• شروع
  • قبلی
  • 32 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4693 / دانلود: 2550
اندازه اندازه اندازه
درآمدی بر شکل گیری شخصیت جوان

درآمدی بر شکل گیری شخصیت جوان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

فصل سوم : شاكله

اراده حكيمانه اشاره كرديم كه در شكل‏گيرى شخصيت جوان، نقش اول را خود، ايفامى‏كند. در شكل‏دهى و بروز آن، حرف اول و آخر را شناخت، اراده وخواست‏خود او است كه مى‏زند. پرواضح است اين به معناى ناديده گرفتن‏عوامل ديگر در شكل‏گيرى شخصيت انسانى نيست. عوامل و زمينه‏هاى‏بسيارى وجود دارد كه بايد مورد توجه قرار گيرد. افراد و بخشهاى‏گوناگونى مى‏باشند كه سهمى از اين مسؤوليت را بر دوش دارند اما اينهاهمه مشروط به خواست و اراده جوان است، و اراده او نيز بر اساس‏شناخت و نوع دريافتها و آگاهيهايى است كه به دست مى‏آورد. شناخت‏ارزشها و گزينش ملاكهاى ارزش‏دهى، و به عبارت ديگر، ديدگاهى كه اونسبت‏به «خود»، «جهان‏» و «زندگى‏» پيدا مى‏كند و باورهايى كه در خودجاى مى‏دهد، زمينه تصميمات و حركات ارادى او را فراهم مى‏نمايد. نقطه‏عطف در بررسى و ارزيابى عوامل تكوين ساختار شخصيت و ارزش‏وجودى هر انسان را بايد در همين مرحله دانست. پندارها و باورهاى‏انسانى زمينه‏ساز عزم و اراده او است. «انگيزه‏» كه اصل و جهت رفتارهاى‏آدمى را تحقق مى‏بخشد ريشه در باورهايى دارد كه به آن دست‏يافته است.رفتار آدمى حاكى از نوع شخصيت او است; چنان كه شكل‏دهنده شخصيت‏او نيز مى‏باشد.رفتاروعملكرد و آنچه كه از وجود انسان به عنوان «فعل‏ارادى‏» وى سرمى‏زند ريشه در نيت و عزم، انگيزه و اراده او دارد، و اينهاهمه، جايگاهشان قلب و جان آدمى است كه در بخشى ديگر از آن نيز سخن‏خواهيم گفت.

در شكل‏گيرى شخصيت انسان، و در بحث ما، شخصيت جوان، به‏عوامل بسيارى بستگى دارد كه برخى از آنها چون عامل وراثت‏يا محيط،در نگاه نخست از عهده و گزينش خود او بيرون است اما شناخت و اراده وانگيزه او است كه نقش اصلى را ايفا مى‏كند و مسؤوليت‏پذيرى و مسؤول‏بودن او، درست از همين نقطه است. چون مى‏تواند تصميم بگيرد و چون‏مى‏تواند ميان «اين‏» و «آن‏» يكى را گزينش كند، مسؤوليت مى‏پذيرد و بايدپاسخگو باشد.

قرآن كريم از برخى چنين ياد مى‏كند:

«وقتى رفتار زشتى را انجام مى‏دهند مى‏گويند اين سنت‏پدران ما بوده است و ما آنها را بدين روش يافته‏ايم‏وخداوند به ما چنين دستورى داده است. به آنان بگوخداوند هيچ گاه دستوربه عمل ناپسند نمى‏دهد.»(١)

اگر پذيرفتيم كه انسان قدرت گزينش دارد، او است كه تصميم مى‏گيرد واو است كه براساس اراده‏اش و به دنبال انگيزه‏هايش «عمل‏» مى‏كند، ديگرسلب مسؤوليت، امرى منطقى نخواهد بود. همواره بين رفتار آدمى وانگيزه‏ها و اوصاف و ويژگيهاى نفسانى او رابطه تاثيرگذارى متقابل‏وجود دارد.

شاكله!

قرآن كريم در بيان يك اصل كلى، تعبير «شاكله‏» را به كار برده است.اين اصل كلى با خطاب به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين گونه بيان مى‏شود:

«قل كل يعمل على شاكلته ‏»;(٢)

«بگو كه هر كسى بر اساس شاكله خويش عمل مى‏كند.».

مى‏بينيد كه اين امر به عنوان يك قاعده كلى و اساسى بيان شده است. هرانسانى رفتار و عمل او برخاسته از «شاكله‏» او است. بين اعمال فرد و«شاكله‏» او همواره تناسب و رابطه برقرار است. كردار و شخصيت رفتارى‏هر انسانى ريشه در «شاكله‏» او دارد و تفسير و تحليل عملكرد هر شخص رابايد در «شاكله‏» او جستجو نمود. اين كلمه با كلمات «شكل، تشكيل وتشكل‏» هم خانواده و از يك ريشه است. گفته‏اند «شكل‏» در اصل به معنى‏بستن چهارپايان به كار مى‏رود. برخى نيز «شاكله‏» را از شكل به معنى‏هيات و قيافه شمرده‏اند. به معنى مثل و مانند نيز گفته‏اند. به هر صورت‏«شاكله‏» يا به معناى سجيه و صفت اخلاقى و تربيتى و باورهاى آدمى است‏كه با معناى نخست تناسب دارد چرا كه سجايا و اوصاف اخلاقى تربيتى وباورهاى موجود، انسان را مقيد مى‏سازد كه به تناسب آنها حركت كند; و يابه معناى «راه و مذهب‏» است; با اين تناسب كه وقتى انسان در مسيرى‏عبور مى‏كند گويا آن را در پيش گرفته و خود را بدان مقيد ساخته است وكسى كه مذهب و روشى را انتخاب كرده گويا به آن ملتزم شده و از آن‏تخلف نمى‏كند.

به هرحال، اصل مذكور، عمل انسانى را مبتنى بر «شاكله‏» او مى‏داند;يعنى بين آن دو، تناسب و هماهنگى مى‏بيند. مى‏توان «شاكله‏» را در مقايسه‏با عمل، همانند «جان و روح‏» دانست كه در بدن سرايت دارد و به تعبيردقيق تر، بر بدن اشراف دارد و اين بدن است كه با اعضاء و اعمالش، شكل وساختار روحى فرد را به نمايش مى‏گذارد. هم دانش روز پذيرفته است وهم تجربه نشان مى‏دهد كه ميان اوصاف و حالات نفسانى و بين رفتار آدمى‏رابطه‏اى ويژه برقرار است. به عنوان مثال، هيچ‏گاه رفتار و برخورد يك‏انسان شجاع و يك انسان ترسو در مواجهه با يك صحنه ترسناك، يكسان‏نيست. چنان كه بين صفات نفسانى و بين نوع ساختار وجودى انسان نيزرابطه خاصى وجود دارد. برخى طبيعتى زودرنج دارند، برخى به سرعت‏خشمگين مى‏شوند، عده‏اى حس انتقامجويى در آنان قوى است، برخى‏علاقه ويژه‏اى به خوردن و ديگر خواستهاى غريزى دارند ولى بعضى درنقطه مقابل اينهايند. البته اينها هيچ يك به معنى سلب اراده از شخص‏نيست; فقط بيان كننده زمينه‏هاى گوناگونى است كه در افراد وجود داردولى اختيار و قدرت انتخاب را در افراد ناديده نمى‏گيرد. قرآن عزيز، با مثال‏زمين و سرزمين پاك كه گياه در آن مى‏رويد، و زمين شوره‏زار و نامطلوبى‏كه حاصلى در بر ندارد، به گونه‏اى ديگر نيز به اين واقعيت مى‏پردازد.(٣)

اين نوع رابطه، واقعيتى است كه ميان ذات انسانى و ملكات اخلاقى وتربيتى و رفتار او وجود دارد. البته اين تناسب و رابطه را بايد از نوع رابطه‏داخلى و درونى دانست چرا كه نوعى ديگر از بستگى و ارتباط ميان رفتار واوصاف و بين اوضاع و احوال و عوامل خارجى وجود دارد كه به آداب وسنن و رسوم و عادات اجتماعى برمى‏گردد. اينها نيز انسان را به مسيرى‏موافق و مناسب خويش مى‏كشانند و او را از رفتارى در جهت‏خلاف آنهاباز مى‏دارند. پس مى‏توان رفتار و شخصيت فرد را نه تابعى از اوضاع وشرايط اجتماعى، بلكه متاثر و هماهنگ با آن دانست.

نتيجه اينكه، در يك برداشت و به بيانى آسان مى‏توان گفت «شاكله‏»انسانى، شكل و محتواى عمل او را ترسيم مى‏كند و در واقع شكل‏دهنده به‏حركت و رفتار او است. به بيانى ديگر، «شاكله‏» را بايد عبارت از همان‏مجموعه عوامل و اجزائى دانست كه شخصيت انسانى او را تشكيل مى‏دهد.نتيجه مى‏گيريم كه هرانسانى بر اساس نوع شخصيتى كه دارد عمل مى‏كند واز آنجا كه همواره بين عمل انسان و شكل‏گيرى شخصيت و شاكله اوتاثيرگذارى متقابل وجود دارد پس نوع شخصيتى كه دارد هرچند ترسيم‏گررفتار و اعمال او است ولى همين رفتار و عملكرد در تثبيت و استقرار وثبات آن شخصيت نقش مستقيم دارد. اين تاثيرگذارى گاه تا جايى پيش‏مى‏رود كه موجب رسوخ كامل اوصاف خوب يا بد نفسانى در جان آدمى‏مى‏شود تا جايى كه جدايى از آن دشوار مى‏نمايد و يا غيرممكن. برخى‏آيات و رهنمودهاى دينى كه سخن از بسته بودن قلب و چشم و گوش جمعى‏گمراه به ميان آورده است و آنان را قابل هدايت نمى‏داند اشاره به همين‏واقعيت است. اينها كسانى‏اند كه شخصيت و شاكله‏اشان چنان در مسير كفرو تربيت غيرانسانى و گمراهى ثبات يافته است كه «انذار» پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز به‏حالشان سودى نمى‏بخشد.(٤)

اگر رفتار و اعمال انسان همواره برخاسته از نوع شخصيت و شاكله وسجاياى تربيتى و باورهاى درونى او است پس نشان دهنده نوع شخصيت اونيز مى‏باشد. فردى كه گرفتار تكبر و خودبينى است نشانه‏ها و آثار اين،بخش از «شاكله‏» او را مى‏توان در كلام و سكوت و قيام و قعود و حركت وسكون او شاهد بود. پس رفتار آدمى را بايد نماينده شخصيت درونى اودانست. شخصيت اجتماعى انسانى تنها نمودى از شاكله و شخصيت درونى‏او است.

نقطه عطف در تكوين شاكله

مهمترين مرحله شكل‏گيرى شخصيت و شاكله آدمى را بايد در مرحله‏گزينش و پذيرش باورهاى درونى و اعتقادى برشمرد. باورهايى كه با جان‏او گره مى‏خورند و نوع بينش و ديدگاه او را نسبت‏به انسان و جهان مشخص‏مى‏سازند. سنگ زيربناى شخصيت را در همين‏جا بايد جويا شد. اگر گام‏اول در مسلمانى، اقرار به توحيد و شهادت به رسالت است از همين روى‏است. باورهاى درونى، همواره جان آدمى را به واقعيتهاى مورد نظر پيوندو گره مى‏زند. به همين جهت است كه از آن به عنوان عقيده و اعتقاد نام برده‏مى‏شود و مى‏دانيد كه «عقد» در اصل به معنى گره و پيوند مى‏باشد. «شاكله‏»را نيز از ريشه‏اى نزديك به همين معنا معرفى كرديم. پس باورها واعتقادات انسان، نوعى بستگى و پايبندى و پيوند او را معين مى‏كند.انسان و در نتيجه اعمال او همواره بسته و در پيوند با باورها و شاكله‏هاى‏او است.

اشاره كرديم كه انسان با اين وجود، قدرت انتخاب دارد. هرچند«شاكله‏» و باورها و نوع تربيت و فرهنگ حاكم و شرايط محيط، همه وهمه زمينه‏هايى براى تاثيرگذارى براعمال و رفتار اويند ولى همواره اين اواست كه اراده مى‏كند و از زمينه‏هاى داخلى يا بيرونى به نفع دستيابى به‏خواست‏خويش سود مى‏برد تا جايى كه برخى مواقع، جدا شدن از آن براى‏او غير ممكن است لكن او آزاد بوده است كه خود را به اين مرحله از رسوخ‏و نفوذ اين باور يا صفت‏برساند. پس او «همان‏» است كه در عمل «نشان‏»مى‏دهد. مى‏بينيد كه اراده و قدرت انتخاب و اختيار او است كه همواره‏حرف آخر را مى‏زند. شكل گرفتن و ثبات يافتن «شاكله‏» او بسته به اراده ونوع همت او است. نتيجه اينكه تكوين شخصيت او بستگى تام به اراده وخواست او دارد.

اين اراده و اين خواست در سنين جوانى كه زمينه شكل‏گيرى «شاكله‏»آدمى و «شخصيت‏» او بسى هموار است و همانند اسبى راهوار سرپيچى‏كمترى دارد اهميت‏بسزايى خواهد يافت. استفاده از اين فرصت،مسؤوليت مهمى است كه مستقيما بر دوش جوان نهاده شده است. قوت‏اراده و عزم جزم، ابزارى بس لازم در استفاده صحيح از اين اوقات در جهت‏شكل‏گيرى سالم شخصيت جوان است، چنان كه آگاهى و معرفت نسبت‏به‏همه عواملى كه در نوع شخصيت آدمى تاثير دارد راه را براى تصميم و اراده‏صحيح هموار مى‏سازد و در تصميم‏گيريها او را از افراط و تفريط بازمى‏دارد; چنانكه علىعليه‌السلام :

لا يرى الجاهل الا مفرطا او مفرطا;(٥)

«جاهل را وقتى مى‏نگرى يا افراط مى‏كند و يا تفريط.».

اراده و تصميم آنگاه كه بر آگاهى و شناخت و اطلاعات لازم تكيه‏نداشته باشد يا دچار تندروى مى‏شود و يا در خمودى و كوتاهى پرسه‏مى‏زند. اين است كه جوان در شكل‏دهى به شخصيت‏خويش همواره‏نيازمند اراده است اما اراده‏اى حكيمانه و از سر انديشه و آگاهى. بايد قوت‏و نيروى جسمى و سلامت تن و توانستن را نيز در اراده و نيتهاى استوار و پربنيان جويا شد. به اين روايت‏بس زيبا و پرمغز از حضرت امام صادقعليه‌السلام توجه كنيد:

ما ضعف بدن عما قويت عليه النية;(٦)

«هيچ تنى، نسبت‏به آنچه كه نيتى استوار و اراده‏اى قوى‏براى آن وجود داشته باشد دچار ضعف و ناتوانى نمى‏شود.».

مى‏بينيم كه پيام و جانمايه اين حديث‏شريف، اين سخن مشهور است‏كه «خواستن توانستن است‏» پس «توانستن در خواستن است‏»! اگر بخواهى‏مى‏توانى. پس بخواه تا بتوانى.

پي نوشت ها :

١) و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آباءنا و الله امرنا بها قل ان الله لا يامر بالفحشاء اتقولون على الله ما لا تعلمون; «سوره اعراف، آيه ٢٨».

٢) سوره اسراء، آيه ٨٤.

٣) والبلد الطيب يخرج نباته‏باذن ربه والذى خبث لا يخرج الا نكدا كذلك نصرف الآيات‏لقوم يشكرون; «سوره اعراف، آيه ٥٨».

٤) از جمله: ان الذين كفروا سواء عليهم ا انذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون. ختم الله على قلوبهم‏و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظيم، «سوره بقره، آيه ٦ و ٧».

٥) بحارالانوار، ج‏٧١، ص‏٢١٧.

٦) همان، ج‏٧٠، ص‏٢٠٥.

فصل چهارم : توان

افعال و حركات آدمى نشان‏دهنده توان بدنى و قوت روحى او است;چرا كه برخاسته از آن است. بسيارى خواسته‏ها و آرزوهاى آدمى جامه‏عمل نمى‏پوشد چراكه «توان‏» و امكان تحقق آن را ندارد. برخى مطالعه‏يك كتاب معمولى را نيز نمى‏توانند به پايان ببرند و برخى چنان منشاحركت و تحول مى‏گردند كه كتابهاى بسيارى درباره آنان نوشته مى‏شود.برخى، از مديريت زندگى شخصى خويش عاجزند و پاره‏اى انسانها از اداره‏كره خاكى نيز برترند. عده‏اى، از راه رفتن روى زمين صاف نيز درمانده‏اند وبرخى روى طناب به حركات نمايشى مى‏پردازند. بارها ديده‏ايم كه برخى‏قادر به تلفظ صحيح كلمات نيز نيستند و مثلا برف را «بفر» مى‏گويند! و ازجانب ديگر حداقل شنيده‏ايم و يا خوانده‏ايم كه انسانهايى تنها با اشاره واراده خويش جامدى را به سخن مى‏آورند، رفته‏اى را احضار مى‏كنند،گمشده‏اى را نشان مى‏دهند، چشمه‏اى را جارى مى‏سازند، بيمارى رامعالجه مى‏كنند و يا حتى جان را از تن خويش رها مى‏سازند! اينها واقعياتى‏است كه حداقل بخشى از آن ملموس زندگى و يا باورهاى درونى ماست. آياتا كنون پرسيده‏ايم «توان‏» و قوت در چيست؟ چرا برخى مى‏توانند و برخى‏نمى‏توانند؟ و دقيق تر اينكه، چرا برخى «توان‏» دارند و برخى ندارند؟ دراينكه قوت بدنى و توان جسمانى برخى را قادر به انجام و بعضى را ناكام‏مى‏كند شكى نيست اما بسيارى حتى در شرايط مساوى و يا برتر نيز ناكام‏مى‏مانند. در اينكه علم و اطلاعات، منشا قدرت و توان است ترديدى‏نيست اما بسيارند افرادى كه در شرايط مساوى يا بالاتر نيز، آگاهي هايشان‏سودى به حال آنان ندارد.

انگيزه بحث

جوان در شكل‏دهى و تكوين شخصيت‏خويش نيازمند «توان‏» و قوت‏است. او مى‏خواهد بداند كه منشا توانايى او چيست؟ بكارگيرى عواملى كه‏به شخصيت او شكل مى‏دهد و رفع موانع موجود و آمادگى براى دفع موانع‏احتمالى، محتاج توانايى لازم است. اين توانايى را در كجا بايد جست؟پرواضح است كه «توان‏» تن و قوت بدن به تنهايى نمى‏تواند ابزارى براى‏بكارگيرى اين عوامل و كنار زدن موانع باشد. خود «توان‏» بدنى نيز گاه براى‏او آرزويى است كه انتظار تحقق آن را مى‏كشد و راهى بدان مى‏جويد! واصلا چه بسيار كه همين توانايى بدنى نيز مانعى براى دستيابى به آن نوع ازشخصيت انسانى كه به صورت منطقى در انديشه و باور خود براى خويش‏پسنديده است مى‏گردد. مى‏بينيد كه هنوز اين سؤال بى‏جواب مانده است كه‏منشا توانايى چيست؟

بازگشت‏به يك اصل

سخن ارزشمندى را كه بدان اشاره كرديم يك اصل جامع و ثابتى است‏كه پيشتر تنها به ذكر آن بسنده كرديم. اين اصل كلى، سخنى از حضرت‏امام صادقعليه‌السلام است كه شواهد متعددى در ديگر رهنمودهاى دينى براى‏آن وجود دارد.اصل مذكور را آن حضرتعليه‌السلام اين گونه بيان مى‏فرمايد :

ما ضعف بدن عما قويت عليه النية;(١)

ترجمه اين سخن مى‏تواند چنين باشد :

«هيچ تنى، نسبت‏به آنچه كه نيتى استوار و اراده‏اى قوى‏براى آن وجود داشته باشد دچار ضعف و ناتوانى نمى‏شود.».

مى‏بينيد كه ضعف و قوت بدن براساس اصل مذكور، تنها تابعى از نيت وخواست انسان است. بدن براى روح و جوانب و مظاهر گوناگون آن ابزارى‏بيش نيست. ابزارى كه قوت و ضعف آن نيز در گرو خود روح و جان آدمى‏است. نه اين است كه روح آدمى اسير تن خاكى باشد و در زندان آن به سربرد بلكه اين بدن و حيات مادى آن است كه در سلطه روح است و همانندابزارى بى‏اراده در دست روح و به اشراف مستقيم او در حركت است. درواقع، مرگ نيز چيزى جز اين نيست كه روح آدمى بدن و حيات مادى آن رارها مى‏كند; درست همانند استادى ماهر كه ابزار را به كنارى مى‏نهد. اراده،علم، ادراك، عزم، نيت، اختيار، انديشه، كمال‏جويى و هرآنچه از اين مقوله‏است همه، مظاهر نفس و روح آدمى است. همان چيزى كه پيشتر از آن به‏عنوان «خود» يا «من‏» ياد كرديم. اين حقيقتى بس شگرف و ارزشمند درباورهاى دينى و نقطه عطفى در معارف اسلامى، انسانى ما مى‏باشد.

هرچند روح كه حقيقتى مجرد است‏بدن مادى را به خدمت‏خويش‏مى‏گيرد اما برخى ارواح چنان توان و وسعت مى‏گيرند كه بدون بكارگيرى‏اعضاء و جوارح و بدون محدوديتها و قيود و شرايطى كه ابزار مادى تن‏دربر دارد به خواست‏خويش دست مى‏يابند.

اگر پذيرفتيم كه بدن همانند ابزارى تسليم و در اختيار «روان‏» آدمى‏است پس قوت و توان واقعى آن را بايد در توانمندى «روان‏» او جست. اگرباور و عزم و سپس نيت، «توان‏» گيرد بدن هيچ گاه احساس ضعف نخواهد كرد.

عمده، توانمندى نيت و باور درونى است كه ضعف و قوت بدن و حيات‏مادى آن نيز تابع آن است. بر هر چيزى كه نيت و خواست آدمى قوت گيردبدن نسبت‏به آن دچار سستى نخواهد شد. به همان ميزان كه روح آدمى ازخود اراده‏اى استوار و قوى نشان دهد، قواى بدنى نيز «توان‏» خواهند يافت.قوت اراده و توان روحى انسان ريشه در يقين و باور او دارد. اينكه در برخى‏دستورات دينى مى‏خوانيم كه «با يقين باش قوى خواهى بود»(٢) اشاره به‏همين حقيقت است. هر چقدر باورهاى انسان قوى‏تر باشد توانمندى‏روحى او نيز در همان مسير بيشتر و استوارتر خواهد بود. لذااميرالمؤمنينعليه‌السلام در همان نامه‏اى كه به فرزند عزيزش، امام حسن مجتبىعليه‌السلام مى‏نويسد در بيان سفارشات و دستورالعملهايى كه براى او صادر مى‏كنداضافه مى‏كند كه «قلبت را با اندرز زنده كن و با زهدورزى بميران و آن را بايقين، تقويت نما.»(٣) و در گذشته گفتيم كه كلماتى چون، روح، دل، قلب،عقل، نفس، همه حاكى از يك حقيقت مجردند كه از آن با عنوان «خود» يا«من‏» ياد مى‏كنيم و پرواضح است كه باورهاى انسانى ريشه در شناخت ومعرفت او دارد. هر چقدر معرفت انسانى نسبت‏به حقايق جهانى بيشترباشد باور و در نتيجه اراده و نيت او استوارتر خواهد بود. شناخت جهان‏«نفس‏» آدمى جايگاهى بس بلند دارد و چنان كه پيشتر تاكيد شد «معرفت‏نفس‏» معرفت پروردگار را در پى دارد.

شناخت نفس و دستيابى به باورهاى درونى نسبت‏به حقيقت جهان‏نفس و جهان خارج از آن، از راه رياضت و مراقبت و اشراف بر نفس‏حيوانى و فاصله گرفتن از جاذبه‏ها و كششهايى كه آدمى را از «حقيقت‏»هستى جل و علا باز مى‏دارد، به دنبال خود افقهاى بسيار والا و ارزشمندى‏را براى انسان پديد مى‏آورد و درهاى توانمندى فراوانى را به روى اومى‏گشايد. «نفس‏» او ظرفيت پذيرش معارف و قوايى مى‏گردد كه ديگران ازآن بى‏بهره و عاجزند. چشمه‏هاى نور و آگاهى از مبدا هستى جل و علا دردل او كه همان جان او است‏سرازير مى‏شود(٤) آن وقت‏سخن گفتن مشتى‏سنگريزه در كف او امرى عادى خواهد بود. چنان كه شير درنده‏اى كه تالحظه‏اى پيش نقشى بر پرده بود به راحتى يك اشاره و يا يك نگاه، حركت‏خواهد نمود.

همت عالى و اراده استوار گوهرى بس گرانبهاست كه آن را بايد درفضاى معرفت و يقين جويا شد چنان كه فرمود :

«عزم و اراده، به اندازه بينش است.»(٥)

و آن بينش و معرفتى بسيار ارزشمند و توان‏آفرين است كه برخاسته ازرهايى جان از قيد تن باشد. پرواضح است انسانى كه در بندگى تن گرفتارآمده نمى‏تواند از توانمندى روان خويش بهره جويد. ريشه شجاعت و توان‏و همت والا و اراده استوار و ثبات قدم و فايق آمدن بر خواسته‏ها را بايد درجاى ديگر سيراب كرد. گلچينى از ابيات ملاى رومى در مثنوى در وصف‏مبارزه حمزه سيدالشهداعليه‌السلام در ميدان جنگ، گوياى بخشى از اين حقيقت‏است; كه بازگو مى‏كنيم :

اندرآخرحمزه‏چون در صف شدى

بى‏زره سرمست در غزو آمدى

سينه باز و تن برهنه پيش پيش

در فكندى در صف شمشير خويش

خلق پرسيدند كاى عم رسول

اى هژبر صف شكن شاه فحول

نه تو لاتلقوا بايديكم الي

تهلكه‏(٦) خواندى زپيغام خدا

پس چرا تو خويش را در تهلكه

مى‏دراندازى چنين در معركه

چون‏جوان بودى و زفت(٧) و سخت

تو نمى‏رفتى سوى صف بى‏زره

چون شدى پير و ضعيف و منحنى

پرده‏هاى لاابالى(٨) مى‏زنى

لاابالى وار با تيغ و سنان

مى‏نمايى دار و گير و امتحان

تيغ، حرمت مى‏ندارد پير را

كى بود تمييز، تيغ و تير را

زين نسق(٩) غمخوارگان بى‏خبر

پند مى‏دادند او را از غير(١٠)

جناب حمزهعليه‌السلام در جواب مى‏گويد :

گفت‏حمزه چونك بودم من جوان

مرگ مى‏ديدم وداع اين جهان

سوى مردن كس برغبت كى رود

پيش اژدرها برهنه كى شود

ليك از نور محمد من كنون

نيستم اين شهر فانى را زبون

از برون حس لشكرگاه شاه

پر همى بينم زنور حق سپاه

خيمه در خيمه، طناب اندر طناب

شكر آنك كرد بيدارم زخواب(١١)

مى‏بينيد كه حمزهعليه‌السلام منشا توانمندى و بى‏باكى خويش را نه در قوت بازوو ستبرى تن، بلكه در «يقين‏» و معرفت درونى خويش معرفى مى‏كند و ازهمين جاست كه لشكرگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نه با چشم سر، كه با چشمى ديگر، پراز سپاه مى‏بيند كه خيمه‏ها برپا كرده‏اند. او سپاس خويش به خاطر اينهمه‏توانمندى را به پيشگاه كسى تقديم مى‏كند كه او را از خواب بيدار كرده‏است. روشن است انسان خفته توان حركت، غلبه‏برمشكلات‏ودستيابى‏به‏آرمانها را ندارد. جان خفته نيز چنين است.

اگر قلب آدمى به «يقين‏» دست‏يابد و حقيقتى در باور جانش جاى‏گيرد، چنان ثباتى به خود مى‏گيرد كه استوارى آن از كوه نيز بيشتر خواهدبود. اين واقعيت را در اين رهنمود دينى چنين مى‏خوانيم :

«كندن كوهها آسانتر است از كندن قلبى از موضع وجايگاهش‏».(١٢)

كوه هر چند بزرگ و هرچه سخت‏باشد ولى به هرحال از عالم ماده‏است و برخى ابزار مادى در آن كارگر مى‏افتد; اما دل و قلب و نفس انسان وهرآنچه بدان پيوند مى‏خورد و با آن متحد مى‏گردد از عالم ماده نيست وابزار مادى با آن سنخيتى ندارد تا در آن تاثير گذارد. با آنچه گذشت‏مى‏توانيم به اجمال به تحليل و ارزيابى سست عنصرى، ضعف اراده، بريدن،ياس، سرخوردگى و دون همتى برخى بپردازيم.

فرا راه

دوران جوانى از يك سو بخاطر موقعيت ويژه‏اى كه از نظر آمادگى‏براى پذيرش حقايق هستى و دريافت معارف الهى و باز شدن در دل به روى‏چشمه‏هاى آگاهى و قله‏هاى توانمندى، در اختيار مى‏گذارد و از جانب‏ديگر به همين ميزان، زمينه اسارت جان در چنگال تن و سفت‏شدن‏رشته‏هاى اين اسارت را فراهم مى‏كند بايد به ديده اهميت نگريسته شود.توان واقعى را بايد در دريافت‏حقايق هستى و «يقين‏» به حق‏تعالى جوياشد. قوت تن را نيز در توانمندى روح جست.

هرچند دستيابى به مرحله يقين بسى دشوار است تا جايى كه در سخنان‏امامان ماعليهم‌السلام بارها تصريح شده است كه در ميان مردم چيزى‏كمتر از يقين توزيع نشده است(١٣) اما برخوردارى از مرحله‏اى از آن نيزنتيجه‏اى متناسب با آن به دنبال خواهد داشت. جالب است‏بدانيد روزى‏حواريون و اصحاب حضرت عيسىعليه‌السلام آن حضرت را در ميان خويش‏نديدند. براى جستجوى او بيرون رفتند; ديدند روى آب راه مى‏رود. يكى ازآنان گفت : اى پيامبر خدا! آيا ما نيز به طرف تو پا بگذاريم؟ فرمود : آرى. آن‏شخص يك پاى خويش را بر آب گذاشت و رفت پاى ديگر را بگذارد كه درآب فرو رفت. عيسىعليه‌السلام فرمود :

دستت را بده اى «كوتاه ايمان‏»! اگر انسان به اندازه دانه ياذره‏اى يقين داشت، مى‏توانست روى آب راه برود(١٤)

طبق يك گزارش، همين موضوع، پيش پيامبر اكرم( صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مطرح شد.فرمود :

اگر يقين عيسى بيش از اين بود در هوا حركت مى‏كرد(١٥)

انسان بسيارى از امور را مى‏شنود، آن را مى‏پذيرد و به آن ايمان‏مى‏آورد; به عنوان مثال همين جريان حركت روى آب توسط حضرت‏عيسى( عليه‌السلام ); اما باور و «يقين‏» مرتبه‏اى بالاتر از اين است. اگر شما خورشيد ياماه را با چشم خود ببينيد ديگر نه اين است كه شنيده‏ايد و به آن ايمان‏مى‏آوريد بلكه اين حقيقت در باور شما جاى مى‏گيرد. ديگر، چيزى به‏عنوان علامت و نشانه وجود خورشيد و ماه براى شما وجود نخواهدداشت. گويا كه خورشيد يا ماه در شما حضور يافته است و از اين لحظه به‏بعد آنها نشان از واقعيات ديگر مى‏دهند و نه اينكه چيزى نشان از هستى و وجود آنها بدهد. معرفت‏شهودى نفس نسبت‏ به حقايق هستى به گونه‏اى‏كه گويا همه هستى در او حضور يافته است را مى‏توان «يقين‏» ناميد. تلاش‏عملى براى دستيابى به هر مرحله‏اى از باور و كنترل غرائز و اشراف به‏خواستهاى نفس و محدود ساختن آن در چارچوب ارزشها و ضوابط دينى‏به همان ميزان روشنايى جان، توانمندى روح، استوارى اراده، بلندى همت،زوال ترديد و تحير و ايمان به غلبه بر موانع را در پى خواهد داشت. حسن‏ختام اين بخش از بحث، فرازى كوتاه ولى راه گشاست. اين قطعه عبارت ازپرسش و پاسخى است كه ميان پدرى بس بزرگ و فرزندانى بس عزيز رد وبدل شد.

زمانى، اميرالمؤمنينعليه‌السلام از دو فرزندش، حسن و حسين‏عليه‌السلام پرسيد : تفاوت ميان ايمان و يقين چيست؟

هر دو به احترام يكديگر ساكت ماندند و هيچ يك اقدام به پاسخ ننمود.لذا حضرتعليه‌السلام خطاب به فرزندش حسنعليه‌السلام فرمود : اى ابا محمد! پاسخ بده.گفت : ميان آن دو يك وجب تفاوت است.

حضرتعليه‌السلام فرمود : چگونه چنين است؟ گفت : زيرا ايمان عبارت ازچيزى است كه با گوشهايمان مى‏شنويم و با قلبهايمان مى‏پذيريم، و يقين‏چيزى است كه با چشمانمان مى‏بينيم و با آن برآنچه از ما پنهان است‏استدلال مى‏كنيم(١٦)

پي نوشت ها :

١) بحارالانوار، ج‏٧٠، ص‏٢٠٥.

٢) اميرالمؤمنين(ع)، غررالحكم.

٣) احى قلبك بالموعظة و امته بالزهادة و قوه باليقين; نهج‏البلاغه، نامه ٣١، ص‏٣٩٢.

٤) ليس العلم بالتعلم، انما هو نور يقع فى قلب من يريد الله تبارك و تعالى ان يهديه; علم به‏آموزش نيست; علم نورى است كه در قلب هر كسى كه خداوند تبارك و تعالى بخواهد او راهدايت كند واقع مى‏شود. بحارالانوار، ج‏١، ص‏٢٢٥.

٥) اميرالمؤمنين(ع)، غررالحكم.

٦) اشاره به آيه ١٩٥، سوره بقره با اين مضمون كه با دست‏خودتان، به مهلكه نيفكنيد.

٧) ستبر و فربه.

٨) به معنى بى‏باكى و عدم نگرانى.

٩) رديف، سرى.

١٠) حوادث و پيش‏آمدها.

١١) مثنوى معنوى، چاپ اميركبير، ص‏٥٥٢.

١٢) حضرت صادق(ع)، تحف‏العقول.

١٣) از جمله : كافى، ج‏٢، ص‏٥١ و ٥٢.

١٤) الدرالمنثور، ج‏٢، ص‏٢٧.

١٥) بحارالانوار، ج‏٧٠، ص‏١٧٩ و نيز نك : كنزالعمال، خبر ٧٣٤٢ و ٧٣٤٣.

١٦) بحارالانوار، ج‏٧٠، ص‏١٨٢.

فصل پنجم : ناهنجاريهاى بازدارنده

در شكل‏گيرى صحيح شخصيت جوان از برخى موانع و ناهنجاريها بايدنام برد كه به راحتى مى‏توانند نقش منفى خويش را ايفا كنند. چنان كه‏برخى از همين عوامل مانعى عمده در جهت روان‏شناختى صحيح و منطبق‏ با واقع او نيز مى‏باشند. در رهنمودهاى دينى به وضوح و با تاكيدى ويژه، ازناهنجاريهاى مورد بحث، ياد شده است. آرمانهاى شخصيتى و ره يافتهايى‏كه در دستيابى به ارزشها و آرمانهاى اسلامى - انسانى راه مى‏نمايد، همواره‏دستخوش اين عوامل بازدارنده است. عواملى كه پيروزى، دستيابى،موفقيت و «ظفر» را دشوار، ناتمام يا ناممكن مى‏سازد.

«ظفر» واژه‏اى است كه در همين زمينه بارها در رهنمودهاى دينى به‏كار رفته و زمينه‏ها و موانع آن گوش زد شده است. ناهنجاريهايى كه از آن‏سخن خواهيم گفت نتيجه‏اى كه در پى خواهد داشت چيزى جز «عجز» وناتوانى از روان‏شناختى و شكل‏دهى صحيح و كمال يافته شخصيت انسانى،نخواهد بود. ناتوانى، ثمره‏اى جز از دست دادن «مطلوب‏» نخواهد داشت.(١) و انسان «عاجز» پرواضح است كه نتواند به خواسته خويش دست‏يابد. اين‏«عجز» ممكن است واقعيت نداشته باشد اما احساس آن و به عبارتى «عجزكاذب‏» نيز همين ويژگى را در پى خواهد داشت. «عجز» را چنانكه در سخن‏اميرالمؤمنينعليه‌السلام آمده است‏بايد به عنوان يك «آفت‏» برشمرد.(٢) آفتى كه‏خود معلول عواملى چند است.

به هر روى، «عجز» را بايد عمده‏ترين ناهنجارى بازدارنده درشكل‏گيرى سالم شخصيت جوان برشمرد. اين ناهنجارى همان‏گونه كه‏اشاره شد، خود معلول عواملى چند است كه خواهد آمد. هر حركتى وجنبشى كه از آدمى سر مى‏زند به همان نسبت، محدوده توان خويش رامى‏نماياند. مقوله عجز و توانايى در انسانها را بايد امرى نسبى دانست.اين‏نسبت در هر كس به گونه‏اى است، اما در يك برآورد دينى و براساس‏ملاكهاى موجود در منطق دينى، مى‏توان به معرفى ناتوان‏ترين فردپرداخت. ويژگى چنين فردى را نيز در ادامه پى خواهيم گرفت. در يك‏جمع‏بندى مى‏توان فهرست موانع و ناهنجاريهاى بازدارنده را اين‏گونه‏تنظيم كرد :

١ - بى‏حزمى و عدم دريافت رهنمودها

٢ - فقدان جزم و عزم

٣ - ضعف بردبارى و ثبات

٤ - سستى و تنبلى

٥ - خودپسندى

٦ - ترس

٧ - تلقينهاى منفي

٨ - ضعف عمل

٩ - غلبه و حاكميت‏خوشيها

١٠ - عجز