شرح حال مؤلف
مرحوم حاج شيخ حسين محمود تحريرى قدس سره الشريف ، در يك خانواده متدين و در حد متوسط از جهت زندگى ، در تهران چشم به جهان گشود و از همان زمان جوانى آثار تدين و روح معنويت و تلاش در راه كسب علم و كمالات نفسانى از چهره اش نمايان بود به طورى كه پدر ايشان گفته بود: من چشم اميد به ايشان دارم ، شايد او برايم - براى آخرتم - كارى بكند.
ايشان پس از گذراندن دوران دبستان وارد بازار كار شد و در ضمن شبها به تحصيل علوم دينى اشتغال داشت و مقدمات علوم عربى را در مدرسه حاج ابوالفتح در تهران به سرپرستى مرحوم آية الله حاج سيد مرتضى لنگرودى گذارنده بود و از آنجا كه داراى صفاى باطنى خاصى بود همواره در طلب كمالات نفسانى كوشا و پرتلاش بود از اين جهت در همين ايام تماس نزديك با مرحوم حاج شيخ رجبعلى خياط داشت و در جلسات تذكرى و اخلاقى ايشان شركت مى كرد و مورد ملاطفت خاص ايشان قرار مى گرفت ، علاوه بر اين با مرحوم آية الله حاج شيخ محمد على شاه آبادى استاد عرفانى امام خمينى - رضوان الله عليهما - ارتباط پيدا كرد و حدود ١٠ سال در جلسات معارف ايشان در مسجد جامع تهران كه براى عموم مردم داشتند شركت مى كرد. ارتباط با اين دو استاد اخلاق و عرفان آنچنان در روحياتش اثر گذاشت كه همواره در جلسات اخلاقيش با تاءثر خاصى از ايشان كلماتى را نقل مى كرد، و چون داراى همتى عالى در راه كسب علم و تحصيل كمالات نفسانى بود براى ادامه اين راه به حوزه علميه قم هجرت كرد و در مدرسه فيضيه اسكان گزيد و با مواجه شدن با اوضاع سخت اقتصادى ، دست از تلاش علمى و تهذيب نفس برنداشت به گونه اى كه پشتكار علمى ايشان زبان زد اساتيد خود بود و ايشان را شگفت زده كرده بود و يكى از اساتيد ايشان - مرحوم آية الله حاج سيد احمد شهرستانى فرموده بود:
حادثه ناگوارى براى آقاى تحريرى رخ داده بود و من براى عرض تسليت نزد او رفته بودم كه او به من گفت : شما درستان را ادامه دهيد، از اين جهت به كسالتهايى مبتلا شد و بعضى از آنها تا آخر عمر با ايشان همراه بود و اين امر موجب شد كه نتواند مدارج عالى علمى را ادامه دهد و به تهران براى ترويج معارف اسلامى برگردد، ايشان تحصيل علم را با روح معنويت و ارتباط با خداوند و توسل به ائمه عليهم السلام تواءم كرده بود و در اين راستا مى فرمود: تا شب پنج شنبه مشغول درس و بحث بوديم و شب پنج شنبه و جمعه ، به جلسات اخلاقى و توسل و برگزارى دعاى كميل اختصاص داشت به گونه اى كه اولين جلسات توسل در فيضيه توسط طلاب تهرانى تشكيل شد و مرحوم شهيد مطهرى نيز در آن شركت مى كرد.
اساتيد وى ايشان اساتيد بزرگى را در حوزه علميه قم درك كرد، اساتيد درسهاى سطح ايشان عبارتند از حضرات آيات : آقاى سلطانى ، آقاى گلپايگانى ، آقاى نجفى مرعشى ، اساتيد درس خارج ايشان حضرات آيات عظام : آقاى حاج سيد محمد تقى خوانسارى ، آقاى سيد صدرالدين صدر، آقاى سيد محمد حجت ، امام خمينى و آقاى بروجردى رضوان الله عليهم ، اساتيد درس فلسفه ايشان ، مرحوم حاج آقا جواد خندق آبادى و علامه سيد محمد حسين طباطبايى رضوان الله عليهما، تلاش علمى ايشان به گونه اى بود كه حدود يك دوره كتاب صلوة مرحوم آية الله العظمى بروجردى را به زبان عربى تقرير كرد كه اكنون اكثر آن به صورت خطى موجود است .
اساتيد اخلاقى و عرفانى وى : فطرت پرشور و حال ايشان به گونه اى بود كه علاوه بر ارتباط اخلاقى و معنوى با آن دو استاد بزرگ در اوائل جوانى و نيز مصاحبت با صاحب نفسها و اهل حالهايى كه در تهران بودند مانند مرحوم حاج سيد مهدى حاج قوام ، حاج سيد ميرزا آقا طاهايى ، حاج ملا آقا جان زنجانى ، حاج سيد رضا دربندى ، ارتباط با جلسات اخلاقى بعضى از شاگردان مرحوم آية الله حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى رضوان الله عليه داشت مانند مرحوم حاج آقا حسين فاطمى و حاج شيخ عباس تهرانى و نيز با مرحوم آية الله حاج ميرزا على آقا شيرازى استاد نهج البلاغه شهيد منتظرى ، كه از بزرگان علم اخلاق بود و به دعوت مرحوم آية الله العظمى بروجردى براى تدريس معارف و اخلاق به قم آمده بود، مرتبط بود.
حال پرشور و عشق خدايى ايشان به گونه اى كه براى ديدن مرحوم آية الله حاج آقا جواد انصارى همدانى بارها از تهران به همدان مسافرت مى كرد تا از دم مسيحايى ايشان بهره مند و زنده شود، لكن دل پرطلالم از محبت و شور ايشان با اين تماسها و برخوردها قانع نگشته تا اينكه با بزرگ مفسر قرآن مجيد و فيلسوف و عارف و مربى بزرگ اخلاق حضرت آية الله العظمى علامه سيد محمد حسين طباطبايى رضوان الله عليه ارتباط تربيتى برقرار كرد و در جلسات خصوصى اخلاقى و سير و سلوكى ايشان شركت فعال داشت و تا آخر عمر تحت تربيت آن مربى كم نظير بود و مدارجى از كمال و معرفت حق تعالى را طى كرد به گونه اى كه يكى از كسانى بود كه مرحوم علامه طباطبائى گاهى شاگردانش را براى ارتباط حالى و تقويت شور و عشق ، به ايشان سفارش مى كردند، ايشان اين ارتباط را نعمتى بى نظير براى خويش مى دانست به طورى كه گاهى مى فرمود: با اينكه بزرگانى را درك كردم لكن هيچ يك مرا مانند ايشان اقناع و اشباع نكردند و بعد از رفتن به تهران وقتى به قم مشرف مى شد تا شب چهارشنبه مى ماند تا در جلسات خاص عرفانى مرحوم علامه شركت كند، ايشان بعد از مراجعه از قم با مرحوم آية الله علامه امينى ارتباط خاصى برقرار كرد و در جلساتى كه كتاب شريف و گرانقدر الغدير را قبل از چاپ ، خوانده و بررسى مى كردند، شركت مى كرد.
ويژگيهاى روحى و اخلاقى وى ايشان از يك تعبد خاص نسبت به دستورات شرع مقدس برخوردار بود به گونه اى كه در حد توان التزام خاص به مستحبات و ترك مكروهات داشت و همواره ديگران را قولا و عملا به آن دعوت مى كرد، علاوه بر آن از يك روح صبر و رضا و تسليم برخوردار بود و با آنكه تا آخر عمر كسالتهاى گوناگونى داشت لكن هيچ گاه زبان به شكايت و اعتراض از خداوند متعال نگشود بلكه با قلبى آرام با ديگران مواجه مى شد و وقتى آنها مشكلاتشان را مطرح مى كردند آنها را روحيه مى داد و در حد توان آن را حل مى كرد به طورى كه آنها با روحيه اى قوى و شاداب از نزدش بيرون مى رفتند، و همچنين داراى توكلى بلند و مناعت طبع بود كه حاضر نبود در مشكلات اقتصادى به كسى روى بيندازد و زير بار منت كسى يا شخصيتى رود و نيز داراى توسلى قوى به ائمه عليهم السلام بود و حالت بكاء عجيبى در توسل به ايشان و ابراز محبت به حق تعالى داشت - اين امر زبان زد ديگران بود - به گونه اى كه ديگران را نيز منقلب مى كرد و نوعا شبها يكى دو ساعت به اذان صبح مشغول راز و نياز و تهجد و تفكر در آيات انفسى بود، آن هم با حالت گريه شديد تا جايى كه گاهى نويسنده اين حالات ، از گريه ايشان از خواب بيدار مى شد، و اين گريه آن چنان عميق بود كه گاهى مى فرمود: مقدارى از سردردم به سبب گريه هاى زياد است ، و همچنين مى فرمود: من شما را با گريه به درگاه خداوند و اوليائش به اينجا رساندم ، اين توسلات در تمامى امور ايشان جريان داشت تا اينكه گاهى مى فرمود: من همواره توسل مى كنم ، (علتش آن حالت ذلت و خاكسارى ايشان به درگاه خداوند و اوليائش بود) يكى از حالات بارز ايشان سير در آيات انفسى بود كه در اين رابطه ، خداوند حالات و كمالاتى را به ايشان عنايت فرموده بود لكن ايشان نسبت به آنها كتمان خاصى داشت فقط گاهى آثارش ظهور مى كرد.
ايشان علاوه بر كمالات روحى ، داراى اخلاق خاص و چهره بشاشى بود كه اشخاص در اولين برخوردها با ايشان ، شيفته و جذب ايشان مى شدند و عده اى از اين طريق به راه هدايت مشرف گرديدند.
فعاليتهاى علمى و تربيتى وى ايشان با يك تعهد خاص و ايمان خالص به هدف ، براى ترويج دين ومعارف اسلامى نوعا به قشر جوان توجه داشت و براى آنها كلاسهايى در علوم عربى و فقهى و جلسات گوناگون دينى و اخلاقى تشكيل مى داد به گونه اى كه هر شب را به بحثى اختصاص مى داد مانند بحث حديث و حفظ آن ، جلسه قرائت و تفسير قرآن ، جلسه توسل و بحثهاى اعتقادى ، و نوعا خود مؤ سس اين گونه جلسات بود و در اين رابطه بحثهاى متصلى داشت و اين شرح از نتائج آن است ، علاوه بر اين ، شاگردانش را در تهيه و بيان معارف و اخلاقيات به كار مى گرفت به گونه اى كه بعضى از آنها جلساتى را اداره مى كردند و هنوز هم ادامه مى دهند، ايشان علاوه بر ارتباط كار علمى با شاگردانش ، با آن اخلاق ويژه اش با آنها ارتباط روحى و معنوى برقرار مى كرد و در امور مختلف ايشان نظارت و اشراف داشت و در حد امكان به آنها كمك مى كرد مانند امر معاش و كسب ، ازدواج و ارتباطات خانوادگى و آنها نيز آن مرحوم را در امور خود دخالت مى دادند مانند پدرى كه در تمامى امور تربيتى فرزندش نظارت و اشراف دارد، ايشان با داشتن كسالتهاى مختلف در هيچ حالى دست از ارشاد و تبليغ و تربيت برنداشت و در حد وسع و توان خود به بيدار كردن سياسى اهتمام داشت و با چنين روش تربيتى ، در زمانى كه رژيم فاسد پهلوى دست به اشاعه فحشاء و منكرات مى زد تا جوانهاى پاك در وادى فساد اخلاقى و اعتقادى بيفتند و قدرت فكر كردن نسبت به سرنوشت خود را نداشته باشند و بتوانند بر سلطه طاغوتى خود ادامه دهد، جوانهايى را تعليم و تربيت كرد و تحويل جامعه داد كه از پاكى و تعهد خاصى برخوردارند و هر يك نيروى مؤ ثرى در زمينه هاى ادارى و فكرى و اخلاقى در محيط خود هستند و همچنين قلب مالامال از روح ايمان و شوق به مكتب و همت والاى ايشان به گونه اى بود كه عده اى را براى دنبال كردن منصب انبياء عليهم اسلام ترغيب مى نمود و تعدادى روحانى تربيت نمود كه در قم و تهران مشغول تحصيل و ترويج معارف دين هستند، ايشان علاوه بر اين امور، مبارزه عملى با فساد و فحشاء مى كرد و عده زيادى را از مراكز فساد نجات داد و مشاغلى را برايشان فراهم نمود، ايشان آن چنان اهتمام به پياده كردن منصب انبياء عليهم السلام داشت كه بدون هيچ چشم داشت از كسى و با حالت كسالت به گونه اى بود كه گاهى با دو عصا در جلسات دينى و اداره مسجد شركت مى كرد و اين روش تا آخر عمر شريفش ادامه داشت تا آنكه در حين انجام وظيفه در خانه محبوب ، جمالش را ديده و نداى يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية را از گوينده اش با گوش جان شنيده و لبيك گفته و در زمره عباد الله داخل شده و به جنت لقاى الهى واصل گرديد و واقعا مصداق : اذا مات العالم الفقيه ثلم فى الاسلام ثلمة لايسدها شى ء (وقتى عالم فقيه بميرد شكافى در اسلام وارد مى شود كه چيزى آن را پر نمى كند) بود، والسلام عليه يوم ولد و يوم مات و يوم يبعث حيا.
ترجمه :
سلام - خداوند - بر تو اى اميرمؤ منان و رحمت و بركات خداوند بر تو، سلام بر تو اى امانتدار خداوند در زمين او و حجت او بر بندگانش ، سلام بر تو اى اميرمؤ منان ، گواهى مى دهم كه تو - در راه - براى خدا خدا جهاد كردى آنچنان كه شايسته جهادش مى باشد، و به كتاب خدا عمل كردى و از سنت هاى پيامبرش صلى الله عليه و آله پيروى كرد، تا اينكه خداوند تو را به جوار خويش دعوت فرمود و به اختيار خودش جانت را گرفت و دشمنانت را در كشتن شما ملزم به حجت - پاسخگويى - كرد در حالى كه حجت هاى رسا و گويايى براى تو بر تمامى خلق مى باشد. خدايا، قرار ده نفس مرا آرام به تقديرت ، خشنود به قضايت ، حريص به ياد و دعايت ، دوستدار برگزيدگان دوستانت ، محبوب در زمين و آسمانت ، شكيبا در مورد نزول بلايت ، سپاسگزار در برابر نعمتهاى فزونت ، متذكر عطاياى فراوانت ، مشتاق به شاد گشتن ديدارت ، توشه گير پيرهيزكارى براى روز پاداشت ، پيروى كننده از روشهاى دوستانت ، دورى كننده از اخلاق دشمنانت ، سرگرم از دنيا به ستايش و ثنايت . (سپس صورتش را بر قبر گذارد و عرض كرد) خدايا، براستى دلهاى فروتنان درگاهت بسوى تو حيران است و راه هاى مشتاقان به تو باز است و نشانه هاى قاصدان كويت آشكار است ، و قلبهاى عارفان ، از تو ترسان است ، و صداهاى خوانندگان ، بطرف تو بلند است و درهاى اجابت برويشان باز است و دعاى كسى كه با تو راز گويد مستجاب است ، و توبه كسى كه به درگاه تو بازگردد پذيرفته است و اشك چشمان كسى كه از خوف تو گريد مورد ترحم است ، و كمك كردنت براى كسى كه از تو كمك خواهد آماده است ، و فريادرسى تو براى كسى كه به تو استغاثه كند رايگان است و وعده هايى كه به بندگانت داده اى وفايش حتمى است و لغزش كسى كه از تو پوزش طلبد پذيرفته است و كارهاى عمل كنندگان ، نزد تو محفوظ است و رزق هايت به سوى موجودات از نزد تو نازل مى شود و بهره هاى بيشتر براى ايشان پياپى است و گناهان آمرزش خواهان ، آمرزيده است و حاجتهاى آفريدگانت نزد تو روا شده است و جايزه هاى سؤ ال كنندگان ، نزد تو شايان و وافر است و بهره هاى فزون به سوى ايشان مى رسد و سفره هاى احسان تو براى طعام خواهان آماده است و حوضهاى آب براى تشنگان ، نزد تو لبريز است ، خدايا، پس دعايم را مستجاب كن و مدح و ثنايم را بپذير، و اميدم را عطا كن و گردآور ميان من و دوستانم - زمامداران امورم - به حق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام ، زيرا تويى صاحب نعمت هايم و منت هاى اميدم و سر حد نهايى آرزويم در بازگشتگاه و اقامتگاههم . (خدايا) تويى معبود و آقا و مولايم ، بيامرز مرا و دوستانم را و باز دار از ما دشمنانمان را و سرگرمشان كن از آزار و آشكار كن - گفتار - حق را و آن را برتر قرار ده و گفتار باطل را از ميان ببر و آن را پست گردان ، براستى تو بر هر چيزى توانايى .
پيشگفتار
والحمد لله رب العالمين و الصلوة و السلام على خير خلقه و اشرف بريته محمد و اله الطيبين الطاهرين الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا و اللعن الدائم على اعدائهم اجمعين من الاولين الى يوم الدين .
هدف از آفرينش انسان خداوند متعال انسان را در اين عالم براى دست يابى به هدفى عالى آفريده و براى رسيدن به اين مقصود او را به قوا و نيروهاى متعددى مجهز نموده است ، آن هدف جز بندگى و معرفت حق تعالى چيز ديگرى نيست كه هر انسانى با رسيدن به آن به مقام والاى خليفة اللهى فائز مى شود و اگر مى گوييم وجود موجودات مقدمه اى براى وجود و حيات انسان است و در نهايت تحت فرمان او خواهند بود، فقط به اين معنا است .
ايجاد وسايل براى رسيدن به هدف خداوند تبارك و تعالى براى نيل بشر به اين مقام والا، وسايلى را مقرر فرموده تا با چنگ زدن و عمل نمودن به آنها، استعدادهاى خود را به فعليت رساند و اين مهم جز با متابعت از انبياء و اولياى او ممكن نيست ، از اين جهت قرآن كريم نيز براى رسيدن به خداوند متعال ما را امر به گرفتن وسيله مى كند: يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيلة و جاهدوا فى سبيله لعلكم تفلحون :(١) ((اى مؤ منان خدا را حفظ كرده و دنبال وسيله به سوى او باشيد و در راه او مجاهده كنيد شايد رستگار شويد)).
البته پرواضح است كه اين مسئله غير از اعتقاد مشركين است كه بتها را عبادت مى كردند تا آنان را به خداوند نزديك كنند كه : مانعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى (٢): ((و ما بتها را عبادت نمى كنيم جز براى اينكه ما را به خداوند نزديك كنند)). زيرا مشركين به بتها به نظر استقلالى نگريسته و آنها را عبادت مى كردند، اگرچه آنها را مخلوق مى دانستند لكن در ربوبيت مستقل مى دانستند كه در نزد ما هيچ يك از اين امور در رابطه با انبياء و ائمه عليهم السلام متصور نيست زيرا تنها مشخصه و كمال والاى ايشان ، بندگى كردن خالصانه خداوند متعال و دعوت بى قيد و شرط آنها به سوى خداوند مى باشد كه : قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى و سبحان الله و ما انا من المشركين :(٣) ((بگو اى پيامبر! اين راه من است كه با بينايى به سوى خدا مى خوانم ، خود و هر كس را كه از من تبعيت كند و خداوند منزه است و من از مشركين نيستم )).
اطاعت از پيامبر و ذوى القربى اطاعت از انبياء و اولياء از اين جهت است كه تبعيت از ايشان ، همان متابعت خداوند متعال است كه : من يطع الرسول فقد اطاع الله :(٤) ((كسى كه رسول را اطاعت كند پس به تحقيق خدا را اطاعت كرده است ))، و شرط محبت خداوند متابعت از پيامبر است ، قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله :(٥) ((بگو اى پيامبر: اگر خدا را دوست داريد از من تبعيت كنيد تا خدا شما را دوست داشته باشد))، و اجر رسالت (كه لازم است اعطاء گردد) چيزى جز مودت ذوى القربى و اهل بيت پيامبر عليهم السلام نمى باشد، قل لااسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى :(٦) ((بگو اى پيامبر! بر امر رسالت مزدى از شما جز محبت نسبت به نزديكانم نمى خواهم )) و چون رسالت نبى اكرم صلى الله عليه و آله و مزد بر آن ، جز براى رفع انسان نيست ، قل ماسئلتكم من اجر فهو لكم :(٧) ((بگو اى پيامبر! آن مزدى كه از شما مى خواهم ، آن به نفع شما مى باشد)). و آن منفعت جز راهيابى به طرف حق تعالى نيست ، قل مااسئلكم عليه من اجر الا من شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا :(٨) ((بگو اى پيامبر! بر رسالتم مزدى از شما نمى خواهم مگر آنكه بخواهد به طرف پروردگارش راهى داشته باشد)) و اين راهيابى جز با مودت ذوى القربى و اهل بيت آن حضرت محقق نمى شود، از اين جهت امر به مودت ايشان كرده است ، پس بايد مراد از مودت ايشان تبعيت از ايشان از روى مهر و محبت باشد، بنابراين اهل بيت بايد به گونه اى باشند كه محبت و تبعيت و قرب با آنها، موجب محبت و تبعيت و قرب به خداوند متعال شود و اين در صورتى است كه ايشان به تمام معنا و در تمام شئون هستى ، بنده حضرت حق باشند. ايشان خود و همه شئون خود و موجودات را فقير درگاه الهى مى دانستند و مى ديدند، از اين جهت تبعيت از ايشان در طول تبعيت از رسول خدا و خداوند متعال است نه در عرض آن تا به شرك و استقلال منتهى شود.
امتحان الهى و غرض از آن البته اين تبعيت و محبت از آزمايشات بزرگ الهى نسبت به انسان است تا به آن جوهره وجودى او ظهور كرده و افراد حق طلب از ديگران ممتار شوند و به نتايج حقيقى را بندگى نائل شوند كه : احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لايفتنون و لقد فتنا الذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين :(٩) ((آيا مردم گمان مى كنند اينكه بگويند ايمان آورديم رها مى شوند و امتحان نمى شوند و حتما كسانى كه قبل از ايشان بودند را امتحان كرديم تا خداوند بداند(١٠) راستگويان و دروغگويان رامؤ منان را از منافقان مشخص كند -)) اين امتحان همگانى است و حتى انبياى الهى را نيز شامل مى شود. اين امتحان نه براى علم پيدا كردن خداوند بلكه براى ظهور حقايق وجوديه انسان است كه چه چيزى از اطاعت يا معصيت را، واقعا دنبال مى كند، مانند معلمى كه به جوهره وجودى شاگردش در طول سال آگاهى دارد براى اينكه اين حقيقت را نيز به شاگردش بفهماند و شاگرد ممتاز از غير آن ، جدا شوند، آنها را امتحان كرده تا آنها به نتايج پس از امتحان نايل شوند.
نفس انسانى در رابطه با تمايلات و كششهاى وجوديش نسبت به دنيا و شئون آن (اين تمايلات جزو ساختمان وجودى اوست ) داراى حالات مطلوب و نامطلوبى در مقايسه با هدف وجوديش مى شود، كه ظهور اين حالات نتيجه امتحان الهى است .
حالات گوناگون نفس به طور اجمال اشاره اى به اين حالات (١١) مى شود، انسان به جهت خلقت ماديش اول تمايلات مادى در او شكوفا مى شود از قبيل ميل به تغذيه ، ميل به لانه سازى ، تمايل جنسى و...، قهرا هر يك از آنها آگاهيهاى خاصى را به دنبال دارد و در اين بين حالاتى هر چند غيراختيارى براى انسان حاصل مى شود كه همه آنها از خودخواهى انسان سرچشمه مى گيرد مانند احساس مالكيت ، حسد، بخل و... لكن چون اين حالات ناآگاهانه يا نيمه آگاهانه هستند پايدار نمى باشند تا كم كم قواى عقلى انسان شكوفا شود و سؤ الات و دركهاى كلى نسبت به جهان و خويشتن و هدفدارى آن برايش طرح شده و با داشتن ابزار اين دركها و به كار بستن آنها، بينشهاى كلى نسبت به جهان و خويشتن پيدا شود، در اين مرحله است كه دستگاه آفرينش براى او راه رسيدن به هدف مطلوب را معين كرده است . لكن در اين راستا خداوند متعال براى تحقق آزمايش ، چيزهاى ديگرى را قرار داده تا انسان با آگاهى راه مطلوب را از غير آن تشخيص داده و به آن عمل كند تا استعدادهاى حقيقيش شكوفا شود، و آنها عبارتند از تمايل به دنيا و شئون آن و نيز شيطان ، كه او از اين تمايلات استفاده كرده و آنها را جلوه مى دهد و از آن هدف اصلى انسان را غافل كرده تا انسان اين تمايلات را در مسير حق قرار ندهد. نفس انسانى به ملاحظه شدت اين تمايلها و انحراف آنها از صراط مستقيم ، به نفس اماره بالسوء ناميده مى شود: ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربى :(١٢) ((همانا نفس بسيار امر كننده به بدى است مگر اينكه پروردگارم به من رحم كند)) و قهرا هر انحرافى غفلتى مناسب با خود دارد چنانچه امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: مملوة بالغفلة و السهو (١٣)، ((- نفس - پر است از غفلت و اشتباه )) و اگر نفس را به همين جهت رهايش كنيم شيطان زمام امر را به دست مى گيرد و انسان را در تحت ولايت (١٤) خود قرار مى دهد و كارهاى خلاف را براى او خوب (١٥) جلوه مى دهد، و نفس از آن خوشش آمده و آن را مى پذيرد، اينجاست كه نفس ، مسوله ناميده مى شود: بل سولت لكم انفسكم امرا(١٦) : ((حضرت يعقوب به فرزندانش فرمود: بلكه نفس شما امرى را برايتان جلوه داده است )) در اين هنگام اگر نفس پس از ارتكاب كار خلاف ، به خود آمده و متنبه شود و از كار گذشته اش پشيمان شود و خود را نسبت به آن سرزنش كند تا در مسير صحيح قرار گيرد، به آن نفس لوامه گفته مى شود، و لا اقسم بالنفس اللوامة (١٧)، ((سوگند به نفس ملامت كننده )) و تا نفس حالت مراقبه نسبت به اعمال و حالات خويش پيدا نكند و از آنها حساب كشى ننمايد و تا به موانع خود پى نبرده و آنها را اصلاح نكند به مقامات عاليه نايل نمى شود.
معرفة الله يا شناخت نفس هدف اصلى از آفرينش ، شناخت حقيقى خداوند متعال است كه در اين صورت نفس انسانى نيز شناخته شده است ، و اين مهم جز با مراقبت دائمى نفس بر پياده كردن راه بندگى خداوند و محاسبه از آن ، ميسر نمى باشد همان طور كه قرآن كريم سفارش كرده است . يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون و لاتكونوا كالذين نسوا الله فاءنساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون (١٨) ((اى مؤ منين خدا را حفظ كنيد و هر كسى بايد نگاه كند كه براى فردا چه مى فرستد، و خدا را حفظ كنيد زيرا او آگاه است به آنچه عمل مى كنيد، و مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كرده پس خدا هم نفس آنها را به فراموشى كشانده ، ايشان فاسق هستند)) در اين آيه شريفه پس از امر مؤ منان به تقواى الهى ، سفارش به مراقبت از نفس مى كند سپس امر به محاسبه نفس (محاسبه نشان مى دهد كه تقوا به طور مستمر پياده شده است يا خير؟) و اين دو امر، انسان را به توجه مستمر به خداوند مى كشاند، و توجه مستمر به خداوند كم كم دريچه هاى معرفت به او را براى انسان باز مى كند كه با باز شدن دريچه هاى حقيقى معرفت به خداوند، رابطه وجودى خود و موجودات را با او فهميده و مى يابيم و با يافتن اين روابط حقيقى ، حالات والاى نفس حاصل مى شود از قبيل اطمينان و رضايت و در اين هنگام نفس ، به مطمئنه ، راضيه و مرضيه متصف شده و قابليت خطاب به دخول در زمره بندگان واقعى خداوند، را پيدا مى كند و به او گفته مى شود يا ايتها النفس المطمئنة ، ارجعى الى ربك راضية مرضية ، فادخلى فى عبادى ، وادخلى جنتى (١٩)؛ ((اى نفس مطمئن ، به پروردگارت رجوع كن در حالى كه از او خشنود بوده و مورد خشنودى او مى باشى پس در ميان بندگانم داخل و در بهشتم وارد شو)).
در مقابل اگر نفس از حالت ملامت گرى خويش نسبت به اعمال و حالات قبيح بيرون بيايد و مراقب نسبت به آنها نداشته باشد، كم كم حالت استدراج (٢٠) برايش پيش مى آيد و چنانچه توبه ننمايد به خسران (٢١) وجودى مبتلا شده تا نهايت كارش به تكذيب (٢٢) آيات الهى منتهى مى شود و مغضوب به غضب الهى شده كه نتيجه اش جهنم و همراهى با كافران است .
البته در تمامى مراحل بايد واقعا از هجوم شيطان و غلبه هواهاى نفسانى به خداوند متعال پناه برد تا او ما را پناه دهد همچنان كه خداوند به پيامبرش امر مى كند كه : للّه للّه و قل رب اعوذ بك من همزات الشياطين ، و اعوذ بك رب ان يحضرون (٢٣)، ((و بگو پروردگارا به تو پناه مى برم از وسوسه هاى شيطانها و پناه مى برم به تو پروردگارا از اينكه نزد من حاضر شوند)).
علت سفارش به زيارت امامان
حال با توجه به اين بيان كوتاه ، سر سفارشات ائمه عليهم السلام به زيارت خودشان روشن مى شود، زيرا آن يكى از راه هاى ابراز محبت به ايشان براى تقرب به خداوند متعال و نزديك شدن به هدف از آفرينش ، مى باشد و در حقيقت با زيارت ايشان مى خواهيم آنها را الگوى خود در سير به سوى كمال نهايى قرار دهيم ، نه اينكه مقصود خوش گذرانى و ارضاء اميال حيوانى يا رسيدن به منافع مادى باشد، از اين جهت آن بزرگواران در زيارتنامه هايشان مجموعه اى از معارف اسلامى را از توحيد، رسالت ، معاد، امامت ، ولايت و مسائل اخلاقى و تربيتى ، متذكر شده اند تا با اعتقاد پاك و اتصاف با اين اوصاف اخلاقى و نفسانى شايستگى قرب الهى را پيدا كنيم ، در اين صورت است كه زيارت ايشان همان زيارت خداوند محسب شده است و موجب دخول در بهشت مى شود.(٢٤) البته زيارت ايشان آداب ديگرى دارد كه در مفاتيح الجنان و ساير كتب زيارات (٢٥) آمده است .
يكى از بهترين زيارتنامه ها، زيارت شريفه امين الله است كه امام سجاد عليه السلام هنگام زيارت اميرالمؤ منين عليه السلام مى خواندند و امام باقر عليه السلام فرمودند(٢٦): آن را مى توان در تمامى زيارتگاههاى ائمه خواند، اين زيارتنامه دربردارنده معارف بلند و مسائل اخلاقى والائى است كه در قالب دعا نفس انسانى را ترغيب مى كند كه به اين كمالات متصف شود و به گونه اى است كه مرحوم مجلسى درباره آن فرموده است (٢٧): از صحيح ترين زيارتنامه هاست از جهت سند و عام ترين آنهاست از نظر مورد، (يعنى مى توان آن را نزد همه ائمه خواند). اميدوارم با عنايت ائمه عليهم السلام در بيان بعضى از حقايق آن موفق شده باشم .
والسلام
شيخ محمود تحريرى
فصل اول :
معانى سلام بر امام
سلام بر تو السلام عليك (٢٨)
كلمه سلام به معناى امنيت و سلامت است و يكى از بهترين نوع تحيت مى باشد كه در دستورات اجتماعى اسلام از اهميت و سفارش اكيد برخوردار است تا مؤ منين به جهت احترام كردن و در امنيت قرار دادن جان و مال و آبروى خويش ، از تعرض و تجاوز به يكديگر، در ملاقاتشان در هر مرتبه و درجه اجتماعى كه قرار دارند اين كلمه را القاء كنند و در نتيجه بين دلها الفتى برقرار شود.(٢٩) از اين جهت خداوند متعال به پيامبرش امر مى كند كه : و اذا جاءك الذين يؤ منون باياتنا فقل سلام عليكم (٣٠) ((و هنگامى كه مؤ منان به آيات ما نزد تو آمدند پس بگو سلام بر شما))، و نيز به مؤ منين امر مى نمايد كه : فاذا دخلتم بيوتا فسلموا على انفسكم تحية من عند الله :(٣١) ((پس هنگامى كه به خانه ها وارد شديد بر خودتان سلام كنيد كه آن تحيتى از جانب خداوند است )). چنانچه ملاحظه مى فرماييد مراد از خودتان در آيه شريفه اهل خانه است و چون خاصيت سلام ايجاد الفت و محبت است و لازمه آن اتحاد و تساوى است ، خداوند متعال سلام بر اهل را به منزله سلام بر خود انسان قرار داده است لذا تحيت اهل بهشت به يكديگر نيز سلام است ، و تحيتهم فيها سلام (٣٢)، ((و تحيت اهل بهشت در آنجا سلام است ))، و تحيت خداوند به مؤ منين نيز در روز قيامت اسلام است ، تحيتهم يوم يلقونه سلام (٣٣)، ((تحيت ايشان از طرف خداوند روزى كه او را ملاقات مى كنند سلام است )).
سلام اگر به طور مطلق و بدون قيد به كار رود به معناى سلامت از هر آفت و عيب و نقصى است و مى توان گفت كه در قرآن كريم نيز به همين معنا به عنوان يكى از اسماء ذاتيه الهى به كار رفته است : هو الله الذى لا اله الا هو الملك القدوس السلام ... (٣٤)، ((او خدايى است كه جز او معبودى نيست ، حاكم و مالكى كه از هر عيب منزه و - همه از ناحيه او در سلامتندسالم از هر نقصى است )).
سلام مصدر باب تفعيل است و چون اين باب گاهى به معناى متعدى به كار مى رود لذا سلام در رابطه با خداوند يكى از صفات فعليه او نيز به حساب مى آيد، يعنى عالم هر چه دارد به تسليم الهى است و در رابطه با اين معانى در دعا نيز مى خوانيم : اللهم انت السلام و منك السلام و لك السلام و اليك يعود السلام (٣٥): ((بارالها! تو سلامى و از توست سلام و بر توست سلام و به تو برمى گردد سلام )).
بنابراين سلام در اين زيارت و زيارتهاى ديگر بر حضرات ائمه عليهم السلام مى تواند دو گونه اراده شده باشد: اول : سلام بر خداوند بر آنان . دوم : سلام زائر بر آنان .
١- اگر سلام خداوند منظور باشد. استعمال آن دو گونه است :
الف : سلام به معناى سالم بودن از گناهان و عيوب ، يعنى خداوند شما را از تمامى گناهان و عيوب و نقصها مبرا كرده است ، و خداوند در قرآن كريم نيز به همين معنا به رسولان خود سلام داده است : سلام على نوح فى العالمين ،(٣٦) سلام على ابراهيم ،(٣٧) سلام على موسى و هرون (٣٨)، سلام على ال ياسين (٣٩) سلام على المرسلين (٤٠)، و بر حضرت يحيى نيز نسبت به عوالم سه گانه (دنيا، برزخ و قيامت ) سلام داده است (٤١) و سلام حضرت عيسى عليه السلام را بر خود (نسبت به آن سه عالم ) نقل مى كند(٤٢) بلكه خداوند به اهل بهشت نيز سلام مى دهد، سلام قولا من رب رحيم (٤٣) ((سلام گفته اى از پروردگار مهربان است )) و ملائكه نيز به بهشتيان سلام مى كنند، سلام عليكم بما صبرتم (٤٤): ((سلام بر شما باد به جهت آنچه كه صبر نموديد)).
روشن است كه بهشت جاى افراد آلوده به گناه و معصيت و صاحب صفات ناپسنديده نيست لذا سلام بر اهل بهشت حاكى از اين امر است كه خداوند مبرا بودن ايشان را از هر آلودگى تضمين كرده و اين معنا درباره رسولان الهى شايسته تر است ، زيرا آنان برگزيده و انتخاب شده از طرف خداوند متعال هستند و از حكمت الهى به دور است كه اشخاص آلوده را براى هدايت و رهبرى جامعه انتخاب كند. بنابراين چون سلام با الف و لام آمده است و الف و لام براى استغراق يا جنس است معناى السلام عليك ، اين است كه امنيت مطلقه نسبت به تمام گناهان و آلودگيها و عيوب از طرف خداوند بر شماست .
ب : اينكه سلام به لحاظ متعدى بودنش به معناى تسليم است و معناى تسليم واگذار كردن امرى به كسى است و تسليم خداوند بر اهل بيت عليهم السلام با توجه به ربوبيت حق تعالى بدين گونه است كه ايشان را واسطه در فيض نسبت به جميع عوالم هستى قرار داده است . البته اين معنى چنان نيست كه خداوند متعال كنار رفته و دست روى دست گذارده و امور را به حضرات ائمه عليهم السلام واگذار نموده باشد زيرا به تصريح قرآن كريم : ان ربك فعال لما يريد (٤٥): ((همانا پروردگار تو هر چه را كه اراده كند انجام مى دهد)) و همچنين : كل يوم هو فى شاءن (٤٦) ((هر روز او در كارى است )). بلكه فاعل بودن اهل بيت عليهم السلام در طول فاعليت خداوند متعال است و چون هيچ فاعلى در عالم حتى براى لحظه اى استقلال ندارد، حضرات ائمه عليهم السلام نيز نسبت به حضرت حق استقلال ندارند و اين همان منطق حق است كه : لا جبر و لا تفويض ولكن امر بين الامرين (٤٧): ((نه جبر و نه تفويض است بلكه امرى است بين آن دو امر)) و واسطه فيض بودن ايشان براى جميع عوالم به لحاظ اين است كه ايشان از نظر خلقت نورى (نه از نظر خلقت جسمانى ) اول مخلوق هستند، چنانچه از جابر بن يزيد نقل شده كه گويد: امام باقر عليه السلام به من فرمود: يا جابر! ان الله اول ما خلق ، خلق محمدا و عترته الهداة المهتدين ، فكانوا اشباح نور بين يدى الله ، قلت : و ما الاشباح : قال : ظل النور... (٤٨): ((اى جابر همانا خدا اول چيزى كه خلق كرد، محمد و عترت هدايت كننده و هدايت شده او را خلق كرد پس ايشان شبحهاى نورى بودند در پيشگاه خداوند. گفتم : اشباح چيست ؟ حضرت فرمودند: سايه نور است ...)).
اين اول بودن در خلقت ، اوليت اعتبارى و زمانى نيست زيرا زمان ، مقدار حركات افلاك است و خلقت ايشان قبل از خلقت افلاك بوده است و در مسئله ايجاد، امور اعتبارى معنى ندارد. پس اين اوليت ، اوليت رتبى است يعنى حقيقت حضرات ائمه كه از آن به خلقت نورى تعبير مى شود در مرتبه اى از هستى قرار دارند كه اشرف ما سوى الله مى باشند و اين اشرفيت اقتضاى وساطت ايشان در خلقت ما سوى الله را دارد. امام صادق عليه السلام فرمود: للّه للّه خلق الله المشية قبل الاشياء ثم خلق الاشياء بالمشية :(٤٩) ((خداوند مشيت را قبل از اشياء آفريد سپس اشياء را به واسطه مشيت آفريد)) و در حديث از امام هادى عليه السلام آمده است كه : ان الله جعل قلوب الائمة موردا لارادته و اذا شاء شيئا شاؤ ه (٥٠): ((همانا خداوند دلهاى ائمه را محل اراده خويش قرار داد و هنگامى كه او چيزى را بخواهد ايشان آن را مى خواهند)). و لذا معناى تسليم خداوند نيز اين است كه خداوند، خلقت نورى ايشان را واسطه فيض در تمام شئونات هستى قرار داده است .
٢- چنانچه سلام زائر مراد باشد، آن نيز به دو معنا به كار مى رود.
اول : به معناى اقرار زائر است بر سالم بودن و مبرا بودن حضرات ائمه عليهم السلام از جميع گناهان و عيوب .
دوم : به اين معنا كه زائر خود و جميع شئون خويش را به ائمه عليهم السلام تسليم مى نمايد. پس اگر زائر به اين معانى اقرار و توجه داشته باشد حال او در وقت زيارت غير از اوقات ديگر خواهد بود و از زيارتش استفاده معنوى نموده و به خداوند متعال تقرب مى يابد.
انواع سلام سلام بر ائمه عليهم السلام انواع مختلفى دارد، گاهى سلام بر اجساد مطهر ايشان است كه در زيارتنامه ها مى خوانيم : السلام على اجسادكم و معناى آن سالم بودن اجساد ايشان از عيوبى است كه موجب تنفر جامعه از ايشان شود و نيز مبرا بودن وجود مادى ايشان است از اينكه در رحمهاى آلوده به شرك و گناه قرار گيرد و مرحوم شيخ صدوق و شيخ مفيد درباره اجداد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايند:(٥١) اجماع اهل حق دلالت دارد بر اينكه پدران آن حضرت تا حضرت آدم عليه السلام موحد بوده اند.
و در زيارت حضرت رسول و امام حسين عليهماالسلام مى خوانيم : اشهد انك كنت نورا فى الاصلاب الشامخه و الارحام المطهرة لم تنجسك الجاهلية بانجاسها و لم تلبسك من مدلهمات ثيابها (٥٢) ((شهادت مى دهم كه تو نورى در صلبهاى بلند مرتبه و رحمهاى پاكيزه بودى كه زمان جاهليت با پليديهايش تو را آلوده نكرد و از جامه هاى چركش تو را نپوشاند)).
و در زيارت على عليه السلام نيز مى خوانيم : اشهد انك طهر طاهر مطهر من طهر طاهر مطهر :(٥٣) ((شهادت مى دهم كه تو پاك سرشت و پاك ، پاك شده از (پدران ) پاك سرشت و پاك و پاكيزه مى باشى ) و هنگامى كه حضرت رسول و على عليهماالسلام اين گونه بودند ساير ائمه عليهم السلام نيز اين گونه مى باشند. و گاهى سلام بر ارواح طيبه ايشان است و مى گوييم : السلام على ارواحكم ، و گاهى سلام به طور مطلق آمده است : السلام عليكم ، اين گونه سلام ، ظاهرا بر حقيقت ايشان است و به خلقت نورى آنان عليهم السلام اشاره دارد، آن حقيقتى كه تقدم رتبى و ذاتى بر وجود مادى ايشان و ساير مخلوقات داشته و با جسم و روح ايشان و محيط بر آن مى باشد و تمامى معانى سلام كه قبلا گفته شد نسبت به اين حقيقت نيز صدق مى كند و اين سه نوع از سلام نيز در صلواتى كه مستحب است بعد از نماز عصر روز جمعه خوانده شود آمده است : والسلام عليهم و على ارواحهم و اجسادهم و رحمة الله و بركاته (٥٤)، ((سلام و رحمت و بركات خداوندى بر آن وجودهاى نورى و بر ارواحشان و اجسادشان بوده باشد)).
امين خداوند در روى زمين يا امين الله فى ارضه ؛
امين به كسى گفته مى شود كه مورد اطمينان بوده و مصون از خيانت باشد و چون لفظ امين الله بدون قيد و شرط با لفظ فى ارضه آمده است و لازمه زمينى بودن ، قرار گرفتن در تضادها و تمايلات مختلف و هواهاى نفسانى و شيطانى قرار گرفتن است ، اثبات اين صفت براى كسى ، مقام بلندى براى او مى باشد و نشانه آن است كه صاحب آن داراى مرتبه اعلاى ايمان و يقين و اطمينان نفس است كه از دستبرد هوى نفس و شيطان محفوظ بوده و از هر جهت ، هم از جنبه علم و گرفتن حقايق از مبداء متعال و هم از حيث عمل و هم از جهت صفات ، مورد وثوق خداى متعال مى باشد. خداوند متعال نسبت به مؤ منينى كه از آلودگيهاى اعتقادى ، اخلاقى و عملى پاك شده اند مى فرمايد: الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون (٥٥): ((كسانى كه ايمان آورده و با هيچ ظلم و شركى نياميختند برايشان امنيت است و ايشان هدايت يافتگانند)).
قرآن كريم اين صفت را در چند مورد(٥٦) نسبت به رسولان الهى مطرح مى نمايد، زيرا رسولان خداوند يكى از مصاديق روشن مخلصين (بفتح لام ) مى باشند كه شيطان به آنها دسترسى نداشته و نمى تواند آنها را اغواء كند و قرآن از قول شيطان نقل مى كند كه : فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين للّه (٥٧): ((- خداوندا! - به عزتت سوگند كه حتما همه مردم جز بندگان پاك شده تو را اغواء و گمراه مى كنم ))، ائمه عليهم السلام نيز طبق برهان عقلى و دلائل نقلى بايد از هر جهت مورد وثوق خداوند متعال بوده و از دستبرد هوى نفس و شيطان مصون باشند تا بتوانند راه انبياء را ادامه داده و موجب اطمينان مردم گردند و اهداف انبياء باطل نشود، پس هنگامى كه زائر در برابر يكى از حضرات ائمه عليهم السلام مى ايستد اگر توجه به مقام امنى كه ايشان دارند داشته باشد و به يكى از معانى اسلام ، به ايشان سلام دهد ارتباط روحى خود را با حقيقت ايشان برقرار نموده است .
۱
سيماي مخبتين حجت خداوند بر بندگان
و حجته على عباده
معانى حجت بودن امام
حجت به معناى دليل و برهان است و دليل بودن ائمه عليهم السلام بر بندگان ممكن است چند معنا داشته باشند.
اول : اينكه خداوند به مقتضاى حكمتش بشر را براى رسيدن به كمال مطلق آفريده است ، و لازمه اين امر فرستادن افرادى است كه راه رسيدن به كمال را براى او بيان كنند و در غير اين صورت بشر با تمامى قواى خود از پى بردن به راه كمال مطلق ، عاجز بوده و همچنين هدفى كه بر خلقتش استوار است لغو مى شد و اين منافى با حكمت الهى است ، و ضمنا راه براى اعتراض انسان بر خداوند متعال باز مى بود كه چرا افرادى را براى ما نفرستادى تا راه رسيدن به هدف از خلقت را بيان كنند، لذا قرآن كريم مى فرمايد: رسلا مبشرين و منتذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل (٥٨): ((ما انبياء را بشارت دهنده - به سعادت - و بيم دهنده - از شقاوت - فرستاديم ، تا اينكه مردم حجتى بر خداوند بعد از فرستادن رسولان نداشته باشند)). پس رسولان الهى براى رساندن بشر به كمال از طرف خداوند حجت و دليل بر بندگان هستند و لذا گفتار و اعمال آنان مورد تاءييد كامل خداوند بوده و ايشان هيچ گونه عذر و بهانه اى براى بشر باقى نمى گذارند. و ائمه عليهم السلام نيز به سبب جانشينى از نبى گرامى اسلام ، از سوى خداوند حجت بر بندگان هستند و اعمال و گفتار آنان نيز حجت است . از اين جهت امام رضا عليه السلام از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: ان الحجة لاتقوم لله عز و جل على خلقه الا بامام حتى يعرف (٥٩) ((همانا حجت خداوند عز و جل بر بندگانش جز به امام شناخته شده تمام نمى شود)). و كمال حكمت الهى بر بندگان اقتضاء دارد كه وسايل رشد انسانها را قبل از پيدايش آنها و با پيدايش آنها و با انتهاى خلقتشان ، ايجاد كند تا حجت بر آنها تمام شود از اين جهت امام صادق عليه السلام فرمود: الحجة قبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق (٦٠) ((حجت خداوند قبل از خلقت و با آن و بعد از آن مى باشد)).
دوم : اينكه انبياء و ائمه عليهم السلام نه فقط در دنيا حجت بر بندگان خدا هستند بلكه در آخرت نيز نسبت به كسانى كه با فرمايشات ايشان مخالفت كرده و در عذاب الهى بسر مى برند، حجت خداوند هستند و به گناهكاران گفته مى شود: يا معشر الجن و الانس الم ياءتكم رسل منكم يقصون عليكم اياتى و ينذرونكم لقاء يومكم هذا قالوا شهدنا على انفسنا (٦١)، ((اى جمعيت جن و انسان آيا رسولانى از ميان شما آيات مرا نزد شما بيان نكردند و شما را ملاقات اين چنين روزى نترساندند؟ مى گويند: (بله ) بر ضرر خودمان گواهى مى دهيم )). و در توصيف ائمه عليهم السلام در جاى ديگر مى خوانيم : و حجج الله على اهل الدنيا و الاخرة و الاولى (٦٢) ((و شما حجتهاى خداوند هستيد بر اهل دنيا و آخرت و اين جهان )).
سوم : انبياء و ائمه عليهم السلام به معناى ديگرى نيز حجت تام خدا بر بندگان هستند. يعنى ايشان با صفات كماليه خود برهانى بر وجود و صفات كماليه حق تعالى مى باشند زيرا ايشان به طور استقلال چيزى از خود ندارند، لذا هر شخص عاقل و باانصافى با توجه به صفات كماليه آنان پى به وجود خداى متعال و صفات كماليه او مى برد.
اگرچه تمامى موجودات به اين معنا كه گفته شد حجت بر وجود خداوند متعال مى باشند لكن ائمه عليهم السلام حجت و برهانى تام بر وجود و كمالات وجودى خداوند سبحان هستند. و در جاى ديگر(٦٣) نيز ائمه عليهم السلام را با وصف و المثل الاعلى : ((نمونه اعلى خداوند))، مى خوانيم .
گواهى بر كمال مجاهده امام براى خدا اشهد انك جاهدت فى الله حق جهاده
معناى جهاد و مراتب آن :
جهد در لغت (٦٤) به معنى تلاش و كوشش و به زحمت افتادن نسبت به امورى است و مجاهده به معناى به كار بستن توان در دفع دشمن است و چون انسان دشمنان بيرونى و درونى دارد از اين جهت كلمه جهاد در دفع همه آنها استعمال شده و هر كدام اصطلاح خاصى پيدا كرده و براى آن مراتبى است كه عبارتند از:
الف - جهاد فى سبيل الله : خداوند انسان را براى رسيدن به كمال بندگى و معرفت خويش آفريده است و براى رسيدن به آن بايد با تلاش و كوشش ، مقدمات و راههايى كه براى آن معين فرموده ، فراهم كرد و موانع رسيدن به آن را نيز كنار زد، و چون يكى از موانع مهم براى رسيدن انسانها به مقام بندگى ، افراد گمراه و طاغوتها مى باشند لذا دستور اكيد داده شده كه مؤ منان با آنها ستيز كنند تا آنها از ميان برداشته شوند و راه براى رسيدن به هدف نهايى باز شود و براى اين كار نتايج والايى را نيز بيان فرموده است .
در قرآن كريم نوعا براى اين چنين مقابله اى كلمه جهاد فى سبيل الله به كار رفته است (٦٥) زيرا اعتقادات حقه و فرامين خداوند سبل او هستند كه ما را به خدا مى رسانند. از اين جهت مى فرمايد: انفروا خفافا و ثقالا و جاهدوا باموالكم و انفسكم فى سبيل الله ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون :(٦٦) ((كوچ كنيد سبك و سنگين و با اموال و جانهايتان در راه خدا جهاد كنيد، اين كار براى شما خوبست اگر بدانيد)).
ب - جهاد فى الله : خداوند براى امتحان بشر در مسير تكامليش تمايلات و كششهاى مختلفى را در وجود او نهاده است و در نفس او نيز درك خوبى و بدى را قرار داده است . قرآن كريم مى فرمايد: و نفس و ما سوايها فالهمها فجورها و تقويها:(٦٧) ((سوگند به نفس انسانى و آن كسى كه او را مساوى آفريدش پس بديها و خوبيهايش را به او الهام كرد)). و رسولانى براى او فرستاد تا تمامى راههاى نيك و بد را بيان كنند و آن تمايلات را با راههاى خوب ، جهت الهى دهند و بشر با تشخيص راه راست و انتخاب آن به بندگى خالص خداوند، نائل شود. و از طرفى شيطان را نيز آفريد تا با فريب دادن (٦٨) انسان و وسوسه كردن (٦٩) او، تمايلات غيرالهى را زينت (٧٠) داده و او را دعوت (٧١) به ضلالت و باز ماندن از هدف حقيقى نمايد.
انسان در اين عالم در اين كشمكشهاى الهى و شيطانى قرار گرفته است ، از طرفى فطرت الهى و تمايلات والاى انسانى (٧٢) و انبياء عليهم السلام او را به طرف معبود حقيقى و متخلق شدن به اوصاف الهيه دعوت مى كنند و از طرف ديگر شيطان با يارانش (٧٣) به علت دشمنيش با انسان او را با وعده هاى دروغين به طرف خود مى كشد تا زمام امر او را در دست خود بگيرد و او را مطيع و خاضع خود كند، اينجاست كه انسان اگر بخواهد به سعادت حقيقى نائل شود بايد با وساوس شيطانى مبارزه كند. اولين وسوسه او درباره اعتقادات حقه است كه او ايمان نياورد، كافر، مشرك يا منافق گردد. انسان اگر در اين مرحله موفق شود شيطان او را نسبت به انجام ندادن فرامين الهيه و ارتكاب خلاف وسوسه مى نمايد و اگر در اين مرحله نيز موفق نگردد در جهت و انگيزه اعمال صالح وسوسه مى نمايد تا آثار شايسته بر آن اعمال مترتب نشود و انسان را به قرب الهى نرساند تا جايى كه اين گونه وسوسه در جهاد فى سبيل الله و ساير اعمال صالح نيز جارى است ، زيرا ممكن است كسى در جهاد فى سبيل الله باشد لكن در اثر نيت ناخالص عملش بى اثر باشد همان طور كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: انما الاعمال بالنيات و انما لكل امرء مانوى فمن كانت هجرته الى الله و رسوله فهجرته الى الله و رسوله و من كانت هجرته الى دنيا يصيبها او امراه يتزوجها فهجرته الى ما هاجر اليه (٧٤)، ((همانا اعمال فقط به واسطه نيتهاست و براى هر كسى آن چيزى است كه نيت كرده پس كسى كه هجرتش به سوى خدا و رسولش باشد پس هجرتش به سوى آنهاست و كسى كه هجرتش به سوى رسيدن به دنيا يا ازدواج زنى باشد پس هجرتش به سوى همان است كه نيت كرده است )) از اين جهت قرآن مى فرمايد: و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين ، (٧٥) ((و مردم امر نشدند مگر براى اينكه خدا را انتخاب كرده و نفس خود را از تمايلات شيطانى و حيوانى باز دارند و انگيزه هاى غيرالهى را از خود دور كنند به مقام مجاهده فى الله نائل شده و خداوند راههاى به سوى خودش را براى ايشان نشان مى دهد و در اين باره مى فرمايد: و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين ،(٧٦) ((و كسانى كه براى ما جهاد كنند حتما ايشان را به راههاى خود هدايت مى كنيم و همانا خدا با نيكوكاران است )). اين اختلاف (٧٧)تعبير بين جهاد فى سبيل الله و جهاد فينا و نيز هدايت اين مجاهدين به راههاى الهى و معيت خداوند با نيكوكاران در حالى كه هدايت خداوند عمومى است و او با همه موجودات مى باشد، نشانگر اين است كه اين جهاد يك عمل والايى است كه هدايت خاصه به سبل الهى و همراهى خاص خداوند (همراهى ، كمك يا رحمت خاصه خداوند) را به خود اختصاص داده است از اين جهت در ذيل آيه گذشته از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود: اين آيه براى آل محمد و تابعينشان مى باشد.(٧٨) علت آن روشن است زيرا كسانى كه خود صراط مستقيم مى باشند و نيز كسانى كه دقيقا در صراط مستقيم باشند، مجاهد حقيقى براى خداوند متعال هستند و شيطان هيچ سلطه اى برايشان ندارد. و على عليه السلام در كلمات قصارش اين جهاد را برترين و بهترين جهاد و كامل ترين مرتبه تقوى معرفى نموده است (٧٩) و نيز پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بنابر نقل امام صادق عليه السلام ، آن را جهاد اكبر دانسته است آنجا كه عده اى را براى جهاد با دشمن فرستادند پس از بازگشت آنها، فرمودند: ((خوش آمدند قومى كه جهاد اصغر را انجام دادند ولى جهاد اكبر برايشان باقى مانده است عرض شد: جهاد اكبر چيست ؟ فرمود: جهاد با نفس ))(٨٠) سر اين فرمايشات روشن است زيرا وساوس شيطانى و تمايلات طبيعى نفس انسانى همواره موجود است و كسانى كه رستگارى واقعى و حيات طيبه (٨١) را مى خواهند بايد يك مبارزه دائمى با وساوس شيطانى و تمايلات غيرالهى نفس داشته باشند همان گونه كه على عليه السلام مى فرمايد: ان الحازم من شغل نفسه بجهاد نفسه فاصلحها و حبسها عن اهويتها و لذاتها فملكها و ان للعاقل بنفسه عن الدنيا و ما فيها و اهلها شغلا (٨٢)، ((همانا دورانديش كسى است كه خود را به جهاد با نفس خويش مشغول سازد پس آن را اصلاح كرده و آن را از خواهشها و لذتهايش منع نموده و مالكش شود و همانا براى عاقل به نفس خود از دنيا و آنچه در اوست و اهلش مشغوليتى است )).
ج - جهاد براى خدا حق جهاد: با دقت در تعبيرات قرآن و سنت ، به دست مى آيد كه براى انسان مقامات عاليه اى در نظر گرفته شده است كه با اين دركهاى عادى نمى توان آن را درك كرد لكن با تبعيت كامل از اولياى دين مى توان به آنها نائل شد، يكى از آن موارد (جهاد فى الله حق جهاده ) است كه بايد فرقش با جهاد فى الله روشن گردد تا در مقام زيارت خطاب به اولياى دين بفهميم چه مى گوييم ، خلاصه معناى جهاد فى الله اين شد كه انسان با تلاش پيگير تمامى تمايلات نفسانى خويش را در جهت دستورات و اهداف الهى قرار دهد و از طغيان آنها و ترجيح دادن زندگانى دنيا بر آخرت جلوگيرى كند، همان گونه كه خداوند مى فرمايد: و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماءوى (٨٣)، ((و اما كسى كه از مقام پروردگارش بترسد و نفس را از خواسته هايش باز دارد پس بهشت جايگاهش مى باشد)). البته اين گونه جهاد منافات ندارد با اينكه هدف و انگيزه از آن رسيدن به بهشت و ثواب اخروى يا پرهيز از جهنم و عقاب ابدى باشد، ولى با رجوع به بيانات اولياى دين ، مى فهميم كه مرحله بالاترى از اين نوع جهاد و عبادت تصور مى شود و آن همان است كه غايت جهاد و عبادت جز خداوند و محبت به او و اينكه او اهل عبادت است نباشد، نه توجه به خود عبادت شود و نه توجه به چيزى غير از معبود، در عين حالى كه عبادت و جهاد مرحله قبل براى خدا و عبادت خدا حساب مى شود، از اين جهت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ان العباد ثلاثة : قوم عبدوا الله عز و جل خوفا فتلك عبادة العبيد و قوم عبدوا الله تبارك و تعالى طلب الثواب فتلك عبادة الاجراء و قوم عبدوا الله عز و جل حبا له فتلك عبادة الاحرار و هى افضل العبادة (٨٤)، ((همانا عبادت كنندگان سه دسته هستند، گروهى خداوند عز و جل را از ترس عبادت مى كنند پس آن عبادت بندگان است ، و عده اى خداوند تبارك و تعالى را براى جستجوى ثواب عبادت مى كنند پس آن عبادت مزدبگيران است ، و دسته اى خداوند عز و جل را به سبب محبت او عبادت مى كنند پس آن عبادت آزادگان است و اين برترين عبادت است )). معناى آزاده بودن دسته سوم كه عبادتشان برترين عبادت مى باشد آن است كه ايشان از همه اغراض غير از بندگى معبود - چون معبود - چون مستحق بندگى است - آزاد شده اند.
قرآن كريم در جاى ديگر مى فرمايد: و جاهدوا فى الله حق جهاده هو اجتباكم و ما جعل عليكم فى الدين من حرج ملة ابيكم ابراهيم هو سماكم المسلمين من قبل و فى هذا ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهداء على الناس ... (٨٥) ((و براى خدا جهاد كنيد حق جهادش ، او شما را انتخاب كرد و در دين بر شما حرجى قرار نداد دين پدرتان ابراهيم است كه او شما را قبل از اين (قرآن ) و در اين (قرآن ) مسلمان ناميد تا اينكه پيامبر گواه بر شما باشد و شما گواه بر مردم بوده باشيد...)).
با تاءمل در خصوصيات آيه شريفه معارف والايى به دست مى آيد(٨٦)، زيرا اولا فرموده است جهاد كنيد براى خدا آن چنان كه حق جهادش بوده باشد يعنى در آن جز خدا چيزى منظور نباشد مانند اين فرمايش : يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاتة و لاتموتن الا و انتم مسلمون (٨٧)، ((اى مؤ منين ، از خدا پروا داشته باشيد حق پروايش و نميريد مگر اينكه مسلمان باشيد))، حق تقوى همان تقواى محض است كه باطل در آن راه نداشته و عبوديت خالصه اى است كه غفلت و هوايى غير هواى مولا در آن نباشد و اين همان اعلى درجه اسلام است . البته اين امر در اين آيه و آيه قبل به لحاظ تصوير اعلى درجه ارتقاء وجودى انسان است .(٨٨)
و ثانيا حضرت ابراهيم پدر مسلمانان ناميده شده است زيرا او اول كسى بود كه به مقام تسليم محض در برابر حق تعالى رسيد(٨٩) و براى فرزندان مسلمانش نيز آن را از خداوند خواست ، و ثالثا معناى اجتباء، برگزيدن و انتخاب است كه حقيقتش مخلص (بفتح لام ) شدن بنده است يعنى خداوند او را مخصوص به خودش قرار دهد. در حقيقت بنده به مقامى از معرفت مى رسد كه جز خدا و اسماء و صفات او را نبيند، در اينجا گفته مى شود كه او مخصوص به خدا شده است و خداوند نسبت به اين افراد مى فرمايد: و اذكر عبادنا ابراهيم و اسحاق و يعقوب اولى الايدى و الابصار، انا اخلصناهم بخالصة ذكرى الدار، و انهم عندنا لمن المصطفين الاخيار (٩٠)، ((و به ياد آور بندگان ما ابراهيم و اسحق و يعقوب را كه صاحبان دستها و چشمها هستند، همانا ما ايشان را با صفت خالصى كه ياد آخرت باشد خالصشان كرديم و ايشان نزد ما از برگزيدگان نيكان مى باشند)). خالص كردن خداوند كه از آن به اصطفاء نيز تعبير شده است همان صفت مخلصينى (بفتح لام ) است كه شيطان و غير آن در او راه ندارد، و تنها ايشان مى توانند خداوند را آن طور كه هست توصيف نمايند(٩١) و در برابر اعمالشان جزا داده نمى شوند،(٩٢) زيرا ايشان به درجه اى از معرفت خداوند رسيده اند كه براى خود چيزى از وجود و اوصاف كماليه وجود و افعال حسنه قائل نيستند و حقيقت فقر و بندگى را در تماى شئون هستى درك كرده اند، لكن ساير افراد و مجاهدين فى الله در برابر اعمالشان جزا داده مى شوند(٩٣) و ايشان در مقام اخلاص عمل هستند و احتمال اغواء شيطان در ايشان مى رود زيرا هنوز به آن مقام معرفت والا نرسيده اند كه شيطان نتواند در ايشان نفوذ كند هر چند كه ايشان بنده خدا ناميده مى شوند و شيطان نيز بر ايشان سلطه ندارد: ان عبادى ليس لك عليهم سلطان (٩٤)، ((همانا تو - شيطان - بر بندگانم سلطه اى ندارى )). از اين جهت امام رضا عليه السلام از على عليه السلام نقل مى كند كه : و الاخلاص على خطر حتى ينظر العبد بما يختم له (٩٥)، ((و اخلاص بر خطر است تا اينكه عاقبت كار بنده ملاحظه گردد)). مراد از گواه بودن در آيه قبل ، شهادت بر اعمال است كه پيامبر صلى الله عليه و آله شاهد اعمال ائمه و ائمه عليهم السلام نيز شاهد بر اعمال امت مى باشند و مرحوم علامه طباطبايى بحث مفصلى در اين باره در ذيل آيه ١٤٣ سوره بقره مى فرمايند.(٩٦)
پس خلاصه مضمون آيه قبل اين است كه خداوند متعال امر مى كند حق جهاد براى خدا را انجام دهيم زيرا او اين امت را برگزيده است و پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام را گواه بر آن قرار داده و حضرت ابراهيم عليه السلام اين امت را مسلمان ناميده است كه مى تواند به حقيقت اسلام و تسليم محض در برابر خداوند برسد به گونه اى كه خداوند او را براى خودش برگزيند و خالص گرداند، از اين جهت حضرت باقر عليه السلام در ذيل اين آيه مى فرمايد: ايانا عنى و نحن المجتبون ... ((ملة ابيكم ابراهيم )) ايانا عنى خاصة و ((سماكم المسلمين )) الله سمانا المسلمين ((من قبل )) فى الكتب التى مضت ((و فى هذا)) القرآن ((ليكون الرسول عليكم شهيدا و تكونوا شهداء على الناس )) فرسول الله صلى الله عليه و آله الشهيد علينا بما بلغنا عن الله تبارك و تعالى و نحن الشهداء على الناس فمن صدق يوم القيامة صدقناه و من كذب كذبناه (٩٧)، ((ما اهل بيت قصد شديم و ما برگزيدگانيم ... ((دين پدرتان ابراهيم )) ما فقط قصد شديم و ((شما را مسلمان ناميد)) خداوند ما را مسلمان ناميد ((قبل از اين )) در كتابهاى گذشته ((و در اين )) قرآن ((تا اينكه پيامبر بر شما گواه و شما گواه بر مردم باشيد)) پس رسول خدا صلى الله عليه و آله بر ما گواه است نسبت به آنچه ما از طرف خداوند تبارك و تعالى مى رسانيم و ما گواه بر مردم هستيم پس كسى كه روز قيامت تصديق شود ما او را تصديق خواهيم كرد و كسى كه تكذيب شود، او را تكذيب خواهيم كرد)).
البته سياق اين آيه افاده عموم مى كند و بايد به همان ظاهرش معنا كرد مخصوصا در مورد نامگذارى ما به مسلمان كه به اعتبار حضرت ابراهيم است لكن منافات ندارد كه كمال و حقيقت اين اوصاف جز در افراد خاصى مصداق نداشته باشد، در اين صورت پياده كردن آيه بر آن مصداق به عنوان يكى از مصاديق عاليه اش محسوب مى شود و اين مطلب در قرآن رايج است كه يك مطلب را به حسب ظاهر به جميع امت نسبت مى دهد به لحاظ اينكه مشتمل است بر افرادى كه كمال آن صفت را دارا هستند، نظير اين آيه كه به بنى اسرائيل به لحاظ بعضى از افراد آن خطاب مى كند: و جعلكم ملوكا(٩٨)، ((و خدا شما را فرمانروايانى قرار داد)). از اين جهت در روايتى كه ذكر شد، فرمايش امام كه : ما قصد شديم ، صحيح است به لحاظ بطن آيه و همچنين نامگذارنده اين امت را به مسلمان ، خدا دانسته و حال آنكه ظاهر آيه به حضرت ابراهيم برمى گردد، هر دو صحيح است زيرا فعل حضرت ابراهيم عليه السلام هم فعل خداست و اساسا معناى بطن آيه در طول معناى ظاهر آن است و با هم تنافى ندارند. به هر حال در اين زيارت شريفه و ساير زيارات نسبت بائمه عليهم السلام گواهى مى دهيم كه شما براى خدا جهاد كرديد حق جهادش يعنى شما در تمامى لحظات زندگى و حالاتتان خدا را به خاطر خودش اطاعت نموديد و جز به خداوند متعال در جميع شئون الوهيتش توجه نداريد.
عمل كردن امام به كتاب الهى و سنت پيامبر و عملت بكتابه و اتبعت سنن نبيه صلى الله عليه و آله حتى دعاك الله الى جواره و قبضك اليه باختياره . يگانه راه رسيدن به خداوند
عمل به كتاب الهى و سنت (٩٩) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تنها راه بندگى خداوند متعال است و رسيدن به كمال مطلق و رحمت بى پايان الهى است و لذا سالك به هر اندازه اى كه در مقام دل ، تسليم در برابر كتاب و سنت بوده و در مقام عمل در تمامى حركات و سكنات آنها را پياده نمايد، به همان مقدار به مقام بندگى و رحمت الهى نائل شده است و اولين كسى كه لازم است اين گونه باشد امام است . از اين جهت على عليه السلام مى فرمايد: و اقتدوا بهدى نبيكم فانه افضل الهدى و استنوا بسنته فانها اهدى السنن (١٠٠). ((و اقتدا كنيد به هدايت پيامبرتان چون آدمى بهترين هدايت است و به سنت او متصف شويد زيرا آن هدايت كننده ترين سنتهاست )) و درباره وظيفه امام مى فرمايد: ليس على الامام الا... والاجتهاد فى النصيحة و الاحياء للسنة (١٠١)، ((و بر امام لازم نيست جز... و تلاش در نصيحت كردن و زنده كردن سنت )) و در جاى ديگر(١٠٢) خود را سزاوارترين مردم به دانستن سنت و پياده كردن آن معرفى مى كند، و نيز(١٠٣) برترين بندگان خدا نزد او امام عادلى معرفى كرده است كه هدايت يافته باشد و هدايت كند و سنت معلومه را اقامه كند، و در مقابل ، بدترين ايشان را امام جائرى معرفى مى كند كه گمراه است و ديگران را نيز گمراه مى كند و سنت عمل شده را نابود مى كند، و در جاى ديگر(١٠٤)، اظهار اشتياق مى كند به برادرانش كه سنت را زنده كرده و بدعت را نابود كرده اند، و آن (١٠٥) را از خصوصيات اولياء خداوند دانسته است . در اين صورت است كه بنده خالص بوده و خداوند متعال نيز او را به نزد خود برده و اخرالامر به او خطاب مى نمايد: يا ايها النفس المطمئنة ، ارجعى الى ربك راضية مرضية ، فادخلى فى عبادى ، و ادخلى جنتى (١٠٦)، ((اى نفس آرام ، در حالى كه راضى هستى و مورد رضايت مى باشى به سوى پروردگارت رجوع كن ، پس در زمره بندگان من داخل شو و در بهشت من وارد شو)). لذا چنين بنده اى را خداوند متعال خود قبض روح مى نمايد همان طور كه در وصف اهل آخرت مى فرمايد: حتى اذا فارق روحه جسده لا اسلط عليه ملك الموت و لايلى قبض روحه غيرى (١٠٧)، ((تا وقتى كه روحش از بدنش مفارقت كند ملك الموت را بر او مسلط نكرده و متولى قبض روح او كسى غير از من نخواهد بود)). البته اين مطلب منافات ندارد با افاضه فيض از طريق وسايط زيرا خداوند در توجه اين بندگان خاص تصرف مى كند و ايشان وسايط را نمى بينند و جز به خودش توجه نمى كنند.
ائمه عليهم السلام از عالى ترين مصاديق اين بندگان مى باشند و به اين جهت به ايشان خطاب مى كنيم كه شما تا آخر عمر به كتاب الهى و سنت پيامبرش به طور مطلق عمل نموديد و لحظه اى از اين راه منحرف نگشتيد، تا اينكه خداوند متعال شما را به جوار رحمت خويش دعوت نمود و اين همان جنت الهى است .
البته همه انسانها ماءمورند كه بندگى مطلق خداوند را تا وقت مرگ انجام دهند كه : للّه للّه واعبد ربك حتى ياءتيك اليقين (١٠٨) ((بندگى كن پروردگارت را تا وقتى كه مرگت فرا رسد)) و چنين بنده اى مخاطب به خطاب بالاترى مى شود و چنانكه در روايت (١٠٩) است به او گفته مى شود: كه در زمره بندگان من ، يعنى محمد و آل محمد داخل شو.
اتمام حجت خدا بر قاتلان ائمه و الزم اعدائك الحجة فى قتلهم اياك ، مع مالك من الحجج البالغة على جميع خلقه خداوند متعال انبياء و ائمه عليهم السلام را با بينات و آياتى مجهز نموده است تا انسانها را به راه بندگى و كمال مطلق راهنمايى كنند و اين لطفى از جانب خداوند بر بندگان است تا اينكه حجت بر مردم تمام شود، زيرا تمامى معارف ايشان منطبق با فطرت و منطق خالص عقل است . و از طرف ديگر خداوند به آنها معجزه داده است تا مردم با ديدن آن درك كنند كه قدرت ايشان از ناحيه خداوند است . لكن عده اى لجوج و منحرف با ايشان مخالفت نموده و بيناتى را كه به ايشان داده شده است انكار نموده و مى نمايند، آيات متعددى از قرآن كريم بيانگر اين معناست و به تعبير قرآن ايشان فاسق و كافر مى باشند و خداوند ايشان را به عذاب آخرت گرفتار مى كند كه اين عذاب نيز با حجت و بينه همراه است : ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة (١١٠): ((تا اينكه خداوند كسانى را كه هلاك مى كند از روى بينه باشد و كسانى را كه زنده مى كند با بينه باشد)).
كفار و منافقين همچنان به لجاجت خود مى افزودند و با محاربه و كشتن انبياء و ائمه عليهم السلام عذاب خويش را جاودانى نمودند، زيرا يگانه مانع پياده نمودن صفات حيوانى و شيطانى خود را وجود شريف ايشان مى دانستند، لذا در اين قسمت از زيارت به ائمه عليهم السلام خطاب مى كنيم كه خداوند دشمنان شما را با كشتن شما، ملزم به حجت كرده و حجت را برايشان تمام نموده در حالى كه با شما حجتها و دليلهاى روشن وجود دارد.
فصل دوم :
اطمينان به تقدير و خشنودى به قضاى الهى
١- اللهم فاجعل نفسى مطمئنة بقدرك . ٢- راضية بقضائك
در اين زيارت شريفه ، حضرت امام زين العابدين عليه السلام پس از عرض ارادت به ساحت مقدس اميرالمؤ منين عليه السلام سيزده صفت از صفات برجسته اولياى الهى و انسانهاى كامل را از خداوند متعال طلب مى نمايد، البته خود آن حضرت متصف به اعلى درجه اين صفات مى باشند لكن منافات ندارد كه آنها را نيز از خداوند متعال طلب نمايد، شايد براى اين باشد كه به ما بفهماند كه بنده حقيقى هيچ گاه از مقام ربوبى بى نياز نيست و احتياج مستمر به افاضه حق تعالى دارد، علاوه بر اين ، خواستن اين كمالات هنگام زيارت اولياى دين ، براى فهماندن اين مطلب است كه يكى از اهداف زيارات ، اتصاف به اوصاف كماليه و در خط و صراط اولياى الهى قرار گرفتن است ، لذا بايد توجه دقيق به مضامين بلند اين دعاها نمود، تا در مقام خواستن بفهميم كه چه چيزى را مى خواهيم .
اعتقاد صحيح به قضا و قدر غرض اصلى از طرح اين مباحث در اينجا بيان آثار اخلاقى و نفسانى آنهاست لكن چون مسايل اخلاقى اسلام با مسايل اعتقادى و توحيدى پيوند خاصى دارد بويژه مسئله اطمينان به تقدير و رضايت به قضا، از اين جهت بحث مقدماتى كوتاهى از قرآن و سنت در اين موضوع ضرورى است تا ارتباط آن با آثارش روشن گردد. مسئله قضا و قدر يكى از مسائلى است كه قبل از اسلام نيز مطرح بوده و در صدر اسلام يكى از مباحث جنجالى و پر سر و صدا بوده است كه قبول و رد آن موجب گرايشات و مذاهب مختلفى شده است در عين حال در قرآن و روايات اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام از تقدير خداوند، مانند مختار بودن انسان بحث فراوان شده است به گونه اى كه با ادله عقلى نيز مطابق مى باشد لكن تمامى مؤ منين به خدا و رسول و قيامت بايد به آن ايمان داشته همان طور كه رسول خدا صلى الله عليه و آله (١١١) ايمان به قدر (تقدير) را با ايمان به خدا و رسالت و معاد از نشانه هاى ايمان مؤ من دانسته است . و آن حضرت نيز در روايات ديگر(١١٢) تكذيب كننده تقدير را لعنت كرده و فرموده (١١٣) است كه خداوند در روز قيامت نظر رحمت به او نمى كند. البته در بعضى از روايات از وارد شدن كسانى كه توان حل اين مسائل عميق را ندارند به اين مباحث منع شده (١١٤) است لكن خود ائمه عليهم السلام براى افرادى آن را بيان كرده اند، از اين جهت مراد از مؤ من در اينجا معناى خاص آن است و آن همان شيعه اثناعشرى و تابع ائمه معصومين عليهم السلام هستند كه در تمامى مراحل اعتقادى و اخلاقى و عملى امت وسط(١١٥) بوده و در مسئله ايمان به قدر نيز اين چنين هستند به طورى كه نه خداوند را در افعالش محدود مى كنند و نه انسان را، در برابر مكتب اشاعره كه معتقد به تقدير به معناى غيرمنطقى و غيرواقعى آن بوده و قهرا در اعمال اختيارى انسان قائل به جبر مى باشند، و نيز مكتب معتزله كه براى فرار از جبر - كه آن را خلاف عدل الهى مى دانستند - منكر تقدير شده و به طرف تفريط گرايش پيدا كرده و قائل به تفويض (اختيار مطلق ) انسان به معناى غير منطقى و غير واقعى آن - قطع رابطه از حق تعالى - شده اند. از اين جهت در بعضى از روايات ،(١١٦) معتزله به قدريه و مجوس اين امت نامگذارى شده اند زيرا مجوس براى عالم به دو خالق خير و شر معتقد بودند. در بحث تحليل قضا و انشاء الله بيشتر به اين مطلب اشاره مى شود.
مفهوم و قضا و قدر و آيات مربوط به آن قدر به معناى اندازه و تقدير به معناى سنجش و اندازه گيرى و چيزى را با اندازه معينى ساختن است .(١١٧) و قضا به حسب موارد استعمالش در قرآن و كلمات عرب در موارد مختلفى به كار رفته لكن جهت مشتركى بين آنها مى توان يافت كه معناى آن پايان يافتن و يكسره كردن كار است .(١١٨)
قرآن كريم گاهى تقدير الهى را شامل جميع مخلوقات مى داند و مى فرمايد: انا كل شى ء خلقناه بقدر (١١٩)، ((ما هر چيزى را با اندازه آفريديم )). و گاهى تقدير نسبت به موجودات و وقايع جزئيه را متذكر مى شود مانند(١٢٠) حركت خورشيد و ماه و نزول آب از آسمان و فصول چهارگانه يا چهار دوره زمين و داستان طوفان حضرت نوح و حضرت موسى على نبينا و آله و عليهما السلام و...
قرآن مجيد درباره شمول قضاى الهى نيز آياتى دارد كه مى توان از آنها عموميت را فهميد مانند: و اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون (١٢١)، ((و هنگامى كه خداوند چيزى را بگذراند به او مى گويد بوده باش پس موجود مى شود)). و گاهى در موارد جزئى مسئله قضاى الهى را مطرح مى نمايد مانند(١٢٢) مرگ انسان و كمكهايى كه خدا به مسلمانها فرموده و منجر به پيروزى آنها شد و يا در موارد تشريع امر مهمى و يا در قضاوت الهى و نيز داستان حضرت مريم و تولد حضرت عيسى عليه السلام و...، به هر حال در تمامى اين موارد، قضا به معناى پايان يافتن و يكسره كردن كار آمده است كه در مورد قضاوت و حكم قاطع كردن نيز اين معنا صادق است . البته گاهى قضا و قدر به صورت مترادف به كار مى روند كه اين خارج از اين اصطلاح معروف و متداول است .
تحليل معناى قضا و قدر با دقت در نظام آفرينش و نيز آيات قرآنى كه درباره پيدايش پديده هاى خاصى سخن به ميان آورده است و همچنين مقتضاى جمع آيات تقدير و قضاى الهى نسبت به جميع اشياء، به دست مى آيد كه موجودات اين عالم داراى حدود و مشخصاتى هستند كه بدون آنها تحقق نيافته و دوام پيدا نمى كنند يعنى موجود شدن آنها و ترتب آثار وجودى آنها تواءم با تحقق علل و شرايط وجودى آنهاست به گونه اى كه هر موجودى علل و شرايط خاصى دارد و با كم و زياد شدن آنها، كيفيت و مشخصه آن موجود نيز متفاوت خواهد شد. به عنوان مثال با ملاحظه كوچك ترين موجود گياه يا حيوانى درمى يابيم كه وابسته به شرايط و زمينه هاى متعددى است كه با وجود تمامى آنها، آن چيز، موجود شده و آثارش به طور كامل بر آن مترتب مى شود، اين قاعده شامل افعال اختيارى و فعل و انفعالات فيزيكى ، شيميائى ، روانى و زيستى انسان نيز مى شود مثلا براى غذا خوردن بايد دستگاه گوارش ، كامل و سالم باشد و نيز در عالم خارج ماده قابل خوردن وجود داشته باشد و انسان حركتهاى اختيارى انجام دهد تا اين عمل اختيارى واقع شود، البته هر يك از شرايط و علل و حدود كمى و كيفى و مكانى و زمانى را كه در نظر بگيريم مسبوقند به شرايط و حدود خاص ديگرى تا منتهى شوند به موجودات بسيط اين عالم كه همان عناصر اوليه هستند كه آنها براى پيدايششان شرايط كمترى را از مركبات اين عالم لازم دارند و عمدتا وجود آنها ابداعى و بدون شرايط مادى است و فقط به فاعل مفيض الوجود نياز دارند و از كيفيت پيدايش آنها جز خداوند و كسانى كه او آنها را آگاه گردانيده ، عالم نيست . پس وقتى با دقت به موجودات اين عالم توجه كنيم عقل به طور كلى حكم مى كند كه هر موجودى داراى حدود كمى و كيفى و زمانى و مكانى خاصى است و با تحقق تمامى شرايط و اسباب وجودى آن ، وجود شى حتمى مى شود و حالت انتظاريه براى پيدايش آن ، وجود ندارد. حدود شى را قدر و تقدير گويند و به وجود حتمى آن قضا گفته مى شود.
اين دو مرحله يكى مقدم بر ديگرى است و گاهى مرحله قدر تقدم زمانى نيز بر مرحله قضا دارد و اين در پيدايش اغلب موجودات مادى صادق است به گونه اى كه حدود وجودى شى تدريجا موجود مى شود لكن گاهى مرحله قدر شى ء تقدم زمانى بر مرحله قضا ندارد بلكه تقدم رتبى و عقلى دارد و آن در موجوداتى است كه به واسطه معجزه يا كرامت اولياى الهى محقق مى شوند مانند اژدها شدن عصا به دست حضرت موسى عليه السلام ، به هر حال مرحله قضاى شى ، تدريجى نيست زيرا پس از تحقق تمامى شرايط و علل ، بلافاصله شى ء تحقق مى يابد. البته چون تحقق حدود كمى و كيفى و زمانى و مكانى اشياء تدريجى الوجود است ممكن است بعضى از آنها تغيير و تبديل و جابجايى هاى داشته باشند مثلا براى تحقق يك گياه ، لازم است كه كشاورز تخم را در دل خاك بيفشاند لكن ممكن است گاهى باد جايگزين او شود و اين كار را انجام دهد. يا براى تحقق يك حيوان يا انسان به حسب ظاهر عمل ازدواج نر و ماده لازم است لكن گاهى عمل تلقيح نطفه نر در رحم ماده جايگزين اين عمل مى شود و همچنين در توليد جوجه نور و حرارت مصنوعى جايگزين نور و حرارت طبيعى مى گردد، و امثال اينها كه با پيشرفت علم و صنعت ، اين امور تحقق مى يابد. اما به هر حال اين تقدير الهى است كه براى وجود موجودات حدودى را معين فرموده است كه از اين حدود نمى توانند تجاوز بكنند هر چند كه آنها قابل تغيير و تبديل باشند و به واسطه محدوديت علم بشر، انسان نتواند به تمامى شرايط وجودى اشياء پى ببرد: و ما اوتيتم من العلم الا قليلا (١٢٣) ((و از علم اندكى داده نشديد)). از اين جهت قرآن كريم در چند مورد فرموده است كه : خداوند هر چيزى را با اندازه آفريده است . و همچنين اين خداوند است كه بعد از محقق كردن شرايط وجودى شى هر چند به واسطه وسايط باشد - چه انسان يا غير انسان - آن چيز را بلافاصله محقق مى كند كه اين مرحله قضا و فعليت پيدا كردن اراده اوست از اين جهت گاهى كلمه قضا را در قرآن به كار مى برد و گاهى كلمه اراده را، به اين صورت كه هنگامى كه خداوند چيزى را بگذراند يا اراده كند(١٢٤) به او مى گويد: بوده باش پس موجود مى شود. البته اين چنين تعبيراتى كه استشمام تدريج در فعل منتسب به خداوند مى شود براى فهماندن به ماست كه موجود زمانى هستيم و چاره اى هم جز اين گونه تعبير كردن نيست : كه وقتى خداوند چيزى را اراده كند يا حكم كند به او مى گويد بوده باش پس موجود مى شود، و الا حكم و اراده خداوند همان تحقق شى ء است .
بنابراين تقدير و قضا كه دو جنبه از وجود اشياء است و يكى به لحاظ اجتماع حدود و شرايط شى ء و ديگرى به لحاظ تحقق شى ء است ، عقل از فعل خداوند انتزاع مى نمايد و از افعال الهى به حساب مى آيند. در روايات ما نيز ائمه عليهم السلام براى وجود اشياء از طرف خداوند متعال مراحلى را بيان كرده اند كه ناظر است به تحقق تدريجى اشياء در عالم خارج نه اينكه جهت صدور اشياء از خداوند به صورت تدريج باشد: عن يونس عن ابى الحسن الرضا عليه السلام قال : قلت : لايكون الا ما شاء الله و اراد و قدر و قضى ، قلت : فما معنى شاء؟ قال : ابتداء الفعل ، قلت : فما معنى اراد؟ قال : الثبوت عليه ، قلت : فما معنى قدر؟ قال : تقدير الشئى من طوله و عرضه ، قلت : فما معنى قضى ؟ قال : اذا قضى امضاه فذلك الذى لامرد له (١٢٥)، ((از يونس نقل شده كه به امام رضا عليه السلام عرض كردم : چيزى نمى بوده باشد مگر اينكه خدا بخواهد و اراده كند و تقدير و حكم نمايد، عرض كردم : پس معناى خواستن چيست ؟ فرمود: ابتداى كار است ، عرض كردم : معناى اراده چيست ؟ فرمود ثبات و عزم بر آنست ؛ عرض كردم : پس معناى تقدير چيست ؟ فرمود: اندازه چيزى كه عبارت است از طول و عرض آن ، عرض كردم : معنا قضا و گذراندن چيست ؟ فرمود: وقتى آن را مى گذراند، امضايش مى كند پس چاره اى جز از وجودش نيست )).
قضا و قدر علمى و عينى روايت بالا و روايات (١٢٦) شبيه به آن ، ايجاد خداوند متعال را تشبيه به فعل انسانى نموده است از جهت اختيارى بودن آن يعنى همان طور كه انسان براى انجام كارى اول آن را تصور نموده سپس تصديق به فايده يا غايتش مى نمايد، بعد تصميم به انجام آن مى گيرد و وقتى تصميم به انجامش مى گيرد حدود و قيود آن را در نظر مى گيرد و آنها را مهيا مى كند و سپس آن را انجام مى دهد، خداوند متعال نيز قبل از خلقت اشياء حدود آنها را مى داند اما نه آن گونه كه در انسان متصور است بلكه خداوند در مقام ذاتش علمى به اشياء دارد كه آن بسيط و تغييرناپذير است ، و علمى كه به اشياء در حين وجودشان دارد كه اين ربطى به تقدير علمى قبل از وجود اشياء ندارد زيرا آن علم عين وجود اشياء است و به معناى مكشوف بودن اشياء نزد خداوند مى باشد، لكن از آيات و روايات ، استفاده مى شود كه خداوند به تمامى پديده ها همان طور كه در خارج محقق مى شوند علم ديگرى دارد از راه مخلوقى شريف و متعالى بنام لوح محفوظ كه آن ام الكتاب است و هيچ گونه تغييرى در آن راه ندارد به طورى كه اگر كسى به اذن خداوند با آن تماس پيدا كند از حوادث گذشته و آينده ، مطلع مى شود و نيز لوحهاى نازل ترى وجود دارد كه تقديرات حاكى از علل ناقصه و حوادث به صورت مشروط در آن منعكس است و كسانى كه بر آنها اشراف يابند اطلاعات محدودى به دست مى آورند به طورى كه مشروط و قابل تغيير است و اين تغيير يافتن تقديرات مشروط و غير حتمى ، در روايات به نام بداء ناميده شده است كه بحث آن مفصل است و موكول مى شود به جاى مناسب آن (١٢٧) و شايد اين آيه شريفه به اين دو مرحله از علم فعلى خداوند اشاره داشته باشد كه : للّه للّه يمحوالله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب (١٢٨) ((خداوند آنچه را كه بخواهد محو و اثبات مى كند و نزد اوست ام الكتاب )) اين حقيقت را اصطلاحا قضا و قدر علمى گويند، لكن به وجود علل ناقصه اشياء كه با تحقق آنها وجود شى ء حتمى مى شود تقدير و قضاى عينى گفته مى شود. و چون قضا و قدر به موجودات مادى اختصاص دارد، مرحله تقدير مقدم است بر مرحله قضاى آنها.
رابطه قضا و قدر با اختيار انسان
با توجه به مطالب گذشته كه تقدير به حدود شى نظر دارد و به خداوند منتهى مى شود، روشن مى شود كه خلقت (١٢٩) انسان به گونه اى است كه افعال او با اختيار انجام شود هر چند گاهى در آنها روابطى خارج از حدود تفكر و بينش و اختيار او وجود داشته باشد،(١٣٠) لكن اين روابط اندازه هاى خاص را در محدوده افعال اختيارى مشخص مى كند، و خداوند از آنها خبر دارد و آن افعال را بر اساس آنها اندازه گيرى مى كند بدون اينكه با اختيار منافات داشته باشد. و پس از مهيا شدن مقدمات (١٣١) فعل كه جزء اخيرش اراده و انتخاب انسان است وجود فعل ضرورى مى شود و پس از تحقق علت تامه فعل ، ديگر جايى براى اراده باقى نمى ماند زيرا اراده جزء اخير آن بود. هر چند انسان در اختيار خود مستقل نيست ، لكن خداوند خواسته است كه او افعالش را از راه اراده انجام دهد به گونه اى كه وجود انسان و اراده او و افعالش از راه اراده ، به خداوند متعال استناد دارد و اين همان عموميت قضاى الهى نسبت به افعال انسان مى باشد. بنابراين قرآن كريم ، در عين حالى كه افعال انسان را مخلوق خداوند مى داند، و مى فرمايد: والله خلقكم و ما تعملون (١٣٢): ((خداوند شما و آنچه كه انجام مى دهيد خلق كرده است ))، و خلقت آن را نيز با تقدير و اندازه مورد قضاى الهى معرفى نموده انا كل شى ء خلقناه بقدر (١٣٣): ((ما همه چيز را با اندازه آفريديم ))، و نيز خلقت انسان را در نيكوترين و زيباترين شكل و اندازه گيريها دانسته است ، لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم (١٣٤): ((بتحقيق انسان را در زيباترين شكلها خلق كرديم ))، و از طرفى تمامى خلقت را بر حق - كه عين واقعيت بوده و داراى هدف واقعى مى باشد - بيان كرده است ، للّه للّه و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق و اجل مسمى (١٣٥)، ((آسمانها و زمين و آنچه را كه بين آن دو است را جز به حق و مدت معين نيافريديم ))، و در خصوص انسان فرموده است : اءفحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لاترجعون (١٣٦)، ((آيا گمان مى كنيد كه شما را بيهوده - باطل و بازيچه - آفريديم و به سوى ما رجوع نمى كنيد؟)) لكن خلقت انسان را آن طور كه هست ، حق و زيباترين خلقت دانسته به گونه اى كه او با اختيار و انتخاب ، افعالش را انجام دهد و به طرف هدف مطلوب برود، و در اين راستا عده اى مسير باطل و انحراف و تمايل به عالم دنيا را انتخاب مى كنند و دسته اى مسير حق و تمايل به عالم آخرت را. و نيز مى فرمايد: ثم رددناه اسفل سافلين الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات (١٣٧)، ((سپس انسان را به پايين ترين پايينها - انكار حق و اعمال ناشايست - برگردانديم مگر كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند)). و در غير اين صورت ارسال رسولان و امر و نهى و وعده به ثواب و ترساندن از عقاب و در نهايت وجود معاد لغو و دروغ خواهد بود و آيات قرآنى سرشار است از بيان اتمام حجت به واسطه رسولان الهى و انذار و تبشير به عذاب و بهشت .(١٣٨)
نتيجه اين قسمت از بحث آن است كه خداوند مى داند و خواسته است و حكم كرده است كه انسان به واسطه اراده و انتخاب خود، با افعال و صفات پسنديده يا ناپسند راه سعادت و شقاوت را برود و وسايل آن را - كه عبارتند از انبيا و اولياء و عقل كه تشخيص دهنده حق و باطل است و اراده كه انتخاب كننده است - برايش فراهم كرده است و در مقابل امتحان او را نيز - كه عبارتند از شيطان دعوت كننده به بديها و تمايلات مادى در وجودش - مهيا كرده است ، براى آن هدف مطلوب - بندگى حقيقى خودش - به گونه اى كه در هيچ يك از اين مراحل مستقل از خداوند متعال نمى باشد.
۲
سيماي مخبتين آثار اعتقاد به قضا و قدر
هر يك از اعتقاديات آثار اخلاقى و عملى در زندگى انسان دارد و اين اعتقاد نيز اين چنين است و آن آثار عبارتند از:
١- اعتقاد به توحيد افعالى
با دلائل عقلى و نقلى در جاى خود به اثبات رسيده است كه موجودات عالم در وجود و آثار وجودى مستقل نيستند و وجود و آثار وجوديشان در طول هستى و فعل خداوند متعال مى باشند و از آن جمله نيز انسان است لكن او از طريق اراده و انتخاب فعلش (١٣٩) به خداوند متعال نيز استناد پيدا مى كند و با اعتقاد راسخ به قضا و قدر، اعتقاد به توحيد افعالى راسخ شده و در زندگى عملى موحد خواهد بود و حقيقت لاجبر و لاتفويض بل امر بين امرين (١٤٠) ((مجبور بودن و واگذارى در اعمال نيست بلكه امرى است بين آن دو)) برايش آشكار مى شود.
٢- تدبير و توكل در امور
با توجه به بينش صحيح قضا و قدر، سر سفارش اكيد قرآن و سنت بر تدبير و نظم در امور و نيز مشورت در آنها و سپس توكل به خداوند متعال ، روشن مى شود، زيرا معناى قضا و قدر اين نيست كه انسان امورش را رها كرده و هرج و مرج در زندگى فردى و اجتماعى داشته باشد و خود را به تنبلى و كسالت بيندازد بلكه موظف است كه در امور دنيايى و آخرتى خود فكر كرده و توان جسمى و روحى خود را بسنجد و اگر فكرش نرسيد با اهلش كه خصوصياتش در شرع آمده - مشورت نمايد و مقدمات كارهايش را فراهم نمايد و با تمام اين مراحل ، فكر خود و ديگران را و نيز توان خود و ديگران را مستقل در رسيدن به اهدافش نداند و اعتماد بر خداوند كرده و او را رساننده به نتايج حركتهايش بداند كه اگر مصلحت باشد آن نتيجه را مترتب مى كند.
كار خود گر به خدا بازگذارى حافظ
اى بسا عيش كه از بخت خدا داده كنى
و قهرا خداوند مهربان بد بنده اش را نمى خواهد و اگر مصلحت باشد حتما آن را برآورده مى كند، از اين جهت از طرف على عليه السلام مى فرمايد: عقلى مانند تدبير نيست ، و نيز:(١٤١) خود را به هلاكت انداخته كسى كه به فكر خود بى نيازى جويد - مشورت با اهلش (١٤٢) نكند - و نيز(١٤٣) در نامه اش ، امام حسن و امام حسين نمونه هاى نظم همان دستور فراگير حكومتى است كه به مالك اشتر فرموده است - و همچنين در روايات بسيارى امر به طلب روزى حلال و ميانه روى و اندازه گيرى در زندگى شده است كه اين وظيفه ما مى باشد لكن از طرفى در عين حال بايد چشم اميد به خداوند داشته باشيم زيرا اوست كه به ما عنايت مى كند و از او نيز بخواهيم ، و نيز بيكارى و تنبلى و كسالت در امور دنيا و آخرت و اهتمام زياد به رزق و آرزوهاى طول و دراز كه انسان را از خداوند غافل گرداند، منع (١٤٤) كرده اند. و خداوند متعال به پيامبرش نيز اين چنين دستور مى دهد:(١٤٥) كه در امور با مردم مشورت كن پس وقتى تصميم گرفتى بر خدا توكل كن زيرا او توكل كنندگان را دوست دارد، البته مشاوره پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام در اموراتى با مردم منافات ندارد با اينكه ايشان عقل كل بودند، زيرا ايشان در تمامى امور از علوم الهى خود استفاده نمى كردند و پس از مشورت و صلاحديد با توكل بر خداوند، به آن عمل مى كردند. و سيره ايشان نيز اين چنين بوده است ،(١٤٦) حتى در جزئى ترين امرشان تدبير را از دست نمى دادند. به عنوان نمونه وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سعد بن معاذ را دفن مى كردند قبر او را مرتب چيدند و فرمودند: ((با اينكه مى دانم كه او بزودى مى پوسد ولكن خداوند دوست دارد كه وقتى بنده عملى را انجام مى دهد محكم كارى كند(١٤٧)))، و در معيشت رزق به اندازه كفايت قدم برمى داشتند و ديگر آن را نيز به آن امر كرده اند،(١٤٨) و كسانى را كه در اثر بى تدبيرى در امور به مصايبى مبتلا شده اند مذمت نموده و آن را از ناحيه خودشان دانسته اند و فرموده اند كه دعاى آنها در رفع اين بلاها مؤ ثر نخواهد بود و آنها عبارتند از: ((اول : كسى كه در منزل بنشيند و دنبال رزق نرود و از خدا طلب رزق كند، به او گفته مى شود: آيا تو را امر نكردم كه دنبال رزق روى ؟، دوم : كسى كه خدا به او مالى داده لكن آن را در غير راه واقعيش خرج كند، به او گفته مى شود: آيا تو را به ميانه روى و اصلاح مال امر نكردم ؟، سوم : كسى كه به شخصى مالى را قرض دهد بدون شاهد گرفتن بر آن ، به او گفته مى شود: آيا تو را به شاهد گرفتن امر نكردم ؟، چهارم : مردى كه با همسرش اختلاف دارد دعا كند كه خدا او را از دست همسرش راحت كند، به او گفته مى شود: آيا امر او راطلاق - به دست تو نسپردم ؟(١٤٩))).
از اين جهت ائمه عليهم السلام تمام كمال را پس از تفقه در دين ، اندازه گيرى در معيشت (١٥٠) دانسته اند. بنابراين اعتقاد به قضا و قدر هيچ گونه تنافى با تدبير در امور نداشته بلكه بايد با همديگر جمع شوند.(١٥١)
٣- حصول حالت خوف و رجاء يكى از اوصاف ارزشمندى كه بايد انسان در تمامى فعاليتهايش داشته باشد تا به موفقيت دست يابد، حالت بين ترس و اميد داشتن است ، حالت ترس ممدوح ، يك ناراحتى درونى است از رسيدن امور ناگوار و دردناك در آينده به جهت احتمال انجام امور نامطلوب و ترك امور مطلوب ، حالت اميد، يك نشاط باطنى است براى رسيدن به امور خوشحال كننده به جهت توجه به لطف و رحمت بى پايان الهى ، هر كدام از اين دو حالت اگر به حد افراط برسد نامطلوب بوده و از اوصاف رذيله به حساب مى آيد و آثار نامطلوبى خواهد داشت . مثلا خوف بى حد منجر به ياءس از رحمت الهى شده و قدرت خداوند به نظرش محدود مى آيد و سرانجام از اعمال خوب بازمى ماند و همچنين اگر حالت رجاء به حد افراط باشد موجب مى شود كه انسان اعتقاد به بى ملاك بودن افعال الهى پيدا كرده : به اين صورت كه او بين افراد بدكار و نيكوكار تساوى برقرار كند و قهرا ملاك تشريع احكام لغو شده و در نتيجه ارسال رسولان الهى بيهوده خواهد بود و چنين شخصى ، فرد لاابالى و هرج و مرج طلب خواهد بود، لكن حالت ممدوح ، آن است كه انسان بين اضطراب و نشاط نسبت به آينده باشد و نشانه اش برنامه ريزى صحيح براى كارهاى نيك و دورى از كارهاى زشت خواهد بود و اين حالت از اعتقاد صحيح به قضا و قدر سرچشمه مى گيرد به گونه اى كه انسان خود را مستقل در رسيدن به نتايج حركتهايش نداند بلكه با تدبير صحيح در انجام كارهاى خير و دورى از شرور، حالت اضطراب از آينده داشته باشد كه شايد كارهايم نقصى داشته باشد و اين احتمال موجب مى شود هم به خويش اعتماد صد در صد نكند و خود را مستقل در امور نپندارد و هم در صدد رفع نواقصش برآيد، و پس از انجام مقدمات كار، چشم اميد به لطف الهى داشته كه او آثار مطلوبه را بر فعلش مترتب كند، از اين جهت در رايتى سائل به امام صادق عليه السلام عرض مى كند: ((عده اى گناه مى كنند و مى گويند ما اميدواريم و اين گونه هستند تا مرگشان برسد حضرت فرمود: ايشان تمايل به آرزوها دارند دروغ مى گويند، ايشان ميل به رحمت الهى ندارند، زيرا كسى كه به چيزى اميدوار باشد آن را طلب مى كند و اگر از چيزى بترسد از آن فرار مى كند(١٥٢).))
امام حسين عليه السلام نيز در دعاى عرفه به خداوند عرض مى كند: الهى ان اختلاف تدبيرك و سرعة طواء مقاديرك منعا عبادك العارفين بك عن السكون و الياءس منك فى البلاء (١٥٣)، ((بارالها پى در پى بودن - گوناگون بودن - تدبيرت و زودگذر بودن مقدرات مانع مى شود از اينكه بندگان عارف به تو، از حركت متوقف شوند و در گرفتارى از تو ماءيوس گردند)).
پنجه در پنجه تقدير نشايد افكند زانكه بازوى قضا سختتر از فولاد است
٤- حالت دعا و تضرع يكى از حالتها و كارهاى خوب بندگان خدا، حالت دعا(١٥٤) و تضرع به درگاه الهى است به اين صورت كه بنده خدا را كمال مطلق بداند و تمامى كمالات را از او بداند و از او طلب نمايد، و هر مقدار معرفت بنده به فقر خويش و بى نيازى خداوند متعال بيشتر باشد خداوند را بيشتر مى خواند لذا دعا اساس عبادت بوده و بندگان خالص خداوند از قبيل حضرت ابراهيم (١٥٥) حضرت على (١٥٦) عليه السلام بسيار دعاكننده بودند، و اين بدان معنا نمى باشد كه ايشان صرفا دعا مى كردند و فعاليتهاى ديگرى نداشتند بلكه همان گونه كه تاريخ مسلم و قرآن و سنت نشان مى دهد ايشان در نهايت فعاليتهاى فردى و اجتماعى حالت دعا داشتند، بلكه در حين كارهاى روزمره ، حالت دعا داشتند از اين جهت در بيانات ائمه عليهم السلام نسبت به هر فعاليتى دعاى مخصوصى وارد(١٥٧) شده است ، و اين معنا از بينش صحيح به قضا و قدر سرچشمه ميگيرد كه پيشوايان شيعه اين ديدگاه عميق را داشتند و آن را ترويج مى كردند و لوازم صحيح آن را نيز رعايت مى كردند، لذا فرموده اند كه دعا خود از مقدرات وجود انسان است و قضاى الهى (١٥٨) را برطرف مى كند.
امام حسين عليه السلام نيز به خداوند عرض مى كند:... و خرلى فى قضائك و بارك لى فى قدرك حتى لااحب تعجيل ما اخرت و لا تاءخير ما عجلت (١٥٩): ((خداوند، خير را در قضايت برايم پيش آور و تقديراتت را برايم مبارك گردان تا اينكه دوست نداشته باشم زود انجام شدن آنچه را كه تاءخير انداخته اى و تاءخير آنچه را كه زود انجام داده اى )).
٥- اطمينان به مقدرات و خشنودى به قضاى الهى
حال پس از بيان اين امور به توضيح اين فرار از زيارت رسيديم ، اين دو حالت از حالات شريفه بندگان صديق است كه در رسيدن به آن روز و شب مجاهده نفسانى كرده و نفس خود را از فرو رفتن در دنيا و شئونش و اطمينان پيدا كردن به آن و خشنودى از آن ، با انجام وظايف بندگى در شئون مختلف زندگى ، منصرف كرده و از تسويلات (١٦٠) شيطان و نفس (١٦١) اماره بسوء گذشته و به نفس لوامة (١٦٢) رسيده و از آن نيز فراتر رفته ، به گونه اى شده است كه از تحت سلطه شيطان بيرون رفته و به فرموده خداوند متعال : ان عبادى ليس لك عليهم سلطان (١٦٣)، ((همانا تو - شيطان - بر بندگان من تسلط ندارى )) و ايمانش (١٦٤) به اندازه اى بالا رفته كه به آنچه خداوند متعال برايش مقدر فرموده - از امور تكوينى و وظايف مقرره - آرامش باطنى دارد و هيچ شكى و شبهه اى نسبت به مقدراتش ندارد و هيچ موجودى را موثر مستقل در عالم نمى داند زيرا فقط خداوند را غنى بالذات و حكيم على الاطلاق مى داند، بلكه بالاتر نسبت به آنچه تحقق پيدا مى كند به علت انتسابش به خداوند متعال رضايت باطنى دارد و سر تسليم نسبت به امور محققه فرود مى آورد.
رشته تدبير را دادم ز دست رشته تقدير در پاى منست
او فقط در پى انجام وظايف بندگى است از پياده كردن دستورات حق و اوليائش و دعا كردن براى استمرار نعمتها و دفع بلاها، ديگر كارى به نتايج امور ندارد حتى خود را در انجام بندگى نيز مستقل نمى داند، در اين هنگام است كه به فرموده على عليه السلام اركان ايمانش كامل مى شود آنجا كه مى فرمايد: ((اركان ايمان چهار چيز است : خشنود بودن به قضاى الهى و توكل بر خدا و واگذار كردن امور به او و تسليم شدن براى اوامرش (١٦٥)))، از اين جهت چنين بنده اى هر چه برايش واقع شود خير(١٦٦) بوده و به آن خشنود است و هيچ نگرانى باطنى و اعتراضى (١٦٧) نسبت به آن ندارد و همچنان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى چيزى واقع مى شد نمى فرمود: ((اى كاش غير آن واقع مى شد(١٦٨))) و چنين كسى به قلب سليم نائل مى شود كه هيچ شركى در آن نخواهد بود به گونه اى كه موجودى را در وجود و افعال و آثار آن مستقل ببيند و نيز شك و تزلزلى در آن نمى باشد به گونه اى كه به غير حق تعالى اطمينان و آرامشش بيشتر از اطمينان به حق باشد همان طور كه امام صادق عليه السلام قلب سليمى كه در قيامت مفيد به حال انسان خواهد بود، اين گونه تفسير فرمودند: ((آن قلبى است كه با خداوند ملاقات كرده در حالى كه چيزى غير حق در او نيست ، و هر قلبى كه در آن شرك يا شك بوده باشد آن ساقط است و همانا مقصود از زهد ورزيدن آن است كه دل انسان براى آخرت آماده شود(١٦٩)))، در مقابل اين قلب ، قلبى است (١٧٠) كه به دنيا و شئون آن با ديد استقلالى مى نگرد و در عمل نيز اين چنين است ، به آن خشنود بوده و اطمينان قلبى به آن پيدا مى كند به گونه اى كه جز آن را نمى بيند و با عالم غيب ارتباط اعتقادى يا علميش را قطع كرده است ، اين چنين افراد از كرامات الهى محروم بوده و اميد به لقاى او ندارند.
و براى رسيدن به چنين آرامش و رضايتى از حق تعالى ، بايد به فرموده على عليه السلام گوش دل سپرده و به آن عمل كرد كه : ((خوشا به حال كسى كه عبادت و دعا را براى خدا خالصانه انجام دهد و قلبش مشغول نشود به واسطه آنچه كه چشمانش مى بيند و ياد خدا را فراموش نكند به واسطه آنچه گوشهايش مى شنود و محزون نگردد به آنچه به غير او داده شده است (١٧١))). در اين صورت است كه به فرموده (١٧٢) امام صادق عليه السلام كم كم توجه قلبيش به حق تعالى معطوف شده و از موجودات قطع علاقه كرده و به خداوند مهربان حكيم چنگ زده و به مقام امن نائل مى شود، و هنگام موت هم به اين خطاب بلند الهى مخاطب شده كه : يا ايتها النفس المطمئنة ، ارجعى الى ربك راضية مرضية ، فادخلى فى عبادى ، وادخلى جنتى (١٧٣)، ((اى نفس مطمئن رجوع كن به پروردگارت در حالى كه از او راضى هستى و او نيز از تو راضى مى باشد پس در بندگانم داخل شو و در بهشتم وارد شو).
فرد كامل اين بندگان (١٧٤) محمد و آل او صلى الله عليه و آله مى باشد، آرى اين مقام والائى است كه آثار بلندى دارد و از جمله آنها هدايت قلب به امور مخفيه عالم مى باشد همان طور كه خداوند مى فرمايد: ما اصاب من مصيبة الا باذن الله و من يؤ من بالله يهد قلبه (١٧٥)، ((هيچ مصيبتى نيست مگر اينكه به اذن خداوند واقع مى شود و هر كس به خدا ايمان داشته باشد او قلبش را هدايت مى نمايد)) مراد از اين هدايت ، يافتن قلبى و به حقيقت رسيدن ايمان مى باشد به گونه اى كه دست خدا را در همه امور مى بيند و امام هادى عليه السلام نيز در اين رابطه مى فرمايد: المقادير تريك مالم يخطر ببالك (١٧٦): ((مقدرات پروردگار چيزهايى را به تو نشان مى دهد كه به فكر تو خطور نمى كرد))، و مراد از اذن خدا در آيه منتهى شدن امور است به او و داشتن اين حالات منافات ندارد با اينكه از نظر شرعى موظف باشيم آن مصايب را در حد توان برطرف نمائيم ، مثلا مريض را نزد طبيب ببريم و در مقابل ظالم قيام كنيم ، همان طور كه اين امر را در سيره ائمه عليهم السلام مشاهده مى كنيم با اينكه ايشان عالم به قضا و قدر نيز بوده اند، قيام امام حسين عليه السلام و نيز اظهار ناراحتى (١٧٧) امام باقر و صادق عليهماالسلام نسبت به مرض فرزندشان و سپس حالت رضايت و تسليم ايشان نسبت به مرگ او، نمونه هاى آشكار اين حالات است . از اين جهت در دعاها به ما سفارش كرده اند كه چنين مقامى را از خداوند متعال طلب كنيم : اللهم انى اسئلك ايمانا تباشر به قلبى و يقينا صادقا حتى اعلم انه لن يصيبنى الا ما كتبت لى و رضنى من العيش بما قسمت لى يا ارحم الراحمين للّه (١٧٨): ((بارالها از تو ايمانى مى خواهم كه تو با آن ، مباشر قلبم باشى و يقين راستى كه بدانم هرگز به من نمى رسد جز آنچه را كه تو برايم تقدير كرده و نوشته اى و مرا از زندگى به آنچه را كه برايم قسمت كرده اى راضى گردان اى مهربانترين مهربانها)). اين دعا از مطالب بلندى برخوردار است به گونه اى كه در دهه آخر ماه مبارك رمضان كه از اشرف ايام اين ماه است تكرار مى شود. بنابراين ما بايد در مسير اتصاف به اين اوصاف عاليه انسانى قدمى برداريم تا خداوند راههاى بالاتر را به ما نشان داده و نفس ما را به اين كمالات متصف گرداند. لذا در تمامى آيات و روايات شرط اول را اقدام خود بنده مى داند و شاهدش در آيه بالاست كه فرمود: و من يؤ من بالله ، از اين جهت در اين زيارت از خدا مى خواهيم كه او نفس ما را مطمئن به تقديرات و خشنود به قضايش گرداند.
فصل سوم :
حرص و اشتياق به ذكر و دعاى پروردگار
٣- مولعة بذكرك و دعائك
موانع اشتياق به ياد پروردگار براى تحصيل كمالات نفسانى بايد به موانع حصول آن متوجه بود تا در مقام عمل به آن مرتكب نشويم و اسباب اتصاف به كمالات بهتر فراهم شود همان طور كه روش تربيتى قرآن كريم آن است كه پس از بيان هدف حقيقى از وجود انسان و راه رسيدن به آن ، دوستان و رفيقان آن : و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا (١٧٩): ((و كسى كه از خدا و رسولش اطاعت كند با كسانى خواهد بود كه خداوند بر آنها نعمت داده است از انبياء و صديقين و شهداء و صالحان ، و ايشان خوب رفيقانى هستند)). و دشمنان و رهزنان آن را: ان الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا انما يدعوا حزبه ليكونوا من اصحاب السعير (١٨٠): ((همانا شيطان دشمن شماست پس او را دشمن بگيريد، براستى حزبش را دعوت مى كند تا از اصحاب آتش شعله ور گردند)) معرفى نموده تا انسان سالك طريق بندگى هشيار باشد و مبتلا به ضلالت يا غضب الهى نگردد.(١٨١)
براى حصول اشتياق به ياد پروردگار نيز اول بايد به موانع آن توجه كرد و آنها را كنار زد تا حالت اشتياق در وجود ما جوشش كند.
اول اى جان دفع شر موش كن وانگهان در جمع گندم جوش كن گرنه موشى دزد در انبار ماست گندم اعمال چل ساله كجاست (١٨٢)
الف - مانع درونى : و آن نحوه خلقت مادى انسان است كه مانند حيوانات به گونه اى آفريده شده است كه به طور طبيعى تمايل به خوردنيها، نوشيدنيها، پوشيدنيها، ديدنيها و شنيدنيها، و امثال آن دارد و مى خواهد در مورد آنها به طور آزادانه عمل كند و محدوديتى نداشته باشد و به فرموده امام سجاد عليه السلام : الهى اليك اشكو نفسا... بمعاصيك مولعة (١٨٣) ((پروردگارا به تو شكايت مى كنم از نفسم كه به معصيتهاى تو اشتياق دارد)) و براى بقاء و تداوم اين حيات دنيايى - براى رسيدن به هدف - اين تمايلات نيز در نظر او زينت داده شده تا امتحان شود كه اگر خواست راه خير را بر راه شر انتخاب كند. از اين جهت قرآن مى فرمايد: للّه للّه انا جعلنا ما على الارض زينة لها لنبلوهم ايهم احسن عملا (١٨٤)، ((همانا آنچه بر روى زمين است زينت آن قرار داديم تا انسانها را امتحان كنيم كه كدام يك عمل نيكوترى دارند))، و نيز تمايلات ديگرى دارد كه از لوازم زندگانى اجتماعى انسانى است و در حيوانات نمى باشد مانند حب به مقام و شهرت و امثال آن ، كه تمامى آنها از لوازم زندگانى دنيايى است .
ب - مانع بيرونى : و آن اغواء و زينت كردن شيطان است اعمال و كردار خلاف حق را در نظر انسان ، زيرا خداوند متعال براى امتحان بشر او را در اين امر اذن داده است آنجا كه به خداوند گفت : رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمعين (١٨٥)، ((پروردگارا! به سبب آنكه مرا گمراه كردى حتما براى ايشان در زمين زينت مى كنم و تمامى آنها را گمراه مى كنم )) اين گفتار و عملش حكايت از اذن پروردگار مى كند و اين زينتها موجب مى شود كه انسان اشتياق به مخالفت و تمرد پيدا كرده تا جايى كه تا سرحد كفر پيش مى رود. امام سجاد عليه السلام موارد ترغيب شيطان را ذكر مى فرمايد تا بيدار باشيم و فريب زينتهاى او را نخوريم مى فرمايد: ((خدايا به تو پناه مى بريم از وسوسه هاى شيطان و مكر و چاره جوييهاى او و از اطمينان داشتن به آرزوها و وعده ها و فريب و دامهاى او، و اينكه او طمع بورزد در ما نسبت به گمراه كردن در اطاعتت و سبك كردن معصيتت يا اينكه نيكو باشد آنچه را كه در نظر ما جلوه ميدهد يا سنگين باشد بر ما آنچه او بدش ميآيد براى ما - طاعات - تا آنجا كه عرض مى كند: خدايا آبيارى كن در دلهاى ما انكار عملش را و به ما لطف كن در نقض مكرهايش (١٨٦))) به هر حال هر جا ضلالتى باشد در برابر هدايت چه ضلالت اعتقادى يا اخلاقى يا عملى ، شيطان در آنجا حضور داشته و زينت داده و بر آن ترغيب مى نمايد.
اسباب اشتياق به ياد پروردگار انسان هر چند به لحاظ خلقت ماديش توجه و تمايل به اين عالم و شئونش دارد لكن به لحاظ خلقت روحش ، تمايل و توجه به عالم غيب و درك خوبيها و بديها در او گذارده شده است ، قرآن كريم مى فرمايد: و نفس و ماسويها فالهمها فجورها و تقويها للّه (١٨٧)، ((قسم به نفس انسانى و آنكه او را به طور مساوى خلق كرد پس به او بديها و خوبيهاى نفس را الهام كرد)) و نيز مى فرمايد: ولكن الله حبب اليكم الايمان و زينة فى قلوبكم و كره اليكم الكفر و الفسوق و العصيان (١٨٨)، ((ولكن خداوند ايمان را نزد شما محبوب قرار داد و آن را در دلهاى شما زينت داد و كفر و فسق و معصيت را نزد شما ناگوار قرار داد)). و اگر به الهام الهى در خلقت خود اعتناء كرده و عقل را كه از ابزار رشد است به كار بندد و تمايلات وجوديش را در مسير ايمان و اطاعت و تسليم پروردگار متعال و اوليائش قرار دهد و به تسويلات شيطان و زينتهاى او اعتنايى نكند، مشرف به ياد پروردگار شده و مورد عنايت او قرار مى گيرد به گونه اى كه موجب طرد شيطان و بيرون رفتن از تحت سلطه او شده و به راههاى خير و شر خود بينا مى شود: ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون ،(١٨٩) ((و همانا متقين وقتى عده اى از شيطانها با آنها تماس مى گيرند متذكر شده پس ناگهان بينا مى شوند)).
اين يكى از اسباب مهم اشتياق به ياد پروردگار متعال است ، زيرا وقتى انسان مؤ من توجه داشته باشد كه هنگام ذكر پروردگار با چه كسى همنشين است كه : يا موسى انا جليس من ذكرنى (١٩٠): ((اى موسى من همنشين كسى هستم كه مرا ياد كند)) و اينكه تا وقتى در ياد خداست در نماز مى باشد به طوريكه امام باقر عليه السلام فرمود: لايزال المؤ من فى صلاة ما كان فى ذكر الله قائما كان او جالسا او مضطجعا، ان الله تعالى يقول : ((الذين يذكرون الله قياما و... (١٩١) ((همواره مؤ من در نماز است تا وقتى در ياد خداوند باشد ايستاده يا نشسته يا در حال خواب زيرا خداوند متعال مى فرمايد: صاحبان عقل كسانى هستند كه در حال ايستاده و... خدا را ياد مى كنند)).
و نيز توجه داشته باشد كه ياد خداوند از بين برنده درهاى درونى است حضرت على عليه السلام فرمود: ذكر الله دواء اعلال النفوس (١٩٢)، ((ياد خداوند دواى دردهاى جانهاست )) و نيز موجب حيات دل و نورانيت آن مى شود، كه : فى الذكر حيوة القلب (١٩٣)، ((زندگانى قلب در ياد خداوند است )) و همچنين موجب نورانيت عقل و فكر و جلاى سينه و نزول رحمت مى شود كه الذكر نور العقل و حياة النفوس و جلاء الصدور... و يستنزل الرحمة (١٩٤)، ((ذكر الهى نور عقل و زندگى جانها و جلاى سينه هاست ... و رحمت را نازل مى كند)) و بالاتر از همه اينها، ياد خدا نيز را به دنبال دارد كه : فاذكرونى اذكركم (١٩٥)، ((پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم )) و آن بالاتر است از ياد بنده نسبت به خدا ولذكر الله اكبر(١٩٦)، ((حتما ياد خدا بزرگتر و برتر است ))، توجه به اين مطالب موجب اشتياق به ياد خداوند مى شود. البته حصول اين امر نياز به يك مجاهده مستمر با نفس اماره بالسوء دارد تا او را از توجه به دنيا و شئونش منصرف كرده و تدريجا حالت اطمينان به ذكر الهى حاصل كند كه : الا بذكر الله تطمئن القلوب (١٩٧)، ((آگاه باشيد با ياد خداوند دلها مطمئن مى شود)).
آثار اشتياق به ياد خداوند توجه به اين امور موجب اشتياق نفس به ياد خداوند شده به گونه اى كه در او محبت به پروردگار ايجاد شده تا جايى كه ديگر لذتى را بالاتر از آن نمى داند كه : الذكر لذة المحبين ،(١٩٨) ((ذكر لذت محبين است )) و از هر لذتى به غير ياد او بيزارى جسته و طلب مغفرت مى كند، و استغفرك من كل لذة بغير ذكرك (١٩٩) ((و از تو طلب آمرزش مى كنم از هر لذتى كه بدون ياد تو باشد)) و از خداوند مى خواهد كه او را در اوقات غفلت بيدار كرده و متوجه خودش كند كه : و نبهنى لذكرك فى اوقات الغفلة ، (٢٠٠) ((و مرا براى يادت در اوقات غفلت بيدار كن )) اينجاست كه به سرمايه اى دست يافته است كه او را اهل ذكر و اهل الله قرار داده و هيچ امر ديگرى او را به خود مشغول نمى گرداند، كه : ذكر الله راءس مال كل مؤ من و ربحه السلامة من الشيطان (٢٠١)، ((ياد خداوند سرمايه هر مؤ من است و سود آن سالم ماندن از شيطان است )) و: اهل الذكر اهل الله (٢٠٢) ((اهل ذكر اهل خدا هستند)) و: ان للذكر اهلا اخذوه من الدنيا بدلا فلاتشغلهم تجارة (٢٠٣) ((براى ذكر خداوند اهلى است كه آنها آن را بدل از دنيا گرفته اند پس ايشان را تجارتى به خود مشغول نمى كند)) حتى ياد خداوند را بر هر يادى ترجيح داده يعنى ياد هر چيزى را تحت الشعاع ياد خداوند قرار داده و بر آن محور قدم مى گذارد كه : و اشغل قلوبنا بذكرك عن كل ذكر (٢٠٤) ((و دلهاى ما را به ياد خودت از هر يادى مشغول گردان )).
مراتب ذكر و مصاديق آن پس از برطرف كرن موانع اشتياق به ذكر الهى و تحصيل اسباب آن ، انسان مشتاق با داشتن آثار اشتياق ، به يك مرتبه از ياد خداوند اكتفا نكرده بلكه به مراتب آن نيز اشتياق پيدا مى كند چنانچه على عليه السلام به خداوند عرض مى كند: الهى و الهمنى و لها بذكرك الى ذكرك (٢٠٥)، ((خدايا به من الهام كن وله و اشتياق به ياد پياپيت را - كه از مرتبه اى به مرتبه ديگر از آن بالا مى روم -))، بنابراين ياد خداوند مراتبى دارد.
اول - ياد زبانى : و آن داراى انواع و مصاديقى است .
١- قرآن كريم : چنانچه درباره خودش مى فرمايد: و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم (٢٠٦)، ((و ما ذكر - قرآن - را به تو نازل كرديم تا بيان كنى براى مردم آنچه را كه به سوى ايشان نازل شده است )).
٢- نماز: به اعتبار اينكه مشتمل است بر قرآن و اذكار لفظيه ، خداوند مى فرمايد:
يا ايها الذين آمنوا اذا نودى للصلاة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكر الله للّه (٢٠٧)، ((اى مؤ منين هنگامى كه روز جمعه ندا داده مى شود براى نماز بشتابيد به سوى ياد خداوند)) اينجا مراد از ذكر الله همان نماز جمعه است همان طور كه اين آيه را (و لذكر الله اكبر) نيز بعضى ها به نماز تفسير(٢٠٨) كرده اند.
٣- دعاها و اذكار: كه از سوى اولياى دين عليهم السلام به ما رسيده و در آنها حق تعالى با اسماء و صفاتش معرفى شده تا او صبح و شام با آنها ياد مى كنيم و اين يكى از عنايات الهى است كه ما را به ياد خود مفتخر ساخته و توفيق حضور در مجلس ذكرش را به ما داده است آن هم با چنين ادعيه و اذكارى كه مجموعه اى از معارف بلند اسلام را در بر دارند و به فرموده امام سجاد عليه السلام : و من اعظم النعم علينا جريان ذكرك على السنتنا و اذنك لنا بدعائك ... (٢٠٩) ((و از بزرگترين نعمتهاى تو بر ما، جارى شدن يادت به زبانهاى ما و اينكه تو - با اين همه عظمت و كبريائيت - به ما اجازه دادى تا تو را بخوانيم ))، اين اذن و امر الهى است كه ما را به ياد كردنش ترغيب مى كند و در غير اين صورت خاك را با پروردگار عالميان چه مناسبت است و به فرموده امام سجاد عليه السلام الهى لولا الواجب من قبول امرك لنزهتك من ذكرى اياك (٢١٠) ((اى خداى من ، اگر امتثال امر تو واجب نبود كه فرمودى :(٢١١) اى مؤ منين خدا را زياد ياد كنيد و او را صبح و شام تسبيح كنيد، حتما تو را از ياد خود تنزيه و مبرا مى كردم )) و نيز اگر از زبان مقدس اولياء دين اين دعاها و مناجاتها و اذكار صادر نمى شد كجا مى توانستيم با پروردگار عالم سخن بگوييم ؟، و اين يكى از نعمتهاى بزرگ و منتهاى پروردگار بر ماست .
٤- ذكر فضايل على بن ابيطالب عليه السلام : پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: ذكر على بن ابيطالب عليه السلام عبادة (٢١٢) ((ياد على بن ابيطالب عبادت است )) و از آنجا كه ائمه عليهم السلام با اميرالمؤ منين عليه السلام نور واحدى هستند مى توان گفت كه بيان فضايل ايشان هم ياد خداوند است همان طور كه امام باقر عليه السلام مى فرمايد: ان ذكرنا من ذكر الله (٢١٣) ((همانا ياد ما خاندان نبوت از ياد خداوند است )).
دوم : ياد قلبى : و حقيقت آن توجه به حضور مذكور است و غرض از ياد لفظى با انواعش تحصيل ياد قلبى است كه خداى متعال را در تمامى اعمال روزمره حاضر بدانيم البته درك حضور حق تعالى مراتبى دارد.
مرتبه اول : توجه به اوست هنگام مواجه شدن با محرمات و واجبات او همان طور كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: من اشد ما فرض الله على خلقه ذكر الله كثيرا ثم قال : لا اعنى سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر و ان كان منه ولكن ذكر الله عند احل و حرم فان كان طاعة عمل بها و ان كان معصية تركها (٢١٤)، ((از سخت ترين چيزهايى كه خداوند بر بندگانش واجب گردانيده ياد بسيار خداوند است سپس فرمود: مرادم سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر نيست هر چند آن نيز ذكر - لفظى - است لكن مرادم ياد خداوند نزد امور حلال و حرام اوست كه اگر طاعت بود عمل كند و اگر معصيت بود تركش كند)) از اين جهت در بيانات ائمه عليه السلام بسيار تاءكيد شده است كه انسان ، با فهم و عقل و بصيرت با دستورات شرع برخورد كند و به دنبال حقيقت آنها رود نه فقط ظاهر را بيارايد ولى از نظر التزام قلبى و عملى به دستورات آنها سست باشد و امام (٢١٥) صادق عليه السلام درجات ايمان را در آيات قرآنى (هم درجات عند ربهم )(٢١٦) به بصيرت تفسير فرموده است و مقصود اصلى دين و ائمه عليهم السلام آرايش ظاهر و باطن انسان به دستورات نورانى خداوند متعال است تا تمامى ابعاد وجود انسان بالاخص روح او مرتبط با خداوند شود و او را در تمامى شئون زندگى حاضر و ناظر و فعال بداند تا اينكه ايمانش به حقيقت برسد و از مراتب شرك درونى مبرا شود همان طور كه امام باقر عليه السلام در تفسير آيه شريفه : و ما يؤ من اكثرهم بالله الا و هم مشركون ((و اكثريت مردم ايمان ندارند مگر مشرك نيز مى باشند)) مى فرمايد: ((مراد شرك طاعت است و شرك عبادت مراد نيست و گناهانى را كه انجام مى دهند شرك طاعت است كه در آن شيطان را اطاعت مى كنند پس به خداوند در طاعتش مشرك مى شوند نه اينكه غير او را پرستش كنند(٢١٧))). آيه شريفه ايمان را با شرك قابل جمع ميداند و مراد از شرك ، شرك خفى و باطنى است كه موجب نجاست نمى شود آن طورى كه در مباحث فقهى مطرح است كه يكى از نجاسات كافر و مشرك است ، همان طور كه ائمه عليهم السلام به آن كفر(٢١٨) و نفاق (٢١٩) هم اطلاق كرده اند و مرادشان كفر و نفاق ظاهرى نيست ، بنابراين هر مرتبه اى از مراتب پايين ايمان با مرتبه بالاى شرك و كفر و نفاق جمع مى شود و براى برطرف شدن آنها ياد خاص خداوند مناسب با آن مرتبه لازم است . از اين جهت ما به طور كلى مراتب ذكر قلبى را دسته بندى كرده و يادآور مى شويم تا انشاءالله موجب بصيرت بيشتر و تحريك در مقام عمل شود.
مرتبه دوم : عدم اتصاف به اوصاف رذيله ، مثلا حرص داشتن به دنيا موجب عدم توجه به خداوند در روزى دادن او و خيال بقاء دنيا و شئون آن و عدم تحصيل آخرت مى شود و نيز حسد داشتن موجب عدم توجه به خداوند در اعطاى نعمت به صاحب نعمتى و محدود بودن قدرت خداوند در اعطاى مثل آن به شخص حسود مى شود و همچنين تكبر و حالت خودبزرگ بينى داشتن ، موجب عدم توجه به خداوند در كمالات هستى و خود را داراى هستى و كمالى دانستن كه نتجه اش طغيان و تمرد در برابر فرامين او مى شود همان طور كه در شيطان رخ داد، و در رواياتى اين سه صفت از اصول كفر شمرده شده است . و همچنين است ساير اوصاف رذيله كه نشانه نفاق و كفر درونى معرفى شده اند. و به نظر مى رسد از اين مرتبه باشد تسليم (٢٢٠) مطلق بودن در برابر فرامين خدا و رسول و اوليائش و شك و شبهه و اعتراض نداشتن در حقانيت آنها، و در حقيقت هر صفت رذيله اى موجب عدم توجه به خداوند در آن جهت و غفلت از او مى باشد كه اين خود نوعى از كفر يا شرك يا نفاق درونى است .
مرتبه سوم : ياد كردن خداوند متعال در شئون ربوبيت او و هيچ موجودى را مؤ ثر مستقل ندانستن در افعال و اوصاف و وجودشان ، براى رسيدن به اين مرتبه انسان بايد در مراتب گذشته مراقبت داشته تا يك حالت روحى توحيدى براى او پيش آيد و خداوند را در تمامى حركات و سكنات از جهت ظهور كمالات وجوديه حاضر و فعال ببيند همان طور كه او اين چنين است ، قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: كل يوم هو فى شاءن (٢٢١) ((هر روز خداوند در كارى است )) و نيز مى فرمايد: للّه للّه و ان الى ربك المنتهى ، و انه هو اضحك و ابكى ، و انه هو امات و احيا، و انه خلق الزوجين الذكر و الانثى ، من نطفة اذا تمنى ، و ان عليه النشاة الاخرى ، و انه هو اغنى و اقنى (٢٢٢)، ((و پايان - امور - به سوى پروردگارت مى باشد و او مى خنداند و مى گرياند و او مى ميراند و زنده مى كند و او دو جفت مرد و زن را خلق كرد از نطفه اى كه ريخته مى شود... و او بى نياز مى كند و نگه مى دارد)) و نيز فقر و نياز موجودات را در وجود و شئون وجوديه آنها درك كند همان طور كه قرآن كريم آنها را در تمامى شئونشان آيات الهى معرفى كرده و خداوند را شاهد يا مشهود بر آنها مى داند: للّه للّه سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق اولم يكف بربك انه على كل شى ء شهيد (٢٢٣) ((آيات خود را در موجودات و خود انسانها به ايشان نشان مى دهيم تا آشكار شود براى ايشان كه او حق است آيا كافى نيست براى پروردگارت كه گواه - مشهود - بر هر چيز است )) و در آيات ديگرى موجودات را در تمامى شئونشان مسخر پروردگار معرفى كرده و اين تسخير وجودى بدون احاطه وجودى خداوند(٢٢٤) متعال در تمامى كمالات وجوديه او بر آنها نمى باشد، و از طرفى موجودات را در اظهار كمالات فقط به طور زمينه بودن معرفى كرده و فاعل حقيقى را خداوند متعال مى داند به عنوان نمونه مى فرمايد: افراءيتم ما تمنون ، ءاءنتم تخلقونه ام نحن الخالقون ، نحن قدرنا بينكم الموت و ما نحن بمسبوقين ، على ان نبدل امثالكم و ننشئكم فى ما لاتعلمون ، و لقد علمتم النشاة الاولى فلولا تذكرون ، افراءيتم ما تحرثون ، ءاءنتم تزرعونه ام نحن الزار عون ، لو نشاء لجعلناه حطاما فظلتم تفكهون ، انا لمغرمون ، بل نحن محرومون ، اءفراءيتم الماء الذى تشربون ، ءاءنتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون ، لو نشاء جعلناه اجاجا فلولا تشكرون ، افرايتم النار التى تورون ، ءاءنتم انشاتم شجرتها ام نحن المنشئون (٢٢٥): ((آيا از نطفه اى كه در رحم مى ريزيد آگاهيد، آيا شما آن را آفريديد يا ما آن را مى آفرينيم ... آيا درباره آنچه مى كاريد انديشيده ايد؟ آيا شما را مى رويانيد يا ما مى رويانيم ؟ اگر بخواهيم آن را كاه مى كنيم به گونه اى كه تعجب كنيد، آيا به آبى كه مى نوشيد انديشيده ايد؟ آيا شما آن را از ابر نازل مى كنيد يا ما نازل مى كنيم ؟ اگر بخواهيم آن را تلخ و شور قرار مى دهيم پس چرا شكر نمى كنيد؟ آيا درباره آتشى كه مى افروزيد فكر مى كنيد؟ آيا شما درخت آن را آفريده ايد يا ما آفريديم ؟.
و نيز دعوت نبى گرامى اسلام صلى الله عليه و آله به توحيد خالص است ، همان طور كه قرآن مى فرمايد: قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى و سبحان الله و ما انا من المشركين (٢٢٦)، ((بگو اى پيامبر اين است راه من كه به سوى خدا دعوت مى كنم با بينايى ، خود و تابعينم را و او منزه است و من از مشركين نمى باشم )) و آن حضرت در وصايايش به اباذر مى فرمايد: اعبدالله كانك تراه فان كنت لاتراه فانه يراك (٢٢٧)، ((خداوند را آنچنان بندگى كن مثل اينكه او را مى بينى و اگر او را مى بينى او تو را مى بيند)) بندگى خداوند در تمامى شئون زندگى با پياده كردن دستورات دين و انگيزه الهى - رسيدن به ثواب اخروى يا رضايت او يا اينكه او اهل عبادت است يا به خاطر محبت به او - با ديدن او (البته مراد ديدن قلبى است كه مرتبه اول آن توجه قلبى است ) در صورتى تحقق مى يابد كه او را مبداء حقيقى براى انجام اعمال و اتصاف به اوصاف كماليه و وجود حقيقى ببينم و الا اگر اين گونه توجه به ذات ربوبى نشود ديدن او به حساب نمى آيد زيرا او وجودى است محيط بر تمامى شئون موجودات و آن گونه است كه قرآن كريم او را معرفى مى كند هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شى ء عليم ... و هو معكم اينما كنتم (٢٢٨)، ((اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به هر چيزى عالم است ... و او با شماست هر جا كه باشيد)) و رسيدن به حقيقت ايمان ، مشاهده قلبى خداوند است با چنين خصوصيتى كه براى ما معرفى شده است و اولياى الهى به مرتبه كامله اين حقيقت نائل شده اند همان طور كه راوى از اميرالمؤ منين عليه السلام پرسيد: آيا پروردگارت را ديده اى ؟ جواب فرمود: ما كنت اعبد ربا لم اره (٢٢٩) ((خدايى را كه نديده باشم بندگى نمى كنم )) و پس از آنكه راوى از كيفيت رؤ يت سؤ ال مى كند، مى فرمايد: لم تره العيون بمشاهدة الابصار ولكن راءته القلوب بحقايق الايمان ، ((چشمها او را با ديدن حسى نمى بيند ولكن دلها او را با حقيقت ايمان مشاهده مى كنند)) همان طور كه توجه مى فرماييد اصل اين ديدن مخصوص خود آن حضرت نيست و با ديدن حسى هم نمى باشد زيرا اولا ديدن حسى به ماديات تعلق مى گيرد و خداوند متعال فوق اين موجودات محدود است به مراتب نامتناهى و ثانيا لازمه ديدن حسى آن است كه موجود در جهت خاص باشد لكن حق تعالى به ملاحظه مادى نبودنش محيط به تمامى جهات و فوق آنهاست لذا در عين حالى كه با موجودات مكانى نيز مى باشد محدود به آنها نيست چنانچه على عليه السلام در دنباله فرمايشش به اين مطلب تصريح كرده تا براى افكار عمومى در رابطه با حق تعالى شبهه اى پيش نيايد و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز دنبال سفارشش به اباذر مى فرمايد: ((او اول است قبل از هر چيزى و فرد است كه دومى براى او فرض نمى شود و باقى است به طور مطلق ))، فردى كه دومى نداشته باشد آن وقتى حقيقتش درك مى شود كه ساير موجودات محاط و سايه نشاط حق تعالى ديده شوند، و ثالثا قلب انسان كه حقيقت اوست شايستگى اين چنين دركى را دارد همچنان كه امام صادق عليه السلام فرمود: القلب حرم الله فلا تسكن حرم الله غير الله (٢٣٠) ((قلب حرم خداوند است پس غير او را در حرمش ساكن مكن )). و يكى ديگر از اين اولياء كه به چنين حقايقى رسيده و قرآن از زبانش نقل مى كند حضرت ابراهيم عليه السلام است كه درباره او خداوند مى فرمايد: الذى خلقنى فهو يهدين ، والذى هو يطعمنى و يسقين ، و اذا مرضت فهو يشفين ، والذى يميتنى ثم يحيين (٢٣١)، ((و خداوند آن كسى است كه مرا خلق كرد پس هدايت نمود و آن كس است كه مرا اطعام و سيراب مى كند و وقتى مريض شدم پس او شفايم مى دهد و آن كس است كه مرا مى ميراند سپس زنده ام مى كند)) و هنگام افتادن در آتش با سؤ ال جبرئيل عليه السلام براى كمكش ، به او مى فرمايد: ((اما به تو احتياجى ندارم (٢٣٢)))، جبرئيل با اينكه واسطه در فيض است و تقاضاى از او به حسب مراحل اوليه ايمان اشكالى ندارد و در مقام افاضه فيوضات نيز تكوينا از اين وسايط فيض از حق تعالى افاضه مى شود لكن توجه توحيدى آن حضرت موجب بيان اين حقيقت شده چنانچه در روايت ديگر(٢٣٣) علت خليل شدن آن حضرت را عدم سؤ ال از كسى جز خدا بيان كرده در عين حالى كه در روايت ديگر(٢٣٤) مى فرمايد: آن حضرت براى قرض گرفتن نزد دوستى در مصر رفت ، جمعش اين مى شود كه ايشان موجودى را مستقل در كمالات نمى ديد و وقتى از كسى هم سؤ ال مى كرد در واقع از خداوند سؤ ال مى كرد همان طور كه در وصف اهل آخرت در حديث معراج اين مطلب آمده است . كه : ((قلب ايشان ذاكر است ... هيچ چيز ايشان را به اندازه چشم برهم زدنى از خداوند مشغول نمى كند... در قلبش مشغوليتى به مخلوق نمى بينم ... و زاهد خانه و بچه و چيزى ندارد تا او را از خداوند به اندازه چشم بر هم زدنى به خود مشغول گرداند(٢٣٥)))، و نيز درباره كسانى كه عمل به رضاى الهى كنند مى فرمايد: ((و چشم قلبش را به جلال و عظمتم باز كرده و علم مخلوقات خاصم را بر او مخفى نمى كنم تا اينكه در تاريكى شب و روشنايى روز، من با او مناجات كنم تا اينكه سخن و همنشينى او با مردم قطع شود... تا آنجا كه حق تعالى پس از معرفى بهشت و دوزخ و بعضى مواقف قيامت براى او، حجابها را بين او و بين خودش برمى دارد تا با كلام خداوند و نظر به او لذت برد... تا اينكه روح از دست ملائكه به طرف خداوند صعود مى كند پس از اظهار اشتياق او به آن روح ، به او مى فرمايد: دنيا را چگونه ترك كردى ، روح پس از قسم به عزت و جلال خداوندى عرض مى كند كه من اصلا به دنيا علم ندارم ، خداوند مى فرمايد: راست مى گويى بنده من ، با بدنت در دنيا بودى ولى با روحت با من بودى سپس خداوند به او مى فرمايد: هر چه مى خواهى سؤ ال كن تا به تو بدهم ، در اين بهشت و جوار من ساكن شو، روح عرض مى كند: خداوندا! خودت را به من شناساندى و با آن از تمامى مخلوقاتت بى نياز شدم ...(٢٣٦))).
آرى كسانى كه در مراحل ايمان مجاهده كرده باشند و مبتلا به گناه و آلوده به رذايل اخلاقى نبوده باشند و با استقامت ، اخلاص در بندگى داشته باشند حجابها از چهره قلبشان كنار رفته و به چنين حقايق و اسرار غيبى دسترسى پيدا كرده و آن را زندگى حقيقى مى دانند و اين گونه خداوند را ياد مى كنند. در ابتداى اين مرتبه ، ذكر به صورت توجه ذهنى و فكرى است و با انجام عمل صالح و تداوم اين فكر كم كم به صورت مشاهده قلبى به طور لحظه اى براى او ظهور مى كند تا تدريجا اين حالات در او قوى شده و ظهور آنها استمرار بيشترى پيدا كند و نوعا ظهور واقعى اين حالات همراه با حالت غشوه اى در بدن است به طورى كه از فعاليتهاى عادى باز مى ماند همان طور كه از امام صادق عليه السلام از سبب غشوه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه گاهى نزول وحى بر آن حضرت عارض مى شد، سؤ ال شد، حضرت فرمود: ((آن وقتى بود كه خدا بر او تجلى مى كرد و بين او و خداوند كسى فاصله نبود(٢٣٧))) و عروض اين حالت بر امام صادق عليه السلام نيز هنگام خواندن قرآن در نماز، نقل شده (٢٣٨) است ، البته تشخيص اين حالات نياز به استاد حاذق دارد كه در معارف الهى خود اين راه را پيموده باشد تا با حالات شبيه به آن كه غيرالهى است مشتبه نشود و هم اين حالات كنترل شده و در مسير صحيح قرار بگيرد تا سبب استفاده شيطان نگردد. همان طور كه امام سجاد عليه السلام درباره اولياى الهى و اهل معرفت به حق الله مى فرمايد: ((جميع آنچه را كه خورشيد بر آن مى تابد در مشرق و مغرب زمين ، دريا و خشكى ، بيابان و كوه ، نزد ايشان مانند برگشت سايه است (٢٣٩))) از نظر علمى سايه وجود واقعى و حقيقى ندارد بلكه نبود نور است ، حال برگشت چنين امرى بيانگر نهايت نيستى آن است واقعا لكن در ديدگاه ابتدايى و ظاهربين به طور حقيقت جلوه مى كند.
مطابق اين ديدگاه كسانى كه اين گونه نيستند مبتلا به شركهاى مخفى هستند و حضرات ائمه عليهم السلام آنها را از مصاديق آيه شريفه ((و ما يؤ من اكثرهم بالله الا و هم مشركون (٢٤٠))) معرفى كرده اند، مانند اينكه وجود موجودات را مستقل ديده و به عنوان مثال به آن سوگند ياد كنيم ، چنانچه امام باقر عليه السلام فرمود،(٢٤١) و يا موجودى را در ظهور آثار يا اوصافش مؤ ثر مستقل يا شريك خداوند قرار دهيم مثلا بگوييم كه اگر فلانى نبود حتما هلاك مى شدم چنانچه امام صادق عليه السلام تذكر داده اند(٢٤٢).
۳
سيماي مخبتين مصاديق ياد قلبى
حال براى ياد قلبى مصاديقى معرفى شده كه توجه و ارتباط با آنها مؤ يد خوب و لازمى است براى حصول ياد قلبى پروردگار.
١- ديدن ، توجه و تبعيت از رسول خدا و ائمه عليهم السلام اين امر كامل ترين و اساسى ترين اقسام توجه به خداوند متعال است از جهت گرفتن دستورات الهى از ايشان و نيز مظهر اسماء و صفات كماليه و جماليه حق تعالى بودن ايشان ، لذا رسول خدا در اين آيه به ذكر تعبير شده است ، للّه للّه قد انزل الله اليكم ذكرا، رسولا يتلو عليكم آيات الله مبينات (٢٤٣) ((بتحقيق خداوند به سوى شما ذكر را - رسول - فرستاد تا آيات آشكار خداوند را برايتان تلاوت كند)) و اهل بيتش اهل ذكر معرفى شده اند، همان طور كه امام رضا عليه السلام در اين آيه فرموده (٢٤٤) است و روايات زيادى در اين مطلب رسيده است ،(٢٤٥) البته نه تنها اطلاق اين عنوان به ائمه عليهم السلام بيانگر اين است كه بايد توجه به خداوند متعال از طريق ايشان باشد بلكه تمامى عناوين ديگرى كه به ايشان در روايات بسيارى كه از حد شمارش بالاتر است اطلاق شده از قبيل صراط مستقيم ، آية الله ؛ كلمات الله ، خليفة الله و... بايد به اين لحاظ باشد كه هر يك از اينها بعدى از ابعاد وجودى ايشان را در ارتباط با خداوند بيان مى كند و ما از آن بعد بايد توجه به خداوند متعال كنيم .
٢- زيارت ائمه عليهم السلام (٢٤٦): نيز يكى از موارد مهم ذكر قلبى است كه سبب نجات و وصول به مقامات عاليه انسانى است و هر مقدار معرفت انسانى به مقامات ايشان بيشتر باشد سبب رسيدن به فيوضات عالى تر مى گردد.
٣- نماز: تمامى دستورات دينى هرچند موجب توجه انسان به خداوند متعال مى گردد از آن جهت كه اعمال مختلف انسان را در جهت پياده كردن فرامين الهى قرار مى دهد لكن دستورات عبادى كه در انجام آنها قصد قربت - به عنوان اينكه او فرمان داده - شرط است و اگر اين قصد نبوده باشد آن دستور انجام نشده ، از يك توجه ويژه اى برخوردار است ، در عين حال نماز از يك توجه عبادى خاصى بهره مند است زيرا از اذكار و اجزائى تشكيل شده كه تمامى آن اظهار خضوع وجودى در برابر كمال مطلق خداوند است از اين جهت امام باقر عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه آن حضرت مى فرمايند:(٢٤٧) ((هنگامى كه بنده مؤ من در نماز مى ايستد خداوند به او نظر مى كند - يا اينكه فرمود: خداوند بر او روى مى كند. (ترديد از راوى است ) - تا اينكه از نماز منصرف شود و رحمت الهى از بالاى سرش تا افق آسمان بر او سايه مى گستراند و ملائكه اطراف او را در بر مى گيرند تا افق آسمان و خداوند ملكى را موكل او كرده بالاى سرش مى ايستد و به او مى گويد: اى نمازگزار اگر مى دانستى چه كسى به تو نظر مى كند و با چه كسى مناجات مى كنى هرگز به جاى ديگر متوجه نمى شدى و از جايگاهت جدا نمى شدى ))، از اين جهت در آيات بسيارى بر نماز سفارش شده و برترين چيزى كه موجب قرب به خداوند مى شود. بعد از معرفت او نماز(٢٤٨) معرفى شده است تا جايى كه در تفسير اذان و اقامه روايت طولانى از على عليه السلام نقل شده كه محتواى آن حقايق و معارفى است كه به واسطه اجزاى اذان و اقامه ما را به آن متوجه مى كنند تا آنجا كه در تفسير ((قد قامت الصلوة )) حضرت مى فرمايد: حان وقت الزيارة و المناجات و قضاء الحوائج و درك المنى و الوصول الى الله عز و جل و الى كرامته و غفرانه و عفوه و رضوانه (٢٤٩)، ((رسيد وقت زيارت و مناجات و برآورده شدن حوائج و درك كردن آرزو و رسيدن به خداوند عز و جل و به كرامت و بخشش و پوشش و رضايت او))، و در اهميت و فضيلت نماز روايات بسيارى از ائمه عليهم السلام روايت شده و كتابهايى از طرف علماى بزرگ در اسرار آن نوشته شده است .
٤- زيارت عالمى : آن عالمى كه ديدنش ما را به ياد خدا بيندازد همان طور كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله از حضرت عيسى عليه السلام نقل مى فرمايد: كه حواريين از آن حضرت سؤ ال كردند كه با چه كسى مجالست كنيم ؟ آن حضرت فرمود: من يذكركم الله رويته و يزيد فى علمكم منطقه و يرغبكم فى الاخرة عمله (٢٥٠)، ((كسى كه ديدنش شما را به ياد خدا اندازد و سخنش علم شما را زياد كند و عملش شما را در آخرت مايل كند))، لذا ((زيارت و نگاه به چنين كسانى عبادت است )) همان طور كه على عليه السلام فرمود(٢٥١).
البته امور ديگرى نيز بالخصوص در شرع مقدس معرفى شده اند كه توجه به آنها موجب توجه به خداوند است و عبادت مى باشد(٢٥٢) مانند نگاه به كعبه و پدر و مادر، لكن عمده آنها آن چيزهايى بود كه ذكر شد.
بنابراين برطرف كردن موانع ذكر پروردگار و تحصيل اسباب و شرايط آن و تداوم بخشيدن به ذكر، موجب حصول اشتياق به آن و مراتبش مى گردد تا جايى كه ذكر موجب آبادانى اوقات و عمر انسانى شده همان طور كه على عليه السلام در دعاى كميل پس از قسم هاى متعدد و مهم از خداوند متعال اين معنا را طلب كرده و عرض مى كند: اللهم انى اسئلك بحقك و قدسك و اعظم صفاتك و اسمائك ان تجعل اوقاتى من الليل و النهار بذكرك معمورة و بخدمتك موصولة حتى تكون اعمالى و او رادى كلها وردا واحدا و حالى فى خدمتك سرمدا (٢٥٣)، ((بارالها! سوگند به حق و مقام قدست و بزرگترين صفات و اسمائت ، از تو مى خواهم كه اوقاتم را از شب و روز با يادت آباد گردانى و به خدمتت متصل كنى تا اينكه تمامى اعمال و اذكارم يك ياد شده و حالم همواره در خدمتت بوده باشد))، و عدم اشتياق به ذكر الهى در برابر اشتياق به امور ديگر، موجب مرگ و نابودى روح و جان انسان مى گردد همان طور كه على عليه السلام به نوف بكالى تعليم فرمود، الهى انه من لم يشغله الولوع بذكرك و لم يزوه السفر بقربك ، كانت حياته عليه ميته و ميتتة عليه حسرة (٢٥٤)، ((بارالها! همانا كسى كه اشتياق به ذكرت او را به خود مشغول نكند و آماده سفر به نزديك شدن به تو نباشد، زندگانيش بر او مردن است و مردنش بر او حسرت است )).
اشتياق به دعا دعا يكى از مصاديق آشكار و مهم ذكر لفظى است كه موجب ذكر قلبى پروردگار متعال مى شود و به جهت اهميت آن و داشتن شرايط خاص به خود، جداگانه شده است ، از اين جهت تمامى موانع اشتياق به ذكر الهى و اسباب و شرايط تحصيل آن كه قبل از اين ذكر شد در اينجا نيز مى آيد و به سبب اهميت دعا در حصول ذكر، مطالبى را در رابطه با دعا ذكر مى كنيم تا با توجه و مراعات آنها حالت اشتياق به آن پيدا شده و رو به افزايش باشد.
حقيقت دعا و اهميت آن دعا آن خواندنى است كه موجب جلب توجه شخص خوانده شده شود، از آنجا كه حقيقت وجود انسان و موجودات جز فقر و نياز در تمامى شئون وجودى به حق تعالى نيست از اين جهت تمامى موجودات در آنچه دارند سائل و خواننده حق تعالى هستند هر چند كه با زبان ، دعا و سؤ ال نكنند، قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: يساءله من فى السموات و الارض كل يوم هو فى شاءن (٢٥٥) ((هر موجودى در آسمانها و زمين از خداوند سؤ ال مى كنند و هر روز او در شاءن و كارى است ))، اين خواندن موجودات با يك درك خاصى نسبت به وجود حق تعالى تواءم است و آن اينكه او مالك حقيقى آنها بوده و آنها مملوك حقيقى او مى باشند به گونه اى كه آن از احاطه وجودى و قيومى او خارج نيستند هر چند كه ما به اين درك خاص آگاهى نداشته باشيم همان طور كه قرآن كريم مى فرمايد: و ان من شى ء الا يسبح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم (٢٥٦) ((هيچ چيزى نيست مگر آنكه خداوند را همراه با ستايش او تسبيح مى كنند ولكن شما تسبيح آنها را نمى فهميد)) اين تسبيح بدون درك خاص از مقام ربوبى مسير نيست .
لكن دعاى مطلوب كه موجب تكامل موجود است دعاى با توجه آگاهانه به مقام مدعو است و اين قسم از دعا از انسان و هر موجودى كه بتواند توجه آگاهانه به حق تعالى داشته باشد امكان پذير است و اگر انسان نسبت به حق تعالى اين گونه نباشد كه كمالات را از او دانسته و خود را در برابر او فقير محض بداند، خاصيت وجوديش بر او مترتب نشده و مورد عنايت خاص خداوند نمى باشد، لذا قرآن كريم مى فرمايد: قل مايعبو بكم ربى لولا دعائكم (٢٥٧) ((بگو اى پيامبر؛ اگر دعا و خواندن شما نبود پروردگارم به شما اعتنايى نمى كرد)) و على عليه السلام مى فرمايد: الدعاء مفاتيح النجاح و مقاليد الفلاح (٢٥٨) ((دعا كليدهاى رسيدن به حاجتها و رستگارى است )). از اين جهت هر مقدار معرفت بنده نسبت به غناى حق تعالى و فقر خودش بيشتر باشد او را بيشتر با اوصاف كماليه مى خواند در عين حال كه خود را به حسب ظاهر مرتبط به اسباب و مسببات عادى مى داند لكن از اين سپر نيز استفاده مى كند همان طور كه انبياء(٢٥٩) عليهم السلام استفاده مى كردند و امام باقر عليه السلام درباره اين آيه شريفه ان ابراهيم لاواه حليم ((همانا ابراهيم بسيار آه كشنده و بردبار است )) فرمودند: ((او بسيار دعاكننده بود(٢٦٠))). و على عليه السلام نيز اين گونه (٢٦١) بوده است . و براى انسان مؤ من نيز ابزار پيروزى بر شيطان و دشمنانى ايمانى و سپر در برابر تمامى بلاهاى مادى و معنوى است همان طور كه رسول خدا و على عليهماالسلام فرمودند،(٢٦٢) و امام صادق عليه السلام آن را از نيزه آهنين نافذتر و كارى تر مى داند: الدعاء انفذ من السنان الحديد (٢٦٣). زيرا دعا در حال جنگ براى مؤ من ، موجب مى شود كه مؤ ثر حقيقى در پيروزى و غير آن را خدا بداند نه زور بازوى خويش يا غلبه سلاح مادى و پس از پيروزى ، ايمان به خدا را بر كفر يا نفاق يا شرك پيروز بداند نه خود را، و اگر شكست خورد، سستى در ايمان را كه لازمه اش غلبه هواهاى نفسانى است موجب آن بداند نه چيز ديگر را، همان طور كه در جنگ بدر كه اولين جنگ رسمى مسلمانان با مشركين بود پس از زيادتر ديده شدن جمعيت مشركين از مسلمانها پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دست به دعا برداشته و از خداوند براى مؤ منان طلب پيروزى كرد و خداوند به واسطه نزول (٢٦٤) ملائكه آنها را كمك كرد و به پيروزى رساند،(٢٦٥) لكن در جنگ حنين مسلمانها به واسطه توجه به كثرت جمعيتشان و خوشحال (٢٦٦) شدن نسبت به آن و اعتماد نكردن بر خداوند در پيروزى بر مشركين و يهود، با احاطه دشمن بر ايشان در تنگنا قرار گرفته و عده اى از ايشان فرار كردند ولى به واسطه اينكه افراد كمى از ايشان در كنار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، اعتماد بر خداوند كردند و ثبات عمل بخرج دادند و پيامبر از خداوند كمك طلبيد و او را ستود، خداوند سكينه را بر دل ايشان و نيروهاى غيبى را براى كمكشان نازل كرد و تمامى آنها را پيروز گردانيد،(٢٦٧) در اين رابطه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دست به دعا برداشته و عرض مى كند: اللهم لك الحمد و لك الشكر و اليك المشتكى و انت المستعان ، سپس بعد از پاشيدن مقدارى از ريگ در چهره مشركين عرض مى كند: اللهم ان تهلك هذه العصابة لم تعبد و ان شئت ان لا تعبد لا تعبد (٢٦٨)، ((خدايا اگر اين جمعيت را هلاك كنى بندگى نخواهى شد و اگر بخواهى كه كسى تو را بندگى نكند، نمى كند)) پس به جهت اهميت دعاست كه آن از طرف ائمه عليهم السلام عبادت و برترين آنها محسوب شده (٢٦٩) و سر و كار با دعا نداشتن و خداوند را به كمالات توصيف نكردن و تنها خود را منشاء آثار دانستن ، استكبار(٢٧٠) از عبادت به حساب آمده ، بلكه دعا از محبوبترين اعمال به سوى خداوند در روى زمين معرفى (٢٧١) شده است .
كيفيت دعا و اقسام آن بعد از اينكه روشن شد حقيقت دعا، توصيف حق تعالى به اوصاف كماليه و اظهار ندارى و فقر وجودى در تمامى شئون هستى است ، بايد دعاكننده آگاهى به حق تعالى داشته باشد و كيفيت رابطه وجودى موجودات و از همه مهم تر انسان را با او بداند تا بتواند او را توصيف كرده و آن روابط وجودى را بيان كند، قرآن كريم جز افرادى كه خداوند آنها را از تمامى آلودگيهاى گناه و رذايل اخلاقى و شركهاى درونى پاك كرده باشد، سزاوار توصيف خداوند متعال نمى داند: سبحان الله عما يصفون ، الا عباد الله المخلصين (٢٧٢)، ((خداوند منزه است از آنچه ايشان او را توصيف مى كنند جز از توصيف بندگان پاك شده او))، و مخلصين ، انبيا و اولياى خاص الهى هستند كه ائمه عليهم السلام يكى از ايشان بلكه برتر از ايشان باستثناى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى باشند،(٢٧٣) از اين جهت يكى از افتخارات شيعه داشتن امامانى معصوم است كه از ايشان دعاهاى بسيار بلندى رسيده و شيعه را از جهت معارف دينى مستغنى كرده است ، البته دعاهاى رسيده از ايشان مختلف است كه به طور كلى در چهار گروه دسته بندى مى شوند:
اول : دعاهايى كه اغلب آن توصيف حق تعالى به اوصاف جماليه و جلاليه است مانند دعاى عرفه (٢٧٤) امام حسين عليه السلام و تعدادى از دعاهاى صحيفه سجاديه و نيز گاهى توصيف نبى اكرم صلى الله عليه و آله و ملائكه و ائمه عليهم السلام است . مانند دعاى دوم و سوم صحيفه سجاديه و دعاى ندبه .
دوم : دعاهايى كه اغلب آن به صورت مناجات و بيان مطالبى است كه موجب انس با حق تعالى است مانند دعاى ابوحمزه ثمالى و دعاى كميل .
سوم : دعاهايى كه به صورت تقاضا، صفات كماليه انسانى را كه بايد به آنها متصف شود يا حالات روحى والائى را كه انسان مى تواند آنها را دارا شد، بيان كرده است مانند دعاى مكارم اخلاق و مناجات شعبانيه .
چهارم : دعاهايى كه در طلب حوائج گوناگون بشر در تمامى اوقات و بويژه هنگام نزول بلاها و مواجهه با شيطان و غلبه هواهاى نفسانى بيان شده يا براى حوائج ديگران و طلب كمال براى آنها آمده است مانند اغلب دعاهاى صحيفه سجاديه و دعاى عالية المضامين .
خصوصيت دعا
پس از روشن شدن حقيقت و كيفيت و اقسام دعا، ائمه عليهم السلام براى دعا در مقام طلب حوائج خصوصياتى را ذكر فرموده اند و قرآن كريم نيز به بعضى از آنها اشاره دارد و ما آنها را تحت اين عناوين دسته بندى مى كنيم .
١- خواستن تمامى نيازها: انسان از آنجا كه در تمامى خصوصيات وجوديه فقير درگاه بى نياز الهى است چه در امور كوچك و چه بزرگ ، چه در امورى كه در نظرش اهميت دارد و يا غير آن امور، خداوند مى فرمايد: يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد (٢٧٥) ((اى مردم شما فقير به سوى خدا هستيد و خداوند بى نياز ستوده شده است )) از اين جهت با اينكه ماءمور هستيم در تمامى آنها از راه اسباب و مسببات عادى قدم بگذاريم و اين گونه نيز خلقت يافته ايم زيرا خداوند عقل ، قدرت ، علم و اراده به ما داده است كه آنها را براى نيازمنديهاى خويش به كار گيريم و دستورات شرعى نيز در اين رابطه از طريق اوليائش به ما داده است لكن بايد از مسبب الاسباب در هيچ آنى غافل نبود و او را حقيقتا بر طرف كننده نيازمنديها بدانيم از اين جهت از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل است كه فرمودند: ليسال احدكم ربه حاجته كلها حتى يساله شسع نعله اذا انقطع (٢٧٦)، ((بايد هر كس از شما تمامى نيازهايش را از خدا سؤ ال كند حتى بند نعلينش را كه قطع شد از او سؤ ال كند)) و به حضرت موسى عليه السلام نيز وحى مى شود: ((اى موسى هر چيزى را كه به آن نيازمندى از من سؤ ال كن حتى علف گوسفند و نمك آشت را(٢٧٧))). لذا وقتى اسب حضرت صادق عليه السلام گم شد فرمود: ((اگر خداوند آن را برايم بازگرداند حتما حق شكرش را اداء خواهم كرد، چيزى نگذشت كه آن پيدا شد سپس فرمود: الحمدلله ، كسى با ايشان عرض مى كند: فدايت شوم مگر نفرمودى كه حق شكر خدا را بجا مى آورم ؟ حضرت فرمود: مگر نشنيدى كه گفتم : الحمدلله (٢٧٨))).
٢- دعا در تمامى حالات : يكى از اوصاف بنده فهميده آن است كه خداى متعال را در تمامى حالات خوشى و ناخوشى يادآور شده و او را برطرف كننده نيازش دانسته و آن را از او بخواهد. على عليه السلام مى فرمايد: ((انسان مبتلائى كه بلاها بر او سخت شده نيازمندتر به دعا نيست از كسى كه در عافيت است و از بلاء در امان نيست (٢٧٩)))، لذا امام صادق عليه السلام فرمود: ((دعا در حال آسايش ، حوائج را در حال بلا بيرون مى آورد(٢٨٠))) - يعنى زمينه برآورده شدن را فراهم مى كند - و اين از حالات انسانهاى ناسپاس است كه در حال گرفتارى به طرف خدا رفته و اظهار نياز به او مى كنند لكن در حال آرامش و خوشى او را فراموش مى كنند و قرآن كريم (٢٨١) اين را نشانه اسراف كارى و زياده روى انسان معرفى كرده است ، لذا امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد: ((كسى كه در دعا پيشى گيرد - در حال عادى خدا را بخواند - وقتى بلا برايش نازل شود دعايش مستجاب مى شود و ملائكه گويند: صداى او آشناست و از بالا رفتن ممنوع نمى شود و كسى كه در دعا پيشى نگيرد، هنگامى كه بلا بر او نازل شود دعايش مستجاب نمى شود، و ملائكه گويند: اين صدايى است كه آن را نمى شناسيم (٢٨٢))).
٣- دعا از بين برنده قضا: از آنجا كه تمامى امور عالم به خداوند منتهى مى شود، و ان الى ربك المنتهى ،(٢٨٣) و با تحقق تمامى اسباب يك چيز وقوع آن حتمى مى شود و از اين به قضاى الهى تعبير مى شود و قبل از تحقق جميع اسباب ، وقوع آن چيز با توجه به وقوع بعضى از اسباب ، امكان وجود دارد. يكى از چيزهاى مهمى كه قضاى الهى را به امر خداوند تغيير مى دهد دعا مى باشد. در حقيقت دعا انسان مؤ من را همواره در حال حركت و تلاش قرار مى دهد تا تصور نكند كه چون وقوع اشياء با استناد به علت تامه شان حتمى است حالت افراطى پيدا كند و خيال كند كه بايد اسباب وقوع شى ء را خود تنها فراهم كند پس ديگر چه نيازى به مسبب الاسباب است و يا در حال تفريط افتاده و خيال كند كه اشياء و امور واقع مى شوند چه بخواهد يا نخواهد، دعا بكند يا نكند، از اين جهت مؤ من واقعى با حالت دعا داشتن ، حالت ميانه داشته ، در عين حال كه وقوع اشياء را با استناد به علت تامه ضرورى مى داند لكن دعا را نيز بنا به تعليم ائمه هدى عليهم السلام برطرف كننده تحقق ضرورى ظاهرى آن شى ء دانسته و از آن غافل نمى باشد، لذا موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمايد: ((بر شما باد دعا كردن زيرا دعا براى خدا و طلب به سوى او بلا را رد مى كند در حالى كه وقوعش مقدر و حتمى شده و جز امضايش باقى نمانده باشد پس وقتى خدا را بخواند و از او برطرف شدنش را بخواهد، خداوند آن را برطرف مى كند(٢٨٤))). صدقه نيز اين چنين است همان طور كه حضرت عيسى عليه السلام به گروهى كه عروسى را به خانه بخت مى بردند، برخورد كرد و فرمود: ((ايشان امروز عروس مى برند و فردا گريه مى كنند، عرض كردند: چرا؟ فرمود: زيرا او امشب مى ميرد، فردا كه شد ديدند نمرده است به حضرت خبر دادند، حضرت فرمود: آنچه را خدا بخواهد انجام مى دهد فرمود: برويم سراغ او، وقتى آمدند از او سؤ ال كرد: ديشب چه كردى ؟ عرض كرد: كارى كه در گذشته انجام مى دادم هر شب جمعه فقيرى مى آمد و به او چيزى مى دادم ديشب نيز آمد و ما را صدا زد و كسى جوابش را نداد من با حالت اكراه رفتم چيزى به او دادم ، حضرت فرمود: كنار برو، ناگهان زير پيراهنش افعى مانند شاخه درخت روى دنبش نشسته بود، حضرت فرمود: به خاطر كارى كه كردى خدا او را از تو منصرف كرد(٢٨٥))).
لذا يكى از راههاى برگشتن بلا، دعا كردن قبل از وقوع آن و در حال آسايش است ، چنانچه در بحث قبل به آن اشاره شد و همان طور كه امام سجاد عليه السلام فرمود: ((اگر وقوع بلا امضا شد و انسان در آن قرار گرفت ديگر دعا فايده ندارد(٢٨٦))) همان طور كه ايمان آوردن براى كافران هنگام نزول قطعى بلا فايده اى ندارد و قرآن كريم (٢٨٧) نيز به آن دلالت دارد. اينكه گفته شد در حال آسايش انسان مؤ من خدا را بخواند تا در حال گرفتارى خداوند دست او را بگيرد، يكى از زمينه هاى بسيار لازم و مطلوبى براى تحقق دعا در حال گرفتارى است ، لكن اگر كسى اين زمينه را فراهم نكرد و در حال گرفتارى واقعا به طرف خدا منقطع شد و غير او را مؤ ثر در امور ندانست و از او كمك طلب كرد، به گونه اى كه اگر از حالت بلا بيرون بيايد ديگر خدا را فراموش نكند، رحمت واسعه الهى اقتضا مى كند كه او را دستگيرى كرده و به نجات برساند همان طور كه امام رضا عليه السلام يكى از علل غرق شدن فرعون را در دريا، عدم ايمان او قبل از وقوع بلا معرفى كرده و يكى ديگر از علل را - با اينكه قرآن كريم از قول او نقل مى كند كه گفت : ايمان آوردم به يگانگى خدايى كه بنى اسرائيل به آن ايمان آوردند و از مسلمين هستم - عدم استغاثه به درگاه خداوند متعال بيان فرموده است و مى فرمايد: ((خداوند به حضرت موسى عليه السلام وحى كرد: كه تو فرعون را نجات ندادى چون او را نيافريده بودى و اگر از من كمك مى طلبيد حتما او را كمك مى كردم (٢٨٨))).
٤- استجابت دعا: بعد از آنكه معلوم شد حقيقت دعا چيست ، خداوند متعال به واسطه رحمانيت مطلقه اش استجابت دعايى را كه از روى حقيقت و با شرايطش - كه بعد از اين مى آيد - صادر بشود به اين امت وعده داده است : و اذا ساءلك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان فليستجيبوا لى و ليؤ منوا بى لعلهم يرشدون ،(٢٨٩) ((وقتى بندگانم از من سؤ ال مى كنند - بگو - من نزديكم دعاى خواننده را مستجاب مى كنم وقتى مرا بخوانند پس بايد مرا اجابت كنند و به من ايمان بياورند شايد راهنمايى شوند)). و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز مى فرمايد: ((خداوند تبارك و تعالى وقتى پيامبرى را مبعوث مى كند به او مى فرمايد: وقتى امرى تو را محزون كرد مرا بخوان تا تو را اجابت كنم و خداوند به امت من نيز اين مطلب را اعطا كرده و فرموده : ادعونى استجب لكم (٢٩٠))).
امور ممنوعه در دعا
دعايى كه از انسان مطلوب است عقلا و شرعا آن دعايى است كه واقعا خصوصيات دعا را داشته باشد تا با شرايط اجابت به اجابت برسد و در غير اين صورت دعا نخواهد بود تا توقع اجابت آن را داشته باشيم و از شرايط مهم دعا، آن است كه از امور ممنوعه نباشد و آنها عبارتند از:
١- دعا نسبت به امور محال و حرام : با دقت در ساختمان وجودى خود، مى فهميم كه وجود ما اقتضائات خاصى دارد كه بايد هر يك از قوا و خصوصيات وجوديه از همان طريق بهره مند شوند، خواستن چيزى برخلاف مقتضاى وجودى خود در حقيقت سؤ ال امرى است كه برخلاف مصلحت و حكمت الهى مى باشد، تاءثير دعاى حقيقى آن است كه امور شدنى را كه به حسب ظاهر براى ما نشدنى جلوه مى كند خداوند اسباب ظاهريش را فراهم كند يا بدون اسباب ظاهرى ، آن اثر را كه از تحقق اسباب ظاهرى طلب مى كنيم ، داشته باشد مثلا دعا براى شفاى مريض گاهى به صورت فراهم شدن اسباب ظاهرى مطلوب و مفيد مانند طبيب حاذق و دواى مناسب با مرض ، تاءثير مى گذارد و گاهى مستقيما بدون اين اسباب ، تاءثير مى گذارد، لكن به هر حال بايد خواسته ما شدنى باشد تا واقعا دعا باشد كه توقع اجابت آن را با شرايط اجابت داشته باشيم ، مثلا نخواهيم كه اصلا نميريم يا نخواهيم كه خدا ما را از امتحان معاف دارد همان طور كه اميرالمؤ منين عليه السلام شنيدند مردى مى گويد: ((خدايا به تو پناه مى برم از امتحان ، حضرت فرمودند: خيال مى كنم كه تو از مال و فرزند به خدا پناه مى برى - كه اينها را نداشته باشى - لكن بگو كه به تو پناه مى برم از گمراهى در امتحانات (٢٩١))) و همچنين نبايد از خدا بخواهيم كه خدا ما را به احدى محتاج نگرداند زيرا اين امر نشدنى است و خداوند ما را به گونه اى آفريده كه در رفع نيازمنديها به حسب ظاهر به يكديگر نيازمنديم ، لكن بايد بخواهيم كه ما را به شرار از خلقش محتاج نگرداند همان طور كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به على عليه السلام اين چنين تعليم فرمود.(٢٩٢) و نيز انسان مؤ من نبايد امور حرام را از خدا بخواهد كه مستجاب نمى شود مانند اينكه از خدا بخواهد نعمتى ، مادى يا معنوى از ديگرى قطع شود بلكه مى تواند مثلش را براى خود بخواهد همان طور كه امام صادق عليه السلام فرمود.(٢٩٣)
٢- عجله نداشتن در اجابت : دعا دو چهره دارد، يكى از اين جهت كه برآورده شدن چيزى را از خداوند مى خواهيم و او كريم مطلق است بايد اميد به كرم او داشته تا جايى كه جواب و اجابت او را حاضر بدانيم ، لكن از آن جهت كه دعاى بنده انتساب به خواننده اى دارد كه مصلحت واقعيش را كاملا نمى داند و شايد مصلحت نباشد كه سريعا و بدون داشتن قابليت ، در حقش مستجاب شود و چون خداوند مى داند كه او فعلا قابليت اجابت را ندارد و با شرايط زمانى و غير آن ، قابليت پيدا مى كند لذا اجابت را تاءخير مى اندازد - بعد از اين علل تاءخير اجابت بيان مى شود - از اين جهت چون بنده به تمامى مصالح آگاهى نداشته ، و در اجابت عجله كرده و تحقق آن را قبل از موعدش خواستار است با چنين حالتى دعا محقق نمى شود.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ان العبد اذا دعا لم يزل الله تبارك و تعالى فى حاجته ما لم يستعجل (٢٩٤)، ((بنده وقتى دعا كند همواره خداوند تبارك و تعالى در صدد برآوردن حاجت اوست تا وقتى كه عجله نكند)) و آن حضرت نيز فرمود: ((با حالت عجله و تاءخير در اجابت ، انسان حالت ياءس از خداوند پيدا كرده - شيطان اين حالت را تقويت مى كندو او از خداوند جدا شده و ديگر دنبال دعا نمى رود(٢٩٥))).
٣- ياد ندادن به خداوند: دعا كردن و تمامى نيازمنديها را از خداوند خواستن ، يكى از كمالات حقيقى انسان است هر چند كه به فرموده امام صادق (٢٩٦) عليه السلام خداوند عالم على الاطلاق است و تمامى خصوصيات وجودى و خواسته هاى انسان را با اظهار نكردنش هم مى داند، لكن غناى وجودى او اقتضا مى كند كه انسان از او بخواهد و نيازمنديهايش را به او اظهار كند و اين امر را دوست دارد، از اين جهت نبايد در مقام دعا مصالح خود را به خداوند تعليم كنيم ، على عليه السلام مى فرمايد: ((كه خداوند فرمود: اى بندگان من ، مرا بندگى كنيد نسبت به آنچه شما را امر كرده ام و مصالح خود را به من ياد ندهيد من عالم ترم به آن و بخيل نيستم به مصالح شما - اگر مصلحت باشد عطا مى كنم -(٢٩٧))).
شرايط استجابت دعا پس از بيان خصوصيات و امورى كه دعا نبايد داشته باشد تا براى برآورده شدن حوائج تحقق پيدا كند، بايد توجه داشت كه براى استجابت دعا نيز شرايطى وجود دارد كه زمينه به ثمر رسيدن دعا و افاضه فيض را از حق تعالى براى خواننده ايجاد مى كند هر چند كه او جواد و فياض على الاطلاق است لكن قابليت قابل و خواننده نيز بايد تام باشد تا بتواند فيض را قبول كند، از اين جهت ائمه عليهم السلام براى آن شرايطى را بيان كرده اند كه مهمترين آنها عبارتند از:
١- شناخت خداوند: خواننده خداوند متعال بايد لااقل يك شناخت اجمالى نسبت به قدرت او براى برآوردن حاجتش داشته باشد تا بتواند از قدرتهاى محدود و غير حقيقى قطع ارتباط قلبى بكند، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: كه خداوند فرمود: كسى كه از من سؤ ال كند در حالى كه بداند من ضرر و نفع مى رسانم دعايش مستجاب مى شود(٢٩٨))).
٢- اداى حقوق خداوند: انسانى كه توقع دارد خداوند متعال را هر وقت براى برآورده شدن حوائجش ، مى خواند جوابش بدهد بايد توجه داشته باشد كه خداوند نيز از او توقع دارد كه ندايش را جواب مثبت داده و حقوق او را زير پا نگذارد. از على عليه السلام سؤ ال شد: ((مگر خداوند نمى فرمايد: ادعونى استجب لكم ، - مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم - پس چرا او را مى خوانيم و اجابت نمى شويم ؟ حضرت فرمود: زيرا دلهاى شما به هشت خصلت خيانت كرده است ، اولش آن است كه خدا را مى شناسيد و حق او را آن طور كه بر شما واجب كرده است اداء نمى كنيد پس معرفت شما براى شما فايده اى ندارد... پس چه دعايى با اين حالت برايتان مستجاب شود در حالى كه درهايش را بسته ايد(٢٩٩))). امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد: ((بنده وقتى خداوند تبارك و تعالى را با نيت صادق و قلبى مخلص بخواند، بعد از وفاى به عهد الهى مستجاب مى شود، و وقتى او را بدون نيت و اخلاص بخواند، برايش مستجاب نمى شود مگر خداوند نمى فرمايد: وفا كنيد به عهد من تا وفا كنم به عهد شما، پس كسى كه وفا كند، برايش وفا مى شود(٣٠٠))).
البته اگر كسى معرفت اجمالى به حق تعالى داشته باشد و با نيت صادق و مخلصانه به طرف خداوند متعال برود كه اگر حاجتش برآورده شود پس از آن وفاى به عهد الهى بنمايد هر چند كه شرايط بعدى را نداشته باشد خداوند دعايش را مستجاب مى كند، همان طور كه ابوبصير گويد: ((همسايه اى داشتم كه از اعوان حاكم ستمگر بود و امولى به دست آورده و با دوستان خود مجالس لهو و لعب و شرابخوارى به پا كرده بود، همواره او را نهى از منكر مى كردم ولى دست برنمى داشت تا اينكه پس از اصرار زياد به من گفت : من مردى هستم كه اسير شيطان و هوى نفس مى باشم و اگر حال مرا نزد امام صادق عليه السلام عرضه بدارى اميد است كه خدا مرا نجات دهد، ابوبصير گويد: به مدينه خدمت آن حضرت رسيده و حال همسايه را عرض كردم ، حضرت فرمودند: به او بگو كه تو از منكرات دست بردار و من ضامن مى شوم كه خدا تو را به بهشت ببرد، ابوبصير پس از آنكه كلام حضرت را به همسايه اش گفت ، او سخت متاءثر شده و توبه واقعى كرد و پس از چندى كه مريض شد در بستر مرگ قرار گرفته بود كه حالت بيهوشى بر او عارض شد پس از بهوش آمدن گفت : اى ابوبصير، حضرت صادق عليه السلام به عهد خود وفا كرد و سپس جان داد(٣٠١))).
٣- كسب حلال : از آنجا كه انسان با دعا كردن به خداوند تقرب جسته و مى خواهد فيوضات الهى را از طريق دعا جلب كرده و آن را بيابد، از اين جهت بايد زمينه اين تقرب را در خودش فراهم كند، كسب حرام و خوردن حرام ، موجب دورى انسان از خداوند شده و قلبى كه از ساحت قرب او مطرود باشد نمى تواند دعاى حقيقى داشته باشد و حاجتش برآورده شود، همان طور كه امام صادق عليه السلام فرمود: ((اگر كسى بخواهد دعايش مستجاب شود بايد كسب پاكيزه داشته باشد و از ظلم مردم بيرون بيايد و خداوند بنده اى را كه در شكمش حرام باشد يا در گردن او ظلمى نسبت به بندگانش باشد، بالا نمى برد(٣٠٢)))، و در روايت ديگر آمده كه حضرت موسى عليه السلام ديد مردى با حالت تضرع شديد دستش را بلند كرده و دعا مى كند خداوند به حضرت موسى وحى كرد: ((اگر فلان كار و فلان كار را نيز انجام دهد هيچ گاه دعايش را مستجاب نمى كنم ، زيرا در شكمش حرام است و بر پشتش - بر عهده اش - حرام و در خانه اش حرام مى باشد(٣٠٣))).
٤- حضور قلب و رقت قلب : چون دعا، خواستن از خداوند متعال است بايد در حين خواندن ، توجه قلبى فقط به طرف او بوده باشد تا حالت انقطاع از غير او به وجود آيد و هر مقدار حالت انقطاع بيشتر باشد صفاى قلب بيشتر شده و حالت رقت براى آن پيدا مى شود، اين امر از اهم شرايط اجابت دعا مى باشد از اين جهت رسول اكرم صلى الله عليه و آله از اسم اعظم سؤ ال مى شود، حضرت مى فرمايند: ((تمامى اسماء الهى اعظم است ، پس دلت را از غير او بكلى فارغ كن و او را با هر چه مى خواهى بخوان (٣٠٤)))، و آن حضرت نيز فرمود: ((غنيمت بشماريد دعا را هنگام رقت قلب ، زيرا حالت رقت ، رحمت است (٣٠٥))) بنابراين دعايى كه از قلب غافل از خداوند - به گونه اى كه با تمام وجود متوجه او نباشد - صادر شود بنابر فرمايش (٣٠٦) امام صادق عليه السلام مستجاب نمى شود.
موانع استجابت دعا علاوه بر ايجاد زمينه براى استجابت دعا، بايد خواننده خداوند موانع استجابت را نيز برطرف كند تا زمينه استجابت از طرف او كامل شود، البته با فراهم كردن اين زمينه ها و برطرف كردن موانع ، استجابت دعا در نظرمان قطعى است كه بايد هم اين گونه (٣٠٧) باشد تا تمايل به دعا داشته باشيم لكن گاهى مصالحى وجود دارد كه اجابت تاءخير مى افتد و ما از آن خبر نداريم ولى به هر حال نبايد دست از دعا برداشت و بايد موانع آن را در خودمان برطرف كنيم ، آن موانع عبارتند از:
١- گناه : انجام گناه مانع رسيدن به كمالات است ، حتى به واسطه آن انسان مؤ من از مواهب مادى مانند رزق (٣٠٨) و نزول باران نيز محروم مى شود كه به واسطه اين محروميت حيوانات نيز در عذاب مى افتند(٣٠٩)، يكى از آن محروميتها استجابت دعاست ، لذا امام باقر عليه السلام مى فرمايد: ((بنده از خداوند حاجتى را مى طلبد كه اقتضا مى كند تا زمان نزديك يا دور برآورده شود لكن گناه مى كند و خداوند تبارك و تعالى به فرشته مى فرمايد: حاجتش را برآورده مكن و او را محروم كن ، زيرا او متعرض غضب من شده و از طرف من مستحق محروميت است (٣١٠))).
٢- ظلم به ديگران : دعا هر چند نوع جنبه فردى دارد لكن در جهت اجابت آن امورى مؤ ثر است از جمله ظلم نكردن به ديگران ، هر چند كه خواننده نيز به او ظلم شده باشد ولكن خود در آن جهت نبايد ظلم كند، لذا امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((خداوند فرمود: به عزت و جلالم سوگند كه دعاى مظلوم را نسبت به ظلمى كه به او شده و او نيز مانند آن را به ديگرى روا داشته ، مستجاب نمى كنم (٣١١))). ظلم نه تنها نمى گذارد دعا براى خود مستجاب شود بلكه گاهى دعا را بر ضرر خواننده مستجاب مى كند همان طور كه در مواعظ خداوند متعال به حضرت عيسى عليه السلام است : ((به ستمگران بنى اسرائيل بگو كه مرا نخوانند در حالى كه روى گناه و ظلم قرار داشته و بتها در خانه هايتان مى باشد زيرا من قسم ياد كرده ام كه دعاى كسى كه مرا مى خواند مستجاب كنم و اجابتم براى ايشان آن است كه آنها را لعن كرده تا اينكه پراكنده شوند(٣١٢))).
٣- سير برخلاف اسباب ظاهرى : يكى از وظايف شخص عاقل و مؤ من قدم گذاردن در امور از راه اسباب و مسببات عادى است ، كه در شرع مقدس نيز اين گونه به آن امر شده ايم ، بنابراين اگر كسى در هر امرى برخلاف طريق عاديش قدم بردارد و به مشكلات برخورد كند و دعا كند براى برطرف شدن آنها، خداوند آن را مستجاب نمى كند تا اينكه از آن طريق قدم بردارد و سپس دعا كند كه دعا آن اسباب را به هم نزديك مى گرداند همان طور كه امام صادق عليه السلام فرمود: ((چهار نفرند كه دعايشان مستجاب نمى شود،
اول : مردى كه در خانه نشسته و مى گويد: خدايا مرا روزى ده ، به او گفته مى شود آيا تو را امر نكردم كه دنبال رزق روى .
دوم : مردى كه بر ضرر زنش دعا كند به او گفته مى شود: (با پيمودن راههاى اصلاح اگر اصلاح نشد) مگر امر او را به دست قرار ندادم ؟ - اگر نخواستى با برخوردهاى نامناسب او صبر كنى مى توانى طلاقش دهى - و با آن نيازى به نفرين او نيست .
سوم : كسى كه مالى دارد و آن را از بين مى برد، و مى گويد: خدايا مرا روزى ده ، به او گفته مى شود: مگر تو را به ميانه روى - اسراف نكردن - امر نكردم ، تو را به اصلاح امر نكردم و بتو نگفتم (٣١٣)؟ كه : بندگان خداى مهربان كسانى هستند كه وقتى انفاق مى كنند اسراف نكرده و سخت گير نيز نمى باشند و راه ميانه را مى روند.
چهارم : كسى كه مالى داشته و بدون شاهد آن را قرض مى دهد - و قرض گيرنده آن را نمى دهد - به او گفته مى شود: آيا به تو امر نكردم كه شاهد بگيرى (٣١٤))) و در روايت ديگر دسته پنجمى را اضافه مى كند كه : ((شخصى همسايه نامناسبى دارد و بر ضرر او دعا مى كند در حالى كه خداوند راهى براى فرار از اذيت او برايش قرار داده و آن منتقل شدن از آن مكان است (٣١٥))).
٤- نقض حكمت الهى : همان طور كه گفته شد اصل خواستن حوائج از خداوند متعال مطلوب بالذات است كه خاصيتش يا نزديك كردن اسباب و مسببات عادى است كه انسان به نيازش برسد مانند اينكه براى شخص مريض طبيب حاذقى فراهم مى شود يا خداوند به ذهن انسان خيرخواهى مى اندازد كه قرض انسان را ادا كند و امثال اين امور و يا از طريق غيرعادى آن به اجابت برسد، اما اگر اجابت آن دعا برخلاف مصالح الهى يا مصالح فرد باشد آن دعا به اجابت نمى رسد و يا در اجابت تاءخير مى افتد همان گونه كه على عليه السلام مى فرمايد: ((كرم خداوند سبحان حكمتش را نقض نمى كند از اين جهت هر دعايى مستجاب نمى شود(٣١٦)))، مانند دعاى بلعم باعورا(٣١٧) بر ضد حضرت موسى عليه السلام كه اصلا به اجابت نرسيد بلكه عكسش مستجاب شد و خودش به عذاب الهى مبتلا شد، و نيز درباره حضرت موسى و هارون عليهماالسلام كه بر نابودى فرعون دعا مى كردند وعده اجابت داده شد(٣١٨) لكن اجابت موكول شد به وقت خودش كه زمينه اجتماعى آن محقق شود و آن چهل سال بود(٣١٩).
اسباب تاءخير اجابت دعا
مخفى نماند كه گاهى تاءخير در اجابت دعا به جهت اسباب ديگرى غير از آنچه گفته شد مى باشد كه در آن نيز مصلحت واقعى دعاكننده در نظر گرفته شده است و آن حفظ تعالى روح مؤ من است مانند اينكه امام رضا عليه السلام فرمود: ((... اگر صاحب نعمتى سؤ ال كند و به او داده شود، طلب مى كند غير چيزى را كه سؤ ال كرده و نعمت در چشمش كوچك شده و از چيزى سير نمى شود و وقتى نعمت بر او زياد شد، ممكن است مسلمان به خطر بيافتاد به سبب حقوقى كه بر او لازم است و ترس از وقوع در فتنه در آنها(٣٢٠)))، و يا به جهت ديگرى است كه امام صادق عليه السلام به آن تصريح فرموده است كه : ((مؤ من خداوند عز و جل را در حاجتش مى خواند خداوند مى فرمايد: تاءخير بيندازد در اجابت به سبب اشتياق به صدا و دعايش ، و وقتى روز قيامت شود خداوند عز و جل به بنده اش مى فرمايد: مرا خواندى و من در اجابت تاءخير انداختم در حالى كه ثواب تو امورى است ... حضرت فرمود: مؤ من آرزو مى كند كه اى كاش دعايى از او در دنيا مستجاب نمى شد به سبب آن ثواب نيكويى كه در آخرت مى بيند(٣٢١))).
آداب دعا از آنجا كه دعا، خواندن موجودى است كه كمال مطلق مى باشد و به مقتضاى لطف عام و عنايت خاصش به انسان مؤ من او را ترغيب به خواندن خويش نموده و فرموده : ادعونى استجب لكم (٣٢٢)، و به سبب همين اذن است كه بنده ضعيف و فقير على الاطلاق توان خواندن او را پيدا مى كند و خواندن حق تعالى در حقيقت يك نوع حضور در مجلس قرب اوست همان طور كه خداوند مى فرمايد: و اذا ساءلك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان (٣٢٣)، ((هنگامى كه بندگانم از من سؤ ال مى كنندبگو - من نزديكم جواب مى دهم دعاى خواننده را هنگامى كه مرا بخواند))، لذا سزاوار است خواننده اى كه كمالاتى را از او طلب مى كند آدابى را براى حفظ حرمت مجلس قرب كمال مطلق ، مراعات نمايد همان طور كه ائمه عليهم السلام كمال اين آداب را مراعات كرده و به ما نيز آنها را تذكر داده اند تا زمينه ساز اجابت دعا شود و آنها عبارتند از:
١- گفتن بسم الله الرحمن الرحيم : زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:(٣٢٤) (دعايى كه با بسم الله شروع شود رد نمى شود).
٢- توصيف خداوند به اوصاف كمال : امام صادق عليه السلام فرمود: ((در نامه اميرالمؤ منين عليه السلام است كه ستايش خداوند قبل از سؤ ال كردن است ، پس زمانى كه خدا را مى خوانى او را تمجيد كن ، راوى گويد: چگونه او را تمجيد كنم ؟ فرمود: مى گوئى : يا من هو اقرب الى من حبل الوريد، يا من يحول بين المرء و قلبه ، يا من هو بالمنظر الا على ، يا من هو ليس كمثله شى ء(٣٢٥) )). البته تمجيد پروردگار منحصر به اين كلمات نيست هر جمله اى كه دلالت بر ستايش حق تعالى داشته باشد كافى است .
٣- درود بر محمد و آل محمد عليهم السلام : زيرا ايشان واسطه در فيض پروردگار متعال هستند و براى رسيدن به حوائج بايد از درود بر ايشان شروع كرد و به آن نيز ختم كرد(٣٢٦) تا خواندن خداوند كامل شود و اجابت پس از آن تحقق يابد، لذا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: ((درود بر شما بر من موجب اجابت دعاى شما و پاكى اعمالتان مى باشد(٣٢٧))). و امام صادق عليه السلام فرمود: ((همواره دعا ممنوع است - بالا نمى رود - مگر اينكه بر محمد و آل او درود فرستاده شود(٣٢٨))). امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((شخص نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد عرض كرد: يك سوم درودم را براى شما قرار دادم ، نه بلكه نصف آن را قرار دادم ، نه ، بلكه تمامى آن را قرار دادم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: در اين هنگام امور دنيا و آخرتت كفايت مى شود(٣٢٩)))، در روايت ديگر از معناى اينكه تمامى درودم را براى تو قرار دادم ، از امام صادق عليه السلام سؤ ال شد حضرت فرمودند: ((مراد آن است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را نزد هر حاجتى مقدم دارد و از خداوند عز و جل چيزى سؤ ال نكند مگر اينكه ابتدا به آن حضرت نموده و بر او درود فرستد سپس حوائجش را بخواهد(٣٣٠))). شفيع قرار دادن ائمه عليهم السلام در تمامى نيازها آن قدر مهم و سفارش شده است كه خود ائمه (٣٣١) عليهم السلام نيز در اغلب دعاها - براى برآورده شده حوائجشان درود بر خودشان فرستاده و به خودشان استشفاع جسته اند حتى انبياء(٣٣٢) عليهم السلام نيز در گرفتاريها به آنها متوسل مى شدند. زيرا حقيقت آنها را خداوند واسطه در افاضه كمالات از ناحيه خودش قرار داده و قبول اين معنا - كه خداوند شئون ربوبيتش را به واسطه وسايط فيض ظهور مى دهد - همان اقرار به حقيقت توحيد است كه ائمه عليهم السلام اولين كسى هستند كه به اين حقيقت ايمان و اقرار داشته و آن را در عمل پياده مى كردند.
٤- اقرار به گناه : امام صادق عليه السلام فرمود: ((دعا همان مدح الهى ، سپس اقرار به گناه سپس سؤ ال كردن است ، به خدا سوگند بنده اى از گناه خارج نمى شود جز با اقرار به گناه (٣٣٣))).
٥- تضرع و زارى كردن : از آنجا كه تمامى موجودات بويژه انسان در برابر حق تعالى موجودى عاجز و ناچيز است فقط بايد در برابر او اظهار عجز و ذلت و كوچكى نمايد و اين را نيز خداوند از او مى خواهد لذا به اولياء و انبيايش اين دستور را داده است كه در برابر من تضرع و اظهار كوچكى كنيد چه رسد به ديگران ، امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((در مواعظ خداوند به حضرت عيسى عليه السلام است كه : مرا جز با حالت تضرع مخوان در حالى كه يك قصد داشته باشى و وقتى اين گونه مرا خواندى تو را اجابت مى كنم ... مرا مانند كسى كه مى خواهد در دريا غرق شود و فريادرسى ندارد بخوان ... و بدان كه خوشحالى من در آن است كه در برابرم حالت ذلت و كوچكى داشته باشى - مانند حالت سگ در برابر صاحبش كه دستها را روى زمين گذاشته و دمش را حركت مى دهد - و در اين حال زنده باش و مرده مباش - توجه ات فقط به من باشد -(٣٣٤))).
٦- خواندن دو ركعت نماز: امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((كسى كه وضوى نيكو و صحيحى بگيرد سپس دو ركعت نماز بجا آورد و ركوع و سجود آن را كامل انجام دهد سپس سلام داده و خدا و رسولش را ستايش كند سپس حاجتش را بخواهد پس بتحقيق حاجتش را در محل خود طلب كرده و كسى كه خير را در جايگاه خود طلب كند نااميد نخواهد شد(٣٣٥))).
٧- كوچك نشمردن دعا: از آنجا كه ما علم به اجابت دعا نداريم نبايد از آن غفلت كرده و دعايى را كوچك شمرده و آن را طلب نكنيم ، امام باقر عليه السلام از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: ((خداوند اجابت را در دعايش مخفى كرده است پس هيچيك از دعاها را كوچك نشمريد چه بسا به اجابت برسد و شما نمى دانيد...(٣٣٦))).
٨- بزرگ نشمردن خواسته : انسان در برابر عظيم مطلق هيچ خواسته اى را نبايد بزرگ بشمرد، رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: ((خداوند به بعضى از انبيايش وحى كرد: اگر تمامى اهل هفت آسمان و زمين از من سؤ ال كنند و من هم به آنها جواب دهم مانند بال مگسى از ملك من ناقص نمى شود و چگونه ناقص شود ملكى كه من سرپرست آن هستم ...(٣٣٧))).
٩- همت بلند داشتن در خواسته : انسان طرز فكر و اميال و خواسته هاى باطنيش هر گونه باشد - با حصول شرايطش - به همان مرتبه نائل مى شود، اساسا بنيان حركت انسان را همت او تشكيل مى دهد لذا على عليه السلام مى فرمايد: قدر الرجل على قدر همته (٣٣٨)، ((اندازه و ارزش هر كسى به اندازه همتش مى باشد)) و در وصايايش به امام حسن عليه السلام در مقام خواستن مى فرمايد: ((و بايد سؤ ال تو در آن چيزى باشد كه مفيد به حالت مى باشد، از آن چيزهايى كه جمالش برايت باقى مى ماند و خسارتش از تو برطرف مى شود. و مال برايت باقى نمى ماند و تو نيز براى او باقى نمى مانى (٣٣٩)))، البته منافات ندارد كه انسان امور دنيايى را نيز بخواهد لكن براى تحصيل آخرت باشد همچنان كه امام رضا عليه السلام مى فرمايد: مردى بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد و بر آن حضرت سلام كرد سپس به ايشان عرض كرد: آيا مرا مى شناسى ؟ فرمود: كيستى ؟ عرض كرد: من همان صاحب منزلى هستم كه در جاهليت فلان روز در طايف به منزلم وارد شدى و اكرامت كردم حضرت به او فرمود: خوش آمدى ، حاجتت را سؤ ال كن ، عرض كرد: دويست گوسفند با چوپانش مى خواهم ، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله به آنچه خواسته بود امر كرد كه بدهند، سپس به اصحابش فرمود: چه چيزى مانع شد اين مرد را كه از من بخواهد همان چيزى را كه پيرزن بنى اسرائيل از حضرت موسى عليه السلام خواست ؟(٣٤٠)))، در روايت ديگر امام رضا عليه السلام خواسته آن پيره زن را بيان كرده و مى فرمايد: ((پس از آنكه وحى شد به حضرت موسى عليه السلام كه استخوانهاى حضرت يوسف عليه السلام را از مصر منتقل كند، به او گفتند: فقط پيرزنى قبر آن حضرت را مى داند، پيرزن پس از درخواست دو امر، قبر را نشان داد، يكى اينكه مرض زمينگيريش خوب شود، ديگر اينكه در بهشت با حضرت موسى عليه السلام در درجه او باشد، حضرت موسى عليه السلام نيز به امر خداوند هر دو را براى او متعهد شد(٣٤١)))، البته از روايات ديگر استفاده مى شود كه همراهى با انبياء در درجه آنها قابليت خاصى را لازم دارد لذا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در جواب ربيعة بن كعب كه از آن حضرت خواسته بود با ايشان در بهشت باشد فرمودند: ((پس مرا كمك كن به سجده زياد كردن (٣٤٢)))، كه آن از اسباب مهم قرب الهى است .
١٠- عموميت در دعا: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: ((هنگامى كه كسى دعا مى كند پس عموميت دهد به آن ، زيرا آن ، دعا را محكم مى كند، و كسى كه چهل نفر از برادرانش را قبل از اينكه براى خود دعا كند مقدم بدارد، هم براى ايشان مستجاب مى شود و هم براى خودش (٣٤٣))). زيرا با چنين حالتى سعه صدر انسان را نسبت به ظهور كمالات الهى را انسانهاى ديگر نشان مى دهد و اين زمينه استجابت براى خود انسان را نيز فراهم مى كند.
١١- دعا در پنهانى : پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: ((دعاى در خفا معادل با هفتاد دعا در آشكار است (٣٤٤))).
١٢- دعا در حال دسته جمعى : بعضى از دعاهاست كه در حال اجتماع مؤ منين مخصوصا آوردن افراد ضعيف و دل شكسته زمينه استجابت را بيشتر فراهم مى كند و آن غالبا دعاهايى است كه در گرفتاريهاى اجتماعى خوانده مى شود كه سببش گناهان اجتماعى بوده است ، لذا امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((وقتى پدرم از امرى اندوهناك مى شدند زنها و بچه ها را جمع مى كردند سپس دعا كرده و ايشان آمين مى گفتند(٣٤٥))) و آن حضرت نيز مى فرمايد: ((هيچ گاه چهار نفر بر يك امرى اجتماع نمى كنند كه خدا را بخوانند مگر اينكه با اجابت دعا از هم متفرق مى شوند(٣٤٦))).
با توجه به مطلبى كه گفته شد اين قسمت با دعا كردن در پنهانى منافاتى ندارد زيرا اصل در انجام اعمال مستحبى ، در حال خفا بودن است جز امور مهمه اى كه جنبه شعار بودن دارد مانند نماز جماعت ، نماز استسقاء، عزادارى براى ائمه و...
١٣- حسن ظن به اجابت : انسان مؤ من با توجهش به قدرت مطلقه الهى بايد به او حسن ظن بلكه يقين به اجابت داشته باشد لكن اگر اجابت دعا تاءخير افتاد بايد آن را به حساب خودش توجيه كرده كه حتما الآن مصلحتى در اجابت نيست ، از اين جهت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: ((خدا را بخوانيد در حالى كه يقين به اجابت داريد(٣٤٧))).
١٤- انتخاب اوقات مناسب : دعا كردن و ياد خداوند بودن در تمامى حالات مطلوب است لكن مكانها يا زمانهاى خاصى كه از شرافتى برخوردار است قطعا در اجابت دعا مؤ ثرتر است مانند دعا در حرم امام (٣٤٨) حسين عليه السلام و نيز هنگام قرائت (٣٤٩) قرآن و اذان و نزول باران و وقتى دو گروه حق و باطل روبروى يكديگر براى جنگ صف آرائى مى كنند، و هنگام سحر(٣٥٠) و وقت ظهر(٣٥١) و وقتى دل شكست (٣٥٢) و اشك جارى شد.
١٥- اصرار در دعا: همان طور كه گفته شد اظهار عجز از ناحيه بنده در برابر مولى مطلوبست ب گونه اى كه در خواسته اش جز دامن او را نگيرد در هر شرايطى كه باشد چه اجابت (٣٥٣) بكند يا خير، لذا امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((خداوند خوشش نمى آيد كه مردم نزد خودشان اصرار در سؤ ال كنند و آن را براى خويش دوست دارد، زيرا او دوست دارد از آنچه نزد اوست سؤ ال شود(٣٥٤))). البته خداوند بر خود تعهد كرده كه پس از اصرار آن را مستجاب گرداند، لذا امام باقر عليه السلام فرمود: ((به خدا سوگند بنده مؤ منى اصرار نمى كند بر خداوند عز و جل در حاجتش مگر اينكه او آن را برآورده مى كند(٣٥٥))).
نتيجه بحث با توجه به امور ذكر شده در بحث ياد خداوند و دعا، هر مقدار انسان مؤ من اسباب اشتياق به آن دو را در خودش بيشتر فراهم كند خداوند نفس او را از اشتياق به غير خودش منصرف كرده و به اشتياق به ياد و دعاى خويش مراد دعاى قسم اول است كه همان خواندن خداوند به اوصاف جماليه و جلاليه و مناجات با او باشد - مشغول و شيدا مى كند. لذا ائمه عليهم السلام در سخنان متعددى فرموده اند عده اى بدون سؤ ال از حاجتشان ، نيازمنديشان برآورده مى شود و آنها كسانى هستند كه ياد خداوند آنها را از سؤ الشان غافل گرداند، لذا امام صادق عليه السلام فرمود: ((خداوند عز و جل مى فرمايد: كسى كه به ياد من مشغول باشد از سؤ ال كردنم ، به او مى دهم برتر از آنچه به سؤ ال كننده از خود مى دهم (٣٥٦)))، از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز نقل شده كه فرمودند: ((كسى كه عبادت خداوند او را مشغول كند از سؤ ال كردنش ، خداوند به او مى دهد برتر از آنچه به سؤ ال كنندگان مى دهد(٣٥٧))).
فصل چهارم :
محبت به اولياى برگزيده خداوند (١)
محبة لصفوة اوليائك
تحليل معناى محبت محبت از معانى وجدانى است كه در مصاديق قطعى اش آن را در خود مى يابيم مانند محبت به غذا، همسر، مال ، مقام و علم ، با دقت در متعلق محبت در اين موارد، مى فهميم كه علت محبوبيت آنها به جهت آن است كه به فعل يكى از قواى ما تعلق دارد مثلا محبوبيت غذا، به جهت آن است كه متعلق به قوه غاذيه است كه در حقيقت اين قوه به واسطه اين كار، كمال پيدا مى كند بنابراين محبت اول بين قوه و فعل آن برقرار مى شود و به غذا در مرحله دوم تعلق مى گيرد. تمامى قواى وجودى خود را كه بررسى دقيق كنيم اين معنا را در آن درك مى كنيم ، اين معنا - رابطه جذب و انجذاب بين موجود و كمال وجوديش - در هر موجود صاحب شعور بلكه غير صاحب شعور نيز موجود مى باشد و آن لازمه وجود هر موجودى است . البته سرايت دادن محبت به تمامى موجودات نسبت به كمال وجوديشان ، مستلزم اثبات شعور همگانى خاصى است كه در بحثهاى فلسفه الهى اثبات شده و بيانات قرآنى نيز آن را اثبات و تاءييد مى كند و نظيرش را در تسبيح (٣٥٨) و سجده (٣٥٩) موجودات براى حق تعالى بيان كرده است و مراد از غير صاحب شعور، ادراك مخصوص انسان است .
مراتب محبت وجودى پس از اينكه با دقت معلوم شد كه محبت رابطه وجودى بين محب و محبوب - كمال مناسب با محب - است و از طرفى موجودات در يك رتبه و درجه وجودى قرار ندارند بلكه از ضعيف ترين موجودات - به عنوان مثال مواد اوليه عالم ماده كه داراى يك عنصر است - شروع شده تا به متناهى ترين آنها كه حق تعالى باشد منتهى مى شود، از اين جهت محبت نيز داراى مراتب مختلف مى گردد زيرا تعلق وجودى بين معلول و علت ناقصه مانند تعلق وجودى بين آن و علت تامه نمى باشد و نيز توجه آگاهانه به اين تعلق وجودى مانند عدم توجه آگاهانه يا توجه نيمه آگاهانه نيست .
محبت حقيقى با توجه به مطالب گذشته كه محبت رابطه وجودى بين موجود با كمال وجوديش مى باشد معلوم مى شود كه اگر آن كمال وجودى عين ذات آن موجود باشد حقيقت معناى محبت تحقق پيدا كرده است . آن موجود، ذات نامحدود حق تعالى است كه عين كمال نامحدود است در دعاى جوشن كبير آمده : يا خير حبيب و محبوب (٣٦٠)، ((اى بهترين محب و محبوبها)) و اگر براى او محبت نسبت به چيزى يا عملى اثبات كنيم - كه عقلا و نقلا در كتاب و سنت ثابت است - از اين جهت است كه ظهور كمال مطلق او مى باشد، و چون كمال وجودى ديگر موجودات از آن حقيقت نامتناهى سرچشمه مى گيرد محبت آنها نيز واقعا و ذاتا به او تعلق گرفته و سپس به كمالات محدود، لذا امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: و بعثهم فى سبيل محبته (٣٦١) ((خداوند موجودات را در راه محبتش برانگيخت )) و در دعاى جوشن كبير است كه : يا احب من كل حبيب ... يا اشرف محبوب علم (٣٦٢)، ((اى محبوب تر از هر محبوبى ... اى شريفترين محبوبهاى دانسته شده )). از اين بيانات استفاده مى شود كه محبت ساير موجودات پرتوى از محبت به حق تعالى است زيرا او محيط به هر موجود و با آن مى باشد.
۴
سيماي مخبتين بخش چهارم :
محبت به اولياى برگزيده خداوند (٢)
محبت واقعى در انسان از اين بيانات معلوم شد كه تمامى موجودات وجودا دوستدار و طالب حق تعالى مى باشند چه توجه آگاهانه داشته باشد يا خير؟ لكن آن چيزى كه كمال موجود به حساب مى آيد آن است كه محبتش نسبت به حق تعالى آگاهانه باشد و اين قسم از محبت مختص به موجوداتى است كه از شعور و آگاهى و ابزار آگاهى خاصى برخوردارند و در ميان مخلوقات خداوند، موجودات مجرده و ملائكه و انسان و جن از اين خصوصيت برخوردارندامام سجاد عليه السلام درباره ملائكه مى فرمايد: و لايغفلون عن الوله اليك (٣٦٣) ((و ايشان از شيفتگى به تو غفلت ندارند)). و چون در ميان موجودات با شعور اين عالم فقط انسان است كه داراى قواى متعدد و وسيع مى باشد از اين جهت محبت او نسبت به كمال وجودى هر يك از قوا متفاوت مى باشد به طور مثال انسان هم قواى طبيعى دارد مانند قوه بينايى ، شنوايى ... غاذيه ، ميل جنسى ، و هم قوه خياليه دارد مانند توجه به مالكيت و مقام و امورى كه از نظر وجودى ، هستى واقعى ندارند لكن لازمه وجود انسان در محدوده اجتماع مى باشند، و هم قوه عقلى دارد كه دنبال اهداف حقيقى و كسب فضايل روحى و اخلاقى مى باشد. در عين حال در او ميل به كمال مطلق وجود دارد به گونه اى كه در تمامى مراحل به كار بستن قوا و اميال درونى ، اين ميل بر آنها حاكم است و در يك مرحله توقف ندارد، از اين جهت محبت به كمال مطلق نيز در او موجود است لكن اول به صورت ضعيف و ناخودآگاه و مبهم است و با رشد قواى عقليش ، آن نيز تدريجا قوى و خودآگاه و معين شده و تكامل پذير مى شود. و تكامل آن فقط در اين صورت امكان پذير است كه اعتقاد به ارتباط وجودى خود و جميع موجودات مانند خودش با مبداء متعال در تمامى شئون هستى ، داشته باشد، - اعتقاد به ارتباط از جهت ايجاد و بقاء و منتهى شدن هستى به او و نيز از جهت گرفتن راه رسيدن به او - و سپس تبعيت كردن از آن ، زيرا لازمه محبت و انجذاب به طرف چيزى تبعيت از آن است . بنابراين انسان هر چند به واسطه ابعاد وجوديش به طرف امور مختلف و موجودات گوناگون كشش و تمايل وجودى دارد و هر يك از آنها كمالى به حساب مى آيد لكن كمالى حقيقى او در پرتو جهت دادن آگاهانه اين ابعاد در مسير كمال مطلق است ، لذا اين تمايلات مختلف جنبه مقدمى و غير اصيل دارد و آن وقتى اصالت پيدا كرده و تاءثير واقعى در تكامل وجوديش مى گذارد كه در مسير آن كمال مطلق قرارش دهد و از حالت استقلال موهومه آنها را درآورده و جز خواسته او را اطاعت نكند، و خواسته خداوند متعال جز بندگى خالصانه او نيست همان طور كه خود در قرآن كريم مى فرمايد: للّه للّه و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين (٣٦٤) ((و بندگان امر نشدند جز اينكه خداوند را در حال اخلاص در دينش بندگى كنند)) و در جايى ديگر دين خالص را جز براى خودش نمى داند:(٣٦٥)، الا لله الدين الخالص ، و نهايت اين بندگى براى پيامبرى كه رحمت براى عالميان مى باشد كه به ايشان امر مى كند كه به مردم ابلاغ كن قل انى امرت ان اعبد الله مخلصا له الدين ، و امرت لان اكون اول المسلمين (٣٦٦) ((بگو كه ماءمورم كه خدا را به گونه اخلاص در دينش بندگى كنم و ماءمورم كه اولين مسلمان باشم )) يعنى نهايت تسليم در برابر حق تعالى .
تنها راه تكامل محبت واقعى از مطالب گذشته به دست مى آيد كه محبت واقعى در انسان هنگامى به حقيقت مى رسد كه تمامى محبتهاى ظاهرى را در مسير محبوب حقيقى يعنى حق تعالى قرار دهد و اين راه تنها در پيروى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تجلى مى كند زيرا او هم بنده محض خداوند است و هم كامل ترين راه و روشها را براى تحقق بندگى حق تعالى بيان مى كند، قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى و سبحان الله و ما انا من المشركين (٣٦٧) ((بگو اين است راه من كه با بينايى به سوى خداوند دعوت مى كنم خود و تابعينم را و خداوند منزه است و من از مشركين نيستم )) از اين جهت خداوند به پيامبرش مى فرمايد به مؤ منان اين مطلب را برسان كه : ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله (٣٦٨)، ((اگر خداوند را دوست داريد پس ، از من تبعيت كنيد تا خدا شما را دوست داشته باشد)) و از آنجا كه محصول تبعيت از آن حضرت راه يابى به سوى پروردگار متعال و تذكر و تنبه پيدا كردنست . و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز براى رسالتش مزدى از مردم طلب نمى كند: و ما تسئلهم من اجر، (٣٦٩) ((تو از ايشان اجرى نمى خواهى )) و ايشان هم نمى توانند براى آن مزدى اعطاء كنند اجر رسالت را فقط خداوند مى داند چيست و او مى تواند اعطاء كند و در حقيقت ، آن جز رسيدن به منفعت واقعى ايشان چيزى نيست ، قل ما ساءلتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الا على الله ، (٣٧٠) ((بگو اى پيامبر آنچه را از مزد از شما طلب مى كنم آن به نفع شماست مزد من جز بر خداوند نيست )) و در جايى ديگر اين منفعت را بيان مى كند كه : قل ما اءساءلكم عليه من اجر الا من شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا (٣٧١) ((بگو اى پيامبر، از شما مزدى بر رسالتم طلب نمى كنم مگر براى كسى كه بخواهد به سوى پروردگارش راهى داشته باشد)) و نيز مى فرمايد: قل لا اءساءلكم عليه اجرا ان هو ذكرى للعالمين (٣٧٢)، ((بگو از شما مزدى بر دين - رسالت - طلب نمى كنم ، آن جز تذكر براى عالميان نيست )) و رسيدن به اين نفع واقعى كه سعادت دنيا و آخرت در گرو آن است جز با رابطه دوستى و محبت و تبعيت از ذوى القربى پيامبر محقق نمى شود از اين جهت هنگامى كه از طرف انصار پيشنهاد دادن مزد به پيامبر مطرح شد(٣٧٣) خداوند فرمود: تنها در اين صورت است كه اگر بخواهند پاداشى بر رسالت بدهند، داده اند، و اين آيه نازل شد: قل لا اءساءلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (٣٧٤) ((بگو اى پيامبر، من از شما بر رسالتم مزدى طلب نمى كنم مگر دوستى نسبت به نزديكان را)) اين نزديكان بايد كسانى باشند كه دوستى با ايشان بتواند مزد رسالت باشد، آن رسالتى كه جز براى تذكر و تنبه و راه يابى به طرف حق تعالى و رحمت (٣٧٥) براى عالميان نمى باشد، پس بايد ايشان كسانى باشند كه هم تابع محض خدا و رسول بوده و هم افعال و اوصافش نشان دهنده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله باشد و ايشان بتصريح روايات شيعه (٣٧٦) و اهل سنت (٣٧٧) جز ائمه عليهم السلام نمى باشند زيرا علاوه بر اينكه ايشان بايد داراى مطالب ذكر شده باشند تا امر خداوند به مودت ايشان لغو و باطل نباشد بايد همان گونه كه خداوند پيامبرش را با اوصاف عاليه معرفى نموده بوده ، باشند و آن اينكه اولا همه انبياء(٣٧٨) برگزيده و انتخاب شده خداوند از ميان بندگان مى باشند و ثانيا اين برگزيده شدن در برابر اخذ ميثاقى است كه از ايشان گرفته شده كه تا پاى جان از دين حق دفاع كرده و در عمل هم زير سلطه غير دين الهى نروند،(٣٧٩) و ثالثا ايشان در اثر تبعيت كامل از دين حق در تمامى شئون وجودى به مقام صلاح رسيده اند و قرآن كريم مى فرمايد: و كلا جعلنا صالحين (٣٨٠)، ((و تمامى ايشان - انبياء - را صالح قرار داديم ))، و رابعا مقام صالح نيز داراى مراتبى است و نهايت درجه آن را نبى گرامى اسلام صلى الله عليه و آله داراست زيرا حضرت ابراهيم و حضرت يوسف و حضرت سليمان عليهم السلام - هر چند به شهادت آيه قبل داخل در صالحين بوده اند لكن قرآن نقل مى كند كه ايشان - از خداوند تقاضاى (٣٨١) الحاق به صالحين را كرده اند ولى فقط به حضرت ابراهيم عليه السلام وعده ملحق شدن به ايشان را در آخرت داده است ،(٣٨٢) از اينجا معلوم مى شود كه كسانى به آن مقام اعلاى صلاح رسيده اند كه اين انبياى عظام تقاضاى ملحق شدن به آن را كرده اند. با مراجعه به آيات شريفه قرآن فهميده مى شود تنها كسى كه خداوند براى او مقام صلاح مطلق را اثبات كرده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى باشد آنجا كه از زبان آن حضرت مى فرمايد: ان ولى الله الذى نزل الكتاب و هو يتولى الصالحين (٣٨٣)، ((همانا ولى من خدايى است كه كتاب را نازل كرد در حالى كه ولى صالحين مى باشد)) در اين آيه شريفه خداوند متعال ولى مطلق پيامبر و صالحين معرفى شده پس معلوم مى شود كه آن حضرت به طور مطلق از صالحين مى باشد كه آن حضرات تقاضاى ملحق شدن به مقامش را داشته اند.
ويژگيهاى اولياى برگزيده خداوند با بررسى آيات قرآنى به دست مى آيد كه خداوند براى مؤ منين مقامات و درجاتى از جهت ايمان و لوازم آن معرفى كرده است ، انما المؤ منون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا و على ربهم يتوكلون الذين يقيمون الصلاة و مما رزقناهم ينفقون اولئك هم المؤ منون حقا لهم درجات عند ربهم و مغفرة و رزق كريم ، (٣٨٤) ((همانا مؤ منين كسانى هستند كه وقتى خداوند ذكر مى شود دلهايشان هراسناك شده و وقتى آيات خداوند برايشان خوانده شود ايمانشان زياد شده و بر پروردگارشان توكل مى كنند، كسانى هستند كه نماز بپا داشته و از آنچه ما روزيشان كرده ايم انفاق مى كنند، ايشان مؤ منان حقيقى هستند براى آنها نزد پروردگارشان درجات و بخشش و رزق كريم است )). و براى بعضى از افعال يا اوصاف مؤ منين عناوين مخصوصى را بيان كرده است مانند محسنين ، مخبتين ، متقين و امثال آن ، لكن بعضى از اين عناوين مشترك است براى مراتب مختلف انسانها در اوصاف كماليه مانند لفظ متقين يا مؤ منين ولى بعضى از آنها مخصوص مقام و درجه خاصى از ايمان است مانند لفظ مخلصين ، صالحين ، صديقين ، تعدد اين عناوين منافاتى با اجتماع آنها در يك نفر ندارد همان طور كه انبياء تمامى آنها را دارا بوده اند لكن تعدد آنها به لحاظ اين است كه هر يك از آنها به حالت يا مقام نفسانى خاصى از ايشان دلالت مى كند، مثلا لفظ صديق اشاره به شدت مطابق با واقع بودن افكار و اعمال آنهاست و لفظ مخلصين اشاره دارد به پاك شدن ايمان ايشان به واسطه خداوند از آلودگى به شركهاى مخفى ، به هر حال به طور خلاصه تقسيم مؤ منين - انبياء نيز داخل در اين بحث هستند - يا به لحاظ اعمالشان است كه اعمال آنها عمل صالح و مورد پسند خداوند است و يا به لحاظ وجود و ذاتشان است كه ذات آنها از آلودگيها پاك است ، البته آلودگى هر يك از عمل و ذات انسان به لحاظ خودش معناى خاصى دارد، پاك بودن عمل از آلودگى به لحاظ اين است كه هم طبق قانون الهى باشد و هم براى او انجام شود، لكن پاك بودن ذات انسان به لحاظ مراتب عميق و بالاى ايمان است به گونه اى كه او در عالم جز يك هستى نامحدود بى نياز كه داراى اوصاف كماليه نامحدودى است نبيند رسيدن به اين مقام ، كار هر كسى نيست و با تحقق به مرتبه اول - عمل صالح - ميسر مى شود لذا قرآت از اين مقام به صالح تعبير مى كند كه اين صفت ذات شخص مى شود نه عملش ، زيرا عمل صالح در بالا رفتن ايمان تاءثير مى گذارد و بالا رفتن ايمان به لحاظ به حقيقت پيوستن آن است به گونه اى كه معتقدات ايمانى را انسان با حقيقت وجود خود بيابد همان طور كه قرآن كريم مى فرمايد: اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه (٣٨٥)، ((كلمات پاكيزه اعتقادات حق - به سوى خداوند بالا مى رود و عمل صالح آن را بالا مى برد)) و رواياتى (٣٨٦) كه بيان مى كند: دلها خداوند را با حقيقت ايمان مى بيند، نيز بر اين مطلب دلالت مى كند. بنابراين همان طور كه گفته شد صالحين هم درجاتى دارند. و از طرفى قرآن كريم مى فرمايد: الله ولى الذين آمنوا(٣٨٧)، خداوند ولى مؤ منين است ، البته خداوند متعال ولى تمامى موجوداتست به معناى اينكه سرپرست و زمامدار وجود و شئون وجوديه آنها مى باشد، هو الولى الحميد(٣٨٨) ((خداوند سرپرست ستوده شده مى باشد)) لكن مراد از اين ولايت ، معناى خاصى از سرپرستى است كه فقط براى مؤ منين است و مشركين و كسانى كه به طرف غير خداوند بروند از اين ولايت و سرپرستى محرومند، و در حقيقت خود را بى پشتوانه وجودى مى يابند در عين توجه به فقر و نيازمندى وجودى كه اين بزرگترين حيرت و سرگردانى براى انسان است ، لذا مى فرمايد: والظالمون ما لهم من ولى و لانصير (٣٨٩)، ((براى ستمكاران ولى و كمك كننده اى نمى باشد)) و نسبت به كسانى كه گمراه شده اند(٣٩٠)، و نيز خطاب به پيامبر(٣٩١) اكرم صلى الله عليه و آله در صورتى كه بخواهد تبعيت از هواهاى نفسانى مردم بكند اين چنين تعبير آمده است . لكن همان گونه كه براى مؤ منين درجاتى است براى ولايت خداوند نيز به حسب درجات ايشان مراتبى متصور است در حقيقت درجات ايمان با درجات ولايت الهى نسبت به مؤ من تواءم است هر مقدار ايمان بالا رود و به حقيقت مبدل شود ولايت مطلقه الهى بر عالم ، براى او بيشتر ظهور مى كند و منكشف مى شود، و چون صالحين درجاتى دارند، ظهور ولايت الهى براى آنها نيز متفاوت است به عنوان مثال ولايت الهى براى حضرت يوسف عليه السلام كه از صالحين است به گونه اى ظهور دارد؛ آنجا كه به خداوند عرض مى كند: انت وليى فى الدنيا و الآخرة توفنى مسلما و الحقنى بالصالحين (٣٩٢)، ((تو سرپرست من در دنيا و آخرت هستى مرا مسلمان بميران و به صالحين ملحق كن )) و براى نبى گرامى اسلام صلى الله عليه و آله كه قافله دار و مقصد صالحان است به گونه ديگرى ظهور مى كند آنجا كه عرض مى كند: ان ولى الله الذى نزل الكتاب و هو يتولى الصالحين (٣٩٣)، از اين بيانات به دست مى آيد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله برگزيده از ميان اولياى الهى مى باشد كه در اين فراز از زيارت شريفه امين الله از خداوند متعال درخواست مى كنيم كه ما را دوستدار ايشان قرار دهد، تا در اثر اين محبت ما نيز همان راهى را كه او پيموده و به همان مقصدى كه او رسيده نائل شويم همچنان كه دعوت او به سوى اين مقصد است كه همان مقام ولاية اللهى باشد - قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى ...، (٣٩٤) البته به طور قطع ائمه عليهم السلام تابع دقيق و كامل او بوده اند و آنها به اين مقام نائل شده اند لذا امام باقر عليه السلام در بيان مصداق تام - و من اتبعنى در آيه شريفه مى فرمايد: ((مقصود اميرالمؤ منين و اوصياء بعد از او مى باشند(٣٩٥)))، از اين بيانات و روايات ديگرى كه ائمه عليهم السلام را در تمامى كمالات الهى كنار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قرار داده است به دست مى آيد كه ايشان نيز برگزيده اولياى الهى مى باشند كه محبت ما بايد به ايشان تعلق گيرد در رسيدن به كمال نهايى .
محبت انبياء نسبت به پيامبر و ائمه عليهم السلام محبت نسبت به برگزيده اولياء - پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام - نه تنها براى امت اسلامى لازم و تنها راهگشاى به سوى مقصد است ، بلكه براى امتهاى گذشته و بويژه انبياى ايشان اين چنين بوده است و علتش همان است كه گفته شد و آن اينكه كمال حقيقى يك نهايتى دارد و آن را پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام داشته اند و ديگران ايشان را بايد الگوى خود در سير تكاملى قرار دهند و سر خاتميت دين و رسالت نيز همين امر است ، لذا ايشان هم بر انبياء برترى (٣٩٦) داشته اند و هم انبياء در دعاهايشان به ايشان متوسل شده و به نتيجه مى رسيدند(٣٩٧).
لزوم محبت به پيامبر و ائمه عليهم السلام پس از اينكه از نظر عقل و شرع ثابت است كه پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام وسايط فيض الهى هستند در نظام تكوين و تشريع ، از اين جهت براى تحقق ايمان به خداوند و ثبات آن ، ايمان و محبت به ايشان نيز لازم است و در غير اين صورت ايمان وجود ندارد و انسان به شقاوت ابدى مبتلا مى شود، زيرا لازمه ايمان و محبت به خداوند متعال ايمان و محبت به هر كس يا چيزى است كه خداوند آن را دوست داشته و امر به دوست داشتن كرده است ، از اين جهت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: لايؤ من عبد حتى اكون احب اليه من نفسه و اهلى احب اليه من اهله و عترتى احب اليه من عترته و ذاتى احب اليه من ذاته (٣٩٨)، ((بنده اى ايمان نمى آورد مگر اينكه من محبوب تر باشم نزد او از خودش و اهل بيت من محبوب تر باشد نزد او از اهل بيتش و خاندان من محبوب تر باشد نزد او از خاندان خودش و ذات من - آنچه به من نسبت دارد - محبوب تر باشد نزد او از ذاتش خويش )) مضمون اين حديث در كتب اهل سنت (٣٩٩) نيز آمده است البته احاديث فراوانى از كتب ايشان نسبت به محبت اهل بيت عليهم السلام وارد شده است كه مضمون آنها اين است كه محبت ايشان اساس (٤٠٠) اسلام و يكى از امورى است كه روز قيامت مردم از آن سؤ ال مى شوند(٤٠١)، و فرزندانتان را به محبت ايشان ادب كنيد(٤٠٢)، و ثابت ترين شما بر صراط شديدترين افراد نسبت بمحبت اهل بيت هستند(٤٠٣)، و كسى كه بر اين محبت بميرد شهيد، بخشيده شده ، توبه كننده ، با كمال ايمان مى ميرد و ملائكه و نكير و منكر او را به بهشت بشارت مى دهند و با تشريفات او را به بهشت مى برند و قبرش محل زيارت ملائكه مى شود(٤٠٤)، و در مقابل كسى كه بغض به ايشان داشته باشد منافق شقى است (٤٠٥)، و داخل جهنم مى شود(٤٠٦)، و اگر بين ركن و مقام دو هزار سال عبادت كند و مانند مشك خشكيده شود خداوند او را با صورت به آتش مى اندازد(٤٠٧)، و امثال اين تعبيرات .
آثار محبت به ائمه عليهم السلام پس از آنكه با روايات متواتره ثابت شد كه محبت به ائمه عليهم السلام لازم است قهرا آثار بسيار مهمى در اين عالم و هم در عالم ديگر براى انسان دارد همان طور كه امام باقر عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: ((روح و راحت و رستگارى و پيروزى و بركت و عفو و عافيت و بشارت و سرور و خشنودى و نزديكى به خداوند و ائمه و محبت از طرف خداوند، بر كسى است كه على بن ابيطالب و اوصياء بعد از ايشان را دوست داشته باشد و به ايشان اقتدا كند و لازم است بر من كه ايشان را در شفاعتم داخل كرده و سزاوار است بر پروردگارم كه دعايم را در حق ايشان مستجاب كند و ايشان از تابعين من هستند و كسى كه از من تبعيت كند از من است ...(٤٠٨))) محبت ايشان علاوه بر اين آثار، در مواضع بسيار حساس براى انسان مفيد است به شرط همراه داشتن آن ، اين مواضع در روايات متفاوت ذكر شده است ، در روايتى امام باقر به واسطه پدرانش عليهم السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى فرمايد: ((كه هنگام وفات و در قبر و هنگام حشر و نزد كتاب و نزد حساب و نزد ميزان و نزد صراط(٤٠٩))). و در بعضى روايات مى فرمايد: ((نزد خداوند و نزد حوض كوثر(٤١٠)، و در روايت ديگر مى فرمايد: ((محبت به ايشان موجب مدارا كردن هنگام مرگ و انس هنگام وحشت و نور هنگام ظلمت و امان هنگام فزع در روز قيامت ... مى شود(٤١١))).
محبت اهل بيت عليهم السلام علاوه بر اين آثار، نشانه پاكى نسل معرفى (٤١٢) شده است و در برابر بغض ايشان كه نشانه حرام زادگى شخص مى باشد و اين امر را در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت به اميرالمؤ منين عليه السلام ملاك حلال زادگى و حرام زادگى مى دانستند اجمال مطالب بالا در كتابهاى (٤١٣) اهل سنت يافت مى شود.
لوازم محبت به ائمه عليهم السلام پس از اينكه بيان شد كه محبت به اهل بيت عصمت عليهم السلام آثارى دارد، معلوم مى شود كه اين محبت بايد لوازمى داشته باشد تا اين آثار مهم بر آن مترتب شود و الا صرف ادعاى دوستى بدون داشتن اين لوازم مفيد نخواهد بود، دست كم بايد مقدارى از اين لوازم را مترتب نمود تا نشانه اى از محبت در انسان ظاهر شود و بى جهت محبت ايشان اساس اسلام و ايمان شمرده نشده است در حالى كه خداوند متعال علامت محبت به خودش را تبعيت از رسولش بيان كرده است ، از اين جهت لوازم محبت را به طور كلى در سه قسمت بيان مى كنيم :
الف : تبعيت اجمالى از ائمه : همان طور كه امام باقر عليه السلام مى فرمايد: يا جابر ايكتفى من ينتحل التشيع ان يقول بحبنا اهل البيت فوالله ما شيعتنا الا من اتقى الله و اطاعه و ما كانوا يعرفون يا جابر الا بالتواضع و التخشع و الامانة و كثرة ذكر الله و الصوم و الصلاة و البر بالوالدين و التعاهد للجيران من الفقراء و اهل المسكنة و الغارمين و الايتام و صدق الحديث و تلاوة القرآن و كف الالسن عن الناس الا من خير و كانوا امناء عشائر هم فى الاشياء قال جابر: فقلت : يا ابن رسول الله ما نعرف اليوم احدا بهذه الصفة ، فقال : يا جابر لاتذهبن بك المذاهب حسب الرجل ان يقول : احب عليا و اتولاه ثم لايكون مع ذلك فعالا فلو قال : انى احب رسول الله صلى الله عليه و اله فرسول الله صلى الله عليه و اله خير من على عليه السلام ثم لايتبع سيرته و لايعمل بسنته ما نفعه حبه اياه شيئا فاتقوا الله و اعملوا لما عندالله ، ليس بين الله و بين احد قرابة ، احب العباد الى الله عز و جل (و اكرمهم عليه ) اتقاهم و اعملهم بطاعته ، يا جابر و الله ما يتقرب الى الله تبارك و تعالى الا بالطاعة و ما معنا برائة من النار و لا على الله لاحد من حجة ، من كان لله مطيعا فهو لنا ولى و من كان عاصيا فهو لنا عدو، و ما تنال و لايتنا الا بالعمل و الورع (٤١٤). ((اى جابر؛ آيا كسى كه ادعاى شيعه گرى دارد اكتفا مى كند به اينكه بگويد: اهل بيت را دوست دارم ؟ به خدا سوگند شيعه ما نيست مگر كسى كه تقوا داشته و خدا را اطاعت كند و ايشان شناخته نمى شوند اى جابر، جز با تواضع و خشوع و امانت دارى و زياد به ياد خدا بودن و روزه گرفتن و نماز خواندن و نيكى به پدر و مادر و متعهد بودن نسبت به همسايگان از فقرا و مساكين و درماندگان و يتيمها و راستگويى و خواندن قرآن و زبان را جز از خيرخواهى براى مردم بستن ، و ايشان امين فاميل خود در اشياء هستند، جابر گويد: عرض كردم اى فرزند رسول خدا! ما امروز كسى را با اين اوصاف نمى شناسيم ، حضرت فرمود: اى جابر، روشها تو را اين طرف و آن طرف نكشاند آيا كفايت مى كند براى شخص كه بگويد: على عليه السلام را دوست دارم و ولايت او را دارم لكن صاحب عمل نباشد؟ پس اگر بگويد رسول خدا را دوست دارم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله از على عليه السلام بهتر است سپس از سيره اش تبعيت نكند و به سنتش عمل ننمايد محبتش براى او نفعى ندارد، پس تقوا داشته و براى آنچه نزد خداست عمل كنيد، بين خدا و بين كسى خويشاوندى نيست ، محبوب ترين بندگان به سوى خدا (و گرامى ترين ايشان بر او) با تقواترين و عاملترين ايشان به طاعتش مى باشد، اى جابر، به خدا سوگند جز با اطاعت بسوى خداوند نزديك نمى شوند و با ما برائتى از آتش نيست و كسى بر خداوند حجتى ندارد - اگر او را نبخشد - كسى كه مطيع اوست ، ولى ما بوده و كسى كه معصيت كار باشد دشمن ماست ، و به ولايت ما جز با عمل و ورع نمى توان رسيد)). در روايت ديگر امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((ما شخص را مؤ من نمى شمريم مگر اينكه در تمامى اوامر، تابع و مريد باشد، آگاه باشيد كه از تبعيت امر ما وارده آن ، ورع است ، پس به آن خود را زينت كنيد و دشمنان ما را با آن به زحمت بياندازيد تا خدا شما را بالا ببرد(٤١٥))).
ائمه عليهم السلام خواسته اند كه شيعيان و محبين ايشان از ساير ملل اسلامى پايبندتر به دين و قوانين الهى باشند، لذا حضرت موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمايد: ((از پدرم زياد شنيدم كه مى فرمود: دوست ما نيست كسى كه در شهرى باشد و ده هزار نفر در آنجا بوده باشند و در ميان ايشان كسى از او پرهيزگارتر باشد(٤١٦))) البته مراد ترغيب محبين است به عمل نه اينكه چنين كسى واقعا محب نيست بلكه مراد آن است كه مراتب عاليه محبت را ندارد همان طور كه توضيحش مى آيد.
ب - دوستى با دوستان ايشان : با دقت در معناى محبت معلوم مى شود كه محبت نسبت به كسى در دل جاى نمى گيرد مگر اينكه انسان نسبت به هر چيزى كه محبوبش به آن محبت دارد محبت داشته و آثار محبت را نيز بر آن مترتب كند همان طور كه على عليه السلام مى فرمايد: اصدقائك ثلاثة ... صديقك و صديق صديقك و عدو عدوك ... (٤١٧) ((دوستان سه دسته هستند دوستت و دوست دوستت و دشمن دشمنت )). در رابطه با محبت با اهل بيت عليهم السلام اين مطلب از اهميت بالاترى برخوردار است لذا امام حسى عسگرى به واسطه پدران بزرگوارش عليهم السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند: ((كه حضرت روزى به بعضى از اصحابش فرمود: اى بنده خدا دوست بدار براى خدا و دشمن بدار براى خدا و دوستى كن براى خدا و دشمنى كن براى خدا زيرا به ولايت الهى نمى رسد مگر با اين روش ، و انسانى مزه ايمان را نمى چشد هر چند نماز و روزه اش زياد باشد مگر اينكه اين گونه باشد و در اين روزها دوستى مردم بيشتر محور دنياست كه بر آن دوستى و دشمنى مى ورزند و اين دوستى ايشان را به هيچ وجه از خداوند بى نياز نمى كند، يكى از اصحاب عرض كرد: چگونه بدانم كه براى خدا دوستى و دشمنى پيدا كرده ام ؟ و ولى خداوند عز و جل كيست تا با او دوستى كنم و دشمن خدا كيست تا با او دشمنى كنم ؟ پس رسول خدا صلى الله عليه و آله اشاره كردند به على عليه السلام و فرمودند: آيا اين را مى بينى ؟ عرض كرد: بله ، فرمودند: دوستدار اين شخص دوستدار خداست پس او را دوست بدار، و دشمن اين مرد دشمن خداست پس با او دشمن باش ، فرمود: دوست بدار دوستدار او را هر چند كه كشنده پدر و فرزندت باشد و دشمن بدار دشمن او را هر چند پدر و فرزندت باشد(٤١٨))) از طرف ائمه عليهم السلام سفارشات زياد و اكيدى در رابطه با دوستى نمودن با دوستان و محبين ايشان و محبت نمودن به آنها براى خدا، وارد شده است و همان طور كه محبت به ائمه عليهم السلام مراتبى دارد و هر يك آثارى دارد و به اصل محبت به ايشان تاءكيد شده ، نسبت به محبين ايشان نيز چنين است آن داراى مراتبى است و مرتبه كامله آن همان است كه فرموده اند: احتياجاتش را برآورده كند و در آن مسير قدم بردارد و ايشان را خوشحال كند، خلاصه حقوق برادرى را كه مفصل است جارى بنمايد و الا اصل محبت نيز به آن سفارش (٤١٩) شده است .
ج - دشمنى با دشمنان ايشان : همان طور كه گفته شد لازمه محبت به شخصى عقلا و شرعا، دورى و دشمنى نمودن با كسى است كه نسبت به محبوب دشمنى دارد، زيرا در يك دل دو محبت (٤٢٠) متضاد جمع نمى شود كه هم نسبت به شخصى دوستى ورزد و هم نسبت به دشمن او، و در چنين صورتى ، محبت معنا ندارد، و در واقع نسبت به آن شخص دشمن است لكن خيال محبت او را دارد، لذا قرآن كريم مى فرمايد:
لاتجد قوما يؤ منون بالله و اليوم الآخر يوادون من حاد الله و رسوله ولو كانوا آباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه و يدخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها رضى الله عنهم و رضوا عنه اولئك حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون (٤٢١)، ((گروهى را نمى يابى كه ايمان به خدا و روز آخرت داشته باشند دوستى ورزند با كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى دارند هر چند پدرانشان يا فرزندانشان يا برادرانشان يا خويشاوندانشان باشند ايشان ايمان در دلهايشان نوشته شده و خداوند آنها را با وحى از طرف خودش تاءييد مى كند و آنها را به باغهايى كه زير آنها نهرهايى جارى است به طور دائمى وارد مى كند در حالى كه از ايشان راضى و ايشان نيز از او خشنودند، ايشان حزب خدا مى باشند، آگاه باشيد كه فقط حزب خداوند رستگارند)) آيات قرآنى در زمينه دوستى با دوستان خدا و دشمنى با دشمنان خداوند زياد است و از آيه اى استفاده مى شود كه دوستى با دشمنان خداوند موجب مى شود كه انسان از حزب شيطان شود و امام صادق عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه به اصحابش فرمود: ((كدام يك از ريسمانهاى ايمان محكم تر است ؟ گفتند: خدا و رسولش عالم ترند، و يكى از ايشان گفت : نماز و بعضى از ايشان : زكات ، و بعضى : روزه ، بعضى : حج و عمره و بعضيها، جهاد، پس حضرت فرمودند: براى هر چه گفتيد فضيلتى است ولى آن مطلبى را كه سؤ ال كردم جواب نداديد ولكن محكم ترين ريسمانهاى ايمان ، محبت براى خدا و بغض براى خدا، و دوست داشتن اولياء خدا و بيزارى از دشمنان خداوند است (٤٢٢))). خلاصه چون محبت موجب مى شود كه محب در خط و مسير محبوب قرار گيرد لذا از اهميت بسزايى برخوردار است و بايد جهت آن را با اعتقاد صحيح و ايمان قلبى ، به طرف صحيحى قرار داد تا موجب كمال انسان شود لذا ائمه عليهم السلام ملاك خير بودن اين محبت و در مسير خير بودن صاحبش را، در مسير الهى قرار گرفتن آن دانسته اند و امام باقر عليه السلام مى فرمايد: ((اگر مى خواهى بدانى كه در تو خيرى است به قلبت نگاه كن كه اگر اهل اطاعت خداوند متعال را دوست دارد و اهل معصيت او را دشمن دارد پس در تو خيرى هست و خدا نيز تو را دوست دارد و اگر اهل طاعت خداوند را دوست دارد، و انسان با كسى است كه او را دوست مى دارد(٤٢٣))) و نمى توان از طرفى مدعى محبت اهل بيت پيامبر عليهم السلام شد ولى در دل كينه نسبت به دشمنانشان نداشت و از ايشان بيزارى نجست همان طور كه ائمه (٤٢٤) از دشمنانشان بيزارى مى جستند و دستور تبرى از ايشان را به پيروانشان مى دادند. از اين جهت محبت پايدار، محبت بر اساس ديندارى و بغض بر اساس عدم ديندارى است و به فرموده (٤٢٥) امام صادق عليه السلام كسى كه محبت و عداوتش بر اساس دين نباشد دين ندارد، و اين مسئله آن قدر مهم است و براى صاحبش كارساز است كه اگر به طور تفصيل به روش و مسلكى كه محبوبش دارد نيز آگاهى نداشته باشد و محبت و عداوتش بر اساس تدين و عدم تدين باشد او را در مسير محبوبش قرار مى دهد همان طور كه امام صادق عليه السلام به اصحابش مى فرمايد: ((كسى شما را دوست دارد و نمى داند كه بر چه مسلك و مرامى هستيد خداوند او را به واسطه محبت شما وارد بهشت مى كند و شخص ديگرى با شما عداوت دارد و نمى داند آنچه را كه شما بر آن هستيد خداوند او را به واسطه بغضش داخل آتش مى كند(٤٢٦))) ممكن است مراد(٤٢٧) از اينكه كسى شما را دوست دارد، مستضعفين از اهل سنت باشند كه شيعه را دوست دارند لكن مذهب ايشان را نمى دانند، و نسبت به اهل بيت عليهم السلام نيز كينه ندارند ايشان به واسطه اين محبت داخل در بهشت مى شوند همان طور كه در روايت آمده است : ((درب هشتم بهشت براى كسانى است كه شهادت به توحيد داده و كينه اهل بيت را نداشته باشند(٤٢٨))) يا مراد(٤٢٩) اين باشد كه اگر كسى به سبب ظاهر ايمان و شيعه بودنتان شما را دوست داشته باشد ولى در واقع اهل معصيت هستيد به علت محبت شما وارد بهشت مى شود و كسى كه به شما به علت شيعه بودن بغض و كينه داشته باشد ولى به فسق شما آگاهى نداشته باشد تا آن را به عداوت داشته باشد وارد جهنم مى شود. بنابراين لازمه محبت ائمه عليهم السلام تبعيت از ايشان و محبت نسبت به كسانى است كه ايشان را دوست دارند هر چند در عمل تابع محض ايشان نباشند و گاهى معصيت نيز انجام دهند زيرا بنا بر نقل على عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله : ان الله يحب العبد و يبغض عمله (٤٣٠)، ((خداوند بنده اى را دوست مى دارد لكن عملش را دشمن مى دارد)) اين محبت از آن جهت مطلوب است كه انتساب به ائمه عليهم السلام دارد هر چند كه شخص معصيت كار به توابع معصيتش مى رسد، - بعد از اين به آن اشاره خواهد شد - همچنين لازمه محبت ايشان ، دشمنى با دشمنان ايشان است هر چند كه اعمالش به حسب ظاهر خوب باشد همان طور كه در روايتى ، حذيفة بن منصور گويد: ((نزد امام صادق عليه السلام بودم شخصى وارد شد و عرض كرد: فدايت شوم برادرى دارم كه از محبت و تعظيم شما چيزى كم نمى گذار لكن خمر مى خورد، حضرت فرمود: اين چيز بزرگى است كه محب ما در اين حالت باشد ولكن آيا خبر ندهم بشما به كسى كه بدتر از اين مى باشد؟ شخص ناصبى - ناسزاگوى به اهل بيت - بدتر از او مى باشد... سپس فرمود: اين شخص محب گنهكار نمى ميرد مگر اينكه توبه كرده يا خداوند او را مبتلا به دردى در جسدش مى كند تا موجب پاك شدن گناهانش شده تا با خداوند عز و جل ملاقات كند در حالى كه گناهى نداشته باشد، همانا شيعيان ما بر راه ما بر جا هستند، شيعيان ما در مسير خير مى باشند سپس فرمود: پدرم زياد مى فرمود: دوست بدار دوستدار آل محمد صلى الله عليه و آله را هر چند گنهكار متكبر - كسى كه در راه رفتن با تكبر راه مى رود - باشد و دشمن بدار دشمن آل محمد صلى الله عليه و آله را هر چند روزه گير و نمازخوان باشد(٤٣١))).
از اين جهت مطابق دستورات ائمه عليهم السلام (٤٣٢) بايد با كسى كه از نظر اعتقاد قلبى ايمانش صحيح و محبت به اهل بيت عليهم السلام دارد رابطه محبت قلبى برقرار كرد و اگر از نظر عمل مورد رضايت ائمه نبود، نسبت به عملش كينه و دشمنى داشته باشيم و در مقابل اگر كسى با آگاهى و توجه ، اعتقاد قلبيش باطل بوده و گرايش به ائمه جور و باطل داشته باشد و نسبت به اهل بيت پيامبر عليهم السلام بغض و كينه داشته باشد بايد نسبت به او بغض و كينه داشت و از او تبرى جست و اگر عمل خوبى داشته باشد، آن عمل را دوست داشته باشيم ، و چون اين اعتقاد حق و اعتقاد باطل نقشى اساسى در تكامل يا تنزل وجودى انسان دارد همچنان كه قرآن كريم محور تكامل انسان را ايمان به غيب - كه شامل ايمان به حقانيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و حقانيت تمامى فرمايشات آن حضرت و ايمان به تمامى انبياء گذشته است ، - مى داند و بعد از آن عمل صالح را سبب رسيدن به حيات طيبه معرفى كرده (٤٣٣) است ، از اين جهت معتقد به امامى كه از طرف خداوند نبوده است هر چند اعمال پاكى داشته باشد به شرط اينكه مستضعف نباشد مستوجب عذاب است و امام صادق عليه السلام در اين رابطه مى فرمايد: ((همانا خداوند حيا - باكى - ندارد امتى را عذاب كند كه ايمان به امامى دارند كه از طرف خداوند نيست هر چند كه اعمالشان نيك و پاك باشد و خداوند حيا دارد امتى را عذاب كند كه ايمان به امامى دارند كه از طرف خداوند معين شده است هر چند كه در اعمالشان ظالم و گنهكار باشند(٤٣٤))).
مراتب محبت به ائمه عليهم السلام همان طور كه بيان شد محبت رابطه جذب و انجذاب بين چيزى و موجود صاحب كمال است به گونه اى كه محب با آن مرتبط باشد و چون بين ما و ائمه عليهم السلام يك چنين ارتباطى برقرار است - اين مطلب در علم كلام اثبات شده است - رابطه محبت وجود دارد هر مقدار معرفت ما نسبت به اين ارتباط و كمال وجودى ايشان بيشتر باشد محبت و لوازمش بيشتر خواهد بود از اين جهت خود ائمه عليهم السلام براى آن مراتبى را ذكر كرده اند.
البته قبل از بيان مراتب ، بايد توجه داشت كه چون ائمه عليهم السلام از مقامات والاى اعطائى از طرف خداوند متعال برخوردار بودند و از طرفى دشمنانشان (٤٣٥) نمى خواستند ايشان مطرح شوند تا مردم براى رسيدن به كمال حقيقى ، به طرف ايشان سوق پيدا كنند چنانچه تاريخ صدر اسلام بعد از رحلت نبى گرامى اسلام شاهد بر آن است ، يكى از جهات ترغيب به محبت ايشان و بيان فضيلت خاص براى محبين ايشان به طور عموم ، همين امر بوده است كه محبين ايشان در بين تمايلات و مذاهب مختلف و در برابر مخالفتهاى حكومتهاى غاصب و ظالم ، به ايشان تمايل داشته و محبت مى ورزند و اين گونه ايشان را يارى مى كردند و به خاطر محبت به ايشان زير فشار و شكنجه و يا تبعيد و محروميت از مواهب مادى بودند، از اين جهت على عليه السلام فرمود: لمحبينا افواج من رحمة و لمبغضينا افواج من غضب الله (٤٣٦) ((براى دوستداران ما دسته هايى از رحمت خداوند است و براى دشمنان ما دسته هايى از غضب خداوند است )) يا در روايتى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ((كسى كه ما اهل بيت را دوست داشته باشد خداوند او را روز قيامت در حال امن محشور مى كند(٤٣٧))) و نيز مى فرمايد: ((كسى كه دوست دارد به ريسمان محكم چنگ زند بايد به محبت على و اهل بيتم عليهم السلام چنگ زند(٤٣٨))).
لكن در عين حال فضايل زياد و بسيار بلندى را براى محبين بيان كرده اندنوعا اين دسته از محبين همراه با عنوان شيعه مطرح شده اند - كه لازمه آن ، داشتن درجه خاصى از محبت است و اگر در بعضى از روايات فرموده اند: عده اى از ما نيستند يا با تعبيرات ديگر، مراد نفى درجات بالاى محبت و تشيع مى باشد نه نفى اصل محبت و تشيع .
حال بيان روايات مراتب محبت ، در اين رابطه بيانات مختلفى از ائمه عليهم السلام وارد شده است كه با توجه به روايات ديگرى كه اوصاف محبين و شيعيان خود را بيان مى كنند، معارفى از اعتقادات و اخلاقيات را متذكر مى شوند، على عليه السلام مى فرمايد: من احبنا بقلبه و اعاننا بلسانه و قاتل معنا اعداءنا بيده فهم معنا فى درجتنا و من احبنا بقلبه و اعاننا بلسانه و لم يقاتل معنا اعداء نافهو اسفل من ذلك بدرجة ، و من احبنا بقلبه و لم يعنا بلسانه و لابيده فهو فى الحنة ... (٤٣٩) ((كسى كه ما را با قلبش دوست داشته باشد و با زبانش كمك كند و در برابر دشمنانمان با دستش همراه ما بجنگد پس او با ما مى باشد در درجه ما، و كسى كه ما را با قلبش دوست داشته باشد و با زبانش كمك كند و با دشمنان ما در كنار ما نجنگد پس او پايين تر از قبلى است به درجه اى ، و كسى كه ما را با قلبش دوست داشته باشد و با زبان و دستش كمك نكند پس او در بهشت است )) در روايت (٤٤٠) ديگر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مرتبه اول را اعلى درجه بهشت و مرتبه دوم را درجه دوم و مرتبه سوم را در درجه سوم بهشت معرفى كرده اند، در روايت ديگر از امام حسن مجتبى عليه السلام نقل شده كه فرمود: ((مرتبه اول با ما هستند در غرفه اى كه قرار داديم و مرتبه دوم درجه اى پايين تر و مرتبه سوم در بهشت قرار دارد(٤٤١)))، و در روايتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: ((تو مانند قل هو الله احد هستى كه كسى كه آن را يك مرتبه بخواند يك سوم قرآن را خوانده و كسى كه دو مرتبه آن را بخواند مثل اينكه دو سوم قرآن را خوانده و كسى كه سه مرتبه آن را بخواند مثل اينكه تمامى قرآن را خوانده است ، همچنين كسى كه تو را با قلبش دوست داشته باشد و با زبانش ياد كند براى او مانند دو سوم ثواب اعمال بندگان خواهد بود و كسى كه تو را با قلب دوست داشته باشد و با زبان و دستش ياد كند براى او مانند ثواب جميع بندگان مى باشد(٤٤٢))) - در ذيل اين روايت دو معنا براى آن شده است اول : اينكه مراد ثواب اعمال بندگان غير دوستدار اهل بيت باشد دوم : مراد اعمال محبين باشد البته بدون صفت محبتشان ، اما رواياتى كه اوصاف محبين را بيان مى كند، ممكن است اوصاف صاحب مرتبه اول را بيان كنند، در روايتى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: عع من رزقة الله حب الائمة من اهل بيتى فقد اصاب خير الدنيا و الاخرة فلا يشكن احد انه فى الجنة فان فى حب اهل بيتى عشرين خصلة ، عشر منها فى الدنيا و عشر فى الآخرة ، اما فى الدنيا فالزهد و الحرص على العمل و الورع فى الدين و الرغبة فى العبادة و التوبة قبل الموت و النشاط فى قيام الليل و الياءس عما فى ايدى الناس و الحفظ لامر الله و نهيه عز و جل و التاسعة بغض الدنيا و العاشرة السخاء، و اما فى الآخرة فلا ينشرله ديوان و لاينصب له ميزان و يعطى كتابه بيمينه و يكتب له برائة من النار و يبيض وجهه و يكسى من حلل الجنة و يشفع فى مائة من اهل بيته و ينظر الله عز و جل اليه بالرحمة و يتوج من تيجان الجنة و العاشرة يدخل الجنة بغير حساب فطوبى لمحبى اهل بيتى (٤٤٣). ((كسى كه خداوند محبت اهل بيتم را روزيش كند بتحقيق به خير دنيا و آخرت رسيده است پس نبايد كسى شك كند كه او در بهشت است زيرا در محبت اهل بيت من بيست خصلت است ، ده تاى آن در دنيا و ده تاى آن در آخرت ، اما آنچه را كه در دنياست ، پس زهد و حرص بر عمل و ورع در دين و ميل در عبادت و توبه قبل از مرگ و نشاط در برپايى - بيدارى - شب و ماءيوس بودن از آنچه در دست مردم است و حفظ امر و نهى خداوند عز و جل بغض دنيا و دهم ، سخاوتمندى ، و اما آنچه در آخرت است پس براى او نامه اى باز نمى شود و ميزانى نصب نمى شود و كتابش به دست راستش داده مى شود و براى او دورى از آتش نوشته مى شود و چهره اش سفيد و نورانى مى شود و از لباسهاى بهشت پوشانده مى شود و شفاعتش نسبت به صد نفر از اهل بيتش قبول مى شود و خداوند عز و جل با نظر رحمت به او مى نگرد و از تاجهاى بهشتى بر سرش نهاده مى شود و دهم ، بدون حساب وارد بهشت مى شود پس خوشا به حال محبين اهل بيتم )).
رواياتى (٤٤٤) كه در اوصاف شيعيان و مؤ منين و متقين آمده است شايد به اين مرتبه از محتب اختصاص داشته باشد زيرا شيعه حقيقى آن پيرو واقعى اهل بيت عصمت و طهارت در تمامى شئون زندگى - اعم از فردى و اجتماعى و حالات و كمالات نفسانى - مى باشد و ايشان را بر هر چيز ترجيح داده حتى بر خويشتن و زن و فرزندش ، و ائمه عليهم السلام اگر چنين شيعيانى را پيدا مى كردند در برابر حكام غاصب ساكت نمى نشستند و قيام مى كردند،(٤٤٥) و اگر شيعه بودن عده اى را نفى كرده اند(٤٤٦) مراد نفى اين مرتبه از محبت و تشيع مى باشد. لكن در عده اى از روايات خدمت ائمه يا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى رسند و عرض مى كنند: ((كه كسى دوست دارد كسانى را كه نماز مى خوانند لكن خودش جز نماز واجب را نمى خواند و دوست دارد كسانى را كه صدقه مى دهند و جز صدقه واجبش را نمى دهد و دوست دارد كسانى را كه روزه مى گيرند و جز ماه رمضان را روزه نمى گيرد، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اين شخص با كسى است كه او را دوست دارد(٤٤٧))) و در روايت ديگر ابوبصير از امام صادق عليه السلام سؤ ال مى كند: ((كه آيا شيعيان شما با شما هستند؟ حضرت فرمود: اگر خداوند بترسد و مراقب پيامبرش باشد و از گناهان پرهيز كند با ما در درجه ما خواهد بود...(٤٤٨))) شيعيان و محبينى كه در واجبات و ترك محرمات و امور لازمه تابع ائمه عليهم السلام هستند و زياد به مستحبات و امور اخلاقى اهتمامى ندارند با شرط تداوم در اين كار، ممكن است در آن مرتبه دوم كه در روايات گذشته بيان شد قرار داشته باشند كه ايشان با زبان و قلب ائمه عليهم السلام را دوست دارند و در درجه اى پايين تر از گروه اول در بهشت قرار دارند.
در عين حال روايات ديگرى نسبت به محبين ايشان وارد شده كه آنها با داشتن معصيت نيز از محبين معرفى شده اند ولى خداوند متعال ايشان را مبتلا به ناراحتيهايى در دنيا يا دردهايى در برزخ و قيامت مى كند تا از آلودگى پاك شوند و به شرط بقاى (٤٤٩) ايمان و محبتشان نسبت به ائمه عليهم السلام مشمول شفاعت ايشان شده و در نهايت داخل بهشت مى شوند، اين دسته از روايات شايد به مرتبه سوم از محبت اشاره داشته باشند و آنها عبارتند از اين روايت راوى گويد: بر امام باقر عليه السلام وارد شديم و زياد الاحرام نزد حضرت بود حضرت به او فرمود: يا زياد مالى ارى رجليك متفلقين ؟ قال : جعلت لك الفداء جئت على نضولى اعاتبه الطريق و ما حملنى على ذلك الا لكم و شوق اليكم ، ثم اطرق زياد مليا ثم قال : جعلت لك الفداء انى ربما خلوت فاتانى الشيطان فيذكرنى ما قد سلف من الذنوب و المعاصى فكانى ايس ثم اذكر حبى لكم و انقطاعى اليكم ، قال : يا زياد و هل الدين الا الحب و البغض ؟ ثم تلا هذه الثلاث آيات كانها فى كفه ((ولكن الله حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم و كره اليكم الكفر و الفسوق و العصيان اولئك هم الراشدون ، فضلا من الله و نعمة و الله عليم حكيم )) و قال : يحبون من هاجر اليهم )) و قال : ((ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله و يغفرلكم ذنوبكم و الله غفور رحيم )). اتى رجل الى رسول الله صلى الله عليه و اله فقال : يا رسول الله انى احب الصوامين و لااصوم و احب المصلين و لااصلى و احب المتصدقين و لااصدق ، فقال رسول الله صلى الله عليه و اله : انت مع من احببت ولك ما كسبت اما ترضون ان لو كانت فرعة من السماء فزع كل قوم الى ماءمنهم و فزعنا الى رسول الله و فزعتم الينا (٤٥٠). ((اى زياد، چرا پاهايت را مجروح مى بينم ؟ عرض كرد: بر شتر - يا اسب - لاغرى سوار شدم كه راه مرا بزحمت انداخت ، و مرا بر اين امر جز محبت شما و شوق به سوى شما وادار نكرد، سپس مقدارى سر را پايين انداخت سپس عرض كرد: فدايت شوم گاهى خلوت مى كنم و شيطان نزدم مى آيد و مرا به ياد گناهان گذشته ام مى اندازد پس مثل اينكه ماءيوس مى شوم سپس به ياد محبتم نسبت به شما و بريدن دل از غير شما و متصل شدن به شما مى افتم ، حضرت فرمود: اى زياد، آيا دين جز محبت و بغض است ؟ سپس آيات سه گانه را خواند مانند اينكه در كف دستش بود، ((ولكن خداوند ايمان را محبوب شما قرار داد و آن را در دلهايتان زينت داد و كفر و فسق و معصيت را نزد شما مبغوض قرار داد ايشان رشديافتگانند، تفضل و نعمتى از طرف خداوند است و خدا عالم حكيم است ))، و خدا مى فرمايد: خدا كسى را كه به سوى مؤ منين هجرت كند دوست دارد، و خدا فرمود: اگر خدا را دوست داريد پس از من تبعيت كنيد تا خدا شما را دوست داشته و گناهانتان را ببخشد خدا بخشنده مهربان است ، مردى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد عرض كرد: اى رسول خدا، من روزه داران را دوست دارم ولى روزه نمى گيرم و نمازگزاران را دوست دارم لكن نماز نمى خوانم ، و صدقه دهنگان را دوست دارم ولى صدقه نمى دهم ، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: تو با كسى كه دوست دارى مى باشى و براى توست آنچه را كه كسب و عمل مى كنى ، آيا خشنود نمى باشى اگر امر وحشتناكى از آسمان بيايد هر دسته اى به محل امنشان پناهنده مى شوند و ما به رسول خدا پناهنده شده و شما به سوى ما پناهنده مى شويد؟)). در روايت ديگر راوى به امام صادق عليه السلام عرض مى كند: ((آيا مى شود شخصى كارهاى خلافى انجام دهد - هيچ چيزى را فروگذار نكردم مگر اينكه گفتم - در حالى كه امانت را قبول دارد؟ حضرت فرمود: اين شخص برايش اميدى هست ولى شخص ناصبى - كسى كه ايشان را به امامت قبول نداشته و نسبت به ايشان هم كينه دارد و ناسزا مى گويد - اميدى برايش نيست و اگر شخص مؤ من آن طورى باشد كه تو مى گويى از دنيا خارج نمى شود تا اينكه خداوند چيزى را بر او مسلط مى كند تا خدا به واسطه آن گناهانشان را بيامرزد و آن يا فقر است و يا مرض (٤٥١))) در روايت ديگر امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((به خدا سوگند بنده اى اين امر - ولايت و امامت ايشان - را توصيف نمى كند تا آتش او را ببلعد، راوى گويد: عرض كردم : در ميان شيعيان كسانى هستند كه فلان كار و فلان كار - خلاف - را انجام مى دهند، فرمود: اگر اين طور باشد خداوند تبارك و تعالى يكى از ايشان را در جسدش مبتلا مى كند پس اگر آن موجب از بين رفتن گناهانش شد و در غير اين صورت خداوند رزقش را بر او تنگ مى كند، اگر اين كار گناهانش را از بين برد و در غير اين صورت خداوند هنگام مردنش بر او سخت مى گيرد تا اينكه نزد خدا بيايد در حالى كه گناهى نداشته باشد تا او را داخل بهشت كند(٤٥٢))) نظير اين روايات ، روايتهاى (٤٥٣) ديگرى نيز وجود دارد لكن بايد علت اين همه اهتمام و سفارش ائمه به مسئله محبت و محبين خودشان روشن شود.
علت سفارش به محبت ائمه عليهم السلام با مراجعه به عقل و قرآن و سنت مى توان علتش را اين حقيقت دانست كه انسان وقتى به بنده بودنش نسبت به حق تعالى پى برد و اينكه براى هدف عالى خلق شده است عقل حكم مى كند كه اگر بخواهد به آن هدف نائل شود بايد در مسيرى قرار بگيرد كه معبودش مى خواهد و به آن سفارش كرده است و در غير اين صورت بندگى مولى را نكرده است هر چند كه كارهايى را انجام دهد كه به حسب ظاهر نمايش بندگى دارد و خضوع در برابر مولى است لكن چون مطابق دستور و يا به دستور و فرمان مولايش نبوده بلكه به فرمان هواى نفسش بوده است اين بندگى مولى حساب نمى شود بلكه بندگى هواى نفس به حساب مى آيد. از اين جهت در روايت است : ((شيطان پس از اينكه از طرف پروردگار امر به سجده به حضرت آدم عليه السلام شد به خداوند عرض كرد: پروردگارا به عزتت سوگند اگر مرا از سجده به آدم عفو كنى حتما برايت عبادتى كنم كه هيچ كس مانند آن تو را عبادت نكرده باشد، خداوند فرمود: انى احب ان اطاع من حيث اريد ، من دوست دارم اطاعت شوم آن طور كه مى خواهم ...(٤٥٤))) در عين حال او مطرود درگاه الهى گشت با اينكه وقتى در ميان ملائكه بود دو ركعت نماز او چهار هزار سال طول كشيد،(٤٥٥) زيرا آن طور كه خودش مى خواست ، به حسب ظاهر سجده و اطاعت مى كرد نه آن طور كه خداوند بخواهد، و در حقيقت نمى خواست بندگى خداوند را انجام دهد بلكه خود را بندگى مى كرد و به تعبير قرآن كريم : لم يكن من الساجدين (٤٥٦)، ((از سجده كنندگان نبود))، بنابراين چون انسان خودش نمى تواند بتنهايى راه بندگى حق تعالى را بپيمايد و بايد مطابق دستور قرآن و سنت پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام باشد همان طور كه خداوند در قرآن و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در سنت متواتره (٤٥٧) به محبت و تبعيت از اهل بيت عصمت عليهم السلام امر كرده است از اين جهت اعتقاد به حقانيت اين امور، او را با حق تعالى پيوند اعتقادى مى دهد و در تكامل وجوديش تاءثير ريشه اى دارد و چنانچه با عدم اعتقاد آگاهانه به حقانيت اهل بيت عليهم السلام اعمال خوبى را نيز انجام دهد هيچ گونه تاءثيرى در سعادت ابدى او نخواهد داشت زيرا از راهى (٤٥٨) رفته است كه خداوند آن را نخواسته بلكه از آن نهى فرموده است . از اين جهت است كه امام صادق عليه السلام فرمود: ((كسى كه اعتقاد پيدا كند به ولايت امام ستمگرى كه از طرف خداوند نيست ، دين ندارد، و كسى كه اعتقاد به امامت عادلى از طرف خداوند داشته باشد سرزنش نمى شود(٤٥٩))) در روايت ديگر امام صادق عليه السلام از قول خداوند متعال نقل مى كند كه فرمود: ((حتما عذاب خواهم كرد امتى را كه به امامت كسى كه از طرف خداوند نيست اعتقاد داشته باشد هر چند اعمال آنها نيك و پاكيزه باشد و حتما عفو مى كنم هر امتى را كه معتقد به امامت كسى باشد كه از طرف خداوند است هر چند اعمالشان بد باشد(٤٦٠))) بايد توجه داشت اين روايات نمى خواهند ما را به مخالفت عمدى دستورات الهى ترغيب كنند زيرا اين مخالفت با اهداف قطعيه ائمه عليهم السلام مى باشد بلكه مى خواهند بفرمايند كه اعتقاد به ولايت ائمه معصومين و محبت به ايشان اساس دين و ديندارى است كه انسان را به ولايت الهى متصل مى كند و اگر انسان به طور عمد اصرار مستمر بر معصيت خداوند نداشته باشد تا ايمانش از بين برود،(٤٦١) محبت او نسبت به ائمه عليهم السلام عليرغم ابتلائش به گرفتاريها براى او كارساز خواهد بود و او را موفق به توبه نموده و همان پيوند اعتقادى و روحى با حق تعالى و اوليائش دوباره برقرار مى شود، و الا ائمه عليهم السلام اين هم بيانات در پنجاه و يك باب از ابواب فقهى كه دستورات الهى را در شئون مختلف زندگى بيان مى كند دارند و تخلف عمدى از آنها را گناه شمرده اند و نيز بياناتى (٤٦٢) در گناهان و عواقب سوء دنيايى و آخرتى آن و همچنين بياناتى (٤٦٣) در ترغيب به عمل و اينكه عمل جزء ايمان است دارند كه آنها اختصاصى به غير شيعه ندارد بلكه مى خواهند بفرمايند كه ايمان و محبت مراتب مختلفى دارد و اين چنين شخصى از مرتبه پايين محبت برخوردار است كه اگر در آن باقى بماند(٤٦٤)، چه در دنيا يا برزخ (زيرا فرموده اند: ((ما جز در برزخ بر شما از چيزى نمى ترسيم پس از آن امر به دست ما مى آيد و ما سزاوارتريم بشما(٤٦٥))). ائمه عليهم السلام ايشان را در قيامت كمك مى كنند همان طور كه امام رضا به واسطه پدران بزرگوارشان عليهم السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه حضرت فرمودند: اذا كان يوم القيامة ولينا حساب شيعتنا فمن كان مطلقته فيما بينه و بين الله عز و جل حكمنا فيها فاجابنا، و من كانت مظلمته فيما بينه و بين الناس استوهبناها فوهبت لنا و من كانت مظلمته فيما بينه و بيننا كنا احق من عفا و صفح (٤٦٦)، ((وقتى روز قيامت شود حساب شيعيان خود را رسيدگى مى كنيم پس كسى كه ظلمش بين او و بين خداوند عز و جل باشد ما، در آن حكم مى كنيم و خدا ما را اجابت مى كند و كسى كه ظلمش بين او و بين مردم بوده باشد ما آن را طلب بخشش مى كنيم پس براى ما بخشيده مى شود و كسى كه ظلمش بين او و بين ما باشد ما سزاوارترين كسى هستيم كه مى بخشد و چشم مى پوشد)).
از اين قبيل بيانات در رابطه با مقامات ائمه عليهم السلام نسبت به شفاعت شيعيانشان و اينكه ايشان صاحب لواء و وسيله هستند و محبين خود را در مواقف قيامت كمك مى كنند، زياد است حتى در بعضى روايات (٤٦٧) بيان مى كنند كه خداوند متحمل گناهان و مظالم محبين ايشان است ، تمامى اينها بيانگر آن است كه ارتباط روحى و قلبى و اعتقادى با ايشان از اهميت بسزايى برخوردار است و انسان را ارتقاء وجودى مى دهد به گونه اى كه مرتكب گناهان سهوى حتى گاهى عمدى - اگر زياد نباشد كه موجب سلب ايمان و محبت ايشان بشود، پس از مبتلا شدن به گرفتاريهاى جسمى و مادى نسبت به خودشان يا در دنيا يا برزخ يا عذاب محدود(٤٦٨) آخرتى ، به واسطه شفاعت پاك شده و به بهشت وارد مى شود و به طور هميشگى در جهنم نمى مانند و رواياتى (٤٦٩) كه مى گويد: اين افراد وارد جهنم نمى شوند مراد خلود در آن است يا كسانى است كه در اينجا اعمال صالح داشته يا موفق به توبه كامل شده اند همچنان كه نسبت به اين دسته از شيعيان فرموده اند(٤٧٠) نيازى به شفاعت ندارند زيرا شفاعت براى اهل گناه كبيره (٤٧١) است - البته مراد، اين مرتبه از شفاعت مى باشد و الا نسبت به مراتب بالاتر شفاعت كه مربوط به ترفيع درجه است مى فرمايند: همگان حتى انبياى گذشته به شفاعت محمد و آل محمد عليهم السلام نيازمندند -(٤٧٢).
۵
سيماي مخبتين راههاى اظهار محبت به ائمه عليهم السلام
پس از بيان اهميت به اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و علت اين همه سفارشات به محبت ايشان ، بايد معلوم شود كه اظهار محبت به ايشان راههاى مختلفى دارد كه براى احياى امر ايشان ، به تمامى آنها سفارش فرموده اند و تعدادى از آن راهها از جمله شعائر شيعه مى باشد، و خواسته اوليه ايشان ، پيمودن تمامى اين راهها با كيفيت كامل مى باشد كه در تكامل پيروان ايشان نقش مهمى را ايفا مى كند و نشانه مرتبه كامل محبت مى باشد و در غير اين صورت انجام هر يك از اين راهها تاءثير مخصوص و محدود خود را دارند و نشانه مرتبه پايين تر محبت مى باشد و آنها عبارتند از:
الف - تبعيت كامل در تمامى دستوراتشان : اين مطلب اولين و اصلى ترين راه ابراز محبت به ايشان مى باشد زيرا همان طور كه قبلا بيان شد لازمه محبت به كسى انجذاب به طرف اوست به گونه اى كه انسان آن طور كه او مى خواهد بوده باشد و رواياتى كه در صفات (٤٧٣) شيعه آمده است نظر به اين دسته از افراد دارد، البته معنايش اين نيست كه اگر اين نشانه بتمامى معنا در انسان نباشد شيعه نيست بلكه شيعه كامل و حقيقى نيست و از محبين مى باشد و تبعيت در هر درجه اى باشد مطلوب و سفارش شده است .
ب - ذكر فضايل ايشان : يكى از راههاى اظهار محبت نسبت به ايشان - كه در طول تاريخ نقش مهمى در احياء مرام و دين و كمالات ايشان داشته است -، ذكر فضايل ايشان است كه هم تاءثير فردى دارد و هم تاءثير اجتماعى ، بويژه ذكر فضايل اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه السلام كه دشمنان اسلام بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله همواره در صدد مخفى كردن فضايل آن حضرت بوده اند از راه ممنوع كردن ذكر حديث از رسول خدا صلى الله عليه و آله و در مقابل ترويج و تاءييد جعل احاديث دروغين درباره دشمنان آن حضرت و در تحت فشار قرار دادن محبين و شيعيان آن حضرت و... و از معجزات باهره آن مولى الموحدين و مولى الكونين آن است كه با تمامى اين فشارها بر آن حضرت و اهل بيت گرامش و ذرارى ايشان و محبين و شيعيانشان و آزار و شكنجه ها و زندانها و كشتنها، فضايل آن حضرت از تمامى ائمه عليهم السلام و اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله فراوان تر است به گونه اى كه اهل سنت نيز نتوانسته اند آنها را مخفى كنند و حتى رواياتى در باب ثواب ذكر فضايل آن حضرت و اينكه نگاه به آن حضرت عبادت است نقل كرده اند، از اين جهت ذكر فضايل آن حضرت اين همه آثار دارد و امام صادق عليه السلام به واسطه پدران بزرگوارش عليهم السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمودند: ان الله تعالى جعل لاخى على بن ابيطالب عليه السلام فضائل لايحصى عددها غيره فمن ذكر فضيلة من فضائله مقرا بها غفر الله له ما تقدم من ذنبه و ما تاءخر و لو وافى القيامة بذنوب الثقلين ، و من كتب فضيلة من فضائل على بن ابيطالب عليه السلام لم تزل الملائكة تستغفرله ما بقى لتلك الكتابة رسم ، و من استمع الى فضيلة من فضائله غفرالله له الذنوب التى اكتسبها بالاستماع ، و من نظر الى كتابة فى فضائله غفرالله له الذنوب التى اكتسبها بالنظر، ثم قال رسول الله صلى الله عليه و آله ، النظر الى على بن ابيطالب عليه السلام عبادة و ذكره عبادة ، و لايقبل ايمان عبد الا بولايته و البرائة من اعدائه (٤٧٤)، ((همانا خداوند متعال براى برادرم على بن ابيطالب عليه السلام فضايلى را قرار داده است كه غير او نمى تواند عددش را بشمارد پس كسى كه فضيلتى از فضايل آن حضرت را ذكر كند در حالى كه اقرار به آن داشته باشد خداوند گناهان گذشته و آينده اش را مى آمرزد هر چند به اندازه گناه جن و انس باشد، و كسى كه فضيلتى از فضايل على بن ابيطالب عليه السلام را بنويسد همواره ملائكه براى او استغفار مى كنند تا وقتى كه اثرى از آن نوشته باقى است ، و كسى كه به فضيلتى از فضايل آن حضرت گوش دهد خداوند گناهانى را كه با گوشش كسب كرده مى آمرزد و كسى كه به نوشته اى در فضايل آن حضرت نگاه كند خداوند گناهانى را كه با چشم انجام داده است مى آمرزد، سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: نگاه كردن به على بن ابيطالب عليه السلام عبادت است و ياد كردن او عبادت است ، و ايمان بنده اى قبول نمى شود مگر به ولايت او و بيزارى از دشمنانش )) - ممكن است مراد از گناهان گذشته و آينده در اول حديث ، گناهان زبان باشد به شهادت قسمتهاى بعد از آن و مراد از گناهان آينده ، موفقيت به ترك گناهان در آينده باشد آن هم گناهان غير عمدى كه با مرام و مذهب على بن ابيطالب عليه السلام ضديت نداشته باشد به دليل اينكه در اين روايت مى فرمايد: معتقد به آن فضيلت باشد، در حالى كه با بحثهاى گذشته و بيان ائمه عليهم السلام در اين رابطه ثابت شد كه گاهى كثرت گناهان عمدى ، اصل ايمان و ولايت را زايل مى كند -.
ذكر فضايل ائمه عليهم السلام مخصوصا على بن ابيطالب عليه السلام آن قدر مهم است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايند: زينوا مجالسكم بذكر على بن ابيطالب عليه السلام (٤٧٥)؛ مجالس خود را با ياد على بن ابيطالب عليه السلام زينت كنيد)) ذكر فضايل ايشان عليهم السلام به هر صورت كه باشد مطلوب است چه در قالب بيان احاديث يا اينكه احاديثشان به صورت نثر و ترجمه يا در قالب شعر باشد تا جايى كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((كسى كه درباره ما شعرى گويد خداوند براى او خانه اى در بهشت بنا مى كند (٤٧٦))) و نيز فرمود: ((كسى درباره ما شعرى نمى گويد مگر اينكه به روح القدس مؤ يد مى شود(٤٧٧))) البته اين فضايل براى كسى است كه به آنچه مى سرايد معتقد بوده و در آن پابرجا باشد و زبانش با قلبش تا آخر مداح اهل بيت باشد نه اينكه از آن برگردد يا دشمنان ايشان را نيز در غير حال تقيه تمجيد كند همان طور كه اين سخن را پيامبر اكرم صل الله عليه و آله به حسان بن ثابت فرمود(٤٧٨) پس از اينكه قضيه غديرخم را به شعر درآورد. و نظير اين كلام را امام باقر عليه السلام به كميت شاعر فرمود، البته ائمه عليهم چنين شعرايى را - كه در زمان غربت و محدوديت و محروميت ايشان را بيان فضائلشان براى مردم و حكام ظلم ، از ايشان دفاع مى كردند - ترغيب و ترويج كرده و ايشان را تمجيد و تكريم مى كردند همان طور كه نسبت به فرزدق (٤٧٩) شاعر و كميت (٤٨٠) و دعبل غزاعى (٤٨١) و امثال آنها انجام مى دادند حتى اگر لغزشهايى هم داشتند كمكشان كرده و مى كنند تا با حالت توبه از اين عالم بروند همان طور كه نسبت به سيد حميرى (٤٨٢) - از شعراى زمان امام صادق عليه السلام - اين گونه عنايت كردند به طورى كه از نظر مذهب از طرفداران مذهب بود و به واسطه امام صادق عليه السلام مستبصر شد و از نظر عملى هم لغزشى داشت و از آن توبه كرد. البته بايد توجه داشت تا در بيان فضايل ايشان ، مبتلا به غلو نگرديد به گونه اى كه ايشان را در حد خدايى و به طور مستقل در وجود و كمالات وجوديه معرفى كنيم همچنان كه ائمه عليهم السلام از اين امر شيعيان و محبينشان را اكيدا منع كرده و در برابر غاليان بشدت مقاومت مى كردند و ايشان را از خود طرد كرده و لعنشان مى كردند و مى فرمودند: ((بپرهيزيد از غلو درباره ما و بگوييد كه ما بندگان مربوب خداييم و در فضيلت ما هر چه مى خواهيد بگوييد(٤٨٣)))، همان طور كه در برابر كسانى كه امامت ايشان يا فضايلشان را انكار مى كردند بشدت مقاومت مى كردند. پس بهتر آن است كه به بيان فرمايشات خودشان درباره خويش اكتفاء شود و هر مطلبى هر چند حق باشد هر جايى بازگو نشود تا مبادا سبب انكار ناآگاهان قرار گرفته و آنها را هم از درك فيوضات ائمه عليهم السلام محروم شوند همچنان كه سفارش ايشان (٤٨٤) همين گونه است .
ج - نشر معارف ائمه عليهم السلام : يكى از مهم ترين راههاى ابراز محبت به اهل بيت عصمت عليهم السلام بيان معارف ايشان است اعم از اعتقادات ، اخلاقيات يا وظايف عملى ، براى كسانى كه اهليت داشته باشند يا اجتهادا با دارا شدن شرايطش و يا به صورت تقليد از صاحبان فتوا و صاحب نظران مطمئن در معارف دين ، از اين جهت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((عالمى كه با عملش نفع برد - برده شود - از عبادت هفتاد هزار عابد - كه عالم نباشد - برتر است (٤٨٥))). و نيز مى فرمايد: ((يك ركعت نماز فقيه برتر است از هزار ركعت نمازى كه عابد - بدون علم - مى خواند(٤٨٦))) و در رابطه با فضيلت تعليم مردم و آداب آن و نهى از كتمان علم از اهلش و مذمت گمراه كردن مردم و نهى از سخن گفتن بدون علم و داشتن شرايطش روايات (٤٨٧) زيادى از ائمه عليهم السلام صادر شده است .
د - دوستى با دوستان ايشان و دشمنى با دشمنانشان : اين قسمت را قبل از اين بيان كرديم .
ذ - ذكر مصائب ائمه عليهم السلام : يكى ديگر از راههاى ابراز علاقه به ايشان و بيزارى از دشمنانشان ، بيان ظلمهايى است كه برايشان از طرف غاصبين حقشان روا داشته شده و نيز تشكيل مجالسى در اين رابطه ، و گريه كردن بر آن مصايب ، كه اين يكى از راههاى بسيار مهم در بيان حقانيت ايشان و باطل بودن دشمنانشان ، و زياد شدن محبت به ايشان و كينه دشمنانشان ، مى باشد و ائمه عليهم السلام نيز خودشان در تشكيل اين مجالس و بيان ظلمهايى كه بر ايشان رفته است كوشا بودند(٤٨٨) و ديگران را نيز سفارش به تشكيل اين مجالس و شعر گفتن درباره مصايبشان مى كردند(٤٨٩) تا اين وقايع در طول تاريخ باقى بماند و به بوته فراموشى گذارده نشود و هر نسلى بتواند با فهميدن راه حق و باطل ، راه خود را انتخاب كند و آن دين خاتمى كه نجات دهنده تمامى بشريت است آشكار شود و مبانى آن در پرتو اين مجالس بازگو شده و به عالم برسد تا بر همگان اتمام حجت شده و مقدمه آمادگى براى حكومت جهانى حقه ولى الله الا عظم عجل الله تعالى فرجه الشريف گردد، از اين جهت ثوابهاى بسيارى براى گريه بر مصايب ايشان ذكر شده ،(٤٩٠) زيرا حقيقت گريه كه در اثر تحريك احساسات انسان جارى مى شود اگر بر محور فهم حقيقت باشد انسان را در همان مسير مى اندازد، امام صادق عليه السلام به فضيل مى فرمايد: تجلسون و تحدثون ؟ قال : نعم جعلت فذاك قال : ان تلك المجالس احبها فاحيوا امرنا يا فضيل ! فرحم الله من احيى امرنا، يا فضيل ! من ذكرنا او ذكرنا عنده فخرج من عينه مثل جناح الذباب غفرالله له ذنوبه و لو كانت اكثر من زبد البحر (٤٩١)، ((آيا مى نشينيد و گفتگو مى كنيد؟ عرض كرد: بلكه فدايت شوم ، حضرت فرمود: همانا اين مجالس را دوست دارم پس امر ما را احيا كنيد، اى فضيل ! پس خداوند رحمت كند كسى را كه امر ما را احيا مى كند، اى فضيل ! كسى كه ما را ياد كند يا ما را نزدش يا كنند پس ، از چشمش به مقدار بال مگسى اشك خارج شود خداوند گناهانش را هر چند بيشتر از كف دريا باشد مى آمرزد)).
ياد مصايب ايشان آنچنان محرك فرد و جامعه به طرف ظلم ستيزى و حق طلبى مى شود كه علاوه بر ثوابهاى زيادى كه بر گريه بر ايشان ذكر شده كه علتش شايد آن مطلبى باشد كه ذكر شد - ناله و فرياد كردن در مصائبشان مطلوب دانسته شده و امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((هر ناله و فرياد و گريه اى مذموم است جز ناله و فرياد و گريه بر امام حسين عليه السلام (٤٩٢))) علاوه بر اينها مى فرمايد: ((تنفس غمگين به خاطر ظلم به ما تسبيح است و هم و غمش براى ما عبادت است (٤٩٣))) ناراحت شدن و متاءثر شدن در برابر ظلم ظالم كه حكايت از نارضايتى نسبت به اعمال او مى كند آن قدر مهم است و عملا انسان را در مقابله با ظالم قرار مى دهد، كه اگر به واسطه آن اشك از چشم انسان جارى شود حتى بر يكى از شيعيان ايشان ، انسان را مستحق بهشت مى نمايد لذا امام باقر عليه السلام مى فرمايد: ((كسى كه اشكش جارى شود براى اما به سبب خونى كه از ما ريخته شده يا حقى كه از ما كم شده يا آبرويى كه از ما دريده شده يا از يكى از شيعيان ما، خداوند متعال او را به واسطه آن در مدت طولانى در بهشت جا مى دهد(٤٩٤))) البته بايد هدف از تشكيل مجالس عزا و شعر گفتن و گرياندن و گريه كردن بزرگداشت اهداف ائمه عليهم السلام باشد نه خودنمايى و خودآرايى يا تزيين مجالس به امورى كه مورد غضب و نارضايتى ايشان است زيرا فرموده اند: ((خداوند ايشان را به رحمت اختصاص داده و به واسطه آن ايشان را بر خلقش فضيلت داده است (٤٩٥))). پس براى اينكه در جهت رحمت الهى قرار گيريم - كه گريه خود نمونه آشكارى از ظهور رحمت است -، بايد مجالس خود را هر چه ساده تر از آلايشها و پيرايه ها تشكيل داد تا روح انسان به آنها مشغول و اموال نيز در اين جهت ، بى هدف صرف شود و از آن هدف اصلى بازمانيم و اگر به واسطه برپايى اين شعائر الهى به طرف ظهور رحمت الهى در خود و جامعه قدم برداريم معلوم مى شود آنها مورد رضايت الهى و ائمه عليهم السلام بوده است همچنان كه در طول تاريخ تشيع تا حدود زيادى اين گونه بوده است و در سايه پربركت اين مجالس عزا، چه دلهايى نرم و رقيق شده و چقدر معارف اصيل اسلام و ائمه بازگو شده و مى شود و چقدر از مستمندان دستگيرى شده و چه مقدار مبداء تحولات روحى و فكرى و سياسى در جامعه گرديده است به گونه اى كه تمامى اقوام و ملل و مذاهب اسلامى از اين بركات و ايثارگريها محرومند تا جايى كه انقلاب عظيم پرشكوه جمهورى اسلامى به رهبرى بزرگ مرجع دينى شيعه حضرت امام خمينى قدس سره الشريف مبدئش از بزرگداشت محرم و صفر شروع شد. و به پيروزى رسيد و دشمنان ائمه عليهم السلام تاءثير اين گونه مجالس را مى دانستند از زمان ائمه عليهم السلام تا اين اواخر - رضاخان در ايران ، آتاترك در تركيه ، وهابيت در عربستان و... - از برپايى هر چه باشكوه و پرمحتواى آنها جلوگيرى مى كردند بويژه نسبت به امام حسين (٤٩٦) عليه السلام و قبر شريفش و زيارت آن مرقد مطهر حساسيت عجيبى داشته تا جايى كه بارها آن را خراب كردند و از رفتن به زيارتشان مخالفت به عمل مى آوردند و مى آورند لكن با وجود تمامى اين ممنوعيتها و محروميتها نور الهى ائمه عليهم السلام روز بروز جلوه اش بيشتر شده و مشتاقانى را از سراسر عالم به ايشان متمايل بوده است و در برابر، دشمنانشان روز بروز نزد انسانهاى آگاه و با فطرت سالم ، منفورتر گرديده اند تا حديكه جز لعن و نفرين روز افزون براى ايشان نمانده است . خداوند متعال مى فرمايد: يريدون ان يطفئوا نور الله بافواههم و يابى الله الا ان يتم نوره و لو كره الكافرون (٤٩٧)، ((مى خواهند نور خداوند را با دهانشان خاموش كنند و خدا نورش را تمام مى كند هر چند كافران از آن ناراحت باشند)).
ر - توسل به ائمه عليهم السلام : يكى از مهم ترين راههاى اظهار محبت به ائمه عليهم السلام واسطه قرار دادن ايشان است در امور و مشكلاتمان به درگاه خداوند متعال تا اينكه آنها به نتيجه برسند و در غير اين صورت هيچ گاه به نتيجه نخواهد رسيد زيرا از نظر عقل و شرع حق تعالى فيوضاتش را به واسطه وسايط فيض اجرا مى كند، البته اين امر به واسطه محدوديت قدرت او نيست بلكه به واسطه محدوديت قابل است چون موجودى كه در نهايت محدوديت است توان گرفتن فيض را از خداوندى كه كمال مطلق است ، ندارد بلكه وسايطى (كه به افاضه خودش سنخيتى با آن كمال مطلق را دارند) اول فيض را دريافت كرده - اول غير زمانى - سپس به مادون خود افاضه مى كنند به گونه اى كه آن وسايط در طول فاعليت حق تعالى مى باشند نه در عرض فاعليت او كه خداوند در فاعليت كنار رفته باشد و دست روى دست بگذارد همچنان كه يهود(٤٩٨) و مشركين معتقدند، قرآن كريم به اين وسايط تصريح دارد در مسئله تدبير(٤٩٩) عالم و توفى ،(٥٠٠) جان گرفتن و مسئله وحى (٥٠١)... كه در عين حالى كه اين افعال به حق تعالى ذاتا و استقلالا نسبت دارد: كل يوم هو فى شاءن ((هر روزى در كارى است ))، به وسايط نيز تبعا و به مشيت الهى نسبت دارد و اساسا ديدگاه توحيدى خالص اين چنين ديدگاهى است ، لذا در مسئله بيعت رضوان كه مسلمانان با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بيعت كردند مى فرمايد:(٥٠٢) با خدا بيعت كردند، و امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد: ((خداوند اباء دارد از اينكه اشياء و امور را جز به واسطه اسباب جارى كند پس براى هر چيزى سببى قرار دارد... آن رسول خدا و ما هستيم (٥٠٣)))، از اين جهت قرآن كريم مى فرمايد: ولله الاسماء الحسنى فادعوه بها (٥٠٤)، ((براى خداوند اسمهاى نيكوترى است پس او را با آنها بخوانيد)) در عين حال كه در آيات بسيارى امر به خواندن خويش مى فرمايد، پس معلوم مى شود خواندن او به واسطه اسماى حسنايش خواندن خودش مى باشد و بايد او را از اين طريق خواند، لذا در دنباله آيه مى فرمايد: رها كنيد كسانى را كه در اسماى او كجروى دارند كه ايشان به سزاى اعمالشان بزودى خواهند رسيد - يعنى خدا را به واسطه اسماء نمى خوانند يا اسماء را به طور صحيح نمى فهمند و نمى خوانند - و امام صادق عليه السلام در بيان آيه مى فرمايد:(٥٠٥) (به خدا سوگند ما اسماى حسنائى هستيم كه خداوند از بندگان عملى را جز به معرفت ما قبول نمى كند) و چون ائمه عليهم السلام كامل ترين اسماى الهى و نزديكترين وسايط فيض به حق تعالى مى باشند، بايد در تمامى امور بويژه مشكلات به ايشان متوسل شويم ، امام باقر عليه السلام مى فرمايد: من دعا الله بنا افلح و من دعاه بغير ناهلك و استهلك (٥٠٦)، ((كسى كه خدا را به واسطه ما بخواهد رستگار شده و كسى كه خدا را به غير ما بخواند هلاك شده و طلب هلاكت كرده است )) و انبياء بزرگ الهى نيز براى رفع مشكلاتشان ماءمور(٥٠٧) بودند خداوند را به واسطه ايشان بخوانند، در حالى كه خودشان در مرتبه اى ، براى امتشان واسطه فيض الهى بودند، از اين جهت فرستادن صلوات بر محمد و آل محمد عليهم السلام قبل از دعا كردن و بعد از آن مستحب است و تا بر ايشان صلوات فرستاده نشود دعا بالا(٥٠٨) نمى رود. در كتابهاى معتبر(٥٠٩) توسلاتى از ناحيه ائمه عليهم السلام براى رفع مشكلات گوناگون براى ما بيان شده است كه آنها تجربه نيز شده است .
ز - زيارت ائمه عليهم السلام : يكى از وسايل ابراز محبت به ائمه عليهم السلام زيارت كردن ايشان است چه در حال حيات يا در حال موت ايشان ، همچنان كه اين امر نزد عقلا اين چنين است كه هر كس ، شخصى را دوست داشته باشد براى ابراز محبتش به زيارت و ديدن محبوبش مى رود و از ملاقات با او لذت مى برد، لذا امام رضا عليه السلام مى فرمايد: ان لكل امام عهدا فى عنق اوليائه و شيعته و ان من تمام الوفاء بالعهد و حسن الاداء زيارة قبورهم ، فمن زارههم رغبة فى زيارتهم و تصديقا بما رغبوا فيه كان ائمتهم شفعائهم يوم القيامة (٥١٠) ((براى هر امامى عهد و پيمانى در گردن دوستان و شيعيانش مى باشد و از وفاى تام به عهد و اداى نيكوى آن ، زيارت قبرهاى ايشان است ، پس كسى كه ايشان را زيارت كند از روى ميل بزيارتشان و تصديق به آنچه كه ترغيب كرده اند در زيارتشان ، امامانشان روز قيامت شفيعان ايشان خواهند بود))، از اين روايات و روايتهاى ديگر استفاده مى شود كه رابطه محبت و ماءموم بودن اظهار عهد و پيمانى است كه در عالم ذر - يا با وجود انسان - بين محب و ماءموم و بين محبوب و امام بسته شده است و اين عهد نه تنها در حال حيات دنيايى ايشان به واسطه اعلان وفادارى به ايشان در تمامى مراحل حيات و ايفاء حقوق ايشان - كه در وظايف شيعه بيان شده - از جمله زيارتشان ، بايد اظهار شود، همچنان كه عده اى از اصحاب رسول خدا و ائمه عليهم السلام مى آمدند و اين امر را با صدق اظهار مى كردند و ايشان به آنها بشارتهايى مى دادند(٥١١) مانند حارث اعور، اباذر و امثال ايشان ، در حال وفات ايشان نيز، وفاى به آن عهد با زيارتشان كامل تر وفا مى شود، البته زيارت ايشان هر چه با آداب بيشتر - كه در كتابهاى مفاتيح الجنان و بحار ذكر شده (٥١٢) - و معرفت بهتر نسبت به مقامات ظاهرى و معنوى ايشان انجام مى شود، آن پيمان بهتر انجام شده و بيشتر ظهور مى كند، و آن فضايل بيشمارى (٥١٣) هم كه براى زيارتشان ذكر كرده اند در اين رابطه است ، همان طور كه به واسطه صلوات برايشان نيز مى توان آن عهد و پيمان (٥١٤) را ظهور داد - مباحث شريفى در رابطه با صلوات بر ايشان از ائمه عليهم السلام (٥١٥) رسيده است -. براى پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام و امامزادگان ، زياراتى از طرف ائمه عليهم السلام نقل شده (٥١٦) كه به كتابهاى زيارت بايد رجوع كرد.
فصل پنجم :
محبوب قرار گرفتن در زمين و آسمان
محبوبة فى ارضك و سمائك
معناى محبوب شدن انسان
با توجه به بحث گذشته ، روشن شد كه محبت رابطه جذب و انجذاب بين دو موجود است كه اگر هر دو امر طبيعى باشند اين رابطه ، رابطه طبيعى خواهد بود و اگر يكى از آن دو يا هر دو امرى غيرطبيعى بودند اين رابطه به گونه ديگر خواهد بود، مانند رابطه قواى وجودى انسان با آنچه را كه به سوى آن متمايلند يا رابطه وجودى انسان با وسايط فيض و مبداء فيوضات ، به هر حال اگر محب و محبوب ، موجود صاحب شعور و درك باشند، اين رابطه كامل تر و داراى لوازم بيشترى است و چون ثابت شد دقيق ترين رابطه ها بين موجودات و بويژه انسان ، با خداوند متعال است كه فياض على الاطلاق مى باشد، اگر بخواهيم اين رابطه آگاهانه شود بايد آنچه را كه محبوب اوست محبوب خود دانسته و دنبال آن باشيم و پس از اينكه ثابت شد محبوب حقيقى ، خود ذات حق تعالى است - زيرا كمال مطلق و مبداء تمامى كمالات است ، پس بايد از آنچه او مى خواهد و دوست دارد تبعيت كرد، زيرا كمال مطلق جز كمال نمى خواهد و اگر انسان را براى هدف عالى خلق كرده و راه آن را نيز بيان كرده ، براى آن است كه او عين كمال است و آنچه كمال است و موجب كمال است براى انسان بيان كرده تا از اين طريق ، كمال الهى از انسان ظهور كند، كمال الهى همان ظهور توحيد است در تمامى شئون ، بنابراين ظهور كمال ، محبوب بالذات حق تعالى است و انسان از آن جهت محبوب الهى مى شود كه محل ظهور كمالات الهيه مى شود، از اين جهت خداوند متعال به پيامبرش امر مى كند كه به مؤ منين بگويد: ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله (٥١٧)، ((اگر مى گوييد خدا را دوست مى داريم پس ، از من تبعيت كنيد تا خدا شما را دوست داشته باشد)) و نيز مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياءتى الله بقوم يحبهم و يحبونه اذلة على المؤ منين اعزة على الكافرين يجاهدون فى سبيل الله و لايخافون لومة لائم ذلك فضل الله يؤ تيه من يشاء والله واسع عليم (٥١٨)، ((اى مؤ منين ، كسى كه از شما از دينش برگردد پس بزودى خداوند گروهى را مى آورد كه خداوند ايشان را دوست داشته و ايشان نيز او را دوست دارند، بر مؤ منين دليلند، و بر كافران عزيز، در راه خدا مجاهده مى كنند و از ملامت ، ملامت كننده اى نمى ترسند، اين تفضل الهى است كه به هر كس بخواهد مى دهد و خداوند واسع عليم است )).
و وقتى انسان محبوب خداوند قرار گرفت محبوب ساير موجودات نيز قرار مى گيرد همان طور كه قرآن كريم مى فرمايد: ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا (٥١٩)، ((همانا كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند بزودى خداوند مهربان براى ايشان محبت قرار مى دهد)) توضيح اين حقيقت مى آيد.
نشانه هاى محبوب شدن او همان طور كه اجمالا بيان شد، محبوب شدن انسان در پرتو تبعيت از خواسته هاى الهى است كه آن به واسطه تبعيت از رسول او و كسانى كه رسولش امر به تبعيت از ايشان كرده كه همان اهل بيت گرامش باشند، تحقق مى يابد و با تبعيت از ايشان انسان منصف به صفاتى مى شود كه خداوند آنها را دوست داشته و از آنها خشنود است و لازمه محبوب خداوند متعال بودن آن است كه او متصف به صفات كماليه و محبوب خداوند باشد، كه اصول آنها عبارتند از: ان الله يحب المحسنين (٥٢٠)، ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين (٥٢١)، فان الله يجب المتقين (٥٢٢)، و الله يحب الصابرين (٥٢٣)، ان الله يحب المتوكلين (٥٢٤)، ان الله يحب المقسطين (٥٢٥)، ان الله يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص (٥٢٦)، و قهرا چنين كسى از اوصافى كه مبغوض خداوند است مبرا مى باشد و اصول آنها عبارتند از: ان الله لايحب المعتدين (٥٢٧)، و الله لايحب الفساد(٥٢٨)، و الله لايحب كل كفار اثيم (٥٢٩)، فان الله لايحب الكافرين (٥٣٠)، والله لايحب الظالمين (٥٣١)، ان الله لايحب من كان مختالا فخورا(٥٣٢)، ان الله لايحب من كان خوانا اثيما(٥٣٣)، لايحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم (٥٣٤)، انه لايحب المستكبرين (٥٣٥)، ان الله لايحب كل خوان كفور(٥٣٦)، ان الله لايحب الفرحين (٥٣٧)، انه لايحب المسرفين (٥٣٨)، ان الله لايحب الخائنين (٥٣٩)، بنابراين محبوب بتمام معناى خداوند متعال كسى است كه ايمانش مشوب به هيچ ظلمى نبوده و در امن از هر ضلالت و انحراف اعتقادى و عملى و اخلاقى بوده باشد و همان طور كه گفته شد اين امر محقق نمى شود مگر اينكه توحيد در تمامى شئون چنين بنده اى ظهور كند تا در حقيقت ، ظهور توحيد، محبوب حقيقى خداوند بوده باشد و چنين بنده اى مهتدى به هدايت حقيقى خداوند مى شود و درباره ايشان مى فرمايد: الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون (٥٤٠) ((كسانى كه ايمان آورده و آن را با هيچ ظلمى مشوب نكنند براى ايشان امنيت بوده و ايشان هدايت شده اند)) و ايشان مى توانند حقيقت قرآن را كه از دسترس عموم مردم حتى از خواص ايشان مخفى است ، لمس كنند و با آن تماس برقرار كرده و آن را درك كنند، خداوند در اين باره مى فرمايد: انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون ، لايمسه الا المطهرون (٥٤١) ((همانا قرآن ، قرآنى است باكرامت ، در كتابى سر به مهر، با آن جز پاك شده ها تماس برقرار نمى كنند)).
مصداق تام اين محبوبين خداوند، رسول اكرم و ائمه معصومين عليهم السلام مى باشند و هر مقدار اتصاف به اين اوصاف كمتر باشد درجه محبوبيت خداوند و تبعا براى اوليائش كمتر خواهد بود. كسانى كه محبوب الهى شوند، خداوند چشم دل آنها را به سوى خويش باز مى كند تا او را در تمامى شئون حياتشان حاضر و فعال مايشاء ببينند همان طور كه در حديث قرب فرائض و نوافل آمده است كه خداوند متعال مى فرمايد: و ما تقرب الى عبد من عبادى بشى ء احب الى مما افترضت عليه و انه ليتقرب الى بالنافلة حتى احبه فاذا احببته كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر به و لسانه الذى ينطق به و يده الذى يبطش بها، ان دعانى ، اجبته و ان ساءلنى اعطيته (٥٤٢)، ((هيچ گاه بنده اى از بندگانم به من نزديك نمى شود به چيزى كه محبوب تر باشد نزد من از امورى كه بر او واجب گردانيدم ، همانا او به سوى من تقرب مى جويد با نافله تا اينكه او را دوست خواهم داشت پس وقتى كه او را دوست داشتم شنواييش مى شوم كه با آن مى شنود، و بيناييش مى شوم كه با آن مى بيند، و گوياييش مى شوم كه با آن سخن مى گويد و دست و قدرتش مى شوم كه با آن كار مى كند اگر مرا بخواند اجابتش مى كنم و اگر از من سؤ ال كند به او مى دهم )) و كرامتهاى ديگرى خداوند نسبت به چنين محبوبهايش مى كند كه قابل تصور نيست و ما در اينجا فقط به بيان آنچه خداوند به ايشان عنايت مى فرمايد بسنده مى كنيم ، خداوند مى فرمايد: يا احمد ان العبادة عشرة اجزاء تسعة منها طلب الحلال فاذا طيبت مطعمك و مشربك فانت فى حفظى و كنفى قال : يا رب ما اول العبادة ؟ قال : يا احمد اول العبادة الصمت و الصوم ، قال : هل تعلم يا احمد ما ميراث الصوم ؟ قال : لا يا رب ، قال : ميراث الصوم قلة الاكل و قلة الكلام ، و العبادة الثانية الصمت و يورث الصمت الحكمة ، و تورث الحكمة المعرفة و تورث المعرفة اليقين فاذا استيقن العبد لايبالى كيف اصبح بعسر ام بيسر؟ فهذا مقام الراضين فمن عمل برضاى ، الزمه ثلاث خصال ، اعرفه شكرا لا يخالطه الجهل و ذكرا لايخالطه النسيان و محبة لايؤ ثر على محبتى محبة المخلوقين فاذا اجبنى احببته و حببته الى خلقى و افتح عين قلبه الى جلالى و عظمتى فال اخفى عليه علم خاصة خلقى فاناجيه فى ظلم الليل و نور النهار حتى ينقطع حديثه مع المخلوقين و مجالسته معهم و اسمعه كلامى و كلام ملائكتى و اعرفه سرى الذى سترته عن خلقى و البسه الحياء حتى تستحيى منه الخلق كلهم و يمشى على الارض مغفورا له و اجعل قلبه و اعيا و بصيرا و لااخفى عليه شيئا من جنة و لانار و اعرفه مايمر على الناس يوم القيمة من الهول و الشدة و ما احاسب به الاغنياء و الفقراء و الجهال و العلماء و انور له فى قبره و انزل عليه منكرا و نكيرا حتى يساءلاه و يبشراه و لايرى غمرة الموت و ظلمة القبر و اللحد و هول المطلع ثم لاانصب له ميزانه و لاانشرله ديوانه ثم اضع كتابه فى يمينه فيقراه منشورا ثم لااجعل بينى و بينه ترجمانا ثم ارفعه الى فينكب مرة و يقوم مرة و يقعد مرة و يسكن مرة ثم يجوز على الصراط ثم يقرب له جهنم ثم تزين له الجنة وجى ء بالنبيين و الشهداء و يتعلق المظلومين بالظالمين و يوضع الكرسى لفصل القضاء و يقول كل انسان لخصمه بينى و بينك الحكم العدل الذى لايجور ثم ارفع الحجب بينى و بينه فانعمه بكلامى و الذذه بالنظر الى فمن كان فعله فى الدنيا هكذا كيف يكون رغبته و فى الدنيا و كيف يكون حبه للدنيا و هو يعلم ان كل حى فيها يموت و انا حى الذى لااموات و لاجعلن ملك هذا العبد فوق ملك الملوك حتى يتضعضع له كل ملك و يهابه كل سلطان جاير و جبار عنيد و يتمسح به كل سبع ضار و لاشوقن اليه الجنة و ما فيها و لاستغرقن عقله بمرفتى و لاقومن مقام عقله ثم لاهونن عليه الموت و سكراته و مرارته و فزعه حتى يساق الى الجنة سوقا فاذا انزل به ملك يقول له مرحبا طوبى لك طوبى لك طوبى لك ان الله اليك لمشتاق و اعلم يا ولى الله ان الابواب التى كان يصعد فيها عملك تبكى عليك و ان محرابك و مصلاك يبكيان عليك فيقول انا راض برضوان الله و كرامته و يخرج روحه من جسده كما تخرج الشعرة من العجين و ان الملائكة يقومون عند راءسه بيدى كل ملك كاءس من ماء الكوثر و كاءس من الخمر يسقون روحه حتى تذهب سكرته و مرارته و يبشرونه بالبشارة العظمى و يقولون له طبت و طاب مثواك انك تقدم على العزيز الكريم الحبيب القريب فتطير الروح من ايدى الملائكة فتصعد الى الله تعالى فى اسرع من طرفة عين و لايبقى حجاب و لاستر بينها و بين الله تعالى و الله اليها مشتاق فتجلس على عين يمين العرش ثم يقال لها ايتها الروح كيف تركت الدنيا فتقول الهى و سيدى و عزتك و جلالك لاعلم لى بالدنيا، انا منذ خلقتنى الى هذه الغاية خائف منك فيقول الله صدقت عبدى ، كنت بجسدك فى الدنيا و بروحك معى فانت بعينى اعلم سرك و علانيتك ، سل اعطك و تمن على فاكرمك ، هذه جنتى فتبحبح فيها و هذا جوارى فاسكنه ، فتقول الروح : الى عرفتنى نفسك فاستغنيت بها عن جميع خلقك ، و عزتك و جلالك لو كان رضاك فى ان اقطع اربا اربا او اقتل سبعين قتلة باشد ما يقتل به الناس لكان رضاك احب الى ، الهى و كيف اعجب بنفسى و انا ذليل ان لم تكرمنى و انا مغلوب ان لم تنصرنى و انا ضعيف ان لم تقونى و انا ميت ان لم تحينى بذكرك و لولا سترك لافتضحت اول مرة عصيتك ، الهى كيف لااطلب رضاك و قد اكملت عقلى حتى عرفتك و عرفت الحق من الباطل و الامر من النهى و العلم من الجهل و النور من الظلمة فقال الله عز و جل و عزتى و جلالى لااحجب بينى و بينك فى وقت من الاوقات حتى تدخل على اى وقت شئت و كذلك افعل باحبائى (٥٤٣).
((اى احمد! همانا عبادت ده جزء است ، نه جزء آن طلب حلال است پس هنگامى كه خوردنى و نوشيدنيت پاك بود تو در حفظ و احاطه من خواهى بود عرض كرد: پروردگارا! اولين عبادت چيست ؟ فرمود: اى احمد! اولين عبادت سكوت و روزه گرفتن است ، فرمود: اى احمد! آيا مى دانى نتيجه روزه چيست ؟ عرض كرد: پروردگارا! خير، فرمود: نتيجه روزه كم خوردن و كم سخن گفتن است ، و عبادت دوم ، سكوت است و سكوت حكمت را به بار مى آورد و حكمت معرفت را و معرفت يقين را، پس هنگامى كه بنده يقين پيدا كرد باكى ندارد كه با سختى صبح كند يا به آسانى پس اين است مقام رضايت داران ، پس كسى كه به رضايت من عمل كند، سه خصلت را ملازم او گردانم ، شكرى به او مى شناسانم كه با جهل مخلوط نباشد و ذكرى كه با فراموشى مخلوط نباشد و محبتى كه بر محبت من محبت مخلوقين را برنگزيند، پس وقتى مرا دوست داشت او را دوست خواهم داشت و نزد مخلوقم محبوبش مى كنم و چشم قلبش را به جلال و عظمتم باز كرده پس علم مخلوقات مخصوصم را از او مخفى نمى كنم و با او در تاريكى شب و روشنايى روز مناجات خواهم كرد تا گفتگويش با مخلوقات و همنشينى اش با ايشان قطع شده و كلامم و كلام ملائكه ام را به او مى شنوانم و سرم را كه از مخلوق پوشانده ام به او مى شناسانم و حياء را بر تنش مى كنم تا اينكه تمامى مخلوقين از او حيا كنند و روى زمين بخشيده شده راه رود و قلبش را آگاه و بينا قرار مى دهم و چيزى از بهشت و جهنم را از او مى پوشانم و به او مى شناسانم آنچه را كه بر مردم در روز قيامت مى گذرد از ترس و شدت و آنچه با آن ، اغنياء و فقراء و جهال و علماء را محاسبه مى كنم ، و قبرش را نورانى مى كنم و منكر و نكير را بر او فرود مى فرستم تا از او سؤ ال كنند و بشارتش دهند و سختى مرگ و تاريكى قبر و لحد و ترس فرود آمدن به قيامت را نمى بيند، سپس ميزانش را نصب نمى كنم و كتابش را باز نمى گردانم ، سپس آن را در دست راستش قرار داده و آن را به صورت باز شده مى خواند، سپس بين خود و بين او مترجمى قرار نمى دهم ، پس او را به طرف خود بالا مى برم كه گاهى به صورت مى افتد و گاهى برمى خيزد و گاهى مى نشيند و گاهى ساكن مى شود، سپس بر صراط مى گذرد و جهنم برايش نزديك مى شود، سپس بهشت برايش زينت مى شود بر صراط مى گذرد و جهنم برايش نزديك مى شود، سپس بهشت برايش زينت مى شود و انبيا و شهدا را مى آورند و مظلومها به ظالمها چنگ مى زنند و كرسى براى حكم كردن قرار داده مى شود و هر انسانى به خصم خود گويد بين من و تو حاكم عادلى كه ستم نمى كند، قاضى است ، سپس پرده ها را بين خود و بين او برمى دارم تا به كلامم بهره مندش كنم و با نگاه كردن به من ملتذش كنم ، پس كسى كه كارش در دنيا اين چنين باشد چگونه ميلش در دنيا و محبتش براى آن خواهد بود؟ در حالى كه مى داند هر زنده اى در دنيا مى ميرد و من زنده اى هستم كه نمى ميرم ، و حتما ملك اين بنده را بالاتر از سلطنت پادشاهان قرار خواهم داد تا اينكه هر سلطانى برايش خضوع كرده و هر سلطان ستمگر و جبار كينه توز از او بترسد و هر درنده ضررزننده اى به او تبرك جويد، و حتما بهشت و آنچه در آن است را به او مشتاق گردانم و عقل او را غرق در شناختم كرده و جاى عقلش مى نشينم سپس مرگ و سختى و تلخى و ناراحتى آن را برايش آسان كرده تا به نوع خاصى به طرف بهشت برده شود پس وقتى كه ملك الموت بر او نازل شود به او گويد: خوش آمدى ، خوشا بحالت ، خوشا بحالت ، خوشا بحالت ، همانا خداوند مشتاق به توست و بدان اى ولى خدا كه درهايى كه اعمالت در آن بالا مى رفت بر تو گريه مى كنند و محراب و محل نمازت بر تو گريه مى كنند پس ولى خدا گويد: من به رضوان الهى و كرامتش راضى هستم و روحش از جسدش خارج مى شود همان گونه كه مو از خمير خارج مى گردد و ملائكه بالاى سرش مى ايستند به دو دست هر يك ، كاسه اى از آب كوثر و كاسه اى از خمر است كه به روحش مى آشامنند تا سختى و تلخى موت از بين برود و او را به بشارت بزرگ بشارت داده و به او مى گويند: تو پاك هستى و جايگاهت پاك است ، همانا تو بر عزيز كريم حبيب نزديك ، وارد مى شوى پس روح از دستان ملائكه پرواز كرده و در سريع تر از يك چشم بر هم زدنى به سوى خداوند متعال بالا مى رود و پرده اى بين او و بين خداوند متعال باقى نمى ماند و خدا باو مشتاق است پس بر جايگاهى از طرف راست عرش مى نشيند سپس به او گفته مى شود: اى روح چگونه دنيا را ترك كردى ؟ عرض مى كند: اى معبود و آقايم ! به عزت و جلالت سوگند كه من علمى به دنيا ندارم از وقتى مرا خلق كردى تاكنون از تو مى ترسم پس خداوند مى فرمايد: راست مى گويى بنده ام ، با بدنت در دنيا بودى و با روحت با من ، پس تو در نظر من هستى ، پنهان و آشكارت را مى دانم ، سؤ ال كن تا به تو بدهم و بر من منت گذار تا اكرامت كنم ، اين بهشت من است پس در آن قرار بگير و اين همسايگى من است در آن ساكن شو، پس روح مى گويد: خدايا خودت را به من شناساندى پس به واسطه آن از تمامى مخلوقات بى نياز گشتم ، به عزت و جلالت سوگند اگر خشنودى تو در آن باشد كه من قطعه قطعه گردم يا هفتاد بار به بدترين اقسامى كه مردم كشته مى شوند كشته شوم حتما خشنودى تو محبوب تر است نزد من ، خدايا چگونه به خود ببالم در حالى كه مرا اكرام نكنى خارم و اگر مرا يارى نكنى مغلوبم و اگر مرا تقويت نكنى ضعيفم و اگر مرا به يادت زنده نگردانى مرده ام و اگر پوشيدن تو نبود حتما اولين مرتبه اى كه معصيتت را كردم رسوا مى شدم ، خدايا چگونه خشنودى تو را طلب نكنم در حالى كه عقلم را كامل كردى تا تو را بشناسم و حق را از باطل و امر را از نهى و علم را از جهل و نور را از ظلمت بشناسم ، پس خداوند عز و جل فرمايد: به عزت و جلالم سوگند، بين خود و بين تو در هيچ پرده اى برقرار نمى كنم تا اينكه هر وقت بخواهى بر من وارد شوى و اين چنين با دوستانم انجام مى دهم (٥٤٤).
محبوب شدن در آسمان با مطالب گذشته روشن شد كه مؤ من با التزام به لوازم ايمان و محبت به خداوند متعال ، محبوب خداوند مى شود، علاوه بر آن محبوب موجودات ديگر نيز مى گردد همان طور كه در آيه ٩٦ سوره مريم مى فرمايد: ((خداوند براى مؤ منين كه عمل صالح انجام دهند محبت قرار داده است ))، اين آيه مطلق است شامل هر موجودى و از جمله انسانها شده و نيز شامل دنيا و آخرت مى گردد، حال با توجه به اين فراز از زيارت موجودات به آسمان و زمين تقسيم شده و آسمان نيز به اهل آسمان و خود آن تقسيم مى گردد كه هر يك از جداگانه بررسى مى كنيم .
الف - محبوب شدن نزد اهل آسمان : يكى از موارد مهم محبوب قرار گرفتن مؤ من ، محبت پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام بعد از وفاتشان ، نسبت به محبينشان مى باشد كه از ثمرات آن دعا كردن (٥٤٥) ايشان است براى آنها هنگام عرضه شدن اعمال بد آنها به ايشان ، كه اين امر مربوط به عالم برزخ ائمه عليهم السلام مى باشد كه حقيقتا ايشان اهل آسمان (٥٤٦) مى باشند و ديگران به تبع ايشان از اهل آسمان مى باشند. و با بررسى آيات قرآنى به دست مى آيد كه اهل آسمان ملائكه هستند زيرا خداوند متعال مى فرمايد: الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤ منون به و يستغفرون للذين آمنوا ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك وقهم عذاب الجحيم ربنا و ادخلهم جنات عدن التى و عدتهم و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم انك انت العزيز الحكيم وقهم السيئات و من تق السيئات يؤ مئذ فقد رحمته و ذلك هو الفوز العظيم (٥٤٧)، ((كسانى كه عرش و اطرافيان آن را حمل مى كنند، با ستايش پروردگارشان او را تسبيح كرده و به او ايمام دارند و براى مؤ منين طلب مغفرت مى كنند - عرض مى كنند - پروردگارا رحمت و علمت بر هر چيز وسعت يافته پس ببخش كسانى را كه توبه كرده و از راهت تبعيت كردند و ايشان را از عذاب جهنم حفظ كن ، پروردگارا! و داخل كن ايشان و پدران و همسران و فرزندان صالح ايشان را به بهشتهايى كه به آنها وعده داده بودى زيرا تو عزيز حكيم هستى ، و ايشان را از بديها حفظ كن و كسى را كه در آن روز از بديها حفظ كنى پس بتحقيق او را رحمت كرده اى و اين است رستگارى بزرگ )) از اين آيه شريفه مطالب اين قسمت استفاده مى شود زيرا اولا مراد از حاملين عرش ملائكه مقرب (٥٤٨) الهى هستند كه اوامر و احكام الهى از آن طريق صادر مى شود به شهادت ((من حوله )) كه در آيه ديگر آن را، ملائكه معرفى كرده است ، وترى الملائكة حافين من حول العرش (٥٤٩)، ((دو ملائكه را پيچيده در اطراف عرش مى بينى ))، اين آيه عموم ملائكه را دلالت دارد و آيه بالا چون مى فرمايد: حامل عرش و كسانى كه اطراف آنند، معلوم مى شود، حاملينى كه ملائكه شريف تر و مقرب تر باشند وجود دارد، اين مطالب با مطلب گذشته منافات ندارد كه گفتيم رسول خدا و ائمه عليهم السلام حقيقتا اهل آسمان مى باشند زيرا حقيقت ايشان قبل از ملائكه خلق شده است و واسطه فيض بوده است حتى براى ملائكه ، لذا ايشان تسبيح و تقديس را از ائمه آموختند(٥٥٠). و ثانيا، طلب مغفرت ايشان براى مؤ منين است كه راه ايمان را پيموده و صالح مى باشند يعنى اعتقاد حقى دارند، اين نشان دهنده محبت ايشان نسبت به مؤ منين است كه براى ايشان طلب مغفرت مى كنند و ثالثا، محبت ايشان محدود به عالم دنيا نيست بلكه از خداوند متعال مى خواهند كه ايشان را به بهشت داخل كرده و از بديها و تبعات اعمالشان آنها را حفظ كرده و به رحمت الهى كه همان رستگارى بزرگ است برساند. در ذيل آيه شريفه روايات (٥٥١) متعددى است كه دلالت مى كند: براى خداوند ملائكه اى است كه گناهان شيعيان به واسطه استغفارشان ساقط مى شود همان گونه كه برگ درختان هنگام افتادنشان ، از روى درخت مى افتند، و نيز براى محبين ائمه استغفار كرده و دشمنانشان را لعن مى كنند و از خداوند مى خواهند كه بر آنها عذاب پياپى بفرستد، و همچنين ملائكه هنگام نماز و روزه براى انسان مؤ من دعا و درود مى فرستند و هنگام مشكلات او براى رفعش (٥٥٢) دعا مى كنند، و همچنين روايات زيادى دلالت دارد كه آنها براى زائرين قبر اميرالمؤ منين (٥٥٣) و امام حسين (٥٥٤) عليه السلام دعا كرده و از آنها استقبال مى كنند و هنگام وداع از آنها مشايعت مى كنند و وقتى مريض شوند عيادتشان مى كنند و وقتى مى ميرند بر جنازه آنها نماز خوانده و براى آنها استغفار مى كنند و همچنين در رواياتى (٥٥٥) آمده است كه ايشان تمايل در دوستى طالب علم داشته و با بالهاى خود ايشان را مسح مى كنند و ايشان را دوست دارند، و همچنين رواياتى (٥٥٦) بيانگر آن است كه ملائكه خادم شيعيان و محبين ائمه عليهم السلام مى باشند.
ب - محبوب شدن نزد آسمان : از آيات و روايات استفاده مى شود كه موجودات يك قسم شعورى نسبت به پروردگار متعال داشته و خود آنها يك نوع (٥٥٧) آگاهى به آن نيز دارند و بر آن آثارى مترتب مى شود از قبيل حمد(٥٥٨) و تسبيح (٥٥٩) پروردگار و سجده (٥٦٠) براى او، هر چند انسان با علوم عادى به آن آگاهى نداشته باشد و آن را نفهمد، و اين شعور يك قسم خضوع ايشان را نسبت به پروردگار متعال ايجاب مى كند و قرآن كريم از آن به عنوان بندگى تعبير مى كند ان كل من فى السموات و الارض الا آتى الرحمن عبدا (٥٦١)، ((هيچ يك از موجودات آسمانى و زمينى نيست مگر اينكه به طرف بندگى خداوند مهربان مى روند)) و نتيجه اين بندگى آن است كه آنها نسبت به وجود و آثار وجودى خود هيچ نوع استقلالى را نمى بينند به گونه اى كه ترتب آثار را بر وجود خود به اذن حق تعالى دانسته ، از اين جهت چون خودشان در مسير بندگى حق تعالى هستند نسبت به كسانى كه آنها نيز در اين مسير باشند اظهار لطف و محبت داشته و آثارشان را به اذن الهى آشكار مى كنند و برعكس ، در برابر كسانى كه بر ضد مسير بندگى بوده باشند اظهار قهر و غضب نموده و آثار را به اذن حق مترتب نكرده و ايشان را در تنگناى وجودى قرار مى دهند. قرآن كريم در اين رابطه مى فرمايد: ولو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض ولكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون (٥٦٢)، ((و اگر اهل شهرها ايمان آورده و تقوا داشتند حتما بركاتى را از آسمان و زمين بر ايشان مى گشوديم و لكن تكذيب كردند پس ايشان را به خاطر اعمالشان گرفتيم مؤ اخذه نموديم -)) و از قول حضرت هود و نوح به قومشان نقل مى كند كه توبه و استغفار كنيد تا خداوند از آسمان باران را سرازير كرده و نيرويتان را تقويت نمايد، و يا قوم استغفروا ربكم ثم توبوا اليه يرسل السماء عليكم مدرارا و يزدكم قوة الى قوتكم (٥٦٣)،. و حضرت موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمايد: ((در زمان حضرت سليمان بن داود عليه السلام قحطى شديدى بر مردم وارد شد و به آن حضرت شكايت كردند و از او خواستند كه آب برايشان طلب كند حضرت به ايشان فرمود: وقتى كه نماز صبح را خواندم مى روم ، هنگامى كه نماز صبح را خواند، آن حضرت و مردم مى گذشتند و در راه به مورچه اى برخورد كردند كه دستهايش را به آسمان بلند كرده و پاهايش به زمين ، و مى گويد: خدايا ما مخلوقى از مخلوقات هستيم و بى نياز از روزيت نمى باشيم پس ما را به واسطه گناهان فرزند آدم هلاك مگردان ، حضرت سليمان به ايشان فرمود: برگرديد زيرا شما به واسطه غير خودتان - دعاى مورچه - سيراب گشتيد، امام كاظم عليه السلام فرمود: در آن سال به گونه اى سيراب شدند كه هيچ گاه مانند آن سيراب نشده بودند(٥٦٤))). روايات در تاءثير گناه در آسمان و زمين فراوان است ، البته گناهان اجتماعى آثار بدترى دارد كه براى برطرف شدن آنها، نوعا توبه عمومى لازم است ، لكن گاهى اعمال صالح انسان صالحى آن آثار را خنثى كرده و به واسطه آن شخص بركات از آسمان و زمين بر مردم نازل مى شود،(٥٦٥) به هر حال روابطى معنوى بين اعمال انسان و حالات و آثار موجودات وجود دارد كه آن با اين علوم متعارف بشرى قابل درك نيست ، جز كسانى كه خداوند قلوبشان را به نور ايمان منور كرده باشد از آن آگاهى ندارند. و در قسمتى از حديث معراج كه ذكر شد نيز دلالت داشت درهاى آسمان (٥٦٦) كه اعمال انسان مؤ من از آن بالا مى رود، بعد از فوتش بر او گريه مى كند، اين گريه از فراق مؤ من است كه از محبت آن موجود آسمانى نسبت به مؤ من سرچشمه مى گيرد.
محبوب شدن در زمين قبل از اين بيان شد كه خداوند براى انسان مؤ من با عمل صالحش محبت موجودات را قرار داده است به گونه اى كه آنها را مجذوب به و مى گرداند و زمين و اهل آن ، از چنين موجوداتى مى باشند.
الف - محبوب شدن نزد اهل زمين : با توجه به مطالبى كه در تحليل معناى محبت بيان گرديد، روشن شد كه رابطه محبت تكوينى بين تمامى موجوداتى كه يك نوع رابطه فعل و انفعال بينشان برقرار است ، تحقق دارد، و از جمله بين افراد انسان اين نوع رابطه تكوينى برقرار است علاوه بر اينكه انسان فطرتا تمايل به خوبيها و محبت به افعال و اوصاف نيكو دارد هر چند در پيدا كردن مصداق آن گاهى اشتباه مى كند لكن نسبت به افراد انسان ، آن محبتى كاساز و موجب تكامل آنهاست كه بر اساس رسيدن به هدف حقيقى از آفرينش - كه بندگى آگاهانه خداوند متعال است - برقرار شود، از اين جهت اسلام اين محبت را بين مؤ منين دانسته و فرموده است : ان الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله و الذين آووا و نصروا اولئك بعضهم اولياء بعض (٥٦٧)، ((همانا كسانى كه ايمان آورده و هجرت كردند و با مالها و جانهايشان در راه خدا مجاهده كردند و كسانى كه پناه دادند و يارى كردند ايشان بعضى از آنها دوستان بعضى ديگر هستند))، اسلام علاوه بر ايجاد رابطه دوستى بين مؤ منين ، رابطه برادرى بين ايشان برقرار نموده تا اينكه اين روابط هر چه بيشتر براى رسيدن به آن هدف عالى مستحكم تر گردد و فرموده است : انما المؤ منون اخوة فاصلحوا بين اخويكم و اتقوا الله لعلكم ترحمون (٥٦٨)، ((مؤ منين فقط برادرند. پس بين ايشان اصلاح كنيد و خدا را حفظ كنيد شايد مورد رحمت قرار گيريد))، بنابراين خداوند متعال اين گونه رابطه مقدس را برقرار كرده است تا براى هميشه - حتى در عالم ديگر كه حيات ابدى است - اين رابطه برقرار باشد تا آثارش مترتب شود، لذا فرموده است : الاخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين (٥٦٩)، ((دوستان در روز قيامت بعضيشان با بعضى ديگر جز متقين با هم دشمنند)).
پس بايد رابطه محبت را مطابق با دستور خداوند و اوليائش برقرار كرد تا آثار روحى و اجتماعى آن مترتب شود لذا ائمه عليهم السلام به ايجاد چنين رابطه اى امر كرده اند و على عليه السلام در وصيت خود هنگام شهادتش مى فرمايد: و آخ الاخوان فى الله و احب الصالح لصلاحه (٥٧٠)، ((و برادرى داشته باش براى خدا با برادران و انسان صالح را به علت صلاحيتش دوست بدار)) و امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد: ((مؤ من برادر مؤ من است ، آنان مانند يك بدن مى مانند كه اگر عضوى از او دردناك شد، ساير اعضاء هم دردناك مى شود، و روح آن دو از يك روح است و همانا روح مؤ من اتصالش به خداوند شديدتر است و اتصال شعاع خورشيد به آن (٥٧١))) و در بيان اين رابطه امام باقر عليه السلام در سؤ ال جابر جعفى (٥٧٢) كه : ((گاهى بدون اينكه مصيبتى به من رسيده باشد يا امرى نازل شده باشد، محزون مى شوم تا جايى كه خانواده و دوستم آن را در چهره ام مى بيند فرمود: بله ، اى جابر! همانا خداوند عز و جل مؤ منين را از طينت بهشت آفريد و در آنها از بوى روح انگيز آن جارى نمود از اين جهت مؤ من برادر پدرى و مادرى مؤ من است ، پس هنگامى كه از آن روحها در شهرى از شهرها حزن و اندوهى برسد، اين روح هم محزون مى گردد زيرا اين از آن است (٥٧٣))) و در فضيلت چنين برادرى و دوستى امام رضا عليه السلام مى فرمايد: ((كسى كه برادرى براى خدا بگيرد پس خانه اى در بهشت به دست آورده و رسول خدا(٥٧٤) صلى الله عليه و آله اتخاذ چنين برادرى را از مروت و جوانمردى و بالاترين فائده بعد از اسلام معرفى فرموده است (٥٧٥)، و على عليه السلام (٥٧٦) عاجز بودن انسان را از گرفتن چنين دوستان و برادرانى نشانه عاجزترين مردم دانسته است و عاجزتر از آن را كسى معرفى كرده كه چنين دوستى دست يابد لكن به واسطه ضايع كردن حقوق اخوت او را از دست بدهد، از اين جهت نگاه به او از روى محبت عبادت (٥٧٧) به حساب مى آيد، و چون محبت بر اساس دين و ايمان بايد بوده باشد تا از اين فضايل برخوردار باشد لذا بايد امورى را كه امام صادق عليه السلام فرموده و از شرايط اوليه آن است در آن مراعات نمود: المسلم اخوالمسلم و هو عينه و مرآته و دليله ، لايخونه و لايظلمه و لايخدعه و لايكذبه و لايعتابه (٥٧٨)، ((مسلمان برادر مسلمان و چشم او و آينه او و راهنمايش مى باشد، به او خيانت و ظلم و خدعه و نيرنگ نكرده و به او دروغ نمى گويد و غيبت او را نمى كند)) برادرى و دوستى داراى مراتبى است چون واجدين شرايط آنها مختلف هستند، امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((علت اينكه مردم برادر ناميده شده اند آن است كه از خيانت محفوظ بمانند و علت دوست و ناميده شدن آن است كه آنها بر حقوق دوستى با هم پيمان شوند(٥٧٩))) از اين جهت على عليه السلام مى فرمايد: ((برادران را به اندازه تقوايشان دوست بدار)) بنابراين برادران دينى بنابر فرمايش اميرالمؤ منين عليه السلام دو قسمند: ((اخوان الثقه و اخوان المكاشرة ، اما اخوان ثقه آنها دست و بازو و اهل و مال براى انسان مى باشند پس اگر از برادرت به اطمينان رسيدى مال و بدنت را به او بذل كرده و با هر كس كه او دوستى و صفا دارد با او دوست باش و با هر كس كه او دشمن است دشمنى كن ، و اسرار و عيوبش را بپوشان ، و زيبايى و خوبيش را آشكار كن و بدان اى سؤ ال كننده كه ايشان از كبريت احمر - سنگ گران قدرى است - كمتر وجود دارند، و اما اخوان المكاشرة - كسانى كه در برخورد با انسان فقط خنده دارند - پس ، از ايشان لذت برده و آن را قطع مكن و غير از آن را از باطن ايشان مخواه - برخورد ظاهرى داشته باش و روابط ظاهرى را حفظ كند - و تا وقتى كه با چهره باز و زبان شيرين با تو مواجه مى شوند تو نيز آن گونه باش (٥٨٠))) پس نبايد به صرف سفارش به گرفتن برادر و دوست ، به تمامى كسانى كه به حسب ظاهر اظهار مودت و دوستى مى كنند يكسان نگريستن و رابطه دوستى تنگاتنگ و اظهار محبت تام كرد بلكه افراد در روابط خصوصى و همنشين شدن مختلف مى باشند هر چند به حسب دستور اوليه همه مؤ منين موظفند كه نسبت به يكديگر محبت عمومى داشته و در بلاها و گرفتاريها خود را شريك آنها بدانند و در رساندن خير به همه آنها كوشا باشند لكن محبت خاص و صداقت و داشتن روابط خاص با مؤ منين بحث ديگرى است لذا از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سؤ ال شد كه كدام يك از همنشينان بهترند؟ حضرت فرمود: ((كسى كه ديدنش شما را به ياد خدا اندازد و گفتارش علم شما را زياد كند و علمش شما را به ياد آخرت اندازد(٥٨١))) انسان مؤ من در روابط اجتماعيش با افراد مختلف بايد برخوردهاى گوناگون داشته باشد همان طور كه امام باقر عليه السلام فرمود: صانع المنافق بلسانك و اخلص و دك للمؤ من و ان جالسك يهودى فاحسن مجالسته (٥٨٢)، ((با منافق با زبانت به طور ساختگى برخورد كن نسبت به او ظاهرا چرب زبان باش تا از شرش در امان باشى - و محبتت را خالصانه براى مؤ من قرار ده و اگر شخصى يهودى با تو مجالست كرد پس مجالستش را نيكو بدار - با او بدرفتارى مكن تا به اسلام جذب شود -)) از اين جهت ائمه عليهم السلام شيعيانشان را امر مى كردند تا با مخالفين خود برخورد مناسب داشته باشند و امام صادق عليه السلام فرموده است : ((بر شما باد به نماز در مسجد و نيكو بودن در همسايگى با مردم - اهل سنت - و اقامه شهادت و حاضر شدن در تشييع جنازه هاى آنها، زيرا ناچاريد شما از رابطه با مردم ، هيچ كس از مردم در طول حياتش بى نياز نمى باشد، اما ما اهل بيت بر حنازه هاى آنها حاضر مى شويم و همانا سزاوار است كه شما انجام دهيد مثل آنچه را كه امامانتان انجام مى دهند(٥٨٣))). و در فرمايش ديگرى آن حضرت مى فرمايد: ((بر شما باد به تقواى الهى ، و راستگويى و اداء امانت ، و مصاحبت نيكو داشتن با كسى كه با شما مصاحبت مى كند، و افشاء كردن سلام و طعام كردن ، در مساجد ايشان نماز بخوانيد و مريضهايشان را عيادت كنيد و دنبال جنازه هايشان برويد زيرا پدرم مرا حديث كرد كه : شيعيان ما اهل بيت ، از برگزيدگان كسانى هستند كه با ايشان مى باشند، اگر فقيهى باشد از ميان ايشان است ، و اگر مؤ ذنى باشد از ميان ايشان است و اگر پيشوايى باشد از ميان ايشان است و اگر صاحب امانتى باشد از ميان ايشان است و اگر صاحب وديعه اى باشد از ميان ايشان است ، و اين چنين - با پيشقدم بودن در خيرات - ما را محبوب نزد مردم - مخالفين ايشان در اعتقاد - قرار دهيد و ما را مبغوض ايشان نكنيد(٥٨٤))).
لكن نسبت به برادران دينى كه در اخوت صداقت دارند دستور شديدترى داده اند همان طور كه معلى بن خنيس به امام صادق عليه السلام عرض مى كند: حق مسلمان بر مسلمان چيست ؟ - مراد مؤ من هفت حق واجب است كه هيچ يك از آنها نيست مگر اينكه حق واجبى است ، اگر چيزى از آنها را تضييع كند از ولايت خداوند و طاعتش خارج گشته و براى خداوند در او بهره اى نيست ، او مى گويد به حضرت عرض كردم : فدايت شوم آنها كدام است ؟ فرمود: اى معلى ! مى ترسم بر تو كه آنها تضييع كرده و حفظ ننمايى و بدانى ولى عمل نكنى ، به ايشان عرض كردم : وقتى جز به خداوند نيست . فرمودند: آسان ترين آن حقوق آن است كه دوست بدارى براى او آنچه را كه براى خويش دوست دارى ، و كراهت داشته باشى براى او آنچه را كه براى خودت كراهت دارى ، و حق دوم آنكه از غضب او اجتناب كرده و دنبال رضايتش باشى ، و امرش را اطاعت كنى ، و حق سوم آن است كه او را با مال و زبان و دست و پايت كمك كنى ، و چهارم ، آن است كه چشم و راهنما و آينه اش باشى ، و حق پنجم ، آن است كه سير نباشى و او گرسنه باشد و سيراب نباشى و او تشنه باشد و پوشش نداشته باشى و او عريان باشد و حق ششم آن است كه اگر خادمى دارى و او خادمى ندارد لازم است كه خادمت را بفرستى تا لباسش را شسته و غذا برايش فراهم كند و رختخوابش را آماده نمايد، و حق هفتم ، آنكه نيكى كنى به قسمتش ، و دعوتش را اجابت كنى و بر جنازه اش حاضر شوى و وقتى دانستى كه احتياجى دارد، مبادرت كنى به انجامش و او را وادار نكنى كه از تو سؤ ال كند، لكن تو پيشى بگير، پس وقتى اين امور را انجام دادى ، ولايتت را به ولايت او و ولايت او را به ولايت خويش وصل نمودى (٥٨٥))) از مضامين اين روايت و روايات (٥٨٦) شبيه به آن ، به دست مى آيد كه رابطه اخوت و محبت بين مؤ منين اقسام مختلفى دارد و اين سفارشات نسبت به هر مؤ منى نيست بلكه مؤ منى است كه امر به مخالفت خدا و رسولش نكند و رضايتش در جهت مخالفت با دستورات دين نباشد تا لازم باشد كه رضايت تبعيت شده و امرش اطاعت شود، از اين جهت چنين مؤ منى قدرش (٥٨٧) از كعبه بالاتر بوده و زيارتش موجب زنده شدن قلب و يادآورى (٥٨٨) احاديث اهل بيت عليهم السلام و احياء امر ايشان (٥٨٩) مى باشد.
بنابراين محبوب شدن نزد اهل زمين به لحاظ هر دسته و گروه و فردى مختلف است و انسان مؤ من نمى تواند و نبايد خود را نزد هر كسى محبوب قرار داده و كارى كند كه همگان را راضى كرده و محبوب آنها شود.
ب - محبوب شدن نزد زمين : همان طور كه قبل از اين در بحث محبوب شدن نزد آسمان گفته شد، بين انسان مؤ من و موجودات زمينى ، خداوند متعال رابطه محبتى را برقرار كرده است كه بر آن آثارى مترتب مى شود و فقط افراد خاصى اين رابطه و آثار آن را درك مى كنند، همان طور كه قرآن كريم در آيه ٩٦ سوره اعراف بيان داشت : تقواى اهل شهرها موجب بركات زمين مى شود، و امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((... وقتى بنده مؤ من وارد قبر مى شود، قبر مى گويد: خوش آمدى ، آگاه باش به خدا سوگند تو را دوست داشتم در حالى كه بر پشت من راه مى رفتى پس چگونه است آن وقتى كه در درونم وارد شدى پس بزودى مى بينى ، حضرت فرمود: به اندازه كشش نور چشم قبرش گشايش پيدا كرده و براى او درى باز مى شود كه جايگاهش را از بهشت مى بيند...(٥٩٠))) و همچنين حضرت موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمايد: ((وقتى كه مؤ من مى ميرد ملائكه و بقعه هاى زمين كه بر آن خدا را عبادت مى كرده است بر او گريه مى كنند(٥٩١)))، و در مقابل ، با مردن شخص فاجر زمينى كه بر روى آن راه مى رفته است از دست او راحت (٥٩٢) مى شود، و قبر كافر به و مى گويد: ((خوش نيامدى و گوارا نباشد برايت ، آگاه باش به خدا سوگند كه من كراهت داشتم شخصى مانند تو بر من راه رود، بناچار خواهى ديد آن كارى را كه امروز بر سر تو مى آورم پس زمين بر او تنگ مى شود تا اينكه با استخوانهايش برخورد مى كند(٥٩٣))). روايات زيادى در تاءثير گناه بر منع مواهب زمينى و آسمانى از جانب ائمه عليهم السلام رسيده است كه تمامى آنها دلالت بر محبت و عداوت زمين نسبت به اعمال نيك و بد دارد لذا رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند: ((هنگامى كه خداوند عز و جل بر امتى غضب كند و عذاب را بر آن نازل نكند، قيمتها بالا مى رود، و عمرها كوتاه مى شود و تجار سود نمى كنند و ميوه ها پاكيزه نمى شود و نهرها خشك مى شود، و باران از آن امت منع گرديده و اشرار بر آن مسلط مى شوند(٥٩٤))) و همچنين آن حضرت فرمودند: ((وقتى كه زكات داده نشود زمين بركاتش را منع مى كند(٥٩٥))) از مفهوم آن استفاده مى شود كه دادن زكات موجب زياد شدن بركات زمين مى شود. از اين جهت زمانى كه جامعه صالح شد و افراد آن ، دستورات الهى را اجراء كردند زمين نياز ايشان را همراهى كرده و مواهبش را به اذن الهى بيرون مى ريزد همچنان كه على عليه السلام و امام باقر عليه السلام نسبت به زمان ولى عصر امام زمان عليه السلام چنين بيانى را دارند(٥٩٦) كه زمين گياهش را بيرون مى ريزد.
نتيجه از مجموعه مباحث در شرح اين فراز، استفاده مى شود كه خواستن از خداوند كه انسان را محبوب در زمين و آسمان قرار دهد معنايش اين است كه خداوند توفيق دهد تا در مسير بندگى خودش قرار گيريم . آن بندگى كه هدف حقيقى از خلقت همه موجودات بوده و از وجود انسان كمال آن مى تواند ظهور كند و در اين صورت تمامى موجودات در مسير آن رابطه حقيقى با حق تعالى قرار مى گيرند و پيوند و جاذبه آنها با يكديگر بر اساس فطرت و گرايش توحيدى خواهد بود و قهرا چنين انسانى كه با به كار بستن ابزار بندگى و كمك گرفتن از حق تعالى در اين مسير، سير حقيقى وجودش را در جهت حقيقت وجودش يعنى حق تعالى قرار داده ، هماهنگ با تمامى موجودات بوده و محبوب آنها مى شود اعم از ملائكه و حقايق عاليه هستى تا انسانهاى مؤ من و زمين و آسمان ، و آثار اين محبت برايش ظاهر مى شود، همان طور كه گذشت .
۶
سيماي مخبتين فصل ششم :
صبر بر بلاها
صابرة على نزول بلائك
تحليل حقيقت دنيا خداوند متعال انسان را در اين عالم با قوا و تمايلات ويژه اى آفريده است و به مقتضاى هر ميلى چيزى را خلق فرموده تا آن ميل به نتيجه وجوديش رسيده و وجودش لغو و بيهوده نگردد، در عين حال تمامى اين روابط طبيعى بين انسان و عالم ابزارى است براى رسيدن به هدف عالى از خلقت - كه بندگى خداوند متعال باشد - و نتيجه اش به تمام معنا در اين عالم نمى تواند ظهور كند بلكه در عالم كامل ترى از اين عالم ظهور كرده كه قرآن كريم از اين عالم به متاع تعبير كرده و از عالم ديگر به آخرت ، و ما الحيوة الدنيا فى الاخرة الا متاع (٥٩٧)، ((و زندگى دنيا در آخرت جز ابزارى نيست )) و كسانى كه به اين بازار با نگاه استقلالى بنگرند و همه فكر و توجه و همت خود را آن قرار دهند اين عالم براى آنها ابزار غرور و فريب مى شود قرآن مى فرمايد: و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور (٥٩٨)، ((و زندگانى دنيا جز ابزار فريب نمى باشد)) و چون ايشان با اين توجه از هدف حقيقى باز مى مانند و در نهايت چيزى جز خيالات عايدشان نمى شود، دنيا براى آنها سرگرمى و بازيچه و زينت مى شود، قرآن مى فرمايد: اعلموا انما الحيوة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد... (٥٩٩) ((و بدانيد كه حيات دنيا فقط بازيچه و سرگرمى و زينت و موجب فخر در بين شما و زياده طلبى در اموال و اولاد است ...)) لكن ما ماءموريم آن گونه كه اين آيه مى فرمايد بوده باشيم كه : و ابتغ فيما آتاك الله الدار الآخرة و لاتنس نصيبك من الدنيا و احسن كما احسن الله اليك و لاتبع الفساد فى الارض ان الله لايحب المفسدين (٦٠٠)، ((و جستجو كن در آنچه خداوند به تو داده است خانه آخرت را و نصيب و بهره ات را از دنيا فراموش مكن و نيكى كند همان طور كه خدا به تو نيكى كرد و فساد را در زمين جستجو مكن زيرا خداوند فسادكنندگان را دوست ندارد))، روى اين حساب اگر تنها هدف و همت انسان رسيده به مقتضاى تمايلات ظاهرى خود باشد، اين جهان كه از جهت ظاهر به او نزديك است و ارتباط مستقيم با آن دارد و آن تمايلات را تاءمين مى كند، مى شود دنياى مذموم ، لكن اگر هدف و همت او ارتباط و رسيدن به عالم ابدى و ثابت باشد، از راه ارتباط صحيح با اين جهان ، مى شود دنياى ممدوح و از جهتى آخرت ، على عليه السلام مى فرمايد: للّه للّه و بالدنيا تحرز الاخرة (٦٠١)، ((و به واسطه دنيا آخرت به دست مى آيد)) و نيز مى فرمايد: فتزودوا فى الدنيا من الدنيا (٦٠٢)، ((پس توشه برداريد در دنيا از دنيا))، و تمامى آيات و روايات كه در مذمت دنيا آمده است با توجه به اين ديدگاه است و الا موجودات اين عالم و از جمله انسان و تمام خصوصيات وجوديش مخلوق و آيه حق تعالى مى باشند و از آن جهت كه ما را به حق تعالى مى رسانند، نيكو و زيبا مى باشند همان طور كه مى فرمايد: الذى احسن كل شئى خلقه (٦٠٣) ((خداوند آن كسى است كه خلقت هر چيزى را نيكو قرار داد)) از اين جهت وقتى على عليه السلام شنيدند عده اى دنيا را مذمت مى كنند فرمود: ((دنيا منزل صدق و راستى است براى كسى كه آن را تصديق كند و محل عافيت است براى كسى كه از آن فهم اتخاذ كند و خانه بى نيازى است براى كسى كه از آن توشه بردارد، مسجد انبياء الهى و محل نزول وحى خداوند و جايگاه نماز ملائكه او و مسكن دوستانش ، و وسيله تجارت اوليائش مى باشد كه در آن رحمت را كسب كردند و بهشت را از آن سود بردند(٦٠٤))). و امام باقر عليه السلام به جابر فرمود: ((اى جابر، مؤ منين اطمينان به دنيا پيدا نكردند به جهت باقى ماندنشان در آن و ايمن نيستند از رفتن به طرف آخرت ، اى جابر! آخرت خانه قرارست و دنيا خانه فناء و زوال است ، ولكن اهل دنيا، اهل غفلتند، و مؤ منين فقيهانى هستند اهل فكر و عبرت گيرى ، آنچه به گوشهاى خود مى شنوند ايشان را از ياد خداوند كر نكرده و آنچه از زينت مى بينند ايشان را از ياد خداوند كور نگردانيده است پس به ثواب آخرت رستگار شدند همان طور كه به آن علم رستگار گشتند(٦٠٥))).
تحليل وجود بلا در دنيا پس از اينكه ماهيت دنيا اجمالا روشن شد، بايد توجه شود كه اين گونه نيست انسان هر چيزى از امور دنيايى را كه بخواهد بدون هيچ گونه تحمل ناراحتى و رنجى بتواند به آن برسد، حتى اهل دنيا كه تمامى همتشان رسيدن به دنيا و شئون آن است ، آن را بدون رنج و زحمت به دست نمى آورند و اگر هم به دست آورند بدون هم و غم آن را حفظ نمى كنند زيرا اين عالم از امور متزاحم و متضاد تشكيل يافته است ، از تمايلات طبيعى گرفته تا تمايلات خيالى و وهمى ، به عنوان مثال ميل به تغذيه ايجاب مى كند كه انسان به طرف غذاى مناسب با طبيعتش دست دراز كند و آن را خورده و جزء وجودش گرداند اگر قوه جاذبه انسان كار نكند يا كار بكند لكن قوه دفعيه او كه مواد زائد را دفع مى كند، از كار افتاده باشد، آن ميل به هدف طبيعتش نمى رسد و همچنين كسى كه به واسطه ميل به تسخير اشياء مى خواهد حب به رياست طلبيش را به كار بندد، با ميل به تسخير افراد ديگر برخورد مى كند و تا با وسايلى - چه خوب يا بد - آن اميال را سركوب نكند به هدفش نايل نمى شود، و همچنين است ساير امور دنيا از صاحب مال و فرزند و مقام و شهرت و.. شدن لذا قرآن كريم مى فرمايد لقد خلقنا الانسان فى كبد (٦٠٦)، ((بتحقيق انسان را در رنج و تعب آفريديم )) هر چند كه حقيقت انسان ، خلقت اوليه زيبايى دارد و موجودات براى او و استفاده او آفريده شده اند همان طور كه قرآن مى فرمايد: الله الذى جعل لكم الارض قرارا و السماء بناء و صوركم فاحسن صوركم و رزقكم من الطيبات (٦٠٧)، ((خداوند آن كسى است كه زمين را براى شما قرار و آسمان را سازمانى قرار داد و شما را صورت داد پس آن را زيبا و نيكو آفريد و شما را از امور پاكيزه روزى نمود)) و اين صورت و خلقت نيكو در سير به سوى حق تعالى ، زيباييش محفوظ مى ماند همان طور كه در آيه ديگر مى فرمايد: خلق السموات و الارض بالحق و صوركم فاحسن صوركم و اليه المصير (٦٠٨)، ((خداوند آسمانها و زمين را بر اساس حق آفريد و شما را صورت داد پس صورتهاى شما را نيكو قرار داد و بازگشت به سوى او است )). لكن در عين حال رسيدن به شؤ ن اين عالم بدون رنج و تحمل بلا ميسر نيست همان طورى كه على عليه السلام مى فرمايد: دار بالبلاء محفوقة و بالغدر معروفة لاتدوم اخوالها و لايسلم نزالها، احوال مختلفة و تارات متصرفة ، العيش فيها مذموم و الامان منها معدوم (٦٠٩)، ((خانه اى است كه به بلا پيچيده شده است و به مكر و حيله معروف است ، حالاتش دائمى نيست و فرود آمدگانش سالم نمى مانند، حالات مختلفى داشته و نوبتهايش دگرگون مى شود، خوشى - تبعيت از هواى نفس - در آن نكوهيده شده و امنيت از آن برچيده شده است )).
علت وجود بلا و نزول آن پس از بيان اين واقعيت كه وجود اين عالم با بلاها مقرون است ، حال بايد علت آن روشن شود تا هم از نظر اعتقادى دچار سردرگمى نشويم و هم از جهت عملى ، راه خود را پيدا كنيم با تاءمل در وجود خود كه فطرتا طالب كمال مطلق هستيم و با دقت در آيات قرآنى ، به دست مى آيد كه كمالات حقيقى جز در سايه امتحان و آزمايش حاصل نشده و بروز نخواهد كرد و خداوند متعال هم خصوصيات اين عالم را بر اين اساس قرار داده تا جوهره وجودى انسان در اعمال نيكو، شكل گرفته و آشكار شود، و در بيان نحوه خلقت كلى اين عالم ، گاهى مى فرمايد: و هو الذى خلق السموات و الارض فى ستة ايام و كان عرشه على الماء ليبلوكم ايكم احسن عملا (٦١٠)؛ ((او خدايى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد و عرشش بر آب است تا اينكه شما را امتحان كند كه كدام يك عمل نيكوترى داريد)) و گاهى مى فرمايد: كه انسانها را از جهت ظاهرى متفاوت خلق كرديم تا هر يك به شاءنى از شئون اين عالم بپردازد و همچنين آنچه روى زمين است زينت آن قرار داديم تا مردم جذب به آن شده براى چرخيدن امور اين عالم لكن تمامى اينها براى امتحانست كه در آن مسير حقيقى كدام يك موفق تر بيرون آئيد، و هو الذى جعلكم خلائف الارض و رفع بعضكم فوق بعض درجات ليبلوكم فى ما آتاكم (٦١١)، ((او خدايى است كه شما را جانشينان زمين قرار داد و بعضى از شما را بر بعضى ديگر به درجاتى بالا برد تا نسبت به آنچه به شما داده است امتحانتان كند))، نيز مى فرمايد: انا جعلنا ما على الارض زينة لها لنبلوهم ايهم احسن عملا (٦١٢)، ((همانا ما آنچه را روى زمين است زينت براى آن قرار داديم تا انسانها را امتحان كنيم كه كدام يك عمل نيكوترى دارند)) لكن در عين حال خلقت اين عالم مبنى بر ثبات نيست و از اول ، انتقال از آن جزء جدانشدنى از آن مى باشد از اين جهت در آيه ذيل ، خلقت موت بر حيات مقدم داشته شده است ، خلق الموت و الحياة ليبلوكم ايكم احسن عملا (٦١٣)، ((خداوند مرگ و زندگى را آفريد تا شما را امتحان كند كه كدامى ك عمل نيكوترى داريد)) و از طرفى كمبودها و ناكاميها نيز همراه اين عالم است همان طور كه مى فرمايد: و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات (٦١٤)، ((و حتما شما را به چيزى از ترس و گرسنگى و كمبود مالها و جانها و ميوه ها امتحان مى كنيم )) با تاءمل در اين آيات مخصوصا آيه اخير، علت وجود بلاها و امور ناگوار روشن مى شود و آن اين كه انسان اندازه وجودى خويش را بداند و بفهمد كه از نظر وجودى محدود بوده و ابتدا و انتهايش به كمال مطلق و خداوند متعال متصل است پس بايد از اين حد وجودى تجاوز نكرده و در برابر طغيانهاى خيالى وجودش مقاومت كرده و در مسيرى قرار بگيرد كه او را به آن ابتدا و انتهايى كه عين كمال مطلق است متصل كند و از آن به عمل نيكوتر تعبير كرده است و وجود بلاها و امور ناگوار بهترين منشاء در پيدايش اين توجه و اين جهت گيرى عملى است ، لذا بدنباله آيه اخير مى فرمايد: و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون ، ((و صابران را بشارت بده آن كسانى كه وقتى مصيبتى به آنها وارد مى شود مى گويند همانا ما براى خدا بوده و به سوى او رجوع مى كنيم )). - آثار مقاومت و عدم مقاومت را بعد از اين بيان خواهيم كرد -، لذا على عليه السلام مى فرمايد: الا و ان الدنيا دار لايسلم منها الا فيها، و لاينجى بشى ء كان لها، ابتلى الناس بها فتنة ، فما اخذوه منها لها اخرجوا منه و حوسبوا عليه ، و ما اخذوه منها لغيرها قدموا عليه و اقاموا فيه ؛ فانها عند ذوى العقول كفى ء الظل ، بينا تراه سابغا حتى قلص ، و زائدا حتى نقص (٦١٥)، ((آگاه باشيد كه دنيا خانه اى است كه كسى از آن سالم نمى ماند مگر در آن و نجات نمى يابد به چيزى كه براى آن است ، مردم به واسطه آن امتحان خاصى مى شوند پس آنچه را كه از دنيا بگيرند براى دنيا از دستشان گرفته مى شود در حالى كه بر آن حساب مى شوند، و آنچه را كه از دنيا بگيرند براى غير دنيا - آخرت - برايشان مى ماند و هميشه با آن مى باشد پس دنيا نزد خردمندان مانند برگشتن سايه است كه تا آن را گسترده ببينى جمع مى شود و تا آن را زياد ببينى كم مى شود)) و چون خداوند متعال بندگانش را دوست (٦١٦) دارد و نمى خواهد آنها به اين امور گذرايى و نابود شدنى سرگرم شوند تا خويشتن شان كه موجود ذى قيمت و از عالم قدس است نابود شده و خسران ببيند، ايشان را علاوه بر بلاياى طبيعى - كه از لوازم اين عالم است - به امور سخت و ناگوارى مبتلا مى كند، تا از خواب غفلت بيدار شده و از توجه استقلالى به اين عالم دست بردارند و متوجه عالم غيب شده و زندگيشان را با آن عالم منطبق كنند، لذا قرآن كريم مى فرمايد: و ما ارسلنا فى قرية من نبى الا اخذنا اهلها بالباءساء و الضراء لعلهم يضرعون ثم بدلنا مكان السيئة الحسنة حتى عفوا و قالوا قد مس آباءنا الضراء و السراء فاخذناهم بغتة و هم لايشعرون (٦١٧)، ((و در هيچ شهرى پيامبرى نمى فرستيم مگر اينكه اهل آن را به رنج و سختى مى گيريم ، شايد تضرع و زارى كنند سپس بدى را به نيكى تبديل مى كنيم تا هنگامى كه آسوده شده و گويند به پدران ما نيز سختى و رنج رسيد - برطرف كننده آن را غير خداوند دانستند و به غير او توجه نمودند - پس ايشان را به طور ناگهانى مى گيريم در حالى كه مى فهمند)) در آيه ديگر مى فرمايد: ((چرا هنگامى كه ايشان را گرفتار كرديم ، تضرع نكردند ولكن دلهايشان سنگين شد و شيطان اعمالشان را براى آنها زينت داد(٦١٨))) در آيه ديگر مى فرمايد: ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبر اها ان ذلك على الله يسير لكيلا تاءسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم و الله لا يحب كل مختال فخور الذين يبخلون و ياءمرون الناس بالبخل و من يتول فان الله هو الغنى الحميد (٦١٩)، ((هيچ مصيبتى در زمين و در خودتان نيست مگر اينكه در كتابى ثبت است . قبل از اينكه آن را بيافرينيم ، همانا اين - تقدير - بر خداوند آسان است ، تا اينكه بر آنچه از دست شما مى رود اندوهناك نگرديد و بر آنچه به شما مى رسد خوشحال نشويد و خداوند هيچ متكبر فخرفروشى را دوست ندارد، آن كسانى كه بخل ورزيده و مردم را نيز به بخل امر مى كنند و كسى كه روى گرداند همانا خداوند بى نياز ستايش شده است )) بنابراين بلاها و مصيبتها به طور كلى در علم الهى پيش بينى شده است تا انسان بيدار شده و متوجه شود آن وقتى كه در نعمت بوده ، از طرف خداوند به او عنايت شده و وقتى كه نعمت از او گرفته شد بداند كه او گرفته است به خاطر مصالحى كه بالاترين آن ، عدم توجه استقلالى به موجودات است ، لذا هنگام دارا بودن مواهب مادى و معنوى از اعطاء آن به ديگران براى خداوند، مانعى در پيش روى خود نمى بيند و اين نه به جهت نيازمندى خداوند متعال است زيرا او از همه عوالم بى نياز است ، چه كسى به طرف او بيايد و مجاهده نفسانى كند و چه كسى كفر ورزد بلكه براى امتحان بشر است ، همان طور كه مى فرمايد: و من جاهد فانما يجاهد لنفسه ان الله لغنى عن العالمين (٦٢٠)، ((و كسى كه مجاهده كند پس فقط براى خود مجاهده مى نمايد زيرا خداوند از عالميان بى نياز است )) و نيز مى فرمايد: و من كفر فان الله غنى عن العالمين (٦٢١)، ((و كسى كه كفر ورزد پس همانا خداوند از عالميان بى نياز است )).
مراتب بلا و نتيجه نزول آن همان طور كه بيان شد وجود بلا از لوازم وجودى اين عالم است و علت اصلى آن هم ، متوجه كردن انسان است به عجز و نقص وجودى خود تا به طرف غنى مطلق و كمال نامحدود رو آورد، با اين بيان معلوم مى شود كه نزول بلا اقسام و مراتبى دارد.
الف - براى كفار و انسانهاى بى اعتقاد به حق تعالى : تا هنگام گرفتاريها سر عقل آمده و به او ايمان آورند، قرآن كريم (٦٢٢) براى اين افراد مسئله وقوع در كشتى و جريان طوفان را مثال مى زند كه وقتى كه در امواج قهرآميز دريا قرار گرفتند و ظاهرا پناهى نيافتند در حال غرق شدن ، فطرت توحيديشان ، آنها را متوجه حق تعالى كرده و او را مخلصانه مى خوانند كه اگر ما را نجات دهد حتما از شكرگزاران خواهيم بود لكن وقتى نجات مى يابند، مشغول سرگرمى هاى اين عالم شده از ارتباطشان با عالم غيب و كمك آن عالم ، غافل شده و به همان اعتقادات باطل برمى گردند.
ب - براى عموم مؤ منين : با توجه به مطالب گذشته معلوم مى شود كه ابتلاء به بلاها منحصر براى كفار و امثال آنها نيست ، بلكه براى انسانهاى مؤ من نيز مى باشد زيرا طبيعت اين عالم ، به علت سرگرمى هايش ، غفلت زاست و مؤ منين نيز در زندگانى عملى مبتلا به غفلت شده و حضور حق تعالى را در شئون هستى ناديده مى گيرند در حالى كه خود فرموده است ، يساءله من فى السموات و الارض كل يوم هو فى شاءن (٦٢٣)، ((آنچه در آسمان و زمين هستند از خداوند سؤ ال مى كنند هر روز او در شاءن و كارى است ))، از اين جهت ابتلاء به بلاها براى نوع مؤ منين براى آن است كه متذكر خداوند شده و به مقتضاى ايمانشان حركت كنند و اگر خطا، يا گناهى كرده اند توبه كنند، در اين رابطه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: المؤ من لايمضى عليه اربعون ليلة الا عرض له امر يحزنه يذكر به (٦٢٤)، ((مؤ من بر او چهل شب نمى گذرد مگر اينكه امرى بر او عارض مى شود كه اندوهناكش كند تا به واسطه آن متذكر شود)) و على عليه السلام نيز مى فرمايد: ((از گناهان بپرهيزيد، پس هيچ بلا و كمبود در رزق نيست مگر به علت گناهى است حتى جراحت در اعضاء و با صورت به زمين خوردن و وقوع مصيبتها، خداوند عز و جل مى فرمايد: آنچه را كه از مصيبتها به شما مى رسد به علت آن چيزى است كه انجام مى دهيد و خداوند از بيشتر آنها چشم پوشى مى كند، حضرت فرمودند: كسى كه بخواهد، در توبه برايش باز است ، پس به سوى خدا توبه نصوح كنيد شايد پروردگارتان بديهاى شما را بپوشاند، و وفاى به عهد كنيد وقتى پيمان بستيد پس هيچ نعمتى زايل نمى شود و هيچ خوشى مكدر نمى شود مگر به واسطه گناهانى است كه انسان مرتكب مى شود زيرا خداوند به بندگان ظلم نمى كند و اگر ايشان در آن حال با دعا و رجوع به خداوند مواجه مى شدند، بلاها نازل نمى شد و اگر هنگامى كه بلا نازل مى شد يا نعمت از ايشان زايل مى شد با صدق نيت به طرف خداوند عز و جل تضرع مى كردند، و باز نمى ايستادند و اسراف نمى كردند حتما خداوند هر فسادى را برايشان اصلاح كرده و هر صلاحى را برايشان برمى گرداند، حضرت فرمودند: هيچ شيعه اى نيست كه چيزى را كه از او نهى كرديم مرتكب شود تا بميرد مگر اينكه خداوند او را به بلايى مبتلا مى كند يا در مال و يا در فرزند و يا در خودش تا گناهانش را پاك كند تا وقتى كه با خداوند عز و جل ملاقات كند، گناهى نداشته باشد و گاهى چيزى از گناهانش باقى مى ماند پس خداوند بر او هنگام مرگش سخت مى گيرد...(٦٢٥))) از اين روايت و روايات بسيار ديگر استفاده مى شود كه نوع مؤ منين كه مبتلا به لغزش يا گناه هستند ابتلائاتشان براى كفاره گناهانشان مى باشد تا به طرف خداوند بروند و او را بخوانند لذا خداوند صداى اين چنين افرادى را هنگام تضرع و توبه دوست دارد، البته در روايات ارتباط هر گناهى با بلاى خاص وارد شده است كه به عنوان نمونه و تذكر به يكى از آنها اشاره مى شود، امام زين العابدين عليه السلام فرمودند: ((گناهانى كه نعمتها را تغيير مى دهد: ظلم بر مردم ، و دست برداشتن از عادت خوب و عمل شايسته اى كه داشته ، و كفران نعمتهاى پروردگار، و شكر نكردن است ، خداوند عز و جل مى فرمايد: همانا خداوند در قومى تغيير ايجاد نمى كند مگر اينكه ايشان آنچه را در درونشان است تغيير بدهند و گناهانى كه موجب پشيمانى مى شود: كشتن انسانى است كه خداوند آن را حرام كرده است ، خداوند متعال در قصه قابيل وقتى برادرش هابيل را كشت پس از آن از دفنش عاجز ماند مى فرمايد: از پشيمان شدگان گرديد، و كمك نكردن به خويشاوندان تا اينكه خودشان بى نياز بشوند، و نماز نخواندن تا اينكه وقتش بگذرد، و وصيت نكردن و رد نكردن مظالم و زكات ندادن تا اينكه مرگ برسد و زبان بسته شود، و گناهانى كه عقوبت را نازل مى كند: عصيان كردن كسى كه آشنا به دستورات الهى است ، به واسطه تجاوز به حقوق ديگران ، و تكبر بر مردم و مسخره كردن ايشان ، و گناهانى كه قسمتها و رزقها را دفع مى كند: اظهار نيازمندى ، و خوابيدن در ثلث اول شب و خوابيدن بعد از نماز صبح ، و كوچك شمردن نعمتها و شكايت كردن از خداوند عز و جل است ، و گناهانى كه پرده ها را پاره مى كند: شرب خمر، و قماربازى ، و كارهايى كه مردم را بخنداند از لغويات و مزاح كردن - كسى كه كارش اين باشد كه نوعا مبتلا به آبروريزى مى شوند - و ياد كردن عيب مردم ، و با اهل شك همنشينى كردن ، و گناهانى كه موجب نزول بلا مى شود: فريادرسى نكردن از شخص اند و هناك و كمك نكردن به مظلوم ، و ضايع كردن امر بمعروف و نهى از منكر، و گناهانى كه دشمنان را بر انسان مسلط مى كند: تظاهر به ظلم و آشكار كردن ستم ، و مباح دانستن امور ممنوعه ، و نافرمانى خوبان ، و اطاعت از اشرار، و گناهانى كه موجب نابودى سريع مى شود: قطع رحم ، و قسم دروغ ، و دروغ گفتن و زنا كردن ، و بستن راه مسلمانها، و ادعاى امامت بنا حق ، و گناهانى كه اميد را قطع مى كند: ماءيوس شدن از عنايت خداوند، و نااميدى از رحمت الهى ، و اطمينان به غير او و تكذيب وعده هاى خداوند عز و جل ، و گناهانى كه هوا را تاريك مى كند: سحر و جادوگرى ، و ايمان به علم نجوم - اعتقاد به تاءثير استقلال گونه اوضاع كيهانى در زمين - و تكذيب تقديرات الهى - يعنى مرتبط ندانستن امور به مشيت الهى - و عاق پدر و مادر، و گناهانى كه پرده ها را برمى دارد: قرض گرفتن بدون نيت اداء كردن آن ، و اسراف در خرج كردن در باطل ، و بخل ورزيدن بر اهل و فرزند و خويشاوندان ، و بداخلاقى ، و كم صبر داشتن ، و بيحالى و تنبلى كردن در امور، و سبك شمردن اهل دين ، و گناهانى كه دعا را رد مى كند: نيت بد و باطن زشت داشتن ، و به صورت نفاق با برادران ايمانى برخورد كردن ، و دعوت آنها را نپذيرفتن ، و تاءخير نمازهاى واجب تا اينكه وقتشان بگذرد، و نزديكى نجستن به خداوند عز و جل با نيكى كردن و صدقه دادن ، و ناسزا و فحش دادن ، و گناهانى كه از آمدن باران ممانعت مى كند: ستم حاكمان در حكم كردن ، و شهادت باطل دادن و كتمان شهادت و زكات و قرض ندادن ، و سختى دل بر فقرا و نيازمندان و ظلم كردن به يتيمها و بيوه زنان و رد كردن سائل در شب (٦٢٦))).
ج - براى انبيا و اوصياء و اولياء: بايد توجه داشت كه گاهى ابتلاء به بلاها براى برطرف شدن گناهان نيست زيرا انسان مبتلا، گناهكار نمى باشد بلكه ابتلاى او براى ترفيع مقام و درجه ايمان يا ظهور مقام قرب او بر خود و ديگران مى باشد از اين جهت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((همانا مؤ من به منزله كفه ترازوست هر مقدار ايمانش زياد شود بلايش زياد مى شود(٦٢٧))) در حقيقت اين ابتلائات براى تمامى افراد خير است لكن براى اين دسته در ترفيع درجات ايمانى و آخرتى آنها تاءثير مهم دارد و اين از لوازم ايمان مى شود همان طور كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ان فى كتاب على عليه السلام ، ان اشد الناس بلاء النبيون ثم الوصيون ثم الامثل فلامثل و انما يبتلى المؤ من على قدر اعماله الحسنة فمن صح دينه و حسن عمله اشتد بلائه و ذلك ان الله عز و جل لم يجعل الدنيا ثوابا لمؤ من و لا عقوبة لكافر، و من سخف دينه و ضعف عمله قل بلائه و ان البلاء اسرع الى المؤ من التقى من المطر الى قرار الارض (٦٢٨)، ((همانا در كتاب على عليه السلام آمده است : همانا سخت ترين مردم از جهت بلاء انبياء سپس اوصياى ايشان سپس كسانى كه نزديك تر به ايشانند مى باشند، و همانا خداوند مؤ من را به اندازه اعمال نيكويش مبتلا مى كند پس كسى كه دينش صحيح بوده و علمش نيكو باشد. بلايش سخت تر است و علتش آن است كه خداوند عز و جل دنيا را ثواب براى مؤ من و عقاب براى كافر قرار نداده است و كسى كه دين و عملش ضعيف باشد، بلايش كم مى شود و همانا بلا سريع تر به مؤ من متقى مى رسد از باران به قرار گرفتن بر زمين )) كسانى كه بخواهند درجات بالاى ايمان را به پيمايند يا آن كمالاتشان ظهور كند مانند انبياء و ائمه عليهم السلام ، ابتلائاتشان سختتر است البته تمامى آنها از ابتلائات مادى نمى باشد بلكه بيشتر آنها از قبيل ابتلائات روحى است همان طور كه امام سجاد به واسطه پدرش عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه فرمود: ((همواره من و كسانى كه از من بوده اند از انبياء و مؤ منين ، مبتلا بوده ايم به كسانى كه ما را اذيت كنند و اگر مؤ منى بر سر كوهى باشد حتما خداوند عز و جل كسى را برايش قرار مى دهد كه اذيتش كرده تا بر آن پاداش بگيرد، و على عليه السلام مى فرمايد: همواره من مظلوم بودم از وقتى كه مادر مرا زائيد به گونه اى كه وقتى عقيل چشمش درد گرفته و ورم مى كرد، مى گفت : تا دوا در چشم على نريخته ايد در چشم من نريزيد، پس در چشمم دواء مى ريختند در حاليكه درد چشمى نداشتم (٦٢٩))) و مقدارى از اين امتحانها براى ظهور مراحل عاليه ايمان است مانند آن حالتى كه حضرت ابراهيم عليه السلام داشت در پاسخ جبرئيل عليه السلام ، كه در هنگام افتادن در آتش به واسطه منجنيق ، به او عرض كرد: هل لك حاجة ؟ فقال : اما اليك فلا (٦٣٠)، ((آيا حاجتى دارى ؟ حضرت فرمود: اما به سوى تو، پس خير))، حضرت ابراهيم عليه السلام اگر از جبرئيل كمك مى گرفت ، از آن جهت كه فرشته واسطه فيض الهى بود، به حسب ظاهر اشكالى نداشت لكن به حسب مقام ابراهيمى كه مى خواهد آن قله توحيد را از خود نشان داده و به آن دعوت كند، اشكال دارد، و اين چنين است امثال اين امتحانات كه براى انبياء و اولياء عليهم السلام بوده است در حالى كه اكثر مردم حتى خواص از مؤ منين نيز امتحان بودن آن را نمى فهمند، روى اين حساب ، تمامى ابتلائات براى بخشيدن گناهان نيست بلكه براى اعطاى اجرهايى است كه خداوند مى داند آنها چيست : از اين جهت على بن رئاب از امام صادق عليه السلام سؤ ال مى كند: كه اين سخن خداوند عز و جل كه مى فرمايد: ((آنچه از مصيبتها به شما مى رسد به سبب اعمالى است كه انجام داده ايد)) آيا آنچه به حضرت على و اهل بيتش عليهم السلام بعد از او رسيد به سبب اعمالى بود كه انجام مى دادند و حال آنكه ايشان اهل بيت طهارت و معصوم بودند؟ حضرت فرمود: ان رسول الله صلى الله عليه و اله كان يتوب الى الله و يستغفره فى كل يوم و ليلة ماة مرة من غير ذنب ، ان الله يخص اوليائه بالمصائب لياءجرهم عليها من غير ذنب (٦٣١)، ((همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى خدا توبه مى كرد و هر روز و شب صد مرتبه از خداوند طلب مغفرت مى كرد بدون داشتن گناه ، همانا خداوند اوليائش را به مصيبتها اختصاص داده است تا اينكه بر آنها به ايشان اجر دهد بدون داشتن گناهى ))، و امام حسين عليه السلام نيز به اصحابش مى فرمايد: ((پس اگر آماده ايد بر آنچه من خود را آماده كرده ام ، بدانيد كه خداوند فقط در مقابل سختيها مقامهاى عالى را به بندگانش مى بخشد گرچه خدا مرا - با گذشتگان از خانواده ام كه من آخرين آنها هستم كه در دنيا مانده ام - به كرامتهايى مختص گردانيده كه تحمل سختيها بر من آسان شده ولى براى شما نيز مقدارى از آن كرامتهاى خداوند متعال مى باشد(٦٣٢)))، اين كرامتها كه خداوند براى آن حضرت و اهل بيت گرامش و نيز به اصحابش عنايت فرموده در برابر تحمل نزول بلا، امور عادى كه براى عموم مؤ منان در نظر گرفته شده نمى باشد بلكه مقامهاى معنوى و درجات بهشتى است كه در روايت ديگرى نسبت به امام حسين عليه السلام جد بزرگوارش در خطاب به آنحضرت فرموده است كه : ان لك فى الجنان لدرجات لن تنالها الا بالشهادة (٦٣٣)، ((و همانا براى تو در بهشتها درجاتى است كه جز با شهادت به آنها نمى رسى )).
بهترين راه برخورد با بلاها
پس از اينكه معناى بلا و علت نزول آن و نيز مراتبش روشن شد، حال بايد ديد كه بهترين راه برخورد با آن چيست تا بتوان از آن بهترين استفاده را برد، از آيات و روايات استفاده مى شود كه بهترين راهها صبر و استقامت در برابر آنهاست به گونه اى كه انسان قد خم نكند و با حوصله و آرامش با آنها برخورد كرده تا بتواند در برابر هر بلايى وظيفه مناسب با آن را انجام دهد و معناى صبر اين نيست كه در برابر بلاها عملى و واكنشى نشان ندهد و در زير بار سنگين آنها خرد شود، از اين جهت است كه قرآن كريم براى صابران مقامهاى بلندى را ذكر كرده و در موارد مخلتف امر به صبر كرده است و مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلاة ان الله مع الصابرين ... و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون (٦٣٤)، ((اى مؤ منين كمك بجوييد به صبر و نماز زيرا خداوند با صابران است ... و بشارت ده صابران را آن كسانى كه وقتى مصيبتى به آنها مى رسد گويند ما براى خدا هستيم و به سوى او برمى گرديم ، برايشان درودهايى از پروردگارشان و رحمتى خواهد بود و ايشان هدايت شدگان مى باشند)) و يكى از بلاهاى مهم اجتماعى وجود افراد منحرف و فتنه جوست كه در برابر هدايت انبياى الهى قرار مى گيرند و قرآن در موارد متعددى پيامبرش را به صبر در برابر آنها امر مى كند و مى فرمايد: و تبعيت كن از آنچه بر تو وحى مى شود و صبر كند تا اينكه خداوند حكم كند(٦٣٥)، و نيز: در برابر سخنان ايشان صبر كن و خداوند را قبل از طلوع خورشيد و قبل از غروب آن با حمدش تسبيح كن (٦٣٦)، يا اينكه مى فرمايد: صبر كن وعده خدا - به يارى كردنت - حق است (٦٣٧)، و يا اينكه : صبر كن و براى ايشان در نزول عذاب عجله مكن مانند حضرت يونس (٦٣٨).
بنابراين تنها راه برخورد صحيح با مصايب صبر و استقامت و بوظيفه مناسب با آن ، عمل كردنست تا مصائب بر انسان آسان و گوارا شود همان طور كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ان الله عز و جل انعم على قوم فلم يشكروا فصارت عليهم و بالا، و ابتلى قوما بالمصائب فصبروا فصارت عليهم نعمة (٦٣٩)، ((خداوند عز و جل بر گروهى نعمت داد، پس آنها شكر نكردند و آن وبال و گرفتارى شد برايشان ، و گروهى را به مصيبت مبتلا كرد و صبر كردند، آن بريشان نعمت شد)). حضرت على عليه السلام نيز مى فرمايد: ((كسى كه صبر كند مصيبتش آسان مى شود)) و: ((سختيها جز با صبر برطرف نمى شوند)) و: ((كمك كننده اى برتر از صبر نيست (٦٤٠))).
نشانه هاى صبر در بلا براى آزمايش خود نسبت به استقامت در برابر مصايب و انجام وظيفه مناسب در برابر آنها، نشانه هايى از طرف اولياء دين به ما داده شده تا با بررسى آنها در وجود خود ميزان تحقق اين صفت را بيازماييم ، در روايتى سؤ ال پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از جبرئيل درباره تفسير صبر آمده است كه جبرئيل مى گويد: تصبر فى الضراء كما تصبر فى السراء و فى الفاقة كما تصبر فى الغنى ، و فى البلاء كما تصبر فى العاقبة ، فلايشكو حاله عند المخلوق بما يصيب من البلاء (٦٤١)، ((در سختى صبر كنى همان طور كه در راحتى صبر مى كنى و در نيازمندى صبر كنى همان طور كه در حال بى نيازى صبر مى كنى و در بلا و مرض صبر كنى همان طورى كه در عافيت صبر مى كنى ، پس شكايت حالش را نزد مخلوق نبرد نسبت به آن بلايى كه كه به او مى رسد)) همان طور كه از اين روايت استفاده مى شود انسان صابر در تمامى حالاتش به وظايف بندگى عمل مى كند تغيير حالتى او را در انجام وظايفش دگرگون و متزلزل نمى كند يعنى در حال سختى و بلا سراغ طاعت و دعا و اظهار نياز به حق تعالى مى رود و نيز در حال غنى ، طغيان نداشته و اسراف كارى ندارد و رسيدگى به وظايف واجب و مستحب خود را فراموش نمى كند و در حال تنگدستى خرج كردنش محدود است بنابراين تمامى حالاتش نسبت به انجام وظايف واجب و مستحب يكسان است و خدا را فراموش نمى كند، از اين جهت على عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه نشانه هاى صابر سه چيز است ، اولها ان لايكسل و الثانية ان لايضجر، و الثالثة ان لايشكو من ربه عز و جل ، لانه اذا كسل فقد ضيع الحق ، و اذا ضجرلم يود الشكر، و اذا شكامن ربه عز و جل فقد عصاه (٦٤٢)، ((اول آنكه كسالت نداشته باشد و دوم آنكه بى قرار و دل تنگ نباشد، و سوم اينكه از پروردگار با عزت و جلالش شكايت نكند، زيرا هنگامى كه كسالت و سستى داشته باشد حق را ضايع مى كند، و وقتى كه دلتنگ و بى قرار باشد شكر نمى كند و هنگامى كه از پروردگارت با عزت و جلالش شكايت كند بتحقيق او را معصيت كرده است )). - بايد توجه داشت آنچه مذموم است شكايت كردن از خداوند است لكن شكايت را در امور به سوى خدا بردن و از او درخواست برطرف شدن گرفتاريها را داشتن ، مطلوب است همان طور كه حضرت يعقوب (٦٤٣) عليه السلام اين گونه بود، و نيز شكايت كردن نزد برادر(٦٤٤) مؤ من ، همان شكايت به طرف خدا بردن است -، از اين جهت قرآن كريم در خطاب به مسلمين هنگام برخورد با دشمن مى فرمايد: ((اگر شما بيست نفر صابر داشته باشيد بر دويست نفر از دشمنان غلبه مى كنيد و اگر ضعف نشاندهيد و صبرتان كم باشد صد نفر در مقابل دويست نفر غلبه خواهد كرد(٦٤٥)))، بنابراين سستى و دلتنگى و خشمگين شدن در برابر بلاها مقاومت انسان را كم كرده و آنها او را از پاى درآورده و تاءثير نامطلوب در وجودش گذاشته و به نيستى مى كشاند.
آثار صبر در بلا
صبر در برابر بلاها علاوه بر مزيت صاحبش نسبت به اتصاف به اين صفت ، داراى آثار مختلفى است كه عبارتند از:
١- آثار دنيايى : تمامى اوصاف كريمه نفسانى داراى آثار مطلوب دنيايى است اعم از فردى يا اجتماعى ، صفت صبر نيز اين چنين است از جمله آثار دنيايى آن كه از فرمايشات على عليه السلام استفاده مى شود: پيروزى ، يارى شدن ، تسليم شدن دشمن ، رسيدن به اهداف دنيائى ، توانمند شدن در اراده و عزت يافتن (٦٤٦).
٢- آثار روحى و آخرتى : اين صفت كريمه علاوه بر آثار دنيايى كه موجب آسايش دنياى انسان مى شود و مهم تر از آن داراى آثار روحى و آخرتى است كه عبارتند از:
الف - اساس ايمان : ايمان به خداوند در مقام عمل و در برخورد با امور مختلف زندگى ، اگر برخورد مطابق با اعتقاد صحيح قلبى باشد شكل گرفته و تثبيت مى شود و اگر با آن مطابق نباشد متزلزل مى شود. بنابراين انسان مؤ من هنگام نزول بلاها، آنها را مستقل در تاءثير ندانسته بلكه مصلحت الهى را در نزول آنها دخيل دانسته و با اتكاء به خداوند در رفع آنها مى كوشد و اگر رفع نشد ايمانش به خداوند در مصلحت بودن بلا بيشتر مى شود، از اين جهت على عليه السلام مى فرمايد: ((صبر اساس ايمان است )) و نيز: ((صبر ثمره ايمان است )) و نيز: ((از گنجينه هاى ايمان صبر بر مصايب است )) و نيز: ((ايمانى مانند صبر نيست ))(٦٤٧).
ب - همراهى و محبت خداوند: خداوند متعال از جهت احاطه وجودى همراه و معيت وجودى با تمامى موجودات دارد چنانچه مى فرمايد: الا انه بكل شى ء محيط (٦٤٨)، ((آگاه باشيد كه خداوند بر هر چيزى احاطه دارد)) و نيز: و هو معكم اينما كنتم (٦٤٩)، ((او با شماست هر جا بوده باشيد)) لكن يك همراهى خاصى با بعضى از انسانها دارد كه آن مزيتى را براى ايشان ايجاب مى كند و آن يا به معناى كمك كردن خداوند ايشان را مى باشد و يا به معناى برطرف كردن موانع درك نسبت به خداوند متعال است از قلب ايشان ، كه با برطرف شدن آن موانع ، احاطه و معيت خداوند را به اندازه ظرفيت وجودى خويش درك مى كنند و شايد معناى محبت خداوند نسبت به ايشان نيز همين معنى باشد كه بيان شد، از اين جهت مى فرمايد: و اصبروا ان الله مع الصابرين (٦٥٠)، ((و صبر پيشه كنيد زيرا خداوند با صابران است )) و نيز: والله يحب الصابرين (٦٥١)، ((و خداوند صابران را دوست دارد)). و شايد معناى صلوات و رحمت الهى بر ايشان و هدايت يافتنشان كه در آيه ١٥٧ سوره بقره ذكر شده است اين حقيقت باشد كه بيان شد.
ج - پاداش نيكو: خداوند متعال به واسطه عنايتش به بندگان شايسته ، علاوه بر مواهب روحى در دنيا به ايشان ، تفضلهايى نيز در عالم آخرت به ايشان مى فرمايد كه از جمله :
بهترين (٦٥٢) پاداشها به صابران و نيز رسيدن (٦٥٣) ايشان به پاداش مكرر، و همچنين برخورد سلامت گونه فرشتگان الهى (٦٥٤) با ايشان مى باشد.
د - اعطاء مقامات الهى : يكى از آثار بسيار مهم صبر، عنايت بعضى از مقامات معنوى است به واسطه آن به افراد خاصى ، مانند مقام امامت به انبياى بنى اسرائيل چنانچه خداوند مى فرمايد: و جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا بآياتنا يوقنون (٦٥٥)، ((و از بنى اسرائيل امامانى را قرار داديم كه هدايت به امر ما مى كردند هنگامى كه صبر كرده و به آيات ما يقين داشتند)). و همچنين مقام رسالت اقتضاى اين صفت را دارد همان طور كه مى فرمايد: فاصبر كما صبر اولوا العزم من الرسل (٦٥٦)، ((صبر كن همان طور كه رسولان اولوالعزم صبر كردند)).
نتيجه بحث با توجه به مطالب ذكر شده در اين فراز، به اين نتيجه مى رسيم كه ماهيت دنيا ملازم است با وجود ناملايمات و گرفتاريها و اين براى امتحان بشر است كه در هر درجه اى از توجه و درك قرار دارد از آنها استفاده كرده يا در اصل ايمان آوردن به خداوند و يا در ازدياد ايمانش و در نهايت هر مقدار همت انسان بالا باشد در رسيدن به كمالات ، ابتلاء او به مصائب بيشتر است تا مقاومتش آزموده شود، در عين حال نبايد در تمامى مراحل از كمك گرفتن از خداوند متعال در پياده كردن اين اوصاف شريفه غافل بود از اين جهت در اين زيارت از خداوند مى خواهيم كه نفس ما را در نزول بلايش صابر قرار دهد، و اين حقيقت از قرآن كريم گرفته شده آنجا كه خداوند به پيامبرش مى فرمايد: و اصبر و ما صبرك الا بالله (٦٥٧)، ((و صبر داشته و صبرت جز به خداوند متعال نيست )) و اين خطاب وقتى بود كه مصيبت بزرگى بر آن حضرت وارد شده بود و آن مثله شدن حضرت حمزه عموى پيامبر اكرم عليهماالسلام . بنابراين صفت صبر هم از ايمان سرچشمه مى گيرد و هم در زياد كردن ايمان تاءثير بسزايى دارد.
فصل هفتم : شكر براى نعمتهاى الهى
شاكرة لفواضل نعمائك
تحليل معناى شكر با دقت در جهان هستى ، انسان عاقل پى مى برد كه هر چه هست از الطاف بيكران غنى مطلق و خداوند متعال است كه آن را براى هدف مطلوب آفريده و لازمه عاقل بودن انسان آن است كه تمامى نعمتها را از جانب آن كمال مطلق دانسته و از خود و ساير موجودات مانند خود هيچ چيز را نداسته و آن را براى حق تعالى اظهار نمايد، همان طور كه اگر انسانى به ديگرى لطف و احسانى مى كند، لازمه انسانيت آن است كه آن لطف را از ديگرى دانسته و به اين امر اقرار كند و آثارش را مترتب نمايد، همان گونه كه اگر موجودات زبان اظهار داشتند اين حقيقت را نسبت به حق تعالى اظهار مى كردند و زبان حال وجودشان نيز اين چنين است ، بنابراين شكر تصور و اظهار نعمت است (٦٥٨) و از مدح و حمد خاص تر است زيرا مدح ستايش چيزى است نسبت به كمالى كه دارد اعم از كمال اختيارى يا غيراختيارى و حمد ستايش چيزى است در برابر كمال اختيارى آن ، و لازمه نعمت بودن چيزى آن است كه در مسير هدف از آفرينش قرار بگيرد از اين جهت خداوند متعال پس از بيان اعطاى نعمتهاى مادى (٦٥٩) و معنوى (٦٦٠) - دين الهى - مى فرمايد: اينها را داديم شاكر خداوند شويد، و در جايى داشتن تقوا را زمينه شكر الهى بيان كرده و مى فرمايد: ولقد نصركم الله ببدر و انتم اذلة فاتقوا الله لعلكم تشكرون (٦٦١)، ((و بتحقيق خداوند شما را در - جنگ بدر يارى كرد در حالى كه ذليل بوديد پس خدا را حفظ كنيد شايد شكرگزار او شويد)) خلاصه آنكه اظهار عبوديت براى خداوند سبب شكرگزارى از او مى باشد زيرا مى فرمايد: بل الله فاعبد و كن من الشاكرين (٦٦٢)، ((بلكه فقط خدا را بندگى كن و از شكرگزاران باش )) و در جاى ديگر علت شكرگزارى را اعطاى نعمت معرفى كرده و شكرگزارى را تنها به اظهار بندگى خداوند متعال بيان داشته است ، فكلوا مما رزقكم الله حلالا طيبا و اشكروا نعمة الله ان كنتم اياه تعبدون (٦٦٣)، ((پس بخوريدتصرف كنيد در آنچه - از آنچه خداوند به شما روزى كرده در حالى كه حلال و پاكيزه است و نعمت او را شكر كنيد اگر فقط او را مى پرستيد)) و در روايتى ابوبصير از امام صادق عليه السلام سؤ ال مى كند: ((آيا براى شكر اندازه و حدى است كه وقتى بنده آن را انجام داد شاكر باشد؟ فرمود: بله ، عرض كردم ، آن چيست ؟ فرمود: خداوند را ستايش كند بر هر نعمتى كه به او داده است در اهل و مال ، و اگر در آنچه خداوند در مالش به او داده حقى است آن را اداء كند و از اين قبيل است فرمايش خداوند عز و جل : منزه است آن كسى كه اين - وسايل نقليه - را مسخر ما قرار داد و ما به آن قدرت نداشتيم ، و نيز از اين قبيل است كلام او: پروردگارا من نسبت به آنچه از خيرات برايم فرود مى فرستى فقيرم ، و نيز كلام خداوند متعال : پروردگارا مرا فرود آور فرود آوردن فرخنده اى - هنگام ورود در مكانى - و تو بهترين فرود آورندگانى ، و نيز، پروردگارا مرا در - هر كارى - صادقانه وارد كن و صادقانه خارج نما و برايم از طرف خودت فرمانروايى يارى كننده قرار ده (٦٦٤))).
مراتب شكر پس از روشن شدن معناى شكر، معلوم مى شود كه هر مقدار آگاهى انسان به نعمتهاى خداوند بيشتر باشد محدوده شكر برايش وسيعتر خواهد بود از اين جهت رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: من لم يعلم فضل نعم الله عز و جل عليه الا فى مطعمه و مشربه فقد قصر علمه و دنا عذابه (٦٦٥)، ((كسى كه برترى نعمتهاى خداوند عز و جل بر خويش را جز در خوراكى و نوشيدنى نداند بتحقيق علمش كوتاه و عذابش نزديك است )) و قرآن كريم مى فرمايد: الم تروا ان الله سحر لكم ما فى السموات و ما فى الارض و اسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة (٦٦٦)، ((آيا نمى بينيد كه خداوند آنچه در آسمانها و در زمين است مسخر براى شما قرار داده است و نعمتهاى ظاهرى و باطنى را بر شما فرو ريخته است )) و در جاى ديگر خطاب به انسان مى فرمايد: و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها ان الله لغفور رحيم (٦٦٧)، ((و اگر نعمت خداوند را بشماريد نمى توانيد اندازه كنيد همانا خداوند بخشنده مهربان است )) بنابراين با يك ديد كلى ، شكر به دو مرتبه تقسيم مى شود:
اول - شكر ظاهرى : و آن توجه سطحى است به نعمتهاى ظاهرى در اطراف خود، و اداى آن به اين است كه آنها در معصيت خداوند استفاده نشوند، از اين جهت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: شكر النعمة اجتناب المحارم (٦٦٨)، ((شكر نعمت دورى از محرمات است )) على عليه السلام نيز مى فرمايد: لو لم يتوعد الله على معصيته لكان يجب الا يعصى شكرا لنعمة (٦٦٩)، ((اگر خداوند بر معصيتش وعده عذاب نمى داد، حتما لازم بود كه معصيت نشود به جهت شكرگزارى از نعمتهايش )).
دوم - شكر باطنى : و آن با توجه عميق به نعمتهاى الهى در جهان هستى و در شئون وجوديه خود حاصل مى شود كه پى بردن به هر نعمتى شكر مناسب با آن را مى طلبد، از اين جهت ائمه عليهم السلام در تعلماتشان بينش ما را نسبت به نعمتهاى الهى و شكر در برابر هر يك را وسيع كرده اند، روايتى كه آخر معناى شكر ذكر شد شاهد اين معنا است و در روايت ديگر امام صادق عليه السلام به سدير مى فرمايد: ((اى سدير! مال كسى هيچ گاه زياد نمى شود مگر اينكه حجت خدا بر او بزرگ خواهد بود، پس اگر بتوانيد كه آن حجت را از خودتان دفع كنيد انجام دهيد، به حضرت عرض كرد: اى فرزند رسول خدا چگونه دفع كنيم ؟ فرمود: به واسطه برآورده كردن حوائج برادرانتان از اموالتان ، سپس فرمود: اى سدير! با نعمتها با نيكويى برخورد كنيد...(٦٧٠))) و على عليه السلام مى فرمايد: ((زياد توجه كن - با اكرام كردن به كسى كه تو بر او برترى پيدا كردى زيرا اين از درهاى شكر است (٦٧١))) و نيز مى فرمايد: ((اگر بر دشمنت قدرت پيدا كردى عفو از او را شكر قدرت بر او قرار ده (٦٧٢)))، هر مقدار ايمان انسان نسبت به اعطاى الهى بيشتر باشد شكر او نسبت به خداوند بيشتر خواهد بود حتى نسبت به امراضى كه از او دفع شده ديگرى به آن مبتلاست ، از اين جهت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((هر كسى كه به شخص گرفتارى توجه كرده و بدون جهت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((هر كسى كه به شخص گرفتارى توجه كرده و بدون آنكه او بفهمد سه مرتبه بگويد حمد خدايى را كه مرا از آنچه به تو مبتلا كرده ، عافيت داده است و اگر مى خواست مرا مبتلا مى كرد، هيچ گاه به آن بلا مبتلا نمى شود(٦٧٣))) البته در مواجهه با چنين صحنه هايى مطابق فرمايش امام صادق عليه السلام به خداوند عرضه بدارد كه : ((من شخص مبتلا را مسخره نكرده و بر او فخرى ندارم لكن تو را بر نعمت عظيمت بر خودم حمد مى كنم (٦٧٤))) انسان اگر ايمانش قوى تر شد حتى نسبت به آن مشكلاتى كه در آنهاست خداوند را شكر مى كند چون منتسب به خداوند حكيم مى داند كه او حتما مصلحتى را در نظر داشته است كه مرا به اين مصيبت مبتلا كرده است ، - البته مصلحت در عروض اين امور نسبت به عموم مؤ منان بخشيدن گناهان است - از اين جهت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى امرى بر او وارد مى شد كه او را خوشحال مى كرد، مى فرمود: ستايش براى خداوند بر اين نعمت ، ولى وقتى امرى بر او وارد مى شد كه او را ناراحت مى كرد، مى فرمود: حمد براى خداوند بر هر حال (٦٧٥)))، با اين ديدگاه بود كه حضرات ائمه عليهم السلام نسبت به جزئى ترين امور كه در نزد عموم مردم از نعمتهاى الهى به حساب نمى آيد خداوند را شكر مى كردند به گونه اى كه شكر زبانى ايشان حكايت از عمق ايمان ايشان نسبت بخداوند متعال مى كند كه ايشان تمامى وقايع و امور جهان را در تمام لحظات منتهى بخداوند و از نعمتهاى خداوند مى دانستند، از اين جهت راوى گويد: امام صادق عليه السلام از مسجد بيرون آمدند و اسب آن حضرت گم شده بود فرمودند: ((اگر خداوند آن را بر من رد كند حتما حق شكر او را اداء خواهم كرد، راوى گويد: چيزى نگذشت كه اسب پيدا شد، حضرت فرمود: الحمدلله ، شخصى به آن حضرت عرض كرد، فدايت شوم شما فرموديد: حق شكر خداوند را اداء خواهم كرد، حضرت فرمودند: آيا نشنيدى گفتم : الحمدلله (٦٧٦))). با اين ديدگاه اگر خداوند به انسان نعمتى را بدهد و آن را منتسب به خداوند دانسته و به لوازمش عمل كند مبتلا به استدراج و عقب گرد نمى شود همان طور كه امام صادق عليه السلام در جواب راوى كه به حضرت عرض كرد: ((از خدا خواستم مال و فرزند و خانه به من عنايت فرمايد و مى ترسم اين استدراج باشد، فرمود اگر با حمد باشد استدراج نيست (٦٧٧))).
حقيقت شكر
پس از اينكه روشن شد كه شكر داراى مرحله ظاهر و باطن است معلوم مى شود كه حقيقت شكر همان ستايش حق تعالى است به جهت كمالى كه از او ظهور كرده است هر چند به واسطه امور يا وسايط فيض باشد، روى اين حساب خود ستايش حق تعالى براى انسان مؤ من موضوعيت دارد، همان طور كه راوى از امام رضا عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: من حمد الله على النعمة فقد شكره و كان الحمد افضل من تلك النعمة (٦٧٨)، ((كسى كه خداوند را بر نعمتش ستايش كند پس او را شكر كرده و حمد برتر از آن نعمت است ). از اين جهت اصل در تحقق شكر، همين معرفت قلبى است كه اين نعمتها از جانب خداوند است و سپس آن ستايش را بر زبان جارى كردن است ، همان طور كه امام صادق عليه السلام فرمود: ((كسى كه خداوند نعمتى به او بدهد و او آنها را با قلبش بشناسد پس شكرشان را بجا آورده است (٦٧٩))) و شكر زبانى به تنهايى چندان فايده اى ندارد، زيرا حقيقت اعمال بستگى به توجه قلب و درك آن دارد، از اين جهت كسى كه در حال عافيت است و آن را از خداوند مى داند و شكرگزار است و شخص گرفتارى كه صابر است و آن ابتلاء را منتهى به خداوند متعال مى داند اجرشان يكى است همان طور كه امام صادق عليه السلام فرمود: ((شخص در حال عافبت و شاكر، همان اجرى را دارد كه براى مبتلاى صابر است و صاحب نعمتى كه شاكر باشد همان اجر محروم قانع را دارد(٦٨٠))) بنابراين سپاسگزارى از ديگران كه واسطه رساندن كمالاتى به انسان مى شوند با توجه به اينكه خداوند متعال خلقت ما را به گونه اى قرار داده است . كه از يكديگر متاءثر شويم و در رفع نيازمنديها به يكديگر كمك كنيم - سپاسگزارى از خداوند محسوب مى شود و عدم توجه به اين وسايط به طور كلى ، ضايع كردن حق وسايط است و خداوند متعال تكوينا مقرر كرده است كه ربوبيتش از راه وسايط پياده شود، از اين جهت سپاسگزارى نكردن از وسايط موجب عدم سپاسگزارى از حق تعالى نيز مى شود همان طور كه امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: ((خداوند هر بنده شكرگزارى را دوست دارد، خداوند تبارك و تعالى روز قيامت به بنده اى از بندگانش مى فرمايد: آيا از فلانى شكرگزارى كردى ؟ مى گويد: بلكه از تو شكرگزارى كردم ، خداوند مى فرمايد: مرا شكر نكردى زيرا او را شكر نكردى ، سپس فرمود: شاكرترين شما براى خدا شاكرترين شما براى مردم است (٦٨١))). اين مطلب حتى در ربوبيت تشريعى خداوند متعال نيز جارى است زيرا او انسانها را به واسطه ارسال انبياء و انزال كتب ، هدايت و تربيت از ايشان را در آيات قرآنى تبعيت از خويش (٦٨٢) معرفى كرده و اطاعت از ايشان را كنار توحيد(٦٨٣) در عبوديت بيان كرده است و آن را اجر(٦٨٤) رسالت ايشان قرار داده است كه اين حقيقت شكر نسبت به ايشان خواهد بود. پس با توجه به حقيقت شكر، انسان هر مقدار معرفتش نسبت به صاحب نعمت بيشتر باشد به اين صورت كه كمالات و نعمتهاى حق تعالى را محدود نبيند حتى شكر خود را نيز نعمتى از او بداند، حق شكر او را توانسته انجام دهد همان طور كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((خداوند عز و جل به حضرت موسى عليه السلام وحى كرد: اى موسى ؛ حق شكر مرا اداء كن ، عرض مى كند: پروردگارا؛ چگونه حق شكر تو را اداء كنم در حاليكه هيچ شكرى نيست مگر اينكه تو به آن نعمتى به من داده اى ؟ خداوند فرمود: اى موسى ؛ الآن مرا شكر كردى چون دانستى كه آن نيز از من است (٦٨٥))) و بدين جهت حضرت نوح عليه السلام بنده شكور ناميده شده است زيرا به فرموده امام صادق عليه السلام صبح و شام اين دعا را صادقانه مى خواند: ((اللهم ما اصبحت بى من نعمة او عافية فى دين او دنيا فمنك وحدك لاشريك لك ، لك الحمد و لك الشكر بها على يا رب حتى ترضى و بعد الرضا (٦٨٦))) سپس امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((اگر اين دعا را بگويى شكر نعمتهايى كه خداوند در آن روز و شب عنايت فرموده است ادا كرده اى )). و اگر معرفت انسان به حق تعالى بالاتر رود به گونه اى كه چون او نعمت داده است او را شكر نكند بلكه چون او صاحب كمالات نامحدود است و خودش هيچ ندارد او را شكر كرده و بندگى نمايد، اينجا بينش اين بنده به درجات عاليه اى از معرفت رسيده به گونه اى كه انتخاب شده حق تعالى مى شود و خداوند پرده هاى بين خود و او را برطرف كرده و اين حقيقت را مى يابد همان طور كه اين درجه از معرفت براى مخلصين و بندگان پاك شده خداوند تحقق يافته و حضرت ابراهيم عليه السلام يكى از ايشان مى باشد كه قرآن درباره او مى فرمايد: شاكرا لانعمه اجتباه و هداه الى صراط مستقيم (٦٨٧)، ((شكرگزار نعمتهاى الهى است ، خدا او را انتخاب كرده و به راه مستقيم هدايتش فرموده )) از اين جهت على عليه السلام مى فرمايد: ((و عده اى هستند خداوند را به خاطر شكر او بندگى مى كنند - نه از ترس عذاب يا طمع به بهشت - اين بندگى آزادگان است (٦٨٨))) زيرا از غير خداوند و انگيزه هاى خالص الهى آزاد شده اند، و او را چون اهل بندگى است و صاحب جمال و جلال مطلق ذاتى و محبوب بالذات است بندگى مى كنند، ائمه عليهم السلام اين گونه بوده اند(٦٨٩) همان طور كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز اين گونه بود و بنابر فرمايش امام باقر عليه السلام : ((پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در جواب عائشه ، هنگامى كه به حضرت عرض كرد: چرا خود را به زحمت مى اندازيد و حال آنكه خداوند گناهان گذشته و آينده شما را آمرزيده است ؟ - گناهى نداريد - فرمودند: آيا بنده شكرگزارى نباشم ؟(٦٩٠))).
با اين بيانات روشن شد كه حقيقت شكر نيز داراى درجاتى است و بستگى به معرفت انسان به خداوند متعال دارد هر مقدار معرفت عميق تر باشد حقيقت شكر نيز عميقتر خواهد بود.
لوازم و آثار شكر هر يك از اوصاف شريفه نفسانى يك سرى از اوصاف و حالات شريفه ديگرى را به همراه دارد و يا بعد از آن بر انسان مترتب مى شود. نسبت به صف شكر نيز اين چنين است البته نوعا اين آثار با تداوم اين اوصاف مترتب مى شوند. از دسته اول به لوازم و از دسته دوم به آثار تعبير مى كنيم و آنها عبارتند از:
١- دارا بودن حكمت : حكمت بنابر تعبير قرآن كريم ، آگاهى به اشياء است آن گونه كه مى باشند و آن داراى مزاياى مهمى است كه كسى كه آن را دارا باشد به خير كثير تاءمل شده و خداوند نيز آن را به او مى دهد، همان طور كه قرآن كريم مى فرمايد: للّه للّه يوتى الحكمة من يشاة و من يؤ ت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا (٦٩١)، و يكى از كسانى كه به او حكمت داده شده حضرت لقمان است كه بر آن لازمه اى مترتب مى شود كه عبارت است از شكر كردن خداوند، و لقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكر لله (٦٩٢) ((و بتحقيق به لقمان حكمت داديم كه خدا را شكر كن ))، و چون شكر، قرار دادن هر چيز در جاى مناسب خويش مى باشد و آن لازم دارد شناخت اشياء را به گونه اى كه جايگاه هر كدام در نظام خلقت معلوم باشد، پس داشتن حكمت با شكر متلازمين هستند، هر جا شكرى باشد حكمت موجود است و اگر حكمت بخواهد موجود بوده و تاءثير بگذارد بايد با شكر تواءم باشد.
٢- زياد شدن نعمت : يكى از آثار حتمى شكر كه خداوند به آن وعده داده است زياد شدن نعمت است كه صاحبش از آن بهره مند مى شود زيرا اثر شكر از حق تعالى به بنده مى رسد در حالى كه خداوند از تمامى اشياء و آثارشان بى نياز است همان طور كه مى فرمايد: و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان الله غنى حميد (٦٩٣)، ((و كسى كه شكر كند براى خويش شكر كرده و كسى كه كفر ورزد خداوند بى نياز ستوده شده است )) و نيز مى فرمايد: و اذ تاذن ربكم لئن شكرتم لازيدنكم (٦٩٤)، ((و ياد كن هنگامى را كه پروردگارتان اعلان كرد كه اگر شكر گزاريد حتما شما را زياد مى كنم )). امام صادق عليه السلام نيز در تفسير آيه شريفه مى فرمايد: من اعطى الشكر اعطى الزيادة (٦٩٥)، ((كسى كه شكر به او داده شده باشد زياد شدن نعمت هم به او داده شده است )) روايات در اين مطلب زياد وارد شده است به گونه اى كه از آنها استفاده مى شود كه تداوم نعمت نيز با شكر نسبت به آن تضمين شده است . همان طور كه امام سجاد عليه السلام در سفارشش به بعضى از اولاد خود مى فرمايد: فارنه لازوال للنعمة اذا شكرت (٦٩٦)، ((نعمتى را كه شكر كنى زايل نمى شود)) اين مطلب شامل تشكر از ديگران نيز مى شود زيرا شكر زمينه اهليت براى نعمت را ظهور مى دهد و آنها را به طرف خود جذب مى كند همان طور كه امام سجاد عليه السلام در سفارش گذشته مى فرمايد: يا بنى اشكر الله لمن انعم عليك و انعم على من شكرك (٦٩٧)، ((فرزندم خدا را شكر كن نسبت به كسى كه بر تو نعمتى مى دهد و نعمت بده بر كسى كه تو را شكر كند)) و امام باقر عليه السلام نيز از على عليه السلام نقل مى كند كه حضرت فرمود: حق على من انعم عليه ان يحسن مكافاة المنعم فان قصر عن ذلك وسعه فعليه ان يحسن الثناء فان كل عن ذلك لسانه فعليه معرفة النعمة و محبة المنعم بها، فان قصر - قصر - عن ذلك فليس للنعمة باهل (٦٩٨)، ((لازم است بر كسى كه نعمت داده شده اينكه نسبت به نعمت دهنده تلافى نيكو كند پس اگر توانش نسبت به آن قاصر بود پس بايد او را مدح نيكو كند و اگر زبانش از اين كار ناتوان بود، بايد نعمت را شناخته و نعمت دهنده را دوست بدارد و از اين كار كوتاهى كرد - از تمامى اينها قاصر بود - اهليت نعمت را ندارد)).
٣- تشكر خداوند از انسان شاكر: يكى از آثار بسيار مهم شكر نعمتهاى حق تعالى و اداى حقوق او آن است كه خداوند از روى تفضلش از چنين انسانى تشكر كرده به گونه اى كه شكر خداوند از بنده غير از شكر بنده از خداوند خواهد بود چنانچه در قرآن مى فرمايد: ما يفعل الله بعذابكم ان شكرتم و آمنتم و كان الله شاكرا عليما (٦٩٩)، ((خداوند چكار دارد به عذاب شما اگر شكر كنيد و ايمان آوريد و خداوند شاكر آگاه است )) البته در موارد ديگرى قرآن كريم (٧٠٠) خداوند متعال را نسبت به بندگانى شكور معرفى كرده است كه بازگشت آن نيز به معنايى كه گفته شد مى باشد، شايد شاكر بودن خداوند متعال نسبت به بندگان شاكرش اين باشد كه براى ايشان پرده از نعمتش برداشته و نعمت را عين فقر به منعم مى بينند به گونه اى كه منعم از آن جدا نبوده و در حقيقت منعم را با نعمت مى بينند.
٤- انعام به ديگران : يكى از نشانه هاى شكر نعمتهاى الهى آن است كه صاحبش از آنها نسبت به ديگران منعى نداشته باشد تا دوام نعمت برايش تضمين شود از اين جهت على عليه السلام مى فرمايد: احسن شكر النعم الانعام بها (٧٠١)، ((نيكوترين شكر نعمتها انعام كردن آنهاست )) و نيز مى فرمايد: اذا انعمت بالنعمة فقد قضيت شكرها (٧٠٢)، ((وقتى كه نعمت را به ديگرى دادى بتحقيق شكر آن را انجام داده اى )).
٥- جلوگيرى از نزول بلا: شكر كردن علاوه بر جلب نعمتهاى ديگر، مانع از رسيدن بلا و عذاب بر صاحبش مى شود همان طور كه على عليه السلام مى فرمايد: شكر النعم عصمة من النقم (٧٠٣)، ((شكر نعمتهاى الهى بازدارنده از نقمتها و عذابها مى شود)).
۷
سيماي مخبتين آثار شكر نكردن
با دقت در آيات و روايات به دست مى آيد كه شكر نكردن منعم براى نعمتش علاوه بر اينكه از نظر عقلا نشانه نفهمى و بى شخصيتى و پستى شخصى نعمت داده شده مى باشد همان طور كه امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: ((حمد براى خدايى است كه اگر بندگانش را از شناخت ستايشش نسبت به منتهاى پياپى و ريزش نعمتهاى زيادش بر آنها، منع مى كرد، ايشان در نعمتهايش تصرف كرده و او را ستايش نمى كردند و در رزقش توسعه مى دادند و شكرش را نمى كردند و اگر اين طور مى شدند حتما از مرز انسانيت به مرز چهارپايان خارج شده و همان طور مى شدند كه خدا توصيف مى كند: ايشان جز چهارپايان نيستند بلكه گمراه ترند(٧٠٤))). آثارى نيز بر آن مترتب مى شود كه مهم ترين آنها عبارتند از:
١- زوال نعمت : همان طور كه فضايل اخلاقى آثار دنيايى و آخرتى مطلوبى دارند رذايل اخلاقى نيز آثار نامطلوبى دارند. يكى از آثار مهم عدم شكر، زايل شدن آن نعمت است معناى آن اين نيست كه آن نعمت براى صاحبش معدوم شود بلكه اگر نسبت به او از خاصيت هم بيافتد مانند زايل شدن است و در اين هنگام عذابش براى او سخت تر است و اين تبديل نعمت به نقمت مى باشد. مانند كسى كه زخم معده دارد با اينكه سر سفره رنگين خود مى نشيند و مى بيند ديگران از آن بهره مند مى شوند لكن چون خودش محروم است براى او ديدن اين منظره دردناك است ، از اين جهت قرآن كريم چنين حالتى را كفر ناميده است ، و لئن كفرتم ان عذابى لشديد (٧٠٥)، ((و اگر كفر ورزيد همانا عذابم شديد است ))، زيرا نعمت را از ارتباطش با منعم پوشانده است . على عليه السلام نيز مى فرمايد: زوال النعم بمنع حقوق الله منها و التقصير فى شكرها (٧٠٦)، ((زايل شدن نعمتها به واسطه ندادن حقوق خداوند است از آنها، و تقصير در اداى شكر آنهاست ))، و حضرت صادق عليه السلام نيز مى فرمايد: احسنوا جوار النعم و احذروا ان ينتقل عنكم الى غيركم ، اما انها لم ينتقل عن احد فكادت ان ترجع اليه ، قال : و كان اميرالمؤ منين عليه السلام يقول : قل ما ادبر شى ء فاقبل (٧٠٧)، ((همسايگى نعمتها را نيكو بداريد و بپرهيزيد از اينكه شما به غير شما منتقل شود، آگاه باشيد كه هيچ گاه آن ، از كسى منتقل نمى شود كه دوباره به او برگردد. على عليه السلام مى فرمود: كم مى شود چيزى كه پشت كرد دوباره روى كند)) اين سخنان نسبت به تمامى نعمتهاى الهى است بويژه نعمتهاى معنوى و حالات روحى كه اگر حاصل شدند و شكر آنها انجام نشد تداوم پيدا نمى كنند و از انسان گرفته مى شوند.
٢- شهادت نعمت بر ضرر صاحبش : شكر نكردن نسبت به نعمتها علاوه بر اينكه موجب زوال آن و انتقالش به ديگران مى شود. - كه اين خود يك عقوبتى است بر صاحبش همان طور كه على عليه السلام فرموده است موجب مى شود كه نعمت زايل شده بر ضرر صاحبش گواهى دهد و او را مؤ اخذه كند و موجب شرمندگيش را فراهم كند - اگر توبه نكند - همان طور كه على عليه السلام مى فرمايد: احسنوا صحبة النعم قبل فراقها، فانها تزول و تشهد على صاحبها بما عمل فيها (٧٠٨)، ((مصاحبت نعمتها را قبل از جداييش نيكو شمريد، زيرا آنها زايل شده و بر ضرر صاحبش شهادت مى دهند به آنچه در آنها عمل كرده است )) از اين جهت قرآن كريم مى فرمايد: ((كه دشمنان خداوند وقتى بجهنم مى روند گوش و چشم و پوستهايشان بر ضرر ايشان شهادت مى دهند(٧٠٩))) و مسئله سؤ ال از نعمتها مسئله مسلمى است كه قرآن كريم و روايات به آن دلالت دارند، لم لتسئلن يومئذ عن النعيم (٧١٠)، ((و حتما روز قيامت از نعمت سؤ ال مى شويد)) و موسى بن جعفر به واسطه پدران بزرگوارش عليهم السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه حضرت فرمود: ((بنده اى در قيامت قدم از قدم برنمى دارد مگر اينكه از چهار چيز سؤ ال مى شود: از عمرش كه در چه چيزى از بين برده است ؟ و از جوانيش كه در چه چيزى فرسوده اش كرده ؟ و از مالش كه از كجا آورده و در چه چيزى انفاق كرده است ؟ و از محبت ما اهل بيت عليهم السلام (٧١١))).
٣- فشار قبر: يكى از عذابهايى كه بر انسان وارد مى شود علاوه بر امور گذشته ، در اثر كفران نعمتهاى الهى ، مسئله فشار قبر است همان طور كه امام صادق عليه السلام پدرانش عليهم السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: ضغطة القبر للمؤ من كفارة لما كان منه من تضييع النعم (٧١٢)، ((فشار قبر براى مؤ من كفاره نعمتهايى است كه ضايع كرده است )).
خلاصه و نتيجه بحث با توجه به بيانات گذشته ، انسان مؤ من هنگام توجه به نعمتها، بايد سعى كند كه نعمتها او را از اعطاءكننده آن غافل نكند كه از شكر آن بازماند همان طور كه على عليه السلام فرمود: ((مشغول شو به شكر نعمت از خوشحالى و سرگرمى به نعمت (٧١٣))) و توجه داشته باشد كه نعمتهاى الهى محدود به امور ظاهرى نيست بلكه سراپاى وجود انسان را فراگرفته است و اگر آنها را شكر كند خداوند مى افزايد و اگر كفران كند محروم شده و در فراقش اندوه و عذاب مى كشد و بداند كه خداوند شاكر او خواهد بود كه شكر الهى از بنده ، آثار غيرقابل تصورى دارد، علاوه بر اين شكر نسبت به اسباب و مسببات شكر خداوند است و لازمه شكر نعمتها رساندن آنهاست به مستحقين اش ، و نسبت به نعمتهاى الهى مغرور نشد و از خداوند متعال خواهان اين باشد كه نفسش را شاكر نعمتهاى فاضله اش قرار دهد همان طور كه در اين فراز از زيارت امين الله آمده و امام رضا عليه السلام نيز اين شعر را زياد مى خواندند(٧١٤):
اذا كنت فى خير فلاتغتر
به ولكن قل اللهم سلم و تمم
وقتى در خيرى هستى به آن مغرور مشو
ولكن بگو خدايا آن را سالم بدار و تمامش كن
و در غير اين صورت نفس انسانى به طور طبيعى به طرف كفران و غفلت حق تعالى سوق دارد و شيطان نيز آن را با وساوسش تقويت كرده و از چهار طرف مى آيد همان طور كه خودش به خداوند عرض مى كند: ((كه تو اكثر ايشان را شكرگزار نمى يابى (٧١٥)))، و گاهى هم كه در سختيها قرار مى گيرد و با خود عهد مى كند كه اگر نجات يافت از شاكرين (٧١٦) باشد همين كه نجات پيدا مى كند غفلت او را فرا گرفته دنبال شرك و ارتباط استقلال گونه با اشياء مى رود. بنابراين ما نيز نسبت به نعمتهاى الهى خود را بايد مقصر بدانيم - كه واقعا نيز اين چنين است - و در پيشگاه حق تعالى اقرار به عجز از حق شكرش كنيم ، آن گونه كه انبياى اولوالعزم خداوند بوده اند تا مورد توجه مستمر حق تعالى قرار گيريم ، همان طور كه امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: فكيف نطيق حمده ، ام متى نوذى شكره ؟ لا، متى ؟ (٧١٧) ((پس چگونه مى توانيم حمدش را انجام دهيم ، يا چه وقت مى توانيم شكرش را اداء كنيم ؟ خير، چه وقتى مى توان ؟)) و اگر او را شكر كنيم ، الهام شكر را نيز از او بدانيم تا از طغيان و خودبينى محفوظ باشيم همان طور كه امام سجاد عليه السلام فرموده است (٧١٨).
فصل هشتم :
ياد نعمتهاى سرشار خداوند
ذاكرة لسوابغ الآئك
معناى ياد نعمتهاى خداوند انسان عاقل با كمى دقت در نظام آفرينش پى مى برد كه موجودات به هستى مطلق بى نياز وابسته بوده و براى هدفى عالى خلق شده اند كه در پرتو تكيه به اين مبداء و بودن اين هدف معنا پيدا مى كنند و در غير اينصورت واقعيتى ندارند و هر مقدار دقيق تر شويم به رموزى از جهان هستى پى مى بريم كه تمامى آنها آن خصوصيت بالا را دارند همان طور كه علم امروز به گوشه هايى از اسرار هستى پى برده است پس جهان آينه و نشان آن كمال مطلق - كه خداوند متعال است - مى باشد از اين جهت قرآن كريم گاهى به موجودات با تمامى شئونى كه دارند نام آيات مى گذارد و مى فرمايد: سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق اولم يكف بربك انه على كل شى ء شهيد (٧١٩)، ((ما آيات خود را در عالم و در خود انسانها به ايشان نشان مى دهيم تا بر آنها آشكار شود كه خداوند حق است آيا براى پروردگارت كافى نيست كه او بر هر چيز گواه - مشهود - است )) و گاهى از آنها به نعمت تعبير مى كند - نعمت (٧٢٠) همان حالت زيبا و نيكو مى باشد - از آن جهت كه براى انسان نشان دهنده جمال و كمال مطلق خداوند هستند، و در جاى ديگر نيز مى فرمايد: الذى احسن كل شى ء خلقه (٧٢١)، ((خداوند آن كسى است كه خلقت هر چيزى را زيبا و نيكو قرار داده است )). بنابراين ياد نعمتهاى خداوند معنايش اين مى شود كه انسان به موجودات آن گونه كه هستى واقعى دارند توجه كند و آن ربط مطلق بودن به غنى بالذات است ، از اين جهت خداوند متعال در سوره فاطر پس از توصيف خويش به خالق بودن موجودات و بيان شئون ديگر ربوبيتش ، مى فرمايد: ايها الناس اذكروا نعمة الله عليكم هل من خالق غيرالله يرزقكم من السماء و الارض لا اله الا هو فانى تؤ فكون (٧٢٢)، ((اى مردم ، ياد كنيد نعمت خدا را بر خودتان ، آيا خالقى غير خداوند وجود دارد كه به شما از آسمان و زمين رزق دهد، معبودى جز او نيست پس به كجاى روى مى گردانيد؟)) خطاب آيه شريفه هر چند به مشركين و كسانى كه از نظر اعتقادى به ارباب مختلف معتقدند، مى باشد لكن مضمون آن رهنمود و تنبهى نيز براى همه موحدان مى باشد كه توجه داشته باشند با برخورد و تماس با موجودات اين عالم ، آنها را عملا مستقل در تاءثير و تاءثر ندانسته و از آن حقيقتى كه موجودات لحظه به لحظه از او فيض هستى و شئون آن را دريافت مى كنند و او با ايشان و محيط به آنها مى باشد كه : الا انه بكل شئى محيط (٧٢٣)، غافل نباشند مانند قارون كه قرآن كريم درباره اش مى فرمايد: ((قارون از قوم موسى بود پس بر ايشان سركشى كرد و ما به او گنجهايى داديم كه كليدهاى آن بر گرده افراد نيرومند، گران مى آمد، زيرا قومش به او گفتند: خوشحال مباش كه خداوند افراد شادمان را دوست ندارد... او گفت : اينها را با دانشى كه دارم به دست آورده ام - لكن مؤ منين واقعى به او مى گفتند: - نسبت به آنچه خدا به تو داده است خانه آخرت را طلب كن و نصيبت را از دنيا فراموش مكن و نيكى كن همان گونه كه خداوند به تو نيكى كرد و فساد در روى زمين را طلب مكن زيرا خداوند مفسدين را دوست ندارد(٧٢٤))).
علت سفارش به ياد نعمتها پس از روشن شدن معناى ياد نعمتهاى پروردگار متعال ، علت اين همه سفارشات به ياد نعمتها معلوم مى شود كه نفس انسانى وقتى تماس با موجودات عالم برقرار مى كند به طور طبيعى تمايل ظاهرى به اين عالم پيدا كرده و از آن ، خواص مختلف را طلب مى كند، و از ماوراى اين عالم غافل مى شود از اين جهت خداوند متعال در آيات مختلف به مخالفين انبياء عليهم السلام ، - كه به بركت انبياء خداوند نعمتهاى زيادى را به آنها نيز داده است - از زبان انبياء امر به يادآورى نعمتهاى خويش را مى كند و به عنوان نمونه به قوم حضرت صالح عليه السلام از قول آن حضرت خطاب مى كند كه : واذكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد عاد و بواكم فى الارض تتخذون من سهولها قصورا و تنحتون الجبال بيوتا فاذكروا الاء الله و لاتعثوا فى الارض مفسدين (٧٢٥)، ((و ياد كنيد هنگامى را كه خداوند شما را جانشينانى پس از قوم عاد - بعد از هلاكتشان - قرار داد و در زمين جايگزين تان كرد كه از زمينهاى آن ، كاخهايى را ساختيد و از كوهها خانه هايى ، پس نعمتهاى خداوند را ياد كنيد و به گونه تبهكاران در روى زمين كوشش مكنيد)) و مانند اين خطاب را حضرت (٧٢٦) هود نيز داشته است ، و به مؤ منين نيز امر به يادآورى نعمتهاى مخصوص به ايشان را مى كند و آن اسلام و دينى است كه در تمامى شئون زندگى ربط كامل به حق تعالى دارد و به دنبال خود برادرى و امنيت و عزت و ثروت را آورده است آنجا كه مى فرمايد: واذكروا نعمة الله عليكم و ميثاقه الذى و اثقكم به اذ قلتم سمعنا و اطعنا و اتقوا الله ان الله عليم بذات الصدور (٧٢٧)، ((و يادآور شويد نعمت خداوند را بر خودتان و عهد و پيمانى را كه با شماست زيرا گفتيد گوش داديم و اطاعت كرديم و خدا را حفظ كنيد همانا خداوند به درون سينه ها آگاه است )) و در مقابل اين همه سفارشات به ذكر، از اوصافى كه ضد ذكر نعمتهاى الهى است نكوهش شده تا انسانهاى مبتلا به اين اوصاف متنبه و بيدار شده ، متذكر نعمتها گرديده و آثارش را مترتب كنند. يكى از آن اوصاف كه در برابر ذكر است ، غفلت مى باشد قرآن كريم همه كسانى را كه آگاهى به اين عالم حتى خصوصيات ظاهرى آن داشته لكن از ربط آن به حق تعالى و بازگشتش به او جاهل و بى توجه هستند، غافل مى نامد، و مى فرمايد: ولكن اكثر الناس لايعلمون يعلمون ظاهرا من الحياة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون اولم يتفكروا فى انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق و اجل مسمى و ان كثيرا من الناس بلقاء ربهم لكافرون (٧٢٨)، ((ولكن بيشتر مردم نمى دانند، ظاهرى از حيات دنيا را مى دانند ولى ايشان از آخرت غافلند، آيا در خودشان فكر نمى كنند كه خداوند آسمانها و زمين و آنچه بين آن دوست را جز به حق و مدت ناميده شده نيافريد و همانا بيشتر مردم به لقاى پروردگارشان كافرند)) و همچنين كسانى كه تكبر كرده (٧٢٩) و عملا آيات الهى را تكذيب مى كنند و زندگانى دنيا را بر آخرت ترجيح (٧٣٠) داده و به آن راضى (٧٣١) و اطمينان نفسانى پيدا كرده اند، غافل معرفى مى كند.
يكى ديگر از اوصاف ضد ذكر، حالت فرح و خوشحالى نسبت به آنچه انسان به آن رسيده از امور دنيايى اعم از مال يا مقام يا علم يا هر نعمت ديگر بدون ارتباط دادنش به حق تعالى ، از اين جهت در قضيه قارون مؤ منان به او گفتند: ((اين همه به داراييت اظهار سرور مكن زيرا خداوند اين گونه افراد را دوست ندارد و وقتى زمين او و اموالش را به امر حضرت موسى عليه السلام فرو برد و هيچكس نبود كه او را كمك كند، آن كسانى كه قبل از اين تمناى ثروتش را كرده بودند، متنبه شده و به طرف خداوند روى آوردند و متوجه رزاقيت او شده و اظهار امتنان كردند از اينكه از عذاب الهى در امان ماندند(٧٣٢)، و در موارد ديگرى هم كه انسانها مبتلا به خوشحالى نابجا شدند از قبيل اظهار علم (٧٣٣) در برابر انبياء و همچنين رسيدن به رحمتى (٧٣٤) و يا به زندگانى (٧٣٥) دنيايى ، قرآن كريم آنها را نكوهش كرده و يكى از علتهاى عذاب مشركين و كفار را، خوشحالى نابجاى ايشان بيان كرده است ، ذلكم بما كنتم تفرحون فى الارض بغير الحق و بما كنتم تمرحون (٧٣٦)، ((علتش آن است كه شما در روى زمين بدون حق خوشحالى كرده و هوسرانى مى كرديد)) در مقابلش امر مى كند كه به داده هاى خداوند اظهار خوشحالى كنند، قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا هو خير مما يجمعون (٧٣٧)، ((بگو اى پيامبر؛ به تفضل خداوند و رحمتش بايد خوشحال باشيد، آن - تفضل الهى - بهتر است از آنچه جمع مى كنند)) قرآن كريم انسانها را از اين دو حالت - غفلت و خوشحالى نابجا نسبت به امور اين جهان - برحذر داشته است تا مبتلا به حالت بدتر از اين دو نشوند كه آن حالت اتراف و مترف شدن است تا موجب نزول عذاب بر جامعه انسانى شود، آنجا كه مى فرمايد: واذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحق عليها القول فدمرناها تدميرا (٧٣٨)، ((و هنگامى كه هلاك اهل شهرى را بخوانيم - با تحقق اسبابش كه آنها فراهم مى كنند - كامرانان و هوسرانان را امر مى كنيم - به طاعت - پس آنها فاسق و متمرد مى شوند و عذاب برايشان لازم مى شود و آنها را نابود مى كنيم )).
اسباب يادآورى نعمتها خداوند متعال با ايجاد نعمتهاى سرشار، موجبات توجه و تذكر به نعمتهاى خويش را نيز براى بشر فراهم كرده است لكن از آن جهت كه وسيله تذكر انسان مى شوند آنها را اسباب يادآورى مى ناميم كه عبارتند از:
الف - به كار بستن عقل و فكر: يكى از نعمتهاى مهم پروردگار متعال بر بشر اعطاء عقل و قوه متفكره به اوست كه مهم ترين كار آن درك واقعيت جهان هستى است كه آن با قواى ديگر ميسر نيست و خداوند متعال به واسطه آن حجت را بر بشر تمام كرده است به گونه اى كه براى اين قوه ابزار و مقدماتى را قرار داده كه با به كار گرفتن صحيح آنها مى تواند حقايق جهان را به اندازه توان و ظرفيتش درك كند، و در آيات قرآن وجود موجودات را به عنوان آيات پروردگار معرفى كرده براى كسانى كه تعقل و تفكر داشته باشند و مى فرمايد: للّه للّه ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لآيات لاولى الالباب الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار (٧٣٩)، ((همانا در خلقت آسمانها و زمين و پى در پى آمدن شب و روز نشانه هايى است براى صاحبان عقل و مغز، آن كسانى كه خداوند را ايستاده و نشسته و بر پهلو ياد كرده و در خلقت آسمانها و زمين تفكر مى كنند - و مى گويند - پروردگارا اينها را باطل و بيهوده نيافريدى پس ما را از عذاب آتش حفظ كن )). و در جايى علت افتادن در جهنم را براى جهنميان از زبان ايشان ، تعقل نكردن و نشنيدن كلام حق بيان مى كند.(٧٤٠) پس از اولين و مهم ترين سبب تذكر انسان به كار بستن عقلش مى باشد كه امام صادق عليه السلام آن را حجت باطنى بين انسان و خدا معرفى كرده (٧٤١) و امام باقر عليه السلام آن را ملاك ثواب و عقاب دانسته است (٧٤٢). هر كس اين حجت باطنى را به كار اندازد و ميل فطرى اصيل حقل طلبى و حقيقت جويى را به طور صحيح به كار بندد حتما حق را درك كرده و حق بودن جهان و خويشتن را مى فهمد و ارتباط آن را با حق مطلق و خداوند متعال مى يابد. همان طور كه آيه فوق و آيه ٨ سوره روم به اين معنى نيز دلالت مى كند.
ب - بيدارى از يادآورى كنندگان : خداوند متعال براى بشر دو حجت (٧٤٣). راهنما مقرر كرده است كه هر يك محدوده و كابرد معينى دارند كه آنها عبارتند از عقل و انبياء رسولان خداوند، كاربرد عقل فقط در محدوده درك كلياتى از عالم است و تا جايى كه ما را با وحى و ماوراء طبيعت مرتبط كند لكن خصوصيات ارتباط با عالم غيب و تداوم آن را نمى تواند بيان كند، اينجاست كه كار انبياء روشن مى شود، و آن تعليم كتاب و حكمت و تزكيه است ، لكن قبل از اينكه به تعليم شروع كنند، فطرت بشر را با تذكر به نعمتهاى الهى بيدار كرده تا دستگاه گيرندگى اش آمادگى پيدا كند براى گرفتن تعليماتشان تا پس از آن به كار بندند، آن كسانى كه دنبال بيدارى هستند هر چند پس از زمان طولانى ، نداى ايشان را با گوش جان شنيده و به راهنمائيهاى ايشان رهنمون گردند، از اين جهت قرآن كريم انبياء را به عنوان مذكر معرفى كرده كه كسانى كه بخواهند به طرف حق روى آورند را بيدار مى كنند و نسبت به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: انما انت مذكر لست عليهم بمصيطر الا من تولى و كفر فيعذبه الله العذاب الاكبر (٧٤٤)، ((تو فقط تذكر دهنده اى ، تسلطى بر ايشان ندارى - تا اراده شان سلب شود -، جز نسبت به كسانى كه پشت كرده و كفر ورزد - كه تو نسبت به ايشان مذكر نيستى - پس خداوند او را به عذاب بزرگ ، عذاب مى كند)) و خداوند به حضرت موسى عليه السلام نيز خطاب مى كند: ((كه قومت را به ايام الله و آن نعمتهايى را كه خداوند به واسطه تو بر اين قوم نازل كرده است - نجات از ظلم و ستم فرعون و اسارت و آوارگى و... يادآور شو تا بيان اين امور نشانه اى از قدرت ما باشد براى افراد صابر - در مسير حق - و شكرگزارحق -(٧٤٥))).
على عليه السلام نيز ايشان را مذكر نعمتهاى فراموش شده معرفى مى كند، فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسى نعمته (٧٤٦)، ((پس خداوند رسولانش را در ميان بشر مبعوث كرد و انبيايش را پشت سر هم برايشان فرستاد تا اداء كنند براى بشر پيمان فطرت خداوند را و به ايشان متذكر شوند نعمتهاى فراموش شده اش را)).
ج - از دست دادن نعمتها: خداوند متعال براى اينكه اين بشر بيدار شده و به سويش جذب شود به هر وسيله ممكنى متوسل مى شود - البته نه به جهت نيازمندى او بلكه به جهت نيازمندى بشر - از اين جهت پس از اعطاى نعمتهاى اوليه از قبيل عقل و انبياء، اگر متنبه نشود، دست به تنبيه مجازاتى مى زند تا به تنبه واقعى برسد و آن عبارت است از سلب نعمتها و مبتلا كردن او به گرفتاريها تا تضرع و التجاء به درگاه او ببرد در قرآن مى فرمايد: و ما ارسلنا فى قرية من نبى الا اخذنا اهلها بالباساء و الضراء لعلهم يضرعون (٧٤٧)، ((و در هيچ شهرى پيامبرى نفرستاديم مگر اينكه اهل آن را با سختى و رنج گرفتيم شايد ايشان زارى كنند)) و نسبت به آل فرعون نيز مى فرمايد: ((ايشان را به قحطى و كمبود ميوه ها اخذ كرديم شايد متذكر شوند)) و آيات متعددى دلالت مى كند بر اينكه نزول عذابها بر امتها و گرفتن نعمتها از ايشان بتدريج بوده تا ايشان به طرف حق تعالى برگردند(٧٤٨) و پس از اتمام حجت عذاب استيصال مى آمده و آن قوم را از بين مى برده است تا براى اقوام ديگر مايه عبرت و تذكر باشند جز نسبت به اين امت كه به بركت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عذاب استيصال نازل نمى شود.
نعمتهاى يادآورى شده در قرآن با توجه به نظام خلقت و خصوصيات و پيچيدگيهايى كه دارد هر چند سراسر آن نعمتهاى الهى است همان طور كه قرآن كريم مى فرمايد: و اسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة (٧٤٩)، ((و خداوند فروريخته است بر شما نعمتهاى ظاهرى و باطنيش را)) و در دعاى افتتاح مى خوانيم : الحمدلله الفاشى فى الخلق امره و حمده ، الظاهر بالكرم مجده ، الباسط بالجوديده (٧٥٠) ((ستايش براى خدايى است كه امر و ستايشش در مخلوقات پخش است ، عظمتش به واسطه كرم كردن آشكار است ، با بخشش كردن دست قدرتش باز است )) و هر يك از آنها حقى را به عهده انسان مى گذارد همان طور كه على عليه السلام فرموده است ، ان لله فى كل نعمة حقا (٧٥١)، ((همانا براى خداوند در هر نعمتى حقى است )) لكن گاهى نعمتها خيلى روشن و آشكار هستند كه تذكر نسبت به آنها براى فرد و جامعه بسيار مفيد و لازم مى باشد از اين جهت قرآن كريم هم نسبت به آنها براى فرد و جامعه بسيار مفيد و لازم مى باشد از اين جهت قرآن كريم هم نسبت به امتهاى گذشته نعمتهاى مخصوصى را متذكر مى شود كه آنها را يادآور شوند و هم نسبت به اين امت و آنها عبارتند از:
الف - نعمتهاى داده شده به بنى اسرائيل : خداوند متعال نسبت به قوم حضرت موسى عليه السلام نعمتهاى فراوانى اعطاء كرده است كه آيات قرآنى آنها را متذكر مى شود و آنها عبارتند: ((فرستادن انبيايى در ميان ايشان ، و ايشان را به سلطنت و حكومت رساندن و عناياتى كه به ديگر اقوام نشده بود(٧٥٢))) و نيز ((به واسطه اين نعمتها بر ساير اقوام فضيلت پيدا كردن (٧٥٣))) و همچنين به واسطه وجود مبارك حضرت موسى عليه السلام از چنگال (٧٥٤) ستم فرعون و فرعونيان نجات يافتن .
ب - نعمتى كه به حضرت عيسى داده شده : خداوند متعال به لحاظ مصالحى كه خود مى داند حضرت عيسى عليه السلام را از نظر خلقت بدون پدر آفريد، علاوه بر آن ، عنايات ديگرى به آن حضرت فرموده است كه كمتر به انبياى ديگرش فرموده و آن هم به لحاظ مصالحى است كه خودش مى داند و امتش بايد قدر اين نعم الهى را دانسته ، از اين طريق با خداوند پيوندشان را مستحكم تر كنند، از اين جهت خداوند آنها را به رخ آن حضرت كشيده تا اينكه حجت را بر قومش تمام كند و هر مقدار نعمتهاى الهى بر فرد يا گروهى بيشتر باشد حقوق خداوند بر آنها بيشتر خواهد بود. همان طور كه از فرمايشات على عليه السلام نيز استفاده مى شد، از اين جهت خداوند مى فرمايد: ((يادآور شو هنگامى را كه خداوند فرمود: اى عيسى پسر مريم ، يادآور نعمتهايم را بر خودت و مادرت زيرا تو را به روح القدس تاءييد كردم تا در گهواره و هنگام سالخوردگى با مردم سخن گويى ، و نيز به تو كتاب و حكمت و تورات و انجيل را ياد دادم ، و همچنين به اذن من از گل مانند شكل پرنده خلق كنى تا در آن دميده و به اذن من پرنده شود و به اذن من كورى و پيسى را بهبودى دهى و به اذن من مرده ها را زنده كنى ، و نيز بنى اسرائيل را از تو باز داشتم هنگامى كه نشانه هايى برايشان آوردى )) و پس از اينكه قومش از آن حضرت نزول مائده را از آسمان درخواست كردند و آن حضرت آن را از خداوند متعال تقاضا كرد خداوند نيز او را اجابت فرمود، مى فرمايد: كه ((ما فرستاديم مائده را بر شما لكن هر كس بعد از اين كفر ورزد به عذابى مبتلا مى شود كه احدى از عالميان به آن مبتلا نشدند(٧٥٥))).
ج - نعمتهاى نازل شده بر امت اسلامى : امت اسلام به نعمتى متنعم شده است كه بالاتر از آن نعمتى متصور نمى شود، و آن وجود پيامبرى رحمت براى عالميان (٧٥٦) كه هر كجا در قرآن (٧٥٧) از پيامبران اولوالعزم نامى به ميان مى آيد اول از او ياد مى شود با اينكه او به حسب ظاهر در آخر آنها مبعوث شده است و نيز دين و نبوتى دارد كه خاتم (٧٥٨) اديان و نبوتهاست و بالاتر از آن ، اينكه فرموده است به ولايت و امامت بلافصل على عليه السلام نعمت (٧٥٩) را بر امت اسلامى تمام كرده است ، لكن به بركت اين رسالت امورى در جامعه اسلامى رخ داده است كه تذكر نسبت به آنها راهگشاى تمامى مسلمانها در تمامى زمانهاست و متاءسفانه امت اسلامى پس از آن حضرت تاكنون اين تذكرها را ناديده گرفتند و به عواقب شوم آن مبتلا شده اند و آنها عبارتند از: تاءليف (٧٦٠) بين قلوب مسلمانها و ايجاد برادرى بين آنها به واسطه اسلام حقيقى ، و نيز(٧٦١) توجه به ميثاق و پيمانى كه با اسلام آوردن مى آيد و آن تسليم شدن و اطاعت محض از قرآن و سنت ، و همچنين (٧٦٢) برطرف كردن نقشه دوم كفار و مشركين از امت اسلام كه اين نعمت ، از طرف خداوند متعال حجت (٧٦٣) است بر آنها، تا راه بندگى او را در هر زمان با شرايط خاص دنبال كنند.
هدف از يادآورى نعمتها از بيانات گذشته نتيجه گرفته مى شود كه اين همه امر به يادآورى نعمتهاى خداوند و نيز به رخ كشيدن خداوند نعمتهايش را براى انسان ، حتما براى هدف والائى است كه از خود نعمتها و ياد كردنشان مهم تر است و آن ، فايده اى است كه انسان فقط از آن بهره مند مى شود، از آيات و روايات به دست مى آيد كه هدف افتادن در مسير بندگى حق تعالى است لكن از طريق ايجاد انگيزه قوى در او كه هم محركش باشد در اين مسير و هم او را باقى بدارد، و مقدمه ايجاد انگيزه يادآورى نعمتهاى خداوند متعال است و آن انگيزه ، محبت كردن به اوست و به جهت ارتباط بين نعمت دادن و محبت داشتن منعم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله به مردم فرمود: احبوا الله لما يغذوكم به من نعمته و احبونى لله عز و جل و احبوا قرابتى لى (٧٦٤)، ((خدا را دوست داشته باشيد به جهت نعمتى كه خداوند به شما عنايت كرده است و مرا دوست بداريد به خاطر - به سبب گفته - خداوند عز و جل و نزديكانم را به جهت محبت من دوست بداريد)) پس دادن نعمت ، محبت را ايجاب مى كند و يادآورى نعمت محبت را ايجاد مى كند از اين جهت امام رضا به واسطه پدران بزرگوارش عليهم السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه حضرت فرمودند: اوحى الله عز و جل الى نجيه موسى : احببنى و حببنى الى خلقى ! قال : يا رب هذا احبك فكيف احببك الى خلقك ؟ قال : اذكر لهم نعماى عليهم و بلاى عندهم فانهم لايذكرون او لايعرفون منى الا كل الخير (٧٦٥)، ((خداوند عز و جل به رازدار خود حضرت موسى عليه السلام وحى كرد: مرا دوست بدار و نزد خلقم محبوبم گردان ، عرض كرد: پروردگارا، دوست دارم لكن چگونه تو را نزد مخلوقت محبوب گردانم ؟ فرمود: نعمتهايم را بر ايشان ياد كن زيرا ايشان يادآور نمى شوند يا نمى شناسند از من مگر تمامى خوبى را)) و وقتى با ياد نعمتهاى الهى محبتش در دل جاى گرفت ، اين محبت انسان را به حق تعالى جذب مى كند و موجب مى شود خود را با خواسته محبوبش منطبق كرده و آن را پياده كند از اين جهت امام صادق عليه السلام فرمود: ((كسى كه دوست دارد كه بداند چه قدر نزد خداوند مقام و ارزش دارد بايد بداند كه خداوند چه مقدار نزد خودش ارزش دارد(٧٦٦))) و در روايت ديگر على عليه السلام مى فرمايد: ((بايد ببيند كه جايگاه خداوند نزد او هنگام گناهان چگونه است (٧٦٧))) و نيز آن حضرت مى فرمايند: لاتضع نعمة من نعم الله سبحانه عندك ولير عليك اثر ما انعم الله به عليك (٧٦٨)، ((نعمتى از نعمتهاى خداوند سبحان را نزد خودت ضايع مكن و بايد اثر نعمت خدا بر تو، نزد تو ديده شود)).
پس بايد از خداوند متعال خواست كه نفس ما را از حالت نسيان و غفلت از ياد نعمتهايش خارج كرده و حالت ذكر نسبت به آنها را عطا فرمايد تا محبتش در دل افتاده و سپس اطاعتش ميسر شود و زمينه براى تحقق مضمون فرازهاى بعدى حاصل شود.
۸
سيماي مخبتين فصل نهم :
اشتياق به لذت لقاى پروردگار
مشتاقة الى فرحه لقائك
تحليل حقيقت شوق در انسان
شوق يك حالت و كشش نفسانى است نسبت به امرى مطلوب ، كه موجب حركت او به طرف آن امر گردد، چه مربوط به تمايلات جسمانى باشد از ديدنيها، شنيدنيها، لمس كردنيها، بوييدنيها و چشيدنيها و يا مربوط به امور خيالى و وهمى باشد از قبيل ميل به كسب مال ، مقام و شهرت و... و يا مربوط به امور عقلى و روحى و اخلاقى باشد مانند درك حقايق اين عالم و عالم ماوراى طبيعت و نيز تمايل به صفات حسنه از قبيل احسان به ديگران ، دستگيرى از ضعيفان ، درجه ضعيفى از اين حالت در حيوانات هم وجود دارد لكن در انسان از جهت كميت و كيفيت محدوده اش خيلى وسيع تر و عميق تر مى باشد، هم شامل انجام كارها مى شود و هم شامل ترك آنها، اين حالت مبتنى است به علم به آن مطلوب به گونه اى هر چند ضعيف ، تا پس از تصديق به فايده اش با تحقق اين حالت و حركت انسان به طرف انجام يا ترك ، آگاهى روشن ترى نسبت به آن پيدا شود و پس از آگاهى بيشتر از مطلوبيت آن امر، اشتياق نسبت به آن بيشتر گردد و بدين طريق اعمال اختيارى انسان شكل گرفته و او را به هدف مطلوب مى رساند. و از آنجا كه با برهان عقلى ، هيچ موجودى نمى تواند مطلوب مستقل بالذات و حقيقى انسان باشد و تمامى موجودات در برطرف كردن نيازى از نيازهاى او، وابسته به خداوند متعال هستند كه از او فيض هستى و شئون آن را دريافت كنند، از اين جهت شوق انسان در واقع به آن كمال مطلق تعلق مى گيرد سپس به آن كمال محدودى كه از راه هر موجود معينى ظهور مى كند، هر چند كه او به اين حقيقت توجه نداشته باشد لكن با كمى دقت و به كار بستن عقل و فكر كردن در واقعيات عالم بتدريج اين آگاهى در او پيدا شده و به آن اعتقاد پيدا خواهد كرد - مانند تمامى حقايق تجربى كه قبل از آگاهى انسان به آنها، واقعياتى هستند كه انسان با آنها سر و كار دارد و در روابط ظاهرى و مادى انسان تاءثير بسزايى دارند و بعد از آگاهى به آن حقايق ، اصل تاءثير و تاءثر تغيير نمى كند بلكه نحوه برخورد انسان دگرگون مى شود.
معناى لقاى خداوند با دقت در مطالب ذكر شده ، روشن مى شود كه موجودات از خود هيچ ندارند تا بتوانند مطلوب بالذات انسان بوده و مورد شوق او قرار گيرند، قرآن كريم پس از بيان اينكه موجودات در تحت تسخير خداوندند و در تمامى شئون وجودى مملوك حقيقى خداوند مى باشند مى فرمايد: يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد (٧٦٩)، ((اى گروه مردم شما فقير به سوى خداوند هستيد و او بى نياز ستوده شده است )) از اين آيه استفاده مى شود كه تمامى موجودات حقيقتا او را ستايش مى كنند زيرا ستايش در برابر كمال و اظهار آن است و هر موجودى اگر كمالى داشته باشد، كمال حق تعالى را اظهار مى كند نه كمال خودش را، چون از خود، هستى ندارد تا آن را اظهار نمايد، امام حسين عليه السلام نيز در دعاى عرفه عرض مى كند: الهى انا الفقير فى غناى فكيف لااكون فقيرا فى فقرى ... ايكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك (٧٧٠). ((خدايا من در حال غنا و بى نيازى فقيرم پس چگونه در حال فقر نيازمند نباشم ... آيا براى غير تو ظهورى است كه براى تو نباشد تا اينكه آن ، ظاهركننده تو باشد؟)) و قرآن كريم نيز از موجودات به عنوان آيه خداوند تعبير مى كند و آيه از خود چيزى را نشان نمى دهد بلكه وجود و اوصاف جمال و جلال حق تعالى را نشان مى دهد تا با توجه به آنها حق تعالى توجه كنيم از اين جهت مى فرمايد: سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق اولم يكف بربك انه على كل شى ء شهيد الا انهم فى مرية من لقاء ربهم الا انه بكل شى ء محيط (٧٧١)، ((آيات خود را در عالم و در انسانها به ايشان نشان مى دهيم تا بر ايشان آشكار شود كه خداوند حق است آيا براى پروردگارت كافى نيست كه بر هر چيزى شاهد - مشهوداست ، آگاه باش كه ايشان - كافران و مشركان - از ملاقات پروردگارشان در شك اند آگاه باش كه او بر هر چيزى احاطه دارد)) بنابراين موجودات از جهت نشان دادن خود واقعيتى ندارند بلكه واقعيت داشتن شان به لحاظ نشان دادن حق تعالى و كمالاتشان مى باشد و قرآن كريم از اين معنى به وجه نيز تعبير مى كند و بعد از نهى از شرك ورزيدن - اعم از شرك عبادى يا موجودى را در هستى و كمالات هستى در عرض خدا دانستن - مى فرمايد: و لاتدع مع الله الها آخر لا اله الا هو كل شى ء هالك الا وجهه له الحكم و اليه ترجعون (٧٧٢)، ((و با خداوند خداى ديگرى را مخوان معبودى جز او نيست هر چيزى جز وجه خداوند نابود است ، براى اوست حكم و حاكميت و به سوى او بازگشت مى كنيد)). وجه به معناى ما يواجه به الشى - آن جهتى كه با آن شى مواجهه مى شود - مى باشد مانند آتش كه از هر طرف با شعله برخورد شود با ذاتى كه داراى آتش است برخورد مى شود، و در آيه ديگر وجه پروردگار كه همان جهت حقيقى و تكوينى ربط موجودات به حق تعالى است با دو وصف جلال و اكرام توصيف شده است كه عظمت موجودات را از جهت ربط كامل به حق تعالى بيان مى كند و اين هم رمز وجود و بقاء واقعى آنهاست و در غير اين صورت فانى و نابود هستند چنانچه مى فرمايد: كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام (٧٧٣)، ((تمامى موجودات روى زمين فانى هستند و وجه پروردگارت كه صاحب جلال و بزرگوارى است باقى مى باشد)) شواهد بسيارى از قرآن كريم بر اين حقيقت موجود است كه بحث در آن كتاب مستقلى را لازم دارد لكن به طور خلاصه ، از طرفى ، خداوند متعال را به عنوان خالق ، رب ، رازق ، مدبر و امثال آن كه حكايت از ربط خاص موجودات به حق تعالى دارد معرفى مى كند و از طرف ديگر او را ولى ، مالك (٧٧٤) و وكيل (٧٧٥) موجودات معرفى كرده است و از جهت دقيق تر او را محيط(٧٧٦) بر هر چيزى بيان كرده است و معنايش آن است كه اين شئون الهى با حقيقت احاطه او ظهور مى كند، از جهت ديگر امر اكيد بر تفكر و تعقل انسان در موجودات و در خودش مى كند كه با نگاه سطحى و ظاهربين به موجودات توجه نكند تا از حقيقت ديگر غفلت ورزد و با حالت غفلت سرگرم بوده و هستى خود را به خسران مبدل كند، از اين جهت در دعوت اوليه امر به ايمان به غيب كرده تا از مرحله كفر و شرك خارج شود و سپس ايمان را قوى كرده تا نفاق و شرك باطنى در آن رسوخ نكند زيرا ايمان با شرك باطنى قابل جمع است چون مى فرمايد: و ما يؤ من اكثرهم بالله الا و هم مشركون (٧٧٧)، ((اكثريت مردم ايمان به خدا ندارند مگر اينكه مشرك نيز مى باشند)) آن اكثريتى كه در اثر عدم تفكر در خودشان مبتلا به غفلت شده و از حقيقت ديگر كه با خودشان مى باشد غافلند، از اين جهت مى فرمايد: للّه للّه ولكن اكثر الناس لايعلمون يعلمون ظاهرا من الحياة الدنيا و هم عن الآخرة هم غافلون اولم يتفكروا فى انفسكم ما خلق الله السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق و اجل مسمى و ان كثيرا من الناس بلقاء ربهم لكافرون (٧٧٨)، ((لكن بيشتر مردم نمى دانند، ظاهرى از زندگى دنيا را مى دانند ولى ايشان از - حقيقت - ديگرى غافلند، آيا در خويشتن فكر نمى كنند كه خداوند آسمانها و زمين و آنچه بين آن دوست را جز به حق و مدت معينى نيافريده است و همانا بيشتر مردم به لقاى پروردگارشان كافرند)) در حالى كه دعوت انبياء عليهم السلام به توحيد خالص است كه هم در اعتقاد، انسان موحد كامل باشد و در مقام عمل و برخورد گوناگون با عالم ، آنجا كه مى فرمايد: قل هذه سبيلى ادعو الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى و سبحان الله و ما انا من المشركين (٧٧٩)، ((بگو اى پيامبر؛ اين است راه من دعوت مى كنم با بصيرت به سوى خدا، خود و تابعينم را و خداوند منزه است و من از مشركين نيستم )) دستورات عملى و اخلاقى و فكرى انبياء و اولياء عليهم السلام براى نورانيت پيدا كردن انسان است ، تا اين حقيقت براى او روشن شود و پرده هاى ظلمانى در اثر ارتباط و سرگرمى به عالم طبيعت ، از بين رفته و زنگار غفلت از چهره قلب زدوده شود و آيه بودن موجودات براى او آشكار شود و احاطه حق تعالى به جميع شئون وجوديه موجودات مشهودش گردد و اين خود، مجاهدات فكرى و عملى لازم دارد كه اگر انجام شد به راههاى كشف حقايق هدايت مى شود، از اين جهت قرآن كريم از چنين تغييراتى در وجود مؤ منين ، تعبير مى كند به ولايت خداوند(٧٨٠) نسبت به ايشان كه او آنها را از ظلمتها به نور مطلق خارج مى كند، و نيز از آن تعبير به معيت (٧٨١) خداوند با ايشان مى نمايد كه اين معيت علاوه بر معناى يارى كردن ايشان ، به معناى روشن كردن خداوند معيت تكوينى خودش را براى ايشان مى باشد. يكى از مراتبش ظهور معناى : و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى (٧٨٢)، ((هنگامى كه تير مى انداختى - اى پيامبرتو نمى انداختى ولكن خدا مى انداخت )) و مرتبه نهايى آن ظهور حقيقت ، هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شى ء عليم ... و هو معكم اين ما كنتم (٧٨٣)، ((او اول و آخر و ظاهر و باطن است و بر هر چيزى عالم است ... و او با شماست هر جا باشيد)) و، الا انه بكل شى ء محيط مى باشد. قرآن كريم از قبول اين حقيقت و روشن شدنش به هر درجه اى كه باشد به لقاى خداوند تعبير كرده است و مى فرمايد: بيشتر مردم چون تفكر در حقيقت خلقت موجودات ندارند و به ظاهرى از حيات دنيا علم داشته (٧٨٤) و با آن خشنود و مطمئن شده اند و قهرا از آيات الهى غفلت (٧٨٥) كرده اند، اميد به لقاى خداوند ندارند، بنابراين مراد از لقاى خداوند درك رجوع موجودات در تمامى شئون وجودى به خداوند متعال است كه اين رجوع به زمان خاصى محدود نمى باشد بلكه محيط بر زمان و مكان است همان طور كه شروع موجودات از حق تعالى نيز اين گونه است و خود زمان و مكان هم به او مستند است ، و چون اين رجوع در قيامت براى انسانها ظهور مى كند، نوعا در قرآن كريم از قيامت به لقاء الله تعبير شده است و انكار آن ، انكار خداوند محسوب شده است و شرط ايمان به خداوند ايمان به قيامت بيان شده ، زيرا وقتى انسان به خداوند - از جهت استناد موجودات به او -، ايمان داشت ، قطعا از جهت رجوع آنها به حق تعالى نيز ايمان خواهد داشت ، و آن كسانى كه توجه استقلالى به موجودات و خودشان مى كنند، به آنها اطمينان قلبى داشته و از حقيقت موجودات و خويشتن غافل بوده ، انكار لقاى پروردگار را كرده و خويشتن را به خسارت (٧٨٦) مبتلا مى كنند، لكن مؤ منين به لقاى پروردگار، برخوردشان با موجودات استقلال گونه نيست ، بلكه مطابق با فرمان الهى و انگيزه الهى در آنها دخل و تصرف مى كنند و در برابر هيچ چيز جز خداوند متعال خضوع نكرده و تمامى كمالات را از حق تعالى دانسته و هيچ موجودى را صاحب كمال در برابر او قلمداد نمى كنند از اين جهت آخرين گفتار ايشان در اين عالم و تمام گفتارشان در عالم ديگر جز ستايش پروردگار عالم نيست ، همان طور كه آيات ذيل به اين مطلب دلالت مى كنند، قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لايشرك بعبادة ربه احدا (٧٨٧)، ((بگو اى پيامبر، همانا من بشرى هستم مانند شما، به سويم وحى مى شود كه معبودتان معبود يگانه است پس كسى كه اميد لقاى پروردگارش را دارد بايد عمل صالح انجام داده و به عبارت او به كسى شرك نورزد)) و نيز پس از بيان اوصاف كسانى كه اميد لقاى پروردگار را ندارند مى فرمايد: ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات يهديهم ربهم بايمانهم تجرى من تحتهم الانهار فى جنات النعيم ، دعواهم فيها سبحانك اللهم و تحيتهم فيها سلام و آخر دعواهم ان الحمد لله رب العالمين (٧٨٨)، ((همانا كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند پروردگارشان آنها را با ايمانشان هدايت مى كند، از زير آنها نهرهايى در باغستان و بهشتهاى نعمت جارى مى شود، گفتارشان در آن ، تنزيه خداوند است و درودشان در آن سلام است و آخرين گفتارشان آنكه ستايش براى خداوند پروردگار جهانيان است )) با اين بيانات روشن مى شود كه قيامت ظرف ظهور اين حقايق براى تمامى انسانهاست و اين حقايق الان هم موجود است لكن نوع انسانها از آن غافلند نه اينكه اين امور در آن عالم محقق مى شود و قبل از آن موجود نبوده است ، و در اين راستا قرآن كريم مى فرمايد: يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق و يعلمون ان الله هو الحق المبين (٧٨٩)، ((روز قيامت خداوند جزاى تام حق مردم را مى دهد و آنها مى فهمند كه خداوند حق آشكار - بوده - است )) و نيز مى فرمايد: يوم هم بارزون لايخفى على الله منهم شى ء لمن الملك اليوم لله الواحد القهار (٧٩٠)، ((روز قيامت ايشان آشكار مى شوند، چيزى از ايشان بر خداوند مخفى نمى ماند، - گفته مى شود - امروز مالكيت و سلطنت براى كيست - جواب مى آيد - براى خداوند يگانه اى كه چيره است )) البته اين آشكار بودن انسانها براى خداوند متعال و مالك مطلق بودن او، اختصاصى به قيامت ندارد - آيات بسيارى از قرآن به اين معنا دلالت دارد - پس مراد بايد ظهور اين حقايق براى انسانها باشد در آن عالم ، كه آن عالم ، محل پرده بردارى حقايق مخفى است همان طور كه پس از بيان نزديك بودن حق تعالى از رگ گردن به انسان ونيز وجود حافظين اعمال با انسان ، مى فرمايد: لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد (٧٩١)، ((بتحقيق از اين امور در غفلت بودى پس پرده ات را از توبرطرف كرديم وامروز ديده ات تيزبين است )) غفلت با بودن چيزى وعدم توجه به آن كه همان مخفى بودن آن است ، معنا پيدا مى كند كسانى كه در اين عالم با ايمان وعمل صالح پرده هاى غفلت را از چهره جانشان كنار زده باشند از اين كشف بهره كامل تر مى برند لكن آن كسانى كه همواره در غفلت بوده وايمان نداشتند ويا به مقتضاى ايمان عمل نمى كردند با اين كشف نه تنها بهره مند نمى شوند بلكه معذب نيز مى شوند همان طور كه مى فرمايد: يوم يكشف عن ساق ويدعون الى السجود فلايستطيعون خاشعة ابصارهم ترهقهم ذلة وقد كانوا يدعون الى السجود وهم سالمون (٧٩٢)، ((يادآور روزى را كه ساق پاها - از شدت وحشت - برهنه مى شود ودعوت به سجده مى شوند اما نمى توانند، اين در حالى است كه چشمهاى ايشان به زير افتاده وذلت وخوارى وجودشان را فرامى گيرد، وپيش از اين دعوت به سجود مى شدند در حالى كه از آن سالم بودند - وابا داشتند از خضوع وسجده در برابر خداوند -)) پس لقاى خداوند به اين معنا كه گفته شد با آن شرايط ذكر شده در اين عالم ميسر است به گونه اى كه جان انسان نورانيت پيدا كرده وپرده هاى غفلت وجهل وعناد از چهره جانش كنار رفته با تمام وجودش اين لقاء را درك مى كند به گونه اى كه هيچ جاى شكى نمى ماند وعين متن واقعيت را مى يابد همان طور كه به تعبير قرآن كريم (٧٩٣) اين حقيقت براى صابران در مصايب آشكار مى شود وعلاوه بر آن از طرف پروردگارشان بر آنها درود ورحمت مى آيد و از هدايت يافتگان مى گردد كه تمامى اينها عنايات مخصوصى را از ناحيه حق تعالى براى ايشان ايجاب مى كند كه در حقيقت تاءكيد همان حقايق آشكار شده بر آنها مى باشد.
مراتب لقاى پروردگار پس از روشن شدن معناى لقاى پروردگار متعال ، بايد دانست كه براى آن مراتبى متصور است ، زيرا همان طور كه بيان شد قرآن كريم از روشن شدن حقايق غيبى براى انسان تعبيرات مختلفى كرده است گاهى به ولايت خداوند و گاهى به قرب به او و گاهى به معيت خداوند و گاهى به رؤ يت قلبى حق تعالى ، همچنان كه از مقامات انسان به لحاظ همين معنا - روشن شدن حقايق غيبى - اوصاف مختلفى ذكر شده است از قبيل مقربين ، صالحين ، صديقين ، ابرار، محبين و... كه تمامى اينها دلالت مى كند كه براى ايمان درجاتى است ، يك درجه آن مربوط به تصديق قلبى نسبت به معارف دين مى شود و درجات بالاتر از آن مربوط به شهود قلبى نسبت به آنها مى شود و از آن در روايات به حقيقت ايمان تعبير شده است همان طور كه در بحث ديدن خداوند، يك دسته از آيات (٧٩٤) و روايات (٧٩٥) ديدن با چشم و درك وهمى از خداوند را محال دانسته اند و از نظر برهان عقلى نيز اين چنين است لكن يك دسته از آيات (٧٩٦) و روايات (٧٩٧) رؤ يت با قلب را اثبات مى كنند كه در اين صورت ايمان به حقيقتش مى رسد، و همچنين براى بندگى خداوند متعال مراتبى است مرتبه اوليه آن همان اطاعت از دستورات خداوند است و مراتب عاليه اش - حقيقت بندگى ناميده شده است - ديدن مالكيت حقيقى استقلالى خداوند است نسبت به جميع شئون وجودى موجودات با ديدن قلبى ، همان طور كه در حديث (٧٩٨) عنوان بصرى امام صادق عليه السلام فرموده است ، از اين بيانات به طور خلاصه نتيجه گرفته مى شود كه ايمان ، بندگى و لقاى حق تعالى و رؤ يتش درجاتى دارد همان طور كه انبياء عليهم السلام به حسب اين مقامات داراى درجاتى بوده اند، و قرآن كريم به طور كلى مى فرمايد: تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض (٧٩٩)، ((اين رسولان بعضى از آنها را بر بعضى ديگر فضيلت داديم )) و به طور خاص درباره رؤ يت حق تعالى نسبت به حضرت موسى على نبينا و آله و عليه السلام پس از آمدن به كوه طور و مشرف شدن به مقام تكليم الهى ، تقاضاى رؤ يت ذات حق را كرد - روشن است كه ديدن با چشم سر را پيامبر معصوم تقاضا مى كند زيرا لازمه اش اعتقاد به جسمانيت خداوند است و اين معنا با عصمت انبياء نمى سازد - خداوند تقاضايش را رد كرد و فرمود: لن ترانى ولكن انظر الى الجبل فان استقر مكانه فسوف ترانى فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا فلما افاق قال سبحانك تبت اليك و انا اول المؤ منين قال يا موسى انى اصطفيتك على الناس برسالاتى و بكلامى فخذ ما آتيتك و كن من الشاكرين (٨٠٠)، ((هرگز مرا نخواهى ديد ولكن به كوه نگاه كن اگر آن سر جايش قرار گرفت تو نيز مرا خواهى ديد پس وقتى پروردگارش براى كوه جلوه كرد آن از هم پاشيد و حضرت موسى بيهوش افتاد وقتى به هوش آمد عرض كرد: تو منزهى ، رجوع كردم به تو و من اولين مؤ من هستم ، خداوند فرمود: اى موسى ؛ تو را بر مردم با رسالتها و كلامم برگزيدم پس آنچه به تو دادم بگير و از شكرگزاران باش )) لكن نسبت به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره ملاقات و ديدن پروردگار متعال نهايت مقام را بيان داشته و مى فرمايد: ثم دنا فتدلى فكان قاب قوسين او ادنى فاوحى الى عبده ما اوحى ما كذب الفؤ اد ما راى افتمارونه على ما يرى و لقد راه نزلة اخرى عند سدرة المنتهى عندها جنة الماءوى اذ يغشى السدرة ما يغشى ما زاغ البصر و ما طغى لقد راى من آيات ربه الكبرى (٨٠١)، ((سپس نزديك شد و چنگ زد، پس فاصله به مقدار دو طرف كمان يا نزديك تر بود، پس خداوند به بنده اش وحى كرد آنچه وحى كرد، دل ، آنچه را كه ديد دروغ نبود، آيا اصرار مى كنيد بر مجادله خودتان - اى مشركين نسبت به آنچه ديده است ، و به تحقيق خداوند را در نزول ديگرى ديده است ، نزد نهايت درخت سدر - منتهى آسمانها - كه بهشت آخرت آنجاست ، هنگامى كه پوشاند سدر را آنچه پوشاند، ديده - پيامبر صلى الله عليه و آله - نه كج ديد و نه خطا كرد، بتحقيق از آيات بزرگ پروردگارش مشاهده كرد)) و چون آيات با بحث مورد نظر ارتباط داشت ، تمامى آنها ذكر شد و تفضيل بحث در آنها و روايات مربوطه به آنها به تفسير(٨٠٢) بسيار ارزشمند مفسر بزرگ قرآن كريم ، حضرت استاد علامه طباطبايى رضوان الله عليه رجوع شود.
نسبت به انبياى ديگر نيز اين تفضيل آمده است به عنوان نمونه ، قرآن كريم با اينكه تمامى انبياء عليهم السلام را از صالحين مى شمرد(٨٠٣) لكن از حضرت ابراهيم (٨٠٤) و سليمان (٨٠٥) و يوسف (٨٠٦) عليهم السلام تقاضاى ملحق شدن به صالحين را نقل مى كند، كه فقط به حضرت ابراهيم عليه السلام جواب مثبت داده شده (٨٠٧)، آن هم در آخرت ، با دقت در آيات قرآنى به دست مى آيد كه آن صالح مطلقى كه اين حضرات تقاضاى درك مقامش را داشتند نبى گرامى اسلام است كه خود را اين گونه معرفى مى كند، ان وليى الله الذى نزل الكتاب و هو يتولى الصالحين (٨٠٨)، ((همانا ولى من آن خدايى است كه كتاب را نازل كرد و او ولى صالحين مى باشد))، با اين حساب با دقت در آيات و روايات مراتب لقاء به حسب درك نويسنده به اقسام زير تقسيم مى شود:
اول : درك ثواب خداوند: از آنجا كه درك افراد نسبت به معارف دين مختلف است و عموم مردم كه در معارف دين سطحى نگر و كم دقت هستند، گاهى لقاى پروردگار و ديدنش به ديدن ثواب او تفسير شده است ، زيرا دين در ابقاى معارفش به اندازه همه ظرفيتها سخن گفته و مراعات حال عموم مردم را كرده تا آنها نيز بهره اى از ارتباط با عالم غيب داشته باشند و از مرز كفر و شرك و نفاق ظاهرى بيرون آيند و ائمه عليهم السلام نيز در برخورد با عموم مردم اين گونه بوده اند و به ديگران نيز دستور داده اند مانند خودشان باشند، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: ((ما گروه انبياء ماءموريم كه به اندازه عقل مردم سخن بگوييم )) لكن در عين حال به مردم فهمانده اند كه دين حقايقى دارد و آن را هر كسى نمى تواند درك كند فقط نبى مرسل يا ملك مقرب يا مؤ منى كه خداوند قلبش را بر ايمان امتحان كرده است ، مى توانند احاديث اهل بيت را درك كنند و آن كسانى كه تحمل درك آنها را ندارند حق رد كردن آنها را نداشته و عملش را به اهلش واگذارند،(٨٠٩) و از طرف ديگر سفارشات بسيارى به يادگيرى معارف دين از اهلش كرده اند تا فهم در دين پيدا كرده و با كمترين شبهه اى از دين خارج نشوند،(٨١٠) به هر حال نسبت به لقاى پروردگار و رؤ يت او نيز يك چنين بياناتى ائمه عليهم السلام دارند تا عموم مردم نسبت به انجام وظايف دينى ترغيب شوند از اين جهت امام رضا عليه السلام در تفسير اين آيه شريفه كه : ((چهره هايى روز قيامت برافروخته اند به سوى پروردگارشان نظر مى افكنند)) مى فرمايد: ((آنها منتظر ثواب پروردگارشان مى باشند(٨١١))) يا در روايت ديگر على عليه السلام مى فرمايد: ((نگاه مى كنند بپروردگارشان كه چگونه به ايشان ثواب مى دهد(٨١٢))) يا امام سجاد عليه السلام به خداوند عرض مى كند: ((خدايا مرا روزى كن شوق ثواب وعده داده شده را(٨١٣))) البته ائمه عليهم السلام از آن جهت كه ثواب را خداوند مى دهد اين گونه تقاضاها را دارند يا در بعضى از روايات (٨١٤) انگيزه عمل خود را طلب ثواب معرفى مى كنند و اين منافات ندارد كه آنها انگيزه هاى والاترى نيز دارند كه در ذهن ما نمى گنجد، و شايد علت ديگر اينكه اين گونه بيان مى كنند اين باشد كه عموم مردم به اعمال خير ترغيب شده و احساس بيهودگى و بى نتيجه بودن نكنند از اين جهت براى اعمال ، اين همه ثواب ذكر شده است و اين قسم از عبادات هم ، عبادت خداوند محسوب شده است و عبادت كنندگان (٨١٥) خداوند به سه دسته تقسيم شده اند كه يك قسم از آنها براى طلب ثواب ، خداوند متعال را بندگى و اطاعت مى كنند.
دوم : درك محبت و رضايت خداوند: همان طور كه بيان شد معرفت انسان نسبت به حق تعالى هر مقدار بيشتر باشد انگيزه او نسبت به بندگى او بهتر و عاليتر خواهد بود، كسانى كه توجه به نعمتهاى بيكران خداوند دارند، او را صاحب كمال دانسته و اطاعتش مى كنند به سبب اينكه مستحق بندگى است و با بندگى كردن براى او، محبت و رضايتش را در نظر مى گيرند و هيچ تمايلى جز جذب به او را ندارند و اين موجب ايجاد محبت بنده نسبت به مولايش مى شوند همان طور كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: احبوا الله لما يغذوكم به من نعمته (٨١٦)، ((خدا را دوست بداريد به سبب آن نعمتهايى كه به شما داده است )) پس از تحقق محبت خداوند در دل انسان ، او را به خاطر محبت به او بندگى مى كند همان طور كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ... و قوم عبدوا الله عز و جل حبا فتلك عبادة الاحرار و هى افضل العبادة (٨١٧)، ((و گروهى خداوند عز و جل را به خاطر محبت به او بندگى مى كنند پس آن بندگى آزادگان است و برترين قسم بندگى مى باشد)) امام سجاد عليه السلام نيز به خداوند عرض مى كند: و اذقنى طعم الفراغ لما تحب (٨١٨)، ((و به من بچشان مزه فارغ بودن نسبت به آنچه را كه تو دوست دارى )) و در جاى ديگر عرض مى كند: فرغ قلبى لمحبتك ... و امنن على بشوق اليك و بالعمل بما تحب و ترضى (٨١٩)، ((و قلبم را براى محبتت خالى كن ... و بر من منت بگذار با شوقى به سوى تو... و به عمل كردن براى تو به آنچه دوست دارى و خشنود مى شوى )) اين قسم از بندگى ، بندگى ابرار است كه وجه الله را در اعمالشان در نظر مى گيرند، و قرآن كريم درباره ايشان از زبان خودشان مى فرمايد: انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء و لاشكورا (٨٢٠)، ((ما به شما - مسكين و يتيم و اسير - فقط براى وجه - رضايت - خداوند طعام مى دهيم به گونه اى كه نه از شما جزايى و نه شكرى را مى خواهيم )) و با تحقق اين حالت است كه ايشان به نتايج (٨٢١) بلندى نائل مى شوند. از اين جهت در حديث معراج مى فرمايد: فمن عمل برضائى الزمه ثلث خصال ، اعرفه شكرا لايخالطه الجهل و ذكرا لايخالطه النسيان و محبه لايوثر على محبتى محبة المخلوقين (٨٢٢)، ((پس كسى كه به رضايت من عمل كنند سه صفت را ملازم او مى گردانم ، به او مى شناسانم شكرى را كه با جهل مخلوط نباشد و ذكرى كه با فراموشى مخلوط نباشد و محبتى كه محبت مخلوقين را بر آن رحجان ندهد)).
رسيدن به اين حالت پس از گذراندن كامل مرحله گذشته امكان پذير است همان طور كه رسيدن به مراحل بعدى ، با حاصل شدن اين مرحله و ثبات قدم در آن ، ميسر مى شود.
سوم - درك قلبى اسماء و صفات خداوند: انسان حقيقى است كه حواس ظاهرى و قواى باطنى ابزار آن مى باشد و هر يك از آنها احكام و حالات خاصى دارند در عين حال كه آن حقيقت - روح - بر تمامى آنها اشراف و احاطه دارد و او به واسطه آن ابزار فعاليتهاى مخصوص آنها را اظهار مى دهد، او در مسير كمال تمامى اجزايش به هم مرتبط بوده به گونه اى كه در يكديگر تاءثير و تاءثر دارد يعنى روح مؤ ثر است در آنها از جهت فعل و متاءثر است از آنها از جهت حالات و دگرگونيهاى ذاتى ، و اساس حركتهاى او را بينشهاى عقلى او نسبت به جهان و خويشتن تشكيل مى دهد از جهت ارتباط وجودى به مبدا و معاد و راه تضمين شده به سوى كمال نهايى و عدم آنها، و چون سير كمالى او مبتنى است به پاسخ مثبت به اين امور سه گانه ، ايمان بغيب و تصديق قلبى نسبت به آنها، از اركان اين سير مى باشد لكن اين مسير، عمل به دستورات آن راهنماى الهى را نيز لازم دارد و با توجه به مطالب گذشته هم بينش عقلى در اعمال و كيفيات آن مؤ ثر است و هم اعمال در بالا بردن و روشن تر شدن بينش عقلى و تصديق قلبى ، آيات و روايات نيز به اين حقيقت دلالت دارد از جمله : من كان يريد العزة فلله العزة جميعا اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه (٨٢٣)، ((كسى كه عزت و بزرگوارى را مى خواهد پس تمامى عزت فقط براى خداوند است ، به سوى او سخنان پاك - اعتقادات صالح - بالا مى رود و عمل صالح آن را بالا مى برد)).
امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريفه مى فرمايد: ((كلم طيب سخن مؤ من : لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، على ولى الله و خليفة رسول الله صلى الله عليه و آله است و عمل صالح اعتقاد قلبى اوست كه اين امور از طرف خداوند حق است ، شكى در آنها از جانب پروردگار عالميان نيست (٨٢٤))) و امام باقر عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: ان لكل قول مصداقا من عمل يصدقه او يكذبه فاذا قال اين آدم و صدق قوله بعمله رفع قوله بعمله الى الله و اذا قال و خالف قوله عمله ، رد قوله على عمله الخبيث و هوى به فى النار (٨٢٥)، ((براى هر سخن مصداقى از عمل است كه آن را تصديق يا تكذيب مى كند پس وقتى كه فرزندم آدم سخنى گفت و آن را با عملش تصديق كرد، سخنش عمل او را به سوى خداوند بالا مى برد و وقتى سخنى گفت و آن با عملش مخالف بود، سخن او بر عمل ناپاكش رد شده و آن را در آتش وارد مى كند)) از اين دو روايت استفاده مى شود كه مراد از سخنان پاك اقرار به اصول مذهب مى باشد زيرا اقرار به توحيد آن طور كه هست از راه استدلالهاى صحيح عقلى ، اقرار به معاد و عدل نيز در آن نهفته است و با ضميمه شدن به اقرار به نبوت و امامت ، سخنان پاك تكميل شده ، و با اعتقاد قلبى به حقانيت اين امور - كه آن نيز عمل قلبى است - اركان ايمان محقق شده لكن با عمل به مقتضاى آن ، به نتيجه مى رسد و در وجود انسان تاءثير اساسى مى گذارد و او را بالا مى برد و در غير اين صورت تاءثير منفى در وجودش گذارده و آن را پايين و به طرف جهنم مى كشاند، و در روايات و آيات قرآنى گاهى از جهت بالا به آسمان تعبير شده است و مراد بالا بودن مكانى نيست بلكه بالا بودن وجودى است از اين جهت امام سجاد مى فرمايد: ((براى خداوند تبارك و تعالى بقعه هايى است در آسمانهايش ، كسى كه به آنها عروج كند بتحقيق به سوى خداوند عروج كرده است آيا كلام خداوند عز و جل را نشنيده اى كه مى فرمايد: ملائكه و روح به سوى خداوند عروج مى كنند، و نيز مى فرمايد: سخنان پاكيزه به سوى خداوند بالا رفته و عمل صالح آن را بالا مى برد(٨٢٦))) و از آن حضرت نيز نقل شده ،(٨٢٧) خافضة رافعة را كه از اوصاف قيامت است به پايين بردن دشمنان دين به آتش و بالا بردن اولياء خدا به بهشت تفسير فرموده است . بنابراين بعد از اصلاح عمل ، هم از جهت چارچوبه آن - مطابقت با دستورات الهى - و هم از جهت محتوا و انگيزه هاى الهى - در دو قسمت قبل بيان شد - و تداوم بر آن ، ايمان قوى تر شده و قلب روشنايى بيشترى پيدا مى كند و دركهاى انسان از امور غيبى و اعتقاداتش از مرز مفاهيم و تصديق قلبى گذشته و به مشاهده آنها با حقيقت جانش مبدل مى شود، قرآن از اين مراتب به علم اليقين و عين اليقين تعبير مى كند و نسبت به مشاهده جهنم مى فرمايد: كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين (٨٢٨)، ((نه چنين است اگر علم يقينى پيدا كنيد حتما جهنم را مى بينيد سپس آن را به صورت عين اليقين خواهيد ديد))و در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله جوانى از اصحاب آن حضرت به اين مرحله رسيد و به آن حضرت عرض كرد: ((من نسبت بدنيا و آنچه در آن است بى رغبت شده تا اينكه به عرش پروردگارم مى نگرم كه حساب نصب شده و مردم براى آن محشور گشته اند و من نيز در ميان ايشانم و مانند اينكه به اهل بهشت نگاه مى كنم كه در آن بهره مندند و به يكديگر تعارف مى كنند و بر پشتيها تكيه زده اند و مانند اينكه به اهل آتش نگاه مى كنم كه در آن عذاب مى شوند و ناله مى كنند و مانند اينكه ناله آتش را مى شنوم كه در گوشهايم صدايش پيچيده است (٨٢٩))) و نسبت به مشاهده ملكوت كه جهت ربط حقيقى موجودات به حق تعالى است و از آن به ظهور اسماء و صفات الهى تعبير مى شود مانند صفت خلق و رزق و رحمت و غضب و... قرآن كريم مى فرمايد: و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين (٨٣٠)، ((و اين چنين به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان داديم و تا اينكه از يقين كنندگان باشد)) پس از ديدن ملكوت بود كه حضرت ابراهيم عليه السلام با بت پرستها و ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشيدپرستان مواجه شد و تمامى ايشان را مجاب كرد سپس فرمود: من چهره دلم را مواجه كردم به سوى كسى كه آسمانها و زمين را آفريد و از مشركين نمى باشم ، ملكوت همان عالم امرى است كه خلقت اشياء به جميع شئونشان از حق تعالى به آن تكيه مى كند آنجا كه مى فرمايد: ((همانا امر خداوند وقتى چيزى را بخواهد، به آن مى گويد موجود باش پس موجود مى شود، پس منزه است خدايى كه ملكوت هر چيزى در تحت قدرت اوست و به سوى او رجوع مى كنيد(٨٣١))) و اين حقيقت را مى توان با تاءمل و تفكر عقلانى فهميد از اين جهت قرآن كريم همگان را ترغيب مى كند كه : ((آيا نگاه نمى كنند در ملكوت آسمانها و زمين و آنچه را كه خداوند خلق كرده است (٨٣٢))) لكن آن را حضرت ابراهيم عليه السلام با چشم دل مشاهده كرد، از اين جهت بود كه از خداوند تقاضا كرد كه كيفيت زنده كردن (٨٣٣) مردگان را به او نشان دهد و خداوند با سفارش به انجام مقدماتى آن حقيقت را به او نشان داد. آنچه را كه ما با ابزار عادى و حسى از اشياء درك مى كنيم جنبه ملكى و ظاهرى اشياء است و جهت افاضه آنها را از هستى مطلق حدوثا و بقاء فقط با درك عقلانى صحيح مى توان فهميد و كشف عقلى كرد لكن يافتن آن به طورى كه ديگر قابل شك نباشد مانند يافتن هر كس خودش و قواى وجودى خويش را، با كشف و شهود قلبى امكان پذير است ، نظير اين كشف ، درك شهودى كلام (٨٣٤) الهى است براى حضرت موسى عليه السلام كه پس از درك حقيقى كلام حق ، شايق شد كه ذات او را نيز ببيند كه خداوند فرمود همين مقدار تو را پس است و شكرگزار آن باش ، اين كلام خداوند از قبيل سخنان ما نبوده است كه با ابزار مادى ايجاد شود و فقط از يك جهت قابل شنيدن و درك كردن باشد بلكه به گونه اى بوده است ) كه از شش مى شنيده (٨٣٥) است و با ابزار مادى قابل ايجاد نمى باشد، رسيدن به اين مقام مختص انبياء عليهم السلام نمى باشد بلكه كسانى كه مطابق رضاى حق تعالى و براى رضاى او عمل كنند به چنين مقامى مى رسند همان طور كه در حديث معراج آمده است ، كه خداوند به پيامبرش مى فرمايد: ((كسى كه به رضاى من عمل كند سه خصلت را ملازم او گردانم ... پس وقتى كه مرا دوست داشت من او را دوست خواهم داشت و و نزد مخلوقاتم محبوبش مى كنم و چشم دلش را به جلال و عظمتم باز مى كنم پس بر او علم مخلوقات مخصوصم را مخفى نمى كنم و با او در ظلمتهاى شب و روشنايى روز مناجات مى كنم تا اينكه سخن و همنشينى او با مردم قطع شده و كلام خود و ملائكه ام را به او مى شنوايانم ...(٨٣٦))) و در حديث قرب نوافل آمده است كه امام صادق عليه السلام به نقل از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از خداوند متعال نقل مى كند كه مى فرمايد: و انه ليتقرب الى بالنافلة حتى احبه فاذا احببته كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر به و لسانه الذى ينطق به و يده التى يبطش بها و رجله التى يمشى بها... (٨٣٧) ((و همواره بنده با انجام كارهاى زيادى - از قبيل مستحبات و انجام كارها براى او - به من نزديكى مى جويد تا اينكه او را دوست خواهم داشت در اين هنگام گوش او مى شوم كه با آن مى شنود و بيناييش مى شوم كه با آن مى بيند و زبانش مى شوم كه با آن سخن مى گويد و دستش مى شوم كه با آن كار مى كند و پايش مى شوم كه با آن راه مى رود...)) مراد از اين امور، اوصافى است كه به واسطه آن انسان اين فعاليتها را انجام مى دهد از قبيل درك از راه ديدن و شنيدن و القاء معانى به واسطه الفاظ و قدرت بر فعاليت نه اينكه مراد خصوص فعاليت جسمانى اين قوا باشد زيرا خداوند از اين امور ناقصه مبراست و وقتى چنين دركى حاصل شود كه شخص درك كننده خود را مدرك اين امور و صاحب اين اوصاف نبيند بلكه خدا را ببيند كه از اين طريق فيوضات را افاضه مى كند، از اين امر به ظهور توحيد افعالى و اسماء و صفاتى حق تعالى تعبير مى شود و شايد قسمتى از فرازهاى دعاى مباهله كه در سحرهاى ماه مبارك (٨٣٨) رمضان خوانده مى شود تقاضاى حصول اين مرتبه از لقاء باشد امام سجاد عليه السلام نيز در دعاى ابوحمزه چنين ايمانى را از خداوند تقاضا مى كند كه : اللهم انى اسئلك ايمانا لااجل له دون لقائك تحيينى ما احييتنى عليه و توفينى اذ توفيتتنى عليه و تبعثنى اذا بعثتنى عليه (٨٣٩)، ((خداوندا؛ از تو ايمانى مى خواهم كه نهايتى جز لقايت نداشته باشد، تا وقتى مرا زنده مى دارى بر آن زنده بدارى و تا وقتى كه مرا مى ميرانى بر آن بميرانى ، و وقتى مبعوثم مى كنى بر آن مبعوثم كنى )).
چهارم - درك قلبى ذات خداوند: از آنجا كه با دلايل عقلى و نقلى (٨٤٠) محكم و صحيح ثابت شده است كه صفات ذاتيه خداوند متعال عين ذات مقدسش مى باشد و از آن ذات نامحدود اسماء و صفاتى ظهور مى كنند و مطابق روايات (٨٤١) نيز ذات مقدسش نام و نشانى ندارد، اين اسماء و صفات را براى نياز مخلوقين ظهور داده تا از اين طريق با او ارتباط برقرار كنند بنابراين ، حقيقت اين اسماء و صفات براى او ثابت است به گونه اى كه عقل با محدوديتش به هر جهتى به او توجه مى كند اسمى را برايش قرار مى دهد كه در نهايت اثبات مى كند كه ذات او كمال مطلق است و ما به جهت محدوديتمان با كمالات گوناگون و مختلف برخورد مى كنيم ، اين مطالب از لحاظ درك عقلانى نسبت به ذات مقدس ربوبى بود، اما از جهت درك قلبى و شهودى ، آن نيز پس از پيمودن مقدمات حصول اين درك ، قلب نورانيت خاص پيدا كرده و حجابهاى ظلمانى و نورانى - ديدن اعمال صالح و اوصاف حسنه براى خود و انتساب آنها به خود حتى ديدن خود و ديدن اسماء و صفات الهى به طور متعدد - از چهره دل بركنار مى رود و مى تواند حقايق توحيدى را به اندازه ظرفيت وجودى درك كند لكن در مراحل اوليه ، توحيد افعالى سپس اسماء و صفاتى و در نهايت به درك قلبى توحيد ذاتى حق تعالى نايل مى شود به گونه اى كه ديگر هستى براى موجودات در برابر هستى حق تعالى نمى بيند و تمامى هستيها را فانى و مندك در هستى مطلق او مشاهده مى كند و در واقع نيز اين چنين است لكن تاكنون براى چنين شخصى در اثر حجابها مخفى بوده است همان طور كه قرآن كريم مى فرمايد: كل شى ء هالك الا وجهه (٨٤٢)، ((هر چيزى جز وجه خداوند نابود است )) وجه را نيز معنا كرديم كه مطابق آيات و روايات (٨٤٣) آن جهت ربط محض و آيه مطلق بودن اشياء است نسبت به ذات حق ، لكن پس از نورانيت پيدا كردن قلب اين حقايق را با تمام وجودش مى يابد همان طور كه امام حسين عليه السلام چنين نورانيتى را به حق تعالى نسبت مى دهد و در واقع آن را تقاضا مى كند، عرض مى كند: انت الذى اشرقت الانوار فى قلوب اوليائك حتى عرفوك و وحدوك و انت الذى ازلت الاغيار عن قلوب احبائك حتى لم يحبوا سواك و لم يلجاؤ ا الى غيرك (٨٤٤)، ((تو خدايى هستى كه انوار را در دل اوليائت تاباندى تا اينكه تو را شناخته و يگانه دانستند و تو كسى هستى كه غير خودت را از دل دوستانت زايل كردى تا اينكه غير تو را دوست نداشته و به غير تو پناه نبرند)) اين نورانيت به واسطه بريدن قلب از غير حق تعالى حاصل مى شود كه پس از آن معرفت حاصل مى شود به گونه اى كه حق تعالى را به طور وحدت مطلقه مى بيند، حتى خود و معرفتش و تعدد اسماء و صفات ذات الهى را محو در او مى يابد، حتى يابنده را نيز خود نمى يابد و از اين حالت و مقام ، به ظهور مقام عظمت و عزت الهى تعبير مى شود كه مقام عزت حقيقى و مطلق جايگاهى براى غير خودش نمى گذارد همان طور كه على عليه السلام در مناجات بسيار لطيف و بلند مرتبه شعبانيه حصول اين مقام را از خداوند تقاضا مى كند - البته ايشان آن را دارند تقاضاى آن از ايشان يا به معناى تقاضاى تداوم آن است از حق تعالى يا به صورت تعليم است - للّه للّه الهى هب لى كمال الانقطاع اليك وانر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسك ... الهى و الحقنى بنور عزك الابهج فاكون لك عارفا و عن سواك منحرفا و منك خائفا مراقبا يا ذالجلال و الاكرام (٨٤٥)، ((خدايا؛ كمال بريدن از غير خودت را به من عنايت كن و چشمان دلهاى ما را به روشنايى نظرش به سويت نورانى كن تا اينكه چشمهاى دل پرده هاى نورانى را پاره كرده و به معدن عظمت برسد و ارواح ما وابسته به مقام مقدس عزتت گردد... خدايا؛ مرا به نور عزت با سرور و برافروخته ات ملحق فرما تا اينكه معرفت بتو پيدا كرده و از غير تو منحرف شده و ترسان و مراقب تو بوده باشم اى صاحب جلالت و بزرگوارى )) معرفت حقيقى از حق تعالى اين گونه حاصل مى شود كه در اين حال عارف معرفتش را نيز به حق تعالى مى بيند و او را با او مى شناسد، در چنين صورت است كه امام سجاد عليه السلام به خداوند متعال عرض مى كند: بك عرفتك و انت دللتنى عليك (٨٤٦)، ((تو را به تو شناختم و تو مرا به خودت راهنمايى كردى )) و حضرات ائمه عليهم السلام نيز شيعيان و محبين خود را به سوى چنين معرفتى راهنمايى و امر كرده اند همان طور كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به اباذر سفارش مى فرمايد: احفظ الله يحفظك احفظ الله تجده امامك (٨٤٧)، ((خدا را حفظ كن تا تو را حفظ كند، خدا را حفظ كن تا او را در پيش رويت بيابى - چون خداوند جهت ندارد معنايش ظهور حق تعالى است با كمال وضوح به صورت احاطه وجودى -)) و امام صادق عليه السلام از على عليه السلام نقل مى كند كه فرموده : اعرفوا الله بالله (٨٤٨)، ((خدا را با خدا بشناسيد)) در روايتى امام صادق عليه السلام محبين خود را به سه دسته طبقه اعلى و طبقه وسط و طبقه پايين تقسيم كرده و در اوصاف طبقه اعلى كه آنها ايشان را در ظاهر و در خفا دوست دارند مى فرمايد: ((ايشان نشانه هايى دارند كه به آن شناخته مى شوند، رواى سؤ ال كرد: آنها كدام است ؟ حضرت فرمودند: متعدد است ، اولى آنها، آن است كه ايشان خداوند را مى شناسند آن طورى كه شايسته اوست و به توحيدش آگاهى استوارى دارند و بعد از آن ايمان به او و صفاتش پيدا كرده اند سپس حدود ايمان و حقايق و شرايط و تاءويل آن را مى دانند، سدير گويد: عرض كردم : اى فرزند رسول خدا، نشنيده بودم كه ايمان او را تاكنون به اين اوصاف توصيف فرمايى ، فرمود: بله اى سدير؛ سؤ ال كننده نمى تواند سؤ ال كند كه ايمان چيست تا اينكه بداند ايمان به چه كسى مراد است ؟ سدير گويد: عرض كردم ، اى فرزند رسول خدا؛ اگر خواستيد آنچه را كه فرموديد تفسير فرمائيد؟ حضرت فرمود: كسى كه گمان كند كه خدا را توهم دلها مى شناسد او مشرك است و كسى كه گمان كند خدا را با اسم مى شناسد نه معنا (با ظهوراتش نه با خودش ) اقرار به طعن كرده است (مورد طعن و سرزنش قرار مى گيرد) زيرا اسم حادث است (موجود ازلى با حادث شناخته نمى شود) و كسى كه گمان كند اسم و معنا (ذات حق و اوصافش ) را بندگى مى كند پس براى او شريك قائل شده است و كسى گمان كند خدا را به واسطه اوصافش بندگى مى كند پس بر موجود غايب تكيه كرده است و كسى كه گمان كند صفت و موصوف را بندگى مى كند توحيد را باطل كرده است زيرا صفت غير از موصوف است ، كسى كه گمان كند موصوف را به صفت اضافه كرده است پس بزرگ را كوچك كرده است ، و خداوند را به طور شايسته ، قدر ندانسته است ، به آن حضرت عرض شد: پس راه توحيد چگونه است ؟ حضرت فرمودند؟ راه بحث ممكن است ، كوشش براى بيرون آمدن - از بحث - موجود است ، همانا شناخت عين شاهد - خود موجود به طور حضورى - قبل از صفتش مى باشد و شناخت صفت شى غايب قبل از خودش مى باشد، عرض شد: چگونه خود شاهد قبل از صفتش شناخته مى شود؟ فرمود: او را مى شناسى و باو علم دارى و خودت را به او مى شناسى و خودت را به خود از خودت - به گونه اى كه امتياز از غير خودت پيدا كنى - نمى شناسى و مى دانى كه آنچه در اوست براى اوست و به اوست همان طور كه برادران يوسف به يوسف گفتند: آيا تو يوسفى ؟ او گفت من يوسفم و اين برادرم مى باشد، پس او را با او شناختند و او را به غير خودش نشناختند و او را از راه خودشان اثبات نكردند با توهم دلها(٨٤٩))).
البته بايد توجه كرد كه اين چنين معرفتهايى براى هر كسى حاصل نمى شود و همان طور كه در متن آيات و روايات و ادعيه آمده بايد انسان از آلودگيهاى عملى و اخلاقى پاك شود تا در ساحت قرب ربوبى قرار گيرد و به تعبير قرآن كريم مورد انتخاب خداوند قرار گرفته و پس از تحصيل مقدمات ، او قلب ايشان را از غير خودش پاك و خالص كند چنانچه مى فرمايد: للّه للّه و اذكر عبادنا ابراهيم و اسحاق و يعقوب اولى الايدى و الابصار انا اخلصناهم بخالصة ذكرى الدار و انهم عندنا لمن المصطفين الاخيار (٨٥٠)، ((و ياد بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را كه صاحبان قدرتها و بيناييها بودند ما ايشان را پاك كرديم به واسطه ياد خالص عالم آخرت و ايشان نزد ما از برگزيدگان خوبان مى باشند)) در قسمتى از حديث معراج خداوند مى فرمايد: ((كسى كه به رضاى من عمل كند عنايتهايى به او مى كنم ... سپس پرده ها را بين خودم و او كنار مى زنم پس او را به كلامم متنعم مى كنم و لذت ديدن خود را به او مى چشانم ... و عقل او را به معرفتم غرق مى كنم و جاى عقلش مى نشينم ... خداوند به او مى فرمايد به عزت و جلالم قسم كه بين خود و بين تو در هيچ وقتى مانع نمى شوم تا هر وقت خواستى بر من وارد شوى و اين چنين با دوستانم برخورد مى كنم (٨٥١))) و نوعا اين چنين معرفت شهودى در اول حصولش آنى و لحظه اى است تا شخص توان تحملش را پيدا كند سپس تدريجا آن حالات قوى تر شده و لحظات بيشترى ادامه پيدا مى كند و از آن به جذبه و تجلى تعبير مى شود و آن در حالتى رخ مى دهد كه - با تحصيل مقدمات - حجاب توجه به خلقيت از بين رفته باشد و انسان جز توجه به حق تعالى به چيز ديگرى توجه نداشته باشد همان طور كه موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمايد: ليس بينه و بين خلقه حجاب غير خلقه (٨٥٢)، ((بين خداوند و مخلوقاتش پرده اى جز خلقت آنها چيزى نيست )) على عليه السلام (٨٥٣) و امام رضا عليه السلام نيز شبيه اين كلام را دارند، حجب بعضها عن بعض ليعلم ان لاحجاب بينه و بين خلقه غير خلقه (٨٥٤)، ((خداوند بعضى موجودات را از بعضى ديگر پوشانده تا معلوم شود كه بين او و موجودات پرده اى جز جنبه خلقيت آنها نيست )) و حصول اين حالتها تواءم است با يك حالت عشوه و از خود بيخود شدن ، كه در اين صورت قواى ادراكى حسى و عقلى از كار مى افتد و انسان با تمام وجودش حقايق توحيدى را درك مى كند، از اين جهت در رابطه با درك قلبى تجلى اسماء و صفاتى حق تعالى ، براى امام صادق عليه السلام در حال تلاوت قرآن در نماز حالت غشوه اى عارض شد و بعد از بهوش آمدن از علت اين حالت از آن حضرت سؤ ال شد فرمودند: ((همواره آيات قرآن را تكرار كردم تا به حالى رسيدم مانند اينكه از نازل كننده اش - خداوند متعال - به صورت شفاهى شنيدم (٨٥٥))) و نيز از آن حضرت در رابطه با غشوه اى كه براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هنگام نزول وحى عارض مى شد سؤ ال شد حضرت فرمودند: ذاك اذاكم يكن بينه و بين الله احد، ذاك اذا تجلى الله له (٨٥٦) ((اين ، آن هنگامى بود كه بين پيامبر و بين خداوند كسى فاصله نبود، آن هنگامى بود كه خدا براى او تجلى مى كرد)) - اين روايت ممكن است ناظر به تجلى ذاتى حق تعالى براى پيامبرش باشد - اينها رواياتى بود كه بيانگر عروض حالات غير طبيعى هنگام تجلى حق تعالى براى بنده بود و الا روايات زيادى داريم كه دلالت مى كند آن حضرت خداوند متعال را با نور عظمتش با قلب مقدسش مشاهده كرده است كه آنها قبل از اين ذكر شد.
پس از بيان اجمالى اين حالات بايد توجه داشت كه پس از حصول اين حقايق به صورت حال و تكرار آن به واسطه انجام اعمال صالح ، به گونه اى كه به صورت مقام و ملكه در بيايد، صاحب اين مقام تمامى حركات و سكناتش با اين بينش قلبى خواهد بود - از اين امر به تمكن در توحيد و ظهور وحدت در كثرت و فناء كثرت در وحدت تعبير مى شود - همان طور كه خداوند در حديث معراج نسبت هب محبين واقعى خود پس از پرده بردارى از خويش براى آنها و سؤ ال كردن از ايشان كه چگونه با دنيا برخورد كرديد؟ و جواب دادن ايشان كه علمى به دنيا ندارم - در حالى كه به حسب ظاهر در دنيا بوده است - خداوند ديدگاه ايشان را تصديق كرده و مى فرمايد: ((راست مى گويى بنده من ، تو با بدنت در دنيا بودى ، و با روحت با من بودى ... به عزت و جلالم سوگند كه در هيچ وقت بين خود و بين تو پرده اى نداشتم تا اينكه هر وقت بخواهى بر من وارد شوى (٨٥٧))) و همچنين على عليه السلام نسبت به اولياى الهى مى فرمايد: ان اولياء الله هم الذين نظروا الى باطن الدنيا اذا نظر الناس الى ظاهرها (٨٥٨)، ((براستى اولياى خداوند كسانى هستند كه به باطن دنيا مى نگرند هنگامى كه مردم به ظاهر آن مى نگرند)) و منافات ندارد اين دو مرتبه از لقاء از طريق مظاهر الهى حاصل شده و تجلى كند(٨٥٩) همچنان كه در بهشت نيز اين گونه است و مراتب عاليه آن به لحاظ اين گونه تجليات است كه خود بحث مستقلى را مى طلبد و در روايات (٨٦٠) اوصاف بهشت آمده است و همچنين بايد توجه داشت كه اين حالات را بايد با يك استاد حاذق كه به قرآن و سنت مسلط بوده و خودش اين راه را رفته باشد در ميان گذاشت تا دچار انحراف نشود زيرا اين وادى جاى بسيار خطرناكى است كه با كوچك ترين انحراف ، انسان در پرتگاه جهنم قرار مى گيرد.
۹
سيماي مخبتين مراتب شوق به لقاى پروردگار
پس از بيان معناى لقاى خداوند و مراتب آن ، روشن مى شود كه شوق به لقاء نيز داراى مراتبى است و هر كسى لياقت براى لقاى خداوند و اظهار اشتياق به درجات بالاى آن را ندارد بلكه بايد با تحصيل شرايطى ظرف وجودش را آماده اين امر كند.
الف - در مرحله اول توجه اجمالى به ذات پاك نامحدود حق تعالى و سپس انجام وظايف واجب بندگى بايد بشود و قهرا در اين مرحله اميد به ثواب و فرار از عقاب انگيزه چنين بنده اى خواهد بود كه در اين مرتبه چاره اى از چنين انگيزه اى نيست و اعمال نيز مورد قبول حق تعالى مى باشد ائمه عليهم السلام نيز از آن جهت كه ثواب عنايت الهى است به آن اظهار اشتياق كرده اند على عليه السلام مى فرمايد: ((من به حسب ثواب الهى منتظر و اميدوارم (٨٦١))) و نسبت به متقين مى فرمايد: ((و اگر مرگى كه خدا براى ايشان نوشته است نبود روحشان در بدنشان به علت شوق به ثواب و ترس از عقاب استقرار نداشت (٨٦٢))) و امام سجاد عليه السلام به خداوند عرض مى كند: ((روزى كن به من شوق ثواب وعده داده شده را(٨٦٣))).
ب - انسان اين گونه بايد باشد تا بتدريج لذت بندگى در كام او آمده تا بتواند انگيزه اش را تحصيل رضاى او قرار دهد.
ج - پس از تمرين اين مرحله ، رابطه محبتى بين او و خداوند برقرار مى شود كه او را به انجام اعمال مستحبه وادار مى كند همان طور كه خداوند به حضرت موسى عليه السلام مى فرمايد: كذب من زعم انه يحبنى فاذا جنه الليل نام عنى اليس كل محب يحب خلوة حبيبه ؟ها انا ذا يا ابن عمران ، مطلع على احبائى اذا جهنم الليل حولت ابصارهم من قلوبهم و مثلث عقوبتى بين اعينهم ، يخاطبونى عن المشاهدة و يكلمونى عن الحضور (٨٦٤)، ((دروغ مى گويد كسى كه گمان مى كند مرا دوست دارد و هنگامى كه شب او را فرا مى گيرد، از من مى خوابد، آيا هر محبى خلوت با محبوبش را دوست ندارد؟ آگاه باشت اى پسر عمران ؛ من آگاهم نسبت به دوستانم وقتى ايشان را شب فرا مى رسد چشمان ايشان را از دلهايشان دگرگون مى كنم و عقوبتم را بين چشمانشان نمودار مى كنم - نمايش مى دهم - با من از روى مشاهده خطاب مى كنند و از روى حضور تكلم مى كنند)) و پس از حصول محبت و عمل به مقتضاى آن ، محبت خداوند به اين بنده نيز در وجود بنده ظاهر مى شود و انگيزه بندگى را در او كامل تر كرده تا جايى كه او را از روى محبت و براى اينكه مستحق بندگى است - زيرا كمال مطلق است و براى شكرگزارى از او، او را بندگى مى كند، همان طور كه در روايات (٨٦٥) تقسيم بندگان به سه دسته بيان شد -.
د - پس از حصول محبت الهى در قلب بنده و ترتب آثارش بر آن و نيز ظهور محبت خداوند به او - آثارش در حديث قرب نوافل گذشت - اشتياق او به حق تعالى بيشتر شده به گونه اى كه تلاشش براى رسيدن به او و درك حضورى او بيشتر از او خواهد شد نه به جهت اشتياق به بهشت يا فرار از عذاب او و يا بندگى براى شكرگزارى و محبت به او، همان طور كه خداوند به حضرت داود عليه السلام خطاب مى كند كه : يا داود من احب حبيبا صدق قوله و من رضى بحبيب رضى فعله و من وثق بحبيب اعتمد عليه و من اشتاق الى حبيب جد فى السير اليه ، يا داود: ذكرى للذاكرين و جنتى للمطيعين و حبى للمشتاقين و انا خاصة المحبين (٨٦٦)، ((اى داود، كسى كه محبوبى را دوست داشته باشد كلامش را تصديق مى كند و كسى كه به محبوبى راضى باشد از كارش خشنود است و كسى كه به محبوبى اطمينان داشته باشد بر او تكيه مى كند و كسى كه اشتياق به محبوبى داشته باشد در رفتن به سوى او جديت مى كند اى داود؛ ذكر من براى ذاكرين است و بهشتم براى اطاعت كنندگان و محبتم براى مشتاقانم و من مخصوص محبينم هستم )) و در روايتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: ((حضرت شعيب عليه السلام از محبت خداوند عز و جل گريست تا اينكه نابينا شد خداوند چشمش را به او برگداند سپس گريه كرد تا اينكه كور شد پس خداوند چشمش را به او برگرداند، سپس گريه كرد تا اينكه نابينا شد خداوند چشم او را برگرداند، در مرحله چهارم خداوند عز و جل به او وحى كرد: اى شعيب تا چه وقت اين گونه خواهى بود؟ اگر از ترس آتش است تو را پناه دادم و اگر براى شوق به بهشت است پس آن را برايت مباح كردم ، عرض كرد: اى خدا و آقاى من ؛ تو مى دانى كه من به جهت ترس از آتش و شوق به بهشت نمى گريم ، ولكن محبت تو بر دلم بسته شده است پس صبر نمى كنم تا تو را ببينم (٨٦٧))) و امام سجاد عليه السلام در مواردى از صحيفه سجاديه تقاضاى اين چنين شوقى را نيز دارد و عرض مى كند: و امنن على بشوق اليك لا (٨٦٨)، ((و منت بگذار بر من با شوقى به سوى تو)) و اجعل فيما عندك رغبتى شوقا الى لقائك (٨٦٩)، ((و قرار بده ميلم را نسبت به آنچه نزد توست براى شوق به لقايت )) و على عليه السلام در نامه به مالك اشتر مى نويسد: و انى الى لقاء الله لمشتاق (٨٧٠)، ((و همانا من به لقاى الهى مشتاقم )) و چون توجه و اتصال تام به حق تعالى با اشتغالات دنيايى حاصل نمى شود و وقتى حاصل شود انسان را از آنها منصرف مى كند - همان طور كه نمونه هايى از آن ذكر شد و غشوه هاى شبانه على (٨٧١) عليه السلام نيز شاهد بر آن است - از اين جهت براى ظهور مجدد اين مقام ، اولياى الهى اظهار اشتياق به مرگ مى كردند (هر چند ايشان لحظه اى غافل از مقام ربوبى نبودند) على عليه السلام مى فرمايد: للّه للّه والله لابن ابيطالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه (٨٧٢)، ((به خدا سوگند فرزند ابوطالب ماءنوس تر است به مرگ ، از طفل به پستان مادرش )).
خلاصه بحث چون مطلوب بالذات تمامى موجودات جز كمال مطلق خداوند متعال نيست آنها به او اشتياق وجودى دارند لكن چون شوق آگاهانه كمال براى موجود است و حصول آن نيز به شرايط و مقدماتى نياز دارد، به كار بستن آنها براى انسان طالب كمال حقيقى لازم است و از مهم ترين آنها توجه عميق به نعمتهاى الهى و مخصوصا، دستورات دينى و هدايت انبياء و اولياء و به كار بستن آنهاست تا پس از آن ، شوق به ثواب او حاصل شود و با تداوم بخشيدن به اعمال صالح ، مراتب شوق و صفات جمال و جلال الهى سپس به ذات مقدسش حاصل شود كه هر يك از اين مراتب يك لوازم عملى و حالى دارد كه تا حاصل نشود به مرتبه بالاتر از آن نمى توان رسيد و يكى از آن لوازم در تمامى مراحل ، خواستن از حق تعالى است كه نفس ما را اين گونه قرار دهد.
علاوه بر اينكه ايا دعاها مطلق است آخرين مرحله اين اوصاف را شامل مى شود زيرا خواسته اند كه انسان همتش بلند باشد و توان رسيدن به آن نهايت را نيز داراست و تا اين طلب نباشد و عنايت الهى شامل حال بنده نشود كار او به جايى نمى رسد از اين جهت در اين فراز از خداوند مى خواهيم كه جان ما را مشتاق به لذات لقايت قرار بده .
فصل دهم : برداشتن توشه تقوى براى روز جزا
متزودة التقوى ليوم جزائك
معناى تقوا و اهميت آن شخصيت واقعى و حقيقى انسان وابسته به دو امر است اول بينش او نسبت به ارتباط وجودى به حق تعالى و رجوعش به او، دوم پياده كردن اين بينش در زندگى عملى و رفتارى ، حفظ كردن وجود خود با تمامى تمايلاتش از رفتن برخلاف طريقه اى كه بينش ايمانى و گرايش فطرى او اقتضاء مى كند تقوا ناميده مى شود، به فرموده على عليه السلام التقوى اجتناب (٨٧٣)، ((تقوى اجتناب و دورى است )) و آن يگانه سبب ظهور ايمان و حفظ آن مى باشد، التقوى حصن المؤ من (٨٧٤)، ((تقوى موجب حفظ مؤ من است )) و اساس تمامى خوبيهاى (٨٧٥) ديگر و قوى ترين پايه (٨٧٦) ايمان ، و موجب پاك شدن اعمال ،(٨٧٧) و شريف ترين و بهترين لباس بر قامت انسانيت ،(٨٧٨) و دواى دردهاى باطنى انسان (٨٧٩) و بهترين توشه (٨٨٠) و ذخيره (٨٨١) براى عالم آخرت است . براى اهميت آن همين بس كه موجب رسيدن به حيات (٨٨٢) پاكيزه در دنيا و آخرت و شرافت (٨٨٣) دنيا و آخرت و سود(٨٨٤) هر دو مى باشد، و تقريبا تمامى انبيايى كه قرآن (٨٨٥) دعوت ايشان را ذكر كرده ، دعوت به توحيد و تقوى با هم بوده است .
جايگاه تقوى در سير تكاملى با مراجعه دقيق به آيات و روايات به دست مى آيد كه تقوى از لوازم اوليه سير تكاملى انسان از ابتدا تا انتها مى باشد و آن محدود به مرتبه خاصى از سير وجودى انسان نيست و وصف مرتبه معينى از مراتب ايمان نمى باشد برخلاف اوصاف ديگرى كه در قرآن و روايات براى انسانهاى صاحب كمال آورده شده مانند احسان ، اخبات ، اخلاص و خلوص و... كه هر يك درجه معينى از ايمان را نشان مى دهد بلكه تقوى از اولين مراحل ايمان كه اعتقاد قلبى باشد موجود است تا آخرين مراحل آن ، لكن در هر مرتبه اى بگونه خاصى ظهور مى كند. در مرحله اعتقاد، به حفظ قلب از تزلزل در عقيده حق و راه يافتن شك و شبهه در آن و گرايش به عقايد باطله و خرافى معنا پيدا مى كند و در مرحله عمل ، اول به حفظ وظايف لازم بندگى و پياده كردن آنها و اجتناب از مخالفت و ارتكاب دستورات نهى شده مى باشد، دوم به حفظ دستورات مستحبه و ترك مكروهات شرعيه است و در مرحله اخلاق ، به حفظ روح از آلوده شدن به اوصاف رذيله و تصميم بر اتصاف به اوصاف حميده مى باشد، و در مرحله سير توحيدى و پرورش سر انسان ، به حفظ باطن از انگيزه هاى غير خدايى و سپس از توجه به غير خداوند متعال و تمركز جان در ذكر الهى است . هر يك از اين امور جزئيات بسيارى دارد كه در شرع مقدس بيان شده و در تمامى آنها نياز به راهنما وجود دارد و هر كدام راهنماى خاصى دارد و بايد مواظب بود كه هر كدام را از راهنماى خاص خود طلب نمود و هر كسى هم در هر امرى دخالت نكند مگر كسى كه به تمامى آنها آگاهى و اشراف عملى داشته باشد، و بايد توجه داشت كه هر مرتبه اى از آن زمينه صعود به مرتبه بالاتر مى باشد.
مراتب تقوى از بيانات گذشته اجمالا به دست مى آيد كه براى تقوى مراتبى است - كه اكنون در صدد بيان مراتب به طور تفصيل نيز نمى باشيم بلكه مقصود توجه به مراتب داشتن تقوى است - از آنجا كه حالت تقوى در اثر اطاعت از فرامين الهى به وجود مى آيد و خداوند متعال نيز در تمامى شئون وجوديه انسان دستوراتى اعم از واجب و مستحب ، حرام و مكروه دارد و هر مقدار از اين دستورات اطاعت شود مرحله اى از تقوا تحقق پيدا كرده است و انسان هر مرتبه اى از آن را داشته باشد مطلوب است و در سير تكاملى قرار گرفته است همان طور كه مى فرمايد: فاتقوا الله مااستطعتم و اسمعوا و اطيعوا و انفقوا خيرا لانفسكم (٨٨٦)، ((پس ، از خدا بترسيد آن مقدار كه مى توانيد و گوش دهيد و اطاعت كنيد و انفاق كنيد، - اين امور - بهتر است براى جانتان )) لكن خداوند از ما خواسته است كه همت خود را بلند قرار دهيم حق تقوى را داشته و در برابر تمامى فرامين الهى تسليم قلبى و عملى شويم به گونه اى كه هيچ شائبه معصيت و كفران نعمت و نسيان و غفلت و خوبينى در برابر او و دستوراتش پيش نيايد و اين درجه اعلاى اسلام است از اين جهت مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاته و لاتموتن الا و انتم مسلمون (٨٨٧)، ((اى مؤ منين ، حق تقواى خداوند را داشته باشيد و جز در حالت تسليم مطلق در برابر او جان ندهيد)) و امام صادق عليه السلام حق تقوا را اين گونه بيان فرمودند: يطاع و لايعصى و يذكر فلاينسى و يشكر فلايكفر (٨٨٨)، ((خداوند اطاعت شود و معصيت نشود، و ياد مى شود پس فراموش نگردد و شكر شود و كفر ورزيده نشود)) و در روايت ديگر على عليه السلام مى فرمايد: ((به خدا سوگند جز اهل خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله به اين آيه شريفه عمل نكرده است ، او را ياد كرده و فراموشش نمى كنيم و شكرش كرده پس كفرانش نمى كنيم و اطاعتش كرده و معصيتش نمى كنيم ، صحابه عرض كردند ما نمى توانيم به اين آيه عمل كنيم ، خداوند متعال اين آيه را نازل فرمود: پس هر مقدار مى توانيد تقوى داشته باشيد(٨٨٩))) و آياتى كه اوصاف كلى متقين را ذكر مى كند معرف مرتبه عاليه اى از آن مى باشد و آن همان به صدق مطلق بودن در اعتقادات و اعمال و كردار برمى گردد و در اين رابطه مى فرمايد: والذى جاء بالصدق و صدق به اولئك هم المتقون (٨٩٠)، ((و كسى كه صدق قرآن - را بياورد و آن را تصديق نمايد ايشان متقين مى باشند)) اين تصديق تسليم مطلق قلبى و عملى در برابر حق تعالى است كه در آيه ٧٧ سوره بقره نمونه هايى از آن بيان شده است كه نمونه بارز و كامل آن ائمه عليهم السلام لكن مطابق فرمايشاتشان ، اختصاصى به ايشان ندارد و بعضى از آثار تقوى مربوط به اين مرتبه از تقوى مى شود چنانچه ذكر خواهد شد.
آثار تقوى در قرآن كريم و روايات اهل بيت عليهم السلام آثار گوناگون و بسيارى براى تقوا ذكر شده است كه بعضى از آنها مشترك است براى تمامى مراتب تقوى ، لكن اثر هر مرتبه اى به طور متمايز ذكر نشده و ما نيز آنها را به طور كلى بر طبق آيات قرآنى ذكر مى كنيم .
الف - همراهى (٨٩١) يا نصرت خداوند: اين از مهم ترين آثار تقواست كه هر كس بخواهد خود را حفظ كرده و از مرز بندگى تجاوز نكند و حق خداوند را مراعات نموده و حفظ نمايد خداوند عنايت خاصى را به او كرده به گونه اى كه او هم بنده اش را حفظ كرده و دريچه هايى را برايش مى گشايد على عليه السلام مى فرمايد: من اتقى الله وقاه (٨٩٢)، ((كسى كه خدا را حفظ كند خدا نيز او را حفظ مى نمايد)) و در وصياياى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به اباذر آمده است كه : يا اباذر احفظ الله يحفظك ، احفظ الله تجده امامك (٨٩٣)، (اى اباذر؛ خدا را حفظ كن تا تو را حفظ كند، خدا را حفظ كن تا او را پيش رويت - از جهت آشكار شدن تام خداوند و الا او مكان نداردبيابى )).
ب - روشنايى به دسيسه هاى شيطان : تقوى براى صاحبش نورانيتى را مى آورد كه با آن عيوب نفسانى و عملى و نيز راههاى نفوذ شيطان را مى فهمد و اين يكى از رمزهاى موفقيت انسان در مسير تكامل مى باشد از اين جهت قرآن كريم مى فرمايد: ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون (٨٩٤)، ((همانا كسانى كه با تقوى هستند هنگامى كه گروهى از شياطين با ايشان تماس گرفته و بخواهند وسوسه كنند، ناگهان متذكر شده و بينا مى شوند))، على عليه السلام نيز مى فرمايد: كسى كه تقوى شعار قلبى او باشد هدايت مى شود(٨٩٥))).
ج - قبولى اعمال : از آنجا كه هدف اصلى از دين الهى ، تكامل روحى است و آن جز با قبولى اعمال از طرف خداوند متعال محقق نمى شود، بنابراين شرط قبولى اعمال تقوى و پاكدامنى و در مسير آن قدم برداشتن است از اين جهت قرآن مى فرمايد: للّه للّه انما يتقبل الله من المتقين (٨٩٦)، ((همانا خداوند فقط از متقين قبول مى كند)) على عليه السلام نيز مى فرمايد: لايقل عمل مع التقوى و كيف يقل ما يتقبل (٨٩٧)، ((عملى با مراعات تقوى و حفظ خداوند كم نخواهد بود و چگونه آن عملى كه قبول مى شود كم باشد؟)).
د - رسيدن به رحمتهاى خاص خداوند: خداوند متعال به مقتضاى ربوبيتش به تمامى موجودات آنچه را لازمه وجودشان باشد عنايت مى فرمايد و از جمله انسان كه هم به جهت تكوينى او توجه دارد و هم به جهت تكامل اختيارى و تشريعى او، از اين جهت براى او انبياء و اولياء را معين فرموده است لكن پس از پذيرفتن هدايت الهى و به كار بستن آن ، عنايتهاى خاص به اين افراد نيز دارد كه ديگران از آن محرومند و اين همان تقوى است كه موجب ظهور ايمان مى شود و مى فرمايد: و رحمتى وسعت كل شى ء فساء كتبها للذين يتقون ... (٨٩٨) ((و رحمتم هر چيزى را فراگرفته است پس آن را براى كسانى كه تقوى و... داشته باشند لازم مى گردانم )) و همچنين ايشان مورد محبت (٨٩٩) خداوند قرار گرفته و قرآن براى آنها هدايتهاى (٩٠٠) ويژه اى خواهد داشت و ولايت (٩٠١) الهى شامل حال ايشان مى شود و در نهايت ايشان از اولياى (٩٠٢) خداوند قرار گرفته كه نه خوفى بر ايشان مى باشد و نه حزنى ((نه از گذشته اندوهى دارند و نه از آينده امور دنيائيشان )).
ه - بازگشت به آسايش : چون تقوى موجب پاكى انسان از لغزشها و كدورتهاى باطنى مى شود، رجوع چنين شخصى در آخرت نيز به مقام امن و آسايش از آلودگيها و رسيدن مكروهى به ايشان مى باشد از اين جهت قرآن كريم مى فرمايد: ان المتقين فى مقام امين فى جنات و عيون (٩٠٣)، ((همانا متقين در جايگاه امنى در باغها و چشمه ها خواهند بود)) و همچنين ايشان به جايگاه صدق نائل مى شوند به طورى كه تمامى وجودشان را صدق فرامى گيرد يعنى حقايق بدون پرده و بدون شائبه خلاف حقيقت و بطلان پذيرى ، بر ايشان ظهور مى كند، همان طور كه قرآن مى فرمايد: ان المتقين فى جنات و نهر فى مقعد صدق عند مليك مقتدر (٩٠٤)، ((همانا اهل تقوى در باغستانها و نهرها در جايگاه صدق نزد مالك با اقتدار مى باشند)) اين مقام ظهور مالكيت مطلقه حقيقيه خداوند متعال است براى ايشان بدون بودن مانعى ، اين مقام در روايات (٩٠٥) براى على عليه السلام و شيعيان آن حضرت اختصاص داده شده است .
و - گشايش در امور: خداوند متعال علاوه بر عنايتهاى ويژه روحى و آخرتى براى متقين ، عنايت خاصى به ايشان نسبت به برخورد با امور و مشكلات دنيايى دارد، زيرا ايشان ارتباط روحى و عملى با خداوند متعال از روى صدق برقرار كرده ، و در اين رابطه كه قهرا با مشكلاتى مواجه مى شوند - زيرا انسان متقى حاضر نيست با هر شرايط اجتماعى و عملى بسازد از اين جهت در تنگناهاى خاصى قرار مى گيرد - خداوند متعال نيز براى آنها مسائل را به گونه اى پيش مى آورد كه دغدغه خاطرشان از بين برود يا با گشايش ظاهرى به گونه اى كه خود آنها نيز فكر آن را نمى كرده اند و يا با گشايش روحى به طورى كه - پس از انجام وظايف ظاهرى براى اداره زندگى خود و تلاش براى رفع مشكلاتشان - اگر آنها برطرف نشد مى فهمند كه حتما مصالحى وجود دارد كه آنها را به اين ابتلائات انداخته و خداوند حكيم آنها را مى داند و نمى خواهد آنها از خودش جدا شوند آنجاست كه حالت رضايت به داده هاى خداوند برايشان پيش مى آيد و اين حالت از گشايش ظاهرى بدون داشتن اين حالات خيلى بهتر است از اين جهت خداوند مى فرمايد: و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لايحتسب و من يتوكل على الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لكل شى ء قدرا... و من يتق الله يجعل له من امره يسرا (٩٠٦)، ((و كسى كه تقواى خدا را داشته باشد او برايش محل خروجى - گشايشى - قرار مى دهد و از آنجا كه گمان نمى كرده است رزقش را مى دهد و كسى كه بر خداوند توكل كند او كافيش خواهد بود زيرا خدا رساننده امرش مى باشد و براى هر چيزى اندازه اى قرار داده است ... و كسى كه خدا را حفظ كند براى او از اموراتش آسانى و گشايش قرار مى دهد)) على عليه السلام نيز مى فرمايد: من اتقى الله سبحانه جعل له من كل هم فرجا و من كل ضيق مخرجا (٩٠٧)، ((كسى كه تقواى خداوند سبحان را داشته باشد او برايش از هر هم و غمى فرج و از هر تنگنايى محل خروجى قرار مى دهد)).
نتيجه بحث بحث در تقوى و اوصاف متقين بحث طولانى لازم دارد لكن با اين فراز زيارت مناسب نمى باشد همين مقدار از بحث براى اينكه مفاد اين فراز روشن شود كه ما در مقام خواستن از حق تعالى چه مطلبى را بخواهيم كافى است و نتيجه آن شد كه توشه تقوى چون وسيع است و مراحل عاليه اى از ايمان را شامل مى شود كه همان طور كه بعضى از اين آثارى كه گفته شد براى مراحل پايين تقوى نمى باشد از اين جهت بايد همت را عالى قرار داد و از خداوند كريم وجود مطلق آن مرحله اعلا را خواست و در مقام تحصيل شرايط و مقدمات آن نيز قرار گرفت .
فصل يازدهم :
به روش اولياى خدا درآمدن
مستنة بسنن اوليائك
معناى سنت و تحليل آن سنت به معناى روش مى باشد لكن بايد دقت كرد كه روش در چه چيزى مقصود است و نيز بايد توجه داشت كه هر قوم و گروهى به لحاظ شرايط مكانى و زمانى در امورات دنيايى و روابط اجتماعى يك آداب و رسومى را براى خود مقرر مى كنند كه نوعا ريشه هاى واقعى ندارند ولى آن وقت روشهاى عملى و اخلاقى واقعيت داشته و مطلوب است - براى انسان با هر خصوصيتى كه باشد - كه ريشه هاى فطرى داشته باشند. البته اين ريشه ها و تمايلات فطرى در تمامى انسانها يكى است مانند ميل به حقيقت يابى و زيبايى طلبى و خودخواهى و امثال آن ، و نيز فراگير بوده و تمامى ابعاد وجودى او اعم از فردى ، اجتماعى ، روحى و مادى را شامل مى شود به گونه اى كه اهداف واقعى وجود او را دنبال كرده و محقق مى گردانند و لذا جز در پرتو اديان الهى دست نخورده ، محقق نمى شود زيرا اين روشها در اين اديان از ناحيه كسى است كه خالق و رب انسان است كه هم مى داند چگونه موجودى آفريده و هم مى داند براى چه چيزى او را آفريده است و هم راه و روش دقيق رساندن او را به هدف واقعى مى داند از اين جهت مى فرمايد: فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخق الله ذلك الدين القيم ولكن اكثر الناس لايعلمون (٩٠٨)، ((پس چهره دلت را به سوى دين پابرجا قرار بده فطرت خدايى كه مردم را بر آن خلق كرد و تغيير و تبديلى براى خلقت او نيست اين است دين پابرجا و لكن اكثر مردم نمى دانند)) و در جاى ديگر آن تمايل حقيقى انسان را بيان كرده و همان را دين قيم معرفى فرموده است و آن عبوديت خداوند متعال است ، امر ان لاتعبدوا الا اياه ذلك الدين القيم ولكن اكثر الناس لايعلمون (٩٠٩)، ((خداوند امر كرده است كه جز او را نپرستيد اين است دين پابرجا ولكن بيشتر مردم نمى دانند)) شايد علت عدم آگاهى بيشتر مردم از اين تمايلات حقيقى در وجودشان ، همان سرگرمى به امور پيش روى خود و تمايلات حسى آنها باشد كه موجب مى شود قواى عقلى خود را به كار نبندند تا آن تمايلات درونى شكوفا شده و جهت پيدا كنند. زيرا تمايلات فطرى مانند تمايلات غريزى و طبيعى در انسان ، خود به خود شكوفا نمى شود و اگر انسان يكى از قواى مهم درونى خود را - عقل - كه نقش اساسى در وجودش ايفا مى كند به كار نگيرد آن واقعيات وجودش ظهور نمى كنند از اين جهت يكى از دستورات اكيد انبياء به كار بستن عقل (٩١٠) است و كار آنها هدايت و شكوفايى آن مى باشد همان طور كه على عليه السلام مى فرمايد: و يثيروا دفائن العقول (٩١١)، ((انبياء آمدند تا گنجينه هاى عقلها را بيرون بياورند)) و آنوقتى اين روشها نقش اساسى را در وجود انسان مى گذارد كه با بينشهايش نسبت به خود و جهان و مبداء و معاد او پيوند حقيقى داشته باشد و اين كار فقط از بيانات دين حق ساخته است كه در نهايت كار هم آن فقط مفيد خواهد بود و حقانيتش ظهور خواهد كرد كه اگر انسان در مسيرش بوده بهره مند مى شود، قرآن كريم مى فرمايد: يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق و يعلمون ان الله هو الحق المبين (٩١٢)، ((روز قيامت خداوند جراى حق ايشان را بتمامه مى دهد و مى فهمند كه خداوند حق آشكار بوده است )) و بطلان غير حق تعالى و غير روش حق ظاهر مى شود آنگاه كسانى كه در آن مسير بوده اند به خسران آن مى رسند، قرآن مى فرمايد: للّه للّه و نزعنا من كل امة شهيدا فقلنا هاتوا برهانكم فعلموا ان الحق لله وضل عنهم ما كانوا يفترون (٩١٣)، ((و از هر گروهى گواهى مى گيريم و مى گوييم برهان خود را بياوريد پس مى فهمند كه حق براى خداست و آنچه را كه افتراء مى بستند گم مى شود)) و در جاى ديگر مى فرمايد: وضل عنهم ما كانوا تزعمون (٩١٤)، ((و آنچه را كه گمان مى كرديد از شما گم مى شود)) و نيز مى فرمايد: و القوا الى الله يومئذ السلم وضل عنهم ما كانوا يفترون (٩١٥)، ((و در روز قيامت پيوند آشتى را به سوى خدا مى افكنند و آنچه را كه افترا مى بستند از ايشان گم مى شود)). و چون انسان به لحاظ ساختمان وجوديش ناگزير است كه از روشهايى تبعيت كند تا زندگانيش سامان گرفته و تاءثير مطلوبى در وجودش بگذارد، بناچار با كمى دقت و رعايت انصاف حكم مى كند آن روشى كه با اين ساختمان منطبق است و خاستگاه آن است يا به طور احتمال اين گونه است ، لازم است تبعيت شود و روشهاى ديگر ناديده گرفته شود قرآن كريم در اين زمينه مى فرمايد: افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لايهدى الا ان يهدى فمالكم كيف تحكمون (٩١٦)، ((آيا كسى كه به سوى حق هدايت مى كند سزاوار تبعيت است يا كسى كه هدايت نمى كند مگر اينكه هدايت شود پس چيست شما را، چگونه حكم مى كنيد؟)) و امام رضا عليه السلام نيز به آن زنديقى كه نزد ايشان آمد فرمود: ((اگر سخن شماانكار مبداء و معاد و رسالت انبياء - درست باشد كه اين چنين نيست ، آيا ما با شمان مساوى نيستيم ؟ و نماز و روزه و زكات و اقرار ما ضررى براى ما ندارد، آن شخص ساكت شد، امام فرمود: اگر سخن ما حق باشد كه اين چنين است ، آيا شما هلاك نشديد و ما نجات نيافته ايم ؟(٩١٧))) شبيه اين سخن را امام صادق عليه السلام به ابن ابى العوجاء كه يكى از زنديقهاى زمانش بود فرموده (٩١٨) است .
مراتب روش اولياء و كامل ترين آنها
پس از اينكه معلوم شد كه بهترين روشها آن است كه با فطرت انسان انطباق كامل داشته باشد و آن فقط روش انبياء عليهم السلام مى باشد بايد توجه داشت كه ايشان يك سلسله معارف و روشهاى عملى و اخلاقى مشتركى دارند و آن دعوت به توحيد و توجه به معاد و سفارش بندگى و اطاعت (٩١٩) پروردگار و تبعيت از تقوى و اصول كلى اخلاقى است ، و يك سلسله روشهاى (٩٢٠) عملى خاصى دارند كه آن بستگى دارد به شرايط مكانى و زمانى خاص هر يك از ايشان ، و اگر دين جديد، دين قديم را نسخ مى كند آن احكام خاص را برداشته و احكام خاص ديگرى را جايگزين آنها مى كند و يا احكام آن را تكميل مى نمايد - اين مطلب بحث عميقى دارد كه مربوط به اين بحث نمى شود - در عين حال ايمان به حقانيت تمامى آنها نسبت به زمانهاى خودشان لازم است و كفر به بعضى از آنها مستلزم كفر به ديگران نيز مى باشد. قرآن كريم مى فرمايد: آمن الرسول بما انزل اليه من ربه والمؤ منون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله لانفرق بين احد من رسله و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانك ربنا و اليك المصير (٩٢١)، ((رسول به آنچه كه از طرف پروردگارش به سوى او نازل مى شود ايمان دارد و تمامى مؤ منين به خدا و ملائكه و كتابها و رسولان الهى ايمان داشته - مى گويند - بين هيچ يك از رسولانش فرق نمى گذاريم و مى گويند پروردگارا گوش داديم و اطاعت كرديم مغفرتت را به سوى توست بازگشت )) و درباره كسانى به بعضى از ايشان كفر مى ورزند مى فرمايد: ان الذين يكفرون بالله و رسله و يريدون ان يفرقوا بين الله و رسله و يقولون نؤ من ببعض و نكفر ببعض و يريدون ان يتخذوا بين ذلك سبيلا اولئك هم الكافرون (٩٢٢)، ((همانا كسانى كه به خدا و رسولانش كافر شدند و مى خواهند بين خدا و رسولانش جدايى بيفكنند و مى گويند به بعضى ايمان داشته و به بعضى كافر هستيم و مى خواهند بين آنها يك راهى را براى خود بگيرند، ايشان واقعا كافر مى باشند)). لكن تسليم در برابر تمامى آنها منافاتى با اعتقاد به فضيلت داشتن بعضى بر ديگران ندارد و نيز منافات ندارد كه بايد در هر زمانى التزام قلبى و عملى نسبت به يك دين خاص داشت . قرآن كريم در اين زمينه مى فرمايد: تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض (٩٢٣)، ((اين رسولان را بعضى بر بعضى ديگر تفضيل داديم )) بنابراين اساس دعوت ايشان پس از دعوت به اعتقادات توحيدى و انجام اعمال صالح ، رسيدن به بندگى حقيقى خداوند متعال است به گونه اى كه انسان در عالم موجود مستقلى را در تمامى شئون هستى جز خداوند متعال نبيند و زمام همه امور حتى وجود خود را به او بدهد كه از اين مقام ، به مقام ولايت الهى و مقام خلوص و صلاح ذاتى تعبير مى شود و با اين ديدگاه روش انسان در زندگى به طور كلى دگرگون شده و از عمقى برخوردار مى شود كه قبل از اين آن را نداشته است و فقط يك سلسله راه و روشهاى صالحى را انجام مى داده است ، لكن با اين ديدگاه خود را در تمامى اين شئون هيچ كاره مى بيند. قرآن كريم با اينكه تمامى انبياء را داراى مقام خلوص و صلوح - پاكى ذاتى - معرفى مى كند(٩٢٤) مع تقاضاى ملحق (٩٢٥) شدن به صالحين را از خداوند متعال دارند و در ميان متقاضيان خداوند فقط به حضرت ابراهيم عليه السلام (٩٢٦) و عده ملحق شدن به ايشان را در آخرت داده است ، از اينجا معلوم مى شود يك مقام اعلايى براى صلوح وجود دارد كه ايشان تقاضاى ملحق شدن به آن را مى كرده اند، قرآن كريم پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله را از زبان مقدسش صاحب اين مقام معرفى مى كند آنجا كه ايشان خداوند متعال را ولى مطلق خود دانسته كه او ولى صالحين است و اين بيانگر آن است كه ايشان به مقامى از ايمان و بندگى رسيده اند كه زمام هستى و شئون هستى خود را به خداوند ديده و داده است ، ان ولى الله الذى نزل الكتاب و هو يتولى الصالحين (٩٢٧)، ((همانا ولى من آن كسى است كه كتاب را نازل كرد و او ولى صالحين است )) و سنت و روش او نيز مطابق همين بينش و ديدگاه عميق از هستى مى باشد كه ديگران را به آن دعوت مى كند آنجا كه مى فرمايد: قل هذه سبيلى ادعو الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى و سبحان الله و ما انا من المشركين (٩٢٨)، ((بگو اى پيامبر، اين است راه من كه با بينايى دعوت مى كنم به سوى خدا، خود و تابعينم را و خداوند منزه است و من از مشركين نمى باشم )).
بنابراين هر چند روش تمامى انبياء عليهم السلام روش توحيدى است لكن روش پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله توجه به نهايت درجه توحيد و بندگى و عميق ترين مراحل آن كه رسيدن به توحيد ذاتى و مستقر شدن در آن است ، مى باشد، از اين جهت او سيد و اشرف انبياست و دينش خاتم و اكمل اديان الهى مى باشد، و در اين فراز از خداوند متعال تقاضا مى كنيم كه ما را به سنت تمامى اولياء و انبيايش بويژه به سنت خاتم اولياء يعنى پيامبر اكرم و اهل بيت گرامش عليهم السلام قرار داده و ثابت قدم نگه دارد - انشاء الله . على عليه السلام نيز مى فرمايد: واقتدوا بهدى نبيكم فانه افضل الهدى و استنوا بسنته فانها اهدى السنن (٩٢٩)، ((و اقتدا كنيد به هدايت پيامبرتان زيرا آن برترين هدايتهاست و به سنت او در بيائيد زيرا آن هدايت كننده ترين سنتهاست )) و در كلام ديگر مى فرمايد: و الرد الى الرسول الاخذ بسنته الجامعة غير المفرقة (٩٣٠)، ((و برگشتن به طرف رسول ، گرفتن سنت جامع اوست كه جدايى نمى افكند - بين انسانها يا بين ابعاد وجود انسان -)) و در سخن ديگر نمودارى از اين سنت را بيان مى فرمايد: سيرته القصد و سنته الرشد و كلامه الفصل و حكمه العدل (٩٣١)، ((روشش ميانه و سنتش رشد دادن و كلامش جداكننده - بين حق و باطل - و حكمش عدل مى باشد)). از اين جهت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: سخنى جز با عمل قبول نمى شود و قول و عملى جز با نيت قبول نمى شود و سخن و عمل و نيتى جز با مطابقت داشتن با روش اولياء دين قبول نمى شود(٩٣٢))). در روايتى على عليه السلام از آن حضرت نقل مى كند كه فرمودند: ((بر شما باد بر سنت ، پس عمل كمى كه مطابق با سنت باشد بهتر است از عمل زيادى كه با بدعت باشد - مطابق با راءى خود بدون اخذ از دين باشد به گونه اى كه آن را از دين بداند(٩٣٣))).
لزوم زنده كردن روش اولياء كسانى كه در مسير تكامل قرار دارند نه تنها همتشان پيمودن سنت اولياى الهى و بى اعتنايى به روشهاى جاهلى و غير الهى مى باشد بلكه در راه زنده كردن آن روشهاى الهى و ابطال بدعتها نهايت سعى خود را مى كنند تا ديگران را نيز به اين جهت سوق دهند و ائمه عليهم السلام در اهميت اين مسئله آيه شريفه را كه مى فرمايد: كسى كه يك نفر را بدون جهت بدون مقابله در برابر ديگرى ، بكشد مانند آن است كه تمامى مردم را كشته است و كسى كه يك نفر را زنده كند مانند آن است كه تمامى مردم را زنده كرده است (٩٣٤)، اين گونه تفسير فرموده اند: ((كسى كه ديگرى را از گمراهى به هدايت راهنمايى كند او را زنده كرده و كسى كه او را از هدايت به طرف گمراهى بكشاند او را كشته است (٩٣٥))) و در روايت ديگر اين زنده كردن را بزرگتر از زنده كردن ظاهرى كه معناى اوليه آيه شريفه است ، معرفى فرموده اند(٩٣٦)، و على عليه السلام نيز مى فرمايد: ان افضل عباد الله عند الله امام عادل ، هدى و هدى ، فاقام سنة معلومة ، و امات بدعة مجهولة . و ان السنن لنيرة ، لها اعلام ، و ان البدع لظاهرة ، لها اعلام (٩٣٧)، ((همانا برترين بندگان خدا نزد او امام عادلى است كه هدايت شده و هدايت مى كند، پس سنت معلوم را بپا مى دارد و بدعت مجهول را مى ميراند، و هانا سنتها نورانى هستند، براى آنها نشانه هايى است و بدعتها آشكارند، براى آنها نشانه هايى است )) و نسبت به كسانى كه اين گونه بوده اند - و اين گونه باشند - اظهار اشتياق شديد كرده و مى فرمايد: اوه على اخوانى الذين تلوا القرآن فاحكموه ، و تدبروا الفرض فاقاموه ، احيوا السنة و اماتوا البدعة (٩٣٨)، ((اندوه و حسرت بر برادرانم كه قرآن را خواندند و آن را محكم گرداندند و در واجبات تدبر كرده و آن را به پا داشتند سنت را احياء نموده و بدعت را كشتند)) و هر كس از نظر اجتماعى هر مقدار موقعيت او بالاتر باشد نسبت به احياى سنتهاى اولياى الهى موظف تر است زيرا توان آن را داشته و حجت الهى بر او تمام است از اين جهت على عليه السلام مى فرمايد: ليس على الامام الا ما حمل من امر ربه : الابلاغ فى الموعظة ، و الاجتهاد فى النصيحة ، و الاحياء للسنة ... (٩٣٩)، ((و بر امام جز آنچه از امر پروردگارش بر او لازم شده است واجب نيست ، از رساندن موعظه و تلاش در نصيحت كردن و زنده كردن سنت )) و چنين كسى را آن حضرت از اولياى الهى معرفى كرده و مى فرمايد: لمن قوم لاتاءخذهم فى الله لومة لائم ... يحيون سنن الله و سنن رسوله (٩٤٠)، ((و همانا من از گروهى هستم كه در راه خدا به سرزنش سرزنش كننده اى اعتناء نمى كند... سنتهاى خداوند و رسولش را زنده مى كنند)).
و در مقابل اين افراد، كسانى كه سنت اولياى الهى را زير پا گذاشته و بدعتها و افكار انحرافى را اعم از اعتقادى ، اخلاقى و عملى ، ترويج مى كنند، طبق فرموده آن حضرت عليه السلام ايشان بدترين مردم نزد خداوند مى باشند،(٩٤١) كه هيچ حجتى در برابر خداوند متعال نداشته (٩٤٢) و از اهل نفاق محسوب مى شوند(٩٤٣)، و هيچ جايگاه ، ثبات وجودى و نقش مثبتى در جامعه نخواهند داشت (٩٤٤) و جز لعنت و تنفر از خود باقى نمى گذارند، در روايتى على عليه السلام سنت و بدعت را تفسير فرموده است كه : ((سنت آن چيزهايى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بنيان گذاردند و بدعت آن چيزهايى است كه بعد از ايشان - بدون اينكه در قرآن و سخن پيامبر باشد - ايجاد شد(٩٤٥))). در رابطه با پاداش بنيان گذار سنت و بدعت امام باقر عليه السلام مى فرمايد: ((هر بنده اى از بندگان خدا كه روش هدايتى را بنيان گذارد براى او پاداشى است مانند پاداش كسى كه به آن عمل كند و بدون اينكه از پاداش ايشان كم شود و هر بنده اى از بندگان خدا روش ضلالتى را بنيان گذارد مانند گناه كسى كه به آن عمل كرده است بر عهده او خواهد بود بدون اينكه از گناه ايشان كم شود(٩٤٦))).
معناى خاص سنت با توجه به معناى سنت آن گونه كه بيان شد و اينكه سنت از ديدگاه وحى همان روش زندگى حقيقى است در اين عالم براى انسان به گونه اى كه كاملا منطبق با فطرت او و جهت دادن تمامى تمايلات وجودى او به سوى كمال مطلق باشد تا سعادت ابدى او را تاءمين نمايد و اينكه اين روش منحصر به روش انبياء عليهم السلام است كه اكمل ايشان نبى گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى باشد، براى سنت معانى خاص ترى نيز شده است كه به بعضى از آنها كه مناسب با اين بحث است اشاره مى شود:
الف : گاهى سنت گفته مى شود و مراد از آن سخنان يا فعل و يا تقرير پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در ابواب مختلف معارف دين است چه نسبت به عقايد يا اخلاقيات و يا احكام عملى ، اعم از واجبات ، محرمات ، مستحبات و مكروهات ... كه اين معنا در كلمات (٩٤٧) على عليه السلام مكرر آمده است .
ب : سنت در اصطلاح فقها به سخنان يا فعل و يا تقرير پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام گفته مى شود كه يكى از ادله استنباط احكام است .
ج : سنت آن اعمال خاصى است در ابعاد مختلف زندگى اعم از عبادات ، معاملات ، زندگى خانوادگى ، آداب خوردن ، آشاميدن ، مسافرت ، نظافت و زينت كردن و امور ديگرى كه انسان در زندگى به آن مبتلاست به گونه اى كه اين اعمال واجب شرعى نيست لكن كسانى كه بخواهند از ايمان بالاتر و تعبد بيشترى برخوردار باشند آنها را پياده مى كنند، اين روشهاى خاص از سيره عملى رسول خدا صلى الله عليه و آله حكايت مى كند كه يا آن حضرت به آن امر كرده اند و يا ائمه عليهم السلام آنها را از آن حضرت نقل كرده اند، ممكن است مراد از اتصاف به سنن اولياى الهى در اين زيارات شريفه اين گونه روشها به طور خاص بوده باشد همان طور كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در وصيتشان به على عليه السلام مى فرمايد: السادسة ، الاخذ بسنتى فى صلاتى و صومى و صدقتى ... فان لم تفعل فلا تلومن الا نفسك (٩٤٨)، ((ششمين از وصايا، عمل كردن به سنت من در نماز و روزه و صدقه ام مى باشد (پس از بيان اين روشها مى فرمايد) پس اگر آنها را انجام ندادى جز خودت را ملامت مكن )) همان طور كه از سيره ائمه عليهم السلام آشكار است ايشان به آن روشها دقيقا عمل كرده و از تابعين حقيقى آن حضرت محسوب مى شدند و امام صادق عليه السلام نيز فرموده است كه : انى لاكره للرجل ان يموت و قد بقيت خلة من خلال رسول الله صلى الله عليه و اله لم يات بها (٩٤٩)، ((من دوست ندارم كه انسانى بميرد در حالى كه صفتى از صفات رسول خدا صلى الله عليه و آله باقى مانده باشد كه آن را انجام نداده است )) اين سنن در كتابهاى حديثى ذكر شده و جامع ترين كتابى كه به نظر مى رسد تاكنون نوشته شده و تمامى آنها را جمع آورى كرده است كتاب سنت النبى صلى الله عليه و آله تاءليف بزرگترين مفسر قرآن كريم آية الله العظمى حضرت علامه طباطبايى رضوان الله تعالى عليه است كه حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاى فقهى آن را ترجمه كرده و به آن اضافاتى را ملحق كرده است .
فصل دوازدهم : دورى از اخلاق دشمنان خدا
مفارقة لاخلاق اعدائك
شناخت دشمنان خدا با توجه به مطالب فراز گذشته ، مشخصات كلى دشمنان خداوند متعال شناخته مى شود، و آن اينكه تمامى موجودات بويژه انسان ارتباط خاصى از نظر وجود و شئون وجوديه به خداوند متعال دارند و كمال انسان تنها در شناخت اجمالى اين رابطه است اولا و سپس با فرامين حق و اوليائش اين رابطه را اظهار كردن است ثانيا تا تدريجا شناخت تفصيلى و حقيقى از آن روابط وجودى با حق تعالى پيدا شود. بنابراين هر سخن يا هر كس كه اين رابطه را اعتقادا يا عملا منكر شود يا آن را با موجودات ديگر برقرار كند او دشمن خداوند متعال است . در حقيقت ، خداوند مى خواهد در كمال بندگى ، بندگى شود هر كس در هر درجه اى از ممانعت اين هدف قرار بگيرد دشمن خداوند متعال است كه قهرا دشمن انسان نيز مى باشد، لكن اين دشمنى گاهى صريح و آشكار است و گاهى مخفى است يعنى گاهى مخالفت در اصل رابطه برقرار كردن با خداى متعال است اعتقادا يا عملا و گاهى مخالفت در ايجاد روابط عميق و دقيق با اوست كه آن مختص انبياء و اولياء عليهم السلام است .
از دشمنان آشكار خداوند متعال مى توان شيطان ، كفار، مشركين ، منافقين ، يهود، ملعونين خداوند، بدعت گزاران ، ستمگران ، متكبرين ، و مكذبين را به شمار آورد.
اوصاف كلى دشمنان خدا با توجه به عنوان اين فراز از زيارت و فراز گذشته ، معلوم مى شود كه از ما خواسته اند حقيقتا تولى و تبرى را در تمامى شئون وجوديه خود داشته باشيم چه در مرحله اعتقاد (ايمان به خدا و كفر به طاغوت ) و چه در مرحله عمل (عمل به اوامر الهى اعم از واجبات و مستحبات و ترك نواهى اعم از محرمات و مكروهات ) و چه در مرحله اخلاق و اوصاف نفسانى . ميزان كلى اوصاف دشمنان آن است كه ايشان در مرحله اول از نظر اعتقادى زير بار حق تعالى نمى روند به دلى اعتقاد نداشتن به ارتباط وجودى يا شئون وجوديه با او.
در مرحله دوم اعلان چنين اعتقادى و مبارزه با كسانى كه از چنين اعتقادى طرفدارى مى كنند چه مبارزه آشكار يا مخفى ، و در مرحله سوم در مقام عمل ، در برابر دستورات خداوند متعال و انبياء و اولياء قرار گرفتن ، با آنها مبارزه كردن يا عمدا زير بار آنها نرفتن ، و همچنين اتصاف به اوصاف رذيله به گونه اى كه از آنها طرفدارى شده و ملاك شرافت و انسانيت قرار گيرد، آن اوصافى كه در دستورات قرآن و سنت از آنها نهى شده و نكوهيده شده اند، و مى توان گفت جامع تمامى اين اوصاف ، خودخواهى و خودمحورى و غفلت از حقيقت انسانيت است و شيطان براى فريب انسان مى خواهد از تمامى مراحل ذكر شده وارد شود اگر در مرحله اول موفق شد در مراحل بعدى نيز موفق شده است و در غير اين صورت از مراحل ديگر وارد مى شود تا همان طور كه خودش از كافران و دشمنان درجه اول خداوند متعال شده است ديگران را نيز اين گونه قرار دهد.
خداوند متعال نيز براى امتحان بشر به او چنين اختيار و وسعت نفوذ داده است و فرموده است : و استقزز من استطعت منهم بصوتك و اجلب عليهم بخيلك و رجلك و شاركهم فى الاموال الاولاد وعدهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا (٩٥٠)، ((و بلغزان هر كس را كه بتوانى از انسانها با صدا و وسوسه ات و بتاز بر ايشان با (ياران ) سواره و پياده ات و شريك شو با ايشان در اموال و اولاد ايشان ، و به آنها وعده بده ، و شيطان جز وعده فريب به ايشان نمى دهد)).
البته عده اى را خود شيطان در اغواء كردنش استثنا كرده است و آنها افراد محدودى هستند كه خداوند متعال آنها را از تمامى آلودگيها و خودبينيها پاك گردانيده است و آنها مخلصين (٩٥١) (بفتح لام ) هستند. عده اى را نيز خداوند متعال اضافه كرده است كه شيطان بر آنها تسلط ندارد لكن ايشان را اغواء مى كند و آنها كسانى هستند كه حلقه بندگى حق تعالى را به گردن نهاده و او را وكيل (٩٥٢) خود قرار داده و به او توكل (٩٥٣) نموده اند و ايمان به آخرت (٩٥٤) داشته باشند. با اين بيانات بايد يك الگو و مبناى مشخصى براى دشمنى و دوستى با خداوند متعال وجود داشته باشد از اين جهت ائمه عليهم السلام ارتباط اعتقادى و اخلاقى و عملى پيدا كردن با خودشان را ملاك دوستى با خداوند و خودشان قرار داده و نداشتن چنين ارتباطى را ملاك دشمنى با خدا و خودشان معرفى كرده اند. در روايتى (٩٥٥) داود بن كثير به امام صادق عليه السلام عرض مى كند: ((آيا شما در كتاب خداوند عز و جل نماز و زكات و حج هستيد؟ حضرت فرمودند: اى داود، ما در كتاب خداوند عز و جل ، نماز، زكات ، روزه ، حج ، ماه حرام ، شهر حرام ، كعبه ، قبله خداوند و وجه او هستيم ، خداوند متعال مى فرمايد: پس به هر طرف روى كنيد آنجا وجه الهى است ، و ما آيات و بينات هستيم ، و دشمنان ما در كتاب (٩٥٦) خداوند عز و جل ، فحشاء، منكر، بغى ، خمر، ميسر، انصاب ، ازلام ، اصنام ، اوثان ، جبت ، طاغوت ، مردار، خون و گوشت خوك هستند، اى داود خداوند ما را خلق كرد و خلقت ما را گرامى داشت و ما را فضيلت داد و امينان و حافظان و گنجينه داران آنچه در آسمانها و زمين است قرار داد، و براى ما اضداد و دشمنانى قرار داد و ما را در كتابش نامگذارى كرد و از اسماء ما به نيكوترين و محبوب ترين آنها نزد خودش كنايه آورد و اضداد و دشمنان ما را در كتابش نامگذارى كرد و از اسماء ايشان كنايه آورد و براى ايشان در كتابش از مبغوض ترين اسماء نزد خودش و بندگان باتقوايش ضرب المثل زد)).
از اين روايات و روايات ديگر استفاده مى شود كه هر يك از خوبيها و اسماء آنها و بديها و اسماء آنها ظاهر و باطنى دارد.
ظاهر آنها همان خوبيها و بديهايى است كه در كتاب و سنت به آنها امر و نهى شده است و باطن آنها ارتباط معنوى با خداوند و اوصاف كمال او يا قطع اين ارتباط مى باشد كه از آن به ولايت و محبت ائمه عليهم السلام و انكار ولايت و محتب ايشان كه همان عداوت با ايشان است تعبير شده است و در حقيقت اين ولايت و ضد آن همان قبول ولايت الله و ضد آن مى باشد، و مراد از اين روايات انكار انجام و ترك اعمال و اتصاف و عدم اتصاف به صفات خوب يا بد در ظاهر نيست كه چنين امورى واقعيت نداشته باشد زيرا اولا خود ائمه عليهم السلام مظهر تام انجام اعمال صالح و اتصاف به صفات پسنديده بودند و ثانيا چنين سخنى با ادله قطعى و متواتر كتاب و سنت نسبت به اوامر و نواهى ، مخالفت دارد، و ثالثا با هدف از ارسال رسل و نزول كتب الهى كه ترغيب به يك سلسله از اعمال و اوصاف پسنديده و برحذر داشتن از ضد آنها مى باشد مخالفت دارد.
بنابراين مراد از اين دسته روايات همان است كه در روايات ديگر آمده و امام صادق عليه السلام فرموده است كه : ((ما اصل و ريشه هر خير هستيم و هر نيكى از شاخه هاى ماست ، و از نيكى ها: توحيد، نماز، روزه ، فرونشاندن غضب ، بخشيدن گنهكار، رحمت به فقرا، متعهد بودن نسبت به همسايه و اقرار به فضيلت براى اهلش مى باشد، و دشمنان ما اصل هر شرى هستند و هر كارى قبيح و ناشايستى از شاخه هاى آنهاست ، از قبيل دروغ ، سخن چينى ، بخل ، قطع رحم ، خوردن ربا، تصرف در مال يتيم بدون حق ، تجاوز از حدودى كه خداوند عز و جل به آنها امر كرده است و انجام كارهاى ناپسند چه در ظاهر و يا در خفا، از زنا و دزدى و هر قبيحى كه مانند آنهاست ، دروغ گفته است كسى كه بگويد: با ماست در حالى كه چنگ زده است به شاخه غير ما(٩٥٧))). البته منافات ندارد كه دشمنان ايشان ، اعمال خوب و صفات حسنه اى داشته باشند و بعكس محبين ايشان اعمال قبيح و صفات رذيله داشته باشند، لكن ائمه عليهم السلام اعمال و صفات خوب را از هر كس صادر مى شود تحسين كرده اند و اعمال و صفات ناشايست را بد مى دانند از هر كس بوده باشد همان طورى كه على عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه خداوند مى فرمايد: ((براستى خداوند بنده اى را دوست دارد و از عملش بدش مى آيد و گاهى عملش را دوست دارد و از او بدش مى آيد(٩٥٨))) لكن مراد از اين دو فراز اين است كه اعمال صالح و صفات حسنه ذاتا از پاكان صادر مى شود كه نمونه كامل آن ائمه عليهم السلام مى باشند و اعمال و صفات قبيح ذاتا از ناپاكان صادر مى شود كه نمونه كامل آن دشمنان ايشان مى باشند به گونه اى كه اعمال و صفات صالح و ناصالح در زندگى ابدى نقش مؤ ثر دارد.
بنابراين مراد از جدايى از اخلاق دشمنان خداوند هر اعتقاد يا اخلاق يا عملى است كه ائمه عليهم السلام به آن ملتزم نبوده اند و مخالفين ايشان به آن التزام داشته اند، زيرا ايشان به سبب مظهريت تامشان نسبت به اسماء و صفات الهى اقرب خلق و محبوب ترين ايشان به حق تعالى مى باشند و ميزان تام انطباق با حق و عدم انطباق با آن قرار گرفته اند.
با توجه به روايات (٩٥٩) فراوان منقول از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مبنى بر اينكه امتش بعد از او به هفتاد و سه فرقه تقسيم مى شوند كه يك فرقه اهل نجاتند و بقيه در آتشند، و روايات (٩٦٠) ديگر كه از شيعه و اهل سنت به طور متواتر به بيانات گوناگون از آن حضرت نيز نقل شده مبنى بر رجوع به اهل بيت عليهم السلام در گرفتن معارف دين و پياده كردن آن ، روشن مى شود كه تنها فرقه حق كه اهل نجاتند همان مسلك و مرامى است كه به اهل بيت پيامبر و ائمه عليهم السلام متصل باشد.
پس محور اتصاف به سنت نبى اكرم صلى الله عليه و آله و جدايى از اخلاق دشمنان خداوند همان التزام قلبى ، قولى و عملى به مذهب ائمه عليهم السلام و دورى از مذاهب و روشهاى ديگر مى باشد و اين روش به طور مفصل در كتابهاى فقهى ، اخلاقى ، اعتقادى ، علماى شيعه آمده است كه لازم است اول علم به آنها پيدا شود سپس به آنها عمل شود.
۱۰
سيماي مخبتين فصل سيزدهم :
اعراض از دنيا با اشتغال به ستايش خداوند
مشغولة عن الدنيا بحمدك و ثنائك
معناى اعراض از دنيا با توجه به مطالبى كه در فصل ششم از اين كتاب درباره تحليل حقيقت دنيا بيان شد، به دست مى آيد كه انسان با تمامى خصوصيات وجوديش و عالم با تمامى امكانات نهفته در آن ، كه مى تواند به حسب ظاهر نيازمنديهاى طبيعى او را برطرف نمايد، براى هدفى عالى آفريده شده اند و آن اينكه با نگرش آيه و نشانه بودن از اوصاف جماليه و كماليه حق تعالى به آنها توجه شود و اين توجه با ابزارى كه خالق متعال در وجود انسان به امانت نهاده و تنها از راه انبياء و اولياء عليهم السلام ابراز مى شود، ظهور پيدا كرده و عملى مى شود تا هم انسان و هم عالم به آن نتيجه وجودى خود نائل شوند كه همان ابراز بندگى حق تعالى در تمامى شئون وجوديه باشد البته به تعبير قرآن كريم تمامى موجودات آسمانى و زمينى يك نوع بندگى تكوينى و بنوعى آگاهانه از حق تعالى دارند، ان كل من فى السموات و الارض الا آتى الرحمن عبدا (٩٦١)، ((هيچ موجودى در آسمانها و زمين نيست مگر اينكه براى خداوند مهربان بنده هستند)) لكن نتيجه حقيقى وجود آنها در استفاده انسان از آنها در طريق بندگى حاصل مى شود كه آن علت غايى (٩٦٢) خلقت انسان نيز مى باشد.
از اين جهت در كتاب و سنت توجه استقلالى (نسبت به كافران و مشركان ) يا استقلال گونه (نسبت به مؤ منين ) به دنيا و شئون آن نكوهش (٩٦٣) شده و امر به اعراض از آن شده است زيرا انسان نمى تواند در يك زمان توجه استقلالى به دو چيز داشته باشد، قرآن كريم مى فرمايد: ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه (٩٦٤)، ((خداوند دو قلب در درون كسى قرار نداده است )). گاهى نسبت به كسانى كه اين گونه هستند كه چهره آشكار آن مشركين و كفار مى باشند فرموده (٩٦٥) از ايشان اعراض كن ، و گاهى نسبت به كسانى كه زير بار حكم خداوند نرفته و حكم غير او را مى خواهند اجرا كنند، امر(٩٦٦) به دورى از آنها كرده است و گاهى نيز به اعراض از نادانان (٩٦٧) و گاهى به دورى (٩٦٨) از كسانى كه به ياد خداوند پشت كرده و جز زندگاهى دنيا مقصدى ندارند امر كند، و از طرفى نهى كرده از تبعيت (٩٦٩) از كسانى كه از هوى و هوس پيروى مى كنند يا راههايى (٩٧٠) كه ما از راه حقيقى كه ارتباط به تمام معنا با خداوند متعال است باز مى دارند و شيطان (٩٧١) نيز آن را مى خواهد و از طرف ديگر امر(٩٧٢) كرده به تبعيت از وحى و راه كسانى كه (٩٧٣) به حق تعالى رجوع مى كنند، تمامى اين امر و نهى ها براى آن است كه در برخوردهايمان با دنيا و شئون آن ، برخورد الهى داشته و از توجه به نشانه خداوند بودنشان غفلت نورزيم تا مبتلا به عذاب ابد شويم . قرآن كريم درباره كسانى كه با چنين توجهى ، با دنيا ارتباط دارند مى فرمايد: يعلمون ظاهرا من الحياة الدنيا و هم عن الآخرة هم غافلون (٩٧٤)، ((به ظاهرى از زندگانى دنيا علم دارند در حالى كه ايشان از آخرت غافلند))، لكن كسانى را كه با توجه آيه بودن ، با آن ارتباط دارند اولوالالباب و صاحبان مغز معرفى كرده و مى فرمايد: ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لآيات لاولى الالباب الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الارض و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار (٩٧٥)، ((همانا در خلقت آسمانها و زمين و پى در پى آمدن شب و روز نشانه هايى است براى صاحبان مغز، آن كسانى كه خداوند را ايستاده و نشسته و بر پهلو ياد مى كنند و در خلقت آسمانها و زمين تفكر كرده كه پروردگار اينها را باطل نيافريدى ، تو منزهى پس ما را از عذاب آتش حفظ فرما)). و ايشان را در زندگانى دنيا اهل تدبر(٩٧٦) در آيات الهى و تذكر(٩٧٧) و هدايت (٩٧٨) و عبرت (٩٧٩) معرفى كرده است .
اشتغال به ستايش خداوند با ارتباط با دنيا حقيقت حمد ستودن و گفتن نيكى كسى است نسبت به كار زيبا يا صفت زيباى او، با بيان گذشته روشن شد كه هر چيزى كه از جهت وجودى به خداوند متعال ربط داشته باشد خير و نعمت است ، همان طور كه قرآن كريم مى فرمايد: قل اللهم ... بيدك الخير انك على كل شى ء قدير (٩٨٠)، ((بگو؛ خدايا... تمامى خوبيها به دست توست زيرا تو بر هر چيزى قادرى )) و ما بكم من نعمة فمن الله (٩٨١)، ((و آنچه از نعمت براى شماست از خداوند است )) از اين جهت فقط خداوند متعال است كه استحقاق ذاتى بر ستايش را دارد و موجودات نيز از اين جهت او را ستايش (٩٨٢) مى كنند، لكن اين خيريت و نعمت تا وقتى براى انسان باقى است كه با ياد صاحب نعمت همراه و در مسير معين شده از طرف او به كار گرفته شود خداوند متعال در اين رابطه مى فرمايد: فكلوا مما رزقكم الله حلالا طيبا و اشكروا نعمة الله ان كنتم اياه تعبدون (٩٨٣)، ((پس تصرف كنيد در آنچه خداوند به شما روزى كرده است به صورت حلال و پاكيزه و شكر نعمت خدا را انجام دهيد اگر فقط او را بندگى مى كنيد)) و در حديث است كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: در مناجات حضرت موسى عليه السلام خداوند به او خطاب مى كند: و جعلتها ملعونة ، ملعون ما فيها الا ما كان فيها لى يا موسى ان عبادى الصالحين زهدوا فى الدنيا بقدر علمهم و سائر الخلق رغبوا فيها بقدر جهلهم و ما من احد عظمها فقرت عينه فيها و لايحقرها احد الا انتفع بها (٩٨٤)، ((و دنيا را ملعون قرار دادم ، ملعون است آنچه در آن است جز آنچه براى من بوده باشد، اى موسى ؛ همانا بندگان صالح من در دنيا زاهد شدند به اندازه علمشان (به من و به ماهيت دنيا) و ساير مردم مايل شدند در آن ، به اندازه جهلشان (به من و ماهيت دنيا) و هيچ كس نيست كه آن را بزرگ داند پس چشمش در آن نورانى شود و هيچكس آن را كوچك نشمرد مگر اينكه به آن نفع برد)). همان طور كه از اين آيه و اين حديث و صدها آيه و حديث ديگر نيز استفاده مى شود ارتباط با دنيا با علم به ماهيت آن و عمل كردن به مقتضاى اين علم ، نه تنها مذموم نيست بلكه امر به آن شده است و آن اينكه بفهمد كه دنيا و شئون آن ابزارى است براى تكامل انسان و ارتباط او به عالم غيب و اين ارتباط را از راه علم به دين و علم به وظايف عملى و اخلاقى برقرار كند و اينجاست كه حجابهاى ظلمانى برطرف شده و راه صلاح و پاكى را پيموده و در اين روابط دنيايى مشغول ستايش صاحب نعمت خواهد بود و در اين جهت مى فرمايد: يا ايها الرسل كلوا من الطيبات و اعملوا صالحا انى بما تعملون عليم (٩٨٥)، ((اى رسولان ؛ از امور پاكيزه استفاده كنيد و عمل صالح انجام دهيد زيرا من با آنچه عمل مى كنيد آگاهم )). مؤ منى كه عمل صالح انجام دهد خداوند او را در اين عالم به حيات پاكيزه زنده مى كند و اجرش را بهتر از عملش مى دهد،(٩٨٦) اين حيات پاكيزه همان دريچه هاى حكمت (٩٨٧) و معرفت است كه خداوند به واسطه زهد در دنيا به روى قلب چنين انسانى مى گشايد، على عليه السلام نيز مى فرمايد: و من ابصربها بصرته و من ابصر اليها اعمته (٩٨٨)، ((و كسى كه به واسطه دنيا ببيند دنيا او را بينا مى كند و كسى كه به سوى دنيا بنگرد او را كور مى گرداند)).
بنابراين كسى كه هم و غمش رسيدن به دنيا و شئون آن باشد از هر راهى كه باشد دست به ارتكاب جنايات و امور خلاف دين و اخلاق زده و نعمت الهى را مبدل به نقمت مى نمايد و همان گونه مى شود كه خداوند درباره كفار و منافقين فرموده است ، و ما نقموا الا ان اغناهم الله و رسوله من فضله (٩٨٩)، ((ايشان انتقام نمى گيرند مگر به سبب آنكه خدا و رسولش ايشان را از فضلش بى نياز گردانيدى )) و در آيه ديگر مى فرمايد: و تجعلون رزقكم انكم تكذبون (٩٩٠)، ((و رزق خود را به گونه اى قرار مى دهيد كه تكذيب مى كنيد)) آن وقت اگر چنين انسانى توبه كرد، نقمت او مبدل نه نعمت شده و از دنيا و شئونش در مسير بندگى حق تعالى و شكر او استفاده مى كند و آن گناهانش نه تنها آمرزيده مى شود بلكه خداوند آن را به حسنات مبدل مى گرداند همان طور كه خودش مى فرمايد: الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما (٩٩١) ((و كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد پس خداوند گناهانشان را به حسنه تبديل مى كند و خدا بخشنده مهربان است )). در غير اين صورت به عذاب ابدى دچار شده و هيچ ياور و سرپرستى نخواهد داشت ، چون تمام هم و غمش ارتباط با موجوداتى بوده است كه سراپا فقير بوده اند و هيچ نفع و ضررى از خود نداشته و او اينها را برطرف كننده نيازها به طور مستقل مى پنداشته و حال اينكه اين گونه نبودند. اين چنين انسانى نه تنها به اوصاف اولياى الهى متصف نمى شود بلكه به اوصاف دشمنان حق اتصاف پيدا كرده است ، پس براى اينكه در اين دنيا قلب مشغول حمد و ثناى الهى شود، پيروى از اولياى حق و دورى از دشمنان حق و اوصافشان لازم است و در حقيقت با اين پيروى ، انسان با ارتباطش با موجودات در برابر كمال آنها خضوع و ستايش نكرده است بلكه در برابر خداوندى كه كمال مطلق است خضوع و ستايش كرده است . البته كسى كه چنين روحيه اى داشته باشد خداوند متعال او را در امور دنيايى محروم نمى كند و دنيا را دنبال او مى فرستد همان طور كه امام صادق عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمودند: ان الله جل جلاله اوحى الى الدنيا ان اتعبى من خدمك و اخدمى من رفضك (٩٩٢)، ((خداوند جل جلاله به دنيا وحى كرد كه به زحمت بينداز كسى را كه به تو خدمت مى كند و خدمت كن به كسى كه تو را رها كرده است )) على عليه السلام نيز درباره متقين مى فرمايد: ارادتهم الدنيا فلم يريدوها (٩٩٣)، ((دنيا ايشان را اراده مى كند لكن ايشان آن را اراده نمى كنند)).
مراتب ستايش خداوند همان طور كه گفته شد ستايش خداوند، ستودن اوست نسبت به كمالاتى كه از او ظاهر شده است ، معلوم مى شود اين ستودن گاهى با زبان است و گاهى با عمل و مراحل ديگرى نيز براى آن تصور مى شود مانند ذكر خداوند متعال ، كه داراى مراتبى است - هر چند حمد نيز به گونه اى ذكر الله بحساب مى آيد - از اين جهت مراتب آن را يادآور مى شويم :
الف - ستايش زبانى : در كتاب و سنت بياناتى وارد شده است كه دلالت بر كيفيت حمد زبانى مى كند. علاوه بر آنچه در دستورات ائمه عليهم السلام بر كميت آن در اوقات و حالات و مكانهاى مختلف آمده است و نيز در دعاهاى وارده از ايشان تعبيرات لطيف و بسيار بلندى نسبت به حمد الهى آمده است كه به طور كلى در هر جايى با ذكر حمد آن كمالى كه مناسب با حمد مخصوص است بيان شده و دريايى از معارف توحيدى از اين طريق القاء شده است ، براى اطلاع از اين مرتبه مراجعه به كتابهاى معتبره ادعيه و اذكار لازم است مانند مفاتيح الجنان ، مهج الدعوات و اقبال سيد بن طاووس ، مصباح كفعمى ، مصباح شيخ طوسى ، و دعاهايى كه مشتمل بر حمد است مانند دعاى عشرات و افتتاح و دعاى اول صحيفه سجاديه .
ب - ستايش عملى : يعنى اظهار كمالات موجود ستايش شده در مقام عمل . اين حقيقت نسبت به انسان به اين گونه است كه هر چه از عنايتهاى الهى كه به او شده است چه نسبت به وجود خودش و چه امور بيرون از او در مسير بندگى حق تعالى قرار گيرد، امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: ثم له الحمد... حمدا يكون وصلة الى طاعته و عفوه و سببا الى رضوانه و ذريعة الى مغفرته و طريقا الى جنته و خفيرا من نقمته و امنا من غضبه و ظهيرا على طاعته و حاجزا عن معصيته و عونا على تادية حقه و وظائفه ، حمدا نسعد به فى السعداء من اوليائه و نصير به فى نظم الشهداء بسيوف اعدائه ، انه ولى حميد (٩٩٤)، ((سپس براى اوست ستايش ... ستايشى كه وسيله شود به طاعت و عفو او، و موجب خشنودى و وسيله آمرزش و راه به بهشت و پناه از عذاب و آسودگى از خشم و پشتيبان بر طاعت و جلوگير از معصيت و كمك بر انجام حق و وظايف خداوند باشد سپاسى كه در ميان نيكبختان از اولياى او كامروا باشيم و به سبب آن در رديف به شهادت رسيدگان به شمشيرهاى دشمنانش در آييم ، كه خداوند زمامدار ستوده شده است )). در روايتى ابوبصير به امام صادق عليه السلام عرض مى كند. ((آيا براى شكر اندازه اى هست كه وقتى بنده آن را انجام دهد شاكر حساب شود؟ حضرت فرمودند: بله ، گفتم ، آن چيست ؟ فرمودند: خدا را بر هر نعمتى كه به او داده است در اهل و فرزند ستايد و اگر در آنچه خداوند به او نعمت داده در مالش حقى بود آن را اداء كند...(٩٩٥))) يكى از موارد مهم حمد عملى خداوند آن است كه انسان پس از اداى حقوق لازمه اموالش ، حقوق مستحبه و اخلاقى در اموالش را نيز اداء كند و آن دستگيرى از برادران ايمانى است از اين جهت امام صادق عليه السلام به سدير صيرفى مى فرمايد: ((هيچ گاه مال كسى زياد نمى شود مگر اينكه خدا حجت را بر او تمام مى كند پس اگر بتوانيد آنها را از خودتان دفع كنيد پس انجام دهيد، از حضرت سؤ ال كرد: اى فرزند رسول خدا؛ چگونه اين كار را انجام دهد؟ فرمود: به برآورده كردن حوايج برادرانتان از اموالتان سپس فرمود: برخورد كنيد با نعمتها با همراهى نيكو، و شكر كنيد كسى را كه به شما نعمت داده است و نعمت دهيد بر كسى كه از شما تشكر مى كند، زيرا وقتى اين گونه باشيد از طرف خداوند مستحق زياده مى شويد و از طرف برادرانتان نصيحت پذيرى را...(٩٩٦))).
ج - ستايش قلبى : در تحليل معناى حمد، توجه به كمال ظهور داده شده از طرف موجود ستايش شده ، اعتبار شده است . اين توجه ، حقيقت حمد را تشكيل مى دهد و در اين رابطه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((خداوند متعال نعمت را به بنده اش نمى دهد هر مقدار باشد و او خدا را بر آن نمى ستايد مگر اينكه ستايشش خدا را، برتر و بزرگتر و سنگين تر از آن نعمت است (٩٩٧)))، براى رسيدن به اين مرتبه پيمودن دو مرتبه گذشته بويژه ستايش عملى لازم است تا اعمال و رفتار از عمل دنيايى بودن خارج شود و نورانيت قلبى حاصل شود و آن توجه - توجه به حقيقت حمد - تحقق يابد. هر مقدار اين توجه بيشتر و عميق تر باشد و از توجه ذهنى و فكرى به توجهات قلبى و روحى منتقل شود كه از آن به ديدن قلبى تعبير مى شود وجود انسان وسيع تر شده و ايمان او به كمالات الهى عميق تر و حقيقى تر خواهد شد، از اين جهت امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: ((شكرگزار سعادتمندتر است با شكرگزارى تا سعادتمند بودنش به واسطه نعمتى كه شكر آن لازم است ، سپس اين آيه را قرائت فرمود: و ياد بياور هنگامى را كه پروردگارت ندا داد كه اگر شكرگزارى كنيد حتما شما را زياد مى كنم ...(٩٩٨))) با شاهد آوردن حضرت از آيه شريفه استفاده مى شود كه توجه كردن به كمالاتى كه از حق تعالى ظاهر مى شود هنگام شكرگزارى از طريق نعمتها، موجب وسعت روحى انسان شاكر مى شود كه آيه به عنوان زياد كردن و توسعه روحى مطرح كرده است . اين همان معناى ازدياد ايمان است كه موجب برطرف شدن حجابها بين بنده و خداى متعال مى شود به گونه اى كه هر نعمتى را ظهور كمال از حق تعالى ديده هر چند اين كمال به واسطه مخلوقى ظهور كند اينجاست كه ولايت خاص خداوند براى اين مؤ من ظهور كرده و او را ظلمتهاى توجه به غير خودش به طرف نور توجه به خويش و اوصاف كماليه خويش بيرون مى آورد، قرآن كريم مى فرمايد: الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور (٩٩٩)، ((خداوند ولى مؤ منين است كه ايشان را از تاريكيها به نور خارج مى كند)) و نسبت به اين مرحله امام صادق عليه السلام به راوى مى فرمايد: ((با رسيدگى به برادرانت به ايشان محبت كن زيرا خداوند عطا كردن را محبت و منع كردن را عداوت قرار داده است به خدا سوگند اگر از من سؤ ال كنيد تا بشما عطا كنم نزد من محبوب تر از آن است كه سؤ ال نكنيد تا عطا نكنم و مرا مورد عداوت قرار دهيد، و هر زمانى كه خداوند عز و جل چيزى را بر دست من براى شما جارى كند خداوند متعال ستايش شده است ، و دور نشويد از شكر آنچه خداوند براى شما بر دست من جارى كرده است (١٠٠٠))) امام صادق عليه السلام در اين روايت ، خواستار اعطاى نعمت است هنگام سؤ ال ديگران ، تا خداوند كمالاتش از اين طريق ظهور كند و ستايش شود، پس از پيمودن اين مرحله ، ايمان بنده زيادتر شده و حجابهاى نورانى از قلبش كنار مى رود و به گونه اى مى شود كه شاكر حقيقى خداوند را نيز خود او مى بيند و خود را محدودتر از آن مى يابد كه بتواند كمال مطلق را ستايش نمايد در اين صورت است كه خدا را شاكر و مشكور مى يابد، شاكر بودن او در مقام مظهريت و ظاهر شدن كمالات و مشكور بودنش در مقام مظهريت و ظاهر كردن كمالات ، در اين حالت هر چند صفت شاكر بودن به بنده نسبت داده شود لكن چون به عنوان بندگى نسبت داده شده بندگى او نيز محقق شده است و تحقق اين عنوان معنايش نداشتن چيزى از خود است پس صفت شاكريت هم از خود او نخواهد بود، از اين جهت در روايت امام صادق عليه السلام آمده است كه : ((حق تعالى وقتى به حضرت موسى على نبينا و اله و عليه السلام فرمود: حق شكر مرا بجا آورد، عرض كرد: چگونه شكر تو را انجام دهم و حال آنكه هيچ شكرى نيست كه انجام دهم مگر اينكه آن نعمتى است از طرف تو بر من ؟ خداوند فرمود: الان مرا شكر كردى در حالى كه دانستى آن شكر هم از من است (١٠٠١))) از اين روايت استفاده مى شود كه براى شكر يك مرتبه بالايى است و آن حق شكر است و اداء كردن حق شكر از بنده بدون داشتن مقامات بالاى ايمانى ميسر نيست و وقتى كه به آن مقام برسد شكر را از خود نمى داند بلكه از حق تعالى مى داند از اين جهت ستايش را با اوصاف نامحدود براى خداوند بيان مى كند همان طور كه امام سجاد عليه السلام عرض مى كند: ((براى تو حمدى است كه با دوامت دوام داشته باشد... حمدى كه جز براى تو سزاوار نيست و جز با آن به تو نزديك نمى توان شد... حمدى كه حافظين اعمال از شمارش آن عاجزند و زيادتر از آن است كه نويسندگان كتابت آن را شمارش نموده اند... حمدى كه كسى مثل آن تو را حمد نكرده است و جز تو عظمت آن را نمى شناسد... حمدى كه براى وجه كريمت لازم است و با مقام عظمت برابرى كند... و حمد مرا فوق حمد حامدين قرار بده (١٠٠٢))).
اين تعبيرات از امام معصوم نه دروغ است و نه اغراق و نه مجازگويى بلكه عين واقعيت است . روى اين حساب چه كسى مى تواند حق حمد و شكر الهى را كه مناسب با كمال مطلق اوست به جا آورد جز خود خداوند و در اين صورت است كه اين حقيقت - توحيد افعالى در مقام حمد يا توحيد اسماء و صفاتى - براى بنده منكشف مى شود و مى يابد كه حامد و محمود و حمد يكى است . اين مقام ، مقام خلوص است و اين افراد همان مخلصين (بفتح لام ) هستند كه خداوند ايشان را از تمامى ناپاكيها و آلودگيهاى مراتب شرك پاك گردانيد به گونه اى كه توصيف ايشان را نسبت به خودش ، توصيف واقعى خود دانسته و خويشتن را از توصيف غير ايشان منزه دانسته زيرا توصيف غير ايشان خالى از شرك نيست آنجا كه مى فرمايد: سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين (١٠٠٣)، ((خداوند منزه است از آنچه ايشان توصيف مى كنند جز - از توصيف - بندگان پاك شده خويش )) و درباره ايشان مى فرمايد: انا اخلصناهم بخالصة ذكرى الدار و انهم عندنا لمن المصطفين الاخيار (١٠٠٤)، ((ما ايشان را با ياد خالص آخرت پاك گردانيديم و ايشان نزد ما از برگزيدگان خوبان هستند)) پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام در راءس و اساس مخلصين مى باشند.
فصل چهاردهم : واله بودن دلهاى فروتنان نزد خداوند
اللهم ان قلوب المخبتين اليك و الهة
امام سجاد عليه السلام در اين زيارت پس از دعاها و تقاضاهاى سيزده گانه ، صورت مباركشان را بر قبر مطهر اميرالمؤ منين على عليه السلام گذارده و سپس عباراتى را در بيست و دو فراز به صورت مناجات با حق تعالى ابراز مى فرمايد كه بعضى از آنها حالات بندگان مؤ من است و نوع آنها بيان عنايتهاى الهى به بندگانش مى باشد، و مى توان استفاده كرد كه مقصود حضرت از اين جملات طلب مضمون آنهاست از خداوند متعال براى خويش ، همان طور كه در اغلب دعاها مى توان اين معنا را استفاده كرد، و اين معنا منافات ندارد با اينكه اين بزرگواران ، اين كمالات را در حد اعلاى آن دارا بوده اند، زيرا ايشان حدوث و بقاء آنها را از خداوند متعال مى دانستند و با دعا تقاضاى دوام آنها را مى كردند.
تحليل معناى اخبات خبت در لغت (١٠٠٥) به زمين مطمئن و محكمى گفته مى شود كه آنچه در آن مستقر شود حفظش مى كند. حضرت استاد آية الله العظمى حاج سيد محمد حسين طباطبايى رضوان الله عليه مى فرمودند: اين كلمه نيز استعمال مى شود در مورد شترى كه گاهى در سرش كرمهايى به وجود مى آيد و او را ناراحت و اذيت مى كند و مى رود در بيابان تا پرنده اى كه ماءمور خداوند است بيايد اين كرمها را با نوكش بردارد و بخورد تا از اين درد خلاصى يابد، در اين حال شتر با تمام وجود، بدون كوچك ترين حركتى خود را در اختيار آن پرنده كوچك گذارده تا مبادا با كمترين حركتى پريده و از دستش برود و آن ناراحتى عود كند اين حالت را اخبت البعير گويند، اين يك تمثيلى بود براى نشان دادن حالت قلب بعضى از مؤ منين و مراتب ايمانشان نسبت به حق تعالى كه به مرتبه اى از اطمينان رسيده اند كه هيچ چيز آنها را متزلزل نكرده و از ياد خداوند متعال غافل نمى شوند، كه توضيحش خواهد آمد، قرآن كريم مى فرمايد: ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات و اخبتوا الى ربهم اولئك اصحاب الجنة هم فيها خالدون (١٠٠٦)، ((همانا كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند و اطمينان و خضوع به پروردگارشان داشته باشند ايشان اصحاب بهشتند كه در آن همواره به سر مى برند)).
مراتب ايمان از آيات و روايات استفاده مى شود كه براى ايمان مراتب و درجاتى است و براى هر يك نشانه ها و آثارى است و بعضى از آن مراتب اوصاف خاصى دارد مانند محسنين ، صالحين ، صديقين ، مخلصين (بفتح لام ) و مخبتين . اساس تعليمات قرآن و سنت در تمامى شئون زندگى انسان بر تحصيل ايمان و حفظ و تقويت آن است با ايجاد شرايط و لوازمش كه مهم ترين آن ، تبعيت از دستورات آنهاست ، و سفارش مؤ كد آنها بر فهميدن حق و بصيرت پيدا كردن نسبت به آن و تميز آن از باطل است و تمامى معارف دين را بر محور حق مبتنى بر آن مى داند و ملاك سعادت و شقاوت را تبعيت از حق و باطل معرفى كرده است - كه مستلزم ايمان به حق و كفر به آن است - قرآن كريم مى فرمايد: الذين كفروا وصدوا عن سبيل الله اضل اعمالهم و الذين آمنوا و عملوا الصالحات و آمنوا بما نزل على محمد و هو الحق من ربهم كفر عنهم سيئاتهم و اصلح بالهم ذلك بان الذين كفروا اتبعوا الباطل و ان الذين آمنوا اتبعوا الحق من ربهم (١٠٠٧)، ((كسانى كه كافر شدند و از راه خدا مانع شدند خداوند اعمالشان را گمراه - نابود - كرد، و كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادند و به آنچه كه بر محمد صلى الله عليه و آله نازل شده كه آن از طرف پروردگارشان حق است ، ايمان آوردند خداوند گناهانشان را از بين برد و حالشان را اصلاح كرد، زيرا كافران از باطل تبعيت مى كردند و مؤ منان از حق كه از طرف پروردگارشان است تبعيت نمودند)) بنابراين ايمان به حق هم زبانى و هم قلبى باشد و در مرحله عمل نيز ظهور كند - كه هر يك از اينها در زبان قرآن اسمى دارد و حالاتى را در روح ايجاد مى كند - علاوه بر آن ، در روح نيز نفوذ كند و خضوع خاصى در برابر محتويات آن پيدا كند به گونه اى كه هر چه معارف ايمانى به او عرضه شود با علم به حق بودنش تسليم محض در برابر آن باشد و هيچ اعتراض قلبى نيز در برابر آن ننموده و خود را كاملا در اختيار حق قرار دهد و همواره در ياد حق باشد و نخواهد هيچ غفلتى از آن داشته باشد، اين حالت را اخبات گويند، از اين جهت قرآن كريم در رابطه با اعمال حج كه يك نوع خضوع خاصى را مى طلبد مى فرمايد: و بشر المخبتين الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و الصابرين على ما اصابهم و المقيمى الصلاة و مما رزقناهم ينفقون (١٠٠٨)، ((و به مخبتين بشارت ده آن كسانى كه وقتى خداوند ذكر شود دلهايشان ترسناك است و بر آنچه به ايشان اصابت مى كند صبر مى كنند و نماز بپا داشته و از آنچه روزيشان كرده يم انفاق مى كنند)) و همچنين درباره كسانى كه در برابر القائات شيطانى مقاومت كرده و با آن ، تابعين حقيقى انبياء از غير ايشان جدا شده و شناخته مى شوند مى فرمايد: ((و ما قبل از تو هيچ رسول و نبى را نفرستاديم مگر اينكه وقتى آرزو مى كرد - كه مردم به او ايمان آورند و دينش پيشروى كند - شيطان در آرزويش رخنه مى كرد پس خداوند آنچه را كه شيطان القاء مى كند نسخ كرده سپس آياتش را استوار مى كند و خداوند داناى حكيم است ، تا اينكه آنچه را كه شيطان القاء مى كند آزمايشى قرار دهد براى كسانى كه در دلهايشان مرض است و كسانى كه سنگين دل هستند و همانا ستمگران در مخالفت دور و درازى هستند، و تا اينكه كسانى كه به آنها علم داده شده است بدانند كه آن - چيزهايى كه به رسولان نازل شده - از طرف پروردگارشان حق است پس به آن ايمان آورده و دلهايشان نسبت به آن خاضع و نرم شود و حتما خدا مؤ منين را به راه راست هدايت مى كند(١٠٠٩))) از اين آيات استفاده مى شود كه براى هر پيامبرى شيطانى انسى يا جنى وجود دارد تا مؤ منين حقيقى به او از غير آن تمايز پيدا كرده و ايشان فقط تسليم مطلق در برابر حق مى باشند و نقشه شيطانى را خنثى مى كنند و به هدايتهاى ديگر نيز شرفياب مى شوند، و در اين رابطه راوى به امام صادق عليه السلام عرض مى كند: ((نزد ما شخصى است كه به او كليب گفته مى شود، چيزى از طرف شما نمى آيد مگر اينكه مى گويد: من تسليمم ، نام او را كليب تسليم گذارده ايم ، راوى گويد: حضرت بر او رحمت فرستادند سپس فرمودند: آيا مى دانيد تسليم چيست ؟ ما ساكت شديم ، حضرت فرمود: به خدا سوگند آن اخبات و فروتنى و خضوع است ، خداوند عز و جل مى فرمايد: كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند و به سوى پروردگارشان اخبات و خضوع دارند(١٠١٠))) از اين روايت و روايتهاى ديگر استفاده مى شود كه تسليم مطلق در برابر حق و اولياى حق نسبت به فرمايشات و. اعمالشان پس از شناخت حق هر چند به طور اجمال ، يك مرتبه از ايمان است كه چنين كسانى موفق مى شوند تا آخرين نفس از حق و اوليائش حمايت كرده و موجب تحقق دين و گسترش آن مى شوند، پس ايشان با التزام قلبى و عملى به حق به بصيرتى نسبت به آن دست يافته اند كه موجب مى شوند ديگران نيز بصيرت و نورانيت به دين پيدا كنند و در برابر تاريكيها بايستند، از اين جهت خداوند متعال در سوره هود(١٠١١) قبل از ذكر مخبتين ، از كسى نام مى برد كه به روشنايى از طرف پروردگارش نسبت به حقانيت رسالت و تمامى معارف القاء شده به او، رسيده و شاهد نيز دارد كه داراى چنين صفتى مى باشد، در برابر كسى كه نسبت به اين حقايق كفر ورزيده و در مقام مقابله و ضديت با آن برمى آيد و ديگران را نيز مانع مى شود كه به طرف حق و راه خدا بروند، سپس ذكرى از مخبتين كرده و براى اينكه ديگران نيز راه ايشان را بروند تا از نورانيتهاى الهى و هدايتهاى او برخوردار شوند و راه كوردلان را نپيمايند، مى فرمايد: ((نمونه اين دو طايفه مانند كور و كر و بينا و شنواست آيا اينها در مقايسه با هم مساوى هستند آيا متذكر نمى شويد؟)) اين آيات هر چند كه به نبى اكرم و على عليهماالسلام تطبيق شده (١٠١٢) است به عنوان اينكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كسى است كه بر بينه اى از طرف پروردگارش مى باشد و على عليه السلام شاهد بر آن است و اين اوصاف به طور كامل بر اين دو بزرگوار و اولاد طاهرينشان عليهم السلام منطبق است و على عليه السلام نيز فرموده است : ما شككت فى الحق مذ اريته (١٠١٣)، ((و از وقتى حق به من نشان داده شده است در آن شك نكردم )) لكن مضمون آن شامل ديگران نيز مى شود و همگان ماءموريم كه در دين بصيرت پيدا كنيم و از آن با آگاهى و روشنايى دفاع كنيم ، خداوند متعال در چند جا اعطاى قرآن را بعنوان بصائر بيان كرده تا ديگران نسبت به آن بصيرت پيدا كرده و از كورى رهايى يابند، قد جائكم بصائر من ربكم فمن ابصر فلنفسه و من عمى فعليها، (١٠١٤) ((بتحقيق روشناييهايى از طرف پروردگارتان آمده است پس كسى كه كور باشد به ضرر خودش خواهد بود)) لكن بصيرت بودنش براى كسانى است كه بخواهند واقعا مؤ من به حق و متذكر به آن و اهل يقين به آن باشند، و ايشان (١٠١٥) صاحبان عقل و درك واقعى هستند كه در اين عالم با بينايى درونى زندگى مى كنند و غير ايشان با نابينايى (١٠١٦) نسبت به حقايق عالم و تذكر به آن زندگى مى كنند و در آخرت نيز اين چنين مى باشند. و در دعا نيز ائمه عليهم السلام اين حالت را از خداوند مى خواستند كه : اللهم انى اسئلك اخبات المخبتين (١٠١٧)، ((خدايا از تو فروتنى فروتنان را مى خواهم )).
شيفتگى دل مخبتين براى خداوند همان طور كه بيان شد هر يك از مراتب ايمان آثارى را در ظاهر و باطن انسان به جا مى گذارد، بيشترين اثر براى روح و جان اوست كه مبداء نزديك تمامى فعاليتهايش مى باشد زيرا وقتى اعتقاد راسخ به ارتباط وجودى با خداوند متعال داشت و اين اعتقاد را در مرحله عمل نشان داد تدريجا عنايات الهى شامل حالش شده و مورد محبت مخصوص او قرار مى گيرد، همان طور كه خودش مى فرمايد: قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله (١٠١٨)، ((بگو اى پيامبر به مؤ منين ، اگر ادعا مى كنيد كه خدا را دوست داريد پس از من تبعيت كنيد تا خدا شما را دوست داشته باشد)) محبت خداوند نسبت به بنده اى آثارى دارد و آن برطرف كردن موانع قلبى بين او و خودش مى باشد، اين موانع همان تعلقات قلبى به غير حق مى باشد و وقتى اين تعلقات از چهره دل زدوده شود تعلق به حق تعالى و كشش به سوى او در آن ظهور مى كند از اين جهت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: اذا تخلى المؤ من من الدنيا سما و وجد حلاوة حب الله و كان عند اهل الدنيا كانه قد خولط و انما خالط القوم حلاوة حب الله فلم يشتغلوا بغيره (١٠١٩)، ((هنگامى كه مؤ من از دنيا خالى شد بالا مى رود و شيرينى محبت خداوند را مى چشد و نزد اهل دنيا مانند آن مى ماند كه ديوانه شده است لكن شيرينى محبت خداوند ايشان را ديوانه كرده است پس به غير او اشتغال ندارند)) همان طور كه در اين روايات و فرمايش على عليه السلام (١٠٢٠) نيز درباره متقين آمده اثر محبت الهى نسبت به بنده اى شيرينى محبت و ارتباط با حق تعالى است كه چيزى جز او به اين بنده آرامش نمى دهد و اين ارتباط به گونه اى است كه حاضر نيست با ديگرى ارتباط برقرار كند و تحت فرمان غير او و اوليايش رود تا جايى كه ديگران كه حال او را مشاهده مى كنند خيال مى كنند ديوانه شده است چون مانند ديگران تابع هوى و هوس نيست و تمامى تعلقات خود را تابع تعلق به مولايش قرار داده به گونه اى كه جز به او اشتغال ندارد، از اين جهت على عليه السلام پس از سفارشات زياد به مراعات تقوا مى فرمايد: و كونوا عن الدنيا نزاها و الى الاخرة و لاها (١٠٢١)، ((و از دنيا پاك و عفيف النفس باشيد و به آخرت مشتاق و شيفته باشيد)) و تا از تعلقات مادى قطع علاقه نشود اين حالت حاصل نمى شود و قطع تعلقات مادى با جهت دادن آنها مطابق دستور دين حاصل مى شود از اين جهت آن موجوداتى كه اين تعلقات را ندارند سراپاى وجودشان حالت وجد و وله به حق تعالى است على عليه السلام درباره ملائكه مى فرمايد: و وقطعهم الايقان به الى الوله اليه ، ولم تجاوز رغباتهم ما عنده الى ما عند غيره ، قد ذاقوا حلاوة معرفته ، و شربوا بالكلاس الروية من محبته ... (١٠٢٢)، ((و يقين به خداوند ايشان را بريده است به شدت اشتياق به او و ميل ايشان تجاوز نكرده است از آنچه نزد او است به طرف آنچه غير اوست ، بتحقيق شيرينى معرفت او را چشيده اند و از كاسه سيراب كننده اى از محبتش نوشيده اند)) البته انسانى كه داراى اين همه تعلقات است و با مجاهده آنها را جهت دهد تا آن تعلقات به يك تعلق حقيقى كه توجه خالص به خداوند متعال است مبدل شود و محبت الهى در آن دل ساكن گرديده و شيرينى محبت و معرفت او را بچشد قطعا اشرف از ملائكه اى خواهد بود كه اين مجاهدات عظيمه را لازم ندارند و اين حالات رفيعه را دارند از اين جهت حق تعالى در اوصاف اهل آخرت مى فرمايد: ((چيزى ايشان را از خداوند به اندازه چشم برهم زدنى مشغول به خود نمى كند، زيادى خوراك و سخن گفتن و لباس را نمى خواهند، مردم نزد ايشان مرده هستند و خداوند نزد ايشان زنده كريمى است كه نمى ميرد، پشت كنندگان را از روى كرم مى خوانند، و روى آورندگان را لطف زيادى مى كنند، بتحقيق دنيا و آخرت نزد ايشان يكى شده است مردم يك دفعه مى ميرند ولى ايشان هر روز هفتاد مرتبه مى ميرند به واسطه مجاهده با خويش و هواهاى خويش و شيطانى كه در رگهاى ايشان جارى است ... در قلب او اشتغالى به مخلوقى را نمى بينم ، پس به عزت و جلالم سوگند او را حتما به زندگى پاكيزه زنده مى كنم تا وقتى كه روحش بخواهد از جسمش مفارقت كند ملك الموت را بر او مسلط نمى كنم و روح او را كسى جز من قبض نمى كند و تمامى درهاى آسمان را برايش باز مى كنم و تمامى پرده ها را از روى او برطرف مى كنم ... و بين من و روح او پرده اى نمى باشد و هنگام قبض روحش با آمدنش به نزدم به او خوش آمد مى گويم ... پس اى كاش مى ديدى اى پيامبر چگونه ملائكه آن روح را مى گيرند و دست به دست مى دهند(١٠٢٣))) اين چنين اوصاف را خداوند متعال به عنوان بالا رفتن ايمان بيان كرده است ، اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه ، (١٠٢٤) ((كلمات پاكيزه به سوى او بالا مى رود و عمل صالح آن را بالا مى برد)) مراد از كلمات پاكيزه همان اعتقادات صالح است كه طبق موازين محكم عقلى باشد و اين اعتقادات با عمل صالح و پيروى دقيق از كتاب و سنت ، روشن تر شده به گونه اى كه دل انسان را دگرگون و متحول مى سازد تا جايى كه دل از غير حق تعالى بريده مى شود و جز به او شيفتگى و اشتياق نمى ورزد و چنين دلى اگر در هنگام مشكلات ، از خداوند متعال برطرف شدن آنها را طلب كند قطعا خداوند متعال آن را برآورده مى كند همان طور كه على عليه السلام مى فرمايد: ولو ان الناس حين تنزل بهم النقم ، و تزول عنهم النعم ، فزعوا الى ربهم بصدق من نياتهم ، و وله من قلوبهم ، لرد عليهم كل شارد، و اصلح لهم كل فاسد (١٠٢٥)، ((و اگر مردم هنگامى كه عذابها برايشان نازل مى شود و نعمتها از ايشان زايل مى گردد، با نيتهاى صادق و وله و اشتياق دل به پروردگارشان پناه مى بردند و زارى مى كردند حتما هر نعمتى را كه برطرف شده ، برمى گرداند و هر فسادى را برايشان اصلاح مى كرد))، بنابراين حالت اخبات يك نحوه شيفتگى و دلدادگى به حق تعالى براى شخص ايجاد مى كند كه در برابر او و دستوراتش هيچ وجودى از خود نشان نداده و جز آن را حق نمى داند، اين حالت شدت محبت به او را مى رساند كه از آن به وله تعبير شده است و گاهى به آن جنون هم گفته مى شود چون انسان مجنون به كارهاى عقلا اعتنايى نداشته ، دنبال كار خودش مى باشد و حركات خاصى از او ظهور مى كند، اين چنين شخص نيز به عقلايى كه در مسير واقعى عقل قرار نگرفته و عقل را تابع هوى و هوس خود كرده اند، نيز اعتنايى ندارد، دنبال حق و شيفتگى به او و دستوراتش مى باشد و همان طور كه در اوصاف اهل آخرت ذكر شد ايشان مردم را مرده حساب مى كنند و براى آنها و روشهايشان حسابى باز نمى كنند همان گونه كه انسان براى موجود مرده حسابى باز نمى كند و على عليه السلام درباره اين چنين انسانهايى مى فرمايد: و انى لمن قوم لاتاءخذهم فى الله لومة لائم (١٠٢٦)، ((و همانا من از قومى هستم كه در راه خدا به سرزنش كننده اى اعتنا نمى كند)) و اين گونه بودن را نيز به فرزندش امام حسن عليه السلام وصيت مى نمايند.(١٠٢٧)
فصل پانزدهم :
باز بودن راههاى به خدا براى راغبين
و سبل الراغبين اليك شارعة
راههاى انسان به سوى خدا بيان شد كه انسان با خصوصيات وجوديه اش براى كمال مطلوب و هدف بالذاتى آفريده شده استو به اين هدف جز از طريق راههاى معينى كه از طرف خالق او معرفى شده باشد و تمامى ابعاد وجودى او را شامل شود، نمى توان رسيد. اين ابعاد، شامل بعد اعتقادى ، روحى و تمايلات گوناگون مادى - احساسات و عواطف و... مى شود. قرآن كريم مى فرمايد: و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لاتتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصاكم به لعلكم تتقون (١٠٢٨)، ((و اينكه اين است راه راست من پس آن را متابعت كرده و راههاى ديگر را تبعيت نكنيد تا شما را از راه خدا جدا كند اين امرى است كه خدا شما را به آن سفارش كرده است شايد باتقوا شويد)) راههايى كه نهى شده ايم از تبعيت آنها راههايى است كه يا از راه اعتقاد ما را از خدا جدا مى كند يا از راه صفات ذميمه ، كه عبارتند از كفر،(١٠٢٩) شرك ،(١٠٣٠) نفاق ،(١٠٣١) هواهاى نفسانى (١٠٣٢)، ظلم ،(١٠٣٣) گناه (١٠٣٤) و جرم و كسانى كه گمراهند(١٠٣٥) و گمراه مى كنند و مانع از راه خدا مى شوند و راه جاهلان (١٠٣٦) و در نهايت شيطان (١٠٣٧) كه اساس ضلالت مى باشد، و در مقابل ، تمامى راههايى كه امر به تبعيت از آن شده ايم بر محور صراط مستقيم قرار دارد و ما را به حقيقت آن مى رساند مانند راه منيبين و بازگشت كنندگان به حق تعالى ، و اتبع سبيل من اناب الى (١٠٣٨) ((و راه كسى را كه به من رجوع مى كند، تبعيت كن )) انا به رجوع مكرر را مى گويند و به آن كسى كه در تمامى امور به خداوند رجوع مى كند، در هستى و شئون آن ، منيب گفته مى شود و اين راه انبياء عليهم السلام است از جمله حضرت ابراهيم (١٠٣٩) و پيامبر(١٠٤٠) عليهماالسلام . بنابراين انسان در اين عالم فقط يك خط مستقيم براى رسيدن به نتيجه وجوديش دارد و آن خطى است كه خالق او برايش ترسيم كرده و شامل راههايى مى شود كه او را در اين خط قرار مى دهد، لكن قرآن كريم پس از توجه انسان به اين خط مستقيم و تبعيت از آن ، راههاى ديگرى را با اوصاف خاصى براى او ثابت كرده است ، قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم (١٠٤١)، (بتحقيق از طرف خداوند نور و كتاب آشكار برايتان آمده است خداوند با آن كسانى را كه از رضايتش تبعيت كنند به راههاى امن هدايت مى كند و ايشان را از ظلمتها به نور به اذنش بيرون مى آورد و به راه مستقيم هدايتشان مى كند)) و در جاى ديگرى مى فرمايد: و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين (١٠٤٢)، ((و كسانى كه براى ما مجاهده كنند حتما به راههاى خود هدايتشان مى كنيم و همان خدا با نيكوكاران است )) از اين دو آيه استفاده مى شود كه كسانى كه از امورى كه مورد رضايت خداوند است تبعيت كنند و آنها راههاى عمومى است كه او از طريق انبياء به بشر براى ارتباط با خودش معرفى نموده و به واسطه مجاهده براى او پيموده مى شود، به راههاى ديگرى كه آنها نيز انتساب خاص به خدا داشته و خصوصيت آنها آن است كه ايمن است از هر آلودگى است به گونه اى كه ظلمتى در آن نيست و آن هدايت به صراط مستقيم است ، هدايت مى شوند، پس بايد اين راهها نيز در متن صراط مستقيم باشد و به گونه اى باشد كه ايمن از ناپاكيها باشد و بزرگترين ناپاكى از ديدگاه قرآن كريم شرك و مراتب شرك است كه آن مراتب با ايمان ظاهرى نيز جمع مى شود همان طور كه مى فرمايد: و ما يؤ من اكثرهم بالله الا و هم مشركون (١٠٤٣)، ((و اكثريت مردم ايمان به خدا ندارند مگر اينكه مشرك نيز مى باشند)) و حال آنكه دعوت انبياء عليهم السلام به توحيد خالص است كه نه در اعتقاد و نه در عمل و نه در اوصاف نفسانى ابتلاء به شرك نباشد، خداوند مى فرمايد: قل هذه سبيلى ادعو الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى و سبحان الله و ما انا من المشركين (١٠٤٤)، ((بگو اى پيامبر اين است راه من كه با بصيرت ، به خدا دعوت مى كنم خود و تابعينم را و خدا منزه است و من از مشركين نمى باشم )) و در آيه ديگرى مى فرمايد: الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون (١٠٤٥)، ((كسانى كه ايمان آورده و ايمانشان را به ظلمى متلبس نكنند براى ايشان امنيت است و ايشان هدايت يافتگانند)) از جمع اين آيات به دست مى آيد كه صراط مستقيم داراى مراتبى است كه پيمودن مراتب اوليه اش كه همان سبل الهى است و از طرف انبياء بيان شده است انسان را به هدايتها و راههاى امنى راهنمايى مى كند كه آنها آلودگى شرك را ندارند پس بايد آنها روشناييهاى خاصى باشند كه در آن بنده فعل و صفت و ذاتى برايد خود و موجودات نبيند و حقيقت صراط مستقيم و حقيقت بندگى همين مرحله است كه آيه و نشانه بودن موجودات به طور مطلق براى او ظهور كند همان طور كه به تعبير قرآن كريم حقيقت موجودات به آيه بودنشان از حق تعالى است و براى همين هم خلق شده اند، سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق اولم يكف بربك انه على كل شى ء شهيد الا انهم فى مرية من لقاء ربهم الا انه بكل شى ء محيط (١٠٤٦) ((آيات خود را در عالم و خود انسانها به ايشان نشان مى دهيم تا براى آنها آشكار شود كه خدا حق است آيا كافى نيست براى پروردگارت كه او بر هر چيزى شاهد - مشهود - است ، آگاه باش كه ايشان - كافران - در شك اند از لقاى پروردگارشان آگاه باش كه خدا بر هر چيزى احاطه دارد)) از اين آيه و آيات ديگر به دست مى آيد كه موجودات با احاطه وجودى خداى متعال بر آنها آيه خداوندند و با توجه به بيانات گذشته معلوم مى شود كه آيه بودن آنها به طور مطلق با تبعيت از راههاى الهى و ظاهر صراط مستقيم كه همان عدم تلبس به ظلم و رضايت الهى و نيكوكارى است ، براى انسان ظهور مى كند و ظهور اين حقيقت ، همان تحقق به صراط مستقيم و سبل امن الهى است كه تمامى شرك درونى و قلبى از بين رفته و توحيد خالص مشاهده شود و اين حقيقت را اول انبياء و صديقين و شهداء و صالحين به تفاوت درجاتشان در آن ، پيموده اند و ديگران به ايشان ملحق مى شوند و ايشان كسانى هستند كه حقيقت صراط مستقيم اند كه در سوره حمد، صراط مستقيم به ايشان معرفى شده است قرآن كريم مى فرمايد: و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا (١٠٤٧)، ((و كسى كه از خدا و رسول اطاعت كند با كسانى خواهد بود كه خدا بر ايشان نعمت داده است از انبياء و صديقين و شهداء - شاهد بر اعمال - و صالحين و ايشان رفيقان خوبى هستند)).
راههاى باز شده براى راغبين از بيانات گذشته استفاده مى شود كه با اطاعت و تبعيت از امورى كه مورد رضايت خداوند است و مجاهده براى او، راههاى ديگرى به سوى حق تعالى براى رونده به سوى او باز مى شود، حال روشن شد كه اين اطاعت و مجاهده ، نشانه رغبت و ميل و اشتياق به حق تعالى است . خداوند متعال درباره كسانى كه در غنيمتهاى جنگى به آنچه خداوند و رسولش براى ايشان معين كرده اند راضى هستند مى فرمايد: ((و چه قدر بهتر بود كه ايشان نسبت به آنچه خدا و رسولش به ايشان عنايت كرده است راضى مى شدند و مى گفتند خدا ما را كافى است خدا و رسولش بزودى از فضلشان به ما مى دهند، همانا بسوى خداوند راغب مى باشيم (١٠٤٨))) على عليه السلام نيز مى فرمايد: للّه للّه من رغب فيما عند الله كثر سجوده و ركوعه (١٠٤٩)، ((كسى كه ميل به آنچه نزد خداست داشته باشد سجده و ركوعش زياد مى شود)) و آن حضرت نيز مى فرمايد: ((و من اشتياق به لقاى الهى داشته و ثواب نيكوى او را منتظر و اميدوارم ، و لكن ناراحتم كه امر اين امت را سفيهان و بدكاران آن به دست بگيرند پس مال الهى را بين خود دست به دست كنند و بندگانش را بنده بگيرند و با صالحين بجنگند و فساق را حزب خود كنند زيرا بعضى از ايشان در ميان شما حرام خوارند و در اسلام حد خورده اند و بعضى از ايشان اسلام نياورد تا اينكه به او چيزى داده شد سپس اسلام آورد، پس اگر اين امور نبود اين همه شما را تحريص نمى كردم و بر دورى از ايشان و وقتى ابا مى كرديد و ضعف نشان مى داديد رهايتان مى كردم ...(١٠٥٠))) بنابراين اشتياق و ميل به حق تعالى موجب مى شود كه انسان در مسير او حركت كند و وقتى حركت كرد و خود را موافق با رضاى او قرار داد خداوند متعال نيز به او اظهار اشتياق مى كند و به كرامتهاى بالاترى راه پيدا مى كند كه مقدارى از آنها را ذكر كرديم و در حديث معراج (١٠٥١) براى عاملين به رضاى الهى بيان شده است .
البته ممكن است اين فراز از زيارت يك معناى سطحى ترى داشته باشد و آن اينكه ، مراد از اين راهها همان دستورات عملى و اخلاقى باشد كه در كتاب و سنت آمده است و معنايش اين مى شود كه كسى كه ادعاى رغبت به خداوند را دارد بايد اين راههاى معين شده را عمل كند، بنابراين ، مراد از راهها، آثار مترتبه از ناحيه پروردگار متعال بر اعمال صالح ، نيست .
راههاى ايجاد ميل به حق و تشديد آن پس از اينكه روشن شد كه براى اظهار اشتياق به حق تعالى و عنايات او، نشانه اى است ، حال نوبت آن است كه ببينيم آيا در كتاب و سنت راهى براى ايجاد اين ميل قلبى و تشديد آن وجود دارد تا آن با عمل به رضاى حق ظهور كند يا خير؟ با دقت در فرمايشات ائمه عليهم السلام مى يابيم كه امورى موجب ترغيب به حق و دستورات او مى شود.
الف : تفكر در ماهيت خود و عالم : يكى از مهم ترين آنها به كار افتادن قوه تفكر انسان است كه در ماهيت خود و عالم بيانديشيم و فانى بودن امور اين عالم را درك كنيم و سپس به ترغيبهاى اولياى الهى نسبت به عالم بقا و باقى بودن انسان در آن عالم و نيازمند بودنش به زندگانى واقعى ، گوش فرا داده و متذكر و متنبه آنها شويم قرآن كريم در آيات متعدد پس از ذكر آيات (١٠٥٢) تكوينى و حالات بعضى از موجودات و بيان بعضى وقايع (١٠٥٣) تاريخى و نيز(١٠٥٤) نزول آيات تشريعى مى فرمايد: اينها را بيان كرديم شايد انسان تفكر كرده و پى به هدفدارى عالم ببرد و در مسير آن هدف قرار بگيرد، على عليه السلام در اين رابطه مى فرمايد: ((تفكر مغز را نورانى مى كند))، ((تفكر به رشد و هدايت مى كند))، ((اساس بيدارى فكر كردن است ))، ((ريشه سلامتى از لغزش تفكر قبل از انجام كار و قبل از سخن گفتن است ))، ((كسى كه فكر طولانى داشته باشد بصيرت نيكويى خواهد داشت ))، ((طول تفكر عاقبتهاى تدبير را اصلاح مى كند))، ((كسى كه چشمه فكرش را باز بدارد و بيدار كند به نهايت همتش مى رسد))، ((خالى مگذار خودت را از تفكر تا حكمتت زياد شده و عبرتى پيدا كنى كه نتيجه اش عصمت باشد(١٠٥٥))) و اگر قوه تفكر انسان زنده باشد به عبرتها و مواعظ گوش جان مى سپارد و آنها تاءثير خودش را مى كند از اين جهت اولين مرحله براى ايجاد رغبت تفكر در ماهيت دنياست كه على عليه السلام مى فرمايد: خذ مما لايبقى لك و لاتبقى له لما لاتفارقه و لايفارقك ، (١٠٥٦) ((بگير از آنچه براى تو باقى نمى ماند و تو براى آن باقى نمى مانى ، براى آنچه از آن جدا نمى شوى و از تو جدا نمى شود)) و مى فرمايد: ((در امور فانى رغبت نداشته باش و از امور فانى براى امر باقى استفاده كن ))، ((و خودت را حفظ كن از آتشى كه هيزمش مردم و سنگ است با پيشى گرفتن به طاعت خدا و دورى از معصيتش و طلب كردن رضاى او)).
ب - توجه به آثار اطاعت ، يكى از آن امور، توجه به عنايتهاى الهى است كه به بندگان مطيعش مى كند. و شايد علت ذكر اين همه ثوابها براى اعمال صالح براى تشديد رغبت باشد تا تدريجا انسان ميلش به كمالات الهى زياد مى شود چون حالات كريمه نفسانى تدريجا به كمال مى رسد او از ابتداء نمى تواند بدون توجه به ثواب يا فراز از عقاب ، اعمال صالح را انجام داده و اعمال قبيحه را ترك كند از اين جهت على عليه السلام مى فرمايد: ((براى هر عملى جزايى است پس عملتان را براى آنچه باقى است قرار دهيد و رها كنيد آنچه فانى مى شود(١٠٥٧))) و نيز مى فرمايد: ((مشتاق كنيد خود را به نعمتهاى بهشتى تا مرگ را دوست داشته و از زندگانى دنيا تنفر داشته باشيد)) و خودش نيز براى اينكه به ديگران بفهماند كه اين توجه مؤ ثر است در عمل به خيرات و خود به خود نقصى ندارد مى فرمايد: ((كسى بر اجتماع امت محمد صلى الله عليه و آله و الفتش حريص تر از من نمى باشد اين را به جهت رسيدن به ثواب نيكو و بازگشت كريمانه دنيال مى كنم (١٠٥٨))) و همچنين به يكى از كارگزارانش مى نويسد: ((نفس خويش را بذل كن در آنچه خداوند بر تو واجب كرده است به اميد ثواب و ترس از عقابش (١٠٥٩))) البته پس از انجام اعمال صالح با اين اسباب اشتياق و انگيزه ها، تدريجا تغييرات روحى در انسان به وجود آمده و از طاعت و عقابى براى معصيت نباشد، آن كار به عنوان فرمان مولى و مطلوب و مبغوض بودن بالذاتش عمل و ترك مى كند و كار خوب را به خاطر خوب بودنش عمل كرده و كار بد را به عنوان بد بودنش ترك مى كند چون ميل به خوبى مطلق كه خداوند باشد دارد: الله خير و ابقى (١٠٦٠) و عمل بد را به عنوان تنفر از بدى و شكر نعمت الهى انجام نمى دهد همان طور كه على عليه السلام مى فرمايد: ((اگر خداوند بر معصيتش وعده عذاب نداده بود حتما لازم است كه او معصيت نشود به جهت تشكر از نعمتهايش (١٠٦١))) و نسبت به انجام اعمال نيك مى فرمايد: ((اين كارها را انجام مى دهم - صدقات - براى طلب وجه خداوند(١٠٦٢))) و در جاى ديگر بندگى كردن انسانهاى آزاده را براى شكر الهى معرفى كرده است (١٠٦٣).
ج : توجه به نعمتهاى خداوند: يكى ديگر از راههاى ايجاد ميل به خداوند متعال و تشديد آن ، توجه به نعمتهاى بى پايان الهى است كه همواره به انسان اعطا مى كند، قرآن كريم اقوامى را امر به يادآورى نعمتهاى پروردگار مى كند تا ملتزم به وفاى به عهد شوند و در يك جمله خطاب مى كند، فاذكروا آلاء الله و لاتعثوا فى الارض مفسدين (١٠٦٤)، ((و نعمتهاى خداوند را متذكر شويد و در زمين فساد نكنيد)) و در روايتى امام رضا به واسطه پدران بزرگوارشان عليهم السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه : ((خداوند عز و جل به حضرت موسى عليه السلام وحى كرد: مرا دوست داشته باش و نزد مردم محبوبم قرار ده ، عرض كرد: پروردگارا تو را دوست دارم : لكن چگونه تو را نزد مردم محبوب كنم ؟ فرمود: نعمتهايم را به ايشان متذكر شو، زيرا ايشان متذكر نمى شوند يا نمى شناسند از من جز تمامى خيرات را(١٠٦٥))) و على عليه السلام نيز مى فرمايد: ((همانا از حق كسى كه جلال خداوند سبحان در جانش بزرگ باشد و در جايگاهش از قلب او بالا باشد، آن است كه غير او نزدش كوچك باشد - به علت بزرگى حق تعالى نزد او - و همانا سزاوارترين كسى كه بايد اين گونه باشد كسى است كه نعمت الهى بر او بزرگ بوده و احسانش به او لطيف باشد زيرا نعمت خداوند بر كسى بزرگ نمى شود مگر اينكه حق تعالى بر او زياد مى گردد(١٠٦٦))) و براى يادآورى نعمتهاى الهى ، توجه به دعا و مناجاتهاى ائمه عليهم السلام بخصوص مناجات الراغبين امام سجاد عليه السلام لازم است .
بنابراين با به كار بستن قوه تفكر در خود و موجودات و توجه به ارتباطشان به حق تعالى و داشتن هدفى عالى از وجودشان ، حالت تنبه و اشتياق به انجام خوبيها و ترك بديها پيدا مى شود و با به كار بستن اين اشتياق در مقام عمل ، اشتياق روزافزون مى شود، و در مقابل با به كار بستن قوه تفكر آن گونه كه گفته شد اشتياق به دنيا و شئونش پيدا شده و حالت اعراض از آخرت و كمالات الهى به وجود مى آيد و قهرا حالت بى ميلى نسبت به اعمال صالح و دستورات نورانى دين رخ مى دهد و همان طور مى شود كه قرآن كريم مى فرمايد: فاما من طغى ، و آثر الحياة الدنيا، فان الجحيم هى الماءوى (١٠٦٧)، ((و اما كسى كه طغيان كند و زندگانى دنيا را برگزيده و بر آخرت ترجيح دهد پس آتش جايگاهش مى باشد)).
۱۱
سيماي مخبتين فصل شانزدهم :
آشكار بودن نشانه ها براى قاصدين خداوند
و اعلام القاصدين اليك واضحة
نشانه بودن موجودات با به كار بستن عقل و مطالعه دقيق حالات موجودات ، پى مى بريم كه تمامى چيزهايى كه با آنها سر و كار داريم از نظر وجودى و افعال و صفاتشان ، نيازمند و وابسته به موجودى هستند كه تمامى اين كمالات را بدون وابستگى دارد به گونه اى كه اين موجودات وابسته نشانه آن موجود بى نياز مى باشند و اين نشانه بودن آنى از وجودشان جدا نمى شود. قرآن كريم نيز اين حقيقت را تاءييد كرده و نسبت به موجودات با عبارات آيه ، آيات ، آياتنا، آياته و آياتى تعبير مى كند و مى فرمايد: ان افى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لآيات لاولى الالباب (١٠٦٨) ((همانا در خلقت آسمانها و زمين و پشت سرهم آمدن شب و روز نشانه هايى براى صاحبان مغز است )).
آشكارى نشانه بودن موجودات قرآن كريم در عين حالى كه موجودات را نشانه حق تعالى معرفى كرده است لكن بيان مى كند نشانه بودن آنها براى هر كسى كه به هر نحو با آنها برخورد كند نمى باشد بلكه بايد زمينه فكرى و روحى خاصى داشته باشد تا آنها را بررسى كرده و از آنها استفاده فكرى و روحى در راه تعالى جانش كند و آنها كسانى هستند كه تعقل (١٠٦٩) و تفكر(١٠٧٠) كنند و عقل (١٠٧١) خود را به كار گرفته تا به علم (١٠٧٢) و فهم (١٠٧٣) رسيده و سپس ايمان (١٠٧٤) آورده و آن را با تقوا(١٠٧٥) و شكرگزارى (١٠٧٦) پياده كرده و به يقين (١٠٧٧) برسند و قهرا كسى كه اين گونه باشد قاصد خداوند متعال بوده كه با هر چيزى كه مواجه مى شود از آن عبور كرده و توجه به خداوند كرده و به آيات و سخنانى كه از طريق انبياء عليهم السلام بر او القاء مى شود گوش جان قرار داده و عقلش بارورتر شده و آن را پياده مى كند، قرآن كريم مى فرمايد: ان تسمع الا من يؤ من بآياتنا فهم مسلمون (١٠٧٨)، ((نمى توانى بشنوايانى مگر كسانى را كه به آيات ما ايمان آورده پس تسليم شوند)) چنين كسانى از هر چيزى عبرت گرفته و استفاده عقلانى و روحى مى كنند و به روشناييهايى مى رسند، على عليه السلام مى فرمايد: فانما البصير من سمع فتفكر و نظر فابصر و انتفع بالعبر (١٠٧٩)، ((پس انسان بينا كسى است كه بشنود و تفكر كند و ببيند تا بينا شود و با عبرتها نفع برد)) و نيز مى فرمايد: من ابصر بها بصرته (١٠٨٠)، ((كسى كه به واسطه دنيا ببيند - آن را آيه بداند - دنيا او را بينا مى كند)) و نيز مى فرمايد: ان فى كل شى ء موعظة و عبرة لذوى اللب و الاعتبار (١٠٨١)، ((همانا در هر چيزى موعظه و اعتبار است براى صاحبان عقل و عبرت گيرى )) اما اگر كسى قواى درونى و عقلانى خود را به طور صحيح به كار نگيرد از آنها استفاده نكرده و آنها را ضايع و باطل گردانيده است و به ضدش مبدل كرده و راهى به كمال مطلق پيدا نمى كند، از اين جهت قرآن كريم از اين افراد به مردگان تعبير مى كند كه نه مى شنوند و نه مى بينند و نه تفكر دارند و نه تعقل ، و مى فرمايد: انك لاتسمع الموتى و لاتسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرين و ما انت بهادى العمى عن ضلالتهم (١٠٨٢)، ((اى پيامبر! نمى توانى مردگان را بشنوايانى و نمى توانى به كرها دعا را بشنوايانى وقتى برمى گردند در حال پشت كردن ، و نمى توانى كوران را از گمراهيشان هدايت كنى )) و درباره ايشان مى فرمايد: قل انظروا ماذا فى السموات و الارض و ما تغنى الايات و النذر عن قوم لايؤ منون (١٠٨٣)، ((بگو اى پيامبر! ببينيد چه چيز در آسمانها و زمين است و بى نياز نمى كند آيات و بيم دهنده ها از گروهى كه ايمان نمى آورند)) و ايشان را بدتر از چهارپايان معرفى مى كند.(١٠٨٤)
ظهور آيات براى قاصدين خداوند از بيانات گذشته استفاده شد كه نشانه بودن موجودات از خداوند متعال براى كسانى است كه ابزار درك خود را در برخورد با آنها به طور صحيح به كار گرفته و به مقتضاى آن درك به طرف خداوند متعال رفته و او را قصد كنند همان طور كه خداوند متعال مى فرمايد: و الله اخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شيئا و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة لعلكم تشكرون (١٠٨٥)، ((خداوند شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حالى كه چيزى نمى دانستيد و براى شما گوش و ديدگان و دلها را قرار داد شايد شكرگزار باشيد)) شكرگزارى انسان در رابطه با اين قوا همان است كه گفته شد و چنانچه شكرگزار نعمتهاى الهى شد و از نشانه هاى درونى خود و نشانه هاى بيرونى موجودات و انبياء و مواعظ و عبرتها براى رسيدن به خداى متعال استفاده كرد و در خود آنها توقف نكرد، خداوند نشانه هاى ديگرى را از خود و اوصاف جمال و جلالش كه براى هر كسى قابل ظاهر شدن نيست براى ايشان ، آشكار مى كند همان طور كه على عليه السلام درباره متقين مى فرمايد: ((بندگان خدا، همانا از محبوب ترين بندگان خدا به سوى او بنده اى است كه خداوند او را بر خويش كمك كرده پس حزن و اندوه را - نسبت به آينده - شعار خود كرده و خوف و ترس - از گذشته - را پوستين خود نمود، پس چراغ هدايت در قلبش تابيده و وسايل پذيرايى اعمال صالح - مهمانى را براى روزى كه بر آن نازل مى شود آماده كرده ، پس امور دور را بر خويش نزديك كرده و امور سخت را آسان ، نگاه كرد پس بينا شد و ياد كرد پس زياد شد و از آب گوارايى كه رسيدن به آن برايش آسان است سيراب شد پس آب اولش را نوشيده و راه سختى را پيموده ، لباس شهوتها را از خود جدا كرده ، و از تمامى هم و غمها جز يك هم و غم خالى شده است پس ، صفت كورى و شريك شدن با اهل هوى و هوس ، بيرون آمده و نسبت به كليدهاى درهاى هدايت و بسته شدن درهاى ضلالت به گونه اى شده است كه راهش را مى بيند و آن را مى پيمايد... پس او نسبت به يقين مانند نور خورشيد مى ماند... بتحقيق براى خدا خالص كرده است پس خداوند او را خالص گردانيده است ، پس او از معدنهاى دين و ميخهاى زمينش مى باشد، بتحقيق ملازم با عدالت است ، پس اولين عدالتش نفى هوى از خودش مى باشد، حق را توصيف كرده و به آن عمل مى كند و براى خير غايتى را نمى داند مگر اينكه آن را قصد مى كند...(١٠٨٦))) و درباره ياد خداوند و آثار عميق آن در جان اهل ذكر مى فرمايد: ((همانا خداوند سبحان ذكر را سبب جلا پيدا كردن دلها قرار داده است تا با آن گوشها بعد از سنگينى بشنود و چشمها بعد از نابينايى ببيند و دلها بعد از عناد منقاد شود و همواره براى خداوند - كه نعمتهايش عزيز است - در هر زمانى و در زمانهاى فترت - زمان نبودن پيامبر و امام در ظاهر - بندگانى است كه با ايشان در فكرشان مناجات مى كند و در حقيقت عقلشان سخن مى گويد پس نورانيت پيدا كردند با نور بيدارى در ديده ها و شنواييها و دلها... پس مانند آن است كه دنيا را به آخرت پيموده اند در حالى كه در دنيا هستند و ماوراء دنيا را مشاهده مى كنند، مانند آنكه به امور غيبى اهل برزخ كه در آن قرار دارند اطلاع پيدا كرده و وعده هاى قيامت بر ايشان محقق شده است پس پرده هاى آن را براى اهل دنيا باز مى كنند حتى مثل اينكه مى بينند چيزهايى را كه مردم نمى بينند و مى شوند آنچه را كه ايشان نمى شوند و اگر ايشان را براى عقلت متمثل كنى ... مى بينى ايشان را نشانه هاى هدايت و چراغهاى ظلمت ، ملائكه بر دور ايشان مى چرخند و آرامش بر آنها نازل شده و درهاى آسمان برايشان باز شده است و جايگاه كرامت برايشان آماده شده در جايى كه خداوند بر آنها در آن اطلاع دارد...(١٠٨٧))).
فصل هفدهم : نالان بودن دلهاى عارفان به خدا
و افئدة العارفين منك فازعة
عظمت شناخت خداوند با دقت در وجود انسان و مقايسه او با ديگر موجودات ، مى فهميم اولين جهت امتياز او در جنبه آگاهى و شناخت است آگاهى او از جهت عمق و گسترش قابل مقايسه با ساير آگاهيهاى ديگر موجودات نيست . انسان با ابزار مختلفى مى تواند از جهان خارج آگاهى پيدا كند آن هم نه آگاهى سطحى بلكه حقايقى را از آن كشف كرده تا حد ارتباط با ماوراء طبيعت و كشف ارتباط خاص وجودى با آن موجود ماوراء طبيعى كه بى نياز مطلق و كمال مطلق است و يكى از آن ارتباطها، اظهار خضوع در برابر اوست كه مى توان گفت اين اظهار خضوع هدف نهايى از وجود انسان مى باشد زيرا او ساير موجودات شبيه به او، چه بخواهند يا نخواهند و چه بفهمند يا نفهمند خضوع وجودى در برابر هستى مطلق دارند لكن آن وقتى انسان به نتيجه وجوديش مى رسد كه آگاهانه اين خضوع را اظهار كرده به گونه اى كه خضوع در برابر ساير موجودات را سايه اين خضوع بداند از اين جهت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: روزى امام حسين عليه السلام بر اصحابش وارد شد و فرمود: ان الله ما خلق العباد الا ليعرفوه فاذا عرفوه عبدوه فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من سواه (١٠٨٨)، ((همانا خداوند بندگان را نيافريد مگر اينكه او را بشناسند و وقتى او را شناختند بندگيش كنند و هنگامى كه بندگيش كردند با بندگى او از بندگى غير او بى نياز شوند)) بنابراين اساس اظهار خضوع و ارتباط با حق تعالى معرفت اوست همان طور كه على عليه السلام فرمود: اول الدين معرفته (١٠٨٩)، ((اول ديندارى شناخت اوست )). البته شناخت او با موازين صحيح عقلى به گونه اى كه منطبق با سخنان عميق قرآن و اولياء دين عليهم السلام باشد، مقدمه لازم و مطلوبى است براى اظهار بندگى صحيح با او همان طور كه على عليه السلام در دنباله سخن گذشته مى فرمايد: و كمال معرفته التصديق به ، و كمال التصديق به توحيده ، و كمال توحيده الاخلاص له ، و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه ، لشهادة كل صفة انها غير الموصوف ، و شهادة كل موصوف انه غير الصفة ... (١٠٩٠)، ((و كمال شناخت او تصديق به اوست و كمال تصديق به او يگانه دانستن اوست و كمال يگانه دانستن او، خالص كردن براى اوست و كمال اخلاص براى او نفى صفات از اوست - در عين حاليكه او را داراى صفات بدانى - زيرا هر صفتى شهادت مى دهد كه آن غير كسى است ك صفت را برايش اثبات مى كنى و هر موصوفى شهادت مى دهد كه آن غير صفتى است كه برايش اثبات مى كنى - و اين دوگانگى صفت و موصوف به معناى متعارفش با يگانگى مطلق او سازگار نيست -...)) و در روايتى ديگر آمده است كه بعضى از اصحاب از امام صادق عليه السلام سؤ ال كرد: ((به من خبر دهيد كه كداميك از اعمال افضل است ؟ حضرت فرمود: يگانه دانستن پروردگارت ، سؤ ال كرد: پس كدام يك از گناهان بزرگتر است ؟ فرمود: تشبيه كردن خالقت به موجودات (١٠٩١))) بنابراين شناخت خداوند متعال به گونه اى كه شايسته مقام الوهيتش بوده و منتهى به اقرار به نبوت و امامت ائمه عليهم السلام و التزام عملى به دستوراتش گردد، موجب مى شود تا انسان به كمالات بالاترى دست يابد و آن اسكان در جوار پروردگار است همان طور كه امام صادق عليه السلام فرمود،(١٠٩٢) پس چنين معرفتى همان دينى است كه اعمال جز به آن قبول نمى شود و ائمه عليهم السلام آن را اساس ايمان و معرفت سعادت دانسته كه اگر با آن از اين عالم برود حتما وارد بهشت مى شود و خداوند جزاى چنين موحدينى را بهشت قرار داده است همان طور كه امام باقر و امام رضا عليهماالسلام فرمودند:(١٠٩٣) و على عليه السلام فرمود: من عرف الله سبحانه لم يشق ابدا (١٠٩٤)، ((كسى كه خداوند سبحان را بشناسد هيچ گاه به شقاوت نمى رسد(١٠٩٥))) و نيز فرمود: معرفة الله سبحانه اعلى المعارف (١٠٩٦)، ((شناخت خداوند سبحان بالاترين شناختهاست )).
درجات شناخت خداوند از آنجا كه انسان در مسير تكامل است و به گونه اى خلق شده است كه در سنين مختلف يا در حالات مختلف آگاهيش نسبت به خود و خارج از خود متفاوت است ، از اين جهت وقتى معرفت ابتدايى و اجمالى نسبت به خداوند متعال پيدا كرد و به مقتضاى آن حركت كرد و به آن در زندگيش ترتيب اثر داد نورانيت قلبيش بيشتر شده و آن معرفت اجمالى روشنتر مى شود همان طور كه قرآن كريم مى فرمايد: انما المؤ منون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا و على ربهم يتوكلون الذين يقيمون الصلاة و مما رزقناهم ينفقون اولئك هم المؤ منون حقا لهم درجا عند ربهم و مغفرة و رزق كريم (١٠٩٧)، ((همانا مؤ منين فقط كسانى هستند كه وقتى ياد خدا شود دلهايشان ترسناك مى شود و هنگامى كه آيات الهى برايشان خوانده مى شود ايمانشان زياده شده و بر پروردگارشان توكل مى كنند، كسانى كه نماز به پا داشته و از آنچه روزيشان مى كنيم انفاق مى كنند ايشان مؤ منين حقيقى هستند، براى ايشان نزد پروردگارشان درجات و مغفرت و رزق كريم است )) با دقت در اين آيات به دست مى آيد كه وقتى ايمان در مسير خضوع در برابر حق تعالى و انفاق مواهب الهى در مسير او قرار گرفت ، به حقيقت پيوسته و موجب درجات و پاك شدن از آلودگيها و عنايتهاى ديگرى از طرف خداوند مى شود كه هم ظاهر مؤ من آراسته مى شود و هم باطنش ، وقتى باطن او آراسته و منور به نور ايمان شد، ياد خداوند و خواندن آيات الهى بر او، دلش را منقلب كرده و يقينش را نسبت به او بالا مى برد همان طور كه راوى گويد بر امام - شايد حضرت موسى بن جعفر عليه السلام باشد - وارد شدم به من فرمود: ((همانا خداوند تبارك و تعالى مؤ من را به روحى از خودش تاءييد مى كند كه هر وقت كار نيكى انجام دهد و تقوى داشته باشد نزدش حاضر مى شود و هر وقت گناه كرده و - از حدش - تجاوز كند، آن از او غايب مى شود، پس روح هنگام نيكى كردن صاحبش ، از خوشحالى به حركت در مى آيد و هنگام كار بد در زمين فرو مى رود، پس اى بندگان خدا متعهد شويد نعمتهاى خداوند را به اصلاح كردن خويش ، تا يقينتان زياد شده و سود خوب گران قدرى پيدا كنيد خداوند رحمت كند كسى را كه قصد كرده پس آن را عمل كند يا - اگر - قصد شر مى كرد از آن كناره گيرد، سپس حضرت فرمود: ما روح را به اطاعت خداوند و عمل به آن او تاءييد مى كنيم (١٠٩٨))) بنابراين همان طور كه اعتقادات پاك اوليه انسان نسبت به مبداء و معاد تاءثير در انجام اعمال صالح دارد و اعمال صالح نيز تاءثير در روشن تر شدن آن اعتقادات و ايمان و هدايت اوليه و عميق تر شدن آن دارد همان طور كه قرآن كريم مى فرمايد: والذين اهتدوا زادهم هدى و آتاهم تقواهم (١٠٩٩)، ((و كسانى كه هدايت يافتند خداوند هدايتشان را زياد مى كند و تقوايشان را مى دهد)) يعنى هر مرتبه اى از هدايت كه مربوط به علم و ايمان و معرفت مى شود، مرتبه خاصى از تقوى را در مرحله عمل مى طلبد و هر مرحله اى از تقوى و عمل صالح تاءثير خاصى در بالا رفتن معرفت دارد همان طور كه مى فرمايد: اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه (١١٠٠)، ((اعتقادات پاك به سوى خدا صعود مى كند و عمل صالح آن را بالا مى برد)) جمع بين اين دو دسته از آيات اين طور مى شود كه خداوند به واسطه عمل صالح هدايت را افزايش مى دهد، بنابراين شناخت خداوند را به لحاظ خصوصيات مختلفش مى توان به اين اقسام كلى تقسيم كرد هر چند دقيق نباشد:
الف - معرفت اجمالى : شناخت خداوند يك حداقلى دارد كه انسان با موازين عقلى به آن مى رسد همان طورى كه راوى گويد: از امام رضا عليه السلام از پايين ترين حد معرفت سؤ ال كردم حضرت فرمود: ((اقرار به اينكه معبودى غير او نيست ، شبيه و نظيرى براى او نيست ، قديم و ثابت شده است ، موجود است كه فاقد چيزى نيست و مانند او چيزى نيست (١١٠١))) اقرار به اين مرحله انسان را وارد جرگه اسلام كرده و اعتقاد قلبى به آن او را وارد مرحله ايمان مى كند و اعتقاد به ربوبيت كامل حق كه اعتقاد به امامت ائمه عليهم السلام را در بردارد و انسان را در برابر ايشان تسليم كند به گونه اى كه فقط معارف القاء شده از طرف ايشان را حق بداند، او را وارد مرحله ايمان بمعناى خاصش از ديدگاه ائمه عليهم السلام مى كند.
ب - معرفت تفصيلى : اين شناخت معمولا به اين گونه حاصل مى شود كه انسان اگر در مرحله عمل نيز از ائمه عليهم السلام اطاعت كند، خداوند متعال به واسطه ايشان او را به روحى از جانب خودش مؤ يد كرده و موجب مى شود كه يقين به ايشان و خداوند متعال و كمالات وجوديه او بالا رفته همان طور كه در روايت گذشته بيان شد - معرفتش نسبت به حق تعالى دقيق تر مى شود و به گونه اى مى شود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به اعرابى فرمود: وقتى او از حضرت از علوم غريبه سؤ ال كرد، حضرت فرمود: ((با اساس علم چه كردى تا اينكه از امور غريبه اش سؤ ال مى كنى ؟ آن شخص عرض كرد: اى رسول خدا؛ اساس علم چيست ؟ حضرت فرمودند: حق شناخت خداوند، عرض كرد: حق شناخت خداوند چگونه است ؟ فرمودند: او را بشناسى بدون مانند و شبيه و ضد، و اينكه واحد، احد، ظاهر، باطن ، اول ، و آخر است ، و همتا و نظيرى برايش نيست ، پس اين است حق معرفت او(١١٠٢))) و بر اين اساس كه وقتى از امام سجاد عليه السلام از توحيد سؤ ال مى شود مى فرمايد: ((خداوند مى دانست كه در آخرالزمان گروهى عميق مى آيند، سوره توحيد و آيات اول سوره حديد را تا عليم بذات الصدور نازل كرد، پس كسى كه غير از اين را قصد كند هلاك شده است (١١٠٣))).
ج - معرفت عقلى : اين گونه معرفتها معمولا براى تمامى انسانها ميسر است و از راه تفكر در آيات الهى به دست مى آيد و در مقام توجه به خداوند در اعمال شبانه روزى نيز با تفكر عقلانى و توجه ذهنى ، به او و اسماء و صفاتش مى توان توجه كرد، حال يا از راه حالات ظاهرى موجودات استدلال بر وجود حق تعالى و قدرت نامتناهيش مى شود مانند برهان حدوث ، حركت و امثال آن كه نوع بيانات قرآنى در توحيد ربوبى و احتجاجات (١١٠٤) ائمه عليهم السلام با مخالفين اين گونه بوده است و يا از راه به دست آوردن حالات حقيقى موجودات با تحليلهاى دقيق عقلى ، استدلال بر وجود او و اوصاف كماليه اش مى كنيم مانند برهان امكان و وجوت ، عليت و حتى برهان صديقين كه از عميق تر براهين بوده و مقدمات يا مقدمه عقلى و نتيجه عقلى دارد لكن بينش عقلانى عميق ترى را از راه اول به دست مى دهد مانند فرمايش على عليه السلام در جواب سؤ ال جاثليق كه آيا خدا را به محمد صلى الله عليه و آله شناختى يا محمد را به خداوند؟ فرمودند؟ ((خداوند عز و جل را به محمد صلى الله عليه و آله نشناختم ولكن محمد صلى الله عليه و آله را به خداوند شناختم ، هنگامى كه - ديدم - او را خلق كرده و در او حدودى از طول و عرض ايجاد كرد پس با استدلال و الهامى از او و اراده اش ، شناختم كه حضرت تدبير شده و مصنوع است ...(١١٠٥))) و همچنين امام صادق عليه السلام از كلام على عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: اعرفوا الله بالله و الرسول بالرسالة و اولى الامر بالمعروف و العدل و الاحسان (١١٠٦)، ((خدا را با خدا بشناسيد و رسول را با رسالتش و صاحبان امر را با كار خوب و عدالت و نيكى كردن )) اين روايت نيز انسان را به تحليل عقلى نسبت به اصول معارف دين وادار مى كند كه هر يك از آنها را با خوشان بشناسيم زيرا عقل توان چنين تحليلهاى عميق و ظريفى را از جهان دارد تا به حالات واقعى عميقى از آن پى ببرد همان طور كه در فلسفه اسلامى بويژه حكمت متعاليه ملاصدرا رضوان الله عليه آمده است و حضرات ائمه عليهم السلام در قله حكمت و حكيمان بوده و ريشه اى ترين مباحث عقلى را در مباحث توحيدى مطرح فرموده اند،(١١٠٧) البته ايشان به لحاظ مقام امامت و هدايتى كه داشتند با هر كس به اندازه فهمش سخن مى گفتند همان طور كه نمونه اش در بند ((الف )) و ((ب )) ذكر شد و در قسمتهاى ديگر نيز مى آيد و به ما نيز اين چنين دستور داده و فرموده اند: ((كسى كه صاحب درجه دوم ايمان است به صاحب اول ، تحميل نكند و همچنين صاحب درجات بالاتر نسبت به درجه پايين تر از خود، بلكه با رفق و مدارا ايمانش را بالا ببرد، و صاحب درجه پايين ، درجه بالا را منكر شود، و وقتى عده اى بر محور حق بودند و طبق آن عمل مى كردند تمامى آنها بر حق اند لكن يك نفر در فهم دقيق تر از ديگرى است و حق ندارند كه از يكديگر تبرى جويند به لحاظ اينكه آن كسى كه در درجه بالاتر است درجه پايين تر را باطل بداند و بالعكس (١١٠٨))).
د - معرفت قلبى : بالاترين مرتبه شناخت معرفت قلبى است كه ساير معرفتها مقدمه رسيدن به اين مرتبه است به گونه اى كه پس از آن براى صاحبش نورانيت قلبى حاصل شده و هر مقدار تداوم بر اعمال صالح و اخلاص در آنها دهد نورانيتش بيشتر شده و موانع درك حضور حق تعالى از چهره دل كنار زده مى شود و به اندازه ظرفيت وجودى و اخلاص در اعمال ، كمالات الهى را با بينايى قلبى مى بيند همان طور كه به حضرت ابراهيم عليه السلام ملكوت عالم - جنبه ربط حقيقى عالم به خداوند متعال - نشان داده شد و همين ملاك يقين او شده است ، خداوند مى فرمايد: و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين (١١٠٩)، ((و اين چنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم و تا اينكه از يقين آورندگان باشد)) و نيز به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بالاتر از آن نشان داده (١١١٠) شد، از اين جهت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به اباذر مى فرمايد همتت را در بندگى بالا قرار ده و اين گونه باش : اعبد الله كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك (١١١١)، ((خدا را به گونه اى بندگى كن مانند اينكه او را مى بينى پس اگر او را نمى بينى او تو را مى بيند)) اين دو مرحله بالايى از توجه قلبى به حق تعالى است كه فقط با بينايى قلبى مى توان به آن رسيده و راه رسيدنش را نيز خود آن حضرت فرموده است كه : يا اباذر احفظ الله يحفظك ، احفظ الله تجده امامك (١١١٢)، ((اى اباذر؛ خدا را حفظ كن تا خدا تو را حفظ كند، خدا را حفظ كن تا او را پيش رويت بيابى )) مقصود از حفظ خداوند، مراعات كردن مستمر دستورات اوست در تمامى شئون زندگى كه ذكر واقعى او نيز همين است و مراد از حفظ كردن خدا بنده اش را معناى خاص آن است كه شايد اين باشد كه خداوند پرده هاى بين خود و بنده اش را از قلب او كنار زده تا حقايق اين عالم را روابط حقيقى بين موجودات و حق تعالى را يافته و ببيند، شاهدش جمله بعدى حضرت است كه خداوند را در پيش رويت بيابى يعنى همان گونه كه جهت روبروى انسان روشن ترين جهات انسان است ، خداوند را نيز به اين روشنى بدون داشتن جهاتى مشاهده مى كند، البته اين معرفت و مشاهده قلبى نيز داراى مراتب و شدت و ضعف است گاهى اسماء و صفات الهى براى شخص تجلى مى كند و گاهى ذات حق تعالى ، و قبل از ظهور اين حالات ، نوعا مشاهدات مثاليه رخ مى دهد - تشخيص حقانى و شيطانى بودن اين حالات و مشاهدات نياز به رجوع به استاد حاذق ربانى دارد -، به اين مراتب اشاره دارد حديث قرب نوافل و فرائض ، امام صادق عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه حضرت فرمود: ((خداوند مى فرمايد: كسى كه دوست مرا اهانت كند پس براى جنگ با من كمين كرده است و بنده اى به من نزديك نمى شود به چيزى محبوب تر نزد من از آنچه بر او واجب گردانيده ام ، همواره او به انجام نواقل و امور زيادى به من نزديك مى شود تا اينكه او را دوست خواهم داشت پس وقتى او را دوست داشتم ، شنوايى او مى شوم كه با آن مى شنود و بينايى او مى شوم كه با آن مى بيند و گويايى او مى شوم كه با آن سخن مى گويد و دستش مى شوم كه با آن كار مى كند، اگر مرا بخواند اجابتش مى كنم و اگر از من سؤ ال كند به او مى دهم ...(١١١٣))) با توجه در اين روايت شريفه و امثال آن ، به دست مى آيد كه انجام دقيق فرايض الهى يك آثارى دارد و آن نزديكى به ذات حق است و انجام نوافل آثار ديگرى دارد و آن نزديكى به اسماء و صفات اوست ، و مراد از محبت خداوند بنده را همين پرده بردارى از چهره قلب اوست تا نزديكى واقعى او را در تمامى امور ذكر شده بيابد و از اين معنا به نزديكى بنده تعبير مى شود و شايد معنايش شناختن خداوند را به خودش كه در رواياتى آمده و در دعاى ابوحمزه نيز امام سجاد عليه السلام عرض مى كند: بك عرفتك و انت دللتنى عليك و دعوتنى اليك و لولا انت لم ادر ما انت (١١١٤)، ((تو را به تو شناختم و تو مرا به خودت راهنمايى كردى و دعوت نمودى و اگر تو نبودى نمى دانستم كه چيستى )) همين معرفت قلبى باشد و همان طور كه گفته شد حقيقت معرفت ، همين معرفت است و حقيقتش وقتى ظهور مى كند كه حجاب خلقيت به واسطه نورانيت پيدا كردن اعمال و صاحب عمل ، كنار رفته و صاحبش مى يابد كه جز يك فاعل حقيقى سميع و بصير مطلق و همچنين يك عالم و قادر مطلق و در نهايت يك ذات مستجمع جميع صفات كماليه كه آنها عين ذاتش مى باشد، وجود ندارد همان طور كه حضرت موسى بن جعفر عليه السلام در آن حديث نورانى مى فرمايد: ليس بينه و بين خلقه حجاب غير خلقه ، احتجب بغير حجاب محجوب و استتر بغير ستر مستور، لا اله الا هو الكبير المتعال (١١١٥)، ((بين او و بين خلقش حجابى غير خلقش نمى باشد، بدون حجاب پوشيده در پرده است ، و بدون پرده پوشيده مستور شده است ، معبودى جز خداوند كبير متعالى وجود ندارد)) و امام رضا عليه السلام نيز در خطبه اى اين سخن را دارند كه : ((خلقت خداوند خلق را حجابى است بين او و بين ايشان ... و بعضى از مخلوقات را از بعضى در حجاب قرار داد تا معلوم شود بين او و بين موجودات ، غير آنها حجابى نيست (١١١٦))) و شبيه اين فرمايش را نيز حضرت على عليه السلام دارند كه : ((خداوند بعضى از موجودات را از بعضى ديگر در حجاب قرار داد تا معلوم شود كه حجابى بين او و مخلوقش غير از جنبه خلقيت نيست (١١١٧))) معناى اين روايات اين مى شود كه درك حقيقى ربط بين موجودات و حق تعالى به مراتبش جز با ارتفاع حجاب ميسر نيست و آن حجاب هم براى حق تعالى نيست چون او محيط مطلق است بلكه حجاب براى او مخلوق است و آن هم توجه به خلقيت و جنبه هاى مخلوقى است و با اشتغال به پروردگار و دل دادن به او و اطاعت محض از او و اوليائش ، اين حجاب برداشته مى شود و انوار الهيه ظهور كرده و جز حق تعالى و اسماء و صفاتش با ديد قلبى ديده نمى شود، البته در واقع نيز اين چنين است كه جز حق تعالى و اسماء و صفاتش در عالم چيزى وجود ندارد و موجودات جز ظهور آن حقيقت مطلق ، حقيقتى ندارند و انسان نيز در واقع جز اين حقيقت را درك نمى كند. امام صادق عليه السلام در اين رابطه به ابوبصير فرمود - وقتى او سؤ ال كرد كه آيا مؤ منين خدا را در قيامت مشاهده مى كنند -: ((بلكه او را قبل از قيامت مشاهده كرده اند، پرسيد: چه وقتى ؟ فرمود: وقتى كه به ايشان فرمود: آيا پروردگار شما نيستم ؟ گفتند: بله ، سپس حضرت ساكت شدند و فرمودند: همانا مؤ منين او را قبل از روز قيامت مشاهده مى كنند، مگر او را در اين وقت نمى بينى ؟(١١١٨))) لكن نوع مردم از اين درك به واسطه اشتغالات مختلف به دنيا و شئون آن و به عالم خلقت و كثرات ، غافلند، همان طور كه انسان در عالم جز خدا را طلب نمى كند زيرا او جز كمال مطلق را طلب نمى كند و آن جز حق تعالى نمى باشد، قرآن كريم در اين زمينه مى فرمايد: يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه (١١١٩)، ((اى انسان تو با زحمت به سوى پروردگارت مى روى تا او را ملاقات كنى )) البته به نظر قرآن كريم ساير موجودات نيز اين چنين هستند: و لله ملك السموات و الارض و ما بينهما و اليه المصير (١١٢٠)، ((و مالكيت آسمانها و زمين و آنچه در بين آنهاست فقط براى خداست و بازگشت به سوى اوست )) زيرا مالكيت خداوند و بازگشت به او به معناى حقيقى شان ، همين معناست كه گفته شد، لكن آنها به اين حقيقت آگاهى روشن ندارند و انسان مى تواند به آن ، آگاهيهاى روشن پيدا كند لكن اشتغالات به غير او حجابهاى ظلمانى و نورانى براى او مى گردند همان طور كه قرآن كريم درباره اكثريت مردم مى فرمايد: يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا و هم عن الآخرة هم غافلون (١١٢١)، ((ظاهرى از حيات دنيا را مى دانند و ايشان از آخرت غافلند)) و اين پرده غفلت قهرا هنگام مرگ و قطع تعلقات غير الهى از ديدگان قلب همه كنار مى رود، همان طور كه مى فرمايد: لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد (١١٢٢)، ((بتحقيق در غفلت بودى از اين امور - حقايق قيامت - پس پرده ات را كنار زديم و ديده ات امروز تيزبين شده است )) و نيز مى فرمايد: يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق و يعلمون ان الله هو الحق المبين (١١٢٣)، ((آنروز خداوند جزاى حق ايشان را مى دهد و ايشان مى فهمند كه خداوند حق آشكار بوده است )) در عين حال عده اى با مجاهدات نفسانى و تبعيت دقيق از شرع و كنار زدن هواهاى نفسانى ، اين پرده ها از جلو ديده قلبشان كنار رفته و انقطاع الى الله پيدا مى كنند و به انوار الهى منور مى شوند و اين حقايق را قبل از قيامت مشاهده مى كنند و با زبان حال و گفتار و عمل به خداوند عرض مى كنند: الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصيرا ارواحنا معلقة بعز قدسك ... الهى و الحقنى بنور عزك الابهج فاكون لك عارفا و عن سواك منحرفا (١١٢٤)، ((خدايا به من كمال بريدن از غير خودت را عنايت كن و چشمهاى دل ما را به پرتو نگاهش بتو روشن كن تا چشمهاى دلها پرده هاى نورانى را دريده و به معدن عظمتت متصل شود و روحهاى ما به مقام مقدس عزتت متعلق شود... خدايا مرا به نور درخشان عزتت ملحق كن تا به تو عارف شوم و از غير تو روى گردانم )) حصول اين مشاهدات قلبى غالبا لحظه اى يا ساعتى است كه به صورت غشوه هاى عرفانى ظهور كرده و سالك در آن حال از اشتغالات و فعاليتهاى روزمره اى فارغ است و نمى تواند آنها را داشته باشد لكن تدريجا آنها قوى مى شود به گونه اى كه شخص سعه وجودى پيدا كرده و مى تواند آن توجهات خاص را با فعاليتهاى روزمره اى خود جمع كند و در حقيقت در اين فعاليتها مشاهدات قلبى خود را پياده شده مى بيند، حصول اين كمالات براى افراد نادرى از اولياء الهى حاصل مى شود و آن هم نه به صورت كسب كردن و به دست آوردن بلكه با عنايت مستقيم خداوند كه در ظرفيتهاى خاصى ظهور مى كند هر چند مقدمات آن كسبى است همان طور كه قرآن كريم مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه و انه اليه تحشرون (١١٢٥)، ((اى مؤ منين ، خدا و رسولش را اجابت كنيد هنگامى كه مى خواند شما را براى اينكه شما را زنده كند - به سوى چيزى كه زنده كند شما را - و بدانيد كه خدا بين انسان و قلبش حائل مى شود و به سوى او محشور مى شويد)) از اين آيه و آيات (١١٢٦) ديگر استفاده مى شود كه استجابت مؤ من ، كار اوست به توفيق الهى - ايجاد اسباب براى سير تكاملى از اسباب داخلى و خارجى - ولى احياء و رسيدن به حقيقت حائل بودن حق تعالى بين انسان و قلبش كه همان حقيقت حشر الى الله است ، به واسطه حق تعالى است ، و در حديث معراج خداوند متعال نسبت به كسانى كه به رضاى او عمل كنند پس از بيان عنايتهاى خاصى به او، مى فرمايد: و لاستغرقن عقله بمعرفتى و لاقومن مقام عقله ... ثم يقال لها ايتها الروح كيف تركت الدنيا فتقول الهى و سيدى و عزتك و جلالك لاعلم لى بالدنيا انا منذ خلقتنى الى هده الغاية خائف منك فيقول الله صدقت عبدى كنت بجسدك فى الدنيا و بروحك معى ... فقال الله عز و جل و عزتى و جلالى لااحجب بينى و بينك فى وقت من الاوقات حتى تدخل على اى وقت شئت و كذلك افعل باحبائى (١١٢٧)، ((و حتما عقل او را غرق در معرفتم مى كنم و جاى عقل او مى نشينم ... سپس به روح گفته مى شود: اى روح ؛ چگونه دنيا را ترك كردى ؟ او مى گويد: اى خدا و مولاى من ! به عزت و جلالت سوگند، كه من به دنيا آگاهى ندارم و از اولى كه مرا خلق كردى تاكنون از تو ترسناكم ، پس خداوند مى فرمايد: راست مى گويى بنده ام تو با بدنت در دنيا بودى و با روحت با من ... پس خداوند عز و جل مى فرمايد: به عزت و جلالم سوگند كه بين خودم و بين تو در هيچ وقت مانع نمى شوم تا اينكه هر وقت خواستى بر من وارد شوى و اين چنين كار را نسبت به دوستانم انجام مى دهم )) از اين بيانات نيز استفاده مى شود كه رسيدن به حقايق كار هر كسى نيست بلكه انسان بايد با مجاهدات مستمر نفسانى زمينه قلبش را براى افاضات ربانى آماده كند تا به گونه اى شود كه با اينكه در دنياست و فعاليتهاى دنيايى را انجام مى دهد و نيز با به هم نخوردن اوضاع عالم ، ديد قلبى او با تصرف حق تعالى در آن دگرگون شده و حجابهاى قلبى - از گناهان و رذايل اخلاقى و تمايلات غير الهى - از بين رفته و آن حقايق عاليه وجوديه را مشاهده مى كند، انبياء عليهم السلام بويژه نبى گرامى اسلام و خاندان معصومينش عليهم السلام در راءس رسيدن به حقايق هستند و ديگران بالتبع و در مرحله بعدى قرار مى گيرند. (رزقنا الله الوصول بهذا المقام بمحمد و آله عليهم السلام ).
عظمت عارفان الهى از ديدگاه قرآن و سنت ، ارزش و عظمت انسان به درجه عقل و درك او نسبت به معارف دين است و هر مقدار اين درك بهتر و عميق تر باشد اعمال و اخلاق او نيز ارزش پيدا مى كند، از اين جهت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((عقل آن چيزى است كه خداوند مهربان با آن بندگى شود و به واسطه آن بهشت كسب شود(١١٢٨))) و امام موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمايد: ((خداوند بين بندگانش چيزى برتر از عقل تقسيم نفرمود، خواب عاقل برتر از بيدارى جاهلست و خداوند هيچ پيامبرى را نفرستاد مگر اينكه عاقل بود و عقلش برتر از تلاش تمامى تلاشگران بوده و بنده اى فريضه اى از فرايض خداوند را اداء نكرد مگر اينكه از او عقل و فهم گرفت عقل نسبت به او پيدا كرد -(١١٢٩))) و امام باقر عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: ((خداوند عز و جل بندگى نشد به چيزى برتر از عقل (١١٣٠))) و در روايتى راوى گويد به امام صادق عليه السلام عرض كردم : ((فلانى عبادت و دين و فضيلتش چقدر زياد است ، فرمود: عقلش چگونه است ؟ گفتم نمى دانم ، فرمود: همانا ثواب به اندازه عقل است (١١٣١))) و در روايتى امام صادق عليه السلام از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: ((فرزندم منزلت و مقام شيعه را به اندازه روايت و شناختش بشناس زيرا معرفت همان دانستن روايت است ، و با فهميدن روايتها مؤ من به نهايت درجه ايمان بالا مى رود، همانا در كتاب على عليه السلام نگاه كردم و در آن يافتم كه : ارزش و اندازه هر شخص به اندازه شناخت اوست (١١٣٢))) و در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام به واسطه پدرانش عليهم السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: ((وقتى از خوب بودن حال كسى خبردار شديد، ببينيد عقلش چگونه است ، زيرا انسان به عقلش مجازات مى شود(١١٣٣))) با اين فرمايشات نورانى در رابطه با ملاك ارزش و فضيلت انسان ، روشن مى شود كه هر مقدار انسان عقلش را در فهم معارف دين به كار ببندد تا با درك دقيق از حق تعالى و اوصاف كماليه او و اوليائش عليهم السلام او را بندگى كند از ارزش والايى برخوردار است و كسى كه خدا را به اين گونه بندگى كند، مراتب ديگرى از فهم و نورانيت را پيدا كرده و معارف دين را مستقيما و با علم حضورى و وجدانى درك مى كند كه اين دسته از افراد اكسير اعظم و از نوابغ عالم خواهند بود، بنابراين شيعيان ائمه عليهم السلام هر چند نسبت به ديگر انسانها از امتيازات مهمى (١١٣٤) برخوردارند لكن بين ايشان مراتبى است و بالاترين مراتب را كسانى دارند كه در اثر تبعيت كامل از ائمه عليهم السلام به آن معرفتهاى وجدانى و قلبى از حق تعالى و اوليائش برسند همان طور كه امام صادق عليه السلام در يك روايت طولانى اين مراتب را به طور كلى ذكر فرموده اند: ((شخصى بر حضرت وارد شد و از او سؤ ال فرمود: از چه گروهى هستى ؟ عرض كرد: از محبين شما هستم ، حضرت به او فرمود: بنده اى خدا را دوست نمى دارد مگر اينكه خداوند او را دوست دارد و خداوند او را دوست نمى دارد مگر اينكه بهشت را برايش واجب مى كند، سپس به او فرمود: از كدام يك از محبين ما هستى ؟ آن شخص ساكت شد، سدير به آن حضرت عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! محبين شما چند دسته اند؟ حضرت فرمود: بر سه دسته اند: دسته اى ما را در ظاهر دوست داشته و در باطن دوست ندارند، و گروهى ما را باطنا دوست دارند ولى در ظاهر دوست ندارند، و عده اى ما را در باطن و ظاهر دوست دارند، ايشان گروه برتر هستند كه از آب گواراى فرات نوشيده و عالم به تاءويل كتاب و فصل الخطاب و مسبب الاسباب هستند پس ايشان گروه برترند فقر و ندارى و انواع بلاها سريعتر از سرعت اسبها به ايشان مى رسد، مشكلات و گرفتاريها به ايشان رسيده و متزلزل و امتحان مى شوند، پس عده اى از آنها مجروح و عده اى كشته شده ، در شهرهاى دوردست متفرق مى شوند، به واسطه ايشان خداوند مريض را شفا داده و فقير را بى نياز مى كند، به واسطه ايشان مردم يارى مى شوند و باران بر ايشان مى بارد و رزق داده مى شوند و عدد ايشان كم است ، لكن بالاترين ارزش و عظمت نزد خداوند را دارند، و گروه دوم از محبين دسته پايينى هستند كه ما را ظاهرا دوست دارند ولى روششان روش پادشاهان است ، پس زبانشان با ماست و شمشيرشان بر ضرر ما، و طبقه سوم ، گروه وسط هستند كه ما را باطنا دوست دارند ولى ظاهرا دوست ندارند و اى كاش در باطن دوست داشتند و در ظاهر آن را اظهار نمى كردند، سپس ايشان در روز روزه دار و شب خيزى داشته ، اثر رهبانيت - كناره گيرى از اهل معصيت و باطل و اشتغال به انجام وظيفه بندگى - را در چهره هايشان مى بينى ، اهل تسليم و انقياد از حق تعالى هستند، آن شخص عرض كرد: پس من از محبين شما هستم و در باطن و ظاهر، حضرت فرمود: همانا براى محبين ما در باطن و ظاهر نشانه هايى است كه به آنها شناخته مى شوند، عرض كرد: آن نشانه ها چيست ؟ حضرت فرمود: آن امورى است و اولش آن است كه توحيد را حق معرفتش شناخته اند و علم توحيد خداوند را محكم كرده اند و بعد از آن به او و صفتش ايمان آورده اند، سپس حدود ايمان و حقايق و شرايط و تاءويل آن را مى دانند، سدير عرض كرد: اى فرزند رسول خدا، نشنيده بودم كه ايمان را به اين صفت توصيه كنى ؟ فرمودند: بله اى سدير، سؤ ال كننده اى نبود تا از ايمان سؤ ال كند كه چيست ؟ تا بداند كه ايمان به چه كسى را بايد داشته باشد؟ سدير عرض كرد: اى فرزند رسول خدا اگر خواستيد آنچه را فرموديد تفسير نماييد؟ حضرت فرمودند، كسى كه گمان كند كه خداوند را با توهم دلها - با تصورات كلى كه او همان تصورات كلى باشد - مى شناسد پس او مشرك است ، و كسى كه گمان كند خدا را با اسم نه معنا مى شناسد پس بتحقيق به عيب اقرار كرده است زيرا اسم حادث است ، و كسى كه گمان كند اسم و معنا را بندگى مى كند پس با خدا شريك قائل شده است و كسى كه گمان كند كه خدا را با صفت بندگى مى كند نه با ادراك پس بر غايب حواله داده است و كسى كه گمان كند صفت و موصوف را بندگى مى كند پس توحيد را ابطال كرده است زيرا صفت غير از موصوف است ، و كسى كه گمان كند موصوف را به صفت اضافه نموده است پس موجود بزرگ را كوچك دانسته و حق اندازه خداوند را نداسته است عرض شد: پس راه توحيد چيست ؟ حضرت فرمودند: راه بحث ممكن است و راه بيرون آمدن موجود است ، همانا شناخت حقيقت چيزى كه حاضر است قبل از شناخت صفتش خواهد بود و شناخت صفت موجود غايب ، قبل از شناخت خودش مى باشد، سؤ ال شد: چگونه حقيقت شناخت وجود شى ء حاضر قبل از شناخت صفتش مى باشد؟ حضرت فرمودند: او را مى شناسى و ميدانى علمش را و خودت را به او مى شناسى و خودت را به خودت از خودت نمى شناسى و مى دانى آنچه در خودت هست براى او و به اوست همان طور كه برادران حضرت يوسف عليه السلام به او گفتند: آيا تو يوسفى ؟ گفت : من يوسفم و اين برادرم است ، پس او را به او شناختند و او را به غير او نشناختند و نه او را با خودشان با توهم دلشان - با تصورات كلى اثبات كردند آيا نمى بينى خدا را مى گويد: نمى توانيد درخت باغها را رشد دهيد، مى گويد: نمى توانيد از طرف خودتان امامى را نصب كنيد كه آن را محق بناميد تا دنبال هوى و خواسته شما باشد، سپس امام صادق عليه السلام فرمود: سه دسته خدا با ايشان سخن نمى گويد و روز قيامت به ايشان نظر نمى كند، و ايشان را پاك نمى كند و براى آنها عذاب دردناك است ، كسى كه درختى را بكارد كه خدا آن را نكاشته است يعنى امامى را نصب كند كه خدا او را نصب نكرده ، يا انكار كند آنكسى را كه خدا او را نصب نموده است ، و كسى گمان كند كه براى اين دو دسته سهمى در اسلام است ، و محققا خداوند فرموده است : و پروردگارت آنچه بخواهد خلق مى كند و اختيار مى كند آنچه را كه ايشان اختيار مى كنند(١١٣٥))). غرض از ذكر اين روايت طولانى آن است كه به طور اجمال ارزش و عظمت عارفان حقيقى خداوند و امتيازشان از ديگران شناخته شود هر چند توضيح و تفسير اين روايت بالاتر از حد اين كتاب است و خودش كتاب مستقلى را مى طلبد و حقيقت آن جز با مشاهده قلبى ، آن هم با عنايت خاصه خداوندى يا در تحت تربيت مربى الهى قرار گرفتن ، ميسر نيست ، خلاصه اش آن است كه خداوند متعال حقيقتا به غير خودش شناخته نمى شود و شناخت غير او به او مى باشد زيرا غير او محاط او هستند و انسان اول با موجودى كه محيط است برخورد كرده و مى شناسد هر چند علم به علم نداشته باشد علاوه بر آن او را بايد به وحدت مطلقه كه از آن به احديت - قل هو الله احد - تعبير مى شود شناخت و بندگى كرد و بندگى او به غير از اين صورت بندگى شرك آلود است به شرك خفى و محبين حقيقى و كامل ائمه عليهم السلام موحدين واقعى هستند كه در ظاهر و باطن ايشان را دوست داشته و آن طورى كه ايشان هستند و مى خواهند، بوده و مى خواهند، و تسليم مطلق در برابر اراده الهى هستند، روايت (١١٣٦) ديگرى به مضامين اين روايت موجود است .
نالان بودن دل عارفان از خداوند از بيانات گذشته به دست مى آيد كه عظمت انسان به مقدار درك او نسبت به حقايق اين عالم - حق تعالى و اسماء و صفاتش - و كيفيت اين درك است ، به هر حال هر مقدار از اين درك يك آثار روحى و عملى را دنبال دارد كه نشانه صدق اين درك است يكى از حالات مهم و ارزشمند آن ، حالت ترس و دل نگرانى نسبت به حفظ و پياده كردن ارتباط با حق تعالى است ، حالت ترس نسبت به امور عالم و از دست دادن آن ، براى مؤ منين حالت مذموم و ناپسندى است و نشانه ضعف ايمان به حق تعالى و عنايتهاى اوست كه در فرازهاى گذشته بحث آن شد، لكن ترس آنها از خدا و كيفيت ارتباطشان با اوست ، از اين جهت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: لايكون المؤ من مؤ منا حتى يكون خائفا راجيا و لايكون خائفا راجيا حتى يكون عاملا لما يخاف و يرجو (١١٣٧)، ((مؤ من مؤ من نمى باشد مگر اينكه ترسناك و اميدوار باشد و ترسناك و اميدوار نمى باشد مگر اينكه نسبت به آنچه مى ترسد و اميدوار است عمل كند)) خوف از حق تعالى محرك است براى ظهور ايمان ، از اين جهت آن حضرت مى فرمايد: ((مؤ من بين دو ترس است ، گناه گذشته اش كه نمى داند كه خداوند در آن چه مى كند، و عمر باقيمانده اش كه نمى داند امورى كه موجب هلاكتش مى باشد انجام مى دهد پس او صبح نمى كند مگر اينكه خائف است و جز آن او را اصلاح نمى كند(١١٣٨))) و چون ايمان و معرفت نسبت به حق تعالى داراى درجاتى است و هر درجه از آن ، خوف مناسب با خودش را مى طلبد و آن خوف آثارى دارد و با ظهور آثارش ، تاءثير در قوت ايمان و معرفت مى گذارد، از اين جهت به مناسبت درجات معرفت درجات خوف اجمالا ذكر مى شود.
الف - ترس از خداوند به جهت ترس از عذاب : اسلام براى تربيت ابتدايى و عمومى انسانهاى مؤ من در مسير پياده كردن دستوراتش اميد به ثواب و ترتب آثار حسنه و ترس از عقاب و ترتب آثار مكروه را در صورت تخلف در ايشان زنده مى كند زيرا انسان طماع آفريده شده است و با اين دو صفت به طرف اعمال ترغيب مى شود و خداوند متعال مى خواهد بنده اش ، طمع به داده او داشته باشد از اين جهت چنين اطاعتى بندگى او محسوب مى شود لكن با اين انگيزه پايين ، تا تدريجا نورانيت پيدا كرده و بتواند انگيزه اش را بالاتر ببرد، از اين جهت در بيانات قرآن و سنت ، اين همه ثواب و عقاب براى اعمال حسنه و سيئه ذكر شده است و اولياء دين عليهم السلام نيز گاهى كار خود را با اين انگيزه مطرح مى كنند زيرا آنها هم مرتبه پايين از ايمان را دارند و هم مرتبه بالاتر را، از اين جهت على عليه السلام در آن مالى كه وقفش كرد مى نويسد: ابتغاء وجه الله ليولجه به الجنة و يعطيه به الامنة (١١٣٩)، ((براى طلب وجه الهى تا اينكه او را به بهشت داخل كند و امان از عذاب به او دهد)) و ايشان واقعا از عذاب الهى مى ترسيدند و اين همه گريه و ناله ها براى اين مرد بوده است زيرا عذاب را مظهر غضب الهى مى دانستند همان طور كه خداوند متعال به پيامبرش مى فرمايد: ((به مردم بگو كه اگر معصيت پروردگارم را بكنم از عذاب روز بزرگ مى ترسم (١١٤٠)، و در سخنان على عليه السلام در دعاى كميل اين مطلب ظاهر است آنجا كه عرض مى كند: لانه لايكون الا عن غضبك و انتقامك و سخطتك و هذا ما لاتقوم السموات و الارض يا سيدى فكيف لى و انا عبدك الضعيف الذليل الحقير و المسكين المستكين (١١٤١)، ((زيرا عذابت جز از غضب و انتقام و سخط تو سرچشمه نمى گيرد و اين امرى است كه آسمانها و زمين نمى توانند در برابرش مقاومت كنند اى مولايم پس چگونه من بتوانم مقاومت كنم و حال آنكه بنده ضعيف و ذليل و كوچك و مسكين و بيچاره تو هستم )) و ائمه ديگر نيز در دعاهايشان اين حالت را داشته و ظاهر مى كرده اند بويژه امام سجاد عليه السلام در دعاى ابوحمزه و بعضى از دعاهاى صحيفه سجاديه علاوه بر اين ، ايشان براى ترغيب ديگران به انجام اعمال صالح اين انگيزه را در ايشان القاء مى كردند و مثلا على عليه السلام به يكى از فرماندهان لشكرش مى نويسد: و ابتذل نفسك فيما افترض الله عليك ، راجيا ثوابه و متخوفا من عقابه (١١٤٢)، ((جانت را در آنچه خداوند متعال بر تو واجب كرده است بذل كند - در حالى كه - براى اميد به ثواب و ترس از عقابش - داشته )).
ب - ترس از خداوند به جهت عظمت او: پس از اينكه انسان مؤ من ، خداوند را با انگيزه قبلى اطاعت كرد، ايمانش قوى تر شده و سپس حالات نفسانيش در ارتباط با خداوند، يعنى دركش به او قوى تر مى شود و حضور او و عظمت او را مى تواند درك كند و اين درك مانع از تمرد او مى شود، از اين جهت درباره ملائكه مى فرمايد: يخافون ربهم من فوقهم و يفعلون ما يؤ مرون (١١٤٣)، ((از پروردگارش كه در بالاى ايشان است مى ترسند و آنچه را كه به آن امر مى شود انجام مى دهند)) توجه ايشان به فوقيت حق تعالى و عظمت او و كوچكى و مقهور بودنشان ، محرك بر اطاعتشان از حق تعالى مى شود، همان طور كه ديگران نيز اگر به اين علم و ايمان برسند چنين حالت ترس و فزع را از حق تعالى دارند چنانچه قرآن كريم مى فرمايد: و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماءوى (١١٤٤)، ((و اما كسى كه از مقام پروردگارش بترسد و نفس را از هوى پرستى نهى كند پس بهشت جايگاه اوست )) و نيز مى فرمايد: و لمن خاف مقام ربه جنتان (١١٤٥)، ((و براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد دو بهشت خواهد بود)) و امام صادق عليه السلام در تبيين اين دو آيه مى فرمايد: من علم ان الله يراه و يسمع ما يقول و يفعله و يعلم ما يعمله من خير او شر فيحجزه ذلك عن القبيح من الاعمال فذلك الذى خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى (١١٤٦)، ((كسى كه بداند كه خداوند او را مى بيند و مى شنود آنچه را كه مى گويد و انجام مى دهد و مى داند آنچه از خير يا شر انجام مى دهد پس اين علم او را مانع شود از كار قبيح ، او كسى است كه از مقام پروردگارش ترس داشته و نفس را از هوى و هوس نهى مى كند)) اين چنين خوف و علمى از معرفت بالايى از حق تعالى سرچشمه مى گيرد همان طور كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: من عرف الله خاف الله و من خاف الله سخت نفسه عن الدنيا (١١٤٧)، ((كسى كه خدا را شناخت از او مى ترسد و كسى كه از او ترسيد، نفسش دنيا را ترك مى كند - توجه هدف گونه به آن ندارد -)) حضرت على عليه السلام نيز مى فرمايد: ((عالم ترين مردم به خداوند ترسش نسبت به او بيشتر است (١١٤٨))) و ائمه عليهم السلام اصحابشان را ترغيب به تحصيل چنين خوف و معرفتى مى كنند هر چند با تحصيل مقدمات آنها باشد - زيرا ظاهرا حصول اين مرتبه احتياج به عنايت خاص خداوند متعال دارد و خودش كسبى نباشد بلكه مقدماتش از امور كسبى است - از اين جهت امام صادق عليه السلام به اسحاق بن عمار مى فرمايد: خف الله كانك تراه و ان كنت لاتراه فانه يراك و ان كنت ترى انه لايراك فقد كفرت و ان كنت تعلم انه يراك ثم برزت له بالمعصية فقد جعلته من اهون الناظرين عليك (١١٤٩)، ((از خدا بترس به گونه اى كه او را مى بينى و اگر او را نمى بينى او تو را مى بيند، و اگر معتقد باشى كه او تو را نمى بيند پس محققا كافر شده اى و اگر مى دانى كه او تو را مى بيند سپس آشكارا او را معصيت مى كنى . او را از سبك ترين بينندگان نسبت به خودت قرار داده اى )) با دقت در اين روايات استفاده مى شود كه اگر كسى به مرتبه معرفت نسبت به حق تعالى برسد هيچ گاه آشكارا او را معصيت نمى كند و مقام معرفت غير از مقام علم و حصول تصورات ذهنى است ، از اين جهت قرآن كريم از اين درجه خوف به خشيت تعبير فرموده است ، انما يخشى الله من عباده العلماء (١١٥٠)، ((فقط از ميان بندگان خدا عالمان به او از او مى ترسند)) و اين طايفه در خيرات سرعت (١١٥١) جسته و از مؤ منين حقيقى هستند و با قلبى انابه كننده و رجوع كننده به تمام معنى به حق تعالى ، نزد او مى روند(١١٥٢) و با توجه به اين بيانات بعيد نيست آن دو بهشت كه به ايشان داده مى شود يكى از باب جزاى الهى باشد و ديگرى از باب تفضل (١١٥٣)، كه در دنباله آيات سوره ق مى فرمايد: لهم ما يشاؤ ن فيها ولدينا مزيد (١١٥٤)، ((براى ايشان آنچه بخواهند در آن مى باشد و نزد ما بيشتر است )) اثر اين چنين خوف دخول در بهشتى است كه ديگر مؤ منين به آن راه ندارند، از اين جهت راوى به امام صادق عليه السلام عرض مى كند: ((مردم از ما تعجب مى كنند وقتى كه مى گوييم عده اى از آتش بيرون مى آيند و وارد بهشت مى شوند و به ما مى گويند: پس ايشان با اولياى الهى در بهشتند؟ حضرت فرمود: اى علاء، همانا خداوند متعال مى فرمايد: و پايين تر از آن دو بهشت ، دو بهشت وجود دارد، نه به خدا سوگند، ايشان با اولياء خداوند نيستند عرض كردم : آيا ايشان كافرند؟ فرمود: نه به خدا سوگند اگر كافر بودند كه داخل بهشت نمى شدند، عرض كردم : آيا مؤ من مى باشند؟ حضرت فرمود: نه به خدا سوگند اگر مؤ من بودند داخل در آتش نمى شدند و لكن بين مؤ من و كافرند(١١٥٥))) شايد مراد حضرت عليه السلام اين است كه ايشان مؤ من حقيقى كه بدون گناه باشند، نيستند، بنابراين ايشان آن اوليايى هستند كه امام حسين عليه السلام درباره ايشان مى فرمايد: يا من البس اوليائه ملابس هيبية فقاموا بين يديه مستغفرين (١١٥٦)، ((اى كسى كه لباس هيبت و عظمتش را به اوليائش پوشاند پس نزد او با حالت استغفار قيام نمودند)) و چنين خوفى خودش عبادت خداوند مى شود همان طور كه امام صادق عليه السلام فرمود: ((همانا شدت خوف از خداوند عز و جل از عبادت است ، فقط عالمان به خدا از او مى ترسند... همانا محبت به شريف شدن و نام برده شدن در دل انسان خائف ترسان نمى باشد(١١٥٧))).
ج - ترس از خداوند به جهت توجه به غير او: انسان مؤ من پس از اينكه به مقتضاى ايمانش عمل كرد و خوف مرحله اول را در مقام عمل پياده كرد خداوند متعال ايمانش را زيادتر كرده تا اينكه او را متوجه عظمتش مى كند به گونه اى كه او را ناظر بر اعمال و كردارش مى يابد و با چنين توجهى اعمالش را براى تحصيل رضاى الهى قرار مى دهد، و چنين روشى ، زمينه بسيار خوب و لازمى مى شود براى جلب محبت حق تعالى ، و با محبت او نسبت به بنده اش ، دريچه هاى بالاترى از ايمان به روى او گشوده مى شود و پرده هاى بيشترى را حق تعالى از جلو ديدگان قلب او كنار مى زند - همان طور كه در حديث قرب فرائض و نوافل گذشت - و معرفتش نسبت به حق تعالى زيادتر شده تا جايى كه حاضر نيست از غير حق تعالى چيزى را بخواهد همان طور كه حضرت ابراهيم عليه السلام اين چنين بود امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((هنگامى كه آن حضرت به آتش نمرود افتاد جبرئيل با او در هوا ملاقات كرد در حالى كه به سوى آتش فرود مى آمد به او عرض مى كند: آيا حاجتى دارى ؟ فرمود: اما به تو، خير(١١٥٨))) و علت خليل شدن او را براى خداوند نيز همين حالت ذكر فرموده است (١١٥٩) و نيز علت نجات پيدا كردنش از آتش را خواندن سوره توحيد و سپس درخواست نجات از خداوند، بيان فرموده است (١١٦٠)، تمامى اين امور بيانگر آن است كه رسيدن به چنين معرفتهايى ، چنين آثارى را در پى خواهد داشت ، و در حقيقت رسيدن به چنين معرفتهايى از حق تعالى ، زدوده شدن شركهاى خفى از چهره ايمان بنده است كه اين هدايت خاصى است كه حضرت ابراهيم عليه السلام به آن هدايت يافت از اين جهت قرآن كريم پس از ذكر احتجاجات آن حضرت با قومش مى فرمايد: ((پس كدام يك از اين دو دسته سزاوارتر به امنيت هستند اگر مى دانيد - مشركين يا - كسانى كه ايمان آورده و آن را به هيچ ظلمى آلوده نكردند براى ايشان امنيت بوده و ايشان هدايت يافتگانند(١١٦١))) امام صادق عليه السلام در ذيل آيه شريفه مى فرمايد: ((ايمان را به شك و در روايت ديگر به شرك آلوده نكنند(١١٦٢))) و آن حضرت دين حنيف حضرت ابراهيم عليه السلام را نيز به مشوب نبودن به چيزى بيان فرموده است ،(١١٦٣) و همچنين قلب سليم آن حضرت را به نبودن چيزى غير خدا در آن ، معرفى نموده است ،(١١٦٤) البته رسيدن به چنين مقامى كه در قلب غير خدا نباشد و در نتيجه به هر چيزى توجه كند (چه آثار و افعال موجودات و چه حالات و كمالات آنها و چه هستى آنها) آن را جز به حق تعالى قائم نبيند، منحصر به آن حضرت نمى باشد، از اين جهت امام صادق عليه السلام قلب (١١٦٥) سليم را كه در قيامت غير آن به حال كسى نفعى ندارد، به قلبى كه با خدا ملاقات كند و غير او در آن نباشد تفسير فرموده است (١١٦٦) البته دين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هم دين حنيف است و هم كامل تر از آن ، زيرا قرآن كريم پس از اينكه دين رسول خدا صلى الله عليه و آله را دين حنيف معرفى مى كند مى فرمايد: قل ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين لا شريك له و بذلك امرت و انا اول المسلمين (١١٦٧)، ((بگو كه نماز و جميع عبادات و زندگى و مردنم براى خداوند پروردگار عالميان است شريكى براى او نيست و به اين امر شده ام و من اولين مسلمانم )) بيان اين حقيقت كه تمامى عبادات و شئون حيات و مرگ براى خداست بدون داشتن هيچ شريكى ، و نيز بيان اينكه رسول اكرم صلى الله عليه و آله اولين مسلمان است و حال اينكه غير از ايشان ، از انبياء و غير انبياء به عنوان اول مسلمان معرفى نشده است و قبل از آن حضرت فقط حضرت نوح (١١٦٨) و ابراهيم (١١٦٩) و اسماعيل و لوط(١١٧٠) عليهم السلام به عنوان مسلمان معرفى شده اند و مراد از اين اسلام هم معناى متعارف آن نيست بلكه تسليم در تمامى امور در برابر خداوند متعال مراد است با توجه به تمامى اين مطالب ، معلوم مى شود كه از نظر معرفت قلبى به حق تعالى ، انسان به جايى مى رسد كه نه تنها حاضر نيست از غير او سؤ ال كند بلكه غير او را نمى بيند نه فعلى را و نه صفت كماليه اى را و نه حتى ذاتى را تا سؤ الى بماند و رسيدن به چنين مشاهده توحيدى به طور مطلق و آن هم به صورت مقام نه حال ، مختص به نبى اكرم صلى الله عليه و آله و تابعين محض اوست زيرا خداوند به آن حضرت امر مى كند كه بگويد: قل انى امرت ان اعبد الله مخلصا له الدين و امرت لان اكون اول المسلمين (١١٧١)، ((بگو اى پيامبر، من ماءمورم كه خدا را به طور اخلاص در دين بندگى كنم و ماءمورم كه اولين مسلمان باشم )) و نيز مى فرمايد: قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى و سبحان الله و ما انا من المشركين (١١٧٢)، ((بگو اين است راه من كه با بينايى به سوى خدا دعوت مى كنم خود و تابعينم را و خدا منزه است و من از مشركين نمى باشم )) با توجه به توان رسيدن به چنين مرتبه اى از مشاهده توحيدى - توحيد افعالى ، صفاتى و ذاتى - اگر شخصى به آن رسيد هر چند به صورت حالى باشد، حالت ترسش مناسب همين درك و معرفت خواهد بود و آن ترس و فزع از توجه به غير خداوند است از اينكه غير او را مؤ ثر در فعلى بداند يا صاحب كمالى از كمالات دانسته و يا صاحب وجود و هستى در برابر خداوند بداند و اگر كسى به اين مقام عزت پروردگار متعال ملحق شد و در حالى كه مقام عزت در مشاهدات قلبى سالك ظهور كرد توجه به غير حق را از او مى گيرد و غيرى براى او باقى نمى گذارد و فقط حق تعالى و مظاهر اسماء و صفاتش را مى بيند از اين جهت خوف و فزع اين عارف از اين جهت مى باشد همان طور كه در مناجات شعبانيه آمده است ، الهى و الحقنى بنور عزك الابهج فاكون لك عارفا و عن سواك منحرفا و منك خائفا مراقبا يا ذا الجلال و الاكرام (١١٧٣)، ((بار الها؛ و مرا به نور درخشان عزتت ملحق كن تا به تو عارف شوم و از غير تو ترسان بوده و مراقب باشم ، اى صاحب جلال بزرگوارى )) و همين طور گفتار كسى كه عمل به رضاى الهى كرده و به مقام محبت خداوند نائل شده و او هم پرده ها را از برابر قلبش كنار زده و او را مشاهده كرده تا اينكه ديگر علمى به دنيا ندارد، اينست كه : ((خدايا؛ از وقتى كه مرا خلق كرده اى تا كنون از تو خائف مى باشم (١١٧٤))) و غفلت از اين مقام براى اهلش آن قدر گران است كه گريه ها و جزع و فزعهاى شديدى براى اين جهت داشتند و شايد استغفارها و گناهانى را كه ائمه عليهم السلام در دعاهاى خود به خود نسبت مى دهند به لحاظ اين مقام باشد.
و شايد به لحاظ توجه به جنبه بشريتشان بوده است هر چند كه آن توجه براى خدا و به دستور او بوده است كه نتيجه هر دو احتمال يكى است ، از اين جهت راوى مى گويد(١١٧٥): ((از امام صادق عليه السلام شنيدم در حالى كه دستانش را به طرف آسمان بلند كرده بود به خداوند عرض مى كرد: پروردگارا به اندازه چشم برهم زدنى هيچ گاه مرا به خودم رها مكن ، نه كمتر از آن و نه بيشتر از آن ، رواى گويد: پس چيزى نگذشت كه سريعا از كنار محاسنش اشك جارى شد پس فرمود: اى ابن ابى يعقور؛ همانا يونس بن متى را خداوند عز و جل كمتر از يك چشم برهم زدنى به خود واگذار كرده پس آن گناه - ترك اولى كه بيرون رفتن از نزد قومش بود - را انجام داد، پرسيدم : آيا به كفر رسيد؟ فرمود: خير، لكن مردن بر آن حالت هلاكت بود)) اين قسم پناه بردنها به خداوند متعال براى چنين اوليايى ، نسبت به چنين امرى بوده است ، همچنان كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز چنين سخنى نقل شده تا اينكه ام سلمه به آن حضرت عرض مى كند: ((با اينكه خداوند گناهان گذشته و آينده شما را بخشيده ، از او مى خواهى كه شما را يك چشم بر هم زدن به خود واگذار نكند؟ حضرت فرمودند: اى ام سلمه ؛ چه چيزى مرا ايمن مى كند و ترس مرا از بين مى برد؟ و همانا خداوند يونس بن متى را به اندازه چشم بر هم زدنى به خود رها كرد و آن كار از او سر زد(١١٧٦))) و انسانهاى كامل تمامى مراتب معرفت خداوند و خوف از او را داشته و آنها را نيز ظهور مى دادند از اين جهت نبى اكرم صلى الله عليه و آله در رابطه با هر دسته مراتبه از خوف ، هنگامى كه به خداوند متعال عرض مى كرد: اللهم انى اعوذ بك بمعافاتك من عقوبتك ، و اعوذ برضاك من سخطك و اعوذبك منك ، اللهم انى لااستطيع ان ابلغ فى الثناء عليك ولو حرصت ، انت كما اثنيت على نفسك (١١٧٧)، ((خدايا به تو پناه مى برم با عفو كردنت از عقوبتت ، خدايا، به تو پناه مى برم از غضبت به خشنوديت ، خدايا به تو پناه مى برم از تو، خدايا؛ من نمى توانم به نهايت مدح تو برسم هر مقدار تلاش كنم ، تو همان گونه هستى كه بر خويشتن مدح مى كنى )) خداوند براى اين درجه از معرفت و خوف ، بهشت مخصوصى را قرار داده و آن را به خود اضافه فرموده و اين اضافه ، اضافه تشريفاتى نيست زيرا بعضى موجودات ديگر مانند كعبه و مسجد و امثال آن نيز اضافه تشريفاتى به او دارند بلكه اين اضافه اختصاصى است كه بيانگر آن است كه ديگران به آن راه ندارند و كسانى به آن راه پيدا مى كنند كه به مقام عنداللهى نائل شده و از تمام آلودگى شركهاى مخفى پاك شده باشند و جز حق تعالى را نخواهند و نبينند، از اين جهت امام صادق عليه السلام در ذيل آيه شريفه فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى مى فرمايد:(١١٧٨) ((... به مؤ من گفته مى شود هنگام قبض روحش ، وقتى ائمه عليهم السلام برايش متمثل مى شوند، داخل شو در بندگان من يعنى محمد و اهل بيتش عليهم السلام و به بهشت من داخل شو، پس هيچ چيز نزد او محبوب تر از جدا شدن از روحش و ملحق شدن به ندا كننده - خداوند متعال - نيست )).
۱۲
سيماي مخبتين آثار خوف از خداوند
براى اين حالت نفسانى علاوه بر مزيت و شرافتى كه خودش دارد خداوند آثارى را بر آن مترتب مى كند كه برخى از آنها عبارتند از:
الف - ايمن بودن از عذاب و بديها: خداوند متعال نمى خواهد همواره بنده اش در سختى باشد و چنانچه در برهه اى از عمرش را - دنيا - در حالت خوف از عذابش بسر برد و آثارش را مترتب نمود به او بشارت ايمنى از عذاب را مى دهد از اين جهت رسول خدا صلى الله عليه و آله از خداوند متعال نقل مى كند كه مى فرمايد: ((من بر بنده ام دو خوف و دو امنيت را جمع نمى كنم پس وقتى كه در دنيا از من ايمن بود، روز قيامت او را مى ترسانم ، و هنگامى كه در دنيا از من ترسيد روز قيامت او را ايمن مى كنم (١١٧٩))) على عليه السلام نيز مى فرمايد: ثمرة الخوف الامن (١١٨٠)، ((نتيجه خوف امنيت است )) و در اين راستاست ، كسانى كه به لوازم خوف عمل كرده باشند خداوند متعال ايشان را از خوف و حزن در امان داشته و مى فرمايد: بلى من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربه و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون (١١٨١)، ((بله كسى كه خودش را تسليم خداوند كند در حالى كه نيكوكارست پس اجر او نزد پروردگارش مى باشد و خوف - ترس از آينده - و اندوهى - از گذشته - برايشان نيست )) و هنگام ورود به عالم برزخ موقع گرفتن (١١٨٢) جانشان ملائكه با سلامت از بديها با آنها مواجه مى شوند و همچنين (١١٨٣) هنگام دخول به بهشت ابدى ، و ملاقاتشان (١١٨٤) با خداوند و نيز ملاقاتشان (١١٨٥) با يكديگر در بهشت با سلام خواهد بود.
ب - ايمن بودن از غير خداوند: اگر براى انسان مؤ منى خوف از خداوند حاصل شود آن خوف موجب مى شود كه حالت بى اعتنايى به غير خداوند برايش پيدا شود به گونه اى كه در برابر دستورات او دستور ديگرى را قابل اجرا ندانسته و از تهديد غير او ترسى به دلش راه ندهد و همچنين وقتى دنبال رضاى الهى باشد و از غضبش دلهره داشته و فرار كند ديگر به غضب غير او آشنايى ندارد و در برابر مشكلاتى كه ديگران برايش فراهم مى كنند در مسير بندگى خداوند يا خود به خود فراهم مى شود، با قامتى راست در برابر آن ايستاده و از راه مستقيمش اعراض نكند زيرا به وعده هاى خداوند ايمان دارد قرآن كريم درباره ايشان مى فرمايد: يجاهدون فى سبيل الله و لايخافون لومة لائم (١١٨٦)، ((در راه خدا مجاهده كرده و از سرزنش سرزنش كننده اى نمى ترسند)) و او دلش را با بشارتهاى نازل شده بر آن تقويت مى كند، ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون نحن اولياؤ كم فى الحيوة الدنيا و فى الآخرة و لكم فيها ما تشتهى انفسكم و لكم فيها ما تدعون (١١٨٧)، ((همانا كسانى كه بگويند پروردگار ما خداست سپس استقامت داشته باشند ملائكه برايشان نازل شده كه نترسيد و اندوه نداشته باشيد و بشارت باد بر شما به بهشتى كه به آن وعده داده شده بوديد، ما ياور شما هستيم در زندگانى دنيا و در آخرت و براى شماست در آخرت آنچه را كه نفستان ميل داشته باشد و براى شماست در آن ، آنچه را كه بخواهيد)) على عليه السلام نيز مى فرمايد: من خاف الله سبحانه آمنه الله من كل شى ء (١١٨٨)، ((كسى كه از خداوند سبحان بترسد، خداوند او را از هر چيزى در امان قرار مى دهد))، البته درك ايمنى از اشياء به اندازه معرفت انسان به خداوند است و به حسب درجات بالاى از معرفت است كه حضرت موسى عليه السلام هنگام برخورد با ساحران و فرعون و ديدن مار شدن ريسمانهاى ايشان ، احساس ترسى كه در خود كرد كه يك وقت مغلوب ايشان نشود در اين هنگام خداوند متعال او را دلدارى داد و فرمود: قلنا تخف انك انت الاعلى (١١٨٩)، ((گفتيم نترس زيرا تو برتر هستى )) - البته اين احساس ترس و همچنين واكنش ظاهرى آن حضرت از ديدن اژدها شدن عصا، منافات با مقام عصمت انبياء و مقام قربشان ندارد، زيرا در آن مقام براى ايشان تفاضل است و شاهدش آيه (١١٩٠) و روايات فراوان و روايتى است كه ذكر مى شود - از اين جهت وقتى سائل از امام صادق عليه السلام مى پرسد: ((چگونه حضرت موسى عليه السلام وقتى ريسمانها را ديد در جانش احساس ترس كرد ولى وقتى حضرت ابراهيم عليه السلام در منجنيق قرار گرفت و در آتش پرتاب شد احساس ترس نكرد؟ حضرت فرمود: چون كه حضرت ابراهيم عليه السلام در آن هنگام ، تكيه كرد به انوار حجتهاى خداوند عز و جل - انوار ائمه عليهم السلام - كه در صلبش بود (توجه به مقام نورانيت و درجه قرب ايشان داشت ) ولى حضرت موسى عليه السلام اين گونه نبود از اين جهت احساس ترس كرد ولى حضرت ابراهيم عليه السلام چنين احساسى نكرد(١١٩١))).
ج - ترسيدن موجودات از او: با توجه به اينكه ترس از خداوند متعال به گونه اى از درك عظمت او سرچشمه مى گيرد هر چند ترس از عذاب در برابر مخالفت او باشد، از اين جهت براى انسان خائف يك حالت عزتى به واسطه خداوند حاصل مى شود زيرا حالت خوف موجب مى شود كه مستقلا فقط در برابر او خضوع كند و چون ساير موجودات نيز در برابر حق تعالى اين چنين هستند و انسان اشرفيت وجودى بر آنها دارد، و وجودشان مقدمه وجود انسان است ، خداوند متعال عظمت او را بر موجودات ظاهر مى كند تا آنها در برابرش خضوع كه نتيجه خوف است داشته باشند از اين جهت امام صادق عليه السلام به معلى بن خنيس مى فرمايد: للّه للّه يا معلى اعتزز بالله بعززك الله ، قال : يا ابن رسول الله ؟ قال : يا معلى خف الله يخف منك كل شى ء (١١٩٢)، ((اى معلى ؛ به واسطه خداوند عزت پيدا كن تا خدا تو را عزيز كند، عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! به چه چيزت عزت پيدا كنيم ؟ حضرت فرمود: اى معلى ؛ از خدا بترس تا هر چيزى از تو بترسد)) و در روايت ديگر امام باقر عع مى فرمايد: ((كسى كه از خدا بترسد خداوند هر چيزى را از او مى ترساند(١١٩٣))) با بيانى گفته كه شد خداوند رعب و ترسى را در وجود ديگر موجودات هر چند انسانهاى جبار و ستمگر، از انسانى كه واقعا از او بترسد مى اندازد به گونه اى كه موجب خضوع آنها در برابرش مى شود هر چند كه آنها به اين امر توجه نداشته باشند يا شخص خائف به اين حقيقت توجه نداشته باشد، زيرا انسان جبارى كه در برابر انسان مؤ من خائف قرار مى گيرد همواره در فكر اوست و از او رعب و وحشت دارد كه در برابرش قيام نكند و ظلم و تجاوز و حكومتش را از بين ببرد، از اين جهت نقشه براى از بين رفتن او مى كشد و اگر هم به صورت ظاهر بر او غالب شود و او را از بين ببرد لكن همواره در التهاب و دگرگونى است كه فكر انسان مؤ من خائف رشد نكند و پيرو پيدا نكند تا موجب از بين رفتنش شود، همان طور كه سيره جباران عالم در برابر انسانهاى خائف از خداوند اين گونه بوده است علاوه بر اين ، كسانى كه به درجات بالاترى از معرفت و خوف حق تعالى رسيده باشند، حالت خوف موجودات را از خود، در حقيقت خوف از حق تعالى مى بينند و نيز خضوع در برابر خويش را خضوع در برابر حق تعالى مى يابند، چون خود و موجودات را فقير ذاتى نسبت به حق تعالى يافته و او را محيط به هستى و شئون هستى آنها مى بينند، و اگر به لحاظ مرتبه وجودى خود، خويشتن را در ارتباط با ساير موجودات مى بيند و قهرا در برابر تاءثر ظاهرى از آنها، در برابرشان خضوع مى كند، لكن اين شخص موحد و عارف ، خضوع را واقعا در برابر حق تعالى مى كند و ساير موجودات را نيز نسبت به خودش اين گونه مى بيند - كه اين گونه نيز مى باشند - همان طور كه در حديث معراج مى فرمايد: يا احمد صلى الله عليه و آله ما عرفنى عبد الا خشع لى و ما خشع لى عبد الا خشع له كل شى ء (١١٩٤)، ((اى احمد، بنده اى مرا نشناخت مگر اينكه براى من خشوع كرد و بنده اى برايم خشوع نكرد مگر اينكه هر چيزى براى او خشوع كند)).
د - ورود به بهشت : همان طور كه در مراتب خوف گفته شد از آثار ابدى اين حالت ، ورود به بهشت است البته هر مرتبه اى از خوف مرتبه خاصى را از بهشت اقتضاء مى كند به گونه اى كه مراتب پايين به مراتب بالا راه ندارند لكن مراتب بالا به پايين اشراف دارند و توضيح آن گذشت ، از اين جهت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((نگوييد يك بهشت است همانا خداوند مى فرمايد درجاتى است كه بعضى فوق بعضى ديگر است (١١٩٥))) و على عليه السلام نيز مى فرمايد: ((درجاتى است كه بر يكديگر برترى مى جويند و منزلهاى متفاوتى است ...(١١٩٦))).
نتيجه بحث از مطالب اين بحث استفاده شد كه انسانها در رابطه با شناخت خداوند درجاتى دارند به گونه اى كه بين بعضى درجاتش نمى توان مقايسه اى كرد و قهرا در اين رابطه هر كدام حالت خوف و فزعى نسبت به حق تعالى دارند و در نتيجه آثار مختلفى در اين عالم و عالم ديگر برايشان خواهد بود.
فصل هجدهم :
بلند بودن صداى خوانندگان خداوند به طرف او
و اصوات الداعين اليك صاعدة
لطف خداوند به مؤ منين خداوند متعال به مقتضاى صفت رحمانيت و ربوبيت خاصه اش به تمامى انسانها عنايت دارد و آنها را تكوينا و تشريعا به سوى خويش خوانده است و از راه انبياء و اولياء عليهم السلام خودش را معرفى كرده و شناسايى داده است تا همگان با او ارتباط برقرار كرده و آشنا شوند و به كمال حقيقى نايل شوند لكن در اين ميان كسانى كه به حد وجودى خويش پى برده و به آن آشنا شده اند ارتباط آگاهانه با حق تعالى برقرار مى كنند و به او ايمان مى آورند و خود را در تحت ربوبيت او قرار مى دهند، خداوند به ايشان عنايت خاصى كرده و ايشان را دعوت خاص مى نمايد تا در تمامى حالات متوجه او باشند و او را مؤ ثر واقعى در تمام شئون وجوديشان بدانند از اين جهت مى فرمايد: و قال ربكم ادعونى استجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين (١١٩٧)، ((و پروردگارتان فرمود مرا بخوانيد تا اجابت كنم برايتان ، همانا كسانى كه از عبادتم تكبر مى ورزند بزودى با حالت ذلت وارد جهنم مى شوند)) آيه شريفه با عنوان ربكم به انسانها خطاب كرده ، كنايه از اينكه او شما را كه ربوبيتش را قبول كرده ايد، به خويش مى خواند تا او را بخوانيد و نزدش خضوع كنيد و يا اين عنايت در آيه ديگر فرموده است كه : و اذا سالك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان فليستجيبوا لى وليومنوا بى لعلهم يرشدون (١١٩٨)، ((و هنگامى كه بندگانم از من سؤ ال كنند پس من نزديكم جواب مى دهم خواندن خواننده را وقتى كه مرا بخواند پس بايد مرا اجابت كنند و به من ايمان بياورند شايد رشد يابند)) در اين آيه شريفه هفت بار خداوند متعال خودش را براى بندگانش مطرح كرده است تا عنايتش را به ايشان بفهماند كه اگر به او ايمان آورده و اجابتش كردند و او را خواندند، او را نزديك مى يابند و در اين رابطه على عليه السلام به امام حسن عليه السلام مى نويسد: و اعلم ان الذى بيده خزائن السماوات و الارض قد اذن لك فى الدعاء، و تكفل لك بالاجابة ، و امرك ان تساءله ليعطيك ، و تسترحمه ليرحمك ، و لم يجعل بينك و بينه من يحجبك عنه ، و لم يلجئك الى من يشفع لك اليه ،... و فتح لك باب المتاب ، و باب الاستعتاب ؛ فاذا ناديته سمع نداك ، و اذا ناجيته علم نجواك ، فافضيت اليه بحاجتك ، و ابثثته ذات نفسك ، و شكوت اليه همومك ، و استكشفته كروبك ، و استعنته على امورك ، و ساءلته من خزائن رحمته ما لايقدر على اعطائه غيره ، من زيادة الاعمار، و صحة الابدان ، وسعة الارزاق . ثم جعل فى يديك مفاتيح خزائنه بما اذن لك فيه من مساءلته ، فمتى شئت استفتحت بالدعاء ابواب نعمته ، و استمطرت شآبيب رحمته ... (١١٩٩) ((و بدان آن كسى كه به دست او خزينه هاى آسمانها و زمين است بتحقيق به تو اجازه داده است در دعا و متكفل شده است برايت به اجابت و امر كرده تو را كه از او بخواهى ، تا به تو بدهد و از او رحمت طلب كنى تا بتو رحمت بفرستد و بين تو و خودش مانعى از خودش قرار نداده و تو را وادار نكرده به كسى ، كه به سويش شفيع شود... و درب توبه و عذرخواهى و رضايت خواستن را برايت باز نموده است پس وقتى كه او را صدا زنى ، فريادت را مى شنود و وقتى با او نجوا كنى و او را عرضه مى كنى و هم و غمهايت را به سوى او شكايت مى كنى و باز شدن مشكلااست را از او طلب مى كنى و بر امورت از او كمك مى گيرى و از گنجينه هاى رحمتش از او سؤ ال مى كنى ، آن مقدارى را كه غير او نمى تواند آن را بدهد، از زيادى عمر و صحت بدن و وسعت در رزق ، سپس در دستت قرار داده كليدهاى گنجينه هايش را به سبب اينكه در خواستن آنها به تو اذن داده است ، پس هر وقت بخواهى با دعا درهاى نعمتش را باز مى كنى و بارش باران رحمتش را طلب مى كنى )) از اين كلمات و روايات و آيات شريفه به آن ، استفاده مى شود كه خداوند متعال از بنده اش توقع دارد كه در تمامى حالات و امور، او را خوانده و با اين خواندن او را مؤ ثر در شئون مختلف هستى بداند به گونه اى كه كليد گنجينه هاى خود را در دست او قرار داده تا با دعا آن را به روى خويش باز كند، و از نظر عقلى نيز اين چنين است زيرا بنده در تمامى حالات بايد رجوع به مولايش داشته باشد و اگر اين رجوع و درخواست نباشد اساسا خداوند به او نظر مى كند همان طور كه خود فرموده است قل ما يعبوبكم ربى لولا دعائكم (١٢٠٠)، ((بگو اى پيامبر؛ پروردگارم به شما اعتنايى ندارد اگر دعايتان نبود)).
شرايط بالا رفتن دعا از بيانات گذشته استفاده شد كه خداوند متعال عنايت عمومى به بندگانش دارد و عنايت خاصى به مؤ منين ، و از جهت او منعى از افاضه فيض نمى باشد لكن بندگان بايد شرايط عمومى بندگى را مراعات كنند تا مورد لطف و مرحمت او قرار بگيرند، البته بحث از دعا و شرايط و لوازم آن به طور مفصل گذشت لكن اجمالا بايد معلوم باشد كه بنده در حال مخالفت با مولايش نبايد بوده باشد و نيز امر مخالف با اراده مولايش را طلب نكند و به طور كلى بايد در حال دعا به گونه اى باشد كه صدق كند در حال توجه به رحمت الهى و نزول رحمتهاى او مى باشد و به گونه اى نباشد كه برخلاف مقتضاى بندگى بوده و حالش نزول غضب الهى را جلب كند، از اين جهت شرايط ذكر شده قبل از اين ، بر اين محور دور مى زد يكى از مهم ترين آن شرايط آن است كه در تمامى حالات خداوند را مؤ ثر در امورش دانسته و به او توجه داشته و از او تقاضا داشته باشد از اين جهت امام صادق عليه السلام فرمود: من تقدم فى الدعاء استجيب له اذا نزل به البلاء و قالت الملائكة : صوت معروف و لم يحجب عن السماء و من لم يتقدم فى الدعاء لم يستجب له اذا نزل به البلاء و قالت الملائكة : ان ذا الصوت لانعرفه (١٢٠١)، ((كسى كه در دعا پيشى گيرد وقتى كه بلا بر او نازل شود اجابت شود و ملائكه مى گويند: صدايى است شناخته شده و از آسمان ممنوع نمى شود و كسى كه در دعا پيشى نگيرد هنگامى بلا بر او نازل شود اجابت نشود و ملائكه گويند: اين صدا را نمى شناسيم )) و همچنين آن حضرت فرمودند:(١٢٠٢) ((همانا دعا در حال آسايش حوائج را در حال بلا بيرون مى كشد)) البته معناى اين روايات اين نيست كه اگر كسى در حال عادى از خداوند متعال غافل بود و از او مسائلش را طلب نكرد دعا در حال نزول بلا هيچ فايده ندارد بلكه تاءثيرش كمتر است و اگر در حال نزول بلا واقعا شرايط ديگر دعا فراهم شود و دعا كرد خداوند به او عنايتى مى كند، و نيز معنايش اين نيست كه كسى كه اين طور باشد حتما بلافاصله دعايش مستجاب مى شود بلكه گاهى مصالحى در كار است كه بنده نوعا از آنها خبر ندارد و خداوند عز و جل تاءخير مى افتد از اين جهت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((همانا بنده دعا مى كند و خداوند عز و جل به دو فرشته مى فرمايد: بتحقيق اجابت شد برايش ، ولكن حاجتش را حبس كنيد زيرا من دوست دارم صدايش را بشنوم و گاهى بنده اى مى خواند و خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: سريع حاجتش را بدهيد زيرا صدايش را دوست ندارم (١٢٠٣))).
فصل نوزدهم :
گشوده بودن درهاى اجابت براى دعاكنندگان
و ابواب الاجابة لهم مفتحة
عنايت مخصوص خدا به خوانندگانش خداوند متعال عنايتهاى گوناگونى به بندگانش دارد كه گاهى بعضى از آنها متفرع بر بعض ديگر خواهد بود به گونه اى كه هيچ گاه بنده از او طلبكار نخواهد بود بلكه اوست كه به واسطه تفضلش عنايتهايش بر او افاضه مى كند البته خداوند متعال بمقتضاى ربوبيت عامه اش هر موجودى را به كمال لايقش مى رساند و براى انسان نيز وسايل استكمالش را فراهم نموده است و براى تمامى انسانها نيز وسايل ضرورى رشد ظاهرى آنها را فراهم مى فرمايد لكن رسيدن آنها به كمال حقيقى در پرتو اختيار اعتقاد حق و پيروى از راه حق است و يكى از اين عنايتهاى خاص ، اجابت مؤ منانى است كه واقعا او را بخوانند همان طور كه خودش در قرآن كريم (١٢٠٤) اجابت را متفرع برخواندن خويش نموده است البته منافات ندارد كه خواندن خداوند مشروط به شرايطى باشد زيرا او با آن شرايط دعا را خواندن خويش دانسته است و به گونه اى بايد باشد كه اوليائش آن شرايط را بيان كرده اند همان طور كه قبل از اين يادآور شديم ، و نيز بايد توجه داشته كه درهاى رحمت الهى باز باز است لكن كسانى مى توانند از آن استفاده كنند كه قابليت آن را فراهم كرده باشند و استعداد خود را ظهور بدهند همان طور كه باران رحمت الهى در زمين شوره زار نتيجه خوبى را به بار نمى آورد و خداوند نيز مى فرمايد: و رحمتى وسعت كل شى ء فساكتبها للذين يتقون و يوتون الزكاة و الذين هم بآياتنا يومنون (١٢٠٥)، ((و رحمت من بر هر چيزى گسترش دارد پس آن را لازم گردانيدم براى كسانى كه تقوا داشته و زكات بدهند و به آيات ما ايمان بياورند)) و در دعا نيز مى خوانيم : بابك مفتوح للراغبين (١٢٠٦)، ((درب تو براى رغبت دارندگان به تو باز است )).
درهاى اجابت حق تعالى همان طور كه مكرر بيان شده است عالم با جميع شئونش به حق تعالى وابسته است و انسان نيز به واسطه پيچيدگى وجودش شئون گوناگونى دارد كه هر يك از آنها به ظهور كمالى از كمالات حق تعالى مستند بوده و به مقتضايش مى رسد و چون رسيدن به آن مقتضاها نوعا به ايجاد زمينه و استعداد تكيه مى كند و گفته شد يكى از مهم ترين آنها خواستن واقعى از حق تعالى است لكن آن وقتى اين خواستن تحقق مى يابد كه به نيازمندى خاص توجه شود و خداوند را با صفت خاصى كه نيازمندى را برآورده مى كند بخوانيم تا آن كمال خاص را ظهور دهد به عنوان مثال شخصى كه نيازمند به رزق بيشترى است خداوند را بايد رزاق دانسته و با صفت رازق او را بخواند يا شخص گناهكار خدا را پوشنده گناه دانسته و او را با صفت غفور، غفار، يا غفور بخواند همچنين ساير نيازمنديهايى كه انسان همواره وجودش تواءم با آنهاست و در واقع جز از حق تعالى رفع آنها را طلب نكند همان طور كه مى فرمايد: و آتاكم من كل ما سالتموه و ان تعدوا نعمة الله لاتحصوها ان الانسان لظلوم كفار (١٢٠٧)، ((و خداوند به شما داده است از هر چه كه از او سؤ ال كنيد و اگر نعمت خداوند را شمارش كنيد نمى توانيد همانا انسان بسيار ظلم كننده و غير شاكر است )) خواسته شده است كه انسان با آگاهى به نياز خود و بى نياز بودن حق تعالى و صاحب كمال و مفيض بودن او، رفع هر نيازى را با صفت خاص او، از خداوند بخواهد، از اين جهت در قرآن كريم به مناسبت هر فيضى اسم يا صفت مناسب با آن را ذكر مى كند و همين طور وقتى دعاهايى را از زبان انبياء عليهم السلام و ديگران نقل مى كند(١٢٠٨) اين گونه بيان مى كند تا انسان طريقه دعا كردن را ياد بگيرد و دعاهاى وارده از ائمه عليهم السلام پر است از اين تعليمات ، بنابراين هر يك از اوصاف جماليه و جلاليه حق تعالى درى است براى اجابت و ظهور كردن آن ، كه با دعا با حصول شرايطش به اجابت مى رسد يا سريعا و يا با فاصله همان طور كه حضرت موسى على نبينا و آله و عليه السلام پس از اتمام حجت نسبت به فرعون و اطرافيانش خداوند را با صفت جلال مى خواند و عرض مى كند: ربنا اطمس على اموالهم و اشدد على قلوبهم (١٢٠٩)، ((پروردگارا اموال ايشان را نابود كن و دلهايشان را ببند)) و وعده اجابت به او داده شد، قال قد اجيبت دعوتكما (١٢١٠)، ((خداوند فرمود: دعاى شما - موسى و هارون - مستجاب شد)) لكن پس از(١٢١١) چهل سال به اجابت رسيد. فرعون و اطرافيانش غرق شدند، با توجه به مطالب ، با رجوع به دعاهاى وارده از ائمه عليهم السلام درهاى عميق و وسيعى از معارف دين به روى انسان گشوده مى شود و ديگر، دعاها با لقلقه زبان خوانده نمى شود بلكه با نگرشى عميق به آنها مى نگرد و به ائمه عليهم السلام به عنوان دعاخوانى كه بيكار بودند و براى گذراندن وقت مشغول به دعا بودند نمى نگرد بلكه آنها را داراى درياى بى پايان معارف الهى دانسته كه خواسته اند با دعاها آنها را به بشر تعليم كنند و آنها روابط بين نيازهاى بشر و عالم را با اوصاف جماليه و جلاليه حق تعالى مى دانستند و مى يافتند و آن يافته ها را به صورت دعا ظهور مى دادند تا ما نيز با پيروى از ايشان ، آنها را خوانده و تحليل كنيم و با تحصيل شرايطش آن روابط را بفهميم و بيابيم كه در اين صورت دعا واقعيت پيدا مى كند و از اين جهت بزرگان انبياء و اولياء عليهم السلام بسيار دعا كننده بودند همان طور كه در روايت نسبت به حضرت (١٢١٢) ابراهيم و حضرت على عليهماالسلام آمده است .
فصل بيستم :
مستجاب بودن دعاى مناجات كنندگان با خدا
و دعوة من ناجاك مستجابة
نداهاى اجابت شده اين فراز نيز عنايت ديگرى از خداوند متعال را نسبت به بندگانش متذكر مى شود كه او به گونه اى است كه هر وقت بنده اش او را صدا زند و با او درد دل كند او را نزديك و جواب دهنده مى يابد، البته به شرط اينكه پرده غفلتها از جلو چشم دلش كنار رفته و تعلقش از غير او بريده شود و در آن حال فقط به جناب قدس ربوبى توجه و تعلق قلبى پيدا كند. و براى حصول چنين حالتى خداوند متعال بنده اش را مبتلا به گرفتاريها مى كند تا با مراجعه به اسباب و مسببات و سرخوردگى از آنها، دلش از آنها بريده شود و به مسبب الاسباب توجه كند و او را دخيل در امورش دانسته و رفع گرفتاريها را از او بخواهد، از اين جهت ، اين حالت براى هر كس پيدا شود اجابت حق تعالى پشت سرش خواهد بود به گونه اى كه امور از دست رفته را نيز جبران مى كند.
قرآن كريم براى عده اى از انبياء الهى اين حالت را متذكر مى شود كه در رابطه با ملت خود پس از اتمام حجت ، از خداود نجات از ايشان را طلب كردند و يا در رابطه با حضرت نوح عليه السلام مى فرمايد: و نوحا اذ نادى من قبل فاستجبنا له فنجيناه و اهله من الكرب العظيم (١٢١٣) ((و - ياد كن نوح را هنگامى كه خواند قبل از اين - حضرت ابراهيم - پس او را اجابت كرديم و او و اهلش را از مشكل بزرگ - غرق شدن - نجات داديم )) و همين طور درباره حضرت ايوب عليه السلام مى فرمايد:
و ايوب اذ نادى ربه انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين فاستجبنا له فكشفنا ما به من ضر و آتيناه اهله و مثلهم معهم رحمة من عندنا و ذكرى للعابدين (١٢١٤)، ((و بگو - ياد كن - ايوب را وقتى پروردگارش را ندا كرد كه رنج بر من رسيده و تو رحم كننده ترين رحم كنندهايى ، پس او را اجابت كرديم و رنجش را برطرف كرديم ، و اهلش و همانند آن را به او داديم به خاطر رحمتى از طرف خود و يادآورى براى عبادت كنندگان )) حضرت ايوب عليه السلام براى نشاندادن مقام قرب و بندگيش نزد حق تعالى ، پس از نابود شدن اموال و مردن اولادش به مرض شديدى مبتلا شد كه مردم نيز از اطراف او رفتند و به علت فقرش او را تنها گذاردند، پس از اين ابتلاى عظيم ارتباطش با خداوند متعال قوى تر اشد و رجوع و انابه اش (١٢١٥) بيشتر گرديد و پس از اين همه تحملها دعايش مستجاب شد و اولادش را خداوند زنده كرد و اموالش را برگرداند و علاوه بر آن ، اموال و اولاد از بين رفته او را بعد از آن ابتلاء به او برگرداند، و درباره حضرت يونس على نبينا و آله و عليه السلام نيز مى فرمايد:
و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المومنين (١٢١٦)، ((و - ياد كن - صاحب ماهى - حضرت يونس عليه السلام - را هنگامى كه در حال غضب رفت و يقين كرد كه بر او تنگ نخواهيم گرفت پس در ظلمتها - تاريكى شب ، در دل ماهى ، در دريا - ندا كرد كه پروردگارا جز تو معبودى نيست تو منزهى همانا من از ستمگران هستم پس او را اجابت كرديم و از غم نجاتش داديم و اين چنين مؤ منين را نجات مى دهيم )) در رابطه با حضرت يونس عليه السلام در آيات (١٢١٧) متعدد و روايات (١٢١٨) آمده است كه پس از خبر دادن به نزول عذاب بر قومش و بيرون رفتن از نزد ايشان با حالت غضب ، وقتى در دريا قرار گرفت ، ماهى بزرگ جلو كشتى قرار گرفت آن حضرت با قرعه در دهان ماهى قرار گرفت در اين هنگام فهميد امتحان الهى است كه دچارش شده در رابطه با كارى كه كرده است پس با التجاء رجوع به حق تعالى كرد و خداوند او را نجات داد و به طرف قومش برگشت و يا آنها تا مدتى بسر برد، و همچنين در رابطه با حضرت زكريا مى فرمايد:
و زكريا اذ نادى ربه رب لاتذرنى فردا و انت خير الوارثين فاستجبنا له و وهبنا له يحيى و اصلحنا له زوجه (١٢١٩)، ((و ياد آور - زكريا را هنگامى كه پروردگارش را ندا كرد، كه پروردگارا مرا تنها گذار در حالى كه تو بهترين وارثها هستى پس او را اجابت كرديم و يحيى را به او داديم و زنش را - كه نازا بود - اصلاح كرديم و بچه دار نموديم )). از اين آيات و روايات وارده در ذيل آنها استفاده مى شود كه خواندن واقعى حق تعالى و به طرف او رفتن ، اجابت را به دنبال دارد لكن اگر شرايط بيرونى فراهم باشد مانند توبه قوم حضرت يونس على نبينا و آله و عليه السلام قبل از آنحضرت ، اجابت به طور سريع خواهد بود، اما اگر شرايط بيرونى فراهم نباشد مانند هلاكت فرعون و دعاى حضرت موسى عليه السلام كه بايد شرايط زمانى فراهم شود تا مردم نيز به بطلان او پى ببرند اجابت دعا به تاءخير مى افتد لكن حتما اجابت مى شود و مصالحش را خداوند متعال مى داند، و همچنين استفاده مى شود كه كسانى كه خصوصيات ذكر شده در آيات را داشته باشند و خدا را در حال اضطرار ندا كنند و با او نجوا كنند اجابت براى آنها هم حتمى خواهد بود مانند عابد و مؤ من بودن و سرعت گرفتن در خيرات و خواندن در حال اميد و ترس و خاشع بودن براى او. يعنى در عين حالى كه بايد به طرف اسباب و مسببات عالم رفت لكن انسان مؤ من و بنده خدا و خاشع در برابر او، فقط دل به خدايش بسته و او را در تمامى امور مستقلا حلال مشكلاتش دانسته و از او حقيقتا رفع مشكلاتش را طلب مى كند اينجاست كه خداوند اجابتش مى نمايد يا با نزديك كردن ، اسباب و مسببات عادى او را به نتيجه مى رساند و يا از راه غير عادى او را تاءمين مى كند.
فصل بيست و يكم : قبول توبه رجوع كنندگان به خدا
و توبة من اناب اليك مقبولة
عنايت خداوند به گنهكاران يكى از عنايتهاى الهى در اين قسمت از زيارت ذكر شده است و آن پذيرش توبه رجوع كنندگان به اوست ، آيات متعددى از قرآن كريم نداى حق تعالى را به گنهكارانش با تعبيرات لطيف و جاذبى بيان مى كند هم مستقيم و هم از زبان رسولانش (١٢٢٠) مى فرمايد: و توبوا الى الله جميعا ايه المومنون لعلكم تفلحون (١٢٢١)، ((و توبه كنيد تماما به سوى خدا اى مؤ منين شايد رستگار شويد)) لطف او به مؤ منين اختصاص ندارد بلكه شامل مشركين و كفار هم مى شود و به ايشان خطاب مى كند، الا تعبدوا الا الله اننى لكم منه نذير و بشير و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه يمتعكم متاعا حسنا الى اجل مسمى (١٢٢٢)، ((- قرآن كتابى است از طرف خداى حكيم خبير - به اينكه جز او را نپرستيد همانا من براى شما از سوى او بيم دهنده و بشارت دهنده ام و اينكه از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد سپس به سوى او بازگرديد تا به طرز نيكويى شما را تا مدت معين - از مواهب زندگى اين جهان - بهره مند سازد)) و ظاهرا(١٢٢٣) مراد از توبه در آيه ايمان آوردن است يعنى رها كنيد عبادت بتها را بعد از اين و از پروردگارتان از معصيت گذشته طلب مغفرت كنيد سپس به او ايمان آوريد. عنايت حق تعالى به بندگان متمردش به اين مقدار محدود نمى شود بلكه خود اول به ايشان رجوع مى كند و آنها را هدايت كرده و توفيق مى دهد كه به او برگردند و اين را توبه اول خود معرفى كرده تا بنده رجوع و توبه كند تا بعد از آن ، دوباره به او رجوع كرده و توبه اش را قبول كند بنابراين توبه بنده را به دو توبه از خود مقرون كرده است و مى فرمايد ثم تاب عليهم انه بهم رئوف رحيم (١٢٢٤)، ((سپس خداوند بر ايشان - سه نفرى كه از جنگ تخلف كردند - توبه كرد تا ايشان توبه كنند زيرا او بسيار توبه پذير مهربان است )) خداوند نه تنها خود را بسيار توبه پذير(١٢٢٥) معرفى كرده است بكله مكرر بسيار بخشنده معرفى نموده و به پيامبر رحمتش امر كرده كه به بندگان اعلان كند كه : نبى ء عبادى انى انا الغفور الرحيم (١٢٢٦)، ((خبر بده به بندگانم كه من بخشنده مهربانم )) و نيز با اين پيام دل انگيز پر و بال اميد مى دهد كه : قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم (١٢٢٧)، ((بگو اى پيامبر؛ اى بندگانم كه بر خويشتن زياده روى كرده ايد از رحمت خدا ماءيوس نشويد همانا خداوند تمامى گناهانرا مى آمرزد زيرا او بخشنده مهربان است )) البته آيات هشداردهنده هم دارد لكن نوعا بعد از آيات اميددهنده هستند در عين حال نااميدان از رحمتش را از گمراهان دانسته ،(١٢٢٨) و توبه كنندگان را مورد محبت و لطف خود قرار داده و مى فرمايد: ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين (١٢٢٩)، ((خداوند توبه كنندگان را دوست دارد و طالبين پاكى را دوست دارد)) و نيز ايشان را مشمول دعاى ملائكه و مغفرت آنها قرار داده است و مى فرمايد: الذين العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يومنون به و يستغفرون للذين آمنوا ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك وقهم عذاب الجحيم ربنا و ادخلهم جنات عدن التى و عدتهم و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم انك انت العزيز الحكيم وقهم السيئات (١٢٣٠)، ((كسانى كه عرش و اطراف آن را حمل مى كنند با ستايش پروردگارشان تسبيح كرده و براى مؤ منين طلب آمرزش مى كنند و - مى گويند - پروردگارا رحمت و علمت هر چيزى را فراگرفته است پس ببخش كسانى را كه توبه كرده و راهت را تبعيت مى كنند و ايشان را از عذاب جهنم حفظ كن ، پروردگارا، و ايشان و پدران و همسران و اولاد صالح ايشان را داخل كن به باغهاى عدنى كه وعده داده اى زيرا تو عزيز حكيم مى باشى و ايشان را از گناهان حفظ كن )) و همچنين سيئات ايشان را تبديل به حسنات مى كند و مى فرمايد: للّه للّه الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما... (١٢٣١)، ((مگر كسى كه توبه كرده و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد پس خداوند گناهانش را به حسنه تبديل مى كند و خداوند بخشنده مهربان است )) و نيز ايشان را وارد بهشت مى كند و مى فرمايد: الا من تاب و آمن و عمل صالحا فاولئك يدخلون الجنة و لايظلمون شيئا... (١٢٣٢)، ((مگر كسى كه توبه كرده و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد پس ايشان وارد بهشت مى شوند و هيچ گونه ظلمى به آنها نمى شود))، امام سجاد عليه السلام نيز به خداوند عرض مى كند: ((تو منزهى ، از تو ماءيوس نمى باشم و حال آنكه براى من درب توبه به سوى خويش را باز نمودى (١٢٣٣))) و نيز عرض مى كند: ((تو آن خداى - مهربانى - كه براى بندگانت درى به سوى بخششت باز نمودى و آن را توبه ناميدى (١٢٣٤))) با اين بيانات كوتاه اهميت توبه و عنايت خاص خداوند به گنهكاران و متمردين روشن مى شود كه با اين بهانه مى خواهد بندگانش همواره به سوى او برگردند تا جايى كه گاهى به صورت تقاضا، از ايشان توبه را طلب مى كند و مى فرمايد: ((آيا به سوى خدا توبه نمى كنند و از او آمرزش طلب نمى كنند در حالى كه خدا بخشنده مهربان است (١٢٣٥))).
معنا و حقيقت توبه توبه در لغت (١٢٣٦) به معناى رجوع از گناه است ، و حقيقت آن توجه به عظمت خداوند و ربوبيت او و ذلت و خوارى تمرد از فرامين او كه در حقيقت بيرون رفتن از تحت ربوبيت اوست مى باشد يعنى وقتى انسان به بنده بودنش نسبت به حق تعالى توجه كند و اينكه به مقتضاى اين بندگى عمل نكرده است حالت پشيمانى از عمل يا صفت خود در برابر مولايش حاصل شود و تصميم بگيرد كه ديگر بر آن عمل يا صفت برنگردد اين حالت ، توبه است همان طور كه امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد: ((شخصى گناهى انجام ميدهد و به واسطه آن خدا او را به بهشت داخل مى كند، راوى عرض كرد: آيا با گناه خدا او را به بهشت وارد مى كند؟ حضرت فرمودند: بله گناه مى كند و همواره از آن ترسناك است و خود را سرزنش مى كند پس خدا به او رحم كرده و وارد بهشت مى كند(١٢٣٧)))، و على عليه السلام نيز در اين باره مى فرمايد: التوبة ندم بالقلب و استغفار باللسان و ترك بالجوارح و اضمار ان لايعود (١٢٣٨)، ((توبه پشيمانى به قلب و استغفار كردن به زبان و ترك كردن به اعضاء و جوارح و تصميم گرفتن به اينكه - به مخالفت برنگردد مى باشد)) اين معنا غير از احكامى است كه در شرع ثابت شده و با توبه از بين نمى رود مگر بعضى از آنها كه در فقه بيان شده است و توضيح اين قسمت بعد از اين مى آيد.
مراتب توبه پس از توجه به معنا و حقيقت توبه معلوم مى شود كه توبه منحصر به گناهان متعارفه نمى باشد بلكه يك معناى وسيعى دارد كه هر يك از انسانها را به حسب درجه معرفتش به حق تعالى شامل مى شود بنابراين اينجا در صدد بيان كلى مراتب آن مى باشيم .
١- توبه از كفر و شرك : از آيات و روايات استفاده مى شود كه درياى رحمت الهى بى پايان است حتى شامل كفار و مشركين مى شود، آيه سوم سوره هود بالخصوص بر اين امر دلالت مى كند و توبه آنها به ايمان آوردنشان محقق مى شود و آياتى (١٢٣٩) كه دلالت مى كند كه خداوند شرك را نمى آمرزد و غير آن را مى آمرزد در سياق شفاعت بحث مى كند و دلالت مى كند كه شفاعت شامل حال مؤ منين مى شود ولى نمى فرمايد كه مشرك و كافر مى تواند از شرك و كفر دست بردارد، اين همان مطلبى است كه مى گويد: ترتب حكمى بر وصفى مشعر به عليت است يعنى كافر و مشرك تا وقتى اين دو عنوان را دارند مغفرت شامل حالشان نمى شود البته جواز توبه از ايشان و اصلاح ارتباط ايشان با خداوند متعال ، منافات با ترتب آثار و احكام ظاهرى بر شرك ندارد اگر بر شخصى اين آثار در جامعه از توبه درونى او نمى شود، امام باقر عليه السلام مى فرمايد: ((كسى كه مؤ من بوده است و در حال ايمان كار خيرى انجام داده سپس فتنه اى به او برسد و كافر گردد سپس بعد از كفر توبه كند هر چيزى كه در حال ايمان انجام داده برايش نوشته و حساب مى شود و كفر آن را باطل نمى كند(١٢٤٠))) و در روايت ديگر امام باقر عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه ((آن حضرت شخصى يهودى را دعوت به اسلام كردند و پس از اينكه اسلام آورد وفات كرد، حضرت بر او نماز خواندند(١٢٤١))).
٢- توبه از عقايد انحرافى : گاهى انسانى مسلمان مى باشد لكن اسلام او كامل نبوده بلكه انحرافاتى در اعتقاداتش وجود دارد مانند اينكه شيعه دوازده امامى نباشد، توبه از آن نيز امكان دارد همان طور كه شخصى از مخالفين اهل بيت عليهم السلام پسر برادرش هنگام وفاتش ولايت ايشان را بر او عرضه مى كند، و او مى پذيرد، امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((او از اهل بهشت است (١٢٤٢))) و همچنين است توبه از هر اعتقادى كه خلاف معارف ائمه شيعه باشد.
٣- توبه از گناهان : مرحله ديگر توبه كه مختص به مؤ منين مى باشد توبه از گناهان است كه مطابق آيات و روايات فراوان تمامى گناهان چه كبيره و چه صغيره قابل بخشش است - البته براى هر يك از آنها شرايطى براى قبولى توبه وجود دارد كه در بحث بعدى به طور اجمال آن را ذكر مى كنيم .
٤- توبه از رذائل اخلاقى : از آنجا كه ايمان داراى مراتبى است حالات انسان نيز در رابطه با آثار و لوازم ايمان داراى مراتب مى شود، از اين جهت براى استكمال ايمان ، علاوه بر ترك عقايد ناخالص و ناصالح و تحصيل عقايد خالص و صالح ، و ترك گناهان و انجام واجبات الهى ، ترك اخلاق رذيله و قبايح اخلاقى كه در حقيقت گناهان روحى و باطنى محسوب مى شوند لازم است و امام سجاد عليه السلام در اين رابطه مى فرمايد: اربع من كن فيه كمل ايمانه و محصت عنه ذنوبه : من وفى لله بما جعل على نفسه للناس ، و صدق لسانه مع الناس ، و استحيى من كل قبيح عند الله و عند الناس و يحسن خلقه مع اهله (١٢٤٣)، ((چهار چيز است كه در هر كس باشد ايمانش كامل شده و گناهانش ريخته مى شود: كسى كه وفا كند براى خدا نسبت به تعهداتى كه براى مردم بر خويش كرده است ، و زبانش با مردم راست گويد، و از هر قبيحى كه نزد خداوند و مردم است حيا كند، و اخلاقش را با اهل بينش نيكو قرار دهد)).
٥- توبه از ترك اولى : براى انسان به حسب درجات ايمانش ، گناهانى متصور است يعنى بعضى از اعمال يا اوصاف به لحاظ مرتبه پايين از ايمان گناه به حساب نمى آيد لكن به لحاظ مرتبه بالاتر گناه محسوب مى شود، هر چند گناه به معنى متعارفش كه عقوبت آخرتى را دنبال داشته باشد به آن گفته نمى شود مانند مرحله گذشته ، گناهانى كه در قرآن به بعضى از انبياء نسبت داده شده از اين قبيل است كه با عصمت ايشان از گناه قبل از بعثت و بعد از بعثت ، كبيره و صغيره آن ، و نيز با معصوم بودنشان از تمامى اوصاف رذيله منافات ندارد، و اين قسم از اعمال را ترك اولى گويند، يعنى يك عملى كه از نظر خداوند متعال انجامش عقوبت آخرتى ندارد لكن تركش بهتر مى باشد هر چند انجامش توابع ناگوار دنيايى داشته باشد مانند خوردن گندم از حضرت آدم على نبينا و آله و عليه السلام در بهشت كه مورد نهى نتزيهى - نه نهى تحريمى - حق تعالى قرار گرفته بود، زيرا بهشت محل امر و نهى مولوى كه انجام و تركش عقوبت آخرتى در پى داشته باشد، نيست ، او از خوردن گندمى كه نخوردنش بهتر بود از خوردنش نهى شد و خوردن آن توابع ناگوار بيرون شدن از بهشت و ورود به عالم دنيا را داشت ، قرآن كريم (١٢٤٤) در خلال ذكر اين حقايق مى فرمايد: و عصى ادم ربه فغوى (١٢٤٥)، ((و آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و زيانكار شد)) لكن پس از اينكه از بهشت خارج شد و توابع ناگوار آن را چشيده و خدا را با كلماتى خواند كه همان توسل به اهل بيت پيامبر عليهم السلام بود، عرض كرد: ((پروردگارا بر خويش ظلم كرديم و اگر ما را نبخشى و رحم نكنى حتما از زيانكاران خواهيم بود)) سپس خداوند مى فرمايد: ((خدا بر او توبه كرد زيرا او بسيار توبه پذير مهربان است ))، ((سپس او را انتخاب كرد پس بر او توبه كرد و هدايتش نمود)) مراد از انتخاب و هدايت او رساندن به پيامبرى بود روى اين حساب نسبت به مقام حضرت آدم عليه السلام اين نافرمانى مختصر گناه و ظلم به نفس حساب مى شود و همچنين است نسبت به حضرت نوح عليه السلام وقتى به صورت كنايه از حق تعالى تقاضا مى كند كه فرزندش را هلاك نكند، خداوند به او مى فرمايد: ((اى نوح ، براستى او از خاندان تو نيست ، او عمل غير صالح است از من سؤ ال مكن نسبت به چيزى كه علم ندارى من تو را موعظه مى كنم از اينكه از جاهلين باشى (١٢٤٦))) بعد از آن عرض مى كند: ((پروردگارا، من به تو پناه مى برم از اينكه از تو بخواهم آنچه را كه علم ندارم و اگر مرا نبخشى و رحم نكنى از زيانكاران خواهم بود(١٢٤٧))) توبه هاى انبياى ديگر كه در قرآن آمده است از اين قبيل مى باشد و شايد سخن امام سجاد عليه السلام را بتوان به اين مرحله از توبه نيز حمل كرد آنجا كه به خداوند عرض مى كند: اللهم و انى اتوب اليك من كل ما خالف ارادتك (١٢٤٨)، ((خدايا و من توبه مى كنم به سوى تو از هر چيزى كه مخالف اراده ات باشد)).
٦- توبه از توجه به خويش و شئون وجوديه آن : انسان از جهت معرفت توحيدى به جايى مى تواند برسد كه براى خود و شئون وجوديه خود - افعال و اوصاف كمالى - استقلالى نيابد و آنها را تماما از آيات الهى و شاءنى از شئون حق تعالى بيابد - همان طور كه قبلا بيان شد - اين ديدگاه توحيدى براى هر كسى قابل ادعا و حصول نيست بلكه به عنايت خاص الهى نياز دارد كه قبلا استعدادش را تحصيل كرده باشد، لكن پس از حصول چنين حالتى تا اينكه آن به صورت ملكه و ثابت در بيايد انسان بدون توجه به خود و شئون وجوديه خود نيست بلكه پس از اثبات اين حالت هم كه به معرفت از آن تعبير مى شود، انسان ناچار است در محاورات و گفتگوها و برخوردها با ديگران براى گذراندن زندگى اجتماعى و ترتب آثار و افعال و اوصاف در جامعه ، افعال و اوصاف را به خود نسبت دهد، كسانى كه به چنين درجه اى از شناخت و بينش از حق تعالى رسيده اند، مطرح كردن خود و شئون خود را در برابر حق تعالى هر چند در قالب الفاظ و گفتگو باشد، گناه مى دانند، از اين جهت در تمامى امورشان همواره رجوع به حق تعالى دارند، اين حالت را انابه مى گويند و گاهى از آن به توبه از توبه تعبير مى شود. قرآن كريم وقتى سخنان حضرت شعيب على نبينا آله و عليه السلام را با قومش ذكر مى كند مى فرمايد: ان اريد الا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقى الا بالله عليه و توكلت و اليه انيب (١٢٤٩)، ((تا بتوانم جز اصلاح را اراده ندارم و توفيقم جز به خداوند نيست بر او توكل كرده و به سوى او رجوع مى كنم )) اين كلام يك پيامبر توحيدى است كه پس از بيان اراده خويش ، با اينكه توفيق را از خداوند دانسته و بر او توكل مى كند لكن چون بوى استقلالى در اين شغل مهم پيامبرى از كلامش ظاهر مى شود بلافاصله آن را دفع كرده و مى فرمايد: من در تمامى امورم به سوى خدا رجوع مى كنم و آنها را از خداوند و به او مى دانم ، و چنين حالتى براى حضرت ابراهيم عليه السلام به عنوان صفت بيان شده است كه : ان ابراهيم لحليم اواه منيب (١٢٥٠)، ((براستى ابراهيم بردبار، دعاكننده ، رجوع كننده است )) اين حالاتش را در يكى از سخت ترين حالات زندگيش يعنى افتادن در آتش نمرود به واسطه منجنيق ، به حضرت جبرئيل عليه السلام نشان داد، او با اينكه ماءمور الهى براى كمك به ديگران و واسطه در فيض از طرف حق تعالى بود، لكن بينش توحيدى حضرت ابراهيم عليه السلام به حدى است كه وقتى جبرئيل به او گفت : آيا كمك مى خواهى ؟ فرمود: (اما به تو، خير) و همچنين وقتى ، جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و كروبيل
به مهمانى حضرت آمدند پس از بريان كردن گوسفندى براى ايشان و شناساندن جبرئيل خود را به آن حضرت ، به ايشان گفتند: ((ما نمى خوريم تا اينكه خبر دهى قيمت غذا چقدر است ؟ حضرت فرمود: وقتى خورديد بسم الله بگوييد و پس از اتمام ، الحمدلله بگوييد، جبرئيل به يارانش متوجه شد و فرمود: سزاوار است براى خداوند كه او را دوست خود بگيرد(١٢٥١))) اين بيان ، نشان دهنده رجوع بتمام معناى اوست به طرف حق تعالى ، زيرا قيام هر فعلى را به خداوند دانسته و ستايش مطلق را نيز در برابر كمالات ، براى او دانسته است و دوستى واقعى با خداوند مقتضايش اين چنين است . اين پيامبر توحيدى چون سراپاى وجودش توجه به توحيد و رجوع الى الله است خداوند پس از اينكه او را يك امت خاضع - كه شاكر نعمتهاى الهى است و مورد انتخاب خداوند بوده و در آخرت ملحق به صالحين مى شود -، معرفى مى كند، به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله امر مى كند كه : ((پا بر جا ملت و دين او را تبعيت كن (١٢٥٢))) و خداوند پس از اينكه خود را ولى مطلق در تكوين و تشريع معرفى مى كند، منطق پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را خطاب به قومش بيان مى كند كه : و ما اختلفتم فيه من شى ء فحكمه الى الله ذلكم الله ربى عليه توكلت و اليه انيب (١٢٥٣)، ((و آنچه را در آن اختلاف كرديد، پس حكمش به سوى خداست ، آن است خدا كه پروردگارم مى باشد بر او توكل كرده و به سوى او رجوع مى كنم )) يعنى نه تنها همگان بايد در تمامى شئون خدا را ولى و سرپرست و حاكم بدانند و زمام امور را به او بدانند بلكه خود نيز همواره اين گونه مى باشم و حالت پيامبر در آيه به صورت فعل مضارع - انيب - آمده است كه دلالت بر استمرار مى كند. از اين جهت آن حضرت اين دعا را نيمه شب در حال گريه مى خوانده است : اللهم لاتنزع منى صالح ما اعطيتنى ابدا، اللهم لاتشمت بى عدوا و لا حاسدا ابدا، اللهم و لاتردنى فى سوء استنقذتنى منه ابدا، اللهم لاتكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا (١٢٥٤)، ((خدايا؛ آنچه به من دادى از من مگير، خدايا هيچ گاه خوشحال مكن دشمن و حسودم را به واسطه گرفتارى كه بر من وارد مى شود، خدايا، هيچ گاه مرا در امر بدى كه از آن نجاتم دادى ، رهايم مكن ، خدايا؛ هيچ گاه به اندازه يك چشم بر هم زدن مرا به خودم وامگذار، ام سلمه با ديدن حالت حضرت و شنيدن اين دعاها به گريه مى افتد و عرض مى كند: پدر و مادرم فدايت ، شما با اين جلالت قدر و قرب به حق اين گونه هستيد؟ حضرت فرمودند: اى ام سلمه ؛ چه چيزى مرا ايمن مى كند و حال آنكه خداوند متعال حضرت يونس بن متى را به اندازه چشم بر هم زدنى به خودش رها كرد و آن گونه شد)). امام صادق عليه السلام نيز شبيه دعاى آخر را دارند و به آن اضافه مى كنند: ((لا اقل من ذلك و لا اكثر (١٢٥٥)، ((نه كمتر از يك چشم بر هم زدن و نه بيشتر مرا به خودم وامگذار)) سپس راوى از حضرت سؤ ال مى كند: آيا حضرت يونس با آن حالت به كفر رسيد؟ حضرت فرمود: خير، ولكن مردن بر آن حالت هلاكت بود) البته بايد توجه داشت كه به خود واگذار شدن انبياء عليهم السلام را ما با اين دركهاى عادى بلكه بالاتر از آن نيز نمى توانيم بفهميم زيرا مقامات معنوى ايشان قابل درك براى هر كسى نيست ، آن وقت ايشان با آن مقام قرب كه به خود واگذار مى شوند نيز قابل درك براى همگان نمى باشد شايد ايشان با آن مقام قرب كه به خود واگذار مى شوند نيز قابل درك براى همگان نمى باشد شايد اين معنا به لحاظ استمرار توجهات توحيدى ايشان باشد كه استمرار توجهشان به مقام ولايت الله در تمامى شئون زندگى ، لحظاتى قطع مى شود نه اينكه اعتقادشان نسبت به اين حقيقت از بين برود، از اين جهت راوى مى گويد: آيا حضرت يونس - نعوذ بالله - كافر شد؟ حضرت فرمودند: خير، بلكه وقفه اى در توجهش رخ داد، و به لحاظ باطن امر است كه امام باقر عليه السلام فرموده است : ((حضرت يونس عليه السلام مقام ولايت على بن ابيطالب عليه السلام را منكر شد(١٢٥٦))) يعنى مقام ولايت على عليه السلام كه همان ولايت الله است ، زمام تمامى امور را دائما قائم به خداوند متعال مى داند، و حضرت يونس عليه السلام هنگام خبر دادن به وقوع عذاب بر قومش و سپس اطلاع به توبه ايشان و حتمى شدن عذاب و عدم وقوع آن ، مثل اينكه از سعه ولايت الهى و رحمت او غفلت كرد و دچار شكم ماهى شد و سپس در آن تنگنا و تاريكى دريا و شكم ماهى پرده غفلت نسبت به همان مقامش ، كنار زده شد و با تنزيه حق از نقص و محدوديت در ولايت و اقرار به ولايت تامه او - كه ولايت باطنى على عليه السلام همان ظهور ولايت تامه الهى است كه در واقع اين امت را براى رسيدن به آن دعوت مى كند - و اعتراف به تعدى از حد و اندازه خود كه نبايد چنين توجهى را مى كرد با گفتن : للّه للّه لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين ، خداوند توبه او را پذيرفت و به مقام قبلى او را برگرداند، بنابراين شايد به لحاظ چنين مرتبه اى باشد كه پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام روزانه استغفارهايى (١٢٥٧) داشتند.
٧- توبه از عدم اتصال توجه به خداوند: براى انسان در توجهش به حق تعالى مراتبى است كه قبل از اين اجمالا به آنها اشاره شد، بهترين آنها توجه قلبى است كه آن هم درجاتى دارد، براى اولياء الهى گاهى توجه متصلى به خداوند رخ مى دهد كه آنها را از فعاليتهاى عادى باز مى دارد و از آن به حالت غشوه تعبير مى شود، حقيقت توجه در چنين حالاتى ظهور مى كند هر چند فعاليتهايشان به امر خدا و براى او بوده و خود و كمالات نفسانى خود را مستند به او دانسته و از اين جهات غفلتى از حق تعالى ندارند لكن چنين اتصالى با اين فعاليتها برايشان نمى باشد و وقتى حالات عادى خود را با آن حالت غير عادى ملاحظه مى كنند آن را براى خود گناه مى دانند، اين مرتبه به نظر مى رسد كه برتر از همه مراتب گذشته است از اين جهت راوى از امام صادق عليه السلام سؤ ال مى كند از آن غشوه اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگام وحى پيدا مى كرد، حضرت مى فرمايد: ((آن هنگامى بود كه بين آن حضرت و بين خداى متعال چيزى نبود، وقتى كه خدا بر او تجلى مى كرد، سپس فرمودند: آن نبوت است (١٢٥٨))) اين حالت براى على عليه السلام نيز از خشيت الهى حاصل مى شده است همان طور كه ابوالدرداء آن را نقل مى كند(١٢٥٩) و از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه هنگام قرائت قرآن در نماز چنين حالتى برايش رخ داد و پس از بهوش آمدن سؤ ال شد: چه چيزى سبب عروض اين حالت شد؟ فرمود: ((همواره آيات قرآن را قرائت كردم تا به حالى رسيدم مثل اينكه آن را از نازل كننده اش بدون واسطه شنيدم (١٢٦٠))) شايد گريه هاى ائمه عليهم السلام و نيز نسبت دادن گناه به خود و طلب مغفرت كرد نشان از خداوند به لحاظ اين مرحله از توجه باشد كه جهتش هم دور افتادن از آن توجه متصل باشد و هم اظهار اشتياق باشد براى ظهور مجدد آن حالات ، همان طور كه از حضرت شعيب عليه السلام نقل شده است كه از محبت خداوند گريه كرد تا نابينا شد و خداوند بينائيش را تا چهار بار به او برگرداند، خداوند به او وحى كرد: ((اى شعيب تا چه وقت اين گونه مى باشى ؟ اگر گريه ات از ترس از آتش است پس تو را از آن حفظ كردم و اگر به سبب شوق به بهشت است كه آن را مى دهم ، عرض كرد: اى خدا و مولاى من ! تو مى دانى كه گريه ام از ترس از آتش و شوق به بهشت نيست لكن محبت تو بر قلبم بسته شده است پس صبر نمى توانم بكنم تا تو را ببينم ، خداوند به او وحى كرد: اگر چنين است كليمم موسى بن عمران را خادم تو مى گردانم (١٢٦١))) و چون اين نحوه توجه با اشتغالات عادى سازگارى ندارد، اولياى الهى اظهار اشتياق به مرگ مى كردند زيرا با مرگ اين ارتباطات قطع مى شود و آن كسى كه زمينه اتصال در توجه به حق تعالى را داشته باشد به مقصود اصليش نائل مى شود و از اين جهت على عليه السلام مى فرمايد: والله لابن ابيطالب بالموت من الطفل بثدى امه (١٢٦٢)، ((به خدا سوگند فرزند ابوطالب ماءنوس تر است به مرگ از طفل به پستان مادرش )) و نيز مى فرمايد: و انى الى لقاء الله لمشتاق (١٢٦٣)، ((و يقينا من به لقاى خداوند مشتاقم )).
۱۳
سيماي مخبتين شرايط قبولى توبه
اين بحث از جهاتى حائز اهميت است هم از جهت عملى و هم از جهت اخلاقى و هم از جهت اعتقادى يعنى به علماى فقه و اخلاق و كلام مرتبط مى شود لكن هر كدام از دريچه خاص خود از آن بحث مى كند علم فقه از جهت عملى بحث مى كند كه لازمه صحت توبه تدارك عمل است يا خير؟ و علم اخلاق از جهت تاءثير روحى آن بحث مى كند و علم كلام از اين جهت كه آيا اساسا توبه امكان قبول شدن دارد يا خير؟ و قبول شدن آن تاءثير در از بين رفتن عقاب مى كند يا استحقاقا عقاب نفى مى شود؟
لكن بحث ما اينجا اجمالا از جهت علمى آن است با توجه به روايات مربوط به آن ، و با توجه به مراتب توبه ، شرايط هر مرتبه با ديگر مراتب فرق دارد، نسبت به مرتبه اول كه توبه از كفر و شرك بود، قبول شدن آن شرطى جز دست برداشتن واقعى از اعتقاد كفرآميز و شرك آلود ندارد همان طور كه امام باقر عليه السلام فرمود: ((رسول خدا صلى الله عليه و آله يكى از يهوديان را دعوت به اسلام كرد و پس از اقرار به شهادتين ، آن شخص فوت كرد، آن حضرت به اصحابش دستور داد كه او را غسل داده و كفن كنند سپس بر او نماز خواند و فرمود: ستايش براى خدايى است كه يك نفر را به واسطه من از آتش نجات داد(١٢٦٤))) البته انسان مرتد با اقسامش ، احكام فقهى خاصى دارد كه بايد به رساله عمليه رجوع كرد.
و همچنين نسبت به توبه از عقايد انحرافى شرط اوليه اش دست برداشتن از آنهاست همان طور كه روايت كسى كه از اهل بيت بود و به ولايت اهل بيت عليهم السلام اقرار كرد و سپس وفات كرد، گذشت امام صادق عليه السلام درباره اش فرمود: ((شخصى است از اهل بهشت راوى تعجب مى كند كه او جز اقرار به ولايت كار ديگرى انجام نداد، حضرت فرمود: از او با آن وضعش چه مى خواهيد؟ به خدا سوگند وارد بهشت شد(١٢٦٥))) البته اگر او زنده مى ماند بايد مطابق وظايف شيعيان عمل مى كرد، اين مرتبه نيز ممكن است احكام فقهى خاصى داشته باشد كه بايد به نظريه فقها مراجعه كرد.
اما شرط قبولى توبه از گناهان اجمالا پس از انجام آنها و تصميم جدى بر ترك آنها، اگر گناه در اثر ترك واجبى باشد چه حق الله و چه حق الناس بايد آن را تدارك كرد، آن طورى كه به نظر فقها لازم است مراعات شود، و اگر گناه در اثر انجام كار حرامى باشد، استغفار و سپس انجام اعمال صالح كافى است البته اگر كار حرام آثار وضعى را در بر داشته باشد مانند دزدى ، گرفتن ربا و رشوه و وارد كردن ضرر مالى و جانى به كسى ، بايد مطابق نظر فقها، جبران نيز بشود از اين جهت شخصى در حضور على عليه السلام استغفار مى كرد حضرت به او فرمود: ((مادرت به عزايت بنشيند آيا مى دانى استغفار چيست ؟ استغفار درجه عليين است كه بر شش امر تكيه مى كند، اولش : پشيمانى بر آنچه گذشته است ، و دوم آنكه عزم داشته باشى كه آن را هيچ گاه انجام ندهى ، و سوم : حقوق مردم را ادا كنى تا وقتى با خداوند عز و جل ملاقات كردى چيزى به عهده ات نباشد، و چهارم : توجه كنى به هر امر واجبى كه ترك كردى تا حقش را اداء كنى و پنجم اينكه گوشت بدنت را كه از حرام روئيده است با حزن و اندوه آب كنى تا پوستت به استخوان بچسبد و گوشت جديد بر آن برويد و ششم اينكه به بدنت درد طاعت را بچشانى همان طور كه شيرينى معصيت را به آن چشاندى ، پس در اين وقت استغفار كن (١٢٦٦))). اين مطالب و امثال (١٢٦٧) آن ، شرايط لازم براى توبه مقبوله است ، البته شرايط و آداب غير لازمه اى نيز دارد كه در كتب ادعيه و بويژه مفاتيح الجنان ذكر شده است و خوب است آنها نيز مراعات شود، و با داشتن اين شرايط توبه نصوح يعنى خالص تحقق پيدا مى كند زيرا بنده در اين حال قصد(١٢٦٨) دارد كه به آن گناه برنگردد و باطنش (١٢٦٩) مانند ظاهرش بلكه برتر از آن باشد و منافات ندارد كه توبه نصوح محقق شود لكن در اثر لغزش سهوا مرتكب گناه شود زيرا چنين شخصى باز توبه مى كند و به فرموده (١٢٧٠) ائمه عليهم السلام خداوند چنين بنده توبه كننده اى را دوست دارد، ولى كسى كه در حال استغفار و توبه ، قصد رجوع مجدد به گناه را داشته باشد نه تنها توبه اش محقق نشده است بلكه مانند مسخره (١٢٧١)كننده مى باشد، از اين جهت خداوند يكى از شرايط مغفرت گناه را عدم اصرار بر گناه دانسته (١٢٧٢) است و اصرار بر گناه هم با توبه سازگارى ندارد و اگر كسى گناه كند و استغفار نكند و قصد توبه هم نداشته باشد او مصر بر گناه است ، بنابراين مؤ منين با ارتكاب گناه نبايد از رحمت الهى ماءيوس شده و بفرموده امام باقر عليه السلام : ((هر وقت مؤ من با استغفار و توبه به طرف خداوند متعال برگردد خداوند نيز با بخشش بر او برمى گردد(١٢٧٣))). اما شرط قبولى توبه از اتصاف به رذايل اخلاقى و نيز توبه از ترك اولى ، بيرون كردن اوصاف رذيله از نفس و مجاهده با آنها و نيز ترجيح دادن هواى مولى و خواسته او بر هواى نفس و خواسته خود است همان طور كه اولياى الهى وقتى بين دو امر مردد مى شدند كه كدام يك را انتخاب كند در حالى كه هر دو مورد رضايت الهى بود آن طرفى را انتخاب مى كردند كه بر نفس سختتر است و اين امر از سيره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است (١٢٧٤) و شرط قبول توبه نسبت به مراتب ديگر را خود مقربين و صاحبان آن مقامات بهتر مى دانند و ديگران نه از آن حالت خبرى دارند و نه از آثار آن ، فقط از ايشان استغفار متعدد و خاصى نقل شده است .
زمان قبولى توبه
پس از بيان شرايط قبولى توبه اين بحث مطرح مى شود كه تا چه وقتى توبه انسان قبول مى شود و در حقيقت توبه از انسان واقع مى شود. قرآن كريم براى هشدار به انسانها كه خيال نكنند همواره استعدادشان براى رجوع به حق تعالى و قبول بندگى او و ربوبيتش باقى مى ماند مى فرمايد: انما التوبة على الله للذين يعملون السوة بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيما و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الان و لا الذين يموتون و هم كفار اولئك اعتدنا لهم عذابا اليما (١٢٧٥)، ((فقط رجوع بر خداوند براى كسانى است كه از روى جهالت كار بد انجام دهند و در زمان نزديك توبه كنند پس خداوند بر ايشان توبه مى كند و خداوند عالم صاحب حكمت است و براى كسانى كه كار بد انجام مى دهند تا وقتى مرگشان برسد مى گويند الآن توبه كردم ، توبه محقق نمى شود و همچنين براى كسانى كه در حال كفر مى ميرند توبه نيست ، براى ايشان عذاب دردناكى را آماده كرده ايم )) از آيه شريفه استفاده مى شود كه براى دو دسته توبه محقق نمى شود، اول كسانى كه همواره گناه مى كنند و به فكر توبه نيستند تا وقتى كه مى فهمند به طور قطعى در آغوش مرگ قرار گرفته اند ديگر توبه آنها توبه نخواهد بود، دوم كسى كه با حال كفر از دنيا مى رود، از اين جهت از امام باقر يا امام صادق عليهماالسلام - ترديد از راوى است - نقل شده است كه فرمود: ان ادم عليه السلام قال : يا رب سلطت على الشيطان و اجريته منى مجرى الدم فاجعل لى شيئا فقال : يا آدم جعلت لك ان من هم من ذريتك بسيئة لم تكتب عليه ، فان عملها كتبت عليه سيئة و من هم منهم بحسنة فان لم يعملها كتبت له حسنة و ان هو عملها كتبت له عشرا قال : يا رب زدنى ، قال : جعلت لك ان من عمل منهم سيئة ثم استغفر غفرت له قال : يا رب زدنى ، قال : جعلت لهم التوبة و بسطت لهم التوبة حتى تبلغ النفس هذه ، قال : يا رب حسبى (١٢٧٦)، ((حضرت آدم عليه السلام عرض كرد: پروردگارا؛ شيطان را بر من مسلط كردى - اختيار وسيع در اغواء به او دادى - و او را مانند جريان خود در من جارى گردانيدى ، پس براى من چيزى قرار بده ، خداوند فرمود: اى آدم ؛ براى تو قرار دادم كه از ذريه ات كسى كه قصد معصيت كند بر او نوشته نشود و اگر آن را عمل كرد يك گناه بر او نوشته شود، و كسى كه قصد حسنه كند اگر آن را عمل نكند يك حسنه برايش نوشته شود و اگر آن را عمل كرد ده تا برايش نوشته شود، عرض كرد: پروردگارا؛ برايم زياد كن ، فرمود: براى تو قرار دادم كه كسى كه گناهى انجام دهد سپس استغفار كند برايش ببخشم ، عرض كرد: پروردگارا، برايم زياد كن ، فرمود: براى ايشان توبه را قرار دادم و آن را برايشان توسعه دادم تا وقتى كه نفس به سينه برسد، عرض كرد: پروردگارا؛ مرا كفايت مى كند)) رواياتى (١٢٧٧) باين مضمون وارد شده است كه تا وقتى كه انسان قطع به مردنش پيدا نكرده است توبه اش پذيرفته مى شود و نشانه اش آن است كه در فكر تدارك مى افتد و اگر خودش موفق نشود آن را تدارك كند وصيت به تدارك آن مى كند، ولى وقتى فهميد مرگش حتمى است اگر تاكنون موفق به توبه نبوده است ديگر موفق به آن نخواهد شد زيرا گرفتاريهاى روحى او به قدرى است كه فرصت براى فكر توبه نمى يابد. و درباره دسته دوم راوى از امام رضا عليه السلام سؤ ال مى كند: ((به چه سبب خداوند فرعون را غرق كرد و حال آنكه به او ايمان آورد و اقرار به توحيدش نمود؟ حضرت فرمود: زيرا او هنگام ديدن عذاب ايمان آورد و ايمان با چنين حالتى قبول نيست ، و اين حكم خداوند متعال است درگذشتگان و آيندگان ، خداوند عز و جل مى فرمايد: پس وقتى عذاب ما را ديدند گفتند فقط به خداوند ايمان آورده و به آنچه شرك مى ورزيديدم كافر شديم پس ايمانشان نفعى به حالشان ندارد وقتى عذاب ما را ديدند، و خداوند عز و جل مى فرمايد: روزى بعضى آيات پروردگارت مى آيد كه ايمان كسانى كه قبل از آن ايمان نياورده بودند يا در ايمانشان خيرى را به دست نياورده بودند، نفعى ندارد، و همچنين فرعون وقتى غرق مى شد گفت : ايمان آوردم كه خدايى جز آنچه بنى اسرائيل به آن ايمان آوردند نمى باشد و من از مسلمانها هستم ، و به او گفته شد: الان - ايمان آوردى - و حال آنكه قبل از اين عصيان كردى و از مفسدين بودى (١٢٧٨)))، خلاصه آنكه ايمان و توبه در حال اختيار مفيد است و پس از اتمام حجت بر انسان به گونه اى كه به حالت اضطرار بيافتند ايمان فايده اى ندارد، از اين جهت ، از بعضى روايات استفاده مى شود كه گروه سومى نيز هستند كه راه توبه بر آنها بسته مى شود، امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((همواره در زمين حجتى براى خداى متعال وجود دارد كه حلال و حرام را مى شناسد و به راه خداوند عز و جل دعوت مى كند و حجت از روى زمين قطع نمى شود مگر چهل روز قبل از روز قيامت ، و وقتى كه حجت برداشته شد درهاى توبه بسته مى شود و كسى كه بعد از برداشته شدن حجت ، ايمان آورد ايمانش فايده ندارد، ايشان بدترين خلق خداوند هستند كه قيامت برايشان برپا مى شود(١٢٧٩))).
اقسام توبه از آيات و روايات استفاده مى شود كه رحمت الهى آن قدر وسعت دارد كه براى مؤ منين دو نحوه بازگشت قرار داده است كه دومى متفرع بر اولى است و آنها عبارتند از:
الف - توبه مستقيم : و آن به گونه اى است كه انسان ايمان آورده و التزام قلبى به لوازم آن داشته باشد و اگر چنانچه غفلتى بر او عارض شد و گناهى از او سر زد، متذكر شده و توبه كند كه اگر گناه (١٢٨٠) مخفى بوده در حال خفا توبه كند و كار نيكى انجام دهد و اگر آشكارا بوده آشكارا توبه كند و كار نيك هم انجام دهد - با شرايطى كه ذكر گرديد.
ب - توبه غير مستقيم : و آن به اين گونه است كه خداوند متعال ملائكه و انبيائش را واسطه طلب آمرزش مؤ منين قرار داده است كه با استغفار ايشان ، مؤ من نورانيت بيشترى پيدا كرده و قهرا موفقيتهاى بيشترى را در راه خيرات پيدا مى كنند، خداوند دعاى ملائكه را اين گونه بيان مى فرمايد: الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يومنون به و يستغفرون للذين آمنوا ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك وقهم عذاب الجحيم ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم انك انك انت العزيز الحكيم وقهم السيئات و من تق السيئات يومئذ فقد رحمته و ذلك هو الفوز العظيم (١٢٨١)، ((كسانى كه عرش و كسانى كه اطراف آن هستند را حمل مى كنند با ستايش پروردگارشان او را تسبيح كرده و به او ايمان مى آورند و براى مؤ منين طلب مغفرت مى كنند - مى گويند - پروردگارا رحمت و علمت بر هر چيزى وسعت دارد پس ببخش كسانى را كه توبه كرده و از راهت تبعيت مى كنند و از عذاب جهنم حفظشان كن ، پروردگارا؛ ايشان و پدران و همسران و فرزندان صالحشان را وارد كن به بهشت عدنى كه به ايشان وعده داده اى زيرا تو عزيز حكيمى ، و ايشان را از بديها حفظ كن و كسى را كه در آن روز از بديها حفظ كنى پس به او رحم كرده اى و اين رستگارى بزرگى است )) از اين آيات استفاده مى شود كه ملائكه نه تنها براى مؤ منين طلب آمرزش مى كنند و مى خواهند كه از عذاب محفوظ باشند بلكه دعا مى كنند كه ايشان و تابعين ايشان را به بهشت عدن داخل كرده و از بديها - تجسم اعمال بد كه غير عذاب جهنم است - ايشان را در قيامت حفظ نمايد، و روايات (١٢٨٢) در ذيل اين آيات نيز بر اين مطلب دلالت دارند، علاوه بر آن به پيامبر رحمتش امر(١٢٨٣) مى كند كه براى مؤ منين طلب آمرزش كن . و قبل از آن هم فرزندان حضرت يعقوب على نبينا و آله و عليه السلام پس از توجه به خطايشان نسبت به حضرت يوسف عليه السلام ، از آن حضرت خواسته بودند كه برايشان از خداوند متعال طلب آمرزش كند و آن حضرت به ايشان وعده داد: ((بزودى براى شما از پروردگارم طلب آمرزش مى كنم زيرا بخشنده مهربان است (١٢٨٤))) و خداوند متعال نيز وعده پذيرش اين طلب آمرزش را داده (١٢٨٥) است .
آثار توبه بعد از روشن شدن حقيقت توبه و مراتب و شرايط قبولى آن ، چون توبه يكى از چيزهائيست كه خداوند به آن امر كرده پس ، از اعمال صالحى است كه براى آن آثارى است لكن هر گناهى اثر خاصى دارد از اين جهت به اندازه توان آثار آن را بحول و قوه الهى ذكر مى كنيم تا انشاء الله رغبت بيشترى براى اين عمل صالح پيدا شود و خداوند ما را بر آن توفيق و تاءييد كند.
١- زدوده شدن ظلمت دل : بر اثر گناه ، جان انسان و ظلمتى پيدا مى كند كه حجا بين او و پروردگارش مى شود و بر اثر توبه آن ظلمت برطرف مى شود امام باقر عليه السلام مى فرمايد: ما من عبد الا فى قلبه نكتة بيضاء، فاذا اذنب ذنبا خرج فى النكتة نكتة سوداء، فان تاب ذهب تلك السواد و ان تمادى فى الذنوب زاد ذلك السواد حتى يغطى البياض فاذا غطى البياض لم يرجع صاحبه الى خير ابدا و هو قول الله عز و جل : كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون (١٢٨٦)، ((هيچ بنده اى نيست مگر اينكه در دلش نقطه سفيدى است پس وقتى گناه كرد نقطه سياهى در آن نقطه سفيد وارد مى شود و اگر توبه كرد آن نقطه سياه از بين مى رود و اگر فرو رفت در گناهان توبه نكرد - آن سياهى زياد شده تا اينكه سفيدى را مى پوشاند و وقتى سفيدى پوشيده شد صاحبش هيچ گاه به خوبى برنمى گردد و اين سخن خداوند عز و جل است : نه چنين است بلكه آنچه را كه انجام مى دادند بر دل ايشان پرده زده است )). تعبيرات اين روايات تعبيرات تمثيلى است و كنايه از نورانيت دل است به واسطه اعمال صالحه كه توبه يكى از آنهاست و به واسطه آن ، ارتباط قلبى انسان با حق تعالى و عوالم غيبى برقرار مى شود.
٢- تجديد تاءييد روح : در روايات است كه : ((هر كسى در باطنش دو گوش دارد بر يكى از آنها فرشته اى است كه او را راهنمايى مى كند و بر ديگرى شيطانى است كه او را اغواء مى كند، يكى امر مى كند و ديگرى نهى مى كند، شيطان او را امر به معصيت مى كند و فرشته او را از آن نهى مى كند و اين همان سخن خداوند عز و جل است كه : آن دو گيرنده اعمال از راست و از چپ بنده نشسته اند، هيچ سخنى نمى گويد مگر اينكه نزد او مراقب آماده اى است (١٢٨٧))) در بعضى از روايات به جاى فرشته روح الايمان را ذكر كرده است ، و در بعضى از روايات امام مى فرمايد: ((خداوند تبارك و تعالى مؤ من را به واسطه روحى از جانب خودش تاءييد مى كند، كه هر وقت كار نيكى انجام دهد و متقى باشد نزدش حاضر مى شود و هر وقت گناه كرد و از حدش تجاوز كند از او غايب مى شود پس آن با اوست كه هنگام نيكى كردن از خوشحالى به حركت مى آيد - و در انسان مستقر مى شود - و هنگامى كه كار بدى انجام مى دهد و در خاك فرو مى رود، پس بندگان خدا متعهد شويد كه نعمتهايش را در راه اصلاح خويش به كار بنديد تا يقينتان زياد شود و سود گران قدرى كنيد، خدا رحمت كند كسى را كه قصد خير كرد پس آن را عمل كرد يا قصد بدى كرد و آن را انجام نداد، سپس فرمود: ما روح را به طاعت براى خدا و عمل براى او تاءييد مى كنيم (١٢٨٨))) از جمع بين اين روايات به دست مى آيد كه خداوند در هر كسى گرايش به خوبيها و بديها را قرار داده است همان طور كه از آيات (١٢٨٩) قرآنى نيز استفاده مى شود و براى امتحان بشر به شيطان قدرت داده است تا او را وسوسه كند و ملائكه را هم كه وسايط فيض او هستند موكل كرده تا او را بطرف خيرات راهنمايى كند، لكن مؤ من مؤ يدهاى والا مقامى دارد كه خود خدا(١٢٩٠) باشد با وسايط از فرشته و ائمه عليهم السلام ، وقتى كار نيكى انجام دهد تاءييد الهى بر او نازل مى شود و وقتى گناه كند آن تاءييد از بين مى رود و چون گناه تاءييد از بين مى رود، با توبه كه كار نيكى است ، تاءييد الهى تجديد مى شود در اين هنگام موفقيت براى كارهاى خيرى كه از آن محروم شده بود، پيدا مى شود مانند محروميت (١٢٩١) از نماز شب .
٣- گشايش در رزق : امور اين عالم مبتنى بر اسباب و مسببات است لكن اين اسباب و مسببات گاهى عادى است و همگان مى توانند آنها را درك كرده و بشناسد و گاهى غيرعادى است ، از نظر(١٢٩٢) كتاب و سنت ايمان و تقوى يكى از اسباب گشايشهاى مادى و نزول بركات از آسمان و زمين است و در برابر، گناه يكى از اسباب باطنى محروميت از رزق و ممنوعيت از بركات آسمان و زمين است همان طور كه امام باقر عليه السلام مى فرمايد: ان الرجل ليذنب الذنب فيدرا عنه الرزق و تلا هذه الآية : اذ اقسموا ليصر منها مصبحين و لايستثنون فطاف عليها طائف من ربك و هم نائمون (١٢٩٣)، ((همانا انسان گناهى انجام مى دهد و رزق از او دفع مى شود، و اين آيه را خواندند: هنگامى كه قسم خوردند - صاحبان باغ - صبحگاهان حتما درختها را قطع مى كنيم و استثنا نكردند - انشاء الله نگفتند يا سهم فقرا را جدا نكردند - پس در حالى كه خواب بودند آتشى از طرف پروردگارت بر باغ گردش كرد)) اين آيه كه حضرت استشهاد كردند دنباله دارد.(١٢٩٤) خلاصه آنكه همان طور كه گناه نوعا موجب محروميت از رزق مى شود، ايمان و عمل صالح يكى از اسباب گشايش در رزق مى شود و توبه يكى از آنهاست از اين جهت حضرت هود عليه السلام به قومش مى فرمايد: و يا قوم استغفروا ربكم ثم توبوا اليه يرسل السماء عليكم مدرارا و يزدكم قوة الى قوتكم (١٢٩٥)، ((اى قوم ، طلب مغفرت كنيد از پروردگارتان سپس به او رجوع كنيد تا آسمان بارانش را بر شما سرازير كند و بر قوتتان افزوده شود)) و در آيه ديگر مى فرمايد: ((با استغفار و توبه به بهره مندى نيكو مى رسيد و به امور زيادتر نيز نايل مى شويد(١٢٩٦))) البته گناهان اجتماعى نوعا موجب اين محروميتها مى شود - همان طور كه در بحثهاى گذشته متذكر شديم -، توبه اجتماعى نيز لازم دارد مانند قصه بالا كه امام عليه السلام به آن استشهاد كردند هر چند يك نفر از صاحبان باغ آنها را ارشاد كرد لكن چون باغ براى هر پنج نفر بود و آنها چون تصميمى گرفتند بلا به طور عموم آمد و براى جبران ، توبه تمامى آنها لازم بود و از عبدالله بن مسعود نقل شده كه گويد: ((به من خبر رسيده است كه ايشان اخلاص پيدا كردند و خداوند صدق ايشان را شناخت صدقشان را ظهور دادند - و باغ آنها را به باغى تبديل كرد كه درخت انگور داشت و به گونه اى رشد داشت كه يك شاخته آن را شترى حمل مى كرد(١٢٩٧))).
٤- قطع عذاب دنيايى : آن طور كه از كتاب و سنت استفاده مى شود، خداوند براى تنبه و بيدارى بشر از خواب غفلت و رجوع به خودش و پيدا كردن شخصيت حقيقى دوباره انسانى ، عذابها و عقوبتها را در دنيا براى گناهان مقرر فرموده است چه عقوبتهاى فردى يا اجتماعى ، كه پس از اتمام حجت ، آن عقوبتها نازل شده و آن افراد يا افراد ديگر آنها را ديده و عبرت بگيرند و براى برطرف شدن اين عقوبتها نيز راهكارى مقرر فرموده و آن گشودن در توبه بروى بندگان مى باشد - البته ارتباط هر گناه با عقوبت خاص را ما نمى دانيم و با اين علوم عادى نيز نمى توان فهميد فقط خداوند متعال و هر كس كه او تعليمش دهد مى دانند - نزول عذاب گاهى به گونه اى بوده است كه يك قوم را از بين مى برده كه به آن عذاب استيصال گويند مانند قوم عاد(١٢٩٨) و ثمود و اين قسم از عذاب در امتهاى قبل از اسلام به صورت سنت الهى درآمده بود و گاهى قرآن كريم براى هشدار اين امت ، مى فرمايد: ((و اگر برگردند و طغيان كنند، پس يقينا سنت اقوام اوليه گذشت (١٢٩٩))) و نيز مى فرمايد: ((پس آيا جز سنت اقوام اوليه را انتظار مى كشند؟ پس هرگز براى سنت خداوند تبديل نمى يابى و هرگز براى سنت او دگرگونى نمى يابى (١٣٠٠))) البته خداوند متعال به بركت وجود نبى اكرم صلى الله عليه و آله اين نوع عذابها را از اين امت برداشته است حتى از كفار و مشركين و منافقين ، مى فرمايد: و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم (١٣٠١)، ((و خداوند ايشان را عذاب نمى كند در حالى كه تو در ميان ايشانى - پيامبر ايشانى -)) در عين حال خداوند يك امان ديگرى براى تمامى ملتها و بويژه اين دين (١٣٠٢) قرار داده است كه با تمسك به آن نه تنها از نزول عذاب پيشگيرى مى شود بلكه پس از وعده اجمالى به نزول عذاب نيز مى توان به واسطه آن ، عذاب را برطرف كرد و آن توبه و استغفار است ، از اين جهت نسبت (١٣٠٣) به قوم حضرت يونس على نبينا و آله و عليه السلام پس از وعده اجمالى به نزول عذاب ، در آستانه آن : قومش توبه دسته جمعى كردند و خداوند عذاب را از ايشان برطرف كرد و پس از آن ، حضرت يونس عليه السلام برگشت و به هدايتش ادامه داد.
٥- پوشيده شدن گناه : با توجه به اينكه خداوند متعال براى تحريك بندگان به اطاعت از دين و برحذر بودنشان از مخالفت با آن و نيز لغو نشدن دينش ، براى مطيعين ثوابهايى و براى متمردين از آن ، عقابهايى را در آخرت مقرر فرموده است و براى اتمام حجت و تثبيت عقاب بر آنها، كاتبانى را بر اعمال قرار(١٣٠٤) داده است تا هنگام اعتراض انسان بر نزول عقاب و انكار اعمال قبيح ، آنها بر او شهادت دهند، در عين حال رحمت الهى بر بندگانش اقتضاء كرده است كه گناه سريعا بر او نوشته و ثبت نشود، بلكه به فرموده امام صادق عليه السلام : العبد المؤ من اذا اذنب ذنبا اجله الله سبع ساعات فان استغفر الله لم يكتب عليه شى و ان مضت الساعات و لم يستغفر كتب عليه سيئة ... (١٣٠٥)، ((بنده مؤ من وقتى گناهى كرد خداوند هفت ساعت به او مهلت مى دهد پس اگر از خدا آمرزش طلبيد چيزى بر او نوشته نمى شود و اگر هفت ساعت گذشت و استغفار نكرد يك گناه بر او نوشته مى شود...)) و مطابق بعضى از روايات (١٣٠٦) از صبح تا شب مهلت داده مى شود، به هر حال رحمت الهى براى بنده مؤ من از اين نيز وسيع تر است تا جايى كه اگر گناه هم ثبت شد در مواضعى كه ثبت مى شود، قابل پوشيده و محو شدن از آن مواضع مى باشد و آن به واسطه توبه است ، از اين جهت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: اذا تاب العبد المؤ من توبة نصوحا احبه الله ، فستر عليه فى الدنيا و الآخرة قلت : و كيف يستر عليه ؟ قال ينسى ملكيه ما كتبا عليه من الذنوب ، و اوحى الى جوارحه : اكتمى عليه ذنوبه ، و اوحى الى بقاع الارض : اكتمى عليه ما كان يعمل عليك من الذنوب ، فيلقى الله حين يلقاه و ليس شى ء يشهد عليه بشى ء من الذنوب (١٣٠٧)، ((هنگامى كه بنده مؤ من توبه نصوح و خالص كند خداوند او را دوست مى دارد، پس در دنيا و آخرت بر او مى پوشاند راوى گويد: عرض كردم : چگونه بر او مى پوشاند؟ حضرت فرمودند: به فراموشى مى اندازد دو فرشته اش را گناهانى را كه بر او نوشته اند، و به اعضايش وحى مى كند كه گناهانش را بر او بپوشاند و به قطعه هاى زمين وحى مى كند كه گناهانى را كه بر رويت انجام داده است بر او بپوشان ، پس خداوند را ملاقات مى كند در حالى كه چيزى از گناهان نيست تا بر آن شهادت داده شود)).
نتيجه بحث اين قسمت از زيارت ، رحمت ديگرى را از خداوند متعال نسبت به بندگان بويژه مؤ منين بيان مى كند كه هر كس واقعا بخواهد به طرف او برود و با هر آلودگى كه داشته باشد او پذيرايش مى باشد به گونه اى كه آلودگيهايش را مرتفع كرده بلكه گاهى گناهان را به حسنات تبديل مى كند و نبايد گمان كرد كه به محض گناه كردن و امثال آن ، ديگر كار تمام شده است ، و راه اصلاح و برگشت وجود ندارد بلكه او خودش بندگانش را به توبه امر و ترغيب نموده است .
فصل بيست و دوم :
مورد رحمت قرار گرفتن گريه از خوف خداوند
چو عبرة من بكى من خوفك مرحومة
عظمت گريه مؤمنان انسان مؤ من چون به حق تعالى ايمان دارد و ارتباط روحى و عملى با او پيدا مى كند از عظمت خاصى نزد خداوند متعال برخوردار است بويژه آن وقتى كه اين ارتباط را برقرار مى كند تا جايى كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: المؤ من اعظم حرمة من الكعبة (١٣٠٨)، ((مؤ من حرمتش از كعبه بزرگ تر است )) و چون در برابر حق تعالى خضوع دارد هر چيزى كه نشانه اين خضوع باشد آن نيز عظمت پيدا مى كند از اين جهت قرآن كريم پس از ذكر انبياء اولوالعزم و غير ايشان در توصيف آنها مى فرمايد: اولئك الذين انعم الله عليهم من النبيين من ذرية آدم و ممن حملنا مع نوح و من ذرية ابراهيم و اسرائيل و ممن هدينا و اجتبينا اذا تتلى عليهم آيات الرحمن خروا سجدا و بكيا (١٣٠٩)، ((ايشان كسانى هستند كه خداوند برايشان نعمت داده است از انبيايى از نسل آدم و از كسانى كه با نوح حمل كرديم و از نسل ابراهيم و اسرائيل و از كسانى كه هدايت كرديم و انتخابشان نموديم ، وقتى كه آيات خداوند مهربان بر ايشان خوانده مى شود با حالت سجده و گريه به زمين مى افتند)) و در آيه (١٣١٠) ديگر حالت گريه از خضوع خداوند و به سجده افتادن را از اوصاف صاحبان علم به حقانيت دين الهى معرفى كرده است ، امام باقر عليه السلام مى فرمايد: ما من قطرة احب الى الله عز و جل من قطرة دموع فى سواد الليل مخافة من الله لايرادبها غيره (١٣١١)، ((هيچ قطره اى نزد خداوند عز و جل محبوب تر نيست از قطره اشكها در تاريكى شب به سبب ترس از خداوند به گونه اى كه غير خدا را با آن قصد نكند)) و امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((هر چشمى روز قيامت گريان است جز سه چشم : چشمى كه از محرمات خداوند پوشيده شود و چشمى كه در طاعت خداوند شب را به صبح سپرى كند و چشمى كه در نيمه شب از ترس خداوند گريان باشد(١٣١٢))) و در بيان ديگر مى فرمايد: ((خداوند عز و جل به حضرت موسى عليه السلام وحى كرد: براستى بندگانم به سوى من نزديك نشدند به چيزى كه محبوب تر باشد نزد من از سه خصلت : حضرت موسى عليه السلام عرض كرد: پروردگارا؛ آنها چيست ؟ فرمود: اى موسى ؛ زهد در دنيا و ورع از گناهان و گريه از ترس من ، حضرت موسى عليه السلام عرض كرد: پروردگارا؛ آن كسى كه اين سه خصلت را داشته باشد چه آثارى دارد؟ خداوند عز و جل به او وحى كرد: اى موسى ؛ اما زاهدين در دنيا پس در بهشتند، و اما گريه كنندگان از ترس من ، در رفيع اعلى مى باشند به گونه اى كه كسى با ايشان شريك نيست و اما اهل ورع از معاصى ، از مردم سؤ ال و جستجو مى كنم ولى از ايشان بازخواست و جستجو نمى كنم (١٣١٣))) عظمت گريه كردن از خوف خداوند متعال شايد سببش آن باشد كه با حالت گريه دگرگونى واقعى از كرده هاى خويش در انسان حاصل مى شود و تا حدود زيادى موجب مى شود كه انسان دنبال معصيت نرود، از اين جهت قطره اشك محبوب خداوند بوده و موجب تقرب انسان به او و گريان نبودن صاحبش در قيامت مى شود و بدين جهت اگر گريه هم از انسان نيايد، خود را به حالت گريه كننده (١٣١٤) در آوردن خوب است زيرا تدريجا به حقيقت مى پيوندد، حتى اگر بعضى توجهات ظاهرى زمينه را براى گريه براى خدا، ايجاد كند آن نيز مطلوب است همان طور كه راوى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: ((مى خواهم دعا كنم و ميل به گريه كردن دارم ولى اشكم نمى آيد و گاهى ياد مى كنم بعضى از اقوامم را كه مرده اند و حالت رقت پيدا كرده و گريه مى كنم آيا اين كار جايز است ؟ حضرت فرمودند: بله ، ايشان را ياد كن پس وقتى حالت رقت قلب پيدا كردى گريه كن و پروردگار تبارك و تعالى را بخوان (١٣١٥))) و چون گريه يك چنين خصوصيتى دارد، خداوند متعال آن را از اوصاف اهل آخرت معرفى كرده است : اعينهم باكية ... يبكون على خطاياهم ... مونسهم دموعهم التى تفيض على خدودهم (١٣١٦)، ((چشمان گريان است ... بر گناهانشان گريه مى كنند... مونس ايشان اشكهايى است كه بر چهره ايشان جارى مى شود)) و يكى از اوصاف عابد شدن و محبين به خود را كثرت گريه از خوف خود دانسته و مى فرمايد: و خوف يزداد كل يوم فى بكائه ... و يبكى كثيرا (١٣١٧)؛ ((و ترسى كه هر روز گريه اش را زياد كند... و زياد گريه مى كند)).
اقسام گريه از خوف خداوند از بيانات گذشته استفاده مى شود كه وقتى منشاء اشك چشم ايمان به خداوند و قيامت باشد چه قدر عظمت دارد و يكى از اسباب مهم تحريك انسان به طرف كمال پرهيز از گناه و عبادت و محب حق شدن و در نهايت قرب به او پيدا كردن است از اين جهت خداوند متعال بندگان مقرب خود را متصف به اين حالت دانسته است و ائمه عليهم اسلام فرموده اند: ((كه هيچ چيز - از امور مادى - نيست مگر اينكه برايش كيل و وزنى است جز اشكهاى چشم ، زيرا قطره اى از آن دريايى از آتش را خاموش مى كند(١٣١٨))) لكن ارزش آن نيز به حسب درجه معرفت انسان متفاوت است و كيفيت ظهور افعال بر حالات گوناگون او تكيه مى كند از اين جهت آن داراى اقسامى است . و منافات ندارد كه تمامى اين اقسام از يك نفر ظهور كند به حسب اختلاف حالات و مقاماتش .
١- گريه از خوف خدا به جهت انجام گناه : اولين مرتبه و موجب براى گريه كردن ، توجه به گناهان و عقوبتهاى آن است كه اين توجه با رقت پيدا كردن قلب به واسطه گريه ، انسان را به طرف توبه تحريك مى كند و با آن آثار از بين مى رود، از اين جهت امام رضا به واسطه پدر بزرگوارش از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: ((گاهى فاصله بين انسان و بهشت به سبب زيادى گناهانش مانند فاصله بين زمين و عرش مى باشد پس او به جهت پشيمانى از آن ، از ترس خداوند عز و جل گريه مى كند تا اينكه فاصله بين او و عرش نزديكتر از پلك چشم به چشمش مى شود(١٣١٩))) و آن حضرت نيز فرمود: كم ممن كثر ضحكه لاعبا يكثر يوم القيامة بكائه و كم ممن كثر بكائه على ذنبه خائفا يكثر يوم القيامة فى الجنة سروره و ضحكه (١٣٢٠)، ((چه مقدار از افرادى كه خنده بيهوده زياد دارند كه روز قيامت گريه اش زياد خواهد بود و چه قدر از كسانى كه گريه آنها بر گناهشان از ترس خداوند زياد است كه روز قيامت در بهشت خوشحالى و خنده زيادى خواهند داشت )) و امام باقر به واسطه پدر بزرگوارش عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: ((خوشا به حال صورتى كه خداوند به آن نظر مى كند به جهت گريه بر گناهش از ترس خداوند به گونه اى كه غير او از گناه اطلاع پيدا نكند(١٣٢١))).
٢- گريه از خوف خدا به جهت مراحل پس از مرگ : انسان مؤ من به جهت اطمينان نداشتن از خود نسبت به آينده اش كه پس از اين چگونه خواهد بود همواره نگران حالاتش پس از اين عالم مى باشد و اين گونه نيز بايد باشد. هر چند نسبت به رحمت حق تعالى نيز بايد اميدوار بود تا حالت بين خوف و رجاء برايش پيش آيد، لازمه اين نگرانى قدم برداشتن در مسير اصلاح مراحل آينده اش مى باشد و يكى از نشانه هاى اين نگرانى ، حزن و اندوه و نالان و گريان بودن نسبت به آن است ، از اين جهت امام سجاد عليه السلام در دعاى ابوحمزه عرض مى كند: ((چرا گريه نكنم و حال آنكه نمى دانم بازگشتم به كجاست و مى بينم نفسم را كه به من خدعه مى كند و روزگار بر من نيرنگ مى كند و حال آنكه بالهاى مرگ بر سرم سايه گسترانده است پس چرا گريه نكنم ، مى گريم براى بيرون رفتن جانم ، مى گريم براى ظلمت قبرم ، مى گريم بر تنگى لحدم ، مى گريم براى سؤ ال نكير و منكر از من ، مى گريم بر خارج شدنم از قبر، عريان و خوار، در حال سنگينى - اعمال - را بر دوشم مى كشم گاهى به طرف راست نگاه مى كنم و گاهى به طرف چپم ، مى بينم كه مردم در كار ديگرى غير كار من هستند...(١٣٢٢) على عليه السلام مى فرمايد: ((و اگر مى دانستيد آن چيزى را كه من مى دانم از امورى كه بر شما پنهان شده است - از حالات عالم برزخ - حتما مى رفتيد به بالا بلنديها و بر اعمالتان گريه مى كرديد(١٣٢٣))).
٣- گريه براى شوق به بهشت : هر چند بحث در رابطه با گريه از خوف خداست لكن اين قسم را براى تكميل بحث گريه ذكر مى كنيم ، نوع مؤ منين ارتباطشان با خداوند يا براى فرار از عذاب و عقوبتهاى مقرره بر گناهان است و يا براى رسيدن به مواهب مقرره بر طاعات و بهشت خداوند است ، گريه ايشان نيز همين طور خواهد بود و هر عملى اثر خاصى دارد كه بر آن مترتب مى شود، رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين رابطه فرمودند: ((كسى كه براى گناهش گريه كند، آن بخشيده مى شود و كسى كه از ترس آتش گريه كند خداوند از آن پناهش مى دهد و كسى كه براى شوق به بهشت گريه كند خدا او را در آن اسكان داده و برايش امانى از وحشت بزرگ قيامت ثبت مى كند(١٣٢٤))).
٤- گريه از خوف خداوند به جهت عظمت او: انسان هر مقدار التزامش به دستورات الهى بيشتر باشد آگاهيش نسبت به حق تعالى بيشتر خواهد شد و قهرا حالات نفسانيش در رابطه با او متفاوت مى شود يكى از حالات ، ترس انسان است از حق تعالى ، كه گاهى ترس از او به جهت عذابش مى باشد و گاهى ترس از او به جهت توجه به عظمتش مى باشد و نوعا از چنين ترسى به خشيت تعبير مى شود و قرآن كريم نيز مى فرمايد: انما يخشى الله من عباده العلماء(١٣٢٥)، ((فقط عالمان به خداوند از ميان بندگانش از او مى ترسند)) از اين جهت گريه اين افراد به واسطه توجه به عظمت حق تعالى است كه گاهى از آن غافل مى شوند، رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: ((خداوند بنده اى را روز قيامت عتاب كرده و مى فرمايد: بنده من از آتش ترسيدى و از من نترسيدى آيا حيا نمى كنى ؟ پس ، بنده سرش را به جهت حيا از او به زير مى افكند(١٣٢٦))) على عليه السلام نيز در دعاى كميل عرض مى كند: ((پس از تحملم نسبت به بلا آخرت و سختيهاى بزرگ آن چگونه است و حال آنكه آن مدتش طولانى و جايگاهش دائمى است و از اهلش تخفيف داده نمى شود زيرا آن از انتقام و سخط تو سرچشمه گرفته است و آن چيزى است كه آسمانها و زمين در برابر آن مقاومت ندارند پس من چگونه بتوانم در برابرش مقاومت كرده و حال آن كه بنده ضعيف و ذليل و حقير و مسكين و بيچاره ات مى باشم (١٣٢٧))) از اين جهت در وحى خداوند به حضرت موسى عليه السلام ذكر شد كه : كسى كه از ترس من با توجه با عظمتم گريه كند در رفيع اعلى است ، به گونه اى كه كسى با او شريك نخواهد بود، و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز فرمود: ((كسى كه از خشيت خداوند گريه كند خدا او را با انبياء و صديقين و شهدا و صالحين محشور مى كند و ايشان رفيقان خوبى هستند(١٣٢٨))) البته با اين افراد بودن ، معنايش نفى رسيدن به بهشت نيست بلكه بهشت داراى مراتبى است و بهشت اين افراد مقامش بالاتر است ، از اين جهت در حديث گذشته از آن به رفيع اعلى تعبير شد و در اين روايت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين گونه تعبير مى فرمايد كه : ((كسى كه چشمانش از خشيت خداوند اشك بريزد براى او، در برابر هر قطره اى از اشك ، قصرى در بهشت است كه به در و جواهر زينت شده ، در آن چيزهايى وجود دارد كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه بر قلب بشرى خطور كرده است (١٣٢٩))).
٥- گريه از خوف خدا به جهت فراق او: بيان شد كه حالات روحى انسان تابع معرفتش مى باشد كه در اعمال ظاهرى او تاءثير بسزايى خواهد داشت از اين جهت كسانى كه لذت مى برند و معرفت حق تعالى را چشيده باشند دورى از او را براى خود عذاب مى دانند و گاهى كه به واسطه اشتغالات عادى ، به فراق از محبوب خود مبتلا مى شوند، سوز و گدازى در درونشان شعله ور مى گردد و به واسطه گريه آن را ابراز مى كنند و از آن حالت با گريه ، شكوه خود را به طرف محبوبشان مى برند. و در اين باره على عليه السلام مى فرمايد: البكاء من خيفة الله للبعد عن الله عبادة العارفين (١٣٣٠)، ((گريه از ترس خداوند به سبب دورى و فراق از او عبادت عارفان است )) على عليه السلام نيز در دعاى كميل به خداوند عرض مى كند: فبعزتك يا سيدى و مولاى اقسم صادقا لئن تركتنى ناطقا... لابكين عليك بكاء الفاقدين (١٣٣١)، ((پس به عزتت ، سوگند صادقانه مى خورم اى آقا و مولايم ، اگر مرا بگذارى سخن بگويم - در آتش -... حتما بر تو گريه مى كنم گريه كسانى كه از دست داده اند - از تو دور افتاده اند)).
٦- گريه از اشتياق به لقاء خداوند: يكى از حالات محبين واقعى ، اشتياق به ملاقات با محبوبشان است از اين جهت براى اظهار اشتياق حركات مختلفى را از خود ظهور مى دهند يكى از آنها كه با لطافتى همراه است گريه مى باشد و روايت (١٣٣٢) گريه حضرت شعيب على نبينا و آله و عليه السلام براى اشتياق به ديدن حق تعالى ذكر شد، و همچنين از رسول خدا و على عليهماالسلام چنين گريه هايى نقل شده است (١٣٣٣) تا اينكه به حالت غشوه مى افتادند و به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض مى شد: ((آيا خدا گناهان گذشته و آينده شما را نيامرزيده است ؟ - پس چرا اينقدر گريه مى كنيد - حضرت مى فرمودند: آيا بنده شاكرى نباشم )) بنده شاكر جز براى مولا و محبت به او، و اشتياق به لقاى او، بندگيش نمى كند. و امام سجاد عليه السلام نيز مى فرمايد: ((هيچ قطره اى نزد خدا بهتر از اين دو قطره نيست ، قطره خون در راه خدا و قطره اشك در تاريكى شب كه جز خدا را با آن نخواهد(١٣٣٤))).
۱۴
سيماي مخبتين آثار گريه از خوف خداوند اين قسمت از زيارت درباره رحمت خداوند به گريه كنانى است كه از خوفش مى گريند، هر يك از اقسام گريه آثار خاصى دارد كه رحمتهاى خاصه خداوند را مى طلبد لكن غرض ما در اينجا آن آثار مشتركى است كه بر انواع گريه مترتب مى شود و هر يك نشانه رحمتى است از طرف پروردگار.
١- پاك شدن گناهان : يكى از نشانه هاى پاك شدن از گناه - پس از تحقق شرايط توبه - رقت قلب پيدا كردن است و اين حالت ، نشانه اش تمايل به خدا و انجام اعمال صالح است ، از اين جهت گريه از خوف خدا اين حالت را مى آورد، و على عليه السلام مى فرمايد: بكاء العبد من خشية الله يمحض ذنوبه (١٣٣٥)، ((گريه بنده از ترس خداوند گناهانش را پاك مى كند)) و نسبت به گريه نكردن مى فرمايد: ما جفت الدموع الا لقسوة القلوب و ما قست القلوب الا لكثرة الذنوب (١٣٣٦)، ((اشكها خشك نمى شود مگر به سبب سخت شدن دلها و دلها سخت نمى شود مگر به سبب زيادى گناهان )).
٢- نورانى شدن دل : پس از اينكه حجاب از دل انسان برطرف شد نورانيت آن ظهور مى كند و چون گناه حجاب بزرگى است وقتى با گريه از بين رفت ، دل نورانيت پيدا مى كند على عليه السلام مى فرمايد: البكاء من خشية الله ينير القلب و يعصم من معاودة الذنب (١٣٣٧)، ((گريه از ترس خداوند دل را نورانى كرده و حفظ مى كند از اينكه دوباره به طرف گناه رود)).
٣- مورد رحمت قرار گرفتن ديگران : گريه از خوف تنها آثار فردى ندارد بلكه آثار اجتماعى نيز دارد و به فرموده على عليه السلام : ((گريه از ترس خداوند كليد رحمت است (١٣٣٨))) و ظهور اين رحمت در اجتماع به اقسام مختلف است چه بسا جلو نزول عقابهايى را مى گيرد و گاهى گشايشهاى مادى و معنوى را براى افراد اجتماع در بر دارد، از اين جهت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: فلوا ان عبدا بكى فى امة لرحم الله عز و جل تلك الامة ببكاء ذلك العبد (١٣٣٩)، ((پس بنده اى در بين جمعيتى گريه كند حتما خداوند عز و جل آن امت را به واسطه گريه آن بنده رحم مى كند) بنابراين گريه از خوف خداوند متعال ، مورد عنايت اوست و رحمتهايى را از جانب حق تعالى به دنبال دارد.
فصل بيست و سوم : كمك خدا به طالبين كمك از او
و الاعانة لمن استعان بك موجودة
كمك جستن موجودات از خداوند از آنجا كه موجودات در هستى و شئون آن فقير بالذات درگاه حق تعالى مى باشند، وجودا سؤ ال كننده از او آفريده شده اند و او نيز آنا فآنا افاضه كننده به آنها مى باشد، قرآن كريم مى فرمايد: يساءله من فى السموات و الارض كل يوم هو فى شاءن (١٣٤٠)، ((آنچه در آسمانها و زمين است از خداوند سؤ ال مى كنند، هر روز او در كارى است )) بنابراين تمامى موجودات چه بفهمند يا نه و چه بدانند يا خير، در ترتب آثار وجودى از خداى متعال كمك مى گيرند، انسان در ميان آنها تنها موجودى است كه ذرات وجوديش از حق تعالى كمك مى گيرد و مى تواند به آن آگاهى پيدا كرده و در سير نامحدودش آن را پياده كند و كمال حقيقى او نيز در پرتو اين درك و اين عمل است كه كمك كننده مستقل در عالم را براى ترتب آثار موجودات و خويش ، فقط خدا دانسته و از او بخواهد، قرآن كريم از قول حضرت يعقوب عليه السلام خطاب به فرزندش نقل مى كند: والله المستعان على ما تصفون (١٣٤١)، ((و خداوند فقط كمك جسته شده است بر آنچه شما توصيف مى كنيد)) اين سخن پيامبر توحيدى است كه نمى فرمايد: من كمك مى گيرم بلكه بالاتر مى گويد كه جز خدا كمك كننده اى نيست و موجودات نيز جز از او كمك نمى گيرند و شبيه اين تعبير را خداوند متعال در قرآن كريم از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند.(١٣٤٢)
انواع كمك گرفتن از خداوند از آنجا كه انسان موجود مختارى است كه با آگاهى فعاليتهايش را انتخاب مى كند از اين جهت كمك جستن او از حق تعالى با ساير موجودات فرق دارد و داراى اقسامى است .
١- كمك گرفتن در امور تكوينى : يكى از جهات امتياز انسان ، بعد مادى اوست از جهت اينكه فعاليتهاى مادى او نيز داراى ابعاد مختلف و گسترده اى است كه كمتر موجودى از مخلوقات هستى به اين پايه مى رسد در عين حال با تمامى اين پيچيدگى ، به خداوند وابسته است كه اگر او آنى از كمك به انسان دريغ كند نابود مى شود، انسان موحد با تاءمل در اين خصوصيات ، خود را متكى به اين كانون كمال نامتناهى دانسته و در تمامى امور با پيمودن مسير عاديش ، از او كمك مى گيرد از اين جهت در شرع مقدس مستحب است كارها با ((بسم الله الرحمن الرحيم )) شروع شود، على عليه السلام نيز به محمد بن ابى بكر سفارش مى كند: ((و اكثر الاستعانة بالله يكفك ما اهمك ، و يعنك على ما ينزل بك (١٣٤٣)، ((و زياد از خداوند كمك بگير تا امور مهمه ات را كفايت كند و كمك كند بر آنچه به تو نازل مى كند)) و به امام حسن عليه السلام نيز سفارش مى فرمايد: و استعنته على امورك (١٣٤٤)، ((و از او بر اموراتت يارى مى جويى )) و در قرآن كريم به دو مورد از موارد مهم ، استعانت به خداوند را در چيره شدن بر امور سفارش مى كند: استعينوا بالصبر و الصلاة ان الله مع الصابرين (١٣٤٥)، ((و به صبر - روزه و نماز يارى جوئيد زيرا خداوند با صابران است )).
٢- كمك گرفتن در امور معنوى : خداوند متعال با فرستادن انبياء و اولياء عليهم السلام و دادن ابزار و لوازم به انسان ، كمك مهمى براى حركت تكاملى او نموده است لكن چون موانعى را نيز بر سر راه او - چه در وجودش و يا خارج وجودش - قرار داده است تا اختيارش را امتحان كند بايد براى فائق آمدن بر آنها از او كمك ديگرى گرفت و بدون استعانت به حق تعالى ، نمى توان شروع به تحقق هدف كرد و نه در آن ادامه داد، از اين جهت خداوند پس از دستور به گفتن : ((اياك نعبد)) كه ما را متوجه مى كند كه هدف چيست و كمال حقيقى هم آن است ، دستور مى دهد به گفتن : ((اياك نستعين ))، مبنى بر اينكه رسيدن به هدف جز با استعانت از او ميسر نيست و ما بتنهايى او را بندگى كنيم ، على عليه السلام پس از سفارشات و تنبهاتى مى فرمايد: و استعينوا الله على اداء واجب حقه ، و ما لايحصى من اعداد نعمه و احسانه (١٣٤٦)، ((و از خدا يارى جوييد بر اداء حق او و اداء حق آن نعمتها و احسانهاى غيرقابل شمارشش )) و در جاى ديگر پس از سفارش به تقوى مى فرمايد: و ان تستعينوا عليها بالله (١٣٤٧)، ((و اينكه يارى طلب از خداوند بر تقوى )) اين اولياء الهى قبل از سفارش به استعانت از خداوند، خودشان نيز اين گونه بودند: و نستعينه على رعاية حقوقه (١٣٤٨)، ((و از او يارى مى جوييم بر انجام حقوقش )).
كمك خداوند به بندگان خداوند متعال صفت رحمانيت و رحيميتش علاوه بر اينكه ابتداء به كمك كردن انسان كرده است ، جوابگوى او نيز در كمك خواهى مى باشد و هر مقدار انسان در اين جهت صادق باشد و زمينه يارى شدن را ظهور دهد، از جانب او يارى كردن فعليت پيدا مى كند، همان طور كه على عليه السلام به مالك اشتر در فائق شدن بر مشكلات در امور بويژه مسائل اجتماعى و سياسى و حكومتى اين زمينه را بيان مى فرمايد: و ليس يخرج الوالى من حقيقة ما الزمه الله من ذلك الا بالاهتمام و الاستعانة بالله ، و توطين نفسه على لزوم الحق ، و الصبر عليه فيما خف عليه او ثقل (١٣٤٩)، ((و والى نمى تواند از عهده آنچه خداوند بر او لازم گردانيده بيرون آيد مگر با همت ورزيدن و كمك گرفتن از خداوند و وادار كردن خويش بر ملازمت با حق و صبر در امور سبك يا سنگين )) و وقتى بنده اى اين گونه بود يارى خداوند با او مى باشد همان طور كه فرمود: و ان لكم عند كل طاعة عونا من الله سبحانه يقول على الالسنة ، و يثبت الافئدة (١٣٥٠)، ((و براستى براى شما نزد هر طاعتى ، كمكى از خداوند سبحان مى باشد كه در كلامش آن را گفته است - وعده هاى او بر طاعات - و دلها را ثبات و طماءنينه مى دهد)) و در سخن ديگر فرموده است : تنزل المعونة على قدر المؤ ونة (١٣٥١)، ((يارى از طرف خداوند نازل مى شود به اندازه زحمت و مشقت كشيدن )).
فصل بيست و چهارم :
فريادرسى خداوند از پناهندگان به او
و الاغاثة لمن استغاث بك مبذولة
پناهندگى به خداوند با توجه به معناى اغاثه و پناه بردن ، معلوم مى شود اين حالت آن وقت براى موجود پيدا مى شود كه از چيزى كه براى وجودش ضرر دارد احساس خطر كند و به چيزى كه اين خطر را برطرف مى كند پناه برد و خود را از آن ضرر حفظ كند. از آنجا كه هر موجودى به حسب مرتبه وجودى خويش نسبت به امورى كه به هر صورت با وجودش تضاد داشته باشد، گريزان است و اين حالت با خلقت آن تواءم است و چون هيچ موجودى مستقلا نمى تواند دفع ضرر از موجودى كند از اين جهت فطرتا به خداوند متعال پناه برده و او را حافظ خود مى داند و انسان نيز از اين حقيقت خارج نيست لكن به حسب مرتبه وجودى او و بودن تضادهاى مختلف براى وجودش ، در تمامى مراحل مى تواند آگاهانه به حق تعالى پناه برد و او را حافظش از رسيدن ضررها بداند و بايد اين گونه باشد زيرا كمال او نيز به اين مرتبه از درك است . قرآن كريم اين حقيقت را در رابطه با انسان بيان مى كند، و كلام حضرت هود على نبينا و آله و عليه السلام را پس از اتمام حجت با قومش بيان مى كند كه خداوند قومى غير شما را به جاى شما قرار مى دهد و هيچ ضررى هم به او وارد نمى كنيد، سپس مى فرمايد: ان ربى كل شى ء حفيظ(١٣٥٢) ((براستى پروردگارم بر هر چيزى حافظ است ))، و همچنين نسبت به ضرر نزدن به طور استقلالى شيطان به كسى و اينكه سلطه او براى امتحان ايمان به آخرت است ، مى فرمايد: و ربك على كل شى ء حفيظ(١٣٥٣) ((پروردگارت بر هر چيزى حافظ است )) و به طور كلى براى حفاظت از ورود امور ضرر زننده كه به امر خداوند وارد مى شود مى فرمايد: للّه للّه له معقبات من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر الله (١٣٥٤) ((براى خداست تعقيب كنندگانى از پيش روى انسان و از پشت سرش كه او را از امر خداوند - نزول انواع عذاب - حفظ مى كند)).
امورى كه بايد از آنها به خداوند پناه برد
انسان به اعتبار ابعاد وجوديش ، امور متضادى دارد كه در رابطه با او شرآفرين است و او را متضرر مى كند، هم به اعتبار ماديتش و هم به اعتبار جنبه روحيش ، به اعتبار اول چون زندگانى مادى محدود است ضررهاى آن نيز محدود است و از اهميت بسزايى برخوردار نيست هر چند از نظر شرع تا آن مقدار كه در تحت قدرت و اختيار بشر است بايد از آن پيشگيرى و دفاع كرد، لكن جنبه روحى از اهميت فراوانى برخوردار است زيرا ضرر در آن جهت با حيات ابدى تنافى دارد و تحملش قابل تصور نيست از اين جهت بايد در همين علم از امور ضرر زننده به حيات ابدى روح با فراهم كردن زمينه پيشگيرى و دفاع از آنها، همواره به خداوند پناه برد و در برابر آنها از او استمداد جست و به او استغاثه كرد تا ما را پناه داده و حفظ نمايد، و مبتلاء به شقاوت ابدى نگرديم ، و به حسب مراتب ايمان امور ضرر زننده مختلف مى شود، آنها عبارتند از هواى نفس و شيطانهاى جنى و انسى و هر چيزى كه ما را از خداوند متعال دور كند از اوصاف رذيله و توجهات شرك آلود، چنانچه خداوند به پيامبرش امر مى كند كه اين طور بگو: و قل رب اعوذ بك من همزات الشياطين و اعوذ بك رب ان يحضرونى (١٣٥٥)، ((بگو پروردگارا، به تو پناه مى برم از وسوسه هاى شيطانها و پروردگارا به تو پناه مى برم از اينكه نزد من حاضر شوند)). و دو سوره مستقل در اين زمينه بر او نازل شده است و دعاهاى وارده از ائمه عليهم السلام پر است از اين استغاثه ها، بويژه دعاهاى صيحفه سجاديه زيرا ايشان آگاهند از مقدار دشمنى اين دشمنان و ضعف انسان از مقابله مستقيم و بتنهايى با آنها و قدرت حق تعالى بر پيروزى بر آنها و هر مقدار اين آگاهيها بيشتر باشد استغاثه بيشتر و شديدتر خواهد بود. امام سجاد عليه السلام پس از تقاضاى عافيت كامل در دنيا و آخرت از خداوند متعال عرض مى كند: ((و من و ذريه ام را پناه ده از شيطان رانده شده و از شر جانور كشنده و غير كشنده و همه جانوران و چشم زخم و از شر هر شيطان سركشى ، و از شر هر پادشاه ستمگرى و از شر هر شخص فرو رفته در ناز و نعمتى كه ديگران را به خدمت وامى دارد، و از شر هر ناتوان و توانا و از شر هر بزرگوارى و پستى و از شر هر كوچك و بزرگى ، و از شر هر نزديك و دورى ، و از شر هر كس از جن و انس كه براى پيامبرت و اهل بيتش جنگى را به پا نموده ، و از شر هر جنبده اى كه تو بر آنها تسلط دارى ، زيرا تو بر صراط مستقيم مى باشى (١٣٥٦))).
پناه دادن خداوند خداوند متعال به مقتضاى صفت رحيميتش ، هر كس واقعا به او پناه برد، صفت خاصه اش - مغيث - را ظهور مى دهد و او را از آن چيز پناه داده و مانع مى شود كه به او ضرر بزند، همان طور كه نسبت به اوليائش اين طور بوده است و حضرت موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمايد: وقتى حضرت موسى عليه السلام بر فرعون وارد شد اين دعا را خواند للّه للّه اللهم انى ادرءبك فى نحره و استجير بك من شره و استعين بك (١٣٥٧)، ((پس خداوند امنيت قلب فرعون را مبدل به خوف كرد)). البته اگر شرايط پناهندگى فراهم باشد و مصلحت هم باشد كه او پناه دهد، زيرا گاهى انسان واقعا نسبت به امر ناگوارى مانند دشمن خارجى يا مرض يا امور ناگوار عالم ماده به خداوند پناه مى برد لكن مصلحت نيست آنها از او دفع شود و خداوند مى خواهد بنده اش را امتحان كرده ، يا گناهش را پاك كند و يا به مقامات بالاتر ترفيعش دهد و يا ماهيت دشمنش را آشكار كند، همان طور كه نسبت به اوليائش گاهى اين چنين بوده است و به عنوان نمونه حضرت موسى و هارون براى نابودى فرعون ، دعا كردند و به طرف خدا استغاثه نمودند ولى پس از چهل سال مستجاب شد، از اين جهت امام سجاد عليه السلام عرض مى كند: و اشبه الاشياء بمشيتك و اولى الامور بك فى عظمتك ، رحمة من استرحمك و غوث من استغاث بك (١٣٥٨)، ((و شبيه ترين چيزها به خواسته ات و سزاوارترين امور به تو در عظمتت ، رحمت كسى است كه از تو رحمت طلب مى كند و فريادرسى از كسى است كه به تو پناه مى برد)) و همچنين عرض مى كند: و اغاثتك قريب من المستغيثين (١٣٥٩)، ((و فريادرسى تو نزديك است براى فريادكنان )) و اين صفت خداوند آن قدر ظهور دارد كه امام رضا عليه السلام يكى از علتهاى غرق شدن فرعون را استغاثه او به حضرت موسى عليه السلام معرفى كرده و مى فرمايد: ((او به خداوند استغاثه نكرد پس خداوند عز و جل به حضرت موسى عليه السلام وحى كرد: اى موسى ؛ به فرياد فرعون نرسيدى چون او را خلق نكرده بودى و اگر به من استغاثه كرده بود حتما به فريادش مى رسيدم ولكن وقتى تو را خواند كارش را به تو واگذار كردم (١٣٦٠))) البته كفر طولانى فرعون مانع اصلى از اين توجه شد، و شبيه به اين تعبير درباره قارون نيز آمده است كه خداوند فرمود: ((اى موسى ؛ به عزت و جلال و بخشش و بزرگى و برترى مقامم سوگند؛ اگر قارون همان طور كه تو را خواند مرا مى خواند حتما او را اجابت مى كردم (١٣٦١))) و نيز از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه : ((وقتى حضرت يونس عليه السلام به دريايى گذشت كه قارون در آن بود، قارون به فرشته موكل بر خويش گفت : اين سر و صدا چيست كه مى شنوم ؟ فرشته به او گفت : اين يونس است كه خدا او را در شكم ماهى حبس نموده است ، هفت دريا را گشته تا به اين دريا رسيده است پس اين صدا و ترس براى مكان اوست ، به او گفت : آيا اجازه مى دهى با او سخن بگويم ؟ گفت اجازه دادم ، قارون به حضرت يونس گفت : چرا به سوى پروردگارت توبه نكردى ؟ همين كلام را حضرت يونس به او فرمود: قارون گفت : توبه من به حضرت موسى واگذار شد ولى او توبه مرا قبول نكرد، اگر تو به طرف خدا توبه كنى در اولين قدم او را پذيراى خود مى يابى (١٣٦٢))). بنابراين رحمت واسعه خداوند بگونه اى است كه هر كسى اگر واقعا به طرف او برود و او را پناه خود بداند او پناهش مى دهد.
فصل بيست و پنجم :
برآورده شدن وعده هاى خداوند
وعداتك لعبادك منجزة
تفضل خداوند نسبت به اطاعت كنندگان خداوند متعال لطفهاى مختلفى به بندگانش دارد، از طرفى به ايشان نعمتهاى غير قابل (١٣٦٣) شمارش عنايت فرموده است و به اين جهت عقل حكم مى كند كه بايد از او اطاعت كنى و فرامينش را دقيقا مراعات كرده و امورى را كه نهى كرده است مرتكب نشوى كه اگر او را مخالفت كنى مستحق عقوبت مى باشى ، و از طرف ديگر براى رساندن ايشان به نعمتهاى ديگرش ، دستوراتى به آنها داده است و اين دستورات نيز از نعمتهاى (١٣٦٤) اوست كه مطابق با مصالح وجودى آنها مى باشد، و در عين حال براى ترغيب ايشان به انجام دستورات ، وعده هاى بى شمارى از ثواب براى مطيعين داده است به گونه اى كه هيچ گاه از نظر عقل بنده طلبكار از خداوند نمى باشد بلكه اين لطف خاصى است به ايشان كه آن از كرم وجود بى پايان خدا سرچشمه مى گيرد همان طور كه على عليه السلام نيز مى فرمايد: لكنه سبحانه جعل حقه على العباد ان يطيعوه ، و جعل جزاءهم عليه مضاعفة الثواب تفضلا منه (١٣٦٥)، ((لكن خداوند سبحان حقش را بر بندگان اطاعتش قرار داده و جزاى ايشان را بر خويش زياد شدن ثواب ، به سبب تفضلى از طرف خويش مقرر فرموده است )) حتى به اين مقدار نيز اكتفا نكرده بلكه مى فرمايد: من جاء بالحسنة فله عشر امثالها(١٣٦٦)، ((كسى كه كار نيكى انجام دهد پس براى او ده برابرش مى باشد)) و در بعضى از آيات مى فرمايد: من جاء بالحسنة فله خير منها(١٣٦٧)، ((كسى كه حسنه اى انجام دهد براى او بهتر از آن خواهد بود)) ولى در طرف معصيت فرموده است : و من جاء بالسيئة فلا يجزى الا مثلها و هم لا يظلمون (١٣٦٨)، ((كسى كه كار بدى انجام دهد جز به مانند آن جزا داده نمى شود در حالى كه ظلم نمى شود)). در فرمايشات (١٣٦٩) مفسرين كلامش آمده است كه كسى كه قصد كار نيك كند يك حسنه برايش نوشته مى شود و كسى كه قصد كار بد كند برايش نوشته نمى شود و همچنين نوشتن معصيت تا هفت ساعت به تاءخير مى افتد تا شايد توبه كند و پس از نوشتن نيز جاى برطرف كردنش به واسطه توبه باقى مى باشد كه بحث آن گذشت ، با اين بيانات اگر وعده ثواب و پاداش دهد آن جز تفضل و عنايت خاص او نمى باشد نه اينكه انسان مستحق آن باشد يا مستحق آن بشود. امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد: ((كسى كه خداوند بر عملى به او وعده ثواب دهد آن را مى دهد، و كسى كه خداوند بر عملى به او وعده عقابى دهد خداوند نسبت به آن مخير است (١٣٧٠))). اين يك بحثى است كه در علم كلام (١٣٧١) علماى عقايد به آن پرداخته اند.
وعده ثوابهاى بيشمار يكى از مباحثى كه نوعا به ذهن مى آيد و مطرح نيز مى شود و براى اذهان عادى قابل هضم نمى باشد، آن است كه چطور مى شود براى اعمال محدود و كمى كه انسان انجام مى دهد اين همه ثواب و پاداش مترتب شود و انسان چه قدر به آنها نياز دارد؟ جوابش اين است كه اولا تفضل خداوند و كرمش بى پايان است و با توجه به اوصاف كماليه او اين استعباد بى مورد است و ثانيا انسان پس از اين عالم ، زندگى ابدى برايش مقرر شده است كه در اين زندگانى نياز بى پايان نسبت به تفضل و عنايات الهى دارد و ثالثا تمامى اين ثوابها براى نوع انسانها باقى نمى ماند بلكه با ارتكاب معصيت آنها را از دست مى دهند بنابراين نه تنها چنين وعده هايى لغو نيست بلكه در جايگاه خودش متحقق مى شود.
در اينجا متذكر مناجاتى از امام سجاد عليه السلام مى شويم ، و لو كافات المطيع على ما انت توليته لا و شك ان يفقد ثوابك و ان تزول عنه نعمتك و لكنك بكرمك جازيته على المدة القصيرة الفانية بالمدة الطويلة الخالدة ، و على الغاية القريبة الزائلة بالغاية المديدة الباقية (١٣٧٢)، ((و اگر مطيع را بر آنچه (عملش كه ) تو او را بر آن موافق كردى پاداش ميدادى ، نزديك بود كه پاداشت را نيايد و نعمتت از او زايل شود - چون عمل انسان چيزى نيست تا پاداش در برابرش قرار گيرد - ولى تو به كرم و بزرگواريت او را بر عمل در مدت كوتاه از بين رفتنى به پاداشى طولانى و جاودانى و بر غايت نزديك نابود شدنى ، به غايت مدت دار باقى ، پاداش مى دهى )).
فصل بيست و ششم : دستگيرى خداوند از سقوط لغزش كنندگان
و زلل من استقالك مقالة
معناى اقاله خداوند
اقاله به معناى به هم زدن معامله به صورت يك طرفه است يعنى گاهى در معاملات طرفين شروطى را مى كنند براى ضرر نديدن در آن ، تا بتوانند معامله را به هم بزنند، در اين صورت صاحب شرط حق به هم زدن را دارد و طرف ديگر حق ندارد جلوى او را بگيرد ولى اگر شرط محقق نشد يا تمامى شروط را فسخ كردند، هيچ گاه حق به هم زدن معامله را ندارند، در شرع مقدس مستحب است در اين صورت اگر يك طرف خواست به هم بزند، طرف ديگر اقاله كند و يك طرفه معامله را به هم بزند، با اين بيان اگر رابطه بين مولى و بنده را ملاحظه كنيم مى بينيم كه همواره رابطه يك طرفى است يعنى خداوند متعال حق مطلق دارد كه بر بندگان شروطى را در روابطشان با خويش بگذارد كه اگر از فرمان سرپيچى كردند حق مجازاتهاى سنگين داشته باشد و كسى جلو او را نمى تواند در انجام آن بگيرد و چنين حقى را نيز در زبان وحى به رسولانش اعلان فرموده است لكن نويد بخشش و چشم پوشى از آنها را نيز داده است كه اين نويد فقط اعلان يكطرفه از جانب اوست ، بدون اينكه بنده در اين جهت نيز بر او حقى پيدا كند، پس تمامى بخششهاى خداوند اقاله او حساب مى شود لكن خواستن بنده به زبانهاى مختلف تحقق پيدا مى كند و لطيف ترين زبانها زبان استقاله است كه او را صاحب حق در عدم بخشش بدانيم لكن در عين حال طلب اقاله كنيم تا از سقوط ما در گناهان جلوگيرى كند، از اين جهت على عليه السلام مى فرمايد: فارعوا عباد الله ما برعايته يفوز فائزكم ، و باضاعته يخسر مبطلكم . و بادروا آجالكم باعمالكم ؛ فانكم مرتهنون بما اسلفتم ، و مدينون بما قدمتم . و كان قد نزل بكم المخوف ، فلا رجعة تنالون ، و لا عثرة تقالون (١٣٧٣)، ((پس مراعات كنيد بندگان خدا آن چيزهايى را كه با رعايتشان رستگار مى شود و با ضايع كردنشان به خسارت مى افتيد، پيشى بگيريد بر مرگهاى خود با اعمالتان ، زيرا شما در گروى آن چيزى هستيد كه پيش مى فرستيد و جزا داده مى شويد به آنچه پيش مى فرستيد و مانند اينكه امر ترسناك - مرگ - بر شما نازل شده پس نه مى توانيد برگرديد و نه از لغزشى اقاله مى شويد)) و اين سفره رحمت بى كرانى است كه خداوند متعال در اين عالم براى بندگانش گسترانده است كه اقاله آنها را مى پذيرد، على عليه السلام مى فرمايد: فرحم الله امرا استقبل توبته ، و استقال خطيئته ، وبادر منيته (١٣٧٤)، ((پس خداوند رحمت كند كسى را كه بر توبه اش روى آورد و از لغزشش اقاله طلب كند و بر مرگش پيشى گيرد - نگذارد با آمدنش غافلگير شود -)) و يكى از زمينه هاى بسيار خوب موفقيت به اقاله به پيشگاه خداوند و قبول آن ، اقاله ماست از لغزشهاى ديگران در رابطه با خويش ، زيرا با اين كار اين صفت الهى را در خود ظهور مى دهيم و قابليت پيدا مى كنيم كه خداوند نيز اين صفتش را بر ما طهور دهد، على عليه السلام مى فرمايد: اقيلوا ذوى المروءات عثراتهم (١٣٧٥)، ((لغزشهاى صاحب مروت و مردانگى را - كه حاضر شده است به شما اظهار لغزش كند - اقاله كنيد)).
فصل بيست و هفتم :
محفوظ بودن عمل عاملين نزد خداوند
و اعمال العاملين لديك محفوظة
حفظ اعمال نزد خداوند با توجه به علم بى پايان خداوند متعال و اينكه علم او مانند علوم ما نيست كه از راه اسباب و وسايل حسى يا خيالى يا عقل حاصل شود بلكه علم او احاطه به موجودات و خصوصيات وجوديه ايشان دارد، علم او نسبت به اعمال ما و حفظ آن ، بهتر روشن مى شود. قرآن كريم مى فرمايد: و ربك على كل شى ء حفيظ(١٣٧٦)، ((و پروردگارت بر هر چيزى حافظ است )) لكن در عين حال براى اتمام حجت بر انسان كه هنگام حسابرسى اعمال ، آنها را انكار نكند، خداوند متعال حافظين معصومى را كه از ملائكه مى باشند بر اعمال گمارده است كه بر خصوصيات اعمال و نيات انسان نيز آگاهند، مى فرمايد: للّه للّه و ان عليكم لحافظين كراما كاتبين يعلمون ما تفعلون (١٣٧٧)، ((و همانا بر شما حافظينى گمارده شده كه نويسنده بزرگوارى هستند، مى دانند آنچه را كه انجام مى دهيد)) و چون انسان در عالم ماده قرار گرفته است و اعمالش مانند ساير امور مادى محكوم است به قوانين ماده ، خيال مى كند با حركت و تغيير و زوال و حدوت مستمر عالم ماده ، اعمال او نيز محكوم به اين قوانين است از اين جهت مى فرمايد: ام يحسبون انا لانسمع سرهم و نجواهم بلى و رسلنا لديهم يكتبون (١٣٧٨)، ((آيا گمان مى كنند - كفار و مجرمين - كه ما نهان و رازشان را نمى شنويم بله و حال آنكه رسولان ما نزد ايشان هستند - و اعمالشان را - مى نويسند)) يعنى نه تنها ما را به درون آنها آگاهيم بلكه فرستادگانى نيز داريم كه حتى نيات آنها را ثبت مى كنند، خداوند متعال به اين مقدار هم اكتفا نمى كند بلكه براى نشان دادن به انسان كه عالم و خالق و زمامدار آن چقدر محكم و استوار است و چيزى از حيطه علم و قدرت او خارج نيست مى فرمايد: و ما تكون فى شاءن و ما تتلوا منه من قرآن و لاتعملون من عمل الا كنا عليكم شهودا اذ تفيضون فيه و ما يعزب عن ربك من مثقال ذرة فى الارض و لا فى السماء و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتاب مبين (١٣٧٩)، ((و در كارى نمى باشى و نمى خوانى از قرآن ، و عملى انجام نمى دهيد مگر اينكه ما بر شما گواه هستيم هنگامى كه فرو مى رويد در آن ، و از پروردگارت پوشيده نيست به اندازه مثقالى از ذره در زمين و آسمان و نه كوچك تر از آن و نه بزرگ تر مگر اينكه در كتاب آشكار مى باشد)) نه تنها اعمال انسان نزد خداوند و حافظين و كاتبين اعمال محفوظ است بلكه آثار آنها نيز ثبت مى باشد، مى فرمايد: و نكتب ما قدموا و آثارهم (١٣٨٠)، ((و آنچه پيش مى فرستند و آثارشان را مى نويسم )) از اين بيانات ثابت مى شود علم خداوند به دقايق و جزئيات اعمال و باطن آنها.
تاءثير توجه به مراقب بودن خدا بر اعمال
توجه انسان به خداوند متعال حتما تاءثير مثبتى در وجود او و حركات و سكناتش مى گذارد، و چون او داراى ابعاد مختلفى است توجهش به خداوند از هر جهت و صفت و اسمى ، تاءثير خاصش را مى گذارد، غرض از ذكر اسماء و صفات الهى ، علاوه بر بيان حقايق ، توجه دادن انسان است به حق تعالى از آن دريچه ، تا آثارش را مترتب كند، توجه دادن به علم خداوند و حافظ بودن او نسبت به اعمال و نوشتن آنها به وسيله وسايط فيض ، نقش تربيتى مهمى در اعمال انسان دارد كه او را از درون كنترل مى كند و به اصلاح آنها وا مى دارد و تنها راه اصلاح ريشه اى چنين توجه پيدا كردنى است و هر مقدار اين توجه بيشتر و عميق تر باشد، مواظبت انسان بيشتر و عميق تر خواهد بود و خداوند متعال وقتى بخواهد انسانها را از مخالفت برحذر دارد، كلمه رقيب را كه به معناى حافظى است كه اعمال را ثبت مى كند تا در وقتش به رخ انسان كشيده و او را مؤ اخذه كند، درباره خود به كار مى برد، از اين جهت پس از بيان خلقت انسان و امر به تقوا در رابطه با ايجاد نسل پاك و حفظ روابط اجتماعى سالم ، مى فرمايد: ان الله كان عليكم رقيبا -، (خداوند بر شما مراقب است ) على عليه السلام مى فرمايد:(١٣٨١) للّه للّه رحم الله امرا سمع حكما فوعى ، ودعى الى رشاد فدنا، و اخذ بحجزة هاد فنجا، راقب ربه ، و خاف ذنبه ، قدم خالصا، و عمل صالحا... (١٣٨٢)، ((خدا رحمت كند كسى را كه حكمتى را بشنود پس آگاه شود و به راه رشد دعوت شود پس به آن نزديك شود و دامن هدايت كننده اى را بگيرد تا نجات يابد، مراقب پروردگارش بوده و از گناهش بترسد، خالصانه پيش آيد و عمل صالح انجام دهد...)) و خداوند در حديث معراج به پيامبرش مى فرمايد اين دسته را وارد بهشت مى كنم كسى كه : يحفظ علمى و نظرى اليه (١٣٨٣)، ((و حفظ كند علم و نظرم را به سوى خويش )) و نسبت به حيات باقيه مى فرمايد: فهى الذى ... يذكر علمى به ويرا قبنى بالليل و النهار و عند كل سيئة و معصية ... فاذا فعل ذلك اسكنت قلبه حبا حتى اجعل قلبه لى و فراغته و اشتغالة و همه لى (١٣٨٤)، ((پس آن براى كسى است كه ... متذكر علمم به خويش باشد و نزد هر گناهى در شب و روز مراقب من باشد... پس وقتى كه اين كار را كرد محبت به خود را در قلبش ساكن مى كنم تا اينكه قلب و فراغت و اشتغال و همتش را براى خودم قرار دهم )).
فصل بيست و هشتم :
نزول رزق موجودات از طرف خداوند
و ارزاقك الى الخلائق من لدنك نازلة
رازقيت خداوند براى موجودات رزق به آن چيزى گفته مى شود كه بقاء موجودات به آن است و چون خداوند متعال موجد موجودات است موجد چيزهايى هم كه به حسب خلقتشان ، بقا آنها به آن است مى باشد از اين جهت مى فرمايد: و ما من دابة فى الارض الا على الله رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها (١٣٨٥)، ((و هيچ جنبنده اى نيست مگر اينكه رزقش به عهده خداوند است و او محل قرار و محل كوچ آنهاست را مى داند)) يعنى لازمه خالقيت او اين است كه اين امر را نيز خود به عهده گرفته باشد، البته چون خلقت موجودات از حق تعالى به واسطه اسباب و مسببات است آنها نيز به اذن او دخالت در بقاء موجودات و رزق آنها دارند از اين جهت خداوند رزاق بالذات و خيرالرازقين است و موجودات ابزار رازقيت او مى باشند، قرآن كريم پس از نقل تقاضاى حضرت عيسى على نبينا و آله و عليه السلام از خداوند نزول مائده را از آسمان ، خطاب آن حضرت را به خداوند بيان مى كند: و ارزقنا و انت خير الرازقين (١٣٨٦)، بنابراين رازقيت خداوند از شئون ربوبيتش نسبت به موجودات مى باشد كه به واسطه وسايط فيض و اسباب و مسببات اين عالم از ناحيه خداوند جارى و نازل است .
انواع رزق از آيات قرآنى استفاده مى شود كه به حسب نياز موجودات در بقائشان براى رزق اقسامى است .
١- رزق مادى : و آن امورى است كه تمامى موجودات در عالم ماده بقاء جنبه مادى آنها به آن است كه شامل انسان و ساير موجودات مى شود و خداوند متعال براى رسيدن به آن براى هر موجودى ، ابزار و شرايط مناسب آن موجود را فراهم نموده است حتى مورچه (١٣٨٧) نيز براى رسيدن به آن بايد حركاتى را انجام دهد و در استعمال رزق در قرآن نوعا، اين رزق مراد است .
٢- رزق معنوى : و آن امورى است كه بقاء موجود از جهت روحى و جنبه معنوى به آن است و اين امر مربوط به انسان و موجودات شبيه به او مى باشد و شامل تمامى امورى كه حيات معنوى او به آن است مى شود مانند ارسال رسولان الهى و نزول كتب آسمانى ، و براى او ابزارى نيز براى رسيدن به اين رزق فراهم شده از قبيل عقل ، تمايلات الهى و فطرى ، فكرى ، اراده و انتخاب ، قرآن كريم از اين امور به عنوان رزق صراحتا تعبير نكرده است لكن براى آثار تبعيت از آنها تعبير رزق را آورده است و در جايى پس از اوصاف مؤ منين مى فرمايد: اولئك هم المؤ منون حقا لهم درجات عند ربهم و مغفرة و رزق كريم (١٣٨٨)، ((ايشان مؤ منين حقيقى هستند برايشان نزد پروردگارشان درجات و مغفرت و رزق كريم است )) و مراد از رزقى كه با كرامت توصيف شده است درجات قرب انسان به خدا مى باشد كه به حسب درجات ايمان ، درجاتى از اين رزق معنوى را خداوند نازل مى فرمايد.
زمينه هاى گشايش و محروميت از رزق با بيانات گذشته روشن شد كه خداوند متعال رازق بالذات تمامى موجودات است لكن براى انسان زمينه هايى را ايجاد كرده است تا به طور عادى از اين طريق رزق را نازل گرداند و آن تفكر و تاءمل در پيدا كردن كار مناسب با وضع جسمانى و شاءن اجتماعى و كسب علم در اين جهت اگر نياز به تحصيل علم دارد، يا مشورت با اهل آن در صورت قصور فكر از رسيدن به شغل مناسب ، سپس آن را از راه حلال به دست آوردن و درآمدش را با اندازه گيرى در مسير حلال خرج كردن بدون اسراف و تبذير و به اندازه كفايت بودن ، اين امور زمينه هاى كلى براى رسيدن به رزق مناسب براى انسان مؤ من است . تعبير زمينه را به كار برديم ، زيرا تمامى اسباب و مسببات در بقاء وجود موجودات و انسان به دست خداوند است و مطابق فرمايشات ائمه عليهم السلام ما فقط ماءموريم در اين مسير حركتى كنيم بعنوان مثال در مغازه (١٣٨٩) را باز كرده و جنس مناسب تهيه كرده و در معرض فروش بگذاريم و نيز خود را زياد به رنج و تعب (١٣٩٠) نيندازيم و سعى كنيم از راه حلال باشد زيرا رزق مؤ من از اين راه تقسيم شده است و قطعا(١٣٩١) به آن مى رسد هر چند از راههايى كه گمان (١٣٩٢) نمى كرده است و از خداوند نيز رزق (١٣٩٣) واسع را بخواهد و در مخارج ميانه روى را اساس كار خود قرار دهيم كه به فرموده (١٣٩٤) ايشان ، باعث مى شود امر محدودى رشد كند و آن نصف زندگى است و مانع هلاكت است و با مراعات اين امور بايد به مسبب الاسباب توجه داشت كه او مدير و مدبر و رازق واقعى است و اگر چنانچه اين امور، سبب گشايش در زندگى و اداره آن به حسب متعارف نگرديد و انسان در تنگناى زندگى قرار گرفت ، بايد دانست (١٣٩٥) كه مصلحتى در كار است كه ما آن را نمى دانيم و شايد حفظ دين در گرو آن باشد ولى خداوند متعال مى داند، همان طور كه امور ديگر اين عالم نيز اين گونه است از قبيل مرض و گرفتاريهاى ديگر، آنجا بايد راضى به قضاى الهى بود البته وظايف ديگرى پس از آن بعهده خود و ديگران مى باشد و الان در صدد بيان آن نيستيم ، به هر حال رسيدن (١٣٩٦) به دنيان و نرسيدن به آن ، براى انسان امتحان است تا صفات درونى و ارتباطش با عالم غيب ، سنجيده شود، و هيچ كدام بتنهايى ملاك خوبى و بدى انسان نمى باشد و همان طور كه ميانه روى (١٣٩٧) در زندگى و صدقه دادن (١٣٩٨) زمينه نزول رزق و بركت در زندگى و نيازمند نشدن مى باشد، آزاد بودن در مخارج و اندازه گيرى (١٣٩٩) نكردن در زندگى و اسراف و تبذير كه خود گناهى است و نيز بعضى از گناهان ديگر مانند زكات ندادن (١٤٠٠) و كم فروشى از زمينه هاى محروميت از رزق مى باشد، البته خداوند متعال امثال اين بلاها را گاهى براى كفار و منحرفين از دينش نازل مى كند تا آنها نيز عبرت گرفته و به طرف خداوند رجوع كنند، لكن نوعا اين گونه نيست تا اينكه بر ايشان اتمام حجت شود و ظرفيتشان از گناه و آلودگى سرشار شود.
آثار توجه به رازقيت خداوند همان گونه كه گفته شد توجه به هر يك از اسماء و صفات الهى تاءثيراتى فردى و اجتماعى در وجود انسان دارد و از جمله اين صفت مى باشد - البته اين آثار عمدتا بر رازقيت خداوند در امور مادى مترتب مى شود - و آنها عبارتند از:
الف - نگرانى نداشتن نسبت به رزق : انسان در ميان موجودات به لحاظ ساختمان وجودى كه برايش مقرر شده است موظف است كه براى امرار معاش خود از تهيه مسكن و لباس ، خوراك و ساير چيزهايى كه در بقايش به آن نياز دارد، اقدام كند و چنانچه در يكى از اين شئون سستى و تخلف كند مؤ اخذه نيز مى شود و يكى از كسانى كه دعايش مستجاب نمى شود كسى است كه بدون فعاليت در طلب رزق ، از خداوند رزق طلب كند، خداوند به او مى فرمايد: مگر راهش را برايت فراهم نكردم چرا از راهش نرفتى ؟ و ائمه عليهم السلام دوست ندارند كه مؤ منين ، خود را سربار ديگران بكنند و به دليل تنبلى و سستى دنبال كسب و كار نروند تا مبتلا(١٤٠١) به فقر شده و مجبور شوند نزد هر كس و ناكسى دست دراز كنند و آبروى خويش را بريزند، از اين جهت على عليه السلام به خداوند عرض مى كند: ((خدايا چهره ام را با دارايى حفظ كن و آبرويم را با در تنگنا قرار گرفتن مريز، تا از طالبين رزق تو، رزق طلب كنم و دل مخلوقات بدت را به دست آورم و مبتلا شوم به ستايش كسى كه به من مى دهد و امتحان شوم به مذمت كردن كسى كه از من منع مى كند و تو پشت سر تمامى اين امور، زمامدار دادن و منع كردن مى باشى (١٤٠٢))) و از طرف ديگر به دستور ائمه عليهم السلام رزقى را طلب مى كنند كه به اندازه كفايت باشد به طورى كه به تكاثر نينجامد، و در عين حال انسان مؤ من خود و ديگران را روزى رسان نمى داند بلكه فعاليتها را زمينه ساز براى نزول رزق از طرف حق تعالى مى داند زيرا به گفته خداوند ايمان دارد كه رزق انسانها از طرف او تاءمين شده است ، و فى السماء رزقكم و ما تدعون فورب السماء و الارض انه لحق مثل ما انكم تنطقون (١٤٠٣)، ((و در آسمان رزق شما و آنچه به آن وعده داده شده ايد - بهشت موجود است پس به پروردگار آسمان و زمين سوگند كه آن - رزق حتما حق است مانند سخن گفتن شما)) و نيز مكرر فرموده است كه : الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر(١٤٠٤)، ((خداوند گشايش مى دهد رزق را براى كسى كه بخواهد و تنگ مى گيرد)) على عليه السلام در يك كلام جامعى مى فرمايد: ((بدانيد به علم يقينى كه خداوند قرار نداده است براى بنده هر چند تلاشش زياد باشد و سخت كوش باشد و چاره انديش اش قوى باشد، بيشتر از آنچه در لوح محفوظ برايش مقرر كرده و مانع نمى شود بين بنده در حال ضعف و كم كاريش و بين آنچه براى او در لوح محفوظ مقرر فرموده است ، و كسى كه اين مطلب را بشناسد و به آن عمل كند، راحت ترين مردم است در حالى كه در منفعت مى باشد و كسى كه آن را رها كند و در آن شك داشته باشد سرگرمترين مردم است در حالى كه در ضرر است ، و چه قدر افرادى كه در حال نعمت ، به واسطه آن عقب گرد مى كنند و چه كسانى كه در حال ابتلاء به واسطه آن جلو مى روند پس اى كسى كه سود مى طلبى شكرت را زياد كن و از عجله ات كم كن و نزد نهايت رزقت - به اندازه كفايت توقف كن (١٤٠٥))) از اين بيانات استفاده مى شود كه خداوند طبق مصالحى كه فقط خودش مى داند براى هر كسى رزق معينى را مقرر فرموده است و بايد در مسير رسيدن به آن نيز تلاشى بكند و از تمامى اسباب مقرره براى رسيدن به آن ٠ فكر و تدبر و يا مشورت با اهلش و سپس اراده و به كار بستن توان - بهره گيرد و همتش رسيدن به كفايت در رزق باشد و خود را روزى رسان نيز نداند و بداند كه گاهى تلاشهاى زياد بى مورد است و اگر هم به رزق بيشترى برسد شايد موفق به استفاده از آن نشود، و با اين توجهات براى انسان مؤ من آرامشى در كسب رزق پيدا مى شود كه براى ديگران نمى باشد به گونه اى كه رزقش را در مسير شكرگزارى از حق تعالى خرج مى كند و اگر به مواهب بيشترى دست يابد به ديگران رسيدگى مى كند، چون خداوند را روزى رسان مستقل مى داند و به فرموده على عليه السلام : كلكم عيال الله و الله سبحانه كافل عياله (١٤٠٦)، ((تمامى شما عيال و روزى خور خداوند هستيد و خداوند سبحان متكفل عيالش مى باشد)) و فكر و قدرت و اراده و علم خود و ديگران را زمينه ساز رسيدن به رزق نازل شده از طرف خداوند مى داند، روى اين حساب با يك دلگرمى و آرامش به وعده هاى الهى نسبت به دادن رزق ، در صحنه كار و تلاش و توسعه و حتى ذخيره (١٤٠٧) كردنى كه مخالف با دستور الهى نباشد، قدم مى گذارد لكن در اين راه خودكشى نمى كند فقط به اندازه توانش فعاليت مى كند به طورى كه با فعاليتهاى ديگر روحيش تنافى نداشته باشد زيرا به فرموده على عليه السلام : لاينال الرزق بالتنعنى (١٤٠٨)، ((بابه رنج و زحمت افتادن به رزق نمى توان رسيد)). و اين مطلب كه در روايات فرموده اند به فكر رزق آينده ات مباش و به فكر رزق همان روزى باش كه در آن هستى ، براى اين است كه توجه ما از خداوند قطع نشود و آرامش درونى به هم نخورد و تنها به فكر رسيدن به رزق نباشيم ، روشن است اگر كسى توجه به رازقيت خداوند نداشته باشد، همواره اشتغال درونيش به رسيدن به رزق مى باشد و از نيازهاى فراوان روحش غافل شده ، علاوه بر پيدا كردن مرضهاى روانى ، يك روح گدامنشى پيدا مى كند كه همواره چشمش به دست اين و آن است كه به او كمك كنند يا سراغ او بيايند، يا نزد اهل دنيا كرنش كند و امثال اين امور كه با روح استغناى انسان از غير خدا ناسازگار است ، از اين جهت على عليه السلام مى فرمايد: ارض من الرزق بما قسم لك تعش غنيا(١٤٠٩)، ((راضى باش به آن رزقى كه قسمتت شده تا با حالت بى نيازى زندگى كنى )).
ب - طمع نداشتن به داراييهاى ديگران : انسان موجودى است كه خلقتش بر اساس اجتماع و بقاء آن ، روابط اجتماعى و تبادل املاكش با ديگران بنا نهاده شده است لكن انسان مؤ من با توجه به مطالب گذشته با حفظ ساختمان خلقتش و ايجاد روابط اجتماعى سالم و صالح ، بر اساس دستورات خداوند متعال ، هيچ گاه چشم داشت به داراييهاى ديگران ندارد به گونه اى كه آنها را مالك مستقل و مؤ ثر در رفع نيازش بداند زيرا بفرموده امام صادق عليه السلام يقين دارد آنجا كه در جواب سؤ ال راوى كه : ((چه چيزى ايمان را در بنده تثبيت مى كند فرمود: ورع ايمان را در او تثبيت مى كند و طمع ، ايمان را از او خارج مى گرداند(١٤١٠))) و در روايت ديگر آن حضرت مى فرمايد: ان اردت ان تقر عينك و تناول خير الدنيا و الاخرة ، فاقطع الطمع عما فى ايدى الناس ... (١٤١١) ((اگر بخواهى كه چشمت روشن شود و به خير دنيا و آخرت برسى ، پس طمع را از آنچه در دست مردم است قطع كن ...)).
ج - آسان انفاق كردن : انفاق نيز يكى از ضرورتهاى اجتماعى است لكن انسان مؤ من به رازق بودن خداوند با ايمان به اينكه انفاقش در راه خدا هدر نمى رود بلكه جايگزين هم مى شود با يك بينشى عميق و با حالت رغبت ، داراييهايش را به ديگران انفاق مى كند، همان طور كه خداوند مى فرمايد: قل ان ربى يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر له و ما انفقتم من شى ء فهو يخلفه و هو خير الرازقين (١٤١٢)، ((بگو پروردگارم رزق را براى بندگانى كه بخواهد مى گستراند و تنگ مى گيرد و آنچه انفاق كنيد پس او جايگزين مى كند و او بهترين رزق دهندگان است )). زيرا به فرموده على عليه السلام : لم يرزق المال من لم ينفقه (١٤١٣)، ((كسى كه مال را انفاق نكند آن روزيش نشده است )) يعنى آنچه را انفاق مى كند مالكش (١٤١٤) مى داند، و نيز آن حضرت فرمودند: انكم الى انفاق ما اكتسبتم احوج منكم الى اكتساب ما تجمعون (١٤١٥)، ((شما به انفاق آنچه كسب مى كنيد نيازمندتر از خودتان هستيد به كسب كردن آنچه جمع مى كنيد)) امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ان كان الخلف من الله عز و جل حقا فالبخل لماذا؟(١٤١٦) ((اگر جايگزينى از طرف خداوند عز و جل حق است پس بخل براى چيست ؟)) از اين جهت قرآن كريم براى توجه دادن به اينكه انفاق از رزق خداوند است نوعا در اوصاف مؤ منين پس از اقامه نماز مى فرمايد: و مما رزقناهم ينفقون (١٤١٧)، ((و از آنچه ما روزيشان كرده ايم انفاق مى كنند)).
د - توجه نداشتن به انفاق خود: ايمان انسان هر مقدار نسبت به ظهور اسماء و صفات الهى در عالم بيشتر باشد توجهش از غير او كمتر مى شود تا جايى كه ديگر به غير او توجه ندارد، در جنبه رازقيت خداوند متعال نيز اين چنين است وقتى توجه او به رازقيت خداوند متمركز شد با تمام فعاليتهايش در اين جهت ، خود و ديگران را كاره اى نمى داند، نه نسبت به خود و نه نسبت به ديگران ، قرآن كريم براى توجه دادن به اين حقيقت ، تصرف كردن مجاز و حلال در اشياء را متفرع بر رازقيت خداوند كرده و مى فرمايد: و كلوا مما رزقكم الله حلالا طيبا(١٤١٨)، ((بخوريد - تصرف كنيد - از آنچه روزيتان كرده است به طور حلال پاك )) و حقيقت فرمايش مولى الموحدين على بن ابيطالب عليه السلام برايش آشكار مى شود كه : كلكم عيال الله و الله سبحانه كافل عياله ، ((تمامى شما عيال و روزى خور خدا هستيد و خداوند سبحان متكفل عيالش مى باشد)).
خلاصه ، آنكه مطرح شدن رازقيت خداوند براى تمامى موجودات چه كوچك و چه بزرگ ، براى توجه پيدا كردن انسان است تا پس ا ايمان به اين مرتبه از توحيد، آن را مورد توجه قرار داده و عملا مشرك نباشيم بلكه زندگانى موحدانه داشته باشيم يعنى در عين حالى كه ابزار رازقيت او را كه در ما قرار داده است ، به كار مى بنديم ، توجه داشته باشيم كه رزق تنها به دست اوست كه مصالح انسان را مى داند، گاهى در آن گشايشى ايجاد مى كند و گاهى تنگ مى گيرد، ما فقط ماءموريم زمينه اى را براى حصول به آن فراهم كنيم ، انفاق و عدم انفاق ما تاءثير مستقلى در گشايش و عدم گشايش آن ندارد، البته بعضى از كارها زمينه گشايش در رزق و بعضى از صفات نفسانى و كارهاى حرام و قبيح زمينه محروميت از رزق مى شود كه تمامى آنها براى امتحان شدن مى باشد.
۱۵
سيماي مخبتين فصل بيست و نهم :
پياپى آمدن بهره هاى افزون خداوند بر موجودات
و عوائد المزيد لهم متواترة
عنايتهاى بى پايان خداوند به بندگان خالص در بحث وعده هاى حتمى خداوند متعال گفته شد كه خلقت موجودات و نعمتهاى بى پايان و نيز ارسال رسولان و وعده هاى ثواب بر اطاعت ، از تفضلهاى خداوند است به بندگانش تا در مسير تحقق بندگى كوشا بوده و مراتب آن را بپيمايند و به حقيقت آن برسند، لكن عنايتش به اين مقدار محدود نمى شود علاوه بر دادن تمامى (١٤١٩) اجرى كه خودش معين فرموده و نيكوتر از آن را(١٤٢٠) نيز عطا مى كند، از روى تفضلش چيزهايى را عنايت مى كند كه در برابر اعمال صالح بندگان واقع نمى شود حتى خواسته ايشان نيز به آن تعلق نمى گيرد، خداوند متعال در آيه نور - پس از بيان نور خود و تمثلات آن - مى فرمايد: فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و الاصال رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر الله و اقام الصلاة و ايتاء الزكاة يخافون يوما تتقلب فيه القلوب و الابصار ليجزيهم الله احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله و الله يرزق من يشاء بغير حساب (١٤٢١)، ((در خانه هايى كه خداوند اجازه داده است كه آنها بالا روند و ياد او در آنها شود، تسبيح مى كنند او را صبح و شام ، مردانى كه ايشان را تجارت و خريد و فروشى از ياد خدا و به پا داشتن نماز و دادن زكات ، سرگرم و غافل نمى كند، مى ترسند از روزى كه دلها و چشمها در آن در آن دگرگون مى شود، براى اينكه خداوند جزا دهد ايشان را به نيكوتر از آنچه عمل مى كردند و زياد بكند از فضلش برايشان ، و خداوند هر كس را كه بخواهد بدون حساب رزق مى دهد)) اين آيات بيانگر اين حقيقتند كه خانه اى كه در آن ياد خداوند شود - البته معلوم نيست مراد خصوص خانه باشد بلكه هر جا مراد است - از مرتبه بالايى نزد خداوند برخوردار است به گونه اى كه صاحبان آن همواره تسبيح كننده خداوند از نقايص مى باشند و هيچ يك از امور دنيايى ايشان را از ياد خداوند و انجام وظيفه عبادى و دادن حقوق مالى ، غافل نمى كند و در عين حال از مقام پروردگارشان خائفند و اطمينان به خود ندارند كه آيا اعمالشان مقبول خداوند واقع مى شود يا خير؟ و از روزى هم كه حقايق ظهور مى كند و وحشت بر آن حاكم مى شود به گونه اى كه چشمهاو دلها را دگرگون مى سازد، ترسناكند، چنين افرادى از هدايتهاى ويژه خداوند برخوردارند به گونه اى كه به واسطه آن به نور الهى منور شده و حقيقت نوريت او را درك مى كنند و پاداششان نيز بهتر از عملشان خواهد بود يعنى خداوند نقايص اعمالشان را ناديده مى گيرد چون بعد از آن مى فرمايد: خداوند هر كس را بخواهد بدون حساب رزق مى دهد، و اين همان رزق معنوى و پاداش آخرتى است و شايد آيات ديگر اين رزق و پاداش را بيان كند و آن آياتى است كه پاداش متقين حقيقى را در بهشت آنچه را بخواهند معرفى كرده است ، لهم فيها ما يشاءون كذلك يجزى الله المتقين (١٤٢٢)، لكن در اين دسته از آيات (١٤٢٣) علاوه بر آن مى فرمايد: كه خداوند از فضلش بر آنها زياد مى فرمايد، و شايد مراد از اين زياده همان باشد كه اين آيه مى فرمايد: لهم ما يشاءون فيها و لدينا مزيد(١٤٢٤)، ((براى ايشان آنچه در بهشت بخواهند موجود است و نزد ما زياده است )) يعنى عنايتهايى به اين گروه مى شود كه خارج از خواسته ايشان مى باشد و در بعضى از روايات امام صادق عليه السلام اين عنايتها را به طور مجمل بيان مى كند كه : ((خداوند بهشتى را به دست خود خلق كرده است كه چشمى آن را نديده و مخلوقى بر آن اطلاع ندارد، خداوند هر صبح آن را باز مى كند و به آن مى فرمايد: بويت زياد شود، پاكيزگيت زياد شود...(١٤٢٥))) با دقت در روايات بسيار به دست مى آيد كه براى بهست درجاتى است همان طور كه قبلا به آن اشاره شد و معلوم نيست كه اين درجات در عرض هم باشند بلكه طولى هستند يعنى صاحب درجه دوم محيط به درجه اول مى باشد بدون عكسش ، و شايد اين قسمت از دعا با قسمت قبلى مرتبط باشد زيرا ضمير ((لهم )) به مخلوقات برمى گردد و معنايش اين باشد كه خداوند براى عده اى رزقهاى بى پايانى دارد كه حتى تحت مشيت ايشان هم قرار جنبه هاى معنوى يعنى توجه به اسماء و صفات و ذات خداوند كه محيط به تمامى مظاهر و با آنهاست را نيز دارد و اين تعبيرات - هر روز صبح آن را باز مى كند... كناياتى است از جنبه هاى ظاهرى بهشت است چنانچه در روايتى امام سجاد عليه السلام پس از توصيف ظاهر بهشت مى فرمايد: ((سپس خداوند جبار بر اهل بهشت اشراف كرده و ظاهر مى شود و به ايشان مى فرمايد: اى دوستان و اهل طاعت و ساكنان بهشتم در جوار من ؛ آيا بشما خبر دهم به بهتر از آنچه شما در آن مى باشيد؟ پس مى گويند: پروردگار ما؛ چه چيزى بهتر از آن است كه ما در آن مى باشيم ؟ در حالى كه ما در آنچه مى خواهيم و چشمان - قلب - ما از آن لذت مى برد از نعمتهاى در جوار كريم مى باشيم ؟ حضرت فرمود: خداوند سخن گذشته را تكرار مى كند، پس مى گويند: پروردگار ما، بله پس به ما بهتر از آنچه در آن مى باشيم را عنايت فرما، پس خداوند تبارك و تعالى به ايشان مى فرمايد خشنودى من از شما و محبتم به شما بهتر و بزرگ تر از آن چيزى است كه شما در آن هستيد، حضرت فرمود: مى گويند: بله اى پروردگار ما؛ رضايتت از ما و محبتت به ما بهتر است براى ما و پاكيزه تر است براى جان ما...(١٤٢٦))) و در روايت ديگر امام صادق عليه السلام در بيان فضيلت نماز شب كه به سبب عظمتش ثوابى براى آن در قرآن ذكر نشده است مى فرمايد: ((... پس وقتى اهل بهشت اجتماع مى كنند پروردگار تبارك و تعالى بر آنها تجلى مى كند در اين مرتبه به سجده مى افتند خداوند به ايشان مى فرمايد: سرتان را بلند كنيد اينجا جاى سجده و هنگام عبادت نيست ، بتحقيق زحمت را از شما برداشتم ، عرض مى كنند: پروردگارا؛ چه چيزى برتر از آن چيزى است كه به ما عنايت كرده اى ؟ بهشت را به ما دادى ، پس خداوند مى فرمايد: براى شماست هفتاد برابر آنچه كه نزد شماست ... و اين همان سخن خداست كه : نزد ما زيادتر از خواسته ايشان است ،... تا اينكه همسران ايشان به آنها مى گويند: ما زيباتر از تو در اين ساعت نديديم ؟ او مى گويد: به نور پروردگارم نظر كردم ...(١٤٢٧))) اين روايات مؤ يد روايت اهل سنت (١٤٢٨) است كه ((ولدينا مزيد)) را به تجلى پروردگار بيان نموده است . البته امثال اين تعبيرات لطيف ترى براى اهل آخرت كه به حيات طيبه رسيده اند در حديث معراج (١٤٢٩) آمده است كه مقدارى از آن قبلا ذكر شد، و اگر آيه نور و آيات بعدش در روايات به ائمه عليهم السلام تطبيق شده است به جهت اين است كه ايشان مصداق اتم اين حقايق هستند كه توصيفات آيات را به طور اكمل دارا هستند و الا مضامين آنها منحصر در ايشان نمى باشد، ديگران نيز به اندازه تلاش و عنايت خداوند و ظرفيت وجوديشان مى توانند به آن حقايق دست يابند، و دليل آن هم اختلاف تعبير روايات (١٤٣٠) درباره ائمه عليهم السلام مى باشد، بنابراين عنايتهاى خداوند به بندگان خالصش بى پايان است و هر مقدار خلوص بيشتر باشد عنايت او بيشتر است و تعيين مقدار - هفتاد - هم در روايات براى بيان كثرت است نه محدوديت .
فصل سى ام : بخشيده شدن گناه طالبين آمرزش
و ذنوب المستغفرين مغفورة
بى نهايت بودن آمرزش خداوند در فصل بيست و يكم از اين كتاب بحث مفصلى درباره توبه و شرايط پذيرش آن بحث شد لكن در اينجا اجمالا اشاره اى به غفاريت وسيع حق تعالى مى شود، خداوند متعال براى جلب رحمت بى پايانش به بندگان اولا از ايشان مى خواهد كه از او طلب مغفرت كنند، افلا يتوبون الى الله و يستغفرونه و الله غفور رحيم (١٤٣١)، ((آيا به سوى خدا رجوع نمى كنند و از او آمرزش نمى طلبند و حال آنكه خداوند بخشنده مهربان است ))، و نيز از قول حضرت صالح به قومش نقل مى كند كه : لولا تستغفرون الله لعلكم ترحمون (١٤٣٢)، ((چرا از خداوند آمرزش نمى طلبيد شايد مورد رحمت قرار گيريد)) زيرا به طلب مغفرت ، انسان خود را مقصر و ناچيز در برابر حق تعالى مى بيند و خداوند اين حالت را دوست دارد و اين حالت خودش رحمتى است از جانب او كه موجب رحمتهاى ديگرى مى شود. و ثانيا خداوند خود را بيش از نود مورد از قرآنش با صفت مشبهه كه دلالت بر ثبات مى كند به عنوان غفور معرفى كرده كه هفتاد مورد آن با صفت رحيميت و بقيه موارد با صفات حليم ، ودود، شكور و عفو همراه است كه تمامى اينها حكايت از وسعت بخشندگى او مى كند علاوه بر اين كه بخشندگيش همراه با رحمت و بردبارى و لطف و شكرگزارى ، از بنده مى باشد و همچنين پنج مورد خود را با صفت غفار يعنى بسيار بخشنده معرفى نموده است و ثالثا نه تنها تصريح به وسعت مغفرتش كرده (١٤٣٣) بلكه بندگان را امر به سرعت (١٤٣٤) و سبقت (١٤٣٥) به سوى معفرتش نيز كرده است و همچنين نه تنها نويد به مغفرت تمامى گناهان را داده بلكه مى فرمايد: و من يعمل سوءا او يظلم نفسه ثم يستغفر الله يجد الله غفورا رحيما(١٤٣٦)، ((هر كس كه كار بد انجام دهد يا به خويش ظلم كند سپس از خداوند طلب مغفرت كند، خدا را بخشنده مهربان مى يابد))، از اين جهت نه تنها نبايد بين گناهان خود و مغفرت الهى مقايسه اى كرد همان طور كه امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: و لمغفرتك و رحمتك اوسع من ذنوبى (١٤٣٧)، ((براستى مغفرت و رحمتت از گناهانم وسيع تر است )) بلكه با اعمال ما نيز قابل مقايسه نمى باشد و به آنها نمى توان دل بست و فقط به رحمت و مغفرت الهى بايد دل خوش بود كه دست ما را بگيرد و نجات دهد و اعمال را به عنوان وظيفه بايد انجام داد كه زمينه نجات و تكامل است همان طور كه امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: و انى بمغفرتك و رحمتك اوثق منى بعملى (١٤٣٨)، ((و همانا من به مغفرت و رحمتت مطمئن تر هستم تا به عملم )) بنابراين نبايد از استغفار كردن غافل بود زيرا به فرموده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله لكل داء دواء و دواء الذنوب الاستغفار(١٤٣٩)، ((براى هر دردى دوايى است و دواى گناهان استغفار كردن است )) و آن سبب معطر شدن روح انسان مى شود همان طور كه على عليه السلام مى فرمايد: تعطروا بالاستغفار لاتفضحنكم روائح الذنوب (١٤٤٠)، ((به واسطه استغفار معطر كنيد خود را تا بوهاى گناهان شما را رسوا نگرداند)) و كثرت استغفار آن قدر مطلوب است كه راوى به امام جواد عليه السلام عرض مى كند چيزى به من ياد دهيد كه وقتى آن را گفتم در دنيا و آخرت با شما باشم حضرت به خط مباركشان نوشتند: ((زياد سوره قدر را بخوان و لبهايت را مرطوب نگه بدار(١٤٤١))) و تنها براى محو شدن گناهان نيز مفيد نيست بلكه براى برطرف شدن گرفتاريهاى مادى از قبيل رزق و برطرف شدن امراض و بچه دار شدن نيز مفيد است همان طور كه راوى به امام باقر عليه السلام از نداشتن فرزند درد دل كرد حضرت فرمود: ((در هر روز و در هر شب صد مرتبه استغفار كن زيرا خداوند عز و جل مى فرمايد: از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد زيرا او بسيار بخشنده است ... و تا شما را به اموال و فرزندان كمك كند))(١٤٤٢) و در روايات ديگر آمده است كه راوى پس از اين تعليم ، استغفار كرد و داراى فرزندان بسيارى شد، البته با شنيدن اين حقايق نبايد استبعاد كرد زيرا بين حوادث عالم و اعمال ما روابطى وجود دارد - از ديدگاه كتاب و سنت - كه ما آنها را درك نمى كنيم بفهمانند و بايد آن را تعبدا پذيرفت و عمل كرد و نيز براى آمرزش گناهان بايد شرايط توبه محقق باشد لكن اگر تمامش هم محقق نبود نبايد از اصل استغفار غافل شد، زيرا آن ، توفيق براى توبه حقيقى را فراهم مى كند و نورانيتى ايجاد مى كند تا طلب آمرزش به حقيقت بپيوندد، و از اين جهت است كه اين همه اذكار استغفار در اوقات و مكانهاى مختلف و به مناسبتهاى گوناگون از اعمال نمى باشد و هر كسى به حسب مرتبه ايمانى خود يك نوع غفلتى از مقام ربوبى دارد همان طور كه قبلا در اقسام توبه گفته شد و استغفار آثار نقصها و غفلتها را از بين مى برد از اين جهت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ان رسول الله صلى الله عليه و آله كان يتوب الى الله و يستغفره فى كل يوم و ليلة ماءة مرة من غير ذنب ، ان الله يخص اولياءه بالمصائب ليوجرهم عليها من غير ذنب (١٤٤٣)، ((رسول خدا صلى الله عليه و آله در هر روز و شب به سوى خدا توبه مى كرد و صد مرتبه استغفار مى كرد بدون انجام گناهى ، زيرا خداوند اوليائش را به مصيبتها اختصاص داده است تا ايشان را بر آنها پاداش دهد بدون ارتكاب گناهى ))، و امام باقر عليه السلام نيز مى فرمايد: من احب عبادالله الى الله المحسن التواب (١٤٤٤)، ((از محبوب ترين بندگان خداوند به سوى او، انسان نيكوكار توبه كننده است )) و امام سجاد عليه السلام نيز مى فرمايد: و ان احب عبادك اليك من ... جانب الاصرار و لزم الاستغفار(١٤٤٥)، ((و از محبوب ترين بندگانت به سوى تو كسى است كه ... از اصرار بر گناه دورى كند و ملازم با استغفار باشد)).
پس حالت استغفار داشتن براى مؤ من همواره مطلوب است هر چند كه در بعضى از اوقات مانند ماههاى حرام و سحرها(١٤٤٦) و بعضى از مكانها مانند مسجد و كعبه و مزار پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام به سبب شرافت زمان و مكان استغفار مطلوب تر و مؤ ثرتر است .
فصل سى و يكم : برآورده شدن نيازمندى موجودات از طرف خداوند
و حوائج خلقك عندك مقضية
نيازمنديهاى موجودات با دقت عقلى در موجودات ، پى به خصوصيات و شئون وجوديه آنها مى بريم به عنوان مثال در اولين مرحله پى مى بريم به مخلوقات آنها و سپس به مربوب بودنشان و همين طور به ساير شئون آنها، و هر مقدار موجود از نظر وجودى پيچيده تر باشد شئون وجوديه اش بيشتر و قهرا نيازمنديش نيز مطابق با آن خواهد بود مانند انسان كه علاوه بر پيچيدگى ابعاد مادى ، ابعاد روحى و روانى پيچيده اى دارد كه از مربوبيت ويژه اى برخوردار است ، و شايد به علت اين نيازمندى مفرط انسان باشد كه ، قرآن كريم به او خطاب مى كند: يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد(١٤٤٧)، ((اى مردم ؛ شما نيازمند به سوى خدا هستيد و خداوند بى نياز ستوده شده مى باشد)) و هر كارى هم انجام دهد كه به خيال خود بى نياز شود، از نيازمندى خارج نمى شود از اين جهت مى فرمايد: و من يبخل فانما يبخل عن نفسه و الله الغنى و انتم الفقراء(١٤٤٨)، ((و كسى كه بخل ورزد - انفاق در راه خدا نكند - پس بتحقيق از خويش بخل ورزيده در حالى كه خدا بى نياز است و شما فقيران به سوى او هستيد)). بنابراين هر يك از خصوصيات موجودات از نيازمندى خاصى حكايت مى كند.
رفع نيازمندى از طرف خداوند با توجه به مطالب گذشته ، نتيجه گرفته مى شود كه نيازمندى موجودات ، آنها را به طرف بى نياز مطلق مى كشاند و فهميده يا نفهميده (به حسب درك ابتدايى و الا به نظر قرآن (١٤٤٩) تمامى موجودات از يك درك خاصى نسبت به حق تعالى برخوردارند ولكن انسان آن را نمى فهمد) فقط از او سؤ ال مى كنند و او پاسخ دهنده به نيازهاى آنها مى باشد، قرآن كريم مى فرمايد: يساءله من فى السموات و الارض كل يوم هن فى شاءن (١٤٥٠)، ((آنچه را كه در آسمانها و زمين است از او سؤ ال مى كند او هر روز در كارى است )) و امام سجاد عليه السلام نيز مى فرمايد: يا من لاتنقطع عنه حوائج المحتاجين (١٤٥١)، ((اى كسى كه نياز نيازمندان از او بريده نمى شود)) و تمامى آنها حتى ذرات وجود انسان خضوع تكوينى در برابر خداوند دارند هر چند كه به او كافر باشد، همان طور كه مى فرمايد: ان كل من فى السموات و الارض الا آتى الرحمن عبدا(١٤٥٢)، ((هيچ موجودى در آسمانها و زمين نيست مگر اينكه بنده خداوند مهربان مى آيد)) لكن اين انسان است كه وقتى به خود مى آيد و به مرحله درك مى رسد و داراييهايى را نسبت به خود مى دهد، در اثر عدم دقت و تاءمل در آنها، خيال مى كند كه از خودش مى باشد و ادعاى استغناء مى كند يا اعتقادا بر اين خيال باقى مى ماند و منكر ارتباط وجودش را حق تعالى و غنى مطلق مى شود و يا عملا آن را دنبال مى كند از اين جهت به طغيان اعتقادى يا عملى مبتلا مى شود، همان طور كه مى فرمايد: ان الانسان ليطغى ان راه استغنى (١٤٥٣)، ((براستى انسان طغيان مى كند، اينكه مى بيند خود را كه مستغنى است )) يا درباره بخل مى فرمايد: و اما من بخل و استغنى و كذب بالحسنى فسنيسره للعسرى و ما يغنى عنه ماله اذا تردى (١٤٥٤)، ((و اما كسى كه بخل ورزد و - با آن - طلب بى نيازى كند و نيكوكارى را تكذيب كند پس او را بزودى به طرف دشوارى مى كشانيم ، و وقتى كه تباه شد مالش او را بى نياز نمى كند)) و بخل از خويش ورزيدن كه قبل از اين به آن اشاره شد همان در تنگناى وجودى قرار گرفتن است به گونه اى كه دلش نمى آيد آنچه را به دست آورده در راه خدا خرج كند و همچنين درباره اين چنين انسانى مى فرمايد: و آتاكم من كل ما ساءلتموه و ان تعدوا نعمة الله لاتحصوها ان الانسان لظلوم كفار (١٤٥٥)، ((خداوند به شما داده است از هر چيزى كه از او سؤ ال كنيد و اگر نعمت او را بخواهيد شمارش كنيد نمى توانيد براستى انسان ستمگر ناسپاس است )) با دقت در اين آيه مطالبى فهميده مى شود كه اولا هر چيزى كه در وجود انسان قرار داده سؤ ال وجودى اوست از حق تعالى كه در برابرش نعمتى را اعطاء كرده است كه رافع آن نياز مى باشد و ثانيا همان طور كه نعمتهاى الهى بى حد است نسبت به انسان ، نيازهاى او هم به حق تعالى بى حد است به گونه اى كه تصور بى نيازى درباره او نمى توان كرد، و ثالثا انسان هر مقدار هم تلاش كند جز به نعمتهاى الهى نمى تواند دست يابد و خود تلاش و ابزار تلاش او نيز از نعمتهاى اوست ، و رابعا بعضى از نعمتها از جانب خداوند متعال مبتنى بر سؤ ال گردد، و خامسا نوع انسانها به علت فرو رفتن در نعمتها از صاحب نعمت كه با خود آنهاست غافلند و حد و اندازه وجودى خويش را كه شكرگزارى در برابر اوست فراموش كرده و از آن تجاوز مى كنند و صاحب نعمت را با نعمت نمى بينند و توجه به نعمت موجب پوشش صاحب نعمت از ايشان مى شود، بنابراين خداوند متعال با اين آيه و آيات ديگر تضمين كرده است كه هر سؤ الى كه از او بشود به شرط اينكه به مقتضاى وجودى انسان باشد به گونه اى كه از حدش خارج نباشد پاسخگوى آن نياز مستقلا خداوند است لكن به ملاحظه آيات ديگر و با توجه به ذيل آيه ذكر شده ، اگر به خداوند توجه داشته باشد و آن نعمتها را از او بداند و به مقتضاى آنها قدم بردارد، او نعمتهاى ديگرى را نيز اعطاء مى كند، لكن اگر از اين امور غفلت ورزد و صاحب نعمت از جلو ديدگان او پوشيده بماند، از آن نعمتها، جلوگيرى كرده و آنها را اعطاء نمى كند همان طور كه خودش فرموده است : و اذ تاءذن ربكم لئن شكرتم لازيدنكم ولئن كفرتم ان عذابى لشديد(١٤٥٦)، ((و ياد آور هنگامى را كه پروردگارتان اعلام كرد اگر شكرگزار باشيد حتما شما را زياد مى كنم و اگر كفر ورزيد براستى عذابم سخت است ))، البته انسان موحد توفيق شكرگذارى را نيز از او مى خواهد همان طور كه قرآن كريم از زبان او نقل مى فرمايد: قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت على و على والدى و ان اعمل صالحا ترضاه و اصلح لى فى ذريتى انى تبت اليك و انى من المسلمين (١٤٥٧)، ((انسان گويد: پروردگارا؛ توفيقم ده تا تو را شكر كنم نسبت به نعمتى كه به من و پدر و مادرم دادى و اينكه عمل صالحى انجام دهم كه مورد خشنوديت باشد و ذريه ام را صالح گردان ، براستى به سوى تو، توبه كردم و از مسلمانان - تسليم شدگان - مى باشم )).
فصل سى و دوم : جايزه سرشار سؤال كنندگان نزد خداوند
و جوائز السائلين عندك موفورة و عوائد المزيد اليهم واصلة
كرامتهاى سرشار به سائلين از خداوند
در اين فصل دو قسمت از زيارت با هم توضيح داده مى شود زيرا ظاهرا قسمت دوم تكرار عنوان فصل بيست و نهم است و اگر تكرار هم نباشد دنباله قسمت اول اين فصل است زيرا ضمير ((اليهم )) به سائلين برمى گردد.
با توجه به مطالب در فصل قبل ، روشن شد كه موجودات تكوينا سائل از خداوند متعال آفريده شده اند و تمامى شئون وجوديه ايشان سؤ ال و خواندن از اوست لكن اين سؤ ال هر مقدار آگاهانه تر و داراى خصوصيات ديگر باشد جواب حق تعالى سريع تر و بهتر و كامل تر خواهد بود و اساسا اين نوع سؤ ال از انسان ميسر و متوقع است .
اوصاف سؤال كنندگان از خداوند
خداوند هر چند به مقتضاى صفت رحمانيت و رحيميتش با اظهار كمالات و اعطاى نعمتها، پاسخ گوى تكوينى و تشريعى به سؤ الات و نيازمنديهاى موجودات و انسان مى باشد لكن چون كمالاتش نامحدود است مى خواهد با اظهار تقاضاى انسان از او كمالات تكوينى و تشريعى ديگرى را براى او اظهار نمايد همان طور كه على عليه السلام به امام حسن عليه السلام مى نويسد، و اعلم ان الذى بيده خزائن السماوات و الارض قد اذن لك فى الدعاء، و تكفل لك بالاجابة ، و امرك ان تساءله ليعطيك ، و تسترحمه ليرحمك (١٤٥٨)، ((و بدان خداوندى كه گنجينه هاى آسمان و زمين در تحت قدرت او است ، به تو اجازه دعا داده است و تضمين كرده برايت اجابت را و تو را امر كرده است كه از او سؤ ال كنى تا به تو عطا كند و طلب كنى رحمت را تا بر تو رحمت بفرستد)) لكن براى ظهور اين عنايتها براى درخواست كنندگان نيز شرايطى لازم است كه عبارتند از:
الف - توجه به نياز: موجودات آگاهى فطرى به نياز وجودى خويش دارند لكن توجه آگاهانه يا تمام آگاهانه به آن ندارند جز انسان كه مى تواند به آن توجه و علم به علم پيدا كند، لكن چون علم او نيز محدود است ، با تحليل عقلانى يك توجه اجمالى به نيازش پيدا مى كند ولى با يادگيرى و پيروى از كسانى - انبياء و اولياء عليهم السلام - كه خداوند تمام نيازمنديها را به آنها تعليم فرموده است مى تواند به طور گسترده آگاهى به نيازها پيدا كند، دعاهاى ائمه عليهم السلام بيانگر اين حقايق است همان طور كه امام حسين عليه السلام به خداوند عرض مى كند، و اوقفنى على مراكز اضطرارى (١٤٥٩)، ((خدايا، مرا آگاه كن بر جهات اضطرارم )).
ب - داشتن حالت اضطرار و درماندگى : انسان پس از توجه به نياز خود هر مقدار حالت اضطرار و درماندگيش نسبت به رفع نيازمنديش بيشتر شود حالت تقاضاى واقعيش به درگاه الهى بيشتر مى شود و قهرا عنايت خداوند به او بيشتر خواهد شد چون خداوند متعال مى خواهد كه بنده اش نسبت به او اين گونه باشد. همان طور كه امام سجاد عليه السلام عرض مى كند، اللهم انى اسئلك سؤ ال من اشتدت فاقته و ضعفت قوته ... سؤ ال من لايجد لفاقته مغيثا و لالضعفه مقويا... غيرك (١٤٦٠)، ((خدايا از تو مى خواهم ، خواستن كسى كه نيازش سخت و تواناييش سست شده است ... سؤ ال كسى كه براى نيازمنديش فريادرسى و براى ضعفش توانايى دهنده اى ... غير تو نمى يابد)) و همچنين عرض مى كند، و اسالتك مسئلة الحقير الذليل البائس الفقير الخائف المستجير... و انا بعد اقل الاقلين و اذل الاذلين و مثل الذرة او دونها (١٤٦١)، ((و از تو مى خواهم همچون درخواست موجود پست خوار نيازمند بى چيز ترسان پناه گيرنده ... و من بعد از تمامى اينها، كمترين كمترها و خوارترين خوارها و مانند ذره (كوچك ترين مورچه يا آنچه در آفتاب از روزنه ديده مى شود) بلكه كمتر از آنم )).
ج - فراگير بودن درخواست : انسان در تقاضا و خواستن نبايد تنگ نظر بوده و فقط نيازهاى خود را از خداوند بخواهد بلكه هر چه ديدگاهش نسبت به برآورد شد نياز نيازمندان وسيع تر باشد، خود را مستعدتر در پذيرش عنايت الهى كرده و عنايت او را به خويش جاذب تر مى كند، از اين جهت بيشتر تقاضاهاى اولياى الهى به صورت جمع ذكر شده ، چه آنهايى كه قرآن ذكر كرده و چه آنهايى كه در دعاهاى ائمه عليهم السلام آمده است بعنوان نمونه امام سجاد عليه السلام پس از تقاضاى امور شريفى براى فرزندان خويش به خداوند عرض مى كند، و اعط جميع المسلمين و المسلمات و المؤ منين و المومنات مثل الذى سالتك لنفسى و لولدى فى عاجل الدنيا و اجل الاخرة انك قريب مجيب سميع عليم عفو غفور رؤ ف رحيم (١٤٦٢)، ((و عطا كن به تمامى مردان و زنان مسلمان و مؤ من مانند آنچه را كه از تو براى خويش و فرزندانم نسبت به امور دنيا و آخرت خواستم زيرا تو نزديك ، جواب دهنده ، شنوا، عالم ، عفو كننده ، آمرزنده ، مهربان ، بخشنده ، هستى )).
د- توجه به گستردگى كمالات خداوند: توجه به بى نهايت بودن كمالات الهى از طرفى موجب اميد و دلگرمى انسان در سؤ الش مى شود و از طرفى موجب مى شود كه سؤ الش در يك اندازه معينى محدود نشود زيرا به فرموده امام سجاد: يا من لاتفنى خزائنه المسائل (١٤٦٣)، ((اى كسى كه مسئله ها گنجينه هايش را از بين نمى برد)) و نيز توجه به اينكه او در هر حال ، هر كسى از او سؤ ال كند در تنگنا قرار نمى گيرد دلگرمى را در سؤ ال بيشتر مى كند آن حضرت عرض مى كند: و ان كرمك لايضيق عن سؤ ال احد(١٤٦٤)، ((و همانا كرم تو از سؤ ال كسى در تنگنا قرار نمى گيرد)) با چنين توجهى همت انسان بالا مى رود و به امور فانى ، محدود نمى شود چنانچه على عليه السلام مى فرمايد: فلتكن مساءلتك فيما يبقى لك جماله ، و ينفى عنك وباله (١٤٦٥)، ((پس بايد سوالت در آنچيزى باشد كه زيباترين برايت باقى مى ماند و آثار نامطلوبى برايت نداشته باشد)) و به فرموده آن حضرت (١٤٦٦) چون كليد خزينه هاى خودش را در دست انسان قرار داده كه با سؤ ال مى تواند آن را باز كند، خواسته است كه مطلب و سؤ ال انسان نسبت به مراتب عالى از امور باقى باشد همان طور كه اولياى الهى با توجه به حقايق اين عالم به خداوند عرض مى كردند: اللهم اجعل رغبتى فى مسئلتى مثل رغبة اوليائك فى مسائلهم (١٤٦٧)، ((خدايا، ميل مرا در سوالم مانند ميل اوليائت در سؤ الشان قرار بده )) بلكه از خداوند جز او را طلب نمى كرده اند همان طور كه آن حضرت عرض مى كند: فانت يا مولاى دون كل مسئول موضع مساءلتى (١٤٦٨)، ((پس تو اى مولاى من ، خواستگاه سوالم هستى نه هر چيز ديگرى كه سؤ ال شود)).
ظهور كرامتهاى سرشار براى سائلين پس از توجه به شرايط سؤ ال كننده از خداوند و تحصيل آنها بايد توجه داشت كه خداوند متعال به اندازه ظرفيت ايشان بر آنها كرامتها و كمالاتش را ظهور مى دهد همان طور كه در حديث معراج نسبت به اهل آخرت عنايتهايى را ذكر مى كند از جمله آنكه مى فرمايد: حتى اذا فارق روحه جسده لااسلط عليه ملك الموت و لايلى قبض روحه غيرى و لافتحن لروحه ابواب السماء كلها و لارفعن الحجب كلها دونى ... و لايكون بينى و بين روحه ستر (١٤٦٩)، ((تا اينكه وقتى روحش از جسدش مفارقت كند ملك الموت را بر او مسلط نمى گردانم و قبض روح او را غير من به دست نمى گيرد و حتما براى روحش تمامى درهاى آسمان را باز مى كنم و تمامى پرده ها را - براى رسيدن - نزد خودم بالا مى زنم ... و بين من و او پرده اى نمى باشد)) البته مقدارى از اين كرامتها را در فصل بيست و نهم ذكر كرديم . بنابراين چون خداوند متعال مى خواهد كه بنده اش او را در تمامى شئون همه كاره بداند، وقتى اين گونه بود و از او هر كمالى را سؤ ال كرد به شرط تحقق بقيه شرايطش ، فيض و اجابت و جايزه اش حتمى است لكن به واسطه مصالحى مقدر نيست كه تمامى خواسته هاى مادى به انسان مؤ من داده شود، شايد اين انسان از او غفلت پيدا كند و موجب طغيان او شود ولى خواسته هاى معنوى كه كمال حقيقى هستند به اندازه ظرفيت درك و تحصيل شرايط ديگر، نزد حق تعالى آماده است .
فصل سى و سوم : آماده بودن سفره احسان خداوند براى طالبين طعام
و موائد المستطعمين معدة
نياز موجودات در بقاء به خداوند با بحثهاى گذشته معلوم شد معلول تمام وجودش نياز به علت بالذات و حق تعالى مى باشد چه در حال حدوث يا در حال بقاء و اگر لحظه اى افاضه او قطع شود معلول عين عدم خواهد بود، از اين جهت هر چيزى كه در بقاء به آن نياز دارد نيز بايد از طرف او افاضه شود، معلول اگر موجود مادى باشد كه وجودش علاوه بر علت فاعلى به شرايط و زمينه هاى مادى بستگى دارد، آنها نيز بايد از حق تعالى افاضه شود تا زمينه بقاء معلول موجود باشد، يكى از آن زمينه ها طعام است براى موجوداتى كه احتياج به غذا دارند تا جزء وجودشان گردد و مستمرا به جاى آن اجزايى كه هضم مى شود و فرسوده شده و نابود مى گردد قرار گيرد و موجود به واسطه قوه جاذبه اش ، آن را جايگزين جزء تحصيل شده كند مانند گياهان و حيوانات و انسانها، كه مواد اوليه اين عالم را به حسب ساختمان وجودى خود، به اندازه معين مستمرا مى گيرند و جزء وجود خود مى كنند سپس بعد از مدتى مواد زايده را دفع مى كنند، تا زمان معينى كه مرگشان فرا رسد با شدت و ضعف اين فعاليت تداوم دارد ولى تمامى اين فعاليتها در تحت ربوبيت حق تعالى قرار دارد از اين جهت قرآن كريم مى فرمايد: قل اغير الله اتخذ وليا فاطر السموات و الارض و هو يطعم و لايطعم (١٤٧٠)، ((بگو اى پيامبر، آيا غير خدا را ولى و سرپرست خود قرار دهم در حالى كه ايجاد كننده آسمانها و زمين است كه اطعام مى كند ولى طعام نمى خورد)) لكن در ميان موجودات حيوان و انسان است كه براى فراهم شدن و نزديك شدن اين زمينه - اطعام - براى قوه جاذبه و هاضمه اش بايد فعاليتى بكند ولى بايد متوجه بود كه هيچ گونه استقلال در كسب و ساير امور مربوط در بقاء ندارد و با توجه به اين امور است كه پيامبر توحيدى حضرت ابراهيم عليه السلام مى فرمايد: الذى خلقنى فهو يهدين والذى هو يطعمنى و يسقين (١٤٧١)، ((پروردگار عالميان ، آن كسى است كه مرا خلق كرده و هدايتم نموده است و آن كسى است كه مرا مى خوراند و مى نوشاند))، بنابراين چنين موجوداتى با توجه به مرتبه وجودى خود، تكوينا از خداوند متعال طلب اطعام مى كنند هر چند توجه آگاهانه به آن نداشته باشند و خداوند هم با ايجاد زمينه ها به اين تقاضاى وجودى دائما جواب مثبت مى دهد، لكن كمال انسان در اين است كه به اين حقيقت توجه آگاهانه داشته باشد، پس بايد همواره در رفع اين نيازمندى به او توجه داشت و از او آن را درخواست نمود، هرچند به حسب ظاهر وظيفه داريم در اين راه تلاشى بكنيم ، از اين جهت ائمه عليهم السلام با دستورات مستحبى ما را به اين حقيقت متوجه مى كنند و به عنوان نمونه فرموده اند مستحب (١٤٧٢) است هنگام داخل شدن در بازار براى طلب كسب دعاهايى خوانده شود كه از طلب فضل و بركت از خداوند متعال در رزق حكايت مى كند و نيز هنگام خوردن غذا دعا و اذكارى وارد(١٤٧٣) شده است كه بر اين مطلب دلالت مى كند. و آن اينكه با پيمودن راههاى ظاهرى در تحصيل طعام و آماده كردنش در سر سفره و دست دراز كردن به سوى آن براى رفع گرسنگى ، سيركننده را خداوند بدانيم كه به واسطه اسباب ظاهرى اين كمال را ظهور مى دهد و اين ديدگاه توحيدى است كه از شرك مخفى خالى مى باشد همان طور كه امام صادق عليه السلام فرمود: ((از مصاديق شرك خفى آن است كه كسى بگويد اگر فلانى نبود هلاك مى شدم و اگر فلانى نبود حتما به فلان چيز مى رسيدم و اگر فلانى نبود عيالم ضايع مى شدند، آيا نمى بينى كه براى خدا در ملكش شريك قائل شده است كه او را رزق مى دهد و از او مشكلات را دفع مى كند؟ رواى عرض كرد: اين طور بگويد:؟ اگر خدا بر من منت نمى نهاد به واسطه فلانى ، حتما هلاك مى شدم ، حضرت فرمودند: بله اين طور اشكال ندارد(١٤٧٤))) بنابراين امكان دارد كه بعضى از اطعامهاى خداوند به سبب مصالحى مانند اتمام حجت بر قومى يا نشان دادن جلالت قدر كسى از غير راههاى عادى باشد همان طور كه خداوند به واسطه دعاى حضرت عيسى على نبينا و عليه السلام پس از تقاضاى حواريين ، مائده اى از آسمان بر ايشان نازل كرد(١٤٧٥) و آن حضرت فرمود: شرطش تقواى با ايمان است ، و نيز براى نشان دادن مرتبه تقواى و ايمان حضرت مريم عليهاالسلام ، براى آن حضرت رزق آسمانى فرو فرستاد،(١٤٧٦) البته نسبت به اولياى ديگر نيز گاهى خداوند متعال اين گونه بوده است مانند(١٤٧٧) نزول مائده بهشتى بر پيامبر اكرم و اهل بيت گرامش عليهم السلام .
ممكن است مقصود از اين فراز از دعا، آماده بودن غذاهاى معنوى براى طالبين آن از طرف خداوند متعال باشد، يعنى خداوند متعال علاوه بر اينكه براى حيات حقيقى (١٤٧٨) انسان زمينه هايى را فراهم كرده است مانند ارسال رسولان و انزال كتب آسمانى ، براى كسانى كه از ايشان تبعيت كنند طعامهاى معنوى كه موجب وسيع شدن حيات معنوى آنها مى شود نيز آماده كرده است همان طور كه در بحثهاى گذشته به آنها اشاره شد لكن در اين قسمت از آنها به طعام معنوى تعبير شده است .
جلب طعام خداوند با اطعام به ديگران يكى از بهترين اسباب جلب اطعام خداوند براى خويش ، اطعام به ديگران است هر مقدار كه ممكن باشد چون با اين عمل قابليت خود را براى افاضه خداوند به خويشتن اظهار كرده ايم ، از اين جهت امام صادق عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمودند: الرزق اسرع الى من يطعم الطعام من السكين فى السنام (١٤٧٩)، ((رزق به كسى كه اطعام مى كند سريع تر مى رسد از چاقو در كوهان شتر)) و در روايت (١٤٨٠) ديگر خير و بركت به جاى رزق ذكر شده است . و در بعضى از روايات در فضيلت اطعام مؤ من آمده است كه ((كسى كه دعوت انسان را مى پذيرد تا طعام انسان را بخورد و به او خدمت شود، بر اطعام كننده منت بزرگى مى گذارد زيرا موجب مى شود رزق بر خانه اش سرازير شده و گناهانش پاك شود(١٤٨١))).
مهيا بودن طعام معنوى براى اطعام كننده خداوند متعال آن قدر لطفش به بندگان خويش زياد است كه در اثر كارهاى كوچك بنده عنايتهاى بى حسابى به او مى فرمايد، از اين جهت براى اطعام خالصانه اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام به مسكين و يتيم و اسير در سه شب متوالى با آن تحمل رنج گرسنگى ، سوره هل اتى بر آنها نازل شده و خداوند در آن بشارتهاى زيادى به ايشان داده است كه در بهشت ظهور مى كند و قابل تصور با اين دركهاى عادى نمى باشد، البته اين مائده هاى الهى ، به ايشان منحصر نمى باشد هر چند نهايت درجه آن مختص به ايشان مى باشد لكن درجات پايين ترش به بركت وجود ايشان به ديگران نيز عنايت مى شود، از اين جهت امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: من اطعم مؤ منا اطعمه الله من ثمار الجنة (١٤٨٢)، ((كسى كه مؤ منى را اطعام كند خداوند او را از ميوه هاى بهشتى اطعام مى كند)) و در بعضى روايات از طعام بهشت آمده است ، اين اطعام عموميت (١٤٨٣) دارد چه نسبت به انسان فقير باشد يا غنى مؤ من ، البته اطعام فقير مؤ من در اولويت قرار داشته و از مزيت (١٤٨٤) برخوردار است ، و در بعضى از روايات (١٤٨٥) اطعام مؤ من به منزله احياى او معرفى شده است كه احياى مؤ من مانند احياى تمامى مردم است ، اين احياء نيز موجب احياى معنوى اطعام كننده مى شود، با اين بيانات كه گوشه از بيانات نورانى ائمه عليهم السلام است معلوم مى شود كه مى توان با فراهم كردن بعضى از زمينه ها، موجبات اطعام مادى و معنوى حق تعالى را براى خويش فراهم كرد.
فصل سى و چهارم :
پر شدن راه آب تشنگان از طرف خداوند
و مناهل الظما لديك مترعة
سيراب شدن تشنگان به افاضه خداوند همان طور كه در فصل گذشته بيان شد خداوند متعال به اقتضاى صفت ربوبيت و رحمانيتش امورى را كه بقاى موجودات به آنها مربوط مى شود ايجاد مى كند، يكى از لازم ترين آنها آب است كه مايه حيات موجود زنده مى باشد همان گونه كه مى فرمايد: و جعلنا من الماء كل شى ء حى (١٤٨٦)، ((و از آب هر موجود زنده را ايجاد كرديم )) بنابراين كه بعضى از موجودات مانند نباتات ، حيوانات و انسان را تشنه آفريده است كه در حدوث و بقاء به آب نياز دارند، آن ها را نيز به اقسام مختلف با آب گوارا، سيراب مى گرداند همان طور كه مى فرمايد: و جعلنا فيها رواسى شامخاتو اسقيناكم ماء فراتا(١٤٨٧)، ((و در زمين لنگرهاى - كوهها - افراشته قرار داديم و به شما آب گوارا نوشانديم )).
در اين قسمت نيز شايد منظور سيراب شدن به آب حقيقى باشد كه مايه حيات حقيقى انسان است زيرا خداوند انسان را فطرتا تشنه درك حقايق آفريده است و حقايق را به واسطه امورى به او القاء مى كند به طورى كه مى تواند با به كار بستن ميل حقيقت جويى ، به آن حقايق نائل شده تا خداوند روحش را با آنها سيراب كرده و حيات واقعى دهد.
نوشيدن آب حقيقى با نوشاندن آب ظاهرى همان طور كه خداوند متعال آب را در مكانهاى مختلفى از اين عالم براى حيات ظاهرى موجودات اين عالم ذخيره كرده است ، آب حقيقى را نزد خودش براى مؤ منينى كه در جهت سيراب كردن انسان مؤ من تشنه كوشش نمايند مقرر فرموده است كه اول (١٤٨٨) از گناهان پاك مى شوند و سپس قابليت پيدا مى كنند كه آب زلال حقايق را هر كدام به اندازه ظرفيت وجودى خود دريافت كنند از اين جهت در روايات (١٤٨٩) زيادى ائمه عليهم السلام فرموده اند: كسى كه مؤ منى را از تشنگى سيراب كند خداوند او را از جامى مهر زده سيراب مى كند، و در آيه اى (١٤٩٠) مهر آن را مشك بيان كرده است كه آن جام از تسنيم - بالاترين مرتبه بهشت - ممزوج شده است و آن چشمه اى است كه مقربان درگاه خداوند از آن مى نوشند، و شايد مراد از نوشيدن رحيق مختوم ، شراب طهور وسقاهم ربهم شرابا طهورا(١٤٩١)، باشد كه پروردگارشان با احاطه به ايشان به آنها مى نوشاند و موجب پاك شدن از شركهاى مخفى مى شود و حجابهاى غفلت از حق تعالى از چهره قلب آنها كنار رفته و او را مى يابند همان طور كه در روايتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از قول خداوند نقل مى كند كه به كسى كه به عيادت مؤ من مريضى نرفته و نيز به كسى كه از انسان آب و طعام طلب كرده است و انسان به او نداده ، خطاب مى كند كه : ((من مريض شدم و از تو آب و طعام طلب كردم ، به عيادتم نيامدى و آب و طعام ندادى ، به خداوند عرض مى كند كه تو مريض و گرسنه و تشنه نمى شوى ؟ خداوند مى فرمايد: بنده من مريض شد، عيادتش نكردى و اگر او را عيادت مى كردى حتما مرا نزد او مى يافتى ، و نيز اگر به او آب و طعام مى دادى قطعا مرا نزد او مى يافتى (١٤٩٢)))، پس نبايد به كارهاى خوبى كه به حسب ظاهر كوچك است بى اعتنايى كرد، زيرا موجب آثار مهم روحى مى شود.
۱۶
سيماي مخبتين فصل سى و پنجم :
تقاضاى استجابت دعا و قبولى ستايش از خداوند
اللهم فاستجب دعائى و اقبل ثنائى و اعطنى رجائى
امام سجاد عليه السلام پس از دعاهاى بسيار بلند و اساسى در اين زيارت شريفه تقاضاى ديگرى را از درگاه احديت مى كند كه آن اشراف دارد بر ساير دعاهاى در آن و آن تقاضاى استجابت خواسته هاست ، البته همواره بنده بايد با تحصيل شرايط استجابت ، آن را از خداوند متعال بخواهد و بداند كه غير او توان استجابت را ندارد و تحصيل شرايط نيز زمينه ساز عنايت ديگر خداوند در وجود بنده اش مى شود كه او را متحول كرده تا آن كمال خواسته شده ، از طرف او در وجودش ظاهر شود و مهم ترين آن شرايط، احساس نياز و خواستن كمال واقعى و در مسيرش قدم برداشتن است همان طور كه خداوند متعال پس از بيان تقاضاى اولوالالباب ، استجابت آنها را با مقيد كردن به شرايطى خبر داده است و مى فرمايد: فاستجاب لهم ربهم انى لااضيع عمل عامل منكم من ذكر او انثى ...(١٤٩٣) ((پس پروردگارشان براى آنها استجابت كرد كه من ضايع نمى كنم عمل يكى از شما را از مرد يا زن ...)) و همچنين نسبت به حضرت يوسف على نبينا و آله و عليه السلام كه تقاضاى نجات از مكر زليخا را كرده بود تا مبتلا به گناه نشود هر چند به زندان بيفتد، مى فرمايد: ((پروردگارش او را اجابت كرد و مكر ايشان را از او برگرداند زيرا خداوند شنواى داناست سپس براى ايشان - اطرافيان زليخا - بعد از ديدن نشانه ها نمايان شد كه او را تا زمانى به زندان بيفكنند(١٤٩٤))) و خداوند نسبت به تقاضاى كمك (١٤٩٥) مسلمانها از او در جنگ بدر، استجابتش را به بالاتر از حد تصور آنها، شامل حالشان كرد، پس نتيجه مى گيريم كه بنده مؤ من بايد همواره متقاضى پذيرش حق تعالى باشد و از او بخواهد كه نظر عنايت به او كرده و توصيفاتش را نسبت به جنابش پذيرا باشد و او را از درگاه جود و كرمش رد نكند و به آنچه در نزدش مى باشد و به آن اميد بسته ، برساند زيرا هر چند ثناى عبد، ضعيف و ناقص و به اندازه خويش مى باشد لكن تا پذيرش خداوند با كرم بى نهايتش نباشد آن توصيف ، ثنا نخواهد بود، چون آن نيز از ناحيه خداوند است و بنده ملجاء و ماءوايى جز او ندارد همان طور كه خداوند از زبان حضرت نوح على نبينا و آله و عليه السلام ترغيب به اميد بستن به خويش را بيان مى فرمايد كه : ما لكم لاترجون لله وقارا(١٤٩٦)، ((چرا وقار و شكوهى را براى خداوند، اميد نداريد)) پس فقط با داشتن چنين روحيه اى زمينه براى برآورده شدن تقاضاى بسيار بلند و ارزشمندى را كه بعد از اين مى آيد، مى توان پيدا كرد.
فصل سى و ششم :
تقاضاى اجتماع با اولياء از خداوند
و اجمع بينى و بين اوليائى بحق محمد و على و فاطمه و الحسن و الحسين عليهم السلام
ترغيب به داشتن همت عالى اولين و اساسى ترين چيزى كه در مسير تكامل براى انسان لازم است ، پس از توجه آگاهانه به هدف ، همت عالى داشتن به رسيدن به آن است كه آن ، اميد در وجود انسان ايجاد مى كند تا با قوت قلب مسير راه را هموار كرده و در تحصيل شرايط و رفع موانع آن كوشا باشد و اگر انسان باور يا گمان قوى داشته باشد كه توان رسيدن به آن هدف را ندارد هرگز موفق به افتادن در مسير نمى شود، از اين جهت على عليه السلام مى فرمايد: المرء بهمته لابقنيته (١٤٩٧)، ((انسان بودن انسان به داشتن همت و خواستن او مى باشد به مال و سرمايه نيست )) و نيز مى فرمايد: من شرفت همته عظمت قيمته (١٤٩٨)، ((كسى كه همتش شريف باشد ارزشش بزرگ است )) و در بيان ديگر ملاك شرافت همت را معين مى فرمايد: من لم يكن همه ما عندالله سبحانه لم يدرك مناه (١٤٩٩)، ((كسى كه همتش نسبت به آنچه نزد خداوند سبحان است نباشد به آرزويش نمى رسد)) و در سخن ديگر(١٥٠٠) بهترين همتها را بالاترين آنها معرفى فرموده است : خير الهمم اعلاها.
سفارش خداوند به بودن با صادقين انسان نه فقط مى تواند همت عالى در زندگى داشته باشد بلكه خداوند متعال امر به همراهى به طور كامل ، با كسانى كرده است كه ايشان خود را بتمام وجود با واقعيت منطبق كرده اند هم از جهت اعتقاد و بينش و هم از جهت اخلاق و اوصاف نفسانى و هم از جهت كردار و عمل ، آنجا كه مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين (١٥٠١)، ((اى مؤ منين ، تقوا داشته باشيد و با صادقين بوده باشيد)) در اين آيه شريفه پس از خطاب به مؤ منين امر به تقوا و خويشتن دارى از مخالفت با حق تعالى كرده سپس امر به بودن با صادقين نموده است كه اين بيانگر آن است كه ممكن است گاهى ايمان و تقوا صادق و منطبق با واقعيت به طور كامل نباشد و كسانى پيدا مى شوند كه در تمامى ابعاد وجودى صدق مطلق دارند و ميزان تطبيق ديگران در ابعاد وجوديشان با واقعيت مى گردند و هر كس بخواهد بفهمد كه چه مقدار ابعاد وجوديش با هدف واقعى از خلقت تطبيق مى كند بايد خود را با ايشان بسنجد و تطبيق كند كه اگر كاملا منطبق نبود مى تواند منطبق شود، و به هر درجه اى منطبق بوده به همان درجه با ايشان معيت دارد، ايشان كسانى هستند كه شيطان به آنها راه ندارد(١٥٠٢) و نگذاشتند كه راه پيدا كند تا وجودشان با باطل و كذب همراه شود و ايشان همان مخلصين (بفتح لام ) و پاك شدگان از آلودگيهاى اعتقادات و اخلاق و افعال انحرافى مى باشند، و كسى كه بخواهد با ايشان معيت داشته باشد بايد همتى عالى داشته باشد تا حركات و سكناتش غير از عموم مردم باشد از اين جهت على عليه السلام مى فرمايد: اتعب الناس قلبا من علت همته (١٥٠٣)، ((پررنج ترين دلها، دل كسى كه همتش عالى باشد)) و نيز مى فرمايد: الفعل الجميل ينبى عن علو الهمه (١٥٠٤)، ((كار زيبا از بزرگى همت خبر مى دهد)) البته معلوم است كه زيبايى از ديدگاه على عليه السلام آن كارى است كه با دستور و خواسته حق تعالى منطبق باشد، و صادقين كسانى هستند كه تمامى ابعاد وجودى خود را با خواسته و رضاى حق تعالى كاملا منطبق كرده اند و ايشان كسى جز پيامبر اكرم و اهل بيت گرامش عليهم السلام نمى باشند.(١٥٠٥)
معناى اجتماع با اولياء و مراتب آن با توجه به مطالب ذكر شده ، روشن مى شود كه مراد از اولياء كسانى هستند كه رابطه دوستى و ولايت و سرپرستى با خداوند متعال برقرار كرده اند و تنها اين گروه هستند كه قابليت دارند معيت با ايشان صورت گيرد، آن معيتى كه مقصود بالذات از وجود انسان است و بايد با ايشان چنين رابطه اى برقرار كرد تا بتوان به ايشان ملحق شد همان طور كه مى فرمايد: ان اولياؤ ه الا المتقون ولكن اكثرهم لايعلمون (١٥٠٦)، ((اولياء خداوند جز متقين نمى باشند ولكن بيشتر مردم نمى دانند)) از اين جهت خداوند چنين رابطه ولايتى را بين مؤ منين برقرار كرده و فرموده است : و المؤ منون و المؤ منات بعضهم اولياء بعض (١٥٠٧)، ((و مردان و زنان مؤ من بعضى ولى بعضى ديگر مى باشند)) تا زمينه رسيدن به رضايت الهى و رستگارى (١٥٠٨) بزرگ محقق شود، و معناى تقاضاى اجتماع و حشر با اولياء همين است كه مقام قربى را كه ايشان به واسطه اطاعت محض از حق تعالى پيدا كرده اند انسان نيز آن را درك كند و به كرامتهاى الهى نائل شود و چون مقامات اولياء نيز در درجات قرب متفاوت است خواسته اند كه انسان الحاق به درجه اعلى آن را از خداوند متعال طلب كند زيرا براى او چنين كارى ميسر است همان طور كه در تقاضاى پيرزنى با حضرت موسى على نبينا و آله و عليه السلام چنين مطلبى اتفاق افتاد ((هنگامى كه آن حضرت در طلب قبر حضرت يوسف عليه السلام بود تا بدنش را به امر خداوند به شام منتقل كند، به ايشان گفتند: كسى از قبر جز پيرزنى زمينگير نابينا اطلاع ندارد، آن پيرزن را آوردند و حضرت از او نشانى قبر را خواست ، عرض كرد: نمى گويم تا اينكه چهار چيز به من بدهى : پاهايم را شفا دهى ، و جوانيم را برگردانى و چشمم را برگردانى و مرا با خودت (در درجه ات ) در بهشت قرار دهى ، اين تقاضا بر آن حضرت گران آمد خداوند به او وحى كرد: آنچه را كه از تو سؤ ال نمود به او بده زيرا آن به عهده من است (١٥٠٩))) و ترغيب به چنين تقاضايى نيز از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است آن وقتى كه شخصى از آن حضرت چيزى را طلب كرد، آن حضرت فرمودند: ((چرا همان طور كه پيرزن بنى اسرائيلى از حضرت موسى عليه السلام تقاضا كرد شما تقاضا نمى كنيد(١٥١٠))) و امام سجاد عليه السلام در دعاى ابوحمزه به ما ياد مى دهد كه عرض كنيم : ((خدايا، بين من و حضرت رسول و خاندانش جمع كن (١٥١١))) و روايات (١٥١٢) زيادى نيز دلالت مى كند كه شيعيان خالص ائمه عليهم السلام در آخرت با ايشان هستند و در بعضى از آنها مى فرمايد: در درجه ما قرار دارند، كه اين اختلاف تعبير حكايت مى كند كه ملحق شدن به ايشان نيز داراى مراتبى است چون ايشان عليهم السلام داراى مراتب متعددى مى باشند به گونه اى كه به وحدت حقيقت ايشان ضرر نمى زند و جمع شدن با ايشان در هر درجه اى ، واقعا بودن با ايشان صدق مى كند، على عليه السلام نيز تقاضاى (١٥١٣) جمع شدن اين دو بزرگوار و اهل بيت گرامشان با رسول خدا صلى الله عليه و آله در مقام حقيقى آن حضرت است كه قابل قياس با درجات پايين تر نمى باشد.
واسطه قرار دادن ائمه عليهم السلام از آنجا كه تمامى موجودات از حق تعالى فيض هستى و شئون آن را دريافت مى كنند و از طرفى چون محدود هستند نمى توانند بدون واسطه از او فيض دريافت كنند پس خداوند وسائطى را ايجاد فرموده است تا به واسطه آنها فيض را جارى كند، اين وسايط به واسطه اى منتهى مى شود كه آن از نظر مرتبه وجودى توان صدور بدون واسطه از خداوند را دارد، اين موجود به اصطلاح فلاسفه صادر اول ناميده مى شود و به تعبير روايات نور رسول خدا صلى الله عليه و آله كه با نور ائمه عليهم السلام متحد مى باشد بيان شده است - روايات چون متعدد و مختلف است به عنوان نمونه رواياتى ذكر مى شود - در روايتى جابر از رسول خدا صلى الله عليه و آله سؤ ال مى كند: ((اولين خلقت خداوند متعال چيست ؟ حضرت مى فرمايند: نور نبى تو اى جابر، خداوند آن را خلق كرد سپس هر خيرى را از آن خلق كرد(١٥١٤))) در روايت ديگر جابر از امام باقر عليه السلام نقل مى كند: ((اولين چيزى را كه خداوند خلق كرد محمد و عترت هدايت كننده هدايت شده اش مى باشند كه شبح نورى نزد خداوند بودند سؤ ال مى كند: اشباح چيست ؟ مى فرمايد: سايه نور، بدنهاى نورانى بدون روح بودند، و به يك روح كه روح القدس باشد تاءييد مى شدند(١٥١٥))). خلاصه آنكه موجودات اعم از مادى و غيرمادى از خداوند متعال بواسطه حقيقت نبى اكرم و ائمه عليهم السلام صادر شده است كه آن حقيقت فوق تمامى مخلوقات خداوند مى باشد حتى از ملائكه برتر است هر چند به لحاظ خصوصيات اين عالم ملائكه واسطه در افاضه فيوضات از جانب خداوند مى باشند حتى پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام به لحاظ وجود مادى از آنها كسب فيض مى كنند لكن در عين حال به حسب حقيقت ، ملائكه از انوار ايشان فيض مى گيرند، قرآن كريم به وساطت در هستى و شئون آن اشاراتى دارد باين معنى كه خداوند با اينكه همواره در افاضه و هر روزى در شاءنى (١٥١٦) است لكن اين افاضه را به واسطه وسايط كه ملائكه باشند ابراز مى كند و به ملاحظه روايات متواتره ملائكه از حقيقت ائمه عليهم السلام فيض را مى گيرند و به موجودات اين عالم حتى به پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام از جهت جنبه بشرى ، اعطاء مى كنند. به عنوان نمونه خداوند با اينكه خود را مدبر(١٥١٧) عالم معرفى مى كند مدبرانى (١٥١٨) را نيز معرفى مى كند و همچنين در جنبه انزال وحى (١٥١٩) و جان گرفتن .(١٥٢٠)
با اين بيانات كوتاه در نحوه ظهور كمالات از حق تعالى ، بايد توجه كرد كه در گرفتن فيوضات از سرچشمه بيكران الهى ، بايد اين وسايط عاليه در هستى را واسطه قرار داد و اقرار به وساطت ايشان داشت تا عنايتهاى الهى شامل حال ما شود و در حقيقت انكار قلبى يا عملى وساطت ايشان ، انكار توحيد حقيقى است زيرا خداوند بدون واسطه افاضه نمى كند چون ما ناقص و محدودتر از آن هستيم كه بتوانيم بدون واسطه از آن كمال مطلق فيض گرفته يا طلب فيض كنيم ، از اين جهت در هر كمالى خواسته شده اسم و صفت مربوط به آن را واسطه درگاه الهى قرار دهيم مثلا رزق مى خواهيم او را به رازقيت بخوانيم نه به صفت منتقم ، همان طور كه در دعاهاى رسيده از طرف ائمه عليهم السلام يا در قرآن به اين نكته توجه عميق داده شده است اين يك بيان كوتاهى است كه خودش كتابى لازم دارد - بنابراين در رسيدن به مواهب مادى و معنوى بايد اين وسايط را واسطه درگاه الهى قرار داد تا به اجابت مقرون شود از اين جهت فرموده اند(١٥٢١) قبل از دعا كردن صلوات بر محمد و آل او بفرستيد تا دعايتان مستجاب شود كه اين صلوات و طلب رحمت از خداوند بر ايشان در حقيقت طلب (١٥٢٢) رحمت است از طريق ايشان براى خودمان و قرآن كريم نيز به مؤ منين مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيلة و جاهدوا فى سبيله لعلكم تفلحون (١٥٢٣)، ((اى مؤ منين ؛ خدا را حفظ كنيد و وسيله به سوى او بجوييد و در راهش مجاهده كنيد شايد رستگار شويد)) از اين جهت ايشان ، هم بر ملائكه (١٥٢٤) فضيلت دارند و هم بر انبياء عليهم السلام ، و به اين سبب انبياء عليهم السلام از طرف خداوند متعال ماءمور بودند به ولايت ايشان اقرار كنند(١٥٢٥) و در مشكلات به ايشان متوسل (١٥٢٦) شده و ايشان را واسطه در رفع آنها و اعطاى فيوضات الهى قرار دهند، بنابراين وقتى انبياى بزرگ الهى بايد اين
گونه باشند و اين كار را مى كردند، ما كه در مراتب ضعيفى از ايمان هستيم بايد بيشتر اين عمل را انجام دهيم تا عنايات ايشان به ما بيشتر شود و بتوانيم معيت با ايشان را پيدا كنيم ، در اين موضوع سفارشات زيادى از ائمه عليهم السلام شده است و از باب نمونه كلام على عليه السلام را نقل مى كنيم كه : بنا اهتديتم فى الظلماء، و تسنمتم ذروة العلياء، و بنا افجرتم عن السرار(١٥٢٧)، ((به واسطه ما در ظلمتها هدايت شديد و قله بالاى (كمال ) را پيمودند و به واسطه ما پرده ها را از تاريكيها دريديد...)) پس اگر در امور مختلف به ايشان متوسل شويم مى توانيم اميد نجات در عالم آخرت و اجتماع با ايشان را داشته باشيم .
فصل سى و هفتم :
سرپرست نعمتها و نهايت اميد و آرزو بودن خداوند
انك ولى نعمائى و منتهى رجائى و غاية مناى فى منقلبى و مثواى
زمامدارى خداوند نسبت به نعمتها با توجه به بيانات گذشته روشن مى شود كه تمامى شئون وجوديه موجودات حدوثا و بقائا در تحت تسلط و سرپرستى حق تعالى قرار دارد مخصوصا انسان كه از يك مرتبه بالاى وجودى برخوردار است و آن تقاضاى سرپرستى ويژه اى را دارد تا جميع شئون او اداره شود و با اعتقاد به اينكه تنها سرپرست او خداوند متعال است بايد خود را در تحت سرپرستى او قرار داد تا اينكه او ولى و سرپرست ما به طور خاص شود و از ظلمتها به سوى خودش كه نور مطلق است بيرون آورد همان طور كه مى فرمايد: الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور(١٥٢٨)، ((خداوند ولى مؤ منين است كه ايشان را از تاريكيها بسوى نور خارج مى گرداند)) البته اعتقاد به سرپرستى حق تعالى منافات ندارد با اعتقاد به سرپرستى اولياى الهى و سرپرست قرار دادن ايشان در امور تكوينى و تشريعى ، زيرا ولايت ايشان در طول ولايت خداوند است و اوست كه ايشان را ولى ما قرار داده است و در حقيقت ولايت ايشان مظهر ولايت الهى است و از خود مستقلا ولايتى بر موجودات ندارند، از اين جهت مى فرمايد: النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم (١٥٢٩)، ((پيامبر سزاوارتر است به مؤ منين از خود ايشان - بر خودشان -)) و نيز مى فرمايد: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا يقيمون الصلاة و يؤ تون الزكاة و هم راكعون (١٥٣٠)، ((براستى سرپرست و زمامدار شما فقط خدا و رسولش و مؤ منينى هستند كه نماز مى خوانند و در حال ركوع زكات مى دهند)) و به تصريح روايات (١٥٣١) شيعه و اهل سنت مراد از مؤ منين در آيه على بن ابيطالب عليه السلام مى باشد. پس ولايت مطلقه ذاتيه براى خداوند است كه آن از راه اوليائش ظهور مى كند، و اجتماع با اوليائش نيز نمونه اى از ظهور ولايت خاصه خودش و اوليائش در ما مى باشد.
و اين حقيقت ، غير از اعتقاد مشركين است در ولى گرفتن غير خداوند متعال ، كه اسلام (١٥٣٢) و اديان توحيدى با آن مبارزه مى كنند، زيرا اعتقاد ايشان ، استقلال در ولايت غير خداوند است كه با توحيد در ولايت منافات دارد، از اين جهت قرآن كريم نوعى از ولايت را براى ظالمين (١٥٣٣) نسبت به يكديگر و براى شيطان (١٥٣٤) نسبت به غير مؤ منين ، اثبات مى كند، كه اين نيز در طول ولايت الهى مى باشد.
نهايت اميد و آرزو بودن خداوند با دقت در وجود خويش مى يابيم كه تنها محرك خود به طرف كسب كمالات آرزو داشتن نسبت به آنها و اميدوار بودن به موفقيت خويش است در اين مسير، كه اگر اين دو انگيزه و حالت از انسان گرفته شود، هيچ حركت استكمالى از او سر نمى زند و وقتى بيشتر دقت كنيم مى يابيم كه رسيدن به كمال مطلق ، مورد آرزو و اميد ماست كه تا وقتى به آن ترسيم آرامش براى ما حاصل نمى شود و همواره در حال تكاپو و تغيير و تحول از اين كمال محدود و آن كمال محدود هستيم ، پس ارتباط با كمال مطلق و خداوند متعال تنها آرامش بخش حقيقت انسان مى باشد همان طور كه قرآن كريم مى فرمايد: الا بذكر الله تطمئن القلوب (١٥٣٥)، ((آگاه باشيد فقط با ياد خداوند دلها آرام مى گيرد)) اين ارتباط موجب مى شود كه رسيدن به كمال مطلق تنها آرزو و اميد او شود و ارتباط با كمالات محدود ابزارى شود براى حصول به كمال مطلق از اين جهت مى فرمايد: و ان الى ربك المنتهى (١٥٣٦)، ((و اينكه نهايت و غايت به سوى پروردگارت مى باشد)) و در آيات ديگر بازگشت را فقط به سوى او دانسته است ،
الا الى الله تصير الامور،(١٥٣٧) ((آگاه باشيد كه امور فقط به سوى خداوند برمى گردند)) اين آرزومندى نسبت به حق تعالى هم در اين عالم محقق است و هم در عالم ديگر و همچنين نهايت و محل بازگشت بودن خداوند متعال ، مطلق است چه موجودى بفهمد يا خير، لكن روز قيامت روز ظهور اين حقيقت است ، قرآن مى فرمايد: يوم هم بارزون لايخفى على الله منهم شى ء(١٥٣٨)، ((روز قيامت ايشان آشكار مى شوند به گونه اى كه چيزى از ايشان براى خدا مخفى نيست )) و تمامى چيزهايى كه براى ما به صورت آرزو و اميد جلوه مى كرد، از جلو چشم قلب برداشته شده و معلوم مى شود كه جز خداوند متعال آرزو و اميد و نهايتش نبوده است قرآن كريم مى فرمايد: و لقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم اول مرة و تركتم ما خولناكم وراء ظهوركم و ما نرى معكم شفعاءكم الذين زعمتم انهم فيكم شركاء لقد تقطع بينكم وضل عنكم ما كنتم تزعمون (١٥٣٩)، ((و بتحقيق تنها نزد ما مى آييد همان طورى كه نخستين بار شما را آفريديم ، و آنچه را كه به شما داديم پشت سر خود رها مى كنيد، و با شما نمى بينيم شفيعانى را كه خيال مى كرديد شريك شما هستيد، بتحقيق پيوندهاى شما قطع مى شود و آنچه را كه گمان مى كرديد - معبودان شما هستيد - از نزدتان گم مى شود)) و فقط كسانى از ظهور اين حقايق بهره مند مى شوند كه در اين عالم تنبه پيدا كرده و نسبت به آن كمال نهايى آگاهى پيدا كرده و توجه به عظمتش نمايند و به مقتضاى آن عمل كنند كه همان حفظ حدود الهى است و ترس داشته باشند كه از اين حد خارج نشوند قرآن كريم در اين زمينه مى فرمايد: يساءلونك عن الساعة ايان مرساها فيم انت من ذكراها الى ربك منتهاها انما انت منذر من يخشاها (١٥٤٠)، ((از تو سؤ ال مى كنند كه روز قيامت چه وقتى واقع مى شود، چه كار دارى نسبت به يادآورى آن ، انتهاى آن به سوى پروردگارت مى باشد، كار تو فقط ترساندن كسانى است كه از آن مى ترسند)) پس با اينكه از خداوند متعال به حق اوليائش مى خواهيم كه بين ما و ايشان جمع كند و اين امر تنها سعادت انسان است لكن اين اجتماع براى فهميدن و رسيدن به اين حقيقت است كه خداوند ولى مطلق و نهايت اميد و آرزوى انسان است در دنيا و آخرت ، اين همان حقيقتى است كه انبياء و اولياء در بياناتشان به آن دعوت مى كردند.
فصل سى و هشتم : اقرار به بزرگى و مولى بودن خداوند
انت الهى و سيدى و مولاى
معناى خطاب به خداوند به معبوديت با توجه به آيات قرآنى به اين حقيقت مى رسيم كه تمامى موجودات آگاهانه يا غيرآگاهانه اقرار به معبوديت خداوند متعال دارند زيرا با توجه به فقر وجودى خود نسبت به او، خضوع وجودى فقط در برابر او كه با آنها و محيط به آنهاست دارند، به عنوان نمونه مى فرمايد: ان كل من فى السموات و الارض الا آتى الرحمن عبدا(١٥٤١)، ((هيچ موجودى در آسمانها و زمين نيست مگر اينكه بنده خدا مى باشد)) لكن اين انسان است كه در ميان موجودات اين عالم ، ظرفيت بندگى آگاهانه نسبت به خداوند به طور كامل به او داده شده است و مطابق آن نيز به او، امر شده است و الگوهاى كامل بندگى نيز در ميانشان قرار داده شده و به آنها معرفى شده است ، از اين جهت سزاوار است كه همواره اقرار به بندگى كند - هر چند عملا هم بايد آن را اظهار كند - و شايد معنى اين خطاب اين باشد كه هر چند تو معبود مطلق من هستى لكن من به مقتضاى اين معبوديت آن طور كه حق (١٥٤٢) بندگى توست عمل نكرده و به آن در تمامى شئون وجوديه ام توجه نداشته و غافل بوده ام ، ولى در عين حال با اين اقرار مى خواهم انس روحى و احساس نزديكى به تو كنم تا تو مرا به بندگى هر چند به صورت ظاهر بپذيرى و خواسته هايم را اجابت كنى ، از اين جهت در دعاها اين لفظ و الفاظ بعدى زياد آمده است .
اقرار به سيادت و سرپرستى خداوند توجه به بزرگى و سرپرستى خداوند متعال ، از مزاياى خاصى برخوردار است زيرا به انسان مى فهماند كه در برابر عظمت و بزرگى مولايش حقير است و بايد اقرار به اين عظمت و كوچكى خود بنمايد تا به حقارت و ذلت خود اذعان كرده و لوازم بزرگى او را بر خودش مترتب كند و با اين اقرار مى خواهد بگويد كه من هيچم و چيزى از خود ندارم و از اظهار عظمت موهوم براى خويش طلب عفو كرده ، زيرا اساس تمامى بدبختيها و سركشيها، اين خيالات موهوم است كه انسان را به خود مشغول مى نمايد، و نيز با اين اقرار، زمينه استجابت خداوند را نسبت به تقاضاهاى خويش فراهم مى كند، زيرا او زمامدار و سرپرست حقيقى كمالات و ظهور آنها در بنده مى باشد به گونه اى كه پس از اظهار آنها از تحت تسلط حق تعالى بيرون نمى رود، و در ضمن با اين اقرار تقاضاى دخول در ولايت مخصوص خداوند را مى كند كه آن نسبت به مؤ منين اظهار مى شود به گونه اى كه با آن ، از ظلمتها به طرف نور و هدايتهاى مخصوص بيرون مى آيند همان طور كه مى فرمايد: الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور(١٥٤٣)، و مؤ منين پس از تقاضاى عدم مؤ اخذه نسبت به امور فراموش شده يا مورد خطا واقع شده و... به خداوند عرض مى كنند: انت مولينا فانصرنا على القوم الكافرين (١٥٤٤)، ((تو مولى و سرپرست ما هستى پس ما را بر گروه كافران يارى ده )) ولى غير مؤ منين يا مؤ منينى كه عملا تا آخر عمر اين گونه بوده اند، مولايى (١٥٤٥) برايشان نيست زيرا آنچه را از غير خدا مى خوانند و آنها را مستقل در تاءثير مى پندارند مثل خود ايشان فقير بوده و نياز به سرپرستى خداوند متعال دارند همان طور كه خداوند مى فرمايد: ان الذين تدعون من دون الله عباد امثالكم فادعوهم فليستجيبوا لكم ان كنتم صادقين (١٥٤٦)، ((براستى آنان را كه جز خدا مى خوانيد مانند شما مى باشند پس آنها را بخوانيد تا اجابت كنند شما را اگر راست مى گوييد)) بلكه هنگام يارى گرفتن از آنها، آنها گم و نابود(١٥٤٧) مى شوند و مشركين و مؤ منين غير واقعى مى فهمند جز خداوند ولى و سرپرستى نبوده ولى آنها با او ارتباط سرپرستى برقرار نكرده اند و عمرى را با خيالات و توهمات به سر برده اند، اينجاست كه زمام امر ايشان را طاغوت به دست گرفته و آنها را از نور هدايت و واقع بينى و واقع گرايى به ظلمتهاى ضلالت و حيرت و خسارت بيرون مى آورد، پس با اين خطاب ، انسان مؤ من مى خواهد به مولايش اظهار كند كه جز تو سرپرستى براى من نيست و اگر تاكنون به واسطه سرگرمى به عالم دنيا و شئونش از اين امر غافل بوده ام و در عمل غير تو را سرپرست و آقاى خود قرار داده ام ، اشتباه كرده و به تو رجوع مى نمايم پس تو نيز ولايت خود را بر من اظهار كن و مرا تحت سرپرستى خود قرار ده ، انسان به هر درجه به اين امر واقف شود، خداوند او را تحت سرپرستى خود قرار مى دهد همان طور كه قرآن كريم هم به عموم مؤ منين خطاب (١٥٤٨) مى كند كه مولايتان خداوند است و هم به پيامبر(١٥٤٩) اكرم صلى الله عليه و آله و معلوم است كه اين دو ولايت در يك رديف نمى باشند.
فصل سى و نهم : طلب مغفرت از خداوند براى دوستان خود
اغفرلى و لاوليائنا
معناى طلب مغفرت از خداوند مغفرت به معناى پوشش گناه ، عيب يا خطاست به گونه اى كه آن و آثارش از بين برود و چون خداوند متعال خودش بدون عيب و نقص است و مى خواهد بنده اش بدون گناه و عيب بوده باشد، دستور داده است كه با ايجاد شرايط مغفرت آن را از او طلب كنيم تا آثار گناه و اوصاف رذيلهو ظلمتهاى آن را از وجود ما برطرف كند و نقصها پوشيده شده و قلب نورانيت پيدا كرده و مانعى از ارتكاب معصيت در آن به وجود آيد و كمالاتش را در آن ظهور دهد، اين معنا در طلب مغفرت ملائكه براى مؤ منين - كه آيه اش ذكر مى شود - لحاظ شده است .
آثار طلب مغفرت براى ديگران يكى از تمايلات فطرى بشر محبت به امورى است كه موجب كمال اوست و عداوت و تنفر از امورى است كه ضد كمال اوست و يكى از دستورات مهم دين براى رسيدن به كمال حقيقى ابراز محبت به خدا و اولياء او و هر چيزى است كه او را با ايشان مرتبط گرداند و نيز ابراز عداوت و تنفر از هر چيزى است كه ضد خداوند و اوليائش مى باشد و يكى از راههاى اين ابراز محبت و عداوت طلب مغفرت از خداوند براى دوستان دينى و دعا براى نابودى دشمن خود كه دشمن خداوندست ، مى باشد و براى طلب مغفرت براى ديگران علاوه بر اين آثار ديگرى است كه عبارتند از:
الف - وسعت روحى پيدا كردن : پس از توجه به معناى طلب مغفرت ، معلوم مى شود كه طلب مغفرت براى ديگران از درگاه غفاريت كريمانه خداوند موجب مى شود كه روح انسان وسعت پيدا كرده به گونه اى كه راضى و طالب است كه كمالات الهى عموميت پيدا كرده و در ديگران نيز ظهور كند و آنها از آن برخوردار گردند، از اين جهت ملائكه كه وسايط فيض الهى هستند براى موجودات پايين تر از خود، هم براى تمامى انسانها از خداوند متعال طلب مغفرت (١٥٥٠) مى كنند به لحاظ ارسال اسباب مغفرت براى ايشان كه همان تشريع دين و ارسال رسولان باشد، و هم براى مؤ منين طلب مغفرت و رحمت مى كنند به لحاظ تخلف ايشان از دستورات الهى ، و به خداوند عرض مى كنند: فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك وقهم عذاب الجحيم ربنا و ادخلهم جنات عدن التى و عدتهم و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم انك انت العزيز الحكيم وقهم السيئات (١٥٥١)، ((پس ببخش كسانى را كه توبه كرده و از راهت تبعيت كردند و ايشان را از عذاب جهنم حفظ كن ، پروردگارا، ايشان و پدران و همسران و فرزندان صالح ايشان را داخل كن به بهشتهاى جاودانى كه به ايشان وعده دادى زيرا تو عزيز حكيم مى باشى ، و ايشان را از گناهان حفظ كن )) و همچنين به پيامبر رحمتش امر(١٥٥٢) مى كند كه براى مؤ منين از خداوند طلب مغفرت كن و منطق مؤ منين را طلب مغفرت براى سابقين از اهل ايمان بيان (١٥٥٣) كرده است ، و هر مقدار شخص وسعت روحيش نسبت به افاضه كمالات از حق تعالى بيشتر باشد طلب مغفرتش وسيع تر است همان طور كه قرآن كريم از حضرت نوح (١٥٥٤) و حضرت ابراهيم (١٥٥٥) على نبينا و آله و عليهماالسلام طلب مغفرت براى جميع مؤ منين و مؤ منات را در قيامت نقل مى كند، و همچنين بستگى دارد كه گناه و عيب نزد او داراى چند درجه باشد تا طلب مغفرت او نسبت به همان درجه معنا پيدا كند، از اين جهت از طرف ائمه عليهم السلام هم نسبت به طلب مغفرت براى ديگران دعاهايى رسيده (١٥٥٦) است و هم نسبت به درجه طلب مغفرت .
ب : بخشيده شدن طالب مغفرت : يكى از عنايتهاى مخصوص خداوند متعال به بندگان مؤ منش آن است كه براى آمرزيدن ايشان دنبال بهانه مى گردد و يكى از بهترين بهانه ها طلب مغفرت براى مؤ منين است تا با اين اظهار، طلب خود را براى پاك شدن از آلودگيها، به خداوند نشان دهيم و او صدق انسان را ببيند، تا زمينه پاك شدن فراهم شود و هر مقدار اخلاص در خواستن بيشتر باشد عنايت الهى براى برطرف شدن موانع روحى و گناهان بيشتر خواهد بود از اين جهت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: من قدم اربعين رجلا من اخوانه فدعالهم ثم دعا لنفسه استجيب له فيهم و فى نفسه (١٥٥٧)، ((كسى كه در دعا چهل نفر از برادرانش را بر خويش مقدم كند سپس براى خويش دعا كند، دعاى او درباره ايشان و درباره خويش مستجاب مى شود)).
ج : بخشيدن طالب مغفرت : يكى از زمينه هاى بسيار خوب براى بخشيده شدن گناهان انسان ، بخشيدن لغزشهاى ديگران نسبت به خويش مى باشد، اين حقيقت را از امر به استغفار براى ديگران مى فهميم كه وقتى انسان واقعا براى ديگران از خداوند طلب استغفار مى كند بايد خودش نيز نسبت به اين امر پيشقدم باشد تا دعايش به هدف اجابت رسيده و درباره خودش نيز مستجاب شود از اين جهت قرآن كريم مى فرمايد: و ليعفوا و ليصفحوا الا تحبون ان يغفر الله لكم (١٥٥٨)، ((و ببخشيد و درگذريد آيا دوست نداريد كه خدا شما را ببخشد)) و على عليه السلام مى فرمايد: اعط الناس من عفوك من عفوك و صفحك مثل ما تحبان يعطيك الله سبحانه (١٥٥٩)، ((عطا كن از بخشش و گذشت نسبت به مردم مانند آنچه را كه دوست دارى خداوند سبحان به تو عطا كند)) و نيز مى فرمايد: ((از لغزشها درگذر و از خطاها چشم پوشى كن تا درجاتت بالا رود(١٥٦٠))) و نسبت به كسى كه اهل عفو نباشد مى فرمايد: ((بدترين كسى است كه از لغزشها عفو نكند و عيب را نپوشاند(١٥٦١))). و نيز مى فرمايد: ((بخشش ديگران - نه تنها آثار آخرتى دارد، بلكه - موجب سربلندى ظاهرى و بزرگى انسان مى شود(١٥٦٢))) تا جايى كه مى فرمايد: ((اگر لغزش دوستت را ببخشى موجب مى شود كه دشمنت تو را ستايش كند(١٥٦٣))) و اين صفت آن قدر مهم است كه نسبت به قاتل عزيزترين افراد خويش نيز مطلوب است و قرآن كريم (١٥٦٤) آن را تبعيت از معروف دانسته با اينكه قصاص حق انسان است و نيز از اوصاف (١٥٦٥) متقين و محسنين معرفى كرده است و اين سيره مهم اولياء دين عليهم السلام مى باشد.
فصل چهلم :
طلب آشكار شدن حق و برترى آن و نابودىباطل از خداوند
و كف عنا اعدائنا و اشغلهم عن اذانا و اظهر كلمة الحق و اجعلها العليا و ادحض كلمة الباطل و اجعلها السفلى انك على كل شى ء قدير
دورى از دشمنان خدا بيان شد كه يكى از دستورات مهم اسلام و اديان الهى عدم ارتباط دوستى با دشمنان دين است براى اينكه ايمان و آثارش در وجود فرد و جامعه باقى بماند زيرا دشمنان دين (كه عبارتند از شيطان ، كفار، مشركين و منافقين ) ضديت با وجود دين و بقاى آن دارند قرآن كريم درباره شيطان در چند جا(١٥٦٦) تذكر مى دهد كه او دشمن آشكار و گمراه كننده شماست و در يك جا مى فرمايد: ان الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا(١٥٦٧)، ((براستى شيطان دشمن شماست پس او را دشمن بگيريد)) و دستورات اوليه ارشاد كردن دشمنان است تا دست از دشمنى برداشته و اگر ايمان هم نمى آورند دشمنى با دين و دينداران نداشته باشند، از اين جهت قرآن كريم مى فرمايد: كه اميد ديندار شدن ايشان را هم داشته باشيد: عسى الله ان يجعل بينكم و بين الذين عاديتم منهم مودة و الله قدير و الله غفور رحيم (١٥٦٨)، ((اميد است خداوند بين شما و كسانى كه دشمنى كرديد از ايشان - مشركين دوستى قرار دهد و خدا تواناست و او بخشنده مهربان است )) اين آيه نه تنها اميد مؤ من شدن ايشان را بيان مى كند بلكه مى فرمايد: اگر ايمان آوردند و دست از دشمنى برداشتند خداوند گناهان گذشته ايشان را مى بخشد و قدرت بر اين كار را دارد، لكن اگر به دشمنى اصرار داشتند و بر آن باقى بودند بايد اولا از نظر قلبى با ايشان دشمن بود و ثانيا از ايشان دورى جست تا وقتى كه ايمان بياورند همان طور كه قرآن كريم اين واكنش را به عنوان تبعيت از روش پيامبر توحيدى حضرت ابراهيم عليه السلام به مؤ منين و موحدين ترغيب مى كند، قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم و الذين معه اذ قالوا لقومهم انا براء منكم و مما تعبدون من دون الله كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء ابدا حتى تؤ منوا بالله وحده (١٥٦٩)، ((بتحقيق براى شما الگوى نيكويى در ابراهيم و كسانى كه با او بودند مى باشد زيرا به قومشان گفتند: ما از شما و آنچه از غير خدا پرستش مى كنيد بيزاريم ، به شما كفر مى ورزيم و بين ما و شما هميشه دشمنى و كينه موجود است تا اينكه فقط به خداوند ايمان آوريد)) امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((رسول خدا عليه السلام به اصحابش فرمود: كدام يك از چنگ آويزهاى ايمان محكم تر است ؟ گفتند: خدا و رسولش عالمند، پس بعضى از آنها گفتند: نماز و بعضى گفتند: زكات ، و بعضى گفتند: روزه و بعضى گفتند: حج و عمره و بعضى گفتند: جهاد، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: براى آنچه گفتيد فضيلتى است لكن جواب من نيست ، بلكه محكم ترين دستاويز ايمان ، محبت براى خدا و كينه و دشمنى با براى او و دوستى خدا و بيزارى از دشمنان اوست (١٥٧٠))).
دوستى نكردن با ستمگران خداوند متعال به جهت اهميت ايمان و حفظ آن نه تنها امر فرموده است به دورى از كسانى كه اعتقادا و قلبا با دين و دينداران دشمنى دارند بلكه امر كرده است به دوستى نداشتن با كسانى كه عملا با دين و ديندارى دشمنى مى كنند هر چند كه آنها ادعاى طرفدارى از دين و اقرار به آن داشته باشند زيرا ظالمين با نابود كردن دين علاوه بر اينكه خود را مستحق عقوبت الهى مى كنند طرفداران و تابعين خود را نيز مستحق عذاب مى كنند از اين جهت مستحق دورى مى باشند - البته پس از ارشاد آنها به طرف دين و عدالت - و قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: و لاتركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار و ما لكم من دون الله من اولياء ثم لاتنصرون (١٥٧١)، ((و بر ستمگران تكيه مكنيد كه شما را آتش فرا مى گيرد و براى شما جز خدا دوستانى سرپرستى - نمى باشد سپس يارى نمى شويد)) امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((دين خود را با ورع حفظ كنيد و آن را با تقيه و بى نيازى به خداوند از طلب كردن حوائج از سلطان - ظالم - تقويت كنيد، و بدانيد هر مؤ منى كه براى اصحاب سلطان يا كسى كه با او در روش همنشينى دارد، خضوع كند براى رسيدن به دنيايش ، خداوند نامش را محو مى كند و بر او غضب كرده و او را خودش واگذار مى كند و اگر به چيزى از دنيايش دسترسى پيدا كند و در تحت تصرفش قرار گيرد، خداوند بركت را از آن برمى دارد و نسبت به خرجهايى كه در حج و عمره و آزادى بنده مى كند پاداشى نمى دهد(١٥٧٢))) ارتباط قلبى با ظالم آنقدر نكوهش شده است كه موسى بن جعفر عليه السلام به صفوان بن مهران مى فرمايد: ((اى صفوان ؛ تمامى كارهاى تو خوب است جز يك چيز، گويد: فدايت شوم ، آن چه چيز است ؟ فرمود: كرايه دادن شترانت به اين مردم يعنى هارون الرشيد، گفتم : به خدا سوگند، آن را براى خوشگذرانى و بيهوده و صيد كردن و لهو و لعب كرايه نمى دهم ، ولكن براى اين را يعنى راه مكه كرايه مى دهم ، و خود نيز اداره آن را به عهده نمى گيرم ، بلكه غلامانم را با آن مى فرستم ، حضرت فرمودند: آيا دوست دارى كه هارون زنده بماند تا كرايه ات را بدهد؟ گفتم : بله ، فرمودند: كسى كه دوست داشته باشد بقاى ايشان را از ايشان خواهد بود و كسى كه از ايشان باشد در آتش است ...(١٥٧٣))) از اين جهت امام صادق به واسطه پدرش عليهماالسلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: ((وقتى روز قيامت مى شود ندا داده مى شود كه ستمگران و ياران ايشان كجايند؟ كسى كه براى ايشان قلم و مدادى را اصلاح كند يا كيسه اى را برايشان محكم كند يا قلمى را براى آنها از دوات بيرون آورد پس ايشان را با آنها محشور كنيد(١٥٧٤))) علاوه بر اين روايت ، روايتهاى (١٥٧٥) ديگرى در نكوهش اين رابطه آمده است ، بنابراين ملاك در رابطه دوستى و ارتباط نداشتن با ايشان ، كمك به ضديت با دين داشتند آنها و ضديت با دينداران و از بين رفتن حقوق ايشان است لكن اگر كسى با ارتباط ظاهرى با ايشان بتواند مقدارى از ضديت با دين و دينداران را جلوگيرى كند و مؤ منين را به حقوقشان برساند، اين ارتباط نه تنها اشكال ندارد بلكه به آن نيز امر شده است همان طور كه هنگامى كه على بن يقطين از حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام اجازه خواست كه نزد هارون الرشيد نماند حضرت به او اجازه ندادند و فرمودند: ((اين كار را نكن ، زيرا ما با تو انسى داريم و به واسطه تو برادرانت عزت و سربلندى پيدا مى كنند، اميد است كه خدا به واسطه تو شكستگى كسى را جبران كند و هجوم مخالفين را از اوليائش بشكند، اى على بن يقطين ؛ كفاره اعمال شما نيكى به برادرانتان مى باشد...(١٥٧٦))).
مقابله با دشمنان خدا و ستمگران قرآن كريم براى مقابله با شيطان كه در راءس دشمنان خدا قرار دارد مى فرمايد يگانه راه مقابله با او تذكر و توجه به خداست ، ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكر و فاذا هم مبصرون (١٥٧٧)، ((همانا متقين وقتى عده اى از شيطانها با آنها تماس برقرار مى كنند متذكر شده و سپس بينا مى شوند)) و همچنين اسلام براى حفظ ايمان مؤ منين در جامعه بشرى علاوه بر اينكه دستور داده است به دورى از دشمنان خدا و ستمگران بلكه به مؤ منين امر كرده است كه براى مقابله با آنها آمادگى داشته باشد و هر چيزى كه در اين جهت لازم است تحصيل كنند تا وقتى آنها به مبارزه بر عليه حق و اهل حق قيام كردند با آنها مقابله كنند تا حملاتشان دفع شده و مؤ منين بر آنها غلبه كنند، از اين جهت مى فرمايد: و لايحسبن الذين كفروا سبقوا انهم لايعجزون و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله وعدوكم (١٥٧٨)، ((كافران گمان نكنند كه پيشى گرفتند ايشان نمى توانند عاجز كنند و آماده كنيد براى ايشان آنچه را كه مى توانيد از نيرو و از اسبان بسته كه به واسطه آن دشمن خدا و دشمن خودتان را بترسانيد)) و اين مسئله آن قدر مهم است كه آيات و روايات فراوانى در رابطه با جهاد با دشمن و كيفيت آن و مسائل مختلف آن ، وارد شده است و آن يكى از فروع دين به حساب آمده است كه منكر آن با توجه به اينكه به انكار نبوت مى انجامد بينات گوناگونى وارد شده است براى اطلاع از آن بايد به كتابهايى كه در اين زمينه مستقلا نوشته شده است رجوع كرد.
و در مقابله با ستمگران نيز دستورات مهمى آمده است لكن مقابله با آنها با مقابله با دشمنان مستقيم دين فرق دارد اگر مقابله با ستمگر منجر به جنگ و خونريزى شود در صورتى تجويز مى شود كه احراز شود فايده اى دارد هر چند خونهايى هم در آن ريخته شود يا اينكه ستمگر با اصل دين در مبارزه باشد كه آن وقت سكوت خيانت به دين محسوب مى شود - البته بحث دقيق و جزيى تر در اين قسمت كه به بحث امر به معروف و نهى از منكر و تقيه مربوط مى شود به عهده فقهاء و نظر ايشان است - بحث ، در اصل مقابله با ستمگران و سستى نكردن در برابر ايشان است از اين جهت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ((در وصيت اميرالمؤ منين عليه السلام به اصحابش آمده است : اذا حضرت بلية فاجعلوا اموالكم دون انفسكم و اذا نزلت نازلة فاجعلوا انفسكم دون دينكم و اعلموا ان الها لك من هلك دينه و الحريب من حرب دينه ، الا انه لافقر بعد الجنة ، الا و انه لاغنى بعد النار، لايفك اسيرها و لايبرا ضزيرها (١٥٧٩)، ((وقتى مصيبتى حاضر شد اموال خود را در برابر جانتان قرار دهيد - و با آن از جانتان حمايت كنيد - هنگامى كه جنگى رخ داد جانتان را در برابر دينتان قرار دهيد و بدانيد كه نابود شده كسى است كه دينش نابود گردد و از بين رفته كسى است كه دينش از بين رود، آگاه باشيد كه بعد از بهشت نيازمندى نيست ، آگاه باشيد كه بعد از آتش بى نيازى نيست ، كه اسيرش آزاد نمى شود و زخمش خوب نمى شود)) همان گونه كه روش سياسى ائمه عليهم السلام در برخورد با حكام ظلم اين گونه بود كه اولا خود را در معرض حاكميت حكومت حق خود قرار مى دادند كه اگر شرايط اجتماعى فراهم بود آن را بپذيرند و اگر شرايط موجود نبود مردم را نسبت به حق حاكميت خود آگاه مى كردند تا از طرفى هم وظيفه خود را اداء كرده باشند و هم اتمام حجت بر مردم و حكام ظلم شود و ثانيا اگر شرايط حاكميت حق خود فراهم نبود و اصل اسلام نيز در خطر نبود مقابله مسلحانه نمى كردند تا اصل اسلام در خطر نيفتد و تدريجا شرايط حاكميت خود فراهم شود و اگر به چنين كارى دست مى زدند با توجه به مسائل گذشته ، حكام ظلم منتظر چنين برخوردى از ايشان بودند و ايشان را نابود مى كردند بدون اينكه به حسب ظاهر فايده اى داشته باشد، زيرا ايشان ماءمور بودند در زندگى اجتماعى و سياسى به طور عادى زندگى كنند. با اين وجود از روشنگرى دست برنمى داشتند يا در قالب دعا و يا تعليم و تربيت به گونه اى كه از اذيت و آزار حكام ظلم در امان نبوده يا در گوشه خانه به سر مى بردند و يا تحت نظر و مراقبت ايشان نبودند و يا در گوشه زندان و يا در تبعيد و تحت مراقبت شديد ايشان در پادگان نظامى و در آخر هم به نقشه هاى شوم ايشان را به شهادت رساندند.
وعده خداوند به يارى مؤمنان خداوند متعال چون خودش (١٥٨٠) حق است و آنچه از او صادر مى شود(١٥٨١) نيز حق مى باشد، اولين مدافع حق مى باشد و هر كس دنبال حق رود و بندگى حق تعالى را بخواهد انجام دهد و بر او توكل (١٥٨٢) كند خداوند جلوى سلطه شيطان را بر او مى گيرد و مى فرمايد:
ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين (١٥٨٣)، ((همانا تو بر بندگان من سلطه اى ندارى جز بر گمراهانى كه از تو تبعيت مى كنند)) و نيز هر كس كه از حق دفاع كند و آن را يارى نمايد، كمكش مى كند خداوند مى فرمايد: و الله يؤ يد بنصره من يشاء ان فى ذلك لعبرة لاولى الابصار(١٥٨٤)، ((و خداوند با ياريش هر كس را بخواهد تاءييد و كمك مى كند براستى در اين امر عبرت گيرى است براى صاحبان بينايى )) و هر مقدار مقاومت در اين راه بيشتر باشد تاءييدات الهى بيشتر شده و موجب آرامش قلب و ثبات قدم و خذلان دشمنان دين مى شود خداوند مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم (١٥٨٥)، ((اى مؤ منين ، اگر - دين - خدا را يارى كنيد خدا شما را يارى كرده و قدمهايتان را ثابت نگه مى دارد)) و نيز پس از بيان نصرت خود در موارد زياد و در جنگ حنين ، مى فرمايد: ثم انزل الله سكينته على رسوله و على المؤ منين و انزل جنودا لم تروها (١٥٨٦)، ((سپس خداوند آرامش را بر رسولش و بر مؤ منين فرو فرستاد و لشكرهايى را كه نمى ديديد فرو فرستاد)) و در موارد مختلف از قرآن كريم وعده به يارى و انزال سكينه بر دلهاى مؤ منين آمده است ، بنابراين چون خداوند متعال غنى مطلق است خودش نياز به يارى ندارد و همچنين دينش بلكه مؤ منين هستند كه براى تكامل روح و زياد شدن ايمان نياز به يارى دارد كه اگر دين خدا را در برابر تهاجم دشمنان خدا و خودشان يارى كنند و در اين مسير مقاومت داشته باشند عنايات غيبى در ظاهر و باطن ايشان سرازير مى شود، همان طور كه مى فرمايد: هو الذى انزل السكينة فى قلوب المؤ منين ليزداد و ايمانا مع ايمانهم (١٥٨٧)، ((خداوند آن كسى است كه آرامش را در دلهاى مؤ منين فرو فرستاد تا اينكه ايمانشان با ايمان گذشته زياد شود) تاريخ اسلام گواه تحقق اين واقعيات است و نشان مى دهد كه هر كس براى تثبيت دين الهى قدم برداشت خداوند او را يارى كرد و چهره درخشانى در تاريخ بشريت از خود نشان داد و هر كس سستى نشان داد يا در راه نابودى دين الهى قدم برداشت و از آن توبه نكرد به خذلان الهى در دنيا مبتلا شد و در آخرت نيز به عذاب او معذب مى شود و در تاريخ اسلام چهره كريهى از خود ابراز نمود و مورد لعن و طعن مؤ منين قرار گرفت ، پس بايد مؤ منين به وعده هاى خداوند ايمان داشته و دلگرم باشند و به تهديدهاى پوشالى و سست دشمنان دين اعتنايى نداشته باشند زيرا دشمنان دين مى خواهند با ذليل كردن مؤ منين و سلطه بر آنها، خود به منافعشان برسند و انسانيت را پايمال اغراض شيطانى و حيوانى خود بكنند، و همچنين بدانند كه وعده هاى الهى حق است و وعده ها و تطميعهاى دشمن و يا تهديدهاى آنها باطل است همان طور كه قرآن كريم از قول بزرگترين دشمن اديان و رسولان الهى و مؤ منين يعنى شيطان در خطابش به فريب خوردگان از وسوسه هايش ، نقل مى كند: ((وقتى كار تمام شد - قيامت به پا خواست شيطان مى گويد خداوند به شما وعده حق داد و من هم به شما وعده دادم پس تخلف نمودم و من بر شما تسلط نداشتم مگر اينكه شما را دعوت كردم و شما مرا اجابت كرديد پس مرا ملامت نكنيد و خودتان را ملامت كنيد، من نمى توانم شما را نجات دهم و شما هم نمى توانيد مرا نجات دهيد، من كافر شدم به آنچه قبل از اين - در دنيا - مرا شريك قرار داديد - در اطاعت خداوند - براستى كه براى ستمكاران عذابى دردناك است (١٥٨٨))).
آشكار شدن حق و پايمال شدن باطل با مطالب گذشته روشن شد كه هر مقدار اعتقاد به حقانيت دين الهى و مقاومت در تحقق آن در مؤ منين بوده باشد نصرت الهى و تاءييد او ايشان را به همان اندازه خواهد بود اگر اين نصرت و مقاومت فردى باشد نصرت الهى نيز آن گونه خواهد بود و اگر اجتماعى باشد نصرت الهى نيز در صحنه جامعه ظهور مى كند و موجب تحقق حاكميت دين حق و عدل مى شود زيرا فرموده است : ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم (١٥٨٩)، ((براستى كه خداوند تغيير نمى دهد آنچه را كه گروهى در آن هستند مگر آنكه درونشان را تغيير دهند)) همان طور كه نسبت به قوم حضرت يونس على نبينا و آله و عليه السلام اتفاق افتاد كه پس از نپذيرفتن اوليه دعوت حضرت يونس عليه السلام و آمدن وعده عذاب بر ايشان و بيرون رفتن آن حضرت از ميانشان و سپس تنبه پيدا كردن قوم آن حضرت و توبه ايشان به درگاه الهى ، عذاب از ايشان برطرف شد و حضرت يونس عليه السلام برگشت و مدتى كه زنده بود حكومت الهى را در ميان ايشان به پا داشت و همچنين نسبت به قوم حضرت موسى على نبينا و آله و عليه السلام و نجات ايشان از چنگال فرعون به واسطه آن حضرت ، و نيز ظهور اسلام و حكومت اسلامى در مدينه پس از تقاضاى اهل مدينه هجرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله را به آن شهر و وعده كمك كردن اهل مدينه آن حضرت را، اين سنت (١٥٩٠) الهى است كه هر مقدار پذيرش حق از طرف مردم اعلان شود و ملتزم به يارى آن باشد، تاءييد خداوند به همان مقدار خواهد بود هر چند در گوشه اى از عالم باشد از اين جهت خداوند پس از تاءييد مسلمانها به لشكريان غيبى و فرو فرستادن آرامش بر دلهاى ايشان مى فرمايد: و جعل كلمة الذين كفروا السفلى و كلمة الله هى العليا و الله عزيز حكيم (١٥٩١)، ((و خداوند سخن كافران را پايين و سخن خودش را بالا و برتر قرار داد و او عزيز حكيم است )) اين وعده نه تنها در زمان آن حضرت در محدوده خاصى تحقق پيدا كرد بلكه قرآن كريم وعده داده است كه روزى اين دين حق بر تمامى اديان گذشته آشكار شده و برترى پيدا مى كند، هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله ولو كره المشركون (١٥٩٢)، ((خداوند رسولش را با هدايت و دين حق فرستاد تا آن را بر تمامى اديان آشكار سازد هر چند كه مشركين كراهت داشته باشند)) لكن اين وعده آنوقتى تحقق مى يابد كه مردم بر پيمانشان بر سر دفاع از دين و ايمان پا بر جا باشند و اگر اين پا بر جايى بتمام معنا - با تسليم مطلق در برابر رسول اكرم صلى الله عليه و آله -، موجود بود در همان زمان يا پس از آن اين وعده حتما محقق مى شد همان طور كه قرآن كريم اين حقيقت را درباره پيروان حضرت عيسى على نبينا و آله و عليه السلام نقل مى كند: يا ايها الذين آمنوا كونوا انصار الله كما قال عيسى ابن مريم للحواريين من انصارى الى الله قال الحواريون نحن انصار الله فآمنت طائفة من بنى اسرائيل و كفرت و طائفة فايدنا الذين آمنوا على عدوهم فاصبحوا ظاهرين (١٥٩٣)، ((اى مؤ منين ؛ يارى كنندگان - دين خداوند باشيد همان طور كه عيسى پسر مريم به حواريين فرمود كيست ياوران من به سوى خدا؟ حواريين گفتند: ما ياوران خدا هستيم پس عده اى از بنى اسرائيل ايمان آوردند و گروهى كافر شدند پس مؤ منان را بر دشمنانشان تاءييد كرديم و پيروز گرديدند)) لكن پس از اكمال دين و اتمام نعمت از طرف حق تعالى و معرفى حاكمان و معصوم به واسطه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مردم قدر ندانستند و شايستگى آشكار شدن دين حق را بر ساير اديان در آن زمان از دست دادند، لكن به عقيده اهل سنت و شيعه اماميه اين وعده حتمى حق تعالى روزى به دست فرزند رسول اكرم ، امام زمان صلوات الله عليهما، محقق مى شود، همان طور كه رسول اكرم و ائمه عليهم السلام انتظار تحقق اين وعده را مى كشيدند و در مسير آن نيز تا جايى كه مى توانستند اقدام مى كردند و از خداوند نيز آن را طلب مى كردند چنانچه اين زيارت مباركه از زبان امام سجاد بهمراهى امام باقر عليه السلام در زيارت اميرالمؤ منين على عليه السلام انشاء شده است و اين مطلب اظهار شده است .
نمونه كوچك اظهار دين حق و پايمال شدن باطل و كم شعاع شدن اديان ديگر، انقلاب عظيم و پرشكوه اسلامى ايران به رهبرى بزرگ مرجع دينى ، آن عارف بالله و بامر الله ، حضرت آية الله العظمى امام خمينى رضوان الله عليه است كه لرزه بر جان ستمگران و كاخ جباران و ابرقدرتها افكند به گونه اى كه آنها را تحريك كرد هر روز نقشه جديدى براى نابودى دين اسلام و مذهب تشيع بريزند لكن با بيدارى و مقاومت امت مسلمان و شيعه اماميه و تاءييد خداوند متعال اين نقشه ها هر روز به گونه اى خنثى مى شود و رسوايى و ذلت دشمنان اسلام و مسلمين آشكار شده و حقانيت دين اسلام ظاهر مى شود.
ظهور قدرت خداوند با توجه به مطالب گذشته كه مؤ منين موظفند در برابر حاكميت باطل بايستند و تا مى توانند آن را نابود كنند همان طور كه سيره انبياء و اولياء عليهم السلام بوده است و وقتى مقاومت كردند تاءييد الهى بر ايشان نازل مى شود به گونه اى كه هم خود مى فهمند كه برحقند و هم دشمنانشان ، و در حقيقت خداوند حقانيت دين حق را ظاهر مى كند و قدرت خود را نشان مى دهد كه هم دشمنان از قدرت الهى هراس داشته و منتظر خوارى و پستى و عذاب باشند و هم مؤ منين بدانند كه خود تنها نيستند و از طرفى احساس آرامش كنند كه خداوند قدرت نمايى مى كند و از طرفى احساس غرور و اتكاء به خويش نكنند تا ارتباطشان از خداوند متعال قطع شده يا ضعيف شود و از او كمك طلب نكنند تا اينكه فراموش كنند كه براى چه هدفى مقاومت و مقابله با دشمن كرده اند و در نهايت دنبال حاكميت غير قانون خداوند روند و آن را پياده كنند و براى چنين تربيتى خداوند متعال پس از امر مؤ منين به قتال با ائمه كفر خطاب به مؤ منين كرده و مى فرمايد: اتخشونهم فالله احق ان تخشوه ان كنتم مؤ منين قاتلوهم يعذبهم الله بايديهم و يخزهم و ينصركم عليهم و يشف صدور قوم مؤ منين (١٥٩٤)، ((آيا از ايشان مى ترسيد در حالى كه سزاوارتر است كه فقط از خدا بترسيد اگر به او ايمان داريد، با ايشان بجنگيد تا خدا ايشان را با دستان شما عذاب و خوار كند و شما را بر ايشان يارى دهد و سينه گروه مؤ منان را - از حالت ترس - شفا دهد)) چنانچه ملاحظه مى كنيد در اين آيه خداوند ارتباط مستمر با خود و توجه به عظمت خويش و ترس از آن را براى مؤ منين در پيروزى رزمندگان و شفاى دل مؤ منين و قوت قلب ايشان را از ناحيه خود دانسته تا ايشان در ميدان مبارزه ثبات قدم بيشترى داشته باشند زيرا ناصر و غلبه دهنده ايشان را بر دشمن و خوار و ذليل و نابود كننده دشمن را مستقلا خداوند متعال مى دانند كه بدين واسطه خداوند قدرت نمايى مى كند، و در جاى ديگر پس از بيان اراده خداوند كه احقاق حق با اظهار كلمة الله و ابطال باطل است و اينكه او مؤ منين را به واسطه ملائكه كمك كرد تا اينكه توطئه دشمنان را خنثى كرده و دل مؤ منين را با آن محكم و قوى نمود و در نهايت دشمنانرا به خاك ذلت و نابودى كشاند، به مؤ منين مى فرمايد: فلم تقتلوهم ولكن الله قتلهم و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى و ليبلى المؤ منين منه بلاء حسنا ان الله سميع عليم (١٥٩٥)، ((پس شما دشمان را نكشتيد ولكن خدا ايشان را كشت و تو - اى پيامبر - تير نيداختى هنگامى كه تير مى انداختى ولكن خدا تير انداخت و تا اينكه مؤ منين از اين كار نيكو شدند، براستى خداوند شنواى داناست )). بنابراين تا وقتى مؤ منين در مسير صراط مستقيم باشند و بخواهند دين حق را يارى كنند و نگذارند رخنه اى در آن پيدا شود تا دشمن خدا يا ستمگران سلطه بر آنها پيدا كنند، خداوند متعال قدرتش را از راه ايشان به واسطه نزول ملائكه با ايجاد رعب و وحشت در دل ايشان و تقويت دل مؤ منين و ثبات قدم ايشان ، اظهار مى كند و از مؤ ثر شدن توطئه و مكر و حيله دشمنان اسلام و مسلمين ، جلوگيرى كرده و آن را به خودشان برمى گرداند و اسلام و مسلمين را از آن نجات مى دهد همچنان كه در چند مورد، قرآن (١٥٩٦) نسبت به مسلمانان صدر اسلام اين امر را بيان مى كند و در جايى به طور كلى بيان مى كند كه : يا ايها الذين آمنوا اذكروا نعمة الله عليكم اذ هم قوم ان يبسطوا اليكم ايديهم فكف ايديهم عنكم و اتقوا الله و على الله فليتوكل المؤ منون (١٥٩٧)، ((اى مؤ منين ؛ نعمت خدا را بر خويش يادآور شويد هنگامى را كه گروهى مى خواستند به شما دست دراز كنند پس خداوند دستشان را از شما قطع كرد و جلو آنها را گرفت و خدا را حفظ كنيد و مؤ منين بايد فقط بر خداوند توكل كنند)) و در آياتى از خنثى شدن توطئه دشمنان نسبت به مسلمانها و برگشتن آن به خودشان (١٥٩٨)، به مكر الهى تعبير شده است كه آن بالاتر از مكر مخلوق است و در جايى مى فرمايد: و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين (١٥٩٩)، ((و ايشان مكر و حيله مى كنند و خدا هم مكر مى كند ولى خداوند بهترين مكركنندگان است ))، قرآن كريم (١٦٠٠) چنين عنايتهايى را نيز نسبت به حضرت عيسى على نبينا و آله و عليه السلام بيان مى كند، پس مؤ منين با فراهم كردن مقدماتى كه بيان شد بايد همواره از خداوند متعال خواستار بازداشتن دشمن - چه داخلى يعنى شيطان و هواهاى نفسانى و چه خارجى - و خنثى شدن توطئه آنها، و آشكار شدن سخن حق و برترى آن و زوال و نابودى و پستى سخن باطل در وجود خود و در جامعه ايمانى ، باشند تا خداوند اين دعايشان را به هدف اجابت برساند و قدرتش را ظهور دهد.
۱۷
سيماي مخبتين پاورقي ها (١)
١- مائده : ٣٥.
٢- زمر: ٣.
٣- يوسف : ١٠٨.
٤- نساء: ٨٠.
٥- آل عمران : ٣١.
٦- شورى : ٢٣.
٧- سباء: ٤٧.
٨- فرقان : ٥٧.
٩- عنكبوت : ٢ و ٣.
١٠- اين تعبيرات اشاره به علم خاصى از خداوند متعال نسبت به موجودات است كه به آن اصطلاحا علم فعلى گفته مى شود و آن عبارت است از علم خداوند به موجودات پس از خلقت ، البته اين علم عين حضور موجودات نزد خداوند است و غير از علم ما به جهان خارج مى باشد. اين علم مانند ساير صفات قبلى خداوند مانند رازق ، خالق و... از رابطه فعل خداوند با ذاتش انتزاع مى شود و به خداوند نسبت داده مى شود و از خصوصيات آن اين است كه تابع طرفين است و تغييرات در فعل موجب تغيير صفت مى شود نه ذات حق تعالى ، برخلاف صفات ذاتى خداوند كه عين ذاتش و قبل از وجود موجودات مى باشد و عقل از ذاتش انتزاع مى كند مانند قدرت ، حيات و علم به موجودات قبل از خلقت .
١١- مقصود از اين حالات ، حالات اخلاقى است نه حالات روانى كه نوعا غيراكتسابى است و در بحثهاى روان شناسى بايد بحث شود و نيز مراد از اين آگاهيها، تحليل عميق آنها نيست بلكه يك دسته بندى اجمالى است كه از آن نتايج اخلاقى گرفته مى شود و الا اين حالات طبيعى و روانى انسان در ابعاد مختلف و تاءثير و تاءثر آنها در يكديگر نياز به تدوين كتابهايى دارد كه از دايره بحث ما بيرون است .
١٢- يوسف : ٥٣.
١٣- بحارالانوار، ج ٩٤، ص ١٤٣.
١٤- اعراف : ٢٧، ٣٠.
١٥- نحل : ٦٣.
١٦- يوسف : ١٨ و ٨٣.
١٧- قيامت : ٢.
١٨- حشر: ١٨ و ١٩.
١٩- فجر: ٢٧ - ٣٠.
٢٠- اعراف : ١٨٢.
٢١- اعراف : ٩.
٢٢- روم : ١٠.
٢٣- مؤ منون : ٩٧ و ٩٨.
٢٤- بحارالانوار، ج ١٠٠، ص ١١٦ - ١٤٥.
٢٥- همان .
٢٦- همان ، ص ٢٦٩ و ٢٦٧.
٢٧- همان .
٢٨- مطابق زيارتى كه از كتاب كامل الزيارات ذكر كرده ايم اول آن سلام بر على (ع ) است و در زيارت آن حضرت نيز وارد شده است لكن ائمه عليهم السلام فرموده اند كه آن را مى توان در زيارت ائمه ديگر خواند لكن با حذف عنوان اميرالمؤ منين و آوردن لقب يا كنيه آن امام زيارت شده و در اينجا يك معناى اجمالى از اين قسمت مى شود السلام عليك يا المؤ منين و رحمة الله و بركاته ، در اين خطاب با عنوان اميرالمؤ منين به على عليه السلام درود مى فرستيم با توجه به تمامى معانى اسلام كه ذكر مى شود علاوه بر اين ، تقاضاى نزول رحمت و بركات خداوند را بر آن حضرت مى كنيم و با توجه به اينكه وجود آن حضرت و مقام امامتش از رحمت رحمانيه و رحيميه حق تعالى ناشى مى شود و آن سبب ظهور اين دو صفت از خداوند براى غير او مى شود از اين جهت طلب رحمت و بركت از خداى متعال براى آن حضرت ، در حقيقت براى خودمان مى باشد كه از طريق ايشان بر ما ظاهر شود، و از طرفى اميرالمؤ منين مطابق سفارشات مؤ كد رسول خدا(ص ) منحصر در على عليه السلام و شايد علت اين همه سفارشات ، نشاندادن خلافت بلافصل بودن آن حضرت باشد.
٢٩- الميزان ، ج ٥ ص ٢٩ و ٣٠.
٣٠- انعام : ٥٤.
٣١- نور: ٦١.
٣٢- يونس : ١٠.
٣٣- احزاب : ٤٤.
٣٤- حشر: ٢٣.
٣٥- مفاتيح الجنان : ص ١٦.
٣٦- صافات : ٧٩.
٣٧- صافات : ١٠٩.
٣٨- صافات : ١٢٠.
٣٩- صافات : ١٣٠.
٤٠- صافات : ١٨١.
٤١- مريم : ١٥.
٤٢- مريم : ٣٣.
٤٣- يس : ٥٨.
٤٤- رعد: ٢٤.
٤٥- هود: ١٠٧.
٤٦- رحمن : ٢٩.
٤٧- توحيد صدوق ، ص ٣٦٢، روايت ٨.
٤٨- اصول كافى ، چاپ عربى ، ج ١، ص ٤٤٢.
٤٩- توحيد صدوق ، ص ٣٣٩، روايت ٨، و ص ١٤٧، روايت ١٩.
٥٠- تفسير برهان ، ج ٤، ص ٤١٦.
٥١- اوائل المقالات ، ص ٢٤٢.
٥٢- مفاتيح الجنان ، انتشارات فراهانى ، ص ٨١٩ و ٦٢١.
٥٣- همان ، ص ٦٨٣.
٥٤- وسائل الشيعه ، ج ٥، ص ٧٩، روايت ٢ و ٧.
٥٥- انعام : ٨٢.
٥٦- شعراء: ١٠٧ و ١٢٥ و ١٤٣ و ١٦٢ و ١٧٨ و اعراف : ٦٨.
٥٧- ص ٨٢ و ٨٣.
٥٨- نساء: ١٦٥.
٥٩- اصول كافى ، ج ١، ص ١٧٧، روايت ٢.
٦٠- همان ، روايت ٤.
٦١- انعام : ١٣٠.
٦٢- بحارالانوار، ج ١٠٢، ص ١٢٨.
٦٣- همان .
٦٤- مفردات راغب ، انتشارات مرتضوى ، ص ٩٩.
٦٥- الميزان ، ج ٥، ص ٣٥٦.
٦٦- توبه : ٤١. اين تعبير در اين آيات نيز آمده است توبه : ٢٠ و ٨٨، بقره : ٢١٨، انفال : ١٢ و ٧٤، حجرات : ١٥، صف : ١١، مائده : ٣٥ و ٥٤.
٦٧- شمس : ٧ و ٨.
٦٨- اسراء: ٦٤.
٦٩- ناس : ٣ - ٦.
٧٠- نمل : ٢٤ و عنكبوت : ٣٨.
٧١- لقمان : ٢١.
٧٢- مراد ميل به كمال مطلق و خضوع در برابر او و نيز ميل اخلاقى و امثال آنهاست .
٧٣- اسراء: ٦٤ و ٥٣.
٧٤- بحارالانوار، ج ٧٠، ص ٢١١، روايت ٣٥.
٧٥- بينه : ٥.
٧٦- عنكبوت : ٦٩.
٧٧- الميزان ، ج ١، ص ٣٣، و ج ١٦، ص ١٥٨ و ١٥٩.
٧٨- تفسير قمى ، ج ٢، ص ١٥١.
٧٩- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب جهاد نفس ، ص ٥٠ و ٥١.
٨٠- وسائل الشيعه ، ج ١١، ص ١٢٢.
٨١- نحل : ٩٧.
٨٢- فهرست موضوعى غررالحكم ، ص ٣٩١.
٨٣- نازعات : ٤٠ و ٤١.
٨٤- اصول كافى ، ج ٢، ص ٨٤، روايت ٥.
٨٥- حج : ٧٨.
٨٦- عمده مطالب در ذيل آيه اقتباس از الميزان ج ١٤ ص ٤٥٥ - ٤٥٢ مى باشد.
٨٧- آل عمران : ١٠٢.
٨٨- الميزان ، ج ٣، ص ٤٠٥ و ٤٠٦.
٨٩- بقره : ١٣١.
٩٠- ص ٤٧ - ٤٥.
٩١- صافات : ١٦٠
٩٢- صافات : ٤٠
٩٣- يس : ٥٤، صافات : ٣٩، طور: ١٩، نحل : ٣٢، مرسلات : ٤٣.
٩٤- حجر: ٤٢، اسراء: ٦٥، نحل : ٩٩.
٩٥- بحارالانوار، ج ٧٠، ص ٢٤٢، روايت ))، فهرست موضوعى غررالحكم ، ص ٩٢.
٩٦- الميزان ، ج ١، ص ٣٢٧ - ٣٢٢.
٩٧- اصول كافى ، ج ١، ص ١٩١، روايت ٤.
٩٨- مائده : ٢٠.
٩٩- مراد از سنت ، فرمايشات رسول اكرم صلى الله عليه و آله است كه به طور قطع از آن حضرت ثابت شده است و از آن جمله روايات متواتره اى است كه آن حضرت ما را به ائمه عليهم السلام ارجاع داده است تا در تمامى امور از ايشان پيروى نماييم . بنابراين براى به دست آوردن فرمايشات يقينى رسول اكرم صلى الله عليه و آله در معارف دينى ، بايد به اقوال ائمه هدى عليهم السلام رجوع كنيم كه آنها براى ما حجت است . ١٠٠- المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه ، خطبه ١١٠.
١٠١- همان ، خطبه ١٠٥.
١٠٢- همان ، خطبه ١٢٥.
١٠٣- همان ، خطبه ١٦٤.
١٠٤- همان ، خطبه ١٨٢.
١٠٥- همان ، خطبه ١٩٢.
١٠٦- فجر: ٢٧ - ٣٠.
١٠٧- وافى ، چاپ قديم ، ج ٣، قسمت ٢، ص ٣٩.
١٠٨- حجر: ٩٩.
١٠٩- فروع كافى ، ج ٣، ص ١٢٨.
١١٠- انفال : ٤٢.
١١١- بحارالانوار، ج ٥، ص ٨٧، روايت ٢.
١١٢- همان ، ص ٨٨، روايت ٤ و ٥ و ٦.
١١٣- همان ، ص ٨٧، روايت ٣.
١١٤- همان ، ص ١١٠ روايت ٣٥.
١١٥- تفسير عياشى ، ج ١، ص ٦٣، روايت ١١١.
١١٦- الميزان ، ج ١٩، ص ١٠٠.
١١٧- مفردات راغب ، ص ٤٠٩.
١١٨- همان ، ص ٤٢١.
١١٩- قمر: ٤٩، فرقان : ٢، حجر: ٢١، اعلى : ٣.
١٢٠- يس : ٣٨ و ٣٩، مؤ منون : ١٨، فصلت : ١٠، قمر: ١٢، طه : ٤٠.
١٢١- بقره : ١١٧، آل عمران : ٤٧، مريم : ٣٠، غافر: ٦٨.
١٢٢- زمر: ٤٢، انفال : ٤٤، اسراء: ٢٣، غافر: ٢٠، مريم : ٢١.
١٢٣- اسراء: ٨٥.
١٢٤- يس : ٨٢.
١٢٥- بحارالانوار، ج ٥، ص ١٢٢، روايت ٦٨.
١٢٦- همان ، روايت ٦٩ و ٦٤ و ٦٥.
١٢٧- الميزان ، ج ١١ ص ٤٢٠ و ٤٢١.
١٢٨- رعد: ٣٩.
١٢٩- خلقت انسان با تمام خصوصيات زمانى و مكانى و نژادى و صنفى و نيز اعضاء و قواى وجودى او حتى قدرت اختيار و تفكر و انتخاب او، هر چند به تقدير الهى مرتبط است لكن ربطى با اختيار او ندارد. افعالى كه به صورت طبيعى نيز از او صادر مى شود مانند تنفس و كار دستگاه گوارش و امثال آنها، اين گونه مى باشد.
١٣٠- مانند اينكه كسى با اختيار از خانه براى انجام كارى خارج مى شود و دوست او نيز با اختيار خود خانه خارج مى شود، بدون پيش بينى در بين راه با او ملاقات مى كند، اين كار اختيارى يك روابط غير اختيارى داشته كه ما از آن مطلع نيستيم لكن خداوند متعال مى داند و اين مطلب نمونه هايى در قرآن نيز دارد از جمله : قضيه آمدن حضرت موسى به مدين و منتهى شدن آن به انتخاب پيامبرى ، طه : ٤١ و ٤٠.
١٣١- تمامى افعال انسان داراى مقدماتى است كه جزء اخيرش اراده اوست لكن نوعا اين مقدمات در افعال عادى و روزمره به طور سريع محقق مى شود، و فقط در افعال مهم كه نياز به تاءمل بيشتر و انتخاب آگاهانه تر دارد آشكار مى شوند مانند انتخاب شغل و رشته تحصيلى و همسر، و همچنين ارادى بودن افعال او در زمان شكوفايى عقل و آگاهانه شدن معلوماتش ، آشكار مى شود و تا قبل از زمان بلوغ ، اغلب افعالش نيمه ارادى يا ناآگاهانه است .
١٣٢- صافات : ٩٦.
١٣٣- قمر: ٤٩.
١٣٤- تين : ٤.
١٣٥- احقاف : ٣، حجر: ٨٥.
١٣٦- مؤ منون : ١١٥.
١٣٧- تين : ٥ و ٦.
١٣٨- بحارالانوار، ج ٥، ص ١٢، روايت ١٩.
١٣٩- البته بايد توجه داشت كه مراد از فعل آن عمل خارجى است مانند سخن گفتن و خوردن و... بدون منطبق شدن عنوان خوبى يا بدى بر آن ، هر چند كه عمل با انطباق خوب را او نيز خواسته است و از اين جهت هم به خداوند نسبت پيدا مى كند و گفته مى شود كه اين عمل يا صفت خوب مورد اراده تكوينى و تشريعى خداوند است لكن عمل يا صفت بد را نخواسته و از آن نهى كرده و بدين جهت با حفظ عنوان بد به او استناد پيدا نمى كند و مورد اراده تشريعى او نيست هر چند كه خود عمل خارجى به واسطه شخص به او استناد پيدا مى كند و مورد اراده تكوينى او قرار مى گيرد. آيه ٧٨ و ٧٩ سوره نساء شاهد اين گفتار است .
١٤٠- بحارالانوار، ج ٥، ص ١٧، روايت ٢٧.
١٤١- بحارالانوار، ج ٧٠، ص ٩٨، روايت ١.
١٤٢- اوصاف اهل مشورت در ج ٧٠ بحارالانوار، باب مشورت در روايات زيادى ذكر شده است .
١٤٣- نهج البلاغه ، كتاب ٤٧.
١٤٤- بحارالانوار، ج ٧، ابواب ١٦، ١٧، ١٨، ١٩.
١٤٥- آل عمران : ١٥٩.
١٤٦- بحارالانوار، ج ٧٥، ص ١٠١، روايت ٢٣ و ٢٤ و ٢٥.
١٤٧- همان ، ج ٦، ص ٢٢٠، روايت ١٤.
١٤٨- اصول كافى ، ج ٢، ص ١٤٠، روايت ٢ و ٣.
١٤٩- همان ، ص ٥١٠، روايت ١ و ٢.
١٥٠- همان ، ج ١، ص ٣٢، روايت ٤.
١٥١- بحارالانوار، ج ٥، ص ١٢، روايت ١٩.
١٥٢- همان ، ج ٧، ص ٣٥٧، روايت ٤.
١٥٣- اقبال الاعمال ، ص ٣٤٨.
١٥٤- بحث در دعا و شرايط و خصوصيات آن را در جاى مناسبش بايد دنبال كرد.
١٥٥- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٦٦، روايت ١.
١٥٦- همان ، روايت ٨.
١٥٧- در كتابهاى ادعيه آمده است ، در اين جهت مفاتيح الجنان كتاب جامعى است .
١٥٨- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٦٩، روايت ٩ - ١.
١٥٩- اقبال الاعمال ، ص ٣٤٢.
١٦٠- يوسف : ١٨ و ٨٣.
١٦١- يوسف : ٥٣.
١٦٢- قيامت : ٢.
١٦٣- حجر: ٤٢، نحل : ٩٩، اسراء: ٦٥.
١٦٤- اصول كافى ، ج ٢، ص ٦٠، روايت ٢.
١٦٥- همان ، ص ٥٦، روايت ٥.
١٦٦- همان ، ص ٦٠، روايت ١ و ٣ و ٤ و ٦ و ٧ و ٨.
١٦٧- همان ، روايت ١١.
١٦٨- همان ، روايت ١٣.
١٦٩- همان ، ص ١٦، روايت ٥.
١٧٠- يونس : ٧ و ٨.
١٧١- همان ، ص ١٦، روايت ٣.
١٧٢- همان ، ص ٦٥، روايت ٤.
١٧٣- فجر: ٣٠ - ٢٧.
١٧٤- فروع كافى ، ج ٣، ص ١٢٧، روايت ٢.
١٧٥- تغابن : ١١.
١٧٦- بحارالانوار، ج ٧٨، ص ٣٦٩، روايت ٤.
١٧٧- فروع كافى ، ج ٣، ص ٢٢٥، روايت ١١ و ١١٦١٣.
١٧٨- اقبال الاعمال ، ص ٧٦.
١٧٩- نساء: ٦٩.
١٨٠- فاطر: ٦.
١٨١- حمد: ٧.
١٨٢- مثنوى مولوى ، دفتر اول ، ابيات ٣٨٠ و ٣٨٢.
١٨٣- بحارالانوار، ج ٩٤، ص ١٤٣.
١٨٤- كهف : ٨.
١٨٥- حجر: ٣٩.
١٨٦- صحيفه سجاديه ، شرح فيض الاسلام ، دعاى ١٧.
١٨٧- شمس : ٧ و ٨.
١٨٨- حجرات : ٧.
١٨٩- اعراف : ٢٠١.
١٩٠- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٩٦.
١٩١- بحارالانوار، ج ٩٣، ص ١٥٢.
١٩٢- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب ذكر الله .
١٩٣- همان .
١٩٤- همان .
١٩٥- بقره : ١٥٢.
١٩٦- عنكبوت : ٤٥.
١٩٧- رعد: ٢٨.
١٩٨- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب ذكرالله .
١٩٩- بحارالانوار، ج ٩٤، ص ١٥١.
٢٠٠- صحيفه سجاديه ، دعاى ٢٠.
٢٠١- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب ذكر الله .
٢٠٢- همان .
٢٠٣- همان .
٢٠٤- صحيفه سجاديه ، دعاى ١١.
٢٠٥- اقبال الاعمال ، ص ٦٨٧.
٢٠٦- نحل : ٤٤.
٢٠٧- جمعه : ٩.
٢٠٨- الميزان ، ج ١٦، ص ١٤٢.
٢٠٩- بحارالانوار، ج ٩٤، ص ١٥١.
٢١٠- همان ، ج ٩٤، ص ١٥١.
٢١١- احزاب : ٤١ و ٤٢.
٢١٢- بحارالانوار، ج ٢٦، روايت ٩.
٢١٣- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٩٦، روايت ٢.
٢١٤- همان ، ص ٨٠، روايت ٤.
٢١٥- همان ، ص ٤٥، روايت ٤.
٢١٦- آل عمران : ١٦٣، انعام : ٨٣ و ١٣٢ و ١٦٥، يوسف : ٧٦.
٢١٧- تفسير قمى ، ج ٢، ص ٣٠٨.
٢١٨- اصول كافى ، ج ٢، ص ٢٨٩، روايت ١ و ٢ و ٥ و ١٠.
٢١٩- همان ، روايت ٨.
٢٢٠- همان ، ص ٣٩٧، روايت ٤ و ٥ و ٦.
٢٢١- رحمن : ٢٩.
٢٢٢- نجم : ٤٢ - ٤٨.
٢٢٣- فصلت : ٥٢ و ٥٣.
٢٢٤- همان .
٢٢٥- واقعه : ٧٢ - ٥٨.
٢٢٦- يوسف : ١٠٨.
٢٢٧- بحارالانوار، ج ٧٧، ص ٧٤.
٢٢٨- حديد: ٣ و ٤.
٢٢٩- بحارالانوار، ج ٤، ص ٥٢، روايت ٢٨، ٢٩، ٣٠، ٢٣ و ١٠.
٢٣٠- بحارالانوار، ج ٧٠، ص ٢٠، روايت ٢٧.
٢٣١- شعراء: ٨١ - ٧٨.
٢٣٢- بحارالانوار، ج ١٢، ص ٤، روايت ١٢.
٢٣٣- همان ، روايت ٥.
٢٣٤- همان ، روايت ١٣.
٢٣٥- وافى ، ج ٣، قسمت دوم ، ص ٤٠ - ٣٩.
٢٣٦- همان .
٢٣٧- توحيد صدوق ، ص ١١٥، روايت ١٥.
٢٣٨- بحارالانوار، ج ٤٧، ص ٥٨، روايت ١٠٨.
٢٣٩- تحف العقول ، ص ٢٨٨.
٢٤٠- يوسف : ١٠٦.
٢٤١- بحارالانوار، ج ٧٢، ص ٩٨، روايت ٢١ و ٢٤.
٢٤٢- همان ، روايت ٢٧ و ٢٨.
٢٤٣- طلاق ، ١٠ و ١١.
٢٤٤- همان ، ج ٢٣، ص ١٧٣، روايت ٢.
٢٤٥- همان ، ص ١٧٢ - ١٨٨.
٢٤٦- رجوع شود به كامل الزيارات و نيز كتب روايى در باب حج .
٢٤٧- فروع كافى ، ج ٣، ص ٢٦٥، روايت ٥.
٢٤٨- همان ، روايت ١.
٢٤٩- توحيد صدوق ، ص ٢٣٨.
٢٥٠- اصول كافى ، ج ١، ص ٣٩، روايت ٣.
٢٥١- عدة الداعى ، ص ١٧٦.
٢٥٢- فروع كافى ، ج ٤، ٢٤٠، روايت ٥.
٢٥٣- اقبال الاعمال ، ص ٧٠٩.
٢٥٤- بحارالانوار، ج ٩٤، ص ٩٥، سطر ٢٢.
٢٥٥- رحمن : ٢٩.
٢٥٦- اسراء: ٤٤.
٢٥٧- فرقان : ٧٧.
٢٥٨- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٦٨، روايت ٢.
٢٥٩- همان ، روايت ٥.
٢٦٠- همان ، ص ٤٦٦، روايت ١.
٢٦١- همان ، روايت ٨.
٢٦٢- همان ، ص ٤٦٨، روايت ١ و ٤ و ٣.
٢٦٣- همان ، روايت ٦ و ٧.
٢٦٤- انفال : ٢٦ - ٩.
٢٦٥- مجمع البيان ، ج ٤، ص ٥٢٥.
٢٦٦- توبه : ٢٧ - ٢٥.
٢٦٧- مجمع البيان ، ج ٥، ص ١٨.
٢٦٨- تفسير قمى ، ج ١، ص ٢٨٧.
٢٦٩- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٦٦، روايت ١ و ٢ و ٥ و ٧.
٢٧٠- فرقان : ٦٠.
٢٧١- همان ، روايت ٨.
٢٧٢- صافات : ١٥٩، ١٦٠.
٢٧٣- بحارالانوار، ج ٢٦، باب تفضيل ائمه بر انبيا و مردم .
٢٧٤- اقبال الاعمال ، ص ٣٣٩ - ٣٥٠.
٢٧٥- فاطر: ١٥.
٢٧٦- مكارم الاخلاق ، ص ٢٧٠.
٢٧٧- جواهرالسنيه ، ص ٧٢.
٢٧٨- اصول كافى ، ج ٢، ص ٩٧، روايت ١٨.
٢٧٩- نهج البلاغه ، كلمات قصار: ٣٠٢.
٢٨٠- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٧٢، روايت ٣.
٢٨١- يونس : ١٢.
٢٨٢- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٧٢، روايت ١ و ٥.
٢٨٣- نجم : ٤٢.
٢٨٤- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٧٠، روايت ٨.
٢٨٥- بحارالانوار، ج ١٤، ص ٢٤٤، روايت ٢٢.
٢٨٦- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٧٢، روايت ٦.
٢٨٧- غافر: ٨٤ و ٨٥، انعام : ١٥٨.
٢٨٨- بحارالانوار، ج ١٣، ص ١٣٠، روايت ٣٤.
٢٨٩- بقره : ١٨٦.
٢٩٠- بحارالانوار، ج ٩٣، ص ٢٩٠.
٢٩١- همان ، ص ٣٢٥.
٢٩٢- همان .
٢٩٣- همان ، ص ٣٣٥.
٢٩٤- همان ، ص ٣٧٣.
٢٩٥- همان ، ص ٣٧٤.
٢٩٦- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٧٦.
٢٩٧- تنبيه الخواطر، ص ٣٥٠.
٢٩٨- بحارالانوار، ج ٩٣، ص ٣٠٥.
٢٩٩- همان ، ص ٣٧٦.
٣٠٠- همان ، ص ٣٧٥.
٣٠١- منتهى الآمال ، ج ٢، ص ١٢٩.
٣٠٢- بحارالانوار، ج ٩٣، ص ٣٢١.
٣٠٣- همان ، ص ٣٧٢.
٣٠٤- همان ، ص ٣٢٢.
٣٠٥- همان ، ص ٣١٣.
٣٠٦- همان ، ص ٣٠٥.
٣٠٧- همان .
٣٠٨- همان ، ج ٧٣، ص ٣١٨، روايت ٦ و ٩.
٣٠٩- همان ، روايت ١٢.
٣١٠- همان ، روايت ١١.
٣١١- همان ، ج ٧٥، ص ٣١٢، روايت ٢٠.
٣١٢- همان ، ج ٩٣، ص ٣٧٣.
٣١٣- فرقان : ٦٧.
٣١٤- اصول كافى ، ج ٢، ص ٥١١، روايت ٢
٣١٥- همان ، روايت ١.
٣١٦- فهرست موضوعى غررالحكم ، ص ١٠٤.
٣١٧- اعراف : ١٧٥ و تفسير قمى ، ج ١، ص ٢٤٨.
٣١٨- يونس : ٨٩.
٣١٩- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٨٩، روايت ٥.
٣٢٠- همان ، روايت ١.
٣٢١- همان ، روايت ٩.
٣٢٢- غافر: ٦٠.
٣٢٣- بقره : ١٨٦.
٣٢٤- بحارالانوار، ج ٩٣، ص ٣١٣.
٣٢٥- همان ، ص ٣١٥.
٣٢٦- مكارم الاخلاق ، ص ٢٧٥.
٣٢٧- بحارالانوار، ج ٩٤، ص ٥٤، روايت ٢٢.
٣٢٨- همان ، ج ٩٣، ص ٣١٠، روايت ١١.
٣٢٩- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٩١، روايت ٣.
٣٣٠- همان ، روايت ٤.
٣٣١- همان ، ص ٥٤٤، روايت ١ و ٢، ص ٥٤٥، روايت ١.
٣٣٢- همان ، ص ٥٦٦، روايت ٤.
٣٣٣- بحارالانوار، ج ٩٣، ص ٣١٨، روايت ٢٣.
٣٣٤- همان ، ج ١٤، ص ٢٩٠ - ٢٩٨.
٣٣٥- همان ، ج ٩٣، ص ٣١٤، روايت ٢٠.
٣٣٦- همان ، ج ٦٩، ص ٢٧٤، روايت ٧.
٣٣٧- همان ، ج ٩٣، ص ٣٠٣.
٣٣٨- نهج البلاغه ، كلمات قصار، ٤٧.
٣٣٩- بحارالانوار، ج ٧٧، ص ٢٠٥.
٣٤٠- تفسير نورالثقلين ، ج ٢، ص ٤٧٤.
٣٤١- بحارالانوار، ج ١٣، ص ١٢٩، روايت ٣٠.
٣٤٢- همان ، ج ٩٣، ص ٣٢٧.
٣٤٣- همان ، ص ٣١٣.
٣٤٤- همان ، ص ٣١٢.
٣٤٥- همان ، ص ٣٤١.
٣٤٦- همان .
٣٤٧- همان ، ص ٣٠٥.
٣٤٨- كامل الزيارات ، ص ١٦٧ - ١٦٩.
٣٤٩- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٧٧، روايت ٣.
٣٥٠- همان ، روايت ٤ و ٥ و ٦.
٣٥١- همان .
٣٥٢- همان .
٣٥٣- همان ، ص ٤٧٥، روايت ٤ و ٦.
٣٥٤- همان .
٣٥٥- همان ، روايت ٣.
٣٥٦- همان ، ص ٥٠١، روايت ١.
٣٥٧- بحارالانوار، ج ٩٣، ص ٣٤٢.
٣٥٨- حديد: ١، صف ، ١، اسراء: ٤٤، نور ٤١، حشر: او ٢٤، تغابن : ١ و جمعه : ١.
٣٥٩- نحل : ٤٩، حج : ١٨، رحمن : ٦.
٣٦٠- بحارالانوار، ج ٩٣، ص ٣٩٦.
٣٦١- صحيفه سجاديه ، ص ٢٩.
٣٦٢- بحارالانوار، ج ٩٣، ص ٣٩٠ - ٣٩٥.
٣٦٣- صحيفه سجاديه ، ص ٥١.
٣٦٤- بينه : ٥.
٣٦٥- زمر: ٣.
٣٦٦- زمر: ١١ و ١٢.
٣٦٧- يوسف : ١٠٨.
٣٦٨- آل عمران : ٣١.
٣٦٩- يوسف : ١٠٤.
٣٧٠- سباء: ٤٧.
٣٧١- فرقان : ٥٧.
٣٧٢- انعام : ٩٠.
٣٧٣- تفسير كبير، ج ٢٧، ص ١٦٤، تفسير قمى ، ج ٢، ص ٢٧٦.
٣٧٤- شورى : ٢٣.
٣٧٥- انبياء: ١٠٧.
٣٧٦- بحارالانوار، ج ٢٣، ص ٢٣٦ - ٢٥٣.
٣٧٧- كشاف ، ج ٤، ص ٤٦٦، تفسير فخر رازى ، ج ٢٧، ص ١٦٥، تفسير در المنثور، ج ٦، ص ٧.
٣٧٨- آل عمران : ٣٣، اعراف : ١٤٤، فاطر: ٣٢ و ص : ٤٧.
٣٧٩- احزاب : ٧.
٣٨٠- انبياء: ٧٢ و ٨٦.
٣٨١- يوسف : ١٠١، شعراء: ٨٣، نمل : ١٩.
٣٨٢- بقره : ١٣٠، نحل : ١٢٢، عنكبوت : ٢٧.
٣٨٣- اعراف : ١٩٦.
٣٨٤- انفال : ٤ - ٢، آياتى كه دلالت بر درجات داشتن ايمان دارد عبارتند از: آل عمران : ١٦٣، نساء: ٩٦، انعام : ٨٣ و ١٣٢، احقاف : ١٩، مجادله : ١١.
٣٨٥- فاطر: ١٠.
٣٨٦- بحارالانوار، ج ٤، ص ٢٦، روايت ١ و ٢ و ١٠ و ١٩ و ٢١ و ٢٣ و ٢٤ و ٢٩.
٣٨٧- بقره : ٢٥٧، آل عمران : ٦٨.
٣٨٨- شورى : ٢٨ در آياتى نسبت به مشركين مى فرمايد كه براى ايشان غير از خدا ولى نيست .
٣٨٩- شورى : ٨ و ٤٤.
٣٩٠- شورى : ٨ و ٤٤.
٣٩١- بقره : ١٢٠، رعد: ٣٧.
٣٩٢- يوسف : ١٠١.
٣٩٣- اعراف : ١٩٦.
٣٩٤- يوسف : ١٠٨.
٣٩٥- اصول كافى ، ج ١، ص ٤٢٥، روايت ٦٦.
٣٩٦- بحارالانوار، ج ٢٦، باب تفضيلهم على الانبياء.
٣٩٧- همان ، باب ٧.
٣٩٨- همان ، ج ٢٧، ص ٧٥، روايت ٤.
٣٩٩- كنزالعمال ، ج ١، ص ١١، نورالابصار، ص ١٠٣.
٤٠٠- همان ، ج ٦، ص ٢١٨ و ج ٧، ص ١٠٣.
٤٠١- همان ، ج ٧، ص ٢١٢.
٤٠٢- همان ، ج ٨، ص ٢٧٨، صواعق المحرقه ، ص ١٠٣.
٤٠٣- كنوزالحقائق ، ص ٥.
٤٠٤- تفسير كبير، ج ٢٧، ص ١٦٥.
٤٠٥- ذخائر العقبى ، ص ١٨.
٤٠٦- مستدرك الصحيحين ، ج ٣، ص ١٥٠، صواعق المحرقه ، ص ١٤٣.
٤٠٧- تاريخ بغداد، ج ٣، ص ١٢٢.
٤٠٨- بحارالانوار، ج ٢٧، ص ٩٢، روايت ٥٢.
٤٠٩- همان ، ص ١٥٨، روايت ٣ و ٤.
٤١٠- همان .
٤١١- همان ، ص ١٦٢، روايت ١٣.
٤١٢- همان ، باب ٥، تاريخ بغداد، ج ٣، ص ٢٨٩ و ٢٩٠.
٤١٣- تفسير كشاف ، ج ٣، ص ٤٦٧، فضايل الخمسة من الصحاح السته ، ج ٢، ص ٧٥ - ٨٧.
٤١٤- اصول كافى ، ج ٢، ص ٧٤، روايت ٣.
٤١٥- همان ، ص ٧٨، روايت ١٣.
٤١٦- همان ، روايت ١٥.
٤١٧- نهج البلاغه ، كلمات قصار، ٢٩٥.
٤١٨- بحارالانوار، ج ٢٧، ص ٥٤، روايت ٨.
٤١٩- بحارالانوار، ج ٧٤، ابواب حقوق الاخوان ، ص ٢٢١ - ٤٢٠.
٤٢٠- همان ، ج ٢٧، ص ٨٣، روايت ٢٤.
٤٢١- مجادله : ٢٢.
٤٢٢- اصول كافى ، ج ٢، ص ١٢٥، روايت ٦.
٤٢٣- همان ، روايت ١١.
٤٢٤- بحارالانوار، ج ٢٧، ص ٥٧، روايت ١٦ و ١٧ و ١٨ و ١٩ و ١٥.
٤٢٥- اصول كافى ، ج ٢، ص ١٢٧، روايت ١٦.
٤٢٦- همان ، روايت ١٠، معانى الاخبار، ص ٣٩٢.
٤٢٧- بحارالانوار، ج ٦٩، ص ٢٤٦، ج ٢٧، ص ١٣٧، روايت ١٣٩.
٤٢٨- همان ، ج ٨، ص ١٢١، روايت ١٢.
٤٢٩- همان ، ج ٦٩، ص ٢٤٦، ج ٢٧، ص ١٣٧، روايت ١٣٩.
٤٣٠- نهج البلاغه ، خطبه ١٥٤.
٤٣١- همان ، ج ٦٨، روايت ٥٤ و ٦٢ و ص ٢٥، روايت ٤٦.
٤٣٢- همان ، ص ١٤٧، روايت ٩٦.
٤٣٣- نحل : ٩٧.
٤٣٤- بحارالانوار، ج ٦٨، ص ١١٣، روايت ٢٧ و ٤٦، ١٨ و ١٩.
٤٣٥- همان ، ص ٢٠، روايت ٣٤ و ٣٦.
٤٣٦- همان ، ص ١٨، روايت ٢٤.
٤٣٧- همان ، ج ٢٧، ص ٧٩، روايت ١٣ و ١٤.
٤٣٨- همان .
٤٣٩- همان ، ص ٨٨، روايت ٣٩.
٤٤٠- همان ، روايت ٥٣.
٤٤١- همان ، روايت ٦٤.
٤٤٢- همان ، روايت ٥٤.
٤٤٣- همان ، ص ٧٨، روايت ١٢.
٤٤٤- همان ، ج ٦٨، ص ٤٣، روايت ٨٩ و ٩٠ و ١١٨ و ١٤١ و ص ١٥٠، روايت ٤ و ٥ و ٣٠ و ٣١ و ٣٤ و ٤٨، ج ٢٧، ص ١٠٨، روايت ٨١ و ٨٣ و ٨٩ و ٩٤ و ١١٠.
٤٤٥- همان ، ج ٤٧، ص ٣٧، روايت ٩٣، ص ١٢٣، روايت ١٧٢.
٤٤٦- همان ، ج ٦٨، ص ١٥٤، روايت ١١ و ٢٧ و ٢٥ و ٣٠.
٤٤٧- همان ، ص ٧٠، روايت ١٢٨.
٤٤٨- همان ، ص ١١٣، روايت ٢٨.
٤٤٩- همان ، ج ٨، ص ٥٦، روايت ٧٠.
٤٥٠- همان ، ج ٦٨، ص ٦٣، روايت ١١٤.
٤٥١- همان ، ص ١٠٤، روايت ١٦.
٤٥٢- همان ، روايت ١٥.
٤٥٣- همان ، ص ١٠٩، روايت ٢١ و ٢٣ و ٢٩ و ٣٣ و ٣٦ و ٥٤ و ٩٣ و ٩٦.
٤٥٤- همان ، ج ١١، ص ١٤٥، روايت ١٤.
٤٥٥- همان ، ص ١٤٢، روايت ٨.
٤٥٦- اعراف : ١١.
٤٥٧- مطابق حديث غدير، سفينه ، منزلت ، آيه مودت ، حديث ثقلين و هزاران حديث ديگر با عناوين مختلف .
٤٥٨- همان ، ص ١٠٤، روايت ١٨ و باب ١٦.
٤٥٩- همان .
٤٦٠- همان ، روايت ١٩ و ٢٧ و ٨٨.
٤٦١- همان ، ج ٨، ص ٥٦، روايت ٧٠.
٤٦٢- همان ، ج ٧٣، ص ٣١٢ - ٣٧٧.
٤٦٣- همان ، ج ٧١، ص ١٧٠ ٢٢٧ و ج ٦٩، ص ١٨ ١٥٤ و ج ٧٠، ص ٢٨٢ ٣٠٩.
٤٦٤- همان ، ج ٦٨، ص ١٠١، روايت ٧ و ٢٢.
٤٦٥- همان ، ج ٦، ص ٢١٤، روايت ٢ و ١٢ و ٧٧ و ١١٦.
٤٦٦- همان ، ج ٦٨، ص ٩٨، روايت ١، ٣٣، ج ٨، ص ٤٠، روايت ٢٤ و ٥٤ و ٥٥ و ٥٧.
٤٦٧- همان ، ص ١٠٠، روايت ٥.
٤٦٨- همان ، ج ٨، ص ٤٠، روايت ٢٢ و ٢٣.
٤٦٩- همان ، ج ٦٨، ص ١٠٣، روايت ١٢ و ١٥ و ٣١ و ٣٢ و ٣٥ و ٣٨ و ٣٩ و ٤١ و ٤٤ و ٤٧ و ٩١.
٤٧٠- همان ، ج ٨، ص ٣٤، روايت ٤ و ١٨ و ١٢ و ٢١ و ٧٧.
٤٧١- همان .
٤٧٢- همان ، ص ٤٢، روايت ٣١ و ٤٨ و ٧ و ٥١ و ٥٢، ٦١ و ٨١.
٤٧٣- همان ، ج ٦٨، باب صفات الشيعه .
٤٧٤- بحارالانوار، ج ٣٨، ص ١٩٦، روايت ١ و ٤ و ٦ و))، و ج ٢٦، ص ٢٢٧، روايت ٢ و ٣ و ٩ و ١٠ و ١١.
٤٧٥- همان ، ص ١٩٩، روايت ٨ و ٩.
٤٧٦- همان ، ج ٢٦، ص ٢٣١، روايت ٣ و ٤ و ٥.
٤٧٧- همان .
٤٧٨- همان ، ج ٣٧، ص ١٥٠.
٤٧٩- همان ، ج ٤٦، ص ١٢٧ و ٣٣٣، ج ٤٩، ص ٢٣٩.
٤٨٠- همان .
٤٨١- همان .
٤٨٢- همان ، ج ٤٧، ص ٣١١ - ٣٢١.
٤٨٣- همان ، ج ٢٥، ص ٢٦٢ - ٣٢٧.
٤٨٤- همان ، ج ٢، ص ٨١ - ٦٤.
٤٨٥- همان ، ص ١٩، روايت ٥١ و ٥٠.
٤٨٦- همان .
٤٨٧- همان ، ص ٢٦ - ١ و ص ١٢٤ - ٥٩.
٤٨٨- همان ، ج ٤٤، ص ٢٨٢، روايت ١٥ و ١٦ و ٢٥ و ٢٨ و ٢٩، ج ٤٥، ص ٢٥٧.
٤٨٩- همان .
٤٩٠- همان ، باب ٣٤.
٤٩١- همان ، ص ٢٨٢، روايت ١٤.
٤٩٢- همان ، روايت ٩ و ٣١ و ٣٢.
٤٩٣- همان ، روايت ٤.
٤٩٤- همان ، روايت ٧.
٤٩٥- همان ، روايت ٣١.
٤٩٦- همان ، ج ٤٥، باب ٥ درباره ستم خلفا بر قبر شريفش .
٤٩٧- توبه : ٣٢، صف : ٨.
٤٩٨- مائده : ٦٤.
٤٩٩- يونس : ٣، نازعات : ٥.
٥٠٠- زمر، ٤٢، سجده : ١١، نحل : ٢٨ و ٣٢.
٥٠١- نساء: ١٦٣، شورى : ٥١.
٥٠٢- فتح : ١٠.
٥٠٣- اصول كافى ، ج ١، ص ١٨٣، روايت ٧.
٥٠٤- اعراف : ١٨٠.
٥٠٥- همان ، ص ١٤٣، روايت ٤ و اختصاص ، ص ٢٥٢.
٥٠٦- بحارالانوار، ج ٩٤، ص ٢، روايت ٣.
٥٠٧- همان ، ج ٢٦، ص ٣٣٤، ٣١٩.
٥٠٨- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٩١، روايت ١ و ٢ و ٤ و ٥ و ١٢ و ١٦.
٥٠٩- بحارالانوار، ص ٩٤، ص ٤٧ ١ و ج ١٠٢، ص ٢٣١ ٢٥٤.
٥١٠- همان ، ج ١٠٠، ص ١١٦، روايت ١.
٥١١- همان ، ج ٢٧، ص ٧٩، روايت ١٩ و ٢٩ و ٥٧ و ٧٥.
٥١٢- همان ، ج ١٠٠، ص ١٣٨ - ١٢٤.
٥١٣- همان ، ج ١٠٠ و ١٠١ و ١٠٢.
٥١٤- همان ، ج ٩٤، ص ٧٢ - ٤٧.
٥١٥- همان .
٥١٦- همان ، ج ١٠٠ و ١٠١ و ١٠٢.
٥١٧- آل عمران : ٣١.
٥١٨- مائده : ٥٤.
٥١٩- مريم : ٩٦.
٥٢٠- بقره : ١٩٥، آل عمران : ١٣٤، مائده : ١٣ و ٩٣.
٥٢١- بقره : ٢٢٢، توبه : ١٠٨.
٥٢٢- آل عمران : ٧٦، توبه : ٤ و ٧.
٥٢٣- آل عمران : ١٤٦.
٥٢٤- آل عمران : ١٥٩.
٥٢٥- مائده :: ٤٢، حجرات : ٩، ممتحنه : ٨.
٥٢٦- صف : ٤.
٥٢٧- بقره : ١٩٠، مائده : ٨٧، اعراف : ٥٥.
٥٢٨- بقره : ٢٠٥، مائده : ٦٤، قصص : ٧٧.
٥٢٩- بقره : ٢٧٦.
٥٣٠- آل عمران : ٣٢، روم : ٤٥.
٥٣١- آل عمران : ٥٧، شورى : ٤٠.
٥٣٢- نساء: ٣٦، حديد: ٢٣.
٥٣٣- نساء: ١٠٧.
٥٣٤- نساء: ١٤٨.
٥٣٥- نحل : ٢٣.
٥٣٦- حج : ٣٨.
٥٣٧- قصص : ٧٦.
٥٣٨- انعام : ١٤١، اعراف : ٣١.
٥٣٩- انفال : ٥٨.
٥٤٠- انعام : ٨٢.
٥٤١- واقعه : ٧٩ - ٧٧.
٥٤٢- اصول كافى : ج ٢، ص ٣٥٢، روايت ٨ و ٧.
٥٤٣- وافى ، ج ٣، قسمت دوم ، ص ٤٠.
٥٤٤- براى توضيح بيشتر اين فرازها از حديث معراج ، به كتاب شريف و بسيار ارزشمند سرالاسراء تاءليف حضرت استاد آية الله حاج شيخ على سعادت پرور دام ظله العالى رجوع شود.
٥٤٥- بحارالانوار، ج ٢٣، ص ٣٣٨، روايت ٩ و ٥٤ و ٧٥.
٥٤٦- تفسير برهان : ج ٤، ص ٩٢، روايت ١٢ و ١٦.
٥٤٧- غافر: ٩ - ٧.
٥٤٨- الميزان ، ج ١٧، ص ٣٢٦.
٥٤٩- زمر: ٧٥.
٥٥٠- بحارالانوار، ج ٢٤، ص ٨٧، روايت ٢ و ٣ و ٤.
٥٥١- تفسير برهان ، ج ٤، ص ٩١، روايت ٣ و ٤ و ٥ و ١٠ و ١١ و ١٣ و ١٦ و ١٧.
٥٥٢- روضه كافى ، ص ٣٦٥، روايت ٥٥٦.
٥٥٣- بحارالانوار، ج ١٠٠، ص ٢٥٧.
٥٥٤- همان ، ج ١٠١، ص ٦٨ - ٥٢.
٥٥٥- همان ، ج ١، ص ١٦٦، روايت ٧ و ٢٤ و ٦٠.
٥٥٦- همان ، ج ٦٠، ص ٣٠٣، روايت ١٦ و ج ١٠١، ص ٦٥، روايت ٥٣.
٥٥٧- اسراء: ٤٤، رعد: ١٣، نور: ٤١، حشر: ١ و ٢٤، حديد: ١، صف : ١.
٥٥٨- همان .
٥٥٩- همان .
٥٦٠- رعد: ١٥، نحل : ٤٩ و ٤٨، حج : ١٨.
٥٦١- مريم : ٩٣.
٥٦٢- اعراف : ٩٦.
٥٦٣- هود: ٥٢، نوح : ١٢.
٥٦٤- روضه كافى ، ص ٢٤٦، روايت ٣٤٤ و ج ٢، ص ٢٧٢، روايت ١٥.
٥٦٥- بحارالانوار، ج ٧٨، ص ٢٧٩.
٥٦٦- فروع كافى ، ج ٣، ص ٢٥٤، روايت ١٣.
٥٦٧- انفال : ٧٢.
٥٦٨- حجرات : ١٠.
٥٦٩- زخرف : ٦٧.
٥٧٠- بحارالانوار، ج ٧٤، ص ٢٧٥، روايت ٢.
٥٧١- همان ، ص ٢٦٨، روايت ٨.
٥٧٢- همان ، روايت ٨ و ص ٢٧٦، روايت ٦ و ٧ و ٨.
٥٧٣- همان ، ص ٢٦٨، روايت ٨.
٥٧٤- همان ، روايت ١، ٣.
٥٧٥- همان ، ص ٢٧٦، روايت ٤ و ٥.
٥٧٦- همان .
٥٧٧- همان ، ص ٢٧٩، روايت ١ و ٦.
٥٧٨- همان ، ص ٢٧٠، روايت ٩.
٥٧٩- همان ، ص ١٨٦، روايت ٧.
٥٨٠- همان ، ص ٢٨١، روايت ٢.
٥٨١- همان ، ص ١٨٦، روايت ٣.
٥٨٢- همان ، ص ١٦١ ، روايت ٢٢.
٥٨٣- همان ، روايت ٢٤.
٥٨٤- همان ، روايت ٢٥.
٥٨٥- همان ، ص ٢٣٨، روايت ٤٠.
٥٨٦- همان ، ج ٧٤، باب حقوق الاخوان .
٥٨٧- همان ، ص ٢٢١، روايت ٢ و ص ٢٢٣.
٥٨٨- همان ، ص ٢٥٨، روايت ٥٦.
٥٨٩- همان ، ص ٢٢٣: روايت ٩.
٥٩٠- فروع كافى ، ج ٣، ص ٢٤١، روايت ١ و ص ٢٣٩، روايت ١١.
٥٩١- همان ، ص ٢٥٤، روايت ١٣.
٥٩٢- همان ، روايت ١١.
٥٩٣- همان ، ص ٢٣٩ روايت ١٢ و ص ٢٤١، روايت ١.
٥٩٤- بحارالانوار، ج ٧٣، روايت ٤٦.
٥٩٥- فروع كافى ، ج ٣، ص ٥٠٥، روايت ١٧.
٥٩٦- بحارالانوار، ج ٥٢، ص ٣١٦، روايت ١١ و ٩١.
٥٩٧- رعد: ٢٦.
٥٩٨- آل عمران : ١٨٥، انعام : ٧٠ و ١٣٠، حديد: ٢٠.
٥٩٩- حديد: ٢٠.
٦٠٠- قصص : ٧٧.
٦٠١- نهج البلاغه ، خطبه ١٥٦.
٦٠٢- همان ، خطبه ٦٤.
٦٠٣- سجده : ٧.
٦٠٤- بحارالانوار، ج ٧٣، ص ١٠٠، روايت ٨٧.
٦٠٥- همان ، ص ٣٦، روايت ١٧.
٦٠٦- بلد: ٤.
٦٠٧- غافر: ٦٤.
٦٠٨- تغابن : ٣.
٦٠٩- بحارالانوار، ج ٧٣، ص ٨٢، روايت ٤٥.
٦١٠- هود: ٧.
٦١١- انعام : ١٦٥.
٦١٢- كهف : ٧.
٦١٣- ملك : ٢.
٦١٤- بقره : ١٥٥.
٦١٥- نهج البلاغه ، خطبه ٦٣.
٦١٦- اصول كافى ، ج ٢، ص ٢٥٢، روايت ٣.
٦١٧- اعراف : ٩٥ و ٩٤.
٦١٨- انعام : ٤٣ و ٤٢.
٦١٩- حديد: ٢٤ - ٢٢.
٦٢٠- عنكبوت : ٦.
٦٢١- آل عمران : ٩٧.
٦٢٢- يونس : ٢٤ - ٢٢، عنكبوت : ٦٦ - ٦٥.
٦٢٣- رحمن : ٢٩.
٦٢٤- بحارالانوار، ج ٦٧، ص ٢١١، روايت ١٤.
٦٢٥- همان ، ج ٧٣، ص ٣٥٠، روايت ٤٧.
٦٢٦- همان ، ص ٣٧٥، روايت ١٢.
٦٢٧- همان ، ج ٦٧، ٢١٠، روايت ١٣.
٦٢٨- همان ، روايت ٢٩.
٦٢٩- همان ، روايت ٣٨.
٦٣٠- همان ، ج ١٢، ص ٣٥، روايت ١١.
٦٣١- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٥٠، روايت ٢.
٦٣٢- بحارالانوار، ج ٤٥، ص ٩٠، روايت ٢٩.
٦٣٣- همان ، ج ٤٤، ص ٣٢٩.
٦٣٤- بقره : ١٥٣ - ١٥٧.
٦٣٥- يونس : ١٠٩.
٦٣٦- طه : ١٣٠، ق : ٣٩.
٦٣٧- روم : ٦٠، غافر: ٥٥ و ٧٧.
٦٣٨- احقاف : ٣٥ و قلم : ٤٨.
٦٣٩- بحارالانوار، ج ٧١، ص ٨١، روايت ١٨.
٦٤٠- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب صبر.
٦٤١- بحارالانوار، ج ٧١، ص ٨٧، روايت ٣٨.
٦٤٢- همان ، روايت ٣٥.
٦٤٣- يوسف : ٨٦.
٦٤٤- همان ، ج ٧٢، ص ٣٢٥، روايت ١ و ٣ و ١٠ و ١١.
٦٤٥- انفال : ٦٦ - ٦٥.
٦٤٦- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب صبر.
٦٤٧- همان .
٦٤٨- فصلت : ٥٤.
٦٤٩- حديد: ٤.
٦٥٠- انفال : ٤٦ و ٦٦، بقره : ١٥٣ و ٢٤٩.
٦٥١- آل عمران : ١٤٦.
٦٥٢- نحل : ٩٦.
٦٥٣- قصص : ٥٤.
٦٥٤- رعد: ٢٤، فرقان : ٧٥.
٦٥٥- سجده : ٢٤.
٦٥٦- احقاف : ٣٥.
٦٥٧- نحل : ١٢٧.
٦٥٨- مفردات راغب ، ص ٢٧٢ و ١٣٠.
٦٥٩- انفال : ٢٦، نحل : ١٤ و ٧٨، روم : ٤٦، فاطر: ١٢.
٦٦٠- بقره : ٥٢ و ٥٦ و ١٥٨، مائده : ٦ و ٨٩.
٦٦١- آل عمران : ١٢٣.
٦٦٢- زمر: ٦٦.
٦٦٣- نحل : ١١٤.
٦٦٤- بحارالانوار، ج ٧١، ص ٢٩، روايت ٧.
٦٦٥- همان ، ص ٤٩، روايت ٦٤.
٦٦٦- همان ، ص ٤٩، روايت ٦٤.
٦٦٧- نحل : ١٨، ابراهيم : ٣٤.
٦٦٨- اصول كافى ، ج ٢، ص ٩٥.
٦٦٩- نهج البلاغه ، كلمات قصار، ٢٩٠.
٦٧٠- بحارالانوار، ج ٧١، ص ٤٧، روايت ٦٠.
٦٧١- نهج البلاغه ، كتاب ٦٩.
٦٧٢- نهج البلاغه ، كلمات قصار ١١.
٦٧٣- بحارالانوار، ج ٧١، ص ٣٤، روايت ١٥.
٦٧٤- همان ، روايت ١٧.
٦٧٥- همان ، روايت ١٤ و ٥٦.
٦٧٦- همان ، روايت ١٣.
٦٧٧- همان ، روايت ١٢.
٦٧٨- همان ، روايت ٨ و ٧٢ و ٦٦.
٦٧٩- همان ، روايت ١٠ و ٢٨ و ٣٦.
٦٨٠- همان ، روايت ٥ و ٧٣ و ٣٤.
٦٨١- همان ، روايت ٢٥ و ٤٧.
٦٨٢- نساء: ٨٠.
٦٨٣- نوح : ٣٤.
٦٨٤- فرقان : ٥٧، سياء: ٤٧.
٦٨٥- بحارالانوار، ج ٧١، ص ٣٦، روايت ٢٢ و ٧٥ و ٨٦.
٦٨٦- همان ، روايت ٢٤ و ٢٣.
٦٨٧- نحل : ١٢١.
٦٨٨- نهج البلاغه ، كلمات قصار ٢٣٧.
٦٨٩- بحارالانوار، ج ٧٠، ص ٢٠٤، روايت ١٣.
٦٩٠- همان ، ج ٧١، ص ٢٤، روايت ٣ و ٦٤.
٦٩١- بقره : ٢٦٩.
٦٩٢- لقمان : ١٢.
٦٩٣- همان و نمل : ٤٠.
٦٩٤- ابراهيم : ٧.
٦٩٥- بحارالانوار، ج ٧١، ص ٤٠، روايت ٢٧ و ٢٨ و ٤٣ و ٤٤ و ٦٠ و ٦٣.
٦٩٦- همان ، ص ٤٩، روايت ٦٦.
٦٩٧- همان .
٦٩٨- همان ، روايت ٦٧.
٦٩٩- نساء: ١٤٧.
٧٠٠- فاطر: ٣٠ و ٣٤، شورى : ٢٣، تغابن : ١٧، بقره : ١٥٨.
٧٠١- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب شكر
٧٠٢- همان .
٧٠٣- همان .
٧٠٤- صحيفه سجاديه ، دعاى ١.
٧٠٥- ابراهيم : ٧.
٧٠٦- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب شكر.
٧٠٧- بحارالانوار، ج ٧١، ص ٤٧، روايت ٥٨.
٧٠٨- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب شكر.
٧٠٩- فصلت : ٢٠.
٧١٠- تكاثر: ٨.
٧١١- بحارالانوار، ج ٧، ص ٢٥٨، روايت ١ و ٣ و ١١.
٧١٢- همان ، ج ٧١، ص ٥٠، روايت ٦٨.
٧١٣- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب شكر.
٧١٤- عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج ٢، ص ١٧٦، روايت ٩.
٧١٥- اعراف : ١٧.
٧١٦- انعام : ٦٣، اعراف : ١٨٩، يونس : ٢٢.
٧١٧- صحيفه سجاديه ، دعاى ١.
٧١٨- همان ، دعاى ١.
٧١٩- فصلت : ٥٣.
٧٢٠- مفردات راغب ، ص ٥٢٠.
٧٢١- سجده : ٧.
٧٢٢- فاطر: ٣.
٧٢٣- فصلت : ٥٤.
٧٢٤- قصص : ٧٨ و ٧٦.
٧٢٥- اعراف : ٧٤.
٧٢٦- اعراف : ٦٩.
٧٢٧- مائده : ٧.
٧٢٨- روم : ٨ - ٦.
٧٢٩- اعراف : ١٤٦.
٧٣٠- نحل : ١٠٨.
٧٣١- يونس : ٧.
٧٣٢- قصص : ٨٢ - ٧٦.
٧٣٣- غافر: ٨٣.
٧٣٤- روم : ٣٦، شورى : ٤٨.
٧٣٥- رعد: ٢٦.
٧٣٦- غافر: ٧٥.
٧٣٧- يونس : ٥٨.
٧٣٨- اسراء: ١٦.
٧٣٩- آل عمران : ١٩١ - ١٩٠.
٧٤٠- ملك : ١٠.
٧٤١- اصول كافى ، ج ١، ص ٢٥، روايت ٢٢ و ١٢.
٧٤٢- همان ، روايت ٢٦.
٧٤٣- همان ، روايت ١٢.
٧٤٤- غاشية : ٢٣ - ٢١.
٧٤٥- ابراهيم : ٩ - ٥.
٧٤٦- نهج البلاغه ، خطبه ١.
٧٤٧- اعراف : ٩٤.
٧٤٨- اعراف : ١٦٨، زخرف : ٤٨، سجده : ٢١، روم : ٤١.
٧٤٩- لقمان : ٢٠.
٧٥٠- اقبال الاعمال ، ص ٥٨.
٧٥١- نهج البلاغه ، كلمات قصار ٢٤٤.
٧٥٢- مائده : ٢٠.
٧٥٣- بقره : ٤٧ و ١٢٢.
٧٥٤- ابراهيم : ٦.
٧٥٥- مائده : ١١٥ - ١١٠.
٧٥٦- انبياء: ١٠٧.
٧٥٧- احزاب : ٧.
٧٥٨- احزاب : ٤٠.
٧٥٩- مائده : ٣.
٧٦٠- آل عمران : ١٠٣.
٧٦١- مائده : ٧.
٧٦٢- مائده : ١١.
٧٦٣- فاطر: ٣.
٧٦٤- بحارالانوار، ج ٧٠، ص ١٦، روايت ٧ و ١.
٧٦٥- همان ، روايت ١٢ و ١٨ و ١٩.
٧٦٦- همان ، روايت ٢٠ و ١٠.
٧٦٧- همان ، روايت ١١.
٧٦٨- فهرست موضوعى غررالحكم ، ص ٣٨٧.
٧٦٩- فاطر: ١٥.
٧٧٠- اقبال الاعمال : ص ٣٤٨ و ٣٤٩.
٧٧١- فصلت : ٥٣ و ٥٤.
٧٧٢- قصص : ٨٨.
٧٧٣- رحمن : ٢٦ و ٢٧.
٧٧٤- مائده : ١٨ و ١٧.
٧٧٥- انعام : ١٠٢.
٧٧٦- فصلت : ٥٤.
٧٧٧- يوسف : ١٠٦.
٧٧٨- روم : ٨ - ٦.
٧٧٩- يوسف : ١٠٨.
٧٨٠- بقره : ٢٥٧.
٧٨١- بقره : ١٥٣ و ١٩٤ و ٢٤٩، انفال : ٦٦، توبه : ٣٦ و ١٢٣، نحل : ١٢٨، عنكبوت : ٦٩.
٧٨٢- انفال : ١٧.
٧٨٣- حديد: ٣ و ٤.
٧٨٤- روم : ٨.
٧٨٥- يونس : ٧.
٧٨٦- انعام : ٣١، يونس : ٤٥.
٧٨٧- كهف : ١١٠.
٧٨٨- يونس : ١٠ و ٩.
٧٨٩- نور: ٢٥.
٧٩٠- غافر: ١٦.
٧٩١- ق : ٢٢.
٧٩٢- قلم : ٤٣ - ٤٢.
٧٩٣- بقره : ١٥٧ - ١٥٥.
٧٩٤- انعام : ١٠٣.
٧٩٥- بحارالانوار، ج ٤، ص ٢٩، روايت ٤ و ٧ و ١٢ و ١٣ و ١٦ و ١٧ و ٢٢ و ٢٣.
٧٩٦- نجم : ١٦ - ٨.
٧٩٧- بحارالانوار، ج ٤، ص ٢٦، روايت ١ و ٢ و ١٠ و ١٥ و ١٩ و ٢١ و ٢٣ و ٢٤ و ٢٨ و ٢٩ و ٣٠ و ٣٢ و ٣٤.
٧٩٨- همان ، ج ١، ص ٢٢٤، روايت ١٧.
٧٩٩- بقره : ٢٥٣، اسراء: ٥٥.
٨٠٠- اعراف : ١٤٤ - ١٤٣.
۱۸
سيماي مخبتين پاورقي ها (٢)
٨٠١- نجم : ١٨ - ٨.
٨٠٢- الميزان ، ج ٨، ص ٢٤٨ - ٢٨١، ج ١٩، ص ٢٨ - ٣٧.
٨٠٣- انعام : ٨٥، انبياء: ٧٢ و ٧٥ و ٨٦، قلم : ٥٠.
٨٠٤- شعراء: ٨٣.
٨٠٥- نمل : ١٩.
٨٠٦- يوسف : ١٠١.
٨٠٧- بقره : ١٣٠، نحل : ١٢٢٠، عنكبوت : ٢٧.
٨٠٨- اعراف : ١٩٦.
٨٠٩- همان ، ج ٢، ص ١٨٢ - ٢١٢.
٨١٠- همان ، ج ١، ص ١٦٢ - ١٨٦.
٨١١- همان ، ج ٤، ص ٣٦، روايت ٧.
٨١٢- همان ، روايت ٩.
٨١٣- صحيفه سجاديه ، دعاى ٤٥ و ٢٢ و نهج البلاغه ، كتاب ٦٢.
٨١٤- نهج البلاغه ، خطبه ٩٧ و ١٩٣، كتاب ٨٧ و ٥٩.
٨١٥- همان ، كلمات قصار ٢٣٧.
٨١٦- بحارالانوار، ج ٧٠، ص ١٦، روايت ٧.
٨١٧- همان ، ص ٣٥٥، روايت ١٢.
٨١٨- صحيفه سجاديه ، دعاى ٤٧.
٨١٩- همان ، دعاى ٢١.
٨٢٠- انسان : ٩.
٨٢١- انفطار: ١٣، مطففين : ٢٢.
٨٢٢- وافى ، ج ٣، قسمت ٢، ص ٤٠.
٨٢٣- فاطر: ١٠.
٨٢٤- تفسير قمى ، ج ٢، ص ٢٠٨.
٨٢٥- همان .
٨٢٦- توحيد صدوق ، ص ١٧٧، روايت ٨.
٨٢٧- الميزان ، ج ١٩، ص ١٣٣.
٨٢٨- تكاثر: ٧ - ٥.
٨٢٩- اصول كافى ، ج ٢، ص ٥٣، روايت ٢.
٨٣٠- انعام : ٧٩ - ٧٥.
٨٣١- يس : ٨٣ - ٨٢.
٨٣٢- اعراف : ١٨٥.
٨٣٣- بقره : ٢٦٠.
٨٣٤- اعراف : ١٤٤ - ١٤٣.
٨٣٥- توحيد صدوق ، ص ١٢١، روايت ٢٤.
٨٣٦- وافى ، ج ٣، قسمت ٢، ص ٤٠.
٨٣٧- اصول كافى ، ج ٢، ص ٣٥٢، روايت ٨ و ٧.
٨٣٨- همان ، ج ٩٨، ص ٩٤.
٨٣٩- همان ، ص ٩٢.
٨٤٠- نهج البلاغه ، خطبه ١، بحارالانوار، ج ٤، ص ٦٢ - ٧٢.
٨٤١- بحارالانوار، ج ٤، ص ١٧٥، روايت ٣.
٨٤٢- قصص : ٨٨.
٨٤٣- بحارالانوار، ج ٤، ص ٥، روايت ١٤ ٧.
٨٤٤- اقبال الاعمال ، ص ٣٤٩.
٨٤٥- همان ، ص ٦٨٧.
٨٤٦- همان ، ص ٦٧.
٨٤٧- بحارالانوار، ج ٧٧، ص ٨٧.
٨٤٨- اصول كافى ، ج ١، ص ٨٥، روايت ١.
٨٤٩- تحف العقول ، ص ٢٤٠.
٨٥٠- ص : ٤٧ - ٤٥.
٨٥١- وافى ، ج ٣، قسمت ٢، ص ٤١ - ٤٠.
٨٥٢- بحارالانوار، ج ٣، ص ٣٢٧، روايت ٢٧.
٨٥٣- همان ، ج ٤، ص ٣٠٤، روايت ٣٤.
٨٥٤- همان ، ص ٢٢٧، روايت ٣.
٨٥٥- همان ، ج ٤٧، ص ٥٨، روايت ١٠٨.
٨٥٦- توحيد صدوق ، ص ١١٩، روايت ١٥.
٨٥٧- وافى ، ج ٣، قسمت ٢، ص ٤.
٨٥٨- نهج البلاغه ، كلمات قصار ٤٣٢.
٨٥٩- كامل الزياره ، در رابطه با تجلى خداوند براى پيامبر (ص ) از راه امام حسين (ع )، ص ٧٠، روايت ٦.
٨٦٠- بحارالانوار، ج ٨، باب بحث از بهشت .
٨٦١- نهج البلاغه ، نامه ٦٢ و ٧٨ و ٥٩.
٨٦٢- همان ، خطبه ١٩٣.
٨٦٣- صحيفه سجاديه ، دعاى ٢٢ و ٤٥.
٨٦٤- بحارالانوار، ج ٧٠، ص ١٤، روايت ٢.
٨٦٥- همان ، روايت ٩.
٨٦٦- جواهر السنيه ، ص ٨٩.
٨٦٧- همان ، ص ٣٠.
٨٦٨- صحيفه سجاديه ، دعاى ٢١.
٨٦٩- همان ، دعاى ٥٤.
٨٧٠- نهج البلاغه ، نامه ٦٢.
٨٧١- بحارالانوار، ج ٤١، ص ١١.
٨٧٢- نهج البلاغه ، خطبه ٥.
٨٧٣- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب تقوى .
٨٧٤- همان .
٨٧٥- همان .
٨٧٦- همان .
٨٧٧- همان .
٨٧٨- همان ، اعراف : ٢٦.
٨٧٩- همان .
٨٨٠- همان ، بقره : ١٩٧.
٨٨١- همان .
٨٨٢- همان .
٨٨٣- همان .
٨٨٤- همان .
٨٨٥- مؤ منون : ٨٧ و ٣٢ و ٢٣، شعراء: ١٧٧ و ١٦١ و ١٤٢ و ١٢٤ و ١٠٦، صافات : ١٢٤.
٨٨٦- تغابن : ١٦.
٨٨٧- تفسير برهان ، ج ١، ص ٣٠٤، روايت ٥، ٢، ١.
٨٨٨- آل عمران : ١٠٢.
٨٨٩- همان ، روايت ٣.
٨٩٠- زمر: ٣٣.
٨٩١- بقره : ١٩٤، توبه : ١٢٣، ٣٦.
٨٩٢- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب تقوى .
٨٩٣- بحارالانوار، ج ٧٧ ص ٨٧.
٨٩٤- اعراف : ٢٠١.
٨٩٥- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب تقوى .
٨٩٦- مائده : ٢٧.
٨٩٧- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب تقوى .
٨٩٨- اعراف : ١٥٦.
٨٩٩- آل عمران : ٧٦، توبه : ٧ و ٤.
٩٠٠- بقره : ٢، مائده : ٤٦، آل عمران : ١٣٨.
٩٠١- جاثيه : ١٩.
٩٠٢- يونس : ٦٤ - ٦٢.
٩٠٣- دخان : ٥٢ و ٥١.
٩٠٤- قمر: ٥٥ و ٥٤.
٩٠٥- تفسير برهان ، ج ٤، ص ٢٦٢، روايت ٤ - ١.
٩٠٦- طلاق : ٤ - ٢.
٩٠٧- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب تقوى .
٩٠٨- روم : ٣٠.
٩٠٩- يوسف : ٤٠.
٩١٠- بقره : ٢٤٢ و ٧٣ و ٤٤، هود: ٥١، يونس : ١٦، انبياء: ٦٧ و ١٠.
٩١١- نهج البلاغه ، خطبه ١.
٩١٢- نور: ٢٥.
٩١٣- قصص : ٧٥.
٩١٤- الانعام : ٩٤.
٩١٥- نحل : ٨٧.
٩١٦- يونس : ٣٥.
٩١٧- بحارالانوار، ج ٣، ص ٣٦، روايت ١٢.
٩١٨- همان ، روايت ١٨.
٩١٩- انبياء: ٢٥، شعراء: ١٨٠ ١٧٩.
٩٢٠- مائده : ٤٨.
٩٢١- بقره : ٢٨٥ و ١٣٦، آل عمران : ٨٤، نساء: ١٥٢.
٩٢٢- نساء: ١٥١ - ١٥٠.
٩٢٣- بقره : ٢٥٣، اسراء: ٥٥.
٩٢٤- انبياء: ٨٦ و ٧٥ و ٧٢، انعام : ٨٥، آل عمران : ٤٦ و ٣٩.
٩٢٥- يوسف : ١٠١، شعراء: ٨٣، نمل : ١٩.
٩٢٦- بقره : ١٣٠، نمل : ١٢٢، عنكبوت : ٢٧.
٩٢٧- اعراف : ١٩٦.
٩٢٨- يوسف : ١٠٨.
٩٢٩- نهج البلاغه ، خطبه ١١٠.
٩٣٠- همان ، نامه ٥٣.
٩٣١- همان ، خطبه ٩٤.
٩٣٢- بحارالانوار، ج ٢، ص ٢٦١، روايت ٢.
٩٣٣- همان ، روايت ٢.
٩٣٤- مائده : ٣٢.
٩٣٥- تفسير عياشى ، ج ١، ص ٣١٣، روايت ٨٨ و ٨٥.
٩٣٦- همان ، روايت ٨٧ و ٨٤.
٩٣٧- نهج البلاغه ، خطبه ١٦٤.
٩٣٨- همان ، خطبه ١٨٢.
٩٣٩- همان ، خطبه ١٠٥.
٩٤٠- همان ، خطبه ١٩٢.
٩٤١- همان ، خطبه ١٦٤.
٩٤٢- همان ، خطبه ١٧٦.
٩٤٣- همان ، خطبه ١٥٤.
٩٤٤- همان ، خطبه ١٦٤.
٩٤٥- بحارالانوار، ج ٢، ص ٢٦٦، روايت ٢٣.
٩٤٦- همان ، ج ٧١، ص ٢٥٨، روايت ٦ و ٥.
٩٤٧- نهج البلاغه ، خطبه ١٤٩، ١٢٥، ١١٠، نامه ٥٣، ٢٣.
٩٤٨- روضه كافى ، ص ٧٩.
٩٤٩- بحارالانوار، ج ٧٦، ص ٦٧، روايت ٢.
٩٥٠- اسراء: ٦٤.
٩٥١- ص : ٨٣، ٨٢، حجر: ٤٠، ٣٩.
٩٥٢- اسراء: ٦٥.
٩٥٣- نحل : ٩٩.
٩٥٤- سباء: ٢١.
٩٥٥- بحارالانوار، ج ٢٤، ص ٣٠٣، روايت ١٤.
٩٥٦- اشاره به آيه ٢٠ سوره نور و ٩٠ سوره اعراف و ٥١ نساء و ١٧٣ سوره بقره دارد.
٩٥٧- همان ، روايت ١٥.
٩٥٨- نهج البلاغه ، خطبه ١٥٤.
٩٥٩- خصال ، ج ٢، ص ٥٨٥، در المنثور، ج ٢، ص ٦٢.
٩٦٠- مانند روايت ثقلين و سفينه و غدير و ذوى القربى ...
٩٦١- مريم : ٩٣.
٩٦٢- ذاريات : ٥٦.
٩٦٣- خداوند به عنوان شكوهه از كسانى كه از آيات الهى اعراض مى كنند مى فرمايد: و من اظلم ممن ذكر بآيات ربه فاعرض عنها، كهف : ٥٧، سجده : ٢٢، اسراء: ٨٣، فصلت ٥١ و ٤.
٩٦٤- احزاب : ٤.
٩٦٥- انعام : ١٠٦، حجر: ٩٤، سجده : ٣٠.
٩٦٦- نساء: ٨٣، ٦٣.
٩٦٧- اعراف : ١٩٩.
٩٦٨- نجم : ٢٩.
٩٦٩- مائده : ٤٩، ٤٨، انعام : ١٥٠، شورى : ١٥، جاثيه : ١٨.
٩٧٠- انعام : ١٥٢.
٩٧١- بقره : ٢٠٨ و ١٦٨، انعام : ١٤٢، نور: ٢١.
٩٧٢- انعام : ١٠٦، يونس : ١٠٩، احزاب : ٢.
٩٧٣- لقمان : ١٥.
٩٧٤- روم : ٧.
٩٧٥- آل عمران : ١٩١، ١٩٠.
٩٧٦- ص : ٢٩.
٩٧٧- بقره : ٢٦٩، آل عمران : ٧، رعد: ١٩، ابراهيم : ٥٢، ص ٤٣، زمر: ٢١، ٩.
٩٧٨- زمر: ١٨، غافر: ٥٤.
٩٧٩- يوسف : ١١١.
٩٨٠- آل عمران : ٢٦.
٩٨١- نحل : ٥٣.
٩٨٢- اسراء: ٤٤.
٩٨٣- نحل : ١١٤.
٩٨٤- بحارالانوار، ج ٧٣، ص ٢١، روايت ٥٢ و ١٠.
٩٨٥- مؤ منون : ٥١.
٩٨٦- نحل : ٩٧.
٩٨٧- بحارالانوار، ج ٧٣، ص ٤٨، روايت ٢٨ و ١٩.
٩٨٨- نهج البلاغه ، خطبه ٨٢.
٩٨٩- توبه : ٧٤.
٩٩٠- واقعه : ٨٢.
٩٩١- فرقان : ٧٠.
٩٩٢- بحارالانوار، ج ٧٣، ص ٨٧، روايت ٥١.
٩٩٣- نهج البلاغه ، خطبه ١٩٣.
٩٩٤- صحيفه سجاديه ، دعاى اول .
٩٩٥- بحارالانوار، ج ٧١، ص ٢٩، روايت ٧.
٩٩٦- همان ، ص ٤٧، روايت ٦٠.
٩٩٧- همان ، روايت ٧٩.
٩٩٨- همان ، روايت ٦٦.
٩٩٩- بقره : ٢٥٧.
١٠٠٠- همان ، روايت ٦١.
١٠٠١- همان ، روايت ٧٥ و ٢٢.
١٠٠٢- صحيفه سجاديه ، دعاى ٤٧.
١٠٠٣- صافات : ١٦٠، ١٥٩.
١٠٠٤- ص : ٤٧، ٤٦.
١٠٠٥- مفردات راغب ، ص ١٤١.
١٠٠٦- هود: ٢٣.
١٠٠٧- محمد: ٣ - ١.
١٠٠٨- حج ، ٣٥، ٣٤.
١٠٠٩- حج ، ٥٤ - ٥٢.
١٠١٠- اصول كافى ، ج ٢، ص ٣٩٠، روايت ٣.
١٠١١- هود: ٢٤ - ١٧.
١٠١٢- بحارالانوار، ج ٣٥، ص ٣٨٦، روايت ١٨ و ٢.
١٠١٣- نهج البلاغه ، خطبه ٤.
١٠١٤- انعام : ١٠٤، اعراف : ٢٠٣، اسراء: ١٠٢، قصص : ٤٣، جاثيه : ٢٠.
١٠١٥- رعد: ١٩.
١٠١٦- طه : ١٢٥ و ١٢٤.
١٠١٧- مفاتيح الجنان : اعمال روز سى ام ماه رمضان
١٠١٨- آل عمران : ٣١.
١٠١٩- اصول كافى ، ج ٢، ص ١٣٠، روايت ١٠.
١٠٢٠- نهج البلاغه ، خطبه ١٩٣.
١٠٢١- همان ، خطبه ١٩١.
١٠٢٢- همان ، خطبه ٩١.
١٠٢٣- وافى ، ج ٣، قسمت سوم ، ص ٣٩.
١٠٢٤- فاطر: ١٠.
١٠٢٥- نهج البلاغه ، خطبه ١٧٨.
١٠٢٦- همان ، خطبه ١٩٢.
١٠٢٧- همان ، نامه ٣١.
١٠٢٨- انعام : ١٥٣.
١٠٢٩- بقره : ١٠٨، مائده : ١٢.
١٠٣٠- ابراهيم : ٣٠، زمر: ٨.
١٠٣١- منافقون : ٢، مجادله : ١٦.
١٠٣٢- انعام : ١١٦، ص : ٢٦.
١٠٣٣- اعراف : ٤٥.
١٠٣٤- انعام : ٥٥.
١٠٣٥- مائده : ٧٧، زخرف : ٣٧ و ٣٦، لقمان : ٦.
١٠٣٦- يونس : ٨٩.
١٠٣٧- عنكبوت : ٣٨، نمل : ٢٤.
١٠٣٨- لقمان : ١٥.
١٠٣٩- هود: ٧٥، ممتحنه : ٤.
١٠٤٠- شورى : ١٠.
١٠٤١- مائده : ١٦ - ١٥.
١٠٤٢- عنكبوت : ٦٩.
١٠٤٣- يوسف : ١٠٦.
١٠٤٤- يوسف : ١٠٨.
١٠٤٥- انعام : ٨٢.
١٠٤٦- فصلت : ٥٤ - ٥٣.
١٠٤٧- نساء: ٦٩.
١٠٤٨- توبه : ٥٩.
١٠٤٩- فهرست موضوعى غررالحكم ، ص ١٤٣.
١٠٥٠- نهج البلاغه ، نامه ٦٢.
١٠٥١- وافى ، ج ٣، قسمت دوم ، ص ٤٠.
١٠٥٢- روم : ٨، آل عمران : ١٩١، يونس : ٢٤.
١٠٥٣- رعد: ٣، نحل : ٦٩ و ١١، روم : ٢١، جاثيه : ١٣.
١٠٥٤- نحل : ٤٤، اعراف : ١٨٤.
١٠٥٥- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب تفكر.
١٠٥٦- همان ، باب آخرت .
١٠٥٧- همان .
١٠٥٨- نهج البلاغه ، نامه ٧٨.
١٠٥٩- همان ، نامه ٥٩.
١٠٦٠- طه : ٧٣.
١٠٦١- همان ، كلمات قصار ٣٨٥.
١٠٦٢- همان ، نامه ٢٤.
١٠٦٣- همان ، كلمات قصار ٢٣٧.
١٠٦٤- اعراف : ٧٤.
١٠٦٥- بحارالانوار، ج ٧، ص ١٦، روايت ١٢ و ١٨ و ١٩.
١٠٦٦- نهج البلاغه ، خطبه ٢١٦.
١٠٦٧- نازعات : ٣٩ - ٣٧.
١٠٦٨- آل عمران : ١٩٠.
١٠٦٩- بقره : ١٦٤، رعد: ٤، نحل : ١٣، روم : ٢٤.
١٠٧٠- بقره : ٢١٩، رعد: ٣، روم : ٢١، جاثيه : ١٣.
١٠٧١- طه : ٥٤.
١٠٧٢- انعام : ٩٧، يونس : ٥، روم : ٢٢.
١٠٧٣- انعام : ٩٨.
١٠٧٤- انعام : ٩٩، جاثيه : ٣.
١٠٧٥- يونس : ٦.
١٠٧٦- اعراف : ٥٨، شورى : ٣٣.
١٠٧٧- جاثيه : ٤، ذاريات : ٢٠.
١٠٧٨- نمل : ٨١، روم : ٥٣.
١٠٧٩- نهج البلاغه ، خطبه ١٠٣.
١٠٨٠- همان ، خطبه ٨٢.
١٠٨١- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب عبرت .
١٠٨٢- نمل : ٨١ و ٨٠، روم ٥٣ و ٥٢.
١٠٨٣- يونس : ١٠١.
١٠٨٤- اعراف : ١٧٩، فرقان : ٤٤.
١٠٨٥- نحل : ٧٨.
١٠٨٦- نهج البلاغه ، خطبه ٨٧.
١٠٨٧- همان ، خطبه ٢٢٢.
١٠٨٨- الميزان : ج ١٨، ص ٤٢٣.
١٠٨٩- نهج البلاغه ، خطبه ١.
١٠٩٠- همان .
١٠٩١- بحارالانوار، ج ٣، ص ٨، روايت ١٨.
١٠٩٢- همان ، روايت ٦.
١٠٩٣- همان ، روايت ١٦ و ٩ و ٧ و ٢.
١٠٩٤- فهرست موضوعى در غررالحكم ، باب معرفت .
١٠٩٥- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب معرفت .
١٠٩٦- همان .
١٠٩٧- انفال ٤ - ٢.
١٠٩٨- بحارالانوار، ج ٦٩، ص ١٩٤، روايت ١٠.
١٠٩٩- محمد: ١٧.
١١٠٠- فاطر: ١٠.
١١٠١- بحارالانوار، ج ٣، ص ٢٦٧، روايت ١.
١١٠٢- همان ، روايت ٤.
١١٠٣- همان ، ص ٢٦٣، روايت ٢١.
١١٠٤- همان ، ص ١٩٨ - ١٦.
١١٠٥- همان ، ص ٢٧٢، روايت ٩.
١١٠٦- همان ، روايت ٧.
١١٠٧- همان ، ج ٤، باب جوامع التوحيد.
١١٠٨- همان ، ج ٦٩، ص ١٥٩، روايت ١١ - ١.
١١٠٩- انعام : ٧٥.
١١١٠- نجم : ١١ ٨.
١١١١- بحارالانوار، ج ٧٧، ص ٧٤.
١١١٢- همان ، ص ٨٧.
١١١٣- همان ، ج ٧، ص ١٦، روايت ٢١ و ٨.
١١١٤- همان ، ج ٩٨، ص ٨١.
١١١٥- همان ، ج ٣، ص ٣٢٧، روايت ٢٧.
١١١٦- همان ، ج ٤، ص ٢٢٧، روايت ٣.
١١١٧- همان ، ص ٣٠٤، روايت ٣٤.
١١١٨- همان ، ص ٤٤، روايت ٢٤.
١١١٩- انشقاق : ٦.
١١٢٠- مائده : ١٨، نور: ٤٢، نجم : ٤٢.
١١٢١- روم : ٧.
١١٢٢- ق : ٢٢.
١١٢٣- نور: ٢٥.
١١٢٤- بحارالانوار، ج ٩٤، ص ٩٩.
١١٢٥- انفال : ٢٤.
١١٢٦- نحل : ٩٧، انفال : ١٢٢.
١١٢٧- وافى ، ج ٣، قسمت دوم ، ص ٤١.
١١٢٨- بحارالانوار، ج ١، ص ١١٦، روايت ٨.
١١٢٩- همان ، ص ١٥٤ و ٩١، روايت ٢٢.
١١٣٠- همان ، ص ١٠٨، روايت ٤.
١١٣١- همان ، ص ٨٤، روايت ٦.
١١٣٢- همان ، ص ١٠٦، روايت ٢.
١١٣٣- همان ، روايت ٥.
١١٣٤- همان ، ج ٦٨، ص ٢٠٠ - ١.
١١٣٥- تحف العقول ، ص ٣٢٥.
١١٣٦- بحارالانوار، ج ٣، ص ٢٧٠، روايت ٨، ج ٤، ص ١٥٣، روايت ٨ - ١.
١١٣٧- همان ، ج ٧٠، ص ٣٦٥، روايت ٩.
١١٣٨- همان ، روايت ١٠.
١١٣٩- نهج البلاغه ، نامه ٢٤.
١١٤٠- انعام : ١٥، يونس : ١٥، زمر: ١٣.
١١٤١- اقبال الاعمال ، ص ٧٠٨.
١١٤٢- نهج البلاغه ، نامه ٥٩.
١١٤٣- نحل : ٥٠.
١١٤٤- نازعات ، ٤١ - ٤٠.
١١٤٥- رحمن ، ٤٦.
١١٤٦- بحارالانوار، ج ٧٠، ص ٣٤٦، روايت ٨.
١١٤٧- همان ، روايت ٣.
١١٤٨- فهرست موضوعى غررالحكم ، ص ٩٠.
١١٤٩- بحارالانوار، ج ٧٠، ص ٣٥٦، روايت ٢ و ٤٨.
١١٥٠- فاطر: ٢٨.
١١٥١- مؤ منون ، ٦١ - ٥٧.
١١٥٢- ق : ٣٤ - ١٣.
١١٥٣- الميزان ، ج ١٩، ص ١٢٣.
١١٥٤- ق : ٣٥.
١١٥٥- تفسير برهان ، ج ٤، ص ٢٧٠، روايت ٥.
١١٥٦- بحارالانوار، ج ٩٨، ص ٢٢٦.
١١٥٧- همان ، ج ٧٠، ص ٣٥٩، روايت ٥.
١١٥٨- همان ، ج ١٢، ص ٥، روايت ١٢ و ص ٣٨، روايت ٢٢ و ١٤ و ١١.
١١٥٩- همان ، روايت ٤٠.
١١٦٠- همان ، روايت ٣٣.
١١٦١- انعام : ٨٢ - ٨٠.
١١٦٢- تفسير برهان ، ج ١، ص ٥٣٩، روايت ٧ و ٣ و ٢ و ١.
١١٦٣- همان ، ص ٥٦٧، روايت ٣.
١١٦٤- همان ، ج ٤، ص ٢٥، روايت ٢.
١١٦٥- شعراء: ٨٩ و ٨٨.
١١٦٦- اصول كافى ، ج ٢، ص ١٦، روايت ٥.
١١٦٧- انعام : ١٦٣ - ١٦٢.
١١٦٨- يونس : ٧٢.
١١٦٩- بقره : ١٣٠ و ١٢٨.
١١٧٠- ذاريات : ٣٦.
١١٧١- زمر: ١٢ - ١١.
١١٧٢- يوسف : ١٠٨.
١١٧٣- بحارالانوار، ج ٩٤، ص ٩٩.
١١٧٤- وافى ، ج ٣، قسمت دوم ، ص ٤١.
١١٧٥- بحارالانوار، ج ٤٧، ص ٤٦، روايت ٦٦.
١١٧٦- همان ، ج ١٦، ص ٢١٧، روايت ٦.
١١٧٧- همان ، ص ٢٥٣.
١١٧٨- تفسير برهان ، ج ٤، ص ٤٦٠، روايت ٥، ٢.
١١٧٩- بحارالانوار، ج ٧٠، ص ٣٧٩، روايت ٢٨.
١١٨٠- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب خوف .
١١٨١- بقره : ٢٧٧ و ٢٧٤ و ٢٦٢ و ١١٢، مائده : ٦٩، اعراف : ٤٩، ٣٥، يونس : ٦٢، احقاف : ١٣.
١١٨٢- نحل : ٣٢ - ٣٠.
١١٨٣- زمر: ٧٣، حجر: ٤٨ - ٤٥، ق : ٣٤.
١١٨٤- احزاب : ٤٤، يس : ٥٨.
١١٨٥- يونس : ١٠، ابراهيم : ٢٣.
١١٨٦- مائده : ٥٤.
١١٨٧- فصلت : ٣١ و ٣٠.
١١٨٨- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب خوف .
١١٨٩- طه : ٦٨.
١١٩٠- بقره : ٢٥٣.
١١٩١- بحارالانوار، ج ١٢، ص ٣٥، روايت ١٢.
١١٩٢- همان ، ج ٧٠، ص ٣٢٨، روايت ٣٦.
١١٩٣- همان ، روايت ٣٢.
١١٩٤- وافى ، ج ٣، قسمت دوم ، ص ٤٠.
١١٩٥- بحارالانوار، ج ٨، ص ١٩٨، روايت ١٩٥.
١١٩٦- همان ، ص ١٦٢، روايت ٢٠٨، ١٥٢، ١٠٣.
١١٩٧- غافر: ٦٠.
١١٩٨- بقره : ١٨٦.
١١٩٩- نهج البلاغه ، نامه ٣١.
١٢٠٠- فرقان : ٧٧.
١٢٠١- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٧٢، روايت ٥ و ١.
١٢٠٢- همان ، روايت ٣.
١٢٠٣- همان ، ص ٤٨٩، روايت ٩ و ٧ و ٣.
١٢٠٤- بقره : ١٨٦، غافر: ٦٠.
١٢٠٥- اعراف : ١٥٦.
١٢٠٦- صحيفه سجاديه ، دعاى ٤٦.
١٢٠٧- ابراهيم : ٣٤، رحمن : ٢٩.
١٢٠٨- بقره : ١٢٩ ١٢٧، مائده : ١١٤، اعراف : ٨٩، غافر: ٨، حشر: ١٠، ممتحنه : ٥.
١٢٠٩- يونس : ٨٨.
١٢١٠- يونس : ٨٩.
١٢١١- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٨٩، روايت ٥.
١٢١٢- همان ، ص ٤٦٦، روايت ٨ و ١.
١٢١٣- انبياء: ٧٦.
١٢١٤- انبياء: ٨٤ و ٨٣.
١٢١٥- ص : ٤٤ - ٤١.
١٢١٦- انبياء: ٨٨ - ٨٧.
١٢١٧- قلم : ٥٠ - ٤٨، يونس : ٩٨، صافات : ١٤٨ - ١٣٩.
١٢١٨- تفسير برهان ، ج ٢، ص ١٩٨.
١٢١٩- انبياء: ٩٠ - ٨٩.
١٢٢٠- هود: ٩٠ و ٦١ و ٥٢.
١٢٢١- نور: ٣١.
١٢٢٢- هود: ٣، ٢.
١٢٢٣- الميزان ، ج ١٠، ص ١٤٥.
١٢٢٤- توبه : ١١٧.
١٢٢٥- بقره : ١٦٠ و ١٢٨ و ٥٤ و ٣٧ توبه : ١١٨ و ١٠٤ نور: ١٠، حجرات : ١٢، نساء: ٤٦ و ١٦.
١٢٢٦- حجر: ٤٩.
١٢٢٧- زمر: ٥٣.
١٢٢٨- حجر: ٥٦.
١٢٢٩- بقره : ٢٢٢.
١٢٣٠- غافر: ٩ - ٧.
١٢٣١- فرقان : ٧٠.
١٢٣٢- مريم : ٦٠.
١٢٣٣- صحيفه سجاديه : دعاى ١٢.
١٢٣٤- همان : دعاى ٤٥.
١٢٣٥- مائده : ٧٤ و نهج البلاغه ، خطبه ٢٨.
١٢٣٦- لسان العرب ، ج ١، ص ٢٣٣.
١٢٣٧- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٢٦، روايت ٣.
١٢٣٨- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب توبه .
١٢٣٩- نساء: ١١٦ و ٤٨.
١٢٤٠- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٦١.
١٢٤١- بحارالانوار، ج ٦، ص ٢٦، روايت ٢٧.
١٢٤٢- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٤٠، روايت ٤.
١٢٤٣- بحارالانوار، ج ٧٥، ص ٩٣، روايت ٦.
١٢٤٤- بقره : ٣٦، ٣٥، اعراف : ٢٧ - ١٩، طه : ١٢٣ - ١١٥.
١٢٤٥- طه : ١٢١.
١٢٤٦- هود: ٤٦.
١٢٤٧- هود: ٤٧.
١٢٤٨- صحيفه سجاديه ، دعاى ٣١.
١٢٤٩- هود: ٨٨.
١٢٥٠- هود: ٧٥.
١٢٥١- تفسير برهان : ج ٢، ص ٢٢٩، روايت ١٣، ١٢.
١٢٥٢- نحل : ١٢٣ - ١٢٠.
١٢٥٣- شورى : ١٠.
١٢٥٤- بحارالانوار، ج ١٥، ص ٢١٧، روايت ٦.
١٢٥٥- همان ، ج ٤٧، ص ٤٦، روايت ٦٦.
١٢٥٦- همان ، ج ٢٦، ص ٣٣٣، روايت ١٦ و تفسير برهان ، ج ٤، ص ٣٧، روايت ٨، ٧.
١٢٥٧- همان ، ص ٢٥٨، روايت ٤١، ٤٠.
١٢٥٨- توحيد صدوق ، ص ١١٩، روايت ١٥.
١٢٥٩- امالى صدوق ، ص ٤٩، ٤٨.
١٢٦٠- بحارالانوار، ج ٤٨، ص ٥٨، روايت ١٠٨.
١٢٦١- جواهر السنيه ، ص ٣٠.
١٢٦٢- نهج البلاغه ، خطبه ٥.
١٢٦٣- همان ، نامه ٦٢.
١٢٦٤- بحارالانوار، ج ٦، ص ٢٦، روايت ٢٧.
١٢٦٥- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٤٠، روايت ٤.
١٢٦٦- بحارالانوار، ج ٦، ص ٣٦، روايت ٥٩.
١٢٦٧- همان ، روايت ٥٢ و ٥١.
١٢٦٨- همان ، روايت ٢٣.
١٢٦٩- همان ، روايت ٢٢ و ٢٠.
١٢٧٠- همان ، روايت ٦٩.
١٢٧١- همان ، روايت ٧٥ و ٥٤.
١٢٧٢- آل عمران ، ١٣٥.
١٢٧٣- همان ، روايت ٧١.
١٢٧٤- همان ، ج ١٥، ص ٢٧٧، روايت ١١٦، ج ٤١، ص ١٠٢، روايت ١.
١٢٧٥- نساء: ١٨، ١٧.
١٢٧٦- همان ، ج ٦، ص ١٨، روايت ٢.
١٢٧٧- همان ، روايت ٣٣ و ٤ و ٣.
١٢٧٨- همان ، روايت ٢٥.
١٢٧٩- همان ، روايت ١.
١٢٨٠- همان ، ج ٧٧، ص ١٢٧، روايت ٣٣، ج ٧٨، ص ١٩٩، روايت ٢٣.
١٢٨١- غافر: ٩ - ٧.
١٢٨٢- تفسير برهان ، ج ٤، ص ٩١، روايت ١٧ و ١٦ و ١٢ و ١٠ و ٥ و ٣.
١٢٨٣- نور: ٦٢، ممتحنه : ١٢.
١٢٨٤- يوسف : ٩٨ - ٩٧.
١٢٨٥- نساء: ٦٤.
١٢٨٦- بحارالانوار، ج ٧٣، ص ٣٣٢، روايت ١٧ و ١٠.
١٢٨٧- همان ، ج ٧٠، ص ٣٥، روايت ٣ و ١.
١٢٨٨- همان ، روايت ٢.
١٢٨٩- شمس : ٨ و ٧.
١٢٩٠- مجادله : ٢٢.
١٢٩١- بحارالانوار، ج ٧٣، ص ٣٣٠، روايت ١٣.
١٢٩٢- اعراف : ٩٦.
١٢٩٣- بحارالانوار، ج ٧٣، ص ٣٣٠، روايت ٩ و ٦.
١٢٩٤- قلم : ٣٣ - ١٧.
١٢٩٥- هود: ٥٢.
١٢٩٦- هود: ٣.
١٢٩٧- مجمع البيان ، ج ١٠، ص ٣٣٧.
١٢٩٨- ذاريات : ٤٣ و ٤١.
١٢٩٩- انفال : ٣٨، حجر: ١٣.
١٣٠٠- فاطر: ٤٣.
١٣٠١- انفال : ٣٣.
١٣٠٢- انفال : ٣٣.
١٣٠٣- يونس : ٩٨، تفسير برهان ، ج ٢، ص ٢٠٣ - ١٩٨.
١٣٠٤- انفطار: ١١، زخرف : ٨٠، يونس : ٢١.
١٣٠٥- بحارالانوار، ج ٦، ص ٤١، روايت ٧٧ و ٦٣ و ٤٩.
١٣٠٦- همان ، روايت ٧٦.
١٣٠٧- همان ، روايت ٣٢ و ٣١ و ٣٠.
١٣٠٨- همان ، ج ٦٧، ص ٧١، روايت ٣٩ و ٣٥.
١٣٠٩- مريم : ٥٨.
١٣١٠- اسراء: ١٠٩.
١٣١١- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٨٢، روايت ٣.
١٣١٢- همان ، روايت ٤.
١٣١٣- همان ، روايت ٦.
١٣١٤- همان ، روايت ١١ - ٨.
١٣١٥- همان ، روايت ٧.
١٣١٦- وافى ، ج ٣، قسمت دوم ، ص ٣٩.
١٣١٧- همان ، ص ٤١.
١٣١٨- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٨١، روايت ٥ و ٢ و ١.
١٣١٩- عيون اخبار الرضا، ج ٢، ص ٣، روايت ٤.
١٣٢٠- همان ، روايت ٦.
١٣٢١- وسايل الشيعه ، ج ١١، ص ١٧٧، روايت ٧.
١٣٢٢- اقبال الاعمال ، ص ٧٢.
١٣٢٣- نهج البلاغه ، خطبه ٢٢٣، ٢٢.
١٣٢٤- مستدرك الوسائل ، ج ٢، ص ٢٩٥.
١٣٢٥- فاطر: ٢٨.
١٣٢٦- همان ، ج ٢، ص ٢٩٢.
١٣٢٧- اقبال الاعمال : ص ٧٠٨.
١٣٢٨- مستدرك الوسائل ، ج ٢، ص ٢٩٥.
١٣٢٩- وسائل الشيعه ، ج ١١، ص ١٧٥، روايت ١.
١٣٣٠- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب بكاء.
١٣٣١- اقبال الاعمال ، ص ٧٠٨.
١٣٣٢- جواهر السنيه ، ص ٣٠.
١٣٣٣- مستدرك الوسائل ، ج ٢، ص ٢٩٥.
١٣٣٤- وسائل الشيعه ، ج ٤، ص ١٢٢، روايت ٦.
١٣٣٥- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب بكاء.
١٣٣٦- بحارالانوار، ج ٧٣، ص ٣٥٦، روايت ٦٠.
١٣٣٧- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب توبه .
١٣٣٨- همان .
١٣٣٩- اصول كافى ، ج ٢، ص ٤٨٢، روايت ٥ و ٢ و ١.
١٣٤٠- رحمن : ٢٩.
١٣٤١- يوسف : ١٨.
١٣٤٢- انبياء: ١١٢.
١٣٤٣- نهج البلاغه ، نامه ٣٤.
١٣٤٤- همان ، نامه ٣١.
١٣٤٥- بقره : ١٥٣ و ٤٥.
١٣٤٦- همان ، خطبه ٩٩.
١٣٤٧- همان ، خطبه ١٩١.
١٣٤٨- همان ، خطبه ٥٣.
١٣٤٩- همان ، نامه ٥٣.
١٣٥٠- همان ، خطبه ٢١٤.
١٣٥١- همان ، كلمات قصار ١٣٩.
١٣٥٢- هود: ٥٧.
١٣٥٣- سباء: ٢١.
١٣٥٤- رعد: ١١.
١٣٥٥- صحيفه سجاديه ، دعاى ٢٣.
١٣٥٦- صحيفه سجاديه ، دعاى ٢٣.
١٣٥٧- بحارالانوار، ج ١٣، ص ١٢٣، روايت ٣٦.
١٣٥٨- صحيفه سجاديه ، دعاى ١٠.
١٣٥٩- همان ، دعاى ٤٦.
١٣٦٠- بحارالانوار، ج ١٣، ص ١٣٠، روايت ٣٤.
١٣٦١- همان ، ص ٢٥١.
١٣٦٢- همان ، ص ٢٥٨.
١٣٦٣- ابراهيم : ٣٤، نحل : ١٨.
١٣٦٤- نحل : ٧٣ و ٧٢.
١٣٦٥- نهج البلاغه : خطبه ٢١٦.
١٣٦٦- انعام : ١٦٠.
١٣٦٧- نمل : ٨٩، قصص : ٨٤.
١٣٦٨- انعام : ١٦٠، قصص : ٨٤.
١٣٦٩- همان ، ج ٥، ص ٣٢٧، روايت ٢٠ و ١٧ و ١٥.
١٣٧٠- همان ، ص ٣٣٤، روايت ١.
١٣٧١- همان ، ص ٣٣٧ - ٣٣٥.
١٣٧٢- صحيفه سجاديه ، دعاى ٣٧.
١٣٧٣- نهج البلاغه ، خطبه ١٩٠.
١٣٧٤- همان ، خطبه ١٤٣.
١٣٧٥- همان ، كلمات قصار ٢٠.
١٣٧٦- سباء: ٢١، هود: ٥٦.
١٣٧٧- انفطار: ١٢ - ١٠.
١٣٧٨- زخرف : ٨٠.
١٣٧٩- يونس : ٦١، سباء: ٣.
١٣٨٠- يس : ١٢.
١٣٨١- نهج البلاغه ، خطبه ٧٦.
١٣٨٢- نساء: ١.
١٣٨٣- وافى ، ج ٣، قسمت دوم ، ص ٣٨.
١٣٨٤- همان ، ص ٤١.
١٣٨٥- هود: ٦.
١٣٨٦- مائده : ١١٤، حج : ٥٨، مؤ منون : ٧٢، سباء: ٣٩، جمعه : ١١.
١٣٨٧- فروع كافى ، ج ٥، ص ٧٩، روايت ١٠.
١٣٨٨- انفال : ٤، حج : ٥٠، صافات : ٤١، آل عمران : ١٤٩، غافر: ٤١.
١٣٨٩- فروع كافى ، ج ٥، ص ٧٩، روايت ٢ و ١.
١٣٩٠- همان ، ص ٨٠، روايت ٨ و ٢ و ١.
١٣٩١- همان ، روايت ٤.
١٣٩٢- همان ، ص ٨٣، روايت ٥ - ١.
١٣٩٣- همان ، ص ٨٩، روايت ٢ و ١.
١٣٩٤- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب قصد.
١٣٩٥- بحارالانوار، ج ٧١، ص ١٤٠، روايت ٣١.
١٣٩٦- همان ، ج ٧٢، ص ٩، روايت ٨.
١٣٩٧- همان ، ج ٧١، ص ٣٤٦، روايت ١٤، ٩.
١٣٩٨- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب صدقه .
١٣٩٩- بحارالانوار، ج ٧١، ص ٣٤٧، روايت ١٣.
١٤٠٠- همان ، ج ٧٣، ص ٣١٨، روايت ٢٠ و ٩ و ٦، ص ٣٦٩، روايت ١٤ و ١٣ و ٣.
١٤٠١- فروع كافى ، ج ٥، ص ٧٩ - ٧٧.
١٤٠٢- نهج البلاغه ، خطبه ٢٢٥.
١٤٠٣- ذاريات : ٢٣ - ٢٢.
١٤٠٤- رعد: ٢٦، اسراء: ٣٠، قصص : ٨٣، عنكبوت : ٦٢، روم : ٣٧، سباء: ٣٩ و ٣٦، زمر: ٥٢، شورى : ١٢.
١٤٠٥- همان ، كلمه قصار ٢٧٣.
١٤٠٦- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب رزق .
١٤٠٧- فروع كافى ، ج ٥، ص ٨٩، روايت ٣ - ١.
١٤٠٨- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب رزق .
١٤٠٩- همان .
١٤١٠- بحارالانوار، ج ٧٣، ص ١٦٨، روايت ٢.
١٤١١- همان ، روايت ٣.
١٤١٢- سباء: ٣٩.
١٤١٣- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب انفاق .
١٤١٤- همان .
١٤١٥- همان .
١٤١٦- بحارالانوار، ج ٧٣، ص ٣٠٠، روايت ١.
١٤١٧- بقره : ٣، انفال : ٣، رعد: ٢٢.
١٤١٨- مائده : ٨٨، انعام : ١٤٢، نحل : ١١٤.
١٤١٩- آل عمران : ٥٧، نساء: ١٧٣، فاطر: ٣٠، زمر: ١٠.
١٤٢٠- نحل : ٩٧ و ٩٦، فاطر: ٣٠.
١٤٢١- نور: ٣٨، ٣٦.
١٤٢٢- نحل : ٣١، زمر: ٣٤، فرقان : ١٦.
١٤٢٣- نساء: ١٧٣، شورى : ٢٦، نور: ٣٨.
١٤٢٤- ق : ٣٥.
١٤٢٥- تفسير برهان ، ج ٣، ص ٢٨٤، روايت ٩ و ٨ و ٥.
١٤٢٦- بحارالانوار، ج ٨، ص ١٤٠، روايت ٥٧.
١٤٢٧- همان ، ص ١٢٦، روايت ٢٧.
١٤٢٨- تفسير درالمنثور، ج ٦، ص ١٠٨.
١٤٢٩- وافى ، ج ٣، قسمت ٢، ص ٣٩.
١٤٣٠- تفسير برهان ، ج ٣، ص ١٢٩ و ١٢٧.
١٤٣١- مائده : ٧٤.
١٤٣٢- نمل : ٤٨.
١٤٣٣- نجم : ٣٢، بقره : ٢٦٧.
١٤٣٤- آل عمران : ١٣٣.
١٤٣٥- حديد: ٢١.
١٤٣٦- نساء: ١١٠.
١٤٣٧- صحيفه سجاديه ، دعاى ٤٨.
١٤٣٨- همان .
١٤٣٩- ثواب الاعمال ، ج ١، ص ١٩٧.
١٤٤٠- امالى طوسى ، ج ١، ص ٣٢٨.
١٤٤١- ثواب الاعمال ، ج ١، ص ١٩٧.
١٤٤٢- وسائل الشيعه ، مؤ سسه آل بيت ، ج ٢١، ص ٣٧٣ و ٣٧١.
١٤٤٣- همان ، ج ١٦، ص ٨٥، روايت ٥.
١٤٤٤- همان ، روايت ٧.
١٤٤٥- صحيفه سجاديه ، دعاى ١٢.
١٤٤٦- آل عمران : ١٧، يوسف : ٩٨.
١٤٤٧- فاطر: ١٥.
١٤٤٨- محمد: ٣٨.
١٤٤٩- اسراء: ٤٤.
١٤٥٠- رحمن : ٢٩.
١٤٥١- صحيفه سجاديه ، دعاى ١٣.
١٤٥٢- مريم : ٩٣.
١٤٥٣- علق : ٧ و ٦.
١٤٥٤- ليل : ١١ - ٨.
١٤٥٥- ابراهيم : ٣٤.
١٤٥٦- ابراهيم : ٧.
١٤٥٧- احقاف : ١٥، نمل : ١٩.
١٤٥٨- نهج البلاغه ، نامه ٣١.
١٤٥٩- اقبال الاعمال : ص ٣٤٩.
١٤٦٠- صحيفه سجاديه ، دعاى ٥٤.
١٤٦١- همان ، دعاى ٤٧.
١٤٦٢- همان ، دعاى ٢٥.
١٤٦٣- همان ، دعاى ١٣.
١٤٦٤- همان .
١٤٦٥- نهج البلاغه ، نامه ٣١.
١٤٦٦- همان .
١٤٦٧- صحيفه سجاديه : دعاى ٥٤.
١٤٦٨- همان ، دعاى ٢٨.
١٤٦٩- وافى ، ج ٣، قسمت ٢، ص ٣٩.
١٤٧٠- انعام : ١٤.
١٤٧١- شعراء: ٧٩ و ٧٨.
١٤٧٢- فروع كافى ، ج ٥، ص ١٥٥، روايت ٢ و ١.
١٤٧٣- همان ، ج ٦، ص ٢٩٤، روايت ٢٢ و ١٦ و ١٥ و ١٢ و ١٠ و ٨.
١٤٧٤- بحارالانوار، ج ٧٢، ص ٩٩، روايت ٢٧.
١٤٧٥- مائده : ١١٥ - ١١٢.
١٤٧٦- آل عمران : ٣٧.
١٤٧٧- بحارالانوار، ج ٣٧، ص ١٠٧ - ٩٩.
١٤٧٨- نحل : ٩٧، انفال : ٢٤.
١٤٧٩- همان ، ج ٧٤، ص ٣٦٢، روايت ١٧.
١٤٨٠- همان ، روايت ١٩ - ١٨.
١٤٨١- همان ، روايت ٩٧ و ٧١ و ٧٠ و ٤٠.
١٤٨٢- همان ، روايت ٧٩ و ٦٧ و ٤٣ و ٤٢ و ٤١.
١٤٨٣- همان ، روايت ٧٤.
١٤٨٤- همان ، روايت ٨١.
١٤٨٥- همان ، روايت ٨٢.
١٤٨٦- انبياء: ٣٠.
١٤٨٧- مرسلات : ٢٧.
١٤٨٨- بحارالانوار، ج ٧٤، ص ٣٦٢، روايت ٢٠.
١٤٨٩- همان ، روايت ١٠٥ و ٩٨ و ٩٤ و ٩٠ و ٨٨ و ٦٧ و ٤٣.
١٤٩٠- مطفقين : ٢٨ - ٢٥.
١٤٩١- انسان : ٢١.
١٤٩٢- همان ، روايت ٥٦.
١٤٩٣- آل عمران : ١٩٥.
١٤٩٤- يوسف : ٣٥ - ٣٤.
١٤٩٥- انفال :٩.
١٤٩٦- نوح : ١٣.
١٤٩٧- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب همت .
١٤٩٨- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب همت .
١٤٩٩- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب همت .
١٥٠٠- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب همت .
١٥٠١- توبه : ١١٩.
١٥٠٢- ص : ٨٣ و ٨٢.
١٥٠٣- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب همت .
١٥٠٤- همان .
١٥٠٥- بحارالانوار، ج ٢٤، ص ٣١، روايت ١٠ و ٨ و ٥ و ٤ و ٣.
١٥٠٦- انفال : ٣٤.
١٥٠٧- توبه : ٧١.
١٥٠٨- همان .
١٥٠٩- بحارالانوار، ج ١٣، ص ١٢٦، روايت ٣٣ و ٣٢ و ٣٠ و ٢٥.
١٥١٠- همان ، ج ٢٣، ص ٢٩٣، روايت ٣، ١.
١٥١١- همان ، ج ٩٨، ص ٨٨.
١٥١٢- همان ، ج ٦٨، باب فضايل شيعه .
١٥١٣- نهج البلاغه ، خطبه ٧٢.
١٥١٤- بحارالانوار، ج ١٥، ص ٢٤، روايت ٤٣.
١٥١٥- همان ، روايت ٤٧.
١٥١٦- رحمن : ٢٩.
١٥١٧- يونس : ٣، رعد: ٢، سجده : ٥.
١٥١٨- نازعات : ٥.
١٥١٩- بقره : ١٧٦، شعراء: ١٩٣، عبس : ١٥.
١٥٢٠- انعام : ٦، زمر: ٤٢، سجده : ١١، انفال : ٥٠.
١٥٢١- بحارالانوار، ج ٩٤، باب فصل الصلاة على النبى (ص ).
١٥٢٢- صحيفه سجاديه ، دعاى ٤٥.
١٥٢٣- مائده : ٣٥.
١٥٢٤- بحارالانوار، ج ٢٦، باب فضيلت ائمه بر ملائكه و انبياء.
١٥٢٥- همان .
١٥٢٦- همان ، باب توسل به انبياء و ائمه .
١٥٢٧- نهج البلاغه ، خطبه ٤.
١٥٢٨- بقره : ٢٥٧.
١٥٢٩- احزاب : ٦.
١٥٣٠- مائده : ٥٥.
١٥٣١- بحارالانوار، ج ٣٥، ص ٢٠٦ - ٢٨١، در المنثور، ج ٢، ص ٢٩٣.
١٥٣٢- عنكبوت : ٢٢، سجده : ٤، شورى : ٩، ٣١.
١٥٣٣- جاثيه : ١٩.
١٥٣٤- اعراف : ٢٧ و ٣٠.
١٥٣٥- رعد: ٢٨.
١٥٣٦- نجم : ٤٢، نازعات : ٤٤.
١٥٣٧- شورى : ٥٢.
١٥٣٨- غافر: ١٦.
١٥٣٩- انعام : ٩٤.
١٥٤٠- نازعات : ٤٥ - ٤٢.
١٥٤١- مريم : ٩٣.
١٥٤٢- امام سجاد عليه السلام از حالات ملائكه در رابطه با خداوند متعال و با توجه به ظهورغضب الهى از راه جهنم اين كلام را نقل مى فرمايد كه : ما عبدناك حق عبادتك ...،((خدايا تو را بندگى نكرديم ، آن طورى كه سزاوارت باشد))، صحيفه سجاديه ،دعاى ٣.
١٥٤٣- بقره : ٢٥٧.
١٥٤٤- بقره : ٢٨٦.
١٥٤٥- محمد: ١١.
١٥٤٦- اعراف : ١٩٤.
١٥٤٧- يونس : ٣٠، انعام : ٩٤ و ٢٤، اعراف : ٥٣، هود: ٢١، نحل : ٨٧.
١٥٤٨- آل عمران : ١٠٥، انفال : ٤٠، حج : ٧٨.
١٥٤٩- تحريم : ٤.
١٥٥٠- شورى : ٥.
١٥٥١- غافر: ٩-٧.
١٥٥٢- آل عمران : ١٥٩، نور: ٦٢.
١٥٥٣- حشر: ١٠، آل عمران : ١٩٣.
١٥٥٤- نوح : ٢٨.
١٥٥٥- ابراهيم : ٤١.
١٥٥٦- صحيفه سجاديه ، دعاى ٤٥ و ٣٩.
١٥٥٧- خصال : ص ٥٣٧.
١٥٥٨- نور: ٢٢.
١٥٥٩- فهرست موضوعى غررالحكم ، باب عفو.
١٥٦٠- همان .
١٥٦١- همان .
١٥٦٢- همان .
١٥٦٣- همان ، باب غفران .
١٥٦٤- بقره : ١٧٨.
١٥٦٥- آل عمران : ١٣٤، مائده : ١٣.
١٥٦٦- بقره : ٢٠٨ و ١٦٨، انعام : ١٤٢، اعراف : ٢٤ و ٢٢، يوسف : ٥، طه : ١٢٣ و ١١٧، قصص : ١٥،يس : ٦٠، زخرف : ٦٢.
١٥٦٧- فاطر: ٦.
١٥٦٨- ممتحنه : ٧.
١٥٦٩- ممتحنه : ٤.
١٥٧٠- اصول كافى ، ج ٢، ص ١٢٥، روايت ٦.
١٥٧١- هود: ١١٣.
١٥٧٢- بحارالانوار، ج ٧٥، ص ٣٧١، روايت ١٥.
١٥٧٣- همان ، روايت ٣٤.
١٥٧٤- همان ، روايت ١٧.
١٥٧٥- همان ، باب ارتباط با ستمگران .
١٥٧٦- همان ، روايت ٤٠.
١٥٧٧- اعراف : ٢٠١.
١٥٧٨- انفال : ٦٠ - ٥٩.
١٥٧٩- اصول كافى : ج ٢، ص ١٧١، روايت ٢.
١٥٨٠- لقمان : ٣٠، مؤ منون : ١١٦، حج : ٦.
١٥٨١- بقره : ١٤٧، آل عمران : ٦٠.
١٥٨٢- نحل : ١٠٠ و ٩٩.
١٥٨٣- حجر: ٤٢.
١٥٨٤- آل عمران : ١٣.
١٥٨٥- محمد: ٧.
١٥٨٦- توبه : ٢٦.
١٥٨٧- فتح : ٤.
١٥٨٨- ابراهيم : ٢٢، حشر: ١٦.
١٥٨٩- رعد: ١١، انفال : ٥٣.
١٥٩٠- فتح : ٢٣.
١٥٩١- توبه : ٤٠.
١٥٩٢- توبه : ٣٣، فتح : ٢٨، صف :٩.
١٥٩٣- صف : ١٤.
١٥٩٤- توبه : ١٤ و ١٣.
١٥٩٥- انفال : ١٧.
١٥٩٦- فتح : ٢٤ و ٢٠.
١٥٩٧- مائده : ١١.
١٥٩٨- فاطر: ٤٣ و ١٠.
١٥٩٩- انفال : ٣٠.
١٦٠٠- آل عمران : ٥٤، مائده : ١١٠.