دانستنی های ولایت

دانستنی های ولایت0%

دانستنی های ولایت نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

دانستنی های ولایت

نویسنده: محمد تقى صرفى
گروه:

مشاهدات: 5883
دانلود: 2557

توضیحات:

دانستنی های ولایت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 55 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5883 / دانلود: 2557
اندازه اندازه اندازه
دانستنی های ولایت

دانستنی های ولایت

نویسنده:
فارسی

عبادت امام سجادعليه‌السلام

امام باقرعليه‌السلام مي گويد:

پيش پدرم رفتم و هنگاميكه ديدم كه از كثرت عبادت وبيداري، رنگ مباركش زرد وچشمهايش از گريه زياد مجروح و پيشانيش از كثرت سجود پينه كرده وساقهاي پايش از ايستادن زياد در نماز ورم كرده بود، من به گريه افتادم. امام بمن نگاهي كرد و گفت: آن كتابي كه عبادت عليعليه‌السلام در آن ذكرشده است را بياور! وقتي آوردم، مقداري خواند وفرمود:چه كسي مي تواندمانند عليعليه‌السلام ، عبادت كند؟

حجرالاسود به صدا درآمد!

بعد از شهادت امام حسينعليه‌السلام ، محمد بن حنفيه كه برادر امام حسينعليه‌السلام بود نزد امام سجادعليه‌السلام رفت وگفت:

اي برادر زاده! مي داني كه پيامبر، عليعليه‌السلام را وصيّ خود قرار داد و عليعليه‌السلام هم امام حسنعليه‌السلام را وصيّ خود قرار داد. حال كه پدرت به شهادت رسيده است، جانشين خود را مشخص نكرده و چون من عموي تو و پسر اميرالمؤمنينعليه‌السلام هستم و از تو بزرگتر مي باشم! پس در مورد امامت با من نزاع نكن و مرا امام بدان!!

امام سجادعليه‌السلام فرمود:اي عمو! از خدا بترس ودنبال آنچه كه سزاوار آن نيستي نرو و من تورا از اينكه جزء جاهلان باشي، برحذر مي دانم!

اي عمو! پدرم صلوات الله عليه قبل از اينكه به كربلا بيايد به من وصيت كرد و يك ساعت قبل از شهادت با من در امر امامت عهد و پيمان بست. و اين سلاح رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه در نزد من است. پس دنبال اين امر نگرد كه مي ترسم عمرت كوتاه شود ودر احوالت آشوب و اختلال روي دهد! خداوند متعال امتناع دارد كه امامت را جز در نسل حسينعليه‌السلام قرار دهد و اگر مي خواهي به اين امر يقين كني بيا با هم نزد حجر الاسود برويم تا از او نظربخواهيم وحقيقت امر را از او جويا شويم.

محمد قبول كرد و با امام نزد حجر رفتند.

امام به محمد فرمود: اول تو در پيشگاه خدا تضرّع كن از او بخواه تا حجر با تو صحبت كند. سپس حقيقت را از حجر بپرس!

محمد شروع به مناجات كرد و خدارا صدازد! ولي سخني از حجر نشنيد!

امام فرمود:اي عمو! اگر تو جانشين امام حسينعليه‌السلام بودي حجر با تو حرف مي زد و جواب تورا مي داد.

محمد گفت: اي برادرزاده! حال تو حجر را صدا بزن واز او سؤال كن!

امام دعا كرد وفرمود:

اي حجر!ب حق خداوندي كه عهد وميثاق تمام پيامبران واوصياء وتمامي مردم را در تو قرار داده قسم مي دهم كه بگویي بعد از حسين بن عليعليه‌السلام چه كسي امام است؟

ناگاه حجر الاسود چنان تكاني خورد كه گويا مي خواست از جاي خود كنده شود و بزبان عربي به امام سجادعليه‌السلام گفت: وصيت و امامت بعد از حسين بن عليعليه‌السلام مخصوص تو است.

محمد پاي حضرت را بوسيد وگفت: اعتراف مي كنم كه امامت حق شمامي باشد. «منتهي الامال ج ٢ص ٢٣٠ »

باران ناگهاني!

ثابت بناني مي گويد:

يكسال با عده اي از عبادت كنندگان بصره از قبيل ايوب سجستاني، صالح مرّي، عتبة الغلام و حبيب بن دينار به مكه رفتيم. در مكه به علت نيامدن باران، آب كمياب بود. ما تصميم گرفتيم از خدا بخواهيم كه باران بفرستد! لذا كنار كعبه رفتيم و از خداي رئوف درخواست باران كرديم. ولي اثري ازاجابت نديديم!

در اين موقع جواني بطرف ما آمد و فرمود:

اي مال بن دينار! اي ثابت بناني! اي ايوب سجستاني! اي صالح مرّي! اي...! ماگفتيم: لبيك!

فرمود:آيا در ميان شما كسي نيست كه خدا اورا دوست بدارد؟ گفتيم: از مادعا كردن و از خدا اجابت نمودن!

فرمود: از كعبه دور شويد! اگر در ميان شما يك نفر بود كه خدا او را دوست داشت، دعاي او را مستجاب مي نمود.

آنگاه حضرت وارد كعبه شد و سر به سجده نهاد و فرمود: اي خداي من! بحق ّآن محبّتي كه بمن داري، اين مردم را بوسيله باران سيراب كن!

هنوز دعاي امام تمام نشده بود كه ابري نمايان شد وباران زيادي آمد.

ثابت مي گويد: من از مردم مكه پرسيدم اين جوان كيست؟ گفتند كه او علي بن الحسين بن علي بن ابيطالبعليه‌السلام است.«ستارگان درخشان ج ٦ص ١٦ »

زنده شدن پرندگان ذبح شده!

يونس بن ظبيان مي گويد:

با عده زيادي در خدمت امام صادقعليه‌السلام بوديم كه شخصي سؤال كرد: يابن رسول الله! پرندگاني كه در قرآن آمده، در آن جائيكه خطاب به ابراهيمعليه‌السلام فرموده است: «( فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَىٰ كُلِّ جَبَلٍ مِّنْهُنَّ جُزْءًا ) يعني:چهار پرنده را ذبح كرده و گوشتشان را با هم مخلوط كرده و هر قسمتي را بر سركوهي بگذار!»

آيا از يك نوع بودند يا با هم فرق داشتند؟

امام فرمود: مي خواهيد مثل آن معجزه را به شما نشان بدهم؟همه گفتيم:آري!

امام دستورداد كه طاوس و باز و كبوتر و كلاغي را آوردند و آنها را ذبح كردند و باهم مخلوط كرده، در چهار طرف اطاق گذاشتند. سپس امام ابتدا طاوس را صدازدند! ناگاه اجزايش از چهارگوشه جدا شده و بهم پيوستند و زنده شد. سپس كلاغ و دوتاي ديگر را زنده كرد.«حديقة الشيعة »

شفاي بي نماز!

«مرحوم دستغيب از يكي ازدوستانش نقل مي كند كه سالي همه خانواده من دچار مرض حصبه شدند! در آن زمان مرض حصبه افراد را مي كشت. من نماز صبح را كه خواندم به محلي كه در آنجا روضه خواني بود رفتم. در آنجا به امام حسينعليه‌السلام توسل پيدا نمودم. دلم شكست و براي شفاي سه پسر و زنم به امام حسينعليه‌السلام پناه بردم. وقتي به خانه بگشتم، ديدم كه خانواده ام سفره انداخته ومشغول خوردن صبحانه هستند! گفتم چه خبراست؟ يكي از پسرانم گفت ديدم كه زهرا (سلام الله علیها) آمد. امام حسينعليه‌السلام آمد. امام حسن و اميرالمؤمنين و رسول الله آمدند. همه سياه پوش بودند. آمدند ونشستند. پيغمبر اكرم به زهراگفتند: زهراجان! دست بر سر اينها بكش كه خوب بشوند! زهرا بر سر ما بچه ها دست كشيد. همه خوب شديم. بعد پيغمبر فرمود: عزيزم!يك دستي هم بر سر اين زن بكش. زهرا جواب داد: پدرجان! او نماز نمي خواند. من هم دست بر سر او نمي كشم! پيغمبراكرم فرمود: شوهرش توسل به حسينم پيداكرده ونمي شود به پاسخ ندهيم. چون شوهرش نماز مي خواند و رابطه اش با ما محكم است. ناگاه زهرا بلند شد و دستي هم به سر مادرمان كشيد و او هم خوب شد.»

چگونه در كودكي حكمت داشت؟

علي بن اسباط مي گويد: وقتي خدمت امام جوادعليه‌السلام رفتم واندام كم سن وسال او را برانداز كردم، ناگاه حضرت فرمود: همانطور كه خداوند، بعضي ازپيامبران را در سنين كم، حجت خود قرار داد، امام را هم همينطور قرار مي دهد. قرآن مي فرمايد:( وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا ) ما به عيسي در كودكي حكت داديم.وباز مي فرمايد:( بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً ) يعني زمانيكه او بزرگ شد وبه چهل سالگي رسيد... كه نشان مي دهد جايز است در كودكي حكيم باشد وجايز است در چهل سالگي باشد.

پرسيدن سي هزار سؤال

كليني وديگران نوشته اند كه وقتي امام جوادعليه‌السلام در هفت يا نُه سالگي به امامت رسيد، براي آزمايش امامت حضرت، سي هزار سؤال از او در روزهاي متوالي پرسيدند و امام به همه آنان جواب كافي وشافي دادند.«منتهي الامال ج ٢ص ٥٧٥ »

سخن گفتن به هفتاد وسه زبان

ابوهاشم جعفري گويد كه:

خدمت امام هاديعليه‌السلام شرفياب شدم. امام با زبان هندي با من صحبت مي كردند ولي من چيزي نمي فهميدم. در مقابل امام ظرفي پر از سنگريزه بود كه امام يكي از سنگريزه ها را برداشت و مكيد و به من داد. منهم آن را دردهانم گذاشتم. بخدا قسم! هنوز از خدمت امام هاديعليه‌السلام بيرون نرفته بودم كه قادر بودم به هفتاد وسه زبان كه يكي از آنها هندي بود سخن بگويم.«منتهي الامال ج ٢ ص ٣٦٧ »

سفر امام عسگري به گرگان

جعفربن شريف گرگاني مي گويد كه:

سالي در راه سفر حج در سامراءبه خدمت امام عسگريعليه‌السلام رسيدم. و مقداري از اموالي را كه شيعيان براي حضرت داده بودند به امام دادم و گفتم: شيعيان شما در گرگان سلام رساندند.

امام فرمود: مگر بعد از اعمال حج به گرگان بر نمي گردي؟

گفتم:چرا. برمي گردم. فرمود: از امروز تا صد و هفتاد روز ديگر تو به گرگان مي رسي. كه روز جمعه سوم ربيع الثاني در اول روز وارد شهر مي شوي. وقتي به گرگان رفتي، به مردم اعلام كن تا در خانه تو جمع شوند. زيرا در آخرآنروز من به گرگان خواهم آمد.

سپس امام برايم دعا كردند.

من همان تاريخي كه امام فرموده بود، وارد گرگان شدم و به مردم خبردادم كه امروز امام به منزل من مي آيند. لذا آماده باشند ومسائل و مشكلات خودرا درنظر بگيرند.

بعد از نماز ظهر وعصر، همگي شيعيان در خانه من جمع شده بودند كه بدون اينكه متوجه بشويم، امام عسگريعليه‌السلام برما وارد شد وبرما سلام كرد. ما از امام استقبال نموديم ودست مباركش را بوسيديم.

امام فرمود: من به جعفر بن شريف وعده داده بودم كه در آخر امروز نزد شمابيايم. لذا نماز ظهر وعصر را در سامراء خواندم ونزد شما آمدم تا با شما تجديد عهد نمايم. اكنون كه نزد شما هستم، سؤالات وحاجات خودرا بمن بگویيد.

اولين نفري كه حاجت خودرا گفت، نضربن جابر بود كه عرض كرد: اي پسر رسول خدا! پسرم چندماه است كه نابينا شده است. از خدا بخواهيد تاچشمانش را به او بر گرداند.

امام فرمود: او را نزدم بياور!

اورا خدمت امام آوردند و امام دست شريف راخودرا بر چشمانش گذاشت كه ناگاه بينا شد. سپس يك به يك مردم حاجت هاي خود را مي پرسيدند و امام حاجات آنهارا برآورده مي كرد و درحق همگي دعا نمود و درهمان روز مراجعت فرمود.«منتهي الامال ج ٢ ص ٣٩٩ »

سوراخ كردن زبان

شيخ شمس الدين محمدبن قارون گويد:

به حاكم حلّه بنام مرجان الصغير گزارش دادند كه يكي از شيعيان بنام ابوراجح به خلفاء اهانت مي نمايد!حاكم دستورداد تا اورا آوردند وچند نفر بقصد كشت اورا زدند وآنقدر به صورتش زدند كه دندانهاي جلو اوافتاد. سپس زبانش را بيرون آورده بر آن حلقة آهني زدند و بيني او را سوراخ كرده و ريسماني از مو درآن وارد كرده و به طنابي بستند و به دستور حاكم در كوچه هاي شهر گرداند. تماشاچيان هم از هر طرف اورا مي زدند بطوريكه برروي زمين افتاد و مرگ را پيش روي خود ديد. بعد ازآن حاكم دستور داد تا كار او را تمام كنند ولي چند نفر واسطه شده و گفتند: او پيرمردي ساخورده است وآنچه برسرش آمده اورا از پاي درخواهد آورد. اورا رها كن كه خودمي ميرد وخونش را برگردن نگير!

حاكم هم از كشتنش صرف نظر كرد. بستگان ابوراجح آمدند و او را در حاليكه صورت و زبانش باد كرده بود و كسي ترديد نداشت كه همان شب خواهد مرد، به منزلش بردند.

برخلاف انتظار، فرداي آنشب كه مردم براي اطلاع از وضع او بديدارش رفتند، ديدند كه در حال صحت و سلامت نماز مي خواند. دندانهايش مثل اول شده و جراحت هايش خوب شده و اثري از آنها باقي نمانده و پارگي صورتش رفع گرديده است.

مردم تعجب كرده وماجرايش را پرسيدند.گفت:

من مرگم را ديدم. زبان سخن گفتن هم نداشتم تا از خداوند متعال حاجتي بخواهم.لذا در دل دعا كردم و به مولا وآقايم صاحب الزمانعليه‌السلام توسل جستم. چون شب فرا رسيد، ناگاه ديدم كه خانه ام پرنور شد و يكدفعه ديدم كه مولايم امام زمانعليه‌السلام دست مباركش را بر صورتم كشيد و به من فرمود: ازخانه خارج شو و براي طلب روزي براي زن و بچه ات كاركن كه خدا بتوسلامتي داد.

منهم به اين وضعي كه مي بينيد شدم.

شمس الدين گويد: بخدا قسم! قبل از اين ماجرا ابوراجح خيلي ضعيف و كم بنيه و زشت و كوتاه ريش بود و من به حمامي كه او در آن بود، مي رفتم ولي بعد از اين جريان وقتي اورا ديدم متوجه شدم كه نيرويش زيادشده و قامتش راست گرديده و ريشش بلند و صورتش سرخ شده و انگار به سن بيست سالگي برگشته و پيوسته در همين حالت بود تا اينكه وفات يافت.«مكيال المكارم »

حاج مؤمن شيرازي

حاج مؤمن نامي بوده كه در شيراز زندگي مي كرده است او خود گويد:درجواني محبت وشوق شديدي به زيارت حضرت مهدي (عج )در من پيداشد كه لحظه اي آرام وقرار نداشتم.

به طوري شد كه از خوردن وآشاميدن غافل مي شدم تا كار به جايي رسيد كه با خود عهد نمودم آنقدر از خوردن وآشاميدن خود داري خواهم كرد تا تشرف خدمت امامعليه‌السلام برايم حاصل شود. يا آنكه بميرم! چند روز غذا نخوردم وروز سوم در مسجد سردزدك كه افتخار خادمي آن مسجد را داشتم از ضعف بيهوش افتاده بودم كه ناگاه صداي دلنواز روح بخشي با عظمت كه پراز لطف وعنايت بود به گوشم رسيد: حاج مؤمن! برخيز واز اين غذايي كه براي تو آورده اند بخورمگر نمي داني اين عملي را كه انجام دادي در شرع مطهر اسلام حرام است و بعدا از اين قبيل كارهاي غير مشروع بپرهيز!

به مجرد شنيدن اين صدا قدرت وقوه اي در من پيدا شد و بي اختيار برخاستم و نشستم. صورتي نوراني ديدم كه مانند ماه مي درخشيد. فرمود: حاج مؤمن! آقا سيدهاشم (امام جماعت مسجد) به مشهد مي روند. شماهم با ايشان برويد درقم شخصي راملاقات خواهيد كرد. به دستور او رفتار كنيد.

من هم به اين دستور عمل كردم وكرامت ها ديدم.

عبادت بي ولايت

پيامبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هنگاميكه به معراج رفتم، خدا بمن وحي كرد كه:

اي محمّد! من نظري بسوي زمين كردم وتورا از آن اختيار كردم و پيغمبر ساختم واسم تو را از نام خود بر گرفتم كه من محمودم و تو محمّدي! دوباره بر زمين نظري افكندم و علي را از آن برگزيدم و او را جانشين و داماد تو قرار دادم و نام او را از نام خودم برگرفتم كه من عليّ اعلي هستم واو علي است.

سپس فاطمه و حسن و حسين را از نور شما خلق كردم. آنگاه ولايت شما را بر فرشتگان عرضه كردم، تا هر كه پذيرفت در پيشگاه من از مقربّين شود.

اي محمّد! اگر بنده اي آنقدر عبادتم كند تا خسته شود و بدنش مانند مَشك پوسيده گردد ولي درحالي از دنيا برود كه منكر ولايت شما باشد، او را دربهشتم جاي نخواهم داد ودر زير عرشم سايه نخواهم بخشيد.

اي محمّد مي خواهي آنان را ببيني؟

عرض كردم:آري پروردگارا!

فرمود:سرت را بلند كن.

وقتي سرم را بلند كردم ناگاه انوار علي و فاطمه و حسن و حسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و حسن بن علي را ديدم و محمد بن الحسن القائم را در وسط آنان مانند ستاره درخشاني ديدم.

عرض كردم: اينها كيانند؟

فرمود: اينها امامان هستند واين قائم است. آنكه حلال مرا حلال وحرام مراحرام كند و بوسيله او از دشمنانم انتقام كشم و او براي دوستانم، مايه راحتي است و اوست كه دل شيعيان و پيروان تو را از ظالمين و كافرين شفا مي بخشد و دوبُت لات و عزّي را تر و تازه بيرون مي آورد و آنهارا مي سوزاند. البته فتنه و امتحان مردم در آنروز بوسيله اين دوبت، سخت تر از فتنه گوساله سامري خواهد بود!«مكيال المكارم ج ١ ص ٧٥ »

از اهل تسنن نقل شده كه:

از امام احمدبن حنبل وغيراو نقل شده كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: من وعلي، چهارده هزارسال قبل از خلقت آدم از يك نور خلق شديم. وقتي آدمعليه‌السلام خلق شد، خدامارا در صُلب او قرار داد.

بعد از آن، نور من و علي باهم بود تا اينكه در صُلب عبدالمّلب از هم جداشديم. آنوقت در من نبوّت و در علي، خلافت و جانشيني مقررگرديد. (شبهاي پيشاور )

ابراهيمعليه‌السلام وملكوت آسمانها

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : وقتي خداوند، ملكوت آسمانها را به ابراهيمعليه‌السلام نشان داد، ابراهيمعليه‌السلام نوري را در عرش ديد.

پرسيد: خدايا! اين چه نوري است؟

خطاب رسيد: اي ابراهيم! اين نور، محمّد برگزيده من است.

پرسيد: نور ديگري كه پهلوي اوست، چيست؟

فرمود: اين نور علي، ياري كننده دين من است.

پرسيد: نورديگري هم پهلوي ايشان مشاهده مي كنم!

فرمود: اين فاطمه است كه پهلوي پدر و شوهرش قرار دارد. من دوستان فاطمه را از آتش نجات داده ام.

پرسيد: خدايا! دو نور ديگر مي بينم!

فرمود: آنها حسن وحسين هستند.

پرسيد: نورهاي ديگري هم مي بينم!

فرمود: آنهاعلي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر وعلي بن موسي و محمد بن علي وعلي بن محمد و حسن بن علي و مهدي آل محمد مي باشند.

پرسيد:خدايا! غير از اين چهارده نور، نورهاي بسياري در اطراف آنهامي بينم!

فرمود: اين ها شيعيان و دوستان محمّد وآل محمّدند.

پرسيد: شيعيان را با چه علامتي مي توان شناخت؟

فرمود:خواندن پنجاه ويكركعت نماز در شبانه روز (١٧ركعت واجب و٣٤ركعت نافله)، بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحيم، قنوت قبل از ركوع، سجده شكر و انگشتر بدست راست كردن.

ابراهيمعليه‌السلام درخواست كرد كه: خدايا! مرانيز از دوستان و شيعيان محمّد و آل محمّد قرار بده!

خطاب رسيد: من تورا از دوستان وشيعيان آنها قرار دادم.«ستارگان درخشان ج ١١ص ٥ »

روز قيامت ومنبرهاي پيامبران واوصياء

جابربن عبدالله انصاري از امام باقرعليه‌السلام نقل مي كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

روز قيامت، منبرهائي از نوربراي پيامبران نصب مي كنند. منبري كه براي من مي گذارند، از همه با عظمت تر است. آنگاه خداوند عزّ وجل مي فرمايد:

اي محمّد! خطبه بخوان! من سخنراني مي كنم كه هيچ يك از پيامبران نشنيده باشند.

سپس برا ي جانشينان پيامبران هم منبرهایي نصب مي نمايند. منبر جانشين من عليعليه‌السلام از همه بلندتر است. آنگاه خداوند عزّ وجلّ مي فرمايد:

اي علي! خطبه بخوان! عليعليه‌السلام خطبه اي بخواند كه هيچ يك از اوصياء نشنيده باشند.

آنگاه براي فرزندان پيامبران وفرزندان من، حسن وحسين هم منبرهایی قرارمي دهند.

در اين موقع، جبرئيل ندا مي كند:

فاطمه كجاست؟ خديجه و آسيه و مريم كجاهستند؟

آنها بلند مي شوند. پس خداوند مي فرمايد:

( لِّمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ) امروز پادشاهي مال ِ كيست؟

محمّد وعلي وحسن وحسين مي فرمايند:( لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ ) پادشاهي براي خداوند يگانه وپرقدرت است.

خداوند مي فرمايد:

امروز!من محمّد وعلي وحسن وحسين وفاطمه را بزرگواري دادم.

هان! اي اهل محشر! سرها به گريبان كشيد و چشمهاي خود را ببنديد كه فاطمه مي خواهد بطرف بهشت برود.

در اين هنگام، جبرئيل، ناقه اي از بهشت كه مهار آن از مرواريد و زين آن از مرجان است در مقابل فاطمه مي خواباند و آن حضرت بر آن سوار مي شود.

آنگاه صدهزار فرشته از طرف راست و صد هزار از طرف چپ، حضرت را بربا لهاي خود حمل مي كنند و بر در بهشت فرود مي آورند.

فاطمه داخل بهشت نمي شود. و بطرف اهل محشر نگاه مي كند.

خطاب مي رسد كه: اي دختر حبيب من! اين نگراني تو از چيست؟ در حاليكه تورا فرمان بهشت دادم؟

فاطمه مي فرمايد: اي پروردگارم! دوست دارم كه مقامم در پيشگاه تو معلوم گردد.

خطاب رسد: اي فاطمه! بنگر ودر دل هر كه چيزي از محبت خود و فرزندانت يافتي، دست اورا بگير ودر بهشت جاي بده!

امام باقرعليه‌السلام فرمود:اي جابر! بخدا سوگند! در آن روز، فاطمه، شيعيان خودراجدا مي كند، همانطور كه مرغ دانه هاي خوب را از دانه هاي بد جدامي نمايد.«فاطمه سرور زنان عالم ص ١١ »

تقسيم كننده بهشت وجهنّم

يك روز عليعليه‌السلام برفراز منبر فرمود:

من از طرف خدا، تقسيم كنندة بهشت وجهنم هستم.هيچ كسي جز پيامبراسلام بر من برتري ندارد.«اصول كافي ج ١ »

عبور از عقبه!

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در تفسير( فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ ) بلد١١ يعني باز هم به تكليف عقبه تن در نداد! فرمود:

بدرستيكه بر بالاي صراط، گردنه اي صعب العبور است كه طول آن سه هزارسال مي باشد. هزارسال سربالايي و هزارسال در ميان مار وعقرب ها و خار و خاشاك و هزار سال سرازيري دارد! من اولين شخصي هستم كه از اين گردنه رد مي شوم. دومين نفري كه از اين گردنه رد مي شود، علي بن ابيطالب است.

سپس فرمود:

همة افراد در هنگام عبور از اين گردنه دچار سختي مي شوند مگر محمّد و اهلبيتش.«بحارج ٨»

از بين رفتن مرض «وبا» با زيارت عاشورا!

«نقل شده كه سالي در سامراء وبا آمد وهمه روزه عده اي از شيعيان وسنيان وديگرافراد از دنيا مي رفتند.عاقبت مردم نزد مرحوم محمد تقي شيرازي معروف به ميرزاي كوچك آمدند وراه حلي خواستند. ايشان فرمودند: به مردم بگوئيد كه همه روزه زيارت عاشورا بخوانند وثوابش را به روح نرگس خاتون مادر امام عصر(عج )هديه نمايند.

شيعيان به اين دستور عمل كردند و با كمال تعجب، كسي ديگر از شيعيان از دنيا نرفت ولي از سني ها مرتب مرده به غسالخانه مي بردند.آنها تعجب كرده وراز اين مطلب را از شيعيان جويا شدند وآنها گفتند كه رهبرما بما سفارش كرده كه زيارت عاشورا بخوانيم. و ما هم اين كار را كرديم. سنيها با شنيدن اين مطلب شروع بخواندن زيارت عاشورا كردند ومردن از آنهاهم متوقف شد.»

جوان با نفرين پدرشل شد!

روزي عليعليه‌السلام درحال طواف بود كه صداي التجاء و مناجات و التماس جواني را شنيد. امام ازاو درباره گرفتاريش سؤال كرد.

او گفت: من سالم بودم ولي آنقدر پدرم را اذيت نمودم كه او مرا نفرين كردومن فلج شدم.

پدرم تصميم داشت تا روزي به كنار كعبه بيايد، وبراي شفايم دعاكند ولي قبل از اين كار، از دنيا رفت.حال من مانده ام اين پاهاي شل!

امام به او دعاي مشلول را ياد دادند كه آنرا بخواند. او اين دعارا خواند و پيامبر را درخواب ديد كه حضرت دستي بر پاهاي او كشيد و او شفايافت.»«مفاتيح الجنان »

تا سه روز ديگر مي ميرد

«حسين بن علاء مي گويد: درخدمت امام صادقعليه‌السلام بودم كه مردي آمد واز زنش شكايت كرد. امام فرمود: برو و زنت را بياور! آن مرد رفت و با همسرش برگشت. امام به آن زن فرمود: شوهرت چه مي گويد؟ زن گفت:خدا چنين و چنانش بكند! امام فرمود: اگر بر اين حال بماني و اخلاقت را باشويت درست نكني، سه روز بيشتر زنده نماني! زن گفت: مي خواهم هرگزصورتش را نبينم! امام به آن مرد فرمود: دست زنت را بگير و برو كه بيشتر ازسه روز زنده نمي ماند! آن دو رفتند، بعد از سه روز آن زن از دنيا رفت»

حضور معصومينعليه‌السلام بر بالين محتضران!

(يا اَيَّتُهَاالنَفْس ُ الْمُطْمَئِنَّة اِل'ي مُحَمّدٍ وَوَصِيِّيهِ )

ابابصير مي گويد: از امام صادقعليه‌السلام سؤال كردم: آيا مؤمن از مرگ ناراحت مي شود؟ امام فرمود: نه بخدا! گفتم: چراناراحت نمي شود؟ فرمود: هرگاه مرگ مؤمني فرا برسد، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل بيتشعليه‌السلام بر بالين او حاضر مي شوند! جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل، نيز بيايند!

عليعليه‌السلام مي فرمايد: يا رسول اللّه! اين شخص از دوستان ما است! پس او رادوست بدار! همه فرشتگان نيز توصيه اورا به عزرائيل، مي كنند! ومي گويند: اين شخص از دوستان محمّد وآل محمّد است. با او مدارا كن!

عزرائيل گويد: قسم به خدایي كه شمارا برگزيد، و محمّد را به نبوت انتخاب كرد، من نسبت به او از پدر مهربانتر واز برادر رفيق ترم!

سپس عزرائيل به آن شخص مي گويد: اي بنده خدا! آيا از آتش، خودت را رهاندي؟ آيا از گرو امانت الهي، بيرون آمدي؟ او جواب مي دهد:آري!

عزرائيل مي پرسد: چگونه؟ مي گويد: به محبت محمّد و آلش و به ولايت علي بن ابي طالب وفرزندانش! عزرائيل مي گويد: خدا تورا از هرچه خوف داشتي، ايمن نمودوآنچه اميد داشتي، به تو داد! چشمانت را باز كن ونگاه كن! او وقتي چشمش را باز مي كند، افرادي راكه در اطراف او هستند-پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم واهل بيتش وملائكه را-مي بيند. سپس چشمش به دري از باغي از باغهاي بهشت، مي افتد. عزرائيل مي گويد: اين راخدا برايت مهيا ساخته واينها هم رفقايت هستند! آيا دوست داري به اينها ملحق شوي ويا به دنيا برگردي؟ او دستش را بالاي چشمانش گذاشته و مي گويد:نمي خواهم به دنيا برگردم!

در اين هنگام از دل عرش، ندا مي شود:( يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ) «اِلي مُحَمَّدٍ وَ وَصِيّيه وَ الاَئِمَّة ُمِن بَعْدِه! اِرْجِعي اِل'ي رَبِّك ِر'اضِية ًبِالْولاّيَة ِ، مَرْضية ً بِالثَو'اب. فَادْخُلي في عِب'ادي مَع مُحَمَّدٍوَاَهْلِ بَيْتِهِ وَ ادْخُلي جَنَّتي غَيْرَ مَشوبَةٍ» يعني: اي بنده اي كه در كنار محمد و وصيش و امامان بعد از او آرامش يافتي! به سوي خدايت، برگرد! درحالي كه به ولايت اهل بيت، راضي شونده وبه ثواب راضي شده اي! پس بامحمّد آلش، داخل بندگانم شوودرحاليكه دچاراضطرابي نيستي، به بهشتم وارد شو!

شش صورت در قبر مؤمن!

امام صادقعليه‌السلام فرمود:هرگاه بندة مؤمني مي ميرد، شش صورت به همراه او وارد قبرش مي شود كه داراي نورانيت و بوي خوش و پاكيزكي هستند! صورتي درسمت راست مرده و ديگري در سمت چپ و سومي درمقابل و چهارمي درپشت سر و پنجمي در كنار پايش و آنكه از همه زيباتر است در بالاي سر او مي ايستند!

آنكه از همه زيباتر است، از ديگران، مي پرسد:شماكيستيد؟ صورت سمت راستي، مي گويد: من نمازم!سمت چپي مي گويد: من زكاتم! روبرويي مي گويد: من روزه ام! پشت سري مي گويد: من حج وعمره ام! آنكه نزدپايش ايستاده است، مي گويد: من كارهاي خير توام!

سپس آنها از او كه داراي زيباترين صورت است، مي پرسند: تو كيستي كه از همه زيباتري؟

او جواب مي دهد:من ولايت آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستم.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وعالم برزخ!

روايت شده است كه بعد از رحلت فاطمه بنت اسد-مادرعليعليه‌السلام -رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، پيراهن خودرابه عنوان كفن اوقرار دادودر هنگام تشييع، پاهاي خودرادر حاليكه برهنه بود، آهسته بر مي داشت وبه آرامي بر زمين مي گذاشت. در وقت نماز، هفتاد تكبير بر اوخواند! سپس خود به داخل قبر رفت ودر قبر او خوابيد و با دست شريفش، اورا وارد قبركرد و شهادتين را به او تلقين نمود.

هنگاميكه خاك بر قبر او پاشيدند ومردم خواستند بر گردند، ديدند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، خطاب به قبر فاطمه بنت اسد، فرمود:پسرت! پسرت! نه جعفر! نه عقيل! پسرت علي بن ابي طالب!

اصحاب، سؤال كردند: يا رسول اللّه! امروز كارهايي انجام دادي كه ما تاكنون نديده بوديم! با پاي برهنه اورا تشييع كردي! هفتاد تكبير بر او گفتي! در قبرش خوابيدي! پيراهنت را كفن او قرار دادي!ودر آخر اين كلمات را فرمودي!

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: امّا اينكه با تأنّي وآرام قدم بر مي داشتم بخاطر ازدحام زياد ملائكه بود! و امّا هفتاد تكبير، براي اين بود كه هفتاد صف از فرشتگان، بر او نماز خواندند! وامّا اينكه در قبر اوخوابيدم، براي اين بود كه روزي او بياد فشار قبر افتاد وگفت: وا ضعفاه! من در قبرش خوابيدم، تا فشار قبراز او بر طرف شود! وامّا اينكه پيراهنم را كفن او قرار دادم، براي اين بود كه او روزي بياد قيامت وعرياني خلائق در آن روز افتاد وناله كرد وگفت: واسواتاه! آه از عرياني! من اورا با پيراهنم، دفن كردم تاروز قيامت با پوشش محشور گردد! و امّا اينكه گفتم: پسرت! پسرت! نه جعفرپ نه عقيل! زيرا دو ملك بر او وارد شدند و از خدايش سؤال كردند، گفت: اللّه پروردگارم است. سؤال كردند: پيامبرت كيست؟

گفت: محمّدپيامبرم است! سؤال كردند: ولّي وامامت كيست؟ خجالت كشيد بگويد: پسرم! من به او تلقين كردم وگفتم: بگو پسرم علي بن ابي طالب، امام است! خداوند بخاطر اين، چشمش را بوسيله عليعليه‌السلام روشن نمود ودر روايت ديگري، فرمود: قسم به خدايي كه جان محمّد بدست اوست فاطمه، صداي بهم خوردن دست راستم بر دست چپم را شنيد!

رجعت مردگان

نساء١٥٩:( وَاِن مِن اَهْلِ الْكِتاب ِاِلاّ لَيُؤمِنَنَّ بِه قَبْلَ مَوتِه ) . يعني:

هيچ فردي از اهل كتاب (يهود ونصاري ) نيست مگر اينكه قبل از مرگش به عيسيعليه‌السلام ايمان خواهد آورد!

شهر بن خوشب، گفت:حجاج به من گفت: من تفسير آيه مذكور را نفهميده ام! زيرا گاهي شده است كه حكم اعدام فردي يهودي يا نصراني را صادركرده ام ولي موقع مردنشان، نديدم كه سخني بگويند - و به عيسيعليه‌السلام ، ايمان بياورند -من جواب دادم: اي امير! اين مراد نيست كه شما فهميده ايد! گفت: پس چه معنايي دارد؟ گفتم: حضرت عيسيعليه‌السلام ، قبل از قيامت، از آسمان به زمين مي آيد وهمه يهود ونصاري، به او ايمان مي آورند! و او پشت سر حضرت مهدي (عج) نماز مي خواند. حجاج گفت: اين مطلب را ازكجا نقل مي كني؟ گفتم:از امام پنجمعليه‌السلام شنيده ام. گفت: بخدا سوگند! ازچشمه صافي برداشته اي!

راوي مي گويد: از امام صادقعليه‌السلام پرسيدم: آيا رجعت حق است؟ فرمود:آري! پرسيدم: اولين شخصي كه رجعت كند، كي خواهد بود؟

فرمود: امام حسينعليه‌السلام كه بعد -ظهور-از حضرت مهدي (عج)، با اصحابش كه -در كربلا- با او شهيد شدند، زنده مي گردند.همانطور كه باحضرت موسيعليه‌السلام هفتاد پيامبر بودند، با امام حسينعليه‌السلام نيز هفتادپيامبر، خواهند بود! حضرت مهدي (عج)-در هنگام رحلت - انگشترخود را به امام حسينعليه‌السلام مي دهد واز دنيا خواهد رفت. امام حسينعليه‌السلام اورا غسل وكفن وحنوط خواهد كرد و-بعد از نماز بر او-اورا در قبر، مدفون مي سازد.