ ق / ٨٧٩ م).
وى محدّثى زاهد و عبادتپيشه بوده و در جرجان مىزيسته است. (١٨٠) از مسند او نشانى در دست نيست.
٤٠- المسند اثر ابوجعفر محمدبن مهدى مدينى (١٨١) (د . ٢٧٢ ق / ٨٨٥ م).
گويا از اين مسند جز نام، نشانى در دست نباشد.
٤١- المسند اثر ابوجعفر احمدبن مهدى اصفهانى (د . ٢٧٢ ق / ٨٨٥ م).
وى محدّثى زاهد، نيكوكار و عبادت پيشه بودهاست. (١٨٢) از مسند او گويا نسخهاى شناخته نشدهاست.
٤٢- المسند تأليف ابواميّه محمدبن ابراهيم خُزاعى طَرْسوسى (د . ٢٧٣ ق / ٨٨٦ م).
وى اصل و نسبش از بغداد بود؛ امّا بعدها در طَرْسُوس رحل اقامت افكند. از ابوداوود طيالسى و ديگران روايت مىكند. بسيارى از جمله ابوداوود و ذهبى او را قابل اعتماد دانستهاند. ابوبكر خلال (يكى از پايهگذاران مذهب حنبلى) نيز او را «در حديث پيشوا و بلند مرتبت» توصيف كردهاست. امّا ابنِ حبّان روايات او را كاملاً شايسته اعتماد نمىداند؛ زيرا در سفرش به مصر بىتكيه بر نوشته روايت كرده و ازاين رو لغزشهايى از او سرزدهاست. (١٨٣) حاكم نيشابورى هم او را «كثيرالوهم» (پرخطا) خواندهاست. ذهبى در عين حال كه او را با واژه هايى چون محدّث، رحّال، ثقه مىستايد، به نقل از برخى از حديثشناسان نمونهاى از لغزشهاى او را ياد مىكند. (١٨٤)
به اين محدّث تأليف مسندى را نسبت مىدهند. درباره چند و چون اين مسند آگاهى زيادى در دسترس ما نيست. همين مقدار مىدانيم كه بخش كوچكى از اين مسند زير نام مسند عبداللَّه بن عمر به كوشش «احمد راتب عرموش» تصحيح و همراه با فهرستهاى علمى منتشر شدهاست. چاپ اين بخش بر پايه دستنوشتهاى صورت پذيرفته كه زير شماره (٣٨٧ حديث) در كتابخانه ظاهريه دمشق نگهدارى مىشود. مصحّح احتمال مىدهد، اين نسخه يگانه دستنوشته از اين مجموعه باشد. (١٨٥)
اين مجموعه كوچك كه با حديثى درباره نماز آغاز و با حديثى درباره حج پايان مىپذيرد، (١٨٦) در بردارنده ٩٧ حديث است. جملگى اين احاديث از طريق عبدالله بن عمر روايت شدهاست. اين مقدار بخش اندكى از مرويات اين صحابى را در برمىگيرد. زيرا به عقيده سنيّان، صحابى ياد شده پس از ابوهريره راوىترين اصحاب پيغمبر (ص) و شمار مرويات او ٢٦٣٠ حديث است. (١٨٧) شايد بههمين دليل باشد كه نام اين مجموعه در آغاز دستنوشته چنين است: «الجزءُ فيه من مُسْندِ عبدِاللَّه بن عمر تخريج ابى اميّه محمّدبن ابراهيم الطَرسوسى» (١٨٨) (بخشى كه در آن پارهاى از مسند عبداللَّه بن عمر توسّط ابواميّه محمّد بن ابراهيم طرسوسى فراهم آمده است). بنابراين، عنوانى كه مصحّح بر روى جلد برگزيده، دقيق به نظر نمىرسد.
بخش كوچك ديگرى از مسند ابواميّه در كتابخانه ظاهريّه در ضمن مجموعه شماره ١٠١ موجود است. اين نسخه كه در قرن ششم كتابت شده، بخشى از مسند ابوهريره را در بردارد. (١٨٩)
٤٣- مسند عابس ٍالغِفارى و جماعةٍ مِنَ الصَّحابه از ابوعمرو احمدبن حازم بنابى غَرْزَه غِفارى كوفى (د . ٢٧٥ ق/ ٨٨٨ م).
ابن حِبّان او را در شمار راويان ثقه ياد كرده است. ذهبى گويد: بخشى از مسند او را از طريق روايت در اختيار داريم. (١٩٠) از اين مسند كه مجموعهاى كوچك است، نسخهاى نيكو به خط و گواهى سماعِ عبدالغنى مَقْدِسى در كتابخانه ظاهريه موجود است. (١٩١)
٤٤- المسند الكبير اثر ابوعبدالرحمن بَقِىّ بن مَخْلَد قرطبى (د . ٢٧٦ ق / ٨٨٩ م).
وى براى طلب دانش دوبار به مصر، شام، حجاز و بغداد سفر كرد. سفر نخست چهارده سال و سفر دوّم بيست سال به درازا كشيد. وى كتابهاى بسيارى نوشته و از كتابهاى مشهور ديگرى نسخه برداشته و آنها را به وطنش اندلس بردهاست. او در نشر حديث در اندلس نقش بسزايى داشته تا آن جا كه خود گويد: «براى مسلمانان در اندلس نهالى كاشتهام كه جز با خروج دجّال كنده نخواهد شد». ذهبى با واژه هايى چون پيشوا، ثقه، حجّت، درستكار، عابد و شبزندهدار او را ستودهاست. (١٩٢) بنابه گفته ابنحزم، بقّى در مسند خود مرويات هزار و سيصد واندى صحابى را آوردهاست. ابوالبقاء احمدى در كتاب البارعالفصيح (برگ٩ ب - ١٣ ب) شمار مرويات صحابه را از مسند بقى چنين ياد مىكند:
يك - هفت تن از صحابه هر يك بيش از هزار حديث از پيامبر (ص) روايت كردهاند.
دو - يازده تن از آنان هر يك بيش از دويست حديث نقل كردهاند.
سه - بيست و يك تن هر يك بيش از صد حديث روايت كردهاند.
چهار - بسيارى از اصحاب كه شمارشان به صد تن نزديك است، هر يك ده ها حديث گزارش كردهاند.
پنج - آنان كه ده حديث يا كمتر روايت كردهاند، شمارشان از صد فزونتر است.
شش - و بالاخره حدود سيصدتن صحابى هستند كه هريك تنها يك حديث نقل كردهاند. (١٩٣)
وى در آن كتاب حديث هر صحابى را بر پايه ابواب فقه مرتّب ساخته است. بنابراين، آن كتاب هم مسنَد و هم مصنّف است و ديگران را چنين كتابى نيست. (١٩٤) از مسند بقى گويا تاكنون نسخهاى شناخته نشده باشد. امّا ابن حجر در كتاب الاصابة فى تمييز الصحابه مطالب بسيارى را از آن برگرفته است. (١٩٥) گويند: ابو محمّد عبداللَّه بن محمّد معروف به «ابن اَخى رُفَيع» (د. ٣١٨ ق) از مردم قرطبه، مسند بقى را مختصر كرده است. (١٩٦)
٤٥- المسند اثر محمّدبن حسين كوفى (د . ٢٧٧ ق/ ٨٩٠ م).
به گفته ذهبى وى در زمان خودش محدّث كوفه بودهاست. (١٩٧) از سرنوشت مسند او آگاهيى در دست نيست.
٤٦- المسند از ابوسعيد عثمان بن سعيد دارمى سجستانى (١٩٨) (د . ٢٨٠ ق / ٨٩٤ م).
وى محدّث هرات بوده و رديّهاى بر جهميان نوشته و در برابر ابن كَرّام به مبارزه برخاسته واو را از هرات راندهاست. به گفته ذهبى مسند او كتابى بزرگ بوده؛ (١٩٩) امّا اكنون از سرنوشت آن اطّلاعى نداريم.
٤٧- المسند از ابواسحاق اسماعيل بن اسحاق جَهْضَمى بصرى (د . ٢٨٢ق/ ٨٩٦م).
وى بزرگ مالكيان عراق و از خاندانى بود كه به فضل و دانش شهره بودند. اسماعيل در بغداد سمت قضاوت داشت. او بجز مسند تأليفاتى بسيار داشته است. (٢٠٠) اسماعيل پاشا بغدادى در ضمن آثار او از مسند حديث ابى هريره و مسند حديث ثابت بنانى هم نام مىبرد. (٢٠١) امّا نمىدانيم اينها آثارى مستقل بودهاند يا پاره هايى از همان مسند او هستند. از مسند اسماعيل قاضى گويا نسخهاى شناخته نشده باشد.
٤٨- المسند اثر ابو محمّد حارث بن محمّد بن ابى اسامه داهِر تميمى بغدادى (٢٠٢) (د . ٢٨٢ ق / ٨٩٥ م).
وى تاريخدان و حديثشناس بوده و از محمّدبن عمر واقدى و يزيد بن هارون حديث شنيده و طبرى و ديگران از او روايت كردهاند. اغلب رجالشناسان اهل سنّت او را ثقه و راستگو دانستهاند. امّا ابن حزم او را ضعيف شمرده است . گويند: چون تنگدست بود، در برابر روايت حديث پول مىگرفت (٢٠٣) و احتمالاً همين امر موجب شده تا برخى او را تضعيف كنند.
درباره مسند او بايد دانست، ابن حجر نسخهاى كامل از آن مسند را در اختيار داشته و زوايد آن را در المطالب العاليه به وديعت نهاده (٢٠٤) و در پارهاى ديگر از آثار خود به آن استناد كردهاست. (٢٠٥) بوصيرى نيز در اتحاف الخيره زوايد آن را آورده (٢٠٦) و سيوطى در تاليف جمع الجوامع از آن سود جسته است. (٢٠٧) امّا امروزه از مسند ياد شده گزيده هايى با عنوان المنتقى در قاهره و العوالى المستخرجة من مسند ا لحارث در كتابخانه ظاهريه وجود دارد. گزيده اخير از طريق ابوبكر احمد بن يوسف بن خلاّد (د . ٣٥٩ ق) روايت شدهاست. (٢٠٨) دستنوشتهاى هم با نام مسند المشايخ در ظاهريه وجود دارد كه به ابن ابىاسامه منسوب است؛ (٢٠٩) امّا نسبت اين اثر با مسند وى براى ما روشن نيست.
٤٩- المسند از ابو اسحاق اسماعيل بن احمد بن اُسَيد ثقفى (د . ٢٨٢ ق / ٨٩٥ م).
وى محدّث و از مردم اصفهان است و جز مسند ياد شده، تفسيرى هم داشته است. (٢١٠) از سرنوشت مسند او آگاهيى در دست نيست.
٥٠- مسند ابى هريره از ابواسحاق ابراهيم بن حرب عسكرى سمسار (٢١١) (زنده به سال ٢٨٢ ق / ٨٩٥ م).
از اين مسند دستنوشته هايى در كتابخانه ظاهريه يافت شدهاست. (٢١٢)
٥١- المسنداثر ابوالحسنعلى بن عبدالعزيزبن مرزبان بغوى (د . ٢٨٧ ق/ ٩٠٠ م).
وى لغتشناس و محدّثى است كه در مكّه مىزيستهاست. دارقطنى او را ثقه و مأمون دانسته و ابن ابى حاتم راستگويش خواندهاست. امّا نسايى براو خرده گرفته؛ زيرا كه به سبب تنگدستى شديد در برابر نقل حديث و درسهايش مزد دريافت مىكرد. (٢١٣) برخى از مسند او با نام المسند المنتخب ياد كردهاند. (٢١٤) از مسند بغوى تاكنون نسخهاى شناخته نشده؛ امّا ابن حجر در پارهاى از آثارش بدان استناد كردهاست. (٢١٥)
٥٢- المسند الكبير از ابوبكر احمدبن عمرو شيبانى معروف به «ابن ابىعاصم» (د . ٢٨٧ ق / ٩٠٠ م).
ابن ابى عاصم محدّث و فقيهى از مردم بصره و در فقه ظاهرى مذهب بود. او مدّت سيزده سال در اصفهان سمت قضاوت داشت. ابنابى حاتم او را راستگو مىداند. گويند: او آثار و نوشته هاى بسيارى داشته كه در شورش زنگيان در بصره از ميان رفته و او توانسته از ميان آن آثار، پنجاه هزار حديث را از حافظه بازنويسى كند. (٢١٦) از آثار او برخى چاپ شدهاست. درباره مسند او همين مقدار مىدانيم كه گويند پنجاه هزار حديث را در برداشته، (٢١٧) امّا از سرنوشت آن آگاهيى در اختيار نداريم. گفتنى است كه در كتابخانه ظاهريه اثرى زير عنوان الاوايل منالمسند از اين محدّث وجود دارد. (٢١٨) ولى نسبت اين دستنوشته با مسند او بر ماپوشيده است. احتمال مىرود اين اثر گزيده يا بخش بسيار كوچكى از مسند او باشد.
٥٣- المسند از ابوالعباس احمدبن محمدبن عيسى بغدادى بِرْتى (٢١٩) (د.٢٨٨ ق / ٩٠١ م).
وى محدّثى حنفى مذهب بوده كه در بغداد عهدهدار قضاوت بودهاست. او را ثقه، حجّت، درستكار و عبادتپيشه دانستهاند. ذهبى گويد: «مسند ابو هريرة از بِرْتى را با سند عالى شنيدهام». (٢٢٠) بخشى از مسند او زير عنوان مسند عبدالرحمن بن عوف در ظاهريه يافت شدهاست. (٢٢١)
٥٤- المسند از ابوعلى حسين بن محمّد عبدى قَبّانى (قپّانى) نيشابورى (د . ٢٨٩ ق / ٩٠٢ م).
ابوعلى يكى از اركان حديث در نيشابور بودهاست. وى براى تحصيل حديث مسافرتهايى گسترده داشته و ره آورد آن سفرها را در كتابهايى به وديعت نهادهاست. گويند: بخارى در صحيحش از طريق او روايت كردهاست! (٢٢٢) وى را محدّثى ثقه مىدانند. (٢٢٣) گويا از مسند قبّانى نسخهاى شناخته نشده باشد.
٥٥- المسند اثرابواسحاق ابراهيم بن اسماعيل طوسى عنبرى (در گذشته پيش از ٢٩٠ ق / ٩٠٣ م).
بنابه گفته حاكم، وى در روزگار خود محدّث توس و شاگرد ويژه محمد بن اسلم طوسى بودهاست. او در خراسان، مكه، مدينه، مصر، شام و جزيره از محدّثان بسيارى حديث شنيده است. كسى به نام ابونصر گفته: مسند او را به خط خود از زبان وى در دويست و چند ده جزء نوشتم. (٢٢٤) از سرنوشت مسند او اطلاّعى در دست نيست.
٥٦- مسند الانصار از ابوعبدالرّحمن عبدالله بن احمدبن محمدبن حنبل شيبانى (د . ٢٩٠ ق / ٩٠٣ م).
آوازه عبداللَّه بيشتر از آن روست كه مسند پدرش را تكميل و روايت كردهاست. بنابراين، چون در ضمن راويان مسند احمد درباره دانش و منش او سخن به ميان خواهد آمد، در اين جا درباره او سخنى نمىگوئيم. از مسندالانصار در كتابخانه ظاهريه دستنوشتهاى وجود دارد. (٢٢٥) گمان مىرود مسندالانصار چيزى جز همان افزوده هاى عبداللَّه بر مسند پدرش نباشد.
٥٧- المسند الكبير اثر ابوعبدالرحمن تميم بن محمّدطوسى (در گذشته پس از ٢٩٠ ق / ٩٠٣ م).
وى از ابن حنبل و اسحاق بن راهويه و ديگران حديث شنيده است. حاكم او را محدثى ثقه مىداند. (٢٢٦) از مسند او جز نامْ، نشانى در دست نيست.
٥٨- المسند اثر ابويحيى عبدالرّحمن بن محمّد رازى (د . ٢٩١ ق / ٩٠٤ م).
ابويحيى ساكن اصفهان و امام مسجد جامع آن شهر بود. او را محدّثى ثقه مىدانند. وى جز مسند ياد شده تفسيرى هم داشته است. (٢٢٧) از سرنوشت مسند او آگاهيى نداريم.
٥٩- المسند منسوب به ابومسلم ابراهيم بن عبداللَّه كَجِّى بصرى (٢٢٨) (د.٢٩٢ق/٩٠٤ م).
ابومسلم يك كتاب سنن هم داشته و كتاب سنن او در انجمنهاى علمى از مسندش معروفتر است. دارقطنى او را ثقه دانسته و بحترى در قصيدهاى او را ستوده است. (٢٢٩) وى در فقه به مذهب ابو جعفر طبرى (جريريه) گرايش داشته است. (٢٣٠) از مسند كجِّى گويا تاكنون نسخهاى به دست نيامدهباشد.
--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ عبدالحسين زرّينكوب، نقد ادبى، ٩٤/١.
٢ الذهبى، سيراعلام النبلاء، ٣٧٩/٨.
٣ براى آگاهى از فهرست استادان او نك: الخطيب البغدادى، ١٥٢/١٠؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٣٨٣-٣٨٢/٥.
٤ الذهبى، پيشين، ٤٠٣-٤٠٠/٦.
٥ ابن خلكان، ٣٢/٣.
٦ همو، تذكرة الحفاظ، ٢٧٦/١.
٧ ونسينك (A.J.Wensinck) ، المعجم المفهرس، ١٦٦/٨.
٨ براى نمونه نك: ابن سعد، ٣٧٢/٧؛ ابن ابىحاتم، ١٨١-١٨٠/٢/٢؛ ابن حجر، پيشين، ٣٨٦-٣٨٥/٥.
٩ نك: الخويى، معجم رجال الحديث، ٢٩٢-٢٩٠/١٠.
١٠ ابن حجر، پيشين، ٣٨٤-٣٨٣/٥.
١١ ابن ابىحاتم، ١٨١/٢/٢؛ ابن حجر، پيشين، ٣٨٥/٥.
١٢ ابن سعد، همان جا؛ الخطيب البغدادى، ١٥٦/١٠.
١٣ كاتب چلبى، ٥٧/١؛ الزركلى، ١١٥/٤. درباره پارهاى از آثار او نك: سزگين، ١٧٥/١/١.
١٤ الالبانى، صص ١٠٤-١٠٣؛ سزگين، همان جا.
١٥ ابن ابىحاتم، ٢٩٠/٢/٣؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٥٨٤/٣.
١٦ «المسند (٢)»، نورعلم، ش ٥ (شهريور ١٣٦٣)، ص ١٣٥.
١٧ ابن سعد، ٢٩٨/٧؛ البخارى، التاريخ الكبير، ١٠/٢/٢؛ ابن ابىحاتم، ١١٣-١١١/١/٢؛ الخطيب البغدادى، ٢٩-٢٤/٩؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٢/ ٢٠٣.
١٨ - ٢ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٢٠٤/٢.
١٩ - ٢ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٢٠٤/٢.
٢٠ سزگين، ١٨٢/١/١.
٢١ ابوداود الطيالسى، مسند، ص ٣٦١ و نيز : السّاعاتى، منحةالمعبود، ٧/١.
٢٢ الطيالسى، پيشين، ص ٣٩٢؛ السّاعاتى، پيشين، ٦/١.
٢٣ الطيالسى، پيشين، ص ٢، ٤٢، ٨٣، ٨٤ و بسيارى جاهاى ديگر. نيز نك: الساعاتى، پيشين، ١٤-٨/١.
٢٤ السّاعاتى، پيشين، ١٨-١٥/١.
٢٥ ابن حجر، المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية ٥-٣/١؛ كاتب چلبى، ٦/١.
٢٦ السيوطى، جامعالاحاديث، ١٤-١٣/١.
٢٧ «المسند (٢)»، همان مجلّه، ص ١٣٥. قس: رضا استادى، «مسند الرّضا»، در چهلمقاله، ص ١٥٩.
٢٨ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٢٠٧/١؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٦٣/١؛ السيوطى، حسنالمحاضره، ٣٤٦/١.
٢٩ الذهبى، همان جا. نيز نك: ابن خلدون، مقدمه، ص ٣١٦ و ترجمه فارسى آن، ٦١٨/١.
٣٠ السيوطى، تدريب الراوى، ١٥٤/٢؛ القاسمى، الفضل المبين، ص ١١٦.
٣١ الزركلى، ١٤٧/٧؛ محمدجوادالحسينى الجلالى، مقاله پيشين، همان جا.
٣٢ براى فهرست استادان و راويان او نك: ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٥٣٥/٩.
٣٣ نك: ابن ابى حاتم، ١١٩/١/٤؛ الذهبى ، تذكرة الحفاظ، ٣٧٦/١؛ همو، ميزان الاعتدال، ٧١/٤.
٣٤ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٢٢١/٢.
٣٥ الزر كلى، همان جا.
٣٦ الجرح والتعديل، ٤/ ١/ ١١٩.
٣٧ ابن سعد، ٥١٩/٧؛ البخارى، التاريخ الكبير، ١٠٠/٢/٤؛ ابن ابىحاتم، ٤٦٣/١/٤؛ الخطيب البغدادى، ٣٠٦/١٣؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٢٧٠-٢٦٧/٤.
٣٨ الخطيب البغدادى، همان جا؛ السيوطى، حسنالمحاضره، ٣٤٧/١؛ همو، تدريب الراوى، ١٥٤/٢.
٣٩ سزگين، ١٩٧/١/١.
٤٠ كاتب چلبى، ١٦٨٤/٢؛ اسماعيل پاشا البغدادى، هديةالعارفين، ٤٢٨/٢.
٤١ ابن ابى يعلى، طبقات الحنابله، ٣٤٥-٣٤١/١.
٤٢ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٤٢١/٢؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٢٤٢/٢.
٤٣ السيوطى، تدريب الراوى، ١٥٤/٢؛ القاسمى، الفضلالمبين، ص ١١٦-١١٥.
٤٤ ابن حجر، المطالب العاليه ، ٥-٣/١.
٤٥ كاتب چلبى، ٦/١.
٤٦ اسماعيل پاشا البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨٢/٢.
٤٧ تذكرة الحفاظ، ٤٢١/٢.
٤٨ السمعانى، الانساب، پشت برگ ٥٣٠ ؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٩/٦؛ صفى پورى، منتهىالارب، ذيل ماده سند.
٤٩ ابن حجر، پيشين، ١٠/٦.
٥٠ الذهبى، تذكرةالحفاظ، ٤٩٢/٢؛ ابن حجر، تهذيبالتهذيب، همان جا؛ همو، تقريبالتهذيب، ٤٤٧/١.
٥١ الذهبى، تذكرةالحفاظ، ٣٩٩/١.
٥٢ ابن سعد، ٣٣٩-٣٣٨/٧؛ البخارى، ٢٦٦/٢/٣؛ ابن ابىحاتم، ١٧٨/١/٣؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، ١١٦/٣.
٥٣ سزگين، ١٩٨/١/١.
٥٤ الذهبى، ميزانالاعتدال، همان جا.
٥٥ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٣٣/٢.
٥٦ سزگين، همان جا.
٥٧ ابنحجر، پيشين، ٢٢٥/١. مخرّمى منسوب است به مخرّم كه نام محلّهاى در بغداد بودهاست. نك: همانجا.
٥٨ الذهبى، ميزانالاعتدال، ٦٦٠/١؛ ابن حجر، همان جا.
٥٩ الذهبى، تذكرة الحفاظ ، ٤٣٠-٤٢٩/٢.
٦٠ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٣٥٨/٢.
٦١ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٤١٠/٤.
٦٢ پيشين.
٦٣ براى آگاهى از آن آثار نك: سزگين، ٢٠٣-٢٠٢/١/١.
٦٤ پيشين. براى آگاهى بيشتر درباره ابن معين نك: الخطيب البغدادى، ١٨٧-١٧٧/١٤.
٦٥ ابن النديم، ص ٢٨٦ و ترجمه فارسى آن، ص ٤١٨.
٦٦ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ص ٤٣٧.
٦٧ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٢٦٤/١.
٦٨ ابن ابىحاتم، ٥٩١/٢/١؛ الذهبى، همان جا؛ ابن حجر، همان جا.
٦٩ سزگين، ٢٠٣/١/١.
٧٠ ابن النديم، ص ٢٨٦ و ترجمه فارسى آن، ص ٤٢٠.
٧١ الخطيب البغدادى، ٤٥٨/١١.
٧٢ البخارى، ٢٨٤/٢/٣.
٧٣ الذهبى، ميزانالاعتدال، ١٣٩/٣؛ همو، تذكرةالحفاظ، ٤٢٨/٢؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٤٠/٢.
٧٤ الذهبى، ميزانالاعتدال، ١٤٠/٣؛ همو، تذكرة الحفاظ، همان جا؛ ابن حجر، همان جا.
٧٥ ابن ابىحاتم، ١٩٤/١/٣؛ الخطيب البغدادى، ٤٧٢-٤٦٦/١١؛ الذهبى، ميزانالاعتدال، ١٤١-١٣٨/٣.
٧٦ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٣٥٧/٧.
٧٧ سزگين، ٢٠٤/١/١ و نيز : الذهبى، ميزان الاعتدال، ١٤٠/٣؛ ونسينك، المعجمالمفهرس، ٢٠٠/٨.
٧٨ ابن النديم، همان جا؛ سزگين، همان جا.
٧٩ مركّب از دو كلمه «راه» فارسى و «ويه» پسوند تصغير و تحبيب، لقبى است كه مروزيها به مناسبت تولّد پدرش ابراهيم در راه مكه به او دادند. (ابن خلكان، ٢٠٠/١).
٨٠ الخطيب البغدادى، ٣٤٦-٣٤٥/٦.
٨١ ابن ابىحاتم، ٢١٠-٢٠٩/١/١؛ الخطيب البغدادى، همان جا؛ الذهبى، ميزانالاعتدال، ١٨٣/١؛ ابنحجر، تقريب التهذيب، ٥٤/١.
٨٢ ابن حجر، هدى السارى، ص ٥.
٨٣ مديرشانهچى، علمالحديث، ص ٦٣.
٨٤ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٢١٧/١.
٨٥ رجال، ص ٣٦٧ و نيز: الخويى، ٣٦/٣.
٨٦ عيون اخبار الرضا، ١٣٤/٢.
٨٧ الخويى، ٤٦/٣.
٨٨ الفهرست، ص ٢٨٦ و نيز نك: ابوموسى المدينى، خصايص المسند، ص ٢١؛ كاتب چلبى، ١٦٧٨/٢.
٨٩ البلقينى، محاسن الاصطلاح، ص ١١٢.
٩٠ الكتانى، الرسالة المستطرفه، ص ٤٩.
٩١ سزگين، ٢٠٩/١/١.
٩٢- G.H.A. Juynboll, MUSNAD, Encyclopaedia of Islam, vol. VII, p. ٧٠٦
٩٣ المطالب العاليه، ٤/١.
٩٤ السيوطى، جامعالاحاديث،٨-٦/١، ١٤-١٣.
٩٥ ابن النديم، ص ٢٨٥ و ترجمه فارسى آن، ص ٤١٧؛ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٤٤٤/٢.
٩٦ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٣٨-٣٥/٣.
٩٧ كاتب چلبى، ١٦٨٢/٢؛ اسماعيل پاشا البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨١/٢؛ همو، هدية العارفين، ٢٦٧/١.
٩٨ الذهبى، تذكرة الحفاظ ، ٥٢٢/٢؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ١٦٨/١.
٩٩ الذهبى، پيشين، ٥٣٢/٢.
١٠٠ رجال، ص ٣٩٠. درباره اصطلاح رجالى «اسند عنه» نك : محمّد رضا الحسينى، «المصطلح الرجالى: اسند عنه»، تراثنا، العدد الثالث (شتاء، ١٤٠٦ ق).
١٠١ الخويى، ٨٣-٨٢/١٥.
١٠٢ نك : محمّد رضاالحسينىالجلالى، پيشين، بويژه صص ١٢٨-١١٧.
١٠٣ كشف الظنون، ١٦٨٥/٢.
١٠٤ البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨٢/٢.
١٠٥ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٥٠١/٢؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٢١٨/٢؛ كاتب چلبى، ١٦٧٨/٢.
١٠٦ الذهبى، همان جا؛ ابن حجر، همان جا.
١٠٧ المطالب العاليه، ٤-٣/١.
١٠٨ كاتب چلبى، ٦/١.
١٠٩ السيوطى ، جامع الاحاديث، ٨-٦/١، ١٤-١٣.
١١٠ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٤٨١/٢؛ كاتب چلبى، ١٦٨٥/٢؛ الزركلى، ٢٦٠/١.
١١١ الذهبى، همانجا؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٢٧/١.
١١٢ الذهبى، همان جا.
١١٣ المطالب العاليه، ٤-٣/١.
١١٤ كاتب چلبى، ٦/١.
١١٥ السيوطى، جامع الاحاديث، ٨-٦/١، ١٤-١٣.
١١٦ الالبانى، ص ١٢٢.
١١٧ ابن ابىحاتم، ٣٩/١/١؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٩/١.
١١٨ الالبانى، ص ٢٧٨؛ سزگين، ٢١٤/١/١.
١١٩ كاتب چلبى، ١٦٨٤/٢؛ البغدادى، ايضاح المكنون، ٤١/٢؛ الزركلى، ٤٠/١.
١٢٠ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٣٥/١؛ همو، تذكرة الحفاظ، ٥١٦/٢؛ ابن حجر، تقريب ا لتهذيب، ٣٥/١.
١٢١ الذهبى، ميزان الاعتدال، همان جا. قس: همو، تذكرة الحفّاظ، همان جا؛ كاتب چلبى، همان جا.
١٢٢ الذهبى، تذكرةالحفاظ، ٥٣٤/٢؛البغدادى، هديةالعارفين، ٤٣٧/١؛ سزگين، ٢١٦/١/١ و نيز نك: كاتب چلبى، ١٦٧٩/٢، ١٦٨٥.
١٢٣ منسوب به جايى در ماوراء النهر بهنام كَشّ كه چون عربى شود آن را به سين نويسند. نك: ياقوت الحموى، معجمالبلدان، ٤٦٢/٤.
١٢٤ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٤٥٦/٦؛ همو، تقريب التهذيب، ٥٢٩/١؛ الذهبى، همان جا.
١٢٥ سزگين، همانجا و نيز: الالبانى، ص ٣٤٥؛ حايرى، فهرست نسخه هاى عكسى كتابخانه آيةاللَّه مرعشى، ١٥-١٤/٢، ٣٦٣؛ الزركلى، ٢٦٩/٣.
١٢٦ القاسمى، الفضل المبين، ص ٣١٥. نيز نك: حايرى، پيشين، ٣٦٣/٢.
١٢٧ تذكرة الحفاظ، ٥٣٤/٢.
١٢٨ سزگين، همان جا.
١٢٩ كشف الظنون، ٥٢٢/١.
١٣٠ سزگين، همان جا.
١٣١ الالبانى، ص ٣٤٥.
١٣٢ ابن حجر، المطالب العاليه، ٤-٣/١؛ كاتب چلبى، ٦/١.
١٣٣ السيوطى، جامع الاحاديث، ٨-٦/١، ١٤-١٣.
١٣٤ بشّار عوّاد معروف، المسند الجامع، ٧/١. درباره المسند الجامع در دنباله اين نبشتار سخن خواهيم گفت.
١٣٥ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٢١٤/١.
١٣٦ همو، المطالب العاليه، ٤/١.
١٣٧ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٥٠٦/٢ ؛ البغدادى، هدية العارفين، ٥٣٧/٢؛ الزركلى، ١٩٤/٨.
١٣٨ الذهبى، همان جا؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٣٧٤/٢.
١٣٩ الخطيب البغدادى، ٣٦٦/٦؛ ياقوت، معجمالادبا، ٨٢/١؛ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٥١٨/٢. نيز نك: البغدادى، هديةالعارفين، ١٩٨/١؛ الزركلى، ٢٩٤/١.
١٤٠ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٥٢٩/٢؛ البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨٢/٢؛ همو، هدية العارفين، ٦٧٣/١؛ الزركلى، ٢٧١/٤.
١٤١ الذهبى، همان جا؛ همو، ميزانالاعتدال، ١٢١/٣.
١٤٢ السيوطى، تدريب الراوى، صص ٣٦٢-٣٦١؛ كاتب چلبى، ١٦٨٤/٢.
١٤٣ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٥٧٨/٢؛ السيوطى، تدريب الراوى، ١١٠/١؛ همو، حسن المحاضره، ٣٤٨/١؛ البغدادى، هدية العارفين، ١٦/٢.
١٤٤ الزركلى، ٢٢٣/٦.
١٤٥ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٥٧٩/٢.
١٤٦ البغدادى، هدية العارفين، ٤٩/١؛ الزركلى، ١٩٤/١؛ سزگين، ٢٦١/١/١.
١٤٧ ابونعيم، ذكراخبار اصبهان، ٨٢/١؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، ١٢٧/١؛ همو، تذكرةالحفاظ، ٥٤٥/٢؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٢٣/١.
١٤٨ الذهبى، تذكرة الحفاظ، همان جا.
١٤٩ پيشين، ٥٢١/٢.
١٥٠ ابن ابىحاتم، ٥٣/١/١؛ السبكى، طبقات الشافعيّه، ٦-٥/٢؛ الذهبى، همان جا؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ١٦/١.
١٥١ السبكى، همان جا؛ الذهبى، همان جا.
١٥٢ السبكى، همان جا.
١٥٣ الذهبى، تذكرة الحفاظ ، ٥٢٥/٢.
١٥٤ الذهبى، ترجمة الامام احمدبن حنبل من كتاب تاريخ الاسلام، ص ٦٥؛ محمّد ابوزهره، ابن حنبل: حياتُه وعصرُه، آراءُه و فقهه، ص ٨٠.
١٥٥ ابن ابىحاتم، ٣٦/٢/١؛ الذهبى، همان جا؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ١٧٠/١.
١٥٦ الذهبى، همان جا.
١٥٧ سزگين، ١٩٤-١٩٣/٣/١.
١٥٨ پيشين، ٢٦٤/١/١.
١٥٩ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٥٩٠/٢.
١٦٠ همو، همان جا؛ قس: السيوطى، تدريب الراوى، ٣٦٣-٣٦٢/٢. نيزنك: النووى، المنهاج، ١/ ١٥.
١٦١ الخطيب البغدادى، ٢٨١/١٤؛ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٥٧٧/٢.
١٦٢ الذهبى، ترجمة الامام احمدبن حنبل من تاريخ الاسلام، ص ٧٧.
١٦٣ تذكرة الحفّاظ، ٥٧٧/٢.
١٦٤ ابن الصّلاح، مقدمه، ص ٣٧٥؛ السيوطى، تدريب الراوى، ١٥٥/٢. ياد آورى مىشود كه درباره كتابهاى علل و حديث معلّل در بخش نخستين از اين نوشتار اندكى سخن گفته شد. براى آگاهى بيشتر نك: السيوطى، پيشين، ٢٥٢-٢٥١/١؛ نورالدين عتر، منهج النقد، صص ٤٥٤-٤٤٧.
١٦٥ الخطيب البغدادى، همان جا؛ الذهبى، همان جا.
١٦٦ كاتب چلبى، ١٦٧٨/٢.
١٦٧ الخطيب البغدادى، همان جا؛ الذهبى، همان جا؛ كاتب چلبى، ١٦٧٩/٢؛ قس: البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨٢/٢.
١٦٨ الخطيب البغدادى، همان جا، الذهبى، همان جا.
١٦٩ سزگين، ٢٧٩/١/١. ونيز نك:
G.H.A.JUYNBOLL, MUSNAD, Encyclopaedia of Islam, vol. VII, p.٧٠٦.
١٧٠ الطوسى، الفهرست، ص ٣٦٥؛ علم الهدى فيض، نضدالايضاح، ص ٣٦٥؛ آغابزرگ الطهرانى، ٢٦/٢١.
١٧١ آغابزرگ الطهرانى، ٢٧/٢١. گفتنى است كه مرحوم تهرانى در اين جا مسند عمّار را به خطا به كسى به نام يعقوببن شعيب نسبت مىدهند.
١٧٢ النجاشى، رجال، ص ٤٥١.
١٧٣ الخطيب البغدادى، ٣٢٦/١٠؛ ابن ابى يعلى، طبقات الحنابله، ١٩٩/١.
١٧٤ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٣١/٧.
١٧٥ الخطيب البغدادى، ٣٣٤/١٠؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٥٣٦/١.
١٧٦ الكتّانى، الرسالة المستطرفه، ص ٤٨.
١٧٧ الذهبى، تذكرة ا لحفاظ، ٥٦٤/٢.
١٧٨ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٢٦/١.
١٧٩ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٥٦١/٢؛ البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨١/٢.
١٨٠ الذهبى، همان جا.
١٨١ كاتب چلبى، ١٦٨٤/٢؛البغدادى، هديةالعارفين، ١٨/٢.
١٨٢ الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٥٩٧/٢. نيز نك: البغدادى، هديةالعارفين، ٥٠/١.
١٨٣ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ١٦-١٥/٩.
١٨٤ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٤٤٧/٣. درباره او نك: ابن ابىحاتم، ١٨٧/٢/٣؛ الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٥٨١/٢.
١٨٥ درباره اوصاف اين نسخه و گواهيهاى سماع محدّثان نك: الطرسوسى، مسند عبدالله بن عمر، تحقيق احمد راتب عرموش، صص ١٦-١١.
١٨٦ نك: پيشين، ص ١٩ ، ٤٩.
١٨٧ الزركلى، ١٠٨/٤؛ مديرشانهچى، علم الحديث، ص ٢٠.
١٨٨ نك: الطرسوسى، پيشين، ص ١٣ (تصوير صفحه آغاز دستنوشته مورد نظر).
١٨٩ الالبانى، ص ١٣٢؛ سزگين، ٢٨٩/١/١.
١٩٠ الذهبى، تذكرة ا لحفاظ، ٥٩٤/٢.
١٩١ الالبانى، ص ٢١ ، ١٨٥؛ سزگين، ٢٩٠/١/١.
١٩٢ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٦٣٠-٦٢٩/٢؛ نيز نك: ابن ابى يعلى، طبقات الحنابله، ١٢٠/١.
١٩٣ عجاج الخطيب، اصول الحديث، صص ٤٠٤-٤٠٣.
١٩٤ ياقوت الحموى، معجمالادبا، ٣٦٨/٢؛ كاتب چلبى، ١٦٧٩/٢؛ قس : صبحى الصالح، علوم الحديث، ص ٣٠٥.
١٩٥ سزگين، ٢٩٧/١/١.
١٩٦ الزركلى، ١١٩/٤.
١٩٧ تذكرة الحفاظ ، ٥٦٩/٢.
١٩٨ البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨٢/٢؛ همو، هدية العارفين، ٦٥١/١.
١٩٩ تذكرة الحفّاظ، ٦٢٢-٦٢١/٢.
٢٠٠ الخطيب البغدادى، ٢٨٤/٦؛ الذهبى، پيشين، ٦٢٥/٢؛ الزركلى، ٣١٠/١.
٢٠١ هدية العارفين، ٢٠٨-٢٠٧/١.
٢٠٢ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٤٤٢/١؛ همو، تذكرة الحفاظ ، ٦٢٠/٢؛ كاتب چلبى، ١٦٧٨/٢، ١٦٨٢، ١٦٨٥.
٢٠٣ الخطيب البغدادى، ٢١٩-٢١٨/٨؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، همان جا؛ همو، تذكرةالحفّاظ ، همان جا.
٢٠٤ المطالب العاليه، ٤-٣/١.
٢٠٥ القول المسدّد، ص ١٢ . نيز نك: سزگين، ٣١١/١/١.
٢٠٦ كاتب چلبى، ٦/١.
٢٠٧ السيوطى، جامع الاحاديث، ٨-٦/١ و ١٤-١٣.
٢٠٨ سزگين، ٣١١/١/١.
٢٠٩ الالبانى، ص ٢٥١؛ سزگين، همان جا.
٢١٠ ابونعيم، ذكر اخبار اصبهان، ٢١٢/١.
٢١١ كاتب چلبى، ١٦٧٩/٢.
٢١٢ الالبانى، ص ٣٥٨؛ سزگين، ٣١٢/١/١.
٢١٣ ابن ابىحاتم، ١٩٦/١/٣؛ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٦٢٣-٦٢٢/٢؛ قس: همو، ميزان الاعتدال، ١٤٣/٣.
٢١٤ كاتب چلبى، ١٦٨٥/٢؛ البغدادى، هدية العارفين، ٦٧٤/١.
٢١٥ سزگين، ٣١٤/١/١.
٢١٦ ابونعيم، ذكر اخبار اصبهان، ١٠٠/١؛ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٦٤١-٦٤٠/٢.
٢١٧ كاتب چلبى، ١٦٧٨/٢.
٢١٨ الالبانى، ص ١٨.
٢١٩ البغدادى، هدية العارفين، ٥٢/١.
٢٢٠ الذهبى، تذكرة الحفّاظ ، ٥٩٧-٥٩٦/٢.
٢٢١ الالبانى، ص ٢٣١.
٢٢٢ الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٦٨١-٦٨٠/٢.
٢٢٣ ابن حجر، تقريب التهذيب، ١٧٩/١.
٢٢٤ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٦٧٩/٢؛ قس: كاتب چلبى ، ١٦٨٤/٢.
٢٢٥ سزگين، ٢٣٣-٢٣٢/٣/١.
٢٢٦ الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٦٧٥/٢؛ نيز نك: البغدادى، هديةالعارفين، ٢٤٦/١.
٢٢٧ ابونعيم، ذكر اخبار اصبهان، ١١٢/٢؛ الذهبى، پيشين، ٦٩٠/٢؛ البغدادى، پيشين، ٥١٣/١.
٢٢٨ ابن النديم، الفهرست، ص ٢٨٨. در آن جا درباره شهرت او به كَجِّى آمده كه ابومسلم در بصره خانهاى از گچ و آجر ساخت و به هنگام ساختن پيوسته به كارگران مىگفت: گچگچ؛ يعنى گچ به كار ببريد و اين گفته براو مانده كجّى [ عربى شده گچى ] ناميده شد. امّا در منابع ديگر او را منسوب به جايى به نام «زير كَجّ» در خوزستان يا كَشْ در ماوراء النهر پنداشتهاند. نك: ياقوت الحموى، معجمالبلدان، ٤٣٨/٤، ٤٦٢.
٢٢٩ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٦٢١-٦٢٠/٢.
٢٣٠ ابن النديم، ص ٢٩٢ و ترجمه فارسى آن، ص ٤٢٧.
۴
بخش سوم آشنايى اجمالى با مسندهايى كه به مؤلّفان خود منسوبند (٢)
٦٠- مسند ابى بكر الصدّيق تاليف ابوبكر احمدبن علىبن سعيد اموى مروزى (د. ٢٩٢ ق / ٩٠٥ م).
وى از موالى بنى اميّه است. از همين رو به او اموى گويند. اصل او از مرو بوده؛ امّا بعدها به بغداد انتقال يافتهاست.
استادان و شيوخ روايتى مروزى در مسند ياد شده، از پنجاهتن فزون هستند. نامآورترين آنان عبارتند از: احمدبن حنبل، يحيى بن معينوعلىبن مدينى. شاگردان و راويان او نيز بسيارند. نسايى، طَبَرانى و ابوعوانه اسفراينى از جمله راويان او به شمار مىآيند. رجالشناسان اهل سنّت او را حافظ و محدّثى قابل اعتماد مىدانند. (١)
اين مجموعه بر پايه دستنوشتهاى كهن به صورتى آراسته و زيبا و با حروفى مُعْرَب و مشكول به كوشش «شعيب ارناؤوط» همراه با توضيحاتى در پاورقى منتشر شده. دستنوشته مزبور در كتابخانه ظاهريه نگهدارى مىشود. (٢)
اين كتاب حاوى ١٤٠ حديث است كه صحابه و تابعان از طريق ابوبكر روايت كردهاند. براى مقايسه خوب است بدانيم كه مرويات ابوبكر در مسند احمد بر ٨١ حديث بالغ مىگردد. بنابراين، كتاب مزبور نسبت به مرويات ابوبكر از مسند احمد فراگيرتر است. مروزى احاديث هر صحابى يا تابعى را جدا ساخته و زير عنوان مخصوصى آوردهاست. مثلاً مىگويد: روايت عمربن خطاب از ابوبكر، روايت عثمان از ابوبكر. تقريباً مىتوان گفت: وى ابتدا روايات صحابه از ابوبكر و سپس احاديث تابعان را از وى مىآورد. صحابه و تابعانى كه احاديث كتاب مورد بحث از طريق آنان از ابوبكر روايت شده، به ترتيب عبارتند از:
الف- صحابه: عمربن خطاب، عثمان، اميرالمومنين علىبنابىطالب (ع)، ابووائل، حذيفة بن اليمان، عبداللَّه بن عمر، عبداللَّهبن عباس، عايشه، زيدبنثابت، رِفاعةبن رافع، كعببن مالك، زيد بن ارقم، ابوهريره، عمرو بن حُرَيْث، عبداللَّه بن عمرو، براء بن عازب، ابوبَرْزَه و ابوكَبْشَه، انس بن مالك، ابوطُفَيل، ابن اَبْزى، ابورافع، ابوامامة، رافع و مِسْوَربن مَخْرَمَة.
ب - تابعان: قيس بن ابىحازم، اوسط بن اسماعيل، يحيى بن جَعْدَة، مُرَّةُ الطَيِّب، محمّد بن ابىبكر، عُقْبَهبن حارث، ابن ابى عَتيق، ابوبكر بن زُهير، ابواسماء، اسماء دختر ابوبكر، ابن يربوع، مولاى ابوبكر، عبداللَّه بن ابى هُذَيل، قَبِيصَة بن ذُؤَيْب، ابنابىليلى، ثابت حَجّاج، على بن ابىكثير، سليم بن عامر، ابورجاء، زيدبن يُثَيْع، يزيد بن ابىسفيان، حسّان بن مخارق، ابوالعاليه رياحى، عبداللَّه بن زبير، وحشى و انس بنمالك.
هدف مولّف از فراهم آوردن اين كتاب، استقصاء مرويات ابوبكر بوده تا پژوهندگان به آسانترين راه وبا صرف كمترين وقت به مرويات او دست يابند. از همين رو خود را محدود به نقل احاديث صحيح الاِسناد نكرده؛ بلكه صحيح وغير صحيح را در كتاب خودش آوردهاست. با توجّه به همين نكته، مصحح در زيرنويسها درجه هر حديث را از حيث صحّت، حُسْن و ضعف بيان مىكند. (٣)
مروزى جز مسند ياد شده، آثار ديگرى هم دارد كه برخى از آنها هماكنون موجود است. (٤) در ميان آثار او از مسند عثمان و مسند عايشه نيز ياد مىكنند (٥) كه گويا تاكنون يافت نشدهاست.
٦١- المسند الكبير المعلَّل اثر ابوبكر احمدبن عمرو بصرى بَزّار (٦) (د. ٢٩٢ق/ ٩٠٥ م).
وى اصل ونسبش از بصره است. امّا به بغداد آمده و در خزان عمرش براى پراكندن دانش خود به اصفهان و شام رفته و در رمله فلسطين درگذشتهاست. (٧) رجالشناسان اهل سنّت در عين حال كه او را ثقه خواندهاند، برآنند كه چون با تكيه بر حافظه حديث نقل مىكرده، در متن و اِسناد احاديث لغزشهاى بسيارى مرتكب شدهاست. (٨) گويند بزّار دو مسند داشته: يكىكبيرِ معلّل كه آن را البحر الزاخر يا البحرالزخّار هم خوانند. (٩) او در اين مسند در پارهاى از موارد درباره تفرّد راويان سخن گفته و تلاش كرده تا احاديث صحيح را از ناصحيح باز شناساند. ديگرى صغير كه از اين روشنگريها تهى است. (١٠) از مسند بزّار دستنوشته هايى در كتابخانه هاى استانبول، قاهره، رباط و حيدرآباد يافت شدهاست. (١١) بنابر حكايت «شاه عبدالعزيز» در كتاب بستان المحدّثين، مسند بزّار با احاديث عشره مبشَّره آغاز مىشود. (١٢) گفتنى است كه ابوالحسن هَيْثَمى در كتاب مجمع الزوائد، زوايد مسند بزّار بر صحاح ششگانه و مسند احمد را آورده و ابن حجر عسقلانى اين احاديث را از كتاب استادش جدا ساخته و آن را زوائد مسند البزّار على مسند احمد و كتب الستّه ناميدهاست. (١٣) گزيده ابن حجر درحاشيه پارهاى از دستنوشته هاى مسند بزّار نقش بسته است. (١٤) گويند: زوايد بزّار بر ٣٦٩٨ حديث بالغ مىگردد. (١٥)
٦٢- المسند از محدّث و فقيه شافعى ابوعبداللَّه محمد بن نصرمروزى (د .٢٩٤ ق/ ٩٠٦ م).
پدر وى از مردم مرو بود؛ امّا خودش در بغداد به دنيا آمد و در نيشابور بزرگ شد. در طلب دانش به عراق، حجاز، شام و مصر سفر كرد. گويند: در سفر حج در مدينه مذهب شافعى را برگزيد و در مصربادست پروردگان او آشنا شد. در سالهاى پايانى عمرش به سمرقند كوچيد و در آن جا اقامت گزيد. مروزى از نگاه همفكرانش محدّثى چيره دست و ثقه به شمار مىآيد. (١٦) وى جز مسند، آثار ديگرى هم داشته است. از مسند او دستنوشتهاى مشتمل بر ٢٧٩ برگ در قاهره يافت شدهاست. (١٧)
٦٣- المسند الكبير اثر ابواسحاق ابراهيم بن مَعْقِل نَسَفى (١٨) (د . ٢٩٥ ق/ ٩٠٨ م).
ابراهيم محدّث، قاضى و عالِمِ نسف بود. ذهبى او را با واژه هايى چون فقيه، حافظ ، عفيف و آگاه به اختلاف عالمان ستوده است. نسفى تفسيرى هم بر قرآن نگاشته است. (١٩) از مسند او گويا تاكنون نسخهاى به دست نيامده باشد. ٦٤- المسند اثر ابو يعقوب اسحاق بن ابراهيم وَزْدُولى جرجانى عصّار (د .٢٩٥ ق / ٩٠٨ م).
وى به «وَزْدُول» از روستاهاى جرجان منسوب است. ذهبى او را حافظ ، ثقه و راستگو خواندها ست. (٢٠) از سرنوشت مسند او اطلاّعى در دست نيست.
٦٥- المسند اثر ابوالوليد محمّدبن عبدالله ازرقى (٢١) (د . ٢٩٧ ق/ ٩١٠ م).
درباره اين مسند و مؤلّفش آگاهى بيشترى به دست نيامد.
٦٦- المسند اثر ابو جعفر محمّد بن عبدالله بن سليمان حضرمى كوفى مشهور به «مُطَيَّن» (د . ٢٩٧ ق / ٩١٠ م).
طبرانى و ابوبكر اسماعيلى و ديگران از او روايت مىكنند. او را محدثى بزرگ و قابل اعتماد مىدانند. مُطَيَّن جز مسندْ آثار ديگرى هم داشته است. (٢٢) امروزه از مسند او نشانى در دست نيست.
٦٧- المسند از ابوجعفر احمدبن على اصفهانى معروف به «ابن جارود» (د . ٢٩٩ ق / ٩١١ م).
ابونعيم او را در حديث علاّمه، استوار و صحيح الكتابه خوانده است. (٢٣) از مسند او تاكنون نسخهاى شناخته نشده است.
٦٨- المسند از ابواسحاق ابراهيم بن يوسف رازى هِسِنجانى (د .٣٠١ ق/ ٩١٣ م).
اين محدّث به «هسنجان»، يكى از روستاهاى رى منسوب است. وى را ثقه و مأمون دانستهاند. گويند: مسند او از صد جزء افزون بوده؛ (٢٤) امّا تاكنون نسخهاى از آن به دست نيامدهاست.
٦٩- المسند از ابومحمّد عبداللَّه بن محمّد بربرى بغدادى معروف به «ابنناجيه» (د.٣٠١ ق/٩١٤م).
وى را ثقه شمردهاند. از ابن عبدالبر قرطبى كه مسند او را ديده، نقل كردهاند كه آن كتاب در ١٣٢ جزء بودهاست. (٢٥) ابن خير اشبيلى نيز مسند او را همين مقدار مىداند. از فهرست ابن خير بر مىآيد كه مسند ابن ناجيه، در سده ششم در اندلس كم و بيش رواج داشته است. (٢٦) گويا از اين مسند امروزه جز نام اثرى در دست نباشد.
٧٠- مسند على اثر ابوعبدالرحمناحمدبنعلىبن شُعَيْب نسايى (٢٧) (د.٣٠٣ ق / ٩١٥ م) ،
صاحب كتاب السنن يا المجتبى يكى از صحاح ششگانه معروف اهل سنّت. نسايى در خراسان، عراق، حجاز، مصر، شام و جزيره از استادان بسيارى حديث شنيد و دراين عرصه به مقام استادى رسيد. معروف است كه پيروان بنى اميّه نسايى را به خاطر طرفداريش از على (ع) شكنجه داده و كشتهاند. (٢٨) از همين رو برخى او را شهيد مىخوانند. (٢٩) محدّثان در مقام تخريج حديث از اين مسند با رمز «عس» به آن اشاره مىكنند. (٣٠) از مسند على گويا تاكنون نسخهاى شناخته نشده باشد.
٧١- المسند الكبير اثر ابو العبّاس حسن بن سفيان بن عامر شيبانى نَسَوى (٣١) (د . ٣٠٣ ق / ٩١٦ م).
وى يكى از محدّثان بلندآوازه است. رجال شناسان اهل سنّت جملگى او را ثقه مىدانند. (٣٢) حسن جز مسند، كتابى هم به نام اربعين دارد كه نسخه هايى از آن هماكنون موجود است. (٣٣) افزون بر آن، وى راوى پارهاى از آثار محدّثان پيش از خود نيز هست. چنانكه پاره هايى از مسند منسوب به ابن مبارك به روايت اين محدّث در كتابخانه ظاهريه شناخته شدهاست. (٣٤) از مسند حسن بن سفيان گويا تاكنون نسخهاى به دست نيامده باشد؛ امّا ابن حجر عسقلانى بخشهايى از آن را در اختيار داشته (٣٥) و در كتاب الاصابه مطالب بسيارى از آن برگرفته است. (٣٦)
٧٢- المسند از ابو يعقوب اسحاق بن ابراهيم بن نصر نيشابورى معروف به «بُشتى» (زنده به سال ٣٠٣ ق / ٩١٦ م). (٣٧)
از اين مسند جز نام اثرى در دست نيست.
٧٣- المسند از ابو محمّد عبداللَّه بن محمّد قرشى نيشابورى معروف به «ابنشيرويه» (٣٨) (د . ٣٠٥ ق/ ٩١٧ م).
ابن شيرويه از نگاه رجالشناسان اهل سنّت محدّثىثقه شمرده مىشود. (٣٩) از مسند او نسخهاى شناخته نشدهاست.
٧٤- المسند اثر ابومحمّد عبدالرحمن بن حسن بن موسى معروف به «ضرّاب» (د. ٣٠٧ ق / ٩١٩ م).
ابونعيم او را از محدّثان بزرگ و ثقه شمرده كه در كوفه و بغداد و واسط احاديث بسيار نوشته است. (٤٠) از سرنوشت مسند او آگاهى نداريم.
٧٥- المسند از ابومحمّد اسحاق بن ابراهيم بن اسماعيل بُسْتى (٤١) (د . ٣٠٧ ق/ ٩١٩ م).
بُستى محدّثى رحّال بوده است. (٤٢) از مسند او نشانى در دست نيست.
٧٦- المسند اثر ابوبكر محمّد بن هارون رويانى (د . ٣٠٧ ق / ٩١٩ م).
رويانى هم محدّث بوده وهم فقيه. او روزگارى دراز در مصر مىزيسته. (٤٣) ابن حجر عسقلانى بخشهايى از مسند او را در اختيار داشته (٤٤) و در كتاب الاصابه مطالبى را از آن برگرفته است. (٤٥) امروزه دستنوشته بخشهايى از مسند رويانى در كتابخانه ظاهريّه وجود دارد. همچنين گزيدهاى از اين مسند زيرنام المنتقى من المسند در آن كتابخانه نگهدارى مىشود. (٤٦)
٧٧- المسند الكبيراثر ابويَعْلى احمدبن على تَميمى مَوْصِلى (د. ٣٠٧ ق / ٩١٩ م). ٧٨- المسند الصغير از محدّث پيشگفته، درباره اين دو مسند در دنباله اين نوشتار به گونهاى گسترده سخن خواهيم گفت.
٧٩- المسند (٤٧) يا المسند الكبير (٤٨) يا المسند المعلَّل (٤٩) اثر ابوالعبّاس وليد بن أَبان اصفهانى (د. ٣١٠ ق/ ٩٢٢ م).
وى يكى از رحّالان بود. جز مسند تفسيرى هم بر قرآن نگاشته است. (٥٠) از سرنوشت مسند او خبرى در دست نيست.
٨٠- تهذيب الاثار و تفصيل معانى الثابتِ مِنَ الاَخبار اثر ابوجعفر محمّد بن جرير طبرى (٣١٠ ق / ٩٢٣ م)
مفّسر و تاريخ نگار بلند آوازه ايرانى. طبرى عرصه دانشهاى گوناگون از قبيل تفسير، تاريخ، حديث، نحو، اخلاق، رياضيات و پزشكى را در نورديده و در بيشتر اين زمينه ها آثارى از خويش برجاى نهاده. او در آغاز كار شافعى مذهب بود؛ امّا پس از گسترش دامنه مطالعاتش، مكتب فقهى ويژهاى را بنياد نهاد كه بعدها «جريريه» خوانده شد. آوازه طبرى بيشتر به خاطر دو كتاب تفسير و تاريخ اوست. (٥١) هر چند كه او دراين دو عرصه بنيانگذار نبودهاست. امّا تهذيب الاثار او مجموعه ناتمامى است كه مسندهاى عشره مبشَّره و اهل بيت و بخشى از مسند ابن عبّاس را در آن فراهم آورده و پيش از آنكه آن را به سرانجام رساند، در گذشته است. دراين كتاب كه در نوع خود بىنظير است، هر حديث مسندى همراه شده با انبوهى از روايات مرسل، موقوف، مقطوع و منقطع. وى از رهگذر اين كار، درستى آن حديث را اثبات و كاستيهايش را تدارك مىكند و طرق آن را بيان مىدارد وسپس پيامدهاى فقهى و اخلاقى آن را روشن مىسازد واختلاف دانشمندان و دلايل هر يك را گزارش مىكند و واژه هاى نامأنوس آ ن را شرح مىدهد. (٥٢) به نظر مىرسد اگر اين كتاب به پايان مىرسيد، به دانشنامه بزرگى در موضوع خود بدل مىگشت.
درباره سرنوشت تهذيب الآثار، بايد دانست كه بخشهايى از آن در برخى از كتابخانه هاى استانبول يافت شدهاست. (٥٣) گفتنى است كه در برخى نوشته ها از مسندفاطمه (ع) تاليف محمّد بن جرير طبرى نام بردهاند. (٥٤) نگارنده احتمال مىدهد، مسند فاطمه (ع) پارهاى از همين تهذيب الاثار باشد؛ نه يك اثر مستقل و علىحدّه. همچنين بعيد به نظر نمىرسد كه مسند فاطمهاز همنام وى؛ يعنى «ابن جرير امامى» باشد.
٨١- الجامع المسند از ابو حفص عمربن محمّد بن بُجَيْر هَمَدانى سمرقندى بُجَيرى (د . ٣١١ ق / ٩٢٣ م).
او يكى از محدّثان ماوراء النهر است كه به خاطر كتاب الجامع الصحيح و تفسير خود تا اندازهاى معروف گشتهاست. ذهبى او را صدوق (راستگو) مىخواند. (٥٥) از الجامع المسند و ويژگيهايش چندان آگاهيى در اختيار نداريم. همين مقدار مىدانيم كه گفتهاند: نسخهاى از آن در كتابخانه ظاهريه وجود دارد. (٥٦)
٨٢- المسند الكبير از ابوقريش محمّد بن جمعه قُهِسْتانى اصم (د . ٣١٣ ق / ٩٢٥ م).
خطيب بغدادى او را ضابط ، حافظ ، متقن، پرسفر و كثير السّماع خوانده است. (٥٧) ابو قريش آثار ديگرى هم داشته است. (٥٨) از اين مسند جزنامْ اثرى در دست نيست.
٨٣- المسند از ابو محمّد عبداللَّه بن زيدان بن بريد بجلى كوفى (د . ٣١٣ ق / ٩٢٥ م).
از اين مسند گزيدهاى زير نام مِنْ مسند ابن زيدان به خط خوش و خواناى عبدالغنى مَقْدِسى در كتابخانه ظاهريه وجود دارد. اين گزيده توسّط احمدبن محمّد سِلَفى اصفهانى (د. ٥٧٦ ق) فراهم آمده است. (٥٩)
٨٤- المسند از ابوعبداللَّه محمّد بن عقيل بلخى (د . ٣١٦ ق / ٩٢٨ م).
وى عالم و محدّث شهر بلخ در زمان خود بود. او آثار ديگرى هم دارد. از جمله كتابى در تاريخ بلخ نگاشته است. (٦٠) از مسند او گويا نسخهاى شناخته نشده باشد.
٨٥- المسنداثر ابوبكر عبداللَّه بن ابى داوود سليمان بن اشعث اَزْدىِ سَجِستانى (٦١) (د . ٣١٦ ق / ٩٢٩ م).
وى صاحب كتاب معروف المصاحف و فرزند محدّث بلند آوازه ابو داوود سجستانى است. گفتهاند: از آنجا كه تيزهوش بود، از ده سالگى به تشويق پدرش شنيدن حديث را آغاز كرد. (٦٢) آنگاه پدرش او را با خود به سفر برد تا خاور و باختر را بگردد و از محدّثان بزرگ عصر خود حديث بشنود. (٦٣) وى سرانجام در بغداد سكونت گزيد. گويند: ابن ابىداوود بيش از پدرش حديث در سينه داشت. (٦٤) افزون برآن، وى بر تفسير و قرائت قرآن هم آگاه بود. (٦٥) رجالشناسان اهل سنّت درباره پسر ابو داوود هم سخن نيستند. دارقطنى او را ثقه؛ امّا پرخطا دانسته. پدرش او را دروغگو خوانده و بسيارى داورى پدرش را درباره او پسنديدهاند، امّا ذهبى اين سخن ابو داوود را تأويل مىكند و مىگويد: «مقصود اين است كه او در سخن خود دروغگوست نه در حديث نبوى (ص)» و سرانجام نتيجه مىگيرد كه ابن ابى داوود حافظى ثقه است. (٦٦) درباره مسند او گفتنى است كه گويا تاكنون نسخهشناسان نسخهاى كامل از مسند او را نيافته باشند. امّا پارهاى از مسند او زير نام مسند عايشه در كتابخانه ظاهريه يافت شدهاست. (٦٧) همچنين بايد افزود، ابن حجر در كتاب الاصابه از كتابى از ابن ابى داوود به نام مسند الانصار نام مىبرد. (٦٨) احتمال دارد مسند الانصار هم بخشى از همان مسند او باشد.
٨٦- المسند اثر ابوالقاسم عبدالله بن محمّد بن عبدالعزيز بغوى معروف به «ابنبنت منيع» (٦٩) (د . ٣١٧ ق/ ٩٢٩ م).
وى از بيش از سيصد تن استاد حديث شنيده. احمدبن حنبل و علىبن مدينى نامآورترين استادان او هستند. قطيعى، ابن شاهين و دارقطنى از او روايت كردهاند. خطيب بغدادى او را ثقه، استوار، پر روايت، فهيم و آگاه (٧٠) شمرده و دارقطنى وى را ثقه، استوار و كم لغزش خوانده است. در عين حال، برخى براو خرده گرفته و حتّى او را به دزدى حديث متهّم كردهاند. امّا ذهبى سخن خرده گيرندگان را نمىپذيرد و مىگويد: اين مرد بىگفتگو ثقه و سزاوار اعتماد است. (٧١) درباره مسند ابن بنت منيع آگاهى چندانى در اختيار ما نيست. تنها يك مجموعه كوچك زير نام مسند الحِبّ بن الحِبّ اسامة بن زيد در كتابخانه ظاهريه يافت شده كه به اين محدّث منسوب است. (٧٢) چنانچه اين نسبت درست باشد، شايد بتوان اين مجموعه را پارهاى از همان مسند او دانست. گفتنى است كه سزگين اين نسخه را به كس ديگرى به نام «ابوالقاسم يزيد بن بنت احمد بن منيع» نسبت داده؛ امّا به نظر مىرسد دراين كار دچار لغزش شده باشد. (٧٣)
٨٧- المسند از ابو محمّد يحيى بن محمّد بن صاعِد هاشمى بغدادى معروف به «ابن صاعد» (٧٤) (د . ٣١٨ ق / ٩٣٠ م).
وى يكى ا ز محدّثان معروف بغداد است. دارقطنى او را ثقه، استوار و حافظ دانسته و از او حديث نقل كردهاست. برخى او را در فهم و حفظ حديث از ابن ابىداوود برتر دانستهاند. (٧٥) در كتابخانه ظاهريه مجموعه حديثى از ابن صاعد وجود دارد زير نام مسند ابى بكر الصّديق. (٧٦) احتمالاً اين همان مسند او يا بخشى از آن باشد.
٨٨- المسند اثر ابوعمر محمدبن يوسف مالكى (د . ٣٢٠ ق / ٩٣٢ م).
ابوعمر سالها در بغداد و اطراف آن عهدهدار قضاوت بود. وى يكى از آگاهان به حديث است كه مسند بزرگى تاليف كرده و بيشتر آن را بر مردم خوانده است. گويند: او در خردمندى و بردبارى زبانزد مردمان بودهاست. (٧٧) از مسند او تاكنون نسخهاى شناخته نشدهاست.
٨٩- المسند منسوب به ابوالعبّاس محمدبن عبدالرحمن دغولى شافعى (٧٨) (د .٣٢٥ ق / ٩٣٧ م).
دغولى از مردم سرخس و يكى از فقيهان و حافظان حديث در خراسان بوده است. (٧٩) از سرنوشت مسند او نشانى دردست نيست.
٩٠- المسند از ابو محمّد عبدالرّحمن بن ابى حاتم محمدبن ادريس تميمى حنظلى رازى (د . ٣٢٧ ق/ ٩٣٨ م).
ابن ابى حاتم يكى از محدّثان و رجالشناسان بلندآوازه است. پدرش كه خود مردى دانشمند بود، او را به همراه خويش به سفرهاى علمى برد و در نتيجه توانست از حديث شناسان بزرگو كهنسال، حديث بشنود. او دانش جرح و تعديل را از پدرش و ابوزرعه رازى فرا گرفت. افزون برآن، او به فقه و قراآت هم آگاه بود. (٨٠) ابن ابى حاتم آثار بسيارى دارد. نامآورترين كتاب او الجرحوالتعديل است كه آن را بر اساس التاريخ الكبير بخارى نوشته و لغزشهاى او را روشن ساخته است. (٨١) از مسند او كه مجموعه بزرگى در حدود هزار جزء ب (٨٢)وده، (٨٣) گويا نسخهاى به دست نيامده باشد.
٩١- المسند از ابوعبداللَّه محمّد بن مَخْلَد دُورِى عطّار (٨٤) (د . ٣٣١ ق / ٩٤٣ م).
ابن مخلد در بغداد مىزيسته. دارقطنى و خطيب بغدادى ديانت، مقام علمى، وثاقت و سختكوشى او را در طلبدانش گواهى كردهاند. (٨٥) به وى آثار متعددّى را نسبت مىدهند. پارهاى از اين آثار به صورت دستنوشته در گوشه و كنار گيتى يافت مىشود. (٨٦) امّا از مسند او كه كتاب بزرگى هم بوده، (٨٧) نشانى به دست نيامده است.
٩٢- المسند الكبير اثر ابوسعيد هيثم بن كُلَيْب چاچى (٨٨) (د . ٣٣٥ ق / ٩٤٦ م).
ريشه و تبار هيثم از مرو بود؛ امّا به بخارا كوچيد و در سمرقند در گذشت. (٨٩) درباره سرنوشت مسندش بايد دانست، ابن حجر بخشى از آن را در اختيار د (٩٠)اشته (٩١) و بخشهاى چشمگيرى از آن نيز به خط حافظ ضياء الدين مَقْدِسى يافت شده و در كتابخانه ظاهريه نگهدارى مىشود. (٩٢)
٩٣- المسنداثر ابوالحسن علىبن محمّد نيشابورى معروف به «ابن حَمْشَاد» (د . ٣٣٨ ق / ٩٥٠ م).
وى يكى از محدّثان صاحب تأليف است. گويند: مسند او در چهار صد جزء بوده؛ (٩٣) امّا گويا از آن نسخهاى يافت نشده باشد.
٩٤- المسند از ابوالحسن احمدبن عبيد بصرى صفّار (د . ٣٤١ ق/ ٩٥٢ م).
دارقطنى او را ثقه مىداند و از او روايت مىكند. وى يك كتاب سنن هم داشته. ابوبكر بيهقى در سنن خود از آن كتاب بسيار نقل مىكند. (٩٤) از سرنوشت مسند او آگاهيى در اختيار مانيست.
٩٥- مسند عمر بن خَطّاب از ابوبكر احمد بن سلمان (يا سليمان) بغدادى معروف به «نَجّاد حنبلى» (٩٥) (د . ٣٤٨ ق / ٩٥٩ م).
نجّاد از ابو داوود سجستانى و ديگران حديث نقل مىكند و متقابلاً دار قطنى، حاكم نيشابورى، ابوبكر قطيعى، ابنمنده و ابن شاهين از او روايت كردهاند. او از نگاه همفكرانش محدّثى راستگو و قابل اعتماد به شمار مىآيد. گويند: كتاب بزرگ و مرتّبى درباره سنن و كتابهايى ديگر در فقه تاليف كردهاست. (٩٦) از مسند ياد شده نسخهاى در كتابخانه ظاهريه وجود دارد. (٩٧)
٩٦- المسند الكبير (٩٨) يا مسند المُقلّين (٩٩) از ابومحمّد دَعْلَج بن احمدبن دعلج بغدادى سجستانى (د . ٣٥١ ق/ ٩٦٢ م).
وى در خراسان، رى، بغداد، بصره، كوفه، مكّه و ديگر شهرها به شنيدن حديث پرداخت. مدّتى مجاور خانه خدا شد و پس از آن در بغداد سكونت گزيد. دعلج ثروتمند و سخىّ بود و همواره از ثروت خويش بر محدّثان و دانشمندان بذل و بخشش مىكرد. وى را در دانش اندوزى و روايت حديث به دريايى همانند كردهاند. دار قطنى و حاكم و ديگران از او حديث نقل مىكنند. گويند: دارقطنى دستياروى در تأليف اين مسند بودهاست. (١٠٠) در برخى از منابع متأخّر آمده: «دعلج معتزلى بود و بر وفق مذهب امام ابو حنيفه فتوا مىداد». (١٠١) ولى داورى درباره اين گفته به بررسى بيشترى نياز دارد. برخى معتقدند مسند كبير و مسند مقلّين دو اثر جداگانه بوده؛ (١٠٢) امّا نگارنده احتمال مىدهد مسند مقلّين پارهاى از همان مسند كبير او باشد. از مسند المقلّين گزيدهاى در كتابخانه ظاهريه وجود دارد. (١٠٣) گفتنى است كه مقصود از مسند المقلّين مسند آن دسته از اصحابى است كه روايت آنان از پيامبر (ص) اندك است.
٩٧- المسند اثر ابو اسحاق ابراهيم بن محمّد معروف به «ابن عُماره» (د . ٣٥٣ ق / ٩٦٤ م).
وى از مردم اصفهان بود. ابونعيم او را در حفظ يگانه زمانش دانسته واز او روايت مىكند. (١٠٤) از مسند او نسخهاى شناخته نشدهاست.
٩٨- مسند رامهرمزى، كاتب چلبى تنها از اين مسند نام برده و شرحى برآن نيفزوده است. (١٠٥) نگارنده احتمال مىدهد، اين مسند اثر ابومحمّد حسن بن عبدالرّحمن بن خلاّد رامهرمزى (در گذشته در حدود ٣٦٠ ق / ٩٧٠ م)
باشد. وى محدّث، اديب و قاضى بود. معروف است كه او نخستين كسى است كه مسايل مصطلح الحديث را در يك كتاب به نام المحدّث الفاصل بين الراوى و الواعى فراهم آورد. (١٠٦)
٩٩- مسند الشاميين از ابوالقاسم سليمان بن احمد لَخْمى طَبَرانى (د . ٣٦٠ ق/ ٩٧١ م).
طَبَرانى محدّثى پر تاليف و بلند آوازه است. او در خلال مسافرتهاى علمىاش كه نزديك به سىسال به درازا كشيد، از بيش از هزار استاد حديث شنيد. طبرانى در سال ٢٩٠ ق. براى دومين بار كه به اصفهان آمد، در همان جا اقامت گزيد و در همان جا درگذشت. (١٠٧) افراد بسيارى از او روايت كردهاند. در ميان راويان او نام چند تن از استادانش نيز به چشم مىخورد. (١٠٨) شهرت طبرانى بيشتر به خاطر معجمهاى سهگانه كبير، اوسط و صغيرِ اوست. گفتنى است كه كتاب المعجمالكبيراو نيز در واقع يك كتاب مسند است. برخى از دانشمندان در لابهلاى نوشته هاى خود از مسند الشاميين او نام برده و بدان استناد كردهاند. (١٠٩)
١٠٠- مسند ابى هريره (١١٠) از محدّث پيشگفته كه جز نام آگاهى ديگرى از آن در اختيار نداريم.
افزون بر آنچه گفته شد، ابن منده در ضمن بر شمردن آثار طبرانى از چند مسند ديگر از او نام برده كه خود بيشتر آنها را نديده است. آن مسندها عبارتند از: مسند العشره در ٣٠ جزء، مسند عائشه، مسند ابىذر در دو جزء، مسند ابنجحاده، مسند عُمارةبن غزيّه و طلحة بن مصرف، مسندالعبادله كه به گفته وى مجموعه بزرگى بوده و چند مسند ديگر. (١١١)
١٠١- المسند از ابوبكر محمّد بن معاويه قرشى معروف به «ابن احمر» (در گذشته در حدود سال ٣٦٥ ق/ ٩٧٥ م).
ابن احمر محدّثى اندلسى و از تبارهشامبن عبدالملك اموى است. او شاگرد نسايى و نخستين كسى است كه سنن او را به اندلس برد وآن را روايت كرد و در آنجا منتشر ساخت. ابن احمر را محدّثى ثقه، پر روايت و بزرگوار مىدانند. (١١٢) در مسند ابن احمر از ٣١٣ تن صحابى مرد و ٤٣ تن صحابى زن حديث روايت شده. گويند: در اين مسند ٤٠٣٣ حديث مسند وجود دارد. از فهرست «ابن خير» دانسته مىشود كه مسند ابن احمر در سده ششم در اندلس رواج داشته است. (١١٣)
١٠٢- المسندالاكبر يا المسند الكبير از ابوعلى حسين بن محمّد ماسَرْجِسِى نيشابورى (د . ٣٦٥ ق / ٩٧٦ م).
او زمان زيادى در مصر زيسته و آثار بسيارى فراهم ساخته است. گويند: مسند كبير خود را كه همراه با بيان بيماريها و كاستيهاى احاديث بوده، در هزار و سيصد جزء تاليف كردهاست. ذهبى گويد: به نظر من در اسلام مسندى بزرگتر از آن تاليف نشده. تنها مسندابى بكر در اين مسند به خطّ مولّف، همراه با بيان علل و شواهدش مشتمل بر چند ده جزء بودهاست. (١١٤) با اين حال گويا تا كنون نسخهاى از آن شناخته نشده باشد!
١٠٣- مسندالعَشَرَهاز ابوبكر احمدبن جعفر بن حمدان قطيعى (١١٥) (د . ٣٦٨ ق/ ٩٧٩ م).
شهرت قطيعى بيشتر به خاطر روايت مسند و ديگر آثار احمدبن حنبل از عبدالله پسر احمد است. بنابراين، چون به هنگام سخن درباره راويان مسند احمد از او سخن خواهيم گفت، در اين جا درباره او چيزى نمىگوييم. ظاهراً دستنوشته بخشى از مسند العشرة در برخى كتابخانه هاى استانبول موجود باشد. (١١٦)
١٠٤- المسند اثر ابوسعيد حسين بن محمّد زعفرانى (د . ٣٦٩ ق/ ٩٨٠ م).
زعفرانى از مردم اصفهان است. ابو نعيم در كثرت حديث او را بُنْدار آن شهر خوانده و آگاه واستوارش دانسته است. زعفرانى را جز مسند آثار ديگرى نيز هست. (١١٧) از سرنوشت مسند او اطلاعى نداريم.
١٠٥- مسند عمر (١١٨) از ابوبكر احمدبن ابراهيم اسماعيلى جرجانى (د . ٣٧١ ق/ ٩٨١ م).
اسماعيلى پيشواى شافعيان در شهر و سرزمين خويش بود. معاصرانش جملگى وى را يكى از محدّثان بزرگ روزگار خود مىدانند. معروفترين اثر اسماعيلى مستخرجى است كه بر صحيح بخارى نگاشته است. يكى از معاصران او افسوس مىخورد كه چرا محدّثِ زبردست و دانشمند و ژرف انديشى چون او، خود را به كتاب بخارى مقيّد سازد وبه ويرايش و تنقيح آن قانع شود. (١١٩) از مسند ياد شده، گويا نسخهاى يافت نشده باشد.
١٠٦- المسند از ابواسحاق ابراهيم بن نصر رازى (در گذشته در حدود ٣٨٥ ق/ ٩٩٥ م).
گويند: مؤلّفْ اين مسند را در سىواند جزء فراهم آوردهاست. (١٢٠) درباره اين مسند و مولّفش بيش از اين اطلاّعاتى به دست نيامد.
١٠٧- المسند (١٢١) از ابوالفضل جعفربن فضل معروف به «ابن فرات» و «ابن حِنْزابَه» (د . ٣٩١ ق / ١٠٠١ م).
وى از مردم بغداد است كه به مصر رفته و از سوى اِخشيديان مدّتى سمت وزارت داشتهاست. ابن حنزابه دولتمردى نيكوكار، دانشمند و دوستدار حديث بودهاست. گويند: چون وى آهنگ تاليف مسند كرد، دار قطنى به مصر رفت و در تاليف مسند او را يارى داد و از اين راه پول بسيار به دست آورد. (١٢٢) به گفته ذهبى، ابن طاهر مَقْدسى پاره هايى از مسند او را ديده است. (١٢٣)
١٠٨- المسند (١٢٤) از ابوالحسين محمّدبن احمد غسّانى صيداوى معروف به «ابنجُمَيْع» (د .٤٠٢ ق/ ١٠١٢م).
وى براى كسب دانش و شنيدن حديث شهرهاى شام، عراق، مصر، حجاز و ايران را زير پا نهاد. (١٢٥) ابن جُميع اثرى دارد به نام معجم الشيوخ. او دراين معجم استادانى را كه از آنان حديث شنيده، نام مىبرد و شرح حال آنان را ياد مىكند. گلدزيهر اين معجم را همان مسند ابن جُميع دانسته و اين ظاهراً درست نباشد. (١٢٦) چه اينكه در پارهاى از منابع، هم معجم و هم مسند را از آثار او دانستهاند. (١٢٧) از مسند منسوب به «ابن جميع» نشانى در دست نيست.
١٠٩- مسند المُقِلّين من الامراء و السلاطين از ابوالقاسم تمّام بن محمّد رازى دمشقى (د . ٤١٤ ق/ ١٠٢٣ م).
وى از حديث و احوال راويان آگاه و از نگاه رجالشناسان اهل سنّت محدّثى ثقه بود. (١٢٨) تمّام در حديث تأليفاتى دارد. از مسند المقلّينِ او دستنوشته هايى در دمشق، قاهره و چستربيتى وجود دارد. (١٢٩)
آشنايى اجمالى با مسندهايى كه به مؤلّفان خود منسوبند (٣)
١١٠- مسند اميرالمؤمنين أبى الحسن علىبن ابىطالب از ابومحمّد عفيف الدّين عبدالرّحمن بن عثمان تميمى دمشقى (د . ٤٢٠ ق/ ١٠٢٩ م).
وى را محدّثى ثقه به شمار آوردهاند. از اين مسند نسخهاى در كتابخانه ظاهريه نگهدارى مىشود. (١)
١١١- المسنداز ابوبكر احمدبن محمّد بن احمد بَرْقانى خوارزمى (د . ٤٢٥ ق / ١٠٣٤ م).
خوارزمى ابتدا در خوارزم و بغداد و سپس در جرجان، اسفراين، نيشابور و هرات حديث آموخت. سرانجام در بغداد سكونت گزيد و به آموزش و نشر حديث پرداخت. خطيب بغدادى او را ثقه، پارسا، استوار، خوش فهم، حافظ قرآن و آگاه به احكام فقه، بهرهمند از دانش عربيّت، كثيرالحديث و... مىداند. (٢) در مسند خوارزمى احاديثى درج شده كه در صحيح بخارى و مسلم موجود است. (٣) در عين حال، شاه ولى اللَّه دهلوى براين باور است كه ميان صحيح بخارى و مسلم از يك سو و مسند خوارزمى از سوى ديگر فرقى هست به پهناى خاور و باختر. (٤) دانشمند ياد شده در دستهبندى خود از كتابهاى حديث اهل سنّت، مسند مزبور را از حيث اهميّت در رده چهارم قرار مىدهد. (٥) از مسند خوارزمى نسخهاى در كتابخانه آصفيه در حيدر آباد شناخته شدهاست. (٦)
١١٢- الجمع بين الصحيحين اثر ابوعبداللَّه محمد بن فَتُّوح حُمَيْدى اندلسى (د . ٤٤٨ ق/ ١٠٩٥ م).
حميدى پيرو مذهب ظاهرى و شاگرد ويار ابن حزم بود. او در اندلس، مصر، شام و عراق دانش آموخت و در بغداد ساكن گشت. ابن ماكولا او را به پاكى، عفّت، پارسايى و دانش دوستى ستوده است. از وى آثار بسيارى بر جاى مانده. (٧) او در كتاب يادشده، احاديث صحيح بخارى و مسلم را به روش مسندها مرتّب ساختهاست. (٨) گويند: او برمندرجات آن دو كتاب مطالبى افزوده؛ امّا ميان سخنان خود و مندرجات آن كتابها نشانه يا مرزى قرار نداده وبا اين كار انتقادهايى را نسبت به خود برانگيختهاست. (٩) بخشهايى از كتاب مزبور به صورت دستنوشته در كتابخانه ظاهريه يافت شده است. (١٠)
١١٣- مسند ابى بكر على شرط الشيخين (١١) از ابوبكر احمد بن على مشهور به «خطيب بغدادى» (د . ٤٦٣ ق/ ١٠٧٢ م)،
حديث شناس، تاريخدان و نويسنده كتاب معروف تاريخ بغداد. خطيب آثار بسيارى دارد كه برخى از آنها چاپ شدهاست. در فهرست تاليفات او از مسندهاى ديگرى نيز نام مىبرند. (١٢) امّا از سرنوشت اين مسندها آگاهيى در دست نيست.
١١٤- جامع المسانيد (١٣) يا جامعالمسانيد و الالقاب (١٤) يا جامع المسانيد باَلْخَصِ الاسانيد (١٥) از ابوالفرج عبدالرحمن بن على قرشى بغدادى معروف به «ابن جوزى» (د. ٥٩٧ ق / ١٢٠١ م)
واعظ ، مفسّر، حديثشناس و تاريخنگار حنبلى. وى آثار بسيارى از خود برجاى نهاده كه نامآورترين آنها، يكى المنتظم است؛ ديگرى تلبيس ابليس كه آن را به فارسى هم برگرداندهاند. جامعالمسانيداو كه كتابى بزرگ است، تاكنون چاپ نشده؛ امّا ظاهراً جزء نخست آن در قاهره در دارالكتب المصريه موجود است. (١٦) ابن جوزى در كتاب مزبور، احاديث صحيح بخارى و مسلم، جامع ترمذى و مسند احمد را فراهم آورده (١٧) و آن احاديث را بر محور نامهاى صحابه و به ترتيب حروف الفباى نام آنان دسته بندى كرده (١٨) و يك سده پس از او دانشمندى به نام ابوالعبّاس احمدبن عبداللّه معروف به محبّ طبرى (د . ٦٩٤ ق) كتاب مورد بحث را براساس موضوع مرتبّ ساخته است. (١٩) گفتنى است كه ابوالبقاء عُكْبَرى (د.٦١٦ ق) نحوى و فقيه حنبلى كتابى دارد به نام اعراب الحديث النبوى. اين اثر كه از كتابهاى نادرى است كه در زمينه اعراب احاديث پديد آمده و مىتوان گفت در نوع خود كمنظير است، بر پايه جامع المسانيد ابن جوزى وبه ترتيب عناوين صحابه نوشته شدهاست. به عقيده مؤلّفِ اين كتاب، جامع المسانيد ابن جوزى كاملترين و فراگيرترين مسندهاست. (٢٠)
١١٥- المسند من عواليه اثر ابومحمّد عبدالغنى بن عبدالواحد مَقْدِسى دمشقى (د . ٦٠٠ ق / ١٢٠٣ م)
از دانشمندان حنبلى و صاحب تاليفات بسيار. وى در دمشق، بغداد، موصل، همدان، اصفهان و مصر دانشآموخت. عبدالغنى متون دينى را درباره صفات خداوند چنان ظاهر گرايانه تفسير مىكرد كه فقيهان برآشفتند و ريختن خونش را روا دانستند. در نتيجه، از دمشق به مصر گريخت وتا گاهِ مردن در آن جا در گمنامى بزيست. (٢١) از كتاب يادشده، دستنوشتهاى در كتابخانه ظاهريه وجود دارد؛ (٢٢) امّا محتواى آن برما پوشيدهاست.
١١٦- مسند فضالة بن عُبيد اثر ابوعبداللَّه ضياءالدين محمّد بن عبدالواحد مَقْدِسىصالحى (٢٣) (د. ٦٤٣ق / ١٢٤٥م).
وى در دمشق، مصر، بغداد، اصفهان، همدان، نيشابور، هرات و مرو از محدّثان زمان خويش حديث فراگرفت. معاصرانش دانش ومنش او راستودهاند. (٢٤) از چند وچون اين مسند آگاهيى در اختيار نگارنده نيست.
١١٧- القمر المنير فى المسند الكبير (٢٥) اثر ابوعبداللَّه محّب الدّين محمّد بن محمود معروف به «ابن نجّار» (د . ٦٤٣ ق / ١٢٤٥ م).
وى محدّث ، رجال شناس، تاريخ نگار و اديبى شافعى از مردم بغداد بود. او در جستجوى دانش طى ٢٧ سال شرق و غرب جهان اسلام را در نورديد و از سه هزار استاد بهره جست. ديانت، پارسايى، گستردگى روايت و نيروى فهم او مورد تأييد بسيارى از دانشمندان قرار گرفته است. ابننجّار آثار بسيار دارد. معروفترين اثر او ذيل تاريخ بغداد است كه تكملهاى است بر تاريخ بغداد اثر خطيب بغدادى. او در القمر المنير مرويات هر صحابى را يكجا گزارش مىكند. (٢٦) از كتاب مزبور تاكنون نسخهاى يافت نشدهاست.
١١٨- المسند از ابوحفص ناصرالدّين عمربن عبدالمنعم طائى دمشقى (د . ٦٩٨ ق/ ١٢٩٩ م).
گويند: اين مسند در ٩٣ جزء بوده است. (٢٧) درباره اين مسند آگاهى بيشترى در اختيار نگارنده نيست.
١١٩- جامع المسانيد والسنن الهادى لِاَقْوَمِ سُنَن از عماد الدين ابوالفداء اسماعيل بن عمربن كثير قرشى دمشقى شافعى معروف به «ابن كثير» (د . ٧٧٤ ق / ١٣٧٣ م).
ابن كثير در آباديى از توابع دمشق زاده شد وبا برادرش به دمشق كوچيد و در جستجوى دانش مسافرتها كرد و سرانجام در دمشق زندگى را بدرود گفت. او شاگرد و داماد حافظ ابوالحجّاج يوسف مِزّى است. (٢٨) ابن كثير در شنيدن پارهاى از آثار گذشتگان با استاد خود شمس الدين ذهبى همدرس بودهاست. وى آثار بسيارى از خود برجاى نهاده كه برخى از آنها در حيات مؤلّف در ميان اهل دانش معروف بوده. (٢٩) نام آورترين آثار او يكى تفسير قرآن و ديگرى البداية و النهاية است كه هر دو چاپ شده. امّا ويژگيهاى كتاب جامع المسانيد او كه اخيراً به كوشش دكتر عبدالمعطى امين قلعجى تصحيح، تكميل و چاپ شده، اجمالاً به شرح زير است:
الف - دراين كتاب كه مسند بزرگى است، احاديث صحاح ششگانه و مسندهاى احمد، بزّار، ابى يعلى و معجم كبير طبرانى به روش مسانيد فراهم آمده است. وى دراين كتاب مسانيدِ صحابه را براساس حروف الفباى نام آنان (آبى اللّحم، أبان، ابراهيم) مرتّب كرده و چنانچه در حديثى به سستى يا ضعفى برخورده، آن ضعف را روشن ساخته است. (٣٠)
ابن جزرى درباره تأليف اين كتاب مىنويسد:
«ابوبكر محمدبن عبدالله بن محبّ صامت مسند احمد را به ترتيب الفبايى نا م صحابه مرتّب ساخته و راويان را هم به همين روش بسان ترتيب كتابهاى اطراف مرتّب كرده ودر اين راه رنج فراوان برده. سپس... ابن كثير اين كتاب مرتّب را از مؤلّفش گرفته و احاديث كتابهاى ششگانه و معجم كبير طبرانى و مسند بزّار و مسند ابى يعلىرا بدان افزوده و خود را به تلاش بسيار واداشته... و در نتيجه كتابى پديد آورده كه در گيتى بىمانند است». (٣١)
ب - گويا هدف ابن كثير از تاليف كتاب مورد بحث ادامه و تكميل و تدارك كاستيهاى كار استادش حافظ مزّى در تاليف تحفةالاشراف بمعرفة الاطراف بودهاست. (٣٢)
ج - از آن جا كه مؤلّف در خزان زندگانيش نابينا شده، نتوانسته تاليف جامع المسانيد را به پايان رساند. (٣٣) افزون برآن، با گذشت زمان پاره هايى از آن كتاب گم شده يا از ميان رفته است. بنابراين نسخه هاى موجود، مسانيد چند تن از صحابه راندارد. بدين شرح: مسند خلفاى چهارگانه، مسند جابربن عبداللَّه، مسند عبداللَّه بن عبّاس، مسند عايشه، مسند ابوسعيد خدرى، مسند عبدالله بن عمروبن عاص، بخشهايى از مسند انسبن مالك وابوهريره. (٣٤) از همين رو مصحّح آستين همّت را بالازده وبه همان روش ابن كثير، به تكميل كار او پرداخته است. بنابراين، حدود هفده جلد از كل كتاب تاليف «عبدالمعطى امين قلعجى» است. (٣٥)
د - ابن كثير ابتدا احاديث صحابه كم روايت (مُقلّين) را آورده و سپس به تأليف مسانيد صحابه پر روايت (مُكثرين) پرداخته است. گفتنى است كه صحابى پر روايت نزد او كسى است كه احاديثش از هزار افزون باشد. بااين حال، او ابوبكر را با آنكه شمار احاديثش ١٢٨ فقره است، در شمار صحابيان پر روايت وابوذر را كه احاديثش از دويست افزون است، در ميان صحابه كم روايت مىآورد. (٣٦)
ه - در پارهاى موارد برحسب اتفاق و برخلاف قاعدهاى كه پيش گرفته، از مسند طيالسى و مستدرك حاكم و... نيز حديث نقل مىكند. (٣٧)
و - ابن كثير در اين كتاب منهاى صحابه پرروايت، مرويات ٢٧٠٢ صحابى را آورده و شمار احاديث كتاب مزبور در شكل نهايى آن و همراه با مكرّرها از چهلهزار افزون است. (٣٨)
١٢٠- مسند الفاروق اميرالمؤمنين ابى حفص عمربن خطاب و اقواله على ابواب العلم از همان ابن كثير دمشقى.
ابن كثير در اين كتاب مرويات عمر را برپايه موضوع دستهبندى كردهاست. اين كتاب كه دستنوشتهاى از آن به خط مؤلّف در دارالكتب المصريّه وجود دارد، (٣٩) اخيراً به كوشش عبدالمعطى امين قلعجى به چاپ رسيده است.
١٢١- المسند الصحيح الحسن من احاديث السلطان ابى الحسناثر شمسالدّين ابوعبدالله محمّد بن احمد بن مرزوق تِلِمْسانى (٤٠) (د . ٧٨١ ق/ ١٣٨٠ م).
وى فقيهى سخنور از مردم تِلِمْسان بود كه مدّتى در مصر زيسته و از خود آثارى برجاى نهاده است. (٤١) نگارنده درباره چند و چون كتاب يادشده، اطلاعاتى در اختيار ندارد. به گفته زركلى، گزيدهاى از آن كتاب در حدود ٢٤ صفحه همراه با ترجمه آن به زبان فرانسه منتشر شده و از اصل كتاب هم نسخهاى در كتابخانه اسكوريال موجود است. (٤٢)
١٢٢- مسند القراآت اثر اسماعيل بن اسحاق اَزْدى (٤٣) (د . ٨٢٠ ق / ١٤١٧ م).
نگارنده درباره اين اثر و نويسندهاش آگاهى بيشترى در اختيار ندارد.
١٢٣- مسندُ الصَّحابةِ الذّينَ ماتوا فى زمانِ النبى (ص) اثر جلال الدين سيوطى (د. ٩١١ ه / ١٥٠٥ م).
درباره اين مسند در دنباله اين نوشتار در بخشى جداگانه سخن خواهيم گفت.
همچنين بخش افعال از جمع الجوامع سيوطى براساس مسانيد صحابه تنظيم شدهاست. با اين بخش هم در دنباله ايننوشتار آشنا خواهيم شد.
١٢٤- المسند الجامع تاليف دكتر بشّار عوّاد معروف (معاصر)، با همكارى سيّد ابوالمعاطى محمّد نورى، احمد عبدالرزّاق عيد، اَيْمَن ابراهيم زاملى و محمود محمّد خليل،
درباره اين مسند دريك بخش جداگانه سخن خواهيم گفت.
١٢٥- مسند الشّاميين اثر ابوزرعه (؟). در كشف الظنون در پى نام ابوزرعه در داخل گيومه افزودهاند: «شايد وى عبدالرحمن اوزاعى در گذشته به سال ١٥٧ هجرى باشد». (٤٤)
امّا نگارنده احتمال مىدهد اين مسند اثر محدّث شام ابوزرعه عبدالرحمّن بن عمرو دمشقى (د . ٢٨١ ق / ٨٩٥ م) باشد. از اين ابوزرعه، طحاوى و طبرانى و ديگران روايت مىكنند و ابوحاتم او را راستگو مىداند. (٤٥) گفتنى است كه مقصود از مسند شاميان، ظاهراً مسند آن دسته از صحابيانى باشد كه به شام كوچيده و در آن جا سكنى گزيدهاند.
١٢٦- جامع المسانيداثر جمالالدين نسايى (؟). بنابه گفته «چلبى»، «تاجى» در تذكرة الراغبين از اينكتاب نام مىبرد (٤٦).
نگارنده درباره اين كتاب و مؤلّفش نتوانست اطلاعاتى به دست آورد.
١٢٧- مسند انس بن مالك اثر ابوجعفر محمّد بن حسين بن موسى حُنَينى (يا حسينى؟). (٤٧)
درباره اين مسند و مؤلّفش آگاهى بيشترى در اختيار نگارنده نيست.
١٢٨- مسندات انس بن مالك اثر مؤلّفى ناشناخته.
گرد آورنده در آغاز گويد: «اينها احاديث صحيحى است كه از ميان مرويات انس بن مالك بيرون كشيدهام». اين احاديث بخشى از يك مجموعه خطّى است كه در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران وجود دارد. (٤٨)
١٢٩- مسندات علىبنابىطالب (ع)از مؤلّفى ناشناخته.
گرد آورنده در آغاز گويد:
«اينها احاديثى نبوى (ص) است كه از مرويّات علىبن ابىطالب بيرون كشيدهام. اين احاديث را قطبالدّين سيّد الحفّاظ ابوالعلاء حسنبن احمدبن محمّد بن سهل عطّار [؟] روايت مىكند. از آن ميان حديثى است كه علىبن ابىطالب از رسول خدا روايت مىكند كه خداوند فرمود: "لااله الاّ اللَّه حِصْنى. فَمَنْ دَخَله اَمِن من عذابى". يعنى: "لاالهالاالله دژ من است. هر كس بدان در آيد؛ از عذاب من ايمنى يابد"».
اين احاديث نيز بخشى از همان مجموعه خطّى پيش گفتهاست. مجموعه يادشده را در سده هشتم نگاشتهاند. (٤٩)
١٣٠- المسند از مؤلّفى ناشناخته.
اين كتاب كه زير شماره ١٧٥٩/١ در كتابخانه مسجدگوهرشاد نگهدارى مىشود، به خط نسخ سده دهم نگاشته شده و چون آغاز و انجام آن افتاده، مؤلّف آن شناخته نشدهاست. اين كتاب احاديث نبوى (ص) را به روايت از صحابه در بر دارد. در كتاب مزبور كه با احاديث همسران پيامبر آغاز مىشود، از طريق عايشه ٥١ حديث وازطريق اُمّ سَلمه ٤٢ حديث آمدهاست.
١٣١- مسند الخلاف، كاتب چلبى كه ازاين اثر نام برده، (٥٠)
درباره ويژگيهاى آن و مؤلّفش آگاهيى به دست نمىدهد.
--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ - الالبانى، ص ٣٦٠؛ سزگين، ٤٨٢/١/١. درباره او نك: ابن العماد، شذرات الذهب، ٢١٥/٣.
٢ - تاريخ بغداد، ٣٧٤-٣٧٣/٤. نيز: الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ١٠٧٤/٣.
٣ - الخطيب البغدادى، همان جا؛ الذهبى، همان جا؛ كاتب چلبى، ١٦٨٢/٢؛ سزگين ٤٧٤/١/١.
٤ - حجةاللَّه البالغه، ص ٢٨٢.
٥ - پيشين، ص ٢٨٤. قس: عبدالمنعم النّمر، احاديث رسولاللَّه كيف وصلتْ الينا، ص ١٢٧.
٦ - سزگين، ٤٧٤/١/١. براى آگاهى درباره ديگر آثار او نك: سزگين، همان جا؛ الزركلى، ٢١٢/١.
٧ - ابن خلكان، وفيات الاعيان، ٦١٦/٤؛ الذهبى ، تذكرة الحفّاظ، ١٢٢١-١٢١٨/٣.
٨ - كاتب چلبى، ٥٩٩/١؛ صبحىالصالح، علوم الحديث، ص ٤١؛ مديرشانهچى، علم الحديث، ص ٥٢.
٩ - كاتب چلبى، همان جا.
١٠ - الالبانى، صص ٢٥٩-٢٥٨.
١١ - محمد جواد الحسينى الجلالى، مقاله «المسند» (٢)، نور علم، شماره ٥ (شهريور ١٣٦٣)، ص ١٤٣.
١٢ - نك: ياقوت، معجمالادبا، ٢٤٩-٢٤٨/١؛ الذهبى، تذكرةالحفاظ، ١١٣٩/٣.
١٣ - ابوالبقاء العكبرى، اعراب الحديث النبوى، تحقيق عبدالاله نبهان، ص ١ ؛ الذهبى، تذكرةالحفّاظ، ١٣٤٣/٣.
١٤ - كاتب چلبى، ٥٧٣/١؛ الزركلى، ٣١٧/٣.
١٥ - الكتانى، الرسالة المستطرفه، ص ١٧٦.
١٦ - ابوالبقاء العُكْبرى، پيشين، ص ١ (زير نويس مصحح).
١٧ - الكتانى، همان جا.
١٨ - ابوالبقاء العكبرى، همان جا.
١٩ - كاتب چلبى، همان جا؛ الكتانى، همان جا.
٢٠ - ابوالبقاء العكبرى، همان جا.
٢١ - الذهبى، تذكرة الحفاظ ، ١٣٧٣-١٣٧٢/٤.
٢٢ - الالبانى، ص ٣٥٤.
٢٣ - ابن رجب، الذّيل على طبقات الحنابله، ٢٣٩/٢.
٢٤ - ابن رجب، پيشين، ٢٤٠-٢٣٦/٢؛ الذهبى، تذكرة الحفّاظ ، ١٤٠٥/٤.
٢٥ - ياقوت، معجمالادبا، ١٠٤/٧؛ الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ١٤٢٩/٤؛ البغدادى، هديةالعارفين. ١٢٢/٢.
٢٦ - ياقوت، پيشين، ١٠٤-١٠٣/٧؛ الذهبى، پيشين، ١٤٢٩-١٤٢٨/٤.
٢٧ - البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨١/٢؛ همو، هدية العارفين، ٧٨٨/١.
٢٨ - ابن حجر، الدرر الكامنه فى تراجم المأة الثامنه، ٣٧٣/١؛ ابن العماد، شذرات الذهب، ٢٣١/٦.
٢٩ - الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ١٥٠٨/٤.
٣٠ - ابن كثير، جامع المسانيد، ١١-١٠/١ و نيز نك: كاتب چلبى، ٥٧٣/١.
٣١ - ابن الجرزى، المصعد الاحمد، ص ٣٩.
٣٢ - عبدالمعطى امين قلعجى، مقدمه جامع المسانيد، صص ٢٣٩-٢٣٦.
٣٣ - ابن الجرزى، پيشين، ص ٤٠.
٣٤ - عبدالمعطى امين قلعجى، پيشين، صص ٢٤٩-٢٤٦.
٣٥ - پيشين، صص ٢٦٥-٢٦٢.
٣٦ - پيشين، ص ٢٥٥.
٣٧ - پيشين، ص ٢٥٦.
٣٨ - پيشين، ص ٢٦٢، ٢٦٧ . براى آگاهى بيشتر درباره ويژگيهاى جامع المسانيدِ ابن كثير نك: عبدالمعطى امين قلعجى، پيشين، صص ٢٥٩-٢٥١.
٣٩ - پيشين، ص ٢٠٣، ٢٤٧.
٤٠ - البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨٢/٢.
٤١ - درباره آثار اونك: البغدادى، هدية العارفين، ١٧٠/٢؛ الزركلى، ٣٢٨/٥.
٤٢ - الاعلام، ٣٢٨/٥.
٤٣ - كاتب چلبى، ١٦٨٤/٢.
٤٤ - پيشين، ١٦٨٣/٢.
٤٥ - الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٦٢٤/٢.
٤٦ - كشف الظنون، ٥٧٤/١.
٤٧ - پيشين، ١٦٨٢/٢.
٤٨ - دانشپژوه، فهرست كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، ٢١/٨.
٤٩ - پيشين، همان جا.
٥٠ - كاتب چلبى، ١٦٨٢/٢.
۵
بخش چهارم بخش چهارم :
آشنايى با مسندهايى كه به راويان خود منسوبند (١)
پس از آشنايى با مسندهايى كه به مؤلّفان خود منسوبند، وقت آن است كه درباره مسندهايى سخن بگوييم كه به نام راويان خود شناخته مىشوند. در آغاز بايد دانست، شمار اين مسندها از مسندهاى گونه نخست بسيار كمتر است:
١- مسند ابىحنيفه از ابوعلى حسن بن زياد لُؤْلُؤْيى (د . ٢٠٤ ق / ٨١٩ م).
درباره مسندهاى ابوحنيفه در دنباله اين نوشتار در يك بخش مستقل سخن خواهيم گفت.
٢- مسند حديث الاوزاعى اثر ابوسعيد عبدالرّحمن بن ابراهيم اموى دمشقى معروف به «دُحَيْم» (١) (د . ٢٤٥ ق/ ٨٥٩ م).
وى در عصر خودش محدّث شام و پيرو مذهب اوزاعى بود. دحيم مدّتى در اردن و فلسطين عهدهدار قضاوت بود. او از سفيان بن عينيه و بقّى بن مَخْلَد حديث آموخته. احمدبن حنبل و يحيىبن مَعين او را بزرگ مىداشتهاند. رجالشناسان عامّه او را با واژه هايى چون ثقه، حافظ، حجّت و استوار ستودهاند. (٢) از فهرست ابن خير بر مىآيد كه اين مسند كه در چهارجزء بوده، در سده ششم در اندلس تا اندازهاى رواج داشتهاست. (٣) از سرنوشت اين مسند دراين روزگار آگاهيى در اختيار نداريم.
٣- مسند مالك بن انس اثر ابوداوود سليمان بن اشعث اَزْدىِ سجِستانى (٤) (د . ٢٧٥ ق / ٨٨٨ م).
ابوداوود محدّثى بلندآوازه و گردآورنده سنن سومين كتاب از صحاح ششگانه اهل سنّت است. وى از استادان بسيارى كه شمارشان به سيصدتن مىرسد، حديث آموخته. نامآورترين استاد او همانا احمدبن حنبل است. وى افزون بر احاديث فراوانى كه از او شنيد و بعدها در گردآورى سنن از آنها بهره جست، در مجالس گوناگون پاسخ پرسشهايى در فقه و ديگر زمينه ها را از او گرفت و بيشتر اين پرسش و پاسخها را در كتاب مسائل نقل كرد. ترمذى، نسايى و ابوعوانه اسفراينى از معروفترين راويان و شاگردان او هستند. (٥) ظاهراً از مسند يادشده تاكنون نسخهاى يافت نشده باشد.
٤- مسند حديث ثابت البُنانى از ابواسحاق اسماعيل بن اسحاق جَهْضَمى بصرى (٦) (د . ٢٨٢ ق / ٨٩٦ م).
در بخش پيشين (زير شماره ٤٨) درباره گردآورنده اين مسند سخن گفته شد. گفتنى است كه ابومحمّد ثابت بن اسلم بُنانى بصرى يكى از تابعان است كه در سال ١٢٣ هجرى در گذشته. رجالشناسان اهل سنّت او را ثقه و عابد دانستهاند. (٧)
٥- مسند حديث يحيى بن سعيد الانصارى و ايوب السَّخْتيانى از دانشمند پيشگفته. (٨) ناگفته نماند كه يحيى بن سعيد انصارى مدنى (د . ١٤٣ ق)
از فقيهان و محدّثان عصر تابعان و مدّتى قاضى مدينه بودهاست. (٩) همچنين ابوبكر ايّوب بن كيسان سَخْتيانى بصرى (د . ١٣١ ق) از فقيهان و عابدان نامدار در دوره تابعان است. سنيّان وى را ثقه دانسته و سخت ستودهاند. (١٠)
٦- مسند مالك از ابوعبدالرّحمن احمدبن شعيب نسايى (١١) (د . ٣٠٣ ق / ٩١٥م).
درباره نسايى در بخش پيشين سخن گفته شد. مسند مالك گويا در سده ششم در اندلس تا اندازهاى رواج داشته، (١٢)ولى اكنون از آن جز نامْ نشانى در دست نيست.
٧- مسند منصوربن زاذان از همان نسايى پيشگفته. (١٣) ابوالمغيره منصوربن زاذان ثقفى واسطى (د . ١٣١ ق)
يكى از تابعان است. رجالشناسان اهل سنّت از او چهرهاى ثقه، درستكار، عبادتپيشه و شايسته اعتماد ترسيم كردهاند. (١٤) از اين مجموعه هم گويا نسخهاى يافت نشده باشد.
٨- مسند حديث الزّهرى بعلله والكلام عليه.
٩- مسند حديث شعبة بن الحّجاج.
١٠- مسند حديث سفيان بن سعيد الثّورى.
١١- مسند حديث ابن جُريج.
١٢- مسند حديث يحيى بن سعيد القطان
در هشت جزء.
١٣- مسند حديث فضيل بن عياض و داود الطّايى و مفضّل بن مهلل السّعدى.
١٤- مسند حديث شعبه و سفيان الثورى.
جملگى اين مجموعه ها را در شمار آثار نسايى نام بردهاند. (١٥) نسايى در مجموعه اخير، گويا احاديثى را گردآورده كه شعبه روايت كرده، ولى سفيان روايت نكرده يا سفيان نقل كرده، ولى شعبه آنها را روايت نكردهاست. (١٦) از فهرست «ابن خير» فهميده مىشود كه اين مجموعه ها تا اندازهاى در سده ششم وپيش از آن در انجمنهاى علمى مطرح بودهاست.
١٥- مسند حديث سفيان بن عُيينه.
١٦- مسند حديث شعبة بن الحجّاج
در نُه جزء.
١٧- مسند حديث سفيان بن سعيد الثورى.
جملگى از ابوبشْر محمّد بن احمدبن حمّاد انصارى دولابى رازى (١٧) (د . ٣١٠ ق/ ٩٢٢ م) محدّث و مورّخ ايرانى. وى براى آموختن دانش به بغداد، بصره، حجاز، شام و مصر سفر كرد. او در مصر ضمن اندوختنِ دانش به پيشه ورّاقى نيز مىپرداخت. (١٨) ابوبشر در فقه بر مذهب ابوحنيفه بود و دراين راه بسيار پا فشارى داشت. (١٩) وى را محدّثى چيرهدست مىدانند؛ (٢٠) ولى برخى از پيشينيان به حديث او خرده گرفته، ضعيفش دانستهاند. (٢١) در عين حال كسانى چون ابن ابىحاتم، طَبَرانى و ابن حِبّان بُستى از او روايت كردهاند. (٢٢) ابوبشر افزون بر حديث در تاريخ و رجال هم مهارت داشت و دراين زمينه ها تأليفاتى بر جاى نهاده است. (٢٣) از مسندهاى يادشده تا كنون نسخهاى يافت نشدهاست.
١٨- مسند عمربن عبدالعزيز اثر ابوبكر محمّد بن محمّد بن سليمان اَزْدى واسطى معروف به «ابن با غَنْدى» (د . ٣١٢ ق / ٩٢٥ م).
وى در سفرهاى علمىاش از دانشمندان بلندآوازهاى چون علىبن مدينى حديث شنيد. ابن شاهين و ابنمُقرى از او حديث نقل كردهاند. ابن باغندى از حفظ پياپى حديث مىخواند و شايد همين باعث شده تا نامهاى راويان را در همآميزد و در نتيجه او را به تصحيف و تدليس متّهم سازند ودر شمار ضعيفان ياد كنند. (٢٤) اين مسند چاپ شده؛ (٢٥) ولى نگارنده نتوانست بدان دست يابد. گويند: وى اين مسند را براساس صحابيانى كه در فاصله عمر دوم و پيامبر (ص) بودهاند، تدوين كردهاست. (٢٦)
١٩- مسند حديث مالك منسوب به ابوالعَرَب محمّد بن احمد تميمى مغربى (د . ٣٣٣ ق / ٩٤٥ م).
وى محدّث، رجالشناس، تاريخنگار و فقيهى مالكى از مردم قيروان و از تبار فرمانروايان آن ديار بود. (٢٧) معروفترين اثر او كتاب طبقات علماء افريقيّه وتونس است كه در الجزاير و تونس به چاپ رسيده. در ميان آن بخش از آثار ابوالعرب كه يافت نشده، كتابى به چشم مىخورد به نام مسند حديث مالك. (٢٨)
٢٠- مسندابىحنيفه از ابوالحسين عمربن حسنشيبانى معروف به «ابنالأُشنانى» (د.٣٣٩ق/٩٥٠م).
نك: دنباله اين نوشتار،بخش مسندهاى ابوحنيفه.
٢١- مسند ابى حنيفه از ابومحمّد عبداللّه بن محمّد بخارى حارثى معروف به «عبداللّه استاد» (د . ٣٤٠ ق / ٩٥١ م)
نك: دنباله اين نوشتار، بخش مسندهاى ابوحنيفه.
٢٢- مسند مالكاثر ابو محمّد قاسم بن اَصْبَغ قُرْطبى (د . ٣٤٠ ق/ ٩٥١ م)،
محدّث اندلس. وى در قرطبه، بغداد، كوفه و مكّه از محدّثان بزرگ زمان خويش حديث شنيد تا آن جا كه در حديث و رجال مهارت يافت. او در روزگار پيرى به فراموشى دچار شد و چون خود اين را احساس كرد از روايت حديث دست كشيد تا مبادا دانش خويشر ا تباه سازد. ابن اصبغ جز مسند يادشده، آثار ديگرى هم دارد، از جمله صحيحى به سبك صحيح مسلم فراهم آوردهاست. (٢٩) از مسند يادشده گويا نسخهاى در دست نباشد.
٢٣- مسندالامام الشافعى تاليف ابوالعبّاس محمّد بن يعقوب اصمّنيشابورى (د . ٣٤٦ ق / ٩٥٧ م).
مقصود از مسند شافعى مجموعه احاديث مرفوع و موقوفى است كه نزد محمّد بن ادريس شافعى (٣٠) متداول بوده و در مطالعات فقهى و فتواهايش بدانها استناد مىكرده. اين احاديث را ابوالعبّاس محمّد بن يعقوب اصمّ (٣١) در ضمن كتاب الاّم و غيره از ربيع بن سليمان مرادى (د . ٢٧٠ ق) شنيده و فراگرفته است. كتابهايى كه ربيع آنها را به استثناى مقدار بساندكى از شافعى شنيدهاست.
مدوّن اين احاديث در اين كتاب كه به نام مسند شافعى شناخته شده، كسى است به نام ابوعمرو محمّد بن جعفر بن مطر نيشابورى (د . ٣٦٠ ق). «ابن مطر» كه شاگرد، يار و همراه اصمّ بوده، به اشاره و خواست استادش اين احاديث را در كتاب مزبور گرد آورده. البتّه برخى گويند: او اين كار را براى خودش، نه براى استادش، انجام داده است. همچنان كه برخى هم گفتهاند: گردآورنده اين كتاب خودِ اصمّ مىباشد. بنابراين، احاديث اين مجموعه شنيده هاى ابن مطراست از ابوالعبّاس اصمّ در ضمن سماع كتاب الامّ از وى. همانگونه كه اصمّ آنها را از ربيع و ربيع از شافعى شنيدهاست. (٣٢) پس باتوجّه به عبارت ابهام برانگيز برخى از محققّان، (٣٣) بايد دانست: انتساب اين مجموعه به شافعى از جهت روايت محتواى آن است؛ نه از جهت گردآورى و تأليف آن. گفتنى است كه در جاى جاى مسند شافعى نام اصمّ به عنوان راوى احاديث به چشم مىخورد؛ ولى از ابن مطر - تاجايى كه نگارنده بررسى كرد - نشانى ديده نمىشود.
ترتيب مسند شافعى:
مسند شافعىخواه با راهنمايى اصمّ گرد آمده باشد و خواه بدون راهنمايى او؛ نه براساس صحابه مرتّب شده ونه بر اساس ابواب. از همين رو ابن حجر در تعجيلالمنفعه گويد:
«آن كس كه حديث شافعى را گرد آورده، آن احاديث را نه به شيوه مسانيد مرتّب ساخته و نه به ترتيب ابواب واين كوتاهى بس بزرگى است. زيرا به استخراج آن احاديث از كتاب الاّم و غيره بسنده كرده وآنها را به همان صورت كه به دستش رسيده، كنار هم نهاده. به همين جهت در بسيارى از جاها در آن تكرار رخ داده است». (٣٤)
با توجّه به آنچه در بالا گفته شد، اگر به عناوين كتاب مورد بحث نگاهى بيفكنيم، خواهيم ديد كه احاديث آن يا بربابهايى از موضوعات فقهى دلالت مىكند، ولى در توزيع احاديث در آن بابها دقّتى بهكار نرفته ويا زير عناوينى آورده شده كه به موضوعات فقهى دلالت نمىكند؛ بلكه تنها در عنوان به ذكر مأخذ احاديث بسنده شده؛ مانند:
«مِنْ كتاب اختلاف مالك و الشّافعى»= احاديثى كه از كتاب اختلاف مالك و شافعى گرفته شده است (ص ٢١١).
«مِنْ كتاب الرّساله»= احاديثى كه از كتاب الرساله برگرفته شده است (ص ٢٣٣).
«مِن كتاب ابطال الاستحسان»= رواياتى كه از كتاب ابطال الاستحسان گرفته شدهاست. (ص ٢٦٤).
«مِنْ كتا باحكام القرآن»= احاديثى كه از كتاب احكام القرآن بيرون كشيده شده است. (ص ٢٦٦).
«مِنْ كتاب السير على سير الواقدى» = رواياتى كه از كتاب السير علىسير الواقدى استخراج شدهاست (ص ٣٥٣).
«من كتا بجماع العلم» = احاديثى كه از كتاب جماع العلم برگرفته شدهاست (ص ٣٥٥).
«من كتاب اختلاف على و عبداللّه» = احاديثى كه از كتاب اختلاف على و عبداللّه گرفته شدهاست (٣٥) (ص ٣٨٥).
با اين وصف، كتاب مزبور از تبويبى شايسته برخوردار نيست. زيرا نه به شيوه كتابهايى چون مسند احمد بن حنبل تنظيم شده ونه از نظم مجموعه هاى حديثى ديگر پيروى مىكند. اين كاستى همواره مانعى بودهاست در برابر محققّان براى بهرهورى از اين كتاب.
با توجّه به همين كاستى، حديثپژوه و فقيه حنفى «محمّد عابد سندى» (٣٦) (د . ١٢٥٧ ق) به بازسازى اين كتاب پرداخته، آن را بر پايه ابواب فقهى (از كتاب الايمان والاسلام... تاكتاب المناقب) مرتّب ساخته است. سندى پيش از اين، چنين كارى را درباره مسندابى حنيفه نيز انجام داده است. اين دانشمند در ترتيب مسندالامام الشافعىآن دسته از احاديث را كه از لحاظ لفظ و معنا تكرارى بوده، كنار نهاده وبا اين كار كتاب خويش را از احاديث تكرارى پالوده است. (٣٧) ترتيب سندى به كوشش محمّد زاهد كوثرى به صورتى شايسته و زيبا در قاهره چاپ شدهاست.
بايد افزود: آنطور كه از شمارهگذارى احاديث در ترتيب مسندالامام الشافعى فهميده مىشود، مسند شافعى بدون در نظر گرفتن احاديث مكرّر ١٧٢١ حديث را در بر دارد. اين در حالى است كه برخى تعداد احاديث اين كتاب را با مكرّرها ١١٩٠ حديث و با حذف مكرّرها ٩٤٠ حديث دانستهاند. بنابه گفته اخير اين ٩٤٠ حديث شامل ٨٢٠ حديث مسند و مرفوع و ١٢٠ حديث مرسل، منقطع و مُعْضَل مىشود. (٣٨)
گزيده ها و شروح مسند شافعى
بر مسند شافعى شرحهايى نوشته شده كه مهمترين آنها بدين قرار است:
١- شافى العِىّ به خامه ابوالسعادات مبارك بن محمّد معروف به ابن اثير جزرى (د . ٦٠٦ ق).
٢- شافى العينى (يا العِىّ) على مسند الشافعى به خامه جلالالدين سيوطى.
همچنين گزيده هايى هم از كتاب مورد نظر فراهم شده كه يكى گزيدهاى است به نام المنتخب المرضى من مسند الشافعى اثر زينالدّين عمربن احمد شماع حلبى. (٣٩)
در پايان اين بخش، يادآورى مىشود كه روايات شافعى در خلال آثارش توّسط ديگران هم روايت شدهاست. چنانكه محدّث حنفى ابوجعفر احمدبن محمّد طحاوى (د . ٣٢١ ق) از طريق دايى خويش اسماعيل بن يحيى مُزَنى (د . ٢٦٤ ق) احاديث شافعى را روايت مىكند. (٤٠)
مسند شافعى هم بطور مستقل و هم در ضمن كتابى به نام المجموعة الفقهيّه منتشر شدهاست.
٢٤- مسند الاعمش. (٤١)
٢٥- مسند شعبة بن الحّجاج.
٢٦- مسند سفيان، (٤٢) جملگى از ابوالقاسم سليمان بن احمد طَبَرانى (د. ٣٦٠ ق/ ٩٧١ م).
در بخش پيش (زير شماره ٩٩) درباره طبرانى و آثارش سخن گفته شد. غير از مسندهاى يادشده، ابن مَنده اصفهانى در ضمن بر شمردن آثار طبرانى از چند مسند ديگر هم نام برده؛ ولى خودش بيشتر آنها را نديده است. بدين قرار:
مسند ابىاسحاق السّبيعى، مسند روح بن قاسم، مسند حارث العكلى، مسند ابنعجلان، مسند ابى ايوّب الافريقى، مسند زياد الجصّاص و مسند زافر. (٤٣)
٢٧- مسند حديث الاوزاعى از همان سليمان بن احمد طبرانى. (٤٤)
كاتب چلبى از اثرى به همين نام ياد مىكند؛ امّا درباره مولّف آن سخنى نمىگويد. (٤٥) نگارنده احتمال مىدهد آن مسند همين اثر طبرانى باشد كه چلبى از مؤلّف آن آگاهى نداشته است.
٢٨- مسند ابى حنيفه اثر ابواحمد عبداللّه بن عَدِىّ جرجانى (د.٣٦٥ ق/ ٩٧٦ م).
٣٠- مسند ابىحنيفه از ابوالقاسم طلحة بن محمّد معروف به «شاهدعدل» (د.٣٨٠ ق / ٩٩٠ م).
٣١- تهذيب مسند الامام ابى حنيفهاثر ابوبكر محمّد بن ابراهيم اصفهانى معروف به «ابن مُقْرى» (د . ٣٨١ ق/ ٩٩١ م).
درباره جملگى اين مجموعه ها در بخش مسندهاى ابو حنيفه سخن خواهيم گفت.
٣٢- مسند نافع بن ابى نُعيم القارى المدنى از همان ابن مقرى اصفهانى.
نافع يكى از قاريان هفتگانه و آموزگار قرائت مردم مدينه بودهاست. وى كه از اتباع تابعان مىباشد، بنابه گفته خودش قرآن را از هفتاد تن از تابعان فرا گرفته است. (٤٦) او كم و بيش با حديث نيز سروكار داشته؛ از همين رو مجموعه هاى پراكندهاى از مرويات او را يافتهاند كه از طريق برخى از تابعان از ابوهريره روايت كردهاست. شمار اين مرويات از صد حديث بيشتر نيست (٤٧) و گويا همين احاديث را ابن مقرى به نام مسند نافع بن ابى نعيم فراهم آورده و روايت كردهاست. از اين مجموعه كوچك دستنوشته هايى در دمشق و قاهره وجود دارد. (٤٨)
٣٣- «كتابٌ فيه اربعونَ حديثاً من مسند بُرَيْد بن عبداللّه بن ابى بُرْدَه عن جدّه ابى بُرْدَة بن موسى عن ابى موسى الاشعرى» اثر ابوالحسن على بن عمردار قُطْنى (د. ٣٨٥ ق / ٩٩٥ م)
صاحب سنن و محدّث و رجالشناس بلند آوازه. شهرت دارقطنى بيشتر به خاطر نقد راويان حديث و جرح و تعديل آنان است. معمولاً رجالشناسان اهل سنّت در دوره هاى بعد، داورى او را درباره راويان معيار مىدانند. (٤٩)
امّا درباره بُرَيد، بايد دانست كه وى از مردم كوفه و نواده صحابى ابوموسى اشعرى است. سفيان ثورى و سفيان بن عُيَيْنه و ديگران از او روايت مىكنند. ابنمعين و ديگران او را ثقه دانستهاند؛ ولى ابوحاتم، ابن حنبل و نسايى بر او خرده هايى گرفتهاند. (٥٠) درباره مجموعه ياد شده بايد گفت: مجموعه احاديثى وجود داشته كه بريد آنها را از طريق نيايش از ابوموسى اشعرى روايت كرده واين مجموعه در زمانهاى بعد مسند بُريد نام گرفته است. اثر يادشده كه چهل حديث را در بر دارد، گزيدهاى از آن مجموعه است كه به دست ما رسيده. اين گزيده را دارقطنى تحرير كرده ونسخه آن در استانبول در كتابخانه شهيد على موجود است. (٥١)
٣٤- مسند احاديث ابراهيم بن ادهم الزّاهد از ابوعبداللّه محمّد بن اسحاق عَبْدى اصفهانى معروف به «ابن مَنْدَه» (د . ٣٩٥ ق / ١٠٠٥ م).
درباره مولّف اين مجموعه در بخش مسندهاى ابوحنيفه سخن خواهيم گفت. امّا راوى اين مجموعه احاديث، همان ابواسحاق ابراهيم بن ادهم تميمىِ عجْلى بلخى عارف و زاهد نامدار سده دوم است كه شرح حال نگاران و رجالشناسان او را در شمار محدّثان آورده و راويانِ حديثْ احاديثى از او نقل كردهاند. (٥٢) ابراهيم ادهم ظاهراً در سالهاى پايانى عمرش نقل و روايت را رها كرد. از قول او آوردهاند كه گفت: «سه چيز مرا از اين كار بازداشت، يكى شكر نعمت، ديگر استغفار از معصيّت، سهديگر آماده شدن براى مرگ». (٥٣) از مسند ابراهيم بن ادهم نسخه هايى در دار الكتب قاهره وجود دارد. (٥٤) اين مجموعه كوچك به كوشش مجدى سيدابراهيم در قاهره (١٩٨٨ م) چاپ شدهاست.
٣٥- روايةٌ لمسند ابى حنيفه از همان ابن مَنْده اصفهانى.
٣٦- مسند ابى حنيفه از حافظ ابونُعَيم احمدبن عبداللّه اصفهانى (د . ٤٣٠ ق/ ١٠٣٨ م).
٣٧- مسند ابى حنيفهاز ابوعبداللّه حسين بن محمّد بن خسرو بلخى (د . ٥٢٠ ق / ١١٢٦ م).
٣٨- مسند ابى حنيفه از ابوبكر محمّد بن عبدالباقى معروف به «قاضى مارستان» (د . ٥٣٥ ق/ ١١٤١ م).
٣٩- مسند مكحول و ابى حنيفه از علىبن حسن بن عساكردمشقى (د . ٥٧١ ق/ ١١٧٥ م).
٤١- جامع مسانيد الامام الاعظم اثر ابوالمُؤيَّد محمّد بن محمود خوارزمى (د . ٦٤٥ ق/ ١٢٤٧ م).
٤٢- مسند ابى حنيفه از موسى بن زكريا بن ابراهيم حَصْكَفى (د . ٦٥٠ ق / ١٢٥٢ م).
٤٣- مسند ابى حنيفه از ابوعلى صدرالدّين حسن بن محمّد بكْرى تَيْمى نيشابورى (د . ٦٥٦ ق / ١٢٥٨ م).
ياد آورى: درباره جملگى اين مجموعه ها در «بخش مسندهاى ابو حنيفه» سخن خواهيم گفت.
--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ - الاشبيلى، فهرسه، ص ١٤٨.
٢ - ابن حجر، تقريب التهذيب، ٤٧١/١؛ الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٤٨٠/٢.
٣ - الاشبيلى، همان جا.
٤ - ابن حجر، تهذيب التهذيب، ١٧٠/٤؛ السيوطى، تدريب الرّاوى، ٣٦٣/٢.
٥ - ابن حجر، پيشين، ١٧٣-١٦٩/٤؛ الذّهبى، تذكره الحفّاظ، ٥٩١/٢.
٦ - البغدادى، هدية العارفين، ٢٠٨-٢٠٧/١.
٧ - الذهبى، تذكره الحفّاظ، ١٢٥/١؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ١١٥/١.
٨ - الاشبيلى، فهرسه، ص ١٤٨.
٩ - الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ١٣٧/١.
١٠ - الذهبى، پيشين، ١٣٠/١؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٨٩/١.
١١ - السيوطى، تدريب الرّاوى، ٣٦٤/٢؛ همو، حسن المحاضره، ٣٥٠-٣٤٩/١؛ كاتب چلبى، ١٦٨٥/٢؛ البغدادى، هدية العارفين، ٥٦/١.
١٢ - الاشبيلى، فهرسة ، ص ١٤٥.
١٣ - السيوطى، تدريب الراوى، ٣٦٤/٢.
١٤ - الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ١٤١/١؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٢٧٥/٢.
١٥ - الاشبيلى، پيشين، صص ١٤٨-١٤٥.
١٦ - پيشين، ص ١٤٦.
١٧ - پيشين، صص ١٤٧-١٤٦.
١٨ - الذّهبى، تذكرة الحفّاظ، ٧٥٩/٢.
١٩ - ابن حجر، لسان الميزان، ٤٢/٥.
٢٠ - ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ٦٧٨/١٤.
٢١ - الذهبى، سير اعلام النبلاء، ٣١٠/١٤؛ همو، ميزان الاعتدال، ٤٥٩/٣.
٢٢ - ابن عساكر، همان جا؛ الذهبى ، تذكرة الحفّاظ ، ٧٥٩/٢.
٢٣ - ابن خلكان، وفيات الاعيان، ٣٥٢/٤.
٢٤ - الخطيب البغدادى، ٢١٣-٢٠٩/٣؛ الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٧٣٧-٧٣٦/٢.
٢٥ - سزگين، ٣٤٠/١/١.
٢٦- G.H.A.Juynboll, MUSNAD, Encyclopaedia of Islam,Vol. VII, p.٧٠٦
٢٧ - الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٨٨٩/٣.
٢٨ - القاضى عياض، ترتيب المدارك، ٣٣٥/٣.
٢٩ - الذّهبى، تذكرة الحفّاظ، ٨٥٤-٨٥٣/٣.
٣٠ - ابوعبداللّه محمّد بن ادريس شافعى پيشواى يكى از چهار مذهب فقهى معروف اهل سنّت در سال ١٥٠ قمرى در غزّه (و به قولى در عَسْقلان يا يمن يا مِنى) زاده شد. در مكّه باليد و در هفت سالگى قرآن و در ده سالگى موطّأ مالك را حفظ كرد وبه دست مسلم بن خالد زنجى (د . ١٧٩ ق) مفتى مكّه، فقيه گشت. سپس در مدينه ملازم مالك شد. در سال ١٩٥ قمرى دوبار به بغداد آمد و چندماهىدر آن جا درنگ كرد. شافعى در واپسين سالهاى زندگيش براى ترويج آراء و نظريات خود به مصر رفت. در آن جا ضمن آموزش به بازنگرى و تكميل نوشته هايش پرداخت و كتابهاى الاّمو الرّساله و... را بر شاگردانش املا كرد. وى در سال ٢٠٤ در همانجا در گذشت. احمدبن حنبل او را احياگر دين در سرآغاز سده سوم مىداند. (ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٣١-٢٥/٩؛ السيوطى، حسنالمحاضره، ٣٠٤-٣٠٣/١).
سنيّان شافعى را پايهگذار دانش اصول فقه مىدانند. زيرا به عقيده آنان او نخستين بار الرساله را در اين موضوع نگاشته است. (نك: ابوزهره، الشافعى: حياته وعصره، آراؤه و فقهه، صص ١٩٧-١٩٦؛ سزگين، ١٨٠/٣/١). ولى دانشمندان شيعه اين را درست نمىدانند وبراين باورند كه نخستين بار امام باقر (ع) و پس از او امام صادق (ع) قواعد اين علم را بر شاگردان خود املا كردهاند. به عقيده محقّقان شيعى هشام بن حكم (د. ١٧٩ ق) و پس از وى يونس بن عبدالرحمن از ياران ائمه (ع)، نخستين كسانى هستند كه دراين باره كتاب نوشتهاند. (الصدر، تأسيس الشيعه، ص ٣١٠؛ اسدحيدر، ١٠٥-٢٠٤).
فقه شافعى آميختهاى از فقه رأىگرايان و فقه حديثگرايان است. (ابوزهره، پيشين، ص /١١، ٢٧). اين فقه از دو راه به دست نسلهاى بعد رسيده: يكى از طريق شاگردانش و ديگر از طريق كتابها و آثارى كه نوشته يا به شاگردانش املا كردهاست. (براى دستيابى به آگاهى تحليلى درباره زندگى علمى و آراء شافعى به كتاب الشافعى به خامه محمّد ابوزهره رجوع شود).
٣١ - اصمّ در سال ٢٤٧ قمرى به دنيا آمد و درسال ٢٦٥ پدرش او را در پى دانش روانه سفر كرد. در اثناى اين سفر دراز اصفهان، مكّه، مصر، دمشق، كوفه، بغداد و... را زير پانهاد واز محدّثان بزرگ حديث آموخت و در سىسالگى به زادگاهش نيشابور بازگشت. اندكى پساز بازگشت به ناشنوايى دچار شد و در خزان عمرش نابينا گشت. حاكم و ابن منده و بسيارى ديگر ازاو روايت مىكنند. حاكم او رابه راستى و درستى ستوده است. ابن جوزى درباره او گويد: اصمّ ٧٦ سال به حديث گفتن اشتغال داشت. در نتيجه پدران، فرزندان ونوادگان از او حديث شنيدهاند. به وى آثارى هم منسوب است كه چندان قابل اعتنا بهنظر نمىرسد. (الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٨٦٤-٨٦٠/٣؛ الزركلى، ١٤٥/٧؛ سزگين ٣٧٢-٣٧١/١/١).
٣٢ - دراين باره نك: السيوطى، تدريب الرّاوى، ١٧٥/١؛ القاسمى، الفضل المبين، صص ٢٥٩ - ٢٦٠، ٣٠٨ - ٣٠٩؛ محمّد زاهد الكوثرى، مقدمه ترتيب مسندالامام الشافعى، اثر محمّد عابدالسندى، ٠٦/١ بايد بهخاطر داشت، در ميان شاگردان شافعى از كس ديگرى به نام ربيع بن سليمان جيزى هم ياد مىكنند. آن ربيع را با اين ربيع كه راوى كتابهاى شافعى است، نبايد اشتباه كرد. (مثلاً نك: القاسمى، پيشين، ص ٢٥٧). بنابراين هرگاه در مقام بيان روايت آثار شافعى بهطور مطلق از ربيع ياد شود، مقصود ربيع مرادى است نه جيزى. (القاسمى، پيشين، صص ٢٥٨-٢٥٧؛ ابوزهره، پيشين، صص ١٦٥-١٦٤).
٣٣ - براى مثال زِرِكلى مىنويسد: «از كتابهاى او يكى مسند است». (الاعلام، ٢٦/٦).
٣٤ - محمّد زاهد الكوثرى، مقدمه ترتيب مسندالامام الشافعى، اثر محمّد عابد السندى،٦/١.
٣٥ - لازم به يادآورى است كه كتاب «الام» خود مشتمل بر كتابهايى چند است. بنابراين، هريك از عنوانهاى بالا بخشى از كتاب ياد شده را تشكيل مىدهد (سزگين، ١٨٦-١٨٥/٣/١).
٣٦ - درباره او نك: الزركلى، الاعلام، ١٨٠-١٧٩/٦.
٣٧ - محمّد زاهد الكوثرى، پيشين، ٧-٦/١.
٣٨ - السيوطى، تدريب الرّاوى، ١٧٥/١، زيرنويس مصحح.
٣٩ - درباره ديگر شرحها و گزيده هاى آن نك: السيوطى، حسنالمحاضره، ٣٩٥/١؛ كاتب چلبى، ١٦٨٣/٢؛ سزگين، ١٨٨-١٨٧/٣/١.
٤٠ - سزگين، ٩١/٣/١.
٤١ - محمدجواد الحسينى الجلالى، «المسند» (٢)، نورعلم، ش ٥ (شهريور ١٣٦٣)، ص ١٤٢.
٤٢ - الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٩١٣/٣.
٤٣ - پيشين، ٩١٥-٩١٣/٣.
٤٤ - الاشبيلى، فَهْرَسه، ص ١٤٩.
٤٥ - كشفالظّنون، ١٦٨٢/٢.
٤٦ - ابونعيم، ذكر اخبار اصبهان، ٣٢٧/٢.
٤٧ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٢٤٢/٤؛ سزگين ٣٣/١/١.
٤٨ - الالبانى، صص ١١٥-١١٤؛ سزگين، ٣٣/١/١.
٤٩ - درباره او نك: الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٩٩١/٣.
٥٠ - ابن ابىحاتم، ٤٢٦/١/١؛ الذّهبى، ميزان الاعتدال، ٣٠٥/١؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٤٣٢-٤٣١/١.
٥١ - سزگين، ١٦٢/١/١، ٤٢٤.
٥٢ - البخارى، ٢٧٣/١/١؛ ابن ابى حاتم، ٨٧/١/١؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٣١/١؛ ابن كثير، البدايه والنهايه، ١٣٥/١٠، ١٤٥.
٥٣ - ابن كثير، پيشين، ١٣٧/١٠.
٥٤ - سزگين، ٤٤٠/١/١.
بخش چهارم :
آشنايى با مسندهايى كه به راويان خود منسوبند (٢)
مجموعه هايى كه به خطا يا از روى سهل انگارى آنها را مسند خواندهاند
پس از آشنايى با مسندها، بايد افزود كه برخى از مجموعه هاى حديث هست كه آنها را به خطايا بر اثر سهلانگارى مسند ناميدهاند. در نخستين بخش از اين نوشتار به مناسبتى به منشأ اين خطايا سهلانگارى اشاره شد وتوضيح بيشتر به آينده موكول گشت. اينك مناسب مىبيند آن مجموعه ها را يكيك برشمرده، همراه با توضيحاتى كوتاه معرّفى كند؛ تا از اين رهگذر مرزها نمايانتر شده، مسندها از ديگر مجموعه ها شناخته گردند:
١- كتابالاثار از ابوسلمه ربيعبن حبيب بن عمرو فراهيدى
اصل و نسب وى از بصره بود و در سده دوم مىزيست. از امام باقر (ع)، ابنسيرين (د. ١١٠ق) و حسن بصرى (د . ١١٠ ق) روايت مىكند. گويند: وى اباضى مذهب بود. (١) برخى هم او را حنفى دانسته و ثقه و قابل اعتمادش شمردهاند. (٢) ربيع در حديث كتابى فراهم آورده كه گاه با نام مسند ربيع بن حبيب و گاه به نام كتاب الاثار از آن ياد مىكنند. (٣) اين كتاب را ابويعقوب يوسفبن ابراهيم سدراتى وَرْجَلانى قُرْطُبى (د . ٥٧٠ ق) از دانشمندان اباضى مذهبِ مغرب دور، مهذّب و مرتّب ساخته و آن را الجامع الصحيح ناميدهاست. (٤) از ترتيب وَرْجَلانى نيزبا نام ترتيب مسند الرّبيع ياد مىكنند. (٥) به نظر مىرسد، اين كتاب مجموعهاى نامرتّب از احاديث بوده كه خود ربيع برآن نامى ننهاده و همين باعث شده كه برخى آن را مسند و برخى آثار بنامند.
٢- الجامع از ابومحمّد عبداللّه بن وَهْبِ فهْرِى قرشى (د . ١٩٧ ق/ ٨١٣ م)،
فقيه، مفسّر و محدّث مالكى مصر. او در مصر چشم به جهان گشود و در مدينه به خدمت مالكبن اَنَس رسيد و از او فقه آموخت و مالك به او لقب «فقيه مصر» داد. افزون بر مالك، از محدّثانى چون ابن جريج، ابن عيينه و سفيان ثورى حديث شنيد. (٦) ابن مدينى، ربيع بن سليمان مرادى، عبدالرّحمن بن مهدى و يحيى بن يحيى ليثى و بسيارى ديگر از او حديث شنيدهاند. (٧) رجال شناسانى چون ابن سعد، يحيى بن معين وابوزرعه او را ثقه دانستهاند. (٨) گويند: وى از نخستين كسانى بوده كه ميان «حدَّثنى» و «حدَّثنا»، و ميان «اَخْبَرنا» و «حدَّثنا» فرق نهاده و در روايت چگونگىِ فراگيرىِ خود را از استادان بيان كرده است. (٩) بخشى از جامع ابن وهب در حديث، به صورت دستنوشته و با نام المسند در ظاهريه نگهدارى مىشود. (١٠) از توصيف اين دستنوشته در فهرست ظاهريه در مىيابيم كه احاديث اين كتاب براساس موضوعات فقهى مرتّب شده نه به روش مسندها. (١١) بنابراين به نظر مىرسد، مسند ناميدنِ اين كتاب درست نباشد. گفتنى است كه برخى جامع ابنوهب و مسند را دو اثر جداگانه پنداشتهاند؛ (١٢) ولى ظاهراً همانطور كه سزگين نيز اشاره كرده، دستنوشتهاى كه به نام مسند يافت شده، بخشى از همان جامع او باشد.
٣- مصنّفِ عبد الرّزاق بن همّام صنعانى (د. ٢١١ ق/ ٨٢٧ م).
عبد الرّزاق مفسّر و محدّثى ثقه از مردم صنعا و يك شيعه ميانه رو بود. (١٣) شيخ طوسى از او در رديف ياران امام صادق (ع) ياد كرده و او را يكى از راويان آن امام و پدرش حضرت باقر (ع) شمرده است. (١٤) درپارهاى از منابع متأخّر شيعى از مصنّف عبد الرزّاق با نام مسند ياد شده و از آن رهگذر به پارهاى نوشته هاى ديگر نيز راه يافته است. (١٥) گفتنى است كه كتاب مورد بحث به كوشش حبيب الرّحمن اعظمى حديث پژوه معاصر پاكستانى منتشر شدهاست.
٤- ابوعُبيد قاسم بن سلاّم بغدادى (د . ٢٢٤ ق/ ٨٣٨ م)
فقيه، اديب و لغتشناس معروف كتابى دارد به نام غريب الحديث. كاتب چلبى از اثرى به نام مسند قاسم بن سلاّم بغدادى نام مىبردو مىافزايد: «اين مسند مشتمل بر احاديثى است كه در آنها واژه هاى نامأنوس وجود دارد». (١٦) با اين توضيح، جاى ترديد نمىماند كه مقصود وى از مسند قاسم بن سلاّم همان كتاب غريب الحديث اوست. بويژه آنكه مىبينيم «ابن حجر» پس از آنكه او را با واژه هايى چون ثقه، فاضل و مصنِّف مىستايد، مىنويسد: «من در كتابها، از وى حديثِ مسندى نديدهام؛ بلكه سخنان او در شرح واژه هاى نامأنوس حديث است». (١٧) بايد افزود: تذكره نويسان و شرح حال نگاران نيز در ميان آثار وى از كتابى به نام مسند نام نبردهاند. (١٨)
٥- المصنّف اثر ابوبكر عبداللّه بن محمّد عَبْسى كوفى معروف به «ابن ابى شَيْبَه» (د . ٢٣٥ ق / ٨٤٩ م)،
فقيه، مفسّر، مورّخ و محدّث بلندآوازه. درباره ابن ابى شيبه بايد دانست كه وى مقدّمات دانش را در كوفه فراگرفت و پس از آن در بصره و سپس در بغداد حديث و فقه آموخت. بسيارى از محدّثانِ بنام سده سوم از جمله بخارى، مسلم، احمد و پسرش عبداللّه، ابوداوود و ابن ماجه از او حديث نقل كردهاند. (١٩) خطيب بغدادى از زبان ابن سلاّم آورده كه حديث به چهارتن پايان يافت: «احمدبن حنبل، يحيى بن معين، على بن مدينى و ابوبكر بن ابىشيبه». (٢٠) شاگردش ابوزرعه ادّعا كرده كه حافظ تر از ابن ابىشيبه نديده (٢١) و شاگرد ديگرش احمدبن حنبل ظاهراً او را پرلغزش دانسته است. (٢٢) با اين حال، مىتوان گفت رجالشناسان اهل سنّت جملگى او را ثقه شمردهاند. (٢٣) بنابه گزارش حاكم نيشابورى، صحيحترين اسنادها نزد ابن ابى شيبه عبارت است از: «زُهرى از على بن حسين از پدرش از على (ع) (٢٤)».
مصنَّفِ ابن ابى شيبه كتاب بس بزرگى است كه در آن احاديث نبوى (ص)، گفته هاى صحابه و فتواهاى تابعان را براساس موضوعات و ابواب فقهى آوردهاست. اين كتاب ظاهراً همان است كه در شمار مسندها هم از آن نام بردهاند؛ ولى بايد گفت: كتاب مزبور در واقع مسند نيست و اين شهرت پايهاى ندارد. (٢٥) گفتنى است كه برخى از آگاهان، ابن ابى شيبه را محدّثى دانستهاند كه هم براساس موضوع وهم به شيوه مسانيد كتاب نوشته است. (٢٦) بنابراين احتمال دارد، مسند و مصنَّف دو كتاب جداگانه بوده؛ ولى با گذشت زمان مسندش از ميان رفته باشد و مردمان دوره هاى بعد، مصنّف او را همان مسندش پنداشته باشند.
٦- السنن اثر ابومحمّد عبداللّهبن عبدالرّحمن دارِمى سمرقندى (د. ٢٥٥ق/ ٨٦٩م).
دارمى در سفرهاى درازش از بسيارى از محدّثان حديث شنيد. مسلم، ابوداوود، ترمذى، نسايى و ديگران از وى روايت كردهاند. وى را محدّثى ثقه، صدوق و درستكار مىشناسند. دارمى در سمرقند عهدهدار امر قضا گشت و در يك ماجرا داورى كرد؛ ولى به سبب پرواپيشگى بىدرنگ از آن سمت كنار گرفت. (٢٧)
سنندارمى بيشتر بهنام مسند شهرت دارد وبه اين نام شناخته مىشود. از همين روكاتب چلبى آن كتاب را يكبار بانام سنن و بار ديگر بانام مسند ياد مىكند. (٢٨) ولى ظاهراً اين يكخطايى است كه مشهور و رايج گشته است. «بُلقينى» در مقام خردهگيرى بر «ابنصلاح» كه اين كتاب را در رديف مسندها نام برده، مىنويسد: «به شمارآوردن كتابدارمى در زمره مسندها... محلّ تأمّل است. زيرا آنچه كه اكنون از دارمى دردست است براساس ابواب فقهى، از قبيل طهارت و... تأليف شده است». (٢٩) حافظ عراقى دراين باره مىگويد: «همچنان كه بخارى كتاب خود را به دليل مسندبودنِ احاديثش، مسند ناميده، كتاب دارمى نيز به مسند معروف گشته؛ ولى بايد دانست دراين كتاب احاديث مرسَل، معضَل، منقطع و مقطوع فراوان يافت مىشود». (٣٠) البته بايد افزود كه درباره دارمى گفتهاند: وى آثارى از جمله جامع، مسند، تفسير، و غيره داشته است. شايد آنچه كه اكنون در دست است، همان جامعِ او باشد و مسندش از ميان رفته باشد. (٣١)
گقتنى است كه بسيارى از حديث شناسان اهل سنّت، سنن دارمى را از سنن ابنماجه برتر مىدانند و آن را به جاى كتاب ابن ماجه، ششمين مجموعه از «صحاح ششگانه» قلمداد مىكنند. ابن حجر عسقلانى مىگويد: «منزلت مسند دارمى كمتر از كتابهاى سنن نيست. بلكه اگر به كتابهاى پنجگانه پيوست گردد، از سنن ابن ماجه سزاوارتر است، زيرا از جهات بسيارى برآن ترجيح دارد». (٣٢) از همين روبرخى آن كتاب را صحيح هم خواندهاند. (٣٣)
٧- المسند يا مسند السرّاج تأليف ابوالعبّاس محمّد بن اسحاق ثقفى نيشابورى (د . ٣١٣ ق/ ٩٢٥ م)
حافظ حديث و ملّقب به «سَرّاج» (پالان دوز يا زينساز). وى از اسحاق بن راهويه و شمارى از استادان بخارى و مسلم در خراسان، بغداد، كوفه، بصره و حجاز استماع حديث كرد و محدّثانى كهنسال چون بخارى و مسلم از او حديث روايت كردهاند. همچنين گويند: بخارى به كتابى از وى كه در موضوع تاريخ بود، نظر افكند و با خطّ خويش از آن نسخه برداشت و آن نسخه را نزد مولّف قرائت كرد. سرّاج را مؤلّفى مبتكر و نكتهسنج و محدّثى ثقه د (٣٤)انستهاند. (٣٥) نوشتهاند: حاكم نيشابورى در تاليف مستدرك الصحيحين به مسند وى به عنوان يكى از منابع نظر داشته است. (٣٦)
از مجموعه حديثىِ وى كه مسندنام گرفته، بخشها يا گزيده هايى در كتابخانه ظاهريه نگهدارى مىشود. همانطور كه كاتب چلبى هم خاطرنشان ساخته، (٣٧) از توصيف اين كتاب در فهرست دستنوشته هاى ظاهريه، روشن مىشود كه اين مجموعه براساس موضوع فراهم آمده نه به شيوه مسندها. (٣٨) بنابراين مىتوان گفت، اين كتاب را نيز همچون سنن دارمى به غلط مسند نام نهادهاند.
٨- المسند المُخْرَج على كتاب مسلم بن الحجّاج، تأليف ابوعَوَانَه يعقوب بن اسحاق نيشابورى اسفراينى (د . ٣١٦ ق/ ٩٢٨ م).
ابوعوانه اهل سفرهاى دور و دراز بود. از بسيارى از محدّثان حديث شنيد و نخستين كسى است كه مذهب شافعى و كتابهايش را به اسفراين وارد ساخت. وى از نگاه سنيّان محدّثى ثقه به شمار مىآيد. (٣٩) او در كتاب يادشده از سبك مسلم پيروى كرده؛ (٤٠) به اين معنا كه همان احاديث صحيح مسلم را با سند خويش و بر پايه ابواب فقهى آورده و به تصريح خود، شمارى از احاديث را هم برآن افزودهاست. (٤١) بنابراين شايستهاست، همچون صبحى صالح، (٤٢) اين كتاب را در زمره مستخرَجها بهشمار آوريم نه در رديف مسندها و اينكه مىبينيم، برخى از نويسندگان از اين كتاب در شمار مسندها ياد كردهاند، ظاهراً به خطا رفته باشند. (٤٣) به نظر مىرسد، مقصود كاتب چلبى از صحيح ابىعوانه (٤٤) نيز همين كتاب باشد.
٩- المسنَدُ الصحيحُ علىالتّقاسيمِ والانواعِ مِنْ غيرِ وجودِ قطعٍ فى سندها و لاثبوت جرحٍ فى ناقليها، اثر ابوحاتم محمّد بن حِبّان تميمى حنظلى بُستى معروف به «ابنِحبّان بُستى» (د . ٣٥٤ ق/ ٩٦٥ م)
مورّخ، منجّم، لغتشناس، محدّث و فقيه شافعى. ابن حبّان ابتدا كتاب الثّقات و پس از آن كتاب الضّعفا يا المجروحين من المحدّثين را نوشت. آنگاه صحيح خويش را بر پايه آن دو كتاب بنا نهاد و نام بالا را براى آن برگزيد. (٤٥) درباره تعبير «ولا ثبوت جرحٍ فى ناقليها» كه در دنباله نام كتاب مزبور آمده، بايد دانست كه ابن حبّان را در جرح و تعديل مسلكى ويژه است. او براين باور است كه راوى عدل كسى است كه جرحى براو وارد نشده باشد. زيرا جرح ضد عدل است واگر كسى را جرح نكرده باشند، ناگزير عادل شمرده مىشود. (٤٦) بنابراين، وى در جمله يادشده به اين نكته اشاره دارد كه درباره راويان احاديث موجود در اين كتاب، جرحى ثابت نشدهاست.
اين كتاب ترتيبى من در آوردى دارد. به اين معنا كه نه به ترتيب ابواب فقهى است ونه به سبك مسندها. از همينرو يافتن حديثِ مورد نظر دركتاب مزبور بسى دشوار است. گويند: مولّف در آغاز كتابش به صراحت گفته كه گزيدن اين روش براى آن است كه مردم در بهرهبردن از اين كتاب به حافظه تكيه كنند وبه ترتيب معروف اعتماد نورزند. به دليل همين دشوارياب بودن، امير علاءالدين ابوالحسن علىبن بلبان فارسى حنفى (د. ٧٣٩ ق.) كتاب مزبور را پيراسته وبر پايه موضوعات و ابواب فقهى مرتّب ساخته و آن را الأحسان فى تقريب صحيح ابنحبّان ناميدهاست. (٤٧)
از كتاب مورد بحث، يكبار با عنوان سنن ابن حِبّان و بار دوم با نام صحيح ابنحبّان و بار سوم با نام الانواع والتقاسيم (٤٨) ياد كردهاند. برخى هم از آن در شمار مسندها نام بردهاند. (٤٩) ولى چنانكه دربالا گفته شد، اين كتاب به سبك مسندها تدوين نشده ودر نتيجه نبايد در شمار مسندها به حساب آيد.
درباره ابن حبّان بايد دانست كه شرح حال نگاران از او دو چهره كاملاً متفاوت و گاه متضادّ ترسيم كردهاند. برخى وى را ثقه، حافظى بزرگوار و عالِم به متون و اسانيد حديث دانستهاند. (٥٠) ولى برخى ديگر چهرهاى منفى از وى به دست دادهاند. از جمله ابن صلاح لغزشهاى او را فاحش دانستهاست. گويند: وى پيامبرى را آميزهاى از علم وعمل مىدانست و همين عقيده موجب شد تا زنديقش خوانند ودراين باره به خليفه نامه نويسند ودر نتيجه او به كشتنش فرمان دهد. (٥١) آثار ابن حبّان در عرصه حديث بسيار است. (٥٢) مهمترين آنها همين المسند الصحيح است كه از منابع مهّم حديث سنيّان بهشمار مىرود.
١٠- كتاب السنّه از ابوحَفْص عمربناحمد معروف به «ابن شاهين» (د . ٣٨٥ ق/ ٩٩٥ م).
وى از مردم عراق و محدّثى پرتاليف بوده است. (٥٣) از جمله آن تأليفات، يكى تفسير اوست در هزار جزء. وى اثر كوچكى هم در فضايل فاطمه (ع) (٥٤) دارد. بيشتر رجالشناسان ابن شاهين را ثقه مىدانند؛ ولى برخى هم براو خرده هايى گرفته وبه روايات ونوشته هايش چندان اعتماد نكردهاند واين بدان سبب است كه او بيش از حد به خود اعتماد داشته و نوشته هايش را با منابع اصلى مقابله نمىكردهاست. (٥٥) برخى از كتاب السنّه او كه اثرى بزرگ بوده، به نام مسند هم ياد كردهاند (٥٦) و اين ظاهراً درست به نظر نمىرسد.
١١- مسند مسلم يا المسند الصحيح على كتاب مسلم اثر ابوبكر محمّدبن عبدالله شَيْبانى جَوْزَقى مُعدِّل (د . ٣٨٨ ق / ٩٩٨ م).
وى يكى از حافظان بنام و در عصر خود محدّث نيشابور بود. همانطور كه از نام اين كتاب هويداست، جوزقى در كتاب يادشده از سبك مسلم بن حجّاج تقليد كردهاست. (٥٧) بنابراين، شايسته است كتاب مزبور را در شمار مستخرجها به حساب آورند؛ نه در شمار مسندها. (٥٨) از كتاب ياد شده گويا تاكنون اثرى به دست نيامده باشد.
١٢- المسند المستخرج على صحيح مسلم اثر حافظ ابونُعيم احمدبن عبداللّه اصفهانى (٥٩) (د . ٤٣٠ ق / ١٠٣٨ م).
همانگونه كه از نام اين كتاب پيداست، ابونعيم در كتاب يادشده از سبك مسلم پيروى كردهاست. (٦٠) در نتيجه، كتاب مزبور در زمره مستخرجها به شمار مىآيد.
١٣- مسندالشهّاب اثر ابوعبداللّه محمّد بن سلامه قُضاعى شافعى (د . ٤٥٤ ق/ ١٠٦٢ م).
١٤- مسندالفردوس تأليف ابونصر (يا ابومنصور) شهردار بن شيرويه ديلمى همدانى (د . ٥٥٨ ق / ١١٦٣ م).
در بخش نخست گفته شد كه برخى به خطا مسندالشهاب و مسند الفردوس را در شمار مسندها ياد كردهاند؛ اما همچنان كه در آنجا گفته شد، مسند در اصطلاح مؤلّفان اين كتابها به معناى اسناد يا سند به كار رفته است. نگارنده احتمال مىدهد، مقصود چلبى از مسند ديلمى (٦١) همين مسند الفردوس باشد.
١٥- مسند شمس الاخبار المنتقى من كلام النبّى المختار (ص)اثر علىبن حميد قرشى (د . ٦٣٥ ق/ ١٢٣٨ م).
اين كتاب كه يكى از مصنَّفات زيديان و احاديثش در زمينه ترغيب و ترهيب است، در دويست باب تنظيم شده. زنجيره اِسناد احاديث در كتاب يادشده، حذف و تنها به ذكر صحابى راوى حديث قناعت شده و مؤلّف بارمز، مرجع خود را نشان داده است. مجموع احاديث اين كتاب بنابه گفته مؤلّف ٢٥٠٠ حديث است. (٦٢) همراه كتاب مزبور شرحى است به صورت زيرنويس، زير نام كشف الاستار عن احاديث شمس الاخبار. اين شرح به خامه محمّد بن حسين الجلال (از دانشوران معاصر يمن) نوشته شدهاست.
نگارنده هرچه جستجو كرد، در نيافت كه چرا بر روى جلد كتاب نام مسند شمس الاخبار نقش بسته؛ در حالى كه مؤلّف در ديباچه كتاب مىگويد: من اين كتاب را شمسالاخبار المنتقى من كلام النبىّ المختار (ص) نام نهادم. (٦٣) بنابراين كتاب مزبور را نبايد در شمار مسندها به حساب آورد.
تفسير تك واژه هاى نامأنوس حديث در قالب مسند
ابواسحاق ابراهيم بن اسحاق حربى بغدادى (د . ٢٨٥ ق/ ٨٩٨ م) اديب، لغتشناس، محدّث، متكلّم و فقيه نامآور سده سوم كتابى دارد به نام غريب الحديث كه آن را در نوع خود از ارزشمندترين و بزرگترين كتابها مىدانند. (٦٤) حربى اين كتاب را به شيوه مسانيد مرتّب ساخته است. وى مثلاً حديث نخست از مسند ابوبكر را مىآورد و به شرح واژه نامأنوس آن مىپردازد. سپس مقلوبِ آن واژه و مقلوبِ مقلوبِ آن را بيان مىدارد و به همين روش به طور گسترده احاديث ديگرى را كه از ديگر صحابه رسيده و به همان واژه مورد بحث مربوط مىشود، مطرح مىسازد. در بقيّه احاديث هم بههمين شيوه رفتار مىكند وبه مطالب گذشته نيز ارجاع نمىدهد. در نتيجه، بر خلاف گمانِ مؤلّف كه كتاب خود را به روش مسندها تاليف كرده تا مطالب آن آسانياب باشد، اين كتاب به كتابى دشوارياب بدل گشته است. (٦٥) گويند: حربى در اين كتاب دامن سخن را گسترده واحاديث را بههمراه زنجيره سند استقصاء كرده و متون حديثها را هرچند كه جز يك واژه نامانوس در آن نباشد، نقلكرده و بدين سبب كتاب خود را طولانى و پرحجم ساخته؛ در نتيجه با آنكه كتابى پرفايده بوده، مهجور و متروك ماندهاست. (٦٦)
از غريب الحديث حربى بخشهاى زير آماده شده و در زمان خودش انتشار يافتهاست: (١) مسند ابوبكر، (٢) مسند عمر، (٣) مسند عثمان، (٤) مسند على (ع)، (٥) مسند زبير، (٦) مسند طلحه، (٧) مسند سعدبن ابىوقّاص، (٨) مسند عبدالرّحمن بن عوف، (٩) مسند عبّاس، (١٠) مسند شَيْبَةبن عثمان، (١١) مسند عبداللّه بن جعفر، (١٢) مسند مِسْوَربن مَخْرَمه زهرى، (١٣) مسند مطلب بن ربيعه، (١٤) مسند سائب مخزومى، (١٥) مسند خالدبن وليد، (١٦) مسند ابوعبيده جرّاح، (١٧) مسند معاويه و ديگران، (١٨) مسند عمروبن عاص، (١٩) مسند عبداللّه بن عبّاس، (٢٠) مسند عبداللّه بن عمر، (٢١) مسند موالى كه واپسين بخش از آن كتاب است. (٦٧) از كتاب مورد بحث كه كتابى پر حجم و در پنج مجلّد بوده، تنها يك جلد به صورت دستنوشته در كتابخانه ظاهريه يافت شدهاست. (٦٨)
درباره مولّف اين كتاب بايد گفت: او در بغداد نزد دانشمندان بنام روزگار خود ادب، لغت، حديث، فقه و كلام آموخت و بيش از همه نزد احمد شاگردى كرد وبر دست او فقيه گشت واز ياران برجسته او شد. (٦٩) ثعلب گويد: «پنجاه سال است كه در هيچ مجلس درس لغت و نحوى ابراهيم حربى را غايب نديدم» و دارقطنى او را در هر دانشى زبردست و راستگو مىشمارد. (٧٠) حاكم از كسى به نام محمّد بن صالح قاضى نقل مىكند كه مىگفت: «به نظر من بغداد كسى را چون ابراهيم بن اسحاق حربى در ادب، فقه، حديث و زهد نپروردهاست». (٧١) خطيب بغدادى نيز او را چنين مىستايد: «او در دانش پيشوا، در زهد سرآمد، در فقه و احكام آگاه و ژرفنگر، در حديث حافظ و در تشخيص بيماريهاى آن زبردست، در ادب صاحبنظر و گنجينهاى از لغت بود». (٧٢) گويند: او هرگز از شاگردانش مزد نخواست (٧٣) و سراسر زندگيش را به زهد، انزواى سياسى و قناعت گذراند وهرگز از هيچ صاحب منصبى پول نستاند. (٧٤) همه رجالشناسان سنّى و حتّى برخى از شيعيان امامى (٧٥) او را در نقل حديث ثقه دانستهاند.
پارهاى آگاهىهاى ديگر مسندهاى دهگانه (مسانيد عشره):
نزد حديث شناسان مقصود از مسندهاى دهگانه، مسندهاى زير است: (١) مسند طيالسى، (٢) مسند مسدّد بن مسرهد، (٣) مسند حُمَيدى، (٤) مسند ابنابىعمر، (٥) مسند اسحاق بن راهويه، (٦) مسند ابن ابى شيبه، (٧) مسند احمد بن منيع، (٨) مسند عبدبن حُميد، (٩) مسند ابن ابىاسامه، (١٠) مسند ابى يَعْلى مَوْصِلى. (٧٦)
مسندهاى چهارگانه (مسانيد اربعه):
گاه از مسندهاى احمد، بزّار و ابويعلى مَوْصِلى و معجم كبير طَبَرانى به «مسانيد اربعه» تعبير مىشود. (٧٧)
نشانه هاى اختصارى شمارى از مسندها:
برخى از حديث پژوهان در مقام تخريج حديث، براى رعايت اختصار با رمز يا نشانه اختصارى به كتابهاى حديث اشاره مىكنند. نشانه هاى اختصارى برخى از مسندها به قرار زير است:
١- مسند احمد بن حنبل: (حم).
٢- مسند ابى يعلى : (ع).
٣- مسند طيالسى: (ط). (٧٨)
٤- مسند زيدبن على: (ز). (٧٩)
٥- مسند على اثر نسايى: (عس). (٨٠)
--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ - سزگين، ١٧١/١/١؛ الزركلى، ١٤/٣.
٢ - الذّهبى، ميزان الاعتدال، ٤٠/٢؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٢٤٤/١. نيز نك: البخارى، ٢٧٧/٢/٢؛ ابن ابىحاتم، ٤٥٧/٢/١.
٣ - الزركلى، ٢١٢/٨. قس: سزگين، ١٧٢/١/١.
٤ - الزركلى، ٢١٢/٨، ١٤/٣.
٥ - سزگين، همان جا.
٦ - البخارى، ٢١٨/١/٣؛ ابن خلكان، ٣٦/٣؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٧٤-٧١/٦.
٧ - ابن ابى حاتم، ١٨٩/٢/٢؛ ابن حجر، همان جا.
٨ - ابن سعد، الطبقات، ٥١٨/٧؛ ابن ابىحاتم، ١٩٠/٢/٢؛ الذهبى ، ميزان الاعتدال، ٥٢١/٢.
٩ - الترمذى، الجامع الصحيح، تحقيق احمدشاكر، ٧٥٢/٥. قس : ابن ابىحاتم، ١٨٩/٢/٢.
١٠ - الالبانى، ص ١٣٠، ٣٥٥؛ سزگين، ١٤٤/٣/١.
١١ - الالبانى، ص ٣٥٥.
١٢ - جعفر شعار، مقاله «ابن وَهْب» در دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ٩٣/٥.
١٣ - درباره تشيّع عبدالرّزاق نك: الذهبى، ميزان الاعتدال، ٦١٤-٦٠٩/٢؛ شهابى، ادوار فقه، ٤٦١-٤٦٠/٣.
١٤ - الطوسى، رجال، ص ٢٦٧. قس: الخويى، ١٣/١٠.
١٥ - آغابزرگ الطهرانى، ٢٧/٢١. قس: محمد جوادالحسينى الجلالى، «المسند» (٢)، نورعلم، ش ٥ (شهريور ١٣٦٣)، ص ١٣٥؛ رضا استادى، «مسندالرضا» در چهل مقاله، ص ١٥٧.
١٦ - كشف الظنون، ١٦٨٤/٢.
١٧ - تقريب التهذيب، ١١٧/٢.
١٨ - براى نمونه نك: الذهبى، تذكرةالحفّاظ، ٤١٧/٢.
١٩ - ابن سعد، ٤١٣/٦؛ ابن ابىحاتم، ١٦٠/٢/٢؛ الخطيب البغدادى، ٧١-٦٦/١٠؛ الذهبى، ميزان الاعتدال ، ٤٩٠/٢.
٢٠ - تاريخ بغداد، ٦٩/١٠.
٢١ - الخطيب البغدادى، همان جا.
٢٢ - پيشين، ٦٨/١٠ و نيز: الذهبى، ميزان الاعتدال، ٤٩٠/٢.
٢٣ - الذهبى، همان جا؛ همو، تذكرة الحفّاظ، ٤٣٣/٢.
٢٤ - معرفة علومالحديث، ص ٥٣.
٢٥ - كاتب چلبى، ١٧١٢-١٧١١/٢. قس: ١٦٧٨/٢؛ سزگين، ٢٠٦/١/١.
٢٦ - ابن حجر، هدى السّارى، ص ٥. قس: ابن النديم، ص ٢٨٥ و ترجمه آن، ص ٤١٧؛ الاشبيلى، فهرسه، ص ١٣٧؛ ابن حجر، المطالب العاليه، ٤-٣/١.
٢٧ - ابن ابىحاتم، ٩٩/٢/٢؛ الخطيب البغدادى، ٣٢-٢٩/١٠؛ الذهبى، ٥٣٦-٥٣٤/٢؛ ابن حجر ، تهذيبالتهذيب، ٢٩٦-٢٩٤/٥.
٢٨ - كشف الظنون، ١٠٠٨/٢ . قس: همان كتاب، ١٦٨٢/٢.
٢٩ - محاسن الاصطلاح، ص ١١٢. نيز نك: السيوطى، تدريب الراوى، ١٧٣/١.
٣٠ - السيوطى، همان جا؛ القاسمى، الفضل المبين، ص ٢٩٩.
٣١ - السيوطى، پيشين، ١٧٤/١؛ القاسمى، همان جا.
٣٢ - القاسمى، پيشين، ص ١١٦ و نيز ص ١١٣. همچنين نك: كاتب چلبى، ١٦٨٣-١٦٨٢/٢.
٣٣ - السيوطى، پيشين، ١٧٤/١.
٣٤ - الخطيب البغدادى، ٢٥٢-٢٤٨/١؛ الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٧٣٤-٧٣١/٢؛ الزركلى، ٢٩/٦؛ سزگين، ٣٤١-٣٤٠/١/١.
٣٥ - ابوموسى المدينى، خصايص المسند، ص ٢١.
٣٦ - كشف الظنون، ١٦٧٩/٢.
٣٧ - الالبانى، صص ٢٩٦-٢٩٥.
٣٨ - ابن خلكان، ٤٠٨-٤٠٧/٢؛ الذهبى، تذكرة الحفّاظ ، ٧٨٠-٧٧٩/٣؛ ابن العماد ، ٢٧٤/٢.
٣٩ - سزگين، ٢٧٢/١/١.
٤٠ - ابوعوانه الاسفراينى، المسند الصحيح، ٢٣٧-٢٣٥/١. نيز نك: الزركلى، ١٩٦/٨.
٤١ - علومالحديث، ص ٣٠٨.
٤٢ - نك: كاتب چلبى، ١٦٧٩/٢؛ مدير شانهچى، علم الحديث، ص ٦١؛ محمدجواد الحسينى الجلالى، همان مقاله، ص ١٤١؛ استادى، «مسندالرضا»، در چهل مقاله، ص ١٥٣.
٤٣ - كشف الظنون، ١٠٧٥/٢.
٤٤ - احمدشاكر، شرح مسند احمد، ٥٦-٥٥/١٢.
٤٥ - ابن حِبّان، الثقات، ١٣/١.
٤٦ - نورالدين عتر، منهجالنّقد، ص ٢٥٨؛ نيز نك: السيوطى، تدريب، ١٠٩/١؛ القاسمى، الفضلالمبين، ص ٣٢٨. گفتنى است بخش اوّل الاحسان سالها پيش زير عنوان صحيح ابن حبّان به كوشش احمدشاكر چاپ شده و در سالهاى اخير هم به كوشش كماليوسف الحوت با همان نام الاحسان به صورت كامل منتشر شدهاست.
٤٧ - كاتب چلبى، ١٠٠٣/٢. قس: همو، ١٠٧٥/٢، ١٤٠٠/٢. براى آگاهى بيشتر درباره كتاب ابن حبان نك: حايرى، فهرست نسخه هاى عكسى كتابخانه آيةالله مرعشى، ٢٣١-٢٣٠/٢.
٤٨ - محمدجواد الحسينى الجلالى، پيشين، ص ١٤٢؛ استادى، پيشين، ص ١٥٧.
٤٩ - ياقوت، معجمالادبا، ٦١٣/١.
٥٠ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٥٠٨-٥٠٦/٣؛ همو، تذكرة الحفّاظ، ٩٢٢-٩٢٠/٣.
٥١ - درباره ديگر آثار او نك: سزگين، ٣٨٣-٣٨٠/١/١. همچنين درباره آثارى كه دانشمندان بر اساس كتاب المسند الصحيح على التقاسيم والانواع پديد آورده اند نك: كاتب چلبى، ١٠٧٥/١، ١٨٨٨/٢؛ سزگين، همان جا.
٥٢ - الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٩٨٨/٣.
٥٣ - سزگين، ٤٢٦/١/١. براى آگاهى درباره بخشى از آثار او كه هماكنون موجود است، به همان جا رجوع شود.
٥٤ - الخطيب البغدادى، ٢٦٨/١١؛ الذّهبى، پيشين، ٩٨٩-٩٨٨/٣.
٥٥ - كاتب چلبى، ١٤٢٦/٢؛ الزركلى، ٤٠/٥. قس: الذّهبى، همان جا؛ البغدادى، ايضاحالمكنون، ٤٨١/٢.
٥٦ - كاتب چلبى، همان جا.
٥٧ - محمدجواد الحسينى الجلالى، مقاله پيشين، ص ١٤٣؛ استادى، مقاله پيشين، ص ١٥٩.
٥٨ - الالبانى، ص ٢١٥.
٥٩ - سزگين، ٢٧٢/١/١.
٦٠ - كشف الظنون، ١٦٨٣/٢.
٦١ - القرشى، مسند شمس الاخبار، ٣٤/١.
٦٢ - پيشين، ٣٥/١.
٦٣ - الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٥٨٥/٢.
٦٤ - كاتب چلبى، ١٢٠٥/٢ (زير نويس).
٦٥ - كاتب چلبى، ١٢٠٥-١٢٠٤/١؛ اسماء حمصى، فهرس مخطوطات دارالكتب الظاهريّه (علوماللغة العربيّه)، ص ١٠٦.
٦٦ - ابن النديم، ص ٢٨٧ و ترجمه آن، ص ٤٢١. قس: ياقوت، معجمالادبا، ٤٦/١؛ سزگين، ٣٠٧/١/٨.
٦٧ - اسماء حمصى، همان جا؛ سزگين، ٣٠٨/١/٨.
٦٨ - الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٥٨٤/٢. براى آگاهى از نام استادان او نك: الخطيب البغدادى، ٢٨-٢٧/٦؛ السبكى، طبقات الشافعيّه، ٢٥٦/٢.
٦٩ - الذهبى، پيشين، ٥٨٥/٢.
٧٠ - الحاكم النيسابورى، معرفة علوم الحديث، ص ٧٨.
٧١ - تاريخ بغداد، ٢٨/٦.
٧٢ - ابن ابىيعلى، طبقات الحنابله، ٨٩/١.
٧٣ - الذهبى، همان جا.
٧٤ - المامقانى، تنقيحالمقال، ١٥/١.
٧٥ - كاتب چلبى، ١٦٨٥/٢ (زير نويس).
٧٦ - كاتب چلبى، ٥٧٣/١؛ مدير شانهچى، علم الحديث، ص ٥٩. قس: ابن كثير، جامعالمسانيد، ١٠/١.
٧٧ - السيوطى، جامع الاحاديث، ٧-٦/١، ١٦-١٥.
٧٨ - اسد حيدر، ٥٤٩/١.
٧٩ - پيشين، ٥٦٠/١ - ٥٦١.
۶
بخش پنجم بخش پنجم :
شيعه و مسندنويسى
١- حديث درميان شيعيان و سنيّان راهى جداگانه پيموده است
آنچه تاكنون گفته شد، بيشتر به مسند نويسى در تاريخ حديث اهل سنّت مربوط مىشد. اكنون نوبت آن است تا سهم شيعه و پيروان اهل بيت (ع) را در اين عرصه روشن سازيم. پيش از اين به اين مطلب اشاره كرديم كه حديث در ميان شيعيان و سنيّان راهى جداگانه پيموده و طبعاً هر يك از اين دو گروه به اقتضاى روش دينيى كه پيشه خود ساخته، در تدوين حديث نيز سليقه ها و روشهاى جداگانهاى را بهكار گرفته است. از همين رو با وجود تلاشهاى گستردهاى كه شيعيان براى صيانت و ترويج سنّت نبوى (ص) از خود نشان دادهاند، كتابهايى كه به نام مسند تاليف كردهاند، به مراتب كمتر از مسندهاى اهل سنّت است. افزون برآن مسندهاى شيعه، (١) همچنان كه از حيث محتوا با مسندهاى سنيّان تفاوت دارد، از حيث شكل و روش تنظيم نيز با مسندهاى اهل سنّت تفاوتهايى دارد. امّا بايد دانست: ياران ائمه - عليهم السّلام - چهارصد مجموعه حديثى، در زمينه هاى گوناگون از قبيل: اعتقادات ، فقه، تفسير، اخلاق و غيره پديد آوردهاند كهآنها را "اصول اَرْبَعَمأَة" يا "اصلهاى چهارصدگانه" مىنامند. انگيزه نوشتن اين اصول و نيز نشاطى كه در جمع و تدوين حديث در ميان شيعيان وجودداشت؛ نخست به سبب تشويق امامان به نوشتن حديث بود. چنانكه حضرت صادق (ع) به مفضّل بن عمر فرمود: "بنويس وبه اين وسيله دانش خويش را درميان برادران دينىات پراكنده ساز و هنگام مرگ نوشته هايت را براى فرزندانت به ارث گذار؛ زيرا زمانى پرآشوب خواهد آمد كه مردم [ با دين ] خو نمىگيرند مگر با نوشته هايشان". (٢) ديگر به منظور استفاده شخصى گردآورندگانِ حديث از مجموعه دستنويس خويش بود. به عقيده نگارنده، اين اصلها افزون برآنكه از جهاتى بر مسندهاى اهل سنّت برترى داشتهاند، از حيث روش و كاربرد و سرنوشت به مسندها شباهت بسيار دارند. براى اينكه به اين معنا بيشتر پىببريم، شايسته است درباره اين اصلها و روش و زمان تأليف آنها مقدارى سخن بگوييم.
٢- معناى اصل الف - معناى لغوى:
اَصْل (جمع آن اصول) در برابر فرع، واژهاى عربى و اسم است به معناى بنيان، بيخ، نژاد، ريشه، بُنِ هر چيز، اساس و پايه هركار. (٣)
ب - معناى اصطلاحى:
نزد محدّثان امامى "اصل " عنوانى است كه بر برخى از كتابهاى حديث صدق مىكند؛ همچنان كه "كتاب " بر همه آنها اطلاق مىگردد. چنانكه رجالشناسان و فهرست نويسان گويند: "او كتاب اصلى دارد" يا "او كتابى دارد، اصلى نيز دارد" يا "فلانى در كتاب اصل خويش چنين گفت" يا "او داراى كتاب و اصلى است" يا "وى جز اينها كتابهايى دارد كه به شيوه اصول نوشته شده". واژه اصل، گويا نخستين بار در نوشته هاى دانشمندان سده پنجم چون: شيخ مفيد، ابننديم، نجاشى و شيخ طوسى ديده شده و پس از آن رجالشناسان و حديث پژوهان همواره آن را در آثار خود بهكار بردهاند. براى روشن شدن مطلب پارهاى از عبارات آن بزرگان را از برابر چشم مىگذرانيم:
محمد بن محمدبن نعمان مشهور به شيخ مفيد ( د . ٤١٣ ق) مىگويد:
"اماميّه از روزگار امير مؤمنان على - عليه السّلام - تا روزگار ابومحمد حسن عسكرى - صلوات الله عليه - چهار صد كتاب نوشتهاند كه آنها را اصول نامند و معناى اصل در سخن دانشمندان همين است..." (٤)
ابن نديم در شرح حال بُندار بن محمّد بن عبداللّه، فقيه امامى در روزگار كهن، مىنويسد: "وى جز اينها كتابهايى دارد كه به شيوه اصول نگاشته شدهاست". (٥)
ابوالعباس احمدبن على نجاشى (د . ٤٥٠ ق) در شرح حال آدم بن متوكّل مىنويسد: "او اصلى دارد كه گروهى آن را از او روايت كردهاند" و در شرح حال آدم بن حسين نَخّاس مىنويسد: "وى كوفى وثقه است. اصلى دارد" (٦) و در شرح حال ابراهيمبن مسلم مىگويد: "استادان ما از او در رديف صاحبان اصول نام بردهاند". (٧)
ابوجعفر محمّد بن حسن طوسى (د . ٤٦٠ ق) در ديباچه فهرست خود بطور مكرّر از اصول در برابر مصنّفها نام برده است. از جمله مىنويسد:
"ابوالحسين احمدبن حسين بن عبيدالله [ غضايرى، از دانشمندان نيمه نخست سده چهارم ] دو كتاب نوشته؛ يكى در باره مصنّفها و ديگر آنكه در آن اصلها را نام برده و تا آن جا كه در دسترس و توانش بوده، از اين مصنّفها واصلها نام بردهاست. ولى هيچيك از همفكران ما از اين دو كتاب نسخهاى بر نداشته و پس از مرگ وى، برخى از وارثانش اين دو كتاب و ديگر كتابهايش را از ميان بردهاند". (٨)
وى در همان كتاب، در خلال ذكر آثار شيعه، دستكم از بيش از شصت اصل نام مىبرد. (٩)
امين الاسلام طبرسى (د . ٥٤٨ ق) مىنويسد:
"چهارهزار تن از دانشوران نامآور از امام صادق (ع) روايت كرده واز ميان پاسخهاى وى به پرسشها ، چهارصد كتاب به نام "اصول" فراهم ساختهاند. اين اصلها را ياران آن حضرت و ياران فرزندش موسى كاظم (ع) روايت كردهاند". (١٠)
از آن پس، سخن از اصول چهارصدگانه همواره بر سرزبان فقيهان، حديث پژوهان و رجال شناسان امامى چون: محقق حِلّى، شهيد اول، حسين بن عبدالصّمد، ميرداماد، شهيد ثانى، شيخ بهايى و ديگران جارى بودهاست. (١١)
متأسفانه با آنكه شيخ مفيد از اين اصول سخن به ميان آورده ونجاشى و شيخ طوسى درآثار خود بطور گسترده ازاين اصلها نام بردهاند، ولى هيچيك تعريف دقيقى از مفهوم اصل به دست ندادهاند. از همين جا دانشمندان سده هاى پسين بر پايه حدس و گمان (١٢) و براساس آگاهيها و برداشتهاى خود كوشيدهاند تا تعريف دقيقى از آن به دست دهند و فرق آن را با كتاب و مصنّف روشن سازند. ولى اين تعريفها چون بر حدس و تخمين بنا شده، غالباً مورد نقض و ابرام قرار گرفتهاست. پارهاى از عبارات دانشمندان در تعريف اصل به قرار زير است:
عناية الله قهپايى گويد:
"اصل مجموعهاى از سخنان معصوم (ع) است؛ ولى كتاب هم سخنان معصوم را در بر دارد و هم استدلالها و استنباطهاى شرعى را". (١٣)
علّامه سيد مهدى بحرالعلوم مىنويسد:
"اصل در اصطلاح محدّثان امامى به معناى كتابى است كه شايسته اعتماد باشد و آن را از كتاب ديگرى نگرفته باشند". (١٤)
وحيد بهبهانى گويد:
"اصل نوشتهاى است كه مؤلفش احاديثى را كه از معصوم (ع) يا از راوى وى نقل كرده، در آن گردآورده و در كتاب و مصنّف اگر حديث معتبر و شايسته اعتمادى باشد، غالباً آن را از اصل گرفتهاند. قيد "غالباً" را براى آن آورديم كه شايد روايات اندكى باشد كه بطور معنعن نقل مىشود و آن را از اصل نگرفتهاند". (١٥)
فاضل معاصر محمدحسين حسينى جلالى پس از آنكه تعريف ديگران را نمىپسندد، خود در تعريف "اصل" چنين مىنويسد:
"اصل آن نوشتهاى است كه در بردارنده احاديثى باشد كه غالباً به استناد سماع از امام صادق (ع) روايت شده و از تأليفات راويان آن امام (ع) باشد". (١٦)
هر يك از تعريفهاى يادشده كاستيهايى دارد واز جهاتى مىتوان برآنها خرده گرفت. كاستى اين تعريفها نيز از آن جا ناشى مىشود كه هيچيك از اين سخنان مستند به بررسى خود اين اصلها نيست؛ زيرا بيشتر "اصلهاى چهارصدگانه" اندك زمانى پس از تأليف كتابهاى چهارگانه (كافى، فقيه، تهذيب و استبصار) از ميان رفته وامروزه جز شمار اندكى از آنها در اختيار پژوهندگان نيست. در عين حال، سخن دو تن از دانشمندان بزرگ معاصر در اين باره دلنشينتر است.
علاّمه محمدتقى شوشترى معتقد است، ميان كتاب و اصل تقابلى وجود ندارد. زيرا شيخ طوسى درباره احمدبن ميثم مىگويد: "وى از حُمَيْدبن زياد كتاب الملاحم و كتاب الدّلاله و اصولى جز اينها را روايت مىكند" (١٧) و درباره احمدبن محمدبن مسلمه رمّانى گويد: "حُمَيْدبن زياد اصول بسيارى را از او روايت مىكند. از آن جمله كتاب زيادبن مروان قندى را" (١٨) و درباره احمدبن مغلس گويد: "حُمَيْد كتاب زكريا بن محمد مؤمن و اصولى جز اينها را از او روايت مىكند" (١٩) و درباره ابوالعباس عبيداللّه بن احمدبن نهيك كوفى گويد: "كتابهاى بسيارى از اصول را از او روايت مىكند" و در شرح حال علىبن بُزُرج مىنويسد: "حُمَيْد بسيارى كتابها از اصول را از وى نقل مىكند" (٢٠) و درباره هر يك از محمّدبن عبّاس بن عيسى و محمدبن احمدبن رجاء گويد: "حُمَيْد كتابهايى بسيار از اصول را از وى روايت مىكند" (٢١) و درباره يونس بن على عطّار گويد: "از حميدبن زكريا كتاب ابى حمزه ثمالى و جز اينها از اصول را روايت مىكند". (٢٢) بلكه وى براين باور است كه در برابر اصل، تصنيف قرار دارد. زيرا شيخ درباره هارون بن موسى مىنويسد: "او همه اصلها و مصنَّفها را روايت مىكند". (٢٣) و درباره حيدربن محمّد بن نعيم سمرقندى گويد : "همه مصنّفهاى شيعه واصلهاى آنان را روايت مىكند" (٢٤) ودر ديباچه فهرستش درباره ابن غضايرى گويد: "وى دو كتاب نگاشته. در يكى مصنفها را نام مى برد و در ديگرى اصلها را ياد مىكند"؛ (٢٥) ولى مفهوم كتاب هر دو را در بر مىگيرد. (٢٦)
سپس او در تعريف اصل مىنويسد:
"ظاهر آن است كه اصل تنها روايت اخبار است؛ بىآنكه در آن نقض وابرامى صورت گرفته باشد يا ميان دو خبر متعارض هماهنگى برقرار كرده و به صحّت يا شُذوذ خبرى حكم كرده باشند؛ چنانكه در اصلهايى كه به دست ما رسيده، از قبيل: اصل زيد زرّاد و زيد نرسى و ديگران همين وضع ديده مىشود. خواه آنكه صاحب اصل، آن اخبار را بىواسطه از معصوم (ع) روايت كرده باشد يا با واسطه؛ چنانكه از اين اصلهايى كه به دست ما رسيده، اين نكته دانسته مىشود". (٢٧)
شيخ آقابزرگ تهرانى كه دراين باره موشكافى بسيار كرده، معتقد است، اصل به سماع از امام مستند بوده؛ نه به نوشته. چكيده سخن وى به شرح زير است: محدّث گاهى حديث را از امام يا از كسى كه از امام شنيده استماع كرده وآن را به استناد سماع در كتاب ضبط مىكرده؛ دراين صورت حديثهاى كتاب دست اوّل بوده و بدون پيشينه كتابت و تدوين، براى نخستين بار به زيور كتابت آراسته وبه حليه تدوين درآمده وبه اصطلاح وجود كتبى يافتهاست. چنين نوشتهاى را به لحاظ اينكه در كتابتْ اصيل و بكّلى تازگى داشته و فرع نوشته ديگرى نبوده، اصل مىناميدهاند. اين نام با معناى لغوى اين واژه نيز كاملاً هماهنگ است. ولى هنگامى كه كتاب حديث از روى كتاب ديگرى به وجود آمده بود، به آن اصل نمىگفتند و از آن به كتاب و تصنيف تعبير مىكردند. مقصود وحيد بهبهانى هم كه گفته: "اصل كتابى است كه مؤلفش احاديثى را كه از معصوم (ع) يا از راوى وى روايت كرده، در آن گردآورده باشد"، همين است. (٢٨)
به نظر نگارنده با بررسى فهرستهاى پيشينيان دانسته مىشود كه مفهوم كتاب فراگيرتر از اصل بوده و در اصل ويژگيى در نظر بوده كه در كتاب به مفهوم عام وجود نداشته. بهعبارت ديگر مىتوان گفت: نسبت ميان "كتاب" و "اصل" عموم و خصوص مطلق است. بنابراين، هرگاه اين دو واژه را باهم ذكر مىكرده و مثلاً مىگفتند "وى اصلى دارد و كتابى"، طبعاً واژه كتاب مفهومى را در برداشته كه فاقد برترى ملحوظ در اصل بودهاست. اين برترى كه اصل از آن برخوردار بوده، احتمالاً همان مستند بودن به سماع است كه مرحوم تهرانى هم بر آن تأكيد مىورزد. گفتنى است كه برخى از روى قراين و حدس و گمان براى اصل (در برابر كتابو مصنّف به معناى فراگيرتر آن) مزايايى بر شمردهاند؛ از قبيل اينكه:
١- اصل جامعتر از كتاب بودهاست.
٢- بيشتر خداوندان اصول مردمانى برجسته و در دانش و پرهيزكارى انگشتنما بودهاند.
٣- در اصل به نقل حديث بسنده مىشده؛ در حالى كه كتاب داراى شرح و توضيح از سوى مؤلف بودهاست.
٤- اصل مجموعهاى نامرتّب از اخبار گوناگون بوده؛ ولى احاديث كتاب غالباً مرتب و بر پايه موضوع دستهبندى شده است.
٥- اصل بى واسطه يا با واسطه به شنيدن از امام مستند بوده و به كتاب ديگرى استناد نداشته؛ ولى كتاب به كتاب ديگرى مستند بودهاست. (٢٩)
٣- عصر تأليف اصول چهارصدگانه
با در نظر گرفتن نظريات دانشمندان و جمعبندى آراء آنان دراين باره، بطور كلّى مىتوان گفت: درباره عصر تأليف اصول دو عقيده وجود دارد. گروهى بر پايه سخن شيخ مفيد كه پيش از اين گزارش شد، براين باورند كه اصلها در روزگارى به مدّت دويست و پنجاه سال از زمان امير مؤمنان تا روزگار امام حسن عسكرى (ع) تأليف شدهاند. سيد محسن امين عاملى دراين باره مىنويسد:
"معاصران ائمه (ع) از روزگار امير مؤمنان (ع) تا زمان امام ابومحمّد حسن عسكرى (ع) از احاديثى كه از طريق اهل بيت روايت شده، كه آن احاديث نيز به نوبه خود از شهردانش نبوى (ص) سرچشمه گرفته؛ ششهزار و ششصد كتاب تأليف كردهاند... واز ميان اين ششهزار و ششصد كتاب، چهارصد مجموعه امتياز يافته و نزد شيعه به نام "اصول چهارصدگانه" شناخته شده است". (٣٠)
گروهى ديگر با تكيه به سخن طبرسى و پارهاى قراين ديگر معتقدند، تأليف اين اصول در روزگار امام صادق (ع) و اندكى پيش و پس از عصر آن امام (ع) انجام شدهاست. شهيد اوّل، محقق حلّى، حسين بن عبدالصمد، ميرداماد و برخى ديگر براين باورند. (٣١) يكى از معاصران براين عقيده پاى مىفشارد و مىگويد: "اصلها تنها در روزگار امام صادق و واپسين ايّام عصر پدرش امام باقر و نخستين ايام عصر فرزندش امام كاظم - عليهمالسّلام - تأليف شدهاند". (٣٢) وى براى به كرسى نشاندن نظر خود پارهاى قراين را به كار مىگيرد. (٣٣) ولى به نظر نگارنده، اين قراين براى بيان اين مقصود كافى به نظر نمىرسد.
شيخ آقابزرگ تهرانى مىكوشد تا اين دو عقيده را سازش دهد و ميان آن دو هماهنگى برقرار سازد. او ابتدا مىنويسد:
"بطور قطع مىدانيم كه هيچيك از اين اصلها پيش از دوران اميرالمؤمنين (ع) و پس از روزگار امام عسكرى تأليف نشده؛ چون مقتضاى اصل بودن آنها همين است كه در روزگار امامان معصوم (ع) تأليف شده باشند".
سپس مىافزايد:
"بنابراين، مىتوانيم ادعا كنيم كه بطور اجمال مىدانيم كه تأليف اين اصلها، مگر شمار بس اندكى از آنها، در روزگار امامصادق (ع) بوده، خواه از سوى ياران خاص آن حضرت وخواه از سوى كسانى كه پيش از وى پدرش امام باقر (ع) يا پس از وى فرزندش امام كاظم (ع) را درك كردهاند...". (٣٤)
درستى اين سخن زمانى آشكار مىشود كه بدانيم، نخستين فرصت مناسب براى فراگيرى و آموختن و نشر حديث از اوايل سده دوم كه خلافت اموى رو به انقراض نهاد، براى امام باقر (ع) و پيروان وى دست داد و تا حدود هفتاد سال يعنى تا اوايل خلافت هارون عبّاسى و امامت امام هفتم (ع) ادامه يافت و از آن پس سياست عبّاسيان نسبت به اهل بيت دگرگون گشت و در نتيجه مردم را از مراوده و ديدار با پيشوايان (ع) باز مىداشتند. (٣٥) از اين جهت كتابهاى اين دوره نوعاً از روى كتابهاى دوره پيش فراهم گرديد و جز شمار اندكى، بقيّه عنوان "اصل" نداشتهاند.
بنابراين با اطمينان مىتوان گفت: بيشتر اصلها در همين دوره هفتادساله تدوين گرديده وبا توجّه به اينكه سهم امام صادق (ع) از اين مدّت بيشتر بوده و آن حضرت چه در مدينه و چه در كوفه به مدّت سى و چهارسال (از ١١٤ تا ١٤٨ ق) همواره محلّ رجوع چندين هزارتن از جويندگان دانش و حديث بودهاست، (٣٦) بايد گفت بيشتر خداوندان اصول حضرت صادق را درك كرده و از وى حديث فرا گرفتهاند. منتهى پيرمردهاى آنان امام باقر (ع) را ديده، همچنان كه جوانهاىآنان تا روزگار امام هفتم زنده مانده و برخى از كهنسالان ايشان امام هشتم را هم ديده اند. روى اين حساب، سخن آنان كه همه صاحبان اصول را از ياران امام صادق دانستهاند، از باب غلبه قابل چشمپوشى و مسامحه مىباشد. نتيجه اينكه سخن مفيد بر پايه تحقيق و سخن ديگران از روى تغليب و مسامحه بوده و هر دو شايسته پذيرش مىباشد. (٣٧)
٤- جايگاه نويسندگان اصول اربعمأة در طبقهبندى آيةاللّه بروجردى از محدّثان
مرحوم آيةالله بروجردى محدّثان را از زمان پيامبر (ص) تا عصر شيخالطايفه، يعنى واپسين تن از مؤلفان كتابهاى چهارگانه، بر حسب طبقات متسلسل استاد و شاگردى در دوازده طبقه منظم ساخته؛ بهاين معنا كه اگر شيخ طوسى يا معاصر او خطيب بغدادى حديث مسندى را از پيامبر (ص) روايت كنند، با فرض اينكه راويانى كه حلقه هاى اتّصال زنجيره اين حديثهستند، با عمرى متعارف از دنيا رفته باشند، اِسناد چنين حديثى هميشه يا غالباً دوازده تن را شامل مىگردد. اين طبقات دوازده گانه به شرح زير خلاصه مىشود:
طبقه نخست؛
صحابه پيغمبر (ص) كه شمارى از آنان از ياران على (ع) نيز بودند؛ چون: سلمان، ابوذر، مقداد وعمّار. براى اين طبقه بطور متوسّط تا سال ٤٥ هجرى را بايد در نظر گرفت.
طبقه دوم؛
ياران ومعاصران امام دوم و سوم و ياران كهنسال امام سجّاد (ع).
طبقه سوم؛
ياران مخصوص امام سجاد (ع)؛ مانند: ابوحمزه ثمالى و زُهرى.
طبقه چهارم؛
ياران امام باقر (ع) كه شمارى از آنان امام صادق (ع) را نيز درك كرده بودند. مانند: زرارةبن اعين، محمدبن مسلم، ابان بن تَغْلِب، ابوحنيفه وبُريدبن معاويهعجلى.
طبقه پنجم؛
ياران امام ششم كه باز بسيارى از آنان امام هفتم را هم درك كرده بودند. مانند: حمّاد بن عثمان، حمّادبن عيسى، هشام بن حكم، سفيان بن عيينه و سفيان ثورى.
طبقه ششم؛
ياران امام موسى بن جعفر (ع) كه بيشتر آنان امام هشتم (ع) را هم ديده بودند. مانند حسنبن على وشّاء، حسنبن محبوب، يونس بن عبدالرحمن و محمدبن ادريس شافعى. بيشتر افراد اين طبقه بين سالهاى ٢١٠ تا ٢٣٠ در گذشتهاند.
طبقه هفتم؛
ياران و معاصران امام رضا كه برخى از آنان امام كاظم و برخى امام جواد و هادى را نيز درك كرده بودند: مانند حسن و حسين پسران سعيد اهوازى، علىبن مهزيار و فضل بن شاذان. بيشتر مردم اين طبقه بين سالهاى ٢٦٠ تا ٢٧٠ از دنيا رفتهاند.
طبقه هشتم؛
محدّثانى كه در عصر امام هادى و عسكرى و اوايل دوران غيبت صغرى زندگى مىكردند. استادان كلينى در اين طبقه جاى دارند. مانند محمدبن حسن صفّار و ابراهيم بن نصير. بيشتر افراد اين طبقه ميان سالهاى ٣٠٠ تا ٣١٠ مردهاند.
طبقه نهم؛
آنان كه در اواسط دوره غيبت صغرى واندكى پس از انقضاى آن زندگى مىكردهاند. كلينى مؤلّف كتاب كافى و ابوالقاسم حسين بن روح سومين سفير امام عصر (عج) از اين طبقه بهشمار مىآيند. بيشتر مردم اين طبقه در حدود سالهاى ٣٠٠ تا ٣٥٠ در گذشتهاند.
طبقه دهم؛
محدّثانى كه حديث را از طبقه نهم فراگرفتهاند. مانند: جعفربن قولويه، حسن بن حمزه طبرى، محمّدبن احمدبن جنيد اِسكافى، محمد بن اسحاق نديم صاحب فهرست، محمدبن علىبن بابويه مؤلّف دومين كتاب حديث از كتابهاى چهارگانهو هارون بن موسى تلّعُكبرى. بيشتر محدّثان اين طبقه در ميان سالهاى ٣٦٠ تا ٣٨٠ از دنيا رفتهاند.
طبقه يازدهم؛
راويانى كه از طبقه دهم حديث نقل مىكنند. مانند: ابوعبداللّه حسين بن عبيدالله غضايرى، علىبن حسين موسوى معروف به شريف مرتضى وابوعبداللّه محمدبن نعمان معروف به مفيد. بيشتر راويان اين طبقه در سالهاى ٤٠٠ تا ٤٢٠ از جهان رخت بربستهاند.
طبقه دوازدهم؛
كسانى كه از طبقه يازدهم روايت مىكنند. مانند: احمدبن على نجاشى صاحب فهرست معروف و شيخ طوسى. بيشتر اشخاص اين طبقه در فاصله سالهاى ٤٥٠ تا ٤٦٠ چشم از اين جهان فرو بستهاند. محدّثان طبقه هاى دهم تا دوازدهم موفّق به روايت از هيچيك از امامان (ع) نشدهاند، همچنان كه از امام عصر (عج) در دوران غيبت صغرى كسى جز سفيران چهارگانه، حديث نشنيدهاست. (٣٨)
بنابراين، بيشتر نويسندگان اصول چهارصدگانه در طبقه چهارم و پنجم محدّثان شيعه جاى دارند. و چنانچه اين طبقهبندى را با طبقهبندى ابن حجر (٣٩) از محدّثان عامّه بسنجيم، خواهيم ديد كه مؤلّفان اصول اربعمأة از نخستين مسندنويسان، نزديك به يك سده به عصر پيامبر (ص) نزديكترند.
٥- وجوه همانندى ميان اصلها و مسندها از رهگذر مطالعه و بررسى درباره اوصاف و ويژگيهاى اصول و سنجش آن با مسندها در مىيابيم كه ميان اصلها و مسندها هماننديهايى وجود دارد. اين هماننديها از نظر نگارنده به شرح زير است:
الف - همانندى از نظر نظم وترتيب:
پيش از اين گفته شد كه مسندها غالباً مجموعه هايى هستند كه معيار وحدتِ احاديث در آنها صحابى راوى حديث است؛ نه موضوع. بنابراين اگر از زاويه موضوع به مسندها بنگريم، آنها را مجموعه هايى نامرتّب از اخبار واحاديث گوناگون مىبينيم. اصلها هم ازاين حيث درست بسان مسندها هستند. زيرا كه هريك از ياران امامان (ع) يافته ها و منقولات خود را از آن امام، بى آنكه آنها را بر اساس موضوع دستهبندى كند، در دفترى نگاشته است.
ب - همانندى از نظر مستند بودن به سماع:
در بالا گفتيم كه اصلها بىواسطه يا با واسطه به سماع از امام (ع) مستند بودهاند. نخستين مسندها هم از همين ويژگى برخوردارند. زيرا كه مسندنويسانِ نخستين نيز احاديثى را در دفترها نگاشتهاند، كه از استادان خود شنيدهاند. با اين تفاوت كه اسناد احاديث اصلها عالى واِسناد احاديث مسندها غالباً نازل است واين بدان سبب است كه اصلنويسان احاديثى را كه خود از معصوم (ع) شنيده و يا با يك يا حداكثر دو واسطه از او فراگرفتهاند، در اصلها نگاشتهاند؛ ولى احاديث مسندها را غالباً با چهار يا پنج يا شش واسطه و بلكه بيشتر به پيامبر (ص) نسبت مىدهند. روى همين حساب است كه اصلها نزد حديثشناسان شيعه از پايگاهى والا برخوردارند.
ج - اصلها مايه تأليف مهمترين جوامع حديث شيعه بوده؛ همانگونه كهنويسندگان صحاح و سنن احتمالاً احاديث كتابهاى خود را از لابهلاى مسانيد برگزيدهاند:
دانشمندان شيعه جملگى براين باورند كه اصول چهارصدگانه در اختيار كلينى، شيخ صدوق و شيخ طوسى بوده و آن بزرگان بيشتر احاديث كتابهاى چهارگانه كافى، مَنْ لايحضره الفقيه، تهذيب واستبصار را از آن اصلها برگزيده وبه صورتى بهتر مدوّن كردهاند. (٤٠) نخستين مسندهاى اهل سنت هم با كتابهاى صحاح و سنن همين نسبت را دارند. چنانكه گويند: بخارى چون به مسندها نگريست، به فكر فراهم ساختن صحيح افتاد (٤١) و حاكم نيشابورى چون خواست مستدرك الصحيحين را تأليف كند، دربازگشت از سفر حج چندماهى در بغداد درنگ كرد و همه مسند احمد را از ابوبكر بن مالك قطيعى فراگرفت و پس از بازگشت به وطن سرگرم تأليف آن كتابشد. (٤٢)
د - همانندى از نظر سرگذشت:
پس از تأليف صحاح ششگانه از سوى حديثشناسان بزرگ عامّه و رسميّت يافتن آن كتابها در انجمنهاى علمى ايشان، رفتهرفته از اهميّت مسندهايى كه پيش و پس از تأليف صحاح و يا همزمان با آنها فراهم آمده بود، كاسته شد تا آن جا كه جز از شمار اندكى از آنها نسخه برنداشتند. در نتيجه امروزه، چنانكه در بخش سوم ديديم، از بسيارى از آنها نسخهاى در اختيار نيست. مىتوان گفت: "اصول چهارصدگانه" نيز تا اندازهاى همين سرنوشت را داشته است. زيرا مؤلفان كتابهاى چهارگانه حديث شيعه، مواد و مندرجات اين مجموعه ها را بدوناندكى كاستى ويا افزونى و با ترتيبى بهتر و آسان يا برتر در كتابهاى خود آوردند. در نتيجه اهميّت اين اصلها رو به كاستى نهاد و نسخه هاى آن كمياب شد و چون كتابخانه شريف مرتضى پس از درگذشت او به فروش رفت و كتابخانه هاى شيخ طوسى و شاپوربن اردشير وزير دانشمند بهاءالدوله ديلمى به دنبال رخدادهاى سياسى و آشوبهاى فرقهاى در آتش سوخت و اجتماعات علمى شيعه در بغداد دچار پراكندگى شد، بيشتر اين اصلها از ميان رفت. (٤٣) البتّه احتمال دارد، بخشى از اين اصلها هم در همان آغازِ تدوين از ميان رفته باشد. زيرا شيعيان همواره زير فشار دستگاه حاكم قرار داشته، در حال تقيّه مىزيستند و در نتيجه براى نشر آثار خود از آزادى لازم برخوردار نبودند. چنانكه معروف است: چون ابن ابىعُمير در روزگار هارونالرشيد به جرم تشيع به زندان افتاد، خواهرش كتابها و نوشته هاى او را در جايى مدفون ساخت و پيش از رهايى برادرش درگذشت يا پس از رهايى معلوم شد آن نوشته ها براثر رطوبت تباه گشتهاند. (٤٤)
گفتنى است كه پارهاى از اصول تا زمان ابن ادريس حِلّى (د . ٥٩٨ ق) موجود بوده واو مطالبى را از آنها برگزيده و در پايان كتاب سرائر آوردهاست. همچنين سيدرضىالدّين بن طاووس (د . ٦٦٤ ق) برخى از آنها را در اختيار داشتهاست. (٤٥) امّا امروزه تنها چنداصل به صورت اوّليّه وجود دارد كه برخى از آنها هم بريده و ناقص است. اصلهاى موجود كه بارها بانام الاصول الستّة عشر (اصلهاى شانزدهگانه) چاپ شده، به قرار زير است:
١- اصل زيد زَرّاد كوفى از ياران امام صادق (ع) (در گذشته نيمه دوم سده دوم قمرى / نيمه دوم سده هشتم ميلادى).
٢- اصل ابى سعيد عَبّاد عُصفُرى. (د . ٢٥٠ ق/ ٨٦٤ م).
٣- اصل عاصِم بن حُمَيْد حنَّاطِ كوفى (د. ١٢٨ق / ٧٤٥ م).
عاصم ثقه و راستگوست و از امام صادق (ع) روايت مىكند.
٤- اصل زيد نَرسى كوفى (د . نيمه دوم سده دوم قمرى / نيمه دوم سده هشتم ميلادى).
زيد از ياران امام صادق و امام كاظم - عليهماالسّلام - به شمارمىآيد.
٥- اصل جعفربن محمّد بن شُرَيح حَضْرَمى (در گذشته سالهاى ميان ١٧٠-١٦٠ق / ٧٧٦ - ٧٨٦ م).
پدر جعفر از ياران امام صادق (ع) وثقه بودهاست.
٦- اصل محمّد بن مُثَنّى حضرمى كوفى (د . اوايل سده سوم قمرى / اوايل سده نهم ميلادى).
وى راويى ثقه است و از جعفر بن محمد حضرمىِ پيشگفته روايت مىكند.
٧- اصل عبدالملك بن حكيم خَثْعَمى كوفى (د . نيمه دوم سده دوم قمرى/ نيمه دوم سده هشتم ميلادى).
وى ثقهاى است كه از امام صادق وامام كاظم -عليهماالسّلام - روايت مىكند.
٨- اصل مُثنَّى بن وليد حنّاط كوفى (د . نيمه دوم سده دوم قمرى/ نيمه دوم سده هشتم ميلادى).
وى از امام صادق (ع) حديث نقل مىكند.
٩- اصل خَلاّد سندى بزّاز كوفى ( د. نيمه دوم سده دوم قمرى / نيمه دوم سده هشتم ميلادى).
خلاّد راويى ثقه است و از امام صادق (ع) حديث نقل مىكند.
١٠- اصل حسين بن عثمان بن شُرَيك عامرى (د . نيمه دوم سده دوم قمرى/ نيمه دوم سده هشتم ميلادى).
وى راويى ثقه است كه از امام ششم و امام هفتم روايتمىكند.
١١- اصل سلاّم بن ابى عمره (يا عميره) خراسانى كوفى (د . نيمه دوم سده دوم قمرى/ نيمه دوم سده هشتم ميلادى).
سلاّم محدّثى ثقه است و از امام باقر و امام صادق (ع) حديث نقل مىكند.
١٢- اصل عبداللّه بن يحيى كاهلى (د . نيمه دوم سده دوم قمرى/ نيمه دوم سده هشتم ميلادى).
كاهلى راويى قابل اعتماد است واز امام صادق و كاظم -عليهماالسّلام - روايت مىكند.
١٣- اصل يا نوادر علىبن اسباط كوفى (در گذشته در حدود ٢٥٠ ق/ ٨٦٤م).
وى راويى ثقه استو از امامرضا (ع) روايت مىكند.
١٤- كتابعبداللّه بن جبر معروف به ديات ظريف بن ناصح (درگذشته در اوايل سده سوم قمرى / اوايل سده نهم ميلادى).
اين مجموعه از اصلهاى مشهور و قابل اعتماد است.
١٥- گزيده اصل علاء بن رزين ثقفى كه راويى ثقه و والامرتبه است.
١٦- بخشى از كتاب دُرُست بن ابى منصور واسطى كه يافت شدهاست.
ابنابىمنصور راويى ثقه و از ابن ابى عمير و بزنطى روايت مىكند. (٤٦)
٦- برترى اصلها بر مسندها در كنار هماننديهايى كه ميان اصول و مسانيد به چشم مىخورد، اصلها بر مسندها برتريهايى هم دارند. زيرا نظر به اينكه اصول از امام يا راوىِ وى شنيده و نوشته شده، طبعاً احتمال لغزش و افتادگى و تحريف در آنها ضعيفتر و نسبت به كتابى كه از روى نوشتهاى ديگر نوشته شده، اطمينان بخشتر است. از اين رو دانشمندان پيشين شيعه براى اصلها مزيّت و اعتبارى ويژه قائل شدهاند؛ تا اين پايه كه بودن حديث درچنداصل، يا تكرار آن در يك يا دو اصل معتبر يا بودن آن دراصل يكى از اصحاب اجماع؛ مانند: صفوان بن يحيى، يونس بن عبدالرحمن و... باعث اعتبار و صحّتِ آن بود. افزون برآنكه، وجود اصل براى نويسنده آن سند اتقان و اعتبار و در نگاه رجال شناسان از جمله اسباب مدح به شمار مىآمد. شيخ بهايى دراين باره گويد:
"درستى حديث نزد پيشينيان موجباتى داشت؛ از جمله: بودن آن در بسيارى از اصول چهارصدگانه مشهور، و يا تكرار آن در يك يا دو اصل از آنها با اِسنادهاى گوناگون و متعدّد، يا بودن حديث در اصل يكى از اصحاب اجماع". (٤٧)
همو در ادامه افزايد:
"از طريق استادانمان به ما خبر رسيده كه شيوه خداوندان اصول براين بوده كه هرگاه از يكى از امامان (ع) حديثى مىشنيدند، همان ساعت آن را در اصلهاى خود مىنوشتند تا مبادا با گذشت روزها و ماهها و سالها همه يا بخشى از آن را فراموش كنند". (٤٨)
بنابر اين، در تاريخ حديث شيعه كتابى كه "اصل" باشد، به سبب شدّت اطمينان به صدور مطالبش از معصوم، بر ديگر كتابهاى حديث امتياز دارد واين در حالى است كه مسندها از كتابهاى درجه يك به شمار نمىآيند.
٧- نگاهى كوتاه به چند اصل مشهور از خلال مطالب پيشين دانستيم كه بيشتر اصلها با گذشت زمان از ميان رفته ويا دستكم بر اساس آگاهيهاى موجوداز سرنوشت آنها آگاهى نداريم. بسيارى از پژوهندگان كوشيدهاند تااز رهگذر بررسى فهرستها و كتابهاى رجال سياههاى از اين اصلها عرضه بدارند. ازجمله مرحوم تهرانى پس از تلاش بسيار توانسته ١١٧ اصل از اين اصلهارا در الذريعه (١٦٧-١٣٥/٢) معرّفى كند. نگارنده مناسب مىبيند درباره چند اصل مشهور به گونهاى كوتاه و بيشتر بر پايه آگاهيهاى موجود در آن كتاب سخن گويد:
١- الاصل از ابوصادق سُلَيْمبن قَيْسهلالى كوفى تابعى (د. در حدود ٩٠ ق/ ٧١٠ م).
سليم اميرالمؤمنين على و حسن و حسين و سجّاد و باقر - عليهم السّلام - را درك كرده و در حيات امام سجّاد در روزگار امارت حجّاج در حال اختفاء درگذشته. اصل سُلَيم يكى از اندك اصلهايى است كه پيش از روزگار امام صادق (ع) نوشته شدهاست. نعمانى در كتاب الغيبه گويد:
"دانشوران شيعه و راويان ائمه (ع) جملگى براين سخن اتفاق دارند كه كتاب سليم يكى از بزرگترين و كهنترين اصلهايى است كه دانشمندان و راويان حديث اهلبيت (ع) روايت كردهاند. زيرا همه مندرجات اين اصل از رسول خدا (ص)، اميرمؤمنان (ع)، مقداد، سلمان فارسى، ابوذر و امثال آنان است كه رسول خدا و اميرمؤمنان را ديده و از آن دو حديث شنيدهاند. اين كتاب يكى از اصلهايى است كه شيعه بدان رجوع وبرآن تكيه مىكند".
همو از امام صادق (ع) روايت مىكند كه فرمود:
"هريك از پيروان و دوستداران ما كه كتاب سليم بن قيس هلالى نزدش نباشد، در واقع چيزى از امر ما نزدش نيست و... اين كتاب ابجد شيعه ورازى از رازهاى آل محمد (ص) است".
ابن نديم اصل سليم را نخستين كتابى مىداند كه از شيعيان پديدار شده (٤٩) و مرحوم تهرانى عقيده دارد كه مقصود ابن نديم اين است كه آن نخستين كتابى است كه در آن امر شيعه آشكار شدهاست.
برجستهترين كتابهاى شيعه بخشهايى از اين اصل را نقل كردهاند. اصل سليم را ابانبن ابىعياش از طريق "مناوَله" (٥٠) و ديگران به غير از طريق "مناوَله" نقل كردهاند. از اصل سليم دستنوشته هايى در مشهد، تهران و نجف وجود دارد. (٥١) گفتنى است كه در سالهاى اخير كتابى به نام كتاب سليم بن قيس منتشر شده كه سخن گفتن درباره نسبت آن با اصل سليم به بررسى دقيق نياز دارد.
٢- الاصل از اَبان بن تَغْلِب (د . ١٤١ ق / ٧٥٨ م).
شيخ طوسى و نجاشى وى را ثقه، بلندقدر و والامرتبه مىدانند. ابان قارى، فقيه و لغتشناسى بود كه سهتن از امامان يعنى سجاد، باقر و صادق - عليهمالسّلام - را ديده و به آنان خدمت كردهاست. امام باقر به او مىگفت: "در مسجد مدينه بنشين و براى مردم فتوا ده. زيرا من دوست دارم كه در ميان پيروانم چون تو را ببينند". ابان در روزگار امام صادق درگذشت و چون خبرمرگش به امام رسيد، فرمود: "مرگ ابان دلم را به درد آورد". شيخ طوسى و ابن شهر آشوب از اصل او ياد كردهاند. (٥٢)
٣- "الاصل" از ا بان بن عثمان احمر بَجَلِّى (د . حدود ٢٠٠ ق / ٨١٥ م).
وى گاه در كوفه و گاه در بصره مىزيست. او از ياران امام صادق و امام كاظم (ع) و يكى از اصحاب اجماع بود. شيخ طوسى از اصل او نام بردهاست. (٥٣)
٤- الاصل از ابوحمزه ثابت بن دينار ثمالى (د . ١٥٠ ق / ٧٦٧ م).
چنانكه از رجال شيخ در خلال شرح حال يونس بن على عطّار بهدست مىآيد، (٥٤) اصل ابوحمزه را حُمَيدبن زياد نينوايى از يونس روايت مىكند. برخى از امامان (ع)، ابوحمزه را در زمان خودش چون سلمان فارسى دانستهاند. ابوحمزه جز اين اصل، نوشته هاى ديگرى نيز داشتهاست؛ از جمله تفسيرى برقرآن كريم. (٥٥)
٥- الاصل از جابربن يزيد جعفى (د . ١٢٨ ق / ٧٤٥ م)
از ياران امام باقر و صادق (ع). اين اصل را حُمَيدبن زياد نينوايى از ابراهيم بن سليمان نهمى از جابر روايت مىكند. (٥٦)
٦- الاصل از ابومحمّد هشام بن حكم شيبانى كوفى (د . ١٧٩ ق / ٧٩٤ م).
هشام بزرگ متكلّمان و از ياران امام كاظم (ع) بوده كه امام صادق را هم ديده است. اين اصل را از وى ابن ابىعُمَير و صفوان بن يحيى روايت مىكنند. (٥٧)
--------------------------------------------
پاورقى ها :
١- در دنباله همين بخش با اين مسندها آشنا خواهيم شد.
٢- الـكلينى , الكافى (بخش اصول), ١/٥٢ ( كتاب فضل العلم , باب رواية الكتب , حديث ش ١١) نيز نك : المجلسى , بحار,٢/١٥٠.
٣- الجوهرى , الصحاح , الزبيدى , تاج العروس , صفى پورى , منتهى الارب , ذيل ماده مورد نظر.
٤- ابن شهر آشوب , معالم العلما, ص ٣.
٥- الفهرست , ص ٢٧٩ و ترجمه آن , ص ٤١٠ نيز نك : ص ٢٤٣, ٢٧٦.
٦- رجال , ص ١٠٤.
٧- پيشين , ص ٢٥ اين تعبير را در بسيارى جاهاى ديگر از اين كتاب مى توان ديد.
٨- الفهرست , ص ٢ و نيز ص ٣.
٩- پيشين , صص ٤٨٨ـ٤٨٩.
١٠- الطبرسى , اعلام الورى , به نقل از: آغابزرگ الطهرانى , ٢/١٢٩ گفتنى است كه نگارنده خود ايـن عـبارت را در اعلام الورى نيافت احتمال دارد مرحوم تهرانى نسخه اى را در اختيار داشته كه اين عبارت در آن بوده است .
١١- تعبيرات آنان را دراين باره در الذريعه (٢/١٢٩ـ١٣٠) مى توان ديد.
١٢- محسن الامين , اعيان الشيعه , ١/١٤٠.
١٣- مجمع الرجال , ١/٩ (زيرنويس).
١٤- بحرالعلوم , رجال , ٢/٣٦٧, المامقانى , تنقيح المقال , ١/٤٦٤.
١٥- الفوائد الرجاليه , ص ٣٤, (همراه با رجال خاقانى).
١٦- دراسة حول الاصول الاربعماة , ص ١١.
١٧- رجال , ص ٤٤٠.
١٨- پيشين , همان جا.
١٩- پيشين , ص ٤٤١.
٢٠- پيشين , ص ٤٨٠.
٢١- پيشين , ص ٤٤٩.
٢٢- پيشين , ص ٥١٧.
٢٣- همان جا.
٢٤- پيشين , ص ٤٦٣.
٢٥- الفهرست , ص ٢ و نيز نك : ص ٣.
٢٦- قاموس الرجال , ١/٦٤.
٢٧- قاموس الرجال , ١/٦٥.
٢٨- الذريعه , ٢/١٢٥ـ١٢٦.
٢٩- محسن الامين , اعيان الشيعه , ١/١٤٠.
٣٠- پيشين , همان جا.
٣١- بـراى آگـاهـى از نـظـريـات آنان نك : آغابزرگ الطهرانى , ٢/١٢٩, محمدحسين الحسينى جلالى , دراسة حول الاصول اربعماة , ص ١٢, المعجم المفهرس لالفاظ احاديث بحارالانوار, ١/٤٨.
٣٢- محمدحسين الحسينى الجلالى , پيشين , ص ١١.
٣٣- نك : پيشين , صص ١٢ـ٢٤.
٣٤- الذريعه , ٢/١٣٠ـ١٣١.
٣٥- طباطبايى , شيعه در اسلام , صص ٢٠٦ ـ ٢١٨.
٣٦- المفيد, الارشاد, ص ٢٥٤.
٣٧- الـطهرانى , ٢/١٣١ـ١٣٣ نيز نك : محمد واعظ زاده , ( (تحقيق درباره كتاب كافى)) (١), نامه آستان قدس , شماره دوم (دى ماه ١٣٣٩خورشيدى), صص ١٤ـ١٥.
٣٨- آقا حسين الطباطبايى البروجردى , تجريد اسانيد الكافى و تنقيحها, ١/١٣ـ٢٣.
٣٩- اين طبقه بندى در بخش دوم از نظر خوانندگان گذشت .
٤٠- المولى محمد تقى المجلسى , روضة المتقين , ١/٨٦ـ٨٧, اسد حيدر, ١/٥٦٢, محسن الامين , اعيان الشيعه , ١/١٤٠.
٤١- ابن حجر, هدى السارى , صص ٤ـ٥.
٤٢- ابوموسى المدينى , خصائص المسند, ص ٢١.
٤٣- الـمـولـى مـحـمدتقى المجلسى , همان جا, آغابزرگ الطهرانى , ٢/١٣٤, محمد واعظ زاده , تحقيق درباره كتاب كافى (١), همان مجله , ص ١٦.
٤٤- الخويى , ١/٢٣.
٤٦- الاصول الستة عشر, صفحه الف ـ ب قس : محمد حسين الحسينى الجلالى , دراسة حول الاصول اربعماة , صص ٣٠ـ٣١.
٤٧- مـشـرق الـشـمـسـيـن , ص ٣ و نيز نك : الفيض الكاشانى , الوافى , ١/٢٢, ميرداماد, الرواشح السماويه , ص ٩٩, آغابزرگ الطهرانى ,٢/١٢٦ـ١٢٨.
٤٨- مشرق الشمسين , ص ٨ نيز نك : ميرداماد , پيشين , ص ٩٨.
٤٩- الفهرست , ص ٢٧٥ و ترجمه آن , ص ٤٠٣.
٥٠- چـون حـجـاج قـصد دستگيرى و كشتن سليم را داشت گريخته و به ابان پناه آورده بود و چون وقت مرگش فرا رسيد به ابان گفت :تو حق بسيارى برمن دارى آنگاه كتاب مزبور را به وى داد تـا آن را بـراى آيـندگان روايت كند (ابن النديم , همان جا) گفتنى است كه ( (مناوله يكى از راهـهـاى نقل حديث توسط شاگرد از استاد مى باشد و آن بدين گونه است كه استاد كتابى را به شاگرد داده , به وى اجازه نقل آن را مى دهد)) (مدير شانه چى , دراية الحديث , ص ١٣٦).
٥١- الـطـهـرانى , ٢/١٥٢ ـ ١٥٩ و نيز نك : الصدر, تاسيس الشيعه , ص ٢٨٢, سزگين , ١/٣/٢٦١ ـ ٢٦٢.
٥٢- الطوسى , الفهرست , صص ٥ـ٧, ابن شهر آشوب , معالم العلما, ص ٢٧, الطهرانى , ٢/١٣٥.
٥٣- الفهرست , صص ٧ـ٩, الطهرانى , ٢/١٣٥.
٥٤- الطوسى , رجال , ص ٥١٧, الطهرانى , ٢/١٤٤.
٥٥- الخويى , ٣/٣٨٥.
٥٦- الطوسى , الفهرست , ص ٧٣, الطهرانى , ٢/١٤٤.
٥٧- الطوسى , پيشين , ص ٣٥٥, الطهرانى , ٢/١٦٧.
۷
بخش پنجم ٨- آشنايى اجمالى بامسندهاى شيعه و مرورى بر پارهاى از احوال نويسندگان آنها
با توجّه به مطالب گذشته، دانستيم كه شيعيان در حديث اصلهايى فراهم ساختهاند كه از جهاتى با مسندهاى سنيّان همانند بوده واز جهاتى برآنها برترى داشتهاند. درعين حال ازسوى دانشمندان شيعه از گذشته تاكنون مجموعه هايى با نام مسند فراهم آمده كه اينك به اجمال با آن مجموعه ها و مؤلفانش آشنا مىشويم:
١- مسند محمدبن حَنفيّه (د . ٨١ ق / ٧٠٠ م)
فرزند اميرالمؤمنين علىبن ابىطالب (ع). محمّد در دليرى و نيرومندى و دانش زبانزد مردمان مىباشد. (٥٨) به موجب پارهاى از رواياتِ صحيح، وى به امامت حضرت سجاد (ع) ايمان داشتهاست. (٥٩) يكى از محقّقان معاصر امامى، بىآنكه سرچشمه سخن خويش را نشان دهد، مىنويسد: محمدبن حنفيّه در حديث مسندى دارد كه مشهور است. (٦٠) ولى نگارنده در منابع ديگر به اين نام برخورد نكرد. گفتنى است كه در مجموعه هاى حديثى سنيّان شمار چشمگيرى حديث از طريق محمدبن حنفيّه نقل شدهاست. (٦١)
٢- مسندالامام زيد يا المجموع الفقهى و الحديثى گردآورى و روايت ابوخالد عمروبن خالد واسطى (د . پس از ١٤٥ ق/ ٧٦٢ م) و ترتيب ابوالقاسم عبدالعزيزبن اسحاق بغدادى (د . ٣٥٣ ق/ ٩٦٤ م).
در ادامه اين نوشتار به تفصيل درباره اينمجموعه و مؤلّفش سخن خواهيم گفت.
٣- المسند اثر ابومحمّد قَيْس بن ربيع اسدى كوفى (د . حدود ١٥٠ ق / ٧٦٧ م).
درباره قيس بايد گفت: كشّى از او نام برده و گفته او بَتْرى، ولى سخت دوستدار اهل بيت (ع) است. (٦٢) شيخ طوسى يكبار او را در رديف ياران امام باقر (ع) و بار ديگر در رديف ياران امام صادق ياد مىكند واو را بترى (پيرو يكى از فرقه هاى زيديه) مىداند. (٦٣) ابن حجر در ذيل احوال يكى از صحابه به نام "مَحْدوج بن زيد هذلى" از مسند مزبور نام مىبرد و روايتى را از آن نقل مىكند. (٦٤) از چندوچون اين مسند و سرنوشت آن آگاهيى در اختيار نداريم.
٤- المسنداثر ابومحمّد عبيداللّه بن موسى عَبْسى كوفى (د . ٢١٣ ق/ ٨٢٨م).
وى استاد بخارى است. در ميان رجالشناسان اهل سنّت ابوحاتم و ابن مَعين او را ثقه دانستهاند. ابوداوود گويد: او يك شيعى آتشين بود. ابن حنبل درباره او اعتقاد دارد كه وى روايات نادرست را با احاديث صحيح در مىآميخته و نقل مىكرده و در نتيجه اين باور، ديگران را از فراگرفتن حديث از وى باز مىداشتهاست. ذهبى در عين حال كه او را با اوصافى چون زاهد، عبادتپيشه و ثابت قدم مىستايد، مىگويد: "او به خودى خود ثقه، ولى يك شيعه داغ است". (٦٥) يكى از معاصرانش درباره او گفته: "وى به قرآن آگاه و دراين زمينه سرآمد بود. هرگز نديدم سرش را بلند كند و هرگز خندان ديده نشد". (٦٦) بخارى و ترمذى در صحيح خود از طريق وى احاديثى نقل كردهاند. (٦٧) درميان رجالشناسان امامى، شيخ طوسى او را از ياران امامصادق (ع) شمرده (٦٨) و علاّمه مامقانى پس از گزارش نظر چند تن از رجالشناسان عامّه مبنى بر عبادتپيشگى و گرايش او به تشيع، مىنويسد:
"به نظر من اين از مواردى است كه سخنان عامّه، اطمينان به وثاقت فرد را به دنبال دارد. زيرا فضل آن است كه دشمنان بدان گواهى دهند. خلاصه من وثاقت اين فرد را ترجيح مىدهم". (٦٩)
همو در "نتايج تنقيح" درباره اين فرد گويد: "وى دربالاترين مراتب حُسن و بلكه ثقه است". (٧٠) در كتابهاى معتبر حديثى شيعه هم از قبيل تهذيب و استبصار و... از طريق عبيدالله عَبْسى احاديثى نقل شدهاست. (٧١) در بخش دوم گفتيم كه وى يكى از پيشروان مسندنويسى است. حتّى برخى هم او را نخستين مسندنويس دانستهاند. (٧٢) از مسند وى گويا تا كنون اثرى يافت نشده باشد.
٥- المسند از ابوزكريا يحيىبن عبدالحميد حِمّانىكوفى (د.٢٢٨ق/ ٨٤٣م).
يحيىبن معين او را ثقه خوانده و ابنحنبل او را دروغگو و نسايى وى را ضعيف دانسته وابنعَدى گفته: "من در مسند او و مروياتش احاديث منكرى نمىبينم و اميدوارم بر او اشكالى نباشد". (٧٣) ذهبى باآنكه يك جا او را باتعبير "حافظكبير" مىستايد، (٧٤) درجايى ديگر مىگويد: "او يك شيعه كينهتوز است" و به دنبال آن از برخى گزارش مىكند كه حمّانى معاوية را برآيين اسلام نمىدانست. (٧٥) در ميان رجالشناسان شيعه، نجاشى و شيخ طوسى حمّانى را در شمار مولّفان شيعه ياد كردهاند (٧٦) و نيز شيخ طوسى در رجال خود از وى در شمار شيعيانى نام برده كه موفّق به روايت حديثى از امامان (ع) نشدهاند. (٧٧) "كشّى" هم از كتابى از وى در اثبات امامت اميرمومنان (ع) نام مىبرد (٧٨) و مامقانى او را "يك امامى كه حالش ناشناخته است" قلمداد مىكند. (٧٩) يكى از فقيهان و رجالشناسان بزرگ شيعى معاصر مىنويسد:
"ظاهراً وى با آنكه به امامت اميرالمؤمنين (ع) اعتقاد داشته، ولى به جعفربن محمّد (ع) آنگونه كه شيعه باور دارد، اعتقاد نداشته و هرچه باشد، و ثاقت اين شخص به اثبات نرسيده و هردو طريق شيخ [ طوسى ] به كتاب وى ضعيف است". (٨٠)
در بخش دوم گفتيم كه وى يكى از پيشگامان مسندنويسى و نخستين كسى است كه در كوفه مسند تأليف كرد. از خود او گزارش كردهاند كه گفته: "به سخن اهل كوفه گوش نكنيد. زيرا آنان به سبب آنكه من اوّل كسى هستم كه مسند فراهم ساختهام، بر من رشك مىبرند". (٨١) گويا مسند او دست كم چهارهزار حديث داشته كه جملگى آنها را پىدرپى از بر مىخوانده است. (٨٢) از مسند حِمّانى تاكنون اثرى يافت نشدهاست.
٦- مسندالامام موسىبن جعفر (ع) از ابوعمران (يا حُمران) موسىبنابراهيم مَرْوَزى (د . پس از ٢٢٩ ق / ٨٤٤ م).
شيخ طوسى با نام روايات و نجاشى با نام كتاب از اين مجموعه ياد كرده واسناد روايت خود را تامؤلّفش روشن ساختهاند. (٨٣) دانشمندان امامى در سده هاى ميانى و متأخر نيز با تكيه براين دو مأخذ، همواره از اين مجموعه سخن گفتهاند. (٨٤) كاتب چلبى هم با نام مسندالامام موسىبن جعفر الكاظم از آن ياد كرده وافزوده : "ابونعيم اصفهانى اين مجموعه را روايت مىكند. اين مسند را از وى [ = امام] موسى بن ابراهيم روايت كردهاست". (٨٥) اين مسند مجموعهاى از روايات مسند و مرفوع است كه امام هفتم از طريق پدرانش آنها را از پيامبر نقل كرده وموسى بن ابراهيم مروزى زمانى كه امام در زندان سندى بن شاهك بوده، يعنى سالهاى ١٨٠ تا ١٨٢، آنها را از وى شنيده و فراهم آورده. چه اينكه وى آموزگار فرزند سندى بودهاست. (٨٦) از اين مجموعه دستنوشتهاى در هفت برگ در كتابخانه ظاهريه نگهدارى مىشود. اين دستنوشته از موقوفات ضياءالدين مَقْدِسى (د . ٦٤٣ ق) مىباشد. براين مجموعه گواهيهاى سماع و اجازه هاى متعددّى از محدّثان نقش بستهاست. (٨٧) اين مجموعه ها به كوشش آقاى محمدحسين حسينى جلالى و بر پايههمان يگانه دستنوشته ظاهريه بارها در نجف، تهران، بيروت و امريكا منتشر شده. گفتنى است كه فهرست نويس ظاهريه اشتباهاً اين مسند را اثر ابوبكر شافعى (د . ٣٥٤ ق) دانسته و گويا سزگين نيز از اشتباه او پيروى كرده و آن را به همان ابوبكر شافعى نسبت مىدهد (٨٨) و حال آنكه ترديدى نيست كه ابوبكر يادشده، راوى اين مجموعه است. (٨٩)
اين مجموعه كه گويا از چشم علّامه مجلسى، شيخ حرّعاملى، محدّث نورى و آقابزرگ تهرانى پنهان مانده، ٥٩ حديث كوتاه را در بر دارد. ده فقره از اين احاديث از زبان اميرالمؤمنين (ع) و بقيّه از رسول اكرم (ص) گزارش شدهاست. امام هفتم (ع) جملگى اين احاديث را از طريق پدران گراميش از پيامبر (ص) روايت مىكند. بايد افزود: جز احاديث اينمجموعه، موسىبنابراهيم احاديث ديگرى هم از امام كاظم روايت مىكند كه شايد به دو برابر احاديث اين مسند برسد. (٩٠) دانشمند گرامى آقاى حسينى جلالى شمارى از اين احاديث را يافته و زير عنوان "مستدرك" به مسند مزبور پيوست كردهاست. (٩١)
امّا درباره گردآورنده اين مسند بايد دانست؛ با آنكه دانشمندان شيعه و سنّى درآثار خود از او ياد كرده و گاه شرح حالش را نگاشته واز استادان وشاگردانش ياد كردهاند؛ (٩٢) ولى هيچيك از مذهب او به روشنى سخن نمىگويند. نگارنده به پيروى از علاّمه مامقانى وى را شيعه امامى مىداند. زيرا روش رجالشناسان شيعه اين است كه هركس شرح حالش در فهرست شيخ طوسى و رجال نجاشى آمده باشد، در صورتى كه آن دو به روشنى از مذهب او سخن نگفته باشند، آن فرد را شيعه بهشمار مىآورند. زيرا آن دو دانشمند كتاب خود را براى فهرست كردن آثار اماميه نوشتهاند. چه اينكه ديگر فهرست نويسان، به آثار شيعه چنانكه بايد توجّه نكردهاند. (٩٣) بههمين دليل هم هرگاه شرح حال كسى را بيان داشتهاند كه شيعه نبوده، علّت آن كار را روشن ساختهاند. چنانكه مثلاً شيخ طوسى در شرح حال "ابن عُقْده" مىنويسد:
"... حال او در وثاقت و بزرگوارى و نيكى حفظ، مشهورتر از آن است كه نياز به بيان باشد. او زيدىِ جارودى بود و بر همين مذهب هم از دنيا رفت. از آن جا كه وى از اماميّه بسيار روايت كرده وبا آنان نشست وبرخاست داشته، او را در رديف همفكران خود ياد كردهايم". (٩٤)
با تكيه بر همين نكته است كه مامقانى پس از نقل سخن شيخ الطايفه و نجاشى گويد: "از ظاهر سخن آن دو دانسته مىشود كه وى امامى بودهاست". (٩٥) گويا همين تشيع و يا دست كم دوستى اهل بيت (ع) بوده كه او را واداشته تا در دشوارترين زمانها از تاريخ شيعه به امور دين اهتمام ورزد و در زندان با امام رابطه برقرار سازد و از او حديث نقل كند. با آنكه مىدانيم در زندانها چشم وگوشهايى وجود داشته كه ديداركنندگان را زير نظر داشتند. خردهگيرى رجالشناسان عامّه هم كه گاه او را دروغگو و گاه متروك الحديث خواندهاند، (٩٦) به خاطر همين تشيع و يا دوستى اهل بيت (ع) بوده، هرچند كه خود به اين علّت تصريح نكردهاند.
٧- مسندالرضا (٩٧) يا صحيفةالرّضا (٩٨) گرد آورى و روايت ابوالقاسم احمدبن عامر بن سليمان طايى (د . حدود نيمه سده سوم هجرى / نيمه هاى سده نهم ميلادى).
اين كتاب كه از آن به نام رضويّات ، صحيفة اهل البيت (٩٩) و كتاب ابن أبىالجعد (١٠٠) نيز ياد مىكنند، در بردارنده ٢٤٠ حديث است (١٠١) كه احمدبن عامر آنهارا در سال ١٩٤ هجرى از امام رضا (ع) شنيده (١٠٢) و روايت كردهاست. اين مجموعه به طرق گوناگون روايت شده وهمه آن طرق به احمدبن عامر مىانجامد. مشهورترين طرق نقل اين صحيفه نزد اماميه، طريق امين الاسلام فضل بن حسن طبرسى (د . ٥٤٨ ق) مىباشد. (١٠٣) علّامهمجلسى در خلال ذكر منابع بحارالانوار از اين صحيفه نام مىبردو آن را شايسته اعتماد مىداند. (١٠٤) صاحب مستدرك الوسايل در همين باره گويد: "اين صحيفه از كتابهاى معروف و مورد اعتمادى است كه هيچ كتابى كه پيش و پس از آن نوشته شده، از حيث اعتبار و اعتماد به پايه آن نمىرسد". (١٠٥) گفتنى است كه علاّمه مجلسى و شيخ حرّ عاملى از همان نسخه طبرسى بهره جستهاند. (١٠٦)
از صحيفةالرضا هم دستنوشته هاى بسيارى يافت مىشود (١٠٧) وهم اينكه بارها در بمبئى، تهران، قم، نجف، يمن، بيروت، مشهد و... چاپ شدهاست. صحيفةالرضا نزد همه فرق اسلامى و بيشتر از همه نزد اماميه و زيديان، مشهور و طرق نقل آن متواتر مىباشد. چنانكه يكى از دانشمندان زيدى به نام "عبدالواسعبن يحيى واسعى" اين صحيفه را براساس موضوع در ده باب مرتّب ساخته و بانام مسند الامام علىالرضا به چاپ رسانده است. آن بابها به قرار زير است:
باب نخست: در ياد كردن خداوند و دانش.
باب دوم : درباره ذكر اذان.
باب سوم : ترغيب به نمازهاى پنجگانه و ذكر نماز ميّت.
باب چهارم: در ذكر اهل بيت (ع). اين باب خود به سه بخش تقسيم مىشود: الف- در فضيلت على. ب - در فضيلت فاطمه. ج - در فضيلتحسن و حسين و ولادت آن دو و ذكر جملگى اهل بيت.
باب پنجم: درباره فضيلت مؤمن و خوشخويى وفضيلت كسى كه محمد يا احمد نام دارد.
باب ششم: در ذكر خوردنيها و ميوه ها و روغنها.
باب هفتم: درباره نيكى بهپدر و مادر و پيوند با خويشاوندان.
باب هشتم: درباره پرهيز از نيرنگ، غيبت و سخنچينى.
باب نهم: در فضيلت جهاد و كارزار بادشمنان دين.
باب دهم: در احاديث پراكنده. (١٠٨)
در باره گردآورنده و راوى اين مجموعه بايد گفت: از رجالشناسان عامّه، ذهبى از پسرش عبداللّه بن احمد بن عامر كه راوى اين مجموعه از پدرش مىباشد، نام مىبرد واين صحيفه را برساخته از سوى وى يا پدرش قلمداد مىكند. (١٠٩) و از رجالشناسان امامى، شيخ طوسى از او در زمره ياران امام رضا ياد مىكند (١١٠) و نجاشى به نقل از پسرش عبداللّه مىنويسد: "پدرم مؤذّن ابوالحسن [ سوم ] و ابومحمّد - عليهماالسلام - بودو من آن دو امام را ديدم". (١١١) آنگاه نجاشى طريق نقل خود را از اين صحيفه تا احمدبن عامر و امام هشتم (ع) بيان مىدارد.
بايد افزود: كاتب چلبى از مجموعهاى به نام مسندعلىبن موسىالرضا ياد مىكند، ولى از مؤلّف آن نام نمىبرد. او مىافزايد: احاديث اين مسند در فضيلت اهل بيت (ع) است. (١١٢) نگارنده احتمال مىدهد، اين مسند همان صحيفةالرضا باشد، كه چلبى از آن آگاهى دقيقى نداشتها ست. همچنين شيخ طوسى از مجموعهاى به نام مسندالرضا به روايت اسماعيل بن على خُزاعى نام مىبرد و طريق روايت خود را به آن مجموعه بيان مىكند. ولى توضيح بيشترى نمىدهد. (١١٣) از همينرو نسبت آن مجموعه با صحيفةالرضا براى ما روشن نيست.
٨- مسندالرضا از مؤلفى ناشناخته.
اين مجموعه حاوى ٣٨ حديث كوتاه است كه امام رضا (ع) از پيامبر (ص) روايت مىكند. اين مجموعه جز صحيفةالرضا مىباشد. از اين مجموعه دستنوشتهاى وجود دارد كه آن را در سال ٨٨٢ هجرى نگاشتهاند. (١١٤)
٩- مسند الحبرى منسوب به ابو عبداللّه حسين بن حكم بن مسلم حبَرى وشّاء كوفى (د. ٢٨٦ ق/ ٨٩٩م).
اين مجموعه حاوى ٦١ حديث است كه جملگى آنها را حسين بن حكم حبَرى روايت مىكند. اين حبرى يك شيعه زيدى است كه رجال شناسان شيعه وسنّى غالباً او را ثقه دانسته و به رواياتش اعتماد كرده و يا دست كم او را در رديف ضعفا ياد نكرده اند. (١١٥) وى تفسيرى داشته كه در آن شأن نزول آيات را در باره اهل بيت (ع) فراهم آورده است. اصل اين تفسير گويا از ميان رفته باشد. از همين رو پژوهنده امامى معاصر، محمد رضا حسينى جلالى، مطالب پراكنده اين تفسير را از منابع گوناگون گردآورده و به نام تفسير الحبرى احياء و منتشر ساخته است. (١١٦) وى از يك سو، زمانى كه منابع گوناگون را مىكاويده تا براى روايات تفسيرىِ حبرى شواهدى بيابد، به روايات ديگرى هم از اين محدّث دست مىيابد و آنها را يادداشت مىكند. از سوى ديگر، در معالم العلماء اثر ابن شهرآشوب به اين عبارت بر مىخورد كه "حسن بن حسن بن حكم حيرى كتاب مسندى دارد". (١١٧) وى احتمال مى دهد، اين نام صورت تحريف شده همان نامِ "حسين بن حكم حبرى" باشد و در نتيجه حدس مىزند كه حبرى مسندى هم داشته است. درپى اين احتمال، مرويات حبرى را در مجموعه اى به نام مسند الحبرى تنظيم و منتشر مىسازد.
گردآورنده اين مجموعه معتقد است: هر چند عبارت ابن شهرآشوب براى اثبات اين مطلب كه حبرى مسند داشته، كافى نيست؛ ولى اين احتمال چندان دور از واقعيّت هم به نظر نمى رسد. زيرا:
اوّلاً؛ حبرى فردى نسبتاً پرروايت است و در عرصه تأليف تفسيرى دارد.
ثانياً، اين محدّث در روز گارى مىزيسته كه بحبوحه عصر مسند نويسى است. بنابر اين دور نيست كه او هم مسندى تأليف كرده باشد.
ثالثاً؛ عبارت موجود در معالم العلماء محمل درستى ندارد، مگر آنكه بگوييم همين حبرى مورد نظر است. (١١٨) گفتنى است كه روايات اين مجموعه بيشتر به فضايل و تاريخ زندگانى اهل بيت (ع) مربوط مىشود.
١٠- مسندالذّكر از محمّد بن منصور مرادى زيدى (د . پس از ٢٩٠ ق/ ٩٠١م).
نگارنده درباره چند و چون اين اثر و مؤلف آن چيزى نمىداند. تنها برخى از پژوهندگان معاصر بىآنكه مأخذ خود را به دست دهند، از كتابى با اين نام ياد كردهاند. (١١٩)
١١- مسند ابىنواس و جُحى واَشْعَب و بُهْلُول و جُعَيْفران و مارَوَوا منالحديث اثر ابوشجاع فارِس بن سليمان اَرَّجانى (١٢٠) (احتمالاً درگذشته ٣٢٠ ق / ٩٣١ م). (١٢١) ابوالعباس نجاشى اين كتاب را نزد قاضى ابوالحسين محمّد بن عثمان نصيبى خوانده واز اصل آن نسخه برداشته؛ و نصيبى هم به نوبه خود آن را در ارَّجان نزد ابوشجاع خوانده واجازه روايتش را از او گرفتهاست. ابوشجاع از اديبان و محدّثان زبردست شيعه در سده چهارماست. (١٢٢)
درباره ابونُواس حسن بن هانى (د. ١٩٨ق/ ٨١٤م) بايد دانست: وى يكى از بزرگترين شاعران روزگار عبّاسى است. برجستهترين بخش اشعار او "خمريّات" است كه درآن كمتر قطعهاى را توان يافت كه شعر را با هرزه دراييهاى شرمآور در نياميخته باشد. از همين جاست كه او را نخستين كسى مىدانند كه در وصف خمر راه مبالغه پيموده. (١٢٣) در باره عقايد وى بايد گفت كه برخى از دانشمندان امامى او را شيعه پنداشتهاند. (١٢٤) ظاهراً منشأ اين پندار اشعارى باشد كه در ستايش امام هشتم (ع) به او نسبت داده اند. از جمله گويند: چون مأمون امامرضا (ع) را به ولايت عهدى برگزيد، هريك از شاعران در ستايش امام اشعارى سروده صله دريافت داشتند، مگر ابونواس كه دراين باره چيزى نگفت. مأمون او را سرزنش كرده، گفت: تو با گرايشى كه به اهل بيت دارى، چرا در ستايش علىبن موسى شعرى نسرودى؟ دراين هنگام ابونواس قطعهاى سرود كه برجستهترين بخش آن چنيناست:
يعنى: "به من گفتند چرا از ستايش فرزند موسى و خصلتهايى كه در او فراهم آمده، خوددارى كردى؟ گفتم: پيشوايى را كه جبريل خدمتگزار پدرش بود، نتوانم ستود". (١٢٥) ولى اين نسبت با برخى وقايع تاريخى و نيز رواياتى كه در منابع كهن آمده، ناساز گار است. زيرا: اوّلاً مىدانيم ولايت عهدى امام رضا (ع) در سال ٢٠١ هجرى قمرى است (١٢٦) ودر آن زمان بى شك أبو نواس زنده نبوده است. ثانياً در ديوان وى كه امروزه به دو روايت مختلف، يعنى روايت ابوبكر صولى و حمزه اصفهانى، در دسترس ماست، به اين اشعار اشاره اى نشده است. (١٢٧)
امّا در باره مقدار آشنايى و يا اُنس ابونواس باحديث مىنويسند كه وى نه تنها در شعر وادب، بلكه در علوم قرآنى و حديث، صرف و نحو و اخبار وايّام عرب نزد برجستهترين استادان در بصره دانش آموخته و حمّاد بن سَلَمه (د. ١٦٧ق)، حمّاد بن زيد اَزْدى (د. ١٧٩ق)، معتمر بن سليمان (د. ١٨٧ق) و يحيى بن سعيد قَطّان (د.١٩٨ق) نامدارترين استادان او در حديث به شمار مىآيند. (١٢٨) ولى احاديثى كه از وى نقل شده، از شمار انگشتان دست بر نمىگذرد و آنچه به نام مسند ابى نواس و... شهرت يافته، ظاهراً مجموعه اى بوده از همين احاديث اندك كه ابو شجاعِ نامبرده آن را در بخشى از كتاب ياد شده گرد آورده است.
گويند: در بستر مرگ به او گفتند: تو درواپسين روز از ايام دنيا و نخستين روز ازايام آخرت بسر مىبرى و خداوند مىداند كه تو كارهاى ناپسندى مرتكب شدهاى. پس دستِ توبه به سوى خداوند بلند كن. ابونواس گفت: مرا بلند كنيد. چون برخاست و نشست، گفت: مرا از خدا مىترسانيد و حال آنكه حمّاد بن سلمه از ثابت بُنانى از انس بن مالك از رسول خدا (ص) برايم حديث كرد كه فرمود: "لِكلِّ نبّىٍ شفاعةٌ واَنَا خَبَأْتُ شفاعتى لاِهْلِ الكبائر مِنْ اُمتّى يَوْمَ القيامة". (١٢٩) آيا معتقدى من در شمار آنان نتوانم بود! (١٣٠)
اين روايت از يك سو ا ز چگونگى روحيه دينى و جهانبينى او حكايت مىكند واز سوى ديگر نشان مىدهد كه وى تا اندازهاى با حديث نيز بيگانه نبودهاست.
اما جُحى (بروزن هُدى) لقب ابو الغصن دجين بن ثابت است. (١٣١) ظاهراً جُحى مردى ابله نماست كه در واقع از هوشمندى بسيار و ذوق سليم برخوردار است. كتابى به نام نوادر جُحى حكايات نكتهآميز او را در بردارد. (١٣٢) نگارنده با همه كوششى كه به كار برد، نتوانست به اين نكته دست يابد كه آيا در ميان راويان حديث شيعه چنين نامى وجود دارد يا خير؟ ولى گويا برخى از رجال شناسان امامى وى را شيعه دانسته و در كتاب خود از او ياد كردهاند. (١٣٣) جُعَيْفران نيز لقب جعفربن على بغدادى انبارى سامرّايى است كه شخصيّتى درست همانند شخصيّت جحى دارد. او روزگار امام هفتم و هشتم (ع) را درك كرده و باامام علىبن موسى (ع) ديدار بسيار داشته. (١٣٤) ولى نمىدانيم كه آيا از آن امام حديثى هم روايت كرده يا خير؟ بهلول بن عمرو صيرفى معروف به "بهلول مجنون" (در گذشته در حدود ١٩٠ق / ٨٠٦م) واَشْعب بن جُبير معروف به "طامع" (د. ١٥٤/ ٧٧١م) نيز شخصيّتهايى چون جُحى هستند. (١٣٥)
١٢- مسند اميرالمؤمنين از ابواحمد عبدالعزيز بن يحيى جَلُودى ازدى بصرى (د. ٣٣٢ق / ٩٤٤ م).
وى مورّخ، اديب و بزرگ اماميه در بصره بود. (١٣٦) اين دانشمند، استاد جعفربن قولويه (١٣٧) و معاصر كلينى است و در طبقه نهم راويان حديث قرار دارد. (١٣٨) وى بيش از دويست كتاب داشته كه جعفربن قولويه آنها را از او روايت مىكند. (١٣٩) بيشتر اين كتابها را نجاشى در فهرست خود نام مىبرد. (١٤٠) از اين مسند تاكنون نسخهاى يافت نشدهاست.
١٣- مسندعبدالله بن عباس از همان جَلودى پيشگفته.
جلودى درباره ابنعباس كتابهاى ديگرى هم دارد به نامهاى مارَواه مِنْ رَأى الصّحابه و مااسنَدَه عن الصحابه و اين دو كتاب غير از كتاب نخستين است. (١٤١)
١٤- مسند عبداللّه بن بُكَيْر بن اَعْيَن اثر ابوالعبّاس احمدبن محمّد بن سعيد سَبيعى هَمْدانى معروف به "ابن عقده" (د . ٣٣٣ ق / ٩٤٤ م).
ابن عقده زيدى جارودى و اهل كوفه و در ميان حديثشناسان والامرتبه وبه حفظ و صيانت زبانزد بود. وى با شيعيان امامى اختلاط و آميزش بسيار داشت. از همين رو رجالشناسان امامى همواره از او نام برده واو را ثقه دانستهاند. گويند: او كتاب رجالى داشته كه نامهاى راويان از امام صادق (ع) را در آن نگاشته؛ ولى از اين كتاب تاكنون اثرى به دسـت نـيـامـده است (١٤٢)
بسيارى از سنيان ابن عقده را ثقه دانسته و بسيارى نيز براو خرده گـرفـتـه انـد ولـى در عـيـن حال , كثرت روايت و زبردستى او را در دانش حديث انكار نكرده اند (١٤٣) وى آثـار بـسـيارى داشته كه بيشتر آنها يافت نشده است گفتنى است كه برخى احتمال مى دهند, مسند ياد شده تاليف عبداللّه بن بكير و ابن عقده تنهاراوى آن باشد (١٤٤)
درميان آثار ايـن مـحـدث كـتابهاى زير نيز به چشم مى خورد: كتاب من روى عن اميرالمؤمنين (ع) و مسنده , كتاب من روى عن زيدبن على و مسنده و كتاب اخبار ابى حنيفه و مسنده (١٤٥)
١٥- مـسـنـد عـمـربـن عـلـى بـن ابـى طـالـب اثـر ابـوبـكر محمدبن عمر تميمى معروف به (ابن الجعابى) (١٤٦) (د٣٥٥ ق / ٩٦٦ م)
ابن الجعابى از مردم بغداد و يكى از حافظان وناقدان بزرگ حديث بوده است وى ازطبقه دهم راويان حديث به شمار مى آيد (١٤٧)
رجال شناسان اهل سنت در عـيـن حـال كه زبردستى او رادر حديث پذيرفته اند, او رابه سستى و سهل انگارى درامر دين و فـسـق مـتهم مى كنند (١٤٨)
و اين احتمالابرخاسته از تعصب مذهبى آنان باشد اين محدث آثار بـسـيـارى داشـتـه گويند: به سفارش او, پس ازمرگش همه كتابهايش را سوزانده اند (١٤٩)
بنابراين احتمال مى رود, بخشى از آثارش نيز دراين حادثه ازميان رفته باشد. امـا دربـاره عـمـربـن على بايد گفت : برخى وى را از شهيدان حادثه كربلا شمرده و برخى ديگر نـوشـتـه انـد: اوپـس از آن حـادثـه زنـده بـوده و حتى با امام سجاد (ع) مخاصمه و درگيرى نيز داشـتـه اسـت (١٥٠)
در هـرصـورت , نام او در مجموعه هاى حديثى شيعيان و سنيان در اسناد پـاره اى از روايـات بـه چـشم مى خورد (١٥١)
و برخى از رجال شناسان عامه او را در طبقه سوم راويان حديث ياد كرده و ثقه شمرده اند (١٥٢)
١٦- مـسـنـد خـلـفـا بنى العباس اثر ابوطالب عبيداللّه بن احمد انبارى (١٥٣) (د ٣٥٦ ق / ٩٦٧ م)
وى حـديـث شـنـاسـى شـيـعى و چيره دست , و مؤلفى پركار و از نگاه اماميان بغداد به (ارتفاع) (گـرايش به غلو)متهم بوده است گويند: ابوطالب در آغاز واقفى (كسانى كه برامامت امام كاظم توقف كرده اند) بوده , ولى سرانجام مذهب امامى را برگزيده است (١٥٤)
در ميان رجال شناسان امـامى , شيخ طوسى كه روايات اورا در تهذيب و استبصار نقل كرده , (١٥٥)
در فهرست و نيز در يـك جا از رجال خود درباره جرح و تعديل اوخاموشى گزيده (١٥٦)
و در جايى ديگر از رجالش بـه روشـنى او را ضعيف شمرده (١٥٧)
ولى معاصروى نجاشى , او را در حديث به صراحت ثقه و قابل اعتماد معرفى مى كند (١٥٨)
انبارى نوشته هاى بسيارى داشته كه اكنون از هيچ يك از آنها اثرى در دست نيست به همين دليل هم درباره چند و چون مسند ياد شده , سخنى نمى توان گفت . ـ جامع المسانيد اثر حسين بن بشر اسدى (د پيش از ٤١٣ ق / ١٠٢٢ م) گويند: (ابن ابى طى) (د ٦٣٠ق) او را در زمـره مـشـاهـيـر شيعه امامى نام برده و گفته : وى محدثى دانشور, خوش خط , فـصـيح ,رجال شناس , تاريخ دان و در جستجوى حديث بسيار پر سفر بود او به حديث [ امام ] جعفر صادق (ع) اهتمامى شايسته نشان داد و آن را به شيوه مسندها مرتب ساخت و آن را جامع المسانيد ناميد وى سه هزار [حديث ] به اين شيوه نگاشته , ولى نتوانسته آن كتاب را به انجام رساند همچنين گـويـنـد: شيخ مفيد او را توثيق كرده است (١٥٩)
با اين حال نگارنده هرچه كاويد, نتوانست در كتابهاى رجالى شيعه ازاين شخص نشانى به دست آورد. ـ مـسـنـد فـاطـمه (ع), ابن شهر آشوب در معالم العلما مؤلف آن را ناشناخته مى داند ولى برخى احـتـمـال داده انـد كه اين همان كتاب دلايل الامامه اثر محمدبن جرير بن رستم طبرى صغير از دانـشمـنـدان امـامى معاصر با نجاشى و شيخ طوسى باشد (١٦٠)
گفتنى است كه سيد هاشم بـحرانى در كتاب مدينة المعاجز از كتابى به نام مسند فاطمه (س) حديث نقل مى كند شايد بتوان گفت : اين همان كتابى است كه ابن شهر آشوب مؤلف آن را ناشناخته مى داند (١٦١)
١٧- الـمـسـنداثر شمس الدين جعفربن احمد تميمى يمانى (١٦٢) (د ٥٧٣ ق /١١٧٧ م) وى قاضى و يكى از فقيهان و دانشمندان زيدى بود دستنوشته هايى از آثار او در كتابخانه هاوجود دارد (١٦٣)
درباره اين مسند آگاهيى در اختيار نگارنده نيست . ـ مـسـنـد الامـام عـلـى (ع), از مـؤلـفـى نـاشناخته اين مجموعه در بردارنده روايتهايى است از امـيـرمـؤمـنان (ع)كه آن را به ترتيب كتابهاى فقهى و بدون ذكر اسنادها گردآورده اند مجموعه مـزبـور كـه جملگى رواياتش ازطريق زيد شهيد روايت شده , از كتابهاى زيديان است از مجموعه يادشده دستنوشته اى در چهل برگ ,در قم در كتابخانه مرحوم آية اللّه مرعشى وجود دارد كه تاريخ نـگارش آن به سده دوازدهم باز مى گردد (١٦٤)
نگارنده احتمال مى دهد, مجموعه مورد بحث را از مسندالامام زيد برگزيده باشند. ـ مـسـنـد فـاطـمـه بـنـت الـحـسـيـن (ع) از مـيرناصر حسين پسر ميرحامد حسين نيشابورى لـكـهـنـويى (١٦٥) (د١٣٦١ ق / ١٩٤١ م) مؤلف اين مسند دانشمندى پراطلاع , خوش حافظه و حـديـث شـنـاس و ساكن ديارهند بوده است او در نجف دانش آموخته و پس از آن به شهر لكهنو بـازگـشته و تاگاه وفات در همان جازيسته وبه كارهاى فرهنگى و اجتماعى اشتغال داشته است ناصر حسين افزون بر ادامه و تكميل كارپدرش در تاليف عبقات الانوار, آثار ديگرى نيز نوشته است (١٦٦)
اما درباره فاطمه دختر امام حسين (ع) كه احاديث اين مسند از طريق او روايت شده , بايد دانست : وى بـانـويـى فـاضـل , محدث , عبادت پيشه و همسر پسر عمويش حسن بن حسن بوده و بسيار به فـاطمه (س)دخت رسول اكرم شباهت داشته است (١٦٧)
از ميان كتابهاى چهارگانه , در كافى حـديـثى وجود دارد كه او آن را از رسول خدا (ص) و پسرش عبداللّه بن حسن از او روايت مى كند (١٦٨)
رجـال شـنـاسـان اهـل سـنـت نـيـز در كـتـابـهـاى خود از اين بانو ياد كرده و او را ثقه شمرده اند (١٦٩)
و اين نشان مى دهد كه درمجموعه هاى حديثى سنيان هم از طريق او احاديثى روايـت شـده اسـت وى در سال ١١٧ هجرى درگذشته است نگارنده درباره اينكه اين مسند چاپ شده يانه آگاهى ندارد. ـ مـسندالامام ابى عبداللّه جعفر بن محمد الصادق (ع) اثر سيد محمد كاظم كفايى نجفى (١٧٠) (ولادت ١٣٤٥ ق / ١٩٢٤ م) از اين مجموعه كه گويا ده مجلد يا بيشتر مى باشد, تنها يك جلد چاپ شـده اسـت بـخش چاپ شده كتابى است دربردارنده ٣٩١ حديث از امام صادق كه مؤلف آنها را از كـتـابـهـاى كـافـى ,تهذيب , استبصار, من لايحضره الفقيه , وافى , وسايل , بحارالانوار و مستدرك الـوسـايـل بـيـرون كشيده (١٧١)
مؤلف در اين كتاب , بخش عمده اى از زنجيره سند روايات را حذف كرده و در عين حال , ماخذ خود رانشان نداده است احاديث اين كتاب بيشتر درباره اصول و كـلـيـات دين است و احاديث فقهى را در برندارداين احاديث براساس موضوع دسته بندى شده و مؤلف در متن حديث هر جا دشواريى يافته , آن را به گونه اى كوتاه شرح داده است نويسنده دراين شـرحـها غالبا به مرجعى استناد نمى كند گفتنى است كه مؤلف درباره علت انتخاب اين نام براى كـتـابـش توضيحى نمى دهد مرحوم تهرانى شمارى از ديگربخشهاى اين كتاب را نزد مؤلف ديده است (١٧٢)
١٨- مسند الامام الباقر (ع)
از همان كفايى پيشگفته مرحوم تهرانى مى نويسد: از اين كتاب دو جلد به انـجـام رسـيده و مؤلف را در سال ١٣٧٤ قمرى ديدم كه به تاليف ديگر بخشهاى آن مشغول است (١٧٣)
به نظرمى رسد, اين كتاب نيز به همان روش كتاب پيشين و با تكيه بر همان منابع تاليف شـده بـاشـد ـ مـسندالرسول الاعظم يا منهاج الشريعه اثر يحيى فلسفى دارابى (١٧٤) (معاصر) مـؤلـف درايـن كـتـاب احـاديـثـى راگرد آورده كه اسناد آن از طريق شيعه به پيامبراكرم (ص) مـى پـيـونـدد بـراى روشـن شدن مطلب بايد دانست :احاديثى كه در مجموعه هاى حديثى شيعه مسطور است , گاه آنها را صراحتا به پيامبر نسبت داده اند وگاه بى آنكه به پيامبر (ص) اسناد داده باشند, از زبان يكى از امامان (ع) گزارش شده است گويا مولف قصدداشته , دراين كتاب احاديثى را فـراهم آورد كه به روشنى آنها را به پيامبر نسبت داده اند البته اين نكته رامى دانيم كه آن دسته از احـاديـث هـم كـه امـامان (ع) در آنها صراحتا به نام پيامبر (ص) اشاره نكرده اند, درواقع از شهر دانـش نـبـوى (ص) سـرچـشـمـه گـرفته است زيرا امامان در موارد بسيارى به روشنى گوشزد كرده اندكه سخن آنان سخن پيامبر و سخن پيامبر از سوى خداست (١٧٥)
. مـولـف براى رسيدن به اين هدف , احاديث مورد نظرش را از كتابهاى حديثى شيعه , مانند: كافى , تـهذيب ,استبصار, من لايحضره الفقيه , بحارالانوار, وسايل الشيعه , وافى , جامع احاديث الشيعه و... بـيـرون كـشيده (١٧٦)
و آنها را در ابوابى دسته بندى كرده است بايد افزود: تا جايى كه نگارنده بـررسى كرد,دريافت كه تكيه مولف در نقل احاديث بيشتر بر بحارالانوار است , حتى نقل حديث از ساير كتابها باواسطه اين كتاب صورت مى پذيرد از همين روست كه از رمزهاى مرحوم مجلسى در اين كتاب بهره مى گيردو در جلد نخست معانى اين رمزها را هم روشن مى سازد (١٧٧)
. كـتـاب مورد بحث كه در سه جلد منتشر شده , (١٧٨)
٢١٦٩ حديث را در بر دارد مولف ماخذ هر حـديـث را در ابـتدا نام مى برد و در صورت نياز به دنبال هر حديث , توضيحى به سبك توضيحات عـلامه مجلسى در بحار, زير عنوان (بيان)
عرضه مى دارد در يك ارزيابى كلى , درباره اين كتاب مـى تـوان گـفـت : از هـرگـونـه ابتكار و نوآورى بى بهره است و هيچ كمبودى را جبران نمى كند گفتنى است كه ترجمه فارسى نيمى ازجلد نخست كتاب نيز منتشر شده است . ـ مـسند على ـ عليه السلام ـ اثر سيد حسن قپانچى نجفى (معاصر) سيد محمد صادق بحر العلوم بـرايـن كـتاب مقدمه اى نوشته است اين كتاب ظاهرا تاكنون چاپ نشده باشد از همين رو درباره چند و چون آن آگاهى بيشترى در اختيار نداريم (١٧٩)
١٩- مـسند اهل البيت و مرسلهم از محمد رضا حسينى جلالى (١٨٠) (معاصر) درباره چند و چون اين اثرآگاهيى در اختيار نگارنده نيست . ـ مـسـند الامام الحسين (ع) از احمد صابرى همدانى (معاصر) (١٨١)
درباره اين كتاب بيش از اين چيزى نمى دانيم . ـ مـسـنـد فـاطـمـة الـزهـرا يـا مـرآة الحكمة الصافيه اثر سيد حسين شيخ الاسلامى تويسركانى (مـعاصر)هدف مولف از فراهم آوردن اين كتاب , گردآوردن احاديثى است كه حضرت زهرا (ع) از رسـول خـدا (ص)روايت كرده است افزون برآن , دراين كتاب دعاها, سخنان , خطبه ها, سفارشهاى آن حـضـرت و احـاديثى كه به نوعى به آن حضرت و بيان فضايل او مربوط مى شود, نيز گردآمده اسـت مـولـف بـراى رسيدن به اين مقصود از بحارالانوار, وسائل الشيعه , مستدرك الوسايل , مسند احمد و بسيارى كتابهاى ديگربهره برده است (١٨٢)
اين كتاب با پيشگفتارى از آقاى محمدجواد حسينى جلالى همراه است مطالب كتاب يادشده براساس موضوع دسته بندى شده است . ـ مـسـنـد مـحمد بن قيس البجلى حول قضايا اميرالمؤمنين و غيرها از بشير محمدى مازندرانى (معاصر)اين كتاب كه به كوشش يكى از فضلاى معاصر فراهم آمده , شامل ٢٤٥ حديث است كه آنها را مـحـمـد بـن قيس بجلى (د ١٥١ ق) از امامان (ع) روايت مى كند گردآورنده اين احاديث را از لابـه لاى كـتـابـهاى حديثى و گاه تفسيرى شيعه , مانند: كتابهاى چهارگانه , بحارالانوار, وسائل الـشـيعه , مستدرك الوسايل وتفسيرمجمع البيان بيرون كشيده است درباره محمد بن قيس بايد دانـسـت : وى از يـاران بـرجـسـتـه امـام بـاقـر و امـام صـادق ـ عليهما السلام ـ است كه جملگى رجـال شـنـاسـان امـامى او را ثقه دانسته اند (١٨٣)
وى كتابى داشته به نام قضايا اميرالمؤمنين (داوريـهـاى اميرمومنان) كه نزد رجال شناسان و فهرست نويسان معروف مى باشد (١٨٤)
اصل ايـن كتاب با گذشت زمان از ميان رفته , ولى محتواى آن در لابه لاى مجموعه هاى حديثى شيعه مـسـطور و در اختيار ما ست يكى از فقيهان معاصر در جلسه درس سفارش كرده كه سزاواراست يكى آستين همت بالا زند و پاره هاى پراكنده كتاب قضايا اميرالمؤمنين را از دل كتابها بيرون كشد وآن را از نوزنده كند (١٨٥)
به دنبال اين سفارش , مولف احاديثى را كه به روايت اين محمد بن قـيـس درمـجموعه هاى حديثى وجود دارد, گردآورده و آنها را براساس ابواب فقهى از طهارت تـاديـات مـرتـب سـاخـتـه است پايان بخش كتاب , احاديثى است كه به موضوعات پراكنده مربوط مى شود مولف به دنبال هر حديث پاره اى از واژه هاى دشوار را با استناد به لغت نامه ها شرح مى دهد گـفـتنى است كه گردآورنده باشيوه هاى پژوهشى نو چندان آشنايى نداشته , از همين رو روش ارجاعات او از پاره اى كاستيها وناهمواريها تهى نيست . ـ مـسـنـد على بن سويد السايى اثر فاضل المالكى (معاصر) على بن سويد سايى (منسوب به جايى درنـزديكى مدينه به نام سايه) (١٨٦)
از ياران امام صادق , امام كاظم وامام رضاـ عليهم السلام ـ اسـت وى ازامـامـان نـامـبرده , بويژه از امام هفتم (ع) احاديث بسيارى را روايت مى كند (١٨٧)
زمانى كه امام موسى بن جعفر (ع) در زندان به سر مى برد, اين على بن سويد به او نامه اى مى نويسد و ضمن جويا شدن از حال امام , پاسخ پرسشهايى را از او مى خواهد امام در پاسخ او نامه اى مى نويسد و در آن نامه او را (هدايت يافته)
قلمداد مى كند وبه داشتن جايگاه ويژه نزد اهل بيت مى ستايد وبه راز دارى فـرا مى خواند (١٨٨)
برجسته ترين بخش روايات او از امام هفتم , همين رساله است كه نـزد دانـشـمـنـدان پـيـشين امامى مشهوربوده و هريك آن را با طريقى در روايت خود داشته اند (١٨٩)
شـيـخ طوسى على بن سويد را در شمارياران امام رضا (ع) نام مى برد واو را ثقه مى خواند (١٩٠)
. كـتابى كه مسند على بن سويد نام گرفته , پژوهشى است گسترده و سودمند درباره اين محدث امـامـى وشـرح و تـفـسيرى باريك بينانه از روايات او و رساله مشهورش كتاب يادشده در سه باب تدوين شده است :. الـف ـ در بـاب نـخـسـت , مـولـف بـه شخصيت على بن سويد و جايگاه وى از نگاه رجال شناختى مى پردازد. ب ـ در باب دوم , مرويات او را زير عنوان احكام , اخلاق , فضايل و نوادر دسته بندى مى كند و از نظر سندو متن مورد بررسى قرار مى دهد وبه شرح و تفسير آن مى پردازد. ج ـ دربـاب سـوم , بـه كـاوشـى گـسترده درباره رساله پيشگفته مى پردازد و در پرتو آگاهيهاى رجالى , اسناد آن را ارزيابى مى كند و سپس متن رساله را شرح و تفسير مى كند در خلال اين شرح نكات باريكى در تفسير,كلام , اخلاق و احكام مطرح مى شود (١٩١)
٢٠- مـسـنـد فاطمة الزهرا
ـ عليها السلام ـ اثر عزيز اللّه عطاردى (معاصر) اين كتاب حلقه اى از يك زنجيره كتاب است كه مولف درباره اخبار اهل بيت (ع) و زندگانى و احاديث آنان گردآورده است مطالب واحاديث اين كتاب كه از مجموعه هاى حديثى شيعيان و سنيان و كتابهاى تاريخى فراهم آمده , براساس موضوع در سه بخش كلى مدون شده است :. نـخـسـت ـ درباره زندگانى حضرت زهرا و فضيلتها ومناقب او و درد و رنجهايى كه پس از وفات پيامبر (ص)بر او وارد آمده است . دوم ـ احاديث و رواياتى كه از آن حضرت درباره عقايد, احكام و سنن نقل شده است . سوم ـ معجم راويان آن حضرت و گزارشى كوتاه از احوال آنان (١٩٢)
شمار اين راويان در كتاب مزبور به٢٩ تن مى رسد (١٩٣)
مطالب هريك از بخشهاى بالا به موضوعات كوچكتر تقسيم شده و در بابهايى مدون گشته است . ـ مـسـند الامام الكاظم (ع) در سه جز از همان مولف دراين كتاب نيز بسان كتاب پيشين , احاديث امـام كـاظـم (ع) و مطالبى كه به زندگانى آن حضرت مربوط مى شود, در سه بخش دسته بندى شده است :. بـخش نخست ـ زندگانى موسى بن جعفر و فضايل و مناقب او و نص برامامتش و آنچه كه ميان او وخليفگان عباسى منصور, مهدى و رشيد رخ داده و شهادت آن حضرت و ذكر فرزندان و برادران وخانواده اش . بـخـش دوم ـ اخـبـار و احاديثى كه از آن حضرت روايت كرده اند اين احاديث براساس موضوع , از باب توحيد تا باب سنن و آداب , مدون شده است . بـخـش سـوم ـ گـزارشى كوتاه از احوال كسانى كه از امام روايت كرده اند اين گزارش به ترتيب حروف الفباست (١٩٤)
شمار اين راويان به ٦٣٨ تن مى رسد (١٩٥)
٢١- مـسـنـد الامـام الرضا (ع)
در دو جز اثر همان مولف گردآورنده در اين كتاب احاديثى را كه در كـتـابـهاى شيعيان و سنيان از امام هشتم (ع) روايت شده , به همان سبك دو كتاب پيشين فراهم آورده و دسـتـه بندى كرده است كتاب مزبور حدود ٢٤٣٠ حديث را در بر دارد (١٩٦)
مولف در پيشگفتار خود گويد: (دراين مسند, همچون ديگر كتابهاى حديث , احاديث موثق , صحيح , حسن , ضـعـيـف و مـتـروك يافت مى شود) (١٩٧)
وى روشن ساختن درجه هر حديث را به فقيهان و رجال شناسان واگذار مى كند شمار كسانى كه مرويات آنان از امام رضا (ع) در اين كتاب وارد شده , به ٣١٣ تن مى رسد (١٩٨)
كه شرح حال آنان در پايان كتاب آمده است گفتنى است كه بسيارى از حديثهاى اين كتاب به پيروى از منابع اصلى مرسل است يعنى : اساسا همه يا بخشى از سند آنها ياد نـشـده است اگر به فهرست منابع كتاب مورد بحث نگاهى بيفكنيم , نام صحيفة الرضا را در زمره آنها نمى بينيم (١٩٩)
اين در حالى است كه مولف درجايى به اين پرسش پاسخ نمى گويد كه چرا احاديث اين صحيفه را در كتاب خود نياورده است . ـ مسند الامام الجواد (ع). ـ مسند الامام الهادى (ع). ـ مـسـنـد الامـام الـعـسكرى (ع) هر كدام در يك جلد, اثر همان مولف پيشگفته گردآورنده اين مـجـموعه هارا هم به همان شيوه كتابهاى پيشين فراهم آورده است گفتنى است كه احاديث اين سـه امـام ـعـلـيـهم السلام ـ نسبت به پيشوايان ديگر اندك مى باشد زيرا امام جواد (ع) در دوران جوانى , يعنى درسن بيست و پنج سالگى به شهادت رسيده وامام هادى و عسكرى (ع) هم در سامر ا زيـر نـظـر حـكومت عباسيان مى زيسته و در نتيجه براى پراكندن انديشه هاى خود از آزادى لازم برخوردار نبوده اند. در پـايان بايد گفت : مسند نويسى به معنايى كه امروزه ميان دانشمندان امامى متداول شده , در گذشته به اين نام رايج نبوده , ولى كتابها و مجموعه هايى هست كه به مفهوم امروزى مى توان آنها را مسند ناميد براى نمونه مى توان از كتاب عيون اخبار الرضا اثر ابن بابويه نام برد كه مولف آن را به اخبار و روايات امام هشتم (ع) اختصاص داده است همچنين بخشهاى سه گانه كتاب قرب الاسناد اثـر ابوالعباس عبداللّه بن جعفر حميرى (ازدانشمندان سده سوم) نيز هر كدام يك مسند به شمار مـى آيد زيرا مولف آن دسته از احاديث امام صادق و امام كاظم و امام رضا ـ عليهم السلام ـ را كه با اسناد عالى (كمترين واسطه) روايت شده , فراهم ساخته و هر كدام را دربخشى جداگانه از كتاب خـود آورده اسـت (٢٠٠)
شـايـد با توجه به همين جهت باشد كه برخى ازپژوهندگان معاصر از پاره هاى اين كتاب با نام مسند ياد كرده اند (٢٠١)
در بخشهاى آينده درباره چند مسند مشهور به گونه اى گسترده سخن خواهيم گفت .
--------------------------------------------
پاورقى ها :
٥٨- الزركلى , ٦/ ٢٧٠.
٥٩- الخويى , ١٦/٤٨ـ٥١.
٦٠- اسد حيدر, ١/٥٥٠.
٦١- ونسينك , المعجم المفهرس , ٨/٢٤٧.
٦٢- الطوسى , اختيارمعرفة الرجال , ص ٣٩٠.
٦٣- همو, رجال , ص ١٣٣, ٢٧٤.
٦٤- ابن حجر, الاصابه , ٣/٣٦٧.
٦٥- الذهبى , ميزان الاعتدال , ٣/١٦.
٦٦- الذهبى , همان جا, همو, تذكرة الحفاظ, ١/٣٥٤.
٦٧- ونسينك , المعجم المفهرس , ٨/١٨٢.
٦٨- الطوسى , رجال , ص ٢٢٩, الخويى , ١١/٨٦.
٦٩- تنقيح المقال , ٢/٢٤١ـ٢٤٢.
٧٠- همو, پيشين (من نتايج التنقيح), ١/٩٩.
٧١- الخويى , ١١/٨٥ (زير شماره ٧٥٠٦), ٨٦ (زير شماره ٧٥٠٩) براى آگاهى بيشتر درباره تشيع عبيداللّه نك : اسد حيدر, ٢/٥٠٤.
٧٢- السيوطى , تدريب الراوى , ٢/١٥٤, القاسمى , الفضل المبين , ص ١١٦.
٧٣- الذهبى , ميزان الاعتدال , ٤/٣٩٢ نيز: همو, تذكرة الحفاظ, ٢/٤٢٣.
٧٤- تذكرة الحفاظ , همان جا.
٧٥- ؟؟؟
٧٦- النجاشى , رجال , ص , ٤٤٦, الطوسى , الفهرست , ص ٣٦١
٧٧- رجال , ص ٥١٧.
٧٨- الطوسى , اختيار معرفة الرجال , ص ٣٢٤.
٧٩- المامقانى , تنقيح المقال (من نتايج التنقيح), ١/١٦٥.
٨٠- الخويى , ٢٠/٥٩.
٨١- السيوطى , تدريب الراوى , ٢/١٥٤.
٨٢- الذهبى , تذكرة الحفاظ, همان جا.
٨٣- النجاشى , رجال , ص ٤٠٧, الطوسى , الفهرست , ص ٣٤٠.
٨٤- برا ى نمونه نك : علم الهدى فيض , نضدالايضاح , ص ٣٤٠ , المامقانى , تنقيح المقال , ٣/٢٥٢.
٨٥- كشف الظنون ٢/١٦٨٢.
٨٦- النجاشى , همان جا, علم الهدى فيض , همان جا, الخويى , ١٩/١٤.
٨٧- براى آگاهى از اجازه ها و گواهيهاى سماع محدثان و ديگر ويژگيهاى آن دستنوشته نك : محمدحسين الحسينى الجلالى , مقدمه مسندالامام موسى بن جعفر, صص ١٨ـ٢١.
٨٨- الالبانى , ص ١٣٩ قس : سزگين , ١/١/٣٨٣ـ٣٨٤, ١/٣/٢٧٩ـ٢٨٠.
٨٩- محمدحسين الحسينى الجلالى , پيشين , ص ١١.
٩٠- مـحـمـدرضـا الحسينى الجلالى , تدوين السنه , صص ١٧٣ـ١٧٤ , همو, المصطلح الرجالى : اسندعنه , ص ١٣٠.
٩١- نك : مسندالامام موسى بن جعفر, صص ١٥ـ١٧.
٩٢- درباره استادان و راويان او نك : الخطيب البغدادى , ١٣/٨٣.
٩٣- ؟؟؟
٩٤- الفهرست , ص ٤٢.
٩٥- تنقيح المقال , ٣/٢٥٢.
٩٦- الذهبى , ميزان الاعتدال , ٤/١٩٩, ابن حجر, لسان الميزان , ٦/١١١.
٩٧- الطهرانى , ٢١/٢٦, محسن الامين , اعيان الشيعه , ٢/٢٧.
٩٨- الطهرانى , ١٥/١٧.
٩٩- الطهرانى , ١٥/١٧, محسن الامين , همان جا.
١٠٠- محمدرضا الحسينى الجلالى , المصطلح الرجالى : اسندعنه , ص ١٢٩.
١٠١- الـطـهـرانى , ١٥/١٧, حسينى اشكورى , فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه آية اللّه مرعشى , ١/١٧٣.
١٠٢- النجاشى , رجال , ص ١٠٠, محسن الامين , پيشين , ٢/٢٨, الخويى , ٢/١٣١.
١٠٣- الطهرانى , ١٥/١٧, صحيفه الامام الرضا, ص ١٧.
١٠٤- بحارالانوار, ١/٣٠.
١٠٥- السيد محسن الامين , پيشين , ٢/٢٧.
١٠٦- نك : بحارالانوار, ١/١١, السيد محسن الامين , همان جا.
١٠٧- بـراى نـمـونـه نـك : حايرى , فهرست نسخ عكسى كتابخانه آية اللّه مرعشى , ١/١٣٤, حسينى اشكورى , همان جا, الطهرانى , همان جا.
١٠٨- مسند الامام الرضى (ضميمه مسندالامام زيد), صص ٤٣٧ـ٤٣٨.
١٠٩- ميزان الاعتدال , ٢/٣٩٠.
١١٠- رجال , ص ٣٦٧.
١١١- النجاشى , رجال , ص ١٠٠ نيز: الخويى , ٢/١٣١.
١١٢- كشف الظنون , ٢/١٦٨٤.
١١٣- الفهرست , ص ٥٩.
١١٤- حسينى اشكورى , پيشين , ١٤/١٤٠.
١١٥- الحبرى , ( (مسندالحبرى)), استخراج محمدرضا الحسينى الجلالى , تراثنا, قم , العددان٣٢ ـ ٣٣, رجب ـ ذو الحجه ١٤١٣هــ ق , صص ٢٨٠ ـ ٢٨١.
١١٦- مؤسسة آل البيت لاحيا التراث , بيروت , ١٤٠٨هـ ق .
١١٧- معالم العلما, ص ٤٧.
١١٨- مسند الحبرى , صص ٢٧٧ ـ ٢٧٨ نيز نك : صص ٢٨٩ ـ ٢٩٢.
١١٩- محمدجوادالحسينى الجلالى , ( (المسند)) (٢), نورعلم , ش ٥ (شهريور ١٣٦٣), ص ١٣٩.
١٢٠- النجاشى , رجال , ص ٣١٠, الطهرانى , ٢١/٢٥.
١٢١- عبدالجليل , تاريخ ادبيات عرب , ترجمه آ. آذرنوش , ص ٢٠٥ , زيرنويس مترجم .
١٢٢- الـنـجـاشـى , هـمان جا, السيد حسن الصدر, تاسيس الشيعه , ص ٢٦٩, آغابزرگ الطهرانى , طبقات اعلام الشيعه (القرن الرابع), ص ٢١٦, محسن الامين , اعيان الشيعه , ٨/٣٨٦.
١٢٣- محمدتقى التسترى , الاوايل , ص ٢٥٤.
١٢٤- الصدر, پيشين , صص ١٩٨ـ٢٠٠, الامين , ٥/ ٣٣٤.
١٢٥- الصدوق , عيون اخبارالرضا, ٢/١٤٢ ـ ١٤٤, المجلسى , بحار, ٤٩/٢٣٥, الصدر, پيشين , ص ٢٠٠ .
١٢٦- يعقوبى , تاريخ يعقوبى , ترجمه محمد ابراهيم آيتى , ٢/ ٤٦٥.
١٢٧- براى آگاهى بيشتر در اين باره نك : عنايت اللّه فاتحى نژاد, ( (ابو نواس)), در دايرة المعارف بزرگ اسلامى , ٦/ ٣٤٨.
١٢٨- براى آگاهى بيشتر نك : همان مقاله , ٦/ ٣٤٤.
١٢٩- يـعنى : هر پيامبرى را شفاعتى است و من شفاعت خويش را براى مرتكبان گناهان كبيره از امتم در روز قيامت , اندوخته ام .
١٣٠- المجلسى , بحار, ٤٩/٢٣٨.
١٣١- صفى پورى , منتهى الارب , ذيل واژه مورد نظر قس : ابن حجر, لسان الميزان , ٢/ ٤٢٨.
١٣٢- ابن النديم , الفهرست , ص ٣٧٥, الزركلى , ٢/ ١١٢, عبدالجليل , پيشين , ص ٢٠٥.
١٣٣- الاسترآبادى , منهاج المقال , ص ٢٥٨, به نقل از: عبدالجليل , همان جا (زيرنويس مترجم).
١٣٤- محسن الامين , پيشين , ٤/١٩٥.
١٣٥- در باره آن دو به ترتيب نك : الزركلى , ٢/ ٧٧, ١/ ٣٣٢, الذهبى , ميزان الاعتدال , ١/ ٢٥٨.
١٣٦- الـنجاشى , رجال , ص ٢٤٠ جلودى منسوب است به روستايى به نام جلود يا تيره اى از قبيله ازد به همين نام (النجاشى , همان جا).
١٣٧- آغابزرگ الطهرانى , ٢١/٢٦.
١٣٨- البروجردى , تجريد اسانيد الكافى , ١/١٨.
١٣٩- آغابزرگ الطهرانى , طبقات اعلام الشيعه (القرن الرابع , ص ١٥٠).
١٤٠- النجاشى , همان جا نيز نك : الطوسى , الفهرست , ص ١٨٣.
١٤١- النجاشى , پيشين , ص ٢٤٢, الصدر, تاسيس الشيعه , ص ٢٤٤, الطهرانى , ٢١/٢٥.
١٤٢- الـنـجاشى , ص ٩٤, الطوسى , الفهرست , صص ٤٢ـ٤٤, علم الهدى فيض , نضدالايضاح , ص ٤٢, الطهرانى , ٢١/٢٧.
١٤٣- براى نمونه نك : الذهبى , ميزان الاعتدال , ١/١٣٦.
١٤٤- محمدرضا الحسينى الجلالى , مصطلح الرجالى : اسندعنه , ص ١٣١.
١٤٥- النجاشى , همان جا, الطوسى , همان جا.
١٤٦- النجاشى , ص ٣٩٥, البغدادى , ايضاح المكنون , ٢/٤٨٢, الطهرانى , ٢/٢٧.
١٤٧- البروجردى , پيشين , ١/١٩.
١٤٨- الذهبى , ميزان الاعتدال , ٣/٦٧٠.
١٤٩- الـذهبى , همان جا درباره او وآثارش نك : النجاشى , همان جا, الطوسى , الفهرست , ص ٣٠٩, الطهرانى , طبقات اعلام الشيعه (القرن الرابع), ص ٢٩٦.
١٥٠- الخويى , ١٣/٤٥.
١٥١- الخويى , ١٣/٤٧, ونسينك , المعجم المفهرس , ٨/٢٠٦.
١٥٢- ابن حجر, تقريب التهذيب , ٢/٦١.
١٥٣- ؟؟؟
١٥٤- النجاشى , ص ٢٣٢.
١٥٥- مشيخة الاستبصار, ص ٣١٣, ٣٢٨, مشيخة التهذيب , ص ٣٩ـ٤٠, ٧٥.
١٥٦- الفهرست , ص ١٨٦, رجال , ص ٤٨١.
١٥٧- رجال , ص ٤٨٦.
١٥٨- الـنـجـاشى , رجال , ص ٢٣٢ براى آشنايى با نامهاى برخى ديگر ازآثار او به همان جا مراجعه شود.
١٥٩- ابن حجر, لسان الميزان , ٢/٢٧٥, نيز: محسن الامين , پيشين , ٥/٤٦٢.
١٦٠- آغـابـزرگ الـطـهـرانى , ٢١/٢٨ درباره اين ابن جرير نك : همو, طبقات اعلام الشيعه (القرن الرابع), صص ٢٥٠ـ٢٥٣, الخويى ,١٥/١٤٨.
١٦١- براى آگاهى بيشتر نك : الطهرانى , ٢١/٢٧ـ٢٨.
١٦٢- مـحـمـدجواد الحسينى الجلالى , ( (المسند)) (٢), نورعلم , ش ٥ (شهريور ماه ١٣٦٣), ص ١٤٣.
١٦٣- درباره آثار او نك : البغدادى , هدية العارفين , ١/٢٥٣, الزر كلى , ٢/١٢١.
١٦٤- حسينى اشكورى , فهرست نسخه هاى خطى , ١٢/٣٢٠.
١٦٥- محسن الامين , پيشين , ١٠/٢٠١, آغابزرگ الطهرانى , ٢١/٢٨.
١٦٦- بـراى آگـاهى بيشتر درباره او و آثارش نك : الامين , پيشين , ١٠/٢٠٠ـ٢٠١ گفتنى است كه مـولانـا ابـوالـكـلام آزاد (د ١٩٥٨ م) مـصـلـح و مـبارز مسلمان هندى و يكى از رهبران استقلال هـندوستان به مدت دوسال نزد وى نهج البلاغه را خوانده از همين رو ( (آزاد)) ازروحيه واحساسى شيعى برخوردار بوده است (الامين , همان جا).
١٦٧- الطبرسى , اعلام الورى , ص ٢١٣.
١٦٨- الكلينى , الكافى (بخش اصول), ٢/٢٣٩ (كتاب الايمان و الكفر, باب المؤمن و علاماته , حديث شماره ٢٩).
١٦٩- ابن حجر, تقريب التهذيب , ٢/٦٠٩.
١٧٠- بـايـد بـه خـاطـر داشت كه اين كفايى با ملا محمد كاظم خراسانى فقيه و مجتهد امامى و صاحب كتاب معروف كفاية الاصول (د١٣٢٩ ق / ١٩١١ م) نسبتى ندارد.
١٧١- الكفايى , المسند, ١/١٨٨.
١٧٢- الذريعه , ٢١/٢٥ـ٢٦.
١٧٣- پيشين , ٢١/٢٦.
١٧٤- مـولـف يكى از فاضلان معاصر است كه در شيراز اقامت دارد و در آن شهر به كارهاى دينى , فرهنگى و اجتماعى سرگرم است . نامبرده پيش از اين در بغداد ساكن بود و سمت نمايندگى مرحوم آية اللّه سيدمحسن حكيم را در آن شهر به عهده داشته است . (الفلسفى الدارابى , مسندالرسول الاعظم , ١/٥).
١٧٥- براى نمونه نك : المجلسى , ٢/١٤٨, ١٧٨.
١٧٦- براى آگاهى بيشتر درباره منابع مولف نك : مسندالرسول الاعظم , ١/٦ـ١١.
١٧٧- پيشين , ١/١٢ـ١٦.
١٧٨- نـگـارنـده از انـتشار جلد چهارم كتاب كه بنا به گفته مولف درباره ( (امامت و جانشينى)) است (٣/٥١٤) اطلاعى ندارد.
١٧٩- مـحـمـد جواد الحسينى الجلالى , ( (المسند)) (٢), نورعلم , ش ٥ (شهريور ١٣٦٣), ص ١٤٤, هـمـو, ( (الـمـسـنـد)) (١), نور علم , ش ٤ (خرداد ١٣٦٣), زير نويس ١٤٢ و١٤٤, استادى , ( (مسند الرضا)), در چهل مقاله , ص ١٥١, ١٧٢.
١٨٠- محمد جواد الحسينى الجلالى , ( (المسند)) (٢), ص ١٤٤, استادى , پيشين , ص ١٥٢.
١٨١- استادى , پيشين , ١٦٠.
١٨٢- شيخ الاسلامى , مسند فاطمة الزهرا, ص ٢٨.
١٨٣- براى نمونه نك : ا لنجاشى , رجال , ص ٣٢٣, المامقانى , ٣/١٧٧, الخويى , ١٧/١٧٥ـ١٧٦.
١٨٤- الـنـجاشى , همان جا, الطوسى , الفهرست , ص ٣١٣, همو, رجال , ص ٢٩٨, الخويى , ١٧/١٧٣ گفتنى است كه او افزون بر آن كتاب , يك اصل هم دارد نك : الطوسى , همان جا.
١٨٥- بشير المحمدى , مسند محمد بن قيس , ص ٧.
١٨٦- النجاشى , ص ٢٧٦, الطوسى , الفهرست , ص ٢٢٢.
١٨٧- الخويى , ١٢/٥٢ (زير عنوان على بن سويد), ٥٤ (زير عنوان على بن سويد السايى), ٢٤٣ (زير عنوان على السائى).
١٨٨- الطوسى , اختيار معرفة الرجال , صص ٤٥٤ـ٤٥٥.
١٨٩- النجاشى , همان جا, الطوسى , الفهرست , ص ٢٢٢, الكلينى , الكافى , ٨/١٢٤ـ١٢٦.
١٩٠- رجال , ص ٣٨٠.
١٩١- براى آگاهى بيشتر نك : فاضل المالكى , مسند على بن سويد السايى , الطبعة الاولى , الموتمر العالمى للامام الرضا (ع), مشهد,١٤١١ ه ق .
١٩٢- العطاردى , مسند فاطمة الزهرا, صص ٥ـ٦.
١٩٣- پيشين , ص ٦٠٢ براى آگاهى از منابع كتاب نك : صص ٦٠٩ـ٦١٢.
١٩٤- همو, مسند الامام الكاظم , ج ١ , .
١٩٥- پيشين , ٣/٥٦٩.
١٩٦- استادى , ( (مسندالرضا)), در چهل مقاله , ص ١٦٠.
١٩٧- العطاردى , مسند الامام الرضا, ١/٨.
١٩٨- پيشين , ٢/٥١٠.
١٩٩- پيشين , ١/٣٩٥ـ٣٩٩, ٢/٥٧١ـ٥٧٥.
٢٠٠- نك : الحميرى , قرب الاسناد, صص ٥٣٧ـ٥٣٩.
٢٠١- سزگين , ١/١/٣٢٤.
۸
بخش ششم بخش ششم :
مُسنَد الامام زيد يا المجموعُ الفقهى والحديثى
دور نماى مطلب مسند الامام زيد يا المجموع الفقهى والحديثى
كهنترين و اساسىترين منبع براى دستيابى به فقه زيديان به شمار مىرود. اين اثر درواقع مجموعهاى از سخنان و احاديث منسوب به زيد شهيد در ابواب گوناگون فقهى است كه شاگرد ويژه وى ابوخالد واسطى آنها را گردآورى و روايت كرده است. ما در اينجا از سه جنبه درباره اين مجموعه سخن خواهيم گفت. يكى درباره زيد شهيد كه روايات و مندرجات اين كتاب به او منسوب است. ديگرى درباره راويان اين مجموعه و سوم درباره خود اين كتاب و مقدار ارزش و اعتبار مندرجات آن.
اشاره به كليّاتى از ز ندگانى زيد شهيد و آثار او
ابوالحسين زيد بن علىبن حسين بن علىبن ابىطالب (ع) به موجب احاديث صحيح در سال ٦٦ يا ٦٧ هجرى در مدينه منورّه چشم به جهان گشود. (٢) ابن سعد (٣) وى را در شمار طبقه سوم از تابعان مدينه و سيد حسن صدر (٤) در طبقه دوم از تابعانِ گردآورنده حديث ياد كرده است. زيد در درجه نخست نزد پدرش امام سجّاد (ع) و سپس نزد برادرش امام باقر (ع) كه همگان به منزلت والاى علمى او اعتراف دارند، دانش آموخته و غالباً از آن دو امام روايت مىكند. آن شهيد ميراث فرهنگى بزرگى از خويشتن برجاى نهاده و شاگردان بسيارى تربيت كرده است. دو پسرش حسين وعيسى، سفيان ثورى، منصوربن معتمر، محمّد بن عبدالرّحمن بن ابى ليلى، قَيسْ بن ربيع، ابوحنيفه، ابن شهاب زُهرى، شُعْبَه و ابوخالد واسطى از برجستهترين شاگردان و راويان او به شمار مىآيند. (٥) كه اخيرى بيش از همه باوى ملازمت داشته و بيشتر آثار او را روايت مىكند.
زيد فقيه، مفسّر، شاعر و سخنورى نامآور بود. افزون بر جنبه هاى علمى، خويهاى پسنديده بسيارى از جمله اخلاص و صفاى نفس، دلاورى، شكيبايى، فصاحت، هوشمندى، حياء و ... در وى فراهم آمده بود. (٦) شيخ مفيد در جملهاى كوتاه و گويا او را چنين توصيف مىكند: «زيد عبادت پيشه، پارسا، فقيه، سخاوتمند و دلاور بود». (٧) همچنين او از زاهدان بنام بود. وى را بهسبب انسِ بسيار با كتاب خدا «حليف القرآن» (هم پيمانِ قرآن) خواندهاند. (٨) بىترديد، اين همه خويهاى پسنديده بدان سبب در وى فراهم آمده بود كه او در دامان پدرى چون امام زينالعابدين و برادرى چون امامباقر پرورش يافته وباليده بود.
حضرت زيد بنابه مشهورترين گزارشها در سال ١٢٢ ق/ ٧٤٠م. در كوفه در برابر خليفه اموى هشام بن عبدالملك قيام كرد و در همان سال و در جريان اين قيام به شهادت رسيد. پس از شهادت به دستور هشام قبر او را شكافتند، سرش را به شام نزد هشام فرستادند و پيكرش را در محلّى به نام «كُناسه» بردار كشيدند. پيكر مطهّر زيد تازمانى دراز، يعنى تا هشام زنده بود، بردار بماند. پس از مرگ هشام، به فرمان وليد آن را فرود آوردند و بسوزاندند وخاكسترش را برباد دادند. (٩) برخى از پژوهندگان معاصر عمر او را به هنگام شهادت ٥٥ يا ٥٦ سال دانستهاند. (١٠)
به عقيده بسيارى از دانشمندان امامى، زيد را در قيامش به هيچ روى دعوى امامت نبود؛ بلكه آن بزرگوار براى برپاساختن سنّتها و دستورات اسلام و ميراندن بدعتها و پالوده ساختن جامعه از فساد و ستم و تباهى قيام كرد. به استناد شمارى از روايات مىتوان گفت: وى به روشنى به امامت امامان دوازدهگانه اعتراف داشته است. (١١)
گفتنى است كه در كتابهاى اماميه و زيديان احاديثى وجود دارد كه در آن احاديث پيامبر (ص) و ديگر پيشوايان معصوم از سالها پيش به شهادت زيد اشاره كردهاند. (١٢)
درباره شخصيّت زيد از نگاه رجال شناختى بايد گفت: كشّى با اسناد خود از امام صادق (ع) نقل مىكند كه فرمود: «بدانيد كه زيد مؤمن، عارف، دانشمند وراست گفتار بود. بدانيد كه اگر پيروز مىشد به وعدهاش وفا مىكرد». (١٣) برپايه همين روايت و رواياتى از اين دست اغلب دانشمندان بزرگ شيعه، از جمله: شيخ مفيد، امينالاسلام طبرسى، شيخبهايى، علاّمه مجلسى، حرّعاملى، محقّق اردبيلى، علاّمه مامقانى و آيةاللَّه خويى وى را ستوده و اخبار او را صحيح دانسته و قيام او را جنبشى در برابر ستمگران براى اقامه امر به معروف و نهى از منكر تلقّى كردهاند. (١٤) نگارنده از ميان نامبردگان، تنها به نقل نظر رجالشناس معاصر مرحوم آية اللَّه خويى بسنده مىكند. وى پس از بررسى رواياتى كه درباره زيد در دست است، در مقام نتيجهگيرى مىنويسد: «حاصل آنكه زيد بزرگوار و ستوده است و نشانى بر قدح يا انحرافش وجود ندارد». (١٥)
در مجموعه هاى حديثى شيعه از طريق زيد احاديث بسيارى نقل شده، شمار اين احاديث به ٦٤ مورد مىرسد. (١٦) تقريباً مىتوان گفت: راوى جملگى اين احاديث از زيد، ابوخالد واسطى است.
به زيد شهيد نوشته ها و آثار متعدّدى در موضوعات كلام، تفسير، فقه واخبار منسوب است. معروفترين اين آثار عبارتند از:
١- مسند يا المجموع الفقهى.
٢- المجموع الحديثى. درباره اين دو اثر در ادامه همين بحث سخن خواهيمگفت.
٣- تفسير الغريب من القرآن كه در سالهاى اخير در مصر چاپ شدهاست.
٤- منسك الحجّ كه به كوشش مرحوم سيّد هبةالدين شهرستانى بانام منهاجالحاجّ چاپ شدهاست. (١٧) (بغداد، مطبعة الفرات، ١٣٣٠ ه).
٥- تثبيت الامامه.
٦- كتاب الحقوق .
٧- قراءة اميرالمؤمنين.
٨- قرائته الخاصّهكه ابو حيّان آن را در كتابى جمع كرده و آن را النيّر الجلى فى قراءة زيدبن على نام داده است. (١٨)
شايان ذكر است كه بسيارى از محقّقان اين مطلب را كه زيد شخصاً كتابى تأليف كرده باشد، نمىپذيرند؛ (١٩) بلكه انتساب اين نوشته ها را به زيد از مقوله انتساب كتاب الاثار ابويوسف به ابو حنيفه مىدانند؛ نه از مقوله انتساب مُوطّأ به مالك بن انس.
بىگمان در ميان آثار ياد شده، مسند يا المجموع الفقهى مهمترين اثر زيد شمرده مىشود. اين كتاب نخستين بار، در سال ١٩١٩ ميلادى، به كوشش گريفينى (E.Griffini) در ايتاليا به چاپ رسيد. دراين چاپ احاديث به زبان لاتينى ترجمه شدهاست. بار ديگر در سال ١٣٤٠ قمرى به كوشش عبدالواسع بن يحيى واسعى در مصر منتشر گشت و بار سوم در سال ١٩٦٦ همان چاپ مصر در بيروت به چاپ سپرده شد. واسعى پس از پايان پذيرفتن چاپ كتاب، از چاپ آن در ايتاليا آگاه شدهاست. (٢٠) افزون بر چاپهاى ياد شده، كتاب مزبور چندين بار همراه با شرحهاى مختلف نيز نشر يافته است. (٢١) متأسّفانه نگارنده از اين چاپها، تنها چاپ بيروت را در اختيار دارد و از همين رو نمىداند تا چه اندازه اين چاپها بايكديگر هماهنگى دارند. دراين چاپ احاديث به ترتيب ابواب و موضوعات فقهى منظّم شده؛ بدين قرار: كتاب الطّهارة، كتاب الصلاّة، كتاب الجنائز، كتاب الزّكاة، كتاب الصيام، كتاب الحّج، كتاب البيوع، كتاب الشركة، كتاب الشهادات، كتاب النّكاح، كتاب الطلاق، كتاب الحدود، كتاب السير، كتاب الفرايض. (٢٢)
بر مسند زيد شرحهاى متعدّى نوشته شده. يكى از اين شرحها به نام المنهاج الجلىاست. ديگرى شرحى است به خامه قاضى شرف الدّين حسينبن احمدبن حسين سياغى صنعانى (د . ١٢٢١ ق) به نام الروض النضير. اين شرح كه گستردهترين و واپسين شرح كتاب مزبور است، در قاهره (١٣٣٩-١٣٣٧ ق) در چهار جزء به چاپ رسيده. مولّف دراين شرح، اخبار كتاب را در «صحاح ششگانه» و ديگر مجموعه هاى حديثى نشان داده و به تعديل راويان احاديث پرداخته است. سياغى در مقدمه جزء نخست، شارحان مجموع فقهى را برشمرده است. (٢٣) ونسينك (Wensinck. J. A) در مفتاح كنوزالسنّة اين كتاب را از كتابهايى كه در مقام نقل بدان تكيه مىشود، بر شمرده و احاديث آن را فهرست كرده است. محدّثان در كتابهاى حديث به هنگام نقل از اين كتاب با رمز «ز» بدان اشاره مىكنند. (٢٤)
همچنان كه پيش از اين ديده شد، به زيد دو مجموعه نسبت مىدهند: يكى المجموع الفقهى و ديگر المجموع الحديثى. پرسشى كه در برابر پژوهنده مطرح مىشود، اين است كه آيا واقعاً اينها دو مجموعه جداگانه هستند يا هر دو عنوانْ وصف يك مجموعه است و در واقع به دو ويژگى از ويژگيهاى آن اشاره دارد؟ اگر مجموع حديثى اثرى مستقل است، آيا تاكنون نسخهاى از آن يافت شده يا خير؟
عبدالرزاق موسوى در مقام ذكر مجموع حديثى مىنويسد:
«از چاپ آن اطّلاعى ندارم. جز اينكه مجلّه الهلال (سال ١٣٤٠، ج ٧، ص ٦٤٨) نوشته كه اين كتاب همراه با مجموع فقهى و در پايان آن چاپ شده. بنا به گزارش آن مجلّه، پس از ابواب فقهى، خاتمهاى مشتمل بر چند باب مىآيد. يكى از آنها در فضل دانشمندان وديگرى در اخلاص و سوم در اخبار و احاديثِ حسان است». (٢٥)
امّا محمّد ابوزهره اين دو عنوان را از آنِ يك مجموعه مىداند. او مىنويسد:
«دانشمندان براين نكته هم داستانند كه مجموعهاى كه ابوخالد روايت كرده، در آن هم فقه هست، هم حديث و آن مشتمل است بر مجموع فقهى و حديثى. ليكن اين دو از هم جدا نيستند؛ بلكه يك باب هم در بردارنده حديث است، هم دربردارنده فقه. براى نمونه، در باب صلاة رواياتى از اهل بيت [ عليهم السلام ] نقل مىكند كه گاه به نبىاكرم (ص) مىرساند و گاه به على (ع) متوقِّف مىسازد و در آن فقه امام زيد و فتواها و رأى او نيز هست. درباب حج، صوم، زكاة، كفّارات و معاملات نيز همينگونه است». (٢٦)
شيخ آقابزرگ تهرانى هم تا اندازهاى با ابوزهره همسخن است. او در مقام معرّفى مسند زيد مىنويسد:
«از مسند زيد گاه با عنوان المجموع الفقهى و گاه با عنوان المجموعالحديثى ياد مىشود واين نام اخير بدان سبب است كه دراين كتاب به آوردن احاديث بسنده شدهاست». (٢٧)
گفتنى است كه كتاب مزبور در بردارنده ٥٥٠ حديث است. از آن ميان ٢٢٨ حديث به پيامبر (ص) نسبت داده شده وزنجيره راويان ٣٢٠ حديث به على (ع) پايان پذيرفته و دو حديث هم از زبان امام حسين (ع) نقل شدهاست. (٢٨)
راويان مسند زيد
١- ابوخالد عمروبن خالد واسطى (د . پس از ١٤٥ ق / ٧٦٢ م):
نخستين راوى احاديث مسند زيد وبه قولى گرد آورنده و مدوّن آن ابوخالد واسطى است. اصل و نسب وى از كوفه بوده و ولادتش نيز در همان شهر رخ داده؛ امّا چون بعدها بههمراه خانوادهاش به واسط كوچ كرده، به واسطى معروف شده است.
«كشى» درجايى وى را از عامّه، ولى سخت دوستدار اهل بيت (ع) دانسته (٢٩) و در جايى ديگر از سران زيديه شمرده (٣٠) و شيخ طوسى او را در زمره ياران امام باقر (ع) ياد كرده است. (٣١) او پيش از آمدن زيد بهP - الطوسى، اختيار معرفة الرجال، ص ٣٩٠. P (٣٢)
كوفه، مدّت پنج سال (حدود سالهاى ١٢٠-١١٥ق) همه ساله پس از گزاردن حج، چند ماهى در مدينه مجاورت مىگزيد واز صحبت زيد بهرهمند مىشد و پس از آمدن آن بزرگوار به كوفه نيز تا هنگام شهادتش از ياران خاص او بود. (٣٣) در لابهلاى مسند زيد تعبيراتى از ابوخالد به چشم مىخورد كه نشان مىدهد وى مُدّت زيادى صحبت زيد را درك كرده (٣٤) و بخشى از شنيده هاى او از زيد در سالهاى پايانى زندگانى وى در كوفه بودهاست. (٣٥) در جريان قيام زيد، در سال ١٢٢ق كه رهبر قيام به همراه بسيارى از ياران خود به شهادت رسيد، ابوخالد جان به سلامت برد و از آن پس به عنوان تنها ميراثبَرِ زيد شناخته شد. (٣٦) او خود درباره همراهىاش با زيد گفته:
«هيچ حديثى را از زيد فرا نگرفتم، مگر آنكه آن را يك يا دويا سه يا چهار يا پنجبار و بلكه بيشتر از اين از او شنيدهام... هرگز هاشميى را بسان زيد بن على و فصيحتر از وى و زاهدتر و آگاهتر و پارساتر و رساتر در سخن و آگاهتر به اختلاف مردمان و... نديدم. از همين رو ازميان همه مردم همراهى او را برگزيدم». (٣٧)
در ميان كسانى كه از او بهره گرفته و حديث شنيدهاند، بويژه بايد از ابراهيم بنِ زِبْرِقان، نصربن مزاحم، حسينبن علوان و يحيىبن هاشم سمسار ياد كرد كه در انتقال آثار وى به آيندگان نقش اساسى ايفا كردهاند.
رجالشناسان اهل سنّت جز تنى چند، صرفاً برپايه اختلاف مذهبى، در برابر ابوخالد موضعى سخت اتّخاذ كرده وبا الفاظ گوناگون چون كذّاب، حديثساز، متّهم و متروك الحديث به تضعيف او در حديث پرداختهاند. (٣٨) ولى برخى از محقّقان معاصر اهل سنّت اين خردهگيريها را برخاسته از تعصّب مذهبى دانسته و با دلايل استوار آنها را مردود شمردهاند. (٣٩)
امّا رجالشناسان امامى، برخلاف گفته محمد ابوزهره، (٤٠) اغلب او را ثقه شمردهاند. (٤١) حتّى در كتب چهارگانه و ديگر مجموعه هاى حديث شيعه، احاديث فراوانى از طريق وى از امام محمّد باقر (ع) وزيدبن على نقل شدهاست. (٤٢) شايان ذكر است كه در كتب چهارگانه، از طريق ابان بن عثمان به وساطت ابوخالد، چند حديث از امام باقر روايت شده. (٤٣) روايت ابان بن عثمان از ابوخالد خود قرينهاى است بر توثيق وى. زيرا ابان بن عثمان يكى از آن هيجدهتنى است كه شيعه بردرستى مرويات آنان اتفاق نظر دارند (اصحاب اجماع) و مراسيل آنان را در حكم مسانيد تلقّى كردهاند. (٤٤)
امّا زيديان خود، ابوخالد را موثّق ترين راوى زيد بهشمار آورده و حتّى برآنند كه هركس وثاقت او را خدشه دار سازد، «ناصبى» يا «رافضى» است. (٤٥) عبدالواسع واسعى در دفاع از ابوخالد و ديگر راويان مسند زيد، سخنى دارد كه گزيدهاش چنين است: رجالشناسان به خاطر دوستى اهل بيت برابوخالد و راويان پس از او، خرده گرفتهاند. اين عادت محدّثان و رجالشناسان است كه بر مخالفان مذهبى خويش خرده مىگيرند و همفكران خود را عادل مىشمارند. گروهى از محدّثان از كسانى كه به دشمنى و كارزار بااهل بيت مشهورند، حديث نقل كردهاند؛ با آنكه بخارى و ديگران در كتابهاى خود آوردهاند كه «سبابُ المسلم فُسُوقٌ وقِتالهُ كفرٌ». يعنى : «دشنام گويى به مسلمان مايه فسق و كارزار با او مايه كفر است». (٤٦)
اينك لازم است به نقش ابوخالد در پيدايش و شكلگيرى مسند زيد اشاره شود. دراينباره بايد گفت: بسيارى از احاديث و اقوال منسوب به زيد در كتاب مورد بحث، پاسخى است به پرسشهاى ابوخالد. (٤٧) افزون براين دركتاب مزبور، ابوخالد به سبب مصاحبت درازمدّت با زيد، گاه به رفتار و كردار زيد اشارتهايى دارد. (٤٨) از اين رو بايد گفت كه نقش ابوخالد در تدوين مسند زيد، تنها يك گردآورى از شنيده هاى خود نيست؛ بلكه وى نقش فعّالى در طرح و تدوين مسايل برعهده داشتهاست. چنانكه در ضمن برشمردن آثار منسوب به زيد نيز گفته شد، در يك مقايسه از نظر نوع انتساب مسند به زيد، بايد آن را از مقوله انتساب كتاب الاثار ابويوسف به ابوحنيفه دانست؛ نه از مقوله انتساب موطّأ به مالك بن انس. در حقيقت زيد سالها پيش از آنكه تدوين مجموعه هاى فقهى - حديثى رايج گردد، به شهادت رسيده بود.
با توجّه به آنچه گفته شد، ابوخالد را بايد گردآورنده مسند زيد تلّقى كرد. بدون آنكه سخن ياد شده، به مفهوم ترديد در صحّت انتساب مندرجات مسند به زيد بوده باشد. شايان ذكر است كه براساس گزارشى از ابراهيم بن زِبْرِقان، ابوخالد مىگويد كه زيد خود نسخهاى را گرد آورده و آن را به ابوخالد و شاگردان ديگر خود آموخته بود. (٤٩) ولى اسلوب تدوين مسند، اين حكايت را تأييد نمىكند و در صورت صحّت روايت مزبور، بايد تصوّر كرد كه نسخه زيد تنها شالوده اصلى مسند را تشكيل مىداده است.
ابوخالد مطالب برخى ديگر از آثار منسوب به زيد، از قبيل تفسير غريب القرآن، منسك الحج و رسالة فى حقوق الله را هم روايت كرده (٥٠) و گويا شخصِ وى درتدوين آنها نقش اساسى ايفا كرده است.
٢- ابراهيم بن زِبْرِقان كوفى (٥١) (د . ١٨٣ ق):
ابراهيم مسند زيد را از ابوخالد روايت مىكند. شيخ طوسى ابراهيم را در زمره ياران امام صادق بر شمرده (٥٢) و مامقانى از وى به عنوان «امامى ناشناخته» ياد كردهاست. (٥٣) از محدثان اهل سنّت، ابن مَعين او را ثقه شمرده و ابونعيم از او روايت كرده است. امّا او نيز چون استادش از طعن مخالفان عقيدتى خود در امان نمانده؛ طعنى كه غالباً بر دليل قابل پذيرشى استوار نيست. چنانكه ابوحاتم رازى درباره او گفته: منقولات وى را احتجاج نشايد. (٥٤) از معاصران اهل سنّت، محمد ابوزهره، پس از آنكه خردهگيرى رجالشناسان سنّى را بىپايه قلمداد كرده مىنويسد: «زيديان جملگى او را ستودهاند و هيچ كس از ايشان طعنى براو وارد نياورده و همچنين شيعيان ميانهرو او را ستودهاند». (٥٥)
٣- نصربن مزاحم مِنْقَرى كوفى (د . ٢١٢ ق):
راوى مسندزيد از ابراهيم، نصربن مزاحم است. نصر هم محدّث و هم مورّخ بود و هم اوست كه تاريخ واقعه صفين رانوشت. وى مسند را به دو سند نقل مىكند كه يكى از آن دو عالى و ديگرى نازل است. به اين معنا كه وى اين مجموعه را هم مستقيماً از ابوخالد واسطى و هم از شاگرد ابوخالد، يعنى ابراهيمزبرقان روايت مىكند. بنابه تصريح نصر بن مزاحم، روايت مستقيم وى از ابوخالد از حيث كمال در حدّ نسخه ابراهيم بن زبرقان نبوده؛ بلكه متن روايت ابراهيم بر خلاف روايت ديگر شاگردان، متن كامل و مدوّن بودهاست (٥٦) و همين متن است كه در دوره هاى بعدى همواره مورد توجّه راويان قرار مىگرفته است.
محدّثان اهل سنّت نصر را هم از طعنهاى خود بىبهره نساختهاند. ذهبى او را «يك رافضى سخت سر (رافضىٌ جَلْد) كه حديث او را ترك گفتهاند» توصيف كرده و برخى ديگر او را كذّاب، واهى الحديث، متروك و ضعيف شمردهاند. (٥٧) محمّد ابوزهره طعن ذهبى را نااستوار خوانده و در برابر او استدلال مىكند كه هر شيعهاى رافضى نيست. (٥٨) درميان رجالشناسان امامى، نجاشى وى را چنين توصيف مىكند: «نصر بن مزاحم... راست رفتار و درستكار است. ليكن از ضعفا روايت مىكند. كتابهايش نيكو (حسان) است». (٥٩) شيخ طوسى، در رجال خود، او را در زمره ياران امام باقر (ع) برشمرده؛ (٦٠) امّا مرحوم آيةاللَّه خويى با توجّه به تاريخ وفات نصر و پارهاى قراين ديگر گفته شيخ را نمىپذيرد. او در مقام نتيجهگيرى مىنويسد: «به گمان ما، شيخ حديثى را به روايت نصر از ابوجعفر (ع) ديده و پنداشته مقصود از ابوجعفر،امام باقر (ع) است و در نتيجه او را در زمره اصحاب آن امام ياد كرده. اگر چنين روايتى درست باشد، هرچند ما بدان دست نيافته باشيم، در آن صورت ناگزير [ بايد گفت: ابوجعفر دوم ] امام جواد (ع) مقصود است». (٦١) مامقانى نصر را «حَسَن» دانسته است. (٦٢) زيديان جملگى نصر را ثقه و قابل اعتماد مىدانند. همانطور كه نصر مسند را از ابوخالد وديگران روايت مىكند، از او نيز كسان بسيارى روايت كردهاند كه نامآورترين آنها سليمان بن ابراهيم محاربى است.
٤- سليمان بن ابراهيم محاربى (د . نيمه دوم سده سوم):
سليمان نيز همچون ساير راويان زيدى به خاطر مذهبش مورد طعن محدّثان اهل سنّت قرار گرفته، امّا زيديان جملگى او را توثيق كرده و بسيارى نزد او به شنيدن حديث پرداختهاند. وى در نيمه دوم سده سوم كه فقه زيدى روبه گسترش نهاد، يكى از ناقلان مسند زيد بودهاست. (٦٣) نگارنده تا جايى كه كتابهاى رجالى اماميّه را بررسى كرد، به نامى از اين سليمان برخورد نكرد.
٥- علىبن محمّد نخعى (د . ٣٢٤ ق):
مجموع را از سليمان، نواده دختريش علىبن محمّد نخعى روايت مىكند. نخعى فقيهى مشهور بوده كه با فقيهان حنفى معاصرش درآميخته تا جايى كه خودش از زمره فقيهان حنفى بهشمار آمده وبه همين اعتبار وى برخلاف نياى خود و ساير راويان زيدى تا حدودى از طعن محدّثان اهل سنّت در امان مانده است. نخعى كه نزد زيديان مورد اعتماد است، مجموع را در سال ٢٦٥ قمرى نزد نياى خود خوانده است. محقّقان ميان فقه زيدى و حنفى هماهنگيهاى بسيارى مشاهده مىكنند. شايد بتوان اين علىبن محمد نخعى را «واسطة العقد» فقه زيدى و حنفى نام نهاد. (٦٤)
٦- ابوالقاسم عبدالعزيز بن اسحاق بغدادى معروف به «ابن بقّال» (د . ٣٦٣ ق/ ٩٧٤ م):
مجموع را از علىبن محمّد نخعى، كسان بسيارى روايت كردهاند. معروفترين اين راويان، ابن بقّالْ بزرگِ زيديان در بغداد است. (٦٥) از رجالشناسان شيعه درباره او مدح ياذّمى ديده نشده و گويا از طريق وى حديثى در كتابهاى شيعه نقل نگشته است. (٦٦) زيديان جملگى او را توثيق مىكنند. ابن بقّال كتابهاى گوناگونى در زمينه فقهزيدى تأليف كردهاست. شيخ طوسى مىنويسد: وى كتابى دارد درباره طبقات شيعه. (٦٧) ابنبقّال افزون بر روايت مسند زيد، از نو آن را مرتّب و منظّم ساخت و همين نسخه مرتّب اساس نسخه هاى بعدى قرار گرفت. به همين اعتبار است كه در بسيارى از منابع از وى به عنوان گردآورنده مسند زيد ياد مىشود. (٦٨) براى نگارنده اين نكته مجهول است كه چه كسى بر المجموع زيدنام مسند را نهاده است؟ ابو خالد واسطى، ابن بقّال يا مردمان دوره هاى بعد؟ برخى هم براين نامگذارى خرده گرفتهاند. (٦٩) شرف الدين حسين بن احمد سياغى شارح مسند زيد، در كتاب الروض النضير، سند روايت خود را از مسند يكى پس از ديگرى تا ابو خالد بر مىشمارد؛ امّا ما سخن را درباره راويان اين مجموعه در همينجا كوتاه مىكنيم. زيرا از سده چهارم به بعد كتابهاى حديث مشهور شده و آنچه را كه دانشمندان اين دوره و دوره هاى پيشين پذيرفتهاند، مردمان دوره هاى بعد هم آنها را پذيرفته و بدانها اعتماد كردهاند.
در پايان اين بخش، گفتنى است كه ابن عقده كتابى داشته به نام مَنْ رَوى اخبارَ زيدبن على و مسنَدَه. (٧٠) امّا اين كتاب تا كنون يافت نشدهاست.
مقدار ارزش و اعتبار مسند زيد شهيد
يكى از پژوهندگان معاصر اهل سنّت درباره چگونگى تأليف مسند زيد و ارزش تاريخى آن مىنويسد:
«عصر امام زيد عصر نمايان شدن طليعه هاى تصنيف است. بااين وجود نمىتوان بطور يقينى گفت كه مجموع با همان نظم وترتيبى كه اكنون در دسترس ماست، از تأليفات امام زيد است. زيرا كسى كه متن آن كتاب را بررسى كند، جاى جاى مىبيند كه ابوخالد در مقام نقل حديث مىگويد: "زيدبن على مرا حديث كرد"، و در مقام نقل نظر فقهى زيد مىگويد: "زيد بن على گفت". اينها نشان مىدهد كه ابوخالد مطالب اين كتاب را شفاهى از زيد دريافت كرده واين سخن مانع آن نيست كه آن پيشوا بخشى از دانش خود را در نوشتهاى با خود همراه داشته باشد. به نظر من بهتر اين است كه بگوييم ابوخالد از زيد حديث و فقه را نوشته، سپس آن را در دو مجموعه مرتّب ساخته است. تمام اين سخنان به صحّت انتساب مجموع به زيدبن على زيانى نمىرساند. بنابراين مجموع يكى از مهمترين سندهاى تاريخى است كه ثابت مىكند، تصنيف و تأليف در اوايل سده دوم هجرى آغاز گشته است». (٧١)
اينك نوبت آن است تا اندكى درباره مقدار ارزش و اعتبار مندرجات اين كتاب سخن بگوييم. در آغاز بايد گفت: اين كتاب نزد زيديان يكسره پذيرفتهاست. دانشمندان زيدى همواره با سند پيوسته آن را از گذشتگان نقل كرده و طرق نقل خود را در كتابها يا رساله هايى بيان داشتهاند. شارحان اين كتاب هم در واكنش به اعتراضها تلاش كردهاند تا درستى احاديث آن را از رهگذر سنجش آنها با مندرجات كتابهاى معروف اهل سنّت مثل صحاح ششگانه نشان بدهند. (٧٢)
امّا روشن است كه نمىتوان احاديث اين كتاب را، مثل هر كتاب ديگرى، يكسره پذيرفت. همچنان كه نمىتوان نسبت آن را به زيد يكسره مردود دانست. زيرا راه يافتن خطاهاى عمدى و غيرعمدى دراين قبيل كتابها امرى است كه معمولاً رخ مىدهد. بنابراين لازم به نظر مىرسد تا دراين باره كمى دامن سخن را بگسترانيم. محمّد ابوزهره در كتاب الامام زيد، درباره اعتبار اين مجموعه و چگونگى روايت آن از نگاه دانشمندان اهل سنّت، بحثى دارد كه فشرده آن در اينجا آورده مىشود. او مىنويسد:
«دانشمندان درباره مجموع فقهى به دو دسته تقسيم مىشوند. دستهاى كه در چگونگى روايت اين كتاب طعن وارد مىسازند و شك برمىانگيزند و دسته ديگر كه آن را درست مىشمارند وبا ديده قبول بدان مىنگرند و همه طعنها را مردود مىدانند».
وى ابتدا طعنها را يكىيكى بر مىشمارد و سپس به آنها پاسخ مىگويد. اين طعنها بهدو دسته تقسيم مىشوند: الف-آنهايى كه راوىِ مسند را نشانه گرفتهاند. ب-آنهايى كه خود مسند را هدف قرار دادهاند.
الف - طعنهاى دسته نخست:
١- ابوخالد از سوى دانشمندان بزرگ اهل سنّت به حديثسازى و دروغگويى متهّم شده، مثلاً نسايى گفته: او ثقه نيست و نوشتن حديثش روا نباشد.
٢- وى دفترهاى داروشناسان را مىخريد و مطالب آن را از طريق اهل بيت (ع) به رسول خدا (ص) نسبت مىداد و نقل مىكرد.
٣- او در ستايش اهل بيت زياده روى كرده واين كار او را در زمره بدعتگذاران و هوس گرايان قرار مىدهد.
٤- او از ديگران بريده و كاملاً به امام زيد پيوسته بود. او معتقد به برانگيختن آشوب بود واين كار براى مسلمانان زيان آور است.
پاسخ ابوزهره به اين طعنها چنين است:
١- برخى از بزرگان اهل سنّت كه در اقليّت هستند؛ مثل ابن ماجه و دارقطنى ابوخالد را ستوده و حديثش را پذيرفتهاند، و برخى هم چون نسايى برامانت او خرده گرفتهاند. امّا اهل بيت و زيديان او را به عدالت پذيرفتهاند. ديده نشده كه يكى از اهل بيت بر او خرده گرفته باشد. او از محمّد باقر (ع) و جعفر صادق (ع) روايت مىكند. هرگاه شخصيّت او نامقبول بود، ايشان حاضر به حديث گويى با وى نمىشدند.
افزون براين ، دانشمندان اصولى بيان داشتهاند كه طعن مطلق كه سببش بيان نشده باشد، پذيرفتنى نيست. زيرا سليقه ها وگرايشهاى مذهبى افراد در جرح وتعديل ديگران تأثيرى بسزا دارد وتمام طعنهايى كه بر ابوخالد وارد ساختهاند، مطلق و در نتيجه بىارزش است. كوتاه سخن اينكه: تمام كسانى كه برابوخالد خرده گرفتهاند، به شخص او نگاه نكردهاند كه آيا راستگو و امين است يا خير؟ بلكه سبب خردهگيرى آنان زيدى بودن اوست.
٢- طعن دوم زشتترين طعنهاست. زيرا اگر با دليلى همراه نباشد، سخن گويندهاش نه تنها در عرصه روايت؛ بلكه درباره هرچيزى از اعتبار مىافتد. معناى اين طعن اين است كه وى به نوشته هاى داروشناسان درباره فوايد عطرها و داروها و غيره رجوع مىكرد و آن را حديثى از اهل بيت مىشمرد و به اين عنوان ميان مردم پخش مىكرد. ما اين سخن را شايسته پذيرش نمىدانيم؛ زيرا گوينده معيّن نكرده كه وى چه سخنى را از دفترهاى داروشناسان گرفته و در روايت يا كتابى گنجانيده است. يكى از مقرّرات ثابت در داورى و قضا اين است كه به دعاوى مبهم ترتيب اثر داده نمىشود. اين دعوى هم ادّعاى مبهمى است كه راهى براى اثباتش نيست. افزون براينكه تدوين دانشها، بويژه دانش پزشكى، در عصر زيد متداول نبوده؛ بلكه در عصر هارون الرشيد متداول و در عصر مأمون گسترش يافت.
٣- زيادهروى در ستايش اهل بيت، اتّهامى است كه معلوم نيست اگر خودِ ابوخالد با آن روبرو مىشد، آن را چه مىناميد. شايد مىگفت: «اين شرافتى است كه مدّعى آن نيستم و تهمتى است كه آن را از خود دور نمىسازم». علماى اصول براى پذيرش جرح و تعديل، اتحّاد مذهب ستايش كننده و ستايش شونده و خرده گيرنده و جرح شونده را شرط كردهاند. زيرا چه بسا طعنى كه نزد ديگران ستايش باشد يا برعكس. ترديدى نيست كه زيادهروى در ستايش اهل بيت، نزد گروهى اتهّام و نزد گروهى ديگر شرافت است.
٤- اتهّام بريدن از حافظان عصرش و پيوستن به زيد ويارى وى، از سنخ همان اتهّامات پيشين است. درباره يارى زيد بايد به خاطر داشت كه ابو حنيفه، سفيان ثورى، اعمش، ابن ابىليلى و ديگر فقيهان و محدّثان به يارى او برخاسته تا جايى كه جنبش او، جنبش فقيهان و محدّثان شمرده شده. زيرا زيد مورد قبول همه گروههاى مسلمان بود. عبادت پيشگان، زاهدان، مرجئه، معتزليان و شيعه جملگى وى و كارش را بزرگ مىداشتند.
امّا اينكه گفتهاند، وى از حافظان عصرش روايت نكرده، ادّعايى است كه زندگى ابوخالد دروغ بودنش را آشكار مىكند. زيرا در تهذيب الكمال [ اثر حافظ مزّى ] آمده كه وى از زيد و برادرش محمدباقر (ع) و سفيان ثورى دانشآموخته. پس او از حافظان حديث منقطع نبوده؛ امّا مانند هر جوينده دانشى در ميان استادان با يكى بيشتر همراه بودهاست. تمام پيشوايان چنين حالتى داشتهاند. ابوحنيفه به حمّاد بن سليمان پيوسته بود، امّا از ديگران هم دانش مىآموخت. شافعى نيز در حدود نُه سال با مالك ملازمت داشت؛ ولى پيش از آن نزد محدّثان مكّه، چون سفيان بن عينيه و مسلم بن خالد زنجى دانش آموزى كرده بود.
ب - طعنهاى دسته دوم:
آنچه تاكنون بدان پاسخ گفته شد، طعن در راوى مجموع بود. امّا آنان كه نسبت مجموع را به زيد نمىپذيرند، برخود آن كتاب هم خرده هايى گرفتهاند، كه خلاصهاش چنين است:
١- پارهاى از آنچه كه او روايت كرده، ثابت شده كه ساختگى و دروغين است و كسى كه دروغگويى و حديث سازيش ثابت گردد، روايتش پذيرفته نشود تا چه رسد به اينكه مجموع بزرگى بسان اين مجموعه را روايت كند.
٢- مجموعى كه ابوخالد از زيد روايت كرده، ناشناخته است. چون در آن احاديث ناآشنايى وجود دارد كه درستى نسبت آنها به على (ع) دور مىنمايد.
٣- ابوخالد در روايت مجموع يكّه و تنهاست. اگر صدور مجموع از امام زيد معلوم و دانسته بود، هرآينه شهرت مىيافت و راويانش بسيار مىشدند.
پيش از بيان پاسخ اين اعتراضها، گفتنى است كه اين طعنها هر چند در ظاهر متوجّه راوى است، امّا با اندكى تأمّل دانسته مىشود كه در حقيقت به خود مسند زيد باز مىگردد. امّا پاسخ اين اعتراضها:
١- ابوزهره در باب مشكوك بودن نسبت پارهاى از احاديث اين مجموعه به حضرت اميرمومنان على (ع) و دعوى دروغين بودن آنها، پنج حديث را كه گفتهاند «ذهبى» آنهارا ساختگى دانسته، (٧٣) مورد تجزيه و تحليل قرار مىدهد واز رهگذر سنجش آنها با مضامين قرآن كريم و مندرجات ديگر كتابهاى حديث، ثابت مىكند كه اينها ساختگى نيستند و نسبتشان درست است. آنگاه نتيجه مىگيرد كه با فرض ساختگى بودن اين چند حديث، نمىتوان حكم كرد كه سند همه كتابهايى كه اين احاديث را روايت كردهاند، باطل است. صحاح ششگانه هم كه مورد اعتماد قاطبه سنيّان است، ساختگى بودن برخى از اخبارش مسلّم شده؛ امّا اين مطلب موجب بىاعتمادى به جملگى مندرجات آن كتابها و دروغين دانستن آنها و ردّ نسبت آنها به مولّفانش نشده است. او در پايان چنين ادامه مىدهد:
بر فرض كه نسبت شمار اندكى از آن احاديث درست نباشد، روانيست كه راوى آنها را به حديث سازى و دروغپردازى متهّم سازند. چون احتمال لغزش و وهم دراين شمار اندك به صواب نزديكتر است از احتمال قصد دروغگويى و حديثسازى، و مياناين دو فرق بسيار است. چون خطا بر هر انسانى جايز است؛ ولى دروغ بستن بر رسول خدا (ص) از هيچ مؤمنى پذيرفته نيست.
٢- انتقاد كنندگان مدّعى هستند كه برخى از اقوال و احاديثى كه از طريق على (ع) به پيامبر (ص) نسبت داده شده، با برخى ديگر از مرويات او سازگارى ندارد. زيديان گفتهاند: راه داورى دراين باره اين است كه مرويات على (ع) دراين مجموعه با مرويات آن حضرت در مسانيد وسنن اهل سنّت سنجيده شوند. اگر ميان اين دو دسته احاديث هماهنگى برقرار بود كه مجموعْ صحيح است وگرنه صحّت مجموع مورد ترديد واقع مىشود. آنگاه شارحانِ اين مجموعه بيان داشتهاند كه اين ادّعا باطل است. يكى از اين شارحان دراين باره مىگويد:
«ما نسخه ابوخالد را با سنن و مسانيد سنجيديم. در نتيجه احاديث آن را با اسنادهاى ديگر كه برخى صحيح و برخى حسن بودند، يافتيم. اگر خدا بخواهد بزودى جزئيّات آن را روشن خواهيم ساخت. از اين پس متهّم ساختن ابوخالد به حديثسازى مانند اين است كه كسى انسانى را متهّم كند كه شخصى را از روى دشمنى و ستم كشته، امّا پس از آن اتهام ما آن شخص را زنده ببينيم». (٧٤)
آنگاه ابوزهره مىافزايد: ترديدى نيست كه اين سنجش معيارى متين و استوار است. مابه اين بخش از شرح مجموع نگاه كرديم و ديديم كه اجمالاً ميان احاديث كتاب مورد نظر و مرويات على (ع) در مسندهاى اهل سنّت هماهنگى وجود دارد.
٣- نويسنده مزبور درباب انفراد عمروبن خالد در روايت مجموع، مىنويسد: اين اعتراض در نگاه نخستين پسنديده به نظر مىرسد. امّا زيديان اين اعتراض را به اَشكالى پاسخ گفتهاند. وى آنگاه پاسخهاى زيديان را به دقّت بيان مىكند كه گزيدهاش چنين است:
نخست آنكه: پس از قتل حضرت زيد، شاگردانش در بلاد مختلف پراكنده شدند و بزودى پس از شهادتش گرد نيامدند واين روايات فقهى در حفاظت دستى امين قرار داشت وآن، دست شاگردى از شاگردان مخلص بود كه اين ميراث را نگاه داشت وچون پراكندگى پس ازوحشت قتل پيشوايشان همه آنها را قادر برگردآورى و نسخهبردارى نمىساخت، يك تن اين كار را كرد و ديگران رضا دادند. رضايت ايشان به روايت و قبول ايشان محتواى كتاب را خود تصديق آن شمرده مىشود و در حكم روايت همگان تواند بود. اين پذيرش دو امر را در بر دارد: يكى تصديق راوى. ديگرى شركت آنان در به دوش كشيدن رنج روايت به گونهاى كه طعن در او در شمار طعن در همه ايشان است.
دوم آنكه: فرزندان زيد از قبيل يحيى و عيسى آنچه را كه ابوخالد روايت كرده، قبول دارند.
سوم آنكه: دانشمندان روايت او را به ديده قبول تلّقى كردهاند. زيرا كه وى را با زيد پيوندى ويژه بود. چه پيش از آمدن به عراق، پنج سال در مدينه با او مصاحبت داشت و بعد هم ملازمت خويش را تا شهادت زيد ادامه داد.
چهارم: آنكه يگانگى در روايت موجب طعن نمىشود. چون برخى از تابعان هم به خاطر ارتباط خاصّ با برخى از صحابه، در روايت از وى منفرد بودهاند. هر يك از تابعان به سبب ملازمت بيشتر با يك صحابى، از او احاديثى نقل مىكند كه ديگران روايت نمىكنند واين به روايت وى زيانى نمىرساند.
پنجم آنكه: اعتراض نكردن شاگردان بر او و قبول اكثريت، آن هم قبول ايجابى نه سكوتى، بهترين دليل بر منفرد نبودن است.
ششم آنكه: در شدّت ملازمت و طول مصاحبت، او را بر ديگر شاگردان زيد برتريى بود و معقول چنان مىنمايد كه او در روايتِ آنچه ديگران نمىدانند، منفرد باشد.
محمّد ابوزهره در پايان اين بحث گويد: «ما پس از مقايسه ميان دلايل موافقان و مخالفان، دلايل دسته اوّل را برتر مىدانيم و راستى و درستى روايت ابوخالد را ترجيح مىدهيم». (٧٥) وى سخن را درباره مسند حضرت زيد گسترش داده و مسايلى در زكات، بيع، شُفعه، مُزارعه، اجاره و هِبه از آن كتاب نقل كرده و آنها را با فقه مذاهب چهارگانه سنجيده و موارد اختلاف و اتفّاق را نشان داده است. يكى از اهداف وى در نقل اين نمونه ها، نشان دادن نزديكى فقه مذهب زيدى با فقه مذاهب چهارگانه است. (٧٦)
نظر ابوزهره را مىتوان نمودار نظر ميانهروان اهل سنّت درباره اين كتاب دانست. امّا دانشمندان امامى، تا آنجا كه نگارنده آگاهى دارد، درباره مسند زيد و درستى يا نادرستى احاديث آن كمتر سخنى گفتهاند. تنها نجاشى در مقام ذكر ابوخالد واسطى به اين كتاب اشاره مىكندو مىنويسد: «عمرو بن خالد واسطى از زيدبن على روايت مىكند. وى را كتابى بزرگ است كه نصربن مزاحم منقرى و ديگران از او روايت كردهاند». (٧٧) علاّمه حلى هم بخشى از گفته نجاشى را در كتاب خود آورده (٧٨) و اطلاعاتى برگفته نجاشى نيفزوده است. شايد يكى از دلايل خاموشى ايشان، اين باشد كه كتاب مزبور پيش از چاپ از دسترس دانشمندان امامى دور بودهاست.
اگر مسند زيد را بگشاييم، خواهيم ديد كه جملگى احاديث آن از طريق پدرش امام سجّاد از امام حسين از على از پيامبر- صلواتالله عليهم- است. گاهى هم زنجيره راويان به على پايان مىپذيرد و حديثبه پيامبر نسبت داده نمىشود كه چنين حديثى را سنيّان اصطلاحاً «موقوف» خوانند. پيش از اين گفته شد كه در مجموعه هاى حديثى شيعه، از جمله كتابهاى چهارگانه، شمار چشمگيرى حديث از طريق زيد نقل شدهاست. جا دارد اين دو دسته حديث با يكديگر سنجيده شود و وجوه مناسبات آنها بيان گردد. اين مهمّ راه مطالعه در درجه درستى يا نادرستى انتساب مطالب مسند را به حضرت زيد هموارتر مىسازد. از ميان دانشمندان معاصر شيعه، مرحوم دكتر حسين كريمان به اين راه دست يافته و براى انجام اين مهم دامن همّت برميان بسته است. وى از جوامع حديثىِ نخستينْ كافى، فقيه، تهذيب الاحكام و استبصار و از جوامع اخير، وسائل الشيعة را برگزيده و بدون قصد استقصا آنها را مورد مطالعه و بررسى قرار داده و در نتيجه شمارى چند از احاديث مسند را يافته كه عيناً يا با اندكى تفاوت از طريق حضرت زيد در كتابهاى ياد شده، درج گشته است. نگارنده با قدردانى از تلاشهاى ارزنده آن مرحوم، آن بخش از كتاب سيره و قيام زيدبن على را كه دست آورد اين مطالعات در آن نقش بسته، با تغييرى اندك در اينجا مىآورد:
مسند، ص ٩٥ : (٧٩) حدّثنى زيدبن علىعن ابيه عن جدّه (ع) عن علىبن ابىطالب - كرّم اللَّه وجهه - انّه اَتاه رجل، فقال: يا اميرالمؤمنين واللَّه اِنّى لأحبّك فىاللّه. قال: ولكنّى ابغضك فىاللَّه . قال : ولِمَ؟ قال: لانّك تتغّنى بأذانك، يعنى تطربه وتأخذ على تعليم القرآن اجراً، و قدسمعت رسولاللَّه (ص) يقول: من أخذ على تعليم القرآن اجراً كان حظّه يومالقيامة. (٨٠)
اين حديث در من لايحضره الفقيه، ج ٣ ، ص ١٠٩ - ١١٠ مرسلاً؛ و در تهذيب، ج ٦، ص ٣٧٦؛ و استبصار، ج ٣، ص ٦٥؛ و وسايل الشيعه، ج ١٢، ص ١١٤ مسنداً با تفاوتى اندك ضبط افتاده، و سند روايت قبل از زيد در تهذيب و استبصار چنين است: محمدبن الحسن الصفّار، عن عبداللَّه بن المنبه، (٨١) عن الحسين بن علوان، عن عمرو بن خالد، عن زيدبن على.... دراين منابع به جاى «تتغنى با ذانك»، «تبغى فىالاذان» آمده و بجز اين، اختلاف قابل ملاحظه ديگرى ندارد.
مسند، ص١٦٤: حدّثنى زيدبن على عن ابيه عن جدّه عن على (ع)، قال: اَتى رسولاللَّه (ص) نفر، فقالوا : يا رسولاللَّه إنّ إمرأةً معنا توفّيت و ليس معها ذورحم محرم؟ فقال (ص) : كيف صنعتم بها؟ فقالوا: صببنا الماء عليها صبّاً. قال : أفَما وجدتم من أهل الكتاب إمرأة تغسلها؟ قالوا: لا. قال: أفلايمّمتموها؟ (٨٢)
اين حديث در تهذيب، ج ١ ، ص ٤٤٣؛ و استبصار، ج ١، ص ٢٠٣ ؛ و وسائلالشيعه، ج ٢، ص ٧٠٥ و ٧١٠ درج آمده و سند آن قبل از زيد بدين قرار ثبت افتاده: سعدبن عبداللَّه، عن ابى الجوزاء، عن الحسين بن علوان، عن عمروبن خالد، عن زيد بن على...
مسند، ص ١٦٥ : حدّثنى زيد بن على عن ابيه عن جدّه عن على (ع) قال: قال رسولاللَّه (ص): اذا مات الشهيد من يومه او من الغد فواروه فى ثيابه، و اِنْ بقى ايّاماً حتى تَغيَّرتْ جراحه غُسِّل. (٨٣)
اين حديث در تهذيب، ج ١ ، ص ٣٣٢، و ج ٦ ، ص ١٦٨؛ و استبصار، ج ١ ص ٢١٥؛ و وسائل الشيعه، ج ٢ ص ٦٩٩ ذكر گرديده و سند آن قبل از زيد در تهذيب و استبصار بدين قرار است: محمّد بن احمدبن يحيى، عن ابىجعفر، عن ابىالجوزا، عن الحسين بن علوان، عن عمروبن خالد، عن زيدبن على.... شيخ طوسى درباب اين خبرگفته : اين خبر با اخبار عامّه موافق است. بنابراين به آن عمل نمىكنيم.
مسند ص ١٦٦: حدّثنى زيدبن علىّ عن ابيه عن جدّه عن على (ع)، انّه سئل عن رجل احترق بالنّار، فامرهم ان يصبّوا عليه الماء صبّاً. (٨٤)
اين حديث در كافى، ج٣، ص٢١٣؛ و تهذيب ج١، ص ٣٣٣؛ و وسائلالشيعه، ج٢، ص ٧٠٢ درج آمده و سند آن قبل از زيد در كافى بدين قرار است: عدّة من اصحابنا، عن احمد بن محمّد بن خالد، عن ابى الجوزاء؛ عن الحسين بن علوان، عن عمروبن خالد، عن زيد بن على... و در تهذيب چنين است: اخبرنى الشيخ عن ابىجعفرمحمدبن على، عن محمد بن الحسن، عن محمدبن يحيى، عن محمد بن احمد بن يحيى، عن ابى جعفر، عن أبى الجوزاء، عن الحسين بن علوان، عن عمروبن خالد، عن زيد بن على....
مسند، ص ١٦٦: حدّثنى زيدبن علىعن ابيه عن جدّه عن علىّ (ع)، قال: ينزع عن الشهيد الفرو، والخفّ، والقَلنسُوة، والعمامة، والمنطقه، والسراويل، الاّ ان يكون اصابه دمٌ، فان كان اصابه ترك، ولم يترك عليه معقوداً الاّ حُلَّ. (٨٥)
اين حديث در كافى، ج ٣، ص ٢١١؛ و منلايحضره الفقيه، ج ١، ص ٩٧؛ و تهذيب ج ١، ص ٣٣٢؛ و وسايل الشيعه، ج ٢، ص ٧٠١ ضبط افتاده؛ در من لايحضره الفقيه مرسل و در بقيّه مسند است. سند حديث در كافى (٨٦) بدين قرار است: عدّة من اصحابنا، عن احمدبن محمدبن خالد، عن ابيه، عن ابىالجوزاء، عن الحسين بن علوان، عن عمروبن خالد، عن زيدبن على....
مسند، ص ١٧٥: حدّثنى زيدبن علىعن ابيه عن جدّه عن على (ع)، قال: دخل رسولاللَّه (ص) على رجل من ولد عبدالمطلب و هويجود بنفسه، قد وجّهوه لغير القبلة فقال (ص): وجّهوه الى القبلة، فانّكم اذا فعلتم ذلك اقبلت الملائكة عليه، و اقبل اللَّه عليه بوجهه، فلم يزل كذلك حتى يقبض. (٨٧)
اين حديث در من لايحضره الفقيه، ج ١ ، ص ٧٩ مرسلاً؛ و در وسائل الشيعة، ج ٢ ، ص ٦٦٢ مسنداً مذكور افتاده، و سند آن چنين آمده: رواه فىالعلل عن محمدبن على ماجيلويه، عن محمدبن يحيى، عن محمدبن احمد، عن احمدبن ابىعبداللَّه، عنابى الجوزاء المنبّه بن عبداللَّه، عن الحسين بن علوان، عن عمروبن خالد، عن زيدبن على....
مسند ، ص ٢٥٦: حدثنى زيدبن على عن ابيه عن جدّه عن على (ع) قال: لعن رسولاللَّه (ص) آكلَالربا و مؤكله و بايعه و كاتبه و شاهديه. (٨٨)
اين حديث در من لايحضره الفقيه، ج ٣، ص ١٧٤ مرسلاً؛ و در تهذيب، ج ٧، ص ١٥؛ و در وسايل الشيعه، ج ١٢ مسنداً ذكر گرديده و سند آن در تهذيب بدين گونه است: الحسين بن سعيد، عن الحسين بن علوان، عن عمروبن خالد، عن زيد بن على.... در وسايل به جاى عمروبن خالد، محمدبن خالد است كه گويا سهو باشد، چون از قول صاحب تهذيب نقل گرديده كه در قول او چنانكه نوشته شد، عمرو بن خالد است.
مسند، ص ٣٠٣: حدثّنى زيد بن على عن ابيه عن جدّه عن على (ع): أنّ إمرأة أتت عليّاً (ع) و رجل قدتزوّجها، و دخل بها، و سمّى لها مهراً و سمّى لمهرها اجلاً، فقال له علىّ (ع): لاأجل لك فىمهرها إذا دخلت بها، فحقُّها حالّ، فأدِّ اليها حقها. (٨٩)
اين حديث در تهذيب، ج ٧، ص ٣٥٨؛ و استبصار، ج ٢، ص ٢٢١؛ و وسايلالشيعه، ج ١٥، ص ١٧ و ٢١ ذكر شده، و سند آن چنين است: روى محمدبن احمدبن يحيى، عن ابىجعفر، عن ابىالجوزا، عن الحسين بن علوان، عن عمروبن خالد، عن زيد بن على....
مسند، ص ٣٤٥: حدّثنى زيد بن على عن ابيه عن جده عن على (ع)، قال: لاقصاص بين الرجّال و النساء فيمادون النفس، ولاقصاص فيما بين الاحرار و العبيد فيمادون النفس. (٩٠)
مفهوم اين حديث در تهذيب، ج ١٠، ص ٢٧٩، بدين صورت ذكر گرديده است: محمدبن احمدبن يحيى، عن ابى جعفر، عن ابى الجوزاء، عن الحسين بن علوان، عن عمروبن خالد، عن زيدبن على، عن آبائه، عن على - عليهالسلام - قال: ليس بين الرجال والنساء قصاص الاّفى النفس، و ليس بين الاحرار و المماليك قصاص الاّفى النفس عمداً، و ليس بين الصبيان قصاص فى شىء اِلاَّ فى النفس.
اين حديث باهمين سند در استبصار، ج ٤، ص ٢٦٦؛ و وسائل الشيعه، ج١٩، ص ١٢٤ و ص ١٣٩، با تفاوتى كه در پارهاى موارد با متنِ تهذيب دارد، درج است.
مسند، ص ٣٤٦: حدثّنى زيدبن على عن ابيه عن جدّه عن على (ع)، قال: قال رسولاللَّه (ص): المعدن جُبارٌ، والبئرُ جبارٌ، والدابّة المنفلة جُبارٌ، والرّجل جُبارٌ. (٩١)
اين حديث در وسايل الشيعه، ج ١٩، ص ٢٠٣، با تقديم و تأخير و اندك تفاوتى، نقل گرديده و سند آن بدين صورت آمدهاست: و فى معانى الاخبار عن ابيه، عن سعد بن عبداللَّه، عنالميثم بن ابى مسروق، عن الحسين بن علوان، عن عمروبن خالد، عن زيدبن على... لختِ «والرّجل جبارٌ» در اينجا نيامدهاست.
گرچه نمونه رواياتى كه از ابواب مختلف مسند نقل گرديد و محل درج آن روايات در منابع معتمدِ اماميّه نشان داده شده، جهت بيان نظر و داورى در باب آن كتاب كافى مىنمايد، لكن تتميم فايدت را به محلّ ذكر چند مورد ديگر از اين دست روايات از زيد - كه براى اختصار از نقل متن و سند آنها خوددارى مىشود - اشارت مىرود:
مسند، ص ٦٣: حديث در انواع غسل: در تهذيب، ج ١، ص ٤٦٤ به قسمتى از اين حديث اشارت رفته است. در مسند از نصربن مزاحم از ابراهيم بن الزبرقان از عمروبن خالد از زيد؛ و در تهذيب، از سعد از ابى الجوزاء از حسين بن علوان از عمروبن خالد از زيد (ع) نقل افتاده است.
مسند، ص ٢٨٦: حديث در ضامن بودن عامل مُشْتَرك چون تباهى به وجود آورد.
مسند، ص ٢٨٦ : حديث در ضامن بودن حمّالى كه شيشهاى را در حمل بشكند.
در تهذيب، ج ٧، ص ٢٢٢؛ و وسايل، ج ١٣، ص ٢٧٩، اين دو حديث ملفّقاً به صورت يك حديث درج گرديدهاست.
مسند، ص ٣٤٤: حديث در مواردى كه عاقله ديه نمىپردازد. در من لايحضره الفقيه، ج ٤، ص ١٠٧ مرسلاً ؛ و تهذيب، ج ١٠، ص ١٧٥؛ و استبصار، ج٤، ص ٢٦٢؛ و وسايل، ج ١٩، ص ٣٠٦ مسنداً، ذكر گرديده است.
در پاياناين مبحث، بدين نكته اشاره مىشود كه گاه موضوع واحد با كميّت واحد، در مسند و منابع معَتمدِ اماميه، از حضرت زيد از پدرش از جدش از حضرتعلى (ع) از رسولاللَّه (ص) نقل مىشود، لكن مفاد آنچه در مسند آمده با ديگر منابع تفاوت دارد، مثلاً: در مسند (ص ٣٥٢) در فضل شهادت آمده:
حدّثنى زيدبنُ على، عن ابيه، عن جدّه، عن علىّ (ع)، قال : قال رسولاللَّه (ص): للشهيد سبع درجات: فاوّل درجاته اَن يَرى منزله من الجنّةِ قبلَ خروج روحه، فيهون عليه مابه؛ والثانية أن تبرز له زوجة من حور الجنّة، فتقول له أَبْشِر يا ولى اللَّه، فواللَّه ما عنداللَّه خير لك ممّا عندَاهلك؛ والثّالثة اذا خرجت نفسه جاءه خدمه من الجنة فولّوا غسله و كفنه، و طيّبوه من طيب الجنة؛ والرابعة أن لايهون على مسلم خروج نفسه مثل مايهون على الشهيد؛ والخامسة ان يبعث يومالقيامة، و جروحه تنبعث مسكاً، فيعرف الشهداء برائحتهم يومالقيامة؛ والسادسة انه ليس احدٌ اقرب منزلاً من عرش الرحمن من الشهداء؛ والسابعة اَنّ لهم كلّ جمعة زورة، يزورون اللَّه - عزّوجلّ - فيحيّون بتحيّة الكرامة، و يتحفون بتحف الجنة، ثم ينصرفون فيقال: هؤلاء زوّار الرّحمن. (٩٢)
و در تهذيب الاحكام (ج ٦، ص ١٢١) و وسائل الشيعه (ج ١١، ص ٩) كتاب جهاد درج افتاده است:
محمد بن الحسن الصفّار، عن عبداللَّه بن المنبه، عن حسين بن علوان، عن عمروبن خالد، عن زيدبن على، عن ابيه، عن آبائه - عليهمالسلام - قال : قال رسولاللَّه (ص): للشهيد سبع خصال مناللَّه: اوّل قطرةٍ من دمه مغفور له كل ذنب؛ و الثانية: يقع رأسه فى حجر زوجتيه منالحور العين، و تمسحان الغبار عن وجهه، تقولان مرحباً بك، و يقول هومثل ذلك لهما؛ والثالثة: تكْسى من كسوة الجنة؛ والرابعة : يبتدره خزنة الجنّة بكل ريح طيبة ايّهم يأخذه معه؛ والخامسة ان يرى منزلته؛ والسادسة: يقال لروحه اسرح فى الجنّة حيث شئت؛ والسابعة اَنْ ينظر فى وجه اللَّه واَنَّها لراحة لكلّ نبىّ و شهيد. (٩٣)
آنگاه آن نويسنده كتاب سيره و قيام زيد بن على مىافزايد:
«نتيجهاى كه از بررسى و سنجش اخبار مشترك منقول در جوامع حديثى ما و مسند - كه به پارهاى از آنها در صفحات اخير اشارت رفت - عايد مىگردد، اينكه قول كسانى را كه نسبت مسند را به حضرت زيد يكسره رد مىكنند، مردود مىسازد. بلكه به ما مجال مىدهد تا آنچه از مسند را موافق مىيابيم درست بدانيم، و آنچه نزديك است نزديك و آنچه مخالف است غير سليم النقل تلّقى كنيم، كه سبب آن يا تقيه از جانب حضرت زيد ويا كذب روات بودهاست». (٩٤)
وى مضمون اين نتيجهگيرى را در جايى ديگر هم تكرار مىكند و مىنويسد:
«قول كسانى كه نسبت مسند يا مجموع را به حضرت زيد يكسره رد مىكنند، مقبول نيست و چنانكه ديديم پارهاى از احاديث مندرج در مسند، در جوامع حديثى ما نيز آمده است. بنابراين طعن بر پارهاى از مرويات مسند وارد است نه بر تمامت آن». (٩٥)
در ادامه اين بحث بيان دو نكته سودمند تواند بود:
الف - در جاى جاى مسند، ابوخالد واسطى به رأى و فتواى زيد اشاره مىكند. همچنان كه پيش از اين گفته شد، بسيارى از اين اظهار نظرها در پاسخ پرسشهاى ابوخالد بوده است. نكته باريك اينكه، آنچه را كه در مسند به نام رأى و فتواى زيد مىشناسند، مىتواند خود حديثى مرسل باشد كه زنجيره اسنادش ياد نشدهاست. بنابراين، در اينگونه جاها بايد نهايت باريكبينى و احتياط را به كار گرفت. چنانكه در «كتاب الجنايز» باب «المرأة تغسل زوجها» آمده:
« و قال زيدبن على (ع): اذا ماتَ الرجلُ مع النساء وليس فيهنَّ امرأتُهُ ولا ذات رحم محرم من نسائه وزرنه [ كذا ] الى الركبتين و صببن عليه الماءَ صَبّاً ولا يمسسنه بايديهنَّ ولا ينظرن الى عورتِهِ و يطهرنه». (٩٦)
اين مطلب با تغييرى اندك، به صورت حديثى مسند، از طريق زيد از پدرانش دوبار در تهذيب الاحكام و يك بار در استبصار درج گرديده. متنى كه در استبصار نقل شده، چنين است:
سعد بن عبدالله عن ابى الجوزاء المنبه بن عبداللَّه عن الحسين بن علوان عن عمروبن خالد عن زيدبن على عن آبائه عن على - عليهمالسلام - قال : «اذا مات الرجلُ فى السَّفر مع النساء، ليس فيهنَّ امرأتُه ولا ذو محرمٍ من نسائه، قال: يؤزرنه الى الركبتين و يصببن عليه الماء صبّاً و لا ينظرن الى عورته ولا يلمسنه بايديهنَّ و يطهرنه». (٩٧)
ب - پارهاى از احاديثى كه از زيد شهيد نقل شده، با مذهب اماميّه مخالف وبا مذهب سنيّان هماهنگ است (٩٨) و اين با اقرار واعتراف زيد برامامت امامان معصوم - عليهمالسلام - سازگارى ندارد. مامقانى در تنقيح المقال در صدد يافتن علّت اين امر بر آمده، مىنويسد:
«به هنگامى كه زيد به امامت صادقين - عليهماالسّلام- اعتقاد دارد، پس اين فتواهاى غريب و بلكه بيشتر موافق عامّه چيست؟ فاضل مجلسى (ره) گفته: غالب اخبار او موافق عامّه است و سبب اين يا تقيّه از سوى زيد باشد يا دروغ بستن حسين بن علوان و عمروبن خالد براو. محقق وحيد [ بهبهانى ] پس از نقل اين مطلب گفته: شايد قول نخست درستتر باشد؛ زيرا تا سرگرم شدن امويان به عبّاسيان، اهل بيت را توانايى اظهار حق نبود و زيد هر چند در وقت خروج تقيّه را به يكسو نهاد، امّا شايد بتوان گفت: گاه آن را مصلحت مىديده يا آنكه اين روايات پيش از خروج او صادر شده است». (٩٩)
بنابراين ظاهراً حضرت زيد، با آنكه نظرش بر قيام بود، پيش از آنكه آمادگيش بدان پايه رسد كه بتواند خروج كند وبىپروا به اشاعه مذهب حق و امر به معروف و نهى از منكر بپردازد، در موردى كه لازم مىآمد، اصل تقيه را مراعات مىكرده، چنانكه بر خلاف اعتقاد خود، هشام بن عبدالملك را «اميرالمؤمنين» خطاب كرده است. (١٠٠) اين از يك سو؛ از سوى ديگر مىدانيم ياران زيد از پيروان همه فرقه هاى اسلامى تركيب يافته بودند. در نتيجه همانطور كه مرحوم دكتر حسين كريمان گفته:
«ظاهراً اين تصوّر را روى در صواب است كه در محضر حضرت زيد مسايلى مطرح مىگرديد واز ايشان پاسخ خواسته مىشد. پاسخ بايد چنان باشد كه به حسن اعتقاد پيروان كه از اهل سنّت و خارجيان و مرجئه و معتزله و شيعه تركيب يافته بودند، لطمه نزند. چون كارى عظيم در پيش بود: برانداختن حكومت غاصبانه و جابرانه امويان و برقرار كردن حكومت حق وعدالت. بنابراين وحدت بايد ميان اصحاب محفوظ بماند تا پراكنده نشوند». (١٠١)
--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ - براى آگاهى از آن احاديث نك : حسين كريمان ، سيره و قيام زيدبن على (ع)، صص ١٥-٩.
٢ - الطبقات، ٣٢٦-٣٢٥/٥.
٣ - تأسيس الشيعه ، ص ٢٨٥.
٤ - براى آگاهى از ديگر راويان او نك: عبدالواسع بن يحيى الواسعى، مقدمه مسند الامام زيد، ص١٠.
٥ - دراين باره نك: محمد ابوزهره، الامام زيد: حياتُه و عصره - آراؤه و فقهه، ص٧٣ به بعد.
٦ - الارشاد، ٦٨/١.
٧ - ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص، ٨٨؛ المفيد ، همان جا.
٨ - درباره قيام و شهادت زيد نك: محمد ابوزهره، پيشين، صص ٦٦-٥١؛ حسين كريمان ، صص٣٥٢-٢٨٣.
٩ - حسين كريمان، صص ٢٦-١٨.
١٠ - اين روايات را همراه با ترجمه فارسى در كتا ب سيره و قيام زيدبن على صص ٤٩-٤٨ ببينيد.
١١ - الواسعى، مقدمه مسندالامامزيد، صص ٩-٨؛ حسين كريمان ، صص ٧٦-٦٥. (دركتاب اخير اين احاديث همراه با ترجمه فارسى به تفصيل و به طور مستند گزارش شدهاست).
١٢ - الطوسى، اختيار معرفة الرجال، ص ٢٨٥.
١٣ - مرحوم دكتر حسين كريمان تمام اقوال را دراينباره تتبّع كرده. نك: سيره و قيام زيدبن على، صص ٩٤-٨٣.
١٤ - معجم رجال الحديث، ٣٥٦/٧.
١٥ - پيشين. ذكر آن احاديث يا نشان دادن جاى آنها از حوصله اين نبشتار بيرون است. علاقهمندان مىتوانند به كتاب سيره و قيام زيدبن على (صص ١٢٧-١٢٠) مراجعه كنند و پارهاى از آن احاديث را با ذكر مأخذ ملاحظه فرمايند.
١٦ - يكى از پژوهندگان معاصر براين باور است كه اين كتاب از تأليفات امام سجّاد است كه فرزندانش، از جمله زيد، آن را از او روايت كردهاند. نك: الحسينى الجلالى، تدوين السنّه، ص ١٥١، ١٥٩.
١٧ - درباره آثار منسوب به زيد نك: سزگين ، ٣٢٦-٣٢٢/٣/١؛ الصدر، تأسيس الشيعه، ص ٢٨٥، ٣٤٣؛ مقدمه مسندالامام زيد، ص ١٠؛ حسين كريمان ، صص ١٠١-١٠٠؛ الحسينى الجلالى، تدوين السنّة، صص ١٥٩-١٥٦.
١٨ - از جمله نك: محمد ابوزهره، الامام زيد، ص ٢٣٢.
١٩ - الواسعى، مقدمّه مسندالامام زيد، ص ٢٩.
٢٠ - نك : سزگين، ٣٢٤-٣٢٣/٣/١.
٢١ - مسندالامامزيد، ص ٥٠٧.
٢٢ - محمّد ابوزهره، پيشين، ص ٢٥٩، ٢٧٤ و نيز نك: الواسعى، مقدمه مسند، ص ٦؛ آغابزرگ الطهرانى، ٢٧-٢٦/٢١.
٢٣ - اسد حيدر، ٥٤٩/١.
٢٤ - زيدالشهيد، النجف، ١٣٥٥ قمرى؛ به نقل از حسين كريمان، ص ١٠٦. براى ديدن آن خاتمه به صص٤٢٩-٣٨٢ از مسندالامامزيد مراجعه شود.
٢٥ - الامام زيد ، ص ٢٧٣ و نيز نك: عجاج الخطيب، اصول الحديث، ص ٢١٦.
٢٦ - الذريعة، ٢٧/٢١.
٢٧ - الواسعى، مقدمه مسند، ص ٢٠.
٢٨ - پيشين، ٢٣١.
٢٩ - همو، الرجال، ١٢٨، ١٣١.
٣٠ - مسندالامام زيد، ٣٨٢-٣٨١.
٣١ - مثلا نك: ص ١٨٦، ٢١٩.
٣٢ - پيشين، ص ١٠٣.
٣٣ - پيشين، ص ٣٨٠.
٣٤ - پيشين، ص ١٢، ٣٨٢.
٣٥ - براى نمونه نك: البخارى، ٣٢٨/٢/٣؛ ابن ابىحاتم، ٢٣٠/١/٣؛ الذهبى ، ميزان الاعتدال، ٢٥٨-٢٥٧/٣؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٢٧-٢٦/٨.
٣٦ - محمدابوزهره، پيشين، صص ٢٤٣-٢٣٣.
٣٧ - پيشين، ص ٢٣٤-٢٣٣.
٣٨ - براى نمونه نك : الطوسى، اختيار معرفة الرجال، ص ٢٣٢؛ المامقانى، تنقيح المقال، ١١٢/١، ٣٣٠/٢؛ الخويى، ٩٥-٩٣/١٣.
٣٩ - نك : الخويى، ٣٥٦/٧، ٩٥/١٣.
٤٠ - الكلينى، الكافى، ٧٥/٢ (باب الطاعة والتقوى، حديث ششم)، ٣٩٣/٣، ٥٢٨/٦؛ الطوسى، تهذيبالاحكام ، ٣٧٧/٢.
٤١ - الطوسى، اختيار معرفة الرجال، ص ٢٣٨، ٣٧٥، ٥٥٦.
٤٢ - مسندالامام زيد، ص ٣٨١.
٤٣ - پيشين، مقدمه، صص ١٦-١٤.
٤٤ - مثلاً نك: پيشين، ص ٥٦، ٥٨، ١٨٦.
٤٥ - پيشين، ص ١٨٦، ٢١٩.
٤٦ - پيشين، ص ٣٨٠.
٤٧ - سزگين، ٣٢٦-٣٢٢/٣/١.
٤٨ - زبرقان به كسر اول و سوم، ماه تمام را گويند ونيز اين نام را بركسى اطلاق كنند كه موى ريشش تُنُك باشد. (الزّبيدى، تاجالعروس، ذيل ماده زَبْرَقَ).
٤٩ - رجال، ص ١٤٤. نيز نك: الخويى، ٢٢٣/١.
٥٠ - تنقيح المقال، ٥/١ (بخش من نتايج التنقيح)، ١٧/١.
٥١ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٣١/١.
٥٢ - الامام زيد، ص ٢٦٠.
٥٣ - مسندالامام زيد، ص ٣٨٠.
٥٤ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٢٥٤-٢٥٣/٤.
٥٥ - الامام زيد، ص ٢٦١.
٥٦ - النجاشى، رجال، ص ٤٢٧ و نيز : الطوسى، الفهرست، ص ٣٤٧.
٥٧ - نك: الطوسى، رجال، ص ١٣٨.
٥٨ - الخويى، ١٤٥-١٤٣/١٩.
٥٩ - تنقيح المقال، ١٥٨/١ (نتايج تنقيح)، ٢٦٩/٣.
٦٠ - محمدابوزهره، پيشين، ص ٢٦١.
٦١ - پيشين، ص ٢٦٢.
٦٢ - براى نمونه نك: الذهبى، ميزان الاعتدال، ٦٢٣/٢.
٦٣ - نك : الطوسى، الفهرست، ص ١٨٣؛ همو، رجال، ص ٤٨٣؛ الخويى، ٢٩/١٠.
٦٤ - الفهرست، همان جا.
٦٥ - الواسعى، مقدمه مسندالامام زيد، ص ١٣، ٣٧؛ آغابزرگ الطهرانى، ٢٦/٢١؛ سزگين، ٣٢٤/٣/١؛ الحسينى الجلالى، تدوين السنّة، ص ١٥٦؛ كريمان، ص ٢٣٣.
٦٦ - الواسعى، مقدّمه مسند، ص ١٧.
٦٧ - الطوسى، الفهرست، ص ٤٢.
٦٨ - عجاج الخطيب، اصول الحديث، ص ٢١٦ و نيز ص ٢٢١. همچنين نك: همو، السنّة قبلَالتدوين، ص٣٧١.
٦٩ - الواسعى، مقدمه مسند، صص ١٨-١٧.
٧٠ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٢٥٨-٢٥٧/٣.
٧١ - مقدمه الروض النضير، ص ٣٨.
٧٢ - الامام زيد، صص ٢٥٨-٢٣٥.
٧٣ - براى آگاهى بيشتر نك: پيشين، صص ٣٢٥-٢٧٥.
٧٤ - النجاشى، رجال، ص ٢٨٨.
٧٥ - العلاّمة الحلّى، خلاصة الاقوال، ص ٢٤١.
٧٦ - شماره صفحات با توجّه به چاپى كه در اختيار نگارنده بود، اصلاح گرديد.
٧٧ - مفهوم متن حديث بهتقريب چنين است: مردى به نزد حضرت على (ع) آمد و گفت: يا اميرالمؤمنين، سوگند به خدا، من تو را به خاطر خدا دوست مىدارم. فرمود: امّا من تو را به خاطر خدا دشمن مىدارم. گفت: براى چه؟ فرمود: براى اينكه در اذان غنا مىكنى و با طرب ادا مىكنىو بر تعليم قرآن مزد مىگيرى، واز رسول خدا (ص) شنيدم كه فرمود: هر كه بر تعليم قرآن مزد بگيرد همان بهره اوست در قيامت.
٧٨ - در كتاب الاخبار الدخيله، ص ٦٣، عبداللَّه بن منبه دراين مورد محرّف المنبه بن عبدالله شناخته شدهاست - و منبه كنيه ابىالجوزا دارد - چون عبداللَّه بن منبه در رجال نداريم ونيز منبه بن عبدالله است كه از ابن علوان از ابن خالد از زيد روايت مىكند.
٧٩ - مراد آن بدين تقريب است: گروهى نزد رسول خدا (ص) آمدند، و عرض كردند: يا رسولاللَّه زنى با ما بود و درگذشت، و با او خويشاوند محرمى نبود. پس فرمود: با او چه كرديد؟ عرض كردند: براو آب ريختيم. فرمود: آيا زنى از اهل كتاب نيافتيد تا غسلش دهد؟ گفتند: نه. فرمود: آيا پس تيمّمش نداديد؟
٨٠ - مفهوم حديث چنيناست: رسولاللَّه (ص) فرمود: هرگاه شهيد در همان روز يا فرداى آن روز مرد، پس او را در لباسش بپيچيد (به جاى كفن)، و اگر چند روز ماند تا زخمهايش متغيّر شد، غسل داده شود.
٨١ - مفاد حديث چنين است: از حضرت على (ع) از مردى كه به آتش سوخته است (جهت غسل) سؤال شد، پس به ايشان دستور فرمود تا بروى آب بريزند. در فروع كافى، در ذيل، ذكر گرديده: يعنى جسدش را مَسّ نكنند و دست به آن نشكند و به ريختن آب كفايت كنند، از خوف كنده و پراكندهشدن پوست وى بههنگام دست كشيدن و شستن.
٨٢ - يعنى: حضرت على (ع) فرمود: از شهيد پوستين و موزه و كلاه و دستار و كمربند و شلوار بيرون آورده شود، مگر آنكه خون به آن رسيده باشد، و اگر خون رسيده باشد رها كنند، و هيچ چيز گره شده را باز نشده رها نكنند.
٨٣ - در وسايل نيز چنين است. در تهذيب در آغاز اندك اختلافى دارد.
٨٤ - يعنى: رسولالله (ص) بر مردى از فرزندان عبدالمطلب وارد شد كه داشت جان تسليم مىكرد، و او را بغير جهت قبله خوابانده بودند. فرمود (ص): او را به سوى قبله بخوابانيد، كه اگر چنين كنيد ملائكه بر او روى آورند و خداوند رضاى خود را متوجه او سازد. پس پيوسته چنين بود تا درگذشت.
٨٥ - يعنى: رسول خدا (ص) برخورنده ربا و خوراننده آن و معاملهگرآن و نويسنده آن و دو شاهد آن لعن كرد.
٨٦ - يعنى : زنى به نزد حضرت على (ع) آمد با مردى كه با او ازدواج و نزديكى كرده بود. مرد براى زن مهرى مقرر و زمانى براى پرداخت معين ساخت. على (ع) فرمود: بههنگامى كه با او نزديكى كردى، ديگر مدّتى براى توجهت پرداخت مهر وجود ندارد، حقّ او نقد مىشود، پس حقش را به وى بپرداز.
٨٧ - مراد آن بدين تقريب است: ميان مردان و زنان در جنايتِ پايينتر از نفسْ قصاص نيست [ چون ديه اعضاى زن اگر از ثلث ديه كامل تجاوز كند، نصف ديه اعضاء مرد است. در قصاص نفس نيز اگر مرد را در قتل زن قصاص كنند، بايد نصف ديه را بپردازند: استبصار، ج ٤، ص ٢٦٦-٢٦٥]، و ميان آزادها و بندگان در پايينتر از نفسْ قصاص نيست.
٨٨ - يعنى: رسول خدا (ص) فرمود: معدنْ جُبار است [ جُبار به معنى هدر است. اگر معدن برسرآنكه در آن كار مىكند، فرو بريزد خونش هدر است واز اجير كننده بازخواست نكنند] و چاهْ جُبار است [ گويند مقصود چاه كهنه قديمى است كه مالك ندارد وهركه در او افتد و هلاك شود، هدر است و قول ديگر نيز هست] و ستورِرها، كه راننده و جلودار وسوار ندارد، جبار است (به هر كه جرح وارد آورد، هدر است) و مرد جُبار است. براى اطلاع بيشتر: وسايل، ج ١٩، ذيل ص ٢٠٤-٢٠٢؛ و تهذيب الاحكام، ج١٠، باب القضاء فى قتيل الزحام، ص٢٠١.
٨٩ - مفاد آن پس از حذف سند بدين تقريب است: رسولالله (ص) فرمود شهيد را هفت درجه است: درجه نخست آنكه پيش از خروج روح جايگاه خود را در بهشت ببيند، پس آن حالت بروى آسان گردد. دوم آنكه زوجهاى از حوران بهشتى براى وى بيرون آيد و گويد: بشارت باد ترا اى دوست خدا، به خدا سوگند آنچه از براى تو پيش خداست بهتر است از آنچه پيش اهل توست. سوم آنكه چون جانش بدر رود، خدّام او از بهشت پيشش آيند وبه غسل و كفنش پردازند و به عطر بهشت معطّرش كنند. چهارم آنكه بيرون رفتن جان، براى هيچ مسلمانى مانند شهيد آسان نباشد. پنجم آنكه روز قيامت در حالى مبعوث شود كه زخمهايش مشك بيرون مىدهد، و شهدا در قيامت به بوى خوششان شناخته شوند. ششم آنكه منزل هيچ كس به عرش خداوند از منزل شهدا نزديكتر نيست. هفتم آنكه هر جمعه ايشان را زيارتى است، خداى - عزّوجلّ - را زيارت كنند و به كرامت و عزّت مورد تحيّت قرار گيرند وبه ارمغانهاى بهشتى تحفه داده شوند، سپس بازگردند، و گفته شود كه: اينان زوّار رحمن هستند. (همان گونه كه چون كسى به مسجد در آيد، گويند كه اين زائراللَّه - تعالى - است).
٩٠ - مفهوم متن حديث بدين تقريب تواند بود: حضرت رسول (ص) فرمود: شهيد را از سوى خداوند هفت خصلت است: نخستين قطره از خونش (كه ريخته شود) همه گناهانش آمرزيده شود؛ دوم، سرش در كنار دو زوجهاش از حورالعين فرود آيد، و غبار از صورتش مىزدايند، و مىگويند مرحبا بر تو، و وى نيز همانند آن را بديشان گويد؛ سوم: از پوشيدنيهاى بهشت مىپوشد؛ چهارم، خازنان بهشت با همه بوى خوش به سويش مىشتابند، هركدام او را با خود مىگيرد؛ پنجم، جايگاه و منزلت خود را مىبيند؛ ششم، روح وى را گويند در بهشت هر جا كه مىخواهى بگرد؛ هفتم اينكه جمال حق را مشاهده كند و آن راحت براى هر نبى وشهيد است.
٩١ - سيره و قيام زيدبن على، صص ١٢٠-١١٢.
٩٢ - پيشين، ص ١٢٧.
٩٣ - مسند الامام زيد، ص ١٦٤. يعنى: زيدبن على (ع) گفت: هرگاه مردى كه به همراه زنان است، بميرد و همسرش يا خويشاوند محرمى از زنان درميان آنان نباشد، تا زانوان مرد را مىپوشانند و بروى آب مىريزند و براو دست نمىكشند وبه عورتش نگاه نمىكنند واو را مىشويند.
٩٤ - الطوسى، الاستبصار، ج ١ ، ص ٢٠١، رقم ٧، نيز نك: همو، تهذيب، ج ١، ص ٣٤٢، رقم ١٦٨ و ج١، ص ٤٤١، رقم ١٤٢٦؛ به نقل از كريمان، صص ١١١-١١٠.
٩٥ - نك : مسندالامام زيد، مقدمه، صص ٣٨-٣٧.
٩٦ - تنقيح المقال، ٤٧٠/١.
٩٧ - محمدابوزهره، الامام زيد، ص ٥٥، ٢١٦.
٩٨ - سيره و قيام زيدبن على، ص ١٥٠.
۹
بخش هفتم بخش هفتم :
مسند حُمَيْدى
١- آشنايى با مؤلّف
ابوبكر عبداللّه بن زبير حُمَيْدى اسدى، اصل ونسبش از شهر مكّه بود. وى به حُمَيْدبن اُسامه، خاندانى از تيره بنى اسدبن عبدالعزّى بن قُصَىّ (يعنى: همان تيرهاى كه خويشاوندِ ام المومنين خديجه كبرى مىباشند) منسوب است. نامآورترين استادانش يكى سفيان بن عُيَيْنه و ديگرى محمّد بن ادريس شافعى است. نوشتهاند: نزديك بيست سال شاگرد وهمنشين سفيان بن عُيَيْنه بوده واز او دهها هزار حديث شنيده وبه خاطر سپرده؛ از همين رو او را رئيس شاگردان ابنعيينه دانستهاند. فقه را از شافعى بياموخت و در سفر شافعى به مصر همراهش گشت و تا گاهِ وفاتِ او در آنجابماند واستاد خود را همراهى كرد. پس از درگذشت شافعى، خود را مهيّا ساخت تا بركرسى درس او بنشيند؛ امّا رقيبان او را از رسيدن به اين مقصود باز داشتند. پس از آن به مسقط الرأس خويش، يعنى مكّه بازگشت و در سال ٢١٩ ق / ٨٣٤ م چشم از جهان بربست.
بسيارى از دانايان و محدّثان اهل سنّت نزد او شاگردى كرده واز او حديث نقل كردهاند. از آن جمله مىتوان از بخارى، ذُهلى، ابوزرعه رازى، ابوحاتم رازى و بِشربن موسىاسدى نام برد. بخارى در كتابهايش در ٧٥ جا از او حديث نقل كرده كه در ٢٣ مورد آن بىواسطه و در بقيه موارد با واسطه ديگران روايت كردهاست. مسلم نيز در مقدمه كتابش از او نام مىبرد. (١)
محدّثان، رجالشناسان و شرح حال نگاران اهل سنّت عموماً دانش و منش او را ستوده و وى را محدّثى قابل اعتماد شمردهاند. حاكم نيشابورى، حميدى را مفتى مردم مكّه و محدّث ايشان دانسته وگفته : «او در حديث براى مردم حجاز نظير احمدبن حنبل براى مردم عراق است». (٢) همو گويد: «بخارى از فرط اعتماد به حميدى هرگاه حديثى را نزد او مىيافت، از مراجعه به ديگران احساس بىنيازى مىكرد» (٣) و «حبيبالرحمن اعظمى» مصحح مسند حميدى گويد: «براى حميدى همين شرافت بس كه در سماع حديث از ابن عُيَيْنه، همراه شافعى و در عرصه فقه و حديث استادِ بخارى بودهاست». (٤)
در كنار اين ستايشها حكاياتى نيز به چشم مىخورد كه از وى چهرهاى متعصّب، جسور، تندخو و بدزبان ترسيم مىكند. از جمله نوشتهاند: چون شافعى بيمار شد، دوتن از شاگردانش به نامهاى ابن عبدالحكم و بُوَيْطِىّ درباره تصدّى كرسى درس او باهم به نزاع پرداخته و هر يك خود را براى نشستن به جاى استاد از ديگرى شايستهتر مىديد. حميدى كه در آن روزگار در مصر بود، بيامد واز زبان شافعى گفت: هيچ كس از بويطى براى جانشينى من سزاوارتر نيست؛ زيرا درميان يارانم آگاهتر از او وجود ندارد. ابن عبدالحكم بدو گفت: دروغ مىگويى. حميدى در پاسخ گفت: خودت و پدر و مادرت دروغ مىگوييد. (٥) ديگر آنكه مىگويند: نسبت به فقيهان مكتب عراق، يعنى رأى گرايان پيرو ابوحنيفه، بدبين بود واز جسارت و بدزبانى نسبت به آنان پروايى نداشت. همين خصلت است كه حبيب الرحمن اعظمى محدّث ديار هند را واداشته تا در پيشگفتار خود بر مسند حميدى به انتقاد از او پردازد واين رفتارها را مغاير با مقام علمى و دينى او قلمداد كند. (٦)
حميدى با امام ابوابراهيم موسىبن جعفر ملّقب به كاظم (١٢٨ - ١٨٣ ه) و امام ابوالحسن علىبن موسى ملّقب به رضا (١٤٨ - ٢٠٣ ه) و امام ابوجعفر محمّد بن على ملّقب به تقى وجواد (١٩٥ - ٢٢٠ ه) معاصر بوده؛ ولى گويا نزد هيچيك از اين سه پيشواى معصوم - عليهم السّلام - شاگردى نكرده واز اين سرچشمه هاى زلال معرفت جرعهاى ننوشيدهاست، زيرا تا جايى كه نگارنده تتبّع كرد، هيچيك از رجالشناسان و شرح حال نگاران، از آن امامان در زمره استادان او ياد نكردهاند. با نگريستن در سلسله سند احاديث مسندِ وى، بويژه بخش مربوط به احاديث امام علىبنابىطالب (٧)، اين مطلب روشن مىشود كه حميدى از طريق اهلبيت (ع) حديثى روايت نكرده است. در همين جا اين نكته را هم بايد افزود كه در كتابهاى رجالى شيعه نامى از اين محدّث به ميان نيامده؛ از اينجا دانسته مىشود كه در جوامع حديثِ شيعه، حديثى از اين شخص روايت نشده، به عبارت ديگر؛ نام اين شخص در زنجيره سند روايتى از روايات شيعه وجود ندارد.
٢- تصحيح وانتشار مسند حميدى:
در ميان نخستين مسندهايى كه تأليف شده، مسند حميدى اين امتياز را دارد كه نسخه هايى چند از دستنوشته هايش تاكنون باقى مانده و «حبيب الرحمناعظمى» اين توفيق را يافته تا اين دستنوشته ها را به دست آورد و بر پايه آنها مسند يادشده را تصحيح وبه جويندگان دانش عرضه بدارد. داستان تصحيح و انتشار كتاب مورد گفتگو از زبان مصحح آن چنين است:
«همواره نام مسندها را از زبان عالِمان مىشنيديم و در كتابها مىخوانديم. امّا دستيابى به خود آن كتابها براى هريك از اهل دانش به آسانى ميسّر نبود؛ تا اينكه خداوند به گردانندگانِ موسسه «دايرةالمعارف العثمانيّه» در حيدرآباد هندوستان اينتوفيق را داد كه در سال ١٣٢١ ه . براى نخستين بار مسند ابىداوود طيالسى را منتشر سازند. من ازهمان سالها آرزو مىكردم كه اىكاش خداوند يكى از اهل دانش را موفّق بدارد تا ساير مسندها را در گنجينه هاى كتاب بجويد و در صورت دستيابى به هريك از آنها، براى تصحيح و نشر آن دامن همّت برميان بندد. زيرا اين كار خدمتى فراموش نشدنى و منّتى برگردن اهل علم است و افزون برآن نيكو دفاعى است از مصنّفان صحاح در برابر دشمنانِ سنّت كه گفتهاند: مولّفان صحاح احاديث كتابهاى خويش را خود ساخته و پرداختهاند. من اين آرزو را در دل پرورانده و پيوسته در برابر ديدگانم بود، تا آنكه در كتابخانه دارالعلوم در ديوبندِ (٨) هندوستان به دستنوشتهاى از مسند حميدى برخوردم. خوشحال شدم و خداى متعال را سپاس گزاردم. پس از آن فهرست كتابخانه هاى عمومى هند و فهرست كتابخانه خديويه را ورق زدم تا شايد در يكى از آنها نسخه ديگرى از اين كتاب را بيابم؛ ولى به مقصود خود دست نيافتم. در دسامبر ١٩٥٨ ميلادى برايم مسافرتى به حيدرآباد پيش آمد. دراين سفر موفق شدم از كتابخانه سعيديه كه گنجينهاى از دستنوشته هاى نفيس است، ديدار كنم. دراين كتابخانه به نسخه ديگرى از مسند مورد نظر دست يافتم و از آن هنگام عزم خود را جزم كردم تا كتاب ياد شده را تصحيح كرده وبرآن تعليقه بنگارم. از بختِ خوش، اين خبر به بنيانگذار انجمن علمى در كراچى، مرد بسيار فاضل «حضرت مولانا محمّد بن موسى ميان» رسيد. در نتيجه به مننامهاى نوشت و مرا سخت تشويق كرد تا به اين كار اقدام كرده وآن را به پايان رسانم. او از سرِ بزرگوارى از من اجازه خواست تانشر مسند حميدى را درزمره كارهاى آن انجمن علمى قرار دهد. در نتيجه آستين همّت را بالا زده و دوباره به حيدرآباد سفر كردم تا آن دو نسخه را با هم مقابله كنم. اين بار خداوند برمن منّت نهاد و در كتابخانه دانشگاه عثمانيّه به نسخه سومى دسترسى پيدا كردم... بنابراين اساس كار خود را در تصحيح اين مسند براين سه نسخه نهادم...». (٩)
در اينجا خوب است به تاريخ كتابت اين دستنوشته ها اشارتى بشود. كهنترين اين دستنوشته ها، نسخه كتابخانه دانشگاه عثمانيّه است كه به شهادت مهر تملّكى كه برآن ضرب شده، پيش از سال ١١٥٩ هجرى استنساخ گرديده. (١٠) نسخه كتابخانه سعيديّه در سال ١٣١١ هجرى و نسخه ديوبند در سال ١٣٢٤ هجرى و گويا از روى همان نسخه سعيديّه (١١) نسخهبردارى شده است. در خلال چاپ كتاب نيز عكسى از نسخه موجود در كتابخانه ظاهريه دمشق به دست مصحّح رسيده كه از آن هم تا حدّ امكان در ادامه كار بهره برده است. (١٢)
نسخه اخير نسبت به سه نسخه پيشين، از نفاست و اعتبار بيشترى برخوردار است. زيرا اولاً، صورت سماع چند تن از عالمان و محدّثان از جمله ابن عماد و ابنتيميّه در آغاز و انجام آن نقش بسته. ثانياً، آن نسخه از موقوفات «ابن زكنون حنبلى» (د . ٨٣٧ ق) صاحب كتاب الكواكب الدّرارى و شرح آن مىباشد. (١٣) ثالثاً، كهنترين نسخه از مسند حميدى است كه تاكنون يافت شدهاست. بنابه اظهار فؤاد سزگين تاريخ نگارش اين نسخه سال ٦٨٩ ه . مىباشد. (١٤)
٣- كارهايى كه مصحّح روى اين مسند انجام داده است
١- هريك از احاديث كتاب را در ديگر مجموعه هاى حديث جستجو كرده وجاى آن را درآن مجموعه ها نشان داده است.
٢- هرجا كه به نظر وى لازم آمده، به شرح واژه ها ىنامأنوس و بيان مفاهيم مشكل پرداخته است.
٣- فهرستى از احاديث بر پايه ابواب فقه ترتيب داده تا پژوهنده به آسانى به مطلوب خود دست يابد.
٤- فهرستى از نام مكانها و اشخاصى كه در متن احاديث ذكرشان به ميان آمده عرضه داشته، دراين فهرست از آوردن نام رجال زنجيره سند خوددارى كردهاست.
٥- احاديث را از آغاز تا انجامِ كتاب شمارهگذارى كرده و در فهرستهاى مذكور به اين ارقام ارجاع مىدهد. (١٥)
٤- راويان مسند حميدى
مسند حميدى را افراد زير يكى پس از ديگرى روايت كرده و دست به دست به نسلهاى بعدى سپردهاند:
١- از خود مولّف كسان متعدّدى آن را سماع و روايت كردهاند كه از جمله يكى ابواسماعيل سُلَمى تِرْمِذى (د . ٢٨٠ ق) وديگرى بِشربن موسى اسدى بغدادى (د . ٢٨٨ ق) است. (١٦)
گفتنى است مسندى كه از حميدى امروزه در دسترس ماست، همين روايت بشربن موسى است. امّا از روايت ديگران از اين كتاب تاكنون اثرى بهدست نيامدهاست.
٢- اين مسند را از بشربن موسى، ابوعلى محمّد بن احمد بن حسن معروف به «ابن صوّاف» (د . ٣٥٩ ق) روايت كردهاست.
٣- راوى كتاب مزبور از ابن صوّاف، عبدالغفّاربن محمّد مشهور به ابوطاهر مؤدِّب (د . ٤٢٨ ق) مىباشد.
٤- پس از ابوطاهر مؤدِّب، نوبت روايتِ كتاب به محمّد بن احمد معروف به ابومنصور خيّاط (د . ٤٩٩ ق) مىرسد.
٥- اين مجموعه را از ابومنصور خيّاط دو تن روايت كردهاند. يكى ابوالحسن سعداللّه بن نصر معروف به «ابن الدجاجى» و «ابن الحيوانى» (د . ٥٦٤ ق) و ديگرى ابوالمعالى احمدبن عبدالغنىِ باجِسرايى (د . ٥٦٣ ق).
٦- تقىالدين ابومحمّد مَقْدِسى جماعيلى (د . ٦٠٠ ق) مسند مزبور را از آن دو تن سماع و روايت كردهاست.
افزون بر ابومحمّد مَقْدِسى، ابوعبدالله محمّد بن عماد حرّانى (د . ٦٣٢ ق) نيز اين مسند را تنها از طريق ابن الدجاجى سعدالله بن نصر روايت كرده. بايد دانست: نسخه هايى كه ازاين كتاب وجود دارد و اساس چاپ آن قرار گرفته، تركيبى است از روايت اين دو تن. به اين معنا كه دو بخش از بخشهاى ده يا يازده گانه كتابْ سماعِ ابن عماد حرّانى و ساير بخشهاى آن سماعِ ابومحمّد مقدسى است.
مصحّح كتاب پس از گزارش پارهاى از احوال راويان اين مسند گويد:
«از شواهد صحّت انتساب نسخه هاى موجود به مولّف، يكى اين است كه احاديث اين نسخه ها كاملاً با منقولات ابن حجر از مسند حميدى در فتح البارى موافقت دارد و اگر در پارهاى از موارد اختلافى بهچشم مىخورد،آن اختلاف اندك و از قبيل اختلاف نُسَخ ا (١٧)ست». (١٨)
٥- شمار احاديث مسندحميدى وپارهاىآگاهىهاى ديگر در آن باره
مسند حميدى در بردارنده ١٣٠٠ حديث است كه بخش عمده آنها احاديث مرفوع و اندكى هم احاديث موقوف و مقطوع (سخنان و آثار صَحابه و تابعان) مىباشد. (١٩)
اين احاديث از ١٨٠ تن صحابى نقل شده كه از اين تعدادْ ٣٢ تن زن و بقيّه مرد هستند. دراين ميان بالاترين رقم حديث از آنِ ابوهريره مىباشد. زيرا دراين كتاب از طريق وى ٢٤٨ حديث روايت شده است. اينك از چندصحابى معروف، به ترتيبِ تعداد حديثى كه از ايشان در كتاب مزبور روايت شده، نام برده مىشود:
١- ابوهريره دوسى ٢٤٨ حديث.
٢- عايشه همسر رسول خدا : ١٢٧ حديث.
٣- عبداللّه بن عمر بن خطاب: ١٠٢ حديث.
٤- جابربن عبدالله انصارى: ٧٨ حديث.
٥- عبدالله بن عبّاس : ٧٤ حديث.
٦- عبدالله بن مسعود: ٤٢ حديث.
٧- انس بن مالك: ٤١ حديث.
٨- عمر خليفه دوم : ٢٥ حديث.
٩- امام علىبن ابىطالب: ٢٣ حديث.
١٠- امّ سلمة همسر رسول خدا: شانزده حديث.
١١- سعدبن ابى وقّاص : پانزده حديث.
١٢- ابوذرِ غفارى: سيزده حديث.
١٣- ابوبكر نخستين خليفه: هفت حديث.
١٤- اُبَى بن كعب: شش حديث.
١٥- عمّار بن ياسر: پنج حديث.
١٦- سعيد بن زيد: چهار حديث.
١٧- عثمان خليفه سوم: چهار حديث.
١٨- زبير بن عوّام : چهار حديث.
١٩- عبدالرحمن بن عوف: دو حديث.
٢٠- ابى عبيده جرّاح : يك حديث.
از دقّت در سياهه بالا و سنجش آن با شمار احاديث صحابيان ياد شده در مسند احمد كه پس از اين خواهد آمد، روشن مىشود كه مسند مورد بحث تنها بخش بسيار اندكى از مرويات صحابه را در بر مىگيرد. سياهه زير تعداد احاديث صحابه مورد نظر را در مسند ابن حنبل نشان مىدهد:
١- ابوهريره : ٣٨٧٩ حديث.
٢- عايشه همسر پيامبر: ٢٣٥٣ حديث.
٣- عبداللّه بن عمر بن خطاب : ٢٠٢٩ حديث.
٤- جابربن عبدالله انصارى: ١١٦٢ حديث.
٥- عبداللّه بن عبّاس: ١٧١٠ حديث.
٦- عبدالله بن مسعود : ٩٠٠ حديث.
٧- انس بن مالك: ٢١٥٤ حديث.
٨- عمر بن خطاب خليفه دوم : ٣١٠ حديث.
٩- امام علىبن ابى طالب: ٨١٩ حديث.
١٠- امّالمومنين ام سَلَمة : ٢٧٧ حديث.
١١- سعد بن ابى وقاص : ١٨٦ حديث.
١٢- ابوذرغفارى : ٢٦٥ حديث.
١٣- ابوبكر نخستين خليفه : ٨١ حديث.
١٤- اُبَى بن كعب: ١٩١ حديث.
١٥- عمّار بن ياسر : ٣٨ حديث.
١٦- سعيد بن زيد: سى حديث.
١٧- عثمان خليفه سوم: ١٦٣ حديث.
١٨- زبيربن عوّام : ٣٤ حديث.
١٩- عبدالرحمن بن عوف: ٣٥ حديث.
٢٠- ابى عبيده جراح: دوازده حديث.
به نظر مىرسد تقديم و تأخير مسانيد صحابه دراين مسند بر پايه افضليّت ايشان باشد. از همين رو كتاب با احاديث نُه تن از «عشره مبشّره» (به ترتيب: ابوبكر، عمر، عثمان، امام على بن ابىطالب، زبير، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابىوقاص، سعيد بن زيد، ابى عبيده جراح) آغاز شده و با احاديث جابر بن عبدالله انصارى پايان پذيرفتهاست.
اگر ترتيب مسند حميدى را با ترتيب مسند احمد بن حنبل كه آن هم براساس برترى صحابه مرتّب شده، بسنجيم، خواهيم ديد كه جز در مورد عشره مبشّره، شباهتى ميان ترتيب اين دو مسند وجود ندارد. از اينجا دانسته مىشود كه موضوع افضليّت صحابه معيارى استوار، قاطع و مسلّم ندارد.
شايسته است اين نكته را هم بيفزايم كه از فاطمهزهرا (ع) دخت گرامى پيامبر و حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت و نيز از طلحةبن عبيدالله، كه به زعم سنيّان يكى از ده تنى است كه بديشان نويد بهشت دادهاند، حديثى دراين كتاب به چشم نمىخورد.
٦- مناقب اهل بيت در مسند حميدى
احاديثى كه گزارشگر مناقب و فضايل اهل بيت رسالت باشد، در مسند مورد بحث نسبت به ساير كتابهاى حديث ا هل سنّت نسبتاً اندك است. با گشت و گذارى كه نگارنده دراين مسند داشت، به شش - هفت فقره حديث دراين باره برخورد كرد. برجستهترين اين احاديث، يكى حديث معروف «منزلت» است كه سعيد بن مسيّب از سعد بن ابى وقاص روايت كرده (٢٠) و ديگرى حديثى است درباره دوستى امام على (ع) كه زربن حبيش از زبان خود آن سرور بيان داشته است. آن حديث بدين شرح است:
زِرّبن حُبَيْش از علىبن ابىطالب روايت كند كه: پيامبر با من سخنى در ميان نهاد و مرا به حفظ آن سفارش فرمود. آن سخن اين است كه «جز مؤمن ترا دوست نمىدارد و جز منافق با تو دشمنى نمىورزد». (٢١)
يكى ديگر از اين احاديث از زبان صحابيى به نام ابى بَكْرَه [ نفيع بن حارث ثقفى] (٢٢) بيان مىدارد: پيامبر را برفراز منبر ديدم كه «حسن بن على» همراه او و در كنارش بود. او يك بار به مردم مىنگريست و يك بار به حسن و مىگفت: «اين پسرم آقاست. اميد است كه خداوند به دست او ميان دو گروه از مسلمانان سازش برقرار سازد». (٢٣)
هر چند كه اين حديث به ظاهر براى سبط اكبر پيامبر (ص) مِدحتى را بيان مىدارد؛ ولى لحن آن چندان اطمينان آور نيست و بيشتر به نظر مىرسد زاده حوادث سياسىِ پسين باشد تا يك حديث اصيل و راستين. به گمان نگارنده دور نمىنمايد كه كسانى اين سخن را از زبان پيامبر ساخته و پرداخته باشند تا بدان وسيله «فئه باغيه» (٢٤) و رهبر آنان معاويه را مومن و پاك اعتقاد جلوه دهند. (٢٥) البته اگر با تكيه بر قراينى صدور اين سخن از پيامبر مسلّم شود، در آن صورت روشن است كه پيامبر به همبستگى مسلمانان نظر داشته تا پيراسته دانستن سپاه شام از گمراهى. زيرا در انديشه شيعى ميان صلح امام حسن كه «پرشكوهترين نرمش قهرمانانه تاريخ» (٢٦) است و قيام امام حسين تفاوتى در هدف وجود ندارد و در حقيقت اوّلى زمينهسازِ دومى وبه بيان كوتاه و گوياى عبدالحسين شرفالدين «شهادت كربلا پيش از آنكه حسينى باشد، حسنى بود». (٢٧) به تعبير ديگر اين دو حركت به منزله دو رويه يك سكّه هستند.
٧- فهارس مسند حميدى
كسى كه با دواوين حديث سروكار دارد، براى رسيدن به مطلوب خويش در آن ديوانها با صعوبت و دشوارى روبه رو مىگردد. چه آن كتاب به شيوه مسانيد مرتّب شده باشد وچه به صورت معاجم يا جوامع ياسنن. از همين رو به فراهم آوردن فهرستهايى علمى براى اين كتابها نياز شديدى احساس مىشود تا بدان وسيله در وقت پژوهندگان به مقدار زيادى صرفهجويى شود.
براى تدارك اين نياز، «ابويَعْلى قُوَيْسنى شبراوى» فهارس علمى جامعى براى مسند مورد بحث تهيّه كرده (٢٨) و براى سامان دادن اين فهارس به چاپى كه در ده جزء [ و در دو مجلّد به كوشش حبيب الرحمن اعظمى ] عرضه شده، تكيه كرده وبه شماره احاديث دراين چاپ ارجاع داده و بنابه گفته خود، هيچ حديث مرفوع يا موقوفى را از دست ننهاده؛ خواه آن حديث قولى باشد يا فعلى، تقريرى باشد يا وصفى ....
امّا فهرستهايى كه براى كتاب مزبور تنظيم كرده، به قرار زير است:
١- فهرستى الفبايى از صحابيانى كه احاديث آنان در كتاب مزبور نقل شدهاست.
٢- فهرستى از اطراف (٢٩) احاديث به ترتيب حروف الفبا.
٣- فهرستى از اطراف آثار به ترتيب حروف الفبا.
٤- فهرستى از واژه هاى نامأنوس يا كليدى در احاديث و آثار، به گونهاى كه پژوهشگر بتواند با يادآوردن آن كلمه از رهگذر اين فهرست به مطلوب خويش دست يابد. در پرداختن اين فهرست ريشه سه حرفى كلمات را در نظر گرفته و آنها را براساس حروف الفبا مرتّب ساخته است.
٥- فهرستى از آيات قرآنى كه دراين مسند به كار رفته است.
٦- و بالاخره فهرستى از ابيات شعرى. (٣٠)
٨- آثار ديگر حميدى
نامآورترين اثر حميدى همين مسند است. امّا گذشته از اين مسند، شرح حال نگاران و فهرست نويسان چند كتاب ديگر هم به وى نسبت دادهاند. عناوين آن كتابها به قرار زير است:
١- الرّد على النّعمان
٢- كتاب التفسير. (٣١)
٣- كتاب الدلايل. (٣٢)
٩- مسند حميدى و كتاب المطالب العاليه
ابن حجر عسقلانى كتابى دارد به نام المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية. وى در اين كتاب احاديث هشت مسندِ كامل را؛ يعنى: مسندهاى حميدى، طيالسى، ابن ابىعُمَر، مسدّد ، ابن منيع، ابن ابى شيبه، عبد بن حُمَيد، ابن ابى اُسامة و نيز نيمى از مسند اسحاق بن راهويه را تتبّع كرده واحاديث زايد بر كتابهاى ششگانه و مسند احمد را از اين كتابها بيرون كشيده و علاوه بر مسندهاى ياد شده، پارهاى از احاديث مسند ابى يَعْلى را هم برآنها افزوده و سرانجام احاديث استخراج شده را براساس ابواب فقهى منظّم ساخته است.
براى آگاهى بيشتر از انگيزه، هدف و روش كار «ابن حجر» رشته سخن را به دست خودش مىسپاريم. او در ديباچه كتاب پس از سپاس به درگاه خداوند و تقديم سلام بر پيامبر و خاندان و يارانش مىگويد:
«اشتغال به دانش، خصوصاً اشتغال به حديث نبوى يكى از بهترين طاعات و عبادات است. از همين رو علماى ما احاديث پراكنده را گردآورده و براساس مسانيد ياابواب مرتّب ساختهاند. به نظرم رسيد تمام احاديثى را كه در كتابهاى مختلف بدانها دست يافتهام، در كتاب واحدى فراهم سازم تا دسترسى بدانها براى طالبان آسان گردد. امّا بعداً از آن تصميم باز گشتم و بهتر ديدم آن بخش از احاديث «مسانيد» را كه در «كتابهاى مشهور» به چشم نمىخورد، يكجا گرد آورم. مقصودم از «كتابهاى مشهور» صحاح ششگانه و مسند احمد و از «مسانيد» كتابهايى است كه بر محور صحابيان تنظيم شدهاند. از ميان مسانيد به هشت مسندِ كامل دست يافتهام. آن هشت مسند عبارتند از:
١- مسند ابى داود طيالسى. ٢- مسند حميدى. ٣- مسند ابنابى عُمر. ٤- مسند مسدَّد. ٥- مسند احمدبن مَنيع. ٦- مسند ابىبكر بن ابى شيبه. ٧- مسند عبد بن حُمَيد. ٨- مسند حارث بن ابى اُسامة. افزون بر مسندهاى يادشده، به نسخه كامل مسندهاى ديگرى هم چون مسند بزّار، ابى يَعْلى و طَبَرانى دسترسى پيدا كردم؛ امّا چون ديدم استادم ابوالحسن هَيْثَمى (٣٣) احاديث افزون بر كتب ششگانه را از كتابهاى ياد شده و مسند احمد بيرون كشيده وبا حذف اسانيد در كتاب ويژهاى مدوّن ساخته، (٣٤) به خود جرأت ندادم در كار او دخالت كنم و تنها آن بخش از احاديث مسند ابى يَعْلى را كه او بدان دست نيافته بود، بررسى كردم. زيرا او در كتاب خود بر مختصر مسند ابىيعلى قناعت كرده بود. به نسخه هايى ناقص از شمار ديگرى از مسندها هم برخوردم؛ مثل مسند اسحاق بن راهويه كه نيمى از آن به دستم رسيد و مطالب آن را بررسى و بيرون كشيدم... بر بخشهايى از مسند حسن بن سفيان، محمدبن هشام سَدُوسى، محمّد بن هارون رويَانى، هيثم بن كُلَيْب و ديگران هم دسترسى پيدا كردم. امّا چيزى از آنها يادداشت نكردهام. شايد زمانى كه بخواهم اين كتاب را پاكنويس كنم، برگردم و زوايد آن كتابها را هم استخراج كنم و بدان بيفزايم ... اين كتاب را براساس احكام فقهى منظم ساختم و به دنبال آن، احاديث مشتمل بر آغاز آفرينش، ايمان، علم، سنّت، تفسير، اخبار پيامبران، مناقب، سيره نبوى، مغازى، خلفا، آداب، ادعيه، زهد، رقائق، فتنه ها، تعبير خواب، بعث وزنده شدن مردگان، را ذكر كردم و آن را المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية (٣٥) ناميدم. دراين كتاب با خود شرط كردهام كه حديث هر صحابى را كه صاحبان آن هفت كتاب نقل نكردهاند، ذكر كنم. هر چند آن حديث را آنان يا برخى از ايشان از زبان صحابى ديگرى روايت كرده باشند. در مورد اخير گاه خواننده را بدان حديث رهنمون ساختهام». (٣٦)
كتاب المطالب العاليه بر پايه شمارهگذارى مصحّح ٤٧٠٢ حديث را در بردارد. بنابراين مىتوان گفت: زوايد مسندهاى يادشده برآن هفت كتاب (صحاح ستّه و مسند احمد) همين مقدار است. اهميّت اين كتاب بيشتر از آن روست كه اكثر مسانيدى كه ابن حجر مطالب كتاب خود را از آنها گلچين كرده، اكنون در دست نيست وبسا كه به دستحوادث و فتنه ها از ميان رفته باشند. بنابراين كتاب مزبور مىتواند، جانشين آنها باشد. علاوه برآن بايد دانست كه ابن حجر به دنبال بسيارى از احاديث درباب صحّتو سقم و يا اتصال و انقطاعِ اسناد آنها مطالبى عرضه داشته كه به نوبه خود مفيد تواند بود. بايد افزود: در كتاب المطالب العاليه در پايان هر حديثى مشخص شده كه آن حديث از كداميك از مسندهاى مورد نظر گرفته شدهاست. (٣٧)
١٠- زنجيره روايت ابن حجر تا مسند حميدى
ابن حجر در آغاز كتابش سلسله روايت خود را تا مؤلّفان آن مسندها ياد كردهاست. وى در آنجا طريق روايت خود را تا حميدى چنين بيان مىدارد:
عبدالرحمن بن احمد بن مقداد فيشى طى نامهاى كه از دمشق به من نوشت از طريق احمدبن ابىطالب بن قبيطى و او به ترتيب از احمدبن عبدالغنى از ابو منصور خيّاط از عبدالغفّار بن محمّد مؤدّب از ابوعلى بن صوّاب از بشربن موسى از حميدى اين مسند را براى من روايت كرد. (٣٨)
١- آشنايى با مؤلّف
ابوبكر عبداللّه بن زبير حُمَيْدى اسدى، اصل ونسبش از شهر مكّه بود. وى به حُمَيْدبن اُسامه، خاندانى از تيره بنى اسدبن عبدالعزّى بن قُصَىّ (يعنى: همان تيرهاى كه خويشاوندِ ام المومنين خديجه كبرى مىباشند) منسوب است. نامآورترين استادانش يكى سفيان بن عُيَيْنه و ديگرى محمّد بن ادريس شافعى است. نوشتهاند: نزديك بيست سال شاگرد وهمنشين سفيان بن عُيَيْنه بوده واز او دهها هزار حديث شنيده وبه خاطر سپرده؛ از همين رو او را رئيس شاگردان ابنعيينه دانستهاند. فقه را از شافعى بياموخت و در سفر شافعى به مصر همراهش گشت و تا گاهِ وفاتِ او در آنجابماند واستاد خود را همراهى كرد. پس از درگذشت شافعى، خود را مهيّا ساخت تا بركرسى درس او بنشيند؛ امّا رقيبان او را از رسيدن به اين مقصود باز داشتند. پس از آن به مسقط الرأس خويش، يعنى مكّه بازگشت و در سال ٢١٩ ق / ٨٣٤ م چشم از جهان بربست.
بسيارى از دانايان و محدّثان اهل سنّت نزد او شاگردى كرده واز او حديث نقل كردهاند. از آن جمله مىتوان از بخارى، ذُهلى، ابوزرعه رازى، ابوحاتم رازى و بِشربن موسىاسدى نام برد. بخارى در كتابهايش در ٧٥ جا از او حديث نقل كرده كه در ٢٣ مورد آن بىواسطه و در بقيه موارد با واسطه ديگران روايت كردهاست. مسلم نيز در مقدمه كتابش از او نام مىبرد. (١)
محدّثان، رجالشناسان و شرح حال نگاران اهل سنّت عموماً دانش و منش او را ستوده و وى را محدّثى قابل اعتماد شمردهاند. حاكم نيشابورى، حميدى را مفتى مردم مكّه و محدّث ايشان دانسته وگفته : «او در حديث براى مردم حجاز نظير احمدبن حنبل براى مردم عراق است». (٢) همو گويد: «بخارى از فرط اعتماد به حميدى هرگاه حديثى را نزد او مىيافت، از مراجعه به ديگران احساس بىنيازى مىكرد» (٣) و «حبيبالرحمن اعظمى» مصحح مسند حميدى گويد: «براى حميدى همين شرافت بس كه در سماع حديث از ابن عُيَيْنه، همراه شافعى و در عرصه فقه و حديث استادِ بخارى بودهاست». (٤)
در كنار اين ستايشها حكاياتى نيز به چشم مىخورد كه از وى چهرهاى متعصّب، جسور، تندخو و بدزبان ترسيم مىكند. از جمله نوشتهاند: چون شافعى بيمار شد، دوتن از شاگردانش به نامهاى ابن عبدالحكم و بُوَيْطِىّ درباره تصدّى كرسى درس او باهم به نزاع پرداخته و هر يك خود را براى نشستن به جاى استاد از ديگرى شايستهتر مىديد. حميدى كه در آن روزگار در مصر بود، بيامد واز زبان شافعى گفت: هيچ كس از بويطى براى جانشينى من سزاوارتر نيست؛ زيرا درميان يارانم آگاهتر از او وجود ندارد. ابن عبدالحكم بدو گفت: دروغ مىگويى. حميدى در پاسخ گفت: خودت و پدر و مادرت دروغ مىگوييد. (٥) ديگر آنكه مىگويند: نسبت به فقيهان مكتب عراق، يعنى رأى گرايان پيرو ابوحنيفه، بدبين بود واز جسارت و بدزبانى نسبت به آنان پروايى نداشت. همين خصلت است كه حبيب الرحمن اعظمى محدّث ديار هند را واداشته تا در پيشگفتار خود بر مسند حميدى به انتقاد از او پردازد واين رفتارها را مغاير با مقام علمى و دينى او قلمداد كند. (٦)
حميدى با امام ابوابراهيم موسىبن جعفر ملّقب به كاظم (١٢٨ - ١٨٣ ه) و امام ابوالحسن علىبن موسى ملّقب به رضا (١٤٨ - ٢٠٣ ه) و امام ابوجعفر محمّد بن على ملّقب به تقى وجواد (١٩٥ - ٢٢٠ ه) معاصر بوده؛ ولى گويا نزد هيچيك از اين سه پيشواى معصوم - عليهم السّلام - شاگردى نكرده واز اين سرچشمه هاى زلال معرفت جرعهاى ننوشيدهاست، زيرا تا جايى كه نگارنده تتبّع كرد، هيچيك از رجالشناسان و شرح حال نگاران، از آن امامان در زمره استادان او ياد نكردهاند. با نگريستن در سلسله سند احاديث مسندِ وى، بويژه بخش مربوط به احاديث امام علىبنابىطالب (٧)، اين مطلب روشن مىشود كه حميدى از طريق اهلبيت (ع) حديثى روايت نكرده است. در همين جا اين نكته را هم بايد افزود كه در كتابهاى رجالى شيعه نامى از اين محدّث به ميان نيامده؛ از اينجا دانسته مىشود كه در جوامع حديثِ شيعه، حديثى از اين شخص روايت نشده، به عبارت ديگر؛ نام اين شخص در زنجيره سند روايتى از روايات شيعه وجود ندارد.
٢- تصحيح وانتشار مسند حميدى:
در ميان نخستين مسندهايى كه تأليف شده، مسند حميدى اين امتياز را دارد كه نسخه هايى چند از دستنوشته هايش تاكنون باقى مانده و «حبيب الرحمناعظمى» اين توفيق را يافته تا اين دستنوشته ها را به دست آورد و بر پايه آنها مسند يادشده را تصحيح وبه جويندگان دانش عرضه بدارد. داستان تصحيح و انتشار كتاب مورد گفتگو از زبان مصحح آن چنين است:
«همواره نام مسندها را از زبان عالِمان مىشنيديم و در كتابها مىخوانديم. امّا دستيابى به خود آن كتابها براى هريك از اهل دانش به آسانى ميسّر نبود؛ تا اينكه خداوند به گردانندگانِ موسسه «دايرةالمعارف العثمانيّه» در حيدرآباد هندوستان اينتوفيق را داد كه در سال ١٣٢١ ه . براى نخستين بار مسند ابىداوود طيالسى را منتشر سازند. من ازهمان سالها آرزو مىكردم كه اىكاش خداوند يكى از اهل دانش را موفّق بدارد تا ساير مسندها را در گنجينه هاى كتاب بجويد و در صورت دستيابى به هريك از آنها، براى تصحيح و نشر آن دامن همّت برميان بندد. زيرا اين كار خدمتى فراموش نشدنى و منّتى برگردن اهل علم است و افزون برآن نيكو دفاعى است از مصنّفان صحاح در برابر دشمنانِ سنّت كه گفتهاند: مولّفان صحاح احاديث كتابهاى خويش را خود ساخته و پرداختهاند. من اين آرزو را در دل پرورانده و پيوسته در برابر ديدگانم بود، تا آنكه در كتابخانه دارالعلوم در ديوبندِ (٨) هندوستان به دستنوشتهاى از مسند حميدى برخوردم. خوشحال شدم و خداى متعال را سپاس گزاردم. پس از آن فهرست كتابخانه هاى عمومى هند و فهرست كتابخانه خديويه را ورق زدم تا شايد در يكى از آنها نسخه ديگرى از اين كتاب را بيابم؛ ولى به مقصود خود دست نيافتم. در دسامبر ١٩٥٨ ميلادى برايم مسافرتى به حيدرآباد پيش آمد. دراين سفر موفق شدم از كتابخانه سعيديه كه گنجينهاى از دستنوشته هاى نفيس است، ديدار كنم. دراين كتابخانه به نسخه ديگرى از مسند مورد نظر دست يافتم و از آن هنگام عزم خود را جزم كردم تا كتاب ياد شده را تصحيح كرده وبرآن تعليقه بنگارم. از بختِ خوش، اين خبر به بنيانگذار انجمن علمى در كراچى، مرد بسيار فاضل «حضرت مولانا محمّد بن موسى ميان» رسيد. در نتيجه به مننامهاى نوشت و مرا سخت تشويق كرد تا به اين كار اقدام كرده وآن را به پايان رسانم. او از سرِ بزرگوارى از من اجازه خواست تانشر مسند حميدى را درزمره كارهاى آن انجمن علمى قرار دهد. در نتيجه آستين همّت را بالا زده و دوباره به حيدرآباد سفر كردم تا آن دو نسخه را با هم مقابله كنم. اين بار خداوند برمن منّت نهاد و در كتابخانه دانشگاه عثمانيّه به نسخه سومى دسترسى پيدا كردم... بنابراين اساس كار خود را در تصحيح اين مسند براين سه نسخه نهادم...». (٩)
در اينجا خوب است به تاريخ كتابت اين دستنوشته ها اشارتى بشود. كهنترين اين دستنوشته ها، نسخه كتابخانه دانشگاه عثمانيّه است كه به شهادت مهر تملّكى كه برآن ضرب شده، پيش از سال ١١٥٩ هجرى استنساخ گرديده. (١٠) نسخه كتابخانه سعيديّه در سال ١٣١١ هجرى و نسخه ديوبند در سال ١٣٢٤ هجرى و گويا از روى همان نسخه سعيديّه (١١) نسخهبردارى شده است. در خلال چاپ كتاب نيز عكسى از نسخه موجود در كتابخانه ظاهريه دمشق به دست مصحّح رسيده كه از آن هم تا حدّ امكان در ادامه كار بهره برده است. (١٢)
نسخه اخير نسبت به سه نسخه پيشين، از نفاست و اعتبار بيشترى برخوردار است. زيرا اولاً، صورت سماع چند تن از عالمان و محدّثان از جمله ابن عماد و ابنتيميّه در آغاز و انجام آن نقش بسته. ثانياً، آن نسخه از موقوفات «ابن زكنون حنبلى» (د . ٨٣٧ ق) صاحب كتاب الكواكب الدّرارى و شرح آن مىباشد. (١٣) ثالثاً، كهنترين نسخه از مسند حميدى است كه تاكنون يافت شدهاست. بنابه اظهار فؤاد سزگين تاريخ نگارش اين نسخه سال ٦٨٩ ه . مىباشد. (١٤)
٣- كارهايى كه مصحّح روى اين مسند انجام داده است
١- هريك از احاديث كتاب را در ديگر مجموعه هاى حديث جستجو كرده وجاى آن را درآن مجموعه ها نشان داده است.
٢- هرجا كه به نظر وى لازم آمده، به شرح واژه ها ىنامأنوس و بيان مفاهيم مشكل پرداخته است.
٣- فهرستى از احاديث بر پايه ابواب فقه ترتيب داده تا پژوهنده به آسانى به مطلوب خود دست يابد.
٤- فهرستى از نام مكانها و اشخاصى كه در متن احاديث ذكرشان به ميان آمده عرضه داشته، دراين فهرست از آوردن نام رجال زنجيره سند خوددارى كردهاست.
٥- احاديث را از آغاز تا انجامِ كتاب شمارهگذارى كرده و در فهرستهاى مذكور به اين ارقام ارجاع مىدهد. (١٥)
٤- راويان مسند حميدى
مسند حميدى را افراد زير يكى پس از ديگرى روايت كرده و دست به دست به نسلهاى بعدى سپردهاند:
١- از خود مولّف كسان متعدّدى آن را سماع و روايت كردهاند كه از جمله يكى ابواسماعيل سُلَمى تِرْمِذى (د . ٢٨٠ ق) وديگرى بِشربن موسى اسدى بغدادى (د . ٢٨٨ ق) است. (١٦)
گفتنى است مسندى كه از حميدى امروزه در دسترس ماست، همين روايت بشربن موسى است. امّا از روايت ديگران از اين كتاب تاكنون اثرى بهدست نيامدهاست.
٢- اين مسند را از بشربن موسى، ابوعلى محمّد بن احمد بن حسن معروف به «ابن صوّاف» (د . ٣٥٩ ق) روايت كردهاست.
٣- راوى كتاب مزبور از ابن صوّاف، عبدالغفّاربن محمّد مشهور به ابوطاهر مؤدِّب (د . ٤٢٨ ق) مىباشد.
٤- پس از ابوطاهر مؤدِّب، نوبت روايتِ كتاب به محمّد بن احمد معروف به ابومنصور خيّاط (د . ٤٩٩ ق) مىرسد.
٥- اين مجموعه را از ابومنصور خيّاط دو تن روايت كردهاند. يكى ابوالحسن سعداللّه بن نصر معروف به «ابن الدجاجى» و «ابن الحيوانى» (د . ٥٦٤ ق) و ديگرى ابوالمعالى احمدبن عبدالغنىِ باجِسرايى (د . ٥٦٣ ق).
٦- تقىالدين ابومحمّد مَقْدِسى جماعيلى (د . ٦٠٠ ق) مسند مزبور را از آن دو تن سماع و روايت كردهاست.
افزون بر ابومحمّد مَقْدِسى، ابوعبدالله محمّد بن عماد حرّانى (د . ٦٣٢ ق) نيز اين مسند را تنها از طريق ابن الدجاجى سعدالله بن نصر روايت كرده. بايد دانست: نسخه هايى كه ازاين كتاب وجود دارد و اساس چاپ آن قرار گرفته، تركيبى است از روايت اين دو تن. به اين معنا كه دو بخش از بخشهاى ده يا يازده گانه كتابْ سماعِ ابن عماد حرّانى و ساير بخشهاى آن سماعِ ابومحمّد مقدسى است.
مصحّح كتاب پس از گزارش پارهاى از احوال راويان اين مسند گويد:
«از شواهد صحّت انتساب نسخه هاى موجود به مولّف، يكى اين است كه احاديث اين نسخه ها كاملاً با منقولات ابن حجر از مسند حميدى در فتح البارى موافقت دارد و اگر در پارهاى از موارد اختلافى بهچشم مىخورد،آن اختلاف اندك و از قبيل اختلاف نُسَخ ا (١٧)ست». (١٨)
٥- شمار احاديث مسندحميدى وپارهاىآگاهىهاى ديگر در آن باره
مسند حميدى در بردارنده ١٣٠٠ حديث است كه بخش عمده آنها احاديث مرفوع و اندكى هم احاديث موقوف و مقطوع (سخنان و آثار صَحابه و تابعان) مىباشد. (١٩)
اين احاديث از ١٨٠ تن صحابى نقل شده كه از اين تعدادْ ٣٢ تن زن و بقيّه مرد هستند. دراين ميان بالاترين رقم حديث از آنِ ابوهريره مىباشد. زيرا دراين كتاب از طريق وى ٢٤٨ حديث روايت شده است. اينك از چندصحابى معروف، به ترتيبِ تعداد حديثى كه از ايشان در كتاب مزبور روايت شده، نام برده مىشود:
١- ابوهريره دوسى ٢٤٨ حديث.
٢- عايشه همسر رسول خدا : ١٢٧ حديث.
٣- عبداللّه بن عمر بن خطاب: ١٠٢ حديث.
٤- جابربن عبدالله انصارى: ٧٨ حديث.
٥- عبدالله بن عبّاس : ٧٤ حديث.
٦- عبدالله بن مسعود: ٤٢ حديث.
٧- انس بن مالك: ٤١ حديث.
٨- عمر خليفه دوم : ٢٥ حديث.
٩- امام علىبن ابىطالب: ٢٣ حديث.
١٠- امّ سلمة همسر رسول خدا: شانزده حديث.
١١- سعدبن ابى وقّاص : پانزده حديث.
١٢- ابوذرِ غفارى: سيزده حديث.
١٣- ابوبكر نخستين خليفه: هفت حديث.
١٤- اُبَى بن كعب: شش حديث.
١٥- عمّار بن ياسر: پنج حديث.
١٦- سعيد بن زيد: چهار حديث.
١٧- عثمان خليفه سوم: چهار حديث.
١٨- زبير بن عوّام : چهار حديث.
١٩- عبدالرحمن بن عوف: دو حديث.
٢٠- ابى عبيده جرّاح : يك حديث.
از دقّت در سياهه بالا و سنجش آن با شمار احاديث صحابيان ياد شده در مسند احمد كه پس از اين خواهد آمد، روشن مىشود كه مسند مورد بحث تنها بخش بسيار اندكى از مرويات صحابه را در بر مىگيرد. سياهه زير تعداد احاديث صحابه مورد نظر را در مسند ابن حنبل نشان مىدهد:
١- ابوهريره : ٣٨٧٩ حديث.
٢- عايشه همسر پيامبر: ٢٣٥٣ حديث.
٣- عبداللّه بن عمر بن خطاب : ٢٠٢٩ حديث.
٤- جابربن عبدالله انصارى: ١١٦٢ حديث.
٥- عبداللّه بن عبّاس: ١٧١٠ حديث.
٦- عبدالله بن مسعود : ٩٠٠ حديث.
٧- انس بن مالك: ٢١٥٤ حديث.
٨- عمر بن خطاب خليفه دوم : ٣١٠ حديث.
٩- امام علىبن ابى طالب: ٨١٩ حديث.
١٠- امّالمومنين ام سَلَمة : ٢٧٧ حديث.
١١- سعد بن ابى وقاص : ١٨٦ حديث.
١٢- ابوذرغفارى : ٢٦٥ حديث.
١٣- ابوبكر نخستين خليفه : ٨١ حديث.
١٤- اُبَى بن كعب: ١٩١ حديث.
١٥- عمّار بن ياسر : ٣٨ حديث.
١٦- سعيد بن زيد: سى حديث.
١٧- عثمان خليفه سوم: ١٦٣ حديث.
١٨- زبيربن عوّام : ٣٤ حديث.
١٩- عبدالرحمن بن عوف: ٣٥ حديث.
٢٠- ابى عبيده جراح: دوازده حديث.
به نظر مىرسد تقديم و تأخير مسانيد صحابه دراين مسند بر پايه افضليّت ايشان باشد. از همين رو كتاب با احاديث نُه تن از «عشره مبشّره» (به ترتيب: ابوبكر، عمر، عثمان، امام على بن ابىطالب، زبير، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابىوقاص، سعيد بن زيد، ابى عبيده جراح) آغاز شده و با احاديث جابر بن عبدالله انصارى پايان پذيرفتهاست.
اگر ترتيب مسند حميدى را با ترتيب مسند احمد بن حنبل كه آن هم براساس برترى صحابه مرتّب شده، بسنجيم، خواهيم ديد كه جز در مورد عشره مبشّره، شباهتى ميان ترتيب اين دو مسند وجود ندارد. از اينجا دانسته مىشود كه موضوع افضليّت صحابه معيارى استوار، قاطع و مسلّم ندارد.
شايسته است اين نكته را هم بيفزايم كه از فاطمهزهرا (ع) دخت گرامى پيامبر و حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت و نيز از طلحةبن عبيدالله، كه به زعم سنيّان يكى از ده تنى است كه بديشان نويد بهشت دادهاند، حديثى دراين كتاب به چشم نمىخورد.
٦- مناقب اهل بيت در مسند حميدى
احاديثى كه گزارشگر مناقب و فضايل اهل بيت رسالت باشد، در مسند مورد بحث نسبت به ساير كتابهاى حديث ا هل سنّت نسبتاً اندك است. با گشت و گذارى كه نگارنده دراين مسند داشت، به شش - هفت فقره حديث دراين باره برخورد كرد. برجستهترين اين احاديث، يكى حديث معروف «منزلت» است كه سعيد بن مسيّب از سعد بن ابى وقاص روايت كرده (٢٠) و ديگرى حديثى است درباره دوستى امام على (ع) كه زربن حبيش از زبان خود آن سرور بيان داشته است. آن حديث بدين شرح است:
زِرّبن حُبَيْش از علىبن ابىطالب روايت كند كه: پيامبر با من سخنى در ميان نهاد و مرا به حفظ آن سفارش فرمود. آن سخن اين است كه «جز مؤمن ترا دوست نمىدارد و جز منافق با تو دشمنى نمىورزد». (٢١)
يكى ديگر از اين احاديث از زبان صحابيى به نام ابى بَكْرَه [ نفيع بن حارث ثقفى] (٢٢) بيان مىدارد: پيامبر را برفراز منبر ديدم كه «حسن بن على» همراه او و در كنارش بود. او يك بار به مردم مىنگريست و يك بار به حسن و مىگفت: «اين پسرم آقاست. اميد است كه خداوند به دست او ميان دو گروه از مسلمانان سازش برقرار سازد». (٢٣)
هر چند كه اين حديث به ظاهر براى سبط اكبر پيامبر (ص) مِدحتى را بيان مىدارد؛ ولى لحن آن چندان اطمينان آور نيست و بيشتر به نظر مىرسد زاده حوادث سياسىِ پسين باشد تا يك حديث اصيل و راستين. به گمان نگارنده دور نمىنمايد كه كسانى اين سخن را از زبان پيامبر ساخته و پرداخته باشند تا بدان وسيله «فئه باغيه» (٢٤) و رهبر آنان معاويه را مومن و پاك اعتقاد جلوه دهند. (٢٥) البته اگر با تكيه بر قراينى صدور اين سخن از پيامبر مسلّم شود، در آن صورت روشن است كه پيامبر به همبستگى مسلمانان نظر داشته تا پيراسته دانستن سپاه شام از گمراهى. زيرا در انديشه شيعى ميان صلح امام حسن كه «پرشكوهترين نرمش قهرمانانه تاريخ» (٢٦) است و قيام امام حسين تفاوتى در هدف وجود ندارد و در حقيقت اوّلى زمينهسازِ دومى وبه بيان كوتاه و گوياى عبدالحسين شرفالدين «شهادت كربلا پيش از آنكه حسينى باشد، حسنى بود». (٢٧) به تعبير ديگر اين دو حركت به منزله دو رويه يك سكّه هستند.
٧- فهارس مسند حميدى
كسى كه با دواوين حديث سروكار دارد، براى رسيدن به مطلوب خويش در آن ديوانها با صعوبت و دشوارى روبه رو مىگردد. چه آن كتاب به شيوه مسانيد مرتّب شده باشد وچه به صورت معاجم يا جوامع ياسنن. از همين رو به فراهم آوردن فهرستهايى علمى براى اين كتابها نياز شديدى احساس مىشود تا بدان وسيله در وقت پژوهندگان به مقدار زيادى صرفهجويى شود.
براى تدارك اين نياز، «ابويَعْلى قُوَيْسنى شبراوى» فهارس علمى جامعى براى مسند مورد بحث تهيّه كرده (٢٨) و براى سامان دادن اين فهارس به چاپى كه در ده جزء [ و در دو مجلّد به كوشش حبيب الرحمن اعظمى ] عرضه شده، تكيه كرده وبه شماره احاديث دراين چاپ ارجاع داده و بنابه گفته خود، هيچ حديث مرفوع يا موقوفى را از دست ننهاده؛ خواه آن حديث قولى باشد يا فعلى، تقريرى باشد يا وصفى ....
امّا فهرستهايى كه براى كتاب مزبور تنظيم كرده، به قرار زير است:
١- فهرستى الفبايى از صحابيانى كه احاديث آنان در كتاب مزبور نقل شدهاست.
٢- فهرستى از اطراف (٢٩) احاديث به ترتيب حروف الفبا.
٣- فهرستى از اطراف آثار به ترتيب حروف الفبا.
٤- فهرستى از واژه هاى نامأنوس يا كليدى در احاديث و آثار، به گونهاى كه پژوهشگر بتواند با يادآوردن آن كلمه از رهگذر اين فهرست به مطلوب خويش دست يابد. در پرداختن اين فهرست ريشه سه حرفى كلمات را در نظر گرفته و آنها را براساس حروف الفبا مرتّب ساخته است.
٥- فهرستى از آيات قرآنى كه دراين مسند به كار رفته است.
٦- و بالاخره فهرستى از ابيات شعرى. (٣٠)
٨- آثار ديگر حميدى
نامآورترين اثر حميدى همين مسند است. امّا گذشته از اين مسند، شرح حال نگاران و فهرست نويسان چند كتاب ديگر هم به وى نسبت دادهاند. عناوين آن كتابها به قرار زير است:
١- الرّد على النّعمان
٢- كتاب التفسير. (٣١)
٣- كتاب الدلايل. (٣٢)
٩- مسند حميدى و كتاب المطالب العاليه
ابن حجر عسقلانى كتابى دارد به نام المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية. وى در اين كتاب احاديث هشت مسندِ كامل را؛ يعنى: مسندهاى حميدى، طيالسى، ابن ابىعُمَر، مسدّد ، ابن منيع، ابن ابى شيبه، عبد بن حُمَيد، ابن ابى اُسامة و نيز نيمى از مسند اسحاق بن راهويه را تتبّع كرده واحاديث زايد بر كتابهاى ششگانه و مسند احمد را از اين كتابها بيرون كشيده و علاوه بر مسندهاى ياد شده، پارهاى از احاديث مسند ابى يَعْلى را هم برآنها افزوده و سرانجام احاديث استخراج شده را براساس ابواب فقهى منظّم ساخته است.
براى آگاهى بيشتر از انگيزه، هدف و روش كار «ابن حجر» رشته سخن را به دست خودش مىسپاريم. او در ديباچه كتاب پس از سپاس به درگاه خداوند و تقديم سلام بر پيامبر و خاندان و يارانش مىگويد:
«اشتغال به دانش، خصوصاً اشتغال به حديث نبوى يكى از بهترين طاعات و عبادات است. از همين رو علماى ما احاديث پراكنده را گردآورده و براساس مسانيد ياابواب مرتّب ساختهاند. به نظرم رسيد تمام احاديثى را كه در كتابهاى مختلف بدانها دست يافتهام، در كتاب واحدى فراهم سازم تا دسترسى بدانها براى طالبان آسان گردد. امّا بعداً از آن تصميم باز گشتم و بهتر ديدم آن بخش از احاديث «مسانيد» را كه در «كتابهاى مشهور» به چشم نمىخورد، يكجا گرد آورم. مقصودم از «كتابهاى مشهور» صحاح ششگانه و مسند احمد و از «مسانيد» كتابهايى است كه بر محور صحابيان تنظيم شدهاند. از ميان مسانيد به هشت مسندِ كامل دست يافتهام. آن هشت مسند عبارتند از:
١- مسند ابى داود طيالسى. ٢- مسند حميدى. ٣- مسند ابنابى عُمر. ٤- مسند مسدَّد. ٥- مسند احمدبن مَنيع. ٦- مسند ابىبكر بن ابى شيبه. ٧- مسند عبد بن حُمَيد. ٨- مسند حارث بن ابى اُسامة. افزون بر مسندهاى يادشده، به نسخه كامل مسندهاى ديگرى هم چون مسند بزّار، ابى يَعْلى و طَبَرانى دسترسى پيدا كردم؛ امّا چون ديدم استادم ابوالحسن هَيْثَمى (٣٣) احاديث افزون بر كتب ششگانه را از كتابهاى ياد شده و مسند احمد بيرون كشيده وبا حذف اسانيد در كتاب ويژهاى مدوّن ساخته، (٣٤) به خود جرأت ندادم در كار او دخالت كنم و تنها آن بخش از احاديث مسند ابى يَعْلى را كه او بدان دست نيافته بود، بررسى كردم. زيرا او در كتاب خود بر مختصر مسند ابىيعلى قناعت كرده بود. به نسخه هايى ناقص از شمار ديگرى از مسندها هم برخوردم؛ مثل مسند اسحاق بن راهويه كه نيمى از آن به دستم رسيد و مطالب آن را بررسى و بيرون كشيدم... بر بخشهايى از مسند حسن بن سفيان، محمدبن هشام سَدُوسى، محمّد بن هارون رويَانى، هيثم بن كُلَيْب و ديگران هم دسترسى پيدا كردم. امّا چيزى از آنها يادداشت نكردهام. شايد زمانى كه بخواهم اين كتاب را پاكنويس كنم، برگردم و زوايد آن كتابها را هم استخراج كنم و بدان بيفزايم ... اين كتاب را براساس احكام فقهى منظم ساختم و به دنبال آن، احاديث مشتمل بر آغاز آفرينش، ايمان، علم، سنّت، تفسير، اخبار پيامبران، مناقب، سيره نبوى، مغازى، خلفا، آداب، ادعيه، زهد، رقائق، فتنه ها، تعبير خواب، بعث وزنده شدن مردگان، را ذكر كردم و آن را المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية (٣٥) ناميدم. دراين كتاب با خود شرط كردهام كه حديث هر صحابى را كه صاحبان آن هفت كتاب نقل نكردهاند، ذكر كنم. هر چند آن حديث را آنان يا برخى از ايشان از زبان صحابى ديگرى روايت كرده باشند. در مورد اخير گاه خواننده را بدان حديث رهنمون ساختهام». (٣٦)
كتاب المطالب العاليه بر پايه شمارهگذارى مصحّح ٤٧٠٢ حديث را در بردارد. بنابراين مىتوان گفت: زوايد مسندهاى يادشده برآن هفت كتاب (صحاح ستّه و مسند احمد) همين مقدار است. اهميّت اين كتاب بيشتر از آن روست كه اكثر مسانيدى كه ابن حجر مطالب كتاب خود را از آنها گلچين كرده، اكنون در دست نيست وبسا كه به دستحوادث و فتنه ها از ميان رفته باشند. بنابراين كتاب مزبور مىتواند، جانشين آنها باشد. علاوه برآن بايد دانست كه ابن حجر به دنبال بسيارى از احاديث درباب صحّتو سقم و يا اتصال و انقطاعِ اسناد آنها مطالبى عرضه داشته كه به نوبه خود مفيد تواند بود. بايد افزود: در كتاب المطالب العاليه در پايان هر حديثى مشخص شده كه آن حديث از كداميك از مسندهاى مورد نظر گرفته شدهاست. (٣٧)
١٠- زنجيره روايت ابن حجر تا مسند حميدى
ابن حجر در آغاز كتابش سلسله روايت خود را تا مؤلّفان آن مسندها ياد كردهاست. وى در آنجا طريق روايت خود را تا حميدى چنين بيان مىدارد:
عبدالرحمن بن احمد بن مقداد فيشى طى نامهاى كه از دمشق به من نوشت از طريق احمدبن ابىطالب بن قبيطى و او به ترتيب از احمدبن عبدالغنى از ابو منصور خيّاط از عبدالغفّار بن محمّد مؤدّب از ابوعلى بن صوّاب از بشربن موسى از حميدى اين مسند را براى من روايت كرد. (٣٨)
١- گزارشىكوتاه از زندگانى احمد (١٦٤- ٢٤١ق/٧٨٠- ٨٥٥م)
ابوعبدالله احمدبن محمّد بن حنبل شيبانى كه به «ابن حنبل» شهرت دارد، از تيره تازيان بنى شَيْبَان و يكى از محدّثان و فقيهان بلندآوازه است. او در بغداد (و به قولى در مرو) به دنيا آمد. شيفتگانش او را با پيامبر (ص) از يك نژاد مىدانند و مىگويند: سلسله پدرانش به نزار نوزدهمين نياى پيامبر (ص) مىپيوندد. به اين معنا كه نزار چهار پسر دارد: مُضَر، ربيعه، اِياد و اَنْمار، و عربهاى عدنانى جملگى از اين چهار تن پديد آمدهاند. پيامبر از تبار مضر واحمد از تبار ربيعه است. (١) دوستداران احمد اين را براى او منقبتى مىشمرند و حال آنكه اگر اين براى او منقبتى باشد، ميليونها تن انسان دراين منقبت با او شريكند.
در نقطه مقابل اين شيفتگان، «خوانسارى» بىآنكه سرچشمه سخن خويش را نشان دهد، وى را از تبار «ذوثُدَيَّه» (٢) يكى از خوارج نهروان دانسته و اظهار داشته: «به دليل اينكه نياى احمد در نهروان به دست على (ع) كشته شده، او با على دشمن بودهاست». (٣) امّا با صرفِ نظر از اينكه احمد از تبار ذوثديّه باشد يا نباشد، بخش اخير سخن خوانسارى قطعاً نادرست است. زيرا - چنانكه به تفصيل خواهيم گفت - احمد نه تنها على (ع) را دوست مىداشته؛ بلكه در آثار خود بيش از همه محدّثان اهل سنّت (و در رأس آنان بخارى و مسلم) درباره امتيازات على و خاندانش حديث نقل مىكند. تا جايى كه خاورشناسان در مقايسه ميان او از يك سو و بخارى و مسلم از سوى ديگر گفتهاند: بخارى و مسلم به دليل ترس از عبّاسيان از نقل اين قبيل احاديث خوددارى كردهاند؛ امّا احمد چون دلير و داراى روحيهاى نيرومند بوده، از نقل احاديث ويژه فضايل على واهل بيت بيم نداشت. (٤) افزون براين، او خود پيشگويى خروج ذوثديه و سرانجام بد او را از زبان پيامبر بارها نقل مىكند. (٥)
بارى، احمد در خردسالى پدرش را از دست داد و با يتيمى بزرگ شد. اندك ميراث خانوادگى مايه آن شد كه او زندگى متوسّط، ولى مستقلّى پيدا كند. او كه از اَتْباعِ اَتْباع تابعان است، از شانزده سالگى به آموختن حديث همّت گماشت و در آغاز كار تا سال ١٨٣ ق در زادگاهش به آموختن لغت و حديث پرداخت. پس از آن براى دانشآموزى شروع به مسافرت كرد و شهرهاى كوفه، بصره، مكّه، مدينه، شام و يمن را در نورديد. دراين سفرهاى دور و دراز بيشتر همتّش متوجّه فراگيرى حديث بود. در مكّه از سفيان بن عُيَيْنه و در صنعاء از محدّث و مفسّر معروف يعنى عبدالرزّاق بن هَمّام صنعانى دانشآموخت و چون به بغداد بازگشت، در حوزه درس فقه واصول شافعى حاضر شد و اين در فاصله سالهاى ١٩٥ تا ١٩٧ق بود. از همين رو شافعيان، او را شافعى به حساب مىآورند. امّا در واقع راهى كه او پيموده از راه شافعى جداست. (٦)
از بارزترين ويژگيهاى گرايش فكرى او در عرصه عقايد و معرفت دينى، پيروى قاطعانه و تزلزل ناپذير از عقايد اهل حديث بود. بعدها در عصر خليفگان عبّاسى مأمون، معتصم و واثق (٢٣٤-٢١٨ق) فرصتى براى وى فراهم شد تا ايستادگى خويش را در اين راه به نمايش گذارد و اين هنگامى بود كه دولت عقايد «معتزله» را پذيرفت و تبليغ آن را در صدر دستور كار خويش قرار داد و برتمام محدّثان و فقيهانى كه به «آفريده بودن قرآن» (٧) اعتراف نكردند، سخت گرفت. ابنحنبل يكى از آن فقيهانى بود كه به «محنت» (باورپرسى يا آزمون عقيده محدّثان و فقيهان) گرفتار آمدند. وى را به بند كشيدند وبا غل و زنجير روانه طَرسوس كردند تا به حضور مأمون رسد و خليفه با او مناظره كند. امّا خبرمرگ خليفه در ميان راه رسيد. در عهد معتصم نيز تازيانه و زندان را با بردبارى به جان خريد. امّا به گمان خود اندكى از عقايد سلف را رها نساخت. در زمان واثق نيز همان روش ادامه يافت. از همين رو شيفتگانش او را يكى از نمودهاى آيه شريفه «يُجاهدونَ فى سبيلِاللّهِ و لايَخافونَ لَوْمَةَ لائمٍ» (٨) مىدانند. (٩) بسيارى از سنيّان ايستادگى او را در آن رخداد در سلامت انديشه دينى بس موّثر مىدانند. معاصر او،علىبن مدينى گويد: «خداوند در روز ردّه اين دين را به دست ابوبكر و در روز مِحْنَه به دست احمدبن حنبل تأييد كرد». (١٠)
در عهد متوكّل (٢٣٢ ق .به بعد) كارگزاران خليفه از آزار ابن حنبل دست كشيدند. زيرا متوكّل به سيرت سه خليفه پيشين پشت كرده، مذهب اهل حديث را پيشه ساخت. اين خليفه به مناسبتهاى گوناگون ابن حنبل را به خود نزديك ساخته، به مجلس خود فرا مىخواند و براى خانوادهاش بىآنكه وى بداند، مقرَّرى تعيين كرد. دراين و قت او توانست فعّاليّت آموزشى خود را از سر گيرد.
ابن حنبل در سنّ ٧٧ سالگى در بغداد مرد و در گورستان شهداء (مقابرالشهدا)، نزديك دروازه حرب، به خاك سپرده شد. گور وى تا سالها و بلكه قرنها مورد تقديس و احترام دوستدارانش بود. درباره حضور گسترده مردم در تشييع جنازه او گزارشهايى در دست است كه بيش از آنكه حقيقت داشته باشد، به افسانه مىماند. (١١) او را با صفاتى چون: داشتن حافظهاى نيرومند، شكيبايى، نستوهى، پاكى دل و ا نديشه، اخلاص، پارسايى، هيبت، شجاعت ودانش وافر ستودهاند. (١٢) گواهى استادان، معاصران و شاگردان او بر هريك از موارد يادشده در تاريخ اسلام ذهبى به گونهاى گسترده آمده است. از جمله شافعى گويد: «از بغداد بيرون شدم، در حالى كه در آنجا كسى را پارساتر و پرهيزكارتر و داناتر از احمدبن حنبل پشت سر نگذاشتم». (١٣) گويند: وى زبان فارسى را هم مىدانست و گاه بدان تكلّم م (١٤)ىكرد. (١٥)
٢- استادان احمد:
استادان احمد بسيارند. ابن جزرى شيوخ و استادان او را كه در مسند از آنان روايت مىكند، شمرده و در نتيجه تعداد آنان را ٢٨٣ تن دانسته است. (١٦) ابن جوزى نيز در مناقب احمد استادان او را از صدتن متجاوز مىداند. محمّد ابوزهره معتقد است، همه اين افراد در تكوين شخصيت احمد نقش اساسى نداشتهاند. درميان آنان كسانى هستند كه بسا احمد با آنان ديدارهاى كوتاهى داشته و يا احاديث اندكى را از طريق آنان روايت كردهاست. او براين باور است كه دو كس در سازندگى شخصيّت احمد نقش مهمّى داشتهاند. يكى هُشَيم بن بشير واسطى (د. ١٨٣ ق) كه نقش او در هدايت احمد به سوى سنّت بسيار موثّر بودهاست. زيرا احمد از شانزدهسالگى ملازم او شده و چهار-پنج سال نزد او شاگردى كردهاست. ديگرى شافعى كه احمد بينش فقهى و نيرو و معيارهاى استنباط را از او فرا گرفت و چنان شيفته او شد كه وى را مجدّد قرن دانسته و به دوستش اسحاق بن راهويه گفته: «از اين مرد بهرهجوى كه نظير وى را نديدهام». (١٧)
علاوه برآن دو تنْ سفيان بن عيينه، ابوبكر بن عيّاش، قاضى ابويوسف، عبدالرحمن بنمهدى، عبدالرزّاق بن همّام صنعانى و بسيارى ديگر در شمار استادان او به حساب مىآيند. (١٨)
٣- راويان احمد:
كسانى كه از احمد روايت مىكنند، بسيارند. مشهورترين آنان عبارتند از : بخارى، ابوداوود ( كه گاه با واسطه از او نقل مىكنند)، مسلم، ابوزرعه رازى، ابوحاتم رازى، عبدالله وصالح پسران او، و از ميان استادانش عبدالرزّاق بن همّام و شافعى، و از ميان اَقْرانش علىبن مَدينى، يحيى بن مَعين، بَقىّبن مَخْلَد، ابراهيم حَرْبى و ابوبكر اَثرم و بسيارى ديگر. (١٩)
٤- آراء و نظريات احمد
در كتاب مناقب احمد آمده كه او در تعريف ايمان مىگفت:
«ايمان گفتار و كردار است. افزونى و كاستى مىپذيرد. افزونى آن زمانى است كه كار نيكى انجام دهى و كاستىاش وقتى است كه به بدى دست يازى. انسان با انجام گناه از دايره ايمان بيرون شده، به دايره اسلام پاى مىگذارد و اگر توبه كند، به دايره ايمان باز مىگردد و چيزى جز شريك قراردادن براى خداوند بزرگ يا انكار فريضهاى از فرايض خداوند، او را از دايره اسلام بيرون نمىراند. اگر انسان فريضهاى را دستِ كم گيرد و از روى تنبلى آن را ترك گويد، سروكارش با خداست. اگر خدا بخواهد او را عذاب مىدهد واگر بخواهد او را مىبخشد». (٢٠)
همچنين گويند: او معتقد بود هركس كه يكى از ياران رسول خدا (ص) را دشنام دهد، اسلامش مورد ترديد است. پسرش عبدالله نقل مىكند كه به پدرم گفتم: رافضى كيست؟ گفت: كسى كه ابوبكر و عمر را دشنام دهد. از او درباره كسى كه يكى از صحابه را دشنام دهد، پرسيدم؛ گفت: او را برآيين اسلام نمىبينم. (٢١)
روشن است كه اين عقيده با تعريفى كه او از ايمان كرد، چندان هماهنگى ندارد. در سطور آينده در خلال بحثى كه زير عنوان «جلوه هاى تشيع در مسند احمد» خواهد آمد، به شمّهاى از آراء او درباره امام على (ع) و مخالفانش اشاره خواهد شد.
قرآن به گفته ابن حنبل كلام ناآفريده خداست (كلامُاللهِ غيرُ مخلوقٍ). در عين حال تعيين نوع برداشت او در مسأله تلفّظ قرآن دشوار است. (٢٢)
او پرداختن به علم كلام را نمىپسنديد و آن را مايه رستگارى ن (٢٣)مىدانست. (٢٤) با آنكه در تسامح دينى وى را چون «مرجئه» مىدانند؛ امّا در برابر پارهاى از مسايل تندى بيش از حدّ نشان مىدهد. چنانكه انسانِ معتقد به آفريده بودن قرآن را كافر مىدانست و پشتسر واقفى نماز نمىخواند. (٢٥) او خود گويد: «من دوست ندارم كه پشت سرِ اصحاب بدعت نماز بخوانند يا برجنازه آنان نماز گزارند». (٢٦)
تندى و سرسختى پسر حنبل دراين مورد خاص، انتقادهايى را نسبت به او برانگيخته است. شيخ صالح بن مهدى مَقْبَلى يكى از اين خرده گيرندگان است. (٢٧) او مىنويسد:
«... امام احمد كه صيانتش از سنّت بركسى پوشيده نيست، آنگاه كه وارد مسأله خلق قرآن گشت وبه سبب آن به ابتلائاتى دچار شد، آن موضوع را در رديف توحيد يا بالاتر از آن قرار داد... خدا احمد را بيامرزاد كه دراين مسأله نهايت تعصّب را نشان داده، تا آنجا كه هركس را كه دراين موضوع با وى مخالف بوده، رد مىكند و روايتش را نمىپذيرد. اين كار خيانت به سَنَد است. زيرا هر كس قبول خبر عادل را واجب دانسته، قبول خبر چنين فردى را هم [ در صورت عدالت ] واجب مىداند. همين احمد مىگويد: ما از «قدريّه» روايت مىكنيم. زيرا اگر بصره را بگرديم يك سوم آن را قَدَرى مىيابيم. مسأله آفريده يا ناآفريده بودن قرآن از مسأله قدر كه مهمتر و بالاتر نيست. حتّى احمد را مىبينيم كه در تعصّب گامى فراتر مىنهد و حديث فرد واقف [ = كسى كه در مسأله خلق قرآن نظرى اظهار نكرده ] را هم مردود مىداند و مىگويد: «فلان كس واقفى و بدبخت است». بلكه باز هم زياده مىرود و برتعصّب خويش مىافزايد و مىگويد: دوست ندارم از كسانى چون يحيى بن مَعين كه در ماجراى «محنه» نرمش نشان دادند و [ احتمالاً برخلاف ميل باطنى خود ] به آفريده بودن قرآن اقرار كردند، روايت كنم. با آنكه مىدانيم احمد در نقل روايت چندان سخت نمىگرفت. مثلاً يكى از شيوخ روايتِ او عامر بن صالح بن عبداللّه بن عروة بن زبير بن عوّام است. نسايى اين عامر را ثقه ندانسته و دار قطنى حديث او را رها ساخته وابن مَعين او را دروغگو، پليد و دشمن خدا خوانده و گفته: احمد ديوانه شده كه از عامربن صالح حديث نقل مىكند! ذهبى با آنكه در حقّ احمد غلو مىكند و سبك كار او را مىپسندد، اين عامر را سستْ عقيده و رواياتش را ضعيف مىداند. خلاصه آنكه احمد در روايت از راويان بخل نمىورزد، مگر در مسأله خلق قرآن». (٢٨)
پسر حنبل در عرصه سياست مويّد حقّانيّتِ خلافت قريشيان بود واعتقاد داشت «تا روز قيامت هيچ كس حق ندارد كه منكر حقّ قريشيان شود و بر ضدّ ايشان قيام كند يا اين حق را براى ديگران قايل شود». (٢٩) در مجادلات شعوبيّه وى بى آنكه مدّعى برترى تازيان باشد، از آنان دفاع مىكرد. (٣٠)
احمد با تقليد گرايى مبارزه مىكرد و مردم را تشويق مىكرد كه دستورات را همراه با دليلش بخواهند. وى مىگفت: «تقليد بسيارْ مايه از ميان رفتن بينش مىشود» (كثرةُ التقليد عمىٌ فىالبصيرة). (٣١)
ابن حنبل سعى داشت از افراد ثقه روايت كند واز شخصى كه به اعتقاد او دروغگو، ضعيف و فراموشكار بود، روايت نمىكرد. او براى پذيرش حديث، هماهنگى آن را با قواعد شرط نمىدانست و آن را بر كتاب خدا عرضه نمىكرد؛ بلكه جملگى آن را مىپذيرفت، مگر وقتى كه با حديثى روبرو شود كه سندش قويتر، راويانش موثّقتر و شهرتش بيشتر باشد. او در نامهاى به مسدَّد بن مسرهد بصرى (٣٢) دراينباره مىنويسد:
«سنّت از نگاه ما آثار رسول خدا (ص) و راهبر ما به قرآن است. از اين رو قرآن را تفسير مىكند. در سنّت قياس راه ندارد و براى آن مَثَل زده نمىشود وبا انديشه و آراء شخصى به فهم در نمىآيد؛ بلكه آن پيروىِ محض و پشتپا زدن به خواهشهاست». (٣٣)
در دنباله همين بخش - اِن شاءاللّه - درباره آراء ويژه احمد در عرصه حديثشناسى، آگاهيهاى گستردهترى عرضه خواهد شد.
٥- آثار احمد
غير از مسندكه برجسته ترين اثر او به حساب مىآيد، آثار ديگرى هم از وى برجاى مانده؛ از جمله:
١- كتاب السنّة كه به دوصورت مفصّل و مختصر موجود است. تحرير مفصّل آن يك بار در مكّه (در سال ١٣٤٩ ق) و يك بار در قاهره (بىتاريخ) به چاپ رسيده وتحرير مختصر آن تنها يك بار در قاهره (بىتاريخ) منتشر شدهاست. نويسنده دراين كتاب انديشه هاى كلامى خويش را عرضه مىدارد.
٢- كتاب الزّهد. اين كتاب در مكّه (١٣٥٧ ق) و بيروت منتشر شدهاست.
٣- رسالة الصّلاة و مايلزم فيها. وى اين رساله كوچك را خطاب به پيشنمازى نوشته كه پشت سر او نماز مىخوانده و لغزش او را در نماز به چشم خويش ديدهاست. اين رساله يك بار در بمبئى (بىتاريخ) با چاپ سنگى و بار ديگر در قاهره (١٣٢٣-١٣٢٢ ق) انتشار يافته است.
٤- كتاب الورع والايمان كه در قاهره و بيروت به چاپ رسيدهاست.
٥- الردُّ على الزنادقة و الجَهْميّة فيما شَكوّا فيه من متشابه القرآن و تأوَّلوه على غير تأويلِهِ. دراين كتاب مولّف برخلاف معتزليان كه به تأويل پناه مىبرند، با تأويل قرآن مخالفت مىورزد. حنبليان معتقدند، احمد اين رساله را در زندان نگاشته است. اين كتابچه به خامه «سيل» (M.S.Seale) به انگليسى ترجمه وبا مشخصات زير چاپ شده:
.١٢٥ - ٩٦ .P ,London ١٩٦٤ ,Muslim Theology ,Seale .S .M
٦- علل الحديث. اين كتاب در آنكارا (١٩٦٣ م.) و جاهاى ديگر انتشار يافته است.
٧- المسائل كه پاسخهاى احمد رابه پرسشهاى شاگردانش در زمينه فقه، عقايد و اخلاق در بر دارد. اين پاسخها را چند تن از شاگردان احمد تنظيم كردهاند. تحريرهاى متعدّدى از اين پاسخهاتاكنون در مدينه، بيروت و قاهره چاپ شدهاست. (٣٤)
٨- فضايل الصحابه كه توسّط عبداللّه فرزند مولّف همراه با اضافاتى روايت شدهاست.
٩- كتاب الترجّل. اين كتاب شانه زدن وآراستن موى را از نقطه نظر فقهى روشن مىسازد.
١٠- الثلاث الاحاديث الّتى رواها الامام احمد عن النبى (ص) فىالمَنام. دستنوشتهاى از اين رساله در «دارالكتب الظاهريه» نگهدارى مىشود.
١١- فضايل على. ابن ابى الحديد در شرح نهجالبلاغه (١٦٧/٩، ١٧٤-١٧١.١٦٩) مطالبى از اين كتاب برگرفته است. به گمان نگارنده اين كتاب بايد بخشى از همان كتاب فضايل الصحابه باشد.
١٢- كتاب طاعة الرسول. در اين كتاب احمد روشن مىسازد كه هرگاه حديث در ظاهر با قرآن تعارض داشت، از چه روشى بايد پيروى كرد.
آثار ديگرى هم به احمد نسبت مىدهند كه معرّفى آنها مجالى بيشتر مىخواهد. (٣٥)
٦- موقعيت ابن حنبل در ميدان فقاهت
ابن حنبل را پايهگذار يكى از چهار مذهب معروف فقهى اهل سنّت مىشناسند. مذهب وارهاى كه حديث گرايان آن را برمذاهب ديگر ترجيح مىدهند. هرچند كه گويا خود وى چنين داعيهاى نداشتهاست. زيرا معروف است كه او نوشتن آراء و نظرياتش رانمىپسنديد و معتقد بود، دانشِ دين همان كتاب و سنّت است و تدوين نظريات دينى مردمان را در كنار كتاب خدا و سنّت رسولش بدعت مىدانست. به همين دليل به شاگردانش اجازه نمىداد، فتواهايش را بنويسند و مىگفت: «شايد اكنون چيزى بگويم كه فردا از آن برگردم و بدان پشت كنم». (٣٦)
منفورترين چيزها نزد او اين بود كه نوشتهاى را ببيند كه فتوايى را از او در آن تدوين كردهاند. وقتى به او خبر رسيد كه يك تن از شاگردانش مسايلى را از قول او نوشته و در خراسان منتشر ساخته، گفت: «گواهى دهيد كه من از تمام اين مسايل برگشته و بدانها پشت كردهام». (٣٧) او تنها نسبت به آراء خويش چنين نظرى نداشت؛ بلكهنوشتن آراء فقهى ديگران را هم نمىپسنديد و مىگفت: «به ما دستور دادهاند كه علم را از عالَم بالا بگيريم». (٣٨) حتّى چنانكه پيش از اين گفتيم، او تقليد مَحْض از يك مجتهد را مايه گمراهى مىدانست.
به همين دليل هم، وى نظريات فقهى خود را در كتاب خاصّى تدوين نكرده؛ بلكه بيشتر نظريات فقهى او به صورت پاسخهايى است كه به پرسشهاى شاگردانش داده است. اين در حالى است كه احمد در عرصه حديث مسند را از خود به يادگار نهاده و انديشه هاى كلامى او هم در كتاب السنّه وى مدوَّن است. ناگفته نماند كه نوشتهاند: او در واپسين سالهاى زندگيش به شاگردان خود اجازه نوشتن و نشر فتواهايش را داده است. (٣٩) تحرير و تدوين پاسخهاى پسر حنبل و طبقه بندى آنها در چارچوب كلّى فقه، كار پسران او صالح و عبداللّه و شاگردان ديگر او بودهاست. (٤٠)
ممكن است گفته شود، پارهاى از نوشته هاى احمد در موضوعات فقهى است؛ مثل المناسك الكبير، المناسك الصغير و رسالةالصّلاة. ا مّا بايد دانست كه اين نوشته ها ابوابى است كه روح أَثَرى برآنها چيره است و از رأى و استنباط فقهى تهى است. اين كتابها هر چند به موضوعاتى مربوط هستند كه دانش فقه وظيفه شرح و بسط آنها را به عهده گرفته؛ امّا در واقع در شمار كتابهاى حديث محسوب مىشوند. (٤١)
گفتنى است كه برخى از دانشمندان، ابن حنبل را محدّث دانسته و در شمار فقيهان به حساب نياوردهاند. مثلاً ابن جرير طبرى مذهب او را در اختلاف الفقهاء ياد نكرده و درباره او گفته: او مرد ميدان حديث است نه مرد ميدان فقه. از همين رو خشم حنبليان را هم به جان خريد. ابن قتيبه هم در كتاب المعارف از او در زمره فقيهان نام نبرده و مَقْدِسى از او در ضمن اصحاب حديث ياد كرده (٤٢) و ابن عبدالبر قرطبى نيز در الانتقاء على الائمة الثلاثه به ذكر ابى حنيفه، مالك و شافعى قناعت كرده و از احمد نامى به ميان نياورده است. (٤٣)
دليل آنان كه فقاهت احمد را منكرند، اين است كه از او كتابى در فقه باقى نمانده واين در عصرى است كه كارتدوين در عرصه فقه راه درازى را پيموده است. محمّد بن حسن شيبانى فقه عراق را گردآورده، ابويوسف كتابهايى در فقه نگاشته و شافعى مذهب يا كتبش را املاء كرده و احمد به اتفّاق مورّخان چيزى از اين دست ندارد. پس معلوم مىشود او محدّث بوده؛ نه فقيه و يا دست كم حديثش بر فقهش چيرگى دارد. محمد ابوزهره در مقام داورى ميان اين دسته از دانشمندان و حنبليان مىگويد:
«ترديدى نيست كه شمارى از محدّثان در مسايل فقه نيز نظر دارند. مثلاً بخارى و مسلم در مسايل فقه هم صاحبنظرند. امّا اين مطلب آنان را از زمره محدّثان بيرون نمىآورد. زيرا اصل براين است كه هر كس بيشتر به حديث اشتغال دارد، محدّث باشد و هر كس فتواهايش بيشتر است، فقيه باشد. با در نظر گرفتن اين اصل، ما [ = ابوزهره ] براين باوريم كه احمد در عين محدّث بودن، فقيه نيز هست. هر چند كه معترفيمتمايل به حديث در او روشنتر است و در فقه اثرى مدوّن به جاى ننهاده؛ بلكه آن مسند بزرگ را در حديث از خويشتن باقى گذاشته است». (٤٤)
احمد امين هم در اين باره عقيدهاى همانند ابوزهره دارد. (٤٥) خواه آنكه پسر حنبل را بنيانگذار مذهب فقهى خاصّ بدانيم يا ندانيم، روشن است كه او در مقام پاسخ به پرسشهاى فقهى نزديكانش فتوامىداده؛ بنابراين شايستهاست به مبانى فتوا در نزد او نگاهى بيفكنيم. احمد علما را تشويق مىكرد كه احكام دين را از سرچشمه شريعت بگيرند و به تقليد از پسِ پرده يكى از مجتهدان قناعت نورزند. بنابه حكايت عبدالوهاب بن احمد شعرانى (د . ٩٧٣ ق)، او همواره مىگفت: «تقليدِ بسيارْ انسان را كور و بى بصيرت مىكند». اينك مىگوييم فتواهاى او بر پنج پايه استوار بود:
١- نخستينِ آنها نصوصِ دينى بود. يعنى هرگاه به نصّ دست مىيافت، به موجب آن فتوا مىداد و به مطلب يا سخن مخالف وَقْعى نمىنهاد. حال اين فرد مخالف هر كس باشد به حال او فرقى نمىكند.
٢- در صورت نبودِ نصّ به فتواى صحابه رو مىآورد. در همين جهت اگر از يكى از صحابيان فتوايى مىيافت و در ميان آن طبقه براى آن مخالفى نمىديد، از دايره آن فتوا پا فراتر نمىنهاد. البته هيچگاه نمىگفت: اين فتوا نزد صحابه اجماعى است. بلكه مىگفت: دليل يا قرينهاى بر ردّ اين نظر در اختيار ندارم.
٣- در مرحله بعد، اگر اصحاب در مسألهاى اختلاف نظر داشتند، از ميان نظرات ايشان، آن نظر را برمىگزيد كه به كتاب و سنّت نزديكتر و از محدوده اقوال ايشان بيرون نباشد واگر به نظرِ برتر دست نمىيافت، نظرات گوناگون را حكايت كرده و بر هيچيك از آن نظرات پافشارى نمىكرد.
٤- در مرحله چهارم، به حديث مرسل (گسسته) و ضعيف پناه مىبرد؛ به شرطى كه دليلى آن را ردّ نكند و اين كار را بر قياس ترجيح مىداد.
٥- در پنجمين مرحله، از روى ضرورت قياس را به كار مىگرفت واز آن بهره مىجست. درهر حال فتوا دادن در مسألهاى كه درباره آن أَثَرى از سَلَف در اختيار نباشد، سخت براى او ناخوشايند بود. (٤٦)
با توجّه به همين مبانى است كه ابوزهره فقه احمد را در مقايسه با فقه ساير فقيهانِ اهل سنّت، تجلىگاه «فقه اَثَرى» دانسته است. (٤٧)
اگر به كارنامه مذهبى كه به ابن حنبل منسوب است نگاهى بيفكنيم، خواهيم ديد در ميان مذاهب اهل سنّت هيچ مذهبى به اندازه مذهب حنبلى داعيه ستيز با بدعتها را ندارد. از همينرو پيروانش در چنگ زدن به شعاير دينى افراط مىكنند و در تعصّب و سختگيرى بر ديگر مذاهب پيشى مىجويند.
حنبليان كه امروزه شمار اندكى از مسلمانان را تشكيل مىدهند، در قرن چهارم - پنجم هجرى در سرزمينهاى اسلامى شمارچشمگيرى داشتند. بنابه گفته مَقْدِسى، آنان در اصفهان، رى، شوش و ديگر شهرهاى ايران پراكنده بوده و غلوّ و افراط گرايى از نشانه هاى بارز شعاير ايشان در اين سرزمينها بود. آنان بيشتر و پيشتر از هر چيز خليفه اموى معاويه را مىستودند و در بزرگداشت وى مىكوشيدند. (٤٨)
ابن خلدون (د . ٨٠٦ يا ٨٠٨ ق) علّت اندك بودنِ پيروان احمد را دورى مذهب او از اجتهاد مىداند. (٤٩) امّا نظر فيلسوف مورّخان چندان درست به نظر نمىرسد. زيرا همانطور كه محمد ابوزهره هم مىگويد: كمى يا بسيارى مقلّدان يك مذهب در واقع به امور سياسى و اجتماعى بر مىگردد؛ نه به قوّت يا كثرت اجتهاد يك فقيه. مثلاً منشأ تقليد مردم مصر از شافعى، سنجش مقدار اجتهاد شافعى با اجتهاد مالك يا ابوحنيفه نبوده؛ بلكه امور ديگرى به انتشار مذهب او در آن ديار كمك كردهاست. (٥٠)
در نيمه دوم قرن هفتم و نيمه نخست قرن هشتم در سرزمين شام تقىالدين ابن تيميّه (٦٦١ - ٧٢٨ ق) ظهور كرد. ابن تيميّه دفاع از مذهب حنبلى را در شكل تازهاى آغاز كرد. تأويل متون مقدّس را منكر گشت و زيارت قبور پيشوايان دينى و توسّل به اولياء را بدعت شمرد و آن را حرام دانست وبا مذاهبى كه ساليان درازى سرورى داشتند به ستيز پرداخت و با مرگ او مذهب حنبلى زيان بزرگى ديد. (٥١)
پيش از برپايى دولت عثمانى، مذاهب چهارگانه اهل سنّت از جمله مذهب حنبلى در تمام شهرهاى مسلماننشين رسماً قاضيانى داشتند. امّا چون حاكميّت اين دولت استمرار يافت، مذهب حنبلى ضربه سختى خورد واز آن زمان اندكاندك رو به ضعف نهاد. در دانشگاه الازهر شمار نمايندگان اين مذهب، يعنى استادان و دانشجويان بس اندك است؛ بطورى كه در سال ١٩٠٦ م. از ٣١٢ تن استاد و ٩٠٦٩ تن دانشجوى اين مركز علمى، تنها سه استاد و ٢٨ دانشجو حنبلى مذهب ب (٥٢)ودند. (٥٣)
از قرن هجدهم ميلادى به اين طرف با پيدايش وهّابيان كه خود از تعاليم ابنتيميّه اثر پذيرفتهاند، مذهب حنبلى با چهرهاى نونمايان شدهاست.
غير از ابنتيميّه، صوفى بلندآوازه عبدالقادر گيلانى (د . ٥٦١ ق)، ابوالفرج بن جوزى (د . ٥٩٧ ق) و محمّد بن قَيِّم جَوزيّه شاگرد ابن تيميه (د . ٧٥١ ق) از برجستهترين شخصيتهاى حنبلى به شمار مىآيند. (٥٤)
٧- مقصود پسر حنبل از حديث ضعيف
گفتيم احمد به حديث ضعيف استناد مىكند و آن را بررأى مقدَّم مىدارد. پسرش عبداللّه در همين مورد نقل كرده كه پدرم مىگفت: «من حديث ضعيف را بيشتر از رأى دوست مىدارم». (٥٥) همچنين معروف است كه او به پسرش گفته:
« در مسند فراهمآوردن حديث مشهور را هدف قرار دادهام. اگر مىخواستم تنها احاديثى را كه به نظرم صحيح است گردآورم، در اين مسند جز اندكى روايت نكرده بودم. امّا اى پسرك من، تو روش مرا در حديث مىدانى. من با حديث ضعيف تا زمانى كه معارضى نداشته باشد، مخالف نيستم». (٥٦)
اينك مىگوييم: بسيارى از پيروان احمد ادّعا مىكنند، حديث ضعيف در نگاه احمد در واقع همان حديث حَسَن يا چيزى نزديك به آن است. ابن تيميّه دراين باره گويد:
«مقصودِ ما از اينكه مىگوييم حديث ضعيف از رأى بهتر است، ضعيف متروك نيست؛ بلكه مقصود حديث حَسَن است.... حديث در اصطلاح محدّثانِ پيش از تِرمِذى يا صحيح بود يا ضعيف و ضعيف خود دو نوع بود: يكى ضعيف متروك و ديگر ضعيفى كه متروك نيست. كسانى كه تنها با اصطلاح ترمذى آشنا هستند، پنداشتهاند احمد به حديثى استناد مىكند كه امثال ترمذى آن را تضعيف كردهاند». (٥٧)
بايد دانست: درست است كه تقسيم حديث به اقسام سهگانه در عصر احمد متداول نبوده و نخستين بار ابوعيسى ترمذى (د . ٢٧٩ ق) آن را به صحيح، حسن و ضعيف تقسيم كرده؛ (٥٨) امّا خبرگان ترديدى ندارند كه در مسند احاديث بسيارى به چشم مىخورد كه طبق اصطلاح ترمذى و محدّثان پس از وى نيز ضعيف به شمار مىآيد. اگر يك بخش از بخشهاى مسند را بگشاييم ويا به مسند يكى از صحابه بنگريم، شمارى از احاديث ضعيف را در آن مىيابيم. خوشبختانه احمد محمّد شاكر دراينباره كار پژوهندگان را آسان كرده؛ به اين معنا كه وى در شرح خويش پايه هر حديث را از حيث صحّت و حُسْن يا ضعف نشان مىدهد. بنابراين با نگريستن به شرح او بى اعتبارى سخن امثال ابن تيميّه بيش از پيش روشن مىگردد. (٥٩)
٨- كليّاتى درباره مسند احمد و اهميّت آن
مسند برجستهترين اثر احمدبن حنبل است. اين مسند درعين حال كه جامعترين و گستردهترين مسندهاست، بزرگترين مجموعه حديثى بازمانده از متقدّمان اهل سنّت نيز هست. نقل كردهاند كه احمد خود به پسرش عبداللّه مىگفت: «اين مسند را نيك نگهدارى كن كه به زودى راهبر مردم خواهد شد». (٦٠) دانشمندان اهل سنّت در طول تاريخ همواره به آن توجّه داشته و در وصف و ستايش آن سخنها سردادهاند. از جمله حافظ ابوموسى مدينى (د . ٥٨١ ق) گويد:
«اين كتاب براى حديث پژوهان مأخذى بزرگ و مرجعى استوار است. مولّفش آن را از ميان انبوه احاديث و روايات فراوان برگزيده و آن را راهبر وتكيهگاه مردمان قرار داده تا به هنگام تنازع بدان پناه جويند و آن را مستند خويش قرار دهند». (٦١)
ذهبى (د . ٧٤٨ ق .) گويد: «اين كتاب بيشتر احاديث نبوى (ص) را در بر دارد. كمتر حديثى است كه صحتّش اثبات گردد و در آن موجود نباشد». همو گويد: «... يكى از خوشبختيهاى مسند اين است كه در آن كمتر خبرِ ساقطى توان يافت». (٦٢)
ابن جزرى (د . ٨٣٣ ق .) گويد: «در روى زمين كتابِ حديثى برتر از آن روايت نشده است». (٦٣)
تاجالدين سُبكى گويد: «اين كتاب يكى از اركان اين امّت است». (٦٤) ابن حجر در كتاب تجريد زوايد مسند البزّار گويد: «اگر حديثى در مسند احمد موجود باشد، آن را به ديگر مسندها نسبت نمىدهيم». هَيْثَمى در زوايدالمسند گويد: «احاديث صحيح مسند احمد از ديگر احاديثِ صحيح، صحيحتر است» (مسند احمد اَصحُّ صحيحاً من غيره).
ابن كثير (د . ٧٧٤ ق) گويد :
«هيچ كتاب مسندى در كثرت احاديث و حسن سياق به پايه مسند احمد نمىرسد. در عين حال از اين مسند احاديث بسيارى فوت شده؛ بلكه گويند: احاديث حدود دويست تن از صحابه كه در صحيحين از آنها حديث نقل شده، دراين كتاب نيامدهاست». (٦٥)
از نشانه هاى ديگر اهميّت اين كتاب نزد سنيّان يكى اين است كه درباره آن، كتابها و آثار بسيارى پرداخته و گزيده هايى از آن فراهم آوردهاند. (٦٦) ديگر آنكه همواره در طول تاريخ شاگردان آن را نزد استادان قرائت مىكردهاند و گاه اين عمل در مكانهاى مقدّس صورت مىگرفته است. چنانكه در نيمه نخست قرن نهم جمعى كتاب مزبور را در مسجدالحرام نزد شمسالدين محمد بن جزرى خوانده و در ربيعالاول سال ٨٢٨ هجرى قرائت آن را به پايان بردهاند. ابن جزرى به دنبال ختم مسند رسالهاى نگاشته به نام المصعد الاحمد فى ختم مسند الامام احمد. دراين رساله علاوه بر شرح حال راويانِ مسند، كليّاتى از ويژگيهاى آن كتاب هم نقش بسته است. دانشمند يادشده به همين مناسبت قصيده داليهاى هم سروده كه مطلع آن چنين است: «حديثُ النبىِّ المصطفى خيرُ مسندِ / و سنّته الغرّاء ارفع مسند». شاعر در قصيده مزبور، مسند احمد را درميان مسانيد بسانِ صحيح بخارى درميان صحاح توصيف مىكند. اين قصيده در پايان همان رساله مندرج است. (٦٧) همچنين گويند: در قرن دوازدهم هجرى (هجدهم ميلادى) گروهى از پارسايان طى ٥٦ نشست در كنار قبر پيامبر (ص) قرائت آن كتاب را به پايان رساندهاند. (٦٨)
٩- آيا احمد خود مسند را تنقيح كرده است؟
به رغم آنكه احمد نوشتن فتواهاى خود و ديگران را نمىپسنديد، روى نوشتن حديث سخت تأكيد داشت و به پرسشهاى مردم پاسخ نمىداد مگر از روى نوشته. پسرش عبدالله گويد: «پدرم را نديدم كه از حافظه حديث نقل كند مگر در مورد كمتر از صد حديث». (٦٩) علىبن مدينى هم شبيه به همين مطلب را گزارش كرده وگفته: «سرورم احمدبن حنبل مرا فرمود كه جز از روى نوشته حديث نقل نكنم». (٧٠) وى با آنكه حافظ بوده، گويا براى احتياط بيشتر چنين روشى را در مورد حديث اختيار كرده و شاگردانش را هم به پيروى از همين روش تشويق مىكردهاست. احمد خود علّت اين دوگانگى را در پاسخ پسرش بيان مىدارد. عبداللّه گويد: به پدرم گفتم چرا تأليف كتابها را نمىپسندى، امّا خودت مسند را فراهم ساختهاى؟ در پاسخ گفت: اين كتاب را به عنوان راهبر فراهم ساختم تا هرگاه مردم در سنّت رسول خدا (ص) دچار اختلاف شدند، بدان رجوع كنند. (٧١)
بنابراين، ترديدى نيست كه مسند مجموعهاى از احاديثى است كه احمدآنها را روايت كرده و براى گردآوردنش به سفرهاى دور و دراز دست زده است. نوشتهاند: وى از همان شانزدهسالگى (سال ١٨٠ هجرى) كه فراگيرى حديث را آغاز كرد، به جمع آن هم همّت گماشت. (٧٢) امّا اين مطلب مورد اختلاف است كه آيا احمد خود موفّق به تنظيم و تنقيح مسند شده يا آنكه عبداللّه راوى مسند، آن را به وضعى كه اكنون مىبينيم مرتّب ساخته است؟ برخى از خاورشناسان، مانند گلدزيهر و هنرى لائوست و نيز شمارى از دانشمندان مسلمان چون محمد ابوزهره براين باورند كه عبداللّه پسر احمد مسند را طبقه بندى كرده و به صورت كنونى عرضه داشته؛ (٧٣) ولى فؤاد سزگين اين عقيده را خطا مىداند و مىگويد:
«معلوماتى در دست است كه به وضوح نشان مىدهد كه احمد خودش اين كتاب را گرد آورده و به تأليف و تنقيح آن اقدام كرده است. به عنوان مثال احمد گويد: "آن را گرد آوردم و مرّتب ساختم (جَمَعتُه و اَتْقَنْتُه)" (٧٤) و در خبرى مىخوانيم كه احمد مسند را طى مدّت سيزده سال بر فرزندانش خوانده (٧٥) و عبداللّه آن كتاب را به خط پدرش ديده است. (٧٦) افزون بر اينها گزارش روشنى در دست ماست كه گويد: عبداللّه مسند را ننوشته و ويرايش نكرده؛ (٧٧) بلكه تمام كار عبداللّه اين است كه آن را روايت كرده و پارهاى از احاديث را بر آن افزوده است». (٧٨)
امّا بايد دانست؛ هيچيك از موارد پيشگفته مدّعاى سزگين را به كرسى نمىنشاند. زيرا آن موارد غالباً جملاتى دو پهلو هستند و صراحتى در جهت آن ادّعا ندارند وامثال محمّد ابوزهره هم متقابلاً به همان جملات استناد كردهاند. مضافاً براينكه، عبارت «جَمَعْتُه و اَتْقنتُه» در بيشتر مآخذ به صورت «جمعتُه و انتقيتُه» (آن كتاب را گرد آوردم وبرگزيدم) گزارش شده، (٧٩) كه به نظر مىرسد قرائتى كه سزگين بدان استناد كرده، صورت تصحيف شده عبارت اخير باشد. ابن جزرى در شرححال عبداللّه سخنى دارد كه خلاف نظر سزگين را صحّه مىگذارد. او مىنويسد:
«عبداللّه مسند پدرش را گرد آورد و تأليف كرد و مرتّب ساخت وتا اندازهاى آن را پيراست و احاديث بسيارى را از طريق استادانش بدان افزود». (٨٠)
در مقام داورى بايد گفت: روشن است كه احمد از زمانى كه به طلب حديث روى آورد، گردآورى احاديث را از رهگذر ديدار با راويانى كه به گمان او ثقه بودند، نصب العين خويش قرار داد. او به سوى راويان مىشتافت، هر چند كه راهْ دور و مشقّتْ بزرگ باشد. وى در تمام دوران زندگىاش گردآوردن مسند را در برابر چشم داشته؛ امّا همتّش بيشتر متوجّه جمع و تدوين بوده تا تنظيم و ترتيب و تبويب. شايد هم بتوان گفت، اين خود زاده روحيه پرهيز و تقواى عقلى او بوده است. بنابه گفته ابن جزرى ظاهراً «وى تأليف مسند را آغاز كرده و پيوسته به نوشتن و گردآورى در برگه هايى كه در حكم چركنويس بوده، ادامه داده تا آنكه غروب زندگىاش را احساس كردهاست. پس از آن فرزندان و نزديكانش را جمع كرده ونوشته هايش را كه نامرتب بوده، برآنان خوانده و پيش از پالايش و ويرايش آن نوشته ها از دار دنيا رفته و آن نوشته ها بههمان حال چركنويس باقى مانده است. پس از مرگ او پسرش عبداللّه احاديث مشابه را به آن نوشته ها پيوست كرده و از ميان مسموعات خويش، احاديث همسنگ و همسان را به آنها افزودهاست». (٨١)
سخن ابن جزرى نشان مىدهد كه احمد احاديث مسند را جز بر اعضاى خانوادهاش نخواندهاست. اين سخن در ظاهر با اين مطلبِ معروف كه وى از روى نوشته هايش حديث املاء مىكرد، مخالف است. امّا در مقام تحقيق مخالفتى در ميان نيست. زيرا وى در مقام تدريس براى جويندگان حديث، كتاب جامع و كاملى را برآنان نمىخوانده، كتابى كه حاوى تمام احاديثى باشد كه او از استادانش شنيده و فراگرفته است؛ بلكه آنچه را كه مورد نياز پرسشگر بود، القا مىكرد و چون نزديكى اجلش را احساس كرد، تمام آنچه را جمع كرده بود، بر نزديكانش خواند تا مسموعاتش تباه نگردد. (٨٢)
گفتنى است كه مسند موجود همان چيزى نيست كه احمد بر فرزندانش قرائت كرده، بلكه عبداللّه ياد شده رواياتى را از طريق پدر خود و ديگر استادانش برآن افزوده واين افزوده ها به زوايد مسند احمد معروف است. برخى شمار اين زوايد را حدود دههزار دانستهاند. (٨٣) پس از عبداللّه، «قطيعى» هم - كه راوى مسند از اوست - رواياتى را به مسند پيوست كرده. اين افزوده هاى قطيعى بيشتر در «مسند انصار» است. (٨٤) شمار نهچندان كمى هم از احاديث اين كتاب از طريق وجاده (يافتن) از سوى عبداللّه روايت شدهاست. به اين معنا كه عبداللّه به هنگام روايت مىگويد: «به خط پدرم ديدم كه نوشته بود: فلان كس براى ماروايت كرد...». (٨٥) بيشترِ حديثشناسان در ميان راههاى گوناگون فراگيرى حديث، ارزش علمى «وجاده» را كمتر مىدانند. (٨٦)
با توجّه به مطالبى كه گفته شد، پژوهندگان احاديث كتاب مزبور را به شش بخش تقسيم كردهاند:
١- بخشى كه عبدالله از رهگذر سماع از پدرش روايت كرده. مسند احمد در واقع همين بخش است.
٢- بخشى كه عبداللّه از پدرش و ديگران شنيدهاست.
٣- بخشى كه تنها از ديگران شنيده. اين بخش نسبت به ساير قسمتها بهجز بخش اوّل چشمگيرتر است. برخى نام زوايد را برهمين بخش اطلاق كردهاند.
٤- قسمتى كه عبدالله از پدرش نشنيده؛ بلكه بر او خواندهاست. احاديث اين بخش اندك است.
٥- بخشى كه نه نزد پدرش خوانده و نه از او شنيده؛ بلكه به خط پدرش يافتهاست.
٦- و بالاخره رواياتى كه ابوبكر قطيعى از طريقى جز طريق عبداللّه و احمد نقل كردهاست.
تمام اين بخشها را جزءِ مسند به حساب مىآورند، مگر بخش سوم و ششم را كه افزوده عبداللّه و قطيعى است. (٨٧)
در پايان بايد افزود: شيوخِ (استادان) احمد كه در مسند از آنان روايت مىكند، بنابه شمارش ابن جزرى به ٢٨٣ تن مىرسند و شيوخ پسرش عبداللّه از چهار صد تن افزون است كه از ميان آنان از ١٧٣ تن در مسند پدرش حديث نقل مىكند. (٨٨)
١٠- معيار تقديم و تأخير مسانيد صحابه در مسند احمد
پيش از اين گفتيم كه مسندهاى صحابه در كتابهاى مسند، گاه بر حسب فضيلت صحابه و سبقت جستن آنان در ورود به آيين مسلمانى، و گاه براساس شرافت نسبى و دورى و نزديكى آنان با پيامبر (ص)، و گاهِ ديگر به ترتيب حروف الفباى نام آنان مرتَّب شده است. اينك وقت آن است كه از اين زاويه به مسند احمد نگاهى بيفكنيم. پيش از هرگونه تحليلى دراين باره، بد نيست ترتيب مسند احمد را از برابر چشم بگذرانيم:
الف - مولّف در آغازْ مروياتِ چهارده تن از صحابه را به ترتيب زير مقدَّم مىدارد: مسند ابى بكر، عمر، عثمان، اميرالمومنين على (ع) ، طلحه، زبير، سعد بن ابى وقّاص، سعيد بن زيد، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبيده جراّح، عبدالرحمن بن ابىبكر، زيدبن حارثه، حرث بن خَزْمه و سعد مولاى ابوبكر.
ب - پس از آن زير عنوان «مسند اهل بيت» احاديث امام حسن، امام حسين - عليهما السّلام - عقيل و جعفر پسران ابوطالب و عبداللّه بن جعفر را نقل مىكند.
ج - در مرتبه سوم زير عنوان «مسند بنى هاشم» مرويات عبّاس بن عبدالمطلب و فرزندانش فضل، تمّام، عبيداللّه و عبداللّه را مىآورد.
د - در مرتبه چهارم مسندهاى هشت تن از صحابه را كه جزيك تن، جملگى كثير الحديث و نامدار هستند، نقل مىكند. به اين ترتيب: مسند عبداللّه بن مسعود، عبداللّه بن عمر، عبداللّه بن عمروبن عاص، ابورِمْثَه [ رفاعة بن يثربى ]، ابوهريره، ابوسعيد خدرى، انس بن مالك و جابربن عبداللّه انصارى.
ه - در مرتبه پنجم زير عنوان «مسند مكيّيان» مرويات ٢٥٥ تن از صحابه را گزارش مىكند. گفتنى است كه مرويات برخى از اين صحابه را زير عناوين ديگرى هم نقل مىكند.
و - در مرتبه بعدى زير عنوان «مسند مدنىها» احاديث ١٣٥ تن از اصحاب را روايت مىكند.
ز - در مرحله ششم زير عنوان «مسند شاميان» مرويات ١٦٩ تن از اصحاب را مىآورد.
ح - سپس در پىِ عنوان «مسند كوفيان» مرويات ١٤٩ تن از صحابه را گزارش مىكند.
ط - در مرتبه هشتم به دنبال عنوان «مسند بصريها» احاديث هشتاد تن از صحابه را گزارش مىكند.
ى - آنگاه زير عنوان «مسند انصار» مرويات ١٣١ تن از اصحاب را نقل مىكند. روايات اصحاب نامدارى چون اُبَىّ بن كعب، ابوذرِّ غفارى، زيدبن ثابت، معاذ بن جبل، حُذَيفه بن اليَمان، ابوايوّب انصارى، سلمان فارسى، مقداد بن اسود و بلال حبشى در اين بخش قرار دارد.
ك - پس از آن نوبت به زنان مىرسد. مسند زنان با مرويات عايشه شروع مىشود وبا احاديث فاطمه (ع) دخت گرامى پيامبر و ساير همسران آن حضرت ادامه مىيابد. در اين بخش، روايات ٧١ تن اززنان صحابى را مىآورد. گفتنى است كه در بخشهاى ديگر همگاه بطور پراكنده روايات زنان صحابى را گزارش مىكند.
ل - در واپسين مرحله، در پىِ عنوانِ «مسند قبيله ها» روايات ٢٢ تن مرد و ٦٢ تن از زنان صحابى را نقل مىكند.
گويا احمد در تقديم و تأخير مسندهاى صحابه امور گوناگونى را از قبيل فضيلت صحابه و يا زيستگاه آنان پس از رحلت رسول اكرم (ص)، در برابر چشم داشته است. از همين رو احاديث بسيارى از اصحاب را در بيشتر از يك جا قرار داده. بهاين معنا كه مثلاً بخشى از مرويات يك صحابى را در مسند مكّيان و پارهاى ديگر از آن را در مسند شاميان و قسمت سوم را در مسند انصار نقل كرده است. اين روش كار مراجعه كنندگان را دشوار مىسازد. براى نمونه جاى احاديث چند تن از آنان، براساس چاپ «ميمنيّه» (٦جلدى)، نشان داده مىشود:
خباب بن اَرَت: ١٠٨/٥ (در ضمن مسند بصريها)، ٣٩٥/٦ (در مسند قبايل).
اسماء بنت عُمَيْس: ٣٦٩/٦ (در ضمن مسند زنان)، ٤٣٨/٦ (به دنبال مسند قبايل).
جعفر بن ابى طالب: ٢٠١/١ (در خلال مسند اهل بيت)، ٢٩٠/٥ (در ضمن مسند انصار). در هر دو جا هم تنها داستان مهاجرت به حبشه را از زبان او گزارش مىكند.
حسّان بن ثابت: ٤٤٢/٣ (در ضمن مسند مكّيان)، ٢٢٢/٥ (در خلال مسند انصار).
ابودرداء : ١٩٤/٥ (در ضمن مسند انصار)، ٤٤٠/٦ (به دنبال مسند قبيله ها و در خلال مسند زنان).
سَعْدبن عُباده: ٢٨٤/٥ (در ضمنمسند انصار)، ٧/٦ (باز هم در خلال مسند انصار).
عقيل بن ابى طالب: ٢٠١/١ (در ضمن مسند اهل بيت)، ٤٥١/٣ (در ضمن مسند مكّيان).
مجمّع بن جاريه انصارى : ٤٢٠/٣ (در مسند مكّيان)، ٢٢٦/٤ (در خلال مسند شاميان)، ٣٩٠/٤ (در خلال مسند كوفيان).
ابورِمْثَه [ رفاعة بن يثر بى ]: ٢٢٦/٢ (در رديف اصحاب معروف و كثير الحديث، چون ابن مسعود و ابوهريره)، ١٦٣/٤ (در ميان مسند شاميان).
اگر بيم پر حجم شدن رساله در ميان نبود، نگارنده نمونه هاى بيشترى را نشان مىداد تا تابلوى روشنترى در برابر ديدگان خواننده ترسيم گردد.
علّت قطعى اختيار اين روش كه نا هماهنگيها وآشفتگيهايى را در پى دارد، بر ما پوشيده است. امّا مىتوان حدس زد كه چون احمد براى به دست آوردن احاديث به شهرهاى مختلف سفر كرده، روايات مردم هر شهر را به نام همان شهر ثبت و ضبط كردهاست.
در همين جا بايد افزود؛ بنابه بررسى نگارنده، در مسند مزبور تخميناً از هزار صحابى كه حدود ١٤٠ تن از آنان را زنان تشكيل مىدهند، حديث نقل شدهاست. ٢٢٤ تن از اين صحابه به مفهوم واقعى كلمه ناشناخته هستند. احمد از اين قبيل صحابه با عناوينى چون عناوين زير حديث نقل مىكند: حديث مردى از پدرش (حديثُ رجلٍ عن اَبيه)، حديث مردى از ياران پيامبر (حديثُ رجلٍ مِنْ اصحابِ النبى)، حديث مردى كه پيامبر را درك كرده (حديثُ رجلٍ قدأدركَ النبىَّ)، حديث زنى از قبيله بنى غِفار (حديث امرأَةٍ مِنْ بنى غِفار)، حديث پيرزنى انصارى (حديثُ عجوزٍ من الانصار)، حديث يكى از كارگزاران يا دانايان قريش (حديثُ عريفٍ من عُرفاء قريش)، حديث مردى گمنام از پيامبر (حديثُ رجلٍ لَمْ يُسمَّ عن النبى).
از اين ٢٢٤ تن، ٢٠١ تن مرد و ٢٣ تن زن هستند. مجموع مرويات اين صحابه گمنام ٢٩١ حديث است كه ٢٦٤ فقره آن از مردان و ٢٧ فقره آن از زنان نقل شدهاست. احاديثى از اين دست كه از صحابه گمنام روايت شده، زير نام تابعىِ راوىِ آن حديث نهاده شده است. (٨٩)
١١- پارهاى از آشفتگيها و ناهمواريها در مسند
در مسند آشفتگيها و ناهمواريهاى بسيارى به چشم مىخورد. تكرار روايت واحد، آميختگى مسندى با مسند ديگر، پراكندگى مرويات يكى صحابىِ معيّن در چند جا و در موارد اندكى آميختگى سندى با سند ديگر از جمله اين آشفتگيهاست. ابن جزرى نمونه هايى از آميختگى مسندها را در كتاب المسند الاحمد فيما يتعلَّقُ بمسند احمد گوشزد كردهاست. (٩٠) نگارنده نيز پيش از اين درباره پراكندگى مرويات صحابه كه يكى از آشكارترين ناهمواريها دراين كتاب است، به اندازه كافى سخن گفت. اكنون نوبت پرداختن به آميختگى مسندهاست. امّا خوب است پيش از به نمايش گذاشتن نمونه ها، سخن شارحِ مسند علاّمه احمد محمد شاكر را در اين باره با هم بخوانيم. او مىنويسد:
«بسيار اتّفاق مىافتد كه حديث يكى از اصحاب بى آنكه در مسند خودش ذكر شده باشد، در ضمن مسند صحابى ديگرى يافت مىشود. در نتيجه بسيارى از پژوهندگان به ترديد مىافتند و چون حديث مورد نظر را در جاى موعود نيافتهاند، گمان مىكنند آن حديث در كتاب مزبور وجود ندارد. همچنين در موارد بسيارى ديده مىشود كه حديث مشخصّى در مسند دو صحابى يا بيشتر ذكر شدهاست». (٩١)
اينك مثالهايى از اين آميختگيها:
١ . سى ونهمين حديث از مسند مزبور حديث موقوفى (٩٢) است كه عكرمه از آقايش ابن عبّاس نقل مىكند. اين حديثواره كه جايش در مسند ابن عبّاس است، در مسند ابوبكر نهاده شدهاست. (٩٣)
٢ . حديث شماره ١٥٥ حديثى موقوف است به نقل از سعيد بن جبير از ابنعبّاس . اين حديث واره به جاى آنكه در مسند ابن عبّاس قرار گيرد در خلال مسند عمر نقل شدهاست. (٩٤)
٣ . به دنبال مسند عمرو پيش از مسند عثمان، هفت حديث (از شماره ٣٩٢ تا ٣٩٨) مندرج است كه به مسند هيچيك از آن دو مربوط نمىشود؛ بلكه نخستينِ آن هفت حديث از مسند انس بن مالك و بقيّه بخشى از مسند عبداللّه بن عمر مىباشد. (٩٥)
٤ . حديث شماره ٢٩٢٢ در مسند ابن عباس با مسند عثمان بن مظعون تناسب بيشترى دارد. (٩٦)
٥ . حديث شماره ٦١٦٣ كه ابوهريره آن را از پيغمبر (ص) روايت مىكند، در ضمن مسند عبداللّه بن عمر نقل شده، بىآنكه در مسند ابوهريره به اين نكته اشاره شده باشد. (٩٧)
٦ . يكى ديگر از احاديثى كه درجاى اصلى خود نهاده نشده، حديث شماره ٦٩٠٥ است. راوى اين حديث جرير بن عبداللّه است؛ امّا در خلال مسند عبداللّه بن عمرو بن عاص نقل شده و در مسند جرير (٣٦٦-٣٥٧/٤) ذكرى از آن به ميان نيامدهاست.
اين آميختگيها در مسند نكتهاى قابل تأمّل است. ابن جزرى علّت وجود اين ناهمواريها را مرگ احمد پيش از تنقيح و ويرايش آن كتاب مىداند. (٩٨) به نظر نگارنده اگر باديده انصاف بنگريم، وجود چنين ضعفها و كاستيهايى با توجّه به موقعيّت دانش وامكانات محدود نيمه نخست قرن سوم و گستردگى اين مجموعه امرى بديهى مىنمايد. امّا در هر صورت اين آميختگيها دليل قاطعى است بر بطلان سخن كسانى كه در شأن مسند غلو كرده و مىكنند. زيرا وقتى مىبينيم دراين كتاب چنين لغزشها و جابهجاييهاى فاحشى پيش آمده، مشكل بتوان پذيرفت كه در آن سخنى ناروا ويا حديثى دروغين راه نيافته باشد.
--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ - ابن ابى يعلى، طبقات الحنابله، ٥/١؛ ابن الجزرى، المصعدالاحمد، ص ٣٦؛ السفّارينى، نَفَثات صَدْر المكمد و قرّةُ عَيْن المسْعَد بشرح ثلاثيّات مسندالامام احمد، ٧/١. نيز نك : محمّد ابوزهره، ابن حنبل: حياته و عصره - آراؤه و فِقهه، ص ١٣؛ اسد حيدر، ٤٤٢/٢.
٢ - نك : ابن الاثير، النهاية فى غريب الحديث والاثر، ٢٠٨/١، ذيل ماده «ثدا».
٣ - الخوانسارى، الروضات الجنّات، ١٨٤/١.
٤ - نك: احمد امين، ضحىالاسلام، ١٢٣-١٢٢/٢.
٥ - المسند، چاپ احمدشاكر، ج ٢، ص ٥٠ (حديث شماره ٦٢٦)، صص ٧٦-٧٥ (حديث شماره ٦٧٢)، ص ١٠٣ (حديث شماره ٧٣٥)، ص ١٥٤، (حديث شماره ٨٤٨) و چند جاى ديگر.
٦ - احمدامين، پيشين، ٢٣٥/٢.
٧ - واژه «آفريده» را نظامى عروضى سمرقندى به جاى «حادث، مُحْدَث و مخلوق» و «ناآفريده» را به جاى «قديم» به كار برده است. به نظر مىرسد اين واژه ها در برابر حادث و قديم معادل رسايى باشند. او مىنويسد: «و كلامِ ناآفريده گواهى همى دهد بر صحّت اين قضيّت». نك : نظامى عروضى، چهار مقاله، ص٣ و ٤٠.
٨ - يعنى: در راه خدا جهاد مىكنند واز ملامت هيچ ملامتگرى نمىهراسند. مائده (٥): ٥٤.
٩ - السفّارينى، پيشين، ٨/١.
١٠ - الذهبى، ترجمةالامام احمد من كتاب تاريخ الاسلام، ص ٦٦.
١١ - جرجىزيدان علّت تجليل مردماز جنازهاحمد را اقتداىآنان بهخلفا در بزرگداشتعالمان مىداند.به نظرنگارندهدرستى اينتحليل محلّترديد است.نك: تاريختمدناسلام،ترجمه علىجواهركلام، ٤٧٧/٥.
١٢ - نك: محمّد ابوزهره، ابن حنبل، صص ٩٣-٨٢.
١٣ - الذهبى، ترجمةالامام احمد، ص ٦٥.
١٤ - محمد ابوزهره، پيشين، ص ٣٠.
١٥ - ابن الجزرى، المصعدالاحمد، ص ٣٤.
١٦ - محمّد ابوزهره، پيشين، صص ٩٧-٩٤.
١٧ - الذهبى، ترجمةالامام احمد، ص ٥٩؛ ابن الجزرى، المصعدالاحمد، ص ٣٦.
١٨ - ابن الجزرى، همان جا ؛ الذهبى، پيشين، صص ٦٠-٥٩.
١٩ - ابن الجوزى، مناقب احمد، ص ١٦٨ ونيزنك: ص١٥٣، ١٦٥.
٢٠ - ابن الجوزى، پيشين، ص ١٦٥ و نيز : ص ١٦٠.
٢١ - نك : الذهبى، ترجمةالامام احمد، صص ٧٩-٧٦؛ ابن الجوزى، پيشين، صص ١٥٥-١٥٣.
٢٢ - الذهبى، پيشين، صص ٨٣-٨١ و نيز : ابن الجوزى، پيشين، ص ١٥٦.
٢٣ - الذهبى، پيشين، صص ٨٠-٧٥. مقصود از واقفى كسى است كه در مساله حادث يا قديم بودن قرآن از اظهارنظر تن زده است.
٢٤ - احمدبن حنبل، كتاب السنّه، ص ٣٦-٣٥؛ به نقل از: هنرى لائوست (H.Laoust)، مقاله «احمدبن حنبل» در دانشنامه ايران و اسلام، ص ١٢٤٧.
٢٥ - صالح بن مهدى مَقبَلى يكى از فرزانگان و مجتهدان برجسته يمن است كه در سال ١١٠٨ ق/ ١٦٩٦م. درگذشته. وى در ابتدا زيدى مذهب بود. امّا بعدها تقليد از مذهبى خاص را رها ساخت و معتقد گشت، تنها حقّى را بايد پذيرفت كه بر پايه دليل استوار باشد. به دنبال اين اعتقاد برخى از علماى صنعا با وى به مناظره نشستند و اين مناظره به دشمنىانجاميد. در نتيجه او با خانوادهاش به مكّه كوچيد (سال ١٠٨٠ ق) و در آنجا كتابهايش را نوشت. معروفترين كتاب او عبارت است از العَلَمالشامخ فىايثار الحق على الاباء والمشايخ كه چاپ شده. او در پارهاى از مسايل بر معتزله و در پارهاى ديگر بر اشاعره و صوفيّه و محدّثان خرده مىگيرد. نك: الزر كلى، ١٩٧/٣؛ ابوريّه، اضواء على السنة المحمديه، ص ٢٨٨، زيرنويس.
٢٦ - العلم الشامخ فىايثار الحق على الاباء و المشايخ، صص ٣٠٠-٢٩٨؛ به نقل از: محمود ابوريّه، پيشين، صص ٢٩١-٢٩٠.
٢٧ - ابن حنبل، كتاب السنّه، ص ٣٥؛ به نقل از هنرى لائوست، پيشين، ص ١٢٤٦.
٢٨ - ابن حنبل، كتاب السنّه، ص ٣٨؛ به نقل از: هنرى لائوست، پيشين، ص ١٢٤٧.
٢٩ - الالوسى، جلاءالعينين، ص ١٥٠؛ به نقل از : اسد حيدر، ١٥٠/٢.
٣٠ - شرح حال او پيش از اين گذشت.
٣١ - ابن الجوزى، پيشين، ص ١٧١.
٣٢ - براى آگاهى بيشتر درباره اين تحريرها نك : سزگين، ٢٢٥-٢٢٤/٣/١.
٣٣ - براى آگاهى بيشتر در باره آثار احمد نك: ابن النديم، الفهرست، ص ٢٨٥ و ترجمه فارسى آن، ص٤١٧؛ محمد ابوزهره، ابن حنبل ص ١٦٨؛ الزركلى ٢٠٣/١؛ سزگين، ٢٢٧-٢١٨/٣/١؛ حسن انصارى، «احمد بن حنبل»، در دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ٦/ ٧٢٤.
٣٤ - ابن ابى يَعْلى، طبقات الحنابله، ص ٣٩.
٣٥ - ابن الجوزى، پيشين، صص ١٩٣-١٩٢. براى آگاهى بيشتر نك : ابوزهره، ابن حنبل، ص٣٩ و ص١٦٨ به بعد.
٣٦ - ابن الجوزى، همانجا. براى آگاهى بيشتر نك : ابوزهره، همانجا.
٣٧ - نك: محمد ابوزهره، پيشين، صص ١٥٧-١٥٦.
٣٨ - براى آگاهى درباره تدوين كنندگان پاسخهاى احمد و چگونگى شكلگيرى فقه حنبلى نك: الخطيب البغدادى ١١٣-١١٢/٥؛ محمد ابوزهره، پيشين، صص ١٨٨-١٧٦؛ هنرى لائوست، پيشين، ص١٢٤٤؛ سزگين، ٢٢٥-٢٢٤/٣/١؛ اسد حيدر، ٥١٣-٥١٠/٢.
٣٩ - ابو زهره، پيشين، ص ١٦٨ و نيز نك: اسد حيدر، ٤٧٧-٤٧٦/٢.
٤٠ - المَقْدِسى، احسن التقاسيم، ص ٣٧.
٤١ - دراين باره نك: احمد امين، ضحى الاسلام، ٢٣٥/١؛ محمّد ابوزهره، پيشين، صص ٧-٦؛ اسد حيدر، ١٦٩/١، ٤٧٤/٢.
٤٢ - محمد ابوزهره، پيشين، ص ٧.
٤٣ - ضحى الاسلام، ٢٣٦-٢٣٥/٢.
٤٤ - ابن قيّم الجوزيّه، اعلام الموقعين، ٣٦-٣٢/١؛ به نقل از: القاسمى، الفضل المبين، صص ٢٨١-٢٨٠. نيز نك: السفّارينى، پيشين، ٣٥-٣٢/١؛ السيوطى، تدريب الراوى، ١٦٨/١؛ احمد امين، پيشين، ٢٣٥/٢.
٤٥ - ابن حنبل، ص ١٠.
٤٦ - نك : المقدسى، احسن التقاسيم، ص ٣٦٥، ٣٨٤، ٤٠٧.
٤٧ - مقدمة، ص ٤٤٨.
٤٨ - محمد ابوزهره، ابن حنبل، صص ٣٥٣-٣٥٢.
٤٩ - درباره ابن تيميه نك: عبّاس زرياب خويى، «ابن تيميّه»، در دايرة المعارف بزرگ اسلامى.
٥٠ - جولد تسهير (Goldziher)، «احمدبن محمّد بن حنبل»، در دايرةالمعارف الاسلاميّه، ٤٩٥/١.
٥١ - براى نگارش شرح حال احمد و بيان آراء و انديشه ها و آثار او غير از منابعى كه در زيرنويسها بدانها اشاره شد، منابع زير نيز در برابر چشم بودهاست:
ابن ابى حاتم، الجرح و التعديل، ٧٠-٦٨/١/١؛ البخارى، التاريخ الكبير، ٥/٢/١؛ ابن النديم، الفهرست، ٤١٧؛ ابن ابى يعلى، طبقات الحنابله، ٢٠-٤/١؛ جولد تسيهر، «احمدبن محمّد بن حنبل»، در دايرةالمعارف الاسلاميّه، ٤٩٦-٤٩١/١؛ هنرى لائوست، «احمدبن حنبل»، در دانشنامه ايران واسلام، صص ١٢٤٨-١٢٤٠.
٥٢ - نك: محمد ابوزهره، ابن حنبل، ص ٢٣٩.
٥٣ - ابن الجوزى، صيد الخاطر، ص ٢٤٦.
٥٤ - به نقل از محمّد ابوزهره، پيشين، صص ٢٤٢-٢٤١ با اندكى تلخيص. دراين باره نك: السفّارينى، پيشين، ٣٤/١. لازم به يادآورى است كه مقصود از حديث حسن به اصطلاح سنيّان «حديث مُسْنَدى است كه راويان آن به درجه وثاقت نزديك باشند يا حديث مُرْسَلى است كه مُرْسِلِ آن ثقه باشد. ولى در هر حال بايد از شذوذ [ ستيز با حديث مشهور ] و علّت [ بيمارى پنهان ] تهى باشد». (القاسمى، قواعد التحديث، ص ١٠٢). برخى حديث حسن را به اقسامى تقسيم كردهاند. مقصود از حديث ضعيف نيز خبرى است كه در مرتبتى نازلتر از حديث حسن باشد. ضعيف خود انواع و مراتب گوناگونى دارد كه از موجبات متعدّد ضعف حديث ناشى شدهاست. (نك: مدير شانهچى، درايه، صص ٤٨-٤٦).
٥٥ - دراين باره نك: السفّارينى، همان جا؛ محمد ابوزهره، پيشين، ص ٢٣٥.
٥٦ - براى آگاهى بيشتر دراينباره نك: محمد ابوزهره، پيشين، صص ٢٤٣-٢٣٣.
٥٧ - ابن الجوزى، مناقب احمد، ص ١٩١.
٥٨ - المدينى، خصايص المسند، ص ٢١ و نيز نك : القاسمى، الفضل المبين، ص ٢٨٢.
٥٩ - ابن الجزرى، المصعد الاحمد، ص ٣٩.
٦٠ - پيشين، ص ٢٨.
٦١ - القاسمى، همان جا.
٦٢ - السيوطى، تدريب الراوى، ١٧٣/١. نيز : القاسمى، پيشين، ص ٢٨٦.
٦٣ - اين آثار در سطور آينده به اجمال معرّفى خواهند شد.
٦٤ - نك: ابن الجزرى، پيشين، صص ٥٥-٥٣.
٦٥ - المرادى، سلك الدرر، ٦٠/٤؛ به نقل از جولد سيهر، پيشين، ٤٩٣/١.
٦٦ - غذاء الالباب، ص ١٥٩؛ به نقل از ابوزهره، ابن حنبل، ص ٣٩.
٦٧ - ابوزهره، پيشين، ص ٣٩.
٦٨ - ابوموسى المدينى، پيشين، ص ٢٢؛ ابن ابى يعلى، طبقات الحنابله، ١٨٤/١.
٦٩ - المنهج الاحمد فى تراجم اصحاب الامام احمد، دستنوشته دارالكتب المصريه (زير شماره ٤٣٢٣ تاريخ)، الجزء الاوّل، ص ٢١؛ به نقل از ابوزهره، پيشين، ص ١٥٩.
٧٠ - نك : جولد سيهر، پيشين، ٤٩٢/١؛ هنرى لائوست، پيشين، ص ١٢٤٢؛ محمد ابوزهره، پيشين، ص١٦٢.
٧١ - ابوموسى المدينى، پيشين، ص ٢١.
٧٢ - پيشين، ٢٥.
٧٣ - پيشين، ٢٦.
٧٤ - ابن الجرزى، پيشين، ص ٣٩.
٧٥ - تاريخ التراث العربى، ٢١٨/٣/١.
٧٦ - از جمله نك: ابن الجزرى، پيشين، ص ٣١؛ القاسمى، الفضل المبين، ص ٢٨٢.
٧٧ - ابن الجزرى، پيشين، ص ٣٨.
٧٨ - پيشين، ص ٣٠.
٧٩ - نك: محمد ابوزهره، پيشين، صص ١٦٠-١٥٩.
٨٠ - السفّارينى، پيشين، ١٧/١.
٨١ - ابن الجزرى، پيشين، ص ٢٩؛ كاتب چلبى، ٩٥٦/٢، ١٦٨٠؛ محمدابوزهره، ابن حنبل، ص ١٦٠.
٨٢ - البلقينى، محاسن الاصطلاح، ص ٢٩٢؛ صبحى الصالح، علوم الحديث و مصطلحه، ص ١٠٢.
٨٣ - درباره ارزش علمى وجاده نك: صبحى الصالح، پيشين، صص ١٠٣-١٠١؛ محمود ابوريّه، اضواء على السنّه المحمديّه، ص ٢٠٩؛ مدير شانهچى، دراية الحديث، صص ١٣٩-١٣١.
٨٤ - اسدحيدر، ٤٨١/٢.
٨٥ - ابن الجزرى، پيشين، ص ٣٤.
٨٦ - درباره مطلب اخير نك: احمد شاكر، مقدمه مسند احمد، ٥/١.
٨٧ - المصعد الاحمد، ص ٣١.
٨٨ - مقدّمه مسند احمد، ٥/١.
٨٩ - نگارنده به دلايلى كه اينك جاى ذكرش نيست، از حديث مقطوع و موقوف به «حديثواره» يا شبه حديث تعبير مىكند.
٩٠ - المسند، چاپ احمدشاكر، ١٧١/١.
٩١ - پيشين، ٢٢٢/١.
٩٢ - پيشين، ٣٢٨-٣٢٧/١.
٩٣ - پيشين، ٣٢٩/٤.
٩٤ - پيشين، ٢٢/٩.
٩٥ - المصعد الاحمد، ص ٣١.
۱۲
بخش هشتم بخش هشتم :
مسند احمدبن حنبل (١)
١- گزارشىكوتاه از زندگانى احمد (١٦٤- ٢٤١ق/٧٨٠- ٨٥٥م)
ابوعبدالله احمدبن محمّد بن حنبل شيبانى كه به «ابن حنبل» شهرت دارد، از تيره تازيان بنى شَيْبَان و يكى از محدّثان و فقيهان بلندآوازه است. او در بغداد (و به قولى در مرو) به دنيا آمد. شيفتگانش او را با پيامبر (ص) از يك نژاد مىدانند و مىگويند: سلسله پدرانش به نزار نوزدهمين نياى پيامبر (ص) مىپيوندد. به اين معنا كه نزار چهار پسر دارد: مُضَر، ربيعه، اِياد و اَنْمار، و عربهاى عدنانى جملگى از اين چهار تن پديد آمدهاند. پيامبر از تبار مضر واحمد از تبار ربيعه است. (١) دوستداران احمد اين را براى او منقبتى مىشمرند و حال آنكه اگر اين براى او منقبتى باشد، ميليونها تن انسان دراين منقبت با او شريكند.
در نقطه مقابل اين شيفتگان، «خوانسارى» بىآنكه سرچشمه سخن خويش را نشان دهد، وى را از تبار «ذوثُدَيَّه» (٢) يكى از خوارج نهروان دانسته و اظهار داشته: «به دليل اينكه نياى احمد در نهروان به دست على (ع) كشته شده، او با على دشمن بودهاست». (٣) امّا با صرفِ نظر از اينكه احمد از تبار ذوثديّه باشد يا نباشد، بخش اخير سخن خوانسارى قطعاً نادرست است. زيرا - چنانكه به تفصيل خواهيم گفت - احمد نه تنها على (ع) را دوست مىداشته؛ بلكه در آثار خود بيش از همه محدّثان اهل سنّت (و در رأس آنان بخارى و مسلم) درباره امتيازات على و خاندانش حديث نقل مىكند. تا جايى كه خاورشناسان در مقايسه ميان او از يك سو و بخارى و مسلم از سوى ديگر گفتهاند: بخارى و مسلم به دليل ترس از عبّاسيان از نقل اين قبيل احاديث خوددارى كردهاند؛ امّا احمد چون دلير و داراى روحيهاى نيرومند بوده، از نقل احاديث ويژه فضايل على واهل بيت بيم نداشت. (٤) افزون براين، او خود پيشگويى خروج ذوثديه و سرانجام بد او را از زبان پيامبر بارها نقل مىكند. (٥)
بارى، احمد در خردسالى پدرش را از دست داد و با يتيمى بزرگ شد. اندك ميراث خانوادگى مايه آن شد كه او زندگى متوسّط، ولى مستقلّى پيدا كند. او كه از اَتْباعِ اَتْباع تابعان است، از شانزده سالگى به آموختن حديث همّت گماشت و در آغاز كار تا سال ١٨٣ ق در زادگاهش به آموختن لغت و حديث پرداخت. پس از آن براى دانشآموزى شروع به مسافرت كرد و شهرهاى كوفه، بصره، مكّه، مدينه، شام و يمن را در نورديد. دراين سفرهاى دور و دراز بيشتر همتّش متوجّه فراگيرى حديث بود. در مكّه از سفيان بن عُيَيْنه و در صنعاء از محدّث و مفسّر معروف يعنى عبدالرزّاق بن هَمّام صنعانى دانشآموخت و چون به بغداد بازگشت، در حوزه درس فقه واصول شافعى حاضر شد و اين در فاصله سالهاى ١٩٥ تا ١٩٧ق بود. از همين رو شافعيان، او را شافعى به حساب مىآورند. امّا در واقع راهى كه او پيموده از راه شافعى جداست. (٦)
از بارزترين ويژگيهاى گرايش فكرى او در عرصه عقايد و معرفت دينى، پيروى قاطعانه و تزلزل ناپذير از عقايد اهل حديث بود. بعدها در عصر خليفگان عبّاسى مأمون، معتصم و واثق (٢٣٤-٢١٨ق) فرصتى براى وى فراهم شد تا ايستادگى خويش را در اين راه به نمايش گذارد و اين هنگامى بود كه دولت عقايد «معتزله» را پذيرفت و تبليغ آن را در صدر دستور كار خويش قرار داد و برتمام محدّثان و فقيهانى كه به «آفريده بودن قرآن» (٧) اعتراف نكردند، سخت گرفت. ابنحنبل يكى از آن فقيهانى بود كه به «محنت» (باورپرسى يا آزمون عقيده محدّثان و فقيهان) گرفتار آمدند. وى را به بند كشيدند وبا غل و زنجير روانه طَرسوس كردند تا به حضور مأمون رسد و خليفه با او مناظره كند. امّا خبرمرگ خليفه در ميان راه رسيد. در عهد معتصم نيز تازيانه و زندان را با بردبارى به جان خريد. امّا به گمان خود اندكى از عقايد سلف را رها نساخت. در زمان واثق نيز همان روش ادامه يافت. از همين رو شيفتگانش او را يكى از نمودهاى آيه شريفه «يُجاهدونَ فى سبيلِاللّهِ و لايَخافونَ لَوْمَةَ لائمٍ» (٨) مىدانند. (٩) بسيارى از سنيّان ايستادگى او را در آن رخداد در سلامت انديشه دينى بس موّثر مىدانند. معاصر او،علىبن مدينى گويد: «خداوند در روز ردّه اين دين را به دست ابوبكر و در روز مِحْنَه به دست احمدبن حنبل تأييد كرد». (١٠)
در عهد متوكّل (٢٣٢ ق .به بعد) كارگزاران خليفه از آزار ابن حنبل دست كشيدند. زيرا متوكّل به سيرت سه خليفه پيشين پشت كرده، مذهب اهل حديث را پيشه ساخت. اين خليفه به مناسبتهاى گوناگون ابن حنبل را به خود نزديك ساخته، به مجلس خود فرا مىخواند و براى خانوادهاش بىآنكه وى بداند، مقرَّرى تعيين كرد. دراين و قت او توانست فعّاليّت آموزشى خود را از سر گيرد.
ابن حنبل در سنّ ٧٧ سالگى در بغداد مرد و در گورستان شهداء (مقابرالشهدا)، نزديك دروازه حرب، به خاك سپرده شد. گور وى تا سالها و بلكه قرنها مورد تقديس و احترام دوستدارانش بود. درباره حضور گسترده مردم در تشييع جنازه او گزارشهايى در دست است كه بيش از آنكه حقيقت داشته باشد، به افسانه مىماند. (١١) او را با صفاتى چون: داشتن حافظهاى نيرومند، شكيبايى، نستوهى، پاكى دل و ا نديشه، اخلاص، پارسايى، هيبت، شجاعت ودانش وافر ستودهاند. (١٢) گواهى استادان، معاصران و شاگردان او بر هريك از موارد يادشده در تاريخ اسلام ذهبى به گونهاى گسترده آمده است. از جمله شافعى گويد: «از بغداد بيرون شدم، در حالى كه در آنجا كسى را پارساتر و پرهيزكارتر و داناتر از احمدبن حنبل پشت سر نگذاشتم». (١٣) گويند: وى زبان فارسى را هم مىدانست و گاه بدان تكلّم م (١٤)ىكرد. (١٥)
٢- استادان احمد:
استادان احمد بسيارند. ابن جزرى شيوخ و استادان او را كه در مسند از آنان روايت مىكند، شمرده و در نتيجه تعداد آنان را ٢٨٣ تن دانسته است. (١٦) ابن جوزى نيز در مناقب احمد استادان او را از صدتن متجاوز مىداند. محمّد ابوزهره معتقد است، همه اين افراد در تكوين شخصيت احمد نقش اساسى نداشتهاند. درميان آنان كسانى هستند كه بسا احمد با آنان ديدارهاى كوتاهى داشته و يا احاديث اندكى را از طريق آنان روايت كردهاست. او براين باور است كه دو كس در سازندگى شخصيّت احمد نقش مهمّى داشتهاند. يكى هُشَيم بن بشير واسطى (د. ١٨٣ ق) كه نقش او در هدايت احمد به سوى سنّت بسيار موثّر بودهاست. زيرا احمد از شانزدهسالگى ملازم او شده و چهار-پنج سال نزد او شاگردى كردهاست. ديگرى شافعى كه احمد بينش فقهى و نيرو و معيارهاى استنباط را از او فرا گرفت و چنان شيفته او شد كه وى را مجدّد قرن دانسته و به دوستش اسحاق بن راهويه گفته: «از اين مرد بهرهجوى كه نظير وى را نديدهام». (١٧)
علاوه برآن دو تنْ سفيان بن عيينه، ابوبكر بن عيّاش، قاضى ابويوسف، عبدالرحمن بنمهدى، عبدالرزّاق بن همّام صنعانى و بسيارى ديگر در شمار استادان او به حساب مىآيند. (١٨)
٣- راويان احمد:
كسانى كه از احمد روايت مىكنند، بسيارند. مشهورترين آنان عبارتند از : بخارى، ابوداوود ( كه گاه با واسطه از او نقل مىكنند)، مسلم، ابوزرعه رازى، ابوحاتم رازى، عبدالله وصالح پسران او، و از ميان استادانش عبدالرزّاق بن همّام و شافعى، و از ميان اَقْرانش علىبن مَدينى، يحيى بن مَعين، بَقىّبن مَخْلَد، ابراهيم حَرْبى و ابوبكر اَثرم و بسيارى ديگر. (١٩)
٤- آراء و نظريات احمد
در كتاب مناقب احمد آمده كه او در تعريف ايمان مىگفت:
«ايمان گفتار و كردار است. افزونى و كاستى مىپذيرد. افزونى آن زمانى است كه كار نيكى انجام دهى و كاستىاش وقتى است كه به بدى دست يازى. انسان با انجام گناه از دايره ايمان بيرون شده، به دايره اسلام پاى مىگذارد و اگر توبه كند، به دايره ايمان باز مىگردد و چيزى جز شريك قراردادن براى خداوند بزرگ يا انكار فريضهاى از فرايض خداوند، او را از دايره اسلام بيرون نمىراند. اگر انسان فريضهاى را دستِ كم گيرد و از روى تنبلى آن را ترك گويد، سروكارش با خداست. اگر خدا بخواهد او را عذاب مىدهد واگر بخواهد او را مىبخشد». (٢٠)
همچنين گويند: او معتقد بود هركس كه يكى از ياران رسول خدا (ص) را دشنام دهد، اسلامش مورد ترديد است. پسرش عبدالله نقل مىكند كه به پدرم گفتم: رافضى كيست؟ گفت: كسى كه ابوبكر و عمر را دشنام دهد. از او درباره كسى كه يكى از صحابه را دشنام دهد، پرسيدم؛ گفت: او را برآيين اسلام نمىبينم. (٢١)
روشن است كه اين عقيده با تعريفى كه او از ايمان كرد، چندان هماهنگى ندارد. در سطور آينده در خلال بحثى كه زير عنوان «جلوه هاى تشيع در مسند احمد» خواهد آمد، به شمّهاى از آراء او درباره امام على (ع) و مخالفانش اشاره خواهد شد.
قرآن به گفته ابن حنبل كلام ناآفريده خداست (كلامُاللهِ غيرُ مخلوقٍ). در عين حال تعيين نوع برداشت او در مسأله تلفّظ قرآن دشوار است. (٢٢)
او پرداختن به علم كلام را نمىپسنديد و آن را مايه رستگارى ن (٢٣)مىدانست. (٢٤) با آنكه در تسامح دينى وى را چون «مرجئه» مىدانند؛ امّا در برابر پارهاى از مسايل تندى بيش از حدّ نشان مىدهد. چنانكه انسانِ معتقد به آفريده بودن قرآن را كافر مىدانست و پشتسر واقفى نماز نمىخواند. (٢٥) او خود گويد: «من دوست ندارم كه پشت سرِ اصحاب بدعت نماز بخوانند يا برجنازه آنان نماز گزارند». (٢٦)
تندى و سرسختى پسر حنبل دراين مورد خاص، انتقادهايى را نسبت به او برانگيخته است. شيخ صالح بن مهدى مَقْبَلى يكى از اين خرده گيرندگان است. (٢٧) او مىنويسد:
«... امام احمد كه صيانتش از سنّت بركسى پوشيده نيست، آنگاه كه وارد مسأله خلق قرآن گشت وبه سبب آن به ابتلائاتى دچار شد، آن موضوع را در رديف توحيد يا بالاتر از آن قرار داد... خدا احمد را بيامرزاد كه دراين مسأله نهايت تعصّب را نشان داده، تا آنجا كه هركس را كه دراين موضوع با وى مخالف بوده، رد مىكند و روايتش را نمىپذيرد. اين كار خيانت به سَنَد است. زيرا هر كس قبول خبر عادل را واجب دانسته، قبول خبر چنين فردى را هم [ در صورت عدالت ] واجب مىداند. همين احمد مىگويد: ما از «قدريّه» روايت مىكنيم. زيرا اگر بصره را بگرديم يك سوم آن را قَدَرى مىيابيم. مسأله آفريده يا ناآفريده بودن قرآن از مسأله قدر كه مهمتر و بالاتر نيست. حتّى احمد را مىبينيم كه در تعصّب گامى فراتر مىنهد و حديث فرد واقف [ = كسى كه در مسأله خلق قرآن نظرى اظهار نكرده ] را هم مردود مىداند و مىگويد: «فلان كس واقفى و بدبخت است». بلكه باز هم زياده مىرود و برتعصّب خويش مىافزايد و مىگويد: دوست ندارم از كسانى چون يحيى بن مَعين كه در ماجراى «محنه» نرمش نشان دادند و [ احتمالاً برخلاف ميل باطنى خود ] به آفريده بودن قرآن اقرار كردند، روايت كنم. با آنكه مىدانيم احمد در نقل روايت چندان سخت نمىگرفت. مثلاً يكى از شيوخ روايتِ او عامر بن صالح بن عبداللّه بن عروة بن زبير بن عوّام است. نسايى اين عامر را ثقه ندانسته و دار قطنى حديث او را رها ساخته وابن مَعين او را دروغگو، پليد و دشمن خدا خوانده و گفته: احمد ديوانه شده كه از عامربن صالح حديث نقل مىكند! ذهبى با آنكه در حقّ احمد غلو مىكند و سبك كار او را مىپسندد، اين عامر را سستْ عقيده و رواياتش را ضعيف مىداند. خلاصه آنكه احمد در روايت از راويان بخل نمىورزد، مگر در مسأله خلق قرآن». (٢٨)
پسر حنبل در عرصه سياست مويّد حقّانيّتِ خلافت قريشيان بود واعتقاد داشت «تا روز قيامت هيچ كس حق ندارد كه منكر حقّ قريشيان شود و بر ضدّ ايشان قيام كند يا اين حق را براى ديگران قايل شود». (٢٩) در مجادلات شعوبيّه وى بى آنكه مدّعى برترى تازيان باشد، از آنان دفاع مىكرد. (٣٠)
احمد با تقليد گرايى مبارزه مىكرد و مردم را تشويق مىكرد كه دستورات را همراه با دليلش بخواهند. وى مىگفت: «تقليد بسيارْ مايه از ميان رفتن بينش مىشود» (كثرةُ التقليد عمىٌ فىالبصيرة). (٣١)
ابن حنبل سعى داشت از افراد ثقه روايت كند واز شخصى كه به اعتقاد او دروغگو، ضعيف و فراموشكار بود، روايت نمىكرد. او براى پذيرش حديث، هماهنگى آن را با قواعد شرط نمىدانست و آن را بر كتاب خدا عرضه نمىكرد؛ بلكه جملگى آن را مىپذيرفت، مگر وقتى كه با حديثى روبرو شود كه سندش قويتر، راويانش موثّقتر و شهرتش بيشتر باشد. او در نامهاى به مسدَّد بن مسرهد بصرى (٣٢) دراينباره مىنويسد:
«سنّت از نگاه ما آثار رسول خدا (ص) و راهبر ما به قرآن است. از اين رو قرآن را تفسير مىكند. در سنّت قياس راه ندارد و براى آن مَثَل زده نمىشود وبا انديشه و آراء شخصى به فهم در نمىآيد؛ بلكه آن پيروىِ محض و پشتپا زدن به خواهشهاست». (٣٣)
در دنباله همين بخش - اِن شاءاللّه - درباره آراء ويژه احمد در عرصه حديثشناسى، آگاهيهاى گستردهترى عرضه خواهد شد.
٥- آثار احمد
غير از مسندكه برجسته ترين اثر او به حساب مىآيد، آثار ديگرى هم از وى برجاى مانده؛ از جمله:
١- كتاب السنّة كه به دوصورت مفصّل و مختصر موجود است. تحرير مفصّل آن يك بار در مكّه (در سال ١٣٤٩ ق) و يك بار در قاهره (بىتاريخ) به چاپ رسيده وتحرير مختصر آن تنها يك بار در قاهره (بىتاريخ) منتشر شدهاست. نويسنده دراين كتاب انديشه هاى كلامى خويش را عرضه مىدارد.
٢- كتاب الزّهد. اين كتاب در مكّه (١٣٥٧ ق) و بيروت منتشر شدهاست.
٣- رسالة الصّلاة و مايلزم فيها. وى اين رساله كوچك را خطاب به پيشنمازى نوشته كه پشت سر او نماز مىخوانده و لغزش او را در نماز به چشم خويش ديدهاست. اين رساله يك بار در بمبئى (بىتاريخ) با چاپ سنگى و بار ديگر در قاهره (١٣٢٣-١٣٢٢ ق) انتشار يافته است.
٤- كتاب الورع والايمان كه در قاهره و بيروت به چاپ رسيدهاست.
٥- الردُّ على الزنادقة و الجَهْميّة فيما شَكوّا فيه من متشابه القرآن و تأوَّلوه على غير تأويلِهِ. دراين كتاب مولّف برخلاف معتزليان كه به تأويل پناه مىبرند، با تأويل قرآن مخالفت مىورزد. حنبليان معتقدند، احمد اين رساله را در زندان نگاشته است. اين كتابچه به خامه «سيل» (M.S.Seale) به انگليسى ترجمه وبا مشخصات زير چاپ شده:
.١٢٥ - ٩٦ .P ,London ١٩٦٤ ,Muslim Theology ,Seale .S .M
٦- علل الحديث. اين كتاب در آنكارا (١٩٦٣ م.) و جاهاى ديگر انتشار يافته است.
٧- المسائل كه پاسخهاى احمد رابه پرسشهاى شاگردانش در زمينه فقه، عقايد و اخلاق در بر دارد. اين پاسخها را چند تن از شاگردان احمد تنظيم كردهاند. تحريرهاى متعدّدى از اين پاسخهاتاكنون در مدينه، بيروت و قاهره چاپ شدهاست. (٣٤)
٨- فضايل الصحابه كه توسّط عبداللّه فرزند مولّف همراه با اضافاتى روايت شدهاست.
٩- كتاب الترجّل. اين كتاب شانه زدن وآراستن موى را از نقطه نظر فقهى روشن مىسازد.
١٠- الثلاث الاحاديث الّتى رواها الامام احمد عن النبى (ص) فىالمَنام. دستنوشتهاى از اين رساله در «دارالكتب الظاهريه» نگهدارى مىشود.
١١- فضايل على. ابن ابى الحديد در شرح نهجالبلاغه (١٦٧/٩، ١٧٤-١٧١.١٦٩) مطالبى از اين كتاب برگرفته است. به گمان نگارنده اين كتاب بايد بخشى از همان كتاب فضايل الصحابه باشد.
١٢- كتاب طاعة الرسول. در اين كتاب احمد روشن مىسازد كه هرگاه حديث در ظاهر با قرآن تعارض داشت، از چه روشى بايد پيروى كرد.
آثار ديگرى هم به احمد نسبت مىدهند كه معرّفى آنها مجالى بيشتر مىخواهد. (٣٥)
٦- موقعيت ابن حنبل در ميدان فقاهت
ابن حنبل را پايهگذار يكى از چهار مذهب معروف فقهى اهل سنّت مىشناسند. مذهب وارهاى كه حديث گرايان آن را برمذاهب ديگر ترجيح مىدهند. هرچند كه گويا خود وى چنين داعيهاى نداشتهاست. زيرا معروف است كه او نوشتن آراء و نظرياتش رانمىپسنديد و معتقد بود، دانشِ دين همان كتاب و سنّت است و تدوين نظريات دينى مردمان را در كنار كتاب خدا و سنّت رسولش بدعت مىدانست. به همين دليل به شاگردانش اجازه نمىداد، فتواهايش را بنويسند و مىگفت: «شايد اكنون چيزى بگويم كه فردا از آن برگردم و بدان پشت كنم». (٣٦)
منفورترين چيزها نزد او اين بود كه نوشتهاى را ببيند كه فتوايى را از او در آن تدوين كردهاند. وقتى به او خبر رسيد كه يك تن از شاگردانش مسايلى را از قول او نوشته و در خراسان منتشر ساخته، گفت: «گواهى دهيد كه من از تمام اين مسايل برگشته و بدانها پشت كردهام». (٣٧) او تنها نسبت به آراء خويش چنين نظرى نداشت؛ بلكهنوشتن آراء فقهى ديگران را هم نمىپسنديد و مىگفت: «به ما دستور دادهاند كه علم را از عالَم بالا بگيريم». (٣٨) حتّى چنانكه پيش از اين گفتيم، او تقليد مَحْض از يك مجتهد را مايه گمراهى مىدانست.
به همين دليل هم، وى نظريات فقهى خود را در كتاب خاصّى تدوين نكرده؛ بلكه بيشتر نظريات فقهى او به صورت پاسخهايى است كه به پرسشهاى شاگردانش داده است. اين در حالى است كه احمد در عرصه حديث مسند را از خود به يادگار نهاده و انديشه هاى كلامى او هم در كتاب السنّه وى مدوَّن است. ناگفته نماند كه نوشتهاند: او در واپسين سالهاى زندگيش به شاگردان خود اجازه نوشتن و نشر فتواهايش را داده است. (٣٩) تحرير و تدوين پاسخهاى پسر حنبل و طبقه بندى آنها در چارچوب كلّى فقه، كار پسران او صالح و عبداللّه و شاگردان ديگر او بودهاست. (٤٠)
ممكن است گفته شود، پارهاى از نوشته هاى احمد در موضوعات فقهى است؛ مثل المناسك الكبير، المناسك الصغير و رسالةالصّلاة. ا مّا بايد دانست كه اين نوشته ها ابوابى است كه روح أَثَرى برآنها چيره است و از رأى و استنباط فقهى تهى است. اين كتابها هر چند به موضوعاتى مربوط هستند كه دانش فقه وظيفه شرح و بسط آنها را به عهده گرفته؛ امّا در واقع در شمار كتابهاى حديث محسوب مىشوند. (٤١)
گفتنى است كه برخى از دانشمندان، ابن حنبل را محدّث دانسته و در شمار فقيهان به حساب نياوردهاند. مثلاً ابن جرير طبرى مذهب او را در اختلاف الفقهاء ياد نكرده و درباره او گفته: او مرد ميدان حديث است نه مرد ميدان فقه. از همين رو خشم حنبليان را هم به جان خريد. ابن قتيبه هم در كتاب المعارف از او در زمره فقيهان نام نبرده و مَقْدِسى از او در ضمن اصحاب حديث ياد كرده (٤٢) و ابن عبدالبر قرطبى نيز در الانتقاء على الائمة الثلاثه به ذكر ابى حنيفه، مالك و شافعى قناعت كرده و از احمد نامى به ميان نياورده است. (٤٣)
دليل آنان كه فقاهت احمد را منكرند، اين است كه از او كتابى در فقه باقى نمانده واين در عصرى است كه كارتدوين در عرصه فقه راه درازى را پيموده است. محمّد بن حسن شيبانى فقه عراق را گردآورده، ابويوسف كتابهايى در فقه نگاشته و شافعى مذهب يا كتبش را املاء كرده و احمد به اتفّاق مورّخان چيزى از اين دست ندارد. پس معلوم مىشود او محدّث بوده؛ نه فقيه و يا دست كم حديثش بر فقهش چيرگى دارد. محمد ابوزهره در مقام داورى ميان اين دسته از دانشمندان و حنبليان مىگويد:
«ترديدى نيست كه شمارى از محدّثان در مسايل فقه نيز نظر دارند. مثلاً بخارى و مسلم در مسايل فقه هم صاحبنظرند. امّا اين مطلب آنان را از زمره محدّثان بيرون نمىآورد. زيرا اصل براين است كه هر كس بيشتر به حديث اشتغال دارد، محدّث باشد و هر كس فتواهايش بيشتر است، فقيه باشد. با در نظر گرفتن اين اصل، ما [ = ابوزهره ] براين باوريم كه احمد در عين محدّث بودن، فقيه نيز هست. هر چند كه معترفيمتمايل به حديث در او روشنتر است و در فقه اثرى مدوّن به جاى ننهاده؛ بلكه آن مسند بزرگ را در حديث از خويشتن باقى گذاشته است». (٤٤)
احمد امين هم در اين باره عقيدهاى همانند ابوزهره دارد. (٤٥) خواه آنكه پسر حنبل را بنيانگذار مذهب فقهى خاصّ بدانيم يا ندانيم، روشن است كه او در مقام پاسخ به پرسشهاى فقهى نزديكانش فتوامىداده؛ بنابراين شايستهاست به مبانى فتوا در نزد او نگاهى بيفكنيم. احمد علما را تشويق مىكرد كه احكام دين را از سرچشمه شريعت بگيرند و به تقليد از پسِ پرده يكى از مجتهدان قناعت نورزند. بنابه حكايت عبدالوهاب بن احمد شعرانى (د . ٩٧٣ ق)، او همواره مىگفت: «تقليدِ بسيارْ انسان را كور و بى بصيرت مىكند». اينك مىگوييم فتواهاى او بر پنج پايه استوار بود:
١- نخستينِ آنها نصوصِ دينى بود. يعنى هرگاه به نصّ دست مىيافت، به موجب آن فتوا مىداد و به مطلب يا سخن مخالف وَقْعى نمىنهاد. حال اين فرد مخالف هر كس باشد به حال او فرقى نمىكند.
٢- در صورت نبودِ نصّ به فتواى صحابه رو مىآورد. در همين جهت اگر از يكى از صحابيان فتوايى مىيافت و در ميان آن طبقه براى آن مخالفى نمىديد، از دايره آن فتوا پا فراتر نمىنهاد. البته هيچگاه نمىگفت: اين فتوا نزد صحابه اجماعى است. بلكه مىگفت: دليل يا قرينهاى بر ردّ اين نظر در اختيار ندارم.
٣- در مرحله بعد، اگر اصحاب در مسألهاى اختلاف نظر داشتند، از ميان نظرات ايشان، آن نظر را برمىگزيد كه به كتاب و سنّت نزديكتر و از محدوده اقوال ايشان بيرون نباشد واگر به نظرِ برتر دست نمىيافت، نظرات گوناگون را حكايت كرده و بر هيچيك از آن نظرات پافشارى نمىكرد.
٤- در مرحله چهارم، به حديث مرسل (گسسته) و ضعيف پناه مىبرد؛ به شرطى كه دليلى آن را ردّ نكند و اين كار را بر قياس ترجيح مىداد.
٥- در پنجمين مرحله، از روى ضرورت قياس را به كار مىگرفت واز آن بهره مىجست. درهر حال فتوا دادن در مسألهاى كه درباره آن أَثَرى از سَلَف در اختيار نباشد، سخت براى او ناخوشايند بود. (٤٦)
با توجّه به همين مبانى است كه ابوزهره فقه احمد را در مقايسه با فقه ساير فقيهانِ اهل سنّت، تجلىگاه «فقه اَثَرى» دانسته است. (٤٧)
اگر به كارنامه مذهبى كه به ابن حنبل منسوب است نگاهى بيفكنيم، خواهيم ديد در ميان مذاهب اهل سنّت هيچ مذهبى به اندازه مذهب حنبلى داعيه ستيز با بدعتها را ندارد. از همينرو پيروانش در چنگ زدن به شعاير دينى افراط مىكنند و در تعصّب و سختگيرى بر ديگر مذاهب پيشى مىجويند.
حنبليان كه امروزه شمار اندكى از مسلمانان را تشكيل مىدهند، در قرن چهارم - پنجم هجرى در سرزمينهاى اسلامى شمارچشمگيرى داشتند. بنابه گفته مَقْدِسى، آنان در اصفهان، رى، شوش و ديگر شهرهاى ايران پراكنده بوده و غلوّ و افراط گرايى از نشانه هاى بارز شعاير ايشان در اين سرزمينها بود. آنان بيشتر و پيشتر از هر چيز خليفه اموى معاويه را مىستودند و در بزرگداشت وى مىكوشيدند. (٤٨)
ابن خلدون (د . ٨٠٦ يا ٨٠٨ ق) علّت اندك بودنِ پيروان احمد را دورى مذهب او از اجتهاد مىداند. (٤٩) امّا نظر فيلسوف مورّخان چندان درست به نظر نمىرسد. زيرا همانطور كه محمد ابوزهره هم مىگويد: كمى يا بسيارى مقلّدان يك مذهب در واقع به امور سياسى و اجتماعى بر مىگردد؛ نه به قوّت يا كثرت اجتهاد يك فقيه. مثلاً منشأ تقليد مردم مصر از شافعى، سنجش مقدار اجتهاد شافعى با اجتهاد مالك يا ابوحنيفه نبوده؛ بلكه امور ديگرى به انتشار مذهب او در آن ديار كمك كردهاست. (٥٠)
در نيمه دوم قرن هفتم و نيمه نخست قرن هشتم در سرزمين شام تقىالدين ابن تيميّه (٦٦١ - ٧٢٨ ق) ظهور كرد. ابن تيميّه دفاع از مذهب حنبلى را در شكل تازهاى آغاز كرد. تأويل متون مقدّس را منكر گشت و زيارت قبور پيشوايان دينى و توسّل به اولياء را بدعت شمرد و آن را حرام دانست وبا مذاهبى كه ساليان درازى سرورى داشتند به ستيز پرداخت و با مرگ او مذهب حنبلى زيان بزرگى ديد. (٥١)
پيش از برپايى دولت عثمانى، مذاهب چهارگانه اهل سنّت از جمله مذهب حنبلى در تمام شهرهاى مسلماننشين رسماً قاضيانى داشتند. امّا چون حاكميّت اين دولت استمرار يافت، مذهب حنبلى ضربه سختى خورد واز آن زمان اندكاندك رو به ضعف نهاد. در دانشگاه الازهر شمار نمايندگان اين مذهب، يعنى استادان و دانشجويان بس اندك است؛ بطورى كه در سال ١٩٠٦ م. از ٣١٢ تن استاد و ٩٠٦٩ تن دانشجوى اين مركز علمى، تنها سه استاد و ٢٨ دانشجو حنبلى مذهب ب (٥٢)ودند. (٥٣)
از قرن هجدهم ميلادى به اين طرف با پيدايش وهّابيان كه خود از تعاليم ابنتيميّه اثر پذيرفتهاند، مذهب حنبلى با چهرهاى نونمايان شدهاست.
غير از ابنتيميّه، صوفى بلندآوازه عبدالقادر گيلانى (د . ٥٦١ ق)، ابوالفرج بن جوزى (د . ٥٩٧ ق) و محمّد بن قَيِّم جَوزيّه شاگرد ابن تيميه (د . ٧٥١ ق) از برجستهترين شخصيتهاى حنبلى به شمار مىآيند. (٥٤)
٧- مقصود پسر حنبل از حديث ضعيف
گفتيم احمد به حديث ضعيف استناد مىكند و آن را بررأى مقدَّم مىدارد. پسرش عبداللّه در همين مورد نقل كرده كه پدرم مىگفت: «من حديث ضعيف را بيشتر از رأى دوست مىدارم». (٥٥) همچنين معروف است كه او به پسرش گفته:
« در مسند فراهمآوردن حديث مشهور را هدف قرار دادهام. اگر مىخواستم تنها احاديثى را كه به نظرم صحيح است گردآورم، در اين مسند جز اندكى روايت نكرده بودم. امّا اى پسرك من، تو روش مرا در حديث مىدانى. من با حديث ضعيف تا زمانى كه معارضى نداشته باشد، مخالف نيستم». (٥٦)
اينك مىگوييم: بسيارى از پيروان احمد ادّعا مىكنند، حديث ضعيف در نگاه احمد در واقع همان حديث حَسَن يا چيزى نزديك به آن است. ابن تيميّه دراين باره گويد:
«مقصودِ ما از اينكه مىگوييم حديث ضعيف از رأى بهتر است، ضعيف متروك نيست؛ بلكه مقصود حديث حَسَن است.... حديث در اصطلاح محدّثانِ پيش از تِرمِذى يا صحيح بود يا ضعيف و ضعيف خود دو نوع بود: يكى ضعيف متروك و ديگر ضعيفى كه متروك نيست. كسانى كه تنها با اصطلاح ترمذى آشنا هستند، پنداشتهاند احمد به حديثى استناد مىكند كه امثال ترمذى آن را تضعيف كردهاند». (٥٧)
بايد دانست: درست است كه تقسيم حديث به اقسام سهگانه در عصر احمد متداول نبوده و نخستين بار ابوعيسى ترمذى (د . ٢٧٩ ق) آن را به صحيح، حسن و ضعيف تقسيم كرده؛ (٥٨) امّا خبرگان ترديدى ندارند كه در مسند احاديث بسيارى به چشم مىخورد كه طبق اصطلاح ترمذى و محدّثان پس از وى نيز ضعيف به شمار مىآيد. اگر يك بخش از بخشهاى مسند را بگشاييم ويا به مسند يكى از صحابه بنگريم، شمارى از احاديث ضعيف را در آن مىيابيم. خوشبختانه احمد محمّد شاكر دراينباره كار پژوهندگان را آسان كرده؛ به اين معنا كه وى در شرح خويش پايه هر حديث را از حيث صحّت و حُسْن يا ضعف نشان مىدهد. بنابراين با نگريستن به شرح او بى اعتبارى سخن امثال ابن تيميّه بيش از پيش روشن مىگردد. (٥٩)
٨- كليّاتى درباره مسند احمد و اهميّت آن
مسند برجستهترين اثر احمدبن حنبل است. اين مسند درعين حال كه جامعترين و گستردهترين مسندهاست، بزرگترين مجموعه حديثى بازمانده از متقدّمان اهل سنّت نيز هست. نقل كردهاند كه احمد خود به پسرش عبداللّه مىگفت: «اين مسند را نيك نگهدارى كن كه به زودى راهبر مردم خواهد شد». (٦٠) دانشمندان اهل سنّت در طول تاريخ همواره به آن توجّه داشته و در وصف و ستايش آن سخنها سردادهاند. از جمله حافظ ابوموسى مدينى (د . ٥٨١ ق) گويد:
«اين كتاب براى حديث پژوهان مأخذى بزرگ و مرجعى استوار است. مولّفش آن را از ميان انبوه احاديث و روايات فراوان برگزيده و آن را راهبر وتكيهگاه مردمان قرار داده تا به هنگام تنازع بدان پناه جويند و آن را مستند خويش قرار دهند». (٦١)
ذهبى (د . ٧٤٨ ق .) گويد: «اين كتاب بيشتر احاديث نبوى (ص) را در بر دارد. كمتر حديثى است كه صحتّش اثبات گردد و در آن موجود نباشد». همو گويد: «... يكى از خوشبختيهاى مسند اين است كه در آن كمتر خبرِ ساقطى توان يافت». (٦٢)
ابن جزرى (د . ٨٣٣ ق .) گويد: «در روى زمين كتابِ حديثى برتر از آن روايت نشده است». (٦٣)
تاجالدين سُبكى گويد: «اين كتاب يكى از اركان اين امّت است». (٦٤) ابن حجر در كتاب تجريد زوايد مسند البزّار گويد: «اگر حديثى در مسند احمد موجود باشد، آن را به ديگر مسندها نسبت نمىدهيم». هَيْثَمى در زوايدالمسند گويد: «احاديث صحيح مسند احمد از ديگر احاديثِ صحيح، صحيحتر است» (مسند احمد اَصحُّ صحيحاً من غيره).
ابن كثير (د . ٧٧٤ ق) گويد :
«هيچ كتاب مسندى در كثرت احاديث و حسن سياق به پايه مسند احمد نمىرسد. در عين حال از اين مسند احاديث بسيارى فوت شده؛ بلكه گويند: احاديث حدود دويست تن از صحابه كه در صحيحين از آنها حديث نقل شده، دراين كتاب نيامدهاست». (٦٥)
از نشانه هاى ديگر اهميّت اين كتاب نزد سنيّان يكى اين است كه درباره آن، كتابها و آثار بسيارى پرداخته و گزيده هايى از آن فراهم آوردهاند. (٦٦) ديگر آنكه همواره در طول تاريخ شاگردان آن را نزد استادان قرائت مىكردهاند و گاه اين عمل در مكانهاى مقدّس صورت مىگرفته است. چنانكه در نيمه نخست قرن نهم جمعى كتاب مزبور را در مسجدالحرام نزد شمسالدين محمد بن جزرى خوانده و در ربيعالاول سال ٨٢٨ هجرى قرائت آن را به پايان بردهاند. ابن جزرى به دنبال ختم مسند رسالهاى نگاشته به نام المصعد الاحمد فى ختم مسند الامام احمد. دراين رساله علاوه بر شرح حال راويانِ مسند، كليّاتى از ويژگيهاى آن كتاب هم نقش بسته است. دانشمند يادشده به همين مناسبت قصيده داليهاى هم سروده كه مطلع آن چنين است: «حديثُ النبىِّ المصطفى خيرُ مسندِ / و سنّته الغرّاء ارفع مسند». شاعر در قصيده مزبور، مسند احمد را درميان مسانيد بسانِ صحيح بخارى درميان صحاح توصيف مىكند. اين قصيده در پايان همان رساله مندرج است. (٦٧) همچنين گويند: در قرن دوازدهم هجرى (هجدهم ميلادى) گروهى از پارسايان طى ٥٦ نشست در كنار قبر پيامبر (ص) قرائت آن كتاب را به پايان رساندهاند. (٦٨)
٩- آيا احمد خود مسند را تنقيح كرده است؟
به رغم آنكه احمد نوشتن فتواهاى خود و ديگران را نمىپسنديد، روى نوشتن حديث سخت تأكيد داشت و به پرسشهاى مردم پاسخ نمىداد مگر از روى نوشته. پسرش عبدالله گويد: «پدرم را نديدم كه از حافظه حديث نقل كند مگر در مورد كمتر از صد حديث». (٦٩) علىبن مدينى هم شبيه به همين مطلب را گزارش كرده وگفته: «سرورم احمدبن حنبل مرا فرمود كه جز از روى نوشته حديث نقل نكنم». (٧٠) وى با آنكه حافظ بوده، گويا براى احتياط بيشتر چنين روشى را در مورد حديث اختيار كرده و شاگردانش را هم به پيروى از همين روش تشويق مىكردهاست. احمد خود علّت اين دوگانگى را در پاسخ پسرش بيان مىدارد. عبداللّه گويد: به پدرم گفتم چرا تأليف كتابها را نمىپسندى، امّا خودت مسند را فراهم ساختهاى؟ در پاسخ گفت: اين كتاب را به عنوان راهبر فراهم ساختم تا هرگاه مردم در سنّت رسول خدا (ص) دچار اختلاف شدند، بدان رجوع كنند. (٧١)
بنابراين، ترديدى نيست كه مسند مجموعهاى از احاديثى است كه احمدآنها را روايت كرده و براى گردآوردنش به سفرهاى دور و دراز دست زده است. نوشتهاند: وى از همان شانزدهسالگى (سال ١٨٠ هجرى) كه فراگيرى حديث را آغاز كرد، به جمع آن هم همّت گماشت. (٧٢) امّا اين مطلب مورد اختلاف است كه آيا احمد خود موفّق به تنظيم و تنقيح مسند شده يا آنكه عبداللّه راوى مسند، آن را به وضعى كه اكنون مىبينيم مرتّب ساخته است؟ برخى از خاورشناسان، مانند گلدزيهر و هنرى لائوست و نيز شمارى از دانشمندان مسلمان چون محمد ابوزهره براين باورند كه عبداللّه پسر احمد مسند را طبقه بندى كرده و به صورت كنونى عرضه داشته؛ (٧٣) ولى فؤاد سزگين اين عقيده را خطا مىداند و مىگويد:
«معلوماتى در دست است كه به وضوح نشان مىدهد كه احمد خودش اين كتاب را گرد آورده و به تأليف و تنقيح آن اقدام كرده است. به عنوان مثال احمد گويد: "آن را گرد آوردم و مرّتب ساختم (جَمَعتُه و اَتْقَنْتُه)" (٧٤) و در خبرى مىخوانيم كه احمد مسند را طى مدّت سيزده سال بر فرزندانش خوانده (٧٥) و عبداللّه آن كتاب را به خط پدرش ديده است. (٧٦) افزون بر اينها گزارش روشنى در دست ماست كه گويد: عبداللّه مسند را ننوشته و ويرايش نكرده؛ (٧٧) بلكه تمام كار عبداللّه اين است كه آن را روايت كرده و پارهاى از احاديث را بر آن افزوده است». (٧٨)
امّا بايد دانست؛ هيچيك از موارد پيشگفته مدّعاى سزگين را به كرسى نمىنشاند. زيرا آن موارد غالباً جملاتى دو پهلو هستند و صراحتى در جهت آن ادّعا ندارند وامثال محمّد ابوزهره هم متقابلاً به همان جملات استناد كردهاند. مضافاً براينكه، عبارت «جَمَعْتُه و اَتْقنتُه» در بيشتر مآخذ به صورت «جمعتُه و انتقيتُه» (آن كتاب را گرد آوردم وبرگزيدم) گزارش شده، (٧٩) كه به نظر مىرسد قرائتى كه سزگين بدان استناد كرده، صورت تصحيف شده عبارت اخير باشد. ابن جزرى در شرححال عبداللّه سخنى دارد كه خلاف نظر سزگين را صحّه مىگذارد. او مىنويسد:
«عبداللّه مسند پدرش را گرد آورد و تأليف كرد و مرتّب ساخت وتا اندازهاى آن را پيراست و احاديث بسيارى را از طريق استادانش بدان افزود». (٨٠)
در مقام داورى بايد گفت: روشن است كه احمد از زمانى كه به طلب حديث روى آورد، گردآورى احاديث را از رهگذر ديدار با راويانى كه به گمان او ثقه بودند، نصب العين خويش قرار داد. او به سوى راويان مىشتافت، هر چند كه راهْ دور و مشقّتْ بزرگ باشد. وى در تمام دوران زندگىاش گردآوردن مسند را در برابر چشم داشته؛ امّا همتّش بيشتر متوجّه جمع و تدوين بوده تا تنظيم و ترتيب و تبويب. شايد هم بتوان گفت، اين خود زاده روحيه پرهيز و تقواى عقلى او بوده است. بنابه گفته ابن جزرى ظاهراً «وى تأليف مسند را آغاز كرده و پيوسته به نوشتن و گردآورى در برگه هايى كه در حكم چركنويس بوده، ادامه داده تا آنكه غروب زندگىاش را احساس كردهاست. پس از آن فرزندان و نزديكانش را جمع كرده ونوشته هايش را كه نامرتب بوده، برآنان خوانده و پيش از پالايش و ويرايش آن نوشته ها از دار دنيا رفته و آن نوشته ها بههمان حال چركنويس باقى مانده است. پس از مرگ او پسرش عبداللّه احاديث مشابه را به آن نوشته ها پيوست كرده و از ميان مسموعات خويش، احاديث همسنگ و همسان را به آنها افزودهاست». (٨١)
سخن ابن جزرى نشان مىدهد كه احمد احاديث مسند را جز بر اعضاى خانوادهاش نخواندهاست. اين سخن در ظاهر با اين مطلبِ معروف كه وى از روى نوشته هايش حديث املاء مىكرد، مخالف است. امّا در مقام تحقيق مخالفتى در ميان نيست. زيرا وى در مقام تدريس براى جويندگان حديث، كتاب جامع و كاملى را برآنان نمىخوانده، كتابى كه حاوى تمام احاديثى باشد كه او از استادانش شنيده و فراگرفته است؛ بلكه آنچه را كه مورد نياز پرسشگر بود، القا مىكرد و چون نزديكى اجلش را احساس كرد، تمام آنچه را جمع كرده بود، بر نزديكانش خواند تا مسموعاتش تباه نگردد. (٨٢)
گفتنى است كه مسند موجود همان چيزى نيست كه احمد بر فرزندانش قرائت كرده، بلكه عبداللّه ياد شده رواياتى را از طريق پدر خود و ديگر استادانش برآن افزوده واين افزوده ها به زوايد مسند احمد معروف است. برخى شمار اين زوايد را حدود دههزار دانستهاند. (٨٣) پس از عبداللّه، «قطيعى» هم - كه راوى مسند از اوست - رواياتى را به مسند پيوست كرده. اين افزوده هاى قطيعى بيشتر در «مسند انصار» است. (٨٤) شمار نهچندان كمى هم از احاديث اين كتاب از طريق وجاده (يافتن) از سوى عبداللّه روايت شدهاست. به اين معنا كه عبداللّه به هنگام روايت مىگويد: «به خط پدرم ديدم كه نوشته بود: فلان كس براى ماروايت كرد...». (٨٥) بيشترِ حديثشناسان در ميان راههاى گوناگون فراگيرى حديث، ارزش علمى «وجاده» را كمتر مىدانند. (٨٦)
با توجّه به مطالبى كه گفته شد، پژوهندگان احاديث كتاب مزبور را به شش بخش تقسيم كردهاند:
١- بخشى كه عبدالله از رهگذر سماع از پدرش روايت كرده. مسند احمد در واقع همين بخش است.
٢- بخشى كه عبداللّه از پدرش و ديگران شنيدهاست.
٣- بخشى كه تنها از ديگران شنيده. اين بخش نسبت به ساير قسمتها بهجز بخش اوّل چشمگيرتر است. برخى نام زوايد را برهمين بخش اطلاق كردهاند.
٤- قسمتى كه عبدالله از پدرش نشنيده؛ بلكه بر او خواندهاست. احاديث اين بخش اندك است.
٥- بخشى كه نه نزد پدرش خوانده و نه از او شنيده؛ بلكه به خط پدرش يافتهاست.
٦- و بالاخره رواياتى كه ابوبكر قطيعى از طريقى جز طريق عبداللّه و احمد نقل كردهاست.
تمام اين بخشها را جزءِ مسند به حساب مىآورند، مگر بخش سوم و ششم را كه افزوده عبداللّه و قطيعى است. (٨٧)
در پايان بايد افزود: شيوخِ (استادان) احمد كه در مسند از آنان روايت مىكند، بنابه شمارش ابن جزرى به ٢٨٣ تن مىرسند و شيوخ پسرش عبداللّه از چهار صد تن افزون است كه از ميان آنان از ١٧٣ تن در مسند پدرش حديث نقل مىكند. (٨٨)
١٠- معيار تقديم و تأخير مسانيد صحابه در مسند احمد
پيش از اين گفتيم كه مسندهاى صحابه در كتابهاى مسند، گاه بر حسب فضيلت صحابه و سبقت جستن آنان در ورود به آيين مسلمانى، و گاه براساس شرافت نسبى و دورى و نزديكى آنان با پيامبر (ص)، و گاهِ ديگر به ترتيب حروف الفباى نام آنان مرتَّب شده است. اينك وقت آن است كه از اين زاويه به مسند احمد نگاهى بيفكنيم. پيش از هرگونه تحليلى دراين باره، بد نيست ترتيب مسند احمد را از برابر چشم بگذرانيم:
الف - مولّف در آغازْ مروياتِ چهارده تن از صحابه را به ترتيب زير مقدَّم مىدارد: مسند ابى بكر، عمر، عثمان، اميرالمومنين على (ع) ، طلحه، زبير، سعد بن ابى وقّاص، سعيد بن زيد، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبيده جراّح، عبدالرحمن بن ابىبكر، زيدبن حارثه، حرث بن خَزْمه و سعد مولاى ابوبكر.
ب - پس از آن زير عنوان «مسند اهل بيت» احاديث امام حسن، امام حسين - عليهما السّلام - عقيل و جعفر پسران ابوطالب و عبداللّه بن جعفر را نقل مىكند.
ج - در مرتبه سوم زير عنوان «مسند بنى هاشم» مرويات عبّاس بن عبدالمطلب و فرزندانش فضل، تمّام، عبيداللّه و عبداللّه را مىآورد.
د - در مرتبه چهارم مسندهاى هشت تن از صحابه را كه جزيك تن، جملگى كثير الحديث و نامدار هستند، نقل مىكند. به اين ترتيب: مسند عبداللّه بن مسعود، عبداللّه بن عمر، عبداللّه بن عمروبن عاص، ابورِمْثَه [ رفاعة بن يثربى ]، ابوهريره، ابوسعيد خدرى، انس بن مالك و جابربن عبداللّه انصارى.
ه - در مرتبه پنجم زير عنوان «مسند مكيّيان» مرويات ٢٥٥ تن از صحابه را گزارش مىكند. گفتنى است كه مرويات برخى از اين صحابه را زير عناوين ديگرى هم نقل مىكند.
و - در مرتبه بعدى زير عنوان «مسند مدنىها» احاديث ١٣٥ تن از اصحاب را روايت مىكند.
ز - در مرحله ششم زير عنوان «مسند شاميان» مرويات ١٦٩ تن از اصحاب را مىآورد.
ح - سپس در پىِ عنوان «مسند كوفيان» مرويات ١٤٩ تن از صحابه را گزارش مىكند.
ط - در مرتبه هشتم به دنبال عنوان «مسند بصريها» احاديث هشتاد تن از صحابه را گزارش مىكند.
ى - آنگاه زير عنوان «مسند انصار» مرويات ١٣١ تن از اصحاب را نقل مىكند. روايات اصحاب نامدارى چون اُبَىّ بن كعب، ابوذرِّ غفارى، زيدبن ثابت، معاذ بن جبل، حُذَيفه بن اليَمان، ابوايوّب انصارى، سلمان فارسى، مقداد بن اسود و بلال حبشى در اين بخش قرار دارد.
ك - پس از آن نوبت به زنان مىرسد. مسند زنان با مرويات عايشه شروع مىشود وبا احاديث فاطمه (ع) دخت گرامى پيامبر و ساير همسران آن حضرت ادامه مىيابد. در اين بخش، روايات ٧١ تن اززنان صحابى را مىآورد. گفتنى است كه در بخشهاى ديگر همگاه بطور پراكنده روايات زنان صحابى را گزارش مىكند.
ل - در واپسين مرحله، در پىِ عنوانِ «مسند قبيله ها» روايات ٢٢ تن مرد و ٦٢ تن از زنان صحابى را نقل مىكند.
گويا احمد در تقديم و تأخير مسندهاى صحابه امور گوناگونى را از قبيل فضيلت صحابه و يا زيستگاه آنان پس از رحلت رسول اكرم (ص)، در برابر چشم داشته است. از همين رو احاديث بسيارى از اصحاب را در بيشتر از يك جا قرار داده. بهاين معنا كه مثلاً بخشى از مرويات يك صحابى را در مسند مكّيان و پارهاى ديگر از آن را در مسند شاميان و قسمت سوم را در مسند انصار نقل كرده است. اين روش كار مراجعه كنندگان را دشوار مىسازد. براى نمونه جاى احاديث چند تن از آنان، براساس چاپ «ميمنيّه» (٦جلدى)، نشان داده مىشود:
خباب بن اَرَت: ١٠٨/٥ (در ضمن مسند بصريها)، ٣٩٥/٦ (در مسند قبايل).
اسماء بنت عُمَيْس: ٣٦٩/٦ (در ضمن مسند زنان)، ٤٣٨/٦ (به دنبال مسند قبايل).
جعفر بن ابى طالب: ٢٠١/١ (در خلال مسند اهل بيت)، ٢٩٠/٥ (در ضمن مسند انصار). در هر دو جا هم تنها داستان مهاجرت به حبشه را از زبان او گزارش مىكند.
حسّان بن ثابت: ٤٤٢/٣ (در ضمن مسند مكّيان)، ٢٢٢/٥ (در خلال مسند انصار).
ابودرداء : ١٩٤/٥ (در ضمن مسند انصار)، ٤٤٠/٦ (به دنبال مسند قبيله ها و در خلال مسند زنان).
سَعْدبن عُباده: ٢٨٤/٥ (در ضمنمسند انصار)، ٧/٦ (باز هم در خلال مسند انصار).
عقيل بن ابى طالب: ٢٠١/١ (در ضمن مسند اهل بيت)، ٤٥١/٣ (در ضمن مسند مكّيان).
مجمّع بن جاريه انصارى : ٤٢٠/٣ (در مسند مكّيان)، ٢٢٦/٤ (در خلال مسند شاميان)، ٣٩٠/٤ (در خلال مسند كوفيان).
ابورِمْثَه [ رفاعة بن يثر بى ]: ٢٢٦/٢ (در رديف اصحاب معروف و كثير الحديث، چون ابن مسعود و ابوهريره)، ١٦٣/٤ (در ميان مسند شاميان).
اگر بيم پر حجم شدن رساله در ميان نبود، نگارنده نمونه هاى بيشترى را نشان مىداد تا تابلوى روشنترى در برابر ديدگان خواننده ترسيم گردد.
علّت قطعى اختيار اين روش كه نا هماهنگيها وآشفتگيهايى را در پى دارد، بر ما پوشيده است. امّا مىتوان حدس زد كه چون احمد براى به دست آوردن احاديث به شهرهاى مختلف سفر كرده، روايات مردم هر شهر را به نام همان شهر ثبت و ضبط كردهاست.
در همين جا بايد افزود؛ بنابه بررسى نگارنده، در مسند مزبور تخميناً از هزار صحابى كه حدود ١٤٠ تن از آنان را زنان تشكيل مىدهند، حديث نقل شدهاست. ٢٢٤ تن از اين صحابه به مفهوم واقعى كلمه ناشناخته هستند. احمد از اين قبيل صحابه با عناوينى چون عناوين زير حديث نقل مىكند: حديث مردى از پدرش (حديثُ رجلٍ عن اَبيه)، حديث مردى از ياران پيامبر (حديثُ رجلٍ مِنْ اصحابِ النبى)، حديث مردى كه پيامبر را درك كرده (حديثُ رجلٍ قدأدركَ النبىَّ)، حديث زنى از قبيله بنى غِفار (حديث امرأَةٍ مِنْ بنى غِفار)، حديث پيرزنى انصارى (حديثُ عجوزٍ من الانصار)، حديث يكى از كارگزاران يا دانايان قريش (حديثُ عريفٍ من عُرفاء قريش)، حديث مردى گمنام از پيامبر (حديثُ رجلٍ لَمْ يُسمَّ عن النبى).
از اين ٢٢٤ تن، ٢٠١ تن مرد و ٢٣ تن زن هستند. مجموع مرويات اين صحابه گمنام ٢٩١ حديث است كه ٢٦٤ فقره آن از مردان و ٢٧ فقره آن از زنان نقل شدهاست. احاديثى از اين دست كه از صحابه گمنام روايت شده، زير نام تابعىِ راوىِ آن حديث نهاده شده است. (٨٩)
١١- پارهاى از آشفتگيها و ناهمواريها در مسند
در مسند آشفتگيها و ناهمواريهاى بسيارى به چشم مىخورد. تكرار روايت واحد، آميختگى مسندى با مسند ديگر، پراكندگى مرويات يكى صحابىِ معيّن در چند جا و در موارد اندكى آميختگى سندى با سند ديگر از جمله اين آشفتگيهاست. ابن جزرى نمونه هايى از آميختگى مسندها را در كتاب المسند الاحمد فيما يتعلَّقُ بمسند احمد گوشزد كردهاست. (٩٠) نگارنده نيز پيش از اين درباره پراكندگى مرويات صحابه كه يكى از آشكارترين ناهمواريها دراين كتاب است، به اندازه كافى سخن گفت. اكنون نوبت پرداختن به آميختگى مسندهاست. امّا خوب است پيش از به نمايش گذاشتن نمونه ها، سخن شارحِ مسند علاّمه احمد محمد شاكر را در اين باره با هم بخوانيم. او مىنويسد:
«بسيار اتّفاق مىافتد كه حديث يكى از اصحاب بى آنكه در مسند خودش ذكر شده باشد، در ضمن مسند صحابى ديگرى يافت مىشود. در نتيجه بسيارى از پژوهندگان به ترديد مىافتند و چون حديث مورد نظر را در جاى موعود نيافتهاند، گمان مىكنند آن حديث در كتاب مزبور وجود ندارد. همچنين در موارد بسيارى ديده مىشود كه حديث مشخصّى در مسند دو صحابى يا بيشتر ذكر شدهاست». (٩١)
اينك مثالهايى از اين آميختگيها:
١ . سى ونهمين حديث از مسند مزبور حديث موقوفى (٩٢) است كه عكرمه از آقايش ابن عبّاس نقل مىكند. اين حديثواره كه جايش در مسند ابن عبّاس است، در مسند ابوبكر نهاده شدهاست. (٩٣)
٢ . حديث شماره ١٥٥ حديثى موقوف است به نقل از سعيد بن جبير از ابنعبّاس . اين حديث واره به جاى آنكه در مسند ابن عبّاس قرار گيرد در خلال مسند عمر نقل شدهاست. (٩٤)
٣ . به دنبال مسند عمرو پيش از مسند عثمان، هفت حديث (از شماره ٣٩٢ تا ٣٩٨) مندرج است كه به مسند هيچيك از آن دو مربوط نمىشود؛ بلكه نخستينِ آن هفت حديث از مسند انس بن مالك و بقيّه بخشى از مسند عبداللّه بن عمر مىباشد. (٩٥)
٤ . حديث شماره ٢٩٢٢ در مسند ابن عباس با مسند عثمان بن مظعون تناسب بيشترى دارد. (٩٦)
٥ . حديث شماره ٦١٦٣ كه ابوهريره آن را از پيغمبر (ص) روايت مىكند، در ضمن مسند عبداللّه بن عمر نقل شده، بىآنكه در مسند ابوهريره به اين نكته اشاره شده باشد. (٩٧)
٦ . يكى ديگر از احاديثى كه درجاى اصلى خود نهاده نشده، حديث شماره ٦٩٠٥ است. راوى اين حديث جرير بن عبداللّه است؛ امّا در خلال مسند عبداللّه بن عمرو بن عاص نقل شده و در مسند جرير (٣٦٦-٣٥٧/٤) ذكرى از آن به ميان نيامدهاست.
اين آميختگيها در مسند نكتهاى قابل تأمّل است. ابن جزرى علّت وجود اين ناهمواريها را مرگ احمد پيش از تنقيح و ويرايش آن كتاب مىداند. (٩٨) به نظر نگارنده اگر باديده انصاف بنگريم، وجود چنين ضعفها و كاستيهايى با توجّه به موقعيّت دانش وامكانات محدود نيمه نخست قرن سوم و گستردگى اين مجموعه امرى بديهى مىنمايد. امّا در هر صورت اين آميختگيها دليل قاطعى است بر بطلان سخن كسانى كه در شأن مسند غلو كرده و مىكنند. زيرا وقتى مىبينيم دراين كتاب چنين لغزشها و جابهجاييهاى فاحشى پيش آمده، مشكل بتوان پذيرفت كه در آن سخنى ناروا ويا حديثى دروغين راه نيافته باشد.
--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ - ابن ابى يعلى، طبقات الحنابله، ٥/١؛ ابن الجزرى، المصعدالاحمد، ص ٣٦؛ السفّارينى، نَفَثات صَدْر المكمد و قرّةُ عَيْن المسْعَد بشرح ثلاثيّات مسندالامام احمد، ٧/١. نيز نك : محمّد ابوزهره، ابن حنبل: حياته و عصره - آراؤه و فِقهه، ص ١٣؛ اسد حيدر، ٤٤٢/٢.
٢ - نك : ابن الاثير، النهاية فى غريب الحديث والاثر، ٢٠٨/١، ذيل ماده «ثدا».
٣ - الخوانسارى، الروضات الجنّات، ١٨٤/١.
٤ - نك: احمد امين، ضحىالاسلام، ١٢٣-١٢٢/٢.
٥ - المسند، چاپ احمدشاكر، ج ٢، ص ٥٠ (حديث شماره ٦٢٦)، صص ٧٦-٧٥ (حديث شماره ٦٧٢)، ص ١٠٣ (حديث شماره ٧٣٥)، ص ١٥٤، (حديث شماره ٨٤٨) و چند جاى ديگر.
٦ - احمدامين، پيشين، ٢٣٥/٢.
٧ - واژه «آفريده» را نظامى عروضى سمرقندى به جاى «حادث، مُحْدَث و مخلوق» و «ناآفريده» را به جاى «قديم» به كار برده است. به نظر مىرسد اين واژه ها در برابر حادث و قديم معادل رسايى باشند. او مىنويسد: «و كلامِ ناآفريده گواهى همى دهد بر صحّت اين قضيّت». نك : نظامى عروضى، چهار مقاله، ص٣ و ٤٠.
٨ - يعنى: در راه خدا جهاد مىكنند واز ملامت هيچ ملامتگرى نمىهراسند. مائده (٥): ٥٤.
٩ - السفّارينى، پيشين، ٨/١.
١٠ - الذهبى، ترجمةالامام احمد من كتاب تاريخ الاسلام، ص ٦٦.
١١ - جرجىزيدان علّت تجليل مردماز جنازهاحمد را اقتداىآنان بهخلفا در بزرگداشتعالمان مىداند.به نظرنگارندهدرستى اينتحليل محلّترديد است.نك: تاريختمدناسلام،ترجمه علىجواهركلام، ٤٧٧/٥.
١٢ - نك: محمّد ابوزهره، ابن حنبل، صص ٩٣-٨٢.
١٣ - الذهبى، ترجمةالامام احمد، ص ٦٥.
١٤ - محمد ابوزهره، پيشين، ص ٣٠.
١٥ - ابن الجزرى، المصعدالاحمد، ص ٣٤.
١٦ - محمّد ابوزهره، پيشين، صص ٩٧-٩٤.
١٧ - الذهبى، ترجمةالامام احمد، ص ٥٩؛ ابن الجزرى، المصعدالاحمد، ص ٣٦.
١٨ - ابن الجزرى، همان جا ؛ الذهبى، پيشين، صص ٦٠-٥٩.
١٩ - ابن الجوزى، مناقب احمد، ص ١٦٨ ونيزنك: ص١٥٣، ١٦٥.
٢٠ - ابن الجوزى، پيشين، ص ١٦٥ و نيز : ص ١٦٠.
٢١ - نك : الذهبى، ترجمةالامام احمد، صص ٧٩-٧٦؛ ابن الجوزى، پيشين، صص ١٥٥-١٥٣.
٢٢ - الذهبى، پيشين، صص ٨٣-٨١ و نيز : ابن الجوزى، پيشين، ص ١٥٦.
٢٣ - الذهبى، پيشين، صص ٨٠-٧٥. مقصود از واقفى كسى است كه در مساله حادث يا قديم بودن قرآن از اظهارنظر تن زده است.
٢٤ - احمدبن حنبل، كتاب السنّه، ص ٣٦-٣٥؛ به نقل از: هنرى لائوست (H.Laoust)، مقاله «احمدبن حنبل» در دانشنامه ايران و اسلام، ص ١٢٤٧.
٢٥ - صالح بن مهدى مَقبَلى يكى از فرزانگان و مجتهدان برجسته يمن است كه در سال ١١٠٨ ق/ ١٦٩٦م. درگذشته. وى در ابتدا زيدى مذهب بود. امّا بعدها تقليد از مذهبى خاص را رها ساخت و معتقد گشت، تنها حقّى را بايد پذيرفت كه بر پايه دليل استوار باشد. به دنبال اين اعتقاد برخى از علماى صنعا با وى به مناظره نشستند و اين مناظره به دشمنىانجاميد. در نتيجه او با خانوادهاش به مكّه كوچيد (سال ١٠٨٠ ق) و در آنجا كتابهايش را نوشت. معروفترين كتاب او عبارت است از العَلَمالشامخ فىايثار الحق على الاباء والمشايخ كه چاپ شده. او در پارهاى از مسايل بر معتزله و در پارهاى ديگر بر اشاعره و صوفيّه و محدّثان خرده مىگيرد. نك: الزر كلى، ١٩٧/٣؛ ابوريّه، اضواء على السنة المحمديه، ص ٢٨٨، زيرنويس.
٢٦ - العلم الشامخ فىايثار الحق على الاباء و المشايخ، صص ٣٠٠-٢٩٨؛ به نقل از: محمود ابوريّه، پيشين، صص ٢٩١-٢٩٠.
٢٧ - ابن حنبل، كتاب السنّه، ص ٣٥؛ به نقل از هنرى لائوست، پيشين، ص ١٢٤٦.
٢٨ - ابن حنبل، كتاب السنّه، ص ٣٨؛ به نقل از: هنرى لائوست، پيشين، ص ١٢٤٧.
٢٩ - الالوسى، جلاءالعينين، ص ١٥٠؛ به نقل از : اسد حيدر، ١٥٠/٢.
٣٠ - شرح حال او پيش از اين گذشت.
٣١ - ابن الجوزى، پيشين، ص ١٧١.
٣٢ - براى آگاهى بيشتر درباره اين تحريرها نك : سزگين، ٢٢٥-٢٢٤/٣/١.
٣٣ - براى آگاهى بيشتر در باره آثار احمد نك: ابن النديم، الفهرست، ص ٢٨٥ و ترجمه فارسى آن، ص٤١٧؛ محمد ابوزهره، ابن حنبل ص ١٦٨؛ الزركلى ٢٠٣/١؛ سزگين، ٢٢٧-٢١٨/٣/١؛ حسن انصارى، «احمد بن حنبل»، در دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ٦/ ٧٢٤.
٣٤ - ابن ابى يَعْلى، طبقات الحنابله، ص ٣٩.
٣٥ - ابن الجوزى، پيشين، صص ١٩٣-١٩٢. براى آگاهى بيشتر نك : ابوزهره، ابن حنبل، ص٣٩ و ص١٦٨ به بعد.
٣٦ - ابن الجوزى، همانجا. براى آگاهى بيشتر نك : ابوزهره، همانجا.
٣٧ - نك: محمد ابوزهره، پيشين، صص ١٥٧-١٥٦.
٣٨ - براى آگاهى درباره تدوين كنندگان پاسخهاى احمد و چگونگى شكلگيرى فقه حنبلى نك: الخطيب البغدادى ١١٣-١١٢/٥؛ محمد ابوزهره، پيشين، صص ١٨٨-١٧٦؛ هنرى لائوست، پيشين، ص١٢٤٤؛ سزگين، ٢٢٥-٢٢٤/٣/١؛ اسد حيدر، ٥١٣-٥١٠/٢.
٣٩ - ابو زهره، پيشين، ص ١٦٨ و نيز نك: اسد حيدر، ٤٧٧-٤٧٦/٢.
٤٠ - المَقْدِسى، احسن التقاسيم، ص ٣٧.
٤١ - دراين باره نك: احمد امين، ضحى الاسلام، ٢٣٥/١؛ محمّد ابوزهره، پيشين، صص ٧-٦؛ اسد حيدر، ١٦٩/١، ٤٧٤/٢.
٤٢ - محمد ابوزهره، پيشين، ص ٧.
٤٣ - ضحى الاسلام، ٢٣٦-٢٣٥/٢.
٤٤ - ابن قيّم الجوزيّه، اعلام الموقعين، ٣٦-٣٢/١؛ به نقل از: القاسمى، الفضل المبين، صص ٢٨١-٢٨٠. نيز نك: السفّارينى، پيشين، ٣٥-٣٢/١؛ السيوطى، تدريب الراوى، ١٦٨/١؛ احمد امين، پيشين، ٢٣٥/٢.
٤٥ - ابن حنبل، ص ١٠.
٤٦ - نك : المقدسى، احسن التقاسيم، ص ٣٦٥، ٣٨٤، ٤٠٧.
٤٧ - مقدمة، ص ٤٤٨.
٤٨ - محمد ابوزهره، ابن حنبل، صص ٣٥٣-٣٥٢.
٤٩ - درباره ابن تيميه نك: عبّاس زرياب خويى، «ابن تيميّه»، در دايرة المعارف بزرگ اسلامى.
٥٠ - جولد تسهير (Goldziher)، «احمدبن محمّد بن حنبل»، در دايرةالمعارف الاسلاميّه، ٤٩٥/١.
٥١ - براى نگارش شرح حال احمد و بيان آراء و انديشه ها و آثار او غير از منابعى كه در زيرنويسها بدانها اشاره شد، منابع زير نيز در برابر چشم بودهاست:
ابن ابى حاتم، الجرح و التعديل، ٧٠-٦٨/١/١؛ البخارى، التاريخ الكبير، ٥/٢/١؛ ابن النديم، الفهرست، ٤١٧؛ ابن ابى يعلى، طبقات الحنابله، ٢٠-٤/١؛ جولد تسيهر، «احمدبن محمّد بن حنبل»، در دايرةالمعارف الاسلاميّه، ٤٩٦-٤٩١/١؛ هنرى لائوست، «احمدبن حنبل»، در دانشنامه ايران واسلام، صص ١٢٤٨-١٢٤٠.
٥٢ - نك: محمد ابوزهره، ابن حنبل، ص ٢٣٩.
٥٣ - ابن الجوزى، صيد الخاطر، ص ٢٤٦.
٥٤ - به نقل از محمّد ابوزهره، پيشين، صص ٢٤٢-٢٤١ با اندكى تلخيص. دراين باره نك: السفّارينى، پيشين، ٣٤/١. لازم به يادآورى است كه مقصود از حديث حسن به اصطلاح سنيّان «حديث مُسْنَدى است كه راويان آن به درجه وثاقت نزديك باشند يا حديث مُرْسَلى است كه مُرْسِلِ آن ثقه باشد. ولى در هر حال بايد از شذوذ [ ستيز با حديث مشهور ] و علّت [ بيمارى پنهان ] تهى باشد». (القاسمى، قواعد التحديث، ص ١٠٢). برخى حديث حسن را به اقسامى تقسيم كردهاند. مقصود از حديث ضعيف نيز خبرى است كه در مرتبتى نازلتر از حديث حسن باشد. ضعيف خود انواع و مراتب گوناگونى دارد كه از موجبات متعدّد ضعف حديث ناشى شدهاست. (نك: مدير شانهچى، درايه، صص ٤٨-٤٦).
٥٥ - دراين باره نك: السفّارينى، همان جا؛ محمد ابوزهره، پيشين، ص ٢٣٥.
٥٦ - براى آگاهى بيشتر دراينباره نك: محمد ابوزهره، پيشين، صص ٢٤٣-٢٣٣.
٥٧ - ابن الجوزى، مناقب احمد، ص ١٩١.
٥٨ - المدينى، خصايص المسند، ص ٢١ و نيز نك : القاسمى، الفضل المبين، ص ٢٨٢.
٥٩ - ابن الجزرى، المصعد الاحمد، ص ٣٩.
٦٠ - پيشين، ص ٢٨.
٦١ - القاسمى، همان جا.
٦٢ - السيوطى، تدريب الراوى، ١٧٣/١. نيز : القاسمى، پيشين، ص ٢٨٦.
٦٣ - اين آثار در سطور آينده به اجمال معرّفى خواهند شد.
٦٤ - نك: ابن الجزرى، پيشين، صص ٥٥-٥٣.
٦٥ - المرادى، سلك الدرر، ٦٠/٤؛ به نقل از جولد سيهر، پيشين، ٤٩٣/١.
٦٦ - غذاء الالباب، ص ١٥٩؛ به نقل از ابوزهره، ابن حنبل، ص ٣٩.
٦٧ - ابوزهره، پيشين، ص ٣٩.
٦٨ - ابوموسى المدينى، پيشين، ص ٢٢؛ ابن ابى يعلى، طبقات الحنابله، ١٨٤/١.
٦٩ - المنهج الاحمد فى تراجم اصحاب الامام احمد، دستنوشته دارالكتب المصريه (زير شماره ٤٣٢٣ تاريخ)، الجزء الاوّل، ص ٢١؛ به نقل از ابوزهره، پيشين، ص ١٥٩.
٧٠ - نك : جولد سيهر، پيشين، ٤٩٢/١؛ هنرى لائوست، پيشين، ص ١٢٤٢؛ محمد ابوزهره، پيشين، ص١٦٢.
٧١ - ابوموسى المدينى، پيشين، ص ٢١.
٧٢ - پيشين، ٢٥.
٧٣ - پيشين، ٢٦.
٧٤ - ابن الجرزى، پيشين، ص ٣٩.
٧٥ - تاريخ التراث العربى، ٢١٨/٣/١.
٧٦ - از جمله نك: ابن الجزرى، پيشين، ص ٣١؛ القاسمى، الفضل المبين، ص ٢٨٢.
٧٧ - ابن الجزرى، پيشين، ص ٣٨.
٧٨ - پيشين، ص ٣٠.
٧٩ - نك: محمد ابوزهره، پيشين، صص ١٦٠-١٥٩.
٨٠ - السفّارينى، پيشين، ١٧/١.
٨١ - ابن الجزرى، پيشين، ص ٢٩؛ كاتب چلبى، ٩٥٦/٢، ١٦٨٠؛ محمدابوزهره، ابن حنبل، ص ١٦٠.
٨٢ - البلقينى، محاسن الاصطلاح، ص ٢٩٢؛ صبحى الصالح، علوم الحديث و مصطلحه، ص ١٠٢.
٨٣ - درباره ارزش علمى وجاده نك: صبحى الصالح، پيشين، صص ١٠٣-١٠١؛ محمود ابوريّه، اضواء على السنّه المحمديّه، ص ٢٠٩؛ مدير شانهچى، دراية الحديث، صص ١٣٩-١٣١.
٨٤ - اسدحيدر، ٤٨١/٢.
٨٥ - ابن الجزرى، پيشين، ص ٣٤.
٨٦ - درباره مطلب اخير نك: احمد شاكر، مقدمه مسند احمد، ٥/١.
٨٧ - المصعد الاحمد، ص ٣١.
٨٨ - مقدّمه مسند احمد، ٥/١.
٨٩ - نگارنده به دلايلى كه اينك جاى ذكرش نيست، از حديث مقطوع و موقوف به «حديثواره» يا شبه حديث تعبير مىكند.
٩٠ - المسند، چاپ احمدشاكر، ١٧١/١.
٩١ - پيشين، ٢٢٢/١.
٩٢ - پيشين، ٣٢٨-٣٢٧/١.
٩٣ - پيشين، ٣٢٩/٤.
٩٤ - پيشين، ٢٢/٩.
٩٥ - المصعد الاحمد، ص ٣١.
۱۳
بخش هشتم بخش هشتم :
مسند احمدبن حنبل (٢)
١- راويان مسند
شناخت راويان يك كتاب در واقع بخشى از شناخت خود آن كتاب است. زيرا به قول محمد ابوزهره «اعتماد به ناقل موجب اطمينان به منقول مىشود». (١) از اين رو راويان مسند را با تكيه به رساله المصعدالاحمد به اختصار معرّفى مىكنيم:
١ - راوى مسند از مولّف، پسرش ابوعبدالرحمن عبداللّه بن احمد است. در ميان فرزندان احمد دو پسرش صالح و عبداللّه معروفترند. صالح را ناقل بخش عمدهاى از فقه پدرش مىدانند. (٢) امّا عبداللّه كه از او كوچكتر بود، بيشتر به حديث عنايت داشت. پدرش تمايل او را به حديث و حُسن توجّهش را تحسين مىكرد و مىگفت: «پسرم عبداللّه از دانش حديث بهرهمند است». در نزد پدرش به چنان مكانتى دست يافت، كه از او حديث نقل مىكرد واو را به دانشمندى و حافظ بودن مىستود.
علاوه بر پدرش ابوزرعه رازى، خطيب بغدادى، ابن عَدِىّ، ذهبى و ديگر دانايان اهل سنّت او را حافظ ، ثقه، فهيم و احياگر علم پدرش شمرده و حتّى برخى او را در حفظ و سماع و آگاهى بر علل و بيماريهاى حديث بر پدرش مقدَّم داشتهاند. (٣)
او به راهنمايى پدرش از بزرگان عصر خود، از جمله از يحيى بن مَعين، حديث شنيد تا جايى كه استادان او را از چهارصد تن فزون دانستهاند. راويان او عبارتند از: پدرش، نسايى، ابن ابىحاتم، ابن صاعد، ابوعَوَانه اسفراينى، دَعْلج، ابوبكر قطيعى و بسيارى ديگر. بيشتر آثار پدرش از جمله همين مسند مورد بحث را از او شنيده و روايت كرد. به همين جهت او را راوىترين مردمان از پدرش مىدانند. (٤) چنانكه پيشتر هم گفته شد، علاوه بر روايت و تهذيب مسند، احاديث بسيارى را از طريق استادان خود برآن افزود. وى در سال ٢٩٠ ق درگذشت. (٥)
٢- ابوبكر احمدبن جعفر بن حَمْدان قطيعى بغدادى (٣٦٨-٢٧٤ ق .) مسند را از عبداللّه روايت كرده. وى در محلّه «قطيعة الرقيق» ساكن و بدان منسوب بود. قطيعى زمانى كه هنوز كودكى مميّز بود، به همّت پدرش از استادانى چون ابراهيم حربى، عبداللّه بن احمد، ابويعلى موصلى و... به شنيدن حديث پرداخت و در طلب حديث به شهرهاى بصره، كوفه، موصل و واسط سفر كرد.
حاكم نيشابورى، ابونعيم اصفهانى، ابن مُذْهِب، دارقطنى و بسيارى ديگر از وى روايت كردهاند. ابوعبدالرحمن سُلَمى، دارقطنى و حاكم نيشابورى با الفاظى چون ثقه، زاهد، مجاب الدّعوة و مأمون او را ستودهاند. خطيب بغدادى درباره وى گفته: «هيچ كس را نديدم كه به او احتجاج نكند». قطيعى بيشتر از هر كس از عبداللّه بن احمد روايت مىكند. جاى شگفتى است كه با آنكه قطيعى در زمان مرگ عبداللّه شانزدهسال بيشتر نداشته، نوشتهاند: بيشتر آثار احمد، يعنى: كتابهاى المسند، الزّهد، الفضايل، التاريخ و المسايل را از او سماع كردهاست. او علاوه بر روايت مسند، مقدار چشمگيرى حديث هم از طريق ديگر استادانش بر آن افزوده ا (٦)ست. (٧)
چنانكه پيش از اين گفته شد، قطيعى از خودآثارى هم دارد كه از چندان شهرتى برخوردار نيست.
گفتنى است كه از حلية الاولياء اثر ابونعيم اصفهانى (٣٨٤-٣٨٣/٨) چنين بر مىآيد كه قطيعى در روايت مسند از عبداللّه بن احمد منفرد نيست؛ بلكه كس ديگرى هم به نام محمد بن احمدبن حسن آن را از عبداللّه روايت كردهاست. (٨)
٣- ابوعلى حسن بنعلى تميمى بغدادى معروف به «ابنُ المُذْهِب» (٤٤٤-٣٥٥ ق) راوى مسند از قطيعى است. وى سيزده ساله بوده كه قطيعى از دنيا رفته است. نوشتهاند: در دهسالگى مسند را از قطيعى و ديگران شنيد. امّا گويا تمام بخشهاى آن را از قطيعى نشنيده؛ بلكه عمده بخشهاى آن را از قطيعى و باقىمانده آن را از ديگران سماع كرده است. خطيب بغدادى گويد: «وى مسند را جملهگى از قطيعى روايت مىكرد. سماعِ وى صحيح است، مگر در مورد بخشهايى كه به گزاف نام خويش را به عنوان راوى به آن پيوست كرده». خطيب به همين دليل براو خرده مىگيرد و او را مورد اعتماد نمىداند. امّا ابن نُقْطَه گفته خطيب را نمىپذيرد و مىگويد:
«كاشكى خطيب اين بخشهاى استثنا شده را روشن مىساخت». آنگاه مىافزايد: در نسخه ابن مُذْهِب مسند فَضَالة بن عُبيد و عوف بن مالك وجود ندارد. همچنين احاديثى از مسند جابر از آن نسخه افتاده است. اين بخشها را ابوشُعَيْب حرّانى از قطيعى روايت كرده. اگر ابن مذهب نامش را به گزاف در جرگه راويان مسند داخل مىساخت، دراين بخشها هم چنين مىكرد. مايه شگفتى است كه كردارِ خطيب گفتارش را رد مىكند. زيرا در آثار خود گاه از نسخه ابن مذهب از كتاب الزهد [ اثر احمد] نقل مىكند.
بنابه گفته ابن جزرى به خط حافظ مِزِّى (٩) هم ديده شده كه گفته: ابن مذهب حديث فَضَالة بن عُبيد و عوف بن مالك اشجعى را از قطيعى نشنيده است. بايد دانست: در چاپى كه از مسند امروزه متداول و در دسترس پژوهندگان است، احاديث اين دو تن در ضمن مسند انصار به چشم مىخورد. (١٠)
٤- پس از «ابن مذهب»، نوبت روايت به ابوالقاسم هبةاللّه بن محمّد معروف به «ابن الحُصَينِ» شيبانىِ بغدادى كاتب (٥٢٥-٤٣٢ ق) مىرسد. وى به هنگام مرگ ابن مذهب دوازده سال داشته است.
گويند: در سالهاى ٤٣٧-٤٣٦، يعنى در سنّ چهار-پنجسالگى، تمام مسند را از ابن مذهب و پس از او از چند تن ديگر شنيده و بخشهايى از آن را به انتخاب يكى از شاگردانش طى مجالسى براو املا كرده است. بزرگانى چون ابوالعلاء هَمْدانى، ابوالقاسم بن عساكر، ابوموسى مدينى، ابوالفرج بن جوزى و ابوعلى حنبل بن عبداللّه رصافى و بسيارى ديگر مسند را از او سماع كردهاند.
ابن الحُصَين را با اوصافى چون: ديندارى، امانت، وثاقت و نيكوكارى ستودهاند.
٥- راوى مسند از ابن الحصين، ابوعلى حنبل بن عبداللّه رَصافى (٦٠٤-٥١١ ق.) است. نوشتهاند: چون به دنيا آمد، پدرش نزد صوفى معروف عبدالقادر گيلانى رفت و به او گفت كه برايش فرزند پسرى زاده شده. عبدالقادر گفت: نامش را حنبل بنه و مسند را براو بخوان كه عمرى دراز خواهد يافت و مردم به او نيازمند خواهند شد. ذهبى اين را از كرامات عبدالقادر مىداند. به دنبال اين سفارش، پدرش در دوازده سالگى تمام مسند را از طريق ابن الحصين با قرائت نحوى زمانش ابومحمّد بن خشّاب به صورتى بليغ و دقيق براو خواند.
شخصى به نام ابوطاهر بن اَنْماطى گويد: من سماع رَصافى را از مسند از روى شمارى از نسخه ها و خطوطِ بزرگان پيگيرى كردم تا اينكه گواهى بزرگان را بر صحّت سماع او به خطّ افراد مورد اعتماد ديدم، مگر در مورد تكّه هايى از ابتداى مسند ابن عبّاس. همو افزايد: من تمام مسند را طى بيست و چند نشست در بغداد از او سماع كردم.
حنبل براى خواندن مسند بر مردمِ دمشق به آنجا سفر كرد و پس از انجام اين كار به وطنش بازگشت. چون در راه بازگشت از شهرهاى حلب، موصل و اِربل گذشت، آن را براى مردم حلب و موصل نيز نقل كرد و سرانجام وارد بغداد شد.
وى در ٩٣ سالگى در رَصافه چشم از جهان فرو بست. افراد زيادى از جمله «ابن البخارى» مسند را از طريق او نقل كردهاند. (١١)
٢- كتابها و آثارى كه درباره مسند احمد نوشتهاند از آنجا كه مسند احمد بلندآوازهترين مسندهاست، با گذشت زمان آثارى درباره آن پديده آمده است. برخى از اين آثار شرح مسند را به عهده گرفته وبرخى ديگر به توصيف و بيان خصوصيات آن پرداخته و پارهاى ديگر گزيده هايى از آن مجموعه را شامل مىگردند. نگارنده لازم مىداند، بخشى از اين آثار را به اجمال معرّفى كند.
الف - نوشته هاى توصيفى:
١- خصايص المسند اثر ابوموسى مدينى (د . ٥٥٧ ق) كه رساله كوتاهى است در بيان پارهاى از ويژگيهاى مسند. اين رساله را مىتوان به منزله پيشگفتارى براى مسند به حساب آورد.
٢- المصعد الاحمد فى ختم مسند الامام احمد اثر ابن جزرى پيشواى دانش قراآت در زمان خودش. درباره اين رساله به مناسبتى پيش از اين سخن گفتيم.
اين دو رساله نخست در قاهره (١٣٤٧ ق) چاپ شده و پس از آن دوباره احمد محمدشاكر آنها را همراه با شرح حال احمد از تاريخ الاسلام ذهبى، با عنوان "طلائع الكتاب" در مقدمه چاپ خود از مسند منتشر ساخته است. (١٢)
٣- القول المسدّد فى الذّبّ عن مسندالامام احمد اثر ابن حجر عسقلانى. مولّف دراين كتاب درباره ٢٤ حديث كه برخى حديث پژوهان آنها را جعلى دانستهاند، سخن مىگويد و تلاش مىكند كه درستى آن احاديث را به كرسى اثبات نشاند. مولّف در مقدّمه اين رساله پس از ستايش خداوند و درود بر پيامبر و خاندان و يارانش گويد:
«برخى از حديث پژوهان احاديثى را جعلى و ساختگى پنداشتهاند، در حالى كه آن احاديث در مسند ... اثر پيشواى بزرگ و... ابوعبداللّه احمد بن محمّد بن حنبل وجود دارد. يعنى همان كس كه معادن حديث را كاويده و برزواياى آن آگاه است. مناسب ديدم مطالبى را كه درباره اين دسته از احاديث به نظرم رسيده، دراين اوراق يادداشت كنم. اين كار من از روى غيرت دينى و حميّت نسبت به سنّت نبوى است و سپاس خداى را كه اينكار در شمار حميّت جاهلى محسوب نمىگردد؛ بلكه دفاع از تصنيف بزرگى است كه امّت آن را به ديده قبول و تكريم نگريسته و پيشوايشان آن را حجّتى ساخته تا به هنگام اختلاف بدان روى آورند و برآن تكيه زنند». (١٣)
٤- ذيل القول المسدّد تكملهاى است بر رساله پيشگفته به خامه محمّد صبغةالله مِدْراسى كه در سال ١٢٧٩ ق. از تأليف آن فارغ شده است. (١٤) مولّف دراين تكمله درباره ٢٢ حديث كه ابن جوزى آنها را جعلى دانسته، سخن مىگويد و به سبك ابن حجر تلاش مىكند اصالت آن احاديث را نشان دهد. (١٥)
اين دو رساله در سال ١٣١٩ ق. در حيدرآباد هندوستان همراه با هم چاپ شدهاست. احمد شاكر ابتدا قصد داشته مطالب اين دو رساله را بهطور پراكنده در شرح خود بياورد. امّا بعداً به دليل آنكه بيشتر مطالب آنها را تلاشى تكلّفآميز يافته و همچنين براى پرهيز از دراز نويسى از اين تصميم بازگشته و قصد كرده تا رساله هاى مزبور را به پايان مسند پيوست كند. (١٦) امّا چون انتشار مسند با درگذشت شارح به انجام نرسيده، اين كار هم صورت عمل به خود نپذيرفته است.
٥- الذيل الممهّد. اين رساله تكمله ديگرى است بر كتاب ابن حجر به قلم جلالالدين سيوطى. مولّف گويد:
«ابن حجر شمارى از احاديثى را كه در الموضوعاتِ ابن جوزى وجود دارد، از قلم انداخته. من آنها را در كتابچهاى فراهم آورده و به ادّعاهاى او پاسخ گفتهام. شمار اين احاديث چهارده تاست. اين كتابچه را الذيل الممهّد نام نهادم». (١٧)
وى در جايى ديگر از رسالهاى به نام الذيل علىالقول المسدّد نام مىبرد (١٨) كه احتمالاً مقصودش همين كتابچه باشد.
٦- تعريف الاَوْحَد باوهام مَنْ جمع رجالَ المسند اثر ابن حجر عسقلانى. كاتب چلبى كه از اين اثر نام برده، آگاهى بيشترى در باره آن در اختيار نمىگذارد. (١٩)
ب - فهرستهاى راهنما:
١- ترتيبُ اسماءِ الصّحابةِ الذين اَخْرَج حديثهم احمدُ بنُ حنبل فىالمسند على ترتيب حروف المعجم. اثر ابوالقاسم على بن حسن بن هبة اللّه بن عساكر (٢٠) (د . ٥٧١ ق).
٢- إطراف المُسْنَد المعتلى بأَطرافِ المسند الحنبلى اثر ابن حجر عسقلانى. بنابه گفته كاتب چلبى اين كتاب دو مجلّد است كه مولّف آن را از كتاب ديگرش به نام إتحاف المهرة بِاَطراف العشره [ صحاح ششگانه و مسندهاى چهارگانه ] جداساخته و به عنوان تأليفى مستقل عرضه داشته است. (٢١) سزگين از اثرى با نام إطراف المُسْنَد المُطَّلِع بِاَطراف المسند الحنبلى ياد مىكند؛ امّا از مولّف آن نام نمىبرد. (٢٢) به گمان نگارنده اين همان كتاب ابن حجر باشد.
٣- فهرس احاديث مسند الامام احمد بن حنبل. گرد آورنده اين فهرست ابوهاجر محمّد سعيد بن بسْيونى زَغْلول (معاصر) مىباشد. دراين فهرست احاديث براساس حروف الفبا دسته بندى شدهاست. (٢٣)
٤- مُرْشد المُحتْار اِلى مافى مسند الامام احمد بن حنبل من الاحاديث و الاثار. اين نيز راهنما يا معجمِ حديثْيابى است كه "حمدى عبدالمجيد السّلفى" (معاصر) براى مسند احمد فراهم آورده است. سه جلد از اين فهرست كه شامل احاديث قولى است، به نظر نگارنده رسيده و گويا مجلّدات بعدى آن، فهرست احاديث فعلى را در بردارد. (٢٤) ظاهراً در ميان كارهاى مشابه اين جامعترين راهنمايى باشد كه براى مسند فراهم آمدهاست.
ج - شرحها:
١- واژه هاى نامأنوس مسند را ابوعُمَر محمّد بن عبدالواحد زاهد (د.٣٤٥ق) معروف به "غلام ثعلب"گرد آورده و شرح داده است. (٢٥)
٢- المسند الاحمد فيما يتعلَّقُ بمسند احمد اثر ابن جزرى. (٢٦)
٣- المقصد الاحمد فى رجال مسند احمد. اين كتاب كه اثر همان ابن جزرى است، به بررسى پارهاى از رجال مسند پرداخته. بنابه گفته مولّف بخشى از اين اثر در فتنهاى از ميان رفته و مولّف مختصراً آن بخش را بازنويسى كردهاست. (٢٧)
٤- عقود الزَّبَرْجَد على مسند الامام احمد اثر جلالالدين سيوطى. مولّف اين كتاب را به سبك كتابهاى اعراب القرآن تأليف و پيچيدگيهاى احاديث را از نقطه نظر نحوى بررسى كردهاست. (٢٨)
٥- ابوالحسن محمّد بن عبدالهادى سندى ساكن مدينه منوّره (د . ١١٣٨ ق) شرح گستردهاى در حدود پنجاه جزوه بزرگ برآن نگاشته است. (٢٩)
٦- المسند الاحمد على مسند احمد تعليقه ناتمامى است بر مسند از جمالالدين قاسمى دمشقى. خود او درباره اين تعليقه مىنويسد:
«نگارش اين تعليقه را تاتاريخ ششم ذىحجّه سال ١٣١٣ هجرى ادامه دادم و به حديث عبدالله بن جعفر رسيدم. آنگاه اشتغال به كارهاى ديگر مرا از اتمام آن بازداشت و اين كار به تأخير افتاد. اميدوارم كه خداوند مرا يارى دهد كه به اتمام آن موفّق گردم». (٣٠)
٧- شرح علاّمه احمد محمّد شاكر از دانشمندان وحديثشناسان معاصر ديار مصر كه به تصحيح، شرح و چاپ محققّانه مسند دست زد. امّا پيش از اتمام كار چشم از جهان فروبست و تنها توانست كمتر از يك سوم آن كتاب را تصحيح و شرح كند و در قالب پانزده جلد منتشر سازد. در سطور آينده زير عنوان «چاپهاى مسند» ويژگيهاى اين شرح به تفصيل بيان خواهد شد.
د - كارهاى اصلاحى:
١- ترتيب مسند احمد بن حنبل على حروف المعجم اثر ابوبكر محمّد بن عبداللّه بن عمر مُقَدِّسى حنبلى (د . ٨٢٠ ق). (٣١)
٢- الكواكب الدرارى فى ترتيب مسند الامام احمد على ابواب البخارى. اثر ابوالحسن علىبن حسين بن عُرْوَه مَشْرِقى معروف به "ابن زُكْنُون" و "ابن عُرْوَه" (د.٨٣٧ق). مولّف يكى از فقيهان وحديثشناسان حنبلى است و همانطور كه از نام كتاب او پيداست، احاديث مسند را به سبك صحيح بخارى مرتّب ساخته ا (٣٢)ست. (٣٣)
٣- الفتح الربّانى لترتيب مسند احمد بن حنبل الشيبانى اثر احمد بن عبدالرحمنِ بنّا معروف به «ساعاتى». ساعاتى مسند را بر اساس ابواب در هفت بخش مرتّب ساخته و پارهاى از دشواريهاى آن را شرح داده و به احاديثى كه عبدالله پسر احمد بر مسند افزوده، اشاره كردهاست. وى علاوه برافزودن مطالب سودمند علمى، قصد داشته كار مراجعه به مسند را آسان كند. اين كتاب در مصر چاپ شده است. (٣٤)
ه - گزيده ها:
١- الثلاثياتاين مجموعه را محبّالدين اسماعيل بن عمر مَقْدِسى (د.٦١٣ق) و ضياءالدين محمّد بن عبدالواحد مَقْدِسىحنبلى (د.٦٤٣ق) از مسند بيرون كشيدهاند. (٣٥) در برخى از فهرستها فراهم آوردن اين گزيده را بهعبداللّه پسر احمد نسبت دادهاند. (٣٦) امّا بهنظر مىرسد ميان راوىِ آن احاديث كه عبداللّه است با گردآورنده آن اشتباه شده باشد. (٣٧)
مقصود از «ثلاثيات» احاديثى است كه با سه واسطه به پيامبر (ص) مىپيوندد. به عبارت ديگر، احاديثى است كه ميان مُخْرِجِ (آورنده) آن و پيامبر سه راوى واسطه شده باشد؛ يعنى صحابى، تابعى و اتباع تابعى. (٣٨) حديث ثلاثى در واقع نوعى از احاديث عالى السند است. اين نوع حديث بسيار با اهميّت است. زيرا امكان رخ دادن خطا در آن به كمترين حدّ خود مىرسد. امّا بايد دانست، اين نوع حديث بسيار كمياب است. مثلاً در سنن دارِمى پانزده حديث ثلاثى و در صحيح بخارى تنها ٢٢ حديث ثلاثى وجود دارد (٣٩) و در مسند احمد ٣٢١ حديث از اين نوع يافت شده كه بيش از نيمى از آن يعنى ١٦٥ حديث به مسند انس بن مالك مربوط مىشود.
گزيده ياد شده شرحى دارد به نام نفثات صدر المُكمَدو قُرَّةُ عين المسعد لِشرح ثلاثيات مسندالامام احمد. اين شرح به خامه شمسالدّين محمّد بن احمد بن سالم سفّارينى (د. ١١٨٨ ق) به رشته تحرير در آمده و در سال ١٣٨٠ قمرى در دو جلد در دمشق انتشار يافتهاست. (٤٠)
مولّف درباره اين شرح مىنويسد:
«... پس از ترديد آهنگ اين كار كردم... و ترديد من به اين دليل بود كه پيش از من كسى آن احاديث را شرح نكرده و علاوه برآن همّت من كوتاه و دست مايهام اندك ومنابع اين كار در زيستگاهم [ = نابلس ] بس نادر است. ليكن با اين وصف آستين همّت بالا زده و برخداوند بخشنده و گشاينده توكلّ كردم واين شرح را نفثات صدرالمُكْمَد و قرّة عين الاَرْمد لشرح ثلاثيات مسند الامام احمد نام نهادم». (٤١)
در اين شرح پيش از هرچيز، شرح حال راويان ذكر مىگردد. پس از آن هرگاه ذكر آن اشخاص به ميان آيد، به جاى پيشين ارجاع داده مىشود. در مرحله بعد، واژگان حديث يكىيكى شرح داده مىشود و معنا و مدلول و حُكمى كه در آن است، بيان مىگردد و اختلاف پيشوايان در حدِّ امكان روشن مىشود و اگر حديثِ مورد نظر به داستانى اشاره دارد، آن داستان بازگو مىگردد و اگر به غزوهاى مربوط باشد، نام آن غزوه و محل رخ دادن آن ياد مىشود و چنانچه به منقبتى اشاره داشته باشد، آن منقبت روشن شده و با احاديث، اخبار، مراسيل و آثار تقويت مىگردد. اگر در حديث به مرد يا زن مبهمى اشاره شده باشد، تا مرز امكان به نامش توجّه داده مىشود واگر مولّف در اين باره به اطلاعاتى دست نيافته باشد، مىگويد: كسى را نديدهام كه نام اين شخص را بيان كرده باشد. (٤٢)
٢- المنتقى منْ مسند العَشَرةِ المُبَشَّرة. گزيده بسيار مختصرى است از احاديث آن ده تن صحابيانى كه به عقيده سنيّان از زبان پيامبر (ص) نويد بهشت يافتهاند. از اين گزيده كه فراهم آورندهاش شناخته نشده، دستنوشتهاى در كتابخانه ظاهريّه موجود است. (٤٣)
٣- الدرُّ و الزَّ بَرْجَد فى مختصر مسندالامام احمد تأليف محمّد هبةالله دمشقى. (٤٤) درباره اين گزيده بيش از اين اطلاعى به دست نيامد.
٤- افزون بر خلاصه يادشده، بنابه گفته كاتب چلبى، سراج الدين عمربن على شافعى معروف به "ابن مُلَقِّن" (د . ٨٠٤ ق) هم مسند را خلاصه كردهاست. (٤٥)
٥- غايةالمقصد فى زوايد احمد اثر نورالدين علىبن ابوبكر هَيْثَمى (د. ٨٠٧ق). مولّف دراين كتاب آن بخش از احاديثمسند احمد را كه در صحاح ششگانه وجود نداشته، بيرون كشيده و بهعنوان يك اثر مستقل عرضه داشته است. (٤٦)
٦- فضائل اميرالمومنين على (ع) و اهل البيت من كتاب المسند برگزيده قوامالدين قمى وشنويى (معاصر). گردآورنده بىآنكه از خود ابتكارى نشان دهد، فضايل اهل بيت را از مسند بيرون كشيده و در ابوابى مرتّب ساخته وبه جلد و صفحه آن كتاب از چاپ ٦ جلدى ارجاع داده است. (٤٧)
٧- مسند المناقب، گلچينى است از احاديث مسند احمد در مناقب اهلبيت (ع) و پيروان ايشان كه به كوشش محمّد رضا حسينى جلالى (معاصر) فراهم آمده است. (٤٨)
چاپهاى مسند
افزون بردستنوشته هاى بسيارى كه از مسند وجود دارد، (٤٩) اين كتاب چندبار چاپ شده، بدين شرح:
يك - چاپ قاهره در سال ١٣١٣ ق. به وسيله چاپخانه "ميمنيّه". اين چاپ كه در شش مجلّد بزرگ با قطع رحلى و حروف ريز عرضه شده، تخميناً مشتمل بر سههزار صفحه است. بنابه گفته احمد شاكر اين چاپ نيكو و لغزشهاى آن اندك است. (٥٠) در حاشيه اين چاپ منتخب كنزالعُمّال اثر متّقى هندى نقش بسته است.
دو - چاپ بخشى از مسند در بمبئى در سال ١٣٠٨ ق توسّط چاپخانه حيدريّه. اين بخش كه داراى ٢٨٠ صفحه با قطع متوسّط است تا پايان مسند "سعيد بن زيد" را شامل مىگردد. اين مقدار تقريباً با ١٩٠ صفحه از چاپ "ميمنيّه" برابر است. احمد شاكر اين چاپ را نااستوار يافته و گمان دارد چاپخانه مزبور چاپ كتاب را به پايان نبرده است. (٥١)
سه - تصحيح، شرح و چاپ محققّانه احمد محمد شاكر برجستهترين حديثشناس معاصر ديار مصر. (٥٢) وى براى عرضه متنى استوار، كم غلط و قابل اطمينان، متن چاپ شده توسّط چاپخانه "ميمنيّه" را با دستنوشته موجود در كتابخانه عالم و محدّث مغرب "عبدالحىّ كتّانى" مقابله كرده. او اين دستنوشته را صحيح، كم لغزش، داراى ضبط نيكو و استوار يافته است. (٥٣)
افزون بر سنجش نسخه هاى يادشده، محققّ براى شرح و تصحيح اسنادها و متون احاديث از مجموعه هاى حديثى، كتابهاى رجال، لغت نامه ها و كتابهاى غريب الحديث كمك گرفته و انصافاً در اين راه از هيچ كوششى دريغ نكرده است.
محقّق ياد شده از سال ١٩٤٩ تا ١٩٥٨ ميلادى توانست پانزده جلد از آن كتاب را به وصفى كه گذشت، همراه با فهرستهايى مبتكرانه منتشر سازد. امّا با درگذشت وى (در سال ١٣٧٧ ق / ١٩٥٨ م) اين كار ارزشمند متوقّف گشت. دراين پانزده جلد ٨٠٩٩ حديث تصحيح و شرح شده كه اين مقدار تخميناً كمتر از يك سوم كلّ كتاب را دربرمىگيرد. (٥٤)
انتشار اين كتاب با مساعدت مالى ملك عبدالعزيز پادشاه وقت كشور عربستان سعودى صورت گرفته است. (٥٥)
براى آگاهى دقيقتر از داستان دلدادگىِ مصحّح و شارحِ ياد شده به اين كتاب و روش كار او، لازم مىداند بخشهايى از مقدمّه او را به فارسى گزارش كند. او پس از حمد و سپاس خداوند و ستايش حضرت رسول (ص) و خاندان پاكش چنين گويد:
«من از سىواند سال پيش، در عنفوان جوانى، يعنى پس از به پايان بردن نخستين مراحلِ تحصيلى، به دوستى سنّت مطهَّر نبوى رهنمون شدم وبه آگاهى در آن عرصه و ژرفانديشى در دانشهاى حديث و كاوش از جاذبه ها و كتابهاى نفيس آن دلبستگى يافتم. در آن زمان در خانه ما درميان كتابهاى پدرم، صحاح ششگانه وديگر كتابهاى حديث را ديدم. در آن ميان يكى از كتابهايى كه به چشمم خورد، ديوان كبير يعنى مسند اثر امام الائمه، ياور سنّتْ و كوبنده بدعتْ امام احمد بن حنبل بود. پس از تأمّل در آن كتاب، آن را دريايى بيكران و نورى روشنگر يافتم. امّا چون بر محور مسندهاى صحابه منظَّم شده و احاديث هريك از اصحاب بدون ترتيب مشخّص يكى پس از ديگرى در آن فراهم آمده، مردمان به آسانى نمىتوانند از آن بهره گيرند، مگر كسانى كه آن را به خاطر سپردهاند؛ همانطور كه محدّثان دوره هاى پيشين احاديث را از برمىداشتند. ويا اَسَفا، ما كجا چنين توفيقى توانيم يافت! از همان زمان اين كتاب مرا شيفته ساخت و مايه دل مشغولى من شد و به نظرم آمد بهترين خدمت به دانشهاى حديث اين است كه فردى توفيق يابد كه اين مسند كبير را در دسترس مردمان قرار دهد تا در نتيجه فايدهاش فراگير شود و پيشواى مردمان گردد. و بالاخره آرزو مىكردم آن فرد موفَّق من باشم. سپس دريافتم كه بزرگانِ محدّثان و ائمه شارحان و مولّفان درباره مسند وضعيّتى همانندِ ما دارند... بيشتر آنان از پيشينيان نقل مىكنند و به تقليد از گذشتگان حديثى را به آن كتاب نسبت مىدهند. تنها چندتن هستند كه كتاب مورد گفتگو را به شايستگى مىشناسند و در وضعيّتى بسر مىبرند كه گويا مسند بر سر زبان ايشان است. از اين گروه تنها سه تن را با اطمينان ياد توانم كرد: شيخ الاسلام ابوالعبّاس تقىالدين بن تيميّه و دو شاگرد او حافظ كبير شمسالدين بن قيّم و عمادالدين بن كثير. ساليانى دراز آرمان زندگيم و نهايت تلاشم اين بود كه اين مسند را در دسترس مردمان گذارم تا آنكه خداوند از بيش از پانزده سال پيش مرا توفيق داد تا به خواستهام به نحو دلخواه برسم؛ يعنى به نحوى كه اولاً مسندبنابه صلاحيّتى كه دارد و بنابه منظورى كه مولّفش آن را فراهم ساخته، درميان عالمان و فراگيرندگان متداول باشد. ثانياً فهرستهاى لفظى و علمىِ كافى و استوار داشته باشد. مقصودم از فهرستهاى لفظى نامْ نامه و ديگر فهرستهايى است كه معاصران مابه پيروى از فرنگيان بدان دل بستهاند وبه گستردگى بدان مىپردازند، و منظورم از فهرستهاى علمى، فهرست بابها و موضوعاتِ علمى است كه در پرتو آن پژوهشگران بتوانند به معناى مورد نظر خود در سراسر مسند رهنمون گردند. ... احاديث كتاب را از آغاز تا انجام به ترتيب شماره گذاشتم واين شماره ها را به منزله اَعْلام احاديث فرض كرده، تمام فهرستهايى را كه خود ابداع كردم براساس آنها بنا نهادم. نخستين فايده اين كار آن است كه فهرستهاى مورد نظر با تغيير پذيرفتن چاپهاى كتاب دگرگون نمىشود....
فهرستهاى لفظى خود انواعى دارد:
١- فهرستى ويژه اصحابى كه راوى احاديث هستند. اين فهرست براساس حروف الفباء تنظيم و جاى شروعِ مسند آن صحابى با بيان شماره جلد كتاب و شماره صفحه نشان داده شدهاست. دراين فهرست شماره احاديثى كه صحابى مورد نظر روايت كرده، ذكر شده؛ خواه آن احاديث در مسند ويژه خودش باشد، خواه در مسند ديگر صحابه ....
٢- فهرست جرح و تعديل. اين فهرست به راويانى اختصاص دارد كه احمد و پسرش عبداللّه در مسند در باره آنان اظهار نظرى كردهاند كه البتّه شمار آنان اندك است. همچنين اين فهرست به راويانى مربوط مىشود كه نگارنده [ = احمد شاكر ] ضمن گفتار خود در شرح احاديث، درباره آنان اظهار نظر كرده است....
٣- فهرستى هم مخصوص نامهايى است كه در متن حديث ذكر شدهاند. زيرا اين قبيل نامها غالباً نامهايى هستند كه داستان حديث يا موضع پندگيرىِ آن، بر محور آنان مىچرخد.
٤- يك فهرست نيز به مكانهايى اختصاص يافته كه در متن حديث از آنها ذكرى به ميان آمدهاست.
٥- و بالاخره فهرستى هم از واژگان نامأنوس احاديث ترتيب داده شده، واژگانى كه به شرح و توضيح نياز دارند؛ چنانكه در الفائق، النهايه و لسان العرب و ... شرح داده شدهاند... . دراين فهرست به پيروى از [ ابن اَثير ] صاحب النهايه ابتدا ريشه كلمه را ذكر مىكنم و به دنبال آن موضع شاهد را از حديث موردنظر نقل و به شماره حديث اشاره مىكنم.
«... امّا فهرستهاى علمى اصل و اساس اين كار سترگ است... . نگارنده [احمدشاكر] اين فهرستها را هم برهمان شماره هاى احاديث بنا نهاده است... . هر كس كه بر وضعيّت احاديث آگاه باشد، مىداند كه گاه حديث واحد بر معانى فراوان و متعدّدى دلالت دارد و به مسايل و ابواب گونهگونى مربوط مىشود واين همان چيزى است كه "بخارى" را به تقطيع احاديث و تكرار آن در ابواب مختلف واداشته تا بتواند در هر جايى به مناسبت - هر چند اين مناسبت دور باشد - به حديث مورد نظر استشهاد كند. بنابراين دشوارى كاوش در صحيح او، دشواريى است كه همه حديثپژوهان را رنج مىدهد. با آنكه اين روش، يعنى استدلال به حديث واحد در جاهاى مختلف، براى بهرهورى از احاديث روش درستى است. امّا ديگر مولّفانِ صحاح و سنن، هر حديث را تنها در جاى مناسب اصلى ذكر كرده و جز در مواردى بس اندك، از نقل آن در ابواب مناسب ديگر خوددارى كردهاند. از همين رو پس از انس گرفتن با فهرست اين كتابها، ديدم يافتن يك حديث در صحيح بخارى براى من بسى آسانتر از يافتن آن در ديگر كتابهاى صحاح و سنن است... .شماره گذارىاحاديث، ما را از تمام اين دشواريها؛ يعنى از تقطيع حديث و تكرار آن راحت ساخت. شماره حديث در هر بابى و هر معنايى كه آن حديث برآن دلالت مىكند يا صلاحيّت دارد كه در آن موضوع بدان استشهاد گردد، بىهيچ تكلّف و مشقّتى گذاشته مىشود. بنابراين پژوهنده دراين فهرست مىتواند باب يا معناى مورد نظر خود را بيابد و در نتيجه تمام شماره هاى احاديثى را كه به كار وى مربوط مىشود، بىكموكاست وبا استقصاء تمام ببيند.
«... در تنظيم اين فهرست، موضوعات را به متجاوز از چهل موضوع اصلى و بيش از هزارباب تقسيم كردم و نزديكترين راه را به انديشه محدّث و فقيه برگزيدم... . نخستين هدف من از تمام اين تلاشها اين بود كه دستْآورد اين مسندِ جليل را در دسترس مردم و خصوصاً در دسترس حديثپژوهان بگذارم تا در كتابى كه به منزله ريشه واساس تمام يا بيشتر كتابهاى حديث [ اهل سنّت ] است، به گنجهايى دست يابند كه در سنت نبوى (ص) نهفته است. در اين باره سخن خطيب بغدادى در تاريخ بغداد (٢١٣/١) مرا تكان داد و به تحرّك واداشت: "من اين كتاب [ = مسند ] را پرفايده و بخشنده معانىِ استوار ديدم. [ امّا ] در بسيارى از موارد، انسان مطلبى را از آن كتاب مىطلبد و مىخواهد آن را بيابد، امّا جاىآن را به ياد نمىآورد. مدّتى در جستجوى آن مطلب وقت مىگذارند، آنگاه از جستجوى آن چشم مىپوشد در حالى كه نيازش بر آن مطلب همچنان باقى و پابرجاست".
«زمانى كه قواعدى را كه براى تنظيم فهرستها ابداع كرده بودم، (٥٦) با يك يك احاديث تطبيق مىدادم، ديدم سند بسيارى از احاديث مرا به اشتباه مىاندازد. در نتيجه به مراجعه به مجموعه هاى حديثى و كتابهاى رجال نياز مندم. گاه به آن مَآخذ رجوع مىكردم و گاه از اين كارتن مىزدم. آنگاه به ذهنم رسيد كه خوب است حاصل مراجعه خود را در دفترى يادداشت كنم و چنين كردم. در همان ايّام اين انديشه را با خود حمل مىكردم كه تمام احاديث آن را بررسى كنم و صحيحِ آن را از ضعيفِ آن بازشناسم؛ امّا مىترسيدم كه مبادا به كارى دست زنم كه نتوانم بهطور شايسته از عهدهاش برآيم و به قول علماى بلاغت "اين پاو آن پا مىكردم". (٥٧) زمانى كه قاضىِ دادگاههاى شرعى شهر "زقازيق" مركز استان شرقى بودم، جوانى از مردان صالح و پرهيزكار با ما بود. منظورم از اين جوان دوستم دكتر "احمد احمدالشريف" ... است. وى با آنكه فارغالتحصيل پزشكى از كشور آلمان بود، يكى از زاهدان بزرگ و خداترس به شمار مىرفت. شبها را برمىخواست وبه قرائت و انديشه در قرآن و مطالعه در سنّت مىپرداخت. ما در مراكز علمى آنجا با هم مجالسى داشتيم. من كار خود را درباره خدمت به اين ديوان كبير براو عرصه مىداشتم و او مرا تشويق مىكرد وهمّتم را برمىانگيخت. با وى مكرّراً درباره شرح احاديث از جهت صحّت و ضعف مشورت مىكردم و او مرا براقدام به اين كار ترغيب و به توكّل و اعتماد برخداوند سفارش مىكرد تا آنكه خداوند سينهام را براى اين كار گشود... من خود را ملزَم به شرح و بيان تمام جنبه هاى احاديث نكردهام، زيرا آن كار سخن را بس به درازا مىكشاند؛ بلكه سعى و تلاش خود را به كار گرفتم تا درجه حديث را از حيث صحّت و ضعف بيان كنم. بنابراين اگر حديثى صحيح بود آن را ذكر كردم و اگر ضعيف بود، علّت ضعفش را بيان داشتم واگر در زنجيره سندِ آن، كسى قرار دارد كه برخى او را توثيق كرده و برخى ديگر براو خرده گرفتهاند، در حدّ توش و توانِ علمى خود اجتهاد كرده و نظر خود را ابراز نمودم... . در شرح خود گِرد مباحث فقهى و اختلاف فتواها نگشتهام. زيرا دراين كتاب چنين وظيفهاى بر دوشم نبوده؛ بلكه اين وظيفه بهرهجوى مستنبِط است... . علاوه بر آن مسند برمحور ابواب فقهى تنظيم نشده تا زمينه چنين كارى براى شارحش هموار باشد. در تفسير واژه هاى نامأنوسِ احاديث، به شرح موارد خيلى ضرورى بسنده كردم. علاوه برآن در مواردى كه ديدم صاحبان كتابهاى غريب الحديث در بيان واژهاى كوتاهى كردهاند ويا در مواردى بس اندك كه نظرى مغاير با نظر آنان داشتهام، آن موارد را هم شرح و تفسير كردم . احاديث مسند در موارد بسيارى تكرار مىشود؛ يعنى يك حديث با زنجيره سندهاى متعدّد و با تعبيرات گونهگون يا مشابه روايت مىگردد. پارهاى از اين احاديثِ مكرَّر، صورت طولانى شده و پارهاى ديگر، صورتِ كوتاه شده حديثى ديگر است. در چنين مواردى شايسته ديدم كه در كنار هر حديثى شماره آن روايتى را كه درباره همان معنايا با همان تعبير در گذشته نقل شده، ياد كنم. بنابراين اگر آن روايت با همان متن يا متنى مشابه تكرار شده باشد، گفتم "مكرَّر حديث شماره فلان" و اگر حديث دوم صورتِ طولانى شده حديثِ نخستين بود، گفتم "مطوَّل فلان حديث" و اگر صورتِ كوتاه شده آن بود، گفتم "مختصر فلان حديث". اين كار فايده ديگرى هم دارد و آن اينكه: اگر خواننده در پايان مسند يك صحابى معيَّنى حديثى را درباره موضوعى ببيند، اين كار به وى امكان مىدهد كه با رجوع به شماره هايى كه بدان اشاره مىكنم، تمام احاديثى را كه ازاين صحابى درباره همان موضوع روايت شده، يكجا گرد آورد؛ بىآنكه براى اين كار به فهرست علمى مراجعه كند. گرد آوردن احاديث [ مربوط به يك موضوع ] نزد عالمانِ فنّ حديث فوايدى دارد كه هركس رنج اين كار را بردوش كشيده باشد، آن را درك مىكند. نزديكترين ثمره اين كار دستيابى به معناى درستِ حديث و تقويت سندهاى آن است و اين كار اخير به مدد پيوند و [ سنجش ] پارهاى با پارهاى ديگر صورت مىگيرد. من براى تحقيق وتوثيق احاديث و تنظيم فهرستها تمام توان خويش را به كار گرفتم... . پس اگر در كارم راه صواب را پيموده باشم، خداى را سپاس مىگزارم كه به من چنين توفيقى ارزانى داشت واگر به خطا رفته باشم جز نيكى هدفى نداشته، از خداوند آمرزش مىطلبم. امام احمد به فرزندش عبداللّه گويد: "اين مسند را نيك نگهدارى كن، زيرا كه به زودى پيشواى مردمان خواهد گشت". اميدوارم اين كار و تلاش من سخن امام احمد را تحقّق بخشد...». (٥٨)
چهار - اخيراً نيز به كوشش شعيب ارنؤوط و ديگران چاپ تازهاى از اين كتاب آغاز و ٥ جلد نخست آن ميان سالهاى ١٤١٣ - ١٤١٤ ق / ١٩٩٣ - ١٩٩٤م. در بيروت منتشر شده است.
شمار احاديث اين كتاب و پارهاى آگاهىهاى ديگر
ترديدى نيست كه مسند كتابى گسترده و بزرگ است؛ امّا دراين كه تعداد احاديث اين مجموعه بزرگ چه مقدار است، سخن دقيقى در دست نيست. عدّهاى از دانشمندان از جمله صاحب مسند الفردوس، جرجى زيدان، ابن خلدون وبه پيروى از او برخى از پژوهندگان معاصر شمار احاديث اين كتاب را پنجاه هزار دانستهاند. (٥٩) عدّهاى ديگر روى عدد چهل هزار و اندى و يا چهل هزار انگشت نهادهاند. (٦٠) برخى ديگر از جمله "حسينى" در كتاب التذكرة فى رجال العشرة و احمد امين تعداد احاديث اين مجموعه را همراه با احاديث مكرَّر چهلهزار قلمداد كردهاند. (٦١) عمربن حسن مشهور به "ابن دِحْيَه كلبى" (د . ٦٣٣ ق) در كتاب فوائد المشرقين و المغربين احاديث مسند را همراه با زوايد عبداللّه همين مقدار دانسته است. (٦٢) "سفّارينى" هم در شرح ثلاثيّات مسند تعداد اين احاديث را بدون مكررّها سىهزار و تعداد مكرّرها را ده هزار و زوايد عبداللّه را نيز دههزار مىداند كه جمعاً بر پنجاه هزار بالغ مىگردد. (٦٣) گروهى هم گفتهاند: اين مجموعه سىهزاريا سىهزار واندى حديث را در بردارد. (٦٤) ابوموسى مدينى در همين باره مىنويسد:
«همواره از زبان مردم مىشنوم كه در مسند احمدچهلهزار حديث نهفته است. امّا از قول خطيب بغدادى خواندم (٦٥) كه "ابن منادى" گويد: "در دنيا كسى در روايت از پدرش بر عبداللّه پيشى نگرفتهاست. زيرا وى مسند را كه سىهزار حديث دارد، از او شنيده و ... نمىدانم سىهزارى كه ابن منادى مىگويد، بدون در نظر گرفتنِ مكرّرهاست يا با مكرّرها؟ در صورتى كه بدون احتساب مكرّرها باشد، هر دو قول درست است. حاصل آنكه نمىدانم بر سخن ابن منادى اعتماد كنم يا بر سخن ديگران. اگر فرصتى بيابم احاديث آن را برخواهم شمرد». (٦٦)
مدينى در چند سطر بعد، از زبان قطيعى نقل مىكند كه تمام احاديث مسند سى-چهل حديث كمتر از چهل هزار است. بايد دانست: بيشتر نظرات پيشگفته ناشى از روحيه كميّتگرايى و برپايه حدس و تخمين است. برخى هم با تكيه به سخن ديگران اين اعداد را در كتاب خويش آوردهاند. ولى واقعيّت اين است كه پارهاى از اعداد يادشده با واقعيّت فاصله بسيار دارند. به گمان نگارنده نظرات پژوهشگران متأخر ويا معاصر به واقعيّت نزديكتر است. در ميان اينان احمدشاكر كه در چاپ خويش احاديث كتاب مزبور را پىدرپى شمارهگذارى كرده، معتقد است تعداد اين احاديث يقيناً از سىهزار بيشتر و از چهلهزار كمتر است؛ ولى او شماره درست و دقيق را به اتمام كار موكول مىكند. (٦٧) گلدزيهر و سزگين هم تعداد احاديث كتاب مورد نظر را ميان بيست و هشت تا بيست و نُه هزار حدس مىزنند. (٦٨) دو تن از دانشجويان حوزه علميه قم كه روايات اين كتاب را شمردهاند، در يك جا مجموع اين روايات را ٢٦٣٠٠ و درجايى ديگر ٢٦٥٧٤ حديث دانستهاند. آنان مىافزايند: با همه دقّتى كه بهكار بردهايم، ممكن است در شمارش لغزشى رخ داده باشد؛ ولى مقدار اين لغزش بهطور مسلّم از صد يا صدوپنجاه حديث افزون نخواهد بود. (٦٩) بنابراين بايد مسند را حاوى كمتر از سىهزار حديث دانست.
در ادامه اين مطلب بايد افزود: معروف است كه مولّف خود گفته اين كتاب را از ميان بيش از هفتصد و پنجاه هزار حديث گرد آورده و برگزيدم. (٧٠) از عبداللّه پسر مولّف هم منقول است كه گفته: پدرم مسند را از ميان هفتصد هزار حديث گلچين كردهاست. (٧١) بالاتر اينكه از همو نقل مىكنند كه گفته: پدرم هزاران هزار حديث نوشت و هيچ حديثى را از سواد به بياض در نياورد، مگر آنكه آن را به خاطر سپرده بود. (٧٢)
ممكن است برخى از كسان كه با كتابهاى حديث و فرهنگ محدّثان آشنايى ندارند، اين اعداد فراوان را بهانهاى براى خردهگيرى قرار دهند واز اين راه بر تمام احاديث بتازند و درستى آن را انكار كنند ويا اينكه ممكن است بپندارند كه مقصود محدّثان از اينگونه سخنان اين است كه از پيامبر (ص) وامامان (ع) اين مقدار حديث صادر شده است. براى رفع هرگونه ابهام دراين مورد لازم است بدانيم:
١- همانطور كه برخى از دانشمندان هم گوشزد كردهاند، سخنانى از قبيل گفته احمد تا حدود زيادى مبالغهآميز است. كاتب چلبى دراين باره گويد: «اعداد و ارقام درشتى كه محدّثان براى احاديث ذكر مىكنند و مدّعى هستند آنها را از برداشتهاند، معناى مجازى دارد و مقصود از آن فقط كثرت است». (٧٣)
٢- برخلاف ظاهر عبارت، مقصود از شمار بسيار فراوانِ احاديث، هرگز اين نيست كه اينها همه احاديث متباين و مستقل هستند؛ بلكه راههاى گونهگون و اِسنادهاى متفاوت براى احاديث مورد نظر است. به اين معنا كه گاه يك حديث با دهها سند روايت مىگردد و مولّفان به اقتضاى دانش خود از آن ميان صحيحترين و قابل اعتمادترين را برمىگزينند و مرسل و منقطع و هرآنچه را درسندش ضعفى چشمگير وجود دارد، رها مىكنند. بسا حديثى كه هم با سندى ضعيف و هم با سندهايى صحيح به دست آمده باشد. (٧٤) براى نمونه يادآورى مىشود كه در جايى از مسند احمد از صحابى گمنامى به نام ابورِمْثَه پانزده حديث روايت شده، اين پانزده حديث در واقع يك حديث و تنها اختلاف آنها در زنجيره راويان يادر كوتاهى و بلندى متنِ حديث است. (٧٥) حافظ "زينالدّين عراقى" (٧٦) در همين مورد گويد: «اگر مسانيد، سنن، اجزاء و جوامع را بررسى كنيم، شمار احاديث منهاى مكرّرها به صدهزار و بلكه به پنجاه هزار هم نمىرسد». (٧٧)
گواهِ درستى سخن عراقى اين است كه مجموع احاديث المسند الجامع طبق شمارهگذارى گردآورندگانش ١٧٨٠٢ حديث است. با آنكه كتاب مزبور مندرجات ٢١ كتاب از مهمترين مجموعه هاى حديثى اهل سنّت از جمله صحاح ششگانه و مسند احمد و موطَّأ مالك را در بر دارد. راز مطلب اين است كه مولّفان آن مجموعه، حديثى را كه در چند جا تكرار شده، يك بار نقل مىكنند و اسنادهاى آن را در كتابها و جاهاى مختلف نشان مىدهند. (٧٨)
٣- افزون بر مطالب بالا بايد دانست كه در ميان هزاران هزار حديثى كه ذكرش بر سر زبانهاست، آثار صحابه و تابعان هم وجود دارد. در چشم پيروان مكتب اهل بيت، اين قبيل آثار از ارزش شرعى و حديثى برخوردار نيستند؛ هرچند احاطه برآنها از زاويه هاى ديگر ارزشمند است. امّا محدّثانِ اهلسنّت اين آثار را در زمره احاديث به شمار آورده، همراه با سلسله سند از آنان روايت مىكنند.
--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ - ابن حنبل، ص ١٦٠.
٢ - محمد ابوزهره، پيشين، ص ١٧٦.
٣ - دراين باره نك : ابن ابى يعلى، پيشين، ١٨٤-١٨٣/١.
٤ - ابن ابى يعلى، پيشين، ١٨٣/١.
٥ - ابن النديم، ص ٢٨٥؛ ابن ابى يعلى، پيشين، ١٨٨-١٨٠/١؛ ابن الجزرى، پيشين، صص ٤٠-٣٨.
٦ - ابن الجزرى، پيشين، صص ٤٢-٤٠.
٧ - نك : احمد محمد شاكر، شرح مسند احمد، ١٨٩/١٠.
٨ - ابوحجّاج يوسف بن عبدالرّحمن مِزّى محدّث ديار شام در زمان خويش بود. وى در بيرون شهر حلب زاده شد و در مِزّه از توابع دمشق بزرگ شد و در دمشق درگذشت. (٧٤٢-٦٥٤ ق). ابتدا در لغت و سپس در حديث و رجال شناسى مهارت يافت. كتابهايى نوشت كه معروفترين آنها عبارت است از: ١- تهذيب الكمال فىاسماء الرجال . ٢- تحفة الاشراف بمعرفة الاطراف (الزركلى، ٢٣٦/٨).
٩ - نك : المسند، چاپ ميمنيه، ٢٢-١٨/٦، ٢٩-٢٢.
١٠ - بيشتر آنچه درباره راويان مسند گفته شد، گزينش و اقتباسى بود از رساله المصعدالاحمد اثر ابنجزرى، صص ٤٦-٣٨. گفتنى است كه نويسنده آن رساله، شرح حال روايان مسند را از مولّف تا خودش، يكى پس از ديگرى گزارش كرده؛ امّا چون در نسخه چاپ احمد شاكر سلسله راويان به حنبل بن عبداللّه رصافى پايان مىپذيرد، نگارنده بههمين مقدار قناعت كرد.
١١ - نك: احمد شاكر، مقدمه مسنداحمد، ١٤/١.
١٢ - ص ٢. درباره اين رساله نك: السيوطى، تدريب الراوى، ١٧٣/١؛ كاتب چلبى، ١٣٦٥/٢.
١٣ - المدراسى، ذيل القول المسدّد، ص ٤٩.
١٤ - پيشين، ص ٩٧.
١٥ - احمد شاكر، مقدمه مسند، ١٤/١.
١٦ - السيوطى، تدريب الراوى، ١٧٢/١.
١٧ - همو، حسن المحاضره، ٣٤٠/١.
١٨ - كشف الظنون، ٤٢٠/١.
١٩ - سزگين، ٢٢١/٣/١.
٢٠ - كشف الظنون، ٧/١، ١١٧.
٢١ - سزگين، ٢١٩/٣/١.
٢٢ - براى آگاهى درباره اين فهرست و روش تنظيم آن به مقدّمه گردآورنده (صص ٨-٧) مراجعه شود.
٢٣ - نك: مرشد المحتار، ٤٧٧/٣. درباره روش تنظيم اين معجم و چگونگى استفاده از آن به توضيحات مولّف نگاه كنيد (٨-٧/١).
٢٤ - كاتب چلبى، ١٢٠٥/٢، ١٦٨٠.
٢٥ - ابن الجزرى، پيشين، ص ٣١، ٣٤؛ البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨١/١.
٢٦ - ابن الجزرى، پيشين، ص ٤٠.
٢٧ - كاتب چلبى، ١١٥٦/٢، ١٦٨٠؛ سزگين، ٢٢٢/٣/١.
٢٨ - كاتب چلبى، ١٦٨٠/٢؛ الزركلى، ٢٥٣/٦.
٢٩ - القاسمى، الفضل المبين، ص ٢٨٧. حديث عبداللّه بن جعفر در چاپ احمد شاكر از حديث شماره ١٧٤١ شروع مىشود.
٣٠ - ابن الجزرى، پيشين، ص ٣٩ ؛ سزگين، ٢٢١/٣/١.
٣١ - ابن الجزرى، پيشين، ص ٤٠؛ البغدادى، ايضاح، ٣٩٠/٢؛ الزركلى، ٢٨٠/٤؛ سزگين، ٢٢١/٣/١.
٣٢ - السّاعاتى، منحةالمعبود، ١٦/١. براى آگاهى بيشتر نك: محمد عجّاج الخطيب، اصول الحديث، صص ٣٣٠-٣٢٩.
٣٣ - نك : السفّارينى، پيشين، ٦/١؛ حايرى ، فهرست نسخه هاى عكسى كتابخانه آيةاللّه مرعشى، ٤٦٢/٢. (عكسى از نسخهاى نسبتاً كهن و نفيس از اين مجموعه در كتابخانه ياد شده وجود دارد).
٣٤ - سزگين، ٢٢١/٣/١.
٣٥ - حايرى، همان جا.
٣٦ - السفّارينى، ٢٧/١؛ كاتب چلبى، ٥٢٢/١.
٣٧ - كاتب چلبى، همان جا.
٣٨ - نك: البغدادى، ايضاح المكنون، ٣٤٦/١؛ سزگين، ٢٢١/٣/١؛ درباره مولّف نك: السفّارينى، پيشين، ج ١، صفحه ز ؛ الزركلى، ١٤/٦.
٣٩ - السفّارينى، ٦/١. گفتنى است نام كتاب در جاهاى گوناگون با اندكى اختلاف ثبت شده؛ امّا نامى كه روى جلد كتاب نقش بسته، همان است كه در آغاز گفته شد.
٤٠ - نك: السفّارينى، پيشين، ٣٦-٣٥/١.
٤١ - سزگين، ٢٢١/٣/١.
٤٢ - البغدادى، ايضاح، ٤٥٤/١.
٤٣ - كشفالظنون، ١٦٨٠/٢. درباره ابن مُلقِّن نك: الزركلى، ٥٧/٥.
٤٤ - السيّوطى، تدريب الراوى، ١٠٠/١؛ الزركلى، ٢٦٦/٤؛ سزگين، ٢١٩/٣/١.
٤٥ - نك به: قوام الدين القمى، فضايل اميرالمومنين.
٤٦ - محمّد جوادالحسينى الجلالى، «المسند» (٢)، نورعلم، شماره ٥ (شهريور ١٣٦٣)، ص ١٤٤؛ استادى، «مسندالرضا»، در چهلمقاله، ص ١٥٤.
٤٧ - براى آگاهى از دستنوشته هاى آن نك: سزگين، ٢٢١-٢١٩/٣/١.
٤٨ - نك: احمدشاكر، مقدمه مسند احمد، ١٢/١.
٤٩ - احمد شاكر، همان جا.
٥٠ - درباره زندگى، آثار و مقام علمى او نك: الزركلى، ٢٥٣/١.
٥١ - مقدمّه مسند احمد، ١٢/١.
٥٢ - قس : چاپ ميمنيّه، ٣١٢/٢.
٥٣ - احمدشاكر، پيشين، ١٦-١٥/١.
٥٤ - يادآورى مىكند كه پارهاى از فهرستهاى پيشگفته، در پايان هر جلد زينت بخش كتاب است. امّا گويا پارهاى ديگر به پايان آخرين جلد اين مجموعه موكول شده و چون گرگ اجل به شارح فقيد فرصت نداده تا اين كار را به پايان برساند، طبيعتاً آن فهرستها هم ناقص مانده است.
٥٥ - كنايه است از ترديد و دو دل بودن.
٥٦ - مقدمه مسند احمد، ١١-٣/١، با تلخيص.
٥٧ - القاسمى، الفضل المبين، ص ٢٨٧؛ جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر كلام، ٤٧٢/٣؛ ابن خلدون، مقدمة، ص ٤٤٤؛ ذبيحالله صفا، تاريخ ادبيات در ايران ٧٥/١. گفتنى است كه در برخى از نسخه هاى مقدمه ابن خلدون عدد چهلهزار و سى هزار ذكر شده و حتّى در برخى از چاپها آمده كه احمد خود به پسرش عبداللّه گفته كه مسند در بردارنده سى و يك هزار حديث است. نك: مقدمه، ترجمه محمّد پروين گنابادى ، ٩٠٠/٢ و زيرنويس مترجم در .
٥٨ - ابن النديم، ص ٢٨٥ و ترجمه آن ص ٤١٧؛ حنّاالفاخورى، تاريخ ادبيات زبان عربى، ترجمه عبدالمحمّد آيتى، ص ٥٥٩.
٥٩ - نك: السيوطى، تدريب ا لراوى، ١٧٣/١؛ القاسمى، الفضلالمبين، ص ٢٨٧؛ احمدامين، ضحىالاسلام، ١٢٢/٢؛ اسد حيدر، ٤٧٧/٢.
٦٠ - جمالالدين القاسمى، همان جا.
٦١ - السفّارينى، پيشين، ١٧/١.
٦٢ - نك: القاسمى، الفضلالمبين، ص ٢٨٧؛ كاتب چلبى، ١٦٨٠/٢؛ الزركلى، ٢٠٣/١؛ محمّد عجاج الخطيب، اصول الحديث، ص ٣٢٨؛ نورالدين عَتر، منهجالنقد، ص ٢٧٩؛ مديرشانهچى، علمالحديث، ص ٢١٩؛ همو، درايةالحديث، ص ٢٨.
٦٣ - تاريخ بغداد، ٣٧٥/٩.
٦٤ - ابوموسى المدينى، خصايص المسند، ص ٢٣ ونيز : ابن الجزرى، المصعدالاحمد، صص ٣٣-٣٢.
٦٥ - نك: مقدمه مسنداحمد، ج ١، زيرنويس .
٦٦ - جولد تسيهر ، پيشين، ٤٩٢/١؛ سزگين، ٢١٨/٣/١.
٦٧ - احمد خدايى و سيدمحمود موسوى نژاد، بررسى مسند امام احمد بن حنبل، ص ٧٣ و نيز قس: ص١٣٥. گفتنى است كه در چاپ تازهاى كه از اين كتاب در نمايشگاه بينالمللى كتاب در تهران (١٣٧٤ خورشيدى) عرضه شد، احاديث از آغاز تا انجام شمارهگذارى شدهاست. بر پايه اين شماره گذارى كتابِ مورد بحث ٢٧١٠٠ حديث را در بر دارد.
٦٨ - نك: ابوموسىالمدينى، پيشين، ص ٢١؛ ابن الجزرى، پيشين، ص ٣١؛ السيوطى، تدريب الراوى، ١٠٠/١.
٦٩ - ابن الجزرى، همان جا.
٧٠ - ابوموسىالمدينى، پييشن، ص ٢٢.
٧١ - كشفالظنون، ٥٩٧/١.
٧٢ - دراين باره نك: احمدشاكر، مقدمه مسنداحمد، ج ١، زيرنويس ؛ محمّدعجاج الخطيب، اصولالحديث، زيرنويس .
٧٣ - نك: المسند، چاپ احمدشاكر، ٥٧-٥٥/١٢.
٧٤ - زينالدّين ابوالفضل عبدالرحيم بن حسين مشهور به "حافظ عراقى" در قاهره زاده شد. به فنّ حديث عنايت نشان داد تا جايى كه در آن مهارت يافت. علماى عصرش او را بسيار ستودهاند. وى در فنّ حديث تأليفات بديعى دارد، مانند: ١) الالفيّه و شرح آن ٢) تخريج احاديث الاِحياء ٣) تكملة شرح الترمذى اثر ابن سيد النّاس . وى فردى صالح، فروتن و تنگدست بود. (نك : السيوطى، حسن المحاضره، ٣٦٠/١).
٧٥ - السيوطى، تدريب الراوى، ١٠٠/١.
٧٦ - درباره المسند الجامع و ويژگيهاى آن در دنباله اين نوشتار به نحو گسترده سخن خواهيم گفت.
۱۴
بخش هشتم بخش هشتم :
مسند احمدبن حنبل (٢)
١- راويان مسند
شناخت راويان يك كتاب در واقع بخشى از شناخت خود آن كتاب است. زيرا به قول محمد ابوزهره «اعتماد به ناقل موجب اطمينان به منقول مىشود». (١) از اين رو راويان مسند را با تكيه به رساله المصعدالاحمد به اختصار معرّفى مىكنيم:
١ - راوى مسند از مولّف، پسرش ابوعبدالرحمن عبداللّه بن احمد است. در ميان فرزندان احمد دو پسرش صالح و عبداللّه معروفترند. صالح را ناقل بخش عمدهاى از فقه پدرش مىدانند. (٢) امّا عبداللّه كه از او كوچكتر بود، بيشتر به حديث عنايت داشت. پدرش تمايل او را به حديث و حُسن توجّهش را تحسين مىكرد و مىگفت: «پسرم عبداللّه از دانش حديث بهرهمند است». در نزد پدرش به چنان مكانتى دست يافت، كه از او حديث نقل مىكرد واو را به دانشمندى و حافظ بودن مىستود.
علاوه بر پدرش ابوزرعه رازى، خطيب بغدادى، ابن عَدِىّ، ذهبى و ديگر دانايان اهل سنّت او را حافظ ، ثقه، فهيم و احياگر علم پدرش شمرده و حتّى برخى او را در حفظ و سماع و آگاهى بر علل و بيماريهاى حديث بر پدرش مقدَّم داشتهاند. (٣)
او به راهنمايى پدرش از بزرگان عصر خود، از جمله از يحيى بن مَعين، حديث شنيد تا جايى كه استادان او را از چهارصد تن فزون دانستهاند. راويان او عبارتند از: پدرش، نسايى، ابن ابىحاتم، ابن صاعد، ابوعَوَانه اسفراينى، دَعْلج، ابوبكر قطيعى و بسيارى ديگر. بيشتر آثار پدرش از جمله همين مسند مورد بحث را از او شنيده و روايت كرد. به همين جهت او را راوىترين مردمان از پدرش مىدانند. (٤) چنانكه پيشتر هم گفته شد، علاوه بر روايت و تهذيب مسند، احاديث بسيارى را از طريق استادان خود برآن افزود. وى در سال ٢٩٠ ق درگذشت. (٥)
٢- ابوبكر احمدبن جعفر بن حَمْدان قطيعى بغدادى (٣٦٨-٢٧٤ ق .) مسند را از عبداللّه روايت كرده. وى در محلّه «قطيعة الرقيق» ساكن و بدان منسوب بود. قطيعى زمانى كه هنوز كودكى مميّز بود، به همّت پدرش از استادانى چون ابراهيم حربى، عبداللّه بن احمد، ابويعلى موصلى و... به شنيدن حديث پرداخت و در طلب حديث به شهرهاى بصره، كوفه، موصل و واسط سفر كرد.
حاكم نيشابورى، ابونعيم اصفهانى، ابن مُذْهِب، دارقطنى و بسيارى ديگر از وى روايت كردهاند. ابوعبدالرحمن سُلَمى، دارقطنى و حاكم نيشابورى با الفاظى چون ثقه، زاهد، مجاب الدّعوة و مأمون او را ستودهاند. خطيب بغدادى درباره وى گفته: «هيچ كس را نديدم كه به او احتجاج نكند». قطيعى بيشتر از هر كس از عبداللّه بن احمد روايت مىكند. جاى شگفتى است كه با آنكه قطيعى در زمان مرگ عبداللّه شانزدهسال بيشتر نداشته، نوشتهاند: بيشتر آثار احمد، يعنى: كتابهاى المسند، الزّهد، الفضايل، التاريخ و المسايل را از او سماع كردهاست. او علاوه بر روايت مسند، مقدار چشمگيرى حديث هم از طريق ديگر استادانش بر آن افزوده ا (٦)ست. (٧)
چنانكه پيش از اين گفته شد، قطيعى از خودآثارى هم دارد كه از چندان شهرتى برخوردار نيست.
گفتنى است كه از حلية الاولياء اثر ابونعيم اصفهانى (٣٨٤-٣٨٣/٨) چنين بر مىآيد كه قطيعى در روايت مسند از عبداللّه بن احمد منفرد نيست؛ بلكه كس ديگرى هم به نام محمد بن احمدبن حسن آن را از عبداللّه روايت كردهاست. (٨)
٣- ابوعلى حسن بنعلى تميمى بغدادى معروف به «ابنُ المُذْهِب» (٤٤٤-٣٥٥ ق) راوى مسند از قطيعى است. وى سيزده ساله بوده كه قطيعى از دنيا رفته است. نوشتهاند: در دهسالگى مسند را از قطيعى و ديگران شنيد. امّا گويا تمام بخشهاى آن را از قطيعى نشنيده؛ بلكه عمده بخشهاى آن را از قطيعى و باقىمانده آن را از ديگران سماع كرده است. خطيب بغدادى گويد: «وى مسند را جملهگى از قطيعى روايت مىكرد. سماعِ وى صحيح است، مگر در مورد بخشهايى كه به گزاف نام خويش را به عنوان راوى به آن پيوست كرده». خطيب به همين دليل براو خرده مىگيرد و او را مورد اعتماد نمىداند. امّا ابن نُقْطَه گفته خطيب را نمىپذيرد و مىگويد:
«كاشكى خطيب اين بخشهاى استثنا شده را روشن مىساخت». آنگاه مىافزايد: در نسخه ابن مُذْهِب مسند فَضَالة بن عُبيد و عوف بن مالك وجود ندارد. همچنين احاديثى از مسند جابر از آن نسخه افتاده است. اين بخشها را ابوشُعَيْب حرّانى از قطيعى روايت كرده. اگر ابن مذهب نامش را به گزاف در جرگه راويان مسند داخل مىساخت، دراين بخشها هم چنين مىكرد. مايه شگفتى است كه كردارِ خطيب گفتارش را رد مىكند. زيرا در آثار خود گاه از نسخه ابن مذهب از كتاب الزهد [ اثر احمد] نقل مىكند.
بنابه گفته ابن جزرى به خط حافظ مِزِّى (٩) هم ديده شده كه گفته: ابن مذهب حديث فَضَالة بن عُبيد و عوف بن مالك اشجعى را از قطيعى نشنيده است. بايد دانست: در چاپى كه از مسند امروزه متداول و در دسترس پژوهندگان است، احاديث اين دو تن در ضمن مسند انصار به چشم مىخورد. (١٠)
٤- پس از «ابن مذهب»، نوبت روايت به ابوالقاسم هبةاللّه بن محمّد معروف به «ابن الحُصَينِ» شيبانىِ بغدادى كاتب (٥٢٥-٤٣٢ ق) مىرسد. وى به هنگام مرگ ابن مذهب دوازده سال داشته است.
گويند: در سالهاى ٤٣٧-٤٣٦، يعنى در سنّ چهار-پنجسالگى، تمام مسند را از ابن مذهب و پس از او از چند تن ديگر شنيده و بخشهايى از آن را به انتخاب يكى از شاگردانش طى مجالسى براو املا كرده است. بزرگانى چون ابوالعلاء هَمْدانى، ابوالقاسم بن عساكر، ابوموسى مدينى، ابوالفرج بن جوزى و ابوعلى حنبل بن عبداللّه رصافى و بسيارى ديگر مسند را از او سماع كردهاند.
ابن الحُصَين را با اوصافى چون: ديندارى، امانت، وثاقت و نيكوكارى ستودهاند.
٥- راوى مسند از ابن الحصين، ابوعلى حنبل بن عبداللّه رَصافى (٦٠٤-٥١١ ق.) است. نوشتهاند: چون به دنيا آمد، پدرش نزد صوفى معروف عبدالقادر گيلانى رفت و به او گفت كه برايش فرزند پسرى زاده شده. عبدالقادر گفت: نامش را حنبل بنه و مسند را براو بخوان كه عمرى دراز خواهد يافت و مردم به او نيازمند خواهند شد. ذهبى اين را از كرامات عبدالقادر مىداند. به دنبال اين سفارش، پدرش در دوازده سالگى تمام مسند را از طريق ابن الحصين با قرائت نحوى زمانش ابومحمّد بن خشّاب به صورتى بليغ و دقيق براو خواند.
شخصى به نام ابوطاهر بن اَنْماطى گويد: من سماع رَصافى را از مسند از روى شمارى از نسخه ها و خطوطِ بزرگان پيگيرى كردم تا اينكه گواهى بزرگان را بر صحّت سماع او به خطّ افراد مورد اعتماد ديدم، مگر در مورد تكّه هايى از ابتداى مسند ابن عبّاس. همو افزايد: من تمام مسند را طى بيست و چند نشست در بغداد از او سماع كردم.
حنبل براى خواندن مسند بر مردمِ دمشق به آنجا سفر كرد و پس از انجام اين كار به وطنش بازگشت. چون در راه بازگشت از شهرهاى حلب، موصل و اِربل گذشت، آن را براى مردم حلب و موصل نيز نقل كرد و سرانجام وارد بغداد شد.
وى در ٩٣ سالگى در رَصافه چشم از جهان فرو بست. افراد زيادى از جمله «ابن البخارى» مسند را از طريق او نقل كردهاند. (١١)
٢- كتابها و آثارى كه درباره مسند احمد نوشتهاند از آنجا كه مسند احمد بلندآوازهترين مسندهاست، با گذشت زمان آثارى درباره آن پديده آمده است. برخى از اين آثار شرح مسند را به عهده گرفته وبرخى ديگر به توصيف و بيان خصوصيات آن پرداخته و پارهاى ديگر گزيده هايى از آن مجموعه را شامل مىگردند. نگارنده لازم مىداند، بخشى از اين آثار را به اجمال معرّفى كند.
الف - نوشته هاى توصيفى:
١- خصايص المسند اثر ابوموسى مدينى (د . ٥٥٧ ق) كه رساله كوتاهى است در بيان پارهاى از ويژگيهاى مسند. اين رساله را مىتوان به منزله پيشگفتارى براى مسند به حساب آورد.
٢- المصعد الاحمد فى ختم مسند الامام احمد اثر ابن جزرى پيشواى دانش قراآت در زمان خودش. درباره اين رساله به مناسبتى پيش از اين سخن گفتيم.
اين دو رساله نخست در قاهره (١٣٤٧ ق) چاپ شده و پس از آن دوباره احمد محمدشاكر آنها را همراه با شرح حال احمد از تاريخ الاسلام ذهبى، با عنوان "طلائع الكتاب" در مقدمه چاپ خود از مسند منتشر ساخته است. (١٢)
٣- القول المسدّد فى الذّبّ عن مسندالامام احمد اثر ابن حجر عسقلانى. مولّف دراين كتاب درباره ٢٤ حديث كه برخى حديث پژوهان آنها را جعلى دانستهاند، سخن مىگويد و تلاش مىكند كه درستى آن احاديث را به كرسى اثبات نشاند. مولّف در مقدّمه اين رساله پس از ستايش خداوند و درود بر پيامبر و خاندان و يارانش گويد:
«برخى از حديث پژوهان احاديثى را جعلى و ساختگى پنداشتهاند، در حالى كه آن احاديث در مسند ... اثر پيشواى بزرگ و... ابوعبداللّه احمد بن محمّد بن حنبل وجود دارد. يعنى همان كس كه معادن حديث را كاويده و برزواياى آن آگاه است. مناسب ديدم مطالبى را كه درباره اين دسته از احاديث به نظرم رسيده، دراين اوراق يادداشت كنم. اين كار من از روى غيرت دينى و حميّت نسبت به سنّت نبوى است و سپاس خداى را كه اينكار در شمار حميّت جاهلى محسوب نمىگردد؛ بلكه دفاع از تصنيف بزرگى است كه امّت آن را به ديده قبول و تكريم نگريسته و پيشوايشان آن را حجّتى ساخته تا به هنگام اختلاف بدان روى آورند و برآن تكيه زنند». (١٣)
٤- ذيل القول المسدّد تكملهاى است بر رساله پيشگفته به خامه محمّد صبغةالله مِدْراسى كه در سال ١٢٧٩ ق. از تأليف آن فارغ شده است. (١٤) مولّف دراين تكمله درباره ٢٢ حديث كه ابن جوزى آنها را جعلى دانسته، سخن مىگويد و به سبك ابن حجر تلاش مىكند اصالت آن احاديث را نشان دهد. (١٥)
اين دو رساله در سال ١٣١٩ ق. در حيدرآباد هندوستان همراه با هم چاپ شدهاست. احمد شاكر ابتدا قصد داشته مطالب اين دو رساله را بهطور پراكنده در شرح خود بياورد. امّا بعداً به دليل آنكه بيشتر مطالب آنها را تلاشى تكلّفآميز يافته و همچنين براى پرهيز از دراز نويسى از اين تصميم بازگشته و قصد كرده تا رساله هاى مزبور را به پايان مسند پيوست كند. (١٦) امّا چون انتشار مسند با درگذشت شارح به انجام نرسيده، اين كار هم صورت عمل به خود نپذيرفته است.
٥- الذيل الممهّد. اين رساله تكمله ديگرى است بر كتاب ابن حجر به قلم جلالالدين سيوطى. مولّف گويد:
«ابن حجر شمارى از احاديثى را كه در الموضوعاتِ ابن جوزى وجود دارد، از قلم انداخته. من آنها را در كتابچهاى فراهم آورده و به ادّعاهاى او پاسخ گفتهام. شمار اين احاديث چهارده تاست. اين كتابچه را الذيل الممهّد نام نهادم». (١٧)
وى در جايى ديگر از رسالهاى به نام الذيل علىالقول المسدّد نام مىبرد (١٨) كه احتمالاً مقصودش همين كتابچه باشد.
٦- تعريف الاَوْحَد باوهام مَنْ جمع رجالَ المسند اثر ابن حجر عسقلانى. كاتب چلبى كه از اين اثر نام برده، آگاهى بيشترى در باره آن در اختيار نمىگذارد. (١٩)
ب - فهرستهاى راهنما:
١- ترتيبُ اسماءِ الصّحابةِ الذين اَخْرَج حديثهم احمدُ بنُ حنبل فىالمسند على ترتيب حروف المعجم. اثر ابوالقاسم على بن حسن بن هبة اللّه بن عساكر (٢٠) (د . ٥٧١ ق).
٢- إطراف المُسْنَد المعتلى بأَطرافِ المسند الحنبلى اثر ابن حجر عسقلانى. بنابه گفته كاتب چلبى اين كتاب دو مجلّد است كه مولّف آن را از كتاب ديگرش به نام إتحاف المهرة بِاَطراف العشره [ صحاح ششگانه و مسندهاى چهارگانه ] جداساخته و به عنوان تأليفى مستقل عرضه داشته است. (٢١) سزگين از اثرى با نام إطراف المُسْنَد المُطَّلِع بِاَطراف المسند الحنبلى ياد مىكند؛ امّا از مولّف آن نام نمىبرد. (٢٢) به گمان نگارنده اين همان كتاب ابن حجر باشد.
٣- فهرس احاديث مسند الامام احمد بن حنبل. گرد آورنده اين فهرست ابوهاجر محمّد سعيد بن بسْيونى زَغْلول (معاصر) مىباشد. دراين فهرست احاديث براساس حروف الفبا دسته بندى شدهاست. (٢٣)
٤- مُرْشد المُحتْار اِلى مافى مسند الامام احمد بن حنبل من الاحاديث و الاثار. اين نيز راهنما يا معجمِ حديثْيابى است كه "حمدى عبدالمجيد السّلفى" (معاصر) براى مسند احمد فراهم آورده است. سه جلد از اين فهرست كه شامل احاديث قولى است، به نظر نگارنده رسيده و گويا مجلّدات بعدى آن، فهرست احاديث فعلى را در بردارد. (٢٤) ظاهراً در ميان كارهاى مشابه اين جامعترين راهنمايى باشد كه براى مسند فراهم آمدهاست.
ج - شرحها:
١- واژه هاى نامأنوس مسند را ابوعُمَر محمّد بن عبدالواحد زاهد (د.٣٤٥ق) معروف به "غلام ثعلب"گرد آورده و شرح داده است. (٢٥)
٢- المسند الاحمد فيما يتعلَّقُ بمسند احمد اثر ابن جزرى. (٢٦)
٣- المقصد الاحمد فى رجال مسند احمد. اين كتاب كه اثر همان ابن جزرى است، به بررسى پارهاى از رجال مسند پرداخته. بنابه گفته مولّف بخشى از اين اثر در فتنهاى از ميان رفته و مولّف مختصراً آن بخش را بازنويسى كردهاست. (٢٧)
٤- عقود الزَّبَرْجَد على مسند الامام احمد اثر جلالالدين سيوطى. مولّف اين كتاب را به سبك كتابهاى اعراب القرآن تأليف و پيچيدگيهاى احاديث را از نقطه نظر نحوى بررسى كردهاست. (٢٨)
٥- ابوالحسن محمّد بن عبدالهادى سندى ساكن مدينه منوّره (د . ١١٣٨ ق) شرح گستردهاى در حدود پنجاه جزوه بزرگ برآن نگاشته است. (٢٩)
٦- المسند الاحمد على مسند احمد تعليقه ناتمامى است بر مسند از جمالالدين قاسمى دمشقى. خود او درباره اين تعليقه مىنويسد:
«نگارش اين تعليقه را تاتاريخ ششم ذىحجّه سال ١٣١٣ هجرى ادامه دادم و به حديث عبدالله بن جعفر رسيدم. آنگاه اشتغال به كارهاى ديگر مرا از اتمام آن بازداشت و اين كار به تأخير افتاد. اميدوارم كه خداوند مرا يارى دهد كه به اتمام آن موفّق گردم». (٣٠)
٧- شرح علاّمه احمد محمّد شاكر از دانشمندان وحديثشناسان معاصر ديار مصر كه به تصحيح، شرح و چاپ محققّانه مسند دست زد. امّا پيش از اتمام كار چشم از جهان فروبست و تنها توانست كمتر از يك سوم آن كتاب را تصحيح و شرح كند و در قالب پانزده جلد منتشر سازد. در سطور آينده زير عنوان «چاپهاى مسند» ويژگيهاى اين شرح به تفصيل بيان خواهد شد.
د - كارهاى اصلاحى:
١- ترتيب مسند احمد بن حنبل على حروف المعجم اثر ابوبكر محمّد بن عبداللّه بن عمر مُقَدِّسى حنبلى (د . ٨٢٠ ق). (٣١)
٢- الكواكب الدرارى فى ترتيب مسند الامام احمد على ابواب البخارى. اثر ابوالحسن علىبن حسين بن عُرْوَه مَشْرِقى معروف به "ابن زُكْنُون" و "ابن عُرْوَه" (د.٨٣٧ق). مولّف يكى از فقيهان وحديثشناسان حنبلى است و همانطور كه از نام كتاب او پيداست، احاديث مسند را به سبك صحيح بخارى مرتّب ساخته ا (٣٢)ست. (٣٣)
٣- الفتح الربّانى لترتيب مسند احمد بن حنبل الشيبانى اثر احمد بن عبدالرحمنِ بنّا معروف به «ساعاتى». ساعاتى مسند را بر اساس ابواب در هفت بخش مرتّب ساخته و پارهاى از دشواريهاى آن را شرح داده و به احاديثى كه عبدالله پسر احمد بر مسند افزوده، اشاره كردهاست. وى علاوه برافزودن مطالب سودمند علمى، قصد داشته كار مراجعه به مسند را آسان كند. اين كتاب در مصر چاپ شده است. (٣٤)
ه - گزيده ها:
١- الثلاثياتاين مجموعه را محبّالدين اسماعيل بن عمر مَقْدِسى (د.٦١٣ق) و ضياءالدين محمّد بن عبدالواحد مَقْدِسىحنبلى (د.٦٤٣ق) از مسند بيرون كشيدهاند. (٣٥) در برخى از فهرستها فراهم آوردن اين گزيده را بهعبداللّه پسر احمد نسبت دادهاند. (٣٦) امّا بهنظر مىرسد ميان راوىِ آن احاديث كه عبداللّه است با گردآورنده آن اشتباه شده باشد. (٣٧)
مقصود از «ثلاثيات» احاديثى است كه با سه واسطه به پيامبر (ص) مىپيوندد. به عبارت ديگر، احاديثى است كه ميان مُخْرِجِ (آورنده) آن و پيامبر سه راوى واسطه شده باشد؛ يعنى صحابى، تابعى و اتباع تابعى. (٣٨) حديث ثلاثى در واقع نوعى از احاديث عالى السند است. اين نوع حديث بسيار با اهميّت است. زيرا امكان رخ دادن خطا در آن به كمترين حدّ خود مىرسد. امّا بايد دانست، اين نوع حديث بسيار كمياب است. مثلاً در سنن دارِمى پانزده حديث ثلاثى و در صحيح بخارى تنها ٢٢ حديث ثلاثى وجود دارد (٣٩) و در مسند احمد ٣٢١ حديث از اين نوع يافت شده كه بيش از نيمى از آن يعنى ١٦٥ حديث به مسند انس بن مالك مربوط مىشود.
گزيده ياد شده شرحى دارد به نام نفثات صدر المُكمَدو قُرَّةُ عين المسعد لِشرح ثلاثيات مسندالامام احمد. اين شرح به خامه شمسالدّين محمّد بن احمد بن سالم سفّارينى (د. ١١٨٨ ق) به رشته تحرير در آمده و در سال ١٣٨٠ قمرى در دو جلد در دمشق انتشار يافتهاست. (٤٠)
مولّف درباره اين شرح مىنويسد:
«... پس از ترديد آهنگ اين كار كردم... و ترديد من به اين دليل بود كه پيش از من كسى آن احاديث را شرح نكرده و علاوه برآن همّت من كوتاه و دست مايهام اندك ومنابع اين كار در زيستگاهم [ = نابلس ] بس نادر است. ليكن با اين وصف آستين همّت بالا زده و برخداوند بخشنده و گشاينده توكلّ كردم واين شرح را نفثات صدرالمُكْمَد و قرّة عين الاَرْمد لشرح ثلاثيات مسند الامام احمد نام نهادم». (٤١)
در اين شرح پيش از هرچيز، شرح حال راويان ذكر مىگردد. پس از آن هرگاه ذكر آن اشخاص به ميان آيد، به جاى پيشين ارجاع داده مىشود. در مرحله بعد، واژگان حديث يكىيكى شرح داده مىشود و معنا و مدلول و حُكمى كه در آن است، بيان مىگردد و اختلاف پيشوايان در حدِّ امكان روشن مىشود و اگر حديثِ مورد نظر به داستانى اشاره دارد، آن داستان بازگو مىگردد و اگر به غزوهاى مربوط باشد، نام آن غزوه و محل رخ دادن آن ياد مىشود و چنانچه به منقبتى اشاره داشته باشد، آن منقبت روشن شده و با احاديث، اخبار، مراسيل و آثار تقويت مىگردد. اگر در حديث به مرد يا زن مبهمى اشاره شده باشد، تا مرز امكان به نامش توجّه داده مىشود واگر مولّف در اين باره به اطلاعاتى دست نيافته باشد، مىگويد: كسى را نديدهام كه نام اين شخص را بيان كرده باشد. (٤٢)
٢- المنتقى منْ مسند العَشَرةِ المُبَشَّرة. گزيده بسيار مختصرى است از احاديث آن ده تن صحابيانى كه به عقيده سنيّان از زبان پيامبر (ص) نويد بهشت يافتهاند. از اين گزيده كه فراهم آورندهاش شناخته نشده، دستنوشتهاى در كتابخانه ظاهريّه موجود است. (٤٣)
٣- الدرُّ و الزَّ بَرْجَد فى مختصر مسندالامام احمد تأليف محمّد هبةالله دمشقى. (٤٤) درباره اين گزيده بيش از اين اطلاعى به دست نيامد.
٤- افزون بر خلاصه يادشده، بنابه گفته كاتب چلبى، سراج الدين عمربن على شافعى معروف به "ابن مُلَقِّن" (د . ٨٠٤ ق) هم مسند را خلاصه كردهاست. (٤٥)
٥- غايةالمقصد فى زوايد احمد اثر نورالدين علىبن ابوبكر هَيْثَمى (د. ٨٠٧ق). مولّف دراين كتاب آن بخش از احاديثمسند احمد را كه در صحاح ششگانه وجود نداشته، بيرون كشيده و بهعنوان يك اثر مستقل عرضه داشته است. (٤٦)
٦- فضائل اميرالمومنين على (ع) و اهل البيت من كتاب المسند برگزيده قوامالدين قمى وشنويى (معاصر). گردآورنده بىآنكه از خود ابتكارى نشان دهد، فضايل اهل بيت را از مسند بيرون كشيده و در ابوابى مرتّب ساخته وبه جلد و صفحه آن كتاب از چاپ ٦ جلدى ارجاع داده است. (٤٧)
٧- مسند المناقب، گلچينى است از احاديث مسند احمد در مناقب اهلبيت (ع) و پيروان ايشان كه به كوشش محمّد رضا حسينى جلالى (معاصر) فراهم آمده است. (٤٨)
چاپهاى مسند
افزون بردستنوشته هاى بسيارى كه از مسند وجود دارد، (٤٩) اين كتاب چندبار چاپ شده، بدين شرح:
يك - چاپ قاهره در سال ١٣١٣ ق. به وسيله چاپخانه "ميمنيّه". اين چاپ كه در شش مجلّد بزرگ با قطع رحلى و حروف ريز عرضه شده، تخميناً مشتمل بر سههزار صفحه است. بنابه گفته احمد شاكر اين چاپ نيكو و لغزشهاى آن اندك است. (٥٠) در حاشيه اين چاپ منتخب كنزالعُمّال اثر متّقى هندى نقش بسته است.
دو - چاپ بخشى از مسند در بمبئى در سال ١٣٠٨ ق توسّط چاپخانه حيدريّه. اين بخش كه داراى ٢٨٠ صفحه با قطع متوسّط است تا پايان مسند "سعيد بن زيد" را شامل مىگردد. اين مقدار تقريباً با ١٩٠ صفحه از چاپ "ميمنيّه" برابر است. احمد شاكر اين چاپ را نااستوار يافته و گمان دارد چاپخانه مزبور چاپ كتاب را به پايان نبرده است. (٥١)
سه - تصحيح، شرح و چاپ محققّانه احمد محمد شاكر برجستهترين حديثشناس معاصر ديار مصر. (٥٢) وى براى عرضه متنى استوار، كم غلط و قابل اطمينان، متن چاپ شده توسّط چاپخانه "ميمنيّه" را با دستنوشته موجود در كتابخانه عالم و محدّث مغرب "عبدالحىّ كتّانى" مقابله كرده. او اين دستنوشته را صحيح، كم لغزش، داراى ضبط نيكو و استوار يافته است. (٥٣)
افزون بر سنجش نسخه هاى يادشده، محققّ براى شرح و تصحيح اسنادها و متون احاديث از مجموعه هاى حديثى، كتابهاى رجال، لغت نامه ها و كتابهاى غريب الحديث كمك گرفته و انصافاً در اين راه از هيچ كوششى دريغ نكرده است.
محقّق ياد شده از سال ١٩٤٩ تا ١٩٥٨ ميلادى توانست پانزده جلد از آن كتاب را به وصفى كه گذشت، همراه با فهرستهايى مبتكرانه منتشر سازد. امّا با درگذشت وى (در سال ١٣٧٧ ق / ١٩٥٨ م) اين كار ارزشمند متوقّف گشت. دراين پانزده جلد ٨٠٩٩ حديث تصحيح و شرح شده كه اين مقدار تخميناً كمتر از يك سوم كلّ كتاب را دربرمىگيرد. (٥٤)
انتشار اين كتاب با مساعدت مالى ملك عبدالعزيز پادشاه وقت كشور عربستان سعودى صورت گرفته است. (٥٥)
براى آگاهى دقيقتر از داستان دلدادگىِ مصحّح و شارحِ ياد شده به اين كتاب و روش كار او، لازم مىداند بخشهايى از مقدمّه او را به فارسى گزارش كند. او پس از حمد و سپاس خداوند و ستايش حضرت رسول (ص) و خاندان پاكش چنين گويد:
«من از سىواند سال پيش، در عنفوان جوانى، يعنى پس از به پايان بردن نخستين مراحلِ تحصيلى، به دوستى سنّت مطهَّر نبوى رهنمون شدم وبه آگاهى در آن عرصه و ژرفانديشى در دانشهاى حديث و كاوش از جاذبه ها و كتابهاى نفيس آن دلبستگى يافتم. در آن زمان در خانه ما درميان كتابهاى پدرم، صحاح ششگانه وديگر كتابهاى حديث را ديدم. در آن ميان يكى از كتابهايى كه به چشمم خورد، ديوان كبير يعنى مسند اثر امام الائمه، ياور سنّتْ و كوبنده بدعتْ امام احمد بن حنبل بود. پس از تأمّل در آن كتاب، آن را دريايى بيكران و نورى روشنگر يافتم. امّا چون بر محور مسندهاى صحابه منظَّم شده و احاديث هريك از اصحاب بدون ترتيب مشخّص يكى پس از ديگرى در آن فراهم آمده، مردمان به آسانى نمىتوانند از آن بهره گيرند، مگر كسانى كه آن را به خاطر سپردهاند؛ همانطور كه محدّثان دوره هاى پيشين احاديث را از برمىداشتند. ويا اَسَفا، ما كجا چنين توفيقى توانيم يافت! از همان زمان اين كتاب مرا شيفته ساخت و مايه دل مشغولى من شد و به نظرم آمد بهترين خدمت به دانشهاى حديث اين است كه فردى توفيق يابد كه اين مسند كبير را در دسترس مردمان قرار دهد تا در نتيجه فايدهاش فراگير شود و پيشواى مردمان گردد. و بالاخره آرزو مىكردم آن فرد موفَّق من باشم. سپس دريافتم كه بزرگانِ محدّثان و ائمه شارحان و مولّفان درباره مسند وضعيّتى همانندِ ما دارند... بيشتر آنان از پيشينيان نقل مىكنند و به تقليد از گذشتگان حديثى را به آن كتاب نسبت مىدهند. تنها چندتن هستند كه كتاب مورد گفتگو را به شايستگى مىشناسند و در وضعيّتى بسر مىبرند كه گويا مسند بر سر زبان ايشان است. از اين گروه تنها سه تن را با اطمينان ياد توانم كرد: شيخ الاسلام ابوالعبّاس تقىالدين بن تيميّه و دو شاگرد او حافظ كبير شمسالدين بن قيّم و عمادالدين بن كثير. ساليانى دراز آرمان زندگيم و نهايت تلاشم اين بود كه اين مسند را در دسترس مردمان گذارم تا آنكه خداوند از بيش از پانزده سال پيش مرا توفيق داد تا به خواستهام به نحو دلخواه برسم؛ يعنى به نحوى كه اولاً مسندبنابه صلاحيّتى كه دارد و بنابه منظورى كه مولّفش آن را فراهم ساخته، درميان عالمان و فراگيرندگان متداول باشد. ثانياً فهرستهاى لفظى و علمىِ كافى و استوار داشته باشد. مقصودم از فهرستهاى لفظى نامْ نامه و ديگر فهرستهايى است كه معاصران مابه پيروى از فرنگيان بدان دل بستهاند وبه گستردگى بدان مىپردازند، و منظورم از فهرستهاى علمى، فهرست بابها و موضوعاتِ علمى است كه در پرتو آن پژوهشگران بتوانند به معناى مورد نظر خود در سراسر مسند رهنمون گردند. ... احاديث كتاب را از آغاز تا انجام به ترتيب شماره گذاشتم واين شماره ها را به منزله اَعْلام احاديث فرض كرده، تمام فهرستهايى را كه خود ابداع كردم براساس آنها بنا نهادم. نخستين فايده اين كار آن است كه فهرستهاى مورد نظر با تغيير پذيرفتن چاپهاى كتاب دگرگون نمىشود....
فهرستهاى لفظى خود انواعى دارد:
١- فهرستى ويژه اصحابى كه راوى احاديث هستند. اين فهرست براساس حروف الفباء تنظيم و جاى شروعِ مسند آن صحابى با بيان شماره جلد كتاب و شماره صفحه نشان داده شدهاست. دراين فهرست شماره احاديثى كه صحابى مورد نظر روايت كرده، ذكر شده؛ خواه آن احاديث در مسند ويژه خودش باشد، خواه در مسند ديگر صحابه ....
٢- فهرست جرح و تعديل. اين فهرست به راويانى اختصاص دارد كه احمد و پسرش عبداللّه در مسند در باره آنان اظهار نظرى كردهاند كه البتّه شمار آنان اندك است. همچنين اين فهرست به راويانى مربوط مىشود كه نگارنده [ = احمد شاكر ] ضمن گفتار خود در شرح احاديث، درباره آنان اظهار نظر كرده است....
٣- فهرستى هم مخصوص نامهايى است كه در متن حديث ذكر شدهاند. زيرا اين قبيل نامها غالباً نامهايى هستند كه داستان حديث يا موضع پندگيرىِ آن، بر محور آنان مىچرخد.
٤- يك فهرست نيز به مكانهايى اختصاص يافته كه در متن حديث از آنها ذكرى به ميان آمدهاست.
٥- و بالاخره فهرستى هم از واژگان نامأنوس احاديث ترتيب داده شده، واژگانى كه به شرح و توضيح نياز دارند؛ چنانكه در الفائق، النهايه و لسان العرب و ... شرح داده شدهاند... . دراين فهرست به پيروى از [ ابن اَثير ] صاحب النهايه ابتدا ريشه كلمه را ذكر مىكنم و به دنبال آن موضع شاهد را از حديث موردنظر نقل و به شماره حديث اشاره مىكنم.
«... امّا فهرستهاى علمى اصل و اساس اين كار سترگ است... . نگارنده [احمدشاكر] اين فهرستها را هم برهمان شماره هاى احاديث بنا نهاده است... . هر كس كه بر وضعيّت احاديث آگاه باشد، مىداند كه گاه حديث واحد بر معانى فراوان و متعدّدى دلالت دارد و به مسايل و ابواب گونهگونى مربوط مىشود واين همان چيزى است كه "بخارى" را به تقطيع احاديث و تكرار آن در ابواب مختلف واداشته تا بتواند در هر جايى به مناسبت - هر چند اين مناسبت دور باشد - به حديث مورد نظر استشهاد كند. بنابراين دشوارى كاوش در صحيح او، دشواريى است كه همه حديثپژوهان را رنج مىدهد. با آنكه اين روش، يعنى استدلال به حديث واحد در جاهاى مختلف، براى بهرهورى از احاديث روش درستى است. امّا ديگر مولّفانِ صحاح و سنن، هر حديث را تنها در جاى مناسب اصلى ذكر كرده و جز در مواردى بس اندك، از نقل آن در ابواب مناسب ديگر خوددارى كردهاند. از همين رو پس از انس گرفتن با فهرست اين كتابها، ديدم يافتن يك حديث در صحيح بخارى براى من بسى آسانتر از يافتن آن در ديگر كتابهاى صحاح و سنن است... .شماره گذارىاحاديث، ما را از تمام اين دشواريها؛ يعنى از تقطيع حديث و تكرار آن راحت ساخت. شماره حديث در هر بابى و هر معنايى كه آن حديث برآن دلالت مىكند يا صلاحيّت دارد كه در آن موضوع بدان استشهاد گردد، بىهيچ تكلّف و مشقّتى گذاشته مىشود. بنابراين پژوهنده دراين فهرست مىتواند باب يا معناى مورد نظر خود را بيابد و در نتيجه تمام شماره هاى احاديثى را كه به كار وى مربوط مىشود، بىكموكاست وبا استقصاء تمام ببيند.
«... در تنظيم اين فهرست، موضوعات را به متجاوز از چهل موضوع اصلى و بيش از هزارباب تقسيم كردم و نزديكترين راه را به انديشه محدّث و فقيه برگزيدم... . نخستين هدف من از تمام اين تلاشها اين بود كه دستْآورد اين مسندِ جليل را در دسترس مردم و خصوصاً در دسترس حديثپژوهان بگذارم تا در كتابى كه به منزله ريشه واساس تمام يا بيشتر كتابهاى حديث [ اهل سنّت ] است، به گنجهايى دست يابند كه در سنت نبوى (ص) نهفته است. در اين باره سخن خطيب بغدادى در تاريخ بغداد (٢١٣/١) مرا تكان داد و به تحرّك واداشت: "من اين كتاب [ = مسند ] را پرفايده و بخشنده معانىِ استوار ديدم. [ امّا ] در بسيارى از موارد، انسان مطلبى را از آن كتاب مىطلبد و مىخواهد آن را بيابد، امّا جاىآن را به ياد نمىآورد. مدّتى در جستجوى آن مطلب وقت مىگذارند، آنگاه از جستجوى آن چشم مىپوشد در حالى كه نيازش بر آن مطلب همچنان باقى و پابرجاست".
«زمانى كه قواعدى را كه براى تنظيم فهرستها ابداع كرده بودم، (٥٦) با يك يك احاديث تطبيق مىدادم، ديدم سند بسيارى از احاديث مرا به اشتباه مىاندازد. در نتيجه به مراجعه به مجموعه هاى حديثى و كتابهاى رجال نياز مندم. گاه به آن مَآخذ رجوع مىكردم و گاه از اين كارتن مىزدم. آنگاه به ذهنم رسيد كه خوب است حاصل مراجعه خود را در دفترى يادداشت كنم و چنين كردم. در همان ايّام اين انديشه را با خود حمل مىكردم كه تمام احاديث آن را بررسى كنم و صحيحِ آن را از ضعيفِ آن بازشناسم؛ امّا مىترسيدم كه مبادا به كارى دست زنم كه نتوانم بهطور شايسته از عهدهاش برآيم و به قول علماى بلاغت "اين پاو آن پا مىكردم". (٥٧) زمانى كه قاضىِ دادگاههاى شرعى شهر "زقازيق" مركز استان شرقى بودم، جوانى از مردان صالح و پرهيزكار با ما بود. منظورم از اين جوان دوستم دكتر "احمد احمدالشريف" ... است. وى با آنكه فارغالتحصيل پزشكى از كشور آلمان بود، يكى از زاهدان بزرگ و خداترس به شمار مىرفت. شبها را برمىخواست وبه قرائت و انديشه در قرآن و مطالعه در سنّت مىپرداخت. ما در مراكز علمى آنجا با هم مجالسى داشتيم. من كار خود را درباره خدمت به اين ديوان كبير براو عرصه مىداشتم و او مرا تشويق مىكرد وهمّتم را برمىانگيخت. با وى مكرّراً درباره شرح احاديث از جهت صحّت و ضعف مشورت مىكردم و او مرا براقدام به اين كار ترغيب و به توكّل و اعتماد برخداوند سفارش مىكرد تا آنكه خداوند سينهام را براى اين كار گشود... من خود را ملزَم به شرح و بيان تمام جنبه هاى احاديث نكردهام، زيرا آن كار سخن را بس به درازا مىكشاند؛ بلكه سعى و تلاش خود را به كار گرفتم تا درجه حديث را از حيث صحّت و ضعف بيان كنم. بنابراين اگر حديثى صحيح بود آن را ذكر كردم و اگر ضعيف بود، علّت ضعفش را بيان داشتم واگر در زنجيره سندِ آن، كسى قرار دارد كه برخى او را توثيق كرده و برخى ديگر براو خرده گرفتهاند، در حدّ توش و توانِ علمى خود اجتهاد كرده و نظر خود را ابراز نمودم... . در شرح خود گِرد مباحث فقهى و اختلاف فتواها نگشتهام. زيرا دراين كتاب چنين وظيفهاى بر دوشم نبوده؛ بلكه اين وظيفه بهرهجوى مستنبِط است... . علاوه بر آن مسند برمحور ابواب فقهى تنظيم نشده تا زمينه چنين كارى براى شارحش هموار باشد. در تفسير واژه هاى نامأنوسِ احاديث، به شرح موارد خيلى ضرورى بسنده كردم. علاوه برآن در مواردى كه ديدم صاحبان كتابهاى غريب الحديث در بيان واژهاى كوتاهى كردهاند ويا در مواردى بس اندك كه نظرى مغاير با نظر آنان داشتهام، آن موارد را هم شرح و تفسير كردم . احاديث مسند در موارد بسيارى تكرار مىشود؛ يعنى يك حديث با زنجيره سندهاى متعدّد و با تعبيرات گونهگون يا مشابه روايت مىگردد. پارهاى از اين احاديثِ مكرَّر، صورت طولانى شده و پارهاى ديگر، صورتِ كوتاه شده حديثى ديگر است. در چنين مواردى شايسته ديدم كه در كنار هر حديثى شماره آن روايتى را كه درباره همان معنايا با همان تعبير در گذشته نقل شده، ياد كنم. بنابراين اگر آن روايت با همان متن يا متنى مشابه تكرار شده باشد، گفتم "مكرَّر حديث شماره فلان" و اگر حديث دوم صورتِ طولانى شده حديثِ نخستين بود، گفتم "مطوَّل فلان حديث" و اگر صورتِ كوتاه شده آن بود، گفتم "مختصر فلان حديث". اين كار فايده ديگرى هم دارد و آن اينكه: اگر خواننده در پايان مسند يك صحابى معيَّنى حديثى را درباره موضوعى ببيند، اين كار به وى امكان مىدهد كه با رجوع به شماره هايى كه بدان اشاره مىكنم، تمام احاديثى را كه ازاين صحابى درباره همان موضوع روايت شده، يكجا گرد آورد؛ بىآنكه براى اين كار به فهرست علمى مراجعه كند. گرد آوردن احاديث [ مربوط به يك موضوع ] نزد عالمانِ فنّ حديث فوايدى دارد كه هركس رنج اين كار را بردوش كشيده باشد، آن را درك مىكند. نزديكترين ثمره اين كار دستيابى به معناى درستِ حديث و تقويت سندهاى آن است و اين كار اخير به مدد پيوند و [ سنجش ] پارهاى با پارهاى ديگر صورت مىگيرد. من براى تحقيق وتوثيق احاديث و تنظيم فهرستها تمام توان خويش را به كار گرفتم... . پس اگر در كارم راه صواب را پيموده باشم، خداى را سپاس مىگزارم كه به من چنين توفيقى ارزانى داشت واگر به خطا رفته باشم جز نيكى هدفى نداشته، از خداوند آمرزش مىطلبم. امام احمد به فرزندش عبداللّه گويد: "اين مسند را نيك نگهدارى كن، زيرا كه به زودى پيشواى مردمان خواهد گشت". اميدوارم اين كار و تلاش من سخن امام احمد را تحقّق بخشد...». (٥٨)
چهار - اخيراً نيز به كوشش شعيب ارنؤوط و ديگران چاپ تازهاى از اين كتاب آغاز و ٥ جلد نخست آن ميان سالهاى ١٤١٣ - ١٤١٤ ق / ١٩٩٣ - ١٩٩٤م. در بيروت منتشر شده است.
شمار احاديث اين كتاب و پارهاى آگاهىهاى ديگر
ترديدى نيست كه مسند كتابى گسترده و بزرگ است؛ امّا دراين كه تعداد احاديث اين مجموعه بزرگ چه مقدار است، سخن دقيقى در دست نيست. عدّهاى از دانشمندان از جمله صاحب مسند الفردوس، جرجى زيدان، ابن خلدون وبه پيروى از او برخى از پژوهندگان معاصر شمار احاديث اين كتاب را پنجاه هزار دانستهاند. (٥٩) عدّهاى ديگر روى عدد چهل هزار و اندى و يا چهل هزار انگشت نهادهاند. (٦٠) برخى ديگر از جمله "حسينى" در كتاب التذكرة فى رجال العشرة و احمد امين تعداد احاديث اين مجموعه را همراه با احاديث مكرَّر چهلهزار قلمداد كردهاند. (٦١) عمربن حسن مشهور به "ابن دِحْيَه كلبى" (د . ٦٣٣ ق) در كتاب فوائد المشرقين و المغربين احاديث مسند را همراه با زوايد عبداللّه همين مقدار دانسته است. (٦٢) "سفّارينى" هم در شرح ثلاثيّات مسند تعداد اين احاديث را بدون مكررّها سىهزار و تعداد مكرّرها را ده هزار و زوايد عبداللّه را نيز دههزار مىداند كه جمعاً بر پنجاه هزار بالغ مىگردد. (٦٣) گروهى هم گفتهاند: اين مجموعه سىهزاريا سىهزار واندى حديث را در بردارد. (٦٤) ابوموسى مدينى در همين باره مىنويسد:
«همواره از زبان مردم مىشنوم كه در مسند احمدچهلهزار حديث نهفته است. امّا از قول خطيب بغدادى خواندم (٦٥) كه "ابن منادى" گويد: "در دنيا كسى در روايت از پدرش بر عبداللّه پيشى نگرفتهاست. زيرا وى مسند را كه سىهزار حديث دارد، از او شنيده و ... نمىدانم سىهزارى كه ابن منادى مىگويد، بدون در نظر گرفتنِ مكرّرهاست يا با مكرّرها؟ در صورتى كه بدون احتساب مكرّرها باشد، هر دو قول درست است. حاصل آنكه نمىدانم بر سخن ابن منادى اعتماد كنم يا بر سخن ديگران. اگر فرصتى بيابم احاديث آن را برخواهم شمرد». (٦٦)
مدينى در چند سطر بعد، از زبان قطيعى نقل مىكند كه تمام احاديث مسند سى-چهل حديث كمتر از چهل هزار است. بايد دانست: بيشتر نظرات پيشگفته ناشى از روحيه كميّتگرايى و برپايه حدس و تخمين است. برخى هم با تكيه به سخن ديگران اين اعداد را در كتاب خويش آوردهاند. ولى واقعيّت اين است كه پارهاى از اعداد يادشده با واقعيّت فاصله بسيار دارند. به گمان نگارنده نظرات پژوهشگران متأخر ويا معاصر به واقعيّت نزديكتر است. در ميان اينان احمدشاكر كه در چاپ خويش احاديث كتاب مزبور را پىدرپى شمارهگذارى كرده، معتقد است تعداد اين احاديث يقيناً از سىهزار بيشتر و از چهلهزار كمتر است؛ ولى او شماره درست و دقيق را به اتمام كار موكول مىكند. (٦٧) گلدزيهر و سزگين هم تعداد احاديث كتاب مورد نظر را ميان بيست و هشت تا بيست و نُه هزار حدس مىزنند. (٦٨) دو تن از دانشجويان حوزه علميه قم كه روايات اين كتاب را شمردهاند، در يك جا مجموع اين روايات را ٢٦٣٠٠ و درجايى ديگر ٢٦٥٧٤ حديث دانستهاند. آنان مىافزايند: با همه دقّتى كه بهكار بردهايم، ممكن است در شمارش لغزشى رخ داده باشد؛ ولى مقدار اين لغزش بهطور مسلّم از صد يا صدوپنجاه حديث افزون نخواهد بود. (٦٩) بنابراين بايد مسند را حاوى كمتر از سىهزار حديث دانست.
در ادامه اين مطلب بايد افزود: معروف است كه مولّف خود گفته اين كتاب را از ميان بيش از هفتصد و پنجاه هزار حديث گرد آورده و برگزيدم. (٧٠) از عبداللّه پسر مولّف هم منقول است كه گفته: پدرم مسند را از ميان هفتصد هزار حديث گلچين كردهاست. (٧١) بالاتر اينكه از همو نقل مىكنند كه گفته: پدرم هزاران هزار حديث نوشت و هيچ حديثى را از سواد به بياض در نياورد، مگر آنكه آن را به خاطر سپرده بود. (٧٢)
ممكن است برخى از كسان كه با كتابهاى حديث و فرهنگ محدّثان آشنايى ندارند، اين اعداد فراوان را بهانهاى براى خردهگيرى قرار دهند واز اين راه بر تمام احاديث بتازند و درستى آن را انكار كنند ويا اينكه ممكن است بپندارند كه مقصود محدّثان از اينگونه سخنان اين است كه از پيامبر (ص) وامامان (ع) اين مقدار حديث صادر شده است. براى رفع هرگونه ابهام دراين مورد لازم است بدانيم:
١- همانطور كه برخى از دانشمندان هم گوشزد كردهاند، سخنانى از قبيل گفته احمد تا حدود زيادى مبالغهآميز است. كاتب چلبى دراين باره گويد: «اعداد و ارقام درشتى كه محدّثان براى احاديث ذكر مىكنند و مدّعى هستند آنها را از برداشتهاند، معناى مجازى دارد و مقصود از آن فقط كثرت است». (٧٣)
٢- برخلاف ظاهر عبارت، مقصود از شمار بسيار فراوانِ احاديث، هرگز اين نيست كه اينها همه احاديث متباين و مستقل هستند؛ بلكه راههاى گونهگون و اِسنادهاى متفاوت براى احاديث مورد نظر است. به اين معنا كه گاه يك حديث با دهها سند روايت مىگردد و مولّفان به اقتضاى دانش خود از آن ميان صحيحترين و قابل اعتمادترين را برمىگزينند و مرسل و منقطع و هرآنچه را درسندش ضعفى چشمگير وجود دارد، رها مىكنند. بسا حديثى كه هم با سندى ضعيف و هم با سندهايى صحيح به دست آمده باشد. (٧٤) براى نمونه يادآورى مىشود كه در جايى از مسند احمد از صحابى گمنامى به نام ابورِمْثَه پانزده حديث روايت شده، اين پانزده حديث در واقع يك حديث و تنها اختلاف آنها در زنجيره راويان يادر كوتاهى و بلندى متنِ حديث است. (٧٥) حافظ "زينالدّين عراقى" (٧٦) در همين مورد گويد: «اگر مسانيد، سنن، اجزاء و جوامع را بررسى كنيم، شمار احاديث منهاى مكرّرها به صدهزار و بلكه به پنجاه هزار هم نمىرسد». (٧٧)
گواهِ درستى سخن عراقى اين است كه مجموع احاديث المسند الجامع طبق شمارهگذارى گردآورندگانش ١٧٨٠٢ حديث است. با آنكه كتاب مزبور مندرجات ٢١ كتاب از مهمترين مجموعه هاى حديثى اهل سنّت از جمله صحاح ششگانه و مسند احمد و موطَّأ مالك را در بر دارد. راز مطلب اين است كه مولّفان آن مجموعه، حديثى را كه در چند جا تكرار شده، يك بار نقل مىكنند و اسنادهاى آن را در كتابها و جاهاى مختلف نشان مىدهند. (٧٨)
٣- افزون بر مطالب بالا بايد دانست كه در ميان هزاران هزار حديثى كه ذكرش بر سر زبانهاست، آثار صحابه و تابعان هم وجود دارد. در چشم پيروان مكتب اهل بيت، اين قبيل آثار از ارزش شرعى و حديثى برخوردار نيستند؛ هرچند احاطه برآنها از زاويه هاى ديگر ارزشمند است. امّا محدّثانِ اهلسنّت اين آثار را در زمره احاديث به شمار آورده، همراه با سلسله سند از آنان روايت مىكنند.
--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ - ابن حنبل، ص ١٦٠.
٢ - محمد ابوزهره، پيشين، ص ١٧٦.
٣ - دراين باره نك : ابن ابى يعلى، پيشين، ١٨٤-١٨٣/١.
٤ - ابن ابى يعلى، پيشين، ١٨٣/١.
٥ - ابن النديم، ص ٢٨٥؛ ابن ابى يعلى، پيشين، ١٨٨-١٨٠/١؛ ابن الجزرى، پيشين، صص ٤٠-٣٨.
٦ - ابن الجزرى، پيشين، صص ٤٢-٤٠.
٧ - نك : احمد محمد شاكر، شرح مسند احمد، ١٨٩/١٠.
٨ - ابوحجّاج يوسف بن عبدالرّحمن مِزّى محدّث ديار شام در زمان خويش بود. وى در بيرون شهر حلب زاده شد و در مِزّه از توابع دمشق بزرگ شد و در دمشق درگذشت. (٧٤٢-٦٥٤ ق). ابتدا در لغت و سپس در حديث و رجال شناسى مهارت يافت. كتابهايى نوشت كه معروفترين آنها عبارت است از: ١- تهذيب الكمال فىاسماء الرجال . ٢- تحفة الاشراف بمعرفة الاطراف (الزركلى، ٢٣٦/٨).
٩ - نك : المسند، چاپ ميمنيه، ٢٢-١٨/٦، ٢٩-٢٢.
١٠ - بيشتر آنچه درباره راويان مسند گفته شد، گزينش و اقتباسى بود از رساله المصعدالاحمد اثر ابنجزرى، صص ٤٦-٣٨. گفتنى است كه نويسنده آن رساله، شرح حال روايان مسند را از مولّف تا خودش، يكى پس از ديگرى گزارش كرده؛ امّا چون در نسخه چاپ احمد شاكر سلسله راويان به حنبل بن عبداللّه رصافى پايان مىپذيرد، نگارنده بههمين مقدار قناعت كرد.
١١ - نك: احمد شاكر، مقدمه مسنداحمد، ١٤/١.
١٢ - ص ٢. درباره اين رساله نك: السيوطى، تدريب الراوى، ١٧٣/١؛ كاتب چلبى، ١٣٦٥/٢.
١٣ - المدراسى، ذيل القول المسدّد، ص ٤٩.
١٤ - پيشين، ص ٩٧.
١٥ - احمد شاكر، مقدمه مسند، ١٤/١.
١٦ - السيوطى، تدريب الراوى، ١٧٢/١.
١٧ - همو، حسن المحاضره، ٣٤٠/١.
١٨ - كشف الظنون، ٤٢٠/١.
١٩ - سزگين، ٢٢١/٣/١.
٢٠ - كشف الظنون، ٧/١، ١١٧.
٢١ - سزگين، ٢١٩/٣/١.
٢٢ - براى آگاهى درباره اين فهرست و روش تنظيم آن به مقدّمه گردآورنده (صص ٨-٧) مراجعه شود.
٢٣ - نك: مرشد المحتار، ٤٧٧/٣. درباره روش تنظيم اين معجم و چگونگى استفاده از آن به توضيحات مولّف نگاه كنيد (٨-٧/١).
٢٤ - كاتب چلبى، ١٢٠٥/٢، ١٦٨٠.
٢٥ - ابن الجزرى، پيشين، ص ٣١، ٣٤؛ البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨١/١.
٢٦ - ابن الجزرى، پيشين، ص ٤٠.
٢٧ - كاتب چلبى، ١١٥٦/٢، ١٦٨٠؛ سزگين، ٢٢٢/٣/١.
٢٨ - كاتب چلبى، ١٦٨٠/٢؛ الزركلى، ٢٥٣/٦.
٢٩ - القاسمى، الفضل المبين، ص ٢٨٧. حديث عبداللّه بن جعفر در چاپ احمد شاكر از حديث شماره ١٧٤١ شروع مىشود.
٣٠ - ابن الجزرى، پيشين، ص ٣٩ ؛ سزگين، ٢٢١/٣/١.
٣١ - ابن الجزرى، پيشين، ص ٤٠؛ البغدادى، ايضاح، ٣٩٠/٢؛ الزركلى، ٢٨٠/٤؛ سزگين، ٢٢١/٣/١.
٣٢ - السّاعاتى، منحةالمعبود، ١٦/١. براى آگاهى بيشتر نك: محمد عجّاج الخطيب، اصول الحديث، صص ٣٣٠-٣٢٩.
٣٣ - نك : السفّارينى، پيشين، ٦/١؛ حايرى ، فهرست نسخه هاى عكسى كتابخانه آيةاللّه مرعشى، ٤٦٢/٢. (عكسى از نسخهاى نسبتاً كهن و نفيس از اين مجموعه در كتابخانه ياد شده وجود دارد).
٣٤ - سزگين، ٢٢١/٣/١.
٣٥ - حايرى، همان جا.
٣٦ - السفّارينى، ٢٧/١؛ كاتب چلبى، ٥٢٢/١.
٣٧ - كاتب چلبى، همان جا.
٣٨ - نك: البغدادى، ايضاح المكنون، ٣٤٦/١؛ سزگين، ٢٢١/٣/١؛ درباره مولّف نك: السفّارينى، پيشين، ج ١، صفحه ز ؛ الزركلى، ١٤/٦.
٣٩ - السفّارينى، ٦/١. گفتنى است نام كتاب در جاهاى گوناگون با اندكى اختلاف ثبت شده؛ امّا نامى كه روى جلد كتاب نقش بسته، همان است كه در آغاز گفته شد.
٤٠ - نك: السفّارينى، پيشين، ٣٦-٣٥/١.
٤١ - سزگين، ٢٢١/٣/١.
٤٢ - البغدادى، ايضاح، ٤٥٤/١.
٤٣ - كشفالظنون، ١٦٨٠/٢. درباره ابن مُلقِّن نك: الزركلى، ٥٧/٥.
٤٤ - السيّوطى، تدريب الراوى، ١٠٠/١؛ الزركلى، ٢٦٦/٤؛ سزگين، ٢١٩/٣/١.
٤٥ - نك به: قوام الدين القمى، فضايل اميرالمومنين.
٤٦ - محمّد جوادالحسينى الجلالى، «المسند» (٢)، نورعلم، شماره ٥ (شهريور ١٣٦٣)، ص ١٤٤؛ استادى، «مسندالرضا»، در چهلمقاله، ص ١٥٤.
٤٧ - براى آگاهى از دستنوشته هاى آن نك: سزگين، ٢٢١-٢١٩/٣/١.
٤٨ - نك: احمدشاكر، مقدمه مسند احمد، ١٢/١.
٤٩ - احمد شاكر، همان جا.
٥٠ - درباره زندگى، آثار و مقام علمى او نك: الزركلى، ٢٥٣/١.
٥١ - مقدمّه مسند احمد، ١٢/١.
٥٢ - قس : چاپ ميمنيّه، ٣١٢/٢.
٥٣ - احمدشاكر، پيشين، ١٦-١٥/١.
٥٤ - يادآورى مىكند كه پارهاى از فهرستهاى پيشگفته، در پايان هر جلد زينت بخش كتاب است. امّا گويا پارهاى ديگر به پايان آخرين جلد اين مجموعه موكول شده و چون گرگ اجل به شارح فقيد فرصت نداده تا اين كار را به پايان برساند، طبيعتاً آن فهرستها هم ناقص مانده است.
٥٥ - كنايه است از ترديد و دو دل بودن.
٥٦ - مقدمه مسند احمد، ١١-٣/١، با تلخيص.
٥٧ - القاسمى، الفضل المبين، ص ٢٨٧؛ جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر كلام، ٤٧٢/٣؛ ابن خلدون، مقدمة، ص ٤٤٤؛ ذبيحالله صفا، تاريخ ادبيات در ايران ٧٥/١. گفتنى است كه در برخى از نسخه هاى مقدمه ابن خلدون عدد چهلهزار و سى هزار ذكر شده و حتّى در برخى از چاپها آمده كه احمد خود به پسرش عبداللّه گفته كه مسند در بردارنده سى و يك هزار حديث است. نك: مقدمه، ترجمه محمّد پروين گنابادى ، ٩٠٠/٢ و زيرنويس مترجم در .
٥٨ - ابن النديم، ص ٢٨٥ و ترجمه آن ص ٤١٧؛ حنّاالفاخورى، تاريخ ادبيات زبان عربى، ترجمه عبدالمحمّد آيتى، ص ٥٥٩.
٥٩ - نك: السيوطى، تدريب ا لراوى، ١٧٣/١؛ القاسمى، الفضلالمبين، ص ٢٨٧؛ احمدامين، ضحىالاسلام، ١٢٢/٢؛ اسد حيدر، ٤٧٧/٢.
٦٠ - جمالالدين القاسمى، همان جا.
٦١ - السفّارينى، پيشين، ١٧/١.
٦٢ - نك: القاسمى، الفضلالمبين، ص ٢٨٧؛ كاتب چلبى، ١٦٨٠/٢؛ الزركلى، ٢٠٣/١؛ محمّد عجاج الخطيب، اصول الحديث، ص ٣٢٨؛ نورالدين عَتر، منهجالنقد، ص ٢٧٩؛ مديرشانهچى، علمالحديث، ص ٢١٩؛ همو، درايةالحديث، ص ٢٨.
٦٣ - تاريخ بغداد، ٣٧٥/٩.
٦٤ - ابوموسى المدينى، خصايص المسند، ص ٢٣ ونيز : ابن الجزرى، المصعدالاحمد، صص ٣٣-٣٢.
٦٥ - نك: مقدمه مسنداحمد، ج ١، زيرنويس .
٦٦ - جولد تسيهر ، پيشين، ٤٩٢/١؛ سزگين، ٢١٨/٣/١.
٦٧ - احمد خدايى و سيدمحمود موسوى نژاد، بررسى مسند امام احمد بن حنبل، ص ٧٣ و نيز قس: ص١٣٥. گفتنى است كه در چاپ تازهاى كه از اين كتاب در نمايشگاه بينالمللى كتاب در تهران (١٣٧٤ خورشيدى) عرضه شد، احاديث از آغاز تا انجام شمارهگذارى شدهاست. بر پايه اين شماره گذارى كتابِ مورد بحث ٢٧١٠٠ حديث را در بر دارد.
٦٨ - نك: ابوموسىالمدينى، پيشين، ص ٢١؛ ابن الجزرى، پيشين، ص ٣١؛ السيوطى، تدريب الراوى، ١٠٠/١.
٦٩ - ابن الجزرى، همان جا.
٧٠ - ابوموسىالمدينى، پييشن، ص ٢٢.
٧١ - كشفالظنون، ٥٩٧/١.
٧٢ - دراين باره نك: احمدشاكر، مقدمه مسنداحمد، ج ١، زيرنويس ؛ محمّدعجاج الخطيب، اصولالحديث، زيرنويس .
٧٣ - نك: المسند، چاپ احمدشاكر، ٥٧-٥٥/١٢.
٧٤ - زينالدّين ابوالفضل عبدالرحيم بن حسين مشهور به "حافظ عراقى" در قاهره زاده شد. به فنّ حديث عنايت نشان داد تا جايى كه در آن مهارت يافت. علماى عصرش او را بسيار ستودهاند. وى در فنّ حديث تأليفات بديعى دارد، مانند: ١) الالفيّه و شرح آن ٢) تخريج احاديث الاِحياء ٣) تكملة شرح الترمذى اثر ابن سيد النّاس . وى فردى صالح، فروتن و تنگدست بود. (نك : السيوطى، حسن المحاضره، ٣٦٠/١).
٧٥ - السيوطى، تدريب الراوى، ١٠٠/١.
٧٦ - درباره المسند الجامع و ويژگيهاى آن در دنباله اين نوشتار به نحو گسترده سخن خواهيم گفت.
۱۵
بخش هشتم بخش هشتم :
مسند احمدبن حنبل (٣)
مسند احمد و نخستين دفترهاى حديثى
با مطالعه آثار پيشينيان معلوم مىشود كه از همان آغاز طلوع خورشيد اسلام، تنى چند از صحابه و تابعان به نوشتن احاديث نبوى (ص) دست زده و صحيفه ها يا دفترهايى را دراين باره فراهم آوردهاند. براى نمونه مىتوان از صحيفة النبى (ص) (كه نزد عامّه با نام صحيفه على شناخته مىشود)، (١) كتاب على (ع)، مُصْحَف فاطمه (ع)، صحيفه جابر، صحيفه صادقه، صحيفه سمرة بن جُنْدَب، صحيفه همّام بن منبّه و... نام برد. (٢) حديث پژوهان معاصر اهل سنّت كه در برابر خردهگيريهاى خاورشناسان درباره تأخير تدوين حديث قرار گرفتهاند، وجود اين صحيفه ها را با اهميّت تلقّى كرده و به نحوى گسترده به سرگذشت اين صحيفه ها پرداختهاند تا نشان دهند پيش از فرمان رسمى عمربن عبدالعزيز هم حديث تدوين مىشدهاست. (٣) به عقيده نگارنده فراهم آمدن اين صحيفه ها خودْ بهترين دليل است براينكه نوشتن احاديث هيچگاه از سوى پيامبر (ص) ممنوع نبوده؛بلكه برخى از خليفگان درپى پارهاى از اغراض سياسى مردم را از نوشتناحاديث باز مىداشتند.زيرا اگر پيامبر نوشتن سنّت را ناروا اعلام داشته بود، اين صحابه جملگى به چنين كارى دست نمىزدند. مضافاً براينكه مىدانيم پارهاى ازاين دفترها با فرمان يا اذن صريح خودِرسول اكرم (ص) و بلكه با املاى آن حضرت فراهم آمده ا (٤)ست. (٥)
نكتهاى كه اينجا به بحث ما مربوط مىشود، اين است كه مندرجات پارهاى از اين دفترها را مىتوان در مسند احمد رديابى كرد وبه مضمون آنها پىبرد؛ همانطور كه مندرجات پارهاى ديگر از اينها در جوامع حديثىِ شيعه نقل و ضبط شدهاست. از همينرو به برخى از اين دفترها كه نزد سنيّان شهرت بيشترى دارند، اشاره كرده ونسبت آنها را با مسند احمد روشن خواهيم كرد:
١- صحيفه جابربن عبداللّه انصارى ( د . ٧٨ ق): صحابى بزرگ جابربن عبداللّه انصارى صحيفه مشهورى دارد. ابن سعد در خلال شرح حال مجاهد بن جبر مكّى از اين صحيفه نام مىبَرَد و مىگويد: مجاهد از صحيفه جابر حديث نقل مىكرد. (٦) قتاده (د .١١٨ ق) تابعى معروف هم اين صحيفه را ارج مىنهاد و مىگفت: «من صحيفه جابر را بهتر از سوره بقره به خاطر دارم». (٧) مسلم معتقد است، اين صحيفه درباره مناسك حج بوده و يكى از معاصران احتمال مىدهد در برخى از احاديث آن از حجةالوداع و خطبه معروف پيامبر (ص) ذكرى به ميان آمده باشد. (٨)
جابر يكى از اصحابى بود كه احاديث را بر شاگردانش، مثل: سليمان بن قيس يشكرى، محمّد بن حنفيّه، وَهْب بن منبّه املاء مىكرد و گويا نخستين راوى صحيفه او سليمان بن قيس است. نوشتهاند: وى در حياتِ جابر، پيش از آنكه موفّق شود اجازه روايت اين صحيفه را به ديگران بدهد، در شورش پسر زبير كشته شد. بنابراين صحيفه مزبور نزد همسرش باقى ماند. (٩) ديگر راويانِ جابر، مثل ابوزبير، ابوسفيان و شَعْبى هم موفَّق به سماع تمام متن صحيفه جابر نشدند و ظاهراً روايتِ بخشى از آن صحيفه توسّط آنان از راه «وِجاده» باشد. (١٠) با آنكه صحيفه مزبور معروف بوده وبه احتمال قوى برخى از شاگردان جابر آن را نسخهبردارى كردهاند، امّا اكنون اثر محسوسى از آن در دست نيست. (١١) به نظر مىرسد ابن حنبل مطالب اين صحيفه را در مسندش نقل كرده باشد. (١٢)
٢- صحيفه صادقه اثر عبداللّه پسر عمروبن عاص (د .٦٥ ق): عبداللّه يكى از كسانى بود كه نگاشتن حديث را روا مىدانست و با اذن صريح پيامبر (ص)، اين كار را دنبال مىكرد (١٣) و همين نوشتن را يكى از علل فراوانى مروياتش مىدانند. (١٤)
به اين عبدالله صحيفهاى را در حديث نسبت مىدهند به نام الصحيفة الصّادقه كه بنابر روايات خودْ سخت شيفته آن بود. اين دفتر يكى از مشهورترين صحيفه هايى است كه در عصر نبوى نگاشته شده و اهميّت آن بيشتر از آن روست كه سند علمى و تاريخى روشنى است كه نشان مىدهد حديث شريف نبوى با اجازه آن حضرت نوشته مىشده است. گويند: مجاهد بن جبر مكّى (د . ١٠٣ ق) اين صحيفه را نزد صاحبش ديده است. (١٥) درباره محتواى اين دفتر اقوال شاذّى هم وجود دارد. از جمله برخى گفتهاند: اين دفتر هزار ضربالمثل از پيامبر (ص) را در برداشته (١٦) و برخىديگر بىآنكه به مأخذى استناد كنند، از قول بغدادى [؟] نوشتهاند: آنچه عبداللّه بن عمرو در صحيفه صادقه تدوين كرده و سخت بدان دلبستگى داشت، تنها ادعيه و نمازهايى بوده كه بدان رجوع مىكرد. (١٧) امّا اين نظريّه ها در برابر انبوهِ رواياتى كه محتواى آن صحيفه را گزارش مىكند، چندان قابل اعتنا به نظر نمىرسند.
اين صحيفه با چهره اصلىاش به دست ما نرسيده؛ امّا از رهگذر بررسى زنجيره هاى سند روشن مىگردد كه بيشتر مندرجات اين دفتر از طريق مسند احمد محفوظ مانده است. (١٨) "محمّدسيف الدّين عليش" پاياننامه تحصيلى دوره فوقليسانس خود را در «دارالعلوم قاهره» زير عنوان مسند عبداللّهبن عمرو و صحيفتُهالصادقه نگاشته است. او كه تلاش كرده تا احاديث صادقه را در مجموعه هاى حديثى احصا كند، براين باور است كه٢٠٢ حديث از مجموع٦٣٢ حديثى كه احمد در مسندش از عبداللّهبن عمرو روايت كرده، به اين دفتر مربوط مىشود. (١٩) البتّه برخى از پژوهندگان براين باورند كه از طريق مطالعه اِسنادهاى ابنحنبل نمىتوان براين مطلب دست يافت كه آيا وى خود صحيفهصادقه را از رهگذر روايات مختلف دريافت كرده واز آن بهره جُسته يا احاديث آن دفتر را با واسطه و از مآخذ ديگرى مورد استفاده قرار داده است. در هر دو صورت تأكيد براين نكته لازم است كه مرويّات ابن حنبل از اين دفتر از رهگذر روايت عمروبن شعيب (د.١١٨ق) نواده عبدالله بن عمرو به او رسيدهاست. (٢٠) محدّثان قرنهاى دوم وسوم در جوازِ روايت اين صحيفه از طريق عمروبن شعيب هم رأى نيستند. زيرا عمرو تنها بخش اندكى از اين صحيفه را از پدرش سماع كردهاست. (٢١) امّا بسيارى از محدّثان بزرگ چون بخارى، ابن حنبل، علىبن مدينى و اسحاق بن راهويه در پذيرش موادّ اين دفتر كه از طريق يادشده رسيده، اشكالى نمىبينند. (٢٢)
٣- صحيفه سَمُرَة بن جُنْدَب (د . ٦٠ ق) : به صحابى ديگرى به نام سمرة بن جندب صحيفهاى منسوب است. گويند: اين صحيفه تا قرن سوم همچنان موجود بودهاست. (٢٣) ظاهراً ابن حنبل تمام يا پارهاى از اين صحيفه را در مسند نقل كرده باشد. (٢٤)
٤- صحيفه نُبَيْط بن شَرِيْط : ابوسلمه نُبَيْط بن شَرِيط اشجعى كوفى يكى از صحابه جوان رسول خدا (ص) بود. سال وفاتش دانسته نيست؛ امّا نوشتهاند: در رُبع نخست سده دوم هجرى زنده بوده است. (٢٥) پسرش سلمه كه از ياران امام سجّاد (ع) و يكى از راويان نسبتاً مورد اعتماد است، اين دفتر را از او روايت مىكند. (٢٦) دستنوشته صحيفهاى كه به وى منسوب است، كهنترين صحيفه مشهورى است كه درباره گفته هاى پيامبر (ص) به دست ما رسيده؛ (٢٧) البتّه در صورتى كه اين نسبت صحيح باشد واصالت آن به روش علمى ثابت گردد. در مسند احمد ازاين صحابى چهار حديث روايت شدهاست. (٢٨) احتمالاً اين احاديث بخشى از همان صحيفه باشد كه در مسند اقتباس شده واز آن طريق به دست ما رسيده است.
٥- صحيفه هَمّام بن مُنَبَّه (د. ١٠١ يا ١٠٣ ق): (٢٩) يكى از تابعان به نام هَمّام بن مُنَبَّه مسموعات خود را از استادش ابوهريره، در صحيفهاى كه به خود او نسبت مىدهند، فراهم آورده. صبحى صالح براين باور است كه اين صحيفه در واقع از تأليفات خود ابوهريره است و همّام تنها راوى آن است. (٣٠)
در سالهاى اخير پژوهشگر سختكوش دكتر محمّد حميدالله حيدرآبادى در دمشق و برلن به دو دستنوشته همانند از اين صحيفه دست يافت وبه اعتبار آنكه يكى از نمونه هاى حديث مدوَّن در صدر تاريخ تدوين است، آن را منتشر ساخت. (٣١) متن منتشر شده اطمينانِ حديث پژوهان معاصر اهل سنّت را به خود جلب كرد و نزد آنان جايگاه ويژهاى يافت. آنان براين باورند كه اين دفتر به صورتى كامل و دستنخورده، به همان شكل كه همّام از ابوهريره روايت و تدوين كرده، باقى ماندهاست. صبحى صالح در اين باره مىنويسد:
«آنچه موجب اطمينان بيشتر به مندرَجات اين دفتر مىشود، اين است كه مىبينيم، جملگى روايات اين صحيفه در مسند احمد و بسيارى از آنها در بابهاى مختلف صحيح بخارى نقل شدهاست». (٣٢)
به عقيده اين پژوهشگران وجود اين دفتر، برهانى قاطع و دليلى روشن است براينكه حديث در عصرى بسيار زود، يعنى در نيمه هاى نخستينْ سده هجرى و نيم قرن پيش از فرمان عمربن عبدالعزيز تدوين شده و بدين طريق اين خطاى رايج را كه مىگويند «حديث جز در اوايل سده دوم تدوين نشده»، تصحيح مىكند. زيرا ابوهريره در سال ٥٨ يا ٥٩ هجرى در گذشته و همّام پيش از درگذشتِ او اين دفتر را فراهم آورده است. (٣٣)
اين صحيفه داراى ١٣٨ حديث است. (٣٤) برخى به پيروى از صحيفه صادقه از آن با نام الصحيّفة الصحيحة ياد كردهاند. (٣٥) چنانكه پيش از اين هم گفته شد، جملگى صحيفه مزبور بهطور يكجا در مسند احمد در خلال مرويات ابوهريره مندرج است. (٣٦)
مقدار ارزش و اعتبار احاديث مسند احمد
از زبان "حنبل بن اسحاق" برادرزاده احمد حكايت كردهاند كه گفته:
«عمويم، من و [ پسرانش ] صالح و عبدالله را گردهم آورد و مسند را بر ما قرائت كرد و كسى جز ما تمام آن را از او سماع نكرده است. عمويم به ما گفت: اين كتاب را از ميان هفتصد و پنجاه هزار حديث برگزيده و فراهم آوردم. پس هرگاه مسلمانان درباره حديثى از احاديث رسول اللّه (ص) باهم دچار اختلاف شدند، بدان بنگريد. اگر آن را دراين كتاب يافتيد، پس آن حديث درست است وگرنه حجّت نيست». (٣٧)
همين سخن با عبارتى مشابه از زبان پسر احمد هم گزارش شدهاست. نوشتهاند عبداللّه گويد:
«پدرم گفت: اين كتاب را بپرداختم تا پيشوا و راهنماى مردمان باشد. هرگاه درباره سنّتِ رسول خدا (ص) به اختلاف گراييدند، بدان رجوع كنند». (٣٨)
باز درباره دقّت او در نقل احاديث اين كتاب از قول خودش نوشتهاند كه گفته:
«هيچ حديثى را ننوشتم مگر اينكه خود بدان عمل كردم. تاجايى كه وقتى اين حديث به چشمم خورد كه پيامبر (ص) حجامت كرد و به ابوطَيْبَه [ = حجامتگر ] يك دينار داد. من هم وقتى حجامت كردم، يك دينار به حجامتگر دادم». (٣٩)
اين سخنان و اظهاراتى از اين دست، واكنشهاى گوناگونى را در پى داشته است. (٤٠) اكثر انديشمندان اين قبيل ادّعاها را با واقعيّت منطبق نمىدانند و براين باورند كه احمد درباره صحّت و اتقان كار خويش مبالغه كردهاست. امّا در مقابل گروه اندكى هم هستند كه بر درستى و مقبوليّت تمام احاديث كتاب مورد نظر پاى مىفشارند. حديثپژوهان را از حيث واكنشهاى منفى و مثبتى كه درباره ارزش و اعتبار احاديث مسند از خود نشان دادهاند، به سه دسته مىتوان تقسيم كرد:
١- گروهى كه تمام احاديث آن را صحيح و يا دست كم پذيرفتنى قلمداد كردهاند.
٢- دستهاى كه معتقدند اِسناد بخشى از مرويات احمد دراين كتاب ضعيف و بقيّه صحيح و حسن است.
٣- كسانى كه بسيارى از احاديث اين كتاب را ضعيف و اندكى از آن را ساختگى و جعلى مىدانند. اينك به ترتيب آراء و دلايل حديث پژوهان را دراينباره گزارش و نقد و بررسى مىكنيم.
١- آراء و دلايل گروه نخست:
حافظ ابوالقاسم اسماعيل تيمى (د . ٥٣٥ ق) گويد: «روا نيست كه گفته شود در مسند حديث نادرست وجود دارد؛ بلكه در آن حديث صحيحِ مشهور، حَسَن و غريب نهفته است». (٤١) ابوموسى مدينى برصحّت مندرجات كتاب مزبور چنين استدلال مىكند:
«احمد در مسند جز از كسانى كه صداقت و ديانتشان نزد وى مسلّم بوده، حديث نقل نكرده و از نقل احاديث كسانى كه برامانتشان خرده گرفتهاند، تن زده است. گواه اين ادّعا سخن پسرش عبداللّه است كه گفته: از پدرم درباره "عبدالعزيز بن اَبَان" (٤٢) پرسيدم، در پاسخ گفت: در مسند از طريق او حديثى روايت نكردهام و تنها در غير موضوع حديث مطالبى از او نقل كردهام. [ مثلاً] وقتى اين راوى حديث "مواقيت" را روايت مىكند، من از نقل آن خوددارى كردهام». (٤٣)
در مسند به دنبال شماره ٧٩٩٢ حديث زير آمده است:
محمّد بن جعفر از شعبه از ابى تَيّاح از ابوزُرْعَه از ابوهريره براى ما روايت كرد كه پيامبر (ص) فرمود: «يُهْلِك اُمّتى هذا الحىُّ من قُرَيْشٍ. قالوا: فما تَأْمُرُنا يا رسولَالله؟ قال: لَوْاَنَّ النّاسَ اعتزلوهم». يعنى: «اين تيره از قريش [ احتمالاًمقصود تيره بنىاميّه باشد ] امّت مرا به هلاكت مىكشاند. عرض كردند: اى رسول خدا، در آن هنگام وظيفه ما چيست؟ فرمود: چه خوب است مردم از ايشان كناره گيرند»!
عبداللّه پسر احمد به دنبال اين حديث مىافزايد:
«پدرم در مرض موت به من گفت: اين حديث را خط بزن. زيرا احاديث ديگرى از پيامبر (ص) روايت شده مبنى براينكه " به سخن آنان گوش كنيد و فرمان بريد و شكيبا باشيد". بنابراين حديث مزبور با آن احاديث سازگار نيست». (٤٤)
ابوموسى مدينى اين برخورد انتقادآميز احمد را گواه صحّت تمام احاديث مسند دانسته و اظهار مىدارد:
«با وجود اينكه زنجيره راويان حديثِ يادشده، موثَّق و قابل اعتمادند، امّا چون متن آن شاذّ و با احاديث مشهور ناهماهنگ است، به خط زدنِ آن و كنار نهادنش فرمان داده است. اين مطلب نشان مىدهد كه امام احمد در احاديثى كه در كتابش به وديعت گذاشته، چه از حيث اِسناد و چه از حيث متنْ، جانب دقّت واحتياط را از كف ننهاده و تنها احاديثى را در كتابش وارد ساخته كه به عقيده خود، آنها را صحيح مىدانسته است». (٤٥)
ابن حجر عسقلانى در كتاب تعجيل المنفعة فى رجال الاربعة ادّعا مىكند: در مسند حديث بىاساس وجود ندارد، مگر سه يا چهار مورد. يكى از اين سه-چهار مورد، حديثى است كه مىگويد «عبدالرحمن بن عوف خزنده وارد بهشت مىشود». احتمالاً اين چند حديث هم از جمله احاديثى است كه احمد دستور داده تا برآن خطّ بطلان كشند؛ امّا از روى فراموشى به فرمان احمد عمل نشده يا برآن خط كشيدهاند و دوباره از زير خط خوردگى نوشته شدهاست. (٤٦)
برخى از محققان معاصر اهل سنّت به سخن ابن حجر با ديده قبول نگريسته و در نوشته هاى خود بدان استناد كرده و نتيجه گرفتهاند: «شمار احاديثى كه از اين نقطه نظر [ جعلى بودن يا نبودن ] مورد اختلاف هستند، از شمار انگشتان دست برنمىگذرد». (٤٧)
جلال الدّين سيوطى هم تمام روايات كتاب مورد نظر را پذيرفتنى دانسته وگفته: «احاديث ضعيف آن هم نزديك به حَسَن است». (٤٨)
در ميان سخنان بالا، گفته ابوموسى مدينى با استدلال بيشترى همراه است. ولى از همان روزگار تاكنون همواره دانشمندان در برابر سخن او واكنشى منفى نشان داده و استدلال او را مردود دانسته (٤٩) و در پاسخ او گفتهاند: «در آن مسند رواياتى جعلى وجود دارد كه احمد خود آنها را تضعيف كردهاست». (٥٠)
در صفحات آينده دراين باره آگاهيهاى گستردهترى عرضه خواهد شد. امّا دراينجا نگارنده لازم مىداند اين نكته را يادآورى كند كه فرمان حذف خبر ابوهريره كه مدينى بدان استدلال كرده، نه تنها نظر او را تأييد نمىكند؛ بلكه بهترين دليل براى مردود دانستن ادّعاى او به حساب مىآيد. زير آن فرمان نشان مىدهد كه احمد همواره مسند را پالايش مىكرد واز روى احتياط دينى حديثى را كه با احاديث صحيح و مشهور متعارض بود، از مسند حذف مىكرد و حتّى در مرض موت نيز از اين كار دست نكشيد. پس اگر براى خود او ضعف حديثى پوشيده بوده و بعد آشكار شده، رواست كه حديث جعلى يا ضعيفى هم موجود باشد كه بيماريش از چشم احمد پنهان مانده و چشم به راه است تا كسى پيدا شود و آن ضعف يا بيمارى را آشكار سازد.
٢- نظرات و دلايل دسته دوم:
ابن تيميّه كه خود يكى از سرسختترين مدافعان مذهب حنبلى بهشمار مىآيد،در مقام اثبات ضعف بسيارى از روايات مسند گويد:
«همه اهل دانش مىدانند كه احمد هر حديثى را كه در كتاب الفضايل و مانندِ آن روايت كرده، صحيح نمىداند و همچنين مدّعى صحّت همه احاديث مسند خود نيست؛ بلكه احاديث مسندش عبارت از رواياتى است كه مردم از زبان كسانى كه به روايت حديث معروفند و دروغگويى آنان آشكار نشده، روايت كردهاند. گاه در پارهاى از احاديث مسند عيبى هست كه نشانگر ضعف و بلكه بطلان آن احاديث است؛ امّا بيشتر رواياتش جيّد (نيكو) است و براى استناد شايستگى دارد...». (٥١)
همو در جاى ديگرى مىنويسد:
«هر حديثى كه احمد در مسند و ديگر كتابهايش روايت كرده، نزد وى حجّت نيست. بلكه او آنچه را كه اهل دانش روايت كردهاند، روايت مىكند. شرط او در تأليف مسند اين است كه از راويانى كه در نزد وى به دروغپردازى شناخته شدهاند، روايت نكند؛ هرچند كه در ميان مرويات آنان احاديث ضعيف هم وجود دارد...». (٥٢)
او در جايى ديگر در مقام بيان علّت نقل احاديث ضعيف توسّط احمد چنين مىگويد:
«... محدّثان در تأليفات خويش چند گروه هستند. شمارى از آنان از راويانى كه به دروغگويى شناخته شدهاند، روايت نمىكنند. مثل: مالك، شعبه، يحيى بن سعيد، عبدالرحمن بن مهدى واحمدبن حنبل. اينان احاديثِ دروغ پردازانى را كه آگاهانه به پخش احاديث دروغين مىپردازند،نقل نمىكنند. ولى گاه اتفّاق مىافتد كه در ميان مرويات آنان حديثى ديده مىشود كه صاحبش در نقل آن به خطا رفته است. گاه امام احمد و اسحاق [ بن راهويه ] و ديگران احاديثى را نقل مىكنند كه از ديد خودِ ايشان هم ضعيف است، بدان سبب كه راويانش به ضعف حافظه و... متهّمند. امّا بايد دانست كه نقل اين احاديث از باب شاهد است. زيرا گاه شاهدى پيدا مىشود و صحّت آن حديث را گواهى مىكند و گاه نيز عكس آن رخ مىدهد...». (٥٣)
نگارنده لازم مىداند اين نكته باريك را يادآور شود كه هدف ابن تيميّه از ضعيف دانستن بسيارى از احاديث كتاب مزبور اين است كه مىخواهد آن دسته از رواياتى را مردود يا ضعيف قلمداد كند كه بر نظر شيعه صحّه مىگذارد. روشن است كه طرز برخورد او با اين روايات نمىتواند مورد پذيرش باشد؛ امّا سخنان او به نحو دلالت تضمّنى ادّعاى كسانى را كه همه مندرجات اين كتاب را صحيح پنداشتهاند، رد مىكند.
اكنون كه ديديم ابن تيميّه نادرستى بسيارى از احاديث مسند را مىپذيرد، شايد به نقل سخن ديگران نيازى نباشد. ولى نگارنده براين باور است كه نقل سخن يا استدلال دانشمندان ديگر زيانى را در بر ندارد.
بلقينى در ردّ ادّعاى "مدينى" كه تمام مندرجات مسند را صحيح قلمداد كرده، گويد: «آن سخن مردود است. زيرا احاديثِ ضعيفِ بسيارى در آن كتاب نهفته است». (٥٤)
محققّان معاصر اهل سنّت هم درباره وجود احاديث ضعيف در آن كتاب با يكديگر هم آوا هستند. احمد امين دراين باره مىنويسد: «محدّثان ضعف بسيارى از احاديث كتاب احمد را تصديق كردهاند». (٥٥) محمّد عجاج الخطيب گويد:
«احاديث مسند احمد يا صحيح است يا حسن ويا ضعيف. در آن احاديث صحيحى هست كه شمارى از آنها را صاحبان كتابهاى ششگانه در آثار خود آوردهاند و شمارى از آنها را هم نياوردهاند». (٥٦)
سخن نورالدين عَتر در اين باره صراحت بيشترى دارد. وى مىنويسد:
«در آن كتاب هم احاديث صحيح و حسن وهم احاديث ضعيف وجود دارد واندكى از احاديث آن داراى ضعف شديد است تاجايى كه برخى از محدّثان برجعلى بودنِ آنها حكم كردهاند». (٥٧)
و بالاخره محمّد ابوزهره براى اثبات اين جهت سخنش را با دلايل پسنديده و استوارى همراه مىسازد و مىنويسد:
«منطق علمى ما را وا مىدارد كه وجودِ اين نوع حديث را در مسند جايز فرض كنيم. اين فرض يك احتمال عقلىِ محض نيست ...؛ بلكه آن يك احتمال برخاسته از دليل است. زيرا:
اوّلاً، احمد خود تا واپسين دم زندگىاش احاديثى را از آن حذف مىكرد. چنانكه معروف است وى در مرض موت خبر ابوهريره را درباره قريش حذف كرده است. پس اگر براى خود او ضعفِ حديثى پنهان بوده و بعدها آشكار شده، رواست كه حديثِ ضعيفى هم موجود باشد كه ضعفش همچنان پنهان مانده و چشم به راه است تا كسى پيدا شود و آن ضعف را برملا سازد.
ثانياً، براساس قاعدهاى كه احمد داشته و صراحتاً آن را به پسرش گوشزد كرده، وى با حديث ضعيف مخالف نيست، مگر آنكه حديثى با آن در تضادّ باشد. (٥٨) بنابراين او حديثى را كه بر سر زبان محدّثان جارى است، به دليل عيب و علّتهاى پنهان، همچون مخالفت با يك قاعده فقهى مشهور و امثال آن مردود نمىشمارد و عبارتاو اشارهدارد بهاينكه در مسند حديث ضعيف وجود د (٥٩)ارد». (٦٠)
٣- نظرات و آراء دسته سوم:
تا اينجا دانسته شد كه جز برخى از استثناطلبان و شذوذگرايان، عالمان برجسته بر اينكه در مسند احاديث ضعيف وجود دارد، اتفاق نظر دارند. امّا در ميان ايشان درباره بود ونبود احاديث ساختگى اختلاف چشمگيرى ديده مىشود. پيش از پرداختن به آراء عالمان دراين باره، لازماست بدانيم كه ميان حديث ضعيف و جعلى تفاوت هست. به اين معنا كه جعلى بر دروغ بودنش دليل وجود دارد؛ ولى ضعيف خبرى است كه شروط روايت صحيح در آن جمع نشده و تا زمانى كه دليلى بر دروغ بودنش اقامه نشده، مىتواند درست باشد. يكى از عالمان دراين باره گويد:
«ميان اينكه مىگوئيم فلان حديث جعلى است و فلان حديث صحيح نيست، فرقى بزرگ است. زيرا اوّلى دروغ و ساختگى بودن حديث را مىفهماند و دومى گزارشى است از به ثبوت نرسيدن و لزوماً به معناى اثبات عدم نيست». (٦١)
امّا اين نكته را هم همواره بايد در نظر داشت كه بسيار اتفّاق مىافتد كه برخى از روى حسّ احتياطجويى در امور دينى، از حديث واهى و بىپايه به حديث ضعيف تعبير مىكنند. بارى درميان آرايى كه هم اينك گزارش خواهد شد، خواهيم ديد كه چند تن از برجستهترين عالمان به وجود احاديث جعلى در كتاب مورد نظر اعتراف دارند. ابن كثير دراين باره مىنويسد:
«اينكه حافظ ابوموسى مدينى مسند را كتابى صحيح دانسته، عقيده سستى است. زيرا در آن كتاب احاديثى ضعيف و بلكه ساختگى وجود دارد. همچون احاديث فضايل مرو و عسقلان و... . چنانكه گروهى از حافظانِ حديث، ضعف آنها را گوشزد كردهاند. نكته ديگرى كه بايد در نظر داشت، اين است كه احاديثِ بسيارى در كتاب احمد نيامده؛ حتّى گفتهاند: احاديث حدود دويست تن از صحابه كه در صحيحين نقل شده، در مسند وجود ندارد». (٦٢)
اَبوشامَه از زبان ابوخطاب (٦٣) مىنويسد:
«پيروان احمد به احاديثى كه او در مسندش روايت كرده، احتجاج مىكنند و حال آنكه احتجاج به بيشتر آن روايات روانيست وامام احمد تنها به اين دليل، آن روايات را در كتابش آورده تا معلوم شود سرچشمه آن حديث كجاست و راوى منفرد آن عادل است يا مجروح. بر هيچ انسان مسلمان و دانشمندى روا نيست كه حديثى را نقل كند، مگر آنكه آن حديث صحيح باشد تا در دو جهان بدبخت نشود. زيرا از طريق صحيح از سرور جنّ و انس نقل شده كه فرمود: "هركس از قول من سخنى را نقل كند كه دروغ بودنش را مىداند، پس او خودْ يكى از دروغگويان است"». (٦٤)
سخن "ابن جوزى" دراين باره نقطه عطف به حساب مىآيد. او مىنويسد:
«يكى از من پرسيده بود، آيا در مسنداحمد احاديث نادرست وجود دارد. در پاسخ او گفتم: آرى. آن پاسخ، گروهى از متوليّان مذهب را گران آمد. من در باره واكنش آنان چندان انديشه نكردم و آن واكنش را به حساب عوامى ايشان گذاشتم. امّا ناگهان ديدم فتوا صادر كردهاند و در اين فتوا كه نام جماعتى از مردم خراسان از جمله ابوالعلاء هَمْدانى به چشم مىخورد، سخن بالا را بزرگ كرده و مردود دانستهو تقبيح كردهاند! حيران و شگفتزده ماندم. با خود گفتم: شگفتا! وابستگان به علم هم عامى شدهاند! تنها دليل اين سطحى انديشى آن است كه اين افراد به شنيدن حديث پرداخته، امّا درباره درست و نادرستِ آن كاوش نكردهاند و مىپندارند هركس كه سخنى از نوع گفته من اظهار كند، برتمام احاديث احمد خرده گرفته و حال آنكه حقيقت نه آن است كه آنان گمان كردهاند. زيرا امام احمد همه گونه حديث را نقل كرده، آنگاه خودش بسيارى از مرويّات خود را مردود دانسته و آنها را پايه مذهبِ خودْ نساخته است. آيا راوى حديث "وضو به وسيله نبيذ" ناشناخته نيست؟ هر كس به كتاب العلل نوشته "ابوبكر خَلاّل" (٦٥) بنگرد، احاديث بسيارى را خواهد ديد كه احمد برآنها خرده گرفته و تمام آن احاديث هم در مسند موجود است. به خط قاضى ابويَعْلى محمّد بن حسين فراّء ديدم كه در "مسأله نبيذ" گويد: احمد در مسندش احاديث را تنها با معيار شهرت روايت مىكند و صحّت و سُقم آنها را مورد نظر قرار نمىدهد. گواه اين مدّعا سخن عبداللّه است كه گويد": به پدرم گفتم: درباره حديث رِبْعىّ بن خراش از حذيفه چه نظرى دارى؟ گفت: همان حديثى كه عبدالعزيز بن ابى روّاد روايت مىكند؟ گفتم : آرى. گفت: احاديث خلاف آن را مىگويند. گفتم: خودت آن را در مسند ذكر كردهاى! گفت: در مسند احاديث مشهور را در نظر داشتهام. اگر بخواهم در آن كتاب نقل احاديث صحيح را هدف قرار دهم، جز مقدار بس اندكى از اين مسند را نمىتوانم روايت كنم. امّا اى پسرم! تو خود راه و روش مرا در حديث مىدانى. تا زمانى كه حديث ديگرى با حديث ضعيف در تعارض نباشد، من با حديث ضعيف مخالف نيستم". آنگاه قاضى ياد شده ادامه مىدهد: احمد خود چگونگى راه و روشش را در مسند بيان داشته؛ بنابراين هر كس آن كتاب را معيار صحّت حديث بداند، با مولّف و هدف وى مخالفت كرده است». "ابن جوزى" در پايان افزايد:
«چيزى كه دراين روزگار مرا افسرده و اندوهگين ساخته، اين است كه علماء هم براثر كوتاهى در فراگيرى دانش بسان عوام گشتهاند و چون به حديثى جعلى بر خورَند، گويند : روايت كردهاند! گريستن سزاوارِ كوته همّتىِ اينان است». (٦٦)
"ابن تيميّه" دراين باره ميان ابن جوزى و مخالفانش داورى كرده و گفته است:
«شمارى از مردمان درباره بود ونبود حديث جعلى در مسند احمد باهم راه جداگانهاى پيمودهاند. گروهى از حافظانِ حديث چون ابوالعلاء هَمْدانى و ... گفتهاند: در آن حديث جعلى وجود ندارد. در مقابلِ اينها، برخى ديگر از عالمان چون ابوالفرج بن جوزى خلاف اين را گفته و بيان داشتهاند كه در مسند احاديثى به چشم مىخورد كه بطلان آنها مسلّم است. اگر دقّت شود اين دو عقيده با هم منافات ندارند. زيرا گاه از واژه "موضوع" سخن ساختگى و بىاساس مقصود است كه صاحبِ آن به عمد و از روى دروغ آن را ساخته و پرداخته است. وجود اين نوع حديث در مسند معلوم و مسلّم نيست؛ بلكه اگر شرط احمد را در مسند با شرط ابوداوود در سنن مقايسه كنيم، مىبينيم احمد در نقل حديث سختگيرتر از ابوداوود است. ابوداوود در سنن از راويانى روايت كرده كه احمد به روايت آنان پشت مىكند. مثلاً احمد از كسانى كه به دروغگويى شناخته شدهاند، مثل محمّد بن سعيد مصلوب (٦٧) و... روايت نمىكند. امّا از آنان كه به خاطر سوء حافظه تضعيف شدهاند، روايت مىكند. زيرا حديث چنين كسانى را مىنويسند وبه عنوان قرينه و اَماره از آن مدد مىجويند. گاهى هم از واژه "موضوع" حديثى را منظور دارند كه دروغ است، امّا گوينده آن دروغ را به عمد نگفته؛ بلكه در نقل آن دروغ به خطا رفتهاست. اين نوع حديث نه تنها در مسند احمد، بلكه در سنن ابوداوود و نسايى هم وجود دارد. حتّى در صحيح بخارى و مسلم هم در پارهاى از احاديث، تعبيراتى از اين دست به چشم مىخورد». (٦٨)
گفتنى است كه بنابه گفته سيوطى در كتاب النكت البديعات على الموضوعات، ابن جوزى در كتاب الموضوعاتِ خود، ٣٨ حديث از مسند احمد را جعلى قلمداد كردهاست. (٦٩) البتّه نوشتهاند كه او براين باور بوده كه احاديث ساختگىِ اين كتاب اشتباهاً نقل شده و احمد يا استادانش هرگز قصد دروغگويى نداشتهاند. (٧٠)
ابن تيميّه در عين حال كه به وجود پارهاى از احاديث ضعيف اقرار مىكند، وجود حديث جعلى به روايت احمد را نمىپذيرد و معتقد است، رواياتى كه جعلى بودنش روشن شود، از افزوده هاى "قطيعى" راوى مسند از عبداللّه است. او مىنويسد:
«در ميان افزوده هاى قطيعى احاديث جعلى بسيارى وجود دارد كه جاهلان آنها را از مرويات احمد پنداشتهاند». (٧١)
حافظ زينالدين عراقى با سخن ابن تيميّه به مخالفت برخاسته و اظهار داشته: در مسند مقدار چشمگيرى حديث ضعيف و اندكى هم حديث جعلى وجود دارد و دراينكه «احاديث ساختگى از مرويات قطيعى است؛ نه از مرويات احمد و پسرش عبداللّه» با او به محاجّه پرداخته و با دلايل عينى و آوردن نمونه مخالفت خود را تأييد كرده است. خود او دراين باره مىگويد:
«در سال ٧٦٠ هجرى شيخِ مُسْنِد علاءالدّين ابوالحسن على بن احمد بن محمّد بن صالح دمشقى از اسكندريه به نزد ما آمد. در ضمن سماعِ مسند از او، اين سخن پيش آمد كه "آيا در مسند احاديث ضعيف هم وجود دارد يا همه احاديث آن صحيح است؟ " من در پاسخ اين مطلب گفتم: در آن كتاب از احاديث ضعيفْ بسيار و از احاديث جعلى اندكى وجود دارد. پس از آن به من خبر رسيد كه يكى از وابستگان به مذهب امام احمد سخن مرا مبنى بروجود احاديث ساختگى در مسند به سختى مردود دانسته و بر آن گفته من خرده گرفته واز قول تقىالدين بن تيميّه نقل كرده كه احاديثى از اين دست از منقولات امام احمد و فرزندش عبداللّه نيست؛ بلكه از افزوده هاى قطيعى است. سخن اين شخص مرا وا داشت تا كتابچهاى بپردازم و در آن احاديثى را از منقولات امام و فرزندش عبداللّه فراهم آورم كه برخى از پيشوايان فنّ حديث آنها را جعلى دانستهاند و سپاس خداى را كه از اين كار هدفى جز اظهار حقيقت ندارم...». (٧٢)
ابن حجر در ردّ سخن استادش عراقى رسالهاى تأليف كرده و آن را القول المسدّد فى الذب عن المسند ناميده و رساله عراقى را در آن عيناً درج كرده است. چنانكه پيش از اين هم گفته شد، وى به نحوى تكلّفآميز به نُه حديثى كه عراقى آنها را جعلى دانسته يك به يك پاسخ مىگويد. به دنبال آن پانزده حديث از كتاب الموضوعات ابن جوزى را يكىيكى بر مىشمرد و به همان روش تلاش مىكند، صحّت آنها را به كرسى اثبات نشاند. گفتنى است كه همين ابن حجر در فتح البارى به دليل روايت احمد در مسند از يك صحابى مرتد براو خرده مىگيرد و مىنويسد:
«در مسند احمد از ربيعة بن اميّة بن خلف جُمَحى حديث نقل شده. اين ربيعه يكى از كسانى است كه در فتح مكّه به آيين مسلمانى درآمد و در حجةالوداع در كنار رسول خدا (ص) حاضر بود و پس از مفارقت رسول اكرم از امّت از او حديث نقل كرد. سپس دچار خوارى شد. يعنى در زمان خلافت عمر به روم رفت وبر اثر حادثهاى كه موجب خشم او گشت، به دين ترسايان درآمد. «آوردن حديث چنين كسى تهى از اشكال نيست. شايد محدّثانى كه حديث اين شخص را در كتاب خود ضبط كردهاند، بر داستان مرتد شدنش واقف نبودهاند». (٧٣)
امّا از حافظ ابوعبدالله ذهبى مورّخ، رجال شناس و حديث پژوه معروف اهل سنّت، دراين باره آراء متفاوتى گزارش شده. يكبار از قول او نوشتهاند كه گفته: «يكى از خوشبختيهاى مسند امام احمد اين است كه در آن كمتر خبر ساقطى توان يافت». (٧٤) در جاى ديگرى نوشتهاند كه در برابر ادّعاى احمد مبنى بر عدم حجيّتِ احاديثى كه در مسند وجود ندارد، واكنش منفى نشان داده واظهار داشته: «اين سخن احمد در اكثر موارد صحيح است نه در همه موارد. زيرا ما در صحيح بخارى و مسلم و كتابهاى سنن و اجزاء احاديثى داريم كه در مسند وجود ندارد» (٧٥) و در سير اعلام النبلاء نظر خود را به نحو روشنترى بيان داشته و گفته:
«در مسند احمد شمارى از احاديث ضعيف وجود دارد كه نمىتوان آنها را نقل كرد و بدانها استناد جست. [ همچنين ] دراين كتاب احاديث اندكى نهفته است كه به احاديث ساختگى شباهت دارد. امّا اين مقدار بسانِ قطرهاى در درياست». (٧٦)
به عقيده نگارنده احاديث ساختگى وبىپايه، بسيار بيشتر از آنچه كه دانشمندان ياد شده گفتهاند، به اين كتاب راه يافته است. البتّه اين سخن به اين معنا نيست كه احمد عمداً به نقل احاديث دروغين پرداخته يا دراين راه سهلانگارى كرده؛ بلكه طبيعتِ اين مجموعه بزرگ و كوتاهى عمر آدمى و فاصله دويست واند ساله ميان روزگار مولّف با دوران رسالت و محدوديّت آگاهيها و جايز الخطا بودن انسان و... اقتضا مىكنند كه چنين احاديثى به آن كتاب راه يافته باشد. براى اينكه بهتر و بيشتر و به گونهاى عينىتر به مقدار ارزش و اعتبار احاديث مسند پى ببريم، شايسته است به دستهبندى علاّمه احمد محمّد شاكر از احاديث اين كتاب نگاهى بيفكنيم. شارح يادشده در پايان جلد پانزدهم، احاديث مجموع اجزاء پانزدهگانهاى را كه خود تصحيح، تحقيق و شرح كرده، (٧٧) به گونه زير دسته بندى مىكند:
مجموع احاديث پانزده مجلّد : ٨٠٩٩ حديث.
احاديث صحيح و حسن : ٧٢١١ حديث.
احاديث ضعيف: ٨٥٣ حديث.
آثار (كه نامِ حديث برآنها نهادن روانيست): ٣٥ فقره.
افزوده هاى عبداللّه پسر احمد : ٢٩٣ حديث.
احاديثى كه عبدالله از پدرش سماع نكرده؛
بلكه آنها را به خطّ او يافته : ٧٣ حديث. (٧٨)
لازم به يادآورى است كه:
١- صحّت و حُسن و ضعف اين احاديث با معيارهايى سنجيده شده كه نزد حديث پژوهانِ اهل سنّت اعتبار دارد. روشن است كه اگر احاديث كتاب مزبور با معيارهاى محدّثان شيعى سنجيده شود، طبيعتاً اين دستهبندى چهره ديگرى خواهد يافت.
٢- هرچه به پايان اين مسند نزديكتر شويم، به احاديث ضعيف بيشتر بر مىخوريم. زيرا ناهمواريها و آشفتگيهايى كه پيش از اين به آن اشاره كرديم، در بخشهاى پايانى كتاب نمود بيشترى دارد. در صفحات پيشين گفته شد كه ٢٢٤ تن از اصحابى كه مروياتشان در مسند نقل شده، ناشناخته و گمنام هستند. احاديث اين صحابه گمنام كه طبيعتاً جعل و دروغ در آنها امكان بيشترى مىيابد، غالباً در نيمه دوم مسند به چشم مىخورد و در نتيجه اگر احمد شاكر موفّق مىشد كه اين شرح را بهپايان رسانَد،آماراحاديث ضعيفو نامقبول در سياهه وى سير صعودى مىپيمود.
گفتنى است كه احمد در مسند از "بُسْربن اَرطاة" (و به قولى ابن اَبى اَرْطاة) سه حديث نقل مىكند. (٧٩) در حالى كه بسيارى از بزرگان اهل سنّت از جمله واقدى و يحيى بن مَعين، مصاحبت او را با پيامبر (ص) و نيز حديث شنيدنش را انكار كردهاند. حتّى از خود احمد هم چنين عقيدهاى گزارش شدهاست. هيچكس نيز در شرارت و سوء رفتارش ترديدى ندارد. بخارى در تاريخ صغير نقل مىكند كه "بُسر"، عبدالرحمنو قُثَم پسران عبيداللّه بن عبّاس را كشت. از ابن معين روايت مىكنند كه مىگفت: «اهل مدينه حديث شنيدنِ او را از پيامبر منكرند. امّا شاميان از قول او از پيامبر حديث نقل مىكنند». همومى گفت: "بُسر انسان بدى بود". اين بسر را معاويه به امارت يمن برگزيد و او در آنجا كارهاى ناپسندى مرتكب گشت. ابن حجر از قول مسعودى در مروج الذهب حكايت مىكند كه وقتى على [ - عليه السّلام - ] با خبر شد كه بسر پسران عبيداللّه بن عباس را كشته، در حقّ او نفرين كرد كه عقلش زايل شود.در نتيجه درپايان عمركودنو خرفت شد.وى در سال٨٦ق.در گذشته ا (٨٠)ست. (٨١)
در پايان اين گفتار براى عينيت بخشيدن به سخنان بالا، نمونه هايى از احاديث ساختگى را در كتاب مزبور از نگاه چند تن از دانشمندان ذكر مىكنيم:
يك حديث ساختگى از نگاه ابن جوزى
احمد از وكيع از شريك از علىبن زيد [ بن جدعان ] از ابى قلابه از ثوبان (٨٢) از رسول خدا (ص) روايت مىكند كه فرمود: «اذا رَاَيْتُم الرّاياتِ السّودَ قد جاءت مِنْ قِبَل خراسانَ فَأْتوها فانَّ فيها خليفةُ اللّهِ المهدىُ». (٨٣) يعنى: «اگر لشكرى را ديديد كه با پرچمهاى سياه از سوى خراسان مىآيد، بدان بپيونديد؛ زيرا كه خليفه خدا مهدى در ميان آن است».
ابن جوزى اين حديث را با اِسناد يادشده در كتاب العلل المتناهيه فىالاحاديث الواهيه آورده و آن را جعلى قلمداد كرده است. (٨٤) همچنين وى همين حديث را با اندكى اختلاف در متن از طريق عبيدةبن عمرو از عبداللّه بن مسعود در كتاب الموضوعات نقل كرده وآن را بىپايه شمرده است. (٨٥)
يك حديث ساختگى از نگاه حافظ زينالدين عراقى
احمد گويد: اَنس بن عياض از يوسف بن ابى ذَرّه انصارى از جعفربن عمروبن اميّه ضمرى از انس بن مالك براى ما روايت كرد كه رسول خدا (ص) گفت:
«مامِنْمعمَّرٍ يعمر فىالاسلام اربعين سنةً اِلا صرف اللهُ عنه ثلاثةَ انواعٍ منالبلاء: الجنون والجذام والبرص. فاذا بلغ خمسينَ سنةً ليّن اللّهُ عليه الحسابَ. فاذا بلغ ستيّن رزقه اللهُ الانابةَ اليه بما يحب. فاذا بلغ سبعين سنةً احبَّه اللهُ واحبَّه اهل السماء. فاذا بلغ الثمانين قبل اللّه حسناته و تجاوز عن سيئاته. فاذا بلغ تسعين غفراللهُله ما تقدَّم مِنْ ذنبه و ما تأَخَّر و سُمِّى اسيرَاللّهِ فىارضه و شُفِّع لاهل بيته». (٨٦) يعنى: «هر انسان سالخوردهاى كه چهل سال در آيين مسلمانى عمر كند، خداوند سهگونه بلا را از وى دور گردانَد. آن سه بلا عبارتند از: ديوانگى، خوره و پيسى. چون به پنجاه سالگى رسد، خداوند حساب را براو آسان گردانَد و آنگاه كه به شصت سالگى قدم نهد، خداوند حالت توبه و بازگشت به سوى خود را بهره وى خواهد داشت. هنگامى كه به مرز هفتاد سالگى رسد، خداوند و آسمانيان او را دوست خواهند داشت. زمانى كه به هشتاد سالگى پا گذارد، خداوند كارهاى خوبش را مىپذيرد واز بديهايش چشم مىپوشد و اگر به نود سالگى رسد، خداوند گناهان گذشته و آيندهاش را مىبخشد و [ در اين هنگام ] او را اسير خداوند در زمين خوانند و شفيع خاندانش قرار دهند».
اين حديث را احمد به صورت «موقوف» هم از انس روايت كردهاست. (٨٧) به عقيده عراقى علّت ساختگى بودنِ اين حديث، يكى وجود يوسف بن ابى ذرّه در اسناد آن است. ابنِ حبّان در تاريخ الضعفاء در شرح حال اونوشته: وى احاديث مُنكَرى را روايت مىكند كه كاملاً بىاساس است و هرگز ريشه در كلام رسول خدا (ص) ندارد. احتجاج به گفتار اين فرد به هيچ روى روا نباشد. ديگر از دلايل ساختگى بودن حديث مزبور مخالفت با واقعيّت خارجى است. او مىنويسد: يكى از افراد مورد وثوق به من گفت كه وى كسى را ديده كه پس از شصت سالگى به جذام مبتلا شده تا چه رسد به چهل سالگى. (٨٨) ابن جوزى هم حديث مزبور را از هر دو طريق، چه «مرفوع» و چه «موقوف»، جعلى دانسته و در كتاب الموضوعاتِ خود آن را در رديف احاديث دروغين آورده است. (٨٩)
يك حديث بىپايه از نگاه علاّمه مامقانى (٩٠)
عبداللّه بن احمد از وهب بن بقيه واسطى از عمربن يونس يمامى از عبدالله بن عمر يمامى از حسن بن زيد از پدرش و او نيز از پدرش از على [ - عليه السلام -] نقل مىكند كه گفت: نزد پيامبر (ص) بودم كه ابوبكر وعمر آمدند. پيامبر فرمود: «ياعلى، هذان سيِّدا كهولِ اهل الجَنّه و...». (٩١) يعنى: «اى على، اين دو سرور ميانسالان (كهولِ) (٩٢) اهل بهشتند».
مامقانى در مقام اثبات جعلى بودن اين سخن مىنويسد:
«به پيامبر (ص) نسبت دادهاند كه فرمود: "ابوبكر و عمر سرور ميانسالانِ اهل بهشتند" و حال آنكه هر فرد بصير و نكته سنجى مىداند كه اين حديث بىترديد يكى از مجعولات است. زيرا يكى از ضروريات دينى كه اخبار متواترى از قول پيامبر راستگو و امين (ص) آن را تأييد مىكند، اين است كه بهشتيان همه جوان و نورسند و در ميان آنان كَهْل و پير وجود ندارد. وگرنه آن حضرت درباره حسن وحسين (ع) مىگفت، آن دو سرور ميانسالان يا پيران اهل بهشت هستند. زيرا آن دو امام در هنگام شهادت فراتر از سنّ كهولت وبه عبارت ديگر در سنّ پيرى بودند. حاصل آنكه آن حضرت تنها بدان دليل درباره آن دو امام به "سرور جوانان اهل بهشت" تعبير كرد كه بهشتيان همه جوانند». (٩٣)
يك حديث بى اساس از ديدگاه احمد محمدشاكر احمد گويد: يحيى بن سعيد از سعيد از عوف از يزيد فارسى و محمّد بن جعفر از عوف از يزيد براى ما روايت كردهاند كه گفت: ابن عبّاس به ما گفت: به عثمان بن عفان گفتم: چه چيز شما را واداشت كه سوره هاى انفال و برائت را قرين يكديگر ساختيد و ميان آن دو جمله «بسمالله الرحمن الرحيم» را ننوشتيد و آنها را درميان هفت سوره بلند قرآن جاى داديد و حال آنكه انفال از سوره هاى مثانى و برائت از سوره هاى مئين است؟ چه عاملى شما را به اين كار واداشت؟ عثمان در پاسخ گفت: زمان بررسول خدا (ص) مىگذشت و سوره ها با شمار معيّنى از آيات براو نازل مىشد. هرگاه آيه يا آياتى از قرآن براو نازل مىگشت، يكى از دبيران خويش را فرا مىخواند و مىفرمود: اين آيه يا آيات را درآن سورهاى كه فلان نشانيها را دارد، بگذاريد. انفال از نخستين سوره هاى مدنى و برائت از واپسين سوره هاى قرآن بود و داستان اين يكى به آن ديگرى شباهت داشت. پيامبر (ص) از دارِ دنيا رفت و اين نكته را روشن نساخت كه اين بخشى از آن سوره است. امّا من برائت را بخشى از انفال پنداشتم واز همين جا آن دو را همنشين يكديگر ساخته و ميان آ ن دو سوره، عبارت «بسماللّهالرحمنالرحيم» را ننوشته و [ بنا به گفته ابن جعفر ] و آنها را ميان «[ السبع ] الطوال» (٩٤) نهادهام. (٩٥)
احمد محمد شاكر درباره اين حديث كندوكاوى دقيق به عمل آورده. حاصل كاوش او چنين است:
اِسناد اين حديث بسيار قابل تامّل و بلكه به نظر من سخت ضعيف است. حتّى مىتوان پارا فراتر گذاشت و گفت: اين يك حديث ساختگى وبى پايه است. اسناد اين حديث در تمام طرق بر محور «يزيد فارسى» مىچرخد واين يزيد آن حديث را از ابن عبّاس روايت مىكند و از يزيد هم تنها عوف بن ابى جميله اعرابى -كه فردى ثقه است - حديثمزبور را نقل كردهاست. ابو داوود (السّنن، طبعةالهند، ١٣٢٣ ق، ٢٨٨-٢٨٧/١) و ترمذى (السنن مع شرح المباركفورى، طبعة الهند، ١٣٢٨ ق، ١١٣/٤) هم آن را نقل كرده و فرد اخير در پىِ نقل آن افزوده: «اين حديث حَسَن است وبراى آن جز طريق عوف از يزيد فارسى از ابن عبّاس طريق ديگرى سراغ نداريم». افزون براينها، ابن ابىداوود در كتاب المصاحف (طبعة مصر، ١٣٥٥ ق، صص ٣٢-٣١) با سه طريق و حاكم نيشابورى در المستدرك (طبعة حيدرآباد، ١٣٣٤ ق، ٢٢١/٢، ٣٣٠) و بيهقى در السنن الكبرى (طبعةالهند، ١٣٤٤ ق، ٤٢/٢) جملگى آن را از طريق عوف از يزيد فارسى نقل كردهاند. حاكم آن را براساس شروط بخارى و مسلم صحيح دانسته و «ذهبى» هم با نظر او موافقت كردهاست. سيوطى نيز در تفسير الدرالمنثور آن را به ابن ابى شيبه، نسايى، ابن منذر، ابن حِبّان و ديگران نسبت داده، امّا من در سنن نسايى آن را نيافتهام.
رجال شناسان درباره اين «يزيد فارسى» اختلاف دارند كه آيا وى همان يزيدبن هرمز است يا كس ديگرى است؟ (نك: البخارى، التاريخ الكبير، ٣٦٧/٤/٢؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٣٦٩/١١). بخارى او را از ضعفا بر شمرده وبه استناد گفته يحيى بن سعيد قطّان وى را با فرمانروايان جورهمگام دانستهاست. (همو، الضعفاء الصغير، طبعة الهند، ١٣٢٥ ق، ص ٣٧). پس مىتوان گفت: اين «يزيد فارسى» كه در نقل اين حديث منفرد است، فردى ناشناخته است تا بدانجا كه رجال شناسانى چون ابن مهدى، احمد و بخارى ترديد كردهاند كه آيا وى همان پسر هرمز است يا كسى ديگر و بخارى او را در زمره ضعفا دانسته. بنابراين چنين حديثى كه وى به تنهايى آن را نقل كرده از او پذيرفته نمىشود. حديثى كه در شناخت سوره هاى قرآن و در اثبات «بسمله» در سرآغاز سوره ها ترديد ايجاد مىكند و وانمود مىنمايد كه گويا عثمان با تكيه به رأى خويش هر جا خواست آن را مىنگارد و هرجا نخواست آن را نمىنويسد. قرآنى كه از رهگذر قرائت و سماع و نوشتن در مصاحف با تواتر قطعى از نسلى به نسل بعد رسيده است. بنابراين، اگر بر طبق قواعد صحيح نقد و سنجش حديث كه همه پيشگامان اين دانش آن را قبول دارند، بگوييم «اين حديث ساختگى و بى پايه است»، سخنى به گزاف نگفتهايم.
سيوطى در تدريب الراوى (ص ٩٩) و ابن حجر عسقلانى در شرح نخبةالفكر، منافاتِ حديث با دلالت قطعى قرآن، يا سنّت متواتر يا اجماع قطعى را از نشانه هاى جعلى بودنِ حديث دانستهاند. خطيب بغدادى در كتاب الكفاية (ص ٤٣٢) گويد:
«هرگاه خبر واحد با حكم عقل يا حكم ثابت و محكم قرآن يا با سنّت قطعى ويا با هركارى كه در حكم سنّت است و بالاخره با هر دليل قطعى ناهماهنگ باشد، آن خبر قابل پذيرش نخواهد بود».
در بسيارى از موارد حديثشناسان راويى را به خاطر منفرد بودنش در نقل يك حديثِ منكَر كه با ضرورت دينى يا با روايات مشهور مخالفت دارد، تضعيف مىكنند. بنابراين شايسته است كه اين يزيد فارسى را به خاطر اينكه در نقل اين حديث منفرد است، ضعيف قلمداد كنيم. افزون براينكه، پيش از اين ديديم كه بخارى هم او را در رديف ضعفا دانسته و از زبان يحيى القطان او را همراه و همگام با اميران جور قلمداد كرده بود.
پس از نگارش مطالب بالا ديدم «ابن كثير» در تفسيرش (طبعةالمنار، ١٠٧-١٠٦/٤) و نيز در كتاب فضائل القرآن كه در پايان تفسيرش به چاپ رسيده (ص ١٧)، اين حديث را نقل كرده و باز ديدم استاد ما علاّمه سيّد محمد رشيد رضا در هر دو مورد تعليقهاى نگاشته و حديث مزبور را مورد انتقاد قرار داده است. در مورد نخست، پس از اينكه درباره يزيد فارسى سخن گفته، مىنويسد: «روايتى كه وى در نقل آن يكّه و تنها باشد، درباره ترتيب قرآن معتبر تلقّى نمىگردد. زيرا درباره ترتيب قرآن جز حديث متواتر مطلوب نيست». در مورد دوم مىنويسد: «در ترتيب قرآنِ متواتر نمىتوان به حديث يك چنين كسى كه در نقل اين سخن يكّه و تنهاست، استناد جست». اين تقريباً با آنچه ما گفتيم هماهنگى دارد.
نتيجه اينكه با تمام اين توضيحات، «حسن» شمردنِ اين روايت از سوى "ترمذى" و صحيح دانستنِ "حاكم" و موافقت "ذهبى" با نظر وى ارزش و اعتبارى ندارد؛ بلكه ارزش و اعتبار از آنِ حجّت و دليل است. (٩٦)
يك حديث جعلى از ديدگاه نگارنده
احمد ضمن مسند عبدالله بن زيد بن عبدربّه با اِسنادش از عبداللّهِ ياد شده نقل مىكند كه گويد:
چون پيامبر براى فراخواندن مردم به نماز به نواختن ناقوس فرمان داد، من در خواب مردى را ديدم كه ناقوسى با خود همراه داشت. به او گفتم: اى بنده خدا، آيا اين ناقوس را مىفروشى؟ گفت: به چه كارت مىآيد؟ گفتم: مىخواهم با آن مردم را به نماز فراخوانم. گفت: آيا مىخواهى تو را به چيزى بهتر از آن رهنمون سازم؟ گفتم: آرى. گفت: به هنگام نماز مىگويى «اللهُ اكبر، اللهُ اكبر... تا ... لاالهالااللّه». آنگاه اندكى درنگ كرد و گفت: وقتى نماز برپاگشت، مىگويى : «اللهُ اكبر، اللهُ اكبر... تا ... قد قامتِ الصّلاةُ ... لااله الااللّه». چون صبح شد، نزد رسول خدا (ص) آمدم و او را از خواب خويش آگاه ساختم. پيامبر فرمود: « - اِنْ شاءَاللّه - اين رؤيايى راستين است. برخيز و بابلال همراه شو و آنچه در خواب ديدى براو املاء كن تا آن را اعلام كند. زيرا او صدايش از تورساتر است». همراه بلال رفتم و شروع كردم به املاى آن جملات بر بلال و اوهم آنها را اعلام مىكرد. عمر كه در خانه خود بود، آن جملات را شنيد. از خانه بيرون شد و در حالى كه ردايش را برزمين مىكشاند، مىگفت: سوگند به آنكه تو را به حق برانگيخت، درست همان چيزى را ديدهاى كه من مىبينم. پيامبر گفت: پس ستايش سزاوار خداوند است. (٩٧)
به نظر نويسنده آثار جعل از ظاهر اين حديث هويداست. زيرا اگر اين حديث را درست و مسلّم الصدور بدانيم، لازم مىآيد احكام شرع با رؤياى كسى جز نبى ثابت و ابلاغ گردد واين امرى ناپذيرفتنى است.
جلوه هاى تشيّع در مسند احمد احمد با چهارتن از امامان معصوم (ع)، يعنى: امام كاظم (١٨٣-١٢٨ ق)، امام رضا (٢٠٣-١٤٨ ق)، امام جواد (٢٢٠-١٩٥ ق) و امام هادى (٢٥٤-٢١٢ ق) همعصر بود. خوانسارى با استناد به ارشاد القلوب ديلمى مىنويسد: احمد شاگرد امام موسىبن جعفر (ع) بودهاست. (٩٨) شيخ طوسى هم او را يكى از اصحاب امام رضا (ع) مىداند. (٩٩) يكى از پژوهندگان معاصر شيعه نيز روى اين نكته پافشارى مىكند كه احمد با رجال شيعه ارتباط داشت و از بسيارى از آن دانش آموخت و شمار فراوانى از كسانى كه به مكتب امام صادق (ع) منسوبند، در رديف استادان او به حساب مىآيند و گاهى هم به خاطر همين ارتباطها مورد نكوهش دشمنان شيعه قرار گرفته است. (١٠٠) امّا با نگريستن در طبقات راويان شيعه در معجم رجال الحديث اثر مرحوم آيةالله خويى دانسته مىشود كه دستِ كم در كتابهاى معتبر شيعه روايتى از احمد نقل نشدهاست. درميان احاديث مسند وى نيز شايد كمتر حديثى را بتوان يافت كه تمام زنجيره راويانش شيعه باشند. برخى احتمال مىدهند، نقل نكردن حديث از ائمه (ع) و ياران ايشان بدان دليل باشد كه احمد با اين كار مىخواسته خود را از فشار دستگاه خليفگان برهاند. زيرا وى در چشم آن خليفگان به دوستى خاندان على متهّم بود. (١٠١) امّا نگارنده در درستى اين نظر ترديد دارد و معتقد است: ايستادگى احمد در ماجراى «مِحْنه» و پافشارى او بر عقيدهاش اين نظر را تأييد نمىكند. علاوه برآن، احمد در مسند و آثار ديگرش روايات بسيارى را درباره فضايل و مناقب على و فرزندانش از طريق راويان سنّى نقل كردهاست. او با آنكه همه صحابه را بزرگ مىداشت، در برابر دشمنان على بخصوص متوكلّ عبّاسى كه در دشمنى با على چيزى را فرو نمىگذاشت، به سختى دفاع مىكرد. عبداللّه پسر احمد حكايت مىكند:
روزى در برابر پدرم نشسته بودم كه گروهى از كَرْخيان آمده و درباره خلافت ابوبكر، عمر، عثمان و على سخنان بسيار گفتند. پدرم سربلند كرد و بديشان رو كرده گفت: اى حاضران! شما درباره على و خلافت سخنان بسيار گفتيد؛ امّا بدانيد كه خلافت، على را زينت نداده، بلكه على بود كه خلافت را زينت بخشيد. (١٠٢)
ابن ابىالحديد به دنبال اين سخن افزايد: مفهوم سخن مزبور اين است كه ديگر خليفگان خويشتن را با خلافت آراستهاند و خلافت، كاستيهاى آنان را تدارك كرده؛ امّا در على كمبودى نبوده كه آن را با خلافت جبران نمايد. (١٠٣)
همچنين عبداللّه ياد شده گويد: «از پدرم شنيدم كه مىگفت: در فضيلت هيچيك از صحابه به اندازه على روايت با سند صحيح نقل نشدهاست». (١٠٤)
همو گويد:
«به پدرم گفتم درباره تفضيل صحابه چه باورى دارى؟ در پاسخ گفت: در خلافت ابوبكر، عمر و عثمان از همه برترند. گفتم: پس على چگونه است؟ پاسخ داد: اى پسركم، علىبن ابىطالب از خاندانى است كه هيچكس را با ايشان نمىتوان سنجيد». (١٠٥)
يكى از شاگردان احمد به نام محمّد بن منصور گويد:
«نزد احمد بن حنبل بوديم كه مردى به او گفت: اى ابوعبداللّه! درباره اين حديث كه نقل مىكنند على گفت "من تقسيم كننده دوزخم" نظرت چيست؟ احمد در پاسخ گفت: از چه روى آن را باور نداريد؟ آيا براى ما نقل نكردهاند كه پيامبر (ص) به على گفت: "تورا دوست نمىدارد مگر مومن و دشمن نمىدارد مگر منافق"؟
- گفتيم : آرى.
- گفت : مؤمن جايش كجاست؟
- گفتيم: در بهشت.
- گفت: جاى منافق كجاست؟
- گفتيم: در دوزخ.
- گفت: پس على تقسيم كننده دوزخ است». (١٠٦)
او دراين باره به استادش شافعى شبيه بود كه فضايل و مناقب على را روايت مىكرد واو را دوست مىداشت؛ امّا در مقام تفضيل ابوبكر را برتر مىدانست. وقتى از احمد درباره جنگ ميان على و معاويه پرسيدند، گفت: درباره آنان جز خوبى نمىگويم. (١٠٧) امّا در مقام مطالعات فقهى على را قرين حق مىدانست. به عنوان مثال در حضور او شافعى را به تشيّع متهّم ساختند و گفتند: او احكامِ باغيان را از كارزار على با معاويه و خوارج مىگيرد. احمد در پاسخ اينان گفت: درميان صحابه، على نخستين پيشوايى است كه به خروج مخالفان مبتلا گشته است. وى با اين پاسخ در حقيقت بيان مىدارد كه گرفتنِ احكام باغيان از كارزار على با معاويه نمىتواند موجب خردهگيرى برشافعى باشد و بااين داورى ميان شافعى و خردهگيرندگان بهطور ضمنى حكم مىكند كه معاويه باغى است واين حكم براين سخن پيامبر متكّى است كه به عمّاربن ياسر گفته است: «تقتلك الفئةُ الباغيةُ» (١٠٨) و مىدانيم كه گروه معاويه عمّار را كشتهاند و در نتيجه به مدد اين حديث شريف نبوى «باغى» در جنگ على و معاويه معيّن مىگردد. (١٠٩)
احمد همانگونه كه فضايل على را آشكار مىساخت، در روايت آن فضايل هم ترسى به دل راه نمىداد. او در مسند خويش احاديث انبوهى دراين باره روايت كردهاست. احاديثى كه بسيارى از مولّفان مسانيد، صحاح وسنن روايت نكردهاند. شايد به دليل نقل همين روايات باشد كه بدخواهان از او نزد متوكّل سعايت كردند ودر نتيجه خانهاش به اتهّام حمايت از علويان مورد بازرسى مأموران خليفه قرار گرفت. (١١٠) معروف است كه نسايى براى فراهم ساختن كتاب الخصايص (در فضيلت على) بيشتر از روايات احمد بن حنبل كمك گرفته است. (١١١) در مسند رواياتى كه نظر شيعه را در بسيارى از مسايل صحّه مىگذارد، چندان چشمگير است كه يكى از معاصران بخشى از آن احاديث را در كتابى به نام مسند المناقب برگزيده است. (١١٢) نگارنده ضمن گشت و گذار در مسند، نمونه هايى از آن احاديث را گلچين كرد تا با توضيحاتى كوتاه به پيشگاه خوانندگان تقديم دارد. ولى چون اين بخش بيش از حد طولانى شد، از آوردن آن حديثها چشم مىپوشد.
--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ - ابن حنبل، المسند، چاپ احمدشاكر، ٣٥/٢؛ محمّد عجاج الخطيب، اصولالحديث، ص ١٩١.
٢ - درباره اين صحيفه ها و صحيفه هاى مشابه نك: محمدرضا الحسينى الجلالى، تدوين السنّه، صص٧٧-٥٢ و صص ٢٥٤-٢٠٩.
٣ - از جمله نك: صبحى الصالح، علوم الحديث، صص ٢٣-١٢؛ محمّد عجاج الخطيب، پيشين، صص،٢٠٢-١٨٧.
٤ - السيد حسن الصدر، تأسيس الشيعه، ص ٢٧٩.
٥ - الطبقات ، ٤٦٧/٥.
٦ - البخارى، التاريخ الكبير، ١٨٦/١/٤.
٧ - صبحى الصالح، پيشين، ص ١٥.
٨ - ابن حجر ، تهذيب التهذيب، ٢١٤/٤.
٩ - ابن ابىحاتم، ١٣٦/٢/١؛ ابن حجر، پيشين، ٢١٥-٢١٤/٤.
١٠ - نك: سزگين، ١٥٥/١/١؛ صبحى الصالح، پيشين، ص ١٦.
١١ - نك: المسند، چاپ ميمنيّه، ٤٠٠-٢٩٢/٣.
١٢ - نك: پيشين، چاپ احمد شاكر، ٥٦/١١ (حديث شماره ٦٨٠٢)، ١٣٩/١١ (حديث شماره ٦٩٣٠)، ١٩١/١١ (حديث شماره ٧٠٢٠).
١٣ - محمّد رضا الحسينى الجلالى، تدوين السنّه، ص ٢٢١.
١٤ - ابن سعد، الطبقات، ٣٧٣/٢؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٥٤/٨.
١٥ - نك: محمّد رضا الحسينى الجلالى، پيشين، ص ٢٢٤ و قس : ابن الاثير، اسدالغابه، ٣٤٩/٣.
١٦ - محمود ابوريّه، اضواء، زيرنويسِ .
١٧ - نك: المسند، چاپ ميمنيّه، ٢٢٦-١٥٨/٢ و چاپ احمدشاكر، حديث شماره ٦٤٧٧ تا ٧١٠٣.
١٨ - وى احاديث صادقه را در ديگر مجموعه ها به شرح زير احصا كردهاست:
الف- ٨١ حديث از ٢٣٢ حديثى كه ابوداوود در سننِ خود از عبداللّه روايت مىكند.
ب - ٥٣ حديث از ميان ١٢٨ حديثى كه نسايى در سنن خود از عبداللّه آورده است.
ج - ٦٥ حديث از ١١٧ حديثى كه ابن ماجه در سنن خود از عبداللّه نقل مىكند.
د - ٣٥ حديث از ٨٩ حديثى كه ترمذى از او روايت مىكند.
بنابراين مرويات عمروبن شعيب از طريق پدرش از جدّش كه ترجيحاً همان احاديث صادقه است، به ٤٣٦ حديث مىرسد كه البتّه درميان آنها احاديث مكرّر هم وجود دارد. نك: محمد عجاج الخطيب، پيشين، صص ١٩٥-١٩٤.
١٩ - سزگين، ١٥٤-١٥٣/١/١.
٢٠ - ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٥٥-٤٩/٨.
٢١ - پيشين، ٤٩/٨. به نظر مىرسد در كتابهاى رجالى شيعه از اين فرد ذكرى به ميان نيامده باشد.
٢٢ - درباره اين صحيفه نك: صبحى الصّالح، پيشين، ص ١٤؛ سزگين، ١٥٤/١/١.
٢٣ - المسند، چاپ ميمنيّه، ٢٣-٧/٥.
٢٤ - نك: ابن سعد، الطبقات، ٣٠-٢٩/٦؛ البخارى، ١٣٨-١٣٧/٢/٤؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٤١٨-٤١٧/١٠؛ همو، تقريبالتهذيب، ٢٩٧/٢.
٢٥ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ١٩٣/٢؛ ابن حجر، تهذيبالتهذيب، ١٥٨/٤؛ الخويى، ٢٠٢/٨.
٢٦ - دستنوشته هايى به اين نام در «دارالكتب الظاهريّه» و جاهاى ديگر يافت مىشود. براى آگاهى درباره آنها نك: سزگين، ١٥٦-١٥٥/١/١.
٢٧ - المسند، چاپ ميمنيّه، ٣٠٦-٣٠٥/٤.
٢٨ - ابن سعد، الطبقات الكبرى، ٣٩٦/٥.
٢٩ - علومالحديث و مصطلحه، ص ٢٢.
٣٠ - اين دستنوشته ها به ترتيب در قرنهاى ششم و يازدهم نگاشته شدهاند. وى اين صحيفه را با تكيه بر همين دستنوشته ها در سال ١٩٥٣ ميلادى در مجلّه «المجمع العلمى العربى» در دمشق به چاپ رساند. نك: سزگين، ١٥٨-١٥٧/١/١.
٣١ - علوم الحديث و مصطلحه، صص ٢٣-٢٢.
٣٢ - صبحى الصّالح، همان جا؛ محمّد عجاج
۱۶
بخش هشتم بخش هشتم :
مسند احمدبن حنبل (٣)
مسند احمد و نخستين دفترهاى حديثى
با مطالعه آثار پيشينيان معلوم مىشود كه از همان آغاز طلوع خورشيد اسلام، تنى چند از صحابه و تابعان به نوشتن احاديث نبوى (ص) دست زده و صحيفه ها يا دفترهايى را دراين باره فراهم آوردهاند. براى نمونه مىتوان از صحيفة النبى (ص) (كه نزد عامّه با نام صحيفه على شناخته مىشود)، (١) كتاب على (ع)، مُصْحَف فاطمه (ع)، صحيفه جابر، صحيفه صادقه، صحيفه سمرة بن جُنْدَب، صحيفه همّام بن منبّه و... نام برد. (٢) حديث پژوهان معاصر اهل سنّت كه در برابر خردهگيريهاى خاورشناسان درباره تأخير تدوين حديث قرار گرفتهاند، وجود اين صحيفه ها را با اهميّت تلقّى كرده و به نحوى گسترده به سرگذشت اين صحيفه ها پرداختهاند تا نشان دهند پيش از فرمان رسمى عمربن عبدالعزيز هم حديث تدوين مىشدهاست. (٣) به عقيده نگارنده فراهم آمدن اين صحيفه ها خودْ بهترين دليل است براينكه نوشتن احاديث هيچگاه از سوى پيامبر (ص) ممنوع نبوده؛بلكه برخى از خليفگان درپى پارهاى از اغراض سياسى مردم را از نوشتناحاديث باز مىداشتند.زيرا اگر پيامبر نوشتن سنّت را ناروا اعلام داشته بود، اين صحابه جملگى به چنين كارى دست نمىزدند. مضافاً براينكه مىدانيم پارهاى ازاين دفترها با فرمان يا اذن صريح خودِرسول اكرم (ص) و بلكه با املاى آن حضرت فراهم آمده ا (٤)ست. (٥)
نكتهاى كه اينجا به بحث ما مربوط مىشود، اين است كه مندرجات پارهاى از اين دفترها را مىتوان در مسند احمد رديابى كرد وبه مضمون آنها پىبرد؛ همانطور كه مندرجات پارهاى ديگر از اينها در جوامع حديثىِ شيعه نقل و ضبط شدهاست. از همينرو به برخى از اين دفترها كه نزد سنيّان شهرت بيشترى دارند، اشاره كرده ونسبت آنها را با مسند احمد روشن خواهيم كرد:
١- صحيفه جابربن عبداللّه انصارى ( د . ٧٨ ق): صحابى بزرگ جابربن عبداللّه انصارى صحيفه مشهورى دارد. ابن سعد در خلال شرح حال مجاهد بن جبر مكّى از اين صحيفه نام مىبَرَد و مىگويد: مجاهد از صحيفه جابر حديث نقل مىكرد. (٦) قتاده (د .١١٨ ق) تابعى معروف هم اين صحيفه را ارج مىنهاد و مىگفت: «من صحيفه جابر را بهتر از سوره بقره به خاطر دارم». (٧) مسلم معتقد است، اين صحيفه درباره مناسك حج بوده و يكى از معاصران احتمال مىدهد در برخى از احاديث آن از حجةالوداع و خطبه معروف پيامبر (ص) ذكرى به ميان آمده باشد. (٨)
جابر يكى از اصحابى بود كه احاديث را بر شاگردانش، مثل: سليمان بن قيس يشكرى، محمّد بن حنفيّه، وَهْب بن منبّه املاء مىكرد و گويا نخستين راوى صحيفه او سليمان بن قيس است. نوشتهاند: وى در حياتِ جابر، پيش از آنكه موفّق شود اجازه روايت اين صحيفه را به ديگران بدهد، در شورش پسر زبير كشته شد. بنابراين صحيفه مزبور نزد همسرش باقى ماند. (٩) ديگر راويانِ جابر، مثل ابوزبير، ابوسفيان و شَعْبى هم موفَّق به سماع تمام متن صحيفه جابر نشدند و ظاهراً روايتِ بخشى از آن صحيفه توسّط آنان از راه «وِجاده» باشد. (١٠) با آنكه صحيفه مزبور معروف بوده وبه احتمال قوى برخى از شاگردان جابر آن را نسخهبردارى كردهاند، امّا اكنون اثر محسوسى از آن در دست نيست. (١١) به نظر مىرسد ابن حنبل مطالب اين صحيفه را در مسندش نقل كرده باشد. (١٢)
٢- صحيفه صادقه اثر عبداللّه پسر عمروبن عاص (د .٦٥ ق): عبداللّه يكى از كسانى بود كه نگاشتن حديث را روا مىدانست و با اذن صريح پيامبر (ص)، اين كار را دنبال مىكرد (١٣) و همين نوشتن را يكى از علل فراوانى مروياتش مىدانند. (١٤)
به اين عبدالله صحيفهاى را در حديث نسبت مىدهند به نام الصحيفة الصّادقه كه بنابر روايات خودْ سخت شيفته آن بود. اين دفتر يكى از مشهورترين صحيفه هايى است كه در عصر نبوى نگاشته شده و اهميّت آن بيشتر از آن روست كه سند علمى و تاريخى روشنى است كه نشان مىدهد حديث شريف نبوى با اجازه آن حضرت نوشته مىشده است. گويند: مجاهد بن جبر مكّى (د . ١٠٣ ق) اين صحيفه را نزد صاحبش ديده است. (١٥) درباره محتواى اين دفتر اقوال شاذّى هم وجود دارد. از جمله برخى گفتهاند: اين دفتر هزار ضربالمثل از پيامبر (ص) را در برداشته (١٦) و برخىديگر بىآنكه به مأخذى استناد كنند، از قول بغدادى [؟] نوشتهاند: آنچه عبداللّه بن عمرو در صحيفه صادقه تدوين كرده و سخت بدان دلبستگى داشت، تنها ادعيه و نمازهايى بوده كه بدان رجوع مىكرد. (١٧) امّا اين نظريّه ها در برابر انبوهِ رواياتى كه محتواى آن صحيفه را گزارش مىكند، چندان قابل اعتنا به نظر نمىرسند.
اين صحيفه با چهره اصلىاش به دست ما نرسيده؛ امّا از رهگذر بررسى زنجيره هاى سند روشن مىگردد كه بيشتر مندرجات اين دفتر از طريق مسند احمد محفوظ مانده است. (١٨) "محمّدسيف الدّين عليش" پاياننامه تحصيلى دوره فوقليسانس خود را در «دارالعلوم قاهره» زير عنوان مسند عبداللّهبن عمرو و صحيفتُهالصادقه نگاشته است. او كه تلاش كرده تا احاديث صادقه را در مجموعه هاى حديثى احصا كند، براين باور است كه٢٠٢ حديث از مجموع٦٣٢ حديثى كه احمد در مسندش از عبداللّهبن عمرو روايت كرده، به اين دفتر مربوط مىشود. (١٩) البتّه برخى از پژوهندگان براين باورند كه از طريق مطالعه اِسنادهاى ابنحنبل نمىتوان براين مطلب دست يافت كه آيا وى خود صحيفهصادقه را از رهگذر روايات مختلف دريافت كرده واز آن بهره جُسته يا احاديث آن دفتر را با واسطه و از مآخذ ديگرى مورد استفاده قرار داده است. در هر دو صورت تأكيد براين نكته لازم است كه مرويّات ابن حنبل از اين دفتر از رهگذر روايت عمروبن شعيب (د.١١٨ق) نواده عبدالله بن عمرو به او رسيدهاست. (٢٠) محدّثان قرنهاى دوم وسوم در جوازِ روايت اين صحيفه از طريق عمروبن شعيب هم رأى نيستند. زيرا عمرو تنها بخش اندكى از اين صحيفه را از پدرش سماع كردهاست. (٢١) امّا بسيارى از محدّثان بزرگ چون بخارى، ابن حنبل، علىبن مدينى و اسحاق بن راهويه در پذيرش موادّ اين دفتر كه از طريق يادشده رسيده، اشكالى نمىبينند. (٢٢)
٣- صحيفه سَمُرَة بن جُنْدَب (د . ٦٠ ق) : به صحابى ديگرى به نام سمرة بن جندب صحيفهاى منسوب است. گويند: اين صحيفه تا قرن سوم همچنان موجود بودهاست. (٢٣) ظاهراً ابن حنبل تمام يا پارهاى از اين صحيفه را در مسند نقل كرده باشد. (٢٤)
٤- صحيفه نُبَيْط بن شَرِيْط : ابوسلمه نُبَيْط بن شَرِيط اشجعى كوفى يكى از صحابه جوان رسول خدا (ص) بود. سال وفاتش دانسته نيست؛ امّا نوشتهاند: در رُبع نخست سده دوم هجرى زنده بوده است. (٢٥) پسرش سلمه كه از ياران امام سجّاد (ع) و يكى از راويان نسبتاً مورد اعتماد است، اين دفتر را از او روايت مىكند. (٢٦) دستنوشته صحيفهاى كه به وى منسوب است، كهنترين صحيفه مشهورى است كه درباره گفته هاى پيامبر (ص) به دست ما رسيده؛ (٢٧) البتّه در صورتى كه اين نسبت صحيح باشد واصالت آن به روش علمى ثابت گردد. در مسند احمد ازاين صحابى چهار حديث روايت شدهاست. (٢٨) احتمالاً اين احاديث بخشى از همان صحيفه باشد كه در مسند اقتباس شده واز آن طريق به دست ما رسيده است.
٥- صحيفه هَمّام بن مُنَبَّه (د. ١٠١ يا ١٠٣ ق): (٢٩) يكى از تابعان به نام هَمّام بن مُنَبَّه مسموعات خود را از استادش ابوهريره، در صحيفهاى كه به خود او نسبت مىدهند، فراهم آورده. صبحى صالح براين باور است كه اين صحيفه در واقع از تأليفات خود ابوهريره است و همّام تنها راوى آن است. (٣٠)
در سالهاى اخير پژوهشگر سختكوش دكتر محمّد حميدالله حيدرآبادى در دمشق و برلن به دو دستنوشته همانند از اين صحيفه دست يافت وبه اعتبار آنكه يكى از نمونه هاى حديث مدوَّن در صدر تاريخ تدوين است، آن را منتشر ساخت. (٣١) متن منتشر شده اطمينانِ حديث پژوهان معاصر اهل سنّت را به خود جلب كرد و نزد آنان جايگاه ويژهاى يافت. آنان براين باورند كه اين دفتر به صورتى كامل و دستنخورده، به همان شكل كه همّام از ابوهريره روايت و تدوين كرده، باقى ماندهاست. صبحى صالح در اين باره مىنويسد:
«آنچه موجب اطمينان بيشتر به مندرَجات اين دفتر مىشود، اين است كه مىبينيم، جملگى روايات اين صحيفه در مسند احمد و بسيارى از آنها در بابهاى مختلف صحيح بخارى نقل شدهاست». (٣٢)
به عقيده اين پژوهشگران وجود اين دفتر، برهانى قاطع و دليلى روشن است براينكه حديث در عصرى بسيار زود، يعنى در نيمه هاى نخستينْ سده هجرى و نيم قرن پيش از فرمان عمربن عبدالعزيز تدوين شده و بدين طريق اين خطاى رايج را كه مىگويند «حديث جز در اوايل سده دوم تدوين نشده»، تصحيح مىكند. زيرا ابوهريره در سال ٥٨ يا ٥٩ هجرى در گذشته و همّام پيش از درگذشتِ او اين دفتر را فراهم آورده است. (٣٣)
اين صحيفه داراى ١٣٨ حديث است. (٣٤) برخى به پيروى از صحيفه صادقه از آن با نام الصحيّفة الصحيحة ياد كردهاند. (٣٥) چنانكه پيش از اين هم گفته شد، جملگى صحيفه مزبور بهطور يكجا در مسند احمد در خلال مرويات ابوهريره مندرج است. (٣٦)
مقدار ارزش و اعتبار احاديث مسند احمد
از زبان "حنبل بن اسحاق" برادرزاده احمد حكايت كردهاند كه گفته:
«عمويم، من و [ پسرانش ] صالح و عبدالله را گردهم آورد و مسند را بر ما قرائت كرد و كسى جز ما تمام آن را از او سماع نكرده است. عمويم به ما گفت: اين كتاب را از ميان هفتصد و پنجاه هزار حديث برگزيده و فراهم آوردم. پس هرگاه مسلمانان درباره حديثى از احاديث رسول اللّه (ص) باهم دچار اختلاف شدند، بدان بنگريد. اگر آن را دراين كتاب يافتيد، پس آن حديث درست است وگرنه حجّت نيست». (٣٧)
همين سخن با عبارتى مشابه از زبان پسر احمد هم گزارش شدهاست. نوشتهاند عبداللّه گويد:
«پدرم گفت: اين كتاب را بپرداختم تا پيشوا و راهنماى مردمان باشد. هرگاه درباره سنّتِ رسول خدا (ص) به اختلاف گراييدند، بدان رجوع كنند». (٣٨)
باز درباره دقّت او در نقل احاديث اين كتاب از قول خودش نوشتهاند كه گفته:
«هيچ حديثى را ننوشتم مگر اينكه خود بدان عمل كردم. تاجايى كه وقتى اين حديث به چشمم خورد كه پيامبر (ص) حجامت كرد و به ابوطَيْبَه [ = حجامتگر ] يك دينار داد. من هم وقتى حجامت كردم، يك دينار به حجامتگر دادم». (٣٩)
اين سخنان و اظهاراتى از اين دست، واكنشهاى گوناگونى را در پى داشته است. (٤٠) اكثر انديشمندان اين قبيل ادّعاها را با واقعيّت منطبق نمىدانند و براين باورند كه احمد درباره صحّت و اتقان كار خويش مبالغه كردهاست. امّا در مقابل گروه اندكى هم هستند كه بر درستى و مقبوليّت تمام احاديث كتاب مورد نظر پاى مىفشارند. حديثپژوهان را از حيث واكنشهاى منفى و مثبتى كه درباره ارزش و اعتبار احاديث مسند از خود نشان دادهاند، به سه دسته مىتوان تقسيم كرد:
١- گروهى كه تمام احاديث آن را صحيح و يا دست كم پذيرفتنى قلمداد كردهاند.
٢- دستهاى كه معتقدند اِسناد بخشى از مرويات احمد دراين كتاب ضعيف و بقيّه صحيح و حسن است.
٣- كسانى كه بسيارى از احاديث اين كتاب را ضعيف و اندكى از آن را ساختگى و جعلى مىدانند. اينك به ترتيب آراء و دلايل حديث پژوهان را دراينباره گزارش و نقد و بررسى مىكنيم.
١- آراء و دلايل گروه نخست:
حافظ ابوالقاسم اسماعيل تيمى (د . ٥٣٥ ق) گويد: «روا نيست كه گفته شود در مسند حديث نادرست وجود دارد؛ بلكه در آن حديث صحيحِ مشهور، حَسَن و غريب نهفته است». (٤١) ابوموسى مدينى برصحّت مندرجات كتاب مزبور چنين استدلال مىكند:
«احمد در مسند جز از كسانى كه صداقت و ديانتشان نزد وى مسلّم بوده، حديث نقل نكرده و از نقل احاديث كسانى كه برامانتشان خرده گرفتهاند، تن زده است. گواه اين ادّعا سخن پسرش عبداللّه است كه گفته: از پدرم درباره "عبدالعزيز بن اَبَان" (٤٢) پرسيدم، در پاسخ گفت: در مسند از طريق او حديثى روايت نكردهام و تنها در غير موضوع حديث مطالبى از او نقل كردهام. [ مثلاً] وقتى اين راوى حديث "مواقيت" را روايت مىكند، من از نقل آن خوددارى كردهام». (٤٣)
در مسند به دنبال شماره ٧٩٩٢ حديث زير آمده است:
محمّد بن جعفر از شعبه از ابى تَيّاح از ابوزُرْعَه از ابوهريره براى ما روايت كرد كه پيامبر (ص) فرمود: «يُهْلِك اُمّتى هذا الحىُّ من قُرَيْشٍ. قالوا: فما تَأْمُرُنا يا رسولَالله؟ قال: لَوْاَنَّ النّاسَ اعتزلوهم». يعنى: «اين تيره از قريش [ احتمالاًمقصود تيره بنىاميّه باشد ] امّت مرا به هلاكت مىكشاند. عرض كردند: اى رسول خدا، در آن هنگام وظيفه ما چيست؟ فرمود: چه خوب است مردم از ايشان كناره گيرند»!
عبداللّه پسر احمد به دنبال اين حديث مىافزايد:
«پدرم در مرض موت به من گفت: اين حديث را خط بزن. زيرا احاديث ديگرى از پيامبر (ص) روايت شده مبنى براينكه " به سخن آنان گوش كنيد و فرمان بريد و شكيبا باشيد". بنابراين حديث مزبور با آن احاديث سازگار نيست». (٤٤)
ابوموسى مدينى اين برخورد انتقادآميز احمد را گواه صحّت تمام احاديث مسند دانسته و اظهار مىدارد:
«با وجود اينكه زنجيره راويان حديثِ يادشده، موثَّق و قابل اعتمادند، امّا چون متن آن شاذّ و با احاديث مشهور ناهماهنگ است، به خط زدنِ آن و كنار نهادنش فرمان داده است. اين مطلب نشان مىدهد كه امام احمد در احاديثى كه در كتابش به وديعت گذاشته، چه از حيث اِسناد و چه از حيث متنْ، جانب دقّت واحتياط را از كف ننهاده و تنها احاديثى را در كتابش وارد ساخته كه به عقيده خود، آنها را صحيح مىدانسته است». (٤٥)
ابن حجر عسقلانى در كتاب تعجيل المنفعة فى رجال الاربعة ادّعا مىكند: در مسند حديث بىاساس وجود ندارد، مگر سه يا چهار مورد. يكى از اين سه-چهار مورد، حديثى است كه مىگويد «عبدالرحمن بن عوف خزنده وارد بهشت مىشود». احتمالاً اين چند حديث هم از جمله احاديثى است كه احمد دستور داده تا برآن خطّ بطلان كشند؛ امّا از روى فراموشى به فرمان احمد عمل نشده يا برآن خط كشيدهاند و دوباره از زير خط خوردگى نوشته شدهاست. (٤٦)
برخى از محققان معاصر اهل سنّت به سخن ابن حجر با ديده قبول نگريسته و در نوشته هاى خود بدان استناد كرده و نتيجه گرفتهاند: «شمار احاديثى كه از اين نقطه نظر [ جعلى بودن يا نبودن ] مورد اختلاف هستند، از شمار انگشتان دست برنمىگذرد». (٤٧)
جلال الدّين سيوطى هم تمام روايات كتاب مورد نظر را پذيرفتنى دانسته وگفته: «احاديث ضعيف آن هم نزديك به حَسَن است». (٤٨)
در ميان سخنان بالا، گفته ابوموسى مدينى با استدلال بيشترى همراه است. ولى از همان روزگار تاكنون همواره دانشمندان در برابر سخن او واكنشى منفى نشان داده و استدلال او را مردود دانسته (٤٩) و در پاسخ او گفتهاند: «در آن مسند رواياتى جعلى وجود دارد كه احمد خود آنها را تضعيف كردهاست». (٥٠)
در صفحات آينده دراين باره آگاهيهاى گستردهترى عرضه خواهد شد. امّا دراينجا نگارنده لازم مىداند اين نكته را يادآورى كند كه فرمان حذف خبر ابوهريره كه مدينى بدان استدلال كرده، نه تنها نظر او را تأييد نمىكند؛ بلكه بهترين دليل براى مردود دانستن ادّعاى او به حساب مىآيد. زير آن فرمان نشان مىدهد كه احمد همواره مسند را پالايش مىكرد واز روى احتياط دينى حديثى را كه با احاديث صحيح و مشهور متعارض بود، از مسند حذف مىكرد و حتّى در مرض موت نيز از اين كار دست نكشيد. پس اگر براى خود او ضعف حديثى پوشيده بوده و بعد آشكار شده، رواست كه حديث جعلى يا ضعيفى هم موجود باشد كه بيماريش از چشم احمد پنهان مانده و چشم به راه است تا كسى پيدا شود و آن ضعف يا بيمارى را آشكار سازد.
٢- نظرات و دلايل دسته دوم:
ابن تيميّه كه خود يكى از سرسختترين مدافعان مذهب حنبلى بهشمار مىآيد،در مقام اثبات ضعف بسيارى از روايات مسند گويد:
«همه اهل دانش مىدانند كه احمد هر حديثى را كه در كتاب الفضايل و مانندِ آن روايت كرده، صحيح نمىداند و همچنين مدّعى صحّت همه احاديث مسند خود نيست؛ بلكه احاديث مسندش عبارت از رواياتى است كه مردم از زبان كسانى كه به روايت حديث معروفند و دروغگويى آنان آشكار نشده، روايت كردهاند. گاه در پارهاى از احاديث مسند عيبى هست كه نشانگر ضعف و بلكه بطلان آن احاديث است؛ امّا بيشتر رواياتش جيّد (نيكو) است و براى استناد شايستگى دارد...». (٥١)
همو در جاى ديگرى مىنويسد:
«هر حديثى كه احمد در مسند و ديگر كتابهايش روايت كرده، نزد وى حجّت نيست. بلكه او آنچه را كه اهل دانش روايت كردهاند، روايت مىكند. شرط او در تأليف مسند اين است كه از راويانى كه در نزد وى به دروغپردازى شناخته شدهاند، روايت نكند؛ هرچند كه در ميان مرويات آنان احاديث ضعيف هم وجود دارد...». (٥٢)
او در جايى ديگر در مقام بيان علّت نقل احاديث ضعيف توسّط احمد چنين مىگويد:
«... محدّثان در تأليفات خويش چند گروه هستند. شمارى از آنان از راويانى كه به دروغگويى شناخته شدهاند، روايت نمىكنند. مثل: مالك، شعبه، يحيى بن سعيد، عبدالرحمن بن مهدى واحمدبن حنبل. اينان احاديثِ دروغ پردازانى را كه آگاهانه به پخش احاديث دروغين مىپردازند،نقل نمىكنند. ولى گاه اتفّاق مىافتد كه در ميان مرويات آنان حديثى ديده مىشود كه صاحبش در نقل آن به خطا رفته است. گاه امام احمد و اسحاق [ بن راهويه ] و ديگران احاديثى را نقل مىكنند كه از ديد خودِ ايشان هم ضعيف است، بدان سبب كه راويانش به ضعف حافظه و... متهّمند. امّا بايد دانست كه نقل اين احاديث از باب شاهد است. زيرا گاه شاهدى پيدا مىشود و صحّت آن حديث را گواهى مىكند و گاه نيز عكس آن رخ مىدهد...». (٥٣)
نگارنده لازم مىداند اين نكته باريك را يادآور شود كه هدف ابن تيميّه از ضعيف دانستن بسيارى از احاديث كتاب مزبور اين است كه مىخواهد آن دسته از رواياتى را مردود يا ضعيف قلمداد كند كه بر نظر شيعه صحّه مىگذارد. روشن است كه طرز برخورد او با اين روايات نمىتواند مورد پذيرش باشد؛ امّا سخنان او به نحو دلالت تضمّنى ادّعاى كسانى را كه همه مندرجات اين كتاب را صحيح پنداشتهاند، رد مىكند.
اكنون كه ديديم ابن تيميّه نادرستى بسيارى از احاديث مسند را مىپذيرد، شايد به نقل سخن ديگران نيازى نباشد. ولى نگارنده براين باور است كه نقل سخن يا استدلال دانشمندان ديگر زيانى را در بر ندارد.
بلقينى در ردّ ادّعاى "مدينى" كه تمام مندرجات مسند را صحيح قلمداد كرده، گويد: «آن سخن مردود است. زيرا احاديثِ ضعيفِ بسيارى در آن كتاب نهفته است». (٥٤)
محققّان معاصر اهل سنّت هم درباره وجود احاديث ضعيف در آن كتاب با يكديگر هم آوا هستند. احمد امين دراين باره مىنويسد: «محدّثان ضعف بسيارى از احاديث كتاب احمد را تصديق كردهاند». (٥٥) محمّد عجاج الخطيب گويد:
«احاديث مسند احمد يا صحيح است يا حسن ويا ضعيف. در آن احاديث صحيحى هست كه شمارى از آنها را صاحبان كتابهاى ششگانه در آثار خود آوردهاند و شمارى از آنها را هم نياوردهاند». (٥٦)
سخن نورالدين عَتر در اين باره صراحت بيشترى دارد. وى مىنويسد:
«در آن كتاب هم احاديث صحيح و حسن وهم احاديث ضعيف وجود دارد واندكى از احاديث آن داراى ضعف شديد است تاجايى كه برخى از محدّثان برجعلى بودنِ آنها حكم كردهاند». (٥٧)
و بالاخره محمّد ابوزهره براى اثبات اين جهت سخنش را با دلايل پسنديده و استوارى همراه مىسازد و مىنويسد:
«منطق علمى ما را وا مىدارد كه وجودِ اين نوع حديث را در مسند جايز فرض كنيم. اين فرض يك احتمال عقلىِ محض نيست ...؛ بلكه آن يك احتمال برخاسته از دليل است. زيرا:
اوّلاً، احمد خود تا واپسين دم زندگىاش احاديثى را از آن حذف مىكرد. چنانكه معروف است وى در مرض موت خبر ابوهريره را درباره قريش حذف كرده است. پس اگر براى خود او ضعفِ حديثى پنهان بوده و بعدها آشكار شده، رواست كه حديثِ ضعيفى هم موجود باشد كه ضعفش همچنان پنهان مانده و چشم به راه است تا كسى پيدا شود و آن ضعف را برملا سازد.
ثانياً، براساس قاعدهاى كه احمد داشته و صراحتاً آن را به پسرش گوشزد كرده، وى با حديث ضعيف مخالف نيست، مگر آنكه حديثى با آن در تضادّ باشد. (٥٨) بنابراين او حديثى را كه بر سر زبان محدّثان جارى است، به دليل عيب و علّتهاى پنهان، همچون مخالفت با يك قاعده فقهى مشهور و امثال آن مردود نمىشمارد و عبارتاو اشارهدارد بهاينكه در مسند حديث ضعيف وجود د (٥٩)ارد». (٦٠)
٣- نظرات و آراء دسته سوم:
تا اينجا دانسته شد كه جز برخى از استثناطلبان و شذوذگرايان، عالمان برجسته بر اينكه در مسند احاديث ضعيف وجود دارد، اتفاق نظر دارند. امّا در ميان ايشان درباره بود ونبود احاديث ساختگى اختلاف چشمگيرى ديده مىشود. پيش از پرداختن به آراء عالمان دراين باره، لازماست بدانيم كه ميان حديث ضعيف و جعلى تفاوت هست. به اين معنا كه جعلى بر دروغ بودنش دليل وجود دارد؛ ولى ضعيف خبرى است كه شروط روايت صحيح در آن جمع نشده و تا زمانى كه دليلى بر دروغ بودنش اقامه نشده، مىتواند درست باشد. يكى از عالمان دراين باره گويد:
«ميان اينكه مىگوئيم فلان حديث جعلى است و فلان حديث صحيح نيست، فرقى بزرگ است. زيرا اوّلى دروغ و ساختگى بودن حديث را مىفهماند و دومى گزارشى است از به ثبوت نرسيدن و لزوماً به معناى اثبات عدم نيست». (٦١)
امّا اين نكته را هم همواره بايد در نظر داشت كه بسيار اتفّاق مىافتد كه برخى از روى حسّ احتياطجويى در امور دينى، از حديث واهى و بىپايه به حديث ضعيف تعبير مىكنند. بارى درميان آرايى كه هم اينك گزارش خواهد شد، خواهيم ديد كه چند تن از برجستهترين عالمان به وجود احاديث جعلى در كتاب مورد نظر اعتراف دارند. ابن كثير دراين باره مىنويسد:
«اينكه حافظ ابوموسى مدينى مسند را كتابى صحيح دانسته، عقيده سستى است. زيرا در آن كتاب احاديثى ضعيف و بلكه ساختگى وجود دارد. همچون احاديث فضايل مرو و عسقلان و... . چنانكه گروهى از حافظانِ حديث، ضعف آنها را گوشزد كردهاند. نكته ديگرى كه بايد در نظر داشت، اين است كه احاديثِ بسيارى در كتاب احمد نيامده؛ حتّى گفتهاند: احاديث حدود دويست تن از صحابه كه در صحيحين نقل شده، در مسند وجود ندارد». (٦٢)
اَبوشامَه از زبان ابوخطاب (٦٣) مىنويسد:
«پيروان احمد به احاديثى كه او در مسندش روايت كرده، احتجاج مىكنند و حال آنكه احتجاج به بيشتر آن روايات روانيست وامام احمد تنها به اين دليل، آن روايات را در كتابش آورده تا معلوم شود سرچشمه آن حديث كجاست و راوى منفرد آن عادل است يا مجروح. بر هيچ انسان مسلمان و دانشمندى روا نيست كه حديثى را نقل كند، مگر آنكه آن حديث صحيح باشد تا در دو جهان بدبخت نشود. زيرا از طريق صحيح از سرور جنّ و انس نقل شده كه فرمود: "هركس از قول من سخنى را نقل كند كه دروغ بودنش را مىداند، پس او خودْ يكى از دروغگويان است"». (٦٤)
سخن "ابن جوزى" دراين باره نقطه عطف به حساب مىآيد. او مىنويسد:
«يكى از من پرسيده بود، آيا در مسنداحمد احاديث نادرست وجود دارد. در پاسخ او گفتم: آرى. آن پاسخ، گروهى از متوليّان مذهب را گران آمد. من در باره واكنش آنان چندان انديشه نكردم و آن واكنش را به حساب عوامى ايشان گذاشتم. امّا ناگهان ديدم فتوا صادر كردهاند و در اين فتوا كه نام جماعتى از مردم خراسان از جمله ابوالعلاء هَمْدانى به چشم مىخورد، سخن بالا را بزرگ كرده و مردود دانستهو تقبيح كردهاند! حيران و شگفتزده ماندم. با خود گفتم: شگفتا! وابستگان به علم هم عامى شدهاند! تنها دليل اين سطحى انديشى آن است كه اين افراد به شنيدن حديث پرداخته، امّا درباره درست و نادرستِ آن كاوش نكردهاند و مىپندارند هركس كه سخنى از نوع گفته من اظهار كند، برتمام احاديث احمد خرده گرفته و حال آنكه حقيقت نه آن است كه آنان گمان كردهاند. زيرا امام احمد همه گونه حديث را نقل كرده، آنگاه خودش بسيارى از مرويّات خود را مردود دانسته و آنها را پايه مذهبِ خودْ نساخته است. آيا راوى حديث "وضو به وسيله نبيذ" ناشناخته نيست؟ هر كس به كتاب العلل نوشته "ابوبكر خَلاّل" (٦٥) بنگرد، احاديث بسيارى را خواهد ديد كه احمد برآنها خرده گرفته و تمام آن احاديث هم در مسند موجود است. به خط قاضى ابويَعْلى محمّد بن حسين فراّء ديدم كه در "مسأله نبيذ" گويد: احمد در مسندش احاديث را تنها با معيار شهرت روايت مىكند و صحّت و سُقم آنها را مورد نظر قرار نمىدهد. گواه اين مدّعا سخن عبداللّه است كه گويد": به پدرم گفتم: درباره حديث رِبْعىّ بن خراش از حذيفه چه نظرى دارى؟ گفت: همان حديثى كه عبدالعزيز بن ابى روّاد روايت مىكند؟ گفتم : آرى. گفت: احاديث خلاف آن را مىگويند. گفتم: خودت آن را در مسند ذكر كردهاى! گفت: در مسند احاديث مشهور را در نظر داشتهام. اگر بخواهم در آن كتاب نقل احاديث صحيح را هدف قرار دهم، جز مقدار بس اندكى از اين مسند را نمىتوانم روايت كنم. امّا اى پسرم! تو خود راه و روش مرا در حديث مىدانى. تا زمانى كه حديث ديگرى با حديث ضعيف در تعارض نباشد، من با حديث ضعيف مخالف نيستم". آنگاه قاضى ياد شده ادامه مىدهد: احمد خود چگونگى راه و روشش را در مسند بيان داشته؛ بنابراين هر كس آن كتاب را معيار صحّت حديث بداند، با مولّف و هدف وى مخالفت كرده است». "ابن جوزى" در پايان افزايد:
«چيزى كه دراين روزگار مرا افسرده و اندوهگين ساخته، اين است كه علماء هم براثر كوتاهى در فراگيرى دانش بسان عوام گشتهاند و چون به حديثى جعلى بر خورَند، گويند : روايت كردهاند! گريستن سزاوارِ كوته همّتىِ اينان است». (٦٦)
"ابن تيميّه" دراين باره ميان ابن جوزى و مخالفانش داورى كرده و گفته است:
«شمارى از مردمان درباره بود ونبود حديث جعلى در مسند احمد باهم راه جداگانهاى پيمودهاند. گروهى از حافظانِ حديث چون ابوالعلاء هَمْدانى و ... گفتهاند: در آن حديث جعلى وجود ندارد. در مقابلِ اينها، برخى ديگر از عالمان چون ابوالفرج بن جوزى خلاف اين را گفته و بيان داشتهاند كه در مسند احاديثى به چشم مىخورد كه بطلان آنها مسلّم است. اگر دقّت شود اين دو عقيده با هم منافات ندارند. زيرا گاه از واژه "موضوع" سخن ساختگى و بىاساس مقصود است كه صاحبِ آن به عمد و از روى دروغ آن را ساخته و پرداخته است. وجود اين نوع حديث در مسند معلوم و مسلّم نيست؛ بلكه اگر شرط احمد را در مسند با شرط ابوداوود در سنن مقايسه كنيم، مىبينيم احمد در نقل حديث سختگيرتر از ابوداوود است. ابوداوود در سنن از راويانى روايت كرده كه احمد به روايت آنان پشت مىكند. مثلاً احمد از كسانى كه به دروغگويى شناخته شدهاند، مثل محمّد بن سعيد مصلوب (٦٧) و... روايت نمىكند. امّا از آنان كه به خاطر سوء حافظه تضعيف شدهاند، روايت مىكند. زيرا حديث چنين كسانى را مىنويسند وبه عنوان قرينه و اَماره از آن مدد مىجويند. گاهى هم از واژه "موضوع" حديثى را منظور دارند كه دروغ است، امّا گوينده آن دروغ را به عمد نگفته؛ بلكه در نقل آن دروغ به خطا رفتهاست. اين نوع حديث نه تنها در مسند احمد، بلكه در سنن ابوداوود و نسايى هم وجود دارد. حتّى در صحيح بخارى و مسلم هم در پارهاى از احاديث، تعبيراتى از اين دست به چشم مىخورد». (٦٨)
گفتنى است كه بنابه گفته سيوطى در كتاب النكت البديعات على الموضوعات، ابن جوزى در كتاب الموضوعاتِ خود، ٣٨ حديث از مسند احمد را جعلى قلمداد كردهاست. (٦٩) البتّه نوشتهاند كه او براين باور بوده كه احاديث ساختگىِ اين كتاب اشتباهاً نقل شده و احمد يا استادانش هرگز قصد دروغگويى نداشتهاند. (٧٠)
ابن تيميّه در عين حال كه به وجود پارهاى از احاديث ضعيف اقرار مىكند، وجود حديث جعلى به روايت احمد را نمىپذيرد و معتقد است، رواياتى كه جعلى بودنش روشن شود، از افزوده هاى "قطيعى" راوى مسند از عبداللّه است. او مىنويسد:
«در ميان افزوده هاى قطيعى احاديث جعلى بسيارى وجود دارد كه جاهلان آنها را از مرويات احمد پنداشتهاند». (٧١)
حافظ زينالدين عراقى با سخن ابن تيميّه به مخالفت برخاسته و اظهار داشته: در مسند مقدار چشمگيرى حديث ضعيف و اندكى هم حديث جعلى وجود دارد و دراينكه «احاديث ساختگى از مرويات قطيعى است؛ نه از مرويات احمد و پسرش عبداللّه» با او به محاجّه پرداخته و با دلايل عينى و آوردن نمونه مخالفت خود را تأييد كرده است. خود او دراين باره مىگويد:
«در سال ٧٦٠ هجرى شيخِ مُسْنِد علاءالدّين ابوالحسن على بن احمد بن محمّد بن صالح دمشقى از اسكندريه به نزد ما آمد. در ضمن سماعِ مسند از او، اين سخن پيش آمد كه "آيا در مسند احاديث ضعيف هم وجود دارد يا همه احاديث آن صحيح است؟ " من در پاسخ اين مطلب گفتم: در آن كتاب از احاديث ضعيفْ بسيار و از احاديث جعلى اندكى وجود دارد. پس از آن به من خبر رسيد كه يكى از وابستگان به مذهب امام احمد سخن مرا مبنى بروجود احاديث ساختگى در مسند به سختى مردود دانسته و بر آن گفته من خرده گرفته واز قول تقىالدين بن تيميّه نقل كرده كه احاديثى از اين دست از منقولات امام احمد و فرزندش عبداللّه نيست؛ بلكه از افزوده هاى قطيعى است. سخن اين شخص مرا وا داشت تا كتابچهاى بپردازم و در آن احاديثى را از منقولات امام و فرزندش عبداللّه فراهم آورم كه برخى از پيشوايان فنّ حديث آنها را جعلى دانستهاند و سپاس خداى را كه از اين كار هدفى جز اظهار حقيقت ندارم...». (٧٢)
ابن حجر در ردّ سخن استادش عراقى رسالهاى تأليف كرده و آن را القول المسدّد فى الذب عن المسند ناميده و رساله عراقى را در آن عيناً درج كرده است. چنانكه پيش از اين هم گفته شد، وى به نحوى تكلّفآميز به نُه حديثى كه عراقى آنها را جعلى دانسته يك به يك پاسخ مىگويد. به دنبال آن پانزده حديث از كتاب الموضوعات ابن جوزى را يكىيكى بر مىشمرد و به همان روش تلاش مىكند، صحّت آنها را به كرسى اثبات نشاند. گفتنى است كه همين ابن حجر در فتح البارى به دليل روايت احمد در مسند از يك صحابى مرتد براو خرده مىگيرد و مىنويسد:
«در مسند احمد از ربيعة بن اميّة بن خلف جُمَحى حديث نقل شده. اين ربيعه يكى از كسانى است كه در فتح مكّه به آيين مسلمانى درآمد و در حجةالوداع در كنار رسول خدا (ص) حاضر بود و پس از مفارقت رسول اكرم از امّت از او حديث نقل كرد. سپس دچار خوارى شد. يعنى در زمان خلافت عمر به روم رفت وبر اثر حادثهاى كه موجب خشم او گشت، به دين ترسايان درآمد. «آوردن حديث چنين كسى تهى از اشكال نيست. شايد محدّثانى كه حديث اين شخص را در كتاب خود ضبط كردهاند، بر داستان مرتد شدنش واقف نبودهاند». (٧٣)
امّا از حافظ ابوعبدالله ذهبى مورّخ، رجال شناس و حديث پژوه معروف اهل سنّت، دراين باره آراء متفاوتى گزارش شده. يكبار از قول او نوشتهاند كه گفته: «يكى از خوشبختيهاى مسند امام احمد اين است كه در آن كمتر خبر ساقطى توان يافت». (٧٤) در جاى ديگرى نوشتهاند كه در برابر ادّعاى احمد مبنى بر عدم حجيّتِ احاديثى كه در مسند وجود ندارد، واكنش منفى نشان داده واظهار داشته: «اين سخن احمد در اكثر موارد صحيح است نه در همه موارد. زيرا ما در صحيح بخارى و مسلم و كتابهاى سنن و اجزاء احاديثى داريم كه در مسند وجود ندارد» (٧٥) و در سير اعلام النبلاء نظر خود را به نحو روشنترى بيان داشته و گفته:
«در مسند احمد شمارى از احاديث ضعيف وجود دارد كه نمىتوان آنها را نقل كرد و بدانها استناد جست. [ همچنين ] دراين كتاب احاديث اندكى نهفته است كه به احاديث ساختگى شباهت دارد. امّا اين مقدار بسانِ قطرهاى در درياست». (٧٦)
به عقيده نگارنده احاديث ساختگى وبىپايه، بسيار بيشتر از آنچه كه دانشمندان ياد شده گفتهاند، به اين كتاب راه يافته است. البتّه اين سخن به اين معنا نيست كه احمد عمداً به نقل احاديث دروغين پرداخته يا دراين راه سهلانگارى كرده؛ بلكه طبيعتِ اين مجموعه بزرگ و كوتاهى عمر آدمى و فاصله دويست واند ساله ميان روزگار مولّف با دوران رسالت و محدوديّت آگاهيها و جايز الخطا بودن انسان و... اقتضا مىكنند كه چنين احاديثى به آن كتاب راه يافته باشد. براى اينكه بهتر و بيشتر و به گونهاى عينىتر به مقدار ارزش و اعتبار احاديث مسند پى ببريم، شايسته است به دستهبندى علاّمه احمد محمّد شاكر از احاديث اين كتاب نگاهى بيفكنيم. شارح يادشده در پايان جلد پانزدهم، احاديث مجموع اجزاء پانزدهگانهاى را كه خود تصحيح، تحقيق و شرح كرده، (٧٧) به گونه زير دسته بندى مىكند:
مجموع احاديث پانزده مجلّد : ٨٠٩٩ حديث.
احاديث صحيح و حسن : ٧٢١١ حديث.
احاديث ضعيف: ٨٥٣ حديث.
آثار (كه نامِ حديث برآنها نهادن روانيست): ٣٥ فقره.
افزوده هاى عبداللّه پسر احمد : ٢٩٣ حديث.
احاديثى كه عبدالله از پدرش سماع نكرده؛
بلكه آنها را به خطّ او يافته : ٧٣ حديث. (٧٨)
لازم به يادآورى است كه:
١- صحّت و حُسن و ضعف اين احاديث با معيارهايى سنجيده شده كه نزد حديث پژوهانِ اهل سنّت اعتبار دارد. روشن است كه اگر احاديث كتاب مزبور با معيارهاى محدّثان شيعى سنجيده شود، طبيعتاً اين دستهبندى چهره ديگرى خواهد يافت.
٢- هرچه به پايان اين مسند نزديكتر شويم، به احاديث ضعيف بيشتر بر مىخوريم. زيرا ناهمواريها و آشفتگيهايى كه پيش از اين به آن اشاره كرديم، در بخشهاى پايانى كتاب نمود بيشترى دارد. در صفحات پيشين گفته شد كه ٢٢٤ تن از اصحابى كه مروياتشان در مسند نقل شده، ناشناخته و گمنام هستند. احاديث اين صحابه گمنام كه طبيعتاً جعل و دروغ در آنها امكان بيشترى مىيابد، غالباً در نيمه دوم مسند به چشم مىخورد و در نتيجه اگر احمد شاكر موفّق مىشد كه اين شرح را بهپايان رسانَد،آماراحاديث ضعيفو نامقبول در سياهه وى سير صعودى مىپيمود.
گفتنى است كه احمد در مسند از "بُسْربن اَرطاة" (و به قولى ابن اَبى اَرْطاة) سه حديث نقل مىكند. (٧٩) در حالى كه بسيارى از بزرگان اهل سنّت از جمله واقدى و يحيى بن مَعين، مصاحبت او را با پيامبر (ص) و نيز حديث شنيدنش را انكار كردهاند. حتّى از خود احمد هم چنين عقيدهاى گزارش شدهاست. هيچكس نيز در شرارت و سوء رفتارش ترديدى ندارد. بخارى در تاريخ صغير نقل مىكند كه "بُسر"، عبدالرحمنو قُثَم پسران عبيداللّه بن عبّاس را كشت. از ابن معين روايت مىكنند كه مىگفت: «اهل مدينه حديث شنيدنِ او را از پيامبر منكرند. امّا شاميان از قول او از پيامبر حديث نقل مىكنند». همومى گفت: "بُسر انسان بدى بود". اين بسر را معاويه به امارت يمن برگزيد و او در آنجا كارهاى ناپسندى مرتكب گشت. ابن حجر از قول مسعودى در مروج الذهب حكايت مىكند كه وقتى على [ - عليه السّلام - ] با خبر شد كه بسر پسران عبيداللّه بن عباس را كشته، در حقّ او نفرين كرد كه عقلش زايل شود.در نتيجه درپايان عمركودنو خرفت شد.وى در سال٨٦ق.در گذشته ا (٨٠)ست. (٨١)
در پايان اين گفتار براى عينيت بخشيدن به سخنان بالا، نمونه هايى از احاديث ساختگى را در كتاب مزبور از نگاه چند تن از دانشمندان ذكر مىكنيم:
يك حديث ساختگى از نگاه ابن جوزى
احمد از وكيع از شريك از علىبن زيد [ بن جدعان ] از ابى قلابه از ثوبان (٨٢) از رسول خدا (ص) روايت مىكند كه فرمود: «اذا رَاَيْتُم الرّاياتِ السّودَ قد جاءت مِنْ قِبَل خراسانَ فَأْتوها فانَّ فيها خليفةُ اللّهِ المهدىُ». (٨٣) يعنى: «اگر لشكرى را ديديد كه با پرچمهاى سياه از سوى خراسان مىآيد، بدان بپيونديد؛ زيرا كه خليفه خدا مهدى در ميان آن است».
ابن جوزى اين حديث را با اِسناد يادشده در كتاب العلل المتناهيه فىالاحاديث الواهيه آورده و آن را جعلى قلمداد كرده است. (٨٤) همچنين وى همين حديث را با اندكى اختلاف در متن از طريق عبيدةبن عمرو از عبداللّه بن مسعود در كتاب الموضوعات نقل كرده وآن را بىپايه شمرده است. (٨٥)
يك حديث ساختگى از نگاه حافظ زينالدين عراقى
احمد گويد: اَنس بن عياض از يوسف بن ابى ذَرّه انصارى از جعفربن عمروبن اميّه ضمرى از انس بن مالك براى ما روايت كرد كه رسول خدا (ص) گفت:
«مامِنْمعمَّرٍ يعمر فىالاسلام اربعين سنةً اِلا صرف اللهُ عنه ثلاثةَ انواعٍ منالبلاء: الجنون والجذام والبرص. فاذا بلغ خمسينَ سنةً ليّن اللّهُ عليه الحسابَ. فاذا بلغ ستيّن رزقه اللهُ الانابةَ اليه بما يحب. فاذا بلغ سبعين سنةً احبَّه اللهُ واحبَّه اهل السماء. فاذا بلغ الثمانين قبل اللّه حسناته و تجاوز عن سيئاته. فاذا بلغ تسعين غفراللهُله ما تقدَّم مِنْ ذنبه و ما تأَخَّر و سُمِّى اسيرَاللّهِ فىارضه و شُفِّع لاهل بيته». (٨٦) يعنى: «هر انسان سالخوردهاى كه چهل سال در آيين مسلمانى عمر كند، خداوند سهگونه بلا را از وى دور گردانَد. آن سه بلا عبارتند از: ديوانگى، خوره و پيسى. چون به پنجاه سالگى رسد، خداوند حساب را براو آسان گردانَد و آنگاه كه به شصت سالگى قدم نهد، خداوند حالت توبه و بازگشت به سوى خود را بهره وى خواهد داشت. هنگامى كه به مرز هفتاد سالگى رسد، خداوند و آسمانيان او را دوست خواهند داشت. زمانى كه به هشتاد سالگى پا گذارد، خداوند كارهاى خوبش را مىپذيرد واز بديهايش چشم مىپوشد و اگر به نود سالگى رسد، خداوند گناهان گذشته و آيندهاش را مىبخشد و [ در اين هنگام ] او را اسير خداوند در زمين خوانند و شفيع خاندانش قرار دهند».
اين حديث را احمد به صورت «موقوف» هم از انس روايت كردهاست. (٨٧) به عقيده عراقى علّت ساختگى بودنِ اين حديث، يكى وجود يوسف بن ابى ذرّه در اسناد آن است. ابنِ حبّان در تاريخ الضعفاء در شرح حال اونوشته: وى احاديث مُنكَرى را روايت مىكند كه كاملاً بىاساس است و هرگز ريشه در كلام رسول خدا (ص) ندارد. احتجاج به گفتار اين فرد به هيچ روى روا نباشد. ديگر از دلايل ساختگى بودن حديث مزبور مخالفت با واقعيّت خارجى است. او مىنويسد: يكى از افراد مورد وثوق به من گفت كه وى كسى را ديده كه پس از شصت سالگى به جذام مبتلا شده تا چه رسد به چهل سالگى. (٨٨) ابن جوزى هم حديث مزبور را از هر دو طريق، چه «مرفوع» و چه «موقوف»، جعلى دانسته و در كتاب الموضوعاتِ خود آن را در رديف احاديث دروغين آورده است. (٨٩)
يك حديث بىپايه از نگاه علاّمه مامقانى (٩٠)
عبداللّه بن احمد از وهب بن بقيه واسطى از عمربن يونس يمامى از عبدالله بن عمر يمامى از حسن بن زيد از پدرش و او نيز از پدرش از على [ - عليه السلام -] نقل مىكند كه گفت: نزد پيامبر (ص) بودم كه ابوبكر وعمر آمدند. پيامبر فرمود: «ياعلى، هذان سيِّدا كهولِ اهل الجَنّه و...». (٩١) يعنى: «اى على، اين دو سرور ميانسالان (كهولِ) (٩٢) اهل بهشتند».
مامقانى در مقام اثبات جعلى بودن اين سخن مىنويسد:
«به پيامبر (ص) نسبت دادهاند كه فرمود: "ابوبكر و عمر سرور ميانسالانِ اهل بهشتند" و حال آنكه هر فرد بصير و نكته سنجى مىداند كه اين حديث بىترديد يكى از مجعولات است. زيرا يكى از ضروريات دينى كه اخبار متواترى از قول پيامبر راستگو و امين (ص) آن را تأييد مىكند، اين است كه بهشتيان همه جوان و نورسند و در ميان آنان كَهْل و پير وجود ندارد. وگرنه آن حضرت درباره حسن وحسين (ع) مىگفت، آن دو سرور ميانسالان يا پيران اهل بهشت هستند. زيرا آن دو امام در هنگام شهادت فراتر از سنّ كهولت وبه عبارت ديگر در سنّ پيرى بودند. حاصل آنكه آن حضرت تنها بدان دليل درباره آن دو امام به "سرور جوانان اهل بهشت" تعبير كرد كه بهشتيان همه جوانند». (٩٣)
يك حديث بى اساس از ديدگاه احمد محمدشاكر احمد گويد: يحيى بن سعيد از سعيد از عوف از يزيد فارسى و محمّد بن جعفر از عوف از يزيد براى ما روايت كردهاند كه گفت: ابن عبّاس به ما گفت: به عثمان بن عفان گفتم: چه چيز شما را واداشت كه سوره هاى انفال و برائت را قرين يكديگر ساختيد و ميان آن دو جمله «بسمالله الرحمن الرحيم» را ننوشتيد و آنها را درميان هفت سوره بلند قرآن جاى داديد و حال آنكه انفال از سوره هاى مثانى و برائت از سوره هاى مئين است؟ چه عاملى شما را به اين كار واداشت؟ عثمان در پاسخ گفت: زمان بررسول خدا (ص) مىگذشت و سوره ها با شمار معيّنى از آيات براو نازل مىشد. هرگاه آيه يا آياتى از قرآن براو نازل مىگشت، يكى از دبيران خويش را فرا مىخواند و مىفرمود: اين آيه يا آيات را درآن سورهاى كه فلان نشانيها را دارد، بگذاريد. انفال از نخستين سوره هاى مدنى و برائت از واپسين سوره هاى قرآن بود و داستان اين يكى به آن ديگرى شباهت داشت. پيامبر (ص) از دارِ دنيا رفت و اين نكته را روشن نساخت كه اين بخشى از آن سوره است. امّا من برائت را بخشى از انفال پنداشتم واز همين جا آن دو را همنشين يكديگر ساخته و ميان آ ن دو سوره، عبارت «بسماللّهالرحمنالرحيم» را ننوشته و [ بنا به گفته ابن جعفر ] و آنها را ميان «[ السبع ] الطوال» (٩٤) نهادهام. (٩٥)
احمد محمد شاكر درباره اين حديث كندوكاوى دقيق به عمل آورده. حاصل كاوش او چنين است:
اِسناد اين حديث بسيار قابل تامّل و بلكه به نظر من سخت ضعيف است. حتّى مىتوان پارا فراتر گذاشت و گفت: اين يك حديث ساختگى وبى پايه است. اسناد اين حديث در تمام طرق بر محور «يزيد فارسى» مىچرخد واين يزيد آن حديث را از ابن عبّاس روايت مىكند و از يزيد هم تنها عوف بن ابى جميله اعرابى -كه فردى ثقه است - حديثمزبور را نقل كردهاست. ابو داوود (السّنن، طبعةالهند، ١٣٢٣ ق، ٢٨٨-٢٨٧/١) و ترمذى (السنن مع شرح المباركفورى، طبعة الهند، ١٣٢٨ ق، ١١٣/٤) هم آن را نقل كرده و فرد اخير در پىِ نقل آن افزوده: «اين حديث حَسَن است وبراى آن جز طريق عوف از يزيد فارسى از ابن عبّاس طريق ديگرى سراغ نداريم». افزون براينها، ابن ابىداوود در كتاب المصاحف (طبعة مصر، ١٣٥٥ ق، صص ٣٢-٣١) با سه طريق و حاكم نيشابورى در المستدرك (طبعة حيدرآباد، ١٣٣٤ ق، ٢٢١/٢، ٣٣٠) و بيهقى در السنن الكبرى (طبعةالهند، ١٣٤٤ ق، ٤٢/٢) جملگى آن را از طريق عوف از يزيد فارسى نقل كردهاند. حاكم آن را براساس شروط بخارى و مسلم صحيح دانسته و «ذهبى» هم با نظر او موافقت كردهاست. سيوطى نيز در تفسير الدرالمنثور آن را به ابن ابى شيبه، نسايى، ابن منذر، ابن حِبّان و ديگران نسبت داده، امّا من در سنن نسايى آن را نيافتهام.
رجال شناسان درباره اين «يزيد فارسى» اختلاف دارند كه آيا وى همان يزيدبن هرمز است يا كس ديگرى است؟ (نك: البخارى، التاريخ الكبير، ٣٦٧/٤/٢؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٣٦٩/١١). بخارى او را از ضعفا بر شمرده وبه استناد گفته يحيى بن سعيد قطّان وى را با فرمانروايان جورهمگام دانستهاست. (همو، الضعفاء الصغير، طبعة الهند، ١٣٢٥ ق، ص ٣٧). پس مىتوان گفت: اين «يزيد فارسى» كه در نقل اين حديث منفرد است، فردى ناشناخته است تا بدانجا كه رجال شناسانى چون ابن مهدى، احمد و بخارى ترديد كردهاند كه آيا وى همان پسر هرمز است يا كسى ديگر و بخارى او را در زمره ضعفا دانسته. بنابراين چنين حديثى كه وى به تنهايى آن را نقل كرده از او پذيرفته نمىشود. حديثى كه در شناخت سوره هاى قرآن و در اثبات «بسمله» در سرآغاز سوره ها ترديد ايجاد مىكند و وانمود مىنمايد كه گويا عثمان با تكيه به رأى خويش هر جا خواست آن را مىنگارد و هرجا نخواست آن را نمىنويسد. قرآنى كه از رهگذر قرائت و سماع و نوشتن در مصاحف با تواتر قطعى از نسلى به نسل بعد رسيده است. بنابراين، اگر بر طبق قواعد صحيح نقد و سنجش حديث كه همه پيشگامان اين دانش آن را قبول دارند، بگوييم «اين حديث ساختگى و بى پايه است»، سخنى به گزاف نگفتهايم.
سيوطى در تدريب الراوى (ص ٩٩) و ابن حجر عسقلانى در شرح نخبةالفكر، منافاتِ حديث با دلالت قطعى قرآن، يا سنّت متواتر يا اجماع قطعى را از نشانه هاى جعلى بودنِ حديث دانستهاند. خطيب بغدادى در كتاب الكفاية (ص ٤٣٢) گويد:
«هرگاه خبر واحد با حكم عقل يا حكم ثابت و محكم قرآن يا با سنّت قطعى ويا با هركارى كه در حكم سنّت است و بالاخره با هر دليل قطعى ناهماهنگ باشد، آن خبر قابل پذيرش نخواهد بود».
در بسيارى از موارد حديثشناسان راويى را به خاطر منفرد بودنش در نقل يك حديثِ منكَر كه با ضرورت دينى يا با روايات مشهور مخالفت دارد، تضعيف مىكنند. بنابراين شايسته است كه اين يزيد فارسى را به خاطر اينكه در نقل اين حديث منفرد است، ضعيف قلمداد كنيم. افزون براينكه، پيش از اين ديديم كه بخارى هم او را در رديف ضعفا دانسته و از زبان يحيى القطان او را همراه و همگام با اميران جور قلمداد كرده بود.
پس از نگارش مطالب بالا ديدم «ابن كثير» در تفسيرش (طبعةالمنار، ١٠٧-١٠٦/٤) و نيز در كتاب فضائل القرآن كه در پايان تفسيرش به چاپ رسيده (ص ١٧)، اين حديث را نقل كرده و باز ديدم استاد ما علاّمه سيّد محمد رشيد رضا در هر دو مورد تعليقهاى نگاشته و حديث مزبور را مورد انتقاد قرار داده است. در مورد نخست، پس از اينكه درباره يزيد فارسى سخن گفته، مىنويسد: «روايتى كه وى در نقل آن يكّه و تنها باشد، درباره ترتيب قرآن معتبر تلقّى نمىگردد. زيرا درباره ترتيب قرآن جز حديث متواتر مطلوب نيست». در مورد دوم مىنويسد: «در ترتيب قرآنِ متواتر نمىتوان به حديث يك چنين كسى كه در نقل اين سخن يكّه و تنهاست، استناد جست». اين تقريباً با آنچه ما گفتيم هماهنگى دارد.
نتيجه اينكه با تمام اين توضيحات، «حسن» شمردنِ اين روايت از سوى "ترمذى" و صحيح دانستنِ "حاكم" و موافقت "ذهبى" با نظر وى ارزش و اعتبارى ندارد؛ بلكه ارزش و اعتبار از آنِ حجّت و دليل است. (٩٦)
يك حديث جعلى از ديدگاه نگارنده
احمد ضمن مسند عبدالله بن زيد بن عبدربّه با اِسنادش از عبداللّهِ ياد شده نقل مىكند كه گويد:
چون پيامبر براى فراخواندن مردم به نماز به نواختن ناقوس فرمان داد، من در خواب مردى را ديدم كه ناقوسى با خود همراه داشت. به او گفتم: اى بنده خدا، آيا اين ناقوس را مىفروشى؟ گفت: به چه كارت مىآيد؟ گفتم: مىخواهم با آن مردم را به نماز فراخوانم. گفت: آيا مىخواهى تو را به چيزى بهتر از آن رهنمون سازم؟ گفتم: آرى. گفت: به هنگام نماز مىگويى «اللهُ اكبر، اللهُ اكبر... تا ... لاالهالااللّه». آنگاه اندكى درنگ كرد و گفت: وقتى نماز برپاگشت، مىگويى : «اللهُ اكبر، اللهُ اكبر... تا ... قد قامتِ الصّلاةُ ... لااله الااللّه». چون صبح شد، نزد رسول خدا (ص) آمدم و او را از خواب خويش آگاه ساختم. پيامبر فرمود: « - اِنْ شاءَاللّه - اين رؤيايى راستين است. برخيز و بابلال همراه شو و آنچه در خواب ديدى براو املاء كن تا آن را اعلام كند. زيرا او صدايش از تورساتر است». همراه بلال رفتم و شروع كردم به املاى آن جملات بر بلال و اوهم آنها را اعلام مىكرد. عمر كه در خانه خود بود، آن جملات را شنيد. از خانه بيرون شد و در حالى كه ردايش را برزمين مىكشاند، مىگفت: سوگند به آنكه تو را به حق برانگيخت، درست همان چيزى را ديدهاى كه من مىبينم. پيامبر گفت: پس ستايش سزاوار خداوند است. (٩٧)
به نظر نويسنده آثار جعل از ظاهر اين حديث هويداست. زيرا اگر اين حديث را درست و مسلّم الصدور بدانيم، لازم مىآيد احكام شرع با رؤياى كسى جز نبى ثابت و ابلاغ گردد واين امرى ناپذيرفتنى است.
جلوه هاى تشيّع در مسند احمد احمد با چهارتن از امامان معصوم (ع)، يعنى: امام كاظم (١٨٣-١٢٨ ق)، امام رضا (٢٠٣-١٤٨ ق)، امام جواد (٢٢٠-١٩٥ ق) و امام هادى (٢٥٤-٢١٢ ق) همعصر بود. خوانسارى با استناد به ارشاد القلوب ديلمى مىنويسد: احمد شاگرد امام موسىبن جعفر (ع) بودهاست. (٩٨) شيخ طوسى هم او را يكى از اصحاب امام رضا (ع) مىداند. (٩٩) يكى از پژوهندگان معاصر شيعه نيز روى اين نكته پافشارى مىكند كه احمد با رجال شيعه ارتباط داشت و از بسيارى از آن دانش آموخت و شمار فراوانى از كسانى كه به مكتب امام صادق (ع) منسوبند، در رديف استادان او به حساب مىآيند و گاهى هم به خاطر همين ارتباطها مورد نكوهش دشمنان شيعه قرار گرفته است. (١٠٠) امّا با نگريستن در طبقات راويان شيعه در معجم رجال الحديث اثر مرحوم آيةالله خويى دانسته مىشود كه دستِ كم در كتابهاى معتبر شيعه روايتى از احمد نقل نشدهاست. درميان احاديث مسند وى نيز شايد كمتر حديثى را بتوان يافت كه تمام زنجيره راويانش شيعه باشند. برخى احتمال مىدهند، نقل نكردن حديث از ائمه (ع) و ياران ايشان بدان دليل باشد كه احمد با اين كار مىخواسته خود را از فشار دستگاه خليفگان برهاند. زيرا وى در چشم آن خليفگان به دوستى خاندان على متهّم بود. (١٠١) امّا نگارنده در درستى اين نظر ترديد دارد و معتقد است: ايستادگى احمد در ماجراى «مِحْنه» و پافشارى او بر عقيدهاش اين نظر را تأييد نمىكند. علاوه برآن، احمد در مسند و آثار ديگرش روايات بسيارى را درباره فضايل و مناقب على و فرزندانش از طريق راويان سنّى نقل كردهاست. او با آنكه همه صحابه را بزرگ مىداشت، در برابر دشمنان على بخصوص متوكلّ عبّاسى كه در دشمنى با على چيزى را فرو نمىگذاشت، به سختى دفاع مىكرد. عبداللّه پسر احمد حكايت مىكند:
روزى در برابر پدرم نشسته بودم كه گروهى از كَرْخيان آمده و درباره خلافت ابوبكر، عمر، عثمان و على سخنان بسيار گفتند. پدرم سربلند كرد و بديشان رو كرده گفت: اى حاضران! شما درباره على و خلافت سخنان بسيار گفتيد؛ امّا بدانيد كه خلافت، على را زينت نداده، بلكه على بود كه خلافت را زينت بخشيد. (١٠٢)
ابن ابىالحديد به دنبال اين سخن افزايد: مفهوم سخن مزبور اين است كه ديگر خليفگان خويشتن را با خلافت آراستهاند و خلافت، كاستيهاى آنان را تدارك كرده؛ امّا در على كمبودى نبوده كه آن را با خلافت جبران نمايد. (١٠٣)
همچنين عبداللّه ياد شده گويد: «از پدرم شنيدم كه مىگفت: در فضيلت هيچيك از صحابه به اندازه على روايت با سند صحيح نقل نشدهاست». (١٠٤)
همو گويد:
«به پدرم گفتم درباره تفضيل صحابه چه باورى دارى؟ در پاسخ گفت: در خلافت ابوبكر، عمر و عثمان از همه برترند. گفتم: پس على چگونه است؟ پاسخ داد: اى پسركم، علىبن ابىطالب از خاندانى است كه هيچكس را با ايشان نمىتوان سنجيد». (١٠٥)
يكى از شاگردان احمد به نام محمّد بن منصور گويد:
«نزد احمد بن حنبل بوديم كه مردى به او گفت: اى ابوعبداللّه! درباره اين حديث كه نقل مىكنند على گفت "من تقسيم كننده دوزخم" نظرت چيست؟ احمد در پاسخ گفت: از چه روى آن را باور نداريد؟ آيا براى ما نقل نكردهاند كه پيامبر (ص) به على گفت: "تورا دوست نمىدارد مگر مومن و دشمن نمىدارد مگر منافق"؟
- گفتيم : آرى.
- گفت : مؤمن جايش كجاست؟
- گفتيم: در بهشت.
- گفت: جاى منافق كجاست؟
- گفتيم: در دوزخ.
- گفت: پس على تقسيم كننده دوزخ است». (١٠٦)
او دراين باره به استادش شافعى شبيه بود كه فضايل و مناقب على را روايت مىكرد واو را دوست مىداشت؛ امّا در مقام تفضيل ابوبكر را برتر مىدانست. وقتى از احمد درباره جنگ ميان على و معاويه پرسيدند، گفت: درباره آنان جز خوبى نمىگويم. (١٠٧) امّا در مقام مطالعات فقهى على را قرين حق مىدانست. به عنوان مثال در حضور او شافعى را به تشيّع متهّم ساختند و گفتند: او احكامِ باغيان را از كارزار على با معاويه و خوارج مىگيرد. احمد در پاسخ اينان گفت: درميان صحابه، على نخستين پيشوايى است كه به خروج مخالفان مبتلا گشته است. وى با اين پاسخ در حقيقت بيان مىدارد كه گرفتنِ احكام باغيان از كارزار على با معاويه نمىتواند موجب خردهگيرى برشافعى باشد و بااين داورى ميان شافعى و خردهگيرندگان بهطور ضمنى حكم مىكند كه معاويه باغى است واين حكم براين سخن پيامبر متكّى است كه به عمّاربن ياسر گفته است: «تقتلك الفئةُ الباغيةُ» (١٠٨) و مىدانيم كه گروه معاويه عمّار را كشتهاند و در نتيجه به مدد اين حديث شريف نبوى «باغى» در جنگ على و معاويه معيّن مىگردد. (١٠٩)
احمد همانگونه كه فضايل على را آشكار مىساخت، در روايت آن فضايل هم ترسى به دل راه نمىداد. او در مسند خويش احاديث انبوهى دراين باره روايت كردهاست. احاديثى كه بسيارى از مولّفان مسانيد، صحاح وسنن روايت نكردهاند. شايد به دليل نقل همين روايات باشد كه بدخواهان از او نزد متوكّل سعايت كردند ودر نتيجه خانهاش به اتهّام حمايت از علويان مورد بازرسى مأموران خليفه قرار گرفت. (١١٠) معروف است كه نسايى براى فراهم ساختن كتاب الخصايص (در فضيلت على) بيشتر از روايات احمد بن حنبل كمك گرفته است. (١١١) در مسند رواياتى كه نظر شيعه را در بسيارى از مسايل صحّه مىگذارد، چندان چشمگير است كه يكى از معاصران بخشى از آن احاديث را در كتابى به نام مسند المناقب برگزيده است. (١١٢) نگارنده ضمن گشت و گذار در مسند، نمونه هايى از آن احاديث را گلچين كرد تا با توضيحاتى كوتاه به پيشگاه خوانندگان تقديم دارد. ولى چون اين بخش بيش از حد طولانى شد، از آوردن آن حديثها چشم مىپوشد.
--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ - ابن حنبل، المسند، چاپ احمدشاكر، ٣٥/٢؛ محمّد عجاج الخطيب، اصولالحديث، ص ١٩١.
٢ - درباره اين صحيفه ها و صحيفه هاى مشابه نك: محمدرضا الحسينى الجلالى، تدوين السنّه، صص٧٧-٥٢ و صص ٢٥٤-٢٠٩.
٣ - از جمله نك: صبحى الصالح، علوم الحديث، صص ٢٣-١٢؛ محمّد عجاج الخطيب، پيشين، صص،٢٠٢-١٨٧.
٤ - السيد حسن الصدر، تأسيس الشيعه، ص ٢٧٩.
٥ - الطبقات ، ٤٦٧/٥.
٦ - البخارى، التاريخ الكبير، ١٨٦/١/٤.
٧ - صبحى الصالح، پيشين، ص ١٥.
٨ - ابن حجر ، تهذيب التهذيب، ٢١٤/٤.
٩ - ابن ابىحاتم، ١٣٦/٢/١؛ ابن حجر، پيشين، ٢١٥-٢١٤/٤.
١٠ - نك: سزگين، ١٥٥/١/١؛ صبحى الصالح، پيشين، ص ١٦.
١١ - نك: المسند، چاپ ميمنيّه، ٤٠٠-٢٩٢/٣.
١٢ - نك: پيشين، چاپ احمد شاكر، ٥٦/١١ (حديث شماره ٦٨٠٢)، ١٣٩/١١ (حديث شماره ٦٩٣٠)، ١٩١/١١ (حديث شماره ٧٠٢٠).
١٣ - محمّد رضا الحسينى الجلالى، تدوين السنّه، ص ٢٢١.
١٤ - ابن سعد، الطبقات، ٣٧٣/٢؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٥٤/٨.
١٥ - نك: محمّد رضا الحسينى الجلالى، پيشين، ص ٢٢٤ و قس : ابن الاثير، اسدالغابه، ٣٤٩/٣.
١٦ - محمود ابوريّه، اضواء، زيرنويسِ .
١٧ - نك: المسند، چاپ ميمنيّه، ٢٢٦-١٥٨/٢ و چاپ احمدشاكر، حديث شماره ٦٤٧٧ تا ٧١٠٣.
١٨ - وى احاديث صادقه را در ديگر مجموعه ها به شرح زير احصا كردهاست:
الف- ٨١ حديث از ٢٣٢ حديثى كه ابوداوود در سننِ خود از عبداللّه روايت مىكند.
ب - ٥٣ حديث از ميان ١٢٨ حديثى كه نسايى در سنن خود از عبداللّه آورده است.
ج - ٦٥ حديث از ١١٧ حديثى كه ابن ماجه در سنن خود از عبداللّه نقل مىكند.
د - ٣٥ حديث از ٨٩ حديثى كه ترمذى از او روايت مىكند.
بنابراين مرويات عمروبن شعيب از طريق پدرش از جدّش كه ترجيحاً همان احاديث صادقه است، به ٤٣٦ حديث مىرسد كه البتّه درميان آنها احاديث مكرّر هم وجود دارد. نك: محمد عجاج الخطيب، پيشين، صص ١٩٥-١٩٤.
١٩ - سزگين، ١٥٤-١٥٣/١/١.
٢٠ - ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٥٥-٤٩/٨.
٢١ - پيشين، ٤٩/٨. به نظر مىرسد در كتابهاى رجالى شيعه از اين فرد ذكرى به ميان نيامده باشد.
٢٢ - درباره اين صحيفه نك: صبحى الصّالح، پيشين، ص ١٤؛ سزگين، ١٥٤/١/١.
٢٣ - المسند، چاپ ميمنيّه، ٢٣-٧/٥.
٢٤ - نك: ابن سعد، الطبقات، ٣٠-٢٩/٦؛ البخارى، ١٣٨-١٣٧/٢/٤؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٤١٨-٤١٧/١٠؛ همو، تقريبالتهذيب، ٢٩٧/٢.
٢٥ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ١٩٣/٢؛ ابن حجر، تهذيبالتهذيب، ١٥٨/٤؛ الخويى، ٢٠٢/٨.
٢٦ - دستنوشته هايى به اين نام در «دارالكتب الظاهريّه» و جاهاى ديگر يافت مىشود. براى آگاهى درباره آنها نك: سزگين، ١٥٦-١٥٥/١/١.
٢٧ - المسند، چاپ ميمنيّه، ٣٠٦-٣٠٥/٤.
٢٨ - ابن سعد، الطبقات الكبرى، ٣٩٦/٥.
٢٩ - علومالحديث و مصطلحه، ص ٢٢.
٣٠ - اين دستنوشته ها به ترتيب در قرنهاى ششم و يازدهم نگاشته شدهاند. وى اين صحيفه را با تكيه بر همين دستنوشته ها در سال ١٩٥٣ ميلادى در مجلّه «المجمع العلمى العربى» در دمشق به چاپ رساند. نك: سزگين، ١٥٨-١٥٧/١/١.
٣١ - علوم الحديث و مصطلحه، صص ٢٣-٢٢.
٣٢ - صبحى الصّالح، همان جا؛ محمّد عجاج
۱۷
بخش نهم بخش نهم :
درباره مسندهاى ابوحنيفه
١- گزارشى كوتاه از زندگانى و آراء ابوحنيفه
ابوحنيفه نعمان بن ثابت كوفى (١٥٠-٨٠ ق / ٧٦٧-٦٩٩ م) فقيه و متكلّم نامدار كوفه و پايهگذار مذهب حنفى از مذاهب چهارگانه اهل سنّت، در كوفه زاده شدهاست. حنفيان او را "امام اعظم "و" سراج الائمه" لقب دادهاند. او را در طبقه چهارم از فقيهان تابعى كوفى ياد كردهاند. (٢) كه احتمالاً تنى چند از صحابه را ديده، ولى به سماع حديث و روايت از ايشان موفّق نشده است. (٣) وى از بسيارى از فقيهان و عالمان تابعى دانش آموخت. ولى استاد ويژه او حمّادبن ابى سليمان بود كه مدّت هجده سال در حلقه درسش شركت مىجست و تاهنگام وفات بهرهگيرى از او را ترك نگفت (٤) و پس از درگذشت حمّاد به عنوان برجستهترين شاگرد او مرجع صدور فتوا و تدريس فقه در كوفه گرديد.
در فهرست استادان وى برجستهترين نامها عبارتند از: عامر شعبى، عاصم بن ابىالنجّود، امام باقر (ع)، ابن شهاب زُهرى، امام صادق (ع). (٥)
درباره ارتباط ابوحنيفه با پيشوايان معصوم (ع) و ياران ايشان، بايد به رواياتى اشاره كرد كه مناظراتى ميان ابوحنيفه و امامان صادق و كاظم (ع) و دانشمندان امامى چون محمّد بن على ملقّب به "مؤمن الطاق"، فضال بن حسن، هَيْثَم بن حبيب صيرفى، حريز بن عبدالله سِجِستانى و هشام بن حكم را در بردارند. دراين مناظره ها مسائل مختلف اعتقادى از قبيل امامت، ايمان، قدر و پارهاى از مسائل اصولى و فقهى مورد بررسى و نقد قرار گرفتهاست. (٦) در برخى روايات امامى ذمّ ابوحنيفه از زبان امام صادق (ع) گزارش شدهاست. (٧) ابوحنيفه در فرصتهاى حضور خود در مدينه، از محضر امامان باقر و صادق (ع) بهره گرفته و روايات وى از ايشان درميان مرويات او ديده مىشود. (٨) حتى به موجب پارهاى از گزارشها شاگردى نزد امام صادق (ع) را مايه رهايى خويش مىداند و مىگويد: «اگر دو سال شاگردى نزد جعفربن محمّد نبود، نعمان گمراه شده بود». (لَوْلا السَّنتان لَهَلك النُعمّان). (٩) شيخ طوسى هم وى را در شمار اصحاب آن حضرت ياد كرده است. (١٠) پارهاى از روايات حنفى از روابط دوستانه ميان ابوحنيفه و امام صادق حكايت دارد. (١١) يك روايت حنفى بيان مىدارد: «در پايان يك جلسه پرسش و پاسخ كه به پيشنهاد خليفه منصور و در حضور وى ميان امام صادق و ابوحنيفه برگزار شد، ابو حنيفه اعتراف كرد كه "جعفربن محمّد" فقيهترين كسانى است كه من ديدهام». (١٢)
گزارشهاى تاريخى نشان مىدهد كه ابوحنيفه با خلافت امويان و عبّاسيان همراه نبوده. از جمله در جريان قيام زيدبن على (ع) در سالهاى ١٢٢-١٢١ ه .ق ابوحنيفه پنهانى او را يارى كرد و مال و جنگ افزار در اختيارش نهاد. (١٣) و در سال ١٤٥ ق. كه ابراهيم بن عبداللَّه حسنى از امامان زيدى در بصره برابر خلافت منصور قيام كرد، ابوحنيفه نفوذ خويش را در تأييد اين قيام به كار گرفت. همچنين نوشتهاند كه وى همواره در برابر عرضه منصبهاى حكومتى از سوى خليفگان و كارگزاران آنان ايستادگى كرده واز پذيرش هرگونه منصبى در سازمان حكومت خليفگان تن زده است. (١٤)
ابو حنيفه، بنابرعقيده معروف، در عرصه مسائل عقيدتى و كلامى بيشتر به انديشه ها و آراء مرجئه گرايش داشته (١٥) و در مسائل فقهى و احكام عملى به عنوان يكى از برجستهترين فقيهان «اهل رأى» شناخته شده. وى و اصحابش را به واسطه اينكه حديث كمتر مىدانسته و يا كمتر به كار مىبستهاند و در برابر بيشتر به قياس استناد مىكرده و در كاربرد آن مهارت يافتهاند، به نام «اهل رأى» خواندهاند. (١٦)
ابو يوسف (د . ١٨٢ ق)، زُفَر بن هُذَيْل (د . ١٥٨ ق) و محمّد بن حسن شيبانى (د . ١٨٩ ق) از نامدارترين شاگردان ابوحنيفه به شمار مىآيند. اينان در واقع در تدوين آراء و ترويج انديشه ها وپايهگذارى مكتب فقهى ابوحنيفه نقش بنيادى را به عهده داشتهاند. (١٧) گويند: ابوحنيفه براى گذراندن زندگى به تجارت خز مىپرداخته است.
٢- مقصود از مسندهاى ابىحنيفه چيست؟
اساساً اين نكته كه ابوحنيفه خود كتابى نوشته باشد، مسلّم و قطعى نيست. (١٨) گزارشهاى متعدّدى كه در منابع كهن از وجود تأليفاتى به دست ابوحنيفه خبر مىدهند، غالباً از نوشته هايى سخن مىگويند كه موضوع آنها فقه است. (١٩) نوشته هايى هم كه اكنون به نام ابوحنيفه برجاى مانده، مثل "نامه به عثمان بتّى" و ... غالباً موضوعى اخلاقى يا كلامى دارند. پس اين پرسش مطرح مىشود كه مقصود از "مسند يا مسندهاى ابىحنيفه" چيست؟ در پاسخ بايد گفت: مقصود از "مسند ابىحنيفه" مجموعهاى از احاديثى است كه ابوحنيفه در تعاليمش بدانها تكيه كرده و برپايه آنها نظر اعتقادى يا فتواى فقهى خويش را عرضه داشته است. اين احاديث را شاگردان او و دانشمندانِ عمدتاً حنفى دوره هاى پسين بهطور مكرّر و با سليقه هاى گوناگون گردآورده، زير عنوان "مسند ابىحنيفه" مدوّن ساختهاند. بنابراين انتساب اين مسندها به ابوحنيفه به حكم روايت محتواى آنهاست؛ نه به حكم تأليف و تدوين آن مجموعه ها.
اطلاعات و فهرستهاى موجود از شيوخ و راويان ابوحنيفه عمدتاً از همين روايات استخراج گرديده است. از روايت كنندگان او مىتوان اينان را نام برد: حمادبن ابىحنيفه، زُفَربن هذيل، عباد بن عوام، عبدالله بن مبارك، هُشَيم بن بشير، و كيع بن جراح، مسلم بن خالد زنجى، ضحاك بن مخلد، عبداللَّه بن يزيد مقرى، نوح بن دراج قاضى، حمزة بن حبيب زيّات ودو شاگرد نامدار وى ابويوسف و محمدبن حسن. (٢٠)
در مورد شخصيّت رجالى ابوحنيفه در همينجا بايد گفت: رجالشناسان حديث گرا از قبيل بخارى، نسايى، ابن عدى و ديگران با الفاظ و تعبيرات گوناگون او را كه دشمن فكرى خويش مىدانستند، تضعيف كردهاند. (٢١) حتّى ابن حبّان بُستى (د . ٣٥٤ ق) در نقد مرويات او كتابى نوشته به نام عللُ مااسند ابوحنيفه. (٢٢) ولى در عين حال برخى از ايشان به روشنى از صدق و راستگويى او سخن گفتهاند. (٢٣)
گفتنى است كه در "صحاح ششگانه" حديثى از ابوحنيفه به چشم نمىخورد. تنها در سنن كبير نسايى درباب حدود يك حديث از وى نقل شده كه آن هم در گزيده آن يعنى المجتبى ديده نمىشود. (٢٤) ترمذى نيز تنها در سنن خود يك اظهار نظر رجالى درباره جابربن يزيد جعفى و عطاء بن ابىرباح از ابوحنيفه نقل كرده (٢٥) و چندبار در لابهلاى آن كتاب به آراء فقهى وى اشاره كرده است. (٢٦)
بىترديد اين بىاعتنايى محدّثان بزرگ اهل سنّت به مرويات ابوحنيفه، برخاسته از همان داورى منفى و بدبينيى است كه در بالا بدان اشاره شد.
امّا نز د اماميه، احاديثى چند از طريق ابوحنيفه در سه كتاب از كتابهاى چهارگانه نقل شده است. (٢٧) در غير كتابهاى چهارگانه نيز برخى احاديث از او ديده مىشود. (٢٨) در عين حال رجالشناسان شيعه نيز هرگز او را توثيق نكردهاند. (٢٩)
٣- آشنايى با مسندهاى ابو حنيفه و مؤلّفان آنها
١- مسند ابى حنيفه، اثر ابوعلى حسن بن زياد لُؤْلُؤْيى (د . ٢٠٤ ق / ٨١٩ م).
لُؤْلُؤْيى شاگرد، يار و همراه ابوحنيفه و پشتيبان سرسخت روش وى در رأىگرايى بود واز او روايت مىكرد. حسن اهل كوفه بود؛ امّا در بغداد مىزيست وبه سبب خريد و فروش لؤلؤ (مرواريد) او را لُؤْلُؤْيى خواندهاند. مدّتى در كوفه منصب قضا را عهدهدار شد. امّا چون كارش با توفيق همراه نبود، از اين منصب كناره گرفت. از خود وى نقل مىكنند كه مىگفت: «از ابن جريج دوازده هزار حديث نوشتم كه فقيهان به تمام آنها نيازمندند». (٣٠)
رجالشناسان اهل سنّت بر شخصيّت او خرده مىگيرند و از اين رهگذر به روايات او اعتنا نمىكنند. (٣١) لؤلؤيى در كنار ابويوسف، زُفَر و شيبانى يكى از پايهگذاران و مروّجان روش ابوحنيفه به شمار مىآيد. (٣٢)
لُؤْلُؤْيى يكى از گردآورندگان مسند ابوحنيفه شناخته شده، هر چند در اينكه او خودش اين مجموعه را مسند ناميده باشد، سخت ترديد داريم. از مجموعه فراهم آمده توسّط لُؤْلُؤْيى نسخهاى در كتابخانه اوقاف بغداد شناخته ش (٣٣)دهاست. (٣٤)
٢- مسند ابى حنيفه اثر ابوالحسين عمربن حسن شيبانى معروف به "ابنالاُشْنانى" (د . ٣٣٩ ق / ٩٥٠ م).
وى در حديث از آگاهيهايى برخوردار بود. از ابراهيم حربى و ديگران روايت مىكند. امّا دارقطنى وى را تضعيف كرده است. تاكنون از مسند وى نسخهاى شناخته نشده، ولى محتواى آن در جامع المسانيد اثر ابوالمؤيّد خوارزمى محفوظ است. (٣٥)
٣- مسند ابى حنيفه اثر ابومحمّد عبداللَّه بن محمد بخارى حارثى معروف به "عبداللَّه استاد" (د . ٣٤٠ ق / ٩٥١ م) كه نسخه هاى متعدّدى از آن در كتابخانه هاى قاهره، استانبول، دمشق و برلين نگهدارى مىشود. (٣٦) اين مسند در طى ساليان درازى از رايجترين مسندهاى ابوحنيفه بودهاست. شايد به همين سبب جمالالدّين قاسمى در كتاب الفضل المبين از ميان مسندهاى متعدّد ابوحنيفه، نخستين حديث از اين مسند را شرح كردهاست. (٣٧) بنابه گفته خطيب بغدادى وى چندبار به بغداد وارد شده و در آنجا حديث گفته است. ابوالعباس احمدبن عقده وابوبكر بن جعابى و عموم مردم بخارا از او حديث نقل كردهاند.
ابو المؤيَّد خوارزمى مىگويد: «هركس مسندى را كه وى از مرويات ابوحنيفه فراهم ساخته مطالعه كند، به تبحّر وى به دانش حديث و احاطهاش به معرفت متون و طرق پىخواهد برد». (٣٨) در عين حال بسيارى از حديثشناسان او را ثقه نمىدانند. از جمله «ابن اثير» احاديث وى را منكر قلمداد كرده و ابن جوزى او را حديث ساز دانسته وابو زرعه رازى وى را ضعيف خوانده است. (٣٩)
٤- مسند ابى حنيفه اثر ابواحمد عبدالله بن عَدِىّ جرجانى (د . ٣٦٥ ق / ٩٧٦ م).
وى در شهر خود به "ابن قطّان" و در نزد محدّثان به "ابن عَدِىّ" مشهور بود. ابن عدى در شهرهاى گوناگون از بيش از هزار استاد كسب دانش كرده و در نزد دانشمندان اهل سنّت محدثى ثقه به شمار مىآيد. او بر احوال راويان آگاهى داشته و در جرح و تعديل آنان استاد بودهاست و دراين زمينه كتابى دارد بهنام الكامل فىالجرح و التعديل. افزون برآن از دانش فقه نيز بهرهمند بودهاست. (٤٠) گويا از مسند ابن عدى تاكنون نسخهاى شناخته نشده باشد؛ امّا محتواى آن از طريق جامع المسانيد خوارزمى در دسترس محققان قرار دارد. (٤١)
٥- مسند ابىحنيفه اثر ابوالحسين محمد بن مظفّر بزّاز (د . ٣٧٩ ق / ٩٨٩ م).
بنابه گفته خطيب بغدادى وى از محمد بن جرير طبرى و يحيى بن صاعد و چندتن ديگر حديث شنيده و در جستجوى دانش مسافرتهاى بسيار كرده. وى او را حافظ، صادق، كثيرالحديث، خوشفهم، ثقه، مأمون و خوشنويس توصيف كرده. ابوالحسن دارقطنى و ابوحفص بن شاهين و ديگران از او روايت كردهاند. (٤٢) ذهبى نيز او را ثقه و حجّت دانسته و از ابوالوليد باجى نقل كرده كه «تشيّع در وى نمايان بود». (٤٣) خوارزمى مىگويد: «اين مسندى كه ازمرويات ابوحنيفه فراهم ساخته، نشانگر نهايت دانش وى در حديث و آگاهىاش به متون و طرق آن است ». (٤٤)
از مسند ابن مظفر تاكنون نسخهاى به دست نيامده، امّا مندرجات آن در جامع المسانيد خوارزمى محفوظ است. (٤٥)
٦- مسند ابى حنيفه از ابوالقاسم طلحة بن محمّد معروف به "شاهد عدل" (د. ٣٨٠ ق / ٩٩٠ م).
مؤلّفِ اين مسند از محدّثان بغداد وبا دارقطنى معاصر بودهاست. وى از ابوالقاسم بغوى و يحيى بن صاعد و ابوبكر بن مجاهد مُقْرى و ديگران روايت مىكند. رجال شناسان او را «صحيح السّماع» دانستهاند؛ امّا از آنجا كه وى مردم را به انديشه اعتزالى فرا مىخواند، وى را تضعيف كرده، روايت از او را ترك گفتهاند. (٤٦) خوارزمى مىگويد: «وى در زمان خود پيشگام عادلان و ثقات بود. او مسند ابوحنيفه را برپايه حروف الفبا تأليف كرد». (٤٧) از مسند طلحة تاكنون نسخهاى شناخته نشده؛ امّا روايات آن از رهگذر جامع المسانيد خوارزمى در دسترس مىباشد. (٤٨) از كتاب مناقب آل ابىطالب دانسته مىشود كه اين مجموعه نزد دانشمندان شناخته شده بوده است. (٤٩)
٧- تهذيبُ مسند الامام ابى حنيفه اثر ابوبكر محمّد بن ابراهيم اصفهانى معروف به "ابن مقرى" (د . ٣٨١ ق / ٩٩١ م) كه دستنوشته آن در كتابخانه فيض اللَّه در تركيه يافت مىشود. (٥٠) ابن مقرى در سال ٢٨٥ ق. در اصفهان به دنيا آمد و دست به مسافرتهاى علمى گستردهاى زد و در نتيجه حدود پنجاه شهر را بديد و نزد دانشمندان بزرگ آن شهرها به دانشآموزى پرداخت و حديث بسيار شنيد. از ميان استادان ابنمقرى مىتوان از ابويعلى موصلى، ابوالقاسم بغوى و ابن باغندى ... نام برد. وى فقيهى بر مذهب ابن حنبل و دوست نزديك صاحب بن عباد و يك چند كتابدار او بود. كسانى چون ابونعيم اصفهانى و ابن مردَوَيْه و... از راويان او بهشمار مىآيند. رجال شناسان اهل سنّت بر امانت و تبحّر ابن مقرى در نقل حديث تأكيد داشته وبا الفاظى چون ثقه و امين وى را ستودهاند. (٥١) ابن مقرى آثار متعدّدى از خودش برجاى نهاده است. (٥٢) همچنين بايد گفت كه ابن مقرى به عنوان راوى برخى از آثار گذشتگان نيز شناخته شده كه از آن ميان مىتوان از مسند ابىيعلى موصلى ياد كرد. (٥٣)
٨- روايةٌ لمسند ابى حنيفه از ابوعبداللَّه محمّد بن اسحاق عَبْدِى اصفهانى مشهور به "ابن مَنْدَه" (د . ٣٩٥ ق / ١٠٠٥ م).
وى در سال ٣١٠ ق. در اصفهان زاده شد. در سال ٣٣٠ سفرهاى علمى خود را كه نزديك به ٤٥ سال به درازا كشيد، آغاز كرد واز بيش ١٧٠٠ تن استاد حديث شنيد و نوشت. وى به «بازپسينِ سفركنندگان» (خِتامُ الرّحالين) معروف شدهاست. ميان ابن منده و همشهرى او ابونعيم درگيرى و دشمنى سختى وجود داشته است. با اين وجود رجالشناسان عامّه او را محدّثى والامرتبه و قابل اعتماد مىدانند. ابن منده در عرصه حديث آثار بسيارى از خويشتن برجاى نهاده، امّا از اثر مورد نظر گويا جز نامى برجاى نمانده است. (٥٤)
٩- مسند ابى حنيفهاز حافظ ابونعيم احمد بن عبداللَّه اصفهانى (د . ٤٣٠ ق/ ١٠٣٨ م)، صاحب كتاب معروف حلية الاولياء. وى در اصفهان زاده شد و در همان شهر درگذشت. ابونعيم در اصفهان، شوشتر، جرجان و نيشابور از استادان بسيارى حديث شنيد. (٥٥) ذهبى وى را صدوق مىخواند و مىگويد: «سخن ابن منده درباره ابونعيم چنان زشت و ناپسند است كه گزارش آن را دوست نمىدارم وهمچنين سخن هريك از آن دو را درباره ديگرى نمىپذيرم؛ بلكه هر دو نزد من مقبول هستند». آنگاه افزايد: «سخن اقران درباره يكديگر شايسته اعتنا نيست، بويژه آنگاه كه دانسته شود آن سخن از روى دشمنى يا درگيرى مذهبى يا حسادت است». (٥٦) از اثر مورد نظر دستنوشتهاى دركتابخانه "احمد ثالث" يافت شده، (٥٧) افزون برآن محتواى آن از طريق جامع المسانيد خوارزمى در دسترس است. (٥٨)
١٠- مسند ابىحنيفه از ابوعبداللَّه حسين بن محمّد بن خسرو بلخى (د . ٥٢٠ ق / ١١٢٦م) كه دستنوشته هايى از آن در كتابخانه هاى احمد ثالث در استانبول، دانشگاه ييل و برلين يافت مىشود. (٥٩) بلخى از استادان بسيارى در بغداد حديث شنيده، (٦٠) امّا شخصيّت وى از ديدگاه رجالى چندان شناخته نيست. (٦١) در عين حال مسند او در رديف يكى از رايجترين مسندهاى ابوحنيفه به شمار مىرود. (٦٢)
١١- مسند ابى حنيفه اثر ابوبكر محمدبن عبدالباقى معروف به "قاضى مارِستان" (د . ٥٣٥ ق / ١١٤١ م).
وى نسبش به كعب بن مالك انصارى مىرسد. در بغداد، مكّه و مصر از شيوخ بسيارى حديث شنيد و از علم حساب و فرايض نيز آگاهى داشت. قاضى مارستان در بغداد زاده شد و در همان جا از دنيا رفت. (٦٣) از مسند وى تاكنون نسخهاى شناخته نشده، امّا مندرجات آن از رهگذر جامعالمسانيد خوارزمى محفوظ مانده است. (٦٤)
١٢- مسند ابى حنيفه از ابوالقاسم على بن حسن دمشقى معروف به "ابنعساكر" (د . ٥٧١ ق / ١١٧٦ م).
وى مورّخ، جهانگرد و حافظِ حديث و در سفرهايش يار و همراه "سمعانى" صاحب كتاب الانساب بود. ابن عساكر تأليفات فراوانى دارد. (٦٥) از مسند او گويا جز نامى باقى نمانده باشد. (٦٦)
١٣- مسند ابى حنيفه از ابوبكر احمدبن محمد كلاعى. آگاهيهاى ما درباره اين مسند و مولّفش ظاهراً محدود مىشود به مندرجات جامع المسانيد خوارزمى. زيرا محتواى اين مسند از رهگذر كتاب خوارزمى به دست ما رسيده (٦٧) و در غير كتاب مزبور - تاجايى كه نگارنده تتبّع كرد - نام و نشانى از مولّف و كتابش يافت نشد. خوارزمى در عين حال كه اين مسند را به ابوبكر كلاعى نسبت مىدهد، خود مىنويسد: ظاهراً ابوبكر اين مجموعه را از پدرش از جدّش از محمد بن خالد وهبى روايت مىكند و گردآورنده حقيقى آن شخص اخير است. درنتيجه مىتوان گفت: نسبت اين مسند به ابوبكر ياد شده به حكم روايت است؛ نه به حكم جمع و تأليف. زيرا دراين مجموعه حديثى از طريق كس ديگر جز محمد بن خالد وهبى به چشم نمىخورد. بنابراين اگر مجموعه مزبور گردآورى ابوبكر كلاعى بود، برحسب قاعده بايد حديثى به نقل كسى غير از محمدبن خالد وهبى درآن يافت مىشد. (٦٨)
١٤- مسند ابى حنيفه از حسامالدين ابوالحسن علىبن احمد بن مكّى رازى (د . ٥٩٨ ق / ١٢٠١ م).
وى يكى از فقيهان حنفى است كه مدّتى در حلب زيسته و سپس به دمشق كوچيده و در همان جا مرده است. (٦٩) از مجموعه مورد نظر دستنوشتهاى در كتابخانه "احمد ثالث" در استانبول يافت شدهاست. (٧٠)
١٥- مسند ابى حنيفه اثر ابوالقاسم عبداللَّه بن محمّد معروف به "ابن ابىالعوام سغدى". درباره اين مجموعه نيز آگاهيى جز آنچه خوارزمى در جامعالمسانيد گفته، در اختيار نگارنده نيست. (٧١)
١٦- جامع مسانيد الامام الاعظم كه به آن جامع المسانيد و مسانيد ابى حنيفه نيز گويند. اثر ابوالمؤيَّد محمّد بن محمود خوارزمى (د . ٦٤٥ ق / ١٢٤٧ م) يكى از فقيهان حنفى. وى در خوارزم چشم به جهان گشود و مدّتى در آن شهر زيست. سپس حجّ گزارد و مدّتى مجاور خانه خدا شد و در واپسين سالهاى زندگىاش در بغداد سكونت گزيد و در آنجا تا گاهِ مردن به تدريس پرداخت. (٧٢) مهمترين اثر او گويا همين جامع المسانيد باشد. اين كتاب آميختهاى از پانزده مجموعه از مسندهاى پيشين ابوحنيفه است كه به ترتيب ابواب فقه فراهم آمده، از اين كتاب دستنوشته هاى بسيارى در مصر، تركيه و هند وجود دارد. (٧٣) كتاب مزبور در سال ١٣٣٢ قمرى درحيدر آباد هند در دو مجلد به چاپ رسيده است. مؤلّف درباره انگيزه خويش از فراهم ساختن اين كتاب چنين مىگويد:
« من در شام از برخى از ناآگاهان شنيدم كه بر ابوحنيفه خرده مىگرفت و او را كوچك مىشمرد و ديگران را بزرگ مىداشت و او را در عرصه حديث قليل الروّايه مىشمرد و براى اين كارِ خودْ به مسند شافعى تأليف ابوالعباس محمّد بن يعقوب اصم و موطّأ مالك و مسند امام احمد استدلال مىكرد و مىپنداشت كه ابوحنيفه مسندى ندارد و تنها شمار اندكى حديث روايت مىكند. دراين وقت غيرت دينى پروردگارى و عصبيّت حنفى نعمانى من به جنبش درآمد. در نتيجه تصميمگرفتم كه پانزده مجموعه از مسندهايى را كه دانشمندان بزرگ حديث فراهم ساختهاند، درهم آميزم و آنها را در يكجا گرد آوردم. [بدين شرح ]:
١) مسند ابى حنيفه: تأليف حافظ ابومحمد عبداللَّه بن محمد ... حارثى بخارى معروف به "عبداللَّه استاد".
٢) مسند ابى حنيفه: تأليف ... ابوالقاسم طلحة بن محمّد [معروف به ] "شاهد عدل ".
٣) مسند ابى حنيفه: تأليف حافظ ابوالحسين محمد بن مظفّر ....
٤) مسند ابى حنيفه: تأليف حافظ ابونعيم احمد بن عبداللَّه بن احمد اصفهانى.
٥) مسند ابى حنيفه: تأليف ... ابوبكر محمدبن عبدالباقى بن محمّد انصارى.
٦) مسند ابى حنيفه: تأليف ... ابواحمد عبداللَّه بن عَدِىّ جرجانى.
٧) مسند ابى حنيفه: كه امام حسن بن زياد لؤلؤيى از او روايت مىكند.
٨) مسند ابى حنيفه: تأليف ... عمربن حسن اُشْنانى.
٩) مسند ابى حنيفه: تأليف ... ابوبكر احمد بن محمد ... كلاعى.
١٠) مسند ابى حنيفه: تأليف ... ابوعبداللَّه محمد بن حسين بن محمد بن خسرو بلخى.
١١) مسند ابى حنيفه كه قاضى ابويوسف يعقوب بن ابراهيم انصارى آن را فراهم ساخته واز وى روايت مىكند. اين مجموعه به نسخه ابى يوسف نامبردار است.
١٢) مسند ابى حنيفه كه محمّد بن حسن شيبانى آن را فراهم ساخته و از او روايت مىكند. اين مجموعه به نسخه محمّد نامبردار است.
١٣) مسند ابى حنيفه كه آن را فرزندش حمّاد بن ابى حنيفه فراهم آورده و از او روايت مىكند.
١٤) مسند ابى حنيفه كه آن را نيز امام محمد [ بن حسن شيبانى] گردآورده واز او روايت مىكند. اين مجموعه به كتاب الاثار نامبردار است.
١٥) مسند ابى حنيفه: تأليف ابوالقاسم عبدالله بن محمّد بن ابى العوام سغدى.
«سپس از خداوند كاميابى را خواستار شدم و براى جمع اين مسندها به ترتيب ابواب فقه نزد او استخاره كردم». (٧٤)
بايد افزود كه مؤلّف از آوردن احاديث و اِسنادهاى تكرارى خوددارى كرده، مگر آنكه يك حديث به بابهاى مختلف مربوط و يا آنكه اسنادهايش متفاوت باشد. گفتنى است كه پارهاى از مجموعه هاى پيشگفته از سوى مؤلّفانِ خود مسند ناميده نشده؛ بلكه اين خوارزمى است كه برآنها نام مسند مىنهد. همچنين بايد دانست كه بسيارى از دانايان اهل سنّت كتاب مزبور را خلاصه كرده و برخى ديگر برآن شرح نوشتهاند. يكى از اين شرحها به خامه سيوطى است با نام التعليقة المنيفة على مسند ابى حنيفه. (٧٥)
١٧- مسند ابىحنيفه از موسى بن زكريا بن ابراهيم حَصْكَفى (٦٥٠ ق / ١٢٥٢م).
از اين مجموعه هم دستنوشته هاى بسيارى يافت مىشود و هماينكه در هند، قاهره و حلب چاپ شدهاست. مؤلّفْ خود بار ديگر مطالب كتاب را براساس استادان و شيوحْ مرتّب ساخته و مطالب آن را شرح داده. اين كتاب با چهره جديدش نيز در هند و لاهور چاپ شدهاست. (٧٦)
١٨- مسند ابى حنيفهاز ابوعلى صدرالدين حسن بن محمّد بَكْرى تَيْمى نيشابورى (٧٧) (٦٥٦ ق / ١٢٥٨ م).
مؤلّف اين مجموعه، افزون بر اشتغال به تاريخ، از حافظان حديث هم بهشمار مىرود. از جمله تأليفات صدرالدين بكرى ذيلى است بر تاريخ ابن عساكر دمشقى كه گويا موفّق به اتمامش نگشته است. برخى او را در حديث تضعيف كردهاند. (٧٨)
افزون بر عناوين ياد شده، به اجمال مىتوان از كتاب اخبار ابى حنيفه و مسندُه اثر ابن عُقده (٧٩) و پارهاى مجموعه هاى گمنام ديگر (٨٠) در زمره مسندهاى ابوحنيفه ياد كرد. شرح اين كتابها سخن را به درازا مىكشاند. در پايان بايد افزود كه مجموعه هاى حديثى متعدّد ديگرى از طريق ابوحنيفه توسّط شاگردان او چون: حمّاد بن ابى حنيفه، ابويوسف و محمّد بن حسن شيبانى فراهم آمده است. اين مجموعه ها توسّط مولّفان خود، "مسند" ناميده نشدهاند. امّا دانشمندان سده هاى ميانى و متأخّر و به پيروى از آنان برخى از پژوهندگان معاصر آنها را "مسند" نام نهادهاند. (٨١) اينك به اجمال با آن مجموعه ها آشنا مىشويم:
الف- مجموعه حمّاد پسر ابوحنيفه (د . ١٧٠ ق / ٧٨٦ م) كه گويا تا كنون نسخهاى از آن شناخته نشده باشد؛ ولى خوارزمى در تأليف جامع المسانيد از آن بهره برده و احاديث آن را در كتاب خود آورده است. او حماد را در دانش حديث و فقه پيشوا و در روايت حديث ثقه و عادل وصف مىكند. (٨٢) امّا ابن عدى و ديگران وى را حافظ ندانسته، از اين ناحيه وى را تضعيف كردهاند. (٨٣)
ب - كتاب الاثار اثر قاضى ابويوسف يعقوب بن ابراهيم كوفى (د . ١٨٢ ق / ٧٩٨ م).
گويا مقصود حاجى خليفه از مسند امام ابى يوسف (٨٤) همين كتاب باشد. مؤلّف اين كتاب شاگرد و يار ابوحنيفه و نخستين كسى بود كه به نشر روش فقهى استادش پرداخت. ابويوسف در خلافتهادى در بغداد عهدهدار منصب قضا گشت و تادم مرگ برسر اين كار باقى ماند. گويند: او نخستين كسى است كه وى را "قاضىالقضاة" خواندهاند. ابويوسف با آنكه در روش فقهى رأى گرا بود، در عين حال ميان روش او و استادش تفاوتهايى هم ديده مىشد. از جمله اينكه بيش از استادش به حديث تكيه مىكرد. (٨٥) همين نكته سبب شده كه رجالشناسان حديثگرا با خوشبينى بيشترى به وى بنگرند و تا حدّى مروياتش را بپذيرند. هر چند جملگى آنان درباره او همسخن نيستند. مُزَنى درباره او گفته: «او بيش از ساير رأىگرايان پيرو حديث است». يحيى بن مَعين هم به همين سان داورى كرده وگفته: «در ميان رأى گرايان كسى استوارتر و آگاهتر به حديث از ابى يوسف وجود ندارد». (٨٦) بارى، چنانكه پيش از اين گفته شد، خوارزمى در تأليف جامعالمسانيد از كتاب الاثار با عنوان مسند ابى حنيفه ياد كرده و محتواى آن را در كتاب خود وارد ساخته است. (٨٧) اين كتاب در قاهره به كوشش ابوالوفاء افغانى چاپ شدهاست.
ج - كتاب الاثار اثر ابوعبداللَّه محمد بن حسن شَيْبانى (د. ١٨٩ق / ٨٠٤ م).
وى در چهارده سالگى با ابوحنيفه همنشين گشت و از او دانش آموخت و از روش فقهى او تأثير پذيرفت. سفيان ثورى، اوزاعى، مالك بن انس و ابويوسف از ديگر استادان نامدار او هستند و اخيرى در تربيت فقهى او نقش بزرگى داشت. شيبانى در فقه، اصول، حديث و لغت مهارت داشت و در عرصه مسائل عقيدتى با مرجئه همسخن بود. او بى ترديد يكى از بنيانگذاران مذهب حنفى است. وى با آنكه رأى گرا بود، حديث را بر رأى مقدّم مىداشت. (٨٨) از نشانه هاى توجّه وى به حديث، افزون بر تأليف كتاب مورد نظر، فراگيرى و روايت كتاب الموطّأاز مالك بن انس است. ذهبى در عين حال كه او را «دريايى از دانش و فقه» خوانده ، گويد: نسايى و ديگران از نظر حفظ براو اندكى خرده گرفتهاند». (٨٩)
كتاب الاثارِ شيبانى دربردارنده مجموعهاى از مهمترين احاديثى است كه ابوحنيفه مذهب خويش را برشالوده آن بر پا ساخته است. از اين كتاب دستنوشته هاى بسيارى در مصر، تونس، و بويژه در تركيه يافت مىشود. افزون برآن، اين كتاب در لكهنو و لاهور چاپ شدهاست. (٩٠) چنانكه ديديم، كتاب الاثار يكى از منابع خوارزمى در جامع المسانيد است. وى در خلال منابع خويش افزون براين كتاب از يك مجموعه حديثى ديگر از شيبانى نام مىبرد به نام نسخه محمّد. (٩١)
گفتنى است كه برخى براين باورند كه كتاب الاثار را خود ابوحنيفه تأليف كرده و محمّد بن حسن تنها راوى آن است. همان گونه كه وى راوى موطّأ از مالك بن انس مىباشد. برپايه اين نظر، كتاب مزبور به غلط در رديف آثار شيبانى قلمداد شدهاست. اينان به صراحت مىگويند: «كتاب الاثار در حقيقت نسخه محمد بن حسن از مسند ابى حنيفه است». (٩٢)
ناگفته نماند كه در سده هاى اخير شرحى بر مرويّات ابوحنيفه نگاشته شده به نام المواهب اللطيفة عن مسند ابى حنيفه به خامه محمد عابد سندى. اين شرح كه يكى از رايجترين شرحها بر مسند ابى حنيفه است، بارها از جمله درسال ١٣٢٧ ق. در قاهره به چاپ رسيده است. (٩٣)
٤- علّت تعدّد مسندهاى ابوحنيفه
ممكن بپرسند: چرا مجموعه هاى متعدّدى به نام مسند ابى حنيفه فراهم آمده است؛ در حالى كه درباره ديگر فقيهان و محدّثان چنين وضعى ديده نمىشود؟ در پاسخ بايد گفت: ابو حنيفه پيشواى فقيهان رأىگرا شناخته شده است. با آنكه حديث (البتّه با قيد صحيح بودن) دومين دليل از ادلّه فقه ابوحنيفه دانسته شده و چند تن از فقيهان حديثگرا معترفند كه هرگاه صحّت حديثى از پيامبر (ص) نزد ابوحنيفه ثابت مىشد، هرگز بدان پشت نمىكرد، (٩٤) در عين حال وى و همفكرانش از نگاه حديث گرايان همواره به عدول از سنّت و بى توجّهى به حديث متهّم بودند. تا جايى كه بر سرزبانها شايع كردهاند كه «روايت ابوحنيفه به هفده يارقمى در همين حدود رسيده است» (٩٥) و اين را نشانى از بىتوجّهى يا بضاعتِ اندك وى در حديث قلمداد كردهاند. حتّى چنانكه در آغاز اين گفتار ديده شد، رأىگرايى ابوحنيفه موجب شده كه دشمنان فكرى او، يعنى رجال شناسان حديث گرا، وى را در شمار "ضعفا و متروكين" قلمداد كنند. همين اتّهام در طول قرنها انگيزه تأليف آثار گونهگون با عنوان مسند ابى حنيفه شد. چنانكه خوارزمى نيز به روشنى به اين انگيزه اشاره كرد، مؤلّفان اين مجموعه ها براى واكنش در برابر آن اتّهام تلاش داشتند تا احاديث منقول از طريق ابوحنيفه را در كتابى گرد آورند واز اين رهگذر توجّه وى را به روايت حديث عملاً به نمايش گذارند.
گفتنى است كه با گذشت زمان كمكم اين اتّهام رنگ باختتا آنجا كه دانشمند مالكى مذهب سرسختى چون ابن خلدون تلاش مىكند تا براى اندك بودن احاديث ابوحنيفه دليلى بيابد. او مىنويسد:
«گاهى برخى از معتصبّان كجرو اظهار مىدارند كه برخى از پيشوايان در حديث كم بضاعت بودهاند و به همين دليل روايت ايشان اندك بوده. در صورتى كه چنين عقيدهاى درباره پيشوايان بزرگ به هيچ رو مورد ندارد... تنها بدان دليل برخى از پيشوايان كمتر روايت دارند كه در راه نقد حديث به سبب برخورد با خردهگيريها و عللى كه مايه قدح در طرق حديث مىشود، روايت كمترى را برمىگزينند... از اين رو اجتهادْ چنين كسانى را به جايى مىرساند كه از روايت احاديث مشكوك خوددارى كنند و هرچه بيشتر احتياط مىكنند، روايت آنان به سبب ضعفِ طرق كمتر مىشود. گذشته از اين حجازيان بيشتر از عراقيان به نقل حديث پرداختهاند. زيرا مدينه جايگاه هجرت و مسكن صحابه بوده و آن دسته از اصحاب كه به عراق رفتهاند، بيشتر به جهاد سرگرم بودهاند. بنابراين امام ابوحنيفه از اين رو كمتر روايت داشت كه در شروط روايت و نقلِ حديث سختگيرى مىكرد؛ نه از اين رو كه روايت حديث را فرو گذاشت. زينهار كه وى به عمد حديث را ترك گفته باشد. زيرا او در علم حديث از صاحبنظران بزرگ بود و شيوه او در ميان حديث پژوهان مورد اعتماد و تكيهگاه به شمار مىرفت و نظر وى در ردّ و قبول اعتبار داشت. امّا ديگر محدثّان كه اكثريّت را تشكيل مىدهند، شروط پذيرفتن حديث را گسترش دادند و در نتيجه روايات ايشان افزايش يافت. بر هيچيك از اين دو گروه نيز خرده نتوان گرفت؛ زيرا هردو به مقتضاى اجتهاد خويش عمل مىكنند. اصحاب ابوحنيفه هم كه پس از وى شروط پذيرش حديث راگسترش دادند، حديث بسيار نقل كردند». (٩٦)
٥- سخنى درباره ارزش مسانيد ابوحنيفه (٩٧) در سطور بالا گفتيم كه پس از قرآن، حديث صحيح از ادلّه فقه ابوحنيفه شناخته شده است. ولى بايد دانست كه مقصود ابوحنيفه از حديث "صحيح" چندان روشن نيست. زيرا در آن زمان مجموعه هاى معروف حديث هنوز تدوين نشده بود و حديث تا حدّ زيادى توزيع بومى خود را حفظ كرده بود. همچنين پايهگذارى اصطلاحات مربوط به نقد راويان حديث، چون حديث صحيح، حسن، ضعيف و ... به دورهاى متأخّر از زندگى ابوحنيفه باز مىگردد. انكار نمىتوان كرد كه پارهاى از احاديث روزگار ابوحنيفه از چنان شهرتى برخوردار بودند كه اطمينان فقيه را به خود جلب مىكرد. ولى بسيارى از احاديثى كه ابوحنيفه در فقه خود به كاربسته، در حدّ آگاهى كنونى ما در رديف اخبار آحاد و احاديث مرسل جاى مىگيرند. مسندهايى كه به نام ابوحنيفه فراهم آمده بسان موطّأ مالك پراست از روايات مرسل. در مسندهاى يادشده مىتوان احاديث مرسل به روايت ابوحنيفه از تابعان كوفه، بصره و حجاز چون: امام محمّد باقر (ع)، سعيد بن جبير، شَعْبى، ابراهيم نخعى، حسن بصرى، عطابن ابىرباح، ابن شهاب زهرى، مجاهد و سعيد بن مسيب يافت كه ابوحنيفه بر پايه آنها فتوا داده است. (٩٨)
--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ - محمود شهابى، ادوارفقه، ٥٧٠/٣.
٢ - دراين باره نك: ابوالمويَّد محمدبن محمود الخوارزمى، جامع مسانيد الامام الاعظم، ٣٤٨-٣٤٥/٢؛ سزگين، ٣١/٣/١.
٣ - الخطيب البغدادى، ٣٣٣/١٣.
٤ - براى فهرست استادان او نك: ابن ابىحاتم، ٤٤٩/١/٤؛ الخطيب البغدادى، ٣٢٤/١٣؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٤٤٩/١٠.
٥ - ابن بابويه، التوحيد، ٩٦؛ الطوسى، اختيار معرفة الرجال، ص ١٩٠؛ الطبرسى، الاحتجاج ٣٨٢-٣٨١/٢؛ المفيد، الاختصاص، ١١١-١٠٩؛ ابن النديم، ٢٢٤؛ الخوارزمى، ٣٣٨/٢.
٦ - الطوسى، اختيار معرفةالرجال، ١٤٩-١٤٦-١٤٥.
٧ - ابويوسف، الاثار، ٣٤، ١٢٤؛ الخوارزمى، ٣٨٨/١، ٨٣/٢.
٨ - اسد حيدر، ٢٣٢/١؛ الآلوسى، التحفه، الطبعه الاولى، ص ٨؛ به نقل از محمد تقى الحكيم، قصةالتقريب بين المذاهب، ص ٩.
٩ - الرجال، ٣٢٥.
١٠ - الخوارزمى، ٨٤-٨٣/٢.
١١ - پيشين، ٢٢٣-٢٢٢/١. براى آگاهى بيشتر درباره ارتباط ابوحنيفه با پيشوايان و بزرگان شيعه نك: اسد حيدر، ٣٢٢-٣١٤/١.
١٢ - احمد بن يحيى البلاذرى، انساب الاشراف، ٢٣٩/٣. نيز نك: محمد ابوزهره، الامام زيد، ص ٧١؛ حسين كريمان، سيره و قيام زيدبن على، صص ٧٩-٧٨، ص ٢٩٤.
١٣ - الخطيب البغدادى، ٣٣٠-٣٢٦/١٣.
١٤ - سزگين، ٣١/٣/١.
١٥ - محمود شهابى، پيشين، ٦٥٥/٣.
١٦ - براى آگاهى بيشتر درباره پايهگذاران مذهب حنفى نك: اسدحيدر، ٣١١-٣٠٧/١؛ سزگين، ٧٨-٣١/٣/١.
١٧ - برخى خاورشناسان سخت براين باورند كه ابوحنيفه كتابى ننوشته، بلكه برخى رساله ها كه به نام او شناخته شده، به كوشش شاگردانش فراهم آمده است. نك: جوينبل (Juynboll .Th.W)، مقاله «ابوحنيفه» در دايرةالمعارف الاسلامية، ٣٣١/١. در برابر كسانى كه درباره آثار ابوحنيفه بنا را بر نفى مىگذارند، كسانى هم هستند كه معتقدند وى در جمع حديث به ترتيب ابواب فقه، بر مالك پيش دستى كرده است. سيوطى دراين باره مىنويسد: «يكى از مناقب ويژه ابوحنيفه، اين است كه وى نخستين كسى است كه علم شريعت را مدوّن ساخته، در ابوابى مرتّب كرد. پس از آن مالك بن انس در ترتيب موطَّأ از او پيروى كرد». (السيوطى، تبييضالصحيفة فى مناقب الامام ابى حنيفة، دهلى، ص١٤٤؛ به نقل از عبدالمنعم النمر، احاديث رسولالله كيف وَصَلتْ الينا، ص ٧٢). درباره درستى يا نادرستى آثار منتسب به ابوحنيفه شمارى از پژوهشگران معاصر نظرات معتدلتر و واقع بينانهترى دارند. نك: سزگين، ٣٢/٣/١؛ احمد پاكتچى، «ابوحنيفه»، در دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ٤٠٤-٤٠٣/٥٧.
١٨ - از جمله نك: الخطيب البغدادى، ٣٤٢/١٣.
١٩ - البخارى، ٨١/٢/٤؛ ابن ابىحاتم، ٤٤٩/١/٤؛ الخطيب البغدادى، ٣٢٤/١٣؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٤٤٩/١٠.
٢٠ - براى نمونه نك: ابنسعد، الطبقات، ٣٦٩/٦؛ ابنابىحاتم، ٤٥٠-٤٤٩/١/٤؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٢٦٥/٤.
٢١ - الذهبى، سيراعلام النبلاء، ٩٥/١٦.
٢٢ - يحيى بن معين، معرفة الرجال، ٧٩/١ و نيز: ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٤٥٠-٤٤٩/١٠.
٢٣ - المزّى، تهذيب الكمال، نسخه خطى كتابخانه احمد ثالث، شماره ٢٨٤٨، ١٤٧/١٧؛ به نقل از : احمد پاكتچى، «ابو حنيفه» در دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ٤٠٣/٥. و نيز نك: اسدحيدر، ٢٩٧/١.
٢٤ - الترمذى، السنن، ٧٤١/٥.
٢٥ - پيشين، ١٦٩/١، ٤٤٦/٢، ٢٥٠/٣.
٢٦ - نك: الكلينى، الكافى، ٤٠٤.٢٤٢/٧؛ الطوسى، تهذيب الاحكام، ٣١٧/٢، ٢٧٧/٦- ٢٧٨، ٨٠/١٠؛ همو، الاستبصار، ٤٠٨/١.
٢٧ - ابن بابويه، الخصال، ٣١٦/١.
٢٨ - براى نمونه نك: الخويى، ١٦٥-١٦٣/١٩.
٢٩ - الخوارزمى، ٤٣٤/٢.
٣٠ - نك: الخطيب البغدادى، ٣١٧-٣١٤/٧؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٤٩١/١.
٣١ - اسد حيدر، ٣١١-٣٠٧/١. براى آگاهى بيشتر درباره زندگى و آثار او نك: ابن النديم، ص ٢٥٨؛ الخطيب البغدادى، همان جا؛ الخوارزمى، ٤٣٤-٤٣٣/٢؛ سزگين، ٧٩-٧٨/٣/١.
٣٢ - سزگين، ٤٢/٣/١، ٧٩.
٣٣ - جامع مسانيد الامامالاعظم، ٥/١، ٧٣. درباره زندگى و آثار او نك: الخطيب البغدادى، ٢٣٩-٢٣٦/١١؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، ١٨٥/٣؛ البغدادى، هدية العارفين، ٧٨٠/١؛ الزركلى، ٤٣/٥.
٣٤ - سزگين، ٤٢/٣/١.
٣٥ - نك: الفضل المبين، صص ٢٥٦-٢٤٨.
٣٦ - الخوارزمى، ٥٢٥-٥٢٤/٢.
٣٧ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٤٩٦/٢؛ الزركلى، ١٢٠/٤.
٣٨ - درباره او نك: الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٩٤٢-٩٤٠/٢؛ ابن العماد، شذرات الذهب، ٥١/٣؛ سزگين، ٤٠٠-٣٩٩/١/١.
٣٩ - نك: الخوارزمى، ٥/١، ٧٣-٧٢، ٥٢٥/٢.
٤٠ - تاريخ بغداد، ٢٦٤-٢٦٢/٣ و نيز: الخوارزمى، ٣٦٢-٣٦٠/٢.
٤١ - ميزان الاعتدال، ٤٣/٤.
٤٢ - جامع مسانيد الامام الاعظم، ٣٦٢/٢.
٤٣ - نك: پيشين، ٤/١، ٧١. براى آگاهى از ديگر آثار او نك: سزگين، ٤١٥-٤١٤/١/١.
٤٤ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٣٤٢/٢؛ الخوارزمى، ٤٨٧/٢؛ الزركلى، ٢٢٩/٣.
٤٥ - الخوارزمى، همان جا.
٤٦ - نك: پيشين، ٤/١، ٧٠- ٧١، ٤٨٧/٢.
٤٧ - ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ٧/١، ٢٥٥/٤.
٤٨ - سزگين، ٤١٦/١/١.
٤٩ - ابونعيم الاصفهانى، ذكر اخبار اصبهان، ٢٩٧/٢؛ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٩٧٥-٩٧٣/٢؛ ابن العماد، شذرات الذهب، ١٠١/٣.
٥٠ - براى آگاهى از آثار ديگر او نك: سزگين، ٤١٦-٤١٥/١/١؛ موسوى بجنوردى، دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، مقاله "ابن مقرى" به خامه حسن انصارى ٦٥٩-٦٥٨/٤. گفتنى است كه در مقاله مزبور از اثر مورد نظر با عنوان مسند ابى حنيفه ياد شدهاست.
٥١ - الذهبى، سيراعلام النبلاء، ١٨٠/١٤؛ به نقل از: حسين سليم اسد، مقدمه مسند ابىيعلى، ٢٠/١.
٥٢ - براى آگاهى درباره زندگى و آثار او نك: ابونعيم، پيشين، ٣٠٦/٢؛ ابن ابىيعلى، طبقات الحنابله، ١٦٧/٢؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٤٧٩/٣؛ سزگين، ٤٢/٣/١، ٤٤٠-٤٣٨/١/١. شايان ذكر است كه در ترجمه دكتر فهمى ابوالفضل از اثر سزگين، از كتاب مورد نظر با عنوان نقدٌ لمسند ابى حنيفه ياد شدهاست. (تاريخ التراث العربى، نقله الى العربية الدكتور فهمى ابوالفضل، القاهرة ١٩٧١ م، ٥٢٩/١).
٥٣ - ابوالمؤيّد الخوارزمى، ٣٩٢-٣٩١/٢.
٥٤ - ميزان الاعتدال، ١١١/١.
٥٥ - سزگين، ٤٣/٣/١.
٥٦ - نك: الخوارزمى ٤/١، ٧٢-٧١.
٥٧ - سزگين، ٤٣٣/١.
٥٨ - نك: الخوارزمى، ٤٣٥-٤٣٤/٢.
٥٩ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٥٤٧/١؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٣٦٨/٢.
٦٠ - الخوارزمى، ٥/١، ٧٤؛ كاتب چلبى، ١٦٨٤/٢؛ القاسمى، الفضلالمبين، ص٢٤٨. گفتنى است كه سال وفات بلخى در منابع مورد اختلاف است. نگارنده به پيروى از سزگين سال ٥٢٠ را در نظر گرفت.
٦١ - الخوارزمى، ٣٦٤-٣٦٢/٢؛ ابن رجب، الذيل على طبقات الحنابله، ٢٣٠/١؛ الزركلى، ١٨٣/٦.
٦٢ - نك: الخوارزمى ٤/١، ٧٢.
٦٣ - نك: الزركلى، ٢٧٣/٤.
٦٤ - ياقوت، معجمالادبا، ١٤٤/٥؛ الكتّانى، الرساله المستطرفه، ١٦.
٦٥ - نك: الخوارزمى: ٥/١ و ٧٤، ٣٩٢/٢.
٦٦ - پيشين، ٣٩٢/٢ و نيز ٣٥٤/٢.
٦٧ - نك: كاتب چلبى، ٩٩٩/٢؛ البغدادى، هدية العارفين، ٧٠٣/١؛ الزركلى، ٢٥٦/٤.
٦٨ - سزگين، ٤٣/٣/١.
٦٩ - پيشين، ٥/١، ٧٧.
٧٠ - الزركلى، ٨٧/٧؛ سزگين، ٤٣/٣/١ شايان ذكر است كه منابع در تاريخ وفات او اختلاف دارند. نگارنده به پيروى از سزگين تاريخ بالا را برگزيد.
٧١ - سزگين، ٤٣/٣/١.
٧٢ - جامع مسانيد الامام الاعظم، ٦-٤/١. قس: كاتب چلبى، ١٦٨١-١٦٨٠/٢.
٧٣ - براى آگاهى از آن گزيده ها و شرحها نك: كاتب چلبى، ١٦٨٢-١٦٨٠/٢؛ سزگين، ٤٥-٤٤/٣/١.
٧٤ - سزگين، ٤٣/٣/١.
٧٥ - جمالالدين القاسمى، الفضل المبين، ص ٢٤٨.
٧٦ - ابن العماد، شذرات الذهب، ٢٧٤/٥؛ الزركلى، ٢١٥/٢.
٧٧ - الطوسى، الفهرست، ص ٤٣؛ النجاشى، رجال، ٩٤.
٧٨ - نك: القاسمى، پيشين، ص ٢٤٨؛ سزگين، ٤٤/٣/١.
٧٩ - نك: ابوالمويَّد الخوارزمى، ٥/١، ٧٧-٧٥، ٤٣٤/٢، ٣٦٠-٣٥٨، ٥٨٠-٥٧٨؛ كاتب چلبى، ١٦٨٠/٢، الزركلى ١٩٣/٨؛ عبدالمنعم النمر، احاديث رسولالله كيف وصلَتْ الينا، صص ٧٣-٧٢.
٨٠ - نك: الخوارزمى، ٥/١، ٧٥، ٤٣٤/٢.
٨١ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٥٩٠/١؛ ابن حجر، لسان الميزان، ٣٤٦/٢.
٨٢ - كشف الظنون، ١٦٨٠/٢. قس: الزركلى، ١٩٣/٨.
٨٣ - الخطيب البغدادى، ٢٦٢-٢٤٢/١٤؛ الزركلى، ١٩٣/٨؛ سزگين، ٥٤-٥١/٣/١.
٨٤ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٤٤٧/٤؛ همو، تذكرة الحفاظ، ٢٩٣/١. براى آگاهى از نظرات ديگران درباره او نك: الخطيب البغدادى، همان جا.
٨٥ - نك: ٧٥/١.
٨٦ - سزگين، ٥٥-٥٤/٣/١.
٨٧ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٥١٣/٣. براى آگاهى افزونتر درباره او نك: ابن سعد، الطبقات، ٣٣٦/٧؛ الخطيب البغدادى، ١٨٢-١٧٢/٢.
٨٨ - سزگين، ٧١/٣/١.
٨٩ - نك: ٥/١، ٧٧-٧٥، ٣٦٠-٣٥٨/٢.
٩٠ - عبدالمنعم النمر، پيشين، ص ٧٣.
٩١ - الزركلى، ١٨٠-١٧٩/٦؛ موسوى بجنوردى، دايرة المعارف بزرگ اسلامى، مقاله ابوحنيفه، به خامه احمد پاكتچى، ٤٠٦/٥.
٩٢ - ابن عبدالبر، الانتقاء من فضايل الائمّة الفقهاء، ص ١٢٨، ١٤٢.
٩٣ - ابن خلدون، مقدمّه، ص ٤٤٤. قس: جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر كلام، ٤٧٢/٣؛ ذبيحالله صفا، تاريخ ادبيّات در ايران ، ٧٥/١.
٩٤ - مقدمه، صص ٤٤٥-٤٤٤ و نيز نك: عبدالمنعم النمر، پيشين، ص ٧٣؛ اسد حيدر، ٢٩٧/١.
٩٥ - براى نگارش اين بخش از قسمتى از مقاله «ابوحنيفه» به قلم احمد پاكتچى در دايرةالمعارف بزرگ اسلامى ( ٥ / ٣٩٦-٣٩٥) بهره بسيار برده شد.
٩٦ - نك: الخوارزمى، ٣٨٨/١، ٤٠٣، ٤٢١، ٤٢٣، ٤٩٩، ٥٢٩، ٥٩-٥٨/٢، ١٢٩، ٢٢٠.
۱۸
بخش نهم بخش نهم :
درباره مسندهاى ابوحنيفه
١- گزارشى كوتاه از زندگانى و آراء ابوحنيفه
ابوحنيفه نعمان بن ثابت كوفى (١٥٠-٨٠ ق / ٧٦٧-٦٩٩ م) فقيه و متكلّم نامدار كوفه و پايهگذار مذهب حنفى از مذاهب چهارگانه اهل سنّت، در كوفه زاده شدهاست. حنفيان او را "امام اعظم "و" سراج الائمه" لقب دادهاند. او را در طبقه چهارم از فقيهان تابعى كوفى ياد كردهاند. (٢) كه احتمالاً تنى چند از صحابه را ديده، ولى به سماع حديث و روايت از ايشان موفّق نشده است. (٣) وى از بسيارى از فقيهان و عالمان تابعى دانش آموخت. ولى استاد ويژه او حمّادبن ابى سليمان بود كه مدّت هجده سال در حلقه درسش شركت مىجست و تاهنگام وفات بهرهگيرى از او را ترك نگفت (٤) و پس از درگذشت حمّاد به عنوان برجستهترين شاگرد او مرجع صدور فتوا و تدريس فقه در كوفه گرديد.
در فهرست استادان وى برجستهترين نامها عبارتند از: عامر شعبى، عاصم بن ابىالنجّود، امام باقر (ع)، ابن شهاب زُهرى، امام صادق (ع). (٥)
درباره ارتباط ابوحنيفه با پيشوايان معصوم (ع) و ياران ايشان، بايد به رواياتى اشاره كرد كه مناظراتى ميان ابوحنيفه و امامان صادق و كاظم (ع) و دانشمندان امامى چون محمّد بن على ملقّب به "مؤمن الطاق"، فضال بن حسن، هَيْثَم بن حبيب صيرفى، حريز بن عبدالله سِجِستانى و هشام بن حكم را در بردارند. دراين مناظره ها مسائل مختلف اعتقادى از قبيل امامت، ايمان، قدر و پارهاى از مسائل اصولى و فقهى مورد بررسى و نقد قرار گرفتهاست. (٦) در برخى روايات امامى ذمّ ابوحنيفه از زبان امام صادق (ع) گزارش شدهاست. (٧) ابوحنيفه در فرصتهاى حضور خود در مدينه، از محضر امامان باقر و صادق (ع) بهره گرفته و روايات وى از ايشان درميان مرويات او ديده مىشود. (٨) حتى به موجب پارهاى از گزارشها شاگردى نزد امام صادق (ع) را مايه رهايى خويش مىداند و مىگويد: «اگر دو سال شاگردى نزد جعفربن محمّد نبود، نعمان گمراه شده بود». (لَوْلا السَّنتان لَهَلك النُعمّان). (٩) شيخ طوسى هم وى را در شمار اصحاب آن حضرت ياد كرده است. (١٠) پارهاى از روايات حنفى از روابط دوستانه ميان ابوحنيفه و امام صادق حكايت دارد. (١١) يك روايت حنفى بيان مىدارد: «در پايان يك جلسه پرسش و پاسخ كه به پيشنهاد خليفه منصور و در حضور وى ميان امام صادق و ابوحنيفه برگزار شد، ابو حنيفه اعتراف كرد كه "جعفربن محمّد" فقيهترين كسانى است كه من ديدهام». (١٢)
گزارشهاى تاريخى نشان مىدهد كه ابوحنيفه با خلافت امويان و عبّاسيان همراه نبوده. از جمله در جريان قيام زيدبن على (ع) در سالهاى ١٢٢-١٢١ ه .ق ابوحنيفه پنهانى او را يارى كرد و مال و جنگ افزار در اختيارش نهاد. (١٣) و در سال ١٤٥ ق. كه ابراهيم بن عبداللَّه حسنى از امامان زيدى در بصره برابر خلافت منصور قيام كرد، ابوحنيفه نفوذ خويش را در تأييد اين قيام به كار گرفت. همچنين نوشتهاند كه وى همواره در برابر عرضه منصبهاى حكومتى از سوى خليفگان و كارگزاران آنان ايستادگى كرده واز پذيرش هرگونه منصبى در سازمان حكومت خليفگان تن زده است. (١٤)
ابو حنيفه، بنابرعقيده معروف، در عرصه مسائل عقيدتى و كلامى بيشتر به انديشه ها و آراء مرجئه گرايش داشته (١٥) و در مسائل فقهى و احكام عملى به عنوان يكى از برجستهترين فقيهان «اهل رأى» شناخته شده. وى و اصحابش را به واسطه اينكه حديث كمتر مىدانسته و يا كمتر به كار مىبستهاند و در برابر بيشتر به قياس استناد مىكرده و در كاربرد آن مهارت يافتهاند، به نام «اهل رأى» خواندهاند. (١٦)
ابو يوسف (د . ١٨٢ ق)، زُفَر بن هُذَيْل (د . ١٥٨ ق) و محمّد بن حسن شيبانى (د . ١٨٩ ق) از نامدارترين شاگردان ابوحنيفه به شمار مىآيند. اينان در واقع در تدوين آراء و ترويج انديشه ها وپايهگذارى مكتب فقهى ابوحنيفه نقش بنيادى را به عهده داشتهاند. (١٧) گويند: ابوحنيفه براى گذراندن زندگى به تجارت خز مىپرداخته است.
٢- مقصود از مسندهاى ابىحنيفه چيست؟
اساساً اين نكته كه ابوحنيفه خود كتابى نوشته باشد، مسلّم و قطعى نيست. (١٨) گزارشهاى متعدّدى كه در منابع كهن از وجود تأليفاتى به دست ابوحنيفه خبر مىدهند، غالباً از نوشته هايى سخن مىگويند كه موضوع آنها فقه است. (١٩) نوشته هايى هم كه اكنون به نام ابوحنيفه برجاى مانده، مثل "نامه به عثمان بتّى" و ... غالباً موضوعى اخلاقى يا كلامى دارند. پس اين پرسش مطرح مىشود كه مقصود از "مسند يا مسندهاى ابىحنيفه" چيست؟ در پاسخ بايد گفت: مقصود از "مسند ابىحنيفه" مجموعهاى از احاديثى است كه ابوحنيفه در تعاليمش بدانها تكيه كرده و برپايه آنها نظر اعتقادى يا فتواى فقهى خويش را عرضه داشته است. اين احاديث را شاگردان او و دانشمندانِ عمدتاً حنفى دوره هاى پسين بهطور مكرّر و با سليقه هاى گوناگون گردآورده، زير عنوان "مسند ابىحنيفه" مدوّن ساختهاند. بنابراين انتساب اين مسندها به ابوحنيفه به حكم روايت محتواى آنهاست؛ نه به حكم تأليف و تدوين آن مجموعه ها.
اطلاعات و فهرستهاى موجود از شيوخ و راويان ابوحنيفه عمدتاً از همين روايات استخراج گرديده است. از روايت كنندگان او مىتوان اينان را نام برد: حمادبن ابىحنيفه، زُفَربن هذيل، عباد بن عوام، عبدالله بن مبارك، هُشَيم بن بشير، و كيع بن جراح، مسلم بن خالد زنجى، ضحاك بن مخلد، عبداللَّه بن يزيد مقرى، نوح بن دراج قاضى، حمزة بن حبيب زيّات ودو شاگرد نامدار وى ابويوسف و محمدبن حسن. (٢٠)
در مورد شخصيّت رجالى ابوحنيفه در همينجا بايد گفت: رجالشناسان حديث گرا از قبيل بخارى، نسايى، ابن عدى و ديگران با الفاظ و تعبيرات گوناگون او را كه دشمن فكرى خويش مىدانستند، تضعيف كردهاند. (٢١) حتّى ابن حبّان بُستى (د . ٣٥٤ ق) در نقد مرويات او كتابى نوشته به نام عللُ مااسند ابوحنيفه. (٢٢) ولى در عين حال برخى از ايشان به روشنى از صدق و راستگويى او سخن گفتهاند. (٢٣)
گفتنى است كه در "صحاح ششگانه" حديثى از ابوحنيفه به چشم نمىخورد. تنها در سنن كبير نسايى درباب حدود يك حديث از وى نقل شده كه آن هم در گزيده آن يعنى المجتبى ديده نمىشود. (٢٤) ترمذى نيز تنها در سنن خود يك اظهار نظر رجالى درباره جابربن يزيد جعفى و عطاء بن ابىرباح از ابوحنيفه نقل كرده (٢٥) و چندبار در لابهلاى آن كتاب به آراء فقهى وى اشاره كرده است. (٢٦)
بىترديد اين بىاعتنايى محدّثان بزرگ اهل سنّت به مرويات ابوحنيفه، برخاسته از همان داورى منفى و بدبينيى است كه در بالا بدان اشاره شد.
امّا نز د اماميه، احاديثى چند از طريق ابوحنيفه در سه كتاب از كتابهاى چهارگانه نقل شده است. (٢٧) در غير كتابهاى چهارگانه نيز برخى احاديث از او ديده مىشود. (٢٨) در عين حال رجالشناسان شيعه نيز هرگز او را توثيق نكردهاند. (٢٩)
٣- آشنايى با مسندهاى ابو حنيفه و مؤلّفان آنها
١- مسند ابى حنيفه، اثر ابوعلى حسن بن زياد لُؤْلُؤْيى (د . ٢٠٤ ق / ٨١٩ م).
لُؤْلُؤْيى شاگرد، يار و همراه ابوحنيفه و پشتيبان سرسخت روش وى در رأىگرايى بود واز او روايت مىكرد. حسن اهل كوفه بود؛ امّا در بغداد مىزيست وبه سبب خريد و فروش لؤلؤ (مرواريد) او را لُؤْلُؤْيى خواندهاند. مدّتى در كوفه منصب قضا را عهدهدار شد. امّا چون كارش با توفيق همراه نبود، از اين منصب كناره گرفت. از خود وى نقل مىكنند كه مىگفت: «از ابن جريج دوازده هزار حديث نوشتم كه فقيهان به تمام آنها نيازمندند». (٣٠)
رجالشناسان اهل سنّت بر شخصيّت او خرده مىگيرند و از اين رهگذر به روايات او اعتنا نمىكنند. (٣١) لؤلؤيى در كنار ابويوسف، زُفَر و شيبانى يكى از پايهگذاران و مروّجان روش ابوحنيفه به شمار مىآيد. (٣٢)
لُؤْلُؤْيى يكى از گردآورندگان مسند ابوحنيفه شناخته شده، هر چند در اينكه او خودش اين مجموعه را مسند ناميده باشد، سخت ترديد داريم. از مجموعه فراهم آمده توسّط لُؤْلُؤْيى نسخهاى در كتابخانه اوقاف بغداد شناخته ش (٣٣)دهاست. (٣٤)
٢- مسند ابى حنيفه اثر ابوالحسين عمربن حسن شيبانى معروف به "ابنالاُشْنانى" (د . ٣٣٩ ق / ٩٥٠ م).
وى در حديث از آگاهيهايى برخوردار بود. از ابراهيم حربى و ديگران روايت مىكند. امّا دارقطنى وى را تضعيف كرده است. تاكنون از مسند وى نسخهاى شناخته نشده، ولى محتواى آن در جامع المسانيد اثر ابوالمؤيّد خوارزمى محفوظ است. (٣٥)
٣- مسند ابى حنيفه اثر ابومحمّد عبداللَّه بن محمد بخارى حارثى معروف به "عبداللَّه استاد" (د . ٣٤٠ ق / ٩٥١ م) كه نسخه هاى متعدّدى از آن در كتابخانه هاى قاهره، استانبول، دمشق و برلين نگهدارى مىشود. (٣٦) اين مسند در طى ساليان درازى از رايجترين مسندهاى ابوحنيفه بودهاست. شايد به همين سبب جمالالدّين قاسمى در كتاب الفضل المبين از ميان مسندهاى متعدّد ابوحنيفه، نخستين حديث از اين مسند را شرح كردهاست. (٣٧) بنابه گفته خطيب بغدادى وى چندبار به بغداد وارد شده و در آنجا حديث گفته است. ابوالعباس احمدبن عقده وابوبكر بن جعابى و عموم مردم بخارا از او حديث نقل كردهاند.
ابو المؤيَّد خوارزمى مىگويد: «هركس مسندى را كه وى از مرويات ابوحنيفه فراهم ساخته مطالعه كند، به تبحّر وى به دانش حديث و احاطهاش به معرفت متون و طرق پىخواهد برد». (٣٨) در عين حال بسيارى از حديثشناسان او را ثقه نمىدانند. از جمله «ابن اثير» احاديث وى را منكر قلمداد كرده و ابن جوزى او را حديث ساز دانسته وابو زرعه رازى وى را ضعيف خوانده است. (٣٩)
٤- مسند ابى حنيفه اثر ابواحمد عبدالله بن عَدِىّ جرجانى (د . ٣٦٥ ق / ٩٧٦ م).
وى در شهر خود به "ابن قطّان" و در نزد محدّثان به "ابن عَدِىّ" مشهور بود. ابن عدى در شهرهاى گوناگون از بيش از هزار استاد كسب دانش كرده و در نزد دانشمندان اهل سنّت محدثى ثقه به شمار مىآيد. او بر احوال راويان آگاهى داشته و در جرح و تعديل آنان استاد بودهاست و دراين زمينه كتابى دارد بهنام الكامل فىالجرح و التعديل. افزون برآن از دانش فقه نيز بهرهمند بودهاست. (٤٠) گويا از مسند ابن عدى تاكنون نسخهاى شناخته نشده باشد؛ امّا محتواى آن از طريق جامع المسانيد خوارزمى در دسترس محققان قرار دارد. (٤١)
٥- مسند ابىحنيفه اثر ابوالحسين محمد بن مظفّر بزّاز (د . ٣٧٩ ق / ٩٨٩ م).
بنابه گفته خطيب بغدادى وى از محمد بن جرير طبرى و يحيى بن صاعد و چندتن ديگر حديث شنيده و در جستجوى دانش مسافرتهاى بسيار كرده. وى او را حافظ، صادق، كثيرالحديث، خوشفهم، ثقه، مأمون و خوشنويس توصيف كرده. ابوالحسن دارقطنى و ابوحفص بن شاهين و ديگران از او روايت كردهاند. (٤٢) ذهبى نيز او را ثقه و حجّت دانسته و از ابوالوليد باجى نقل كرده كه «تشيّع در وى نمايان بود». (٤٣) خوارزمى مىگويد: «اين مسندى كه ازمرويات ابوحنيفه فراهم ساخته، نشانگر نهايت دانش وى در حديث و آگاهىاش به متون و طرق آن است ». (٤٤)
از مسند ابن مظفر تاكنون نسخهاى به دست نيامده، امّا مندرجات آن در جامع المسانيد خوارزمى محفوظ است. (٤٥)
٦- مسند ابى حنيفه از ابوالقاسم طلحة بن محمّد معروف به "شاهد عدل" (د. ٣٨٠ ق / ٩٩٠ م).
مؤلّفِ اين مسند از محدّثان بغداد وبا دارقطنى معاصر بودهاست. وى از ابوالقاسم بغوى و يحيى بن صاعد و ابوبكر بن مجاهد مُقْرى و ديگران روايت مىكند. رجال شناسان او را «صحيح السّماع» دانستهاند؛ امّا از آنجا كه وى مردم را به انديشه اعتزالى فرا مىخواند، وى را تضعيف كرده، روايت از او را ترك گفتهاند. (٤٦) خوارزمى مىگويد: «وى در زمان خود پيشگام عادلان و ثقات بود. او مسند ابوحنيفه را برپايه حروف الفبا تأليف كرد». (٤٧) از مسند طلحة تاكنون نسخهاى شناخته نشده؛ امّا روايات آن از رهگذر جامع المسانيد خوارزمى در دسترس مىباشد. (٤٨) از كتاب مناقب آل ابىطالب دانسته مىشود كه اين مجموعه نزد دانشمندان شناخته شده بوده است. (٤٩)
٧- تهذيبُ مسند الامام ابى حنيفه اثر ابوبكر محمّد بن ابراهيم اصفهانى معروف به "ابن مقرى" (د . ٣٨١ ق / ٩٩١ م) كه دستنوشته آن در كتابخانه فيض اللَّه در تركيه يافت مىشود. (٥٠) ابن مقرى در سال ٢٨٥ ق. در اصفهان به دنيا آمد و دست به مسافرتهاى علمى گستردهاى زد و در نتيجه حدود پنجاه شهر را بديد و نزد دانشمندان بزرگ آن شهرها به دانشآموزى پرداخت و حديث بسيار شنيد. از ميان استادان ابنمقرى مىتوان از ابويعلى موصلى، ابوالقاسم بغوى و ابن باغندى ... نام برد. وى فقيهى بر مذهب ابن حنبل و دوست نزديك صاحب بن عباد و يك چند كتابدار او بود. كسانى چون ابونعيم اصفهانى و ابن مردَوَيْه و... از راويان او بهشمار مىآيند. رجال شناسان اهل سنّت بر امانت و تبحّر ابن مقرى در نقل حديث تأكيد داشته وبا الفاظى چون ثقه و امين وى را ستودهاند. (٥١) ابن مقرى آثار متعدّدى از خودش برجاى نهاده است. (٥٢) همچنين بايد گفت كه ابن مقرى به عنوان راوى برخى از آثار گذشتگان نيز شناخته شده كه از آن ميان مىتوان از مسند ابىيعلى موصلى ياد كرد. (٥٣)
٨- روايةٌ لمسند ابى حنيفه از ابوعبداللَّه محمّد بن اسحاق عَبْدِى اصفهانى مشهور به "ابن مَنْدَه" (د . ٣٩٥ ق / ١٠٠٥ م).
وى در سال ٣١٠ ق. در اصفهان زاده شد. در سال ٣٣٠ سفرهاى علمى خود را كه نزديك به ٤٥ سال به درازا كشيد، آغاز كرد واز بيش ١٧٠٠ تن استاد حديث شنيد و نوشت. وى به «بازپسينِ سفركنندگان» (خِتامُ الرّحالين) معروف شدهاست. ميان ابن منده و همشهرى او ابونعيم درگيرى و دشمنى سختى وجود داشته است. با اين وجود رجالشناسان عامّه او را محدّثى والامرتبه و قابل اعتماد مىدانند. ابن منده در عرصه حديث آثار بسيارى از خويشتن برجاى نهاده، امّا از اثر مورد نظر گويا جز نامى برجاى نمانده است. (٥٤)
٩- مسند ابى حنيفهاز حافظ ابونعيم احمد بن عبداللَّه اصفهانى (د . ٤٣٠ ق/ ١٠٣٨ م)، صاحب كتاب معروف حلية الاولياء. وى در اصفهان زاده شد و در همان شهر درگذشت. ابونعيم در اصفهان، شوشتر، جرجان و نيشابور از استادان بسيارى حديث شنيد. (٥٥) ذهبى وى را صدوق مىخواند و مىگويد: «سخن ابن منده درباره ابونعيم چنان زشت و ناپسند است كه گزارش آن را دوست نمىدارم وهمچنين سخن هريك از آن دو را درباره ديگرى نمىپذيرم؛ بلكه هر دو نزد من مقبول هستند». آنگاه افزايد: «سخن اقران درباره يكديگر شايسته اعتنا نيست، بويژه آنگاه كه دانسته شود آن سخن از روى دشمنى يا درگيرى مذهبى يا حسادت است». (٥٦) از اثر مورد نظر دستنوشتهاى دركتابخانه "احمد ثالث" يافت شده، (٥٧) افزون برآن محتواى آن از طريق جامع المسانيد خوارزمى در دسترس است. (٥٨)
١٠- مسند ابىحنيفه از ابوعبداللَّه حسين بن محمّد بن خسرو بلخى (د . ٥٢٠ ق / ١١٢٦م) كه دستنوشته هايى از آن در كتابخانه هاى احمد ثالث در استانبول، دانشگاه ييل و برلين يافت مىشود. (٥٩) بلخى از استادان بسيارى در بغداد حديث شنيده، (٦٠) امّا شخصيّت وى از ديدگاه رجالى چندان شناخته نيست. (٦١) در عين حال مسند او در رديف يكى از رايجترين مسندهاى ابوحنيفه به شمار مىرود. (٦٢)
١١- مسند ابى حنيفه اثر ابوبكر محمدبن عبدالباقى معروف به "قاضى مارِستان" (د . ٥٣٥ ق / ١١٤١ م).
وى نسبش به كعب بن مالك انصارى مىرسد. در بغداد، مكّه و مصر از شيوخ بسيارى حديث شنيد و از علم حساب و فرايض نيز آگاهى داشت. قاضى مارستان در بغداد زاده شد و در همان جا از دنيا رفت. (٦٣) از مسند وى تاكنون نسخهاى شناخته نشده، امّا مندرجات آن از رهگذر جامعالمسانيد خوارزمى محفوظ مانده است. (٦٤)
١٢- مسند ابى حنيفه از ابوالقاسم على بن حسن دمشقى معروف به "ابنعساكر" (د . ٥٧١ ق / ١١٧٦ م).
وى مورّخ، جهانگرد و حافظِ حديث و در سفرهايش يار و همراه "سمعانى" صاحب كتاب الانساب بود. ابن عساكر تأليفات فراوانى دارد. (٦٥) از مسند او گويا جز نامى باقى نمانده باشد. (٦٦)
١٣- مسند ابى حنيفه از ابوبكر احمدبن محمد كلاعى. آگاهيهاى ما درباره اين مسند و مولّفش ظاهراً محدود مىشود به مندرجات جامع المسانيد خوارزمى. زيرا محتواى اين مسند از رهگذر كتاب خوارزمى به دست ما رسيده (٦٧) و در غير كتاب مزبور - تاجايى كه نگارنده تتبّع كرد - نام و نشانى از مولّف و كتابش يافت نشد. خوارزمى در عين حال كه اين مسند را به ابوبكر كلاعى نسبت مىدهد، خود مىنويسد: ظاهراً ابوبكر اين مجموعه را از پدرش از جدّش از محمد بن خالد وهبى روايت مىكند و گردآورنده حقيقى آن شخص اخير است. درنتيجه مىتوان گفت: نسبت اين مسند به ابوبكر ياد شده به حكم روايت است؛ نه به حكم جمع و تأليف. زيرا دراين مجموعه حديثى از طريق كس ديگر جز محمد بن خالد وهبى به چشم نمىخورد. بنابراين اگر مجموعه مزبور گردآورى ابوبكر كلاعى بود، برحسب قاعده بايد حديثى به نقل كسى غير از محمدبن خالد وهبى درآن يافت مىشد. (٦٨)
١٤- مسند ابى حنيفه از حسامالدين ابوالحسن علىبن احمد بن مكّى رازى (د . ٥٩٨ ق / ١٢٠١ م).
وى يكى از فقيهان حنفى است كه مدّتى در حلب زيسته و سپس به دمشق كوچيده و در همان جا مرده است. (٦٩) از مجموعه مورد نظر دستنوشتهاى در كتابخانه "احمد ثالث" در استانبول يافت شدهاست. (٧٠)
١٥- مسند ابى حنيفه اثر ابوالقاسم عبداللَّه بن محمّد معروف به "ابن ابىالعوام سغدى". درباره اين مجموعه نيز آگاهيى جز آنچه خوارزمى در جامعالمسانيد گفته، در اختيار نگارنده نيست. (٧١)
١٦- جامع مسانيد الامام الاعظم كه به آن جامع المسانيد و مسانيد ابى حنيفه نيز گويند. اثر ابوالمؤيَّد محمّد بن محمود خوارزمى (د . ٦٤٥ ق / ١٢٤٧ م) يكى از فقيهان حنفى. وى در خوارزم چشم به جهان گشود و مدّتى در آن شهر زيست. سپس حجّ گزارد و مدّتى مجاور خانه خدا شد و در واپسين سالهاى زندگىاش در بغداد سكونت گزيد و در آنجا تا گاهِ مردن به تدريس پرداخت. (٧٢) مهمترين اثر او گويا همين جامع المسانيد باشد. اين كتاب آميختهاى از پانزده مجموعه از مسندهاى پيشين ابوحنيفه است كه به ترتيب ابواب فقه فراهم آمده، از اين كتاب دستنوشته هاى بسيارى در مصر، تركيه و هند وجود دارد. (٧٣) كتاب مزبور در سال ١٣٣٢ قمرى درحيدر آباد هند در دو مجلد به چاپ رسيده است. مؤلّف درباره انگيزه خويش از فراهم ساختن اين كتاب چنين مىگويد:
« من در شام از برخى از ناآگاهان شنيدم كه بر ابوحنيفه خرده مىگرفت و او را كوچك مىشمرد و ديگران را بزرگ مىداشت و او را در عرصه حديث قليل الروّايه مىشمرد و براى اين كارِ خودْ به مسند شافعى تأليف ابوالعباس محمّد بن يعقوب اصم و موطّأ مالك و مسند امام احمد استدلال مىكرد و مىپنداشت كه ابوحنيفه مسندى ندارد و تنها شمار اندكى حديث روايت مىكند. دراين وقت غيرت دينى پروردگارى و عصبيّت حنفى نعمانى من به جنبش درآمد. در نتيجه تصميمگرفتم كه پانزده مجموعه از مسندهايى را كه دانشمندان بزرگ حديث فراهم ساختهاند، درهم آميزم و آنها را در يكجا گرد آوردم. [بدين شرح ]:
١) مسند ابى حنيفه: تأليف حافظ ابومحمد عبداللَّه بن محمد ... حارثى بخارى معروف به "عبداللَّه استاد".
٢) مسند ابى حنيفه: تأليف ... ابوالقاسم طلحة بن محمّد [معروف به ] "شاهد عدل ".
٣) مسند ابى حنيفه: تأليف حافظ ابوالحسين محمد بن مظفّر ....
٤) مسند ابى حنيفه: تأليف حافظ ابونعيم احمد بن عبداللَّه بن احمد اصفهانى.
٥) مسند ابى حنيفه: تأليف ... ابوبكر محمدبن عبدالباقى بن محمّد انصارى.
٦) مسند ابى حنيفه: تأليف ... ابواحمد عبداللَّه بن عَدِىّ جرجانى.
٧) مسند ابى حنيفه: كه امام حسن بن زياد لؤلؤيى از او روايت مىكند.
٨) مسند ابى حنيفه: تأليف ... عمربن حسن اُشْنانى.
٩) مسند ابى حنيفه: تأليف ... ابوبكر احمد بن محمد ... كلاعى.
١٠) مسند ابى حنيفه: تأليف ... ابوعبداللَّه محمد بن حسين بن محمد بن خسرو بلخى.
١١) مسند ابى حنيفه كه قاضى ابويوسف يعقوب بن ابراهيم انصارى آن را فراهم ساخته واز وى روايت مىكند. اين مجموعه به نسخه ابى يوسف نامبردار است.
١٢) مسند ابى حنيفه كه محمّد بن حسن شيبانى آن را فراهم ساخته و از او روايت مىكند. اين مجموعه به نسخه محمّد نامبردار است.
١٣) مسند ابى حنيفه كه آن را فرزندش حمّاد بن ابى حنيفه فراهم آورده و از او روايت مىكند.
١٤) مسند ابى حنيفه كه آن را نيز امام محمد [ بن حسن شيبانى] گردآورده واز او روايت مىكند. اين مجموعه به كتاب الاثار نامبردار است.
١٥) مسند ابى حنيفه: تأليف ابوالقاسم عبدالله بن محمّد بن ابى العوام سغدى.
«سپس از خداوند كاميابى را خواستار شدم و براى جمع اين مسندها به ترتيب ابواب فقه نزد او استخاره كردم». (٧٤)
بايد افزود كه مؤلّف از آوردن احاديث و اِسنادهاى تكرارى خوددارى كرده، مگر آنكه يك حديث به بابهاى مختلف مربوط و يا آنكه اسنادهايش متفاوت باشد. گفتنى است كه پارهاى از مجموعه هاى پيشگفته از سوى مؤلّفانِ خود مسند ناميده نشده؛ بلكه اين خوارزمى است كه برآنها نام مسند مىنهد. همچنين بايد دانست كه بسيارى از دانايان اهل سنّت كتاب مزبور را خلاصه كرده و برخى ديگر برآن شرح نوشتهاند. يكى از اين شرحها به خامه سيوطى است با نام التعليقة المنيفة على مسند ابى حنيفه. (٧٥)
١٧- مسند ابىحنيفه از موسى بن زكريا بن ابراهيم حَصْكَفى (٦٥٠ ق / ١٢٥٢م).
از اين مجموعه هم دستنوشته هاى بسيارى يافت مىشود و هماينكه در هند، قاهره و حلب چاپ شدهاست. مؤلّفْ خود بار ديگر مطالب كتاب را براساس استادان و شيوحْ مرتّب ساخته و مطالب آن را شرح داده. اين كتاب با چهره جديدش نيز در هند و لاهور چاپ شدهاست. (٧٦)
١٨- مسند ابى حنيفهاز ابوعلى صدرالدين حسن بن محمّد بَكْرى تَيْمى نيشابورى (٧٧) (٦٥٦ ق / ١٢٥٨ م).
مؤلّف اين مجموعه، افزون بر اشتغال به تاريخ، از حافظان حديث هم بهشمار مىرود. از جمله تأليفات صدرالدين بكرى ذيلى است بر تاريخ ابن عساكر دمشقى كه گويا موفّق به اتمامش نگشته است. برخى او را در حديث تضعيف كردهاند. (٧٨)
افزون بر عناوين ياد شده، به اجمال مىتوان از كتاب اخبار ابى حنيفه و مسندُه اثر ابن عُقده (٧٩) و پارهاى مجموعه هاى گمنام ديگر (٨٠) در زمره مسندهاى ابوحنيفه ياد كرد. شرح اين كتابها سخن را به درازا مىكشاند. در پايان بايد افزود كه مجموعه هاى حديثى متعدّد ديگرى از طريق ابوحنيفه توسّط شاگردان او چون: حمّاد بن ابى حنيفه، ابويوسف و محمّد بن حسن شيبانى فراهم آمده است. اين مجموعه ها توسّط مولّفان خود، "مسند" ناميده نشدهاند. امّا دانشمندان سده هاى ميانى و متأخّر و به پيروى از آنان برخى از پژوهندگان معاصر آنها را "مسند" نام نهادهاند. (٨١) اينك به اجمال با آن مجموعه ها آشنا مىشويم:
الف- مجموعه حمّاد پسر ابوحنيفه (د . ١٧٠ ق / ٧٨٦ م) كه گويا تا كنون نسخهاى از آن شناخته نشده باشد؛ ولى خوارزمى در تأليف جامع المسانيد از آن بهره برده و احاديث آن را در كتاب خود آورده است. او حماد را در دانش حديث و فقه پيشوا و در روايت حديث ثقه و عادل وصف مىكند. (٨٢) امّا ابن عدى و ديگران وى را حافظ ندانسته، از اين ناحيه وى را تضعيف كردهاند. (٨٣)
ب - كتاب الاثار اثر قاضى ابويوسف يعقوب بن ابراهيم كوفى (د . ١٨٢ ق / ٧٩٨ م).
گويا مقصود حاجى خليفه از مسند امام ابى يوسف (٨٤) همين كتاب باشد. مؤلّف اين كتاب شاگرد و يار ابوحنيفه و نخستين كسى بود كه به نشر روش فقهى استادش پرداخت. ابويوسف در خلافتهادى در بغداد عهدهدار منصب قضا گشت و تادم مرگ برسر اين كار باقى ماند. گويند: او نخستين كسى است كه وى را "قاضىالقضاة" خواندهاند. ابويوسف با آنكه در روش فقهى رأى گرا بود، در عين حال ميان روش او و استادش تفاوتهايى هم ديده مىشد. از جمله اينكه بيش از استادش به حديث تكيه مىكرد. (٨٥) همين نكته سبب شده كه رجالشناسان حديثگرا با خوشبينى بيشترى به وى بنگرند و تا حدّى مروياتش را بپذيرند. هر چند جملگى آنان درباره او همسخن نيستند. مُزَنى درباره او گفته: «او بيش از ساير رأىگرايان پيرو حديث است». يحيى بن مَعين هم به همين سان داورى كرده وگفته: «در ميان رأى گرايان كسى استوارتر و آگاهتر به حديث از ابى يوسف وجود ندارد». (٨٦) بارى، چنانكه پيش از اين گفته شد، خوارزمى در تأليف جامعالمسانيد از كتاب الاثار با عنوان مسند ابى حنيفه ياد كرده و محتواى آن را در كتاب خود وارد ساخته است. (٨٧) اين كتاب در قاهره به كوشش ابوالوفاء افغانى چاپ شدهاست.
ج - كتاب الاثار اثر ابوعبداللَّه محمد بن حسن شَيْبانى (د. ١٨٩ق / ٨٠٤ م).
وى در چهارده سالگى با ابوحنيفه همنشين گشت و از او دانش آموخت و از روش فقهى او تأثير پذيرفت. سفيان ثورى، اوزاعى، مالك بن انس و ابويوسف از ديگر استادان نامدار او هستند و اخيرى در تربيت فقهى او نقش بزرگى داشت. شيبانى در فقه، اصول، حديث و لغت مهارت داشت و در عرصه مسائل عقيدتى با مرجئه همسخن بود. او بى ترديد يكى از بنيانگذاران مذهب حنفى است. وى با آنكه رأى گرا بود، حديث را بر رأى مقدّم مىداشت. (٨٨) از نشانه هاى توجّه وى به حديث، افزون بر تأليف كتاب مورد نظر، فراگيرى و روايت كتاب الموطّأاز مالك بن انس است. ذهبى در عين حال كه او را «دريايى از دانش و فقه» خوانده ، گويد: نسايى و ديگران از نظر حفظ براو اندكى خرده گرفتهاند». (٨٩)
كتاب الاثارِ شيبانى دربردارنده مجموعهاى از مهمترين احاديثى است كه ابوحنيفه مذهب خويش را برشالوده آن بر پا ساخته است. از اين كتاب دستنوشته هاى بسيارى در مصر، تونس، و بويژه در تركيه يافت مىشود. افزون برآن، اين كتاب در لكهنو و لاهور چاپ شدهاست. (٩٠) چنانكه ديديم، كتاب الاثار يكى از منابع خوارزمى در جامع المسانيد است. وى در خلال منابع خويش افزون براين كتاب از يك مجموعه حديثى ديگر از شيبانى نام مىبرد به نام نسخه محمّد. (٩١)
گفتنى است كه برخى براين باورند كه كتاب الاثار را خود ابوحنيفه تأليف كرده و محمّد بن حسن تنها راوى آن است. همان گونه كه وى راوى موطّأ از مالك بن انس مىباشد. برپايه اين نظر، كتاب مزبور به غلط در رديف آثار شيبانى قلمداد شدهاست. اينان به صراحت مىگويند: «كتاب الاثار در حقيقت نسخه محمد بن حسن از مسند ابى حنيفه است». (٩٢)
ناگفته نماند كه در سده هاى اخير شرحى بر مرويّات ابوحنيفه نگاشته شده به نام المواهب اللطيفة عن مسند ابى حنيفه به خامه محمد عابد سندى. اين شرح كه يكى از رايجترين شرحها بر مسند ابى حنيفه است، بارها از جمله درسال ١٣٢٧ ق. در قاهره به چاپ رسيده است. (٩٣)
٤- علّت تعدّد مسندهاى ابوحنيفه
ممكن بپرسند: چرا مجموعه هاى متعدّدى به نام مسند ابى حنيفه فراهم آمده است؛ در حالى كه درباره ديگر فقيهان و محدّثان چنين وضعى ديده نمىشود؟ در پاسخ بايد گفت: ابو حنيفه پيشواى فقيهان رأىگرا شناخته شده است. با آنكه حديث (البتّه با قيد صحيح بودن) دومين دليل از ادلّه فقه ابوحنيفه دانسته شده و چند تن از فقيهان حديثگرا معترفند كه هرگاه صحّت حديثى از پيامبر (ص) نزد ابوحنيفه ثابت مىشد، هرگز بدان پشت نمىكرد، (٩٤) در عين حال وى و همفكرانش از نگاه حديث گرايان همواره به عدول از سنّت و بى توجّهى به حديث متهّم بودند. تا جايى كه بر سرزبانها شايع كردهاند كه «روايت ابوحنيفه به هفده يارقمى در همين حدود رسيده است» (٩٥) و اين را نشانى از بىتوجّهى يا بضاعتِ اندك وى در حديث قلمداد كردهاند. حتّى چنانكه در آغاز اين گفتار ديده شد، رأىگرايى ابوحنيفه موجب شده كه دشمنان فكرى او، يعنى رجال شناسان حديث گرا، وى را در شمار "ضعفا و متروكين" قلمداد كنند. همين اتّهام در طول قرنها انگيزه تأليف آثار گونهگون با عنوان مسند ابى حنيفه شد. چنانكه خوارزمى نيز به روشنى به اين انگيزه اشاره كرد، مؤلّفان اين مجموعه ها براى واكنش در برابر آن اتّهام تلاش داشتند تا احاديث منقول از طريق ابوحنيفه را در كتابى گرد آورند واز اين رهگذر توجّه وى را به روايت حديث عملاً به نمايش گذارند.
گفتنى است كه با گذشت زمان كمكم اين اتّهام رنگ باختتا آنجا كه دانشمند مالكى مذهب سرسختى چون ابن خلدون تلاش مىكند تا براى اندك بودن احاديث ابوحنيفه دليلى بيابد. او مىنويسد:
«گاهى برخى از معتصبّان كجرو اظهار مىدارند كه برخى از پيشوايان در حديث كم بضاعت بودهاند و به همين دليل روايت ايشان اندك بوده. در صورتى كه چنين عقيدهاى درباره پيشوايان بزرگ به هيچ رو مورد ندارد... تنها بدان دليل برخى از پيشوايان كمتر روايت دارند كه در راه نقد حديث به سبب برخورد با خردهگيريها و عللى كه مايه قدح در طرق حديث مىشود، روايت كمترى را برمىگزينند... از اين رو اجتهادْ چنين كسانى را به جايى مىرساند كه از روايت احاديث مشكوك خوددارى كنند و هرچه بيشتر احتياط مىكنند، روايت آنان به سبب ضعفِ طرق كمتر مىشود. گذشته از اين حجازيان بيشتر از عراقيان به نقل حديث پرداختهاند. زيرا مدينه جايگاه هجرت و مسكن صحابه بوده و آن دسته از اصحاب كه به عراق رفتهاند، بيشتر به جهاد سرگرم بودهاند. بنابراين امام ابوحنيفه از اين رو كمتر روايت داشت كه در شروط روايت و نقلِ حديث سختگيرى مىكرد؛ نه از اين رو كه روايت حديث را فرو گذاشت. زينهار كه وى به عمد حديث را ترك گفته باشد. زيرا او در علم حديث از صاحبنظران بزرگ بود و شيوه او در ميان حديث پژوهان مورد اعتماد و تكيهگاه به شمار مىرفت و نظر وى در ردّ و قبول اعتبار داشت. امّا ديگر محدثّان كه اكثريّت را تشكيل مىدهند، شروط پذيرفتن حديث را گسترش دادند و در نتيجه روايات ايشان افزايش يافت. بر هيچيك از اين دو گروه نيز خرده نتوان گرفت؛ زيرا هردو به مقتضاى اجتهاد خويش عمل مىكنند. اصحاب ابوحنيفه هم كه پس از وى شروط پذيرش حديث راگسترش دادند، حديث بسيار نقل كردند». (٩٦)
٥- سخنى درباره ارزش مسانيد ابوحنيفه (٩٧) در سطور بالا گفتيم كه پس از قرآن، حديث صحيح از ادلّه فقه ابوحنيفه شناخته شده است. ولى بايد دانست كه مقصود ابوحنيفه از حديث "صحيح" چندان روشن نيست. زيرا در آن زمان مجموعه هاى معروف حديث هنوز تدوين نشده بود و حديث تا حدّ زيادى توزيع بومى خود را حفظ كرده بود. همچنين پايهگذارى اصطلاحات مربوط به نقد راويان حديث، چون حديث صحيح، حسن، ضعيف و ... به دورهاى متأخّر از زندگى ابوحنيفه باز مىگردد. انكار نمىتوان كرد كه پارهاى از احاديث روزگار ابوحنيفه از چنان شهرتى برخوردار بودند كه اطمينان فقيه را به خود جلب مىكرد. ولى بسيارى از احاديثى كه ابوحنيفه در فقه خود به كاربسته، در حدّ آگاهى كنونى ما در رديف اخبار آحاد و احاديث مرسل جاى مىگيرند. مسندهايى كه به نام ابوحنيفه فراهم آمده بسان موطّأ مالك پراست از روايات مرسل. در مسندهاى يادشده مىتوان احاديث مرسل به روايت ابوحنيفه از تابعان كوفه، بصره و حجاز چون: امام محمّد باقر (ع)، سعيد بن جبير، شَعْبى، ابراهيم نخعى، حسن بصرى، عطابن ابىرباح، ابن شهاب زهرى، مجاهد و سعيد بن مسيب يافت كه ابوحنيفه بر پايه آنها فتوا داده است. (٩٨)
--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ - محمود شهابى، ادوارفقه، ٥٧٠/٣.
٢ - دراين باره نك: ابوالمويَّد محمدبن محمود الخوارزمى، جامع مسانيد الامام الاعظم، ٣٤٨-٣٤٥/٢؛ سزگين، ٣١/٣/١.
٣ - الخطيب البغدادى، ٣٣٣/١٣.
٤ - براى فهرست استادان او نك: ابن ابىحاتم، ٤٤٩/١/٤؛ الخطيب البغدادى، ٣٢٤/١٣؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٤٤٩/١٠.
٥ - ابن بابويه، التوحيد، ٩٦؛ الطوسى، اختيار معرفة الرجال، ص ١٩٠؛ الطبرسى، الاحتجاج ٣٨٢-٣٨١/٢؛ المفيد، الاختصاص، ١١١-١٠٩؛ ابن النديم، ٢٢٤؛ الخوارزمى، ٣٣٨/٢.
٦ - الطوسى، اختيار معرفةالرجال، ١٤٩-١٤٦-١٤٥.
٧ - ابويوسف، الاثار، ٣٤، ١٢٤؛ الخوارزمى، ٣٨٨/١، ٨٣/٢.
٨ - اسد حيدر، ٢٣٢/١؛ الآلوسى، التحفه، الطبعه الاولى، ص ٨؛ به نقل از محمد تقى الحكيم، قصةالتقريب بين المذاهب، ص ٩.
٩ - الرجال، ٣٢٥.
١٠ - الخوارزمى، ٨٤-٨٣/٢.
١١ - پيشين، ٢٢٣-٢٢٢/١. براى آگاهى بيشتر درباره ارتباط ابوحنيفه با پيشوايان و بزرگان شيعه نك: اسد حيدر، ٣٢٢-٣١٤/١.
١٢ - احمد بن يحيى البلاذرى، انساب الاشراف، ٢٣٩/٣. نيز نك: محمد ابوزهره، الامام زيد، ص ٧١؛ حسين كريمان، سيره و قيام زيدبن على، صص ٧٩-٧٨، ص ٢٩٤.
١٣ - الخطيب البغدادى، ٣٣٠-٣٢٦/١٣.
١٤ - سزگين، ٣١/٣/١.
١٥ - محمود شهابى، پيشين، ٦٥٥/٣.
١٦ - براى آگاهى بيشتر درباره پايهگذاران مذهب حنفى نك: اسدحيدر، ٣١١-٣٠٧/١؛ سزگين، ٧٨-٣١/٣/١.
١٧ - برخى خاورشناسان سخت براين باورند كه ابوحنيفه كتابى ننوشته، بلكه برخى رساله ها كه به نام او شناخته شده، به كوشش شاگردانش فراهم آمده است. نك: جوينبل (Juynboll .Th.W)، مقاله «ابوحنيفه» در دايرةالمعارف الاسلامية، ٣٣١/١. در برابر كسانى كه درباره آثار ابوحنيفه بنا را بر نفى مىگذارند، كسانى هم هستند كه معتقدند وى در جمع حديث به ترتيب ابواب فقه، بر مالك پيش دستى كرده است. سيوطى دراين باره مىنويسد: «يكى از مناقب ويژه ابوحنيفه، اين است كه وى نخستين كسى است كه علم شريعت را مدوّن ساخته، در ابوابى مرتّب كرد. پس از آن مالك بن انس در ترتيب موطَّأ از او پيروى كرد». (السيوطى، تبييضالصحيفة فى مناقب الامام ابى حنيفة، دهلى، ص١٤٤؛ به نقل از عبدالمنعم النمر، احاديث رسولالله كيف وَصَلتْ الينا، ص ٧٢). درباره درستى يا نادرستى آثار منتسب به ابوحنيفه شمارى از پژوهشگران معاصر نظرات معتدلتر و واقع بينانهترى دارند. نك: سزگين، ٣٢/٣/١؛ احمد پاكتچى، «ابوحنيفه»، در دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ٤٠٤-٤٠٣/٥٧.
١٨ - از جمله نك: الخطيب البغدادى، ٣٤٢/١٣.
١٩ - البخارى، ٨١/٢/٤؛ ابن ابىحاتم، ٤٤٩/١/٤؛ الخطيب البغدادى، ٣٢٤/١٣؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٤٤٩/١٠.
٢٠ - براى نمونه نك: ابنسعد، الطبقات، ٣٦٩/٦؛ ابنابىحاتم، ٤٥٠-٤٤٩/١/٤؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٢٦٥/٤.
٢١ - الذهبى، سيراعلام النبلاء، ٩٥/١٦.
٢٢ - يحيى بن معين، معرفة الرجال، ٧٩/١ و نيز: ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٤٥٠-٤٤٩/١٠.
٢٣ - المزّى، تهذيب الكمال، نسخه خطى كتابخانه احمد ثالث، شماره ٢٨٤٨، ١٤٧/١٧؛ به نقل از : احمد پاكتچى، «ابو حنيفه» در دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ٤٠٣/٥. و نيز نك: اسدحيدر، ٢٩٧/١.
٢٤ - الترمذى، السنن، ٧٤١/٥.
٢٥ - پيشين، ١٦٩/١، ٤٤٦/٢، ٢٥٠/٣.
٢٦ - نك: الكلينى، الكافى، ٤٠٤.٢٤٢/٧؛ الطوسى، تهذيب الاحكام، ٣١٧/٢، ٢٧٧/٦- ٢٧٨، ٨٠/١٠؛ همو، الاستبصار، ٤٠٨/١.
٢٧ - ابن بابويه، الخصال، ٣١٦/١.
٢٨ - براى نمونه نك: الخويى، ١٦٥-١٦٣/١٩.
٢٩ - الخوارزمى، ٤٣٤/٢.
٣٠ - نك: الخطيب البغدادى، ٣١٧-٣١٤/٧؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٤٩١/١.
٣١ - اسد حيدر، ٣١١-٣٠٧/١. براى آگاهى بيشتر درباره زندگى و آثار او نك: ابن النديم، ص ٢٥٨؛ الخطيب البغدادى، همان جا؛ الخوارزمى، ٤٣٤-٤٣٣/٢؛ سزگين، ٧٩-٧٨/٣/١.
٣٢ - سزگين، ٤٢/٣/١، ٧٩.
٣٣ - جامع مسانيد الامامالاعظم، ٥/١، ٧٣. درباره زندگى و آثار او نك: الخطيب البغدادى، ٢٣٩-٢٣٦/١١؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، ١٨٥/٣؛ البغدادى، هدية العارفين، ٧٨٠/١؛ الزركلى، ٤٣/٥.
٣٤ - سزگين، ٤٢/٣/١.
٣٥ - نك: الفضل المبين، صص ٢٥٦-٢٤٨.
٣٦ - الخوارزمى، ٥٢٥-٥٢٤/٢.
٣٧ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٤٩٦/٢؛ الزركلى، ١٢٠/٤.
٣٨ - درباره او نك: الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٩٤٢-٩٤٠/٢؛ ابن العماد، شذرات الذهب، ٥١/٣؛ سزگين، ٤٠٠-٣٩٩/١/١.
٣٩ - نك: الخوارزمى، ٥/١، ٧٣-٧٢، ٥٢٥/٢.
٤٠ - تاريخ بغداد، ٢٦٤-٢٦٢/٣ و نيز: الخوارزمى، ٣٦٢-٣٦٠/٢.
٤١ - ميزان الاعتدال، ٤٣/٤.
٤٢ - جامع مسانيد الامام الاعظم، ٣٦٢/٢.
٤٣ - نك: پيشين، ٤/١، ٧١. براى آگاهى از ديگر آثار او نك: سزگين، ٤١٥-٤١٤/١/١.
٤٤ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٣٤٢/٢؛ الخوارزمى، ٤٨٧/٢؛ الزركلى، ٢٢٩/٣.
٤٥ - الخوارزمى، همان جا.
٤٦ - نك: پيشين، ٤/١، ٧٠- ٧١، ٤٨٧/٢.
٤٧ - ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ٧/١، ٢٥٥/٤.
٤٨ - سزگين، ٤١٦/١/١.
٤٩ - ابونعيم الاصفهانى، ذكر اخبار اصبهان، ٢٩٧/٢؛ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٩٧٥-٩٧٣/٢؛ ابن العماد، شذرات الذهب، ١٠١/٣.
٥٠ - براى آگاهى از آثار ديگر او نك: سزگين، ٤١٦-٤١٥/١/١؛ موسوى بجنوردى، دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، مقاله "ابن مقرى" به خامه حسن انصارى ٦٥٩-٦٥٨/٤. گفتنى است كه در مقاله مزبور از اثر مورد نظر با عنوان مسند ابى حنيفه ياد شدهاست.
٥١ - الذهبى، سيراعلام النبلاء، ١٨٠/١٤؛ به نقل از: حسين سليم اسد، مقدمه مسند ابىيعلى، ٢٠/١.
٥٢ - براى آگاهى درباره زندگى و آثار او نك: ابونعيم، پيشين، ٣٠٦/٢؛ ابن ابىيعلى، طبقات الحنابله، ١٦٧/٢؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٤٧٩/٣؛ سزگين، ٤٢/٣/١، ٤٤٠-٤٣٨/١/١. شايان ذكر است كه در ترجمه دكتر فهمى ابوالفضل از اثر سزگين، از كتاب مورد نظر با عنوان نقدٌ لمسند ابى حنيفه ياد شدهاست. (تاريخ التراث العربى، نقله الى العربية الدكتور فهمى ابوالفضل، القاهرة ١٩٧١ م، ٥٢٩/١).
٥٣ - ابوالمؤيّد الخوارزمى، ٣٩٢-٣٩١/٢.
٥٤ - ميزان الاعتدال، ١١١/١.
٥٥ - سزگين، ٤٣/٣/١.
٥٦ - نك: الخوارزمى ٤/١، ٧٢-٧١.
٥٧ - سزگين، ٤٣٣/١.
٥٨ - نك: الخوارزمى، ٤٣٥-٤٣٤/٢.
٥٩ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٥٤٧/١؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٣٦٨/٢.
٦٠ - الخوارزمى، ٥/١، ٧٤؛ كاتب چلبى، ١٦٨٤/٢؛ القاسمى، الفضلالمبين، ص٢٤٨. گفتنى است كه سال وفات بلخى در منابع مورد اختلاف است. نگارنده به پيروى از سزگين سال ٥٢٠ را در نظر گرفت.
٦١ - الخوارزمى، ٣٦٤-٣٦٢/٢؛ ابن رجب، الذيل على طبقات الحنابله، ٢٣٠/١؛ الزركلى، ١٨٣/٦.
٦٢ - نك: الخوارزمى ٤/١، ٧٢.
٦٣ - نك: الزركلى، ٢٧٣/٤.
٦٤ - ياقوت، معجمالادبا، ١٤٤/٥؛ الكتّانى، الرساله المستطرفه، ١٦.
٦٥ - نك: الخوارزمى: ٥/١ و ٧٤، ٣٩٢/٢.
٦٦ - پيشين، ٣٩٢/٢ و نيز ٣٥٤/٢.
٦٧ - نك: كاتب چلبى، ٩٩٩/٢؛ البغدادى، هدية العارفين، ٧٠٣/١؛ الزركلى، ٢٥٦/٤.
٦٨ - سزگين، ٤٣/٣/١.
٦٩ - پيشين، ٥/١، ٧٧.
٧٠ - الزركلى، ٨٧/٧؛ سزگين، ٤٣/٣/١ شايان ذكر است كه منابع در تاريخ وفات او اختلاف دارند. نگارنده به پيروى از سزگين تاريخ بالا را برگزيد.
٧١ - سزگين، ٤٣/٣/١.
٧٢ - جامع مسانيد الامام الاعظم، ٦-٤/١. قس: كاتب چلبى، ١٦٨١-١٦٨٠/٢.
٧٣ - براى آگاهى از آن گزيده ها و شرحها نك: كاتب چلبى، ١٦٨٢-١٦٨٠/٢؛ سزگين، ٤٥-٤٤/٣/١.
٧٤ - سزگين، ٤٣/٣/١.
٧٥ - جمالالدين القاسمى، الفضل المبين، ص ٢٤٨.
٧٦ - ابن العماد، شذرات الذهب، ٢٧٤/٥؛ الزركلى، ٢١٥/٢.
٧٧ - الطوسى، الفهرست، ص ٤٣؛ النجاشى، رجال، ٩٤.
٧٨ - نك: القاسمى، پيشين، ص ٢٤٨؛ سزگين، ٤٤/٣/١.
٧٩ - نك: ابوالمويَّد الخوارزمى، ٥/١، ٧٧-٧٥، ٤٣٤/٢، ٣٦٠-٣٥٨، ٥٨٠-٥٧٨؛ كاتب چلبى، ١٦٨٠/٢، الزركلى ١٩٣/٨؛ عبدالمنعم النمر، احاديث رسولالله كيف وصلَتْ الينا، صص ٧٣-٧٢.
٨٠ - نك: الخوارزمى، ٥/١، ٧٥، ٤٣٤/٢.
٨١ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٥٩٠/١؛ ابن حجر، لسان الميزان، ٣٤٦/٢.
٨٢ - كشف الظنون، ١٦٨٠/٢. قس: الزركلى، ١٩٣/٨.
٨٣ - الخطيب البغدادى، ٢٦٢-٢٤٢/١٤؛ الزركلى، ١٩٣/٨؛ سزگين، ٥٤-٥١/٣/١.
٨٤ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٤٤٧/٤؛ همو، تذكرة الحفاظ، ٢٩٣/١. براى آگاهى از نظرات ديگران درباره او نك: الخطيب البغدادى، همان جا.
٨٥ - نك: ٧٥/١.
٨٦ - سزگين، ٥٥-٥٤/٣/١.
٨٧ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٥١٣/٣. براى آگاهى افزونتر درباره او نك: ابن سعد، الطبقات، ٣٣٦/٧؛ الخطيب البغدادى، ١٨٢-١٧٢/٢.
٨٨ - سزگين، ٧١/٣/١.
٨٩ - نك: ٥/١، ٧٧-٧٥، ٣٦٠-٣٥٨/٢.
٩٠ - عبدالمنعم النمر، پيشين، ص ٧٣.
٩١ - الزركلى، ١٨٠-١٧٩/٦؛ موسوى بجنوردى، دايرة المعارف بزرگ اسلامى، مقاله ابوحنيفه، به خامه احمد پاكتچى، ٤٠٦/٥.
٩٢ - ابن عبدالبر، الانتقاء من فضايل الائمّة الفقهاء، ص ١٢٨، ١٤٢.
٩٣ - ابن خلدون، مقدمّه، ص ٤٤٤. قس: جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر كلام، ٤٧٢/٣؛ ذبيحالله صفا، تاريخ ادبيّات در ايران ، ٧٥/١.
٩٤ - مقدمه، صص ٤٤٥-٤٤٤ و نيز نك: عبدالمنعم النمر، پيشين، ص ٧٣؛ اسد حيدر، ٢٩٧/١.
٩٥ - براى نگارش اين بخش از قسمتى از مقاله «ابوحنيفه» به قلم احمد پاكتچى در دايرةالمعارف بزرگ اسلامى ( ٥ / ٣٩٦-٣٩٥) بهره بسيار برده شد.
٩٦ - نك: الخوارزمى، ٣٨٨/١، ٤٠٣، ٤٢١، ٤٢٣، ٤٩٩، ٥٢٩، ٥٩-٥٨/٢، ١٢٩، ٢٢٠.
۱۹
بخش دهم بخش دهم :
درباره چند مسند ديگر
١- مسند ابى يعلى موصلى نگاهى كوتاه به زندگانى و آثار مؤلّف
حافظ ابويَعْلى احمدبن على تميمى مَوْصِلى (٣٠٧-٢١٠ ق / ٩١٩-٨٢٥م) در پانزده سالگى به تشويق پدر و دايى خود براى جستجوى دانش دست به مسافرت زد و به بغداد كوچيد و نزد احمدبن حاتم طويل به فراگيرى حديث پرداخت. در خلال مسافرتهايش با بيش از صدتن از محدّثان ديدار كرد و از آنان دانش آموخت كه از جمله آنها مىتوان از احمد بن حنبل، علىبن مَدينى و يحيى بن مَعين نام برد. وى عمرى دراز يافت و يگانه عصر خويش گشت تا جايى كه مردمان براى كسب دانش به سويش مىشتافتند. كسان بسيارى از او روايت كردهاند كه نسايى، ابوبكر اسماعيلى، ابن حِبّان و طَبَرانى از معروفترينِ آنها هستند. وى از نسايى پنج سال بزرگتر و از همينرو اسنادش از او عاليتر بود. (١) شاگردش ابن حِبّان ضمن توثيق او گويد: "ميان او و رسول خدا (ص) سه تن واسطه وجود دارد". (٢) روشن است كه سخن ابنِ حبّان به اين معنا نيست كه همه مرويات او با سه واسطه روايت شده؛ بلكه ممكن است بخش اندكى از مرويات اين محدّث چنين باشد. حسين سليم اسد در پى نقل سخن ابن حبّان مىنويسد:
يكى از احاديثى كه اوّلاً بر علّو اِسناد ابويعلى دلالت دارد و ثانياً نشان مىدهد كه ميان او و پيامبر (ص) سه واسطه وجود دارد، اين حديث است: ابويعلى در سال ٣٠٦ در موصل براى ما روايت كرد و گفت: عبداللّه بن بكار از عكرمة بن عمّار از هِرْ ماس بن زياد براى ما حديث كرد و گفت: "رايتُ رسولَ اللّهِ يَوْمَ الاضحى يخطب على بعيرٍ". (٣) يعنى: "در روز عيد قربان رسول خدا را ديدم كه بر بالاى شترى سخن مىراند".
ذهبى يك جا وى را "محدّث موصل" (٤) و در جاى ديگر "محدّث جزيره" (٥) لقب داده است. بيشتر دانشمندان اهل سنّت او را از راويان قابل اعتماد مىدانند وبه ديندارى، نيكوكارى، حافظه نيرومند، زهد و پروا پيشگى مىستايند. (٦) گويند: ابوعمرو [ محمّد بن احمد ] بن حمدان [ حِيرى راوى اين مسند از ابويعلى ] او را از حسن بن سفيان برتر مىدانست. به او گفتند: چگونه ابويعلى را ترجيح مىدهى با آنكه مسندِ حسن بزرگتر و استادانش به عصر پيامبر نزديكترند؟ در پاسخ گفت: زيرا ابويعلى براى خشنودى خدا حديث نقل مىكند و حسن بن سفيان براى كسب رزق و روزى. (٧) با آنكه ابويعلى نزديك به يك سده زندگى كرده و دوران خلافت بيش از ده تن از خليفگان عبّاسى (از مأمون تا مقتدر) را درك كرده، امّا شرح حال نگاران جز كليّاتى از زندگانى و آثار او را روشن نكردهاند. (٨)
به ابويعلى آثار وتصانيفى را نسبت دادهاند كه برجستهترين آنها به شرح زير است: (١) المعجم كه گويا فهرستى از استادانش را درسه بخش دربر مىگيرد. بنابه گفته ذهبى وى اين معجم را براى خودش فراهم ساخته بود. (٩) (٢) المفاريد كه گويا مجموعه كوچكى باشد در حديث. (٣) المسند الكبير. (٤) المسند الصّغير.
آگاهى هايى درباره مسند ابى يعلى
بىترديد شهرت ابويعلى در درجه نخست به واسطه مسند اوست. تاكنون از اين كتاب پنج - شش دستنوشته پيدا شده كه در گنجينه هاى نسخ خطّى دنيا نگهدارى مىشود. يكى از اين نسخه ها با كتاب المقصد العَلى فىزوايد ابى يَعْلَى الموصلى اثر ابن حجر هيثمى همراه است. (١٠) معروف است كه ابويعلى دو مسند داشته: يكى كبير و ديگرى صغير. امّا درجايى اين مطلب روشن نشده كه آيا اين دستنوشته ها مربوط به مسند كبير است يا صغير. حتّى "حسين سليم اسد" كه رنج تصحيح، مقابله و شرح مسند ابويعلى را برخود هموار ساخته، هيچ جا به اين نكته اشارهاى ندارد كه آيا اساساً ابويعلى يك مسند تأليف كرده يا دو مسند و مسندى كه به كوشش او در دسترس پژوهندگان قرار گرفته، مسند كبير است يا صغير؟ حافظ اسماعيل بن محمّد بن فضل تَيْمى گويد:
"مسندهايى چون مسند عدنى و مسند احمدبن منيع را خواندم. اين مسندها به رودها مانَنْد. امّا مسند ابويعلى به دريا مانَد كه محلّ گردآمدن رودهاست". (١١)
ذهبى به دنبال اين سخن مىافزايد:
"او درست گفته، بويژه درباره مسندى كه نزد مردم اصفهان رايج است و از طريق "ابن مُقْرى" آن را از مولّف نقل مىكنند. زيرا آن مجموعه بس بزرگى است. برخلاف آن مسندى كه براى ما از طريق ابوعمرو [ محمّد بن احمد ] بن حمدان [ حيرى ] از ابويعلى نقل كردهاند؛ زيرا اين يكى مختصر است". (١٢)
اگر اين سخن ذهبى را دراين باره معتبر بدانيم؛ بايد بگوييم مسندى كه چاپ شده مسند صغير است. زيرا راوى اين مسند از مولّف "ابوعمرومحمدبن احمدبن حمدانِ حيرى" (د . حدود ٣٨٠ ق.) است نه "ابن مقرى". (١٣) يكى از پژوهندگان معاصر ضمن يك بحث استطرادى دراين باره مىنويسد:
"مسند ابويعلى كه مورد بحث ماست، مسند كبير است. وى مسند ديگرى هم دارد كه صغير است. مسند كبير مرجعى غنى و گسترده و اعتبار احاديثش در حدّ مسند امام احمدبن حنبل است". (١٤)
آنگاه به دنبال سخن خود، همان گفته اسماعيل بن محمّد تيمى را مىآورد. بنابراين بر پايه اطلاعات موجود، اين نكته در پرده ابهام باقى مىمانَد و اميد است در خلال مطالعات آينده پاسخِ پرسش بالا به دست آيد.
گفتنى است كه در مسند ابويعلى چندبار تصريح شده كه وى در سال ٣٠٦ هجرى، يعنى يك سال پيش از وفاتش، مسند را بر شاگردانش املاء كرده است. (١٥)
منزلت و اعتبار مسند ابى يعلى
"بلقينى" مىنويسد:
"در مسند بزّار، ابن منيع و ابويعلى، همانند مسند احمد، احاديثى وجود دارد كه در صحيحين و سنن چهارگانه يعنى: سنن ابىداوود، ترمذى، نسايى و ابن ماجه به چشم نمىخورد. كسى كه به دقايق علم حديث عارف باشد، پس از دقّت و تأمّل مىتواند به صحّت بسيارى از آن احاديث حكم كند". (١٦)
به دليل همين ويژگيى كه "بلقينى" بدان اشاره كرد، نورالدين هَيْثَمى در كتاب مجمع الزوايد و منبع الفوائد و ابن حجر عسقلانى در كتاب المطالب العاليه و احمد بن ابىبكر بُوصِيرى در كتاب اتحاف الخيرة ، احاديث افزون بر صحاح ششگانه را از اين مسند و چند مسند مشهور ديگر بيرون كشيده و در كتابهاى يادشده، عرضه داشتهاند. (١٧) يكى از پژوهندگان معاصر اهل سنّت مىنويسد: "برترين و نام آورترين مسندها، مسند احمد بن حنبل و پس ازآن مسند ابويعلى موصلى است". (١٨)
وى مسند ابويعلى را مانند مسند احمد، از مآخذ حديث "حسن" دانسته است. (١٩) امّا "حسين سليم اسد" براى ارزيابى اين مسند از دو راه وارد شده است:
١- هزار حديث از اين مسند را بررسى كرده، در نتيجه درميان آن هزار حديث ١٥٣ حديثِ ضعيف يافته كه براى احتجاج شايستگى ندارند. باقىمانده اين هزار حديث به گمان وى يا صحيح هستند يا حسن و جملگى براى احتجاج صلاحيّت دارند. بنابراين مىتوان گفت: تقريباً ١٥/٣% از احاديث اين كتاب ضعيف است. به عقيده وى اين نسبت اوّلاً نشانگر پاكيزگى اين مسند است، ثانياً تا حدودى سهلانگارى در كار تأليف اين كتاب را نشان مىدهد.
٢- احاديثى راكه "ابن حِبّان" درصحيح خوداز طريق استادش ابويعلى آورده، شمارش كرده. در نتيجه دريافته كه از ٧٩٢ حديث موجود در جلد سومِ صحيح ابنحبان، صد حديث و از ٧٧٠ حديث موجود در جلد چهارم آن كتاب، ١٢٦ حديث از طريق ابويعلى روايت شده است. بنابراين با يك حساب سرانگشتى نتيجه گرفته كه يك هفتمِاحاديثِ صحيح ابن حبّان از طريق ابويعلى است كه يكى از بزرگترين استادان مورد اعتمادش مىباشد. (٢٠) وى در واقع مىخواهد از رهگذر ارزش و اعتبار صحيح ابن حبان و اعتماد مولّفش به مرويات ابويعلى، ارج و اهميّت مسند مورد بحث را نشان بدهد.
چاپ و انتشار مسند ابويعلى
مسند ابويعلى در سالهاى اخير به كوشش "حسين سليم اسد" تصحيح، شرح و چاپ شده است. مصحّح براى چاپ كتاب از دستنوشته هاى زير بهره جسته:
الف- نسخه كتابخانه "شهيد على" در تركيه كه زير شماره ٥٦٤ نگهدارى مىشود. اين دستنوشته را به عنوان نسخه اساس برگزيده است؛ زيرا اولاً در قرن ششم كتابت شده و در نتيجه تاريخ نگارشش نسبت به ساير دستنوشته ها كهنتر است. ثانياً گواهيهاى سماع چند تن از محدّثان در آغاز و انجام آن نقش بسته است.
ب - نسخه كتابخانه "فاتح" در تركيه كه در قرن يازدهم نگاشته شده است.
ج - نسخه "آصفيّه" در هندوستان كه در قرن سيزدهم استنساخ شدهاست. (٢١)
مصحّح افزون بر مقابله نسخه ها و شمارهگذارى احاديث به تلاشهاى علمى ديگرى نيز دست زده كه شمّهاى از آن تلاشها به شرح زير است:
١- بررسى و تحقيق درباره اِسناد احاديث و داورى درباره آنها از حيث صحّت، حسن و ضعف و بيان سبب ضعف در صورت وجود.
٢- نشان دادن جاى هر حديث در مجموعه هاى حديثى ديگر بويژه در صحاح ششگانه و مسند احمد و سنن دارمى و مقايسه ميان آنها و در نتيجه اشاره به موارد اختلاف و تدارك افتادگيها و تصحيح اشتباهات.
٣- حركت گذارى كامل متن احاديث و شرح واژه هاى نامأنوس آنها.
٤- توضيح درباره مكانها و نسبهايى كه در متن يا سند احاديث آمدهاست.
٥- معرّفى اجمالى هر صحابى و بيان نسب و فضايل و خدمات او. (٢٢)
شمار احاديث مسند ابويعلى و پارهاى آگاهى هاى ديگر
اين مسند ٧٥٥٥ حديث را در بردارد. اين مقدار برابر است با حجم بيشتر از يك چهارم حجم مسند احمد. اين احاديث به نقل از ٢١٠ تن صحابى گرد آمده كه ١٨٨ تن از آنان مرد و بقيّه زن هستند. هجدهتن از اين صحابه ناشناخته و گمنام هستند و مولّف با عناوينى چون امراةٌ (زنى)، رجلٌ عن جدّه (مردى از طريق نيايش)، رجلٌ من اصحاب النبى (مردى از ياران پيامبر)، عمّ جارية بن قدامة (عموى جارية بن قدامه) از آنان حديث نقل مىكند. در مسند مورد بحث، از صحابه نامدارى چون: ابوذّر غِفارى، سلمان فارسى، زيدبن ثابت، ابى بن كعب و عثمان بن عفّان مطلقاً حديثى به چشم نمىخورد. اين مسند با احاديث سه تن از خلفاى راشدى، يعنى ابوبكر، عمر وعلى آغاز مىشود. به دنبال آن مرويات پنج تن ديگر از "عشره مبشّره" مىآيد.از اين هشت تن كه بگذريم، معيار خاصّى در ترتيب مسندهاى صحابه نمىتوان يافت. مسندهاى زنان هم بدون نظم خاصّى در لابهلاى مسند مردان نهاده شدهاست. پايانْ بخشِ كتاب، مسند "سهل بن سعدساعدى" است.
بنابه بررسى نگارنده، رواياتى كه بيانگر مناقب اهل بيت (ع) و حقّانيّت مذهب تشيّع است، دراين مسند بر هشتاد و يك حديث بالغ مىگردد. بر خلاف روش منصفانه "احمد شاكر" در شرح مسند احمد كه صحّت اِسناد بيشتر اين احاديث را مىپذيرد، متاسفّانه "حسين سليم اسد" به نحوى تكلّف آميز تلاش مىكند تا اسناد بيشتر آنها را تضعيف كند. به نظر مىرسد، اين نكته شايسته بررسى و تامّل بيشتر باشد. امّا گستردگى دامنه موضوع اين كتاب مجال بيشترى را در اختيار ما نمىگذارد.
٢- مسند اصحابى كه در زمان پيامبر مردهاند تحليلى از زندگانى و آثار مؤلّف
ابوالفضل جلالالدين عبدالرحمن بن ابىبكر خضيرى (٢٣) اسيوطى شافعى (٩١١-٨٤٩ ق / ١٥٠٥-١٤٤٥ م) در قاهره در خانوادهاى آشنا با دانش و معرفت زاده شد. (٢٤) پدرش كمال الدين ابوبكر بن محمّد از فقيهان مذهب شافعى (٢٥) و نياى نُهمش از پيران طريقت بود. (٢٦)
سيوطى از كودكى دانشآموزى را آغاز كرده وبه عرصه دانشهاى گوناگون گام نهاده و در بيشتر آن عرصه ها صاحب تأليف و تصنيف است. وى زندگينامه علمى خويش را به طور مكرّر در آثارش نوشته است. (٢٧) از جمله در بخشهايى از "زندگينامه خودْ نوشتش" (٢٨) در حسن المحاضره مىنويسد:
"يتيم بزرگ شدم و قرآن را در سنّ كمتر از هشتسالگى از بركردم... و از آغازين روزهاى سال ٨٦٤ ق. به كارهاى علمى اشتغال ورزيدم... . در سال ٨٦٦ نوشتن را آغاز كردم و نخستين نوشتهام شرح الاستعاذة و البسمله بود، كه آن را به عرض استادم "عَلَم الدّين بُلقينى" رساندم واو بر آن تقريظى نگاشت... و شمار نوشته هايم تاكنون به سيصد رسيده است. به سرزمينهاى شام، حجاز، يمن، هند، مغرب و تُكرور (٢٩) سفر كردم و چون حج گذاردم از آب زمزم نوشيدم و از خداوند خواستم كه در حديث به پايه "سراج الدينِ بلقينى" (٣٠) و در فقه به پايه "ابن حجر" برسم... . خداوند مهارت در هفت علم را بهره من ساخته است: تفسير، حديث، فقه، نحو، معانى، بيان و بديع... . به اعتقاد خودم دراين هفت دانش بجز فقه هيچيك از استادانم به پايه من نرسيدهاند... . پس از آن هفت دانش در اصول فقه، جدل، صرف و در مرتبتى پايينتر در انشاء، ترسّل و فرايض و در مرتبهاى نازلتر در قراآت و در مرتبتى پست تر در طبّ نيز بىبهره نيستم. امّا دشوارترين دانشها براى من علم حساب است. هرگاه در مسألهاى كه به اين دانش مربوط است مىنگرم، گويى مىخواهم كوهى را جابهجا كنم... . در آغاز دانشآموزى اندكى از علم منطق را خوانده بودم؛ ولى خداوند نفرت آن را در دلم افكند و شنيدم كه "ابن الصّلاح" به حُرمت آن فتوا داده؛ از همين رو آن را كنار نهادم وبه جاى آن خداوند علم حديث را كه شريفترين دانشهاست، به من عطا فرمود. امّا استادانم در روايت، چه آنان كه از ايشان سماع كردهام و چه آنان كه از ايشان اجازه دريافت داشتهام، بسيارند. نام آنان را كه به ١٥٠ تن مىرسند، در معجمى گردآوردهام". (٣١)
استادان سيوطى در دانشهاى گوناگون بسيارند؛ بهطورى كه "شعرانى"، شاگرد سيوطى، شمار آنان را ششصدتن دانسته است. (٣٢) معروفترين آنان عبارتند از: عَلَم الدين صالحبن عمربن رَسْلان بلقينى (د . ٨٦٨ ق) ، شرف الدين مَناوى (د . ٨٧١ ق)، تقىالدين شُمُنّى (د . ٨٧٢ ق) و محيى الدين كافيجى (د . ٧٨٩ ق). (٣٣)
سيوطى يكى از دانشمندان پر تأليف است، تا جايى كه در زمان تأليف كتاب حسن المحاضره، شمار آثارش به سيصد رسيده بود. او هفتسال پيش از وفاتش، يعنى درسال ٩٠٤ ق، فهرستى از نوشته هايش تنظيم كرده؛ بر پايه آن فهرست، آثار او در زمينه هاى مختلف بدين قرار است: (٣٤)
- ٣٦ كتاب و رساله در فنّ تفسير و علوم وابسته به آن.
- ٢٠٣ كتاب و رساله در فنّ حديث و دانشهاى وابسته به آن.
- ٢٤ كتاب و رساله درباره مصطلح الحديث.
- ٧١ كتاب و رساله در دانش فقه.
- هفده نوشته در اصول دين، عقايد و تصوّف.
- ٦٣ نوشته در لغت، نحو و صرف.
- هفت اثر در معانى، بيان و بديع.
- نُه أثر كه حاوى دانشهاى متعددّ است.
- ٦٩ اثر در زمينه ادبيات، نوادر، انشاء و شعر.
- ٢٩ اثر در زمينه تاريخ.
مجموع اين نوشته ها به ٥٢٨ مىرسد. (٣٥) امّا گويا سيوطى پس از آن زمان همچنان قلم زده و تاگاهِ مردن بر حجم تأليفاتش افزوده، تا آنجا كه شمار نوشته هايش را اعم از كتاب بزرگ و رساله كوچك، ٦٠٠ فقره ذكر كردهاند. (٣٦) پارهاى از اين آثار از شهرت ويژهاى برخوردارند. مانند: الاتقان فى علوم القرآن، الدّر المنثور فى التفسير بالمأثور و البهجة المرضيّة فى شرح الالفيه.
بايد دانست كه زندگى سيوطى از زادن تا مردن در عصرى واقع شده كه در تاريخ مصر به عصر مماليك معروف است. عصر مماليك، عصر نوآورى در عرصه علم و ادب نبوده؛ بلكه عصر جمع و نقل و ترتيب و تهذيب و به عبارت ديگر دوره پيدايش "دايرةالمعارفها" يا "مجموعه ها" بوده است. (٣٧) نبوغ سيوطى هم در همين عرصه ها بروز كرده و شكوفا شدها ست. به همين دليل و نيز به دليل بسيارى و گونهگونى آثار سيوطى است كه برخى از پژوهندگانِ معاصر به او لقب "انديشمند دانشنامهاى" (٣٨) يا "دانشمند دايرة المعارفى" (٣٩) دادهاند. باعنايت به مطلب بالا مىتوان گفت: بيشتر آثار سيوطى از نوآورى و اصالت بىبهره است. زيرا غالباً حاصل اقتباس، نقل قول و درهم آميختن آثار ديگران است و گاهى هم ديده مىشود كه يك اثر خود را با اندكىتغيير با دونام و بلكه بيشتر عرضه مىدارد. براى نمونه در كتاب الاقتراح فى علم اصول النحو (٤٠) هجده فصل كامل از كتاب لمع الادلّه فى اصول النحو اثر ابوالبركات كمال الدين بن الانبارى را يكجا نقل مىكند وبا نقل بخشهايى از كتاب الخصايص اثر ابن جنّى كتاب را به پايان مىرساند. (٤١)
همچنين او كتابى دارد در شرح حال صحابيانى كه به مصر آمدهاند، به نام درّالسحابة فى مَنْ دخل مصر من الصَّحابة. بنابه گفته خود او شالوده اين كتاب، كتابى است كه محمّد بن ربيع جيزى دراين باره نوشته واو در واقع كمبودهاى آن اثر را تدارك كردهاست. (٤٢) امّا با كمال شگفتى مىبينيم كه اثر يادشده را يكجا و موبه مو در حسن المحاضره نقل مىكند. (٤٣) حتّى كتاب بلند آوازه الاتقان فىعلوم القرآن بازسازى و تهذيبى است از كتاب البرهان فى علوم القرآن، اثر بدرالدين محمّد زركشى يكى از دانشوران سده هشتم (٧٩٤-٧٤٥ ق.). (٤٤)
با اين وصف، سيوطى را مىبينيم كه سخت شيفته كارهاى خويش است و بدانها مىبالد و به پندار خويش "از باب زبان گشودن به نعمتهاى پروردگار" (٤٥) ونه از روى فخر فروشى، بارها و بارها زبان به ستايش خويش باز كرده و مثلاً مىگويد:
"... اينك در خاور و باختر كسى نيست مگر آنكه در دانش زير پرچم من بسر مىبرد... . در جهان اسلام سرزمينى نيست مگر آنكه آثار من به آنجا رسيده و شهرى نيست مگر آنكه بخشى از نوشته هايم را در آن توان يافت". (٤٦)
پس از اين گامى فراتر مىنهد و گاه با تعبير "ادّعا" و گاهِ ديگر با تعبير "تَرجّى"، خود را "معمار تجديد بناى انديشه دينىِ" امّت اسلام در سده نهم مىخواند و مىگويد:
"اين فقير از فضل و بخشايش خداوند اميد دارد كه براو اين نعمت را ارزانى دارد واو را مجدّد اين قرن گرداند واين كار بر خداوند دشوار نخواهد بود". (٤٧)
متقابلاً عدّهاى درباره صحّت انتساب اين تأليفات به سيوطى ترديد روا داشته و گفتهاند: بسيارى از اين كتابها از آنِ استادان سيوطى است. وى آنها را سرقت كرده و با اندك تغييراتى به خود نسبت داده است. يكى از اين مدّعيان "شمسالدين سَخَاوى" (٤٨) (د . ٩٠٢ ق) صاحب كتاب الضوء اللامع و معاصر سيوطى است. (٤٩)
آگاهى هايى درباره مسند اصحابى كه در زمان پيامبر مردهاند
اينك برگرديم به اصل موضوعِ سخن؛ يعنى كتابِ مسند الصحابة الذّين ماتوا فىزمان النبى (ص). "كاتب چلبى" كه در كتابش از اين اثر ياد كرده، مىافزايد: مولّف خود در فهرست آثارش از اين كتاب نام بردهاست. (٥٠) از اينكه سيوطى در فهرست نوشته هاىِ خود در حسن المحاضره از اين كتاب نام نبرده، دانسته مىشود كه تا زمان تأليف آن كتاب، مسند مورد بحث هنوز تأليف نشده بوده و ظاهراً مقصود كاتب چلبى فهرستى است كه سيوطى در سال ٩٠٤ ق. تنظيم كرده است. اگر فهرست مزبور يا مسند مورد بحث در اختيار نگارنده نيست، در عوض به كتاب تدريب الرّاوى دسترسى دارد. وى در كتاب اخير، انديشه تأليف اين مسند و هدف و فوايد آن را روشن مىسازد. او در كتاب نامبرده بابى با عنوان "معرفةُ مَنْ أُسْنِدَ عنه مِنَ الصَّحابة الذَّينَ ماتوا فى حَياةِ رسولِ اللّه (ص) (٥١)" گشوده وبه دنبال آن گفته است:
"فايده شناخت اين مطلب در علم حديث اين است كه اگر ديديم يكى از تابعان بى واسطه صحابىِ ديگرى از يكى از اين اصحابى كه در حيات پيامبر درگذشتهاند، روايت مىكند، به مُرْسَل بودن آن روايت حكم خواهيم كرد.
آنگاه افزوده:
"من اميدوارم كه مسندى براى اين قبيل اصحاب گردآورم. يكى از اين گروه، ابوسَلَمه همسر [ پيشين ] امّ سَلَمه است كه پس از جنگ بدر در گذشت. امّ سلمه از طريق او از پيامبر (ص) روايت مىكند كه فرمود: "ما مِنْ مُسْلمٍ يُصابُ بِمُصيبةٍ فَيَفْزَعُ إلى ما أَمَرَاللّهُ بِهِ مِنْ قولِ انّالِلّهِ و اِنَّااليه راجِعونَ. اللهُمَّ عِندَكَ اَحتسِبُ مُصيبتى، فَاجُرنى عليها اِلاّ اَعْقَبَهُ اللَّهُ خيراً منها". (٥٢) يكى ديگر از اين اصحاب جعفربن ابىطالب است كه احمد در مسند خود داستان مهاجرت به حبشه را از زبان او نقل مىكند. (٥٣) ديگرى حمزه عموى پيامبر است كه "طَبَرانى" حديثى از او روايت مىكند. خديجه وابوطالب هم - در صورتى كه ايمان آوردن ابوطالب مسلّم باشد (٥٤)- از همين گروه هستند". (٥٥)
در اينجا لازم مىداند دو نكته را بيفزايد:
نخست اينكه، بسيارى از مرويات آن دسته از اصحاب هم كه پس از رحلت پيامبر زيستهاند، مىتواند مرسل باشد. مثلاً ابو هريره كه در واپسين سالهاى دوران رسالتْ اسلام آورده، آن بخش از مروياتش كه گزارش حوادثى است كه پيش از اسلام آوردنِ او رخ داده، قاعدتاً مرسل است و بايد ميان او و پيامبر صحابى ديگرى واسطه شده باشد.
ديگر اينكه، سيوطى از باب نمونه از افراد پيشگفته نام برده و گرنه صحابيانى كه در حيات پيامبر به شهادت رسيده يا به مرگ طبيعى از دنيا رفتهاند، بسيارند. يكى از اين كسان عبداللّه بن جَحش، عمّه زاده رسول خداست كه در جنگ اُحُد به شهادت رسيد (٥٦) و در مسند احمد از طريق او حديث يا احاديثى هم نقل شدهاست. (٥٧) ديگرى زيدبن حارثه پسرخوانده رسول خدا و يكى از سه فرمانده انتصابى پيامبر در سريه موته است. وى در سال هشتم هجرى در همان مأموريت به شهادت رسيد. (٥٨)در مسند احمد يك حديث از او روايت شدهاست. (٥٩) به عنوان سومين نمونه، مىتوان از عبداللّه بن رَواحه انصارى نام برد كه مأموريتى شبيه به مأموريت زيدبن حارثه داشت و در همان ماموريت نيز شهيد شد. (٦٠) محدّثان از طريق او دو - سه حديث روايت كردهاند. (٦١)
با توجّه به مطالبى كه در سطور بالا درباره چند و چون آثار سيوطى مطرح شد، به عنوان نتيجه سخن بايد گفت: بسيار دور به نظر مىرسد كه مسند مورد بحث از اصالت و ارزش مستقلّى برخوردار باشد.
٣- بخش مسانيد در جمع الجوامعِ سيوطى سيوطى در حديث مجموعهاى دارد به نام جمع الجوامع يا الجامع الكبير. وى اين كتاب را بر پايه مندرجات بيش از هفتاد كتاب و مجموعه حديثى تأليف (٦٢) و آن را در دو بخش تدوين كردهاست:
الف- بخش اقوال: در اين بخش سخنان منسوب به پيامبر (ص) بر پايه حروف ابجدى مرتّب شدهاست. بنابر اين كافى است كه پژوهنده نخستين كلمه از حديث مورد نظر را بداند تا بتواند به آسانى به متن كامل آن حديث و مرتبه آن از حيث صحّت، حُسن و ضعف دست بيابد.
ب - بخش افعال: اين بخش برپايه مسانيد صَحابه تنظيم شدهاست. كسى كه به اين بخش بنگرد، آنچه را كه يك صحابى از افعال پيامبر روايت كرده يا خودِ آن صحابى گفته يا گفتار و كردارى را كه به وى نسبت دادهاند، يكجا در مسندى كه به نام همان صحابى نامگذارى شده، خواهد ديد. (٦٣)
مؤلف در بخش اخير، مسند عشره مبشَّره را مقدّم داشته و پس از آن مسانيد ساير مردانِ صحابى را به ترتيب حروف الفباى نام و كنيه آنان آورده و در مرحله بعد، مسند صحابيانى را ذكر كرده كه نامشان معلوم نيست. پس از اين مرحله، مسند زنان صحابى و به دنبال آن مراسيل چند تن از تابعان، مانند: حسن بصرى، شَعْبى و سعيد بن مسيّب و... را مىآورد. بنابراين، اينكه يكى از محقّقان معاصر روش سيوطى را دراين كتاب، همان ترتيب ابن حنبل در مسند دانسته و اظهار داشته: "احاديث را به ترتيب راويان مبوَّب ساخته" (٦٤) چندان دقيق به نظر نمىرسد. زيرا اين سخن تنها بر بخش اخير اين كتاب صدق مىكند.
مولّف در كتابِ مورد بحث، احاديث را بدون زنجيره سند مىآورد و به ذكر مخرِّج يا مخرِّجان (٦٥) آن قناعت مىكند وبا رمز (نشانه كوتاه شده) خواننده را به منابع خود رهنمون مىسازد. (٦٦) هدف سيوطى در كتاب مزبور اين بوده كه تمام احاديث نبوى (ص) را گردآورد؛ ولى به عقيده دانشمندانى كه از پسِ او آمده و به ارزيابى كارش پرداختهاند، دراين جهت به توفيق كامل دست نيافته است. (٦٧)
مؤلف خود به تلخيص كتابش پرداخته و آن خلاصه را الجامع الصغير من حديث البشير النذير ناميده است (٦٨) .
بـه نظر احمد محمد شاكر, كتابهاى الجامع الكبيرو گزيده آن الجامع الصغير كارى است شبيه به فـهـرسـت نـويـسـى بـراى كتابهاى حديث زيرا مولف در [ بخش اقوال از اين ] دو كتاب , جملات آغازين روايات را درنظر گرفته و احاديث را براساس حروف ابجد مرتب ساخته و پس از هر حديث با رمز خواننده را به منابع خود رهنمون ساخته است (٦٩) .
پـاره هـايـى از بـخش مسانيد جمع الجوامع به كوشش عزيز بيگ درحيدرآباد هندوستان منتشر شـده , آن بـخـشها عبارتند از: مسند على بن ابى طالب (ع), مسند فاطمة الزهرا (ع), مسند ابى بكر, مـسـنـد عـثمان بن عفان (٧٠)
اخيرا برخى از پژوهندگان تركيبى از كتاب جمع الجوامع و الـجـامـع الـصـغير را زير عنوان جامع الاحاديث منتشر ساخته و پاره اى از مستدركهايى را هم كه ديـگـران براى آن دو كتاب فراهم آورده اند,به طور جداگانه به آن پيوست كرده اند بايد افزود كه مـدونان جامع الاحاديث ترتيب كتاب سيوطى رااندكى دگرگون ساخته اند مثلا در بخش اقوال تـرتـيـب ابـجدى را به ترتيب الفبايى تغيير داده و در بخش اقوال , مسانيد صحابه را به ترتيب زير آورده اند: (٧١) .
١ـ مسانيد ده تنى كه به عقيده سنيان از زبان رسول اكرم مژده بهشت يافته اند (عشره مبشره).
٢ـ مـسـنـد آبا يعنى : صحابيانى كه به كنيه معروفند مانند ابوالاحوص , ابوايوب انصارى , ابوالدردا
٣ـ مسند همسران پيامبر (ص) و به دنبال آن مسند ساير زنان . ٤ـ مسند صحابيانى كه نامهايشان محلى به (ال) تعريف است .
٥ـ مسانيد ساير صحابه به ترتيب حروف الفبا.
٦ـ در واپـسـيـن مـرحـلـه , مـراسيل تابعان مى آيد مانند: مراسيل ابراهيم تيمى , مراسيل ابراهيم نخعى ,مراسيل حسن بصرى , مراسيل شعبى , مراسيل سعيد بن مسيب . در اين بخش سيوطى مسند بيش از هفتصد تن از صحابه را مدون ساخته است اين نكته در اينجا شايان توجه است كه بسيارى از احاديثى كه سيوطى در اين بخش آورده , فعل (كردار) پيامبر (ص) نيست تاحديث مسند به شمار آيد, بلكه حديث موقوف است يعنى : قول (گفتار) يا فعل (كردار) يا تـقـرير صحابى است روشن است كه نظر صحابى يا تابعى نظر يك فرد عادى است و آن را در زمره حديث نمى توان به حساب آورد. در پايان مى افزايد: سيوطى در كارنامه علمى خويش از كتابى با نام جامع المسانيد ياد مى كند, اما تـوضـيح بيشترى نمى دهد (٧٢)
كاتب چلبى نيز احتمالا با استناد به نوشته خود سيوطى , از كـتـاب مـزبور نام برده است (٧٣)
افزون برآنچه گفته شد, سيوطى در همان كارنامه ضمن بـرشـمـردن كـتابها و رساله هاى خوددرباره تفسير وعلوم قرآنى , از نوشته اى با عنوان المسند نام مى برد (٧٤) كه درباره چند و چون آن برپايه آگاهيهاى موجود سخنى نمى توان گفت .
٤- المسند الجامع
ايـن كـتـاب را دكـتـر بـشـار عـواد مـعروف (معاصر) با همكارى سيد ابوالمعاطى محمد نورى , احـمـدعـبـدالـرزاق عـيـد, ايـمـن ابـراهـيـم زامـلـى و محمود محمد خليل فراهم آورده است گردآورندگان اين مجموعه , شمارى از نام آورترين كتابهاى حديث اهل سنت را برگزيده واساس تاليف كتاب خود قرارداده اند و براى سامان دادن كار خويش كوشيده اند از بهترين چاپى كه از هر كـتـاب در دسـترس بوده , بهره جويند در نتيجه بايد گفت : كتاب مزبور تمام احاديث موجود در كتابهاى زير و طرق گوناگون آن روايات را در بر دارد: ١ـ الـمـوطـا, اثر ابوعبداللّه مالك بن انس , به روايت يحيى بن يحيى ليثى (د ٢٣٤ ق), چاپ قاهره به كوشش محمد فؤاد عبدالباقى . ٢ـ المسند, اثر ابوبكر عبداللّه بن زبير حميدى , تحقيق حبيب الرحمان اعظمى . ٣ـ المسند, اثرابوعبداللّه احمدبن حنبل , چاپ المطبعة ا لميمنيه ١٨٩٦م . ٤ـ الـمـسـنـد, اثـر ابـى مـحمد عبدبن حميد كشى كه نسخه دستنويس آن زير شماره ١٠٦٦ در دارالكتب الظاهريه ـ دمشق نگهدارى مى شود همين دستنوشته در تاليف كتاب مورد بحث مورد اسـتـفـاده واقـع شـده مـولـفـان احـاديـث ايـن مـسـند را از روى نسخه عكسى اين دستنوشته شماره گذارى كرده و به شماره احاديث ارجاع داده اند. ٥ـ السنن , تاليف ابومحمد عبداللّه دارمى كه در قاهره چاپ شده است .
٦ـ الجامع الصحيح , تاليف ابوعبداللّه محمد بن اسماعيل بخارى كه در نه جز انتشار يافته است . ٧ـ الادب المفرد, اثر بخارى سابق الذكر, چاپ قاهره , به كوشش قصى محب الدين الخطيب . ٨ـ رفع اليدين , تاليف بخارى , چاپ كويت .
٩ـ جز القراة خلف الامام , اثر بخارى كه در قاهره انتشار يافته است . ١٠ـ خلق افعال العباد, اثر بخارى كه در سال ١٣٩٠ ق در مكه مكرمه چاپ و منتشر شده است .
١١ـ الـجـامـع الـصـحيح , اثر ابوالحسين مسلم بن حجاج قشيرى كه در سال ١٣٢٩ق در استانبول چاپ شده است . ١٢ـ الـسـنـن , اثـر ابـوداوود سـلـيـمـان بن اشعث , چاپ داراحيا السنة النبوية , به كوشش محمد محيى الدين عبدالحميد. ١٣ـ الـسـنـن , تاليف ابوعبداللّه محمد بن يزيد معروف به ابن ماجه قزوينى كه در قاهره به اهتمام محمدفؤاد عبدالباقى چاپ شده است . ١٤ـ الجامع , اثر ابو عيسى محمد بن عيسى ترمذى , چاپ قاهره , ١٣٥٦ ق . ١٥ـ الـشـمـايل يا شمايل النبى , تاليف محدث پيشگفته مؤلفان از دستنوشته اى كهن از اين كتاب بهره جسته اند (٧٥) . ١٦ـ الـزوائد, مـقـصـود از زوايـد احـاديـثـى است كه عبداللّه پسر احمدبن حنبل بر مسند پدرش افزوده است اين احاديث در لابه لاى مسند احمد مسطور است . ١٧ـ السنن موسوم به المجتبى , اثر ابوعبدالرحمن احمدبن شعيب نسايى , چاپ مصر, ١٣٤٨ ق . ١٨ـ عـمـل الـيـوم والـليلة , اثرنسايى سابق الذكر, چاپ دارالبيضا, مغرب , ١٤٠١ق به كوشش دكتر فاروق حماده . ١٩ـ فـضـايـل الـقـرآن كـه بـخشى از كتاب السنن الكبرى اثر محدث پيشگفته مى باشد چاپ دار البيضا,مغرب , ١٤٠٠ ق , به كوشش دكتر فاروق حماده . ٢٠ـ فـضـائل الـصحابه , اين كتاب نيز پاره اى از كتاب السنن الكبرى است چاپ دارالبيضا, مغرب , ١٤٠٤ق , با تحقيق دكتر فاروق حماده . ٢١ـ آن بخش از صحيح ابن خزيمه كه تاكنون به دست آمده است , تحقيق دكتر مصطفى اعظمى . لازم بـه يـادآورى اسـت , مـولفان به هنگام رهنمون ساختن خواننده به منابع پيشگفته , به شماره احـاديث اشاره كرده اند, مگر در مورد موطامالك , مسند احمد, صحيح بخارى و مسلم و المجتبى اثر نسايى كه به شماره جز و صفحه ارجاع داده اند.
هدف از فراهم ساختن اين كتاب مولفان انگيزه و مقصود خويش را از فراهم آوردن اين كتاب چنين بيان مى دارند:. ( درايـن روزگـاران كـه عـلـم راه كمال مى پويد و روشهاى گونه گونى در پژوهشهاى علمى پديدآمده , ديديم يكى از وظايف مسلمانان اين است كه سنت رسول خدا (ص) را به روشى آسان در اختيار پويندگان آن و عمل كنندگانش قرار دهند و آن را بر پايه روشى مرتب ومنظم سازند كه بـهـره وران را تـا سرحد امكان يارى دهد, به گونه اى كه جوينده يك حديث راكه در كتاب واحد تـكـرار شـده يـا در مـجـموعه اى از چند كتاب مندرج است , گردآمده دريكجا بيابد بويژه آن كه مـى دانـيـم براثر فراوانى كتابها و گونه گونى اسلوب نظم و ترتيب آنهاوتفاوت روشها, پژوهشگر بـراى يـافـتـن آن حـديث در همه آن كتابها با دشوارى مواجه مى گردد از همين رو مجموعه اى ارزشمند از كتابهاى حديث را برگزيده , اساس تاليف اين كتاب قرار داديم) (٧٦) .
علت نامگذارى كتاب به المسند الجامع ايـن كـتاب را به دو دليل المسند الجامع ناميده اند: يكى به دليل آنكه احاديث آن بر محور صحابه مرتب شده , ديگر آنكه احاديث تمام كتابهاى پيشگفته را بروفق روش زير در برگرفته است : ١ـ احـاديـث هـر صـحابى بطور مستقل و يكجا فراهم آمده وبه ترتيب حروف الفباى نام صحابيان سـامان يافته است به اين ترتيب : احاديث آبى اللحم غفارى , احاديث ابى بن عماره مدنى ... تا يونس بن شداد. ٢ـ آنـگاه احاديث هر صحابى بر پايه ابوابى كه نزد فقيهان دركتابهاى جوامع و سنن معروف است , مـرتـب شـده , مانند كتاب (باب) ايمان , كتاب (باب) طهارت , كتاب (باب) صلاة ... كتاب قيامت و بهشت و دوزخ . بـراى مـرتـب سـاخـتن احاديثى كه به باب واحدى مربوط مى شود, ترتيب بخارى و مسلم را الگو گـرفـته انداز باب نمونه , احاديث مربوط به نماز در مسند صحابى معينى , با احاديث فضيلت نماز شـروع شده ,سپس به ترتيب با احاديث مواقيت نماز, اذان , تكبيرة الاحرام و ... ادامه يافته واحاديث مـنـاقب صحابه به ترتيب با مناقب خلفاى راشدى آغاز شده و مناقب ساير صحابيان به ترتيب الفبا بازگو شده است . ٣ـ اين مسند به سه باب تقسيم شده است : بـاب نـخست ـ مسند اصحابى را شامل مى شود كه به نام يا لقب معروفند, مانند: آبى اللحم غفارى , ابـى بـن عـماره مدنى , ابى بن كعب و... تايونس بن شداد اين بخش سه چهارم اين مجموعه (يعنى پانزده جلد) رابه خود اختصاص مى دهد. باب دوم ـ در ابتدا مرويات اصحابى را شامل مى گردد كه به كنيه شناخته شده اند, مانند: ابوهريره دوسـى به دنبال آن احاديث ابنا مى آيد يعنى : صحابيانى كه به ابن فلان معروفند مانند: ابن عابس جـهنى پايان بخش باب دوم , مسانيد گروهى از صحابه مى باشد كه بدون ذكر نام از ايشان روايت كرده اند مثلاگفته اند:فلان كس از مردى انصارى چنين روايت كرد احاديث اين دسته از صحابه بر مبناى نام راويان مرتب شده است .
بـاب سوم ـ ويژه مسانيد زنان است دراين باب هم همان ترتيب بالا رعايت شده , يعنى ابتدا مسانيد زنانى ذكر شده كه به نام معروفند, مثل : اسما بنت ابى بكر, اسما بنت عميس , اسما بنت يزيد پس از آن مسانيد زنانى آمده كه به كنيه شناخته مى شوند, مانند: ام اسحاق , ام ايمن , ام ايوب و در واپسين مرحله ,احاديث زنانى كه نامشان براى ما مجهول است , مانند: حديث زنى انصارى يا حديث يكى از همسران پيامبر (ص) دو جلد اخير از اين مجموعه , مسانيد زنان را در بر مى گيرد.
٤ـ مـؤلفان اين مسند اظهار مى دارند كه احاديث مقطوع , مرسل , معلق (٧٧) را در اين كتاب وارد نـسـاخته اند و همچنين احاديثى را كه نام راوى اش معلوم نيست , كنار گذاشته اند و تنها بر نـقـل احـاديـث مسند قناعت ورزيده اند زيرا تنها احاديث مسند است كه مى توان برقوى يا ضعيف بودن آنها حكم راند (٧٨) .
علت انتخاب اين روش مولفان درباره علت تنظيم مطالب كتاب به روش مسانيد مى نويسند:. (شـايـد دانـشـوران و خـوانـنـدگـان نـظـر ما را درباره ترتيب كتاب كه بر پايه مسانيد صحابه تـنـظـيـم شـده , نـپـسندند بايد دانست : انتخاب اين ترتيب به دو دليل بود يكى اينكه آن را آسان ياب ديديم و ديگر آنكه براى بيان اسنادها و طرق متنوعش , دركار گرد آوردن سنت مطهر نبوى و هـمـچـنـين در آينده براى تشخيص احاديث صحيح از ناصحيح , اين روش را داراى فوايد ونتايج بـسيار يافتيم افزون بر آن فهرستهاى فراوان , گوناگون و غنى بى ترديد موادالمسندالجامع را به آسـانـى در اختيار طالبانش قرار خواهد داد وبه آنان كمك خواهد كرد كه بى هيچ رنج و سختى به خواسته خويش دست يابند) (٧٩) . فهرستهايى كه گويا در نظر است در آينده به كتاب پيوست گردد, (٨٠) بدين قرار است : الـف ـ فـهرستهايى كه تمام احاديث كتاب را برپايه ابواب فقهى دسته بندى كرده , به گونه اى كه در هرمساله فقهى به تمام احاديث وابسته به آن موضوع اشاره مى كند. ب ـ فهرستى شامل جملات آغازين احاديث كه بر مبناى حروف الفبا دسته بندى شده اند. ج ـ فهرستى كه حاوى واژگان موجود در احاديث است و پاره اى فهرستهاى ديگر (٨١) .
پاره اى اطلاعات اساسى درباره اين مجموعه ١ـ درايـن مجموعه هر حديث با ذكر كسى كه آن را از صحابى روايت مى كند, آغاز شده , خواه اين راوى خـود صـحـابـى باشد (٨٢) و خواه تابعى آنگاه به دنبال آن متن حديث به صورت كامل , مضبوط و مشكول نقل مى شود. ٢ـ سپس جاى اين روايات در منابع پيشگفته به ترتيب زمان در گذشت مولفانش نشان داده شده , زيرااولا هرچه تاريخ تاليف كتاب كهنتر باشد, زنجيره سندش تا رسول خدا (ص) كوتاهتر و احتمال لغزش درآن كمتر است ثانيا بسا كه مولف پسين از فرد پيشين بهره برده باشد هر چند كه شمارى از مـولفان اين كتابها, مثل بخارى , مسلم و ابن خزيمه به پندار سنيان از اين امتياز برخوردارند كه در كتابهاى خويش تنهابه ذكر احاديث صحيح قناعت كرده اند. مـنـاسب مى بيند اينجا اين مطلب را هم بيفزايد كه دراين مجموعه براى كتابها و مولفان از رمز يا نشانه اختصارى استفاده نشده , بلكه به روشنى و صراحت از آنها ياد مى شود به عقيده نگارنده اين سـطور, اين امر از خوبيهاى كتاب مورد بحث است زيرا به كارگرفتن نشانه هاى اختصارى , افزون بر تلف ساختن وقت خواننده , ذهن او را نيز پريشان و آشفته مى سازد (٨٣) . ٣ـ در مـرحـلـه بعد, مولفان اسنادها و طرق گوناگون نقل يك حديث را بايكديگر سنجيده واين سـنجش رااز شيخ يا استادى كه صاحب كتاب از او روايت مى كند, آغاز كرده و تا صحابى يا تابعيى كـه آن حـديـث رااز صحابى نقل كرده , ادامه داده اند براى اين مقصود ابتدا استاد (يا شيخ) مولف كـتـاب مـورد نظر و سپس راوى يا راويان بعدى را ذكر كرده اند تا جايى كه زنجيره سند با راويان هـمين حديث در كتابهاى ديگر يكى شود آنگاه به بررسى خود به همين شيوه ادامه داده اند تا تمام زنـجيره ها به صحابى يا تابعيى بپيوندند كه حديث را از آن صحابى نقل مى كند يعنى : صحابيى كه گردآوردن احاديثش مورد نظر است اگر پژوهنده بر هريك از احاديث اين كتاب بنگرد, در خواهد يافت كه درهم آميختن زنجيره راويان يا اسنادها به شيوه اى صورت گرفته كه هر سندى استقلال خـودش را هـم حفظ كرده , به طورى كه مثلاتشخيص سلسله سند بخارى از مسلم چندان دشوار نمى نمايد. بـراى اين كه مطالب اين بند و دو بند پيشين روشنتر گردد, يك نمونه از احاديث كتاب عينا نقل مى شود:
٢٢٨ـ٢٥: عن ثابت عن انس , قال :. (كـان غـلام يـهـودى يخدم النبى (ص) فمرض , فاتاه النبى (ص) يعوده فقعد عند راسه , فقال له : اسـلـم , فنظرالى ابيه و هو عنده , فقال له : اطع اباالقاسم (ص) فاسلم فخرج النبى (ص) و هويقول : الحمدللّه الذى انقذه من النار) (٨٤) .اخـرجـه احـمـد ٣/١٧٥ قـال : حـدثـنـا مؤمل وفى ٣/٢٢٧ و ٢٨٠ قال : حدثنا يونس واخرجه احمد ٣/٢٨٠,والـبـخـارى ٢/١١٨ و ٧/١٥٢, وفـى (فرد ٥٢٤) , ابوداود (٣٠٩٥) و (النسائى) فـى الـكـبرى (تحفه٢٩٥) عن اسحاق بن ابراهيم اربعتهم (احمد, والبخارى , وابوداود و اسحاق) عن سليمان بن حرب . ثلاثتهم (مؤمل , و يونس , و سليمان) عن حماد بن زيد, عن ثابت , فذكره (٨٥) . ٤ـ درايـن مـجـموعه هركس كه روايتى را از يك صحابى نقل كرده , روايتش به عنوان يك حديث مـستقل به حساب آمده , چه اين راوى تابعى باشد چه صحابى بنابراين اگر يك حديثى را دو تن از يـك صـحـابـى نـقـل كـرده باشند, دو حديث و اگر سه تن نقل كرده باشند, سه حديث به شمار آمده است اين امر طرق گوناگون آن حديث را روشن مى سازد وبه معرفت اسانيد از حيث قوت و ضـعـف مدد مى رساند, زيرا آن حديث گاه از طريق يك تابعى به صورت صحيح و از طريق تابعى ديگر به صورت ناصحيح به دست مارسيده است (٨٦) . ٥ـ احاديث اين مسند از آغاز تا انجام شماره گذارى شده ودر نتيجه هر حديث يك شماره مسلسل داردكـه امـر ارجـاع بـه احاديث كتاب را آسان مى سازد به دنبال آن شماره , شماره ديگرى مى آيد شـمـاره اخـيـر ازابتداى احاديث يك صحابى شروع مى شود و در پايان احاديث آن صحابى خاتمه مـى پـذيـرد از شـماره گذارى اخير تعداد احاديث هر صحابى دراين كتاب دانسته مى شود افزون برآنكه امر ارجاع را هم آسانترمى سازد بنابراين در حديثى كه به عنوان نمونه ذكر شد, شماره ٢٢٨ به اين معناست كه اين حديث دويست وبيست وهشتمين حديث دراين كتاب و شماره ٢٥ گوياى اين است كه حديث مزبور بيست وپنجمين حديث در مسند انس بن مالك است . بـى مـنـاسـبـت نـيـسـت بـيـفـرايـيم كه مجموع احاديث المسند الجامع طبق شماره گذارى گـردآورندگانش ١٧٨٠٢ حديث است كه از اين تعداد ١٥٧٣٣ فقره آن از طريق مردان صحابى و بقيه يعنى ٢٠٦٩ فقره آن از طريق زنان صحابى روايت شده است .
ميزان اعتبار احاديث اين مسند از نگاه مؤلفانش مـولفان اظهار مى دارند كه دوست داشته اند همراه با تخريج احاديث , درباره صحت و سقم هريك ازروايـات هم داورى كنند وبا تكيه به دانش جرح و تعديل و در پرتو آگاهيهاى رجال شناختى , به نـحـوى بنيادين , نه از روى تقليد, معايب و بيماريهاى پنهان و آشكار هر حديث را روشن سازند اما در حال حاضر به دو دليل اساسى از آن كار چشم پوشيده اند:. يكى ترس از پرحجم شدن كتاب به نحوى كه چاپ و انتشارش دشوار و ناممكن گردد. ديـگـر آنـكـه ممكن است حديثى با طرق صحيح در ديگر كتابها موجود باشد كه از چشم مؤلفان مـسـندحاضر پنهان مانده باشد, بويژه آنكه بسيارى از كتابهاى حديث هنوز به صورت دستنوشته دركتابخانه هاى شرق و غرب باقى مانده و محققان بدانها دسترسى ندارند. از هـمـيـن رو خاطرنشان مى سازند كه اين مسند جامع احاديث موجود در مخذ پيشگفته را چه درست وچه نادرست , در خودگرد آورده است وظيفه فرد مسلمان اين است كه پيش از استشهاد بـه هـر حـديـث يـاعـمـل به آن , درستى و نادرستى آن را بسنجد و عيار آن را به دقت محك زند (٨٧) .
شمار اصحابى كه مرويات آنان در (المسند الجامع) فراهم آمده است شـمـار كـل صحابيانى كه مرويات آنان دراين مسند گرد آمده ١٢٣٧ تن مى باشد كه اين تعداد از گروههاى زير شكل گرفته است : الف ـ مردان صحابى ١٠٧٣ تن :. ١) از ميان اين تعداد ٨١٦ تن به نام يا كنيه شناخته شده اند. ٢) ٢٥٧ تـن بـاقى مانده , اصحابى ناشناخته هستند به اين معنا كه به صورت مبهم از ايشان روايت شده ,مثلا گفته اند: فلانى از يكى از ياران پيامبر يا از مردى كه پيامبر را ديده , روايت كرد.
ب ـ زنان صحابى ١٦٤ تن :. ١) از اين تعداد ١١٤ تن به نام يا كنيه معروفند. ٢) ٥٠ تن باقى مانده , افرادى ناشناخته هستند به اين معنا كه گفته اند: فلان كس از خاله اش يا از يكى ازهمسران رسول (ص) يا از زنى انصارى چنين روايت مى كند . كتاب مورد بحث در ذى قعده سال ١٤١٢ ه ق به انجام رسيده است (٨٨) .
--------------------------------------------
پاورقى ها :
١- مسند ابى يعلى الموصلى , تحقيق حسين سليم اسد, مقدمه مصحح , ج ١ , ص ١٤.
٢- الذهبى , تذكرة الحفاظ, ٢/٧٠٨.
٣- مـسـند ابى يعلى الموصلى , مقدمه مصحح , ج ١, ص ١٨ بايد افزود: وى ماخذ اين حديث را بيان نكرده و نگارنده نيز آن را درمسند ابويعلى نيافت .
٤- الـذهبى , تهذيب سير اعلام النبلا, هذبه احمد فايز الحمصى , تحت اشراف شعيب الارنؤوط, ٢/١٥.
٥- همو, تذكرة الحفاظ, ٢/٧٠٧.
٦- حـسـيـن سليم اسد اقوال دانشمندان را درباره او يك جا گرد آورده است نك : مسند ابى يعلى , مقدمه مصحح , ج ١, صص ١٨-٢٠.
٧- الذهبى , پيشين , ٢/٧٠٨.
٨- نك : ياقوت , معجم البلدان , ٥/٢٢٥, الذهبى , تذكرة الحفاظ, ٢/٧٠٧ـ٧٠٨, همو, تهذيب سير اعلام النبلا, ٢/١٥ـ١٦, ابن العماد, شذرات , ٢/٢٥٠, سزگين , ١/١/٣٣٤ـ٣٣٥.
٩- تذكره الحفاظ, ٢/٧٠٧ اين اثر به كوشش حسين سليم اسد با نام معجم الشيوخ در بيروت منتشر شده است .
١٠- سزگين , ١/١/٣٥٥ براى آگاهى از دستنوشته هاى آثار او به همان جا مراجعه شود.
١١- الذهبى , سير اعلام النبلا, ١٤/١٨٠, همو, تذكرة الحفاظ, ٢/٧٠٨ قس : كاتب چلبى , ٢/١٦٧٩.
١٢- سير اعلام النبلا, همان جا, به نقل از مقدمه مسند ابى يعلى , ج ١, ص ٢٠.
١٣- نك : مسند ابى يعلى , ج ١ , صص ١٠ـ١١.
١٤- عتر, منهج النقد, صص ٢٧٩ـ٢٨٠.
١٥- نك : ١/١١, ٣/١٧٨ (حديث شماره ١٦٠٢).
١٦- البلقينى , محاسن الاصطلاح , صص ٩٤ـ٩٥.
١٧- دربـاره ايـن كـتابها نك : السيوطى , تدريب الراوى , ١/١٠٠, كاتب چلبى , ١/٦, ٦٤١, گويند: زوايـد ايـن مـسـند بر صحاح ششگانه از دو هزار حديث بيشتر است (عبدالمعطى امين قلعجى , مقدمه جامع المسانيد, ص ١٢٤).
١٨- نورالدين عتر, پيشين , ص ٢٠١.
١٩- پيشين , ص ٢٧٤.
٢٠- ابى يعلى الموصلى , مسند, مقدمه مصحح , ج١ , ص ٢١.
٢١- ٣٥ همچنين براى آگاهى دربـاره متن گواهيهاى سماع محدثان كه درنسخه اساس به چشم مى خورد, نك : فهارس مسند ابى يعلى الموصلى , ج ١٤, القسم الاول , صص ٢١١ـ٢٢٧.
٢٢- ٢٥) ببينيد گفتنى است كه جـلد چهاردهم كتاب به فهرستهاى علمى وبررسى گواهيهاى سماع محدثان كه در آغاز و انجام نسخه اساس نقش بسته , اختصاص دارد.
٢٣- ظاهرا منسوب به ( (خضيريه)) محله اى در بغداد نك : السيوطى , حسن المحاضره , ١/٣٣٦, ياقوت الحموى , معجم البلدان ,٢/٣٧٧.
٢٤- السيوطى , پيشين , ١/٣٣٦, همو, التحدث بنعمة اللّه , ص ٣٢.
٢٥- همو, حسن المحاضره , ١/٤٤١.
٢٦- پيشين , ١/٣٣٦.
٢٧- از جمله در حسن المحاضره (١/٣٣٥ـ٣٤٤) و در التحدث بنعمة اللّه
٢٨- ايـن تعبير را بهاالدين خرمشاهى در برابر واژه ( (اتوبيوگرافى)) (ش خرچزخ رخچ رژس آ) برگزيده است : همو, سيربى سلوك , ص ٧.
٢٩- شهرى در افريقا نك : ابوعبيد البكرى , المغرب فى ذكر بلاد افريقيه والمغرب , ص ١٧٢.
٣٠- ابـوحـفـص عمربن رسلان , پدر علم الدين بلقينى كه در سال ٨٠٥ ق مرده است درباره او نك : حسن المحاضره , ١/٣٢٩.
٣١- براى آگاهى گسترده تر نك : حسن المحاضره , ١/٣٣٥ـ٣٤٤.
٣٢- عبدالوهاب الشعرانى , الطبقات الصغرى , ص ١٩.
٣٣- السيوطى , پيشين , ١/٣٣٧ـ٣٣٨, همو, التحدث بنعمة اللّه , ص ٢٤١.
٣٤- اين فهرست ضمن مجموعه اى كه حاوى دوازده رساله از سيوطى مى باشد, در لاهور چاپ شده است .
٣٥- بـديـع الـسـيد اللحام , ( (الامام جلال الدين السيوطى العالم الموسوعى)), مجلة المجمع اللغة العربيه بدمشق , المجلد ٦٧, الجزالرابع , ربيع الا خر ١٤١٣ ه / تشرين الاول ١٩٩٢ م , زيرنويس صفحه٧٤٠ .
٣٦- الزركلى , ٣/٣٠١.
٣٧- نـك : بـديـع الـسـيـد الـلـحـام , پـيشين , ص ٧٣٥, عبدالاله نبهان , ( (الامام جلال الدين السيوطى)), مجلة المجمع اللغة العربية بدمشق ,همان شماره , ص ٥٨٤.
٣٨- محمد يوسف الشربجى , ( (السيوطى و علوم القرآن)), همان مجله , ص ٦٥٠.
٣٩- بديع السيد اللحام , همان جا.
٤٠- ايـن كـتـاب بـارهـا تـصحيح و چاپ شده است , از جمله : يكى تحقيق احمد محمد قاسم , الـقـاهـرة , ١٣٩٦ق ديگر تحقيق احمدصبحى فرات , استانبول سوم تحقيق الدكتور محمود فجال , المملكة العربية السعوديه , ١٤٠٩ ق .
٤١- عبدالاله نبهان , پيشين , صص ٦٠٩ـ٦١٠.
٤٢- حسن المحاضره , ١/١٦٦.
٤٣- نك : پيشين , ١/١٦٦ـ٢٥٤.
٤٤- بـراى آگـاهـى گـسترده تر دراين باره نك : محمد يوسف الشربجى , ( (السيوطى و علوم القرآن)), همان مجله , صص ٦٥٨ـ٦٨٣.
٤٥- الـسـيـوطى , پـيـشـين , ١/٣٣٩ سيوطى در اين تعبير از آيت شريفه قرآن الهام گرفته كه خطاب به پيامبر (ص) مى فرمايد: ( (وامابنعمة ربك فحدث)), ٩٣ (والضحى): آيه١١ .
٤٦- مقامات السيوطى , ١/٣٩٧, ٤١٩, ٢/٦٨٧, به نقل از: شاكر الفحام , ( (الاحتفا بمرور خمس ماة سنة على وفاة الامام السيوطى)),مجلة المجمع اللغة العربية بدمشق , با همان مشخصات , ص ٥٨٠ .
٤٧- الـتـحدث بنعمة اللّه , ص ٢٢٧ و نيز عبارتى نزديك به همين مضمون در حسن المحاضره , ١/٣٢٩.
٤٨- درباره او نك : الزركلى , ٦/١٩٤.
٤٩- نـك : الـسـخـاوى , الضؤ اللامع , به نقل از: على محمد البجاوى , مقدمه معترك الاقران فى اعجاز القرآن ,السيوطى , ج ١ , صفحه طـ ى .
٥٠- كشف الظنون , ٢/١٦٨٣.
٥١- شـنـاخـت آن دسته از صحابيانى كه در حيات رسول خدا (ص) مرده و از آنان حديثى نقل كرده اند.
٥٢- يعنى : ( (هرمسلمانى كه به مصيبتى گرفتارآيد, اگر به دستور خداوند پناه جويد واستغاثه كـنان بگويد: ما از خداييم و به سوى اوباز مى گرديم خدايا گرفتاريم را به حساب تو مى گذارم , در بـرابـر آن مـرا پـاداش ده بـه دنبال آن استغاثه , خداوند به جاى آن گرفتارى به او خير خواهد بخشود)).
٥٣- ابـن حـنبل , المسند, تحقيق احمدشاكر, ٣/١٨٠, حديث شماره ١٧٤٠ و نيز: ٥/٢٩٠ از چاپ قديم .
٥٤- ايمان ابوطالب بااستناد به دلايل محكمى نزد شيعه مسلم است .
٥٥- تدريب الراوى , ٢/٣٩٨ـ٣٩٩.
٥٦- آيتى , تاريخ پيامبر اسلام , ص ٢٩٩.
٥٧- نك : المسند, ٤/١٣٩ـ٣٥٠.
٥٨- آيتى , پيشين , صص ٤٩٤ـ٥٠١.
٥٩- المسند, ٤/١٦١.
٦٠- آيتى , همان جا.
٦١- نك : ابن حنبل , المسند, ٣/٤٥١, بشار عواد معروف , المسند الجامع , ٨/٢٥٧ـ٢٥٨.
٦٢- السيوطى , جامع الاحاديث , ١/٦ـ٨, ١٣ـ١٤.
٦٣- پيشين , ١/٥ـ٦.
٦٤- مدير شانه چى , علم الحديث , صص ٥٨ـ٥٩.
٦٥- مخرج يا مخرج كسى را گويند كه حديثى را در كتاب خود ذكركرده باشد مانند كلينى در الكافى و بخارى در الجامع الصحيح (مدير شانه چى , دراية الحديث , ص ٢٣).
٦٦- بـراى آگاهى از منابع سيوطى و نشانه هايى كه براى آن منابع به كار برده نك : السيوطى , جامع الاحاديث , ١/٦ـ١٩.
٦٧- كـاتـب چـلبى , ١/٥٩٧ براى آگاهى بيشتر درباره جمع الجوامع و كارهايى كه براساس آن صورت گرفته به همان جا رجوع شود.
٦٨- براى آگاهى درباره الجامع الصغير نك : پيشين , ١/٥٦٠.
٦٩- تعليقات احمد شاكر بر مقاله حديث در دايرة المعارف الاسلاميه , ٧/٣٤٣.
٧٠- نك : السيوطى , مسند على بن ابى طالب , صفحه الف و , همو, مسند فاطمة الزهرا, صفحه الف-ب.
٧١- همو, جامع الاحاديث , ١/٩.
٧٢- السيوطى , حسن المحاضره , ١/٣٤١.
٧٣- كشف الظنون ,١/٥٧٤.
٧٤- السيوطى , پيشين , ١/٣٣٩.
٧٥- ايـن كـتاب را دكتر محمود مهدوى دامغانى به فارسى برگردانده و همراه با توضيحات و پيوستها در تهران (١٣٧٢ ش) منتشرساخته است .
٧٦- بشار عواد معروف , المسند الجامع , ١/٦.
٧٧- تـعريف مقطوع و مرسل در بخش نخست از نظر گذشت اما معلق حديثى است كه از آغاز زنـجـيـره سـنـد يـك تـن از راويان يا بيشترافتاده باشد نك : القاسمى , قواعد التحديث , ص ١٢٤, مديرشانه چى , دراية الحديث , ص ٥٩.
٧٨- المسند الجامع , ١/١١.
٧٩- پيشين , ١/١٣.
٨٠- پيشين , ٢٠/٨٣٢.
٨١- پيشين , ١/١٣.
٨٢- زيرا در بسيارى از موارد يك صحابى كه خود شاهد قول , فعل و تقرير پيامبر (ص) نبوده , آن را از صحابى ديگرى نقل مى كند.
٨٣- براى آگاهى بيشتر درباره معايب و كاستيهاى استفاده از نشانه هاى اختصارى در كتابهاى رجال و حديث بنگريد به : المامقانى ,تنقيح المقال , ١/١٩١.
٨٤- ( (نـوجوانى يهودى پيامبر (ص) را خدمت مى كرد وى بيمار شد و پيامبر به عيادتش رفت و بر بالين او نشست وبه او فرمود:مسلمان شو نوجوان به پدر خود كه آنجا بود, نگريست پدرش به او گـفـت : از ابوالقاسم (ص) فرمان بر به دنبال اين سخن اومسلمان شد پيامبر از آنجا بيرون شد در حالى كه مى گفت : ستايش خدايى را سزاست كه او را از آتش رهايى بخشيد)).
٨٥- ١/١٩٣ـ١٩٤.
٨٦- نك : ١/١٢.
٨٧- پيشين , ١/١٣.
٨٨- المسند الجامع , ٢٠/٨٣٣.