جوانی و موفقیت ها

جوانی و موفقیت ها0%

جوانی و موفقیت ها نویسنده:
گروه: جوانان و ازدواج

جوانی و موفقیت ها

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تقي صرفي
گروه: مشاهدات: 5985
دانلود: 3230

توضیحات:

جوانی و موفقیت ها
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 61 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5985 / دانلود: 3230
اندازه اندازه اندازه
جوانی و موفقیت ها

جوانی و موفقیت ها

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

صفات‌ نيك‌

داشتن‌ اخلاق‌ خوب‌ ونيكو براي‌ همه‌ به خصوص‌ براي‌ يك‌ جوان‌ باعث‌زيبائي‌ باطني‌ او مي‌شود.امين‌ بودن‌.باوفابودن‌.بخشندگي‌وسخاوت‌.راستگوئي‌.شجاع‌.صبر وحلم‌.انصاف‌ ومروت‌.تواضع‌وفروتني‌ از صفاتي‌ هستند كه‌ همه‌ مردم‌ آنرا دوست‌ دارند وصاحب‌ اين‌صفات‌ را باكمال‌ مي‌دانند.ودرمقابل‌ همه‌ از دروغگو،ترسو،خسيس‌،خودخواه‌ ومغرور،خائن‌وبي‌ وفا،عجول‌ وكينه‌اي‌،و...متنفرهستند.

جوانانيكه‌ داراي‌ صفات‌ خوب‌ هستند بسيار زود مورد علاقه‌ مردم‌ واقع‌مي‌شوند ومحبوبيت‌ همراه‌ با موفقيت‌ پيدا مي‌كنند.

امين‌ بودن‌ به‌ آساني‌ به دست‌ نمي‌آيد وبايد از آزمايشات‌ زيادي‌ سربلندبيرون‌ بيايد تا امين‌ شود.امانتي‌ كه‌ نزد انسان‌ به‌ وديعه‌ مي‌گذارند گاهي‌مالي‌ است‌.كه‌ متأسفانه‌ پرونده‌ هاي‌ شكايت‌ چكهاي‌ بي‌ محل‌ نشان‌مي‌دهد كه‌ عده‌اي‌ دراين‌ مسئله‌ رعايت‌ امانت‌ را نمي‌كنند.

گاهي‌ امانت‌ ناموس‌ است‌.كه‌ اين‌ نوع‌ امانت‌ داري‌ بسيار حساس‌ است‌وخيانت‌ درآن‌ گاهي‌ دين‌ ودنياي‌ انسان‌ را نابود مي‌كند.به‌ داستان‌ زيرتوجه‌ كنيد:

برصيصاي‌ عابد!

«در زمان‌ قديم‌ عابدي‌ در بني‌ اسرائيل‌ زندگي‌ مي‌كرد كه‌درعبادت‌ مشهور عام‌ وخاص‌ بود.تاجري‌ درآن‌ شهر بود كه‌باتنها دخترش‌ زندگي‌ مي‌كرد.روزي‌ اين‌ تاجر قصد سفركردوچون‌ شخصي‌ را نمي‌شناخت‌ كه‌ دخترش‌ را نزدش‌ بگذارد،دخترش‌ را نزد عابد گذاشت‌ وبه‌ تجارت‌ رفت‌.چندساعتي‌ ازحضور دختر نزد آن‌ عابدكه‌ اسمش‌ را برصيصا نوشته‌اند،نگذشته‌ بود كه‌ شيطان‌ اورا وسوسه‌ نمود وعمل‌ زنا را مرتكب‌شد.بعد از آن‌ شيطان‌ وسوسه‌ دوم‌ را كرد كه‌ اگر اين‌ دختر زنده‌بماند،آبروي‌ تورا مي‌برد.لذا دخترراكشت‌ وجسدش‌ را دفن‌نمود.وقتي‌ تاجر براي‌ بردن‌ دخترش‌ نزد عابد آمد، اصل‌ آمدن‌دختر به‌ خانه‌ خودرا انكارنمود.تاجر نزد قاضي‌ شاكي‌ شدودرنتيجه‌ بررسي‌ قاضي‌،جسد دختر كشف‌ شد وحكم‌ اعدام‌برصيصا صادر گرديد.درپاي‌ چوبه‌ دار دوباره‌ شيطان‌ وسوسه‌كرد ونزد او ظاهر شد وگفت‌:اگر بگوئي‌ كه‌ «من‌ شيطان‌ رامي‌پرستم‌»من‌ تورا از اعدام‌ نجات‌ مي‌دهم‌ وتو ميتواني‌ ازتمامي‌ گناهان‌ توبه‌ كني‌!عابد فريب‌ خورد ودرحاليكه‌ اين‌جمله‌ را مي‌گفت‌ به‌ طناب‌ دار آويخته‌ شد.

داستان‌ جواني‌ كه‌ از گذشته‌ عبرت‌ گرفت‌!

«در زمان‌ حكومت‌ عبدالملك‌ مروان‌، مرد تاجري‌ بود كه‌ مردم‌ او را به‌درستكاري‌ و امانت‌ مي‌شناختند. و صاحبان‌ كالا، اجناس‌ خود را به طورامانت‌ و به‌ عنوان‌ حق‌العمل‌ كاري‌ نزد وي‌ مي‌گذاشتند. امّا در يكي‌ ازمعاملات‌ از مسير درستي‌ و امانت‌ منحرف‌ شد و خيانت‌ نمود و طولي‌نكشيد كه‌ مردم‌ اين‌ خبر را شنيدند و آبروي‌ چندين‌ ساله‌ او برباد رفت‌!مردم‌ ديگر به طرف‌ او نمي‌آمدند و او ورشكسته‌ و زيان‌ ديده‌ شد. امّا پسراين‌ تاجر كه‌ جواني‌ فهميده‌ و بافراست‌ بود، از اين‌ حادثه‌ عبرت‌ گرفت‌ وتصميم‌ گرفت‌ كه‌ از سرگذشت‌ تلخ‌ پدرش‌ عبرت‌ گرفته‌ و هيچگاه‌خيانت‌ نكند. او وارد بازار كار شد و پس‌ از مدتي‌ مردم‌ به‌ او اعتمادنمودند و با او معامله‌ مي‌كردند.

روزي‌ افسري‌ كه‌ همسايه‌ آن‌ تاجرزاده‌ بود، نزدش‌ آمد و گفت‌: من‌ درحال‌ رفتن‌ به‌ جنگ‌ با روم‌ هستم‌. احتمال‌ دارد كه‌ ديگر زنده‌برنگردم‌. اين‌ ده‌ هزار سكه‌ طلا نزد تو امانت‌ باشد. اگر برنگشتم‌، درمواقعي‌ كه‌ همسر و بچه‌هايم‌ محتاج‌ هستند، به‌ آنها بده‌ و هزار سكه‌ هم‌از اين‌ پولها مال‌ خودت‌ است‌! سپس‌ آن‌ افسر خداحافظي‌ كرد و عازم‌نبرد شد. بعد از مدتي‌ خبر كشته‌ شدن‌ او به‌ خانواده‌اش‌ رسيد. تاجرورشكسته‌ و پدر تاجر فعلي‌ كه‌ از ده‌ هزار سكه‌ اطلاع‌ داشت‌، نزد پسرآمد و گفت‌: حال‌ كه‌ صاحب‌ اين‌ پولها كشته‌ شده‌ تو بيا ومقداري‌ازاينهارا به من‌ بده‌ تا رونقي‌ به‌ زندگيم‌ بدهم‌ و بعداً آن‌ را به تو برمي‌گردانم‌!پسر گفت‌: پدر! تو از خيانت‌ و نادرستي‌ به‌ اين‌ وضع‌ افتادي‌! به خدا قسم‌اگر اعضاء بدنم‌ را قطعه‌ قطعه‌ كنند، من‌ در امانت‌ خيانت‌ نخواهم‌ كرد واشتباه‌ تو را تكرار نمي‌كنم‌!

وقتي‌ زندگي‌ بر خانواده‌ افسر مقتول‌ سخت‌ شد، نامه‌اي‌ به‌ خليفه‌نوشتند و درخواست‌ كمك‌ كردند ولي‌ نتيجه‌اي‌ نگرفتند. اين‌ جوان‌ ازاين‌ مسئله‌ مطّلع‌ شد و فرزندان‌ آن‌ افسر را خواست‌ و به‌ آنها گفت‌: پدرشما براي‌ همچون روزي‌ مقداري‌ سكه‌ نزد من‌ گذاشته‌ است‌. و سفارش‌كرده‌ كه‌ هزار سكه‌ مال‌ من‌ باشد و بقيه‌ را به شما برگردانم‌. آنها خوشحال‌شده‌ و گفتند ما دو هزار سكه‌ّ به تو مي‌دهيم‌. جوان‌ پولها را به‌ آنان‌ داد وآنان‌ هم‌ دوهزارسكه‌ به‌ او دادند. بعد از چندي‌ خليفه‌ دستور داد كه‌ ازوضع‌ آن‌ خانواده‌ تحقيق‌ كردند و هنگامي‌ كه‌ از ماجراي‌ امانت‌ داري‌ اين‌جوان‌ آگاه‌ شد، دستور داد او را احضار نمودند و پُست‌ خزانه‌داري‌ را به‌او محوّل‌ نمود!»

راستي‌ وراستگوئي‌ جزء فطرت‌ انسان‌ بوده‌ وراستگو با آرامش‌ خاطرحرفش‌ را مي‌زند ولي‌ دروغگو از تغييري‌ كه‌ درآهنگ‌ گفتارش‌ رخ‌مي‌دهد وگاهي‌ به وسيله‌ دروغ‌ سنج‌ مشخص‌ مي‌شود دروغش‌ مشخص‌مي‌گردد.

در امور تجاري‌ واقتصادي‌ حفظ‌ راستگوئي‌ هنر بزرگي‌ است‌.كه‌ نقل‌ شده‌نان‌ حلال‌ درآوردن‌ از شمشيرزدن‌ در راه‌ خدا سخت‌تر است‌.

«شخصي‌ به‌ امام‌ صادق‌عليه‌السلام گفت‌ كه‌ مي‌خواهم‌ به‌ تجارت‌ مشغول‌شوم‌.خواهش‌ مي‌كنم‌ درحقم‌ دعا كنيد.

فرمود:تورا به‌ راستگوئي‌ سفارش‌ مي‌كنم‌ وهرگز دروغ‌ مگو وعيب‌ كالاي‌خودرا پنهان‌ مدار ومردم‌ را گول‌ نزن‌ وراضي‌ نشو كاري‌ را نسبت‌ به‌ مردم‌انجام‌ دهي‌ مگر اينكه‌ آنرا براي‌ خودت‌ هم‌ انجام‌ دهي‌.

افراد دروغگو اگر هم‌ بادروغ‌ موفق‌ بشوند موقتي‌ است‌ وآخر كار رسوائي‌وخواري‌ مي‌باشد.»

«گويند شخصي‌ همه‌ روزه‌ بساطي‌ درخانه‌ خود پهن‌ مي‌كرد وهمسايه‌هارا به دور خود جمع‌ مي‌كرد وبه خوردن‌ چاي‌ وقهوه‌ مشغول‌مي‌شدند.روزي‌ دستي‌ به‌ سبيل‌ خود كشيد وگفت‌:ديشب‌ جاي‌ شماخالي‌ بود.عيالم‌ براي‌ ما ته‌ چين‌ پلو پخته‌ بود.آنقدر اين‌ غذا چرب‌ بودكه‌ نتوانستيم‌ همه‌ آنرا بخوريم‌ ومقداري‌ را امروز به عنوان‌ صبحانه‌خورديم‌ وآنقدر اين‌ غذا چرب‌ بود كه‌ سبيل‌ ماراهم‌ چرب‌ كرد!دراين‌موقع‌ يكي‌ از بچه‌ هايش‌ نزد او آمد وگفت‌:آقاجان‌!آقاجان‌!آن‌ دنبه‌ اي كه‌امروز سبيلت‌ را با آن‌ چرب‌ كردي‌،گربه‌ آمد وبرد.»

پاكدامني‌ وكنترل‌ شهوت‌ نيز براي‌ موفقيت‌ در دنيا وآخرت‌ لازم‌است‌.اگر كسي‌ در ميدان‌ ورزشي‌ پشت‌ قهرمانان‌ وپهلوانان‌ را برزمين‌بمالد ولي‌ درمقابل‌ گناه‌ ضعيف‌ باشد،قهرمان‌ واقعي‌ نيست‌.آن‌ كسي‌قهرمان‌ واقعي‌ است‌ كه‌ بتواند پشت‌ نفس‌ خودرا بر زمين‌ بزند وبراو غلبه‌پيدا كند.

ابن‌ سيرين‌ و زن‌ فاسد

«ابن‌ سيرين‌ جوان‌ پاكدامني‌ بود كه‌ در مغازه‌ پارچه‌ فروشي‌ كارمي‌كرد.روزي‌ زني‌ فاسد گذرش‌ به‌ مغازه‌ او افتاد وتصميم‌ گرفت‌ ابن‌سيرين‌ را فريب‌ دهد.او مقداري‌ پارچه‌ خريد واز ابن‌ سيرين‌ خواست‌ كه‌پارچه‌ هارا برايش‌ به‌ خانه‌اش‌ ببرد.ابن‌ سيرين‌ پارچه‌ به‌ منزل‌ اين‌ زن‌ بردولي‌ وقتي‌ وارد خانه‌ زن‌ شد ،زن‌ در را از داخل‌ قفل‌ كرد ودرخواست‌ زنااز ابن‌ سيرين‌ نمود.ابن‌ سيرين‌ زن‌ را نصيحت‌ كرد ودرخواست‌ اورا ردنمود ولي‌ زن‌ گفت‌ گه‌ اگر بخواسته‌ او تن‌ درندهد آبروي‌ اورا مي‌برد.ابن‌سيرين‌ فكري‌ كرد ودرخواست‌ زن‌ را قبول‌ نمود ولي‌ قبل‌ ا آن‌ خواست‌كه‌ به‌ دستشوئي‌ برود.وقتي‌ داخل‌ دستشوئي‌ شد،از نجاستهاي‌ داخل‌چاه‌ فاضلاب‌ برداشت‌ وسر وصورت‌ خودرا به‌ آنهاآغشته‌ نمود.وقتي‌بيرون‌ آمد آنقدر منظره‌ نفرت‌ انگيزي‌ پيداكرده‌ بود كه‌ زن‌ اورا از خانه‌اش‌ بيرون‌ نمود!ابن‌ سيرين‌ خوشحال‌ به‌ حمام‌ رفت‌ وخودرا پاك‌ نمود.ولي‌به خاطر اين‌ پاكدامني‌، خدا به‌ او علم‌ تعبيرخواب‌ را داد.»

تقوي‌ شرف‌ مرد بُود دردوجهان

‌بي‌ زهد ورع‌ كي‌ رسد كَس‌ به‌ جنان‌جوانان‌

بايد در ارتباطات‌ فاميلي‌ مواظب‌ محرم‌ ونامحرم‌ باشند.گاهي‌انسان‌ به منزل‌ اقوام‌ خود مي‌رود بايد نفس‌ خودرا كنترل‌ نمايد كه‌ مباداآلودگي‌ به‌ گناه‌ پيدا كند.در ادارات‌ وشركتهائي‌ كه‌ خانمها وآقايان‌ باهم‌كار مي‌كنند اين‌ كنترل‌ بايد به‌ حداكثر برسد وبهترين‌ راه‌ استفاده‌ از اين‌فرمول‌ است‌ كه‌ «با نامحرم‌ خلوت‌ نكنيد كه‌ سومي‌ آنها شيطان‌است‌»

خوش‌ اخلاقي‌

احترام‌ به‌ ديگران‌ وحفظ‌ شخصيت‌ افراد، باعث‌ محبوبيت‌ انسان‌مي‌شود.آدم‌ خوش‌ اخلاق‌ به‌ هركجا برود زود از تنهائي‌ در مي‌آيدورفيقاني‌ پيدا مي‌كند.ولي‌ آدم‌ بداخلاق‌ حتي‌ درخانه‌ خود هم‌تنهاست‌.لذا علي‌عليه‌السلام بداخلاقي‌ را درد بي‌ درمان‌ مي‌داند.

اگر پيامبر توانست‌ درمدت‌ كمي‌، اسلام‌ را چنين‌ نيرومند نمايدوپيروانش‌ را بسيار. به خاطراخلاق‌ بسيار بزرگ‌ حضرت‌ بود.

امام‌ صادق‌عليه‌السلام اخلاق‌ پيامبر را اينگونه‌ معرفي‌ كرده‌ است‌:

«زندگاني‌ پيامبراسلام‌»

«از همه‌ كس‌،حكيمتر وداناتر وبردبارتر وشجاعتر وعادلتربود.هرگز دستش‌ به‌ نامحرم‌ نرسيد وسخاوتمندترين‌ مردم‌ بود.

هرگز پولي‌ نزد او نماند وبرزمين‌ مي‌نشست‌ وبرزمين‌ غذامي‌خورد وبرزمين‌ مي‌خوابيد ونعلين‌ ولباس‌ خودرا پينه‌ ووصله‌ مي‌كرد.

درِ خانه‌ را خود مي‌گشود وگوسفندرا خود مي‌دوشيد وپاي‌شتر را خود مي‌بست‌ وچون‌ خدمتكار از گردانيدن‌ آسياب‌خسته‌ مي‌شد،خود مي‌گرداند وآب‌ وضو را به دست‌ خودحاضر مي‌كرد وپيوسته‌ سرش‌ در زير بود ودر حضور مردم‌تكيه‌ نمي‌كرد واهل‌ وعيال‌ خودرا خدمت‌ مي‌كرد وهرگز آروغ‌نزد وهركه‌ اورا به‌ مهماني‌ دعوت‌ مي‌كرد،قبول‌ مي‌نمود وزيادنگاه‌ به‌ صورت‌ مردم‌ نمي‌كرد وهرگز براي‌ دنيا به خشم‌ نمي‌آمدوبراي‌ خدا غضب‌ مي‌كرد وگاه‌ از گرسنگي‌ سنگ‌ به‌ شكم‌مي‌بست‌.هرچه‌(سرسفره‌) حاضر مي‌كردند ميل‌ مي‌كردوانگشتر نقره‌ در انگشت‌ كوچك‌ دست‌ راست‌ مي‌نمود.خربزه‌را دوست‌ داشت‌ وهنگام‌ وضو مسواك‌ مي‌نمود وادب‌ هركس‌را رعايت‌ مي‌فرمود.وعذر هركه‌ عذر مي‌آورد ،قبول‌ مي‌نمودوتبسّم‌ بسيار مي‌كرد ولي‌ هرگز صداي‌ خنده‌اش‌ بلند نمي‌شدوهرگز كسي‌ را دشنام‌ نداد وهرگز خدمتكاران‌ خودرا نفرين‌نكرد وبد را به خوب‌ جواب‌ مي‌داد وابتدا به‌ سلام‌ ودست‌ دادن‌مي‌نمود ودر هرمجلسي‌ ياد خدا مي‌كرد.»«حيوة‌ القلوب‌»

انس‌ بن‌ مالك‌ درباره‌ حضرت‌ رسول‌صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مي‌گويد:

«پيامبر به‌ عيادت‌ مريض‌ مي‌رفت‌.در تشييع‌ جنازه‌ شركت‌مي‌نمود وحتي‌ دعوت‌ يك‌ غلام‌ را قبول‌ مي‌كرد.

در جنگ‌ خيبر درحاليكه‌ بر الاغي‌ سوار بود،به‌ مردم‌ حتي‌ زنان‌وكودكان‌ سلام‌ مي‌نمود.

من‌ ده‌ سال‌ خدمتكار حضرت‌ بودم‌،در اين‌ مدت‌ هميشه‌ بوي‌عطر حضرت‌ به‌ مشامم‌ مي‌رسيد.وبويي‌ خوشتر از او به‌ مشامم‌نرسيده‌ است‌.وقتي‌ با شخصي‌ دست‌ مي‌داد تا او دستش‌ رانمي‌كشيد،حضرت‌ دستش‌ را نمي‌كشيد.وتا او ايستاده‌بود،حضرت‌ هم‌ مي‌ايستاد وهرگز در مقابل‌ كسي‌،پايش‌ را درازننمود.هرگاه‌ شخصي‌ را سه‌ روز نمي‌ديد،احوالش‌ را جويامي‌شد.اگر مي‌گفتند به‌ سفر رفته‌ است‌،برايش‌ دعا مي‌كرد واگرمي‌گفتند مريض‌ است‌.به‌ عيادتش‌ مي‌رفت‌.واگر مي‌گفتنددرخانه‌ است‌،به ديدارش‌ مي‌رفت‌.»

نقل‌ شده‌ است‌ كه‌:

.«خوبيها وبديها»

ابوسفيان‌ ،چهار نفر از مشركين‌ را براي‌ ترور پيامبر به‌ مدينه‌فرستاد.مأموريت‌ آنان‌ توسط‌ جبرئيل‌ افشا شد وآنهادستگيرشدند.پيامبر فرمود اگر ايمان‌ بياوريد آزاد مي‌شويد والاّ كشته‌مي‌شويد.آنها ايمان‌ نياوردند لذا يكي‌ يكي‌ آنها را مي‌كشتند.وقتي‌ خواستند چهارمي‌ را بكشند،پيامبر فرمود او را آزادكنيد!آن‌ شخص‌ پرسيد كه‌ شما رفقاي‌ مراكشتيد.پس‌ چرا مراآزاد مي‌كنيد؟حضرت‌ فرمود:زيرا جبرئيل‌ به من‌ خبر داد كه‌توداراي‌ پنج‌ خصلت‌ خوب‌ هستي‌ كه‌ خدا ورسول‌ آنهارادوست‌ دارند.يكي‌ اينكه‌ راستگو هستي‌.دوم‌ اينكه‌ شجاع‌مي‌باشي‌.سوم‌ اينكه‌ سخاوتمندي‌.چهارم‌ اينكه‌ باغيرتي‌وپنجم‌ اينكه‌ قناعت‌ داري‌.

او گفت‌:واقعا خدا ورسول‌ اين‌ صفات‌ را دوست‌ دارند؟

حضرت‌ فرمود:آري‌!

او با شنيدن‌ اين‌ سخنان‌ شهادتين‌ را گفت‌ وايمان‌مي‌آورد

سخاوت‌ وبخشندگي‌

دست‌ باز بودن‌ وبخشندگي‌ باعث‌ زياد شدن‌ عزّت‌ واحترام‌ انسان‌مي‌شود.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:سخاوتمند به‌ خدا وبهشت‌ ومردم‌ نزديك‌ است‌وبخيل‌ از خدا وبهشت‌ ومردم‌ دور مي‌باشد.

مال‌ از بهر آن‌ به كار آيد

تازبهرتنت‌ سپرگردد

هركه‌ تن‌ را فداي‌ مال‌ كند /

مال‌ وتن‌ عرصه‌ خطر گردد

هركريمي‌ كه‌ خوار دارد /

زر هر زماني‌ عزيزتر گردد

«ودرجاي‌ ديگر فرمود:مردم‌ چهاردسته‌اند :كريمند وسخي اند وبخيلندولئيم‌.اما كريم‌ آنست‌ كه‌ خود نخورد وبه‌ ديگران‌ ببخشد.وسخي‌ آنست‌كه‌ خود بخورد وبه‌ ديگران‌ هم‌ ببخشد.وبخيل‌ آنست‌ كه‌ خود بخورد وبه‌ديگران‌ نبخشد ولئيم‌ آن‌ است‌ كه‌ خود نخورد وبه‌ ديگران‌ هم‌ نبخشد.»

افراد بزرگ‌ معمولا سخاوتمند بوده‌اند.مخصوصا پيامبران‌ وامامان‌.

«عربي‌ نزد امام‌ حسن‌عليه‌السلام رفت‌ ولي‌ قبل‌ از اينكه‌ درخواست‌ خودرابگويد،امام‌ دستور داد هرچه‌ پول‌ درخانه‌ بود،آوردند.مبلغ‌ بيست‌ هزاردرهم‌ پول‌ بود كه‌ همه‌ را به‌ آن‌ شخص‌ بخشيدند!او گفت‌:مولايم‌!چرانگذاشتيد كه‌ ابتدا مدح‌ وثناي‌ شمارا بگويم‌ وتقاضاي‌ خودرا مطرح‌كنم‌؟فرمود:ما خانداني‌ هستيم‌ كه‌ قبل‌ از اينكه‌ فقيرآبرويش‌ ريخته‌شود،به‌ او كمك‌ مي‌كنيم‌.»

*****

«روزي‌ كنيز امام‌ حسين‌عليه‌السلام يك‌ شاخه‌ ريحان‌ به‌ امام‌ هديه‌ كرد.امام‌درمقابل‌ اورا آزاد فرمود.»

«همچنين‌ امام‌حسين‌عليه‌السلام درحال‌ نماز بودند كه‌ عربي‌ آمد واشعاري‌خواند.امام‌ نماز را تمام‌ كردند وبه‌ قنبر فرمودند:از مال‌ حجاز چقدرمانده‌است‌؟

گفت‌: پنج‌ هزار درهم‌.امام‌ دستور داد بياورند وهمه‌ را به‌ او بخشيدند.»

*****

«امام‌ سجادعليه‌السلام درمدت‌ عمرشان‌ هزار برده‌ آزاد كردند.

وقتي‌ امام‌ روزه‌مي‌ گرفتند،دستور مي‌دادند كه‌ گوسفندي‌ را پخته‌وگوشت‌ آنرا بين‌ فقرا تقسيم‌ كنند وخود با نان‌ وخرما افطار مي‌نمودند.

امام‌ ،هزينه‌ بيش‌ از صدخانواده‌ را در مدينه‌ به‌ عهده‌ داشتند و...

بخشش‌هاوهداياي‌ امام‌ باقرعليه‌السلام بين‌ پانصددرهم‌ تا ششصدهزاردرهم‌بود.وامام‌ از بخشيدن‌ زياد ملول‌ نمي‌شد.وهرگز شنيده‌ نشد كه‌ فقيري‌ درخانه‌ امام‌ بيايد وجواب‌ تحقيرآميز بشنود بلكه‌ به دستور حضرت‌،فقير رابا بهترين‌ نام‌ جواب‌ مي‌دادند

«معلّي‌ بن‌ خنيس‌ مي‌گويد:

ديدم‌ كه‌ امام‌ صادق‌عليه‌السلام با كيسه‌اي‌ بردوش‌ به‌ جائي‌ مي‌رود.اجازه‌ گرفتم‌كه‌ ايشان‌ را همراهي‌ كنم‌.با حضرت‌ به‌ محله‌ فقراء رفتيم‌ وامام‌ بربالاي‌سرآنان‌ كه‌ همگي‌ درخواب‌ بودند،مقداري‌ غذا مي‌گذاشت‌.من‌ پرسيدم‌كه‌ اينها شيعه‌ هستند؟امام‌ فرمود:اگر شيعه‌ بودند كه‌ ما هرچه‌ داشتيم‌حتي‌ نمكمان‌ را با آنهانصف‌ مي‌نموديم‌.

« ا«بوجعفر خثعمي‌ گويد:

امام‌ صادق‌عليه‌السلام كيسه‌اي‌ پول‌ به من‌ داد وفرمود:

اين‌ را به‌ فلان‌ سيد بده‌ ولي‌ نگو چه‌ كسي‌ آن‌ را داده‌ است‌.

من هم‌ آن‌ را به‌ شخصي كه‌ امام‌ معرفي‌ كرده‌ بود دادم‌.اوگفت‌:خدا جزاي‌خير به‌ اين‌ كسيكه‌ هميشه‌ به من‌ كمك‌ میكند،بدهد ولي‌ جعفربن‌ محمدحتي‌ يك‌ درهم‌ هم‌ به من‌ كمك‌ نمي‌كند!

«منتهي‌ الامال‌ ج‌٢ص‌٢٤٤»

*****

«كيسه‌هاي‌ هدية‌ امام‌ كاظم‌عليه‌السلام از بَس‌ زياد بود،مَثَل‌ زدني‌ بود.امام‌ شبهازنبيل‌ را از غذا وپول‌ پر مي‌كردند وبه طور ناشناس‌ براي‌ فقيران‌ مي‌بردند.

آن‌ امام‌ در مدت‌ عمرشان‌ هزار برده‌ آزاد نمودند.»

«در روز عيد نوروزي‌ بود كه‌ منصور دستور داد امام‌ كاظم‌عليه‌السلام در كاخ‌ اوبنشيند ومردم‌ ومسئولين‌ براي‌ تبريك‌ نزد امام‌ بروند.

هركه‌ مي‌آمد هديه‌اي‌ هم‌ مي‌آورد.پيرمردي‌ آمد وگفت‌:من‌ چيزي‌ ندارم‌كه‌ هديه‌ بدهم‌.ولي‌ جدم‌ در مصيبت‌ جدشما چند بيت‌ سروده‌ است‌ كه‌آنهارا تقديم‌ مي‌كنم‌.سپس‌ ابياتي‌ را خواند.امام‌ فرمود:هديه‌ تورا قبول‌كردم‌.بنشين‌!خدابه توبركت‌ بدهد.سپس‌ امام‌ درباره‌ هدايايي‌ كه‌ آورده‌بودند از خليفه‌ كسب‌ تكليف‌ كردند ومنصور هم‌ آنهارا به‌ امام‌ واگذاركرد.

امام‌ همه‌ آن‌ هدايارا به‌ پيرمرد بخشيدند.

«منتهي‌ الامال‌ ج‌٢ ص‌٣٤٠»

*****

هرگاه‌ براي‌ امام‌ رضاعليه‌السلام سفره‌ مي‌انداختند،امام‌ ابتدا ظرف‌ غذايي‌ براي‌فقرا مي‌فرستادند ومي‌ فرمودند:«فلااقتحم‌ العقبة‌»« بلد١١»يعني‌ كساني‌از قيامت‌ نجات‌ مي‌يابند كه‌ برده‌ آزاد كنند يا به‌ يتيم‌ اكرام‌ نمايند.

«منتهي‌الامال‌ ج‌٢ ص‌٤٦٣»

«شخصي‌ از خراسان‌،خدمت‌ امام‌ رضاعليه‌السلام عرض كرد كه‌ من‌ درشهرم‌وضع‌ مالي‌ خوبي‌ دارم‌ ولي‌ دراينجا پولم‌ را گم‌ كرده‌ام‌.شما به من‌ قرض‌بدهيد تا من‌ وقتي‌ به‌ شهرم‌ رسيدم‌،از طرف‌ شما آنرا صدقه‌ بدهم‌؟

امام‌ داخل‌ اطاق‌ خصوصي‌ شان‌ رفتند وسپس‌ درحاليكه‌ دردستشان‌كيسه‌ بود وآنرا از لاي‌ دراطاق‌ بيرون‌ آورده‌ بودند،فرمودند:آن‌مردخراساني‌ كجاست‌؟او گفت‌:اينجا هستم‌.امام‌ آن‌ مبلغ‌ را به‌ اودادندوفرمودند لازم‌ نيست‌ از طرف‌ ما صدقه‌ بدهي‌.

وقتي‌ خراساني‌ رفت‌،امام‌ آمدند ونشستند.يك نفرسؤال‌ كرد كه‌ چراپول‌راازلاي‌ در به‌ او داديدوصورت‌ خودرا از او پوشانديد؟فرمود:به خاطراينكه‌ مبادا حالت‌ خواري‌ وكوچكي‌ را در او ببينم‌.

«منتهي‌ الامال‌ ج‌٢ص‌٤٦٦»

«امام‌ رضاعليه‌السلام در روز عرفه‌،تمام‌ دارائي‌ خود را بخشيدند.وزير مأمون‌گفت‌:اين‌ گونه‌ بخشش‌ غرامت‌ است‌!امام‌ فرمود:خير بلكه‌ غنيمت‌است‌.وهرگز چيزي‌ را كه‌ به وسيله‌ آن‌ به دنبال‌ پاداش‌ وثواب‌ وكرامت‌هستي‌،ضررنشمار!

«ستارگان‌ درخشان‌ ج‌١٠ص‌١٩»

*****

«روزي‌ شخصي‌ نزد امام‌ هادي‌عليه‌السلام رفت‌ واظهار نمود كه‌ بدهي‌ زيادي‌دارم‌ ودرخواست‌ كمك‌ كرد.

امام‌ به‌ او فرمود:من‌ كاري‌ را مي‌خواهم‌ كه‌ تو انجام‌ دهي‌ وتورا قسّم‌مي‌دهم‌ كه‌ امتناع‌ نكني‌!

گفت‌:امتناع‌ نخواهم‌ كرد.

امام‌ كاغذي‌ نوشتند مبني‌ براينكه‌ اين‌ شخص‌ مبلغي‌ از امام‌ طلبكاراست‌.سپس‌ به‌ او گفتند وقتي‌ عده‌اي‌ از مردم‌ نزد من‌ هستند،اين‌ كاغذ رابياور وطلب‌ خودت‌ را از من‌ بخواه‌!

او اين‌ كار را كرد وخليفه‌ هم‌ به وسيله‌ جاسوسانش‌ خبردارشدوكيسه‌اي‌پول‌ براي‌ امام‌ فرستاد وامام‌ هم‌ آن‌ را به‌ او داد.

«ستارگان‌درخشان‌ ج‌١٢ص‌٣٥»

«محمدبن‌ علي‌ بن‌ ابراهيم‌ گويد:من‌ وپدرم‌ براي‌ گرفتن‌ كمك‌ مالي‌ نزدحضرت‌ رفتيم‌.پدرم‌ مي‌گفت‌:اي‌ كاش‌ امام‌ پانصددرهم‌ به من‌ بدهد تابادويست‌ درهم‌ لباس‌ بخرم‌ ودويست‌ درهم‌ به‌ طلبكارهابدهم‌وصددرهم‌ براي‌ ساير مخارج‌ داشته‌ باشم‌.من هم‌ در دل‌ خود گفتم‌ اي‌كاش‌ امام‌ به من‌ سيصد درهم‌ بدهد تا با صد درهم‌ الاغي‌ بخرم‌ وباصددرهم‌ لباس‌ تهيه‌ كنم‌ وبقيه‌ را براي‌ ساير مخارج‌ بگذارم‌.

ما خدمت‌ امام‌ مشرف‌ شديم‌ .موقع‌ رفتن‌،وقتي‌ از امام‌ خداحافظي‌كرديم‌ ، خدمتكار حضرت‌ دوكيسه‌ پول‌ آورد ويكي‌ را به‌ پدرم‌ دادوگفت‌:پانصد درهم‌درآنست‌ كه‌ دويست‌ درهم‌ براي‌ لباس‌ ودويست‌درهم‌ براي‌ طلبكارها وصد درهم‌ براي‌ خودت‌!وكيسه‌اي‌ هم‌ به من‌ دادوگفت‌:صد درهم‌ براي‌ خريد الاغ‌ وصددرهم‌ براي‌ لباس‌ وصددرهم‌براي‌ ساير مخارج‌!

«ستارگان‌ درخشان‌ ج‌١٣ ص‌١٨»

كرم‌ پيشه‌ كن‌ كادمي‌ زاده‌ صيد /

به احسان‌ توان‌ كرد وحشي‌ به قيد

چودشمن‌ كرم‌ بيند ولطف‌ /

وجودنيايد ازو هيچ‌ بد دروجود

زن‌ وشوهراول‌!

«گويند كه‌ بخيلي‌ با زن‌ وبچه‌اش‌ سرسفره‌ غذا بود كه‌ گدايي‌ در منزل‌ آمدوكمك‌ خواست‌.زن‌ خواست‌ به‌ او كمك‌ كند ولي‌ مرد بخيل‌ ناراحت‌شد وكارشان‌ به دعوا كشيد وعاقبت‌ از هم‌ جدا شدند.بعد از مدتي‌ زن‌ازدواج‌ كرد.روزي‌ با شوهرش‌ سرسفره‌ غذا بود كه‌ درخانه‌ را زدندومعلوم‌ شد كه‌ فقيري‌ كمك‌ مي‌خواهد.شوهر به‌ زن‌ گفت‌ آنچه‌ غذامانده‌ است‌ را ببر وبه‌ او بده‌.زن‌ غذا را برد ولي‌ همينكه‌ خواست‌ به دست‌فقير بدهد متوجه‌ شد كه‌ اين‌ شوهر سابقش‌ است‌!لذا فريادش‌بلندشد.شوهرش‌ آمد وگفت‌:چه‌ خبرشده‌؟گفت‌ اين‌ مرد گدا شوهر اولم‌است‌ كه‌ پول‌ زيادي‌ داشت‌ ولي‌ به خاطر بُخل‌ اموالش‌ تلف‌ شد وزندگيش‌از هم‌ پاشيد.«پندتاريخ‌»

تواضع‌ وفروتني‌

تواضع‌ درمقابل‌ ديگران‌ وتكبرنكردن‌ نيز از عوامل‌ موفقيت‌ به شمارمي‌رود.تكبر مخصوص‌ خداست‌ وغير خدا هركه‌ تكبر كند اهل‌ جهنم‌است‌.انساني‌ كه‌ اولش‌ نطفه‌ مني‌ وآخرش‌ مردار است‌ چرا تكبرداشته‌باشد؟علي‌عليه‌السلام مي‌فرمايد:چقدر بني‌ آدم‌ ضعيف‌ است‌ كه‌ شكمش‌ به‌ اومي‌گويد مرا پركن‌والاّآبرويت‌ را مي‌برم‌!وقتي‌ شكم‌ را پُر كرد مي‌گويد مراخالي‌ كن‌ والاّآبرويت‌ را مي‌برم‌!

بزرگي‌ كه‌ خودرا زخُردان‌ شمرد /

به دنيا وعقبي‌ بزرگي‌ ببرد

تو آنگه‌ شوي‌ پيش‌ مردم‌ عزيز /

كه‌ مر خويشتن‌ را نگيري‌ به چيز

موسي‌عليه‌السلام وسگ‌ جربدار!

«روايت‌ شده‌ كه‌ خدا به‌ موسي‌عليه‌السلام فرمان‌ داد كه‌ فردا كه‌ براي‌ مناجات‌آمدي‌ شخصي‌ را كه‌ از تو پائين‌ تراست‌،باخود بياور!موسي‌عليه‌السلام هرفردي‌از بشر را بررسي‌ كرد جرعت‌ نكرد كه‌ خودرا از اوبالاتربداند.لذا سراغ‌حيوانات‌ رفت‌ وبعد از جستجوي‌ زياد سگي‌ را پيدا كرد وطنابي‌ به‌گردنش‌ بست‌ وباخود همراه‌ برد ولي‌ دربين‌ راه‌ اورا هم‌ رها كرد وتنها به‌مناجات‌ رفت‌.وقتي‌ خدا از او سؤال‌ كرد كه‌ چرا باخود كسي‌ رانياوردي‌؟گفت‌:كسي‌ را پيدا نكردم‌ كه‌ از من‌ پائين‌ ترباشد.خداوحي‌كرد:كه‌ به‌ عزت‌ وجلالم‌!اگر كسي‌ را باخود آورده‌ بودي‌ اسمت‌ را ليست‌پيامبران‌ پاك‌ مي‌كردم‌.»

علتهاي‌ تكبر ميتواند موارد زير باشد:

داشتن‌ چهره زيبا.

داشتن‌ علم‌ ومدرك‌ تحصيلي‌ بالا.

تكبر به خاطر رياست‌وقدرت‌.

تكبر به خاطر زور بدني‌.

تكبر به خاطر مال‌ ومنال‌.

تكبر به خاطر عبادت‌ زياد

ثروتمند مغرور وفقير باعزت‌

«روزي‌ ثروتمندي‌ درمحضرپيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته‌ بود كه‌ فقيري‌ وارد شدوكناراو نشست‌.ولي‌ ثروتمند خودرا كنار كشيدوگوشه‌ لباسش‌ را جمع‌كردتا بدن‌ فقير با اوتماس‌ نداشته‌ باشد!

پيامبر اين‌ حركت‌ اورا ديد وبه‌ او فرمود:ترسيدي‌ از فقرش‌ چيزي‌ بتوبرسد؟ثروتمند فورا شرمنده‌ شد وگفت‌:من‌ از اين‌ خطايم‌ توبه‌ كرده‌وحاضرم‌ نصف‌ ثروتم‌ را به‌ اين‌ مرد بدهم‌!پيامبر به‌ فقير فرمود:مي‌پذيري‌؟گفت‌ نه‌.زيرا مي‌ترسم‌ من هم‌ مانند او به‌ فقيري‌ كبر بورزم‌.»

از عوامل‌ ديگر موفقيت‌ انسان‌،نيكي‌ به‌ پدر ومادر است‌.احترام‌ ومحبت‌به‌ آنها جزءبزرگترين‌ اعتقادات‌ اسلام‌ است‌ به طوريكه‌ بعد ازتوحيد،مسئله‌ احترام‌ به‌ والدين‌ سفارش‌ شده‌ است‌.كه‌ آثارمهمي‌درسعادت‌ انسان‌ دارد

ازجمله‌ اين‌ آثار ميتوان‌ به‌ مستحكم‌ شدن‌ كانون‌ خانواده‌ ها ودرنتيجه‌ به‌استحكام‌ جامعه‌ منجرمي‌ شود.همچنين‌ به‌ فراگيري‌ سفارشهاونصيحتهاي‌ والدين‌ به‌ فرزندانشان‌ اشاره‌ نمود.از نظر رواني‌ نيز فرزندان‌اين‌ خانواده‌ ها در سلامت‌ وآرامش‌ خوبي‌ هستند.

همچنين‌ نيكي‌ فرزندان‌ به‌ والدين‌ باعث‌ نيكي‌ فرزندانشان‌ به‌ آنها مي‌شود.

«امام‌ ششم‌عليه‌السلام :اي‌ ميسر!اگر مي‌ خواهي‌ عمرت‌ زياد شود به‌ پدرومادرپيرت‌ نيكي‌ كن‌.»

رضايت‌ والدين‌ از فرزندان‌ِ مؤمن‌باعث‌ رضايت‌ خدا مي‌ شود.واز جمله‌دعاهاي‌ مستجاب‌ دعاي‌ پدر براي‌ فرزند صالح‌ است‌.

بادعاي‌ پدر علاّمه‌ شد!

«پدر علاّمه‌ مجلسي‌ به نام‌ حجة‌ الاسلام‌ محمدتقي‌ مجلسي‌ شبي‌ در سحرمشغول‌ مناجات‌ بود.ناگاه‌ احساس‌ كرد كه‌ دراين‌ حالت‌ دعايش‌مستجاب‌ است‌.به فكر فرو رفت‌ تا چه‌ دعائي‌ بكند.ناگاه‌ گريه‌ پسرش‌محمدباقر بلند شد.پدر دعا كرد كه‌ خدايا!پسرم‌ را فقيه‌ قرار بده‌!

اين‌ پسر بزرگ‌ شد واز فقهاي‌ بزرگ‌ اسلام‌ گرديد.»

نگاه‌ با محبت‌ به‌ والدين‌ نيز علاوه‌ بر آثار مثبت‌ دنيوي‌ ،ثواب‌ اخروي‌ نيزدارد.حتي‌ براي‌ هربار نگاه‌ با محبت‌ به‌ والدين‌ اگرچه‌ بارها تكرار شودثواب‌ يك‌ حج‌ مستحبي‌ نوشته‌ مي‌ شود.

كسيكه‌ گناهاني‌ مرتكب‌ شود چنانچه‌ پشيمان‌ شده‌ باشد،بهتر است‌براي‌ مقبول‌ شدن‌ توبه‌ خود،به‌ والدين‌ خد محبت‌ نمايد.ونيكي‌ به‌والدين‌ باعث‌ تقرب‌ الي‌ الله مي‌ گردد.

نيكي‌ به‌ مادر اورا هم‌ رديف‌ موسي‌عليه‌السلام كرد.

«روزي‌ موسي‌عليه‌السلام از خدا خواست‌ كه‌ همنشين‌ اورا در بهشت‌ به‌ او نشان‌دهد.

خدا به‌ اووحي‌ كرد كه‌ همنشين‌ تودر بهشت‌ فلان‌ مرد قصاب‌ است‌ ٠حضرت‌ موسي‌عليه‌السلام سراغ‌ قصاب‌ مذكور رفت‌ وبه‌ اوگفت‌ كه‌ آيا مهمان‌مي‌ خواهي‌ ؟ قصاب‌ جواب‌ داد آري‌ و حضرت‌ موسي‌عليه‌السلام را به خانه‌ خودبرد ٠ حضرت‌ موسي‌عليه‌السلام كه‌ او را زير نظر داشت‌ ديد كه‌ ابتدا از زنبيلي‌پايين‌ آورد كه‌ در آن‌ پيرزني‌ فرتوت‌ بود ٠ جوان‌ دست‌ وصورت‌ پيرزن‌ راشست‌ وبه‌ او غذا داد.بعددرحاليكه‌ لبهاي‌ پيرزن‌ حركت‌ مي‌ كرد دوباره‌اورادر زنبيل‌ گذاشته‌ و ، به‌ سقف‌ آويزان‌ كرد.سپس‌ قصاب‌ براي‌موسي‌عليه‌السلام غذا آورد.بعد از صرف‌ غذا،موسي‌ از قصاب‌ پرسيد:اين‌پيرزن‌ كيست‌؟

گفت‌:مادرم‌ است‌ كه‌ چون‌ خدمتكاري‌ ندارم‌ خودم‌ اورا تروخشك‌ مي‌كنم‌.موسي‌عليه‌السلام پرسيد:وقتي‌ مي‌ خواستي‌ مادرت‌ را در زنبيل‌ بگذاري‌ اوچه‌ گفت‌؟

گفت‌:هرگاه‌ اورا تروخشك‌ مي‌ كنم‌ درحق‌ من‌ دعا مي‌ كند ومي‌گويد:خداتورا با موسي‌ در بهشت‌ همنشين‌ كند.

«بحارج‌٧٤»

بزرگان‌ دين‌ به‌ كسانيكه‌ نسبت‌ به‌ والدين‌ خود احترام‌ مي‌گذاشتند،بااحترام‌ برخورد مي‌ نمودند ونسبت‌ به‌ كسانيكه‌ به‌ والدين‌خود جفا مي‌ نمودند،با خشم‌ برخورد مي‌ كردند.

«وقتي‌ خواهر رضاعي‌ پيامبر به‌ ديدن‌ حضرت‌ آمد،پيامبر براي‌ او احترام‌فوق‌ العاده‌ اي‌ گذاشتند ولي‌ وقتي‌ برادر رضاعي‌ پيامبر آمد حضرت‌مانند خواهرش‌ به‌ او احترام‌ نكردند.اصحاب‌ علت‌ را پرسيدند.حضرت‌فرمود علت‌ بيشتر احترام‌ كردن‌ من‌ به‌ خواهر رضاعيم‌ اين‌ است‌ كه‌ او به‌پدرومادرش‌ زيادتر نيكي‌ مي‌ كند.»

محبت‌ باعث‌ مسلمان‌ شدن‌ شد

«زكريا كه‌ جواني‌ مسيحي‌ بود ،مسلمان‌ وشيعه‌ شد.امام‌ صادق‌عليه‌السلام به‌ اوسفارش‌ كرد كه‌ اگرچه‌ پدرومادرت‌ مسيحي‌ هستند ولي‌ احترام‌ به‌ آنهاراترك‌ نكن‌!وقتي‌ زكريا بيشتر از قبل‌ به‌ پدرومادرش‌ نيكي‌ مي‌ كرد،مادرش‌از اين‌ برخورد او خوشحال‌ شد واز پسرش‌ خواست‌ كه‌ شهادتين‌ را به‌ اوياد دهد تا او هم‌ مسلمان‌ شود.واين‌ چنين‌ بود كه‌ با برخورداسلامي‌،مادر زكريا اسلام‌ آورد.

«بحارج‌ ٧٤»

مادر بردوش‌!

«گويند شخصي‌ مادر خودرا بر دوش‌ گرفت‌ واورا طواف‌ كعبه‌ داد.سپس‌خدمت‌ پيامبر آمد وگفت‌:آيا حق‌ اورا ادا كردم‌؟حضرت‌فرمود:هرگز!حتي‌ دربرابر يك‌ ناله‌ او در هنگام‌ وضع‌ حمل‌ نخواهدبود.»

«ارزش‌ پدرومادر»