بازگشتبه يك اصل
سخن ارزشمندى را كه بدان اشاره كرديم يك اصل جامع و ثابتى استكه پيشتر تنها به ذكر آن بسنده كرديم. اين اصل كلى، سخنى از حضرتامام صادقعليهالسلام
است كه شواهد متعددى در ديگر رهنمودهاى دينى براىآن وجود دارد.اصل مذكور را آن حضرتعليهالسلام
اين گونه بيان مىفرمايد :
ما ضعف بدن عما قويت عليه النية;
ترجمه اين سخن مىتواند چنين باشد :
«هيچ تنى، نسبتبه آنچه كه نيتى استوار و ارادهاى قوىبراى آن وجود داشته باشد دچار ضعف و ناتوانى نمىشود.».
مىبينيد كه ضعف و قوت بدن براساس اصل مذكور، تنها تابعى از نيت وخواست انسان است. بدن براى روح و جوانب و مظاهر گوناگون آن ابزارىبيش نيست. ابزارى كه قوت و ضعف آن نيز در گرو خود روح و جان آدمىاست. نه اين است كه روح آدمى اسير تن خاكى باشد و در زندان آن به سربرد بلكه اين بدن و حيات مادى آن است كه در سلطه روح است و همانندابزارى بىاراده در دست روح و به اشراف مستقيم او در حركت است. درواقع، مرگ نيز چيزى جز اين نيست كه روح آدمى بدن و حيات مادى آن رارها مىكند; درست همانند استادى ماهر كه ابزار را به كنارى مىنهد. اراده،علم، ادراك، عزم، نيت، اختيار، انديشه، كمالجويى و هرآنچه از اين مقولهاست همه، مظاهر نفس و روح آدمى است. همان چيزى كه پيشتر از آن بهعنوان «خود» يا «من» ياد كرديم. اين حقيقتى بس شگرف و ارزشمند درباورهاى دينى و نقطه عطفى در معارف اسلامى، انسانى ما مىباشد.
هرچند روح كه حقيقتى مجرد استبدن مادى را به خدمتخويشمىگيرد اما برخى ارواح چنان توان و وسعت مىگيرند كه بدون بكارگيرىاعضاء و جوارح و بدون محدوديتها و قيود و شرايطى كه ابزار مادى تندربر دارد به خواستخويش دست مىيابند.
اگر پذيرفتيم كه بدن همانند ابزارى تسليم و در اختيار «روان» آدمىاست پس قوت و توان واقعى آن را بايد در توانمندى «روان» او جست. اگرباور و عزم و سپس نيت، «توان» گيرد بدن هيچ گاه احساس ضعف نخواهد كرد.
عمده، توانمندى نيت و باور درونى است كه ضعف و قوت بدن و حياتمادى آن نيز تابع آن است. بر هر چيزى كه نيت و خواست آدمى قوت گيردبدن نسبتبه آن دچار سستى نخواهد شد. به همان ميزان كه روح آدمى ازخود ارادهاى استوار و قوى نشان دهد، قواى بدنى نيز «توان» خواهند يافت.قوت اراده و توان روحى انسان ريشه در يقين و باور او دارد. اينكه در برخىدستورات دينى مىخوانيم كه «با يقين باش قوى خواهى بود»
اشاره بههمين حقيقت است. هر چقدر باورهاى انسان قوىتر باشد توانمندىروحى او نيز در همان مسير بيشتر و استوارتر خواهد بود. لذااميرالمؤمنينعليهالسلام
در همان نامهاى كه به فرزند عزيزش، امام حسن مجتبىعليهالسلام
مىنويسد در بيان سفارشات و دستورالعملهايى كه براى او صادر مىكنداضافه مىكند كه «قلبت را با اندرز زنده كن و با زهدورزى بميران و آن را بايقين، تقويت نما.»
و در گذشته گفتيم كه كلماتى چون، روح، دل، قلب،عقل، نفس، همه حاكى از يك حقيقت مجردند كه از آن با عنوان «خود» يا«من» ياد مىكنيم و پرواضح است كه باورهاى انسانى ريشه در شناخت ومعرفت او دارد. هر چقدر معرفت انسانى نسبتبه حقايق جهانى بيشترباشد باور و در نتيجه اراده و نيت او استوارتر خواهد بود. شناخت جهان«نفس» آدمى جايگاهى بس بلند دارد و چنان كه پيشتر تاكيد شد «معرفتنفس» معرفت پروردگار را در پى دارد.
شناخت نفس و دستيابى به باورهاى درونى نسبتبه حقيقت جهاننفس و جهان خارج از آن، از راه رياضت و مراقبت و اشراف بر نفسحيوانى و فاصله گرفتن از جاذبهها و كششهايى كه آدمى را از «حقيقت»هستى جل و علا باز مىدارد، به دنبال خود افقهاى بسيار والا و ارزشمندىرا براى انسان پديد مىآورد و درهاى توانمندى فراوانى را به روى اومىگشايد. «نفس» او ظرفيت پذيرش معارف و قوايى مىگردد كه ديگران ازآن بىبهره و عاجزند. چشمههاى نور و آگاهى از مبدا هستى جل و علا دردل او كه همان جان او استسرازير مىشود
آن وقتسخن گفتن مشتىسنگريزه در كف او امرى عادى خواهد بود. چنان كه شير درندهاى كه تالحظهاى پيش نقشى بر پرده بود به راحتى يك اشاره و يا يك نگاه، حركتخواهد نمود.
همت عالى و اراده استوار گوهرى بس گرانبهاست كه آن را بايد درفضاى معرفت و يقين جويا شد چنان كه فرمود :
«عزم و اراده، به اندازه بينش است.»
و آن بينش و معرفتى بسيار ارزشمند و توانآفرين است كه برخاسته ازرهايى جان از قيد تن باشد. پرواضح است انسانى كه در بندگى تن گرفتارآمده نمىتواند از توانمندى روان خويش بهره جويد. ريشه شجاعت و توانو همت والا و اراده استوار و ثبات قدم و فايق آمدن بر خواستهها را بايد درجاى ديگر سيراب كرد. گلچينى از ابيات ملاى رومى در مثنوى در وصفمبارزه حمزه سيدالشهداعليهالسلام
در ميدان جنگ، گوياى بخشى از اين حقيقتاست; كه بازگو مىكنيم :
اندرآخرحمزهچون در صف شدى
|
|
بىزره سرمست در غزو آمدى
|
سينه باز و تن برهنه پيش پيش
|
|
در فكندى در صف شمشير خويش
|
خلق پرسيدند كاى عم رسول
|
|
اى هژبر صف شكن شاه فحول
|
نه تو لاتلقوا بايديكم الي
|
|
تهلكه
خواندى زپيغام خدا
|
پس چرا تو خويش را در تهلكه
|
|
مىدراندازى چنين در معركه
|
چونجوان بودى و زفت
و سخت
|
|
تو نمىرفتى سوى صف بىزره
|
چون شدى پير و ضعيف و منحنى
|
|
پردههاى لاابالى
مىزنى
|
لاابالى وار با تيغ و سنان
|
|
مىنمايى دار و گير و امتحان
|
تيغ، حرمت مىندارد پير را
|
|
كى بود تمييز، تيغ و تير را
|
زين نسق
غمخوارگان بىخبر
|
|
پند مىدادند او را از غير
|