زنان و جوانان (از دیدگاه اسلام)

زنان و جوانان (از دیدگاه اسلام)0%

زنان و جوانان (از دیدگاه اسلام) نویسنده:
گروه: زنان

زنان و جوانان (از دیدگاه اسلام)

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تقي صرفي
گروه: مشاهدات: 14652
دانلود: 4971

توضیحات:

زنان و جوانان (از دیدگاه اسلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 79 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14652 / دانلود: 4971
اندازه اندازه اندازه
زنان و جوانان (از دیدگاه اسلام)

زنان و جوانان (از دیدگاه اسلام)

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

قهرمانان‌ واقعي‌!

امّا وقتي‌ به‌ فرهنگ‌ خودمان‌ مراجعه‌ مي‌كنيم‌، مشاهده‌ مي‌نمائيم‌ كه‌هم‌ درتاريخ‌ كشورمان‌ ايران‌ و هم‌ درتاريخ‌ اسلام‌ عزيز، شخصيتهائي‌پيدا مي‌شوند كه‌ از نظر قدرت‌ بدني‌، مهارت‌ در فنون‌ جنگي‌ وفضائل‌ اخلاقي‌ كم‌ نظير بوده‌اند.

علي‌عليه‌السلام ، جعفر طيّار، حضرت‌ حمزه‌، امام‌ حسين‌عليه‌السلام ، علي‌ّ اكبر وحضرت‌ عبّاس‌ علاوه‌ بر دارا بودن‌ فضائل‌ بي‌شمار اخلاقي‌ و انساني‌،هر كدام‌ در قدرت‌ جنگي‌ حريف‌ صدها نفر بوده‌اند. عبّاس‌ علمداروقتي‌ مأموريت‌ پيدا كرد تا براي‌ خيمه‌گاه‌ آب‌ بياورد، به‌ طرف‌ نهرفرات‌ حركت‌ كرد. چهارهزار نفراز لشگر دشمن‌، محافظ‌ نهر فرات‌بودند تا از ياران‌ امام‌ حسين‌عليه‌السلام كسي‌ دسترسي‌ به‌ آب‌ پيدا نكند. امّابا يورش‌ عبّاس‌ قهرمان‌، همه‌ آنها عقب‌ نشستند و كنار رفتند تا قمربني‌هاشم‌ وارد نهر شد و مشكش‌ را پرنمود. دشمن‌ كه‌ ديد نمي‌تواند باعباس‌ مقابله‌ كند، بطور ناجوانمردانه‌ و از طريق‌ كمين‌، دستهاي‌ عباس‌را قطع‌ نمودند. با اين‌ حال‌ عباس‌ سرفراز با صداي‌ بلند فرياد زد:

اگر دست‌ راستم‌ را قطع‌ نموديد، امّا بدانيد كه‌ من‌ دست‌ از حمايت‌دينم‌ برنمي‌دارم‌. آنگاه‌ بر يك‌ انسان‌ بي‌ دست‌ حمله‌ كردند و او رابشهادت‌ رساندند. آيا حماسه‌ و قهرماني‌ از اين‌ بالاتر سراغ‌ داريد؟همچنين‌ خود امام‌ حسين‌عليه‌السلام چنان‌ دمار از دشمن‌ بالاي‌ ده‌ هزار نفردرآورد كه‌ به‌ نيرنگ‌ متوسل‌ شدند و به‌ دروغ‌ گفتند كه‌ دشمن‌ به‌خيمه‌گاه‌ حمله‌ نموده‌ و از طريق‌ سنگباران‌ و پرتاپ‌ نيزه‌ شكسته‌ وشمشير شكسته‌، امام‌ را از پا درآوردند. و الاّ احدي‌ را سراغ‌ نداشتندكه‌ بتواند حريف‌ امام‌عليه‌السلام باشد!

آيا اين‌ قهرمان‌ واقعي‌ است‌ و ميتواند محبوب‌ دلها باشد يا انسانهائي‌كه‌ از طريق‌ حقّه‌هاي‌ سينمائي‌، دلاور و قهرمان‌ بحساب‌ مي‌آيند ولي‌در واقع‌ از داشتن‌ فضائل‌ اخلاقي‌ محرومند! و اگر دو نفر در خيابان‌ به‌آنان‌ حمله‌ كنند نمي‌توانند از خود دفاع‌ نمايند!!

در تاريخ‌ كشور پهلوانان‌ و قهرمانان‌ زيادي‌ وجود داشته‌اند كه‌ خيلي‌ ازآنها گمنام‌ زندگي‌ مي‌كرده‌اند. پورياي‌ ولي‌، پهلوان‌ تختي‌ و...همچنين‌انسانهاي‌ والا مقامي‌ چون‌ نواب‌ صفوي‌، مدرّس‌، كاشاني‌، اسدآبادي‌،ميرزا رضاي‌ كرماني‌، اندرزگو، سعيدي‌، غفاري‌ و... مي‌زيسته‌اند كه‌ هركدام‌ در بيداري‌ و مقابله‌ با زورگوئي‌ ستمكاران‌ نقش‌ مهمي‌ ايفانمودند. درايّام‌ دفاع‌ مقدس‌ كه‌ كشورِ تازه‌ انقلاب‌ كرده ايران‌ با جنگي‌بزرگ‌ روبرو شد، قهرماناني‌ پا به‌ عرصه‌ رزم‌ نهادند كه‌ تعداي‌ از آنهاشناخته‌ شده‌ و اكثراً گمنام‌ شهيد شدند و يا در سنگر سازندگي‌مشغول‌ فعاليت‌ هستند. حاج‌ همّت‌، باكري‌، زين‌ الدّين‌، فهميده‌،خرّازي‌، كلهر، كريمي‌، كشوري‌، بابائي‌، بروجردي‌، علم‌ الهدي‌،چمران‌، صياد شيرازي‌ و صدها قهرمان‌ جنگ‌ با حماسه‌هاي‌ خوددشمن‌ را به‌ زانو درآوردند و فرهنگ‌ بسيجي‌ را در مقابل‌ فرهنگ‌منحط‌ غرب‌، خلق‌ نمودند.

جوان‌ ايراني‌ اگر بخواهد قهرمان‌ واقعي‌ باشد و قهرمانان‌ واقعي‌ رابشناسد، بايد با فرهنگ‌ بسيجي‌ كه‌ در رأس‌ آن‌ امام‌ خميني‌١ و درحال‌ حاضر آية‌ اللّه‌ خامنه‌اي‌ (دام‌ عزّه‌) قرار دارند، زندگي‌ كند، كاركند، اُنس‌ بگيرد و خود يك‌ بسيجي‌ دلاور باشد.

همانطور كه‌ در صحنه‌هاي‌ مختلف‌ علمي‌ و صنعتي‌ و هنر و ورزش‌،جوانان‌ ايراني‌ برتر هستند، در الگو بودن‌ و داشتن‌ فضائل‌ اخلاقي‌ نيزمي‌توانند الگو باشند بشرط‌ داشتن‌ فرهنگ‌ بسيجي‌ يعني‌ فرهنگ‌اسلام‌ ناب‌ محمدي‌صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

برتري‌ جوانان‌ مسلمان‌ بر ديگران‌!

بعد از بعثت‌ پيامبر اسلام‌، آن‌ حضرت‌ و جانشينانش‌ اعلام‌ كردند كه‌در نزد خدا، شيعيان‌ برتر از غير خود مي‌باشند. روزي‌ امام‌ پنجم‌عليه‌السلام عده‌اي‌ از شيعيان‌ را در مسجد پيامبر مشاهده‌ كرد. حضرت‌ به‌ آنان‌فرمود: من‌ بو و روح‌ شما را دوست‌ دارم‌. شما هم‌ مرا با رعايت‌ تقواياري‌ كنيد. اي‌ شيعيان‌! شما انصار خدا هستيد! خدا و رسول‌،بهشت‌ را براي‌ شما ضمانت‌ كرده‌اند.

اميرمؤمنان‌عليه‌السلام فرمود: وقتي‌ پيامبر از دنيا رفت‌ از همه امّتش‌ناراحت‌ بود بغير از شما شيعيان‌! آگاه‌ باشيد كه‌ براي‌ هر چيزي‌شرافتي‌ است‌ و شرافت‌ دين‌ به‌ شيعيان‌ است‌. بدانيد براي‌ هر چيزي‌دستگيره‌اي‌ است‌ و دستگيره دين‌ شيعه‌ است‌. بدانيد براي‌ هر چيزي‌امامي‌ است‌ و امام‌ زمين‌، آن‌ زميني‌ است‌ كه‌ شيعه‌ در آن‌ ساكن‌ است‌.بدانيد كه‌ براي‌ هر چيزي‌ آقائي‌ است‌ و آقاي‌ مجالس‌، مجالس‌ شيعه‌است‌... روز قيامت‌ بعد از ما نزديكترين‌ افراد به‌ عرش‌ الهي‌شيعيانند. آنها در حالي‌ از قبرها بيرون‌ مي‌آيند كه‌ صورتشان‌ روشن‌و خوشحال‌ مي‌باشند. آنها خوشحالند ولي‌ بقيه‌ مردم‌ ناراحتند. بقيه‌در هراسند ولي‌ شيعيان‌ در امان‌ هستند...

امام‌ پنجم‌عليه‌السلام فرمود: دل‌ شيعيان‌ بوسيله‌ نور امامان‌ روشن‌ است‌ ولي‌دلهاي‌ غير شيعيان‌ تاريك‌ مي‌باشد.

امام‌ ششم‌عليه‌السلام فرمود: دلهاي‌ شيعيان‌ ما از دل‌ هزار عابد برتر است‌.

جوانان‌ ما بايد متوجه‌ باشند كه‌ فرهنگ‌ غرب‌ يعني‌ برتري‌ ظالم‌ برمظلوم‌، برتري‌ سرمايه‌داران‌ بر فقراء و طبقات‌ پائين‌، برتري‌ علم‌مادّي‌ بر ايمان‌، برتري‌ ظاهر بر باطن‌، برتري‌ دنيا بر آخرت‌، برتري‌فساد و ناپاكي‌ بر اصلاح‌ و پاكي‌! برتري‌ پوچي‌ بر واقعيت‌ و حقيقت‌،برتري‌ خشونت‌ بر صلح‌ و صفا، برتري‌ جسم‌ بر روح‌، برتري‌ مادّه‌ برعالم‌ غيب‌، برتري‌ نقد بر نسيه‌، برتري‌ نژادپرستي‌ بر برابري‌انسانها، برتري‌ كشورهاي‌ صنعتي‌ بر جهان‌ سوم‌! برتري‌ منافع‌گروهي‌ بر منافع‌ جامعه‌ و...

جوانان‌ نمونه

درطول‌ تاريخ‌ بشريت‌ با جوانان‌ نمونه‌ وبزرگوار و بافضيلتي‌ برخوردمي‌كنيم‌ كه‌ هركدام‌ از آنها الگوي‌ خوبي‌ هستند براي‌ جواني‌ كه‌مي‌خواهد به‌ سعادت‌ برسد. اينك‌ براي‌ مثال‌ به‌ چند جوان‌ نمونه‌اشاره‌ مي‌كنيم‌:

يوسف‌ زيبا و صدّيق‌!

تقدير الهي‌ بر اين‌ قرار گرفت‌ كه‌ يوسف‌ زيبا و صدّيق‌ در خانه‌ عزيزمصر زندگي‌ كند. عزيز مصر كه‌ از همان‌ لحظه‌ اول‌ سخت‌ تحت‌ تأثيراصالت‌ و نجابت‌ يوسف‌ قرار گرفته‌ و پي‌ برده‌ بود كه‌ از خانداني‌ بزرگ‌و ريشه‌ دار است‌، به‌ همسرش‌ زليخا گفت‌: «در رعايت‌ حال‌ او بكوش‌!اميد است‌ در آينده‌ بحال‌ ما ثمربخش‌ باشد، يا او را بفرزندي‌ بگيريم‌».

زليخا كه‌ زني‌ زيبا و از شكوه‌ و جلال‌ خاصي‌ برخوردار بود، بعلت‌عنين‌ بودن‌ همسرش‌ عزيز، همچنان‌ دختر مانده‌ بود! يوسف‌، نيزبسيار زيبا و درخشان‌ و با حجب‌ و حيا بود. در مدت‌ ٩ سالي‌ كه‌يوسف‌ در خانه‌ عزيز مصر بسر برد، زليخا در دل‌، عاشق‌ يوسف‌ شده‌بود و در پي‌ فرصتي‌ براي‌ عملي‌ كردن‌ اين‌ عشق‌ نامقدس‌ بود!

در يكي‌ از روزها، زليخا در حالي‌ كه‌ خود را آرايش‌ و زيباتر نموده‌ بود،يوسف‌ را به‌ اطاق‌ خوابش‌ فرا خواند و هنگامي‌ كه‌ يوسف‌ پاك‌، بي‌خبر از نيت‌ زليخا، به‌ اطاق‌ او داخل‌ شد، زليخا در را بست‌ و به‌يوسف‌ گفت‌: يوسف‌! اينك‌ من‌ در اختيار توام‌! يوسف‌ وقتي‌ متوجه‌منظور او شد گفت‌: «بخدا پناه‌ مي‌برم‌! خدايي‌ كه‌ جايگاهم‌ را خوب‌قرار داد. حقيقتاً ستمكاران‌ رستگار نشوند». در اين‌ موقع‌ يوسف‌بطرف‌ در دويد تا از اطاق‌ خارج‌ شود، ولي‌ زليخا از پشت‌ پيراهن‌يوسف‌ را گرفت‌ تا او را نگاه‌ دارد، امّا پيراهن‌ پاره‌ شد و يوسف‌ ازاطاق‌ خارج‌ شد كه‌ ناگاه‌ عزيز مصر داخل‌ شد و آن‌ صحنه‌ را ديد.زليخا زرنگي‌ كرد و به‌ شوهرش‌ گفت‌: «مجازات‌ كسي‌ كه‌ نظر بد به‌زنت‌ داشته‌ باشد زندان‌ يا شكنجه‌ است‌» يوسف‌ گفت‌: او از من‌كام‌ خواست‌! عزيز مصر از پاره‌ شدن‌ پيراهن‌ يوسف‌ پي‌ به‌ ماجرا برد وبه‌ زنش‌ گفت‌: اين‌ مكر و فريب‌ شما زنان‌ است‌ و تو خطاكار بوده‌اي‌!

در هر حال‌ زليخا هر تلاشي‌ را بكار گرفت‌ تا دل‌ يوسف‌ را بد٠ست‌آورد، آن‌ جوان‌ پاك‌ و طاهر تن‌ به‌ گناه‌ نداد تا اينكه‌ يوسف‌ به‌ خدايش‌عرض‌ كرد: «خدايا! زندان‌ برايم‌ از آنچه‌ اين‌ زنان‌ از من‌ مي‌خواهند،بهتر است‌!» چندي‌ بعد يوسف‌ را به‌ زندان‌ انداختند و مدت‌حداكثر ١٤ سال‌ و حداقل‌ 6 سال‌ در زندان‌ بسر برد ولي‌ حاضر نشدتن‌ به‌ گناه‌ دهد و روح‌ و روان‌ خود را با شهوت‌ نامشروع‌ آلوده‌ نمايد.در مقابل‌ اين‌ تقوا و مبارزه‌ با نفس‌، خداوند به‌ يوسف‌، پادشاهي‌ وحكمت‌ عطا نمود.

داود شجاع‌ و قهرمان‌

وقتي‌ طالوت‌ پيامبر با لشگر كوچك‌ و بي‌سلاح‌ خود در مقابل‌ جالوت‌ستمكار با لشگر انبوه‌ ومسلح‌ او صف‌ آرايي‌ كردند، بسياري‌ در ذهن‌خود مي‌پنداشتند كه‌ شكست‌ طالوت‌ حتمي‌ است‌. هنگامي‌ كه‌ خودجالوت‌ كه‌ پهلواني‌ درشت‌ اندام‌ و جنگجو و مبارز بود، از صف‌لشگرش‌ بيرون‌ آمد و درمقابل‌ سپاه‌ طالوت‌ ايستاد و مبارز طلبيد،هيچيك‌ از سپاهيان‌ طالوت‌ جرعت‌ نكردند كه‌ با او مبارزه‌ تن‌ به‌ تن‌كنند! جالوت‌ مرتب‌ با صداي‌ رعد آساي‌ خود هم‌ رزم‌ مي‌طلبيد ولي‌باز كسي‌ جرعت‌ مبارزه‌ با او را پيدا نكرده‌ بود. ناگاه‌ داود جوان‌،داوطلب‌ مبارزه‌ با جالوت‌ شد! او از طالوت‌ اجازه‌ نبرد خواست‌، امّاطالوت‌ گفت‌: تو نوجواني‌! صبر كن‌ تا ديگري‌ كه‌ از تو بزرگتر و قوي‌تراست‌، به‌ جنگ‌ او برود! ولي‌ داود براي‌ جنگ‌ كردن‌ اصرار نمود واجازه‌ رفتن‌ به‌ ميدان‌ را از طالوت‌ كسب‌ كرد. بدستور طالوت‌ زره‌ برتنش‌ پوشاندند و نيزه‌ به‌ دستش‌ دادند و كلاهخود بر سرش‌ نهادند، امّاداود كه‌ تا آن‌ زمان‌ زره‌ نپوشيده‌ بود، زره‌ و كلاهخود را در آورد و به‌كناري‌ افكند و سپس‌ خم‌ شد و چند عدد سنگ‌ براي‌ فلاخن‌ خودبرداشت‌ و آماده‌ نبرد با جالوت‌ شد.

داود در مقابل‌ قهرمان‌ دشمن‌ قرار گرفت‌. جالوت‌ با ديدن‌ او به‌ خنده‌افتاد و گفت‌: چگونه‌ جرعت‌ كردي‌ با دست‌ خالي‌ و بدون‌ لباس‌جنگي‌ به‌ جنگ‌ من‌ بيائي‌؟ داود گفت‌: لباس‌ جنگ‌ را بتو بخشيدم‌!اينك‌ با همين‌ سلاح‌ و با ايمان‌ بخداوند به‌ ميدان‌ تو آمده‌ام‌ و هم‌اكنون‌ خواهي‌ ديد كه‌ ايمان‌ بخدا چه‌ مي‌كند! سپس‌ سنگي‌ در فلاخن‌گذاشت‌ و پيشاني‌ دشمن‌ را هدف‌ گرفت‌ و چند بار آن‌ را به‌ دور سرش‌چرخاند و در حالي‌ كه‌ عضلاتش‌ فشرده‌ شده‌ بود و نيروي‌ بازويش‌جمع‌ گشته‌ بود، آن‌ را پرتاب‌ نمود! فشار دست‌ داود و پرتاب‌ سنگ‌چنان‌ قوي‌ و سريع‌ بود كه‌ پيشاني‌ جالوت‌ را شكافت‌ و خون‌ از آن‌جاري‌ شد. داود سنگ‌ دوم‌ را با همان‌ سرعت‌ و قدرت‌ پرتاب‌ كرد ومغز جالوت‌ را متلاشي‌ نمود. قهرمان‌ دشمن‌ نقش‌ برزمين‌ شد! آنگاه‌سپاه‌ طالوت‌ حمله‌ كردند و آنها را كه‌ متحيّر و مرعوب‌ شده‌ بودند،شكست‌ دادند. بعدها داود به‌ پيامبري‌ رسيد و سپس‌ نبوت‌ به‌ پسرش‌سليمان‌ منتقل‌ شد.

يحياي‌ شهيد

حضرت‌ زكرياعليه‌السلام در پيري‌ و بعد از عمري‌ در حسرت‌ فرزند،صاحب‌ پسري‌ شد كه‌ او را يحيي‌ نام‌ نهاد. يحيي‌ نوزادي‌ زيبا و خوش‌تركيب‌ بود، و در همان‌ سنين‌ بچگي‌، انديشه‌اي‌ تابناك‌ و هوشي‌سرشار و استعدادي‌ فارق‌ العاده‌ داشت‌. طبق‌ آيات‌ قرآن‌، خداوند دركودكي‌ به‌ او حكمت‌ و دانش‌ داد.

يحيي‌ از همان‌ كودكي‌ از مردم‌ كناره‌ مي‌گرفت‌ و حال‌ و هواي‌ خاصي‌داشت‌! او چنان‌ دلباخته‌ خداوند بود و چندان‌ به‌ عبادت‌ مي‌پرداخت‌و اشگ‌ مي‌ريخت‌ كه‌ رفته‌ رفته‌ بدنش‌ نحيف‌ و لاغر گرديد. او از همان‌خردسالي‌ مردم‌ را به‌ خدا دعوت‌ مي‌نمود و آنان‌ را با بيانات‌ پرشورخود، موعظه‌ مي‌كرد و از نافرماني‌ خدا برحذر مي‌داشت‌! او آنچنان‌به‌ قيامت‌ معرفت‌ داشت‌ كه‌ هرگاه‌ در مجلسي‌ سخن‌ از قيامت‌ و جهنم‌مي‌شد، تاب‌ نمي‌آورد و گاه‌ بيهوش‌ مي‌شد و گاه‌ سر به‌ بيابان‌ مي‌گذاشت‌.

پادشاه‌ زمان‌ يحيي‌ شخصي‌ بنام‌ هيروديس‌ بود كه‌ با زني‌ بنام‌«هيروديا» ازدواج‌ كرده‌ بود. اين‌ زن‌ از شوهر سابق‌ خود دختري‌ زيبا وفتنه‌گر و دلربا داشت‌. پادشاه‌ كم‌كم‌ عاشق‌ اين‌ دختر شد و تصميم‌ به‌ارتباط‌ نامشروع‌ با او را گرفت‌. اين‌ مطلب‌ در ميان‌ مردم‌ پخش‌ شد وبگوش‌ يحيي‌عليه‌السلام رسيد. يحيي‌ به‌ پادشاه‌ هشدار داد كه‌ اين‌ عمل‌برخلاف‌ حكم‌ تورات‌ و شرع‌ موسي‌ مي‌باشد! و بايد از مراوده‌ وازدواج‌ با اين‌ دختر كه‌ محرم‌ پادشاه‌ است‌، بپرهيزد! مخالفت‌ يحيي‌ بااين‌ مسئله‌ باعث‌ شد تا هيروديا و دخترش‌، كينه‌ يحيي‌ را به‌ دل‌ گرفتندو تصميم‌ به‌ شهيد كردن‌ او گرفتند. در موقعيتي‌ كه‌ دختر، دل‌ شاه‌ رااسير خود كرده‌ بود، حكم‌ شهادت‌ يحيي‌ را گرفتند و مأمورين‌ شاه‌ سريحيي‌ را بريدند و در ميان‌ طشتي‌ براي‌ مادر و دختر بردند! خدا درقرآن‌ بر او هم‌ در هنگام‌ ولادتش‌ و هم‌ در هنگام‌ شهادتش‌، سلام‌نموده‌ است‌.

مريم‌ پاك‌ و عابده‌

مريم‌ دختري‌ بود كه‌ بخاطر نذر مادرش‌، از همان‌ كودكي‌ در معبدبيت‌المقدس‌ و تحت‌ تربيت‌ حضرت‌ زكرياعليه‌السلام بزرگ‌ شد. وقتي‌ مريم ‌به‌ سن‌ تكليف‌ رسيد، متوجه‌ شد كه‌ مانند ساير زنان‌ نيست‌ و عادت‌ماهانه‌ و ساير آلودگيهاي‌ زنانه‌ را ندارد. او از همان‌ اوقات‌، تمايل‌شديدي‌ به‌ عبادت‌ پروردگار داشت‌ و هميشه‌ در محراب‌ به‌ عبادت‌مشغول‌ بود. مريم‌ در اثر تقرب‌ بخدا به‌ مقامي‌ رسيد كه‌ بدون‌ واسطه‌از طرف‌ خدا براي‌ او غذاي‌ بهشتي‌ مي‌رسيد. مريم‌ هم‌ زني‌ عابده‌ بودو هم‌ صورتي‌ زيبا و اندامي‌ متناسب‌ داشت‌. طولي‌ نكشيد كه‌ مقام‌معنوي‌ او زنان‌ و مردان‌ را متوجه‌ خود نمود و همه‌ از او به‌ پارسائي‌ ونيكي‌ نام‌ مي‌بردند.

حضرت‌ مريم‌ آنقدر به‌ خدا نزديك‌ شد و او را عبادت‌ نمود كه‌فرشتگان‌ با او سخن‌ مي‌گفتند. روزي‌ كه‌ درحال‌ عبادت‌ بود، فرشتگان‌به‌ او گفتند: «اي‌ مريم‌! خداوند تورا پاك‌ و پاكيزه‌ داشت‌ و از ميان‌تمام‌ زنان‌ عصر برگزيد و برهمه‌ آنان‌ برتري‌ داد. اي‌ مريم‌! هنگامي‌كه‌ ديگران‌ نماز مي‌گذارند تو نيز نماز بخوان‌ و خدايت‌ را در قنوت‌بياد آور و براي‌ او سجده‌ و ركوع‌ نما!» و در آيه‌ ديگر در باره‌ عفت‌و دوري‌ از شهوات‌ او مي‌فرمايد:( وَ مَرْيَم‌َ ابْنَت‌َ عِمْر'ان‌ الَّتي‌ اَحْصَنَت‌فَرْجَه'ا فَنَفَخْن'ا فيه‌ِ مِن‌ْ رُوحِن'ا وَ صَدَّقَت‌ْ بِكَلِم'ات‌ِ رَبِّه'ا وَ كُتُبِه‌ِ وَ ك'انَت‌ْمِن‌َ الْق'انِتين) . يعني‌: مريم‌ زني‌ است‌ كه‌ عورت‌ خود را از حرام‌ حفظ‌كرد و ما هم‌ از روح‌ خود در او دميديم‌. او كلمات‌ و كتابهاي‌ خدا راتصديق‌ نمود و او از قنوت‌ كنندگان‌ بود.

اين‌ چنين‌ بود كه‌ مريم‌ با عبادت‌ و دوري‌ از گناه‌ و شهوات‌، به‌ مقام‌سروري‌ زنان‌ زمان‌ خود رسيد.

مصعب‌ بن‌ عمير!

يكي‌ از اصحاب‌ جوان‌ پيغمبر اسلام‌ در ايّام‌ قبل‌ از هجرت‌، مصعب‌بن‌ عمير است‌. او بسيار زيبا و عفيف‌، بلند همّت‌ و جوانمرد بود و پدرو مادرش‌ او را دوست‌ مي‌داشتند. مصعب‌ در مكه‌ّ مورد تكريم‌ واحترام‌ عموم‌ مردم‌ بود. بهترين‌ لباسها را مي‌پوشيد و در بهترين‌ شرائط‌كمال‌ و رفاه‌ و آسايش‌ زندگي‌ مي‌كرد. امّا با بعثت‌ پيغمبر اسلام‌، اوشيفته‌ سخنان‌ آسماني‌ پيغمبراكرم‌صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مجذوب‌ گفتار روحاني‌ ونافذ آن‌ حضرت‌ شد و بر اثر شرفيابي‌ مكرّر و شنيدن‌ آيات‌ قرآن‌، آئين‌اسلام‌ را صميمانه‌ پذيرفت‌ و به‌ شرف‌ مسلماني‌ نائل‌ آمد.

در محيط‌ مسموم‌ و خطرناك‌ آن‌ روز و بين‌ بت‌ پرستان‌ خودسر وجنايتكار مكّه‌، پيروي‌ از رسول‌ اكرم‌ و پذيرفتن‌ آئين‌ اسلام‌ بزرگترين‌جرم‌ شناخته‌ مي‌شد. كساني‌ كه‌ به‌ پيغمبر ايمان‌ مي‌آوردند و تعاليم‌عاليه‌ اسلام‌ را در كمال‌ صفا و صميميت‌ مي‌پذيرفتند، جرئت‌ اظهارنداشتند و حتي‌ المقدور ايمان‌ خود را از ديگران‌ حتّي‌ از كسان‌ وبستگان‌ خويش‌ پنهان‌ مي‌داشتند. به همين‌ جهت‌ مصعب‌، مسلماني‌خود را به‌ كسي‌ نگفت‌ و فرائض‌ ديني‌ خويش‌ را تا آنجا كه‌ ممكن‌ بوددرخفا انجام‌ مي‌داد.

روزي‌ عثمان‌ بن‌ طلحه‌ او را در حال‌ نماز ديد و فهميد كه‌ او مسلمان‌شده‌ است‌. اين‌ خبر را به‌ مادر مصعب‌ داد و طولي‌ نكشيد كه‌ خبر به‌گوش‌ ديگران‌ رسيد و همه‌ جا صحبت‌ از مسلمان‌ شدن‌ مصعب‌ به‌ميان‌ مي‌آمد. مادر مصعب‌ وبقيه‌ بستگان‌ او وارد عمل‌ شدند و او را درخانه‌ زنداني‌ نمودند، تا شايد او دست‌ از اسلام‌ و پيغمبر بردارد. ولي‌او مقاومت‌ كرد و بنابر قولي‌ در ايام‌ زنداني‌ شدن‌، آيات‌ زيادي‌ از قرآن‌را حفظ‌ نمود. در هر حال‌ بعد از مدتي‌ از زندان‌ نجات‌ يافت‌ و جزءياران‌ نزديك‌ حضرت‌ شد.

روزي‌ دو نفر از محترمين‌ مدينه‌ و از قبيله‌ خزرج‌ بنامهاي‌ اسعد بن‌زراره‌ و ذكوان‌ بن‌ عبد قيس‌ نزد پيغمبر آمدند و بعد از مسلمان‌ شدن‌،تقاضا كردند كه‌ حضرت‌ شخصي‌ را به‌ نمايندگي‌ از خود به‌ مدينه‌بفرستد تا قرآن‌ را به‌ مردم‌ آموخته‌ و آنان‌ را به‌ آئين‌ اسلام‌ دعوت‌ نمايد.

اين‌ اولين‌ بار بود كه‌ شهر بزرگ‌ و پراختلافي‌ مثل‌ مدينه‌ در خواست‌نماينده‌ كرده‌ بودند. و اولين‌ بار است‌ كه‌ حضرت‌ مي‌خواهد شخصي‌را به‌ نمايندگي‌ از طرف‌ خود به‌ شهري‌ بفرستد. پيشواي‌ اسلام‌ از ميان‌همه‌ مسلمانان‌ سالخورده‌ و جوان‌ و از بين‌ تمام‌ اصحاب‌ و ياران‌ خود،مصعب‌ بن‌ عمير جوان‌ را به‌ نمايندگي‌ خود برگزيد و او را براي‌ انجام‌آن‌ مأموريت‌ مهم‌ به‌ مدينه‌ فرستاد.

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هنگام‌ اعزام‌ مصعب‌ جوان‌ به‌ مدينه‌ فرمود:

مصعب‌ به‌ مدينه‌ رفت‌ و با نيروي‌ ايمان‌ و شور و شوق‌ جواني‌ كار خودرا آغاز كرد و او با تلاوت‌ آيات‌ قران‌ و گفتار آتشين‌ در سخنرانيها واخلاق‌ اسلامي‌ توانست‌ عده‌ زيادي‌ را مسلمان‌ كند. او اولين‌ شخصي‌است‌ كه‌ در مدينه‌ اقامه‌ جمعه‌ كرد و شخصيتهايي‌ مانند سعد بن‌ معاذو اسيد بن‌ خضير بدست‌ او مسلمان‌ شدند.

مصعب‌ در جنگ‌ بدر همراه‌ رسولخدا بود و عاقبت‌ در جنگ‌ احد بشرف‌ شهادت‌ نائل‌ آمد.

عبداللّه‌ بن‌ مسعود

او ششمين‌ شخصي‌ بود كه‌ مسلمان‌ شد و يكي‌ از مسلمانان‌ ثابت‌ قدم‌و دانشمند گرديد. عبدالّله‌ نزد پيامبر قرآن‌ را مي‌آموخت‌ و يكي‌ ازنويسندگان‌ وحي‌ بود.

روزي‌ عده‌اي‌ از مسلمانان‌ دور هم‌ جمع‌ شده‌ بودند كه‌ صحبت‌ از اين‌بميان‌ آمد كه‌ تابحال‌ غير از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، كسي‌ جرعت‌ تلاوت‌ قرآن‌ باصداي‌ بلند در بين‌ مشركين‌ را پيدا نكرده‌ است‌. عبداللّه‌ اعلام‌ آمادگي‌كرد تا اين‌ كار را انجام‌ دهد! مسلمانان‌ به‌ او گفتند: تو عشيره‌اي‌ نداري‌تا از تو دفاع‌ كنند. بگذار كسي‌ اين‌ كار را بكند كه‌ در صورت‌ خطر ،از اوحمايت‌ شود. عبداللّه‌ گفت‌: من‌ مي‌روم‌ و پشتيبان‌ من‌ خداست‌!

فرداي‌ آن‌ روز در حالي‌ كه‌ سران‌ مشركين‌ در كنار كعبه‌ بودند، عبداللّه‌آمد و در كنار مقام‌ ابراهيم‌ و در مقابل‌ مشركين‌، با صداي‌ بلند مشغول‌تلاوت‌ آيات‌ قرآن‌ شد!( بِسْم‌ِ اللّ'ه‌ِ الرَّحْم'ن‌ِ الرَّحيم‌ اَلرَّحْم'ن‌ عَلَّم‌َالْقُرآن‌ ) مشركين‌ با شنيدن‌ آيات‌ قرآن‌، از اينكه‌ جواني‌ مانند عبداللّه‌اين‌ چنين‌ جرعت‌ پيدا كرده‌، خشمگين‌ شدند و بطرف‌ او هجوم‌آوردند و او را كه‌ همچنان‌ و بدون‌ ترس‌، مشغول‌ تلاوت‌ بود، زيرضربات‌ خود گرفتند! امّا عبداللّه‌ كه‌ جواني‌ لاغر و كوتاه‌ اندام‌ بود،دست‌ برنداشت‌ و بقدر لازم‌ قرآن‌ خواند. سپس‌ خود را نجات‌ داد ونزد مسلمانان‌ بازگشت‌. وقتي‌ مسلمانان‌ او را با صورتي‌ مجروح‌ديدند، گفتند: ما از همين‌ مي‌ترسيديم‌! عبداللّه‌ گفت‌: نه‌، چيز مهمي‌نيست‌! اگر بخواهيد فردا نيز براي‌ تلاوت‌ مي‌روم‌! مسلمانان‌ گفتند: نه‌!كافي‌ است‌. آنچه‌ آنها نمي‌خواستند را بگوش‌ آنان‌ رساندي‌!

بعدها او به‌ حبشه‌ رفت‌. سپس‌ به‌ مدينه‌ آمد و در جنگها در كنار پيامبربود. او بود كه‌ سر دشمن‌ بزرگ‌ اسلام‌ يعني‌ ابوجهل‌ را جدا كرد و براي‌پيامبر برد و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مژده‌ بهشت‌ را به‌ او داد.

عتاب‌ بن‌ اُسيد

پس‌ از فتح‌ مكّه‌ بدست‌ مسلمين‌، طولي‌ نكشيد كه‌ جنگ‌ حُنين‌ پيش‌آمد. ناچار بايد رسول‌ اكرم‌ و سربازانش‌ از مكّه‌ خارج‌ شوند و به‌ جبهه‌جنگ‌ بروند. از طرفي‌ لازم‌ بود براي‌ تنظيم‌ امور اداري‌ آن‌ شهر كه‌بتازگي‌ از دست‌ مشركين‌ خارج‌ شده‌، فرماندار لايق‌ و مدبّري‌ تعيين‌شود كه‌ در كمال‌ شايستگي‌ بكارهاي‌ مردم‌ رسيدگي‌ كند و بعلاوه‌ ازبي‌نظمي‌هائي‌ كه‌ ممكن‌ است‌ دشمنان‌ بوجود آورند، جلوگيري‌نمايد.

پيشواي‌ اسلام‌ از بين‌ تمام‌ مسلمين‌، جوان‌ بيست‌ و يك‌ ساله‌اي‌ را بنام‌«عتاب‌ بن‌ اسيد» براي‌ آن‌ مقام‌ بزرگ‌ برگزيد و بنام‌ وي‌ فرمان‌ صادركرد. و به‌ او دستور داد كه‌ امامت‌ جماعت‌ مردم‌ را بعهده‌ بگيرد.حضرت‌ به‌ او فرمود: آيا ميداني‌ تو را به‌ چه‌ مقامي‌ برگزيده‌ام‌؟ تو راحاكم‌ و امير اهل‌ حرم‌ خدا و ساكنين‌ مكه‌ كرده‌ام‌. و اگر بين‌ مسلمين‌كسي‌ از تو براي‌ اين‌ مقام‌ شايسته‌تر بود، او را انتخاب‌ مي‌نمودم‌. اواولين‌ كسي‌ بود كه‌ بعد از فتح‌ مكه‌ در آن‌ شهر نماز جماعت‌ اقامه‌نمود.

انتصاب‌ يك‌ جوان‌ بيست‌ و يك‌ ساله‌ به‌ اين‌ مقام‌ باعث‌ رنجش‌خيلي‌ها شد! عده‌اي‌ زبان‌ به‌ شكايت‌ گشودند و گفتند: رسول‌اكرم‌صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دوست‌ دارد ما حقير و پست‌ باشيم‌! به‌ همين‌ جهت‌ جوان‌نورسي‌ را بر مشايخ‌ عرب‌ و بزرگان‌ حرم‌، امير و فرمانروا كرده‌ است‌!

وقتي‌ اين‌ سخنان‌ به‌ گوش‌ پيامبر كه‌ خارج‌ از مكه‌ بود رسيد، نامه‌اي‌ به‌اهل‌ مكه‌ نوشت‌ و در كمال‌ صراحت‌ به‌ لياقت‌ و كارداني‌ عتاب‌ بن‌اسيد اشاره‌ نمود و تأكيد كرد كه‌ همه‌ مردم‌ موظفند از اوامر وي‌اطاعت‌ كنند و دستورهاي‌ او را بكار بندند. در آخر نامه‌ اين‌ جمله‌بسيار زيبا را نوشت‌: «وَ لا' يَحْتَج‌ّ مُحَتَج‌ٌ مِنْكُم‌ في‌ مُخالَفَتِه‌ِ بِصِغَرِ سِنِّه‌ِ!فَلَيْس‌َ الاَْكْبَرُ هُوَ الاَفْضَل‌ بَل‌ِ الاَفْضَل‌ُ هُوَ الاَكْبَر!» يعني‌: كسي‌ كوچكي‌ سن‌او را دليل‌ ناكار آمد بودنش‌ نياورد كه‌ بزرگتر برتر نيست‌! بلكه‌ برتربزرگتر است‌!

عتاب‌ تا آخر عمر پيغمبر اكرم‌صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرماندار مكه‌ بود و خدمات‌درخشاني‌ را انجام‌ داد.

اسامه‌ بن‌ زيد

پيغمبر اكرم‌صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در روزهاي‌ آخر زندگي‌ خود، مسلمين‌ را براي‌جنگ‌ باكشور نيرومند روم‌ بسيج‌ كرد. تمام‌ افسران‌ ارشد و اُمراءارتش‌، كليه بزرگان‌ مهاجرين‌ و انصار، همه‌ شيوخ‌ عرب‌ و رجال‌ باشخصيت‌ در اين‌ لشگر عظيم‌ بودند. يك‌ روز حضرت‌ براي‌ باز ديد ازلشگر خارج‌ شد و مشاهده‌ كرد كه‌ همه‌ بزرگان‌ مهاجر و انصار از قبيل‌ابوبكر و عمر و سعد بن‌ ابي‌ وقاص‌ و سعد بن‌ زيد و ابوعبيده‌ و قتاده‌ وبقيه‌ حاضرند. بدون‌ ترديد فرماندهي‌ چنين‌ سپاه‌ عظيمي‌ فوق‌ العاده‌و مهم‌ است‌ و حتما بايد لايق‌ترين‌ افسر از طرف‌ پيشواي‌ اسلام‌ براي‌آن‌ مقام‌ مهم‌ برگزيده‌ شود. رسول‌ اكرم‌صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اسامه‌ را كه‌ ١٨ ساله‌ بوداحضار كرد و پرچم‌ فرماندهي‌ را با دست‌ خود بست‌ واو را به‌فرماندهي‌ برگزيد! و اين‌ موضوع‌ از نظر تاريخ‌ نظامي‌ كم‌نظير بلكه‌بي‌نظير است‌.

اين‌ انتصاب‌ باعث‌ حيرت‌ و اعتراض‌ خيلي‌ها شد! و مي‌گفتند: اين‌جوان‌ نبايد فرمانده‌ مهاجرين‌ سابقه‌دار و پيش‌ كسوت‌ باشد؟

وقتي‌ خبر به‌ حضرت‌ رسيد، پيامبر خيلي‌ ناراحت‌ شد و بر منبر رفت‌و فرمود: اي‌ مردم‌! اين‌ چه‌ حرفي‌ است‌ كه‌ در باره‌ فرماندهي‌ اسامه‌زده‌ايد؟ بخداوند بزرگ‌ قسم‌ ياد مي‌كنم‌ كه‌ ديروز زيد بن‌ حارثه‌ براي‌فرماندهي‌ لشگر (درجنگ‌ موته‌) مناسب‌ بود و امروز پسرش‌ اسامه‌!

از اين‌ سه‌ نمونه‌ متوجه‌ مي‌شويم‌ كه‌ ارزش‌ نسل‌ جوان‌ در مكتب‌اسلام‌، همواره‌ مورد توجه‌ بوده‌ است‌. اگر دنياي‌ امروز بفكر افتاده‌ تاجوان‌ جوان‌! كند و آنان‌ را مورد توجه‌ و نظر قرار دهد، چهارده‌ قرن‌پيش‌ اسلام‌، به‌ اين‌ كار اساسي‌ دست‌ زد و امور جوانان‌ را مورد توجه‌قرار داد.

حضرت‌ علي‌ّ اكبر

او يكي‌ از زيباترين‌ چهره‌ هاي‌ خاندان‌ نبوت‌ است‌. جواني‌ رشيد،خوش‌ سيما، برازنده‌ كه‌ در هنگام‌ نبرد كربلا، ١٨ ساله‌ بوده‌ است‌. اوفرزند حسين‌عليه‌السلام ، قهرمان‌ تاريخ‌ اسلام‌ و زنده‌ كننده‌ دين‌ مي‌باشد.علي‌ّ اكبر آنچنان‌ كاردان‌ و لايق‌ و شبيه‌ به‌ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود كه‌ روزي‌معاويه‌ گفت‌: اگر قرار باشد خلافت‌ در بني‌ هاشم‌ قرار گيرد، شايسته‌ترين‌ فرد، علي‌ اكبر است‌! او در نبرد نا برابر كربلا،از دين‌ و ولايت‌ دفاع‌نمود و با هزاران‌ نفر به‌ جنگ‌ پرداخت‌ و دهها نفر از دشمن‌ را بخاك‌انداخت‌ و چنان‌ جنگي‌ كرد كه‌ در تاريخ‌ آمده‌ است‌: آنچنان‌ از كشته‌دشمن‌، پشته‌ ساخت‌ كه‌ صداي‌ ضجّه‌ و شيون‌ از دشمن‌ بلند شد!

عاقبت‌ دشمن‌ با خيل‌ سواران‌ خود، او را شهيد نمودند. و او هم‌ باخون‌ خودش‌، حماسه‌ كربلائيان‌ را جاودانه‌تر نمود.

حضرت‌ ابوالفضل‌ العبّاس‌

شخصيت‌ ابوالفضل‌عليه‌السلام آنچنان‌ مردم‌ دوستدار ولايت‌ را تحت‌ تأثيرقرار داده‌ كه‌ دربين‌ شهداي‌ كربلا، ارادت‌ خاصي‌ به‌ او وجود دارد. حتي‌ مردم‌عراق‌ هم‌ ،علاقه خاصي‌ به‌ عباس‌ علمدار درخود احساس‌ مي‌كند.

با اينكه‌ دشمن‌ براي‌ او امان‌ نامه‌ آورد تا او و برادرانش‌، جان‌ سالم‌ ازصحنه‌ كربلا بدر برند، ولي‌ او با وفاداري‌ و اطاعت‌ از ولايتي‌ كه‌ در دل‌داشت‌، ماند و تا آخرين‌ لحظه‌ زندگي‌ خود از امامت‌ دفاع‌ نمود. اوآنچنان‌ شجاع‌ بود كه‌ وقتي‌ براي‌ آوردن‌ آب‌ به‌ طرف‌ فرات‌ رفت‌،نگهبانان‌ فرات‌ را كه‌ بيش‌ از چهارهزار نفر بودند، پراكنده‌ نمود. عباس‌با اينكه‌ بسيار تشنه‌ بود، ولي‌ بياد حسين‌ تشنه‌ لب‌ آب‌ فرات‌ نخورد!او تا دست‌ دربدن‌ داشت‌، دشمن‌ جرعت‌ نزديك‌ شدن‌ به‌ وي‌ را پيداننمود. وقتي‌ بطور ناجوانمردانه‌، دست‌ راستش‌ را قطع‌ كردند،صدازد:

وَ اللّه‌ اِن‌ْ قَطَعْتُم‌ يَميني‌ اءنّي‌ اُحامي‌ اَبَداً عَن‌ْ ديني‌

بخدا اگر دست‌ راستم‌ را قطع‌ كرديد، من‌ دست‌ از حمايت‌ دينم‌ برنمي‌دارم‌.

او رجز مي‌خواند و مي‌گفت‌ كه‌ از مرگ‌ هراسي‌ ندارد. و جانش‌ فداي‌حسين‌ باد!

در هر حال‌ دشمن‌ او را بشهادت‌ رساند، امّانام‌ و ياد و جانفشاني‌ او درراه‌ دين‌ و ولايت‌ تا ابد زنده‌ خواهد بود.

منابع‌ و مآخذ :

زن‌ در آئينه‌ جمال‌ وجلال‌ الهي‌ «آية‌ اللّه‌ جوادي‌ آملي‌»

بحار الانوار «علامة‌ مجلسي‌»

حجاب‌«ابوالاعلي‌ مودودي‌ »(ترجمه‌ نعمت‌ اللّه‌ شهراني‌)

زن‌ در اسلام‌ «عباسعلي‌ محمودي‌»

زن‌ وپيام‌ آوري‌ «مرتضي‌' فهيم‌ كرماني‌»

حضرت‌ خديجه‌ اسطوره‌ ايثار ومقاومت‌ «محمدي‌ اشتهاردي‌»

مجله‌ مبلّغان‌ شماره‌ عليه‌السلام و ٨ و پيش‌ شماره‌ ٢

سفينة‌ البحار ج‌٢ «شيخ‌ عباس‌ قمي‌»

ره‌ توشه‌ راهيان‌ نور «شماره‌عليها‌السلام ٢»

فاطمة‌ زهراءعليها‌السلام سرور زنان‌ عالم‌«محمدتقي‌ صرفي‌»

بانوان‌ نمونه‌ عصر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و صحابه‌ «سعيد انصاري‌ وعبدالسلام‌ ندوي‌» با ترجمه‌ نذير احمد سلامي‌

گوهر خاندان‌ امامت‌ «عزيزاللّه‌ عطاردي‌»

مجله‌ مكتب‌ اسلام‌

چشم‌،نگاه‌ و...«محمدحسين‌ حق‌ جو»

مجله‌ پيام‌ زن‌ شماره‌ ٨ آبان‌ ١

چهرة‌ درخشان‌ قمربني‌ هاشم‌عليه‌السلام «رباني‌ خلخالي‌»

مكارم‌ الاخلاق‌ «طبرسي‌»

معارف‌ ومعاريف‌ «سيدمصطفي‌ حسيني‌ دشتي‌»

مسئلة‌ حجاب‌ «استاد شهيد مطهري‌»

گفتار فلسفي‌ «محمد تقي‌ فلسفي‌».

سيماي‌ جوانان‌ «علي‌ دواني‌»

جلوه‌ها و زمينه‌هاي‌ بلوغ‌ «محمد حسين‌ حق‌ جو».

حجاب‌ «ابو الاعلي‌ مودودي‌»

چشم‌، نگاه‌ و..«محمد حسين‌ حق‌ جو»