جايگاه اهل بيت علیه السلام در جهان هستي

جايگاه اهل بيت علیه السلام در جهان هستي0%

جايگاه اهل بيت علیه السلام در جهان هستي نویسنده:
گروه: سایر کتابها

جايگاه اهل بيت علیه السلام در جهان هستي

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تقي صرفي
گروه: مشاهدات: 6672
دانلود: 3415

توضیحات:

جايگاه اهل بيت علیه السلام در جهان هستي
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 103 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6672 / دانلود: 3415
اندازه اندازه اندازه
جايگاه اهل بيت علیه السلام در جهان هستي

جايگاه اهل بيت علیه السلام در جهان هستي

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٧ - كمك‌ در نیمه‌های‌ شب‌

علی‌علیه‌السلام شبها مواد غذائی‌ را دركیسه‌ای‌ گذاشته‌ وبردوش‌ می‌گذاشتند ودرمنزل‌ فقراء می‌بردند.درحالیكه‌ آنها نمی‌دانستند كه‌ این‌ مرد خیر كیست‌؟

حتّی‌ در جنگ‌ شخصی‌ از دشمنان‌ به‌ امام‌ گفت‌ كه‌ شمشیرت‌ را بمن‌می‌بخشی‌؟امام‌ هم‌ فورا شمشیر خودرا به‌ او دادند.

آمده‌ است‌ كه‌ :مهمانی‌ به‌ خانه‌ علی‌علیه‌السلام آمد وچون‌ فقط‌ به اندازه‌ یك‌ نفر غذاداشتند ،امام‌ سفره‌ انداختند وبه‌ بهانه‌ای‌ چراغ‌ را خاموش‌ كردند ولب‌ودهان‌ خودرا تكان‌ می‌دادند تا مهمان‌ خیال‌ كند كه‌ امام‌ هم‌ مشغول‌ خوردن‌است‌!«از كعبه‌ تامحراب‌»

حضرت‌ فاطمه‌عليها‌السلام از درآمد فدك‌ ،هشتادهزار سكه‌ طلا درآمد داشتند كه‌همه‌ را به‌ فقراء می‌دادند وچیزی‌ برای‌ خود نمی‌گذاشتند.

آن‌ حضرت‌ در شب‌ عروسی‌ ،لباس‌ نو خودرا بخشیدندوبا لباس‌ كهنه‌ به‌حجله‌ رفتند.

آن‌ بانو به اتفاق‌ حسن‌ وحسین‌ وفضه‌ ،سه‌ روز روزه‌ نذری‌ گرفتند وهردفعه‌ كه‌می‌خواستند موقع‌ افطار ،غذا بخورند گرسنه‌ای‌ به در خانه‌ می‌آمد وآنان‌ همه‌افطاری‌ خودرا به‌ او می‌دادند ودر این‌ سه‌ روز با آب‌ افطار نمودند.«فاطمه‌سرور زنان‌ عالم‌»

عربی‌ نزد امام‌ حسن‌علیه‌السلام رفت‌ ولی‌ قبل‌ از اینكه‌ درخواست‌ خودرابگوید،امام‌ دستور داد هرچه‌ پول‌ درخانه‌ بود،آوردند.مبلغ‌ بیست‌ هزاردرهم‌ پول‌ بود كه‌ همه‌ را به‌ آن‌ شخص‌ بخشیدند!او گفت‌:مولایم‌!چرانگذاشتید كه‌ ابتدا مدح‌ وثنای‌ شمارا بگویم‌ وتقاضای‌ خودرا مطرح‌كنم‌؟فرمود:ما خاندانی‌ هستیم‌ كه‌ قبل‌ از اینكه‌ فقیرآبرویش‌ ریخته‌ شود،به‌او كمك‌ می‌كنیم‌.

روزی‌ كنیز امام‌ حسین‌علیه‌السلام یك‌ شاخه‌ ریحان‌ به‌ امام‌ هدیه‌ كرد.امام‌ درمقابل‌اورا آزاد فرمود.

همچنین‌ امام‌ درحال‌ نماز بودند كه‌ عربی‌ آمد واشعاری‌ خواند.امام‌ نماز راتمام‌ كردند وبه‌ قنبر فرمودند:از مال‌ حجاز چقدرمانده‌ است‌؟

گفت‌: پنج‌ هزار درهم‌.امام‌ دستور داد بیاورند وهمه‌ را به‌ او بخشیدند.

امام‌ سجادعلیه‌السلام درمدت‌ عمرشان‌ هزار برده‌ آزاد كردند.

وقتی‌ امام‌ روزه‌می‌ گرفتند،دستور می‌دادند كه‌ گوسفندی‌ را پخته‌ وگوشت‌آنرا بین‌ فقرا تقسیم‌ كنند وخود با نان‌ وخرما افطار می‌نمودند.

امام‌ ،هزینه‌ بیش‌ از صدخانواده‌ را در مدینه‌ به‌ عهده‌ داشتند و...

بخشش‌هاوهدایای‌ امام‌ باقرعلیه‌السلام بین‌ پانصددرهم‌ تا ششصدهزاردرهم‌بود.وامام‌ از بخشیدن‌ زیاد ملول‌ نمی‌شد.وهرگز شنیده‌ نشد كه‌ فقیری‌ درخانه‌ امام‌ بیاید وجواب‌ تحقیرآمیز بشنود بلكه‌ به دستور حضرت‌،فقیر را بابهترین‌ نام‌ جواب‌ می‌دادند.«منتهی‌ الامال‌ ج‌٢»

معلّی‌ بن‌ خنیس‌ می‌گوید:

دیدم‌ كه‌ امام‌ صادق‌علیه‌السلام با كیسه‌ای‌ بردوش‌ به‌ جائی‌ می‌رود.اجازه‌ گرفتم‌ كه‌ایشان‌ را همراهی‌ كنم‌.با حضرت‌ به‌ محله‌ فقراء رفتیم‌ وامام‌ بربالای‌ سرآنان‌كه‌ همگی‌ درخواب‌ بودند،مقداری‌ غذا می‌گذاشت‌.من‌ پرسیدم‌ كه‌ اینهاشیعه‌ هستند؟امام‌ فرمود:اگر شیعه‌ بودند كه‌ ما هرچه‌ داشتیم‌ حتی‌ نمكمان‌را با آنهانصف‌ می‌نمودیم‌.«منتهی‌ الامال‌ ج‌٢ ص‌٢٤٤»

ابوجعفر خثعمی‌ گوید:

امام‌ صادق‌علیه‌السلام كیسه‌ای‌ پول‌ بمن‌ داد وفرمود:

این‌ را به‌ فلان‌ سید بده‌ ولی‌ نگو چه‌ كسی‌ آن‌ را داده‌ است‌.

منهم‌ آن‌ را به‌ شخصی كه‌ امام‌ معرفی‌ كرده‌ بود دادم‌.اوگفت‌:خدا جزای‌ خیربه‌ این‌ كسیكه‌ همیشه‌ بمن‌ كمك‌ كند،بدهد ولی‌ جعفربن‌ محمد حتی‌ یك‌درهم‌ هم‌ بمن‌ كمك‌ نمی‌كند!«منتهی‌ الامال‌ ج‌٢ص‌٢٤٤»

كیسه‌های‌ هدیه‌ امام‌ كاظم‌علیه‌السلام از بَس‌ زیاد بود،مَثَل‌ زدنی‌ بود.امام‌ شبها زنبیل‌را از غذا وپول‌ پر می‌كردند وبطور ناشناس‌ برای‌ فقیران‌ می‌بردند.

آن‌ امام‌ در مدت‌ عمرشان‌ هزار برده‌ آزاد نمودند.

در روز عید نوروزی‌ بود كه‌ منصور دستور داد امام‌ كاظم‌علیه‌السلام در كاخ‌ او بنشیندومردم‌ ومسئولین‌ برای‌ تبریك‌ نزد امام‌ بروند.

هركه‌ می‌آمد هدیه‌ای‌ هم‌ می‌آورد.پیرمردی‌ آمد وگفت‌:من‌ چیزی‌ ندارم‌ كه‌هدیه‌ بدهم‌.ولی‌ جدم‌ در مصیبت‌ جدشما چند بیت‌ سروده‌ است‌ كه‌ آنهاراتقدیم‌ می‌كنم‌.سپس‌ ابیاتی‌ را خواند.امام‌ فرمود:هدیه‌ تورا قبول‌كردم‌.بنشین‌!خدابه توبركت‌ بدهد.سپس‌ امام‌ درباره‌ هدایایی‌ كه‌ آورده‌ بودنداز خلیفه‌ كسب‌ تكلیف‌ كردند ومنصور هم‌ آنهارا به‌ امام‌ واگذاركرد.

امام‌ همة‌ آن‌ هدایارا به‌ پیرمرد بخشیدند.«منتهی‌ الامال‌ ج‌٢ ص‌٣٤٠»

هرگاه‌ برای‌ امام‌ رضاعلیه‌السلام سفره‌ می‌انداختند،امام‌ ابتدا ظرف‌ غذایی‌ برای‌فقرا می‌فرستادند ومی‌ فرمودند:«فلااقتحم‌ العقبة‌»یعنی‌ كسانی‌ از قیامت‌ نجات‌ می‌یابند كه‌ برده‌ آزاد كنند یا به‌ یتیم‌ اكرام‌ نمایند.«منتهی‌ الامال‌ ج‌٢ص‌٤٦٣»

شخصی‌ از خراسان‌،خدمت‌ امام‌ رضاعلیه‌السلام عرض كرد كه‌ من‌ درشهرم‌ وضع‌مالی‌ خوبی‌ دارم‌ ولی‌ دراینجا پولم‌ را گم‌ كرده‌ام‌.شما بمن‌ قرض‌ بدهید تا من‌وقتی‌ به‌ شهرم‌ رسیدم‌،از طرف‌ شما آنرا صدقه‌ بدهم‌؟

امام‌ داخل‌ اطاق‌ خصوصی‌ شان‌ رفتند وسپس‌ درحالیكه‌ دردستشان‌ كیسه‌بود وآنرا از لای‌ دراطاق‌ بیرون‌ آورده‌ بودند،فرمودند:آن‌ مردخراسانی‌كجاست‌؟او گفت‌:اینجا هستم‌.امام‌ آن‌ مبلغ‌ را به‌ اودادند وفرمودند لازم‌نیست‌ از طرف‌ ما صدقه‌ بدهی‌.

وقتی‌ خراسانی‌ رفت‌،امام‌ آمدند ونشستند.یك نفر سؤال‌ كرد كه‌ چراپول‌راازلای‌ در به‌ او دادیدوصورت‌ خودرا از او پوشاندید؟فرمود:بخاطر اینكه‌مبادا حالت‌ خواری‌ وكوچكی‌ را در او ببینم‌.«منتهی‌ الامال‌ ج‌٢ ص‌٤٦٦»

امام‌ رضاعلیه‌السلام در روز عرفه‌،تمام‌ دارائی‌ خود را بخشیدند.وزیر مأمون‌گفت‌:این‌ گونه‌ بخشش‌ غرامت‌ است‌!امام‌ فرمود:خیر بلكه‌ غنیمت‌است‌.وهرگز چیزی‌ را كه‌ بوسیله‌ آن‌ بدنبال‌ پاداش‌ وثواب‌ وكرامت‌هستی‌،ضررنشمار!«ستارگان‌ درخشان‌ ج‌١٠ص‌١٩»

روزی‌ شخصی‌ نزد امام‌ هادی‌علیه‌السلام رفت‌ واظهار نمود كه‌ بدهی‌ زیادی‌ دارم‌ودرخواست‌ كمك‌ كرد.

امام‌ به‌ او فرمود:من‌ كاری‌ را می‌خواهم‌ كه‌ تو انجام‌ دهی‌ وتورا قسّم‌ می‌دهم‌كه‌ امتناع‌ نكنی‌!

گفت‌:امتناع‌ نخواهم‌ كرد.

امام‌ كاغذی‌ نوشتند مبنی‌ براینكه‌ این‌ شخص‌ مبلغی‌ از امام‌ طلبكاراست‌.سپس‌ به‌ او گفتند وقتی‌ عده‌ای‌ از مردم‌ نزد من‌ هستند،این‌ كاغذ رابیاور وطلب‌ خودت‌ را از من‌ بخواه‌!

او این‌ كار را كرد وخلیفه‌ هم‌ بوسیله‌ جاسوسانش‌ خبردارشد وكیسه‌ای‌پول‌برای‌ امام‌ فرستاد وامام‌ هم‌ آن‌ را به‌ او داد.«ستارگان‌ درخشان‌ ج‌١٢ص‌٣٥»

محمدبن‌ علی‌ بن‌ ابراهیم‌ گوید:من‌ وپدرم‌ برای‌ گرفتن‌ كمك‌ مالی‌ نزدحضرت‌ رفتیم‌.پدرم‌ می‌گفت‌:ای‌ كاش‌ امام‌ پانصددرهم‌ بمن‌ بدهد تابادویست‌ درهم‌ لباس‌ بخرم‌ ودویست‌ درهم‌ به‌ طلبكارهابدهم‌ وصددرهم‌برای‌ سایر مخارج‌ داشته‌ باشم‌.منهم‌ در دل‌ خود گفتم‌ ای‌ كاش‌ امام‌ به من ‌سیصد درهم‌ بدهد تا با صد درهم‌ الاغی‌ بخرم‌ وباصد درهم‌ لباس‌ تهیه‌ كنم‌وبقیه‌ را برای‌ سایر مخارج‌ بگذارم‌.

ما خدمت‌ امام‌ مشرف‌ شدیم‌ وسپس‌ با امام‌ خداحافظی‌ كردیم‌ وموقع‌خارج‌ شدن‌ از خانه‌ امام‌، خدمتكار حضرت‌ دوكیسه‌ پول‌ آورد ویكی‌ را به‌پدرم‌ داد وگفت‌:پانصد درهم‌درآنست‌ كه‌ دویست‌ درهم‌ برای‌ لباس‌ودویست‌ درهم‌ برای‌ طلبكارها وصد درهم‌ برای‌ خودت‌!وكیسه‌ای‌ هم‌ بمن‌داد وگفت‌:صد درهم‌ برای‌ خرید الاغ‌ وصددرهم‌ برای‌ لباس‌ وصددرهم‌برای‌ سایر مخارج‌!«ستارگان‌ درخشان‌ ج‌١٣ ص‌١٨»

ابوهاشم‌ جعفری‌ گوید:

با امام‌ حسن‌ عسگری‌علیه‌السلام بصورت‌ سواره‌ جائی‌ می‌رفتیم‌.من‌ در دل‌ با خودمی‌گفتم‌:موقع‌ پرداخت‌ قرضهایم‌ رسیده‌ ومن‌ پولی‌ برای‌ پرداخت‌ ندارم‌ونمی‌ دانم‌ چكنم‌؟

ناگاه‌ امام‌ برگشت‌ وفرمود:خدا اداء می‌كند.سپس‌ همانطور كه‌ سواره‌ بود خم‌شد وبا تازیانه‌ خطی‌ روی‌ زمین‌ كشید وفرمود:پیاده‌ شو وبردار!من‌ پیاده‌شدم‌ ودیدم‌ تكه‌ای‌ طلا است‌.آنرا برداشتم‌ وسوارشدم‌.وبا خود گفتم‌:قرضم‌جور شد ولی‌ ای‌ كاش‌ برای‌ خرج‌ زمستانم‌ هم‌ پولی‌ داشتم‌!

ناگاه‌ دوباره‌ امام‌ برگشت‌ وفرمود:خدا ادا می‌كند ومانند گذشته‌ دوباره‌ خم‌شد وخطی‌ كشید وفرمود:پیاده‌ شو وبردار!من‌ پیاده‌ شدم‌ وقطعه‌ طلا رابرداشتم‌.

درباره‌ بخشش‌های‌ امام‌ عصر(عج‌)داستانهای‌ عجیبی‌ درتاریخ‌ ذكرشده‌ كه‌چگونه‌ امام‌ به‌ مقروضین‌ ونیازمندان‌ كمك‌ می‌كنند كه‌ دركتب‌ تاریخ‌ومعجزات‌ وكرامات‌ امام‌ عصرعلیه‌السلام از آنها یاد شده‌ است‌.

بردباری‌ وصبر وتواضع‌ اهلبیت‌علیه‌السلام

اهلبیت‌ از همه‌ بردبارتر وصبورتر وخوش‌ اخلاق‌تر بودند.

خدمتكار پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می‌گوید:

من‌ ده‌ سال‌ درخانه‌ پیامبر بودم‌.یكبار نشد كه‌ حضرت‌ بمن‌ بگوید چرا اینكار را نكردی‌ ویا چرا این‌ كار را كردی‌؟

یكشب‌ كه‌ برای‌ افطار حضرت‌ مقداری‌ شیر آماده‌ شده‌ بود،پیامبر دیربه منزل‌ آمدند ومن‌ بخیال‌ اینكه‌ جائی‌ مهمان‌ هستند،افطاری‌ حضرت‌ را خوردم‌!وقتی‌ پیامبر آمدند از همراهانش‌ پرسیدم‌ كه‌ آیا حضرت‌ افطاركرده‌اند؟گفتند نه‌ !هنوز چیزی‌ نخورده‌اند.من‌ بسیار نگران‌ شدم‌ كه‌ اگرحضرت‌ افطاری‌ خودرا بخواهد،من‌ چه‌ كنم‌؟امّا گویا پیامبر می‌دانست‌ لذاچیزی‌ نفرمود وآب‌ افطار نمودند!«زندگانی‌ پیامبراسلام‌»

آمده‌ است‌ كه‌ یك نفر یهودی‌ كه‌ از حضرت‌ طلبكار بود،نزد پیامبر آمد وطلب‌ خودرا خواست‌.حضرت‌ فرمود الان‌ چیزی‌ ندارم‌.یهودی‌ گفت‌ منهم‌ شمارارها نمی‌كنم‌ تا طلب‌ مرا بدهید!

پیامبر فرمود:پس‌ منهم‌با تو اینجامی‌ نشینم‌.پیامبر با یهودی‌ بود تا اینكه‌ نمازظهر وعصر ومغرب‌ وعشاء وصبح‌ را همانجا بجا آورد.مسلمانها متوجه‌شدند وبا چشم‌ وابرو یهودی‌ را تهدید می‌كردند كه‌ دست‌ از پیامبربردارد.حضرت‌ متوجه‌ شد وفرمود:از این‌ مرد چه‌ می‌خواهید؟ گفتند:اوشمارا حبس‌ كرده‌ است‌!فرمود:خدا مرا مبعوث‌ نكرده‌ كه‌ در حق‌ هم‌ پیمانم‌یا دیگران‌ ظلم‌ كنم‌!

وقتی‌ روز بعد شد وخورشید بالا آمد،یهودی‌ شهادتین‌ را گفت‌ ومسلمان‌شد ونصف‌ مالش‌ را بخشیدوعرض‌ كرد:

بخدا قسم‌!من‌ این‌ جسارت‌ رابشما نكردم‌ مگر به‌ این‌ علت‌ كه‌ ببینم‌ اوصاف‌ شما مطابق‌ با آنچه‌ در تورات‌ آمده‌ می‌باشد یا خیر!زیرا در آنجا خدا فرموده‌است‌ كه‌:تولد محمدبن‌ عبدالله در مكه‌ وهجرتش‌ به‌ مدینه‌ است‌.اوخشن‌وفریاد زننده‌ نیست‌.ناسزا نمی‌گوید!

ودیدم‌ كه‌ اوصاف‌ شما مطابق‌ است‌ پس‌ من‌ شهادت‌ به‌ وحدانیت‌ خداونبوت‌ شما می‌دهم‌ واین‌ مالم‌ را در اختیار شما قرار می‌دهم‌ كه‌ هرچه‌دربارة‌ آن‌ حكم‌ كنی‌ قبول‌ می‌نمایم‌.«ستارگان‌ درخشان‌ ج‌١ ص‌٢٤»

١ - خنده‌ وترس‌

صعصة‌ بن‌ صوحان‌ در وصف‌ علی‌علیه‌السلام می‌گوید:

علی‌علیه‌السلام درمیان‌ ما كه‌ بود،یكی‌ از ما بود.به‌ هر طرف‌ كه‌ اورا دعوت‌ می‌كردیم‌،می‌آمد وهرچه‌ می‌گفتیم‌،می‌شنید وهرجا كه‌ می‌گفتیم‌،می‌نشست‌.با این‌ حال‌ چنان‌ هیبت‌ امام‌ در دل‌ ما بود كه‌ مثل‌ اسیری‌ بودیم‌در دست‌ كسیكه‌ با شمشیر بالای‌ سر او ایستاده‌ ومی‌ خواهد گردنش‌ رابزند.«منتهی‌ الامال‌ ج‌١ ص‌٢٩٠»

٢ - جواب‌ ناسزا

روزی‌ یك نفر یهودی‌ سر راه‌ امام‌ حسن‌علیه‌السلام را گرفت‌ وبه‌ حضرت‌ ناسزاهای‌زیادی‌ گفت‌.تا زمانیكه‌ آن‌ مرد حرف‌ می‌زد،امام‌ ساكت‌ بود.وقتیكه‌ اوساكت‌شد،امام‌ به‌ او سلام‌ كرد وخنده‌ نمود وفرمود:ای‌ پیرمرد!گمان‌ می‌كنم‌غریب‌ هستی‌ وامربرتو مشتبه‌ شده‌ است‌.اگر چیزی‌ ازما می‌خواهی‌ به تومی‌دهیم‌ واگر درخواست‌ ارشاد وهدایت‌ كنی‌ تورا ارشاد می‌كنیم‌ واگرگرسنه‌ باشی‌ تورا سیر می‌نمائیم‌ واگر بی‌ لباس‌ هستی‌،به تو لباس‌ می‌دهیم‌واگر محتاج‌ می‌باشی‌،تورا بی‌ نیاز می‌كنیم‌ واگر حاجتی‌ داری‌ حاجت‌ تورابرآورده‌ می‌نمائیم‌ واگر به خانه‌ ما بیائی‌ تورا مهمان‌ می‌كنیم‌ و...

وقتی‌ مرد شامی‌ این‌ برخورد را از حضرت‌ دید،به‌ گریه‌ افتاد وگفت‌:من‌شهادت‌ می‌دهم‌ كه‌ تو خلیفة‌ خدا در زمینی‌.«منتهی‌ الامال‌ ج‌١ص‌٤١٧»

٣ -آزادی‌ در مقابل‌ شكستن‌ سرامام‌!

نقل‌ شده‌ كه‌ كنیز امام‌ درحالیكه‌ می‌خواست‌ آب‌ بریزد ،آفتابه‌ از دستش‌ برسر امام‌ افتادوسرامام‌ شكست‌.

امام‌ به‌ او نگاهی‌ كرد وگفت‌:والكاظمین‌ الغیظ‌!والعافین‌ عن‌ الناس‌!امام‌فرمود:تورا بخشیدم‌.اوگفت‌:والله یحب‌ّ المحسنین‌!امام‌ فرمود:تو در راه‌خدا آزادی‌.«ستارگان‌ درخشان‌ ج‌٦ص‌٣٣»

٤ - عفو درمقابل‌ دشنام‌!

یكی‌ از بستگان‌ امام‌ سجادعلیه‌السلام در حضور اصحاب‌ به‌ حضرت‌ اهانتهائی‌نمود.ولی‌ امام‌ به‌ او جوابی‌ نداد.وقتی‌ او رفت‌،امام‌ به‌ اصحاب ‌فرمود:شنیدید كه‌ این‌ شخص‌ چه‌ حرفهائی‌ زد.حال‌ برویم‌ تا جواب‌ اورابدهم‌.دراین‌ حال‌ امام‌ آیات‌«والكاظمین‌ الغیظ‌.والعافین‌ عن‌ الناس‌.واللهیحب‌ّ المحسنین‌»را تلاوت‌ می‌نمود.اصحاب‌ فهمیدند كه‌ امام‌ با او تندی‌نخواهد كرد. وقتی‌ بدر خانه‌ او رفتند ،امام‌ درخانه‌ اورا زدند.او بیرون‌ آمدوامام‌ فرمود:شما آمدید ودر حضور اینها این‌ حرفهارا زدی‌!اگر راست‌ گفته‌باشی‌،خدا مرا بیامرزد!واگر دروغ‌ گفته‌ باشی‌،خدا تورا بیامرزد!

او گفت‌:من‌ به‌ این‌ حرفها سزاوارترم‌ واز امام‌ عذرخواهی‌ نمود.«ستارگان‌درخشان‌ ج‌٦ ص‌٢٨»

٥ - هدایت‌ با برخورد خوب‌

شخصی‌ در زمان‌ امام‌ هفتم‌علیه‌السلام سر راه‌ حضرت‌ را می‌گرفت‌ وبه‌ اهلبیت‌علیه‌السلام اهانتها می‌نمود وهرگاه‌ اصحاب‌ امام‌ می‌خواستند به‌ او آسیبی‌ برسانند،امام‌مانع‌ می‌شد واذیت‌ كردن‌ اورا ممنوع‌ كرده‌ بود.

روزی‌ امام‌ آدرس‌ آن‌ شخص‌ را پرسیدند وسوار برالاغ‌ به‌ مزرعه‌ او رفتند.اووقتی‌ دید كه‌ امام‌ بطرف‌ او می‌آید صدا زد كه‌ من‌ راضی‌ نیستم‌ در زمینهایم‌راه‌ بروید ولی‌ امام‌ اعتنائی‌ نكرده‌ ونزد او رفتند وبا او احوالپرسی‌ نموده‌وپرسیدند كه‌ چه‌ كاشته‌ای‌ وچقدر می‌خواهی‌ برداشت‌ كنی‌ واز این‌سؤالات‌از او پرسیدند.

سپس‌ برای‌ او دعا كردند ومبلغی‌ پول‌ به‌ او دادند.او با این‌ برخورد امام‌،منقلب‌ شد وگفت‌:اگر قبلاً بمن‌ می‌گفتند كه‌ بدترین‌ آدم‌ كیست‌؟شمارامعرفی‌ می‌كردم‌.ولی‌ اكنون‌ اگر از من‌ بپرسند كه‌ بهترین‌ شخص‌كیست‌؟شمارا معرفی‌ می‌نمایم‌.«منتهی‌ الامال‌ ج‌٢ »

٦ - حالات‌ امام‌ رضاعلیه‌السلام

یاسر خادم‌ امام‌ رضاعلیه‌السلام می‌گوید كه‌:

هروقت‌ امام‌ رضاعلیه‌السلام سرسفره‌ می‌نشست‌،همه‌ خدمتكاران‌ را برسر سفره‌جمع‌ می‌كرد.خواه‌ كوچك‌ وخواه‌ بزرگ‌ حتی‌ آن‌ كسیكه‌ سرپرستی‌ حیوانات‌را به‌ عهده‌ داشت‌ یا آن‌ كسیكه‌ حجامت‌ می‌نمود نیز سرسفره‌ حضرت‌ بود.

امام‌ بما فرموده‌ بود كه‌:

اگر مشغول‌ غذاخوردن‌ بودید بلند شوید حتّی‌ اگر من‌ بالای‌ سرشما ایستاده‌باشم‌.لذا اگر امام‌ كسی‌ را صدا می‌زد ومی‌ گفتند دارد غذا می‌خورد ،امام‌می‌فرمود:پس‌ بگذارید غذایش‌ تمام‌ شود.«ستارگان‌ درخشان‌ ج‌١٠ص‌٣٥»

معجزات‌ وكرامات‌ اهلبیت‌علیه‌السلام

كارهای‌ خارق‌ العاده‌ای‌ كه‌ اهلبیت‌علیه‌السلام انجام‌ می‌دادند فقط‌ در حدّ توان‌ انبیاءبود وگاهی‌ معجزاتی‌ داشتند كه‌ دیگر انبیاء مثل‌ آن‌ را نداشتند مثل‌ برگشتن‌خورشید بعد از غروب‌ كردن‌،چند قسمت‌ كردن‌ ماه‌و...

١ - زنده‌ شدن‌ دوكودك‌

سربریده‌روزی‌ یكی‌ از انصار پیامبر را به‌ منزلش‌ دعوت‌ نمود.برای‌ میهمانی‌ یك‌ بزغاله‌ای‌ را سربریدند ومیزبان‌ به‌ مسجدنزد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت‌.دوتا ازنوجوانهای‌ این‌ مرد، وقتی‌ سربریدن‌ بزغاله‌ را دیدند،یكی‌ به‌ دیگری‌ گفت‌ بیا تا منهم‌ تورا سرببرم‌!اوهم‌ قبول‌ كرد وپسر دیگر سراورا ذبح‌ كرد!درهمین‌موقع‌ مادرشان‌ متوجه‌ شد وفریادی‌ كشید!كودك‌ قاتل‌ از ترس‌ به‌ بالای‌پشت‌ بام‌ رفت‌ ولی‌ از آنجا پرتاپ‌ شد ومرد!

مادرشان‌ جسد این‌ دو را پنهان‌ نمودوبه‌ شوهرش‌ چیزی‌ نگفت‌.وقتی‌ پیامبرآمد وبرای‌ او سفره‌ انداختند،جبرئیل‌ نازل‌ شد وگفت‌:یا رسول‌ الله!از آنهابخواه‌ تا فرزندانشان‌ را سرسفره‌ دعوت‌ كنند!پیامبر این‌ مطلب‌ را ازآنان‌خواست‌ وپدر هم‌ سراغ‌ بچه‌ هایش‌ را از مادرشان‌ گرفت‌ ولی‌ او گفت‌ كه‌جائی‌ رفته‌اند والان‌ نیستند.با اصرار پیامبر وپدردوكودك‌ ،زن‌ ماجرای‌ كشته‌شدن‌ فرزندانشان‌ را تعریف‌ كرد.

حضرت‌ دستورداد كه‌ جسد آنان‌ را بیاورند.وقتی‌ آوردند،پیامبر دعا كردوهردو زنده‌ وسالم‌ شدند وسرسفره‌ نشستند.«منتهی‌ الامال‌ ج‌١ص‌٧٨»

٢ - سالم‌ شدن‌ چشم‌ معیوب‌!

چشم‌ قتاده‌ در جنگ‌ اُحد بر اثر زخمی‌ از حدقه‌ بیرون‌ آمد.او چشمش‌ را دردست‌ گرفت‌ ونزد پیامبر آمد وگفت‌:زنی‌ زیبا دارم‌ كه‌ هم‌ من‌ اورا دوست‌دارم‌ وهم‌ او مرا دوست‌ دارد. ونمی‌ خواهم‌ مرا اینگونه‌ ببیند!

پیامبر چشم‌ اورا درجایش‌ گذاشت‌ وفرمود:خدایا!براو زیبائی‌ بپوشان‌!

چشم‌ قتاده‌ سالم‌ شد واز روز اولش‌ بهتر.

چشم‌ دیگرش‌ گاهی‌ درد می‌گرفت‌ولی‌ این‌ چشم‌ هیچگاه‌ دیگر دچارناراحتی‌ نشد

روزی‌ یكی‌ از پسرانش‌ نزد عمربن‌ عبدالعزیز رفت‌.عمر گفت‌:این‌ شخص‌ كیست‌؟او گفت‌:

اناابن‌ الذی‌ سالَت‌ علی‌' الخدّ عینُه‌فرُدّت‌ بكف‌ّ المصطفی‌' احسن‌ الردّ

فعادت‌ كماكانت‌ لاول‌ّ مرة‌ّفیا حُسن‌ ما عین‌ٍ ویا حُسن‌َ ماردّ

یعنی‌:من‌ پسر كسی‌ هستم‌ كه‌ چشمش‌ به‌ گونه‌اش‌ آویزان‌ شد!ولی‌ بدست‌پیامبر درجایش‌ قرار گرفت‌ ومثل‌ اولش‌ شد.پس‌ چه‌ خوب‌ چشمی‌ شدوچه‌ خوب‌ شخصی‌ بود پیامبر!«منتهی‌ الامال‌ ج‌١ص‌٨١»

٣ - حفظ‌ كل‌ّ قرآن‌ در یك‌ لحظه‌

به‌ زاذان‌ گفتند:تو قرآن‌ را زیبا تلاوت‌ می‌كن‌!این‌ قرائت‌ از كه‌ است‌؟

خنده‌ای‌ كرد وگفت‌:روزی‌ در حالیكه‌ من‌ آواز می‌خواندم‌،علی‌علیه‌السلام از كنارم‌رد می‌شد.امام‌ از صدای‌ زیبای‌ من‌ تعجب‌ كرد وفرمود:ای‌ زاذان‌!چرا قرآن‌نمی‌خوانی‌؟گفتم‌:ای‌ امیرمؤمنان‌!چگونه‌ قرآن‌ بخوانم‌ درحالیكه‌ چند سوره‌فقط‌ به اندازه‌ای‌ كه‌ در نمازم‌ نیاز دارم‌،بیشتر حفظ‌ نیستم‌!

امام‌ بمن‌ نزدیك‌ شد ودرگوشم‌ جملاتی‌ نامفهوم‌ فرمود.سپس‌ دردهانم‌دعائی‌ خواند.هنوز امام‌ از من‌ دور نشده‌ بود كه‌ متوجه‌ شدم‌ همه‌ قرآن‌ را بااعراب‌ وهمزه‌اش‌ حفظ‌ شده‌ام‌.واز آن‌ موقع‌ تاكنون‌ نیازی‌ به‌ سؤال‌ كردن‌درباره‌ قرآن‌ پیدا نكرده‌ام‌.«بحارج‌٤١ص‌١٩٥»

٤ - زنده‌ شدن‌ سام‌!

در زمان‌ پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عده‌ای‌ از یمن‌ نزد حضرت‌ آمدند وگفتند:

ما باقیمانده‌ ملتهای‌ گذشته‌ از آل‌ نوح‌علیه‌السلام هستیم‌.حضرت‌ سام‌علیه‌السلام كه‌جانشین‌ نوح‌علیه‌السلام بوده‌ است‌ در كتابش‌ آورده‌ كه‌ هر پیامبری‌ جانشینی‌دارد.جانشین‌ شما كیست‌؟پیامبر به‌ علی‌علیه‌السلام اشاره‌ كرد.

گفتند اگر از او معجزه‌ای‌ بخواهیم‌ می‌تواند انجام‌ دهد؟

فرمود،با اذن‌ الهی‌ آری‌! سپس‌ حضرت‌ به‌ علی‌علیه‌السلام فرمود با آنان‌ به‌ مسجدبرو وپایت‌ را به‌ زمین‌ نزدیك‌ محراب‌ بزن‌!

علی‌علیه‌السلام همراه‌ آنان‌ به‌ مسجد رفت‌ ودوركعت‌ نماز خواند وسپس‌ پایش‌ رابرزمین‌ نزدیك‌ محراب‌ زد. ناگاه‌ زمین‌ باز شد وتابوتی‌ ظاهر گشت‌ واز میان‌تابوت‌،پیامبری‌ كه‌ صورتش‌ مثل‌ ماه‌ می‌درخشید وخاك‌ از سر وصورتش‌می‌تكاندوریش‌ بلندی‌ داشت‌،بیرون‌ آمدوگفت‌:

اشهد اَن‌ لااله‌ الاّ الله واَن‌َّ محمّداً رسول‌ الله سید المرسلین‌ وانَّك‌علی‌ٌ وصی‌ّ محمّد سیدّ الوصیین‌ وانا سام‌ بن‌ نوح‌!

در این‌ موقع‌ انان‌ كتابهای‌ خودرا باز كردند تا قیافه‌ سام‌ را با آنچه‌ در كتاب‌آمده‌ مطابق‌ دیدند.

آنها گفتند:ای‌ سام‌!ما خواستار خواندن‌ سوره‌ای‌ از كتاب‌ نوح‌علیه‌السلام هستیم‌!

سام‌ شروع‌ به‌ خواندن‌ سوره‌ای‌ كرد وسپس‌ بر علی‌علیه‌السلام سلام‌ كرد ودر تابوت‌ خوابید وزمین‌ برهم‌ آمد ومثل‌ سابق‌ شد.

آنها با دیدن‌ این‌ معجزه‌ گفتند:تنها دین‌ در نزد خدا اسلام‌است‌.«بحارج‌٤١ص‌٢١٢»

٥ - عروسی‌ یهودیان‌!

یهودیان‌ هنگام‌ برپائی‌ یكی‌ از مراسمات‌ عروسی‌ خود،نزد پیامبر آمدندودرخواست‌ كردند كه‌ اجازه‌ دهد حضرت‌ فاطمه‌عليها‌السلام هم‌ در عروسی‌ آنان‌حضور یابدوقصدشان‌ این‌ بود كه‌ فاطمه‌عليها‌السلام بالباسهای‌ كهنه‌ خود درمقابل‌لباسهای‌ پرزرق‌ وبرق‌ زنان‌ یهودی‌ تحقیر شود!

پیامبر اجازه‌ اورا به‌ علی‌علیه‌السلام موكول‌ كرد وعلی‌علیه‌السلام اجازه‌ اد.دراین‌ حین‌جبرئیل‌ نازل‌ شد ولباسهایی‌ از بهشت‌ برای‌ فاطمه‌عليها‌السلام آورد.وقتی‌فاطمه‌عليها‌السلام با این‌ لباسها در عروسی‌ حاضر شد،چنان‌ زنان‌ یهودی‌ را شگفت‌زده‌ كرد كه‌ در مقابل‌ فاطمه‌عليها‌السلام به‌ سجده‌ افتادند!وزمین‌ زیر پای‌ اورامی‌بوسیدند!وعده‌ ای‌ از آنان‌ درآن‌ شب‌ مسلمان‌ شدند. «بحارج‌٤٣ص‌٣٠»

٦ - كعبه‌ درهوا

از زیدبن‌ ارقم‌ نقل‌ شده‌ كه‌:

در مسجد الحرام‌ نزد امام‌ حسن‌ مجتبی‌علیه‌السلام رسیدم‌ واز حضرت‌ تقاضاكردم‌معجزه‌ای‌ بمن‌ نشان‌ بدهد تا برای‌ مردم‌ كوفه‌ نقل‌ كنم‌.

امام‌ دعائی‌ خواند .ناگاه‌ كعبه‌ در هوا بلند شد !

عده‌ای‌ از مردم‌ با دیدن‌ این‌ صحنه‌ می‌گفتند:اعجوبه‌ است‌!وبعضی‌ آن‌ راسحر می‌خواندند.

دراین‌ موقع‌ عده‌ای‌ در زیر كعبه‌ رفتند.سپس‌ حضرت‌ آنرا بحال‌ خودبرگرداند.«حدیقة‌ الشیعة‌»

٧ - نشان‌ دادن‌ علی‌علیه‌السلام بعد از شهادت

‌بعد از شهادت‌ امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام ،عده‌ای‌ نزدامام‌ حسن‌علیه‌السلام آمدندودرخواست‌ كردندكه‌: از آن‌ معجزاتی‌ كه‌ پدرت‌ داشت‌،توهم‌ یكی‌ بما نشان‌بده‌!

امام‌ فرمود:آنگاه‌ ایمان‌ می‌آورید؟

گفتند:آری‌!بخدا سوگند ایمان‌ می‌آوریم‌.

حضرت‌ گوشه‌ پرده‌ را كنار زدند.ناگاه‌ مردم‌ مشاهده‌ كردند كه‌ علی‌علیه‌السلام درآنجا نشسته‌ است‌.

امام‌ فرمود:این‌ شخص‌ را می‌شناسید؟

گفتند:آری‌ این‌ امیرمؤمنان‌ علی‌علیه‌السلام است‌.ماهمگی‌ شهادت‌ می‌دهیم‌ كه‌ توحجت‌ برحق‌ خدائی‌ وتو بعد از علی‌علیه‌السلام امام‌ هستی‌. همانطور كه‌ بعد ازرحلت‌ پیامبر،علی‌علیه‌السلام اورا در مسجد قبا به‌ ابوبكر نشان‌ داد،توهم‌امیرمؤمنان‌ را بما نشان‌ دادی‌.

امام‌ فرمود:مگر سخن‌ خدارا در قرآن‌ نخوانده‌اید كه‌ می‌فرماید:

( وَلَا تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَـٰكِن لَّا تَشْعُرُونَ ) بقره‌ ١٥٤

وقتیكه‌ شهداء این‌ مقام‌ را داشته‌ باشند كه‌ بعد از شهادت‌ زنده‌ باشند،درباره‌ما چه‌ می‌توانید بگوئید؟

همگی‌ گفتند:ای‌ فرزند رسول‌ خدا!ما ایمان‌ آوردیم‌ وتورا تصدیق‌می‌كنیم‌.«بحار ج‌٤٣»

٨ - زنده‌ شدن‌ پیرزن‌!

یحیی‌ بن‌ ام‌ّ الطویل‌ می‌گوید:

ما نزد امام‌ حسین‌علیه‌السلام بودیم‌ كه‌ جوانی‌ گریه‌ كنان‌ نزد امام‌ حسین‌علیه‌السلام آمدوگفت‌:

مادرم‌ از دنیا رفته‌ ولی‌ وصیتی‌ نكرده‌ است‌.فقط‌ گفته‌ است‌ كه‌ درمورداموالش‌ به‌ نظر شما عمل‌ كنیم‌.

امام‌ فرمود:بلند شوید تا بخانه‌ او برویم‌.

ما هم‌ با امام‌ بخانه‌ پیرزن‌ رفتیم‌.وقتی‌ داخل‌ خانه‌ آن‌ زن‌ شدیم‌،امام‌ از خداخواستند تا اورا زنده‌ كندتا وصیت‌ خودرا انجام‌ دهد.

ناگاه‌ پیرزن‌ زنده‌ شد وبلند شد ونشست‌ وشهادتین‌ را برزبان‌ جاری‌كرد.سپس‌ به‌ امام‌ گفت‌:ای‌ مولایم‌!داخل‌ اطاق‌ شوید وهر دستوری‌ داریدبمن‌ بفرمائید.

امام‌ داخل‌ اطاق‌ شدند وبه‌ او فرمودند:خداوند تورا رحمت‌ كند.وصیتهای‌خودرا بكن‌!

او گفت‌:ای‌ فرزند رسول خدا!من‌ مقداری‌ ثروت‌ دارم‌ كه‌ درفلان‌ جا گذاشته‌ام‌ویكسومش‌ در اختیار شما است‌ تا به‌ شیعیانت‌ بدهی‌ ودوسو دیگر مال‌پسرم‌ باشد بشرط‌ اینكه‌ از دوستان‌ شما باشد.واگر با شمااهلبیت‌علیه‌السلام مخالفت‌ كرداین‌ دوسوم‌ راهم‌شما بردارید واو حقی‌ ندارد.سپس‌ از امام‌ درخواست‌ كرد كه‌ بعد از مردن‌ براو نماز بخواند وكارهای‌ بعداز مرگش‌ را امام‌ انجام‌ دهد.این‌ سخنان‌ را گفت‌ ومُرد.«بحار ج‌٤٤ص‌١٨١»

٩ - باحال‌ جنابت‌ پیش‌ امام‌ رفت‌!

عربی‌ برای‌ آزمایش‌ امامت‌ امام‌ حسین‌علیه‌السلام به‌ مدینه‌ رفت‌ ودربین‌ راه‌ باخوداستمناء نمود وبا آن‌ حال‌ نزد امام‌ رفت‌!

وقتی‌ داخل‌ اطاق‌ امام‌ شد،حضرت‌ فرمود:ای‌ اعرابی‌!آیا حیا نمی‌كنی‌ كه‌ باحال‌ جنابت‌ نزد امامت‌ می‌آیی‌؟

سپس‌ فرمود:

شما عربهارسمتان‌ است‌ كه‌ وقتی‌ می‌خواهید نزد شخصی‌ بروید با خوداستمناء كنید؟

عرب‌ گفت‌:آنچه‌ كه‌ می‌خواستم‌،یافتم‌.سپس‌ بیرون‌ رفت‌ وغسل‌ نمودوخدمت‌ امام‌ برگشت‌ وآنچه‌ در دل‌ داشت‌ از حضرت‌ سؤال‌ كرد.«بحارج‌٤٣ص‌١٨١»

١٠ - حجرالاسود به‌ صدا درآمد!

بعد از شهادت‌ امام‌ حسین‌علیه‌السلام ،محمدبن‌ حنفیه‌ كه‌ برادر امام‌ حسین‌علیه‌السلام بودنزد امام‌ سجادعلیه‌السلام رفت‌ وگفت‌:

ای‌ برادرزادام‌!می‌دانی‌ كه‌ پیامبر،علی‌علیه‌السلام را وصی‌ّ خود قرار دادوعلی‌علیه‌السلام هم‌ امام‌ حسن‌علیه‌السلام را وصی‌ّ خود قرار داد.حال‌ كه‌ پدرت‌ به‌ شهادت‌رسیده‌ است‌،جانشین‌ خودرا مشخص‌ نكرده‌ وچون‌ من‌ عموی‌ تو وپسرامیرالمؤمنین‌علیه‌السلام هستم‌واز تو بزرگتر می‌باشم‌!پس‌ درمورد امامت‌ با من‌ نزاع‌نكن‌ ومرا امام‌ بدان‌!!

امام‌ سجادعلیه‌السلام فرمود:ای‌ عمو!از خدا بترس‌ ودنبال‌ آنچه‌ كه‌ سزاوار آن‌ نیستی‌نرو ومن‌ تورا از اینكه‌ جزء جاهلان‌ باشی‌،برحذر می‌دانم‌!

ای‌ عمو!پدرم‌ صلوات‌ الله علیه‌ قبل‌ از اینكه‌ به‌ كربلا بیاید به‌ من‌ وصیت‌ كردویك‌ ساعت‌ قبل‌ از شهادت‌ بامن‌ در امر امامت‌ عهدو پیمان‌ بست‌.واین‌سلاح‌ رسول‌ خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است‌ كه‌ در نزد من‌ است‌.پس‌ دنبال‌ این‌ امر نگرد كه‌می‌ترسم‌ عمرت‌ كوتاه‌ شود ودراحوالت‌ آشوب‌ واختلال‌ روی‌ دهد!خداوندمتعال‌ امتناع‌ دارد كه‌ امامت‌ را جزدر نسل‌ حسین‌علیه‌السلام قرار دهد واگرمی‌خواهی‌ به‌ این‌ امر یقین‌ كنی‌ بیا باهم‌ نزد حجر الاسود برویم‌ تا از او نظربخواهیم‌ وحقیقت‌ امر را از او جویا شویم‌.

محمد قبول‌ كرد وبا امام‌ نزد حجر رفتند.

امام‌ به‌ محمد فرمود:اول‌ تو در پیشگاه‌ خدا تضرّع‌ كن‌ از او بخواه‌ تا حجرباتو صحبت‌ كند.سپس‌ حقیقت‌ را از حجر بپرس‌!

محمد شروع‌ به‌ مناجات‌ كرد وخدارا صدازد!ولی‌ سخنی‌ از حجر نشنید!

امام‌ فرمود:ای‌ عمو!اگر تو جانشین‌ امام‌ حسین‌علیه‌السلام بودی‌ حجر با توحرف‌ می‌زد وجواب‌ تورا می‌داد.

محمد گفت‌:ای‌ برادرزاده‌!حال‌ تو حجر را صدا بزن‌ واز او سؤال‌ كن‌!

امام‌ دعا كرد وفرمود:

ای‌ حجر!بحق‌ خداوندی‌ كه‌ عهد ومیثاق‌ تمام‌ پیامبران‌ واوصیاء وتمامی‌مردم‌ را در تو قرار داده‌ قسم‌ می‌دهم‌ كه‌ بگوئی‌ بعد از حسین‌ بن‌علی‌علیه‌السلام چه‌ كسی‌ امام‌ است‌؟

ناگاه‌ حجر الاسود چنان‌ تكانی‌ خورد كه‌ گویا می‌خواست‌ از جای‌ خودكنده‌ شودوبزبان‌ عربی‌ به‌ امام‌ سجادعلیه‌السلام گفت‌:وصیت‌ وامامت‌ بعد ازحسین‌ بن‌ علی‌علیه‌السلام مخصوص‌ تو است‌.

محمد پای‌ حضرت‌ را بوسید وگفت‌:اعتراف‌ می‌كنم‌ كه‌ امامت‌ حق‌ شمامی‌باشد.«منتهی‌ الامال‌ ج‌٢ص‌٢٣٠»