اخلاق در قرآن نام کتاب : اخلاق در قرآن، جلد ١ (اصول مسائل اخلاقي)
نام نويسنده : آيت الله مکارم شيرازي
با همكارى جمعى از فضلاء و دانشمندان
پيشگفتار
بسم الله الرحمن الرحيم
مسائل اخلاقى در هر زمان از اهميت فوقالعادهاى برخوردار بوده، ولى در عصر و زمان ما اهميت ويژهاى دارد، زيرا :
١- از يك سو عوامل و انگيزههاى فساد و انحراف در عصر ما از هر زمانى بيشتر است و اگر در گذشته براى تهيه مقدمات بسيارى از مفاسد اخلاقى هزينهها و زحمتها لازم بود در زمان ما از بركت پيشرفت صنايع بشرى همه چيز در همه جا و در دسترس همه كس قرار گرفته است!
٢- از سوى ديگر، با توجه به اين كه عصر ما عصر بزرگ شدن مقياسهاست و آنچه در گذشته بطور محدود انجام مىگرفت در عصر ما به صورت نامحدود انجام مىگيرد، قتل و كشتار انسانها به بركت وسائل كشتار جمعى، و مفاسد اخلاقى ديگر به كمك فيلمهاى مبتذلى كه از ماهوارهها در سراسر دنيا منتشر مىشود و اخيرا كه به بركت «اينترنت» هرگونه اطلاعات مضر در اختيار تمام مردم دنيا قرار مىگيرد، مفاسد اخلاقى بسيار گسترش پيدا كرده و مرزها را در هم شكسته و تا اقصا نقاط جهان پيش مىرود تا آنجا كه صداى بنيانگذاران مفاسد اخلاقى نيز درآمده است.
اگر در گذشته توليد مواد مخدر در يك نقطه، يك روستا و حداكثر شهرهاى مجاور را آلوده مىكرد امروز به كمك سوداگران مرگ به سراسر دنيا كشيده مىشود.
٣- از سوى سوم، همان گونه كه علوم و دانشهاى مفيد و سازنده در زمينههاى مختلف پزشكى و صنايع و شؤون ديگر حيات بشرى گسترش فوقالعادهاى پيدا كرده، علوم شيطانى و راهكارهاى وصول به مسائل غيرانسانى و غيراخلاقى نيز به مراتب گستردهتر از سابق شده استبه گونهاى كه به دارندگان فساد اخلاق اجازه مىدهد از طرق مرموزتر و پيچيدهتر و گاه سادهتر و آسانتر به مقصود خود برسند.
در چنين شرايطى توجه به مسائل اخلاقى و علم اخلاق از هر زمانى ضرورىتر به نظر مىرسد و هرگاه نسبتبه آن كوتاهى شود فاجعه يا فاجعههايى در انتظار است.
انديشمندان دلسوز و عالمان آگاه بايد همگى دستبه دست هم دهند و براى گسترش اخلاق در دنياى امروز كه اخلاق به خطر افتاده تا آن حد كه بعضى آن را بكلى انكار كرده يا غير ضرورى دانستهاند و بعضى ديگر هر كار و خصلتى كه انسان را به خواسته سياسىاش برساند اخلاق شمردهاند، تمام تلاش و كوشش خود را به كار گيرند.
خوشبختانه ما مسلمانان منبع عظيمى مثل قرآن مجيد در دست داريم كه مملو است از بحثهاى عميق اخلاقى كه در هيچ منبع دينى ديگرى در جهان يافت نمىشود.
گرچه مباحث اخلاقى قرآن از سوى مفسران بزرگ و عالمان اسلامى بطور پراكنده مورد تفسير قرار گرفته ولى تا آنجا كه ما مىدانيم كتابى به عنوان «اخلاق در قرآن» به سبك تفسير موضوعى كه اين مسائل را به صورت جمعى و با استفاده از روش تفسير موضوعى مورد توجه قرار دهد، تاليف نيافته با آن كه جاى آن كاملا خالى است.
لذا بر اين شديم كه بعد از پايان دروه اول پيام قرآن كه پيرامون معارف و عقايد اسلامى به سبك تفسير موضوعى بحث مىكرد، به سراغ بحث اخلاق اسلامى در قرآن مجيد به عنوان دوره دوم پيام قرآن برويم.
بحمدالله اين كار انجام شد و مجموعه اين مباحث در دو مجلد تهيه شد كه مجلد اول در كليات مسائل اخلاقى بحث مىكند و اكنون در دسترس شماست ولى مىتوان از آن به عنوان يك متن جامع درسى نيز استفاده كرد، و جلد دوم پيرامون جزئيات مباحث اخلاقى و مصاديق آن بطور گسترده بحث مىكند كه بحمدالله قسمت عمده آن آماده براى چاپ است.
اميدواريم اين گام ديگر در طريق استفاده از قرآن مجيد در حل مشكلات زندگى انسانها، مورد قبول خداوند متعال و ذخيره يومالمعاد قرار گيرد و اگر كاستيهايى در آن استبا تذكر صاحبنظران تكميل گردد.
والحمدلله رب العالمين
ربيع الاول١٤١٩ - تيرماه١٣٧٧
فصل اول : اهميت بحثهاى اخلاقى
اشاره
اين بحث از مهمترين مباحث قرآنى است، و از يك نظر مهمترين هدف انبياى الهى را تشكيل مىدهد، زيرا بدون اخلاق نه دين براى مردم مفهومى دارد، و نه دنياى آنها سامان مىيابد; همانگونه كه گفتهاند :
اقوام روزگار به اخلاق زندهاند
قومى كه گشت فاقد اخلاق مردنى است! اصولا زمانى انسان شايسته نام انسان است كه داراى اخلاق انسانى باشد و در غير اين صورت حيوان خطرناكى است كه با استفاده از هوش سرشار انسانى همه چيز را ويران مىكند، و به آتش مىكشد; براى رسيدن به منافع نامشروع مادى جنگ به پا مىكند، و براى فروش جنگ افزارهاى ويرانگر تخم تفرقه و نفاق مىپاشد، و بىگناهان را به خاك و خون مىكشد!
آرى! او ممكن استبه ظاهر متمدن باشد ولى در اين حال حيوان خوش علفى است، كه نه حلال را مىشناسد و نه حرام را! نه فرقى ميان ظلم و عدالت قائل است و نه تفاوتى در ميان ظالم و مظلوم!
با اين اشاره به سراغ قرآن مىرويم و اين حقيقت را از زبان قرآن مىشنويم; در آيات زير دقت كنيد :
١ - هو الذى بعث فىالاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره جمعه، آيه٢)
٢ - لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره آل عمران، ١٦٤)
٣ - كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم و يعلمكم الكتاب و الحكمة و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون (سوره بقره، آيه١٥١)
٤ - ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم انك انت العزيز الحكيم (سوره بقره، آيه١٢٩)
٥ - قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها (سوره شمس، آيات٩ و ١٠)
٦ - قد افلح من تزكى و ذكر اسم رب-ه فصلى (سوره اعلى، آيات ١٤ و ١٥)
٧ - و لقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكر لله (سوره لقمان، آيه١٢)
ترجمه
١ - او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مىخواند و آنها را تزكيه مىكند و به آنان كتاب و حكمت مىآموزد هرچند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند!
٢ - خداوند بر مؤمنان منت نهاد (و نعمتبزرگى بخشيد) هنگامى كه در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها بخواند، و آنان را پاك كند و كتاب و حكمتبه آنها بياموزد، هرچند پيش از آن، در گمراهى آشكارى بودند.
٣ - همانگونه (كه با تغيير قبله نعمتخود را بر شما ارزانى داشتيم) رسولى از خودتان در ميانتان فرستاديم، تا آيات ما را بر شما بخواند، و شما را پاك كند و كتاب و حكمتبياموزد، و آنچه را نمىدانستيد، به شما ياد دهد.
٤ - پروردگارا! در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيز! تا آيات تو را بر آنان بخواند، و آنها را كتاب و حكمتبياموزد و پاكيزه كند، زيرا تو توانا و حكيمى (و بر اين كار قادرى)!
٥ - هركس نفس خود را پاك و تزكيه كرد، رستگار شد - و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخت، نوميد و محروم گشت!
٦ - به يقين كسى كه پاكى جست (و خود را تزكيه كرد) رستگار شد - و (آن كس) نام پروردگارش را ياد كرد، سپس نماز خواند!
٧ - ما به لقمان حكمت (ايمان و اخلاق) آموختيم (و به او گفتيم) شكر خدا را به جا آور!
چهار آيهنخستين در واقع يك حقيقت را دنبال مىكند، و آن اينكه يكى از اهداف اصلى بعثت پيامبراسلام صلى الله عليه و آله تزكيه نفوس و تربيت انسانها و پرورش اخلاق حسنه بوده است; حتى مىتوان گفت تلاوت آيات الهى و تعليم كتاب و حكمت كه در نخستين آيه آمده، مقدمهاى استبراى مساله تزكيه نفوس و تربيت انسانها; همان چيزى كه هدف اصلى علم اخلاق را تشكيل مىدهد.
شايد به همين دليل «تزكيه» در اين آيه بر «تعليم» پيشى گرفته است، چرا كه هدف اصلى و نهائى «تزكيه» است هرچند در عمل «تعليم» مقدم بر آن مىباشد.
و اگر در سه آيهديگر (آيه دوم و سوم و چهارم از آيات مورد بحث) «تعليم» بر «تزكيه اخلاق» پيشى گرفته، ناظر به ترتيب طبيعى و خارجى آن است، كه معمولا «تعليم» مقدمهاى ستبراى «تربيت و تزكيه»; بنابراين، آيهاول و آيات سه گانه اخير هر كدام به يكى از ابعاد اين مساله مىنگرد. (دقت كنيد)
اين احتمال در تفسير آيات چهارگانه فوق نيز دور نيست كه منظور از اين تقديم و تاخير اين است كه اين دو (تعليم و تربيت) در يكديگر تاثير متقابل دارند; يعنى، همانگونه كه آموزشهاى صحيح سبب بالا بردن سطح اخلاق و تزكيه نفوس مىشود، وجود فضائل اخلاقى در انسان نيز سبب بالابردن سطح علم و دانش اوست; چرا كه انسان وقتى مىتواند به حقيقت علم برسد كه از «لجاجت» و «كبر» و «خودپرستى» و «تعصب كوركورانه» كه سد راه پيشرفتهاى علمى استخالى باشد، در غير اين صورت اين گونه مفاسد اخلاقى حجابى بر چشم و دل او مىافكند كه نتواند چهره حق را آن چنان كه هست مشاهده كند و طبعا از قبول آن وا مىماند.
اين نكات نيز در آيات چهارگانه فوق قابل دقت است :
اولين آيه، قيام پيغمبرى كه معلم اخلاق استبه عنوان يكى از نشانههاى خداوند ذكر شده، و نقطه مقابل «تعليم و تربيت» را «ضلال مبين» و گمراهى آشكار شمرده است (و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين) و اين نهايت اهتمام قرآن را به اخلاق نشان مىدهد.
در دومين آيه، بعثت پيامبرى كه مربى اخلاقى و معلم كتاب و حكمت استبه عنوان منتى بزرگ و نعمتى عظيم از ناحيه خداوند شمرده است; اين نيز دليل ديگرى بر اهميت اخلاق است.
در سومين آيه كه بعد از آيات تغيير قبله (از بيت المقدس به كعبه) آمده و اين تحول را يك نعمتبزرگ الهى مىشمرد، مىفرمايد : اين نعمت همانند اصل نعمت قيام پيامبراسلام صلى الله عليه و آله است كه با هدف تعليم و تربيت و تهذيب نفوس و آموزش امورى كه وصول انسان به آن از طرق عادى امكان پذير نبود انجام گرفته است. (١)
نكته ديگرى كه در چهارمين آيه قابل دقت است، اين است كه در اين جا با تقاضاى ابراهيم و دعاى او در پيشگاه خدا روبهرو مىشويم; او بعد از بناى كعبه و فراغت از اين امر مهم الهى، دعاهايى مىكند كه يكى از مهمترين آنها تقاضاى به وجود آمدن امت مسلمانى از «ذريه» اوست، و بعثت پيامبرى كه كار او تعليم كتاب و حكمت و تربيت و تزكيه نفوس باشد.
اين نكته نيز در پنجمين آيه جلب توجه مىكند كه قرآن پس از ذكر طولانىترين سوگندها كه مجموعهاى از يازده سوگند مهم به خالق و مخلوق و زمين و آسمان و ماه و خورشيد و نفوس انسانى است، مىگويد : «آن كس كه نفس خويش را تزكيه كند رستگار شده، و آن كس كه آن را آلوده سازد مايوس و نااميد گشته است! (قد افلح من زكاها وقد خاب من دساها)».
اين تاكيدهاى پى در پى و بىنظير دليل روشنى استبر اهميتى كه قرآن مجيد براى پرورش اخلاق و تزكيه نفوس قائل است، و گويى همه ارزشها را در اين ارزش بزرگ خلاصه مىكند، و فلاح و رستگارى و نجات را در آن مىشمرد.
همين معنى با مختصر تفاوتى در آيهششم آمده و جالب اين كه «تزكيه اخلاق» در آن مقدم بر نماز و ياد خدا ذكر شده كه اگر تزكيه نفس و پاكى دل و صفاى روح در پرتو فضائل اخلاقى نباشد، نه ذكر خدا بهجا مىرسد و نه نماز روحانيتى به بار مىآورد.
و بالاخره در آخرين آيه، از معلم بزرگ اخلاق يعنى لقمان سخن مىگويد و از علم اخلاق به «حكمت» تعبير مىكند و مىگويد : «ما (موهبتبزرگ) حكمت را به لقمان داديم، سپس به او دستور داديم كه شكر خدا را در برابر اين نعمتبزرگ به جا آورد!(ولقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكرلله)».
با توجه به اين كه ويژگى «لقمان حكيم» آن چنان كه از آيات سوره لقمان استفاده مىشود تربيت نفوس و پرورش اخلاق بوده استبخوبى روشن مىشود كه منظور از «حكمت» در اين جا همان «حكمت عملى» و آموزشهايى است كه منتهى به آن مىشود يعنى «تعليم» براى «تربيت»!
بايد توجه داشت كه حكمت همانگونه كه بارها گفتهايم در اصل به معنى «لجام» اسب و مانند آن است; سپس به هر «امر بازدارنده» اطلاق شده است، و از آنجا كه علوم و دانشها و همچنين فضائل اخلاقى انسان را از بديها و كژيها باز مىدارد، اين واژه بر آن اطلاق شده است.
نتيجه
آنچه از آيات بالا استفاده مىشود اهتمام فوقالعاده قرآن مجيد به مسائل اخلاقى و تهذيب نفوس به عنوان يك مساله اساسى و زيربنايى است كه برنامههاى ديگر از آن نشات مىگيرد; و به تعبير ديگر، بر تمام احكام و قوانين اسلامى سايه افكنده است.
آرى! تكامل اخلاقى در فرد و جامعه، مهمترين هدفى است كه اديان آسمانى بر آن تكيه مىكنند، و ريشه همه اصلاحات اجتماعى و وسيله مبارزه با مفاسد و پديدههاى ناهنجار مىشمرند.
اكنون به روايات اسلامى باز مىگرديم و اهميت اين مساله را در روايات جستجو مىكنيم.
اهميت اخلاق در روايات اسلامى
اين مساله در احاديثى كه از شخص پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و همچنين از ساير پيشوايان معصوم عليهم السلام رسيده استبا اهميت فوقالعادهاى تعقيب شده، كه به عنوان نمونه چند حديث پرمعناى زير را از نظر مىگذرانيم :
١- در حديث معروفى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم :
«انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق; من تنها براى تكميل فضائل اخلاقى مبعوث شدهام.» (٢)
و در تعبير ديگرى : «انما بعثت لاتمم حسن الاخلاق» آمده است. (٣)
و در تعبير ديگرى : « بعثتبمكارم الاخلاق ومحاسنها» آمده است. (٤)
تعبير به «انما» كه به اصطلاح براى حصر است نشان مىدهد كه تمام اهداف بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله در همين امر يعنى تكامل اخلاقى انسانها خلاصه مىشود.
٢- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم كه فرمود : «لو كنا لانرجو جنة ولانخشى نارا ولاثوابا ولاعقابا لكان ينبغى لنا ان نطالب بمكارم الاخلاق فانها مما تدل على سبيل النجاح; اگر ما اميد و ايمانى به بهشت و ترس و وحشتى از دوزخ، و انتظار ثواب و عقابى نمىداشتيم، شايسته بود به سراغ فضائل اخلاقى برويم، چرا كه آنها راهنماى نجات و پيروزى و موفقيت هستند.» (٥)
اين حديثبخوبى نشان مىدهد كه فضائل اخلاقى نه تنها سبب نجات در قيامت استبلكه زندگى دنيا نيز بدون آن سامان نمىيابد! (در اين باره در آينده به خواستخدا بحثهاى مشروحترى خواهيم داشت)
٣- در حديث ديگرى از رسولخدا صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود : «جعل الله سبحانه مكارم الاخلاق صلة بينه وبين عباده فحسب احدكم ان يتمسك بخلق متصل بالله; خداوند سبحان فضائل اخلاقى را وسيله ارتباط ميان خودش و بندگانش قرار داده، همين بس كه هر يك از شما دستبه اخلاقى بزند كه او را به خدا مربوط سازد.» (٦)
بهتعبير ديگر، خداوند بزرگترين معلم اخلاق و مربى نفوس انسانى و منبع تمام فضائل است، و قرب و نزديكى به خدا جز از طريق تخلق به اخلاق الهى مكان پذير نيست!
بنابراين، هر فضيلت اخلاقى رابطهاى ميان انسان و خدا ايجاد مىكند و او را گام به گام به ذات مقدسش نزديكتر مىسازد.
زندگى پيشوايان دينى نيز سرتاسر بيانگر همين مساله است كه آنها در همه جا به فضائل اخلاقى دعوت مىكردند، و خود الگوى زنده و اسوه حسنهاى در اين راه بودند و به واستخدا در مباحث آينده در هر بحثى به نمونههاى اخلاقى آنها آشنا خواهيم شد; و همين بس كه قرآن مجيد به هنگام بيان مقام والاى پيامبراسلام صلى الله عليه و آله مىفرمايد : «وانك لعلى خلق عظيم; تو اخلاق عظيم و برجستهاى دارى!» (٧)
نكتهها ١- تعريف علم اخلاق
در اين جا لازم است قبل از هر چيز به سراغ تعريف اخلاق برويم; «اخلاق» جمع «خلق» (بر وزن قفل) و «خلق». (بر وزن افق) مىباشد، به گفته «راغب» در كتاب «مفردات»، اين دو واژه در اصل به يك ريشه باز مىگردد، خلق به معنى هيئت و شكل و صورتى است كه انسان با چشم مىبيند و خلق به معنى قوا و سجايا و صفات درونى است كه با چشم دل ديده مىشود.
بنابراين مىتوان گفت : «اخلاق مجموعه صفات روحى و باطنى انسان است» و به گفته بعضى از دانشمندان، گاه به بعضى از اعمال و رفتارى كه از خلقيات درونى انسان ناشى مىشود، نيز اخلاق گفته مىشود (اولى اخلاق صفاتى است و دومى اخلاق رفتارى).
«اخلاق» را از طريق آثارش نيز مىتوان تعريف كرد، و آن اينكه «گاه فعلى كه از انسان سر مىزند، شكل مستمرى ندارد; ولى هنگامى كه كارى بطور مستمر از كسى سر مىزند (مانند امساك در بذل و بخشش و كمك به ديگران) دليل به اين است كه يك ريشه درونى و باطنى در اعماق جان و روح او دارد، آن ريشه را خلق و اخلاق مىنامند.
اينجاست كه «ابن مسكويه» در كتاب «تهذيب الاخلاق وتطهير الاعراق»، مىگويد : «خلق همان حالت نفسانى است كه انسان را به انجام كارهايى دعوت مىكند بى آن كه نياز به تفكر و انديشه داشته باشد.» (٨)
همين معنى را مرحوم فيض كاشانى در كتاب «حقايق» آورده است، آنجا كه مىگويد : «بدان كه خوى عبارت است از هيئتى استوار با نفس كه افعال به آسانى و بدون نياز به فكر و انديشه از آن صادر مىشود.» (٩)
و به همين دليل اخلاق را به دو بخش تقسيم مىكنند : «ملكاتى كه سرچشمه پديدآمدن كارهاى نيكو است و اخلاق خوب و ملكات فضيله ناميده مىشود، و آنها كه منشا اعمال بد است و به آن اخلاق بد و ملكات رذيله مىگويند.
و نيز از همين جا مىتوان علم اخلاق را چنين تعريف كرد : «اخلاق علمى است كه از ملكات و صفات خوب و بد و ريشهها و آثار آن سخن مىگويد» و به تعبير ديگر، «سرچشمههاى اكتساب اين صفات نيك و راه مبارزه با صفات بد و آثار هر يك را در فرد و جامعه مورد بررسى قرار مىدهد».
البته همانطور كه گفته شد، گاه به آثار عملى و افعال ناشى از اين صفات نيز واژه «اخلاق» اطلاق مىشود; مثلا، اگر كسى پيوسته آثار خشم و عصبانيت نشان مىدهد به او مىگويند : اين اخلاق بدى است، و بعكس هنگامى كه بذل و بخشش مىكند مىگويند : اين اخلاق خوبى است كه فلان كس دارد; در واقع اين دو، علت و معلول يكديگرند كه نام يكى بر ديگرى اطلاق مىشود.
بعضى از غربيها نيز علم اخلاق را چنان تعريف كردهاند كه از نظر نتيجه با تعريفهايى كه ما مىكنيم يكسان است، از جمله در كتاب «فلسفه اخلاق» از يكى از فلاسفه غرب به نام «ژكس» مىخوانيم كه مىگويد : «علم اخلاق عبارت است از تحقيق در رفتار آدمى به آن گونه كه بايد باشد.» (١٠)
در حالى كه بعضى ديگر كه بينشهاى متفاوتى دارند (مانند فولكيه) در تعريف علم اخلاق مىگويد : «مجموع قوانين رفتار كه انسان به واسطه مراعات آن مىتواند به هدفش برسد، علم اخلاق است.» (١١)
اين سخن كسانى است كه براى ارزشهاى والاى انسانى اهميتخاصى قائل نيستند بلكه از نظر آنان رسيدن به هدف (هر چه باشد) مطرح است; و اخلاق از نظر آنها چيزى جز اسباب وصول به هدف نيست!
٢- رابطه اخلاق و فلسفه
فلسفه در يك مفهوم كلى به معنى آگاهى بر تمام جهان هستى استبه مقدار توان انسانى; و به همين دليل، تمام علوم مىتواند در اين مفهوم كلى و جامع داخل باشد; و روى همين جهت، در اعصار گذشته كه علوم محدود و معدود بود، علم فلسفه از همه آنها بحث مىكرد، و فيلسوف كسى بود كه در رشتههاى مختلف علمى آگاهى داشت.
در آن روزها فلسفه را به دو شاخه تقسيم مىكردند :
الف - امورى كه از قدرت و اختيار انسان بيرون است كه شامل تمام جهان هستى بجز افعال انسان، مىشود.
ب - امورى كه در اختيار انسان و تحت قدرت او قرار دارد; يعنى، افعال انسان.
بخش اول را حكمت نظرى مىناميدند،و آن را به سه شاخه تقسيم مىكردند.
١- فلسفه اولى يا حكمت الهى كه درباره احكام كلى وجود و موجود و مبدا و معاد صحبت مىكرد.
٢- طبيعيات كه آن هم رشتههاى فراوانى داشت.
٣- رياضيات كه آن هم شاخههاى متعددى را در بر مىگرفت.
اما قسمتى كه مربوط به افعال انسان است، آن را حكمت عملى مىدانستند و آن نيز به سه شاخه تقسيم مىشد.
١- اخلاق و افعالى كه مايه سعادت يا بدبختى انسان مىشود و همچنين ريشههاى آن در درون نفس آدمى.
٢- تدبير منزل است كه مربوط استبه اداره امور خانوادگى و آنچه تحت اين عنوان مىگنجد.
٣- سياست و تدبير مدن كه درباره روشهاى اداره جوامع بشرى سخن مىگويد.
و به اين ترتيب آنها به اخلاق شكل فردى داده، آن را در برابر «تدبير منزل» و «سياست مدن» قرار مىدادند.
بنابراين «علم اخلاق» شاخهاى از «فلسفه عملى» يا «حكمت عملى» است.
ولى امروز كه علوم شاخههاى بسيار فراوانى پيدا كرده و به همين دليل از هم جدا شده است، فلسفه و حكمت غالبا به همان معنى حكمت نظرى و آن هم شاخه اول آن، يعنى امور كلى مربوط به جهان هستى، و همچنين مبدا و معاد اطلاق مىشود. (دقت كنيد)
در اين كه حكمت نظرى با ارزشتر استيا حكمت عملى، در ميان فلاسفه گفتگو است، گروهى اولى را با ارزشتر مىدانستند و گروهى دومى را، و اگر ما از زاويههاى مختلف نگاه كنيم حرف هر دو گروه صحيح است كه فعلا جاى بحث آن نيست.
درباره رابطه «فلسفه» و «اخلاق» باز هم به مناسبتهاى ديگر به خواستخدا سخن خواهيم گفت.
٣- رابطه اخلاق و عرفان
اما در مورد رابطه «اخلاق» و «عرفان» و اخلاق و «سير و سلوك الى الله» نيز مىتوان گفت : «عرفان» بيشتر به معارف الهى مىنگرد، آن هم نه از طريق علم و استدلال، بلكه از طريق شهود باطنى و درونى، يعنى قلب انسان آنچنان نورانى و صاف گردد و ديده حقيقتبين او گشوده شود و حجابها بر طرف گردد كه با چشم دل ذات پاك خدا و اسماء و صفات او را ببيند و به او عشق ورزد.
بديهى است علم اخلاق چون مىتواند به برطرف شدن رذائل اخلاقى كه حجابهايى است در برابر چشم دل، كمك كند; يكى از پايههاى عرفان الهى و مقدمات آن خواهد بود.
و اما «سير و سلوك الى الله» كه هدف نهايى آن، رسيدن به «معرفة الله» و قرب جوار او است، آن هم در حقيقت مجموعهاى از «عرفان» و «اخلاق» است. سير و سلوك درونى، نوعى عرفان است كه انسان را روز به روز به ذات پاك او نزديكتر مىكند، حجابها را كنار مىزند، و راه را براى وصول به حق هموار مىسازد; و سير و سلوك برونى همان اخلاق است، منتها اخلاقى كه هدفش را تهذيب نفوس تشكيل مىدهد نه فقط بهتر زيستن از نظر مادى.
٤- رابطه «علم» و «اخلاق»
در آيات مورد بحث ديديم كه قرآن مجيد كرارا تعليم كتاب و حكمت را در كنار تزكيه و پاكسازى اخلاقى قرار مىدهد; گاه «تزكيه» را بر «تعليم» مقدم مىدارد، و گاه «تعليم» و بر «تزكيه»; و اين نشان مىدهد كه ميان اين دو رابطه عميقى است.
يعنى هنگامى كه انسان از خوبى و بدى اعمال و صفات اخلاقى آگاه گردد و آثار و پيامدهاى هر يك از صفات «فضيلت» و «رذيلت» را بداند، بىشك در تربيت و پرورش او مؤثر است; بطورى كه مىتوان گفتبسيارى از زشتيهاى عمل و اخلاق، از ناآگاهيها سرچشمه مىگيرد. به همين دليل، اگر علم و آگاهى جاى جهل و نادانى را بگيرد، و به تعبير ديگر، سطح فرهنگ بالا برود، بسيارى از زشتيها جاى خود را به زيبائيها، و بسيارى از مفاسد اخلاقى جاى خود را به محاسن اخلاقى مىدهد; ولى بايد توجه داشت اين مساله كليت ندارد.
و متاسفانه گاه در اين مساله مبالغه شده، گروهى راه افراط را پيش گرفته، و گروهى راه تفريط را.
گروهى به پيروى از گفتار معروف سقراط، فيلسوف يونانى، كه معتقد بود علم و كمتسرچشمه اخلاق حميده است، و رذائل اخلاقى معلول جهل و نادانى است، عقيده دارند كه تنها راه براى مبارزه با رذائل اخلاق و پيدايش فضائل اخلاقى گسترش علم و دانش و بالا بردن سطح افكار جامعه است، و به اين ترتيب «فضيلت» مساوى با «معرفت» مىشود.
آنها مىگويند هيچ كس آگاهانه به دنبال بدى و شر نمىرود، و اگر خوبى را تشخيص دهد آن را رها نمىسازد، پس وظيفه ما آن است كه هم براى خود و هم ديگران كسب آگاهى كنيم، و نتايجخير و شر، و بد و نيكو را بدانيم، تا جوانههاى فضائل اخلاقى بر شاخسار وجود ما ظاهر شود!
در مقابل شايد كسانى هستند كه مايلند رابطه اين دو را بكلى نفى كنند، و بگويند كه دانش و هوشيارى در افراد آلوده، سبب مىشود كه جنايات را هوشيارانهتر انجام دهند، و طبق مثل معروف : «دزدانى كه با چراغ مىآيند، كالاهاى گزيدهتر مىبرند!»
ولى انصاف اين است كه رابطه علم و اخلاق را نه مىتوان بكلى انكار كرد و نه مىتوان بطور كامل، اخلاق را معلول علم دانست.
شاهد اين سخن تجارب زندهاى است كه از جامعه كسب كردهايم; افراد آلودهاى بودند كه وقتى آنها را به حسن و قبح اعمالشان آگاه كردهايم، و به نتايجسوء اعمال و افعال بد آشنا شدهاند، دست از كار خود برداشته، و گرايش به خوبيها پيدا كردهاند، حتى در خودمان نيز اين تجربه را داشتهايم.
در مقابل افرادى را مىشناسيم كه آگاهى كافى به نيك و بد اعمال و نتايج و آثار آن دارند ولى همچنان به بدى ادامه مىدهند، و اخلاق سوء بر وجود آنها حاكم است.
اينها همه به خاطر آن است كه انسان موجودى است دو بعدى، يك بعد وجود او را علم و ادراك و آگاهى تشكيل مىدهد، و يك بعد وجود او را اميال و غرائز و شهوات; به همين دليل، گاه با ميل و اختيار خود بعد اول را ترجيح مىدهد و گاه دوم را.
از اينجا روشن مىشود، آنها كه يكى از دو قول بالا را پذيرفتهاند انسان را يك بعدى فرض كرده، و توجه به بعد ديگر وجود انسان نداشتهاند.
از آيات ديگر قرآن نيز بخوبى مىتوان آنچه را كه گفتيم استفاده كرد.
قرآن مجيد در چندين آيه به رابطهاى ميان جهل و اعمال سوء اشاره كرده است; مثلا، مىفرمايد : «انه من عمل منكم سوء بجهالة ثم تاب من بعده واصلح فانه غفور رحيم; هر كس از شما كار بدى از روى نادانى انجام دهد، سپس توبه و اصلاح و جبران نمايد، خداوند آمرزنده و مهربان است.» (سوره انعام، آيه٥٤)
شبيه همين معنى در سوره نساء، آيه١٧ و سوره نحل، آيه١١٩ نيز آمده است.
بديهى است منظور در اينجا جهل مطلق نيست كه با توبه سازگار نباشد بلكه مرتبهاى از مراتب جهل است كه اگر بر طرف گردد انسان به راه حق روى مىآورد.
در جلد اول از دوره اول پيام قرآن در آنجا كه بحث درباره معرفت و شناخت آمده، آيات بسيارى نقل كردهايم كه از آنها استفاده مىشد، جهل سرچشمه كفر است، جهل سرچشمه اشاعه فساد، تعصب و لجاجت، بهانه جويى، تقليد كوركورانه، اختلاف و پراكندگى، سوءظن و بدبينى، جسارت و بىادبى و در يك جمله جهل مايه دگرگون شدن بسيارى از ارزشها است! (١٢)
از سوى ديگر، در بعضى از آيات صريحا مىگويد : «كسانى هستند كه با علم و آگاهى، راه غلط را مىپيمايند; مثلا، درباره آل فرعون مىفرمايد : «وجحدوا بها واستيقنتها انفسهم ظلما وعلوا; آنها آيات ما را از روى ظلم و سركشى انكار كردند در حالى كه در دل به آن يقين داشتند.» (سوره نمل، آيه١٤)
و درباره گروهى از اهل كتاب مىفرمايد : «ويقولون على الله الكذب وهم يعلمون; آنها بر خدا دروغ مىبندند در حالى كه مىدانند.» (سوره آل عمران، آيه٧٥).
شبيه همين معنى در چند آيهبعد از آن نيز آمده است (سوره آل عمران، آيه٧٨).
علم و آگاهى در اين آيه ممكن است اشاره به آگاهى بر موضوع دروغ باشد، ولى باز هم شاهد مدعاى ما است، چرا كه حكم عقل و شرع درباره دروغ و زشتى آن، چيزى نيست كه بر كسى مكتوم باشد.
تجربيات روزمره نيز اين واقعيت را نشان مىدهد كه آگاهى بر زيانهاى اخلاق رذيله در بسيارى از موارد مىتواند باز دارنده باشد، و در عين حال موارد زيادى هم ديده مىشود كه افراد آگاه، دستبه اعمال سوء زده، و اخلاق رذيله را براى خود ترجيح مىدهند. و به اين ترتيب، مكتب واسطه در اينجا با واقعيتها منطبقتر است. (دقت كنيد)
٥- آيا اخلاق قابل تغيير است؟
سرنوشت علم اخلاق و تمام بحثهاى اخلاقى و تربيتى به اين مساله بستگى دارد، زيرا اگر اخلاق قابل تغيير نباشد نه تنها علم اخلاق بيهوده خواهد بود، بلكه تمام برنامههاى تربيتى انبيا و كتابهاى آسمانى لغو خواهد شد; تعزيرات و تمام مجازاتهاى بازدارنده نيز بىمعنى خواهد بود.
بنابراين، وجود آنهمه برنامههاى اخلاقى و تربيتى در تعاليم انبياء و كتب آسمانى و نيز وجود برنامههاى تربيتى در تمام جهان بشريت، و همچنين مجازاتهاى بازدارنده در همه مكاتب جزائى، بهترين دليل بر اين است كه قابليت تغيير اخلاق، و روشهاى اخلاقى، نه تنها از سوى تمام پيامبران كه از سوى همه عقلاى جهان پذيرفته شده است.
اما با اين همه، عجيب است كه فلاسفه و علماى اخلاق بحثهاى فراوانى درباره اين كه «آيا اخلاق قابل تغيير استيا نه؟» مطرح كردهاند!
بعضى مىگويند : اخلاق قابل تغيير نيست! و آنها كه بدگوهرند و طينتى ناپاك دارند عوض نمىشوند، و به فرض كه تغيير يابند، سطحى و ناپايدار است و بزودى به حال اول باز مىگردند!
آنها براى خود دلائلى دارند از جمله اين كه ساختمان جسم و جان رابطه نزديكى با اخلاق دارد، و در واقع اخلاق هر كس تابع چگونگى آفرينش روح و جسم اوست، و چون روح و جسم آدمى عوض نمىشود، اخلاق او نيز قابل تغيير نيست.
جمعى از شعرا كه پيرو اين طرز تفكر بودهاند نيز در اشعار خود بطور گسترده به اين مطلب اشاره كردهاند (هر چند ممكن است اشعار آنها را بر نوعى مبالغه در اين امر حمل كرد).
نمونهاى از اشعار شعراى معروف را در اين زمينه در ذيل مىخوانيد :
پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است تربيت نااهل را چون گردكان بر گنبد است شمشير نيك زآهن بد چون كند كسى؟ ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس! باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شورهزار خس!
برسيه دل چه سود خواندن وعظ نرود ميخ آهنين در سنگ آهنى را كه موريانه بخورد نتوان برد از آن به صيقل زنگ!
چون بود اصل گوهرى قابل تربيت را در او اثر باشد هيچ صيقل نكو نداند كرد آهنى را كه بدگهر باشد سگ به درياى هفتگانه مشوى كه چو تر شد پليدتر باشد! خر عيسى گرش به مكه برند چون بيايد هنوز خر باشد!
دليل ديگرى كه براى اين امر ذكر كردهاند اين است كه دگرگون شدن اخلاق به واسطه عوامل خارجى، از قبيل تاديب و نصيحت و اندرز است، و هنگامى كه اين عوامل زايل گردد، انسان به اخلاق اصلى خود باز خواهد گشت، درست مانند سردى آب كه به وسيله عوامل حرارتزا از بين مىرود و هنگامى كه آن عوامل از بين برود، حرارت را پس داده، به حال اول باز مىگردد!
اين طرز فكر و اينگونه استدلالات همه مايه تاسف و سبب انحطاط جوامع بشرى است!
طرفداران «قابليت تغيير» در امور اخلاقى، از دو دليل فوق چنين پاسخ مىگويند :
١- ارتباط اخلاق با ساختمان روح و جسم انسان قابل انكار نيست، ولى اين ارتباط به اصطلاح در حد «مقتضى» است نه «علت تامه»، يعنى مىتواند زمينهساز باشد نه اين كه الزاما و اجبارا تاثير قطعى بگذارد، همانگونه كه بسيارى از افرادى كه از پدران و مادران مبتلا به پارهاى از بيماريها متولد مىشوند زمينه آلودگى به آن بيماريها را دارند، ولى با اين حال مىتوان با پيشگيريهاى مخصوص جلو تاثير عامل وراثت را گرفت.
افراد ضعيف البنيه از نظر جسمانى با استفاده از بهداشت و ورزش، افراد نيرومندى مىشوند و بعكس، افراد قوى البنيه بر اثر ترك اين دو، ضعيف و ناتوان خواهند شد.
افزونبراين، روح و جسم انسان نيز قابلتغيير است تاچه رسدبهاخلاق زاييدهازآن!
مىدانيم تمام «حيوانات اهلى امروز» يك روز در زمره حيوانات وحشى بودند، انسان آنها را گرفت و رام كرد، و به صورت حيوانات اهلى در آورد; بسيارى از گياهان و درختان ميوه نيز چنين بودهاند. جايى كه با تربيتبتوان خلق و خوى يك حيوان و ويژگيهاى يك گياه يا درخت را تغيير داد چگونه نمىتوان اخلاق انسان را به فرض كه اخلاق ذاتى باشد تغيير داد؟
هم اكنون نيز بسيارى از حيوانات را براى كارهايى كه بر خلاف طبيعت آنها است تربيت مىكنند و آنها اين كارها را بخوبى انجام مىدهند.
٢- از آنچه در بالا گفته شد پاسخ استدلال ديگر آنان نيز روشن مىشود زيرا گاه عوامل بيرونى آنقدر تاثير قوى دارد كه ويژگيهاى ذاتى را بكلى دگرگون مىسازد، و حتى ويژگيهاى جديد به وراثتبه نسلهاى آينده نيز مىرسد همانگونه كه در حيوانات اهلى مثال زده شد.
تاريخ، انسانهاى بسيارى را نشان مىدهد كه بر اثر تربيتبكلى خلق و خوى خود را تغيير دادند، و به اصطلاح يكصد و هشتاد درجه چرخش كردند، افرادى كه يك روز مثلا در صف دزدان قهار جاى داشتند به زاهدان و عابدان مشهورى مبدل گشتند.
توجه به طرز به وجود آمدن يك ملكه اخلاقى به ما اين قدرت را مىدهد كه راه از ميان بردن آن را نيز پيدا كنيم; مساله چنين است كه هر عمل خوب يا بد اثر موافق خود را در روح انسان باقى مىگذارد، و روح را تدريجا به سوى خود جلب مىكند، تكرار اين عمل آن اثر را بيشتر و قويتر مىسازد، و كم كم كيفيتى به نام «عادت» حاصل مىشود، و هر گاه عادت استمرار يابد به صورت «ملكه» در مىآيد.
بنابراين، همانگونه كه عادات و ملكات اخلاقى زشت در سايه تكرار عمل تشكيل مىگردد، از همين طريق قابل زوال است; البته، اثر تلقين، تفكر، تعليمات صحيح و محيط سالم در فراهم كردن زمينههاى روحى براى پذيرش و تشكيل ملكات خوب را نمىتوان ناديده گرفت.
در اينجا قول سومى نيز وجود دارد و آن اينكه بعضى از صفات اخلاقى قابل تغيير است، و بعضى غير قابل تغيير، آن صفاتى كه طبيعى و فطرى است، قابل تغيير نمىباشد، ولى آن صفاتى كه عوامل خارجى دارد قابل تغيير است. (١٣)
اين قول نيز فاقد هرگونه دليل است، زيرا اين تفصيل و تفاوت گذارى، بين صفات فرع، بر قبول اخلاق طبيعى و فطرى است، در حالى كه چنين چيزى ثابت نيست; و به فرض كه چنين باشد چه كسى مىتواند ادعا كند كه صفات فطرى قابل تغيير نيست؟ مگر حيوانات وحشى را نمىتوان اهلى كرد؟ مگر تعليم و تربيت نمىتواند آنقدر ريشهدار شود كه اعماق وجود انسان را دگرگون سازد؟
آيات و روايات دليل بر قابليت تغيير اخلاق است
آنچه را در بالا گفتيم از نظر دلائل عقلى و تاريخى بود، هنگامى كه به دلائل نقلى يعنى آنچه از مبدا وحى و سخنان معصومين(ع) به دست آمده مراجعه كنيم مساله از اين هم روشنتر است; زيرا :
١- نفس مساله بعثت انبيا و ارسال رسل و انزال كتب آسمانى و بطور كلى ماموريتى كه آنها براى هدايت و تربيت همه انسانها داشتند، محكمترين دليل بر امكان تربيت و پرورش فضائل اخلاقى در تمام افراد بشر است.
آياتى مانند : هو الذى بعث فىالاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره جمعه، آيه٢) (١٤) و آيات مشابه آن بخوبى نشان مىدهد كه هدف از ماموريت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله هدايت و تربيت و تعليم و تزكيه همه كسانى بود كه در «ضلال مبين» و گمراهى آشكار بودند.
٢- تمام آياتى كه خطاب به همه انسانها به عنوان «يا بنىآدم» و «ياايها الناس» و «ياايها الانسان»، و «يا عبادى» مىباشد و مشتمل بر اوامر و نواهى و مسائل مربوط به تهذيب نفوس و كسب فضائل اخلاقى است، بهترين دليل بر امكان تغيير «اخلاق رذيله» و اصلاح صفات ناپسند است، در غير اين صورت، عموميت اين خطابها لغو و بيهوده خواهد بود.
ممكن است گفته شود : اين آيات غالبا مشتمل بر احكام است، و احكام مربوط به جنبههاى عملى است، در حالى كه اخلاق ناظر به صفات درونى است.
ولى نبايد فراموش كرد كه «اخلاق» و «عمل» لازم و ملزوم يكديگر و به منزله علت و معلولند، و در يكديگر تاثير متقابل دارند; هر اخلاق خوبى سرچشمه اعمال خوب است، همانگونه كه اخلاق رذيله، اعمال زشت را به دنبال دارد; و در مقابل، اعمال نيك و بد نيز اگر تكرار شود تدريجا تبديل به خلق و خوى خوب و بد مىشود.
٣- اعتقاد به عدم امكان تغيير اخلاق سر از اعتقاد به جبر در مىآورد; زيرا مفهومش اين است كه صاحبان اخلاق بد و خوب قادر به تغيير آن نيستند و چون اعمال آنها بازتاب اخلاق آنها است، پس در انجام كار خوب يا بد مجبورند، و در عين حال مكلف به انجام خوبيها و ترك بديها هستند; اين عين جبر است، و تمام مفاسدى را كه مذهب جبر دارد بر آن مترتب مىشود. (١٥)
٤- آياتى كه با صراحت تشويق به تهذيب اخلاق مىكند و از رذايل اخلاقى بر حذر مىدارد نيز دليل محكمى استبر امكان تغيير صفات اخلاقى، مانند «قد افلح من زكيها وقد خاب من دسيها; هر كس نفس خود را تزكيه كند رستگار شده، و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده سازد نوميد و محروم گشته است.» (سوره شمس - آيه٩ و ١٠).
تعبير به «دسيها» از ماده «دس» و «دسيسه» در اصل به معنى آميختن شىء ناپسندى با چيز ديگر است; مثل اين كه گفته مىشود : «دس الحنطة بالتراب; گندم را با خاك مخلوط كرده»، اين تعبير نشان مىدهد كه طبيعت انسان بر پاكى و تقوا است و آلودگيها و رذائل اخلاقى از خارج بر انسان نفوذ مىكند و هر دو قابل تغيير و تبديل است.
در آيه٣٤ سوره فصلت مىخوانيم : «ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك وبينه عداوة كانه ولى حميم; بدى را با نيكى دفع كن ناگهان (خواهى ديد) همان كسى كه ميان تو و او دشمن است گويى دوست گرم و صميمى (و قديمى تو) است!»
اين آيه بخوبى نشان مىدهد كه عداوت و دشمنيهاى عميق كه در خلق و خوى انسان ريشه دوانده باشد، با محبت و رفتار شايسته ممكن است تبديل به دوستيهاى داغ و ريشهدار شود; اگر اخلاق، قابل تغيير نبود، اين امر امكان نداشت.
در روايات اسلامى نيز تعبيرات روشنى در اين زمينه ديده مىشود مانند احاديث زير :
١- حديث معروف انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق، (١٦) دليل واضحى بر امكان تغيير صفات اخلاقى است.
٢- روايات فراوانى كه تشويق به حسن خلق مىكند، مانند : حديث نبوى : «لو يعلم العبد ما فى حسن الخلق لعلم انه يحتاج ان يكون له خلق حسن; اگر بندگان مىدانستند كه حسن خلق چه منافعى دارد، يقين پيدا مىكردند كه محتاج به اخلاق نيكند!»، (١٧) نشانه ديگر است.
٣- در حديث ديگرى از همان حضرت مىخوانيم : «الخلق الحسن نصف الدين; اخلاق خوب، نيمى از دين است.» (١٨)
٤- و در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم : «الخلق المحمود من ثمار العقل، الخلق المذموم من ثمار الجهل; اخلاق خوب از ميوههاى عقل و آگاهى است و اخلاق بد از ثمرات جهل و نادانى است.» (١٩)
و از آنجا كه «علم» و «جهل» قابل تغيير است، اخلاق هم به تبع آن قابل تغيير مىباشد.
٥- در حديث ديگرى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله آمده است : «ان العبد ليبلغ بحسن خلقه عظيم درجات الاخرة وشرف المنازل وانه لضعيف العبادة; بنده خدا به وسيله حسن اخلاق به درجات عالى آخرت و بهترين مقامات مىرسد، در حالى كه ممكن است از نظر عبادت ضعيف باشد!» (٢٠)
در اين حديث اولا مقايسه حسن اخلاق به عبادت، و ثانيا ذكر درجات بالاى اخروى كه حتما مربوط به اعمال اختيارى است، و ثالثا تشويق به تحصيل حسن خلق، همگى نشان مىدهد كه اخلاق يك امر اكتسابى است، نه اجبارى و الزامى و خارج از اختيار! (دقت كنيد)
اين گونه روايات و تعبيرات گويا و پرمعنى در كلمات معصومين(ع) زياد ديده مىشود (٢١) و همه آنها نشان مىدهد كه صفات اخلاقى قابل تغيير است، و گرنه اين تعبيرات و تشويقها لغو و بيهوده بود.
٦- در حديث ديگرى از رسولخدا صلى الله عليه و آله مىخوانيم كه به يكى از يارانش به نام «جرير بن عبدالله» فرمود : «انك امرء قد احسن الله خلقك فاحسن خلقك; خداوند به تو چهره زيبا داده، اخلاق خود را نيز زيبا كن!» (٢٢)
كوتاه سخن اين كه : كتب روايى ما پس از رواياتى است كه همگى دلالتبر امكان تغيير اخلاق آدمى دارد. (٢٣)
اين بحث را با حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام كه تشويق به فضائل اخلاقى مىكند پايان مىدهيم، فرمود : «الكرم حسن السجية و اجت-ناب الدن-ية; ارزش و كيفيت انسان به اخلاق پسنديده و اجتناب و دورى از اخلاق پست است!» (٢٤)
دلائل طرفداران عدم تغيير اخلاق
در برابر دلائل بالا بعضى به رواياتى تمسك جستهاند كه در نظر بد وى از آنها چنين بر مىآيد كه اخلاق قابل تغيير نيست، از جمله :
١- در حديث معروفى از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود :
«الناس معادن كمعادن الذه-ب والفض-ة، خيارهم فى الجاهلي-ة خياره-م في الاس-لام; مردم همچون معدنهاى طلا و نقرهاند، بهترين آنها در زمان جاهليتبهترين آنها در اسلامند.»
٢- در حديث ديگرى از همان حضرت صلى الله عليه و آله آمده است : «اذا سمعتم ان جبلا زال عن مكانه فصد قوه، و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلا تصد قوه! فانه سيعود الى ما جبل عليه! هر گاه بشنويد كوهى از جايش حركت كرده، تصديق كنيد، اما اگر بشنويد كسى اخلاقش را رها نموده تصديق نكنيد! چرا كه بزودى به همان فطرت خويش باز مىگردد!» (٢٥)
پاسخ
تفسير اين گونه روايات به قرينه دلائل روشن سابق و رواياتى كه صراحت در امكان تغيير اخلاق دارد، چندان مشكل نيست.
زيرا اين نكته قابل قبول است كه روحيات مردم ذاتا متفاوت است، بعضى همچون معدن طلا هستند و بعضى نقره، ولى اينها دليل بر اين نمىشود كه اين روحيات قابل تغيير نباشند; و به تعبير ديگر، اين گونه صفات روحى در حد مقتضى است نه علت تامه، لذا با تجربه ديدهايم كه اين افراد بر اثر تعليم و تربيتبكلى عوض مىشوند.
اضافه بر اين، اگر ما بخواهيم مطابق اين حديثحكم كنيم بايد بگوييم كه همه مردم داراى اخلاق نيكند، بعضى خوبند و بعضى خوبتر، (همانند نقره و طلا)، بنابراين، جايى براى اخلاق رذيله طبيعى وجود نخواهد داشت. (دقت كنيد)
در مورد حديث دوم نيز مساله جنبه مقتضى دارد نه علت تامه، و يا به تعبير ديگر ناظر به غالب مردم است نه همه مردم; وگرنه مضمون حديث، مخالف صريح تواريخى است كه در دست است و نشان مىدهد افرادى اخلاق خود را تغيير دادهاند، و تا پايان عمر بر همان روش باقى ماندند.
همچنين مخالف تجربيات روزمره ما است كه بسيارى از افراد فاسد را مىبينيم به وسيله تعليم و تربيت راه زندگى خود را عوض مىكنند و تا آخر نيز بر روش جديد مىمانند.
كوتاه سخن اين كه : در عين قبول تفاوت روحيات و سجاياى اخلاقى مردم با يكديگر، هيچ كس مجبور نيست كه بر اخلاق بد باقى بماند، يا بر اخلاق خوب; صاحبان سجيه نيك ممكن استبر اثر هواپرستى در منجلاب اخلاق سوء سقوط كنند و صاحبان سجاياى زشت، ممكن است زير نظر استاد مربى و در سايه خودسازى به بالاترين مراحل كمال عروج نمايند!
اين نكته نيز گفتنى است كه بعضى از افراد فاسد و مفسد، براى اين كه اعمال خود را توجيه كنند، به اين گونه منطقها روى مىآورند كه خدا ما را چنين آفريده، اگر مىخواست، مىتوانست ما را با اخلاق ديگرى بيافريند!
به هر حال، روى آوردن به مكتب طرفداران عدم قابليت تغيير اخلاق نتيجهاى جز سقوط در دامان اعتقاد به جبر، و انكار مكتب انبيا و بيهوده شمردن تلاش علماى اخلاق و روانكاوان و سرانجام فساد جوامع بشرى نخواهد داشت.
٦ - تاريخچه علم اخلاق
بحث فوق را با فشردهاى از «تاريخچه علم اخلاق» پايان مىدهيم :
بىشك بحثهاى اخلاقى از زمانى كه انسان گام بر روى زمين گذارد آغاز شد، زيرا ما معتقديم كه حضرت آدم عليه السلام پيامبر خدا بود، نه تنها فرزندانش را با دستورهاى اخلاقى آشنا ساختبلكه خداوند از همان زمانى كه او را آفريد و ساكن بهشتساخت مسائل اخلاقى را با اوامر و نواهىاش به او آموخت.
ساير پيامبران الهى يكى پس از ديگرى به تهذيب نفوس و تكميل اخلاق كه خمير مايه سعادت انسانها است پرداختند، تا نوبتبه حضرت مسيح عليه السلام رسيد كه بخش عظيمى از دستوراتش را مباحث اخلاقى تشكيل مىدهد، و همه پيروان و علاقهمندان او، وى را به عنوان معلم بزرگ اخلاق مىشناسند.
اما بزرگترين معلم اخلاق پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بود كه با شعار «انما بعثت لا تم-م مكارم الاخلاق» مبعوث شد و خداوند درباره خود او فرموده است : «و انك لعلى خلق عظيم; اخلاق تو بسيار عظيم و شايسته است!» (٢٦)
در ميان فلاسفه نيز بزرگانى بودند كه به عنوان معلم اخلاق از قديم الايام شمرده مىشدند، مانند : افلاطون، ارسطو، سقراط و جمعى ديگر از فلاسفه يونان.
به هر حال بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله امامان معصوم عليهم السلام به گواهى روايات اخلاقى گستردهاى كه از آنان نقل شده، بزرگترين معلمان اخلاق بودند; و در مكتب آنها مردان برجستهاى كه هر كدام از آنها را مىتوان يكى از معلمان عصر خود شمرد، پرورش يافتند.
زندگانى پيشوايان معصوم عليهم السلام و ياران با فضيلت آنان، گواه روشنى بر موقعيت اخلاقى و فضائل آنها مىباشد.
اما اين كه «علم اخلاق» از چه زمانى در اسلام پيدا شد و مشاهير اين علم چه كسانى بودند داستان مفصلى دارد كه در كتاب گرانبهاى «تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام» نوشته آيت الله صدر، به گوشهاى از آن اشاره شده است.
نامبرده اين موضوع را به سه بخش تقسيم مىكند :
الف - مىگويد اولين كسى كه علم اخلاق را تاسيس كرد امير مؤمنان على عليه السلام بود كه در نامه معروفش (به فرزندش امام مجتبى عليه السلام ) بعد از بازگشت از صفين، اساس و ريشه مسائل اخلاقى را تبيين فرمود; و ملكات فضيلت و صفات رذيلتبه عاليترين وجهى در آن مورد تحليل قرار گرفته است! (٢٧)
اين نامه را (علاوه بر مرحوم سيد رضى در نهجالبلاغه) گروهى ديگر از علماى شيعه نقل كردهاند.
بعضى از دانشمندان اهل سنت مانند ابو احمد حسن بن عبدالله عسكرى نيز در كتاب الزواجر و المواعظ تمام آن را آورده و مىافزايد :
«لو كان من الحكمة ما يجب ان يكتب بالذهب لكانت هذه; اگر از كلمات پندآموز، چيزى باشد كه با آب طلا بايد نوشته شود، همين نامه است!»
ب - نخستين كسى كه كتابى به عنوان «علم اخلاق» نوشت اسماعيل بن مهران ابى نصر سكونى بود كه در قرن دوم مىزيست، كتابى به نام صفة المؤمن و الفاجر تاليف كرد (كه نخستين كتاب شناخته شده اخلاقى در اسلام است).
ج - نامبرده سپس گروهى از بزرگان اين علم را اسم مىبرد ( هر چند صاحب كتاب و تاليفى نبودهاند، از آن جمله :
«سلمان فارسى» است كه از على عليه السلام دربارهاش نقل شده كه فرمود : «سلمان الفارسى مثل لقمان الحكيم - علم علم الاول و الاخر، بحر لاينزف، و هو منا اهل البيت; سلمان فارسى همانند لقمان حكيم است - دانش اولين و آخرين را داشت و او درياى بى پايانى بود و او از ما اهلبيت است.» (٢٨)
٢ - «ابوذر غفارى» است ( كه عمرى را در ترويج اخلاق اسلامى گذراند و خود نمونه اتم آن بود. درگيرىهاى او با خليفه سوم «عثمان» و همچنين «معاويه» در مسائل اخلاقى معروف است; و سرانجام جان خويش را نيز بر سر اين كار نهاد.
٣ - «عمار ياسر» است كه سخن اميرمؤمنان على عليه السلام درباره او و يارانش مقام اخلاقى آنها را روشن مىسازد، فرمود : «اين اخوانى الذين ركبوا الطريق ومضوا على الحق، اين عمار... ثم ضرب يده على لحيته الشريفة الكريمة فاطال البكاء، ثم قال : اوه على اخوانى الذين تلوا القران فاحكموه، وتدبروا الفرض فاقاموه، احيوا السنة واماتوا البدعة; كجا هستند برادران من! همانها كه سواره به راه مىافتادند و در راه حق گام بر مىداشتند، كجاست عمار ياسر!... سپس دستبه محاسن شريف خود زد و مدت طولانى گريست، پس از آن فرمود : آه بر برادرانم همانها كه قران را تلاوت مىكردند و به كار مىبستند، در فرائض دقت مىكردند و آن را به پا مىداشتند، سنتها را زنده كرده،و بدعتها را ميراندند!» (٢٩)
٤- «نوف بكالى» كه بعد از سنه ٩٠ هجرى چشم از جهان پوشيد، و داراى مقام والايى در زهد و عبادت و علم اخلاق است.
٥- «محمد بن ابىبكر» كه راه و روش خود را از اميرمؤمنان على عليه السلام مىگرفت و در زهد و عبادت گام در جاى گامهاى او مىنهاد، و در روايات به عنوان يكى از شيعيان خاص على عليه السلام شمرده شده و در اخلاق، نمونه بود.
٦- «جارود بن منذر» كه از ياران امام چهارم و پنجم و ششم بود و از بزرگان علما است و در علم و عمل و جامعيت مقام والائى دارد.
٧- «حذيفة بن منصور» كه از ياران امام باقر و امام صادق و امام كاظم : بود و درباره او گفته شده : «او علم را از اين بزرگواران اخذ كرده و نبوغ خود را در مكارم اخلاق و تهذيب نفس نشان داد.»
٨- «عثمان بن سعيد عمرى» كه از وكلاى چهارگانه معروف ولى عصر حضرت مهدى ارواحنافداه مىباشد، و از نوادههاى عمار ياسر بود، بعضى درباره او گفتهاند : «ليس له ثان فى المعارف والاخلاق والفقه والاحكام; او در معارف و اخلاق و فقه و احكام، دومى نداشت!»
و بسيارى ديگر از بزرگانى كه ذكر نام همه آنها به درازا مىكشد.
ضمنا در طول تاريخ اسلام كتابهاى فراوانى در علم اخلاق نوشته شده است كه از آن ميان، كتب زير را مىتوان نام برد :
١- در قرن سوم كتاب «المانعات من دخول الجنة» را نوشته جعفر بن احمد قمى كه يكى از علماى بزرگ عصر خود بود مىتوان نام برد.
٢- در قرن چهارم كتاب «الآداب» و كتاب «مكارم الاخلاق» را داريم كه نوشته «على بن احمد كوفى» است.
٣- كتاب «طهارة النفس» يا تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق نوشته ابن مسكويه متوفاى قرن پنجم از كتب معروف اين فن است; او كتاب ديگرى در علم اخلاق به نام «آداب العرب و الفرس» نيز دارد كه شهرتش در حد كتاب بالا نيست.
٤- كتاب «تنبيه الخاطر و نزهة الناظر» كه به عنوان مجموعه ورام مشهور استيكى ديگر از كتب معروف اخلاقى است كه نوشته «ورام بن ابى فوارس» يكى از علماى قرن ششم است.
٥- در قرن هفتم به آثار معروف خواجه نصير طوسى، كتاب اخلاق ناصرى و اوصاف الاشراف و آداب المتعلمين برخورد مىكنيم كه هر كدام نمونه بارزى از كتب تصنيف شده در اين علم در آن قرن است.
٦- در قرون ديگر نيز كتابهايى مانند ارشاد ديلمى، مصابيح القلوب سبزوارى، مكارم الاخلاق حسن بن امين الدين، والآداب الدينيه امين الدين طبرسى، و محجة البيضاء فيض كاشانى كه اثر بسيار بزرگى در اين علم است، و جامع السعادات و معراج السعاده و كتاب اخلاق شبر و كتابهاى فراوان ديگر. (٣٠)
مرحوم علامه تهرانى نام دهها كتاب را كه در زمينه علم اخلاق نگاشته شده است در اثر معروف خود «الذريعه» بيان نموده است. (٣١)
اين نكته نيز حائز اهميت است كه بسيارى از كتب اخلاقى به عنوان كتب سير و سلوك، و بعضى تحت عنوان كتب عرفانى انتشار يافته است، و نيز بعضى از كتابها فصل يا فصول مهمى را به علم اخلاق تخصيص داده بى آن كه منحصر به آن باشد كه نمونه روشن آن كتاب بحار الانوار و اصول كافى است كه بخشهاى زيادى از آن در زمينه مسائل اخلاقى مىباشد و از بهترين سرمايهها براى اين علم محسوب مىشود.
-------------------------------------------- پي نوشت ها : ١- در جمله «و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون» به شما امورى تعليم مىدهد كه امكان داشتخودتان آن را بدانيد!» دقت كنيد كه سخن از تعليم علومى به ميان مىآورد كه وصول به آن براى انسان از غير طريق وحى غير ممكن است!
٢- كنز العمال، حديث ٥٢١٧٥ (جلد٣، صفحه١٦).
٣- همان مدرك، حديث ٥٢١٨.
٤- بحار، جلد٦٦، .
٥- مستدرك الوسائل، جلد ٢، صفحه٢٨٣. (چاپ قديم).
٦- تنبيه الخواطر، .
٧- سوره قلم، آيه٤.
٨- تهذيب الاخلاق، .
٩- حقائق، .
١٠- فلسفه اخلاق، صفحه٩.
١١- الاخلاق النظريه، .
١٢- پيام قرآن، دوره اول، جلد ١، ص٨٦ تا ٩٨.
١٣- محقق نراقى در جامع السعادات اين نظريه را برگزيده است (جامع السعادات جلد ١، ص ٢٤).
١٤- آيه١٦٤ آل عمران نيز همين مضمون را در بردارد.
١٥- به اصولكافى، جلد ١، ص ١٥٥و كشفالمراد،بحثقضا و قدر درباره مفاسد و مذهب جبر مراجعهشود.
١٦- سفينة البحار، (ماده خلق).
١٧- بحار، جلد ١٠، ص٣٦٩.
١٨- بحار، ج ٧١، ص ٣٨٥.
١٩- غررالحكم، ١٢٨٠ - ١٢٨١.
٢٠- مهجة البيضاء، ج ٥، ص٩٣.
٢١- مرحوم كلينى در جلد دوم اصول كافى، در باب حسن الخلق(ص٩٩) هيجده روايت در اين زمينه نقلكرده است.
٢٢- سفينة البحار، ماده خلق.
٢٣- به جلد دوم اصول كافى و روضه كافى، و جلد سوم ميزان الحكمة و جلد اول سفينة البحار، در ابواب مناسب مراجعه فرماييد.
٢٤- غرر الحكم.
٢٥- جامع السعاده، جلد اول، .
٢٦- سوره قلم، آيه٤.
٢٧- رساله حقوق امام سجاد(ع) و دعاى مكارم الاخلاق و بسيارى از دعاها و مناجاتهاى ديگر نيز در طليعه آثار معروف اخلاقى در اسلام قرار دارند كه هيچ اثرى با آنها برابرى نمىكند.
٢٨- بحار، ج ٢٢، ص ٣٩١.
٢٩- نهج البلاغه، خطبه ١٨٢.
٣٠- تلخيص و اقتباس با تغييرات و اضافاتى از كتاب «تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام»، فصل آخر.
٣١- الذريعه، جلد اول.
۱
اخلاق در قرآن فصل دوم : نقش اخلاق در زندگى و تمدن انسانها
بعضى از ناآگاهان، مسائل اخلاقى را، به عنوان يك امر خصوصى در زندگى شخصى مىنگرند، و يا آنها را مسائل مقدس روحانى و معنوى مىدانند كه تنها در زندگى سراى ديگر اثر دارد، در حالى كه اين يك اشتباه بزرگ است; اكثر مسائل اخلاقى بلكه همه آنها، آثارى در زندگى اجتماعى بشر دارد، اعم از مادى و معنوى، و جامعه انسانيت منهاى اخلاق به باغ وحشى تبديل خواهد شد كه تنها قفسها مىتواند جلو فعاليتهاى تخريبى اين حيوانات انساننما را بگيرد، نيروها به هدر خواهد رفت، استعدادها سركوب خواهد شد، امنيت و آزادى بازيچه دست هوسبازان مىگردد و زندگى انسانى مفهوم واقعى خود را از دست مىدهد.
اگر درست در تاريخ گذشته بينديشيم، اقوام زيادى را پيدا مىكنيم كه هر كدام بر اثر پارهاى از انحرافات اخلاقى، شكستخورده يا بكلى نابود شدند.
چه بسيار زمامدارانى كه بر اثر نقاط ضعف اخلاقى، قوم و ملتخود را در كام مصائب دردناكى فرو بردند، و چه بسيار فرماندهان فاسدى كه جان سربازان خود را به خطر افكنده و بر اثر خودكامگى آنها را به خاك و خون كشيدند.
درست است كه زندگى فردى نيز بدون اخلاق، لطافت و شكوفايى و زيبايى ندارد; درست است كه خانوادهها بدون اخلاق سامان نمىپذيرند; ولى از آنها مهمتر، زندگى اجتماعى بشر است كه با حذف مسائل اخلاقى به سرنوشت دردناكى گرفتار مىشود كه بدتر از آن تصور نمىشود.
ممكن است گفته شود، سعادت و خوشبختى و تكامل جوامع بشرى را مىتوان در پرتو عمل به قوانين و احكام صحيح به دست آورد، بى آن كه مبانى اخلاقى در افراد وجود داشته باشد.
در پاسخ مىگوييم عمل به مقررات و قوانين نيز بدون پشتوانه اخلاق ممكن نيست; تا از درون انسانها انگيزههايى براى اجراى مقررات و قوانين وجود نداشته باشد، تلاشهاى برونى به جايى نمىرسد.
زور و فشار، بدترين ضمانت اجرايى قوانين و مقررات است كه جز در موارد ضرورى نبايد از آن استفاده كرد و در مقابل آن، ايمان و اخلاق، بهترين ضامن اجرايى قوانين و مقررات محسوب مىشود.
با اين اشاره به قرآن مجيد باز مىگرديم و نمونههايى از آيات قرآن را كه ناظر به اين مساله مهم است مورد توجه قرار مىدهيم :
١- ولو ان اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء والارض ولكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون (سوره اعراف، آيه٩٦).
٢- ولاتستوى الحسنة ولاالسيئة ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك وبينه عداوة كان-ه ولى حميم - ومايل-ق-ها الا الذين صبروا ومايل-ق-ها الا ذوح-ظ عظيم (سوره فصلت، آيه٣٤ و ٣٥)
٣- فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم واستغفر لهم وشاورهم فىالامر فاذا عزمت فتوكل على الله ان الله يحب المتوك-لين (سوره آل عمران، آيه١٥٩)
٤- وما ارس-لنا فى قرية من نذير الا قال مترفوها ان-ا بما ارسلتم به كافرون (سورهسبا، آيه٣٤)
٥- وابتغ فيما اتك الله الدار الآخرة ولاتنس نصيبك من الدنيا واحسن كما احسن الله اليك ولاتبغ الفساد فى الارض ان الله لايحب المفسدين - قال انما اوتيته على علم عندى اولم يعلم ان الله قد اهلك من قبله من القرون من هو اشد منه قوة واكثر جمعا ولايسئل عن ذنوبهم المجرمون (سوره قصص، آيه٧٧ و ٧٨)
٦- فقلت استغفروا ربكم انه كان غفارا - يرسل السماء عليكم مدرارا - ويمددكم باموال وبنين ويجعل لكم جنات ويجعل لكم انهارا (سوره نوح، آيه١٠ تا ١٢)
٧- ولو انهم اقاموا التورية والانجيل وما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم ومن تحت ارجلهم منهم امة مقتصدة وكثير منهم ساء مايعملون (سوره مائده، آيه٦٦)
٨- من عمل صالحا من ذكر او انثى وهو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبة ولنجزينهم اجرهم باحسن ماكانوا يعملون (سوره نحل، آيه٩٧)
٩- ومن اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا ونحشره يوم القيمة اعمى (سورهطه،آيه١٢٤)
١٠- ولاتنازعوا فتفشلوا وتذهب ريحكم (سوره انفال، آيه٤٦)
ترجمه :
١- و اگر اهل شهرها و آباديها، ايمان مىآوردند و تقوا پيشه مىكردند بركات آسمان و زمين را بر آنها مىگشوديم، ولى (آنها حق را) تكذيب كردند، ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم.
٢- هرگز نيكى و بدى يكسان نيست، بدى را با نيكى دفع كن ناگاه (خواهى ديد) همان كس كه ميان تو و او دشمنى است، گوئى دوستى گرم و صميمى است!
٣- به (بركت) رحمت الهى، در برابر آنان [ مردم] نرم (و مهربان) شدى! و اگر تندخو و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراكنده مىشدند، پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب! و در كارها با آنان مشورت كن! اما هنگامى كه تصميم گرفتى (قاطع باش و) بر خدا توكل كن زيرا خداوند متوكلان را دوست دارد!
٤- و ما در هيچ شهر و ديارى پيامبرى بيم دهنده نفرستاديم مگر اين كه مترفين آنها (كه مست ناز و نعمتبودند) گفتند : «ما به آنچه فرستاده شدهايد كافريم!»
٥- و در آنچه خدا به تو داده. سراى آخرت را بطلب، و بهرهات را از دنيا فراموش مكن! و همانگونه كه خدا به تو نيكى كرده نيكى كن! و هرگز در زمين در جستجوى فساد مباش، كه خدا مفسدان را دوست ندارد! - (قارون) گفت : «اين ثروت را به وسيله دانشى كه نزد من ستبه دست آوردهام!» آيا او نمىدانست كه خداوند اقوامى را پيش از او هلاك كرده كه نيرومندتر و ثروتمندتر از او بودند؟! (و هنگامى كه عذاب الهى فرا رسد) مجرمان از گناهانشان سؤال نمىشوند!
٦- به آنها گفتيم : از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است! - تا بارانهاى پر بركت آسمان را پى در پى بر شما فرستد! - و شما را با اموال و فرزندان فراوان كمك كند و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد!
٧- و اگر آنان تورات و انجيل و آنچه را از سوى پروردگارشان بر آنها نازل شده [ قرآن] برپادارند، از آسمان و زمين روزى خواهند خورد، جمعى از آنها معتدل و ميانهرو هستند، ولى بيشترشان اعمال بدى انجام مىدهند.
٨- هر كس كار شايستهاى انجام دهد. خواه مرد باشد يا زن، در حالى كه مؤمن است، او را به حياتى پاك زنده مىداريم، و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مىدادند، خواهيم داد.
٩- و هر كس از ياد من روى گردان شود، زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت، و روز قيامت او را نابينا محشور مىكنيم!
١٠- ... و نزاع (و كشمكش) نكنيد، تا سست نشويد و قدرت (و شوكت) شما از ميان نرود!
تفسير و جمعبندى
در نخستين آيه، سخن از رابطه بركات زمين و آسمان; باتقوا است، با صراحت مىفرمايد : ايمان و تقوا سبب مىشود كه بركات آسمان و زمين به سوى انسانها سرازير گردد; و بعكس، تكذيب آيات الهى (و بى تقوايى) سبب نزول عذابمىگردد. (ولو ان اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء والارض ولكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون)
بركات آسمان و زمين، معنى وسيعى دارد كه نزول بارانها، رويش گياهان، فزونى نعمتها، و افزايش نيروهاى انسانى را شامل مىشود.
«بركت» در اصل به معنى ثبات و استقرار چيزى است، و اين واژه بر هر نعمت و موهبتى كه پايدار بماند اطلاق مىگردد; بنابراين موجودات بىبركت آنها هستند كه ثبات و قرارى ندارند و زود فانى و نابود مىشوند.
بسيارند از امتهايى كه داراى امكانات مادى فراوان هستند و منابع زيرزمينى و روزمينى و انواع صنايع را دارند، ولى به خاطر تباهى اخلاق و فساد اعمال كه نتيجه مستقيم فساد اخلاق است، اين مواهب براى آنها ناپايدار و فاقد بركت است و غالبا در مسير نابودىشان به كار گرفته مىشود.
به همين دليل، آيات قرآن، از كسانى سخن مىگويد كه نعمتهاى آنها وبال و مايه بدبختىشان شد.
مثلا، در آيه٨٥ سوره توبه مىخوانيم : «ولاتعجبك اموالهم واولادهم انما يريد الله انيعذبهم بها فىالدنيا وتزهق انفسهم وهم كافرون;مبادا اموال و اولادشان مايه اعجابتو گردد، خدا مىخواهد به وسيله آن، آنها را عذاب كند و جانشان بر آيد در حالى كه كافر باشند.»
آرى! اين نعمتها هنگامى كه با فساد اخلاق توام شود، هم مايه عذاب دنيا است، هم موجب خسران و زيان آخرت!
به تعبير ديگر، هرگاه مواهب الهى با ايمان و اخلاق و اصول انسانى همراه باشد مايه عمران و آبادى و رفاه و آسايش و سعادت و نيكبختى است اين همان چيزى است كه در آيهمورد حثبه آن اشاره شده است.
بعكس، هرگاه با سوءاخلاق و بخل و ظلم و خودكامگى و هوسبازى همراه باشد، مايه تباهى و فساد است!
در دومين آيه، طريقه بسيار مؤثر و مهمى را براى پايان دادن به كينهتوزيها و عداوتها، ارائه مىدهد و نقش اخلاق را در برچيدن نفرتها و كينهها روشن مىسازد، مىفرمايد : «با نيكى، بدى را دفع كن، تا دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صميمى شوند.» (ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك وبينه عداوة كانه ولى حميم)
سپس مىافزايد : اين كار كار همه كس نيست، و اين بزرگوارى وسعه صدر، از هر كس بر نمىآيد، «تنها كسانى به اين مرحله مىرسند كه داراى صبر و استقامتند، و تنها كسانى به اين فضيلت اخلاقى نائل مىشوند، كه بهره عظيمى از ايمان و تقوا دارند!» (ومايلقها الا الذين صبروا ومايلقها الا ذوحظ عظيم)
هميشه يكى از مشكلات بزرگ جوامع بشرى، انباشته شدن كينهها و نفرتها بوده كه وقتى به اوج خود برسد، آتش جنگها از آن زبانه مىكشد و همه چيز را در كام خود فرو مىبرد و خاكستر مىكند.
حال اگر با روش بالا (دفع بدى با نيكى) با آن برخورد شود، كينهها، همچون برف در تابستان، بزودى ذوب مىشود و از ميان مىرود، و جوامع بشرى را از خطر بسيارى از جنگها مصون مىدارد، از جنايات مىكاهد و راه را براى همكارى عمومى هموار مىسازد.
ولى همانگونه كه قرآن مىگويد، اين كار كار همه كس نيست و بهره عظيمى از ايمان و تقوا و تربيت اخلاقى لازم دارد.
بديهى است اگر خشونتبا خشونت پاسخ گفته شود، و سيئه با سيئه دفع گردد، خشونتها به صورت تصاعدى بالا مىگيرد، و روز به روز دامنه آن گستردهتر مىشود و مايه بدبختيهاى عظيمى در سطح جامعه بشرى مىگردد!
بديهى است اين امر (دفع بدى با نيكى) شرايط و حدود و استثناهايى دارد كه در جاى خود مشروحا خواهد آمد.
در سومين آيه، از تاثير حسن اخلاق در جلب و جذب مردم سخن مىگويد و نشان مىدهد يك مدير متخلق به اخلاق الهى تا چه حد در كار خود موفق است، و چگونه دلهاى رميده را در اطراف خود جمع و متحد مىسازد، اتحادى كه مايه پيشرفت و تكامل جامعهها است، مىفرمايد :
«از پرتو رحمت الهى در برابر آنها نرم و مهربان شدى! و اگر تندخو و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مىشدند، آنها را عفو كن و براى آنها آمرزش الهى بخواه، و در كارها با آنها مشورت كن، اما هنگامى كه تصميم گرفتى، قاطع باش و بر خدا توكل كن چرا كه خدا متوكلان را دوست دارد! (فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم واستغفر لهم وشاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله ان الله يحب المتوك-لين)
اين آيه تاثير عميق حسن اخلاق را در پيشرفت امر مديريت و جلب و جذب دلها و وحدت صفوف و پيروزى و موفقيت جامعه نشان مىدهد; بنابراين، تاثير حسن اخلاق تنها در بعد الهى و معنوى آن خلاصه نمىشود، بلكه اثر وسيعى در زندگى مادى انسانها نيز دارد.
دستورات سه گانهاى كه در ذيل آيه آمده يعنى مساله «عفو و گذشت از خطاها» و «طلب آمرزش از پيشگاه خدا» و «مشورت در كارها» نيز در همين راستا است، چرا كه اين خلق و خوى كه از مهربانى و تواضع سرچشمه مىگيرد سبب عفو و گذشت و استغفار جبران خطاهاى پيشين و احترام به شخصيت و ارزش وجودى انسانها مىشود.
چهارمين آيه، آثار منفى بعضى از اخلاق سوء را نشان مىدهد كه هميشه و همه جا در برابر پيامبران راستين، گروهى مترفين قيام كردند، همانها كه مست ناز و نعمتبودند، و روح تكبر و خودخواهى تمام وجودشان را پر كرده بود، مىفرمايد : «ما در هيچ شهر و ديارى پيامبران انذار كننده نفرستاديم، مگر اينكه مترفين گفتند ما به آنچه شما فرستاده شدهايد كافريم!» (وما ارسلنا فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون)
سپس مىافزايد : آنها به قدرى مغرور بودند كه «گفتند اموال و اولاد ما (از شما) بيشتر است و ما هرگز مجازات نخواهيم شد» (وقالوا نحن اكثر اموالا واولادا وما نحن بمعذبين)
اين خلق و خوى زشتسبب مىشود كه در برابر هرگونه اصلاح اجتماعى بايستند; مردان حق را بكشند، و صداى حق طلبان را خاموش كنند و بذر فساد و ظلم و طغيان در جامعهها بپاشند، و از اينجا نمونه ديگرى از تاثير اخلاق سوء، در وضع جوامع بشرى روشن مىشود.
عجب اين كه روحيه استكبار ناشى از ناز و نعمت، سبب مىشد كه از نظر تفكر نيز گرفتار خطاهاى زشت و روشنى بشوند، و كثرت و وفور نعمت را دليل بر قرب خود در درگاه الهى بپندارند كه اگر ما مقرب درگاه او نبوديم، اين همه نعمتبه ما نمىداد! و به اين ترتيب تمام ارزشهاى معنوى و اخلاقى را انكار مىكردند كه قرآن در آيهبعد از آن، اين منطق سست و واهى را درهم مىريزد، و معيار قرب درگاه الهى را ايمان و عمل صالح مىداند.
نه تنها مشركان ثروتمند قريش كه همه ناز پروردگان و ثروت اندوزان مستكبر، همين موقف را در برابر پيامبران و مصلحان جوامع بشرى داشتند.
در پنجمين آيه، به چهره ديگرى از اين مساله رو به رو مىشويم كه داستان «قارون» ثروتمند مغرور و خودخواه بنىاسرائيل را بيان مىكند.
هنگامى كه آگاهان بنىاسرائيل به او نصيحت كردند كه «مال و ثروت عظيم خويش را ابزارى براى سعادت خود و جامعهاى كه در آن زندگى مىكنى قرار ده و آن گونه كه خدا به تو احسان كرده استبه خلق خدا نيكى كن، و راه ظلم و فساد را نپوى كه خدا مفسدان را دوست ندارد!» (وابتغ فيما اتك الله الدار الآخرة ولا تنس نصيبك من الدنيا واحسن كما احسن الله اليك ولاتبغ الفساد فى الارض ان الله لايحب المفسدين)
او با غرور و تكبر مخصوص به خود گفت : «اين ثروت عظيم را به وسيله علم و دانش (و لياقت و كار دانىام) به دست آوردهام!» (قال انما اوتيته على علم عندى)
يعنى، نگوييد خدا به من داده است، بگوييد علم و لياقت و درايتم، به من داده است; و سرانجام همين كبر و غرور او را به وادى هولناك انكار آيات الهى و ادامه فساد و ظلم و همكارى با دشمنان حق و عدالت كشانيد، و در يك حادثه عجيب، او و تمام اموالش در كام زمين فرو رفت.
و باز در اينجا مشاهده مىكنيم كه چگونه رذائل اخلاقى مىتواند چهره اشخاص حتى جامعهها را دگرگون سازد و از رسيدن به خير و سعادت و نيكبختى باز دارد.
جالب اين كه در آيات قبل از آن مىخوانيم كه آگاهان بنىاسرائيل گفتند : «اين همه شادى نكن كه خدا شادى كنندگان را دوست نمىدارد!» (اذ قال له قومه لاتفرح ان الله لايحب الفرحي-ن)
بديهى استشاد بودن و شاد زيستن در منطق اسلام و در هيچ منطقى كار بدى نيست، منظور در اينجا، شادى ناشى از غرور و غفلت و بىخبرى از خدا و شادى آميخته با ظلم و فساد و گناه است، همان شادى كه به دنبال آن عربدههاى مستانه و سركشى و فساد است و همه اينها بازتاب صفات زشتى است كه در درون دل لانه گزيده است.
در ششمين آيه، شكايتحضرت نوح عليه السلام را در پيشگاه خدا مىخوانيم كه در لابهلاى آن اشارات پر معنايى به تاثير اعمال آدمى - و خلق و خوهايى كه پشتوانه اين اعمال است - در زندگى فردى و اجتماعى انسان شده است، مىفرمايد : «بارالها! من به آنها گفتم : از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد (و از مركب غرور و نخوت فرود آييد و از گناهان خويش و كفر و عناد و لجاج توبه كنيد!) كه او بسيار آمرزنده است - تا بارانهاى پربركت آسمان را پىدرپى بر شما بفرستد و شما را با اموال و فرزندان فراوان يارى دهد و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان بگذارد.» (فقلت استغفروا ربكم انه كان غفارا - يرسل السماء عليكم مدرارا - ويمددكم باموال وبني-ن - ويجعل لكم جنات ويجعل لكم انهارا)
و در ادامه اين آيات، سرپيچى آنها را از فرمانهاى الهى و صفات زشت آنان را بر مىشمرد، كه سرچشمه اصلى گناهان آنها بود.
ممكن است آنچه در بالا آمده به عنوان يك رابطه معنوى و الهى در ميان ترك گناه و استغفار، با فزونى نعمتها تفسير شود، ولى هيچ مانعى ندارد كه اين پيوند و ارتباط هم جنبه معنوى داشته باشد هم جنبه ظاهرى، لذا در جاى ديگر از قرآن مجيد مىخوانيم :
«ظهر الفساد فى البر والبحر بما كسبت ايدى الناس; فساد در خشكى و دريا به خاطر كارهايى كه مردم انجام دادهاند آشكار شده است.» (سوره روم، آيه٤١)
همين معنىدر سورههود بهشكلديگرى آمدهاست كهاز زبان پيامبراسلام صلى الله عليه و آله خطاب به مشركان مكه مىفرمايد : «دعوت من اين است كه از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد و استغفار كنيد، و به سوى او باز گرديد، تا مواهب نيكو در مدت معينى در اختيار شما بگذارد! (واناستغفروا ربكم ثم توبوا اليه يمتعكم متاعا حسنا الى اجل مسمى) (سورههود، آيه٣)
بىشك بخشش «متاع حسن» تا سرآمد معينى، اشاره به مواهب مادى زندگى دنيا است كه در گرو استغفار و توبه از گناه و بازگشتبه سوى خدا و تخلق به اخلاققرار داده شده است.
شك نيست كه صفات زشتسرچشمه انواع گناهان است و گناهان سبب گسترش فساد در جامعه و از هم گسيختگى رشته وحدت و اتحاد و دوستى و برادرى و اعتماد در ميان آنها است و همين امر سبب عقبماندگى در مسائل عمران و آبادى و توسعه اقتصادى و سلامت نفوس و رفاه مادى و تكامل معنوى مىشود.
در هفتمين آيه، اشاره به وضع اهل كتاب و طغيان و سركشى آنها كرده، مىفرمايد : «اگر اهل كتاب تورات و انجيل و آنچه بر آنها از طرف پروردگارشان نازل شده است را بر پادارند (و تقوا پيشه كنند و عمل صالح به جا آورند) از آسمان و زمين روزى خواهند خورد، (ولى) گروه اندكى از آنها ميانه رو هستند (و از افراط و تفريط بر كنارند) اما اكثريت آنها اعمال بدى دارند! (ولو انهم اقاموا التورية والانجي-ل وما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم ومن تحت ارجلهم منهم امة مقتصدة وكثير منهم ساء مايعملون)
باز در اينجا رابطه و پيوند نزديك را در ميان اعمال صالح و تقوا از يكسو، و نزول بركات زمين و آسمان را از سوى ديگر، مشاهده مىكنيم; اين رابطه مىتواند هم جنبه روحانى داشته باشد و هم طبيعى، و در حقيقت هر دو آنها است.
آرى، فيض الهى محدود نيست! اين ما هستيم كه بايد با تحصيل قابليت و شايستگيها خود را به آن منبع پرفيض متصل سازيم; ولى افراط و تفريطها و انحراف از جاده اعتدال، آسمان و حيات و زندگى را براى انسانها تيره و تار ساخته و آرامش را بر چيده است!
جنگهاى ويرانگر، نفوس انسانى و سرمايههاى معنوى و مادى را تحليل مىبرد، و محصول سالها تلاش انسانها را بر باد مىدهد.
جمله وما انزل اليهم من رب-هم همه كتب آسمانى حتى قرآن مجيد را شامل مىشود، چرا كه در واقع اصول همه آنها يكى است، هر چند با گذشت زمان، همراه تكامل و پيشرفت جامعه اسلامى، دستورات والاترى نازل شده است.
در هشتمين آيه، به تعبير تازهاى برخورد مىكنيم و آن پيوند و ارتباط حيات طيبه (زندگى پاك و پاكيزه) با اعمال صالح (و صفاتى كه سرچشمه آن اعمال است) مىباشد، مىفرمايد : «هر كس عمل صالح انجام دهد در حالى كه مؤمن استخواه مرد باشد يا زن، به او حيات پاكيزه مىبخشيم و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام داده اند خواهيم داد!» (من عمل صالحا من ذكر او انثى وهو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبة ولنجزينهم اجرهم باحسن ماكانوا يعملون)
در آيات گذشته، بيشتر تاثير اخلاق در جنبههاى زندگى اجتماعى مطرح بود، در حالى كه ظاهر آيهمورد بحث، بيشتر جنبه زندگى فردى را مطرح مىكند، لذا مىگويد هر فرد از انسانها مرد باشد يا زن، داراى ايمان و عمل صالح باشد، صاحب حيات طيبه خواهد بود.
در اين آيه، هيچ اشارهاى به اين كه منظور منحصرا «حيات طيبه» در قيامت است وجود ندارد، بلكه بيشتر اشاره به «حيات طيبه» دنيا يا مفهوم عامى كه دنيا و آخرت را شامل بشود، دارد.
حيات طيبه چيست؟
در اينكه منظور از حيات طيبه (زندگى پاكيزه) در اينجا چيست؟ مفسران تفسيرهاى متعددى ذكر كردهاند، بعضى آن را به معنى روزى حلال، و بعضى به قناعت و رضا به داده الهى، بعضى به عبادت همراه با روزى حلال، بعضى به توفيق بر اطاعت فرمان الهى، تفسير كردهاند. و بعضى هرگونه پاكيزگى از آلودگيها، ظلمها، خيانتها، عداوتها، اسارتها و ذلتها و طهارت و پاكيزگى و رفاه و آسايش را در مفهوم آن مندرج دانستهاند; ولى با توجه به جمله ولنجزينهم اجرهم كه ناظر به پاداش آخرت است، بيشتر به نظر مىرسد كه «حيات طيبه» اشاره به زندگى پاكيزه اين دنيا باشد.
در نهمين آيه از آيات مورد بحث، اعراض از ياد خدا و حالت غفلت و بىخبرى را سرچشمه «معيشت ضنك» (زندگى تنگ و سخت) مىشمرد و مىفرمايد : «هر كس از ياد من روى گردان شود زندگى سخت و تنگى خواهد داشت، و روز قيامت او را نابينا محشور مىكنيم.» (ومن اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا ونحشره يوم القيمة اعمى)
مىدانيم ياد خدا و توجه به اسماء و صفات والاى او كه ذات پاكش منبع تمام كمالات، بلكه كمال كل فى الكل است، سبب پرورش فضائل اخلاقى در نهاد آدمى است; و او را روز به روز از نظر خلق و خوى به اسماء و صفات الهى نزديكتر مىسازد، و اين خلق و خوى او كه سرچشمه اصلى اعمال صالح است، زندگى را براى او گسترده و آسان و پاك و پاكيزه مىكند; و بعكس، اعراض و روى گردانى از ذكر خدا، او را از اين منبع نور، دور ساخته و به خلق و خوى ظلمانى شياطين نزديك مىكند; و همان، سبب معيشت ضنك مىشود و زندگى مرگبار در انتظار او مىباشد; و اين يكى ديگر از آيات قرآنى است كه با صراحت رابطه اخلاق و ايمان را با وضع زندگى فردى و اجتماعى انسانها آشكار مىسازد.
جمعى از مفسران يا ارباب لغت، «معيشت ضنك» را به زندگى و درآمدهاى حاصل از كسب حرام تفسير كردهاند، چرا كه چنين زندگى سرچشمه ناراحتيهاى فراوان است.
و به گفته بعضى ديگر از مفسران، افراد بىايمان معمولا داراى حرص شديد، و عطش مادى پايانناپذير و بيم از فناى نعمتها و غلبه بخل بر آنها و صفات نكوهيده ديگرى از اين قبيل هستند كه آنها را در جهنمى سوزان - على رغم امكانات گسترده مادى - فرو مىبرد.
نابينايى آنها در قيامت نيز نتيجه يا تجسمى از نابينايى آنها در دنيا است كه چشم بر هم نهادند و راه حق و سعادت را نديدند، و در ظلمات شهوات مادى فرو رفتند.
شرح بيشتر درباره اين نكته در پايان اين بخش خواهد آمد.
در دهمين آيه، به يكى از اثرات سوء عداوت و دشمنى و نزاع - كه موجب فرو ريختن و ويران شدن پايههاى وحدت و بر باد رفتن قوت و قدرت است - اشاره كرده، مىفرمايد : «نزاع و كشمكش نكنيد كه سست مىشويد و قدرت و شوكتشما از ميان مىرود» (ولاتنازعوا فتفشلوا وتذهب ريحكم)
بديهى است منازعات و اختلافات و كشمكشها همواره زاييده يك سلسله خلق و خوهاى رذيله و پست است; انحصار طلبى، خودخواهى، منفعت پرستى، خودبرتربينى، حرص و كينه و حسد و مانند اينها هر يك از سرچشمههاى نزاع محسوب مىشود، و نتيجه آن فشل و سستى و بر باد رفتن عزت و شوكت است.
جالب اين كه، قرآن در اينجا تعبير به تذهب ريحكم مىكند.
«ريح» در اصل به معنى «باد» است و بطور كنايه در «قدرت و قوت و غلبه» به كار مىرود، و شايد اين معنى از آنجا به وجود آمده كه وزيدن باد به پرچم قوم و ملتى، كنايه از قوت و قدرت و غلبه آنها است; بنابراين مفهوم جمله بالا چنين مىشود كه اگر اختلاف كنيد قدرت و قوت و عظمتشما از بين خواهد رفت.
يا از اين نظر كه وزش بادهاى موافق سبب سرعت گرفتن كشتيها و رفتن به سوى مقصد بوده.
نويسنده «التحقيق» مىگويد : در ميان روح و ريح، رابطهاى است، روح به معنى جريان روحانى ماوراء ماده است، و ريح به معنى جريان در ماده است.
در پارهاى از موارد، «ريح» به معنى رائحه و بوى خوش است، مانند : «انى لاجد ريح يوسف لولا ان تفندون». (سوره يوسف، آيه٩٤)
بنابراين، ممكن است، معنى جمله اين باشد كه افراد و اقوام با نفوذ رائحه آنها در جهان پخش مىشود، ولى اگر اختلاف كنيد، نفوذ خود را در جهان از دستخواهيد داد.
و به هر حال، سرچشمه اختلاف هر چه باشد (خودخواهى، سودپرستى، حسد، بخل، كينهتوزى و غير آن) تاثير آن در زندگى انسانها و عقبافتادگى اجتماعى، غير قابل انكار است; و از اينجا پيوند مسائل اخلاقى، و مسائل زندگى اجتماعى انسانها روشن مىشود.
نتيجه
از آيات بالا بخوبى استفاده مىشود كه هر خلق و خوى برجسته انسانى علاوه بر جنبههاى معنوى و اخروى، تاثير عميقى در زندگى مادى و دنيوى انسانها دارد; به همين دليل، نبايد تصور كرد كه مسائل اخلاقى يك سلسله مسائل فردى و شخصى است، و چيزى جدا از زندگى اجتماعى انسانها است; بلكه بعكس، رابطه بسيار قوى و نزديك با آن دارد، و هرگونه دگرگونى اجتماعى، بدون دگرگونى اخلاقى امكانپذير نيست.
به تعبير ديگر، مردمى كه مىخواهند در يك جامعه بزرگ، زندگى سعادتمندانه توام با مسالمت و همكارى نزديك داشته باشند لااقل بايد به آن حد از رشد اخلاقى برسند كه حقايق مربوط به تفاوت انسانها را از نظر ساختمان فكرى، روحى و عاطفى درك كنند.
چرا كه انسانها در جهات مختلف با يكديگر متفاوتند; به همين، دليل هرگز نمىتوان انتظار داشت كه ديگران در همه چيز از ما پيروى كنند، بلكه بايد در حفظ اصول مشترك كوشيد، و اختلاف سليقهها و انديشهها را با گذشت و اغماض و سعه صدر و بلند نظرى و نرمى و بردبارى پذيرا شد.
حتى دو نفر نمىتوانند براى يك مدت طولانى همكارى نزديك با همديگر داشته باشند مگر اين كه از اصول اخلاقى - كه يك نمونهاش در بالا آمد - برخوردار باشند.
بديهى است آمادگيهاى اخلاقى كه براى هضم نقاط اختلاف و رسيدن به وحدت و قدرت و عظمت لازم است، چيزى نيست كه با گفتگو به دست آيد، بلكه نيازمند به تهذيب نفوس و تعليم و تربيت كافى است كه موجب رشد و تعالى در جهات اخلاقى گردد.
رابطه زندگى مادى با مسائل اخلاقى در روايات اسلامى
آنچه در بالا از آيات قرآن مجيد در اين زمينه استفاده كرديم، در روايات اسلامى نيز بازتاب گستردهاى دارد كه حاكى از تاثير عميق صفات اخلاقى در زندگى فردى و اجتماعى انسانها است كه در ذيل به قسمتى از اين احاديث پرمعنى اشاره مىشود :
١- در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم : «فى سعة الاخلاق كنوز الارزاق; گنجهاى روزيها، در اخلاق خوب و گسترده، نهفته شده است!» (١)
٢- در حديث ديگر از امام صادق عليه السلام مىخوانيم : «حسن الخلق يزيد فىالرزق; حسن خلق، روزى را زياد مىكند!» (٢)
٣- در حديث ديگرى از على عليه السلام درباره تاثير حسن اخلاق در جلب و جذب مردم به استحكام رابطه دوستى در ميان آنها چنين آمده است :
«من حسن خلقه كثر محبوه وآنست النفوس به; كسى كه اخلاقش نيكو باشد، دوستانش فراوان مىشوند و مردم به او انس مىگيرند.» (٣)
٤- باز در حديث ديگرى از امام ششم، امام صادق عليه السلام اين معنى با صراحتبيشترى آمده، مىفرمايد :
«ان البر وحسن الخلق يعمران الديار ويزيدان فى الاعمار; نيكوكارى و حسن اخلاق، خانهها (و شهرها) را آباد و عمرها را زياد مىكند!» (٤)
شك نيست كه عمران و آبادى در سايه اتحاد و صميميت و همكارى در ميان قشرهاى جامعه به وجود مىآيد، و آنچه باعث تحكيم اين امور شود، از عوامل مهم عمران و آبادى خواهد بود.
طول عمر نيز مولود آرامش فكر و آسودگى خيال و جلوگيرى از فقر و همكارى و همبستگى اجتماعى است و اين امور در سايه اخلاق به دست مىآيد.
٥- در همين رابطه، در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود : «حسن الخلق يثبت المودة; اخلاق خوب پيوند محبت و دوستى را محكم مىكند.» (٥)
و نيز در احاديث متعددى درباره تاثير سوء خلق در ايجاد نفرت اجتماعى و پراكندگى مردم، و تنگى معيشت و سلب آرامش و آسايش مطالب فراوانى آمده است; از جمله :
٦- در حديثى از على عليه السلام مىخوانيم : «من ساء خلقه ضاق رزقه; كسى كه اخلاقش بدباشد، روزى او تنگ مىشود!» (٦)
٧- و نيز از همان حضرت آمده است كه فرمود : «من ساء خلقه اعوزه الصديق والرفيق; كسى كه بد اخلاق باشد دوستان و رفيقان او پراكنده مىشوند و او را رها مىكنند» (٧)
٨- باز از همان حضرت آمده است : «سوء الخلق نكد العيش وعذاب النفس; اخلاق بد موجب سختى و تنگى زندگى و ناراحتى روح و وجدان مىشود.» (٨)
٩- از اميرمؤمنان على عليه السلام پرسيدند : «من ادوم الناس غما; چه كسى غم و اندوهش از همه بيشتر است؟» قال عليه السلام : «اسوئهم خلقا! فرمود : كسى كه از همه اخلاقش بدتر است!» (٩)
١٠- و بالاخره در حديثى مىخوانيم كه لقمان حكيم به فرزندش چنين نصيحت مىكرد : «اياك والضجر وسوء لخلق وقلة الصبر فلايستقيم على هذه الخصال صاحب;
از بىحوصلگى و سوء خلق و كم صبرى بپرهيز كه با داشتن اين صفات بد، دوستى براى تو باقى نمىماند!» (١٠)
-------------------------------------------- پي نوشت ها : ١- بحار، ج ٧٥، ص٥٣.
٢- بحار، ج ٦٨، ص٣٩٦.
٣- غررالحكم.
٤- بحار، ج ٦٨، ص ٣٩٥.
٥- بحار، ج ٧٤، ص ١٤٨.
٦- غررالحكم.
٧- و ٨- غررالحكم.
٩- مستدرك الوسائل، ج ٢، ص ٣٣٨ (چاپ قديم).
١٠- بحار، ج ١٠، ص٤١٩.
*****
فصل سوم : مكتبهاى اخلاقى
در علم اخلاق مكاتب فراوانى است كه بسيارى از آنها انحرافى است و به ضد اخلاق منتهى مىشود، و شناخت آنها در پرتو هدايتهاى قرآنى كار مشكلى نيست; قرآن مىگويد :
وان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه ولاتتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذالكم وصاكم به لعلكم تتقون (سوره انعام، آيه١٥٣)
آيه فوق كه بعد از ذكر بخش مهمى از عقائد و برنامههاى عملى و اخلاقى اسلام در سوره انعام آمده، و مشتمل بر فرمانهاى دهگانه اسلامى است، مىگويد : «به آنها بگو اين راه مستقيم من است، از آن پيروى كنيد و از راههاى مختلف (و انحرافى) پيروى مكنيد كه شما را از راه حق دور مىسازد; اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش فرموده تا پرهيزگار شويد!»
مكتبهاى اخلاقى همانند ساير روشهاى فردى و اجتماعى از «جهانبينى» و ديدگاههاى كلى درباره جهان آفرينش سرچشمه مىگيرد و اين دو، يك واحد كاملا به هم پيوسته و منسجم است.
آنها كه «جهانبينى» را از «ايدئولوژى» (و «هستها» را از «بايدها») جدا مىسازند و مىگويند رابطهاى بيناين دونيست زيرا جهانبينى و هستها از دلائلمنطقى و تجربى سرچشمه مىگيرد در حالى كه«بايدها» و «نبايدها» يكسلسله فرمانها و دستورها است، از يك نكته مهم غفلت كردهاند، و آن اينكه : فرمانها و «بايدها» هنگامى حكيمانه است كه رابطهاى با«هستها» داشتهباشد، وگرنه امور اعتبارى بىمحتوا و غيرقابل قبولى خواهد بود.
در اينجا مثالهاى روشنى داريم كه اين مطلب را كاملا باز مىكند : هنگامى كه اسلام مىگويد : «شراب نخوريد!» و يا قوانين بينالمللى مىگويد : «مواد مخدر ممنوع است!» اينها فرمانهاى الهى يا مردمى است كه بىشك از يك سلسله هستها سرچشمه گرفته; زيرا، واقعيت عينى چنين است كه شراب و مواد مخدر تاثير بسيار مخربى در روح و جسم انسان دارد به گونهاى كه هيچ بخشى از آن، از شر اين مواد ويرانگر در امان نيست; اين واقعيت، سبب آن بايد يا نبايد مىشود.
اين كه مىگوئيم احكام الهى از مصالح و مفاسد سرچشمه مىگيرد، درست اشاره به همين رابطه است، و اين كه مىگوئيم «كلما حكم به العقل حكم به الشرع; هر كارى را عقل حكم به خوبى يا بدى آن كند، شرع نيز مطابق آن فرمان مىدهد!» نيز اشاره به وجود رابطه تنگاتنگ ميان واقعيتها و احكام (بايدها و نبايدها) مىباشد.
و اين كه در مجالس قانونگذارى در جوامع بشرى مىنشينند و پيامدهاى فردى و اجتماعى هر پديدهاى را بررسى و بر اساس آن قانون وضع مىكنند نيز دقيقا در همين راستا است.
كوتاه سخن اين كه، محال استيك حكم حكيمانه بىارتباط با واقعيتهاى موجود در زندگى بشر باشد; در غير اين صورت، حكم و قانون نيستبلكه گزافهگوئى و خرافه و قلدرى است; و چون واقعيتيكى بيش نيست طبيعتا راه مستقيم و محكم و قانون صحيح هم بيش از يكى نمىتواند باشد و اين مساله سبب مىشود كه ما تمام تلاش و كوشش خود را براى پيدا كردن واقعيتها و احكام و قوانين نشات گرفته از آن به كار گيريم.
از آنچه در بالا گفته شد رابطه ديدگاههاى كلى در مجموعه هستى و آفرينش انسان، با مسائل اخلاقى روشن مىشود و منشا پيدايش مكتبهاى مختلف اخلاقى نيز همين است.
اكنون با توجه به مطالب فوق به سراغ مكاتب اخلاقى مىرويم :
١- اخلاق در مكتب خداپرستان
از اين ديدگاه، آفريننده همه آثار خداست. ما از سوى او هستيم و به سوى او باز مىگرديم و هدف آفرينش تكامل انسان در جنبههاى معنوى است و پيشرفتهاى مادى تا آنجا كه راه را براى وصول به تكامل معنوى هموار مىسازد نيز هدف معنوى محسوب مىشود.
تكامل معنوى را مىشود بدينسان معنى كرد : «قرب به خداوند و پيمودن راهى كه انسان را به صفات كمال او نزديك مىسازد».
بنابراين معيار، اخلاق از اين ديدگاه تمام صفات افعالى است كه انسان را براى پيمودن اين راه آماده مىسازد و نظام ارزشگذارى در اين مكتب نيز بر محور ارزشهاى والاى انسانى و كمال معنوى و قرب به خداست.
٢- اخلاق ماديگرى
مىدانيم ماديها شعبى دارند كه يك شعبه معروف آن ماديگرى كمونيستى است. از ديدگاه اين مكتب كه همه چيز را از دريچه ماده مىنگرد و به خدا و مسائل معنوى، ايمان ندارد، و اصالت را براى اقتصاد قائل است و براى تاريخ نيز ماهيت مادى و اقتصادى قائل مىباشد، هر چيز كه جامعه را به سوى اقتصاد كمونيستى سوق دهد اخلاق است، و يا به تعبير خودشان «آنچه انقلاب كمونيسم را تسريع كند، اخلاق محسوب مىشود.» مثلا اين كه راست گفتن يا دروغ گفتن كدام اخلاقى و يا غير اخلاقى استبا توجه به تاثير آنها در انقلاب ارزيابى مىشود، اگر دروغ به انقلاب سرعتببخشد، يك امر اخلاقى است و اگر راست تاثير منفى بگذارد يك امر غير اخلاقى محسوب مىشود!
شاخههاى ديگر ماديگرى نيز هر كدام طبق مسلك خود اخلاق را تفسير مىكنند; آنها كه اصل را بر لذت و كام گرفتن از لذائذ مادى نهادهاند چيزى به نام اخلاق قبول ندارند و يا به تعبير ديگر، اخلاق را در صفات و افعالى مىدانند كه راه را براى وصول به لذت هموار سازد.
و آنها كه اصل را بر منافع شخصى و فردى نهادهاند و حتى جامعه بشرى را تا آن اندازه محترم مىشمرند كه در مسير منافع شخصى آنها باشد (همانگونه كه در مكتبهاى سرمايه دارى غرب ديده مىشود) اخلاق را به امورى تفسير مىكنند كه آنها را به منافع مادى و شخصى آنها برساند و همه چيز را در پاى آن قربانى مىكنند!
٣- اخلاق از ديدگاه فلاسفه عقلى
آن گروه از فلاسفه كه اصالت را براى عقل قائلند و مىگويند غايت فلسفه اين است كه در وجود انسان يك عالم عقلى بسازد همانند عالم عينى خارجى (صيروة الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العينى)، در مباحث اخلاقى - اخلاق را به صفات و اعمالى تفسير مىكنند كه به انسان كمك كند تا عقل بر وجود او حاكم باشد نه طبايع حيوانى و خواستههاى نفسانى.
٤ - اخلاق در مكتب غيرگرايان!
گروه ديگر از فلاسفه كه بيشتر به جامعه مىانديشند و اصالت را براى جمع قائلند نه افراد، فعل اخلاقى را به افعالى تفسير مىكنند كه هدف غير باشد; بنابراين، هر كارى كه نتيجهاش تنها به خود انسان برگردد غير اخلاقى است و كارهائى كه هدفش ديگران باشد اخلاقى است.
٥ - اخلاق از ديدگاه وجدان گرايان
گروهى از فلاسفه كه اصالت را براى وجدان قائلند نه عقل، كه مىتوان از آنها به «وجدانگرا» تعبير كرد و گاه به طرفداران «حسن و قبح عقلى» كه در واقع منظور از آن عقل عملى است نه عقل نظرى، آنها مسائل اخلاقى را يك سلسله امور وجدانى مىدانند نه عقلانى كه انسان بدون نياز به منطق و استدلال آنها را درك مىكند; مثلا، انسان عدالت را خوب مىشمرد و ظلم را بد، ايثار و فداكارى و شجاعت را خوب مىداند و خودپرستى و تجاوزگرى و بخل را بد مىبيند بى آنكه نيازى به استدلال عقلانى و تاثير آنها در فرد و جامعه داشته باشد.
بنابراين، بايد وجداناخلاقى را زندهكرد و آنچه را موجبتضعيف وجدان مىشوداز ميان برداشت; سپس وجدان قاضى خوبى براى تشخيص اخلاق خوب از بد خواهدبود.
طرفداران «حسن و قبح عقلى» گر چه دم از عقل مىزنند ولى پيداست كه منظور آنها عقل وجدانى است و نه عقل استدلالى، آنها مىگويند حسن احسان و قبح ظلم كه دو فعل اخلاقى مىباشد بدون هيچ گونه نياز به دليل و برهان براى انسان سليمالنفس آشكار است، و به اين ترتيب اصالت را براى وجدان قائلند.
ولى بسيارى از آنها انكار نمىكنند كه وجدان ممكن است درباره بعضى از امور ساكتباشد و ادراكى نداشته باشد، در اينجا بايد دستبه دامن شريعت و وحى شد تا امور اخلاقى را از غير اخلاقى جدا سازد; بعلاوه اگر نسبتبه آنچه عقل حاكم است تاييدى از سوى شرع باشد انسان با اطمينان بيشترى در راه آن گام مىنهد.
نتيجه :
با توجه به اشاراتى كه به مهمترين مكاتب اخلاقى در اين فصل آمد، امتيازات مكتب اخلاقى اسلام كاملا روشن است : «اساس اين مكتب اخلاقى، ايمان به خداوندى است كه كمال مطلق و مطلق كمال است و فرمان او بر تمام جهان هستى جارى و سارى است و كمال انسانها در اين است كه پرتوى از صفات جمال و جلال او در خود منعكس كنند و به ذات پاكش نزديك و نزديكتر شوند.»
ولى اين به آن معنا نيست كه صفات اخلاقى در بهبودى حال جامعه بشرى و نجات انسانها از چنگال بدبختيها بىاثر است; بلكه در يك جهانبينى صحيح اسلامى عالم هستى يك واحد بهم پيوسته است، واجبالوجود قطب اين دايره و ماسواى خدا همه به او وابسته و پيوسته و در عين حال با هم منسجم و در ارتباطند. بنابراين، هر چيزى كه سبب صلاح حال فرد باشد سبب صلاح حال جامعه، و هر چيز كه در صلاح جامعه مؤثر باشد در صلاح فرد نيز مؤثر است.
به تعبير ديگر، ارزشهاى اخلاقى تاثير دوگانه دارد، هم فرد را مىسازد، هم جامعه را. و آنها كه تصور مىكنند هميشه مسائل اخلاقى چيزى است كه هدف در آن غير باشد نه خويشتن، در اشتباه بزرگى هستند زيرا مصلحت اين دو در واقع از هم جدا نيست و جدائى اين دو از يكديگر تنها در مقاطع محدود و كوتاه مدت است. شرح اين سخن را قبلا داشتيم و در مناسبتهاى ديگر خواهد آمد.
نكتهها ١- اخلاق و نسبيت
آيا اخلاق خوب و بد و رذائل و فضائل جنبه مطلق دارد; يعنى، مثلا شجاعت و فداكارى و تسلط بر نفس در هر زمان و هر مكان بدون استثنا خوب است، يا خوبى و بدى اين صفات نسبى است، در پارهاى از جوامع و بعضى از زمانها و مكانها خوب در حالى كه در جامعه يا زمان و مكان ديگر، بد است؟
آنها كه اخلاق را نسبى مىدانند دو گروهند :
گروه اول كسانى هستند كه نسبيت را در تمام هستى قائل هستند; هنگامى كه وجود و عدم نسبى باشد، اخلاق مشمول نسبيتخواهد بود.
گروه دوم كسانى هستند كه كارى به رابطه مسائل مربوط به وجود و اخلاق ندارند، بلكه معتقدند معيار شناخت اخلاق خوب و بد، پذيرش و عدم پذيرش جامعه است. بنابراين، ممكن است صفتى مانند شجاعت در جامعهاى مقبول و در جامعه و زمان و مكان ديگرى غير مقبول باشد، در آن جامعهاى كه مقبول است جزو فضائل اخلاقى محسوب مىشود و در جامعهاى كه غير مقبول است جز و رذائل اخلاقى است.
اين گروه، حسن و قبح افعال اخلاقى را نيز تابعى از شاخص قبول و رد جامعه مىشمرند و اعتقادى به حسن و قبح ذاتى افعال ندارند.
همانگونه كه در بحث گذشته گفتيم، مسائل اخلاقى بستگى به معيارهاى سنجش زائيده از جهانبينىها دارد; آنها كه اصل و اساس را، جامعه - آن هم در شكل مادىاش - مىبينند، چارهاى جز قبول نسبيت در اخلاق ندارند; زيرا جامعه بشرى دائما در تغيير و تحول است و شكل مادى آن پيوسته دگرگون مىشود; بنابراين، چه جاى تعجب كه اين گروه مرجع تشخيص اخلاق خوب و بد را افكار عمومى جامعه و قبول و رد آن بدانند.
نتيجه چنين تفكرى ناگفته پيداست; زيرا سبب مىشود كه اصول اخلاقى به جاى اين كه پيشرو جوامع بشرى و اصلاح كننده مفاسد آنها باشد، دنباله رو و هماهنگ با هر وضع و شرائطى گردد.
از نظر اين گروه كشتن دختران و زنده به گور كردن آنها در جامعه جاهليت عرب، يك امر اخلاقى بوده چرا كه جامعه آن روز آن را پذيرفته بود، همچنين غارتگرى كه از افتخارات عرب جاهلى بود و پسران را به خاطر اين گرامى مىداشتند كه وقتى بزرگ شدند سلاح به دست مىگيرند و در صفوف غارتگران فعاليت مىكنند نيز يك امر اخلاقى محسوب مىشود و البته همجنسگرائى در جوامعى كه غرق اين بدبختيها هستند از نظر آنها اعمال اخلاقى محسوب مىشود!
عواقب مرگبار و خطراتى كه اين گونه مكتبها براى جوامع بشرى به وجود مىآورد بر هيچ عاقلى پوشيده نيست.
ولى در اسلام كه معيار اخلاقى و ارزش فضائل و رذائل از سوى خدا تعيين مىشود و ذات پاك او ثابت ولايتغير است، ارزشهاى اخلاقى ثابت ولايتغير خواهد بود و افراد و جوامع انسانى بايد از آن الگو بگيرند و تابع آن باشند نه اينكه اخلاق تابع خواست آنها باشد!
خداپرستان حتى فطرت انسانى و وجدان اخلاقى را اگر آلوده نگردد ثابت مىدانند; و آن را پرتوى از فروغ ذات پروردگار مىشمرند و به همين دليل اخلاقيات متكى بر وجدان، يا به تعبير ديگر، حسن و قبح عقلى (منظور عقل عملى است نه عقل نظرى) را نيز ثابت مىشمرند.
اسلام نسبى بودن اخلاق را نفى مىكند
در آيات متعددى از قرآن مجيد، خوب و بد يا «خبيث و طيب» را بطور مطلق مطرح كرده و وضع جوامع بشرى را در اين امر بىاثر مىشمرد; در آيه١٠٠ سوره مائده.
مىخوانيم : «قل لايستوى الخبيث والطيب ولو اعجبك كثرة الخبيث; بگو (هيچ گاه) ناپاك و پاك مساوى نيستند هر چند فزونى ناپاكها تو را به شگفتى اندازد!»
و در آيه١٥٧ سوره اعراف در توصيفى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم : «ويحل لهم الطيبات ويحرم عليهم الخبائث; پيامبر، طيبات را براى آنها حلال و خبائث را حرام مىكند.»
در آيه٢٤٣ سوره بقره مىفرمايد : «ان الله لذو فضل على الناس ولكن اكثر الناس لايشكرون; خداوند نسبتبه بندگان خود احسان مىكند ولى اكثر مردم شكر او را به جا نمىآورند!»
در آيه١٠٣ سوره يوسف مىفرمايد : «وما اكثر الناس ولو حرصتبمؤمنين; و بيشتر مردم هر چند اصرار داشته باشى ايمان نمىآورند!»
در اين آيات ايمان و پاكيزگى و شكر به عنوان يك ارزش محسوب شده هر چند اكثريت مردم با آن مخالف باشند; و بىايمانى و ناپاكى و كفران، يك ضد ارزش به حساب آمده هر چند از سوى اكثريت پذيرفته شود.
اميرمؤمنان على عليه السلام نيز كرارا در خطبههاى «نهج البلاغه» بر اين معنى تاكيد كرده است كه پذيرش و عدم پذيرش خو يا عملى از سوى اكثريت هرگز معيار فضيلت و رذيلت و حسن و قبح و ارزش و ضد ارزش نيست.
در يك جا مىفرمايد : «ايها الناس لاتستوحشوا فى طريق الهدى لقلة اهله فان الناس قد اجتمعوا على مائدة شبعها قصير وجوعها طويل; اى مردم! در طريق هدايت از كمى نفرات وحشت نكنيد; زيرا مردم گرد سفرهاى جمع شدهاند كه سيرى آن كوتاه و گرسنگىاش طولانى است!» (١)
و در جاى ديگر مىفرمايد : «حق وباطل، ولكل اهل; فلئن امر الباطل لقديما فعل، ولئن قل الحق فلربما ولعل; حق و باطلى داريم، و براى هر كدام طرفدارانى است; اگر باطل حكومت كند، جاى تعجب نيست، از دير زمانى چنين بوده; و اگر پيروان حق كم باشند، چه بسا افزوده گردند (و پيروز شوند)!» (٢)
اينها همه نسبيت در مسائل اخلاقى را نفى مىكند و پذيرش يا عدم پذيرش از سوى اكثريت جامعه را معيار ارزشهاى اخلاقى و اعمال نيك نمىشمرد.
در قرآن و روايات معصومين(ع) شواهد فراوانى بر اين مساله است كه اگر گردآورى شود، كتاب مستقلى را تشكيل مىدهد.
سؤال
در اينجا سؤالى مطرح است و آن اينكه : در تعليمات شريعتهاى آسمانى - بويژه اسلام - نيز نسبيت احيانا پذيرفته شده است; در مثل، اسلام دروغ را يك ضد ارزش و عمل غير اخلاقى مىشمرد در حالى كه دروغ براى اصلاح ميان مردم يا در مقام مشورت، ارزش و عمل اخلاقى محسوب مىشود; و مانند اين مساله در تعليمات اسلامى كم نيست، و اين نوعى پذيرش نسبيت در اخلاق و حسن و قبح است.
پاسخ
اين سؤال مهمى است، و لى پاسخ زندهاى دارد و آن اينكه نسبى بودن اخلاق يا حسن و قبح مطلبى است، و وجود استثناها در مباحث مختلف، مطلبى ديگر.
به تعبير ديگر، در بحث نسبيت هيچ اصل ثابتى وجود ندارد، دروغ نه خوب است و نه بد، همچنين احسان و ظلم، نيكى و بدى آنها هنگامى روشن مىشود كه از سوى اكثريت جامعه به عنوان يك ارزش پذيرفته يا نفى شود.
ولى در اسلام و تعليمات آسمانى، دروغ يا ظلم و ستم و نيز بخل و كينه و حسد ضدارزش است; خواه از سوى اكثريت مردم ارزش محسوب شود يا نه; و بعكس، احسان و عدالت و راستى و امانت ارزشهاى والائى هستند خواه از سوى جامعهاى پذيرفته شوند يا نه.
اين يك اصل ثابت است ولى مانعى ندارد كه در گوشه و كنار آن گاهى استثنائى وجود داشته باشد. اصل همانگونه كه از نامش پيدا است اساس و ريشه چيزى را تشكيل مىدهد و استثنائات به منزله بعضى از شاخ و برگهاى اضافى است; بنابراين، هرگز نبايد وجود پارهاى از استثنائات را كه در هر قاعده كلى يافت مىشود دليل بر نسبيت گرفت; و اگر به تفاوت اين دو بخوبى توجه كنيم جلو بسيارى از اشتباهات گرفته خواهد شد.
اين نكته نيز در خور توجه است كه گاه مىشود موضوعات با گذشت زمان دگرگون مىگردد و احكام كه تابع موضوعات است نيز عوض مىشود; اين مطلب را هرگز نبايد دليل بر مساله نسبيت گرفت.
توضيح اينكه : هر حكم، موضوعى مخصوص به خود دارد; مثلا، شكافتن بدن ديگرى و ايراد جرح بر آن يك جنايت است، و قابل قصاص و تعقيب، ولى گاه اين موضوع عوض مىشود، چاقو به دست جراحى مىافتد كه براى نجات جان بيمار، شكم او را پاره مىكند، تا غده خطرناكى را در بياورد، يا قلب او را مىشكافد تا دريچه و رگهاى قلب را اصلاح كند، در اينجا موضوع عوض مىشود و ديگر جنايت نيست. و طبيب جراح شكافنده قلب و شكم، در خور ستايش و جايزه است.
هيچ كس نبايد اين گونه دگرگونى احكام را كه به خاطر دگرگونى موضوعات پيدا مىشود، دليل بر نسبيتبگيرد. نسبيت آن است كه موضوع بدون دگرگونى ماهوى و موضوعى، سبتبه اشخاص يا زمانهاى متفاوت احكام متفاوتى پيدا كند.
احكام شرع نيز همينگونه است، شراب حرام و نجس است، اما ممكن استبا گذشت چند روزى و يا با اضافه مادهاى به آن، تبديل به سركه پاك و حلال گردد. هيچ كس نمىتواند اينها را به حساب نسبيتبگذارد. نسبيت آن است كه شراب را مثلا در جوامعى كه علاقه به شراب دارند حلال بدانيم و در جوامعى كه علاقه ندارند حرام بدانيم بى اينكه تغيير در اهيتشراب ايجاد شود.
در مسائل اخلاقى نيز گاه به موضوعاتى برخورد مىكنيم كه در يك شكل فضيلت است و با دگرگونى تبديل به رذيلت مىشود; نترسيدن در حد اعتدال شجاعت است و فضيلت، ولى اگر از حد بگذرد، تهور و بىباكى و رذيلت است. و همچنين در موارد مشابه آن. يا اينكه دروغ درآنجا كه معمولا منشا مفاسد و تضعيف اعتماد عمومى است، حرام و رذيله است; و آنجا كه به منظور اصلاح ذات البين باشد، حلال و فضيلت است.
ممكن است كسانى نام اين دگرگونى موضوعات را نسبيتبگذارند، نزاعى با آنها در مساله نامگذارى نداريم، و چنين نزاعى را نزاع لفظى مىشمريم زيرا اين گونه موارد از قبيل تغيير موضوع و ماهيت چيزى است، و اگر منظور بعضى از طرفداران نسبيت اين باشد، مشكلى نيست; مشكل آن است كه شاخص فضيلت و رذيلت و حسن و قبح اخلاقى را پسنديدن اكثريت جامعه بدانيم.
از مجموع آنچه گفته شد نتيجه مىگيريم كه مساله نسبيت در اخلاق از ديدگاه اسلام و قرآن و منطق عقل مردود است و در واقع طرح مساله نسبيت در مباحث اخلاقى مساوى با نفى اخلاق است، چرا كه طبق نظريه نسبيت اخلاقى، هر رذيلهاى در جامعه فراگير شود فضيلت است; و هر بيمارى اخلاقى فراگير، صحت و سلامت محسوب مىشود و اخلاق به جاى اينكه وسيلهاى براى سالمسازى اجتماع گردد، عاملى براى توسعه فساد خواهد شد.
٢- تاثير متقابل «اخلاق» و «رفتار»
رابطه اخلاق و عمل، و تاثير اخلاق در عمل، چيزى نيست كه بر كسى مخفى باشد چرا كه اعمال ما معمولا از صفات درونى ما سرچشمه مىگيرد، شخصى كه بخل يا حسد يا تكبر در درون قلب او لانه كرده و روح و فكر او را به رنگ خود در آورده است، طبيعى است كه اعمالش به همان رنگ باشد; حسود هميشه اعمالش نشان مىدهد كه اين خوى زشت، همچون جرقه آتشى در جان او شعلهور است و او را آرام نمىگذارد و همچنين افراد متكبر، راه رفتن، سخن گفتن، نشست و برخاست آنها همه رنگ تكبر دارند، و اين حكم در تمام صفات اخلاقى خوب و بد جارى و سارى است.
به همين دليل ، بعضى از محققان اين گونه اعمال را اعمال اخلاقى مىدانند; يعنى، اعمالى كه صرفا ناشى از اخلاق نيك و بد است، در مقابل اعمالى كه گاه از انسان سر مىزند، و مثلا تحت تاثير امر به معروف و نهى از منكر و ارشاد و اندرز صورت گرفته، بى آنكه ريشه اخلاقى داشته باشد، البته اين گونه اعمال نسبتبه اعمال اخلاقى كمتر است.
و از اينجا مىتوان نتيجه گرفت كه براى اصلاح جامعه، و اصلاح اعمال مردم بايد به اصلاح ريشههاى اخلاقى عمل پرداخت، چرا كه غالب اعمال متكى به ريشههاى اخلاقى است.
به همين دليل، بيشترين كوششهاى انبياى الهى و مصلحان جوامع اسلامى، مصروف اين امر شده است كه با تربيت صحيح، فضائل اخلاقى را در فرد فرد جامعه پرورش دهند و رذائل را به حد اقل برسانند تا اعمال كه تراوش صفات اخلاقى است اصلاح گردد. تعبير به تزكيه در آيات متعدد از قرآن مجيد نيز اشاره به همين معنى است، اين از يك سو.
از سوى ديگر، تكرار يك عمل نيز مىتواند تاثيرى در شكلگيرى اخلاق بگذارد، زيرا هر عملى انسان انجام مىدهد، خواهناخواه اثرى در روح او مىگذارد و تكرار آن، آن اثر را پررنگتر مىكند و تدريجا تبديل به عادت مىشود، و باز تكرار بيشتر سبب مىگردد كه از مرحله عادت بگذرد و به «حالت» و «ملكه» تبديل شود، و يك ويژگى اخلاقى در انسان به وجود آورد.
بنابراين، عمل و اخلاق در يكديگر تاثير متقابل دارند و هر كدام مىتواند به نوبه خود سبب پيدايش ديگرى شود.
اين مساله در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى، بازتاب گستردهاى دارد، از جمله :
١- در آيه١٤ سوره «مطففين» بعد از اشاره به صفات زشت گروهى از دوزخيان مىفرمايد :
«كلا بل ران على قلوبهم ماكانوا يكسبون; چنين نيست كه آنها خيال مىكنند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته است.»
اين تعبير بخوبى نشان مىدهد كه اعمال سوء، همچون زنگار تيره بر قلب مىنشيند، و نور و صفاى فطرى آن را مىگيرد، و درون انسان را تاريك مىسازد، و به شكل خود در مىآورد.
٢- در آيه٨١ سوره بقره مىخوانيم : «بلى من كسب سيئة واحاطتبه خطيئته فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون; آرى كسانى كه تحصيل گناه كنند و آثار گناه سراسر وجودشان را احاطه نمايد آنها اهل آتشند و جاودانه در آن خواهند بود!»
منظور از احاطه گناه (خطيئه) بر تمام وجود انسان، آن است كه آثارش در درون روحاو چنان متراكم گردد، كه روح را تاريك و به رنگ گناه در آورد، و در اين هنگام پند و موعظه و ارشاد معمولا اثر نخواهد داشت; گوئى ماهيت انسان عوض مىشود، و صفات اخلاقى و حتى اعتقادات او بر اثر تكرار گناه دگرگون مىگردد.
همانگونه كه در آيه٧ سوره بقره درباره گروهى از كفار لجوج و متعصب مىخوانيم : «ختم الله على قلوبهم وعلى سمعهم وعلى ابصارهم غشاوة ولهم عذاب عظيم; خدا بر دلها و گوشهاى آنها مهر نهاده، و بر چشمهاى آنها پرده افكنده شده است، و براى آنها عذاب بزرگى است.»
روشن است كه خداوند، نسبتبه هيچ كس، عداوت و كينهاى ندارد. كه بر دل و گوش او مهر نهد و بر چشم او پرده بيفكند، اين در واقع آثار اعمال آنها است، كه به صورت حجابها و پردهها در مىآيد و حواس او را مىپوشاند، و از درك حقيقتباز مىدارد (و نسبت دادن اين امور به خداوند به خاطر آن است كه هر سبب و مسببى در عالم هر چه دارد از ناحيه ذات پاك اوست كه مسببالاسباب است).
در آيه١٠ سوره «روم»، از اين هم فراتر مىرود و مىفرمايد : اعمال سوء، عقيده انسان را نيز دگرگون مىسازد و تباه مىكند، چنان كه مىخوانيم : «ثم كان عاقبة الذين اسآؤا السواى ان كذبوا بآيات الله وكانوا بها يستهزؤن; سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به سخريه گرفتند.»
اين تعبير نشان مىدهد كه انجام كارهاى زشت و ارتكاب گناه هر گاه ادامه پيدا كند در اعماق جان انسان، نفوذ خواهد كرد; نه تنها اخلاق بلكه عقائد را نيز زير و رو مىكند.
حتى در جاى ديگر از قرآن مىخوانيم كه تكرار گناه و اعمال سوء، حس تشخيص انسان را نيز عوض مىكند; خوب در نظرش بد و بد در نظرش خوب جلوهگر مىشود; آيه١٠٣ و ١٠٤ سوره كهف در اين رابطه چنين مىگويد : «قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فىالحيوة الدنيا وهم يحسبون انهم يحسنون صنعا; بگو آيا به شما خبر دهم كه زيانكارترين شما از مردم چه كسانى هستند؟ آنها كه تلاششان در زندگى دنيا گم شده (و تمام سرمايههاى الهى خود را از دست دادهاند) با اين حال گمان مىكنند كار نيك انجام مىدهند.»
٣- در جاى ديگر پيدايش صفت نفاق را نتيجه دروغگويى مكرر و خلف وعده الهى مىشمرد، مىفرمايد : «فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه وبما كانوا يكذبون; عمل آنها نفاق را در دلهايشان تا روزى كه خدا را ملاقات كنند مستقر ساخت، اين (پيدايش خوى نفاق ريشهدار) به خاطر آن است كه از پيمان الهى تخلف جستند، و كرارا دروغ گفتند.» (سوره توبه، آيه٧٧)
توجه داشته باشيد كه «يكذبون» فعل مضارع است و دلالتبر استمرار دارد، و بيانگر تاثير اين عمل سوء، يعنى دروغ، در پيدايش روح نفاق است; زيرا مىدانيم دروغ گفتن آن هم در چهره انسان راستگو چيزى جز دوگانگى ظاهر و باطن نيست و نفاق درونى مبدل شدن اين التبه يك ملكه است.
تاثير متقابل اخلاق و عمل در احاديث اسلامى
اين حقيقت كه اعمال نيك و بد در روح انسان اثر مىگذارد، و به آن شكل مىدهد، و خوهاى نيك و بد را مستحكم مىكند، بازتاب گستردهاى در احاديث اسلامى نيز دارد، كه به عنوان نمونه سه حديث زير قابل دقت فراوان است :
١- در حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم : «كان ابى يقول ما من شىء افسد للقلب من خطيئة، ان القلب ليواقع الخطيئة فما تزال به حتى تغلب عليه فيصير اعلاه اسفله; پدرم (امام باقر عليه السلام ) مىفرمود : چيزى بدتر از گناه قلب را فاسد نمىكند، گناه قلب را تحت تاثير خود قرار مىدهد و تدريجا در آن اثر مىكند تا بر آن غالب گردد; در اين هنگام قلب وارونه مىشود، و بالاى آن پايين قرار مىگيرد.» (٣)
البته اين حديثبيشتر ناظر به دگرگون شدن افكار بر اثر گناه است، ولى در مجموع، تاثير گناه را در تغيير روح انسان منعكس مىكند.
٢- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است :
«اذا اذنب الرجل خرج فى قلبه نكتة سوداء فان تاب انمحت وان زاد زادت، حتى تغلب على قلبه، فلايفل-ح بعدها ابدا; هنگامى كه انسان گناه مىكند، نقطه سياهى در قلب او پيدا مىشود; اگر توبه كند، آن نقطه سياه محو مىشود، و اگر بر گناه بيفزايد زيادتر مىشود تا تمام قلب او را فراگيرد و بعد از آن هرگز روى رستگارى نخواهد ديد!» (٤)
به همين دليل، در احاديث اسلامى، نسبتبه اصرار بر گناه، هشدار داده شده حتى اصرار بر گناهان كوچك، جزء گناهان كبيره ذكر شده است. (٥)
در حديث معروف امام على بن موسى الرضا عليه السلام كه در جواب تقاضاى مامون براى بيان جامعى درباره حلال و حرام و فرائض و سنن، آمده از جمله مسائلى كه بر آن تكيه شده است، اصرار بر گناهان صغيره است كه آن را در رديف گناهان كبيره ذكر فرمودهاست. (٦)
٣- در حديثى كه در كتاب «خصال» از رسولخدا صلى الله عليه و آله نقل شده چنين مىخوانيم : «اربع خصال يمتن القلب : الذنب على الذنب...; چهار عمل است كه قلب را مىميراند : گناه بعد از گناه ...» (٧)
شبيه همين معنى در تفسير «الدر المنثور» نيز آمده است. (٨)
اين تعبيرات بخوبى نشان مىدهد كه تكرار يك عمل در قلب و جان انسان بطور قطع اثر مىگذارد و سرچشمه تشكيل صفات رذيله و زشتخواهد شد; و به همين دليل دستور داده شده است كه هرگاه لغزش و گناهى از مؤمنى سر زند، هر چه زودتر آن را با آب توبه بشويد، و آثار منفى آن را از قلب بزدايد تا به صورت يك «حالت» و «ملكه» و صفت زشت درونى در نيايد; مخصوصا دستور داده شده است كه با احاديث روشنى بخش پيشوايان معصوم : اين گونه زنگارها را از دل بزدايند; چنان كه در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم : «ان القلوب لترين كما يرين السيف وجلائه الحديث; دلهاى آدميان زنگار مىگيرد همانگونه كه شمشير زنگار مىگيرد و صيقل آن حديث است.» (٩)
٣- اخلاق فردى و اجتماعى
مساله مهم ديگرى كه ذكر آن در اينجا لازم به نظر مىرسد اين است كه : آيا مسائل اخلاقى در رابطه به انسانهاى ديگر شكل مىگيرد بطورى كه اگر يك انسان تنهاى تنها زندگى كند، اخلاق براى او مفهوم نخواهد داشت؟ يا اينكه پارهاى از مفاهيم اخلاقى درباره يك انسان تنهاى تنها نيز صادق است، هر چند قسمت اعظم مسائل اخلاقى در رابطه انسانهاى ديگر پيدا مىشود، و از اين نظر مىتوانيم اخلاق را به دو بخش تقسيم كنيم؟
در پاسخ اين سؤال توجه شما را به بحثى كه در كتاب «زندگى در پرتو اخلاق» آمده و عينا آن را در زير مىآوريم، جلب مىكنيم :
«بعضى معتقدند تمام اصول اخلاقى بازگشتبه مناسبات خاص اجتماعى انسان با ديگران مىكند، بطورى كه اگر اجتماعى اصلا وجود نمىداشت و هر انسان كاملا جدا از ديگران مىزيست، و هر فردى بىخبر از وجود ديگرى زندگى مىكرد، اخلاق اصلا مفهومى نداشت!
«زيرا غبطه، حسد، و تواضع، و تكبر، و حسن ظن، و عدالت، و جور، و عفت، و سخاوت، و امثال اينها همه از مسائلى است كه فقط و فقط در اجتماع و برخورد انسان با ديگران، مفهوم دارد; بنابراين، انسان منهاى اجتماع، با انسان منهاى اخلاق، همراه خواهد بود.
«ولى به عقيده ما در عين اينكه بايد اعتراف كرد كه بسيارى از فضائل و رذائل اخلاقى با زندگى اجتماعى انسان بستگى دارد، چنان نيست كه اين مساله عموميت داشته باشد، زيرا بسيارى از مسائل اخلاقى هستند كه فقط جنبه فردى دارند، و در مورد يك انسان تنها نيز كاملا صادق است; مثلا، صبر و جزع بر مسائل، شجاعت و ترس در برابر پيشامدها، استقامت و تنبلى در راه رسيدن يك فرد به هدف خود، غفلت و توجه نسبتبه آفريدگار جهان، شكر و كفران در برابر نعمتهاى بىپايان او و امثال اين امور كه علماى اخلاق در كتب اخلاقى از آن بحث نمودهاند و جزء فضائل يا رذائل اخلاقى شمردهاند مىتواند جنبه فردى داشته باشد، و درباره يك فرد كه زندگى كاملا جدا از اجتماع دارد نيز صدق كند، از اينجا تقسيم اخلاق به اخلاق فردى و اخلاق اجتماعى روشن مىگردد، ولى ناگفته پيدا است كه اخلاق اجتماعى وزنه سنگينترى در علم اخلاق دارد و شخصيت انسان بيشتر بر محور آن دور مىزند، اگر چه اخلاق فردى نيز سهم قابل توجهى در مورد خود دارد.» (١٠)
شك نيست كه اين تقسيم دوگانه چيزى از ارزش مسائل اخلاقى نمىكاهد هر چند مىتواند تفاوت اهميت مباحث اخلاقى را از نظر درجه بندى آشكار سازد; بنابراين، صرف وقت در اين كه كداميك از خلق و خوهاى اخلاقى فقط جنبه فردى دارد، و كداميك جنبه اجتماعى، چندان مفيد به نظر نمىرسد; و ما همين اشاره كلى را كه در بالا آورديم براى اين بحث كافى مىدانيم.
البته نمىتوان انكار كرد كه اخلاق فردى نيز تاثير غير مستقيم بر مسائل اجتماعى دارد. (دقت كنيد)
-------------------------------------------- پي نوشت ها : ١- نهج البلاغه، خطبه ٢٠١.
٢- نهجالبلاغه خطبه١٦.
٣- اصول كافى، ج ٢، باب الذنوب، حديث ١ ص ٢٦٨.
٤- همان مدرك، حديث١٣، ص ٢٧١.
٥- بحارالانوار، ج ١٠ ص٣٥٩.
٦- همان مدرك، ص٣٦٦.
٧- خصال، جلد، ١، ص ٢٥٢.
٨- الدر المنثور، ج٦، ص٣٢٦.
٩- تفسير نور الثقلين، جلد ٥، ص ٥٣١، حديث٢٣.
١٠- زندگى در پرتو اخلاق، ص٢٩ تا ٣١.
۲
اخلاق در قرآن فصل چهارم : پشتوانههاى اخلاق
اگر اخلاق را به درختى پربار تشبيه كنيم كه آفتها و خطراتى نيز در كمين آن است، پشتوانههاى اخلاقى را مىتوان به باغبان يا به آبى كه در پاى درخت جارى مىشود تشبيه كرد، كه اگر آب يا باغبان نباشد درخت اخلاق مىخشكد، و يا گرفتار انواع آفتهايى كه سرانجامش مرگ يا كم شدن باغ و بر است، مىگردد.
پشتوانههايى كه علماى اخلاق يا فلاسفه براى اخلاق ذكر كردهاند بسيار متفاوت است و در واقع با جهانبينى هر گروهى ارتباط دارد، و ما در اينجا به چند نمونه مهم آن اشاره مىكنيم :
١- پشتوانه سودجويى
گروهى مسائل اخلاقى را صرفا از اين نظر توصيه مىكنند كه با منافع مادى در ارتباط مستقيم است; مثلا، يك مؤسسه اقتصادى اگر اصل امانت و صداقت را دقيقا رعايت كند و تمام اطلاعاتى را كه به مشتريان يا مراجعه كنندگان مىدهد بىكم و كاستبا واقعيت تطبيق كند، مىتواند سرمايههاى مردم را به سوى خود جذب كند و سود كلانى از اين طريق عايدش شود.
به همين دليل، افرادى را مىبينيم كه موضعى عمل مىكنند; يعنى مثلا در ساعتى كه كارمند بانك است و با ثروت و سرمايه مردم از نزديك سرو كار دارد نهايت امانت را به خرج مىدهد تا منافع زيادى براى مؤسسه خود جلب نمايد، و هنگامى كه پاى خود را از آن محل بيرون گذاشت ممكن استبه انسانى خائن مبدل گردد، چرا كه سود خود را ممكن است در خيانتبپندارد.
يا اين كه مثلا يك كاسب يا تاجر با مراجعه كنندگان بسيار خوش برخورد، پر محبت، مؤدب و صميمى به نظر مىرسد، تا از اين راه مشتريان و دوستان بيشترى جلب كند اما همين شخص ممكن است در خانه با زن و فرزند يا همسايگان، بسيار بد برخورد باشد.
اين گونه اخلاق كه پشتوانهاى جز سودجويى ندارد، بزرگترين عيبش اين است كه براى اخلاق، هيچ اصالتى قائل نيست; چرا كه در همه جا خط سودجويى را ادامه مىدهد كه گاه در اخلاق است و گاه به پندار او در ضد اخلاق.
جمعى از اين فراتر رفته، اخلاق را نه به خاطر منافع شخصى بلكه به خاطر مصالح جامعه بشرى طلب مىكنند زيرا معتقدند اگر اصول اخلاقى در جامعه انسانى، متزلزل گردد، دنيا مبدل به جهنم سوزانى مىشود كه همه اهل آن در عذاب خواهند بود، و تمام مواهب مادى كه مىتواند آسايش و رفاه براى مردم جهان بيافريند، مبدل به هيزمى براى روشن نگه داشتن اين جهنم سوزان مىگردد.
اين گونه افراد گرچه در سطح بالاترى فكر مىكنند، ولى بالاخره اخلاقى را كه آنها مىطلبند براساس سودجويى و جلب منفعت و آسايش و رفاه، استوار است، نه بر پايه اصالت دادن به فضائل اخلاقى.
اين طرز تفكر براى افراد ماديگرا كه اعتقادى به مكتب وحى و نبوت پيامبران ندارند، اجتناب ناپذير است; اخلاق را از اوج آسمان به زمين مىآورد، و آن را به ابزارى براى سودجويى بيشتر يا رفاه و آسايش بيشتر مبدل مىكند.
ترديدى نيست كه اخلاق، اين گونه آثار مثبت اجتماعى و مادى را در بردارد، و ما هم قبلا اشاراتى به آن داشتيم، ولى بحث در اين است كه آيا پشتوانه اخلاق همين است و بس، يا اين گونه آثار بايد به عنوان مسائل جنبى در علم اخلاق مورد توجه قرار گيرد.
به هر حال، اعتقاد به اخلاقى كه بر اساس سودجويى و جلب منافع استوار است، از يك سو اصالت اخلاق را خدشهدار مىكند و از سوى ديگر از ارزش و عمق آن مىكاهد، و از سوى سوم در مواردى كه احيانا تضادى در ميان سودجويى و اخلاق ديده مىشود يا به تعبير ديگر چنين پنداشته مىشود، با اخلاق وداع مىكند و به سراغ سودجويى مىرود كه پشتوانه اصلى آن بوده است.
٢- پشتوانه عقلى
فلاسفهاى كه معتقد به حاكميت عقل بر همه چيز و لزوم پيروى از آن در همه چيز هستند، پشتوانه مسائل اخلاقى را درك عقل از خوب و بد اشياء مىدانند; مثلا، مىگويند عقل بخوبى درك مىكند كه شجاعت فضيلت است، و بزدلى و جبن رذيلت، و همچنين امانت و صداقت، كمال است، و خيانت و دروغگويى نقصان، و همين ادراك عقلى است كه ما را به دنبال فضائل اخلاقى مىفرستد و از رذائل باز مىدارد.
بعضى ديگر پشتوانه را ادراك وجدان مىدانند، مىگويند وجدان كه همان عقل عملى است مهمترين سرمايه انسان مىباشد; عقل نظرى را ممكن است فريب داد ولى وجدان چنين نيست و مىتواند رهبر حقيقى بشر باشد.
بنابراين، همين كه وجدان ما مىگويد امانت، صداقت، ايثار، فداكارى، سخاوت و جاعتخوب است، همين كافى است كه ما را براى رسيدن به اين نيكيها بسيج كند، و همين كه مىگويد : بخل، خودخواهى، و خودپرستى بد است، كافى است ما را از آن بازدارد.
به اين ترتيب، پشتوانه عقلى و وجدانى به هم مىرسند، و دو تعبير مختلف از يك واقعيت است.
بىشك وجود اين پشتوانه، يك واقعيت است و مىتواند در حد خود انگيزه مطلوبى براى نيل به تربيت نفوس و فضائل اخلاقى بوده باشد.
ولى با توجه به اين كه - همانگونه كه در بحث وجدان در جاى خود گفتهايم (١) - از يك سو وجدان را گاه مىتوان فريب داد، و از سوى ديگر، وجدان با تكرار بديها و زشتيها تدريجا به آن خو مىگيرد، و تغيير رنگ مىدهد، و گاه بكلى حساسيتخود را از دست داده يا تبديل به ضد مىشود، و از سوى سوم، وجدان يا عقل عملى با تمام قداست و اهميتى كه دارد مانند عقل نظرى خطا پذير است; هرگز نمىتوان تنها بر آن تكيه كرد و از همه چيز بىنياز شد، بلكه پشتوانههاى قويترى لازم است كه نه قابل فريب باشد، نه خطا كند، و نه با تكرار اعمال ضد اخلاقى تاثير خود را از دست داده و تغيير شكل دهد.
كوتاه سخن اين كه، وجدان اخلاقى، يا عقل فطرى و عقل عملى و هر تعبير ديگرى كه به اين معنى اشاره كند، پشتوانه خوبى براى نيل به فضائل اخلاقى محسوب مىشود، ولى با كاستيهايى كه دارد و در بالا به آن اشاره شد، قناعتبه آن كافى نيست.
٣- پشتوانه شخصيت
بعضى مسائل اخلاقى را از اين رو دنبال مىكنند كه نشانه شخصيت است، و هر انسانى طالب شخصيت مىباشد; هنگامى كه شخصيت را در صداقت و امانت مىبيند به دنبال آنها مىرود، و هنگامى كه ملاحظه مىكند جامعه براى افراد شجاع و سخاوتمند و با وفا و مهربان شخصيت فوقالعادهاى قائل است طالب اين صفات اخلاقى مىشود.
بعكس، هنگامى كه مىبيند افراد بزدل و ترسو، بخيل و ضعيفالاراده، خائن و بىوفا، افراد بىارزش و فاقد شخصيتند، سعى مىكند از اين رذائل خالى شود.
و به اين ترتيب، پشتوانه ديگرى براى مسائل اخلاقى جستجو كرده است.
ولى اگر درستبينديشيم مىبينيم اين پشتوانه نيز به همان مساله وجدان بازگشت مىكند، منتها در اينجا «وجدان جامعه» مطرح است و نه وجدان فرد، يعنى آنچه با وجدان عمومى جامعه هماهنگ است و آن را فضيلت و نشانه شخصيت مىشمرند، جزء اخلاق فضيله و آنچه عكس آن است جزء اخلاق رذيله است، و همين قضاوت عمومى جامعه سبب سوق دادن به نيكيها و بازداشتن از بديها است.
ما انكار نمىكنيم كه وجدان عمومى جامعه مىتواند الهامبخش مسائل اخلاقى و ارزشها و ضد ارزشهايى در اين زمينه باشد.
ولى همان كاستيها و اشكالاتى كه در مورد وجدان فردى ذكر شده در مورد وجدان عمومى جامعه نيز صادق است.
وجدان عمومى جامعه گاه خطا مىكند، و اگر زير بمباران تبليغات نيرومند وسيع نادرستى از سوى حكومتها و مانند آنها قرار گيرد، ممكن است ارزشها را ضد ارزش، و ضد ارزشها را ارزش بداند، همانگونه كه در طول تاريخ نمونههاى فراوان آن ديده شده است; نه تنها در عصر جاهليت عرب، كشتن دختران و زنده به گور كردن آنها در ميان قشر وسيعى، يك فضيلت اخلاقى شمرده مىشد (به خاطر تبليغات گستردهاى كه در اين زمينه به عمل آمده بود و آن را راه نجات براى جلوگيرى از گرفتار شدن نواميس خود و اسارت آنها در جنگها مىپنداشتند!) (٢) ; بلكه امروز هم در بعضى از جوامع پيشرفته مىبينيم كه با تبليغات گسترده صاحبان زر و زور، و براى نيل به اهداف نامشروع مادى، وجدان عمومى جامعه را فريب دادهاند و ضد ارزشهاى اخلاقى را ارزش مىشمرند.
افزون بر اين، وجدان آدمى گرچه بارقه رحمت الهى است، و نمونهاى از دادگاه عدل بزرگ او در درون جان انسان در اين جهان مىباشد ولى با اين حال، وجدان آدمى معصوم نيست و گاه گرفتار خطا و اشتباه مىشود، و اگر پايگاه مطمئن و خطا ناپذيرى آن را اصلاح نكند ممكن استسالها به خطاى خود ادامه دهد.
٤- پشتوانه الهى
درست است كه هر يك از پشتوانههاى گذشته براى سوق دادن به سوى مسائل اخلاقى نقشى دارد، ولى همانگونه كه در تحليلها اشاره شد بعضى از اين پشتوانهها خالى از جنبههاى انحرافى نيست; مانند پشتوانه سودجويى و منفعت طلبى كه در همه حال راه خود را طى مىكند، گاه در مسير مسائل اخلاقى سير مىكند و در پارهاى از اوقات از آن جدا مىشود.
بعضى ديگر از اين پشتوانهها گرچه چنين نبوده ولى قدرت نفوذ آن محدود و آميخته با كاستيها و نارسائيها و احيانا خطا و اشتباه هست.
تنها انگيزه نيرومند و مؤثر و خالى از خطا و اشتباه و هرگونه كاستى براى مسائل اخلاقى، انگيزه الهى است كه از منبع وحى سرچشمه مىگيرد.
در اينجا فضائل اخلاقى به عنوان ابزارى براى نيل به سودجويى و منفعت طلبى محسوب نمىشود، و وسيلهاى براى رفاه اجتماعى نيست (هر چند اخلاق بطور قطع هم مايه آرامش و آبادانى و رفاه است و هم تامين كننده منافع مادى).
در اينجا اصالتبا انگيزههاى معنوى است; و به تعبير روشنتر، ذات پاك خداوند كه كمال مطلق و مطلق كمال است، و جامع جميع صفات جمال و جلال مىباشد، محور اصلى شمرده مىشود، و هر انسانى مىكوشد خود را به آن كمال مطلق نزديك كند، و پرتوى از اسماء و صفات او را در درون جان خود زنده نمايد; روز به روز به او نزديكتر و شبيهتر شود (هر چند ذات پاكش از هرگونه شبيه و مانند واقعى منزه است); و در اين مسير كه به سوى بىنهايت مىرود، هيچ حد و مرزى از كمال را به رسميت نمىشناسد; وجود او مملو از عشق به خدا يعنى كمال مطلق مىشود، و انوار ذات و صفات او وجودش را روشن مىسازد، بطورى كه هر لحظه فضيلت و كمال برتر و بالاترى را طالب است; نه در قيد منافع مادى است، نه اخلاق را براى شخصيت مىخواهد و نه تنها وجدان انگيزه اوست، بلكه انگيزهاى برتر و بالاتر از همه اينها دارد.
او معلومات خود را گذشته از عقل و وجدان، از وحى آسمانى مىگيرد و ارزشهاى راستين را از دروغين در پرتو آن جدا مىسازد، و با ايمان و يقين كامل و خالى از هرگونه ترديد و تزلزل در اين راه گام برمىدارد.
در اين زمينه قرآن راهنماى خوبى است :
قرآن مجيد به روشنى اعمال اخلاقى را زائيده ايمان به خدا و روز قيامت مىشمرد و در بسيارى از آيات «عمل صالح» پشتسر ايمان و به عنوان ثمره درخت ايمان آمدهاست.
ايمان را به درخت پربار و پاكيزهاى تشبيه مىكند كه ريشههاى بسيار محكم آن در اعماق جان انسان فرورفته و شاخ و برگش به آسمان كشيده شده و همواره پر از ميوههاى شاداب است.
در يك اشاره زيبا مىفرمايد : «الم تركيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت وفرعها فى السماء - تؤتى اكلها كل حين باذن ربها; آيا نديدى چگونه خداوند كلمه طيبه را به درخت پاكيزهاى تشبيه كرده كه ريشه آن ثابت و شاخه آن در آسمان است - و در هر زمان ميوههاى خود را به فرمان پروردگار مىدهد.» (سوره ابراهيم، آيه٢٤ و ٢٥)
بديهى است درختى كه ريشههاى آن در اعماق قلوب است و شاخههايش از تمام اعضاى انسان سربرآورده و در آسمان زندگى او پركشيده درختى است پربار كه هرگز خزانى ندارد، و طوفانها نمىتواند آن را از ريشه بركند. (٣)
در سوره «والعصر» همين معنى با تعبير ديگرى آمده است، آنجا كه همه انسانها را در زيان و خسران مىبيند، و تنها كسانى را استثنا مىكند كه در درجه اول، ايمان دارند و سپس عمل صالح، و از حق دفاع مىكنند و به صبر و استقامت توصيه مىنمايند. (والعصر ان الانسان لفى خسر - الا الذين آمنوا وعملوا الصالحات وتواصوا بالحق وتواصوا بالصبر).
همين معنى با تعبير جالب ديگرى در آيه٢١ سوره «نور» آمده، مىفرمايد : «ولولا فضل الله عليكم ورحمته مازكى منكم من احد ابدا ولكن الله يزكى من يشاء; اگر فضل و رحمت الهى بر شما نبود هيچيك از شما هرگز تزكيه نمىشد، ولى خداوند هر كه را بخواهد (و شايسته بداند) تزكيه مىكند.»
بنابراين، پاكى اخلاق و عمل و تزكيه كامل انسان جز در سايه ايمان به خدا و رحمت او ممكن نيست.
همين معنى با تعبير ديگرى در سوره «اعلى» ديده مىشود، مىفرمايد : «قد افلح من تزكى - وذكر اسم ربه فصلى; به يقين كسى كه پاكى جست (و خود را تزكيه كرد)، رستگار شد. و (آن كه) نام پروردگارش را ياد كرد سپس نماز خواند!» (سوره اعلى، آيه١٤ و ١٥)
مطابق اين آيات، تزكيه اخلاقى و عملى رابطه نزديكى با نام پروردگار و نماز و نيايش او دارد; اگر از آن مايه بگيرد، ريشهدار و پر دوام خواهد بود، و اگر به اصول ديگرى متكى شود سست و كم محتوا خواهد بود.
در آيه٩٣ سوره «مائده» رابطه قوى تقوا و اعمال اخلاقى با ايمان به طرز جالبى منعكس شده است، مىفرمايد : «ليس على الذين آمنوا وعملوا الصالحات جناح فى ما طعموا اذا ما اتقوا وآمنوا وعملوا الصالحات ثم اتقوا وآمنوا ثم اتقو واحسنوا والله يحب المحسنين; بر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند گناهى در آنچه خوردهاند نيست; اگر تقوا پيشه كنند و ايمان بياورند و اعمال صالح انجام دهند، سپس تقوا پيشه كنند و ايمان آورند، سپس تقوا پيشه كنند و نيكى كنند، و خداوند نيكوكاران را دوستدارد.»
در اين آيهشريفه، گاه تقوا قدم بر ايمان و عمل صالح ذكر شده، و گاه مؤخر از آن، و گاه مقدم بر احسان، اين به خاطر آن است كه تقواى اخلاقى و عملى در يك مرحله، قبل از ايمان است، و آن آمادگى براى پذيرش حق و احساس مسؤوليتبراى جستجوى آن است.
سپس هنگامى كه حق را شناخت و به آن ايمان آورد، مرحله عاليترى از تقوا بر وجود او سايه مىافكند و سرچشمه انواع نيكوكاريها مىشود.
و به اين ترتيب، رابطه تنگاتنگى كه ميان «ايمان» و «تقوا» است روشن مىشود.
كوتاه سخن اينكه، قويترين و عاليترين پشتوانه اخلاق، ايمان به خدا و احساس مسؤوليت در پيشگاه اوست. ايمانى كه فراتر از مسائل مادى است و با چيزى نمىتوان آن را مبادله كرد، همه جا با انسان است و لحظهاى از او جدا نمىشود، و همه چيز در برابر آن كوچك و كمرنگ است.
به همين دليل، قويترين چهرههاى اخلاق كه ايثار و فداكارى را در حد اعلى داشته است، در زندگانى اولياء الله مشاهده مىكنيم.
و نيز به همين دليل، در جوامع مادى كه همه چيز با معيار منافع شخصى سنجيده مىشود، مسائل اخلاقى بسيار كمرنگ است، و غالبا در مواردى رسميت دارد كه در طريق همان منافع شخصى است; حسن خلق، ادب، امانت، درستكارى، وفا و سخاوت، همه تا آنجا ارزش دارد كه بتواند سود مادى بيشترى را جلب كند و آنجا كه سود مادى به خطر افتاد، همه اينها رنگ خود را مىبازند!
پدر و مادر كه در سنين بالا قدرت سوددهى ندارند بكلى فراموش مىشوند، و آنها را به مراكز نگهدارى سالمندان مىفرستند تا در انتظار مرگ روز شمارى كنند!
فرزندان به محض اينكه توانايى بر كارى پيدا كنند، از خانه بيرون فرستاده مىشوند، نه براى اينكه استقلال اقتصادى پيدا كنند، بلكه براى اينكه هميشه فراموش شوند.
همسران نيز تا آنجا شريك زندگى و مورد علاقهاند كه سود و لذت مادى بيافرينند; درغير اينصورت، فراموشمىشوند; و بههمين دليل،طلاق دراين كشورهابيداد مىكند!
در مكتبهاى مادى كه براى اخلاق پشتوانه الهى وجود ندارد، استقبال از شهادت در مسير آرمانهاى والا، نوعى حركت انتحارى و بىمعنى است! و سخاوتهايى كه سبب بخشش اكثر اموال انسان مىگردد، نوعى جنون محسوب مىشود! عفت و پارسايى، ضعف نفس، و زهد و بىاعتنايى به زرق و برق عالم ماده، دليل بر ناآگاهى و سادهلوحىاست.
قدرتهاى برخاسته از اين جوامع و سران اين كشورها، بهترين نمونههايى هستند كه معيار اخلاق را در اين جوامع نشان مىدهند.
برخورد دو گانه و چند گانه با مسائل مربوط به «حقوق بشر» از سوى اين قدرتها، بسيار وحشت انگيز است، آنجا كه حقوق انسانها گوشهاى از منافع آنها را به خطر مىاندازد، بكلى فراموش مىگردد و اين ارزش والا در پاى منافع آنان قربانى مىشود.
خطرناكترين جنايتكاران و متجاوزان بر حقوق انسانها در اينجا افرادى دوست داشتنى مىشوند; و بعكس، انسانهاى پاك و از هر نظر منزه كه به دفاع از حقوق بشر بپاخيزند، اما بخشى از منافع مادى آنها را به خطر بيندازند، در نظر آنها به صورت شيطانهايى در مىآيند كه به هر وسيله ممكن بايد سركوب شوند.
به همين دليل، در زمان واحد، در يك گوشهاى از دنيا، مدافع سرسخت دموكراسى و حاكميت ملتها هستند، و درست در همان زمان، در گوشهاى ديگر مدافع سرسختبدترين ديكتاتوريها! همه اينها به خاطر آن است كه اصل اساسى براى آنان چيزى جز منافع مادى و سود شخصى نيست، و اخلاق نزد آنها تكيهگاه روشنى ندارد.
نكته ديگرى كه در اينجا شايان دقت است، اين است كه سودجويان مادى تنها به زمان و مكان خود مىنگرند، گذشتگان چه كردند و آيندگان چه خواهند كرد، براى آنها مفهومى ندارد، مگر اينكه رابطهاى با زندگى فعلى آنها پيدا كند; منطق آنها اين است : هنگامى كه ما نباشيم دنيا را آب بگيرد يا بماند چه تفاوتى مىكند؟
ولى خداپرستان با اعتقاد به زندگى پس از مرگ، و دادگاه عدل الهى در قيامت، بر اين باورند كه اگر آثار نيكى از خود به يادگار بگذارند و انسانهاى نيازمند از آن بهرهمند گردند، هر چند بعد از هزاران هزار سال باشد، بركات معنوى آن، به آنها در جهان ديگر مىرسد; بنابراين، آنها نه تنها وجودى مفيد براى امروزند، كه براى فردا و هزاران سال ديگر نيز فكر مىكنند.
حديث معروف پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كه مىفرمايد :
«اذا مات المؤمن انقطع عمله الا من ثلاث : صدقة جارية، او علم ينتفع به اوولد صالح يدعو له;
هنگامى كه مؤمن از دنيا مىرود، عملش قطع مىشود مگر از سه چيز : صدقات جاريه (اموالى كه به صورت موقوفه و مانند آن در آمده و مردم دائما از آن استفاده مىكنند) و علوم و دانشهايى كه انسانها از آن سود مىبرند و فرزند صالحى كه براى او دعا مىكند.» (٤)
به اين ترتيب، ايمان به جهان ديگر سبب كارهاى اخلاقى مهمى مانند باقى گذاشتن صدقات جاريه و آثار علمى مفيد، و فرزندان صالح مىشود، در حالى كه اين امور در مكتب سودپرستان مادى هيچ كدام مفهوم درستى ندارد.
مرحوم شهيد «مطهرى» در كتاب «فلسفه اخلاق» خود، بعد از آن كه خودپرستى را به سه شاخه تقسيم مىكند (خودى خود، خودى خانواده و خودى ملى) و همه اينها را نوعى خودپرستى كه تضاد با اخلاق دارد مىشمرد، سخنى از «گوستاولوبون» در كتاب معروفش «تمدن اسلام و عرب»، با تلخيص نقل مىكند كه براى تكميل اين بحث مفيداست.
او درباره اينكه چرا ملل مشرق زمين از تمدن غرب آن طور كه بايد استقبال نمىكنند، عللى ذكر مىكند : نخست اينكه آنها آمادگى براى اين كار ندارند; دوم اينكه زندگى ما با وضع زندگى آنها متفاوت است، زندگى آنها ساده است و ما نيازهاى مصنوعى براى خود درست كردهايم، سپس مىافزايد كه به نظر مىرسد ما اين را كتمان مىكنيم كه طرز رفتار ظالمانهاى كه ملل غرب نسبتبه آنها روا داشتهاند (عامل مهم ديگرى است).
پس از آن، اشاره به مظالمى كه غربيها در آمريكا، اقيانوسيه و چين و هند كردهاند مىكند، مخصوصا روى داستان جنگ معروف به «جنگ ترياك» تكيه مىكند كه انگليسيها براى اينكه به مردم چين مسلط شوند تصميم گرفتند ترياك را بر آنها مسلط كنند، تا قدرت مقاومت آنها درهم بشكند، چينىها متوجه شدند كه دشمن چه بلايى مىخواهد بر سر آنها بياورد، قيام كردند و خود را آماده دفاع نمودند، ولى سرانجام انگليسىها با شليك گلولههاى توپ بر آنها غالب شدند و ترياك را در ميان آنها رواج دادند، و طبق آمار هر سال ششصدهزار نفر (در آن زمان) به خاطر ترياك رهسپار ديار عدم مىشدند! (٥)
آرى! هنگامى كه اخلاق از پشتوانه «ايمان و ارزشهاى معنوى» برخوردار نباشد هر جا در برابر «منافع شخصى» قرار گرفت، عقبنشينى مىكند!
نكته
آنچه در بالا درباره پشتوانه اخلاق از نظر ايمان به مبدا و معاد گفته شد به اين معنى نيست كه نقش «عقل فطرى» را در عمق بخشيدن به مسائل اخلاقى انكار كنيم، چرا كه بىشك وجدان انسان كه در واقع نماينده خدا در درون جان بشر است، نيز تاثير بسزايى در تحكيم مبانى اخلاق دارد مشروط بر اينكه با نيروى ايمان تلطيف گردد، و از حجاب سودپرستى و هواى نفس رهايى يابد.
در قرآن مجيد نيز بارها روى اين مساله تكيه شده است; در آيه١٠٠ سوره «يونس» مىخوانيم «ويجعل الرجس على الذين لايعقلون; خداوند پليدى (گناه) را بر كسانى قرار مىدهد كه تعقل نمىكنند و نمىانديشند!»
و در آيه٢٢ «انفال» مىفرمايد : «ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لايعقلون; بدترين جنبندگان نزد خدا افراد كر و لالى هستند كه تعقل نمىكنند (نه صداى حق را مىشنوند، نه به حق سخن مىگويند)!»
و درباره كسانى كه نماز را به سخريه مىگرفتند، در آيه٥٨ سوره «مائده» مىفرمايد : «اتخذها هزوا ولعبا ذلك بانهم قوم لايعقلون; آنها نماز را به سخريه گرفتند، به خاطر اينكه تعقل نمىكنند!»
با توضيحاتى كه در بالا داده شد، ديدگاه قرآن مجيد در مسائل اخلاقى بطور خلاصه روشن گرديد.
-------------------------------------------- پي نوشت ها : ١- به كتاب رهبران بزرگ، ص٦٣ تا١٠٦ مراجعه شود.
٢- در يكى از اشعار شگفتآورى كه از آن عصر باقى مانده چنين آمده استالموت اخفى سترة للبناتودفنها يردى من المكرماتالم تر ان الله عز اسمهقد وضع النعش بجنب البنات«مرگ بهترين حجاب براى پوشانيدن دختران است - و دفن كردن آنها نشانه بزرگوارى محسوب مىشود - آيا نمىبينى كه خداوند متعال نعش را در كنار بنات قرار داده است (اشاره به صورت فلكى بنات النعش است كه از هفتستاره تشكيل شده، چهار ستاره آن را نعشى پنداشته است و سه ستاره آن را كه در دنبال آن است دخترانى كه دنبال نعش هستند).»همانگونه كه ملاحظه مىكنيد اين شاعر جاهلى عرب، بزرگترين جنايت را كه همان كشتن دختران بىگناه و فرزندان نوزاد استبه عنوان يكى از مهمترين افتخارات ذكر مىكند.
٣- مفسران در تفسير اين آيه، و اينكه منظور از اين «شجره طيبه» چيست؟ و آيا چنين تشبيهى وجود خارجى دارد يا نه؟ گفتگوى بسيار كردهاند، گاه گفتهاند شجره طيبه همان كلمه لااله الا الله است، و گاه آن را به اوامر الهى، و گاه به ايمان تفسير كردهاند، كه همه اينها در واقع به يك حقيقتباز مىگردد.و نيز در اين كه چنين درختى كه ريشههاى آن در اعماق زمين، و شاخههاى آن در آسمانها، و هميشه داراى ميوه باشد، وجودخارجى دارد يا نه، سخن بسيار گفتهاند.ولى نبايد فراموش كنيم كه لازم نيست هر تشبيهى در تمام جهاتش وجود خارجى داشته باشد، مثلا مىگوئيم قرآن همچون آفتابى است كه هرگز غروب ندارد، به يقين در خارج آفتاب بىغروب وجود ندارد، بنابراين، منظور فقط تشبيه قرآن به وجود آفتاب است; ولى ويژگيهاى اين آفتاب ممكن استبا آنچه در خارج ديده مىشود متفاوت باشد.
٤- بحارالانوار، ج ٢، ص ٢٢.
٥- فلسفه اخلاق، ص٢٨٣ (با كمى تلخيص).
*****
فصل پنجم : اخلاق و آزادى
در اينكه آيا اخلاق، آزادى انسان را محدود مىكند و اين محدوديتبه سود يا زيان اوست؟ بحثهاى زيادى شده است، كه به اعتقاد ما بسيارى از اين بحثها ناشى از تفسيرهاى نادرستى است كه براى معنى آزادى شده و مىشود، از جمله :
١ - گاه گفته مىشود : اخلاق از آن نظر كه انسان را محدود مىكند مانع پرورش استعدادها است!
٢- و گاه گفته مىشود : اخلاق غرائز را سركوب مىنمايد تا سعادت واقعى فرد محقق گردد، در حالى كه اگر اين غرائز لازم نبود، خدا آن را خلق نمىكرد!
٣- و گاه مىگويند : برنامههاى اخلاقى با فلسفه اصالةاللذة مخالف است و مىدانيم هدف آفرينش همان «لذت» است كه انسان بايد به آن برسد!
٤- و گاه در نقطه عكس آن گفته مىشود : اساسا بشر آزاد نيست و هميشه تحت عوامل جبرى گوناگونى قرار دارد; بنابراين، نوبتى به توصيههاى اخلاقى نمىرسد!
٥- و بالاخره گاه مىگويند : بناى اخلاق دينى روى اطاعت فرمان خدا به خاطر ترس يا طمع است، و اينها جنبه ضد اخلاقى دارد!
اين سخنان ضد و نقيض، از يك سو نشان مىدهد كه ارزيابى صحيحى درباره اصل مفهوم آزادى نشده و از سوى ديگر، اخلاق دينى بويژه اخلاق اسلامى و پشتوانههاى آن بخوبى مورد دقت قرار نگرفته است.
به همين دليل، بايد نخستبه سراغ مساله آزادى برويم.
چرا انسان آزادى را با تمام وجودش مىطلبد؟ و چرا انسان بايد آزاد باشد؟ اساسا آزادى چه نقشى در پرورش روح و جسم دارد؟ و در يك كلمه «فلسفه آزادى چيست»؟
پاسخ همه اين سؤالات بطور خلاصه اين است كه : در درون وجود انسان، استعدادها و شايستگيها و نيروهاى بالقوهاى نهفته شده كه بدون آزادى هرگز شكوفا نمىشود، به همان دليل كه انسان خواهان شكوفايى استعدادها و تكامل استخواهان آزادى كه وسيله نيل به آن است مىباشد.
ولى آيا اين آزادى كه باعثشكوفايى استعدادهاى خلاق است آزادى بىقيد و شرط استيا آزادى هدايتشده و توام با برنامهريزى؟
اين مطلب را با ذكر يكى دو مثال مىتوان توضيح داد :
باغبانى را فرض كنيد كه براى پرورش انواع گلها و ميوهها دامن همتبه كمر زده است، بذر افشانده، نهال غرس كرده و درختان را به موقع آبيارى مىكند، بديهى است اگر اين درخت در فضاى آزاد نباشد و از هوا و نور آفتاب و دانههاى باران استفاده نكند و يا ريشههاى آن در اعماق خاك آزادانه پيشرفت ننمايد و با سنگ و موانع ديگر رو به رو شود هرگز نه گلى نصيب باغبان مىشود و نه ميوهاى; بنابراين، آزادى ريشهها و ساقهها و شاخ و برگها براى شكوفا شدن استعدادهايشان ضرورى است.
اما گاه ممكن است اين درختشاخههاى اضافى نامناسبى پيدا كند، و يا از مسير رشد واقعى منحرف و كج و معوج شود، باغبان قيچى باغبانى را به دست مىگيرد و بدون هيچ ملاحظه و ترحمى شاخههاى اضافى را كه تنها فايدهاش گرفتن نيروى درخت و تضعيف آن است قطع مىكند. هيچ كس نمىتواند به اين باغبان اعتراض كند كه چرا درخت را آزاد نگذاردى كه هرگونه مىخواهد شاخ و برگ بياورد.
و نيز درخت كج و معوج را با چوب صاف و مستقيم محكم مىبندد تا صاف شود و هيچ آدم عاقلى نمىتواند به او ايراد بگيرد چرا درخت را در بند كردى و جلو او را گرفتى; زيرا او در جواب مىگويد : درخت را بايد آزاد گذاشت تا ميوههاى شيرين گلهاى زيبا دهد، نه آزادى در طريق انحراف و به هدر دادن نيروها!
در مورد انسان نيز همينطور است، او داراى استعدادهاى فوقالعاده مهمى است كه اگر درست رهبرى شود، به بالاترين درجات تكامل مادى و معنوى مىرسد، او آزاد است از استعدادهاى خلاقش در اين راه استفاده كند، ولى آزاد نيست كه آنها را به هدر دهد، و در مسيرهاى كج و معوج نابود كند.
آنها كه آزادى را به معنى عامى كه شامل هرگونه بىبندوبارى مىشود تفسير كردهاند، در حقيقت معنى آزادى را نفهميدهاند، آزادى يعنى آزاد بودن در بهكارگيرى نيروها در مسيرهايى كه انسان را به هدفهاى والاترى (خواه مادى يا معنوى) مىرساند.
در مثالى ديگر، آزاد بودن عبور از جادههاى كوچك و بزرگ براى رسيدن به مقصدهاى معلوم، هرگز مفهومش هرجومرج در رانندگى و بىاعتنايى به تمام مقررات آن نيست.
هيچ آدم عاقلى نمىگويد مقيد بودن رانندگان به رعايت اين مقررات مانند توقف پشت چراغ قرمز، رعايت جادههاى يك طرفه، عبور از دست راست و مانند اينها، مخالف آزادى رانندگى است، و موجب محدوديت رانندگان است، همه به چنين سخنى مىخندند و مىگويند آزادى بايد در چارچوب مقرراتى باشد كه انسان را به مقصد برساند نه اينكه باعث اتلاف اموال و قتل و جرح نفوس و مانند آن شود و انسان هرگز به مقصد نرسد.
اساسا بسيارى از اين آزاديهاى كاذب، نوعى اسارت قطعى است.
جوانى كه از آزادى خود سوء استفاده كرده و گرفتار مواد مخدر و اعتيادهاى كشنده ديگر شده است، در واقع اسير است و با اعمالش حكم اسارت خود را امضا مىكند. آزاديهاى توام با رعايت موازين اخلاقى به انسان آزادى واقعى مىدهد و از اسارت او در چنگال هوى و هوسهاى كشنده رهايى مىبخشد و چه جالب است در اينجا كلام مولى على عليه السلام كه مىفرمايد : «ان تقوىالله مفتاح سداد، وذخيرة معاد، وعتق من كل ملكة، ونجاة من كل هلكة; تقواى الهى كليد گشايش هر درى است و ذخيره رستاخيز و سبب آزادى از هرگونه بردگى (شيطان) و نجات از هرگونه هلاكت!» (١)
از تحليل فوق و مثالهاى بالا آزادى واقعى از آزاديهاى كاذب يا به تعبير صحيحتر اسارتهايى تحت نام آزادى، شناخته مىشود; و جلو سوء استفاده از اين مفهوم مقدس را مىتوان گرفت; و هيچ گاه كسى نمىتواند به بهانه اين كه اخلاق، انسان را محدود مىكند، ارزشهاى اخلاقى را زير سؤال ببرد.
همچنين پاسخ كسانى كه مىگويند اخلاق غرائز را سركوب مىكند، در حالى كه اگر اين غرائز لازم نبود خدا آن را خلق نمىكرد، روشن مىشود.
غرائز آدمى همچون دانههاى حياتبخش باران است كه از آسمان نازل مىشود، بىشك اگر لازم و مفيد نبود خدا آن را از آسمان نازل نمىكرد، ولى اين به آن مفهوم نيست كه ما اجازه دهيم قطرههاى باران دستبه دست هم دهند و سيلابى ويرانگر به وجود آوردند، بلكه عقل و درايت مىگويد بايد سدى در مقابل آن كشيد و دريچهها و كانالها و نهرهايى به وجود آورد و اين موهبت الهى را طبق برنامه و حساب به مزارع و باغها هدايت كرد غرائز آدمى نيز مانند اين دانههاى حياتبخش باران است كه اگر تحتبرنامه و كنترل در مسيرهاى سازنده درنيايد مبدل به سيلابى ويرانگر مىشود كه همه چيز انسان را بر باد خواهد داد.
از آنچه در بالا آمد مىتوان اين نتيجه را به روشنى گرفت كه اخلاق نه انسان را محدود مىكند و نه مانع پرورش انسانها است و نه غرائز خداداد را سركوب مىنمايد، بلكه كار اخلاق بهرهگيرى از آزادى انسان در مسير سعادت و رهبرى غرائز براى رسيدن به كمال مطلوب است.
با توجه به اين تفسير كه به نظر ما تفسير صحيح آزادى است پاسخ بسيارى از سخنان مخالفان اخلاق روشن مىشود و نيازى به توضيح نيست.
اعتقاد به جبر و مسائل ضد اخلاقى
بىشك رابطه بسيار نزديكى ميان اعتقاد به آزادى اراده انسان و «مسائل اخلاقى» وجود دارد; زيرا همانگونه كه در گذشته نيز اشاره كردهايم اگر اعتقاد به آزادى انسان نفى شود تمام مفاهيم اخلاقى فرو مىريزد و از كار مىافتد.
به همين دليل، اديان الهى كه عهدهدار تربيت نفوس و تهذيب اخلاقند سرسختترين مدافع آزادى بشرند! (دقت كنيد)
و نيز به همين دليل، قرآن مجيد مملو از آياتى است كه آزادى اراده انسان را تثبيت نموده و جبر را نفى مىكند. اين آيات بالغ بر صدها آيه مىشود، كه در مباحث جبر و اختيار به آن اشاره شده است. (٢)
اصولا امر و نهى و هرگونه تكليف ديگر و دعوت به اطاعت و نهى از معصيت و ثواب و عقاب و حساب و جزا، و دادگاه و اجراى حدود و مجازاتها و امور ديگرى مانند آن، همه تاكيدهاى مكررى بر مساله آزادى اراده انسان است.
و اگر آياتى در قرآن مىبينيم كه دستاويز طرفداران مكتب جبر شده دقيقا ناشى از عدم توجه به تفسير صحيح اين آيات است. چرا كه اين آيات ناظر به نفى تفويض است نه اثبات جبر، و شاهد آن در خود قرآن بوضوح ديده مىشود كه شرح آن در منابعى كه قبلا به آن اشاره شد آمده است و اينجا جاى آن بحث نيست.
اعتقاد به جبر و سلب آزادى انسان مىتواند عاملمؤثرى براى هرگونه بىبندوبارى اخلاقى بوده باشد، چرا كه هر گنهكارى به بهانه اين كه سرنوشت او از روز ازل بطور جبرى رقم زده شده و او نمىتواند آن سرنوشت را دگرگون سازد، در منجلاب فساد و گناه غوطهور مىگردد، اتفاقا شواهد تاريخى نيز بر اين معنى داريم كه گناهكارانى به استناد همين مكتب، خود را در ارتكاب گناه و اعمال ضد اخلاقى معذور مىدانستند، و مىگفتند : «ما اگر خوب يا بديم از ناحيه خود ما نيست، باغبان ازل از روز نخست ما را چنين پرورش داده و در سرنوشت ما نوشته است! نه نيكوكاران بايد افتخار به نيكى خود كنند، و نه بدكاران بايد مورد سرزنش و ملامت قرار گيرند!»
به همين دليل، پيامبران الهى، و بيش از همه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله براى تحكيم مبانى اخلاق و تهذيب نفوس، قبل از هر چيز آزادى اراده انسان را تثبيت مىكردند.
به هر حال، بحث جبر و اختيار و مسائل ديگرى مانند قضا و قدر، هدايت و ضلالت، سعادت و شقاوت، از ديدگاه قرآن، بحث مستقل و مبسوطى است كه به خواستخدا در مباحث آينده تفسير موضوعى به سراغ آن خواهيم رفت. هدف در اينجا تنها اشارهاى به اين مساله و تاثير آن در مسائل اخلاقى است نه ورود در اصل اين مساله.
اما كسانى كه اصل و اساس را لذت مىشمرند و ارزش نهايى براى آن قائلند و اخلاق را از آن نظر كه مخالف اين معنى است نامناسب مىدانند و همچون «آريستيپ» كه قبل از ميلاد مىزيسته مىگويند : «خير عبارت است از لذت، و شر چيزى جز الم نيست و هدفنهايى انسان در زندگى كام گرفتن از لذائذ جهان است، و نبايد به نتايج نيك و بد آن فكر كرد!» (٣)
آنها از اين نكته غافلند كه به فرض ما لذت را منحصر در لذائذ مادى بدانيم و از لذائذ معنوى كه به مراتب از لذات مادى روحپرورتر است صرف نظر كنيم، رسيدن به لذت مادى نيز بدون رعايت اخلاق ممكن نيست، چرا كه كامجويى و لذت بىقيد و شرط، رنج و الم بسيار دردناكى در پىدارد كه به خاطر آن هم كه باشد، بايد از آن لذت نقد كه رنجى عظميتر در پىدارد، صرف نظر كرد.
اين سخن گرچه از دهان كسى خارج شده كه ظاهرا در رديف فلاسفه پيشين است ولى به سخنان مبتلايان به مواد مخدر مىماند كه وقتى به آنها گفته شود، لذت امروز شما مايه بدبختى عظيم و درد و رنج طاقتفرساى فردا است، در جواب مىگويند : دم غنيمت است، و امروز را درياب و فكر فردا مباش!
ولى فردا كه غول وحشتناك بيماريهاى جانكاه عصبى، قلبى و مغزى، كه ناشى از اعتياد ستبه او حملهور مىشود، بر منطق گذشته خويش مىخندد و تاسف مىخورد، ولى بدبختانه غالبا راهى براى بازگشت وجود ندارد.
توصيههاى اخلاقى در مورد رعايت عفت، امانت، راستى، و صداقت و جوانمردى و فتوت، همه از اين قبيل است. جامعهاى كه نادرستى و خيانت در آن رايج مىشود، چه لذتى از زندگى نصيب مردم آن جامعه خواهد شد!
مردمى كه بخل سراسر وجودشان را گرفته، و همه چيز را براى لذت شخصى خود مىطلبند در برابر هجوم مشكلات، سخت آسيبپذيرند، چرا كه هر فردى در آن جامعه تنها است و ايستادن افراد تنها در مقابل مشكلات، بسيار مشكل است در حالى كه اگر روح همبستگى و سخاوت و فتوت در ميان آنها حاكم باشد، هر فردى به زمين مىافتد، ديگران به يارى او مىشتابند و در چنين جامعهاى هيچ كس خود را تنها نمىبيند، و در برابر هجوم مشكلات زانو نمىزند.
اين همان چيزى است كه سابقا بطور مشروح و با اتكا به آيات قرآن مجيد به آن اشاره كرديم كه رعايت اصول اخلاقى هميشه داراى دو بعد استيك بعد معنوى و يك بعد مادى، و اگر از بعد معنوى آن فرضا صرف نظر كنيم بعد مادى آن چنان گسترده است كه سزاوار استبه همه اصول اخلاقى پايبند باشيم تا در اين دنيا نيز بهشتى بسازيم كه همه در آن غرق لذت باشند و از جهنم سوزانى كه زاييده مفاسد اخلاقى استبركنار بمانيم.
سرانجام به سراغ سخن كسانى مىرويم كه مىگويند اخلاق دينى روى اطاعت فرمان خدا، به خاطر ترس يا طمع است، و اينها جنبه ضد اخلاقى دارند! (٤)
اين سخن نيز از دو جهت، قابل نقد است :
نخست اين كه : تعبير به طمع و ترس، تعبير نادرستى است، صحيح اين است گفته شود كه گروهى از پيروان اديان به خاطر سعادتمند شدن در جهان ديگر و رهايى از مجازاتهايى كه ناشى از عدل الهى استبه سراغ ارزشهاى والاى اخلاقى مىروند، اين هرگز ضد اخلاق نيست، چرا كه كامجويىهاى زندگى فانى را فداى زندگى باقى كرده و منابع كوچكترى را فداى مواهب بزرگترى نموده است.
آيا اگر كسى به خاطر پرهيز از رسواييهاى ناشى از خيانت و دروغ از اين دو كار پرهيز كند، عملى ضد اخلاقى انجام داده، و يا اگر كسى به خاطر حفظ سلامتخويش، لب به مشروبات الكى تر نكند و سراغ مواد مخدر نرود، عملش ضد اخلاق است، همچنين اگر كسى در برخورد با مردم نهايت ادب و تواضع و محبت را داشته باشد، تا مردم از او فرار نكنند و در زندگى تنها نماند، آيا عملى ضد اخلاقى انجام داده؟
كوتاه سخن اين كه، هر كار اخلاقى ممكن است آثار و منافع مادى نيز داشته باشد، توجه به آن آثار نبايد طمع ناميده شود، و پرهيز از اثرات زيانبار اعمال ضد اخلاقى نبايد به عنوان ترس و جبن كه يك امر غير اخلاقى است تلقى شود.
-------------------------------------------- پي نوشت ها : ١- نهج البلاغه، خطبه ٢٣٠.
٢- به تفسير نمونه (فهرست موضوعى، صفحه٩٩) و انوارالاصول، جلد اول، بحث جبر و اختيار مراجعهشود.
٣- علم اخلاق يا حكمت عملى، صفحه٢٤٣.
٤- به كتاب تجديد حيات معنوى جامعه، صفحه١٦٩ مراجعه شود.
۳
اخلاق در قرآن فصل ششم : اصول مسائل اخلاقى در قرآن
قبل از ورود در اين بحث لازم استيك نگاه اجمالى به اصول مسائل اخلاقى در مكتبهاى ديگر بيندازيم.
گروهى از فلاسفه قديم كه از بنيانگذاران علم اخلاق محسوب مىشوند، براى اخلاق اصول چهارگانه قائل بودند; و به تعبير ديگر، فضائل اخلاقى را در چهار اصل خلاصه كردهاند :
١- حكمت
٢- عفت
٣- شجاعت
٤- عدالت
و گاه خداپرستى را هم به آن ضميمه كرده و آن را به پنج اصل رساندهاند.
بنيانگذار اين مكتب را «سقراط» مىتوان شمرده; او معتقد بود :
«نيكوكارى (و اخلاق) بسته به تشخيص نيك و بد (يعنى دانائى) است، و فضيلتبطور مطلق جز دانش و حكمت چيزى نيست; اما دانش چون در مورد ترس و بىباكى، يعنى آگاهى بر اين كه از چه چيز بايد ترسيد، و از چه چيز بايد نترسيد ملاحظه شود، «شجاعت» است، و هرگاه درباره تمناهاى نفسانى به كار رود «عفت» خوانده مىشود، و هرگاه علم به قواعدى كه حاكم بر روابط مردم نسبتبه يكديگر است منظور گردد «عدالت» است، و اگر وظائف انسان سبتبه خالق در نظر گرفته شود «ديندارى و خداپرستى» است. اين فضائل پنجگانه، يعنى حكمت، شجاعت، عفت، عدالت و خداپرستى، اصول نخستين اخلاق سقراطى است.» (١)
بسيارى از دانشمندان اسلام كه درباره علم اخلاق كتاب نوشته يا بحثهايى داشتهاند، اين اصول چهارگانه يا پنجگانه را پذيرفته و دقتهاى بيشترى روى آن به عمل آورده، و پايههاى محكمترى براى آن چيدهاند، و آن را مبناى نگرشهاى اخلاقى خود در همه زمينهها قرار دادهاند.
آنها در نگرش تازه خود به اين اصول مىگويند :
نفس و روح انسان داراى سه قوه است :
١- قوه «ادراك» و تشخيص حقايق
٢- جاذبه يا نيروى جلب منافع و به تعبير ديگر «شهوت» (البته نه شهوت جنسى فقط، بلكه هرگونه خواستهاى به معنى وسيع كلمه).
٣- نيروى دافعه و به تعبير ديگر «غضب».
سپس اعتدال هر يك از سه قوه را يكى از فضائل اخلاقى دانستهاند كه به ترتيب «حكمت» و «عفت» و «شجاعت» ناميدهاند.
سپس افزودهاند : هرگاه نيروى شهوت و غضب در اختيار قوه ادراك و تميز نيك و بد قرار گيرد، «عدالت» حاصل مىشود كه اصل چهارم است.
بهتعبير ديگر، تعادل هريك از قواى سه گانه مزبور به تنهائى فضيلتى است كه حكمت و عفت و شجاعت نام دارد، و تركيب آنها با يكديگر، يعنى تبعيتشهوت و غضب از نيروى ادراك، فضيلت ديگرى محسوب مىشود كه عدالت نام دارد; چرا كه بسيار مىشود، انسان، شجاعت كه حد اعتدال نيروى غضب است دارد ولى آن را بجا مصرف نمىكند(مثل اينكه آنرا درجنگهاى بيهوده و بىهدف بهكار مىگيرد، دراينجا شجاعت وجود دارد ولى عدالت نيست، اما اگر اين صفت فضيلت (شجاعت) در راه يك هدف عالى و عقلانى به كار گرفته شود، يعنى با حكمت آميخته گردد، عدالتبه وجود مىآيد.
به اين ترتيب، اين گروه از دانشمندان اسلام، تمام فضائل و صفات برجسته انسانى را زير پوشش يكى از اين چهار اصل قرار دادهاند، و عقيده دارند فضيلتى نيست جز اين كه تحتيكى از اين چهار عنوان جاى مىگيرد; و بعكس، رذائل همواره در طرف افراط و تفريط يكى از اين چهار فضيلت است.
براى توضيح بيشتر درباره اين مكتب اخلاقى به كتاب «احياءالعلوم» و «محجةالبيضاء» و ساير كتب معروف اخلاقى مراجعه شود. (٢)
نقد و بررسى
تقسيم فضائل به چهار شاخه اصلى كه در تحليل بالا آمده بر خلاف آنچه در ابتدا به نظر مىرسد، ريشه اسلامى مسلمى ندارد; بلكه نتيجه تحليلهايى است كه دانشمندان اسلام از كلمات حكماى يونان گرفته و آن را تكميل كردهاند، هر چند در بعضى از روايات مرسله اشارهاى به آن ديده مىشود.
در روايتى كه به على عليه السلام نسبت داده شده است چنين مىخوانيم :
«الفضائل اربعة اجناس : احدها الحكمة وقوامها فى الفكرة، والثانى العفة وقوامها فىالشهوة، والثالث القوة وقوامها فىالغضب، والرابع العدل وقوامه فىاعتدال قوى النفس; فضائل چهار نوع است : يكى از آنها حكمت است كه ريشه آن در تفكر مىباشد، دومى عفت است كه اساس آن شهوت است، سومى قوت است و اساس آن در غضب است، و چهارمى عدالت است و ريشه آن در اعتدال قواى نفسانيه مىباشد.» (٣)
اين حديث گرچه هماهنگى كامل با تقسيمات چهارگانه علماى اخلاق ندارد، ولى نزديك به آن مىباشد; و همانگونه كه در بالا آمد حديث، مرسل است و از نظر سند خالى از اشكال نيست.
به هر حال، آنچه به علماى اخلاق يا حكماى يونان در اين تقسيم چهارگانه ايراد مىشود، جهات زير است :
١- پارهاى از ملكات اخلاقى را - كه به يقين جزء فضائل است - به زحمت مىتوان در اين چهار اصل جاى دارد; مثلا، «حسن ظن يا خوشبينى» يكى از فضائل است و نقطه مقابل آن «بدبينى و بدگمانى و سوءظن» است، اگر بنا باشد در شاخههاى بالا جا بگيرد، بايد در شاخه حكمت واقع شود، در حالى كه حسن ظن را نمىتوان جزء حكمتشمرد; زيرا خوشبينى و حسن ظن با تشخيص صحيح نسبتبه واقعيات «دوتا است» بلكه گاه به روشنى از آن جدا مىشود، به اين معنى كه قرائن ظن-ى بر صدور گناه و خطا از كسى آشكار باشد ولى به حسن ظن و خوشبينى آنها را ناديده مىگيرد.
همچنين صبر در برابر مصائب و شكر در مقابل نعمتها، بىشك از فضائل است; در حالى كه نه مىتوان آنها را در قوه تشخيص و ادراك جاى داد، و نه در مساله جذب منافع يا دفع مضار، بخصوص اگر شخص صابر و شاكر براى ارزش ذاتى اين صفات پايبند به آن باشد، نه براى منافعى كه در آينده از آنها عايد مىشود.
و نيز شايد كم نباشد صفات ديگرى كه جزء فضائل است و به زحمت مىتوان آنها را در آن شاخههاى چهارگانه قرار داد.
٢- «حكمت» را جزء اصول فضائل اخلاقى و افراط و تفريط در آن را جزء رذائل اخلاقى شمردهاند، در حالى كه حكمت، بازگشتبه تشخيص واقعيتها مىكند و اخلاق مربوط به عواطف و غرائز و ملكات نفس است نه ادراكات عقل، و لذا هرگز در مورد افراد خوش فكر تعبير به حسن اخلاق نمىشود.
اخلاق مىتواند ابزارى براى عقل بوده باشد ولى عقل و درك خوب جزء اخلاق نيست; يا به تعبير ديگر، عقل و قوه ادراك راهنماى عواطف و غرائز انسان است، و به آنها شكل مىدهد و اخلاق كيفيتهايى است كه بر اين غرائز و اميال عارض مىگردد.
٣- اصرار بر اين كه هميشه فضائل اخلاقى، حد وسط در ميان افراط و تفريط است نيز صحيح به نظر نمىرسد، هرچند غالبا چنين است، زيرا مواردى پيدا مىكنيم كه افراطى براى آن وجود ندارد; مثلا، قوه عقليه هر چه بيشتر باشد بهتر است، و افراطى براى آن تصور نمىشود; و اين كه «جربزه» را افراط در قوه عقليه گرفتهاند صحيح نيست، زيرا «جربزه» از كثرت فهم و هوش ناشى نمىشود، بلكه نوعى كجروى و انحراف و اشتباه در مسائل به خاطر عجله در قضاوت يا مانند آن است.
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از نظر قدرت عقل و فكر به قدرى بالا بود كه از ايشان تعبير به عقل كل مىشود، آيا اين بر خلاف فضيلت است!
درست است كه عقل و هوش فراوان گاه سبب درد و رنجهايى مىشود كه افراد بىخبر و غافل و ناآگاه از آن آسودهاند ولى به هر حال جزء فضائل محسوب مىشود.
همچنين «عدالت» را جزء فضائل اخلاقى شمردند و افراط و تفريط آن را «ظلم» و انظلام (پذيرش ظلم) مىدانند در حالى كه قبول ظلم و تن در دادن به آن هرگز افراط در عدالت نيست، و از مقوله ديگرى محسوب مىشود.
بنابراين، مساله حد وسط بودن صفات فضيلت در برابر افراط و تفريطهاى صفات رذيلت گرچه در غالب موارد قابل قبول است، اما هرگز نمىتوان آن را يك حكم عام شمرد، و آن را به عنوان يك اصل اساسى در بحثهاى اخلاقى پذيرفت.
نتيجه : اصول چهارگانهاى كه قدماء براى اخلاق شمردهاند و در واقع تكميلى استبر آنچه فلاسفه يونان قديم داشتهاند، نمىتواند به عنوان يك الگوى جامع براى تقسيم صفات اخلاقى شمرده شود، هر چند نسبتبه بسيارى از مسائل اخلاقى صادق است.
بازگشت به اصول اخلاقى در قرآن
اكنون به بررسى اصول اخلاقى در قرآن باز مىگرديم. مىدانيم قرآن مجيد به صورت يك كتاب كلاسيك تنظيم نشده كه فصول و ابواب و مباحثى به شكل اين گونه كتابها داشته باشد، بلكه مجموعهاى از وحى آسمانى است كه به تدريج و بر حسب نيازها و ضرورتها نازل شده است، ولى مىتوان آن را با استفاده از روش تفسير موضوعى در چنين قالبهايى ريخت.
از تقسيمهايى كه از مجموع آيات قرآن استفاده مىشود اين است كه اصول اخلاق را مىتوان در چهار بخش خلاصه كرد :
١- مسائل اخلاقى در ارتباط با خالق
٢- مسائل اخلاقى در ارتباط با خلق
٣- مسائل اخلاقى در ارتباط با خويشتن
٤- مسائل اخلاقى در ارتباط با جهان آفرينش و طبيعت
مساله شكرگزارى (شكر منعم) و خضوع در مقابل خداوند و رضا و تسليم در برابر فرمان او و مانند اينها، جزء گروه اول است.
تواضع و فروتنى، ايثار و فداكارى، محبت و حسن خلق، همدردى و همدلى و مانند آن، از گروه دوم مىباشد.
پاكسازى قلب از هرگونه ناپاكى و آلودگى، و مدارا با خويشتن در برابر تحميل و فشار بر خود و امثال آن، از گروه سوم است.
عدم اسراف و تبذير و تخريب مواهب الهى و مانند آن، از گروه چهارم است.
همه اين اصول چهارگانه، شاخههايى در قرآن مجيد دارد كه در بحثهاى موضوعى آينده در تك تك مباحث اخلاقى به آن اشاره خواهد شد.
البته اين شعب چهارگانه با شعب چهارگانهاى كه در كتاب «اسفار» فيلسوف معروف «ملاصدرا شيرازى» و پيروان مكتب او آمده است، متفاوت است. آنها مطابق روش معروف خود كه انسان را در مسير سعادت به مسافرى تشبيه مىكنند و مسائل خودسازى را به سير و سلوك تعبير مىنمايند، براى انسان چهار سفر قائل شدهاند :
او مىگويد سالكان از عرفا و اولياء الله چهار سفر دارند :
١- سفر از خلق به سوى حق (السفر من الخلق الى الحق)
٢- سفر به حق در حق (السفر بالحق فى الحق)
٣- سفر از حق به سوى خلق به وسيله حق (السفر من الحق الى الخلق بالحق)
٤- سفر به حق در خلق (السفر بالحق فى الخلق)
ناگفته پيداست كه اين سفرهاى اربعه يا مراحل چهارگانه خودسازى و سير و سلوك الى الله، راه ديگرى را مىپيمايد، هر چند شباهتهايى در پارهاى از قسمتها ميان آن و شاخههاى چهارگانه اخلاق كه در سابق به آن اشاره كرديم وجود دارد.
در قرآن مجيد مجموعه آياتى وجود دارد كه به نظر مىرسد اصول كلى اخلاق در آن ترسيم شده است.
از جمله، مجموعه آيات سوره لقمان است، كه از اين آيه شروع مىشود :
«ولقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكرلله; ما به لقمان حكمتبخشيديم (و به او الهام كرديم) شكر خدا را به جاى آور!» (سوره لقمان، آيه١٢)
در زمينه معارف و عقائد، نخستسخن از شكر منعم مىگويد، و مىدانيم مساله شكر منعم، نخستين گام در طريق شناختخداست; و به تعبير ديگر - همانگونه كه علماى علم عقائد و كلام تصريح كردهاند - انگيزه حركتبه سوى شناختخداوند همان مساله شكر نعمت است; چرا كه انسان، هنگامى كه چشم باز مىكند خود را غرق نعمتهاى فراوانى مىبيند، و بلافاصله وجدان او وى را به شناختبخشنده نعمت دعوت مىكند، و اين آغاز راه براى معرفة الله است.
سپس به سراغ مساله توحيد مىرود، و با صراحت مىگويد : «لاتشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم; چيزى را همتاى خدا قرار نده كه شرك ظلم عظيمى است!»
و در مرحله ديگر، سخن از معاد مىگويد كه دومين پايه مهم معارف دينى است; مىگويد : «يابنى انها ان تك مثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة او فى السموات او فى الارض يات بها الله; پسرم! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى (عمل نيك يا بد) باشد و در دل سنگى يا گوشهاى از آسمانها و زمين قرار گيرد، خداوند آن را (در قيامتبراى حساب) حاضر مىسازد! » (سوره لقمان، آيه١٦)
سپس به اصول اساسى اخلاق و حكمت عملى پرداخته و به امور زير اشاره مىكند :
١- مساله احترام نسبتبه پدر و مادر، و شكرگزارى از آنها به دنبال شكر پروردگار (ووصينا الانسان بوالديه.... ان اشكرلى ولوالديك)
(سوره لقمان، آيه١٤)
٢- اهميت دادن به نماز و رابطه با پروردگار و نيايش و خضوع در برابر او (اقم الصلوة) (سورهلقمان، آيه١٧)
٣- امر به معروف و نهى از منكر (وامر بالمعروف وانه عن المنكر) (سوره لقمان، آيه١٧)
٤- صبر و شكيبايى در مقابل حوادث تلخ زندگى (واصبر على ما اصابك) (سوره لقمان، آيه١٧)
٥- حسن خلق در برابر مردم (ولاتصعر خدك للناس) (سوره لقمان، آيه١٨)
٦- تواضع و فروتنى و ترك تكبر در برابر خدا و خلق (ولاتمش فى الارض مرحا ان الله لايحب كل مختال فخور) (سوره لقمان، آيه١٨)
٧- ميانهروى و اعتدال در راه رفتن و سخن گفتن (و همه چيز) (واقصد فى مشيك واغضض من صوتك) (سوره لقمان، آيه١٩)
به اين ترتيب، مشاهده مىكنيم كه قسمت عمدهاى از فضائل اخلاقى، به عنوان حكمت لقمان در آيات منعكس است كه شامل شكر و صبر و حسن خلق و تواضع و ميانهروى و دعوت به نيكيها و مبارزه با بديها مىشود، كه ضمن هفت آيه توضيح داده شده است. (آيه١٣ تا١٩)
در آيات سه گانه سوره انعام كه از آيه١٥١ شروع و به١٥٣ ختم مىشود، ده فرمان مهم بيان شده است، كه قسمت مهمى از اصول اخلاقى را در برگرفته از جمله : ترك ظلم و ستم، سبتبه فرزندان، ايتام، عموم مردم; و رعايت عدالت در برابر هر كس، و ترك جانبدارى تعصبآلور از نزديكان و بستگان و دوستان در برابر نقض اصول عدالت، و نيز پرهيز از زشتكاريهاى ظاهر و باطن و همچنين حقشناسى در برابر پدر و مادر، و پرهيز از آنچه موجب تفرقه مىشود، و نيز اجتناب از هرگونه شرك. (٤)
اصول اخلاقى اسلامى در روايات
در روايات اسلامى نيز احاديثى كه بيانگر اصول اخلاقى حسنه و سيئه است ديده مىشود كه روش مخصوص به خود را تعقيب مىكند، نه روشى را كه حكماى يونان داشتهاند، از جمله :
١- در حديث معروفى كه در كتاب «اصول كافى» از امام صادق عليه السلام نقل شده است چنين مىخوانيم كه : يكى از ياران آن حضرت به نام «سماعة بن مهران» مىگويد : با گروهى از اصحاب آن حضرت در خدمتش بوديم كه سخن از عقل و جهل به ميان آمد، فرمود : «لشكريان عقل و جهل را بشناسيد تا هدايتشويد»، من گفتم فدايتشوم، تا شما شرح ندهيد ما آگاه نخواهيم شد، امام فرمود : «خداوند در آغاز، عقل را آفريد... سپس جهل را (عقل از در اطاعت در آمد و جهل طريق معصيت را پوييد) خداوند هفتاد و پنج لشكر به عقل داد و هفتاد و پنج لشكر كه ضد آن بود به جهل.»
سپس امام، هفتاد و پنج لشكر (٥) عقل و جهل را به شرح زير بيان فرمود :
الخيرو هو وزير العقل; نيكى وزير عقل است
وجعل ضده الشر وهو وزير الجهل; و ضد آن بدى است كه وزير جهل است
والايمان وضده الكفر; و ايمان و ضدش كفر
والتصديق وضده الجمود; و تصديق (ايمان به آيات الهى و انبياء) و ضدش انكار
والرجاء وضده القنوط; اميد و ضدش نوميدى
والعدل وضده الجور; و عدالت و ضدش ستم
والرضاء وضده السخط; رضا و خشنودى و ضدش خشم و نارضايى
والشكر وضده الكفران; شكرگزارى و ضدش كفران
والطمع وضده الياس; طمع (به آنچه در دست مردم است) و ضدش نوميدى(از آنها)
والتوكل وضده الحرص; توكل و ضدش حرص
والرافة وضده القسوة; رافت و ضدش سنگدلى
والرحمة وضدها الغصب; رحمت و ضدش غضب
والعلم وضده الجهل; علم و ضدش جهل
والفهم وضده الحمق; فهم و ضدش حماقت
والعفة وضده التهتك; عفت و ضدش پردهدرى
والزهد وضده الرغبة; زهد و ضدش دنياپرستى
والرفق وضده الخرق; مدارا و ضدش خشونت
والرهبة وضده الجراة; خدا ترسى و ضدش بىباكى و جسارت
والتواضع وضده الكبر; تواضع و ضدش تكبر
والتؤدة وضدها التسرع; متانت و آرامش و ضدش شتابزدگى
والحلم وضده السفه; بردبارى و ضدش سفاهت و نابردبارى
والصمت وضده الهذر; خاموشى و ضدش بيهودهگويى
والاستسلام وضده الاستكبار; تسليم (در برابر حق) و ضدش استكبار
والتسليم وضده الشك; تسليم (در برابر عقائد الهى) و ضدش شك
والصبر وضده الجزع; صبر و ضدش بىتابى
والصفح وضده الانتقام; گذشت و ضدش انتقام
والغنى وضده الفقر; بىنيازى و ضدش فقر
والتذكر وضده السهو; توجه و ضدش غفلت
والحفظ وضده النسيان; حفظ و ضدش فراموشكارى
والتعطف وضده القطيعة; محبت و پيوند و ضدش قطع رابطه
والقنوع وضده الحرص; قناعت و ضدش حرص
والمؤاساة وضدها المنع; مواسات و ضدش منع
والمودة وضدها العداوة; دوستى و ضدش عداوت
والوفاء وضده الغدر; وفا و ضدش پيمان شكنى
والطاعة وضدها المعصية; اطاعت و ضدش معصيت
والخضوع وضده التطاول; خضوع و ضدش برترىجويى
والسلامة وضدها البلاء; سلامت و ضدش بلا
والحب وضده البغض; محبت و ضدش كينهتوزى
والصدق وضده الكذب; راستى و ضدش دروغگويى
والحق وضده الباطل; حق و ضدش باطل
والامانة وضدها الخيانة; امانت و ضدش خيانت
والاخلاص وضده الشوب; خلوص و ضدش آلودگى نيت
والشهامة وضدها البلادة; شهامت و ضدش خمودى
والفهم وضده الغباوة; فهم و ضدش كودنى
والمعرفة وضدها الانكار; معرفت و ضدش عدم عرفان
والمداراة وضدها المكاشفة; مدارا و ضدش پردهدرى
وسلامة الغيب وضدها المماكرة; حفظالغيب و ضدش توطئهگرى
والكتمان وضده الافشاء; كتمان (اسرار مردم) و ضدش افشاگرى
والصلاة و ضدها الاضاعة; نماز و ضدش بىنمازى
و الصوم و ضده الافطار; روزه و ضدش افطار
والجهاد وضده النكول; جهاد و ضدش خوددارى از جهاد
والحج وضده نبذ الميثاق; حج و ضدش پيمان شكنى خدا
وصون الحديث وضده النميمة; نگهدارى سخنان و ضدش سخنچينى
وبرالوالدين وضده العقوق; نيكى به پدر و مادر و ضدش مخالفت و آزار
والحقيقة وضدها الرياء; حقجويى و ضدش رياكارى
والمعروف وضده المنكر; معروف و ضدش منكر
والسترو ضده التبرج; پوشيدگى و ضدش نمايش زينت
والتقية وضدها الاذاعة; تقيه و ضدش افشاى اسرار
والانصاف وضده الحمية; انصاف و ضدش تعصب
والتهيئة وضدها البغى; مصالحه و ضدش كارشكنى
والنظافة وضدها القذر; نظافت و ضدش كثافت
والحياء وضدها الجلع; حيا و ضدش بىحيايى
والقصد وضده العدوان; ميانهروى و اعتدال و ضدش تجاوز
والراحة وضدها التعب; راحت و ضدش رنج
والسهولة وضدها الصعوبة; سهولت و ضدش سختگيرى
والبركة وضدها المحق; بركت و ضدش نقصان
والعافية وضدها البلاء; تندرستى و ضدش بيمارى
والقوام وضدها المكاثرة; اعتدال و ضدش فزون طلبى
والحكمة وضدها الهواء; حكمت و ضدش هواپرستى
والوقار وضده الخفة; وقار و ضدش جلفى و سبكى
والسعادة وضدها الشقاوة; سعادت و ضدش شقاوت
والتوبة وضدها الاصرار; توبه و ضدش اصرار بر گناه
والاستغفار وضده الاغترار; پوزش طلبيدن و ضدش مغرور بودن
والمحافظة وضدها التهاون; جديت و ضدش سستى
والدعاء وضده الاستنكاف; دعا و ضدش خوددارى از دعا
والنشاط وضده الكسل; نشاط و ضدش كسالت
والفرح وضده الحزن; شادى و ضدش غم
والالفة وضدها الفرقة; الفت و جوشش با مردم ضدش جدايى طلبى
والسخاء وضده البخل; سخاوت و ضدش بخل
فلاتجتمع هذه الخصال كلها من اجناد العقل الافى نبى او وصى نبى او مؤمن قد امتحن الله قلبه للايمان واما سائر ذلك من موالينا فان احدهم لايخلو من ان يكون فيه بعض هذه الجنود حتى يستكمل وينقى من جنود الجهل فعند ذلك يكون فى الدرجة العليا مع الانبياء والاوصياء وانما يدرك ذلك بمعرفة العقل وجنوده وبمجانبة الجهل وجنوده وفقنا الله واياكم لطاعته ومرضاته انشاء الله.
سپس امام فرمود : اين لشكريان عقل بطور كامل جمع نمىشود مگر در پيامبر يا وصى پيامبر يا مؤمنى كه خداوند قلبش را براى ايمان آزموده و شايستگى پيدا كرده است، ولى ساير دوستان ما بعضى داراى بخشى از اين لشكريانند و در راه تكميل آن و طرد لشكر جهل از خود مىباشند و در آن هنگام در درجه بالا با انبياء و اوصياء قرار مىگيرند، و اين در صورتى ممكن است كه آگاهى كافى نسبتبه عقل و لشكريانش و دورى از جهل و لشكريانش حاصل شود; خداوند ما و شما را براى اطاعتش و كسب رضاى او موفق دارد! (٦)
حديثبالا، حديث جامعى درباره اصول و فروع اخلاق اسلامى است كه بعضى از صاحبنظران آن را بطور مستقل موضوع بحث قرار داده، و كتاب جداگانهاى پيرامون آن نوشتهاند.
٢- در حديثى كه در نهجالبلاغه در كلمات قصار آمده است مىخوانيم كه از امام اميرمؤمنانعلى عليه السلام درباره ايمان پرسيدند (ذيل حديث نشان مىدهد كه منظور از ايمان، ايمان علمى و عملى است كه اصول اخلاق را نيز شامل مىشود) امام در جواب فرمود : «الايمان على اربع دعائم، على الصبر واليقين والعدل والجهاد; ايمان بر چهار پايه قرار دارد : بر صبر و يقين و عدالت و جهاد.»
سپس افزود «والصبر منها على اربع شعب، على الشوق والشفق والزهد والترقب; صبر نيز بر چهار پايه استوار است; بر شوق و ترس و زهد و انتظار.» (شوق به بهشت و پاداشهاى الهى، و ترس از كيفرها و دوزخ، كه مايه حركتبه سوى خوبيها و پرهيز از بديها است) و زهد و بىاعتنايى نسبتبه زرق و برق دنيا كه سبب مىشود انسان مصائب را ناچيز شمرد، و انتظار مرگ و پايان زندگى كه انسان را به انجام اعمال نيك تشويق مىكند.
بعد افزود : «واليقين منها على اربع شعب، على تبصرة الفطنة وتاول الحكمة، وموعظة العبرة، وسنة الاولين; يقين نيز بر چهار بخش تقسيم مىشود : بينش در هوشيارى و زيركى، رسيدن به دقايق حكمت، پند گرفتن از حوادث و توجه به روش پيشينيان.»
سپس مىافزايد : «و العدل منها على اربع شعب، على غائص الفهم، وغور العلم، وزهرة الحكم، ورساخة الحلم; عدالت نيز بر چهار شاخه است : دقتبراى فهم مطالب، غور در علم و دانش، (سپس) قضاوت صحيح و (سرانجام) حلم و بردبارى پايدار.»
و در پايان مىفرمايد : «والجهاد منها على اربع شعب على الامر بالمعروف والنهى عن المنكر و الصدق فىالمواطن، وشنآن الفاسقين; جهاد نيز چهار شاخه دارد : امر به معروف، و نهى از منكر، صدق و راستى در معركه نبرد، و دشمنى با فاسقان.»
سپس به ستونهاى چهارگانه كفر كه نقطه مقابل آن است، مىپردازد و يك به يك را شرح مىدهد. (٧)
همانگونه كه ملاحظه مىشود، امام با دقتبىنظيرى اصول اساسى ايمان و كفر و آثار آن را در درون و برون كه شامل اخلاق عملى مىشود ترسيم فرموده و براى هر شاخه، شاخههاى ديگرى ذكر كرده است، كه بررسى جزئيات اين حديث مقال ديگرى را مىطلبد.
٣- در حديث ديگرى از امام اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم :
«اربع من اعطيهن فقد اوتى خير الدنيا والاخرة، صدق حديث واداء امانة، وعفة بطن وحسن خلق; چهار چيز استبه هر كس داده شود خير دنيا و آخرت به او داده شده است : راستى در سخن گفتن و اداء امانت، و عفتشكم (پرهيز از حرام) و حسن خلق.» (٨)
٤- همين معنى بطور فشردهتر و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است، كسى خدمتش رسيد و تقاضا كرد چيزى به او بياموزد كه خير دنيا و آخرت در آن باشد، و مشتمل بر سخن طولانى نباشد، امام عليه السلام در پاسخ او فرمود : «لاتكذب; دروغ مگو!» (٩)
در واقع چنين است كه ريشه تمام فضائل اخلاقى بر راستى و صدق قرار گرفته كه انسان نه تنها به مردم دروغ نگويد، به خويشتن هم دروغ نگويد و حتى به خداى خود دروغ نگويد; هنگامى كه در نماز «اياك نعبد واياك نستعين» مىخواند و مىگويد خداوندا تنها تو را مىپرستم و تنها از تو يارى مىجويم، كمترين دروغى در اين سخن نباشد، از هرگونه معبود شيطانى و هواى نفس بركنار باشد و تنها خضوع و تسليمش در برابر حق باشد; پس، از تكيه كردن بر مال و جاه و قدرت و مقام و ما سوى الله بر كنار باشد، تنها تكيه بر لطف خدا كند و از او مدد جويد. اگر كسى چنين باشد تمام اصول و فروع اخلاق در او زنده مىشود.
٥- در روايات اسلامى تعبيراتى تحت عنوان «افضل الاخلاق» (برترين صفات اخلاقى) يا «اكرام الاخلاق» و «احسن الاخلاق» و «اجملالخصال» ديده مىشود كه در آنها نيز اشاره به بخشهاى مهمى از اصول اخلاقى شده است; از جمله، در حديثى مىخوانيم : «سئل الباقر عليه السلام عن افضل الاخلاق فقال الصبر والسماحة; از امام باقر عليه السلام درباره بهترين اخلاق سؤال شد، فرمود : صبر (شكيبايى و استقامت) و جود و بخشش است.» (١٠)
در حديث ديگرى از على عليه السلام آمده، فرمود : «اكرم الاخلاق السخاء واعمها نفعا العدل; با ارزشترين اخلاق اسلامى سخاوت و پرسودترين آنها عدالت است.» (١١)
در حديث ديگرى از همان حضرت مىخوانيم : «اشرف الخلائق التواضع والحلم ولين الجانب;برترين صفات اخلاقى، تواضع و حلم و نرمش و انعطافپذيرى و مدارااست.» (١٢)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم كه از آن حضرت پرسيدند :
«اى الخصال بالمرء اجمل فقال وقار بلامهابة، وسماح بلا طلب مكافاة، وتشاغل بغير متاع الدنيا; كداميك از صفات انسانى زيباتر است؟ فرمود : وقارى كه توام با ايجاد ترس نباشد، و بخششى كه انتظار مقابله با مثل در آن نباشد، و مشغول شدن به غير متاع دنيااست.» (١٣)
٦- باز در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم كه در آن اصول اخلاق زشت، تحت عنوان اصولالكفر بيان شده است، فرمود :
«اصول الكفر ثلاثة : الحرص والاستكبار والحسد; اصول كفر سه چيز است : حرص و تكبر و حسد.»
سپس در توضيح اين سه اصل چنين بيان فرمود :
«فاما الحرص فان آدم حين نهى عن الشجرة حمله الحرص ان اكل منها، واما الاستكبار فابليس حين امر بالسجود لآدم استكبر، واما الحسد فابنا آدم حيث قتل احدهما صاحبه; اما حرص (در آنجا ظاهر شد كه) آدم هنگامى كه نهى از آن درخت مخصوص شد، حرص او را وادار كرد كه از آن بخورد (و از بهشتبيرون برده شد) و اما تكبر (آنگاه ظاهر شد كه) ابليس هنگامى كه مامور به سجود براى آدم شد تكبر ورزيد (و از سجده خوددارى كرد و براى هميشه ملعون و مطرود درگاه الهى شد) و اما حسد (آنگاه ظاهر شد كه) دو پسر آدم يكى بر ديگرى حسد برد و او را به قتل رسانيد.» (١٤)
به اين ترتيب، سرچشمه بدبختيهاى بزرگى كه در جهان انسانيتيا در آغاز آن رخ داد، اين سه صفت نكوهيده بود. حرص، آدم را از بهشت الهى بيرون كرد; و استكبار، ابليس را براى هميشه از درگاه خدا راند; و حسد پايه قتل و خونريزى و جنايت در جهان شد.
٧- اين سخن را با حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله پايان مىدهيم، امام صادق عليه السلام مىگويد : پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود :
«ان اول ماعصى الله عزوجل به ست : حب الدنيا وحب الرياسة، وحب الطعام وحب النوم وحب الراحة وحب النساء; نخستين چيزى كه نافرمانى و عصيان الهى به وسيله آن انجام شد شش چيز بود : محبت (افراطى به مال) دنيا و رياست و طعام و خواب و راحت طلبى و زنان!» (١٥)
از مجموع آنچه در بالا ذكر شد اصول فضايل اخلاقى و رذايل اخلاقى اجمالا روشن شد; ولى همانگونه كه از مجموع روايات نيز استفاده مىشود عدد خاص و معينى نمىتوان براى اين معنى در نظر گرفت; چرا كه اخلاق نيك و بد انگيزههاى بسيار متنوع و عوامل و عوارض مختلف و گوناگون دارد; و به تعبير ديگر، همانگونه كه صفات جسمانى انسان، تعداد و شماره خاصى ندارد، صفات روحانى خوب و بد نيز از شماره بيرون است.
-------------------------------------------- پي نوشت ها : ١- سير حكمت در اروپا، ج ١، ص ١٨ (با كمى تلخيص).
٢- المهجة البيضاء، جلد ٥، ص٩٦ و٩٧.
٣- بحارالانوار، جلد ٧٥، ص ٨١، حديث ٦٨.
٤- براى توضيح بيشتر اين فرمانهاى دهگانه كه در آيات سه گانه فوق آمده است، در تفسير نمونه، ذيل همين سه آيه، جلد ششم، به بعد مراجعه فرماييد.
٥- توجه داشته باشيد كه تعداد امورى كه در اين روايت آمده ٧٨ موضوع است ولى با توجه به اين كه خير و شر موضوع مستقلى در برابر امور ديگر نيست، بلكه جامع در ميان آنها است; به علاوه ايمان و كفر و تصديق و تكذيب مربوط به اصول عقائد است، اين سه مورد از مجموعه جدا مىشود و باقيمانده همان هفتاد و پنج موضوع خواهد بود.
٦- اصول كافى، ج ١، ص ٢٠ تا٢٣، حديث ١٤.
٧- كلمات قصار نهجالبلاغه، كلمه ٣١ (با تلخيص); شبيه اين حديث درباره شعب چهارگانه كفر، در اصول كافى، جلد ٢، ص ٣٩١ (باب دعائم الكفر و شعبه) آمده است.
٨- غرر الحكم.
٩- تحف العقول، ص ٢٦٤.
١٠- بحارالانوار، ج٣٦، ص ٣٥٨.
١١- و ١٢- غررالحكم.
١٣- اصول كافى، ج ٢، ص ٢٤٠.
١٤- اصول كافى، ج ٢، ص٢٨٩.
١٥- بحار، ج٦٩، ص ١٠٥، ح٣.
*****
فصل هفتم : پيوند مسائل اخلاقى با يكديگر
فضايل اخلاقى غالبا با يكديگر مربوطند همانگونه كه رابطه نزديكى در ميان رذايل اخلاقى ديده مىشود. به همين دليل، جدائى كامل آنها از يكديگر غالبا امكان پذيرنيست.
اين پيوند و ارتباط گاهى به خاطر ريشههاى مشترك آنها است و گاه به خاطر پيوند ثمرات و نتايج آنها با يكديگر.
در قسمت اول يعنى پيوند ريشهها، مثالهاى روشنى داريم; غيبت كردن در بسيارى از موارد زائيده صفت رذيله حسد است، شخص حسود مىكوشد با غيبت كردن كسى كه مورد حسد اوست، آبروى او را ببرد و شخصيتش را درهم بشكند; تهمت و افتراء، تكبر و خودبرتربينى، تحقير و كوچك شمردن ديگران نيز بسيار مىشود كه از همان رذيله حسد سرچشمه مىگيرد.
بعكس، علو طبع همانگونه كه جلو طمع را مىگيرد، با حسد و كبر و غرور و تملق و چاپلوسى نيز مبارزه مىكند.
در مورد نتائج و ثمرات نيز اين پيوند بخوبى ديده مىشود، يك دروغ ممكن استسرچشمه دروغهاى ديگر شود، و گاه براى توجيه آن دستبه گناهان و خطاهاى ديگرى بيالايد; و يا با انجام يك جرم، جرائم ديگرى انجام دهد تا آثار جرم اول را بپوشاند; و بعكس، انجام يك عمل اخلاقى مانند رعايت امانت، منتهى به محبت و دوستى و پيوند در ميان افراد يا تعاون اجتماعى و مانند آن مىشود.
در روايات اسلامى نيز اشارات لطيفى به اين امر مهم آمده است; در حديثى از على عليه السلام مىخوانيم كه فرمود : «اذا كان فىالرجل خلة رائعة فانتظر اخواتها; هنگامى كه در كسى صفت جالب و زيبايى ببينى، در انتظار بقيه صفات نيك او، باش!» (١)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم كه فرمود : «ان خصال المكارم بعضها مقيد ببعض; صفات شايسته با يكديگر مربوط و مقيدند.» و در ذيل همين حديث اشاره شده استبه «صدق الحديث وصدق الباس واعطاء السائل والمكافات بالصنايع واداء الامانة وصلة الرحم والتودد الى الجار والصاحب وقرى الضيف وراسهن الحياء; راستگويى، مقاومت در ميدان جنگ، بخشش به درخواست كننده، پاداش نيكى به نيكى، اداى امانت، صله رحم، محبت نسبتبه همسايه و دوست، و پذيرايى شايسته از مهمان، و در راس همه آنها حياء قرار گرفته است.» (٢)
در واقع حيا كه روح آن تنفر از گناه و زشتيها است مىتواند سرچشمه تمام افعال اخلاقى بالا بشود، همانگونه كه صداقت پيوند نزديكى با امانت و مقاومت در ميدان مبارزه و پيوند و محبت و دوستى با بستگان و دوستان و همسايگان دارد.
در حديثسومى از امام باقر عليه السلام مىخوانيم : «ان الله عزوجل جعل للشر اقفالا وجعل مفاتيح تلك الاقفالالشراب، والكذب شر من الشراب; خداوند براى بديها قفلهايى قرار داده و كليد آن قفلها را شراب قرار داده است و دروغ از شراب بدتر است.» (٣) اشاره به اين كه دروغ مىتواند سرچشمه انواع گناهان شود.
شبيه همين معنى به صورت فشردهترى در حديث امام حسن عسكرى عليه السلام آمده است آنجا كه فرمود : «جعلت الخبائث كلها فىبيت وجعل مفتاحها الكذب; تمام زشتيها و بديها در اطاقى قرار داده شده (كه در آن بسته است) و كليد آن دروغ است.» (٤)
اين سخن را با حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله پايان مىدهيم :
در روايتى آمده است، مردى خدمت رسولخدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد : يارسولالله! من در پنهانى مرتكب چهار گناه مىشوم، زنا و شرب خمر و سرقت و دروغ، فايتهن شئت تركتها لك; هر يك از آنها را كه بفرمايى به خاطر تو آن را ترك مىكنم! (گويا آماده ترك همه آنها نبود، مىخواستيكى را به خاطر رسولخدا صلى الله عليه و آله ترك كند. )
پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «دع الكذب; دروغ را رها كن!»
آن مرد از خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشت; هنگامى كه تصميم گرفتبه سراغ عمل منافى عفتبرود، به خودش گفت اگر اين كار را انجام دهم ممكن است پيامبر صلى الله عليه و آله از من سؤال كند، اگر راست گويم حد بر من جارى مىكند، و اگر دروغ بگويم پيمان خود را با او شكستهام (ناچار اين عمل را ترك كرد).
سپس تصميم به سرقت و شرب خمر گرفت، باز همين فكر براى او پيش آمد، به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله برگشت و گفت :
«قد اخذت على السبيل كله فقد تركتهن اجمع; شما تمام راهها را بر من بستى، به همين جهت من تمام اين گناهان را ترك خواهم نمود!» (٥)
از مجموع آنچه گفته شد مىتوان نتيجه گرفت كه در بسيارى از موارد براى تربيت نفوس و تهذيب اخلاق و مخصوصا اصلاح بعضى از خلق و خوها بايد از امورى كه پيوسته و وابسته به آن استشروع كرد، و از مقارنات و خلق و خوهاى ديگر كه با آن مرتبط است كمك گرفت.
تاكنون كلياتى را درباره علم اخلاق و نتائج و آثار و انگيزهها و شاخ و برگهاى ديگر آن شناختهايم; اكنون موقع آن است كه با در دست داشتن اين اطلاعات و آگاهيهاى كلى، راه تهذيب نفس را شروع كنيم; و يا به تعبير ديگر، از مسائل ذهنى به مسائل عينى بپردازيم، و از كليات وارد جزئيات شويم.
ولى در اينجا نيز لازم است توقف كنيم و آمادگيهاى لازم را براى اين سفر روحانى فراهم سازيم، تا در مسير راه، گرفتار سرگردانى و حيرانى و بىبرنامگى و بىنقشه بودن نشويم، و نيز لازم استبه امور زير توجه شود :
١- سه ديدگاه در چگونگى برخورد با مسائل اخلاقى
٢- آيا در هر مرحله استاد و راهنمايى لازم است؟
٣- نقش واعظ درون و واعظ برون
٤- امورى كه مىتواند به انسان براى رسيدن به اين هدف بسيار بزرگ كمك كند; مانند : ياد خدا، عبادات و دعاها، و زيارات، اندرزهاى مداوم، و تلقين.
٥- پاك بودن محيط
سه ديدگاه در برخورد با مسائل اخلاقى ديدگاه اول : تهذيب نفس نوعى جهاد
ديدگاهى است كه مىگويد : تهذيب نفس نوعى جهاد و مبارزه با دشمنان درونى است، كه در كمين انسانها هستند.
اين ديدگاه از حديث معروف پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله گرفته شده است آنجا كه مىخوانيم : پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله گروهى از مجاهدان اسلام را به سوى ميدان جهاد فرستاد، هنگامى كه از جهاد بازگشتند فرمود : «مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر وبقى عليهم الجهاد الاكبر فقيل يارسول الله ماالجهاد الاكبر، قال صلى الله عليه و آله : جهاد النفس; آفرين بر جمعيتى كه جهاد اصغر را انجام دادند و جهاد اكبر بردوش آنها مانده است; كسى عرض كرد : اى رسولخدا! جهاد اكبر چيست؟ فرمود : جهاد با نفس.» (١)
در بحارالانوار در ذيل همين حديث چنين آمده است : «ثم قال صلى الله عليه و آله : افضل الجهاد من جاهد نفسه التى بين جنبيه; سپس فرمود برترين جهاد، جهاد با نفسى است كه در ميان دو پهلو قرار گرفته است.» (٢)
بعضى از آيات قرآنى كه در زمينه جهاد وارد شده نيز به جهاد اكبر تفسير شده است، يا از اين نظر كه ناظر به خصوص جهاد با نفس است، و يا از اين نظر كه مفهوم عامى دارد كه هر دو بخش از جهاد را شامل مىشود.
در تفسير قمى در ذيل آيه٦ سوره عنكبوت : «ومن جاهد فانما يجاهد لنفسه ان الله لغنى عن العالمين; كسى كه جهاد كند براى خود جهاد مىكند، چرا كه خداوند از همه جهانيان بىنياز است.» مىخوانيم : ومن جاهد... قال نفسه عن الشهوات واللذات والمعاصى; يعنى، منظور مبارزه با نفس در برابر شهوات و لذات نامشروع و گناهان است.» (٣)
اين تفسير از آنجا سرچشمه مىگيرد كه در اين آيه فايده جهاد را متوجه خود انسان مىكند، و اين بيشتر در جهاد با نفس است، بويژه اين كه در آيهقبل از آن سخن از لقاءالله است (من كان يرجوا لقاء الله...) و مىدانيم لقاءالله و شهود الهى و رسيدن به قرب او هدف اصلى جهاد با نفس مىباشد.
در آخرين آيهسوره عنكبوت نيز آمده است : «والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا وان الله لمع المحسنين; آنها كه در راه ما (با خلوص نيت) جهاد كنند به يقين هدايتشان خواهيم كرد و خدا با نيكوكاران است.»
اين آيه نيز به قرينه فينا (در طريق ما) و جمله لنهدينهم سبلنا (آنها را به راههاى خود هدايت مىكنيم) بيشتر ناظر به جهاد اكبر است; و يا مفهوم عامى دارد كه هر دو جهاد را شامل مىشود.
در آيه٧٨ سوره حج نيز آمده است : «وجاهدوا فىالله حق جهاده هواجتباكم وما جعل عليكم فىالدين من حرج; در راه خدا جهاد كنيد و حق جهادش را ادا نمائيد، او شما را برگزيده و در دين (و آيين خود) كار سنگين و شاقى بر شما نگذارده است.»
غالب مفسران اسلامى جهاد را در اين آيه به مفهوم عام كه شامل جهاد اكبر و اصغر هر دو مىشود، يا به معنى خصوص جهاد اكبر تفسير كردهاند، چنان كه مرحوم علامه طبرسى در مجمعالبيان از اكثر مفسران نقل مىكند كه منظور از حق جهاد، اخلاصنيت و انجام اعمال طاعات براى خداست. (٤)
مرحوم علامه مجلسى نيز اين آيه را در زمره آياتى كه ناظر به جهاد اكبر است در بحارالانوار آورده است. (٥)
در حديث معروف ابوذر نيز آمده است كه مىگويد : «قلتيارسول الله اى الجهاد افضل; عرض كردم كدام جهاد برتر است؟»
فرمود : «ان يجاهد الرجل نفسه وهواه; برترين جهاد آن است كه انسان با نفس و هواى خويش جهاد كند.» (٦)
در حديثى كه در بحث گذشته درباره جنود عقل و جهل آورديم نيز اين ديدگاه بخوبى نمايان است كه صحنه وجود انسان را به ميدان جنگى تشبيه مىكند كه در يك طرف عقل و لشكريانش قرار دارد، و در طرف ديگر جهل و هواى نفس با لشكريانش، اين دو لشكر دائما در حال پيكارند و پيشرفت انسان در كمالات نفسانى از اين طريق حاصل مىشود كه جنود عقل بر جنود جهل پيروز شود، پيروزى موضعى آن نيز سبب پيشرفت نسبى در كمالات انسانى است.
ديدگاه دوم : ديدگاه طب روحانى
در اين ديدگاه، روح انسان همچون جسم انسان گرفتار انواع بيماريها مىشود و براى بهبود و سلامت آن بايد دستبه دامن طبيبان روحانى و مسيحانفسان معنوى شود، و از داروهاى ويژهاى كه براى هر يك از بيماريهاى اخلاقى وجود دارد بهره بگيرد تا روحى سالم، پرنشاط و پر تلاش و فعال پيدا كند.
شايان توجه اين كه در دوازده آيهقرآن مجيد (٧) از بيماريهاى روحى و اخلاقى، تعبير به مرض شده است; از جمله در آيه١٠ سوره بقره، صفت زشت نفاق را به عنوان بيمارى قلمداد كرده، درباره منافقان مىفرمايد : «فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا; در دلهاى آنها نوعى بيمارى است، و خداوند (به خاطر اصرارشان بر گناه و نفاق) بر بيمارى آنها مىافزايد.»
در آيه٣٢ سوره احزاب، شهوت پرستان را بيمار دلانى معرفى مىكند كه در كمين زنان باعفتند; خطاب به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله مىفرمايد : «فلا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض; به گونهاى هوسانگيز سخن نگوييد كه بيماردلان در شما طمع كنند.»
و در آيات ديگر نيز به همين معانى يا معنى وسيعتر كه تمام انحرافات اخلاقى و عقيدتى را فرا مىگيرد اشاره شده است.
در يك تعبير پرمعناى ديگر، دلهايى را كه كانون نور معرفت و اخلاق و تقوا استبه عنوان قلب سليم معرفى كرده از زبان ابراهيم مىفرمايد :
«ولات-خزنى يوم يبعثون - يوم لاينف-ع مال ولابنون - الا من اتى الله بق-لب سليم; در آن روز كه مردم براى حساب مبعوث مىشوند، مرا شرمنده و رسوا نكن! - آن روز كه مال و فرزندان سودى نمىبخشد! - مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد.»
(سوره شعراء، آيات٨٧ تا٨٩)
سليم از ماده سلامت در برابر فساد و انحراف و بيمارى است; و قلب سليم، بطورى كه از روايات معصومين(ع) كه در تفسير اين آيهوارد شده بر مىآيد، قلبى است كه خالى از غير خدا باشد (از هرگونه بيمارى اخلاقى و روحانى بر كنار باشد).
قرآن مجيد در جاى ديگر مىگويد : ابراهيم (كه در آيات بالا تلويحا از خداوند تقاضاى قلب سليم كرد) به مقصود خود رسيد، و به لطف و عنايات حق صاحب قلب سليم شد; در آيه٨٣ و ٨٤ صافات مىخوانيم :
«وان من شيعته لابراهيم - اذ جاء ربه بقلب سليم; از پيروان او (نوح) ابراهيم عليه السلام بود - آن هنگام كه با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد.»
آرى! ابراهيم عليه السلام آرزو داشت كه صاحب قلب سليم گردد و با تلاش و كوششهايى كه در مسير بندگى خدا و ايثار و مبارزه با شرك و هواى نفس نمود، سرانجام به اين مقام رسيد.
در احاديث اسلامى نيز اشارات زيادى به اين ديدگاه شده است، كه احاديث زير نمونهاى از آن است :
١- اميرمؤمنان على عليه السلام در توصيف پيامبراكرم صلى الله عليه و آله در نهجالبلاغه مىفرمايد : «طبيب دوار بطبه قد احكم مراهمه واحمى مواسمه يضع ذلك حيث الحاجة اليه من قلوب عمى وآذان صم والسنة بكم، متتبع بدوائه مواضع الغفلة ومواطن الحيرة; او طبيبى استسيار كه با طب خويش همواره به گردش مىپردازد، مرهمهايش را بخوبى آماده ساخته و (براى مواقع اضطرار و سوزاندن محل زخمها) ابزارش را داغ كرده تا هر جا نياز باشد از آن براى دلهاى كور و نابينا، و گوشهاى كر و ناشنوا، و زبانهاى گنگ بهره گيرد; با داروهاى خويش در جستجوى بيماران فراموش شده و سرگردان است!» (٨)
٢- در تفسير قلب سليم كه در دو مورد از آيات قرآن مجيد آمده (و در بالا به آن اشاره شد) روايات زيادى وارد شده است :
در يك مورد مىخوانيم كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله سؤال كردند : «ماالقلب السليم; قلب سليم چيست؟» فرمود :
«دين بلاشك وهوى، وعمل بلا سمعة ورياء; منظور دينى است كه شك و هواپرستى در آن نباشد، و عملى است كه سمعه و ريا در آن راه نيابد.» (٩)
در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام مىخوانيم : «لاعلم كطلب السلامة ولاسلامة كسلامة القلب; هيچ علمى مانند جستجوى سلامت نيست، و هيچ سلامتى همانند سلامت قلب نمىباشد!» (١٠)
در حديث ديگرى از على عليه السلام آمده است كه فرمود : «اذا احب الله عبدا خيرا رزقه قلبا سليما وخلقا قويما; هنگامى كه خداوند بندهاى را دوستبدارد، به او قلب سليم و اخلاق معتدل و شايسته مىدهد.» (١١)
٣- در روايات متعددى از اخلاق رذيله تعبير به بيماريهاى قلب شده است.
در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم : «اياكم والمراء والخصومة فانهما يمرضان القلوب على الاخوان، وينبت عليهما النفاق; بپرهيزيد از جر و بحثها و خصومتها كه اين دو دلهاى برادران دينى را بيمار مىسازد، نفاق و تفرقه بر آنها مىرويد.» (١٢)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم :
«ما من شىء افسد للقلب من خطيئته; چيزى بيش از گناه، قلب را فاسد نمىكند.» (١٣)
٤- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم : «الا ومن البلاء الفاقة، واشد من الفاقه مرض البدن، واشد من مرض البدن مرض القلب; آگاه باشيد فقر يكى از بلاها است، و از آن بدتر، بيمارى تن است. و از آن سختتر بيمارى قلب است.» (١٤)
٥- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم كه در آن حسد به عنوان يك بيمارى مستمر در طول تاريخ بشريت، معرفى شده است; فرمود : «الا انه قد دب اليكم داء الامم من قبلكم وهو الحسد، ليس بحالق الشعر، لكنه حالق الدين، وينجى فيه ان يكف الانسان يده ويحزن لسانه ولايكون ذاغمز على اخيه المؤمن; مرضى كه امتهاى پيشين به آن گرفتار شدهاند به سوى شمار روى آورده است و آن بيمارى حسد است كه موى بدن را نمىريزد (اشاره به بيماريهايى است كه باعث ريزش موهاى بدن مىشود) ولى دين را مىريزد و از بين مىبرد، و راه نجات از آن و درمان آن اين است كه انسان (هنگام پيدايش نشانههاى حسد) دست و زبانش را نگاه دارد و حتى نسبتبه برادر مؤمن خود با اشاره چشم و ابرو اهانت نكند!» (١٥)
٦- در بسيارى از روايات اسلامى از رذايل اخلاقى تعبير به «داء» كه به مفهوم بيمارى ستشده; مثلا، در خطبه١٧٦ نهجالبلاغه، درباره قرآن مىفرمايد :
«فاستشفوه من ادوائكم ... فان فيه شفاء من اكبر الداء وهو الكفر والنفاق والغى والضلال; از قرآن براى شفاى بيماريهاى خود كمك بطلبيد، زيرا در قرآن، شفاى بزرگترين بيماريها، يعنى كفر و نفاق و گمراهى و ضلالت است.»
اين تعبير در روايات فراوان ديگرى نيز ديده مىشود.
خلاصه اين كه، مطابق اين ديدگاه كه فضائل و رذائل اخلاقى را به عنوان نشانههاى سلامت روح انسان يا بيمارى آن معرفى مىكند، پيامبران الهى و پيشوايان معصوم و همچنين معلمان اخلاق، طبيبان روحانى هستند و دستورات آنها داروهاى شفابخش.
و بر اين اساس، همانگونه كه در طب جسمانى علاوه بر دارو، پرهيزهايى هم براى رسيدن به بهبودى كامل لازم است، در طب روحانى و اخلاقى نيز پرهيز از دوستان فاسد، محيط آلوده و تمام امورى كه به پيشرفت مفاسد اخلاقى در وجود انسان كمك مىكند، ضرورت دارد.
در طب جسمانى گاه نياز به جراحى مىافتد و طبيب جراح با چاقوى جراحى به درمان بيمار مىپردازد، در طب روحانى نيز چنين مواردى پيشبينى شده است; حدود و تعزيرات و مجازاتهاى گوناگون در برابر پارهاى از اعمال منافى اخلاق نيز به منزله جراحى است.
در طب جسمانى دو مرحله مشخص ترسيم شده، طب پيشگيرى و طب درمانى كه معمولا از اولى به عنوان بهداشت، و از دومى به عنوان درمان تعبير مىكنند، در طب روحانى و اخلاقى نيز همين دو مرحله وجود دارد، و معلمان اخلاق از يك سو براى درمان آلودگان برنامهريزى مىكنند; و از سوى ديگر، براى پيشگيرى از آلودگى سالمان.
تعبيرهايى كه در خطبه ١٠٨ نهجالبلاغه درباره شخص پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وارد شده بود كه هم سخن از مرهمها به ميان آمده بود، و هم ابزار داغ كردن و سوزاندن زخمها، بيانگر تنوع درمانها در طب اخلاقى همانند طب جسمانى است.
در طب جسمانى، يك رشته دستورهاى كلى براى درمان بيماريها است و يك رشته دستورهايى كه ويژه هر يك از بيماريها مىباشد; در طب روحانى نيز همين گونه است; توبه، ذكر خدا، نماز و روزه و عبادات ديگر، و محاسبه و مراقبه، اصول كلى درمانند; و در هر يك از بيماريهاى اخلاقى نيز دستورهاى ويژهاى در روايات اسلامى و كتب اخلاقى وارد شده است.
ديدگاه سوم : ديدگاه سير و سلوك
در اين ديدگاه، انسانها به مسافرانى تشبيه شدهاند كه از نقطه عدم به راه افتاده و به سوى لقاءالله و قرب ذات پاك حق كه از هر نظر بىنهايت است پيش مىروند.
در اين سفر روحانى مانند سفرهاى جسمانى دليل راه و مركب و زاد و توشه و نفى موانع و طريق مقابله با رهزنان راه و دزدان و دشمنان جان و مال لازم است.
اين سفر روحانى و معنوى داراى منزلگاههايى است و گردنههاى صعبالعبور، و پرتگاههاى خطرناك كه بايد با كمك راهنمايان آگاه بسلامت از آنها گذشت، و يكى را بعد از ديگرى شتسرگذاشت تا به سر منزل مقصود نائل شد.
گر چه بعضى اصرار دارند كه مساله سير و سلوك الى الله و آگاهى بر راه و رسم و منزلگاهها و مركب و زاد و توشه و راهنما، علم جداگانهاى است غير از علم اخلاق، ممكن است از يك نظر چنين باشد ولى با يك ديد وسيع كلى سير و سلوك روحانى در همان مسيرى قرار دارد كه تربيتهاى اخلاقى و پرورش صفات فضيلت در آن قرار دارد; يا حداقل، اخلاق الهى، بخشى از سير و سلوك روحانى است.
به هر حال، در آيات و روايات اسلامى نيز اشاراتى به اين ديدگاه ديده مىشود.
از جمله در آيهشريفه١٥٦ سوره بقره مىخوانيم : «الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انالله وانا اليه راجعون; صابران كسانى هستند كه هنگامى كه مصيبتى به آنها برسد مىگويند ما از آن خدا هستيم و به سوى او بازگشت مىكنيم.»
در اين آيه از يك سو انسان خود را ملك خدا مىداند و از سوى ديگر خود مسافرى مىشود كه به سوى او در حركت است.
در سوره علق مىخوانيم : «ان الى ربك الرجعى; به يقين بازگشت همه به سوى پروردگارتوست.» (سوره علق، آيه٨)
در سوره انشقاق آمده است : «ياايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه; اى انسان تو با تلاش و رنجبه سوى پروردگارت پيش مىروى و سرانجام او را ملاقات خواهى كرد.» (سوره انشقاق، آيه٦)
در سوره رعد آمده است : «رفع السموات بغير عمد ترونها... يفصل الآيات لعلكم بلقاء ربكم توقنون; خداوند همان كسى است كه آسمان را بدون ستونى كه قابل رؤيتباشد آفريد... او آيات (خود) را (براى شما) شرح مىدهد تا به لقاى پروردگارتان يقين پيدا كنيد.» (١٦)
متجاوز از بيست آيه از آيات قرآن سخن از لقاءالله است كه در واقع سر منزل مقصود سالكان الى الله و عارفان الهى مىباشد، يعنى لقاء معنوى و ديدار روحانى با آن محبوب بىنظير و مقصود بىمانند.
درست است كه اين آيات و آيات رجوع الى الله از يك نظر جنبه عمومى دارد و همگان را شامل مىشود ولى مانعى ندارد كه سير و سلوك مؤمن و كافر از نظر فطرت و خلقت، به سوى او جهتگيرى شده باشد، ولى گروهى به خاطر انحراف از مسير فطرت در وسط راه بمانند يا در پرتگاه سقوط كنند ولى اولياء الله با تفاوت مراتب به سر منزل مقصود واصل شوند. درست همانند نطفههايى كه همه از نظر آفرينش در عالم جنين به سوى تكامل انسانى پيش مىروند و بعد از تولد نيز آن را آنچنان ادامه مىدهند ولى بعضى از اين نطفهها در همان مراحل اوليه جنين بر اثر آفاتى از حركتباز مىايستد و ساقط مىشود يا بعد از تولد در نيمه راه زندگى به خاطر همين آفات از كار مىافتد و سقوط مىكند.
از اين تعبيرها روشنتر، تعبيرى است كه در قرآن مجيد از تقوا به عنوان بهترين زاد و توشه شده (و مىدانيم زاد و توشه، معمولا به غذا و طعام مسافر گفته مىشود; هر چند از بعضى از منابع لغت استفاده مىشود كه در اصل، مفهوم اعمى دارد و شامل هرگونه ذخيرهسازى مىشود.)
بنابراين، تعبير بالا كه مىگويد : تقوا بهترين زاد و توشه است، اشاره به سير انسان الى الله دارد كه به هر حال در اين سفر روحانى نياز به زاد و توشهاى خواهد داشت، و زاد اين سفر روحانى نيز روحانى است.
در روايات اسلامى نيز اين تعبيرات به صورت گستردهترى ديده مىشود.
در نهجالبلاغه، در خطبههاى متعددى، سخن از برگرفتن زاد و توشه از اين دنيا براى سفر الهى آخرت شده است :
در خطبه١٥٧ مىخوانيم : «فتزودوا فى ايام الفناء لايام البقاء; در اين ايام فانى براى ايام باقى زاد و توشه برگيريد!»
در خطبه ١٣٢ در تعبير روشنترى مىفرمايد : «ان الدنيا لم تخلق لكم دارمقام، بل خلقت لكم مجازا لتزودوا منها الاعمال الى دارالقرار; دنيا براى سكونت هميشگى شما خلق نگرديده، بلكه آن را در گذرگاه شما ساختهاند تا اعمال صالح را به عنوان زاد و توشه در مسير سراى ديگر، از آن فراهم سازيد.»
در خطبه١٣٣ در يك تعبير لطيف و دقيق چنين آمده است، مىفرمايد : «والبصير منها متزود والاعمى لها متزود; بينايان از آن زاد و توشه (براى سفر آخرت) مىگيرند، و نابينايان براى خود آن (دنيا) زاد توشه مىاندوزند.
تعبيراتى همچون «صراط العزيز الحميد» (سوره ابراهيم، آيه١) و «الصراط المستقيم» (سورهحمد) و «سبيل الله» در آيات زيادى از قرآن و «ليصدوا عن سبيل الله»(سورهانفال، آيه٣٦) و مانند اينها، مىتواند اشارهاى به اين ديدگاه باشد.
اخلاق در قرآن فصل نهم : روشهاى مختلف ارباب سير و سلوك
گفتنى است كه ارباب سير و سلوك و علما و دانشمندانى كه در اين راه گام برداشته و تعليمات قرآن و سنت را راهنماى خويش قرار داده (نه صوفيانى كه تحت تاثير مكتبهاى التقاطى و غير اسلامى بودهاند) هر يك براى خود روشى را پيشنهاد كردهاند; يا به تعبير دقيقتر، مراحل و منزلگاههايى در نظر گرفتهاند كه در ذيل به بخشى از آنها به صورت فشرده اشاره مىشود، تا اين بحث كاملتر و پربارتر گردد :
١- سير و سلوك منسوب به «بحرالعلوم»
در اين كتاب كه به فقيه باهر و علامه ماهر «بحرالعلوم» نسبت داده شده است هر چند انتساب بعضى از بخشهاى آن به اين بزرگوار بعيد به نظر مىرسد ولى قسمتهايى از آن داراى اهميت فوقالعادهاى است; براى سير و سلوك الى الله و پيمودن راه قرب به پروردگار عوالم چهارگانه و به تعبير ديگر، چهار منزلگاه مهم ذكر شده است :
١- اسلام
٢- ايمان
٣- هجرت
٤- جهاد
و براى هر يك از اين عوالم چهارگانه سه مرحله ذكر شده است كه مجموعا دوازده مرحله مىشود كه پس از طى آنها، سالك الى الله وارد عالم خلوص مىگردد، و اين مراحل دوازدهگانه به شرح زير است :
منزل اول، اسلام اصغر است، و منظور از آن اظهار شهادتين و تصديق به آن در ظاهر و انجام وظائف دينى است.
منزل دوم، ايمان اصغر و آن عبارت از تصديق قلبى و اعتقاد باطنى به تمام معارف اسلامى است.
منزل سوم، اسلام اكبر است و آن عبارت است از تسليم در برابر تمام حقايق اسلام و اوامر و نواهى الهى.
منزل چهارم، ايمان اكبر است و آن عبارت از روح و معنى اسلام اكبر مىباشد كه از مرتبه و اطاعتبه مرتبه شوق و رضا و رغبت منتقل شود.
منزل پنجم، هجرت صغرى است، و آن انتقال از «دارالكفر» به «دارالاسلام» است مانند هجرت مسلمانان از مكه كه در آن زمان كانون كفر بود به مدينه.
منزل ششم، هجرت كبرى است، و آن هجرت و دورى از اهل عصيان و گناه و از همنشينى با بدان و ظالمان و آلودگان است.
منزل هفتم، جهاد اكبر است، و آن عبارت از محاربه و ستيز با لشكر شيطان استبا استمداد از لشكر رحمان كه لشكر عقل است.
منزل هشتم، منزل فتح و ظفر بر جنود و لشكريان شيطان، و رهايى از سلطه آنان و خروج از عالم جهل و طبيعت است.
منزل نهم، اسلام اعظم، و آن عبارت از غلبه بر لشكر شهوت و آمال و آرزوهاى دور و دراز است كه بعد از فتح و ظفر، عوامل بيدار كننده برون بر عوامل انحرافى درون پيروز مىشود و اينجاست كه قلب، مركز انوار الهى و افاضات ربانى مىگردد.
منزل دهم، ايمان اعظم است، و آن عبارت از مشاهده نيستى و فناى خود در برابر خداوند است، و مرحله دخول در عالم فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى است كه در اين هنگام حقيقت عبوديت و بندگى خدا ظاهر مىشود.
منزل يازدهم، هجرت عظمى است، و آن مهاجرت از وجود خود و به فراموشى سپردن آن، و سفر به عالم وجود مطلق، و توجه كامل به ذات پاك خداست كه در جمله «وادخلى جنتى» خطاب به آن شده است.
منزل دوازدهم، جهاد اعظم است كه بعد از هجرت از خويشتن، متوسل به ذات پاك خداوند مىشود تا تمام آثار خودبينى در او محو و نابود گردد و قدم در بساط توحيد مطلق نهد.
بعد از پيمودن اين عوالم دوازدهگانه وارد عالم خلوص مىشود، و مصداق «بل احياء عند ربهم يرزقون» مىگردد. (١)
چگونگى سير و سلوك در اين روش
در رساله سير و سلوك منسوب به علامه بحرالعلوم بعد از ذكر عوالم و منازل بالا به چگونگى طى نمودن اين راه پرمشقت و پرافتخار پرداخته و بيست و پنج دستور براى وصول به اين مقاصد بالا و والا مىدهد كه آنها را بطور فشرده در ذيل مىآوريم :
سالك الى الله و رهرو راه قرب به پروردگار براى وصول به اين عوالم، بعد از آن كه اصول دين را از طرق معتبر شناخت و به فروع احكام دينى و اسلامى كاملا آشنا شد، بار سفر مىبندد و به راه مىافتد و با انجام دستورهاى بيست و پنجگانه زير به سوى مقصد همچنان پيش مىرود :
اول، ترك آداب و عادات و رسومى است كه انسان را از پيمودن راه باز مىدارد و غرق در آلودگيها مىكند.
دوم، عزم قاطع بر پيمودن راه، كه از هيچ چيز نترسد و با استمداد از لطفترديدى به خود راه ندهد.
سوم، رفق و مدارا، و آن اين كه در آن واحد امور زيادى را بر خود تحميل نكند مبادا دلسرد و متنفر شود، و از پيمودن راه بازماند.
چهارم، وفا، و آن عبارت از اين است كه نسبتبه آنچه توبه كرده وفادار بماند و به آن باز نگردد، و نسبتبه آنچه استاد راه مىگويد وفادار بماند.
پنجم، ثبات و دوام است، به اين معنى كه برنامههايى را كه انتخاب مىكند به صورت عادت مستمر در آيد تا بازگشتى در آن صورت نگيرد.
ششم، مراقبت است، و آن عبارت از توجه به خويش در تمام احوال است كه تخلفى صورت نگيرد.
هفتم، محاسبه است، كه در حديث «ليس منا من لم يحاسب نفسه كل يوم; كسى كه همه روز به حساب خويش نرسد از ما نيست!» (٢) به آن اشاره شده است.
هشتم، مؤاخذه است، منظور از مؤاخذه اين است كه هر گاه مرتكب خطايى شدبه خويشتن تنگ بگيرد و از اين راه خود را مجازات كند.
نهم، مسارعت است، يعنى به مقتضاى امر «وسارعوا الى مغفرة من ربكم» (٣) كه در قرآن مجيد آمده در مسير حق شتاب كند، پيش از آن كه شيطان مجال وسوسه يابد.
دهم، ارادت است، و آن عبارت از اين است كه باطن خود را چنان خالص كند كه هيچ غشى در آن نباشد، و نسبتبه صاحب شريعت و اوصياى معصوم او كاملا عشق ورزد.
يازدهم، ادب است، يعنى نسبتبه ساحت قدس خداوند و رسولاكرم صلى الله عليه و آله و جانشينان معصوم او شرط ادب نگاه دارد، و كمترين سخنى كه نشانه اعتراض باشد بر زبان نراند، و در تعظيم اين بزرگان بكوشد و حتى در بيان حاجت از الفاظى كه نشانه امر و نهى استبپرهيزد.
دوازدهم، نيت است، و آن عبارت است از خالص ساختن قصد در اين سير و حركت و جميع اعمال از براى خداوند متعال.
سيزدهم، صمت است، به معنى خاموشى و حفظ زبان از سخنان زائد و اكتفا به مقدار لازم.
چهاردهم، جوع و كم خوردن، كه از شروط مهمه پيمودن اين راه است ولى نه تا آن حد كه باعث ضعف و ناتوانى گردد.
پانزدهم، خلوت است، و آن عبارت است از كنارهگيرى از اهل عصيان و طالبين دنيا و صاحبان عقول ناقصه; و به هنگام عبادات و توجه به اذكار، دور از ازدحام و غوغا بودن.
شانزدهم، سهر و شب بيدارى (مخصوصا بيدارى در آخر شب)، كه در آيات و روايات اسلامى كرارا به آن اشاره شده است.
هفدهم، دوام طهارت، يعنى هميشه با وضو بودن است كه نورانيتخاصى به باطن انسان مىدهد.
هيجدهم، تضرع به درگاه خداوند ربالعزة است، كه هر چه بيشتر بتواند اظهار خضوع در پيشگاه پروردگار كند.
نوزدهم، پرهيز از خواستههاى نفس (هر چند مباح باشد) تا آنجا كه در توان دارد.
بيستم، رازدارى و كتمان سر، كه از مهمترين شرايط است، كه اساتيد اين رشته به آن اصرار مىورزيدند، و آن اين كه اعمال و برنامههاى خويش را در اين راه مكتوم دارد (تا كوچكترين تظاهر و ريا در آن حاصل نشود) و اگر مكاشفاتى از عوالم غيب براى او دست داد آن را نيز پنهان دارد و به اين و آن بازگو نكند (تا گرفتار عجب و خودبينى نگردد).
بيست و يكم، داشتن مربى و استاد است، اعم از استاد عام كه در كارهاى مربوط به سير و سلوك با ارشاد او پيش مىرود و استاد خاص كه آن رسولخدا صلى الله عليه و آله و امامانمعصوم : مىباشد.
البته بايد سالك توجه داشته باشد كه اين، مرحله بسيار دقيق و باريكى است; تا كسى را نيازمايد و از صلاحيت علمى و دينى او آگاه نشود، در ارشادات به او تكيه نكند كه گاه شياطين در لباس استاد درآيند و گرگان ملبس به لباس چوپان شوند و سالك را از راه منحرف سازند.
مرحوم علامه طباطبايى در اين زمينه مىگويد : كه حتى به ظاهر شدن خارق عادت و اطلاع بر علوم پنهانى و اسرار نهان انسان، و عبور بر آب و آتش، و اطلاع بر مسائل مربوط به آينده و مانند آن نمىتوان اطمينان كرد كه صاحب چنين اعمالى مقام پيشرفتهاى در سلوك راه حق دارد; زيرا، اينها همه در مرتبه مكاشفه روحيه حاصل مىشود، و از آنجا تا سرحد وصول و كمال، راه بسيار است.
بيستودوم،«ورد» است، و آنعبارت استاز ذكرهاىزبانى كهراه را بهروىسالك مىگشايد و او را براى گذشتن از گردنههاى صعبالعبور مسير الىالله يارى مىدهد.
بيست و سوم، نفى خواطرات است، و آن عبارت است از تسخير قلب خويشتن و حكومتبر آن، و تمركز فكر به گونهاى كه هيچ تصور و خاطرهاى بر او وارد نشود مگر به اختيار و اذن آن; و به تعبير ديگر، افكار پراكنده بىاختيار فكر او را به خود مشغول ندارد، و اين يكى از كارهاى مشكل است.
بيست و چهارم، فكر است، و منظور از آن، آن است كه سالك با انديشه عميق و فكر صحيح در آگاهى و معرفتبكوشد، و تمام تفكر او مربوط به صفات و اسماء الهى و تجليات و افعال او بوده باشد.
بيست و پنجم، ذكر است، و منظور از آن، توجه قلبى استبه ذات پاك پروردگار; نه ذكر با زبان كه به آن ورد گفته مىشود; و به تعبير ديگر، منظور اين است كه تمام نظر خويش را به جمال پروردگار متوجه سازد و از غير او چشم بپوشد.
اين بود خلاصه آنچه از سير و سلوك منسوب به علامه بحرالعلوم استفاده مىشود كه علامه طباطبائى نيز همين روش را با مختصر تفاوتى - مطابق آنچه در رساله «لباللباب» - آمده دنبال كرده است.
٢- روش مرحوم ملكى تبريزى
ايشان (مرحوم حاج ميرزا جواد آقا تبريزى) كه يكى از اساتيد معروف سير و سلوك محسوب مىشود، در رساله «لقاءالله» راهى را پيموده است كه در جهاتى با آنچه در رساله منسوب به بحرالعلوم آورديم متفاوت است.
نامبرده، نخست لقاءالله را عنوان مقصد اعلاى سير و سلوك معرفى مىكند و از آيات مختلف قرآن بهره مىگيرد و شواهد زيادى از روايات براى آن مىآورد و صريحا به اين اشاره مىكند كه منظور از لقاءالله مشاهده با چشم نيست چرا كه خداوند منزه از كيفيتى است كهموجب رؤيتاست; همچنينمنظور از لقاءالله ملاقاتثواب و نعمتاو در قيامتنيست، بلكهمنظورنوعى«شهود»و ملاقات قلبىو روحى و مشاهده باچشمدلاست.
سپس براى پيمودن اين راه طولانى و پرفراز و نشيب، برنامهاى را پيشنهاد مىكند كه در جهات زير خلاصه مىشود :
١- تصميم و نيتبراى پيمودن اين راه است
٢- توبه صحيح از گذشته، توبهاى كه در اعمال و اعماق انسان نفوذ كند و او را دگرگون سازد و آثار گناه را از جسم و جان و روح او بشويد.
٣- برگرفتن توشه راه است; و براى آن چند برنامه ذكر كرده است :
الف - در صبح، مشارطه (با خود شرط كند كه جز راه حق نپويد); در روز، مراقبه (توجه به اين كه از راه منحرف نگردد); در شامگاهان، محاسبه (توجه به اين كه در روز گذشته چه انجام داده است).
ب - توجه به اوراد و اذكار و توجه به وظائف بيدارى و هنگام خواب.
ج - توجه به نماز شب و خلوت با خداوند و شبزندهدارى و رياضت در مساله خواب و خوراك كه از حد لازم تجاوز نكند.
٤- بهرهگيرى از تازيانه سلوك، و آن عبارت است از مؤاخذه كردن خويشتن به خاطر توجه به دنيا و قصور و كوتاهى در برابر حق، و پوزش خواستن از پروردگار و سرزنش خويشتن به خاطر بىوفائيها و اطاعت از شيطان در حضور پروردگار، و سعى و تلاش در طريق اخلاص.
٥- در آستانه تحول، و در اين مرحله بايد قبل از هر چيز، به پايان زندگى و مرگ بينديشد كه فكر مرگ براى سوزاندن حب دنيا و اصلاح بيشتر صفات زشت داروى مؤثرى است. (سپس به عظمت پروردگار و اسماء و صفات او بينديشد و به ياد اولياء حق باشد و بكوشد خود را به صفات آنان نزديك سازد.)
٦- در آستانه سر منزل مقصود، در اين بخش اشاره به اين معنى مىكند كه انسان داراى سه عالم است :
١- عالم حس و طبيعت
٢- عالم خيال و مثال
٣- عالم عقل و حقيقت.
عالم حس و طبيعتيكپارچه ظلمت است و تا از آن نگذرد به عالم مثال كه عبارت از عالمى است كه حقايق آن داراى صورتند و عارى از ماده نمىرسد.
و تا از عالم مثال نگذرد به عالم عقل نمىرسد; و منظور از عالم عقل، عالمى است كه حقيقت و نفس انسان در آن عالم، نه ماده دارد و نه صورت; و هنگامى كه به عالم عقل رسيد و نفس خويش را خالى از ماده و صورت شناخت، به معرفت پروردگار دست مىيابد; و مصداق «من عرف نفسه فقد عرف ربه» (٤) مىشود. (٥)
٣- روش ديگر
در رساله «لقاءالله» عالم و محقق بزرگوار، آقاى مصطفوى، برنامه ديگرى براى اين سير و سلوك الهى ذكر شده است.
در اين رساله كه رساله جامع و پربار و متكى به آيات و اخبار است، نخست اشاره به آيات مربوط به لقاءالله مىكند و بعد از آن كه اين لقاء و ملاقات را به معنى ملاقات معنوى و روحانى تفسير مىنمايد، در شرح آن مىافزايد كه براى رسيدن به سر منزل مقصود بايد انسان حدود برانگيخته شده از جهان ماده و حد زمان و مكان و حتى حدود ذاتى كه در همه ممكنات موجود است درهم بشكند و غرق و فناى عالم لاهوت گردد و به لقاى پروردگار نائل آيد و مخاطب «يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى; تو اى روح آرام يافته! به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است، سپس در سلك بندگانم در آى و در بهشتم وارد شو!» (٦)
سپس براى رسيدن به اين سرمنزل بزرگ و بىمانند طى پنج مرحله را پيشنهاد مىكند :
مرحله اول : تكميل و تقويت اعتقادات و توجه خاص به اصول دين.
مرحله دوم : توبه و بازگشتبه اعمال صالح و پرهيز از گناهان و انجام واجبات است.
مرحله سوم : مهيا و آماده شدن براى پاكسازى نفس از رذائل و آراستن آن با فضائل اخلاق است.
مرحله چهارم : محو انانيت و حصول فنا در برابر عظمتحق است.
در اين مرحله كه تعلق زندگى مادى برطرف شده و تعلقات به اموال و اولاد و لذات، مشتهيات مادى و خيالى تغيير كرده و به تعلق روحانى و معنوى مبدل شده، تنها چيزى كه باقى مانده تعلق به نفس خويش است و اين تعلق به اندازهاى ريشهدار و محكم است كه گوئى از شدت ظهور خفا پيدا كرده است; ولى يك نكته باقى است و آن اين كه سالك در تمام اين مراحل مقصودش رسيدن به لقاى او، به پروردگار، بوده; يعنى، در واقع و در باطن هر كارى كرده براى خود كرده است.
به تعبير ديگر، او مىخواسته به مقامات والا نائل گردد و از مقربين درگاه خدا باشد و به كمالات روحانى و معنوى برسد; پس در همه جا سخن از خود او بوده نه از هدف، به دليل اين كه هرگاه به چنين مقامى واصل مىشد نهايتسرور و خوشحالى پيدا مىكرد ولى اگر ديگرى براى او اين مقامات پيدا مىشد حداقل تا اين حد خوشحال نبود. اينجا است كه بايد من و توجه به خود بر طرف گردد و محبوب و مورد علاقه سالك جلوه و ظهور خدا باشد نه مقيد به خود او; به تعبير آشكارتر، «من» بايد حذف شود و اين حجاب كه بزرگترين مانع و سد راه حق و آخرين حجاب سالك براى وصول به لقاءالله است، بر طرف گردد.
براى از ميان بردن اين حجاب چندين راه است :
١- راه توجه قلبى به خداوند و توحيد ذاتى و صفاتى و افعالى و از اين طريق مىفهمد كه غير او در برابر او هيچ و پوچ است.
٢- تفكر و استدلال براى مبارزه با انانيت و حجاب نفس، به اين معنى كه خدا را وجودى نامحدود و ازلى و ابدى وحى مطلق مىبيند و خود را وجودى از هر نظر محدود و در منتهاى عجز و ضعف و فقر و سراپا نياز كه يك لحظه بى وجود او نمىتواند باقى بماند.
٣- معالجه با اضداد و آن اين كه در هر مورد بجاى «من» توجه به خدا و بندگان صالح خداوند باشد و خود را در حضور دائم در پيشگاه حق ببيند.
مرحله پنجم : در اين مرحله سالك به صورت يك انسان ملكوتى در آمده و داخل در جبروت مىشود!
منظور از ورود در مرحله جبروت آن است كه انسان به خاطر كمال صفا و خلوص و محو در نور الهى، نفوذ و سلطه پيدا مىكند و براى فعاليت و انجام وظائف الهى و ارشاد خلق و امر به معروف و نهى از منكر از روى معرفت كامل قدم برمىدارد.
به تعبير ديگر، تا حد زيادى از فكر خود فارغ گشته و به تمام مسائل و وظائف و احكام و آداب شرع و سير و سلوك اطلاع پيدا كرده و در مقام تشخيص درد و درمان، همچون طبيبى حاذق و ماهر گشته است. (٧)
نكته قابل توجه اين كه ايشان در همه جا از آيات و روايات اسلامى به عنوان گواه و شاهد مطالب خويش استفاده كردهاند.
خلاصه و جمعبندى مكتبهاى سير و سلوك
از آنچه علماى سير و سلوك و رهروان اين راه (البته آنهايى كه در طريق شريعت و مسير اسلام و اهلبيت گام برمىداشتند نه التقاطيهاى صوفى مآب) بر مىآيد و نمونههائى از آنها در بالا آمد، اصول مشترك زير استفاده مىشود :
١- هدف اصلى لقاءالله و شهود ذات پاك پروردگار با چشم دل و حضور روحانى و معنوى در محضر اوست.
٢- براى رسيدن به اين مقصد، نخستين گام توبه از همه گناهان و شستن رذائل اخلاقى و آراسته شدن به فضائل اخلاقى است.
٣- در اين راه بايد آداب چهارگانه مشارطه و مراقبه و محاسبه و معاقبه را فراموش نكند; يعنى، صبحگاهان با خود شرط كند كه گرد گناه و خلاف رضاى حق نگردد و در تمام مدت روز مراقب نفس سركش باشد و شامگاهان و هنگام خواب به محاسبه بنشيند و اگر خلافى از او سرزده بود خود را بهوسيله ترك انواع لذائذ مجازات و عقوبت كند.
٤- مبارزه با هواى نفس كه بزرگترين سد اين راه است از واجبترين واجبات مىباشد.
٥- توجه به اذكار و اورادى كه در شرع مقدس وارد شده همچون ذكر «لاحول ولاقوة الا بالله» و ذكر «لااله الا انتسبحانك انى كنت من الظالمين» و ذكر «الله» و «ياحى» و «يا قيوم» و امثال اين اذكار، سبب قوت بر پيمودن اين راه است.
٦- توجه قلبى به حقيقت توحيد ذات و صفات و افعال خداوند و غرق شدن در صفات كمال و جمال او، توشه ديگرى براى اين راه پرفراز و نشيب است.
٧- شكستن بزرگترين بت و آن بت انانيت و توجه به خويشتن، از مهمترين شرائط وصول به مقصد است.
٨- استفاده از وجود استاد و مربى كه زير نظر او كار كند و همچون طبيب به درمان او بپردازد، گروهى شرط دانستهاند; و بعضى نيز روى آن تكيه خاصى ندارند هر چند متاسفانه توجه به استاد در مورد بسيارى از اشخاص سبب شده كه در دام شياطين خطرناكى كه خود را به صورت فرشته نشان مىدادهاند! بيفتند و دين و دنيا و ايمان و اخلاق آنها بر باد رود!
بعضى وظيفه ارشاد خلق و پيمودن راه انبيا و اوليا در هدايت مردم، و امر به معروف و نهى از منكر را به عنوان آخرين مرحله آوردهاند در حالى كه بسيارى مطلقا سخنى از اين مرحله بر زبان نرانده و سالك را به خودش واگذاردهاند.
غرض از آوردن اين بحث در ضمن مباحث اخلاقى اين كتاب اين بود كه :
اولا - عصارهاى از اين تفكرات كه به هر حال با مباحث اخلاقى سرو كار دارد ارائه گردد و خوانندگان اين كتاب با بصيرت بيشترى در وادى تهذيب اخلاق گام بردارند.
و ثانيا - به تمام پويندگان اين راه هشدار دهيم كه مرز ميان حق و باطل بسيار باريك است و چه بسا جوانان پاكدل كه به اميد راه يافتن به سرچشمه آب بقا در اين وادى به راه افتادهاند ولى از طريق عقل و شرع منحرف شده و در وادى كفر و ضلالتسرگردان گشته و در چنگال گرگانى كه به لباس شبان در آمدهاند گرفتار شده و همه چيز خود را از دست دادهاند.
-------------------------------------------- پي نوشت ها : ١- براى توضيح بيشتر به رساله سير و سلوك منتسب به مرحوم علامه بحرالعلوم مراجعه شود - همانطور كه گفتيم در شمردن اين عوالم دوازدهگاهه تفاوت مختصرى بين اين رساله و گفتار علامه طباطبايى در رساله لب اللباب مىباشد كه ما در واقع آنها را با هم تلفيق كرديم.
٢- ارشاد القلوب ديلمى، باب٣٩.
٣- آل عمران -١٣٣.
٤- بحارالانوار، جلد ٢، .
٥- توضيح بيشتر را در رساله لقاءالله مرحوم ملكى تبريزى مطالعه فرمائيد.
٦- سوره فجر، آيه٢٧ تا ٣٠.
٧- براى توضيح بيشتر به كتاب «لقاءالله» تاليف علامه بزرگوار آقاى مصطفوى مراجعه فرمائيد.
*****
فصل دهم : آيا در هر مرحله استاد و راهنما لازم است؟
بسيارى از علماى سير و سلوك عقيده دارند كه رهروان راه كمال و فضيلت و تقوا و اخلاق و قرب الى الله بايد زير نظر استادى كار كنند; همانگونه كه در بحث گذشته از رساله سير و سلوك منسوب به محقق بحرالعلوم و رساله لباللباب تقريرات مرحوم علامه طباطبايى نقل كرديم كه فصل بيست و يكم وظائف سالك الى الله را كار كردن زير نظر مربى و استاد شمردهاند، اعم از استادان خاص الهى كه پيشوايان معصومند و استادان عام كه بزرگان پوينده اين راهند.
ولى آگاهان ذى فن هشدار مىدهند كه رهروان راه تقوا و تهذيب نفس نبايد به آسانى خود را به اين و آن بسپارند، و تا كسى را به قدر كافى آزمايش نكنند و از صلاحيت علمى و دينى آنها آگاه نگردند، خود را در اختيار آنان قرار ندهند، و حتى به ظاهر شدن كارهاى خارقالعاده و خبر از اسرار پنهانى يا مربوط به آينده و حتى عبور از روى آب و آتش قناعت نكنند، چرا كه صدور اين گونه اعمال از مرتاضان غير مهذب نيز امكان پذير است.
بعضى از آنان لزوم رجوع به استاد را فقط در ابتداى كار لازم دانستهاند، اما پس از پيمودن مراحل قابل ملاحظهاى ديگر همراهى آنها را لازم نمىدانند; ولى بهرهگيرى از استاد خاص يعنى پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و پيشوايان معصوم عليهم السلام در تمام مراحل لازم است.
به هر حال، گاه براى لزوم انتخاب استاد و ارشاد كننده طريق، از آيه«فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون; از آگاهان بپرسيد اگر نمىدانيد!» (سوره انبياء، آيه٧) استدلال كردهاند كه سخن از تعليم مىگويد نه از تربيت; ولى از آنجا كه تربيت در بسيارى از موارد متكى بر تعليم است، بىشك بايد در اين گونه موارد از آگاهان كمك گرفت، و اين معنى با انتخاب يك فرد خاص براى نظارت بر اعمال و اخلاق او، تفاوت روشنى دارد.
و گاه در اينجا از داستان موسى و خضر كه در قرآن بطور مشروح آمده كمك گرفته مىشود، چرا كه موسى با آنكه پيامبر اولوالعزم بود، بىنياز از خضر نبود، و بخشى از راه را به كمك او پيمود; آنها مىگويند :
طى اين مرحله بىهمرهى خضر مكن ظلمات استبترس از خطر گمراهى
ولى با دقت در داستان خضر و موسى : مىتوان دريافت كه شاگردى موسى عليه السلام نزد خضر، به فرمان الهى صورت گرفت و براى فراگيرى علوم خاصى از اسرار حكمتخداوند در مورد حوادث مختلف اين جهان بود، و در واقع علم موسى عليه السلام علم ظاهر بود (و مربوط به دائره تكاليف) و علم خضر، علم باطن بود (و مربوط به دائره فوق تكليف) (١) و اين مساله با انتخاب يك استاد خصوصى در تمام مراحل تهذيب نفس و پيمودن راه تقوا، تفاوت دارد، هر چند اجمالا به اهميت كسب فضيلت از محضر استاد اشاره دارد.
و گاه در اينجا به مساله لقمان و فرزندش اشاره مىشود كه اين استاد الهى، اخلاق فرزندش را زير نظر گرفت و در پيمودن راه كمال به او كمك كرد. (٢)
علامه مجلسى در بحارالانوار در حديثى از امام علىبنالحسين عليه السلام نقل مىكند كه فرمود : «هلك من ليس له حكيم يرشده; كسى كه دانشمند و حكيمى او را ارشاد نكند، هلاك مىشود!» (٣)
ولى از مجموع آنچه گفته شد اين امر استفاده نمىشود كه در مباحث اخلاقى هميشه استاد خصوصى لازم استبطورى كه اگر نباشد برنامه تربيت و پرورش اخلاق و تقوا و ادامه سير و سلوك مختل گردد، چه بسيارند كسانى كه با استفاده از آيات قرآن و روايات اسلامى و كلمات بزرگان در كتب اخلاقى و التزام عملى به آنها، اين راه را پيموده و به مقامات والايى رسيدهاند، هر چند نمىتوان انكار كرد كه وجود استاد خصوصى و مدد گرفتن از انفاس قدسيه نيكان و پاكان وسيله خوبى براى نيل كمال و طى طريق در كوتاهترين مدت و حل مشكلات اخلاقى مىباشد.
در نهجالبلاغه نيز آمده است : «ايها الناس استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متعظ; اى مردم چراغ دل را از شعله گفتار واعظى با عمل، روشن سازيد!» (٤)
ولى متاسفانه در بسيارى از اين موارد نتيجه معكوس حاصل شده است، و افرادى به عناوين مختلف، خود را به عنوان مربى اخلاق و استاد مقام ارشاد قلمداد كرده، در حالى كه از رهزنان اين راه بودهاند و افراد پاكدل و حق طلب را به راه تصوف تا طرق انحرافى ديگر، و يا خداى نكرده به مفاسد اخلاقى ننگين كشانيدهاند; به همين دليل، ما به تمام پويندگان اين راه هشدار مىدهيم كه اگر مىخواهند استادى براى مسائل اخلاقى انتخاب كنند بسيار با احتياط گام بردارند و در اين انتخاب سختگير و دقيق باشند و هرگز به ظواهر عمل نكنند و به سوابق اشخاص، خوب بنگرند و با مشورت با آگاهان دستبه چنين انتخابى بزنند تا به مقصود خود نائل گردند.
نقش واعظ درون
درباره واعظ برون به اندازه كافى صحبتشد، اكنون سخن از واعظ درون است; از بعضى از روايات اسلامى استفاده مىشود كه وجدان بيدار كه از آن به واعظ درون تعبير مىشود، نقش مهمى در پيمودن راه تكامل اخلاقى و تقوا دارد، بلكه بدون آن پيمودن اين راه مشكل است.
در حديثى از امام علىبنالحسين عليه السلام آمده است كه فرمود : «ابن آدم انك لاتزال بخير ماكان لك واعظ من نفسك، وما كانت المحاسبة من همك; اى فرزند آدم! تو همواره در مسير خير و خوبى قرار دارى مادام كه واعظى از درون داشته باشى، و مادام كه حسابرسى خويشتن از كارهاى اصلى تو باشد.» (٥)
شبيه همين معنى با كمى تفاوت نيز از آن حضرت نقل شده است. (٦)
در يكى از خطب نهجالبلاغه نيز چنين آمده است : «واعلموا انه من لم يعن على نفسه حتى يكون له منها واعظ وزاجر، لم يكن له من غيرها لازاجر ولاواعظ; آگاه باشيد آن كس كه به خويش كمك نكند تا واعظ و مانعى از درون جانش براى او فراهم گردد، موعظه و اندرز ديگران در او اثر نخواهد داشت!» (٧)
بديهى است در اين راه انسان بيش از هر چيز نياز به واعظى دارد كه در همه حال با او باشد و از اسرار درونش با خبر گردد، و همواره او را تحت مراقبتخود قرار دهد; و چه عاملى جز واعظ درون يعنى وجدان بيدار مىتواند اين نقش را عملى كند، و در لغزشها و خطاها در اولين فرصتبه انسان هشدار دهد و او را از سقوط در پرتگاه انحرافات اخلاقى باز دارد.
در حديثى از امام اميرمؤمنان عليه السلام چنين مىخوانيم : «اجعل من نفسك على نفسك رقيبا; از خودت مراقبى بر خويشتن قرار ده!» (٨)
در حديث ديگرى از همان امام عليه السلام آمده است : «ينبغى ان يكون الرجل مهيمنا على نفسه مراقبا قلبه، حافظا لسانه; شايسته است كه انسان بر نفس خويش مسلط باشد، و قلب خود را مراقبت كند، و زبان خويش را حفظ نمايد!» (٩)
-------------------------------------------- پي نوشت ها : ١- شرح بيشتر در اين باره را در تفسير نمونه، جلد ١٢، ذيل آيات ٦٠ تا ٨٢ سوره كهف مطالعه فرماييد.
٢- براى توضيح بيشتر به تفسير سروه لقمان جلد١٧ تفسير نمونه مراجعه شود.
٣- بحارالانوار، جلد ٧٥، صفحه١٥٩.
٤- نهج البلاغه، خطبه ١٠٥.
٥- بحارالانوار، جلد ٧٥، صفحه١٣٧.
٦- همان مدرك، صفحه١٤٧.
٧- نهج البلاغه، خطبه ٩٠.
٨- غررالحكم
٩- همان مدرك
۵
اخلاق در قرآن فصل يازدهم : آمادگيهاى لازم براى پرورش فضائل اخلاقى
اضافه بر آنچه تاكنون براى پيشرفتبرنامه تهذيب اخلاق گفتهايم، امور ديگرى وجود دارد كه تاثير بسزائى در مبارزه با رذائل اخلاقى و تقويت اصول فضائل در وجود آدمى دارد كه از جمله امور زير را مىتوان برشمرد :
١- پاك بودن محيط
بىشك وضع محيط اجتماعى زندگى انسان اثر فوقالعادهاى در روحيات و اعمال او دارد چرا كه انسان بسيارى از صفات خود را از محيط كسب مىكند. محيطهاى پاك غالبا افراد پاك پرورش مىدهد و محيطهاى آلوده غالبا افراد آلوده.
درست است كه انسان مىتواند در محيط ناپاك، پاك زندگى كند و بعكس در محيطهاى پاك سير ناپاكى را طى كند و به تعبير ديگر، شرايط محيط علت تامه در خوبى و بدى افراد نيست ولى تاثير آن را به عنوان يك عامل مهم زمينه ساز نمىتوان انكار كرد.
ممكن است كسانى قائل به جبر محيط باشند - همانگونه كه هستند - ولى ما هر چند جبر را در تمام اشكالش نفى مىكنيم اما تاثير قوى عوامل زمينه ساز را هرگز انكار نخواهيم كرد.
با اين اشاره كوتاه به قرآن باز مىگرديم و آياتى را كه درباره تاثير محيط در شخصيت انسان به دلالت مطابقى يا به اصطلاح التزامى سخن مىگويد، مورد بحث قرار مىدهيم :
١- والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه والذى خبث لايخرج الانكدا كذلك نصرف الآيات لقوم يشكرون (سوره اعراب، آيه٥٨)
٢- وجاوزنا ببنى اسرائيل البحر فاتوا على قوم يعكفون على اصنام لهم قالوا يا موسى اجعل لنا الها كما لهم آلهة قال انكم قوم تجهلون (سوره اعراف، آيه١٣٨)
٣- وقال نوح رب لاتذر على الارض من الكافرين ديارا - انك ان تذرهم يضلوا عبادك ولايلدوا الافاجرا كفارا (سوره نوح، آيات٢٦ و٢٧)
٤- يا عبادى الذين آمنوا ان ارضى واسعة فاياى فاعبدون (سوره عنكبوت، آيه٥٦)
٥- ان الذين توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيهم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها فاولئك ماويهم جهنم وساءت مصيرا (سوره نساء، آيه٩٧)
ترجمه
١- سرزمين پاكيزه (و شيرين) گياهش به فرمان پروردگار مىرويد; اما سرزمينهاى بد طينت (و شوره زار) جز گياه ناچيز و بىارزش از آن نمىرويد; اين گونه آيات (خود) را براى آنها كه شكر گزارند، بيان مىكنيم.
٢- و بنىاسرائيل را (سالم) از دريا عبور داديم (ناگاه) در راه خود به گروهى رسيدند كه اطراف بتهايشان با تواضع و خضوع گرد آمده بودند (در اين هنگام بنىاسرائيل) به موسى گفتند : «تو هم براى ما معبودى قرار ده همانگونه كه آنها معبودان (و خدايانى) دارند!» گفت : «شما جمعيتى جاهل و نادان هستيد!»
٣- نوح گفت : «پروردگارا! هيچ يك از كافران را بر روى زمين باقى مگذار! چرا كه اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مىكنند و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمىآوردند!»
٤- اى بندگان من كه ايمان آوردهايد! زمين من وسيع است، پس تنها مرا بپرستيد (و در برابر فشارهاى دشمنان تسليم نشويد!)
٥- كسانى كه فرشتگان (قبض ارواح) روح آنها را گرفتند در حالى كه به خويشتن ستم كرده بودند، به آنها گفتند : «شما در چه حالى بوديد؟(و چرا با اين كه مسلمان بوديد، در صف كفار جاى داشتيد؟!)» گفتند : «ما در سرزمين خود، تحت فشار و مستضعف بوديم.» آنها [ فرشتگان] گفتند : «مگر سرزمين خدا، پهناور نبود كه مهاجرت كنيد؟!» آنها (عذرى نداشتند، و) جايگاهشان دوزخ است و سرانجام بدى دارند.
تفسير و جمعبندى
در نخستين آيه تاثير محيط در اعمال و افعال انسان به صورت لطيفى بيان شده است.
توضيح اين كه : مفسران بزرگ در تفسير اين آيه بيانات گوناگونى دارند.
بعضى گفتهاند منظور اين است كه آب زلال و حى همچون قطرات باران بر سرزمين دلها فرو مىريزد; دلهاى پاك آن را مىپذيرد و گلهاى زيباى معرفت و ميوههاى لذتبخش تقوا و طاعت از آن مىرويد در حالى كه دلهاى ناپاك و آلوده واكنش مناسبى نشان نمىدهند; پس اگر مىبينيم عكسالعمل همه در برابر دعوت پيامبر و تعليمات اسلام يكسان نيست، اين به خاطر نقص در فاعليت فاعل، نمىباشد بلكه اشكال در قابليت قابل است. (١)
ديگر اين كه، هدف از بيان اين مثال اين است كه هميشه نيكيها و خوبيها را از محل مناسبش طلب كنيد چرا كه تلاش و كوشش در محلهاى نامناسب چيزى جز هدر دادن نيروها محسوب نمىشود. (٢)
احتمال سومى كه در تفسير اين آيه وجود دارد و مىتواند براى بحث ما مورد استفاده قرار گيرد اين است كه : در اين مثال انسانها به گياهان تشبيه شدهاند و محيط زندگى آنها به زمينهاى شور و شيرين; در يك محيط آلوده، پرورش انسانهاى پاك مشكل است هر چند تعليمات قوى و مؤثر باشد، همانگونه كه قطرات حياتبخش باران هرگز در شوره زار سنبل نمىروياند. به همين دليل، براى تهذيب نفوس و تحكيم اخلاق صالح بايد به اصلاح محيط اهميت فراوان داد.
البته تفسيرهاى سه گانه بالا هيچ گونه منافات با هم ندارد; ممكن است تمثيل فوق ناظر به همه اين تفسيرها باشد.
آرى! محيط اجتماعى آلوده، دشمن فضائل اخلاقى است; در حالى كه محيطهاى پاك بهترين و مناسبترين فرصت را براى تهذيب نفوس دارد.
در حديث معروفى از پيغمبر اكرم مىخوانيم كه روزى ياران خود را مخاطب ساخته و فرمود : «اياكم وخضراء الدمن، قيل يارسول الله ومن خضراء الدمن قال صلى الله عليه و آله : المرئة الحسناء فى منبت السوء; از گياهان (زيبايى كه) بر مزبلهها مىرويد بپرهيزيد! عرض كردند اى رسولخدا! گياهان زيبايى كه بر مزبلهها مىرويد اشاره به چه كسى است; فرمود : زن زيبايى كه در خانواده (و محيط) بد پرورش يافته!» (٣)
اين تشبيه بسيار گويا مىتواند اشاره به تاثير محيط خوب و بد در شخصيت انسان باشد و يا اشاره به مساله وراثتبه عنوان يك وسيله زمينهساز و يا هر دو.
در آيهدوم سخن از قوم بنىاسرائيل است كه سالها تحت تعليمات روحانى و معنوى موسى عليه السلام در زمينه توحيد و ساير اصول دين قرار داشتند و معجزات مهم الهى را همچون شكافته شدن دريا و نجات از چنگال فرعونيان، بطور خارقالعاده با چشم خود ديدند; اما همين كه در مسير خود به سوى شام و سرزمينهاى مقدس، با گروهى بتپرستبرخورد كردند، چنان تحت تاثير اين محيط ناسالم قرار گرفتند كه صدا زدند : «يا موسى اجعل لنا الها كما لهم آلهة; اى موسى براى ما بتى قرار بده همانگونه كه آنها داراى معبودان و بتها هستند! »
موسى از اين سخن بسيار متعجب و خشمگين شد و گفت : «به يقين شما جمعيتى جاهل و نادان هستيد! (قال انكم قوم تجهلون)
سپس بخشى از مفاسد بتپرستى را براى آنها شرح داد.
و عجب آن كه بنىاسرائيل بعد از توضيحات صريح موسى عليه السلام نيز اثر منفى آن محيط مسموم در آنها باقى بود، بطورى كه سامرى توانست از غيبت چند روزه موسى عليه السلام استفاده كند و بت طلائى خود را بسازد و اكثريت آن گروه نادان را به دنبال خود بكشاند و از توحيد به شرك و بتپرستى ببرد.
اين موضوع بخوبى نشان مىدهد كه محيطهاى ناسالم تا چه حد مىتواند در مسائل اخلاقى و حتى عقيدتى اثر بگذارد; شك نيست كه بنىاسرائيل پيش از مشاهده اين گروه بتپرست، زمينه فكرى مساعدى در اثر زندگى مداوم در ميان مصريان بتپرست، براى اين موضوع داشتند ولى مشاهده آن صحنه تازه به منزله جرقهاى بود كه زمينههاى قبلى را فعال كرد; و به هر حال، همه اينها دليل بر تاثير محيط در افكار و عقائد انسان است.
در سومين آيه كه از زبان حضرت نوح به هنگام نفرين بر قوم بتپرست مىباشد، شاهد و گواه ديگرى بر تاثير محيط در اخلاق و عقائد انسان است.
نوح، نفرين خود را درباره نابودى آن قوم كافر با اين جمله تكميل كرد، و در واقع نفرين خود را مستدل كرد; عرض كرد : «خداوندا اگر آنها را زنده بگذارى، بندگانت را گمراه و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمىآيد! (انك ان تذرهم يضلوا عبادك ولايلدوا الا فاجرا كفارا)
هم نسل امروز آنها كافر و منحرف است و هم نسلهاى آينده كه در اين محيط پرورش مىيابد، آلوده مىشوند.
در چهارمين و پنجمين آيه، سخن از لزوم هجرت از محيطهاى آلوده است; در چهارمين آيه خداوند بندگان با ايمان خود را مخاطب ساخته و مىگويد : «زمين من گسترده است تنها مرا بپرستيد (تسليم فشار دشمن نشويد و در محيط آلوده نمانيد) (يا عبادى الذين آمنوا ان ارضى واسعة فاياى فاعبدون)
و در پنجمين آيه، به كسانى كه ايمان آوردهاند و هجرت نكردهاند هشدار مىدهد و مىگويد عذر آنها در پيشگاه خداوند پذيرفته نيست; مضمون آيه چنين است : «كسانى كه فرشتگان قبض ارواح، روح آنها را گرفتند در حالى كه به خود ستم كرده بودند; به آنها گفتند شما در چه حالى بوديد (و چرا با اينكه مسلمان بوديد در صف كفار جاى داشتيد) آنها در پاسخ گفتند ما در زمين خود تحت فشار بوديم فرشتگان گفتند مگر سرزمين خداوند پهناور نبود چرا هجرت نكرديد آنها (عذرى نداشتند و به عذاب الهى گرفتار شدند) جايگاهشان جهنم و سرانجام بدى دارند (ان الذين توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيهم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها فاولئك ماويهم جهنم وساءت مصيرا)
اصولا مساله هجرت كه از اساسىترين مسائل در اسلام است تا آنجا كه تاريخ اسلام بر پايه آن بنياد شده، فلسفههائى دارد كه يكى از مهمترين آنها فرار از محيط آلوده و نجات از تاثيرات سوء آن است.
هجرت، بر خلاف آنچه بعضى مىپندارند، مخصوص آغاز اسلام نبوده بلكه در هر عصر و زمانى جارى است كه اگر مسلمانان در محيطهاى آلوده به شرك و كفر و فساد باشند و عقائد يا اخلاق آنها به خطر بيفتد، بايد از آنجا مهاجرت كنند. در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم : «من فربدينه من ارض الى ارض وان كان شبرا من الارض استوجب الجنة وكان رفيق محمد صلى الله عليه و آله وابراهيم عليه السلام ; كسى كه براى حفظ آئين خود از سرزمينى به سرزمين ديگر - اگر چه به اندازه يك وجب فاصله داشته باشد - مهاجرت كند، مستحق بهشت مىگردد و همنشين محمد صلى الله عليه و آله و ابراهيم عليه السلام (دو پيامبر بزرگ مهاجر) خواهدبود! (٤)
تكيه بر مقدار شبر (مقدار يك وجب) دليل بر اهميت فوقالعاده اين مساله است كه به هر مقدار و در هر عصر و زمان مهاجرت انجام گيرد، هماهنگى با پيامبراسلام صلى الله عليه و آله و ابراهيم عليه السلام حاصل خواهد شد.
كوتاه سخن اين كه، در هر عصر و زمان، محيط در ساختن شخصيت و اخلاق انسانها مؤثر بوده است و پاكى و يا ناپاكى محيط، عامل تعيين كنندهاى محسوب مىشود; هر چند مساله، جنبه جبرى ندارد. بنابراين، براى پاكسازى اخلاق و پرورش ملكات فاضله، يكى از مهمترين امورى كه بايد مورد توجه قرار گيرد، مساله پاكسازى محيط است.
و اگر محيط به قدرى آلوده باشد كه نتوان آن را پاك كرد، بايد از چنين محيطى مهاجرت نمود.
آيا هنگامى كه حيات مادى انسان در يك محيط به خاطر آلودگى به خطر بيفتد، از آن جا هجرت نمىكند؟ پس چرا هنگامى كه حيات معنوى و اخلاقى او كه از حيات مادى ارزشمندتر استبه خطر افتد، به عذر اين كه اين جا زادگاه من است، تن به انواع آلودگيهاى خود و خانواده و فرزندانش بدهد و مهاجرت نكند!
بر تمام علماى اخلاق لازم است كه براى پرورش فضائل اخلاقى برنامههاى مؤثرى براى پاكسازى محيط بينديشند; چرا كه بدون آن، كوششهاى فردى و موضعى كم اثر خواهد بود.
٢- نقش معاشران و دوستان
موضوع ديگرى كه تاثير عميق آن به تجربه ثابتشده و همه علماى اخلاق و تعليم و تربيت اتفاق نظر دارند، مساله معاشرت و دوستى است. غالبا دوستان و معاشران ناباب و آلوده سبب آلودگى افراد پاك شدهاند; عكس آن نيز صادق است، زيرا بسيارى از افراد پاك و قوىالاراده توانستهاند بعضى از معاشران ناباب را به پاكى و تقوا دعوت كنند. با اين اشاره به قرآن باز مىگرديم و اشاراتى را كه قرآن به اين مساله دارد با هم مىشنويم :
١- ومن يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين - وانهم ليصدونهم عن السبيل ويحسبون انهم مهتدون - حتى اذا جاءنا قال ياليتبينى وبينك بعد المشرقين فبئس القرين. (٥)
٢- قال قائل منهم انى كان لى قرين - يقول اءنك لمن المصدقين - اءذامتنا وكنا ترابا وعظاما اءنالمدينون - قال هل انتم مطلعون - فاطلع فراه فى سواء الجحيم - قال تالله ان كدت لتردين - ولولا نعمة ربى لكنت من المحضرين. (٦)
٣- ويوم يع-ض الظالم على يديه ي-قول يال-يتنى ات-خذت مع الرسول سبيلا - يا ويلتى ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا - لقد اضلنى عن الذكر بعد اذجآءنى وكان الشيطان للانسان خذولا. (٧)
ترجمه
١- و هر كس از ياد خدا روى گردان شود شيطان را به سراغ او مىفرستيم پس همواره قرين اوست - و آنها [ شياطين] اين گروه را از ياد خدا باز مىدارند در حالى كه گمان مىكنند هدايتيافتگان حقيقى آنها هستند! - تا زمانى كه (در قيامت) نزد ما حاضر شود مىگويد : اى كاش ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود; چه بد همنشينى بودى!
٢- كسى از آنها مىگويد : «من همنشينى داشتم - كه پيوسته مىگفت آيا (به راستى) تو اين سخن را باور كردهاى - كه وقتى ما مرديم و به خاك و استخوان مبدل شديم، (بار ديگر) زنده مىشويم و جزا داده خواهيم شد؟! - (سپس) مىگويد آيا شما مىتوانيد از او خبرى بگيريد؟ - اينجاست كه نگاهى مىكند، ناگهان او را در ميان دوزخ مىبيند - مىگويد : به خدا سوگند نزديك بود مرا (نيز) به هلاكتبكشانى! - و اگر نعمت پروردگارم نبود، من نيز از احضار شدگان (در دوزخ) بودم!
٣- و (به خاطر آور) روزى را كه ستمكار دستخود را (از شدت حسرت) به دندان مىگزد و مىگويد : «اى كاش با رسول (خدا) راهى برگزيده بودم! - اى واى بر من، كاش فلان (شخص گمراه) را دوستخود انتخاب نكرده بودم! - او مرا از ياد آورى (حق) گمراه ساختبعد از آن كه (ياد حق) به سراغ من آمده بود!» و شيطان هميشه خوار كننده انسان بوده است!
تفسير و جمعبندى
نخستين آيات كه در بالا آمد گرچه درباره همنشينى شيطان با غافلان از ياد خداست، ولى تاثير همنشين بد در اخلاقيات و در سرنوشت هر انسانى روشن مىسازد.
نخست مىفرمايد : «هر كس از ياد خدا روى گردان شود شيطان را بر او مسلط مىسازيم كه همواره قرين و همنشين او باشد! (ومن يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين) (٨)
سپس نقش اين قرين سوء (همنشين بد) را چنين بيان مىكند كه آنها، يعنى شياطين، راه هدايت و حركتبه سوى خداوند را به روى آنها مىبندد و آنها را از رسيدن به اين هدف مقدس باز مىدارد و غمانگيزتر، اين كه در عين گمراهى گمان مىكنند كه هدايتيافتهاند! (وانهم ليصدونهم عن السبيل ويحسبون انهم مهتدون)!
سپس به نتيجه آن پرداخته و مىگويد : روز قيامت كه همه در محضر الهى حاضر مىشوند و پردهها كنار مىرود و حقايق فاش مىشود، اين انسان گمراه خطاب به دوست اغواگر شيطانش كرده، مىگويد اى كاش فاصله ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، چه همنشين بدى هستى! (حتى اذا جاءنا قال يال-يتب-ينى وبين-ك بع-دالمشرقين فبئس القرين)
از اين تعبيرات بخوبى استفاده مىشود كه همنشين بد مىتواند انسان را بكلى از راه خدا منحرف سازد; پايههاى اخلاق را بر روى او ويران كند و واقعيتها را چنان دگرگون نشان دهد كه انسان در عين گمراهى خود را در زمره هدايتيافتگان ببيند; و به يقين در چنين حالى امكان هدايت و بازگشتبه صراط مستقيم غير ممكن است; و زمانى بيدار مىشود و به هوش مىآيد كه راه برگشتبكلى بسته شده; حتى از تعبير آيه استفاده مىشود كه اين همنشينان بد در آن زندگى ابدى نيز با او هستند و چه دردآور است كه انسان كسى را كه مايه بدبختى او شده هميشه در برابر خود ببيند و به او گفته شود بيهوده آرزوى جدا شدن از او را مكن شما با هم سرنوشت مشتركى داريد! (ولن ينفعكم اليوم اذ ظلمتم انكم فىالعذاب مشتركون). (٩)
شبيه آيات فوق، آيه٢٥ سوره فصلت مىباشد كه مىگويد : «وقيضنا لهم قرنآء فزينوا لهم ما بين ايديهم وما خلفهم وحق عليهم القول فىامم قدخلت من قبلهم من الجن والانس انهم كانوا خاسرين; ما براى آنها همنشينانى (زشتسيرت) قرار داديم كه زشتيها را از پيش رو و پشتسر آنها در نظرشان جلوه دادند; و فرمان الهى درباره آنان تحقق يافت و به سرنوشت اقوام گمراهى از جن و انس كه قبل از آنها بودند گرفتار شدند; آنها مسلما زيانكار بودند!»
در بخش دوم از اين آيات، از كسانى سخن مىگويد كه همنشين بدى داشتند كه پيوسته در گمراهى آنها مىكوشيدند ولى آنها به لطف و رحمت الهى و با تلاش و كوشش توانستهاند خود را از چنگال وسوسه آنها رهائى بخشند در حالى كه تا لب پرتگاه پيش رفته بودند; در اينجا نيز سخن از تاثير فوقالعاده همنشين بد در شكلگيرى عقائد و اخلاق انسان است ولى در عين حال چنان نيست كه انسان مجبور باشد و نتواند با تلاش و كوشش، خويشتن را نجات دهد; مىفرمايد : در روز قيامتبعضى از بهشتيان به بعضى ديگر مىگويد من در دنيا همنشينى داشتم كه پيوسته به من مىگفت آيا به راستى تو اين سخن را باور كردهاى كه وقتى ما مرديم و خاك شديم و استخوان پوسيده شديم، بار ديگر زنده مىشويم و به جزاى اعمال خود مىرسيم (ولى من به فضل الهى تسليم وسوسههاى او نشدم و در ايمان خود ثابت قدم ماندم!)
(فاقبل بعضهم على بعض يتسآءلون - قال قائل منهم انى كان لى قرين - يقول ءانك لمن المصدقين - ءاذامتنا وكنا ترابا وعظاما ءانالمدينون) (١٠)
در اين هنگام او به فكر همنشين نااهل قديمى خود مىافتد و به جستجو برمىخيزد و از همان اوج بهشت نگاهى به سوى دوزخ مىافكند و ناگهان او را در وسط جهنم مىبيند (فاطلع فراه فى سوآء الحجيم)
به او مىگويد به خدا سوگند نزديك بود مرا نيز به هلاكتبكشانى و همچون خودت بدبخت كنى و اگر لطف الهى و نعمت پروردگارم شامل حال من نبود من نيز امروز در آتش دوزخ احضار مىشدم (قال تالله ان كدت لتردين ولولا نعمت ربى لكنت من المحضرين).
مجموع اين آيات بخوبى نشان مىدهد كه همنشين بد، انسان را تا لب پرتگاه دوزخ مىبرد و اگر ايمان قوى و تقوا و لطف پروردگار نباشد در آن پرتگاه سقوط مىكند!
در سومين بخش از آيات مورد بحث، سخن از تاسف و تاثر عميق ستمگران در قيامت است كه از انتخاب دوستان ناباب تاسف مىخورند; چرا كه عامل اصلى بدبختى خود را در رفاقتبا آنان مىبينند; مىفرمايد : و (به خاطر آور) روزى را كه ظالم دستخويش را از (شدت حسرت) به دندان مىگزد و مىگويد : اى كاش (با رسولخدا) راهى برگزيده بودم! اى واى بر من! كاش فلان (شخص گمراه) را دوستخود انتخاب نكرده بودم! او مرا از يادآورى (حق) گمراه ساختبعد از آن كه (ياد حق) به سراغ من آمده بود! و شيطان هميشه خوار كننده انسان بوده است! (ويوم يعض الظالم على يديه يقول ياليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا - يا ويلتى ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا - لقد اضلنى عن الذكر بعد اذجآءنى وكان الشيطان للانسان خذولا)
به اين ترتيب، ستمگران در قيامت، نخست از ترك رابطه با پيامبر شديدا اظهار تاسف مىكنند، و سپس از ايجاد رابطه با افراد آلوده و فاسد; و بعد با صراحت، عامل اصلى گمراهى خود را همين دوستان منحرف و آلوده معرفى مىكنند! و حتى تاثير آنها را بالاتر از تاثير پيامهاى الهى (البته در بيمار دلان) مىشمرند; و از تعبير آخرين آيه، استفاده مىشود كه دوستان بد جزء لشكر شيطانند; و يا به تعبير ديگر، از شياطين انس محسوب مىشوند.
قابل توجه اينكه، در اين آيات تاسف اين گروه را با جمله «يعض الظالم على يديه; ظالم هر دو دستخود را به دندان در آن روز مىگزد» بيان فرموده; و اين آخرين مرحله تاسف است; و اين در موارد ضعيفتر، انسان انگشتخود را به دندان مىگيرد و در مرحله بالاتر، پشت دست را به دندان مىگزد و در مراحل شديد هر دو دستخود را يكى بعد از ديگرى به دندان مىگزد; و در حقيقت اين يك نوع انتقام گيرى از خويشتن است كه چرا كوتاهى كردم و با دستخود وسائل بدبختى خويش را فراهم كردم!
آنچه از آيات فوق و بعضى از آيات ديگر قرآن بخوبى استفاده مىشود اين است كه دوستان و معاشران و همنشينان در سعادت و شقاوت انسان تاثير فوقالعادهاى دارند; نه تنها اخلاق و رفتار افراد را تحت تاثير قرار مىدهند، كه در شكلگيرى عقائد آنها مؤثرند; اينجاست كه يك استاد اخلاق بايد همواره با دقت تمام افراد تحت تربيتخود را از اين نظر مورد توجه قرار دهد; مخصوصا در عصر و زمان ما كه نشر وسائل فساد از طريق دوستان ناباب به صورت وحشتناكى در آمده و يكى از سرچشمههاى اصلى انواع انحرافات را تشكيل مىدهد.
نقش معاشران در روايات اسلامى
در اين زمينه احاديثبسيار گويايى از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام به ما رسيده است.
در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله تا آنجا به اين مساله اهميت داده شده كه مىفرمايد : «انسان بر همان دينى است كه دوست و رفيقش از آن پيروى مىكند; المرء على دين خليله وقرينه» (١١)
همين معنى را امام صادق عليه السلام با استفاده از كلام پيامبر به گونه ديگرى بيان كرده است; مىفرمايد : «لاتصحبوا اهل البدع ولاتجالسوهم فتصيروا عند الناس كواحد منهم قال رسول الله صلى الله عليه و آله : المرء على دين خليله وقرينه; با بدعتگذاران رفاقت نكنيد و با آنها همنشين نشويد كه نزد مردم همچون يكى از آنها خواهيد بود! رسولخدا فرمود : انسان پيرو دين دوست و رفيقش مىباشد!» (١٢)
همين معنى در حديث ديگرى از امام علىبنابىطالب عليهما السلام به صورت تاثير متقابل بيان شده است; مىفرمايد : «مجالسة الاخيار تلحق الاشرار بالاخيار ومجالسة الابرار للفجار تلحق الابرار بالفجار; همنشينى با خوبان، بدان را به خوبان ملحق مىكند; و همنشينى نيكان با بدان، نيكان را به بدان ملحق مىسازد!» و در ذيل اين حديث جمله پرمعنى ديگرى آمده، مىفرمايد : «فمن اشتبه عليكم امره ولم تعرفوا دينه فانظروا الى خلطائه; كسى كه وضع او بر شما مبهم باشد، و از دين او آگاه نباشيد، نگاه به دوستان و همنشينانش كنيد (اگر همنشين با دوستان خداست او را از مؤمنان بدانيد; و اگر با دشمنان حق است، او را از بدان بدانيد!) (١٣)
در بعضى از روايات اين معنى با تشبيه روشنى بيان شده مىفرمايد : «صحب-ة الاش-رار تكسب الشر كالريح اذا مرت بالنتن حملت نتنا; همنشينى با بدان موجب بدى مىگردد; همچون بادى كه از جايگاه متعفن و آلوده مىگذرد; بوى بد را با خود مىبرد. (١٤)
از تعبيرات بالابخوبى استفادهمىشود همانگونه كهمعاشرت با بدان زمينههاى بدى را فراهممىسازد،معاشرت با نيكان نور هدايت و فضائل اخلاقى را در دل انسان مىافزوزد.
در حديثى از اميرمؤمنان مىخوانيم : «عمارة الق-لوب فى معاشرة ذوى العقول; آبادى دلها در معاشرت با صاحبان عقل و خرد است!» (١٥)
و در تعبير ديگرى از همان حضرت آمده است : «معاشرة ذوى الفضائل حياة القلوب; همنشينى با ارباب فضيلت، مايه حيات دلها است!» (١٦)
تاثير مجالست و همنشينى و روحيات دوستان در انسان به اندازهاى است كه در حديثى از حضرت سليمان عليه السلام مىخوانيم : «لاتحكموا على رجل بشىء حتى تنظروا الى من يصاحب فانما يعرف الرجل باشكاله واقرانه; وينسب الى اصحابه واخدانه; درباره كسى قضاوت نكنيد تا نگاه كنيد با چه كسى همنشين است; چرا كه انسان را به وسيله دوستان و همنشينهايش مىتوان شناخت; و او نسبتى با اصحاب و يارانش دارد.» (١٧)
در حديث جالبى از لقمان حكيم در باب نصايحى كه به فرزندش مىكرد، مىخوانيم : «يابنى صاحب العلماء، واقرب منهم، وجالسهم وزرهم فى بيوتهم، فلعلك تشبههم فتكون معهم; فرزندم با دانشمندان دوستى كن! و به آنها نزديك باش! و همنشينى كن! و به زيارت آنها در خانههايشان برو! باشد كه شبيه آنها شوى، و با آنها (در دنيا و آخرت) باشى!» (١٨)
كوتاه سخن اينكه، در احاديث اسلامى، تعبيرات فراوان پرمعنايى در زمينه تاثير و تاثر دوستان از يكديگر و شباهت اخلاقى آنها با هم، مىخوانيم كه اگر تمام آنها گرد آورى شود، بحث مشروحى را تشكيل مىدهد.
براى حسن ختام، اين سخن را با حديث كوتاه و پرمعنايى از على عليه السلام پايان مىدهيم; امام در وصايايش به فرزندش امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود :
«قارن اهل الخير، تكن منهم، وباين اهل الشر تبن عنهم; با نيكان قرين و همنشين باش تا از آنها شوى! و از بدان جدايى اختيار كن تا (از بديها) جدا شوى!» (١٩)
تاثير معاشرت در تحليلهاى منطقى
مىگويند : بهترين دليل بر امكان چيزى وقوع آن است; در موضوع مورد بحث، مشاهده نمونههاى عينى كه معاشرت با بدان سرچشمه انواع انحرافات اخلاقى مىشود، و معاشرت با نيكان در پاكسازى روح و جان انسان اثر مىگذارد، بهترين دليل براى بحث مورد نظر است.
اين تشبيه قديمى، كه اخلاق زشت و بد همانند بيماريهاى واگيردار است، كه بسرعتبه نزديكان و همنشينان سرايت مىكند، تشبيه صحيح گويايى است، مخصوصا در مواردى كه بر اثر كمى سن و سال يا كمى معلومات و يا سستى ايمان و اعتقاد مذهبى، زمينههاى روحى براى پذيرش اخلاق ديگران آماده است، معاشرت اين گونه افراد با افراد آلوده سم مهلك و كشندهاى است.
بسيار ديده شده است كه سرنوشت افراد خوب و بد، بر اثر معاشرتها بكلى دگرگون شده، و مسير زندگانى آنها تغيير يافته است; و اين امر دلائل مختلفى از نظر روانى دارد :
١- از جمله مسائلى كه روانكاوان در مطالعات خود به آن رسيدهاند وجود روح محاكات در انسانها است; يعنى، افراد، آگاهانه يا ناآگاه، آنچه را در دوستان و نزديكان خود مىبينند، حكايت مىكنند; افراد شاد بطور ناآگاه شادى در اطرافيان خود مىپاشند و «افسرده دل افسرده كند انجمنى را».
افراد مايوس، دوستان خود را مايوس، و افراد بدبين، همنشينان خود را بدبين بار مىآورند، و همين امر سبب مىشود كه دوستان با سرعت در يكديگر تاثير بگذارند.
٢- مشاهده بدى و زشتى و تكرار آن، از قبح آن مىكاهد و كم كم به صورت يك امر عادى در مىآيد; و مىدانيم يكى از عواملمؤثر در ترك گناه و زشتيها، احساس قبح آن است.
٣- تاثير تلقين در انسانها غير قابل انكار است; و دوستان بد همنشينان خود را معمولا زير بمباران تلقينات مىگيرند و همين امر سبب مىشود كه گاه بدترين اعمال در نظر آنان، تزيين يابد و حس تشخيص را بكلى دگرگون سازد.
٤- معاشرت با بدان، حس بدبينى را در انسان، تشديد مىكند و سبب مىشود كه نسبتبه همه كس بدبين باشد، و اين بدبينى يكى از عوامل سقوط در پرتگاه گناه و فساد اخلاق است. در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم : «مجالسة الاشرار تورث سوء الظن بالاخيار; همنشينى با بدان موجب بدبينى به نيكان مىشود.» (٢٠)
حتى در حديثى، معاشرت با بدان سبب مرگ دلها شمرده شده، پيامبراكرم صلى الله عليه و آله در اين حديث مىفرمايد : «اربع يمتن القلب... ومجالسة الموتى; فقيل له يارسولالله وما الموتى؟ قال صلى الله عليه و آله : كل غنى مسرف; چهار چيز است كه قلب انسان را مىميراند... از جمله همنشينى مردگان است، عرض شد : منظور از مردگان كيست اى رسولخدا! فرمود : هر ثروتمند اسرافكارى است.» (٢١)
روشنى اين موضوع، يعنى سرايتحسن و قبح اخلاقى از دوستان به يكديگر سبب شده كه شعرا و ادبا، نيز در اشعار خود هر كدام به نوعى درباره اين مطلب داد سخن بدهند.
در يك جا مىخوانيم :
كم نشين با بدان كه صحبتبد گر چه پاكى، تو را پليد كند آفتاب ار چه روشن است آن را پارهاى ابر ناپديد كند
در جاى ديگر آمده است :
با بدان كم نشين كه بدمانى خو پذير است نفس انسانى
و نيز گفتهاند :
صحبت نيك را زدست مده كه و مه به شود ز صحبت به اشعار در اين زمينه بسيار فراوان است و اين بحث را با شعر معروفى از سعدى كه با تكرار هرگز كهنه نشده است پايان مىدهيم :
گلى خوشبوى در حمام روزى رسيد از دست محبوبى به دستم بدو گفتم كه مشكى يا عبيرى كه از بوى دل آويز تو مستم بگفتا من گلى ناچيز بودم وليكن مدتى با گل نشستم كمال همنشين در من اثر كرد وگرنه من همان خاكم كه هستم
٣- تاثير تربيتخانوادگى و وراثت در اخلاق
همه مىدانيم كه اولين مدرسه براى تعليم و تربيت كودك محيط خانواده است، و بسيارى از زمينههاى اخلاقى در آنجا رشد و نمو مىكند; محيط سالم يا ناسالم خانواده تاثير بسيار عميقى در پرورش فضائل اخلاقى، يا رشد رذائل دارد; و در واقع بايد سنگ زيربناى اخلاق انسان در آنجا نهاده شود.
اهميت اين موضوع، زمانى آشكار مىشود كه توجه داشته باشيم كه اولا كودك، بسيار اثر پذير است، و ثانيا آثارى كه در آن سن و سال در روح او نفوذ مىكند، ماندنى و پا برجا است!
اين حديث را غالبا شنيدهايم كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود : «العلم (فى) الص-غر كالنقش فىالحجر; تعليم در كودكى همانند نقشى است كه روى سنگ كنده مىشود!» (كه ساليان دراز باقى و برقرار مىماند.) (٢٢)
كودك بسيارى از سجاياى اخلاقى را از پدر و مادر و برادران بزرگ و خواهران خويش مىگيرد; شجاعت، سخاوت، صداقت و امانت، و مانند آنها، امورى هستند كه به راحتى كودكان از بزرگترهاى خانواده كسب مىكنند; و رذائلى مانند دروغ و خيانت و بىعفتى و ناپاكى و مانند آن را نيز از آنها كسب مىنمايند.
افزون بر اين، صفات اخلاقى پدر و مادر از طريق ديگرى نيز كم و بيش به فرزندان منتقل مىشود، و آن از طريق عامل وراثت و ژنها است; ژنها تنها حامل صفات جسمانى نيستند، بلكه صفات اخلاقى و روحانى نيز از اين طريق به فرزندان، منتقل مىشود، هرچند بعدا قابل تغيير و دگرگونى است، و جنبه جبرى ندارد تا مسؤوليت را از فرزندان بطور كلى سلب كند.
به تعبير ديگر، پدر و مادر از دو راه در وضع اخلاقى فرزند اثر مىگذارند، از طريق تكوين و تشريع، منظور از تكوين در اينجا صفاتى است كه در درون نطفه ثبت است و از طريق ناآگاه منتقل به فرزند مىشود، و منظور از تشريع، تعليم و تربيتى است كه آگاهانه انجام مىگيرد، و منشا پرورش صفات خوب و بد مىشود.
درست است كه هيچ كدام از اين دو جبرى نيست ولى بدون شك زمينهساز صفات و روحيات انسانها است، و بسيار با چشم خود ديدهايم كه فرزندان افراد پاك و صالح و شجاع و مهربان، افرادى مانند خودشان بودهاند و بعكس، آلوده زادگان را در موارد زيادى آلوده ديدهايم. بىشك اين مساله در هر دو طرف استثنائاتى دارد كه نشان مىدهد تاثير اين دو عامل (وراثت و تربيت) تاثير جبرى غير قابل تغيير نيست. با اين اشاره به قرآن مجيد باز مىگرديم و مواردى را كه قرآن به آن اشاره كرده است، مورد بررسى قرار مىدهيم.
١- انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لايلدوا الا فاجرا كفارا (سوره نوح، آيه٢٧)
٢- فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا و كفلها زكريا (سوره آل عمران، آيه٣٧)
٣- ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين - ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم (سوره آل عمران، آيه٣٣ و ٣٤)
٤- يا اي-ها الذين آمنوا قوا ان-فسكم واهليكم نارا و قوده-ا الناس و الحجارة (سوره تحريم، آيه٦)
٥- يا اخت هارون ما كان ابوك امرء سوء و ما كانت امك بغيا (سوره مريم، آيه٢٨)
ترجمه
١- چرا كه اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مىكنند و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمىآورند!
٢- خداوند، او (مريم) را به طرز نيكويى پذيرفت; و بطور شايستهاى، (نهال وجود) او را رويانيد (و پرورش داد); و كفالت او را به «زكريا» سپرد.
٣- خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد.
آنها فرزندان (و دودمانى) بودند كه (از نظر پاكى و تقوا و فضيلت) بعضى از بعضى ديگر گرفته شده بودند; و خداوند شنوا و دانا است (و از كوششهاى آنها در مسير رسالتخود، آگاه مىباشد).
٤- اى كسانى كه ايمان آوردهايد! خود و خانواده خويش را از آتشى كه هيزم آن انسان و سنگها است نگه داريد!
٥- اى خواهر هارون! نه پدرت مرد بدى بود و نه مادرت زن بد كارهاى!
تفسير و جمعبندى
در نخستين آيهمورد بحث، باز سخن از قوم نوح است، كه وقتى تقاضاى نابودى آنها را به عذاب الهى مىكند، تقاضاى خود را با اين دليل مقرون مىسازد، كه اگر آنها باقى بمانند ساير بندگان تو را گمراه مىكنند،و جز نسلى فاجر و كافر از آنها متولد نمىشود (انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لايلدوا الا فاجرا كفارا ).
اين سخن ضمن اينكه نشان مىدهد افراد فاسد و مفسد كه داراى نسل تبهكار هستند، از نظر سازمان خلقت، حق حيات ندارند و بايد به عذاب الهى گرفتار شوند و از ميان بروند، اشاره به اين حقيقت است كه محيط جامعه، تربيتخانوادگى، و حتى عامل وراثت مىتواند در اخلاق و عقيده مؤثر باشد.
قابل توجه اين كه نوح عليه السلام بطور قاطع مىگويد : تمام فرزندان آنها فاسد و كافر خواهند بود، چرا كه موج فساد در جامعه آنها به قدرى قوى بود كه نجات از آن، كار آسانى نبود; نه اين كه اين عوامل صد در صد جنبه جبرى داشته باشد و انسان را بىاختيار به سوى خود بكشاند. بعضى گفتهاند آگاهى نوح بر اين نكته به خاطر وحى الهى بوده، كه به نوح فرمود : «انه لن يؤمن من قومك الا من قد آمن; جز آنها كه (تاكنون) ايمان آوردهاند، ديگر هيچ كس از قوم تو ايمان نخواهد آورد!» (سوره هود، آيه٣٦)
ولى روشن است اين آيه، شامل نسل آينده آنها نمىشود، بنابراين بعيد نيست كه نسبتبه نسل آينده بر اساس امور سه گانهاى كه گفته شد (محيط، تربيتخانوادگى و عامل وراثت) قضاوت كرده باشد.
در بعضى از روايات، آمده كه فاسدان قوم نوح هنگامى كه فرزند آنها به حد تميز مىرسيد، او را نزد نوح عليه السلام مىبردند، و به كودك مىگفتند اين پيرمرد را مىبينى، اين مرد دروغگويى است، از او بپرهيز، پدرم مرا اين چنين سفارش كرده (و تو نيز بايد فرزندت را به همين امر سفارش كنى)!
و به اين ترتيب نسلهاى فاسد، يكى پس از ديگرى مىآمدند و مىرفتند. (٢٣)
در قرآن مجيد در داستان حضرت مريم عليها السلام زنى كه از مهمترين و با شخصيتترين زنان جهان است، تعبيراتى آمده كه نشان مىدهد مساله وراثت و تربيتخانوادگى و محيط پرورشى انسان در روحيات او بسيار اثر دارد، و براى پرورش فرزندان برومند پاكدامن بايد به تاثير اين امور توجه داشت.
از جمله روحيات مادر اوست كه از زمان باردارى، پيوسته او را از وسوسههاى شيطان به خدا مىسپرد، و آرزو مىكرد از خدمتگزاران خانه خدا باشد و حتى براى اين كار نذر كرده بود.
آيه فوق مىگويد : خداوند او را به حسن قبول پذيرفت و به طرز شايستهاى گياه وجودش را پرورش داد (فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا).
تشبيه وجود انسان پاك به گياه برومند، اشاره به اين حقيقت است كه همان طور كه براى برخوردارى از يك بوته گل زيبا يا يك درخت پرثمر بايد نخست از بذرهاى اصلاح شده استفاده كرد و سپس وسائل پرورش آن گياه را از هر نظر فراهم ساخت، و باغبان نيز بايد بطور مرتب در تربيت آن بكوشد، انسانها نيز چنيناند، هم عامل وراثت در روح و جان آنها مؤثر است، و هم تربيتخانوادگى و هم محيط.
و قابل توجه اين كه در ذيل اين جمله مىافزايد و كفلها زكريا; و خداوند زكريا را براى سرپرستى و كفالت او (مريم) برگزيد (٢٤) پيدا استحال كسى كه در آغوش حمايت پيامبر عظيمالشانى است كه خداوند او را براى كفالت او برگزيده است.
و جاى تعجب نيست كه با چنين تربيت عالى، مريم به مقاماتى از نظر ايمان و اخلاق و تقوا برسد كه در ذيل همين آيه به آن اشاره شده :
«كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا قال يا مريم انى لك هذا قالت هو من عند الله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب;
هر زمان زكريا وارد محراب او مىشد، غذاى مخصوصى در آنجا مىديد; از او پرسيد اى مريم! اين را از كجا آوردهاى؟ گفت : اين از سوى خداست; خداوند به هر كس بخواهد، بىحساب روزى مىدهد.»
آرى آن تربيتبهشتى نتيجهاش اين اخلاق و غذاى بهشتى است!
در سومين آيهمورد بحث كه در واقع مقدمهاى براى آيهمربوط به مريم و كفالت زكريا محسوب مىشود، باز سخن از تاثير عامل وراثت و تربيت در پاكى و تقوا و فضيلت است; مىفرمايد : خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد و برترى داد; آنها دودمانى بودند كه (از نظر پاكى و فضيلت، بعضى از آنها از بعضى ديگر بودند، و خداوند شنوا و دانا است (ان الله اصطفى آدم و نوحا وآلابراهيم و آل عمران على العالمين - ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم).
گرفته شدن بعضى از آنها از بعضى ديگر، يا اشاره به عامل وراثت است، و يا تربيتخانوادگى و يا هر دو، و در هر حال شاهد گويايى براى مساله مورد بحث، يعنى تاثير وراثت و تربيت در شخصيت و تقوا و فضيلت است.
در رواياتى كه ذيل اين آيه نقل شده است، به اين معنى اشاره شده (٢٥) و به هر حال دلالت آيات فوق، بر اين كه محيط تربيتى يك انسان و مساله وراثت، تاثير عميقى در شايستگيها و لياقتهاى او براى پذيرش مقام رهبرى معنوى خلق دارد، قابل انكار نيست، و هرگز نمىتوان، اين گونه افراد را كه از چنين وراثتها و تربيتهائى برخوردارند، با افراد ديگرى كه از يك وراثت آلوده و تربيت نادرستبرخوردار بودهاند، مقايسه كرد.
در چهارمين آيه، خداوند مؤمنان را مخاطب ساخته و مىگويد : اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خود و خانواده خويش را از آتشى كه آتشافروزه و هيزمش انسانها و سنگهاست، بركنار داريد! » (يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس والحجارة)
اين آيه، به دنبال آياتى است كه در آغاز سوره تحريم آمده و به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله هشدار مىدهد كه دقيقا مراقب اعمال خويش باشند; سپس مطلب را به صورت يك حكم عام مطرح نموده و همه مؤمنان را مخاطب ساخته است.
بديهى است، منظور از آتش در اينجا همان آتش دوزخ است، و دور داشتن از آن، جز از طريق تعليم و تربيتخانواده كه موجب ترك معاصى و اقبال بر طاعات و تقوا و پرهيزگارى گردد، نخواهد بود; و به اين ترتيب اين آيه هم وظيفه سرپرستخانواده را نسبتبه خانواده حتسرپرستى خود روشن مىسازد، و هم تاثير تعليم و تربيت را در تقوا و فضائل اخلاقى.
اين برنامهاى است كه بايد از نخستين سنگ زير بناى خانواده يعنى از مقدمات ازدواج، سپس نخستين لحظه تولد فرزند آغاز گردد و در تمام مراحل با برنامهريزى صحيح و با نهايت دقت تعقيب شود.
در حديثى مىخوانيم هنگامى كه آيهفوق نازل شد، يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله سؤال كرد : چگونه خانواده خود را از آتش دوزخ حفظ كنيم؟
فرمود :
«تامرهم بما امر الله و تنهاهم عما نهاهم الله ان اطاعوك كنت قد وقيتهم، و ان عصوك كنت ق-د قض-يت ما عليك; آنها را امر به معروف و نهى از منكر كن، اگر از تو پذيرا شوند، آنها را از آتش دوزخ حفظ كردهاى و اگر نپذيرند، وظيفه خود را انجام دادهاى!» (٢٦)
اين نكته نيز روشن است كه امر به معروف يكى از ابزار كار براى دور داشتن خانواده از آتش دوزخ است; و براى تكميل اين هدف بايد از هر وسيله استفاده كرد و از تمام جنبههاى عملى، روانى و قولى كمك گرفت; حتى بعيد نيست آيه، شامل مسائل مربوط به وراثت نيز بشود; مثلا، به هنگام انعقاد نطفه غذاى حلال خورده باشد، و به ياد خدا باشد تا جنين در حال انعقاد نطفه از وراثت مثبتى برخوردار گردد، چرا كه دور نگه داشتن از آتش، همه آنها را شامل مىشود.
پنجمين و آخرين آيهمورد بحث، اشاره به داستان مريم و تولد حضرت مسيح عليه السلام بدون پدر مىكند و مىگويد هنگامى كه مريم نوزاد خود حضرت مسيح را با خود به نزد بستگان و اقوام خويش آورد، آنها از روى تعجب گفتند تو كار عجيب و بدى انجام دادى «اى خواهر هارون! پدر تو آدم بدى نبود، مادرت نيز هرگز آلودگى به اعمال خلاف نداشت (پس تو چرا بدون همسر صاحب فرزند شدى)!» (يا اخت هارون ما كان ابوك امرا سوء و ما كانت امك بغيا)
اين تعبير (مخصوصا با توجه به اينكه قرآن آن را نقل كرده است و عملا به آن صحه نهاده) نشان مىدهد كه تاثير عامل وراثت از سوى پدر و مادر و همچنين تربيتخانوادگى در اخلاق انسانها از مسائلى بوده كه همه مردم آن را به تجربه دريافته بودند و اگر چيزى بر خلاف آن مىديدند تعجب مىكردند.
از مجموع آنچه در شرح آيات بالا آمد بخوبى مىتوان نتيجه گرفت كه عامل وراثت و تربيت از عواملمؤثر و مهم در مسائل اخلاقى چه در جنبههاى مثبت و چه در جنبههاى منفى مىباشد.
رابطه اخلاق و تربيتخانوادگى در احاديث اسلامى
بى شك نخستين مدرسه هر انسانى دامان مادر و آغوش پدر اوست، و در همين جا است كه نخستين درسهاى فضيلتيا رذيلت را مىآموزد. و اگر مفهوم تربيت را اعم از «تكوينى» و «تشريعى» در نظر بگيريم نخستين مدرسه رحم مادر و صلب پدر است كه آثار خود را بطور غير مستقيم در وجود فرزند مىگذارد، و زمينهها را براى فضيلت و رذيلت آماده مىسازد.
در احاديث اسلامى تعبيرات بسيار لطيف و دقيقى در اين قسمت وارد شده كه به بخشى از آن ذيلا اشاره مىشود :
١- على عليه السلام فرمود : «حسن الاخلاق برهان كرم الاعراق; اخلاق پاك و نيك، دليل وراثتهاى پسنديده انسان (از پدر و مادر) است». (٢٧)
به همين دليل در خانوادههاى پاك و با فضيلت غالبا فرزندانى با فضيلت پرورش مىيابند و بعكس افراد شرور غالبا در خانوادههاى شرور و آلودهاند.
٢- در حديث ديگرى از همان حضرت مىخوانيم : «عليكم فى طلب الحوائجبشراف النفوس و ذوى الاصول الطيبة فانها عندهم اقضى وهى لديهم ازكى; در طلب حوائجبه سراغ مردم شريفالنفس كه در خانوادههاى پاك و اصيل پرورش يافتهاند برويد، چرا كه نيازمنديها نزد آنها بهتر انجام مىشود و پاكيزهتر صورت مىگيرد!» (٢٨)
٣- در عهد نامه مالك اشتر در توصيهاى كه على عليه السلام به مالك درباره انتخاب افسران لايق براى ارتش اسلام مىكند، چنين مىخوانيم : «ثم الصق بذوى المروءات والاحساب و اهل البيوتات الصالحة والسوابق الحسنة ثم اهل النجدة و الشجاعة والسخاء و السماحة فانهم جماع من الكرم و شعب من العرف; سپس پيوند خود را با شخصيتهاى اصيل و خانوادههاى صالح و خوش سابقه برقرار ساز و پس از آن با مردمان شجاع و سخاوتمند و بزرگوار، چرا كه آنها كانون فضيلت و مركز نيكى هستند.» (٢٩)
٤- تاثير پدر و يا مادر آلوده در شخصيت اخلاقى فرزندان تا آن اندازه است كه در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است : «ايما امراة اطاعت زوجها و هو شارب الخمر، كان لها من الخطايا بعدد نجوم السماء، و كل مولود يلد منه فهو نجس; هر زنى اطاعت از همسرش كند در حالى كه او شراب نوشيده (و با او همبستر شود) به عدد ستارگان آسمان مرتكب گناه شده است و فرزندى كه از او متولد مىشود آلوده خواهد بود!» (٣٠)
در روايات متعدد ديگرى نيز از قبول خواستگارى مرد شراب خوار و بد اخلاق و آلوده نهى شده است. (٣١)
٥- تاثير تربيت پدر و مادر در فرزندان تا آن پايه است كه در حديث مشهور نبوى آمده است :
كل مولود يولد على الفطرة حتى يكون ابواه هما اللذان يهودانه و ينصرانه; هر نوزادى بر فطرت پاك توحيد (و اسلام) متولد مىشود مگر اين كه پدر و مادر او را به آئين يهود و نصرانيت وارد كنند» (٣٢)
جائى كه تربيتخانوادگى، ايمان و عقيده را دگرگون سازد چگونه ممكن است در اخلاق اثر نگذارد؟
٦- همين امر سبب شده است كه مساله تربيت فرزندان به عنوان يكى از اساسىترين حقوق آنها بر پدر و مادر شمرده شود; در حديث نبوى صلى الله عليه و آله مىخوانيم :
«حق الولد على الوالد ان يحسن اسمه و يحسن ادبه; حق فرزند بر پدر اين است كه نام نيكى بر او بگذارد و او را بخوبى تربيت كند» (٣٣)
روشن است نامها آثار تلقينى بسيار مؤثرى در روحيه فرزندان دارد; نام شخصيتهاى بزرگ و پيشگامان تقوا و فضيلت، انسان را به آنها نزديك مىكند، و نام سردمداران فجور و رذيلت، انسان را به سوى آنها مىكشاند; در اسلام حتى از اين مساله ظريف روانى غفلت نشده و فصل مبسوطى درباره نامهاى خوب و نامهاى بد در كتب حديث آمده است. (٣٤)
٧- در حديث ديگرى از همان حضرت مىخوانيم : «ما نحل والد ولده افضل من ادب حسن; بهترين بخششى يا ميراثى كه پدر براى فرزندش مىگذارد، همان ادب و تربيت نيك است.» (٣٥)
٨- امام سجاد على بن الحسين عليه السلام در همين زمينه تعبير رسائى فرموده است مىفرمايد : «وانك مسؤول عما وليته به من حسن الادب و الدلالة على ربه عزوجل و المعونة له على طاعته; تو در برابر آنچه ولايتش برعهده تو گذارده شده است (از خانواده و فرزندان) مسؤول هستى نسبتبه تربيت نيكوى آنها و هدايتبه سوى پروردگار و اعانت او بر اطاعتش.» (٣٦)
٩- اميرمؤمنان على عليه السلام در يكى از كلمات خود تعبيرى دارد كه نشان مىدهد كه خلق و خوى پدران ميراثى است كه به فرزندان مىرسد; مىفرمايد : «خير ما ورث الآباء الابناء الادب; بهترين چيزى كه پدران براى فرزندان خود به ارث مىنهند ادب و تربيت صحيح و فضائل اخلاقى است.» (٣٧)
١٠- اين بحث را با سخن ديگرى از على عليه السلام در نهجالبلاغه پايان مىدهيم :
امام عليه السلام به هنگام شرح شخصيت و بيان موقعيتخود براى ناآگاهانى كه او را با ديگران مقايسه مىكردند مىفرمايد : «و قد علمتم موضعى من رسول الله بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة وضعنى فى حجره و انا وليد يضمنى الى صدره ... يرفع لى كل يوم علما من اخلاقه و يامرنى بالاقتداء;شما قرابت و نزديكى مرا با پيامبر صلى الله عليه و آله و نزلتخاصم را نزد آن حضرت بخوبى مىدانيد; كودك خردسالى بودم پيامبر مرا در دامان خود مىنشاند و به سينهاش مىچسباند... او هر روز براى من پرچمى از فضائل اخلاقى خود مىافراشت و مرا امر مىكرد كه به او اقتدا كنم (و اين خلق و خوى من زائيده آن تربيت است.)
جالب اين كه امام در لابهلاى همين سخن هنگامى كه از خلق و خوى پيغمبر اكرم بحث مىكند، چنين مىفرمايد : «و لقد قرن الله به صلى الله عليه و آله من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره; از همان زمان كه رسولخدا صلى الله عليه و آله از شير باز گرفته شد، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خويش را مامور ساخت تا شب و روز وى را به راههاى مكارم اخلاق و صفات نيك جهان سوق دهد.» (٣٨) بنابراين پيامبر صلى الله عليه و آله خود نيز از تربيتيافتگان فرشتگان بود.
درست است كه اخلاق و صفات روحى انسان اعم از خوب و بد، از درون او بر مىخيزد و با اراده او شكل مىگيرد ولى انكار نمىتوان كرد كه زمينههاى متعددى براى شكلگيرى اخلاق خوب و بد وجود دارد كه يكى از آنها وراثت از پدر و مادر و همچنين تربيتخانوادگى است; و اين مساله قطع نظر از تحليلهاى علمى و منطقى، شواهد عينى و تجربى فراوان دارد كه قابل انكار نيست.
به همين دليل براى ساختن فرد يا جامعه آراسته به زيورهاى اخلاقى بايد به مساله راثتخانوادگى و تربيتهائى كه از نونهالان در دامن مادر و آغوش مادر مىبينند توجه داشت و اهميت ايندوران در ساختار شخصيت انسانها را هرگز فراموش نكرد.
۶
اخلاق در قرآن ٤- تاثير علم و آگاهى در تربيت
ديگر از زمينههاى پرورش اخلاق بالا بردن سطح علم و معرفت افراد است، چرا كه هم با دليل منطقى و هم با تجربههاى فراوان به ثبوت رسيده است كه هر قدر سطح معرفت و دانش الهى نسان بالاتر برود فضائل اخلاقى در او شكوفاتر مىشود; و بعكس، جهل و فقدان معارف الهى ضربه شديد بر پايه ملكات فضيله وارد مىسازد و سطح اخلاق را تنزل مىدهد.
در آغاز اين كتاب در بحث رابطه «علم» و «اخلاق» بحث فشردهاى درباره پيوند اين دو داشتيم، و گفتيم بعضى از دانشمندان و فلاسفه آنقدر در اين باره مبالغه كردهاند كه گفتهاند «علم مساوى استبا اخلاق».
و به تعبير ديگر، علم و حكمتسرچشمه اخلاق است (آن گونه كه از سقراط نقل شده) و رذائل اخلاقى معلول جهل و نادانى است.
مثلا، انسانهاى متكبر و حسود به اين دليل گرفتار دو رذيله شدهاند كه از آثار شوم و زيانهاى حسد و تكبر بىخبرند; آنها مىگويند هيچ كس آگاهانه به دنبال بديها و زشتيها نمىرود.
بنابراين اگر سطح معرفت جامعه بالا رود كمك به ساختار سالم اخلاقى آنها مىكند.
هرچند اين سخن مبالغه آميز است، و تنها از يك زاويه به مسائل اخلاقى در آن نگاه شده است، ولى اين واقعيت را نمىتوان انكار كرد كه علم، يكى از عوامل زمينهساز اخلاق است و به همين دليل افرادى كه گرفتار جهل و جاهليت هستند آلودگى بيشتر دارند و عالمان آگاه كه داراى معارف الهى هستند آلودگى كمترى دارند هر چند هر يك از اين دو نيز استثناهائى دارند!
به همين دليل، در قرآن مجيد در مورد دعوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مىخوانيم كه او مبعوث شد تا «آيات خداوند را بر مردم بخواند و از آلودگيهاى اخلاقى و گناهان پاكسازى كند. (هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين) (سوره جمعه، آيه٢)
و به اين ترتيب، نجات از ضلال مبين و گمراهى آشكار و همچنين پاكسازى از رذائل اخلاقى و گناهان به دنبال تلاوت آيات قرآن مجيد و تعليم كتاب و حكمت فراهم است كه بىشك نشانه روشنى بر وجود ارتباط در ميان اين دو است.
در جلد اول از دوره اول پيام قرآن، به هنگام بحث پيرامون مسائل مربوط به معرفت و شناخت، شواهد زنده فراوانى از آيات قرآن مجيد بر ارتباط علم و معرفتبا فضائل اخلاقى و رابطه جهل و عدم شناختبا رذائل اخلاقى بيان گرديده كه در اينجا به ده نمونه از آن به صورت فشرده اشاره مىكنيم :
١- جهل سرچشمه فساد و انحراف است! در آيه٥٥ سوره نمل مىخوانيم كه لوط پيامبر برگ خدا به قوم منحرفش فرمود : «انكم لتاتون الرجال شهوة من دون النساء بلانتم قوم تجهلون; آيا شما به جاى زنان از روى شهوت به سراغ مردان مىرويد؟! شما قومى نادانيد!»
در اينجا، جهل و نادانى قرين با انحراف جنسى و فساد اخلاقى شمرده شده.
٢- جهل سبب بىبندوبارى جنسى است! در آيه٣٣ سوره «يوسف» مىخوانيم كه آن حضرت در كلام خودش بىبندوبارى جنسى را همراه با جهل مىشمارد : «قال رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه والا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن و اكن من الجاهلين; او (يوسف) گفت : پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اين زنان مرا به سوى آن مىخوانند! و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من باز نگردانى، به آنها متمايل مىشوم و از جاهلان خواهم بود!»
٣- جهل يكى از عوامل حسادت است! در آيه٨٩ سوره يوسف مىخوانيم : (در آن زمان كه او عزيز مصر شد و بر تخت قدرت نشست و بطور ناشناس در برابر برادرانش كه براى تحويل گرفتن گندم از كنعان به مصر آمده بودند، ظاهر شد;) چنين گفت : «قال هل علمتم ما فعلتم بيوسف و اخيه اذانتم جاهلون; آيا دانستيد با يوسف و برادرش (بنيامين) چه كرديد، آن گاه كه جاهل بوديد!»
يعنى جهل شما سبب آن حسادت شديد و آن حسادت سبب شد كه توطئه قتل يوسف را بچينيد و او را شكنجه دهيد و در چاه بيفكنيد!
٤- جهل سرچشمه تعصب و لجاجت است! در آيه٢٦ سوره فتح تعبيرى به چشم مىخورد كه نشان مىدهد تعصب كور مشركان عرب در عصر پيامبر از جهل و نادانى آنها سرچشمه مىگرفت : «اذ جعل الذين كفروا فىقلوبهم الحمية حمية الجاهلية; (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و تعصب جاهليت را قرار دادند.»
٥- رابطه جهل و بهانهجوئى : تاريخ انبياء پر است از بهانهجوئيهائى كه امتهاى نادان در برابر آنها داشتند; در قرآن مجيد مكرر به آن اشاره مىكند و گاه روى رابطه آن با جهل انگشت مىگذارد; از جمله در آيه١١٨ سوره بقره مىخوانيم : «و قال الذين لايعلمون لولا يكلمنا الله او تاتينا آية كذلك قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم; افرادى جاهل و ناآگاه گفتند چرا خدا با ما سخن نمىگويد و چرا آيه و نشانهاى بر خود ما نازل نمىكند! پيشينيان آنها نيز همين گونه سخن مىگفتند; دلها و افكارشان شبيه يكديگر است.»
در اينجا تكيه بر جهل به عنوان زمينه بهانهجويى شده است، و نشان مىدهد كه اين انحراف اخلاقى، رابطه نزديكى با جهل دارد، همانگونه كه تجربيات فراوان نيز آن را نشان مىدهد.
٦- رابطه سوء ظن و بدبينى با جهل : در آيه١٥٤ سوره آل عمران كه در مورد جنگجويان احد مىخوانيم : «ثم انزل عليكم من بعد الغم امنة نعاسا يغشى طائفة منكم و طائفة قد اهمتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية; سپس به دنبال اين غم و اندوه (كه از شكست احد حاصل شد) خداوند آرامش را به صورت خواب سبكى بر شما فرستاد كه جمعى را فرا گرفت; اما جمع ديگرى در فكر جان خود بودند (و خواب به چشمانشان نرفت) آنها گمانهاى نادرستى درباره خداوند مانند گمانهاى دورانهاى جاهليت داشتند!»
بى شك سوء ظن يكى از رذائل اخلاقى است كه سرچشمه مفاسد بسيارى براى فرد و جامه است ; در اينجا رابطه ميان جهل و سوء ظن به روشنى بيان شده است.
٧- بى ادبى از جهل سرچشمه مىگيرد! قرآن مجيد در آيه٤ سوره حجرات، غالب كسانى را كه نسبتبه مقام والاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله احترام لازم را نمىكردند، افراد كم فكر و نادان مىشمرد; مىفرمايد : «ان الذين ينادونك من وراء الحجرات اكثرهم لايعقلون; كسانى كه از پشتحجرهها (ى خانهات) بلند صدا مىزنند، اكثرشان نمىفهمند.»
اين آيه اشاره به كسانى است كه وقت و بىوقت، پشت در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله مىآمدند و بلند صدا مىزدند : «يا محمد! يا محمد! اخرج الينا!; اى محمد! اى محمد! بيرون بيا (با تو كار داريم)!»
پيامبر صلى الله عليه و آله از بىادبى و مزاحمتهاى پى در پى آنان، سخت آزرده خاطر بود ولى بر اثر حجب و حيا سكوت مىكرد، تا اينكه آيه٤ سوره حجرات نازل شد و آداب سخن گفتن و خطاب با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را شرح داد.
تعبير به اكثرهم لايعقلون (غالب آنها نمىفهمند) اشاره لطيفى استبه اين كه اين خلق و خوى زشت (جسارت و بىادبى) غالبا از پايين بودن سطح آگاهى سرچشمه مىگيرد.
٨- دوزخيان جاهلانند! بى شك كسانى راهى جهنم مىشوند كه داراى اعمال زشت و اخلاق رذيلهاند; و به تعبير ديگر، صفات اخلاقى و نيز اعمال اخلاقى آنها آلوده است; و با توجه به اين كه قرآن، دوزخيان را افرادى ناآگاه و جاهل و نادان معرفى مىكند بخوبى روشن مىشود كه رابطه نزديكى در ميان اعمال زشت و جهل و نادانى است.
در آيه١٧٩ سوره اعراف مىخوانيم :
«و لقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها، ولهم آذان لايسمعون بها، اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون; به يقين گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم; آنها دلها (عقلها)يى دارند كه با آن (انديشه نمىكنند و) نمىفهمند; و چشمانى كه با آن نمىبينند; و گوشهايى كه با آن نمىشنوند; آنها همچون چهارپايانند; بلكه گمراهترند! اينان همان غافلانند!»
در اين آيه و بسيارى ديگر از آيات قرآن، رابطهاى ميان جهل و اعمال و اخلاق سوء، تبيين شده است.
٩- صبر و شكيبايى از آگاهى سرچشمه مىگيرد! در آيه٦٥ سوره انفال اين نكته به مسلمانان گوشزد شده است كه در عين نابرابرى سپاه خود با سپاه دشمن مىتوانند به وسيله سپاه ايمان و صبر كه زائيده علم و آگاهى است جبران كنند; مىفرمايد :
«يا ايها النبي حرض المؤمنين على القتال ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا ماتين و ان يكن منكم ماة يغلبوا الفا من الذين كفروا بانهم قوم لا يفقهون; اى پيامبر! مؤمنان را به جنگ (با دشمن) تشويق كن! هرگاه بيست نفر با استقامت از شما باشند، بر دويست نفر غلبه مىكنند; و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از كسانى كه كافر شدند، پيروز مىگردند; چرا كه آنها گروهى هستند كه نمىفهمند!»
آرى، ناآگاهى كافران سبب سستى و عدم شكيبايى آنها مىشود; و آگاهى مؤمنان، سبب استقامت و پايمردى مىگردد; تا آنجا كه يك نفر از آنها با ده نفر از سپاه دشمن، مىتواند مقابله كند.
١٠- نفاق و پراكندگى از جهل سرچشمه مىگيرد! قرآن مجيد در آيه١٤ سوره حشر، اشاره به گروهى از يهود مىكند (يهود بنى نضير) كه به سبب اختلاف و پراكندگى (على رغم ظاهر فريبنده آنها) از مقابله با مسلمانان عاجز و ناتوان ماندند; مىفرمايد : « لايقاتلونكم جميعا الا فى قرى محصنة او من وراء جدر باسهم بينهم شديد تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذالك بانهم قوم لا يعقلون; آنها هرگز به صورت گروهى با شما نمىجنگند جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها! پيكارشان در ميان خودشان شديد است، (اما در برابر شما ضعيف!) آنها را متحد مىپندارى در حالى كه دلهايشان پراكنده است; اين به خاطر آن است كه آنها قومى نادان هستند!»
به اين ترتيب، نفاق و پراكندگى آنها را كه از رذائل اخلاقى است ناشى از جهل و نادانى آنها مىشمرد.
نتيجه
آنچه در بالا تحت عناوين دهگانه آمد، بخشى از آياتى است كه در قرآن مجيد پيرامون رابطه علم و فضيلت از يك سو و جهل و رذيلت از سوى ديگر آمده است و به عنوان مشت نمونه خروار مىتواند ما را به واقعيت اين رابطه محكم آشنا سازد.
به تجربه روزمره خود نيز اين مساله را بسيار ديدهايم كه افراد جاهل و ناآگاه، مرتكب اعمال زشتى مىشوند و داراى صفات رذيلهاى هستند، و هنگامى كه آگاهى كافى درباره قبح آن اعمال و مفاسد و زيانهاى آن صفات پيدا مىكنند يا سطح و معارف آنها درباره مبدا و معاد بالاتر مىرود، بكلى آن اعمال و صفات را رها كرده، يا لااقل به مقدار زيادى از آن مىكاهند.
دليل منطقى اين مساله نيز روشن است; زيرا حركتبه سوى صفات والا و اعمال صالحه احتياج به انگيزهاى دارد; بدون شك يكى از بهترين انگيزهها، آگاهى از مصالح اعمال و صفات نيك و مفاسد اعمال و صفات رذيله است، و نيز آگاهى بر مبدا و معاد، و آشنائى با برنامههاى مكتب انبياء و اولياء، انسان را به سوى آنها سوق مىدهد و بازتاب وسيعى در اصلاح مفاسد اخلاقى دارد.
ناگفته پيدا است كه منظور از علم و آگاهى در اينجا، آگاهى بر فنون صنايع و مسائل مادى نيست; چرا كه بسيارند كسانى كه از اين مسائل آگاهند و از همه آلودگان آلودهترند; بلكه منظور علم و آگاهى به ارزشهاى والاى انسانى و تعليمات الهى و مصالح و مفاسد معنوى و معارف الهيه است.
رابطه «علم» و «اخلاق» در احاديث اسلامى
احاديث اسلامى نيز مملو است از تعبيراتى است كه نشان مىدهد رابطه تنگاتنگى در ميان علم و معرفت و آگاهى، با فضائل اخلاقى; و جهل و بىخبرى و ناآگاهى، با رذائل اخلاقى وجود دارد كه نمونههائى از آن را در ذيل مىخوانيد :
١- در رابطه معرفتبا زهد كه از مهمترين فضائل اخلاقى است از على عليه السلام چنين روايتشده است :
«ثمرة المعرفة العزوف عن الدنيا; ميوه درخت معرفت، زهد در دنيا است.» (٣٩)
٢- در حديث ديگرى در همين زمينه از همان حضرت مىخوانيم : «يسير المعرفة يوجب الزهد فىالدنيا; مختصر معرفت و آگاهى، موجب زهد در دنيا است.» (٤٠)
در اينجا معرفت مىتواند اشاره به معرفة الله باشد كه در برابر ذات پاك بىنهايتش همه چيز كوچك و بىارزش است، و از قطره در برابر دريا نيز ناچيزتر مىباشد، و اين خود از اسباب زهد و بىاعتنايى و زرق و برق دنيا است. يا اين كه اشاره به آگاهى از ناپايدارى دنيا و تاريخ اقوام پيشين باشد كه آن نيز روح زهد را در انسان زنده مىكند و يا آگاهى به سراى جاويدان و عظمت نعمتهاى آنجا است و يا همه اينها.
٣- در حديث ديگرى در ارتباط غناى ذاتى و ترك حرص و آز، با علم و معرفت، از همان امام عليه السلام مىخوانيم : « من سكن قلبه العلم بالله سبحانه، سكنه الغنى عن الخلق; هر كس معرفتخداوند در دل او، جايگزين شود، غنى و بى نيازى از خلق در قلبش جايگزين خواهد شد.» (٤١)
روشن است كسى كه آگاه به صفات جلال و جمال خداست و جهان هستى را پرتو كوچكى از آن ذات بىنياز مىداند، تنها بر او توكل مىكند و از غير او خود را مستغنى و بىنياز مىبيند.
٤- در ارتباط معرفة الله با حفظ زبان از سخنان ناشايست و شكم از حرام; در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله آمده است : «من عرف الله و عظمه منع فاه من الكلام، وبطنه من الطعام; كسى كه خدا را بشناسد و بزرگ بشمرد، دهانش را از سخن (ناشايست) باز مىدارد، و شكمش را از غذا (ى حرام)!» (٤٢)
٥- در رابطه معرفت و خوف از خدا كه سرچشمه انواع فضايل اخلاقى است، در حديثى از امام صادق عليه السلام چنين آمده است : «من عرف الله خاف الله و من خاف الله سخت نفسه عن الدنيا; كسى كه خدا را بشناسد، از (مجازات) او مىترسد، و كسى كه از خدا بترسد نسبتبه زرق و برق دنيا، بىاعتنا مىشود!» (٤٣)
٦- در ارتباط روح گذشت و ترك انتقامجويى با معرفة الله، در حديثى از امام اميرالمؤمنين عليه السلام مىخوانيم : «اعرف الناس بالله اعذرهم للناس وان لم يجد لهم عذرا; آگاهترين مردم به خدا كسى است كه بيش از همه مردم را در برابر خطاهايى كه مرتكب شدهاند، معذور دارد، هرچند عذر (موجهى) براى آنها نيابد.» (٤٤) (بديهى است اين حديث ناظر به مسائل شخصى است نه مسائل اجتماعى).
٧- در ارتباط معرفة الله با ترك تكبر، در حديث ديگرى از همان حضرت مىخوانيم «و انه لاينبغى لمن عرف عظمة الله ان يتعظم ; شايسته نيستبراى كسى كه از عظمتخدا آگاه است، بزرگى بفروشد!» (٤٥)
٨- در ارتباط پاكى عمل بطور كلى با علم و دانش، على عليه السلام در حديث ديگرى مىفرمايد : «لن يزكى العمل حتى يقارنه العلم; هرگز اعمال آدمى پاك نمىشود، مگر اينكه قرين با علم و معرفت گردد!» (٤٦)
پيدا است كه پاكى عمل و پاكى اخلاق معمولا از يكديگر جدا نيست.
٩- در همين رابطه، در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم : «بالعلم يطاع الله و يعبد و بالعلم يعرف الله و يوحد و به توصل الارحام و يعرف الحلال و الحرام، و العلم امام العقل; به وسيله علم و معرفتخداوند اطاعت و عبادت مىشود; و به وسيله علم خدا شناخته و يكتا شمرده مىشود; و نيز به وسيله آن صله رحم، برقرار مىگردد; و حلال و حرام شناخته مىشود; و علم پيشواى عمل است!» (٤٧)
در اين حديث نيز بسيارى از اعمال اخلاقى ثمره شجره علم و معرفتشمرده شدهاست.
١٠- همين معنى با صراحتبيشترى در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام آمدهاست كه فرمود : «ثمرة العقل مداراة الناس; ميوه درخت عقل، مدارا و نرمخوئى با مردم است!» (٤٨)
در برابر احاديث كه عمدتا رابطه علم و معرفت را با فضائل اخلاقى يا اعمال اخلاقى، نشان مىدهد، رواياتى نيز در منابع اسلامى آمده است كه رابطه ميان جهل و رذائل را تبيين مىكند كه آن هم تاكيدى استبر موضوع مورد نظر، از جمله :
١- در حديثى از على عليه السلام مىخوانيم : «الجهل اصل كل شر; جهل و نادانى ريشه هر شر و بدى است!» (٤٩)
٢- در حديثى ديگرى از همان حضرت مىفرمايد : «الحرص و الشره و البخل نتيجة الجهل; حرص و طمع و بخل، نتيجه جهل و نادانى است!» (٥٠)
چرا كه شخص حريص و طماع، غالبا به سراغ چيزهايى مىرود كه بيش از نياز زندگى اوست; و در واقع، علاقه او به مال و ثروت و مواهب مادى يك علاقه غير منطقى و غير عقلانىاست; و همچنين بخيل بابخلش، چيزهايى رابراى خود نگهدارى مىكند كههرگز در زندگى شخصى او قابل جذب نيست، بلكه آن را براى ديگران وا مىگذارد و مىرود!
٣- در تعبير زيباى ديگر از همان حضرت، رابطه جهل با رذايل اخلاقى به گونه جامعترى بيان شده است; مىفرمايد : «الجاهل صخرة لاينفجر مائها! و شجرة لا يخضر عودها! و ارض لايظهر عشبها!; جاهل سنگى است كه هرگز آب از آن جارى نمىشود; و درختى است كه شاخههايش سبز نمىگردد; و زمينى است كه گياهى از آن نمىرويد!» (٥١)
٤- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام به اين نكته اشاره شده است كه جاهل هميشه يا در طرف افراط است، يا در طرف تفريط; فرمود : «لاترى الجاهل الا مفرطا او مفرطا» (٥٢)
با توجه به اين كه طبق نظر معروف علماى اخلاق فضائل اخلاقى همواره حد وسط در ميان افراط و تفريطى است كه به رذائل منتهى مىشود، از حديث فوق بخوبى مىتوان اين حقيقت را دريافت كه در ميان جهل و رذائل اخلاقى رابطه بسيار نزديكى است.
٥- بسيارى از علماى اخلاق گام نخستين را براى اصلاح اخلاق و تهذيب نفس و خودسازى، اصلاح زبان مىدانند; و در احاديث اسلامى به رابطه ميان جهل و نادانى با آلودگى زبان، اشاره شده است; در حديثى از امام دهم حضرت هادى عليه السلام مىخوانيم : «الجاهل اسير لسانه; جاهل اسير زبان خويش است!» (٥٣)
كوتاه سخن اين كه در مورد رابطه ميان علم و اخلاق حسنه، و جهل و اخلاق سيئه،آيات و روايات فراوانى وجود دارد، و نشان مىدهد كه يكى از طرقمؤثر تهذيب نفوس، بالا بردن سطح دانش و معرفت آنها و افزايش آگاهى، و شناخت مبدا و معاد، و اطلاع بر آثار و پيامدهاى فضايل و رذايل اخلاقى است.
اين افزايش معرفت، در واقع دو شاخه دارد :
يك شاخه آن افزايش معرفت نسبتبه زيانهاى رذائل اخلاقى در مورد فرد و جامعه است; درست مثل اين كه اگر انسان بداند استعمال مواد مخدر يا مشروبات الكلى چه زيانهاى غير قابل جبرانى دارد، زمينه ترك آن در وجودش فراهم مىگردد; بنابراين، همانگونه كه براى مبارزه با مواد مخدر و مشروبات الكلى، بايد مردم را به زيانهاى اين امور آگاه ساخت; همچنين براى مبارزه با رذائل اخلاقى و پرورش صفات فضائل، بايد عيب و حسن آنها را برشمرد; و افراد را از آن آگاه نمود; هرچند هيچ كدام از اين دو، علت تامه نيست ولى بى شك زمينهها را براى فضائل اخلاقى آماده و راه را همواره مىسازد.
شاخه دوم، بالا بردن سطح معرفتبطور كلى است; يعنى، هنگامى كه معارف الهيه نسبتبه مبدا و معاد و احوال اولياء و انبياء، و امور ديگرى از اين قبيل، بالا برود; انسان نسبتبه فضائل اخلاقى، علاقهمند و از رذائل، متنفر مىگردد.
و به تعبير ديگر، پايين بودن سطح معارف و جهل در امور اعتقادى، محيط مناسبى را در فكر و جان انسان براى رويش خارهاى رذائل فراهم مىسازد، در حالى كه افزايش آگاهى، سرزمين روح و جان را براى دميدن گلهاى فضيلت، مهيا مىكند.
٥- تاثير فرهنگ جامعه در پرورش فضائل و رذائل
فرهنگ، مجموعه امورى است كه به روح و فكر انسان، شكل مىدهد و انگيزه اصلى او را به سوى مسائل مختلف، فراهم مىسازد.
مجموعهعقائد،تاريخ،آداب و رسم جامعه،ادبيات و هنر،همان فرهنگ جامعه است.
درباره تاثير بعضى از اين امور، مانند : تاثير محيط و آگاهى و معرفت در زمينهسازى فضائل و رذائل، در گذشته صحبتشد; در اينجا به سراغ تاثير ساير بخشهاى فرهنگ جامعه در تحكيم پايههاى فضائل يا تعميق صفات رذيله در جامعه، سخن مىگوييم.
يكى از آنها همان آداب و عادات و رسوم و سنن و تاريخ يك جامعه است كه اگر بر محور فضائل دور زند، زمينه بسيار مناسبى براى پرورش صفات عالى انسانى و تهذيب نفوس فراهم مىسازد، و اگر از رذائل اخلاقى مايه بگيرد، محيط را كاملا آماده پذيرش رذائل مىسازد.
در آيات قرآن، اشارات بسيار روشنى در اين زمينه ديده مىشود و نشان مىدهد چگونه بسيارى از اقوام منحرف پيشين، به خاطر آداب و رسوم غلط و سنن جاهلى و فرهنگ منحط، به دره هولناك رذائل اخلاقى سقوط كردند; به عنوان نمونه :
١- «و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا والله امرنا بها قل ان الله لايامر بالفحشاء، اتقولون على الله مالا تعلمون; و هنگامى كه زشتى انجام مىدهند مىگويند : پدران خود را بر اين عمل يافتيم; و خداوند ما را به آن دستور داده است! - بگو خدا (هرگز) به كار زشت فرمان نمىدهد، آيا چيزى به خدا نسبت مىدهيد كه نمىدانيد!» (سوره اعراف، آيه٢٨)
٢- «و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا اولو كان آبائهم لايعقلون شيئا و لا يهتدون; و هنگامى كه به آنها گفته شود : از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد! مىگويند : نه! ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مىنماييم. آيا اگر پدران آنها چيزى نمىفهميدند و هدايت نيافتند (باز از آنها پيروى خواهند كرد؟)» (سورهبقره،آيه١٧٠)
٣- «اذ قال لابيه و ق-ومه ما هذه الت-ماثيل التى انتم لها عاك-فون - قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين; آن هنگام كه به پدرش (آزر) و قوم او گفت : اين مجسمههاى بىروح چيست كه شما همواره آنها را پرستش مىكنيد؟ - گفتند : ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مىكنند.» (سوره انبياء، آيه٥٢ و٥٣)
٤- «وكذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون; و اين گونه در هيچ شهر و ديارى، پيش از تو، پيامبر انذار كنندهاى نفرستاديم مگر اينكه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند : ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و به آثار آنان اقتدا مىكنيم!» (سوره زخرف، آيه٢٣)
٥- «وما كان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوهم من قريتكم انهم اناس يتطهرون; ولى پاسخ قومش چيزى جز اين نبود كه گفتند : اينها را از شهر و ديار خود بيرون كنيد، كه اينها مردمى هستند كه پاكدامنى را مىطلبند (و با، همصدا نيستند)!» (سورهاعراف، آيه٨٢)
٦- «و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم يتوارى من القوم من سوء ما بشر به ايمسكه على هون ام يدسه فى التراب الاساء ما يحكمون; در حالى كه هرگاه به يكى از آنها بشارت دهند دختر نصيب تو شده، صورتش (از فرط ناراحتى) سياه مىشود و بشدت خشمگين مىگردد - به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده، از قوم و قبيله خود متوارى مىگردد; (و نمىداند) آيا او را با قبول ننگ نگهدارد، يا در خاك پنهانش كند؟! چه بد حكم مىكنند!» (سوره نحل، آيه٥٨و٥٩)
٧- «محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اث-ر السجود;محمد صلى الله عليه و آله فرستاده خداست; و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند; پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مىبينى در حالى كه همواره فضل خدا و رضاى او را مىطلبند; نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است.» (سورهفتح،آيه٢٩)
تفسير و جمع بندى
سخن در اين است كه فرهنگ هر قوم و ملتى هر چه باشد در پرورش صفات اخلاقى اثر تعيين كنندهاى دارد; فرهنگهاى عالى و شايسته، افرادى با صفات عالى پرورش مىدهد، و فرهنگهاى منحط و آلوده، عامل پرورش رذايل اخلاقى است; و آيات فوق اشارات پرمعنايى به هر دو قسمت دارد.
در نخستين آيه سخن از عذر گروهى از منحرفان شيطان صفتبه ميان مىآورد كه وقتى عمل زشت و قبيحى را انجام مىدهند، اگر از دليل آن سؤال شود مىگويند : اين راه و رسمى است كه نياكان خود را بر آن يافتيم (و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا)!
بلكه پا را از اين هم فراتر مىنهند و مىگويند كه خداوند نيز به ما دستور داده است كه آن را انجام دهيم (والله امرنا بها)
به اين ترتيب، سنت پيشينيان را دليلى بر حسن عمل، و حتى دليلى بر حكم الهى مىگرفتند; و نه تنها از قباحت و زشتى عمل، يا صفات اخلاقى مربوط به آن شرم نداشتند، بلكه به آن نيز افتخار مىكردند.
در دومين آيه، همين معنى به صورت ديگرى مطرح شده، هنگامى كه به آنها پيشنهاد مىشد بياييد و از آنچه خداوند بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرده پيروى كنيد، آنها با غرور و تكبر مىگفتند : نه! ما اين كار را انجام نمىدهيم، بلكه از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مىكنيم - و به اين ترتيب، سنتهاى جاهلى و رذائل اخلاقى، به خاطر اين كه جزء فرهنگ آنها شده بود، در نظر آنان ارزشمندتر از آيات الهى و بينات قرآنى بود - (و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا)!
قرآن اضافه مىكند : آيا پدران آنها نادان و گمراه نبودند (چرا با اين حال، سنت آن گمراهان نادان را بر آيات حياتبخش و روشنى آفرين قرآن مقدم مىداريد - (اولو كان آبائهم لايعقلون شيئا و لا يهتدون)
در سومين آيه باز به تاثير سنت و فرهنگ غلط در اعمال ضد اخلاقى برخورد مىكنيم; در بيانى شبيه آيات گذشته،در داستان ابراهيم عليه السلام و بت پرستان بابل مىخوانيم : هنگامى كه ابراهيم عليه السلام آنها را ملامت كرد كه چرا پيوسته اين مجسمههاى بىروح را پرستش مىكنيد (و از اين كار ابلهانه دستبر نمىداريد)! آنها گفتند : اين به دليل آن است كه ما همواره پدران خود را مىديديم كه آنها را عبادت مىكنند (اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون - قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين)!
در اينجا ابراهيم شديدترين حمله خود را بر اين تقليد كوركورانه كرد و گفت : بطور مسلم شما و پدرانتان در گمراهى آشكارى بوديد (قال لقد كنتم انتم و آبائكم فى ضلال مبين)!
ولى متاسفانه اين ضلال مبين از نسلى به نسلى منتقل مىشد و به صورت فرهنگى در مىآمد، و نه تنها قبح آن از بين مىرفت، بلكه تبديل به يك افتخار مىشد.
در چهارمين آيه باز با همين معنى در شكل ديگرى روبهرو مىشويم :
در پاسخ اين سؤال كه چرا شما انسانهاى با شعور، بتهاى بىشعور را پرستش مىكنيد، مىگويند : «ما نياكان خود را بر مذهبى يافتيم و مادر پرتو آثار آنها هدايتيافتهايم»! (بل قالوا انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مهتدون)
آنها اين كار ابلهانه را نه تنها ضلالت و گمراهى نمىشمردند بلكه هدايتى مىدانستند كه از نياكانشان به آنها رسيده، و در آيهمتعاقب آن، اين منطق را، منطق همه مترفين (ثروتمندان مست و مغرور)، در تمام طول تاريخ مىشمرد (وكذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون).
بديهى است اين تقليد كوركورانه كه در سايه آن زشتيها، زيبا، خودنمايى مىكرد، عوامل زيادى داشت; ولى بى شك، يكى از عوامل آن تبديل زشتيها به يك سنت و فرهنگ دير پا بوده است.
و نيز همين معنى در آيه١٠٣ و ١٠٤ سوره مائده آمده كه عربهاى جاهلى يك سلسله بدعتهاى ابلهانه در زمينه حلال و حرام براى خود گذارده بودند; غذاهاى مباح و حلالى را بر خود تحريم مىكردند، و حرامهايى را بر خود حلال مىشمردند، و چنان به اين سنت غلط چسبيده بودند كه آيات الهى را درباره آن بىرنگ مىپنداشتند و در مقابل آن مىگفتند : «حسبنا ما وجدنا عليه آبائنا; آنچه را از پدران خود يافتهايم ما را بس است!»
و از مجموع اين بخش از آيات به روشنى ثابت مىشود كه تا چه حد سنتهاى غلط مىتواند زمينهساز اعمال ضد اخلاقى گردد، و رذائل را فضائل نشان دهد، و عقايد انحرافى را درست و صواب معرفى كند.
در پنجمين آيه به مطلب تازهاى در زمينه تاثير سنتها بر دگرگونى ارزشهاى اخلاقى، برخورد مىكنيم، و آن اين كه قوم لوط كه انحرافات اخلاقى آنها صفحات تاريخ را سياه كرده، (و با نهايت تاسف در جاهليت عصر ما در مراكز تمدن غربى، به صورتى بدتر از گذشته و در شكل قانونى بروز و ظهور نموده است) هنگامى كه دعوت حضرت لوط و ياران اندكش را به پاكى و تقوا بطور مكرر شنيدند ناراحتشدند، و فرياد زدند : اينها را از شهر و ديار خود بيرون كنيد، اينها آدمهايى هستند كه مىخواهند به پاكى و تقوا روى آورند (يا تظاهر به پاكى و تقوا كنند) (وماكان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوهم من قريتكم انهم اناس يتطهرن).
محيط آلوده، سنتهاى غلط و فرهنگ منحط، آنچنان اثر سوء، در ميان آنها گذارده بود كه پاكى و تقوا، جرم محسوب مىشد، و ناپاكى و آلودگى افتخار!
بديهى است در چنين محيطى رذائل اخلاقى بسرعت پرورش مىيابد و رذائل كمرنگ و بىرنگ مىشود.
در ششمين آيه، سخن از داستان وحشتناك زنده به گور كردن دختران در عصر جاهليت، به خاطر خو گرفتن به يك سنت غلط مىباشد.
عرب جاهلى تولد دختر را ننگى براى خود مىپنداشت، و هرگاه به او خبر مىدادند دخترى نصيب تو شده است، چنان خشمگين مىشد كه صورتش از شدت ناراحتى كبود و سياه مىشد! (٥٤)
وگاه روزها يا هفتهها خود را پنهان مىكرد و پيوسته در فكر بود، آيا اين ننگ را بر خود بپذيرد، و دختر را نگهدارد يا در زير خاك پنهانش سازد; و خود را از اين غم و اندوه ننگ رهايى بخشد (و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسوادا و هو كظيم يتوارى من القوم من سوء ما بشر به ايمسكه على هون ام يدسه فى التراب الاساء ما يحكمون).
بى شك آدم كشى آن هم در جايى كه پاى فرزند نوزاد در ميان باشد از قبيحترين اعمال و زشتترين كارها است ولى سنتهاى غلط چنان قبح و زشتى آن را از بين مىبرد كه به صورت يك فضيلت و افتخار در مىآيد.
از مسائل وحشتناكى كه در مورد مساله زنده به گور كردن دختران در بعضى از تفاسير آمده، ايناست كهنوشتهاند دفنكردن در زيرخاك يكى ازطرق نابودكردن آنهابود، گاه دخترانرا در آبمىانداختند و غرقمىكردند وگاه ازبالاى كوهپرتاب مىنمودندوگاهى آنها را سر مىبريدند! (٥٥) در اينكه از چه زمانىاين سنت ننگآلود در ميان عرب جاهلى رايجشد و انگيزه اصلى آن چه بود، بحثهاى مفصلى است كه اين جا، جاى آن نيست. (٥٦)
سخن در اين است كه چگونه اين گونه سنتها راه را براى رذائل اخلاقى در بدترين اشكالش هموار مىسازد; و بدترين رذائل را در رديف بهترين فضائل قرار مىدهد; و اين گواه ديگرى استبر اين كه فرهنگ قوم و ملت، يكى از انگيزههاى مهم گرايش به فضائل يا رذائل است و آنان كه مىخواهند با رذائل اخلاقى مبارزه كنند، بايد در اصلاح فرهنگهاى فاسد بكوشند.
شبيه همين معنى را در عصر و زمان خود مشاهده مىكنيم كه فرهنگهاى شبيه فرهنگ عرب جاهلى، سرچشمه انواع رذائل اخلاقى شده استبه عنوان نمونه : در يك كنفرانس بزرگ جهانى كه در سالهاى اخير در پكن پايتخت چين درباره حقوق زن برگزار شد، گروه عظيمى از كشورهاى شركت كننده در آن كنفرانس اصرار داشتند كه اين سه اصل در برنامه كنفرانس جاى گيرد : آزادى روابط جنسى زنان; مشروع بودن همجنس گرايى آنان; و آزادى سقط جنين; كه با جنجال عظيمى از سوى بعضى از كشورهاى اسلامى از جمله كشور ما رو به رو شد.
بديهى است هنگامى كه نمايندگان به اصطلاح تحصيل كرده اقوام و ملتها از اين گونه كارهاى زشت و ننگين به عنوان حقوق زن دفاع كنند و فرهنگى بر اساس آن پديد آيد، چه رذائل اخلاقى در ميان اقوام و ملل شايع مىگردد! رذائلى كه آثار زيانبار آن نه تنها در مساله تهذيب اخلاق، بلكه در زندگى اجتماعى و اقتصادى آنها نيز نمايان مىشود.
در هفتمين و آخرين آيهمورد بحث كه بيانگر رابطه فضائل با فرهنگ محيط است، سخن از ياران پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به ميان آمده و نشان مىدهد كه آنها در سايه فرهنگى كه آن حضرت در آن جامعه تاريك و ظلمانى به وجود آورد، با چه سرعتى مراحل فضائل اخلاقى را پيمودند و از نردبان علم و فضيلتبالا رفتند; مىفرمايد : محمد فرستاده خداست و آنها كه با او هستند (داراى اين صفات برجستهاند) در برابر كفار سر سخت و در ميان خود مهربانند; همواره آنها را در حال ركوع و سجود (و نيايش و عبادت) مىبينى، كه فضل و رضاى پروردگار را مىطلبند، نشانه آنان در صورتشان از آثار سجده نمايان است (محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فىوجوههم من اثر السجود).
بديهى است منظور از و الذين معه (كسانى كه با او هستند) همراهى در زمان و مكان نيست; بلكه همراهى در آموزشها و عقائد و پذيرش سنتها و فرهنگ خاص الهى اوست.
رابطه آداب و سنن با اخلاق در روايات اسلامى
در اسلام اهميت فوقالعادهاى به مساله ايجاد سنتهاى صالحه و مبارزه با سنتهاى سيئه داده شده است; و اين مساله بازتاب گستردهاى در احاديث اسلامى دارد; و از مجموع اين حاديثبخوبى روشن مىشود كه هدف اين بوده كه با فراهم آمدن سنتهاى نيك، زمينههاى اعمال اخلاقى فراهم گردد; و بعكس، زمينههاى رذائل برچيده شود; از جمله روايات زير است كه هر كدام نكتهاى خاص خود دارد.
١- در حديثى از رسولخدا صلى الله عليه و آله آمده است كه مىفرمود : «خمس لا ادعهن حتى الممات الاكل على الحضيض مع العبيد ...، و حلب العنز بيدى و لبس الصوف و التسليم على الصبيان، لتكون سنة من بعدى; پنج چيز است كه تا آخر عمر آن را رها نمىكنم; غذا خوردن با بردگان در حال نشسته روى زمين و ... و دوشيدن شير بز ماده با دستخودم،و پوشيدن لباسهاى پشمينه (ى خشن كه لباس قشرهاى كم درآمد و محروم بود) و سلام كردن به كودكان، تا به صورت سنتى براى بعد از من درآيد.» (٥٧)
هدف از اين گونه كارها اين بوده است كه روح تواضع و فروتنى را در مردم ايجاد كند، و تواضع از گردنفرازان به صورت سنتى درآيد و مردم به آن اقتدا كنند.
در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است : «من سن سنة حسنة عمل بها من بعده كان له اجره و مثل اجورهم من غير ان ينقص من اجورهم شيئا، ومن سن سنة سيئة فعمل بها بعده كان عليه وزره و مثل اوزارهم من غير ان ينقص من اوزارهم شيئا; كسى كه سنت نيكى را در ميان مردم بگذارد كه بعد از وى به آن عمل كنند، هم اجر كار خود را دارد و هم مساوى پاداش تمام كسانى كه به آن عمل مىكنند; بى آنكه چيزى از پاداش آنها را بكاهد; و كسى كه سنتبدى بگذارد، و بعد از وى به آن عمل كنند، كيفر آن، همانند كيفر كسانى كه به آن عمل مىكنند بر او خواهد بود بى آن كه چيزى از كيفر آنها كاسته شود.» (٥٨)
شبيه همين مضمون را مرحوم علامه مجلسى در بحار آورده است.
اين حديث كه بهتعبيرهاى مختلف از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله و امامباقر عليه السلام و امامصادق عليه السلام نقل شده نشان مىدهد كه فراهم آوردن زمينهها براى اعمال اخلاقى، تا آن حد اهميت دارد كه پديد آورندهاش در تمام آثار آن شريك است; همچنين فراهم آوردن زمينههاى رذائل با ايجاد سنتهاى ضلالت و گمراهى و فساد.
٣- روى همين جهت، اميرمؤمنان على عليه السلام از سفارشهاى مؤكدى كه به مالك اشتر مىكند، همان حفظ سنتهاى صالحه و جلوگيرى از شكسته شدن احترام آنهاست; مىفرمايد : «لا تنقص سنة صالحة عمل بها صدور هذه الامة و اجتمعتبها الالفة و صلحت عليها الرعية، و لاتحدثن سنة تضر بشىء من ماضى تلك السنن فيكون الاجر لمن سنها و الوزر عليك بما نقضت منها; هرگز سنت پسنديدهاى را كه پيشوايان اين امتبه آن عمل كردهاند و امت اسلامى به آن انس و الفت گرفته، و امور رعيت، به وسيله آن اصلاح شده، نقض مكن! و سنت و روشى را كه به آن سنتهاى صالحه پيشين زيان وارد سازد، ايجاد منما! كه اجر آن براى كسى خواهد بود كه آن سنتها را برقرار كرده و گناهش بر توست كه آن سنتها را شكستهاى!» (٥٩)
در واقع سنتهاى نيك از آنجا كه كمك به انجام كارهاى خير و پرورش فضائل اخلاقى مىكند، داخل در تحت عنوان اعانتبرخير است و ايجاد يا احياى سنتهاى شر، مصداق معاونتبر اثم محسوب مىشود; و مىدانيم معاونان، در اعمال خوب و بد فاعلان خير و شر، سهيم و شريكند بى آنكه چيزى از پاداش و كيفر آنها كاسته شود.
اهميتسنتحسنه تا آن حد است كه در روايت معروفى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم : عبدالمطلب جد گرامى پيامبر اسلامى صلى الله عليه و آله پنجسنت قبل از اسلام در ميان عرب قرار داد، و خداوند همه آنها را امضا فرمود و جزء احكام اسلام قرار داد : همسر پدر را بر فرزند تحريم كرد; و در ديه قتل، صد شتر قرار داد; و در دور خانه خدا هفتشوط طواف مىكرد; و گنجى پيدا كرد خمس آن را ادا نمىنمود; و زمزم را در آن روز كه از نو حفر كرد، «سقايةالحاج» ناميد (كانت لعبد المطلب خمسا من السنن اجريها الله عزوجل فى الاسلام حرم نساء الاباء على الابناء، و سن الدية فى القتل ماة من الابل و كان يطوف البيتسبعة اشواط، و وجد كنزا فاخرج منه الخمس، و سمى زمزم حين حفرها سقاية الحاج).
از مجموع آنچه در بالا آمد و روايات فراوان ديگرى كه در اين زمينه وارد شده استبخوبى استفاده مىشود كه آداب و سنن و فرهنگ يك قوم و ملت اثر تعيين كنندهاى در اخلاق و اعمال آنها دارد; و به همين دليل، اسلام اهميت فوقالعادهاى به اين مساله مىدهد و حفظ سنتهاى حسنه را لازم مىشمرد و ايجاد يا حفظ سنتهاى سيئه را يك گناه بسيار بزرگ معرفى مىكند.
٦- رابطه عمل و اخلاقدرست است كه اعمال انسان از اخلاق او سرچشمه مىگيرد و خلقوخوهاى درونى در لابهلاى اخلاق نمايان مىشود، بطورى كه مىتوان گفت، اعمال و رفتارهاى انسان ثمره خلق و خوى درونى اوست; ولى از سوى ديگر، اعمال انسان نيز به نوبه خود به اخلاق او شكل مىدهد; يعنى، تكرار يك عمل خوب يا بد، تدريجا تبديل به يك حالت درونى مىشود و ادامه آن سبب پيدايش يك ملكه اخلاقى مىگردد، خواه فضيلتباشد يا رذيلت; به همين دليل، يكى از راههاىمؤثر براى تهذيب نفوس، تهذيب اعمال است، و مبادا تكرار يك عمل بد در درون روح و جان انسان ريشه بدواند، و روح را به رنگ خود در آورد و سبب پيدايش رذائل اخلاقى گردد!
به همين دليل، در روايات اسلامى دستور داده شده است كه مردم بعد از لغزشها و گناهان فورا توبه كنند; يعنى، با آب توبه آثار آن را از دل و جان بشويند مبادا گناه تكرار شود و تبديل به يك اخلاق رذيله گردد!
بعكس، دستور داده شده است كه كارهاى نيك، آنقدر تكرار گردد كه تبديل به يك عادت شود.
با اين اشاره به قرآن باز مىگرديم، و بخشى از آياتى را كه اشاره به اين معنى دارد، مورد بررسى قرار مىدهيم :
١- كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون (سوره مطففين، آيه١٤)
٢- كذلك زين للمسرفين ما كانوا يعملون (سوره يونس، آيه١٢)
٣- افمن زين له سوء عمله فرآه حسنا (سوره فاطر، آيه٨)
٤- وجدتها وقومها يسجدون للشمس من دون الله و زي-ن له-م الش-يطان اعمال-هم... (سوره نمل، آيه٢٤)
٥- قل هل ننبئكم بالا خسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فىالحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا (سوره كهف، آيه١٠٣)
٦- انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيما (سوره نساء، آيه١٧)
٧- خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها (سوره توبه، آيه١٠٣)
ترجمه
١- چنين نيستكه آنها مىپندارند، بلكه اعمالشان چونزنگارى بردلهايشان نشسته است.
٢- اين گونه براى اسرافكاران اعمالشان زينت داده شده است (كه زشتى اين عمل را درك نمىكنند).
٣- آيا كسى كه عمل بدش براى او آراسته شده و آن را خوب و زيبا مىبيند همانند كسى است كه واقع را آنچنان كه هست مىيابد.
٤- او و قومش را ديدم كه براى غير خدا- خورشيد- سجده مىكنند و شيطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده ...
٥- بگو آيا به شما خبر دهيم كه زيانكارترين مردم در كارها چه كسانى هستند; آنها كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم (و نابود) شده با اين حال مىپندارند كار نيك انجام مىدهند.
٦- توبه تنها براى كسانى است كه كار بدى از روى جهالت انجام مىدهند، سپس بزودى توبه مىكنند; خداوند توبه چنين اشخاصى را مىپذيرد و خدا دانا و حكيم است.
٧- از اموال آنها صدقهاى (زكات) بگير، تا به وسيله آن آنها را پاك سازى و پرورش دهى!
۷
اخلاق در قرآن تفسير و جمع بندى
در نخستين آيه، اشاره به آثارى شده است كه اعمال گناه آلوده بر قلب و روح انسان مىگذارد; صفا و نورانيت را از آن مىگيرد، و تاريكى و ظلمتبه جاى آن مىنشاند; مىفرمايد : «چنين نيست كه آنها (كم فروشان) مىپندارند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته; كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون.»
جمله «ما كانوا يكسبون» كه از فعل مضارع در آن استفاده شده و دلالتبر استمرار دارد، دليل روشنى بر اين معنى است كه اعمال بد تغييرات مهمى در دل و جان ايجاد مىكند، و همچون زنگارى كه آئينه را از نورانيت و صفا مىاندازد، روح را كدر و تاريك مىكند; و به اين ترتيب، صفت رذيله قساوت و بىحيايى و بىتفاوتى در برابر گناه، و به تعبير ديگر، ظلمتشقاوت و بىتقوايى را بر قلب انسان چيره مىكند.
زين (بر وزن عين) زنگارى است كه روى اشياء قيمتى مىنشيند; و به تعبير ديگر، قشر قرمز رنگى است كه بر اثر رطوبت هوا، روى آهن و مانند آن ظاهر مىشود، و معمولا نشانه پوسيدن و ضايع شدن فلزات است.
انتخاب اين تعبير براى آثار ويرانگر گناهان در قلب و روح انسان تعبير بسيار مناسبى است، كه در روايات اسلامى نيز كرارا روى آن تكيه شده و در بحث آينده كه پيرامون روايات اسلامى استخواهد آمد.
در دومين آيه به مرحلهاى فراتر از مرحله رين (زنگار) اشاره شده و آن مرحله تزيين است; به اين ترتيب كه تكرار عمل سوء باعث تزيين آن در نظر انسان مىشود; يعنى، روح انسان چنان با آن هماهنگ مىگردد كه آن را براى خود موهبت و افتخار مىپندارد; مىفرمايد : «اين چنين اعمال مسرفان در نظرشان جلوه داده شده است; كذلك زين للمسرفين ما كانوا يعملون».
جمله «ما كانوا يعملون» و همچنين تعبير به «مسرفين» دليل روشنى بر تكرار گناه از سوى آنهاست; يعنى با تكرار زشتيها و بديها نه تنها قبح و زشتى آنها از بين مىرود بلكه تدريجا به صورت يك فضيلت در نظر گنهكاران خود نمايى مىكند; و اين در واقع يكى از رذائل اخلاقى است كه نتيجه شوم تكرار اعمال گناه آلود است.
در اينكه چه كسى اعمال زشت اين گونه افراد را در نظرشان جلوه مىدهد سخن بسيار است.
در بعضى از آيات، اين كار به خداوند نسبت داده شده است; و در واقع مجازاتى است كه خداوند براى اين گونه افراد كه بر گناه اصرار مىورزند قرار داده است; چرا كه وقتى اعمال زشتشان در نظرشان تزيين شود، بيشتر به سراغ آن مىروند، و خود را در دنيا و آخرت رسواتر و بدبختتر مىكنند; مىفرمايد : «ان الذين لايؤمنون بالآخرة زينا لهم اعمالهم; كسانى كه ايمان به آخرت ندارند، اعمالشان را در نظرشان زينت مىدهيم.» (٦٠) در جاى ديگر، اين كار به شيطان نسبت داده شده، چنانكه در آيه٤٣ سوره انعام درباره گروهى از كفار لجوج و اندرز ناپذير، مىفرمايد : «ولكن قست قلوبهم و زين لهم الشيطان ما كانوا يعملون; ولى دلهاى آنها سخت و با قساوت شد و شيطان، كارهايى را كه انجام مىدادند در نظرشان زينت داد.»
و گاه اين معنى به بتها نسبت داده شده، مىفرمايد : «وكذلك زين لكثير من المشركين قتل اولادهم شر كاؤهم ...; اين گونه شركاى آنها (بتها) قتل فرزندانشان را در نظرشان جلوه دادند ... (زيرا كودكان خود را براى بتها قربانى مىكردند و افتخار مىنمودند).» (٦١)
وگاه- چنان كهدر آيهمورد بحث آمده- اين مطلب به صورت فعل مجهول ذكر شده، مىفرمايد : «اين چنين براى اسرافكاران اعمالى را كه انجام مىدادند زينت دادهشده.»
با كمى دقت روشن مىشود كه اين تعبيرات هيچ گونه منافاتى با هم ندارند، بلكه مكمل يكديگرند; گاه عامل زينت، تكرار عمل است، زيرا تكرار يك عمل زشت، كم كم از قبح آن مىكاهد و به مرحلهاى مىرسد كه نسبتبه آن بىتفاوت مىگردد،و اگر باز ادامه يابد به صورت يك كار خوب در نظر صاحبش جلوه مىكند، و همچون زنجيرى بر دست و پاى او مىافتد و اجازه خروج از اين دام را به او نمىدهد; و اين مطلبى است كه هر كس مىتواند با مطالعه حال تبهكاران در زندگى خود، آن را تجربه كند.
در موارد ديگرى، وسوسههاى نفس از درون، و وسوسههاى شيطان از برون عمل زشتى را در نظر انسان تزيين مىكند، بى آنكه آن را تكرار كرده باشد. و كار به جاى مىرسد كه يك گناه بزرگ را به گمان اين كه وظيفه دينى يا انسانى اوست مرتكب مىشود، و مىگويد شخص فلان مثلا واجبالغيبه است- در حالى كه شخص مزبور گناهىنداشته، بلكه عاملحسد، چنينكارى را درنظر غيبتكننده جلوهدادهاست; وتاريخ پر است از كار كسانى كه مرتكب جنايات هولناكى مىشدند و چون مطابق هواى نفس و وسوسههاى شيطانى بود نه تنها آن را قبيح نمىشمردند بلكه به آن افتخار مىكردند.
گاه خداوند مىخواهد افرادى را به خاطر لجاجت و اندرز ناپذيرى مجازات كند،يكى از طرق مجازات آنان اين است كه زشتيها را خوبى در نظرشان جلوه مىدهد تا رسوايى بيشتر به بار آورند و مجازات سنگينتر.
اين نكته نيز قابل توجه است كه مطابق توحيد افعالى، هر كار و هر اثرى را در اين عالم مىتوان به خدا نسبت داد; چرا كه علتالعلل، ذات پاك اوست، هر چند اين امر مانع مصونيت افراد در برابر اعمالشان نخواهد بود; حمد و ثنا براى خداست كه قوت و قدرت بخشيده، و لعن و نفرين براى كسانى است كه اين قدرت و قوت را در راه گناه مصرف مىكنند.
گاه طبيعت آفرينش چيزى نيز اقتضا مىكند كه فريبنده و داراى زرق و برق باشد; چنانكه در آيه١٤ سوره آل عمران مىخوانيم :
«زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضة ... ; محبتبه امور مادى : زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره .... در نظر مردم جلوه داده شده است (تا بدين وسيله آزمايش شوند)».
يكى از عوامل تزيين كارهاى زشت و ناپسند،تكرار آن است كه در روح و جان انسان اثر مىگذارد و اخلاق و خوى او را دگرگون مىسازد همانگونه كه تكرار اعمال نيك تدريجا به صورت ملكهاى در درون جان انسان در مىآيد و مبدل به اخلاق فاضله مىشود; بنابراين، براى تهذيب نفوس و پرورش فضائل اخلاقى،بايد پويندگان اين راه، از تكرار اعمال نيك كمك بگيرند، و از تكرار اعمال سوء بر حذر باشند كه اولى معين و مدد كار است و دومى دشمن غدار.
در سومين آيه باز سخن از تزيين اعمال بد در نظر انسانها است; مىفرمايد : آيا كسى كه عمل بدش براى او تزيين شده و آن را خوب و زيبا مىبيند (همانند كسى است كه واقعيتها را همانگونه كه هست مىبيند); «افمن زين له سوء عمله فرآه حسنا».
همانگونه كه در تفسير آيهقبل گفته شد : يكى از عوامل تزيين اعمال سوء، تكرار و خو گرفتن با آنها است، كه تدريجا در برابر اين گونه اعمال بىتفاوت و سپس به آن علاقهمند مىشود، و كار خوبى مىپندارد و به آن افتخار مىكند.
جالب اين كه هنگامى كه قرآن اين سؤال را مطرح مىكند : «آيا كسى كه زشتى عملش، در نظرش تزيين شده و آن را زيبا مىبيند ...» نقطه مقابل آن را آشكارا ذكر نمىكند، گويا مىخواهد به شنونده مجال وسيعى بدهد كه امور مختلفى را كه مىتواند نقطه مقابل آن باشد در نظر خويش مجسم كند و بيشتر بفهمد; مىخواهد بگويد آيا چنين كسى همانند افراد واقع بين است كه حق را حق و باطل را باطل مىبينند؟ آيا چنين كسى همانند پاكدلانى است كه هميشه به محاسبه نفس خويش مشغولند و از خو گرفتن به زشتيها دور مىمانند و ...؟ اين نكته نيز قابل ملاحظه است كه در ذيل اين آيه به پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مىفرمايد : بر حال اينها تاسف مخور و جان خود را به خطر نيفكن! خدا هر كس را بخواهد گمراه مىسازد، و هركس را بخواهد هدايت مىكند (فان الله يضل من يشاء و يهدى من يشاء فلا تذهب نفسك عليهم حسرات ان الله عليم بما يصنعون)!
در واقع اين يك مجازات الهى است كه دامن كسانى را كه در انجام اعمال زشت، جسور هستند، مىگيرد و بايد به چنين سرنوشتى گرفتار شوند.
در تفسير «فى ظلال» آمده است : كسى كه خداوند هدايت و خير او را (به خاطر نيت و اعمالش) مىخواهد، در قلبش حساسيت و توجه و حساب خاصى در برابر اعمال سوء قرار مىدهد; چنين كسى از آزمايش و مجازات الهى، هرگز خود را در امان نمىبيند; و همچنين از دگرگونى قلب و از خطا و لغزش و نقصان و عجز; به همين دليل، دائما حسابگرى مىكند; دائما از شيطان برحذر است و هميشه در انتظار امدادهاى الهى است; و اينجا محل جدايى راههاى هدايت و ضلالت و رستگارى و هلاكت است. (٦٢)
يكى از ياران امام كاظم عليه السلام (يا امام على بن موسى الرضا عليهما السلام) مىگويد : از آن حضرت پرسيدم آن عجب و خودپسندى كه عمل انسان را باطل مىكند، چيست؟ فرمود : «العجب درجات منها ان يزين للعبد سوء عمله فيراه حسنا فيعجبه و يحسب انه يحسن صنعا; عجب و خودپسندى درجاتى دارد; يكى از آنها اين است كه اعمال سوء انسان در نظرش تزيين شود آن را خوب ببيند و از آن خوشحال شود و در شگفتى فرو رود و گمان كند عمل نيكى انجام داده است.» (٦٣)
در چهارمين آيه، سخن از سرگذشت ملكه سبا و اخبارى است كه هدهد از سرزمين آنها براى سليمان آورد; گفت : من ملكه و ملت او را ديدم كه در برابر آفتاب سجده مىكنند، و غير خدا را پرستش مىنمايند، و شيطان اعمالشان را در نظرشان تزيين كرده بود (وجدتها وقومها يسجدون للشمس من دون الله و زين لهم الشيطان اعمالهم).
درست است كه خورشيد و نور آفتاب بسيار با عظمت و پر بركت و حياتبخش است، ولى طلوع و غروب و دگرگونى و تحول و پوشيده شدن با قطعات ابر، نشان مىدهد كه اين موجود با عظمت نيز اسير قوانين آفرينش است و از خود كمترين ارادهاى ندارد; و به همين دليل، هرگز شايسته پرستش نيست; ولى تعليم و تربيتهاى غلط و سنت نياكان و نيز تكرار عمل سبب مىشود كه قبح و زشتى آن، از نظرها برود و به صورت يك عمل زيبا جلوه كند.
در بعضى از كشورهاى دنيا گاوهاى به اصطلاح مقدسى هستند كه گروهى آنها را پرستش مىكنند، اعمالى در برابر گاو ماده انجام مىدهند و امتيازاتى براى آن قائلند كه هر بيننده خالى الذهن را به خنده وا مىدارد در حالى كه پرستش كنندگان گاو با قيافههاى جدى آن اعمال را مرتكب مىشوند و به آن افتخار مىكنند; چرا ديگران مىخندند و آنها افتخار مىكنند؟ يكى از دلائل آن، اين است كه تكرار عمل، قبح و زشتى آن را از ميان برده و عادت كردن به آن، حجابى در برابر زشتيها مىشود.
درست است كه در اين آيه تزيين عمل به شيطان نسبت داده شده ولى واضح است كه شيطان ابزار و اسبابى دارد كه يكى از آنها همان تكرار زشتيها و خو گرفتن به آنها است.
در پنجمين آيه مورد بحث، همان محتواى آيات گذشته با تعبيرات تازهاى به چشم مىخورد; روى سخن را به پيامبر صلى الله عليه و آله كرده مىفرمايد : بگو آيا شما را خبر دهم كه زيانكارترين مردم چه اشخاصى هستند؟- آنها كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم و نابود شده در حالى كه گمان مىكنند كار نيك انجام مىدهند (قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا).
در اينجا سخن از زيانكارترين مردم است كه سرمايههاى مهم زندگى خود را از قبيل عمر و جوانى و نيروى فكرى و جسمانى را در راههاى غلط از دست مىدهند، در حالى كه مىپندارند كار نيكى انجام مىدهند و خوشحالند و افتخار مىكنند.
چرا اين گونه افراد به چنين روز سياهى مىافتند؟ دليلش خو گرفتن به زشتيها و بديها و هوا پرستى و خود خواهى و خود بينى است كه همچون پردههاى سياه ظلمانى بر چشم عقل آنها فرو مىافتد و از ديدن حقايق باز مىمانند، و واقعيتها را غير از آنچه هست تصور مىكنند.
نتيجه اين گرفتارى و بدبختى، همان است كه در آيهبعد از آن آمده است; مىگويد : «آنها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان و لقاى او كافر شدند، و به همين دليل اعمالشان حبط و نابود گشتهاست!» (اولئك الذين كفروا بايات ربهم و لقائه و حبطت اعمالهم).
در روايات اسلامى در تفسير آيهفوق تعبيراتى ديده مىشود كه هر يك بيان مصداق روشنى از مصداقهاى اين آيه است، و همه در آن جمعند; در بعضى از روايات، به منكران ولايت اميرمؤمنان على عليه السلام تفسير شده، و در بعضى به رهبانهاى مسيحى، يعنى مردان و زنان تارك دنيا كه چشم از همه لذات دنيا پوشيدهاند، در حالى كه در راه انحرافى گام بر مىدارند.
و در بعضى از روايات به بدعتگذاران از مسلمين، و بعضى به خوارج نهروان و در بعضى به بدعتگذاران يهود و نصارى تفسير شده است; همه اينها كسانى هستند كه اعمالشان در واقع زشت و آميخته به گناه و جنايتبوده در حالى كه خود را بر طريق حق و صواب مىپنداشتند.
قابل توجه اين كه جمله «حبطت اعمالهم» كه در ذيل آيهبعد آمده بود از ماده «حبط» (بروزن سبد) مىباشد كه يكى از معانى معروف آن اين است كه شتر يا حيوان ديگرى، علف زياد و احيانا علفهاى مضر و مسموم بخورد و شكم او باد كند و به مرگ او منتهى گردد; بديهى ستباد كردن شكم اين حيوان دليل بر فربهى و قوت او نيست; بلكه نشانه بيمارى و چه بسا مقدمه مرگ اوست، هرچند ممكن است ناآگاهان آن را فربهى و قدرت و قوت پندارند.
گروهى از انسانها نيز به همين سرنوشت گرفتار مىشوند،تمام تلاش و كوشش خود را در طريق بدبختى خويش به كار مىگيرند در حالى كه گمان مىكنند در مسير خوشبختى گام بر مىدارند.
در ششمين آيه مورد بحثسخن از مساله توبه كامل به ميان آمده و آن را براى كسانى معرفى مىكند كه
اولا از روى جهل و نادانى، عدم آگاهى به اثرات شوم و عواقب دردناك گناه كار بدى را انجام دادهاند;
و ثانيا بزودى از كار خود پشيمان شده و به سوى خدا باز مىگردند; اينها هستند كه مشمول رحمت الهى مىگردند و خدا توبه آنان را مىپذيرد و خدا دانا و حكيم است (انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيما).
روشن است كه منظور از «جهالت» در اين آيه، جهالت مطلق كه موجب عذر است نيست; زيرا در زمينه جهل مطلق گناهى وجود ندارد; بلكه منظور جهل نسبى استيعنى آگاهى كامل به گناه و عواقب و آثار آن نداشته باشد.
و اما جمله يتوبون من قريب به عقيده جمعى از مفسران به معنى قبل از مرگ است، در حالى كه اطلاق كلمه «قريب» به اين معنى كه گاه پنجاه سال يا بيشتر طول مىكشد مناسب به نظر نمىرسد، رواياتى را هم كه طرفداران اين نظريه به آن استدلال كردهاند اشارهاى به تفسير اين آيه ندارد، بلكه بيان مستقل و جداگانهاى است. (دقت كنيد)
ولى بعضى ديگر آن را به معنى زمان نزديك به گناه گرفتهاند- يعنى بزودى از كار خود پشيمان شود و به سوى خدا باز گردد; زيرا توبه كامل آن است كه آثار و رسوبات گناه را بطور كلى از روح و جان انسان بشويد و كمترين اثرى از آن در دل باقى نماند و اين در صورتى ممكن است كه در فاصله نزديكى (قبل از آن كه گناه در وجود انسان ريشه بدواند و به شكل طبيعت ثانوى در آيد) از آن پشيمان شود; در غير اين صورت، غالبا اثرات گناه در قلب و جان انسان باقى خواهد ماند. پس توبه كامل توبهاى است كه بزودى انجام پذيرد و كلمه «قريب» از نظر لغت و فهم عرف نيز با اين معنى تناسب بيشترى دارد.
در هفتمين و آخرين آيهمورد بحث، در مورد مساله زكات و آثار آن دستور مىدهد «از مؤمنان زكات بگير!» (خذ من اموالهم صدقة)
سپس در ادامه اين بيان به آثار اخلاقى و معنوى زكات اشاره كرده مىفرمايد : «تو با اين عمل، آنها را پاك مىكنى، و نمو و رشد مىدهى!» (تطهرهم و تزكيهم بها)
آرى! پرداختن زكات آنها را از دنيا پرستى و بخل و امساك، پاك مىكند و نهال نوعدوستى و سخاوت و توجه به حقوق ديگران را در نهاد آنان پرورش مىدهد.
اضافه بر اين، مفاسد و آلودگيهايى كه در جامعه به خاطر فقر و محروميتبه وجود مىآيد، با انجام اين فريضه الهى بر چيده مىشود و صحنه اجتماع از آن پاك مىگردد; بنابراين زكات، هم رذائل اخلاقى را از ميان مىبرد و هم زكات دهنده را به فضائل اخلاقى آراسته مىكند، و اين همان چيزى است كه ما در اين بحثبه دنبال آن هستيم; يعنى، تاثير عمل نيك و بد در پرورش فضائل و رذائل اخلاقى.
همين تعبير به صورت ديگرى در آيهحجاب به چشم مىخورد; مىفرمايد : «و اذا سئلتموهن متاعا فاسئلوهن من وراء حجاب ذلكم اطهر لقلوبكم و قلوبهن; هنگامى كه از آنها (همسران پيامبر صلى الله عليه و آله) چيزى از وسائل زندگى را (به عنوان عاريت) مىخواهيد، از پشت پرده بخواهيد! اين كار براى پاكى دلهاى شما و آنها بهتر است!» (٦٤)
اين تعبير نيز نشان مىدهد كه رعايت عفت در عمل، باعث پاكى قلب است و بعكس، ترك عفت، قلب و روح انسان را آلوده مىكند و مايه پرورش رذائل اخلاقى است.
نتيجه
هدف از شرح آيات بالا اين بود كه تاثير اعمال را در اخلاق، و شكل گيرى روح و جان انسان را در پرتو آن روشن سازيم; و از مجموع آنها چنين مىتوان نتيجه گرفت كه براى خود سازى و تهذيب نفس بايد مراقب اعمال خود بود; زيرا تكرار گناه و زشتيها از يك سو قبح اعمال را از بين مىبرد و از سوى ديگر روح انسان به آن عادت مىكند، و تدريجا به صورت ملكات رذيله رسوخ پيدا مىكند به گونهاى كه انسان نه تنها از آن ناراحت نخواهد بود، بلكه گاه به آن افتخار مىكند!
چگونگى تاثير «عمل» در «اخلاق» در روايات اسلامى
آنچه در بالا در آيات فوق در مورد رابطه عمل و اخلاق منعكس بود، در روايات اسلامى نيز بوضوح ديده مىشود، از جمله :
١- در حديثى از امام باقر عليه السلام مىخوانيم كه فرمود : «ما من عبد الا و فى قلبه نكتة بيضاء فاذا اذنب ذنبا خرج فى النكتة نكتة سوداء فان تاب ذهب ذلك السواد، و ان تمادى فىالذنوب زاد ذلك السواد حتى يغطى البياض، فاذا غطى البياض لم يرجع صاحبه الى خير ابدا، و هو قول الله عزوجل : كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون; هيچ بندهاى نيست مگر اين كه در قلب او نقطه روشنى است (كه حقايق را با آن درك مىكند و او را به سوى سعادت و فضيلت فرا مىخواند) هنگامى كه گناهى مرتكب مىشود، در آن نقطه روشن، نقطه سياهى پيدا مىشود; اگر توبه كند، آن نقطه سياه برطرف مىگردد; و اگر به گناهان خويش ادامه دهد، پيوسته آن سياهى رو به فزونى مىرود تا تمام نقطه روشن را بپوشاند; هنگامى كه نقطه روشن پوشيده شد، آن شخص هرگز به سوى خير و نيكى بر نمىگردد; و اين همان است كه خداوند عزوجل فرموده : چنين نيست كه آنها مىپندارند، بلكه اعمالشان همچون زنگارى بر دلهايشان نشسته است!» (٦٥)
اين روايتبخوبى نشان مىدهد كه تراكم گناهان، سبب پيدايش رذائل و دور ماندن از فضائل است، تا آنجا كه روح بكلى تاريك مىشود و پلهاى پشتسر ويران مىگردد، و راه بازگشت وجود نخواهد داشت!
٢- در وصيتنامه معروف اميرمؤمنان على عليه السلام به فرزند رشيدش امامحسن عليه السلام مىخوانيم : «ان الخير عادة; نيكى عادت است!» (٦٦)
همين مضمون در كنزالعمال از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود : «الخير عادة و الشر لجاجة; نيكى عادت است و شر لجاجت است!» (٦٧)
باز همين معنى به شكل ديگرى در سخنان امام سجاد علىبنالحسين عليهما السلام ديده مىشود، فرمود : «احب لمن عود منكم نفسه عادة من الخير ان يدوم عليها ; دوست دارم كسى كه از شما عادت نيكى را پذيرفته است آن را پيوسته ادامه دهد!» (٦٨)
از اين روايات مىتوان استفاده كرد كه تكرار عمل اعم از نيك و بد سبب مىشود كه حالتى در نفس به عنوان عادت به نيكى يا بدى پيدا شود; يا به تعبير ديگر، خلق و خوى خاصى از آن شكل گيرد و همان خلق و خوى در آينده مبدا اعمال مشابه مىشود; در نتيجه، هم اعمال نيك و بد، در ايجاد اخلاق نيك و بد اثر مىگذارد و هم اخلاق نيك و بد در ايجاد اعمال نيك و بد مؤثر است (تاثيرمتقابل).
٣- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام در همان وصيتنامه معروف امامحسن عليه السلام مىخوانيم : «و عود نفسك التصبر على المكروه، و نعم الخلق التصبر فىالحق; خود را به شكيبايى در برابر ناملايمات عادت ده! و چه نيك استشكيبايى در طريق حق!» (٦٩)
در اينجا نيز به روشنى رابطه «عادت» كه زاييده تكرار عمل استبا خلق و خوى شكيبايى و صبر ديده مىشود.
٤- در بسيارى از روايات توبه آمده است كه بايد در توبه از گناه، تعجيل كرد و از «تسويف» يعنى به عقب انداختن آن پرهيز نمود (مبادا آثار گناه در دل بماند و با گذشت زمان تبديل به يك خلق و خو شود; در حديثى از امام جواد عليه السلام مىخوانيم : «تاخير التوبة اغترار، و طول التسويف حيرة ... و الاصرار على الذنب امن لمكر الله; تاخير توبه موجب غرور و غفلت، و امروز و فردا كردن سبب حيرت، و اصرار بر گناه موجب بىاعتنايى به مجازات الهى است.» (٧٠)
تعبير جالب ديگرى در حديث نبوى كه در زمينه توبه وارد شده است، ديده مىشود، مىفرمايد : « من تاب، تاب الله عليه و امرت جوارحه ان تستر عليه، و بقاع الارض ان تكتم عليه و انسيت الحفظة ما كانت تكتب عليه; كسى كه توبه كند و به سوى خدا باز گردد، خداوند به سوى او باز مىگردد; و به اعضاء و جوارح او دستور داده مىشود كه گناه را مكتوم دارند و به نقاط مختلف زمين (كه بر آن گناه كرده) نيز همين دستور داده مىشود، و فرشتگان نويسنده اعمال، آنچه را نوشته بودند به فراموشى مىسپرند.» (٧١)
اين تعبير نشان مىدهد كه توبه، آثار گناه را مىشويد و صفا و قداست اخلاقى نخستين را با مىگرداند.
همين معنى بطور آشكارتر در حديث علوى آمده است، مىفرمايد : «التوبة تطهر القلوب و تغسل الذنوب; توبه قلبها را پاك مىكند و گناهان را مىشويد!» (٧٢)
اين تعبير نيز بخوبى نشان مىدهد كه گناه آثارى بر قلب مىگذارد كه تدريجا به صورت خلق و خوى باطنى در مىآيد و توبه اين آثار را مىشويد و اجازه نمىدهد تشكيل خلق و خوى دهد.
تعبير به «طهور» بودن «توبه» در روايات متعدد ديگر نيز آمده است كه همه حاكى از رابطه گناه و تشكيل حالات زشت درونى است. (٧٣)
در مناجاتهاى پانزدهگانه معروف و بسيار پرمعناى امام علىبنالحسين عليه السلام، در مناجات اول كه مناجات توبه كنندگان است، چنين آمده است : «وامات قلبى عظيم جنايتى فاحيه بتوبة منك يا املى و بغيتى ; خداوندا! جنايتبزرگ من موجب مرگ قلبم شده و از تو مىخواهم كه با توبه آن را زنده كنى اى اميد و آرزوى من!» (٧٤)
آرى! گناه روح و جان انسان را آلودهتر مىكند و بر اثر تكرار چنان مىشود كه گويى مرده است; و توبه موجب حيات دل و نشاط جان مىشود!
بنابراين، پويندگان راه فضيلت و سير و سلوك الى الله، براى تحكيم پايههاى فضائل اخلاقى بايد دقيقا مراقب آثار مثبت و منفى اعمال نيك و بد در روح و جان خود باشند و بدانند هيچ عملى نيست مگر اين كه در دل و جان اثر مىگذارد; اگر اعمال پاك و نيك است، روح را به رنگ خود در مىآورد و اگر زشت و آلوده و ناپاك است، آلودگى را به درون روح و جان و اخلاق مىكشاند.
٧- رابطه «اخلاق» و «تغذيه»
شايد در ابتداى امر، عنوان بالا براى بعضى مايه شگفتى شود، كه چگونه مىتواند تغذيه در اخلاق و روحيات و ملكات نفسى اثر بگذارد؟ چرا كه آن مربوط به جسم است و اين مربوط به روح، ولى با توجه به رابطه بسيار نزديك و تنگاتنگى كه در ميان جسم و روح آدمى است، جايى براى اين تعجب باقى نمىماند.
بسيار مىشود كه يك حالتبحرانى روحى و غم و اندوه شديد جسم را در مدت كوتاهى، ضعيف و پژمرده و ناتوان مىسازد، موهاى انسان را سفيد، چشم را كم نور، قوت و توان را از دست و پا مىگيرد; عكس اين مساله نيز صادق است كه حالات خوب جسمانى در روح انسان اثر مىگذارد، روح را شاداب و فكر را قوت مىبخشد.
از قديم الايام تاثير غذاها بر روحيات اخلاق انسانى مورد توجه دانشمندان بوده است و حتى اين مطلب جزء فرهنگ تودههاى مردم شده است; مثلا، خونخوارى را مايه قساوت و سنگدلى مىشمردند، و معتقد بودند كه عقل سالم در بدن سالم است.
در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى نيز نشانههاى روشنى براى اين معنى ديده مىشود.
از جمله در آيه٤١ سوره مائده درباره گروهى از يهود كه مرتكب كارهاى خلافى از قبيل جاسوسى بر ضد اسلام و تحريف حقايق كتب آسمانى شده بودند، مىفرمايد :
«آنها كسانى هستند كه خدا نخواسته است دلهايشان را پاك كند (اولئك الذين لم يرد الله ان يطهر قلوبهم ...)!
و بلافاصله در آيهبعد مىفرمايد : «سماعون للكذب اكالون للسحت; آنها بسيار به سخنان تو گوش فرا مىدهند تا آن را تكذيب كنند و بسيار مال حرام مىخورند!»
اين تعبير نشان مىدهد كه آلودگى دلهاى آنها بر اثر اعمالى همچون تكذيب آيات الهى، و خوردن مال حرام بطور مداوم بوده است; زيرا بسيار از فصاحت و بلاغت دور است كه اوصافى را براى آنها بشمرد كه هيچ ارتباطى با جمله «لم يرد الله ان يطهر قلوبهم» نداشته باشد.
و از اين جا روشن مىشود كه خوردن مال حرام سبب تيرگى آيينه دل و نفوذ اخلاق رذيله و فاصله گرفتن با فضائل اخلاقى است.
در آيه٩١ سوره مائده درباره شراب و قمار مىفرمايد : «شيطان مىخواهد در ميان شما به وسيله شراب و قمار، عداوت ايجاد كنند; انما يريد الشيطان ان يوقع بينكمالعداوة و البغضاء فىالخمر و الميسر».
بى شك عداوت و بغضاء دو حالت درونى و اخلاقى است كه در آيهبالا رابطه ميان آن و نوشيدن شراب ذكر شده، و اين نشان مىدهد كه غذا و نوشيدنى حرامى همچون شراب مىتواند در شكل گيرى رذائل اخلاقى همانند پرخاشگرى و ستيزهجويى و عداوت و دشمنى اثر بگذارد.
در آيه٥١ سوره مؤمنون مىخوانيم : «اى پيامبر! از غذاهاى پاكيزه بخوريد و عمل صالح انجام دهيد; يا ايها الرسل كلوا من الطيبات و اعملوا صالحا».
بعضى از مفسران معتقدند ذكر اين دو (خوردن غذاهاى پاك و انجام عمل صالح) پشتسر يكديگر دليل بر وجود يك نوع ارتباطى بين اين دو است، و اشاره به اين است غذاهاى مختلف آثار اخلاقى متفاوتى دارد، غذاى حلال و پاك، روح را پاك مىكند و سرچشمه عمل صالح مىشود، و غذاهاى حرام و ناپاك روح و جان را تيره و سبب اعمال ناصالح مىگردد. (٧٥)
در تفسير «روحالبيان» بعد از اشاره به ارتباط عمل صالح با بهرهگيرى از غذاى حلال به اشعار زير استناد شده :
علم و حكمت زايد از لقمه حلال عشق و رقت آيد از لقمه حلال! لقمه تخم است و برش انديشهها لقمه بحر و گوهرش انديشهها و در شعر ديگرى نقل مىكند :
قطره باران تو چون صاف نيست گوهر درياى تو شفاف نيست! (٧٦) در تفسير اثنى عشرى، در ذيل همين آيه نيز اشاره به رابطه صفا و نورانيت قلب و اعمال صالح با تغذيه حلال شده است. (٧٧)
رابطه تغذيه و اخلاق در روايات اسلامى
گرچه رابطه بالا در آيات قرآنى كمرنگ است، و تنها اشارتى به چشم مىخورد; ولى اين معنى (رابطه اخلاق و تغذيه) در روايات اسلامى دامنه گستردهاى دارد كه نمونههايى از آن را در ذيل از نظر مىگذرانيم :
در يك سلسله از روايات، به رابطه تغذيه با سوء اخلاق اشاره شده است از جمله :
١- در روايات متعددى مىخوانيم : يكى از شرايط استجابت دعا پرهيز از غذاى حرام; از جمله، در حديثى آمده است كه شخصى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد : «احب ان يستجاب دعائى; دوست دارم دعاى من مستجاب شود!» پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «طهر ماكلك ولاتدخل بطنك الحرام; غذاى خود را پاك كن از غذاى حرام پرهيز نما!» (٧٨)
همين معنى از همان بزرگوار با تعبير ديگرى آمده است، مىفرمايد : «من احب ان يستجاب دعائه فليطيب مطعمه و مكسبه; كسى كه دوست دارد دعايش مستجاب شود، طعام و كسب خود را از حرام پاك كند!» (٧٩)
با توجه به اين كه در حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم : «ان الله لايستجيب دعاء بظهر قلب قاس; خداوند دعايى را كه از قلب قساوتمند برخيزد مستجاب نمىكند!» (٨٠) مىتوان نتيجه گرفت كه غذاى ناپاك و حرام، قلب را تاريك و قساوتمند مىكند; و به همين دليل، دعاى حرامخواران مستجاب نمىشود. و از اينجا به رابطه نزديكى كه در ميان ناپاكى درون و تغذيه حرام وجود دارد، مىتوان پىبرد.
در حديث معروف امام حسين عليه السلام در روز عاشورا آمده است كه بعد از ايراد آن سخنان داغ و پر محتوا و گيرا در برابر لشكر لجوج و قساوتمند كوفه، هنگامى كه ملاحظه كرد آنها حاضر به سكوت و گوش دادن به سخنانش نيستند، فرمود : (آرى! شما حاضر به شنيدن سخن حق نيستيد زيرا) ملئتبطونكم من الحرام فطبع الله على قلوبكم; شكمهاى شما از غذاهاى حرام پر شده است، در نتيجه خداوند بر دلهاى شما مهر زده است (و هرگز حقايق را درك نمىكنيد!)» (٨١)
٢- در روايات ديگرى آمده است; كه رابطهاى در ميان خوردن غذاى حرام و عدم قبول نماز و روزه و عبادات، وجود دارد; از جمله، در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم : «من اكل لقمة حرام لن تقبل له صلوة اربعين ليلة، و لم تستجب له دعوة اربعين صباحا و كل لحم ينبته الحرام فالنار اولى به و ان اللقمة الواحدة تنبت اللحم; هركسى لقمهاى از غذاى حرام بخورد تا چهل شب نماز او قبول نمىشود،و تا چهل روز دعاى او مستجاب نمىگردد; و هر گوشتى كه از حرام برويد، آتش دوزخ براى آن سزاوارتر است; و حتى يك لقمه نيز باعث روييدن گوشت مىشود!» (٨٢)
بديهى استبراى قبولى نماز، شرايط زيادى لازم است، از جمله حضور قلب و پاكى دل، اما غذاى حرام پاكى قلب و صفاى دل را از انسان مىگيرد.
٣- در روايات متعدد ديگرى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام آمده است كه : «من ترك اللحم اربعين صباحا ساء خلقه; كسى كه چهل روز گوشت را ترك كند، اخلاق او بد مىشود!» (٨٣)
از اين احاديثبخوبى استفاده مىشود كه در گوشت مادهاى است كه اگر براى مدت طولانى از بدن انسان قطع شود،در روحيات و اخلاق او اثر مىگذارد،و كجخلقى و بد اخلاقى به بار مىآورد.
البته استفاده زياد از گوشتحيوانات نيز در بعضى از روايات مزموم شمرده شده، ولى از ترك آن براى مدت طولانى نيز در بسيارى از روايات نهى شده است.
٤- در روايات زيادى كه در كتاب «اطعمه و اشربه» آمده است، رابطهاى ميان بسيارى از غذاها و اخلاق خوب و بد، بيان گرديده به عنوان نمونه :
در حديثى از رسولخدا صلى الله عليه و آله مىخوانيم : «عليكم بالزيت فانه يكشف المرة .... و يحسن الخلق; بر شما لازم است كه از زيت (زيتبه معنى روغن زيتون يا هرگونه روغن مايع است) استفاده كنيد، زيرا صفرا را از بين مىبرد... و اخلاق انسان را نيكو مىكند!» (٨٤)
٥- در حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم : كه از كلام پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نقل مىكند «من سره ان يقل غيظه فلياكل لحم الدراج; كسى كه دوست دارد خشم او كم شود گوشت دراج را بخورد!» (٨٥)
از اين تعبير بخوبى استفاده مىشود كه رابطهاى ميان تغذيه و خشم و بردبارى وجوددارد.
٦- در روايت مشروحى از تفسير عياشى از امام صادق عليه السلام نقل شده درباره اين كه چرا خداوند خون را حرام كرده مىفرمايد : «و اما الدم فانه يورث الكلب و قسوة القلب و قلة الرافة و الرحمة لا يؤمن ان يقتل ولده و والديه ....; اين كه خداوند خوردن خون را حرام كرده به خاطر آن است كه سبب جنون و سنگدلى و كمبود رافت و مهربانى مىشود ... تا آنجا كه ممكن است فرزند و يا پدر و مادرش را به قتل برساند!»
در بخش ديگرى از اين روايت مىفرمايد : «و اما الخمر فانه حرمها لفعلها و فسادها وقال ان مدمن الخمر كعابد الوثن و يورث ارتعاشا و يذهب بنوره و يهدم مروته; و اما شراب، خداوند آن را به خاطر تاثير و فسادش حرام كرده است و فرمود شخص دائمالخمر مانند بت پرست استبدنش لرزان مىشود، و نور (معنويت) او را از بين مىبرد، و شخصيت او را ويران مىسازد!» (٨٦)
٧- در روايات متعددى كه در كافى درباره انگور آمده است رابطه ميان خوردن انگور و برطرف شدن غم و اندوه ديده مىشود; از جمله، در حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم : «شكى نبى من الانبياء الى الله عزوجل الغم فامره الله عزوجل باكل العنب; يكى از پيامبران الهى از غم و اندوه (و افسردگى) به پيشگاه خداوند متعال شكايت كرد; خداوند متعال به او دستور داد كه انگور بخورد!» (٨٧)
اين حديث تاكيد بيشترى استبر مساله ارتباط تغذيه با مسائل اخلاقى.
٨- در احاديث متعددى نيز رابطه خوردن انار و از ميان رفتن وسوسههاى شيطانى و به وجود آمدن نورانيت قلب ديده مىشود; از جمله، در حديث معتبرى از امام صادق عليه السلام آمده است كه مىفرمود : «من اكل رمانة على الريق انارت قلبه اربعين يوما; كسى كه يك انار را ناشتا بخورد، چهل روز قلبش را نورانى مىكند.» (٨٨)
٩- در روايت متعددى در باب «خوردن» تعبيراتى ديده مىشود كه همه نشانه ارتباط تغذيه با روحيات و مسائل اخلاقى است; از جمله، در حديثى از رسولخدا صلى الله عليه و آله مىخوانيم كه به جعفر (ابنابىطالب)عليهماالسلام فرمود : «يا جعفر كل السفرجل فانه يقوى القلب و يشجع الجبان; اى جعفر! «به» بخور قلب را تقويت مىكند و ترسو را شجاع مىسازد!» (٨٩)
١٠- در بعضى از احاديث رابطه ميان غذاى اضافى و سنگدلى و قساوت و عدم پذيرش موعظه ديده مىشود; از جمله، در كتاب «اعلام الدين» از پيغمبر اكرم نقل شده كه فرمود : «اياكم و فضول المطعم فانه يسم القلب بالقسوة و يبطىء بالجوارح عنالطاعة و يصم الهمم عن سماع الموعظة; از غذاى اضافى بپرهيزيد كه قلب را پر قساوت مىكند و از اطاعتحق تنبل مىسازد و گوش را از شنيدن موعظه كر مىنمايد!»
فضول الطعام (غذاى اضافى) ممكن است اشاره به پرخورى باشد يا غذاهاى باقى مانده و فاسد شده، و در هر حال از رابطه تغذيه و مسائل اخلاقى خبر مىدهد.
همين معنى در بحارالانوار از بعضى از روات اهل سنت از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله نقل شدهاست. (٩٠)
از اين حديثبخوبى استفاده مىشود كه غذاى اضافى سه پيامد سوء دارد : قساوت مىآورد; انسان را در انجام عبادات و طاعات تنبل مىكند; و گوش شنوا را در برابر مواعظ از انسان مىگيرد!
اين مطلب كاملا محسوس است كه وقتى انسان غذاى زياد و سنگين مىخورد عبادات را به زحمتبهجا مىآورد و نشاطى براى عبادت ندارد بعكس هنگامى كه غذاى ساده و كم مىخورد قبل از اذان صبح بيدار است نشاط دارد و حالت مطالعه و عبادت دارد.
همچنين به تجربه رسيده است هنگامى كه انسان روزه مىگيرد رقت قلب پيدا مىكند و آمادگى بيشتر براى شنيدن مواعظ در او حاصل مىشود; بعكس هنگامى كه شكم پر است فكر انسان درست كار نمىكند و خودش را از خدا دور مىبيند.
١١- در احاديث اسلامى در ارتباط نوشيدن عسل با صفاى قلب، از اميرمؤمنانعلى عليه السلام مىخوانيم : «العسل شفاء من كل داء و لا داء فيه يقل البلغم و يجلى القلب; عسل شفاى تمام بيماريها است و در آن بيمارى نيتبلغم را كم مىكند و قلب را صفا مىبخشد.» (٩١)
نتيجه
از مجموع آنچه در بالا آورديم و روايات فراوان ديگر كه ذكر آنها به طول مىانجامد بخوبى استفاده مىشود كه رابطه نزديكى ميان تغذيه و روحيات و اخلاقيات وجود دارد، هرگز نمىگوئيم غذاها علت تامه براى اخلاق خوب يا بد است، بلكه همين اندازه مىدانيم كه طبق روايات بالا يكى از عوامل زمينهساز پاكى و اخلاق، تغذيه است هم از نظر نوع غذاها و هم از نظر حلال و حرام بودن آنها.
دانشمندان امروز نيز معتقدند بسيارى از پديدههاى اخلاقى به خاطر هورمونهائى است كه غدههاى بدن تراوش مىكند و تراوش غدهها رابطه نزديكى با تغذيه انسان دارد; بر همين اساس، بعضى معتقدند كه گوشت هر حيوانى حاوى صفات آن حيوان است، واز طريق غدهها و تراوش آنها در اخلاق كسانى كه از آن تغذيه مىكنند اثر مىگذارد. گوشت درندگان انسان را درندهخو مىكند، و گشتخوك صفتبىبندوبارى جنسى را كه از ويژگيهاى اين حيوان ستبه خورنده آن منتقل مىسازد.
اين از نظر رابطه طبيعى و مادى، از نظر رابطه معنوى نيز آثار خوردن غذاى حرام غير قابل انكار است، غذاى حرام قلب را تاريك و روح را ظلمانى مىكند و فضائل اخلاقى را ضعيف مىسازد.
اين سخن با ذكر يك داستان تاريخى كه مورخ معروف مسعودى در «مروجالذهب» آورده پايان مىدهيم :
او از «فضل بن ربيع» نقل مىكند كه «شريك ابن عبدالله» روزى وارد بر «مهدى» خليفه عباسى شد، مهدى به او گفتبايد حتما يكى از سه كار را انجام دهى، شريك سؤال كرد كدام سه كار؟ گفتيا قضاوت را از سوى من بپذيرى و يا تعليم فرزندم را برعهده بگيرى، و يا غذائى (با ما) بخورى! شريك فكرى كرد و گفتسومى از همه آسانتر است، مهدى او را نگهداشت و به آشپز گفت انواعى از خوراك مغز آميخته با شكر و عسل براى او فراهم ساز.
هنگامى كه «شريك» از آن غذاى بسيار لذيذ و (طبعا حرام) فارغ شد، آشپز رو به خليفه كرد و گفت اين پيرمرد بعد از خوردن اين غذا هرگز بوى رستگارى را نخواهد ديد! فضل ابن ربيع مىگويد مطلب همين گونه شد، و شريك ابن عبدالله بعد از اين ماجرا هم به تعليم فرزندان آنها پرداخت و هم منصب قضاوت را از سوى آنها پذيرفت. (٩٢)
صفات اخلاقى و اعمال اخلاقى
مىدانيم اعمال انسان هميشه در درون و جان او ريشه دارد; يا به تعبير ديگر، اعمال ظهور و بروز صفات درونى است، يكى به منزله ريشه و ديگرى به منزله ساقه و شاخ و برگ و ميوه است.
به همين دليل، اعمال اخلاقى از صفات اخلاقى جدا نيست; مثلا، نفاق كه از صفات رذيله است، ريشهاى در عمق جان انسان دارد و از شخصيت دو گانه و ضد توحيدى او، حكايت مىكند. همين صفت درونى سبب انجام اعمال منافقانه يا رياكارانه مىشود.
حسد نيز حالتى در درون جان است كه نسبتبه نعمتهاى خداوند كه به ديگران داده شده است رشك مىبرد، همين صفتخود را در لابهلاى اعمال خرابكارانه، در برابر شخص محسود و سنگ انداختن در مسير سعادت او نشان مىدهد.
«كبر» و «غرور» خود برتر بينى، همگى از صفات درون است كه ناشى از جهل انسان به قدر و مقام خويش مىباشد، و يا كمى ظرفيت در برابر مواهب الهى، اما همين صفت درونى در لابهلاى اعمال بخوبى خود را آشكار مىسازد، و از طريق بىاعتنايى، پرخاشگرى، هتاكى و تحقير ديگران، ظاهر مىشود.
و شايد به همين دليل، علماى اخلاق در كتب اخلاقى، معمولا اين دو را از هم جدا نكردهاند، گاه به سراغ ريشه و صفات درون مىروند، و گاه به سراغ شاخ و برگ و اعمال برون، از اولى به «صفات اخلاقى» مىشود و از دومى به «اعمالاخلاقى».
البته اعمال اخلاقى، موضوع مباحث فقهى است، و فقهاء پيرامون آن از ديدگاه خود بحث مىكنند، ولى با اين حال علماى اخلاق نيز از آن سخن مىگويند، البته ديدگاه عالم اخلاق با فقيه متفاوت است، فقيه از نظر احكام پنجگانه (وجوب و حرمت و استحباب و كراهت و اباحه) و احيانا ثواب و عقاب، به اين افعال مىنگرد، ولى عالم اخلاق، از اين نظر كه نشانه كمال روح يا انحطاط و نقص آن استبه آن نگاه مىكند.
و با اين بيان فرق صفات اخلاقى و اعمال اخلاقى و همچنين ديدگاه فقيه و عالم اخلاق روشن مىگردد.
-------------------------------------------- پي نوشت ها : ١- اين تفسير را فخر رازى به عنوان اولين احتمال در معنى آيه، ذكر كرده است (تفسير فخر رازى، جلد ١٤، ); جمعى ديگر نيز آن را از ابن عباس نقل كردهاند.
٢- اين تفسير در مجمع البيان و تفسير الحديد در ذيل آيهبالا مورد بحث قرار گرفته است.
٣- وسائل الشيعه، جلد ١٤، صفحه١٩، حديث٧ - بحارالانوار، جلد ١٠٠، ، حديث ١٠.
٤- نورالثقلين، جلد اول، .
٥- سوره زخرف، آيات٣٦ و٣٧ و ٣٨ .
٦- سوره صافات، آيات ٥١ تا٥٧ .
٧- سوره فرقان، آيات٢٧ و ٢٨ و٢٩.
٨- براى نقيض از ماده قيض معانى مختلفى نقل كردهاند; بعضى آن را به معنى تسبيب و بعضى به معنى تقدير و بركندن وبعضى مانند راغب به معنى مسلط ساختن مىدانند چرا كه قيض به معنى پوستسفيدى است كه روى تخم مرغ را گرفته (و آن را احاطه كرده است).
٩- سوره زخرف، آيه٣٩ .
١٠- سوره صافات، آيات ٥٠ تا٥٣ .
١١- اصول كافى، جلد ٢، ص ٣٧٥ «باب مجالسة اهل المعاصى، حديث٣».
١٢- همان مدرك
١٣- كتاب صفات الشيعه صدوق (طبق نقل بحار، ج ٧١، ص١٩٧).
١٤- و ١٥- و١٦- غررالحكم
١٧- بحارالانوار، ج ٧١، .
١٨- همان مدرك، ص١٨٩.
١٩- نهج البلاغه، وصيت على(ع) به امام حسن(ع) (نامه ٣١).
٢٠- صفات الشيعه صدوق، طبق نقل بحار، ج ٧١، صفحه١٩٧.
٢١- خصال (مطابق نقل بحار، ج ٧١، ص ١٩٥).
٢٢- بحار الانوار، جلد ١، .
٢٣- تفسير فخر راز ى و تفسير مراغى، ذيل آيهمورد بحث.
٢٤- بايد توجه داشت «كفل» اگر بدون تشديد باشد به معنى به عهده گرفتن سرپرستى و كفالت است، و اگر به صورت ثلاثى مزيد (كفل با تشديد) استعمال شود، به معنى انتخاب كفيل براى ديگرى است، و طبق تعبير بالا، خداوند زكريا را براى كفالت مريم برگزيد (بنابراين كفل در اينجا دو مفعول گرفته، يكى ضمير هاء كه به مريم بر مىگردد، و دوم زكريا).
٢٥- به «نور الثقلين» جلد ١، صحفه ٣٣١ مراجعه شود.
٢٦- نور الثقلين، جلد ٥، .
٢٧- غررالحكم
٢٨- غررالحكم
٢٩- نهج البلاغه
٣٠- لئالى الاخبار
٣١- وسائل الشيعه، جلد ١٤، صحفه٥٣ - ٥٤ .
٣٢- تفسير مجمع البيان، ذيل آيه٣٠، سوره روم.
٣٣- كنز العمال، حديث ٤٥١٩٢.
٣٤- به كتاب وسائل الشيعه، جلد ١٥، صحفه ١٢٢ تا ١٣٢ مراجعه شود.
٣٥- كنز العمال، حديث ٤٥٤١١.
٣٦- بحار، جلد٧١، صحفه٦ (جوامع الحقوق).
٣٧- غرر الحكم.
٣٨- نهج البلاغه، خطبه ١٩٢ (خطبه قاصعه).
٣٩- غرر الحكم .
٤٠- و ٤١- غررالحكم
٤٢- اصول كافى، جلد٢، صفحه٢٣٧.
٤٣- همان مدرك، ،حديث ٤.
٤٤- غرر الحكم.
٤٥- نهج البلاغه، خطبه١٤٧.
٤٦- غرر الحكم.
٤٧- تحف العقول، .
٤٨- غرر الحكم.
٤٩- و ٥٠- و ٥١- غررالحكم
٥٢- نهج البلاغة، كلمات قصار، شماره ٧٠.
٥٣- بحار الانوار، جلد ٧٥، .
٥٤- بعضى از مفسران گفتهاند : براثر رابطه نزديكى كه ميان قلب و صورت انسان است، هنگامى كه روح و قلب انسان مملو از شادمانى مىشود (خون شفاف به طرف صورت حركت مىكند) و صورت نورانى و روشن و پر فروغ مىگردد; و هنگامى كه غم و اندوه بر روح انسان مسلط مىگردد (جريان گردش خون شفاف در صورت كم مىشود و) صورت زرد و تيره مىگردد; و به همين دليل اين دو پديده به عنوان نشانههاى سرور و شادمانى، و اندوه و غم شناخته مىشود. (تفسير روح المعانى، ذيل آيهمورد بحث)
٥٥- تفسير روح المعانى، جلد ١٤، ، ذيل آيهمورد بحث .
٥٦- علاقهمندان مىتوانند به تفسير نمونه، جلد ١١، ذيل آيه٥٨، سوره نحل مراجعه كنند.
٥٧- بحار الانوار، جلد٧٣، صفحه٦٦.
٥٨- كنز العمال، حديث٤٣٠٧٩، جلد ١٥، .
٥٩- نهج البلاغه، نامه٥٣ .
٦٠- سوره نمل، آيه٤ .
٦١- سوره انعام، آيه١٣٧ .
٦٢- تفسير «فى ظلال»، جلد٦، .
٦٣- «نورالثقلين»، جلد٤، ، حديث ٣٠.
٦٤- سوره احزاب، آيه٥٣ .
٦٥- اصول كافى، جلد ٢، صفحه٢٧٣، حديث ٢٠ .
٦٦- بحار الانوار، جلد ٧٤، .
٦٧- كنز العمال، حديث ٢٨٧٢٢.
٦٨- بحارالانوار، جلد٤٦، صفحه٩٩.
٦٩- نهج البلاغه، نامه ٣١.
٧٠- بحار، جلد٦، .
٧١- كنزالعمال، حديث ١٠، صفحه٧٩.
٧٢- غرر الحكم، شماره٣٨٣٧.
٧٣- بحار، جلد٦٩، و جلد ٩١، صفحه١٣٣.
٧٤- بحار، جلد ٩١، .
٧٥- به تفسير نمونه، جلد ١٤، ذيل آيه٥١ مؤمنون مراجعه شود.
٧٦- «روح البيان» ، جلد٦، .
٧٧- تفسير «اثنى عشرى»، جلد٩، .
٧٨- بحار، جلد ٩٠، صفحه٣٧٣.
٧٩- همان مدرك، .
٨٠- بحارالانوار، جلد ٩٠، .
٨١- نقل از كتاب «سخنان على(ع) از مدينه تا كربلا، .»
٨٢- سفينة البحار، جلد١، ماده اكل.
٨٣- وسائل الشيعه، جلد١٧، ، باب ١٢.
٨٤- همان مدرك، .
٨٥- فروغ كافى، جلد٦، . (دراج پرندهاى استشبيه به كبك كه گوشت لذيدى دارد)
٨٦- تفسير برهان، جلد١، ذيل آيه٣، سوره مائده، ص ٤٣٤. و مستدرك، جلد١٦، صفحه١٦٣.
٨٧- كافى، جلد٦، ، حديث ٤.
٨٨- همان مدرك، ، حديث ١١.
٨٩- همان مدرك، صفحه٣٥٧، حديث ٤.
٩٠- بحار، جلد ٧٤،.
٩١- بحار الانوار، جلد٦٣، .
٩٢- سفينة البحار، ماده «شرك»، و مروج الذهب، جلد٣، .
۸
اخلاق در قرآن فصل دوازدهم : گامهاى عملى به سوى تهذيب اخلاقى
در اين فصل به سراغ امورى مىرويم كه زمينه را براى پرورش «فضائل اخلاقى» فراهم مىسازد و گام به گام انسان را به خدا نزديكتر مىسازد، و اين بحث اهميت فوقالعادهاى در علم اخلاق دارد و از امور زيادى بحث مىكند :
گام اول : توبه
بسيارى از علماى اخلاق نخستين گام براى تهذيب اخلاق و سير الى الله را «توبه» شمردهاند، توبهاى كه صفحه قلب را از آلودگيها پاك كند و تيرگيها را مبدل به روشنايى سازد و پشت انسان را از بار سنگين گناه سبك كند، تا براحتى بتواند طريق به سوى خدا را بپيمايد.
مرحوم «فيض كاشانى» در آغاز جلد هفتم «المحجهالبيضاء» كه در واقع آغاز گر بحثهاى اخلاقى است چنين مىگويد :
«توبه از گناه و بازگشتبه سوى ستار العيوب و علام الغيوب آغاز راه سالكين و سرمايه پيروزمندان و نخستين گام مريدان و كليد علاقهمندان و مطلع برگزيدگان و برگزيده مقربان است»!
سپس اشاره به اين حقيقت مىكند كه غالبا انسانها گرفتار لغزشهايى مىشوند و با اشاره به لغزش آدم (كه در واقع ترك اولى بود نه گناه) مىگويد : چه اشكالى دارد كه همه فرزندان آدم به هنگام ارتكاب خطاها به او اقتدا كنند، چرا كه خير محض، كار فرشتگان است، و آمادگى براى شر بدون جبران، خوى شياطين است،و باز گشتبه خير بعد از شر، طبيعت آدميان است; آن كس كه به هنگام ارتكاب گناه و انجام شر به خير باز گردد، حقيقتا انسان است!
در واقع توبه اساس دين را تشكيل مىدهد، چرا كه دين و مذهب انسان را به جدا شدن از بديها و بازگشتبه خيرات دعوت مىكند; و با توجه به اين حقيقت،لازم است توبه در صدر مباحث مربوط به اعمال و صفات نجاتبخش قرار گيرد.» (١)
به تعبير ديگر، بسيار مىشود كه از انسان - مخصوصا در آغاز تربيت و سير و سلوك الى الله لغزشهايى سر مىزند،اگر درهاى بازگشتبه روى او بسته شود بكلى مايوس مىگردد و براى هميشه از پيمودن اين راه باز مىماند; به همين دليل، در مكتب تربيتى اسلام، «توبه» به عنوان يك اصل مهم مطرح است و از تمام آلودگان به گناه دعوت مىكند كه براى اصلاح خويش و جبران گذشته از اين باب رحمت الهى وارد شوند.
اين حقيقت در سخنان امام على بن الحسين عليهما السلام در مناجات تابئين با زيباترين صورتى بيان شده، « الهى انت الذى فتحت لعبدك بابا الى عفوك سميته التوبة فقلت توبوا الى الله توبة نصوحا، فما عذر من اغفل دخول الباب بعد فتحه; معبود من! تو كسى هستى كه به روى بندگانت درى به سوى عفوت گشودهاى و نامش را توبه نهادهاى، و فرمودهاى باز گرديد به سوى خدا و توبه كنيد، توبه خالص! حال كه اين در رحمتباز است، عذر كسانى كه از آن غافل شوند چيست»؟ (٢)
جالب اين كه خداوند علاقه فوقالعادهاى به توبه بندگان دارد، چرا كه آغاز تمام خوشبختيهاى انسان است. در حديثى از امامباقر عليه السلام مىخوانيم : «ان الله تعالى اشد فرحا بتوبة عبده من رجل اضل راحلته و زاده فىليلة ظلماء فوجدها; خداوند از توبه بندهاش بسيار شاد مىشود، بيش از كسى كه مركب و توشه خود را در بيابان (خطرناكى) در يك شب تاريك گم كرده و سپس آن را بيابد.» (٣)
اين تعبير كه با كنايات و لطف خاصى آميخته است، نشان مىدهد كه در واقع توبه، هم مركب است و هم توشه راه، تا انسان وادى ظلمانى عصيان را پشتسر بگذارد و به سر منزل نور و رحمت و صفات والاى انسانيتبرسد.
به هر حال، در بحث «توبه» مسائل زيادى مطرح است كه اهم آنها،امور زير است :
١- حقيقت توبه
٢- وجوب توبه
٣- عموميت توبه
٤- اركان توبه
٥- قبولى توبه عقلى استيا نقلى
٦- تبعيض در توبه
٧- دوام توبه
٨- مراتب توبه
٩- آثار و بركات توبه
١- حقيقت توبه
«توبه» در اصل به معنى بازگشت از گناه است (اين در صورتى است كه به شخص گنهكارى نسبت داده شود) ولى در قرآن و روايات اسلامى بارها به خدا نسبت داده شده است در اين صورت به معنى بازگشتبه رحمت است، همان رحمتى كه به خاطر ارتكاب گناه از گنهكار سلب شده بود، پس از بازگشت او به خط عبادت و بندگى خدا، رحمت الهى به او باز مىگردد و به همين دليل يكى از نامهاى خدا، «تواب» (يعنى بسيار بازگشت كننده به رحمتيا بسيار توبه پذير) است.
در واقع واژه «توبه» مشترك لفظى يا معنوى است ميان «خدا» و «بندگان» (ولى هنگامى كه به بنده نسبت داده شود با كلمه «الى» متعدى مىشود و هنگامى به خدا نسبت داده شود با كلمه «على» (٤)
در «المحجةالبيضاء» درباره حقيقت توبه چنين آمده است كه توبه سه ركن دارد، نخست «علم» و دوم «حال» و سوم «فعل» كه هر كدام علت ديگرى محسوب مىشود.
منظور از «علم» شناخت اهميت ضرر و زيانهاى گناهان است، و اين كه حجاب ميان بندگان و ذات پاك محبوب واقعى مىشود. هنگامى كه انسان اين معنى را بخوبى درك كند، قلب او به خاطر از دست دادن محبوب ناراحت مىشود و چون مىداند عمل او سبب اين امر شده، نادم و پشيمان مىگردد; و اين ندامتسبب ايجاد اراده و تصميم نسبتبه گذشته و حال و آينده مىشود.
درزمان حال آنعمل را تركمىگويد،ونسبتبهآينده تصميم بر تركگناهى كهسبب از دست دادن محبوب مىگردد مىگيرد، و نسبتبه گذشته درصدد جبران برمىآيد.
در واقع نور علم و يقين سبب آن حالت قلبى مىشود كه سرچشمه ندامت است، و آن دامتسبب موضعيگريهاى سه گانه نسبتبه گذشته و حال و آينده مىگردد. (٥)
اين همان چيزى است كه بعضى از آن به عنوان انقلاب روحى تعبير كردهاند، و مىگويند توبه نوعى انقلاب در روح و جان آدمى است كه او را وادار به تجديد نظر در برنامههاى خود مىكند.
٢- وجوب توبه
تمام علماى اسلام در وجوب توبه اتفاق نظر دارند، و در متن آيات قرآن مجيد كرارا به آن امر شده است; در آيه٨ سوره تحريم مىخوانيم : «يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار; اى كسانى كه ايمان آوردهايد به سوى خدا باز گرديد توبه كنيد، توبهاى خالص و بىشائبه، اميد است (با اين كار) پروردگارتان گناهانتان را ببخشد و شما را در باغهايى از بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است داخل كند.»
همه انبياى الهى هنگامى كه براى هدايت امتهاى منحرف ماموريت مىيافتند، يكى از نخستين گامهايشان دعوت به توبه بود; چرا كه بدون توبه و شستن لوح دل از نقش گناه، جايى براى نقش توحيد و فضائل نيست.
پيغمبر بزرگ خداوند هود عليه السلام از نخستين سخنانش اين بود : «و يا قوم استغفروا ربكم ثم توبوا اليه; اى قوم من از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد، سپس به سوى او باز گرديد و توبه نماييد!» (سوره هود، آيه٥٢)
پيامبر بزرگ ديگر صالح عليه السلام نيز همين سخن را پايه كار خود قرار مىدهد و مىگويد : «فاستغفروه ثم توبوا اليه; از او طلب آمرزش كنيد و به سوى او باز گرديد و توبه كنيد!» (سوره هود، آيه٦١)
حضرت شعيب عليه السلام نيز با همين منطق به دعوت قومش پرداخت، و گفت : «واستغفروا ربكم ثم توبوا اليه ان ربى رحيم ودود; از پروردگار خود آمرزش بطلبيد و به سوى او باز گرديد و توبه كنيد كه پروردگارم مهربان و دوستدار (توبهكاران) است!» (سوره هود، آيه٩٠)
در روايات اسلامى نيز بر مساله وجوب فورى توبه تاكيد شده است، از جمله :
١- در وصيت اميرمؤمنان على عليه السلام به فرزندش امام مجتبى عليه السلام مىخوانيم :
«وان قارفتسيئة فعجل محوها بالتوبة; اگر مرتكب گناهى شدى، آن را به وسيله توبه هرچه زودتر محو كن!» (٦)
البته با توجه به اين كه امام مرتكب گناهى نمىشود، منظور در اينجا تشويق ديگران به توبه است.
٢- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم كه به ابن مسعود فرمود : «يابنمسعود لاتقدم الذنب و لا تؤخر التوبة، ولكن قدم التوبة و اخر الذنب; اى ابن مسعود! گناه را مقدم مشمار، و توبه را تاخير مينداز، بلكه توبه را مقدم كن و گناه را به عقب بينداز (و ترك كن)!» (٧)
٣- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم : «مسوف نفسه بالتوبة من هجوم الاجل على اعظم الخطر; كسى كه توبه را در برابر هجوم اجل به تاخير بيندازد، در برابر بزرگترين خطر قرار مىگيرد، (كه عمرش پايان گيرد در حالى كه توبه نكرده باشد)!» (٨)
٤- در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليهما السلام مىخوانيم كه از جدش رسولخدا صلى الله عليه و آله چنين نقل مىكند : «ليس شىء احب الى الله من مؤمن تائب او مؤمنة تائبة; چيزى در نزد خدا محبوبتر از مرد يا زن با ايمانى كه توبه كند نيست!» (٩)
اين تعبير مىتواند دليلى به وجوب توبه باشد به خاطر اين كه توبه محبوبترين امور در نزد خدا شمرده شده است.
علاوه بر اين، دليل عقلى روشنى بر وجوب توبه داريم و آن اين كه عقل حاكم بر اين است كه در برابر عذاب الهى- خواه يقين باشد يا احتمالى- بايد وسيله نجاتى فراهم ساخت، و با توجه به اين كه توبه بهترين وسيله نجات است، عقل آن را واجب مىشمرد; چگونه افراد گناهكار خود را از عذاب الهى در دنيا و آخرت مىتوانند محفوظ بشمرند در حالى كه توبه نكرده باشند.
آرى! توبه واجب است، هم به دليل صراحت آيات قرآن مجيد و هم روايات اسلامى و هم دليل عقل، و از اين گذشته وجوب توبه در ميان تمام علماى اسلام مسلم و قطعى است.
بنابراين، ادله اربعه بر وجوب توبه دلالت مىكند، و اين وجوب فورى است زيرا مقتضاى ادله چهارگانهاى كه به آن اشاره شد، وجوب فورى مىباشد، و در علم اصول اين مساله بيان شده كه تمام اوامر ظاهر در فوريت است، مگر اين كه دليل بر خلاف آن قائم شود.
٣- عموميت توبه
«توبه» مخصوص به گناه يا گناهان خاصى نيست، و شخص و اشخاص معينى را شامل نمىشود، و زمان محدودى ندارد، و سن و سال و عصر و زمان خاصى در آن مطرحنيست.
بنابراين، توبه از تمام گناهان است و نسبتبه همه اشخاص و در هر زمان و هر مكان مىباشد، همانگونه كه اگر شرايط در آن جمع باشد بقبول درگاه الهى خواهد بود.
تنها استثنايى كه در قبول توبه وجود دارد و در قرآن مجيد به آن اشاره شده اين است كه اگر انسان زمانى به سراغ توبه رود كه در آستانه برزخ قرار گرفته و مقدمات انتقال او از دنيا فراهم شده است و يا عذاب الهى فرا رسد (مانند توبه فرعون هنگامى كه عذاب الهى فرا رسيد و در ميان امواج نيل در حال غرق شدن بود) پذيرفته نمىشود، و در آن زمان درهاى توبه بسته خواهد شد، زيرا اگر كسى در آن حال توبه كند، توبه او اضطرارى است نه اختيارى و توام با ميل و رغبت; قرآن مىگويد :
«و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الآن و لا الذين يموتون و هم كفار اولئك اعتدنا لهم عذابا اليما; توبه كسانى كه كارهاى بدى انجام مىدهند و هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد مىگويد : الآن توبه كردم، پذيرفته نيست و نه توبه كسانى كه در حال كفر از دنيا مىروند ( و در عالم برزخ توبه مىكنند) اينها كسانى هستند كه عذاب دردناكى برايشان فراهم شده است!» (١٠)
در داستان فرعون مىخوانيم : هنگامى كه فرعون و لشكريانش وارد مسير خشكى داخل دريا شدند و ناگهان آبها فرو ريختند و فرعون در حال غرق شدن بود گفت : «امنت انه لااله الا الذى امنتبه بنواسرائيل و انا من المسلمين; من ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز آن كسى كه بنى اسرائيل به او ايمان آوردهاند نيست، و من از مسلمين هستم!» (١١)
ولى بلافاصله جواب شنيد : «آلئن و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين; الان ايمان مىآورى؟! در حالى كه قبلا عصيان كردى و از مفسدان بودى (توبهات در اين حال پذيرفته نيست)!» (١٢)
درباره بعضى از قوام گذشته نيز مىخوانيم : «فلما راوا باسنا قالوا آمنا بالله وحده و كفرنا بما كنا به مشركين; هنگامى كه عذاب (شديد) ما را ديدند گفتند هم اكنون به خداوند يگانه ايمان آورديم و به معبودهايى كه همتاى او مىشمرديم كافر شديم!»
قرآن آن در پاسخ آنها مىگويد : «فلم يك ينفعهم ايمانهم لما راوا باسنا سنة الله التى قد خلت فى عباده و خسر هنالك الكافرون; اما هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند، ايمانشان براى آنها سودى نداشت، اين سنتخداوند است كه همواره در ميان بندگانش اجرا شده و آنجا كافران زيانكار شدند.» (١٣)
و به همين دليل، در مورد حدود اسلامى هنگامى كه شخص مجرم بعد از دستگير شدن و گرفتارى در چنگال عدالت و كيفر و مجازات، توبه كند، توبهاش پذيرفته نيست; چرا كه اين گونه توبهها معمولا جنبه اضطرارى دارد، و هيچ گونه دلالتى بر تغيير موضوع مجرم ندارد.
بنابراين توبه تنها در يك مورد پذيرفته نيست و آن جائى است كه مساله از شكل اختيارى بودن بيرون رود و شكل اضطرارى و اجبارى بخود بگيرد.
بعضى چنين پنداشتهاند كه توبه در سه مورد ديگر نيز پذيرفته نيست :
اول در مورد شرك و بت پرستى زيرا قرآن مجيد مىفرمايد : «ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء; خداوند (هرگز) شرك را نمىبخشد و پايينتر از آن را براى هر كس بخواهد و شايسته بداند مىبخشد!» (١٤)
ولى اين سخن صحيح نيست; زيرا در اين آيه گفتگو از توبه نيست، بلكه سخن از «عفو بدون توبه» است، به يقين تمام كسانى كه در آغاز اسلام از شرك توبه كردند و مسلمان شدند توبه آنها پذيرفته شد، و همچنين تمام مشركانى كه امروز نيز توبه كنند و رو به اسلام آورند به اتفاق همه علماى اسلام توبه آنها پذيرفته مىشود، ولى اگر مشرك توبه نكند و با حال شرك از دنيا برود مشمول غفران و عفو الهى نخواهد شد، در حالى كه اگر با ايمان و توحيد از دنيا بروند، ولى مرتكب گناهانى شده باشند، ممكن است مشمول عفو الهى بشوند، و مفهوم آيهفوق همين است.
كوتاه سخن اين كه، عفو الهى شامل مشركان نخواهد نشد ولى شامل مؤمنان مىشود، اما توبه سبب آمرزش همه گناهان حتى شرك خواهد شد.
دوم و سوم اين كه، توبه بايد در فاصله كمى بعد از گناه باشد نه فاصلههاى دور، و نيز بايد از گناهانى باشد كه از روى جهالت انجام گرفته است نه از روى عناد و لجاجت، به دليل اين كه هر دو مطلب در آيه١٧ سوره نساء آمده است :
«انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيما; توبه تنها براى كسانى است كه كار بدى را از روى جهالت انجام مىدهند سپس بزودى توبه مىكنند، خداوند توبه چنين اشخاص را مىپذيرد و خدا دانا و حكيم است.»
ولى اين نكته قابل توجه است كه بسيارى از مفسران اين آيه را بر توبه كامل حمل كردهاند زيرا مسلم است كه اگر افرادى از روى عناد و لجاج مرتكب گناهانى شوند سپس از مركب لجاجت و غرور پايين آيند و رو به درگاه خدا آورند، توبه آنان پذيرفته مىشود، و در تاريخ اسلام نمونههاى فراوانى براى اين گونه افراد است كه نخست در صف دشمنان لجوج و عنود بودند و سپس باز گشتند و از دوستان مخلص شدند.
همچنين مسلم است كه اگر انسان ساليان دراز گناه كند و بعد پشيمان شود و حقيقتا توبه و جبران كند، توبه او پذيرفته خواهد شد.
در حديث معروفى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مىخوانيم كه فرمود : هر كس يكسال قبل از مرگش توبه كند خدا توبه او را مىپذيرد،سپس فرمود يك سال زياد است، كسى كه يك ماه قبل از مرگش توبه كند خدا توبه او را مىپذيرد سپس افزود يك ماه نيز زياد است، كسى كه يك جمعه (يك هفته) قبل از مرگش توبه كند توبه او مورد قبول خداوند واقع مىشود، باز افزود يك جمعه زياد است كسى كه يك روز قبل از مرگش توبه كند خداوند توبهاش را پذيرا مىشود، باز فرمود يك روز نيز زياد است! كسى كه يك ساعت قبل از مرگش توبه كند خداوند توبه او را مىپذيرد، سپس افزود يك ساعت هم زياد است! كسى كه قبل از آن كه جانش به گلو رسد (در آخرين لحظه حيات و در حال اختيار) توبه كند، خداوند توبه او را مىپذيرد!» (١٥)
البته منظور اين است كه توبه با تمام شرايطش انجام گردد; مثلا، اگر حقوق افرادى ضايع شده در همان لحظه به افراد مطمئن توصيه كند كه حقوق آنها را بپردازند و سپس توبه كند.
آيات فراوانى از قرآن نيز دليل بر عموميت توبه و شمول آن نسبتبه جميع گناهان است; از جمله :
١- در آيه٥٣ سوره زمر مىخوانيم : «قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم; بگو اى بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كردهايد! از رحمتخداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مىآمرزد، زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است.»
٢- در آيه٣٩ سوره مائده مىخوانيم : «فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله يتوب عليه ان الله غفور رحيم; اما آن كسى كه پس از ستم كردن توبه كند و جبران نمايد خداوند توبه او را مىپذيرد، خداوند آمرزنده و مهربان است.»
درست است كه اين آيه بعد از اين بيان حد سارق آمده است ولى داراى مفهوم عام و گستردهاى كه شامل همه گناهان مىشود.
٣- در آيه٥٤ سوره انعام آمده : «انه من عمل منكم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحيم ;هركس از شما كار بدى از روى نادانى كند سپس توبه و اصلاح نمايد، مشمول رحمتخدا مىشود، چرا كه خداوند غفور و رحيم است.»
در اين آيه هرگونه عمل سوء كه تمام گناهان را فرا مىگيرد، قابل توبه و باز گشت ذكر شده است.
٤- در آيه١٣٥ سوره آل عمران چنين آمده است : «والذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكرواالله فاستغفروا لذنوبهم ومن يغفر الذنوب الا الله و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون; و آنها كه وقتى مرتكب عمل زشتى شوند يا به خود ستم كنند، به ياد خدا مىافتند، و بر گناه اصرار نمىورزند با اين كه مىدانند.»
در اين جا نيز با توجه به اين كه ظلم و ستم، هرگونه گناهى را شامل مىشود، چرا كه بعضىاز گناهان ستم بر ديگران است و بعضى ظلم به خويشتن، و در اين آيه نسبتبه همه آنهاوعده پذيرش توبهداده شدهاست، عموميتتوبه نسبتبه تمام گناهان اثبات مىشود.
٥- در آيهديگرى (آيه ٣١ سوره نور) همه مؤمنان را مخاطب قرار داده مىفرمايد : «وتوبوا الى الله جميعا ايها المؤمنون لعلكم تفلحون; اى مؤمنان همگى به سوى خدا باز گرديد تا رستگار شويد.»
واژه جميعا دليل بر اين است كه هر گناهكارى دعوت به توبه شده است، و اگر توبه داراى مشمول و عموم نباشد، چنين دعوتى صحيح نيست.
اين نكته قابل دقت است كه در آيات بالا در بعضى از موارد روى مساله اسراف تكيه شده و در مورد ديگر ظلم، و در مورد ديگر عمل سوء،و وعده آمرزش همه اين عناوين بطور گسترده،در صورت توبه داده شده است; بنابراين، هر عمل سوء و هر ظلم و ستم و هر اسرافى بر خويشتن از انسان سر بزند و توبه كند، خداوند توبه او را مىپذيرد.
در اين باره روايات زيادى در كتب شيعه و اهل سنت نقل شده كه درهاى توبه تا آخرين لحظات عمر، مادام كه انسان مرگ را با چشم خود نبيند باز است.
اين روايات را مىتوانيد در كتابهاى : بحارالانوار (١٦) و اصول كافى (١٧) و درالمنثور (١٨) و كنزالعمال (١٩) و تفسير فخر رازى (٢٠) و تفسير قرطبى (٢١) و تفسير روح البيان (٢٢) و تفسير روحالمعانى (٢٣) و كتب ديگر مطالعه فرماييد، و شايد بتوان گفت اين حديث از احاديث متواتر است.
٤- اركان توبه
همانگونه كه در بالا آمد حقيقت توبه، بازگشت از نافرمانى خدا به سوى اطاعت است، كه ناشى از پشيمانى و ندامت نسبتبه اعمال گذشته مىباشد و لازمه اين پشيمانى و علم به اين كه گناه حائل ميان او و محبوب واقعى مىگردد، تصميم بر ترك آن در آينده و همچنين جبران مافات است; يعنى، تا آنجا كه در توان دارد، آثار سوء گناهان گذشته را از درون و برون وجود خويش برچيند، و اگر حقوق از دست رفتهاى است و قابل جبران است، جبران نمايد. به همين دليل، در قرآن مجيد در آيات بسيارى اين معنى تكرار شده است كه توبه را با اصلاح و جبران همراه ساخته.
١- در آيه١٦٠ سوره بقره بعد از اشاره به گناه بزرگ كتمان آيات الهى و مجازات سخت آنها مىفرمايد : «الا الذين تابوا و اصلحوا و بينوا فاولئك اتوب عليهم و انا التواب الرحيم; مگر كسانى كه توبه كنند و اصلاح نمايند و آنچه را كتمان كرده بودند آشكار سازند كه من توبه آنها را مىپذيريم، و من تواب رحيم هستم.»
٢- و در آيه٨٩ سوره آل عمران بعد از اشاره به مساله ارتداد (كافر شدن بعد از ايمان) و مجازات سخت آنها مىافزايد : «الا الذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان الله غفور رحيم; مگر كسانى كه پس از آن توبه كنند و اصلاح نمايند (و در مقام جبران بر آيند) زيرا خداوند آمرزنده و بخشنده است.»
٣- و درآيه١٤٦ سورهنساء، بعداز ذكرمنافقان و سرنوشتشوم آنها مىفرمايد :«الا الذين تابوا واصلحوا و اعتصموا بالله و اخلصوا دينهم لله; مگر آنها كه توبه كنند و جبران و اصلاح نمايند و به ذيل عنايت اهلى چنگ زنند و دين خود را براى خدا خالص نمايند.»
و در آيه٥ سوره نور بعد از ذكر مجازات شديد قذف (وارد كردن اتهام زنا و مانند آن به ديگرى) و مجازات شديد آنها در دنيا و آخرت، مىافزايد : «الا الذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان الله غفور رحيم; مگر كسانى كه بعد از آن توبه كنند و جبران نمايند كه خداوند (آنها را) مىبخشد زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است.»
٥- و سرانجام به صورت يك قانون كلى در همه گناهان، در آيه١١٩ سوره نحل مىخوانيم : «ثم ان ربك للذين عملوا السوء بجهالة ثم تابوا من بعد ذلك و اصلحوا ان ربك من بعدها لغفور رحيم; اما پروردگارت نسبتبه آنها كه از روى جهالتبدى كردهاند و سپس توبه نموده و در مقام جبران بر آمدهاند خداوند بعد از آن آمرزنده و مهربان است.»
٦- شبيه همين معنى در آيه٨٢ سوره طه نيز آمده است آن جا كه مىفرمايد : «و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى; من هر كه را توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد و سپس هدايتشود مىآمرزم و مىبخشم.»
در اين جا علاوه بر مساله باز گشت و عمل صالح (يعنى جبران گذشته) كه دو ركن اساسى توبه است، به مساله ايمان و هدايت نيز اشاره شده است.
در واقع گناه نور ايمان را كم مىكند و انسان را از طريق هدايت منحرف مىسازد; به همين دليل، بايد بعد از توبه تجديد ايمان كند و به راه هدايتباز گردد.
٧- باز شبيه همين معنى در آيه٥٤ سوره انعام نيز آمده كه مىفرمايد : «انه من عمل منكم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحيم; هر كس از شما كار بدى از روى نادانى كند سپس توبه و اصلاح (و جبران) نمايد (مشمول رحمتخدا مىشود چرا كه ) او آمرزنده مهربان است.»
از مجموع آيات فوق، منطق قرآن در مساله توبه كاملا آشكار مىشود، كه توبه حقيقى تنها به گفتن استغفار و حتى ندامت از گذشته و تصميم بر ترك در آينده نيست، بلكه افزون بر اين بايد كوتاهىهايى كه در گذشته رخ داده و مفاسدى كه در روح و جان انسان به وجود آمده و آثار سوئى كه گناه در جامعه گذارده تا آن جا كه امكان دارد جبران گردد و شستشوى كامل حاصل شود، اين است توبه حقيقى از گناه نه تنها گفتن استغفرالله!
نكته ديگرى كه در اينجا شايان توجه است اين است كه كلمه اصلاح بعد از ذكر توبه در آيات بالا مانند بسيارى از تعبيرات قرآن مفهوم جامع و گستردهاى دارد كه هرگونه جبران مافات را شامل مىشود، از جمله :
١- شخص توبه كار بايد حقوقى را كه از مردم پايمال كرده استبه آنها باز گرداند; اگر در حيات هستند به خودشان، و اگر از دنيا رفتهاند به وارثان آنها برساند.
٢- اگر حيثيت كسى را به خاطر غيبت كردن يا اهانت لكهدار كرده باشد بايد از او ليتبطلبد، و اگر از دنيا رفته استبه تلافى حيثيتبر باد رفته، كار خير براى او انجام دهد تا روح او راضى گردد.
٣- اگر عباداتى از او فوت شد، قضا نمايد. و اگر كفاره دارد (مانند ترك روزه عمدا و شكستن عهد و نذر) كفاره آن را بدهد.
٤- با توجه به اين كه گناه قلب را تاريك مىسازد، بايد آنقدر اطاعت و بندگى كند تا ظلمت دل را با نور اطاعتبرطرف سازد.
جامعترين سخن درباره تفسير معنى اصلاح همان چيزى است كه در كلمات قصار اميرمؤمنان على عليه السلام در نهجالبلاغه در شرح استغفار به معنى جامع و كامل آمده است.
كسى در محضر آن حضرت گفت : استغفر الله گويى امام از طرز سخن او و يا سوابق و لواحق اعمالش مىدانست كه اين استغفار جنبه صورى دارد و نه واقعى، به همين جهت از اين استغفار بر آشفت و فرمود :
«ثكلتك امك اتدرى ما الاستغفار؟ الاستغفار درجة العليين; مادرت بر عزاى تو بگريد، آيا مىدانى استغفار چيست؟ استغفار مقام بلند مرتبگان است!»
سپس افزود : «وهو اسم واقع على ستة معان; استغفار يك كلمه است اما شش معنى (و مرحله) دارد.»
«اولها الندم على ما مضى; نخست، پشيمانى از گذشته است.»
«والثانى العزم على ترك العود اليه ابدا; دوم، تصميم بر ترك آن براى هميشه است.»
«و الثالث ان توءدى الى المخلوقين حقوقهم حتى تلقى الله املس ليس عليك تبعة; سوم اين كه حقوقى را كه از مردم ضايع كردهاى به آنها باز گردانى، به گونهاى كه هنگام ملاقات پروردگار حق كسى بر تو نباشد.»
«و الرابع ان تعمد الى كل فريضة عليك ضيعتها فتؤدى حقها; چهارم اين كه هر واجبى كه از تو فوت شده حق آن را به جا آورى (و قضايا كفاره آن را انجام دهى).»
«و الخامس ان تعمد الى اللحم الذى نبت على السحت فتذيبه بالاحزان حتى تلصق الجلد بالعظم وينشا بينهما لحم جديد; پنجم اين كه گوشتهايى كه به واسطه حرام براندامت روئيده، با اندوه برگناه آب كنى، تا چيزى از آن باقى نماند، و گوشت تازه به جاى آن برويد.»
«والسادس ان تذيق الجسم الم الطاعة كما اقته حلاوة المعصية فعند ذلك تقول استغفر الله; ششم آن كه به همان اندازه كه لذت و شيرينى گناه را چشيدهاى درد و رنج طاعت را نيز بچشى، و پس از طى اين مراحل بگو استغفر الله!» (٢٤)
همين معنى در روايت ديگرى از كميل بن زياد از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده است كه عرضه مىدارد : «يا اميرالمؤمنين العبد يصيب الذنب فيستغفرالله منه فما حد الاستغفار؟; اىاميرمؤمنان! انسانگناهى مىكند واز آناستغفار مىنمايد، حداستغفار چيست؟»
امام فرمود : «يا بن زياد، التوبة; اى كميل بن زياد! حد آن توبه است.»
كميل مىگويد : «قلتبس; (٢٥) گفتم : همين كافى است!»
«قال : لا; فرمود : نه»
«قلت فكيف؟; عرض كردم پس چگونه است؟»
«قال ان العبد اذا اصاب دنبا يقول استغفر الله بالتحريك; فرمود : هنگامى كه انسان گناهى مرتكب مىشود، استغفار را به عنوان سرآغاز حركتى بر زبان جارى كند.»
«قلت و ماالتحريك; عرض كردم منظور از حركت چيست؟»
«قال : الشفتان و اللسان يريد ان يتبع ذلك بالحقيقة; فرمود : : لبها و زبان به گردش در مىآيد و مقصودش اين است كه آن را با حقيقت هماهنگ سازد.»
«قلت وما الحقيقة؟; عرض كردم حقيقت چيست؟»
«قال تصديق فىالقلب، و اضمار ان لايعود الى الذنب الذى استغفر منه; فرمود : منظور تصديقى است كه در دل (نسبتبه قبح و زشتى گناه) حاصل شود و تصميم بگيرد كه هرگز به گناهى كه از آن استغفار كرده استباز گشت نكند.»
كميل مىگويد عرض كردم : «فاذا فعل ذلك فانه من المستغفرين; هنگامى اين كار را انجام دهد در زمره توبه كنندگان است؟»
«قال : لا; امام فرمود : نه»
كميل مىگويد گفتم : «فكيف ذاك; پس توبه حقيقى چگونه است؟»
امام فرمود : «لانك لم تبلغ الى الاصل بعده; اين به خاطر آن است كه تو هنوز به اساس و ريشه توبه نرسيدهاى!»
كميل عرض مىكند : «فاصل الاستغفار ما هو؟; پس اصل استغفار، چيست؟»
امام فرمود : «الرجوع الى التوبة منالذنب الذى استغفرت منه و هى اول درجة العابدين; بازگشتبهتوبه از گناهى كهاستغفار از آنكردى، و ايننخستين درجه عابدان است.»
سپس امام افزود : «و ترك الذنب و الاستغفار اسم واقع لمعان ست; ترك گناه و استغفار اسمى است كه شش معنى و مرحله دارد :
سپس همان مراحل ششگانهاى را كه در كلمات قصار نهجالبلاغه آمده بود، با كمى تفاوت بيان فرمود. (٢٦)
ممكن است گفته شود : اگر توبه اين است كه اميرمؤمنان على عليه السلام در اين حديثبيان فرموده، كمتر توبه كارى مىتوان پيدا كرد.
ولى بايد توجه داشت كه بعضى از شرايط ششگانه بالا شرط توبه كامل است، مانند شرط پنجم و ششم، اما چهار شرط ديگر، جزء شرايط واجب و لازم است. و به تعبير بعضى از محققان، قسمت اول و دوم از اركان توبه است،و قسمتسوم و چهارم از شرايط لازم، و قسمت پنجم و ششم از شرايط كمال است. (٢٧)
در حديث ديگرى از رسولخدا صلى الله عليه و آله مىخوانيم كه فرمود : «اما علامة التائب فاربعة : النصيحة لله فى عمله، و ترك الباطل، ولزوم الحق، و الحرص على الخير; علامت انسان توبه كار چهار چيز است : نخستخير خواهى براى (آيين و بندگان) خدا، و ترك باطل و ملازمتحق و تلاش فراوان براى انجام كار خير.» (٢٨)
اين نكته نيز قابل توجه است كه اگر گناه او عملى بوده كه سبب گمراهى ديگران شده مانند تبليغات سوء; بدعتگذارى در دين خدا، خواه از طريق بيان و سخن باشد يا از طريق كتابت و نوشتهها، اصلاح و جبران آن در صورتى حاصل مىشود يا از طريق كتابت و نوشتهها اصلاح و جبران آن در صورتى حاصل مىشود كه تمام افرادى را كه به خاطر عمل او به انحراف كشيده شدهاند تا آنجا كه در توان و قدرت دارد باز گرداند، در غير اين صورت توبه او پذيرفته نيست.
و از اين جا روشن مىشود كه تحريف كنندگان آيات الهى و بدعتگذاران و تمام كسانى كه مايه گمراهى مردم مىشوند، تا چه حد توبه آنها سخت و سنگين است.
اين صحيح نيست كه يك نفر در ملا عام يا از طريق مطبوعات و وسائل ارتباط جمعى و نوشتن كتابها و مقالات مردم را به گمراهى بكشاند، و بعد در خانه خلوت بنشنيد و از پيشگاه خدا تقاضاى عفو نمايد، به يقين چنين توبهاى هرگز مقبول نيست!
همچنين كسانى كه در حضور جمعيت و ملا عام، افرادى را به دروغگويى و بىعفتى و امثال اين امور متهم مىسازند،و بعد خصوصى نزد طرف مىآيند و حليت مىطلبند، يا در غياب آنها در خانه خلوت توبه مىكنند، بىشك توبه آنها نيز قبول نيست، مگر اين كه طرف آنها را ببخشد، يا در ملا عام سخنان خود را باز پس بگيرند.
به همين دليل، در روايات متعددى مىخوانيم افرادى كه تهمتبه مردم مىزنند، و نسبتهاى ناروا به اشخاص مىدهند، بعد از اجراى حد شرعى، در صورتى توبه آنها قبول مىشود كه سخنان خود را باز پس گرفته، و خود را تكذيب كند.
در حديث معتبرى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم كه از حضرتش سؤال كردند : آيا كسى كه حد الهى بر او جارى شد اگر توبه كند شهادتش مقبول است؟ فرمود : «اذا تاب و توبته ان يرجع مما قال و يكذب نفسه عند الامام و عند المسلمين، فاذا فعل فان على الامام ان يقبل شهادته بعد ذلك; (آرى) هنگامى كه توبه كند و توبهاش به اين است كه از آنچه گفته باز گردد، و نزد امام و نزد مسلمين حاضر شود و سخنان خود را تكذيب كند، هنگامى كه چنين كند بر امام لازم است كه شهادت او را بپذيرد (و توبهاش قبول است)» (٢٩)
در حديث ديگرى مىخوانيم : «اوحى الله عزوجل الى نبى من الانبياء قل لفلان وعزتى لو دعوتنى حتى تنقطع اوصالك، ما استجيب لك، حتى ترد من مات الى مادعوته اليه فيرجع عنه; خداوند به يكى از پيامبران وحى فرستاد كه به فلان شخص بگو به عزتم سوگند اگر آن قدر مرا بخوانى كه بندهاى تو از هم جدا شود، دعوت دعاى تو را اجابت نمىكنم ( و توبهات را نمىپذيرم)، تا كسانى را كه به خاطر دعوت تو منحرف شدهاند واز دنيا رفتهاند زنده كنى و از راه خطا باز گردند!» (٣٠)
اين حديثبخوبى نشان مىدهد كه مساله اصلاح و جبران تا چه حد گسترده است و بدون آن توبه بيشتر جنبه صورى يا مقطعى خواهد داشت.
آخرين سخنى كه در اين جا لازم به ذكر است اين است كه كسانى كه در برابر انبوه گناهان تنها به ذكر استغفار قناعت مىكنند، بى آن كه اركان و شرايط آن را تحصيل نمايند گويى خود را به سخريه مىكشند و يا توبه و استغفار را استهزا مىنمايند.
به همين دليل، در روايتى از امام باقر عليه السلام مىخوانيم كه فرمود : «التائب من الذنب كمن لاذنب له، و المقيم على الذنب و هو مستغفر منه كالمستهزء; كسى كه از گناه خويش توبه (كامل و جامع الشرايط) كند، مانند كسى است كه گناهى از او سر نزده، اما كسى كه گناه را ادامه مىدهد در حالى كه از آن استغفار مىكند، مانند كسى است كه استهزاء مىنمايد. (٣١)
٥- قبولى توبه عقلى استيا نقلى؟
همه علماى اسلام اتفاق نظر دارند كه توبه اگر جامع الشرايط باشد در پيشگاه خداوند مقبول است. و آيات و روايات نيز بوضوح بر اين مطلب دلالت مىكند، ولى در اين كه آيا قبول توبه عقلى يا عقلايى يا نقلى است، بحثهايى وجود دارد.
جمعى معتقدند : سقوط عقاب و مجازات الهى بعد از توبه، جنبه تفضل دارد; اگر خداوند اراده كند بعد از توبه گناه بندهاش را نبخشد كاملا ممكن است همانگونه كه در ميان مردم نيز معمول است كه اگر كسى در حق ديگرى ظلم كند، سپس عذر خواهى نمايد، مىتواند او را ببخشد يا نبخشد.
در حالى كه جمعى ديگر سقوط عقاب را به وسيله توبه واجب و لازم دانستهاند، حتى عدم پذيرش او را بعد از عذر خواهى مجرم، زشت و ناپسند مىدانند، و اين كار مسلما بر خداوند روا نيست.
ممكن است در اين جا نظر سومى را پذيرفت،و آن اين كه لزوم قبول توبه، امر عقلايى است، يعنى اگر چه عقل، پذيرش توبه و عذر خواهى را واجب و لازم نمىشمرد ولى بناى عقلاى جهان بر اين است كه اگر كسى كار خلافى انجام داد، و بعد در مقام عذر خواهى برآمد، و تمام آثار سوء عمل خود را جبران نمود، به گونهاى كه گويى هيچ چيز از ميان نرفته است، اگر حيثيت كسى از دست رفته بود، اعاده حيثيت نمود، و اگر حقوقى پايمال شده بود، حق را بطور كامل جبران كرد، و اگر طرف قلبا ناراحتشده بود، ناراحتى او را از طرق مختلفى از ميان برد; در چنين شرايطى، بناى تمام عقلاى جهان بر اين است كه غذر و توبه را مىپذيرند، و اگر كسى نپذيرد، او را كينهتوز و خارج از موازين انسانيت و اخلاق مىشمرند.
بى شك خداوند قادر متعال و بى نياز از هر كس و هر چيز، سزاوارتر است كه در اين گونه موارد، توبه و عذر خواهى توبهكاران را بپذيرد و از مجازات آنها صرف نظر كند.
بلكه ممكن است پا را از اين فراتر گذاشت، و وجوب قبول توبه را عقلى شمرد و آن را متكى كه «قاعده قبح نقض غرض» دانست.
توضيح اين كه : مىدانيم خداوند از عبادات و اطاعتبندگان بىنياز است و تكاليف الهى الطاف او براى تكامل و تربيتبندگان است; نماز و روزه و ساير عبادات، روح و جان ما را پرورش مىدهد و روز به روز به خدا نزديكتر مىسازد; ساير واجبات و محرمات هر كدام به نحوى در تكامل ما تاثير دارد.
در باره حج مىخوانيم : «ليشهدوا منافع لهم»; مردم مامور به زيارت خانه خدا هستند تا از منافع مادى و معنوى آن بهرهمند شوند» (٣٢)
در آيات ديگر قرآن، نماز، سبب نهى از فحشاء و منكر (٣٣) و روزه سبب تقوا (٣٤) و زكات مايه پاكى فرد و جامعه از رذائل اخلاقى و انحرافات شمرده شده است. (٣٥)
در روايات اسلامى نيز ايمان مايه پاكى از شرك، و نماز سبب پيراستن انسان از كبر ... و حج مايه وحدت مسلمين، و جهاد سبب عزت اسلام، و .... شمرده شده است. (٣٦)
به اين ترتيب، همه تكاليف الهى اسباب سعادت انسان و حلقههاى تكامل او محسوب مىشوند، همان سعادت و تكاملى كه هدف اصلى آفرينش انسان و رسيدن به مقام عبوديت و قرب به خداست (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون) (٣٧)
بى شك وجوب توبه و قبول آن يكى از اين حلقههاى تكامل است چرا كه انسان به هرحال معصومنيست و خطاهايى از اوسر مىزند، اگر راه بازگشت را به روى او نگشايند، بهيقين ازتكامل بازمىماند ولىاگر بهاو اعلام شود كه اگر خطايى از تو سرزد بهسوى خدا باز گرد، و تمام آنچه را درگذشت ضايع كردى جبران نما، خداوند توبه تو را مىپذيرد; چنين كسى به سعادت و تكامل نزديكتر، و از انحراف و خطا دورتر خواهد بود.
نتيجه اين كه : عدم پذيرش توبه، سبب نقض غرض مىشود، چون هدف از تكاليف و طاعات، تربيت و تكامل انسان بوده، و عدم پذيرش توبه به اين كار ضربه مىزند، و خداوند حكيم هرگز نقض غرض نمىنمايد.كوتاه سخن اين كه : توبه داراى فلسفهاى است كه با تكامل انسان ارتباط نزديك دارد; اگر درهاى توبه بسته شود، انگيزه تكامل از بين مىرود; بلكه انسان به عقب بر مىگردد، چرا كه تصور مىكند راه نجاتى براى او نيست و در اين صورت چه دليلى دارد كه گناهان ديگر را ترك كند; و درستبه همين دليل، تمام مربيان بشرى خواه آنها كه پايبند به اديان الهى هستند و آنها كه پايبند نيستند، راه توبه و بازگشت را به روى افراد مورد تربيتباز مىگذارند تا شعله انگيزه اصلاح و جبران و حركتبه سوى كمال در آنها خاموش نگردد.
و به اين ترتيب، قبول توبه توام با شرايط نه تنها به حكم آيات و روايات، ثابت و مسلم ستبلكه به حكم عقلا و عقل، نيز امرى ثابت و غير قابل انكار مىباشد.
٦- تبعيض در توبه
آيا ممكن است انسان از بعضى از گناهان توبه كند در حالى كه مرتكب گناهان ديگرى مىشود; مثلا، شخصى است كه هم مرتكب نوشيدن شراب و هم غيبت مردم مىشود، تصميم گرفته است، نوشيدن شراب را براى هميشه ترك كند در حالى كه در مورد غيبت چنين تصميمى را نگرفته است.
گاه گفته مىشود كه توبه بايد جنبه عمومى و همگانى داشته باشد و از تمام گناهان توبه كند، زيرا همه آنها بازگشتبه مخالفتبا پروردگار مىكند، و شكستن حريم مولاى حقيقى; كسى كه از اين كار پشيمان باشد، بايد هر گناهى را ترك كند نه اين كه از گناهى توبه كند و گناهى ديگر را مرتكب شود و بر آن اصرار ورزد.
ولى حق آن است كه تبعيض در توبه مانعى ندارد (بعضى از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم «نراقى» در «معراجالسعاده» نيز به اين معنى تصريح كرده است و از قول پدرش نيز آن را نقل نموده).
زيرا ممكن است انسان از گناهى بيشتر بترسد و از عواقب شوم آن آگاهتر باشد، يا در پيشگاه خداوند قبيحتر و مجازاتش شديدتر باشد; و به همين جهت، از آن گناه توبه كند در حالى كه مرتكب گناهان ديگرى كه قبحش كمتر يا مجازاتش خفيفتر يا آگاهى او نسبتبه مفاسد و زيانهايش كمتر است مىشود.
توبه اكثر توبه كنندگان نيز همين گونه است، غالبا از گناهان خاصى توبه مىكنند، در حالى كه ممكن است گناه ديگرى را انجام دهند و هرگز شنيده نشده كه پيامبر صلى الله عليه و آله يا امامى از امامان : يا عالمى از علماى اسلام اين گونه توبهها را بىاعتبار بشمرد، و تاكيد كند كه بايد توبه از همه گناهان باشد.
در آيات متعددى از قرآن مجيد نيز اشارات روشنى به اين معنى يعنى تبعيض در توبه ديده مىشود.
مثلا، در مورد ربا خواران مىخوانيم كه مىفرمايد : «و ان تبتم فلكم رئوس اموالكم; اگر توبه كنيد (توبه شما پذيرفته مىشود و) سرمايههاى شما از آن شماست. (سوره بقره، آيه٢٧٩)
و در مورد افرادى كه بعد از ايمان مرتد شوند، مىفرمايد : «اولئك جزائهم ان عليهم لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين ... الا الذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان الله غفور رحيم; كيفر آنها اين است كه لعن خداوند و فرشتگان و مردم، همگى بر آنها است... مگر كسانى كه پس از آن توبه كنند، و اصلاح نمايند، خداوند آمرزنده و بخشنده است.» (سورهآل عمران، آيات٨٧ و٨٩).
و در مورد محاربين و كسانى كه باعث تباهى جامعه مىشوند بعد از ذكر مجازات شديد آنها مىفرمايد : «الا الذين تابوا من قبل ان تقدروا عليهم فاعلموا ان الله غفور رحيم; مگر كسانى كه پيش از دستيافتن شما به آنان توبه كنند، پس بدانيد (خدا توبه آنها را مىپذيرد) خداوند آمرزنده و مهربان است.» (سوره مائده، آيه٣٤).
و در مورد كسانى كه مرتكب عمل شنيع منافى عفت مىشوند، بعد از ذكر مجازات آنها، مىفرمايد : «فان تابا و اصلحا فاعرضوا عنهما ان الله كان توابا رحيما; و اگر توبه كنند و اصلاح نمايند، از آنها در گذريد، زيرا خداوند توبه پذير و مهربان است.» (سورهنساء،آيه١٦).
و در جاى ديگر بعد از اشاره به گناهانى همچون شرك، قتل نفس و زنا، و بيان مجازات سنگين آنها، مىفرمايد : «الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات; مگر كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند كه خداوند گناهان آنان را مبدل به حسنات مىكند.» (سوره فرقان، آيه٧٠)
گرچه قسمتى از اين آيات درباره مجازاتهاى دنيوى و بخشودگى آنها به وسيله توبه است، ولى پيداست كه از اين نظر تفاوتى وجود ندارد; اگر توبه در مجازاتهاى دنيوى قبول شود، به يقين در مورد مجازاتهاى اخروى نيز پذيرفته خواهد شد.
كوتاه سخن اين كه : جدا سازى گناهان در توبه به خاطر جهات مختلف (تفاوت ميزان آگاهيها، تفاوت انگيزهها و تفاوت قبح و زشتى گناهان) مانعى ندارد، ولى بى شك توبه كامل توبهاى است كه از همه گناهان صورت گيرد و تبعيضى در آن وجود نداشته باشد.
٧- دوام توبه
توبه بايد پابرجا و دائم بوده باشد;از يك سو، هرزمان خطايى از انسان بر اثر وسوسههاى «نفس اماره» سربزند، بايد بلافاصله به سراغ توبه رود، و در مرحله «نفسلوامه» در آيد تا زمانى كه به مرحله «نفس مطمئنه» رسد و ريشههاى وسوسهها از بيخ كنده شود.
واز سوى ديگر، از هر گناهى توبه مىكند بايد كمال مراقبت را به خرج دهد كه آن توبه را نشكند و بر تعهد خود در پيشگاه خدا نسبتبه ترك آينده باقى بماند. و به تعبير ديگر، اگر بعد از توبه از گناه هنوز انگيزههاى آن در اعماق دل و جان او باقى مانده بايد با آن به مبارزه برخيزد و جهاد با نفس را جزء برنامه خويش قرار دهد و به اين ترتيب هم در صف تائبان باشد و هم در صف مجاهدان.
بعضى از علماى اخلاق بحثبىنتيجه يا كم نتيجهاى را در اينجا دنبال كردهاند كه آيا مقام توبهكار جهاد كننده در برابر ريشههاى گناه افضل استيا توبه كارى كه ريشههاى گناه را از سرزمين قلب خويش بر انداخته است. (٣٨)
اين مهمنيست كهكداميك ازآن دوافضلند، مهم آن است كه توبه كننده چه دستوراتى را بايد بهكار بندد كه به گناه گذشته بازگشت نكند; براى اين امر رعايت امورى لازم است :
١- جدا شدن از محيط گناه و عدم شركت در مجالس معصيت، چرا كه توبه كار در آغاز امر آسيب پذير است و مانند بيمارى است كه تازه از بستر برخاسته، و اگر با پاى خود به مناطق آلوده به ميكربهاى بيمارى زا رود، احتمال آلودگى مجدد او به بيمارى فراوان است; همچون معتادى است كه ترك اعتياد به مواد مخدر نموده ولى هرگاه به مناطق آلوده برگردد، بسرعت آلوده مىشود.
٢- بايد در دوستان و معاشران خود تجديد نظر كند; هرگاه در گذشته كسانى بودهاند كه او را تشويق به گناه مىكردند، از آنها شديدا فاصله گيرد.
٣- هر زمان وسوسهها و انگيزههاى آن گناه در او پيدا مىشود، به ذكر خدا روى آورد، چرا كه : «ذكر خدا مايه آرامش دلها است; الا بذكر الله تطمئن القلوب» (سورهرعد،آيه٢٨).
٤- همواره درباره آثار زيانبار گناهى كه آن را ترك گفته بينديشد و آن آثار را نصبالعين خود قرار دهد، مبادا بر اثر غفلت از آن و فراموش كردن اثرات مرگبار آن گناه، بار ديگر انگيزهها در او رشد كند، و وسوسهها از هر سو به قلب او هجوم آورد.
٥- در داستانهاى پيشينيان و كسانى كه بر اثر گناهان مختلف گرفتار مصائب دردناكى شدند، بينديشد، و سرگذشت آنها را از نظر بگذراند، حتى در حالات انبياء و پيامبران معصومى كه گاه گرفتار لغزش ترك اولى شدند،مطالعه كند; مثلا، ببيند كه چه امرى سبب شد آدم با آن مقام والايش از بهشت رانده شود، يا حضرت يونس مورد خشم قرار گيرد، و به زندان شكم ماهى فرستاده شود يا بر اثر چه عواملى يعقوب، پيامبر بزرگ خدا، به درد جا نفرساى فراق فرزند سالها گرفتار آيد.
مطالعهاينامور بىشك وسوسههاى گناهرا كممىكند، و بهتوبه دواموثبات مىبخشد.
٦- به عقوبتها و مجازاتهايى كه بر يكايك از گناهان وعده داده شده بينديشد، و اين احتمال را از نظر دور ندارد كه تكرار گناه بعد از توبه ممكن است مجازات شديدترى داشته باشد.
و نيز به الطاف و عنايات الهيه كه در انتظار توبهكاران است و شامل حال او شده است توجه كند و دائما به خود تلقين نمايد بكوش، اين عنايات و الطاف را حفظ كن، و اين مقام والايى كه خداوند نصيب تو كرده استبه آسانى از دست مده!
٧- بايد وقتشبانه روزى خود را با برنامههاى صحيح پركند، برنامه تلاش براى زندگى آبرومند، برنامه عبادت و بندگى خدا و برنامه سرگرمىهاى سالم; زيرا بىكارى و خالى ماندن اوقات از برنامه، بلاى عظيمى است كه زمينه را براى وسوسههاى بازگشتبه گناه فراهم مىسازد.
از دانشمندى پرسيدند كه تفسير حديث التائب حبيب الله (توبه كننده دوستخداست) چيست؟ (٣٩) گفت : منظور كسى است كه مصداق اين آيهشريفه باشد : «التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود الله و بشر المؤمنين; (مؤمنان) توبه كنندگان، عبادتكاران، حمد خدا گويان، سياحت كنندگان (كه پيوسته در ميان كانونهاى اطاعتخدا رفت و آمد دارند) ركوع كنندگان، ساجدان، آمران به معروف، نهى كنندگان از منكر و حافظان حدود الهى (هستند) و بشارت ده (اين چنين) مؤمنان را!» (٤٠)
۹
اخلاق در قرآن ٨- مراتب توبه
علماى اخلاق براى توبه و توبهكاران درجات و مراتب مختلفى ذكر كردهاند.
از يك نظر توبهكاران را مىتوان به چهار گروه تقسيم كرد :
گروه اول كسانى هستند كه از گناهان خويش توبه مىكنند ولى بعد از مدتى توبه را مىشكنند و به گناه باز مىگردند بى آن كه تاسف و ندامتى از كار خويش داشته باشند، اينها در واقع در مرحله نفس اماره قرار دارند و عاقبت و سرانجام آنها كاملا مبهم و پر مخاطره است، چرا كه ممكن استيكى از مراحل توبه و بازگشتبه سوى خدا مقارن با پايان عمر آنها باشد و به اصطلاح عاقبت آنها به خير شود، ولى اى بسا پايان عمر آنها با يكى از زمانهاى توبه شكنى همراه گردد، و پايانى اسف انگيز و عاقبتى دردناك داشته باشند، و به اصطلاح عاقبتبه شر» از دنيا بروند.
گروه دوم كسان هستند كه از گناهان خود توبه مىكنند، و راه طاعت و بندگى حق را ادامه مىدهند، ولى گاه شهوات در مورد بعضى از گناهان بر آنها غالب مىشود و توبه را مىشكنند چون هنوز توان كافى در برابر شهوات پيدا نكردهاند; ولى با اين حال، از توبه شكنى نادم و پشيمانند و پيوسته به خود مىگويند اى كاش چنين گناهى را نكرده بوديم، و انشاءالله بزودى توبه خواهيم كرد.
اين گونه افراد هم در واقع در مرحله نفس امارهاند ولى اميد نجاتشان زيادتر است.
گروهسوم توبهكارانى هستند كه بعد از توبه از گناهان بزرگ پرهيز مىكنند، و نسبتبه اصولطاعات پايبندند،ولىگاه گرفتار بعضىاز گناهان مىشوند،بىآن كهبطور عمدقصد توبهشكنى داشته باشند، اما بلافاصله پشيمان شده و به سرزنش نفس خويشتن مىپردازند و عزم خويش را بر توبه جزم مىكنند، وسعى دارند از اسباب گناه فاصله بگيرند.
اين گروه در مرحله عالى از نفس لوامه قرار دارند و به سوى نفس مطمئنه نزديك مىشوند و اميد نجات براى آنها بسيار زياد است.
گروه چهارم توبهكارانى هستند كه بعد از توبه با ارادهاى محكم و آهنين راه اطاعت و بندگى خدا را پيش مىگيرند و پا برجا مىمانند.
درست است كه معصوم نيستند و گاه فكر گناه و لغزشها ممكن است در آنها پيدا شود ولى از آلودگى به گناه در عمل پرهيز دارند، چرا كه نيروى عقل و ايمان در آنها به قدرى زياد است كه بر هواى نفس چيره شده و آن را مهار زده است.
اين گروه صاحبان نفس مطمئنهاند كه در سوره فجر، آيه٢٧ تا ٣٠، مخاطب به خطاب والا و پر افتخارى هستند كه : «يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية; تو اى روح آرام يافته! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است.»
سپس لباس افتخار : «فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى; سپس در سلك بندگانم درآى و در بهشتم داخل شو.» در بر مىكنند.
از سوى ديگر، توبه نيز مراتب و مراحل دارد.
مرحله اول : توبه از كفر به ايمان.
مرحله دوم : توبه از ايمان تقليدى يا ايمان سستبه ايمان تحقيقى و محكم.
مرحله سوم : توبه از گناهان كبيره و خطرناك.
مرحله چهارم : توبه از گناهان صغيره.
مرحله پنجم : توبه از فكر گناه هر چند آلوده به گناه نشود.
هر گروهى از بندگان خدا توبهاى دارند، توبه انبياء از اضطرابات درونى (و لحظهاى عدم توجه در درون به خدا) است.
و توبه برگزيدگان از نفسى است كه به غير ياد او مىكشند. (٤١)
و توبه اولياء الله از امور نامناسبى است كه به فكر آنها مىگذرد.
و توبه خواص از اشتغال به غير خداست.
و توبه عوام از گناهان است و هر كدام از آنها داراى نوعى معرفت و آگاهى در آغاز و انجام توبه است. (٤٢)
٩- آثار و بركات توبه
توبه هرگاه حقيقى و واقعى باشد، و از اعماق جان برخيزد و جامع شرايط باشد، به يقين مقبول درگاه خدا مىشود، و آثار و بركاتش نمايان مىگردد.
شخص توبه كار پيوسته در فكر جبران گذشته است، و از آنچه از نافرمانىها و عصيان از او سر زده نادم و پشيمان است.
توبهكاران واقعى، خود را از مجالس گناه دور مىدارند واز عواملى كه گناه را وسوسه و تداعى مىكند، بر حذر مىباشند .
توبه كاران خود را در پيشگاه خدا شرمنده مىبينند، و همواره درصدد كسب رضاى اوهستند.
با اين علائمى كه گفته شد توبهكنندگان حقيقى را از تظاهركنندگان به توبه بخوبى مىتوان شناخت.
بعضى از مفسران در تفسير آيهشريفه «يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا; اى كسانى كه ايمان آوردهايد به سوى خدا توبه كنيد، توبه خالص» (سوره تحريم، آيه٨) در توضيح معنى «نصوح» چنين گفتهاند : مراد از توبه نصوح، توبهاى است كه مردم را نصيحت مىكند كه مانند آن را بهجا بياورند، چرا كه آثار آن در توبه كار ظاهر شده، يا شخص توبه كار را نصيحت مىكند كه گناهان را ريشه كن كند، و هرگز به سوى آن باز نگردد. و بعضى آن را به توبه خالص تفسير كرده، در حالى كه بعضى ديگر نصوح را از ماده نصاحتبه معنى دو زندگى گرفتهاند، چرا كه رشتههاى دين و ايمان را كه گناه پاره كرده بود، بار ديگر به هم مىدوزد يا توبه كار را كه از اولياء الله جدا ساخته بود، به جمع آنها باز مىگرداند. (٤٣)
بركات و منافع توبه بسيار فراوان است كه در آيات و روايات بطور گسترده به آنها اشاره شده است.
از جمله امور زير است :
١- گناهان را محو و نابود مىكند همانگونه كه در ذيل آيهيا ايها الذين آمنوا توبوا الىالله توبة نصوحا آمده است : «عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم; اميد است (با اين كار) پروردگارتان گناهانتان را بپوشاند.» (سوره تحريم، آيه٨)
٢- بركات زمين و آسمان را بر توبهكاران نازل مىكند، چنان كه در آيات ١٠ و ١١ و ١٢ سوره نوح آمده است : «فقلت استغفروا ربكم انه كان غفارا- يرسل السماء عليكم مدرارا- و يمددكم باموال و بنين و يجعل لكم جنات و يجعل لكم انهارا; به آنها (قوم نوح) گفتم از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است تا بارانهاى پر بركت آسمان را پى در پى بر شما بفرستد، و اموال و فرزندانتان را فزونى بخشد، و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد.»
٣- نه تنها گناه را مىپوشاند و از بين مىبرد، بلكه آن را مبدل به حسنه مىكند، همانگونه كه در آيه ٧٠ سوره فرقان آمده است كه مىفرمايد : «الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات; مگر كسانى كه توبه كنند، و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند كه خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدل مىكند.»
٤- هرگاه توبه كاملا خالص باشد، خداوند آنچنان آثار گناه را مىپوشاند كه در حديث آمده حتى فرشتگانى را كه مامور ثبت اعمال او هستند به فراموشى وا مىدارد و به اعضاء پيكر او كه مامور گواهى بر اعمال وى در قيامتند دستور مىدهد كه گناهان او را، مستور دارند، و به زمين كه گناه بر آن كرده و گواه بر عمل او در قيامت است نيز فرمان مىدهد كهآن را كتمانكند بهگونهاى كهروز قيامتهنگامى كه در صحنه رستاخيز حضور مىيابد، هيچ كس و هيچ چيز برضد او گواهى نخواهد داد. متن حديث چنيناست :
امام صادق عليه السلام فرمود :
«اذا تاب العبد توبة نصوحا احبه الله و ستر عليه فى الدنيا و الآخرة فقلت و كيف يستر عليه؟ قال ينسى ملكيه ما كتبا عليه من الذنوب و يوحى الى جوارحه اكتمى عليه ذنوبه، ويوحى الى بقاع الارض اكتمى ما كان يعمل عليك من الذنوب فيلقىالله حين يلقاه وليس شىء يشهد عليه بشىء من الذنوب.» (٤٤)
٥- توبه كار حقيقى چنان مورد عنايت و محبت پروردگار قرار مىگيرد كه حاملان عرش الهى نيز براى او استغفار مىكنند، و تقاضاى ورود او و خانوادهاش را در بهشتبرين و جنات عدن مىنمايند.
درحديثى مىخوانيمكه :«انالله عزوجل اعطى التائبين ثلاث خصال، لواعطى خصلة منها جميع اهلالسماوات و الارض لنجوا بها; خداوند به توبه كنندگان (واقعى) سه فضيلت داده است كه هرگاه يكى از آنها را به جميع اهل آسمانها و زمين بدهد، مايه نجات آنها است.»
سپس به آيهشريفه «ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين; خداوند توبهكاران و پاكيزگان را دوست دارد!» (٤٥) اشاره كرده مىفرمايد : «فمن احبه الله لم يعذبه; هركس خداوند او را دوست دارد، او را عذاب نخواهد كرد.»
بعد به آيهشريفه «الذين يحملون العرش ومن حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤمنون به و يستغفرون للذين آمنوا ربنا وسعت كل شىء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم- ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم و من صلح من آبائهم وازواجهم و ذرياتهم انك انت العزيز الحكيم - و قهم السيئات و من تق السيئات يومئذ فقد رحمته و ذلك هو الفوز العظيم; فرشتگان كه حاملان عرشند و آنها كه گرداگرد آن (طواف مىكنند) تسبيح و حمد پروردگارشان را مىگويند، و به او ايمان دارند، و براى مؤمنان استغفار مىكنند (و مىگويند) پروردگارا! رحمت و علم تو همه چيز را فرا گرفته است; پس كسانى را كه توبه كرده و راه تو را پيروى مىكنند بيامرز، و آنان را از عذاب دوزخ نگاه دار- پروردگارا! آنها را در باغهاى جاويدان بهشت كه به آنها وعده فرمودهاى وارد كن، همچنين از پدران و همسران و فرزندانشان، هركدام صالح بودند، كه تو توانا و حكيمى!- و آنان را از بديها نگاه دار، و هركس را در آن روز از بديها نگاه دارى، مشمول رحمتتساختهاى و اين است همان رستگارى عظيم! (٤٦) » (٤٧)
به اين ترتيب مىرسيم به پايان بحث درباره نخستين گام به سوى تهذيب اخلاق; يعنى گام توبه، هرچند مطالب فراوان ديگرى در اين زمينه وجود دارد كه در خور بحث جداگانه و مستقلى درباره توبه است.
آرى! تا آئينه قلب از زنگار گناه پاك نشود و روح و جان انسان با آب توبه شستشو نگردد و نور توبه ظلمت و تاريكى گناه را از درون قلب بيرون نكند، پيمودن راه تهذيب اخلاق و سير سلوك الى الله و رسيدن به جوار قرب پروردگار و غرق شدن در نور هدايت و جذبههاى وصف ناپذير عرفانى، غير ممكن است.
اين نخستين منزلگاه است، منزلگاهى كه از همه سرنوشتسازتر و مهمتر است و جز با نيروى اراده و عزم راسخ و استمداد از الطاف الهى، گذشت از آن ممكن نيست.
گام دوم : مشارطه
در مورد گامهاى سير و سلوك، كه بخشى از آن در ميان علماى بزرگ و رهروان اين راه مشترك است در گذشته فهرست وار سخن گفتهايم، اكنون نوبت آن رسيده كه اين مراحل را با تكيه بر آيات و روايات به گونهاى مبسوط گستردهتر بيان كنيم.
نخستين گامى كه علماى بزرگ اخلاق بعد از توبه ذكر كردهاند، همان «مشارطه» است، و منظور از آن شرط كردن با نفس خويش استبا تذكرات و يادآورىهايى كه همه روز تكرار شود، و بهترين وقت آن را بعد از فراغت از نماز صبح و نورانيتبه انوار اين عبادت بزرگ الهى دانستهاند.
به اين طريق،كه نفس خويش را مخاطب قرار دهد و به او ياد آور شود كه من جز سرمايه گرانبهاى عمر كالايى ندارم،و اگر از دستبرود تمام هستيم از دست رفته، و با ياد آورى سوره شريفه «و العصر ان الانسان لفى خسر» به نفس خويش بگويد : با از دست رفتن اين سرمايه، من گرفتار خسران عظيم مىشوم، مگر اين كه كالايى از آن گرانبهاتر به دست آورم، كالايى كه در همان سوره در ادامه آيات آمده است : «الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر; مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند، و يكديگر را به حق سفارش كرده و يكديگر را به شكيبائى و استقامت توصيه نمودهاند!
بايد به خود بگويد : «فكر كن عمر تو پايان يافته، و از مشاهده حوادث بعد از مرگ و ديدن حقايق تلخ و ناگوارى كه با كنار رفتن حجابها آشكار مىشود سخت پشيمان شدهاى و فرياد بر آوردهاى «رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت; اى (فرشتگان) پروردگار، شما را به خدا مرا باز گردانيد تا عمل صالح انجام دهم در برابر كوتاهيهايى كه كردم!» (سوره مؤمنون، آيه١٠٠)
باز فرض كن پاسخ منفى «كلا» را از آنها نشنيدى و به در خواست تو عمل كردند و امروز به جهان بازگشتهاى، بگو چه كارى براى جبران كوتاهيها و تقصيرات گذشته مىخواهى انجام دهى؟!
سپس به نفس خويش در مورد اعضاء هفتگانه، يعنى چشم و گوش و زبان و دست و پا و شكم و فرج (٤٨) نيز سفارش كن و بگو اينها خدمتگزاران تو، و سر بر فرمان تو دارند، آيا مىدانى جهنم هفت در دارد، و از هر درى گروه خاصى از مردم وارد مىشوند؟ و آيا مىدانى كه اين درهاى هفتگانه احتمالا براى كسانى است كه با اين اعضاى هفتگانه عصيان كنند، بيا و با كنترل دقيق اين اعضاء درهاى دوزخ را به روى خود ببند، و درهاى بهشت را به روى خود بگشا!
و نيز سفارش مراقبت از اعضاى خود را به نفس بنما، كه اين نعمتهاى بزرگ الهى را در طريق معصيت او به كار نگيرد و اين مواهب عظيم را تنها وسيله طاعت او قرار دهد.
از بعضى از دعاهاى امام سجاد عليه السلام در صحيفه سجاديه بر مىآيد كه آن بزرگوار نيز عنايتخاصى به مساله «مشارطه» داشتهاند.
در دعاى سى و يكم، دعاى معروف توبه، در پيشگاه خداوند عرض مىكند : «ولك يا رب شرطى الا اعود فى مكروهك، و ضمانى ان لا ارجع فى مذمومك و عهدى ان اهجر جميع معاصيك; پروردگارا! شرطى در پيشگاه تو كردهام كه به آنچه دوست ندارى، باز نگردم، و تضمين مىكنم به سراغ آنچه را تو مذمت كردهاى نروم و عهد مىكنم كه از جميع گناهانت دورى گزينم.»
از آيات قرآن نيز استفاده مىشود كه ياران پيامبر صلى الله عليه و آله درباره مسائل مهم با خدا عهد و پيمان داشتند كه آن نيز نوعى مشارطه است، در آيه٢٣ سوره احزاب مىخوانيم : «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدواالله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا; در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستهاند صادقانه ايستادهاند، بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربتشهادت نوشيدند) و بعضى ديگر در انتظارند و هرگز تبديل و تغييرى در عهد و پيمان خود ندادند!» (٤٩)
اين در حالى بود كه بعضى ديگر با خدا عهد مىبستند و شرط مىكردند و آن را مىشكستند. در همان سوره احزاب، در آيه١٥، چنين مىخوانيم : « ولقد كانوا عاهدوا الله من قبل لايولون الادبار و كان عهد الله مسئولا; (گروهى كه در جنگ احزاب مردم را به بازگشت از ميدان تشويق مىكردند) پيش از آن با خدا عهد كرده بودند كه پشتبه دشمن نكنند، و عهد الهى مورد سؤال قرار خواهد گرفت (و همگى در برابر آن مسؤولند)!»
در حديثى از امام اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم : « من لم يتعاهد النقص من نفسه غلب عليه الهوى، و من كان فى نقص فالموت خير له; كسى كه بررسى نقصان نفس خويش نكند، هواى نفس بر او چيره مىشود; و كسى كه پيوسته در حال سقوط و نقصان است، مرگ براى او بهتر است!» (٥٠)
كوتاه سخن اين كه : «مشارطه» از گامهاى مهمى است كه براى تهذيب اخلاق برداشته مىشود; و بدون آن، ابرهاى تيره و تار غفلت و غرور، سايه تاريك و شوم خود را بر دل و جان آدمى مىافكند، و نجات او بسيار مشكل است.
گام سوم : مراقبه
«مراقبه» از ماده «رقبه» به معنى «گردن»، گرفته شده و از آنجا كه انسان به هنگام نظارت و مواظبت از چيزى گردن مىكشد، و اوضاع را زير نظر مىگيرد، اين واژه بر معنى نظارت و مواظبت و تحقيق و زير نظر گرفتن چيزى، اطلاق شده است.
اين واژه در تعبيرات علماى اخلاق در مورد «مراقبت از خويشتن» به كار مىرود، و مرحلهاى استبعد از «مشارطه» يعنى انسان بعد از عهد و پيمان با خويش براى طاعت فرمان الهى و پرهيز از گناه بايد مراقب پاكى خويش باشد، چرا كه اگر غفلت كند، ممكن است تمام شرط و پيمانها به هم بريزد.
البته پيش از آن كه انسان مراقب خويش باشد، فرشتگان الهى مراقب اعمال او هستند; قرآن مجيد مىفرمايد : : «و ان عليكم لحافظين ; بىشك حافظان و مراقبانى بر شما گمارده شده است (كه اعمال شما را به دقت زير نظر دارند)!» (سوره انفطار، آيه١٠)
در اينجا منظور از «حافظين» همان حافظان و مراقبان اعمال استبه قرينه آيات بعد كه مىفرمايد : «يعلمون ما تفعلون; آنها مىدانند شما چه مىكنيد.» (٥١)
و در آيه١٨ سوره ق مىفرمايد : «مايلفظ منقول الالديه رقيب عتيد; انسان هيچ سخنىرا تلفظ نمىكندمگر اينكه نزد آنفرشتهاى مراقب و آماده براىانجام ماموريت است.»
و از آن بالاتر، خداوند عالم و قادر، هميشه و در همه جا مراقب اعمال ما است.
در آيه١ سورهنساءمىخوانيم :«اناللهكانعليكمرقيبا;بهيقينخداوندمراقبشماست!»
همين معنى در آيه٥٢ سوره احزاب نيز آمده است; مىفرمايد : «و كان الله على كل شىء رقيبا; و خداوند ناظر و مراقب هر چيزى است!»
و در آيه١٤ سوره علق مىخوانيم : «الم يعلم بان الله يرى; آيا انسان نمىداند كه خداوند (همه اعمالش را) مىبيند؟!»
و در آيه٢١ سوره سبا آمده است : «و ربك على كل شىء حفيظ; پروردگار تو نگهبان و مراقب هر چيز است.»
ولى سالكان راه خدا، و رهروان راه دوست كه پيوسته در طريق تقوا و تهذيب نفوس گام بر مىدارند، پيش از آن كه فرشتگان خداوند مراقب اعمال آنها باشند خودشان مراقب اعمالشان هستند.
و به تعبير ديگر، اين مراقبت از درون مىجوشد، نه از برون; و به همين دليل، تاثير آن، بسيار زياد، و نقش آن فوقالعاده مهم است. البته توجه به «مراقبت از برون» سبب مىشود كه پايههاى «مراقبت از درون» محكم گردد.
در حقيقت انسان در اين دنيا به كسى مىماند كه داراى گوهرهاى گرانبهايى است و از يك بازار آشفته مىگذرد، و مىخواهد با آن بهترين متاعها را برى خود تهيه كند در حالى كه اطرافش را دزدان و شيادان گرفتهاند، چنين كسى اگر لحظهاى از سرمايه نفيس خويش غافل گردد، آن را به غارت مىبرند، و او مىماند و يك عالم اندوه و افسوس.
دقيقا همين گونه است، شياطين جن و انس در اين جهان انسان را احاطه كردهاند و هوا و هوسهاى درون او را به سوى خود مىخوانند، اگر خويش را به خدا نسپارد و مراقب اعمال خويش نباشد سرمايه ايمان و تقواى او به غارت مىرود و دستخالى از اين جهان به سراى ديگر منتقل خواهد شد.
در آيات قرآن و روايات اسلامى اشارات فراوانى نسبتبه اين مرحله آمده است; از جمله :
١- در آيه١٤ سوره علق مىخوانيم : «الم يعلم بان الله يرى; آيا انسان نمىداند كه خدا او و اعمالش را مىبيند» كه هم اشاره به مراقبت پروردگار نسبتبه اعمال انسان است، و هم اين كه او بايد مراقب خويش باشد.
و در جاى ديگر خطاب به مؤمنان مىفرمايد : «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون; اى كسانى كه ايمان آوردهايد! از (مخالفت) خدا بپرهيزيد و هر كس بايد بنگرد تا براى فردايش چه چيز از پيش فرستاده و از (مخالفت) خدا بپرهيزيد كه خداوند از آنچه انجام مىدهيد آگاه است.» (سوره حشر، آيه١٨)
جمله و لتنظر نفس ما قدمت لغد در واقع همان مفهوم مراقبه را مىرساند.
همين معنى در جاى ديگر قرآن، در شكل محدودترى بيان گرديده، مىفرمايد : «فلينظر الانسان الى طعامه; انسان بايد به طعام خويش بنگرد (و مراقب باشد كه آيا از طريق حلال آنها را فراهم ساخته يا از طريق حرام)!» (سوره عبس، آيه٢٤) (٥٢)
٢- در حديثى از رسولخدا صلى الله عليه و آله مىخوانيم كه در تفسير احسان (در آيهشريفه ان الله يامر بالعدل و الاحسان) فرمود : «الاحسان ان تعبد الله كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك; نيكوكارى به اين است كه آن چنان خدا را پرستش كنى كه گويى او را مىبينى، و اگر تو او را نمىبينى او تو را مىبيند.» (٥٣)
بديهى است كه توجه به اين حقيقت كه خداوند در همه جا و در هر حال و در هر زمان، ناظر و شاهد و مراقب اعمال ما است، روح مراقبت را در ما زنده مىكند، تا پيوسته مراقب اعمال خويش باشيم.
٣- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است كه فرمود : «ينبغى ان يكون الرجل مهيمنا على نفسه، مراقبا قلبه، حافظا لسانه; سزاوار است انسان بر خويشتن مسلط و هميشه مراقب قلب خود و نگاهدار زبان خويش باشد!» (٥٤)
٤- در حديثى از امام صادق عليه السلام چنين نقل شده است : «من رعى قلبه عن الغفلة و نفسه عن الشهوة و عقله عن الجهل، فقد دخل فى ديوان المتنبهين، ثم من رعى عمله عن الهوى، و دينه عن البدعة، و ماله عن الحرام فهو من جملة الصالحين; كسى كه مراقب قلبش در برابر غفلت، و نفسش در برابر شهوت، و عقلش در مقابل جهل باشد، نام او در دفتر بيداران و آگاهان ثبت مىشود، و آن كسى كه مراقب عملش از نفوذ هوا پرستى و دينش از نفوذ بدعت، و مالش از آلودگى به حرام بوده باشد در زمره صالحان است.» (٥٥)
٥- در حديث قدسى مىخوانيم خداوند مىفرمايد : «يا بؤسا للقانطين من رحمتى، و يا بؤسا لمن عصانى و لم يراقبنى; بدا به حال كسانى كه از رحمت من مايوس شوند، و بدا با حال كسى كه نافرمانى من كند، و مراقب (حضور) من نباشد.» (٥٦)
٦- دريكى از خطباميرمؤمنانعلى عليه السلامآمدهاست :«فرحمالله امرء راقبربه وتنكب ذنبه،وكابر هواه،وكذب مناه;خدارحمت كند كسىراكه(دراعمال خويش) مراقب پروردگارش باشد، واز گناه بپرهيزد و با هواى نفس خويش مبارزه كند و آرزوهاى واهى را تكذيب نمايد.» (٥٧)
٧- در نهجالبلاغه نيز آمده است : « فاتقوا الله عباد الله تقية ذى لب شغل التفكر قلبه ... و راقب فى يومه غده; پس تقواى الهى پيشه كنيد اى بندگان خدا، تقواى انديشمندى كه تفكر قلب او را به خود مشغول داشته ... و امروز مراقب فردا (ى قيامت) خويش است.» (٥٨)
آرى! «مراقبت» از خويشتن يا پروردگار يا قيامت كه در اين روايات آمده همه به يك معنى است; يعنى، مراقب اعمال و اخلاق خويش بودن، و نظارت دقيق بر آن داشتن، و همه روز و در همه حال و در هر جا به كارهايى كه از وى سر مىزند، توجه كند.
كوتاه سخن اين كه : رهروان راه حق و سالكان طريق الى الله بايد بعد از «مشارطه»، يعنى عهد و پيمان بستن با خود و خداى خويش جهت اطاعت و بندگى حق و تهذيب نفس، بطور مداوم مراقب خود باشند كه اين پيمان الهى شكسته نشود، و درست همانند طلبكارى كه از همپيمانانش مطالبه پرداخت ديون مىكند، از نفس خويش مطالبه وفاى به اين عهد الهى را بنمايد; بديهى است هرگونه غفلتسبب عقب ماندگى و ضرر و زيان فاحش است، همانگونه كه اگر انسان در مطالبات مادىاش كوتاهى كند، به آسانى سرمايههاى خود را از دست مىدهد، بخصوص اين كه در برابر افرادى فريبكار و فرصت طلب قرار گيرد.
گام چهارم : محاسبه
چهارمين گامى كه علماى اخلاق براى رهروان اين راه ذكر كردهاند، محاسبه است; و منظور اين است كه هر كس در پايان هر سال يا ماه و هفته و يا در پايان هر روز به محاسبه كارهاى خويشتن بپردازد، و عملكرد خود را در زمينه خوبيها و بديها، اطاعت و عصيان، خدا پرستى و هوا پرستى دقيقا مورد محاسبه قرار دهد، و درست مانند تاجر موشكاف و دقيقى كه همه روز يا هر هفته و هر ماه و هر سال به حسابرسى تجارتخانه خود مىپردازد و سود و زيان خويش را از دفاتر تجارى بيرون مىكشد و ترازنامه و بيلان تنظيم مىكند، به يك محاسبه الهى و معنوى دست زند و همين كار را در مورد اعمال و اخلاق خويش انجام دهد.
روشن است محاسبه چه در امر دين باشد يا دنيا يكى از دو فايده مهم را دارد : اگر صورتحساب، سود كلانى را نشان دهد، دليل بر صحت عمل و درستى راه و لزوم تعقيب آن است; و هر گاه زيان مهمى را نشان دهد دليل بر وجود بحران و خطر و احتمالا افراد مغرض و دزد و خائن و يا خطا كار و ناآگاه در تجارتخانه اوست كه بايد هر چه زودتر براى اصلاح آن وضع كوشيد.
در اين زمينه نيز در منابع اسلامى اعم از آيات و روايات اشارات پر معنايى ديده مىشود.
آيات زيادى از قرآن خبر از وجود نظم و حساب در مجموعه جهان آفرينش مىدهد، و انسانها را به دقت و انديشه در اين نظم و حساب دعوت مىكند; از جمله، مىفرمايد :
«و السماء رفعها و وضع الميزان- ان لاتطغوا فى الميزان; آسمان را برافراشت و ميزان و قانون در آن گذاشت، تا در ميزان طغيان نكنيد (و از مسير عدالت و حساب منحرف نشويد)!» (الرحمن، آيات٧ و ٨).
در جاى ديگر مىخوانيم : «و كل شىء عنده بمقدار; و هر چيز نزد او (خدا) مقدار معينى (حساب روشنى) دارد..» (سوره رعد، آيه٨).
و نيز مىفرمايد : «و ان من شىء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم; و خزائن همه چيز فقط نزد ما است و ما جز به اندازه معين آن را نازل نمىكنيم.» (سوره حجر، آيه٢١)
از سوى ديگر قرآن مجيد در آيات متعددى از حساب دقيق روز قيامتخبر داده است; از جمله، از زبان لقمان حكيم خطاب به فرزندش چنين نقل مىكند : « يا بنى انها ان تك مثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة او فى السموات او فى الارض يات بها الله ان الله لطيف خبير; پسرم! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى (كار نيك يا بد) باشد و در دل سنگى يا در (گوشهاى) از آسمانها و زمين قرار گيرد، خداوند آن را (در قيامتبراى حساب) مىآورد; خداوند دقيق و آگاه است!» (سوره لقمان، آيه١٦).
و نيز مىفرمايد : « و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله; اگر آنچه را در دل داريد آشكار كنيد يا پنهان نماييد، خداوند شما را بر طبق آن محاسبه مىكند.» (سورهبقره، آيه٢٨٤).
اين مساله بقدرى مهم است كه يكى از نامهاى روز قيامت، «يومالحساب» است : «ان ال-ذين يضلون عن سبيل الله له-م عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب; كسانى كه از راه خدا منحرف مىشوند، به خاطر فراموش كردن روز حساب عذاب شديدى دارند!» (سوره ص، آيه٢٦)
مساله حساب در قيامتبقدرى روشن و آشكار است كه انسان را در آنجا حسابرس خودش مىسازند، و به او گفته مىشود : «اقرء كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا; (در آن روز به انسان گفته مىشود) نامه اعمالت را بخوان، كافى است كه امروز خود حسابگر خود باشى!» (سوره اسراء، آيه١٤).
با اين حال و با توجه به اين شرايط كه همه چيز در دنيا و آخرت داراى حساب است، چگونه انسان مىتواند از حساب خويش در اين جهان غافل بماند; او كه بايد فردا به حساب خود برسد چه بهتر كه در اين دنيا ناظر بر حساب خويش باشد; او كه مىداند همه چيز در اين جهان حساب و كتابى دارد چرا خود را از حساب و كتاب دور دارد؟!
بنابراين، مجموعه آيات فوق و مانندآن اين پيام مهم را براى همه انسانها دارد كه هرگز محاسبه را فراموش نكنيد، و اگر مىخواهيد بارشما فردا سبك باشد، در اين جهان به حساب خويش برسيد، پيش از آن كه در آن جهان به حساب شما برسند.
در روايات اسلامى، مساله از اين هم گستردهتر است; از جمله :
١- درحديث معروف رسولخدا صلى الله عليه و آلهمىخوانيم :«حاسبوا انفسكم قبل انتحاسبوا و زنوها قبل ان توزنوا و تجهزوا للعرض الاكبر;خويشتنرا محاسبهكنيد پيشاز آنكه به حساب شما برسند و خويش را وزن كنيد قبل از آن كه شما را وزن كنند! (و ارزش خود را تعيين كنيد پيشاز آنكه ارزش شما را تعيين نمايند) و آماده شويد براى عرضه بزرگ (روز قيامت)!» (٥٩)
٢- در حديث ديگر از همان حضرت خطاب به ابوذر مىخوانيم : « يا اباذر حاسب نفسك قبل ان تحاسب فانه اهون لحسابك غدا وزن نفسك قبل ان توزن ...; اى ابوذر! به حساب خويش برس، پيش از آن كه به حساب تو برسند، چرا كه اين كار براى حساب فرداى قيامت تو آسانتر است، و خود را وزن كن پيش از آن كه تو را وزن كنند!» (٦٠)
٣- در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم كه فرمود : « ما احق للانسان ان تكون له ساعة لايشغله شاغل يحاسب فيها نفسه، فينظر فيما اكتسب لها و عليها فى ليلها و نهارها; چقدر شايسته است كه انسان ساعتى براى خود داشته باشد، كه هيچ چيز او را به خود مشغول نسازد و در اين ساعت، محاسبه خويش كند و بنگرد چه كارى به سود خود انجام داده و چه كارى به زيان خود، در آن شب و در آن روز.» (٦١)
در اين حديثبوضوح مساله محاسبه در هر روز، آن هم در ساعتى كه فراغتبطور كاملحاصل باشد، آمدهاست; و اينامر از شايستهترين اموربراى انسانشمردهشدهاست.
٤- همينمعنى درحديث امامصادق عليه السلام به شكل ديگرى آمده است، مىفرمايد :«حق على كل مسلم يعرفنا، ان يعرض عمله فى كل يوم و ليلة على نفسه، فيكون محاسب نفسه، فان راى حسنة استزاد منها و ان راى سي-ئة استغ-فر منها لئلا يخزى يوم القيامة; بر هر مسلمانى كه معرفت ما را دارد لازم است كه اعمال خود را در هر روز و شب، بر خويشتن عرضه بدارد، و حسابگر نفس خود باشد; اگر حسنهاى مشاهده كرد براى افزودن آن كوشش كند، و اگر سيئهاى ملاحظه نمود از آن استغفار نمايد، مبادا روز قيامت رسوا گردد!» (٦٢)
٥- همين معنى از امام كاظم عليه السلام به گونه ديگرى روايتشده است; فرمود : «ياهشام ليس منا من لم يحاسب نفسه فى كل يوم فان عمل حسنة استزاد منه و ان عمل سيئا استغفر الله منه و تاب; كسى كه هر روز به حساب خويش نرسد از ما نيست، اگر كار خوبى انجام داده از خدا توفيق فزونى طلبد (و خدا را بر آن سپاس گويد)و اگر عمل بدى انجام داده استغفار كند و به سوى خدا برگردد و توبه كند!» (٦٣)
روايات در اين زمينه فراوان است، علاقهمندان مىتوانند براى توضيح بيشتر به مستدركالوسائل، كتاب الجهاد، ابواب الجهادالنفس، مراجعه نمايند. (٦٤)
اين روايات بخوبى نشان مىدهد كه مساله محاسبه نفس در اسلام از اهميت والائى برخوردار است، و كسانى كه اهل محاسبه نفس نيستند، از پيروان راستين ائمه اهلبيت عليهم السلام محسوب نمىشوند!
در اين روايات به فلسفه و حكمت اين كار نيز بروشنى اشاره شده است كه اين كار مىتواند مايه فزونى حسنات، و جلوگيرى از سيئات و جبران آنها گردد، و از سقوط انسان در گرداب هلاكت و غرق شدن در درياى غفلت و بىخبرى جلوگيرى كند.
راستى چرا ما با امور مادى و معنوى حداقل يكسان برخورد نكنيم؟! امور مادى ما حساب و كتاب و دفترروزنامه و دفتر انبار و دفتر كل و دفاتر ديگر دارد،ولى براى امور معنوى حتى حاضر به يك حساب به اصطلاح سرانگشتى نيز نباشيم، در حالى كه امور معنوى به درجات بالاتر و والاتر است و اصولا قابل مقايسه با امور مادى نيست! به همين دليل، در حديث پر معنايى از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم : «لايكون العبد مؤمنا حتى يحاسب نفسه اشد من محاسبة الشريك شري-كه، و السيد عبده ; انسان هرگز اهل ايمان نخواهد شد مگر اين كه در حسابرسى خويش سختگير باشد; حتى سختگيرتر از حساب شريك نسبتبه شريكش و مولى نسبتبه غلامش!» (٦٥)
اين موضوع به اندازهاى مهم است كه حتى جمعى از بزرگان كتابهائى در موضوع «محاسبةالنفس» نوشتهاند، از جمله محاسبةالنفس مرحوم سيد بن طاووس حلى (متوفاى سنه ٦٦٤ ه . ق) و محاسبهالنفس مرحوم كفعى (از علماى قرن نهم هجرى) و محاسبةالنفس فى اصلاح عمل اليوم و الاعتذار من الامس مرحوم حاج ميرزا على حائرى مرعشى (متوفاى ١٣٤٤ ه . ق ) و محاسبهالنفس سيد على مرعشى (متوفاى ١٠٨٠ ه . ق) است. (٦٦)
در اينجا اشاره به چند نكته لازم به نظر مىرسد :
١- در اين كه چگونه بايد نفس را «محاسبه» كرد
و خويشتن را پاى حساب حاضر نمود و مورد باز خواست قرار داد; بهترين طريق همان است كه در حديثى از اميرمؤمنانعلى عليه السلام نقل شده كه بعد از نقل حديث پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله كه فرمود : «اكيس الكيسين من حاسب نفسه; عاقلترين مردم كسى است كه به محاسبه خويش پردازد» مردى از آن حضرت پرسيد «يا اميرالمؤمنين و كيف يحاسب الرجل نفسه; اى اميرمؤمنان! انسان چگونه نفس خويش را محاسبه كند؟»
امام ضمن بيان مشروحى چنين فرمود :
«هنگامى كه صبح را به شام مىرساند، نفس خويش را مخاطب ساخته چنين گويد : اى نفس! امروز بر تو گذشت و تا ابد باز نمىگردد،و خداوند از تو درباره آن سؤال مىكند كه در چه راه آن را سپرى كردى؟ چه عملى در آن انجام دادى؟ آيا به ياد خدا بودى، و حمد او را بهجا آوردى؟ آيا حق برادر مؤمن را ادا كردى؟ آيا غم و اندوهى از دل او زدودى؟ و در غياب او زن و فرزندش را حفظ كردى؟ آيا حق بازماندگانش را بعد از مرگ او ادا كردى؟ آيا با استفاده از آبروى خويش، جلو غيبتبرادر مؤمن را گرفتى؟ آيا مسلمانى را يارى نمودى؟ راستى چه كار (مثبتى) امروز انجام دادى؟!
سپس آنچه را كه انجام داده به ياد مىآورد، اگر به خاطرش آمد كه عمل خيرى از او سر زده، حمد خداوند متعال و تكبير او را به خاطر توفيقى كه به او عنايت كرده بهجا مىآورد، و اگر معصيت و تقصيرى به خاطرش آمد، از خداوند متعال آمرزش مىطلبد و تصميم برترك آن در آينده مىگيرد، و آثار آن را از نفس خويش با تجديد صلوات بر محمد و آل پاكش، و عرضه بيعتبا اميرمؤمنان عليه السلام برخويشتن و قبول آن و اعاده لعن بر دشمنان و مانعان از حقوقش، محو مىكند; هنگامى كه اين محاسبه (جامع و كامل) را انجام داد، خداوند مىفرمايد : «من به خاطر دوستى تو با دوستانم و دشمنيتبا دشمنانم (و محاسبه جامعى كه با نفس خويش داشتى) در مورد گناهانتبه تو سختگيرى نمىكنم و تو را مشمول عفو خود خواهم ساخت!» (٦٧)
آرى اين استبهترين طرز محاسبه نفس!
٢- آثار محاسبه نفس چيست؟
از آنچه در بحثهاى گذشته آمد، پاسخ اين سؤال روشن مىشود، ولى بسيار بجاست، از تعبيراتى كه در احاديث اسلامى آمده است در اينجا بهره گيرى كنيم :
در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم : «من حاسب نفسه وقف على عيوبه و احاط بذنوبه، و استقال الذنوب و اصلح العيوب; كسى كه محاسبه نفس خويشتن كند، بر عيوب خويش واقف مىشود، و از گناهانش با خبر مىگردد (و به دنبال آن) از گناه توبه مىكند، و عيوب را اصلاح مىنمايد» (٦٨)
و نيز از همان امام عليه السلام مىخوانيم : «من حاسب نفسه سعد; كسى كه به محاسبه خويشتن پردازد، سعادتمند مىشود.» (٦٩)
و باز در حديث ديگرى از همان حضرت مىخوانيم : «ثمرة المحاسبة صلاح النفس; ميوه درخت محاسبه اصلاح نفس است.» (٧٠)
بعضى از بزرگان علم اخلاق در توضيح حقيقت محاسبه، چنين گفتهاند كه مانند محاسبه با شريك است كه درباره سرمايه و سود و زيان بينديشد، اگر سودى حاصل شده، سهم خود را از شريك بگيرد و تشكر كند و اگر خسرانى حاصل گشته او را ضامن بشمرد و وادار به جبران در آينده كند.
سرمايه مهم انسان يعنى عمر كه در اختيار نفس اوست نيز همين گونه است; سود آن كارهاى خير، و خسران آن گناهان است; و موسم تجارت تمام طول روز، و شريك او در معامله، نفس اماره است.
نخست درباره فرائض مطالبه كند، اگر انجام يافته خدا را شكر گويد، و خويشتن را به ادامه اين راه ترغيب كند، و اگر فريضهاى از دست رفته، قضاى آن را مطالبه كند، و اگر انجام يافته ولى بطورى ناقص بوده، وادار به جبران از طريق نوافل كند، و اگر معصيتى مرتكب شده، او را باز خواست كند و جبران آن را بطلبد; درست همانگونه كه تاجر با شريكش محاسبه مىكند،كه حتى جزئىترين امور، و كمترين مبلغ را در حساب فرو گذارى نمىكند، تا در معامله مغبون نگردد; بخصوص كه انسان در برابر نفس اماره قرار گرفته كه خدعهگر است و نيرنگباز، و مكار و افسونگر ...!
در واقع كارى را كه فرشتگان الهى در قيامتبا او انجام مىدهند او در دنيا با خويشتن انجام دهد; و حتى به هنگام محاسبه، افكارى كه در مغز او خطور كرده، و قيام و قعود و خوردن آشاميدن و خواب و سكوت را مورد محاسبه قرار دهد، و مثلا سؤال كند چرا فلانجا اكتشدى؟ و چرا در فلان مورد تكلم نمودى ... (و سزاوار است انسان محاسبه نفس خويشتن را روز به روز، و ساعتبه ساعت انجام دهد وگرنه رشته كار از دست او بيرون مىرود); هرگاه انسان براى هر معصيتى كه در طول عمر انجام مىدهد، سنگى در حياط خانه خود بيندازد، بزودى حياط خانه او پر مىشود; عيب كار اينجاست كه انسان در حفظ و حساب معاصى سهل انگارى مىكند ولى دو فرشتهاى كه مامور حفظ اعمال او هستند همه را ثبت و ضبط مىكنند; و بالاتر از همه، خداوند همه را احصاء مىفرمايد; همانگونه كه قرآن مىگويد : «احصاه الله و نسوه; خداوند حساب آنها را نگه داشته و آنان فراموشش كردهاند!» (سوره مجادله، آيه٦) (٧١)
به عنوان حسن ختام، اين بحث را با حديثى درباره چگونگى حساب روز قيامت كه از آن مىتوان روش محاسبه دنيا را فرا گرفت پايان مىدهيم :
رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود : «لا تزول قدما عبد يوم القيامة حتى يسئل عن اربع : عن عمره فى ما افناه و عن شبابه فى ما اب-لاه، و عن ماله من اين اكتسبه و فى ما انفقه وعن حبنا اهل البيت; در روز قيامت هيچ انسانى قدم از قدم بر نمىدارد تا از چهار چيز سؤال شود : از عمرش كه در چه راهى آن را سپرى نموده، و از جوانىاش كه در چه راهى آن را كهنه كرده، و از مالش كه از كجا به دست آورده و در چه راهى مصرف نموده، و از محبت ما اهلبيت : (كه آيا حق آن را ادا كرده يا نه.)» (٧٢)
گام پنجم : معاتبه و معاقبه (سرزنش كردن و كيفر دادن)
پنجمين گام كه بعد از «محاسبه» انجام مىگيرد، مساله معاتبه و معاقبه يعنى سرزنش و مجازات نفس است در برابر خطاها و خلافهايى كه از او سرزده است; زيرا اگر انسان حساب كند، و در مقابل كارهاى خلاف، هيچ واكنشى نشان ندهد، نتيجه معكوس خواهد شد; و به تعبير ديگر، باعث جرات و جسارت نفس است.
همانگونه كه وقتى انسان كارمندان و كارگران و شركاى خود را پاى حساب حاضر مىكند و از آنها تخلفها و نادرستيهايى در حساب مىبيند، در برابر آن واكنش نشان مىدهد و به نوعى آنها را كيفر مىدهد - از مرحله خفيف و ملايم مانند سرزنش گرفته تا مرحله كيفرهاى مختلف - كسانى كه در مسير قرب خدا گام برمىدارند و به سير و سلوك مشغولند، نيز در برابر نفس سركش بايد چنين باشند; در غير اين صورت، محاسبه نتيجه معكوس مىدهد;يعنى، موجب جرات و جسارت بيشتر مىشود.
قرآن مجيد تا آن حد به اين مساله اهميت داده كه به نفس «لوامه» سوگند ياد مىكند و مىفرمايد : «و لا اقسم بالنفس اللوامة (٧٣) » (٧٤) و مىدانيم نفس لوامه همان وجدان بيدارى است كه صاحبش را به هنگام ارتكاب كار خلاف ملامت و سرزنش مىكند، كه اين خود نوعى معاقبه و مجازات خويشتن است.
روشن است كه معاقبه و مجازات خويشتن در برابر كارهاى خلافى كه از انسان سرزده سلسله مراتبى دارد كه از ملامتشروع مىشود، سپس به مراحل شديدتر مانند محروم كردن خويشتن از بعضى لذائذ زندگى در يك مدت معين منتهى مىشود.
در قرآن مجيد به نمونه جالبى از اين موضوع در مورد سه نفر از متخلفان جنگ تبوك اشاره شده است كه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله پس از بازگشت از جنگ، به مسلمانان دستور داد كه با آنها ترك رابطه كنند تا آنجا كه زمين با آن همه وسعتش بر آنها تنگ شده آنها در مقام توبه بر آمدند، و به مجازات خويش پرداختند، به اين صورت كه خودشان نيز يكديگر را ترك گفتند و در انزواى كامل به ادامه توبه مشغول شدند; پس از مدتى خداوند توبه آنها را پذيرفت، و اين آيه را نازل فرمود : «و على الثلاثة الذين خلفوا حتى اذا ضاقت عليهم الارض بما رحبت و ضاقت عليهم انفسهم و ظنوا ان لاملجا من الله الا اليه ثم تاب عليهم ليتوبوا ان الله هو التواب الرحيم; (همچنين) آن سه نفر را كه (در مدينه) باز ماندند (و از شركت در تبوك خود دارى كردند و مسلمانان از آنان قطع رابطه نمودند) تا آن حد كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد، و (حتى) جايى در وجود خويش براى خود نمىيافتند، و دانستند كه پناهگاهى از خدا، جز به سوى او نيست، در اين هنگام خدا آنان را مشمول رحمتخود ساخت، (و به آنان توفيق داد) تا توبه كنند (و خداوند توبه آنها را پذيرفت) كه خداوند توبه پذير و مهربان است.» (سوره توبه، آيه١١٨)
جمله «و ضاقت عليهم انفسهم; نفس آنها بر آنها (نيز) تنگ شد» ممكن است اشاره به همان مساله «معاقبه نفس» باشد كه آنان براى مجازات خويشتن يكديگر را ترك گفتند و در انزواى مطلق فرو رفتند، و اينجا بود كه خداوند توبه آنان را پذيرفت.
در شان نزول آيه١٠٢ سوره توبه : «و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا عسى الله ان يتوب عليهم ان الله غفور رحيم;و گروه ديگرى به گناهان خود اعتراف كردند، و اعمال صالح و ناصالحى را به هم آميختند، اميد مىرود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد، چرا كه خداوند غفور و رحيم است.» داستانى درباره «ابولبابه انصارى» نقل شده،كه از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله بود، ولى بر اثر سستى، از شركت در جنگ تبوك خود دارى كرد، بعدا سخت پشيمان و ناراحت گشت; به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و خود را به يكى از ستونها كه امروز به «ستون ابولبابه»، يا «ستون توبه» معروف استبست، و سوگند ياد كرد كه خود را بازنكند، مگر اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله بيايد و گره را بگشايد; يا به تعبير ديگر، خداوند اعلام قبولى توبه او را بنمايد. مدتى بر اين حال ماند، سپس آيهفوق نازل شد و قبولى توبه او را اعلام كرد.
روشن است كه اقدام ابولبابه، نوعى «معاقبه» و مجازات خويشتن در برابر كار خلاف بود، و نشان مىدهد كه اين مرحله از سير و سلوك در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و در ميان ياران او نيز وجود داشته است.
جمله خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا (اعمال صالح و ناصالحى را به هم آميختند) نيز مىتواند اشاره به اين معنى باشد.
در احاديث اسلامى نيز اشاراتى به مساله معاقبه ديده مىشود; از جمله :
١- امير مؤمنان على عليه السلام در اوصاف برجسته متقين و پرهيزكاران كه در نهجالبلاغه آمده است، در شرح يكى از اوصاف آنها مىفرمايد : ان استصعبت عليه نفسه فى ما تكره لم يعطها سؤلها فى ما تحب; هرگاه نفس او در انجام وظايفى كه خوش ندارد، سركشى كند (و به راه گناه برود) او هم از آنچه دوست دارد محرومش مىسازد (و از اين طريق نفس سركش را مجازات مىكند).» (٧٥)
منظور اين است كه در برابر سركشى نفس، گاه آنچه مورد علاقه او از خواب و خوراك و استراحت است، از او دريغ مىدارد، تا از اين طريق مجازات شود و ديگر به راه عصيان و نافرمانى حق نرود.
٢- در حديث ديگرى كه در «غررالحكم» از آن حضرت آمده است، چنين مىخوانيم : «اذا صعبت عليك نفسك فاصعب لها تذل لك; هنگامى كه نفس بر تو سخت گيرد (و در برابر طاعت فرمان حق به آسانى تسليم نگردد) تو هم بر او سختبگير (و خواستههايش را از او دريغ دار) تا در برابر تو تسليم گردد!»
٣- و نيز از آن حضرت آمده است : «من ذم نفسه اصلحها، من مدح نفسه ذبحها; آن كس كه نفس خويشتن را مذمت ( و سرزنش) كند سبب اصلاح آن را فراهم كرده، و آن كس كه خويشتن را مدح و ثنا گويد، گويى خود را ذبح كرده است.» (٧٦)
٤- باز در حديثى از همان امام همام، اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است كه فرمود : دواءالنفس الصوم عن الهوى، و الحمية عن لذات الدنيا; داروى نفس (سركش) روزه گرفتن از هوى و هوسها و پرهيز از لذات دنيا است.» (٧٧)
در حالات صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و علماى بزرگ و مؤمنان پاكدل، نمونههاى فراوانى از اين مطلب ديده مىشود كه آنها به هنگام ارتكاب گناهى، خويشتن را در معرض معاقبه و مجازات قرار مىدادند، و هر كدام به نوعى براى عدم تكرار گناه در آينده اقدام مىنمودند; از جمله :
١- در حالات ياران پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه يكى از اصحاب به نام به «ثعلبه» (٧٨) كه از طايفه انصار بود; با «سعيد بن عبدالرحمن» (كه از مهاجران بود) پيمان برادرى داشت; در يكى از غزوات «سعيد» به همراهى پيامبر صلى الله عليه و آله به ميدان جهاد شتافت، و «ثعلبه» در مدينه ماند و به دوستخود اطمينان داد كه مشكلات خانواده او را حل مىكند، و از همين رو هر روز براى آنها آب و هيزم مىآورد و در حل مشكلاتشان مىكوشيد.
روزى زن «سعيد» درباره مطلبى از پشت پرده با ثعلبه سخن مىگفت، هواى نفس بر او چيره شد، پرده را كنار زد، همين كه چشمش به همسر زيباى سعيد افتاد دل از دستبداد و گام پيش نهاد و دست دراز كرد كه زن را در آغوش گيرد، ولى همسر سعيد فرياد زد، ثعلبه چه مىكنى؟ آيا روا استبرادر مجاهدت در راه خدا مشغول جهاد باشد و تو در خانه او نسبتبه همسرش قصد خلاف داشته باشى؟!
اين سخن، ثعلبه را تكان داد، گوئى از خوابى عميق برخاسته بود، فريادى كشيد و از خانه بيرون رفت و سر به كوه و صحرا گذاشت،و به گريه زارى مشغول شد و مىگفت : «الهى انت المعروف بالغفران و انا الموصوف بالعصيان; خدايا تو معروف به آمرزش و من موصوف به گناهم!»
به اين ترتيب او خود را در محروميت و تنگنا براى مجازات خويشتن نسبتبه خطايى كه از او سرزده بود قرار داد; سرانجام طى داستان مفصل خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و به پيشگاه آن حضرت توبه خويش را عرضه نمود، و آيه١٣٥ سوره آل عمران در حق او نازل شد، و توبهاش مقبول درگاه الهى افتاد و الذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون; و آنها كه وقتى مرتكب عمل زشتى شوند، يا به خود ستم كنند، به ياد خدا مىافتند و براى گناهان خود طلب آمرزش مىكنند و كيست جز خدا كه گناهان را ببخشد و بر گناه اصرار نمىورزند، با اين كه مىدانند!» (٧٩)
٢- در حالات فقيه بزرگ عالم شيعه، مرحوم آيت الله بروجردى (قدس سره الشريف) نقل شده كه هرگاه عصبانى مىشد، و احيانا به بعضى طلاب درس خود پرخاش مىكرد، با اين كه اين پرخاش همانند پرخاش پدر نسبتبه فرزندش بود، بلافاصله از همين پرخاش مختصر، پشيمان شده و در مقام عذرخواهى و جبران بر مىآمد، و طبق نذرى كه داشت، فرداى آن روز را براى جبران اين كار روزه مىگرفت; و به اين ترتيب، خود را در برابر اين كار كوچك معاقبه مىفرمود.
٣- يكى از علماى بزرگ اخلاق نقل مىكرد كه يكى از آقايان اهل منبر مىگفت : من در آغاز منبرم سلام بر امام حسين عليه السلام مىكنم و جواب مىشنوم، اگر جواب نشنوم منبر نمىروم! اين حالت روحانى از آنجا براى من پيدا شد كه روزى وارد مجلس مهمى شدم و واعظ معروفى را بر منبر ديدم، اين خيال در دل من پيدا شد كه بعد از او سخنرانى جالبى كنم و او را بشكنم! به خاطر اين خيال غلط تصميم گرفتم چهل روز به منبر نروم به دنبال اين كار (معاقبه خويشتن در مقابل يك فكر خطا و خيال باطل) اين نورانيت در قلب من پيدا شد كه پاسخ سلامم را به حضرت، مىشنوم. (٨٠)
كوتاه سخن اين كه : مراقبه و سپس محاسبه در صورتى اثر قاطع دارد، كه مساله «معاقبه» و كيفرهاى مناسب، نسبتبه نفس اماره و هوى و هوسهاى سركش را در پى داشته باشد وگرنه تاثير آن بسيار ضعيف خواهد بود.
ولى اين به آن معنى نيست كه اعمال مرتاضان و بعضى از صوفيان منحرف را امضا كنيم، و بر داستانهايى كه نمونه آن در پارهاى از كلمات «غزالى» در «احياءالعلوم» آمده است صحه بگذاريم كه مثلا انسان براى رياضت نفس يا جبران خطاهايى كه از او سرزده، دستبه اعمال خشونتبار نسبتبه خويشتن بزند و مجازاتهاى خطرناك و ابلهانهاى نسبتبه خود انجام دهد، بلكه منظور از «معاقبه» كارهايى شبيه آنچه در بالا آمد مىباشد، مانند روزه گرفتن، تعطيل كردن برنامههايى كه در معرض هوى و هوس است، و محروم ساختن خويشتن از پارهاى لذات مادى و امثال آنها.
به گفته مرحوم نراقى در معراجالسعاده : «اگر كار خلافى از او سرزد در مقام تنبيه خود بر آيد; مثلا، تن به عبادات سنگين و انفاق اموالى كه مورد علاقه اوستبدهد، اگر لقمه حرام يا مشتبهى خورده خويشتن را مقدارى گرسنگى دهد، و اگر زبان به غيبت مسلمانى گشوده، مدح او كند يا با سكوت، خود را تنبيه، يا با ذكر خدا آن را جبران نمايد; اگر شخص فقير و تنگدستى را كوچك شمرده و نسبتبه او توهين كرده، مال فراوانى را به او ببخشد، و همچنين نسبتبه ساير معاصى و تقصيرات در مقام جبران برآيد.» (٨١)
«نيت» و «اخلاصنيت»
بسيارى از علماى اخلاق در آغاز بحثهاى اخلاقى سخن از «نيت» و «اخلاصنيت» به ميان آوردهاند و اين دوا را از يكديگر جدا ساختهاند; نيت را چيزى و اخلاصنيت را چيزى ديگر شمردهاند; ولى هنگام بحث از اين دو، تفاوت روشنى بيان نكردهاند و مباحثخلوص نيت را در بحث نيت آوردهاند، به گونهاى كه تميز ميان مفهوم اين دو مشكل است.
براى تفكيك اين دو، مىتوان چنين گفت : منظور از «نيت» همان عزم راسخ و اراده محكمبراى انجامكار است، قطعنظر ازاين كهانگيزه الهى درآن باشد ياانگيزههاى مادى.
بديهى است كار هنگامى به ثمر مىرسد كه انسان با اراده قوى و خلل ناپذير و عزمى راسخ وارد آن شود; تحصيل دانش، تجارت، زارعت، كارهاى توليدى، كارهاى اجتماعى و سياسى و خلاصه هر عمل مثبتى هنگامى به نتيجه مىرسد كه با ترديد و دو دلى آغاز نشود; و اين در صورتى ممكن است كه انسان قبلا روى برنامهاى كه مىخواهد انجام دهد مطالعه كافى داشته باشد; از منافع كار و نتائج و شرايط و موانع احتمالى آن كاملا مطلع باشد، و با اراده قوى وارد عمل شود،و با گامهاى استوار و محكم به سوى مقصد حركت كند.
در طريق تهذيب اخلاق و سير سلوك الى الله نيز اراده و نيت قاطع لازم است. افراد سست اراده هرگز به جايى نمىرسند، و با برخورد به اندك مانعى از راه مىمانند; اصولا اراده ضعيف نيروى انسان را نيز تضعيف مىكند و بعكس اراده قوى تمام نيروها و استعدادهاى درون را بسيج مىنمايد و انسان را به سوى مقصد به حركت در مىآورد.
اين همان چيزى است كه در قرآن مجيد از آن تعبير به «عزم» شده است و پيامبران بزرگ الهى به خاطر اراده نيرومندشان «اولواالعزم» ناميده شدهاند. (٨٢)
قرآن خطاب به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مىگويد : «فاذا عزمت فتوكل على الله; (نخستبا يارانت مشورت كن) و هنگامى كه تصميم گرفتى (محكم بايست و) توكل بر خدا كن!» (سورهآلعمران، آيه١٥٩)
در مورد حضرت آدم عليه السلام مىفرمايد : «و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى ولم نجد له عزما; ما از آدم پيمان گرفته بوديم (كه نزديك درخت ممنوع نشود و فريب شيطان را نخورد) ولى او فراموش كرد،و عزم و اراده محكمى (براى وفاى به عهد) در او نيافتيم.» (سورهطه، آيه١١٥)
در روايات اسلامى نيز اشارات قابل ملاحظهاى به اين معنى شده است :
از جمله، در يكى از دعاهاى ماه رجب از امام كاظم عليه السلام مىخوانيم : «و قد علمت ان افضل زاد الراحل اليك عزم ارادة يختارك بها و قد ناجاك بعزم الارادة قلبى; من بخوبى مىدانم كه برترين زاد و توشه رهروان راه تو، اراده محكمى است كه تو را به وسيله آن برگزيند، و دل من با اراده محكم به مناجات تو پرداخته است.» (٨٣)
و در حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم : «انما قدر الله عون العباد على قدر نياتهم فمن صحت نيته تم عون الله له، و من قصرت نيته قصر عنه العون بقدر الذى قصره; خداوند به قدر نيتهاى بندگان به آنها كمك مىكند، كسى كه نيت صحيح و اراده محكمى داشته باشد، يارى خداوند براى او كامل خواهد بود، و كسى كه نيتش ناقص باشد به همان اندازه يارى الهى در حق او كم خواهد شد.» (٨٤)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم : «ما ضعف بدن عما قويت عليه النية; هنگامى كه نيت محكم و قوى باشد، بدن (از پذيرش كارهاى سخت و سنگين در راه وصول به مقصود) ضعيف و ناتوان نخواهد شد.» (٨٥)
اين حديثبخوبى نشان مىدهد كه تصميم و عزم راسخ در كارها چگونه قدرت و توان جسمى را بالا مىبرد و به انسان نيرو و توان مىبخشد.
يكى از ديگر از معانى «نيت» تفاوت انگيزهها در انجام اعمالى است كه ظاهرا يكسان است; مثلا، انسانى كه به جهاد مىرود، ممكن است انگيزه او كسب غنائم يا برترى جويى باشد، همانگونه كه ممكن است نيت او يارى آئين حق و دفع ظلم ظالم و خاموش كردن آتش فتنه باشد.
در هر دو صورت در ظاهر حركت واحدى انجام مىگيرد، حركتبه سوى ميدان جنگ و نبرد با دشمن، ولى اين دو نيت از زمين تا آسمان با يكديگر فرق دارد.
روى همين جهت، دستور داده شده است كه در ابتداى راه، انسان بايد نيتخود را روشن سازد و اصلاح كند.
سالكان راه خدا نيز بايد دقيقا به نيتخود توجه داشته باشند; آيا هدف اصلاح خويشتن و تكامل جنبههاى اخلاق و رسيدن به مقام قرب الى الله استيا هدف رسيدن به كرامات و خارق عادات و برترى جويى بر مردم از اين طريق مىباشد.
حديث معروف انما الاعمال بالنيات اشاره به همين معنى است، چرا كه دقت در ذيل حديث، مفهوم و معنى آن را روشن مىسازد; در بحارالانوار از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله چنين نقل شده است كه فرمود : «انما الاعمال بالنيات و انما لكل امرء مانوى فمن كانت هجرته الى الله و رسوله فهجرته الى الله و رسوله و من كان هجرته الى دنيا يصيبها او امراة يتزوجها فهجرته الى ما هاجر اليه; ارزش اعمال بستگى به نيتها دارد و بهره هركس از عملش مطابق نيت اوست، كسى كه به خاطر خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله هجرت كند، هجرت به سوى خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله كرده است. و كسى كه به خاطر رسيد به مال دنيا يا به دست آوردن همسرى، هجرت كند بهرهاش همان چيزى است كه به سوى آن هجرت كرده است.» (٨٦)
حديث«على قدر النية تكون منالله عطية; عطاياى الهى به اندازه نيت انسان است.» (٨٧)
كه از على عليه السلام نقل شده مىتوان اشارهاى به اين معنى يا معنى سابق باشد.
از مجموع آنچه در اين بحث آمد بخوبى مىتوان نتيجه گرفت كه براى پيروزى در هركار و رسيدن به مقصود - مخصوصا در كارهاى مهم - تصميم و عزم راسخ و استحكام نيت و قوت اراده لازم است، و تا اين معنى حاصل نشود،سعى و تلاش انسان بىحاصل يا كم حاصل است.
آنها كهمىخواهند در طريقاصلاح نفسوتهذيب اخلاق گام بردارند نيز از اين قاعده مستثنا نيستند.بايد با ارادهآهنين كار را شروعكنند;و با توكل بر خداوند بزرگ پيش بروند.
در اينجا اين سؤال پيش مىآيد كه قوت و قدرت اراده كه در بالا به آن اشاره شد چگونه به دست مىآيد؟
پاسخ اين سؤال روشن است، راه اصلى آن انديشه و تفكر در نتائج كار و عظمت هدف و بزرگى مقصد است; هرگاه انسان تحليل روشنى در اين زمينه داشته باشد و مقصود را بخوبى بشناسد و از اهميت آن آگاه و با خبر باشد، با ارادهاى قوى و عزمى استوار در اين راه گام مىنهد.
هرگاه انسان درست فكر كند كه ارزش وجود او جز به فضائل اخلاقى نيست و هدف آفرينش انسان چيزى جز تكامل اخلاق و قرب الى الله نمىباشد، و هر لحظه از اين هدف مهم غافل شود، عقب گرد و سقوط او آغاز خواهد شد، هر اندازه اين حقيقت را بهتر بشكافد و باور كند گامهاى او، در اين راه استوارتر خواهد بود.
در يك جمله بايد گفت : ارادههاى قوى، از معرفت كامل و توجه به اهميت هدف سرچشمه مىگيرد.
۱۰
اخلاق در قرآن اخلاص
منظور از «اخلاص» همان خلوص نيت است، و منظور از خلوص نيت اين است كه انگيزه تصميم گيرى تنها خدا باشد و بس.
ممكن است كسانى داراى ارادههاى محكم براى انجام مقاصدى باشند، ولى انگيزه آنها رسيدن به اهداف مادى باشد; اما سالكان راه خدا كسانى هستند كه اراده نيرومند آنان آميخته با خلوص نيت، و برخاسته از انگيزههاى الهى است.
در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى، به كمتر چيزى به اندازه اخلاصنيت اهميت داده شده است. در جاى جاى قرآن مجيد و كلمات معصومين(ع) سخن از اخلاصنيتبه ميان آمده، و عامل اصلى پيروزى در دنيا و آخرت شمرده شده است; و اصولا از نظر اسلام هر عملى بدون اخلاصنيتبىارزش است. اين از يك سو.
از سوى ديگر، مساله اخلاص از مشكلترين كارها شمرده شده به گونهاى كه تنها اولياء الله و بندگان خاص خدا به اخلاص كامل مىرسند، هرچند اخلاص در هر مرحلهاى محبوب و مطلوب است.
بهتر است در اينجا نخستبه سراغ قرآن مجيد برويم و گوشهاى از آيات مربوط به اخلاص را كه ويژگيهاى خاصى دارد از نظر بگذرانيم :
در آيات متعددى از قرآن، سخن از مخلصين (خالصان) يا مخلصين (خالص شدگان!) به ميان آمده، و آنها را با تعبيرات گوناگون و پرمعنى توصيف و تمجيد مىكند، از جمله :
١- در آيه٥ سوره بينه مىخوانيم : «و ماامروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين حنفاء و يقيموا الصلوة و يؤتوا الزكوة و ذلك دين القيمة; به آنها دستورى داده نشده بود جز اين كه خدا را بپرستند در حالى كه دين خود را خالص كنند و از شرك به توحيد باز گردند نماز را بر پا دارند و زكات را بپردازند; و اين است آيين مستقيم و پايدار!»
با توجه به اين كه دين مفهوم گستردهاى دارد كه عقايد و اعمال و درون و برون را همگى شامل مىشود، و با توجه به اين كه ضمير در «ما امروا» به همه پيروان مذاهب آسمانى برمىگردد، و با توجه به اين كه : اخلاص و نماز و زكات در آيه به عنوان تنها دستورهاى الهى به همه آنها است، اهميت اين موضوع كاملا روشن مىشود، اين تعبير نشان مىدهد كه همه دستورهاى الهى از حقيقت توحيد و اخلاص سرچشمه مىگيرد.
٢- در جاى ديگر همه مسلمانها را مخاطب ساخته و مىفرمايد : «فادعوا الله مخلصين له الدين و لو كره الكافرون; خداوند (يگانه) را بخوانيد و دين خود را براى او خالص كنيد، هرچند كافران ناخشنود باشند.» (سوره غافر، آيه١٤)
٣- در جاى ديگر، شخص پيامبراسلام صلى الله عليه و آله را مخاطب ساخته و بطور قاطع به او دستور مىدهد : «قل انى امرت ان اعبد الله مخلصا له الدين; بگو من مامورم خدا را پرستش كنم، در حالى كه دينم را براى او خالص كرده باشم!» (سوره زمر، آيه١١)
از اين آيات و آيات متعدد ديگر كه همين معنى را مىرساند بخوبى استفاده مىشود كه اخلاص اساس دين و شالوده محكم و ركن ركين آن است.
درباره مخلصان (خالص شدگان) كه تفاوت آن را مخلصين (خالصان) شرح خواهيم داد، تعبيراتى از اين مهمتر ديده مىشود :
١- در آيه٣٩ و ٤٠ سوره حجر مىخوانيم كه شيطان بعد از رانده شدن از درگاه خدا، از سر لجاجت و خيره سرى عرض مىكند : «و لاغوينهم اجمعين - الا عبادك منهم المخلصين; من همه آنها را گمراه خواهم ساخت مگر بندگان مخلصت را!»
اين تعبير نشان مىدهد كه موقعيتبندگان مخلص آن چنان تثبيتشده است كه حتى شيطان افسونگر و لجوج طمع خود را از آنها بريده است.
٢- در آيه٣٩ و٤٠ سوره صافات، وعده پاداش فوقالعادهاى كه جز خدا از آن آگاه نيستبه آنان داده شده، مىفرمايد : «و ما تجزون الا ما كنتم تعملون - الا عباد الله المخلصين; شما جز به آنچه انجام مىداديد جزا داده نمىشويد، مگر بندگان مخلص خدا (كه رابطهاى ميان اعمال و جزاى آنها نيست، و بر سرخوان نعتالهى بىحساب پاداشمىگيرند.)»
٣- در آيه١٢٧ و ١٢٨ همين سوره (صافات) مقام مخلصين را چنان والا شمرده كه از حضور در دادگاه الهى در قيامت معافند (و يكسره به بهشت جاويدان پروردگار روانه مىشوند!)
٤- در آيه١٥٩ و ١٦٠ همين سوره تنها بيان و توصيف مخلصين را شايسته ذات پروردگار شمرده است، كه نشان عمق واقعى معرفت آنان است; مىفرمايد : «سبحان الله عما يصفون - الا عباد الله المخلصين; منزه استخداوند از آنچه آنها توصيف مىكنند، مگر (توصيف) بندگان مخلص خدا!»
٥- در آيه٢٤ سوره يوسف، هنگامى كه سخن از حمايت الهى در برابر وسوسههاى خطرناك همسر عزيز مصر به ميان مىآورد، مىفرمايد : «كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين; اينچنين كرديم، تا بدى و زشتى را از او دور سازيم; چرا كه او از بندگان مخلص ما بود.»
در اين كه ميان «مخلص» و «مخلص» («خالصان» و «خالص شدگان») چه تفاوتى وجود دارد؟ سخنهايى گفته شده است; ولى شايد بهترين تفسير در اين زمينه اين باشد كه «مخلصان» كسانى هستند كه خود در راه خالص سازى خويشتن از هرگونه آلودگى به شرك و انگيزههاى غير الهى، و رذائل اخلاقى گام مىنهند، و تا آنجا كه در توان دارند پيش مىروند; اما «مخلصان» كسانى هستند كه امدادهاى الهى و عنايات ربانى، آخرين ناخالصيهاى وجودشان از ميان مىبرد، و به لطف پروردگار از هر نظر خالص مىشوند.
توضيح اين كه : ناخالصيها در وجود انسان در واقع دو گونه است :
گونهاى از آن طورى است كه انسان از آن آگاه مىشود، و توان بر طرف ساختن آن را دارد، ودر اينراه مىكوشدوتلاش مىكند وموفقبه اخلاصنيت وعقيدهو عمل مىشود.
اما گونهاى ديگر از آن بقدرى مخفى و مرموز است كه انسان توانايى بر تشخيص، و در صورت تشخيص، توانايى بر پاكسازى آن ندارد; همانگونه كه در روايت معروف نبوى وارده شده : «ان الشرك اخفى من دبيب النمل على صفاة سوداء فى ليلة ظلماء; شرك (و نفوذ آن در اعمال) مخفى تر است از حركت مورچه بر سنگ سياه در شب تاريك!» (٨٨)
در اين گونه موارد هرگاه لطف الهى شامل حال سالكان راه نشود، از اين گذرگاه صعبالعبور گذر نخواهند كرد، و در ناخالصيها مىمانند; اما گويى خداوند جايزه كسانى را كه در اخلاص خويش تا آخرين مرحله توان و قدرت مىكوشند، اين قرار داده كه باقى مانده راه را تنها با عنايت او بپويند، و اين مخلصان را مخلص كند.
هنگامى كه انسان به اين مرحله برسد ديگر در برابر وساوس شياطين و هواى نفس بيمه خواهد شد، و طمع شيطان از او بريده مىشود، و شيطان در برابر اين افراد رسما اظهار عجز مىكند.
اينجاست كه از خوان نعمت الهى بىحساب بهره مىگيرند، و توصيف آنها درباره صفات جلال و جمال پروردگار، رنگ توحيد خالص به خود مىگيرد، و طبيعى است كه در قيامت نيز بدون حساب وارد بهشت مىشوند چرا كه حساب خود را در اين جهان صاف كردهاند.
اين همان است كه اميرمؤمنان على عليه السلام طبق بعضى از خطب نهجالبلاغه بدان اشاره كرده، و در توصيف بندگان شايسته پروردگار مىفرمايد : «قد اخلص لله فاستخلص; يكى از صفات برجسته آنان اين است كه خويش را براى خدا خالص كرده، و خداوند خلوص او را پذيرفته (و به مرحله نهايى رسانيده است). (٨٩)
به همين دليل درباره پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله در حديثى چنين آمده است : «فعند ذلك استخلص الله عزوجل لنبوته و رسالته من الشجرة المشرفة الطيبة ... محمدا صلى الله عليه و آله اختصه للنبوة و اصطفاه بالرسالة; در اين هنگام خداوند بزرگ محمد صلى الله عليه و آله را براى نبوت و رسالتش از شجره پر ارزش پاك برگزيد و خالص گردانيد.» (٩٠)
و در حديث ديگرى كه از بعضى معصومان : روايتشده مىخوانيم : «وجدت ابن آدم بين الله و بين الشيطان فان احبه الله تقدست اسمائه، خلصه و استخلصه و الا خلى بينه و بين عدوه; فرزندم آدم را در ميان خدا و شيطان مىبينم، اگر خداوند متعال او را (به سبب تلاش و كوشش در راه اخلاص) دوست دارد، خالص و مخلصش مىسازد، وگرنه او را در برابر شيطان، رها مىسازد.» (٩١)
كوتاه سخن اين كه : مساله خلوص و اخلاص در نيت و اعتقاد و اخلاق و عمل، از مهمترين گامها و اساسىترين پايههاى تهذيب نفس و سير و سلوك الى الله است.
اخلاص در روايات اسلامى
اين معنى در روايات اسلامى نيز فوقالعاده مورد بحث قرار گرفته است كه گوشههايى از آن را در ذيل از نظر مىگذرانيم :
١- در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم : «ثلات لايغ-ل عليهن قلب رجل مسلم اخلاص العمل لله عزوجل و النصيحة لائمة المسلمين و اللزوم لجماعتهم; سه چيز است كه قلب هيچ مسلمانى نبايد درباره آن خيانت كند (و همه مسلمين بايد آن را رعايت كنند) : خالص كردن عمل براى خدا، و خيرخواهى براى پيشوايان اسلام و ملازمت جماعت مسلمين و جدا نشدن از آن.» (٩٢)
٢- در حديث ديگرى از آن حضرت مىخوانيم كه اخلاص از اسرار الهى است : «الاخلاص سر من اسرارى استودعه قلب من احببته من عبادى; اخلاص يكى زا اسرار من است و آن را در قلب هر كس از بندگانم را كه دوستبدارم به وديعه مىگذارم.» (٩٣)
٣- امير مؤمنان على عليه السلام مىفرمايد : «الاخلاص اشرف نهاية; اخلاص باارزشترين مقامى است كه انسان به آن مىرسد.» (٩٤)
٤- و در تعبير بلند ديگر مىفرمايد : «الاخلاص اعلى الايمان; اخلاص برترين مقام ايمان است. » (٩٥)
٥- و در تعبير پرمعناى ديگرى از همان امام مىخوانيم : «فى اخلاص الاعمال تنافس اولوا النهى و الالباب; رقابت عاقلان و انديشمندان با يكديگر در اخلاص عمل است.» (٩٦)
٦- اين مساله تا آنجا اهميت دارد كه رسولاكرم صلى الله عليه و آله تفاوت مقامات مؤمنان را در تفاوت درجات اخلاص مىشمرد و مىفرمايد : «بالاخلاص تتفاضل مراتب المؤمنين» (٩٧)
٧- اميرمؤمنان على عليه السلام نيز آخرين مرحله يقين را اخلاص معرفى مىكند و مىفرمايد : «غاية اليقين الاخلاص» (٩٨)
٨- اخلاص بقدرى اهميت دارد كه مقدار مختصرى از عمل كه با آن باشد سبب نجات انسان مىگردد، چنانكه در حديث رسولخدا صلى الله عليه و آله آمده است : «اخلص قلبك يكفك القليل من العمل» (٩٩)
٩- اخلاص تا آن حد اهميت دارد كه على عليه السلام آن را عبادت مقربان درگاه خدا مىشمرد، و مىگويد : «الاخلاص عبادة المقربين.» (١٠٠)
١٠- اين بحث دامنهدار را با حديث جالب ديگرى از على عليه السلام به پايان مىبريم كه فرمود : «طوبى لمن اخلص لله العبادة و الدعاء ولم يشغل قلبه بما ترى عيناه، و لم ينس ذكر الله بما تسمع اذناه و لم يحزن صدره بما اعطى غيره; خوشا به حال كسى كه عبادت و دعايش را براى خدا خالص كند، و قلب خود را به آنچه مىبيند مشغول ندارد، و ياد خدا را با آنچه مىشنود، به فراموشى نسپرد، درونش به خاطر نعمتهايى كه به ديگران داده شده است، غمگين نشود.» (١٠١)
حقيقت اخلاص
مرحوم فيض كاشانى در محجةالبيضاء در اين زمينه چنين مىنويسد : «حقيقت اخلاص آن است كه نيت انسان از هرگونه شرك خفى و جلى پاك باشد»، قرآن مجيد مىفرمايد : و ان لكم فى الانعام لعبرة نسقيكم مما فى بطونه من بين فرث و دم لبنا خالصا سائغا للشاربين; در وجود چهارپايان براى شما درسهاى عبرتى است، چرا كه از درون شكم آنها، از ميان غذاهاى هضم شده و خون، شير خالص و گوارا به شما مىنوشانيم. (١٠٢)
«شير خالص آن است كه نه رگههاى خون در آن باشد، و نه اثرى از آلودگى درون شكم و نه غير آن، صاف و پاك و بدون غل و غش باشد; نيت و عمل خالص نيز همانگونه است، بايد هيچ انگيزهاى جز انگيزه الهى بر آن حاكم نگردد.» (١٠٣)
در روايات اسلامى نيز تعبيرات بسيار لطيفى درباره حقيقت اخلاص و نشانههاى مخلصين بيان شده كه به بخشى از آن اشاره مىكنيم :
١- در حديثى از رسولخدا صلى الله عليه و آله مىخوانيم كه فرمود : «ان لكل حق حقيقة و مابلغ عبد حقيقة الاخلاص حتى لا يحب ان يحمد على شىء من عمل لله; هر حقيقتى نشانهاى دارد، هيچ بندهاى به حقيقت اخلاص نمىرسد مگر زمانى كه دوست نداشته باشد كه او را به خاطر اعمال الهىاش بستانيد.» (١٠٤)
٢- در حديث ديگرى از همان حضرت نقل شده كه فرمود : «اما علامة المخلص فاربعة; يسلم قلبه، و تسلم جوارحه، و بذل خيره و كف شره; اما علائم مخلص چهار چيز است : قلبش تسليم خداست، همچنين اعضايش تسليم فرمان اوست، خير خود را در اختيار مردم مىگذارد و شر خود را باز مىدارد.» (١٠٥)
٣- در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام مىخوانيم : «لايكون العبد عابدا لله حق عبادته حت-ى ينقطع عن الخلق كله اليه، فحينئذ يقول هذا خالص لى في-تقبله بكرمه; هيچ عبادت كنندهاى حق عبادت خدا را بهجا نمىآورد، مگر اين كه از تمام مخلوقات چشم بردارد و متوجه او شود; در اين هنگام، خداوند مىفرمايد : اين براى من خالص شده است; پس به كرمش او را مىپذيرد.» (١٠٦)
٤- و بالاخره امام صادق عليه السلام جان سخن را در يك جمله كوتاه خلاصه كرده، و درباره اخلاص مىفرمايد : «ما انعم الله عزوجل على عبد اجل من ان لايكون فى قلبه مع الله غيره; خداوند متعال نعمتى بزرگتر از اين به بندهاى نداده است كه در قلبش با خدا، ديگرى نباشد. » (١٠٧)
اكنون با توجه به اهميت فوقالعاده اخلاص، و تاثير عميق آن در پيمودن راه حق، و وصول به مقامات عاليه قرب الى الله، اين سؤال پيش مىآيد كه اخلاص را چگونه مىتوان به دست آورد؟
بى شك اخلاصنيت هميشه برخاسته از ايمان و يقين و عمق معارف الهيه است; هر قدر يقين انسان به توحيد افعالى خدا بيشتر باشد و هيچ مؤثرى را در عالم هستى، جز ذات پاك او نشناسد، و همه چيز را از او و از ناحيه او و به فرمان او بداند، و اگر اسباب و عواملى در عالم امكان وجود دارد، آن را نيز سر بر فرمان او ببيند چنين كسى اعمالش توام با خلوص است; زيرا جز خدا مبدا تاثيرى نمىبيند كه براى او كار كند.
اين حقيقت در روايات اسلامى در عبادات كوتاه و پر معنايى منعكس است : امام علىبنابيطالب عليهما السلام در حديثى مىفرمايد : «الاخلاص ثمرة اليقين; اخلاص ميوه درختيقين است.» (١٠٨)
و از آنجا كه عبادت به مقتضاى واعبد ربك حتى ياتيك اليقين يكى از اسباب يقين مىباشد، در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است كه «الاخلاص ثمرة العبادة; اخلاص ميوه درخت عبادت است.» (١٠٩)
و نيز از آنجا كه علم و معرفتيكى از سر چشمههاى يقين است، و يقين چنانكه گفتيم سرچشمه اخلاص است، در حديثى از همان حضرت آمده است كه فرمود : «ثمرة العلم اخلاص العمل; ميوه علم، اخلاص عمل است.» (١١٠)
و بالاخره در گفتار جامعى از مولى على عليه السلام به سرچشمههاى اخلاص چنين اشاره شده است : «اول الدين معرفته، و كمال معرفته التصديق به، و كمال التصديق به توحيده، و كمال توحيده الاخلاص له; سرآغاز دين معرفتخداست، و كمال معرفتش تصديق ذات اوست، و كمال تصديق ذاتش، توحيد و شهادت بر يگانگى او مىباشد; و كمال توحيد او اخلاص است. » (١١١)
موانع اخلاص
بزرگان علم اخلاق در اين زمينه اشارات روشن و دقيقى دارند، بعضى معتقدند اخلاص موانع و آفات آشكار و نهان دارد; بعضى بسيار قوى و خطرناك و بعضى ضعيفتر است، و شيطان و هواى نفس براى مشوب ساختن ذهن انسان و گرفتن صفا و اخلاص و آلوده كردن اعمال به ريا نهايت تلاش و كوشش را مىكنند.
بعضى از مراحل ريا كارى و آلودگى نيتبه قدرى روشن است كه هر كسى آن را در مىيابد; مثل اين كه شيطان در نمازگزار نفوذ مىكند و مىگويد نماز را آرام و آهسته و با آداب و خشوع انجام ده، تا حاضران تو را انسانى مؤمن و صالح بدانند و هرگز به غيبت تو آلوده نشوند، اين يك فريب آشكار از ناحيه شيطان است!
گاه اين وسوسههاى شيطانى به شكل مخفىترى صورت مىگيرد، و در لباس اطاعت ظاهر مىشود; مثلا، مىگويد : تو انسان برجستهاى و مردم به تو نگاه مىكنند، اگر نماز و اعمالت را زيبا سازى ديگران به تو اقتدا كرده و در ثواب آنها شريك خواهى شد، و انسان بىخبر گاه تسليم چنين وسوسهاى مىشود، و در دره هولناك ريا سقوط مىكند.
گاه وسوسههاى شيطان از اين هم پيچيدهتر و پنهان تر است; مثل اين كه به نماز گزار مىگويد انسان مخلص كسى است كه در خلوت و جلوت يكسان باشد، كسى كه عبادتش در خلوات كمتر از جلوات باشد، ريا كار است، و به اين ترتيب او را وادار مىكند كه در خلوت نماز خود را جالب و جاذب كند تا بتواند در بيرون و در مقابل مردم نيز چنين كند و به اهداف خود برسد اين نيز يك نوع ريا كارى خفى است كه ممكن استبسيارى از آن غافل شوند و از درك آن عاجز گردند. و همچنين مراحل مخفىتر و پنهانتر. (١١٢)
براستى موانع و آفات اخلاص به قدرى زياد و متنوع و پنهان است كه هيچ انسانى جز از طريق پناه بردن به لطف الهى از آن رهايى نمىيابد.
در روايات اسلامى نيز هشدارهاى مهمى درباره آفات اخلاص آمده است :
از جمله در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم : «كيف يستطيع الاخلاص من يغلبه الهوى; چگونه توانايى بر اخلاص دارد كسى كه هواى نفس بر او غالب است؟» (١١٣)
در حقيقت، عمدهترين آفت اخلاص و مهمترين مانع آن در اين حديثشريف بيان شده است. آرى! هواى نفس است كه سرچشمه اخلاص را تيره و تاريك مىسازد.
در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار مىخوانيم : «قلل الآمال تخلص لك الاعمال; آرزوها را كم كن (و دامنه آرزوهاى دور و دراز را جمع نما) تا اعمال تو خالص شود!» (١١٤)
اين نكته حائز اهميت است كه گاه انسان در اين مورد، گرفتار وسواس مىشود كه آن خود يكى ديگر از نيرنگهاى شيطان است، به او مىگويد به نماز جماعت مرو، چرا كه در آنجا ممكن است نيتت آلوده شود، فقط در خانه نماز بخوان، يا هنگامى كه در ميان جمعيتبه نماز بر مىخيزى مستحبات را ترك كن و نماز را بسيار سريع و دست و پا شكسته بخوان مبادا آلوده ريا گردى. و بسيار ديدهايم افرادى را كه به خاطر همين گرفتارى از مستحبات مؤكدى كه شرع، به آن دعوت كرده استباز ماندهاند.
و شايد به همين دليل است كه قرآن مجيد مردم را دعوت به انفاق پنهان و آشكار هر دوكرده است.مىفرمايد :«الذين ينفقوناموالهم بالليلوالنهار سرا و علانية فلهم اجرهم عندربهم ولاخوف عليهم ولاهم يحزنون;آنها كه اموال خود را شب و روز، پنهان و آشكار انفاق مىكنند مزدشان نزد پروردگارشان است، نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين مىشوند.» (١١٥)
اين بحث را با ذكر نكته ديگرى پايان مىدهيم و آن اينكه داشتن اخلاص در خلوت و تنهايى. چندان افتخار نيست، مهم آن است كه انسان در جلوت و در ميان مردم و در مرئى و منظر همگان بتواند اعمال خالصانه انجام دهد.
آثار اخلاص
از آنجا كه اخلاص گرانبهاترين گوهرى است كه در خزانه قلب و روح انسان پيدا مىشود، آثار فوقالعاده مهمى نيز دارد كه در روايات اسلامى با تعبيرات كوتاه و بسيار پر معنى به آن اشاره شده است.
در حديث معروفى از رسولخدا صلى الله عليه و آله مىخوانيم : «ما اخلص عبد لله عزوجل اربعين صباحا الا جرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه; هيچ بندهاى از بندگان خدا چهل روز اخلاص را پيشه خود نمىسازد مگر اين كه چشمههاى حكمت و دانش از قلبش بر زبانش جارى مىشود.» (١١٦)
در حديث ديگرى از امام على بن ابيطالب عليهما السلام مىخوانيم : «عند تحقق الاخلاص تستنير البصائر; به هنگام تحقق اخلاص، چشم بصيرت انسان نورانى مىشود.» (١١٧)
در حديث ديگرى از همان حضرت مىخوانيم : «فى اخلاص النيات نجاح الامور; در اخلاصنيت پيروزى در كارها است.» (١١٨)
اين نكته روشن است كه هر قدر نيتخالصتر باشد به باطن كارها اهميتبيشترى داده مىشود تا به ظاهر كار، و به تعبير ديگر، محكم كارى در حداعلى خواهد بود; به همين دليل پيروزى در كار تضمين خواهد شد. و بعكس اگر نيت آلوده به ريا باشد به ظاهر بيش از باطن اهميت داده مىشود و كارها و برنامهها توخالى مىگردد و همين امر سبب شكست است.
و نيز به همين دليل، در حديث ديگرى از همان امام عليه السلام مىخوانيم : «لو خلصت النيات لزكت الاعمال; اگر نيات خالص شود اعمال پاكيزه خواهد شد.» (١١٩)
ريا كارى
نقطه مقابل اخلاص «ريا» است، كه در آيات و روايات اسلامى از آن مذمتشده است و آن را عاملى براى بطلان اعمال و نشانهاى از نشانههاى منافقان و نوعى شرك به خدا معرفى كردهاند.
رياكارى تخريب كننده فضائل اخلاقى و عاملى براى پاشيدن بذر رذائل در روح و جان انسانهاست. رياكارى اعمال را تو خالى و انسان را از پرداختن به محتوا و حقيقت عمل باز مىدارد.
رياكارى يكى از ابزارهاى مهم شيطان براى گمراه ساختن انسانهاست.
با اين اشاره به آيات قرآن باز مىگرديم و چهره رياكاران و نتيجه اعمال آنها را بررسى مىكنيم.
١- يا ايها الذين آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى كالذى ينفق ماله رئاء الناس و لايؤمن بالله و اليوم الاخر فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فتركه صلدا لايقدرون على شىء مما كسبوا و الله لايهدى القوم الكافرين (سوره بقره، آيه٢٦٤)
٢- فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه اح-دا (سوره كهف، آيه١١٠)
٣- ان المنافقين يخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوة قاموا كسالى يرآؤن الناس و لا يذكرون الله الا قليلا (سوره نساء، آيه١٤٢)
٤- و الذين ينف-قون اموال-هم رئ-اء الناس و لا يؤمنون بالله و لا باليوم الآخر و من يكن الشيطان له قرينا فسآء قرينا (سوره نساء، آيه٣٨)
٥- و لا تكونوا كالذين خرجوا من ديارهم بطرا و رئاء الناس و يصدون عن سبيل الله و الله بما يعملون محيط (سوره انفال، آيه٤٧)
٦- فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون، الذين هم يرآؤن و يمنعون الماعون (سوره ماعون، آيات ٤ تا٧)
ترجمه
١- اى كسانى كه ايمان آوردهايد بخششهاى خود را با منت و آزار باطل نسازيد همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مىكند و به خدا و روز رستاخيز ايمان نمىآورد (كار او) همچون قطعه سنگى است كه بر آن (قشر نازكى از) خاك باشد (و بذرهائى در آن افشانده شود) و رگبار باران به آن برسد (و همه خاكها و بذرها را بشويد) و آن را صاف (و خالى از خاك و بذر) رها كند، آنها از كارى كه انجام دادهاند چيزى به دست نمىآورند و خداوند جمعيت كافران را هدايت نمىكند!
٢- پس هر كه به لقاى پروردگارش اميد دارد بايد كارى شايسته انجام دهد و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نكند.
٣- منافقان مىخواهند خدا را فريب دهند در حالى كه او آنها را فريب مىدهد و هنگامى كه به نماز بر مىخيزند با كسالتبر مىخيزند و در برابر مردم ريا مىكنند و خدا را جز اندكى ياد نمىنمايند.
٤- و آنها كسانى هستند كه اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مىكنند و ايمان به خدا و روز باز پسين ندارند (چرا كه شيطان رفيق و همنشين آنها است) و كسى كه شيطان قرين او باشد بد همنشين و قرينى دارد.
٥- و مانند كسانى نباشيد كه از روى هوا پرستى و غرور و خود نمائى در برابر مردم از سرزمين خود (به سوى ميدان بدر) بيرون آمدند و (مردم را) از راه خدا باز مىداشتند (و سرانجام شكستخوردند) و خداوند به آنچه عمل مىكنند احاطه (و آگاهى) دارد.
٦- پس واى بر نماز گزارانى كه، در نماز خود سهل انگارى مىكنند، همان كسانى كه ريا مىكنند، و ديگران را از وسائل ضرورى زندگى منع مىنمايند!
شرح و تفسير
در نخستين آيه، منت گذاردن و آزار دادن و ريا كردن در يك رديف شمرده شده و همه آنها را موجب بطلان و نابودى صدقات (و اعمال نيك) معرفى مىكند بلكه تعبيراتى از اين آيه نشان مىدهد كه شخص ريا كار ايمان به خدا و روز آخرت ندارد; مىفرمايد : «اى كسانى كه ايمان آوردهايد انفاقهاى خود را با منت و آزار باطل نكنيد!» (يا ايها الذين آم-نوا لات-بطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى) سپس اينگونه افراد را به كسى تشبيه مىكنند كه مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مىنمايد و به خدا روز رستاخيز ايمان ندارد! (كالذى ينفق ماله رئاء الناس و لايؤمن بالله و اليوم الاخر)
در ذيل آيه، مثال بسيار گويا و پر معنائى براى اينگونه اشخاص زده و مىفرمايد : «مثل (كار) او همچون قطعه سنگى است كه بر آن قشر نازكى از خاك باشد (و بذرهائى در آن افشانده شود) و رگبار باران بر آن فرود آيد (و همه خاكها و بذرها را با خود بشويد و با خود ببرد) و آن را صاف (و خالى از همه چيز رها سازد)!» (فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فتركه صلدا)
اينگونه اشخاص (به يقين) «از كارى كه انجام دادهاند بهرهاى نمىگيرند و خداوند كافران را هدايت نمىكند!» (لايقدرون على شىء مما كسبوا و الله لايهدى القوم الكافرين)
در اين آيه تلويحا يك بار رياكاران را فاقد ايمان به خدا و روز قيامت معرفى كرده و يك بار به عنوان قوم كافر، و اعمال آنها را هيچ و پوچ و فاقد هرگونه ارزش مىشمرد چرا كه بذر اعمالشان در سرزمين ريا كارى پاشيده شده كه هيچگونه آمادگى براى رشد و نمو ندارد.اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه رياكاران خودشان همانند قطعه سنگى هستند كه قشر نازكى از خاك بر آن است و هيچگونه بذر مفيدى را پرورش نمىدهد; آرى! قلب آنها همچون سنگ و روحشان نفوذ ناپذير و اعمالشان بىريشه و نياتشان آلوده است.
جالب اين كه در آيهاى كه پشتسر اين آيه در همان سوره بقره آمده است اعمال خالصان و مخلصان را به باغى پر بركت تشبيه مىكند كه بذر و نهال صالح در آن كاشته شده و باران كافى بر آن مىبارد و نور آفتاب از هر سو به آن مىتابد و نسيم باد از هر طرف به آن مىوزد و ميوه و ثمره آن را مضاعف مىسازد.
در دومين آيه، پيامبر صلى الله عليه و آله را مخاطب قرار داده و دستور مىدهد مساله توحيد خالص را به عنوان اصل اساسى اسلام به مردم برساند; مىفرمايد : «بگو من بشرى همچون شما هستم (تنها امتياز من اين است كه) به من وحى مىشود كه معبود شما تنها يكى است» (قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد)
سپس نتيجه گيرى مىكند كه بر اين اساس، اعمال بايد از هر نظر خالص و خالى از شرك باشد و مىفرمايد : «پس هر كس اميد به لقاى پروردگارش را دارد بايد عمل صالح انجام دهد و كسى را در عبادت پروردگارش شريك نسازد!» (فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا)
به اين ترتيب، شرك در عبادت، هم اساس توحيد را ويران مىسازد و هم اعتقاد به معاد را; و به تعبير ديگر، گذرنامه ورود در بهشت جاويدان عمل خالص است.
قابل توجه اين كه در شان نزول اين آيه آمده است كه مردى به نام «جندب بن زهير خدمت رسولخدا صلى الله عليه و آله عرض كرد من كارهايم را براى خدا بهجا مىآورم و هدفم رضاى اوست اما هنگامى كه مردم از آن آگاه مىشوند مسرور و شاد مىشوم; پيامبر فرمود : «ان الله طيب و لايقبل الاالطيب و لايقبل ما شورك فيه; خداوند پاك است و جز عمل پاك را نمىپذيرد و عملى كه غير او در آن شركت داده شود مقبول او نخواهد بود!» سپس آيهفوق نازل شد. (١٢٠)
در شان نزول ديگرى آمده است كه مردى خدمتش عرض كرد : «من جهاد فى سبيل الله را دوست دارم و در عين حال دوست دارم مردم موقعيت مرا در جهاد بدانند.» در اين هنگام آيهفوق نازل شد. (١٢١)
شبيه همين معنى در مورد انفاق در راه خدا و صله رحم نيز نقل شده است (١٢٢) و نشان مىدهد كه آيهبالا بعد از سؤالات گوناگون در مورد اعمال آلوده به اهداف غير خدائى نازل شده است و ريا كار به عنوان مشرك و كسى كه ايمان محكمى به آخرت ندارد، معرفى گرديده است.
در حديث ديگرى نيز از رسولخدا صلى الله عليه و آله مىخوانيم كه فرمود : «من صلى يرائى فقد اشرك و من صام يرائى فقد اشرك و من تصدق يرائى فقد اشرك ثم قرء فمن كان يرجوا لقاء ربه ...; كسى كه نماز را به خاطر ريا بخواند مشرك شده و كسى كه روزه را براى ريا به جا آورد مشرك شده و كسى كه صدقه و انفاق را براى ريا انجام دهد مشرك شده سپس آيه : فمن كان يرجوا لقاء ربه ... را تلاوت فرمود.» (١٢٣)
در سومين آيه، ريا را يكى از اعمال منافقان شمرده مىفرمايد : «منافقين مىخواهند خدا را فريب دهند در حالى كه او آنها را فريب مىدهد و هنگامى كه به نماز مىايستند از روى كسالت است و در برابر مردم ريا مىكنند و خدا را جز اندكى ياد نمىكنند!» (ان المنافقين يخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوة قاموا كسالى يرآؤن الناس و لا يذكرون الله الا قليلا)
اين نكته قابل توجه است كه نفاق نوعى دوگانگى ظاهر و باطن است و رياكارى نيز شكل ديگرى از دوگانگى ظاهر و باطن مىباشد چرا كه ظاهر عمل الهى و باطن آن شيطانى و ريائى است و به خاطر جلب توجه مردم! بنابراين، طبيعى است كه ريا جزء برنامه منافقان باشد.
در چهارمين آيه، اعمال ريائى را همرديف عدم ايمان به خدا و روز قيامت و همنشينى با شيطان شمرده مىفرمايد : «آنها كسانى هستند كه اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مىكنند و ايمان به خداوند و روز باز پسين ندارند (چرا كه شيطان رفيق و همنشين آنها است) و كسى كه شيطان قرين اوستبد قرينى انتخاب كرده است» (و الذين ينفقون اموالهم رئاء الناس و لا يؤمنون بالله و لا باليوم الآخر و من يكن الشيطان له قرينا فسآء قرينا ).
به اين ترتيب، رياكاران دوستشيطان و فاقد ايمان قاطع به مبدا و معاد هستند.
در پنجمين آيه، خداوند مسلمانان را از همسوئى با كفار كه اعمالشان رياكارانه و از روى هوا پرستى و خود نمائى بوده است نهى مىكند،مىفرمايد : «مانند كسانى نباشيد كه از سرزمين خود به خاطر هواپرستى و غرور و خودنمائى در برابر مردم بيرون آمدند! و مردم را از راه خدا باز مىداشتند و خداوند به آنچه عمل مىكنند احاطه (كامل) دارد.» (و لاتكونوا كالذين خرجوا من ديارهم بطرا و رئاء الناس و يصدون عن سبيل الله و الله بما يعملون محيط)
طبق قرائنى كه در آيه موجود استبتصديق مفسران، آيه اشاره به حركتسپاهيان قريش به سوى ميدان بدر است كه به هنگام خارج شدن از مكه آلات لهو و لعب و بعضى از خوانندگان و شراب همراه خود آوردند حتى اگر دم از بت پرستى مىزدند آنهم رياكارانه و عملا براى جلب نظر بت پرستان بود.
بعضى ازمفسران نيزگفتهاند ازآنجا كهبدر يكىاز مراكز تجمع و از بازارهاى عرب بود و درعرض سالگاهى در آنجا اجتماع مىكردند، ابوجهل مخصوصا وسائل عيش و نوش را با خود برد و هدفش اين بود كه از همه كسانى كه با آنجا آشنا بودند زهر چشم بگيرد.
به هر حال قرآن مؤمنان را از اين گونه كارها نهى مىكند و به آنها دستور مىدهد كه با رعايت تقوا و اخلاص بر همه مشكلات غلبه كنند و سرنوشت رياكاران هوسباز و بىتقوا را در ميدان بدر فراموش ننمايند.
در آخرين آيهمورد بحث، باز هم از رياكارى به بيان ديگرى نكوهش مىكند و مىفرمايد : «واى بر نماز گزارانى كه نماز را به دست فراموشى مىسپارند و از آن غفلت مىكنند، آنها كه ريا مىكنند و مردم را از ضروريات زندگى باز مىدارند» (فويل للمصلين، الذين هم عن صلاتهم ساهون ، الذين هم يرآؤن و يمنعون الماعون ).
تعبير به «ويل» در قرآن مجيد در٢٧ مورد آمده است و غالبا در مورد گناهان بسيار سنگين و خطرناك است. به كار بردن، اين تعبير در مورد رياكاران نيز حكايت از شدت زشتى عمل آنها مىكند.
از آنچه در آيات بالا آمد زشتى اين گناه و خطرات آن براى سعادت انسان آشكار مىشود و بخوبى روشن مىگردد كه يكى از موانع مهم تهذيب نفس و پاكى قلب و روح همين ريا كارى است كه نقطه مقابل آن خلوص نيت و پاكى دل است.
ريا در روايات اسلامى
در احاديث اسلامى فوقالعاده به اين مساله اهميت داده شده و رياكارى به عنوان يكى از خطرناكترين گناهان معرفى شده است كه به گوشهاى از آن در ذيل اشاره مىشود :
١- در حديثى از پيغمبر اكرم مىخوانيم : «اخوف ما اخاف عليكم الريا والشهوة الخفية; خطرناكترين چيزى كه از آن بر شما مىترسم رياكارى و شهوت پنهانى است!» (١٢٤)
ظاهرا منظور از شهوت پنهانى همان انگيزههاى مخفى رياكارى است.
٢- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است : «ادنى الرياء شرك; كمترين ريا شرك به خداست.» (١٢٥)
٣- باز از همان حضرت آمده است كه فرمود : «لايقبل الله عملا فيه مقدار ذرة من رياء; خداوند عملى را كه ذرهاى از ريا در آن باشد قبول نمىكند!» (١٢٦)
٤- در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است «ان الم-رائى ي-نادى ع-ليه ي-وم القيامة يا فاجر يا غادر يامرائى ضل عملك و حبط اجرك اذهب فخذ اجرك ممن كنت تعمل له; روز قيامتشخص ريا كار را صدا مىكنند و مىگويند اى فاجر! اى حيلهگر پيمان شكن! و اى رياكار! اعمال تو گم شد و اجر تو نابود گشتبرو و پاداش خود را از كسى كه براى او عمل كردى بگير!» (١٢٧)
٥- يكى از اصحاب مىگويد : پيامبر صلى الله عليه و آله را گريان ديدم، عرض كردم : چرا گريه مىكنيد؟ فرمود : «انى تخوفت على امتى الشرك، اما انهم لايعبدون صنما و لا شمسا و لا قمرا و لا حجرا، و لكنهم يرائون باعمالهم; من بر امتم از شرك و چند گانه پرستى بيمناكم! بدانيد آنها بت نخواهند پرستيد و نه خورشيد و ماه و قطعات سنگ را، ولى در اعمالشان ريا مىكنند (و از اين طريق وارد وادى شرك مىشوند).» (١٢٨)
٦- در حديث ديگرى از همان حضرت صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود : ان الملك ليصعد بعمل العبد مبتهجا به فاذا صعد بحسناته يقول الله عزوجل اجعلوها فى سجين انه ليس اياى اراد بها; فرشته عمل بندهاى را با شادى به آسمان مىبرد هنگامى كه حسنات او را به بالا مىبرد خداوند عزوجل مىفرمايد آن را در جهنم قرار دهيد، او عمل خود را به نيت من انجام نداده است!» (١٢٩)
٧- باز در حديث ديگرى از همان حضرت صلى الله عليه و آله مىخوانيم : «يقول الله سبحانه انى اغنى الشركاء فمن عمل عملا ثم اشرك فيه غيرى فانا منه برىء و هو للذى اشرك به دونى; خداوند سبحان مىفرمايد : من بىنيازترين شريكانم، هركس عملى بجا آورد و غير مرا در آن شريك كند من از او بيزارم، و اين عمل از آن كسى است كه شريك قرار داده نه از آنمن! » (١٣٠)
اين هفتحديث پر معنى و تكان دهنده كه همه از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله نقل شده استبخوبى نشان مىدهد گناه ريا به قدرى عظيم است كه چيزى با آن برابرى نمىكند و اين به خاطر آثار بسيار بدى است كه ريا در فرد و جامعه و در جسم و روح انسان ايجاد مىكند.
از امامان معصوم عليهم السلام احاديث تكاندهندهاى ديده مىشود، از جمله :
٨- در حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم كه از جدش نقل مىكند : «سياتى على الناس زمان تخبث فيه سرائرهم و تحسن فيه علانيتهم، طمعا فىالدنيا لايريدون ما به عند ربهم يكون دينهم رياء، لايخالطهم خوف يعمهم الله بعقاب فيدعونه دعاء الغريق فلايستجيب لهم; زمانى بر مردم فرا مىرسد كه باطن آنها آلوده و ظاهرشان زيبا است، و اين به خاطر طمع در دنيا مىباشد، هرگز آنچه را نزد پروردگارشان است اراده نمىكنند، دين آنها ريا است، و خوف خدا در قلبشان نيست، خداوند مجازاتى فراگير بر آنها مىفرستد و آنها همچون فرد غريق او را مىخوانند ولى دعاى آنان را اجابت نمىكند!» (١٣١)
٩- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است : «كل رياء شرك انه من عمل للناس كان ثوابه للناس و من عمل لله كان ثوابه على الله; هر ريائى شرك است، هر كس براى مردم عمل كند پاداش او بر مردم است، و هر كس براى خدا عمل كند ثوابش بر خداست!» (١٣٢)
١٠- در حديثى از امام اميرالمؤمنين عليه السلام مىخوانيم : «المرائى ظاهره جميل و باطنه عليل ...; ريا كار ظاهر عملش زيبا و باطنش زشت و بيمار است!» (١٣٣)
و نيز فرمود : «ما اقبح بالانسان باطنا عليلا و ظاهرا جميلا; چه زشت است كه باطن انسان خراب و بيمار و ظاهرش زيبا باشد»! (١٣٤)
و در اين زمينه روايات از رسولخدا صلى الله عليه و آله و ائمه هدى بسيار فراوان است.
فلسفه تحريم ريا
شايد افراد ظاهر بين هنگامى كه به اين روايات تكاندهنده نگاه مىكنند از عظمت گناه ريا و آثار وحشتناك آن در شگفتى فرو روند و تصورشان اين باشد كه اگر عمل انسان خوب باشد چه فرق مىكند نيت او هر چه مىخواهد باشد، فرض كنيد انسانى بيمارستان، مسجد، جاده و پل يا مانند اينها براى رفاه مردم بسازد، نيتش هرچه باشد بالاخره عمل او نيكو است، به فرض كه قصدش رياكارى باشد خدمت او به مردم در جاى خود ثابت است. بگذاريم مردم كار خير و خدمت كنند نيتشان هر چه مىخواهد باشد.
ولى اين اشتباه بسيار بزرگى است; زيرا اولا، هر عملى داراى دو نوع تاثير است : تاثيرى در خود انسان مىگذارد، و تاثيرى در بيرون. رياكار با عمل خود درون خود را ويران مىسازد و از مقام والاى توحيد دور مىشود و در قعر دره شرك پرتاب مىگردد; مردم را وسيله عزت و احترام خود مىبيند و قدرت خدا را به دست فراموشى مىسپارد و اين رياكارى كه نوعى بت پرستى استسر از مفاسد بيشمار اخلاقى در مىآورد.
ثانيا، از نظر عمل بيرونى و خدماتى كه به ظاهر انجام داده و قصد او تظاهر و رياكارى بوده نيز جامعه دچار خسارت مىشود چرا كه سعى او اين است كه ظاهر عملش را درست كند و اهميتى به باطن عمل نمىدهد و چه بسا اين امر سبب مىشود كه آن اسباب رفاه تبديل به اسباب عذاب براى مردم گردد و لطمههاى جبران ناپذيرى از آن ببينند.
به عبارت ديگر، هنگامى كه جامعهاى عادت به رياكارى و تظاهر كند همه چيز او از محتوا تهى مىشود، فرهنگ و اقتصاد و سياست و بهداشت و نظم و نيروهاى دفاعى همه تو خالى و تهى مىگردد و همه جا به ظاهرسازى قناعت مىكنند، دنبال خير و سعادت جامعه نيستند بلكه به سراغ چيزى مىروند كه ظاهرجالبى داشته باشد، و اين طرز كار، ضربات هولناكى بر جامعه وارد مىكند كه بر هوشمندان مخفى و پنهان نيست.
نشانههاى رياكاران
بسيارى از افراد بعد از مطالعه و بررسى احاديثبالا و مانند آن كه شديدترين تعبيرات را درباره رياكاران دارد در تشخيص موضوع ريا گرفتار وسوسه مىشوند، البته جا دارد كه انسان در مورد ريا سختگير باشد، چرا كه نفوذ ريا در عمل بسيار مرموز و مخفى است، چه بسا انسان سالها عملى را انجام مىدهد بعدا مىفهمد كه عمل او ريائى بوده است، مثل داستان معروفى كه درباره يكى از مؤمنين پيشين نقل مىكنند كه نماز جماعتساليان دراز را قضا كرد، و دليلش اين بود كه همه روز در صف اول مىايستاد، يكروز دير بهجماعت آمد و در صفوف آخر ايستاد احساس كرد از اين جريان ناراحت است، چرا كه مردم او را در صفوف آخر مىبينند، بايد هميشه در صف اول باشد!
ولى افراط و تفريط در اين مساله مانند همه مسائل، اشتباه و خطاست، بايد از علامات ريا پى به وجود آن برد و از آن پرهيز كرد، ولى وسواس غلط است.
علماى اخلاق در اين زمينه بحثهاى جالبى دارند; از جمله، مرحوم فيض كاشانى در «محجةالبيضاء» سؤالى به اينصورت طرح مىكند : «اگر عالم و واعظ بخواهد بداند در وعظ خود صادق و مخلص است و رياكار نيست از كجا بداند؟»
سپس به پاسخ اين سؤال پرداخته مىگويد : «اين امر نشانههائى دارد، از جمله اين كه اگر واعظى بهتر از او و آگاهتر و مقبولتر در ميان مردم پيدا شود خوشحال گردد و حسد او را به دل نگيرد، آرى! مانعى ندارد كه در مقام غبطه بر آيد و آرزو كند كه او مانند آن عالم و واعظ گردد (يا از او بهتر).
«نشانه ديگر اين كه اگر بزرگان و شخصيتها در مجلس او حضور يابند سخنانش تغيير نكند، و همه مردم را به يك چشم نگاه كند (و به خاطر جلب توجه آن عالم و اظهار فضل و كمال در پيشگاه او در سخنانش تغييرى حاصل نشود).
«نشانه ديگر اين كه اگر گروهى از مستمعين پشتسر او در كوچه و بازار به راه بيفتند خوشحال نباشد.» (١٣٥)
بهترين محك براى شناخت اعمال ريائى از غير ريائى همان معيارهائى است كه در روايات اسلامى آمده است; از جمله :
١- در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم كه فرمود : «اما علامة المرائى فاربعة : يحرص فى العمل لله اذا كان عنده احد و يكسل اذا كان وحده و يحرص فى كل امره على المحمدة و يحسن سمته بجهده; اما علامت رياكار چهار چيز است : هنگامى كه كسى نزد اوست تلاش مىكند اعمال الهى انجام دهد و هنگامى كه تنها شد در انجام عمل كسل است! و در تمام كارهايش اصرار دارد مردم از او مدح و ستايش كنند، وسعى مىكند ظاهرش را در نظر مردم خوب جلوه دهد.» (١٣٦)
٢- در حديث ديگرى همين معنى با تعبيرات جالب ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده است فرمود :
«للمرائى اربع علامات :
يكسل اذا كان وحده
وينشط اذا كان فى الناس
و يزيد فى العمل اذا اثنى عليه
وينقص منه اذا لم يثنى عليه;
ريا كار چهار علامت دارد :
اگر تنها باشد اعمال خود را با كسالت انجام مىدهد،
و اگر در ميان مردم باشد بانشاط انجام مىدهد،
هرگاه او را مدح و ثنا گويند بر عملش مىافزايد،
و هرگاه ثنا نگويند از آن مىكاهد!» (١٣٧)
شبيه همين معنى از لقمان حكيم نيز نقل شده است. (١٣٨)
خلاصه، هركارى كه با انگيزه بهتر نشان دادن عمل در انظار مردم صورت گيرد، سبب نفوذ ريا در عمل است و اين انگيزه را هر چند مرموز باشد از دوگانگى برخورد انسان به اعمالى كه در خلوت و جلوت انجام مىدهد مىتوان دريافت.
اين مطلب به اندازهاى ظريف و مرموز است كه گاه انسان براى فريب وجدان خود اعمال خود را در خلوت بسيار جالب انجام مىدهد تا خود را قانع كند كه در اجتماع نيز همانگونه انجام دهد و دوگانگى در آن نباشد در حالى كه هم عملى را كه در اجتماع انجام مىدهد ريا است و هم آن را كه در خلوت انجام داده آلوده به نوعى ريا است.
اما همانگونه كه در بالا نيز اشاره شد، افراط در اين مساله جايز نيست چرا كه ديده شده افرادى از نماز جماعت و وعظ و ارشاد بر سر منبر و تدريس و تصنيف كتاب محروم مىشوند به اين عنوان كه مىترسيم عملما ريائى باشد.
در روايات اسلامى نيز به اين مطلب اشاره شده است كه اگر انسان عملى انجام دهد و مردم از آن با خبر شوند و از آن مسرور گردد در حالى كه انگيزه او از آغاز ارائه به مردم نبوده ضررى به قصد قربت و عمل الهى او نمىزند. (١٣٩)
از اينجا روشن مىشود كه تشويق نيكوكاران نسبتبه اعمال صالحى كه انجام دادهاند در يك مجلس عمومى يا در وسائل ارتباط جمعى به اين قصد كه ديگران نيز به اين كار تشويق شوند منع شرعى ندارد، بلكه از كارهائى است كه بزرگان هميشه انجام مىدادهاند و اجر و پاداش انجام دهنده كار نيز ضايع نمىشود، مشروط به اين كه انگيزهاش از آغاز چنين مطلبى نبوده باشد.
در آيات قرآنى و روايات اسلامى نيز بارها تشويق به صدقات و خيرات پنهانى و آشكار شده است، و اين نشان مىدهد كه انسان مىتواند با انجام اعمال صالحه بطور آشكار انگيزههاى الهى خود را نيز حفظ كند، و از ريا بركنار بماند.
در پنج آيه از قرآن مجيد تشويق به انفاق «سرا وعلانية» يعنى بخشش در پنهان و آشكار يا «سرا و جهرا» كه همان معنا را مىدهد شده است. (١٤٠)
اصولا قسمتى از عبادات اسلامى بطور آشكار انجام مىشود همانند نماز جمعه و جماعت و مراسم با شكوه حجخانه خدا و تشييع جنازه مؤمن و جهاد و امثال آن; درست است كه بايد انگيزه در تمام اينها الهى باشد ولى اگر گرفتار وسوسه شود همه اين اعمال را ترك مىكند و اين نيز ضايعه بزرگى است.
طريق درمان ريا
راه مبارزه با ريا كارى، مانند همه اخلاق و اعمال مذموم و ناپسند، دو چيز است : نخست توجه به علل و ريشههاى آن براى خشكانيدن و نابود كردن آنها، و سپس مطالعه در پيامدهاى آن براى آگاه شدن از عواقب دردناكى كه در انتظار آلودگان به اين اخلاق مذموم است.
گفتيم ريشه ريا همان «شرك افعالى» و عدم توجه به حقيقت توحيد است.
اگر پايههاى توحيد افعالى در درون جان ما محكم شود و بدانيم عزت و ذلت و روزى و عمتبه دستخداست و دلهاى مردم نيز در اراده و اختيار اوست هرگز به خاطر جلب رضاى اين و آن اعمال خود را آلوده به ريا نمىكنيم!
اگر به يقين بدانيم كسى كه با خداست همه چيز دارد، و كسى كه از او جداست فاقد همه چيز است، و به مصداق «ان ينصركم الله فلا غالب لكم و ان يخذلكم فمن ذاالذى ينصركم من بعده; اگر خداوند شما را يارى كند هيچ كس بر شما غلبه نخواهد كرد و اگر دست از يارى شما بر دارد هيچ كس نمىتواند شما را يارى كند!» (١٤١)
و اگر به اين حقيقت قرآنى توجه كنيم كه تمام عزت نزد خدا و به دستخداست : «ايبتغون عندهم العزة فان العزة لله جميعا; آيا كسانى كه با دشمنان خدا طرح دوستى مىريزند مىخواهند عزت و آبرو نزد آنها كسب كنند، با اين كه همه عزتها از آن خداست!» (١٤٢)
آرى! اگر ايمان به اين امور در اعماق جان مستقر شود دليلى ندارد كه انسان براى جلب توجه مردم و كسب وجاهت و آبرو يا جلب اعتماد آنها خود را آلوده به اعمال نفاق آلود كند!
بعضى از علماى اخلاق گفتهاند ريشه اصلى رياكارى حب جاه و مقام است كه اگر آن را تشريح كنيم به سه اصل باز مىگردد : علاقه به ستايش مردم، فرار از مذمت و نكوهش آنها، و طمع ورزيدن به آنچه در دست مردم است.
سپس مثالى براى آن در مورد جهاد فى سبيل الله مىزنند كه انسان گاه به جهاد مىرود براى اين كه مردم از شجاعت و قهرمانى او سخن بگويند، و گاه به جهاد مىرود تا او را به ترس و جبن متهم نسازند، و گاه به خاطر به چنگ آوردن غنائم جنگى قدم در ميدان مىگذارد! تنها كسى مىتواند از جهادش بهره بگيرد كه براى عظمت آئين حق و دفاع از دين خدا پيكار كند.
ايناز يكسو، و از سوى ديگر، هنگامى كه انسان به آثار مرگبار رياكارى بينديشد كه :
ريا همچون آتش سوزانى است كه در خرمن اعمال انسان مىافتد و همه را خاكستر مىكند; نه تنها عبادات و طاعات انسان را بر باد مىدهد بلكه گناه عظيمى است كه مايه روسياهى صاحب آن در دنيا و آخرت است.
ريا همچون موريانهاى است كه ستونهاى كاخ سعادت انسان را از درون تهى مىكند و بر سر صاحبش ويران مىسازد.
ريا كارى نوعى كفر و نفاق و شرك است.
رياكارى شخصيت انسان را در هم مىكوبد و آزادگى و حريت و كرامت انسانى را از او مىگيرد و بدبخترين مردم در قيامت رياكارانند!
توجه به اين حقايق، اثر باز دارنده مهمى بر رياكاران دارد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه پنهان كردن نيتهاى آلوده به ريا، براى مدت طولانى ممكن نيست، و رياكاران غالبا در همين دنيا شناخته و رسوا مىشوند و از لابهلاى سخنان و رفتار آنها آلودگى نيت آنها فاش مىشود، و ارزش خود را نزد خاص و عام از دست مىدهند; توجه به اين معنى نيز اثر باز دارنده مهمى دارد.
لذتى كه از عمل خالص و نيت پاك به انسان دست مىدهد با هيچ چيز قابل مقايسه نيست، و همين امر براى خلوص نيت كافى است.
بعضى از علماى اخلاق گفتهاند : يكى از طرق درمان عمل ريا اين است كه انسان تلاش براى پنهان نگاه داشتن عبادات و حسنات خود كند و به هنگام عبادت در را بر روى خود ببندد، و هنگام انفاق و كارهاى خير ديگر سعى بر كتمان آن نمايد تا تدريجا به اين كار عادت كند.
ولى اين به آن معنا نيست كه از شركت در جمعه و جماعت و مراسم حج و اعمال دسته جمعى ديگر خوددارى نمايد كه آن نيز ضايعهاى استبزرگ!
آيا نشاط در عبادت منافات با اخلاص دارد؟
اين سؤالى است كه بسيارى از خود مىكنند كه بعد از انجام يك عبادت خوب احساس نشاط مىكنيم آيا اين نشانه ريا نيست؟ و پاسخ آن اين است كه اگر سرچشمه نشاط توفيقى باشد كه خدا به او داده و نورانيت و روحانيتى باشد كه از ناحيه عبادات در وجود انسان حاصل مىشود هيچ منافاتى با خلوص نيت ندارد; آرى! اگر اين نشاط از مشاهده مردم از اعمال او حاصل گردد منافات با خلوص دارد هر چند موجب بطلان عمل نمىشود مشروط به اين كه مقدار يا كيفيت اعمال خود را بر اثر مشاهده مردم به هيچ وجه تغيير ندهد.
اين معنى در روايات اسلامى نيز آمده است :
در حديثى از امام باقر عليه السلام مىخوانيم : كه در پاسخ سؤالى كه يكى از يارانش در اين زمينه عنوان كرد و عرضه داشت كسى عمل خيرى انجام داده و ديگرى آن را مىبيند و صاحب عمل خوشحال مىشود، آيا اين معنى با خلوص نيت منافات دارد؟ فرمود : لا باس، ما من احد الا و هو يحب ان ي-ظهر ل-ه فى الن-اس الخير اذا ل-م يكن صن-ع ذلك ل-ذلك! ; اشكالى ندارد، هر كسى دوست دارد كه در ميان مردم كار خير او آشكار گردد (و مردم او را به نيكوكارى بشناسند) مشروط بر اين كه عمل خير را براى اين هدف انجام نداده باشد. (١٤٣)
در حديث ديگر مىخوانيم كه «ابوذر» شبيه اين سؤال را از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نمود و عرض كرد انسان عملى براى خويش (به قصد قربت) انجام مىدهد و مردم او را دوست مىدارند; پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «تلك عاجل بشرى المؤمن; اين بشارت سريعى است كه نصيب مؤمن (در دنيا) مىشود.» (١٤٤)
تفاوت ريا و سمعه؟
در اينجا سؤال ديگرى مطرح است و آن اين كه در ميان ريا و سمعه چه تفاوتى وجود دارد؟ و آيا هر دو با خلوص نيت منافات دارد، و موجب بطلان عمل است؟!
درجواب عرضمىكنيم :«ريا» آناست كه عمل را طورى انجام دهد كه ديگران ببينند و از اين طريق كسب وجاهت و موقعيتبراى عمل كننده حاصل شود، ولى «سمعه» آن است كه عمل نيكى دور از چشم مردم انجام دهد به اين هدف كه بعدا به گوش مردم برسد و موقعيتى در جامعه براى او فراهم شود، بنابراين هر دو عمل، انگيزه غير الهى دارد منتها يكى از طريق مشاهده به اطلاع مردم مىرسد، و ديگرى از طريق شنيدن و اشتهار و در واقع هيچ تفاوتى از نظر فساد و بطلان عمل و فقدان قصد قربت و آلودگى نيت در ميان اين دو نيست.
ولى اگر سمعه را اين چنين تفسير كنيم كه فاعل در حين انجام عمل قصد قربت داشته بعدا كه مردم از آن آگاه مىشوند و او را مىستايند شاد و خوشحال مىشود، اين حالتبه يقين موجب بطلان عمل نخواهد شد.
و هرگاه عملى را با قصد قربت انجام دهد و بعد به اين فكر بيفتد كه انجام آن را اينجا و آنجا بازگو كند تا كسب موقعيت كند (و اين كار را رياى بعد از عمل مىنامند) موجب بطلان عمل نمىگردد هرچند ارزش كار او را بسيار پائين مىآورد و از نظر اخلاقى موجب انحطاط است.
بعضى از بزرگان فقهاء چگونگى ورود ريا را در عمل انسان به ده صورت ترسيم كردهاند :
نخست اين كه، انگيزه او بر عمل فقط ارائه به مردم باشد كه قطعا عمل او باطل است.
دوم اين كه، هدفش هم خدا باشد و هم ريا و آن نيز موجب بطلان عمل مىشود.
سوم اين كه، تنها در بعضى از اجزاء واجب عمل خود قصد ريا كند مثل اين كه ركوع يا سجود نماز واجب را به قصد ريا انجام دهد اين نيز موجب بطلان عمل است هرچند محل تدارك آن جزء باقى باشد، به همين جهت ريا را تشبيه به باطل شدن وضو هنگام نماز كردهاند، هرچند احتياط آن است كه جزء ريائى را دوباره بهجا آورد و بعد از پايان، نماز را اعاده نمايد.
چهارم اين كه، در بعضى از اجزاء مستحب مانند قنوت قصد ريا كند و آن را نيز موجب بطلان عمل دانستهاند.
پنجم اين كه، اصل عمل براى خداست ولى آن را در مكانى (مانند مسجد) بهجا مىآورد كه انگيزه الهى ندارد، آن هم موجب بطلان عمل است.
ششم اينكه، درمورد زمان عمل، ريا مىكند; مثلا، اصل نماز بقصد خداست اما انجام آن در اول وقتبه نيت ريا مىباشد آن هم مانند رياى در مكان موجب فساد عمل است.
هفتم اين كه، در مورد بعضى از ويژگيها و اوصاف عمل قصد ريا دارد; مثل اين كه انجام نماز را با جماعتيا با حالتخضوع و خشوع به قصد ريا باشد هرچند نسبتبه اصل نماز به راستى قصد خدا دارد، آن هم موجب بطلان عمل است; زيرا اين ويژگيها از اصل عمل جدا نيست و به تعبير ديگر اين اوصاف با موصوف خود متحد مىباشد.
هشتم اين كه، اصل عمل به نيتخداست اما مقدمات آن جنبه ريائى دارد; مثل اين كه نماز را در مسجد به قصد خدا بهجا مىآورد ولى حركتبه سوى مسجد به قصد ريا است، بسيارى از فقهاء اين نوع ريا را موجب بطلان عمل نمىدانند زيرا مقدمات ريائى خارج از عمل بوده است، و قاعده فقهى نيز همين را اقتضا مىكند.
نهم اين كه، بعضى از اوصاف بيرونى را به نيت ريا انجام مىدهد، مثل اين كه اصل نماز را به قصد خدا انجام مىدهد ولى انداختن تحتالحنك را به قصد ريا، اين نوع ريا هر چند كار زشت و مذمومى است ولى موجب بطلان اصل عمل نمىشود. (١٤٥)
دهم اين كه انجام عمل فقط براى خداست ولى اگر مردم او را ببينند خوشحال مىشود بى آنكه هيچ تاثيرى در كيفيت انجام عمل داشته باشد اين قسم نيز موجب بطلان عمل يستبلكه در حقيقت ريا محسوب نمىشود، زيرا ريا آن است كه انگيزهاى براى عمل شود.
در اينجا به پايان بحث ريا مىرسيم هرچند در اينجا مباحث ديگرى نيز وجود دارد ولى براى پرهيز از اطاله سخن از آن صرف نظر مىكنيم.
۱۱
اخلاق در قرآن سكوت و اصلاح زبان
در بسيارى از روايات درباره اين دو مساله بحثشده و اهميت فوقالعادهاى براى هر دو بيان گرديده است، و از نظر علماى اخلاق نيز اين دو داراى اهميت ويژهاى هستند، تا آنجا كه آنها معتقدند سالكان راه حق بدون رعايتسكوت و بدون حفظ زبان از انواع گناهانى كه به آن آلوده مىشوند به جائى نمىرسند، هرچند در رياضتهاى بدنى و روحانى و انجام انواع عبادات كوشا باشند.
به تعبير ديگر : كليد ورود به مسير تهذيب نفس و سير الى الله توجه به اين دو موضوع است و آنها كه در اين دو مرحله وامانند از وصول به مقاصد عاليه محروم خواهند شد.
با اين اشاره به اصل بحثباز مىگرديم و به بررسى آيات و روايات در اين زمينه مىپردازيم.
سكوت در آيات قرآن مجيد
در دو مورد از آيات قرآن مجيد مساله سكوت به عنوان يك ارزش والا مطرح شدهاست.
نخست در داستان حضرت مريم عليها السلام مىخوانيم كه در آن لحظات طوفانى كه درد سخت زائيدن به او دست داد آن گونه كه او را از آبادى به بيابان خشك و خالى كشاند، به قدرى غم و اندوه سراسر وجود او را فراگرفته بود كه حساب نداشت، مخصوصا از اين كه نوزادش متولد شود و رگبار تهمتهاى مردم بىايمان متوجه او گردد تا آنجا كه تقاضاى مرگ از خدا كرد; در اين هنگام ندائى شنيد كه به او دستور مىدهد غمگين مباش پروردگارت از پائين پاى تو چشمه آب گوارائى جارى ساخته (و درختخشكيده خرما به فرمان او به بار نشسته است) ... از آن غذاى لذيذ بخور و از آن چشمه گوارا بنوش و چشمت را (به مولود تازه) روشن دار و هرگاه انسانى را ديدى و از تو توضيح خواستبا اشاره بگو : من براى خداى رحمان روزه گرفتهام و امروز با احدى سخن نمىگويم (فاجاءها المخاض الى جذع النخلة قالتيا ليتنى مت قبل هذا و كنت نسيا منسيا - فنادها من تحتها الاتحزنى قد جعل ربك تحتك سريا - و هزى اليك بجذع النخلة تساقط عليك رطبا جنيا - فكلى و اشربى و قرى عينا فاما ترين من البشر احدا; فقولى انى نذرت للرحمن صوما فلن اكلم اليوم انسيا) (١٤٦)
در اين كه اين ندا كننده جبرئيل بوده استيا نوزاد مريم (يعنى حضرت مسيح) در ميان مفسران گفتگو است; بعضى اين پيام را مناسب مقام جبرئيل دانستهاند ولى به گفته علامه طباطبائى در «الميزان» تعبير به «من تحتها» (از پائين پاى او) تناسب با حضرتمسيح عليه السلام دارد، افزون بر اين ضميرهائى كه در آيه وجود دارد غالبا به حضرتمسيح عليه السلام بر مىگردد، و مناسب است كه ضمير در «نادى» نيز به او بر گردد، ولى به هرحال آنچه در اينجا مورد توجه ما است اين است كه دستور به نذر سكوت، يك دستور الهى بود، خواه به وسيله فرشته الهى به (جبرئيل) ابلاغ شده باشد يا به وسيله حضرتمسيح عليه السلام و مىدانيم نذر همواره به كارى تعلق مىگيرد كه داراى رجحان و مطلوبيت الهى باشد، بنابراين «روزه سكوت» - حداقل - در آن امتيك عمل الهى بود، و از تعبير آيه چنين بر مىآيد كه نذر سكوت براى مردم آن زمان يك كار شناخته شده بود; به همين دليل، هنگامى كه مريم با اشاره اظهار داشت كه روزه سكوت گرفتهام ظاهرا كسى بر اين كار او ايراد نگرفت.
اين احتمال نيز داده شده است كه روزه او از آب و غذا و كلام بوده نه تنها سكوت.
البته روزهسكوت در شريعت اسلام به خاطر تفاوت شرايط زمان و مكان تحريم شده و در حديثى از امام سجاد، علىبنالحسين عليهما السلام مىخوانيم «وصوم الصمتحرام; روزه سكوت حرام است!» (١٤٧)
همين معنى در حديث ديگرى در وصاياى پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام نيز آمده است (١٤٨)
در حديث ديگرى نيز از امام صادق عليه السلام مىخوانيم : «ولاصمتيوما الى الليل; روزه سكوت از صبح تا به شب در اسلام وجود ندارد!» (١٤٩)
البته يكى از آداب صوم كامل در اسلام اين است كه انسان هنگام روزه گرفتن زبان خود را از آلودگى به گناه و سخنان باطل حفظ كند همانگونه كه چشم و گوش را بايد از آلودگى به گناه محافظت كرد. امام صادق عليه السلام در حديثى مىفرمايد : «ان الصوم ليس من الطعام و الشراب وحده ان مريم قالت انى نذرت للرحمان صوما اى صمتا فاحفظوا السنتكم و غضوا ابصاركم ... ; روزه تنها از غذا و نوشيدنيها نيست (مگر نمىبيند كه) مريم گفت : من براى خداوند رحمان روزهاى نذر كردهام; يعنى، سكوت را، بنابراين هنگامى كه روزه هستيد زبانهاى خود را حفظ كنيد و چشمان خود را (از گناه) ببنديد!» (١٥٠)
به هر حال، از مجموع آيه و رواياتى كه در تفسير آن آمده اهميتسكوت و ارزش آن ظاهر مىشود.
در آيه١٠ همين سوره (مريم) اشاره ديگرى به اهميتسكوت ديده مىشود آنجا كه در داستان «زكريا» عليه السلام مىخوانيم : «هنگامى كه مژده تولد حضرت «يحيى» عليه السلام در آينده نزديك به او داده شد در حالى كه هم خودش پير و ناتوان بود و هم همسرش نازا، از خداوند تقاضاى نشانهاى كرد، (قال رب اجعل لى آية) و به او وحى شد كه : نشانه تو آن است كه سه شبانه روز تمام در حالى كه زبانتسالم است قدرت سخن گفتن با مردم را نخواهى داشت (تنها زبانتبه ذكر خدا و مناجات با او گردش مىكند) (قال آيتك الا تكلم الناس ثلاث ليال سويا).
درست است كه در اين آيه تحسين يا مذمتى از سكوت نيست، ولى همين اندازه كه آنرا بهعنوان يك آيت الهى براى «زكريا» قرار داد دليل بر اين است كه ارزشالهى دارد.
همين معنى در سوره آل عمران، آيه٤١ نيز آمده است كه «زكريا» پس از شنيدن اين مژدهبزرگ (مژدهصاحب فرزند شدن، آن هم فرزند صالح و بسيار برجستهاى همچون يحيى عليه السلام) تقاضاى آيت و نشانهاى از پروردگارش كرد، در پاسخ به او فرمود : آيت و نشانه تو آن است كه سه روز جز با اشاره و رمز با مردم سخن نخواهى گفت (قال آيتك الا تكلم الناس ثلاثة ايام الا رمزا).
بعضى از مفسران احتمال دادهاند كه خود دارى زكريا از سخن گفتن با مردم جنبه اختيارى داشته نه اينكه زبان او بىاختيار جز با ذكر خدا باز نمىشده; و به تعبير ديگر، او مامور به روزه سكوت در آن سه روز بود.
«فخر رازى» اين قول را از «ابومسلم» نقل مىكند و آن را تفسير زيبا و معقولى مىشمرد، ولى اين تفسير با محتواى آيه چندان سازگار نيست; زيرا زكريا درخواست آيه و نشانهاى براى آن بشارت الهى كرده بود و سكوت اختيارى نمىتواند دليل بر اين معنى باشد جز با تكلف.
به هر حال، اين گفتگوها درباره تفسير آيه در آنچه ما به دنبال آن هستيم يعنى ارزش سكوت از نظر قرآن تاثير چندانى ندارد; زيرا از آيات بالا بخوبى استفاده مىشود كه سكوت يك ارزش والا داشته كه به عنوان يك آيت الهى ارائه شده است.
سكوت در روايات اسلامى
اهميت «صمت» (سكوت) در روايات اسلامى بازتاب بسيار گستردهاى دارد، و نكتههاى دقيق و ظريفى درباره آن بيان شده، و آثار و ثمرات آن با تعبيرات جالبى تشريح شده است، كه به بخشى از آن ذيلا اشاره مىشود.
١- در زمينه تاثير سكوت در تعميق تفكر و استوارى عقل، از رسولخدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود : «اذا رايتم المؤمن صموتا فادنوا منه فانه يلقىالحكمة و المؤمن قليل الكلام كثير العمل و المنافق كثير الكلام قليل العمل; هنگامى كه مؤمن را خاموش ببينيد به او نزديك شويد كه دانش و حكمتبه شما القا مىكند، و مؤمن كمتر سخن مىگويد و بسيار عمل مىكند، و منافق بسيار سخن مىگويد و كمتر عمل مىكند.» (١٥١)
٢- در حديث ديگرى در همين زمينه از امام صادق عليه السلام مىخوانيم كه فرمود : «دليل العاقل التفكر و دليل التفكر الصمت; نشانه عاقل فكر كردن و نشانه فكر كردن، سكوت نمودن است.» (١٥٢)
٣- در حديث ديگرى از امام اميرالمؤمنين عليه السلام آمده است : «اكثر صمتك يتوفر فكرك و يستنر قلبك و يسلم الناس من يدك; بسيار خاموشى برگزين تا فكرت زياد شود، و عقلت نورانى گردد، و مردم از دست (و زبان) تو سالم بمانند!» (١٥٣)
از اين روايات بخوبى استفاده مىشود كه رابطه دقيق ميان بارور شدن فكر و انديشه، با سكوت وجود دارد; دليل آن هم روشن است، زيرا قسمت مهمى از نيروهاى فكرى انسان در فضول كلام و سخنان بيهوده از ميان مىرود; هنگامى كه انسان سكوت را پيشه مىكند، اين نيروها متمركز مىگردد، و فكر و انديشه را به كار مىاندازد، و ابواب حكمت را به روى انسان مىگشايد; به همين دليل، مردم سخن گفتن بسيار را دليل كم عقلى مىشمرند و افراد كم عقل سخنان بيهوده بسيار مىگويند.
٤- از بعضى از روايات استفاده مىشود كه يكى از مهمترين عبادت سكوت است; از جمله، در مواعظ پيامبراكرم صلى الله عليه و آله به ابوذر مىخوانيم : «اربع لايصيبهن الا مؤمن، الصمت و هو اول العبادة ...; چهار چيز است كه تنها نصيب مؤمن مىشود، نخستسكوت است كه سرآغاز عبادت مىباشد ...» (١٥٤)
٥- از بعضى از احاديث استفاده مىشود كه پرگويى مايه قساوت و سنگدلى است، در حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم : «كان المسيح عليه السلام يقول لا تكثر الكلام فى غير ذكر الله فان الذين يكثرون الكلام فى غير ذكر الله قاسية قلوبهم ولكن لا يعلمون; حضرت مسيح عليه السلام مىفرمود; جز به ذكر خدا سخن زياد مگوييد، زيرا كسانى كه در غير ذكر خدا سخن بسيار مىگويند دلهايى پر قساوت دارند ولى نمىدانند!» (١٥٥)
٦- در حديث ديگرى از امام علىبنموسىالرضا عليهما السلام مىخوانيم : سكوت نه تنها از اسباب علم و دانش است، بلكه راهنما به سوى هرخير و نيكى است; فرمود : «ان الصمتباب من ابوااب الحكمة، ان الصمتيكسب المحبة انه دليل على كل خير; سكوت درى از درهاى دانش است، سكوت محبت مىآورد، و دليل و راهنماى همه خيرات است.» (١٥٦)
اين كه مىفرمايد : سكوت محبت مىآورد به خاطر اين است كه بسيارى از رنجشها و عداوتها از نيش زبان زدن و تعبيرات نامناسب درباره اشخاص حاصل مىشود، و سكوت انسان را از آن نجات مىدهد.»
٧- سكوت سبب نجات از بسيارى از گناهان مىشود و در نتيجه كليد ورود در بهشت است. چنانكه در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم : كه مردى نزد آن حضرت آمد (و طالب سعادت و نجات بود) پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : آيا تو را به چيزى راهنمايى كنم كه خدا به وسيله آن تو را وارد بهشت مىسازد، عرض كرد آرى اى رسولخدا! سپس دستور به انفاق و يارى مظلوم و كمك از طريق مشورت فرمود، و بعد دستور به سكوت داد و فرمود : «فاصمت لسانك الا من خير; سكوت اختيار كن جز از نيكيها» و در پايان افزود : «هرگاه يكى از اين صفات در تو باشد، تو را به سوى بهشت مىبرد.» (١٥٧)
٨- بى شك يكى از آثار مثبتسكوت، آراسته شدن به زيور و قار است. همانگونه كه در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم : «الصمتيكسيك الوقار، و يكفيك مئونة الاعتذار;سكوت لباس وقار برتو مىپوشاند و مشكل عذر خواهى را از تو بر مىدارد!» (١٥٨)
شخصى كه زياد سخن مىگويد; اشتباهات فراوانى دارد كه هم از ابهت او مىكاهد، و هم او را وادار به عذر خواهى مكرر مىكند.
٩- همين معنى به شكل گوياترى در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است، فرمود : «ان كان فى الكلام بلاغة ففى الصمت السلامة من العثار; اگر در سخن گفتن، بلاغتبوده باشد، در سكوت سلامت از لغزشهاست!» (١٥٩)
از اين حديث استفاده مىشود كه سكوت حتى بر سخنان بليغ گاهى برترى دارد!
١٠- اين بحث را با حديث ديگرى از امام حسن عليه السلام پايان مىدهيم هرچند در اين زمينه احاديث فراوان ديگرى باقى مانده كه ذكر همه آنها ما را از روشى كه در اين مباحث داريم درو سازد; فرمود : «نعم العون الصمت فى مواطن كثيرة و ان كنت فصيحا; سكوت ياور خوبى است در بسيارى از موارد، هرچند سخن گويى فصيح باشى!» (١٦٠)
رفع يك اشتباه
آنچه در بالا درباره اهميتسكوت و آثار سازنده و مثبت آن در تعميق تفكر آدمى و جلوگيرى از اشتباهات و مصون ماندن از انواع گناهان و حفظ شخصيت و ابهت و وقار، و عدم نياز به عذر خواهىهاى مكرر و مانند آن آمد، به اين معنى نيست كه سخن گفتن همه جا نكوهيده و مذموم باشد، و انسان از همه چيز لب فرو بندد، چرا كه اين خود آفتبزرگ ديگرى است.
هدف از ستايش سكوت در آيات و روايات اسلامى، باز داشتن از پرگويى و سخنان لغو و بيهوده و گفتارهاى اضافى و غير لازم است وگرنه در بسيارى از موارد، سخن گفتن، واجب و لب فرو بستن و سكوت، حرام مسلم است.
مگر نه اين است كه نعمتبيان به صورت بزرگترين نعمت در سوره الرحمن بعد از نعمت آفرينش انسان شمرده شده است، و يكى از بزرگترين افتخارات نوع بشر داشتن زبان گويا و قدرت بر تكلم است.
بسيارى از عبادات بزرگ مانند نماز، مراسمى از حج، تلاوت قرآن و اذكار، بهوسيله زبان انجام مىشود :
امر به معروف و نهى از منكر، تعليم علوم واجبه، ارشاد جاهل، تنبيه غافل، و راهنمايى به سوى حق و عدالت، و بسيارى از شؤون تعليم و تربيتبه وسيله زبان انجام مىگيرد; هيچ دانشمند و صاحب فكرى نمىگويد در اين گونه موارد بايد سكوت كرد. آنچه مايه بدبختى انسان و بازداشتن او از تهذيب نفس و سير و سلوك الى الله استسخنان اضافى و به اصطلاح «فضولالكلام» است; بنابراين، بايد از هرگونه افراط و تفريط در اين مساله شديدا پرهيز كرد.
امام سجاد علىبنالحسين عليهما السلام در اين باره سخنى دارد، كه سخن آخر و قول فصل است و حق مطلب را بخوبى ادا فرموده است.
كسى از آن حضرت پرسيد : آيا سخن گفتن افضل استيا سكوت؟ امام عليه السلام در جواب فرمود :
«لكل واحد منهما آفات فاذا سلما من الافات فالكلام افضل من السكوت. قيل كيف ذلك يا بن رسول الله عليه السلام؟ قال : لان الله عزوجل ما بعث الانبياء و الاوصياء بالسكوت، انما بعث-هم بالكلام، و لا استحقت الجنة بالسكوت و لا استوجبت ولاية بالس-كوت و لا توقيت النار بالسكوت انما ذلك كله بالكلام، ما كنت لاعدل القمر بالشمس انك تصف فضل السكوت بالكلام و لست تصف فضل الكلام بالسكوت»; هركدام از اين دو آفاتى دارد، هرگاه هر دو از آفت در امان باشد، سخن گفتن از سكوت افضل است، عرض شد اى پسر رسولخدا چگونه است اين مطلب؟ فرمود : اين به خاطر آن است كه خداوند متعال، پيامبران و اوصياى آنها را به سكوت مبعوث و مامور نكرد، بلكه آنها را به سخن گفتن مبعوث كرد،هرگز بهشتبا سكوت به دست نمىآيد، و ولايت الهى با سكوت حاصل نمىشود، و از آتش دوزخ با سكوت رهايى حاصل نمىشود، همه اينها به وسيله كلام و سخن به دست مىآيد، من هرگز ماه را با خورشيد يكسان نمىكنم، حتى هنگامى كه مىخواهى فضيلتسكوت را بگويى با كلام آن را بيان مىكنى و هرگز فضيلت كلام را با سكوت شرح نمىدهى!» (١٦١)
بىشك «سكوت» و «سخن گفتن» هر كدام جائى و مقامى دارد و هر يك از آنها داراى جنبههاى مثبت و جنبههاى منفى است، و بى شك جنبههاى مثبتسخن گفتن فزونتر از جنبههاى منفى آن است; ولى از آنجا كه جنبههاى مثبتسخن گفتن هنگامى آشكار مىشود كه انسان در مراحل تهذيب نفس توفيق كافى يافته باشد; به همين دليل كسانى را كه در آغاز راهند بيشتر توصيه به سكوت مىكنند، و بعد از كسب سلطه بر هواى نفس و به اصطلاح مالك زبان شدن، مامور به سخن گفتن و هدايت مردم مىشوند.
در اينجا معيار روشنى داريم، هرگاه ما سخنانى را كه در شبانه روز مىگوييم روى يك نوار ضبط كنيم و بعد با دقت و سختگيرى و خالى از تعصب به بررسى آن بپردازيم مشاهده مىكنيم كه از ميان صدها يا هزاران كلمه كه در طول يك شبانه روز از ما صادر شده، مقدار كمى از آن مربوط به اهداف الهى يا حوائج زندگى و ضروريات حيات مىباشد و بقيه فضول كلام و سخنان اضافى است كه در لابهلاى آن احيانا مطالب ناروا و گناه آلود يا سخنان مشكوك و مشتبه مىباشد.
هدف از سكوت مبارزه با انبوه فضول كلام و سخنان اضافى و بىهدف، و احيانا بىمعنى يا گناه آلود است.
اين نكته نيز شايان توجه است كه «صمت» و «سكوت» هر چند در منابع اصلى لغت تقريبا به يك معنى تفسير شده است، ولى در كلمات بعضى از علماى اخلاق تفاوتى در ميان آن دو ديده مىشود; به اين معنى كه، سكوت ترك كلام بطور مطلق است، ولى «صمت» به معنى ترك سخن گفتن در امورى است كه هدف صحيحى را تعقيب نمىكند (ترك ما لا يعنيه) و آنچه براى سالكان الى الله و راهيان راه خدا و علاقهمندان به تهذيب نفس ضرورت دارد، بيشتر «صمت» است نه «سكوت». (دقت كنيد)
اصلاح زبان
آنچه در بحث پيشين، يعنى اهميتسكوت و صمت و تاثير آن در تهذيب نفوس و اخلاق گذشت، در واقع يكى از طرق اساسى براى پيشگيرى از آفات زبان است، چرا كه زبان مهمترين كليد دانش و فرهنگ و عقيده و اخلاق است; و اصلاح آن سرچشمه همه اصلاحات اخلاقى، و انحراف آن سبب انواع انحرافات است; بنابراين، بحث اصلاح زبان بحثى فراتر از مساله سكوت مىباشد.
اصلاح زبان و گفتار از آنجا اهميت فوقالعاده در بحثهاى اخلاقى به خود گرفته، كه زبان ترجمان دل و نماينده عقل و كليد شخصيت انسان و مهمترين دريچه روح است.
به تعبير ديگر، آنچه بر صفحه روح انسان نقش مىبندد، قبل از هر چيز بر صفحه زبان و در لابهلاى گفتههاى او ظاهر مىشود. جالب اين كه اطباى پيشين سلامت و انحراف مزاج انسان را نيز از مشاهده زبان او كشف مىكردند، و در آن زمان كه مساله آزمايش خون و ترشحات بدن، يا عكسبردارى وجود نداشت، زبان به عنوان تابلويى براى تشخيص سلامت و بيمارى دستگاههاى درون شمرده مىشد، و پزشكان آگاه، با يك نگاه به زبان، بسيارى از مسائل را درباره سلامتى و بيمارى افراد كشف مىكردند.
در مورد مسائل اخلاقى و فكرى نيز همين امر صادق است; زبان مىتواند تابلويى براى كشف انواع مفاسد اخلاقى درونى مورد استفاده قرار گيرد; همانگونه كه آلودگى زبان مىتواند انعكاس وسيعى در روح انسان داشته باشد.
روى اين جهات، همواره علماى اخلاق اهميتخاصى براى اصلاح زبان قائل بوده و هستند، و اصلاح آن را گام مهمى براى تقويت فضائل اخلاق، و تكامل روح مىشمرند.
در حديث معروفى كه در لابهلاى كلمات قصار مولا اميرمؤمنان على عليه السلام آمده اين حقيقت منعكس شدهاست; آنجاكه مىفرمايد :«تكلموا تعرفوا فان المرء مخبوء تحت لسانه;سخنبگوييد تاشناخته شويد، چراكه شخصيت انسان در زير زبان او نهفته شدهاست.» (١٦٢)
و در حديثى از رسولخدا صلى الله عليه و آله مىخوانيم : «لا يستقيم ايمان عبد حتى يستقيم قلبه، و لا يستقيم قلبه حتى يستقيم لسانه; ايمان كسى استقامت و راستى پيدا نمىكند، مگر اين كه قلب او راستى و استقامتيابد قلب نيز راستى استقامت نمىيابد مگر اين كه زبان راستى و استقامت پيدا كند.» (١٦٣)
با اين اشاره به اصل سخن باز مىگرديم، و بحث را در چهار محور آغاز مىكنيم :
١- اهميت زبان به عنوان يك نعمتبزرگ الهى
٢- رابطه نزديك اصلاح زبان با اصلاح روح و فكر و اخلاق
٣- آفات زبان
٤- اصول كلى جهت مبارزه با آفات زبان
در محور اول، قرآن مجيد در دو آيه از سوره «بلد» و «الرحمن» حق سخن را ادا كردهاست.
در سوره بلد، آيه٨ تا ١٠، مىخوانيم : «ال-م نجعل له عي-نين - و لسانا و ش-فتين - و هديناه النجدين; آيا براى او (انسان) دو چشم قرار نداديم - و يك زبان دو لب ؟ - و او را به خير و شرش هدايت نموديم!» (١٦٤)
آيات فوق در مقام بيان بزرگترين نعمتهاى الهى است، نعمت چشم و زبان و لبها، نعمت هدايت، و معرفتخير و شر.
براستى زبان از شگفتانگيزترين اعضاى بدن انسان است و وظائف سنگين برعهده دارد كه بر عهده هيچ يك از اعضاء بدن نيست; علاوه بر اين كه كمكمؤثرى به بلع غذا مىكند و در جويدن نقش مهمى دارد و مرتبا لقمه غذا را به زير چكش دندانها هل مىدهد ولى به قدرى اين كار ماهرانه انجام مىگيرد كه خود را از ضربات دندانها دور نگه مىدارد، در حالى كه دائما در كنار آن و چسبيده به آن است!
گاهى بندرت هنگام جويدن غذا زبان خود را جويدهايم و اين عضو بسيار ظريف و آسيب پذير آزرده شده، و فهميدهايم كه اگر آن مهارت فوقالعاده در زبان نبود كه خود را از ضربات دندانها حفظ كند همه روز چه بر سر ما مىآمد!
اضافه بر اين، بعد از خوردن غذا فضاى دهان و دندانها را كاملا جاروب و تميز مىكند.
ولى از همه مهتر مساله سخن گفتن است كه با حركات بسيار سريع و منظم و پى در پى و جستوخيز زبان در جهات ششگانه، انجام مىگيرد.
جالبتر اين كه خداوند براى سخن گفتن وسيلهاى براى انسان قرار داده كه بسيار سهلالتناول و در دسترس همگان است; نه خسته مىشود، نه ملالى به آن دست مىدهد، و نه هزينهاى دارد.
و از آن عجيبتر، مساله استعداد تكلم در انسان است كه در روح آدمى به عنوان يك نايتبزرگ الهى به وديعه گذارده شده و انسان مىتواند جملهبندىهاى نامحدودى در اشكال بىشمار براى بيان مقاصد بسيار متنوع خود ترتيب دهد.
اضافه بر اين، آنچنان استعدادى براى وضع لغات مختلف به او داده كه محصول آن هزاران نوع زبان است; و با گذشت زمان، برآن نيز افزوده مىشود.
با اين حال، آيا عجيب است كه خداوند از اين نعمت در آيات بالا به عنوان يكى از بزرگترين نعمتهايش ياد كند؟
شايان توجه اين كه : در آيات بالا نعمت «لبها» را در كنار زبان قرار داده چرا كه از يك سو بسيارى از حروف الفبا به كمك لبها ادا مىشود، و وسيلهمؤثرى استبراى بريدن اصوات و كلمات و تنظيم حروف در كنار يكديگر.
و از سوى ديگر، وسيله بسيار مؤثرى استبراى كنترل زبان و مهار كردن آن، همانگونه كه در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم : «خداوند متعال به انسانها مىگويد : يا ابن آدم ان نازع-ك لسانك فى ما ح-رمت عل-يك فقد اعن-تك بطبق-تين فاطبق; اى فرزند آدم! اگر زبانتخواست تو را وادار به حرام كند، من دو لب را براى جلوگيرى از آن در اختيار تو قرار دادهام در چنان حالتى لب فرو بند!»
در آغاز سوره الرحمن (آيات ١ تا ٤) نيز تعبير بسيار مهمى درباره نعمتبيان كه مولود زبان است آمده، و بعد از ذكر نام خداوند «رحمان» كه رحمتش دوست و دشمن را احاطه كرده، اشاره به مهمترين مواهب الهى يعنى قرآن و سپس اشاره به آفرينش انسان و بعد نعمتبيان را به عنوان يك موهبت عظيم بيان مىدارد و مىفرمايد : «الرحمن - علم القرآن - خلق الانسان - عل-مه البيان; خداوند رحمان - قرآن را تعليم فرمود، انسان را آفريد - (و) به او بيان آموخت.»
بهاين ترتيب، نعمتبيان را به عنوان مهمترين نعمتها بعد از آفرينش انسان ذكر مىكند.
اگر نقش بيان را در تكامل و پيشرفت زندگى انسانها و پيدايش و گسترش تمدنها در نظر بگيريم يقين خواهيم كرد كه اگر اين نعمتبزرگ الهى نبود، هرگز انسان نمىتوانست دانشها و تجربيات خود را به آسانى از نسلى به نسل ديگر انتقال دهد، و سبب پيشرفت علم و دانش و تمدن و دين و اخلاق گردد.
بى شك اگر يك روز اين نعمتبزرگ از انسانها گرفته شود، همان روز جامعه انسانى به قهقرا باز مىگردد.
بيان، ابزارى دارد و نتيجهاى، كه ما به خاطر عادت كردن به سخن گفتن هر دو را ساده مىپنداريم، در حالى كه كارى استبسيار ظريف و پيچيده و هنرى استبسيار مهم و بىنظير.
زيرا از يك سو، دستگاههاى صوتى براى ايجاد اصوات مختلف با يكديگر همكارى مىكنند، هواى فشرده در ريهها، تارهاى صوتى را به صدا در مىآورند و اين صداها با كمك زبان و لبها و دندانها و فضاى دهان و حلق، حروف الفبا را با سرعت و ظرافتخاصى به وجود مىآورند، و آن صداى ممتدى كه از حنجره بيرون مىآيد به وسيله ابزار فوق در اشكال و اندازههاى مختلف بريده و چينش پيدا مىكند و حروف الفبا و كلمات را تشكيل مىدهد.
وضع لغات كه پايه اصلى سخن گفتن است و برحسب انواع نيازهاى مادى و معنوى صورت مىگيرد، خود داستان عجيبى دارد كه اگر تعدد زبانها (كه به گفته بعضى از دانشمندان هماكنون بالغ بر سههزار زبان در دنيا داريم در نظر بگيريم) پيچيدگى و اهميت اين موضوع روشنتر مىشود، بويژه اين كه مىدانيم كه اين عدد نيز نقطه پايانى زبانهاى بشرى نيست و با گذشت زمان لغات تازه و زبانهاى ديگرى تدريجا به وجود مىآيد.
به هر حال، نعمتبيان از مهمترين و شگفتانگيزترين نعمتها و مواهب الهى است كه آسايش و آرامش و پيشرفت و تكامل انسانها رابطه بسيار نزديكى با آن دارد.
اين مساله در روايات اسلامى نيز بازتاب گستردهاى دارد، از جمله از سخنان اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم : «ما الانسان لو لا اللسان الا ص-ورة ممثلة، او بهيمة مهملة! ; اگر زبان نبود انسان چه بود؟! چيزى جز يك مجسمه يا حيوان رها شده در بيابان!» (١٦٥)
امام در اين گفتار پر معنى حق مطلب را درباره اهميت زبان بيان كرده و مىفرمايد آنچه انسان را از حيوانات ممتاز ساخته است همين نعمت زبان اوست.
در حديث ديگرى از رسولخدا صلى الله عليه و آله مىخوانيم كه فرمود : «الجمال فى اللسان; تمام زيبايى انسان در زبان است!» (١٦٦)
همين معنى به تعبير ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده كه فرمود : «الجمال فى اللسان و الكمال فى العقل; زيبايى انسان در زبان اوست، و كمال او در عقل اوست!» (١٦٧)
اين احاديث را با حديث ديگرى از امام اميرمؤمنان على عليه السلام پايان مىدهيم، هر چند روايات در اين زمينه بيش از اينهاست، فرمود : «ان فى الانسان عشر خصال يظهرها لسانه : شاهد يخبر عن الضمير، وحاكم يفصل بين الخطاب، و ناطق يرد به الجواب، و شافع يدرك به الحاجة، و واصف يعرف به الاش-ياء، و امير يامر بال-حسن، و واعظ ينهى عن القبيح، و معز ت-سكن به الاحزان، و حاضر (حامد) تجلى به الض-غائن و مونق تلذ به الاسماع;
در انسان ده خصلت است كه آنها را با زبان ظاهر مىكند :
شاهدى است كه از درون خبر مىدهد.
و داورى است كه حق و باطل را از هم جدا مىسازد.
و سخنگويى است كه به سؤالات پاسخ مىگويد.
و شفاعت كنندهاى است كه سبب وصول به نيازها است.
و توصيف كنندهاى است كه اشياء را معرفى مىكند.
و اميرى است كه به نيكيها دعوت مىنمايد.
و واعظى است كه از قبيح باز مىدارد.
و تسلى دهندهاى است كه غمها با او فرو مىنشيند.
و ستايشگرى است كه زنگار كينهها را از دلها پاك مىكند.
و هنرمندى است كه گوشها به سبب او لذت مىبرند.» (١٦٨)
و جهتحسن ختام در اين بحثبه سراغ سخنى از «محجةالبيضاء فى تهذيب الاحياء» مىرويم :
او در آغاز سخن تحت عنوان «كتاب آفات اللسان» چنين مىگويد : «زبان از نعمتهاى بزرگ الهى، و از لطائف و شگفتيهاى صنعت اوست، جرمش كوچك و طاعت و جرمش بزرگ است، چرا كه كفر و ايمان با شهادت زبان شناخته مىشوند و اين دو نهايت طاعت و طغيان است; هيچ موجود و معدوم، و خالق و مخلوق، و امور پندارى و واقعى، و مظنون و موهوم نيست، مگر اينكه زبان درباره آن سخن مىگويد، و به اثبات و نفى درباره آن مىپردازد.
«اين خاصيتى است كه در هيچ يك از اعضاء وجود ندارد، چرا كه چشم غير از رنگها و صورتها را نمىبيند، و گوش جز صداها را نمىشنود، و دست تنها با اجسام سرو كار دارد; و به همين ترتيب ساير اعضاء بدن، در حالى كه ميدان زبان گسترده است و هيچ حد و مرزى ندارد، جولانگاه آن در نيكيها وسيع و در شر و بديها گستردهتر است، هر كس زبانش را رها كند و هيچ نظارتى بر آن نداشته باشد، شيطان او را در هر ميدانى وارد مىسازد و به لبه پرتگاه آتش مىراند.» (١٦٩)
رابطه زبان با فكر و اخلاق
بى شك زبان دريچه روح آدمى است، يعنى از لابهلاى كلمات هر كس بخوبى مىتوان به اعماق درون او پى برد; و بعكس سخنان و كلمات هر كس در روح و جان او اثر مىگذارد و تدريجا آن را به رنگ خود در مىآورد و به اين ترتيب اين دو در يكديگر تاثير متقابل دارند.
از ميان آيات قرآن مجيد، آيه٣٠ سوره محمد صلى الله عليه و آله گواه بر اين است كه ميان زبان و فكر و اخلاق، رابطه خاصى استبه گونهاى كه با توجه به كلماتى كه بر زبان جارى مىشود مىتوان اعماق ضمير انسان را كاوش كرد، وبا استفاده از همين رابطه از قديمترين ايام و بويژه امروز، براى پى بردن به نيات، افكار و اسرار درون اشخاص از بازجويىهاى ماهرانه و حساب شده استفاده كرده و مىكنند.
در اين آيه كه درباره منافقين آمده چنين مىخوانيم : «و لو نشاء لاريناكهم فلعرفتهم بسيماهم و لتعرفنهم فى لحن القول و الله يعلم اعمالكم; اگر بخواهيم آنها را به تو نشان مىدهيم، تا آنها را با قيافههايشان بشناسى (ولى اين كار لزومى ندارد) تو مىتوانى آنها را از سخنانشان بشناسى، و خداوند اعمال همه شما را مىداند.»
به گفته «راغب» در «مفردات»، «لحن» به معنى منحرف ساختن سخن از قواعد و سنن خاص آن است; يا اعراب غلطى به آن بدهند و يا از صورت صراحتبه كنايه و اشاره بكشانند، و منظور از «لحنالقول» در آيهشريفه همين معنى اخير است، يعنى از كنايهها و تعبيرات دو پهلو يا موذيانه منافقان مىتوانى آنها را بشناسى و به اسرار درون آنها پىببرى!
در حديثى از «ابو سعيد خدرى» آمده است كه مىگويد : «لحن القول بغضهم على بن ابيطالب، و كنا نعرف المنافقين على عهد رسولالله ببغ-ضهم على بن ابيطالب; منظور از لحن قول كينه و عداوت علىبنابيطالب عليه السلام است (يعنى يكى از مصداقهاى روشن آن، ابراز و دشمنى با آن حضرت مىباشد.) و ما منافقان را در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله از كينه توزى آنها با على عليه السلام مىشناختيم.» (١٧٠)
در روايات اسلامى بطور گسترده به رابطه اين دو اشاره شده است از جمله :
١- در حديث معروفى از امام علىبنابيطالب عليهما السلام مىخوانيم :
«ما اضمر احد شيئا الا ظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه; هيچ انسانى چيزى را در درون خود پنهان نمىكند مگر اين كه در سخنانى كه از دهان او مىپرد، يا آثارى كه در چهره و قيافه او منعكس مىگردد، آشكار مىشود!» (١٧١)
اين سخن كه مىتواند يكى از پايههاى روانكاوى و روانشناسى را تشكيل دهد گوياى اين حقيقت است كه زبان آيينه تمام نماى روح آدمى است.
٢- در حديث ديگرى از همان حضرت مىخوانيم : الانسان لبه لسانه; خلاصه وجود انسان در زبان اوست!» (١٧٢)
٣- در حديث جالب ديگرى از همان بزرگوار آمده است كه فرمود :«قلت اربعا، انزل الله تصديقى بها فى كتابه، قلت المرء مخبوء تحت لسانه فاذا تكلم ظهر، فانزل الله تعالى و لتعرفن-هم فى لحن القول، قلت فمن جهل شيئا عاداه، فانزل الله، بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه، و قلت قيمة كل امرء ما يحسن، فانزل الله فى قص-ة طالوت ان الله اصطفاه عليكم و زاده بسطة فىالعلم والجسم، و قلت القتل يقل القتل، فانزل الله و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب; من چهار سخن (در عهد رسولخدا صلى الله عليه و آله)گفتم و خداوند (اين افتخار را به من داد كه) تصديق آن را در كتابش نازل فرمود; من گفتم (شخصيت) انسان زير زبانش نهفته شده است و هنگامى كه سخن بگويد ظاهر مىشود، خداوند متعال در اين زمينه چنين نازل فرمود : آنها (منافقان) را از طرز سخنانشان مىشناسى (ولتعرفنهم فى لحن القول (١٧٣) ); من گفتم هر كسى نسبتبه چيزى جاهل است، دشمن آن است; و خداوند نازل فرمود : بلكه آنها تكذيب كردند چيزى را كه بر آن آگاهى نداشتند. (بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه (١٧٤) ); من گفتم قيمت هر كسى به اندازه كار خوبى است كه مىتواند انجام دهد، و خداوند در قصه طالوت چنين نازل فرمود : خداوند او را از ميان شما برگزيده، و او را در علم و توانايىجسمى وسعتبخشيده است. (ان الله اصطفاه عليكم و زاده بسطة فى العلم والجسم (١٧٥) ); من گفتم كشتن سبب مىشود كه كشتن كم شود (قصاص سبب كاهش آدم كشى است.)، خداوند چنين نازل فرمود : براى شما در قصاص حيات و زندگى است اى صاحبان عقل!» (و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب (١٧٦) ) (١٧٧)
٤- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است : يستدل على ع-قل كل ام-رء بما يجرى على لسانه; آنچه بر زبان هر كس جارى مىشود، دليل بر ميزان عقل اوست!» (١٧٨)
باز از همان امام بزرگوار عليه السلام جمله گويا و پر معنى ديگرى در اين زمينه وارد شده است آنجا كه مىفرمايد : «اياك و الكلام فى مالا تعرف طريقته و لا تعلم حقيقته فان قولك يدل على عقلك و عبادتك تنبؤ عن معرفتك; بر حذر باش از اين كه درباره چيزى سخن بگويى كه راه و رسم آن را نمىدانى و از حقيقت آن آگاه نيستى، زيرا گفتار تو دليل بر ميزان عقل توست، و چگونگى عبادت تو از ميزان معرفت تو خبر مىدهد!» (١٧٩)
كوتاه سخن اين كه، اهميت زبان و نقش بسيار حساس و مؤثر آن در ساختشخصيتبشر و جامعه انسانى بقدرى زياد است كه بر هيچ كس پوشيده نيست; به همين دليل، در آيات و روايات اسلامى بازتاب گستردهاى دارد و آنچه در بالا آمد تنها بخشى از آنبود.
بديهى است نعمتهاى بزرگ الهى سرمايه عظيمى هستند كه خطرات و آفات آن نيز به همان اندازه عظيم است; كوهها هر چه عظيمتر و بلندتر باشند بركات و آثار آنها بيشتر است; ولى به همان نسبت، سقوط از آنها نيز خطرناكتر مىباشد.
معروف است : «در كنار كوههاى بلند درههاى عميق وجود دارد» و به همين ترتيب در كنار نعمتهاى بزرگ خطرات بزرگى نهفته شده است. نيروى اتم اگر در مسير سازندگى قرار گيرد دنيايى را مىتواند آباد كند، و اگر مبدل به بمبهاى ويرانگر شود قادر است در مدت كوتاهى جهان را به ويرانى كشاند و از همين جا دريچهاى به سوى آفات زبان مىگشاييم.
آفات اللسان (خطرات زبان)
همانگونه كه در بالا اشاره شده به همان نسبت كه بركات زبان و آثار سازنده آن زياد است، آفات و گناهانى كه به وسيله آن انجام مىگيرد و آثار مخربى كه در فرد و جامعه دارد بسيار زياد مىباشد.
محقق بزرگوار مرحوم «فيض كاشانى» در كتاب «المحجةالبيضاء»، و «غزالى» در «احياءالعلوم» بحثبسيار مشروحى تحت عنوان گناهان زبان ذكر كردهاند، از جمله غزالى بيست نوع انحراف و آفتبراى زبان شمرده; به اين ترتيب :
١- گفتگو كردن در امورى كه به انسان مربوط نيست (و در سرنوشت او اثر مادى و معنوى ندارد).
٢- بيهوده گويى و پرحرفى
٣- گفتگو در امور گناه آلود مانند وصف مجالس شراب و قمار و زنان آلوده
٤- جدال و مراء(منظور از «جدال» جرو بحثهايىاست كه براى تحقير ديگران انجام مىشود، و «مراء» به معنى بحثهايى است كه به عنوان اظهار فضل و برترى جويى است.)
٥- خصومت و نزاع و لجاج در كلام
٦- تكلف در سخن گفتن و تصنع در سجع و قافيه پردازى و مانند آن
٧- بد زبانى و دشنام
٨- لعن كسى كه مستحق لعن نيست
٩- غنا و اشعار (منظور اشعارى است كه محتواى باطل دارد يا با آهنگ لهوى خوانده مىشود.)
١٠- مزاح و شوخىهاى ركيك و زشت
١١- سخريه و استهزاى ديگران
١٢- فاش كردن اسرار مردم
١٣- وعدههاى دروغين
١٤- دروغ و خبرهاى خلاف گفتن
١٥- غيبت كردن
١٦- سخن چينى (حرف اين را براى آن بردن و ميان دو نفر يا دو گروه نفاق و آشوب بپا كردن. )
١٧- نفاق در سخن (كه در تعبيرات عربى به چنين كسان ذوللسانين گفته مىشود; مثلا، در پيش رو چيزى بگويد و در پشتسر چيز ديگر.)
١٨- مدح نابهجا و ستايش از كسانى كه شايسته ستايش نيستند
١٩- نسنجيده و بىمطالعه سخن گفتن كه غالبا توام با خطاها و خلافها است
٢٠- سؤال از مسائل پيچيدهاى كه درك آن خارج از توان فكرى سؤال كننده است
دقت و بررسى نشان مىدهد كه آفات زبان منحصر به آنچه در بالا آمده نيست هر چند بخش مهمى از آن را تشكيل مىدهد; و شايد نظر مرحوم فيض كاشانى و غزالى نيز احصاء تمام گناهان زبان نبوده است; به همين دليل، موارد ديگرى را مىيابيم كه مىتوان بر آن بيست مورد افزود، مانند موارد دهگانه زير :
١- تهمت زدن
٢- شهادت به باطل
٣- خودستايى
٤- نشر شايعات بىاساس و اكاذيب، و اشاعه فحشاء، هرچند به عنوان ذكر احتمال باشد.
٥- خشونت در سخن و بى ادبى در كلام
٦- اصرار بىجا (مانند اصرار بنىاسرائيل در مورد گاوى كه مامور به ذبح آن بودند.)
٧- ايذاء ديگران با گفتار، و به اصطلاح نيش زبان زدن
٨- مذمت كسى كه سزاوار مذمت نيست
٩- كفران و ناسپاسى با زبان
١٠- تبليغ باطل و تشويق بر گناه و امر به منكر و نهى از معروف
شايد نياز به توضيح نباشد كه آنچه در بالا آمد نيز تمام گناهان زبان را تشكيل نمىدهد بلكه موارد سىگانه فوق، قسمت عمده آن است.
ولى ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مىرسد كه بعضى در اين زمينه افراط كردهاند، و گاه براى بالا بردن عدد گناهان زبان، گناهانى كه مربوط به زبان نيست،جزء گناهان زبان شمردهاند; مانند : اظهار فقر و نادارى، و بدعت و بدعتگذارى در دين، و تفسير به راى، و جاسوسى و امثال اين امور كه هر يك گناه مستقلى است; و گاه ممكن استبا زبان يا قلم و گاه با اعمال ديگر انجام شود; و قرار دادن اينها در زمره گناهان ويژه زبان، زياد مناسب به نظر نمىرسد; زيرا اگر بخواهيم اين گونه محاسبه كنيم تمام گناهان و همه رذائل اخلاقى مانند، ريا، حسد، تكبر، قتل نفس و زنا، همه اينها را به نوعى مىتوان با زبان مرتبط كرد.
گاه نيز آمدهاند يكى از آفات زبان را شاخه شاخه كردهاند و هر كدام را عنوان مستقلى شمردهاند، مانند تندى سخن با استاد، تندى سخن با پدر و مادر، صدا زدن به نامهاى زشت و مانند اينها.
به هر حال، بهتر است در اينجا مانند همه جاى ديگر از افراط و تفريط بپرهيزيم هر چند تقسيمات، تغيير مهمى در اصل بحث ايجاد نمىكند.
اصول كلى براى دفع خطرات زبان
حال كه روشن شد زبان در عين اين كه يكى از بزرگترين نعمتهاى پروردگار است تا چه اندازه خطرناك مىتواند باشد تا آنجا كه سرچشمه گناهان بىشمار مىگردد، و خرمن سعادت انسان را به آتش مىكشد، بايد به فكر بود كه با رعايت كدام اصول مىتوان اين خطر بزرگ را بر طرف كرد يا به حداقل رسانيد؟
از روايات اسلامى و كلمات بزرگان اخلاق و رهروان سير و سلوك الى الله امورى استفاده مىشود كه ما آنها را به عنوان اصول كلى براى مبارزه با آفات زبان مىآوريم :
١- توجه جدى به خطرات زبان!
براى پرهيز از خطرات هر موجود خطرناك قبل از هر چيز توجه كامل به خطرات آن لازم است، هر روز كه انسان از خواب بيدار مىشود بايد به خودش توصيه كند كه بايد مراقب خطرات زبانش باشد زيرا اين عضو مىتواند تو را به اوج سعادت برساند و يا بر خاك ذلت و شقاوت بنشاند; اگر غافل شوى همچون حيوان درنده غافلگيرى، تو را مىدرد.
اين معنى بطرز زيبائى در روايات اسلامى وارد شده است.
در حديثى از «سعيد بن جبير» از رسولخدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود :
«اذا اصبح ابن آدم اصبحت الاعضاء كلها تستكفى اللسان انى تقول اتق الله فينا فانك ان استقمت استقمنا و ان اعوججت اعوججنا; هنگامى كه فرزندان آدم صبح مىكنند تمام اعضاى بدن به زبان هشدار مىدهند و مىگويند تقواى الهى را در مورد ما مراعات كن، چرا كه اگر تو به راه راستبروى ما نيز به راه راست مىرويم و اگر تو به راه كجبروى ما نيز به راه كج مىرويم!» (١٨٠)
در حديث ديگرى از امام علىابنالحسين عليهما السلام آمده است : «ان لسان ابن آدم يشرف على جميع جوارحه كل صباح فيقول كيف اصبحتم؟! فيقولون بخير ان تركتنا و يقولون الله الله فينا، و يناشدونه و يقولون انما نثاب و نعاقب بك; زبان انسان هر روز صبح به تمام اعضاء بدن نظر مىافكند و مىگويد : صبح شما چگونه است؟ مىگويند خوب است اگر تو ما را به حالخود واگذارى! (سپس اضافه مىكنند) خدارا، خدارا، رعايتحال ما را بكن، و به او قسم مىدهند و مىگويند ما به واسطه تو مشمول ثواب يا عقاب واقع مىشويم!» (١٨١)
٢- سكوت
در بحثهاى گذشته گفتار مشروحى درباره اهميتسكوت داشتيم و روايات زيادى در مورد اهميتسكوت نقل شده و در آيات قرآن اشارات پر معنايى درباره سكوت ديديم; اين به خاطر آن است كه هر قدر انسان كمتر سخن بگويد لغزشهاى او كمتر است، و هر قدر بيشتر سكوت كند سلامت او بيشتر خواهد بود.
اضافه بر اين، ممارستبر سكوت سبب مىشود كه انسان زبانش را در اختيار خود بگيرد، و از طغيان و سركشى آن بكاهد و به اين ترتيب به جائى مىرسد كه جز حق نگويد و جز به رضاى خداوند سخن نراند.
بايد توجه داشت كه مراد از سكوت، سكوت مطلق نيست - زيرا بسيارى از مسائل مهم زندگى اعم از معنوى و مادى و اطاعات و عبادات و نشر علوم و فضائل و اصلاح در ميان مردم، از طريق سخن گفتن است - بلكه منظور از قلةالكلام (كم سخن گفتن) يا به تعبير ديگر، خاموشى،در برابر سخنان فساد انگيز يا مشكوك و بى محتوا و مانند آن است.
به همين دليل، در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم :
من كثر كلامه كثر خطؤه، و من كثر خطؤه قل حياؤه، و من قل حياؤه قل ورعه، و من قل ورعه مات قلبه، و من مات قلبه دخل النار; كسى كه سخن بسيار بگويد خطا و لغزش او فراوان مىشود; و كسى كه خطا و لغزشش فراوان گردد، حياء او كم مىشود; و كسى كه حيائش كم شود، پرهيزگارىاش كم مىشود; و كسى كه ورعش كم شود، قلبش مىميرد; و كسى كه قلبش بميرد، داخل آتش دوزخ مىشود!» (١٨٢)
همين مضمون با تعبير فشردهترى از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله نيز نقل شده است. (١٨٣)
در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار مىخوانيم : «الكلام كالدواء قليله ينفع و كثيره قاتل; سخن مانند دارو است، اندكش مفيد و كثيرش قاتل است!» (١٨٤)
٣- حفظ زبان (نخست انديشه كردن سپس گفتار)
اگر انسان پيش از آن كه شروع به سخن گفتن كند در محتوا و انگيزه و نتيجه سخنان خود كمى بينديشد، بسيارى از لغزشهاى زبان و گناهان، از او دور مىشود. آرى! بىمطالعه سخن گفتن است كه انسان را در انواع گناهان كه از اين عضو مخصوص سرچشمه مىگيرد، غوطهور مىسازد!
در حديث معروفى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله آمده است : «ان لسان المؤمن وراء قلبه، فاذا اراد ان يتكلم بشىء تدبره بقلبه، ثم امضاه بلسانه، وان لسان المنافق امام قلبه، فاذا هم بشىء امضاه بلسانه و لم يتدبره بقلبه; زبان انسان با ايمان در پشت قلب او قرار دارد، هنگامى كه اراده سخن گفتن كند، نخست در آن مىانديشد، سپس با زبانش آن را امضا مىكند; ولى زبان منافق در جلو قلب اوست، هنگامى كه تصميم به گفتن چيزى بگيرد نحست آن را با زبانش امضا مىكند و در آن نمىانديشد!» (١٨٥)
همين مضمون با كمى تفاوت در خطبه١٧٦ نهجالبلاغه در كلام اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است.
و در تعبير ديگرى از امام حسنعسكرى عليه السلام چنين مىخوانيم : ق-لب الاح-مق فى فمه و فم الحكيم فى قلبه; قلب نادان در دهان اوست، و دهان دانا در دل او!» (١٨٦)
بديهى است مراد از قلب در اين جا همان عقل و فكر است، و بودن زبان در جلو قلب، يا در عقب آن، كنايه از تفكر و انديشه درباره محتواى سخن يا عدم آن است.
راستى چه مىشد اگر هميشه ما پيش از آن كه سخن را آغاز كنيم فكر خود را به كار مىگرفتيم و درباره انگيزهها و نتيجهها و محتواى سخنان خود مىانديشيديم كه آيا اين سخن بيهوده استيا زيانبار يا هتك حرمت مؤمن يا حمايت از ظالم و مانند آن، يا اين كه سخنى استبراى خدا، و در طريق امر به معروف و نهى از منكر و حمايت از مظلوم و مبارزه با ظالم، و مورد رضاى حق و سبب خوشنودى بندگان خدا!
اين سخن را با حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام كه جامع همه مباحثبالا است و بر دل انسان نور و صفا مىپاشد پايان مىدهيم، فرمود : «ان احببتسلامة نفسك وستر معايبك فاقلل كلامك واكثر صمتك، يتوفر فكرك و يستنر قلبك; اگر دوست دارى از سلامت نفس برخوردار شوى و عيوب و كاستيهايت پوشيده بماند، كمتر سخن بگوى و بيشتر خاموش باش تا فكرت قوى، و قلبت نورانى گردد!» (١٨٧)
اين بود خلاصه نقش زبان در تهذيب نفس و پاكى اخلاق و اصول كلى مربوط به حفظ زبان; البته، درباره جزئيات هر يك از انحرافات و گناهان زبان مانند غيبت و تهمت و دروغ و سخن چينى و نشر اكاذيب و اشاعه فحشاء و غير آن بحثهاى مشروحى داريم كه به خواستخدا در جلد دوم اين كتاب كه پس از پايان بحثهاى كلى درباره اصول اخلاقى وارد آن مىشويم، خواهد آمد.
خودشناسى و خداشناسى
يكى ديگر از گامهاى نخستين در راه اصلاح نفس و تهذيب اخلاق و پرورش ملكات والاى انسانى، خود شناسى است.
چگونه ممكن است انسان به كمال نفسانى برسد و عيوب خود را اصلاح كند و رذائل اخلاقى را از خود دور سازد در حالى كه خويشتن را آن گونه كه هست نشناخته باشد!
آيا بيمار تا از بيمارى خود آگاه نگردد به سراغ طبيب مىرود؟
آيا كسى كه راه خود را در سفر گم كرده، تا از گمراهى خويش با خبر نشود به جستجوى دليل راه بر مىخيزد؟
آيا انسان تا از وجود دشمن در اطراف خانهاش با خبر نشود، اسباب دفاع را آماده مىسازد؟
به يقين پاسخ تمام اين سؤالها منفى است، همين گونه آن كس كه خود را نشناسد و از كاستيها و عيوب خويش با خبر نشود، به دنبال اصلاح خويش و بهره گيرى از طبيبان مسيحا نفس روحانى، نخواهد رفت.
با اين اشاره به اصل مطلب باز مىگرديم، و رابطه خودشناسى و تهذيب نفس و همچنين رابطه خداشناسى و تهذيب نفس را مورد بررسى قرار مىدهيم.
١- رابطه خود شناسى و تهذيب نفس
چگونه خودشناسى سبب تهذيب نفوس مىشود؟ دليل آن روشن است زيرا :
اولا : انسان از طريق خود شناسى به كرامت نفس و عظمت اين خلقتبزرگ الهى و اهميت روح آدمى كه پرتوى از انوارالهى و نفحهاى از نفحات ربانى است پى مىبرد; آرى! درك مىكند كه اين گوهر گرانبها را نبايد به ثمن و بهاى ناچيز فروخت و به آسانى از دست داد!
تنها كسانى خود را آلوده رذائل اخلاق مىكنند و گوهر پاك روح انسانى را به فساد و نابودى مىكشانند كه از عظمت آن بىخبرند.
ثانيا : انسان با شناختخويشتن به خطرات هواى نفس و انگيزههاى شهوت و تضاد آنها با سعادت او پى مىبرد، و براى مقابله با آنها آماده مىشود.
بديهى است كسى كه خود را نشناسد از وجود اين انگيزهها بىخبر مىماند و شبيه كسى است كه گرداگرد او را دشمن گرفته، اما او از وجود آنان غافل و بىخبر است; طبيعى است كه چنين كسى خود را آماده مقابله با دشمن نمىكند و سرانجام ضربات سنگينى از سوى دشمن دريافت مىدارد.
ثالثا : انسان با شناخت نفس خويش به استعدادهاى گوناگونى كه براى پيشرفت و ترقى از سوى خداوند در وجود او نهفته شده است پى مىبرد و تشويق مىشود كه براى پرورش اين استعدادها بكوشد، و آنها را شكوفا سازد; گنجهاى درون جان خويش را استخراج كند و گوهر خود را هويدا سازد.
كسى كه عارف به نفس خويش نيستبه انسانى مىماند كه در جاى جاى خانه او گنجهاى پر قيمتى نهفته شده ولى او از آنها آگاهى ندارد، ممكن است از گرسنگى و تنگدستى در آن بميرد، در حالى كه در زير پاى او گنجهايى است كه هزاران نفر را سير مىكند.
رابعا : هر يك از مفاسد اخلاقى ريشههايى در درون جان انسان دارد، با خودشناسى، آن ريشهها شناخته مىشود، و درمان اين دردهاى جانكاه را آسان مىسازد، و به اين ترتيب راه وصول به تهذيب را در برابر انسان هموار مىكند.
خامسا : از همه مهمتر اين كه خودشناسى بهترين راه براى خدا شناسى است، و چنانكه خواهد آمد، خداشناسى و آگاهى از صفات جلال و جمال حق، قويترين عامل براى پرورش ملكات اخلاقى و كمالات انسانى و نجات از پستى و حضيض رذائل و رسيدن به اوج قله فضائل است.
و اگر به مطالب گذشته اين جمله را بيفزاييم كه رذائل اخلاقى زندگى انسانى را به تباهى مىكشد و جامعه بشرى را در بحرانهاى سخت گرفتار مىسازد، و شهد زندگى را در كام انسانها مبدل به شرنگ مىكند، به اهميتخود شناسى و خودآگاهى براى زندگى انسانها بيشتر پى خواهيم برد.
در كتاب «اعجاز روانكاوى» نوشته «كارل منينگر» چنين آمده است : «خود آگاهى عبارت از اين است كه هم از قواى مثبت و مهر انگيز نهاد خود آگاهى داشته باشيم و هم از نيروهاى منفى كه موجب نابودى ما مىگردد و ما را به خاك سياه مىافكند; نديده گرفتن قواى منفى يا خوددارى از اشاره به وجود آنها در خودمان يا ديگران، پايههاى زندگى را متزلزل مىكند.» (١٨٨)
در كتاب «انسان موجود ناشناخته» جملهاى آمده است كه شاهد خوبى براى بحث ما است; مىگويد : «بدبختانه در تمدن صنعتى شناخت انسان مورد توجه قرار نگرفته است، و برنامه زندگى بر وفق ساختمان طبيعى و فطرى پايهگذارى نشده است; لذا با همه درخشندگى موجب رستگارى نشده است; پيشرفت علم به دنبال هيچ طرحى صورت نگرفت و (تقريبا) اتفاقى بود ... اگر «گاليله» و «نيوتن» و «لاووازيه»، نيروى فكرى خود را صرف مطالعه روى جسم و روان آدمى كرده بودند، شايد نماى دنياى، امروز فرقهاى زيادى با آنچه امروز است مىداشت.» (١٨٩)
و به خاطر اين امور است كه خداوند يكى از مجازاتهاى هوسبازان متمرد را خودفراموشى قرار داده و به مسلمانان هشدار مىدهد كه : «و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون; همچون كسانى كه خدا را فراموش كردند و خداوند به سبب آن، آنها را به خودفراموشى گرفتار ساخت، نباشيد! و آنها فاسقان (حقيقى) و گنهكارانند.» (١٩٠)
٢- خود شناسى در روايات اسلامى
در احاديث اسلامى كه از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم : نقل شده اثرات بسيار پرارزشى براى خودشناسى آمده است، كه ما را از هرگونه توضيح بىنياز مىسازد از جمله :
١- در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم : «نال الفوز الاكبر من ظفر بمعرفة النفس; كسى كه خود را بشناسد، به سعادت و رستگارى بزرگ نايل شده است!» (١٩١)
٢- و در نقطه مقابل آن چنين مىفرمايد : «من لم يعرف نفسه بعد عن سبيل النجاة وخبط فى الضلال و الجهالات; كسى كه خود را نشناسد، از طريق نجات دور مىشود و در گمراهى و جهل گرفتار مىآيد!» (١٩٢)
٣- در تعبير ديگرى از همان امام همام آمده است : «العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن كل ما يبعدها; عارف حقيقى كسى است كه خود را بشناسد، و (از قيد و بند اسارت) آزاد سازد، و آن را از هر چيز كه او را از سعادت دور مىسازد پاك و پاكيزه كند!» (١٩٣)
از اين تعبير بخوبى استفاده مىشود كه معرفت نفس (خودشناسى) سبب آزادى از قيد و بند اسارتها و پاكسازى از رذائل اخلاقى است.
٤- باز حديث ديگرى از همان پيشواى بزرگ عليه السلام مىخوانيم : «اكثر الناس معرفة لنفسه اخوفهم لربه; كسى كه بيش از همه خود را بشناسد، بيش از همه، خوف پروردگار خواهد داشت!» (١٩٤)
از اين حديث نيز رابطه نزديكى ميان احساس مسؤوليت و خوف پروردگار كه سرچشمه تهذيب نفس استبا خودشناسى استفاده مىشود.
٥- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است : «من عرف نفسه جاهدها; و من جهل نفسه اهملها; كسى كه خود را بشناسد، به جهاد با نفس بر مىخيزد و كسى كه خود را نشناسد آن را رها مىسازد!» (١٩٥)
مطابق اين حديث پايه اصلى جهاد با نفس كه طبق صريح روايات جهاد اكبر ناميده شده، خود شناسى است.
٦- در نهجالبلاغه در كلمات قصار، از همان بزرگوار آمده است : «من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهواته; كسى كه (در سايه خود شناسى) براى خود، كرامت و شخصيت قائل است، شهواتش در نظرش خوار و بى مقدار خواهد بود(و به آسانى تسليم هوى و هوس نمىشود)!» (١٩٦)
٧- همانگونه كه خودشناسى پايه مهم تهذيب نفس و تكامل در جنبههاى اخلاقى و مسائل ديگر است، جاهل بودن به قدر خويش، سبب بيگانگى از همه چيز و دورى از خدا مىگردد; لذا در حديث ديگرى از امام دهم، امام هادى عليه السلام مىخوانيم : «من هانت عليه نفسه فلا تامن شره; كسى كه نزد خود قدر و قيمتى ندارد، از شر او ايمن نباش!» (١٩٧)
از مضمون آنچه در اين بحث آمد، به روشنى مىتوان استفاده كرد،كه يكى از پايههاى اصلى پرورش فضائل اخلاقى و تكامل معنوى، خودشناسى و معرفةالنفس است، و تا انسان اين مرحله دشوار و اين گردنه صعبالعبور را پشتسر نگذارد، به هيچ يك از مقامات معنوى نايل نخواهد شد; به همين دليل، علماى بزرگ اخلاق تاكيد و اصرار زيادى بر اين دارند كه رهروان اين راه بايد به خود شناسى پردازند، و از اين امر حياتى غافل نشوند.
٣ - خود شناسى وسيله خداشناسى است
قرآن مجيد با صراحت مىگويد : «ما آيات آفاقى و انفسى (عجائب آفرينش خداوند در جهان بزرگ و در درون وجود انسان) را به آنها نشان مىدهيم تا آشكار گردد كه او حق است.» (سنريهم آياتنا فىالآفاق و فى انفسهم حتى يتب-ين لهم انه الحق) (١٩٨)
در جاى ديگر مىفرمايد : در درون وجود شما آيات خداست، آيا نمىبينيد؟
(و فى انفسكم افلا تبصرون) (١٩٩)
بعضى از محققان از آيهمربوط به عالم ذر نيز همين استفاده را كردهاند كه «معرفةالنفس» پايه «معرفةالله» است، آنجا كه مىفرمايد : «و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظ-هورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الستبربكم قالوا بلى شهدنا ;به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريه آنان را برگرفت و آشكار ساخت و آنها را گواه بر خويشتن نمود (و اسرار وجودشان را به آنها نشان داد و فرمود) آيا من پروردگار شما نيستم؟ آنها همگى گفتند : آرى گواهى مىدهيم!» (٢٠٠)
در تفسير الميزان مىخوانيم : «انسان هر قدر متكبر باشد، و فراهم بودن اسباب زندگى او را به غرور وا دارد، نمىتواند اين حقيقت را انكار كند كه مالك وجود خويش نيست، و استقلالى در تدبير خويشتن ندارد، چه اينكه اگر مالك خويشتن بود، خود را از مرگ و ساير آلام و مصائب زندگى باز مىداشت، و اگر مستقل به تدبير خويش بود، هرگز نياز به خضوع در مقابل عالم اسباب نداشت ... بنابراين، نياز ذاتى انسان به پروردگار و مالك مدبر، جزء حقيقت وجود اوست، و فقر و نياز بر پيشانى جانش نوشته شده، اين حقيقتى است كه هر كس از كمترين شعور انسانى برخوردار باشد به آن اعتراف مىكند، و تفاوتى ميان عالم و جاهل و صغير و كبير، در اين مساله نيست!
«بنابراين، انسان در هر مرحلهاى از انسانيتباشد، به روشنى مىبيند كه مالك و مدبر و پروردگارى دارد، چگونه نبيند در حالى كه نياز ذاتى خود را به روشنى مىبيند.
«لذا بعضى گفتهاند كه آيه اشاره به حقيقتى مىكند كه انسان در زندگى دنيا آن را در مىيابد كه در همه چيز از شؤون حيات خود، نيازمند است - نيازمند به بيرون وجود خود - پس معنى آيهشريفه اين است كه ما انسانها را به نياز و احتياجشان آگاه ساختيم و آنها به ربوبيت ما اعتراف كردند.» (٢٠١)
به اين ترتيب ثابت مىشود كه شناختحقيقت نفس انسان با صفات و ويژگيهايش، سبب معرفة الله و شناختخداست.
حديث معروف «من عرف نفسه عرف ربه; هركس خود را بشناسد پروردگارش را خواهد شناخت.» نيز ناظر به همين است.
اين حديث گاهى به صورت بالا، و گاه به صورت من عرف نفسه فقد عرف ربه، گاه از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و گاه از اميرمؤمنان على عليه السلام و گاه از صحف ادريس، نقل شده است.
در بحارالانوار از كتاب ادريس پيامبر عليه السلام در صحيفه چهارم كه صحيفه معرفت است چنين نقل شده : «من عرف الخلق عرف الخالق، و من عرف الرزق عرف الرازق، و من عرف نفسه عرف ربه; كسى كه مخلوق را بشناسد خالق را مىشناسد، و كسى كه رزق را بشناسد رازق را مىشناسد، و كسى كه خود را بشناسد پروردگارش را مىشناسد.» (٢٠٢)
به هر حال مضمون اين حديث در چند جاى از بحارالانوار از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله يا ساير معصومين(ع) يا ادريس پيامبر عليه السلام نقل شده است و همچنين از امام علىبن ابىطالب عليهما السلام در غررالحكم. (٢٠٣)
علامه طباطبايى در تفسير الميزان بعد از ذكر اين حديثشريف مىفرمايد : «شيعه و سنى اين حديث را از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله نقل كردهاند و اين يك حديث مشهور است. (٢٠٤)
۱۲
اخلاق در قرآن تفسيرهاى هفتگانه براى حديث من عرف نفسه
براى اين حديثشريف، تفسيرهاى گوناگونى گفته شده يا مىتوان گفت، از جمله :
١- اين حديث در حقيقت اشاره به «برهان نظم» است، يعنى هركس شگفتيهاى ساختمان روح و جسم خود را بداند و به اسرار و نظامات پيچيده و حيرتانگيز اين اعجوبه خلقت پى برد، راهى به خدا به روى او گشوده مىشود; زيرا اين نظم عجيب و آفرينش شگفت انگيز نمىتواند از غير مبدا عالم و قادرى، سرچشمه گرفته باشد. بنابراين، شناختن خويشتن سبب معرفة الله است.
٢- ممكن است اين حديث اشاره به «برهان وجوب و امكان» باشد، چرا كه اگر انسان دقت در وجود خويش كند مىبيند وجودى است از هر نظر وابسته و غير مستقل، علم و قدرت و توانايى و هوشيارى و سلامت و بالاخره تمام هستى او با شاخ و برگهايش، وجودى است غير مستقل و نيازمند كه بدون اتكا به يك وجود مستقل و بىنياز، يك لحظه امكان ادامه بقاء او نيست. او به اصطلاح شبيه به معانى حرفيه است كه در ضمن جمله به كار مىروند، و در واقع بدون وابستگى معانى اسميه، مفهوم و معنى خود را بكلى از دست مىدهند; (مثلا، هنگامى كه گفته مىشود : «من از خانه به سوى مسجد رفتم» واژه «از» و «تا» بدون تكيه بر «خانه» و «مسجد»، هيچ مفهومى ندارد. بنابراين، معانى اسميه است كه به معانى حرفيه مفهوم مىبخشد.) و به اين ترتيب هر كس خود را با اين ويژگى بشناسد خداى خود را خواهد شناخت، چرا كه وجود وابسته بدون وجود مستقل غير ممكن است.
٣- حديث مىتواند اشاره به «برهان علت و معلول» باشد; براى اين كه انسان هرگاه در وجود خويش كمى دقت كند مىفهمد كه روح و جسم او معلول علت ديگرى است كه او را در آن زمان و مكان خاص به وجود آورده، هنگامى كه به سراغ علت وجود خويش (فىالمثل پدر و مادر) مىرود باز آنها را معلول علت ديگرى مىبيند، و هنگامى كه سلسله اين علت و معلول را پىگيرى مىكند، به اينجا مىرسد كه آنها نمىتوانند تا بى نهايت پيش بروند چرا كه تسلسل لازم مىآيد و بطلان تسلسل بر همه دانشمندان مسلم است. (٢٠٥)
بنابراين، بايداين سلسله بهجايى ختمشود كهعلت نخستين و بهتعبير ديگر علةالعلل و واجبالوجوداست،هستىاش ازدرون ذاتشمىجوشد و در هستىخود محتاج ديگرى نيست. هنگامى كهانسان خودش را بااين وصف بشناسد به خداى خويش پى مىبرد.
٤- اين حديث مىتواند اشاره به «برهان فطرت» باشد، يعنى هرگاه انسان به زواياى قلب خود و اعماق روح خود پى ببرد، نور الهى و توحيد كه در درون فطرت اوست، بر او آشكار مىشود، و از «معرفةالنفس» به «معرفةالله» مىرسد، بى آنكه نيازى به دليل و استدلال داشته باشد.
٥- اين حديث مىتواند ناظر به «مساله صفات خدا» باشد، به اين معنى كه هركس خويشتن را با صفات ويژه ممكنات و مخلوقات كه در اوستبشناسد، به صفات پروردگار پى خواهد برد; از محدوديتخويش پى به نامحدود بودن حق تعالى مىبرد; چرا كه اگر او هم محدود باشد مخلوق است! و از فناى خويش پى به بقاى او مىبرد، چه اگر او هم فانى مىشد مخلوق بود نه خالق، و همچنين از نياز خويش پى به بى نيازى او، و از ضعف خويش پى به قدرت او مىبرد. اين همان است كه اميرمؤمنان على عليه السلام در نخستين خطبه به آن اشاره كرده، مىفرمايد : و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه لشهادة كل صفة انها غير الموصوف و شهادة كل موصوف انه غير الصفة; نهايت ايمان خالصانه به خداوند آن است كه وى را از صفات ممكنات پيراسته بدانند، چرا كه هر صفتى (از صفات مخلوقات) گواهى مىدهد كه غير از موصوف است و هر موصوفى شهادت مىدهد غير از صفت است.» (٢٠٦)
٦- مرحوم علامه مجلسى تفسير ديگرى از بعضى از علما درباره اين حديث نقل مىكند و حاصل آن اين است كه :
«روح انسان يك موجود لطيف لاهوتى است در صفت ناسوتى (يعنى از جهان ماوراء طبيعت است كه با صفات عالم طبيعت ظاهر گشته) و از ده طريق دلالتبر يگانگى و ربوبيتخداوند مىكند :
١- از آنجا كه روح مدبر بدن است مىدانيم كه جهان هستى مدبرى دارد!
٢- از آنجا كه يگانه است دلالتبر يگانگى خالق دارد!
٣- از آنجا كه قدرت بر حركت دادن تن دارد دليل بر قدرت خداست!
٤- از آنجا كه از بدن آگاه است دليل بر آگاهى خداوند است!
٥- از آنجا كه سلطه بر اعضاء دارد دليل بر سلطه او بر مخلوقات است!
٦- از آنجا كه قبل از بدن بوده و بعد از آن نيز خواهد بود دليل بر ازليت و ابديتخداست!
٧- از آنجا كه انسان از حقيقت نفس آگاه نيست دليل بر اين است كه احاطه به كنه ذات خدا امكان ندارد!
٨- از آنجا كه انسان محلى براى روح در بدن نمىشناسد دليل بر اين است كه خدا محلى ندارد!
٩- از آنجا كه روح را نمىتوان لمس كرد دليل بر اين است كه خداوند لمس كردنى نيست!
١٠- و از آنجا كه روح و نفس آدمى ديده نمىشود دليل بر اين است كه خالق روح قابل رؤيت نيست!» (٢٠٧)
٧- تفسير ديگرى كه براى اين حديثبه نظر مىرسد اينكه جمله «من عرف نفسه فقد عرف ربه» از قبيل تعليق به محال است، يعنى همانگونه كه انسان نمىتواند نفس و روح خود را بشناسد خدا را نيز نمىتواند حقيقتا بشناسد.
ولى تفسير اخير بعيد به نظر مىرسد و تفسيرهاى قبل مناسبتر است و هيچ مانعى ندارد كه تمام تفسيرهاى بالا در مفهوم اين حديثشريف و پر محتوا جمع باشد.
آرى! هركس خود را بشناسد خدا را خواهد شناخت، و خود شناسى راهى استبه خدا شناسى و به يقين خداشناسى، مهمترين وسيله تهذيب اخلاق و پاكسازى روح و دل از آلودگيهاى اخلاقى است چرا كه ذات پاكش منبع تمام كمالات و فضائل است و از اينجا روشن مىشود كه يكى از مهمترين گامهاى سير و سلوك و تهذيب نفوس خود شناسى است، ولى خودشناسى موانع زيادى دارد كه در بحث آينده به آن اشاره خواهدشد.
موانع خودشناسى
نخستين گام براى درمان بيماريهاى جسمى شناختبيماريهاست; به همين دليل، امروز كه از طريق آزمايشهاى مختلف مىتوان به وجود بيماريهاى گوناگون و كم و كيف آنها آگاه شد راه درمان آسانتر است، با پرتونگارى و عكس بردارى از شكستگى استخوانها، طبيب جراح قدرت مىيابد كه دقيقا به سراغ محل آسيب ديده برود و به درمان آن بپردازد; و با تجزيه دقيق خون و ترشحات بدن از وجود هرگونه عامل بيمارى آگاه مىشود.
در بيماريهاى روحى و آلودگيهاى اخلاقى نيز مطلب دقيقا همين گونه است.
تا به كمك طبيبان مسيحا دم اخلاق و راهنماييهاى سودمند رهروان اين راه، ريشههاى رذائل اخلاقى را در خود نشناسيم چگونه مىتوان بر درمان آن دستيافت!
ولى بسيارى از مردم را مىبينيم كه علائم بيماريهاى جسمانى خطرناك را ناديده مىگيرند چرا كه حب ذات به آنها اجازه نمىدهد به بيمارى مهمى در خود اعتراف كنند; اين گريز از واقعيت غالبا بسيار گران تمام مىشود و انسان زمانى مجبور به اعتراف مىشود كه گاه كار از كار گذشته و كار درمان مشكل يا غير ممكن شده است!
در بيماريهاى اخلاقى نيز مطلب همين گونه است; غالبا خود خواهى و حب ذات مانع از شناخت صفات رذيله و پذيرفتن عيوب اخلاقى خويش و اعتراف به آن است. بسيار ديده شده كه گروهى از مردم در برابر صفات نكوهيده خود در مقام توجيه برمىآيند و خود را فارغ و پيراسته از عيوب و نقائص معرفى مىكنند و با اين توجيهات نادرست راه درك واقعيتها را بر خود مىبندند.
خود شناسى و اعتراف به عيوب خويش شجاعت و شهامت و عزم راسخ و اراده آهنين لازم دارد، وگرنه انسان سعى خواهد كرد بر عيوب خويش سرپوش نهد و اگر عيبى از پرده برون افتاد با تردستى آن را براى همه حتى خودش توجيه نمايد!
آرى! گاه آشنايى با عيوب خويش وحشتناك است و بسيارى از مردم حاضر نيستند تن به اين وحشتبدهند; همانگونه كه حاضر نيستند به بيمارى وحشتناك جسمى خود اعتراف كنند ولى اين گريز از واقعيتبسيار گران تمام مىشود و انسان بايد بهاى سنگينى را در برابر آن بپردازد!
به هر حال، مانع اصلى خود شناسى حجاب و پرده حب ذات و خود خواهى و خود برتر بينى است، و تا اين پردهها كنار نرود خودشناسى ممكن نيست; و تا انسان خود شناسى نكند و به نقاط ضعف خويش آگاه نگردد، و راه تهذيب اخلاق به روى او بسته خواهدبود.
هشدارهايى كه در اين زمينه از سوى پيشوايان بزرگ اسلام داده شده گواه زنده اين مدعاست.
در خبرى از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم : «اذا اراد الله بعبد خيرا فقهه فىالدين و زهده فى الدنيا و بصره عيوبه; هنگامى كه خدا اراده نيكى درباره بندهاى كند او را در امور دين آگاه و در امور دنيا زاهد و نسبتبه عيوبش آگاه مىسازد!» (٢٠٨)
حضرتعلى عليه السلام در گفتار كوتاه و پر معنى ديگرى مىفرمايد : «جهل المرء بعيوبه من اكبر ذنوبه; ناآگاهى انسان نسبتبه عيوبش از بزرگترين گناهان اوست.» (٢٠٩)
اكنون اين سؤال پيش مىآيد كه چگونه انسان مىتواند حجاب خود خواهى را بدرد و به عيوب خويش آشنا شود؟
مرحوم فيض كاشانى در اين زمينه بحث مفيد و راهگشايى دارد; مىگويد، براى پى بردن به عيوب خويش چهار راه است :
نخست اين كه : به سراغ استادى برود كه آگاه از عيوب نفس است و بر خفايا و آفات اخلاقى آگاهى دارد، او را حاكم بر نفس خويش سازد و از ارشادات او بهره گيرد، و اين در زمان ما كم است!
دوم اين كه : دوست راستگوى آگاه با ايمانى جستجو كند و او را مراقب خويش سازد تا احوال و افعال او را مورد بررسى دقيق قراردهد; هرگاه اخلاق و افعال ناپسند و عيوب پنهان و آشكارى از او ببيند به او اطلاع دهد، همانگونه كه بعضى از بزرگان دين مىفرمودند : «رحم الله امرء اهدى الى عيوبى; خدا رحمت كند كسى كه عيوب مرا به من هديه كند.» (٢١٠) (تعبير به هديه تعبير جالبى است كه دليل بر اهميت فوقالعاده اين مطلب است) ... ولى اين گونه افراد نيز كماند زيرا دوستان غالبا مداهنه و مجامله مىكنند، و بعضى بعكس به خاطر حسد عيوب را بيش از اندازه بزرگ مىسازند. به داوود طائى (٢١١) گفتند : چرا از مردم كنارهگيرى كردى و با آنها آميزش ندارى؟ گفت : من چه كنم با كسانى كه گناهان مرا از من پنهان مىكنند!
آرى! افراد ديندار شديدا علاقه داشتند كه با استفاده از نصيحت ديگران از عيوبشان آگاه شوند; ولى امروز كار ما به جايى رسيده كه منفورترين افراد نزد ما كسانى هستند كه ما را نصيحت مىكنند و از عيوبمان آگاهمان مىسازند; نه تنها از تذكرات آنها خوشحال نمىشويم، بلكه به مقابله با آنان بر مىخيزيم و مىگوييم : تو خود نيز داراى اين عيوبى، و چنين و چنان كردى، كينه او را به دل مىگيريم، و از نصايح او محروم مىمانيم!
طريق سوم آن است كه : انسان عيوبش را از زبان دشمنانش بشنود، چرا كه دشمنان با دقت تمام مراقب لغزشها و عيوب انسانند; به همين دليل، گاهى انسان از دشمن كينهتوزش بيش از دوست متملق و چاپلوسش بهره مىگيرد.
طريق چهارم اين است كه : انسان با مردم معاشرت كند، آنچه را از صفات آنها نكوهيده مىبيند در مورد خودش نيز بررسى كند كه آيا او نيز داراى اين صفات نكوهيده هستيا نيست؟ زيرا مؤمن آيينه و مرآت مؤمن است، و مىتواند عيوب خويش را با مشاهده عيوب ديگران ببيند. به عيسىبنمريم عليهما السلام گفتند چه كسى تو را ادب آموخت؟ گفت كسى مرا ادب نياموخت ولى من جهل جاهل را ديدم و در نظر ناپسند آمد و از آن دورى نمودم. (داستان معروف لقمان را كه به او گفتند ادب را از كه آموختى گفت از بى ادبان تعبير ديگرى از اين مطلب است.) (٢١٢)
عبادت و نيايش روح را پرورش مىدهد
گام ديگر براى تهذيب اخلاق، توجه به عبادات و نيايشهاست.
براى پى بردن به تاثير عبادت و نيايش در تهذيب نفوس و پرورش فضائل اخلاقى، قبل از هر چيز بايد با مفهوم و حقيقت عبادت آشنا شد.
گرچه بحث درباره حقيقت عبادت سخنى مبسوط و گسترده را مىطلبد و بزرگان در تفسير و اخلاق و فقه و حديث درباره آن سخن بسيار گفتهاند، اما در يك اشاره كوتاه چنين مىتوان گفت : براى يافتن حقيقت عبادت بايد به واژه «عبد» و مفهوم آن كه ريشه اصلى عبادت است توجه نمود.
«عبد» از نظر لغتبه انسانى گفته مىشود كه سرتاپا تعلق به مولا و صاحب خود دارد; ارادهاش تابع اراده او، و خواستش تابع خواست اوست; در برابر او خود را مالك چيزى نمىداند و در اطاعت او سستى بخود راه نمىدهد.
بنابراين، عبوديت اظهار آخرين درجه خضوع در برابر كسى است كه همه چيز از ناحيه اوست، و بخوبى مىتوان نتيجه گرفت كه تنها كسى مىتواند «معبود» باشد كه نهايت انعام و اكرام را كرده است و او كسى جز خدا نيست!
به تعبير ديگر، و از بعد ديگر - «عبوديت» نهايت اوج تكامل روح يك انسان و قرب او به خداست، و عبوديت تسليم مطلق در برابر ذات پاك اوست; عبادت تنها ركوع و سجود و قيام و قعود نيست، بلكه روح عبادت تسليم بىقيد و شرط در برابر كمال مطلق و ذات بىمثالى است كه از هر عيب و نقص مبراست.
بديهى است چنين عملى بهترين انگيزه توجه به كمال مطلق و پرهيز از هرگونه آلودگى و ناپاكى است; چرا كه انسان سعى مىكند خود را به معبود خويش نزديك و نزديكتر سازد تا پرتوى از جلال و جمال او در وجودش ظاهر شود كه گاه از آن تعبير به «مظهر صفات خدا شدن» مىكنند.
در حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم : «العبودية جوهرة كنهها الربوبية; عبوديت گوهرى است كه ربوبيت در درون آن نهفته شده است.» (٢١٣) اشاره به اين كه عبد تلاش و كوشش مىكند كه خود را در صفات شبيه معبود سازد و پرتوى از صفات جلال و جمال او را در خود منعكس كند، و نيز انسان در سايه عبوديتبه جاى مىرسد كه به اذن پروردگار مىتواند در جهان تكوين، تدبير و تصرف كند، و صاحب ولايت تكوينيه شود، همانگونه كه آهن سرد و سياه بر اثر مجاورت با آتش، گرم و سرخ و فروزان مىشود; اين حرارت و نورانيت از درون ذات او نيستبلكه پرتو ناچيزى از آتش به او افتاده و به اين رنگ در آمده است.
با اين اشاره به قرآن باز مىگرديم و چگونگى تاثير عبادت را در پرورش فضائل اخلاقى در آيات قرآن بررسى مىكنيم.
١- يا اي-ها الن-اس اعبدوا ربكم الذى خ-لق-كم و الذين من قبلكم لعلكم تتق-ون (سوره بقره، آيه٢١)
٢- يا ايها الذين آمنوا كت-ب عل-يكم الص-يام كما ك-تب على ال-ذين من قبلكم لعلكم تتقون (سوره بقره، آيه١٨٣)
٣- و اقم الصلوة ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر (سوره عنكبوت، آيه٤٥)
٤- ان الانسان خلق هلوعا - اذا مسه الشر ج-زوعا - و اذا مسه الخير منوعا - الا المصلين - الذين هم على صلاتهم دائ-مون (سوره معارج، آيات١٩ تا ٢٤)
٥- خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها (سوره توبه، آيه١٠٣)
٦- الذين آمنوا و تطمئن قلوبهمبذكراللهالاب-ذكرالله تطمئن القل-وب (سورهرعد،آيه٢٨)
٧- يا ايها الذينآمنوااستعينوابالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرين (سورهبقره،آيه١٥٣)
ترجمه
١- اى مردم! پروردگار خود را پرستش كنيد، آن كس كه شما و كسانى را كه پيش از شما بودند آفريد، تا پرهيزگار شويد.
٢- اى كسانى كه ايمان آوردهايد! روزه بر شما نوشته شده، همانگونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند نوشته شد، تا پرهيزگار شويد.
٣- ... و نماز را بر پا دار كه نماز (انسان را) از زشتيها و گناه باز مىدارد.
٤- به يقين انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است - هنگامى كه بدى به او رسد بى تابى مىكند - و هنگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مىشود (و بخل مىورزد) - مگر نماز گزاران - آنها كه نماز را پيوسته به جا مىآورند.
٥- از اموال آنها صدقهاى (به عنوان زكات) بگير تا به وسيله آن، آنها را پاك سازى و پرورش دهى.
٦- آنان كسانى هستند كه ايمان آوردهاند، و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام) است، آگاه باشيد تنها با ياد خدا دلها آرامش مىيابد!
٧- اى كسانى كه ايمان آوردهايد! از صبر (روزه) و نماز كمك بگيريد! (زيرا) خداوند با صابران است!
تفسير و جمع بندى
در تمام آياتى كه در بالا آمده، رابطه نزديكى ميان «عبادت» و تقوا و پرهيز از گناه و پرورش فضائل اخلاقى ديده مىشود و نشان مىدهد كسانى كه مىخواهند به تهذيب نفس راه يابند بايد از در عبوديت و پرستش خداوند وارد شوند; سالكان راه خدا، و پويندگان طريق خودسازى و تقوا، بايد از نيايش و عبادت يارى طلبند و ناخالصيهاى وجود خود را در كوره داغ عشق به خدا بسوزانند و از بين ببرند، و مس وجود خود را با كيمياى عبادت زر كنند.
در همين راستا، در نخستين آيه، همه انسانها را بدون استثنا مخاطب ساخته و راه تقوا را اين گونه به آنها نشان مىدهد; مىفرمايد : «اى مردم! پروردگارتان را كه شما و پيشينيان شما را آفريده پرستش كنيد تا پرهيز كار شويد!» (يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون)
تكيه بر آفرينش پيشينيان ممكن است اشاره به اين باشد كه اعراب جاهلى براى توجيه پرستش بتها، تكيه بر فعل پيشينيان داشتند، آيهفوق مىگويد خداوند هم آفريدگار شماست و هم آفريننده پيشينيان است; آرى! او خالق همه كس و همه چيز و مالك همه كس و همه چيز است; و تنها او شايسته عبادت است، نه بتها; اگر رو به سوى عبوديتخالص او آريد، شكوفههاى تقوا بر شاخسار جان شما آشكار مىشود; و اين آلودگيهاى اخلاقى شما ناشى از عبادت خرافى شماست.
اين آيه رابطه نزديك تقوا و عبادت را بطور مطلق بيان مىكند.
در حالى كه در آيه بعد به رابطه «روزه» - كه يكى از عبادات مهم است - و «تقوا» اشاره شده است; مىفرمايد : «اى كسانى كه ايمان آوردهايد روزه بر شما نوشته شده - همانگونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند نوشته شد - تا پرهيزگار شويد!» (يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون)
هركس به روشنى در مىيابد كه به هنگام روزه داشتن، نور و صفاى تازهاى در دل احساس مىكند، خود را به نيكيها نزديكتر، و از زشتيها و بديها دورتر مىبيند، حتى آمارهاى مستند نشان مىدهد كه در ايام ماه مبارك سطح جرائم در جامعه روزهدار، بسيار پايين مىآيد، تا آنجا كه ماموران انتظامى به اعتراف خودشان در اين ماه به كارهاى عقب مانده ماههاى ديگر مىپردازند!
اين امور بخوبى نشان مىدهد كه هر قدر انسان به عبوديتخداوند نزديكتر شود از زشتيها دورتر خواهد شد.
در سومين آيه، به رابطه نزديك «نماز» و پرهيز از گناه و فحشاء و منكر اشاره شده است; در اين آيه شخص پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان يك الگو و اسوه، مخاطب به اين خطاب شده است : نماز را بر پا دار كه نماز (انسان را) از زشتيها و گناه باز مىدارد (و اقم الصلوة ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر)
«فحشاء و منكرات» مجموعه افعال غير اخلاقى است، و مىدانيم تمام افعال غير اخلاقى سرچشمهاى از صفات ضد ارزشى در درون جان انسان دارد; و به تعبير ديگر، هميشه اخلاق درونى است كه در اخلاق برونى اثر مىگذارد.
تاثير نماز در بازداشتن از فحشاء و منكر نيز درستبه همين دليل است; زيرا نماز با افعال و اذكار بسيار پر محتوايش، انسان را در جهانى برتر و والاتر - جهان قرب به خدا - وارد مىكند; و اين نزديكى او را از سرچشمههاى اصلى فحشاء و منكر كه همان هواى نفس و حب افراطى به دنيا است دور مىسازد.
به همين دليل، نماز گزاران واقعى كمتر گرد گناه مىگردند; و هر قدر نماز روح و جان و محتواى بيشترى داشته باشد، به همان نسبت انسان از منكرات و زشتيها دورتر مىشود و شكوفههاى فضائل و اخلاق در درون جانش آشكارتر مىگردد.
در چهارمين آيه، بعد از اشاره به بعضى از رذائل اخلاقى مانند جزع و بى تابى به هنگام بروز مشكلات، و بخل به هنگام دستيافتن به خيرات، تنها نماز گزاران را استثنا مىكند، و مىفرمايد : انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است - هنگامى كه بدى به او رسد بى تابى مىكند - و هنگامى كه خوبى به او رسد بخل مىورزد و مانع ديگران مىشود - مگر نمازگزاران - آنها كه نماز را بطور مرتب بهجا مىآورند. (ان الانسان خلق هلوعا - اذا مسه الشر جزوعا - و اذا مسه الخير منوعا - الا المصلين - الذين هم على صلاتهم دائمون)
اين آيات به روشنى ثابت مىكند كه توجه به ذات پاك پروردگار و عبادت و نيايش در پاكسازى روح و جان از رذائل اخلاقى مانند بخل و جزع و بىتايى اثر مستقيم دارد.
در پنجمين آيه، اشاره به تاثير مساله زكات در پاكسازى روح و تزكيه نفس مىكند و مىدانيم زكات در اسلام يكى از عبادات مهم محسوب مىشود; مىفرمايد : از اموال آنها صدقهاى (به عنوان زكات) بگير تا به وسيله آن، آنها را پاك سازى و پرورش دهى (خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها)
تعبير «تزكيهم بها» دليل روشنى بر اين حقيقت است كه تطهير و تزكيه نفس به وسيله زكات حاصل مىشود، چرا كه زكات، رذائلى همچون بخل و دنياپرستى و حرص و آز را از روح، زائل مىكند، و نهال نوعدوستى و سخاوت و حمايت از مستضعفان را در سرزمين دل پرورش مىدهد.
رواياتى كه در ذيل اين آيه نقل شده است نيز اين حقيقت را روشنتر مىكند :
در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم : «ما تصدق احدكم بصدقة من طيب - و لا يقبل الله الا الطيب - الا اخذها الرحمان بيمينه و ان كانت تمرة فتربو من كف الرحمان فى الرحمان حتى تكون اعظم من الجبل; هيچ كس از شما صدقهاى از مال حلال نمىپردازد - و البته خداوند جز حلال قبول نمىكند - مگر اين كه خداوند آن را با دستخود مىگيرد، حتى اگر يك دانه خرما باشد، سپس در دستخدا نمو مىكند تا بزرگتر از كوه شود!» (٢١٤)
اين حديث كه تشبيه و كنايه پرمعنايى در بردارد اهميت فوقالعاده اين عبادت بزرگ، و ارتباط مستقيم آن را با خدا و مسائل معنوى روشن مىسازد.
در ششمين آيه، به يكى ديگر از عبادات مهم و معروف، يعنى ذكرخدا اشاره شده و از تاثير عميق آن در آرامش دلها، سخن مىگويد; مىفرمايد : آنان كسانى هستند كه ايمان آوردهاند، و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام) است، آگاه باشيد با ياد خدا دلها آرامش مىپذيرد! (الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب)
آرامش دل هميشه توام با توكل بر خدا، و عدم وابستگى به ماديات و عشق به زرقوبرق دنيا و آز و طمع و بخل و حسد است. چرا كه اگر اين صفات رذيله در دل باشد، آرامشى در آن نخواهد بود. بنابراين، ياد خدا مىتواند اثر عميقى در دور ساختن انسان از اين رذائل داشته باشد، تا شكوفه آرامش بر شاخسار دل آشكار گردد.
به تعبير ديگر، اگر يك نظر اجمالى به ريشههاى ناآرامى روح و پريشانى خاطر و اضطرابها و نگرانيها بيندازيم، مىبينيم همه آنها از رذائل اخلاقى سرچشمه مىگيرد، ولى ياد خدا آنها را مىخشكاند و نا آرامى را به اطمينان و آرامش مبدل مىسازد. (٢١٥)
در هفتمين و آخرين آيه، به تاثير نماز و روزه در تقويت روح انسان اشاره كرده، مىفرمايد : «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! از صبر (روزه) و نماز كمك بگيريد! (زيرا) خداوند با صابران است!» (يا ايها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرين)
در بعضى از روايات اسلامى صبر به روزه تفسير شده است (٢١٦) كه يكى از مصداقهاى روشن صبر است، و گر نه صبر مفهوم وسيعى دارد كه هرگونه استقامت در برابر هواى نفس و وسوسههاى شيطان و استقامت در طريق اطاعت پروردگار، و در برابر حوادث ناگوار و مصائب را شامل مىشود.
در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم كه هرگاه كار مهمى براى او پيش مىآمد نماز مىخواند، سپس آيهواستعينوا بالصبر و الصلوة را تلاوت مىفرمود (كان على اذا احاله امر فزع، قام الى الصلوة ثم تلا هذه الآية و استعينوا بالصبر و الصلوة) (٢١٧) اشاره به اين كه نماز به من نيرو مىبخشد.
آرى! اين عبادتهاى مهم فضائلى همچون توكل و شجاعت و شهامت و صبر و استقامت را در وجود انسان زنده مىكند، و از رذائل اخلاقى همچون جبن و ترس، ترديد و دو دلى، و اضطراب و نگرانى در برابر حوادث مهم، و دنياپرستى، دور مىسازد; و به اين ترتيب، بخش مهمى از فضائل اخلاقى را در وجود انسان زنده مىكند، همانگونه كه بخش قابل توجهى از رذائل را مىميراند.
نتيجه
از آنچه در بالا آمد بخوبى مىتوان نتيجه گرفت كه عبادات اثر بسيار عميقى از جهات مختلف در تهذيب اخلاق دارند; اين تاثير را مىتوان در چند جهتخلاصه كرد :
١- توجه به مبدا آفرينش و حضور پروردگار در تمام زندگى انسانها سبب مىشود كه انسان مراقب اعمال و رفتار خويش باشد، و هواى نفس را تا آنجا كه مىتواند كنترل كند، چرا كه عالم محضر خداست، و در محضر خداوند كريم، گناه كردن و راه خلاف پيمودن عين ناسپاسى است.
٢- توجه به صفات جلال و جمال او كه در عبادات و مخصوصا دعاها آمده است، نيايش كننده را دعوت مىكند كه پرتوى از آن اوصاف كريمه را در درون روح و جان خود منعكس كند و در مسير تكامل اخلاقى قرار گيرد.
٣- توجه به معاد، همان دادگاه بزرگى كه همه چيز در آنجا حسابرسى مىشود، نيز اثر باز دارنده قوى و نيرومندى براى پاكسازى روح و جسم انسان دارد.
٤- عبادت و نيايش اگر با حضور قلب و آداب آن باشد، صفا و نورانيت غير قابل توصيفى مىآورد كه در برابر آن ظلمات اخلاق رذيله تاب مقاومت ندارد; به همين دليل، انسان پس از يك عبادت آميخته با حضور قلب، خود را به نيكيها نزديكتر مىبيند.
٥- محتواى عبادات و دعاها مملو است از آموزشهاى اخلاقى و بيان راه و رسم سير و سلوك الى الله، كه دقت در آنها نيز درسهاى بزرگى به انسان در اين زمينه مىدهد. عاشقان خود سازى و سالكان الى الله از طريق عبادت مىتوانند به هدف والاى خود برسند و بدون عبادت و نيايش و مناجات و راز و نياز با پروردگار مخصوصا در خلوت و بويژه در سحرگاهان راه به جايى نمىبرند.
تاثير عبادات در پالايش روح، در روايات اسلامى
اين مساله در روايات اسلامى بازتاب بسيار وسيع و گستردهاى دارد كه به گوشهاى از آن، در ذيل اشاره مىشود، و شرح تمام آن در خور كتاب مستقلى است :
١- در تمام رواياتى كه سخن از فلسفه احكام به ميان آمده، اشاره به تاثيرعبادت در تهذيب نفوس و پالايش روح و صفاى دل شده است; از جمله، در كلمات قصار اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است : «فرض الله الايمان تطهيرا من الشرك، والصلوة تنزيها عن الكبر و الزكاة تسبيبا للرزق، و الصيام ابتلاء لاخلاص الخلق; خداوند ايمان را براى تطهير دل از شرك واجب فرموده، و نماز را براى پاك شدن از تكبر، و زكات را سبب روزى قرار داده، و روزه را وسيلهاى براى پرورش اخلاص بندگان ...» (٢١٨)
شبيه همين معنى با مختصر تفاوتى در خطبه معروف بانوى اسلام فاطمه زهرا٣ ديده مىشود آنجا كه مىفرمايد : «فجعل الله الايمان تطهيرا لكم من الشرك، و الصلوة تنزيها لكم عن الكبر، و الزكاة تزكية للنفس و نماء فى الرزق، و الصيام تثبيتا للاخلاص ... ; خداوند ايمان را سبب پاكسازى شما از شرك قرار داده است و نماز را وسيلهاى براى تطهير قلوب از كبر، و زكات را موجب تزكيه نفس (از بخل و حرص و دنيا پرستى) و نمو روزى، و روزه را عامل تثبيتخلوص نيت.» (٢١٩)
٢- در حديث معروفى كه درباره نماز از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله آمده، نماز را تشبيه به نهر آب زلال جارى مىكند كه بر در خانه انسان باشد و همه روز انسان خود را پنجبار در آن شستوشو كند; بديهى است كه براثرآن، چيزى از آلودگيها در وى باقى نمىماند; اين حديث نيز دليل روشنى بر اين مدعاست. (٢٢٠)
و به همين ترتيب، درباره هر يك از عبادات آثارى ذكر شده كه شاهد گوياى تاثير عبادت در تهذيب نفوس انسانى است.
٣- در حديث ديگرى از امام علىبنموسىالرضا عليهما السلام درباره آثار عبادت بطور كلى چنين مىخوانيم : «فان قال فلم تعبدهم؟ قيل لئلا يكونوا ناسين لذكره و لا تاركين لادبه، و لا لاهين عن امره و نهيه، اذا كان فيه صلاحهم و قوامهم، فلو تركوا بغير تعبد، لطال عليهم الامد فقست قلوبهم; اگر كسى بگويد : چرا خداوند به بندگانش دستور عبادات داده (مگر نياز به عبادت آنها دارد؟) در پاسخ گفته مىشود، اين به خاطر آن است كه ياد خدا را به فراموشى نسپارند، و ادب را در پيشگاه او ترك نكنند، و از امر و نهى او غافل نشوند، چرا كه در آن صلاح و قوام آنها است، و اگر مردم بدون پرستش و عبادت رها شوند، مدت زيادى بر آنها مىگذرد (و از ياد خدا غافل مىشوند) لذا دلهاى آنها قساوت پيدا مىكند.» (٢٢١)
به اين ترتيب، روشن مىشود كه عبادت پروردگار قلب را بيدار، و روح را هشيار مىكند، و مايه ياد خداست كه آن نيز خمير مايه اصلاح درون و برون است.
٤- در حديث ديگرى از امام علىبنموسىالرضا عليهما السلام مىخوانيم كه در ضمن بر شمردن آثار سازنده نماز مىفرمايد : «مع ما فيه من الايجاب و المداومة على ذكر الله عزوجل بالليل و النهار لئلا ينسى العبد سيده و م-دبره و خالق-ه، فيب-طر و يط-غى و يكون فى ذكره ل-ربه و قيامه بين يديه زاجرا له عن المعاصى و مانعا له عن انواع الفساد; علاوه بر اين كه عبادت، سبب تداوم ذكر خداوند متعال در شب و روز مىشود، تا بنده مولى و مدبر و خالقش را فراموش نكند، و نعمتهاى الهى مايه مستى و غرور او نشود، و به طغيان بر نخيزد، و ياد پروردگار و قيام در برابر او، وى را از معاصى باز مىدارد و مانع انواع فساد مىشود.» (٢٢٢)
٥- در حديث ديگرى، از امام صادق عليه السلام در مورد آثار نماز و ميزان قبولى آن چنين آمده است : «من احب ان يعلم ان قبلت صلاته ام لم تقبل فلينظر هل منعت صلاته عن الفحشاء و المنكر، فبقدر ما منعته قبلت; هر كس مىخواهد بداند آيا نماز او قبول شده يا نه ببيند آيا نمازش او را از زشتيها و بديها باز داشته استيا نه؟ به همان اندازه كه او را باز داشته نمازش قبول شده است!» (٢٢٣)
اين عبارت با صراحت و وضوح، روشن مىكند كه نماز صحيح و كامل رابطه مستقيم و تنگاتنگى با مسايل اخلاقى و دعوت به خوبيها و نهى از بديها دارد; و آنها كه نمازشان اين اثر را ندارد، تنها به جسم نماز پرداختهاند; و به تعبير، ديگر نمازى است اسقاط كننده تكليف نه مورد قبول پروردگار.
٦- در حديث ديگرى از رسولخدا صلى الله عليه و آله در مورد فلسفه روزه چنين مىخوانيم : «ان الصوم يميت مراد النفس و شهوة الطبع الحيوانى، و فيه صفاء القلب و طهارة الجوارح، و عمارة الظاهر و الباطن، و الشكر على النعم، و الاحسان الى الفقراء، و زيادة التضرع و الخشوع، و البكاء و جعل الالتجاء الى الله، و سبب انكسار الهمة، و تخفيف السيئات، و تضعيف الحسنات، و فيه من الفوائد ما لا يحصى; روزه هواى نفس و شهوت طبيعتحيوانى را مىميراند (و طغيان آن را فرو مىنشاند)، و در آن صفاى قلب و پاكى اعضاء، و آبادى بيرون و درون انسان، و شكر بر نعمتها، و احسان به فقرا، و فزونى تضرع و خشوع و گريه است; و وسيلهاى استبراى التجاء به پروردگار، و سبب شكستن دلبستگيها و كم شدن سيئات، و فزونى حسنات است; و در آن فوائد بيشمارى است.» (٢٢٤)
در اين حديث چهارده اثر مثبتبراى روزه ذكر شده كه مجموعهاى از صفات فضيلت و افعال اخلاقى است.
٧- اين بحث دامنه دار را با حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام پايان مىدهيم (و كسانى كه مايل باشند مطالب بيشترى را در اين زمينه بخوانند به «وسائلالشيعه»، ابواب نخستين هر يك از عبادات، و همچنين به «بحارالانوار» مراجعه كنند.)، فرمود : «دوام الع-بادة برهان الظفر بالس-عادة;استمرار و پىگيرى عبادت، دليلى بر وصول به سعادتاست.» (٢٢٥)
آرى! آنها كه مىخواهند سعادتمند شوند بايد به سراغ نيايش پروردگار بروند!
نتيجه
از روايات بالا و روايات ديگرى كه در اين زمينه در لابه لاى كتب معروف روايى وارد شده و به خاطر عدم اطاله سخن از نقل همه آنها چشم پوشيديم، رابطه بسيار نزديك عبادت و پاكسازى روح و صفاى دل و تهذيب نفوس را روشن مىسازد.
مخصوصا هر قدر عبادت خالصتر و بىرياتر و آميخته باحضور قلب و آداب باشد، اين تاثير قوىتر خواهد بود.
اين مساله كاملا محسوس است كه انسان وقتى عبادتى را خالصانه و مخلصانه و با حضور قلب انجام مىدهد، بعد از آن نورانيت و صفاى ديگرى در قلب و جان خود احساس مىكند، ميل او به خوبيها بيشتر مىشود و تنفر او از بديها افزون مىگردد; خود را به خدا نزديكتر مىبيند و روح خضوع و تواضع و عبوديت و تسليم در برابر حق را در خود زنده مىبيند.
اين نكته قابل توجه است كه همه عبادات يك اثر مشترك دارند و هر كدام يك تاثير ويژه، اثر مشترك همه آنها پرورش روح خضوع و اخلاص و تسليم در مقابل حق، و بيدارى و هوشيارى و ترك غفلت است.
و اثر ويژه هر كدام متناسب آن عبادت است; نماز نهى از فحشاء و منكر مىكند، و روزه اراده را قوى و هواى نفس را تحت كنترل نيروى عقل در مىآورد; حج، انسان را از تمام رزق و برقهاى زندگى و تعلقات حيات دور مىسازد، و زكات، بخل و حرص و دنيا پرستى را كم مىكند.
ذكر خدا مايه آرامش دل است; و هر يك از اذكار، انسان را متوجه يكى از صفات جلال و جمال خدا مىكند، و او را به هماهنگى با حق تشويق مىنمايد.
به اين ترتيب، كسى كه همه اين عبادات را بهجا مىآورد، هم از اثرات عام آن بهره مىگيرد و هم از تاثيرات ويژه آنها استفاده مىكند; و مىتواند فضايل اخلاقى را در پرتو آنها در وجود خود پرورش دهد; بنابراين، عبادت و نيايش ما در برابر پروردگار، يكى از گامهاىمؤثر خود سازى ماست، مشروط بر اين كه با روح و فلسفه عبادت آشنا باشيم و تنها به جسم آن قناعت نكنيم! البته، درباره ذكرخدا به خاطر اهميت فوقالعاده آن بحث جداگانهاى خواهيم داشت.
ياد خدا و پرورش روح
علماى اخلاق به پيروى از قرآن مجيد و روايات اسلامى اهميت فوقالعادهاى براى ذكر به عنوان يكى از شاخههاى مهم عبادت در پاكسازى روح و جان و بيدارى و آگاهى و تهذيب نفس قائل هستند; و براى هر مرحله از مراحل سير و سلوك، اذكارى ذكر كردهاند; مثلا، در مرحله توبه، توجه به ذكر «يا غفار» و در مرحله محاسبه نفس «ياحسيب» و در مرحله جلب رحمتهاى اليه «يا رحمان) و «يا رحيم» امثال آن.
اين اذكار به تناسب حالاتى است كه انسان دارد و مسيرهائى كه مىپيمايد; ولى به عنوان ذكر مطلق كه در هر حالى خوب است، نه به عنوان قصد ورود.
آرى! ذكر خدا از بزرگترين عبادات و بهترين حسنات است و در برابر تهاجم وسوسههاى نفس و نفوذ شيطان به انسان مصونيت مىبخشد.
پردههاى خودخواهى و غرور راكه بزرگترين دشمنسعادت انساناست مىدرد، او را از خوابغفلتبيدار مىكند و از خطراتى كه سعادت وى را تهديد مىكند آگاه مىسازد.
ذكر خدا مانند دانههاى حياتبخش باران است كه بر سرزمين روح و قلب انسان مىبارد و انواع بذرهاى فضيلت و تقوا را شكوفا و بارور مىسازد، و هر اندازه درباره اهميت اين عبادت سخن گفته شود باز كم است.
با اين اشاره به قرآن مجيد باز مىگرديم و اهميت ذكر الله را در آن جستجو مىكنيم :
١- الذينآمنواوتطمئنقلوبهمبذكراللهالابذكر الله تطمئن القلوب (سوره رعد، آيه٢٨)
٢- اقمالصلوةانالصلوةتنهىعنالفحشاءوالمنكرولذكر الله اكبر (سوره عنكبوت، آيه ٤٥)
٣- اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوة لذكرى (سوره طه، آيه١٤)
٤- اذهب انت واخوك بآياتى و لا تنيا فى ذكرى (سوره طه، آيه٤٢)
٥- و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا (سوره طه، آيه١٢٤)
٦- و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه و لاتعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه وكان امره فرطا (سوره كهف، آيه٢٨)
٧- فاعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا (سوره نجم، آيه٢٩)
٨- يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكرة و اصيلا - هو الذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤمنين رح-يما (سوره احزاب، آيات ٤١ تا٤٣)
٩- انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر و يصدكم عن ذكر الله و عن الصلوة (سوره مائده، آيه٩١)
١٠- رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله (سوره نور، آيه٣٧)
ترجمه
١- (هدايتيافتگان) كسانى هستند كه ايمان آوردهاند و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام ) است; آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مىيابد!
٢- نماز را بر پا دار كه نماز (انسان را) از زشتيها و گناه باز مىدارد و ياد خدا مهمتر است!
٣- (اى موسى!) من «الله» هستم، معبودى جز من نيست! مرا بپرست و نماز را براى ياد من بپادار
٤- (اكنون) تو و برادرت با آيات من برويد و در ياد من كوتاهى نكنيد!
٥- و هركس از ياد من روى گردان شود زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت!
٦- با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مىخوانند و تنها رضاى او را مىطلبند و هرگز بهخاطر زيورهاىدنيا چشمانخود را از آنها برمگير! و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن، همانها كه از هواى نفس پيروى كردند و كارهايشان افراطى است!
٧- از كسى كه از ياد ما روى مىگرداند و جز زندگى مادى دنيا را نمىطلبد اعراض كن!
٨- اى كسانى كه ايمان آوردهايد! خدا را بسيار ياد كنيد - و صبح و شام او را تسبيح گوييد! - او كسى است كه بر شما درود و رحمت مىفرستد، و فرشتگان او (نيز براى شما تقاضاى رحمت مىكنند)، تا شما را از ظلمات (جهل و شرك و گناه) به سوى نور (ايمان و علم تقوا) رهنمون گردد، او نسبتبه مؤمنان همواره مهربان بوده است.
٩- شيطان مىخواهد به وسيله شراب و قمار در ميان شما عداوت و كينه ايجاد كند و شما را از ياد خدا و از نماز باز دارد!
١٠- مردانى (آنها كسانى هستند) كه هيچ تجارت و معاملهاى آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و اداى زكات غافل نمى كند!
تفسير و جمع بندى
در نخستين آيه، سخن از تاثيرياد خدا در آرامش دلها است; آرامشى كه مىتواند انسان را از لغزشها برهاند و به فضائل اخلاقى بيارايد; مىفرمايد : آنها (هدايتيافتگان) كسانى هستند كه ايمان آوردهاند و دلهايشان به ذكر خدا مطمئن و آرام است.» (الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله)
سپس همين معنى را به صورت يك قاعده كلى بيان كرده، مىافزايد : «آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مىيابد!» (الا بذكر الله تطمئن القلوب)
اين آرامشفوقالعاده به خاطر آن است كه نگرانيها گاه به خاطر آينده تاريك و مبهمى است كه در پيش دارد; مثلا، از احتمال زوال نعمتها يا گرفتارى در چنگال بيمارى و درماندگى و ناتوانى و مانند آن ناشى مىشود، و گاه گذشته تاريك زندگى، فكر او را به خود مشغول مىدارد، و نيز دنياپرستى و دلباختگى نسبتبه دنيا، سوءظنها و توهمها و ترس و وحشت از مرگ، هر يك از اينها مىتواند عاملى براى نگرانى و سلب آرامش انسان شود.
بخل و حسد و حرص و طمع و مانند آنها نيز از عوامل نگرانى انسان است.
يادخدا، همان خداوندى كه جواد و كريم و رحمان و رحيم و خالق و رازق و بخشنده و بنده نواز است - خداوندى كه حل هر مشكلى در بربر قدرتش آسان، و هر امرپيچيدهاى در برابرارادهاش ساده است.
آرى! ياد چنين پروردگار مايه آرامش دلها و سبب پرورش فضائل اخلاقى است. اين نكته قابل توجه است كه نفس مطمئنه همان نفسى است كه مخاطب به خطاب «يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى; اى نفس مطمئنه! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است، پس در سلك بندگانم درآى و در بهشتم وارد شو!» (٢٢٦)
در دومين آيه، بعد از بيان اين نكته كه نماز انسان را از زشتيها و منكرات باز مىدارد (ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر ) مىفرمايد : « ذكر خدا از نماز هم بالاتر است!» (و لذكر الله اكبر )
آرى! ياد خدا روح نماز است، و روح شريفترين بخش وجود مىباشد; اگر نماز سبب ترك فحشاء و منكر مىشود نيز به خاطر همين ذكر الله است; زيرا ياد خدا انسان را به ياد نعتمهاى او مىاندازد كه تمام وجود انسان در آن غرق است، و يادآورى اين نعمتها انسان را از نافرمانى بخشنده نعمت، باز مىدارد و از گناه شرمنده مىكند.
از سوى ديگر، او را به ياد روز قيامت و دادگاه عدل الهى مىاندازد; خود را در برابر دادگاه بزرگ حق مىبيند و پرونده اعمال خويش را در آنجا حاضر، و ماموران مجازات را آماده مجازات بدكاران، و فرشتگان رحمت را آماده پذيرائى از بندگان خوبخدا در بهشتبرين مشاهده مىكند; و اين عامل ديگرى براى ترك عصيان و ترك كارهاى ضد اخلاق است.
بعضى از مفسران گفتهاند : جمله «و لذكر الله اكبر» اشاره به اين است كه ذكر خدا برترين اعمال و عبادات بندگان است.
اين احتمال نيز داده شده است كه منظور از «ذكر الله» در اينجا يادى است كه خدا از بندهاش مىكند (در برابر يادى كه بنده از خدا دارد.) (٢٢٧) و اين ياد خدا او را به درجات عاليه عبوديت و بندگى سوق مىدهد و از هر چيز برتر و والاتر است; ولى احتمال اول با معنى آيه تناسب بيشترى دارد.
در سومين آيه، سخن از نخستين وحى الهى به موسى بن عمران است كه در سرزمين طور و وادى ايمن، از كنار درختى اين پيام الهى را شنيد : من خدا هستم! معبودى جز من نيست، مرا پرستش كن، نماز را برپا دار تا به ياد من باشى!» (اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوة لذكرى)
در اينجا، در حقيقت، فلسفه اصلى نماز ذكر خدا شمرده شده است، و در نخستين وحى الهى بهموسى عليه السلام توجه بهذكر الله گوشزد شده و اين بهخاطر اهميت فوقالعاده ذكر است، بخصوص اين كه مساله نماز و ذكر الله بلافاصله بعد از بحث توحيد ذكر شدهاست.
در چهارمين آيه، مخاطب موسى و برادرش هارون هستند، در آن زمان كه فرمان نبوت موسى عليه السلام صادر شده، و مامور مىشوند براى مبارزه با فرعون آماده گردند، مىفرمايد : تو و برادرت با آيات من (كتاب آسمانى و معجزات) به سوى فرعون برويد، و در ذكر من كوتاهى و سستى نكنيد! (اذهب انت واخوك بآياتى و لا تنيا فىذكرى)
دستور به ذكر خدا آن هم بدون سستى به هنگام مبارزه باطغيانگرى همچون فرعون، بسيار پرمعنى است; اين امر نشان مىدهد كه ذكر خداوند تا چه اندازه در قدرت و قوت و شجاعت و شهامت انسان اثر دارد، و به او نيرو و توان براى مبارزه مىبخشد كه در اين هنگام به آن دستور داده شده است.
در تفسير «فى ظلال» مىخوانيم كه در توضيح اين آيه مىگويد : «خداوند به موسى و هارون گفت كه ذكر و ياد من، وسيله كار شما، و اسلحه برنده، و تكيه گاهى است كه مىتوانيد به آن متكى شويد!» (٢٢٨)
بعضى از مفسران «ذكر» را در اين آيه به معنى ابلاغ دعوت نبوت و بعضى به معنى مطلق امر و فرمان، و بعضى به معنى ياد خدا گرفتهاند، در حالى كه هيچ منافاتى بين اين امور نيست، و ممكن است همه در مفهوم جامع آيه جمع باشد.
بديهى است هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ياد خدا باشد و از ياد او نيرو و توان بگيرد، در ابلاغ رسالت و اطاعت فرمان او نيز قوىتر و كوشاتر خواهد بود.
در پنجمين آيه، بعضى از آثار ترك ذكر خدا بيان شده است; مىفرمايد : «و هركس از ياد من روى گردان شود، زندگى تنگ و سختى خواهد داشت و روز قيامت او را نابينا محشور مىكنيم!» (و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيامة اعمى)
عذاب دنيوى آنها، تنگى معيشت، و عذاب اخروى آنها، نابينا بودن در محشر است!
گاه تنگى معيشتبه خاطر اين است كه انسان در آمد كمى دارد، و گاه به خاطر آن است كه با داشتن درآمد هنگفت، به خاطر بخل و حرص و آز و طمع، صحنه زندگى بر او تنگ مىشود; مايل نيست در خانهاش باز باشد و ديگران از زندگانى او استفاده كنند، و حاضر نيست محرومان را در زندگى خود شريك سازد; و به فرموده على عليه السلام : «ثروتمندان بخيل همچون فقيران زندگى مىكنند و همانند اغنيا و ثروتمندان حساب پس مىدهند» (يعيش فىالدنيا عيش الفقراء و يحاسب فى الآخرة حساب الاغنياء) (٢٢٩)
غالب ثروتمندان از خدابىخبر حريصند و اين حرص و آز هميشه آنها را در التهاب و نگرانى و ناراحتى نگه مىدارد، به گونهاى كه از اموال سرشار خود، بهره كافى توام با آرامش نمىبرند.
اما چرا در قيامت نابينا محشور مىشود؟ ممكن استبه اين دليل باشد كه حوادث آن جهان هماهنگى كاملى با حوادث اين جهان دارد; غافلان از ذكر خدا چشمهاى خود را بر حقايق اين جهان بسته، و آيات حق را كه از در و ديوار اين جهان نمايان است ناديده گرفتهاند; به همين، دليل در قيامت نابينا وارد عرصه محشر مىشوند.
ذكر خدا چگونه است؟
در بسيارى از روايات اسلامى ذكر خدا، به معنى «حج» و در بعضى به معنى ولايت اميرمؤمنان على عليه السلام تفسير شده است; بديهى است هر كدام از اينها مصداق مهمى از مصاديق مفهوم وسيع ذكر خداست; حج، مجموعهاى است از ياد خدا، و ولايت اميرمؤمنان، بنده خاصخدا نيز انسان را به ياد خدا مىاندازد.
ششمين آيه، خطاب به پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كرده و او را از پيروى كسانى كه قلبشان از ذكرخدا غافل است، بر حذر مىدارد، و به همراهى كسانىكه صبح و شام به يادخدا هستند، دعوت مىكند; مىفرمايد : «با كسانى باش كه پروردگارخود را هر صبح و شام مىخوانند و تنها ذات او را مىطلبند; هرگز چشمان خود را به خاطر زينتهاى دنيا از آنها برمگير! و از كسانى كه قلبشان را از ياد ما غافل ساختهايم، اطاعت مكن! همانها كه پيروى از هواى نفس كردند و كارهايشان افراطى است! (و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه و لاتعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه وكان امره فرطا)
بديهى استخداوند بىدليل كسى را به مجازات غفلت از ياد حق، گرفتار نمىكند; اين مجازات از آن كسانى است كه به دشمنى با حق برخاستهاند; و از سر لجاج و كبر و غرور، يا تعصب كوركورانه، با حق دشمنى دارند.
بنابراين، منظور از اغفال قلب، مسلط ساختن غفلت از ياد خدا بر آن به خاطر كيفر اعمالشان است; و به همين دليل، به هيچ وجه مستلزم جبر نيست.
اين گروه از غافلان، پيرو هواى نفسند; و اعمالشان آلوده به افراط و تفريط است; به همين دليل، در پايان آيه مىفرمايد : (واتبع هواه وكان امره فرطا)
از اين آيه بخوبى مىتوان نتيجه گرفت كه غافل شدن از ياد خدا در اخلاق انسان اثر مىگذارد، و او را به وادى هواپرستى و افراط مىكشاند.
آرى! روح انسان را يا «خدا» پر مىكند و يا «هوى» كه جمع ميان اين دو ممكن نيست. هوا پرستى سرچشمه غفلت از خدا و خلق خداست; هوا پرستى عامل بيگانگى از همه اصول اخلاقى است; و سرانجام، هوا پرستى انسان را در خويشتن فرو مىبرد، و از همه چيز غافل مىكند.
يك انسان هوا پرست جز به اشباع شهوات خويش نمىانديشد; رحم و مروت و ايثار و فداكارى براى او مفهوم ندارد.
در هفتمين آيه، باز روى سخن به پيامبراكرم صلى الله عليه و آله است; و او را از آنها كه از ياد خدا بيگانهاند، برحذر مىدارد; مىفرمايد : « از كسانى كه از ياد ما روى برگرداندهاند و جز زندگى دنيا را نمىخواهند و نمىجويند، روى بگردان! (فاعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا)
در تفسير «ذكر خدا» در اين آيه، بعضى گفتهاند منظور قرآن است، و بعضى آن را اشاره به دلائل عقلى و منطقى مىدانند، و بعضى اشاره به ايمان، ولى ظاهر اين است كه ذكر خدا مفهوم گستردهاى دارد كه همه اين امور، و مانند آن را شامل مىشود.
بعضى چنين پنداشتهاند كه اين آيه دعوت به ترك جهاد مىكند، و لذا گفتهاند به وسيله آيات جهاد، نسخ شده است، در حالى كه نسخى در كار نيست، بلكه منظور بىاعتنايى و ترك همنشينى نسبتبه غافلان از ذكر خداست; و اين كار هيچ گونه منافاتى با مساله جهاد در شرايط خاصش ندارد.
در اين آيه، رابطه «دنيا پرستى» و «ترك ذكر خداوند» بخوبى روشن است; و به اين ترتيب آثار ذكر خدا را در پرورش فضائل اخلاقى، و آثار ترك آن را در پيدايش رذائل روشن مىسازد.
در هشتمين آيه، روى سخن به تمام مؤمنان است، و همه آنان را به سوى ذكر خدا دعوت مىكند، و آن را با خروج از ظلمات و پيوستن به نور مرتبط مىسازد; مىفرمايد : «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! خدا را بسيار ياد كنيد، و صبح و شام او را تسبيح گوييد! - او كسى است كه بر شما درود و رحمت مىفرستد و فرشتگان او (نيز براى شما) تقاضاى رحمت مىكنند، تا شما را از ظلمات جهل و شرك و گناه به سوى نور (ايمان و توحيد و تقوا) رهنمون گردد; و او نسبتبه مؤمنان مهربان است!» (يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكرة و اصيلا - هو الذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤمنين رحيما)
قابل توجه اين كه، بعد از امر به مؤمنان در مورد ذكر الله آن هم به صورت وسيع و گسترده، و همچنين دستور به تسبيح ذات پاك او، هر صبح و شام، خبر از درود و رحمتخداوند و دعاى فرشتگان مىدهد، و نتيجه آن را خروج از ظلمتها به سوى روشنائى ذكر مىكند; آيا اين همان چيزى نيست كه ما به دنبال آن هستيم كه ذكر خدا اثر عميقى در زدودن تاريكيهاى رذائل اخلاق از درون جان انسان دارد و او را تدريجا به فضائل اخلاقى آراسته مىكند؟
در تفسير الميزان آمده است كه آيهاخير در واقع به منزله بيان علت دستور «ذكركثير» است كه در آيات قبل آمده است; و اين سخنگواه بر مطلبى است كه در بالا ذكر كرديم. (٢٣٠)
در اين كه منظور از ذكر كثير چيست؟ تفسيرهاى مختلفى ذكر شده است :
بعضى گفتهاند : منظور اين است كه خدا را هرگز فراموش نكند.
بعضى گفتهاند : منظور ذكر اسماء و صفات حسنى است.
و بعضى طبق روايتى آن را به معنى تسبيحات اربعه را سى بار تكرار كردن، و يا تسبيح حضرت فاطمه عليها السلام گفتهاند.
ابن عباس مىگويد : هر دستورى كه خدا مقرر فرموده، حد و حدودى دارد، و به هنگام عذر، ساقط مىشود، جز ذكر خدا كه نه محدود است، نه عذرى براى ترك آن وجود دارد!
به هر حال، ذكر كثير مفهوم وسيعى دارد كه همه آنچه در بالا آمد در آن جمع است.
و در اين كه منظور از «ظلمات» و «نور»، در ذيل اين آيات چيست؟ نيز تفسيرهاى متعددى كردهاند; گاه به خروج از تاريكى كفر به سوى ايمان، و گاه به خروج از ظلمات جهان ماده به نور روحانيت و معنويت، و گاه به خروج از ظلمات معصيتبه نور اطاعت، تفسير شده است.
ولى معلوم است كه اينها منافاتى با هم ندارند.
اضافه بر اين، خروج از ظلمات رذائل اخلاق به سوى فضائل اخلاق را نيز شامل مىشود كه از مهمترين آثار ذكر خداست.
در نهمين آيه، سخن از عواقب آلودگى به شراب و قمار به ميان آمده است; مىفرمايد : «شيطان مىخواهد بهوسيله شراب و قمار در ميان شما عداوت ايجاد كند، و شما را از ذكر خدا و نماز باز دارد (با اين همه زيان و فساد) آيا خوددارى خواهيد كرد!» (انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر و يصدكم عن ذكر الله و عن الصلوة فهل انتم منتهون)
در اين آيه سه مفسده مهم براى شراب و قمار ذكر شده : پيدايش عداوت و دشمنى; و باز داشتن از ذكر خدا; و از نماز; از اين تعبير بخوبى روشن مىشود كه ذكر خدا همچون نماز و همانند دوستى و محبت در ميان مردم سرمايه مهمى است كه از دست دادن آن ضايعه بزرگى محسوب مىشود.
اضافه بر اين، مىتوان از لحن آيه چنين استفاده كرد كه ميان «ترك ذكر خدا و نماز» و «پيدايش عداوت و بغض و مفاسد اخلاقى ديگر» رابطهاى وجود دارد; و اين همان است كه ما در جستجوى آن هستيم.
در دهمين و آخرين آيه كه بعد از آيهمعروف نور (آيه ٣٥ سوره نور) آمده است، سخن از مردان بزرگى است كه در بيوت رفيعى كه مركز انوار الهى است جاى دارند; درباره ويژگيهاى آنها چنين مىفرمايد : «اين (نور الهى) در خانههايى قرار دارد كه خداوند اذن فرموده ديوارهاى آن را بالا برند (تا از دستبرد شياطين و هوسبازان در امان باشد). خانههايى كه نام خدا در آن برده مىشود و صبح و شام در آن تسبيح مىگويند; كسانى كه هيچ تجارت و معاملهاى آنان را از ياد خدا، و بر پا داشتن نماز و اداى زكات غافل نمىكند» (فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و الاصال - رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة)
به اين ترتيب، نخستين ويژگى مردانى كه پاسداران نور الهى هستند اين است كه سرگرميهاى زندگى دنيا و امور مادى آنها را از ياد خدا غافل نمىكند; آرى! ياد خداست كه آنها را به اين افتخار بزرگ مفتخر كرده است; سپس به ويژگيهاى ديگر آنها، مانند بر پا داشتن نماز و اداء زكات اشاره مىكند.
نتيجه
از آنچه در آيات بالا آمد، و آيات ديگر قرآن كه از ذكر همه آنها به خاطر اختصار صرف نظر كرديم، بخوبى استفاده مىشود كه ذكر خدا مايه آرامش دل; نهى از فحشاء و منكر; و قدرت و قوت در مقابل دشمن; ترك بخل و حرص و دنيا پرستى و رذائل ديگر اخلاقى مىشود.
رهروان راه حق، سالكان الى الله، و تمام كسانى كه به خود سازى و تهذيب نفس مشغولند، بايد ازاين كيمياىسعادت و اكسير خوشبختى غافلنشوند;و بدانند آنچهبه آنها در اين مسير پر فراز و نشيب و مملو از خطرات و پرتگاهها، هوشيارى و قدرت و قوت مىدهد، همان ياد خداست كه به صورت مستمر در آيد، و جزء برنامه حيات انسان شود.
۱۳
اخلاق در قرآن رابطه ياد خدا با تهذيب نفوس در احاديث اسلامى
اهميت ذكر الله در احاديث اسلامى بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد; آنچه ما به دنبال آن هستيم اين است كه ياد خدا را به عنوان يكى از عوامل تهذيب نفس و پرورش فضائل اخلاقى، و سازندگى روح انسان، مورد بررسى قرار دهيم; در اين زمينه نيز روايات زيادى در منابع معروف اسلامى از معصومين(ع) نقل شده است، كه گلچينى از آن را در ذيل ملاحظه مىكنيد :
١- در حديثى از امام اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم : «من عمر قلبه بدوام الذكر حسنت افعاله فى السر و الجهر; هر كس قلب خود را با ياد پيوسته الهى آبادان كند، اعمال او در پنهان و آشكار نيكو مىشود.» (٢٣١) اين حديثشريف با صراحت تمام اين رابطه را روشن مىسازد.
٢- در حديث ديگرى از همان حضرت عليه السلام مىخوانيم : «مداومة الذكر قوت الارواح و مفتاح الصلاح; تداوم ياد خدا غذاى روح و كليد رستگارى است.» (٢٣٢)
٣- در حديث ديگرى از همان امام عليه السلام آمده است : «اصل صلاح القلب اشتغاله بذكرالله; ريشه اصلاح قلب (و تهذيب نفس) اشتغال به ياد خداست!» (٢٣٣)
٤- باز در حديث ديگرى از همان حضرت عليه السلام مىخوانيم : «ذكر الله دواء اعلال النفوس; ياد خدا داروى بيماريهاى جانها است!» (٢٣٤)
٥- و نيز از همان بزرگوار عليه السلام مىخوانيم : «ذكر الله راس مال كل مؤمن، و ربحه السلامة من الشيطان; ياد خدا سرمايه كل فرد با ايمان است و سود آن حفظ از وسوسههاى شيطان (و خلقوخوهاى شيطانى) است!» (٢٣٥)
٦- باز از همان امام بزرگ عليه السلام نقل شده است كه فرمود : «الذكر جلاء البصائر و نور السرائر; ذكر خدا مايه روشنى چشم دل و نور درون است!» (٢٣٦)
٧- و نيز از همان پيشواى متقيان عليه السلام مىخوانيم : «من ذكر الله سبحانه احيى الله قلبه و نور عقله و لبه; هركس ياد خداوند سبحان كند، دلش را زنده مىكند، و عقلوخرد او را نورانى مىسازد!» (٢٣٧)
٨- و نيز از همان امام بزرگوار آمده است كه فرمود : «استديموا الذكر فانه ينير القلب، و هو افضل العبادة; پيوسته به ياد خدا باشيد كه قلب را نورانى، و دل را صفا مىبخشد و برترين عبادات است!» (٢٣٨)
٩- در «ميزانالحكمه» از امام اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است كه فرمود : «اذكروا الله ذكرا خالصا تحيوا به افضل الحياة و تسلكوا به طرق النجاة; خدا را خالصانه ياد كنيد تا برترين حيات براى شما حاصل گردد، و نيز به وسيله آن، راه نجات را بپيماييد!» (٢٣٩)
١٠- در نهجالبلاغه از همان حضرت عليه السلام نقل شده است كه در وصيت معروفش به فرزند گرامىاش امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود : «اوصيك بتقوى الله يا بنى! و لزوم امره و عمارة قلبك بذكره; فرزندم! تو را به تقواى الهى و التزام به او امر او، و آباد ساختن قلبتبا ذكر خدا، توصيه و سفارش مىكنم!» (٢٤٠)
١١- در «غررالحكم» از مولىالموحدين اميرمؤمنان على عليه السلام چنين نقل شده است كه فرمود : «ذكر الله مطردة للشيطان; ياد خدا شيطان را از شما طرد مىكند.»
١٢- به عنوان حسن ختام، اين بحث را با حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله پايان مىدهيم، هر چند روايات در اين زمينه بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد; فرمود : «ذكرالله شفاء القلوب; ذكر خدا موجب شفاى الها است!» (٢٤١)
از مجموع آنچه در احاديث دوازده گانه بالا آمد، بخوبى مىتوان استفاده كرد كه رابطه بسيار نزديكى ميان «ياد خدا» (ذكر الله) و «تهذيب نفوس» است; قلب را نورانى مىكند; بيماريهايى همچون كبر و غرور و غفلت و بخل و حسد را از دل دور مىسازد; شيطان را طرد مىكند; و دل را صيقل مىدهد.
به گفته بعضى از علماى بزرگ اخلاق، دل و جان انسان جايگاهى است كه هرگز نمىتواند خالى بماند; اگر ذكر خدا آن را پر كند، وسوسههاى شيطانى از آن دور مىشود،و اگر خالى از يادخدا باشد جولانگاه لشكر شيطان و وسوسههاى او خواهدشد.
از سوى ديگر، مىدانيم كه ذات پاك خداوند منبع كل كمالات است، ياد او سبب مىشود، كه انسان هر روز به منبع كمال مطلق نزديك و نزديكتر گردد، و از رذائل اخلاقى كه پايه همه آنها را كاستيها و فقدان كمال تشكيل مىدهد، دور مىسازد.
بنابراين، راهيان اين راه بايد ذكر خدا را به عنوان برندهترين سلاح، راهوارترين مركب، و پرفروغترين چراغ، با خود داشته باشند، تا اين راه صعبالعبور را بسرعت پشتسربگذارند و جاده خود را به سوى كمالات انسانى و ملكات فاضله اخلاقى، نورانى و هموار سازند.
در پايان اين بحث ذكر سه نكته لازم به نظر مىرسد :
١- حقيقت ذكر چيست؟
به گفته «راغب» در «مفردات» ذكر دو معنى دارد; گاه به معنى حضور چيزى در ذهن (يادآورى) وگاه بهمعنى حفظ و نگاهدارى معارف و اعتقادات حق در درون جان است.
بزرگان اخلاق گفتهاند : «ذكر خدا» تنها اين نيست كه نام خدا را بر زبان بياوريم و مكرر تسبيح و تهليل و تكبير گويى; بلكه منظور آن است كه با تمام قلب، متوجه او و عظمتش باشيم، و او را همه جا حاضر و ناظر بدانيم.
بىشك چنين ذكرى سرچشمه حركتبه سوى نيكيها و خوبيها است، و مىتواند ميان انسان و گناه و رذائل اخلاقى سد محكمى ايجاد كند.
به همين دليل، در حديثى مىخوانيم كه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود : سه چيز است كه اين امت طاقت آن را ندارند (و از هركسى ساخته نيست) : مواسات با برادران دينى، در مال; و دادن حق مردم; و ذكر خدا در هر حال; سپس افزود : «و ليس هو سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر ولكن اذا ورد على ما يحرم عليه خاف الله عزوجل عنده و تركه; ذكر تنها گفتن سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر نيست، بلكه هنگامى كه زمينههاى حرام فراهم گردد، از خدا بترسد و آن را ترك گويد.» (٢٤٢)
شبيه همين معنى با مختصر تفاوتى از امام باقر و امام صادق٨ نقل شده است. (٢٤٣)
در حديث ديگرى از حضرت على عليه السلام مىخوانيم : «الذكر ذكران : ذكر عند المصيبة حسن جميل و افضل من ذلك ذكر الله عند ماحرم الله عليك فيكون ذالك حاجزا; ذكر بر دوگونه است : ياد خدا كردن به هنگام مصيبت (و شكيبايى نمودن) زيبا و جالب است، و از آن برتر، آن است كه خدا را در برابر گناهان ياد كنى، و ميان تو و حرام سدى ايجاد نمايد!» (٢٤٤)
از آنچه در بالا آمد بخوبى مىتوان نتيجه گرفت كه ذكر الله واقعى ذكرى است كه در اعماق وجود انسان اثر بگذارد، و در جهت گيريهاى فكرى و عملى او تاثير كند، و روح و جان انسان را پرورش دهد و به راه خدا دعوت كند.
آن كس كه ذكر خدا مىگويد و راه شيطان را مىپويد، در واقع ذاكر صادق و خالص نيست; به همين دليل، در حديثى از امام علىبنموسىالرضا عليهما السلام مىخوانيم كه فرمود : «من ذكرالله و لم يستبق الىلقائه فقد استهزء بنفسه;كسى كه ذكرخدا بگويد و بهسوى لقاىاو سبقت نجويد(و اعمالنيكى براى رستاخيز فراهمنسازد)خود را بهسخريهگرفتهاست!» (٢٤٥)
٢- مراتب ذكر
بزرگان اخلاق براى ذكر، مراتب و مراحلى ذكر كردهاند :
نخستين مرحله : ذكر لفظى است كه انسان نام خدا واوصاف جلال و جمال او و اسماء حسنايش را بر زبان جارى كند، بى آن كه توجهى به مفاهيم و محتواى آن داشته باشد; مانند بسيارى از نمازگزاران كه بىتوجه به معانى نماز، الفاظى را بر زبان جارى مىسازند. درست است كه اين گونه ذكر، بىاثر نيست، چرا كه اولا مقدمهاى استبراى رسيدن به مراحل بالاتر و ثانيا هميشه با يك مفهوم و توجه اجمالى آميخته است، زيرا شخص نمازگزار اجمالا مىداند رو به خدا ايستاده و براى خدا نماز مىخواند، هرچند مفاهيم آن را به تفصيل نداند; ولى به يقين اين ذكر كم ارزش است، و تاثير چندانى در تربيت نفوس و تهذيب اخلاق ندارد.
مرحله دوم : ذكر معنوى است، و آن اين است كه انسان در حالى كه مشغول ذكر لفظى ستبه معانى آن نيز توجه كند; بديهى است كه توجه به معانى و مفاهيم اذكار بويژه اگر متوجه تفاوت اين مفاهيم و خصوصيت هر يك از آنها باشد، عمق بيشترى به ذكر مىبخشد و آثار فزونترى در تربيت انسان دارد; و انسان با تداوم چنين ذكرى آثار آن را در خود احساس مىكند.
مرحله سوم : ذكر قلبى است، و در تفسير آن گفتهاند : ذكر قلبى آن است كه توجه به پروردگار، نخست از دل بجوشد، و سپس بر زبان جارى گردد; مثلا، هنگام دقت و مطالعه در آثار خداوند در جهان آفرينش و مشاهده نظم عجيب كائنات و ظرافت فوقالعاده آنان به ياد عظمتخدا افتد و بگويد : «العظمة لله الواحد القهار; عظمت از آن خداوند يكتا و قاهر است!» اين ذكرى است كه از درون دل جوشيده و بيانگر حالتى در درون جان انسان است.
گاه انسان يك نوع حضور معنوى در جان خود مشاهده مىكند، و بى آن كه واسطهاى در ميان باشد، به ذكر ياسبوح و يا قدوس و يا اذكارى همچون سبحانك اللهم لا اله الا انت مترنم مىشود.
اين اذكار قلبيه، تاثير فوقالعادهاى در تهذيب نفس و پرورش فضايل اخلاقى دارد، و همانند ذكر فرشتگان است كه وقتى اعجوبه عالم آفرينش يعنى «آدم» را با علم وسيع و گستردهاش درباره اسماء الهى مشاهده كردند، عرضه داشتند : «سبحانك لاعلم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم; بار الها! منزهىتو، چيزى جز آنچه به ما تعليم دادهاى نمىدانيم و تو دانا و حكيمى!» (٢٤٦)
در قرآن مجيد اشاره به مراحلى از ذكر شده است; آنجا كه مىفرمايد : «و اذكر اسم ربك و تبتل اليه تبتيلا; نام پروردگارت را ذكر كن و تنها به او دل ببند!» (٢٤٧)
و در جاى ديگر مىفرمايد : «و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة و دون الجهر من القول بالغدو و الآصال و لا تكن من الغافلين; پروردگارت را در دل خود از روى تضرع و خوف آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان، ياد كن و از غافلان مباش!» (٢٤٨)
در آيهاول، توجه به ذكر لفظى عميق شده، و سرانجام به تبتل و انقطاع الىالله; يعنى، از همه بريدن و به خدا پيوستن، منتهى گرديده است.
در آيهدوم، توجه به ذكر قلبى شده كه آميخته با تضرع و خوف خدا باشد و منتهى به ذكرخفى زبانى شود، كه آهسته از درون بجوشد و برزبان جارى گردد.
٣- موانع ذكر
ذكر لفظى موانع مهمى برسرراه ندارد، چرا كه هر وقت انسان بخواهد مىتواند اذكار مقدسى را مشتمل بر اسماى حسناى خداوند و صفات جمال و كمال او بر زبان جارى سازد مگر اينكه آنقدر غرق دنيا شود كه حتى مجال براى ذكرلفظى باقى نماند.
ولى ذكر قلبى و معنوى موانع زيادى بر سر راه دارد، كه مهمترين آنها از سوى خود انسان است; با اينكه خداوند همه جا حاضر و ناظر است، و از ما به ما نزديكتر مىباشد (و نحن اقرب اليه من حبل الوريد) (٢٤٩) و قبل از هر چيز و بعد از هر چيز او مىباشد، و همراه همه چيز است، و طبق حديث مشهور علوى «ما رايتشيئا الا ورايت الله قبله و بعده ومعه; چيزى را نديدم مگر اين كه خدا را قبل از آن; و بعد از آن; و همراه آن ديدم! (قبل از آن به دليل اين كه خالق آن اوست، و بعد از آن به دليل اين كه همه چيز فانى مىشود و او باقى است، و همراه آن به دليل اين كه حافظ و نگهدار همه چيز است!)»; ولى با اين حال، بسيار مىشود كه اعمال انسان و صفات شيطانى او، حجابى ضخيم در برابر چشمانش مىشود به گونهاى كه هرگز حضور خود را در پيشگاه خدا احساس نمىكند; همانگونه كه در دعاى معروف امام سجاد عليه السلام (دعاى ابوحمزه ثمالى) مىخوانيم : «وانك لا تحتجب عن خلقك الا ان تحجبهم الاعمال دونك; تو هرگز از مخلوقات خود پنهان نيستى مگر اين كه اعمال آنها حجابى در برابر تو گردد!» و مهمترين اين حجابها، «خودپرستى» است كه انسان را از «خداپرستى» و ذكر الله باز مىدارد.
انسان خود بين، خدا بين نمىشود، و خود خواهى و خود بينى نوعى شرك است كه با حقيقت توحيد و حق بينى سازگار نيست!
در حديثى از امام اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم : «كلما الهى من ذكر الله فهو من ابليس; هر چيز انسان را از ياد خدا غافل سازد، از سوى شيطان است!» (٢٥٠)
و در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است : «كل ما الهى عن ذكر الله فهو من الميسر; هر چيزى كه انسان را از ياد خدا غافل كند، نوعى قمار است!» (٢٥١) (و مىدانيم قمار در قرآن مجيد در رديف بت پرستى ذكر شده است. (٢٥٢) )
اين سخن را با حديث ناب و جالبى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله پايان مىدهيم :
در تفسير آيهشريفه «يا ايها الذين آمنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله; اى كسانى كه ايمان آوردهايد! اموال و فرزندانتان شما را از ذكر خدا غافل نسازد!» (٢٥٣)
فرمود : «هم عباد من امتى الصالحون منهم، لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله و عن الصلوة المفروضة الخمس; اين مؤمنان، بندگان صالحى از امت من هستند كه هيچ تجارت و معاملهاى، آنها را از ياد خدا و نمازهاى فريضه پنجگانه، غافل نمىكند!» (٢٥٤)
آرى! آنها هر جا باشند و هرچه بگويند و هر چه بشنوند باز نظرى به سوى خدا دارند.
سررشته دولت اى برادر به كف آر وين عمر گرامى به خسارت مگذار! دائم همه جا، با همه كس، در همه كار مىدار نهفته چشم دل جانب يار!
-------------------------------------------- پي نوشت ها : ١- المحجة البيضاء، جلد٧، صفحه٦ و٧ (باتلخيص).
٢- مناجاتهاى پانزدهگانه امام سجاد(ع)،مناجات اول، بحار، جلد٩٤ .
٣- اصول كافى، جلد ٢، باب التوبه ، حديث ٨.
٤- تفسير فخر رازى و تفسير صافى، ذيل آيه٣٧، سوره بقره.
٥- المحجة البيضاء، جلد٧، .
٦- بحار، جلد ٧٤، .
٧- بحار، جلد٧٤، .
٨- مستدرك الوسائل، جلد ١٢، .
٩- همان مدرك، .
١٠- سوره نساء، آيه١٨.
١١- سوره يونس، آيه٩٠.
١٢- سوره يونس، آيه٩١.
١٣- سوره غافر، آيات ٨٤ و ٨٥.
١٤- سوره نساء، آيه٤٨.
١٥- مستدرك الوسائل، جلد ١٢، (باب صحة التوبه فى آخر العمر، حديث ٥).
١٦- بحارالانوار، جلد٦، صفحه١٩، و جلد ٢، .
١٧- اصول كافى، جلد٢، صحفه ٤٤٠.
١٨- الدر المنثور، جلد٢، .
١٩- كنز العمال، حديث١٠١٨٧ و ١٠٢٦٤.
٢٠- تفسير فخر رازى، جلد١٠، صفحه٧ ذيل آيهفوق.
٢١- تفسير قرطبى، جلد٣، ذيل آيهفوق.
٢٢- تفسير روح البيان، جلد ٢، ، ذيل آيهفوق.
٢٣- روح المعانى، جلد ٤، صفحه٢٣٣.
٢٤- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه٤١٧.
٢٥- اين كلمه همان كلمه فارسى بس مىباشد.
٢٦- بحار، جلد٦،صفحه٢٧.
٢٧- گفتار معنوى از مرحوم شهيد آيت الله مطهرى، صفحه١٣٩.
٢٨- تحف العقول، .
٢٩- وسائل الشيعه، جلد١٨، صفحه٢٨٣ (حديثيك، باب٣٧، از ابواب شهادات).
٣٠- بحار، جلد٦٩، صفحه٢١٩.
٣١- اصول كافى،جلد ٢ (باب التوبه، حديث ١٠) .
٣٢- سوره حج، آيه٢٨.
٣٣- سوره عنكبوت، آيه٤٥.
٣٤- سوره بقره، آيه١٨٣.
٣٥- سوره توبه، آيه١٠٣.
٣٦- نهج البلاغه، كلمات قصار، اقتباس از جمله ٢٥٢.
٣٧- سوره ذاريات، آيه٥٦.
٣٨- محجة البيضاء، جلد٧، .
٣٩- محجة البيضاء، جلد٧، صحفه١٨٧.
٤٠- سوره توبه، آيه١١٢.
٤١- مرحوم علامه مجلسى تنفس را در اينجا به همين معنى كه ذكر شد تفسير كرده ولى در بعضى از منابع لغت آمده است كه تنفس گاه به معنى سخنهاى طولانى گفتن مىآيد.
٤٢- بحارالانوار، جلد٦، .
٤٣- بحارالانوار، جلد٦، صفحه١٧.
٤٤- اصول كافى، جلد ٢، (باب التوبه، حديث ١).
٤٥- سوره بقره، آيه٢٢٢ .
٤٦- سوره مؤمن (غافر)، آيات٧ تا٩.
٤٧- اصول كافى، جلد ٢، .
٤٨- «فرج» اشاره به شهوت جنسى است.
٤٩- بحارالانوار، جلد٦٧، .
٥٠- بحار الانوار، جلد٦٧، .
٥١- سوره انفطار، آيه١٢.
٥٢- آنچه در بالا آمد يكى از تفاسير آيه است، تفسير ديگرى كه در آيات سوره عبس نيز شواهدى بر آن وجود دارد اين است كه معنى آيه نظر كردن به طعام براى كشف نكات توحيدى و آيات عظمتخلقت است، در عين حال دو تفسير با هم منافاتى ندارد.
٥٣- كنز العمال، حديث ٥٢٥٤، جلد٣، ، بحارالانوار، جلد ٢٥، .
٥٤- غرر الحكم.
٥٥- بحارالانوار، جلد٦٧، .
٥٦- اصول كافى، جلد ٢، صفحه٦٧.
٥٧- بحارالانوار، جلد ٧٤، صفحه٣٤٩.
٥٨- نهج البلاغه، خطبه٨٣ (خطبه غراء)
٥٩- بحارالانوار، جلد٦٧، صفحه٧٣.
٦٠- امالى طوسى، (طبق نقل ميزان الحكمه، جلد ١، صفحه٦١٩).
٦١- مستدرك الوسائل، جلد ١٢، .
٦٢- تحف العقول، .
٦٣- مستدرك الوسائل، جلد ١٢، صفحه١٥٣.
٦٤- مستدرك الوسائل، جلد ١٢، تا١٥٦ - همين معنى در اصول كافى، جلد٢، باب محاسبة العمل، صفحه٤٥٣، حديث ٢، آمده است.
٦٥- محاسبه النفس سيد بن طاووس، - بحارالانوار، جلد٦٧، ، حديث ٢٢.
٦٦- الذريعه، جلد٢٠.
٦٧- بحارالانوار، جلد٨٩، .
٦٨- غرر الحكم.
٦٩- مستدرك، جلد ١٢، .
٧٠- غرر الحكم.
٧١- محجة البيضاء، جلد ٨، صفحه١٦٧ (باتلخيص)
٧٢- خصال صدوق، صفحه٢٥٣.
٧٣- سوره قيامت، آيه٢.
٧٤- معروف در ميان مفسران اسلام اين است كه «لا» در جمله بالا زائده و براى تاكيداست. اين نكته نيز قابل توجه است كه براى «نفس لوامه» تفسيرهاى مختلفى ذكر شده بعضى آن را اشاره به افراد كافر و عاصى دانستهاند كه در روز قيامتخود را ملامت مىكنند، و بعضى اشاره به آنها در دنيا مىدانند كه شايسته ملامتند هر چند خود را ملامت نكنند; ولى معنى بالا (وجدان بيدار ملامت كننده) از همه مناسبتر است، چرا كه قرآن به آن قسم ياد كرده، قسمى كه نشانه اهميت فوقالعاده آن است. (دقت كنيد)
٧٥- نهج البلاغه، خطبه١٩٣.
٧٦- غرر الحكم
٧٧- همان مدرك، حديثشماره٥١٥٣ .
٧٨- در ميان ياران پيامبر صلى الله عليه و آله افراد زيادى بودند كه نام ثعلبه داشتند، و اين ثعلبه غير از ثعلبة بن حاطب انصارى است كه از پرداخت زكات خوددارى كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان او را از جامعه اسلامى طرد كردند.
٧٩- اين داستان را بطور مشروح در كتب مختلفى از كتاب خزينةالجواهر نقل كردهاند و فخررازى در تفسير در ذيل آيهآن را به صورت بسيار فشرده آورده است (تفسير كبير فخررازى، جلد٩، صفحه٩).
٨٠- داستان معروف على بن يقطين و ابراهيم جمال نيز نمونه ديگرى است.
٨١- معراج السعاده، چاپ جديد، صفحه٧٠٣ (با كمى تلخيص)
٨٢- در مقاييس اللغه آمده است كه «عزم»در اصل به معنى قطع و بريدن چيزى است (از آنجا كه به هنگام تصميم گيرى قاطع گويى انسان چيزى را مىبرد و جدا مىكند به آن عزم گفته شده است).
٨٣- محدث قمى در مفاتيح در اعمال ماه رجب اين دعا را از اقبال ابن طاووس نقل كرده است.
٨٤- بحارالانوار، جلد٦٧، .
٨٥- بحارالانوار، جلد٦٧، ، حديث ١٤
٨٦- بحارالانوار، جلد٦٧، - در پاورقىهاى بحارالانوار آمده كه اين حديث، مورد اتفاق همه علماى اسلام است. سپس به كلام بخارى در صحيحش در كتاب الايمان، صفحه٢٣ اشاره مىكند.
٨٧- غرر الحكم، حديث ١٥٩٤.
٨٨- بحارالانوار، جلد٦٩، صفحه٩٣.
٨٩- نهج البلاغه، خطبه٨٧.
٩٠- بحار، جلد ١٤، .
٩١- بحار، جلد ٥، .
٩٢- محجةالبيضاء، جلد ٨، - حديثبطور كامل در خصال شيخ صدوق، باب الثلاثه، صفحه١٦٧، نيز آمده است.
٩٣- محجةالبيضاء، جلد ٨، .
٩٤- تصنيف الغرر، صفحه١٩٧، رقم ٣٨٩٤.
٩٥- غرر الحكم، جلد ١، .
٩٦- غرر الحكم، جلد ٢، صفحه٥١٣.
٩٧- ميزان الحكمه، ماده خلص جلد ١، .
٩٨- غرر الحكم، جلد ٢، صفحه٥٠٣.
٩٩- بحارالانوار، جلد ٧٠، ذيل حديث ١٥.
١٠٠- غرر الحكم، جلد ١، (رقم ٧١٨).
١٠١- اصول كافى، جلد، صفحه١٦.
١٠٢- سوره نحل، آيه٦٦.
١٠٣- المحجةالبيضاء، جلد ٨، (باتلخيص).
١٠٤- بحار، جلد٦٩، .
١٠٥- تحف العقول، صفحه١٦.
١٠٦- مستدرك الوسائل، جلد ١، .
١٠٧- همان مدرك.
١٠٨- غرر الحكم جلد ١، (شماره٩٠٣).
١٠٩- غرر الحكم، جلد١، صفحه١٧ (شماره ٤٤٤).
١١٠- غرر الحكم، جلد ١، (شماره ٥٥).
١١١- نهج البلاغه، خطبه ١.
١١٢- محجةالبيضاء، جلد ٨، صفحه١٣٣.
١١٣- غرر الحكم، جلد ٢، صفحه٥٥٣، شماره ٤.
١١٤- غرر الحكم، حديث٢٩٠٦.
١١٥- سوره بقره، آيه٢٧٤.
١١٦- عيون اخبار الرضا، جلد ٢، صفحه٦٩; بحارالانوار، جلد٦٧، .
١١٧- غرر الحكم، جلد ٢،، شماره ١٢.
١١٨- غرر الحكم، جلد ٢، ، شماره ٦٨.
١١٩- غرر الحكم، جلد ٢، صفحه٦٠٣، شماره ١١.
١٢٠- و ١٢١- و ١٢٢- تفسير قرطبى، جلد٦، ، و٤١٠٩
١٢٣- الدر المنشور (طبق تفسير الميزان، جلد١٣، صفحه٤٠٧)
١٢٤- محجةالبيضاء، جلد٦، .
١٢٥- و١٢٦- و١٢٧- و ١٢٨- محجةالبيضاء، جلد٦، .
١٢٩- كافى، جلد٢، .
١٣٠- ميزان الحكمه، جلد ٢، صفحه١٠١٧، چاپ جديد.
١٣١- كافى، جلد ٢، صفحه٢٩٦.
١٣٢- همان مدرك، صفحه٢٩٣.
١٣٣- امالى صدوق، - غرر الحكم جلد ١، ، شماره ١٦١٤.
١٣٤- غرر الحكم، جلد ٢،صفحه٧٤٩، شماره٢٠٩.
١٣٥- محجةالبيضاء، جلد٦، .
١٣٦- تحف العقول، صفحه١٧.
١٣٧- شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد، جلد ٢، .
١٣٨- خصال (مطابق نقل ميزان الحكمة، جلد ٢، چاپ جديد.)
١٣٩- وسائل الشيعه، جلد ١، ابواب مقدمة العبادات، باب ١٥، .
١٤٠- بقره - ٢٧٤; رعد - ٢٢; ابراهيم - ٣١; نحل - ٧٥; فاطر -٢٩.
١٤١- سوره آل عمران، آيه١٦٠.
١٤٢- سوره نساء، آيه١٣٩.
١٤٣- و ١٤٤- وسائل الشيعه، جلد ١، .
١٤٥- توجه داشته باشيد استحباب تحت الحنك در نماز ثابت نيست، آنچه در روايات معتبر آمده است مربوط به تمام حالات است و آن نيز در شرايط فعلى شبهه لباس شهرت دارد.
١٤٦- سوره مريم، آيات٢٣ تا٢٦.
١٤٧- و ١٤٨- و١٤٩- وسائل الشيعه، جلد٧، ، باب تحريم صوم الصمت.
١٥٠- نورالثقلين، جلد٣، .
١٥١- بحارالانوار، جلد ٧٥، .
١٥٢- همان مدرك، .
١٥٣- ميزان الحكمه، جلد ٢،صفحه١٦٦٧، شماره ١٠٨٢٥.
١٥٤- ميزان الحكمة، ماده صمت، حديث ١٠٨٠٥.
١٥٥- اصول كافى، جلد ٢،، (باب الصمت و حفظ اللسان، حديث ١١).
١٥٦- و١٥٧- اصول كافى، جلد ٢، صفحه١١٣.
١٥٨- غرر الحكم، شماره١٨٢٧.
١٥٩- غرر الحكم، شماره ٣٧١٤.
١٦٠- ميزان الحكمه،ماده صمت، حديث١٠٨٢٦.
١٦١- بحارالانوار، جلد ٦٨، .
١٦٢- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه ٣٩٢.
١٦٣- بحارالانوار، جلد ٦٨، صفحه٢٨٧ محجةالبيضاء، جلد ٥، صفحه١٩٣.
١٦٤- مجمع البيان، جلد ١٠، ذيل آيهمورد بحث. و نورالثقلين، جلد ٥، .
١٦٥- غرر الحكم، شماره ٩٦٤٤.
١٦٦- بحارالانوار، جلد ٧٤، ، حديث ٢٤.
١٦٧- بحارالانوار، جلد ٧٥، ، حديث ٦٤.
١٦٨- كافى، جلد ٨، ، حديث ٤.
١٦٩- المحجةالبيضاء، جلد ٥، .
١٧٠- مجمع البيان، جلد٩، صفحه١٠٦، ذيل آيه مورد بحث - مضمون اين حديث را بسيارى از معاريف اهل سنت در كتابهاى خود نقل كردهاند از جمله «احمد حنبل» در كتاب «فضائل» و «ابن عبدالبر» در «استيعاب»، و «ذهبى» در «تاريخ اول الاسلام» و «ابن اثير» در «جامع الاصول» و غير آنها.
١٧١- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه٢٦.
١٧٢- بحار، جلد ٧٨، صفحه٥٦
١٧٣- سوره محمد، آيه٣٠.
١٧٤- سوره يونس، آيه٣٩.
١٧٥- سوره بقره، آيه٢٤٧.
١٧٦- سوره بقره، آيه١٧٩.
١٧٧- بحارالانوار، جلد ٦٨، صفحه٢٨٣.
١٧٨- و١٧٩- غرر الحكم.
١٨٠- محجةالبيضاء، جلد ٥، صفحه١٩٣.
١٨١- كافى، جلد ٢، ، حديث١٣.
١٨٢- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه٣٤٩.
١٨٣- محجةالبيضاء، جلد ٥، صفحه١٩٦.
١٨٤- غرر الحكم، شماره ٢١٨٢.
١٨٥- المحجةالبيضاء، جلد ٥، .
١٨٦- بحارالانوار، جلد ٧٥، .
١٨٧- تصنيف غرر الحكم، صفحه٢١٦، شماره ٤٢٥٢.
١٨٨- اعجاز روانكاوى، صفحه٦.
١٨٩- انسان موجود ناشناخته، .
١٩٠- سوره حشر، آيه١٩ .
١٩١- غرر الحكم، حديث ٩٩٦٥.
١٩٢- غرر الحكم، حديث ٩٠٣٤.
١٩٣- غرر الحكم، طبق الميزان، جلد٦، صفحه١٧٣.
١٩٤- غرر الحكم، حديث٣١٢٦.
١٩٥- تفسير الميزان (طبق نقل ميزان الحكمه، جلد٣، ماده معرفت، .)
١٩٦- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه٤٠٩.
١٩٧- تحف العقول، كلمات قصار امام هادى(ع).
١٩٨- سوره فصلت، آيه٥٣ .
١٩٩- سوره ذاريات، آيه٢١ .
٢٠٠- سوره اعراف، آيه١٧٢.
٢٠١- تفسير الميزان جلد ٨،صفحه٣٠٧. ذيل آيهمورد بحث (باتلخيص).
٢٠٢- بحار الانوار، جلد ٩٢، صفحه٤٥٦ - در جلد ٥٨ بحار، صفحه٩٩، و جلد٦٦، صفحه٢٩٣، اين حديثبه عنوان كلام معصوم عليه السلام و در جلد ٢، از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است.
٢٠٣- غرر الحكم، حديث٧٩٤٦.
٢٠٤- تفسير الميزان، جلد٦، صفحه١٦٩ (بحث روانى ذيل آيه١٠٥، سوره مائده).
٢٠٥- راجع به تسلسل، براى توضيح بيشتر به كتاب پيام قرآن جلد دوم، صفحه٦ مراجعه كنيد.
٢٠٦- نهج البلاغه، خطبه ١.
٢٠٧- بحارالانوار، جلد ٥٨، صفحه٩٩ و ١٠٠
٢٠٨- نهج الفصاحه، صفحه٢٦ - شبيه همين معنى از امام صادق عليه السلام در اصول كافى، جلد ٢، آمده است.
٢٠٩- بحارالانوار، جلد ٧٤، صفحه٤١٩.
٢١٠- اين حديث در كتاب «تحفالعقول» در كلمات قصار امام صادق عليه السلام به اين صورت نقل شده : احب اخوانى الى من اهدى الى عيوبى (محبوبترين برادران دينى نزد من كسى است كه عيوب مرا به من هديه كند.)
٢١١- داود بن نصير طائى را از بزرگان فقها و زهاد و عباد قرن دوم هجرى شمردهاند و همطراز با ابراهيم ادهم و فضيل دانستهاند; (لغتنامه دهخدا).
٢١٢- محجةالبيضاء، جلد ٥، تا ١١٤ (باتلخيص).
٢١٣- مصباح الشريعه، صفحه٥٣٦ (طبق نقل ميزان الحكمه، واژه عبد).
٢١٤- صحيح مسلم، جلد ٢، (طبع بيروت).
٢١٥- براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه، جلد ١٠، ذيل همين آيه مراجعه فرماييد، كه تحليل روشن و مبسوطى در اين زمينه در آنجا آمده است.
٢١٦- مجمع البيان، جلد ١، ذيل آيه٤٥ سوره بقره كه مشابه آيهمورد بحث است; و تفسير برهان، جلد ١، صفحه١٦٦، ذيل آيه١٥٣، سوره بقره - در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است كه در ذيل آيه«استعينوا بالصبر و الصلوة» فرمود : «الصبر هو الصوم» (بحارالانوار، جلد٩٣، )
٢١٧- اصول كافى، طبق نقل الميزان، جلد ١، .
٢١٨- نهج البلاغه، كلمات قصار، جمله ٢٥٢.
٢١٩- به كتاب زندگى حضرت فاطمه زهرا(س) مراجعه شود.
٢٢٠- محجةالبيضاء، جلد ١، صفحه٣٣٩ (كتاب اسرار الصلاة).
٢٢١- عيون اخبار الرضا، مطابق نقل نور الثقلين، جلد١، صفحه٣٩، حديث٣٩.
٢٢٢- وسائل الشيعه، جلد٣، .
٢٢٣- مجمع البيان، جلد ٨، ، ذيل آيه٤٥ سوره عنكبوت.
٢٢٤- بحارالانوار، جلد٩٣، .
٢٢٥- غرر الحكم، شماره٥١٤٧
٢٢٦- سوره فجر، آيات٢٧ تا ٣٠ .
٢٢٧- المحجةالبيضا، جلد ٢، صفحه٢٦٦.
٢٢٨- «فى ظلال القرآن»، جلد ٥، .
٢٢٩- بحارالانوار، جلد٦٩، صفحه١١٩.
٢٣٠- تفسير الميزان، جلد١٦، صفحه٣٢٩ ذيل آيهمورد بحث.
٢٣١- تصنيف درر الحكم،صفحه١٨٩، شماره ٣٦٥٨.
٢٣٢- همان مدرك، شماره ٣٦٦١.
٢٣٣- همان مدرك، ، شماره ٣٦٠٨.
٢٣٤- همان مدرك، ، شماره٣٦١٩.
٢٣٥- همان مدرك، شماره ٣٦٢١.
٢٣٦- همان مدرك، صفحه١٨٩، حديث ٣٦٣١.
٢٣٧- همان مدرك، شماره ٣٦٤٥.
٢٣٨- همان مدرك، حديث ٣٦٥٤.
٢٣٩- ميزان الحكمه، جلد ٢، چاپ جديد، صفحه٩٦٩.
٢٤٠- نهج البلاغه، نامه ٣١.
٢٤١- كنز العمال، حديث ١٧٥١.
٢٤٢- بحارالانوار، جلد٩٠، ، حديث ٤.
٢٤٣- همان مدرك، حديث ٥ و٦.
٢٤٤- بحار، جلد ٧٥، .
٢٤٥- بحار،جلد ٧٥، صفحه٣٥٦، حديث ١١.
٢٤٦- سوره بقره، آيه٣٢.
٢٤٧- سوره مزمل، آيه٨.
٢٤٨- سوره اعراف، آيه٢٠٥.
٢٤٩- سوره ق، آيه١٦.
٢٥٠- ميزان الحكمه، جلد ٢، ، چاپ جديد، بحث ذكر.
٢٥١- همان مدرك
٢٥٢- سوره مائده، آيه٩٠.
٢٥٣- سوره منافقون، آيه٩.
٢٥٤- ميزان الحكمه، ج ٢، ، چاپ جديد.
۱۴
اخلاق در قرآن فصل سيزدهم : اسوهها و الگوها
اشاره
هركس در زندگى خود، اسوه و پيشوايى دارد كه سعى مىكند خود را به او نزديك سازد، و پرتوى از صفات او را در درون جان خود ببيند.
به تعبير ديگر، در درون دل انسان جايى براى اسوهها و قهرمانها است; و به همين دليل، تمام ملتهاى جهان در تاريخ خود به قهرمانان واقعى، وگاه پندارى متوسل مىشوند، و بخشى از فرهنگ و تاريخ خود را بر اساس وجود آنها بنا مىكنند; در مجالس خود از آنها سخن مىگويند و آنها را مىستايند; و سعى مىكنند خود را از نظر صفات و روحيات به آنها نزديك سازند.
اضافه بر اين، اصل «محاكات» (همرنگ شدن با ديگران، مخصوصا افراد پرنفوذ و با شخصيت) يكى از اصول مسلم روانى است. مطابق اين اصل، انسان كششى در وجود خود به سوى هماهنگى و همرنگى با ديگران (مخصوصا با قهرمانان) احساس مىكند; و به همين علت، به سوى اعمال و صفات آنان جذب مىشود.
اين جذب و انجذاب، در برابر افرادى كه انسان نسبتبه آنها ايمان كامل دارد، بسيار نيرومندتر و جذابتر است.
به همين دليل، ما در اسلام دو اصل به نام «تولى» و «تبرى» داريم; يا به تعبير ديگر : «حب فى الله» و «بغض فى الله» كه هر دو در واقع اشاره به يك حقيقت است. طبق اين دو اصل ما موظفيم دوستان خدا را دوست داريم و دشمنان خدا را دشمن، و پيشوايان بزرگ دين يعنى پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم : را در همه چيز اسوه و الگوى خود قرار دهيم.
اين دستور بقدرى مهم است، كه در آيات قرآن به عنوان نشانه ايمان، و در روايات اسلامى به عنوان «اوثق عرى الايمان»(محكمترين دستگيره ايمان) معرفى شده، و تا «تولى» و «تبرى» نباشد، بقيه اعمال عبادات و اطاعات، بى حاصل شمرده شده است، كه مدارك آن از آيات و روايات را به خواستخدا در بحثهاى آينده خواهيم ديد.
اين تولى و تبرى يا «حب فى الله و بغض فى الله» يكى از گامهاى بسيار مهم و مؤثر در تهذيب نفس و سير و سلوك الى الله است.
روى همين اصل، بسيارى از علماى اخلاق وجود استاد و مربى را براى رهروان اين راه، لازم شمردهاند، كه بحث مشروح آن در آينده خواهد آمد.
با اين اشاره به سراغ آيات قرآن مىرويم و مساله تولى و تبرى را در قرآن مجيد مورد بررسى قرار مىدهيم :
١- قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم والذين معه اذ قالوا لقومهم انا برآء منكم و مما تعبدون من دون الله (سوره ممتحنه، آيه٤)
٢- لقد كان لكم فيهم اسوة حسنة لمن كان يرجوالله و اليوم الآخر و من يتول فان الله هو الغنى الحميد (سوره ممتحنه، آيه٦)
٣- لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الآخر و ذكر الله كثيرا (سوره احزاب، آيه٢١)
٤- لا تجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حاد الله و رسوله و لوكانوا آبائهم اوابنائهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه و يدخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها رضى الله عنهم و رضوا عنه اولئك حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون (سوره مجادله، آيه٢٢)
٥- يا ايها الذين آمنوا لا تتولوا قوما غضب الله عليهم (سوره ممتحنه، آيه١٣)
٦- والمؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و يطيعون الله و رسوله اولئك سيرحمهم الله ان الله عزيز حكيم (سوره توبه، آيه٧١)
٧- الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور و الذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون (سوره بقره، آيه٢٥٧)
٨- يا ايها الذين آمنوا اتقوالله و كونوا مع الصادقين (سوره توبه، آيه١١٩)
ترجمه
١- سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند براى شما وجود داشت، در آن هنگام كه به قوم (مشرك) خود گفتند ما از شما و آنچه غير از خدا مىپرستيد بيزاريم!
٢- (آرى) براى شما در زندگى آنها اسوه حسنه (و سرمشق نيكويى) بود، براى كسانى كه اميد به خدا و روز قيامت دارند; و هر كس سر پيچى كند (به خويشتن ضرر زده است، زيرا) خداوند بى نياز و شايسته ستايش است.
٣- مسلما براى شما در زندگى رسولخدا سرمشق نيكويى بود، براى آنها كه اميد به حمتخدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مىكنند.
٤- هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمىيابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند; آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته، و با روحى از ناحيه خودش آنها را تقويت فرموده، و آنها را در باغهايى از بهشت وارد مىكند كه نهرها از زير (درختانش) جارى است، جاودانه در آن مىمانند; خدا از آنها خشنود است و آنان (نيز) از خدا خشنودند، آنها «حزب الله»اند، بدانيد «حزب الله» پيروز و رستگارند.
٥- اى كسانى كه ايمان آوردهايد! با قومى كه خداوند آنان را مورد غضب قرار داده دوستىنكنيد!
٦- مردان و زنان با ايمان ولى (ويار و ياور) يكديگرند; امر به معروف و نهى از منكر مىكنند; نماز را بر پا مىدارند; و زكات را مىپردازند; و خدا و رسولش را اطاعت مىكنند; بزودى خدا آنان را مورد رحمتخويش قرار مىدهد; خداوند توانا و حكيم است!
٧- خداوند، ولى و سرپرست كسانى است كه ايمان آوردهاند; آنها را از ظلمتها، به سوى نور خارج مىسازد; (اما) كسانى كه كافر شدند، اولياى آنها طاغوتها هستند كه آنها را از نور، به سوى ظلمتها بيرون مىبرند; آنها اهل آتشند و هميشه در آن خواهند ماند.
٨- اى كسانى كه ايمان آوردهايد تقواى الهى پيشه كنيد و (هميشه) با صادقان باشيد!
تفسير و جمع بندى
از آيات سوره ممتحنه بخوبى بر مىآيد كه بعضى از مؤمنان تازه كار و بىخبر از دستورات اسلام، با دشمنان سر و سرى داشتند.
از شان نزول آيات آغاز اين سوره استفاده مىشود كه پيش از فتح مكه فردى به نام «حاطب بن ابى بلتعه» توسط زنى به نام «ساره» نامهاى مخفيانه به اهل مكه نوشت كه رسولخدا صلى الله عليه و آله قصد دارد به سوى شما بيايد و مكه را فتح كند، آماده دفاع از خود باشيد.
ايندر حالىبود كه پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله آماده فتحمكه مىشد،و ترتيبى دادهبود كه اينخبر بههيچ وجه منتقل به مردم مكه نشود تا مقاومت چندانى نشود، و خونها كمتر ريختهشود.
زن آن نامه را گرفت و در لاى گيسوان خود پنهان نمود و بسرعتبه سوى مكه حركت نمود.
جبرئيل اين ماجرا را به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داد، و آن حضرت، على عليه السلام را براى گرفتن نامه به تعقيب او فرستاد; او در آغاز منكر شد، و هنگامى كه مورد تهديد قرار گرفت، نامه را بيرونآورد و خدمتحضرت على عليه السلامداد; و آنحضرت نامه را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آلهآورد.
حاطب احضار شد، و سخت مورد سرزنش قرار گرفت; و عذرى آورد و پيامبر صلى الله عليه و آله عذر او را ظاهرا پذيرفت; و آيات آغاز سوره ممتحنه به عنوان يك هشدار براى پيشگيرى از تكرار اين گونه اعمال نازل گرديد; و يكى از اصول اساسى اسلام، يعنى مساله اقتداء به نيكان و پاكان و اولياء الله و قطع علاقه و پيوند با دشمنان حق و در يك جمله «حب فى الله و بغض فى الله» را بيان كرد.
در آغاز اين سوره، همه مؤمنان را مخاطب ساخته مىفرمايد : «اى كسانى كه ايمان آوردهايد دشمنمن و دشمنخود را دوستخويش قرار ندهيد، شما نسبتبه آنها اظهار محبت مىكنيد در حالى كه آنها نسبتبه آنچه بر شما نازل شده است كفر مىورزند، و رسولخدا صلى الله عليه و آله و شما را به خاطر ايمان آوردن به پروردگارتان، از شهر و ديارتان بيرون مىكنند!» (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء تلقون اليهم بالمودة و قد كفروا بما جائكم من الحق يخرجون الرسول و اياكم ان تؤمنوا بالله ربكم)
اين نكته روشن است كه اگر هنگام تضاد «پيوندهاى محبت و دوستى» با «پيوندهاى اعتقادى و ارزشى» پيوند محبت و دوستى مقدم شمرده شود، پايههاى اعتقاد و ارزشها متزلزل مىگردد و انسان تدريجا به سوى باطل و فساد گرايش پيدا مىكند; و نكته اساسى «حب فى الله و بغض فى الله» يا به تعبير ديگر، تولاى اولياء الله و تبراى از اعداءالله نيز همين است. (دقت كنيد)
سپس در ادامه اين سخن (در آيهچهارم همين سوره) مسلمانان را به پيروى از ابراهيم عليه السلام و يارانش، به عنوان يك «اسوه حسنه» و «الگوى زيبا و پر ارزش» دعوت كرده، مىفرمايد : «در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند اسوه خوبى براى شما وجود داشت، در آن هنگام كه به قوم مشرك خود گفتند : ما از شما و آنچه غير از خدا مىپرستيد بيزاريم!» (قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم والذين معه اذ قالوا لقومهم انا برآؤ منكم و مما تعبدون من دون الله)
اسوه (بروزن لقمه) معنى مصدرى دارد; به معنى تاسى نمودن و در اصل به معنى حالتى است كه از پيروى كردن ديگرى حاصل مىشود; به تعبيرى ديگر، به معنى اقتدا كردن و پيروى نمودن است.
و ما در فارسى معمولى امروز از آن به عنوان سرمشق گرفتن تعبير مىكنيم.
بديهى است اين امر ممكن است در كارهاى خوب باشد يا كارهاى بد; به همين دليل، در آيهمورد بحث تعبير به اسوه حسنه شده; يعنى، كار ابراهيم و يارانش سرمشق خوبى براى شما بود، چرا كه آنها پيوندهاى ظاهرى و مادى را با قومشان به خاطر گسستن پيوندهاى توحيدى و اعتقادى قطع كردند.
«راغب» در «مفردات» معتقد است كه واژه «اسى» (بروزن عصا) به معنى غم و اندوه، نيز از همين ماده گرفته شده (و اين به خاطر آن است كه به افراد ماتم زده و غمگين گفته مىشود : «لك بفلان اسوة; تو بايد از فلان كس سرمشق بگيرى (كه فلان مصيبتبزرگ بر او وارد شد و صبر و شكيبايى كرد!)»
ولى بعضى از ارباب لغت مانند : ابن فارس در «مقاييس»، اين دو ماده را از يكديگر جدا مىداند (اولى را به اصطلاح ناقص واوى و دومى را ناقص يايى با دو معنى متفاوت مىشمرد).
به هر حال، قرآن مجيد براى تشويق مسلمانان، به مساله مهم «حب فى الله و بغض فى الله» ابراهيم و يارانش را سرمشق قرار مىدهد، چرا كه انتخاب سرمشقها و الگوهاى پاك و با ايمان و شجاع و مقاوم، تاثير عميقى در پاكسازى روح و فكر و اخلاق و اعمال انسان دارد.
اين همان چيزى است كه علماى اخلاق روى آن تكيه كرده و در سير و سلوك الىالله انتخاب «قدوه» و «اسوه»را وسيله پيشرفت و تعالى مىدانند.
در آيه دوم مورد بحث، كه ادامه همان بحث آيهبالا است، بار ديگر به برنامه ابراهيم و يارانش اشاره كرده، مىفرمايد : «براى شما مسلمانان در برنامه زندگى آنها سرمشق نيكويى بود; براى آنها كه اميد به خدا و روز قيامت دارند، و هر كس (از تاسى به اين مردان خدا) سرپيچى كند (و طرح دوستى با دشمنان خدا بريزد به خود زيان رسانده است و خداوند نيازى به او ندارد.)، او از همگان بىنياز و شايسته ستايش است.» (لقد كان لكم فيهم اسوة حسنة لمن كان يرجوالله و اليوم الآخر و من يتول فان الله هو الغنى الحميد)
تفاوتى كه اين آيه با آيهقبل دارد در دو قسمت است : نخست اين كه، در اين آيه بر اين موضوع تكيه مىكند كه «حب فى الله و بغض فى الله» از آثار ايمان به خدا و معاد است; و ديگر اين كه اين مساله چيزى نيست كه خدا به آن نياز داشته باشد، اين نياز شماست و براى تكامل روحى و معنوى و حفظ سلامت جامعه شما مىباشد.
چهارمين آيه، كه ناظر به جنگ احزاب است; به نكته مهمى اشاره مىكند و آن اين كه على رغم ضعفها و بىتابيها و بدگمانيهاى بعضى از تازه مسلمانان در اين ميدان نبرد عظيم، پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مانند كوهى استوار، مقاومت و ايستادگى كرد; از آرايش جنگهاى صحيح و انتخاب بهترين روشهاى نظامى لحظهاى غافل نمىماند و در عين حال از راههاى متخلف براى ايجاد شكاف در جبهه دشمن از پاى نمىنشست; همراه ديگر مؤمنان كلنگ به دست گرفت و خندق كند، و براى حفظ يارانش با آنها مزاح و شوخى مىكرد; براى دلگرم ساختن مؤمنان، آنان را به خواندن اشعار حماسى تشويق مىنمود; آنى از ياد خدا غافل نبود، و يارانش را به آينده درخشان و فتوحات بزرگ نويد مىداد.
همين امور سبب حفظ جمعيت اندك مسلمين در برابر گروه عظيم احزاب كه از نظر ظاهرىكاملا برترىداشتند، شد;اين ايستادگى و مقاومت عجيب سرمشقى براى همهبود.
قرآن مىفرمايد : «رسولخدا (در ميدان جنگ احزاب) اسوه نيكويى بود براى آنها كه اميد به خدا و روز رستاخيز دارند، و خدا را بسيار ياد مىكنند.» (لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الآخر و ذكر الله كثيرا)
نه تنها در ميدان جنگ احزاب كه مصداق جهاد اصغر محسوب مىشد، پيغمبر صلى الله عليه و آله اسوه و الگو بود، بلكه در ميدان جهاد اكبر و مبارزه با هوى و هوسهاى نفسانى و تهذيب اخلاق نيز اسوه و سرمشق بسيار مهمى بود; و آن كسى كه بتواند گام در جاى گامهاى آن بزرگوار بنهد، اين راه پر فراز و نشيب را با سرعتخواهد پيمود.
قابل توجه اين كه در اين آيه، علاوه بر مساله ايمان به خدا و روز جزا (لمن كان يرجوا الله و اليوم الآخر)، روى ياد خدا نيز تكيه شده است، و با ذكر جمله (و ذكر الله كثيرا) نشان مىدهد آنها كه بسيار به ياد خدا هستند، از هدايتهاى چنين پيشوايى الهام مىگيرند، زيرا ايمان و ذكر خدا، آنها را متوجه مسؤوليتهاى بزرگشان مىكند; در نتيجه به دنبال رهبر و پيشوايى مىگردند، و كسى را بهتر از رسولخدا صلى الله عليه و آله براى اين كار نمىيابند.
در پنجمين آيه، روى نقطه مقابل اين مساله يعنى بغض فى الله تكيه كرده، مىفرمايد : «هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد نمىيابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندان آنها باشند; آنها كسانى هستند كه خدا ايمان رابر صفحه دلهايشان نوشته و با روحى از ناحيه خودش آنان را تقويت فرموده است. » (لا تجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حاد الله و رسوله و لوكانوا آبائهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب فىقلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه)
اين آيه نشان مىدهد كه هنگام قرار گرفتن بر سر دو راهى «حفظ پيوندهاى الهى» و «حفظ پيوندهاى خويشاوندى» كدام را بايد مقدم شمرد; با صراحت مىگويد : اگر نزديكترين خويشاوندان از راه خدا منحرف شوند، و آلوده به كفر و فساد گردند، بايد از آنها بريد و به خدا و ارزشهاى والاى الهى انسانى پيوست.
قابل توجه اين كه با دو جمله بسيار پر معنى (اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه) (آنها كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه قلوبشان نوشته و با روح الهى آنان را تقويت فرموده است.) بر اين مساله تاكيد مىنهد.
يعنى «حب فى الله و بغض فى الله» از ايمان سرچشمه مىگيرد، و تداوم تكامل ايمان هم از «حب فى الله و بغض فى الله» است.
و به تعبير ديگر، هر دو در يكديگر تاثير متقابل دارند، با اين تفاوت كه آغاز كار بايد از ايمان به مبدا و معاد شروع شود، و تكامل آن از «حب فى الله و بغض فى الله» حاصلگردد.
در ششمين آيه، سخن از پيوند معنوى و روحانى مؤمنان با يكديگر است; مىفرمايد : «مردان و زنان با ايمان ولى (ويار و ياور) يكديگرند; امر به معروف و نهى از منكر مىكنند; نماز را بر پا مىدارند; و زكات را مىپردازند; و خدا و رسولش را اطاعت مىكنند; بزودى خدا آنان را مورد رحمتخويش قرار مىدهد، خداوند توانا و حكيم است!» (والمؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و يطيعون الله و رسوله الئك سيرحمهم الله ان الله عزيز حكيم)
اين پيوند معنوى و روحانى كه بر اساس امر به معروف و نهى از منكر و اقامه نماز و اداء زكات و اطاعتخدا و پيامبرش، استوار است; سبب مىشود كه آنها نه تنها در اعمال و رفتار، بلكه در خلق و خوى خويش از يكديگر الهام بگيرند; و هر كدام سرمشق براى ديگرى باشند; و اگر مىخواهند همرنگ جماعتشوند، بايد همرنگ اين جماعتشوند، نه جماعتهاى گمراه و منحرفى كه بايد رابطه خود را از آنها بريد!
در واقع امر به معروف و نهى از منكر كه در سرلوحه برنامههاى آنها - طبق آيهفوق - قرار گرفته، آنها را ملزم مىدارد كه مراقب اخلاق و اعمال يكديگر باشند; و اين خود كمكمؤثرى به تهذيب اخلاق و نفوس مىكند.
در هفتمين آيه، تفاوت خط مؤمنان و كافران تبيين شده است; مؤمنان، به خدا وابستهاند و از صفات جمال و جلال او سرمشق مىگيرند; و كافران به طاغوت وابسته بوده و اعمال و اخلاق آنها بازتابى از صفات طاغوت است; مىفرمايد : «خداوند، ولى و سرپرست كسانى است كه ايمان آوردهاند; آنها را از ظلمتها، به سوى نور خارج مىسازد; (اما) كسانى كه كافر شدند، اولياى آنها طاغوتها هستند كه آنها را از نور، به سوى ظلمتها بيرون مىبرند; آنها اهل آتشند و هميشه در آن خواهند ماند.» (الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور و الذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون)
در اين آيه، خارج شدن از ظلمات به نور، به صورت نتيجه ولايتخداوند بر مؤمنان ذكر شده است، و خروج از نور به سوى ظلمتها از آثار ولايت طاغوت.
نور و ظلمت در اين آيه، معنى وسيعى دارد كه تمام نيكيها و بديها، خوبيها و زشتيها و فضائل رذائل را شامل مىشود.
آرى! آن كس كه در سايه ولايت «الله» قرار گيرد، هجرتش از رذائل به فضائل و از بديها به خوبيها آغاز مىگردد; زيرا سرمشق او در همه جا صفات جلال و جمال خداست. او به سوى پاكى مىرود، چرا كه ذات مقدس خدا از هر آلودگى و نقص، پاك و منزه است. او به سوى رحمت و رافت، و جود و سخاوت پيش مىرود، چرا كه ذات خداوند، رحمان و رحيم، و جواد و كريم است; و به همين ترتيب، حركتبه سوى فضائل ديگر شروع مىشود، چرا كه نقطه اميد و مقصد و مقصود و معبود و محبوب، اوست.
درست عكس اين حركت، يعنى از فضائل به سوى رذائل از آن كسانى است كه طاغوت (بتهاى بىشعور و بىخاصيت و فاقد چشم و گوش و هوش، و همچنين انسانهاى طغيانگر و خود كامه) را ولى خود قرار دادهاند.
در هشتمين آيه، قرآن مجيد همه مؤمنان را مخاطب ساخته و مىگويد : «اى كسانى كه ايمان آوردهايد تقواى الهى پيشه كنيد و (هميشه) با صادقان باشيد! (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين)
در حقيقت جمله دوم در آيه شريفه (كونوا مع الصادقين) تكميل جمله اول (اتقوا الله) است. آرى! براى پيمودن راه تقوا و پرهيزكارى، و پاكى ظاهر و باطن بايد همراه و همگام صادقان بود و در سايه آنها قدم برداشت.
در روايات فراوانى كه از طرق شيعه و اهل سنت در منابع معروف اسلامى آمده است، اين آيه تطبيق بر على عليه السلام يا همه اهل بيت : شده است.
اين روايات را مىتوانيد در «الدر المنثور سيوطى» و «مناقب خوارزمى» و «دررالسمطين زرندى» و «شواهد التنزيل» حاكم حسكانى و كتب ديگر، مطالعه كنيد. (١)
«حافظ سليمان قندوزى» در «ينابيع المودة»، و «علامه حموينى» در «فرائد السمطين»، و «شيخ ابو الحسن كازرونى» در «شرف النبى» نيز بخشى از اين احاديث را آوردهاند. (٢)
در يكى از اين احاديث مىخوانيم كه بعد از نزول آيه فوق، سلمان فارسى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله پرسيد : آيا اين آيه عام استيا خاص؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اما المامورون فعامة المؤمنين، و اما الصادقون فخاصة اخى على و اوصيائه من بعده الى يوم القيامة; ماموران به اين آيه، همه مؤمنانند، و اما صادقان، خصوص برادرم على عليه السلام و اوصياى بعد از او تا روز قيامت هستند!» (٣)
بديهى است اين همراهى و همگامى با على عليه السلام و اوصياى او كه تا روز قيامت تداوم دارد براى تمسك به رهبرى آنها و اقتدا در عمل و اخلاق و هدايت است.
نتيجه
از مجموع آنچه در آيات بالا آمد كه بخشى از آيات تولى و تبرى استبخوبى استفاده مىشود كه مساله پيوند با ذات پاك خداوند و اولياءالله، و بريدن از ظالمان و فاسدان و طاغوتها، و در يك كلمه «حب فى الله و بغض فى الله» از اساسىترين و اصولىترين تعليمات قرآن است، كه اثر عميقى در مسائل اخلاقى دارد.
اين اصل قرآنى و اسلامى، در تمام مسايل زندگى انسان تاثير مستقيم دارد اعم از مسائل فردى و اجتماعى و دنيايى و آخرتى. و از جمله در مسائل اخلاقى كه مورد بحث ما است، نيز اثر فوقالعادهاى دارد.
مؤمنان را مىسازد; آنها را تهذيب مىكند; و به آنها تعليم مىدهد كه در هر قدم، نيكان و پاكان مخصوصا پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم : را اسوه و قدوه و سرمشق خود قرار دهند; و اين از گامهاىمؤثر براى وصول به هدف آفرينش انسان يعنى تهذيب نفس و پرورش فضائل اخلاقى است.
تولى و تبرى در روايات اسلامى
احاديثبسيار فراوانى در كتب اسلامى اعم از شيعه و اهل سنت در زمينه حب فى الله و بغض فى الله و تولى و تبرى آمده است، و به قدرى در اين باره اهميت داده شده كه در كمتر چيزى نظير آن ديده مىشود.
بى شك اين اهميتبه خاطر آثار مثبتى است كه پيوند دوستى با اولياء الله و دوستان خدا، و بيزارى از دشمنان حق، دارد; اين آثار مثبت هم در قدرت ايمان ظاهر مىشود و هم در تهذيب اخلاق، و هم در پاكى اعمال و تقوا.
اين احاديث نشان مىدهد كه بايد در طريق تهذيب نفس و سير و سلوك الى الله، هر كس پيشوا و مقتدايى را برگزيند.
در اينجا به بخشى از اين احاديث كه از كتب مختلف گلچين شده است اشاره مىشود :
١- در خطبه قاصعه تعبيرجالبى درباره پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله و على عليه السلام ديده مىشود; مىفرمايد : «و لقد قرن الله به صلى الله عليه و آله من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم، و محاسن اخلاق العالم، ليله و نهاره و لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امه يرفع لى فى كل يوم من اخلاقه علما و يامرنى بالاقتداء به; از همان زمان كه رسولخدا صلى الله عليه و آله از شير باز گرفته شد، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خويش را مامور ساخت تا شب و روز او را به راههاى مكارم اخلاق و صفات خوب انسانى سوق دهد; و من (هنگامى كه به حد رشد رسيدم نيز) همچون سايه به دنبال آن حضرت حركت مىكردم، و او هر روز نكته تازهاى از اخلاق نيك خود را براى من آشكار مىساخت; و به من فرمان مىداد تا به او اقتدا كنم.» (٤)
اين حديثشريف كه بخشى از خطبه قاصعه را تشكيل مىدهد، اين حقيقت را روشن مىسازد كه حتى پيغمبرگرامى اسلام در آغاز كارش مقتدا و پيشوايى داشته كه بزرگترين فرشتگان الهى بوده است.
على عليه السلام نيز پيامبر صلى الله عليه و آله را مقتدا و پيشواى خود قرار داده بود و سايه به سايه او حركت مىكرد; و اين مقتداى بزرگوار هر روز درس تازهاى به على عليه السلام مىآموخت و چهره نوينى از اخلاق انسانى را به او نشان مىداد.
آنجا كه پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام در آغاز كارشان در برنامه سير الىالله نياز به پيشوا و مقتدا داشته باشند، تكليف ديگران پيداست.
٢- در روايت معروف «بنىالاسلام ...» كه با طرق متعدد با تفاوت مختصرى از معصومين(ع) نقل شده است اين موضوع بخوبى منعكس شده است; از جمله در حديثى كه يار وفادار امام باقر عليه السلام «زراره» از آن حضرت نقل كرده، مىخوانيم : «بنىالاسلام على خمسة اشياء، على الصلوة و الزكاة و الحج و الصوم والولاية، قال زرارة : فقلت : واى شىء من ذلك افضل؟ فقال : الولاية افضل لانها مفتاحهن و الوالى هو الدليل عليهن; اسلام بر پنج پايه بنا شده : بر نماز و زكات و حج و روزه و ولايت (رهبرى معصومين)، زراره مىگويد : عرض كردم : كداميك از اينها افضل است؟ فرمود : ولايت افضل است، زيرا كليد همه آنها است، و والى و رهبر الهى راهنما به سوى چهار اصل ديگر است.» (٥)
از اين تعبير بخوبى استفاده مىشود كه ولايت و اقتدا به اولياء الله سبب احياء ساير برنامههاى دينى و مسايل عبادى و فردى و اجتماعى است; و اين اشاره روشنى به تاثير مساله ولايت در امر تهذيب نفوس و تحصيل مكارم اخلاق مىباشد.
٣- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم : روزى پيامبر صلى الله عليه و آله به يارانش فرمود : «اى عرى الايمان اوثق؟ فقالوا : الله و رسوله اعلم و قال بعضهم الصلوة، و قال بعضهم الزكاة، و قال بعضهم الصيام، و قال بعضهم الحج و العمرة، و قال بعضهم الجهاد، فقال رسولالله صلى الله عليه و آله لكل ما قلتم فضل و ليس به، ولكن اوثق عرى الايمان الحب فى الله و البعض فى الله و تولى اولياء الله و التبرى من اعداء الله; كداميك از دستگيرههاى ايمان محكمتر و مطمئنتر است؟ ياران عرض كردند خدا و رسولش آگاهتر است، و بعضى گفتند نماز، و بعضى گفتند زكات و بعضى روزه، و بعضى حج و عمره، و بعضى جهاد! رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود : همه آنچه را گفتيد داراى فضيلت است ولى پاسخ سؤال من نيست; محكمترين و مطمئنترين دستگيرههاى ايمان، دوستى براى خدا و دشمنى براى خداست، و دوست داشتن اولياء الله و تبرى از دشمنان خدا.» (٦)
پيغمبراكرم صلى الله عليه و آلهنخستبااين سؤال مهم،افكار مخاطبان را در اين مساله سرنوشتساز به جنب و جوش در آورد - و اين كارى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله گاه قبل از القاء مسايل مهم انجام مىداد - گروهى اظهار بىاطلاعى كردند، و گروهى با شمردن يكى از اركان مهم اسلام پاسخگفتند; ولىپيامبر صلى الله عليه و آلهدرعين تاكيد براهميت آن برنامههاى مهماسلامى،سخنان آنها را نفىكرد،سپسافزود : مطمئنترين دستگيره ايمان، حبفىالله و بعضفىالله است!
تعبير به «دستگيره» در اينجا گويا اشاره به اين است كه مردم براى وصول به مقام قرب الى الله، بايد به وسيلهاى چنگ بزنند و بالا بروند، كه از همه مهمتر و مطمئنتر، دستگيره حب فى الله و بغض فى الله است.
اين به خاطر آن است كه پيوند محبتبا دوستان خدا و اقتدا و تاسى به اولياءعاملى استبراى حركت در تمام زمينههاى اعمال خير و صفات نيك.
بنابراين، با احياء اين اصل، اصول ديگر نيز زنده مىشود; و با ترك اين اصل، بقيه تضعيف يا نابود مىگردد.
٤- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم كه خطاب به يكى از يارانش به نام جابر كرد و فرمود : «اذا اردت ان تعلم ان فيك خيرا فانظرالى قلبك فان كان يحب اهل طاعة الله و يبغض اهل معصيته، ففيك خير، و الله يحبك; و ان كان يبغض اهل طاعة الله و يحب اهل معصيته، فليس فيك خير، و الله يبغضك و المرء مع من احب; هرگاه بخواهى بدانى در تو خير و نيكى وجود دارد يا نه؟ نگاهى به قلبت كن! اگر اهل اطاعت الهى را دوست مىدارد و اهل معصيت را دشمن مىشمرد، تو انسان خوبى هستى، و خدا تو را دوست دارد; و اگر اهل اطاعت الهى را دشمن مىدارد و اهل معصيتش را دوست مىدارد، نيكى در تو نيست، و خدا تو را دشمن مىدارد; و انسان با كسى است كه او را دوست مىدارد!» (٧)
جمله «والمرء مع من احب» اشاره لطيفى به اين واقعيت است كه هر انسانى از نظر خط و ربط اجتماعى و خلق و خو و صفات انسانى و همچنين سرنوشت نهايى در روز رستاخيز، با كسانى خواهد بود كه به آنها عشق مىورزد و پيوند محبت دارد; و اين نشان مىدهد كه مساله «ولايت» در مباحث اخلاقى سرنوشتساز است.
٥- در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام مىخوانيم كه رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود : «ود المؤمن للمؤمن فى الله من اعظم شعب الايمان، الا و من احب فى الله وابغض فى الله و اعطى فى الله و منع فى الله فهو من اصفياء الله; محبت مؤمن نسبتبه مؤمن به خاطر خدا از بزرگترين شاخههاى ايمان است; (٨) آگاه باشيد كسى كه به خاطر خدا دوستبدارد و به خاطر خدا دشمن بدارد، به خاطر خدا ببخشد و به خاطر خدا خود دارى از بخشش كند، او از برگزيدگان خداست!» (٩)
٦- در حديث ديگرى از امام علىبنالحسين عليه السلام مىخوانيم : اذا جمع الله عزوجل الاولين و الآخرين قام مناد فنادى يسمع الناس فيقول : اين المتحابون فى الله قال : فيقوم عنق من الناس فيقال لهم اذهبوا الى الجنة بغير حساب قال : فتلقاهم الملائكة فيقولون الى اين؟ فيقولون الى الجنة بغير حساب! قال فيقولون فاى ضرب انتم من الناس؟ فيقولون نحن المتحابون فى الله، قال فيقولون واى شىء كانت اعمالكم؟ قالوا كنا نحب فى الله و نبغض فى الله، قال فيقولون نعم اجر العاملين!; هنگامى كه خداوند متعال اقوام اولين و آخرين را(در قيامت) جمع كند، ندا دهندهاى ندا مىدهد، به گونهاى كه به گوش همه مردم برسد، مىگويد كجا هستند آنهايى كه به خاطر خدا همديگر را دوست داشتند، فرمود در اين هنگام گروهى از مردم بر مىخيزند و به آنها گفته مىشود، بدون حساب به سوى بهشتبرويد! فرمود : در اين موقع فرشتگان الهى از آنها استقبال مىكنند، مىگويند به كجا مىرويد؟ مىگويند : به بهشتبدون حساب! مىگويند شما از كدام گروه مردم هستيد؟ مىگويند ما كسانى هستيم كه به خاطر خدا يكديگر را دوست مىداشتيم، مىگويند، اعمال شما چه بود؟ مىگويند ما به خاطر خدا گروهى را دوست مىداشتيم و به خاطر خدا گروهى را دشمن مىداشتيم، فرشتگان مىگويند : چه خوب است پاداش عمل كنندگان!» (١٠)
تعبير «نعم اجرالعاملين» نشان مىدهد كه محبتبا اولياء الله و دشمنى با اعداءالله سرچشمه اعمال نيك و پرهيز از اعمال بد است.
٧- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله چنين آمده است : «ان حول العرش منابر من نور عليها قوم لباسهم و وجوههم نور ليسوا بانبياء يغبطهم الانبياء و الشهداء قالوا يا رسولالله حل لنا قال : هم المتحابون فى الله و المتجالسون فى الله و المتزاورون فى الله; در اطراف عرش الهى منبرهايى از نور است كه بر آنها گروهى هستند كه لباسها و صورتهايشان از نور است; آنها پيامبر نيستند ولى پيامبران و شهداء به حال آنها غبطه مىخورند! عرض كردند : اى رسولخدا! اين مساله را ما براى حل كن (آنها چه كسانى هستند؟) فرمود : آنها كسانى هستند كه به خاطر خدا يكديگر را دوست دارند و براى خدا با يكديگر مجالست مىكنند، و براى خدا به ديدار هم مىروند!» (١١)
٨- در حديث ديگرى (يا در ادامه حديثبالا) مىخوانيم : پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود : «لو ان عبدين تحابا فى الله احدهما بالمشرق و الآخر بالمغرب لجمع الله بينهما يوم القيامة و قال النبى صلى الله عليه و آله افضل الاعمال الحب فى الله و البغض فىالله; اگر دو بنده (از بندگان خدا) يكديگر را به خاطر خدا دوست دارند، يكى در مشرق باشد و ديگرى در مغرب، خداوند آن دو را در قيامت در بهشت كنار هم قرار مىدهد، و فرمود : برترين اعمال حب فى الله و بغض فى الله است.» (١٢)
اين حديث نشان مىدهد كه محكمترين پيوند در ميان انسانها، پيوند مكتبى است، كه سبب همگونى در اخلاق و رفتارهاى انسانى مىشود; بديهى است آنها كه يكديگر را به خاطر خدا دوست دارند، صفات و افعال خداپسندانه را در يكديگر مىبينند، و همين حب فى الله و بغض فى الله گاممؤثرى براى تربيت نفوس آنها است.
٩- در حديث قدسى مىخوانيم : خداوند به موسى عليه السلام فرمود : «هل عملت لى عملا؟! قال صليت لك و صمت و تصدقت و ذكرت لك، قال الله تبارك و تعالى، و اما الصلوة فلك برهان، و الصوم جنة و الصدقة ظل، و الذكر نور، فاى عمل عملت لى؟! قال موسى : دلنى على العمل الذى هو لك، قال يا موسى هل واليت لى وليا و هل عاديت لى عدوا قط فعلم موسى ان افضل الاعمال الحب فى الله و البغض فى الله; آيا هرگز عملى براى من انجام دادهاى؟ موسى عرض كرد : آرى! براى تو نماز خواندهام، روزه گرفتهام، انفاق كردهام و به ياد تو بودهام; فرمود : اما نماز براى تو نشانه (ايمان) است، و روزه سپر آتش، و انفاق سايهاى در محشر، و ذكر خدا نور است; كدام عمل را براى من به جا آوردهاى اى موسى! عرض كرد خداوندا! خودت مرا در اين مورد راهنمايى فرما! فرمود : آيا هرگز به خاطر من كسى را دوست داشتهاى، و به خاطر من كسى را دشمن داشتهاى؟ (در اينجا بود كه) موسى عليه السلام دانستبرترين اعمال حب فى الله و بغض فى الله (دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا) است.» (١٣)
١٠- اين بحث را با حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام پايان مىدهيم (هر چند احاديث در اين زمينه، بسيار فراوان است.) فرمود : «من احب لله و ابغض لله و اعطى لله و منع لله فهو ممن كمل ايمانه; كسى كه به خاطر خدا دوستبدارد و به خاطر خدا دشمن بدارد، و به خاطر خدا ببخشد، و به خاطر خدا ترك بخشش كند، او از كسانى است كه ايمانش كامل شده است!» (١٤)
از احاديث دهگانه بالا استفاده مىشود كه در اسلام حساب مهمى براى حب فى الله و بغض فى الله باز شده است; تا آنجا كه به عنوان افضل اعمال، و نشانه كمال ايمان، و برتر از نماز و روزه و حج و جهاد، و انفاق فى سبيل الله معرفى شده و صاحبان اين صفت، پيشگامان در بهشتند، و مقاماتى دارند كه انبياء و شهداء به حال آنها غبطه مىخورند.
اين تعبيرات، پرده از نقش مهم مساله ولايت و تولى و تبرى، در تمام برنامههاى دينى و الهى بر مىدارد; دليل آن هم روشن است; زيرا انسان پيشوايان بزرگ را به خاطر ايمان و تقوا و فضائل اخلاقى و اعمال صالحه ديگر، دوست مىدارد; با اين حال، چگونه ممكن استبه آنان تاسى نكند، و همگام و همدل و همرنگ نشود!
اين همان است كه علماى اخلاق از آن به عنوان يك اصل اساسى در تهذيب نفوس ياد كردهاند; و پيروى و اقتدا كردن به انسان كاملى را شرط موفقيت در سير و سلوك الى الله مىدانند.
يكى از دلايل مهمى كه قرآن مجيد در هر مورد و در هر مناسبت از انبياى الهى سخن مىگويد و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و مسلمانان را دستور مىدهد كه به ياد آنها و تاريخ و زندگانىشان باشند، همين است كه از آنان الگو بگيرند و راه موفقيت و نجات را در تاريخ زندگى آنها بجويند.
اين نكته شايان توجه است كه انسانها معمولا داراى روح قهرمان پرورى هستند; يعنى، هركس مىخواهد به شخص بزرگى عشق بورزد، و او را در زندگى خود الگو قرار دهد; و در ابعاد مختلف زندگى به او اقتدا كند.
انتخاب چنين قهرمانى در سرنوشت انسان و شكل دادن به زندگى او تاثير فراوانى دارد; و با تغيير شناخت اين قهرمانها، زندگى ممكن است دگرگون شود.
بسيارى از افراد يا ملتها كه دستشان به دامان قهرمانان واقعى نرسيده، قهرمانان خيالى و افسانهاى براى خود ساختهاند، و در ادبيات و فرهنگ خود جايگاه مهمى براى آنها قائلشدهاند.
محيط زندگى اجتماعى و تبليغات مطلوب و نامطلوب در گزينش قهرمانها مؤثر است.
اين قهرمانها ممكن است مردان الهى، رجال سياسى، چهرههاى ورزشى و يا حتى بازيگران فيلمها بوده باشند.
هدايت اين تمايل فطرى بشر به سوى قهرمانان واقعى و الگوهاى والاى انسانى مىتواند كمكمؤثرى به پرورش فضائل اخلاقى در فرد و جامعه بنمايد.
مساله ولايت اولياء الله در حقيقت در همين راستا است; و به همين دليل، آيات و روايات اسلامى - چنانكه ديديم - اهميت فوقالعادهاى براى آن قائل شده است، و بدون آن، بقيه برنامهها را ناقص و حتى در خطر مىشمرد.
داستان موسى و خضر
مساله انتخاب معلم و استاد و دليل راه در مسير تربيت نفوس و سير و سلوك الىالله به حدى اهميت دارد كه گاه انبياى الهى، در مقطع خاصى نيز مامور به اين انتخاب مىشدند.
داستان خضر و موسى عليه السلام در سوره كهف در قرآن مجيد كه داستانى بسيار پر معنى و پرمحتوا است، چهرهاى از اين انتخاب است.
موسى عليه السلام مامور مىشود كه براى فرا گرفتن علومى - كه جنبه نظرى نداشتبلكه بيشتر جنبه عملى و اخلاقى داشت - نزد پيامبر و عالم بزرگ زمانش كه قرآن از او به عنوان «عبد من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما; بندهاى از بندگان ما كه او را مشمول رحمتخود ساخته و از سوى خود علم فراوانى به او تعليم داده بوديم.» ياد كردهاست.
او بار سفر را بست و به سوى جايگاه خضر با يكى از يارانش به راه افتاد; حوادث اثناء راه بماند، هنگامى كه به خضر رسيد، پيشنهاد خود را به آن معلم بزرگ، مطرح كرد; او نگاهى به موسى عليه السلام افكند و گفت : «باور نمىكنم در برابر تعليمات من، صبر و شكيبايى داشته باشى!» ولى موسى عليه السلام قول شكيبايى داد.
سپس سه حادثه مهم يكى بعد از ديگرى اتفاق افتاد; نخستسوار بر كشتى شدند و «خضر» اقدام به سوراخ كردن كشتى كرد كه بانگ اعتراض موسى بر خاست، و خطر غرق شدن كشتى و اهلش را به خضر گوشزد نمود; ولى هنگامى كه خضر به او گفت : «من مىدانستم تو، توان شكيبائى ندارى! موسى از اعتراض خود پشيمان گشت و سكوت اختيار كرد، چرا كه قرار گذاشته بود لب به اعتراض نگشايد تا خضر خودش توضيح دهد.
چيزى نگذشت در مسير خود به نوجوانى برخورد كردند «خضر» بىمقدمه اقدام به قتل او كرد! منظره وحشتناك كشتن اين جوان ظاهرا بىگناه، موسى عليه السلام را سخت از كوره به در برد، و بار ديگر تعهد خود را فراموش كرد و زبان به اعتراض گشود، اعتراض شديدتر و رساتر از اعتراض نخستين، كه چرا انسان بىگناه و پاكى را بى آنكه مرتكب قتلى شده باشد كشتى؟ به يقين اين كار بسيار زشتى است!
براى دومين بار، خضر پيمان خود را با موسى عليه السلام ياد آور شد و به او گفت اگر بار سوم تكرار كنى هميشه از تو جدا خواهم شد; موسى فهميد كه در اين مورد سر مهمى نهفته است و سكوت اختيار كرد تا خضر خودش بموقع توضيح دهد.
چيزى نگذشت كه سومين حادثه رخ داد; آن دو وارد شهرى شدند، مردم شهر حتى حاضر به پذيرايى مختصر از آنان نشدند، ولى خضر عليه السلام به كنار ديوارى كه در حال فرو ريختن بود رسيد، آستين بالا زد و از موسى نيز كمك خواست تا ديوار را مرمت كند، و از فرو ريختن آن مانع شود; باز موسى عليه السلام پيمان خود را به فراموشى سپرد و به معلم خويش اعتراض كرد كه آيا اين دلسوزى در برابر آن بىمهرى منطقى است؟ اينجا بود كه خضر اعلام جدايى از موسى عليه السلام نمود، چرا كه سه بار پيمان شكيبايى را كه با خضر داشتشكسته بود; ولى پيش از آن كه جدا شوند، اسرار كارهاى سهگانه خود را براى او برشمرد و پرده از آن برداشت.
در مورد كشتى گفت : پادشاهى ظالم و جبار، كشتيهاى سالم را غصب مىكرد و من كشتى را معيوب ساختم تا مورد توجه او قرار نگيرد; زيرا كشتى تعلق به گروهى از مستضعفان داشت و وسيله ارتزاق آنها را تشكيل مىداد.
جوان مقتول فردى كافر و مرتد و اغواگر بود و مستحق اعدام، و بيم آن مىرفت كه پدر و مادرش را تحت فشار قرار دهد و از دين خدا بيرون برد.
و اما آن ديوار متعلق به دو نوجوان يتيم در آن شهر بود، و زير آن گنجى متعلق به آنهانهفته بود; و چون پدرشان مرد صالحى بود، خدا مىخواست اين گنج را براى آنها حفظ كند; سپس به او حالى كرد كه من اين كارها را خود سرانه نكردم; همه به فرمان پروردگاربود! (١٥)
در اينجا موسى عليه السلام از خضر جدا شد، در حالى كه كولهبارى از علم و آگاهى و اخلاق را همراه خود مىبرد.
او بخوبى درسهاى زير را از مكتب آن معلم بزرگ و مربى اخلاق فرا گرفت :
١- پيدا كردن رهبرى آگاه و فرزانه، و بهره گيرى از علم و اخلاق او تا آن حد اهميت دارد كه پيامبر اولوالعزمى همچون موسى - بطور نمادين - مامور مىشود كه راه دور و درازى را براى حضور در محضر او، و اقتباس از چراغ پر فروغش، بپيمايد.
٢- در كارها نبايد عجله كرد، چرا كه بسيارى از امور، نياز به فرصت مناسب دارد; گفتهاند : «الامور مرهونة باوقاتها!»
٣- حوادثى كه در اطراف ما رخ مىدهد ممكن است چهرهاى در ظاهر و چهرهاى در باطن داشته باشند; هرگز نبايد به چهره ظاهرى رويدادهاى ناخوش آيند قناعت كرد و عجولانه قضاوت نمود; بلكه بايد ماوراى چهرههاى ظاهرى را نيز از نظر دور نداشت.
٤- شكستن پيمانهاى معنوى بطور مكرر، ممكن است انسان را براى هميشه از فوائد و بركاتى محروم سازد!
٥- حمايت از مستضعفان، خيرخواهى يتيمان و مبارزه با ظالمان و كافران اغواگر، وظيفهاى است كه هر بهائى را مىتوان در برابر آن پرداخت.
٦- انسان هر قدر عالم و آگاه باشد، نبايد به علم و دانش خويش مغرور گردد و تصور كند ماوراى علوم او علوم ديگرى نيست; چرا كه اين تصور او را از رسيدن به كمالات بيشتر باز مىدارد.
٧- خداوند بزرگ در اين عالم هستى، ماموران ويژهاى دارد كه آنها را بىسروصدا به يارى بندگان مظلوم و با اخلاص مىفرستد، تا از طرق مختلف آنان را يارى كنند، و اينها از الطاف خفيه الهيه است كه هر انسان با ايمانى مىتواند در انتظار آن باشد
و فوائد و بركات ديگر.
اين داستان خواه جنبه آموزش واقعى براى موسى عليه السلام داشته باشد و يا جنبه سرمشق براى ديگران، هر چه باشد، در مورد مطلبى كه ما به دنبال آن هستيم تفاوتى نمىكند.
كوتاه سخن اين كه : نياز به رهبر و دليل راه در طريق افزايش علم و تهذيب نفوس نيازى ستحتمى و غير قابل انكار!
-------------------------------------------- پي نوشت ها : ١- و ٢- براى توضيح بيشتر به كتاب پيام قرآن، جلد٩، مراجعه كنيد.
٣- ينابيع المودة، .
٤- نهج البلاغه، خطبه ١٩٢.
٥- اصول كافى، جلد ٢، .
٦- اصول كافى، جلد ٢، ، حديث٦.
٧- اصول كافى، جلد ٢، صفحه١٢٦.
٨- در مصباح اللغه آمده است كه شعبه به معنى شاخه درخت است و جمع آن شعب مىباشد.
٩- بحار، جلد٦٦، صفحه٢٤٠، حديث ١٤.
١٠- همان مدرك، ،حديث١٩ - اصول كافى، جلد ٢، صفحه١٢٦.
١١- بحار، جلد٦٦، ، حديث ٣٢.
١٢- همان مدرك.
١٣- بحار، جلد٦٦، ، حديث٣٣.
١٤- همان مدرك ، حديث ١٠.
١٥- مضمون آيات ٦٠ تا ٨٢ سوره كهف و روايات اسلامى (با تلخيص).
۱۵
اخلاق در قرآن فصل چهاردهم : چهره ديگر ولايت و تاثير آن در تهذيب نفوس!
تاثير گذارى اعتقاد به ولايتبر اخلاق و نفوذ آن در مسايل مربوط به تهذيب نفس، و سير و سلوك الىالله، تنها از جهت اسوه بودن اولياءالله و هدايتهاى آنها از طريق گفتار و رفتار نيست; بلكه به عقيده جمعى از بزرگان و دانشمندان، نوعى ديگر از ولايت وجود دارد كه از شاخههاى ولايت تكوينى محسوب مىشود، و از نفوذ معنوى مستقيم رهبران الهى، در تربيت نفوس آماده از طريق ارتباط پيوندهاى روحانى خبر مىدهد.
توضيح اين كه : پيامبر صلى الله عليه و آله و امام معصوم عليه السلام به منزله قلب تپنده جامعه انسانى هستند; هر عضوى از اعضاء اين پيكر با آن قلب ارتباط بيشترى و هماهنگى افزونترى داشته باشد، بهره بيشترى مىگيرد; يا به منزله خورشيد درخشانى هستند كه اگر ابرهاى تيره و تار كبر و غرور و خود بينى و هواى نفس كنار برود، تابش آفتاب وجود آنان به شاخسار ارواح آدميان،سبب رشد و نمو آنها مىگردد، و برگ و گل و ميوه مىآورد.
در اينجا، ولايتشكل ديگرى به خود مىگيرد، و از دايره تصرفات ظاهرى فراتر مىرود و سخن از تاثير مرموز و ناپيدايى به ميان مىآيد كه با آنچه تاكنون گفتهايم متفاوت است.
قرآن مجيد مىگويد : «يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا; اى پيغمبر! ما تو را گواه فرستاديم و بشارت دهنده و انذار كننده، و تو را دعوت كننده به سوى خدا به فرمان او قرار داديم، و چراغى پرفروغ و روشنى بخش.» (١)
اين چراغ پرفروغ و خورشيد تابان هم مسير راه را روشن مىسازد تا انسان راه را از چاه باز يابد، و شاهراه را از پرتگاه بشناسد و در آن سقوط نكند;
و هم اين نور الهى بطور ناخودآگاه در وجود انسانها اثر مىگذارد، و نفوس را پرورش داده و به سوى تكامل مىبرد.
حديث معروف «هشام به حكم» كه براى مناظره با «عمرو بن عبيد» (عالم علم كلام و عقائد اهل سنت) به بصره رفت، و او را با بيان منطقى زيبايى به اعتراف به لزوم وجود امام در هر عصر و زمان وادار نمود، گواه ديگرى بر اين معنى است.
او وارد مسجد بصره شد; صفوف مردم كه اطراف عمرو بن عبيد را گرفته بودند شكاف و پيش رفت و رو به سوى او كرده و گفت : من مرد غريبى هستم سؤالى دارم اجازه مىفرمايى؟
عمرو گفت : آرى!
هشام گفت : آيا چشم دارى؟
عمرو گفت : فرزندم! اين چه سؤالى است مىكنى؟ و چيزى را كه با چشم خود مىبينى چگونه از آن پرسش مىكنى؟!
هشام گفت : سؤالات من از همين قبيل است; اگر اجازه مىدهى ادامه دهم؟
عمرو از روى غرور گفت : بپرس، هر چند سؤالى احمقانه باشد!
سپس هشام سؤال خود را تكرار كرد.
هنگامى كه جواب مثبت از عمرو شنيد، پرسيد : با چشمت چه مىكنى؟
گفت : رنگها و انسانها را مىبينم.
سپس سؤال از دهان، و گوش و بينى كرد و جوابهاى سادهاى از عمرو شنيد!
در پايان گفت : آيا قلب (عقل) هم دارى و با آن چه مىكنى؟!
گفت : تمام پيامهايى را كه از اين جوارح و اعضاى من مىرسد با آن تشخيص مىدهم. (و هركدام را در جاى خود به كار مىگيرم.)
هشام در آخرين و مهمترين سؤال مقدماتى خود پرسيد : آيا وجود اعضاء و حواس، ما را از قلب و عقل بىنياز نمىكند؟
گفت : نه. زيرا اعضاء و حواس ممكن است گرفتار خطا و اشتباهى شود; اين قلب است كه آنها را از خطا باز مىدارد.
اينجا بود كه هشام رشته اصلى سخن را به دست گرفت و گفت : «اى ابامروان! (ابامروان كنيه عمرو بن عبيد بود.) هنگامى كه خداوند متعال اعضا و حواس انسان را بدون امام و رهبر و راهنمايى قرار نداده، چگونه ممكن است جهان انسانيت را در شك و ترديد و اختلاف بگذارد، و امامى براى اين پيكر بزرگ قرار ندهد؟»
عمرو بن عبيد در اينجا متوجه نكته اصلى بحثشد و سكوت اختيار كرد، و بعد فهميد كه اين جوان پرسش كننده، همان هشام بن حكم معروف است، او را در كنار خود نشاند، و احترام شايانى نمود.
امام صادق عليه السلام بعد از شنيدن اين ماجرا در حالى كه خنده بر لب داشتبه هشام فرمود : «چه كسى اين منطق را به تو ياد داده است؟»
هشام عرض كرد : بهرهاى است كه از مكتب شما آموختهام.
امام صادق عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند اين سخنى است كه در صحف ابراهيم و موسى عليه السلام آمده است.» (٢)
آرى! امام به منزله قلب عالم انسانيت است و اين حديث مىتواند اشاره به ولايت و هدايتهاى تشريعى او باشد يا تكوينى يا هر دو .
حديث معروف ابوبصير و همسايه توبه كارش گواه ديگرى بر اين مطلب است :
او مىگويد : همسايهاى داشتم كه از كارگزاران حكومت ظالم (بنى اميه يا بنى عباس) بود و اموال فراوانى از اين طريق فراهم ساخته و به عيش و نوش لهو و شرابخوارى و دعوت گروههاى فساد به اين مجالس مشغول بود; بارها شكايت او را به خودش كردم ولى ستبرنداشت هنگامى كه زياد اصرار كردم گفت : اى مرد! من مردى مبتلا و آلوده به گناهم و تو مرد پاكى هستى، اگر شرح حال مرا براى دوستبزرگوارت، امام صادق عليه السلام بازگويى اميدوارم كه خدا مرا بدين وسيله نجات دهد.
سخن او در دل من اثر كرد; هنگامى كه خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و حال او را باز گفتم; فرمود : هنگامى كه به كوفه باز مىگردى او به ديدار تو مىآيد; به او بگو : جعفر بنمحمد براى تو پيام فرستاده و گفته است كارهاى گناه آلودهات را رها كن و من بهشت را براى تو ضامن مىشوم!
ابوبصير مىگويد : هنگامى كه به كوفه بازگشتم در ميان كسانى كه از من ديدن كردند، او بود; هنگامى كه مىخواستبرخيزد، گفتم : بنشين تا منزل خلوت شود، كارى با تو دارم. هنگامى كه منزل خلوت شد به او گفتم اى مرد! شرح حال تو را براى امام صادق عليه السلام گفتم، فرمود : سلام مرا به او برسان و بگو اعمال زشتخود را ترك كند و من براى او ضامن بهشتم!
همسايهام سخت منقلب شد و گريه كرد; سپس گفت : تو را به خدا جعفربنمحمد چنين سخنى را به تو گفته است؟! ابو بصير مىگويد سوگند ياد كردم كه او چنين پيامى را براى تو فرستاده است!
آن مرد گفت : همين كافى است و رفت!
پس از چند روز به سراغ من فرستاد; ديدم پشت در خانهاش در حالى كه بدنش (تقريبا) برهنه است ايستاده و مىگويد : اى ابو بصير! چيزى در منزل من (از اموال حرام) باقى نمانده مگر اين كه از آن خارج شدم. (آنچه را كه صاحبانش را مىشناختم به آنها دادم و بقيه را به نيازمندان بخشيدم.) و تو مىبينى اكنون من در چه حالتم!
ابو بصير مىگويد من از برادران شيعه لباس (و ساير نيازمنديهاى زندگى) را براى او جمع آورى كردم; مدتى گذشت كه باز به سراغ من فرستاد كه بيمارم نزد من بيا! من مرتب به او سر مىزدم و براى درمان او مىكوشيدم. (ولى درمانها سودى نبخشيد) و سرانجام او در آستانه مرگ قرار گرفت.
من در كنار او نشسته بودم و او در حال رحلت از دنيا، بىهوش شد; هنگامى كه به هوش آمد، صدا زد اى ابو بصير! يار بزرگوارت به عهد خود وفا كرد! اين سخن را گفت و جان به جان آفرين تسليم نمود.
مدتى بعد به زيارت خانه خدا رفتم; سپس براى زيارت امام صادق عليه السلام به در خانه آن حضرت آمدم و اجازه ورود خواستم; هنگامى كه وارد شدم در حالى كه يك پاى من در دالان خانه و پاى ديگرم در حياط خانه بود، امام عليه السلام بدون مقدمه از داخل اطاق صدا زد اى ابو بصير! ما به عهدى كه با دوست تو كرده بوديم وفا كرديم! (او نيز به عهد خود وفاكرد.) (٣)
درست است كه ممكن است اين حديث جنبه يك توبه عادى و معمولى داشته باشد، ولى با توجه به آلودگى فوقالعاده آن مرد گنهكار و اعتراف خودش به اين كه بدون نظر و عنايت امام قدرت بر تصميم گيرى و نجات از چنگال شيطان را نداشت، اين احتمال بسيار قوى به نظر مىرسد كه اين انقلاب و دگرگونى در آن مرد آلوده ولى آماده، با تصرف معنوى امام صورت گرفت; زيرا در اعماق قلبش نقطه روشنى از ولايت داشت و همان نقطه نورانى سبب شد كه امام عليه السلام به او توجه و در او تصرفى كند و او نجات يابد!
نمونه ديگرى از اين تاثير معنوى و ولايت تكوينى در تهذيب نفوس آماده همان موردى است كه مرحوم علامه مجلسى در «بحارالانوار» نقل مىكند، مىگويد :
«در آن هنگام كه موسى بن جعفر عليه السلام در زندان هارون بود; هارون كنيزى زيبا و صاحب جمال به خدمتش فرستاد (البته در ظاهر براى خدمتبود و در باطن به پندار خودش فريب دادن امام عليه السلام از طريق آن كنيز بود) هنگامى كه امام متوجه او شد، همان جملهاى را كه سليمان عليه السلام در مورد هداياى «ملكه سبا» گفته بود بيان فرمود : «بل انتم بهديتكم تفرحون; شما هستيد كه بر هدايايتان خوشحال مىشويد! (٤)
«سپس افزود : من نيازى به اين كنيز و مانند آن ندارم.
«هارون از اين مساله خشمناك شد، فرستاده خود را نزد آن حضرت فرستاد و گفتبه او بگو ما با ميل و رضاى تو، تو را حبس نكرديم; و با ميل تو، تو را دستگير نساختيم; كنيزك را نزد او بگذار و برگرد!
«مدتى گذشت، هارون خادمش را فرستاد تا از وضع حال كنيز با خبر شود. (آيا توانسته است در امام نفوذ كند يا نه؟) خادم برگشت و گفت كنيز را در حال سجده براى پروردگار ديدم! سر از سجده بر نمىداشت و پيوسته مىگفت : قدوس سبحانك سبحانك!
«هارون گفت : به خدا سوگند موسى بن جعفر عليه السلام او را سحر كرده! كنيز را نزد من بياوريد! هنگامى كه او را نزد هارون آوردند بدنش (از خوف خدا) مىلرزيد و چشمش به سوى آسمان بود.
«هارون گفت : جريان تو چيست؟
«كنيز گفت : من حال تازهاى پيدا كردهام; نزد آن حضرت بودم و او پيوسته شب و روز نماز مىخواند; هنگامى كه سلام نماز را گفت در حالى كه تسبيح و تقديس خدا مىكرد، عرض كردم مولاى من! آيا حاجتى دارى انجام دهم؟ فرمود : من چه حاجتى به تو دارم؟ گفتم : مرا براى انجام حوائجشما فرستادهاند!
«اشاره به نقطهاى كرد و فرمود اينها چه مىكنند؟ كنيز مىگويد : من نگاه كردم، چشمم به باغى افتاد پر از گلها كه اول و آخر آن پيدا نبود; جايگاههائى در آن ديدم كه همه با فرشهاى ابريشمين مفروش بود; خادمانى بسيار زيبا كه مانند آنها را نديده بودم آماده خدمتبودند; لباسهاى بى نظيرى از حرير سبز در تن داشتند، و تاجهايى از در و ياقوت بر سر، و در دستهايشان ظرفها و حولههايى براى شستن و خشك كردن بود; و نيز انواع غذاها را در آنجا آماده ديدم; من به سجده افتادم و همچنان در سجده بودم تا اين خادم مرا بلند كرد، هنگامى كه سر برداشتم خود را در جاى اول ديدم!
«هارون گفت : اى خبيثه! شايد سجده كردهاى و به خواب رفتهاى و آنچه ديدى در خواب ديدى! كنيز گفت : نه به خدا قسم اى مولاى من! من قبلا اين صحنهها را ديدم، سپس به خاطر آن سجده كردم! هارونالرشيد به خادم گفت : اين زن خبيث را بگير و نزد خود نگاه دار، تا احدى اين داستان را از او نشنود!
«كنيز بلافاصله مشغول نماز شد; هنگامى كه از او سؤال كردند چرا چنين مىكنى؟ گفت : اين گونه عبد صالح (موسى بن جعفر عليه السلام) را يافتم. هنگامى كه توضيح بيشترى خواستند، گفت : در آن زمان كه آن صحنهها را ديدم حوريان بهشتى به من گفتند : از بنده صالح خدا دور شو تا ما وارد شويم، ما خدمتكار او هستيم نه تو!
«كنيز پيوسته در اين حال بود تا از دنيا رفت.» (٥)
در اين داستان به نمونه ديگرى از نفوذ معنوى امام عليه السلام در كنيزى كه آمادگى براى پرورش و تربيت روحى داشتبرخورد مىكنيم كه تاثير معنوى و هدايت روحانى پيشواى بزرگى مانند موسى بن جعفر عليه السلام را در دست پروردگان خود به روشنى بيان مىكند.
كوتاه سخن اين كه، در تاريخ پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم : مواردى ديده مىشود كه افرادى با يك برخورد با آنان، بكلى دگرگون شدند و تغيير مسير دادند; تغييراتى كه برحسب ظاهر و با اسباب عادى امكان پذير نبوده است. اين نشان مىدهد كه آن انسانهاى كامل عنايتى در حق اين اشخاص كرده و آنان را دگرگون ساختهاند; و ما از اين تصرف، به نوعى ولايت تكوينى تعبير مىكنيم.
بديهى است اين عنايات، بىحساب نيست و حتما نقطه قوتى در شخص مورد عنايت وجود داشته كه مشمول عنايت پيامبر صلى الله عليه و آله و يا امام معصوم عليه السلام واقع شدهاند.
سخنى از علامه شهيد مطهرى
در اينجا رشته سخن را به دست علامه شهيد، مرحوم مطهرى، مىسپاريم. او در كتاب «ولاءها و ولايتها» مىگويد : «اين دو واژه معمولا در چهار مورد استعمال مىشود : ولاء محبت (عشق و علاقه به اهلبيت)، و ولاء امامتبه معنى الگو قرار دادن امامان براى اعمال و رفتار خويش، و ولاء زعامتبه معنى حق رهبرى اجتماعى و سياسى امامان، و ولاء تصرف يا ولاء معنوى كه بالاترين مراحل، ولاء تصرف است».
سپس بعد از توضيحاتى درباره معنى اول و دوم و سوم، به توضيح معنى چهارم مىپردازد كه مربوط به بحث ما است; مىگويد : «ولايتيا تصرف معنوى نوعى اقتدار و تسلط فوقالعاده تكوينى است; به اين معنى كه، انسان بر اثر پيمودن طريق عبوديت و بندگى خدا، به مقام قرب معنوى الهى نائل مىگردد; و نتيجه وصول به اين مقام اين است كه به صورت انسان كاملى در مىآيد كه قافله سالار معنويات، مسلط بر ضمائر، و شاهد بر اعمال، و حجت زمان مىشود!
«از نظر شيعه در هر زمان يك انسان كامل كه نفوذ غيبى بر جهان و انسان دارد و ناظر بر ارواح و قلوب است وجود دارد كه نام او حجتخداست.
«مقصود از ولايت تصرف يا ولايت تكوينى اين نيست كه بعضى از جهال پنداشتهاند كه انسانى از انسانها سمتسرپرستى و قيموميت نسبتبه جهان پيدا كند، بطورى كه او گرداننده زمين و آسمان و خالق و رازق از جانب الله بوده باشد!
«درست است كه اين اعتقاد شرك نيست و شبيه چيزى است كه قرآن درباره ملائكه مدبرات امرا و مقسمات امرا به اذن الله بيان فرموده، ولى قرآن به ما مىگويد : مساله خلقت و رزق را و زنده كردن و ميراندن و غير آن، به غير خدا نسبت ندهيم.
«بلكه منظور اين است كه انسان كامل به خاطر قرب به پروردگار به جائى مىرسد كه داراى ولايتبر تصرف در (بعضى امور) جهان مىشود.
سپس مىافزايد : «در اينجا كافى است كه اشاره اجمالى به اين مطلب بنمائيم و پايههاى اين طرز فكر را با توجه به معانى و مفاهيم قرآنى روشن سازيم تا گروهى خيال نكنند كه اين يك سخن قلندرى است.
«شك نيست كه مساله ولايتبه معنى چهارم از مسائل عرفانى است، ولى اين دليل نمىشود كه چون يك مساله عرفانى است مردود قلمداد شود.»
سپس با توضيحات فراوانى درباره قرب خداوند و آثار آن چنين نتيجهگيرى مىكند :
«بنابراين محال است كه انسان بر اثر طاعت و بندگى و پيمودن طريق بندگى خدا به مقام فرشتگان نرسد، يا بالاتر از فرشته نرود، و يا لااقل در حد فرشتگان از كمالات هستى بهرهمند نباشد (فرشتگانى كه قدرت تدبير و تصرف در جهان هستى به اذن الله دارند.)» (٦)
از اين سخن مىتوان چنين نتيجه گرفت كه رابطه معنوى با اين انسانهاى كامل مىتواند سبب نفوذ و تصرف آنان در انسانها آماده گردد; و تدريجا آنها را از رذائل اخلاقى دور كرده و به فضائل و كمالات نزديك سازد.
سوء استفادهها
هميشه و در هر عصر و زمان و در ميان هر قوم و ملتى، از مفاهيم صحيح و سازنده سوء استفادههائى شده است; ولى هرگز اين بهرهگيريهاى نادرست لطمهاى به صحت و قداست اصل مطلب نمىزند.
مساله رهبرى اخلاقى و لزوم استفاده از اساتيد عمومى و خصوصى براى بهتر پيمودن راه تهذيب نفس و سير و سلوك الى الله نيز از اين قاعده كلى مستثنا نبوده است.
گروهى از صوفيه خود را به عنوان «مرشد»، «شيخ»، «پير طريقت» و «قطب» عنوان كرده و افراد را به پيروى بىقيد و شرط از خود دعوت مىكنند، و تا آنجا پيش رفتهاند كه گفتهاند اگر از پير طريقت كارهايى كه بر خلاف شرع ببينى زنهار، كه خرده نگيرى، چرا كه با روح تسليم در برابر او مخالفت دارد!
«غزالى» كه تمايل او به صوفيه از كلماتش در فصول مختلف كتاب «احياءالعلوم» نمايان است، و فرق صوفيه او را از بزرگان خويش مىشمارند، در فصل ٥١ از جلد پنجم احياءالعلوم، در باب پنجم، چنين مىگويد :
«ادب مريدان، در برابر شيوخ خود در نزد صوفيه از مهمترين آداب است; مريد در برابر شيخ بايد مسلوبالاختيار! باشد و در جان و مال خويش جز به فرمان او تصرف نكند.... بهترين ادب مريد در برابر شيخ، سكوت و خمود و جمود است; تا اين كه شيخ خودش آنچه را از كردار و رفتار صلاح مىداند به او پيشنهاد كند ... هرگاه كار خلافى از شيخ ببيند و مطلب بر او مشكل شود، به ياد داستان موسى و خضر بيفتد كه خضر اعمالى انجام داد كه موسى آنها را منكر مىشمرد ولى هنگامى كه خضر سر آن را فاش كرد، موسى از انكارش بازگشت; بنابراين، شيخ هر كارى انجام دهد، عذرى به زبان علم و حكمت دارد!» (٧)
شيخ عطار در شرح حال يوسف ابن حسين رازى مىنويسد : هنگامى كه ذىالنون مصرى (مرشد او) به او دستور داد كه از مصر خارج شده و به شهر خود بازگردد، يوسف دستورى از او خواست; ذىالنون گفت : هر چه خواندهاى فراموش كن! و هر چه نوشتهاى بشوى تا حجاب برخيزد!
از ابو سعيد نقل شده كه (به مريدان) مىگفت : راس هذا الامر كبس المحابر و خرق الدفاتر و نسيان العلم; اساس اين كار (تصوف) جمع كردن دوات و مركب و پاره كردن دفترها (و كتابها) و فراموش نمودن علم است!» (٨)
در حالات «ابو سعيد كندى» آمده است كه در خانقاهى منزل داشت و در جمع دراويش به سر مىبرد و گاهى در پنهانى به حوزه درس وارد مىشد; روزى در خانقاه دواتش از جيبش بيرون افتد و رازش كشف شد (و معلوم شد دنبال تحصيل علم است.); يكى از صوفيان به او گفت : عورت خويش را پنهان دار! (٩)
بى شك جوى كه بر آن خانقاه حاكم بود نتيجه تعليمات مرشد و راهنماى آن جمعاست.
اين در حالى است كه در حديث معروف و مشهورى كه در اسلام آمده است مىخوانيم كه امام صادق عليه السلام از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مىكند كه فرمود : «وزن مداد العلماء بدماء الشهداء فيرجح مداد العلماء على دماء الشهداء; روز قيامت مركبهاى (نوك قلمهاى) علما و دانشمندان با خونهاى شهيدان در ترازوى سنجنش اعمال مقايسه مىشود و مركبهاى دانشمندان بر خونهاى شهيدان برترى مىگيرد!» (١٠)
ببين تفاوت راه از كجاست تا به كجا!
براى اين كه روشن شود هنگامى كه كار به دست نااهل بيفتد چگونه از يك مساله منطقى و شرعى با ايجاد تحريفها و دگرگونيها سوء استفاده مىشود، كافى است كه به سخنى كه «كيوان قزوينى» (ملقب به «منصور عليشاه» كه خود از اقطاب صوفيه بود) در حدود اختيار قطب، آورده است، توجه كنيد!
او مىگويد : حدود ادعاى قطب ده ماده است :
١- من داراى همان باطن ولايت هستم كه خاتمالانبياء داشت! ... جز اين كه او مؤسس بود و من مروج و مدير و نگهبانم!
٢- من مىتوانم عدهاى را تكميل كنم به گونهاى كه روح قبائح را در تن آنها بميرانم يا از تن آنها بيرون كرده به تن ديگران (كفار) بيندازم!
٣- من از قيود طبع و نفس آزادم!
٤- همه عبادات و معاملات مريدان بايد به اجازه من باشد!
٥- هر نامى را كه به مريدان تلقين كنم و اجازه دهم به دل يا به زبان بگويند، آن اسم خدا مىشود و بقيه از درجه اعتبار ساقط است!
٦- معارف دينى و عقائد قلبى اگر با امضاء من باشد مطابق واقع است، والا عين خطااست!
٧- من «مفترض الطاعة و لازم الخدمة و لازم الحفظ» هستم!
٨- من در عقائد خود آزادم!
٩- من هميشه حاضر و ناظر احوال قلبى مريدم!
١٠- من تقسيم كننده بهشت و دوزخم! (١١)
اين سخنان كه به هذيان شبيهتر است تا به بحث منطقى، گرچه شايد مورد قبول همه صوفيان نباشد ولى همين اندازه كه مىبينيم كسى كه خود را قطب مىدانسته به خود اجازه مىدهد چنين ترهاتى بگويد و چنان اختياراتى براى اقطاب قائل شود كه حتى پيامبران بزرگ الهى مدعىآن نبودند;كافى است كه بدانيم سوء استفاده كردن از مساله نياز بهمعلم و مربى در امر سير و سلوك و تهذيب اخلاق ممكن است چه عواقب شومى به بار آورد.
اين ادعاها كه قسمتى از آن مخصوص انبياء است و قسمتى از آن را هيچ پيامبر و امامى هم ادعا نكرده، هركس مختصر آگاهى نسبتبه مسائل مذهبى داشته باشد متوجه عمق خطر فاجعه مىكند.
اگر كتابهاى اهل تصوف را مانند : «تذكرةالاولياء شيخ عطار» و «تاريخ تصوف» و «نفحات الانس» و بعضى از بحثهاى احياءالعلوم را به دقتبررسى كنيم به ادعاهائى در مورد اقطاب برخورد مىكنيم كه راستى وحشتناك است; و همين امور است كه محققان علم كلام و فقهاى شيعه را وا داشته است كه در مقابل اين گروه موضعگيرىهاى سختى داشته باشند; همان موضعگيرىهايى كه گاه براى افراد ناآگاه ناراحت كننده است، ولى آگاهان مىدانند كه اگر جلو اين ادعاها رها شود، كارى بر سر اصول و فروع اسلام و اخلاق مىآورند كه چيزى از آن باقى نمىماند!
در اينجا به پايان بحث درباره كليات مسائل اخلاقى در سايه آيات قرآن مجيد مىرسيم; بحثهايى كه اساس و پايههاى اصلى در علم اخلاق و تهذيب نفس را تشكيل مىدهد و در پرتو آن راههاى روشنى به سوى بحثهاى آينده كه از تك تك فضائل و رذائل اخلاقى سخن مىگويد، گشوده مىشود.
بارالها!
رسيدن به اوج فضائل اخلاقى و راه يافتن بر بساط قرب ذات پاك تو، جز به يارى تو ممكن نيست; ما را در اين راه يارى فرما! و به مقام قرب عباد صالحين خود برسان! و صاحب نفس مطمئنهاى بگردان كه شايستگى خطاب «فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى» را پيدا كنيم!
خداوندا!
دام شيطان بسيار سخت و سهمگين است، و هواى نفس دشمن خطرناكى است; رذائل اخلاقى همچون خارهاى جانگداز مغيلان روح ما را آزار مىدهد، تنها عنايات خاص تو است كه مىتواند ما را از چنگال آن دام و آن هوى و هوسها و آن خارهاى جانگداز رهايى بخشد.
پروردگارا!
در پايان اين سخن، خود را به تو مىسپاريم و دعاى معروف و بسيار پر محتواى پيامبر گرامىات را زمزمه مىكنيم و مىگوييم : «اللهم لاتكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا» (١٢)
*****
پايان جلد اول اخلاق در قرآن
٢٤/٣/١٣٧٦
برابر با هشتم صفر ١٤١٨
هرگونه اظهار نظر در مورد اين كتاب را به آدرس ناشرارسال فرمائيد. متشكريم
-------------------------------------------- پي نوشت ها : ١- سوره احزاب، آيات ٤٥ و٤٦ .
٢- نقل با تلخيص و اقتباس از اصول كافى، جلد١، صفحه١٦٩، حديث٣.
٣- بحارالانوار، جلد٤٧، ، حديث١٩٩.
٤- سوره نمل، آيه٣٦.
٥- بحارالانوار، جلد ٤٨، صفحه٢٣٩ - مناقب، جلد٣، (با كمى تلخيص).
٦- كتاب ولاءها و ولايتها، صفحه٥٦ به بعد.
٧- احياء العلوم، جلد ٥، صلفحه ١٩٨ تا ٢١٠ (باتلخيص).
٨- اسرار التوحيد، -٣٣، چاپ تهران.
٩- نقد العلم والعلماء، صفحه٣١٧.
١٠- بحارالانوار، جلد ٢، صفحه١٦، حديث ٣٥.
١١- استوار نامه، صفحات ٩٥ تا١٠٦ (باتلخيص).
١٢- بحار الانوار، جلد ١٨، .