اخلاق در قرآن، جلد 1

اخلاق در قرآن، جلد 10%

اخلاق در قرآن، جلد 1 نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی
صفحات: 16

اخلاق در قرآن، جلد 1

نویسنده: آیت الله ناصر مکارم شیرازی
گروه:

صفحات: 16
مشاهدات: 3228
دانلود: 343

توضیحات:

اخلاق در قرآن، جلد 1
  • پيشگفتار

  • فصل اول : اهميت‏ بحثهاى اخلاقى

  • اشاره

  • اقوام روزگار به اخلاق زنده‏اند

  • اهميت اخلاق در روايات اسلامى

  • نكته‏ها

  • 1- تعريف علم اخلاق

  • 2- رابطه اخلاق و فلسفه

  • 3- رابطه اخلاق و عرفان

  • 4- رابطه «علم‏» و «اخلاق‏»

  • 5- آيا اخلاق قابل تغيير است؟

  • آيات و روايات دليل بر قابليت تغيير اخلاق است

  • دلائل طرفداران عدم تغيير اخلاق

  • 6 - تاريخچه علم اخلاق

  • فصل دوم : نقش اخلاق در زندگى و تمدن انسانها

  • تفسير و جمع‏بندى

  • حيات طيبه چيست؟

  • رابطه زندگى مادى با مسائل اخلاقى در روايات اسلامى

  • فصل سوم : مكتبهاى اخلاقى

  • 1- اخلاق در مكتب خداپرستان

  • 2- اخلاق ماديگرى

  • 3- اخلاق از ديدگاه فلاسفه عقلى

  • 4 - اخلاق در مكتب غيرگرايان!

  • 5 - اخلاق از ديدگاه وجدان گرايان

  • نكته‏ها

  • 1- اخلاق و نسبيت

  • اسلام نسبى بودن اخلاق را نفى مى‏كند

  • 2- تاثير متقابل «اخلاق‏» و «رفتار»

  • تاثير متقابل اخلاق و عمل در احاديث اسلامى

  • 3- اخلاق فردى و اجتماعى

  • فصل چهارم : پشتوانه‏هاى اخلاق

  • 1- پشتوانه سودجويى

  • 2- پشتوانه عقلى

  • 3- پشتوانه شخصيت

  • 4- پشتوانه الهى

  • نكته

  • فصل پنجم : اخلاق و آزادى

  • اعتقاد به جبر و مسائل ضد اخلاقى

  • فصل ششم : اصول مسائل اخلاقى در قرآن

  • نقد و بررسى

  • بازگشت‏ به اصول اخلاقى در قرآن

  • اصول اخلاقى اسلامى در روايات

  • فصل هفتم : پيوند مسائل اخلاقى با يكديگر

  • فصل هشتم : از كجا شروع كنيم؟

  • سه ديدگاه در برخورد با مسائل اخلاقى

  • ديدگاه اول : تهذيب نفس نوعى جهاد

  • ديدگاه دوم : ديدگاه طب روحانى

  • ديدگاه سوم : ديدگاه سير و سلوك

  • فصل نهم : روشهاى مختلف ارباب سير و سلوك

  • 1- سير و سلوك منسوب به «بحرالعلوم‏»

  • چگونگى سير و سلوك در اين روش

  • 2- روش مرحوم ملكى تبريزى

  • 3- روش ديگر

  • خلاصه و جمع‏بندى مكتبهاى سير و سلوك

  • فصل دهم : آيا در هر مرحله استاد و راهنما لازم است؟

  • نقش واعظ درون

  • فصل يازدهم : آمادگيهاى لازم براى پرورش فضائل اخلاقى

  • 1- پاك بودن محيط

  • 2- نقش معاشران و دوستان

  • نقش معاشران در روايات اسلامى

  • تاثير معاشرت در تحليلهاى منطقى

  • 3- تاثير تربيت‏خانوادگى و وراثت در اخلاق

  • رابطه اخلاق و تربيت‏خانوادگى در احاديث اسلامى

  • 4- تاثير علم و آگاهى در تربيت

  • نتيجه

  • رابطه «علم‏» و «اخلاق‏» در احاديث اسلامى

  • 5- تاثير فرهنگ جامعه در پرورش فضائل و رذائل

  • رابطه آداب و سنن با اخلاق در روايات اسلامى

  • تفسير و جمع بندى

  • چگونگى تاثير «عمل‏» در «اخلاق‏» در روايات اسلامى

  • 7- رابطه «اخلاق‏» و «تغذيه‏»

  • رابطه تغذيه و اخلاق در روايات اسلامى

  • صفات اخلاقى و اعمال اخلاقى

  • فصل دوازدهم : گامهاى عملى به سوى تهذيب اخلاقى

  • گام اول : توبه

  • 1- حقيقت توبه

  • 2- وجوب توبه

  • 3- عموميت توبه

  • 4- اركان توبه

  • 5- قبولى توبه عقلى است‏يا نقلى؟

  • 6- تبعيض در توبه

  • 7- دوام توبه

  • 8- مراتب توبه

  • 9- آثار و بركات توبه

  • گام دوم : مشارطه

  • گام سوم : مراقبه

  • گام چهارم : محاسبه

  • 1- در اين كه چگونه بايد نفس را «محاسبه‏» كرد

  • 2- آثار محاسبه نفس چيست؟

  • گام پنجم : معاتبه و معاقبه (سرزنش كردن و كيفر دادن)

  • «نيت‏» و «اخلاص‏نيت‏»

  • اخلاص

  • اخلاص در روايات اسلامى

  • حقيقت اخلاص

  • موانع اخلاص

  • آثار اخلاص

  • ريا كارى

  • ريا در روايات اسلامى

  • فلسفه تحريم ريا

  • نشانه‏هاى رياكاران

  • طريق درمان ريا

  • آيا نشاط در عبادت منافات با اخلاص دارد؟

  • تفاوت ريا و سمعه؟

  • سكوت و اصلاح زبان

  • سكوت در آيات قرآن مجيد

  • سكوت در روايات اسلامى

  • رفع يك اشتباه

  • اصلاح زبان

  • رابطه زبان با فكر و اخلاق

  • آفات اللسان (خطرات زبان)

  • اصول كلى براى دفع خطرات زبان

  • 1- توجه جدى به خطرات زبان!

  • 2- سكوت

  • 3- حفظ زبان (نخست انديشه كردن سپس گفتار)

  • خودشناسى و خداشناسى

  • 1- رابطه خود شناسى و تهذيب نفس

  • 2- خود شناسى در روايات اسلامى

  • 3 - خود شناسى وسيله خداشناسى است

  • تفسيرهاى هفتگانه براى حديث من عرف نفسه

  • موانع خودشناسى

  • عبادت و نيايش روح را پرورش مى‏دهد

  • تاثير عبادات در پالايش روح، در روايات اسلامى

  • ياد خدا و پرورش روح

  • ذكر خدا چگونه است؟

  • رابطه ياد خدا با تهذيب نفوس در احاديث اسلامى

  • 1- حقيقت ذكر چيست؟

  • 2- مراتب ذكر

  • 3- موانع ذكر

  • فصل سيزدهم : اسوه‏ها و الگوها

  • اشاره

  • تولى و تبرى در روايات اسلامى

  • داستان موسى و خضر

  • فصل چهاردهم : چهره ديگر ولايت و تاثير آن در تهذيب نفوس!

  • سخنى از علامه شهيد مطهرى

  • سوء استفاده‏ها

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 16 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 3228 / دانلود: 343
اندازه اندازه اندازه
اخلاق در قرآن، جلد 1

اخلاق در قرآن، جلد 1

نویسنده:
فارسی
اخلاق در قرآن نام کتاب : اخلاق در قرآن، جلد ١
(اصول مسائل اخلاقي)

نام نويسنده : آيت الله مکارم شيرازي

با همكارى جمعى از فضلاء و دانشمندان



پيشگفتار
بسم الله الرحمن الرحيم
مسائل اخلاقى در هر زمان از اهميت فوق‏العاده‏اى برخوردار بوده، ولى در عصر و زمان ما اهميت ويژه‏اى دارد، زيرا :
١- از يك سو عوامل و انگيزه‏هاى فساد و انحراف در عصر ما از هر زمانى بيشتر است و اگر در گذشته براى تهيه مقدمات بسيارى از مفاسد اخلاقى هزينه‏ها و زحمتها لازم بود در زمان ما از بركت پيشرفت صنايع بشرى همه چيز در همه جا و در دسترس همه كس قرار گرفته است!
٢- از سوى ديگر، با توجه به اين كه عصر ما عصر بزرگ شدن مقياسهاست و آنچه در گذشته بطور محدود انجام مى‏گرفت در عصر ما به صورت نامحدود انجام مى‏گيرد، قتل و كشتار انسانها به بركت وسائل كشتار جمعى، و مفاسد اخلاقى ديگر به كمك فيلمهاى مبتذلى كه از ماهواره‏ها در سراسر دنيا منتشر مى‏شود و اخيرا كه به بركت «اينترنت‏» هرگونه اطلاعات مضر در اختيار تمام مردم دنيا قرار مى‏گيرد، مفاسد اخلاقى بسيار گسترش پيدا كرده و مرزها را در هم شكسته و تا اقصا نقاط جهان پيش مى‏رود تا آنجا كه صداى بنيانگذاران مفاسد اخلاقى نيز درآمده است.
اگر در گذشته توليد مواد مخدر در يك نقطه، يك روستا و حداكثر شهرهاى مجاور را آلوده مى‏كرد امروز به كمك سوداگران مرگ به سراسر دنيا كشيده مى‏شود.
٣- از سوى سوم، همان گونه كه علوم و دانشهاى مفيد و سازنده در زمينه‏هاى مختلف پزشكى و صنايع و شؤون ديگر حيات بشرى گسترش فوق‏العاده‏اى پيدا كرده، علوم شيطانى و راهكارهاى وصول به مسائل غيرانسانى و غيراخلاقى نيز به مراتب گسترده‏تر از سابق شده است‏به گونه‏اى كه به دارندگان فساد اخلاق اجازه مى‏دهد از طرق مرموزتر و پيچيده‏تر و گاه ساده‏تر و آسانتر به مقصود خود برسند.
در چنين شرايطى توجه به مسائل اخلاقى و علم اخلاق از هر زمانى ضرورى‏تر به نظر مى‏رسد و هرگاه نسبت‏به آن كوتاهى شود فاجعه يا فاجعه‏هايى در انتظار است.
انديشمندان دلسوز و عالمان آگاه بايد همگى دست‏به دست هم دهند و براى گسترش اخلاق در دنياى امروز كه اخلاق به خطر افتاده تا آن حد كه بعضى آن را بكلى انكار كرده يا غير ضرورى دانسته‏اند و بعضى ديگر هر كار و خصلتى كه انسان را به خواسته سياسى‏اش برساند اخلاق شمرده‏اند، تمام تلاش و كوشش خود را به كار گيرند.
خوشبختانه ما مسلمانان منبع عظيمى مثل قرآن مجيد در دست داريم كه مملو است از بحثهاى عميق اخلاقى كه در هيچ منبع دينى ديگرى در جهان يافت نمى‏شود.
گرچه مباحث اخلاقى قرآن از سوى مفسران بزرگ و عالمان اسلامى بطور پراكنده مورد تفسير قرار گرفته ولى تا آنجا كه ما مى‏دانيم كتابى به عنوان «اخلاق در قرآن‏» به سبك تفسير موضوعى كه اين مسائل را به صورت جمعى و با استفاده از روش تفسير موضوعى مورد توجه قرار دهد، تاليف نيافته با آن كه جاى آن كاملا خالى است.
لذا بر اين شديم كه بعد از پايان دروه اول پيام قرآن كه پيرامون معارف و عقايد اسلامى به سبك تفسير موضوعى بحث مى‏كرد، به سراغ بحث اخلاق اسلامى در قرآن مجيد به عنوان دوره دوم پيام قرآن برويم.
بحمدالله اين كار انجام شد و مجموعه اين مباحث در دو مجلد تهيه شد كه مجلد اول در كليات مسائل اخلاقى بحث مى‏كند و اكنون در دسترس شماست ولى مى‏توان از آن به عنوان يك متن جامع درسى نيز استفاده كرد، و جلد دوم پيرامون جزئيات مباحث اخلاقى و مصاديق آن بطور گسترده بحث مى‏كند كه بحمدالله قسمت عمده آن آماده براى چاپ است.
اميدواريم اين گام ديگر در طريق استفاده از قرآن مجيد در حل مشكلات زندگى انسانها، مورد قبول خداوند متعال و ذخيره يوم‏المعاد قرار گيرد و اگر كاستيهايى در آن است‏با تذكر صاحبنظران تكميل گردد.

والحمدلله رب العالمين ربيع الاول‏١٤١٩ - تيرماه‏١٣٧٧


فصل اول : اهميت‏ بحثهاى اخلاقى

اشاره
اين بحث از مهمترين مباحث قرآنى است، و از يك نظر مهمترين هدف انبياى الهى را تشكيل مى‏دهد، زيرا بدون اخلاق نه دين براى مردم مفهومى دارد، و نه دنياى آنها سامان مى‏يابد; همان‏گونه كه گفته‏اند :

اقوام روزگار به اخلاق زنده‏اند
قومى كه گشت فاقد اخلاق مردنى است! اصولا زمانى انسان شايسته نام انسان است كه داراى اخلاق انسانى باشد و در غير اين صورت حيوان خطرناكى است كه با استفاده از هوش سرشار انسانى همه چيز را ويران مى‏كند، و به آتش مى‏كشد; براى رسيدن به منافع نامشروع مادى جنگ به پا مى‏كند، و براى فروش جنگ افزارهاى ويرانگر تخم تفرقه و نفاق مى‏پاشد، و بى‏گناهان را به خاك و خون مى‏كشد!
آرى! او ممكن است‏به ظاهر متمدن باشد ولى در اين حال حيوان خوش علفى است، كه نه حلال را مى‏شناسد و نه حرام را! نه فرقى ميان ظلم و عدالت قائل است و نه تفاوتى در ميان ظالم و مظلوم!
با اين اشاره به سراغ قرآن مى‏رويم و اين حقيقت را از زبان قرآن مى‏شنويم; در آيات زير دقت كنيد :
١ - هو الذى بعث فى‏الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره جمعه، آيه‏٢)
٢ - لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره آل عمران، ١٦٤)
٣ - كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم و يعلمكم الكتاب و الحكمة و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون (سوره بقره، آيه‏١٥١)
٤ - ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم انك انت العزيز الحكيم (سوره بقره، آيه‏١٢٩)
٥ - قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها (سوره شمس، آيات‏٩ و ١٠)
٦ - قد افلح من تزكى و ذكر اسم رب-ه فصلى (سوره اعلى، آيات ١٤ و ١٥)
٧ - و لقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكر لله (سوره لقمان، آيه‏١٢)

ترجمه ١ - او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مى‏خواند و آنها را تزكيه مى‏كند و به آنان كتاب و حكمت مى‏آموزد هرچند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند!
٢ - خداوند بر مؤمنان منت نهاد (و نعمت‏بزرگى بخشيد) هنگامى كه در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها بخواند، و آنان را پاك كند و كتاب و حكمت‏به آنها بياموزد، هرچند پيش از آن، در گمراهى آشكارى بودند.
٣ - همان‏گونه (كه با تغيير قبله نعمت‏خود را بر شما ارزانى داشتيم) رسولى از خودتان در ميانتان فرستاديم، تا آيات ما را بر شما بخواند، و شما را پاك كند و كتاب و حكمت‏بياموزد، و آنچه را نمى‏دانستيد، به شما ياد دهد.
٤ - پروردگارا! در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيز! تا آيات تو را بر آنان بخواند، و آنها را كتاب و حكمت‏بياموزد و پاكيزه كند، زيرا تو توانا و حكيمى (و بر اين كار قادرى)!
٥ - هركس نفس خود را پاك و تزكيه كرد، رستگار شد - و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخت، نوميد و محروم گشت!
٦ - به يقين كسى كه پاكى جست (و خود را تزكيه كرد) رستگار شد - و (آن كس) نام پروردگارش را ياد كرد، سپس نماز خواند!
٧ - ما به لقمان حكمت (ايمان و اخلاق) آموختيم (و به او گفتيم) شكر خدا را به جا آور!
چهار آيه‏نخستين در واقع يك حقيقت را دنبال مى‏كند، و آن اين‏كه يكى از اهداف اصلى بعثت پيامبراسلام صلى الله عليه و آله تزكيه نفوس و تربيت انسانها و پرورش اخلاق حسنه بوده است; حتى مى‏توان گفت تلاوت آيات الهى و تعليم كتاب و حكمت كه در نخستين آيه آمده، مقدمه‏اى است‏براى مساله تزكيه نفوس و تربيت انسانها; همان چيزى كه هدف اصلى علم اخلاق را تشكيل مى‏دهد.
شايد به همين دليل «تزكيه‏» در اين آيه بر «تعليم‏» پيشى گرفته است، چرا كه هدف اصلى و نهائى «تزكيه‏» است هرچند در عمل «تعليم‏» مقدم بر آن مى‏باشد.
و اگر در سه آيه‏ديگر (آيه دوم و سوم و چهارم از آيات مورد بحث) «تعليم‏» بر «تزكيه اخلاق‏» پيشى گرفته، ناظر به ترتيب طبيعى و خارجى آن است، كه معمولا «تعليم‏» مقدمه‏اى ست‏براى «تربيت و تزكيه‏»; بنابراين، آيه‏اول و آيات سه گانه اخير هر كدام به يكى از ابعاد اين مساله مى‏نگرد. (دقت كنيد)
اين احتمال در تفسير آيات چهارگانه فوق نيز دور نيست كه منظور از اين تقديم و تاخير اين است كه اين دو (تعليم و تربيت) در يكديگر تاثير متقابل دارند; يعنى، همان‏گونه كه آموزشهاى صحيح سبب بالا بردن سطح اخلاق و تزكيه نفوس مى‏شود، وجود فضائل اخلاقى در انسان نيز سبب بالابردن سطح علم و دانش اوست; چرا كه انسان وقتى مى‏تواند به حقيقت علم برسد كه از «لجاجت‏» و «كبر» و «خودپرستى‏» و «تعصب كوركورانه‏» كه سد راه پيشرفتهاى علمى است‏خالى باشد، در غير اين صورت اين گونه مفاسد اخلاقى حجابى بر چشم و دل او مى‏افكند كه نتواند چهره حق را آن چنان كه هست مشاهده كند و طبعا از قبول آن وا مى‏ماند.
اين نكات نيز در آيات چهارگانه فوق قابل دقت است :
اولين آيه، قيام پيغمبرى كه معلم اخلاق است‏به عنوان يكى از نشانه‏هاى خداوند ذكر شده، و نقطه مقابل «تعليم و تربيت‏» را «ضلال مبين‏» و گمراهى آشكار شمرده است (و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين) و اين نهايت اهتمام قرآن را به اخلاق نشان مى‏دهد.
در دومين آيه، بعثت پيامبرى كه مربى اخلاقى و معلم كتاب و حكمت است‏به عنوان منتى بزرگ و نعمتى عظيم از ناحيه خداوند شمرده است; اين نيز دليل ديگرى بر اهميت اخلاق است.
در سومين آيه كه بعد از آيات تغيير قبله (از بيت المقدس به كعبه) آمده و اين تحول را يك نعمت‏بزرگ الهى مى‏شمرد، مى‏فرمايد : اين نعمت همانند اصل نعمت قيام پيامبراسلام صلى الله عليه و آله است كه با هدف تعليم و تربيت و تهذيب نفوس و آموزش امورى كه وصول انسان به آن از طرق عادى امكان پذير نبود انجام گرفته است. (١)
نكته ديگرى كه در چهارمين آيه قابل دقت است، اين است كه در اين جا با تقاضاى ابراهيم و دعاى او در پيشگاه خدا روبه‏رو مى‏شويم; او بعد از بناى كعبه و فراغت از اين امر مهم الهى، دعاهايى مى‏كند كه يكى از مهمترين آنها تقاضاى به وجود آمدن امت مسلمانى از «ذريه‏» اوست، و بعثت پيامبرى كه كار او تعليم كتاب و حكمت و تربيت و تزكيه نفوس باشد.
اين نكته نيز در پنجمين آيه جلب توجه مى‏كند كه قرآن پس از ذكر طولانى‏ترين سوگندها كه مجموعه‏اى از يازده سوگند مهم به خالق و مخلوق و زمين و آسمان و ماه و خورشيد و نفوس انسانى است، مى‏گويد : «آن كس كه نفس خويش را تزكيه كند رستگار شده، و آن كس كه آن را آلوده سازد مايوس و نااميد گشته است! (قد افلح من زكاها وقد خاب من دساها)».
اين تاكيدهاى پى در پى و بى‏نظير دليل روشنى است‏بر اهميتى كه قرآن مجيد براى پرورش اخلاق و تزكيه نفوس قائل است، و گويى همه ارزشها را در اين ارزش بزرگ خلاصه مى‏كند، و فلاح و رستگارى و نجات را در آن مى‏شمرد.
همين معنى با مختصر تفاوتى در آيه‏ششم آمده و جالب اين كه «تزكيه اخلاق‏» در آن مقدم بر نماز و ياد خدا ذكر شده كه اگر تزكيه نفس و پاكى دل و صفاى روح در پرتو فضائل اخلاقى نباشد، نه ذكر خدا به‏جا مى‏رسد و نه نماز روحانيتى به بار مى‏آورد.
و بالاخره در آخرين آيه، از معلم بزرگ اخلاق يعنى لقمان سخن مى‏گويد و از علم اخلاق به «حكمت‏» تعبير مى‏كند و مى‏گويد : «ما (موهبت‏بزرگ) حكمت را به لقمان داديم، سپس به او دستور داديم كه شكر خدا را در برابر اين نعمت‏بزرگ به جا آورد!(ولقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكرلله)».
با توجه به اين كه ويژگى «لقمان حكيم‏» آن چنان كه از آيات سوره لقمان استفاده مى‏شود تربيت نفوس و پرورش اخلاق بوده است‏بخوبى روشن مى‏شود كه منظور از «حكمت‏» در اين جا همان «حكمت عملى‏» و آموزشهايى است كه منتهى به آن مى‏شود يعنى «تعليم‏» براى «تربيت‏»!
بايد توجه داشت كه حكمت همان‏گونه كه بارها گفته‏ايم در اصل به معنى «لجام‏» اسب و مانند آن است; سپس به هر «امر بازدارنده‏» اطلاق شده است، و از آنجا كه علوم و دانشها و همچنين فضائل اخلاقى انسان را از بديها و كژيها باز مى‏دارد، اين واژه بر آن اطلاق شده است.
نتيجه
آنچه از آيات بالا استفاده مى‏شود اهتمام فوق‏العاده قرآن مجيد به مسائل اخلاقى و تهذيب نفوس به عنوان يك مساله اساسى و زيربنايى است كه برنامه‏هاى ديگر از آن نشات مى‏گيرد; و به تعبير ديگر، بر تمام احكام و قوانين اسلامى سايه افكنده است.
آرى! تكامل اخلاقى در فرد و جامعه، مهمترين هدفى است كه اديان آسمانى بر آن تكيه مى‏كنند، و ريشه همه اصلاحات اجتماعى و وسيله مبارزه با مفاسد و پديده‏هاى ناهنجار مى‏شمرند.
اكنون به روايات اسلامى باز مى‏گرديم و اهميت اين مساله را در روايات جستجو مى‏كنيم.

اهميت اخلاق در روايات اسلامى
اين مساله در احاديثى كه از شخص پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و همچنين از ساير پيشوايان معصوم عليهم السلام رسيده است‏با اهميت فوق‏العاده‏اى تعقيب شده، كه به عنوان نمونه چند حديث پرمعناى زير را از نظر مى‏گذرانيم :
١- در حديث معروفى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم :
«انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق; من تنها براى تكميل فضائل اخلاقى مبعوث شده‏ام.» (٢)
و در تعبير ديگرى : «انما بعثت لاتمم حسن الاخلاق‏» آمده است. (٣)
و در تعبير ديگرى : « بعثت‏بمكارم الاخلاق ومحاسنها» آمده است. (٤)
تعبير به «انما» كه به اصطلاح براى حصر است نشان مى‏دهد كه تمام اهداف بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله در همين امر يعنى تكامل اخلاقى انسانها خلاصه مى‏شود.
٢- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم كه فرمود : «لو كنا لانرجو جنة ولانخشى نارا ولاثوابا ولاعقابا لكان ينبغى لنا ان نطالب بمكارم الاخلاق فانها مما تدل على سبيل النجاح; اگر ما اميد و ايمانى به بهشت و ترس و وحشتى از دوزخ، و انتظار ثواب و عقابى نمى‏داشتيم، شايسته بود به سراغ فضائل اخلاقى برويم، چرا كه آنها راهنماى نجات و پيروزى و موفقيت هستند.» (٥)
اين حديث‏بخوبى نشان مى‏دهد كه فضائل اخلاقى نه تنها سبب نجات در قيامت است‏بلكه زندگى دنيا نيز بدون آن سامان نمى‏يابد! (در اين باره در آينده به خواست‏خدا بحثهاى مشروحترى خواهيم داشت)
٣- در حديث ديگرى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود : «جعل الله سبحانه مكارم الاخلاق صلة بينه وبين عباده فحسب احدكم ان يتمسك بخلق متصل بالله; خداوند سبحان فضائل اخلاقى را وسيله ارتباط ميان خودش و بندگانش قرار داده، همين بس كه هر يك از شما دست‏به اخلاقى بزند كه او را به خدا مربوط سازد.» (٦)
به‏تعبير ديگر، خداوند بزرگترين معلم اخلاق و مربى نفوس انسانى و منبع تمام فضائل است، و قرب و نزديكى به خدا جز از طريق تخلق به اخلاق الهى مكان پذير نيست!
بنابراين، هر فضيلت اخلاقى رابطه‏اى ميان انسان و خدا ايجاد مى‏كند و او را گام به گام به ذات مقدسش نزديكتر مى‏سازد.
زندگى پيشوايان دينى نيز سرتاسر بيانگر همين مساله است كه آنها در همه جا به فضائل اخلاقى دعوت مى‏كردند، و خود الگوى زنده و اسوه حسنه‏اى در اين راه بودند و به واست‏خدا در مباحث آينده در هر بحثى به نمونه‏هاى اخلاقى آنها آشنا خواهيم شد; و همين بس كه قرآن مجيد به هنگام بيان مقام والاى پيامبراسلام صلى الله عليه و آله مى‏فرمايد : «وانك لعلى خلق عظيم; تو اخلاق عظيم و برجسته‏اى دارى!» (٧)

نكته‏ها
١- تعريف علم اخلاق در اين جا لازم است قبل از هر چيز به سراغ تعريف اخلاق برويم; «اخلاق‏» جمع «خلق‏» (بر وزن قفل) و «خلق‏». (بر وزن افق) مى‏باشد، به گفته «راغب‏» در كتاب «مفردات‏»، اين دو واژه در اصل به يك ريشه باز مى‏گردد، خلق به معنى هيئت و شكل و صورتى است كه انسان با چشم مى‏بيند و خلق به معنى قوا و سجايا و صفات درونى است كه با چشم دل ديده مى‏شود.
بنابراين مى‏توان گفت : «اخلاق مجموعه صفات روحى و باطنى انسان است‏» و به گفته بعضى از دانشمندان، گاه به بعضى از اعمال و رفتارى كه از خلقيات درونى انسان ناشى مى‏شود، نيز اخلاق گفته مى‏شود (اولى اخلاق صفاتى است و دومى اخلاق رفتارى).
«اخلاق‏» را از طريق آثارش نيز مى‏توان تعريف كرد، و آن اين‏كه «گاه فعلى كه از انسان سر مى‏زند، شكل مستمرى ندارد; ولى هنگامى كه كارى بطور مستمر از كسى سر مى‏زند (مانند امساك در بذل و بخشش و كمك به ديگران) دليل به اين است كه يك ريشه درونى و باطنى در اعماق جان و روح او دارد، آن ريشه را خلق و اخلاق مى‏نامند.
اينجاست كه «ابن مسكويه‏» در كتاب «تهذيب الاخلاق وتطهير الاعراق‏»، مى‏گويد : «خلق همان حالت نفسانى است كه انسان را به انجام كارهايى دعوت مى‏كند بى آن كه نياز به تفكر و انديشه داشته باشد.» (٨)
همين معنى را مرحوم فيض كاشانى در كتاب «حقايق‏» آورده است، آنجا كه مى‏گويد : «بدان كه خوى عبارت است از هيئتى استوار با نفس كه افعال به آسانى و بدون نياز به فكر و انديشه از آن صادر مى‏شود.» (٩)
و به همين دليل اخلاق را به دو بخش تقسيم مى‏كنند : «ملكاتى كه سرچشمه پديدآمدن كارهاى نيكو است و اخلاق خوب و ملكات فضيله ناميده مى‏شود، و آنها كه منشا اعمال بد است و به آن اخلاق بد و ملكات رذيله مى‏گويند.
و نيز از همين جا مى‏توان علم اخلاق را چنين تعريف كرد : «اخلاق علمى است كه از ملكات و صفات خوب و بد و ريشه‏ها و آثار آن سخن مى‏گويد» و به تعبير ديگر، «سرچشمه‏هاى اكتساب اين صفات نيك و راه مبارزه با صفات بد و آثار هر يك را در فرد و جامعه مورد بررسى قرار مى‏دهد».
البته همانطور كه گفته شد، گاه به آثار عملى و افعال ناشى از اين صفات نيز واژه «اخلاق‏» اطلاق مى‏شود; مثلا، اگر كسى پيوسته آثار خشم و عصبانيت نشان مى‏دهد به او مى‏گويند : اين اخلاق بدى است، و بعكس هنگامى كه بذل و بخشش مى‏كند مى‏گويند : اين اخلاق خوبى است كه فلان كس دارد; در واقع اين دو، علت و معلول يكديگرند كه نام يكى بر ديگرى اطلاق مى‏شود.
بعضى از غربيها نيز علم اخلاق را چنان تعريف كرده‏اند كه از نظر نتيجه با تعريفهايى كه ما مى‏كنيم يكسان است، از جمله در كتاب «فلسفه اخلاق‏» از يكى از فلاسفه غرب به نام «ژكس‏» مى‏خوانيم كه مى‏گويد : «علم اخلاق عبارت است از تحقيق در رفتار آدمى به آن گونه كه بايد باشد.» (١٠)
در حالى كه بعضى ديگر كه بينشهاى متفاوتى دارند (مانند فولكيه) در تعريف علم اخلاق مى‏گويد : «مجموع قوانين رفتار كه انسان به واسطه مراعات آن مى‏تواند به هدفش برسد، علم اخلاق است.» (١١)
اين سخن كسانى است كه براى ارزشهاى والاى انسانى اهميت‏خاصى قائل نيستند بلكه از نظر آنان رسيدن به هدف (هر چه باشد) مطرح است; و اخلاق از نظر آنها چيزى جز اسباب وصول به هدف نيست!

٢- رابطه اخلاق و فلسفه فلسفه در يك مفهوم كلى به معنى آگاهى بر تمام جهان هستى است‏به مقدار توان انسانى; و به همين دليل، تمام علوم مى‏تواند در اين مفهوم كلى و جامع داخل باشد; و روى همين جهت، در اعصار گذشته كه علوم محدود و معدود بود، علم فلسفه از همه آنها بحث مى‏كرد، و فيلسوف كسى بود كه در رشته‏هاى مختلف علمى آگاهى داشت.
در آن روزها فلسفه را به دو شاخه تقسيم مى‏كردند :
الف - امورى كه از قدرت و اختيار انسان بيرون است كه شامل تمام جهان هستى بجز افعال انسان، مى‏شود.
ب - امورى كه در اختيار انسان و تحت قدرت او قرار دارد; يعنى، افعال انسان.
بخش اول را حكمت نظرى مى‏ناميدند،و آن را به سه شاخه تقسيم مى‏كردند.
١- فلسفه اولى يا حكمت الهى كه درباره احكام كلى وجود و موجود و مبدا و معاد صحبت مى‏كرد.
٢- طبيعيات كه آن هم رشته‏هاى فراوانى داشت.
٣- رياضيات كه آن هم شاخه‏هاى متعددى را در بر مى‏گرفت.
اما قسمتى كه مربوط به افعال انسان است، آن را حكمت عملى مى‏دانستند و آن نيز به سه شاخه تقسيم مى‏شد.
١- اخلاق و افعالى كه مايه سعادت يا بدبختى انسان مى‏شود و همچنين ريشه‏هاى آن در درون نفس آدمى.
٢- تدبير منزل است كه مربوط است‏به اداره امور خانوادگى و آنچه تحت اين عنوان مى‏گنجد.
٣- سياست و تدبير مدن كه درباره روشهاى اداره جوامع بشرى سخن مى‏گويد.
و به اين ترتيب آنها به اخلاق شكل فردى داده، آن را در برابر «تدبير منزل‏» و «سياست مدن‏» قرار مى‏دادند.
بنابراين «علم اخلاق‏» شاخه‏اى از «فلسفه عملى‏» يا «حكمت عملى‏» است.
ولى امروز كه علوم شاخه‏هاى بسيار فراوانى پيدا كرده و به همين دليل از هم جدا شده است، فلسفه و حكمت غالبا به همان معنى حكمت نظرى و آن هم شاخه اول آن، يعنى امور كلى مربوط به جهان هستى، و همچنين مبدا و معاد اطلاق مى‏شود. (دقت كنيد)
در اين كه حكمت نظرى با ارزشتر است‏يا حكمت عملى، در ميان فلاسفه گفتگو است، گروهى اولى را با ارزشتر مى‏دانستند و گروهى دومى را، و اگر ما از زاويه‏هاى مختلف نگاه كنيم حرف هر دو گروه صحيح است كه فعلا جاى بحث آن نيست.
درباره رابطه «فلسفه‏» و «اخلاق‏» باز هم به مناسبتهاى ديگر به خواست‏خدا سخن خواهيم گفت.

٣- رابطه اخلاق و عرفان اما در مورد رابطه «اخلاق‏» و «عرفان‏» و اخلاق و «سير و سلوك الى الله‏» نيز مى‏توان گفت : «عرفان‏» بيشتر به معارف الهى مى‏نگرد، آن هم نه از طريق علم و استدلال، بلكه از طريق شهود باطنى و درونى، يعنى قلب انسان آنچنان نورانى و صاف گردد و ديده حقيقت‏بين او گشوده شود و حجابها بر طرف گردد كه با چشم دل ذات پاك خدا و اسماء و صفات او را ببيند و به او عشق ورزد.
بديهى است علم اخلاق چون مى‏تواند به برطرف شدن رذائل اخلاقى كه حجابهايى است در برابر چشم دل، كمك كند; يكى از پايه‏هاى عرفان الهى و مقدمات آن خواهد بود.
و اما «سير و سلوك الى الله‏» كه هدف نهايى آن، رسيدن به «معرفة الله‏» و قرب جوار او است، آن هم در حقيقت مجموعه‏اى از «عرفان‏» و «اخلاق‏» است. سير و سلوك درونى، نوعى عرفان است كه انسان را روز به روز به ذات پاك او نزديكتر مى‏كند، حجابها را كنار مى‏زند، و راه را براى وصول به حق هموار مى‏سازد; و سير و سلوك برونى همان اخلاق است، منتها اخلاقى كه هدفش را تهذيب نفوس تشكيل مى‏دهد نه فقط بهتر زيستن از نظر مادى.

٤- رابطه «علم‏» و «اخلاق‏» در آيات مورد بحث ديديم كه قرآن مجيد كرارا تعليم كتاب و حكمت را در كنار تزكيه و پاكسازى اخلاقى قرار مى‏دهد; گاه «تزكيه‏» را بر «تعليم‏» مقدم مى‏دارد، و گاه «تعليم‏» و بر «تزكيه‏»; و اين نشان مى‏دهد كه ميان اين دو رابطه عميقى است.
يعنى هنگامى كه انسان از خوبى و بدى اعمال و صفات اخلاقى آگاه گردد و آثار و پيامدهاى هر يك از صفات «فضيلت‏» و «رذيلت‏» را بداند، بى‏شك در تربيت و پرورش او مؤثر است; بطورى كه مى‏توان گفت‏بسيارى از زشتيهاى عمل و اخلاق، از ناآگاهيها سرچشمه مى‏گيرد. به همين دليل، اگر علم و آگاهى جاى جهل و نادانى را بگيرد، و به تعبير ديگر، سطح فرهنگ بالا برود، بسيارى از زشتيها جاى خود را به زيبائيها، و بسيارى از مفاسد اخلاقى جاى خود را به محاسن اخلاقى مى‏دهد; ولى بايد توجه داشت اين مساله كليت ندارد.
و متاسفانه گاه در اين مساله مبالغه شده، گروهى راه افراط را پيش گرفته، و گروهى راه تفريط را.
گروهى به پيروى از گفتار معروف سقراط، فيلسوف يونانى، كه معتقد بود علم و كمت‏سرچشمه اخلاق حميده است، و رذائل اخلاقى معلول جهل و نادانى است، عقيده دارند كه تنها راه براى مبارزه با رذائل اخلاق و پيدايش فضائل اخلاقى گسترش علم و دانش و بالا بردن سطح افكار جامعه است، و به اين ترتيب «فضيلت‏» مساوى با «معرفت‏» مى‏شود.
آنها مى‏گويند هيچ كس آگاهانه به دنبال بدى و شر نمى‏رود، و اگر خوبى را تشخيص دهد آن را رها نمى‏سازد، پس وظيفه ما آن است كه هم براى خود و هم ديگران كسب آگاهى كنيم، و نتايج‏خير و شر، و بد و نيكو را بدانيم، تا جوانه‏هاى فضائل اخلاقى بر شاخسار وجود ما ظاهر شود!
در مقابل شايد كسانى هستند كه مايلند رابطه اين دو را بكلى نفى كنند، و بگويند كه دانش و هوشيارى در افراد آلوده، سبب مى‏شود كه جنايات را هوشيارانه‏تر انجام دهند، و طبق مثل معروف : «دزدانى كه با چراغ مى‏آيند، كالاهاى گزيده‏تر مى‏برند!»
ولى انصاف اين است كه رابطه علم و اخلاق را نه مى‏توان بكلى انكار كرد و نه مى‏توان بطور كامل، اخلاق را معلول علم دانست.
شاهد اين سخن تجارب زنده‏اى است كه از جامعه كسب كرده‏ايم; افراد آلوده‏اى بودند كه وقتى آنها را به حسن و قبح اعمالشان آگاه كرده‏ايم، و به نتايج‏سوء اعمال و افعال بد آشنا شده‏اند، دست از كار خود برداشته، و گرايش به خوبيها پيدا كرده‏اند، حتى در خودمان نيز اين تجربه را داشته‏ايم.
در مقابل افرادى را مى‏شناسيم كه آگاهى كافى به نيك و بد اعمال و نتايج و آثار آن دارند ولى همچنان به بدى ادامه مى‏دهند، و اخلاق سوء بر وجود آنها حاكم است.
اينها همه به خاطر آن است كه انسان موجودى است دو بعدى، يك بعد وجود او را علم و ادراك و آگاهى تشكيل مى‏دهد، و يك بعد وجود او را اميال و غرائز و شهوات; به همين دليل، گاه با ميل و اختيار خود بعد اول را ترجيح مى‏دهد و گاه دوم را.
از اينجا روشن مى‏شود، آنها كه يكى از دو قول بالا را پذيرفته‏اند انسان را يك بعدى فرض كرده، و توجه به بعد ديگر وجود انسان نداشته‏اند.
از آيات ديگر قرآن نيز بخوبى مى‏توان آنچه را كه گفتيم استفاده كرد.
قرآن مجيد در چندين آيه به رابطه‏اى ميان جهل و اعمال سوء اشاره كرده است; مثلا، مى‏فرمايد : «انه من عمل منكم سوء بجهالة ثم تاب من بعده واصلح فانه غفور رحيم; هر كس از شما كار بدى از روى نادانى انجام دهد، سپس توبه و اصلاح و جبران نمايد، خداوند آمرزنده و مهربان است.» (سوره انعام، آيه‏٥٤)
شبيه همين معنى در سوره نساء، آيه‏١٧ و سوره نحل، آيه‏١١٩ نيز آمده است.
بديهى است منظور در اينجا جهل مطلق نيست كه با توبه سازگار نباشد بلكه مرتبه‏اى از مراتب جهل است كه اگر بر طرف گردد انسان به راه حق روى مى‏آورد.
در جلد اول از دوره اول پيام قرآن در آنجا كه بحث درباره معرفت و شناخت آمده، آيات بسيارى نقل كرده‏ايم كه از آنها استفاده مى‏شد، جهل سرچشمه كفر است، جهل سرچشمه اشاعه فساد، تعصب و لجاجت، بهانه جويى، تقليد كوركورانه، اختلاف و پراكندگى، سوءظن و بدبينى، جسارت و بى‏ادبى و در يك جمله جهل مايه دگرگون شدن بسيارى از ارزشها است! (١٢)
از سوى ديگر، در بعضى از آيات صريحا مى‏گويد : «كسانى هستند كه با علم و آگاهى، راه غلط را مى‏پيمايند; مثلا، درباره آل فرعون مى‏فرمايد : «وجحدوا بها واستيقنتها انفسهم ظلما وعلوا; آنها آيات ما را از روى ظلم و سركشى انكار كردند در حالى كه در دل به آن يقين داشتند.» (سوره نمل، آيه‏١٤)
و درباره گروهى از اهل كتاب مى‏فرمايد : «ويقولون على الله الكذب وهم يعلمون; آنها بر خدا دروغ مى‏بندند در حالى كه مى‏دانند.» (سوره آل عمران، آيه‏٧٥).
شبيه همين معنى در چند آيه‏بعد از آن نيز آمده است (سوره آل عمران، آيه‏٧٨).
علم و آگاهى در اين آيه ممكن است اشاره به آگاهى بر موضوع دروغ باشد، ولى باز هم شاهد مدعاى ما است، چرا كه حكم عقل و شرع درباره دروغ و زشتى آن، چيزى نيست كه بر كسى مكتوم باشد.
تجربيات روزمره نيز اين واقعيت را نشان مى‏دهد كه آگاهى بر زيانهاى اخلاق رذيله در بسيارى از موارد مى‏تواند باز دارنده باشد، و در عين حال موارد زيادى هم ديده مى‏شود كه افراد آگاه، دست‏به اعمال سوء زده، و اخلاق رذيله را براى خود ترجيح مى‏دهند. و به اين ترتيب، مكتب واسطه در اينجا با واقعيتها منطبق‏تر است. (دقت كنيد)

٥- آيا اخلاق قابل تغيير است؟ سرنوشت علم اخلاق و تمام بحثهاى اخلاقى و تربيتى به اين مساله بستگى دارد، زيرا اگر اخلاق قابل تغيير نباشد نه تنها علم اخلاق بيهوده خواهد بود، بلكه تمام برنامه‏هاى تربيتى انبيا و كتابهاى آسمانى لغو خواهد شد; تعزيرات و تمام مجازاتهاى بازدارنده نيز بى‏معنى خواهد بود.
بنابراين، وجود آنهمه برنامه‏هاى اخلاقى و تربيتى در تعاليم انبياء و كتب آسمانى و نيز وجود برنامه‏هاى تربيتى در تمام جهان بشريت، و همچنين مجازاتهاى بازدارنده در همه مكاتب جزائى، بهترين دليل بر اين است كه قابليت تغيير اخلاق، و روشهاى اخلاقى، نه تنها از سوى تمام پيامبران كه از سوى همه عقلاى جهان پذيرفته شده است.
اما با اين همه، عجيب است كه فلاسفه و علماى اخلاق بحثهاى فراوانى درباره اين كه «آيا اخلاق قابل تغيير است‏يا نه؟» مطرح كرده‏اند!
بعضى مى‏گويند : اخلاق قابل تغيير نيست! و آنها كه بدگوهرند و طينتى ناپاك دارند عوض نمى‏شوند، و به فرض كه تغيير يابند، سطحى و ناپايدار است و بزودى به حال اول باز مى‏گردند!
آنها براى خود دلائلى دارند از جمله اين كه ساختمان جسم و جان رابطه نزديكى با اخلاق دارد، و در واقع اخلاق هر كس تابع چگونگى آفرينش روح و جسم اوست، و چون روح و جسم آدمى عوض نمى‏شود، اخلاق او نيز قابل تغيير نيست.
جمعى از شعرا كه پيرو اين طرز تفكر بوده‏اند نيز در اشعار خود بطور گسترده به اين مطلب اشاره كرده‏اند (هر چند ممكن است اشعار آنها را بر نوعى مبالغه در اين امر حمل كرد).
نمونه‏اى از اشعار شعراى معروف را در اين زمينه در ذيل مى‏خوانيد :
پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است تربيت نااهل را چون گردكان بر گنبد است شمشير نيك زآهن بد چون كند كسى؟ ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس! باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شوره‏زار خس!
برسيه دل چه سود خواندن وعظ نرود ميخ آهنين در سنگ آهنى را كه موريانه بخورد نتوان برد از آن به صيقل زنگ!
چون بود اصل گوهرى قابل تربيت را در او اثر باشد هيچ صيقل نكو نداند كرد آهنى را كه بدگهر باشد سگ به درياى هفتگانه مشوى كه چو تر شد پليدتر باشد! خر عيسى گرش به مكه برند چون بيايد هنوز خر باشد!
دليل ديگرى كه براى اين امر ذكر كرده‏اند اين است كه دگرگون شدن اخلاق به واسطه عوامل خارجى، از قبيل تاديب و نصيحت و اندرز است، و هنگامى كه اين عوامل زايل گردد، انسان به اخلاق اصلى خود باز خواهد گشت، درست مانند سردى آب كه به وسيله عوامل حرارت‏زا از بين مى‏رود و هنگامى كه آن عوامل از بين برود، حرارت را پس داده، به حال اول باز مى‏گردد!
اين طرز فكر و اين‏گونه استدلالات همه مايه تاسف و سبب انحطاط جوامع بشرى است!
طرفداران «قابليت تغيير» در امور اخلاقى، از دو دليل فوق چنين پاسخ مى‏گويند :
١- ارتباط اخلاق با ساختمان روح و جسم انسان قابل انكار نيست، ولى اين ارتباط به اصطلاح در حد «مقتضى‏» است نه «علت تامه‏»، يعنى مى‏تواند زمينه‏ساز باشد نه اين كه الزاما و اجبارا تاثير قطعى بگذارد، همان‏گونه كه بسيارى از افرادى كه از پدران و مادران مبتلا به پاره‏اى از بيماريها متولد مى‏شوند زمينه آلودگى به آن بيماريها را دارند، ولى با اين حال مى‏توان با پيشگيريهاى مخصوص جلو تاثير عامل وراثت را گرفت.
افراد ضعيف البنيه از نظر جسمانى با استفاده از بهداشت و ورزش، افراد نيرومندى مى‏شوند و بعكس، افراد قوى البنيه بر اثر ترك اين دو، ضعيف و ناتوان خواهند شد.
افزون‏براين، روح و جسم انسان نيز قابل‏تغيير است تاچه رسدبه‏اخلاق زاييده‏ازآن!
مى‏دانيم تمام «حيوانات اهلى امروز» يك روز در زمره حيوانات وحشى بودند، انسان آنها را گرفت و رام كرد، و به صورت حيوانات اهلى در آورد; بسيارى از گياهان و درختان ميوه نيز چنين بوده‏اند. جايى كه با تربيت‏بتوان خلق و خوى يك حيوان و ويژگيهاى يك گياه يا درخت را تغيير داد چگونه نمى‏توان اخلاق انسان را به فرض كه اخلاق ذاتى باشد تغيير داد؟
هم اكنون نيز بسيارى از حيوانات را براى كارهايى كه بر خلاف طبيعت آنها است تربيت مى‏كنند و آنها اين كارها را بخوبى انجام مى‏دهند.
٢- از آنچه در بالا گفته شد پاسخ استدلال ديگر آنان نيز روشن مى‏شود زيرا گاه عوامل بيرونى آنقدر تاثير قوى دارد كه ويژگيهاى ذاتى را بكلى دگرگون مى‏سازد، و حتى ويژگيهاى جديد به وراثت‏به نسلهاى آينده نيز مى‏رسد همان‏گونه كه در حيوانات اهلى مثال زده شد.
تاريخ، انسانهاى بسيارى را نشان مى‏دهد كه بر اثر تربيت‏بكلى خلق و خوى خود را تغيير دادند، و به اصطلاح يكصد و هشتاد درجه چرخش كردند، افرادى كه يك روز مثلا در صف دزدان قهار جاى داشتند به زاهدان و عابدان مشهورى مبدل گشتند.
توجه به طرز به وجود آمدن يك ملكه اخلاقى به ما اين قدرت را مى‏دهد كه راه از ميان بردن آن را نيز پيدا كنيم; مساله چنين است كه هر عمل خوب يا بد اثر موافق خود را در روح انسان باقى مى‏گذارد، و روح را تدريجا به سوى خود جلب مى‏كند، تكرار اين عمل آن اثر را بيشتر و قويتر مى‏سازد، و كم كم كيفيتى به نام «عادت‏» حاصل مى‏شود، و هر گاه عادت استمرار يابد به صورت «ملكه‏» در مى‏آيد.
بنابراين، همان‏گونه كه عادات و ملكات اخلاقى زشت در سايه تكرار عمل تشكيل مى‏گردد، از همين طريق قابل زوال است; البته، اثر تلقين، تفكر، تعليمات صحيح و محيط سالم در فراهم كردن زمينه‏هاى روحى براى پذيرش و تشكيل ملكات خوب را نمى‏توان ناديده گرفت.
در اينجا قول سومى نيز وجود دارد و آن اين‏كه بعضى از صفات اخلاقى قابل تغيير است، و بعضى غير قابل تغيير، آن صفاتى كه طبيعى و فطرى است، قابل تغيير نمى‏باشد، ولى آن صفاتى كه عوامل خارجى دارد قابل تغيير است. (١٣)
اين قول نيز فاقد هرگونه دليل است، زيرا اين تفصيل و تفاوت گذارى، بين صفات فرع، بر قبول اخلاق طبيعى و فطرى است، در حالى كه چنين چيزى ثابت نيست; و به فرض كه چنين باشد چه كسى مى‏تواند ادعا كند كه صفات فطرى قابل تغيير نيست؟ مگر حيوانات وحشى را نمى‏توان اهلى كرد؟ مگر تعليم و تربيت نمى‏تواند آنقدر ريشه‏دار شود كه اعماق وجود انسان را دگرگون سازد؟

آيات و روايات دليل بر قابليت تغيير اخلاق است آنچه را در بالا گفتيم از نظر دلائل عقلى و تاريخى بود، هنگامى كه به دلائل نقلى يعنى آنچه از مبدا وحى و سخنان معصومين(ع) به دست آمده مراجعه كنيم مساله از اين هم روشنتر است; زيرا :
١- نفس مساله بعثت انبيا و ارسال رسل و انزال كتب آسمانى و بطور كلى ماموريتى كه آنها براى هدايت و تربيت همه انسانها داشتند، محكمترين دليل بر امكان تربيت و پرورش فضائل اخلاقى در تمام افراد بشر است.
آياتى مانند : هو الذى بعث فى‏الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره جمعه، آيه‏٢) (١٤) و آيات مشابه آن بخوبى نشان مى‏دهد كه هدف از ماموريت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله هدايت و تربيت و تعليم و تزكيه همه كسانى بود كه در «ضلال مبين‏» و گمراهى آشكار بودند.
٢- تمام آياتى كه خطاب به همه انسانها به عنوان «يا بنى‏آدم‏» و «ياايها الناس‏» و «ياايها الانسان‏»، و «يا عبادى‏» مى‏باشد و مشتمل بر اوامر و نواهى و مسائل مربوط به تهذيب نفوس و كسب فضائل اخلاقى است، بهترين دليل بر امكان تغيير «اخلاق رذيله‏» و اصلاح صفات ناپسند است، در غير اين صورت، عموميت اين خطابها لغو و بيهوده خواهد بود.
ممكن است گفته شود : اين آيات غالبا مشتمل بر احكام است، و احكام مربوط به جنبه‏هاى عملى است، در حالى كه اخلاق ناظر به صفات درونى است.
ولى نبايد فراموش كرد كه «اخلاق‏» و «عمل‏» لازم و ملزوم يكديگر و به منزله علت و معلولند، و در يكديگر تاثير متقابل دارند; هر اخلاق خوبى سرچشمه اعمال خوب است، همان‏گونه كه اخلاق رذيله، اعمال زشت را به دنبال دارد; و در مقابل، اعمال نيك و بد نيز اگر تكرار شود تدريجا تبديل به خلق و خوى خوب و بد مى‏شود.
٣- اعتقاد به عدم امكان تغيير اخلاق سر از اعتقاد به جبر در مى‏آورد; زيرا مفهومش اين است كه صاحبان اخلاق بد و خوب قادر به تغيير آن نيستند و چون اعمال آنها بازتاب اخلاق آنها است، پس در انجام كار خوب يا بد مجبورند، و در عين حال مكلف به انجام خوبيها و ترك بديها هستند; اين عين جبر است، و تمام مفاسدى را كه مذهب جبر دارد بر آن مترتب مى‏شود. (١٥)
٤- آياتى كه با صراحت تشويق به تهذيب اخلاق مى‏كند و از رذايل اخلاقى بر حذر مى‏دارد نيز دليل محكمى است‏بر امكان تغيير صفات اخلاقى، مانند «قد افلح من زكيها وقد خاب من دسيها; هر كس نفس خود را تزكيه كند رستگار شده، و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده سازد نوميد و محروم گشته است.» (سوره شمس - آيه‏٩ و ١٠).
تعبير به «دسيها» از ماده «دس‏» و «دسيسه‏» در اصل به معنى آميختن شى‏ء ناپسندى با چيز ديگر است; مثل اين كه گفته مى‏شود : «دس الحنطة بالتراب; گندم را با خاك مخلوط كرده‏»، اين تعبير نشان مى‏دهد كه طبيعت انسان بر پاكى و تقوا است و آلودگيها و رذائل اخلاقى از خارج بر انسان نفوذ مى‏كند و هر دو قابل تغيير و تبديل است.
در آيه‏٣٤ سوره فصلت مى‏خوانيم : «ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك وبينه عداوة كانه ولى حميم; بدى را با نيكى دفع كن ناگهان (خواهى ديد) همان كسى كه ميان تو و او دشمن است گويى دوست گرم و صميمى (و قديمى تو) است!»
اين آيه بخوبى نشان مى‏دهد كه عداوت و دشمنيهاى عميق كه در خلق و خوى انسان ريشه دوانده باشد، با محبت و رفتار شايسته ممكن است تبديل به دوستيهاى داغ و ريشه‏دار شود; اگر اخلاق، قابل تغيير نبود، اين امر امكان نداشت.
در روايات اسلامى نيز تعبيرات روشنى در اين زمينه ديده مى‏شود مانند احاديث زير :
١- حديث معروف انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق، (١٦) دليل واضحى بر امكان تغيير صفات اخلاقى است.
٢- روايات فراوانى كه تشويق به حسن خلق مى‏كند، مانند : حديث نبوى : «لو يعلم العبد ما فى حسن الخلق لعلم انه يحتاج ان يكون له خلق حسن; اگر بندگان مى‏دانستند كه حسن خلق چه منافعى دارد، يقين پيدا مى‏كردند كه محتاج به اخلاق نيكند!»، (١٧) نشانه ديگر است.
٣- در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم : «الخلق الحسن نصف الدين; اخلاق خوب، نيمى از دين است.» (١٨)
٤- و در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم : «الخلق المحمود من ثمار العقل، الخلق المذموم من ثمار الجهل; اخلاق خوب از ميوه‏هاى عقل و آگاهى است و اخلاق بد از ثمرات جهل و نادانى است.» (١٩)
و از آنجا كه «علم‏» و «جهل‏» قابل تغيير است، اخلاق هم به تبع آن قابل تغيير مى‏باشد.
٥- در حديث ديگرى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله آمده است : «ان العبد ليبلغ بحسن خلقه عظيم درجات الاخرة وشرف المنازل وانه لضعيف العبادة; بنده خدا به وسيله حسن اخلاق به درجات عالى آخرت و بهترين مقامات مى‏رسد، در حالى كه ممكن است از نظر عبادت ضعيف باشد!» (٢٠)
در اين حديث اولا مقايسه حسن اخلاق به عبادت، و ثانيا ذكر درجات بالاى اخروى كه حتما مربوط به اعمال اختيارى است، و ثالثا تشويق به تحصيل حسن خلق، همگى نشان مى‏دهد كه اخلاق يك امر اكتسابى است، نه اجبارى و الزامى و خارج از اختيار! (دقت كنيد)
اين گونه روايات و تعبيرات گويا و پرمعنى در كلمات معصومين(ع) زياد ديده مى‏شود (٢١) و همه آنها نشان مى‏دهد كه صفات اخلاقى قابل تغيير است، و گرنه اين تعبيرات و تشويقها لغو و بيهوده بود.
٦- در حديث ديگرى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه به يكى از يارانش به نام «جرير بن عبدالله‏» فرمود : «انك امرء قد احسن الله خلقك فاحسن خلقك; خداوند به تو چهره زيبا داده، اخلاق خود را نيز زيبا كن!» (٢٢)
كوتاه سخن اين كه : كتب روايى ما پس از رواياتى است كه همگى دلالت‏بر امكان تغيير اخلاق آدمى دارد. (٢٣)
اين بحث را با حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام كه تشويق به فضائل اخلاقى مى‏كند پايان مى‏دهيم، فرمود : «الكرم حسن السجية و اجت-ناب الدن-ية; ارزش و كيفيت انسان به اخلاق پسنديده و اجتناب و دورى از اخلاق پست است!» (٢٤)

دلائل طرفداران عدم تغيير اخلاق در برابر دلائل بالا بعضى به رواياتى تمسك جسته‏اند كه در نظر بد وى از آنها چنين بر مى‏آيد كه اخلاق قابل تغيير نيست، از جمله :
١- در حديث معروفى از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود :
«الناس معادن كمعادن الذه-ب والفض-ة، خيارهم فى الجاهلي-ة خياره-م في الاس-لام; مردم همچون معدنهاى طلا و نقره‏اند، بهترين آنها در زمان جاهليت‏بهترين آنها در اسلامند.»
٢- در حديث ديگرى از همان حضرت صلى الله عليه و آله آمده است : «اذا سمعتم ان جبلا زال عن مكانه فصد قوه، و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلا تصد قوه! فانه سيعود الى ما جبل عليه! هر گاه بشنويد كوهى از جايش حركت كرده، تصديق كنيد، اما اگر بشنويد كسى اخلاقش را رها نموده تصديق نكنيد! چرا كه بزودى به همان فطرت خويش باز مى‏گردد!» (٢٥)

پاسخ تفسير اين گونه روايات به قرينه دلائل روشن سابق و رواياتى كه صراحت در امكان تغيير اخلاق دارد، چندان مشكل نيست.
زيرا اين نكته قابل قبول است كه روحيات مردم ذاتا متفاوت است، بعضى همچون معدن طلا هستند و بعضى نقره، ولى اينها دليل بر اين نمى‏شود كه اين روحيات قابل تغيير نباشند; و به تعبير ديگر، اين گونه صفات روحى در حد مقتضى است نه علت تامه، لذا با تجربه ديده‏ايم كه اين افراد بر اثر تعليم و تربيت‏بكلى عوض مى‏شوند.
اضافه بر اين، اگر ما بخواهيم مطابق اين حديث‏حكم كنيم بايد بگوييم كه همه مردم داراى اخلاق نيكند، بعضى خوبند و بعضى خوبتر، (همانند نقره و طلا)، بنابراين، جايى براى اخلاق رذيله طبيعى وجود نخواهد داشت. (دقت كنيد)
در مورد حديث دوم نيز مساله جنبه مقتضى دارد نه علت تامه، و يا به تعبير ديگر ناظر به غالب مردم است نه همه مردم; وگرنه مضمون حديث، مخالف صريح تواريخى است كه در دست است و نشان مى‏دهد افرادى اخلاق خود را تغيير داده‏اند، و تا پايان عمر بر همان روش باقى ماندند.
همچنين مخالف تجربيات روزمره ما است كه بسيارى از افراد فاسد را مى‏بينيم به وسيله تعليم و تربيت راه زندگى خود را عوض مى‏كنند و تا آخر نيز بر روش جديد مى‏مانند.
كوتاه سخن اين كه : در عين قبول تفاوت روحيات و سجاياى اخلاقى مردم با يكديگر، هيچ كس مجبور نيست كه بر اخلاق بد باقى بماند، يا بر اخلاق خوب; صاحبان سجيه نيك ممكن است‏بر اثر هواپرستى در منجلاب اخلاق سوء سقوط كنند و صاحبان سجاياى زشت، ممكن است زير نظر استاد مربى و در سايه خودسازى به بالاترين مراحل كمال عروج نمايند!
اين نكته نيز گفتنى است كه بعضى از افراد فاسد و مفسد، براى اين كه اعمال خود را توجيه كنند، به اين گونه منطقها روى مى‏آورند كه خدا ما را چنين آفريده، اگر مى‏خواست، مى‏توانست ما را با اخلاق ديگرى بيافريند!
به هر حال، روى آوردن به مكتب طرفداران عدم قابليت تغيير اخلاق نتيجه‏اى جز سقوط در دامان اعتقاد به جبر، و انكار مكتب انبيا و بيهوده شمردن تلاش علماى اخلاق و روانكاوان و سرانجام فساد جوامع بشرى نخواهد داشت.

٦ - تاريخچه علم اخلاق بحث فوق را با فشرده‏اى از «تاريخچه علم اخلاق‏» پايان مى‏دهيم :
بى‏شك بحثهاى اخلاقى از زمانى كه انسان گام بر روى زمين گذارد آغاز شد، زيرا ما معتقديم كه حضرت آدم عليه السلام پيامبر خدا بود، نه تنها فرزندانش را با دستورهاى اخلاقى آشنا ساخت‏بلكه خداوند از همان زمانى كه او را آفريد و ساكن بهشت‏ساخت مسائل اخلاقى را با اوامر و نواهى‏اش به او آموخت.
ساير پيامبران الهى يكى پس از ديگرى به تهذيب نفوس و تكميل اخلاق كه خمير مايه سعادت انسانها است پرداختند، تا نوبت‏به حضرت مسيح عليه السلام رسيد كه بخش عظيمى از دستوراتش را مباحث اخلاقى تشكيل مى‏دهد، و همه پيروان و علاقه‏مندان او، وى را به عنوان معلم بزرگ اخلاق مى‏شناسند.
اما بزرگترين معلم اخلاق پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بود كه با شعار «انما بعثت لا تم-م مكارم الاخلاق‏» مبعوث شد و خداوند درباره خود او فرموده است : «و انك لعلى خلق عظيم; اخلاق تو بسيار عظيم و شايسته است!» (٢٦)
در ميان فلاسفه نيز بزرگانى بودند كه به عنوان معلم اخلاق از قديم الايام شمرده مى‏شدند، مانند : افلاطون، ارسطو، سقراط و جمعى ديگر از فلاسفه يونان.
به هر حال بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله امامان معصوم عليهم السلام به گواهى روايات اخلاقى گسترده‏اى كه از آنان نقل شده، بزرگترين معلمان اخلاق بودند; و در مكتب آنها مردان برجسته‏اى كه هر كدام از آنها را مى‏توان يكى از معلمان عصر خود شمرد، پرورش يافتند.
زندگانى پيشوايان معصوم عليهم السلام و ياران با فضيلت آنان، گواه روشنى بر موقعيت اخلاقى و فضائل آنها مى‏باشد.
اما اين كه «علم اخلاق‏» از چه زمانى در اسلام پيدا شد و مشاهير اين علم چه كسانى بودند داستان مفصلى دارد كه در كتاب گرانبهاى «تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام‏» نوشته آيت الله صدر، به گوشه‏اى از آن اشاره شده است.
نامبرده اين موضوع را به سه بخش تقسيم مى‏كند :
الف - مى‏گويد اولين كسى كه علم اخلاق را تاسيس كرد امير مؤمنان على عليه السلام بود كه در نامه معروفش (به فرزندش امام مجتبى عليه السلام ) بعد از بازگشت از صفين، اساس و ريشه مسائل اخلاقى را تبيين فرمود; و ملكات فضيلت و صفات رذيلت‏به عاليترين وجهى در آن مورد تحليل قرار گرفته است! (٢٧)
اين نامه را (علاوه بر مرحوم سيد رضى در نهج‏البلاغه) گروهى ديگر از علماى شيعه نقل كرده‏اند.
بعضى از دانشمندان اهل سنت مانند ابو احمد حسن بن عبدالله عسكرى نيز در كتاب الزواجر و المواعظ تمام آن را آورده و مى‏افزايد :
«لو كان من الحكمة ما يجب ان يكتب بالذهب لكانت هذه; اگر از كلمات پندآموز، چيزى باشد كه با آب طلا بايد نوشته شود، همين نامه است!»
ب - نخستين كسى كه كتابى به عنوان «علم اخلاق‏» نوشت اسماعيل بن مهران ابى نصر سكونى بود كه در قرن دوم مى‏زيست، كتابى به نام صفة المؤمن و الفاجر تاليف كرد (كه نخستين كتاب شناخته شده اخلاقى در اسلام است).
ج - نامبرده سپس گروهى از بزرگان اين علم را اسم مى‏برد ( هر چند صاحب كتاب و تاليفى نبوده‏اند، از آن جمله :
«سلمان فارسى‏» است كه از على عليه السلام درباره‏اش نقل شده كه فرمود : «سلمان الفارسى مثل لقمان الحكيم - علم علم الاول و الاخر، بحر لاينزف، و هو منا اهل البيت; سلمان فارسى همانند لقمان حكيم است - دانش اولين و آخرين را داشت و او درياى بى پايانى بود و او از ما اهل‏بيت است.» (٢٨)
٢ - «ابوذر غفارى‏» است ( كه عمرى را در ترويج اخلاق اسلامى گذراند و خود نمونه اتم آن بود. درگيرى‏هاى او با خليفه سوم «عثمان‏» و همچنين «معاويه‏» در مسائل اخلاقى معروف است; و سرانجام جان خويش را نيز بر سر اين كار نهاد.
٣ - «عمار ياسر» است كه سخن اميرمؤمنان على عليه السلام درباره او و يارانش مقام اخلاقى آنها را روشن مى‏سازد، فرمود : «اين اخوانى الذين ركبوا الطريق ومضوا على الحق، اين عمار... ثم ضرب يده على لحيته الشريفة الكريمة فاطال البكاء، ثم قال : اوه على اخوانى الذين تلوا القران فاحكموه، وتدبروا الفرض فاقاموه، احيوا السنة واماتوا البدعة; كجا هستند برادران من! همانها كه سواره به راه مى‏افتادند و در راه حق گام بر مى‏داشتند، كجاست عمار ياسر!... سپس دست‏به محاسن شريف خود زد و مدت طولانى گريست، پس از آن فرمود : آه بر برادرانم همانها كه قران را تلاوت مى‏كردند و به كار مى‏بستند، در فرائض دقت مى‏كردند و آن را به پا مى‏داشتند، سنتها را زنده كرده،و بدعتها را ميراندند!» (٢٩)
٤- «نوف بكالى‏» كه بعد از سنه ٩٠ هجرى چشم از جهان پوشيد، و داراى مقام والايى در زهد و عبادت و علم اخلاق است.
٥- «محمد بن ابى‏بكر» كه راه و روش خود را از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏گرفت و در زهد و عبادت گام در جاى گامهاى او مى‏نهاد، و در روايات به عنوان يكى از شيعيان خاص على عليه السلام شمرده شده و در اخلاق، نمونه بود.
٦- «جارود بن منذر» كه از ياران امام چهارم و پنجم و ششم بود و از بزرگان علما است و در علم و عمل و جامعيت مقام والائى دارد.
٧- «حذيفة بن منصور» كه از ياران امام باقر و امام صادق و امام كاظم : بود و درباره او گفته شده : «او علم را از اين بزرگواران اخذ كرده و نبوغ خود را در مكارم اخلاق و تهذيب نفس نشان داد.»
٨- «عثمان بن سعيد عمرى‏» كه از وكلاى چهارگانه معروف ولى عصر حضرت مهدى ارواحنافداه مى‏باشد، و از نواده‏هاى عمار ياسر بود، بعضى درباره او گفته‏اند : «ليس له ثان فى المعارف والاخلاق والفقه والاحكام; او در معارف و اخلاق و فقه و احكام، دومى نداشت!»
و بسيارى ديگر از بزرگانى كه ذكر نام همه آنها به درازا مى‏كشد.
ضمنا در طول تاريخ اسلام كتابهاى فراوانى در علم اخلاق نوشته شده است كه از آن ميان، كتب زير را مى‏توان نام برد :
١- در قرن سوم كتاب «المانعات من دخول الجنة‏» را نوشته جعفر بن احمد قمى كه يكى از علماى بزرگ عصر خود بود مى‏توان نام برد.
٢- در قرن چهارم كتاب «الآداب‏» و كتاب «مكارم الاخلاق‏» را داريم كه نوشته «على بن احمد كوفى‏» است.
٣- كتاب «طهارة النفس‏» يا تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق نوشته ابن مسكويه متوفاى قرن پنجم از كتب معروف اين فن است; او كتاب ديگرى در علم اخلاق به نام «آداب العرب و الفرس‏» نيز دارد كه شهرتش در حد كتاب بالا نيست.
٤- كتاب «تنبيه الخاطر و نزهة الناظر» كه به عنوان مجموعه ورام مشهور است‏يكى ديگر از كتب معروف اخلاقى است كه نوشته «ورام بن ابى فوارس‏» يكى از علماى قرن ششم است.
٥- در قرن هفتم به آثار معروف خواجه نصير طوسى، كتاب اخلاق ناصرى و اوصاف الاشراف و آداب المتعلمين برخورد مى‏كنيم كه هر كدام نمونه بارزى از كتب تصنيف شده در اين علم در آن قرن است.
٦- در قرون ديگر نيز كتابهايى مانند ارشاد ديلمى، مصابيح القلوب سبزوارى، مكارم الاخلاق حسن بن امين الدين، والآداب الدينيه امين الدين طبرسى، و محجة البيضاء فيض كاشانى كه اثر بسيار بزرگى در اين علم است، و جامع السعادات و معراج السعاده و كتاب اخلاق شبر و كتابهاى فراوان ديگر. (٣٠)
مرحوم علامه تهرانى نام دهها كتاب را كه در زمينه علم اخلاق نگاشته شده است در اثر معروف خود «الذريعه‏» بيان نموده است. (٣١)
اين نكته نيز حائز اهميت است كه بسيارى از كتب اخلاقى به عنوان كتب سير و سلوك، و بعضى تحت عنوان كتب عرفانى انتشار يافته است، و نيز بعضى از كتابها فصل يا فصول مهمى را به علم اخلاق تخصيص داده بى آن كه منحصر به آن باشد كه نمونه روشن آن كتاب بحار الانوار و اصول كافى است كه بخشهاى زيادى از آن در زمينه مسائل اخلاقى مى‏باشد و از بهترين سرمايه‏ها براى اين علم محسوب مى‏شود.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١- در جمله «و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون‏» به شما امورى تعليم مى‏دهد كه امكان داشت‏خودتان آن را بدانيد!» دقت كنيد كه سخن از تعليم علومى به ميان مى‏آورد كه وصول به آن براى انسان از غير طريق وحى غير ممكن است!
٢- كنز العمال، حديث ٥٢١٧٥ (جلد٣، صفحه‏١٦).
٣- همان مدرك، حديث ٥٢١٨.
٤- بحار، جلد٦٦، .
٥- مستدرك الوسائل، جلد ٢، صفحه‏٢٨٣. (چاپ قديم).
٦- تنبيه الخواطر، .
٧- سوره قلم، آيه‏٤.
٨- تهذيب الاخلاق، .
٩- حقائق، .
١٠- فلسفه اخلاق، صفحه‏٩.
١١- الاخلاق النظريه، .
١٢- پيام قرآن، دوره اول، جلد ١، ص‏٨٦ تا ٩٨.
١٣- محقق نراقى در جامع السعادات اين نظريه را برگزيده است (جامع السعادات جلد ١، ص ٢٤).
١٤- آيه‏١٦٤ آل عمران نيز همين مضمون را در بردارد.
١٥- به اصول‏كافى، جلد ١، ص ١٥٥و كشف‏المراد،بحث‏قضا و قدر درباره مفاسد و مذهب جبر مراجعه‏شود.
١٦- سفينة البحار، (ماده خلق).
١٧- بحار، جلد ١٠، ص‏٣٦٩.
١٨- بحار، ج ٧١، ص ٣٨٥.
١٩- غررالحكم، ١٢٨٠ - ١٢٨١.
٢٠- مهجة البيضاء، ج ٥، ص‏٩٣.
٢١- مرحوم كلينى در جلد دوم اصول كافى، در باب حسن الخلق(ص‏٩٩) هيجده روايت در اين زمينه نقل‏كرده است.
٢٢- سفينة البحار، ماده خلق.
٢٣- به جلد دوم اصول كافى و روضه كافى، و جلد سوم ميزان الحكمة و جلد اول سفينة البحار، در ابواب مناسب مراجعه فرماييد.
٢٤- غرر الحكم.
٢٥- جامع السعاده، جلد اول، .
٢٦- سوره قلم، آيه‏٤.
٢٧- رساله حقوق امام سجاد(ع) و دعاى مكارم الاخلاق و بسيارى از دعاها و مناجاتهاى ديگر نيز در طليعه آثار معروف اخلاقى در اسلام قرار دارند كه هيچ اثرى با آنها برابرى نمى‏كند.
٢٨- بحار، ج ٢٢، ص ٣٩١.
٢٩- نهج البلاغه، خطبه ١٨٢.
٣٠- تلخيص و اقتباس با تغييرات و اضافاتى از كتاب «تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام‏»، فصل آخر.
٣١- الذريعه، جلد اول.

۱
اخلاق در قرآن فصل دوم : نقش اخلاق در زندگى و تمدن انسانها

بعضى از ناآگاهان، مسائل اخلاقى را، به عنوان يك امر خصوصى در زندگى شخصى مى‏نگرند، و يا آنها را مسائل مقدس روحانى و معنوى مى‏دانند كه تنها در زندگى سراى ديگر اثر دارد، در حالى كه اين يك اشتباه بزرگ است; اكثر مسائل اخلاقى بلكه همه آنها، آثارى در زندگى اجتماعى بشر دارد، اعم از مادى و معنوى، و جامعه انسانيت منهاى اخلاق به باغ وحشى تبديل خواهد شد كه تنها قفسها مى‏تواند جلو فعاليتهاى تخريبى اين حيوانات انسان‏نما را بگيرد، نيروها به هدر خواهد رفت، استعدادها سركوب خواهد شد، امنيت و آزادى بازيچه دست هوسبازان مى‏گردد و زندگى انسانى مفهوم واقعى خود را از دست مى‏دهد.
اگر درست در تاريخ گذشته بينديشيم، اقوام زيادى را پيدا مى‏كنيم كه هر كدام بر اثر پاره‏اى از انحرافات اخلاقى، شكست‏خورده يا بكلى نابود شدند.
چه بسيار زمامدارانى كه بر اثر نقاط ضعف اخلاقى، قوم و ملت‏خود را در كام مصائب دردناكى فرو بردند، و چه بسيار فرماندهان فاسدى كه جان سربازان خود را به خطر افكنده و بر اثر خودكامگى آنها را به خاك و خون كشيدند.
درست است كه زندگى فردى نيز بدون اخلاق، لطافت و شكوفايى و زيبايى ندارد; درست است كه خانواده‏ها بدون اخلاق سامان نمى‏پذيرند; ولى از آنها مهمتر، زندگى اجتماعى بشر است كه با حذف مسائل اخلاقى به سرنوشت دردناكى گرفتار مى‏شود كه بدتر از آن تصور نمى‏شود.
ممكن است گفته شود، سعادت و خوشبختى و تكامل جوامع بشرى را مى‏توان در پرتو عمل به قوانين و احكام صحيح به دست آورد، بى آن كه مبانى اخلاقى در افراد وجود داشته باشد.
در پاسخ مى‏گوييم عمل به مقررات و قوانين نيز بدون پشتوانه اخلاق ممكن نيست; تا از درون انسانها انگيزه‏هايى براى اجراى مقررات و قوانين وجود نداشته باشد، تلاشهاى برونى به جايى نمى‏رسد.
زور و فشار، بدترين ضمانت اجرايى قوانين و مقررات است كه جز در موارد ضرورى نبايد از آن استفاده كرد و در مقابل آن، ايمان و اخلاق، بهترين ضامن اجرايى قوانين و مقررات محسوب مى‏شود.
با اين اشاره به قرآن مجيد باز مى‏گرديم و نمونه‏هايى از آيات قرآن را كه ناظر به اين مساله مهم است مورد توجه قرار مى‏دهيم :
١- ولو ان اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء والارض ولكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون (سوره اعراف، آيه‏٩٦).
٢- ولاتستوى الحسنة ولاالسيئة ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك وبينه عداوة كان-ه ولى حميم - ومايل-ق-ها الا الذين صبروا ومايل-ق-ها الا ذوح-ظ عظيم (سوره فصلت، آيه‏٣٤ و ٣٥)
٣- فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم واستغفر لهم وشاورهم فى‏الامر فاذا عزمت فتوكل على الله ان الله يحب المتوك-لين (سوره آل عمران، آيه‏١٥٩)
٤- وما ارس-لنا فى قرية من نذير الا قال مترفوها ان-ا بما ارسلتم به كافرون (سوره‏سبا، آيه‏٣٤)
٥- وابتغ فيما اتك الله الدار الآخرة ولاتنس نصيبك من الدنيا واحسن كما احسن الله اليك ولاتبغ الفساد فى الارض ان الله لايحب المفسدين - قال انما اوتيته على علم عندى اولم يعلم ان الله قد اهلك من قبله من القرون من هو اشد منه قوة واكثر جمعا ولايسئل عن ذنوبهم المجرمون (سوره قصص، آيه‏٧٧ و ٧٨)
٦- فقلت استغفروا ربكم انه كان غفارا - يرسل السماء عليكم مدرارا - ويمددكم باموال وبنين ويجعل لكم جنات ويجعل لكم انهارا (سوره نوح، آيه‏١٠ تا ١٢)
٧- ولو انهم اقاموا التورية والانجيل وما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم ومن تحت ارجلهم منهم امة مقتصدة وكثير منهم ساء مايعملون (سوره مائده، آيه‏٦٦)
٨- من عمل صالحا من ذكر او انثى وهو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبة ولنجزينهم اجرهم باحسن ماكانوا يعملون (سوره نحل، آيه‏٩٧)
٩- ومن اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا ونحشره يوم القيمة اعمى (سوره‏طه،آيه‏١٢٤)
١٠- ولاتنازعوا فتفشلوا وتذهب ريحكم (سوره انفال، آيه‏٤٦)

ترجمه : ١- و اگر اهل شهرها و آباديها، ايمان مى‏آوردند و تقوا پيشه مى‏كردند بركات آسمان و زمين را بر آنها مى‏گشوديم، ولى (آنها حق را) تكذيب كردند، ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم.
٢- هرگز نيكى و بدى يكسان نيست، بدى را با نيكى دفع كن ناگاه (خواهى ديد) همان كس كه ميان تو و او دشمنى است، گوئى دوستى گرم و صميمى است!
٣- به (بركت) رحمت الهى، در برابر آنان [ مردم] نرم (و مهربان) شدى! و اگر تندخو و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراكنده مى‏شدند، پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب! و در كارها با آنان مشورت كن! اما هنگامى كه تصميم گرفتى (قاطع باش و) بر خدا توكل كن زيرا خداوند متوكلان را دوست دارد!
٤- و ما در هيچ شهر و ديارى پيامبرى بيم دهنده نفرستاديم مگر اين كه مترفين آنها (كه مست ناز و نعمت‏بودند) گفتند : «ما به آنچه فرستاده شده‏ايد كافريم!»
٥- و در آنچه خدا به تو داده. سراى آخرت را بطلب، و بهره‏ات را از دنيا فراموش مكن! و همان‏گونه كه خدا به تو نيكى كرده نيكى كن! و هرگز در زمين در جستجوى فساد مباش، كه خدا مفسدان را دوست ندارد! - (قارون) گفت : «اين ثروت را به وسيله دانشى كه نزد من ست‏به دست آورده‏ام!» آيا او نمى‏دانست كه خداوند اقوامى را پيش از او هلاك كرده كه نيرومندتر و ثروتمندتر از او بودند؟! (و هنگامى كه عذاب الهى فرا رسد) مجرمان از گناهانشان سؤال نمى‏شوند!
٦- به آنها گفتيم : از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است! - تا بارانهاى پر بركت آسمان را پى در پى بر شما فرستد! - و شما را با اموال و فرزندان فراوان كمك كند و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد!
٧- و اگر آنان تورات و انجيل و آنچه را از سوى پروردگارشان بر آنها نازل شده [ قرآن] برپادارند، از آسمان و زمين روزى خواهند خورد، جمعى از آنها معتدل و ميانه‏رو هستند، ولى بيشترشان اعمال بدى انجام مى‏دهند.
٨- هر كس كار شايسته‏اى انجام دهد. خواه مرد باشد يا زن، در حالى كه مؤمن است، او را به حياتى پاك زنده مى‏داريم، و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى‏دادند، خواهيم داد.
٩- و هر كس از ياد من روى گردان شود، زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت، و روز قيامت او را نابينا محشور مى‏كنيم!
١٠- ... و نزاع (و كشمكش) نكنيد، تا سست نشويد و قدرت (و شوكت) شما از ميان نرود!

تفسير و جمع‏بندى
در نخستين آيه، سخن از رابطه بركات زمين و آسمان; باتقوا است، با صراحت مى‏فرمايد : ايمان و تقوا سبب مى‏شود كه بركات آسمان و زمين به سوى انسانها سرازير گردد; و بعكس، تكذيب آيات الهى (و بى تقوايى) سبب نزول عذاب‏مى‏گردد. (ولو ان اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء والارض ولكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون)
بركات آسمان و زمين، معنى وسيعى دارد كه نزول بارانها، رويش گياهان، فزونى نعمتها، و افزايش نيروهاى انسانى را شامل مى‏شود.
«بركت‏» در اصل به معنى ثبات و استقرار چيزى است، و اين واژه بر هر نعمت و موهبتى كه پايدار بماند اطلاق مى‏گردد; بنابراين موجودات بى‏بركت آنها هستند كه ثبات و قرارى ندارند و زود فانى و نابود مى‏شوند.
بسيارند از امتهايى كه داراى امكانات مادى فراوان هستند و منابع زيرزمينى و روزمينى و انواع صنايع را دارند، ولى به خاطر تباهى اخلاق و فساد اعمال كه نتيجه مستقيم فساد اخلاق است، اين مواهب براى آنها ناپايدار و فاقد بركت است و غالبا در مسير نابودى‏شان به كار گرفته مى‏شود.
به همين دليل، آيات قرآن، از كسانى سخن مى‏گويد كه نعمتهاى آنها وبال و مايه بدبختى‏شان شد.
مثلا، در آيه‏٨٥ سوره توبه مى‏خوانيم : «ولاتعجبك اموالهم واولادهم انما يريد الله ان‏يعذبهم بها فى‏الدنيا وتزهق انفسهم وهم كافرون;مبادا اموال و اولادشان مايه اعجاب‏تو گردد، خدا مى‏خواهد به وسيله آن، آنها را عذاب كند و جانشان بر آيد در حالى كه كافر باشند.»
آرى! اين نعمتها هنگامى كه با فساد اخلاق توام شود، هم مايه عذاب دنيا است، هم موجب خسران و زيان آخرت!
به تعبير ديگر، هرگاه مواهب الهى با ايمان و اخلاق و اصول انسانى همراه باشد مايه عمران و آبادى و رفاه و آسايش و سعادت و نيكبختى است اين همان چيزى است كه در آيه‏مورد حث‏به آن اشاره شده است.
بعكس، هرگاه با سوءاخلاق و بخل و ظلم و خودكامگى و هوسبازى همراه باشد، مايه تباهى و فساد است!
در دومين آيه، طريقه بسيار مؤثر و مهمى را براى پايان دادن به كينه‏توزيها و عداوتها، ارائه مى‏دهد و نقش اخلاق را در برچيدن نفرتها و كينه‏ها روشن مى‏سازد، مى‏فرمايد : «با نيكى، بدى را دفع كن، تا دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صميمى شوند.» (ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك وبينه عداوة كانه ولى حميم)
سپس مى‏افزايد : اين كار كار همه كس نيست، و اين بزرگوارى وسعه صدر، از هر كس بر نمى‏آيد، «تنها كسانى به اين مرحله مى‏رسند كه داراى صبر و استقامتند، و تنها كسانى به اين فضيلت اخلاقى نائل مى‏شوند، كه بهره عظيمى از ايمان و تقوا دارند!» (ومايلقها الا الذين صبروا ومايلقها الا ذوحظ عظيم)
هميشه يكى از مشكلات بزرگ جوامع بشرى، انباشته شدن كينه‏ها و نفرتها بوده كه وقتى به اوج خود برسد، آتش جنگها از آن زبانه مى‏كشد و همه چيز را در كام خود فرو مى‏برد و خاكستر مى‏كند.
حال اگر با روش بالا (دفع بدى با نيكى) با آن برخورد شود، كينه‏ها، همچون برف در تابستان، بزودى ذوب مى‏شود و از ميان مى‏رود، و جوامع بشرى را از خطر بسيارى از جنگها مصون مى‏دارد، از جنايات مى‏كاهد و راه را براى همكارى عمومى هموار مى‏سازد.
ولى همان‏گونه كه قرآن مى‏گويد، اين كار كار همه كس نيست و بهره عظيمى از ايمان و تقوا و تربيت اخلاقى لازم دارد.
بديهى است اگر خشونت‏با خشونت پاسخ گفته شود، و سيئه با سيئه دفع گردد، خشونتها به صورت تصاعدى بالا مى‏گيرد، و روز به روز دامنه آن گسترده‏تر مى‏شود و مايه بدبختيهاى عظيمى در سطح جامعه بشرى مى‏گردد!
بديهى است اين امر (دفع بدى با نيكى) شرايط و حدود و استثناهايى دارد كه در جاى خود مشروحا خواهد آمد.
در سومين آيه، از تاثير حسن اخلاق در جلب و جذب مردم سخن مى‏گويد و نشان مى‏دهد يك مدير متخلق به اخلاق الهى تا چه حد در كار خود موفق است، و چگونه دلهاى رميده را در اطراف خود جمع و متحد مى‏سازد، اتحادى كه مايه پيشرفت و تكامل جامعه‏ها است، مى‏فرمايد :
«از پرتو رحمت الهى در برابر آنها نرم و مهربان شدى! و اگر تندخو و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى‏شدند، آنها را عفو كن و براى آنها آمرزش الهى بخواه، و در كارها با آنها مشورت كن، اما هنگامى كه تصميم گرفتى، قاطع باش و بر خدا توكل كن چرا كه خدا متوكلان را دوست دارد! (فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم واستغفر لهم وشاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله ان الله يحب المتوك-لين)
اين آيه تاثير عميق حسن اخلاق را در پيشرفت امر مديريت و جلب و جذب دلها و وحدت صفوف و پيروزى و موفقيت جامعه نشان مى‏دهد; بنابراين، تاثير حسن اخلاق تنها در بعد الهى و معنوى آن خلاصه نمى‏شود، بلكه اثر وسيعى در زندگى مادى انسانها نيز دارد.
دستورات سه گانه‏اى كه در ذيل آيه آمده يعنى مساله «عفو و گذشت از خطاها» و «طلب آمرزش از پيشگاه خدا» و «مشورت در كارها» نيز در همين راستا است، چرا كه اين خلق و خوى كه از مهربانى و تواضع سرچشمه مى‏گيرد سبب عفو و گذشت و استغفار جبران خطاهاى پيشين و احترام به شخصيت و ارزش وجودى انسانها مى‏شود.
چهارمين آيه، آثار منفى بعضى از اخلاق سوء را نشان مى‏دهد كه هميشه و همه جا در برابر پيامبران راستين، گروهى مترفين قيام كردند، همانها كه مست ناز و نعمت‏بودند، و روح تكبر و خودخواهى تمام وجودشان را پر كرده بود، مى‏فرمايد : «ما در هيچ شهر و ديارى پيامبران انذار كننده نفرستاديم، مگر اين‏كه مترفين گفتند ما به آنچه شما فرستاده شده‏ايد كافريم!» (وما ارسلنا فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون)
سپس مى‏افزايد : آنها به قدرى مغرور بودند كه «گفتند اموال و اولاد ما (از شما) بيشتر است و ما هرگز مجازات نخواهيم شد» (وقالوا نحن اكثر اموالا واولادا وما نحن بمعذبين)
اين خلق و خوى زشت‏سبب مى‏شود كه در برابر هرگونه اصلاح اجتماعى بايستند; مردان حق را بكشند، و صداى حق طلبان را خاموش كنند و بذر فساد و ظلم و طغيان در جامعه‏ها بپاشند، و از اينجا نمونه ديگرى از تاثير اخلاق سوء، در وضع جوامع بشرى روشن مى‏شود.
عجب اين كه روحيه استكبار ناشى از ناز و نعمت، سبب مى‏شد كه از نظر تفكر نيز گرفتار خطاهاى زشت و روشنى بشوند، و كثرت و وفور نعمت را دليل بر قرب خود در درگاه الهى بپندارند كه اگر ما مقرب درگاه او نبوديم، اين همه نعمت‏به ما نمى‏داد! و به اين ترتيب تمام ارزشهاى معنوى و اخلاقى را انكار مى‏كردند كه قرآن در آيه‏بعد از آن، اين منطق سست و واهى را درهم مى‏ريزد، و معيار قرب درگاه الهى را ايمان و عمل صالح مى‏داند.
نه تنها مشركان ثروتمند قريش كه همه ناز پروردگان و ثروت اندوزان مستكبر، همين موقف را در برابر پيامبران و مصلحان جوامع بشرى داشتند.
در پنجمين آيه، به چهره ديگرى از اين مساله رو به رو مى‏شويم كه داستان «قارون‏» ثروتمند مغرور و خودخواه بنى‏اسرائيل را بيان مى‏كند.
هنگامى كه آگاهان بنى‏اسرائيل به او نصيحت كردند كه «مال و ثروت عظيم خويش را ابزارى براى سعادت خود و جامعه‏اى كه در آن زندگى مى‏كنى قرار ده و آن گونه كه خدا به تو احسان كرده است‏به خلق خدا نيكى كن، و راه ظلم و فساد را نپوى كه خدا مفسدان را دوست ندارد!» (وابتغ فيما اتك الله الدار الآخرة ولا تنس نصيبك من الدنيا واحسن كما احسن الله اليك ولاتبغ الفساد فى الارض ان الله لايحب المفسدين)
او با غرور و تكبر مخصوص به خود گفت : «اين ثروت عظيم را به وسيله علم و دانش (و لياقت و كار دانى‏ام) به دست آورده‏ام!» (قال انما اوتيته على علم عندى)
يعنى، نگوييد خدا به من داده است، بگوييد علم و لياقت و درايتم، به من داده است; و سرانجام همين كبر و غرور او را به وادى هولناك انكار آيات الهى و ادامه فساد و ظلم و همكارى با دشمنان حق و عدالت كشانيد، و در يك حادثه عجيب، او و تمام اموالش در كام زمين فرو رفت.
و باز در اينجا مشاهده مى‏كنيم كه چگونه رذائل اخلاقى مى‏تواند چهره اشخاص حتى جامعه‏ها را دگرگون سازد و از رسيدن به خير و سعادت و نيكبختى باز دارد.
جالب اين كه در آيات قبل از آن مى‏خوانيم كه آگاهان بنى‏اسرائيل گفتند : «اين همه شادى نكن كه خدا شادى كنندگان را دوست نمى‏دارد!» (اذ قال له قومه لاتفرح ان الله لايحب الفرحي-ن)
بديهى است‏شاد بودن و شاد زيستن در منطق اسلام و در هيچ منطقى كار بدى نيست، منظور در اينجا، شادى ناشى از غرور و غفلت و بى‏خبرى از خدا و شادى آميخته با ظلم و فساد و گناه است، همان شادى كه به دنبال آن عربده‏هاى مستانه و سركشى و فساد است و همه اينها بازتاب صفات زشتى است كه در درون دل لانه گزيده است.
در ششمين آيه، شكايت‏حضرت نوح عليه السلام را در پيشگاه خدا مى‏خوانيم كه در لابه‏لاى آن اشارات پر معنايى به تاثير اعمال آدمى - و خلق و خوهايى كه پشتوانه اين اعمال است - در زندگى فردى و اجتماعى انسان شده است، مى‏فرمايد : «بارالها! من به آنها گفتم : از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد (و از مركب غرور و نخوت فرود آييد و از گناهان خويش و كفر و عناد و لجاج توبه كنيد!) كه او بسيار آمرزنده است - تا بارانهاى پربركت آسمان را پى‏درپى بر شما بفرستد و شما را با اموال و فرزندان فراوان يارى دهد و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان بگذارد.» (فقلت استغفروا ربكم انه كان غفارا - يرسل السماء عليكم مدرارا - ويمددكم باموال وبني-ن - ويجعل لكم جنات ويجعل لكم انهارا)
و در ادامه اين آيات، سرپيچى آنها را از فرمانهاى الهى و صفات زشت آنان را بر مى‏شمرد، كه سرچشمه اصلى گناهان آنها بود.
ممكن است آنچه در بالا آمده به عنوان يك رابطه معنوى و الهى در ميان ترك گناه و استغفار، با فزونى نعمتها تفسير شود، ولى هيچ مانعى ندارد كه اين پيوند و ارتباط هم جنبه معنوى داشته باشد هم جنبه ظاهرى، لذا در جاى ديگر از قرآن مجيد مى‏خوانيم :
«ظهر الفساد فى البر والبحر بما كسبت ايدى الناس; فساد در خشكى و دريا به خاطر كارهايى كه مردم انجام داده‏اند آشكار شده است.» (سوره روم، آيه‏٤١)
همين معنى‏در سوره‏هود به‏شكل‏ديگرى آمده‏است كه‏از زبان پيامبراسلام صلى الله عليه و آله خطاب به مشركان مكه مى‏فرمايد : «دعوت من اين است كه از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد و استغفار كنيد، و به سوى او باز گرديد، تا مواهب نيكو در مدت معينى در اختيار شما بگذارد! (وان‏استغفروا ربكم ثم توبوا اليه يمتعكم متاعا حسنا الى اجل مسمى) (سوره‏هود، آيه‏٣)
بى‏شك بخشش «متاع حسن‏» تا سرآمد معينى، اشاره به مواهب مادى زندگى دنيا است كه در گرو استغفار و توبه از گناه و بازگشت‏به سوى خدا و تخلق به اخلاق‏قرار داده شده است.
شك نيست كه صفات زشت‏سرچشمه انواع گناهان است و گناهان سبب گسترش فساد در جامعه و از هم گسيختگى رشته وحدت و اتحاد و دوستى و برادرى و اعتماد در ميان آنها است و همين امر سبب عقب‏ماندگى در مسائل عمران و آبادى و توسعه اقتصادى و سلامت نفوس و رفاه مادى و تكامل معنوى مى‏شود.
در هفتمين آيه، اشاره به وضع اهل كتاب و طغيان و سركشى آنها كرده، مى‏فرمايد : «اگر اهل كتاب تورات و انجيل و آنچه بر آنها از طرف پروردگارشان نازل شده است را بر پادارند (و تقوا پيشه كنند و عمل صالح به جا آورند) از آسمان و زمين روزى خواهند خورد، (ولى) گروه اندكى از آنها ميانه رو هستند (و از افراط و تفريط بر كنارند) اما اكثريت آنها اعمال بدى دارند! (ولو انهم اقاموا التورية والانجي-ل وما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم ومن تحت ارجلهم منهم امة مقتصدة وكثير منهم ساء مايعملون)
باز در اينجا رابطه و پيوند نزديك را در ميان اعمال صالح و تقوا از يكسو، و نزول بركات زمين و آسمان را از سوى ديگر، مشاهده مى‏كنيم; اين رابطه مى‏تواند هم جنبه روحانى داشته باشد و هم طبيعى، و در حقيقت هر دو آنها است.
آرى، فيض الهى محدود نيست! اين ما هستيم كه بايد با تحصيل قابليت و شايستگيها خود را به آن منبع پرفيض متصل سازيم; ولى افراط و تفريطها و انحراف از جاده اعتدال، آسمان و حيات و زندگى را براى انسانها تيره و تار ساخته و آرامش را بر چيده است!
جنگهاى ويرانگر، نفوس انسانى و سرمايه‏هاى معنوى و مادى را تحليل مى‏برد، و محصول سالها تلاش انسانها را بر باد مى‏دهد.
جمله وما انزل اليهم من رب-هم همه كتب آسمانى حتى قرآن مجيد را شامل مى‏شود، چرا كه در واقع اصول همه آنها يكى است، هر چند با گذشت زمان، همراه تكامل و پيشرفت جامعه اسلامى، دستورات والاترى نازل شده است.
در هشتمين آيه، به تعبير تازه‏اى برخورد مى‏كنيم و آن پيوند و ارتباط حيات طيبه (زندگى پاك و پاكيزه) با اعمال صالح (و صفاتى كه سرچشمه آن اعمال است) مى‏باشد، مى‏فرمايد : «هر كس عمل صالح انجام دهد در حالى كه مؤمن است‏خواه مرد باشد يا زن، به او حيات پاكيزه مى‏بخشيم و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام داده اند خواهيم داد!» (من عمل صالحا من ذكر او انثى وهو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبة ولنجزينهم اجرهم باحسن ماكانوا يعملون)
در آيات گذشته، بيشتر تاثير اخلاق در جنبه‏هاى زندگى اجتماعى مطرح بود، در حالى كه ظاهر آيه‏مورد بحث، بيشتر جنبه زندگى فردى را مطرح مى‏كند، لذا مى‏گويد هر فرد از انسانها مرد باشد يا زن، داراى ايمان و عمل صالح باشد، صاحب حيات طيبه خواهد بود.
در اين آيه، هيچ اشاره‏اى به اين كه منظور منحصرا «حيات طيبه‏» در قيامت است وجود ندارد، بلكه بيشتر اشاره به «حيات طيبه‏» دنيا يا مفهوم عامى كه دنيا و آخرت را شامل بشود، دارد.

حيات طيبه چيست؟
در اين‏كه منظور از حيات طيبه (زندگى پاكيزه) در اينجا چيست؟ مفسران تفسيرهاى متعددى ذكر كرده‏اند، بعضى آن را به معنى روزى حلال، و بعضى به قناعت و رضا به داده الهى، بعضى به عبادت همراه با روزى حلال، بعضى به توفيق بر اطاعت فرمان الهى، تفسير كرده‏اند. و بعضى هرگونه پاكيزگى از آلودگيها، ظلمها، خيانتها، عداوتها، اسارتها و ذلتها و طهارت و پاكيزگى و رفاه و آسايش را در مفهوم آن مندرج دانسته‏اند; ولى با توجه به جمله ولنجزينهم اجرهم كه ناظر به پاداش آخرت است، بيشتر به نظر مى‏رسد كه «حيات طيبه‏» اشاره به زندگى پاكيزه اين دنيا باشد.
در نهمين آيه از آيات مورد بحث، اعراض از ياد خدا و حالت غفلت و بى‏خبرى را سرچشمه «معيشت ضنك‏» (زندگى تنگ و سخت) مى‏شمرد و مى‏فرمايد : «هر كس از ياد من روى گردان شود زندگى سخت و تنگى خواهد داشت، و روز قيامت او را نابينا محشور مى‏كنيم.» (ومن اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا ونحشره يوم القيمة اعمى)
مى‏دانيم ياد خدا و توجه به اسماء و صفات والاى او كه ذات پاكش منبع تمام كمالات، بلكه كمال كل فى الكل است، سبب پرورش فضائل اخلاقى در نهاد آدمى است; و او را روز به روز از نظر خلق و خوى به اسماء و صفات الهى نزديكتر مى‏سازد، و اين خلق و خوى او كه سرچشمه اصلى اعمال صالح است، زندگى را براى او گسترده و آسان و پاك و پاكيزه مى‏كند; و بعكس، اعراض و روى گردانى از ذكر خدا، او را از اين منبع نور، دور ساخته و به خلق و خوى ظلمانى شياطين نزديك مى‏كند; و همان، سبب معيشت ضنك مى‏شود و زندگى مرگبار در انتظار او مى‏باشد; و اين يكى ديگر از آيات قرآنى است كه با صراحت رابطه اخلاق و ايمان را با وضع زندگى فردى و اجتماعى انسانها آشكار مى‏سازد.
جمعى از مفسران يا ارباب لغت، «معيشت ضنك‏» را به زندگى و درآمدهاى حاصل از كسب حرام تفسير كرده‏اند، چرا كه چنين زندگى سرچشمه ناراحتيهاى فراوان است.
و به گفته بعضى ديگر از مفسران، افراد بى‏ايمان معمولا داراى حرص شديد، و عطش مادى پايان‏ناپذير و بيم از فناى نعمتها و غلبه بخل بر آنها و صفات نكوهيده ديگرى از اين قبيل هستند كه آنها را در جهنمى سوزان - على رغم امكانات گسترده مادى - فرو مى‏برد.
نابينايى آنها در قيامت نيز نتيجه يا تجسمى از نابينايى آنها در دنيا است كه چشم بر هم نهادند و راه حق و سعادت را نديدند، و در ظلمات شهوات مادى فرو رفتند.
شرح بيشتر درباره اين نكته در پايان اين بخش خواهد آمد.
در دهمين آيه، به يكى از اثرات سوء عداوت و دشمنى و نزاع - كه موجب فرو ريختن و ويران شدن پايه‏هاى وحدت و بر باد رفتن قوت و قدرت است - اشاره كرده، مى‏فرمايد : «نزاع و كشمكش نكنيد كه سست مى‏شويد و قدرت و شوكت‏شما از ميان مى‏رود» (ولاتنازعوا فتفشلوا وتذهب ريحكم)
بديهى است منازعات و اختلافات و كشمكشها همواره زاييده يك سلسله خلق و خوهاى رذيله و پست است; انحصار طلبى، خودخواهى، منفعت پرستى، خودبرتربينى، حرص و كينه و حسد و مانند اينها هر يك از سرچشمه‏هاى نزاع محسوب مى‏شود، و نتيجه آن فشل و سستى و بر باد رفتن عزت و شوكت است.
جالب اين كه، قرآن در اينجا تعبير به تذهب ريحكم مى‏كند.
«ريح‏» در اصل به معنى «باد» است و بطور كنايه در «قدرت و قوت و غلبه‏» به كار مى‏رود، و شايد اين معنى از آنجا به وجود آمده كه وزيدن باد به پرچم قوم و ملتى، كنايه از قوت و قدرت و غلبه آنها است; بنابراين مفهوم جمله بالا چنين مى‏شود كه اگر اختلاف كنيد قدرت و قوت و عظمت‏شما از بين خواهد رفت.
يا از اين نظر كه وزش بادهاى موافق سبب سرعت گرفتن كشتيها و رفتن به سوى مقصد بوده.
نويسنده «التحقيق‏» مى‏گويد : در ميان روح و ريح، رابطه‏اى است، روح به معنى جريان روحانى ماوراء ماده است، و ريح به معنى جريان در ماده است.
در پاره‏اى از موارد، «ريح‏» به معنى رائحه و بوى خوش است، مانند : «انى لاجد ريح يوسف لولا ان تفندون‏». (سوره يوسف، آيه‏٩٤)
بنابراين، ممكن است، معنى جمله اين باشد كه افراد و اقوام با نفوذ رائحه آنها در جهان پخش مى‏شود، ولى اگر اختلاف كنيد، نفوذ خود را در جهان از دست‏خواهيد داد.
و به هر حال، سرچشمه اختلاف هر چه باشد (خودخواهى، سودپرستى، حسد، بخل، كينه‏توزى و غير آن) تاثير آن در زندگى انسانها و عقب‏افتادگى اجتماعى، غير قابل انكار است; و از اينجا پيوند مسائل اخلاقى، و مسائل زندگى اجتماعى انسانها روشن مى‏شود.
نتيجه
از آيات بالا بخوبى استفاده مى‏شود كه هر خلق و خوى برجسته انسانى علاوه بر جنبه‏هاى معنوى و اخروى، تاثير عميقى در زندگى مادى و دنيوى انسانها دارد; به همين دليل، نبايد تصور كرد كه مسائل اخلاقى يك سلسله مسائل فردى و شخصى است، و چيزى جدا از زندگى اجتماعى انسانها است; بلكه بعكس، رابطه بسيار قوى و نزديك با آن دارد، و هرگونه دگرگونى اجتماعى، بدون دگرگونى اخلاقى امكان‏پذير نيست.
به تعبير ديگر، مردمى كه مى‏خواهند در يك جامعه بزرگ، زندگى سعادتمندانه توام با مسالمت و همكارى نزديك داشته باشند لااقل بايد به آن حد از رشد اخلاقى برسند كه حقايق مربوط به تفاوت انسانها را از نظر ساختمان فكرى، روحى و عاطفى درك كنند.
چرا كه انسانها در جهات مختلف با يكديگر متفاوتند; به همين، دليل هرگز نمى‏توان انتظار داشت كه ديگران در همه چيز از ما پيروى كنند، بلكه بايد در حفظ اصول مشترك كوشيد، و اختلاف سليقه‏ها و انديشه‏ها را با گذشت و اغماض و سعه صدر و بلند نظرى و نرمى و بردبارى پذيرا شد.
حتى دو نفر نمى‏توانند براى يك مدت طولانى همكارى نزديك با همديگر داشته باشند مگر اين كه از اصول اخلاقى - كه يك نمونه‏اش در بالا آمد - برخوردار باشند.
بديهى است آمادگيهاى اخلاقى كه براى هضم نقاط اختلاف و رسيدن به وحدت و قدرت و عظمت لازم است، چيزى نيست كه با گفتگو به دست آيد، بلكه نيازمند به تهذيب نفوس و تعليم و تربيت كافى است كه موجب رشد و تعالى در جهات اخلاقى گردد.

رابطه زندگى مادى با مسائل اخلاقى در روايات اسلامى
آنچه در بالا از آيات قرآن مجيد در اين زمينه استفاده كرديم، در روايات اسلامى نيز بازتاب گسترده‏اى دارد كه حاكى از تاثير عميق صفات اخلاقى در زندگى فردى و اجتماعى انسانها است كه در ذيل به قسمتى از اين احاديث پرمعنى اشاره مى‏شود :
١- در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم : «فى سعة الاخلاق كنوز الارزاق; گنجهاى روزيها، در اخلاق خوب و گسترده، نهفته شده است!» (١)
٢- در حديث ديگر از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم : «حسن الخلق يزيد فى‏الرزق; حسن خلق، روزى را زياد مى‏كند!» (٢)
٣- در حديث ديگرى از على عليه السلام درباره تاثير حسن اخلاق در جلب و جذب مردم به استحكام رابطه دوستى در ميان آنها چنين آمده است :
«من حسن خلقه كثر محبوه وآنست النفوس به; كسى كه اخلاقش نيكو باشد، دوستانش فراوان مى‏شوند و مردم به او انس مى‏گيرند.» (٣)
٤- باز در حديث ديگرى از امام ششم، امام صادق عليه السلام اين معنى با صراحت‏بيشترى آمده، مى‏فرمايد :
«ان البر وحسن الخلق يعمران الديار ويزيدان فى الاعمار; نيكوكارى و حسن اخلاق، خانه‏ها (و شهرها) را آباد و عمرها را زياد مى‏كند!» (٤)
شك نيست كه عمران و آبادى در سايه اتحاد و صميميت و همكارى در ميان قشرهاى جامعه به وجود مى‏آيد، و آنچه باعث تحكيم اين امور شود، از عوامل مهم عمران و آبادى خواهد بود.
طول عمر نيز مولود آرامش فكر و آسودگى خيال و جلوگيرى از فقر و همكارى و همبستگى اجتماعى است و اين امور در سايه اخلاق به دست مى‏آيد.
٥- در همين رابطه، در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود : «حسن الخلق يثبت المودة; اخلاق خوب پيوند محبت و دوستى را محكم مى‏كند.» (٥)
و نيز در احاديث متعددى درباره تاثير سوء خلق در ايجاد نفرت اجتماعى و پراكندگى مردم، و تنگى معيشت و سلب آرامش و آسايش مطالب فراوانى آمده است; از جمله :
٦- در حديثى از على عليه السلام مى‏خوانيم : «من ساء خلقه ضاق رزقه; كسى كه اخلاقش بدباشد، روزى او تنگ مى‏شود!» (٦)
٧- و نيز از همان حضرت آمده است كه فرمود : «من ساء خلقه اعوزه الصديق والرفيق; كسى كه بد اخلاق باشد دوستان و رفيقان او پراكنده مى‏شوند و او را رها مى‏كنند» (٧)
٨- باز از همان حضرت آمده است : «سوء الخلق نكد العيش وعذاب النفس; اخلاق بد موجب سختى و تنگى زندگى و ناراحتى روح و وجدان مى‏شود.» (٨)
٩- از اميرمؤمنان على عليه السلام پرسيدند : «من ادوم الناس غما; چه كسى غم و اندوهش از همه بيشتر است؟» قال عليه السلام : «اسوئهم خلقا! فرمود : كسى كه از همه اخلاقش بدتر است!» (٩)
١٠- و بالاخره در حديثى مى‏خوانيم كه لقمان حكيم به فرزندش چنين نصيحت مى‏كرد : «اياك والضجر وسوء لخلق وقلة الصبر فلايستقيم على هذه الخصال صاحب;
از بى‏حوصلگى و سوء خلق و كم صبرى بپرهيز كه با داشتن اين صفات بد، دوستى براى تو باقى نمى‏ماند!» (١٠)

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١- بحار، ج ٧٥، ص‏٥٣.
٢- بحار، ج ٦٨، ص‏٣٩٦.
٣- غررالحكم.
٤- بحار، ج ٦٨، ص ٣٩٥.
٥- بحار، ج ٧٤، ص ١٤٨.
٦- غررالحكم.
٧- و ٨- غررالحكم.
٩- مستدرك الوسائل، ج ٢، ص ٣٣٨ (چاپ قديم).
١٠- بحار، ج ١٠، ص‏٤١٩.


*****

فصل سوم : مكتبهاى اخلاقى

در علم اخلاق مكاتب فراوانى است كه بسيارى از آنها انحرافى است و به ضد اخلاق منتهى مى‏شود، و شناخت آنها در پرتو هدايتهاى قرآنى كار مشكلى نيست; قرآن مى‏گويد :
وان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه ولاتتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذالكم وصاكم به لعلكم تتقون (سوره انعام، آيه‏١٥٣)
آيه فوق كه بعد از ذكر بخش مهمى از عقائد و برنامه‏هاى عملى و اخلاقى اسلام در سوره انعام آمده، و مشتمل بر فرمانهاى دهگانه اسلامى است، مى‏گويد : «به آنها بگو اين راه مستقيم من است، از آن پيروى كنيد و از راههاى مختلف (و انحرافى) پيروى مكنيد كه شما را از راه حق دور مى‏سازد; اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش فرموده تا پرهيزگار شويد!»
مكتبهاى اخلاقى همانند ساير روشهاى فردى و اجتماعى از «جهان‏بينى‏» و ديدگاههاى كلى درباره جهان آفرينش سرچشمه مى‏گيرد و اين دو، يك واحد كاملا به هم پيوسته و منسجم است.
آنها كه «جهان‏بينى‏» را از «ايدئولوژى‏» (و «هستها» را از «بايدها») جدا مى‏سازند و مى‏گويند رابطه‏اى بين‏اين دونيست زيرا جهان‏بينى و هستها از دلائل‏منطقى و تجربى سرچشمه مى‏گيرد در حالى كه‏«بايدها» و «نبايدها» يك‏سلسله فرمانها و دستورها است، از يك نكته مهم غفلت كرده‏اند، و آن اين‏كه : فرمانها و «بايدها» هنگامى حكيمانه است كه رابطه‏اى با«هستها» داشته‏باشد، وگرنه امور اعتبارى بى‏محتوا و غيرقابل قبولى خواهد بود.
در اينجا مثالهاى روشنى داريم كه اين مطلب را كاملا باز مى‏كند : هنگامى كه اسلام مى‏گويد : «شراب نخوريد!» و يا قوانين بين‏المللى مى‏گويد : «مواد مخدر ممنوع است!» اينها فرمانهاى الهى يا مردمى است كه بى‏شك از يك سلسله هستها سرچشمه گرفته; زيرا، واقعيت عينى چنين است كه شراب و مواد مخدر تاثير بسيار مخربى در روح و جسم انسان دارد به گونه‏اى كه هيچ بخشى از آن، از شر اين مواد ويرانگر در امان نيست; اين واقعيت، سبب آن بايد يا نبايد مى‏شود.
اين كه مى‏گوئيم احكام الهى از مصالح و مفاسد سرچشمه مى‏گيرد، درست اشاره به همين رابطه است، و اين كه مى‏گوئيم «كلما حكم به العقل حكم به الشرع; هر كارى را عقل حكم به خوبى يا بدى آن كند، شرع نيز مطابق آن فرمان مى‏دهد!» نيز اشاره به وجود رابطه تنگاتنگ ميان واقعيتها و احكام (بايدها و نبايدها) مى‏باشد.
و اين كه در مجالس قانون‏گذارى در جوامع بشرى مى‏نشينند و پيامدهاى فردى و اجتماعى هر پديده‏اى را بررسى و بر اساس آن قانون وضع مى‏كنند نيز دقيقا در همين راستا است.
كوتاه سخن اين كه، محال است‏يك حكم حكيمانه بى‏ارتباط با واقعيتهاى موجود در زندگى بشر باشد; در غير اين صورت، حكم و قانون نيست‏بلكه گزافه‏گوئى و خرافه و قلدرى است; و چون واقعيت‏يكى بيش نيست طبيعتا راه مستقيم و محكم و قانون صحيح هم بيش از يكى نمى‏تواند باشد و اين مساله سبب مى‏شود كه ما تمام تلاش و كوشش خود را براى پيدا كردن واقعيتها و احكام و قوانين نشات گرفته از آن به كار گيريم.
از آنچه در بالا گفته شد رابطه ديدگاههاى كلى در مجموعه هستى و آفرينش انسان، با مسائل اخلاقى روشن مى‏شود و منشا پيدايش مكتبهاى مختلف اخلاقى نيز همين است.
اكنون با توجه به مطالب فوق به سراغ مكاتب اخلاقى مى‏رويم :

١- اخلاق در مكتب خداپرستان از اين ديدگاه، آفريننده همه آثار خداست. ما از سوى او هستيم و به سوى او باز مى‏گرديم و هدف آفرينش تكامل انسان در جنبه‏هاى معنوى است و پيشرفتهاى مادى تا آنجا كه راه را براى وصول به تكامل معنوى هموار مى‏سازد نيز هدف معنوى محسوب مى‏شود.
تكامل معنوى را مى‏شود بدينسان معنى كرد : «قرب به خداوند و پيمودن راهى كه انسان را به صفات كمال او نزديك مى‏سازد».
بنابراين معيار، اخلاق از اين ديدگاه تمام صفات افعالى است كه انسان را براى پيمودن اين راه آماده مى‏سازد و نظام ارزش‏گذارى در اين مكتب نيز بر محور ارزشهاى والاى انسانى و كمال معنوى و قرب به خداست.

٢- اخلاق ماديگرى مى‏دانيم ماديها شعبى دارند كه يك شعبه معروف آن ماديگرى كمونيستى است. از ديدگاه اين مكتب كه همه چيز را از دريچه ماده مى‏نگرد و به خدا و مسائل معنوى، ايمان ندارد، و اصالت را براى اقتصاد قائل است و براى تاريخ نيز ماهيت مادى و اقتصادى قائل مى‏باشد، هر چيز كه جامعه را به سوى اقتصاد كمونيستى سوق دهد اخلاق است، و يا به تعبير خودشان «آنچه انقلاب كمونيسم را تسريع كند، اخلاق محسوب مى‏شود.» مثلا اين كه راست گفتن يا دروغ گفتن كدام اخلاقى و يا غير اخلاقى است‏با توجه به تاثير آنها در انقلاب ارزيابى مى‏شود، اگر دروغ به انقلاب سرعت‏ببخشد، يك امر اخلاقى است و اگر راست تاثير منفى بگذارد يك امر غير اخلاقى محسوب مى‏شود!
شاخه‏هاى ديگر ماديگرى نيز هر كدام طبق مسلك خود اخلاق را تفسير مى‏كنند; آنها كه اصل را بر لذت و كام گرفتن از لذائذ مادى نهاده‏اند چيزى به نام اخلاق قبول ندارند و يا به تعبير ديگر، اخلاق را در صفات و افعالى مى‏دانند كه راه را براى وصول به لذت هموار سازد.
و آنها كه اصل را بر منافع شخصى و فردى نهاده‏اند و حتى جامعه بشرى را تا آن اندازه محترم مى‏شمرند كه در مسير منافع شخصى آنها باشد (همان‏گونه كه در مكتبهاى سرمايه دارى غرب ديده مى‏شود) اخلاق را به امورى تفسير مى‏كنند كه آنها را به منافع مادى و شخصى آنها برساند و همه چيز را در پاى آن قربانى مى‏كنند!

٣- اخلاق از ديدگاه فلاسفه عقلى آن گروه از فلاسفه كه اصالت را براى عقل قائلند و مى‏گويند غايت فلسفه اين است كه در وجود انسان يك عالم عقلى بسازد همانند عالم عينى خارجى (صيروة الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العينى)، در مباحث اخلاقى - اخلاق را به صفات و اعمالى تفسير مى‏كنند كه به انسان كمك كند تا عقل بر وجود او حاكم باشد نه طبايع حيوانى و خواسته‏هاى نفسانى.

٤ - اخلاق در مكتب غيرگرايان! گروه ديگر از فلاسفه كه بيشتر به جامعه مى‏انديشند و اصالت را براى جمع قائلند نه افراد، فعل اخلاقى را به افعالى تفسير مى‏كنند كه هدف غير باشد; بنابراين، هر كارى كه نتيجه‏اش تنها به خود انسان برگردد غير اخلاقى است و كارهائى كه هدفش ديگران باشد اخلاقى است.

٥ - اخلاق از ديدگاه وجدان گرايان گروهى از فلاسفه كه اصالت را براى وجدان قائلند نه عقل، كه مى‏توان از آنها به «وجدان‏گرا» تعبير كرد و گاه به طرفداران «حسن و قبح عقلى‏» كه در واقع منظور از آن عقل عملى است نه عقل نظرى، آنها مسائل اخلاقى را يك سلسله امور وجدانى مى‏دانند نه عقلانى كه انسان بدون نياز به منطق و استدلال آنها را درك مى‏كند; مثلا، انسان عدالت را خوب مى‏شمرد و ظلم را بد، ايثار و فداكارى و شجاعت را خوب مى‏داند و خودپرستى و تجاوزگرى و بخل را بد مى‏بيند بى آن‏كه نيازى به استدلال عقلانى و تاثير آنها در فرد و جامعه داشته باشد.
بنابراين، بايد وجدان‏اخلاقى را زنده‏كرد و آنچه را موجب‏تضعيف وجدان مى‏شوداز ميان برداشت; سپس وجدان قاضى خوبى براى تشخيص اخلاق خوب از بد خواهدبود.
طرفداران «حسن و قبح عقلى‏» گر چه دم از عقل مى‏زنند ولى پيداست كه منظور آنها عقل وجدانى است و نه عقل استدلالى، آنها مى‏گويند حسن احسان و قبح ظلم كه دو فعل اخلاقى مى‏باشد بدون هيچ گونه نياز به دليل و برهان براى انسان سليم‏النفس آشكار است، و به اين ترتيب اصالت را براى وجدان قائلند.
ولى بسيارى از آنها انكار نمى‏كنند كه وجدان ممكن است درباره بعضى از امور ساكت‏باشد و ادراكى نداشته باشد، در اينجا بايد دست‏به دامن شريعت و وحى شد تا امور اخلاقى را از غير اخلاقى جدا سازد; بعلاوه اگر نسبت‏به آنچه عقل حاكم است تاييدى از سوى شرع باشد انسان با اطمينان بيشترى در راه آن گام مى‏نهد.

نتيجه :
با توجه به اشاراتى كه به مهمترين مكاتب اخلاقى در اين فصل آمد، امتيازات مكتب اخلاقى اسلام كاملا روشن است : «اساس اين مكتب اخلاقى، ايمان به خداوندى است كه كمال مطلق و مطلق كمال است و فرمان او بر تمام جهان هستى جارى و سارى است و كمال انسانها در اين است كه پرتوى از صفات جمال و جلال او در خود منعكس كنند و به ذات پاكش نزديك و نزديكتر شوند.»
ولى اين به آن معنا نيست كه صفات اخلاقى در بهبودى حال جامعه بشرى و نجات انسانها از چنگال بدبختيها بى‏اثر است; بلكه در يك جهان‏بينى صحيح اسلامى عالم هستى يك واحد بهم پيوسته است، واجب‏الوجود قطب اين دايره و ماسواى خدا همه به او وابسته و پيوسته و در عين حال با هم منسجم و در ارتباطند. بنابراين، هر چيزى كه سبب صلاح حال فرد باشد سبب صلاح حال جامعه، و هر چيز كه در صلاح جامعه مؤثر باشد در صلاح فرد نيز مؤثر است.
به تعبير ديگر، ارزشهاى اخلاقى تاثير دوگانه دارد، هم فرد را مى‏سازد، هم جامعه را. و آنها كه تصور مى‏كنند هميشه مسائل اخلاقى چيزى است كه هدف در آن غير باشد نه خويشتن، در اشتباه بزرگى هستند زيرا مصلحت اين دو در واقع از هم جدا نيست و جدائى اين دو از يكديگر تنها در مقاطع محدود و كوتاه مدت است. شرح اين سخن را قبلا داشتيم و در مناسبتهاى ديگر خواهد آمد.

نكته‏ها
١- اخلاق و نسبيت آيا اخلاق خوب و بد و رذائل و فضائل جنبه مطلق دارد; يعنى، مثلا شجاعت و فداكارى و تسلط بر نفس در هر زمان و هر مكان بدون استثنا خوب است، يا خوبى و بدى اين صفات نسبى است، در پاره‏اى از جوامع و بعضى از زمانها و مكانها خوب در حالى كه در جامعه يا زمان و مكان ديگر، بد است؟
آنها كه اخلاق را نسبى مى‏دانند دو گروهند :
گروه اول كسانى هستند كه نسبيت را در تمام هستى قائل هستند; هنگامى كه وجود و عدم نسبى باشد، اخلاق مشمول نسبيت‏خواهد بود.
گروه دوم كسانى هستند كه كارى به رابطه مسائل مربوط به وجود و اخلاق ندارند، بلكه معتقدند معيار شناخت اخلاق خوب و بد، پذيرش و عدم پذيرش جامعه است. بنابراين، ممكن است صفتى مانند شجاعت در جامعه‏اى مقبول و در جامعه و زمان و مكان ديگرى غير مقبول باشد، در آن جامعه‏اى كه مقبول است جزو فضائل اخلاقى محسوب مى‏شود و در جامعه‏اى كه غير مقبول است جز و رذائل اخلاقى است.
اين گروه، حسن و قبح افعال اخلاقى را نيز تابعى از شاخص قبول و رد جامعه مى‏شمرند و اعتقادى به حسن و قبح ذاتى افعال ندارند.
همان‏گونه كه در بحث گذشته گفتيم، مسائل اخلاقى بستگى به معيارهاى سنجش زائيده از جهان‏بينى‏ها دارد; آنها كه اصل و اساس را، جامعه - آن هم در شكل مادى‏اش - مى‏بينند، چاره‏اى جز قبول نسبيت در اخلاق ندارند; زيرا جامعه بشرى دائما در تغيير و تحول است و شكل مادى آن پيوسته دگرگون مى‏شود; بنابراين، چه جاى تعجب كه اين گروه مرجع تشخيص اخلاق خوب و بد را افكار عمومى جامعه و قبول و رد آن بدانند.
نتيجه چنين تفكرى ناگفته پيداست; زيرا سبب مى‏شود كه اصول اخلاقى به جاى اين كه پيشرو جوامع بشرى و اصلاح كننده مفاسد آنها باشد، دنباله رو و هماهنگ با هر وضع و شرائطى گردد.
از نظر اين گروه كشتن دختران و زنده به گور كردن آنها در جامعه جاهليت عرب، يك امر اخلاقى بوده چرا كه جامعه آن روز آن را پذيرفته بود، همچنين غارتگرى كه از افتخارات عرب جاهلى بود و پسران را به خاطر اين گرامى مى‏داشتند كه وقتى بزرگ شدند سلاح به دست مى‏گيرند و در صفوف غارتگران فعاليت مى‏كنند نيز يك امر اخلاقى محسوب مى‏شود و البته همجنس‏گرائى در جوامعى كه غرق اين بدبختيها هستند از نظر آنها اعمال اخلاقى محسوب مى‏شود!
عواقب مرگبار و خطراتى كه اين گونه مكتبها براى جوامع بشرى به وجود مى‏آورد بر هيچ عاقلى پوشيده نيست.
ولى در اسلام كه معيار اخلاقى و ارزش فضائل و رذائل از سوى خدا تعيين مى‏شود و ذات پاك او ثابت ولايتغير است، ارزشهاى اخلاقى ثابت ولايتغير خواهد بود و افراد و جوامع انسانى بايد از آن الگو بگيرند و تابع آن باشند نه اين‏كه اخلاق تابع خواست آنها باشد!
خداپرستان حتى فطرت انسانى و وجدان اخلاقى را اگر آلوده نگردد ثابت مى‏دانند; و آن را پرتوى از فروغ ذات پروردگار مى‏شمرند و به همين دليل اخلاقيات متكى بر وجدان، يا به تعبير ديگر، حسن و قبح عقلى (منظور عقل عملى است نه عقل نظرى) را نيز ثابت مى‏شمرند.

اسلام نسبى بودن اخلاق را نفى مى‏كند در آيات متعددى از قرآن مجيد، خوب و بد يا «خبيث و طيب‏» را بطور مطلق مطرح كرده و وضع جوامع بشرى را در اين امر بى‏اثر مى‏شمرد; در آيه‏١٠٠ سوره مائده.
مى‏خوانيم : «قل لايستوى الخبيث والطيب ولو اعجبك كثرة الخبيث; بگو (هيچ گاه) ناپاك و پاك مساوى نيستند هر چند فزونى ناپاكها تو را به شگفتى اندازد!»
و در آيه‏١٥٧ سوره اعراف در توصيفى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم : «ويحل لهم الطيبات ويحرم عليهم الخبائث; پيامبر، طيبات را براى آنها حلال و خبائث را حرام مى‏كند.»
در آيه‏٢٤٣ سوره بقره مى‏فرمايد : «ان الله لذو فضل على الناس ولكن اكثر الناس لايشكرون; خداوند نسبت‏به بندگان خود احسان مى‏كند ولى اكثر مردم شكر او را به جا نمى‏آورند!»
در آيه‏١٠٣ سوره يوسف مى‏فرمايد : «وما اكثر الناس ولو حرصت‏بمؤمنين; و بيشتر مردم هر چند اصرار داشته باشى ايمان نمى‏آورند!»
در اين آيات ايمان و پاكيزگى و شكر به عنوان يك ارزش محسوب شده هر چند اكثريت مردم با آن مخالف باشند; و بى‏ايمانى و ناپاكى و كفران، يك ضد ارزش به حساب آمده هر چند از سوى اكثريت پذيرفته شود.
اميرمؤمنان على عليه السلام نيز كرارا در خطبه‏هاى «نهج البلاغه‏» بر اين معنى تاكيد كرده است كه پذيرش و عدم پذيرش خو يا عملى از سوى اكثريت هرگز معيار فضيلت و رذيلت و حسن و قبح و ارزش و ضد ارزش نيست.
در يك جا مى‏فرمايد : «ايها الناس لاتستوحشوا فى طريق الهدى لقلة اهله فان الناس قد اجتمعوا على مائدة شبعها قصير وجوعها طويل; اى مردم! در طريق هدايت از كمى نفرات وحشت نكنيد; زيرا مردم گرد سفره‏اى جمع شده‏اند كه سيرى آن كوتاه و گرسنگى‏اش طولانى است!» (١)
و در جاى ديگر مى‏فرمايد : «حق وباطل، ولكل اهل; فلئن امر الباطل لقديما فعل، ولئن قل الحق فلربما ولعل; حق و باطلى داريم، و براى هر كدام طرفدارانى است; اگر باطل حكومت كند، جاى تعجب نيست، از دير زمانى چنين بوده; و اگر پيروان حق كم باشند، چه بسا افزوده گردند (و پيروز شوند)!» (٢)
اينها همه نسبيت در مسائل اخلاقى را نفى مى‏كند و پذيرش يا عدم پذيرش از سوى اكثريت جامعه را معيار ارزشهاى اخلاقى و اعمال نيك نمى‏شمرد.
در قرآن و روايات معصومين(ع) شواهد فراوانى بر اين مساله است كه اگر گردآورى شود، كتاب مستقلى را تشكيل مى‏دهد.

سؤال در اينجا سؤالى مطرح است و آن اين‏كه : در تعليمات شريعتهاى آسمانى - بويژه اسلام - نيز نسبيت احيانا پذيرفته شده است; در مثل، اسلام دروغ را يك ضد ارزش و عمل غير اخلاقى مى‏شمرد در حالى كه دروغ براى اصلاح ميان مردم يا در مقام مشورت، ارزش و عمل اخلاقى محسوب مى‏شود; و مانند اين مساله در تعليمات اسلامى كم نيست، و اين نوعى پذيرش نسبيت در اخلاق و حسن و قبح است.

پاسخ اين سؤال مهمى است، و لى پاسخ زنده‏اى دارد و آن اين‏كه نسبى بودن اخلاق يا حسن و قبح مطلبى است، و وجود استثناها در مباحث مختلف، مطلبى ديگر.
به تعبير ديگر، در بحث نسبيت هيچ اصل ثابتى وجود ندارد، دروغ نه خوب است و نه بد، همچنين احسان و ظلم، نيكى و بدى آنها هنگامى روشن مى‏شود كه از سوى اكثريت جامعه به عنوان يك ارزش پذيرفته يا نفى شود.
ولى در اسلام و تعليمات آسمانى، دروغ يا ظلم و ستم و نيز بخل و كينه و حسد ضدارزش است; خواه از سوى اكثريت مردم ارزش محسوب شود يا نه; و بعكس، احسان و عدالت و راستى و امانت ارزشهاى والائى هستند خواه از سوى جامعه‏اى پذيرفته شوند يا نه.
اين يك اصل ثابت است ولى مانعى ندارد كه در گوشه و كنار آن گاهى استثنائى وجود داشته باشد. اصل همان‏گونه كه از نامش پيدا است اساس و ريشه چيزى را تشكيل مى‏دهد و استثنائات به منزله بعضى از شاخ و برگهاى اضافى است; بنابراين، هرگز نبايد وجود پاره‏اى از استثنائات را كه در هر قاعده كلى يافت مى‏شود دليل بر نسبيت گرفت; و اگر به تفاوت اين دو بخوبى توجه كنيم جلو بسيارى از اشتباهات گرفته خواهد شد.
اين نكته نيز در خور توجه است كه گاه مى‏شود موضوعات با گذشت زمان دگرگون مى‏گردد و احكام كه تابع موضوعات است نيز عوض مى‏شود; اين مطلب را هرگز نبايد دليل بر مساله نسبيت گرفت.
توضيح اين‏كه : هر حكم، موضوعى مخصوص به خود دارد; مثلا، شكافتن بدن ديگرى و ايراد جرح بر آن يك جنايت است، و قابل قصاص و تعقيب، ولى گاه اين موضوع عوض مى‏شود، چاقو به دست جراحى مى‏افتد كه براى نجات جان بيمار، شكم او را پاره مى‏كند، تا غده خطرناكى را در بياورد، يا قلب او را مى‏شكافد تا دريچه و رگهاى قلب را اصلاح كند، در اينجا موضوع عوض مى‏شود و ديگر جنايت نيست. و طبيب جراح شكافنده قلب و شكم، در خور ستايش و جايزه است.
هيچ كس نبايد اين گونه دگرگونى احكام را كه به خاطر دگرگونى موضوعات پيدا مى‏شود، دليل بر نسبيت‏بگيرد. نسبيت آن است كه موضوع بدون دگرگونى ماهوى و موضوعى، سبت‏به اشخاص يا زمانهاى متفاوت احكام متفاوتى پيدا كند.
احكام شرع نيز همين‏گونه است، شراب حرام و نجس است، اما ممكن است‏با گذشت چند روزى و يا با اضافه ماده‏اى به آن، تبديل به سركه پاك و حلال گردد. هيچ كس نمى‏تواند اينها را به حساب نسبيت‏بگذارد. نسبيت آن است كه شراب را مثلا در جوامعى كه علاقه به شراب دارند حلال بدانيم و در جوامعى كه علاقه ندارند حرام بدانيم بى اين‏كه تغيير در اهيت‏شراب ايجاد شود.
در مسائل اخلاقى نيز گاه به موضوعاتى برخورد مى‏كنيم كه در يك شكل فضيلت است و با دگرگونى تبديل به رذيلت مى‏شود; نترسيدن در حد اعتدال شجاعت است و فضيلت، ولى اگر از حد بگذرد، تهور و بى‏باكى و رذيلت است. و همچنين در موارد مشابه آن. يا اين‏كه دروغ درآنجا كه معمولا منشا مفاسد و تضعيف اعتماد عمومى است، حرام و رذيله است; و آنجا كه به منظور اصلاح ذات البين باشد، حلال و فضيلت است.
ممكن است كسانى نام اين دگرگونى موضوعات را نسبيت‏بگذارند، نزاعى با آنها در مساله نامگذارى نداريم، و چنين نزاعى را نزاع لفظى مى‏شمريم زيرا اين گونه موارد از قبيل تغيير موضوع و ماهيت چيزى است، و اگر منظور بعضى از طرفداران نسبيت اين باشد، مشكلى نيست; مشكل آن است كه شاخص فضيلت و رذيلت و حسن و قبح اخلاقى را پسنديدن اكثريت جامعه بدانيم.
از مجموع آنچه گفته شد نتيجه مى‏گيريم كه مساله نسبيت در اخلاق از ديدگاه اسلام و قرآن و منطق عقل مردود است و در واقع طرح مساله نسبيت در مباحث اخلاقى مساوى با نفى اخلاق است، چرا كه طبق نظريه نسبيت اخلاقى، هر رذيله‏اى در جامعه فراگير شود فضيلت است; و هر بيمارى اخلاقى فراگير، صحت و سلامت محسوب مى‏شود و اخلاق به جاى اين‏كه وسيله‏اى براى سالم‏سازى اجتماع گردد، عاملى براى توسعه فساد خواهد شد.

٢- تاثير متقابل «اخلاق‏» و «رفتار» رابطه اخلاق و عمل، و تاثير اخلاق در عمل، چيزى نيست كه بر كسى مخفى باشد چرا كه اعمال ما معمولا از صفات درونى ما سرچشمه مى‏گيرد، شخصى كه بخل يا حسد يا تكبر در درون قلب او لانه كرده و روح و فكر او را به رنگ خود در آورده است، طبيعى است كه اعمالش به همان رنگ باشد; حسود هميشه اعمالش نشان مى‏دهد كه اين خوى زشت، همچون جرقه آتشى در جان او شعله‏ور است و او را آرام نمى‏گذارد و همچنين افراد متكبر، راه رفتن، سخن گفتن، نشست و برخاست آنها همه رنگ تكبر دارند، و اين حكم در تمام صفات اخلاقى خوب و بد جارى و سارى است.
به همين دليل ، بعضى از محققان اين گونه اعمال را اعمال اخلاقى مى‏دانند; يعنى، اعمالى كه صرفا ناشى از اخلاق نيك و بد است، در مقابل اعمالى كه گاه از انسان سر مى‏زند، و مثلا تحت تاثير امر به معروف و نهى از منكر و ارشاد و اندرز صورت گرفته، بى آن‏كه ريشه اخلاقى داشته باشد، البته اين گونه اعمال نسبت‏به اعمال اخلاقى كمتر است.
و از اينجا مى‏توان نتيجه گرفت كه براى اصلاح جامعه، و اصلاح اعمال مردم بايد به اصلاح ريشه‏هاى اخلاقى عمل پرداخت، چرا كه غالب اعمال متكى به ريشه‏هاى اخلاقى است.
به همين دليل، بيشترين كوششهاى انبياى الهى و مصلحان جوامع اسلامى، مصروف اين امر شده است كه با تربيت صحيح، فضائل اخلاقى را در فرد فرد جامعه پرورش دهند و رذائل را به حد اقل برسانند تا اعمال كه تراوش صفات اخلاقى است اصلاح گردد. تعبير به تزكيه در آيات متعدد از قرآن مجيد نيز اشاره به همين معنى است، اين از يك سو.
از سوى ديگر، تكرار يك عمل نيز مى‏تواند تاثيرى در شكل‏گيرى اخلاق بگذارد، زيرا هر عملى انسان انجام مى‏دهد، خواه‏ناخواه اثرى در روح او مى‏گذارد و تكرار آن، آن اثر را پررنگ‏تر مى‏كند و تدريجا تبديل به عادت مى‏شود، و باز تكرار بيشتر سبب مى‏گردد كه از مرحله عادت بگذرد و به «حالت‏» و «ملكه‏» تبديل شود، و يك ويژگى اخلاقى در انسان به وجود آورد.
بنابراين، عمل و اخلاق در يكديگر تاثير متقابل دارند و هر كدام مى‏تواند به نوبه خود سبب پيدايش ديگرى شود.
اين مساله در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى، بازتاب گسترده‏اى دارد، از جمله :
١- در آيه‏١٤ سوره «مطففين‏» بعد از اشاره به صفات زشت گروهى از دوزخيان مى‏فرمايد :
«كلا بل ران على قلوبهم ماكانوا يكسبون; چنين نيست كه آنها خيال مى‏كنند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته است.»
اين تعبير بخوبى نشان مى‏دهد كه اعمال سوء، همچون زنگار تيره بر قلب مى‏نشيند، و نور و صفاى فطرى آن را مى‏گيرد، و درون انسان را تاريك مى‏سازد، و به شكل خود در مى‏آورد.
٢- در آيه‏٨١ سوره بقره مى‏خوانيم : «بلى من كسب سيئة واحاطت‏به خطيئته فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون; آرى كسانى كه تحصيل گناه كنند و آثار گناه سراسر وجودشان را احاطه نمايد آنها اهل آتشند و جاودانه در آن خواهند بود!»
منظور از احاطه گناه (خطيئه) بر تمام وجود انسان، آن است كه آثارش در درون روح‏او چنان متراكم گردد، كه روح را تاريك و به رنگ گناه در آورد، و در اين هنگام پند و موعظه و ارشاد معمولا اثر نخواهد داشت; گوئى ماهيت انسان عوض مى‏شود، و صفات اخلاقى و حتى اعتقادات او بر اثر تكرار گناه دگرگون مى‏گردد.
همان‏گونه كه در آيه‏٧ سوره بقره درباره گروهى از كفار لجوج و متعصب مى‏خوانيم : «ختم الله على قلوبهم وعلى سمعهم وعلى ابصارهم غشاوة ولهم عذاب عظيم; خدا بر دلها و گوشهاى آنها مهر نهاده، و بر چشمهاى آنها پرده افكنده شده است، و براى آنها عذاب بزرگى است.»
روشن است كه خداوند، نسبت‏به هيچ كس، عداوت و كينه‏اى ندارد. كه بر دل و گوش او مهر نهد و بر چشم او پرده بيفكند، اين در واقع آثار اعمال آنها است، كه به صورت حجابها و پرده‏ها در مى‏آيد و حواس او را مى‏پوشاند، و از درك حقيقت‏باز مى‏دارد (و نسبت دادن اين امور به خداوند به خاطر آن است كه هر سبب و مسببى در عالم هر چه دارد از ناحيه ذات پاك اوست كه مسبب‏الاسباب است).
در آيه‏١٠ سوره «روم‏»، از اين هم فراتر مى‏رود و مى‏فرمايد : اعمال سوء، عقيده انسان را نيز دگرگون مى‏سازد و تباه مى‏كند، چنان كه مى‏خوانيم : «ثم كان عاقبة الذين اسآؤا السواى ان كذبوا بآيات الله وكانوا بها يستهزؤن; سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به سخريه گرفتند.»
اين تعبير نشان مى‏دهد كه انجام كارهاى زشت و ارتكاب گناه هر گاه ادامه پيدا كند در اعماق جان انسان، نفوذ خواهد كرد; نه تنها اخلاق بلكه عقائد را نيز زير و رو مى‏كند.
حتى در جاى ديگر از قرآن مى‏خوانيم كه تكرار گناه و اعمال سوء، حس تشخيص انسان را نيز عوض مى‏كند; خوب در نظرش بد و بد در نظرش خوب جلوه‏گر مى‏شود; آيه‏١٠٣ و ١٠٤ سوره كهف در اين رابطه چنين مى‏گويد : «قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى‏الحيوة الدنيا وهم يحسبون انهم يحسنون صنعا; بگو آيا به شما خبر دهم كه زيانكارترين شما از مردم چه كسانى هستند؟ آنها كه تلاششان در زندگى دنيا گم شده (و تمام سرمايه‏هاى الهى خود را از دست داده‏اند) با اين حال گمان مى‏كنند كار نيك انجام مى‏دهند.»
٣- در جاى ديگر پيدايش صفت نفاق را نتيجه دروغ‏گويى مكرر و خلف وعده الهى مى‏شمرد، مى‏فرمايد : «فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه وبما كانوا يكذبون; عمل آنها نفاق را در دلهايشان تا روزى كه خدا را ملاقات كنند مستقر ساخت، اين (پيدايش خوى نفاق ريشه‏دار) به خاطر آن است كه از پيمان الهى تخلف جستند، و كرارا دروغ گفتند.» (سوره توبه، آيه‏٧٧)
توجه داشته باشيد كه «يكذبون‏» فعل مضارع است و دلالت‏بر استمرار دارد، و بيانگر تاثير اين عمل سوء، يعنى دروغ، در پيدايش روح نفاق است; زيرا مى‏دانيم دروغ گفتن آن هم در چهره انسان راستگو چيزى جز دوگانگى ظاهر و باطن نيست و نفاق درونى مبدل شدن اين الت‏به يك ملكه است.

تاثير متقابل اخلاق و عمل در احاديث اسلامى اين حقيقت كه اعمال نيك و بد در روح انسان اثر مى‏گذارد، و به آن شكل مى‏دهد، و خوهاى نيك و بد را مستحكم مى‏كند، بازتاب گسترده‏اى در احاديث اسلامى نيز دارد، كه به عنوان نمونه سه حديث زير قابل دقت فراوان است :
١- در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم : «كان ابى يقول ما من شى‏ء افسد للقلب من خطيئة، ان القلب ليواقع الخطيئة فما تزال به حتى تغلب عليه فيصير اعلاه اسفله; پدرم (امام باقر عليه السلام ) مى‏فرمود : چيزى بدتر از گناه قلب را فاسد نمى‏كند، گناه قلب را تحت تاثير خود قرار مى‏دهد و تدريجا در آن اثر مى‏كند تا بر آن غالب گردد; در اين هنگام قلب وارونه مى‏شود، و بالاى آن پايين قرار مى‏گيرد.» (٣)
البته اين حديث‏بيشتر ناظر به دگرگون شدن افكار بر اثر گناه است، ولى در مجموع، تاثير گناه را در تغيير روح انسان منعكس مى‏كند.
٢- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است :
«اذا اذنب الرجل خرج فى قلبه نكتة سوداء فان تاب انمحت وان زاد زادت، حتى تغلب على قلبه، فلايفل-ح بعدها ابدا; هنگامى كه انسان گناه مى‏كند، نقطه سياهى در قلب او پيدا مى‏شود; اگر توبه كند، آن نقطه سياه محو مى‏شود، و اگر بر گناه بيفزايد زيادتر مى‏شود تا تمام قلب او را فراگيرد و بعد از آن هرگز روى رستگارى نخواهد ديد!» (٤)
به همين دليل، در احاديث اسلامى، نسبت‏به اصرار بر گناه، هشدار داده شده حتى اصرار بر گناهان كوچك، جزء گناهان كبيره ذكر شده است. (٥)
در حديث معروف امام على بن موسى الرضا عليه السلام كه در جواب تقاضاى مامون براى بيان جامعى درباره حلال و حرام و فرائض و سنن، آمده از جمله مسائلى كه بر آن تكيه شده است، اصرار بر گناهان صغيره است كه آن را در رديف گناهان كبيره ذكر فرموده‏است. (٦)
٣- در حديثى كه در كتاب «خصال‏» از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله نقل شده چنين مى‏خوانيم : «اربع خصال يمتن القلب : الذنب على الذنب...; چهار عمل است كه قلب را مى‏ميراند : گناه بعد از گناه ...» (٧)
شبيه همين معنى در تفسير «الدر المنثور» نيز آمده است. (٨)
اين تعبيرات بخوبى نشان مى‏دهد كه تكرار يك عمل در قلب و جان انسان بطور قطع اثر مى‏گذارد و سرچشمه تشكيل صفات رذيله و زشت‏خواهد شد; و به همين دليل دستور داده شده است كه هرگاه لغزش و گناهى از مؤمنى سر زند، هر چه زودتر آن را با آب توبه بشويد، و آثار منفى آن را از قلب بزدايد تا به صورت يك «حالت‏» و «ملكه‏» و صفت زشت درونى در نيايد; مخصوصا دستور داده شده است كه با احاديث روشنى بخش پيشوايان معصوم : اين گونه زنگارها را از دل بزدايند; چنان كه در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم : «ان القلوب لترين كما يرين السيف وجلائه الحديث; دلهاى آدميان زنگار مى‏گيرد همان‏گونه كه شمشير زنگار مى‏گيرد و صيقل آن حديث است.» (٩)

٣- اخلاق فردى و اجتماعى مساله مهم ديگرى كه ذكر آن در اينجا لازم به نظر مى‏رسد اين است كه : آيا مسائل اخلاقى در رابطه به انسانهاى ديگر شكل مى‏گيرد بطورى كه اگر يك انسان تنهاى تنها زندگى كند، اخلاق براى او مفهوم نخواهد داشت؟ يا اين‏كه پاره‏اى از مفاهيم اخلاقى درباره يك انسان تنهاى تنها نيز صادق است، هر چند قسمت اعظم مسائل اخلاقى در رابطه انسانهاى ديگر پيدا مى‏شود، و از اين نظر مى‏توانيم اخلاق را به دو بخش تقسيم كنيم؟
در پاسخ اين سؤال توجه شما را به بحثى كه در كتاب «زندگى در پرتو اخلاق‏» آمده و عينا آن را در زير مى‏آوريم، جلب مى‏كنيم :
«بعضى معتقدند تمام اصول اخلاقى بازگشت‏به مناسبات خاص اجتماعى انسان با ديگران مى‏كند، بطورى كه اگر اجتماعى اصلا وجود نمى‏داشت و هر انسان كاملا جدا از ديگران مى‏زيست، و هر فردى بى‏خبر از وجود ديگرى زندگى مى‏كرد، اخلاق اصلا مفهومى نداشت!
«زيرا غبطه، حسد، و تواضع، و تكبر، و حسن ظن، و عدالت، و جور، و عفت، و سخاوت، و امثال اينها همه از مسائلى است كه فقط و فقط در اجتماع و برخورد انسان با ديگران، مفهوم دارد; بنابراين، انسان منهاى اجتماع، با انسان منهاى اخلاق، همراه خواهد بود.
«ولى به عقيده ما در عين اين‏كه بايد اعتراف كرد كه بسيارى از فضائل و رذائل اخلاقى با زندگى اجتماعى انسان بستگى دارد، چنان نيست كه اين مساله عموميت داشته باشد، زيرا بسيارى از مسائل اخلاقى هستند كه فقط جنبه فردى دارند، و در مورد يك انسان تنها نيز كاملا صادق است; مثلا، صبر و جزع بر مسائل، شجاعت و ترس در برابر پيشامدها، استقامت و تنبلى در راه رسيدن يك فرد به هدف خود، غفلت و توجه نسبت‏به آفريدگار جهان، شكر و كفران در برابر نعمتهاى بى‏پايان او و امثال اين امور كه علماى اخلاق در كتب اخلاقى از آن بحث نموده‏اند و جزء فضائل يا رذائل اخلاقى شمرده‏اند مى‏تواند جنبه فردى داشته باشد، و درباره يك فرد كه زندگى كاملا جدا از اجتماع دارد نيز صدق كند، از اينجا تقسيم اخلاق به اخلاق فردى و اخلاق اجتماعى روشن مى‏گردد، ولى ناگفته پيدا است كه اخلاق اجتماعى وزنه سنگينترى در علم اخلاق دارد و شخصيت انسان بيشتر بر محور آن دور مى‏زند، اگر چه اخلاق فردى نيز سهم قابل توجهى در مورد خود دارد.» (١٠)
شك نيست كه اين تقسيم دوگانه چيزى از ارزش مسائل اخلاقى نمى‏كاهد هر چند مى‏تواند تفاوت اهميت مباحث اخلاقى را از نظر درجه بندى آشكار سازد; بنابراين، صرف وقت در اين كه كداميك از خلق و خوهاى اخلاقى فقط جنبه فردى دارد، و كداميك جنبه اجتماعى، چندان مفيد به نظر نمى‏رسد; و ما همين اشاره كلى را كه در بالا آورديم براى اين بحث كافى مى‏دانيم.
البته نمى‏توان انكار كرد كه اخلاق فردى نيز تاثير غير مستقيم بر مسائل اجتماعى دارد. (دقت كنيد)

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١- نهج البلاغه، خطبه ٢٠١.
٢- نهج‏البلاغه خطبه‏١٦.
٣- اصول كافى، ج ٢، باب الذنوب، حديث ١ ص ٢٦٨.
٤- همان مدرك، حديث‏١٣، ص ٢٧١.
٥- بحارالانوار، ج ١٠ ص‏٣٥٩.
٦- همان مدرك، ص‏٣٦٦.
٧- خصال، جلد، ١، ص ٢٥٢.
٨- الدر المنثور، ج‏٦، ص‏٣٢٦.
٩- تفسير نور الثقلين، جلد ٥، ص ٥٣١، حديث‏٢٣.
١٠- زندگى در پرتو اخلاق، ص‏٢٩ تا ٣١.
۲
اخلاق در قرآن فصل چهارم : پشتوانه‏هاى اخلاق

اگر اخلاق را به درختى پربار تشبيه كنيم كه آفتها و خطراتى نيز در كمين آن است، پشتوانه‏هاى اخلاقى را مى‏توان به باغبان يا به آبى كه در پاى درخت جارى مى‏شود تشبيه كرد، كه اگر آب يا باغبان نباشد درخت اخلاق مى‏خشكد، و يا گرفتار انواع آفتهايى كه سرانجامش مرگ يا كم شدن باغ و بر است، مى‏گردد.
پشتوانه‏هايى كه علماى اخلاق يا فلاسفه براى اخلاق ذكر كرده‏اند بسيار متفاوت است و در واقع با جهان‏بينى هر گروهى ارتباط دارد، و ما در اينجا به چند نمونه مهم آن اشاره مى‏كنيم :

١- پشتوانه سودجويى گروهى مسائل اخلاقى را صرفا از اين نظر توصيه مى‏كنند كه با منافع مادى در ارتباط مستقيم است; مثلا، يك مؤسسه اقتصادى اگر اصل امانت و صداقت را دقيقا رعايت كند و تمام اطلاعاتى را كه به مشتريان يا مراجعه كنندگان مى‏دهد بى‏كم و كاست‏با واقعيت تطبيق كند، مى‏تواند سرمايه‏هاى مردم را به سوى خود جذب كند و سود كلانى از اين طريق عايدش شود.
به همين دليل، افرادى را مى‏بينيم كه موضعى عمل مى‏كنند; يعنى مثلا در ساعتى كه كارمند بانك است و با ثروت و سرمايه مردم از نزديك سرو كار دارد نهايت امانت را به خرج مى‏دهد تا منافع زيادى براى مؤسسه خود جلب نمايد، و هنگامى كه پاى خود را از آن محل بيرون گذاشت ممكن است‏به انسانى خائن مبدل گردد، چرا كه سود خود را ممكن است در خيانت‏بپندارد.
يا اين كه مثلا يك كاسب يا تاجر با مراجعه كنندگان بسيار خوش برخورد، پر محبت، مؤدب و صميمى به نظر مى‏رسد، تا از اين راه مشتريان و دوستان بيشترى جلب كند اما همين شخص ممكن است در خانه با زن و فرزند يا همسايگان، بسيار بد برخورد باشد.
اين گونه اخلاق كه پشتوانه‏اى جز سودجويى ندارد، بزرگترين عيبش اين است كه براى اخلاق، هيچ اصالتى قائل نيست; چرا كه در همه جا خط سودجويى را ادامه مى‏دهد كه گاه در اخلاق است و گاه به پندار او در ضد اخلاق.
جمعى از اين فراتر رفته، اخلاق را نه به خاطر منافع شخصى بلكه به خاطر مصالح جامعه بشرى طلب مى‏كنند زيرا معتقدند اگر اصول اخلاقى در جامعه انسانى، متزلزل گردد، دنيا مبدل به جهنم سوزانى مى‏شود كه همه اهل آن در عذاب خواهند بود، و تمام مواهب مادى كه مى‏تواند آسايش و رفاه براى مردم جهان بيافريند، مبدل به هيزمى براى روشن نگه داشتن اين جهنم سوزان مى‏گردد.
اين گونه افراد گرچه در سطح بالاترى فكر مى‏كنند، ولى بالاخره اخلاقى را كه آنها مى‏طلبند براساس سودجويى و جلب منفعت و آسايش و رفاه، استوار است، نه بر پايه اصالت دادن به فضائل اخلاقى.
اين طرز تفكر براى افراد ماديگرا كه اعتقادى به مكتب وحى و نبوت پيامبران ندارند، اجتناب ناپذير است; اخلاق را از اوج آسمان به زمين مى‏آورد، و آن را به ابزارى براى سودجويى بيشتر يا رفاه و آسايش بيشتر مبدل مى‏كند.
ترديدى نيست كه اخلاق، اين گونه آثار مثبت اجتماعى و مادى را در بردارد، و ما هم قبلا اشاراتى به آن داشتيم، ولى بحث در اين است كه آيا پشتوانه اخلاق همين است و بس، يا اين گونه آثار بايد به عنوان مسائل جنبى در علم اخلاق مورد توجه قرار گيرد.
به هر حال، اعتقاد به اخلاقى كه بر اساس سودجويى و جلب منافع استوار است، از يك سو اصالت اخلاق را خدشه‏دار مى‏كند و از سوى ديگر از ارزش و عمق آن مى‏كاهد، و از سوى سوم در مواردى كه احيانا تضادى در ميان سودجويى و اخلاق ديده مى‏شود يا به تعبير ديگر چنين پنداشته مى‏شود، با اخلاق وداع مى‏كند و به سراغ سودجويى مى‏رود كه پشتوانه اصلى آن بوده است.

٢- پشتوانه عقلى فلاسفه‏اى كه معتقد به حاكميت عقل بر همه چيز و لزوم پيروى از آن در همه چيز هستند، پشتوانه مسائل اخلاقى را درك عقل از خوب و بد اشياء مى‏دانند; مثلا، مى‏گويند عقل بخوبى درك مى‏كند كه شجاعت فضيلت است، و بزدلى و جبن رذيلت، و همچنين امانت و صداقت، كمال است، و خيانت و دروغگويى نقصان، و همين ادراك عقلى است كه ما را به دنبال فضائل اخلاقى مى‏فرستد و از رذائل باز مى‏دارد.
بعضى ديگر پشتوانه را ادراك وجدان مى‏دانند، مى‏گويند وجدان كه همان عقل عملى است مهمترين سرمايه انسان مى‏باشد; عقل نظرى را ممكن است فريب داد ولى وجدان چنين نيست و مى‏تواند رهبر حقيقى بشر باشد.
بنابراين، همين كه وجدان ما مى‏گويد امانت، صداقت، ايثار، فداكارى، سخاوت و جاعت‏خوب است، همين كافى است كه ما را براى رسيدن به اين نيكيها بسيج كند، و همين كه مى‏گويد : بخل، خودخواهى، و خودپرستى بد است، كافى است ما را از آن بازدارد.
به اين ترتيب، پشتوانه عقلى و وجدانى به هم مى‏رسند، و دو تعبير مختلف از يك واقعيت است.
بى‏شك وجود اين پشتوانه، يك واقعيت است و مى‏تواند در حد خود انگيزه مطلوبى براى نيل به تربيت نفوس و فضائل اخلاقى بوده باشد.
ولى با توجه به اين كه - همان‏گونه كه در بحث وجدان در جاى خود گفته‏ايم (١) - از يك سو وجدان را گاه مى‏توان فريب داد، و از سوى ديگر، وجدان با تكرار بديها و زشتيها تدريجا به آن خو مى‏گيرد، و تغيير رنگ مى‏دهد، و گاه بكلى حساسيت‏خود را از دست داده يا تبديل به ضد مى‏شود، و از سوى سوم، وجدان يا عقل عملى با تمام قداست و اهميتى كه دارد مانند عقل نظرى خطا پذير است; هرگز نمى‏توان تنها بر آن تكيه كرد و از همه چيز بى‏نياز شد، بلكه پشتوانه‏هاى قويترى لازم است كه نه قابل فريب باشد، نه خطا كند، و نه با تكرار اعمال ضد اخلاقى تاثير خود را از دست داده و تغيير شكل دهد.
كوتاه سخن اين كه، وجدان اخلاقى، يا عقل فطرى و عقل عملى و هر تعبير ديگرى كه به اين معنى اشاره كند، پشتوانه خوبى براى نيل به فضائل اخلاقى محسوب مى‏شود، ولى با كاستيهايى كه دارد و در بالا به آن اشاره شد، قناعت‏به آن كافى نيست.

٣- پشتوانه شخصيت بعضى مسائل اخلاقى را از اين رو دنبال مى‏كنند كه نشانه شخصيت است، و هر انسانى طالب شخصيت مى‏باشد; هنگامى كه شخصيت را در صداقت و امانت مى‏بيند به دنبال آنها مى‏رود، و هنگامى كه ملاحظه مى‏كند جامعه براى افراد شجاع و سخاوتمند و با وفا و مهربان شخصيت فوق‏العاده‏اى قائل است طالب اين صفات اخلاقى مى‏شود.
بعكس، هنگامى كه مى‏بيند افراد بزدل و ترسو، بخيل و ضعيف‏الاراده، خائن و بى‏وفا، افراد بى‏ارزش و فاقد شخصيتند، سعى مى‏كند از اين رذائل خالى شود.
و به اين ترتيب، پشتوانه ديگرى براى مسائل اخلاقى جستجو كرده است.
ولى اگر درست‏بينديشيم مى‏بينيم اين پشتوانه نيز به همان مساله وجدان بازگشت مى‏كند، منتها در اينجا «وجدان جامعه‏» مطرح است و نه وجدان فرد، يعنى آنچه با وجدان عمومى جامعه هماهنگ است و آن را فضيلت و نشانه شخصيت مى‏شمرند، جزء اخلاق فضيله و آنچه عكس آن است جزء اخلاق رذيله است، و همين قضاوت عمومى جامعه سبب سوق دادن به نيكيها و بازداشتن از بديها است.
ما انكار نمى‏كنيم كه وجدان عمومى جامعه مى‏تواند الهامبخش مسائل اخلاقى و ارزشها و ضد ارزشهايى در اين زمينه باشد.
ولى همان كاستيها و اشكالاتى كه در مورد وجدان فردى ذكر شده در مورد وجدان عمومى جامعه نيز صادق است.
وجدان عمومى جامعه گاه خطا مى‏كند، و اگر زير بمباران تبليغات نيرومند وسيع نادرستى از سوى حكومتها و مانند آنها قرار گيرد، ممكن است ارزشها را ضد ارزش، و ضد ارزشها را ارزش بداند، همان‏گونه كه در طول تاريخ نمونه‏هاى فراوان آن ديده شده است; نه تنها در عصر جاهليت عرب، كشتن دختران و زنده به گور كردن آنها در ميان قشر وسيعى، يك فضيلت اخلاقى شمرده مى‏شد (به خاطر تبليغات گسترده‏اى كه در اين زمينه به عمل آمده بود و آن را راه نجات براى جلوگيرى از گرفتار شدن نواميس خود و اسارت آنها در جنگها مى‏پنداشتند!) (٢) ; بلكه امروز هم در بعضى از جوامع پيشرفته مى‏بينيم كه با تبليغات گسترده صاحبان زر و زور، و براى نيل به اهداف نامشروع مادى، وجدان عمومى جامعه را فريب داده‏اند و ضد ارزشهاى اخلاقى را ارزش مى‏شمرند.
افزون بر اين، وجدان آدمى گرچه بارقه رحمت الهى است، و نمونه‏اى از دادگاه عدل بزرگ او در درون جان انسان در اين جهان مى‏باشد ولى با اين حال، وجدان آدمى معصوم نيست و گاه گرفتار خطا و اشتباه مى‏شود، و اگر پايگاه مطمئن و خطا ناپذيرى آن را اصلاح نكند ممكن است‏سالها به خطاى خود ادامه دهد.

٤- پشتوانه الهى درست است كه هر يك از پشتوانه‏هاى گذشته براى سوق دادن به سوى مسائل اخلاقى نقشى دارد، ولى همان‏گونه كه در تحليلها اشاره شد بعضى از اين پشتوانه‏ها خالى از جنبه‏هاى انحرافى نيست; مانند پشتوانه سودجويى و منفعت طلبى كه در همه حال راه خود را طى مى‏كند، گاه در مسير مسائل اخلاقى سير مى‏كند و در پاره‏اى از اوقات از آن جدا مى‏شود.
بعضى ديگر از اين پشتوانه‏ها گرچه چنين نبوده ولى قدرت نفوذ آن محدود و آميخته با كاستيها و نارسائيها و احيانا خطا و اشتباه هست.
تنها انگيزه نيرومند و مؤثر و خالى از خطا و اشتباه و هرگونه كاستى براى مسائل اخلاقى، انگيزه الهى است كه از منبع وحى سرچشمه مى‏گيرد.
در اينجا فضائل اخلاقى به عنوان ابزارى براى نيل به سودجويى و منفعت طلبى محسوب نمى‏شود، و وسيله‏اى براى رفاه اجتماعى نيست (هر چند اخلاق بطور قطع هم مايه آرامش و آبادانى و رفاه است و هم تامين كننده منافع مادى).
در اينجا اصالت‏با انگيزه‏هاى معنوى است; و به تعبير روشنتر، ذات پاك خداوند كه كمال مطلق و مطلق كمال است، و جامع جميع صفات جمال و جلال مى‏باشد، محور اصلى شمرده مى‏شود، و هر انسانى مى‏كوشد خود را به آن كمال مطلق نزديك كند، و پرتوى از اسماء و صفات او را در درون جان خود زنده نمايد; روز به روز به او نزديكتر و شبيه‏تر شود (هر چند ذات پاكش از هرگونه شبيه و مانند واقعى منزه است); و در اين مسير كه به سوى بى‏نهايت مى‏رود، هيچ حد و مرزى از كمال را به رسميت نمى‏شناسد; وجود او مملو از عشق به خدا يعنى كمال مطلق مى‏شود، و انوار ذات و صفات او وجودش را روشن مى‏سازد، بطورى كه هر لحظه فضيلت و كمال برتر و بالاترى را طالب است; نه در قيد منافع مادى است، نه اخلاق را براى شخصيت مى‏خواهد و نه تنها وجدان انگيزه اوست، بلكه انگيزه‏اى برتر و بالاتر از همه اينها دارد.
او معلومات خود را گذشته از عقل و وجدان، از وحى آسمانى مى‏گيرد و ارزشهاى راستين را از دروغين در پرتو آن جدا مى‏سازد، و با ايمان و يقين كامل و خالى از هرگونه ترديد و تزلزل در اين راه گام برمى‏دارد.
در اين زمينه قرآن راهنماى خوبى است :
قرآن مجيد به روشنى اعمال اخلاقى را زائيده ايمان به خدا و روز قيامت مى‏شمرد و در بسيارى از آيات «عمل صالح‏» پشت‏سر ايمان و به عنوان ثمره درخت ايمان آمده‏است.
ايمان را به درخت پربار و پاكيزه‏اى تشبيه مى‏كند كه ريشه‏هاى بسيار محكم آن در اعماق جان انسان فرورفته و شاخ و برگش به آسمان كشيده شده و همواره پر از ميوه‏هاى شاداب است.
در يك اشاره زيبا مى‏فرمايد : «الم تركيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت وفرعها فى السماء - تؤتى اكلها كل حين باذن ربها; آيا نديدى چگونه خداوند كلمه طيبه را به درخت پاكيزه‏اى تشبيه كرده كه ريشه آن ثابت و شاخه آن در آسمان است - و در هر زمان ميوه‏هاى خود را به فرمان پروردگار مى‏دهد.» (سوره ابراهيم، آيه‏٢٤ و ٢٥)
بديهى است درختى كه ريشه‏هاى آن در اعماق قلوب است و شاخه‏هايش از تمام اعضاى انسان سربرآورده و در آسمان زندگى او پركشيده درختى است پربار كه هرگز خزانى ندارد، و طوفانها نمى‏تواند آن را از ريشه بركند. (٣)
در سوره «والعصر» همين معنى با تعبير ديگرى آمده است، آنجا كه همه انسانها را در زيان و خسران مى‏بيند، و تنها كسانى را استثنا مى‏كند كه در درجه اول، ايمان دارند و سپس عمل صالح، و از حق دفاع مى‏كنند و به صبر و استقامت توصيه مى‏نمايند. (والعصر ان الانسان لفى خسر - الا الذين آمنوا وعملوا الصالحات وتواصوا بالحق وتواصوا بالصبر).
همين معنى با تعبير جالب ديگرى در آيه‏٢١ سوره «نور» آمده، مى‏فرمايد : «ولولا فضل الله عليكم ورحمته مازكى منكم من احد ابدا ولكن الله يزكى من يشاء; اگر فضل و رحمت الهى بر شما نبود هيچيك از شما هرگز تزكيه نمى‏شد، ولى خداوند هر كه را بخواهد (و شايسته بداند) تزكيه مى‏كند.»
بنابراين، پاكى اخلاق و عمل و تزكيه كامل انسان جز در سايه ايمان به خدا و رحمت او ممكن نيست.
همين معنى با تعبير ديگرى در سوره «اعلى‏» ديده مى‏شود، مى‏فرمايد : «قد افلح من تزكى - وذكر اسم ربه فصلى; به يقين كسى كه پاكى جست (و خود را تزكيه كرد)، رستگار شد. و (آن كه) نام پروردگارش را ياد كرد سپس نماز خواند!» (سوره اعلى، آيه‏١٤ و ١٥)
مطابق اين آيات، تزكيه اخلاقى و عملى رابطه نزديكى با نام پروردگار و نماز و نيايش او دارد; اگر از آن مايه بگيرد، ريشه‏دار و پر دوام خواهد بود، و اگر به اصول ديگرى متكى شود سست و كم محتوا خواهد بود.
در آيه‏٩٣ سوره «مائده‏» رابطه قوى تقوا و اعمال اخلاقى با ايمان به طرز جالبى منعكس شده است، مى‏فرمايد : «ليس على الذين آمنوا وعملوا الصالحات جناح فى ما طعموا اذا ما اتقوا وآمنوا وعملوا الصالحات ثم اتقوا وآمنوا ثم اتقو واحسنوا والله يحب المحسنين; بر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده‏اند گناهى در آنچه خورده‏اند نيست; اگر تقوا پيشه كنند و ايمان بياورند و اعمال صالح انجام دهند، سپس تقوا پيشه كنند و ايمان آورند، سپس تقوا پيشه كنند و نيكى كنند، و خداوند نيكوكاران را دوست‏دارد.»
در اين آيه‏شريفه، گاه تقوا قدم بر ايمان و عمل صالح ذكر شده، و گاه مؤخر از آن، و گاه مقدم بر احسان، اين به خاطر آن است كه تقواى اخلاقى و عملى در يك مرحله، قبل از ايمان است، و آن آمادگى براى پذيرش حق و احساس مسؤوليت‏براى جستجوى آن است.
سپس هنگامى كه حق را شناخت و به آن ايمان آورد، مرحله عاليترى از تقوا بر وجود او سايه مى‏افكند و سرچشمه انواع نيكوكاريها مى‏شود.
و به اين ترتيب، رابطه تنگاتنگى كه ميان «ايمان‏» و «تقوا» است روشن مى‏شود.
كوتاه سخن اين‏كه، قويترين و عاليترين پشتوانه اخلاق، ايمان به خدا و احساس مسؤوليت در پيشگاه اوست. ايمانى كه فراتر از مسائل مادى است و با چيزى نمى‏توان آن را مبادله كرد، همه جا با انسان است و لحظه‏اى از او جدا نمى‏شود، و همه چيز در برابر آن كوچك و كمرنگ است.
به همين دليل، قويترين چهره‏هاى اخلاق كه ايثار و فداكارى را در حد اعلى داشته است، در زندگانى اولياء الله مشاهده مى‏كنيم.
و نيز به همين دليل، در جوامع مادى كه همه چيز با معيار منافع شخصى سنجيده مى‏شود، مسائل اخلاقى بسيار كمرنگ است، و غالبا در مواردى رسميت دارد كه در طريق همان منافع شخصى است; حسن خلق، ادب، امانت، درستكارى، وفا و سخاوت، همه تا آنجا ارزش دارد كه بتواند سود مادى بيشترى را جلب كند و آنجا كه سود مادى به خطر افتاد، همه اينها رنگ خود را مى‏بازند!
پدر و مادر كه در سنين بالا قدرت سوددهى ندارند بكلى فراموش مى‏شوند، و آنها را به مراكز نگهدارى سالمندان مى‏فرستند تا در انتظار مرگ روز شمارى كنند!
فرزندان به محض اين‏كه توانايى بر كارى پيدا كنند، از خانه بيرون فرستاده مى‏شوند، نه براى اين‏كه استقلال اقتصادى پيدا كنند، بلكه براى اين‏كه هميشه فراموش شوند.
همسران نيز تا آنجا شريك زندگى و مورد علاقه‏اند كه سود و لذت مادى بيافرينند; درغير اين‏صورت، فراموش‏مى‏شوند; و به‏همين دليل،طلاق دراين كشورهابيداد مى‏كند!
در مكتبهاى مادى كه براى اخلاق پشتوانه الهى وجود ندارد، استقبال از شهادت در مسير آرمانهاى والا، نوعى حركت انتحارى و بى‏معنى است! و سخاوتهايى كه سبب بخشش اكثر اموال انسان مى‏گردد، نوعى جنون محسوب مى‏شود! عفت و پارسايى، ضعف نفس، و زهد و بى‏اعتنايى به زرق و برق عالم ماده، دليل بر ناآگاهى و ساده‏لوحى‏است.
قدرتهاى برخاسته از اين جوامع و سران اين كشورها، بهترين نمونه‏هايى هستند كه معيار اخلاق را در اين جوامع نشان مى‏دهند.
برخورد دو گانه و چند گانه با مسائل مربوط به «حقوق بشر» از سوى اين قدرتها، بسيار وحشت انگيز است، آنجا كه حقوق انسانها گوشه‏اى از منافع آنها را به خطر مى‏اندازد، بكلى فراموش مى‏گردد و اين ارزش والا در پاى منافع آنان قربانى مى‏شود.
خطرناكترين جنايتكاران و متجاوزان بر حقوق انسانها در اينجا افرادى دوست داشتنى مى‏شوند; و بعكس، انسانهاى پاك و از هر نظر منزه كه به دفاع از حقوق بشر بپاخيزند، اما بخشى از منافع مادى آنها را به خطر بيندازند، در نظر آنها به صورت شيطانهايى در مى‏آيند كه به هر وسيله ممكن بايد سركوب شوند.
به همين دليل، در زمان واحد، در يك گوشه‏اى از دنيا، مدافع سرسخت دموكراسى و حاكميت ملتها هستند، و درست در همان زمان، در گوشه‏اى ديگر مدافع سرسخت‏بدترين ديكتاتوريها! همه اينها به خاطر آن است كه اصل اساسى براى آنان چيزى جز منافع مادى و سود شخصى نيست، و اخلاق نزد آنها تكيه‏گاه روشنى ندارد.
نكته ديگرى كه در اينجا شايان دقت است، اين است كه سودجويان مادى تنها به زمان و مكان خود مى‏نگرند، گذشتگان چه كردند و آيندگان چه خواهند كرد، براى آنها مفهومى ندارد، مگر اين‏كه رابطه‏اى با زندگى فعلى آنها پيدا كند; منطق آنها اين است : هنگامى كه ما نباشيم دنيا را آب بگيرد يا بماند چه تفاوتى مى‏كند؟
ولى خداپرستان با اعتقاد به زندگى پس از مرگ، و دادگاه عدل الهى در قيامت، بر اين باورند كه اگر آثار نيكى از خود به يادگار بگذارند و انسانهاى نيازمند از آن بهره‏مند گردند، هر چند بعد از هزاران هزار سال باشد، بركات معنوى آن، به آنها در جهان ديگر مى‏رسد; بنابراين، آنها نه تنها وجودى مفيد براى امروزند، كه براى فردا و هزاران سال ديگر نيز فكر مى‏كنند.
حديث معروف پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كه مى‏فرمايد :
«اذا مات المؤمن انقطع عمله الا من ثلاث : صدقة جارية، او علم ينتفع به اوولد صالح يدعو له;
هنگامى كه مؤمن از دنيا مى‏رود، عملش قطع مى‏شود مگر از سه چيز : صدقات جاريه (اموالى كه به صورت موقوفه و مانند آن در آمده و مردم دائما از آن استفاده مى‏كنند) و علوم و دانشهايى كه انسانها از آن سود مى‏برند و فرزند صالحى كه براى او دعا مى‏كند.» (٤)
به اين ترتيب، ايمان به جهان ديگر سبب كارهاى اخلاقى مهمى مانند باقى گذاشتن صدقات جاريه و آثار علمى مفيد، و فرزندان صالح مى‏شود، در حالى كه اين امور در مكتب سودپرستان مادى هيچ كدام مفهوم درستى ندارد.
مرحوم شهيد «مطهرى‏» در كتاب «فلسفه اخلاق‏» خود، بعد از آن كه خودپرستى را به سه شاخه تقسيم مى‏كند (خودى خود، خودى خانواده و خودى ملى) و همه اينها را نوعى خودپرستى كه تضاد با اخلاق دارد مى‏شمرد، سخنى از «گوستاولوبون‏» در كتاب معروفش «تمدن اسلام و عرب‏»، با تلخيص نقل مى‏كند كه براى تكميل اين بحث مفيداست.
او درباره اين‏كه چرا ملل مشرق زمين از تمدن غرب آن طور كه بايد استقبال نمى‏كنند، عللى ذكر مى‏كند : نخست اين‏كه آنها آمادگى براى اين كار ندارند; دوم اين‏كه زندگى ما با وضع زندگى آنها متفاوت است، زندگى آنها ساده است و ما نيازهاى مصنوعى براى خود درست كرده‏ايم، سپس مى‏افزايد كه به نظر مى‏رسد ما اين را كتمان مى‏كنيم كه طرز رفتار ظالمانه‏اى كه ملل غرب نسبت‏به آنها روا داشته‏اند (عامل مهم ديگرى است).
پس از آن، اشاره به مظالمى كه غربيها در آمريكا، اقيانوسيه و چين و هند كرده‏اند مى‏كند، مخصوصا روى داستان جنگ معروف به «جنگ ترياك‏» تكيه مى‏كند كه انگليسيها براى اين‏كه به مردم چين مسلط شوند تصميم گرفتند ترياك را بر آنها مسلط كنند، تا قدرت مقاومت آنها درهم بشكند، چينى‏ها متوجه شدند كه دشمن چه بلايى مى‏خواهد بر سر آنها بياورد، قيام كردند و خود را آماده دفاع نمودند، ولى سرانجام انگليسى‏ها با شليك گلوله‏هاى توپ بر آنها غالب شدند و ترياك را در ميان آنها رواج دادند، و طبق آمار هر سال ششصدهزار نفر (در آن زمان) به خاطر ترياك رهسپار ديار عدم مى‏شدند! (٥)
آرى! هنگامى كه اخلاق از پشتوانه «ايمان و ارزشهاى معنوى‏» برخوردار نباشد هر جا در برابر «منافع شخصى‏» قرار گرفت، عقب‏نشينى مى‏كند!

نكته
آنچه در بالا درباره پشتوانه اخلاق از نظر ايمان به مبدا و معاد گفته شد به اين معنى نيست كه نقش «عقل فطرى‏» را در عمق بخشيدن به مسائل اخلاقى انكار كنيم، چرا كه بى‏شك وجدان انسان كه در واقع نماينده خدا در درون جان بشر است، نيز تاثير بسزايى در تحكيم مبانى اخلاق دارد مشروط بر اين‏كه با نيروى ايمان تلطيف گردد، و از حجاب سودپرستى و هواى نفس رهايى يابد.
در قرآن مجيد نيز بارها روى اين مساله تكيه شده است; در آيه‏١٠٠ سوره «يونس‏» مى‏خوانيم «ويجعل الرجس على الذين لايعقلون; خداوند پليدى (گناه) را بر كسانى قرار مى‏دهد كه تعقل نمى‏كنند و نمى‏انديشند!»
و در آيه‏٢٢ «انفال‏» مى‏فرمايد : «ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لايعقلون; بدترين جنبندگان نزد خدا افراد كر و لالى هستند كه تعقل نمى‏كنند (نه صداى حق را مى‏شنوند، نه به حق سخن مى‏گويند)!»
و درباره كسانى كه نماز را به سخريه مى‏گرفتند، در آيه‏٥٨ سوره «مائده‏» مى‏فرمايد : «اتخذها هزوا ولعبا ذلك بانهم قوم لايعقلون; آنها نماز را به سخريه گرفتند، به خاطر اين‏كه تعقل نمى‏كنند!»
با توضيحاتى كه در بالا داده شد، ديدگاه قرآن مجيد در مسائل اخلاقى بطور خلاصه روشن گرديد.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١- به كتاب رهبران بزرگ، ص‏٦٣ تا١٠٦ مراجعه شود.
٢- در يكى از اشعار شگفت‏آورى كه از آن عصر باقى مانده چنين آمده است‏الموت اخفى سترة للبنات‏ودفنها يردى من المكرمات‏الم تر ان الله عز اسمه‏قد وضع النعش بجنب البنات‏«مرگ بهترين حجاب براى پوشانيدن دختران است - و دفن كردن آنها نشانه بزرگوارى محسوب مى‏شود - آيا نمى‏بينى كه خداوند متعال نعش را در كنار بنات قرار داده است (اشاره به صورت فلكى بنات النعش است كه از هفت‏ستاره تشكيل شده، چهار ستاره آن را نعشى پنداشته است و سه ستاره آن را كه در دنبال آن است دخترانى كه دنبال نعش هستند).»همان‏گونه كه ملاحظه مى‏كنيد اين شاعر جاهلى عرب، بزرگترين جنايت را كه همان كشتن دختران بى‏گناه و فرزندان نوزاد است‏به عنوان يكى از مهمترين افتخارات ذكر مى‏كند.
٣- مفسران در تفسير اين آيه، و اين‏كه منظور از اين «شجره طيبه‏» چيست؟ و آيا چنين تشبيهى وجود خارجى دارد يا نه؟ گفتگوى بسيار كرده‏اند، گاه گفته‏اند شجره طيبه همان كلمه لااله الا الله است، و گاه آن را به اوامر الهى، و گاه به ايمان تفسير كرده‏اند، كه همه اينها در واقع به يك حقيقت‏باز مى‏گردد.و نيز در اين كه چنين درختى كه ريشه‏هاى آن در اعماق زمين، و شاخه‏هاى آن در آسمانها، و هميشه داراى ميوه باشد، وجودخارجى دارد يا نه، سخن بسيار گفته‏اند.ولى نبايد فراموش كنيم كه لازم نيست هر تشبيهى در تمام جهاتش وجود خارجى داشته باشد، مثلا مى‏گوئيم قرآن همچون آفتابى است كه هرگز غروب ندارد، به يقين در خارج آفتاب بى‏غروب وجود ندارد، بنابراين، منظور فقط تشبيه قرآن به وجود آفتاب است; ولى ويژگيهاى اين آفتاب ممكن است‏با آنچه در خارج ديده مى‏شود متفاوت باشد.
٤- بحارالانوار، ج ٢، ص ٢٢.
٥- فلسفه اخلاق، ص‏٢٨٣ (با كمى تلخيص).


*****

فصل پنجم : اخلاق و آزادى

در اين‏كه آيا اخلاق، آزادى انسان را محدود مى‏كند و اين محدوديت‏به سود يا زيان اوست؟ بحثهاى زيادى شده است، كه به اعتقاد ما بسيارى از اين بحثها ناشى از تفسيرهاى نادرستى است كه براى معنى آزادى شده و مى‏شود، از جمله :
١ - گاه گفته مى‏شود : اخلاق از آن نظر كه انسان را محدود مى‏كند مانع پرورش استعدادها است!
٢- و گاه گفته مى‏شود : اخلاق غرائز را سركوب مى‏نمايد تا سعادت واقعى فرد محقق گردد، در حالى كه اگر اين غرائز لازم نبود، خدا آن را خلق نمى‏كرد!
٣- و گاه مى‏گويند : برنامه‏هاى اخلاقى با فلسفه اصالة‏اللذة مخالف است و مى‏دانيم هدف آفرينش همان «لذت‏» است كه انسان بايد به آن برسد!
٤- و گاه در نقطه عكس آن گفته مى‏شود : اساسا بشر آزاد نيست و هميشه تحت عوامل جبرى گوناگونى قرار دارد; بنابراين، نوبتى به توصيه‏هاى اخلاقى نمى‏رسد!
٥- و بالاخره گاه مى‏گويند : بناى اخلاق دينى روى اطاعت فرمان خدا به خاطر ترس يا طمع است، و اينها جنبه ضد اخلاقى دارد!
اين سخنان ضد و نقيض، از يك سو نشان مى‏دهد كه ارزيابى صحيحى درباره اصل مفهوم آزادى نشده و از سوى ديگر، اخلاق دينى بويژه اخلاق اسلامى و پشتوانه‏هاى آن بخوبى مورد دقت قرار نگرفته است.
به همين دليل، بايد نخست‏به سراغ مساله آزادى برويم.
چرا انسان آزادى را با تمام وجودش مى‏طلبد؟ و چرا انسان بايد آزاد باشد؟ اساسا آزادى چه نقشى در پرورش روح و جسم دارد؟ و در يك كلمه «فلسفه آزادى چيست‏»؟
پاسخ همه اين سؤالات بطور خلاصه اين است كه : در درون وجود انسان، استعدادها و شايستگيها و نيروهاى بالقوه‏اى نهفته شده كه بدون آزادى هرگز شكوفا نمى‏شود، به همان دليل كه انسان خواهان شكوفايى استعدادها و تكامل است‏خواهان آزادى كه وسيله نيل به آن است مى‏باشد.
ولى آيا اين آزادى كه باعث‏شكوفايى استعدادهاى خلاق است آزادى بى‏قيد و شرط است‏يا آزادى هدايت‏شده و توام با برنامه‏ريزى؟
اين مطلب را با ذكر يكى دو مثال مى‏توان توضيح داد :
باغبانى را فرض كنيد كه براى پرورش انواع گلها و ميوه‏ها دامن همت‏به كمر زده است، بذر افشانده، نهال غرس كرده و درختان را به موقع آبيارى مى‏كند، بديهى است اگر اين درخت در فضاى آزاد نباشد و از هوا و نور آفتاب و دانه‏هاى باران استفاده نكند و يا ريشه‏هاى آن در اعماق خاك آزادانه پيشرفت ننمايد و با سنگ و موانع ديگر رو به رو شود هرگز نه گلى نصيب باغبان مى‏شود و نه ميوه‏اى; بنابراين، آزادى ريشه‏ها و ساقه‏ها و شاخ و برگها براى شكوفا شدن استعدادهايشان ضرورى است.
اما گاه ممكن است اين درخت‏شاخه‏هاى اضافى نامناسبى پيدا كند، و يا از مسير رشد واقعى منحرف و كج و معوج شود، باغبان قيچى باغبانى را به دست مى‏گيرد و بدون هيچ ملاحظه و ترحمى شاخه‏هاى اضافى را كه تنها فايده‏اش گرفتن نيروى درخت و تضعيف آن است قطع مى‏كند. هيچ كس نمى‏تواند به اين باغبان اعتراض كند كه چرا درخت را آزاد نگذاردى كه هرگونه مى‏خواهد شاخ و برگ بياورد.
و نيز درخت كج و معوج را با چوب صاف و مستقيم محكم مى‏بندد تا صاف شود و هيچ آدم عاقلى نمى‏تواند به او ايراد بگيرد چرا درخت را در بند كردى و جلو او را گرفتى; زيرا او در جواب مى‏گويد : درخت را بايد آزاد گذاشت تا ميوه‏هاى شيرين گلهاى زيبا دهد، نه آزادى در طريق انحراف و به هدر دادن نيروها!
در مورد انسان نيز همينطور است، او داراى استعدادهاى فوق‏العاده مهمى است كه اگر درست رهبرى شود، به بالاترين درجات تكامل مادى و معنوى مى‏رسد، او آزاد است از استعدادهاى خلاقش در اين راه استفاده كند، ولى آزاد نيست كه آنها را به هدر دهد، و در مسيرهاى كج و معوج نابود كند.
آنها كه آزادى را به معنى عامى كه شامل هرگونه بى‏بندوبارى مى‏شود تفسير كرده‏اند، در حقيقت معنى آزادى را نفهميده‏اند، آزادى يعنى آزاد بودن در به‏كارگيرى نيروها در مسيرهايى كه انسان را به هدفهاى والاترى (خواه مادى يا معنوى) مى‏رساند.
در مثالى ديگر، آزاد بودن عبور از جاده‏هاى كوچك و بزرگ براى رسيدن به مقصدهاى معلوم، هرگز مفهومش هرج‏ومرج در رانندگى و بى‏اعتنايى به تمام مقررات آن نيست.
هيچ آدم عاقلى نمى‏گويد مقيد بودن رانندگان به رعايت اين مقررات مانند توقف پشت چراغ قرمز، رعايت جاده‏هاى يك طرفه، عبور از دست راست و مانند اينها، مخالف آزادى رانندگى است، و موجب محدوديت رانندگان است، همه به چنين سخنى مى‏خندند و مى‏گويند آزادى بايد در چارچوب مقرراتى باشد كه انسان را به مقصد برساند نه اين‏كه باعث اتلاف اموال و قتل و جرح نفوس و مانند آن شود و انسان هرگز به مقصد نرسد.
اساسا بسيارى از اين آزاديهاى كاذب، نوعى اسارت قطعى است.
جوانى كه از آزادى خود سوء استفاده كرده و گرفتار مواد مخدر و اعتيادهاى كشنده ديگر شده است، در واقع اسير است و با اعمالش حكم اسارت خود را امضا مى‏كند. آزاديهاى توام با رعايت موازين اخلاقى به انسان آزادى واقعى مى‏دهد و از اسارت او در چنگال هوى و هوسهاى كشنده رهايى مى‏بخشد و چه جالب است در اينجا كلام مولى على عليه السلام كه مى‏فرمايد : «ان تقوى‏الله مفتاح سداد، وذخيرة معاد، وعتق من كل ملكة، ونجاة من كل هلكة; تقواى الهى كليد گشايش هر درى است و ذخيره رستاخيز و سبب آزادى از هرگونه بردگى (شيطان) و نجات از هرگونه هلاكت!» (١)
از تحليل فوق و مثالهاى بالا آزادى واقعى از آزاديهاى كاذب يا به تعبير صحيحتر اسارتهايى تحت نام آزادى، شناخته مى‏شود; و جلو سوء استفاده از اين مفهوم مقدس را مى‏توان گرفت; و هيچ گاه كسى نمى‏تواند به بهانه اين كه اخلاق، انسان را محدود مى‏كند، ارزشهاى اخلاقى را زير سؤال ببرد.
همچنين پاسخ كسانى كه مى‏گويند اخلاق غرائز را سركوب مى‏كند، در حالى كه اگر اين غرائز لازم نبود خدا آن را خلق نمى‏كرد، روشن مى‏شود.
غرائز آدمى همچون دانه‏هاى حياتبخش باران است كه از آسمان نازل مى‏شود، بى‏شك اگر لازم و مفيد نبود خدا آن را از آسمان نازل نمى‏كرد، ولى اين به آن مفهوم نيست كه ما اجازه دهيم قطره‏هاى باران دست‏به دست هم دهند و سيلابى ويرانگر به وجود آوردند، بلكه عقل و درايت مى‏گويد بايد سدى در مقابل آن كشيد و دريچه‏ها و كانالها و نهرهايى به وجود آورد و اين موهبت الهى را طبق برنامه و حساب به مزارع و باغها هدايت كرد غرائز آدمى نيز مانند اين دانه‏هاى حياتبخش باران است كه اگر تحت‏برنامه و كنترل در مسيرهاى سازنده درنيايد مبدل به سيلابى ويرانگر مى‏شود كه همه چيز انسان را بر باد خواهد داد.
از آنچه در بالا آمد مى‏توان اين نتيجه را به روشنى گرفت كه اخلاق نه انسان را محدود مى‏كند و نه مانع پرورش انسانها است و نه غرائز خداداد را سركوب مى‏نمايد، بلكه كار اخلاق بهره‏گيرى از آزادى انسان در مسير سعادت و رهبرى غرائز براى رسيدن به كمال مطلوب است.
با توجه به اين تفسير كه به نظر ما تفسير صحيح آزادى است پاسخ بسيارى از سخنان مخالفان اخلاق روشن مى‏شود و نيازى به توضيح نيست.

اعتقاد به جبر و مسائل ضد اخلاقى
بى‏شك رابطه بسيار نزديكى ميان اعتقاد به آزادى اراده انسان و «مسائل اخلاقى‏» وجود دارد; زيرا همان‏گونه كه در گذشته نيز اشاره كرده‏ايم اگر اعتقاد به آزادى انسان نفى شود تمام مفاهيم اخلاقى فرو مى‏ريزد و از كار مى‏افتد.
به همين دليل، اديان الهى كه عهده‏دار تربيت نفوس و تهذيب اخلاقند سرسخت‏ترين مدافع آزادى بشرند! (دقت كنيد)
و نيز به همين دليل، قرآن مجيد مملو از آياتى است كه آزادى اراده انسان را تثبيت نموده و جبر را نفى مى‏كند. اين آيات بالغ بر صدها آيه مى‏شود، كه در مباحث جبر و اختيار به آن اشاره شده است. (٢)
اصولا امر و نهى و هرگونه تكليف ديگر و دعوت به اطاعت و نهى از معصيت و ثواب و عقاب و حساب و جزا، و دادگاه و اجراى حدود و مجازاتها و امور ديگرى مانند آن، همه تاكيدهاى مكررى بر مساله آزادى اراده انسان است.
و اگر آياتى در قرآن مى‏بينيم كه دستاويز طرفداران مكتب جبر شده دقيقا ناشى از عدم توجه به تفسير صحيح اين آيات است. چرا كه اين آيات ناظر به نفى تفويض است نه اثبات جبر، و شاهد آن در خود قرآن بوضوح ديده مى‏شود كه شرح آن در منابعى كه قبلا به آن اشاره شد آمده است و اينجا جاى آن بحث نيست.
اعتقاد به جبر و سلب آزادى انسان مى‏تواند عامل‏مؤثرى براى هرگونه بى‏بندوبارى اخلاقى بوده باشد، چرا كه هر گنهكارى به بهانه اين كه سرنوشت او از روز ازل بطور جبرى رقم زده شده و او نمى‏تواند آن سرنوشت را دگرگون سازد، در منجلاب فساد و گناه غوطه‏ور مى‏گردد، اتفاقا شواهد تاريخى نيز بر اين معنى داريم كه گناهكارانى به استناد همين مكتب، خود را در ارتكاب گناه و اعمال ضد اخلاقى معذور مى‏دانستند، و مى‏گفتند : «ما اگر خوب يا بديم از ناحيه خود ما نيست، باغبان ازل از روز نخست ما را چنين پرورش داده و در سرنوشت ما نوشته است! نه نيكوكاران بايد افتخار به نيكى خود كنند، و نه بدكاران بايد مورد سرزنش و ملامت قرار گيرند!»
به همين دليل، پيامبران الهى، و بيش از همه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله براى تحكيم مبانى اخلاق و تهذيب نفوس، قبل از هر چيز آزادى اراده انسان را تثبيت مى‏كردند.
به هر حال، بحث جبر و اختيار و مسائل ديگرى مانند قضا و قدر، هدايت و ضلالت، سعادت و شقاوت، از ديدگاه قرآن، بحث مستقل و مبسوطى است كه به خواست‏خدا در مباحث آينده تفسير موضوعى به سراغ آن خواهيم رفت. هدف در اينجا تنها اشاره‏اى به اين مساله و تاثير آن در مسائل اخلاقى است نه ورود در اصل اين مساله.
اما كسانى كه اصل و اساس را لذت مى‏شمرند و ارزش نهايى براى آن قائلند و اخلاق را از آن نظر كه مخالف اين معنى است نامناسب مى‏دانند و همچون «آريس‏تيپ‏» كه قبل از ميلاد مى‏زيسته مى‏گويند : «خير عبارت است از لذت، و شر چيزى جز الم نيست و هدف‏نهايى انسان در زندگى كام گرفتن از لذائذ جهان است، و نبايد به نتايج نيك و بد آن فكر كرد!» (٣)
آنها از اين نكته غافلند كه به فرض ما لذت را منحصر در لذائذ مادى بدانيم و از لذائذ معنوى كه به مراتب از لذات مادى روحپرورتر است صرف نظر كنيم، رسيدن به لذت مادى نيز بدون رعايت اخلاق ممكن نيست، چرا كه كامجويى و لذت بى‏قيد و شرط، رنج و الم بسيار دردناكى در پى‏دارد كه به خاطر آن هم كه باشد، بايد از آن لذت نقد كه رنجى عظميتر در پى‏دارد، صرف نظر كرد.
اين سخن گرچه از دهان كسى خارج شده كه ظاهرا در رديف فلاسفه پيشين است ولى به سخنان مبتلايان به مواد مخدر مى‏ماند كه وقتى به آنها گفته شود، لذت امروز شما مايه بدبختى عظيم و درد و رنج طاقتفرساى فردا است، در جواب مى‏گويند : دم غنيمت است، و امروز را درياب و فكر فردا مباش!
ولى فردا كه غول وحشتناك بيماريهاى جانكاه عصبى، قلبى و مغزى، كه ناشى از اعتياد ست‏به او حمله‏ور مى‏شود، بر منطق گذشته خويش مى‏خندد و تاسف مى‏خورد، ولى بدبختانه غالبا راهى براى بازگشت وجود ندارد.
توصيه‏هاى اخلاقى در مورد رعايت عفت، امانت، راستى، و صداقت و جوانمردى و فتوت، همه از اين قبيل است. جامعه‏اى كه نادرستى و خيانت در آن رايج مى‏شود، چه لذتى از زندگى نصيب مردم آن جامعه خواهد شد!
مردمى كه بخل سراسر وجودشان را گرفته، و همه چيز را براى لذت شخصى خود مى‏طلبند در برابر هجوم مشكلات، سخت آسيب‏پذيرند، چرا كه هر فردى در آن جامعه تنها است و ايستادن افراد تنها در مقابل مشكلات، بسيار مشكل است در حالى كه اگر روح همبستگى و سخاوت و فتوت در ميان آنها حاكم باشد، هر فردى به زمين مى‏افتد، ديگران به يارى او مى‏شتابند و در چنين جامعه‏اى هيچ كس خود را تنها نمى‏بيند، و در برابر هجوم مشكلات زانو نمى‏زند.
اين همان چيزى است كه سابقا بطور مشروح و با اتكا به آيات قرآن مجيد به آن اشاره كرديم كه رعايت اصول اخلاقى هميشه داراى دو بعد است‏يك بعد معنوى و يك بعد مادى، و اگر از بعد معنوى آن فرضا صرف نظر كنيم بعد مادى آن چنان گسترده است كه سزاوار است‏به همه اصول اخلاقى پايبند باشيم تا در اين دنيا نيز بهشتى بسازيم كه همه در آن غرق لذت باشند و از جهنم سوزانى كه زاييده مفاسد اخلاقى است‏بركنار بمانيم.
سرانجام به سراغ سخن كسانى مى‏رويم كه مى‏گويند اخلاق دينى روى اطاعت فرمان خدا، به خاطر ترس يا طمع است، و اينها جنبه ضد اخلاقى دارند! (٤)
اين سخن نيز از دو جهت، قابل نقد است :
نخست اين كه : تعبير به طمع و ترس، تعبير نادرستى است، صحيح اين است گفته شود كه گروهى از پيروان اديان به خاطر سعادتمند شدن در جهان ديگر و رهايى از مجازاتهايى كه ناشى از عدل الهى است‏به سراغ ارزشهاى والاى اخلاقى مى‏روند، اين هرگز ضد اخلاق نيست، چرا كه كامجويى‏هاى زندگى فانى را فداى زندگى باقى كرده و منابع كوچكترى را فداى مواهب بزرگترى نموده است.
آيا اگر كسى به خاطر پرهيز از رسواييهاى ناشى از خيانت و دروغ از اين دو كار پرهيز كند، عملى ضد اخلاقى انجام داده، و يا اگر كسى به خاطر حفظ سلامت‏خويش، لب به مشروبات الكى تر نكند و سراغ مواد مخدر نرود، عملش ضد اخلاق است، همچنين اگر كسى در برخورد با مردم نهايت ادب و تواضع و محبت را داشته باشد، تا مردم از او فرار نكنند و در زندگى تنها نماند، آيا عملى ضد اخلاقى انجام داده؟
كوتاه سخن اين كه، هر كار اخلاقى ممكن است آثار و منافع مادى نيز داشته باشد، توجه به آن آثار نبايد طمع ناميده شود، و پرهيز از اثرات زيانبار اعمال ضد اخلاقى نبايد به عنوان ترس و جبن كه يك امر غير اخلاقى است تلقى شود.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١- نهج البلاغه، خطبه ٢٣٠.
٢- به تفسير نمونه (فهرست موضوعى، صفحه‏٩٩) و انوارالاصول، جلد اول، بحث جبر و اختيار مراجعه‏شود.
٣- علم اخلاق يا حكمت عملى، صفحه‏٢٤٣.
٤- به كتاب تجديد حيات معنوى جامعه، صفحه‏١٦٩ مراجعه شود.

۳
اخلاق در قرآن فصل ششم : اصول مسائل اخلاقى در قرآن

قبل از ورود در اين بحث لازم است‏يك نگاه اجمالى به اصول مسائل اخلاقى در مكتبهاى ديگر بيندازيم.
گروهى از فلاسفه قديم كه از بنيانگذاران علم اخلاق محسوب مى‏شوند، براى اخلاق اصول چهارگانه قائل بودند; و به تعبير ديگر، فضائل اخلاقى را در چهار اصل خلاصه كرده‏اند :
١- حكمت
٢- عفت
٣- شجاعت
٤- عدالت
و گاه خداپرستى را هم به آن ضميمه كرده و آن را به پنج اصل رسانده‏اند.
بنيانگذار اين مكتب را «سقراط‏» مى‏توان شمرده; او معتقد بود :
«نيكوكارى (و اخلاق) بسته به تشخيص نيك و بد (يعنى دانائى) است، و فضيلت‏بطور مطلق جز دانش و حكمت چيزى نيست; اما دانش چون در مورد ترس و بى‏باكى، يعنى آگاهى بر اين كه از چه چيز بايد ترسيد، و از چه چيز بايد نترسيد ملاحظه شود، «شجاعت‏» است، و هرگاه درباره تمناهاى نفسانى به كار رود «عفت‏» خوانده مى‏شود، و هرگاه علم به قواعدى كه حاكم بر روابط مردم نسبت‏به يكديگر است منظور گردد «عدالت‏» است، و اگر وظائف انسان سبت‏به خالق در نظر گرفته شود «ديندارى و خداپرستى‏» است. اين فضائل پنجگانه، يعنى حكمت، شجاعت، عفت، عدالت و خداپرستى، اصول نخستين اخلاق سقراطى است.» (١)
بسيارى از دانشمندان اسلام كه درباره علم اخلاق كتاب نوشته يا بحثهايى داشته‏اند، اين اصول چهارگانه يا پنجگانه را پذيرفته و دقتهاى بيشترى روى آن به عمل آورده، و پايه‏هاى محكمترى براى آن چيده‏اند، و آن را مبناى نگرشهاى اخلاقى خود در همه زمينه‏ها قرار داده‏اند.
آنها در نگرش تازه خود به اين اصول مى‏گويند :
نفس و روح انسان داراى سه قوه است :
١- قوه «ادراك‏» و تشخيص حقايق
٢- جاذبه يا نيروى جلب منافع و به تعبير ديگر «شهوت‏» (البته نه شهوت جنسى فقط، بلكه هرگونه خواسته‏اى به معنى وسيع كلمه).
٣- نيروى دافعه و به تعبير ديگر «غضب‏».
سپس اعتدال هر يك از سه قوه را يكى از فضائل اخلاقى دانسته‏اند كه به ترتيب «حكمت‏» و «عفت‏» و «شجاعت‏» ناميده‏اند.
سپس افزوده‏اند : هرگاه نيروى شهوت و غضب در اختيار قوه ادراك و تميز نيك و بد قرار گيرد، «عدالت‏» حاصل مى‏شود كه اصل چهارم است.
به‏تعبير ديگر، تعادل هريك از قواى سه گانه مزبور به تنهائى فضيلتى است كه حكمت و عفت و شجاعت نام دارد، و تركيب آنها با يكديگر، يعنى تبعيت‏شهوت و غضب از نيروى ادراك، فضيلت ديگرى محسوب مى‏شود كه عدالت نام دارد; چرا كه بسيار مى‏شود، انسان، شجاعت كه حد اعتدال نيروى غضب است دارد ولى آن را بجا مصرف نمى‏كند(مثل اين‏كه آن‏را درجنگهاى بيهوده و بى‏هدف به‏كار مى‏گيرد، دراينجا شجاعت وجود دارد ولى عدالت نيست، اما اگر اين صفت فضيلت (شجاعت) در راه يك هدف عالى و عقلانى به كار گرفته شود، يعنى با حكمت آميخته گردد، عدالت‏به وجود مى‏آيد.
به اين ترتيب، اين گروه از دانشمندان اسلام، تمام فضائل و صفات برجسته انسانى را زير پوشش يكى از اين چهار اصل قرار داده‏اند، و عقيده دارند فضيلتى نيست جز اين كه تحت‏يكى از اين چهار عنوان جاى مى‏گيرد; و بعكس، رذائل همواره در طرف افراط و تفريط يكى از اين چهار فضيلت است.
براى توضيح بيشتر درباره اين مكتب اخلاقى به كتاب «احياءالعلوم‏» و «محجة‏البيضاء» و ساير كتب معروف اخلاقى مراجعه شود. (٢)

نقد و بررسى
تقسيم فضائل به چهار شاخه اصلى كه در تحليل بالا آمده بر خلاف آنچه در ابتدا به نظر مى‏رسد، ريشه اسلامى مسلمى ندارد; بلكه نتيجه تحليلهايى است كه دانشمندان اسلام از كلمات حكماى يونان گرفته و آن را تكميل كرده‏اند، هر چند در بعضى از روايات مرسله اشاره‏اى به آن ديده مى‏شود.
در روايتى كه به على عليه السلام نسبت داده شده است چنين مى‏خوانيم :
«الفضائل اربعة اجناس : احدها الحكمة وقوامها فى الفكرة، والثانى العفة وقوامها فى‏الشهوة، والثالث القوة وقوامها فى‏الغضب، والرابع العدل وقوامه فى‏اعتدال قوى النفس; فضائل چهار نوع است : يكى از آنها حكمت است كه ريشه آن در تفكر مى‏باشد، دومى عفت است كه اساس آن شهوت است، سومى قوت است و اساس آن در غضب است، و چهارمى عدالت است و ريشه آن در اعتدال قواى نفسانيه مى‏باشد.» (٣)
اين حديث گرچه هماهنگى كامل با تقسيمات چهارگانه علماى اخلاق ندارد، ولى نزديك به آن مى‏باشد; و همان‏گونه كه در بالا آمد حديث، مرسل است و از نظر سند خالى از اشكال نيست.
به هر حال، آنچه به علماى اخلاق يا حكماى يونان در اين تقسيم چهارگانه ايراد مى‏شود، جهات زير است :
١- پاره‏اى از ملكات اخلاقى را - كه به يقين جزء فضائل است - به زحمت مى‏توان در اين چهار اصل جاى دارد; مثلا، «حسن ظن يا خوشبينى‏» يكى از فضائل است و نقطه مقابل آن «بدبينى و بدگمانى و سوءظن‏» است، اگر بنا باشد در شاخه‏هاى بالا جا بگيرد، بايد در شاخه حكمت واقع شود، در حالى كه حسن ظن را نمى‏توان جزء حكمت‏شمرد; زيرا خوشبينى و حسن ظن با تشخيص صحيح نسبت‏به واقعيات «دوتا است‏» بلكه گاه به روشنى از آن جدا مى‏شود، به اين معنى كه قرائن ظن-ى بر صدور گناه و خطا از كسى آشكار باشد ولى به حسن ظن و خوشبينى آنها را ناديده مى‏گيرد.
همچنين صبر در برابر مصائب و شكر در مقابل نعمتها، بى‏شك از فضائل است; در حالى كه نه مى‏توان آنها را در قوه تشخيص و ادراك جاى داد، و نه در مساله جذب منافع يا دفع مضار، بخصوص اگر شخص صابر و شاكر براى ارزش ذاتى اين صفات پايبند به آن باشد، نه براى منافعى كه در آينده از آنها عايد مى‏شود.
و نيز شايد كم نباشد صفات ديگرى كه جزء فضائل است و به زحمت مى‏توان آنها را در آن شاخه‏هاى چهارگانه قرار داد.
٢- «حكمت‏» را جزء اصول فضائل اخلاقى و افراط و تفريط در آن را جزء رذائل اخلاقى شمرده‏اند، در حالى كه حكمت، بازگشت‏به تشخيص واقعيتها مى‏كند و اخلاق مربوط به عواطف و غرائز و ملكات نفس است نه ادراكات عقل، و لذا هرگز در مورد افراد خوش فكر تعبير به حسن اخلاق نمى‏شود.
اخلاق مى‏تواند ابزارى براى عقل بوده باشد ولى عقل و درك خوب جزء اخلاق نيست; يا به تعبير ديگر، عقل و قوه ادراك راهنماى عواطف و غرائز انسان است، و به آنها شكل مى‏دهد و اخلاق كيفيتهايى است كه بر اين غرائز و اميال عارض مى‏گردد.
٣- اصرار بر اين كه هميشه فضائل اخلاقى، حد وسط در ميان افراط و تفريط است نيز صحيح به نظر نمى‏رسد، هرچند غالبا چنين است، زيرا مواردى پيدا مى‏كنيم كه افراطى براى آن وجود ندارد; مثلا، قوه عقليه هر چه بيشتر باشد بهتر است، و افراطى براى آن تصور نمى‏شود; و اين كه «جربزه‏» را افراط در قوه عقليه گرفته‏اند صحيح نيست، زيرا «جربزه‏» از كثرت فهم و هوش ناشى نمى‏شود، بلكه نوعى كجروى و انحراف و اشتباه در مسائل به خاطر عجله در قضاوت يا مانند آن است.
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از نظر قدرت عقل و فكر به قدرى بالا بود كه از ايشان تعبير به عقل كل مى‏شود، آيا اين بر خلاف فضيلت است!
درست است كه عقل و هوش فراوان گاه سبب درد و رنجهايى مى‏شود كه افراد بى‏خبر و غافل و ناآگاه از آن آسوده‏اند ولى به هر حال جزء فضائل محسوب مى‏شود.
همچنين «عدالت‏» را جزء فضائل اخلاقى شمردند و افراط و تفريط آن را «ظلم‏» و انظلام (پذيرش ظلم) مى‏دانند در حالى كه قبول ظلم و تن در دادن به آن هرگز افراط در عدالت نيست، و از مقوله ديگرى محسوب مى‏شود.
بنابراين، مساله حد وسط بودن صفات فضيلت در برابر افراط و تفريطهاى صفات رذيلت گرچه در غالب موارد قابل قبول است، اما هرگز نمى‏توان آن را يك حكم عام شمرد، و آن را به عنوان يك اصل اساسى در بحثهاى اخلاقى پذيرفت.
نتيجه : اصول چهارگانه‏اى كه قدماء براى اخلاق شمرده‏اند و در واقع تكميلى است‏بر آنچه فلاسفه يونان قديم داشته‏اند، نمى‏تواند به عنوان يك الگوى جامع براى تقسيم صفات اخلاقى شمرده شود، هر چند نسبت‏به بسيارى از مسائل اخلاقى صادق است.

بازگشت‏ به اصول اخلاقى در قرآن
اكنون به بررسى اصول اخلاقى در قرآن باز مى‏گرديم. مى‏دانيم قرآن مجيد به صورت يك كتاب كلاسيك تنظيم نشده كه فصول و ابواب و مباحثى به شكل اين گونه كتابها داشته باشد، بلكه مجموعه‏اى از وحى آسمانى است كه به تدريج و بر حسب نيازها و ضرورتها نازل شده است، ولى مى‏توان آن را با استفاده از روش تفسير موضوعى در چنين قالبهايى ريخت.
از تقسيم‏هايى كه از مجموع آيات قرآن استفاده مى‏شود اين است كه اصول اخلاق را مى‏توان در چهار بخش خلاصه كرد :
١- مسائل اخلاقى در ارتباط با خالق
٢- مسائل اخلاقى در ارتباط با خلق
٣- مسائل اخلاقى در ارتباط با خويشتن
٤- مسائل اخلاقى در ارتباط با جهان آفرينش و طبيعت
مساله شكرگزارى (شكر منعم) و خضوع در مقابل خداوند و رضا و تسليم در برابر فرمان او و مانند اينها، جزء گروه اول است.
تواضع و فروتنى، ايثار و فداكارى، محبت و حسن خلق، همدردى و همدلى و مانند آن، از گروه دوم مى‏باشد.
پاكسازى قلب از هرگونه ناپاكى و آلودگى، و مدارا با خويشتن در برابر تحميل و فشار بر خود و امثال آن، از گروه سوم است.
عدم اسراف و تبذير و تخريب مواهب الهى و مانند آن، از گروه چهارم است.
همه اين اصول چهارگانه، شاخه‏هايى در قرآن مجيد دارد كه در بحثهاى موضوعى آينده در تك تك مباحث اخلاقى به آن اشاره خواهد شد.
البته اين شعب چهارگانه با شعب چهارگانه‏اى كه در كتاب «اسفار» فيلسوف معروف «ملاصدرا شيرازى‏» و پيروان مكتب او آمده است، متفاوت است. آنها مطابق روش معروف خود كه انسان را در مسير سعادت به مسافرى تشبيه مى‏كنند و مسائل خودسازى را به سير و سلوك تعبير مى‏نمايند، براى انسان چهار سفر قائل شده‏اند :
او مى‏گويد سالكان از عرفا و اولياء الله چهار سفر دارند :
١- سفر از خلق به سوى حق (السفر من الخلق الى الحق)
٢- سفر به حق در حق (السفر بالحق فى الحق)
٣- سفر از حق به سوى خلق به وسيله حق (السفر من الحق الى الخلق بالحق)
٤- سفر به حق در خلق (السفر بالحق فى الخلق)
ناگفته پيداست كه اين سفرهاى اربعه يا مراحل چهارگانه خودسازى و سير و سلوك الى الله، راه ديگرى را مى‏پيمايد، هر چند شباهتهايى در پاره‏اى از قسمتها ميان آن و شاخه‏هاى چهارگانه اخلاق كه در سابق به آن اشاره كرديم وجود دارد.
در قرآن مجيد مجموعه آياتى وجود دارد كه به نظر مى‏رسد اصول كلى اخلاق در آن ترسيم شده است.
از جمله، مجموعه آيات سوره لقمان است، كه از اين آيه شروع مى‏شود :
«ولقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكرلله; ما به لقمان حكمت‏بخشيديم (و به او الهام كرديم) شكر خدا را به جاى آور!» (سوره لقمان، آيه‏١٢)
در زمينه معارف و عقائد، نخست‏سخن از شكر منعم مى‏گويد، و مى‏دانيم مساله شكر منعم، نخستين گام در طريق شناخت‏خداست; و به تعبير ديگر - همان‏گونه كه علماى علم عقائد و كلام تصريح كرده‏اند - انگيزه حركت‏به سوى شناخت‏خداوند همان مساله شكر نعمت است; چرا كه انسان، هنگامى كه چشم باز مى‏كند خود را غرق نعمتهاى فراوانى مى‏بيند، و بلافاصله وجدان او وى را به شناخت‏بخشنده نعمت دعوت مى‏كند، و اين آغاز راه براى معرفة الله است.
سپس به سراغ مساله توحيد مى‏رود، و با صراحت مى‏گويد : «لاتشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم; چيزى را همتاى خدا قرار نده كه شرك ظلم عظيمى است!»
و در مرحله ديگر، سخن از معاد مى‏گويد كه دومين پايه مهم معارف دينى است; مى‏گويد : «يابنى انها ان تك مثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة او فى السموات او فى الارض يات بها الله; پسرم! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى (عمل نيك يا بد) باشد و در دل سنگى يا گوشه‏اى از آسمانها و زمين قرار گيرد، خداوند آن را (در قيامت‏براى حساب) حاضر مى‏سازد! » (سوره لقمان، آيه‏١٦)
سپس به اصول اساسى اخلاق و حكمت عملى پرداخته و به امور زير اشاره مى‏كند :
١- مساله احترام نسبت‏به پدر و مادر، و شكرگزارى از آنها به دنبال شكر پروردگار (ووصينا الانسان بوالديه.... ان اشكرلى ولوالديك)
(سوره لقمان، آيه‏١٤)
٢- اهميت دادن به نماز و رابطه با پروردگار و نيايش و خضوع در برابر او (اقم الصلوة) (سوره‏لقمان، آيه‏١٧)
٣- امر به معروف و نهى از منكر (وامر بالمعروف وانه عن المنكر) (سوره لقمان، آيه‏١٧)
٤- صبر و شكيبايى در مقابل حوادث تلخ زندگى (واصبر على ما اصابك) (سوره لقمان، آيه‏١٧)
٥- حسن خلق در برابر مردم (ولاتصعر خدك للناس) (سوره لقمان، آيه‏١٨)
٦- تواضع و فروتنى و ترك تكبر در برابر خدا و خلق (ولاتمش فى الارض مرحا ان الله لايحب كل مختال فخور) (سوره لقمان، آيه‏١٨)
٧- ميانه‏روى و اعتدال در راه رفتن و سخن گفتن (و همه چيز) (واقصد فى مشيك واغضض من صوتك) (سوره لقمان، آيه‏١٩)
به اين ترتيب، مشاهده مى‏كنيم كه قسمت عمده‏اى از فضائل اخلاقى، به عنوان حكمت لقمان در آيات منعكس است كه شامل شكر و صبر و حسن خلق و تواضع و ميانه‏روى و دعوت به نيكيها و مبارزه با بديها مى‏شود، كه ضمن هفت آيه توضيح داده شده است. (آيه‏١٣ تا١٩)
در آيات سه گانه سوره انعام كه از آيه‏١٥١ شروع و به‏١٥٣ ختم مى‏شود، ده فرمان مهم بيان شده است، كه قسمت مهمى از اصول اخلاقى را در برگرفته از جمله : ترك ظلم و ستم، سبت‏به فرزندان، ايتام، عموم مردم; و رعايت عدالت در برابر هر كس، و ترك جانبدارى تعصب‏آلور از نزديكان و بستگان و دوستان در برابر نقض اصول عدالت، و نيز پرهيز از زشتكاريهاى ظاهر و باطن و همچنين حق‏شناسى در برابر پدر و مادر، و پرهيز از آنچه موجب تفرقه مى‏شود، و نيز اجتناب از هرگونه شرك. (٤)

اصول اخلاقى اسلامى در روايات
در روايات اسلامى نيز احاديثى كه بيانگر اصول اخلاقى حسنه و سيئه است ديده مى‏شود كه روش مخصوص به خود را تعقيب مى‏كند، نه روشى را كه حكماى يونان داشته‏اند، از جمله :
١- در حديث معروفى كه در كتاب «اصول كافى‏» از امام صادق عليه السلام نقل شده است چنين مى‏خوانيم كه : يكى از ياران آن حضرت به نام «سماعة بن مهران‏» مى‏گويد : با گروهى از اصحاب آن حضرت در خدمتش بوديم كه سخن از عقل و جهل به ميان آمد، فرمود : «لشكريان عقل و جهل را بشناسيد تا هدايت‏شويد»، من گفتم فدايت‏شوم، تا شما شرح ندهيد ما آگاه نخواهيم شد، امام فرمود : «خداوند در آغاز، عقل را آفريد... سپس جهل را (عقل از در اطاعت در آمد و جهل طريق معصيت را پوييد) خداوند هفتاد و پنج لشكر به عقل داد و هفتاد و پنج لشكر كه ضد آن بود به جهل.»
سپس امام، هفتاد و پنج لشكر (٥) عقل و جهل را به شرح زير بيان فرمود :
الخيرو هو وزير العقل; نيكى وزير عقل است
وجعل ضده الشر وهو وزير الجهل; و ضد آن بدى است كه وزير جهل است
والايمان وضده الكفر; و ايمان و ضدش كفر
والتصديق وضده الجمود; و تصديق (ايمان به آيات الهى و انبياء) و ضدش انكار
والرجاء وضده القنوط; اميد و ضدش نوميدى
والعدل وضده الجور; و عدالت و ضدش ستم
والرضاء وضده السخط; رضا و خشنودى و ضدش خشم و نارضايى
والشكر وضده الكفران; شكرگزارى و ضدش كفران
والطمع وضده الياس; طمع (به آنچه در دست مردم است) و ضدش نوميدى(از آنها)
والتوكل وضده الحرص; توكل و ضدش حرص
والرافة وضده القسوة; رافت و ضدش سنگدلى
والرحمة وضدها الغصب; رحمت و ضدش غضب
والعلم وضده الجهل; علم و ضدش جهل
والفهم وضده الحمق; فهم و ضدش حماقت
والعفة وضده التهتك; عفت و ضدش پرده‏درى
والزهد وضده الرغبة; زهد و ضدش دنياپرستى
والرفق وضده الخرق; مدارا و ضدش خشونت
والرهبة وضده الجراة; خدا ترسى و ضدش بى‏باكى و جسارت
والتواضع وضده الكبر; تواضع و ضدش تكبر
والتؤدة وضدها التسرع; متانت و آرامش و ضدش شتابزدگى
والحلم وضده السفه; بردبارى و ضدش سفاهت و نابردبارى
والصمت وضده الهذر; خاموشى و ضدش بيهوده‏گويى
والاستسلام وضده الاستكبار; تسليم (در برابر حق) و ضدش استكبار
والتسليم وضده الشك; تسليم (در برابر عقائد الهى) و ضدش شك
والصبر وضده الجزع; صبر و ضدش بى‏تابى
والصفح وضده الانتقام; گذشت و ضدش انتقام
والغنى وضده الفقر; بى‏نيازى و ضدش فقر
والتذكر وضده السهو; توجه و ضدش غفلت
والحفظ وضده النسيان; حفظ و ضدش فراموشكارى
والتعطف وضده القطيعة; محبت و پيوند و ضدش قطع رابطه
والقنوع وضده الحرص; قناعت و ضدش حرص
والمؤاساة وضدها المنع; مواسات و ضدش منع
والمودة وضدها العداوة; دوستى و ضدش عداوت
والوفاء وضده الغدر; وفا و ضدش پيمان شكنى
والطاعة وضدها المعصية; اطاعت و ضدش معصيت
والخضوع وضده التطاول; خضوع و ضدش برترى‏جويى
والسلامة وضدها البلاء; سلامت و ضدش بلا
والحب وضده البغض; محبت و ضدش كينه‏توزى
والصدق وضده الكذب; راستى و ضدش دروغگويى
والحق وضده الباطل; حق و ضدش باطل
والامانة وضدها الخيانة; امانت و ضدش خيانت
والاخلاص وضده الشوب; خلوص و ضدش آلودگى نيت
والشهامة وضدها البلادة; شهامت و ضدش خمودى
والفهم وضده الغباوة; فهم و ضدش كودنى
والمعرفة وضدها الانكار; معرفت و ضدش عدم عرفان
والمداراة وضدها المكاشفة; مدارا و ضدش پرده‏درى
وسلامة الغيب وضدها المماكرة; حفظ‏الغيب و ضدش توطئه‏گرى
والكتمان وضده الافشاء; كتمان (اسرار مردم) و ضدش افشاگرى
والصلاة و ضدها الاضاعة; نماز و ضدش بى‏نمازى
و الصوم و ضده الافطار; روزه و ضدش افطار
والجهاد وضده النكول; جهاد و ضدش خوددارى از جهاد
والحج وضده نبذ الميثاق; حج و ضدش پيمان شكنى خدا
وصون الحديث وضده النميمة; نگهدارى سخنان و ضدش سخن‏چينى
وبرالوالدين وضده العقوق; نيكى به پدر و مادر و ضدش مخالفت و آزار
والحقيقة وضدها الرياء; حق‏جويى و ضدش رياكارى
والمعروف وضده المنكر; معروف و ضدش منكر
والسترو ضده التبرج; پوشيدگى و ضدش نمايش زينت
والتقية وضدها الاذاعة; تقيه و ضدش افشاى اسرار
والانصاف وضده الحمية; انصاف و ضدش تعصب
والتهيئة وضدها البغى; مصالحه و ضدش كارشكنى
والنظافة وضدها القذر; نظافت و ضدش كثافت
والحياء وضدها الجلع; حيا و ضدش بى‏حيايى
والقصد وضده العدوان; ميانه‏روى و اعتدال و ضدش تجاوز
والراحة وضدها التعب; راحت و ضدش رنج
والسهولة وضدها الصعوبة; سهولت و ضدش سختگيرى
والبركة وضدها المحق; بركت و ضدش نقصان
والعافية وضدها البلاء; تندرستى و ضدش بيمارى
والقوام وضدها المكاثرة; اعتدال و ضدش فزون طلبى
والحكمة وضدها الهواء; حكمت و ضدش هواپرستى
والوقار وضده الخفة; وقار و ضدش جلفى و سبكى
والسعادة وضدها الشقاوة; سعادت و ضدش شقاوت
والتوبة وضدها الاصرار; توبه و ضدش اصرار بر گناه
والاستغفار وضده الاغترار; پوزش طلبيدن و ضدش مغرور بودن
والمحافظة وضدها التهاون; جديت و ضدش سستى
والدعاء وضده الاستنكاف; دعا و ضدش خوددارى از دعا
والنشاط وضده الكسل; نشاط و ضدش كسالت
والفرح وضده الحزن; شادى و ضدش غم
والالفة وضدها الفرقة; الفت و جوشش با مردم ضدش جدايى طلبى
والسخاء وضده البخل; سخاوت و ضدش بخل
فلاتجتمع هذه الخصال كلها من اجناد العقل الافى نبى او وصى نبى او مؤمن قد امتحن الله قلبه للايمان واما سائر ذلك من موالينا فان احدهم لايخلو من ان يكون فيه بعض هذه الجنود حتى يستكمل وينقى من جنود الجهل فعند ذلك يكون فى الدرجة العليا مع الانبياء والاوصياء وانما يدرك ذلك بمعرفة العقل وجنوده وبمجانبة الجهل وجنوده وفقنا الله واياكم لطاعته ومرضاته انشاء الله.
سپس امام فرمود : اين لشكريان عقل بطور كامل جمع نمى‏شود مگر در پيامبر يا وصى پيامبر يا مؤمنى كه خداوند قلبش را براى ايمان آزموده و شايستگى پيدا كرده است، ولى ساير دوستان ما بعضى داراى بخشى از اين لشكريانند و در راه تكميل آن و طرد لشكر جهل از خود مى‏باشند و در آن هنگام در درجه بالا با انبياء و اوصياء قرار مى‏گيرند، و اين در صورتى ممكن است كه آگاهى كافى نسبت‏به عقل و لشكريانش و دورى از جهل و لشكريانش حاصل شود; خداوند ما و شما را براى اطاعتش و كسب رضاى او موفق دارد! (٦)
حديث‏بالا، حديث جامعى درباره اصول و فروع اخلاق اسلامى است كه بعضى از صاحبنظران آن را بطور مستقل موضوع بحث قرار داده، و كتاب جداگانه‏اى پيرامون آن نوشته‏اند.
٢- در حديثى كه در نهج‏البلاغه در كلمات قصار آمده است مى‏خوانيم كه از امام اميرمؤمنان‏على عليه السلام درباره ايمان پرسيدند (ذيل حديث نشان مى‏دهد كه منظور از ايمان، ايمان علمى و عملى است كه اصول اخلاق را نيز شامل مى‏شود) امام در جواب فرمود : «الايمان على اربع دعائم، على الصبر واليقين والعدل والجهاد; ايمان بر چهار پايه قرار دارد : بر صبر و يقين و عدالت و جهاد.»
سپس افزود «والصبر منها على اربع شعب، على الشوق والشفق والزهد والترقب; صبر نيز بر چهار پايه استوار است; بر شوق و ترس و زهد و انتظار.» (شوق به بهشت و پاداشهاى الهى، و ترس از كيفرها و دوزخ، كه مايه حركت‏به سوى خوبيها و پرهيز از بديها است) و زهد و بى‏اعتنايى نسبت‏به زرق و برق دنيا كه سبب مى‏شود انسان مصائب را ناچيز شمرد، و انتظار مرگ و پايان زندگى كه انسان را به انجام اعمال نيك تشويق مى‏كند.
بعد افزود : «واليقين منها على اربع شعب، على تبصرة الفطنة وتاول الحكمة، وموعظة العبرة، وسنة الاولين; يقين نيز بر چهار بخش تقسيم مى‏شود : بينش در هوشيارى و زيركى، رسيدن به دقايق حكمت، پند گرفتن از حوادث و توجه به روش پيشينيان.»
سپس مى‏افزايد : «و العدل منها على اربع شعب، على غائص الفهم، وغور العلم، وزهرة الحكم، ورساخة الحلم; عدالت نيز بر چهار شاخه است : دقت‏براى فهم مطالب، غور در علم و دانش، (سپس) قضاوت صحيح و (سرانجام) حلم و بردبارى پايدار.»
و در پايان مى‏فرمايد : «والجهاد منها على اربع شعب على الامر بالمعروف والنهى عن المنكر و الصدق فى‏المواطن، وشنآن الفاسقين; جهاد نيز چهار شاخه دارد : امر به معروف، و نهى از منكر، صدق و راستى در معركه نبرد، و دشمنى با فاسقان.»
سپس به ستونهاى چهارگانه كفر كه نقطه مقابل آن است، مى‏پردازد و يك به يك را شرح مى‏دهد. (٧)
همان‏گونه كه ملاحظه مى‏شود، امام با دقت‏بى‏نظيرى اصول اساسى ايمان و كفر و آثار آن را در درون و برون كه شامل اخلاق عملى مى‏شود ترسيم فرموده و براى هر شاخه، شاخه‏هاى ديگرى ذكر كرده است، كه بررسى جزئيات اين حديث مقال ديگرى را مى‏طلبد.
٣- در حديث ديگرى از امام اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم :
«اربع من اعطيهن فقد اوتى خير الدنيا والاخرة، صدق حديث واداء امانة، وعفة بطن وحسن خلق; چهار چيز است‏به هر كس داده شود خير دنيا و آخرت به او داده شده است : راستى در سخن گفتن و اداء امانت، و عفت‏شكم (پرهيز از حرام) و حسن خلق.» (٨)
٤- همين معنى بطور فشرده‏تر و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است، كسى خدمتش رسيد و تقاضا كرد چيزى به او بياموزد كه خير دنيا و آخرت در آن باشد، و مشتمل بر سخن طولانى نباشد، امام عليه السلام در پاسخ او فرمود : «لاتكذب; دروغ مگو!» (٩)
در واقع چنين است كه ريشه تمام فضائل اخلاقى بر راستى و صدق قرار گرفته كه انسان نه تنها به مردم دروغ نگويد، به خويشتن هم دروغ نگويد و حتى به خداى خود دروغ نگويد; هنگامى كه در نماز «اياك نعبد واياك نستعين‏» مى‏خواند و مى‏گويد خداوندا تنها تو را مى‏پرستم و تنها از تو يارى مى‏جويم، كمترين دروغى در اين سخن نباشد، از هرگونه معبود شيطانى و هواى نفس بركنار باشد و تنها خضوع و تسليمش در برابر حق باشد; پس، از تكيه كردن بر مال و جاه و قدرت و مقام و ما سوى الله بر كنار باشد، تنها تكيه بر لطف خدا كند و از او مدد جويد. اگر كسى چنين باشد تمام اصول و فروع اخلاق در او زنده مى‏شود.
٥- در روايات اسلامى تعبيراتى تحت عنوان «افضل الاخلاق‏» (برترين صفات اخلاقى) يا «اكرام الاخلاق‏» و «احسن الاخلاق‏» و «اجمل‏الخصال‏» ديده مى‏شود كه در آنها نيز اشاره به بخشهاى مهمى از اصول اخلاقى شده است; از جمله، در حديثى مى‏خوانيم : «سئل الباقر عليه السلام عن افضل الاخلاق فقال الصبر والسماحة; از امام باقر عليه السلام درباره بهترين اخلاق سؤال شد، فرمود : صبر (شكيبايى و استقامت) و جود و بخشش است.» (١٠)
در حديث ديگرى از على عليه السلام آمده، فرمود : «اكرم الاخلاق السخاء واعمها نفعا العدل; با ارزشترين اخلاق اسلامى سخاوت و پرسودترين آنها عدالت است.» (١١)
در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم : «اشرف الخلائق التواضع والحلم ولين الجانب;برترين صفات اخلاقى، تواضع و حلم و نرمش و انعطاف‏پذيرى و مدارااست.» (١٢)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم كه از آن حضرت پرسيدند :
«اى الخصال بالمرء اجمل فقال وقار بلامهابة، وسماح بلا طلب مكافاة، وتشاغل بغير متاع الدنيا; كداميك از صفات انسانى زيباتر است؟ فرمود : وقارى كه توام با ايجاد ترس نباشد، و بخششى كه انتظار مقابله با مثل در آن نباشد، و مشغول شدن به غير متاع دنيااست.» (١٣)
٦- باز در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم كه در آن اصول اخلاق زشت، تحت عنوان اصول‏الكفر بيان شده است، فرمود :
«اصول الكفر ثلاثة : الحرص والاستكبار والحسد; اصول كفر سه چيز است : حرص و تكبر و حسد.»
سپس در توضيح اين سه اصل چنين بيان فرمود :
«فاما الحرص فان آدم حين نهى عن الشجرة حمله الحرص ان اكل منها، واما الاستكبار فابليس حين امر بالسجود لآدم استكبر، واما الحسد فابنا آدم حيث قتل احدهما صاحبه; اما حرص (در آنجا ظاهر شد كه) آدم هنگامى كه نهى از آن درخت مخصوص شد، حرص او را وادار كرد كه از آن بخورد (و از بهشت‏بيرون برده شد) و اما تكبر (آنگاه ظاهر شد كه) ابليس هنگامى كه مامور به سجود براى آدم شد تكبر ورزيد (و از سجده خوددارى كرد و براى هميشه ملعون و مطرود درگاه الهى شد) و اما حسد (آنگاه ظاهر شد كه) دو پسر آدم يكى بر ديگرى حسد برد و او را به قتل رسانيد.» (١٤)
به اين ترتيب، سرچشمه بدبختيهاى بزرگى كه در جهان انسانيت‏يا در آغاز آن رخ داد، اين سه صفت نكوهيده بود. حرص، آدم را از بهشت الهى بيرون كرد; و استكبار، ابليس را براى هميشه از درگاه خدا راند; و حسد پايه قتل و خونريزى و جنايت در جهان شد.
٧- اين سخن را با حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله پايان مى‏دهيم، امام صادق عليه السلام مى‏گويد : پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود :
«ان اول ماعصى الله عزوجل به ست : حب الدنيا وحب الرياسة، وحب الطعام وحب النوم وحب الراحة وحب النساء; نخستين چيزى كه نافرمانى و عصيان الهى به وسيله آن انجام شد شش چيز بود : محبت (افراطى به مال) دنيا و رياست و طعام و خواب و راحت طلبى و زنان!» (١٥)
از مجموع آنچه در بالا ذكر شد اصول فضايل اخلاقى و رذايل اخلاقى اجمالا روشن شد; ولى همان‏گونه كه از مجموع روايات نيز استفاده مى‏شود عدد خاص و معينى نمى‏توان براى اين معنى در نظر گرفت; چرا كه اخلاق نيك و بد انگيزه‏هاى بسيار متنوع و عوامل و عوارض مختلف و گوناگون دارد; و به تعبير ديگر، همان‏گونه كه صفات جسمانى انسان، تعداد و شماره خاصى ندارد، صفات روحانى خوب و بد نيز از شماره بيرون است.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١- سير حكمت در اروپا، ج ١، ص ١٨ (با كمى تلخيص).
٢- المهجة البيضاء، جلد ٥، ص‏٩٦ و٩٧.
٣- بحارالانوار، جلد ٧٥، ص ٨١، حديث ٦٨.
٤- براى توضيح بيشتر اين فرمانهاى دهگانه كه در آيات سه گانه فوق آمده است، در تفسير نمونه، ذيل همين سه آيه، جلد ششم، به بعد مراجعه فرماييد.
٥- توجه داشته باشيد كه تعداد امورى كه در اين روايت آمده ٧٨ موضوع است ولى با توجه به اين كه خير و شر موضوع مستقلى در برابر امور ديگر نيست، بلكه جامع در ميان آنها است; به علاوه ايمان و كفر و تصديق و تكذيب مربوط به اصول عقائد است، اين سه مورد از مجموعه جدا مى‏شود و باقيمانده همان هفتاد و پنج موضوع خواهد بود.
٦- اصول كافى، ج ١، ص ٢٠ تا٢٣، حديث ١٤.
٧- كلمات قصار نهج‏البلاغه، كلمه ٣١ (با تلخيص); شبيه اين حديث درباره شعب چهارگانه كفر، در اصول كافى، جلد ٢، ص ٣٩١ (باب دعائم الكفر و شعبه) آمده است.
٨- غرر الحكم.
٩- تحف العقول، ص ٢٦٤.
١٠- بحارالانوار، ج‏٣٦، ص ٣٥٨.
١١- و ١٢- غررالحكم.
١٣- اصول كافى، ج ٢، ص ٢٤٠.
١٤- اصول كافى، ج ٢، ص‏٢٨٩.
١٥- بحار، ج‏٦٩، ص ١٠٥، ح‏٣.


*****

فصل هفتم : پيوند مسائل اخلاقى با يكديگر

فضايل اخلاقى غالبا با يكديگر مربوطند همان‏گونه كه رابطه نزديكى در ميان رذايل اخلاقى ديده مى‏شود. به همين دليل، جدائى كامل آنها از يكديگر غالبا امكان پذيرنيست.
اين پيوند و ارتباط گاهى به خاطر ريشه‏هاى مشترك آنها است و گاه به خاطر پيوند ثمرات و نتايج آنها با يكديگر.
در قسمت اول يعنى پيوند ريشه‏ها، مثالهاى روشنى داريم; غيبت كردن در بسيارى از موارد زائيده صفت رذيله حسد است، شخص حسود مى‏كوشد با غيبت كردن كسى كه مورد حسد اوست، آبروى او را ببرد و شخصيتش را درهم بشكند; تهمت و افتراء، تكبر و خودبرتربينى، تحقير و كوچك شمردن ديگران نيز بسيار مى‏شود كه از همان رذيله حسد سرچشمه مى‏گيرد.
بعكس، علو طبع همان‏گونه كه جلو طمع را مى‏گيرد، با حسد و كبر و غرور و تملق و چاپلوسى نيز مبارزه مى‏كند.
در مورد نتائج و ثمرات نيز اين پيوند بخوبى ديده مى‏شود، يك دروغ ممكن است‏سرچشمه دروغهاى ديگر شود، و گاه براى توجيه آن دست‏به گناهان و خطاهاى ديگرى بيالايد; و يا با انجام يك جرم، جرائم ديگرى انجام دهد تا آثار جرم اول را بپوشاند; و بعكس، انجام يك عمل اخلاقى مانند رعايت امانت، منتهى به محبت و دوستى و پيوند در ميان افراد يا تعاون اجتماعى و مانند آن مى‏شود.
در روايات اسلامى نيز اشارات لطيفى به اين امر مهم آمده است; در حديثى از على عليه السلام مى‏خوانيم كه فرمود : «اذا كان فى‏الرجل خلة رائعة فانتظر اخواتها; هنگامى كه در كسى صفت جالب و زيبايى ببينى، در انتظار بقيه صفات نيك او، باش!» (١)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم كه فرمود : «ان خصال المكارم بعضها مقيد ببعض; صفات شايسته با يكديگر مربوط و مقيدند.» و در ذيل همين حديث اشاره شده است‏به «صدق الحديث وصدق الباس واعطاء السائل والمكافات بالصنايع واداء الامانة وصلة الرحم والتودد الى الجار والصاحب وقرى الضيف وراسهن الحياء; راستگويى، مقاومت در ميدان جنگ، بخشش به درخواست كننده، پاداش نيكى به نيكى، اداى امانت، صله رحم، محبت نسبت‏به همسايه و دوست، و پذيرايى شايسته از مهمان، و در راس همه آنها حياء قرار گرفته است.» (٢)
در واقع حيا كه روح آن تنفر از گناه و زشتيها است مى‏تواند سرچشمه تمام افعال اخلاقى بالا بشود، همان‏گونه كه صداقت پيوند نزديكى با امانت و مقاومت در ميدان مبارزه و پيوند و محبت و دوستى با بستگان و دوستان و همسايگان دارد.
در حديث‏سومى از امام باقر عليه السلام مى‏خوانيم : «ان الله عزوجل جعل للشر اقفالا وجعل مفاتيح تلك الاقفال‏الشراب، والكذب شر من الشراب; خداوند براى بديها قفلهايى قرار داده و كليد آن قفلها را شراب قرار داده است و دروغ از شراب بدتر است.» (٣) اشاره به اين كه دروغ مى‏تواند سرچشمه انواع گناهان شود.
شبيه همين معنى به صورت فشرده‏ترى در حديث امام حسن عسكرى عليه السلام آمده است آنجا كه فرمود : «جعلت الخبائث كلها فى‏بيت وجعل مفتاحها الكذب; تمام زشتيها و بديها در اطاقى قرار داده شده (كه در آن بسته است) و كليد آن دروغ است.» (٤)
اين سخن را با حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله پايان مى‏دهيم :
در روايتى آمده است، مردى خدمت رسول‏خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد : يارسول‏الله! من در پنهانى مرتكب چهار گناه مى‏شوم، زنا و شرب خمر و سرقت و دروغ، فايتهن شئت تركتها لك; هر يك از آنها را كه بفرمايى به خاطر تو آن را ترك مى‏كنم! (گويا آماده ترك همه آنها نبود، مى‏خواست‏يكى را به خاطر رسول‏خدا صلى الله عليه و آله ترك كند. )
پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «دع الكذب; دروغ را رها كن!»
آن مرد از خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشت; هنگامى كه تصميم گرفت‏به سراغ عمل منافى عفت‏برود، به خودش گفت اگر اين كار را انجام دهم ممكن است پيامبر صلى الله عليه و آله از من سؤال كند، اگر راست گويم حد بر من جارى مى‏كند، و اگر دروغ بگويم پيمان خود را با او شكسته‏ام (ناچار اين عمل را ترك كرد).
سپس تصميم به سرقت و شرب خمر گرفت، باز همين فكر براى او پيش آمد، به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله برگشت و گفت :
«قد اخذت على السبيل كله فقد تركتهن اجمع; شما تمام راهها را بر من بستى، به همين جهت من تمام اين گناهان را ترك خواهم نمود!» (٥)
از مجموع آنچه گفته شد مى‏توان نتيجه گرفت كه در بسيارى از موارد براى تربيت نفوس و تهذيب اخلاق و مخصوصا اصلاح بعضى از خلق و خوها بايد از امورى كه پيوسته و وابسته به آن است‏شروع كرد، و از مقارنات و خلق و خوهاى ديگر كه با آن مرتبط است كمك گرفت.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١- بحار، جلد٦٦ ، حديث‏١٢٩.
٢- بحارالانوار، جلد٦٦، .
٣- بحارالانوار، جلد٦٩، صفحه‏٢٣٦، حديث‏٣.
٤- بحار، جلد٦٩، صفحه‏٢٦٣.
٥- شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحديد، جلد٦، ص‏٣٥٧.


*****

فصل هشتم : از كجا شروع كنيم؟

تاكنون كلياتى را درباره علم اخلاق و نتائج و آثار و انگيزه‏ها و شاخ و برگهاى ديگر آن شناخته‏ايم; اكنون موقع آن است كه با در دست داشتن اين اطلاعات و آگاهيهاى كلى، راه تهذيب نفس را شروع كنيم; و يا به تعبير ديگر، از مسائل ذهنى به مسائل عينى بپردازيم، و از كليات وارد جزئيات شويم.
ولى در اينجا نيز لازم است توقف كنيم و آمادگيهاى لازم را براى اين سفر روحانى فراهم سازيم، تا در مسير راه، گرفتار سرگردانى و حيرانى و بى‏برنامگى و بى‏نقشه بودن نشويم، و نيز لازم است‏به امور زير توجه شود :
١- سه ديدگاه در چگونگى برخورد با مسائل اخلاقى
٢- آيا در هر مرحله استاد و راهنمايى لازم است؟
٣- نقش واعظ درون و واعظ برون
٤- امورى كه مى‏تواند به انسان براى رسيدن به اين هدف بسيار بزرگ كمك كند; مانند : ياد خدا، عبادات و دعاها، و زيارات، اندرزهاى مداوم، و تلقين.
٥- پاك بودن محيط

سه ديدگاه در برخورد با مسائل اخلاقى
ديدگاه اول : تهذيب نفس نوعى جهاد ديدگاهى است كه مى‏گويد : تهذيب نفس نوعى جهاد و مبارزه با دشمنان درونى است، كه در كمين انسانها هستند.
اين ديدگاه از حديث معروف پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله گرفته شده است آنجا كه مى‏خوانيم : پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله گروهى از مجاهدان اسلام را به سوى ميدان جهاد فرستاد، هنگامى كه از جهاد بازگشتند فرمود : «مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر وبقى عليهم الجهاد الاكبر فقيل يارسول الله ماالجهاد الاكبر، قال صلى الله عليه و آله : جهاد النفس; آفرين بر جمعيتى كه جهاد اصغر را انجام دادند و جهاد اكبر بردوش آنها مانده است; كسى عرض كرد : اى رسول‏خدا! جهاد اكبر چيست؟ فرمود : جهاد با نفس.» (١)
در بحارالانوار در ذيل همين حديث چنين آمده است : «ثم قال صلى الله عليه و آله : افضل الجهاد من جاهد نفسه التى بين جنبيه; سپس فرمود برترين جهاد، جهاد با نفسى است كه در ميان دو پهلو قرار گرفته است.» (٢)
بعضى از آيات قرآنى كه در زمينه جهاد وارد شده نيز به جهاد اكبر تفسير شده است، يا از اين نظر كه ناظر به خصوص جهاد با نفس است، و يا از اين نظر كه مفهوم عامى دارد كه هر دو بخش از جهاد را شامل مى‏شود.
در تفسير قمى در ذيل آيه‏٦ سوره عنكبوت : «ومن جاهد فانما يجاهد لنفسه ان الله لغنى عن العالمين; كسى كه جهاد كند براى خود جهاد مى‏كند، چرا كه خداوند از همه جهانيان بى‏نياز است.» مى‏خوانيم : ومن جاهد... قال نفسه عن الشهوات واللذات والمعاصى; يعنى، منظور مبارزه با نفس در برابر شهوات و لذات نامشروع و گناهان است.» (٣)
اين تفسير از آنجا سرچشمه مى‏گيرد كه در اين آيه فايده جهاد را متوجه خود انسان مى‏كند، و اين بيشتر در جهاد با نفس است، بويژه اين كه در آيه‏قبل از آن سخن از لقاءالله است (من كان يرجوا لقاء الله...) و مى‏دانيم لقاءالله و شهود الهى و رسيدن به قرب او هدف اصلى جهاد با نفس مى‏باشد.
در آخرين آيه‏سوره عنكبوت نيز آمده است : «والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا وان الله لمع المحسنين; آنها كه در راه ما (با خلوص نيت) جهاد كنند به يقين هدايتشان خواهيم كرد و خدا با نيكوكاران است.»
اين آيه نيز به قرينه فينا (در طريق ما) و جمله لنهدينهم سبلنا (آنها را به راههاى خود هدايت مى‏كنيم) بيشتر ناظر به جهاد اكبر است; و يا مفهوم عامى دارد كه هر دو جهاد را شامل مى‏شود.
در آيه‏٧٨ سوره حج نيز آمده است : «وجاهدوا فى‏الله حق جهاده هواجتباكم وما جعل عليكم فى‏الدين من حرج; در راه خدا جهاد كنيد و حق جهادش را ادا نمائيد، او شما را برگزيده و در دين (و آيين خود) كار سنگين و شاقى بر شما نگذارده است.»
غالب مفسران اسلامى جهاد را در اين آيه به مفهوم عام كه شامل جهاد اكبر و اصغر هر دو مى‏شود، يا به معنى خصوص جهاد اكبر تفسير كرده‏اند، چنان كه مرحوم علامه طبرسى در مجمع‏البيان از اكثر مفسران نقل مى‏كند كه منظور از حق جهاد، اخلاص‏نيت و انجام اعمال طاعات براى خداست. (٤)
مرحوم علامه مجلسى نيز اين آيه را در زمره آياتى كه ناظر به جهاد اكبر است در بحارالانوار آورده است. (٥)
در حديث معروف ابوذر نيز آمده است كه مى‏گويد : «قلت‏يارسول الله اى الجهاد افضل; عرض كردم كدام جهاد برتر است؟»
فرمود : «ان يجاهد الرجل نفسه وهواه; برترين جهاد آن است كه انسان با نفس و هواى خويش جهاد كند.» (٦)
در حديثى كه در بحث گذشته درباره جنود عقل و جهل آورديم نيز اين ديدگاه بخوبى نمايان است كه صحنه وجود انسان را به ميدان جنگى تشبيه مى‏كند كه در يك طرف عقل و لشكريانش قرار دارد، و در طرف ديگر جهل و هواى نفس با لشكريانش، اين دو لشكر دائما در حال پيكارند و پيشرفت انسان در كمالات نفسانى از اين طريق حاصل مى‏شود كه جنود عقل بر جنود جهل پيروز شود، پيروزى موضعى آن نيز سبب پيشرفت نسبى در كمالات انسانى است.

ديدگاه دوم : ديدگاه طب روحانى در اين ديدگاه، روح انسان همچون جسم انسان گرفتار انواع بيماريها مى‏شود و براى بهبود و سلامت آن بايد دست‏به دامن طبيبان روحانى و مسيحانفسان معنوى شود، و از داروهاى ويژه‏اى كه براى هر يك از بيماريهاى اخلاقى وجود دارد بهره بگيرد تا روحى سالم، پرنشاط و پر تلاش و فعال پيدا كند.
شايان توجه اين كه در دوازده آيه‏قرآن مجيد (٧) از بيماريهاى روحى و اخلاقى، تعبير به مرض شده است; از جمله در آيه‏١٠ سوره بقره، صفت زشت نفاق را به عنوان بيمارى قلمداد كرده، درباره منافقان مى‏فرمايد : «فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا; در دلهاى آنها نوعى بيمارى است، و خداوند (به خاطر اصرارشان بر گناه و نفاق) بر بيمارى آنها مى‏افزايد.»
در آيه‏٣٢ سوره احزاب، شهوت پرستان را بيمار دلانى معرفى مى‏كند كه در كمين زنان باعفتند; خطاب به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏فرمايد : «فلا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض; به گونه‏اى هوس‏انگيز سخن نگوييد كه بيماردلان در شما طمع كنند.»
و در آيات ديگر نيز به همين معانى يا معنى وسيعتر كه تمام انحرافات اخلاقى و عقيدتى را فرا مى‏گيرد اشاره شده است.
در يك تعبير پرمعناى ديگر، دلهايى را كه كانون نور معرفت و اخلاق و تقوا است‏به عنوان قلب سليم معرفى كرده از زبان ابراهيم مى‏فرمايد :
«ولات-خزنى يوم يبعثون - يوم لاينف-ع مال ولابنون - الا من اتى الله بق-لب سليم; در آن روز كه مردم براى حساب مبعوث مى‏شوند، مرا شرمنده و رسوا نكن! - آن روز كه مال و فرزندان سودى نمى‏بخشد! - مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد.»
(سوره شعراء، آيات‏٨٧ تا٨٩)
سليم از ماده سلامت در برابر فساد و انحراف و بيمارى است; و قلب سليم، بطورى كه از روايات معصومين(ع) كه در تفسير اين آيه‏وارد شده بر مى‏آيد، قلبى است كه خالى از غير خدا باشد (از هرگونه بيمارى اخلاقى و روحانى بر كنار باشد).
قرآن مجيد در جاى ديگر مى‏گويد : ابراهيم (كه در آيات بالا تلويحا از خداوند تقاضاى قلب سليم كرد) به مقصود خود رسيد، و به لطف و عنايات حق صاحب قلب سليم شد; در آيه‏٨٣ و ٨٤ صافات مى‏خوانيم :
«وان من شيعته لابراهيم - اذ جاء ربه بقلب سليم; از پيروان او (نوح) ابراهيم عليه السلام بود - آن هنگام كه با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد.»
آرى! ابراهيم عليه السلام آرزو داشت كه صاحب قلب سليم گردد و با تلاش و كوششهايى كه در مسير بندگى خدا و ايثار و مبارزه با شرك و هواى نفس نمود، سرانجام به اين مقام رسيد.
در احاديث اسلامى نيز اشارات زيادى به اين ديدگاه شده است، كه احاديث زير نمونه‏اى از آن است :
١- اميرمؤمنان على عليه السلام در توصيف پيامبراكرم صلى الله عليه و آله در نهج‏البلاغه مى‏فرمايد : «طبيب دوار بطبه قد احكم مراهمه واحمى مواسمه يضع ذلك حيث الحاجة اليه من قلوب عمى وآذان صم والسنة بكم، متتبع بدوائه مواضع الغفلة ومواطن الحيرة; او طبيبى است‏سيار كه با طب خويش همواره به گردش مى‏پردازد، مرهمهايش را بخوبى آماده ساخته و (براى مواقع اضطرار و سوزاندن محل زخمها) ابزارش را داغ كرده تا هر جا نياز باشد از آن براى دلهاى كور و نابينا، و گوشهاى كر و ناشنوا، و زبانهاى گنگ بهره گيرد; با داروهاى خويش در جستجوى بيماران فراموش شده و سرگردان است!» (٨)
٢- در تفسير قلب سليم كه در دو مورد از آيات قرآن مجيد آمده (و در بالا به آن اشاره شد) روايات زيادى وارد شده است :
در يك مورد مى‏خوانيم كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله سؤال كردند : «ماالقلب السليم; قلب سليم چيست؟» فرمود :
«دين بلاشك وهوى، وعمل بلا سمعة ورياء; منظور دينى است كه شك و هواپرستى در آن نباشد، و عملى است كه سمعه و ريا در آن راه نيابد.» (٩)
در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام مى‏خوانيم : «لاعلم كطلب السلامة ولاسلامة كسلامة القلب; هيچ علمى مانند جستجوى سلامت نيست، و هيچ سلامتى همانند سلامت قلب نمى‏باشد!» (١٠)
در حديث ديگرى از على عليه السلام آمده است كه فرمود : «اذا احب الله عبدا خيرا رزقه قلبا سليما وخلقا قويما; هنگامى كه خداوند بنده‏اى را دوست‏بدارد، به او قلب سليم و اخلاق معتدل و شايسته مى‏دهد.» (١١)
٣- در روايات متعددى از اخلاق رذيله تعبير به بيماريهاى قلب شده است.
در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم : «اياكم والمراء والخصومة فانهما يمرضان القلوب على الاخوان، وينبت عليهما النفاق; بپرهيزيد از جر و بحثها و خصومتها كه اين دو دلهاى برادران دينى را بيمار مى‏سازد، نفاق و تفرقه بر آنها مى‏رويد.» (١٢)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم :
«ما من شى‏ء افسد للقلب من خطيئته; چيزى بيش از گناه، قلب را فاسد نمى‏كند.» (١٣)
٤- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم : «الا ومن البلاء الفاقة، واشد من الفاقه مرض البدن، واشد من مرض البدن مرض القلب; آگاه باشيد فقر يكى از بلاها است، و از آن بدتر، بيمارى تن است. و از آن سخت‏تر بيمارى قلب است.» (١٤)
٥- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه در آن حسد به عنوان يك بيمارى مستمر در طول تاريخ بشريت، معرفى شده است; فرمود : «الا انه قد دب اليكم داء الامم من قبلكم وهو الحسد، ليس بحالق الشعر، لكنه حالق الدين، وينجى فيه ان يكف الانسان يده ويحزن لسانه ولايكون ذاغمز على اخيه المؤمن; مرضى كه امتهاى پيشين به آن گرفتار شده‏اند به سوى شمار روى آورده است و آن بيمارى حسد است كه موى بدن را نمى‏ريزد (اشاره به بيماريهايى است كه باعث ريزش موهاى بدن مى‏شود) ولى دين را مى‏ريزد و از بين مى‏برد، و راه نجات از آن و درمان آن اين است كه انسان (هنگام پيدايش نشانه‏هاى حسد) دست و زبانش را نگاه دارد و حتى نسبت‏به برادر مؤمن خود با اشاره چشم و ابرو اهانت نكند!» (١٥)
٦- در بسيارى از روايات اسلامى از رذايل اخلاقى تعبير به «داء» كه به مفهوم بيمارى ست‏شده; مثلا، در خطبه‏١٧٦ نهج‏البلاغه، درباره قرآن مى‏فرمايد :
«فاستشفوه من ادوائكم ... فان فيه شفاء من اكبر الداء وهو الكفر والنفاق والغى والضلال; از قرآن براى شفاى بيماريهاى خود كمك بطلبيد، زيرا در قرآن، شفاى بزرگترين بيماريها، يعنى كفر و نفاق و گمراهى و ضلالت است.»
اين تعبير در روايات فراوان ديگرى نيز ديده مى‏شود.
خلاصه اين كه، مطابق اين ديدگاه كه فضائل و رذائل اخلاقى را به عنوان نشانه‏هاى سلامت روح انسان يا بيمارى آن معرفى مى‏كند، پيامبران الهى و پيشوايان معصوم و همچنين معلمان اخلاق، طبيبان روحانى هستند و دستورات آنها داروهاى شفابخش.
و بر اين اساس، همان‏گونه كه در طب جسمانى علاوه بر دارو، پرهيزهايى هم براى رسيدن به بهبودى كامل لازم است، در طب روحانى و اخلاقى نيز پرهيز از دوستان فاسد، محيط آلوده و تمام امورى كه به پيشرفت مفاسد اخلاقى در وجود انسان كمك مى‏كند، ضرورت دارد.
در طب جسمانى گاه نياز به جراحى مى‏افتد و طبيب جراح با چاقوى جراحى به درمان بيمار مى‏پردازد، در طب روحانى نيز چنين مواردى پيش‏بينى شده است; حدود و تعزيرات و مجازاتهاى گوناگون در برابر پاره‏اى از اعمال منافى اخلاق نيز به منزله جراحى است.
در طب جسمانى دو مرحله مشخص ترسيم شده، طب پيشگيرى و طب درمانى كه معمولا از اولى به عنوان بهداشت، و از دومى به عنوان درمان تعبير مى‏كنند، در طب روحانى و اخلاقى نيز همين دو مرحله وجود دارد، و معلمان اخلاق از يك سو براى درمان آلودگان برنامه‏ريزى مى‏كنند; و از سوى ديگر، براى پيشگيرى از آلودگى سالمان.
تعبيرهايى كه در خطبه ١٠٨ نهج‏البلاغه درباره شخص پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وارد شده بود كه هم سخن از مرهمها به ميان آمده بود، و هم ابزار داغ كردن و سوزاندن زخمها، بيانگر تنوع درمانها در طب اخلاقى همانند طب جسمانى است.
در طب جسمانى، يك رشته دستورهاى كلى براى درمان بيماريها است و يك رشته دستورهايى كه ويژه هر يك از بيماريها مى‏باشد; در طب روحانى نيز همين گونه است; توبه، ذكر خدا، نماز و روزه و عبادات ديگر، و محاسبه و مراقبه، اصول كلى درمانند; و در هر يك از بيماريهاى اخلاقى نيز دستورهاى ويژه‏اى در روايات اسلامى و كتب اخلاقى وارد شده است.

ديدگاه سوم : ديدگاه سير و سلوك در اين ديدگاه، انسانها به مسافرانى تشبيه شده‏اند كه از نقطه عدم به راه افتاده و به سوى لقاءالله و قرب ذات پاك حق كه از هر نظر بى‏نهايت است پيش مى‏روند.
در اين سفر روحانى مانند سفرهاى جسمانى دليل راه و مركب و زاد و توشه و نفى موانع و طريق مقابله با رهزنان راه و دزدان و دشمنان جان و مال لازم است.
اين سفر روحانى و معنوى داراى منزلگاههايى است و گردنه‏هاى صعب‏العبور، و پرتگاههاى خطرناك كه بايد با كمك راهنمايان آگاه بسلامت از آنها گذشت، و يكى را بعد از ديگرى شت‏سرگذاشت تا به سر منزل مقصود نائل شد.
گر چه بعضى اصرار دارند كه مساله سير و سلوك الى الله و آگاهى بر راه و رسم و منزلگاهها و مركب و زاد و توشه و راهنما، علم جداگانه‏اى است غير از علم اخلاق، ممكن است از يك نظر چنين باشد ولى با يك ديد وسيع كلى سير و سلوك روحانى در همان مسيرى قرار دارد كه تربيتهاى اخلاقى و پرورش صفات فضيلت در آن قرار دارد; يا حداقل، اخلاق الهى، بخشى از سير و سلوك روحانى است.
به هر حال، در آيات و روايات اسلامى نيز اشاراتى به اين ديدگاه ديده مى‏شود.
از جمله در آيه‏شريفه‏١٥٦ سوره بقره مى‏خوانيم : «الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انالله وانا اليه راجعون; صابران كسانى هستند كه هنگامى كه مصيبتى به آنها برسد مى‏گويند ما از آن خدا هستيم و به سوى او بازگشت مى‏كنيم.»
در اين آيه از يك سو انسان خود را ملك خدا مى‏داند و از سوى ديگر خود مسافرى مى‏شود كه به سوى او در حركت است.
در سوره علق مى‏خوانيم : «ان الى ربك الرجعى; به يقين بازگشت همه به سوى پروردگارتوست.» (سوره علق، آيه‏٨)
در سوره انشقاق آمده است : «ياايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه; اى انسان تو با تلاش و رنج‏به سوى پروردگارت پيش مى‏روى و سرانجام او را ملاقات خواهى كرد.» (سوره انشقاق، آيه‏٦)
در سوره رعد آمده است : «رفع السموات بغير عمد ترونها... يفصل الآيات لعلكم بلقاء ربكم توقنون; خداوند همان كسى است كه آسمان را بدون ستونى كه قابل رؤيت‏باشد آفريد... او آيات (خود) را (براى شما) شرح مى‏دهد تا به لقاى پروردگارتان يقين پيدا كنيد.» (١٦)
متجاوز از بيست آيه از آيات قرآن سخن از لقاءالله است كه در واقع سر منزل مقصود سالكان الى الله و عارفان الهى مى‏باشد، يعنى لقاء معنوى و ديدار روحانى با آن محبوب بى‏نظير و مقصود بى‏مانند.
درست است كه اين آيات و آيات رجوع الى الله از يك نظر جنبه عمومى دارد و همگان را شامل مى‏شود ولى مانعى ندارد كه سير و سلوك مؤمن و كافر از نظر فطرت و خلقت، به سوى او جهت‏گيرى شده باشد، ولى گروهى به خاطر انحراف از مسير فطرت در وسط راه بمانند يا در پرتگاه سقوط كنند ولى اولياء الله با تفاوت مراتب به سر منزل مقصود واصل شوند. درست همانند نطفه‏هايى كه همه از نظر آفرينش در عالم جنين به سوى تكامل انسانى پيش مى‏روند و بعد از تولد نيز آن را آنچنان ادامه مى‏دهند ولى بعضى از اين نطفه‏ها در همان مراحل اوليه جنين بر اثر آفاتى از حركت‏باز مى‏ايستد و ساقط مى‏شود يا بعد از تولد در نيمه راه زندگى به خاطر همين آفات از كار مى‏افتد و سقوط مى‏كند.
از اين تعبيرها روشنتر، تعبيرى است كه در قرآن مجيد از تقوا به عنوان بهترين زاد و توشه شده (و مى‏دانيم زاد و توشه، معمولا به غذا و طعام مسافر گفته مى‏شود; هر چند از بعضى از منابع لغت استفاده مى‏شود كه در اصل، مفهوم اعمى دارد و شامل هرگونه ذخيره‏سازى مى‏شود.)
بنابراين، تعبير بالا كه مى‏گويد : تقوا بهترين زاد و توشه است، اشاره به سير انسان الى الله دارد كه به هر حال در اين سفر روحانى نياز به زاد و توشه‏اى خواهد داشت، و زاد اين سفر روحانى نيز روحانى است.
در روايات اسلامى نيز اين تعبيرات به صورت گسترده‏ترى ديده مى‏شود.
در نهج‏البلاغه، در خطبه‏هاى متعددى، سخن از برگرفتن زاد و توشه از اين دنيا براى سفر الهى آخرت شده است :
در خطبه‏١٥٧ مى‏خوانيم : «فتزودوا فى ايام الفناء لايام البقاء; در اين ايام فانى براى ايام باقى زاد و توشه برگيريد!»
در خطبه ١٣٢ در تعبير روشنترى مى‏فرمايد : «ان الدنيا لم تخلق لكم دارمقام، بل خلقت لكم مجازا لتزودوا منها الاعمال الى دارالقرار; دنيا براى سكونت هميشگى شما خلق نگرديده، بلكه آن را در گذرگاه شما ساخته‏اند تا اعمال صالح را به عنوان زاد و توشه در مسير سراى ديگر، از آن فراهم سازيد.»
در خطبه‏١٣٣ در يك تعبير لطيف و دقيق چنين آمده است، مى‏فرمايد : «والبصير منها متزود والاعمى لها متزود; بينايان از آن زاد و توشه (براى سفر آخرت) مى‏گيرند، و نابينايان براى خود آن (دنيا) زاد توشه مى‏اندوزند.
تعبيراتى همچون «صراط العزيز الحميد» (سوره ابراهيم، آيه‏١) و «الصراط المستقيم‏» (سوره‏حمد) و «سبيل الله‏» در آيات زيادى از قرآن و «ليصدوا عن سبيل الله‏»(سوره‏انفال، آيه‏٣٦) و مانند اينها، مى‏تواند اشاره‏اى به اين ديدگاه باشد.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١- وسائل الشيعه، جلد ١١، (باب اول، جهاد النفس).
٢- بحارالانوار، جلد٦٧، .
٣- تفسير قمى، جلد ٢، ، و بحارالانوار، جلد٦٧، .
٤- مجمع البيان، جلد٧، صفحه‏٩٧.
٥- بحارالانوار، جلد٦٧، صفحه‏٦٣.
٦- ميزان الحكمه، جلد ٢، .
٧- بقره - ١٠; مائده - ٥٢; انفال -٤٩; توبه - ١٢٥; حج -٥٣; نور - ٥٠; احزاب - ١٢ و ٣٢ و ٦٠; محمد - ٢٠ و٢٩; مدثر - ٣١.
٨- نهج البلاغه، خطبه ١٠٨.
٩- مستدرك الوسائل، جلد ١، صفحه‏١٠٣ (چاپ جديد).
١٠- بحارالانوار، جلد ٧٥، .
١١- غرر الحكم، جلد سوم، صفحه‏١٦٧ (چاپ دانشگاه تهران).
١٢- بحار، جلد ٧٠، صفحه‏٣٩٩.
١٣- بحار، جلد ٧٠، .
١٤- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه ٣٨٨.
١٥- ميزان الحكمه، جلد اول، .
١٦- سوره رعد، آيه‏٢.

۴
اخلاق در قرآن فصل نهم : روشهاى مختلف ارباب سير و سلوك

گفتنى است كه ارباب سير و سلوك و علما و دانشمندانى كه در اين راه گام برداشته و تعليمات قرآن و سنت را راهنماى خويش قرار داده (نه صوفيانى كه تحت تاثير مكتبهاى التقاطى و غير اسلامى بوده‏اند) هر يك براى خود روشى را پيشنهاد كرده‏اند; يا به تعبير دقيقتر، مراحل و منزلگاههايى در نظر گرفته‏اند كه در ذيل به بخشى از آنها به صورت فشرده اشاره مى‏شود، تا اين بحث كاملتر و پربارتر گردد :

١- سير و سلوك منسوب به «بحرالعلوم‏» در اين كتاب كه به فقيه باهر و علامه ماهر «بحرالعلوم‏» نسبت داده شده است هر چند انتساب بعضى از بخشهاى آن به اين بزرگوار بعيد به نظر مى‏رسد ولى قسمتهايى از آن داراى اهميت فوق‏العاده‏اى است; براى سير و سلوك الى الله و پيمودن راه قرب به پروردگار عوالم چهارگانه و به تعبير ديگر، چهار منزلگاه مهم ذكر شده است :
١- اسلام
٢- ايمان
٣- هجرت
٤- جهاد
و براى هر يك از اين عوالم چهارگانه سه مرحله ذكر شده است كه مجموعا دوازده مرحله مى‏شود كه پس از طى آنها، سالك الى الله وارد عالم خلوص مى‏گردد، و اين مراحل دوازده‏گانه به شرح زير است :
منزل اول، اسلام اصغر است، و منظور از آن اظهار شهادتين و تصديق به آن در ظاهر و انجام وظائف دينى است.
منزل دوم، ايمان اصغر و آن عبارت از تصديق قلبى و اعتقاد باطنى به تمام معارف اسلامى است.
منزل سوم، اسلام اكبر است و آن عبارت است از تسليم در برابر تمام حقايق اسلام و اوامر و نواهى الهى.
منزل چهارم، ايمان اكبر است و آن عبارت از روح و معنى اسلام اكبر مى‏باشد كه از مرتبه و اطاعت‏به مرتبه شوق و رضا و رغبت منتقل شود.
منزل پنجم، هجرت صغرى است، و آن انتقال از «دارالكفر» به «دارالاسلام‏» است مانند هجرت مسلمانان از مكه كه در آن زمان كانون كفر بود به مدينه.
منزل ششم، هجرت كبرى است، و آن هجرت و دورى از اهل عصيان و گناه و از همنشينى با بدان و ظالمان و آلودگان است.
منزل هفتم، جهاد اكبر است، و آن عبارت از محاربه و ستيز با لشكر شيطان است‏با استمداد از لشكر رحمان كه لشكر عقل است.
منزل هشتم، منزل فتح و ظفر بر جنود و لشكريان شيطان، و رهايى از سلطه آنان و خروج از عالم جهل و طبيعت است.
منزل نهم، اسلام اعظم، و آن عبارت از غلبه بر لشكر شهوت و آمال و آرزوهاى دور و دراز است كه بعد از فتح و ظفر، عوامل بيدار كننده برون بر عوامل انحرافى درون پيروز مى‏شود و اينجاست كه قلب، مركز انوار الهى و افاضات ربانى مى‏گردد.
منزل دهم، ايمان اعظم است، و آن عبارت از مشاهده نيستى و فناى خود در برابر خداوند است، و مرحله دخول در عالم فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى است كه در اين هنگام حقيقت عبوديت و بندگى خدا ظاهر مى‏شود.
منزل يازدهم، هجرت عظمى است، و آن مهاجرت از وجود خود و به فراموشى سپردن آن، و سفر به عالم وجود مطلق، و توجه كامل به ذات پاك خداست كه در جمله «وادخلى جنتى‏» خطاب به آن شده است.
منزل دوازدهم، جهاد اعظم است كه بعد از هجرت از خويشتن، متوسل به ذات پاك خداوند مى‏شود تا تمام آثار خودبينى در او محو و نابود گردد و قدم در بساط توحيد مطلق نهد.
بعد از پيمودن اين عوالم دوازده‏گانه وارد عالم خلوص مى‏شود، و مصداق «بل احياء عند ربهم يرزقون‏» مى‏گردد. (١)

چگونگى سير و سلوك در اين روش در رساله سير و سلوك منسوب به علامه بحرالعلوم بعد از ذكر عوالم و منازل بالا به چگونگى طى نمودن اين راه پرمشقت و پرافتخار پرداخته و بيست و پنج دستور براى وصول به اين مقاصد بالا و والا مى‏دهد كه آنها را بطور فشرده در ذيل مى‏آوريم :
سالك الى الله و رهرو راه قرب به پروردگار براى وصول به اين عوالم، بعد از آن كه اصول دين را از طرق معتبر شناخت و به فروع احكام دينى و اسلامى كاملا آشنا شد، بار سفر مى‏بندد و به راه مى‏افتد و با انجام دستورهاى بيست و پنجگانه زير به سوى مقصد همچنان پيش مى‏رود :
اول، ترك آداب و عادات و رسومى است كه انسان را از پيمودن راه باز مى‏دارد و غرق در آلودگيها مى‏كند.
دوم، عزم قاطع بر پيمودن راه، كه از هيچ چيز نترسد و با استمداد از لطف‏ترديدى به خود راه ندهد.
سوم، رفق و مدارا، و آن اين كه در آن واحد امور زيادى را بر خود تحميل نكند مبادا دلسرد و متنفر شود، و از پيمودن راه بازماند.
چهارم، وفا، و آن عبارت از اين است كه نسبت‏به آنچه توبه كرده وفادار بماند و به آن باز نگردد، و نسبت‏به آنچه استاد راه مى‏گويد وفادار بماند.
پنجم، ثبات و دوام است، به اين معنى كه برنامه‏هايى را كه انتخاب مى‏كند به صورت عادت مستمر در آيد تا بازگشتى در آن صورت نگيرد.
ششم، مراقبت است، و آن عبارت از توجه به خويش در تمام احوال است كه تخلفى صورت نگيرد.
هفتم، محاسبه است، كه در حديث «ليس منا من لم يحاسب نفسه كل يوم; كسى كه همه روز به حساب خويش نرسد از ما نيست!» (٢) به آن اشاره شده است.
هشتم، مؤاخذه است، منظور از مؤاخذه اين است كه هر گاه مرتكب خطايى شدبه خويشتن تنگ بگيرد و از اين راه خود را مجازات كند.
نهم، مسارعت است، يعنى به مقتضاى امر «وسارعوا الى مغفرة من ربكم‏» (٣) كه در قرآن مجيد آمده در مسير حق شتاب كند، پيش از آن كه شيطان مجال وسوسه يابد.
دهم، ارادت است، و آن عبارت از اين است كه باطن خود را چنان خالص كند كه هيچ غشى در آن نباشد، و نسبت‏به صاحب شريعت و اوصياى معصوم او كاملا عشق ورزد.
يازدهم، ادب است، يعنى نسبت‏به ساحت قدس خداوند و رسول‏اكرم صلى الله عليه و آله و جانشينان معصوم او شرط ادب نگاه دارد، و كمترين سخنى كه نشانه اعتراض باشد بر زبان نراند، و در تعظيم اين بزرگان بكوشد و حتى در بيان حاجت از الفاظى كه نشانه امر و نهى است‏بپرهيزد.
دوازدهم، نيت است، و آن عبارت است از خالص ساختن قصد در اين سير و حركت و جميع اعمال از براى خداوند متعال.
سيزدهم، صمت است، به معنى خاموشى و حفظ زبان از سخنان زائد و اكتفا به مقدار لازم.
چهاردهم، جوع و كم خوردن، كه از شروط مهمه پيمودن اين راه است ولى نه تا آن حد كه باعث ضعف و ناتوانى گردد.
پانزدهم، خلوت است، و آن عبارت است از كناره‏گيرى از اهل عصيان و طالبين دنيا و صاحبان عقول ناقصه; و به هنگام عبادات و توجه به اذكار، دور از ازدحام و غوغا بودن.
شانزدهم، سهر و شب بيدارى (مخصوصا بيدارى در آخر شب)، كه در آيات و روايات اسلامى كرارا به آن اشاره شده است.
هفدهم، دوام طهارت، يعنى هميشه با وضو بودن است كه نورانيت‏خاصى به باطن انسان مى‏دهد.
هيجدهم، تضرع به درگاه خداوند رب‏العزة است، كه هر چه بيشتر بتواند اظهار خضوع در پيشگاه پروردگار كند.
نوزدهم، پرهيز از خواسته‏هاى نفس (هر چند مباح باشد) تا آنجا كه در توان دارد.
بيستم، رازدارى و كتمان سر، كه از مهمترين شرايط است، كه اساتيد اين رشته به آن اصرار مى‏ورزيدند، و آن اين كه اعمال و برنامه‏هاى خويش را در اين راه مكتوم دارد (تا كوچكترين تظاهر و ريا در آن حاصل نشود) و اگر مكاشفاتى از عوالم غيب براى او دست داد آن را نيز پنهان دارد و به اين و آن بازگو نكند (تا گرفتار عجب و خودبينى نگردد).
بيست و يكم، داشتن مربى و استاد است، اعم از استاد عام كه در كارهاى مربوط به سير و سلوك با ارشاد او پيش مى‏رود و استاد خاص كه آن رسول‏خدا صلى الله عليه و آله و امامان‏معصوم : مى‏باشد.
البته بايد سالك توجه داشته باشد كه اين، مرحله بسيار دقيق و باريكى است; تا كسى را نيازمايد و از صلاحيت علمى و دينى او آگاه نشود، در ارشادات به او تكيه نكند كه گاه شياطين در لباس استاد درآيند و گرگان ملبس به لباس چوپان شوند و سالك را از راه منحرف سازند.
مرحوم علامه طباطبايى در اين زمينه مى‏گويد : كه حتى به ظاهر شدن خارق عادت و اطلاع بر علوم پنهانى و اسرار نهان انسان، و عبور بر آب و آتش، و اطلاع بر مسائل مربوط به آينده و مانند آن نمى‏توان اطمينان كرد كه صاحب چنين اعمالى مقام پيشرفته‏اى در سلوك راه حق دارد; زيرا، اينها همه در مرتبه مكاشفه روحيه حاصل مى‏شود، و از آنجا تا سرحد وصول و كمال، راه بسيار است.
بيست‏ودوم،«ورد» است، و آن‏عبارت است‏از ذكرهاى‏زبانى كه‏راه را به‏روى‏سالك مى‏گشايد و او را براى گذشتن از گردنه‏هاى صعب‏العبور مسير الى‏الله يارى مى‏دهد.
بيست و سوم، نفى خواطرات است، و آن عبارت است از تسخير قلب خويشتن و حكومت‏بر آن، و تمركز فكر به گونه‏اى كه هيچ تصور و خاطره‏اى بر او وارد نشود مگر به اختيار و اذن آن; و به تعبير ديگر، افكار پراكنده بى‏اختيار فكر او را به خود مشغول ندارد، و اين يكى از كارهاى مشكل است.
بيست و چهارم، فكر است، و منظور از آن، آن است كه سالك با انديشه عميق و فكر صحيح در آگاهى و معرفت‏بكوشد، و تمام تفكر او مربوط به صفات و اسماء الهى و تجليات و افعال او بوده باشد.
بيست و پنجم، ذكر است، و منظور از آن، توجه قلبى است‏به ذات پاك پروردگار; نه ذكر با زبان كه به آن ورد گفته مى‏شود; و به تعبير ديگر، منظور اين است كه تمام نظر خويش را به جمال پروردگار متوجه سازد و از غير او چشم بپوشد.
اين بود خلاصه آنچه از سير و سلوك منسوب به علامه بحرالعلوم استفاده مى‏شود كه علامه طباطبائى نيز همين روش را با مختصر تفاوتى - مطابق آنچه در رساله «لب‏اللباب‏» - آمده دنبال كرده است.

٢- روش مرحوم ملكى تبريزى ايشان (مرحوم حاج ميرزا جواد آقا تبريزى) كه يكى از اساتيد معروف سير و سلوك محسوب مى‏شود، در رساله «لقاءالله‏» راهى را پيموده است كه در جهاتى با آنچه در رساله منسوب به بحرالعلوم آورديم متفاوت است.
نامبرده، نخست لقاءالله را عنوان مقصد اعلاى سير و سلوك معرفى مى‏كند و از آيات مختلف قرآن بهره مى‏گيرد و شواهد زيادى از روايات براى آن مى‏آورد و صريحا به اين اشاره مى‏كند كه منظور از لقاءالله مشاهده با چشم نيست چرا كه خداوند منزه از كيفيتى است كه‏موجب رؤيت‏است; همچنين‏منظور از لقاءالله ملاقات‏ثواب و نعمت‏او در قيامت‏نيست، بلكه‏منظورنوعى‏«شهود»و ملاقات قلبى‏و روحى و مشاهده باچشم‏دل‏است.
سپس براى پيمودن اين راه طولانى و پرفراز و نشيب، برنامه‏اى را پيشنهاد مى‏كند كه در جهات زير خلاصه مى‏شود :
١- تصميم و نيت‏براى پيمودن اين راه است
٢- توبه صحيح از گذشته، توبه‏اى كه در اعمال و اعماق انسان نفوذ كند و او را دگرگون سازد و آثار گناه را از جسم و جان و روح او بشويد.
٣- برگرفتن توشه راه است; و براى آن چند برنامه ذكر كرده است :
الف - در صبح، مشارطه (با خود شرط كند كه جز راه حق نپويد); در روز، مراقبه (توجه به اين كه از راه منحرف نگردد); در شامگاهان، محاسبه (توجه به اين كه در روز گذشته چه انجام داده است).
ب - توجه به اوراد و اذكار و توجه به وظائف بيدارى و هنگام خواب.
ج - توجه به نماز شب و خلوت با خداوند و شب‏زنده‏دارى و رياضت در مساله خواب و خوراك كه از حد لازم تجاوز نكند.
٤- بهره‏گيرى از تازيانه سلوك، و آن عبارت است از مؤاخذه كردن خويشتن به خاطر توجه به دنيا و قصور و كوتاهى در برابر حق، و پوزش خواستن از پروردگار و سرزنش خويشتن به خاطر بى‏وفائيها و اطاعت از شيطان در حضور پروردگار، و سعى و تلاش در طريق اخلاص.
٥- در آستانه تحول، و در اين مرحله بايد قبل از هر چيز، به پايان زندگى و مرگ بينديشد كه فكر مرگ براى سوزاندن حب دنيا و اصلاح بيشتر صفات زشت داروى مؤثرى است. (سپس به عظمت پروردگار و اسماء و صفات او بينديشد و به ياد اولياء حق باشد و بكوشد خود را به صفات آنان نزديك سازد.)
٦- در آستانه سر منزل مقصود، در اين بخش اشاره به اين معنى مى‏كند كه انسان داراى سه عالم است :
١- عالم حس و طبيعت
٢- عالم خيال و مثال
٣- عالم عقل و حقيقت.
عالم حس و طبيعت‏يكپارچه ظلمت است و تا از آن نگذرد به عالم مثال كه عبارت از عالمى است كه حقايق آن داراى صورتند و عارى از ماده نمى‏رسد.
و تا از عالم مثال نگذرد به عالم عقل نمى‏رسد; و منظور از عالم عقل، عالمى است كه حقيقت و نفس انسان در آن عالم، نه ماده دارد و نه صورت; و هنگامى كه به عالم عقل رسيد و نفس خويش را خالى از ماده و صورت شناخت، به معرفت پروردگار دست مى‏يابد; و مصداق «من عرف نفسه فقد عرف ربه‏» (٤) مى‏شود. (٥)

٣- روش ديگر در رساله «لقاءالله‏» عالم و محقق بزرگوار، آقاى مصطفوى، برنامه ديگرى براى اين سير و سلوك الهى ذكر شده است.
در اين رساله كه رساله جامع و پربار و متكى به آيات و اخبار است، نخست اشاره به آيات مربوط به لقاءالله مى‏كند و بعد از آن كه اين لقاء و ملاقات را به معنى ملاقات معنوى و روحانى تفسير مى‏نمايد، در شرح آن مى‏افزايد كه براى رسيدن به سر منزل مقصود بايد انسان حدود برانگيخته شده از جهان ماده و حد زمان و مكان و حتى حدود ذاتى كه در همه ممكنات موجود است درهم بشكند و غرق و فناى عالم لاهوت گردد و به لقاى پروردگار نائل آيد و مخاطب «يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى; تو اى روح آرام يافته! به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است، سپس در سلك بندگانم در آى و در بهشتم وارد شو!» (٦)
سپس براى رسيدن به اين سرمنزل بزرگ و بى‏مانند طى پنج مرحله را پيشنهاد مى‏كند :
مرحله اول : تكميل و تقويت اعتقادات و توجه خاص به اصول دين.
مرحله دوم : توبه و بازگشت‏به اعمال صالح و پرهيز از گناهان و انجام واجبات است.
مرحله سوم : مهيا و آماده شدن براى پاكسازى نفس از رذائل و آراستن آن با فضائل اخلاق است.
مرحله چهارم : محو انانيت و حصول فنا در برابر عظمت‏حق است.
در اين مرحله كه تعلق زندگى مادى برطرف شده و تعلقات به اموال و اولاد و لذات، مشتهيات مادى و خيالى تغيير كرده و به تعلق روحانى و معنوى مبدل شده، تنها چيزى كه باقى مانده تعلق به نفس خويش است و اين تعلق به اندازه‏اى ريشه‏دار و محكم است كه گوئى از شدت ظهور خفا پيدا كرده است; ولى يك نكته باقى است و آن اين كه سالك در تمام اين مراحل مقصودش رسيدن به لقاى او، به پروردگار، بوده; يعنى، در واقع و در باطن هر كارى كرده براى خود كرده است.
به تعبير ديگر، او مى‏خواسته به مقامات والا نائل گردد و از مقربين درگاه خدا باشد و به كمالات روحانى و معنوى برسد; پس در همه جا سخن از خود او بوده نه از هدف، به دليل اين كه هرگاه به چنين مقامى واصل مى‏شد نهايت‏سرور و خوشحالى پيدا مى‏كرد ولى اگر ديگرى براى او اين مقامات پيدا مى‏شد حداقل تا اين حد خوشحال نبود. اينجا است كه بايد من و توجه به خود بر طرف گردد و محبوب و مورد علاقه سالك جلوه و ظهور خدا باشد نه مقيد به خود او; به تعبير آشكارتر، «من‏» بايد حذف شود و اين حجاب كه بزرگترين مانع و سد راه حق و آخرين حجاب سالك براى وصول به لقاءالله است، بر طرف گردد.
براى از ميان بردن اين حجاب چندين راه است :
١- راه توجه قلبى به خداوند و توحيد ذاتى و صفاتى و افعالى و از اين طريق مى‏فهمد كه غير او در برابر او هيچ و پوچ است.
٢- تفكر و استدلال براى مبارزه با انانيت و حجاب نفس، به اين معنى كه خدا را وجودى نامحدود و ازلى و ابدى وحى مطلق مى‏بيند و خود را وجودى از هر نظر محدود و در منتهاى عجز و ضعف و فقر و سراپا نياز كه يك لحظه بى وجود او نمى‏تواند باقى بماند.
٣- معالجه با اضداد و آن اين كه در هر مورد بجاى «من‏» توجه به خدا و بندگان صالح خداوند باشد و خود را در حضور دائم در پيشگاه حق ببيند.
مرحله پنجم : در اين مرحله سالك به صورت يك انسان ملكوتى در آمده و داخل در جبروت مى‏شود!
منظور از ورود در مرحله جبروت آن است كه انسان به خاطر كمال صفا و خلوص و محو در نور الهى، نفوذ و سلطه پيدا مى‏كند و براى فعاليت و انجام وظائف الهى و ارشاد خلق و امر به معروف و نهى از منكر از روى معرفت كامل قدم برمى‏دارد.
به تعبير ديگر، تا حد زيادى از فكر خود فارغ گشته و به تمام مسائل و وظائف و احكام و آداب شرع و سير و سلوك اطلاع پيدا كرده و در مقام تشخيص درد و درمان، همچون طبيبى حاذق و ماهر گشته است. (٧)
نكته قابل توجه اين كه ايشان در همه جا از آيات و روايات اسلامى به عنوان گواه و شاهد مطالب خويش استفاده كرده‏اند.

خلاصه و جمع‏بندى مكتبهاى سير و سلوك
از آنچه علماى سير و سلوك و رهروان اين راه (البته آنهايى كه در طريق شريعت و مسير اسلام و اهل‏بيت گام برمى‏داشتند نه التقاطيهاى صوفى مآب) بر مى‏آيد و نمونه‏هائى از آنها در بالا آمد، اصول مشترك زير استفاده مى‏شود :
١- هدف اصلى لقاءالله و شهود ذات پاك پروردگار با چشم دل و حضور روحانى و معنوى در محضر اوست.
٢- براى رسيدن به اين مقصد، نخستين گام توبه از همه گناهان و شستن رذائل اخلاقى و آراسته شدن به فضائل اخلاقى است.
٣- در اين راه بايد آداب چهارگانه مشارطه و مراقبه و محاسبه و معاقبه را فراموش نكند; يعنى، صبحگاهان با خود شرط كند كه گرد گناه و خلاف رضاى حق نگردد و در تمام مدت روز مراقب نفس سركش باشد و شامگاهان و هنگام خواب به محاسبه بنشيند و اگر خلافى از او سرزده بود خود را به‏وسيله ترك انواع لذائذ مجازات و عقوبت كند.
٤- مبارزه با هواى نفس كه بزرگترين سد اين راه است از واجب‏ترين واجبات مى‏باشد.
٥- توجه به اذكار و اورادى كه در شرع مقدس وارد شده همچون ذكر «لاحول ولاقوة الا بالله‏» و ذكر «لااله الا انت‏سبحانك انى كنت من الظالمين‏» و ذكر «الله‏» و «ياحى‏» و «يا قيوم‏» و امثال اين اذكار، سبب قوت بر پيمودن اين راه است.
٦- توجه قلبى به حقيقت توحيد ذات و صفات و افعال خداوند و غرق شدن در صفات كمال و جمال او، توشه ديگرى براى اين راه پرفراز و نشيب است.
٧- شكستن بزرگترين بت و آن بت انانيت و توجه به خويشتن، از مهمترين شرائط وصول به مقصد است.
٨- استفاده از وجود استاد و مربى كه زير نظر او كار كند و همچون طبيب به درمان او بپردازد، گروهى شرط دانسته‏اند; و بعضى نيز روى آن تكيه خاصى ندارند هر چند متاسفانه توجه به استاد در مورد بسيارى از اشخاص سبب شده كه در دام شياطين خطرناكى كه خود را به صورت فرشته نشان مى‏داده‏اند! بيفتند و دين و دنيا و ايمان و اخلاق آنها بر باد رود!
بعضى وظيفه ارشاد خلق و پيمودن راه انبيا و اوليا در هدايت مردم، و امر به معروف و نهى از منكر را به عنوان آخرين مرحله آورده‏اند در حالى كه بسيارى مطلقا سخنى از اين مرحله بر زبان نرانده و سالك را به خودش واگذارده‏اند.
غرض از آوردن اين بحث در ضمن مباحث اخلاقى اين كتاب اين بود كه :
اولا - عصاره‏اى از اين تفكرات كه به هر حال با مباحث اخلاقى سرو كار دارد ارائه گردد و خوانندگان اين كتاب با بصيرت بيشترى در وادى تهذيب اخلاق گام بردارند.
و ثانيا - به تمام پويندگان اين راه هشدار دهيم كه مرز ميان حق و باطل بسيار باريك است و چه بسا جوانان پاكدل كه به اميد راه يافتن به سرچشمه آب بقا در اين وادى به راه افتاده‏اند ولى از طريق عقل و شرع منحرف شده و در وادى كفر و ضلالت‏سرگردان گشته و در چنگال گرگانى كه به لباس شبان در آمده‏اند گرفتار شده و همه چيز خود را از دست داده‏اند.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١- براى توضيح بيشتر به رساله سير و سلوك منتسب به مرحوم علامه بحرالعلوم مراجعه شود - همانطور كه گفتيم در شمردن اين عوالم دوازده‏گاهه تفاوت مختصرى بين اين رساله و گفتار علامه طباطبايى در رساله لب اللباب مى‏باشد كه ما در واقع آنها را با هم تلفيق كرديم.
٢- ارشاد القلوب ديلمى، باب‏٣٩.
٣- آل عمران -١٣٣.
٤- بحارالانوار، جلد ٢، .
٥- توضيح بيشتر را در رساله لقاءالله مرحوم ملكى تبريزى مطالعه فرمائيد.
٦- سوره فجر، آيه‏٢٧ تا ٣٠.
٧- براى توضيح بيشتر به كتاب «لقاءالله‏» تاليف علامه بزرگوار آقاى مصطفوى مراجعه فرمائيد.


*****

فصل دهم : آيا در هر مرحله استاد و راهنما لازم است؟

بسيارى از علماى سير و سلوك عقيده دارند كه رهروان راه كمال و فضيلت و تقوا و اخلاق و قرب الى الله بايد زير نظر استادى كار كنند; همان‏گونه كه در بحث گذشته از رساله سير و سلوك منسوب به محقق بحرالعلوم و رساله لب‏اللباب تقريرات مرحوم علامه طباطبايى نقل كرديم كه فصل بيست و يكم وظائف سالك الى الله را كار كردن زير نظر مربى و استاد شمرده‏اند، اعم از استادان خاص الهى كه پيشوايان معصومند و استادان عام كه بزرگان پوينده اين راهند.
ولى آگاهان ذى فن هشدار مى‏دهند كه رهروان راه تقوا و تهذيب نفس نبايد به آسانى خود را به اين و آن بسپارند، و تا كسى را به قدر كافى آزمايش نكنند و از صلاحيت علمى و دينى آنها آگاه نگردند، خود را در اختيار آنان قرار ندهند، و حتى به ظاهر شدن كارهاى خارق‏العاده و خبر از اسرار پنهانى يا مربوط به آينده و حتى عبور از روى آب و آتش قناعت نكنند، چرا كه صدور اين گونه اعمال از مرتاضان غير مهذب نيز امكان پذير است.
بعضى از آنان لزوم رجوع به استاد را فقط در ابتداى كار لازم دانسته‏اند، اما پس از پيمودن مراحل قابل ملاحظه‏اى ديگر همراهى آنها را لازم نمى‏دانند; ولى بهره‏گيرى از استاد خاص يعنى پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و پيشوايان معصوم عليهم السلام در تمام مراحل لازم است.
به هر حال، گاه براى لزوم انتخاب استاد و ارشاد كننده طريق، از آيه‏«فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون; از آگاهان بپرسيد اگر نمى‏دانيد!» (سوره انبياء، آيه‏٧) استدلال كرده‏اند كه سخن از تعليم مى‏گويد نه از تربيت; ولى از آنجا كه تربيت در بسيارى از موارد متكى بر تعليم است، بى‏شك بايد در اين گونه موارد از آگاهان كمك گرفت، و اين معنى با انتخاب يك فرد خاص براى نظارت بر اعمال و اخلاق او، تفاوت روشنى دارد.
و گاه در اينجا از داستان موسى و خضر كه در قرآن بطور مشروح آمده كمك گرفته مى‏شود، چرا كه موسى با آن‏كه پيامبر اولوالعزم بود، بى‏نياز از خضر نبود، و بخشى از راه را به كمك او پيمود; آنها مى‏گويند :
طى اين مرحله بى‏همرهى خضر مكن ظلمات است‏بترس از خطر گمراهى
ولى با دقت در داستان خضر و موسى : مى‏توان دريافت كه شاگردى موسى عليه السلام نزد خضر، به فرمان الهى صورت گرفت و براى فراگيرى علوم خاصى از اسرار حكمت‏خداوند در مورد حوادث مختلف اين جهان بود، و در واقع علم موسى عليه السلام علم ظاهر بود (و مربوط به دائره تكاليف) و علم خضر، علم باطن بود (و مربوط به دائره فوق تكليف) (١) و اين مساله با انتخاب يك استاد خصوصى در تمام مراحل تهذيب نفس و پيمودن راه تقوا، تفاوت دارد، هر چند اجمالا به اهميت كسب فضيلت از محضر استاد اشاره دارد.
و گاه در اينجا به مساله لقمان و فرزندش اشاره مى‏شود كه اين استاد الهى، اخلاق فرزندش را زير نظر گرفت و در پيمودن راه كمال به او كمك كرد. (٢)
علامه مجلسى در بحارالانوار در حديثى از امام على‏بن‏الحسين عليه السلام نقل مى‏كند كه فرمود : «هلك من ليس له حكيم يرشده; كسى كه دانشمند و حكيمى او را ارشاد نكند، هلاك مى‏شود!» (٣)
ولى از مجموع آنچه گفته شد اين امر استفاده نمى‏شود كه در مباحث اخلاقى هميشه استاد خصوصى لازم است‏بطورى كه اگر نباشد برنامه تربيت و پرورش اخلاق و تقوا و ادامه سير و سلوك مختل گردد، چه بسيارند كسانى كه با استفاده از آيات قرآن و روايات اسلامى و كلمات بزرگان در كتب اخلاقى و التزام عملى به آنها، اين راه را پيموده و به مقامات والايى رسيده‏اند، هر چند نمى‏توان انكار كرد كه وجود استاد خصوصى و مدد گرفتن از انفاس قدسيه نيكان و پاكان وسيله خوبى براى نيل كمال و طى طريق در كوتاهترين مدت و حل مشكلات اخلاقى مى‏باشد.
در نهج‏البلاغه نيز آمده است : «ايها الناس استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متعظ; اى مردم چراغ دل را از شعله گفتار واعظى با عمل، روشن سازيد!» (٤)
ولى متاسفانه در بسيارى از اين موارد نتيجه معكوس حاصل شده است، و افرادى به عناوين مختلف، خود را به عنوان مربى اخلاق و استاد مقام ارشاد قلمداد كرده، در حالى كه از رهزنان اين راه بوده‏اند و افراد پاكدل و حق طلب را به راه تصوف تا طرق انحرافى ديگر، و يا خداى نكرده به مفاسد اخلاقى ننگين كشانيده‏اند; به همين دليل، ما به تمام پويندگان اين راه هشدار مى‏دهيم كه اگر مى‏خواهند استادى براى مسائل اخلاقى انتخاب كنند بسيار با احتياط گام بردارند و در اين انتخاب سختگير و دقيق باشند و هرگز به ظواهر عمل نكنند و به سوابق اشخاص، خوب بنگرند و با مشورت با آگاهان دست‏به چنين انتخابى بزنند تا به مقصود خود نائل گردند.

نقش واعظ درون
درباره واعظ برون به اندازه كافى صحبت‏شد، اكنون سخن از واعظ درون است; از بعضى از روايات اسلامى استفاده مى‏شود كه وجدان بيدار كه از آن به واعظ درون تعبير مى‏شود، نقش مهمى در پيمودن راه تكامل اخلاقى و تقوا دارد، بلكه بدون آن پيمودن اين راه مشكل است.
در حديثى از امام على‏بن‏الحسين عليه السلام آمده است كه فرمود : «ابن آدم انك لاتزال بخير ماكان لك واعظ من نفسك، وما كانت المحاسبة من همك; اى فرزند آدم! تو همواره در مسير خير و خوبى قرار دارى مادام كه واعظى از درون داشته باشى، و مادام كه حسابرسى خويشتن از كارهاى اصلى تو باشد.» (٥)
شبيه همين معنى با كمى تفاوت نيز از آن حضرت نقل شده است. (٦)
در يكى از خطب نهج‏البلاغه نيز چنين آمده است : «واعلموا انه من لم يعن على نفسه حتى يكون له منها واعظ وزاجر، لم يكن له من غيرها لازاجر ولاواعظ; آگاه باشيد آن كس كه به خويش كمك نكند تا واعظ و مانعى از درون جانش براى او فراهم گردد، موعظه و اندرز ديگران در او اثر نخواهد داشت!» (٧)
بديهى است در اين راه انسان بيش از هر چيز نياز به واعظى دارد كه در همه حال با او باشد و از اسرار درونش با خبر گردد، و همواره او را تحت مراقبت‏خود قرار دهد; و چه عاملى جز واعظ درون يعنى وجدان بيدار مى‏تواند اين نقش را عملى كند، و در لغزشها و خطاها در اولين فرصت‏به انسان هشدار دهد و او را از سقوط در پرتگاه انحرافات اخلاقى باز دارد.
در حديثى از امام اميرمؤمنان عليه السلام چنين مى‏خوانيم : «اجعل من نفسك على نفسك رقيبا; از خودت مراقبى بر خويشتن قرار ده!» (٨)
در حديث ديگرى از همان امام عليه السلام آمده است : «ينبغى ان يكون الرجل مهيمنا على نفسه مراقبا قلبه، حافظا لسانه; شايسته است كه انسان بر نفس خويش مسلط باشد، و قلب خود را مراقبت كند، و زبان خويش را حفظ نمايد!» (٩)

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١- شرح بيشتر در اين باره را در تفسير نمونه، جلد ١٢، ذيل آيات ٦٠ تا ٨٢ سوره كهف مطالعه فرماييد.
٢- براى توضيح بيشتر به تفسير سروه لقمان جلد١٧ تفسير نمونه مراجعه شود.
٣- بحارالانوار، جلد ٧٥، صفحه‏١٥٩.
٤- نهج البلاغه، خطبه ١٠٥.
٥- بحارالانوار، جلد ٧٥، صفحه‏١٣٧.
٦- همان مدرك، صفحه‏١٤٧.
٧- نهج البلاغه، خطبه ٩٠.
٨- غررالحكم
٩- همان مدرك

۵
اخلاق در قرآن فصل يازدهم : آمادگيهاى لازم براى پرورش فضائل اخلاقى

اضافه بر آنچه تاكنون براى پيشرفت‏برنامه تهذيب اخلاق گفته‏ايم، امور ديگرى وجود دارد كه تاثير بسزائى در مبارزه با رذائل اخلاقى و تقويت اصول فضائل در وجود آدمى دارد كه از جمله امور زير را مى‏توان برشمرد :

١- پاك بودن محيط بى‏شك وضع محيط اجتماعى زندگى انسان اثر فوق‏العاده‏اى در روحيات و اعمال او دارد چرا كه انسان بسيارى از صفات خود را از محيط كسب مى‏كند. محيطهاى پاك غالبا افراد پاك پرورش مى‏دهد و محيطهاى آلوده غالبا افراد آلوده.
درست است كه انسان مى‏تواند در محيط ناپاك، پاك زندگى كند و بعكس در محيطهاى پاك سير ناپاكى را طى كند و به تعبير ديگر، شرايط محيط علت تامه در خوبى و بدى افراد نيست ولى تاثير آن را به عنوان يك عامل مهم زمينه ساز نمى‏توان انكار كرد.
ممكن است كسانى قائل به جبر محيط باشند - همان‏گونه كه هستند - ولى ما هر چند جبر را در تمام اشكالش نفى مى‏كنيم اما تاثير قوى عوامل زمينه ساز را هرگز انكار نخواهيم كرد.
با اين اشاره كوتاه به قرآن باز مى‏گرديم و آياتى را كه درباره تاثير محيط در شخصيت انسان به دلالت مطابقى يا به اصطلاح التزامى سخن مى‏گويد، مورد بحث قرار مى‏دهيم :
١- والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه والذى خبث لايخرج الانكدا كذلك نصرف الآيات لقوم يشكرون (سوره اعراب، آيه‏٥٨)
٢- وجاوزنا ببنى اسرائيل البحر فاتوا على قوم يعكفون على اصنام لهم قالوا يا موسى اجعل لنا الها كما لهم آلهة قال انكم قوم تجهلون (سوره اعراف، آيه‏١٣٨)
٣- وقال نوح رب لاتذر على الارض من الكافرين ديارا - انك ان تذرهم يضلوا عبادك ولايلدوا الافاجرا كفارا (سوره نوح، آيات‏٢٦ و٢٧)
٤- يا عبادى الذين آمنوا ان ارضى واسعة فاياى فاعبدون (سوره عنكبوت، آيه‏٥٦)
٥- ان الذين توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيهم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها فاولئك ماويهم جهنم وساءت مصيرا (سوره نساء، آيه‏٩٧)

ترجمه ١- سرزمين پاكيزه (و شيرين) گياهش به فرمان پروردگار مى‏رويد; اما سرزمين‏هاى بد طينت (و شوره زار) جز گياه ناچيز و بى‏ارزش از آن نمى‏رويد; اين گونه آيات (خود) را براى آنها كه شكر گزارند، بيان مى‏كنيم.
٢- و بنى‏اسرائيل را (سالم) از دريا عبور داديم (ناگاه) در راه خود به گروهى رسيدند كه اطراف بتهايشان با تواضع و خضوع گرد آمده بودند (در اين هنگام بنى‏اسرائيل) به موسى گفتند : «تو هم براى ما معبودى قرار ده همان‏گونه كه آنها معبودان (و خدايانى) دارند!» گفت : «شما جمعيتى جاهل و نادان هستيد!»
٣- نوح گفت : «پروردگارا! هيچ يك از كافران را بر روى زمين باقى مگذار! چرا كه اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى‏كنند و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى‏آوردند!»
٤- اى بندگان من كه ايمان آورده‏ايد! زمين من وسيع است، پس تنها مرا بپرستيد (و در برابر فشارهاى دشمنان تسليم نشويد!)
٥- كسانى كه فرشتگان (قبض ارواح) روح آنها را گرفتند در حالى كه به خويشتن ستم كرده بودند، به آنها گفتند : «شما در چه حالى بوديد؟(و چرا با اين كه مسلمان بوديد، در صف كفار جاى داشتيد؟!)» گفتند : «ما در سرزمين خود، تحت فشار و مستضعف بوديم.» آنها [ فرشتگان] گفتند : «مگر سرزمين خدا، پهناور نبود كه مهاجرت كنيد؟!» آنها (عذرى نداشتند، و) جايگاهشان دوزخ است و سرانجام بدى دارند.

تفسير و جمع‏بندى در نخستين آيه تاثير محيط در اعمال و افعال انسان به صورت لطيفى بيان شده است.
توضيح اين كه : مفسران بزرگ در تفسير اين آيه بيانات گوناگونى دارند.
بعضى گفته‏اند منظور اين است كه آب زلال و حى همچون قطرات باران بر سرزمين دلها فرو مى‏ريزد; دلهاى پاك آن را مى‏پذيرد و گلهاى زيباى معرفت و ميوه‏هاى لذتبخش تقوا و طاعت از آن مى‏رويد در حالى كه دلهاى ناپاك و آلوده واكنش مناسبى نشان نمى‏دهند; پس اگر مى‏بينيم عكس‏العمل همه در برابر دعوت پيامبر و تعليمات اسلام يكسان نيست، اين به خاطر نقص در فاعليت فاعل، نمى‏باشد بلكه اشكال در قابليت قابل است. (١)
ديگر اين كه، هدف از بيان اين مثال اين است كه هميشه نيكيها و خوبيها را از محل مناسبش طلب كنيد چرا كه تلاش و كوشش در محلهاى نامناسب چيزى جز هدر دادن نيروها محسوب نمى‏شود. (٢)
احتمال سومى كه در تفسير اين آيه وجود دارد و مى‏تواند براى بحث ما مورد استفاده قرار گيرد اين است كه : در اين مثال انسانها به گياهان تشبيه شده‏اند و محيط زندگى آنها به زمينهاى شور و شيرين; در يك محيط آلوده، پرورش انسانهاى پاك مشكل است هر چند تعليمات قوى و مؤثر باشد، همان‏گونه كه قطرات حياتبخش باران هرگز در شوره زار سنبل نمى‏روياند. به همين دليل، براى تهذيب نفوس و تحكيم اخلاق صالح بايد به اصلاح محيط اهميت فراوان داد.
البته تفسيرهاى سه گانه بالا هيچ گونه منافات با هم ندارد; ممكن است تمثيل فوق ناظر به همه اين تفسيرها باشد.
آرى! محيط اجتماعى آلوده، دشمن فضائل اخلاقى است; در حالى كه محيطهاى پاك بهترين و مناسبترين فرصت را براى تهذيب نفوس دارد.
در حديث معروفى از پيغمبر اكرم مى‏خوانيم كه روزى ياران خود را مخاطب ساخته و فرمود : «اياكم وخضراء الدمن، قيل يارسول الله ومن خضراء الدمن قال صلى الله عليه و آله : المرئة الحسناء فى منبت السوء; از گياهان (زيبايى كه) بر مزبله‏ها مى‏رويد بپرهيزيد! عرض كردند اى رسول‏خدا! گياهان زيبايى كه بر مزبله‏ها مى‏رويد اشاره به چه كسى است; فرمود : زن زيبايى كه در خانواده (و محيط) بد پرورش يافته!» (٣)
اين تشبيه بسيار گويا مى‏تواند اشاره به تاثير محيط خوب و بد در شخصيت انسان باشد و يا اشاره به مساله وراثت‏به عنوان يك وسيله زمينه‏ساز و يا هر دو.
در آيه‏دوم سخن از قوم بنى‏اسرائيل است كه سالها تحت تعليمات روحانى و معنوى موسى عليه السلام در زمينه توحيد و ساير اصول دين قرار داشتند و معجزات مهم الهى را همچون شكافته شدن دريا و نجات از چنگال فرعونيان، بطور خارق‏العاده با چشم خود ديدند; اما همين كه در مسير خود به سوى شام و سرزمينهاى مقدس، با گروهى بت‏پرست‏برخورد كردند، چنان تحت تاثير اين محيط ناسالم قرار گرفتند كه صدا زدند : «يا موسى اجعل لنا الها كما لهم آلهة; اى موسى براى ما بتى قرار بده همان‏گونه كه آنها داراى معبودان و بتها هستند! »
موسى از اين سخن بسيار متعجب و خشمگين شد و گفت : «به يقين شما جمعيتى جاهل و نادان هستيد! (قال انكم قوم تجهلون)
سپس بخشى از مفاسد بت‏پرستى را براى آنها شرح داد.
و عجب آن كه بنى‏اسرائيل بعد از توضيحات صريح موسى عليه السلام نيز اثر منفى آن محيط مسموم در آنها باقى بود، بطورى كه سامرى توانست از غيبت چند روزه موسى عليه السلام استفاده كند و بت طلائى خود را بسازد و اكثريت آن گروه نادان را به دنبال خود بكشاند و از توحيد به شرك و بت‏پرستى ببرد.
اين موضوع بخوبى نشان مى‏دهد كه محيطهاى ناسالم تا چه حد مى‏تواند در مسائل اخلاقى و حتى عقيدتى اثر بگذارد; شك نيست كه بنى‏اسرائيل پيش از مشاهده اين گروه بت‏پرست، زمينه فكرى مساعدى در اثر زندگى مداوم در ميان مصريان بت‏پرست، براى اين موضوع داشتند ولى مشاهده آن صحنه تازه به منزله جرقه‏اى بود كه زمينه‏هاى قبلى را فعال كرد; و به هر حال، همه اينها دليل بر تاثير محيط در افكار و عقائد انسان است.
در سومين آيه كه از زبان حضرت نوح به هنگام نفرين بر قوم بت‏پرست مى‏باشد، شاهد و گواه ديگرى بر تاثير محيط در اخلاق و عقائد انسان است.
نوح، نفرين خود را درباره نابودى آن قوم كافر با اين جمله تكميل كرد، و در واقع نفرين خود را مستدل كرد; عرض كرد : «خداوندا اگر آنها را زنده بگذارى، بندگانت را گمراه و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى‏آيد! (انك ان تذرهم يضلوا عبادك ولايلدوا الا فاجرا كفارا)
هم نسل امروز آنها كافر و منحرف است و هم نسلهاى آينده كه در اين محيط پرورش مى‏يابد، آلوده مى‏شوند.
در چهارمين و پنجمين آيه، سخن از لزوم هجرت از محيطهاى آلوده است; در چهارمين آيه خداوند بندگان با ايمان خود را مخاطب ساخته و مى‏گويد : «زمين من گسترده است تنها مرا بپرستيد (تسليم فشار دشمن نشويد و در محيط آلوده نمانيد) (يا عبادى الذين آمنوا ان ارضى واسعة فاياى فاعبدون)
و در پنجمين آيه، به كسانى كه ايمان آورده‏اند و هجرت نكرده‏اند هشدار مى‏دهد و مى‏گويد عذر آنها در پيشگاه خداوند پذيرفته نيست; مضمون آيه چنين است : «كسانى كه فرشتگان قبض ارواح، روح آنها را گرفتند در حالى كه به خود ستم كرده بودند; به آنها گفتند شما در چه حالى بوديد (و چرا با اين‏كه مسلمان بوديد در صف كفار جاى داشتيد) آنها در پاسخ گفتند ما در زمين خود تحت فشار بوديم فرشتگان گفتند مگر سرزمين خداوند پهناور نبود چرا هجرت نكرديد آنها (عذرى نداشتند و به عذاب الهى گرفتار شدند) جايگاهشان جهنم و سرانجام بدى دارند (ان الذين توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيهم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها فاولئك ماويهم جهنم وساءت مصيرا)
اصولا مساله هجرت كه از اساسى‏ترين مسائل در اسلام است تا آنجا كه تاريخ اسلام بر پايه آن بنياد شده، فلسفه‏هائى دارد كه يكى از مهمترين آنها فرار از محيط آلوده و نجات از تاثيرات سوء آن است.
هجرت، بر خلاف آنچه بعضى مى‏پندارند، مخصوص آغاز اسلام نبوده بلكه در هر عصر و زمانى جارى است كه اگر مسلمانان در محيطهاى آلوده به شرك و كفر و فساد باشند و عقائد يا اخلاق آنها به خطر بيفتد، بايد از آنجا مهاجرت كنند. در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم : «من فربدينه من ارض الى ارض وان كان شبرا من الارض استوجب الجنة وكان رفيق محمد صلى الله عليه و آله وابراهيم عليه السلام ; كسى كه براى حفظ آئين خود از سرزمينى به سرزمين ديگر - اگر چه به اندازه يك وجب فاصله داشته باشد - مهاجرت كند، مستحق بهشت مى‏گردد و همنشين محمد صلى الله عليه و آله و ابراهيم عليه السلام (دو پيامبر بزرگ مهاجر) خواهدبود! (٤)
تكيه بر مقدار شبر (مقدار يك وجب) دليل بر اهميت فوق‏العاده اين مساله است كه به هر مقدار و در هر عصر و زمان مهاجرت انجام گيرد، هماهنگى با پيامبراسلام صلى الله عليه و آله و ابراهيم عليه السلام حاصل خواهد شد.
كوتاه سخن اين كه، در هر عصر و زمان، محيط در ساختن شخصيت و اخلاق انسانها مؤثر بوده است و پاكى و يا ناپاكى محيط، عامل تعيين كننده‏اى محسوب مى‏شود; هر چند مساله، جنبه جبرى ندارد. بنابراين، براى پاكسازى اخلاق و پرورش ملكات فاضله، يكى از مهمترين امورى كه بايد مورد توجه قرار گيرد، مساله پاكسازى محيط است.
و اگر محيط به قدرى آلوده باشد كه نتوان آن را پاك كرد، بايد از چنين محيطى مهاجرت نمود.
آيا هنگامى كه حيات مادى انسان در يك محيط به خاطر آلودگى به خطر بيفتد، از آن جا هجرت نمى‏كند؟ پس چرا هنگامى كه حيات معنوى و اخلاقى او كه از حيات مادى ارزشمندتر است‏به خطر افتد، به عذر اين كه اين جا زادگاه من است، تن به انواع آلودگيهاى خود و خانواده و فرزندانش بدهد و مهاجرت نكند!
بر تمام علماى اخلاق لازم است كه براى پرورش فضائل اخلاقى برنامه‏هاى مؤثرى براى پاكسازى محيط بينديشند; چرا كه بدون آن، كوششهاى فردى و موضعى كم اثر خواهد بود.

٢- نقش معاشران و دوستان موضوع ديگرى كه تاثير عميق آن به تجربه ثابت‏شده و همه علماى اخلاق و تعليم و تربيت اتفاق نظر دارند، مساله معاشرت و دوستى است. غالبا دوستان و معاشران ناباب و آلوده سبب آلودگى افراد پاك شده‏اند; عكس آن نيز صادق است، زيرا بسيارى از افراد پاك و قوى‏الاراده توانسته‏اند بعضى از معاشران ناباب را به پاكى و تقوا دعوت كنند. با اين اشاره به قرآن باز مى‏گرديم و اشاراتى را كه قرآن به اين مساله دارد با هم مى‏شنويم :
١- ومن يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين - وانهم ليصدونهم عن السبيل ويحسبون انهم مهتدون - حتى اذا جاءنا قال ياليت‏بينى وبينك بعد المشرقين فبئس القرين. (٥)
٢- قال قائل منهم انى كان لى قرين - يقول اءنك لمن المصدقين - اءذامتنا وكنا ترابا وعظاما اءنالمدينون - قال هل انتم مطلعون - فاطلع فراه فى سواء الجحيم - قال تالله ان كدت لتردين - ولولا نعمة ربى لكنت من المحضرين. (٦)
٣- ويوم يع-ض الظالم على يديه ي-قول يال-يتنى ات-خذت مع الرسول سبيلا - يا ويلتى ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا - لقد اضلنى عن الذكر بعد اذجآءنى وكان الشيطان للانسان خذولا. (٧)

ترجمه ١- و هر كس از ياد خدا روى گردان شود شيطان را به سراغ او مى‏فرستيم پس همواره قرين اوست - و آنها [ شياطين] اين گروه را از ياد خدا باز مى‏دارند در حالى كه گمان مى‏كنند هدايت‏يافتگان حقيقى آنها هستند! - تا زمانى كه (در قيامت) نزد ما حاضر شود مى‏گويد : اى كاش ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود; چه بد همنشينى بودى!
٢- كسى از آنها مى‏گويد : «من همنشينى داشتم - كه پيوسته مى‏گفت آيا (به راستى) تو اين سخن را باور كرده‏اى - كه وقتى ما مرديم و به خاك و استخوان مبدل شديم، (بار ديگر) زنده مى‏شويم و جزا داده خواهيم شد؟! - (سپس) مى‏گويد آيا شما مى‏توانيد از او خبرى بگيريد؟ - اينجاست كه نگاهى مى‏كند، ناگهان او را در ميان دوزخ مى‏بيند - مى‏گويد : به خدا سوگند نزديك بود مرا (نيز) به هلاكت‏بكشانى! - و اگر نعمت پروردگارم نبود، من نيز از احضار شدگان (در دوزخ) بودم!
٣- و (به خاطر آور) روزى را كه ستمكار دست‏خود را (از شدت حسرت) به دندان مى‏گزد و مى‏گويد : «اى كاش با رسول (خدا) راهى برگزيده بودم! - اى واى بر من، كاش فلان (شخص گمراه) را دوست‏خود انتخاب نكرده بودم! - او مرا از ياد آورى (حق) گمراه ساخت‏بعد از آن كه (ياد حق) به سراغ من آمده بود!» و شيطان هميشه خوار كننده انسان بوده است!

تفسير و جمع‏بندى نخستين آيات كه در بالا آمد گرچه درباره همنشينى شيطان با غافلان از ياد خداست، ولى تاثير همنشين بد در اخلاقيات و در سرنوشت هر انسانى روشن مى‏سازد.
نخست مى‏فرمايد : «هر كس از ياد خدا روى گردان شود شيطان را بر او مسلط مى‏سازيم كه همواره قرين و همنشين او باشد! (ومن يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين) (٨)
سپس نقش اين قرين سوء (همنشين بد) را چنين بيان مى‏كند كه آنها، يعنى شياطين، راه هدايت و حركت‏به سوى خداوند را به روى آنها مى‏بندد و آنها را از رسيدن به اين هدف مقدس باز مى‏دارد و غم‏انگيزتر، اين كه در عين گمراهى گمان مى‏كنند كه هدايت‏يافته‏اند! (وانهم ليصدونهم عن السبيل ويحسبون انهم مهتدون)!
سپس به نتيجه آن پرداخته و مى‏گويد : روز قيامت كه همه در محضر الهى حاضر مى‏شوند و پرده‏ها كنار مى‏رود و حقايق فاش مى‏شود، اين انسان گمراه خطاب به دوست اغواگر شيطانش كرده، مى‏گويد اى كاش فاصله ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، چه همنشين بدى هستى! (حتى اذا جاءنا قال يال-يت‏ب-ينى وبين-ك بع-دالمشرقين فبئس القرين)
از اين تعبيرات بخوبى استفاده مى‏شود كه همنشين بد مى‏تواند انسان را بكلى از راه خدا منحرف سازد; پايه‏هاى اخلاق را بر روى او ويران كند و واقعيتها را چنان دگرگون نشان دهد كه انسان در عين گمراهى خود را در زمره هدايت‏يافتگان ببيند; و به يقين در چنين حالى امكان هدايت و بازگشت‏به صراط مستقيم غير ممكن است; و زمانى بيدار مى‏شود و به هوش مى‏آيد كه راه برگشت‏بكلى بسته شده; حتى از تعبير آيه استفاده مى‏شود كه اين همنشينان بد در آن زندگى ابدى نيز با او هستند و چه دردآور است كه انسان كسى را كه مايه بدبختى او شده هميشه در برابر خود ببيند و به او گفته شود بيهوده آرزوى جدا شدن از او را مكن شما با هم سرنوشت مشتركى داريد! (ولن ينفعكم اليوم اذ ظلمتم انكم فى‏العذاب مشتركون). (٩)
شبيه آيات فوق، آيه‏٢٥ سوره فصلت مى‏باشد كه مى‏گويد : «وقيضنا لهم قرنآء فزينوا لهم ما بين ايديهم وما خلفهم وحق عليهم القول فى‏امم قدخلت من قبلهم من الجن والانس انهم كانوا خاسرين; ما براى آنها همنشينانى (زشت‏سيرت) قرار داديم كه زشتيها را از پيش رو و پشت‏سر آنها در نظرشان جلوه دادند; و فرمان الهى درباره آنان تحقق يافت و به سرنوشت اقوام گمراهى از جن و انس كه قبل از آنها بودند گرفتار شدند; آنها مسلما زيانكار بودند!»
در بخش دوم از اين آيات، از كسانى سخن مى‏گويد كه همنشين بدى داشتند كه پيوسته در گمراهى آنها مى‏كوشيدند ولى آنها به لطف و رحمت الهى و با تلاش و كوشش توانسته‏اند خود را از چنگال وسوسه آنها رهائى بخشند در حالى كه تا لب پرتگاه پيش رفته بودند; در اينجا نيز سخن از تاثير فوق‏العاده همنشين بد در شكل‏گيرى عقائد و اخلاق انسان است ولى در عين حال چنان نيست كه انسان مجبور باشد و نتواند با تلاش و كوشش، خويشتن را نجات دهد; مى‏فرمايد : در روز قيامت‏بعضى از بهشتيان به بعضى ديگر مى‏گويد من در دنيا همنشينى داشتم كه پيوسته به من مى‏گفت آيا به راستى تو اين سخن را باور كرده‏اى كه وقتى ما مرديم و خاك شديم و استخوان پوسيده شديم، بار ديگر زنده مى‏شويم و به جزاى اعمال خود مى‏رسيم (ولى من به فضل الهى تسليم وسوسه‏هاى او نشدم و در ايمان خود ثابت قدم ماندم!)
(فاقبل بعضهم على بعض يتسآءلون - قال قائل منهم انى كان لى قرين - يقول ءانك لمن المصدقين - ءاذامتنا وكنا ترابا وعظاما ءانالمدينون) (١٠)
در اين هنگام او به فكر همنشين نااهل قديمى خود مى‏افتد و به جستجو برمى‏خيزد و از همان اوج بهشت نگاهى به سوى دوزخ مى‏افكند و ناگهان او را در وسط جهنم مى‏بيند (فاطلع فراه فى سوآء الحجيم)
به او مى‏گويد به خدا سوگند نزديك بود مرا نيز به هلاكت‏بكشانى و همچون خودت بدبخت كنى و اگر لطف الهى و نعمت پروردگارم شامل حال من نبود من نيز امروز در آتش دوزخ احضار مى‏شدم (قال تالله ان كدت لتردين ولولا نعمت ربى لكنت من المحضرين).
مجموع اين آيات بخوبى نشان مى‏دهد كه همنشين بد، انسان را تا لب پرتگاه دوزخ مى‏برد و اگر ايمان قوى و تقوا و لطف پروردگار نباشد در آن پرتگاه سقوط مى‏كند!
در سومين بخش از آيات مورد بحث، سخن از تاسف و تاثر عميق ستمگران در قيامت است كه از انتخاب دوستان ناباب تاسف مى‏خورند; چرا كه عامل اصلى بدبختى خود را در رفاقت‏با آنان مى‏بينند; مى‏فرمايد : و (به خاطر آور) روزى را كه ظالم دست‏خويش را از (شدت حسرت) به دندان مى‏گزد و مى‏گويد : اى كاش (با رسول‏خدا) راهى برگزيده بودم! اى واى بر من! كاش فلان (شخص گمراه) را دوست‏خود انتخاب نكرده بودم! او مرا از يادآورى (حق) گمراه ساخت‏بعد از آن كه (ياد حق) به سراغ من آمده بود! و شيطان هميشه خوار كننده انسان بوده است! (ويوم يعض الظالم على يديه يقول ياليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا - يا ويلتى ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا - لقد اضلنى عن الذكر بعد اذجآءنى وكان الشيطان للانسان خذولا)
به اين ترتيب، ستمگران در قيامت، نخست از ترك رابطه با پيامبر شديدا اظهار تاسف مى‏كنند، و سپس از ايجاد رابطه با افراد آلوده و فاسد; و بعد با صراحت، عامل اصلى گمراهى خود را همين دوستان منحرف و آلوده معرفى مى‏كنند! و حتى تاثير آنها را بالاتر از تاثير پيامهاى الهى (البته در بيمار دلان) مى‏شمرند; و از تعبير آخرين آيه، استفاده مى‏شود كه دوستان بد جزء لشكر شيطانند; و يا به تعبير ديگر، از شياطين انس محسوب مى‏شوند.
قابل توجه اين‏كه، در اين آيات تاسف اين گروه را با جمله «يعض الظالم على يديه; ظالم هر دو دست‏خود را به دندان در آن روز مى‏گزد» بيان فرموده; و اين آخرين مرحله تاسف است; و اين در موارد ضعيفتر، انسان انگشت‏خود را به دندان مى‏گيرد و در مرحله بالاتر، پشت دست را به دندان مى‏گزد و در مراحل شديد هر دو دست‏خود را يكى بعد از ديگرى به دندان مى‏گزد; و در حقيقت اين يك نوع انتقام گيرى از خويشتن است كه چرا كوتاهى كردم و با دست‏خود وسائل بدبختى خويش را فراهم كردم!
آنچه از آيات فوق و بعضى از آيات ديگر قرآن بخوبى استفاده مى‏شود اين است كه دوستان و معاشران و همنشينان در سعادت و شقاوت انسان تاثير فوق‏العاده‏اى دارند; نه تنها اخلاق و رفتار افراد را تحت تاثير قرار مى‏دهند، كه در شكل‏گيرى عقائد آنها مؤثرند; اينجاست كه يك استاد اخلاق بايد همواره با دقت تمام افراد تحت تربيت‏خود را از اين نظر مورد توجه قرار دهد; مخصوصا در عصر و زمان ما كه نشر وسائل فساد از طريق دوستان ناباب به صورت وحشتناكى در آمده و يكى از سرچشمه‏هاى اصلى انواع انحرافات را تشكيل مى‏دهد.

نقش معاشران در روايات اسلامى در اين زمينه احاديث‏بسيار گويايى از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام به ما رسيده است.
در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله تا آنجا به اين مساله اهميت داده شده كه مى‏فرمايد : «انسان بر همان دينى است كه دوست و رفيقش از آن پيروى مى‏كند; المرء على دين خليله وقرينه‏» (١١)
همين معنى را امام صادق عليه السلام با استفاده از كلام پيامبر به گونه ديگرى بيان كرده است; مى‏فرمايد : «لاتصحبوا اهل البدع ولاتجالسوهم فتصيروا عند الناس كواحد منهم قال رسول الله صلى الله عليه و آله : المرء على دين خليله وقرينه; با بدعتگذاران رفاقت نكنيد و با آنها همنشين نشويد كه نزد مردم همچون يكى از آنها خواهيد بود! رسول‏خدا فرمود : انسان پيرو دين دوست و رفيقش مى‏باشد!» (١٢)
همين معنى در حديث ديگرى از امام على‏بن‏ابى‏طالب عليهما السلام به صورت تاثير متقابل بيان شده است; مى‏فرمايد : «مجالسة الاخيار تلحق الاشرار بالاخيار ومجالسة الابرار للفجار تلحق الابرار بالفجار; همنشينى با خوبان، بدان را به خوبان ملحق مى‏كند; و همنشينى نيكان با بدان، نيكان را به بدان ملحق مى‏سازد!» و در ذيل اين حديث جمله پرمعنى ديگرى آمده، مى‏فرمايد : «فمن اشتبه عليكم امره ولم تعرفوا دينه فانظروا الى خلطائه; كسى كه وضع او بر شما مبهم باشد، و از دين او آگاه نباشيد، نگاه به دوستان و همنشينانش كنيد (اگر همنشين با دوستان خداست او را از مؤمنان بدانيد; و اگر با دشمنان حق است، او را از بدان بدانيد!) (١٣)
در بعضى از روايات اين معنى با تشبيه روشنى بيان شده مى‏فرمايد : «صحب-ة الاش-رار تكسب الشر كالريح اذا مرت بالنتن حملت نتنا; همنشينى با بدان موجب بدى مى‏گردد; همچون بادى كه از جايگاه متعفن و آلوده مى‏گذرد; بوى بد را با خود مى‏برد. (١٤)
از تعبيرات بالابخوبى استفاده‏مى‏شود همان‏گونه كه‏معاشرت با بدان زمينه‏هاى بدى را فراهم‏مى‏سازد،معاشرت با نيكان نور هدايت و فضائل اخلاقى را در دل انسان مى‏افزوزد.
در حديثى از اميرمؤمنان مى‏خوانيم : «عمارة الق-لوب فى معاشرة ذوى العقول; آبادى دلها در معاشرت با صاحبان عقل و خرد است!» (١٥)
و در تعبير ديگرى از همان حضرت آمده است : «معاشرة ذوى الفضائل حياة القلوب; همنشينى با ارباب فضيلت، مايه حيات دلها است!» (١٦)
تاثير مجالست و همنشينى و روحيات دوستان در انسان به اندازه‏اى است كه در حديثى از حضرت سليمان عليه السلام مى‏خوانيم : «لاتحكموا على رجل بشى‏ء حتى تنظروا الى من يصاحب فانما يعرف الرجل باشكاله واقرانه; وينسب الى اصحابه واخدانه; درباره كسى قضاوت نكنيد تا نگاه كنيد با چه كسى همنشين است; چرا كه انسان را به وسيله دوستان و همنشين‏هايش مى‏توان شناخت; و او نسبتى با اصحاب و يارانش دارد.» (١٧)
در حديث جالبى از لقمان حكيم در باب نصايحى كه به فرزندش مى‏كرد، مى‏خوانيم : «يابنى صاحب العلماء، واقرب منهم، وجالسهم وزرهم فى بيوتهم، فلعلك تشبههم فتكون معهم; فرزندم با دانشمندان دوستى كن! و به آنها نزديك باش! و همنشينى كن! و به زيارت آنها در خانه‏هايشان برو! باشد كه شبيه آنها شوى، و با آنها (در دنيا و آخرت) باشى!» (١٨)
كوتاه سخن اين‏كه، در احاديث اسلامى، تعبيرات فراوان پرمعنايى در زمينه تاثير و تاثر دوستان از يكديگر و شباهت اخلاقى آنها با هم، مى‏خوانيم كه اگر تمام آنها گرد آورى شود، بحث مشروحى را تشكيل مى‏دهد.
براى حسن ختام، اين سخن را با حديث كوتاه و پرمعنايى از على عليه السلام پايان مى‏دهيم; امام در وصايايش به فرزندش امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود :
«قارن اهل الخير، تكن منهم، وباين اهل الشر تبن عنهم; با نيكان قرين و همنشين باش تا از آنها شوى! و از بدان جدايى اختيار كن تا (از بديها) جدا شوى!» (١٩)

تاثير معاشرت در تحليلهاى منطقى مى‏گويند : بهترين دليل بر امكان چيزى وقوع آن است; در موضوع مورد بحث، مشاهده نمونه‏هاى عينى كه معاشرت با بدان سرچشمه انواع انحرافات اخلاقى مى‏شود، و معاشرت با نيكان در پاكسازى روح و جان انسان اثر مى‏گذارد، بهترين دليل براى بحث مورد نظر است.
اين تشبيه قديمى، كه اخلاق زشت و بد همانند بيماريهاى واگيردار است، كه بسرعت‏به نزديكان و همنشينان سرايت مى‏كند، تشبيه صحيح گويايى است، مخصوصا در مواردى كه بر اثر كمى سن و سال يا كمى معلومات و يا سستى ايمان و اعتقاد مذهبى، زمينه‏هاى روحى براى پذيرش اخلاق ديگران آماده است، معاشرت اين گونه افراد با افراد آلوده سم مهلك و كشنده‏اى است.
بسيار ديده شده است كه سرنوشت افراد خوب و بد، بر اثر معاشرتها بكلى دگرگون شده، و مسير زندگانى آنها تغيير يافته است; و اين امر دلائل مختلفى از نظر روانى دارد :
١- از جمله مسائلى كه روانكاوان در مطالعات خود به آن رسيده‏اند وجود روح محاكات در انسانها است; يعنى، افراد، آگاهانه يا ناآگاه، آنچه را در دوستان و نزديكان خود مى‏بينند، حكايت مى‏كنند; افراد شاد بطور ناآگاه شادى در اطرافيان خود مى‏پاشند و «افسرده دل افسرده كند انجمنى را».
افراد مايوس، دوستان خود را مايوس، و افراد بدبين، همنشينان خود را بدبين بار مى‏آورند، و همين امر سبب مى‏شود كه دوستان با سرعت در يكديگر تاثير بگذارند.
٢- مشاهده بدى و زشتى و تكرار آن، از قبح آن مى‏كاهد و كم كم به صورت يك امر عادى در مى‏آيد; و مى‏دانيم يكى از عوامل‏مؤثر در ترك گناه و زشتيها، احساس قبح آن است.
٣- تاثير تلقين در انسانها غير قابل انكار است; و دوستان بد همنشينان خود را معمولا زير بمباران تلقينات مى‏گيرند و همين امر سبب مى‏شود كه گاه بدترين اعمال در نظر آنان، تزيين يابد و حس تشخيص را بكلى دگرگون سازد.
٤- معاشرت با بدان، حس بدبينى را در انسان، تشديد مى‏كند و سبب مى‏شود كه نسبت‏به همه كس بدبين باشد، و اين بدبينى يكى از عوامل سقوط در پرتگاه گناه و فساد اخلاق است. در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم : «مجالسة الاشرار تورث سوء الظن بالاخيار; همنشينى با بدان موجب بدبينى به نيكان مى‏شود.» (٢٠)
حتى در حديثى، معاشرت با بدان سبب مرگ دلها شمرده شده، پيامبراكرم صلى الله عليه و آله در اين حديث مى‏فرمايد : «اربع يمتن القلب... ومجالسة الموتى; فقيل له يارسول‏الله وما الموتى؟ قال صلى الله عليه و آله : كل غنى مسرف; چهار چيز است كه قلب انسان را مى‏ميراند... از جمله همنشينى مردگان است، عرض شد : منظور از مردگان كيست اى رسول‏خدا! فرمود : هر ثروتمند اسرافكارى است.» (٢١)
روشنى اين موضوع، يعنى سرايت‏حسن و قبح اخلاقى از دوستان به يكديگر سبب شده كه شعرا و ادبا، نيز در اشعار خود هر كدام به نوعى درباره اين مطلب داد سخن بدهند.
در يك جا مى‏خوانيم :

كم نشين با بدان كه صحبت‏بد گر چه پاكى، تو را پليد كند آفتاب ار چه روشن است آن را پاره‏اى ابر ناپديد كند
در جاى ديگر آمده است :

با بدان كم نشين كه بدمانى خو پذير است نفس انسانى
و نيز گفته‏اند :

صحبت نيك را زدست مده كه و مه به شود ز صحبت‏ به
اشعار در اين زمينه بسيار فراوان است و اين بحث را با شعر معروفى از سعدى كه با تكرار هرگز كهنه نشده است پايان مى‏دهيم :
گلى خوشبوى در حمام روزى رسيد از دست محبوبى به دستم بدو گفتم كه مشكى يا عبيرى كه از بوى دل آويز تو مستم بگفتا من گلى ناچيز بودم وليكن مدتى با گل نشستم كمال همنشين در من اثر كرد وگرنه من همان خاكم كه هستم

٣- تاثير تربيت‏خانوادگى و وراثت در اخلاق همه مى‏دانيم كه اولين مدرسه براى تعليم و تربيت كودك محيط خانواده است، و بسيارى از زمينه‏هاى اخلاقى در آنجا رشد و نمو مى‏كند; محيط سالم يا ناسالم خانواده تاثير بسيار عميقى در پرورش فضائل اخلاقى، يا رشد رذائل دارد; و در واقع بايد سنگ زيربناى اخلاق انسان در آنجا نهاده شود.
اهميت اين موضوع، زمانى آشكار مى‏شود كه توجه داشته باشيم كه اولا كودك، بسيار اثر پذير است، و ثانيا آثارى كه در آن سن و سال در روح او نفوذ مى‏كند، ماندنى و پا برجا است!
اين حديث را غالبا شنيده‏ايم كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود : «العلم (فى) الص-غر كالنقش فى‏الحجر; تعليم در كودكى همانند نقشى است كه روى سنگ كنده مى‏شود!» (كه ساليان دراز باقى و برقرار مى‏ماند.) (٢٢)
كودك بسيارى از سجاياى اخلاقى را از پدر و مادر و برادران بزرگ و خواهران خويش مى‏گيرد; شجاعت، سخاوت، صداقت و امانت، و مانند آنها، امورى هستند كه به راحتى كودكان از بزرگترهاى خانواده كسب مى‏كنند; و رذائلى مانند دروغ و خيانت و بى‏عفتى و ناپاكى و مانند آن را نيز از آنها كسب مى‏نمايند.
افزون بر اين، صفات اخلاقى پدر و مادر از طريق ديگرى نيز كم و بيش به فرزندان منتقل مى‏شود، و آن از طريق عامل وراثت و ژنها است; ژنها تنها حامل صفات جسمانى نيستند، بلكه صفات اخلاقى و روحانى نيز از اين طريق به فرزندان، منتقل مى‏شود، هرچند بعدا قابل تغيير و دگرگونى است، و جنبه جبرى ندارد تا مسؤوليت را از فرزندان بطور كلى سلب كند.
به تعبير ديگر، پدر و مادر از دو راه در وضع اخلاقى فرزند اثر مى‏گذارند، از طريق تكوين و تشريع، منظور از تكوين در اينجا صفاتى است كه در درون نطفه ثبت است و از طريق ناآگاه منتقل به فرزند مى‏شود، و منظور از تشريع، تعليم و تربيتى است كه آگاهانه انجام مى‏گيرد، و منشا پرورش صفات خوب و بد مى‏شود.
درست است كه هيچ كدام از اين دو جبرى نيست ولى بدون شك زمينه‏ساز صفات و روحيات انسانها است، و بسيار با چشم خود ديده‏ايم كه فرزندان افراد پاك و صالح و شجاع و مهربان، افرادى مانند خودشان بوده‏اند و بعكس، آلوده زادگان را در موارد زيادى آلوده ديده‏ايم. بى‏شك اين مساله در هر دو طرف استثنائاتى دارد كه نشان مى‏دهد تاثير اين دو عامل (وراثت و تربيت) تاثير جبرى غير قابل تغيير نيست. با اين اشاره به قرآن مجيد باز مى‏گرديم و مواردى را كه قرآن به آن اشاره كرده است، مورد بررسى قرار مى‏دهيم.
١- انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لايلدوا الا فاجرا كفارا (سوره نوح، آيه‏٢٧)
٢- فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا و كفلها زكريا (سوره آل عمران، آيه‏٣٧)
٣- ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين - ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم (سوره آل عمران، آيه‏٣٣ و ٣٤)
٤- يا اي-ها الذين آمنوا قوا ان-فسكم واهليكم نارا و قوده-ا الناس و الحجارة (سوره تحريم، آيه‏٦)
٥- يا اخت هارون ما كان ابوك امرء سوء و ما كانت امك بغيا (سوره مريم، آيه‏٢٨)

ترجمه ١- چرا كه اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى‏كنند و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى‏آورند!
٢- خداوند، او (مريم) را به طرز نيكويى پذيرفت; و بطور شايسته‏اى، (نهال وجود) او را رويانيد (و پرورش داد); و كفالت او را به «زكريا» سپرد.
٣- خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد.
آنها فرزندان (و دودمانى) بودند كه (از نظر پاكى و تقوا و فضيلت) بعضى از بعضى ديگر گرفته شده بودند; و خداوند شنوا و دانا است (و از كوششهاى آنها در مسير رسالت‏خود، آگاه مى‏باشد).
٤- اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! خود و خانواده خويش را از آتشى كه هيزم آن انسان و سنگها است نگه داريد!
٥- اى خواهر هارون! نه پدرت مرد بدى بود و نه مادرت زن بد كاره‏اى!

تفسير و جمع‏بندى در نخستين آيه‏مورد بحث، باز سخن از قوم نوح است، كه وقتى تقاضاى نابودى آنها را به عذاب الهى مى‏كند، تقاضاى خود را با اين دليل مقرون مى‏سازد، كه اگر آنها باقى بمانند ساير بندگان تو را گمراه مى‏كنند،و جز نسلى فاجر و كافر از آنها متولد نمى‏شود (انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لايلدوا الا فاجرا كفارا ).
اين سخن ضمن اين‏كه نشان مى‏دهد افراد فاسد و مفسد كه داراى نسل تبهكار هستند، از نظر سازمان خلقت، حق حيات ندارند و بايد به عذاب الهى گرفتار شوند و از ميان بروند، اشاره به اين حقيقت است كه محيط جامعه، تربيت‏خانوادگى، و حتى عامل وراثت مى‏تواند در اخلاق و عقيده مؤثر باشد.
قابل توجه اين كه نوح عليه السلام بطور قاطع مى‏گويد : تمام فرزندان آنها فاسد و كافر خواهند بود، چرا كه موج فساد در جامعه آنها به قدرى قوى بود كه نجات از آن، كار آسانى نبود; نه اين كه اين عوامل صد در صد جنبه جبرى داشته باشد و انسان را بى‏اختيار به سوى خود بكشاند. بعضى گفته‏اند آگاهى نوح بر اين نكته به خاطر وحى الهى بوده، كه به نوح فرمود : «انه لن يؤمن من قومك الا من قد آمن; جز آنها كه (تاكنون) ايمان آورده‏اند، ديگر هيچ كس از قوم تو ايمان نخواهد آورد!» (سوره هود، آيه‏٣٦)
ولى روشن است اين آيه، شامل نسل آينده آنها نمى‏شود، بنابراين بعيد نيست كه نسبت‏به نسل آينده بر اساس امور سه گانه‏اى كه گفته شد (محيط، تربيت‏خانوادگى و عامل وراثت) قضاوت كرده باشد.
در بعضى از روايات، آمده كه فاسدان قوم نوح هنگامى كه فرزند آنها به حد تميز مى‏رسيد، او را نزد نوح عليه السلام مى‏بردند، و به كودك مى‏گفتند اين پيرمرد را مى‏بينى، اين مرد دروغگويى است، از او بپرهيز، پدرم مرا اين چنين سفارش كرده (و تو نيز بايد فرزندت را به همين امر سفارش كنى)!
و به اين ترتيب نسلهاى فاسد، يكى پس از ديگرى مى‏آمدند و مى‏رفتند. (٢٣)
در قرآن مجيد در داستان حضرت مريم عليها السلام زنى كه از مهمترين و با شخصيت‏ترين زنان جهان است، تعبيراتى آمده كه نشان مى‏دهد مساله وراثت و تربيت‏خانوادگى و محيط پرورشى انسان در روحيات او بسيار اثر دارد، و براى پرورش فرزندان برومند پاكدامن بايد به تاثير اين امور توجه داشت.
از جمله روحيات مادر اوست كه از زمان باردارى، پيوسته او را از وسوسه‏هاى شيطان به خدا مى‏سپرد، و آرزو مى‏كرد از خدمتگزاران خانه خدا باشد و حتى براى اين كار نذر كرده بود.
آيه فوق مى‏گويد : خداوند او را به حسن قبول پذيرفت و به طرز شايسته‏اى گياه وجودش را پرورش داد (فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا).
تشبيه وجود انسان پاك به گياه برومند، اشاره به اين حقيقت است كه همان طور كه براى برخوردارى از يك بوته گل زيبا يا يك درخت پرثمر بايد نخست از بذرهاى اصلاح شده استفاده كرد و سپس وسائل پرورش آن گياه را از هر نظر فراهم ساخت، و باغبان نيز بايد بطور مرتب در تربيت آن بكوشد، انسانها نيز چنين‏اند، هم عامل وراثت در روح و جان آنها مؤثر است، و هم تربيت‏خانوادگى و هم محيط.
و قابل توجه اين كه در ذيل اين جمله مى‏افزايد و كفلها زكريا; و خداوند زكريا را براى سرپرستى و كفالت او (مريم) برگزيد (٢٤) پيدا است‏حال كسى كه در آغوش حمايت پيامبر عظيم‏الشانى است كه خداوند او را براى كفالت او برگزيده است.
و جاى تعجب نيست كه با چنين تربيت عالى، مريم به مقاماتى از نظر ايمان و اخلاق و تقوا برسد كه در ذيل همين آيه به آن اشاره شده :
«كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا قال يا مريم انى لك هذا قالت هو من عند الله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب;
هر زمان زكريا وارد محراب او مى‏شد، غذاى مخصوصى در آنجا مى‏ديد; از او پرسيد اى مريم! اين را از كجا آورده‏اى؟ گفت : اين از سوى خداست; خداوند به هر كس بخواهد، بى‏حساب روزى مى‏دهد.»
آرى آن تربيت‏بهشتى نتيجه‏اش اين اخلاق و غذاى بهشتى است!
در سومين آيه‏مورد بحث كه در واقع مقدمه‏اى براى آيه‏مربوط به مريم و كفالت زكريا محسوب مى‏شود، باز سخن از تاثير عامل وراثت و تربيت در پاكى و تقوا و فضيلت است; مى‏فرمايد : خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد و برترى داد; آنها دودمانى بودند كه (از نظر پاكى و فضيلت، بعضى از آنها از بعضى ديگر بودند، و خداوند شنوا و دانا است (ان الله اصطفى آدم و نوحا وآل‏ابراهيم و آل عمران على العالمين - ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم).
گرفته شدن بعضى از آنها از بعضى ديگر، يا اشاره به عامل وراثت است، و يا تربيت‏خانوادگى و يا هر دو، و در هر حال شاهد گويايى براى مساله مورد بحث، يعنى تاثير وراثت و تربيت در شخصيت و تقوا و فضيلت است.
در رواياتى كه ذيل اين آيه نقل شده است، به اين معنى اشاره شده (٢٥) و به هر حال دلالت آيات فوق، بر اين كه محيط تربيتى يك انسان و مساله وراثت، تاثير عميقى در شايستگيها و لياقتهاى او براى پذيرش مقام رهبرى معنوى خلق دارد، قابل انكار نيست، و هرگز نمى‏توان، اين گونه افراد را كه از چنين وراثتها و تربيتهائى برخوردارند، با افراد ديگرى كه از يك وراثت آلوده و تربيت نادرست‏برخوردار بوده‏اند، مقايسه كرد.
در چهارمين آيه، خداوند مؤمنان را مخاطب ساخته و مى‏گويد : اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، خود و خانواده خويش را از آتشى كه آتش‏افروزه و هيزمش انسانها و سنگهاست، بركنار داريد! » (يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس والحجارة)
اين آيه، به دنبال آياتى است كه در آغاز سوره تحريم آمده و به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله هشدار مى‏دهد كه دقيقا مراقب اعمال خويش باشند; سپس مطلب را به صورت يك حكم عام مطرح نموده و همه مؤمنان را مخاطب ساخته است.
بديهى است، منظور از آتش در اينجا همان آتش دوزخ است، و دور داشتن از آن، جز از طريق تعليم و تربيت‏خانواده كه موجب ترك معاصى و اقبال بر طاعات و تقوا و پرهيزگارى گردد، نخواهد بود; و به اين ترتيب اين آيه هم وظيفه سرپرست‏خانواده را نسبت‏به خانواده حت‏سرپرستى خود روشن مى‏سازد، و هم تاثير تعليم و تربيت را در تقوا و فضائل اخلاقى.
اين برنامه‏اى است كه بايد از نخستين سنگ زير بناى خانواده يعنى از مقدمات ازدواج، سپس نخستين لحظه تولد فرزند آغاز گردد و در تمام مراحل با برنامه‏ريزى صحيح و با نهايت دقت تعقيب شود.
در حديثى مى‏خوانيم هنگامى كه آيه‏فوق نازل شد، يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله سؤال كرد : چگونه خانواده خود را از آتش دوزخ حفظ كنيم؟
فرمود :
«تامرهم بما امر الله و تنهاهم عما نهاهم الله ان اطاعوك كنت قد وقيتهم، و ان عصوك كنت ق-د قض-يت ما عليك; آنها را امر به معروف و نهى از منكر كن، اگر از تو پذيرا شوند، آنها را از آتش دوزخ حفظ كرده‏اى و اگر نپذيرند، وظيفه خود را انجام داده‏اى!» (٢٦)
اين نكته نيز روشن است كه امر به معروف يكى از ابزار كار براى دور داشتن خانواده از آتش دوزخ است; و براى تكميل اين هدف بايد از هر وسيله استفاده كرد و از تمام جنبه‏هاى عملى، روانى و قولى كمك گرفت; حتى بعيد نيست آيه، شامل مسائل مربوط به وراثت نيز بشود; مثلا، به هنگام انعقاد نطفه غذاى حلال خورده باشد، و به ياد خدا باشد تا جنين در حال انعقاد نطفه از وراثت مثبتى برخوردار گردد، چرا كه دور نگه داشتن از آتش، همه آنها را شامل مى‏شود.
پنجمين و آخرين آيه‏مورد بحث، اشاره به داستان مريم و تولد حضرت مسيح عليه السلام بدون پدر مى‏كند و مى‏گويد هنگامى كه مريم نوزاد خود حضرت مسيح را با خود به نزد بستگان و اقوام خويش آورد، آنها از روى تعجب گفتند تو كار عجيب و بدى انجام دادى «اى خواهر هارون! پدر تو آدم بدى نبود، مادرت نيز هرگز آلودگى به اعمال خلاف نداشت (پس تو چرا بدون همسر صاحب فرزند شدى)!» (يا اخت هارون ما كان ابوك امرا سوء و ما كانت امك بغيا)
اين تعبير (مخصوصا با توجه به اين‏كه قرآن آن را نقل كرده است و عملا به آن صحه نهاده) نشان مى‏دهد كه تاثير عامل وراثت از سوى پدر و مادر و همچنين تربيت‏خانوادگى در اخلاق انسانها از مسائلى بوده كه همه مردم آن را به تجربه دريافته بودند و اگر چيزى بر خلاف آن مى‏ديدند تعجب مى‏كردند.
از مجموع آنچه در شرح آيات بالا آمد بخوبى مى‏توان نتيجه گرفت كه عامل وراثت و تربيت از عوامل‏مؤثر و مهم در مسائل اخلاقى چه در جنبه‏هاى مثبت و چه در جنبه‏هاى منفى مى‏باشد.

رابطه اخلاق و تربيت‏خانوادگى در احاديث اسلامى بى شك نخستين مدرسه هر انسانى دامان مادر و آغوش پدر اوست، و در همين جا است كه نخستين درسهاى فضيلت‏يا رذيلت را مى‏آموزد. و اگر مفهوم تربيت را اعم از «تكوينى‏» و «تشريعى‏» در نظر بگيريم نخستين مدرسه رحم مادر و صلب پدر است كه آثار خود را بطور غير مستقيم در وجود فرزند مى‏گذارد، و زمينه‏ها را براى فضيلت و رذيلت آماده مى‏سازد.
در احاديث اسلامى تعبيرات بسيار لطيف و دقيقى در اين قسمت وارد شده كه به بخشى از آن ذيلا اشاره مى‏شود :
١- على عليه السلام فرمود : «حسن الاخلاق برهان كرم الاعراق; اخلاق پاك و نيك، دليل وراثتهاى پسنديده انسان (از پدر و مادر) است‏». (٢٧)
به همين دليل در خانواده‏هاى پاك و با فضيلت غالبا فرزندانى با فضيلت پرورش مى‏يابند و بعكس افراد شرور غالبا در خانواده‏هاى شرور و آلوده‏اند.
٢- در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم : «عليكم فى طلب الحوائج‏بشراف النفوس و ذوى الاصول الطيبة فانها عندهم اقضى وهى لديهم ازكى; در طلب حوائج‏به سراغ مردم شريف‏النفس كه در خانواده‏هاى پاك و اصيل پرورش يافته‏اند برويد، چرا كه نيازمنديها نزد آنها بهتر انجام مى‏شود و پاكيزه‏تر صورت مى‏گيرد!» (٢٨)
٣- در عهد نامه مالك اشتر در توصيه‏اى كه على عليه السلام به مالك درباره انتخاب افسران لايق براى ارتش اسلام مى‏كند، چنين مى‏خوانيم : «ثم الصق بذوى المروءات والاحساب و اهل البيوتات الصالحة والسوابق الحسنة ثم اهل النجدة و الشجاعة والسخاء و السماحة فانهم جماع من الكرم و شعب من العرف; سپس پيوند خود را با شخصيتهاى اصيل و خانواده‏هاى صالح و خوش سابقه برقرار ساز و پس از آن با مردمان شجاع و سخاوتمند و بزرگوار، چرا كه آنها كانون فضيلت و مركز نيكى هستند.» (٢٩)
٤- تاثير پدر و يا مادر آلوده در شخصيت اخلاقى فرزندان تا آن اندازه است كه در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است : «ايما امراة اطاعت زوجها و هو شارب الخمر، كان لها من الخطايا بعدد نجوم السماء، و كل مولود يلد منه فهو نجس; هر زنى اطاعت از همسرش كند در حالى كه او شراب نوشيده (و با او همبستر شود) به عدد ستارگان آسمان مرتكب گناه شده است و فرزندى كه از او متولد مى‏شود آلوده خواهد بود!» (٣٠)
در روايات متعدد ديگرى نيز از قبول خواستگارى مرد شراب خوار و بد اخلاق و آلوده نهى شده است. (٣١)
٥- تاثير تربيت پدر و مادر در فرزندان تا آن پايه است كه در حديث مشهور نبوى آمده است :
كل مولود يولد على الفطرة حتى يكون ابواه هما اللذان يهودانه و ينصرانه; هر نوزادى بر فطرت پاك توحيد (و اسلام) متولد مى‏شود مگر اين كه پدر و مادر او را به آئين يهود و نصرانيت وارد كنند» (٣٢)
جائى كه تربيت‏خانوادگى، ايمان و عقيده را دگرگون سازد چگونه ممكن است در اخلاق اثر نگذارد؟
٦- همين امر سبب شده است كه مساله تربيت فرزندان به عنوان يكى از اساسى‏ترين حقوق آنها بر پدر و مادر شمرده شود; در حديث نبوى صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم :
«حق الولد على الوالد ان يحسن اسمه و يحسن ادبه; حق فرزند بر پدر اين است كه نام نيكى بر او بگذارد و او را بخوبى تربيت كند» (٣٣)
روشن است نامها آثار تلقينى بسيار مؤثرى در روحيه فرزندان دارد; نام شخصيتهاى بزرگ و پيشگامان تقوا و فضيلت، انسان را به آنها نزديك مى‏كند، و نام سردمداران فجور و رذيلت، انسان را به سوى آنها مى‏كشاند; در اسلام حتى از اين مساله ظريف روانى غفلت نشده و فصل مبسوطى درباره نامهاى خوب و نامهاى بد در كتب حديث آمده است. (٣٤)
٧- در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم : «ما نحل والد ولده افضل من ادب حسن; بهترين بخششى يا ميراثى كه پدر براى فرزندش مى‏گذارد، همان ادب و تربيت نيك است.» (٣٥)
٨- امام سجاد على بن الحسين عليه السلام در همين زمينه تعبير رسائى فرموده است مى‏فرمايد : «وانك مسؤول عما وليته به من حسن الادب و الدلالة على ربه عزوجل و المعونة له على طاعته; تو در برابر آنچه ولايتش برعهده تو گذارده شده است (از خانواده و فرزندان) مسؤول هستى نسبت‏به تربيت نيكوى آنها و هدايت‏به سوى پروردگار و اعانت او بر اطاعتش.» (٣٦)
٩- اميرمؤمنان على عليه السلام در يكى از كلمات خود تعبيرى دارد كه نشان مى‏دهد كه خلق و خوى پدران ميراثى است كه به فرزندان مى‏رسد; مى‏فرمايد : «خير ما ورث الآباء الابناء الادب; بهترين چيزى كه پدران براى فرزندان خود به ارث مى‏نهند ادب و تربيت صحيح و فضائل اخلاقى است.» (٣٧)
١٠- اين بحث را با سخن ديگرى از على عليه السلام در نهج‏البلاغه پايان مى‏دهيم :
امام عليه السلام به هنگام شرح شخصيت و بيان موقعيت‏خود براى ناآگاهانى كه او را با ديگران مقايسه مى‏كردند مى‏فرمايد : «و قد علمتم موضعى من رسول الله بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة وضعنى فى حجره و انا وليد يضمنى الى صدره ... يرفع لى كل يوم علما من اخلاقه و يامرنى بالاقتداء;شما قرابت و نزديكى مرا با پيامبر صلى الله عليه و آله و نزلت‏خاصم را نزد آن حضرت بخوبى مى‏دانيد; كودك خردسالى بودم پيامبر مرا در دامان خود مى‏نشاند و به سينه‏اش مى‏چسباند... او هر روز براى من پرچمى از فضائل اخلاقى خود مى‏افراشت و مرا امر مى‏كرد كه به او اقتدا كنم (و اين خلق و خوى من زائيده آن تربيت است.)
جالب اين كه امام در لابه‏لاى همين سخن هنگامى كه از خلق و خوى پيغمبر اكرم بحث مى‏كند، چنين مى‏فرمايد : «و لقد قرن الله به صلى الله عليه و آله من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره; از همان زمان كه رسول‏خدا صلى الله عليه و آله از شير باز گرفته شد، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خويش را مامور ساخت تا شب و روز وى را به راههاى مكارم اخلاق و صفات نيك جهان سوق دهد.» (٣٨) بنابراين پيامبر صلى الله عليه و آله خود نيز از تربيت‏يافتگان فرشتگان بود.
درست است كه اخلاق و صفات روحى انسان اعم از خوب و بد، از درون او بر مى‏خيزد و با اراده او شكل مى‏گيرد ولى انكار نمى‏توان كرد كه زمينه‏هاى متعددى براى شكل‏گيرى اخلاق خوب و بد وجود دارد كه يكى از آنها وراثت از پدر و مادر و همچنين تربيت‏خانوادگى است; و اين مساله قطع نظر از تحليلهاى علمى و منطقى، شواهد عينى و تجربى فراوان دارد كه قابل انكار نيست.
به همين دليل براى ساختن فرد يا جامعه آراسته به زيورهاى اخلاقى بايد به مساله راثت‏خانوادگى و تربيت‏هائى كه از نونهالان در دامن مادر و آغوش مادر مى‏بينند توجه داشت و اهميت اين‏دوران در ساختار شخصيت انسانها را هرگز فراموش نكرد.

۶
اخلاق در قرآن ٤- تاثير علم و آگاهى در تربيت

ديگر از زمينه‏هاى پرورش اخلاق بالا بردن سطح علم و معرفت افراد است، چرا كه هم با دليل منطقى و هم با تجربه‏هاى فراوان به ثبوت رسيده است كه هر قدر سطح معرفت و دانش الهى نسان بالاتر برود فضائل اخلاقى در او شكوفاتر مى‏شود; و بعكس، جهل و فقدان معارف الهى ضربه شديد بر پايه ملكات فضيله وارد مى‏سازد و سطح اخلاق را تنزل مى‏دهد.
در آغاز اين كتاب در بحث رابطه «علم‏» و «اخلاق‏» بحث فشرده‏اى درباره پيوند اين دو داشتيم، و گفتيم بعضى از دانشمندان و فلاسفه آنقدر در اين باره مبالغه كرده‏اند كه گفته‏اند «علم مساوى است‏با اخلاق‏».
و به تعبير ديگر، علم و حكمت‏سرچشمه اخلاق است (آن گونه كه از سقراط نقل شده) و رذائل اخلاقى معلول جهل و نادانى است.
مثلا، انسانهاى متكبر و حسود به اين دليل گرفتار دو رذيله شده‏اند كه از آثار شوم و زيانهاى حسد و تكبر بى‏خبرند; آنها مى‏گويند هيچ كس آگاهانه به دنبال بديها و زشتيها نمى‏رود.
بنابراين اگر سطح معرفت جامعه بالا رود كمك به ساختار سالم اخلاقى آنها مى‏كند.
هرچند اين سخن مبالغه آميز است، و تنها از يك زاويه به مسائل اخلاقى در آن نگاه شده است، ولى اين واقعيت را نمى‏توان انكار كرد كه علم، يكى از عوامل زمينه‏ساز اخلاق است و به همين دليل افرادى كه گرفتار جهل و جاهليت هستند آلودگى بيشتر دارند و عالمان آگاه كه داراى معارف الهى هستند آلودگى كمترى دارند هر چند هر يك از اين دو نيز استثناهائى دارند!
به همين دليل، در قرآن مجيد در مورد دعوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه او مبعوث شد تا «آيات خداوند را بر مردم بخواند و از آلودگيهاى اخلاقى و گناهان پاكسازى كند. (هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين) (سوره جمعه، آيه‏٢)
و به اين ترتيب، نجات از ضلال مبين و گمراهى آشكار و همچنين پاكسازى از رذائل اخلاقى و گناهان به دنبال تلاوت آيات قرآن مجيد و تعليم كتاب و حكمت فراهم است كه بى‏شك نشانه روشنى بر وجود ارتباط در ميان اين دو است.
در جلد اول از دوره اول پيام قرآن، به هنگام بحث پيرامون مسائل مربوط به معرفت و شناخت، شواهد زنده فراوانى از آيات قرآن مجيد بر ارتباط علم و معرفت‏با فضائل اخلاقى و رابطه جهل و عدم شناخت‏با رذائل اخلاقى بيان گرديده كه در اينجا به ده نمونه از آن به صورت فشرده اشاره مى‏كنيم :
١- جهل سرچشمه فساد و انحراف است! در آيه‏٥٥ سوره نمل مى‏خوانيم كه لوط پيامبر برگ خدا به قوم منحرفش فرمود : «انكم لتاتون الرجال شهوة من دون النساء بل‏انتم قوم تجهلون; آيا شما به جاى زنان از روى شهوت به سراغ مردان مى‏رويد؟! شما قومى نادانيد!»
در اينجا، جهل و نادانى قرين با انحراف جنسى و فساد اخلاقى شمرده شده.
٢- جهل سبب بى‏بندوبارى جنسى است! در آيه‏٣٣ سوره «يوسف‏» مى‏خوانيم كه آن حضرت در كلام خودش بى‏بندوبارى جنسى را همراه با جهل مى‏شمارد : «قال رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه والا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن و اكن من الجاهلين; او (يوسف) گفت : پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اين زنان مرا به سوى آن مى‏خوانند! و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من باز نگردانى، به آنها متمايل مى‏شوم و از جاهلان خواهم بود!»
٣- جهل يكى از عوامل حسادت است! در آيه‏٨٩ سوره يوسف مى‏خوانيم : (در آن زمان كه او عزيز مصر شد و بر تخت قدرت نشست و بطور ناشناس در برابر برادرانش كه براى تحويل گرفتن گندم از كنعان به مصر آمده بودند، ظاهر شد;) چنين گفت : «قال هل علمتم ما فعلتم بيوسف و اخيه اذانتم جاهلون; آيا دانستيد با يوسف و برادرش (بنيامين) چه كرديد، آن گاه كه جاهل بوديد!»
يعنى جهل شما سبب آن حسادت شديد و آن حسادت سبب شد كه توطئه قتل يوسف را بچينيد و او را شكنجه دهيد و در چاه بيفكنيد!
٤- جهل سرچشمه تعصب و لجاجت است! در آيه‏٢٦ سوره فتح تعبيرى به چشم مى‏خورد كه نشان مى‏دهد تعصب كور مشركان عرب در عصر پيامبر از جهل و نادانى آنها سرچشمه مى‏گرفت : «اذ جعل الذين كفروا فى‏قلوبهم الحمية حمية الجاهلية; (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و تعصب جاهليت را قرار دادند.»
٥- رابطه جهل و بهانه‏جوئى : تاريخ انبياء پر است از بهانه‏جوئيهائى كه امتهاى نادان در برابر آنها داشتند; در قرآن مجيد مكرر به آن اشاره مى‏كند و گاه روى رابطه آن با جهل انگشت مى‏گذارد; از جمله در آيه‏١١٨ سوره بقره مى‏خوانيم : «و قال الذين لايعلمون لولا يكلمنا الله او تاتينا آية كذلك قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم; افرادى جاهل و ناآگاه گفتند چرا خدا با ما سخن نمى‏گويد و چرا آيه و نشانه‏اى بر خود ما نازل نمى‏كند! پيشينيان آنها نيز همين گونه سخن مى‏گفتند; دلها و افكارشان شبيه يكديگر است.»
در اينجا تكيه بر جهل به عنوان زمينه بهانه‏جويى شده است، و نشان مى‏دهد كه اين انحراف اخلاقى، رابطه نزديكى با جهل دارد، همان‏گونه كه تجربيات فراوان نيز آن را نشان مى‏دهد.
٦- رابطه سوء ظن و بدبينى با جهل : در آيه‏١٥٤ سوره آل عمران كه در مورد جنگجويان احد مى‏خوانيم : «ثم انزل عليكم من بعد الغم امنة نعاسا يغشى طائفة منكم و طائفة قد اهمتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية; سپس به دنبال اين غم و اندوه (كه از شكست احد حاصل شد) خداوند آرامش را به صورت خواب سبكى بر شما فرستاد كه جمعى را فرا گرفت; اما جمع ديگرى در فكر جان خود بودند (و خواب به چشمانشان نرفت) آنها گمانهاى نادرستى درباره خداوند مانند گمانهاى دورانهاى جاهليت داشتند!»
بى شك سوء ظن يكى از رذائل اخلاقى است كه سرچشمه مفاسد بسيارى براى فرد و جامه است ; در اينجا رابطه ميان جهل و سوء ظن به روشنى بيان شده است.
٧- بى ادبى از جهل سرچشمه مى‏گيرد! قرآن مجيد در آيه‏٤ سوره حجرات، غالب كسانى را كه نسبت‏به مقام والاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله احترام لازم را نمى‏كردند، افراد كم فكر و نادان مى‏شمرد; مى‏فرمايد : «ان الذين ينادونك من وراء الحجرات اكثرهم لايعقلون; كسانى كه از پشت‏حجره‏ها (ى خانه‏ات) بلند صدا مى‏زنند، اكثرشان نمى‏فهمند.»
اين آيه اشاره به كسانى است كه وقت و بى‏وقت، پشت در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏آمدند و بلند صدا مى‏زدند : «يا محمد! يا محمد! اخرج الينا!; اى محمد! اى محمد! بيرون بيا (با تو كار داريم)!»
پيامبر صلى الله عليه و آله از بى‏ادبى و مزاحمتهاى پى در پى آنان، سخت آزرده خاطر بود ولى بر اثر حجب و حيا سكوت مى‏كرد، تا اين‏كه آيه‏٤ سوره حجرات نازل شد و آداب سخن گفتن و خطاب با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را شرح داد.
تعبير به اكثرهم لايعقلون (غالب آنها نمى‏فهمند) اشاره لطيفى است‏به اين كه اين خلق و خوى زشت (جسارت و بى‏ادبى) غالبا از پايين بودن سطح آگاهى سرچشمه مى‏گيرد.
٨- دوزخيان جاهلانند! بى شك كسانى راهى جهنم مى‏شوند كه داراى اعمال زشت و اخلاق رذيله‏اند; و به تعبير ديگر، صفات اخلاقى و نيز اعمال اخلاقى آنها آلوده است; و با توجه به اين كه قرآن، دوزخيان را افرادى ناآگاه و جاهل و نادان معرفى مى‏كند بخوبى روشن مى‏شود كه رابطه نزديكى در ميان اعمال زشت و جهل و نادانى است.
در آيه‏١٧٩ سوره اعراف مى‏خوانيم :
«و لقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها، ولهم آذان لايسمعون بها، اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون; به يقين گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم; آنها دلها (عقلها)يى دارند كه با آن (انديشه نمى‏كنند و) نمى‏فهمند; و چشمانى كه با آن نمى‏بينند; و گوشهايى كه با آن نمى‏شنوند; آنها همچون چهارپايانند; بلكه گمراهترند! اينان همان غافلانند!»
در اين آيه و بسيارى ديگر از آيات قرآن، رابطه‏اى ميان جهل و اعمال و اخلاق سوء، تبيين شده است.
٩- صبر و شكيبايى از آگاهى سرچشمه مى‏گيرد! در آيه‏٦٥ سوره انفال اين نكته به مسلمانان گوشزد شده است كه در عين نابرابرى سپاه خود با سپاه دشمن مى‏توانند به وسيله سپاه ايمان و صبر كه زائيده علم و آگاهى است جبران كنند; مى‏فرمايد :
«يا ايها النبي حرض المؤمنين على القتال ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا ماتين و ان يكن منكم ماة يغلبوا الفا من الذين كفروا بانهم قوم لا يفقهون; اى پيامبر! مؤمنان را به جنگ (با دشمن) تشويق كن! هرگاه بيست نفر با استقامت از شما باشند، بر دويست نفر غلبه مى‏كنند; و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از كسانى كه كافر شدند، پيروز مى‏گردند; چرا كه آنها گروهى هستند كه نمى‏فهمند!»
آرى، ناآگاهى كافران سبب سستى و عدم شكيبايى آنها مى‏شود; و آگاهى مؤمنان، سبب استقامت و پايمردى مى‏گردد; تا آنجا كه يك نفر از آنها با ده نفر از سپاه دشمن، مى‏تواند مقابله كند.
١٠- نفاق و پراكندگى از جهل سرچشمه مى‏گيرد! قرآن مجيد در آيه‏١٤ سوره حشر، اشاره به گروهى از يهود مى‏كند (يهود بنى نضير) كه به سبب اختلاف و پراكندگى (على رغم ظاهر فريبنده آنها) از مقابله با مسلمانان عاجز و ناتوان ماندند; مى‏فرمايد : « لايقاتلونكم جميعا الا فى قرى محصنة او من وراء جدر باسهم بينهم شديد تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذالك بانهم قوم لا يعقلون; آنها هرگز به صورت گروهى با شما نمى‏جنگند جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها! پيكارشان در ميان خودشان شديد است، (اما در برابر شما ضعيف!) آنها را متحد مى‏پندارى در حالى كه دلهايشان پراكنده است; اين به خاطر آن است كه آنها قومى نادان هستند!»
به اين ترتيب، نفاق و پراكندگى آنها را كه از رذائل اخلاقى است ناشى از جهل و نادانى آنها مى‏شمرد.

نتيجه
آنچه در بالا تحت عناوين دهگانه آمد، بخشى از آياتى است كه در قرآن مجيد پيرامون رابطه علم و فضيلت از يك سو و جهل و رذيلت از سوى ديگر آمده است و به عنوان مشت نمونه خروار مى‏تواند ما را به واقعيت اين رابطه محكم آشنا سازد.
به تجربه روزمره خود نيز اين مساله را بسيار ديده‏ايم كه افراد جاهل و ناآگاه، مرتكب اعمال زشتى مى‏شوند و داراى صفات رذيله‏اى هستند، و هنگامى كه آگاهى كافى درباره قبح آن اعمال و مفاسد و زيانهاى آن صفات پيدا مى‏كنند يا سطح و معارف آنها درباره مبدا و معاد بالاتر مى‏رود، بكلى آن اعمال و صفات را رها كرده، يا لااقل به مقدار زيادى از آن مى‏كاهند.
دليل منطقى اين مساله نيز روشن است; زيرا حركت‏به سوى صفات والا و اعمال صالحه احتياج به انگيزه‏اى دارد; بدون شك يكى از بهترين انگيزه‏ها، آگاهى از مصالح اعمال و صفات نيك و مفاسد اعمال و صفات رذيله است، و نيز آگاهى بر مبدا و معاد، و آشنائى با برنامه‏هاى مكتب انبياء و اولياء، انسان را به سوى آنها سوق مى‏دهد و بازتاب وسيعى در اصلاح مفاسد اخلاقى دارد.
ناگفته پيدا است كه منظور از علم و آگاهى در اينجا، آگاهى بر فنون صنايع و مسائل مادى نيست; چرا كه بسيارند كسانى كه از اين مسائل آگاهند و از همه آلودگان آلوده‏ترند; بلكه منظور علم و آگاهى به ارزشهاى والاى انسانى و تعليمات الهى و مصالح و مفاسد معنوى و معارف الهيه است.

رابطه «علم‏» و «اخلاق‏» در احاديث اسلامى
احاديث اسلامى نيز مملو است از تعبيراتى است كه نشان مى‏دهد رابطه تنگاتنگى در ميان علم و معرفت و آگاهى، با فضائل اخلاقى; و جهل و بى‏خبرى و ناآگاهى، با رذائل اخلاقى وجود دارد كه نمونه‏هائى از آن را در ذيل مى‏خوانيد :
١- در رابطه معرفت‏با زهد كه از مهمترين فضائل اخلاقى است از على عليه السلام چنين روايت‏شده است :
«ثمرة المعرفة العزوف عن الدنيا; ميوه درخت معرفت، زهد در دنيا است.» (٣٩)
٢- در حديث ديگرى در همين زمينه از همان حضرت مى‏خوانيم : «يسير المعرفة يوجب الزهد فى‏الدنيا; مختصر معرفت و آگاهى، موجب زهد در دنيا است.» (٤٠)
در اينجا معرفت مى‏تواند اشاره به معرفة الله باشد كه در برابر ذات پاك بى‏نهايتش همه چيز كوچك و بى‏ارزش است، و از قطره در برابر دريا نيز ناچيزتر مى‏باشد، و اين خود از اسباب زهد و بى‏اعتنايى و زرق و برق دنيا است. يا اين كه اشاره به آگاهى از ناپايدارى دنيا و تاريخ اقوام پيشين باشد كه آن نيز روح زهد را در انسان زنده مى‏كند و يا آگاهى به سراى جاويدان و عظمت نعمتهاى آنجا است و يا همه اينها.
٣- در حديث ديگرى در ارتباط غناى ذاتى و ترك حرص و آز، با علم و معرفت، از همان امام عليه السلام مى‏خوانيم : « من سكن قلبه العلم بالله سبحانه، سكنه الغنى عن الخلق; هر كس معرفت‏خداوند در دل او، جايگزين شود، غنى و بى نيازى از خلق در قلبش جايگزين خواهد شد.» (٤١)
روشن است كسى كه آگاه به صفات جلال و جمال خداست و جهان هستى را پرتو كوچكى از آن ذات بى‏نياز مى‏داند، تنها بر او توكل مى‏كند و از غير او خود را مستغنى و بى‏نياز مى‏بيند.
٤- در ارتباط معرفة الله با حفظ زبان از سخنان ناشايست و شكم از حرام; در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله آمده است : «من عرف الله و عظمه منع فاه من الكلام، وبطنه من الطعام; كسى كه خدا را بشناسد و بزرگ بشمرد، دهانش را از سخن (ناشايست) باز مى‏دارد، و شكمش را از غذا (ى حرام)!» (٤٢)
٥- در رابطه معرفت و خوف از خدا كه سرچشمه انواع فضايل اخلاقى است، در حديثى از امام صادق عليه السلام چنين آمده است : «من عرف الله خاف الله و من خاف الله سخت نفسه عن الدنيا; كسى كه خدا را بشناسد، از (مجازات) او مى‏ترسد، و كسى كه از خدا بترسد نسبت‏به زرق و برق دنيا، بى‏اعتنا مى‏شود!» (٤٣)
٦- در ارتباط روح گذشت و ترك انتقامجويى با معرفة الله، در حديثى از امام اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏خوانيم : «اعرف الناس بالله اعذرهم للناس وان لم يجد لهم عذرا; آگاهترين مردم به خدا كسى است كه بيش از همه مردم را در برابر خطاهايى كه مرتكب شده‏اند، معذور دارد، هرچند عذر (موجهى) براى آنها نيابد.» (٤٤) (بديهى است اين حديث ناظر به مسائل شخصى است نه مسائل اجتماعى).
٧- در ارتباط معرفة الله با ترك تكبر، در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم «و انه لاينبغى لمن عرف عظمة الله ان يتعظم ; شايسته نيست‏براى كسى كه از عظمت‏خدا آگاه است، بزرگى بفروشد!» (٤٥)
٨- در ارتباط پاكى عمل بطور كلى با علم و دانش، على عليه السلام در حديث ديگرى مى‏فرمايد : «لن يزكى العمل حتى يقارنه العلم; هرگز اعمال آدمى پاك نمى‏شود، مگر اين‏كه قرين با علم و معرفت گردد!» (٤٦)
پيدا است كه پاكى عمل و پاكى اخلاق معمولا از يكديگر جدا نيست.
٩- در همين رابطه، در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم : «بالعلم يطاع الله و يعبد و بالعلم يعرف الله و يوحد و به توصل الارحام و يعرف الحلال و الحرام، و العلم امام العقل; به وسيله علم و معرفت‏خداوند اطاعت و عبادت مى‏شود; و به وسيله علم خدا شناخته و يكتا شمرده مى‏شود; و نيز به وسيله آن صله رحم، برقرار مى‏گردد; و حلال و حرام شناخته مى‏شود; و علم پيشواى عمل است!» (٤٧)
در اين حديث نيز بسيارى از اعمال اخلاقى ثمره شجره علم و معرفت‏شمرده شده‏است.
١٠- همين معنى با صراحت‏بيشترى در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام آمده‏است كه فرمود : «ثمرة العقل مداراة الناس; ميوه درخت عقل، مدارا و نرمخوئى با مردم است!» (٤٨)
در برابر احاديث كه عمدتا رابطه علم و معرفت را با فضائل اخلاقى يا اعمال اخلاقى، نشان مى‏دهد، رواياتى نيز در منابع اسلامى آمده است كه رابطه ميان جهل و رذائل را تبيين مى‏كند كه آن هم تاكيدى است‏بر موضوع مورد نظر، از جمله :
١- در حديثى از على عليه السلام مى‏خوانيم : «الجهل اصل كل شر; جهل و نادانى ريشه هر شر و بدى است!» (٤٩)
٢- در حديثى ديگرى از همان حضرت مى‏فرمايد : «الحرص و الشره و البخل نتيجة الجهل; حرص و طمع و بخل، نتيجه جهل و نادانى است!» (٥٠)
چرا كه شخص حريص و طماع، غالبا به سراغ چيزهايى مى‏رود كه بيش از نياز زندگى اوست; و در واقع، علاقه او به مال و ثروت و مواهب مادى يك علاقه غير منطقى و غير عقلانى‏است; و همچنين بخيل بابخلش، چيزهايى رابراى خود نگهدارى مى‏كند كه‏هرگز در زندگى شخصى او قابل جذب نيست، بلكه آن را براى ديگران وا مى‏گذارد و مى‏رود!
٣- در تعبير زيباى ديگر از همان حضرت، رابطه جهل با رذايل اخلاقى به گونه جامعترى بيان شده است; مى‏فرمايد : «الجاهل صخرة لاينفجر مائها! و شجرة لا يخضر عودها! و ارض لايظهر عشبها!; جاهل سنگى است كه هرگز آب از آن جارى نمى‏شود; و درختى است كه شاخه‏هايش سبز نمى‏گردد; و زمينى است كه گياهى از آن نمى‏رويد!» (٥١)
٤- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام به اين نكته اشاره شده است كه جاهل هميشه يا در طرف افراط است، يا در طرف تفريط; فرمود : «لاترى الجاهل الا مفرطا او مفرطا» (٥٢)
با توجه به اين كه طبق نظر معروف علماى اخلاق فضائل اخلاقى همواره حد وسط در ميان افراط و تفريطى است كه به رذائل منتهى مى‏شود، از حديث فوق بخوبى مى‏توان اين حقيقت را دريافت كه در ميان جهل و رذائل اخلاقى رابطه بسيار نزديكى است.
٥- بسيارى از علماى اخلاق گام نخستين را براى اصلاح اخلاق و تهذيب نفس و خودسازى، اصلاح زبان مى‏دانند; و در احاديث اسلامى به رابطه ميان جهل و نادانى با آلودگى زبان، اشاره شده است; در حديثى از امام دهم حضرت هادى عليه السلام مى‏خوانيم : «الجاهل اسير لسانه; جاهل اسير زبان خويش است!» (٥٣)
كوتاه سخن اين كه در مورد رابطه ميان علم و اخلاق حسنه، و جهل و اخلاق سيئه،آيات و روايات فراوانى وجود دارد، و نشان مى‏دهد كه يكى از طرق‏مؤثر تهذيب نفوس، بالا بردن سطح دانش و معرفت آنها و افزايش آگاهى، و شناخت مبدا و معاد، و اطلاع بر آثار و پيامدهاى فضايل و رذايل اخلاقى است.
اين افزايش معرفت، در واقع دو شاخه دارد :
يك شاخه آن افزايش معرفت نسبت‏به زيانهاى رذائل اخلاقى در مورد فرد و جامعه است; درست مثل اين كه اگر انسان بداند استعمال مواد مخدر يا مشروبات الكلى چه زيانهاى غير قابل جبرانى دارد، زمينه ترك آن در وجودش فراهم مى‏گردد; بنابراين، همان‏گونه كه براى مبارزه با مواد مخدر و مشروبات الكلى، بايد مردم را به زيانهاى اين امور آگاه ساخت; همچنين براى مبارزه با رذائل اخلاقى و پرورش صفات فضائل، بايد عيب و حسن آنها را برشمرد; و افراد را از آن آگاه نمود; هرچند هيچ كدام از اين دو، علت تامه نيست ولى بى شك زمينه‏ها را براى فضائل اخلاقى آماده و راه را همواره مى‏سازد.
شاخه دوم، بالا بردن سطح معرفت‏بطور كلى است; يعنى، هنگامى كه معارف الهيه نسبت‏به مبدا و معاد و احوال اولياء و انبياء، و امور ديگرى از اين قبيل، بالا برود; انسان نسبت‏به فضائل اخلاقى، علاقه‏مند و از رذائل، متنفر مى‏گردد.
و به تعبير ديگر، پايين بودن سطح معارف و جهل در امور اعتقادى، محيط مناسبى را در فكر و جان انسان براى رويش خارهاى رذائل فراهم مى‏سازد، در حالى كه افزايش آگاهى، سرزمين روح و جان را براى دميدن گلهاى فضيلت، مهيا مى‏كند.

٥- تاثير فرهنگ جامعه در پرورش فضائل و رذائل فرهنگ، مجموعه امورى است كه به روح و فكر انسان، شكل مى‏دهد و انگيزه اصلى او را به سوى مسائل مختلف، فراهم مى‏سازد.
مجموعه‏عقائد،تاريخ،آداب و رسم جامعه،ادبيات و هنر،همان فرهنگ جامعه است.
درباره تاثير بعضى از اين امور، مانند : تاثير محيط و آگاهى و معرفت در زمينه‏سازى فضائل و رذائل، در گذشته صحبت‏شد; در اينجا به سراغ تاثير ساير بخشهاى فرهنگ جامعه در تحكيم پايه‏هاى فضائل يا تعميق صفات رذيله در جامعه، سخن مى‏گوييم.
يكى از آنها همان آداب و عادات و رسوم و سنن و تاريخ يك جامعه است كه اگر بر محور فضائل دور زند، زمينه بسيار مناسبى براى پرورش صفات عالى انسانى و تهذيب نفوس فراهم مى‏سازد، و اگر از رذائل اخلاقى مايه بگيرد، محيط را كاملا آماده پذيرش رذائل مى‏سازد.
در آيات قرآن، اشارات بسيار روشنى در اين زمينه ديده مى‏شود و نشان مى‏دهد چگونه بسيارى از اقوام منحرف پيشين، به خاطر آداب و رسوم غلط و سنن جاهلى و فرهنگ منحط، به دره هولناك رذائل اخلاقى سقوط كردند; به عنوان نمونه :
١- «و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا والله امرنا بها قل ان الله لايامر بالفحشاء، اتقولون على الله مالا تعلمون; و هنگامى كه زشتى انجام مى‏دهند مى‏گويند : پدران خود را بر اين عمل يافتيم; و خداوند ما را به آن دستور داده است! - بگو خدا (هرگز) به كار زشت فرمان نمى‏دهد، آيا چيزى به خدا نسبت مى‏دهيد كه نمى‏دانيد!» (سوره اعراف، آيه‏٢٨)
٢- «و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا اولو كان آبائهم لايعقلون شيئا و لا يهتدون; و هنگامى كه به آنها گفته شود : از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد! مى‏گويند : نه! ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى‏نماييم. آيا اگر پدران آنها چيزى نمى‏فهميدند و هدايت نيافتند (باز از آنها پيروى خواهند كرد؟)» (سوره‏بقره،آيه‏١٧٠)
٣- «اذ قال لابيه و ق-ومه ما هذه الت-ماثيل التى انتم لها عاك-فون - قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين; آن هنگام كه به پدرش (آزر) و قوم او گفت : اين مجسمه‏هاى بى‏روح چيست كه شما همواره آنها را پرستش مى‏كنيد؟ - گفتند : ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مى‏كنند.» (سوره انبياء، آيه‏٥٢ و٥٣)
٤- «وكذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون; و اين گونه در هيچ شهر و ديارى، پيش از تو، پيامبر انذار كننده‏اى نفرستاديم مگر اين‏كه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند : ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و به آثار آنان اقتدا مى‏كنيم!» (سوره زخرف، آيه‏٢٣)
٥- «وما كان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوهم من قريتكم انهم اناس يتطهرون; ولى پاسخ قومش چيزى جز اين نبود كه گفتند : اينها را از شهر و ديار خود بيرون كنيد، كه اينها مردمى هستند كه پاكدامنى را مى‏طلبند (و با، همصدا نيستند)!» (سوره‏اعراف، آيه‏٨٢)
٦- «و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم يتوارى من القوم من سوء ما بشر به ايمسكه على هون ام يدسه فى التراب الاساء ما يحكمون; در حالى كه هرگاه به يكى از آنها بشارت دهند دختر نصيب تو شده، صورتش (از فرط ناراحتى) سياه مى‏شود و بشدت خشمگين مى‏گردد - به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده، از قوم و قبيله خود متوارى مى‏گردد; (و نمى‏داند) آيا او را با قبول ننگ نگهدارد، يا در خاك پنهانش كند؟! چه بد حكم مى‏كنند!» (سوره نحل، آيه‏٥٨و٥٩)
٧- «محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اث-ر السجود;محمد صلى الله عليه و آله فرستاده خداست; و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند; پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مى‏بينى در حالى كه همواره فضل خدا و رضاى او را مى‏طلبند; نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است.» (سوره‏فتح،آيه‏٢٩)

تفسير و جمع بندى سخن در اين است كه فرهنگ هر قوم و ملتى هر چه باشد در پرورش صفات اخلاقى اثر تعيين كننده‏اى دارد; فرهنگهاى عالى و شايسته، افرادى با صفات عالى پرورش مى‏دهد، و فرهنگهاى منحط و آلوده، عامل پرورش رذايل اخلاقى است; و آيات فوق اشارات پرمعنايى به هر دو قسمت دارد.
در نخستين آيه سخن از عذر گروهى از منحرفان شيطان صفت‏به ميان مى‏آورد كه وقتى عمل زشت و قبيحى را انجام مى‏دهند، اگر از دليل آن سؤال شود مى‏گويند : اين راه و رسمى است كه نياكان خود را بر آن يافتيم (و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا)!
بلكه پا را از اين هم فراتر مى‏نهند و مى‏گويند كه خداوند نيز به ما دستور داده است كه آن را انجام دهيم (والله امرنا بها)
به اين ترتيب، سنت پيشينيان را دليلى بر حسن عمل، و حتى دليلى بر حكم الهى مى‏گرفتند; و نه تنها از قباحت و زشتى عمل، يا صفات اخلاقى مربوط به آن شرم نداشتند، بلكه به آن نيز افتخار مى‏كردند.
در دومين آيه، همين معنى به صورت ديگرى مطرح شده، هنگامى كه به آنها پيشنهاد مى‏شد بياييد و از آنچه خداوند بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرده پيروى كنيد، آنها با غرور و تكبر مى‏گفتند : نه! ما اين كار را انجام نمى‏دهيم، بلكه از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى‏كنيم - و به اين ترتيب، سنتهاى جاهلى و رذائل اخلاقى، به خاطر اين كه جزء فرهنگ آنها شده بود، در نظر آنان ارزشمندتر از آيات الهى و بينات قرآنى بود - (و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا)!
قرآن اضافه مى‏كند : آيا پدران آنها نادان و گمراه نبودند (چرا با اين حال، سنت آن گمراهان نادان را بر آيات حياتبخش و روشنى آفرين قرآن مقدم مى‏داريد - (اولو كان آبائهم لايعقلون شيئا و لا يهتدون)
در سومين آيه باز به تاثير سنت و فرهنگ غلط در اعمال ضد اخلاقى برخورد مى‏كنيم; در بيانى شبيه آيات گذشته،در داستان ابراهيم عليه السلام و بت پرستان بابل مى‏خوانيم : هنگامى كه ابراهيم عليه السلام آنها را ملامت كرد كه چرا پيوسته اين مجسمه‏هاى بى‏روح را پرستش مى‏كنيد (و از اين كار ابلهانه دست‏بر نمى‏داريد)! آنها گفتند : اين به دليل آن است كه ما همواره پدران خود را مى‏ديديم كه آنها را عبادت مى‏كنند (اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون - قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين)!
در اينجا ابراهيم شديدترين حمله خود را بر اين تقليد كوركورانه كرد و گفت : بطور مسلم شما و پدرانتان در گمراهى آشكارى بوديد (قال لقد كنتم انتم و آبائكم فى ضلال مبين)!
ولى متاسفانه اين ضلال مبين از نسلى به نسلى منتقل مى‏شد و به صورت فرهنگى در مى‏آمد، و نه تنها قبح آن از بين مى‏رفت، بلكه تبديل به يك افتخار مى‏شد.
در چهارمين آيه باز با همين معنى در شكل ديگرى روبه‏رو مى‏شويم :
در پاسخ اين سؤال كه چرا شما انسانهاى با شعور، بتهاى بى‏شعور را پرستش مى‏كنيد، مى‏گويند : «ما نياكان خود را بر مذهبى يافتيم و مادر پرتو آثار آنها هدايت‏يافته‏ايم‏»! (بل قالوا انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مهتدون)
آنها اين كار ابلهانه را نه تنها ضلالت و گمراهى نمى‏شمردند بلكه هدايتى مى‏دانستند كه از نياكانشان به آنها رسيده، و در آيه‏متعاقب آن، اين منطق را، منطق همه مترفين (ثروتمندان مست و مغرور)، در تمام طول تاريخ مى‏شمرد (وكذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون).
بديهى است اين تقليد كوركورانه كه در سايه آن زشتيها، زيبا، خودنمايى مى‏كرد، عوامل زيادى داشت; ولى بى شك، يكى از عوامل آن تبديل زشتيها به يك سنت و فرهنگ دير پا بوده است.
و نيز همين معنى در آيه‏١٠٣ و ١٠٤ سوره مائده آمده كه عربهاى جاهلى يك سلسله بدعتهاى ابلهانه در زمينه حلال و حرام براى خود گذارده بودند; غذاهاى مباح و حلالى را بر خود تحريم مى‏كردند، و حرامهايى را بر خود حلال مى‏شمردند، و چنان به اين سنت غلط چسبيده بودند كه آيات الهى را درباره آن بى‏رنگ مى‏پنداشتند و در مقابل آن مى‏گفتند : «حسبنا ما وجدنا عليه آبائنا; آنچه را از پدران خود يافته‏ايم ما را بس است!»
و از مجموع اين بخش از آيات به روشنى ثابت مى‏شود كه تا چه حد سنتهاى غلط مى‏تواند زمينه‏ساز اعمال ضد اخلاقى گردد، و رذائل را فضائل نشان دهد، و عقايد انحرافى را درست و صواب معرفى كند.
در پنجمين آيه به مطلب تازه‏اى در زمينه تاثير سنتها بر دگرگونى ارزشهاى اخلاقى، برخورد مى‏كنيم، و آن اين كه قوم لوط كه انحرافات اخلاقى آنها صفحات تاريخ را سياه كرده، (و با نهايت تاسف در جاهليت عصر ما در مراكز تمدن غربى، به صورتى بدتر از گذشته و در شكل قانونى بروز و ظهور نموده است) هنگامى كه دعوت حضرت لوط و ياران اندكش را به پاكى و تقوا بطور مكرر شنيدند ناراحت‏شدند، و فرياد زدند : اينها را از شهر و ديار خود بيرون كنيد، اينها آدمهايى هستند كه مى‏خواهند به پاكى و تقوا روى آورند (يا تظاهر به پاكى و تقوا كنند) (وماكان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوهم من قريتكم انهم اناس يتطهرن).
محيط آلوده، سنتهاى غلط و فرهنگ منحط، آنچنان اثر سوء، در ميان آنها گذارده بود كه پاكى و تقوا، جرم محسوب مى‏شد، و ناپاكى و آلودگى افتخار!
بديهى است در چنين محيطى رذائل اخلاقى بسرعت پرورش مى‏يابد و رذائل كمرنگ و بى‏رنگ مى‏شود.
در ششمين آيه، سخن از داستان وحشتناك زنده به گور كردن دختران در عصر جاهليت، به خاطر خو گرفتن به يك سنت غلط مى‏باشد.
عرب جاهلى تولد دختر را ننگى براى خود مى‏پنداشت، و هرگاه به او خبر مى‏دادند دخترى نصيب تو شده است، چنان خشمگين مى‏شد كه صورتش از شدت ناراحتى كبود و سياه مى‏شد! (٥٤)
وگاه روزها يا هفته‏ها خود را پنهان مى‏كرد و پيوسته در فكر بود، آيا اين ننگ را بر خود بپذيرد، و دختر را نگه‏دارد يا در زير خاك پنهانش سازد; و خود را از اين غم و اندوه ننگ رهايى بخشد (و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسوادا و هو كظيم يتوارى من القوم من سوء ما بشر به ايمسكه على هون ام يدسه فى التراب الاساء ما يحكمون).
بى شك آدم كشى آن هم در جايى كه پاى فرزند نوزاد در ميان باشد از قبيحترين اعمال و زشت‏ترين كارها است ولى سنتهاى غلط چنان قبح و زشتى آن را از بين مى‏برد كه به صورت يك فضيلت و افتخار در مى‏آيد.
از مسائل وحشتناكى كه در مورد مساله زنده به گور كردن دختران در بعضى از تفاسير آمده، اين‏است كه‏نوشته‏اند دفن‏كردن در زيرخاك يكى ازطرق نابودكردن آنهابود، گاه دختران‏را در آب‏مى‏انداختند و غرق‏مى‏كردند وگاه ازبالاى كوه‏پرتاب مى‏نمودندوگاهى آنها را سر مى‏بريدند! (٥٥) در اين‏كه از چه زمانى‏اين سنت ننگ‏آلود در ميان عرب جاهلى رايج‏شد و انگيزه اصلى آن چه بود، بحثهاى مفصلى است كه اين جا، جاى آن نيست. (٥٦)
سخن در اين است كه چگونه اين گونه سنتها راه را براى رذائل اخلاقى در بدترين اشكالش هموار مى‏سازد; و بدترين رذائل را در رديف بهترين فضائل قرار مى‏دهد; و اين گواه ديگرى است‏بر اين كه فرهنگ قوم و ملت، يكى از انگيزه‏هاى مهم گرايش به فضائل يا رذائل است و آنان كه مى‏خواهند با رذائل اخلاقى مبارزه كنند، بايد در اصلاح فرهنگهاى فاسد بكوشند.
شبيه همين معنى را در عصر و زمان خود مشاهده مى‏كنيم كه فرهنگهاى شبيه فرهنگ عرب جاهلى، سرچشمه انواع رذائل اخلاقى شده است‏به عنوان نمونه : در يك كنفرانس بزرگ جهانى كه در سالهاى اخير در پكن پايتخت چين درباره حقوق زن برگزار شد، گروه عظيمى از كشورهاى شركت كننده در آن كنفرانس اصرار داشتند كه اين سه اصل در برنامه كنفرانس جاى گيرد : آزادى روابط جنسى زنان; مشروع بودن همجنس گرايى آنان; و آزادى سقط جنين; كه با جنجال عظيمى از سوى بعضى از كشورهاى اسلامى از جمله كشور ما رو به رو شد.
بديهى است هنگامى كه نمايندگان به اصطلاح تحصيل كرده اقوام و ملتها از اين گونه كارهاى زشت و ننگين به عنوان حقوق زن دفاع كنند و فرهنگى بر اساس آن پديد آيد، چه رذائل اخلاقى در ميان اقوام و ملل شايع مى‏گردد! رذائلى كه آثار زيانبار آن نه تنها در مساله تهذيب اخلاق، بلكه در زندگى اجتماعى و اقتصادى آنها نيز نمايان مى‏شود.
در هفتمين و آخرين آيه‏مورد بحث كه بيانگر رابطه فضائل با فرهنگ محيط است، سخن از ياران پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به ميان آمده و نشان مى‏دهد كه آنها در سايه فرهنگى كه آن حضرت در آن جامعه تاريك و ظلمانى به وجود آورد، با چه سرعتى مراحل فضائل اخلاقى را پيمودند و از نردبان علم و فضيلت‏بالا رفتند; مى‏فرمايد : محمد فرستاده خداست و آنها كه با او هستند (داراى اين صفات برجسته‏اند) در برابر كفار سر سخت و در ميان خود مهربانند; همواره آنها را در حال ركوع و سجود (و نيايش و عبادت) مى‏بينى، كه فضل و رضاى پروردگار را مى‏طلبند، نشانه آنان در صورتشان از آثار سجده نمايان است (محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فى‏وجوههم من اثر السجود).
بديهى است منظور از و الذين معه (كسانى كه با او هستند) همراهى در زمان و مكان نيست; بلكه همراهى در آموزشها و عقائد و پذيرش سنتها و فرهنگ خاص الهى اوست.

رابطه آداب و سنن با اخلاق در روايات اسلامى
در اسلام اهميت فوق‏العاده‏اى به مساله ايجاد سنتهاى صالحه و مبارزه با سنتهاى سيئه داده شده است; و اين مساله بازتاب گسترده‏اى در احاديث اسلامى دارد; و از مجموع اين حاديث‏بخوبى روشن مى‏شود كه هدف اين بوده كه با فراهم آمدن سنتهاى نيك، زمينه‏هاى اعمال اخلاقى فراهم گردد; و بعكس، زمينه‏هاى رذائل برچيده شود; از جمله روايات زير است كه هر كدام نكته‏اى خاص خود دارد.
١- در حديثى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله آمده است كه مى‏فرمود : «خمس لا ادعهن حتى الممات الاكل على الحضيض مع العبيد ...، و حلب العنز بيدى و لبس الصوف و التسليم على الصبيان، لتكون سنة من بعدى; پنج چيز است كه تا آخر عمر آن را رها نمى‏كنم; غذا خوردن با بردگان در حال نشسته روى زمين و ... و دوشيدن شير بز ماده با دست‏خودم،و پوشيدن لباسهاى پشمينه (ى خشن كه لباس قشرهاى كم درآمد و محروم بود) و سلام كردن به كودكان، تا به صورت سنتى براى بعد از من درآيد.» (٥٧)
هدف از اين گونه كارها اين بوده است كه روح تواضع و فروتنى را در مردم ايجاد كند، و تواضع از گردن‏فرازان به صورت سنتى درآيد و مردم به آن اقتدا كنند.
در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است : «من سن سنة حسنة عمل بها من بعده كان له اجره و مثل اجورهم من غير ان ينقص من اجورهم شيئا، ومن سن سنة سيئة فعمل بها بعده كان عليه وزره و مثل اوزارهم من غير ان ينقص من اوزارهم شيئا; كسى كه سنت نيكى را در ميان مردم بگذارد كه بعد از وى به آن عمل كنند، هم اجر كار خود را دارد و هم مساوى پاداش تمام كسانى كه به آن عمل مى‏كنند; بى آن‏كه چيزى از پاداش آنها را بكاهد; و كسى كه سنت‏بدى بگذارد، و بعد از وى به آن عمل كنند، كيفر آن، همانند كيفر كسانى كه به آن عمل مى‏كنند بر او خواهد بود بى آن كه چيزى از كيفر آنها كاسته شود.» (٥٨)
شبيه همين مضمون را مرحوم علامه مجلسى در بحار آورده است.
اين حديث كه به‏تعبيرهاى مختلف از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله و امام‏باقر عليه السلام و امام‏صادق عليه السلام نقل شده نشان مى‏دهد كه فراهم آوردن زمينه‏ها براى اعمال اخلاقى، تا آن حد اهميت دارد كه پديد آورنده‏اش در تمام آثار آن شريك است; همچنين فراهم آوردن زمينه‏هاى رذائل با ايجاد سنتهاى ضلالت و گمراهى و فساد.
٣- روى همين جهت، اميرمؤمنان على عليه السلام از سفارشهاى مؤكدى كه به مالك اشتر مى‏كند، همان حفظ سنتهاى صالحه و جلوگيرى از شكسته شدن احترام آنهاست; مى‏فرمايد : «لا تنقص سنة صالحة عمل بها صدور هذه الامة و اجتمعت‏بها الالفة و صلحت عليها الرعية، و لاتحدثن سنة تضر بشى‏ء من ماضى تلك السنن فيكون الاجر لمن سنها و الوزر عليك بما نقضت منها; هرگز سنت پسنديده‏اى را كه پيشوايان اين امت‏به آن عمل كرده‏اند و امت اسلامى به آن انس و الفت گرفته، و امور رعيت، به وسيله آن اصلاح شده، نقض مكن! و سنت و روشى را كه به آن سنتهاى صالحه پيشين زيان وارد سازد، ايجاد منما! كه اجر آن براى كسى خواهد بود كه آن سنتها را برقرار كرده و گناهش بر توست كه آن سنتها را شكسته‏اى!» (٥٩)
در واقع سنتهاى نيك از آنجا كه كمك به انجام كارهاى خير و پرورش فضائل اخلاقى مى‏كند، داخل در تحت عنوان اعانت‏برخير است و ايجاد يا احياى سنتهاى شر، مصداق معاونت‏بر اثم محسوب مى‏شود; و مى‏دانيم معاونان، در اعمال خوب و بد فاعلان خير و شر، سهيم و شريكند بى آن‏كه چيزى از پاداش و كيفر آنها كاسته شود.
اهميت‏سنت‏حسنه تا آن حد است كه در روايت معروفى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم : عبدالمطلب جد گرامى پيامبر اسلامى صلى الله عليه و آله پنج‏سنت قبل از اسلام در ميان عرب قرار داد، و خداوند همه آنها را امضا فرمود و جزء احكام اسلام قرار داد : همسر پدر را بر فرزند تحريم كرد; و در ديه قتل، صد شتر قرار داد; و در دور خانه خدا هفت‏شوط طواف مى‏كرد; و گنجى پيدا كرد خمس آن را ادا نمى‏نمود; و زمزم را در آن روز كه از نو حفر كرد، «سقاية‏الحاج‏» ناميد (كانت لعبد المطلب خمسا من السنن اجريها الله عزوجل فى الاسلام حرم نساء الاباء على الابناء، و سن الدية فى القتل ماة من الابل و كان يطوف البيت‏سبعة اشواط، و وجد كنزا فاخرج منه الخمس، و سمى زمزم حين حفرها سقاية الحاج).
از مجموع آنچه در بالا آمد و روايات فراوان ديگرى كه در اين زمينه وارد شده است‏بخوبى استفاده مى‏شود كه آداب و سنن و فرهنگ يك قوم و ملت اثر تعيين كننده‏اى در اخلاق و اعمال آنها دارد; و به همين دليل، اسلام اهميت فوق‏العاده‏اى به اين مساله مى‏دهد و حفظ سنتهاى حسنه را لازم مى‏شمرد و ايجاد يا حفظ سنتهاى سيئه را يك گناه بسيار بزرگ معرفى مى‏كند.
٦- رابطه عمل و اخلاق‏درست است كه اعمال انسان از اخلاق او سرچشمه مى‏گيرد و خلق‏وخوهاى درونى در لابه‏لاى اخلاق نمايان مى‏شود، بطورى كه مى‏توان گفت، اعمال و رفتارهاى انسان ثمره خلق و خوى درونى اوست; ولى از سوى ديگر، اعمال انسان نيز به نوبه خود به اخلاق او شكل مى‏دهد; يعنى، تكرار يك عمل خوب يا بد، تدريجا تبديل به يك حالت درونى مى‏شود و ادامه آن سبب پيدايش يك ملكه اخلاقى مى‏گردد، خواه فضيلت‏باشد يا رذيلت; به همين دليل، يكى از راههاى‏مؤثر براى تهذيب نفوس، تهذيب اعمال است، و مبادا تكرار يك عمل بد در درون روح و جان انسان ريشه بدواند، و روح را به رنگ خود در آورد و سبب پيدايش رذائل اخلاقى گردد!
به همين دليل، در روايات اسلامى دستور داده شده است كه مردم بعد از لغزشها و گناهان فورا توبه كنند; يعنى، با آب توبه آثار آن را از دل و جان بشويند مبادا گناه تكرار شود و تبديل به يك اخلاق رذيله گردد!
بعكس، دستور داده شده است كه كارهاى نيك، آنقدر تكرار گردد كه تبديل به يك عادت شود.
با اين اشاره به قرآن باز مى‏گرديم، و بخشى از آياتى را كه اشاره به اين معنى دارد، مورد بررسى قرار مى‏دهيم :
١- كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون (سوره مطففين، آيه‏١٤)
٢- كذلك زين للمسرفين ما كانوا يعملون (سوره يونس، آيه‏١٢)
٣- افمن زين له سوء عمله فرآه حسنا (سوره فاطر، آيه‏٨)
٤- وجدتها وقومها يسجدون للشمس من دون الله و زي-ن له-م الش-يطان اعمال-هم... (سوره نمل، آيه‏٢٤)
٥- قل هل ننبئكم بالا خسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى‏الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا (سوره كهف، آيه‏١٠٣)
٦- انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيما (سوره نساء، آيه‏١٧)
٧- خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها (سوره توبه، آيه‏١٠٣)

ترجمه ١- چنين نيست‏كه آنها مى‏پندارند، بلكه اعمالشان چون‏زنگارى بردلهايشان نشسته است.
٢- اين گونه براى اسرافكاران اعمالشان زينت داده شده است (كه زشتى اين عمل را درك نمى‏كنند).
٣- آيا كسى كه عمل بدش براى او آراسته شده و آن را خوب و زيبا مى‏بيند همانند كسى است كه واقع را آنچنان كه هست مى‏يابد.
٤- او و قومش را ديدم كه براى غير خدا- خورشيد- سجده مى‏كنند و شيطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده ...
٥- بگو آيا به شما خبر دهيم كه زيانكارترين مردم در كارها چه كسانى هستند; آنها كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم (و نابود) شده با اين حال مى‏پندارند كار نيك انجام مى‏دهند.
٦- توبه تنها براى كسانى است كه كار بدى از روى جهالت انجام مى‏دهند، سپس بزودى توبه مى‏كنند; خداوند توبه چنين اشخاصى را مى‏پذيرد و خدا دانا و حكيم است.
٧- از اموال آنها صدقه‏اى (زكات) بگير، تا به وسيله آن آنها را پاك سازى و پرورش دهى!

۷
اخلاق در قرآن تفسير و جمع بندى
در نخستين آيه، اشاره به آثارى شده است كه اعمال گناه آلوده بر قلب و روح انسان مى‏گذارد; صفا و نورانيت را از آن مى‏گيرد، و تاريكى و ظلمت‏به جاى آن مى‏نشاند; مى‏فرمايد : «چنين نيست كه آنها (كم فروشان) مى‏پندارند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته; كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون.»
جمله «ما كانوا يكسبون‏» كه از فعل مضارع در آن استفاده شده و دلالت‏بر استمرار دارد، دليل روشنى بر اين معنى است كه اعمال بد تغييرات مهمى در دل و جان ايجاد مى‏كند، و همچون زنگارى كه آئينه را از نورانيت و صفا مى‏اندازد، روح را كدر و تاريك مى‏كند; و به اين ترتيب، صفت رذيله قساوت و بى‏حيايى و بى‏تفاوتى در برابر گناه، و به تعبير ديگر، ظلمت‏شقاوت و بى‏تقوايى را بر قلب انسان چيره مى‏كند.
زين (بر وزن عين) زنگارى است كه روى اشياء قيمتى مى‏نشيند; و به تعبير ديگر، قشر قرمز رنگى است كه بر اثر رطوبت هوا، روى آهن و مانند آن ظاهر مى‏شود، و معمولا نشانه پوسيدن و ضايع شدن فلزات است.
انتخاب اين تعبير براى آثار ويرانگر گناهان در قلب و روح انسان تعبير بسيار مناسبى است، كه در روايات اسلامى نيز كرارا روى آن تكيه شده و در بحث آينده كه پيرامون روايات اسلامى است‏خواهد آمد.
در دومين آيه به مرحله‏اى فراتر از مرحله رين (زنگار) اشاره شده و آن مرحله تزيين است; به اين ترتيب كه تكرار عمل سوء باعث تزيين آن در نظر انسان مى‏شود; يعنى، روح انسان چنان با آن هماهنگ مى‏گردد كه آن را براى خود موهبت و افتخار مى‏پندارد; مى‏فرمايد : «اين چنين اعمال مسرفان در نظرشان جلوه داده شده است; كذلك زين للمسرفين ما كانوا يعملون‏».
جمله «ما كانوا يعملون‏» و همچنين تعبير به «مسرفين‏» دليل روشنى بر تكرار گناه از سوى آنهاست; يعنى با تكرار زشتيها و بديها نه تنها قبح و زشتى آنها از بين مى‏رود بلكه تدريجا به صورت يك فضيلت در نظر گنهكاران خود نمايى مى‏كند; و اين در واقع يكى از رذائل اخلاقى است كه نتيجه شوم تكرار اعمال گناه آلود است.
در اين‏كه چه كسى اعمال زشت اين گونه افراد را در نظرشان جلوه مى‏دهد سخن بسيار است.
در بعضى از آيات، اين كار به خداوند نسبت داده شده است; و در واقع مجازاتى است كه خداوند براى اين گونه افراد كه بر گناه اصرار مى‏ورزند قرار داده است; چرا كه وقتى اعمال زشتشان در نظرشان تزيين شود، بيشتر به سراغ آن مى‏روند، و خود را در دنيا و آخرت رسواتر و بدبخت‏تر مى‏كنند; مى‏فرمايد : «ان الذين لايؤمنون بالآخرة زينا لهم اعمالهم; كسانى كه ايمان به آخرت ندارند، اعمالشان را در نظرشان زينت مى‏دهيم.» (٦٠) در جاى ديگر، اين كار به شيطان نسبت داده شده، چنان‏كه در آيه‏٤٣ سوره انعام درباره گروهى از كفار لجوج و اندرز ناپذير، مى‏فرمايد : «ولكن قست قلوبهم و زين لهم الشيطان ما كانوا يعملون; ولى دلهاى آنها سخت و با قساوت شد و شيطان، كارهايى را كه انجام مى‏دادند در نظرشان زينت داد.»
و گاه اين معنى به بتها نسبت داده شده، مى‏فرمايد : «وكذلك زين لكثير من المشركين قتل اولادهم شر كاؤهم ...; اين گونه شركاى آنها (بتها) قتل فرزندانشان را در نظرشان جلوه دادند ... (زيرا كودكان خود را براى بتها قربانى مى‏كردند و افتخار مى‏نمودند).» (٦١)
وگاه- چنان كه‏در آيه‏مورد بحث آمده- اين مطلب به صورت فعل مجهول ذكر شده، مى‏فرمايد : «اين چنين براى اسرافكاران اعمالى را كه انجام مى‏دادند زينت داده‏شده.»
با كمى دقت روشن مى‏شود كه اين تعبيرات هيچ گونه منافاتى با هم ندارند، بلكه مكمل يكديگرند; گاه عامل زينت، تكرار عمل است، زيرا تكرار يك عمل زشت، كم كم از قبح آن مى‏كاهد و به مرحله‏اى مى‏رسد كه نسبت‏به آن بى‏تفاوت مى‏گردد،و اگر باز ادامه يابد به صورت يك كار خوب در نظر صاحبش جلوه مى‏كند، و همچون زنجيرى بر دست و پاى او مى‏افتد و اجازه خروج از اين دام را به او نمى‏دهد; و اين مطلبى است كه هر كس مى‏تواند با مطالعه حال تبهكاران در زندگى خود، آن را تجربه كند.
در موارد ديگرى، وسوسه‏هاى نفس از درون، و وسوسه‏هاى شيطان از برون عمل زشتى را در نظر انسان تزيين مى‏كند، بى آن‏كه آن را تكرار كرده باشد. و كار به جاى مى‏رسد كه يك گناه بزرگ را به گمان اين كه وظيفه دينى يا انسانى اوست مرتكب مى‏شود، و مى‏گويد شخص فلان مثلا واجب‏الغيبه است- در حالى كه شخص مزبور گناهى‏نداشته، بلكه عامل‏حسد، چنين‏كارى را درنظر غيبت‏كننده جلوه‏داده‏است; وتاريخ پر است از كار كسانى كه مرتكب جنايات هولناكى مى‏شدند و چون مطابق هواى نفس و وسوسه‏هاى شيطانى بود نه تنها آن را قبيح نمى‏شمردند بلكه به آن افتخار مى‏كردند.
گاه خداوند مى‏خواهد افرادى را به خاطر لجاجت و اندرز ناپذيرى مجازات كند،يكى از طرق مجازات آنان اين است كه زشتيها را خوبى در نظرشان جلوه مى‏دهد تا رسوايى بيشتر به بار آورند و مجازات سنگينتر.
اين نكته نيز قابل توجه است كه مطابق توحيد افعالى، هر كار و هر اثرى را در اين عالم مى‏توان به خدا نسبت داد; چرا كه علت‏العلل، ذات پاك اوست، هر چند اين امر مانع مصونيت افراد در برابر اعمالشان نخواهد بود; حمد و ثنا براى خداست كه قوت و قدرت بخشيده، و لعن و نفرين براى كسانى است كه اين قدرت و قوت را در راه گناه مصرف مى‏كنند.
گاه طبيعت آفرينش چيزى نيز اقتضا مى‏كند كه فريبنده و داراى زرق و برق باشد; چنان‏كه در آيه‏١٤ سوره آل عمران مى‏خوانيم :
«زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضة ... ; محبت‏به امور مادى : زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره .... در نظر مردم جلوه داده شده است (تا بدين وسيله آزمايش شوند)».
يكى از عوامل تزيين كارهاى زشت و ناپسند،تكرار آن است كه در روح و جان انسان اثر مى‏گذارد و اخلاق و خوى او را دگرگون مى‏سازد همان‏گونه كه تكرار اعمال نيك تدريجا به صورت ملكه‏اى در درون جان انسان در مى‏آيد و مبدل به اخلاق فاضله مى‏شود; بنابراين، براى تهذيب نفوس و پرورش فضائل اخلاقى،بايد پويندگان اين راه، از تكرار اعمال نيك كمك بگيرند، و از تكرار اعمال سوء بر حذر باشند كه اولى معين و مدد كار است و دومى دشمن غدار.
در سومين آيه باز سخن از تزيين اعمال بد در نظر انسانها است; مى‏فرمايد : آيا كسى كه عمل بدش براى او تزيين شده و آن را خوب و زيبا مى‏بيند (همانند كسى است كه واقعيتها را همان‏گونه كه هست مى‏بيند); «افمن زين له سوء عمله فرآه حسنا».
همان‏گونه كه در تفسير آيه‏قبل گفته شد : يكى از عوامل تزيين اعمال سوء، تكرار و خو گرفتن با آنها است، كه تدريجا در برابر اين گونه اعمال بى‏تفاوت و سپس به آن علاقه‏مند مى‏شود، و كار خوبى مى‏پندارد و به آن افتخار مى‏كند.
جالب اين كه هنگامى كه قرآن اين سؤال را مطرح مى‏كند : «آيا كسى كه زشتى عملش، در نظرش تزيين شده و آن را زيبا مى‏بيند ...» نقطه مقابل آن را آشكارا ذكر نمى‏كند، گويا مى‏خواهد به شنونده مجال وسيعى بدهد كه امور مختلفى را كه مى‏تواند نقطه مقابل آن باشد در نظر خويش مجسم كند و بيشتر بفهمد; مى‏خواهد بگويد آيا چنين كسى همانند افراد واقع بين است كه حق را حق و باطل را باطل مى‏بينند؟ آيا چنين كسى همانند پاكدلانى است كه هميشه به محاسبه نفس خويش مشغولند و از خو گرفتن به زشتيها دور مى‏مانند و ...؟ اين نكته نيز قابل ملاحظه است كه در ذيل اين آيه به پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏فرمايد : بر حال اينها تاسف مخور و جان خود را به خطر نيفكن! خدا هر كس را بخواهد گمراه مى‏سازد، و هركس را بخواهد هدايت مى‏كند (فان الله يضل من يشاء و يهدى من يشاء فلا تذهب نفسك عليهم حسرات ان الله عليم بما يصنعون)!
در واقع اين يك مجازات الهى است كه دامن كسانى را كه در انجام اعمال زشت، جسور هستند، مى‏گيرد و بايد به چنين سرنوشتى گرفتار شوند.
در تفسير «فى ظلال‏» آمده است : كسى كه خداوند هدايت و خير او را (به خاطر نيت و اعمالش) مى‏خواهد، در قلبش حساسيت و توجه و حساب خاصى در برابر اعمال سوء قرار مى‏دهد; چنين كسى از آزمايش و مجازات الهى، هرگز خود را در امان نمى‏بيند; و همچنين از دگرگونى قلب و از خطا و لغزش و نقصان و عجز; به همين دليل، دائما حسابگرى مى‏كند; دائما از شيطان برحذر است و هميشه در انتظار امدادهاى الهى است; و اينجا محل جدايى راههاى هدايت و ضلالت و رستگارى و هلاكت است. (٦٢)
يكى از ياران امام كاظم عليه السلام (يا امام على بن موسى الرضا عليهما السلام) مى‏گويد : از آن حضرت پرسيدم آن عجب و خودپسندى كه عمل انسان را باطل مى‏كند، چيست؟ فرمود : «العجب درجات منها ان يزين للعبد سوء عمله فيراه حسنا فيعجبه و يحسب انه يحسن صنعا; عجب و خودپسندى درجاتى دارد; يكى از آنها اين است كه اعمال سوء انسان در نظرش تزيين شود آن را خوب ببيند و از آن خوشحال شود و در شگفتى فرو رود و گمان كند عمل نيكى انجام داده است.» (٦٣)
در چهارمين آيه، سخن از سرگذشت ملكه سبا و اخبارى است كه هدهد از سرزمين آنها براى سليمان آورد; گفت : من ملكه و ملت او را ديدم كه در برابر آفتاب سجده مى‏كنند، و غير خدا را پرستش مى‏نمايند، و شيطان اعمالشان را در نظرشان تزيين كرده بود (وجدتها وقومها يسجدون للشمس من دون الله و زين لهم الشيطان اعمالهم).
درست است كه خورشيد و نور آفتاب بسيار با عظمت و پر بركت و حياتبخش است، ولى طلوع و غروب و دگرگونى و تحول و پوشيده شدن با قطعات ابر، نشان مى‏دهد كه اين موجود با عظمت نيز اسير قوانين آفرينش است و از خود كمترين اراده‏اى ندارد; و به همين دليل، هرگز شايسته پرستش نيست; ولى تعليم و تربيتهاى غلط و سنت نياكان و نيز تكرار عمل سبب مى‏شود كه قبح و زشتى آن، از نظرها برود و به صورت يك عمل زيبا جلوه كند.
در بعضى از كشورهاى دنيا گاوهاى به اصطلاح مقدسى هستند كه گروهى آنها را پرستش مى‏كنند، اعمالى در برابر گاو ماده انجام مى‏دهند و امتيازاتى براى آن قائلند كه هر بيننده خالى الذهن را به خنده وا مى‏دارد در حالى كه پرستش كنندگان گاو با قيافه‏هاى جدى آن اعمال را مرتكب مى‏شوند و به آن افتخار مى‏كنند; چرا ديگران مى‏خندند و آنها افتخار مى‏كنند؟ يكى از دلائل آن، اين است كه تكرار عمل، قبح و زشتى آن را از ميان برده و عادت كردن به آن، حجابى در برابر زشتيها مى‏شود.
درست است كه در اين آيه تزيين عمل به شيطان نسبت داده شده ولى واضح است كه شيطان ابزار و اسبابى دارد كه يكى از آنها همان تكرار زشتيها و خو گرفتن به آنها است.
در پنجمين آيه مورد بحث، همان محتواى آيات گذشته با تعبيرات تازه‏اى به چشم مى‏خورد; روى سخن را به پيامبر صلى الله عليه و آله كرده مى‏فرمايد : بگو آيا شما را خبر دهم كه زيانكارترين مردم چه اشخاصى هستند؟- آنها كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم و نابود شده در حالى كه گمان مى‏كنند كار نيك انجام مى‏دهند (قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا).
در اينجا سخن از زيانكارترين مردم است كه سرمايه‏هاى مهم زندگى خود را از قبيل عمر و جوانى و نيروى فكرى و جسمانى را در راههاى غلط از دست مى‏دهند، در حالى كه مى‏پندارند كار نيكى انجام مى‏دهند و خوشحالند و افتخار مى‏كنند.
چرا اين گونه افراد به چنين روز سياهى مى‏افتند؟ دليلش خو گرفتن به زشتيها و بديها و هوا پرستى و خود خواهى و خود بينى است كه همچون پرده‏هاى سياه ظلمانى بر چشم عقل آنها فرو مى‏افتد و از ديدن حقايق باز مى‏مانند، و واقعيتها را غير از آنچه هست تصور مى‏كنند.
نتيجه اين گرفتارى و بدبختى، همان است كه در آيه‏بعد از آن آمده است; مى‏گويد : «آنها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان و لقاى او كافر شدند، و به همين دليل اعمالشان حبط و نابود گشته‏است!» (اولئك الذين كفروا بايات ربهم و لقائه و حبطت اعمالهم).
در روايات اسلامى در تفسير آيه‏فوق تعبيراتى ديده مى‏شود كه هر يك بيان مصداق روشنى از مصداقهاى اين آيه است، و همه در آن جمعند; در بعضى از روايات، به منكران ولايت اميرمؤمنان على عليه السلام تفسير شده، و در بعضى به رهبانهاى مسيحى، يعنى مردان و زنان تارك دنيا كه چشم از همه لذات دنيا پوشيده‏اند، در حالى كه در راه انحرافى گام بر مى‏دارند.
و در بعضى از روايات به بدعتگذاران از مسلمين، و بعضى به خوارج نهروان و در بعضى به بدعتگذاران يهود و نصارى تفسير شده است; همه اينها كسانى هستند كه اعمالشان در واقع زشت و آميخته به گناه و جنايت‏بوده در حالى كه خود را بر طريق حق و صواب مى‏پنداشتند.
قابل توجه اين كه جمله «حبطت اعمالهم‏» كه در ذيل آيه‏بعد آمده بود از ماده «حبط‏» (بروزن سبد) مى‏باشد كه يكى از معانى معروف آن اين است كه شتر يا حيوان ديگرى، علف زياد و احيانا علفهاى مضر و مسموم بخورد و شكم او باد كند و به مرگ او منتهى گردد; بديهى ست‏باد كردن شكم اين حيوان دليل بر فربهى و قوت او نيست; بلكه نشانه بيمارى و چه بسا مقدمه مرگ اوست، هرچند ممكن است ناآگاهان آن را فربهى و قدرت و قوت پندارند.
گروهى از انسانها نيز به همين سرنوشت گرفتار مى‏شوند،تمام تلاش و كوشش خود را در طريق بدبختى خويش به كار مى‏گيرند در حالى كه گمان مى‏كنند در مسير خوشبختى گام بر مى‏دارند.
در ششمين آيه مورد بحث‏سخن از مساله توبه كامل به ميان آمده و آن را براى كسانى معرفى مى‏كند كه
اولا از روى جهل و نادانى، عدم آگاهى به اثرات شوم و عواقب دردناك گناه كار بدى را انجام داده‏اند;
و ثانيا بزودى از كار خود پشيمان شده و به سوى خدا باز مى‏گردند; اينها هستند كه مشمول رحمت الهى مى‏گردند و خدا توبه آنان را مى‏پذيرد و خدا دانا و حكيم است (انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيما).
روشن است كه منظور از «جهالت‏» در اين آيه، جهالت مطلق كه موجب عذر است نيست; زيرا در زمينه جهل مطلق گناهى وجود ندارد; بلكه منظور جهل نسبى است‏يعنى آگاهى كامل به گناه و عواقب و آثار آن نداشته باشد.
و اما جمله يتوبون من قريب به عقيده جمعى از مفسران به معنى قبل از مرگ است، در حالى كه اطلاق كلمه «قريب‏» به اين معنى كه گاه پنجاه سال يا بيشتر طول مى‏كشد مناسب به نظر نمى‏رسد، رواياتى را هم كه طرفداران اين نظريه به آن استدلال كرده‏اند اشاره‏اى به تفسير اين آيه ندارد، بلكه بيان مستقل و جداگانه‏اى است. (دقت كنيد)
ولى بعضى ديگر آن را به معنى زمان نزديك به گناه گرفته‏اند- يعنى بزودى از كار خود پشيمان شود و به سوى خدا باز گردد; زيرا توبه كامل آن است كه آثار و رسوبات گناه را بطور كلى از روح و جان انسان بشويد و كمترين اثرى از آن در دل باقى نماند و اين در صورتى ممكن است كه در فاصله نزديكى (قبل از آن كه گناه در وجود انسان ريشه بدواند و به شكل طبيعت ثانوى در آيد) از آن پشيمان شود; در غير اين صورت، غالبا اثرات گناه در قلب و جان انسان باقى خواهد ماند. پس توبه كامل توبه‏اى است كه بزودى انجام پذيرد و كلمه «قريب‏» از نظر لغت و فهم عرف نيز با اين معنى تناسب بيشترى دارد.
در هفتمين و آخرين آيه‏مورد بحث، در مورد مساله زكات و آثار آن دستور مى‏دهد «از مؤمنان زكات بگير!» (خذ من اموالهم صدقة)
سپس در ادامه اين بيان به آثار اخلاقى و معنوى زكات اشاره كرده مى‏فرمايد : «تو با اين عمل، آنها را پاك مى‏كنى، و نمو و رشد مى‏دهى!» (تطهرهم و تزكيهم بها)
آرى! پرداختن زكات آنها را از دنيا پرستى و بخل و امساك، پاك مى‏كند و نهال نوعدوستى و سخاوت و توجه به حقوق ديگران را در نهاد آنان پرورش مى‏دهد.
اضافه بر اين، مفاسد و آلودگيهايى كه در جامعه به خاطر فقر و محروميت‏به وجود مى‏آيد، با انجام اين فريضه الهى بر چيده مى‏شود و صحنه اجتماع از آن پاك مى‏گردد; بنابراين زكات، هم رذائل اخلاقى را از ميان مى‏برد و هم زكات دهنده را به فضائل اخلاقى آراسته مى‏كند، و اين همان چيزى است كه ما در اين بحث‏به دنبال آن هستيم; يعنى، تاثير عمل نيك و بد در پرورش فضائل و رذائل اخلاقى.
همين تعبير به صورت ديگرى در آيه‏حجاب به چشم مى‏خورد; مى‏فرمايد : «و اذا سئلتموهن متاعا فاسئلوهن من وراء حجاب ذلكم اطهر لقلوبكم و قلوبهن; هنگامى كه از آنها (همسران پيامبر صلى الله عليه و آله) چيزى از وسائل زندگى را (به عنوان عاريت) مى‏خواهيد، از پشت پرده بخواهيد! اين كار براى پاكى دلهاى شما و آنها بهتر است!» (٦٤)
اين تعبير نيز نشان مى‏دهد كه رعايت عفت در عمل، باعث پاكى قلب است و بعكس، ترك عفت، قلب و روح انسان را آلوده مى‏كند و مايه پرورش رذائل اخلاقى است.

نتيجه هدف از شرح آيات بالا اين بود كه تاثير اعمال را در اخلاق، و شكل گيرى روح و جان انسان را در پرتو آن روشن سازيم; و از مجموع آنها چنين مى‏توان نتيجه گرفت كه براى خود سازى و تهذيب نفس بايد مراقب اعمال خود بود; زيرا تكرار گناه و زشتيها از يك سو قبح اعمال را از بين مى‏برد و از سوى ديگر روح انسان به آن عادت مى‏كند، و تدريجا به صورت ملكات رذيله رسوخ پيدا مى‏كند به گونه‏اى كه انسان نه تنها از آن ناراحت نخواهد بود، بلكه گاه به آن افتخار مى‏كند!

چگونگى تاثير «عمل‏» در «اخلاق‏» در روايات اسلامى
آنچه در بالا در آيات فوق در مورد رابطه عمل و اخلاق منعكس بود، در روايات اسلامى نيز بوضوح ديده مى‏شود، از جمله :
١- در حديثى از امام باقر عليه السلام مى‏خوانيم كه فرمود : «ما من عبد الا و فى قلبه نكتة بيضاء فاذا اذنب ذنبا خرج فى النكتة نكتة سوداء فان تاب ذهب ذلك السواد، و ان تمادى فى‏الذنوب زاد ذلك السواد حتى يغطى البياض، فاذا غطى البياض لم يرجع صاحبه الى خير ابدا، و هو قول الله عزوجل : كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون; هيچ بنده‏اى نيست مگر اين كه در قلب او نقطه روشنى است (كه حقايق را با آن درك مى‏كند و او را به سوى سعادت و فضيلت فرا مى‏خواند) هنگامى كه گناهى مرتكب مى‏شود، در آن نقطه روشن، نقطه سياهى پيدا مى‏شود; اگر توبه كند، آن نقطه سياه برطرف مى‏گردد; و اگر به گناهان خويش ادامه دهد، پيوسته آن سياهى رو به فزونى مى‏رود تا تمام نقطه روشن را بپوشاند; هنگامى كه نقطه روشن پوشيده شد، آن شخص هرگز به سوى خير و نيكى بر نمى‏گردد; و اين همان است كه خداوند عزوجل فرموده : چنين نيست كه آنها مى‏پندارند، بلكه اعمالشان همچون زنگارى بر دلهايشان نشسته است!» (٦٥)
اين روايت‏بخوبى نشان مى‏دهد كه تراكم گناهان، سبب پيدايش رذائل و دور ماندن از فضائل است، تا آنجا كه روح بكلى تاريك مى‏شود و پلهاى پشت‏سر ويران مى‏گردد، و راه بازگشت وجود نخواهد داشت!
٢- در وصيتنامه معروف اميرمؤمنان على عليه السلام به فرزند رشيدش امام‏حسن عليه السلام مى‏خوانيم : «ان الخير عادة; نيكى عادت است!» (٦٦)
همين مضمون در كنزالعمال از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود : «الخير عادة و الشر لجاجة; نيكى عادت است و شر لجاجت است!» (٦٧)
باز همين معنى به شكل ديگرى در سخنان امام سجاد على‏بن‏الحسين عليهما السلام ديده مى‏شود، فرمود : «احب لمن عود منكم نفسه عادة من الخير ان يدوم عليها ; دوست دارم كسى كه از شما عادت نيكى را پذيرفته است آن را پيوسته ادامه دهد!» (٦٨)
از اين روايات مى‏توان استفاده كرد كه تكرار عمل اعم از نيك و بد سبب مى‏شود كه حالتى در نفس به عنوان عادت به نيكى يا بدى پيدا شود; يا به تعبير ديگر، خلق و خوى خاصى از آن شكل گيرد و همان خلق و خوى در آينده مبدا اعمال مشابه مى‏شود; در نتيجه، هم اعمال نيك و بد، در ايجاد اخلاق نيك و بد اثر مى‏گذارد و هم اخلاق نيك و بد در ايجاد اعمال نيك و بد مؤثر است (تاثيرمتقابل).
٣- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام در همان وصيتنامه معروف امام‏حسن عليه السلام مى‏خوانيم : «و عود نفسك التصبر على المكروه، و نعم الخلق التصبر فى‏الحق; خود را به شكيبايى در برابر ناملايمات عادت ده! و چه نيك است‏شكيبايى در طريق حق!» (٦٩)
در اينجا نيز به روشنى رابطه «عادت‏» كه زاييده تكرار عمل است‏با خلق و خوى شكيبايى و صبر ديده مى‏شود.
٤- در بسيارى از روايات توبه آمده است كه بايد در توبه از گناه، تعجيل كرد و از «تسويف‏» يعنى به عقب انداختن آن پرهيز نمود (مبادا آثار گناه در دل بماند و با گذشت زمان تبديل به يك خلق و خو شود; در حديثى از امام جواد عليه السلام مى‏خوانيم : «تاخير التوبة اغترار، و طول التسويف حيرة ... و الاصرار على الذنب امن لمكر الله; تاخير توبه موجب غرور و غفلت، و امروز و فردا كردن سبب حيرت، و اصرار بر گناه موجب بى‏اعتنايى به مجازات الهى است.» (٧٠)
تعبير جالب ديگرى در حديث نبوى كه در زمينه توبه وارد شده است، ديده مى‏شود، مى‏فرمايد : « من تاب، تاب الله عليه و امرت جوارحه ان تستر عليه، و بقاع الارض ان تكتم عليه و انسيت الحفظة ما كانت تكتب عليه; كسى كه توبه كند و به سوى خدا باز گردد، خداوند به سوى او باز مى‏گردد; و به اعضاء و جوارح او دستور داده مى‏شود كه گناه را مكتوم دارند و به نقاط مختلف زمين (كه بر آن گناه كرده) نيز همين دستور داده مى‏شود، و فرشتگان نويسنده اعمال، آنچه را نوشته بودند به فراموشى مى‏سپرند.» (٧١)
اين تعبير نشان مى‏دهد كه توبه، آثار گناه را مى‏شويد و صفا و قداست اخلاقى نخستين را با مى‏گرداند.
همين معنى بطور آشكارتر در حديث علوى آمده است، مى‏فرمايد : «التوبة تطهر القلوب و تغسل الذنوب; توبه قلبها را پاك مى‏كند و گناهان را مى‏شويد!» (٧٢)
اين تعبير نيز بخوبى نشان مى‏دهد كه گناه آثارى بر قلب مى‏گذارد كه تدريجا به صورت خلق و خوى باطنى در مى‏آيد و توبه اين آثار را مى‏شويد و اجازه نمى‏دهد تشكيل خلق و خوى دهد.
تعبير به «طهور» بودن «توبه‏» در روايات متعدد ديگر نيز آمده است كه همه حاكى از رابطه گناه و تشكيل حالات زشت درونى است. (٧٣)
در مناجاتهاى پانزده‏گانه معروف و بسيار پرمعناى امام على‏بن‏الحسين عليه السلام، در مناجات اول كه مناجات توبه كنندگان است، چنين آمده است : «وامات قلبى عظيم جنايتى فاحيه بتوبة منك يا املى و بغيتى ; خداوندا! جنايت‏بزرگ من موجب مرگ قلبم شده و از تو مى‏خواهم كه با توبه آن را زنده كنى اى اميد و آرزوى من!» (٧٤)
آرى! گناه روح و جان انسان را آلوده‏تر مى‏كند و بر اثر تكرار چنان مى‏شود كه گويى مرده است; و توبه موجب حيات دل و نشاط جان مى‏شود!
بنابراين، پويندگان راه فضيلت و سير و سلوك الى الله، براى تحكيم پايه‏هاى فضائل اخلاقى بايد دقيقا مراقب آثار مثبت و منفى اعمال نيك و بد در روح و جان خود باشند و بدانند هيچ عملى نيست مگر اين كه در دل و جان اثر مى‏گذارد; اگر اعمال پاك و نيك است، روح را به رنگ خود در مى‏آورد و اگر زشت و آلوده و ناپاك است، آلودگى را به درون روح و جان و اخلاق مى‏كشاند.

٧- رابطه «اخلاق‏» و «تغذيه‏»
شايد در ابتداى امر، عنوان بالا براى بعضى مايه شگفتى شود، كه چگونه مى‏تواند تغذيه در اخلاق و روحيات و ملكات نفسى اثر بگذارد؟ چرا كه آن مربوط به جسم است و اين مربوط به روح، ولى با توجه به رابطه بسيار نزديك و تنگاتنگى كه در ميان جسم و روح آدمى است، جايى براى اين تعجب باقى نمى‏ماند.
بسيار مى‏شود كه يك حالت‏بحرانى روحى و غم و اندوه شديد جسم را در مدت كوتاهى، ضعيف و پژمرده و ناتوان مى‏سازد، موهاى انسان را سفيد، چشم را كم نور، قوت و توان را از دست و پا مى‏گيرد; عكس اين مساله نيز صادق است كه حالات خوب جسمانى در روح انسان اثر مى‏گذارد، روح را شاداب و فكر را قوت مى‏بخشد.
از قديم الايام تاثير غذاها بر روحيات اخلاق انسانى مورد توجه دانشمندان بوده است و حتى اين مطلب جزء فرهنگ توده‏هاى مردم شده است; مثلا، خونخوارى را مايه قساوت و سنگدلى مى‏شمردند، و معتقد بودند كه عقل سالم در بدن سالم است.
در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى نيز نشانه‏هاى روشنى براى اين معنى ديده مى‏شود.
از جمله در آيه‏٤١ سوره مائده درباره گروهى از يهود كه مرتكب كارهاى خلافى از قبيل جاسوسى بر ضد اسلام و تحريف حقايق كتب آسمانى شده بودند، مى‏فرمايد :
«آنها كسانى هستند كه خدا نخواسته است دلهايشان را پاك كند (اولئك الذين لم يرد الله ان يطهر قلوبهم ...)!
و بلافاصله در آيه‏بعد مى‏فرمايد : «سماعون للكذب اكالون للسحت; آنها بسيار به سخنان تو گوش فرا مى‏دهند تا آن را تكذيب كنند و بسيار مال حرام مى‏خورند!»
اين تعبير نشان مى‏دهد كه آلودگى دلهاى آنها بر اثر اعمالى همچون تكذيب آيات الهى، و خوردن مال حرام بطور مداوم بوده است; زيرا بسيار از فصاحت و بلاغت دور است كه اوصافى را براى آنها بشمرد كه هيچ ارتباطى با جمله «لم يرد الله ان يطهر قلوبهم‏» نداشته باشد.
و از اين جا روشن مى‏شود كه خوردن مال حرام سبب تيرگى آيينه دل و نفوذ اخلاق رذيله و فاصله گرفتن با فضائل اخلاقى است.
در آيه‏٩١ سوره مائده درباره شراب و قمار مى‏فرمايد : «شيطان مى‏خواهد در ميان شما به وسيله شراب و قمار، عداوت ايجاد كنند; انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم‏العداوة و البغضاء فى‏الخمر و الميسر».
بى شك عداوت و بغضاء دو حالت درونى و اخلاقى است كه در آيه‏بالا رابطه ميان آن و نوشيدن شراب ذكر شده، و اين نشان مى‏دهد كه غذا و نوشيدنى حرامى همچون شراب مى‏تواند در شكل گيرى رذائل اخلاقى همانند پرخاشگرى و ستيزه‏جويى و عداوت و دشمنى اثر بگذارد.
در آيه‏٥١ سوره مؤمنون مى‏خوانيم : «اى پيامبر! از غذاهاى پاكيزه بخوريد و عمل صالح انجام دهيد; يا ايها الرسل كلوا من الطيبات و اعملوا صالحا».
بعضى از مفسران معتقدند ذكر اين دو (خوردن غذاهاى پاك و انجام عمل صالح) پشت‏سر يكديگر دليل بر وجود يك نوع ارتباطى بين اين دو است، و اشاره به اين است غذاهاى مختلف آثار اخلاقى متفاوتى دارد، غذاى حلال و پاك، روح را پاك مى‏كند و سرچشمه عمل صالح مى‏شود، و غذاهاى حرام و ناپاك روح و جان را تيره و سبب اعمال ناصالح مى‏گردد. (٧٥)
در تفسير «روح‏البيان‏» بعد از اشاره به ارتباط عمل صالح با بهره‏گيرى از غذاى حلال به اشعار زير استناد شده :

علم و حكمت زايد از لقمه حلال عشق و رقت آيد از لقمه حلال! لقمه تخم است و برش انديشه‏ها لقمه بحر و گوهرش انديشه‏ها
و در شعر ديگرى نقل مى‏كند :

قطره باران تو چون صاف نيست گوهر درياى تو شفاف نيست! (٧٦)
در تفسير اثنى عشرى، در ذيل همين آيه نيز اشاره به رابطه صفا و نورانيت قلب و اعمال صالح با تغذيه حلال شده است. (٧٧)

رابطه تغذيه و اخلاق در روايات اسلامى
گرچه رابطه بالا در آيات قرآنى كمرنگ است، و تنها اشارتى به چشم مى‏خورد; ولى اين معنى (رابطه اخلاق و تغذيه) در روايات اسلامى دامنه گسترده‏اى دارد كه نمونه‏هايى از آن را در ذيل از نظر مى‏گذرانيم :
در يك سلسله از روايات، به رابطه تغذيه با سوء اخلاق اشاره شده است از جمله :
١- در روايات متعددى مى‏خوانيم : يكى از شرايط استجابت دعا پرهيز از غذاى حرام; از جمله، در حديثى آمده است كه شخصى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد : «احب ان يستجاب دعائى; دوست دارم دعاى من مستجاب شود!» پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «طهر ماكلك ولاتدخل بطنك الحرام; غذاى خود را پاك كن از غذاى حرام پرهيز نما!» (٧٨)
همين معنى از همان بزرگوار با تعبير ديگرى آمده است، مى‏فرمايد : «من احب ان يستجاب دعائه فليطيب مطعمه و مكسبه; كسى كه دوست دارد دعايش مستجاب شود، طعام و كسب خود را از حرام پاك كند!» (٧٩)
با توجه به اين كه در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم : «ان الله لايستجيب دعاء بظهر قلب قاس; خداوند دعايى را كه از قلب قساوتمند برخيزد مستجاب نمى‏كند!» (٨٠) مى‏توان نتيجه گرفت كه غذاى ناپاك و حرام، قلب را تاريك و قساوتمند مى‏كند; و به همين دليل، دعاى حرامخواران مستجاب نمى‏شود. و از اينجا به رابطه نزديكى كه در ميان ناپاكى درون و تغذيه حرام وجود دارد، مى‏توان پى‏برد.
در حديث معروف امام حسين عليه السلام در روز عاشورا آمده است كه بعد از ايراد آن سخنان داغ و پر محتوا و گيرا در برابر لشكر لجوج و قساوتمند كوفه، هنگامى كه ملاحظه كرد آنها حاضر به سكوت و گوش دادن به سخنانش نيستند، فرمود : (آرى! شما حاضر به شنيدن سخن حق نيستيد زيرا) ملئت‏بطونكم من الحرام فطبع الله على قلوبكم; شكمهاى شما از غذاهاى حرام پر شده است، در نتيجه خداوند بر دلهاى شما مهر زده است (و هرگز حقايق را درك نمى‏كنيد!)» (٨١)
٢- در روايات ديگرى آمده است; كه رابطه‏اى در ميان خوردن غذاى حرام و عدم قبول نماز و روزه و عبادات، وجود دارد; از جمله، در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم : «من اكل لقمة حرام لن تقبل له صلوة اربعين ليلة، و لم تستجب له دعوة اربعين صباحا و كل لحم ينبته الحرام فالنار اولى به و ان اللقمة الواحدة تنبت اللحم; هركسى لقمه‏اى از غذاى حرام بخورد تا چهل شب نماز او قبول نمى‏شود،و تا چهل روز دعاى او مستجاب نمى‏گردد; و هر گوشتى كه از حرام برويد، آتش دوزخ براى آن سزاوارتر است; و حتى يك لقمه نيز باعث روييدن گوشت مى‏شود!» (٨٢)
بديهى است‏براى قبولى نماز، شرايط زيادى لازم است، از جمله حضور قلب و پاكى دل، اما غذاى حرام پاكى قلب و صفاى دل را از انسان مى‏گيرد.
٣- در روايات متعدد ديگرى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام آمده است كه : «من ترك اللحم اربعين صباحا ساء خلقه; كسى كه چهل روز گوشت را ترك كند، اخلاق او بد مى‏شود!» (٨٣)
از اين احاديث‏بخوبى استفاده مى‏شود كه در گوشت ماده‏اى است كه اگر براى مدت طولانى از بدن انسان قطع شود،در روحيات و اخلاق او اثر مى‏گذارد،و كج‏خلقى و بد اخلاقى به بار مى‏آورد.
البته استفاده زياد از گوشت‏حيوانات نيز در بعضى از روايات مزموم شمرده شده، ولى از ترك آن براى مدت طولانى نيز در بسيارى از روايات نهى شده است.
٤- در روايات زيادى كه در كتاب «اطعمه و اشربه‏» آمده است، رابطه‏اى ميان بسيارى از غذاها و اخلاق خوب و بد، بيان گرديده به عنوان نمونه :
در حديثى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم : «عليكم بالزيت فانه يكشف المرة .... و يحسن الخلق; بر شما لازم است كه از زيت (زيت‏به معنى روغن زيتون يا هرگونه روغن مايع است) استفاده كنيد، زيرا صفرا را از بين مى‏برد... و اخلاق انسان را نيكو مى‏كند!» (٨٤)
٥- در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم : كه از كلام پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نقل مى‏كند «من سره ان يقل غيظه فلياكل لحم الدراج; كسى كه دوست دارد خشم او كم شود گوشت دراج را بخورد!» (٨٥)
از اين تعبير بخوبى استفاده مى‏شود كه رابطه‏اى ميان تغذيه و خشم و بردبارى وجوددارد.
٦- در روايت مشروحى از تفسير عياشى از امام صادق عليه السلام نقل شده درباره اين كه چرا خداوند خون را حرام كرده مى‏فرمايد : «و اما الدم فانه يورث الكلب و قسوة القلب و قلة الرافة و الرحمة لا يؤمن ان يقتل ولده و والديه ....; اين كه خداوند خوردن خون را حرام كرده به خاطر آن است كه سبب جنون و سنگدلى و كمبود رافت و مهربانى مى‏شود ... تا آنجا كه ممكن است فرزند و يا پدر و مادرش را به قتل برساند!»
در بخش ديگرى از اين روايت مى‏فرمايد : «و اما الخمر فانه حرمها لفعلها و فسادها وقال ان مدمن الخمر كعابد الوثن و يورث ارتعاشا و يذهب بنوره و يهدم مروته; و اما شراب، خداوند آن را به خاطر تاثير و فسادش حرام كرده است و فرمود شخص دائم‏الخمر مانند بت پرست است‏بدنش لرزان مى‏شود، و نور (معنويت) او را از بين مى‏برد، و شخصيت او را ويران مى‏سازد!» (٨٦)
٧- در روايات متعددى كه در كافى درباره انگور آمده است رابطه ميان خوردن انگور و برطرف شدن غم و اندوه ديده مى‏شود; از جمله، در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم : «شكى نبى من الانبياء الى الله عزوجل الغم فامره الله عزوجل باكل العنب; يكى از پيامبران الهى از غم و اندوه (و افسردگى) به پيشگاه خداوند متعال شكايت كرد; خداوند متعال به او دستور داد كه انگور بخورد!» (٨٧)
اين حديث تاكيد بيشترى است‏بر مساله ارتباط تغذيه با مسائل اخلاقى.
٨- در احاديث متعددى نيز رابطه خوردن انار و از ميان رفتن وسوسه‏هاى شيطانى و به وجود آمدن نورانيت قلب ديده مى‏شود; از جمله، در حديث معتبرى از امام صادق عليه السلام آمده است كه مى‏فرمود : «من اكل رمانة على الريق انارت قلبه اربعين يوما; كسى كه يك انار را ناشتا بخورد، چهل روز قلبش را نورانى مى‏كند.» (٨٨)
٩- در روايت متعددى در باب «خوردن‏» تعبيراتى ديده مى‏شود كه همه نشانه ارتباط تغذيه با روحيات و مسائل اخلاقى است; از جمله، در حديثى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه به جعفر (ابن‏ابى‏طالب)عليهماالسلام فرمود : «يا جعفر كل السفرجل فانه يقوى القلب و يشجع الجبان; اى جعفر! «به‏» بخور قلب را تقويت مى‏كند و ترسو را شجاع مى‏سازد!» (٨٩)
١٠- در بعضى از احاديث رابطه ميان غذاى اضافى و سنگدلى و قساوت و عدم پذيرش موعظه ديده مى‏شود; از جمله، در كتاب «اعلام الدين‏» از پيغمبر اكرم نقل شده كه فرمود : «اياكم و فضول المطعم فانه يسم القلب بالقسوة و يبطى‏ء بالجوارح عن‏الطاعة و يصم الهمم عن سماع الموعظة; از غذاى اضافى بپرهيزيد كه قلب را پر قساوت مى‏كند و از اطاعت‏حق تنبل مى‏سازد و گوش را از شنيدن موعظه كر مى‏نمايد!»
فضول الطعام (غذاى اضافى) ممكن است اشاره به پرخورى باشد يا غذاهاى باقى مانده و فاسد شده، و در هر حال از رابطه تغذيه و مسائل اخلاقى خبر مى‏دهد.
همين معنى در بحارالانوار از بعضى از روات اهل سنت از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله نقل شده‏است. (٩٠)
از اين حديث‏بخوبى استفاده مى‏شود كه غذاى اضافى سه پيامد سوء دارد : قساوت مى‏آورد; انسان را در انجام عبادات و طاعات تنبل مى‏كند; و گوش شنوا را در برابر مواعظ از انسان مى‏گيرد!
اين مطلب كاملا محسوس است كه وقتى انسان غذاى زياد و سنگين مى‏خورد عبادات را به زحمت‏به‏جا مى‏آورد و نشاطى براى عبادت ندارد بعكس هنگامى كه غذاى ساده و كم مى‏خورد قبل از اذان صبح بيدار است نشاط دارد و حالت مطالعه و عبادت دارد.
همچنين به تجربه رسيده است هنگامى كه انسان روزه مى‏گيرد رقت قلب پيدا مى‏كند و آمادگى بيشتر براى شنيدن مواعظ در او حاصل مى‏شود; بعكس هنگامى كه شكم پر است فكر انسان درست كار نمى‏كند و خودش را از خدا دور مى‏بيند.
١١- در احاديث اسلامى در ارتباط نوشيدن عسل با صفاى قلب، از اميرمؤمنان‏على عليه السلام مى‏خوانيم : «العسل شفاء من كل داء و لا داء فيه يقل البلغم و يجلى القلب; عسل شفاى تمام بيماريها است و در آن بيمارى نيت‏بلغم را كم مى‏كند و قلب را صفا مى‏بخشد.» (٩١)

نتيجه از مجموع آنچه در بالا آورديم و روايات فراوان ديگر كه ذكر آنها به طول مى‏انجامد بخوبى استفاده مى‏شود كه رابطه نزديكى ميان تغذيه و روحيات و اخلاقيات وجود دارد، هرگز نمى‏گوئيم غذاها علت تامه براى اخلاق خوب يا بد است، بلكه همين اندازه مى‏دانيم كه طبق روايات بالا يكى از عوامل زمينه‏ساز پاكى و اخلاق، تغذيه است هم از نظر نوع غذاها و هم از نظر حلال و حرام بودن آنها.
دانشمندان امروز نيز معتقدند بسيارى از پديده‏هاى اخلاقى به خاطر هورمونهائى است كه غده‏هاى بدن تراوش مى‏كند و تراوش غده‏ها رابطه نزديكى با تغذيه انسان دارد; بر همين اساس، بعضى معتقدند كه گوشت هر حيوانى حاوى صفات آن حيوان است، واز طريق غده‏ها و تراوش آنها در اخلاق كسانى كه از آن تغذيه مى‏كنند اثر مى‏گذارد. گوشت درندگان انسان را درنده‏خو مى‏كند، و گشت‏خوك صفت‏بى‏بندوبارى جنسى را كه از ويژگيهاى اين حيوان ست‏به خورنده آن منتقل مى‏سازد.
اين از نظر رابطه طبيعى و مادى، از نظر رابطه معنوى نيز آثار خوردن غذاى حرام غير قابل انكار است، غذاى حرام قلب را تاريك و روح را ظلمانى مى‏كند و فضائل اخلاقى را ضعيف مى‏سازد.
اين سخن با ذكر يك داستان تاريخى كه مورخ معروف مسعودى در «مروج‏الذهب‏» آورده پايان مى‏دهيم :
او از «فضل بن ربيع‏» نقل مى‏كند كه «شريك ابن عبدالله‏» روزى وارد بر «مهدى‏» خليفه عباسى شد، مهدى به او گفت‏بايد حتما يكى از سه كار را انجام دهى، شريك سؤال كرد كدام سه كار؟ گفت‏يا قضاوت را از سوى من بپذيرى و يا تعليم فرزندم را برعهده بگيرى، و يا غذائى (با ما) بخورى! شريك فكرى كرد و گفت‏سومى از همه آسانتر است، مهدى او را نگهداشت و به آشپز گفت انواعى از خوراك مغز آميخته با شكر و عسل براى او فراهم ساز.
هنگامى كه «شريك‏» از آن غذاى بسيار لذيذ و (طبعا حرام) فارغ شد، آشپز رو به خليفه كرد و گفت اين پيرمرد بعد از خوردن اين غذا هرگز بوى رستگارى را نخواهد ديد! فضل ابن ربيع مى‏گويد مطلب همين گونه شد، و شريك ابن عبدالله بعد از اين ماجرا هم به تعليم فرزندان آنها پرداخت و هم منصب قضاوت را از سوى آنها پذيرفت. (٩٢)

صفات اخلاقى و اعمال اخلاقى
مى‏دانيم اعمال انسان هميشه در درون و جان او ريشه دارد; يا به تعبير ديگر، اعمال ظهور و بروز صفات درونى است، يكى به منزله ريشه و ديگرى به منزله ساقه و شاخ و برگ و ميوه است.
به همين دليل، اعمال اخلاقى از صفات اخلاقى جدا نيست; مثلا، نفاق كه از صفات رذيله است، ريشه‏اى در عمق جان انسان دارد و از شخصيت دو گانه و ضد توحيدى او، حكايت مى‏كند. همين صفت درونى سبب انجام اعمال منافقانه يا رياكارانه مى‏شود.
حسد نيز حالتى در درون جان است كه نسبت‏به نعمتهاى خداوند كه به ديگران داده شده است رشك مى‏برد، همين صفت‏خود را در لابه‏لاى اعمال خرابكارانه، در برابر شخص محسود و سنگ انداختن در مسير سعادت او نشان مى‏دهد.
«كبر» و «غرور» خود برتر بينى، همگى از صفات درون است كه ناشى از جهل انسان به قدر و مقام خويش مى‏باشد، و يا كمى ظرفيت در برابر مواهب الهى، اما همين صفت درونى در لابه‏لاى اعمال بخوبى خود را آشكار مى‏سازد، و از طريق بى‏اعتنايى، پرخاشگرى، هتاكى و تحقير ديگران، ظاهر مى‏شود.
و شايد به همين دليل، علماى اخلاق در كتب اخلاقى، معمولا اين دو را از هم جدا نكرده‏اند، گاه به سراغ ريشه و صفات درون مى‏روند، و گاه به سراغ شاخ و برگ و اعمال برون، از اولى به «صفات اخلاقى‏» مى‏شود و از دومى به «اعمال‏اخلاقى‏».
البته اعمال اخلاقى، موضوع مباحث فقهى است، و فقهاء پيرامون آن از ديدگاه خود بحث مى‏كنند، ولى با اين حال علماى اخلاق نيز از آن سخن مى‏گويند، البته ديدگاه عالم اخلاق با فقيه متفاوت است، فقيه از نظر احكام پنجگانه (وجوب و حرمت و استحباب و كراهت و اباحه) و احيانا ثواب و عقاب، به اين افعال مى‏نگرد، ولى عالم اخلاق، از اين نظر كه نشانه كمال روح يا انحطاط و نقص آن است‏به آن نگاه مى‏كند.
و با اين بيان فرق صفات اخلاقى و اعمال اخلاقى و همچنين ديدگاه فقيه و عالم اخلاق روشن مى‏گردد.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١- اين تفسير را فخر رازى به عنوان اولين احتمال در معنى آيه، ذكر كرده است (تفسير فخر رازى، جلد ١٤، ); جمعى ديگر نيز آن را از ابن عباس نقل كرده‏اند.
٢- اين تفسير در مجمع البيان و تفسير الحديد در ذيل آيه‏بالا مورد بحث قرار گرفته است.
٣- وسائل الشيعه، جلد ١٤، صفحه‏١٩، حديث‏٧ - بحارالانوار، جلد ١٠٠، ، حديث ١٠.
٤- نورالثقلين، جلد اول، .
٥- سوره زخرف، آيات‏٣٦ و٣٧ و ٣٨ .
٦- سوره صافات، آيات ٥١ تا٥٧ .
٧- سوره فرقان، آيات‏٢٧ و ٢٨ و٢٩.
٨- براى نقيض از ماده قيض معانى مختلفى نقل كرده‏اند; بعضى آن را به معنى تسبيب و بعضى به معنى تقدير و بركندن وبعضى مانند راغب به معنى مسلط ساختن مى‏دانند چرا كه قيض به معنى پوست‏سفيدى است كه روى تخم مرغ را گرفته (و آن را احاطه كرده است).
٩- سوره زخرف، آيه‏٣٩ .
١٠- سوره صافات، آيات ٥٠ تا٥٣ .
١١- اصول كافى، جلد ٢، ص ٣٧٥ «باب مجالسة اهل المعاصى، حديث‏٣».
١٢- همان مدرك
١٣- كتاب صفات الشيعه صدوق (طبق نقل بحار، ج ٧١، ص‏١٩٧).
١٤- و ١٥- و١٦- غررالحكم
١٧- بحارالانوار، ج ٧١، .
١٨- همان مدرك، ص‏١٨٩.
١٩- نهج البلاغه، وصيت على(ع) به امام حسن(ع) (نامه ٣١).
٢٠- صفات الشيعه صدوق، طبق نقل بحار، ج ٧١، صفحه‏١٩٧.
٢١- خصال (مطابق نقل بحار، ج ٧١، ص ١٩٥).
٢٢- بحار الانوار، جلد ١، .
٢٣- تفسير فخر راز ى و تفسير مراغى، ذيل آيه‏مورد بحث.
٢٤- بايد توجه داشت «كفل‏» اگر بدون تشديد باشد به معنى به عهده گرفتن سرپرستى و كفالت است، و اگر به صورت ثلاثى مزيد (كفل با تشديد) استعمال شود، به معنى انتخاب كفيل براى ديگرى است، و طبق تعبير بالا، خداوند زكريا را براى كفالت مريم برگزيد (بنابراين كفل در اينجا دو مفعول گرفته، يكى ضمير هاء كه به مريم بر مى‏گردد، و دوم زكريا).
٢٥- به «نور الثقلين‏» جلد ١، صحفه ٣٣١ مراجعه شود.
٢٦- نور الثقلين، جلد ٥، .
٢٧- غررالحكم
٢٨- غررالحكم
٢٩- نهج البلاغه
٣٠- لئالى الاخبار
٣١- وسائل الشيعه، جلد ١٤، صحفه‏٥٣ - ٥٤ .
٣٢- تفسير مجمع البيان، ذيل آيه‏٣٠، سوره روم.
٣٣- كنز العمال، حديث ٤٥١٩٢.
٣٤- به كتاب وسائل الشيعه، جلد ١٥، صحفه ١٢٢ تا ١٣٢ مراجعه شود.
٣٥- كنز العمال، حديث ٤٥٤١١.
٣٦- بحار، جلد٧١، صحفه‏٦ (جوامع الحقوق).
٣٧- غرر الحكم.
٣٨- نهج البلاغه، خطبه ١٩٢ (خطبه قاصعه).
٣٩- غرر الحكم .
٤٠- و ٤١- غررالحكم
٤٢- اصول كافى، جلد٢، صفحه‏٢٣٧.
٤٣- همان مدرك، ،حديث ٤.
٤٤- غرر الحكم.
٤٥- نهج البلاغه، خطبه‏١٤٧.
٤٦- غرر الحكم.
٤٧- تحف العقول، .
٤٨- غرر الحكم.
٤٩- و ٥٠- و ٥١- غررالحكم
٥٢- نهج البلاغة، كلمات قصار، شماره ٧٠.
٥٣- بحار الانوار، جلد ٧٥، .
٥٤- بعضى از مفسران گفته‏اند : براثر رابطه نزديكى كه ميان قلب و صورت انسان است، هنگامى كه روح و قلب انسان مملو از شادمانى مى‏شود (خون شفاف به طرف صورت حركت مى‏كند) و صورت نورانى و روشن و پر فروغ مى‏گردد; و هنگامى كه غم و اندوه بر روح انسان مسلط مى‏گردد (جريان گردش خون شفاف در صورت كم مى‏شود و) صورت زرد و تيره مى‏گردد; و به همين دليل اين دو پديده به عنوان نشانه‏هاى سرور و شادمانى، و اندوه و غم شناخته مى‏شود. (تفسير روح المعانى، ذيل آيه‏مورد بحث)
٥٥- تفسير روح المعانى، جلد ١٤، ، ذيل آيه‏مورد بحث .
٥٦- علاقه‏مندان مى‏توانند به تفسير نمونه، جلد ١١، ذيل آيه‏٥٨، سوره نحل مراجعه كنند.
٥٧- بحار الانوار، جلد٧٣، صفحه‏٦٦.
٥٨- كنز العمال، حديث‏٤٣٠٧٩، جلد ١٥، .
٥٩- نهج البلاغه، نامه‏٥٣ .
٦٠- سوره نمل، آيه‏٤ .
٦١- سوره انعام، آيه‏١٣٧ .
٦٢- تفسير «فى ظلال‏»، جلد٦، .
٦٣- «نورالثقلين‏»، جلد٤، ، حديث ٣٠.
٦٤- سوره احزاب، آيه‏٥٣ .
٦٥- اصول كافى، جلد ٢، صفحه‏٢٧٣، حديث ٢٠ .
٦٦- بحار الانوار، جلد ٧٤، .
٦٧- كنز العمال، حديث ٢٨٧٢٢.
٦٨- بحارالانوار، جلد٤٦، صفحه‏٩٩.
٦٩- نهج البلاغه، نامه ٣١.
٧٠- بحار، جلد٦، .
٧١- كنزالعمال، حديث ١٠، صفحه‏٧٩.
٧٢- غرر الحكم، شماره‏٣٨٣٧.
٧٣- بحار، جلد٦٩، و جلد ٩١، صفحه‏١٣٣.
٧٤- بحار، جلد ٩١، .
٧٥- به تفسير نمونه، جلد ١٤، ذيل آيه‏٥١ مؤمنون مراجعه شود.
٧٦- «روح البيان‏» ، جلد٦، .
٧٧- تفسير «اثنى عشرى‏»، جلد٩، .
٧٨- بحار، جلد ٩٠، صفحه‏٣٧٣.
٧٩- همان مدرك، .
٨٠- بحارالانوار، جلد ٩٠، .
٨١- نقل از كتاب «سخنان على(ع) از مدينه تا كربلا، .»
٨٢- سفينة البحار، جلد١، ماده اكل.
٨٣- وسائل الشيعه، جلد١٧، ، باب ١٢.
٨٤- همان مدرك، .
٨٥- فروغ كافى، جلد٦، . (دراج پرنده‏اى است‏شبيه به كبك كه گوشت لذيدى دارد)
٨٦- تفسير برهان، جلد١، ذيل آيه‏٣، سوره مائده، ص ٤٣٤. و مستدرك، جلد١٦، صفحه‏١٦٣.
٨٧- كافى، جلد٦، ، حديث ٤.
٨٨- همان مدرك، ، حديث ١١.
٨٩- همان مدرك، صفحه‏٣٥٧، حديث ٤.
٩٠- بحار، جلد ٧٤،.
٩١- بحار الانوار، جلد٦٣، .
٩٢- سفينة البحار، ماده «شرك‏»، و مروج الذهب، جلد٣، .

۸
اخلاق در قرآن فصل دوازدهم : گامهاى عملى به سوى تهذيب اخلاقى

در اين فصل به سراغ امورى مى‏رويم كه زمينه را براى پرورش «فضائل اخلاقى‏» فراهم مى‏سازد و گام به گام انسان را به خدا نزديكتر مى‏سازد، و اين بحث اهميت فوق‏العاده‏اى در علم اخلاق دارد و از امور زيادى بحث مى‏كند :

گام اول : توبه
بسيارى از علماى اخلاق نخستين گام براى تهذيب اخلاق و سير الى الله را «توبه‏» شمرده‏اند، توبه‏اى كه صفحه قلب را از آلودگيها پاك كند و تيرگيها را مبدل به روشنايى سازد و پشت انسان را از بار سنگين گناه سبك كند، تا براحتى بتواند طريق به سوى خدا را بپيمايد.
مرحوم «فيض كاشانى‏» در آغاز جلد هفتم «المحجه‏البيضاء» كه در واقع آغاز گر بحثهاى اخلاقى است چنين مى‏گويد :
«توبه از گناه و بازگشت‏به سوى ستار العيوب و علام الغيوب آغاز راه سالكين و سرمايه پيروزمندان و نخستين گام مريدان و كليد علاقه‏مندان و مطلع برگزيدگان و برگزيده مقربان است‏»!
سپس اشاره به اين حقيقت مى‏كند كه غالبا انسانها گرفتار لغزشهايى مى‏شوند و با اشاره به لغزش آدم (كه در واقع ترك اولى بود نه گناه) مى‏گويد : چه اشكالى دارد كه همه فرزندان آدم به هنگام ارتكاب خطاها به او اقتدا كنند، چرا كه خير محض، كار فرشتگان است، و آمادگى براى شر بدون جبران، خوى شياطين است،و باز گشت‏به خير بعد از شر، طبيعت آدميان است; آن كس كه به هنگام ارتكاب گناه و انجام شر به خير باز گردد، حقيقتا انسان است!
در واقع توبه اساس دين را تشكيل مى‏دهد، چرا كه دين و مذهب انسان را به جدا شدن از بديها و بازگشت‏به خيرات دعوت مى‏كند; و با توجه به اين حقيقت،لازم است توبه در صدر مباحث مربوط به اعمال و صفات نجاتبخش قرار گيرد.» (١)
به تعبير ديگر، بسيار مى‏شود كه از انسان - مخصوصا در آغاز تربيت و سير و سلوك الى الله لغزشهايى سر مى‏زند،اگر درهاى بازگشت‏به روى او بسته شود بكلى مايوس مى‏گردد و براى هميشه از پيمودن اين راه باز مى‏ماند; به همين دليل، در مكتب تربيتى اسلام، «توبه‏» به عنوان يك اصل مهم مطرح است و از تمام آلودگان به گناه دعوت مى‏كند كه براى اصلاح خويش و جبران گذشته از اين باب رحمت الهى وارد شوند.
اين حقيقت در سخنان امام على بن الحسين عليهما السلام در مناجات تابئين با زيباترين صورتى بيان شده، « الهى انت الذى فتحت لعبدك بابا الى عفوك سميته التوبة فقلت توبوا الى الله توبة نصوحا، فما عذر من اغفل دخول الباب بعد فتحه; معبود من! تو كسى هستى كه به روى بندگانت درى به سوى عفوت گشوده‏اى و نامش را توبه نهاده‏اى، و فرموده‏اى باز گرديد به سوى خدا و توبه كنيد، توبه خالص! حال كه اين در رحمت‏باز است، عذر كسانى كه از آن غافل شوند چيست‏»؟ (٢)
جالب اين كه خداوند علاقه فوق‏العاده‏اى به توبه بندگان دارد، چرا كه آغاز تمام خوشبختيهاى انسان است. در حديثى از امام‏باقر عليه السلام مى‏خوانيم : «ان الله تعالى اشد فرحا بتوبة عبده من رجل اضل راحلته و زاده فى‏ليلة ظلماء فوجدها; خداوند از توبه بنده‏اش بسيار شاد مى‏شود، بيش از كسى كه مركب و توشه خود را در بيابان (خطرناكى) در يك شب تاريك گم كرده و سپس آن را بيابد.» (٣)
اين تعبير كه با كنايات و لطف خاصى آميخته است، نشان مى‏دهد كه در واقع توبه، هم مركب است و هم توشه راه، تا انسان وادى ظلمانى عصيان را پشت‏سر بگذارد و به سر منزل نور و رحمت و صفات والاى انسانيت‏برسد.

به هر حال، در بحث «توبه‏» مسائل زيادى مطرح است كه اهم آنها،امور زير است :
١- حقيقت توبه
٢- وجوب توبه
٣- عموميت توبه
٤- اركان توبه
٥- قبولى توبه عقلى است‏يا نقلى
٦- تبعيض در توبه
٧- دوام توبه
٨- مراتب توبه
٩- آثار و بركات توبه

١- حقيقت توبه
«توبه‏» در اصل به معنى بازگشت از گناه است (اين در صورتى است كه به شخص گنهكارى نسبت داده شود) ولى در قرآن و روايات اسلامى بارها به خدا نسبت داده شده است در اين صورت به معنى بازگشت‏به رحمت است، همان رحمتى كه به خاطر ارتكاب گناه از گنهكار سلب شده بود، پس از بازگشت او به خط عبادت و بندگى خدا، رحمت الهى به او باز مى‏گردد و به همين دليل يكى از نامهاى خدا، «تواب‏» (يعنى بسيار بازگشت كننده به رحمت‏يا بسيار توبه پذير) است.
در واقع واژه «توبه‏» مشترك لفظى يا معنوى است ميان «خدا» و «بندگان‏» (ولى هنگامى كه به بنده نسبت داده شود با كلمه «الى‏» متعدى مى‏شود و هنگامى به خدا نسبت داده شود با كلمه «على‏» (٤)
در «المحجة‏البيضاء» درباره حقيقت توبه چنين آمده است كه توبه سه ركن دارد، نخست «علم‏» و دوم «حال‏» و سوم «فعل‏» كه هر كدام علت ديگرى محسوب مى‏شود.
منظور از «علم‏» شناخت اهميت ضرر و زيانهاى گناهان است، و اين كه حجاب ميان بندگان و ذات پاك محبوب واقعى مى‏شود. هنگامى كه انسان اين معنى را بخوبى درك كند، قلب او به خاطر از دست دادن محبوب ناراحت مى‏شود و چون مى‏داند عمل او سبب اين امر شده، نادم و پشيمان مى‏گردد; و اين ندامت‏سبب ايجاد اراده و تصميم نسبت‏به گذشته و حال و آينده مى‏شود.
درزمان حال آن‏عمل را ترك‏مى‏گويد،ونسبت‏به‏آينده تصميم بر ترك‏گناهى كه‏سبب از دست دادن محبوب مى‏گردد مى‏گيرد، و نسبت‏به گذشته درصدد جبران برمى‏آيد.
در واقع نور علم و يقين سبب آن حالت قلبى مى‏شود كه سرچشمه ندامت است، و آن دامت‏سبب موضعيگريهاى سه گانه نسبت‏به گذشته و حال و آينده مى‏گردد. (٥)
اين همان چيزى است كه بعضى از آن به عنوان انقلاب روحى تعبير كرده‏اند، و مى‏گويند توبه نوعى انقلاب در روح و جان آدمى است كه او را وادار به تجديد نظر در برنامه‏هاى خود مى‏كند.

٢- وجوب توبه
تمام علماى اسلام در وجوب توبه اتفاق نظر دارند، و در متن آيات قرآن مجيد كرارا به آن امر شده است; در آيه‏٨ سوره تحريم مى‏خوانيم : «يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار; اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد به سوى خدا باز گرديد توبه كنيد، توبه‏اى خالص و بى‏شائبه، اميد است (با اين كار) پروردگارتان گناهانتان را ببخشد و شما را در باغهايى از بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است داخل كند.»
همه انبياى الهى هنگامى كه براى هدايت امتهاى منحرف ماموريت مى‏يافتند، يكى از نخستين گامهايشان دعوت به توبه بود; چرا كه بدون توبه و شستن لوح دل از نقش گناه، جايى براى نقش توحيد و فضائل نيست.
پيغمبر بزرگ خداوند هود عليه السلام از نخستين سخنانش اين بود : «و يا قوم استغفروا ربكم ثم توبوا اليه; اى قوم من از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد، سپس به سوى او باز گرديد و توبه نماييد!» (سوره هود، آيه‏٥٢)
پيامبر بزرگ ديگر صالح عليه السلام نيز همين سخن را پايه كار خود قرار مى‏دهد و مى‏گويد : «فاستغفروه ثم توبوا اليه; از او طلب آمرزش كنيد و به سوى او باز گرديد و توبه كنيد!» (سوره هود، آيه‏٦١)
حضرت شعيب عليه السلام نيز با همين منطق به دعوت قومش پرداخت، و گفت : «واستغفروا ربكم ثم توبوا اليه ان ربى رحيم ودود; از پروردگار خود آمرزش بطلبيد و به سوى او باز گرديد و توبه كنيد كه پروردگارم مهربان و دوستدار (توبه‏كاران) است!» (سوره هود، آيه‏٩٠)
در روايات اسلامى نيز بر مساله وجوب فورى توبه تاكيد شده است، از جمله :
١- در وصيت اميرمؤمنان على عليه السلام به فرزندش امام مجتبى عليه السلام مى‏خوانيم :
«وان قارفت‏سيئة فعجل محوها بالتوبة; اگر مرتكب گناهى شدى، آن را به وسيله توبه هرچه زودتر محو كن!» (٦)
البته با توجه به اين كه امام مرتكب گناهى نمى‏شود، منظور در اينجا تشويق ديگران به توبه است.
٢- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه به ابن مسعود فرمود : «يابن‏مسعود لاتقدم الذنب و لا تؤخر التوبة، ولكن قدم التوبة و اخر الذنب; اى ابن مسعود! گناه را مقدم مشمار، و توبه را تاخير مينداز، بلكه توبه را مقدم كن و گناه را به عقب بينداز (و ترك كن)!» (٧)
٣- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم : «مسوف نفسه بالتوبة من هجوم الاجل على اعظم الخطر; كسى كه توبه را در برابر هجوم اجل به تاخير بيندازد، در برابر بزرگترين خطر قرار مى‏گيرد، (كه عمرش پايان گيرد در حالى كه توبه نكرده باشد)!» (٨)
٤- در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليهما السلام مى‏خوانيم كه از جدش رسول‏خدا صلى الله عليه و آله چنين نقل مى‏كند : «ليس شى‏ء احب الى الله من مؤمن تائب او مؤمنة تائبة; چيزى در نزد خدا محبوبتر از مرد يا زن با ايمانى كه توبه كند نيست!» (٩)
اين تعبير مى‏تواند دليلى به وجوب توبه باشد به خاطر اين كه توبه محبوبترين امور در نزد خدا شمرده شده است.
علاوه بر اين، دليل عقلى روشنى بر وجوب توبه داريم و آن اين كه عقل حاكم بر اين است كه در برابر عذاب الهى- خواه يقين باشد يا احتمالى- بايد وسيله نجاتى فراهم ساخت، و با توجه به اين كه توبه بهترين وسيله نجات است، عقل آن را واجب مى‏شمرد; چگونه افراد گناهكار خود را از عذاب الهى در دنيا و آخرت مى‏توانند محفوظ بشمرند در حالى كه توبه نكرده باشند.
آرى! توبه واجب است، هم به دليل صراحت آيات قرآن مجيد و هم روايات اسلامى و هم دليل عقل، و از اين گذشته وجوب توبه در ميان تمام علماى اسلام مسلم و قطعى است.
بنابراين، ادله اربعه بر وجوب توبه دلالت مى‏كند، و اين وجوب فورى است زيرا مقتضاى ادله چهارگانه‏اى كه به آن اشاره شد، وجوب فورى مى‏باشد، و در علم اصول اين مساله بيان شده كه تمام اوامر ظاهر در فوريت است، مگر اين كه دليل بر خلاف آن قائم شود.

٣- عموميت توبه
«توبه‏» مخصوص به گناه يا گناهان خاصى نيست، و شخص و اشخاص معينى را شامل نمى‏شود، و زمان محدودى ندارد، و سن و سال و عصر و زمان خاصى در آن مطرح‏نيست.
بنابراين، توبه از تمام گناهان است و نسبت‏به همه اشخاص و در هر زمان و هر مكان مى‏باشد، همان‏گونه كه اگر شرايط در آن جمع باشد بقبول درگاه الهى خواهد بود.
تنها استثنايى كه در قبول توبه وجود دارد و در قرآن مجيد به آن اشاره شده اين است كه اگر انسان زمانى به سراغ توبه رود كه در آستانه برزخ قرار گرفته و مقدمات انتقال او از دنيا فراهم شده است و يا عذاب الهى فرا رسد (مانند توبه فرعون هنگامى كه عذاب الهى فرا رسيد و در ميان امواج نيل در حال غرق شدن بود) پذيرفته نمى‏شود، و در آن زمان درهاى توبه بسته خواهد شد، زيرا اگر كسى در آن حال توبه كند، توبه او اضطرارى است نه اختيارى و توام با ميل و رغبت; قرآن مى‏گويد :
«و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الآن و لا الذين يموتون و هم كفار اولئك اعتدنا لهم عذابا اليما; توبه كسانى كه كارهاى بدى انجام مى‏دهند و هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد مى‏گويد : الآن توبه كردم، پذيرفته نيست و نه توبه كسانى كه در حال كفر از دنيا مى‏روند ( و در عالم برزخ توبه مى‏كنند) اينها كسانى هستند كه عذاب دردناكى برايشان فراهم شده است!» (١٠)
در داستان فرعون مى‏خوانيم : هنگامى كه فرعون و لشكريانش وارد مسير خشكى داخل دريا شدند و ناگهان آبها فرو ريختند و فرعون در حال غرق شدن بود گفت : «امنت انه لااله الا الذى امنت‏به بنواسرائيل و انا من المسلمين; من ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز آن كسى كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده‏اند نيست، و من از مسلمين هستم!» (١١)
ولى بلافاصله جواب شنيد : «آلئن و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين; الان ايمان مى‏آورى؟! در حالى كه قبلا عصيان كردى و از مفسدان بودى (توبه‏ات در اين حال پذيرفته نيست)!» (١٢)
درباره بعضى از قوام گذشته نيز مى‏خوانيم : «فلما راوا باسنا قالوا آمنا بالله وحده و كفرنا بما كنا به مشركين; هنگامى كه عذاب (شديد) ما را ديدند گفتند هم اكنون به خداوند يگانه ايمان آورديم و به معبودهايى كه همتاى او مى‏شمرديم كافر شديم!»
قرآن آن در پاسخ آنها مى‏گويد : «فلم يك ينفعهم ايمانهم لما راوا باسنا سنة الله التى قد خلت فى عباده و خسر هنالك الكافرون; اما هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند، ايمانشان براى آنها سودى نداشت، اين سنت‏خداوند است كه همواره در ميان بندگانش اجرا شده و آنجا كافران زيانكار شدند.» (١٣)
و به همين دليل، در مورد حدود اسلامى هنگامى كه شخص مجرم بعد از دستگير شدن و گرفتارى در چنگال عدالت و كيفر و مجازات، توبه كند، توبه‏اش پذيرفته نيست; چرا كه اين گونه توبه‏ها معمولا جنبه اضطرارى دارد، و هيچ گونه دلالتى بر تغيير موضوع مجرم ندارد.
بنابراين توبه تنها در يك مورد پذيرفته نيست و آن جائى است كه مساله از شكل اختيارى بودن بيرون رود و شكل اضطرارى و اجبارى بخود بگيرد.
بعضى چنين پنداشته‏اند كه توبه در سه مورد ديگر نيز پذيرفته نيست :
اول در مورد شرك و بت پرستى زيرا قرآن مجيد مى‏فرمايد : «ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء; خداوند (هرگز) شرك را نمى‏بخشد و پايين‏تر از آن را براى هر كس بخواهد و شايسته بداند مى‏بخشد!» (١٤)
ولى اين سخن صحيح نيست; زيرا در اين آيه گفتگو از توبه نيست، بلكه سخن از «عفو بدون توبه‏» است، به يقين تمام كسانى كه در آغاز اسلام از شرك توبه كردند و مسلمان شدند توبه آنها پذيرفته شد، و همچنين تمام مشركانى كه امروز نيز توبه كنند و رو به اسلام آورند به اتفاق همه علماى اسلام توبه آنها پذيرفته مى‏شود، ولى اگر مشرك توبه نكند و با حال شرك از دنيا برود مشمول غفران و عفو الهى نخواهد شد، در حالى كه اگر با ايمان و توحيد از دنيا بروند، ولى مرتكب گناهانى شده باشند، ممكن است مشمول عفو الهى بشوند، و مفهوم آيه‏فوق همين است.
كوتاه سخن اين كه، عفو الهى شامل مشركان نخواهد نشد ولى شامل مؤمنان مى‏شود، اما توبه سبب آمرزش همه گناهان حتى شرك خواهد شد.
دوم و سوم اين كه، توبه بايد در فاصله كمى بعد از گناه باشد نه فاصله‏هاى دور، و نيز بايد از گناهانى باشد كه از روى جهالت انجام گرفته است نه از روى عناد و لجاجت، به دليل اين كه هر دو مطلب در آيه‏١٧ سوره نساء آمده است :
«انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيما; توبه تنها براى كسانى است كه كار بدى را از روى جهالت انجام مى‏دهند سپس بزودى توبه مى‏كنند، خداوند توبه چنين اشخاص را مى‏پذيرد و خدا دانا و حكيم است.»
ولى اين نكته قابل توجه است كه بسيارى از مفسران اين آيه را بر توبه كامل حمل كرده‏اند زيرا مسلم است كه اگر افرادى از روى عناد و لجاج مرتكب گناهانى شوند سپس از مركب لجاجت و غرور پايين آيند و رو به درگاه خدا آورند، توبه آنان پذيرفته مى‏شود، و در تاريخ اسلام نمونه‏هاى فراوانى براى اين گونه افراد است كه نخست در صف دشمنان لجوج و عنود بودند و سپس باز گشتند و از دوستان مخلص شدند.
همچنين مسلم است كه اگر انسان ساليان دراز گناه كند و بعد پشيمان شود و حقيقتا توبه و جبران كند، توبه او پذيرفته خواهد شد.
در حديث معروفى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه فرمود : هر كس يكسال قبل از مرگش توبه كند خدا توبه او را مى‏پذيرد،سپس فرمود يك سال زياد است، كسى كه يك ماه قبل از مرگش توبه كند خدا توبه او را مى‏پذيرد سپس افزود يك ماه نيز زياد است، كسى كه يك جمعه (يك هفته) قبل از مرگش توبه كند توبه او مورد قبول خداوند واقع مى‏شود، باز افزود يك جمعه زياد است كسى كه يك روز قبل از مرگش توبه كند خداوند توبه‏اش را پذيرا مى‏شود، باز فرمود يك روز نيز زياد است! كسى كه يك ساعت قبل از مرگش توبه كند خداوند توبه او را مى‏پذيرد، سپس افزود يك ساعت هم زياد است! كسى كه قبل از آن كه جانش به گلو رسد (در آخرين لحظه حيات و در حال اختيار) توبه كند، خداوند توبه او را مى‏پذيرد!» (١٥)
البته منظور اين است كه توبه با تمام شرايطش انجام گردد; مثلا، اگر حقوق افرادى ضايع شده در همان لحظه به افراد مطمئن توصيه كند كه حقوق آنها را بپردازند و سپس توبه كند.
آيات فراوانى از قرآن نيز دليل بر عموميت توبه و شمول آن نسبت‏به جميع گناهان است; از جمله :
١- در آيه‏٥٣ سوره زمر مى‏خوانيم : «قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم; بگو اى بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كرده‏ايد! از رحمت‏خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى‏آمرزد، زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است.»
٢- در آيه‏٣٩ سوره مائده مى‏خوانيم : «فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله يتوب عليه ان الله غفور رحيم; اما آن كسى كه پس از ستم كردن توبه كند و جبران نمايد خداوند توبه او را مى‏پذيرد، خداوند آمرزنده و مهربان است.»
درست است كه اين آيه بعد از اين بيان حد سارق آمده است ولى داراى مفهوم عام و گسترده‏اى كه شامل همه گناهان مى‏شود.
٣- در آيه‏٥٤ سوره انعام آمده : «انه من عمل منكم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحيم ;هركس از شما كار بدى از روى نادانى كند سپس توبه و اصلاح نمايد، مشمول رحمت‏خدا مى‏شود، چرا كه خداوند غفور و رحيم است.»
در اين آيه هرگونه عمل سوء كه تمام گناهان را فرا مى‏گيرد، قابل توبه و باز گشت ذكر شده است.
٤- در آيه‏١٣٥ سوره آل عمران چنين آمده است : «والذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكرواالله فاستغفروا لذنوبهم ومن يغفر الذنوب الا الله و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون; و آنها كه وقتى مرتكب عمل زشتى شوند يا به خود ستم كنند، به ياد خدا مى‏افتند، و بر گناه اصرار نمى‏ورزند با اين كه مى‏دانند.»
در اين جا نيز با توجه به اين كه ظلم و ستم، هرگونه گناهى را شامل مى‏شود، چرا كه بعضى‏از گناهان ستم بر ديگران است و بعضى ظلم به خويشتن، و در اين آيه نسبت‏به همه آنهاوعده پذيرش توبه‏داده شده‏است، عموميت‏توبه نسبت‏به تمام گناهان اثبات مى‏شود.
٥- در آيه‏ديگرى (آيه ٣١ سوره نور) همه مؤمنان را مخاطب قرار داده مى‏فرمايد : «وتوبوا الى الله جميعا ايها المؤمنون لعلكم تفلحون; اى مؤمنان همگى به سوى خدا باز گرديد تا رستگار شويد.»
واژه جميعا دليل بر اين است كه هر گناهكارى دعوت به توبه شده است، و اگر توبه داراى مشمول و عموم نباشد، چنين دعوتى صحيح نيست.
اين نكته قابل دقت است كه در آيات بالا در بعضى از موارد روى مساله اسراف تكيه شده و در مورد ديگر ظلم، و در مورد ديگر عمل سوء،و وعده آمرزش همه اين عناوين بطور گسترده،در صورت توبه داده شده است; بنابراين، هر عمل سوء و هر ظلم و ستم و هر اسرافى بر خويشتن از انسان سر بزند و توبه كند، خداوند توبه او را مى‏پذيرد.
در اين باره روايات زيادى در كتب شيعه و اهل سنت نقل شده كه درهاى توبه تا آخرين لحظات عمر، مادام كه انسان مرگ را با چشم خود نبيند باز است.
اين روايات را مى‏توانيد در كتابهاى : بحارالانوار (١٦) و اصول كافى (١٧) و درالمنثور (١٨) و كنزالعمال (١٩) و تفسير فخر رازى (٢٠) و تفسير قرطبى (٢١) و تفسير روح البيان (٢٢) و تفسير روح‏المعانى (٢٣) و كتب ديگر مطالعه فرماييد، و شايد بتوان گفت اين حديث از احاديث متواتر است.

٤- اركان توبه
همان‏گونه كه در بالا آمد حقيقت توبه، بازگشت از نافرمانى خدا به سوى اطاعت است، كه ناشى از پشيمانى و ندامت نسبت‏به اعمال گذشته مى‏باشد و لازمه اين پشيمانى و علم به اين كه گناه حائل ميان او و محبوب واقعى مى‏گردد، تصميم بر ترك آن در آينده و همچنين جبران مافات است; يعنى، تا آنجا كه در توان دارد، آثار سوء گناهان گذشته را از درون و برون وجود خويش برچيند، و اگر حقوق از دست رفته‏اى است و قابل جبران است، جبران نمايد. به همين دليل، در قرآن مجيد در آيات بسيارى اين معنى تكرار شده است كه توبه را با اصلاح و جبران همراه ساخته.
١- در آيه‏١٦٠ سوره بقره بعد از اشاره به گناه بزرگ كتمان آيات الهى و مجازات سخت آنها مى‏فرمايد : «الا الذين تابوا و اصلحوا و بينوا فاولئك اتوب عليهم و انا التواب الرحيم; مگر كسانى كه توبه كنند و اصلاح نمايند و آنچه را كتمان كرده بودند آشكار سازند كه من توبه آنها را مى‏پذيريم، و من تواب رحيم هستم.»
٢- و در آيه‏٨٩ سوره آل عمران بعد از اشاره به مساله ارتداد (كافر شدن بعد از ايمان) و مجازات سخت آنها مى‏افزايد : «الا الذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان الله غفور رحيم; مگر كسانى كه پس از آن توبه كنند و اصلاح نمايند (و در مقام جبران بر آيند) زيرا خداوند آمرزنده و بخشنده است.»
٣- و درآيه‏١٤٦ سوره‏نساء، بعداز ذكرمنافقان و سرنوشت‏شوم آنها مى‏فرمايد :«الا الذين تابوا واصلحوا و اعتصموا بالله و اخلصوا دينهم لله; مگر آنها كه توبه كنند و جبران و اصلاح نمايند و به ذيل عنايت اهلى چنگ زنند و دين خود را براى خدا خالص نمايند.»
و در آيه‏٥ سوره نور بعد از ذكر مجازات شديد قذف (وارد كردن اتهام زنا و مانند آن به ديگرى) و مجازات شديد آنها در دنيا و آخرت، مى‏افزايد : «الا الذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان الله غفور رحيم; مگر كسانى كه بعد از آن توبه كنند و جبران نمايند كه خداوند (آنها را) مى‏بخشد زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است.»
٥- و سرانجام به صورت يك قانون كلى در همه گناهان، در آيه‏١١٩ سوره نحل مى‏خوانيم : «ثم ان ربك للذين عملوا السوء بجهالة ثم تابوا من بعد ذلك و اصلحوا ان ربك من بعدها لغفور رحيم; اما پروردگارت نسبت‏به آنها كه از روى جهالت‏بدى كرده‏اند و سپس توبه نموده و در مقام جبران بر آمده‏اند خداوند بعد از آن آمرزنده و مهربان است.»
٦- شبيه همين معنى در آيه‏٨٢ سوره طه نيز آمده است آن جا كه مى‏فرمايد : «و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى; من هر كه را توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد و سپس هدايت‏شود مى‏آمرزم و مى‏بخشم.»
در اين جا علاوه بر مساله باز گشت و عمل صالح (يعنى جبران گذشته) كه دو ركن اساسى توبه است، به مساله ايمان و هدايت نيز اشاره شده است.
در واقع گناه نور ايمان را كم مى‏كند و انسان را از طريق هدايت منحرف مى‏سازد; به همين دليل، بايد بعد از توبه تجديد ايمان كند و به راه هدايت‏باز گردد.
٧- باز شبيه همين معنى در آيه‏٥٤ سوره انعام نيز آمده كه مى‏فرمايد : «انه من عمل منكم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحيم; هر كس از شما كار بدى از روى نادانى كند سپس توبه و اصلاح (و جبران) نمايد (مشمول رحمت‏خدا مى‏شود چرا كه ) او آمرزنده مهربان است.»
از مجموع آيات فوق، منطق قرآن در مساله توبه كاملا آشكار مى‏شود، كه توبه حقيقى تنها به گفتن استغفار و حتى ندامت از گذشته و تصميم بر ترك در آينده نيست، بلكه افزون بر اين بايد كوتاهى‏هايى كه در گذشته رخ داده و مفاسدى كه در روح و جان انسان به وجود آمده و آثار سوئى كه گناه در جامعه گذارده تا آن جا كه امكان دارد جبران گردد و شستشوى كامل حاصل شود، اين است توبه حقيقى از گناه نه تنها گفتن استغفرالله!
نكته ديگرى كه در اينجا شايان توجه است اين است كه كلمه اصلاح بعد از ذكر توبه در آيات بالا مانند بسيارى از تعبيرات قرآن مفهوم جامع و گسترده‏اى دارد كه هرگونه جبران مافات را شامل مى‏شود، از جمله :
١- شخص توبه كار بايد حقوقى را كه از مردم پايمال كرده است‏به آنها باز گرداند; اگر در حيات هستند به خودشان، و اگر از دنيا رفته‏اند به وارثان آنها برساند.
٢- اگر حيثيت كسى را به خاطر غيبت كردن يا اهانت لكه‏دار كرده باشد بايد از او ليت‏بطلبد، و اگر از دنيا رفته است‏به تلافى حيثيت‏بر باد رفته، كار خير براى او انجام دهد تا روح او راضى گردد.
٣- اگر عباداتى از او فوت شد، قضا نمايد. و اگر كفاره دارد (مانند ترك روزه عمدا و شكستن عهد و نذر) كفاره آن را بدهد.
٤- با توجه به اين كه گناه قلب را تاريك مى‏سازد، بايد آنقدر اطاعت و بندگى كند تا ظلمت دل را با نور اطاعت‏برطرف سازد.
جامعترين سخن درباره تفسير معنى اصلاح همان چيزى است كه در كلمات قصار اميرمؤمنان على عليه السلام در نهج‏البلاغه در شرح استغفار به معنى جامع و كامل آمده است.
كسى در محضر آن حضرت گفت : استغفر الله گويى امام از طرز سخن او و يا سوابق و لواحق اعمالش مى‏دانست كه اين استغفار جنبه صورى دارد و نه واقعى، به همين جهت از اين استغفار بر آشفت و فرمود :
«ثكلتك امك اتدرى ما الاستغفار؟ الاستغفار درجة العليين; مادرت بر عزاى تو بگريد، آيا مى‏دانى استغفار چيست؟ استغفار مقام بلند مرتبگان است!»
سپس افزود : «وهو اسم واقع على ستة معان; استغفار يك كلمه است اما شش معنى (و مرحله) دارد.»
«اولها الندم على ما مضى; نخست، پشيمانى از گذشته است.»
«والثانى العزم على ترك العود اليه ابدا; دوم، تصميم بر ترك آن براى هميشه است.»
«و الثالث ان توءدى الى المخلوقين حقوقهم حتى تلقى الله املس ليس عليك تبعة; سوم اين كه حقوقى را كه از مردم ضايع كرده‏اى به آنها باز گردانى، به گونه‏اى كه هنگام ملاقات پروردگار حق كسى بر تو نباشد.»
«و الرابع ان تعمد الى كل فريضة عليك ضيعتها فتؤدى حقها; چهارم اين كه هر واجبى كه از تو فوت شده حق آن را به جا آورى (و قضايا كفاره آن را انجام دهى).»
«و الخامس ان تعمد الى اللحم الذى نبت على السحت فتذيبه بالاحزان حتى تلصق الجلد بالعظم وينشا بينهما لحم جديد; پنجم اين كه گوشتهايى كه به واسطه حرام براندامت روئيده، با اندوه برگناه آب كنى، تا چيزى از آن باقى نماند، و گوشت تازه به جاى آن برويد.»
«والسادس ان تذيق الجسم الم الطاعة كما اقته حلاوة المعصية فعند ذلك تقول استغفر الله; ششم آن كه به همان اندازه كه لذت و شيرينى گناه را چشيده‏اى درد و رنج طاعت را نيز بچشى، و پس از طى اين مراحل بگو استغفر الله!» (٢٤)
همين معنى در روايت ديگرى از كميل بن زياد از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده است كه عرضه مى‏دارد : «يا اميرالمؤمنين العبد يصيب الذنب فيستغفرالله منه فما حد الاستغفار؟; اى‏اميرمؤمنان! انسان‏گناهى مى‏كند واز آن‏استغفار مى‏نمايد، حداستغفار چيست؟»
امام فرمود : «يا بن زياد، التوبة; اى كميل بن زياد! حد آن توبه است.»
كميل مى‏گويد : «قلت‏بس; (٢٥) گفتم : همين كافى است!»
«قال : لا; فرمود : نه‏»
«قلت فكيف؟; عرض كردم پس چگونه است؟»
«قال ان العبد اذا اصاب دنبا يقول استغفر الله بالتحريك; فرمود : هنگامى كه انسان گناهى مرتكب مى‏شود، استغفار را به عنوان سرآغاز حركتى بر زبان جارى كند.»
«قلت و ماالتحريك; عرض كردم منظور از حركت چيست؟»
«قال : الشفتان و اللسان يريد ان يتبع ذلك بالحقيقة; فرمود : : لبها و زبان به گردش در مى‏آيد و مقصودش اين است كه آن را با حقيقت هماهنگ سازد.»
«قلت وما الحقيقة؟; عرض كردم حقيقت چيست؟»
«قال تصديق فى‏القلب، و اضمار ان لايعود الى الذنب الذى استغفر منه; فرمود : منظور تصديقى است كه در دل (نسبت‏به قبح و زشتى گناه) حاصل شود و تصميم بگيرد كه هرگز به گناهى كه از آن استغفار كرده است‏باز گشت نكند.»
كميل مى‏گويد عرض كردم : «فاذا فعل ذلك فانه من المستغفرين; هنگامى اين كار را انجام دهد در زمره توبه كنندگان است؟»
«قال : لا; امام فرمود : نه‏»
كميل مى‏گويد گفتم : «فكيف ذاك; پس توبه حقيقى چگونه است؟»
امام فرمود : «لانك لم تبلغ الى الاصل بعده; اين به خاطر آن است كه تو هنوز به اساس و ريشه توبه نرسيده‏اى!»
كميل عرض مى‏كند : «فاصل الاستغفار ما هو؟; پس اصل استغفار، چيست؟»
امام فرمود : «الرجوع الى التوبة من‏الذنب الذى استغفرت منه و هى اول درجة العابدين; بازگشت‏به‏توبه از گناهى كه‏استغفار از آن‏كردى، و اين‏نخستين درجه عابدان است.»
سپس امام افزود : «و ترك الذنب و الاستغفار اسم واقع لمعان ست; ترك گناه و استغفار اسمى است كه شش معنى و مرحله دارد :
سپس همان مراحل ششگانه‏اى را كه در كلمات قصار نهج‏البلاغه آمده بود، با كمى تفاوت بيان فرمود. (٢٦)
ممكن است گفته شود : اگر توبه اين است كه اميرمؤمنان على عليه السلام در اين حديث‏بيان فرموده، كمتر توبه كارى مى‏توان پيدا كرد.
ولى بايد توجه داشت كه بعضى از شرايط شش‏گانه بالا شرط توبه كامل است، مانند شرط پنجم و ششم، اما چهار شرط ديگر، جزء شرايط واجب و لازم است. و به تعبير بعضى از محققان، قسمت اول و دوم از اركان توبه است،و قسمت‏سوم و چهارم از شرايط لازم، و قسمت پنجم و ششم از شرايط كمال است. (٢٧)
در حديث ديگرى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه فرمود : «اما علامة التائب فاربعة : النصيحة لله فى عمله، و ترك الباطل، ولزوم الحق، و الحرص على الخير; علامت انسان توبه كار چهار چيز است : نخست‏خير خواهى براى (آيين و بندگان) خدا، و ترك باطل و ملازمت‏حق و تلاش فراوان براى انجام كار خير.» (٢٨)
اين نكته نيز قابل توجه است كه اگر گناه او عملى بوده كه سبب گمراهى ديگران شده مانند تبليغات سوء; بدعتگذارى در دين خدا، خواه از طريق بيان و سخن باشد يا از طريق كتابت و نوشته‏ها، اصلاح و جبران آن در صورتى حاصل مى‏شود يا از طريق كتابت و نوشته‏ها اصلاح و جبران آن در صورتى حاصل مى‏شود كه تمام افرادى را كه به خاطر عمل او به انحراف كشيده شده‏اند تا آنجا كه در توان و قدرت دارد باز گرداند، در غير اين صورت توبه او پذيرفته نيست.
و از اين جا روشن مى‏شود كه تحريف كنندگان آيات الهى و بدعتگذاران و تمام كسانى كه مايه گمراهى مردم مى‏شوند، تا چه حد توبه آنها سخت و سنگين است.
اين صحيح نيست كه يك نفر در ملا عام يا از طريق مطبوعات و وسائل ارتباط جمعى و نوشتن كتابها و مقالات مردم را به گمراهى بكشاند، و بعد در خانه خلوت بنشنيد و از پيشگاه خدا تقاضاى عفو نمايد، به يقين چنين توبه‏اى هرگز مقبول نيست!
همچنين كسانى كه در حضور جمعيت و ملا عام، افرادى را به دروغگويى و بى‏عفتى و امثال اين امور متهم مى‏سازند،و بعد خصوصى نزد طرف مى‏آيند و حليت مى‏طلبند، يا در غياب آنها در خانه خلوت توبه مى‏كنند، بى‏شك توبه آنها نيز قبول نيست، مگر اين كه طرف آنها را ببخشد، يا در ملا عام سخنان خود را باز پس بگيرند.
به همين دليل، در روايات متعددى مى‏خوانيم افرادى كه تهمت‏به مردم مى‏زنند، و نسبتهاى ناروا به اشخاص مى‏دهند، بعد از اجراى حد شرعى، در صورتى توبه آنها قبول مى‏شود كه سخنان خود را باز پس گرفته، و خود را تكذيب كند.
در حديث معتبرى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم كه از حضرتش سؤال كردند : آيا كسى كه حد الهى بر او جارى شد اگر توبه كند شهادتش مقبول است؟ فرمود : «اذا تاب و توبته ان يرجع مما قال و يكذب نفسه عند الامام و عند المسلمين، فاذا فعل فان على الامام ان يقبل شهادته بعد ذلك; (آرى) هنگامى كه توبه كند و توبه‏اش به اين است كه از آنچه گفته باز گردد، و نزد امام و نزد مسلمين حاضر شود و سخنان خود را تكذيب كند، هنگامى كه چنين كند بر امام لازم است كه شهادت او را بپذيرد (و توبه‏اش قبول است)» (٢٩)
در حديث ديگرى مى‏خوانيم : «اوحى الله عزوجل الى نبى من الانبياء قل لفلان وعزتى لو دعوتنى حتى تنقطع اوصالك، ما استجيب لك، حتى ترد من مات الى مادعوته اليه فيرجع عنه; خداوند به يكى از پيامبران وحى فرستاد كه به فلان شخص بگو به عزتم سوگند اگر آن قدر مرا بخوانى كه بندهاى تو از هم جدا شود، دعوت دعاى تو را اجابت نمى‏كنم ( و توبه‏ات را نمى‏پذيرم)، تا كسانى را كه به خاطر دعوت تو منحرف شده‏اند واز دنيا رفته‏اند زنده كنى و از راه خطا باز گردند!» (٣٠)
اين حديث‏بخوبى نشان مى‏دهد كه مساله اصلاح و جبران تا چه حد گسترده است و بدون آن توبه بيشتر جنبه صورى يا مقطعى خواهد داشت.
آخرين سخنى كه در اين جا لازم به ذكر است اين است كه كسانى كه در برابر انبوه گناهان تنها به ذكر استغفار قناعت مى‏كنند، بى آن كه اركان و شرايط آن را تحصيل نمايند گويى خود را به سخريه مى‏كشند و يا توبه و استغفار را استهزا مى‏نمايند.
به همين دليل، در روايتى از امام باقر عليه السلام مى‏خوانيم كه فرمود : «التائب من الذنب كمن لاذنب له، و المقيم على الذنب و هو مستغفر منه كالمستهزء; كسى كه از گناه خويش توبه (كامل و جامع الشرايط) كند، مانند كسى است كه گناهى از او سر نزده، اما كسى كه گناه را ادامه مى‏دهد در حالى كه از آن استغفار مى‏كند، مانند كسى است كه استهزاء مى‏نمايد. (٣١)

٥- قبولى توبه عقلى است‏يا نقلى؟
همه علماى اسلام اتفاق نظر دارند كه توبه اگر جامع الشرايط باشد در پيشگاه خداوند مقبول است. و آيات و روايات نيز بوضوح بر اين مطلب دلالت مى‏كند، ولى در اين كه آيا قبول توبه عقلى يا عقلايى يا نقلى است، بحثهايى وجود دارد.
جمعى معتقدند : سقوط عقاب و مجازات الهى بعد از توبه، جنبه تفضل دارد; اگر خداوند اراده كند بعد از توبه گناه بنده‏اش را نبخشد كاملا ممكن است همان‏گونه كه در ميان مردم نيز معمول است كه اگر كسى در حق ديگرى ظلم كند، سپس عذر خواهى نمايد، مى‏تواند او را ببخشد يا نبخشد.
در حالى كه جمعى ديگر سقوط عقاب را به وسيله توبه واجب و لازم دانسته‏اند، حتى عدم پذيرش او را بعد از عذر خواهى مجرم، زشت و ناپسند مى‏دانند، و اين كار مسلما بر خداوند روا نيست.
ممكن است در اين جا نظر سومى را پذيرفت،و آن اين كه لزوم قبول توبه، امر عقلايى است، يعنى اگر چه عقل، پذيرش توبه و عذر خواهى را واجب و لازم نمى‏شمرد ولى بناى عقلاى جهان بر اين است كه اگر كسى كار خلافى انجام داد، و بعد در مقام عذر خواهى برآمد، و تمام آثار سوء عمل خود را جبران نمود، به گونه‏اى كه گويى هيچ چيز از ميان نرفته است، اگر حيثيت كسى از دست رفته بود، اعاده حيثيت نمود، و اگر حقوقى پايمال شده بود، حق را بطور كامل جبران كرد، و اگر طرف قلبا ناراحت‏شده بود، ناراحتى او را از طرق مختلفى از ميان برد; در چنين شرايطى، بناى تمام عقلاى جهان بر اين است كه غذر و توبه را مى‏پذيرند، و اگر كسى نپذيرد، او را كينه‏توز و خارج از موازين انسانيت و اخلاق مى‏شمرند.
بى شك خداوند قادر متعال و بى نياز از هر كس و هر چيز، سزاوارتر است كه در اين گونه موارد، توبه و عذر خواهى توبه‏كاران را بپذيرد و از مجازات آنها صرف نظر كند.
بلكه ممكن است پا را از اين فراتر گذاشت، و وجوب قبول توبه را عقلى شمرد و آن را متكى كه «قاعده قبح نقض غرض‏» دانست.
توضيح اين كه : مى‏دانيم خداوند از عبادات و اطاعت‏بندگان بى‏نياز است و تكاليف الهى الطاف او براى تكامل و تربيت‏بندگان است; نماز و روزه و ساير عبادات، روح و جان ما را پرورش مى‏دهد و روز به روز به خدا نزديكتر مى‏سازد; ساير واجبات و محرمات هر كدام به نحوى در تكامل ما تاثير دارد.
در باره حج مى‏خوانيم : «ليشهدوا منافع لهم‏»; مردم مامور به زيارت خانه خدا هستند تا از منافع مادى و معنوى آن بهره‏مند شوند» (٣٢)
در آيات ديگر قرآن، نماز، سبب نهى از فحشاء و منكر (٣٣) و روزه سبب تقوا (٣٤) و زكات مايه پاكى فرد و جامعه از رذائل اخلاقى و انحرافات شمرده شده است. (٣٥)
در روايات اسلامى نيز ايمان مايه پاكى از شرك، و نماز سبب پيراستن انسان از كبر ... و حج مايه وحدت مسلمين، و جهاد سبب عزت اسلام، و .... شمرده شده است. (٣٦)
به اين ترتيب، همه تكاليف الهى اسباب سعادت انسان و حلقه‏هاى تكامل او محسوب مى‏شوند، همان سعادت و تكاملى كه هدف اصلى آفرينش انسان و رسيدن به مقام عبوديت و قرب به خداست (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون) (٣٧)
بى شك وجوب توبه و قبول آن يكى از اين حلقه‏هاى تكامل است چرا كه انسان به هرحال معصوم‏نيست و خطاهايى از اوسر مى‏زند، اگر راه بازگشت را به روى او نگشايند، به‏يقين ازتكامل بازمى‏ماند ولى‏اگر به‏او اعلام شود كه اگر خطايى از تو سرزد به‏سوى خدا باز گرد، و تمام آنچه را درگذشت ضايع كردى جبران نما، خداوند توبه تو را مى‏پذيرد; چنين كسى به سعادت و تكامل نزديكتر، و از انحراف و خطا دورتر خواهد بود.
نتيجه اين كه : عدم پذيرش توبه، سبب نقض غرض مى‏شود، چون هدف از تكاليف و طاعات، تربيت و تكامل انسان بوده، و عدم پذيرش توبه به اين كار ضربه مى‏زند، و خداوند حكيم هرگز نقض غرض نمى‏نمايد.كوتاه سخن اين كه : توبه داراى فلسفه‏اى است كه با تكامل انسان ارتباط نزديك دارد; اگر درهاى توبه بسته شود، انگيزه تكامل از بين مى‏رود; بلكه انسان به عقب بر مى‏گردد، چرا كه تصور مى‏كند راه نجاتى براى او نيست و در اين صورت چه دليلى دارد كه گناهان ديگر را ترك كند; و درست‏به همين دليل، تمام مربيان بشرى خواه آنها كه پايبند به اديان الهى هستند و آنها كه پايبند نيستند، راه توبه و بازگشت را به روى افراد مورد تربيت‏باز مى‏گذارند تا شعله انگيزه اصلاح و جبران و حركت‏به سوى كمال در آنها خاموش نگردد.
و به اين ترتيب، قبول توبه توام با شرايط نه تنها به حكم آيات و روايات، ثابت و مسلم ست‏بلكه به حكم عقلا و عقل، نيز امرى ثابت و غير قابل انكار مى‏باشد.

٦- تبعيض در توبه
آيا ممكن است انسان از بعضى از گناهان توبه كند در حالى كه مرتكب گناهان ديگرى مى‏شود; مثلا، شخصى است كه هم مرتكب نوشيدن شراب و هم غيبت مردم مى‏شود، تصميم گرفته است، نوشيدن شراب را براى هميشه ترك كند در حالى كه در مورد غيبت چنين تصميمى را نگرفته است.
گاه گفته مى‏شود كه توبه بايد جنبه عمومى و همگانى داشته باشد و از تمام گناهان توبه كند، زيرا همه آنها بازگشت‏به مخالفت‏با پروردگار مى‏كند، و شكستن حريم مولاى حقيقى; كسى كه از اين كار پشيمان باشد، بايد هر گناهى را ترك كند نه اين كه از گناهى توبه كند و گناهى ديگر را مرتكب شود و بر آن اصرار ورزد.
ولى حق آن است كه تبعيض در توبه مانعى ندارد (بعضى از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم «نراقى‏» در «معراج‏السعاده‏» نيز به اين معنى تصريح كرده است و از قول پدرش نيز آن را نقل نموده).
زيرا ممكن است انسان از گناهى بيشتر بترسد و از عواقب شوم آن آگاهتر باشد، يا در پيشگاه خداوند قبيحتر و مجازاتش شديدتر باشد; و به همين جهت، از آن گناه توبه كند در حالى كه مرتكب گناهان ديگرى كه قبحش كمتر يا مجازاتش خفيفتر يا آگاهى او نسبت‏به مفاسد و زيانهايش كمتر است مى‏شود.
توبه اكثر توبه كنندگان نيز همين گونه است، غالبا از گناهان خاصى توبه مى‏كنند، در حالى كه ممكن است گناه ديگرى را انجام دهند و هرگز شنيده نشده كه پيامبر صلى الله عليه و آله يا امامى از امامان : يا عالمى از علماى اسلام اين گونه توبه‏ها را بى‏اعتبار بشمرد، و تاكيد كند كه بايد توبه از همه گناهان باشد.
در آيات متعددى از قرآن مجيد نيز اشارات روشنى به اين معنى يعنى تبعيض در توبه ديده مى‏شود.
مثلا، در مورد ربا خواران مى‏خوانيم كه مى‏فرمايد : «و ان تبتم فلكم رئوس اموالكم; اگر توبه كنيد (توبه شما پذيرفته مى‏شود و) سرمايه‏هاى شما از آن شماست. (سوره بقره، آيه‏٢٧٩)
و در مورد افرادى كه بعد از ايمان مرتد شوند، مى‏فرمايد : «اولئك جزائهم ان عليهم لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين ... الا الذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان الله غفور رحيم; كيفر آنها اين است كه لعن خداوند و فرشتگان و مردم، همگى بر آنها است... مگر كسانى كه پس از آن توبه كنند، و اصلاح نمايند، خداوند آمرزنده و بخشنده است.» (سوره‏آل عمران، آيات‏٨٧ و٨٩).
و در مورد محاربين و كسانى كه باعث تباهى جامعه مى‏شوند بعد از ذكر مجازات شديد آنها مى‏فرمايد : «الا الذين تابوا من قبل ان تقدروا عليهم فاعلموا ان الله غفور رحيم; مگر كسانى كه پيش از دست‏يافتن شما به آنان توبه كنند، پس بدانيد (خدا توبه آنها را مى‏پذيرد) خداوند آمرزنده و مهربان است.» (سوره مائده، آيه‏٣٤).
و در مورد كسانى كه مرتكب عمل شنيع منافى عفت مى‏شوند، بعد از ذكر مجازات آنها، مى‏فرمايد : «فان تابا و اصلحا فاعرضوا عنهما ان الله كان توابا رحيما; و اگر توبه كنند و اصلاح نمايند، از آنها در گذريد، زيرا خداوند توبه پذير و مهربان است.» (سوره‏نساء،آيه‏١٦).
و در جاى ديگر بعد از اشاره به گناهانى همچون شرك، قتل نفس و زنا، و بيان مجازات سنگين آنها، مى‏فرمايد : «الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات; مگر كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند كه خداوند گناهان آنان را مبدل به حسنات مى‏كند.» (سوره فرقان، آيه‏٧٠)
گرچه قسمتى از اين آيات درباره مجازاتهاى دنيوى و بخشودگى آنها به وسيله توبه است، ولى پيداست كه از اين نظر تفاوتى وجود ندارد; اگر توبه در مجازاتهاى دنيوى قبول شود، به يقين در مورد مجازاتهاى اخروى نيز پذيرفته خواهد شد.
كوتاه سخن اين كه : جدا سازى گناهان در توبه به خاطر جهات مختلف (تفاوت ميزان آگاهيها، تفاوت انگيزه‏ها و تفاوت قبح و زشتى گناهان) مانعى ندارد، ولى بى شك توبه كامل توبه‏اى است كه از همه گناهان صورت گيرد و تبعيضى در آن وجود نداشته باشد.

٧- دوام توبه
توبه بايد پابرجا و دائم بوده باشد;از يك سو، هرزمان خطايى از انسان بر اثر وسوسه‏هاى «نفس اماره‏» سربزند، بايد بلافاصله به سراغ توبه رود، و در مرحله «نفس‏لوامه‏» در آيد تا زمانى كه به مرحله «نفس مطمئنه‏» رسد و ريشه‏هاى وسوسه‏ها از بيخ كنده شود.
واز سوى ديگر، از هر گناهى توبه مى‏كند بايد كمال مراقبت را به خرج دهد كه آن توبه را نشكند و بر تعهد خود در پيشگاه خدا نسبت‏به ترك آينده باقى بماند. و به تعبير ديگر، اگر بعد از توبه از گناه هنوز انگيزه‏هاى آن در اعماق دل و جان او باقى مانده بايد با آن به مبارزه برخيزد و جهاد با نفس را جزء برنامه خويش قرار دهد و به اين ترتيب هم در صف تائبان باشد و هم در صف مجاهدان.
بعضى از علماى اخلاق بحث‏بى‏نتيجه يا كم نتيجه‏اى را در اينجا دنبال كرده‏اند كه آيا مقام توبه‏كار جهاد كننده در برابر ريشه‏هاى گناه افضل است‏يا توبه كارى كه ريشه‏هاى گناه را از سرزمين قلب خويش بر انداخته است. (٣٨)
اين مهم‏نيست كه‏كداميك ازآن دوافضلند، مهم آن است كه توبه كننده چه دستوراتى را بايد به‏كار بندد كه به گناه گذشته بازگشت نكند; براى اين امر رعايت امورى لازم است :
١- جدا شدن از محيط گناه و عدم شركت در مجالس معصيت، چرا كه توبه كار در آغاز امر آسيب پذير است و مانند بيمارى است كه تازه از بستر برخاسته، و اگر با پاى خود به مناطق آلوده به ميكربهاى بيمارى زا رود، احتمال آلودگى مجدد او به بيمارى فراوان است; همچون معتادى است كه ترك اعتياد به مواد مخدر نموده ولى هرگاه به مناطق آلوده برگردد، بسرعت آلوده مى‏شود.
٢- بايد در دوستان و معاشران خود تجديد نظر كند; هرگاه در گذشته كسانى بوده‏اند كه او را تشويق به گناه مى‏كردند، از آنها شديدا فاصله گيرد.
٣- هر زمان وسوسه‏ها و انگيزه‏هاى آن گناه در او پيدا مى‏شود، به ذكر خدا روى آورد، چرا كه : «ذكر خدا مايه آرامش دلها است; الا بذكر الله تطمئن القلوب‏» (سوره‏رعد،آيه‏٢٨).
٤- همواره درباره آثار زيانبار گناهى كه آن را ترك گفته بينديشد و آن آثار را نصب‏العين خود قرار دهد، مبادا بر اثر غفلت از آن و فراموش كردن اثرات مرگبار آن گناه، بار ديگر انگيزه‏ها در او رشد كند، و وسوسه‏ها از هر سو به قلب او هجوم آورد.
٥- در داستانهاى پيشينيان و كسانى كه بر اثر گناهان مختلف گرفتار مصائب دردناكى شدند، بينديشد، و سرگذشت آنها را از نظر بگذراند، حتى در حالات انبياء و پيامبران معصومى كه گاه گرفتار لغزش ترك اولى شدند،مطالعه كند; مثلا، ببيند كه چه امرى سبب شد آدم با آن مقام والايش از بهشت رانده شود، يا حضرت يونس مورد خشم قرار گيرد، و به زندان شكم ماهى فرستاده شود يا بر اثر چه عواملى يعقوب، پيامبر بزرگ خدا، به درد جا نفرساى فراق فرزند سالها گرفتار آيد.
مطالعه‏اين‏امور بى‏شك وسوسه‏هاى گناه‏را كم‏مى‏كند، و به‏توبه دوام‏وثبات مى‏بخشد.
٦- به عقوبتها و مجازاتهايى كه بر يكايك از گناهان وعده داده شده بينديشد، و اين احتمال را از نظر دور ندارد كه تكرار گناه بعد از توبه ممكن است مجازات شديدترى داشته باشد.
و نيز به الطاف و عنايات الهيه كه در انتظار توبه‏كاران است و شامل حال او شده است توجه كند و دائما به خود تلقين نمايد بكوش، اين عنايات و الطاف را حفظ كن، و اين مقام والايى كه خداوند نصيب تو كرده است‏به آسانى از دست مده!
٧- بايد وقت‏شبانه روزى خود را با برنامه‏هاى صحيح پركند، برنامه تلاش براى زندگى آبرومند، برنامه عبادت و بندگى خدا و برنامه سرگرمى‏هاى سالم; زيرا بى‏كارى و خالى ماندن اوقات از برنامه، بلاى عظيمى است كه زمينه را براى وسوسه‏هاى بازگشت‏به گناه فراهم مى‏سازد.
از دانشمندى پرسيدند كه تفسير حديث التائب حبيب الله (توبه كننده دوست‏خداست) چيست؟ (٣٩) گفت : منظور كسى است كه مصداق اين آيه‏شريفه باشد : «التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود الله و بشر المؤمنين; (مؤمنان) توبه كنندگان، عبادتكاران، حمد خدا گويان، سياحت كنندگان (كه پيوسته در ميان كانونهاى اطاعت‏خدا رفت و آمد دارند) ركوع كنندگان، ساجدان، آمران به معروف، نهى كنندگان از منكر و حافظان حدود الهى (هستند) و بشارت ده (اين چنين) مؤمنان را!» (٤٠)

۹
اخلاق در قرآن ٨- مراتب توبه
علماى اخلاق براى توبه و توبه‏كاران درجات و مراتب مختلفى ذكر كرده‏اند.
از يك نظر توبه‏كاران را مى‏توان به چهار گروه تقسيم كرد :
گروه اول كسانى هستند كه از گناهان خويش توبه مى‏كنند ولى بعد از مدتى توبه را مى‏شكنند و به گناه باز مى‏گردند بى آن كه تاسف و ندامتى از كار خويش داشته باشند، اينها در واقع در مرحله نفس اماره قرار دارند و عاقبت و سرانجام آنها كاملا مبهم و پر مخاطره است، چرا كه ممكن است‏يكى از مراحل توبه و بازگشت‏به سوى خدا مقارن با پايان عمر آنها باشد و به اصطلاح عاقبت آنها به خير شود، ولى اى بسا پايان عمر آنها با يكى از زمانهاى توبه شكنى همراه گردد، و پايانى اسف انگيز و عاقبتى دردناك داشته باشند، و به اصطلاح عاقبت‏به شر» از دنيا بروند.
گروه دوم كسان هستند كه از گناهان خود توبه مى‏كنند، و راه طاعت و بندگى حق را ادامه مى‏دهند، ولى گاه شهوات در مورد بعضى از گناهان بر آنها غالب مى‏شود و توبه را مى‏شكنند چون هنوز توان كافى در برابر شهوات پيدا نكرده‏اند; ولى با اين حال، از توبه شكنى نادم و پشيمانند و پيوسته به خود مى‏گويند اى كاش چنين گناهى را نكرده بوديم، و انشاءالله بزودى توبه خواهيم كرد.
اين گونه افراد هم در واقع در مرحله نفس اماره‏اند ولى اميد نجاتشان زيادتر است.
گروه‏سوم توبه‏كارانى هستند كه بعد از توبه از گناهان بزرگ پرهيز مى‏كنند، و نسبت‏به اصول‏طاعات پايبندند،ولى‏گاه گرفتار بعضى‏از گناهان مى‏شوند،بى‏آن كه‏بطور عمدقصد توبه‏شكنى داشته باشند، اما بلافاصله پشيمان شده و به سرزنش نفس خويشتن مى‏پردازند و عزم خويش را بر توبه جزم مى‏كنند، وسعى دارند از اسباب گناه فاصله بگيرند.
اين گروه در مرحله عالى از نفس لوامه قرار دارند و به سوى نفس مطمئنه نزديك مى‏شوند و اميد نجات براى آنها بسيار زياد است.
گروه چهارم توبه‏كارانى هستند كه بعد از توبه با اراده‏اى محكم و آهنين راه اطاعت و بندگى خدا را پيش مى‏گيرند و پا برجا مى‏مانند.
درست است كه معصوم نيستند و گاه فكر گناه و لغزشها ممكن است در آنها پيدا شود ولى از آلودگى به گناه در عمل پرهيز دارند، چرا كه نيروى عقل و ايمان در آنها به قدرى زياد است كه بر هواى نفس چيره شده و آن را مهار زده است.
اين گروه صاحبان نفس مطمئنه‏اند كه در سوره فجر، آيه‏٢٧ تا ٣٠، مخاطب به خطاب والا و پر افتخارى هستند كه : «يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية; تو اى روح آرام يافته! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است.»
سپس لباس افتخار : «فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى; سپس در سلك بندگانم درآى و در بهشتم داخل شو.» در بر مى‏كنند.
از سوى ديگر، توبه نيز مراتب و مراحل دارد.
مرحله اول : توبه از كفر به ايمان.
مرحله دوم : توبه از ايمان تقليدى يا ايمان سست‏به ايمان تحقيقى و محكم.
مرحله سوم : توبه از گناهان كبيره و خطرناك.
مرحله چهارم : توبه از گناهان صغيره.
مرحله پنجم : توبه از فكر گناه هر چند آلوده به گناه نشود.
هر گروهى از بندگان خدا توبه‏اى دارند، توبه انبياء از اضطرابات درونى (و لحظه‏اى عدم توجه در درون به خدا) است.
و توبه برگزيدگان از نفسى است كه به غير ياد او مى‏كشند. (٤١)
و توبه اولياء الله از امور نامناسبى است كه به فكر آنها مى‏گذرد.
و توبه خواص از اشتغال به غير خداست.
و توبه عوام از گناهان است و هر كدام از آنها داراى نوعى معرفت و آگاهى در آغاز و انجام توبه است. (٤٢)

٩- آثار و بركات توبه توبه هرگاه حقيقى و واقعى باشد، و از اعماق جان برخيزد و جامع شرايط باشد، به يقين مقبول درگاه خدا مى‏شود، و آثار و بركاتش نمايان مى‏گردد.
شخص توبه كار پيوسته در فكر جبران گذشته است، و از آنچه از نافرمانى‏ها و عصيان از او سر زده نادم و پشيمان است.
توبه‏كاران واقعى، خود را از مجالس گناه دور مى‏دارند واز عواملى كه گناه را وسوسه و تداعى مى‏كند، بر حذر مى‏باشند .
توبه كاران خود را در پيشگاه خدا شرمنده مى‏بينند، و همواره درصدد كسب رضاى اوهستند.
با اين علائمى كه گفته شد توبه‏كنندگان حقيقى را از تظاهركنندگان به توبه بخوبى مى‏توان شناخت.
بعضى از مفسران در تفسير آيه‏شريفه «يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا; اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد به سوى خدا توبه كنيد، توبه خالص‏» (سوره تحريم، آيه‏٨) در توضيح معنى «نصوح‏» چنين گفته‏اند : مراد از توبه نصوح، توبه‏اى است كه مردم را نصيحت مى‏كند كه مانند آن را به‏جا بياورند، چرا كه آثار آن در توبه كار ظاهر شده، يا شخص توبه كار را نصيحت مى‏كند كه گناهان را ريشه كن كند، و هرگز به سوى آن باز نگردد. و بعضى آن را به توبه خالص تفسير كرده، در حالى كه بعضى ديگر نصوح را از ماده نصاحت‏به معنى دو زندگى گرفته‏اند، چرا كه رشته‏هاى دين و ايمان را كه گناه پاره كرده بود، بار ديگر به هم مى‏دوزد يا توبه كار را كه از اولياء الله جدا ساخته بود، به جمع آنها باز مى‏گرداند. (٤٣)
بركات و منافع توبه بسيار فراوان است كه در آيات و روايات بطور گسترده به آنها اشاره شده است.
از جمله امور زير است :
١- گناهان را محو و نابود مى‏كند همان‏گونه كه در ذيل آيه‏يا ايها الذين آمنوا توبوا الى‏الله توبة نصوحا آمده است : «عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم; اميد است (با اين كار) پروردگارتان گناهانتان را بپوشاند.» (سوره تحريم، آيه‏٨)
٢- بركات زمين و آسمان را بر توبه‏كاران نازل مى‏كند، چنان كه در آيات ١٠ و ١١ و ١٢ سوره نوح آمده است : «فقلت استغفروا ربكم انه كان غفارا- يرسل السماء عليكم مدرارا- و يمددكم باموال و بنين و يجعل لكم جنات و يجعل لكم انهارا; به آنها (قوم نوح) گفتم از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است تا بارانهاى پر بركت آسمان را پى در پى بر شما بفرستد، و اموال و فرزندانتان را فزونى بخشد، و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد.»
٣- نه تنها گناه را مى‏پوشاند و از بين مى‏برد، بلكه آن را مبدل به حسنه مى‏كند، همان‏گونه كه در آيه ٧٠ سوره فرقان آمده است كه مى‏فرمايد : «الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات; مگر كسانى كه توبه كنند، و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند كه خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدل مى‏كند.»
٤- هرگاه توبه كاملا خالص باشد، خداوند آنچنان آثار گناه را مى‏پوشاند كه در حديث آمده حتى فرشتگانى را كه مامور ثبت اعمال او هستند به فراموشى وا مى‏دارد و به اعضاء پيكر او كه مامور گواهى بر اعمال وى در قيامتند دستور مى‏دهد كه گناهان او را، مستور دارند، و به زمين كه گناه بر آن كرده و گواه بر عمل او در قيامت است نيز فرمان مى‏دهد كه‏آن را كتمان‏كند به‏گونه‏اى كه‏روز قيامت‏هنگامى كه در صحنه رستاخيز حضور مى‏يابد، هيچ كس و هيچ چيز برضد او گواهى نخواهد داد. متن حديث چنين‏است :
امام صادق عليه السلام فرمود :
«اذا تاب العبد توبة نصوحا احبه الله و ستر عليه فى الدنيا و الآخرة فقلت و كيف يستر عليه؟ قال ينسى ملكيه ما كتبا عليه من الذنوب و يوحى الى جوارحه اكتمى عليه ذنوبه، ويوحى الى بقاع الارض اكتمى ما كان يعمل عليك من الذنوب فيلقى‏الله حين يلقاه وليس شى‏ء يشهد عليه بشى‏ء من الذنوب.» (٤٤)
٥- توبه كار حقيقى چنان مورد عنايت و محبت پروردگار قرار مى‏گيرد كه حاملان عرش الهى نيز براى او استغفار مى‏كنند، و تقاضاى ورود او و خانواده‏اش را در بهشت‏برين و جنات عدن مى‏نمايند.
درحديثى مى‏خوانيم‏كه :«ان‏الله عزوجل اعطى التائبين ثلاث خصال، لواعطى خصلة منها جميع اهل‏السماوات و الارض لنجوا بها; خداوند به توبه كنندگان (واقعى) سه فضيلت داده است كه هرگاه يكى از آنها را به جميع اهل آسمانها و زمين بدهد، مايه نجات آنها است.»
سپس به آيه‏شريفه «ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين; خداوند توبه‏كاران و پاكيزگان را دوست دارد!» (٤٥) اشاره كرده مى‏فرمايد : «فمن احبه الله لم يعذبه; هركس خداوند او را دوست دارد، او را عذاب نخواهد كرد.»
بعد به آيه‏شريفه «الذين يحملون العرش ومن حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤمنون به و يستغفرون للذين آمنوا ربنا وسعت كل شى‏ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم- ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم و من صلح من آبائهم وازواجهم و ذرياتهم انك انت العزيز الحكيم - و قهم السيئات و من تق السيئات يومئذ فقد رحمته و ذلك هو الفوز العظيم; فرشتگان كه حاملان عرشند و آنها كه گرداگرد آن (طواف مى‏كنند) تسبيح و حمد پروردگارشان را مى‏گويند، و به او ايمان دارند، و براى مؤمنان استغفار مى‏كنند (و مى‏گويند) پروردگارا! رحمت و علم تو همه چيز را فرا گرفته است; پس كسانى را كه توبه كرده و راه تو را پيروى مى‏كنند بيامرز، و آنان را از عذاب دوزخ نگاه دار- پروردگارا! آنها را در باغهاى جاويدان بهشت كه به آنها وعده فرموده‏اى وارد كن، همچنين از پدران و همسران و فرزندانشان، هركدام صالح بودند، كه تو توانا و حكيمى!- و آنان را از بديها نگاه دار، و هركس را در آن روز از بديها نگاه دارى، مشمول رحمتت‏ساخته‏اى و اين است همان رستگارى عظيم! (٤٦) » (٤٧)
به اين ترتيب مى‏رسيم به پايان بحث درباره نخستين گام به سوى تهذيب اخلاق; يعنى گام توبه، هرچند مطالب فراوان ديگرى در اين زمينه وجود دارد كه در خور بحث جداگانه و مستقلى درباره توبه است.
آرى! تا آئينه قلب از زنگار گناه پاك نشود و روح و جان انسان با آب توبه شستشو نگردد و نور توبه ظلمت و تاريكى گناه را از درون قلب بيرون نكند، پيمودن راه تهذيب اخلاق و سير سلوك الى الله و رسيدن به جوار قرب پروردگار و غرق شدن در نور هدايت و جذبه‏هاى وصف ناپذير عرفانى، غير ممكن است.
اين نخستين منزلگاه است، منزلگاهى كه از همه سرنوشت‏سازتر و مهمتر است و جز با نيروى اراده و عزم راسخ و استمداد از الطاف الهى، گذشت از آن ممكن نيست.

گام دوم : مشارطه
در مورد گامهاى سير و سلوك، كه بخشى از آن در ميان علماى بزرگ و رهروان اين راه مشترك است در گذشته فهرست وار سخن گفته‏ايم، اكنون نوبت آن رسيده كه اين مراحل را با تكيه بر آيات و روايات به گونه‏اى مبسوط گسترده‏تر بيان كنيم.
نخستين گامى كه علماى بزرگ اخلاق بعد از توبه ذكر كرده‏اند، همان «مشارطه‏» است، و منظور از آن شرط كردن با نفس خويش است‏با تذكرات و يادآورى‏هايى كه همه روز تكرار شود، و بهترين وقت آن را بعد از فراغت از نماز صبح و نورانيت‏به انوار اين عبادت بزرگ الهى دانسته‏اند.
به اين طريق،كه نفس خويش را مخاطب قرار دهد و به او ياد آور شود كه من جز سرمايه گرانبهاى عمر كالايى ندارم،و اگر از دست‏برود تمام هستيم از دست رفته، و با ياد آورى سوره شريفه «و العصر ان الانسان لفى خسر» به نفس خويش بگويد : با از دست رفتن اين سرمايه، من گرفتار خسران عظيم مى‏شوم، مگر اين كه كالايى از آن گرانبهاتر به دست آورم، كالايى كه در همان سوره در ادامه آيات آمده است : «الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر; مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده‏اند، و يكديگر را به حق سفارش كرده و يكديگر را به شكيبائى و استقامت توصيه نموده‏اند!
بايد به خود بگويد : «فكر كن عمر تو پايان يافته، و از مشاهده حوادث بعد از مرگ و ديدن حقايق تلخ و ناگوارى كه با كنار رفتن حجابها آشكار مى‏شود سخت پشيمان شده‏اى و فرياد بر آورده‏اى «رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت; اى (فرشتگان) پروردگار، شما را به خدا مرا باز گردانيد تا عمل صالح انجام دهم در برابر كوتاهيهايى كه كردم!» (سوره مؤمنون، آيه‏١٠٠)
باز فرض كن پاسخ منفى «كلا» را از آنها نشنيدى و به در خواست تو عمل كردند و امروز به جهان بازگشته‏اى، بگو چه كارى براى جبران كوتاهيها و تقصيرات گذشته مى‏خواهى انجام دهى؟!
سپس به نفس خويش در مورد اعضاء هفتگانه، يعنى چشم و گوش و زبان و دست و پا و شكم و فرج (٤٨) نيز سفارش كن و بگو اينها خدمتگزاران تو، و سر بر فرمان تو دارند، آيا مى‏دانى جهنم هفت در دارد، و از هر درى گروه خاصى از مردم وارد مى‏شوند؟ و آيا مى‏دانى كه اين درهاى هفتگانه احتمالا براى كسانى است كه با اين اعضاى هفتگانه عصيان كنند، بيا و با كنترل دقيق اين اعضاء درهاى دوزخ را به روى خود ببند، و درهاى بهشت را به روى خود بگشا!
و نيز سفارش مراقبت از اعضاى خود را به نفس بنما، كه اين نعمتهاى بزرگ الهى را در طريق معصيت او به كار نگيرد و اين مواهب عظيم را تنها وسيله طاعت او قرار دهد.
از بعضى از دعاهاى امام سجاد عليه السلام در صحيفه سجاديه بر مى‏آيد كه آن بزرگوار نيز عنايت‏خاصى به مساله «مشارطه‏» داشته‏اند.
در دعاى سى و يكم، دعاى معروف توبه، در پيشگاه خداوند عرض مى‏كند : «ولك يا رب شرطى الا اعود فى مكروهك، و ضمانى ان لا ارجع فى مذمومك و عهدى ان اهجر جميع معاصيك; پروردگارا! شرطى در پيشگاه تو كرده‏ام كه به آنچه دوست ندارى، باز نگردم، و تضمين مى‏كنم به سراغ آنچه را تو مذمت كرده‏اى نروم و عهد مى‏كنم كه از جميع گناهانت دورى گزينم.»
از آيات قرآن نيز استفاده مى‏شود كه ياران پيامبر صلى الله عليه و آله درباره مسائل مهم با خدا عهد و پيمان داشتند كه آن نيز نوعى مشارطه است، در آيه‏٢٣ سوره احزاب مى‏خوانيم : «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدواالله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا; در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بسته‏اند صادقانه ايستاده‏اند، بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت‏شهادت نوشيدند) و بعضى ديگر در انتظارند و هرگز تبديل و تغييرى در عهد و پيمان خود ندادند!» (٤٩)
اين در حالى بود كه بعضى ديگر با خدا عهد مى‏بستند و شرط مى‏كردند و آن را مى‏شكستند. در همان سوره احزاب، در آيه‏١٥، چنين مى‏خوانيم : « ولقد كانوا عاهدوا الله من قبل لايولون الادبار و كان عهد الله مسئولا; (گروهى كه در جنگ احزاب مردم را به بازگشت از ميدان تشويق مى‏كردند) پيش از آن با خدا عهد كرده بودند كه پشت‏به دشمن نكنند، و عهد الهى مورد سؤال قرار خواهد گرفت (و همگى در برابر آن مسؤولند)!»
در حديثى از امام اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم : « من لم يتعاهد النقص من نفسه غلب عليه الهوى، و من كان فى نقص فالموت خير له; كسى كه بررسى نقصان نفس خويش نكند، هواى نفس بر او چيره مى‏شود; و كسى كه پيوسته در حال سقوط و نقصان است، مرگ براى او بهتر است!» (٥٠)
كوتاه سخن اين كه : «مشارطه‏» از گامهاى مهمى است كه براى تهذيب اخلاق برداشته مى‏شود; و بدون آن، ابرهاى تيره و تار غفلت و غرور، سايه تاريك و شوم خود را بر دل و جان آدمى مى‏افكند، و نجات او بسيار مشكل است.

گام سوم : مراقبه
«مراقبه‏» از ماده «رقبه‏» به معنى «گردن‏»، گرفته شده و از آنجا كه انسان به هنگام نظارت و مواظبت از چيزى گردن مى‏كشد، و اوضاع را زير نظر مى‏گيرد، اين واژه بر معنى نظارت و مواظبت و تحقيق و زير نظر گرفتن چيزى، اطلاق شده است.
اين واژه در تعبيرات علماى اخلاق در مورد «مراقبت از خويشتن‏» به كار مى‏رود، و مرحله‏اى است‏بعد از «مشارطه‏» يعنى انسان بعد از عهد و پيمان با خويش براى طاعت فرمان الهى و پرهيز از گناه بايد مراقب پاكى خويش باشد، چرا كه اگر غفلت كند، ممكن است تمام شرط و پيمانها به هم بريزد.
البته پيش از آن كه انسان مراقب خويش باشد، فرشتگان الهى مراقب اعمال او هستند; قرآن مجيد مى‏فرمايد : : «و ان عليكم لحافظين ; بى‏شك حافظان و مراقبانى بر شما گمارده شده است (كه اعمال شما را به دقت زير نظر دارند)!» (سوره انفطار، آيه‏١٠)
در اينجا منظور از «حافظين‏» همان حافظان و مراقبان اعمال است‏به قرينه آيات بعد كه مى‏فرمايد : «يعلمون ما تفعلون; آنها مى‏دانند شما چه مى‏كنيد.» (٥١)
و در آيه‏١٨ سوره ق مى‏فرمايد : «مايلفظ من‏قول الالديه رقيب عتيد; انسان هيچ سخنى‏را تلفظ نمى‏كندمگر اين‏كه نزد آن‏فرشته‏اى مراقب و آماده براى‏انجام ماموريت است.»
و از آن بالاتر، خداوند عالم و قادر، هميشه و در همه جا مراقب اعمال ما است.
در آيه‏١ سوره‏نساءمى‏خوانيم :«ان‏الله‏كان‏عليكم‏رقيبا;به‏يقين‏خداوندمراقب‏شماست!»
همين معنى در آيه‏٥٢ سوره احزاب نيز آمده است; مى‏فرمايد : «و كان الله على كل شى‏ء رقيبا; و خداوند ناظر و مراقب هر چيزى است!»
و در آيه‏١٤ سوره علق مى‏خوانيم : «الم يعلم بان الله يرى; آيا انسان نمى‏داند كه خداوند (همه اعمالش را) مى‏بيند؟!»
و در آيه‏٢١ سوره سبا آمده است : «و ربك على كل شى‏ء حفيظ; پروردگار تو نگهبان و مراقب هر چيز است.»
ولى سالكان راه خدا، و رهروان راه دوست كه پيوسته در طريق تقوا و تهذيب نفوس گام بر مى‏دارند، پيش از آن كه فرشتگان خداوند مراقب اعمال آنها باشند خودشان مراقب اعمالشان هستند.
و به تعبير ديگر، اين مراقبت از درون مى‏جوشد، نه از برون; و به همين دليل، تاثير آن، بسيار زياد، و نقش آن فوق‏العاده مهم است. البته توجه به «مراقبت از برون‏» سبب مى‏شود كه پايه‏هاى «مراقبت از درون‏» محكم گردد.
در حقيقت انسان در اين دنيا به كسى مى‏ماند كه داراى گوهرهاى گرانبهايى است و از يك بازار آشفته مى‏گذرد، و مى‏خواهد با آن بهترين متاعها را برى خود تهيه كند در حالى كه اطرافش را دزدان و شيادان گرفته‏اند، چنين كسى اگر لحظه‏اى از سرمايه نفيس خويش غافل گردد، آن را به غارت مى‏برند، و او مى‏ماند و يك عالم اندوه و افسوس.
دقيقا همين گونه است، شياطين جن و انس در اين جهان انسان را احاطه كرده‏اند و هوا و هوسهاى درون او را به سوى خود مى‏خوانند، اگر خويش را به خدا نسپارد و مراقب اعمال خويش نباشد سرمايه ايمان و تقواى او به غارت مى‏رود و دست‏خالى از اين جهان به سراى ديگر منتقل خواهد شد.
در آيات قرآن و روايات اسلامى اشارات فراوانى نسبت‏به اين مرحله آمده است; از جمله :
١- در آيه‏١٤ سوره علق مى‏خوانيم : «الم يعلم بان الله يرى; آيا انسان نمى‏داند كه خدا او و اعمالش را مى‏بيند» كه هم اشاره به مراقبت پروردگار نسبت‏به اعمال انسان است، و هم اين كه او بايد مراقب خويش باشد.
و در جاى ديگر خطاب به مؤمنان مى‏فرمايد : «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون; اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از (مخالفت) خدا بپرهيزيد و هر كس بايد بنگرد تا براى فردايش چه چيز از پيش فرستاده و از (مخالفت) خدا بپرهيزيد كه خداوند از آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است.» (سوره حشر، آيه‏١٨)
جمله و لتنظر نفس ما قدمت لغد در واقع همان مفهوم مراقبه را مى‏رساند.
همين معنى در جاى ديگر قرآن، در شكل محدودترى بيان گرديده، مى‏فرمايد : «فلينظر الانسان الى طعامه; انسان بايد به طعام خويش بنگرد (و مراقب باشد كه آيا از طريق حلال آنها را فراهم ساخته يا از طريق حرام)!» (سوره عبس، آيه‏٢٤) (٥٢)
٢- در حديثى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه در تفسير احسان (در آيه‏شريفه ان الله يامر بالعدل و الاحسان) فرمود : «الاحسان ان تعبد الله كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك; نيكوكارى به اين است كه آن چنان خدا را پرستش كنى كه گويى او را مى‏بينى، و اگر تو او را نمى‏بينى او تو را مى‏بيند.» (٥٣)
بديهى است كه توجه به اين حقيقت كه خداوند در همه جا و در هر حال و در هر زمان، ناظر و شاهد و مراقب اعمال ما است، روح مراقبت را در ما زنده مى‏كند، تا پيوسته مراقب اعمال خويش باشيم.
٣- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است كه فرمود : «ينبغى ان يكون الرجل مهيمنا على نفسه، مراقبا قلبه، حافظا لسانه; سزاوار است انسان بر خويشتن مسلط و هميشه مراقب قلب خود و نگاهدار زبان خويش باشد!» (٥٤)
٤- در حديثى از امام صادق عليه السلام چنين نقل شده است : «من رعى قلبه عن الغفلة و نفسه عن الشهوة و عقله عن الجهل، فقد دخل فى ديوان المتنبهين، ثم من رعى عمله عن الهوى، و دينه عن البدعة، و ماله عن الحرام فهو من جملة الصالحين; كسى كه مراقب قلبش در برابر غفلت، و نفسش در برابر شهوت، و عقلش در مقابل جهل باشد، نام او در دفتر بيداران و آگاهان ثبت مى‏شود، و آن كسى كه مراقب عملش از نفوذ هوا پرستى و دينش از نفوذ بدعت، و مالش از آلودگى به حرام بوده باشد در زمره صالحان است.» (٥٥)
٥- در حديث قدسى مى‏خوانيم خداوند مى‏فرمايد : «يا بؤسا للقانطين من رحمتى، و يا بؤسا لمن عصانى و لم يراقبنى; بدا به حال كسانى كه از رحمت من مايوس شوند، و بدا با حال كسى كه نافرمانى من كند، و مراقب (حضور) من نباشد.» (٥٦)
٦- دريكى از خطب‏اميرمؤمنان‏على عليه السلام‏آمده‏است :«فرحم‏الله امرء راقب‏ربه وتنكب ذنبه،وكابر هواه،وكذب مناه;خدارحمت كند كسى‏راكه(دراعمال خويش) مراقب پروردگارش باشد، واز گناه بپرهيزد و با هواى نفس خويش مبارزه كند و آرزوهاى واهى را تكذيب نمايد.» (٥٧)
٧- در نهج‏البلاغه نيز آمده است : « فاتقوا الله عباد الله تقية ذى لب شغل التفكر قلبه ... و راقب فى يومه غده; پس تقواى الهى پيشه كنيد اى بندگان خدا، تقواى انديشمندى كه تفكر قلب او را به خود مشغول داشته ... و امروز مراقب فردا (ى قيامت) خويش است.» (٥٨)
آرى! «مراقبت‏» از خويشتن يا پروردگار يا قيامت كه در اين روايات آمده همه به يك معنى است; يعنى، مراقب اعمال و اخلاق خويش بودن، و نظارت دقيق بر آن داشتن، و همه روز و در همه حال و در هر جا به كارهايى كه از وى سر مى‏زند، توجه كند.
كوتاه سخن اين كه : رهروان راه حق و سالكان طريق الى الله بايد بعد از «مشارطه‏»، يعنى عهد و پيمان بستن با خود و خداى خويش جهت اطاعت و بندگى حق و تهذيب نفس، بطور مداوم مراقب خود باشند كه اين پيمان الهى شكسته نشود، و درست همانند طلبكارى كه از همپيمانانش مطالبه پرداخت ديون مى‏كند، از نفس خويش مطالبه وفاى به اين عهد الهى را بنمايد; بديهى است هرگونه غفلت‏سبب عقب ماندگى و ضرر و زيان فاحش است، همان‏گونه كه اگر انسان در مطالبات مادى‏اش كوتاهى كند، به آسانى سرمايه‏هاى خود را از دست مى‏دهد، بخصوص اين كه در برابر افرادى فريبكار و فرصت طلب قرار گيرد.

گام چهارم : محاسبه
چهارمين گامى كه علماى اخلاق براى رهروان اين راه ذكر كرده‏اند، محاسبه است; و منظور اين است كه هر كس در پايان هر سال يا ماه و هفته و يا در پايان هر روز به محاسبه كارهاى خويشتن بپردازد، و عملكرد خود را در زمينه خوبيها و بديها، اطاعت و عصيان، خدا پرستى و هوا پرستى دقيقا مورد محاسبه قرار دهد، و درست مانند تاجر موشكاف و دقيقى كه همه روز يا هر هفته و هر ماه و هر سال به حسابرسى تجارتخانه خود مى‏پردازد و سود و زيان خويش را از دفاتر تجارى بيرون مى‏كشد و ترازنامه و بيلان تنظيم مى‏كند، به يك محاسبه الهى و معنوى دست زند و همين كار را در مورد اعمال و اخلاق خويش انجام دهد.
روشن است محاسبه چه در امر دين باشد يا دنيا يكى از دو فايده مهم را دارد : اگر صورتحساب، سود كلانى را نشان دهد، دليل بر صحت عمل و درستى راه و لزوم تعقيب آن است; و هر گاه زيان مهمى را نشان دهد دليل بر وجود بحران و خطر و احتمالا افراد مغرض و دزد و خائن و يا خطا كار و ناآگاه در تجارتخانه اوست كه بايد هر چه زودتر براى اصلاح آن وضع كوشيد.
در اين زمينه نيز در منابع اسلامى اعم از آيات و روايات اشارات پر معنايى ديده مى‏شود.
آيات زيادى از قرآن خبر از وجود نظم و حساب در مجموعه جهان آفرينش مى‏دهد، و انسانها را به دقت و انديشه در اين نظم و حساب دعوت مى‏كند; از جمله، مى‏فرمايد :
«و السماء رفعها و وضع الميزان- ان لاتطغوا فى الميزان; آسمان را برافراشت و ميزان و قانون در آن گذاشت، تا در ميزان طغيان نكنيد (و از مسير عدالت و حساب منحرف نشويد)!» (الرحمن، آيات‏٧ و ٨).
در جاى ديگر مى‏خوانيم : «و كل شى‏ء عنده بمقدار; و هر چيز نزد او (خدا) مقدار معينى (حساب روشنى) دارد..» (سوره رعد، آيه‏٨).
و نيز مى‏فرمايد : «و ان من شى‏ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم; و خزائن همه چيز فقط نزد ما است و ما جز به اندازه معين آن را نازل نمى‏كنيم.» (سوره حجر، آيه‏٢١)
از سوى ديگر قرآن مجيد در آيات متعددى از حساب دقيق روز قيامت‏خبر داده است; از جمله، از زبان لقمان حكيم خطاب به فرزندش چنين نقل مى‏كند : « يا بنى انها ان تك مثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة او فى السموات او فى الارض يات بها الله ان الله لطيف خبير; پسرم! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى (كار نيك يا بد) باشد و در دل سنگى يا در (گوشه‏اى) از آسمانها و زمين قرار گيرد، خداوند آن را (در قيامت‏براى حساب) مى‏آورد; خداوند دقيق و آگاه است!» (سوره لقمان، آيه‏١٦).
و نيز مى‏فرمايد : « و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله; اگر آنچه را در دل داريد آشكار كنيد يا پنهان نماييد، خداوند شما را بر طبق آن محاسبه مى‏كند.» (سوره‏بقره، آيه‏٢٨٤).
اين مساله بقدرى مهم است كه يكى از نامهاى روز قيامت، «يوم‏الحساب‏» است : «ان ال-ذين يضلون عن سبيل الله له-م عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب; كسانى كه از راه خدا منحرف مى‏شوند، به خاطر فراموش كردن روز حساب عذاب شديدى دارند!» (سوره ص، آيه‏٢٦)
مساله حساب در قيامت‏بقدرى روشن و آشكار است كه انسان را در آنجا حسابرس خودش مى‏سازند، و به او گفته مى‏شود : «اقرء كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا; (در آن روز به انسان گفته مى‏شود) نامه اعمالت را بخوان، كافى است كه امروز خود حسابگر خود باشى!» (سوره اسراء، آيه‏١٤).
با اين حال و با توجه به اين شرايط كه همه چيز در دنيا و آخرت داراى حساب است، چگونه انسان مى‏تواند از حساب خويش در اين جهان غافل بماند; او كه بايد فردا به حساب خود برسد چه بهتر كه در اين دنيا ناظر بر حساب خويش باشد; او كه مى‏داند همه چيز در اين جهان حساب و كتابى دارد چرا خود را از حساب و كتاب دور دارد؟!
بنابراين، مجموعه آيات فوق و مانندآن اين پيام مهم را براى همه انسانها دارد كه هرگز محاسبه را فراموش نكنيد، و اگر مى‏خواهيد بارشما فردا سبك باشد، در اين جهان به حساب خويش برسيد، پيش از آن كه در آن جهان به حساب شما برسند.
در روايات اسلامى، مساله از اين هم گسترده‏تر است; از جمله :
١- درحديث معروف رسول‏خدا صلى الله عليه و آله‏مى‏خوانيم :«حاسبوا انفسكم قبل ان‏تحاسبوا و زنوها قبل ان توزنوا و تجهزوا للعرض الاكبر;خويشتن‏را محاسبه‏كنيد پيش‏از آن‏كه به حساب شما برسند و خويش را وزن كنيد قبل از آن كه شما را وزن كنند! (و ارزش خود را تعيين كنيد پيش‏از آن‏كه ارزش شما را تعيين نمايند) و آماده شويد براى عرضه بزرگ (روز قيامت)!» (٥٩)
٢- در حديث ديگر از همان حضرت خطاب به ابوذر مى‏خوانيم : « يا اباذر حاسب نفسك قبل ان تحاسب فانه اهون لحسابك غدا وزن نفسك قبل ان توزن ...; اى ابوذر! به حساب خويش برس، پيش از آن كه به حساب تو برسند، چرا كه اين كار براى حساب فرداى قيامت تو آسانتر است، و خود را وزن كن پيش از آن كه تو را وزن كنند!» (٦٠)
٣- در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم كه فرمود : « ما احق للانسان ان تكون له ساعة لايشغله شاغل يحاسب فيها نفسه، فينظر فيما اكتسب لها و عليها فى ليلها و نهارها; چقدر شايسته است كه انسان ساعتى براى خود داشته باشد، كه هيچ چيز او را به خود مشغول نسازد و در اين ساعت، محاسبه خويش كند و بنگرد چه كارى به سود خود انجام داده و چه كارى به زيان خود، در آن شب و در آن روز.» (٦١)
در اين حديث‏بوضوح مساله محاسبه در هر روز، آن هم در ساعتى كه فراغت‏بطور كامل‏حاصل باشد، آمده‏است; و اين‏امر از شايسته‏ترين اموربراى انسان‏شمرده‏شده‏است.
٤- همين‏معنى درحديث امام‏صادق عليه السلام به شكل ديگرى آمده است، مى‏فرمايد :«حق على كل مسلم يعرفنا، ان يعرض عمله فى كل يوم و ليلة على نفسه، فيكون محاسب نفسه، فان راى حسنة استزاد منها و ان راى سي-ئة استغ-فر منها لئلا يخزى يوم القيامة; بر هر مسلمانى كه معرفت ما را دارد لازم است كه اعمال خود را در هر روز و شب، بر خويشتن عرضه بدارد، و حسابگر نفس خود باشد; اگر حسنه‏اى مشاهده كرد براى افزودن آن كوشش كند، و اگر سيئه‏اى ملاحظه نمود از آن استغفار نمايد، مبادا روز قيامت رسوا گردد!» (٦٢)
٥- همين معنى از امام كاظم عليه السلام به گونه ديگرى روايت‏شده است; فرمود : «ياهشام ليس منا من لم يحاسب نفسه فى كل يوم فان عمل حسنة استزاد منه و ان عمل سيئا استغفر الله منه و تاب; كسى كه هر روز به حساب خويش نرسد از ما نيست، اگر كار خوبى انجام داده از خدا توفيق فزونى طلبد (و خدا را بر آن سپاس گويد)و اگر عمل بدى انجام داده استغفار كند و به سوى خدا برگردد و توبه كند!» (٦٣)
روايات در اين زمينه فراوان است، علاقه‏مندان مى‏توانند براى توضيح بيشتر به مستدرك‏الوسائل، كتاب الجهاد، ابواب الجهادالنفس، مراجعه نمايند. (٦٤)
اين روايات بخوبى نشان مى‏دهد كه مساله محاسبه نفس در اسلام از اهميت والائى برخوردار است، و كسانى كه اهل محاسبه نفس نيستند، از پيروان راستين ائمه اهل‏بيت عليهم السلام محسوب نمى‏شوند!
در اين روايات به فلسفه و حكمت اين كار نيز بروشنى اشاره شده است كه اين كار مى‏تواند مايه فزونى حسنات، و جلوگيرى از سيئات و جبران آنها گردد، و از سقوط انسان در گرداب هلاكت و غرق شدن در درياى غفلت و بى‏خبرى جلوگيرى كند.
راستى چرا ما با امور مادى و معنوى حداقل يكسان برخورد نكنيم؟! امور مادى ما حساب و كتاب و دفترروزنامه و دفتر انبار و دفتر كل و دفاتر ديگر دارد،ولى براى امور معنوى حتى حاضر به يك حساب به اصطلاح سرانگشتى نيز نباشيم، در حالى كه امور معنوى به درجات بالاتر و والاتر است و اصولا قابل مقايسه با امور مادى نيست! به همين دليل، در حديث پر معنايى از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم : «لايكون العبد مؤمنا حتى يحاسب نفسه اشد من محاسبة الشريك شري-كه، و السيد عبده ; انسان هرگز اهل ايمان نخواهد شد مگر اين كه در حسابرسى خويش سختگير باشد; حتى سختگيرتر از حساب شريك نسبت‏به شريكش و مولى نسبت‏به غلامش!» (٦٥)
اين موضوع به اندازه‏اى مهم است كه حتى جمعى از بزرگان كتابهائى در موضوع «محاسبة‏النفس‏» نوشته‏اند، از جمله محاسبة‏النفس مرحوم سيد بن طاووس حلى (متوفاى سنه ٦٦٤ ه . ق) و محاسبه‏النفس مرحوم كفعى (از علماى قرن نهم هجرى) و محاسبة‏النفس فى اصلاح عمل اليوم و الاعتذار من الامس مرحوم حاج ميرزا على حائرى مرعشى (متوفاى ١٣٤٤ ه . ق ) و محاسبه‏النفس سيد على مرعشى (متوفاى ١٠٨٠ ه . ق) است. (٦٦)
در اينجا اشاره به چند نكته لازم به نظر مى‏رسد :

١- در اين كه چگونه بايد نفس را «محاسبه‏» كرد و خويشتن را پاى حساب حاضر نمود و مورد باز خواست قرار داد; بهترين طريق همان است كه در حديثى از اميرمؤمنان‏على عليه السلام نقل شده كه بعد از نقل حديث پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله كه فرمود : «اكيس الكيسين من حاسب نفسه; عاقل‏ترين مردم كسى است كه به محاسبه خويش پردازد» مردى از آن حضرت پرسيد «يا اميرالمؤمنين و كيف يحاسب الرجل نفسه; اى اميرمؤمنان! انسان چگونه نفس خويش را محاسبه كند؟»
امام ضمن بيان مشروحى چنين فرمود :
«هنگامى كه صبح را به شام مى‏رساند، نفس خويش را مخاطب ساخته چنين گويد : اى نفس! امروز بر تو گذشت و تا ابد باز نمى‏گردد،و خداوند از تو درباره آن سؤال مى‏كند كه در چه راه آن را سپرى كردى؟ چه عملى در آن انجام دادى؟ آيا به ياد خدا بودى، و حمد او را به‏جا آوردى؟ آيا حق برادر مؤمن را ادا كردى؟ آيا غم و اندوهى از دل او زدودى؟ و در غياب او زن و فرزندش را حفظ كردى؟ آيا حق بازماندگانش را بعد از مرگ او ادا كردى؟ آيا با استفاده از آبروى خويش، جلو غيبت‏برادر مؤمن را گرفتى؟ آيا مسلمانى را يارى نمودى؟ راستى چه كار (مثبتى) امروز انجام دادى؟!
سپس آنچه را كه انجام داده به ياد مى‏آورد، اگر به خاطرش آمد كه عمل خيرى از او سر زده، حمد خداوند متعال و تكبير او را به خاطر توفيقى كه به او عنايت كرده به‏جا مى‏آورد، و اگر معصيت و تقصيرى به خاطرش آمد، از خداوند متعال آمرزش مى‏طلبد و تصميم برترك آن در آينده مى‏گيرد، و آثار آن را از نفس خويش با تجديد صلوات بر محمد و آل پاكش، و عرضه بيعت‏با اميرمؤمنان عليه السلام برخويشتن و قبول آن و اعاده لعن بر دشمنان و مانعان از حقوقش، محو مى‏كند; هنگامى كه اين محاسبه (جامع و كامل) را انجام داد، خداوند مى‏فرمايد : «من به خاطر دوستى تو با دوستانم و دشمنيت‏با دشمنانم (و محاسبه جامعى كه با نفس خويش داشتى) در مورد گناهانت‏به تو سختگيرى نمى‏كنم و تو را مشمول عفو خود خواهم ساخت!» (٦٧)
آرى اين است‏بهترين طرز محاسبه نفس!

٢- آثار محاسبه نفس چيست؟ از آنچه در بحثهاى گذشته آمد، پاسخ اين سؤال روشن مى‏شود، ولى بسيار بجاست، از تعبيراتى كه در احاديث اسلامى آمده است در اينجا بهره گيرى كنيم :
در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم : «من حاسب نفسه وقف على عيوبه و احاط بذنوبه، و استقال الذنوب و اصلح العيوب; كسى كه محاسبه نفس خويشتن كند، بر عيوب خويش واقف مى‏شود، و از گناهانش با خبر مى‏گردد (و به دنبال آن) از گناه توبه مى‏كند، و عيوب را اصلاح مى‏نمايد» (٦٨)
و نيز از همان امام عليه السلام مى‏خوانيم : «من حاسب نفسه سعد; كسى كه به محاسبه خويشتن پردازد، سعادتمند مى‏شود.» (٦٩)
و باز در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم : «ثمرة المحاسبة صلاح النفس; ميوه درخت محاسبه اصلاح نفس است.» (٧٠)
بعضى از بزرگان علم اخلاق در توضيح حقيقت محاسبه، چنين گفته‏اند كه مانند محاسبه با شريك است كه درباره سرمايه و سود و زيان بينديشد، اگر سودى حاصل شده، سهم خود را از شريك بگيرد و تشكر كند و اگر خسرانى حاصل گشته او را ضامن بشمرد و وادار به جبران در آينده كند.
سرمايه مهم انسان يعنى عمر كه در اختيار نفس اوست نيز همين گونه است; سود آن كارهاى خير، و خسران آن گناهان است; و موسم تجارت تمام طول روز، و شريك او در معامله، نفس اماره است.
نخست درباره فرائض مطالبه كند، اگر انجام يافته خدا را شكر گويد، و خويشتن را به ادامه اين راه ترغيب كند، و اگر فريضه‏اى از دست رفته، قضاى آن را مطالبه كند، و اگر انجام يافته ولى بطورى ناقص بوده، وادار به جبران از طريق نوافل كند، و اگر معصيتى مرتكب شده، او را باز خواست كند و جبران آن را بطلبد; درست همان‏گونه كه تاجر با شريكش محاسبه مى‏كند،كه حتى جزئى‏ترين امور، و كمترين مبلغ را در حساب فرو گذارى نمى‏كند، تا در معامله مغبون نگردد; بخصوص كه انسان در برابر نفس اماره قرار گرفته كه خدعه‏گر است و نيرنگباز، و مكار و افسونگر ...!
در واقع كارى را كه فرشتگان الهى در قيامت‏با او انجام مى‏دهند او در دنيا با خويشتن انجام دهد; و حتى به هنگام محاسبه، افكارى كه در مغز او خطور كرده، و قيام و قعود و خوردن آشاميدن و خواب و سكوت را مورد محاسبه قرار دهد، و مثلا سؤال كند چرا فلانجا اكت‏شدى؟ و چرا در فلان مورد تكلم نمودى ... (و سزاوار است انسان محاسبه نفس خويشتن را روز به روز، و ساعت‏به ساعت انجام دهد وگرنه رشته كار از دست او بيرون مى‏رود); هرگاه انسان براى هر معصيتى كه در طول عمر انجام مى‏دهد، سنگى در حياط خانه خود بيندازد، بزودى حياط خانه او پر مى‏شود; عيب كار اينجاست كه انسان در حفظ و حساب معاصى سهل انگارى مى‏كند ولى دو فرشته‏اى كه مامور حفظ اعمال او هستند همه را ثبت و ضبط مى‏كنند; و بالاتر از همه، خداوند همه را احصاء مى‏فرمايد; همان‏گونه كه قرآن مى‏گويد : «احصاه الله و نسوه; خداوند حساب آنها را نگه داشته و آنان فراموشش كرده‏اند!» (سوره مجادله، آيه‏٦) (٧١)
به عنوان حسن ختام، اين بحث را با حديثى درباره چگونگى حساب روز قيامت كه از آن مى‏توان روش محاسبه دنيا را فرا گرفت پايان مى‏دهيم :
رسول‏خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «لا تزول قدما عبد يوم القيامة حتى يسئل عن اربع : عن عمره فى ما افناه و عن شبابه فى ما اب-لاه، و عن ماله من اين اكتسبه و فى ما انفقه وعن حبنا اهل البيت; در روز قيامت هيچ انسانى قدم از قدم بر نمى‏دارد تا از چهار چيز سؤال شود : از عمرش كه در چه راهى آن را سپرى نموده، و از جوانى‏اش كه در چه راهى آن را كهنه كرده، و از مالش كه از كجا به دست آورده و در چه راهى مصرف نموده، و از محبت ما اهل‏بيت : (كه آيا حق آن را ادا كرده يا نه.)» (٧٢)

گام پنجم : معاتبه و معاقبه (سرزنش كردن و كيفر دادن)
پنجمين گام كه بعد از «محاسبه‏» انجام مى‏گيرد، مساله معاتبه و معاقبه يعنى سرزنش و مجازات نفس است در برابر خطاها و خلافهايى كه از او سرزده است; زيرا اگر انسان حساب كند، و در مقابل كارهاى خلاف، هيچ واكنشى نشان ندهد، نتيجه معكوس خواهد شد; و به تعبير ديگر، باعث جرات و جسارت نفس است.
همان‏گونه كه وقتى انسان كارمندان و كارگران و شركاى خود را پاى حساب حاضر مى‏كند و از آنها تخلفها و نادرستيهايى در حساب مى‏بيند، در برابر آن واكنش نشان مى‏دهد و به نوعى آنها را كيفر مى‏دهد - از مرحله خفيف و ملايم مانند سرزنش گرفته تا مرحله كيفرهاى مختلف - كسانى كه در مسير قرب خدا گام برمى‏دارند و به سير و سلوك مشغولند، نيز در برابر نفس سركش بايد چنين باشند; در غير اين صورت، محاسبه نتيجه معكوس مى‏دهد;يعنى، موجب جرات و جسارت بيشتر مى‏شود.
قرآن مجيد تا آن حد به اين مساله اهميت داده كه به نفس «لوامه‏» سوگند ياد مى‏كند و مى‏فرمايد : «و لا اقسم بالنفس اللوامة (٧٣) » (٧٤) و مى‏دانيم نفس لوامه همان وجدان بيدارى است كه صاحبش را به هنگام ارتكاب كار خلاف ملامت و سرزنش مى‏كند، كه اين خود نوعى معاقبه و مجازات خويشتن است.
روشن است كه معاقبه و مجازات خويشتن در برابر كارهاى خلافى كه از انسان سرزده سلسله مراتبى دارد كه از ملامت‏شروع مى‏شود، سپس به مراحل شديدتر مانند محروم كردن خويشتن از بعضى لذائذ زندگى در يك مدت معين منتهى مى‏شود.
در قرآن مجيد به نمونه جالبى از اين موضوع در مورد سه نفر از متخلفان جنگ تبوك اشاره شده است كه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله پس از بازگشت از جنگ، به مسلمانان دستور داد كه با آنها ترك رابطه كنند تا آنجا كه زمين با آن همه وسعتش بر آنها تنگ شده آنها در مقام توبه بر آمدند، و به مجازات خويش پرداختند، به اين صورت كه خودشان نيز يكديگر را ترك گفتند و در انزواى كامل به ادامه توبه مشغول شدند; پس از مدتى خداوند توبه آنها را پذيرفت، و اين آيه را نازل فرمود : «و على الثلاثة الذين خلفوا حتى اذا ضاقت عليهم الارض بما رحبت و ضاقت عليهم انفسهم و ظنوا ان لاملجا من الله الا اليه ثم تاب عليهم ليتوبوا ان الله هو التواب الرحيم; (همچنين) آن سه نفر را كه (در مدينه) باز ماندند (و از شركت در تبوك خود دارى كردند و مسلمانان از آنان قطع رابطه نمودند) تا آن حد كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد، و (حتى) جايى در وجود خويش براى خود نمى‏يافتند، و دانستند كه پناهگاهى از خدا، جز به سوى او نيست، در اين هنگام خدا آنان را مشمول رحمت‏خود ساخت، (و به آنان توفيق داد) تا توبه كنند (و خداوند توبه آنها را پذيرفت) كه خداوند توبه پذير و مهربان است.» (سوره توبه، آيه‏١١٨)
جمله «و ضاقت عليهم انفسهم; نفس آنها بر آنها (نيز) تنگ شد» ممكن است اشاره به همان مساله «معاقبه نفس‏» باشد كه آنان براى مجازات خويشتن يكديگر را ترك گفتند و در انزواى مطلق فرو رفتند، و اينجا بود كه خداوند توبه آنان را پذيرفت.
در شان نزول آيه‏١٠٢ سوره توبه : «و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا عسى الله ان يتوب عليهم ان الله غفور رحيم;و گروه ديگرى به گناهان خود اعتراف كردند، و اعمال صالح و ناصالحى را به هم آميختند، اميد مى‏رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد، چرا كه خداوند غفور و رحيم است.» داستانى درباره «ابولبابه انصارى‏» نقل شده،كه از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله بود، ولى بر اثر سستى، از شركت در جنگ تبوك خود دارى كرد، بعدا سخت پشيمان و ناراحت گشت; به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و خود را به يكى از ستونها كه امروز به «ستون ابولبابه‏»، يا «ستون توبه‏» معروف است‏بست، و سوگند ياد كرد كه خود را بازنكند، مگر اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله بيايد و گره را بگشايد; يا به تعبير ديگر، خداوند اعلام قبولى توبه او را بنمايد. مدتى بر اين حال ماند، سپس آيه‏فوق نازل شد و قبولى توبه او را اعلام كرد.
روشن است كه اقدام ابولبابه، نوعى «معاقبه‏» و مجازات خويشتن در برابر كار خلاف بود، و نشان مى‏دهد كه اين مرحله از سير و سلوك در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و در ميان ياران او نيز وجود داشته است.
جمله خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا (اعمال صالح و ناصالحى را به هم آميختند) نيز مى‏تواند اشاره به اين معنى باشد.
در احاديث اسلامى نيز اشاراتى به مساله معاقبه ديده مى‏شود; از جمله :
١- امير مؤمنان على عليه السلام در اوصاف برجسته متقين و پرهيزكاران كه در نهج‏البلاغه آمده است، در شرح يكى از اوصاف آنها مى‏فرمايد : ان استصعبت عليه نفسه فى ما تكره لم يعطها سؤلها فى ما تحب; هرگاه نفس او در انجام وظايفى كه خوش ندارد، سركشى كند (و به راه گناه برود) او هم از آنچه دوست دارد محرومش مى‏سازد (و از اين طريق نفس سركش را مجازات مى‏كند).» (٧٥)
منظور اين است كه در برابر سركشى نفس، گاه آنچه مورد علاقه او از خواب و خوراك و استراحت است، از او دريغ مى‏دارد، تا از اين طريق مجازات شود و ديگر به راه عصيان و نافرمانى حق نرود.
٢- در حديث ديگرى كه در «غررالحكم‏» از آن حضرت آمده است، چنين مى‏خوانيم : «اذا صعبت عليك نفسك فاصعب لها تذل لك; هنگامى كه نفس بر تو سخت گيرد (و در برابر طاعت فرمان حق به آسانى تسليم نگردد) تو هم بر او سخت‏بگير (و خواسته‏هايش را از او دريغ دار) تا در برابر تو تسليم گردد!»
٣- و نيز از آن حضرت آمده است : «من ذم نفسه اصلحها، من مدح نفسه ذبحها; آن كس كه نفس خويشتن را مذمت ( و سرزنش) كند سبب اصلاح آن را فراهم كرده، و آن كس كه خويشتن را مدح و ثنا گويد، گويى خود را ذبح كرده است.» (٧٦)
٤- باز در حديثى از همان امام همام، اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است كه فرمود : دواءالنفس الصوم عن الهوى، و الحمية عن لذات الدنيا; داروى نفس (سركش) روزه گرفتن از هوى و هوسها و پرهيز از لذات دنيا است.» (٧٧)
در حالات صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و علماى بزرگ و مؤمنان پاكدل، نمونه‏هاى فراوانى از اين مطلب ديده مى‏شود كه آنها به هنگام ارتكاب گناهى، خويشتن را در معرض معاقبه و مجازات قرار مى‏دادند، و هر كدام به نوعى براى عدم تكرار گناه در آينده اقدام مى‏نمودند; از جمله :
١- در حالات ياران پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه يكى از اصحاب به نام به «ثعلبه‏» (٧٨) كه از طايفه انصار بود; با «سعيد بن عبدالرحمن‏» (كه از مهاجران بود) پيمان برادرى داشت; در يكى از غزوات «سعيد» به همراهى پيامبر صلى الله عليه و آله به ميدان جهاد شتافت، و «ثعلبه‏» در مدينه ماند و به دوست‏خود اطمينان داد كه مشكلات خانواده او را حل مى‏كند، و از همين رو هر روز براى آنها آب و هيزم مى‏آورد و در حل مشكلاتشان مى‏كوشيد.
روزى زن «سعيد» درباره مطلبى از پشت پرده با ثعلبه سخن مى‏گفت، هواى نفس بر او چيره شد، پرده را كنار زد، همين كه چشمش به همسر زيباى سعيد افتاد دل از دست‏بداد و گام پيش نهاد و دست دراز كرد كه زن را در آغوش گيرد، ولى همسر سعيد فرياد زد، ثعلبه چه مى‏كنى؟ آيا روا است‏برادر مجاهدت در راه خدا مشغول جهاد باشد و تو در خانه او نسبت‏به همسرش قصد خلاف داشته باشى؟!
اين سخن، ثعلبه را تكان داد، گوئى از خوابى عميق برخاسته بود، فريادى كشيد و از خانه بيرون رفت و سر به كوه و صحرا گذاشت،و به گريه زارى مشغول شد و مى‏گفت : «الهى انت المعروف بالغفران و انا الموصوف بالعصيان; خدايا تو معروف به آمرزش و من موصوف به گناهم!»
به اين ترتيب او خود را در محروميت و تنگنا براى مجازات خويشتن نسبت‏به خطايى كه از او سرزده بود قرار داد; سرانجام طى داستان مفصل خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و به پيشگاه آن حضرت توبه خويش را عرضه نمود، و آيه‏١٣٥ سوره آل عمران در حق او نازل شد، و توبه‏اش مقبول درگاه الهى افتاد و الذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون; و آنها كه وقتى مرتكب عمل زشتى شوند، يا به خود ستم كنند، به ياد خدا مى‏افتند و براى گناهان خود طلب آمرزش مى‏كنند و كيست جز خدا كه گناهان را ببخشد و بر گناه اصرار نمى‏ورزند، با اين كه مى‏دانند!» (٧٩)
٢- در حالات فقيه بزرگ عالم شيعه، مرحوم آيت الله بروجردى (قدس سره الشريف) نقل شده كه هرگاه عصبانى مى‏شد، و احيانا به بعضى طلاب درس خود پرخاش مى‏كرد، با اين كه اين پرخاش همانند پرخاش پدر نسبت‏به فرزندش بود، بلافاصله از همين پرخاش مختصر، پشيمان شده و در مقام عذرخواهى و جبران بر مى‏آمد، و طبق نذرى كه داشت، فرداى آن روز را براى جبران اين كار روزه مى‏گرفت; و به اين ترتيب، خود را در برابر اين كار كوچك معاقبه مى‏فرمود.
٣- يكى از علماى بزرگ اخلاق نقل مى‏كرد كه يكى از آقايان اهل منبر مى‏گفت : من در آغاز منبرم سلام بر امام حسين عليه السلام مى‏كنم و جواب مى‏شنوم، اگر جواب نشنوم منبر نمى‏روم! اين حالت روحانى از آنجا براى من پيدا شد كه روزى وارد مجلس مهمى شدم و واعظ معروفى را بر منبر ديدم، اين خيال در دل من پيدا شد كه بعد از او سخنرانى جالبى كنم و او را بشكنم! به خاطر اين خيال غلط تصميم گرفتم چهل روز به منبر نروم به دنبال اين كار (معاقبه خويشتن در مقابل يك فكر خطا و خيال باطل) اين نورانيت در قلب من پيدا شد كه پاسخ سلامم را به حضرت، مى‏شنوم. (٨٠)
كوتاه سخن اين كه : مراقبه و سپس محاسبه در صورتى اثر قاطع دارد، كه مساله «معاقبه‏» و كيفرهاى مناسب، نسبت‏به نفس اماره و هوى و هوسهاى سركش را در پى داشته باشد وگرنه تاثير آن بسيار ضعيف خواهد بود.
ولى اين به آن معنى نيست كه اعمال مرتاضان و بعضى از صوفيان منحرف را امضا كنيم، و بر داستانهايى كه نمونه آن در پاره‏اى از كلمات «غزالى‏» در «احياءالعلوم‏» آمده است صحه بگذاريم كه مثلا انسان براى رياضت نفس يا جبران خطاهايى كه از او سرزده، دست‏به اعمال خشونتبار نسبت‏به خويشتن بزند و مجازاتهاى خطرناك و ابلهانه‏اى نسبت‏به خود انجام دهد، بلكه منظور از «معاقبه‏» كارهايى شبيه آنچه در بالا آمد مى‏باشد، مانند روزه گرفتن، تعطيل كردن برنامه‏هايى كه در معرض هوى و هوس است، و محروم ساختن خويشتن از پاره‏اى لذات مادى و امثال آنها.
به گفته مرحوم نراقى در معراج‏السعاده : «اگر كار خلافى از او سرزد در مقام تنبيه خود بر آيد; مثلا، تن به عبادات سنگين و انفاق اموالى كه مورد علاقه اوست‏بدهد، اگر لقمه حرام يا مشتبهى خورده خويشتن را مقدارى گرسنگى دهد، و اگر زبان به غيبت مسلمانى گشوده، مدح او كند يا با سكوت، خود را تنبيه، يا با ذكر خدا آن را جبران نمايد; اگر شخص فقير و تنگدستى را كوچك شمرده و نسبت‏به او توهين كرده، مال فراوانى را به او ببخشد، و همچنين نسبت‏به ساير معاصى و تقصيرات در مقام جبران برآيد.» (٨١)

«نيت‏» و «اخلاص‏نيت‏»
بسيارى از علماى اخلاق در آغاز بحثهاى اخلاقى سخن از «نيت‏» و «اخلاص‏نيت‏» به ميان آورده‏اند و اين دوا را از يكديگر جدا ساخته‏اند; نيت را چيزى و اخلاص‏نيت را چيزى ديگر شمرده‏اند; ولى هنگام بحث از اين دو، تفاوت روشنى بيان نكرده‏اند و مباحث‏خلوص نيت را در بحث نيت آورده‏اند، به گونه‏اى كه تميز ميان مفهوم اين دو مشكل است.
براى تفكيك اين دو، مى‏توان چنين گفت : منظور از «نيت‏» همان عزم راسخ و اراده محكم‏براى انجام‏كار است، قطع‏نظر ازاين كه‏انگيزه الهى درآن باشد ياانگيزه‏هاى مادى.
بديهى است كار هنگامى به ثمر مى‏رسد كه انسان با اراده قوى و خلل ناپذير و عزمى راسخ وارد آن شود; تحصيل دانش، تجارت، زارعت، كارهاى توليدى، كارهاى اجتماعى و سياسى و خلاصه هر عمل مثبتى هنگامى به نتيجه مى‏رسد كه با ترديد و دو دلى آغاز نشود; و اين در صورتى ممكن است كه انسان قبلا روى برنامه‏اى كه مى‏خواهد انجام دهد مطالعه كافى داشته باشد; از منافع كار و نتائج و شرايط و موانع احتمالى آن كاملا مطلع باشد، و با اراده قوى وارد عمل شود،و با گامهاى استوار و محكم به سوى مقصد حركت كند.
در طريق تهذيب اخلاق و سير سلوك الى الله نيز اراده و نيت قاطع لازم است. افراد سست اراده هرگز به جايى نمى‏رسند، و با برخورد به اندك مانعى از راه مى‏مانند; اصولا اراده ضعيف نيروى انسان را نيز تضعيف مى‏كند و بعكس اراده قوى تمام نيروها و استعدادهاى درون را بسيج مى‏نمايد و انسان را به سوى مقصد به حركت در مى‏آورد.
اين همان چيزى است كه در قرآن مجيد از آن تعبير به «عزم‏» شده است و پيامبران بزرگ الهى به خاطر اراده نيرومندشان «اولواالعزم‏» ناميده شده‏اند. (٨٢)
قرآن خطاب به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى‏گويد : «فاذا عزمت فتوكل على الله; (نخست‏با يارانت مشورت كن) و هنگامى كه تصميم گرفتى (محكم بايست و) توكل بر خدا كن!» (سوره‏آل‏عمران، آيه‏١٥٩)
در مورد حضرت آدم عليه السلام مى‏فرمايد : «و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى ولم نجد له عزما; ما از آدم پيمان گرفته بوديم (كه نزديك درخت ممنوع نشود و فريب شيطان را نخورد) ولى او فراموش كرد،و عزم و اراده محكمى (براى وفاى به عهد) در او نيافتيم.» (سوره‏طه، آيه‏١١٥)
در روايات اسلامى نيز اشارات قابل ملاحظه‏اى به اين معنى شده است :
از جمله، در يكى از دعاهاى ماه رجب از امام كاظم عليه السلام مى‏خوانيم : «و قد علمت ان افضل زاد الراحل اليك عزم ارادة يختارك بها و قد ناجاك بعزم الارادة قلبى; من بخوبى مى‏دانم كه برترين زاد و توشه رهروان راه تو، اراده محكمى است كه تو را به وسيله آن برگزيند، و دل من با اراده محكم به مناجات تو پرداخته است.» (٨٣)
و در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم : «انما قدر الله عون العباد على قدر نياتهم فمن صحت نيته تم عون الله له، و من قصرت نيته قصر عنه العون بقدر الذى قصره; خداوند به قدر نيتهاى بندگان به آنها كمك مى‏كند، كسى كه نيت صحيح و اراده محكمى داشته باشد، يارى خداوند براى او كامل خواهد بود، و كسى كه نيتش ناقص باشد به همان اندازه يارى الهى در حق او كم خواهد شد.» (٨٤)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم : «ما ضعف بدن عما قويت عليه النية; هنگامى كه نيت محكم و قوى باشد، بدن (از پذيرش كارهاى سخت و سنگين در راه وصول به مقصود) ضعيف و ناتوان نخواهد شد.» (٨٥)
اين حديث‏بخوبى نشان مى‏دهد كه تصميم و عزم راسخ در كارها چگونه قدرت و توان جسمى را بالا مى‏برد و به انسان نيرو و توان مى‏بخشد.
يكى از ديگر از معانى «نيت‏» تفاوت انگيزه‏ها در انجام اعمالى است كه ظاهرا يكسان است; مثلا، انسانى كه به جهاد مى‏رود، ممكن است انگيزه او كسب غنائم يا برترى جويى باشد، همان‏گونه كه ممكن است نيت او يارى آئين حق و دفع ظلم ظالم و خاموش كردن آتش فتنه باشد.
در هر دو صورت در ظاهر حركت واحدى انجام مى‏گيرد، حركت‏به سوى ميدان جنگ و نبرد با دشمن، ولى اين دو نيت از زمين تا آسمان با يكديگر فرق دارد.
روى همين جهت، دستور داده شده است كه در ابتداى راه، انسان بايد نيت‏خود را روشن سازد و اصلاح كند.
سالكان راه خدا نيز بايد دقيقا به نيت‏خود توجه داشته باشند; آيا هدف اصلاح خويشتن و تكامل جنبه‏هاى اخلاق و رسيدن به مقام قرب الى الله است‏يا هدف رسيدن به كرامات و خارق عادات و برترى جويى بر مردم از اين طريق مى‏باشد.
حديث معروف انما الاعمال بالنيات اشاره به همين معنى است، چرا كه دقت در ذيل حديث، مفهوم و معنى آن را روشن مى‏سازد; در بحارالانوار از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله چنين نقل شده است كه فرمود : «انما الاعمال بالنيات و انما لكل امرء مانوى فمن كانت هجرته الى الله و رسوله فهجرته الى الله و رسوله و من كان هجرته الى دنيا يصيبها او امراة يتزوجها فهجرته الى ما هاجر اليه; ارزش اعمال بستگى به نيتها دارد و بهره هركس از عملش مطابق نيت اوست، كسى كه به خاطر خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله هجرت كند، هجرت به سوى خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله كرده است. و كسى كه به خاطر رسيد به مال دنيا يا به دست آوردن همسرى، هجرت كند بهره‏اش همان چيزى است كه به سوى آن هجرت كرده است.» (٨٦)
حديث‏«على قدر النية تكون من‏الله عطية; عطاياى الهى به اندازه نيت انسان است.» (٨٧)
كه از على عليه السلام نقل شده مى‏توان اشاره‏اى به اين معنى يا معنى سابق باشد.
از مجموع آنچه در اين بحث آمد بخوبى مى‏توان نتيجه گرفت كه براى پيروزى در هركار و رسيدن به مقصود - مخصوصا در كارهاى مهم - تصميم و عزم راسخ و استحكام نيت و قوت اراده لازم است، و تا اين معنى حاصل نشود،سعى و تلاش انسان بى‏حاصل يا كم حاصل است.
آنها كه‏مى‏خواهند در طريق‏اصلاح نفس‏وتهذيب اخلاق گام بردارند نيز از اين قاعده مستثنا نيستند.بايد با اراده‏آهنين كار را شروع‏كنند;و با توكل بر خداوند بزرگ پيش بروند.
در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه قوت و قدرت اراده كه در بالا به آن اشاره شد چگونه به دست مى‏آيد؟
پاسخ اين سؤال روشن است، راه اصلى آن انديشه و تفكر در نتائج كار و عظمت هدف و بزرگى مقصد است; هرگاه انسان تحليل روشنى در اين زمينه داشته باشد و مقصود را بخوبى بشناسد و از اهميت آن آگاه و با خبر باشد، با اراده‏اى قوى و عزمى استوار در اين راه گام مى‏نهد.
هرگاه انسان درست فكر كند كه ارزش وجود او جز به فضائل اخلاقى نيست و هدف آفرينش انسان چيزى جز تكامل اخلاق و قرب الى الله نمى‏باشد، و هر لحظه از اين هدف مهم غافل شود، عقب گرد و سقوط او آغاز خواهد شد، هر اندازه اين حقيقت را بهتر بشكافد و باور كند گامهاى او، در اين راه استوارتر خواهد بود.
در يك جمله بايد گفت : اراده‏هاى قوى، از معرفت كامل و توجه به اهميت هدف سرچشمه مى‏گيرد.

۱۰
اخلاق در قرآن اخلاص

منظور از «اخلاص‏» همان خلوص نيت است، و منظور از خلوص نيت اين است كه انگيزه تصميم گيرى تنها خدا باشد و بس.
ممكن است كسانى داراى اراده‏هاى محكم براى انجام مقاصدى باشند، ولى انگيزه آنها رسيدن به اهداف مادى باشد; اما سالكان راه خدا كسانى هستند كه اراده نيرومند آنان آميخته با خلوص نيت، و برخاسته از انگيزه‏هاى الهى است.
در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى، به كمتر چيزى به اندازه اخلاص‏نيت اهميت داده شده است. در جاى جاى قرآن مجيد و كلمات معصومين(ع) سخن از اخلاص‏نيت‏به ميان آمده، و عامل اصلى پيروزى در دنيا و آخرت شمرده شده است; و اصولا از نظر اسلام هر عملى بدون اخلاص‏نيت‏بى‏ارزش است. اين از يك سو.
از سوى ديگر، مساله اخلاص از مشكلترين كارها شمرده شده به گونه‏اى كه تنها اولياء الله و بندگان خاص خدا به اخلاص كامل مى‏رسند، هرچند اخلاص در هر مرحله‏اى محبوب و مطلوب است.
بهتر است در اينجا نخست‏به سراغ قرآن مجيد برويم و گوشه‏اى از آيات مربوط به اخلاص را كه ويژگيهاى خاصى دارد از نظر بگذرانيم :
در آيات متعددى از قرآن، سخن از مخلصين (خالصان) يا مخلصين (خالص شدگان!) به ميان آمده، و آنها را با تعبيرات گوناگون و پرمعنى توصيف و تمجيد مى‏كند، از جمله :
١- در آيه‏٥ سوره بينه مى‏خوانيم : «و ماامروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين حنفاء و يقيموا الصلوة و يؤتوا الزكوة و ذلك دين القيمة; به آنها دستورى داده نشده بود جز اين كه خدا را بپرستند در حالى كه دين خود را خالص كنند و از شرك به توحيد باز گردند نماز را بر پا دارند و زكات را بپردازند; و اين است آيين مستقيم و پايدار!»
با توجه به اين كه دين مفهوم گسترده‏اى دارد كه عقايد و اعمال و درون و برون را همگى شامل مى‏شود، و با توجه به اين كه ضمير در «ما امروا» به همه پيروان مذاهب آسمانى برمى‏گردد، و با توجه به اين كه : اخلاص و نماز و زكات در آيه به عنوان تنها دستورهاى الهى به همه آنها است، اهميت اين موضوع كاملا روشن مى‏شود، اين تعبير نشان مى‏دهد كه همه دستورهاى الهى از حقيقت توحيد و اخلاص سرچشمه مى‏گيرد.
٢- در جاى ديگر همه مسلمانها را مخاطب ساخته و مى‏فرمايد : «فادعوا الله مخلصين له الدين و لو كره الكافرون; خداوند (يگانه) را بخوانيد و دين خود را براى او خالص كنيد، هرچند كافران ناخشنود باشند.» (سوره غافر، آيه‏١٤)
٣- در جاى ديگر، شخص پيامبراسلام صلى الله عليه و آله را مخاطب ساخته و بطور قاطع به او دستور مى‏دهد : «قل انى امرت ان اعبد الله مخلصا له الدين; بگو من مامورم خدا را پرستش كنم، در حالى كه دينم را براى او خالص كرده باشم!» (سوره زمر، آيه‏١١)
از اين آيات و آيات متعدد ديگر كه همين معنى را مى‏رساند بخوبى استفاده مى‏شود كه اخلاص اساس دين و شالوده محكم و ركن ركين آن است.
درباره مخلصان (خالص شدگان) كه تفاوت آن را مخلصين (خالصان) شرح خواهيم داد، تعبيراتى از اين مهمتر ديده مى‏شود :
١- در آيه‏٣٩ و ٤٠ سوره حجر مى‏خوانيم كه شيطان بعد از رانده شدن از درگاه خدا، از سر لجاجت و خيره سرى عرض مى‏كند : «و لاغوينهم اجمعين - الا عبادك منهم المخلصين; من همه آنها را گمراه خواهم ساخت مگر بندگان مخلصت را!»
اين تعبير نشان مى‏دهد كه موقعيت‏بندگان مخلص آن چنان تثبيت‏شده است كه حتى شيطان افسونگر و لجوج طمع خود را از آنها بريده است.
٢- در آيه‏٣٩ و٤٠ سوره صافات، وعده پاداش فوق‏العاده‏اى كه جز خدا از آن آگاه نيست‏به آنان داده شده، مى‏فرمايد : «و ما تجزون الا ما كنتم تعملون - الا عباد الله المخلصين; شما جز به آنچه انجام مى‏داديد جزا داده نمى‏شويد، مگر بندگان مخلص خدا (كه رابطه‏اى ميان اعمال و جزاى آنها نيست، و بر سرخوان نعت‏الهى بى‏حساب پاداش‏مى‏گيرند.)»
٣- در آيه‏١٢٧ و ١٢٨ همين سوره (صافات) مقام مخلصين را چنان والا شمرده كه از حضور در دادگاه الهى در قيامت معافند (و يكسره به بهشت جاويدان پروردگار روانه مى‏شوند!)
٤- در آيه‏١٥٩ و ١٦٠ همين سوره تنها بيان و توصيف مخلصين را شايسته ذات پروردگار شمرده است، كه نشان عمق واقعى معرفت آنان است; مى‏فرمايد : «سبحان الله عما يصفون - الا عباد الله المخلصين; منزه است‏خداوند از آنچه آنها توصيف مى‏كنند، مگر (توصيف) بندگان مخلص خدا!»
٥- در آيه‏٢٤ سوره يوسف، هنگامى كه سخن از حمايت الهى در برابر وسوسه‏هاى خطرناك همسر عزيز مصر به ميان مى‏آورد، مى‏فرمايد : «كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين; اينچنين كرديم، تا بدى و زشتى را از او دور سازيم; چرا كه او از بندگان مخلص ما بود.»
در اين كه ميان «مخلص‏» و «مخلص‏» («خالصان‏» و «خالص شدگان‏») چه تفاوتى وجود دارد؟ سخنهايى گفته شده است; ولى شايد بهترين تفسير در اين زمينه اين باشد كه «مخلصان‏» كسانى هستند كه خود در راه خالص سازى خويشتن از هرگونه آلودگى به شرك و انگيزه‏هاى غير الهى، و رذائل اخلاقى گام مى‏نهند، و تا آنجا كه در توان دارند پيش مى‏روند; اما «مخلصان‏» كسانى هستند كه امدادهاى الهى و عنايات ربانى، آخرين ناخالصيهاى وجودشان از ميان مى‏برد، و به لطف پروردگار از هر نظر خالص مى‏شوند.
توضيح اين كه : ناخالصيها در وجود انسان در واقع دو گونه است :
گونه‏اى از آن طورى است كه انسان از آن آگاه مى‏شود، و توان بر طرف ساختن آن را دارد، ودر اين‏راه مى‏كوشدوتلاش مى‏كند وموفق‏به اخلاص‏نيت وعقيده‏و عمل مى‏شود.
اما گونه‏اى ديگر از آن بقدرى مخفى و مرموز است كه انسان توانايى بر تشخيص، و در صورت تشخيص، توانايى بر پاكسازى آن ندارد; همان‏گونه كه در روايت معروف نبوى وارده شده : «ان الشرك اخفى من دبيب النمل على صفاة سوداء فى ليلة ظلماء; شرك (و نفوذ آن در اعمال) مخفى تر است از حركت مورچه بر سنگ سياه در شب تاريك!» (٨٨)
در اين گونه موارد هرگاه لطف الهى شامل حال سالكان راه نشود، از اين گذرگاه صعب‏العبور گذر نخواهند كرد، و در ناخالصيها مى‏مانند; اما گويى خداوند جايزه كسانى را كه در اخلاص خويش تا آخرين مرحله توان و قدرت مى‏كوشند، اين قرار داده كه باقى مانده راه را تنها با عنايت او بپويند، و اين مخلصان را مخلص كند.
هنگامى كه انسان به اين مرحله برسد ديگر در برابر وساوس شياطين و هواى نفس بيمه خواهد شد، و طمع شيطان از او بريده مى‏شود، و شيطان در برابر اين افراد رسما اظهار عجز مى‏كند.
اينجاست كه از خوان نعمت الهى بى‏حساب بهره مى‏گيرند، و توصيف آنها درباره صفات جلال و جمال پروردگار، رنگ توحيد خالص به خود مى‏گيرد، و طبيعى است كه در قيامت نيز بدون حساب وارد بهشت مى‏شوند چرا كه حساب خود را در اين جهان صاف كرده‏اند.
اين همان است كه اميرمؤمنان على عليه السلام طبق بعضى از خطب نهج‏البلاغه بدان اشاره كرده، و در توصيف بندگان شايسته پروردگار مى‏فرمايد : «قد اخلص لله فاستخلص; يكى از صفات برجسته آنان اين است كه خويش را براى خدا خالص كرده، و خداوند خلوص او را پذيرفته (و به مرحله نهايى رسانيده است). (٨٩)
به همين دليل درباره پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله در حديثى چنين آمده است : «فعند ذلك استخلص الله عزوجل لنبوته و رسالته من الشجرة المشرفة الطيبة ... محمدا صلى الله عليه و آله اختصه للنبوة و اصطفاه بالرسالة; در اين هنگام خداوند بزرگ محمد صلى الله عليه و آله را براى نبوت و رسالتش از شجره پر ارزش پاك برگزيد و خالص گردانيد.» (٩٠)
و در حديث ديگرى كه از بعضى معصومان : روايت‏شده مى‏خوانيم : «وجدت ابن آدم بين الله و بين الشيطان فان احبه الله تقدست اسمائه، خلصه و استخلصه و الا خلى بينه و بين عدوه; فرزندم آدم را در ميان خدا و شيطان مى‏بينم، اگر خداوند متعال او را (به سبب تلاش و كوشش در راه اخلاص) دوست دارد، خالص و مخلصش مى‏سازد، وگرنه او را در برابر شيطان، رها مى‏سازد.» (٩١)
كوتاه سخن اين كه : مساله خلوص و اخلاص در نيت و اعتقاد و اخلاق و عمل، از مهمترين گامها و اساسى‏ترين پايه‏هاى تهذيب نفس و سير و سلوك الى الله است.

اخلاص در روايات اسلامى
اين معنى در روايات اسلامى نيز فوق‏العاده مورد بحث قرار گرفته است كه گوشه‏هايى از آن را در ذيل از نظر مى‏گذرانيم :
١- در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم : «ثلات لايغ-ل عليهن قلب رجل مسلم اخلاص العمل لله عزوجل و النصيحة لائمة المسلمين و اللزوم لجماعتهم; سه چيز است كه قلب هيچ مسلمانى نبايد درباره آن خيانت كند (و همه مسلمين بايد آن را رعايت كنند) : خالص كردن عمل براى خدا، و خيرخواهى براى پيشوايان اسلام و ملازمت جماعت مسلمين و جدا نشدن از آن.» (٩٢)
٢- در حديث ديگرى از آن حضرت مى‏خوانيم كه اخلاص از اسرار الهى است : «الاخلاص سر من اسرارى استودعه قلب من احببته من عبادى; اخلاص يكى زا اسرار من است و آن را در قلب هر كس از بندگانم را كه دوست‏بدارم به وديعه مى‏گذارم.» (٩٣)
٣- امير مؤمنان على عليه السلام مى‏فرمايد : «الاخلاص اشرف نهاية; اخلاص باارزشترين مقامى است كه انسان به آن مى‏رسد.» (٩٤)
٤- و در تعبير بلند ديگر مى‏فرمايد : «الاخلاص اعلى الايمان; اخلاص برترين مقام ايمان است. » (٩٥)
٥- و در تعبير پرمعناى ديگرى از همان امام مى‏خوانيم : «فى اخلاص الاعمال تنافس اولوا النهى و الالباب; رقابت عاقلان و انديشمندان با يكديگر در اخلاص عمل است.» (٩٦)
٦- اين مساله تا آنجا اهميت دارد كه رسول‏اكرم صلى الله عليه و آله تفاوت مقامات مؤمنان را در تفاوت درجات اخلاص مى‏شمرد و مى‏فرمايد : «بالاخلاص تتفاضل مراتب المؤمنين‏» (٩٧)
٧- اميرمؤمنان على عليه السلام نيز آخرين مرحله يقين را اخلاص معرفى مى‏كند و مى‏فرمايد : «غاية اليقين الاخلاص‏» (٩٨)
٨- اخلاص بقدرى اهميت دارد كه مقدار مختصرى از عمل كه با آن باشد سبب نجات انسان مى‏گردد، چنان‏كه در حديث رسول‏خدا صلى الله عليه و آله آمده است : «اخلص قلبك يكفك القليل من العمل‏» (٩٩)
٩- اخلاص تا آن حد اهميت دارد كه على عليه السلام آن را عبادت مقربان درگاه خدا مى‏شمرد، و مى‏گويد : «الاخلاص عبادة المقربين.» (١٠٠)
١٠- اين بحث دامنه‏دار را با حديث جالب ديگرى از على عليه السلام به پايان مى‏بريم كه فرمود : «طوبى لمن اخلص لله العبادة و الدعاء ولم يشغل قلبه بما ترى عيناه، و لم ينس ذكر الله بما تسمع اذناه و لم يحزن صدره بما اعطى غيره; خوشا به حال كسى كه عبادت و دعايش را براى خدا خالص كند، و قلب خود را به آنچه مى‏بيند مشغول ندارد، و ياد خدا را با آنچه مى‏شنود، به فراموشى نسپرد، درونش به خاطر نعمتهايى كه به ديگران داده شده است، غمگين نشود.» (١٠١)

حقيقت اخلاص
مرحوم فيض كاشانى در محجة‏البيضاء در اين زمينه چنين مى‏نويسد : «حقيقت اخلاص آن است كه نيت انسان از هرگونه شرك خفى و جلى پاك باشد»، قرآن مجيد مى‏فرمايد : و ان لكم فى الانعام لعبرة نسقيكم مما فى بطونه من بين فرث و دم لبنا خالصا سائغا للشاربين; در وجود چهارپايان براى شما درسهاى عبرتى است، چرا كه از درون شكم آنها، از ميان غذاهاى هضم شده و خون، شير خالص و گوارا به شما مى‏نوشانيم. (١٠٢)
«شير خالص آن است كه نه رگه‏هاى خون در آن باشد، و نه اثرى از آلودگى درون شكم و نه غير آن، صاف و پاك و بدون غل و غش باشد; نيت و عمل خالص نيز همان‏گونه است، بايد هيچ انگيزه‏اى جز انگيزه الهى بر آن حاكم نگردد.» (١٠٣)
در روايات اسلامى نيز تعبيرات بسيار لطيفى درباره حقيقت اخلاص و نشانه‏هاى مخلصين بيان شده كه به بخشى از آن اشاره مى‏كنيم :
١- در حديثى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه فرمود : «ان لكل حق حقيقة و مابلغ عبد حقيقة الاخلاص حتى لا يحب ان يحمد على شى‏ء من عمل لله; هر حقيقتى نشانه‏اى دارد، هيچ بنده‏اى به حقيقت اخلاص نمى‏رسد مگر زمانى كه دوست نداشته باشد كه او را به خاطر اعمال الهى‏اش بستانيد.» (١٠٤)
٢- در حديث ديگرى از همان حضرت نقل شده كه فرمود : «اما علامة المخلص فاربعة; يسلم قلبه، و تسلم جوارحه، و بذل خيره و كف شره; اما علائم مخلص چهار چيز است : قلبش تسليم خداست، همچنين اعضايش تسليم فرمان اوست، خير خود را در اختيار مردم مى‏گذارد و شر خود را باز مى‏دارد.» (١٠٥)
٣- در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام مى‏خوانيم : «لايكون العبد عابدا لله حق عبادته حت-ى ينقطع عن الخلق كله اليه، فحينئذ يقول هذا خالص لى في-تقبله بكرمه; هيچ عبادت كننده‏اى حق عبادت خدا را به‏جا نمى‏آورد، مگر اين كه از تمام مخلوقات چشم بردارد و متوجه او شود; در اين هنگام، خداوند مى‏فرمايد : اين براى من خالص شده است; پس به كرمش او را مى‏پذيرد.» (١٠٦)
٤- و بالاخره امام صادق عليه السلام جان سخن را در يك جمله كوتاه خلاصه كرده، و درباره اخلاص مى‏فرمايد : «ما انعم الله عزوجل على عبد اجل من ان لايكون فى قلبه مع الله غيره; خداوند متعال نعمتى بزرگتر از اين به بنده‏اى نداده است كه در قلبش با خدا، ديگرى نباشد. » (١٠٧)
اكنون با توجه به اهميت فوق‏العاده اخلاص، و تاثير عميق آن در پيمودن راه حق، و وصول به مقامات عاليه قرب الى الله، اين سؤال پيش مى‏آيد كه اخلاص را چگونه مى‏توان به دست آورد؟
بى شك اخلاص‏نيت هميشه برخاسته از ايمان و يقين و عمق معارف الهيه است; هر قدر يقين انسان به توحيد افعالى خدا بيشتر باشد و هيچ مؤثرى را در عالم هستى، جز ذات پاك او نشناسد، و همه چيز را از او و از ناحيه او و به فرمان او بداند، و اگر اسباب و عواملى در عالم امكان وجود دارد، آن را نيز سر بر فرمان او ببيند چنين كسى اعمالش توام با خلوص است; زيرا جز خدا مبدا تاثيرى نمى‏بيند كه براى او كار كند.
اين حقيقت در روايات اسلامى در عبادات كوتاه و پر معنايى منعكس است : امام على‏بن‏ابيطالب عليهما السلام در حديثى مى‏فرمايد : «الاخلاص ثمرة اليقين; اخلاص ميوه درخت‏يقين است.» (١٠٨)
و از آنجا كه عبادت به مقتضاى واعبد ربك حتى ياتيك اليقين يكى از اسباب يقين مى‏باشد، در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است كه «الاخلاص ثمرة العبادة; اخلاص ميوه درخت عبادت است.» (١٠٩)
و نيز از آنجا كه علم و معرفت‏يكى از سر چشمه‏هاى يقين است، و يقين چنان‏كه گفتيم سرچشمه اخلاص است، در حديثى از همان حضرت آمده است كه فرمود : «ثمرة العلم اخلاص العمل; ميوه علم، اخلاص عمل است.» (١١٠)
و بالاخره در گفتار جامعى از مولى على عليه السلام به سرچشمه‏هاى اخلاص چنين اشاره شده است : «اول الدين معرفته، و كمال معرفته التصديق به، و كمال التصديق به توحيده، و كمال توحيده الاخلاص له; سرآغاز دين معرفت‏خداست، و كمال معرفتش تصديق ذات اوست، و كمال تصديق ذاتش، توحيد و شهادت بر يگانگى او مى‏باشد; و كمال توحيد او اخلاص است. » (١١١)

موانع اخلاص
بزرگان علم اخلاق در اين زمينه اشارات روشن و دقيقى دارند، بعضى معتقدند اخلاص موانع و آفات آشكار و نهان دارد; بعضى بسيار قوى و خطرناك و بعضى ضعيفتر است، و شيطان و هواى نفس براى مشوب ساختن ذهن انسان و گرفتن صفا و اخلاص و آلوده كردن اعمال به ريا نهايت تلاش و كوشش را مى‏كنند.
بعضى از مراحل ريا كارى و آلودگى نيت‏به قدرى روشن است كه هر كسى آن را در مى‏يابد; مثل اين كه شيطان در نمازگزار نفوذ مى‏كند و مى‏گويد نماز را آرام و آهسته و با آداب و خشوع انجام ده، تا حاضران تو را انسانى مؤمن و صالح بدانند و هرگز به غيبت تو آلوده نشوند، اين يك فريب آشكار از ناحيه شيطان است!
گاه اين وسوسه‏هاى شيطانى به شكل مخفى‏ترى صورت مى‏گيرد، و در لباس اطاعت ظاهر مى‏شود; مثلا، مى‏گويد : تو انسان برجسته‏اى و مردم به تو نگاه مى‏كنند، اگر نماز و اعمالت را زيبا سازى ديگران به تو اقتدا كرده و در ثواب آنها شريك خواهى شد، و انسان بى‏خبر گاه تسليم چنين وسوسه‏اى مى‏شود، و در دره هولناك ريا سقوط مى‏كند.
گاه وسوسه‏هاى شيطان از اين هم پيچيده‏تر و پنهان تر است; مثل اين كه به نماز گزار مى‏گويد انسان مخلص كسى است كه در خلوت و جلوت يكسان باشد، كسى كه عبادتش در خلوات كمتر از جلوات باشد، ريا كار است، و به اين ترتيب او را وادار مى‏كند كه در خلوت نماز خود را جالب و جاذب كند تا بتواند در بيرون و در مقابل مردم نيز چنين كند و به اهداف خود برسد اين نيز يك نوع ريا كارى خفى است كه ممكن است‏بسيارى از آن غافل شوند و از درك آن عاجز گردند. و همچنين مراحل مخفى‏تر و پنهان‏تر. (١١٢)
براستى موانع و آفات اخلاص به قدرى زياد و متنوع و پنهان است كه هيچ انسانى جز از طريق پناه بردن به لطف الهى از آن رهايى نمى‏يابد.
در روايات اسلامى نيز هشدارهاى مهمى درباره آفات اخلاص آمده است :
از جمله در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم : «كيف يستطيع الاخلاص من يغلبه الهوى; چگونه توانايى بر اخلاص دارد كسى كه هواى نفس بر او غالب است؟» (١١٣)
در حقيقت، عمده‏ترين آفت اخلاص و مهمترين مانع آن در اين حديث‏شريف بيان شده است. آرى! هواى نفس است كه سرچشمه اخلاص را تيره و تاريك مى‏سازد.
در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار مى‏خوانيم : «قلل الآمال تخلص لك الاعمال; آرزوها را كم كن (و دامنه آرزوهاى دور و دراز را جمع نما) تا اعمال تو خالص شود!» (١١٤)
اين نكته حائز اهميت است كه گاه انسان در اين مورد، گرفتار وسواس مى‏شود كه آن خود يكى ديگر از نيرنگهاى شيطان است، به او مى‏گويد به نماز جماعت مرو، چرا كه در آنجا ممكن است نيتت آلوده شود، فقط در خانه نماز بخوان، يا هنگامى كه در ميان جمعيت‏به نماز بر مى‏خيزى مستحبات را ترك كن و نماز را بسيار سريع و دست و پا شكسته بخوان مبادا آلوده ريا گردى. و بسيار ديده‏ايم افرادى را كه به خاطر همين گرفتارى از مستحبات مؤكدى كه شرع، به آن دعوت كرده است‏باز مانده‏اند.
و شايد به همين دليل است كه قرآن مجيد مردم را دعوت به انفاق پنهان و آشكار هر دوكرده است.مى‏فرمايد :«الذين ينفقون‏اموالهم بالليل‏والنهار سرا و علانية فلهم اجرهم عندربهم ولاخوف عليهم ولاهم يحزنون;آنها كه اموال خود را شب و روز، پنهان و آشكار انفاق مى‏كنند مزدشان نزد پروردگارشان است، نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين مى‏شوند.» (١١٥)
اين بحث را با ذكر نكته ديگرى پايان مى‏دهيم و آن اين‏كه داشتن اخلاص در خلوت و تنهايى. چندان افتخار نيست، مهم آن است كه انسان در جلوت و در ميان مردم و در مرئى و منظر همگان بتواند اعمال خالصانه انجام دهد.

آثار اخلاص
از آنجا كه اخلاص گرانبهاترين گوهرى است كه در خزانه قلب و روح انسان پيدا مى‏شود، آثار فوق‏العاده مهمى نيز دارد كه در روايات اسلامى با تعبيرات كوتاه و بسيار پر معنى به آن اشاره شده است.
در حديث معروفى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم : «ما اخلص عبد لله عزوجل اربعين صباحا الا جرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه; هيچ بنده‏اى از بندگان خدا چهل روز اخلاص را پيشه خود نمى‏سازد مگر اين كه چشمه‏هاى حكمت و دانش از قلبش بر زبانش جارى مى‏شود.» (١١٦)
در حديث ديگرى از امام على بن ابيطالب عليهما السلام مى‏خوانيم : «عند تحقق الاخلاص تستنير البصائر; به هنگام تحقق اخلاص، چشم بصيرت انسان نورانى مى‏شود.» (١١٧)
در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم : «فى اخلاص النيات نجاح الامور; در اخلاص‏نيت پيروزى در كارها است.» (١١٨)
اين نكته روشن است كه هر قدر نيت‏خالصتر باشد به باطن كارها اهميت‏بيشترى داده مى‏شود تا به ظاهر كار، و به تعبير ديگر، محكم كارى در حداعلى خواهد بود; به همين دليل پيروزى در كار تضمين خواهد شد. و بعكس اگر نيت آلوده به ريا باشد به ظاهر بيش از باطن اهميت داده مى‏شود و كارها و برنامه‏ها توخالى مى‏گردد و همين امر سبب شكست است.
و نيز به همين دليل، در حديث ديگرى از همان امام عليه السلام مى‏خوانيم : «لو خلصت النيات لزكت الاعمال; اگر نيات خالص شود اعمال پاكيزه خواهد شد.» (١١٩)

ريا كارى
نقطه مقابل اخلاص «ريا» است، كه در آيات و روايات اسلامى از آن مذمت‏شده است و آن را عاملى براى بطلان اعمال و نشانه‏اى از نشانه‏هاى منافقان و نوعى شرك به خدا معرفى كرده‏اند.
رياكارى تخريب كننده فضائل اخلاقى و عاملى براى پاشيدن بذر رذائل در روح و جان انسانهاست. رياكارى اعمال را تو خالى و انسان را از پرداختن به محتوا و حقيقت عمل باز مى‏دارد.
رياكارى يكى از ابزارهاى مهم شيطان براى گمراه ساختن انسانهاست.
با اين اشاره به آيات قرآن باز مى‏گرديم و چهره رياكاران و نتيجه اعمال آنها را بررسى مى‏كنيم.
١- يا ايها الذين آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى كالذى ينفق ماله رئاء الناس و لايؤمن بالله و اليوم الاخر فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فتركه صلدا لايقدرون على شى‏ء مما كسبوا و الله لايهدى القوم الكافرين (سوره بقره، آيه‏٢٦٤)
٢- فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه اح-دا (سوره كهف، آيه‏١١٠)
٣- ان المنافقين يخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوة قاموا كسالى يرآؤن الناس و لا يذكرون الله الا قليلا (سوره نساء، آيه‏١٤٢)
٤- و الذين ينف-قون اموال-هم رئ-اء الناس و لا يؤمنون بالله و لا باليوم الآخر و من يكن الشيطان له قرينا فسآء قرينا (سوره نساء، آيه‏٣٨)
٥- و لا تكونوا كالذين خرجوا من ديارهم بطرا و رئاء الناس و يصدون عن سبيل الله و الله بما يعملون محيط (سوره انفال، آيه‏٤٧)
٦- فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون، الذين هم يرآؤن و يمنعون الماعون (سوره ماعون، آيات ٤ تا٧)

ترجمه ١- اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد بخششهاى خود را با منت و آزار باطل نسازيد همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى‏كند و به خدا و روز رستاخيز ايمان نمى‏آورد (كار او) همچون قطعه سنگى است كه بر آن (قشر نازكى از) خاك باشد (و بذرهائى در آن افشانده شود) و رگبار باران به آن برسد (و همه خاكها و بذرها را بشويد) و آن را صاف (و خالى از خاك و بذر) رها كند، آنها از كارى كه انجام داده‏اند چيزى به دست نمى‏آورند و خداوند جمعيت كافران را هدايت نمى‏كند!
٢- پس هر كه به لقاى پروردگارش اميد دارد بايد كارى شايسته انجام دهد و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نكند.
٣- منافقان مى‏خواهند خدا را فريب دهند در حالى كه او آنها را فريب مى‏دهد و هنگامى كه به نماز بر مى‏خيزند با كسالت‏بر مى‏خيزند و در برابر مردم ريا مى‏كنند و خدا را جز اندكى ياد نمى‏نمايند.
٤- و آنها كسانى هستند كه اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى‏كنند و ايمان به خدا و روز باز پسين ندارند (چرا كه شيطان رفيق و همنشين آنها است) و كسى كه شيطان قرين او باشد بد همنشين و قرينى دارد.
٥- و مانند كسانى نباشيد كه از روى هوا پرستى و غرور و خود نمائى در برابر مردم از سرزمين خود (به سوى ميدان بدر) بيرون آمدند و (مردم را) از راه خدا باز مى‏داشتند (و سرانجام شكست‏خوردند) و خداوند به آنچه عمل مى‏كنند احاطه (و آگاهى) دارد.
٦- پس واى بر نماز گزارانى كه، در نماز خود سهل انگارى مى‏كنند، همان كسانى كه ريا مى‏كنند، و ديگران را از وسائل ضرورى زندگى منع مى‏نمايند!

شرح و تفسير در نخستين آيه، منت گذاردن و آزار دادن و ريا كردن در يك رديف شمرده شده و همه آنها را موجب بطلان و نابودى صدقات (و اعمال نيك) معرفى مى‏كند بلكه تعبيراتى از اين آيه نشان مى‏دهد كه شخص ريا كار ايمان به خدا و روز آخرت ندارد; مى‏فرمايد : «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد انفاقهاى خود را با منت و آزار باطل نكنيد!» (يا ايها الذين آم-نوا لات-بطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى) سپس اين‏گونه افراد را به كسى تشبيه مى‏كنند كه مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى‏نمايد و به خدا روز رستاخيز ايمان ندارد! (كالذى ينفق ماله رئاء الناس و لايؤمن بالله و اليوم الاخر)
در ذيل آيه، مثال بسيار گويا و پر معنائى براى اين‏گونه اشخاص زده و مى‏فرمايد : «مثل (كار) او همچون قطعه سنگى است كه بر آن قشر نازكى از خاك باشد (و بذرهائى در آن افشانده شود) و رگبار باران بر آن فرود آيد (و همه خاكها و بذرها را با خود بشويد و با خود ببرد) و آن را صاف (و خالى از همه چيز رها سازد)!» (فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فتركه صلدا)
اين‏گونه اشخاص (به يقين) «از كارى كه انجام داده‏اند بهره‏اى نمى‏گيرند و خداوند كافران را هدايت نمى‏كند!» (لايقدرون على شى‏ء مما كسبوا و الله لايهدى القوم الكافرين)
در اين آيه تلويحا يك بار رياكاران را فاقد ايمان به خدا و روز قيامت معرفى كرده و يك بار به عنوان قوم كافر، و اعمال آنها را هيچ و پوچ و فاقد هرگونه ارزش مى‏شمرد چرا كه بذر اعمالشان در سرزمين ريا كارى پاشيده شده كه هيچ‏گونه آمادگى براى رشد و نمو ندارد.اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه رياكاران خودشان همانند قطعه سنگى هستند كه قشر نازكى از خاك بر آن است و هيچ‏گونه بذر مفيدى را پرورش نمى‏دهد; آرى! قلب آنها همچون سنگ و روحشان نفوذ ناپذير و اعمالشان بى‏ريشه و نياتشان آلوده است.
جالب اين كه در آيه‏اى كه پشت‏سر اين آيه در همان سوره بقره آمده است اعمال خالصان و مخلصان را به باغى پر بركت تشبيه مى‏كند كه بذر و نهال صالح در آن كاشته شده و باران كافى بر آن مى‏بارد و نور آفتاب از هر سو به آن مى‏تابد و نسيم باد از هر طرف به آن مى‏وزد و ميوه و ثمره آن را مضاعف مى‏سازد.
در دومين آيه، پيامبر صلى الله عليه و آله را مخاطب قرار داده و دستور مى‏دهد مساله توحيد خالص را به عنوان اصل اساسى اسلام به مردم برساند; مى‏فرمايد : «بگو من بشرى همچون شما هستم (تنها امتياز من اين است كه) به من وحى مى‏شود كه معبود شما تنها يكى است‏» (قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد)
سپس نتيجه گيرى مى‏كند كه بر اين اساس، اعمال بايد از هر نظر خالص و خالى از شرك باشد و مى‏فرمايد : «پس هر كس اميد به لقاى پروردگارش را دارد بايد عمل صالح انجام دهد و كسى را در عبادت پروردگارش شريك نسازد!» (فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا)
به اين ترتيب، شرك در عبادت، هم اساس توحيد را ويران مى‏سازد و هم اعتقاد به معاد را; و به تعبير ديگر، گذرنامه ورود در بهشت جاويدان عمل خالص است.
قابل توجه اين كه در شان نزول اين آيه آمده است كه مردى به نام «جندب بن زهير خدمت رسول‏خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد من كارهايم را براى خدا به‏جا مى‏آورم و هدفم رضاى اوست اما هنگامى كه مردم از آن آگاه مى‏شوند مسرور و شاد مى‏شوم; پيامبر فرمود : «ان الله طيب و لايقبل الاالطيب و لايقبل ما شورك فيه; خداوند پاك است و جز عمل پاك را نمى‏پذيرد و عملى كه غير او در آن شركت داده شود مقبول او نخواهد بود!» سپس آيه‏فوق نازل شد. (١٢٠)
در شان نزول ديگرى آمده است كه مردى خدمتش عرض كرد : «من جهاد فى سبيل الله را دوست دارم و در عين حال دوست دارم مردم موقعيت مرا در جهاد بدانند.» در اين هنگام آيه‏فوق نازل شد. (١٢١)
شبيه همين معنى در مورد انفاق در راه خدا و صله رحم نيز نقل شده است (١٢٢) و نشان مى‏دهد كه آيه‏بالا بعد از سؤالات گوناگون در مورد اعمال آلوده به اهداف غير خدائى نازل شده است و ريا كار به عنوان مشرك و كسى كه ايمان محكمى به آخرت ندارد، معرفى گرديده است.
در حديث ديگرى نيز از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه فرمود : «من صلى يرائى فقد اشرك و من صام يرائى فقد اشرك و من تصدق يرائى فقد اشرك ثم قرء فمن كان يرجوا لقاء ربه ...; كسى كه نماز را به خاطر ريا بخواند مشرك شده و كسى كه روزه را براى ريا به جا آورد مشرك شده و كسى كه صدقه و انفاق را براى ريا انجام دهد مشرك شده سپس آيه : فمن كان يرجوا لقاء ربه ... را تلاوت فرمود.» (١٢٣)
در سومين آيه، ريا را يكى از اعمال منافقان شمرده مى‏فرمايد : «منافقين مى‏خواهند خدا را فريب دهند در حالى كه او آنها را فريب مى‏دهد و هنگامى كه به نماز مى‏ايستند از روى كسالت است و در برابر مردم ريا مى‏كنند و خدا را جز اندكى ياد نمى‏كنند!» (ان المنافقين يخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوة قاموا كسالى يرآؤن الناس و لا يذكرون الله الا قليلا)
اين نكته قابل توجه است كه نفاق نوعى دوگانگى ظاهر و باطن است و رياكارى نيز شكل ديگرى از دوگانگى ظاهر و باطن مى‏باشد چرا كه ظاهر عمل الهى و باطن آن شيطانى و ريائى است و به خاطر جلب توجه مردم! بنابراين، طبيعى است كه ريا جزء برنامه منافقان باشد.
در چهارمين آيه، اعمال ريائى را همرديف عدم ايمان به خدا و روز قيامت و همنشينى با شيطان شمرده مى‏فرمايد : «آنها كسانى هستند كه اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى‏كنند و ايمان به خداوند و روز باز پسين ندارند (چرا كه شيطان رفيق و همنشين آنها است) و كسى كه شيطان قرين اوست‏بد قرينى انتخاب كرده است‏» (و الذين ينفقون اموالهم رئاء الناس و لا يؤمنون بالله و لا باليوم الآخر و من يكن الشيطان له قرينا فسآء قرينا ).
به اين ترتيب، رياكاران دوست‏شيطان و فاقد ايمان قاطع به مبدا و معاد هستند.
در پنجمين آيه، خداوند مسلمانان را از همسوئى با كفار كه اعمالشان رياكارانه و از روى هوا پرستى و خود نمائى بوده است نهى مى‏كند،مى‏فرمايد : «مانند كسانى نباشيد كه از سرزمين خود به خاطر هواپرستى و غرور و خودنمائى در برابر مردم بيرون آمدند! و مردم را از راه خدا باز مى‏داشتند و خداوند به آنچه عمل مى‏كنند احاطه (كامل) دارد.» (و لاتكونوا كالذين خرجوا من ديارهم بطرا و رئاء الناس و يصدون عن سبيل الله و الله بما يعملون محيط)
طبق قرائنى كه در آيه موجود است‏بتصديق مفسران، آيه اشاره به حركت‏سپاهيان قريش به سوى ميدان بدر است كه به هنگام خارج شدن از مكه آلات لهو و لعب و بعضى از خوانندگان و شراب همراه خود آوردند حتى اگر دم از بت پرستى مى‏زدند آنهم رياكارانه و عملا براى جلب نظر بت پرستان بود.
بعضى ازمفسران نيزگفته‏اند ازآنجا كه‏بدر يكى‏از مراكز تجمع و از بازارهاى عرب بود و درعرض سال‏گاهى در آنجا اجتماع مى‏كردند، ابوجهل مخصوصا وسائل عيش و نوش را با خود برد و هدفش اين بود كه از همه كسانى كه با آنجا آشنا بودند زهر چشم بگيرد.
به هر حال قرآن مؤمنان را از اين گونه كارها نهى مى‏كند و به آنها دستور مى‏دهد كه با رعايت تقوا و اخلاص بر همه مشكلات غلبه كنند و سرنوشت رياكاران هوسباز و بى‏تقوا را در ميدان بدر فراموش ننمايند.
در آخرين آيه‏مورد بحث، باز هم از رياكارى به بيان ديگرى نكوهش مى‏كند و مى‏فرمايد : «واى بر نماز گزارانى كه نماز را به دست فراموشى مى‏سپارند و از آن غفلت مى‏كنند، آنها كه ريا مى‏كنند و مردم را از ضروريات زندگى باز مى‏دارند» (فويل للمصلين، الذين هم عن صلاتهم ساهون ، الذين هم يرآؤن و يمنعون الماعون ).
تعبير به «ويل‏» در قرآن مجيد در٢٧ مورد آمده است و غالبا در مورد گناهان بسيار سنگين و خطرناك است. به كار بردن، اين تعبير در مورد رياكاران نيز حكايت از شدت زشتى عمل آنها مى‏كند.
از آنچه در آيات بالا آمد زشتى اين گناه و خطرات آن براى سعادت انسان آشكار مى‏شود و بخوبى روشن مى‏گردد كه يكى از موانع مهم تهذيب نفس و پاكى قلب و روح همين ريا كارى است كه نقطه مقابل آن خلوص نيت و پاكى دل است.

ريا در روايات اسلامى
در احاديث اسلامى فوق‏العاده به اين مساله اهميت داده شده و رياكارى به عنوان يكى از خطرناكترين گناهان معرفى شده است كه به گوشه‏اى از آن در ذيل اشاره مى‏شود :
١- در حديثى از پيغمبر اكرم مى‏خوانيم : «اخوف ما اخاف عليكم الريا والشهوة الخفية; خطرناكترين چيزى كه از آن بر شما مى‏ترسم رياكارى و شهوت پنهانى است!» (١٢٤)
ظاهرا منظور از شهوت پنهانى همان انگيزه‏هاى مخفى رياكارى است.
٢- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است : «ادنى الرياء شرك; كمترين ريا شرك به خداست.» (١٢٥)
٣- باز از همان حضرت آمده است كه فرمود : «لايقبل الله عملا فيه مقدار ذرة من رياء; خداوند عملى را كه ذره‏اى از ريا در آن باشد قبول نمى‏كند!» (١٢٦)
٤- در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است «ان الم-رائى ي-نادى ع-ليه ي-وم القيامة يا فاجر يا غادر يامرائى ضل عملك و حبط اجرك اذهب فخذ اجرك ممن كنت تعمل له; روز قيامت‏شخص ريا كار را صدا مى‏كنند و مى‏گويند اى فاجر! اى حيله‏گر پيمان شكن! و اى رياكار! اعمال تو گم شد و اجر تو نابود گشت‏برو و پاداش خود را از كسى كه براى او عمل كردى بگير!» (١٢٧)
٥- يكى از اصحاب مى‏گويد : پيامبر صلى الله عليه و آله را گريان ديدم، عرض كردم : چرا گريه مى‏كنيد؟ فرمود : «انى تخوفت على امتى الشرك، اما انهم لايعبدون صنما و لا شمسا و لا قمرا و لا حجرا، و لكنهم يرائون باعمالهم; من بر امتم از شرك و چند گانه پرستى بيمناكم! بدانيد آنها بت نخواهند پرستيد و نه خورشيد و ماه و قطعات سنگ را، ولى در اعمالشان ريا مى‏كنند (و از اين طريق وارد وادى شرك مى‏شوند).» (١٢٨)
٦- در حديث ديگرى از همان حضرت صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود : ان الملك ليصعد بعمل العبد مبتهجا به فاذا صعد بحسناته يقول الله عزوجل اجعلوها فى سجين انه ليس اياى اراد بها; فرشته عمل بنده‏اى را با شادى به آسمان مى‏برد هنگامى كه حسنات او را به بالا مى‏برد خداوند عزوجل مى‏فرمايد آن را در جهنم قرار دهيد، او عمل خود را به نيت من انجام نداده است!» (١٢٩)
٧- باز در حديث ديگرى از همان حضرت صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم : «يقول الله سبحانه انى اغنى الشركاء فمن عمل عملا ثم اشرك فيه غيرى فانا منه برى‏ء و هو للذى اشرك به دونى; خداوند سبحان مى‏فرمايد : من بى‏نيازترين شريكانم، هركس عملى بجا آورد و غير مرا در آن شريك كند من از او بيزارم، و اين عمل از آن كسى است كه شريك قرار داده نه از آن‏من! » (١٣٠)
اين هفت‏حديث پر معنى و تكان دهنده كه همه از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است‏بخوبى نشان مى‏دهد گناه ريا به قدرى عظيم است كه چيزى با آن برابرى نمى‏كند و اين به خاطر آثار بسيار بدى است كه ريا در فرد و جامعه و در جسم و روح انسان ايجاد مى‏كند.
از امامان معصوم عليهم السلام احاديث تكاندهنده‏اى ديده مى‏شود، از جمله :
٨- در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم كه از جدش نقل مى‏كند : «سياتى على الناس زمان تخبث فيه سرائرهم و تحسن فيه علانيتهم، طمعا فى‏الدنيا لايريدون ما به عند ربهم يكون دينهم رياء، لايخالطهم خوف يعمهم الله بعقاب فيدعونه دعاء الغريق فلايستجيب لهم; زمانى بر مردم فرا مى‏رسد كه باطن آنها آلوده و ظاهرشان زيبا است، و اين به خاطر طمع در دنيا مى‏باشد، هرگز آنچه را نزد پروردگارشان است اراده نمى‏كنند، دين آنها ريا است، و خوف خدا در قلبشان نيست، خداوند مجازاتى فراگير بر آنها مى‏فرستد و آنها همچون فرد غريق او را مى‏خوانند ولى دعاى آنان را اجابت نمى‏كند!» (١٣١)
٩- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است : «كل رياء شرك انه من عمل للناس كان ثوابه للناس و من عمل لله كان ثوابه على الله; هر ريائى شرك است، هر كس براى مردم عمل كند پاداش او بر مردم است، و هر كس براى خدا عمل كند ثوابش بر خداست!» (١٣٢)
١٠- در حديثى از امام اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏خوانيم : «المرائى ظاهره جميل و باطنه عليل ...; ريا كار ظاهر عملش زيبا و باطنش زشت و بيمار است!» (١٣٣)
و نيز فرمود : «ما اقبح بالانسان باطنا عليلا و ظاهرا جميلا; چه زشت است كه باطن انسان خراب و بيمار و ظاهرش زيبا باشد»! (١٣٤)
و در اين زمينه روايات از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله و ائمه هدى بسيار فراوان است.

فلسفه تحريم ريا
شايد افراد ظاهر بين هنگامى كه به اين روايات تكاندهنده نگاه مى‏كنند از عظمت گناه ريا و آثار وحشتناك آن در شگفتى فرو روند و تصورشان اين باشد كه اگر عمل انسان خوب باشد چه فرق مى‏كند نيت او هر چه مى‏خواهد باشد، فرض كنيد انسانى بيمارستان، مسجد، جاده و پل يا مانند اينها براى رفاه مردم بسازد، نيتش هرچه باشد بالاخره عمل او نيكو است، به فرض كه قصدش رياكارى باشد خدمت او به مردم در جاى خود ثابت است. بگذاريم مردم كار خير و خدمت كنند نيتشان هر چه مى‏خواهد باشد.
ولى اين اشتباه بسيار بزرگى است; زيرا اولا، هر عملى داراى دو نوع تاثير است : تاثيرى در خود انسان مى‏گذارد، و تاثيرى در بيرون. رياكار با عمل خود درون خود را ويران مى‏سازد و از مقام والاى توحيد دور مى‏شود و در قعر دره شرك پرتاب مى‏گردد; مردم را وسيله عزت و احترام خود مى‏بيند و قدرت خدا را به دست فراموشى مى‏سپارد و اين رياكارى كه نوعى بت پرستى است‏سر از مفاسد بيشمار اخلاقى در مى‏آورد.
ثانيا، از نظر عمل بيرونى و خدماتى كه به ظاهر انجام داده و قصد او تظاهر و رياكارى بوده نيز جامعه دچار خسارت مى‏شود چرا كه سعى او اين است كه ظاهر عملش را درست كند و اهميتى به باطن عمل نمى‏دهد و چه بسا اين امر سبب مى‏شود كه آن اسباب رفاه تبديل به اسباب عذاب براى مردم گردد و لطمه‏هاى جبران ناپذيرى از آن ببينند.
به عبارت ديگر، هنگامى كه جامعه‏اى عادت به رياكارى و تظاهر كند همه چيز او از محتوا تهى مى‏شود، فرهنگ و اقتصاد و سياست و بهداشت و نظم و نيروهاى دفاعى همه تو خالى و تهى مى‏گردد و همه جا به ظاهرسازى قناعت مى‏كنند، دنبال خير و سعادت جامعه نيستند بلكه به سراغ چيزى مى‏روند كه ظاهرجالبى داشته باشد، و اين طرز كار، ضربات هولناكى بر جامعه وارد مى‏كند كه بر هوشمندان مخفى و پنهان نيست.

نشانه‏هاى رياكاران
بسيارى از افراد بعد از مطالعه و بررسى احاديث‏بالا و مانند آن كه شديدترين تعبيرات را درباره رياكاران دارد در تشخيص موضوع ريا گرفتار وسوسه مى‏شوند، البته جا دارد كه انسان در مورد ريا سختگير باشد، چرا كه نفوذ ريا در عمل بسيار مرموز و مخفى است، چه بسا انسان سالها عملى را انجام مى‏دهد بعدا مى‏فهمد كه عمل او ريائى بوده است، مثل داستان معروفى كه درباره يكى از مؤمنين پيشين نقل مى‏كنند كه نماز جماعت‏ساليان دراز را قضا كرد، و دليلش اين بود كه همه روز در صف اول مى‏ايستاد، يك‏روز دير به‏جماعت آمد و در صفوف آخر ايستاد احساس كرد از اين جريان ناراحت است، چرا كه مردم او را در صفوف آخر مى‏بينند، بايد هميشه در صف اول باشد!
ولى افراط و تفريط در اين مساله مانند همه مسائل، اشتباه و خطاست، بايد از علامات ريا پى به وجود آن برد و از آن پرهيز كرد، ولى وسواس غلط است.
علماى اخلاق در اين زمينه بحثهاى جالبى دارند; از جمله، مرحوم فيض كاشانى در «محجة‏البيضاء» سؤالى به اين‏صورت طرح مى‏كند : «اگر عالم و واعظ بخواهد بداند در وعظ خود صادق و مخلص است و رياكار نيست از كجا بداند؟»
سپس به پاسخ اين سؤال پرداخته مى‏گويد : «اين امر نشانه‏هائى دارد، از جمله اين كه اگر واعظى بهتر از او و آگاه‏تر و مقبول‏تر در ميان مردم پيدا شود خوشحال گردد و حسد او را به دل نگيرد، آرى! مانعى ندارد كه در مقام غبطه بر آيد و آرزو كند كه او مانند آن عالم و واعظ گردد (يا از او بهتر).
«نشانه ديگر اين كه اگر بزرگان و شخصيتها در مجلس او حضور يابند سخنانش تغيير نكند، و همه مردم را به يك چشم نگاه كند (و به خاطر جلب توجه آن عالم و اظهار فضل و كمال در پيشگاه او در سخنانش تغييرى حاصل نشود).
«نشانه ديگر اين كه اگر گروهى از مستمعين پشت‏سر او در كوچه و بازار به راه بيفتند خوشحال نباشد.» (١٣٥)
بهترين محك براى شناخت اعمال ريائى از غير ريائى همان معيارهائى است كه در روايات اسلامى آمده است; از جمله :
١- در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه فرمود : «اما علامة المرائى فاربعة : يحرص فى العمل لله اذا كان عنده احد و يكسل اذا كان وحده و يحرص فى كل امره على المحمدة و يحسن سمته بجهده; اما علامت رياكار چهار چيز است : هنگامى كه كسى نزد اوست تلاش مى‏كند اعمال الهى انجام دهد و هنگامى كه تنها شد در انجام عمل كسل است! و در تمام كارهايش اصرار دارد مردم از او مدح و ستايش كنند، وسعى مى‏كند ظاهرش را در نظر مردم خوب جلوه دهد.» (١٣٦)
٢- در حديث ديگرى همين معنى با تعبيرات جالب ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده است فرمود :
«للمرائى اربع علامات :
يكسل اذا كان وحده
وينشط اذا كان فى الناس
و يزيد فى العمل اذا اثنى عليه
وينقص منه اذا لم يثنى عليه;
ريا كار چهار علامت دارد :
اگر تنها باشد اعمال خود را با كسالت انجام مى‏دهد،
و اگر در ميان مردم باشد بانشاط انجام مى‏دهد،
هرگاه او را مدح و ثنا گويند بر عملش مى‏افزايد،
و هرگاه ثنا نگويند از آن مى‏كاهد!» (١٣٧)
شبيه همين معنى از لقمان حكيم نيز نقل شده است. (١٣٨)
خلاصه، هركارى كه با انگيزه بهتر نشان دادن عمل در انظار مردم صورت گيرد، سبب نفوذ ريا در عمل است و اين انگيزه را هر چند مرموز باشد از دوگانگى برخورد انسان به اعمالى كه در خلوت و جلوت انجام مى‏دهد مى‏توان دريافت.
اين مطلب به اندازه‏اى ظريف و مرموز است كه گاه انسان براى فريب وجدان خود اعمال خود را در خلوت بسيار جالب انجام مى‏دهد تا خود را قانع كند كه در اجتماع نيز همان‏گونه انجام دهد و دوگانگى در آن نباشد در حالى كه هم عملى را كه در اجتماع انجام مى‏دهد ريا است و هم آن را كه در خلوت انجام داده آلوده به نوعى ريا است.
اما همان‏گونه كه در بالا نيز اشاره شد، افراط در اين مساله جايز نيست چرا كه ديده شده افرادى از نماز جماعت و وعظ و ارشاد بر سر منبر و تدريس و تصنيف كتاب محروم مى‏شوند به اين عنوان كه مى‏ترسيم عمل‏ما ريائى باشد.
در روايات اسلامى نيز به اين مطلب اشاره شده است كه اگر انسان عملى انجام دهد و مردم از آن با خبر شوند و از آن مسرور گردد در حالى كه انگيزه او از آغاز ارائه به مردم نبوده ضررى به قصد قربت و عمل الهى او نمى‏زند. (١٣٩)
از اينجا روشن مى‏شود كه تشويق نيكوكاران نسبت‏به اعمال صالحى كه انجام داده‏اند در يك مجلس عمومى يا در وسائل ارتباط جمعى به اين قصد كه ديگران نيز به اين كار تشويق شوند منع شرعى ندارد، بلكه از كارهائى است كه بزرگان هميشه انجام مى‏داده‏اند و اجر و پاداش انجام دهنده كار نيز ضايع نمى‏شود، مشروط به اين كه انگيزه‏اش از آغاز چنين مطلبى نبوده باشد.
در آيات قرآنى و روايات اسلامى نيز بارها تشويق به صدقات و خيرات پنهانى و آشكار شده است، و اين نشان مى‏دهد كه انسان مى‏تواند با انجام اعمال صالحه بطور آشكار انگيزه‏هاى الهى خود را نيز حفظ كند، و از ريا بركنار بماند.
در پنج آيه از قرآن مجيد تشويق به انفاق «سرا وعلانية‏» يعنى بخشش در پنهان و آشكار يا «سرا و جهرا» كه همان معنا را مى‏دهد شده است. (١٤٠)
اصولا قسمتى از عبادات اسلامى بطور آشكار انجام مى‏شود همانند نماز جمعه و جماعت و مراسم با شكوه حج‏خانه خدا و تشييع جنازه مؤمن و جهاد و امثال آن; درست است كه بايد انگيزه در تمام اينها الهى باشد ولى اگر گرفتار وسوسه شود همه اين اعمال را ترك مى‏كند و اين نيز ضايعه بزرگى است.

طريق درمان ريا
راه مبارزه با ريا كارى، مانند همه اخلاق و اعمال مذموم و ناپسند، دو چيز است : نخست توجه به علل و ريشه‏هاى آن براى خشكانيدن و نابود كردن آنها، و سپس مطالعه در پيامدهاى آن براى آگاه شدن از عواقب دردناكى كه در انتظار آلودگان به اين اخلاق مذموم است.
گفتيم ريشه ريا همان «شرك افعالى‏» و عدم توجه به حقيقت توحيد است.
اگر پايه‏هاى توحيد افعالى در درون جان ما محكم شود و بدانيم عزت و ذلت و روزى و عمت‏به دست‏خداست و دلهاى مردم نيز در اراده و اختيار اوست هرگز به خاطر جلب رضاى اين و آن اعمال خود را آلوده به ريا نمى‏كنيم!
اگر به يقين بدانيم كسى كه با خداست همه چيز دارد، و كسى كه از او جداست فاقد همه چيز است، و به مصداق «ان ينصركم الله فلا غالب لكم و ان يخذلكم فمن ذاالذى ينصركم من بعده; اگر خداوند شما را يارى كند هيچ كس بر شما غلبه نخواهد كرد و اگر دست از يارى شما بر دارد هيچ كس نمى‏تواند شما را يارى كند!» (١٤١)
و اگر به اين حقيقت قرآنى توجه كنيم كه تمام عزت نزد خدا و به دست‏خداست : «ايبتغون عندهم العزة فان العزة لله جميعا; آيا كسانى كه با دشمنان خدا طرح دوستى مى‏ريزند مى‏خواهند عزت و آبرو نزد آنها كسب كنند، با اين كه همه عزتها از آن خداست!» (١٤٢)
آرى! اگر ايمان به اين امور در اعماق جان مستقر شود دليلى ندارد كه انسان براى جلب توجه مردم و كسب وجاهت و آبرو يا جلب اعتماد آنها خود را آلوده به اعمال نفاق آلود كند!
بعضى از علماى اخلاق گفته‏اند ريشه اصلى رياكارى حب جاه و مقام است كه اگر آن را تشريح كنيم به سه اصل باز مى‏گردد : علاقه به ستايش مردم، فرار از مذمت و نكوهش آنها، و طمع ورزيدن به آنچه در دست مردم است.
سپس مثالى براى آن در مورد جهاد فى سبيل الله مى‏زنند كه انسان گاه به جهاد مى‏رود براى اين كه مردم از شجاعت و قهرمانى او سخن بگويند، و گاه به جهاد مى‏رود تا او را به ترس و جبن متهم نسازند، و گاه به خاطر به چنگ آوردن غنائم جنگى قدم در ميدان مى‏گذارد! تنها كسى مى‏تواند از جهادش بهره بگيرد كه براى عظمت آئين حق و دفاع از دين خدا پيكار كند.
اين‏از يك‏سو، و از سوى ديگر، هنگامى كه انسان به آثار مرگبار رياكارى بينديشد كه :
ريا همچون آتش سوزانى است كه در خرمن اعمال انسان مى‏افتد و همه را خاكستر مى‏كند; نه تنها عبادات و طاعات انسان را بر باد مى‏دهد بلكه گناه عظيمى است كه مايه روسياهى صاحب آن در دنيا و آخرت است.
ريا همچون موريانه‏اى است كه ستونهاى كاخ سعادت انسان را از درون تهى مى‏كند و بر سر صاحبش ويران مى‏سازد.
ريا كارى نوعى كفر و نفاق و شرك است.
رياكارى شخصيت انسان را در هم مى‏كوبد و آزادگى و حريت و كرامت انسانى را از او مى‏گيرد و بدبخترين مردم در قيامت رياكارانند!
توجه به اين حقايق، اثر باز دارنده مهمى بر رياكاران دارد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه پنهان كردن نيتهاى آلوده به ريا، براى مدت طولانى ممكن نيست، و رياكاران غالبا در همين دنيا شناخته و رسوا مى‏شوند و از لابه‏لاى سخنان و رفتار آنها آلودگى نيت آنها فاش مى‏شود، و ارزش خود را نزد خاص و عام از دست مى‏دهند; توجه به اين معنى نيز اثر باز دارنده مهمى دارد.
لذتى كه از عمل خالص و نيت پاك به انسان دست مى‏دهد با هيچ چيز قابل مقايسه نيست، و همين امر براى خلوص نيت كافى است.
بعضى از علماى اخلاق گفته‏اند : يكى از طرق درمان عمل ريا اين است كه انسان تلاش براى پنهان نگاه داشتن عبادات و حسنات خود كند و به هنگام عبادت در را بر روى خود ببندد، و هنگام انفاق و كارهاى خير ديگر سعى بر كتمان آن نمايد تا تدريجا به اين كار عادت كند.
ولى اين به آن معنا نيست كه از شركت در جمعه و جماعت و مراسم حج و اعمال دسته جمعى ديگر خوددارى نمايد كه آن نيز ضايعه‏اى است‏بزرگ!

آيا نشاط در عبادت منافات با اخلاص دارد؟
اين سؤالى است كه بسيارى از خود مى‏كنند كه بعد از انجام يك عبادت خوب احساس نشاط مى‏كنيم آيا اين نشانه ريا نيست؟ و پاسخ آن اين است كه اگر سرچشمه نشاط توفيقى باشد كه خدا به او داده و نورانيت و روحانيتى باشد كه از ناحيه عبادات در وجود انسان حاصل مى‏شود هيچ منافاتى با خلوص نيت ندارد; آرى! اگر اين نشاط از مشاهده مردم از اعمال او حاصل گردد منافات با خلوص دارد هر چند موجب بطلان عمل نمى‏شود مشروط به اين كه مقدار يا كيفيت اعمال خود را بر اثر مشاهده مردم به هيچ وجه تغيير ندهد.
اين معنى در روايات اسلامى نيز آمده است :
در حديثى از امام باقر عليه السلام مى‏خوانيم : كه در پاسخ سؤالى كه يكى از يارانش در اين زمينه عنوان كرد و عرضه داشت كسى عمل خيرى انجام داده و ديگرى آن را مى‏بيند و صاحب عمل خوشحال مى‏شود، آيا اين معنى با خلوص نيت منافات دارد؟ فرمود : لا باس، ما من احد الا و هو يحب ان ي-ظهر ل-ه فى الن-اس الخير اذا ل-م يكن صن-ع ذلك ل-ذلك! ; اشكالى ندارد، هر كسى دوست دارد كه در ميان مردم كار خير او آشكار گردد (و مردم او را به نيكوكارى بشناسند) مشروط بر اين كه عمل خير را براى اين هدف انجام نداده باشد. (١٤٣)
در حديث ديگر مى‏خوانيم كه «ابوذر» شبيه اين سؤال را از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نمود و عرض كرد انسان عملى براى خويش (به قصد قربت) انجام مى‏دهد و مردم او را دوست مى‏دارند; پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «تلك عاجل بشرى المؤمن; اين بشارت سريعى است كه نصيب مؤمن (در دنيا) مى‏شود.» (١٤٤)

تفاوت ريا و سمعه؟
در اينجا سؤال ديگرى مطرح است و آن اين كه در ميان ريا و سمعه چه تفاوتى وجود دارد؟ و آيا هر دو با خلوص نيت منافات دارد، و موجب بطلان عمل است؟!
درجواب عرض‏مى‏كنيم :«ريا» آن‏است كه عمل را طورى انجام دهد كه ديگران ببينند و از اين طريق كسب وجاهت و موقعيت‏براى عمل كننده حاصل شود، ولى «سمعه‏» آن است كه عمل نيكى دور از چشم مردم انجام دهد به اين هدف كه بعدا به گوش مردم برسد و موقعيتى در جامعه براى او فراهم شود، بنابراين هر دو عمل، انگيزه غير الهى دارد منتها يكى از طريق مشاهده به اطلاع مردم مى‏رسد، و ديگرى از طريق شنيدن و اشتهار و در واقع هيچ تفاوتى از نظر فساد و بطلان عمل و فقدان قصد قربت و آلودگى نيت در ميان اين دو نيست.
ولى اگر سمعه را اين چنين تفسير كنيم كه فاعل در حين انجام عمل قصد قربت داشته بعدا كه مردم از آن آگاه مى‏شوند و او را مى‏ستايند شاد و خوشحال مى‏شود، اين حالت‏به يقين موجب بطلان عمل نخواهد شد.
و هرگاه عملى را با قصد قربت انجام دهد و بعد به اين فكر بيفتد كه انجام آن را اينجا و آنجا بازگو كند تا كسب موقعيت كند (و اين كار را رياى بعد از عمل مى‏نامند) موجب بطلان عمل نمى‏گردد هرچند ارزش كار او را بسيار پائين مى‏آورد و از نظر اخلاقى موجب انحطاط است.
بعضى از بزرگان فقهاء چگونگى ورود ريا را در عمل انسان به ده صورت ترسيم كرده‏اند :
نخست اين كه، انگيزه او بر عمل فقط ارائه به مردم باشد كه قطعا عمل او باطل است.
دوم اين كه، هدفش هم خدا باشد و هم ريا و آن نيز موجب بطلان عمل مى‏شود.
سوم اين كه، تنها در بعضى از اجزاء واجب عمل خود قصد ريا كند مثل اين كه ركوع يا سجود نماز واجب را به قصد ريا انجام دهد اين نيز موجب بطلان عمل است هرچند محل تدارك آن جزء باقى باشد، به همين جهت ريا را تشبيه به باطل شدن وضو هنگام نماز كرده‏اند، هرچند احتياط آن است كه جزء ريائى را دوباره به‏جا آورد و بعد از پايان، نماز را اعاده نمايد.
چهارم اين كه، در بعضى از اجزاء مستحب مانند قنوت قصد ريا كند و آن را نيز موجب بطلان عمل دانسته‏اند.
پنجم اين كه، اصل عمل براى خداست ولى آن را در مكانى (مانند مسجد) به‏جا مى‏آورد كه انگيزه الهى ندارد، آن هم موجب بطلان عمل است.
ششم اين‏كه، درمورد زمان عمل، ريا مى‏كند; مثلا، اصل نماز بقصد خداست اما انجام آن در اول وقت‏به نيت ريا مى‏باشد آن هم مانند رياى در مكان موجب فساد عمل است.
هفتم اين كه، در مورد بعضى از ويژگيها و اوصاف عمل قصد ريا دارد; مثل اين كه انجام نماز را با جماعت‏يا با حالت‏خضوع و خشوع به قصد ريا باشد هرچند نسبت‏به اصل نماز به راستى قصد خدا دارد، آن هم موجب بطلان عمل است; زيرا اين ويژگيها از اصل عمل جدا نيست و به تعبير ديگر اين اوصاف با موصوف خود متحد مى‏باشد.
هشتم اين كه، اصل عمل به نيت‏خداست اما مقدمات آن جنبه ريائى دارد; مثل اين كه نماز را در مسجد به قصد خدا به‏جا مى‏آورد ولى حركت‏به سوى مسجد به قصد ريا است، بسيارى از فقهاء اين نوع ريا را موجب بطلان عمل نمى‏دانند زيرا مقدمات ريائى خارج از عمل بوده است، و قاعده فقهى نيز همين را اقتضا مى‏كند.
نهم اين كه، بعضى از اوصاف بيرونى را به نيت ريا انجام مى‏دهد، مثل اين كه اصل نماز را به قصد خدا انجام مى‏دهد ولى انداختن تحت‏الحنك را به قصد ريا، اين نوع ريا هر چند كار زشت و مذمومى است ولى موجب بطلان اصل عمل نمى‏شود. (١٤٥)
دهم اين كه انجام عمل فقط براى خداست ولى اگر مردم او را ببينند خوشحال مى‏شود بى آن‏كه هيچ تاثيرى در كيفيت انجام عمل داشته باشد اين قسم نيز موجب بطلان عمل يست‏بلكه در حقيقت ريا محسوب نمى‏شود، زيرا ريا آن است كه انگيزه‏اى براى عمل شود.
در اينجا به پايان بحث ريا مى‏رسيم هرچند در اينجا مباحث ديگرى نيز وجود دارد ولى براى پرهيز از اطاله سخن از آن صرف نظر مى‏كنيم.

۱۱
اخلاق در قرآن سكوت و اصلاح زبان

در بسيارى از روايات درباره اين دو مساله بحث‏شده و اهميت فوق‏العاده‏اى براى هر دو بيان گرديده است، و از نظر علماى اخلاق نيز اين دو داراى اهميت ويژه‏اى هستند، تا آنجا كه آنها معتقدند سالكان راه حق بدون رعايت‏سكوت و بدون حفظ زبان از انواع گناهانى كه به آن آلوده مى‏شوند به جائى نمى‏رسند، هرچند در رياضتهاى بدنى و روحانى و انجام انواع عبادات كوشا باشند.
به تعبير ديگر : كليد ورود به مسير تهذيب نفس و سير الى الله توجه به اين دو موضوع است و آنها كه در اين دو مرحله وامانند از وصول به مقاصد عاليه محروم خواهند شد.
با اين اشاره به اصل بحث‏باز مى‏گرديم و به بررسى آيات و روايات در اين زمينه مى‏پردازيم.

سكوت در آيات قرآن مجيد
در دو مورد از آيات قرآن مجيد مساله سكوت به عنوان يك ارزش والا مطرح شده‏است.
نخست در داستان حضرت مريم عليها السلام مى‏خوانيم كه در آن لحظات طوفانى كه درد سخت زائيدن به او دست داد آن گونه كه او را از آبادى به بيابان خشك و خالى كشاند، به قدرى غم و اندوه سراسر وجود او را فراگرفته بود كه حساب نداشت، مخصوصا از اين كه نوزادش متولد شود و رگبار تهمتهاى مردم بى‏ايمان متوجه او گردد تا آنجا كه تقاضاى مرگ از خدا كرد; در اين هنگام ندائى شنيد كه به او دستور مى‏دهد غمگين مباش پروردگارت از پائين پاى تو چشمه آب گوارائى جارى ساخته (و درخت‏خشكيده خرما به فرمان او به بار نشسته است) ... از آن غذاى لذيذ بخور و از آن چشمه گوارا بنوش و چشمت را (به مولود تازه) روشن دار و هرگاه انسانى را ديدى و از تو توضيح خواست‏با اشاره بگو : من براى خداى رحمان روزه گرفته‏ام و امروز با احدى سخن نمى‏گويم (فاجاءها المخاض الى جذع النخلة قالت‏يا ليتنى مت قبل هذا و كنت نسيا منسيا - فنادها من تحتها الاتحزنى قد جعل ربك تحتك سريا - و هزى اليك بجذع النخلة تساقط عليك رطبا جنيا - فكلى و اشربى و قرى عينا فاما ترين من البشر احدا; فقولى انى نذرت للرحمن صوما فلن اكلم اليوم انسيا) (١٤٦)
در اين كه اين ندا كننده جبرئيل بوده است‏يا نوزاد مريم (يعنى حضرت مسيح) در ميان مفسران گفتگو است; بعضى اين پيام را مناسب مقام جبرئيل دانسته‏اند ولى به گفته علامه طباطبائى در «الميزان‏» تعبير به «من تحتها» (از پائين پاى او) تناسب با حضرت‏مسيح عليه السلام دارد، افزون بر اين ضميرهائى كه در آيه وجود دارد غالبا به حضرت‏مسيح عليه السلام بر مى‏گردد، و مناسب است كه ضمير در «نادى‏» نيز به او بر گردد، ولى به هرحال آنچه در اينجا مورد توجه ما است اين است كه دستور به نذر سكوت، يك دستور الهى بود، خواه به وسيله فرشته الهى به (جبرئيل) ابلاغ شده باشد يا به وسيله حضرت‏مسيح عليه السلام و مى‏دانيم نذر همواره به كارى تعلق مى‏گيرد كه داراى رجحان و مطلوبيت الهى باشد، بنابراين «روزه سكوت‏» - حداقل - در آن امت‏يك عمل الهى بود، و از تعبير آيه چنين بر مى‏آيد كه نذر سكوت براى مردم آن زمان يك كار شناخته شده بود; به همين دليل، هنگامى كه مريم با اشاره اظهار داشت كه روزه سكوت گرفته‏ام ظاهرا كسى بر اين كار او ايراد نگرفت.
اين احتمال نيز داده شده است كه روزه او از آب و غذا و كلام بوده نه تنها سكوت.
البته روزه‏سكوت در شريعت اسلام به خاطر تفاوت شرايط زمان و مكان تحريم شده و در حديثى از امام سجاد، على‏بن‏الحسين عليهما السلام مى‏خوانيم «وصوم الصمت‏حرام; روزه سكوت حرام است!» (١٤٧)
همين معنى در حديث ديگرى در وصاياى پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام نيز آمده است (١٤٨)
در حديث ديگرى نيز از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم : «ولاصمت‏يوما الى الليل; روزه سكوت از صبح تا به شب در اسلام وجود ندارد!» (١٤٩)
البته يكى از آداب صوم كامل در اسلام اين است كه انسان هنگام روزه گرفتن زبان خود را از آلودگى به گناه و سخنان باطل حفظ كند همان‏گونه كه چشم و گوش را بايد از آلودگى به گناه محافظت كرد. امام صادق عليه السلام در حديثى مى‏فرمايد : «ان الصوم ليس من الطعام و الشراب وحده ان مريم قالت انى نذرت للرحمان صوما اى صمتا فاحفظوا السنتكم و غضوا ابصاركم ... ; روزه تنها از غذا و نوشيدنيها نيست (مگر نمى‏بيند كه) مريم گفت : من براى خداوند رحمان روزه‏اى نذر كرده‏ام; يعنى، سكوت را، بنابراين هنگامى كه روزه هستيد زبانهاى خود را حفظ كنيد و چشمان خود را (از گناه) ببنديد!» (١٥٠)
به هر حال، از مجموع آيه و رواياتى كه در تفسير آن آمده اهميت‏سكوت و ارزش آن ظاهر مى‏شود.
در آيه‏١٠ همين سوره (مريم) اشاره ديگرى به اهميت‏سكوت ديده مى‏شود آنجا كه در داستان «زكريا» عليه السلام مى‏خوانيم : «هنگامى كه مژده تولد حضرت «يحيى‏» عليه السلام در آينده نزديك به او داده شد در حالى كه هم خودش پير و ناتوان بود و هم همسرش نازا، از خداوند تقاضاى نشانه‏اى كرد، (قال رب اجعل لى آية) و به او وحى شد كه : نشانه تو آن است كه سه شبانه روز تمام در حالى كه زبانت‏سالم است قدرت سخن گفتن با مردم را نخواهى داشت (تنها زبانت‏به ذكر خدا و مناجات با او گردش مى‏كند) (قال آيتك الا تكلم الناس ثلاث ليال سويا).
درست است كه در اين آيه تحسين يا مذمتى از سكوت نيست، ولى همين اندازه كه آن‏را به‏عنوان يك آيت الهى براى «زكريا» قرار داد دليل بر اين است كه ارزش‏الهى دارد.
همين معنى در سوره آل عمران، آيه‏٤١ نيز آمده است كه «زكريا» پس از شنيدن اين مژده‏بزرگ (مژده‏صاحب فرزند شدن، آن هم فرزند صالح و بسيار برجسته‏اى همچون يحيى عليه السلام) تقاضاى آيت و نشانه‏اى از پروردگارش كرد، در پاسخ به او فرمود : آيت و نشانه تو آن است كه سه روز جز با اشاره و رمز با مردم سخن نخواهى گفت (قال آيتك الا تكلم الناس ثلاثة ايام الا رمزا).
بعضى از مفسران احتمال داده‏اند كه خود دارى زكريا از سخن گفتن با مردم جنبه اختيارى داشته نه اين‏كه زبان او بى‏اختيار جز با ذكر خدا باز نمى‏شده; و به تعبير ديگر، او مامور به روزه سكوت در آن سه روز بود.
«فخر رازى‏» اين قول را از «ابومسلم‏» نقل مى‏كند و آن را تفسير زيبا و معقولى مى‏شمرد، ولى اين تفسير با محتواى آيه چندان سازگار نيست; زيرا زكريا درخواست آيه و نشانه‏اى براى آن بشارت الهى كرده بود و سكوت اختيارى نمى‏تواند دليل بر اين معنى باشد جز با تكلف.
به هر حال، اين گفتگوها درباره تفسير آيه در آنچه ما به دنبال آن هستيم يعنى ارزش سكوت از نظر قرآن تاثير چندانى ندارد; زيرا از آيات بالا بخوبى استفاده مى‏شود كه سكوت يك ارزش والا داشته كه به عنوان يك آيت الهى ارائه شده است.

سكوت در روايات اسلامى
اهميت «صمت‏» (سكوت) در روايات اسلامى بازتاب بسيار گسترده‏اى دارد، و نكته‏هاى دقيق و ظريفى درباره آن بيان شده، و آثار و ثمرات آن با تعبيرات جالبى تشريح شده است، كه به بخشى از آن ذيلا اشاره مى‏شود.
١- در زمينه تاثير سكوت در تعميق تفكر و استوارى عقل، از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود : «اذا رايتم المؤمن صموتا فادنوا منه فانه يلقى‏الحكمة و المؤمن قليل الكلام كثير العمل و المنافق كثير الكلام قليل العمل; هنگامى كه مؤمن را خاموش ببينيد به او نزديك شويد كه دانش و حكمت‏به شما القا مى‏كند، و مؤمن كمتر سخن مى‏گويد و بسيار عمل مى‏كند، و منافق بسيار سخن مى‏گويد و كمتر عمل مى‏كند.» (١٥١)
٢- در حديث ديگرى در همين زمينه از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم كه فرمود : «دليل العاقل التفكر و دليل التفكر الصمت; نشانه عاقل فكر كردن و نشانه فكر كردن، سكوت نمودن است.» (١٥٢)
٣- در حديث ديگرى از امام اميرالمؤمنين عليه السلام آمده است : «اكثر صمتك يتوفر فكرك و يستنر قلبك و يسلم الناس من يدك; بسيار خاموشى برگزين تا فكرت زياد شود، و عقلت نورانى گردد، و مردم از دست (و زبان) تو سالم بمانند!» (١٥٣)
از اين روايات بخوبى استفاده مى‏شود كه رابطه دقيق ميان بارور شدن فكر و انديشه، با سكوت وجود دارد; دليل آن هم روشن است، زيرا قسمت مهمى از نيروهاى فكرى انسان در فضول كلام و سخنان بيهوده از ميان مى‏رود; هنگامى كه انسان سكوت را پيشه مى‏كند، اين نيروها متمركز مى‏گردد، و فكر و انديشه را به كار مى‏اندازد، و ابواب حكمت را به روى انسان مى‏گشايد; به همين دليل، مردم سخن گفتن بسيار را دليل كم عقلى مى‏شمرند و افراد كم عقل سخنان بيهوده بسيار مى‏گويند.
٤- از بعضى از روايات استفاده مى‏شود كه يكى از مهمترين عبادت سكوت است; از جمله، در مواعظ پيامبراكرم صلى الله عليه و آله به ابوذر مى‏خوانيم : «اربع لايصيبهن الا مؤمن، الصمت و هو اول العبادة ...; چهار چيز است كه تنها نصيب مؤمن مى‏شود، نخست‏سكوت است كه سرآغاز عبادت مى‏باشد ...» (١٥٤)
٥- از بعضى از احاديث استفاده مى‏شود كه پرگويى مايه قساوت و سنگدلى است، در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم : «كان المسيح عليه السلام يقول لا تكثر الكلام فى غير ذكر الله فان الذين يكثرون الكلام فى غير ذكر الله قاسية قلوبهم ولكن لا يعلمون; حضرت مسيح عليه السلام مى‏فرمود; جز به ذكر خدا سخن زياد مگوييد، زيرا كسانى كه در غير ذكر خدا سخن بسيار مى‏گويند دلهايى پر قساوت دارند ولى نمى‏دانند!» (١٥٥)
٦- در حديث ديگرى از امام على‏بن‏موسى‏الرضا عليهما السلام مى‏خوانيم : سكوت نه تنها از اسباب علم و دانش است، بلكه راهنما به سوى هرخير و نيكى است; فرمود : «ان الصمت‏باب من ابوااب الحكمة، ان الصمت‏يكسب المحبة انه دليل على كل خير; سكوت درى از درهاى دانش است، سكوت محبت مى‏آورد، و دليل و راهنماى همه خيرات است.» (١٥٦)
اين كه مى‏فرمايد : سكوت محبت مى‏آورد به خاطر اين است كه بسيارى از رنجشها و عداوتها از نيش زبان زدن و تعبيرات نامناسب درباره اشخاص حاصل مى‏شود، و سكوت انسان را از آن نجات مى‏دهد.»
٧- سكوت سبب نجات از بسيارى از گناهان مى‏شود و در نتيجه كليد ورود در بهشت است. چنان‏كه در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم : كه مردى نزد آن حضرت آمد (و طالب سعادت و نجات بود) پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : آيا تو را به چيزى راهنمايى كنم كه خدا به وسيله آن تو را وارد بهشت مى‏سازد، عرض كرد آرى اى رسول‏خدا! سپس دستور به انفاق و يارى مظلوم و كمك از طريق مشورت فرمود، و بعد دستور به سكوت داد و فرمود : «فاصمت لسانك الا من خير; سكوت اختيار كن جز از نيكيها» و در پايان افزود : «هرگاه يكى از اين صفات در تو باشد، تو را به سوى بهشت مى‏برد.» (١٥٧)
٨- بى شك يكى از آثار مثبت‏سكوت، آراسته شدن به زيور و قار است. همان‏گونه كه در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم : «الصمت‏يكسيك الوقار، و يكفيك مئونة الاعتذار;سكوت لباس وقار برتو مى‏پوشاند و مشكل عذر خواهى را از تو بر مى‏دارد!» (١٥٨)
شخصى كه زياد سخن مى‏گويد; اشتباهات فراوانى دارد كه هم از ابهت او مى‏كاهد، و هم او را وادار به عذر خواهى مكرر مى‏كند.
٩- همين معنى به شكل گوياترى در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است، فرمود : «ان كان فى الكلام بلاغة ففى الصمت السلامة من العثار; اگر در سخن گفتن، بلاغت‏بوده باشد، در سكوت سلامت از لغزشهاست!» (١٥٩)
از اين حديث استفاده مى‏شود كه سكوت حتى بر سخنان بليغ گاهى برترى دارد!
١٠- اين بحث را با حديث ديگرى از امام حسن عليه السلام پايان مى‏دهيم هرچند در اين زمينه احاديث فراوان ديگرى باقى مانده كه ذكر همه آنها ما را از روشى كه در اين مباحث داريم درو سازد; فرمود : «نعم العون الصمت فى مواطن كثيرة و ان كنت فصيحا; سكوت ياور خوبى است در بسيارى از موارد، هرچند سخن گويى فصيح باشى!» (١٦٠)

رفع يك اشتباه
آنچه در بالا درباره اهميت‏سكوت و آثار سازنده و مثبت آن در تعميق تفكر آدمى و جلوگيرى از اشتباهات و مصون ماندن از انواع گناهان و حفظ شخصيت و ابهت و وقار، و عدم نياز به عذر خواهى‏هاى مكرر و مانند آن آمد، به اين معنى نيست كه سخن گفتن همه جا نكوهيده و مذموم باشد، و انسان از همه چيز لب فرو بندد، چرا كه اين خود آفت‏بزرگ ديگرى است.
هدف از ستايش سكوت در آيات و روايات اسلامى، باز داشتن از پرگويى و سخنان لغو و بيهوده و گفتارهاى اضافى و غير لازم است وگرنه در بسيارى از موارد، سخن گفتن، واجب و لب فرو بستن و سكوت، حرام مسلم است.
مگر نه اين است كه نعمت‏بيان به صورت بزرگترين نعمت در سوره الرحمن بعد از نعمت آفرينش انسان شمرده شده است، و يكى از بزرگترين افتخارات نوع بشر داشتن زبان گويا و قدرت بر تكلم است.
بسيارى از عبادات بزرگ مانند نماز، مراسمى از حج، تلاوت قرآن و اذكار، به‏وسيله زبان انجام مى‏شود :
امر به معروف و نهى از منكر، تعليم علوم واجبه، ارشاد جاهل، تنبيه غافل، و راهنمايى به سوى حق و عدالت، و بسيارى از شؤون تعليم و تربيت‏به وسيله زبان انجام مى‏گيرد; هيچ دانشمند و صاحب فكرى نمى‏گويد در اين گونه موارد بايد سكوت كرد. آنچه مايه بدبختى انسان و بازداشتن او از تهذيب نفس و سير و سلوك الى الله است‏سخنان اضافى و به اصطلاح «فضول‏الكلام‏» است; بنابراين، بايد از هرگونه افراط و تفريط در اين مساله شديدا پرهيز كرد.
امام سجاد على‏بن‏الحسين عليهما السلام در اين باره سخنى دارد، كه سخن آخر و قول فصل است و حق مطلب را بخوبى ادا فرموده است.
كسى از آن حضرت پرسيد : آيا سخن گفتن افضل است‏يا سكوت؟ امام عليه السلام در جواب فرمود :
«لكل واحد منهما آفات فاذا سلما من الافات فالكلام افضل من السكوت. قيل كيف ذلك يا بن رسول الله عليه السلام؟ قال : لان الله عزوجل ما بعث الانبياء و الاوصياء بالسكوت، انما بعث-هم بالكلام، و لا استحقت الجنة بالسكوت و لا استوجبت ولاية بالس-كوت و لا توقيت النار بالسكوت انما ذلك كله بالكلام، ما كنت لاعدل القمر بالشمس انك تصف فضل السكوت بالكلام و لست تصف فضل الكلام بالسكوت‏»; هركدام از اين دو آفاتى دارد، هرگاه هر دو از آفت در امان باشد، سخن گفتن از سكوت افضل است، عرض شد اى پسر رسول‏خدا چگونه است اين مطلب؟ فرمود : اين به خاطر آن است كه خداوند متعال، پيامبران و اوصياى آنها را به سكوت مبعوث و مامور نكرد، بلكه آنها را به سخن گفتن مبعوث كرد،هرگز بهشت‏با سكوت به دست نمى‏آيد، و ولايت الهى با سكوت حاصل نمى‏شود، و از آتش دوزخ با سكوت رهايى حاصل نمى‏شود، همه اينها به وسيله كلام و سخن به دست مى‏آيد، من هرگز ماه را با خورشيد يكسان نمى‏كنم، حتى هنگامى كه مى‏خواهى فضيلت‏سكوت را بگويى با كلام آن را بيان مى‏كنى و هرگز فضيلت كلام را با سكوت شرح نمى‏دهى!» (١٦١)
بى‏شك «سكوت‏» و «سخن گفتن‏» هر كدام جائى و مقامى دارد و هر يك از آنها داراى جنبه‏هاى مثبت و جنبه‏هاى منفى است، و بى شك جنبه‏هاى مثبت‏سخن گفتن فزونتر از جنبه‏هاى منفى آن است; ولى از آنجا كه جنبه‏هاى مثبت‏سخن گفتن هنگامى آشكار مى‏شود كه انسان در مراحل تهذيب نفس توفيق كافى يافته باشد; به همين دليل كسانى را كه در آغاز راهند بيشتر توصيه به سكوت مى‏كنند، و بعد از كسب سلطه بر هواى نفس و به اصطلاح مالك زبان شدن، مامور به سخن گفتن و هدايت مردم مى‏شوند.
در اينجا معيار روشنى داريم، هرگاه ما سخنانى را كه در شبانه روز مى‏گوييم روى يك نوار ضبط كنيم و بعد با دقت و سختگيرى و خالى از تعصب به بررسى آن بپردازيم مشاهده مى‏كنيم كه از ميان صدها يا هزاران كلمه كه در طول يك شبانه روز از ما صادر شده، مقدار كمى از آن مربوط به اهداف الهى يا حوائج زندگى و ضروريات حيات مى‏باشد و بقيه فضول كلام و سخنان اضافى است كه در لابه‏لاى آن احيانا مطالب ناروا و گناه آلود يا سخنان مشكوك و مشتبه مى‏باشد.
هدف از سكوت مبارزه با انبوه فضول كلام و سخنان اضافى و بى‏هدف، و احيانا بى‏معنى يا گناه آلود است.
اين نكته نيز شايان توجه است كه «صمت‏» و «سكوت‏» هر چند در منابع اصلى لغت تقريبا به يك معنى تفسير شده است، ولى در كلمات بعضى از علماى اخلاق تفاوتى در ميان آن دو ديده مى‏شود; به اين معنى كه، سكوت ترك كلام بطور مطلق است، ولى «صمت‏» به معنى ترك سخن گفتن در امورى است كه هدف صحيحى را تعقيب نمى‏كند (ترك ما لا يعنيه) و آنچه براى سالكان الى الله و راهيان راه خدا و علاقه‏مندان به تهذيب نفس ضرورت دارد، بيشتر «صمت‏» است نه «سكوت‏». (دقت كنيد)

اصلاح زبان
آنچه در بحث پيشين، يعنى اهميت‏سكوت و صمت و تاثير آن در تهذيب نفوس و اخلاق گذشت، در واقع يكى از طرق اساسى براى پيشگيرى از آفات زبان است، چرا كه زبان مهمترين كليد دانش و فرهنگ و عقيده و اخلاق است; و اصلاح آن سرچشمه همه اصلاحات اخلاقى، و انحراف آن سبب انواع انحرافات است; بنابراين، بحث اصلاح زبان بحثى فراتر از مساله سكوت مى‏باشد.
اصلاح زبان و گفتار از آنجا اهميت فوق‏العاده در بحثهاى اخلاقى به خود گرفته، كه زبان ترجمان دل و نماينده عقل و كليد شخصيت انسان و مهمترين دريچه روح است.
به تعبير ديگر، آنچه بر صفحه روح انسان نقش مى‏بندد، قبل از هر چيز بر صفحه زبان و در لابه‏لاى گفته‏هاى او ظاهر مى‏شود. جالب اين كه اطباى پيشين سلامت و انحراف مزاج انسان را نيز از مشاهده زبان او كشف مى‏كردند، و در آن زمان كه مساله آزمايش خون و ترشحات بدن، يا عكسبردارى وجود نداشت، زبان به عنوان تابلويى براى تشخيص سلامت و بيمارى دستگاههاى درون شمرده مى‏شد، و پزشكان آگاه، با يك نگاه به زبان، بسيارى از مسائل را درباره سلامتى و بيمارى افراد كشف مى‏كردند.
در مورد مسائل اخلاقى و فكرى نيز همين امر صادق است; زبان مى‏تواند تابلويى براى كشف انواع مفاسد اخلاقى درونى مورد استفاده قرار گيرد; همان‏گونه كه آلودگى زبان مى‏تواند انعكاس وسيعى در روح انسان داشته باشد.
روى اين جهات، همواره علماى اخلاق اهميت‏خاصى براى اصلاح زبان قائل بوده و هستند، و اصلاح آن را گام مهمى براى تقويت فضائل اخلاق، و تكامل روح مى‏شمرند.
در حديث معروفى كه در لابه‏لاى كلمات قصار مولا اميرمؤمنان على عليه السلام آمده اين حقيقت منعكس شده‏است; آنجاكه مى‏فرمايد :«تكلموا تعرفوا فان المرء مخبوء تحت لسانه;سخن‏بگوييد تاشناخته شويد، چراكه شخصيت انسان در زير زبان او نهفته شده‏است.» (١٦٢)
و در حديثى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم : «لا يستقيم ايمان عبد حتى يستقيم قلبه، و لا يستقيم قلبه حتى يستقيم لسانه; ايمان كسى استقامت و راستى پيدا نمى‏كند، مگر اين كه قلب او راستى و استقامت‏يابد قلب نيز راستى استقامت نمى‏يابد مگر اين كه زبان راستى و استقامت پيدا كند.» (١٦٣)
با اين اشاره به اصل سخن باز مى‏گرديم، و بحث را در چهار محور آغاز مى‏كنيم :
١- اهميت زبان به عنوان يك نعمت‏بزرگ الهى
٢- رابطه نزديك اصلاح زبان با اصلاح روح و فكر و اخلاق
٣- آفات زبان
٤- اصول كلى جهت مبارزه با آفات زبان
در محور اول، قرآن مجيد در دو آيه از سوره «بلد» و «الرحمن‏» حق سخن را ادا كرده‏است.
در سوره بلد، آيه‏٨ تا ١٠، مى‏خوانيم : «ال-م نجعل له عي-نين - و لسانا و ش-فتين - و هديناه النجدين; آيا براى او (انسان) دو چشم قرار نداديم - و يك زبان دو لب ؟ - و او را به خير و شرش هدايت نموديم!» (١٦٤)
آيات فوق در مقام بيان بزرگترين نعمتهاى الهى است، نعمت چشم و زبان و لبها، نعمت هدايت، و معرفت‏خير و شر.
براستى زبان از شگفت‏انگيزترين اعضاى بدن انسان است و وظائف سنگين برعهده دارد كه بر عهده هيچ يك از اعضاء بدن نيست; علاوه بر اين كه كمك‏مؤثرى به بلع غذا مى‏كند و در جويدن نقش مهمى دارد و مرتبا لقمه غذا را به زير چكش دندانها هل مى‏دهد ولى به قدرى اين كار ماهرانه انجام مى‏گيرد كه خود را از ضربات دندانها دور نگه مى‏دارد، در حالى كه دائما در كنار آن و چسبيده به آن است!
گاهى بندرت هنگام جويدن غذا زبان خود را جويده‏ايم و اين عضو بسيار ظريف و آسيب پذير آزرده شده، و فهميده‏ايم كه اگر آن مهارت فوق‏العاده در زبان نبود كه خود را از ضربات دندانها حفظ كند همه روز چه بر سر ما مى‏آمد!
اضافه بر اين، بعد از خوردن غذا فضاى دهان و دندانها را كاملا جاروب و تميز مى‏كند.
ولى از همه مهتر مساله سخن گفتن است كه با حركات بسيار سريع و منظم و پى در پى و جست‏وخيز زبان در جهات ششگانه، انجام مى‏گيرد.
جالبتر اين كه خداوند براى سخن گفتن وسيله‏اى براى انسان قرار داده كه بسيار سهل‏التناول و در دسترس همگان است; نه خسته مى‏شود، نه ملالى به آن دست مى‏دهد، و نه هزينه‏اى دارد.
و از آن عجيبتر، مساله استعداد تكلم در انسان است كه در روح آدمى به عنوان يك نايت‏بزرگ الهى به وديعه گذارده شده و انسان مى‏تواند جمله‏بندى‏هاى نامحدودى در اشكال بى‏شمار براى بيان مقاصد بسيار متنوع خود ترتيب دهد.
اضافه بر اين، آنچنان استعدادى براى وضع لغات مختلف به او داده كه محصول آن هزاران نوع زبان است; و با گذشت زمان، برآن نيز افزوده مى‏شود.
با اين حال، آيا عجيب است كه خداوند از اين نعمت در آيات بالا به عنوان يكى از بزرگترين نعمتهايش ياد كند؟
شايان توجه اين كه : در آيات بالا نعمت «لبها» را در كنار زبان قرار داده چرا كه از يك سو بسيارى از حروف الفبا به كمك لبها ادا مى‏شود، و وسيله‏مؤثرى است‏براى بريدن اصوات و كلمات و تنظيم حروف در كنار يكديگر.
و از سوى ديگر، وسيله بسيار مؤثرى است‏براى كنترل زبان و مهار كردن آن، همان‏گونه كه در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم : «خداوند متعال به انسانها مى‏گويد : يا ابن آدم ان نازع-ك لسانك فى ما ح-رمت عل-يك فقد اعن-تك بطبق-تين فاطبق; اى فرزند آدم! اگر زبانت‏خواست تو را وادار به حرام كند، من دو لب را براى جلوگيرى از آن در اختيار تو قرار داده‏ام در چنان حالتى لب فرو بند!»
در آغاز سوره الرحمن (آيات ١ تا ٤) نيز تعبير بسيار مهمى درباره نعمت‏بيان كه مولود زبان است آمده، و بعد از ذكر نام خداوند «رحمان‏» كه رحمتش دوست و دشمن را احاطه كرده، اشاره به مهمترين مواهب الهى يعنى قرآن و سپس اشاره به آفرينش انسان و بعد نعمت‏بيان را به عنوان يك موهبت عظيم بيان مى‏دارد و مى‏فرمايد : «الرحمن - علم القرآن - خلق الانسان - عل-مه البيان; خداوند رحمان - قرآن را تعليم فرمود، انسان را آفريد - (و) به او بيان آموخت.»
به‏اين ترتيب، نعمت‏بيان را به عنوان مهمترين نعمتها بعد از آفرينش انسان ذكر مى‏كند.
اگر نقش بيان را در تكامل و پيشرفت زندگى انسانها و پيدايش و گسترش تمدنها در نظر بگيريم يقين خواهيم كرد كه اگر اين نعمت‏بزرگ الهى نبود، هرگز انسان نمى‏توانست دانشها و تجربيات خود را به آسانى از نسلى به نسل ديگر انتقال دهد، و سبب پيشرفت علم و دانش و تمدن و دين و اخلاق گردد.
بى شك اگر يك روز اين نعمت‏بزرگ از انسانها گرفته شود، همان روز جامعه انسانى به قهقرا باز مى‏گردد.
بيان، ابزارى دارد و نتيجه‏اى، كه ما به خاطر عادت كردن به سخن گفتن هر دو را ساده مى‏پنداريم، در حالى كه كارى است‏بسيار ظريف و پيچيده و هنرى است‏بسيار مهم و بى‏نظير.
زيرا از يك سو، دستگاههاى صوتى براى ايجاد اصوات مختلف با يكديگر همكارى مى‏كنند، هواى فشرده در ريه‏ها، تارهاى صوتى را به صدا در مى‏آورند و اين صداها با كمك زبان و لبها و دندانها و فضاى دهان و حلق، حروف الفبا را با سرعت و ظرافت‏خاصى به وجود مى‏آورند، و آن صداى ممتدى كه از حنجره بيرون مى‏آيد به وسيله ابزار فوق در اشكال و اندازه‏هاى مختلف بريده و چينش پيدا مى‏كند و حروف الفبا و كلمات را تشكيل مى‏دهد.
وضع لغات كه پايه اصلى سخن گفتن است و برحسب انواع نيازهاى مادى و معنوى صورت مى‏گيرد، خود داستان عجيبى دارد كه اگر تعدد زبانها (كه به گفته بعضى از دانشمندان هم‏اكنون بالغ بر سه‏هزار زبان در دنيا داريم در نظر بگيريم) پيچيدگى و اهميت اين موضوع روشنتر مى‏شود، بويژه اين كه مى‏دانيم كه اين عدد نيز نقطه پايانى زبانهاى بشرى نيست و با گذشت زمان لغات تازه و زبانهاى ديگرى تدريجا به وجود مى‏آيد.
به هر حال، نعمت‏بيان از مهمترين و شگفت‏انگيزترين نعمتها و مواهب الهى است كه آسايش و آرامش و پيشرفت و تكامل انسانها رابطه بسيار نزديكى با آن دارد.
اين مساله در روايات اسلامى نيز بازتاب گسترده‏اى دارد، از جمله از سخنان اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم : «ما الانسان لو لا اللسان الا ص-ورة ممثلة، او بهيمة مهملة! ; اگر زبان نبود انسان چه بود؟! چيزى جز يك مجسمه يا حيوان رها شده در بيابان!» (١٦٥)
امام در اين گفتار پر معنى حق مطلب را درباره اهميت زبان بيان كرده و مى‏فرمايد آنچه انسان را از حيوانات ممتاز ساخته است همين نعمت زبان اوست.
در حديث ديگرى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه فرمود : «الجمال فى اللسان; تمام زيبايى انسان در زبان است!» (١٦٦)
همين معنى به تعبير ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده كه فرمود : «الجمال فى اللسان و الكمال فى العقل; زيبايى انسان در زبان اوست، و كمال او در عقل اوست!» (١٦٧)
اين احاديث را با حديث ديگرى از امام اميرمؤمنان على عليه السلام پايان مى‏دهيم، هر چند روايات در اين زمينه بيش از اينهاست، فرمود : «ان فى الانسان عشر خصال يظهرها لسانه : شاهد يخبر عن الضمير، وحاكم يفصل بين الخطاب، و ناطق يرد به الجواب، و شافع يدرك به الحاجة، و واصف يعرف به الاش-ياء، و امير يامر بال-حسن، و واعظ ينهى عن القبيح، و معز ت-سكن به الاحزان، و حاضر (حامد) تجلى به الض-غائن و مونق تلذ به الاسماع;
در انسان ده خصلت است كه آنها را با زبان ظاهر مى‏كند :
شاهدى است كه از درون خبر مى‏دهد.
و داورى است كه حق و باطل را از هم جدا مى‏سازد.
و سخنگويى است كه به سؤالات پاسخ مى‏گويد.
و شفاعت كننده‏اى است كه سبب وصول به نيازها است.
و توصيف كننده‏اى است كه اشياء را معرفى مى‏كند.
و اميرى است كه به نيكيها دعوت مى‏نمايد.
و واعظى است كه از قبيح باز مى‏دارد.
و تسلى دهنده‏اى است كه غمها با او فرو مى‏نشيند.
و ستايشگرى است كه زنگار كينه‏ها را از دلها پاك مى‏كند.
و هنرمندى است كه گوشها به سبب او لذت مى‏برند.» (١٦٨)
و جهت‏حسن ختام در اين بحث‏به سراغ سخنى از «محجة‏البيضاء فى تهذيب الاحياء» مى‏رويم :
او در آغاز سخن تحت عنوان «كتاب آفات اللسان‏» چنين مى‏گويد : «زبان از نعمتهاى بزرگ الهى، و از لطائف و شگفتيهاى صنعت اوست، جرمش كوچك و طاعت و جرمش بزرگ است، چرا كه كفر و ايمان با شهادت زبان شناخته مى‏شوند و اين دو نهايت طاعت و طغيان است; هيچ موجود و معدوم، و خالق و مخلوق، و امور پندارى و واقعى، و مظنون و موهوم نيست، مگر اين‏كه زبان درباره آن سخن مى‏گويد، و به اثبات و نفى درباره آن مى‏پردازد.
«اين خاصيتى است كه در هيچ يك از اعضاء وجود ندارد، چرا كه چشم غير از رنگها و صورتها را نمى‏بيند، و گوش جز صداها را نمى‏شنود، و دست تنها با اجسام سرو كار دارد; و به همين ترتيب ساير اعضاء بدن، در حالى كه ميدان زبان گسترده است و هيچ حد و مرزى ندارد، جولانگاه آن در نيكيها وسيع و در شر و بديها گسترده‏تر است، هر كس زبانش را رها كند و هيچ نظارتى بر آن نداشته باشد، شيطان او را در هر ميدانى وارد مى‏سازد و به لبه پرتگاه آتش مى‏راند.» (١٦٩)

رابطه زبان با فكر و اخلاق
بى شك زبان دريچه روح آدمى است، يعنى از لابه‏لاى كلمات هر كس بخوبى مى‏توان به اعماق درون او پى برد; و بعكس سخنان و كلمات هر كس در روح و جان او اثر مى‏گذارد و تدريجا آن را به رنگ خود در مى‏آورد و به اين ترتيب اين دو در يكديگر تاثير متقابل دارند.
از ميان آيات قرآن مجيد، آيه‏٣٠ سوره محمد صلى الله عليه و آله گواه بر اين است كه ميان زبان و فكر و اخلاق، رابطه خاصى است‏به گونه‏اى كه با توجه به كلماتى كه بر زبان جارى مى‏شود مى‏توان اعماق ضمير انسان را كاوش كرد، وبا استفاده از همين رابطه از قديمترين ايام و بويژه امروز، براى پى بردن به نيات، افكار و اسرار درون اشخاص از بازجويى‏هاى ماهرانه و حساب شده استفاده كرده و مى‏كنند.
در اين آيه كه درباره منافقين آمده چنين مى‏خوانيم : «و لو نشاء لاريناكهم فلعرفتهم بسيماهم و لتعرفنهم فى لحن القول و الله يعلم اعمالكم; اگر بخواهيم آنها را به تو نشان مى‏دهيم، تا آنها را با قيافه‏هايشان بشناسى (ولى اين كار لزومى ندارد) تو مى‏توانى آنها را از سخنانشان بشناسى، و خداوند اعمال همه شما را مى‏داند.»
به گفته «راغب‏» در «مفردات‏»، «لحن‏» به معنى منحرف ساختن سخن از قواعد و سنن خاص آن است; يا اعراب غلطى به آن بدهند و يا از صورت صراحت‏به كنايه و اشاره بكشانند، و منظور از «لحن‏القول‏» در آيه‏شريفه همين معنى اخير است، يعنى از كنايه‏ها و تعبيرات دو پهلو يا موذيانه منافقان مى‏توانى آنها را بشناسى و به اسرار درون آنها پى‏ببرى!
در حديثى از «ابو سعيد خدرى‏» آمده است كه مى‏گويد : «لحن القول بغضهم على بن ابيطالب، و كنا نعرف المنافقين على عهد رسول‏الله ببغ-ضهم على بن ابيطالب; منظور از لحن قول كينه و عداوت على‏بن‏ابيطالب عليه السلام است (يعنى يكى از مصداقهاى روشن آن، ابراز و دشمنى با آن حضرت مى‏باشد.) و ما منافقان را در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله از كينه توزى آنها با على عليه السلام مى‏شناختيم.» (١٧٠)
در روايات اسلامى بطور گسترده به رابطه اين دو اشاره شده است از جمله :
١- در حديث معروفى از امام على‏بن‏ابيطالب عليهما السلام مى‏خوانيم :
«ما اضمر احد شيئا الا ظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه; هيچ انسانى چيزى را در درون خود پنهان نمى‏كند مگر اين كه در سخنانى كه از دهان او مى‏پرد، يا آثارى كه در چهره و قيافه او منعكس مى‏گردد، آشكار مى‏شود!» (١٧١)
اين سخن كه مى‏تواند يكى از پايه‏هاى روانكاوى و روانشناسى را تشكيل دهد گوياى اين حقيقت است كه زبان آيينه تمام نماى روح آدمى است.
٢- در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم : الانسان لبه لسانه; خلاصه وجود انسان در زبان اوست!» (١٧٢)
٣- در حديث جالب ديگرى از همان بزرگوار آمده است كه فرمود :«قلت اربعا، انزل الله تصديقى بها فى كتابه، قلت المرء مخبوء تحت لسانه فاذا تكلم ظهر، فانزل الله تعالى و لتعرفن-هم فى لحن القول، قلت فمن جهل شيئا عاداه، فانزل الله، بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه، و قلت قيمة كل امرء ما يحسن، فانزل الله فى قص-ة طالوت ان الله اصطفاه عليكم و زاده بسطة فى‏العلم والجسم، و قلت القتل يقل القتل، فانزل الله و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب; من چهار سخن (در عهد رسول‏خدا صلى الله عليه و آله)گفتم و خداوند (اين افتخار را به من داد كه) تصديق آن را در كتابش نازل فرمود; من گفتم (شخصيت) انسان زير زبانش نهفته شده است و هنگامى كه سخن بگويد ظاهر مى‏شود، خداوند متعال در اين زمينه چنين نازل فرمود : آنها (منافقان) را از طرز سخنانشان مى‏شناسى (ولتعرفنهم فى لحن القول (١٧٣) ); من گفتم هر كسى نسبت‏به چيزى جاهل است، دشمن آن است; و خداوند نازل فرمود : بلكه آنها تكذيب كردند چيزى را كه بر آن آگاهى نداشتند. (بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه (١٧٤) ); من گفتم قيمت هر كسى به اندازه كار خوبى است كه مى‏تواند انجام دهد، و خداوند در قصه طالوت چنين نازل فرمود : خداوند او را از ميان شما برگزيده، و او را در علم و توانايى‏جسمى وسعت‏بخشيده است. (ان الله اصطفاه عليكم و زاده بسطة فى العلم والجسم (١٧٥) ); من گفتم كشتن سبب مى‏شود كه كشتن كم شود (قصاص سبب كاهش آدم كشى است.)، خداوند چنين نازل فرمود : براى شما در قصاص حيات و زندگى است اى صاحبان عقل!» (و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب (١٧٦) ) (١٧٧)
٤- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است : يستدل على ع-قل كل ام-رء بما يجرى على لسانه; آنچه بر زبان هر كس جارى مى‏شود، دليل بر ميزان عقل اوست!» (١٧٨)
باز از همان امام بزرگوار عليه السلام جمله گويا و پر معنى ديگرى در اين زمينه وارد شده است آنجا كه مى‏فرمايد : «اياك و الكلام فى مالا تعرف طريقته و لا تعلم حقيقته فان قولك يدل على عقلك و عبادتك تنبؤ عن معرفتك; بر حذر باش از اين كه درباره چيزى سخن بگويى كه راه و رسم آن را نمى‏دانى و از حقيقت آن آگاه نيستى، زيرا گفتار تو دليل بر ميزان عقل توست، و چگونگى عبادت تو از ميزان معرفت تو خبر مى‏دهد!» (١٧٩)
كوتاه سخن اين كه، اهميت زبان و نقش بسيار حساس و مؤثر آن در ساخت‏شخصيت‏بشر و جامعه انسانى بقدرى زياد است كه بر هيچ كس پوشيده نيست; به همين دليل، در آيات و روايات اسلامى بازتاب گسترده‏اى دارد و آنچه در بالا آمد تنها بخشى از آن‏بود.
بديهى است نعمتهاى بزرگ الهى سرمايه عظيمى هستند كه خطرات و آفات آن نيز به همان اندازه عظيم است; كوهها هر چه عظيمتر و بلندتر باشند بركات و آثار آنها بيشتر است; ولى به همان نسبت، سقوط از آنها نيز خطرناكتر مى‏باشد.
معروف است : «در كنار كوههاى بلند دره‏هاى عميق وجود دارد» و به همين ترتيب در كنار نعمتهاى بزرگ خطرات بزرگى نهفته شده است. نيروى اتم اگر در مسير سازندگى قرار گيرد دنيايى را مى‏تواند آباد كند، و اگر مبدل به بمبهاى ويرانگر شود قادر است در مدت كوتاهى جهان را به ويرانى كشاند و از همين جا دريچه‏اى به سوى آفات زبان مى‏گشاييم.

آفات اللسان (خطرات زبان)
همان‏گونه كه در بالا اشاره شده به همان نسبت كه بركات زبان و آثار سازنده آن زياد است، آفات و گناهانى كه به وسيله آن انجام مى‏گيرد و آثار مخربى كه در فرد و جامعه دارد بسيار زياد مى‏باشد.
محقق بزرگوار مرحوم «فيض كاشانى‏» در كتاب «المحجة‏البيضاء»، و «غزالى‏» در «احياءالعلوم‏» بحث‏بسيار مشروحى تحت عنوان گناهان زبان ذكر كرده‏اند، از جمله غزالى بيست نوع انحراف و آفت‏براى زبان شمرده; به اين ترتيب :
١- گفتگو كردن در امورى كه به انسان مربوط نيست (و در سرنوشت او اثر مادى و معنوى ندارد).
٢- بيهوده گويى و پرحرفى
٣- گفتگو در امور گناه آلود مانند وصف مجالس شراب و قمار و زنان آلوده
٤- جدال و مراء(منظور از «جدال‏» جرو بحث‏هايى‏است كه براى تحقير ديگران انجام مى‏شود، و «مراء» به معنى بحثهايى است كه به عنوان اظهار فضل و برترى جويى است.)
٥- خصومت و نزاع و لجاج در كلام
٦- تكلف در سخن گفتن و تصنع در سجع و قافيه پردازى و مانند آن
٧- بد زبانى و دشنام
٨- لعن كسى كه مستحق لعن نيست
٩- غنا و اشعار (منظور اشعارى است كه محتواى باطل دارد يا با آهنگ لهوى خوانده مى‏شود.)
١٠- مزاح و شوخى‏هاى ركيك و زشت
١١- سخريه و استهزاى ديگران
١٢- فاش كردن اسرار مردم
١٣- وعده‏هاى دروغين
١٤- دروغ و خبرهاى خلاف گفتن
١٥- غيبت كردن
١٦- سخن چينى (حرف اين را براى آن بردن و ميان دو نفر يا دو گروه نفاق و آشوب بپا كردن. )
١٧- نفاق در سخن (كه در تعبيرات عربى به چنين كسان ذوللسانين گفته مى‏شود; مثلا، در پيش رو چيزى بگويد و در پشت‏سر چيز ديگر.)
١٨- مدح نابه‏جا و ستايش از كسانى كه شايسته ستايش نيستند
١٩- نسنجيده و بى‏مطالعه سخن گفتن كه غالبا توام با خطاها و خلافها است
٢٠- سؤال از مسائل پيچيده‏اى كه درك آن خارج از توان فكرى سؤال كننده است
دقت و بررسى نشان مى‏دهد كه آفات زبان منحصر به آنچه در بالا آمده نيست هر چند بخش مهمى از آن را تشكيل مى‏دهد; و شايد نظر مرحوم فيض كاشانى و غزالى نيز احصاء تمام گناهان زبان نبوده است; به همين دليل، موارد ديگرى را مى‏يابيم كه مى‏توان بر آن بيست مورد افزود، مانند موارد دهگانه زير :
١- تهمت زدن
٢- شهادت به باطل
٣- خودستايى
٤- نشر شايعات بى‏اساس و اكاذيب، و اشاعه فحشاء، هرچند به عنوان ذكر احتمال باشد.
٥- خشونت در سخن و بى ادبى در كلام
٦- اصرار بى‏جا (مانند اصرار بنى‏اسرائيل در مورد گاوى كه مامور به ذبح آن بودند.)
٧- ايذاء ديگران با گفتار، و به اصطلاح نيش زبان زدن
٨- مذمت كسى كه سزاوار مذمت نيست
٩- كفران و ناسپاسى با زبان
١٠- تبليغ باطل و تشويق بر گناه و امر به منكر و نهى از معروف
شايد نياز به توضيح نباشد كه آنچه در بالا آمد نيز تمام گناهان زبان را تشكيل نمى‏دهد بلكه موارد سى‏گانه فوق، قسمت عمده آن است.
ولى ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى‏رسد كه بعضى در اين زمينه افراط كرده‏اند، و گاه براى بالا بردن عدد گناهان زبان، گناهانى كه مربوط به زبان نيست،جزء گناهان زبان شمرده‏اند; مانند : اظهار فقر و نادارى، و بدعت و بدعتگذارى در دين، و تفسير به راى، و جاسوسى و امثال اين امور كه هر يك گناه مستقلى است; و گاه ممكن است‏با زبان يا قلم و گاه با اعمال ديگر انجام شود; و قرار دادن اينها در زمره گناهان ويژه زبان، زياد مناسب به نظر نمى‏رسد; زيرا اگر بخواهيم اين گونه محاسبه كنيم تمام گناهان و همه رذائل اخلاقى مانند، ريا، حسد، تكبر، قتل نفس و زنا، همه اينها را به نوعى مى‏توان با زبان مرتبط كرد.
گاه نيز آمده‏اند يكى از آفات زبان را شاخه شاخه كرده‏اند و هر كدام را عنوان مستقلى شمرده‏اند، مانند تندى سخن با استاد، تندى سخن با پدر و مادر، صدا زدن به نامهاى زشت و مانند اينها.
به هر حال، بهتر است در اينجا مانند همه جاى ديگر از افراط و تفريط بپرهيزيم هر چند تقسيمات، تغيير مهمى در اصل بحث ايجاد نمى‏كند.

اصول كلى براى دفع خطرات زبان
حال كه روشن شد زبان در عين اين كه يكى از بزرگترين نعمتهاى پروردگار است تا چه اندازه خطرناك مى‏تواند باشد تا آنجا كه سرچشمه گناهان بى‏شمار مى‏گردد، و خرمن سعادت انسان را به آتش مى‏كشد، بايد به فكر بود كه با رعايت كدام اصول مى‏توان اين خطر بزرگ را بر طرف كرد يا به حداقل رسانيد؟
از روايات اسلامى و كلمات بزرگان اخلاق و رهروان سير و سلوك الى الله امورى استفاده مى‏شود كه ما آنها را به عنوان اصول كلى براى مبارزه با آفات زبان مى‏آوريم :

١- توجه جدى به خطرات زبان! براى پرهيز از خطرات هر موجود خطرناك قبل از هر چيز توجه كامل به خطرات آن لازم است، هر روز كه انسان از خواب بيدار مى‏شود بايد به خودش توصيه كند كه بايد مراقب خطرات زبانش باشد زيرا اين عضو مى‏تواند تو را به اوج سعادت برساند و يا بر خاك ذلت و شقاوت بنشاند; اگر غافل شوى همچون حيوان درنده غافلگيرى، تو را مى‏درد.
اين معنى بطرز زيبائى در روايات اسلامى وارد شده است.
در حديثى از «سعيد بن جبير» از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود :
«اذا اصبح ابن آدم اصبحت الاعضاء كلها تستكفى اللسان انى تقول اتق الله فينا فانك ان استقمت استقمنا و ان اعوججت اعوججنا; هنگامى كه فرزندان آدم صبح مى‏كنند تمام اعضاى بدن به زبان هشدار مى‏دهند و مى‏گويند تقواى الهى را در مورد ما مراعات كن، چرا كه اگر تو به راه راست‏بروى ما نيز به راه راست مى‏رويم و اگر تو به راه كج‏بروى ما نيز به راه كج مى‏رويم!» (١٨٠)
در حديث ديگرى از امام على‏ابن‏الحسين عليهما السلام آمده است : «ان لسان ابن آدم يشرف على جميع جوارحه كل صباح فيقول كيف اصبحتم؟! فيقولون بخير ان تركتنا و يقولون الله الله فينا، و يناشدونه و يقولون انما نثاب و نعاقب بك; زبان انسان هر روز صبح به تمام اعضاء بدن نظر مى‏افكند و مى‏گويد : صبح شما چگونه است؟ مى‏گويند خوب است اگر تو ما را به حال‏خود واگذارى! (سپس اضافه مى‏كنند) خدارا، خدارا، رعايت‏حال ما را بكن، و به او قسم مى‏دهند و مى‏گويند ما به واسطه تو مشمول ثواب يا عقاب واقع مى‏شويم!» (١٨١)

٢- سكوت در بحثهاى گذشته گفتار مشروحى درباره اهميت‏سكوت داشتيم و روايات زيادى در مورد اهميت‏سكوت نقل شده و در آيات قرآن اشارات پر معنايى درباره سكوت ديديم; اين به خاطر آن است كه هر قدر انسان كمتر سخن بگويد لغزشهاى او كمتر است، و هر قدر بيشتر سكوت كند سلامت او بيشتر خواهد بود.
اضافه بر اين، ممارست‏بر سكوت سبب مى‏شود كه انسان زبانش را در اختيار خود بگيرد، و از طغيان و سركشى آن بكاهد و به اين ترتيب به جائى مى‏رسد كه جز حق نگويد و جز به رضاى خداوند سخن نراند.
بايد توجه داشت كه مراد از سكوت، سكوت مطلق نيست - زيرا بسيارى از مسائل مهم زندگى اعم از معنوى و مادى و اطاعات و عبادات و نشر علوم و فضائل و اصلاح در ميان مردم، از طريق سخن گفتن است - بلكه منظور از قلة‏الكلام (كم سخن گفتن) يا به تعبير ديگر، خاموشى،در برابر سخنان فساد انگيز يا مشكوك و بى محتوا و مانند آن است.
به همين دليل، در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم :
من كثر كلامه كثر خطؤه، و من كثر خطؤه قل حياؤه، و من قل حياؤه قل ورعه، و من قل ورعه مات قلبه، و من مات قلبه دخل النار; كسى كه سخن بسيار بگويد خطا و لغزش او فراوان مى‏شود; و كسى كه خطا و لغزشش فراوان گردد، حياء او كم مى‏شود; و كسى كه حيائش كم شود، پرهيزگارى‏اش كم مى‏شود; و كسى كه ورعش كم شود، قلبش مى‏ميرد; و كسى كه قلبش بميرد، داخل آتش دوزخ مى‏شود!» (١٨٢)
همين مضمون با تعبير فشرده‏ترى از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله نيز نقل شده است. (١٨٣)
در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار مى‏خوانيم : «الكلام كالدواء قليله ينفع و كثيره قاتل; سخن مانند دارو است، اندكش مفيد و كثيرش قاتل است!» (١٨٤)

٣- حفظ زبان (نخست انديشه كردن سپس گفتار) اگر انسان پيش از آن كه شروع به سخن گفتن كند در محتوا و انگيزه و نتيجه سخنان خود كمى بينديشد، بسيارى از لغزشهاى زبان و گناهان، از او دور مى‏شود. آرى! بى‏مطالعه سخن گفتن است كه انسان را در انواع گناهان كه از اين عضو مخصوص سرچشمه مى‏گيرد، غوطه‏ور مى‏سازد!
در حديث معروفى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله آمده است : «ان لسان المؤمن وراء قلبه، فاذا اراد ان يتكلم بشى‏ء تدبره بقلبه، ثم امضاه بلسانه، وان لسان المنافق امام قلبه، فاذا هم بشى‏ء امضاه بلسانه و لم يتدبره بقلبه; زبان انسان با ايمان در پشت قلب او قرار دارد، هنگامى كه اراده سخن گفتن كند، نخست در آن مى‏انديشد، سپس با زبانش آن را امضا مى‏كند; ولى زبان منافق در جلو قلب اوست، هنگامى كه تصميم به گفتن چيزى بگيرد نحست آن را با زبانش امضا مى‏كند و در آن نمى‏انديشد!» (١٨٥)
همين مضمون با كمى تفاوت در خطبه‏١٧٦ نهج‏البلاغه در كلام اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است.
و در تعبير ديگرى از امام حسن‏عسكرى عليه السلام چنين مى‏خوانيم : ق-لب الاح-مق فى فمه و فم الحكيم فى قلبه; قلب نادان در دهان اوست، و دهان دانا در دل او!» (١٨٦)
بديهى است مراد از قلب در اين جا همان عقل و فكر است، و بودن زبان در جلو قلب، يا در عقب آن، كنايه از تفكر و انديشه درباره محتواى سخن يا عدم آن است.
راستى چه مى‏شد اگر هميشه ما پيش از آن كه سخن را آغاز كنيم فكر خود را به كار مى‏گرفتيم و درباره انگيزه‏ها و نتيجه‏ها و محتواى سخنان خود مى‏انديشيديم كه آيا اين سخن بيهوده است‏يا زيانبار يا هتك حرمت مؤمن يا حمايت از ظالم و مانند آن، يا اين كه سخنى است‏براى خدا، و در طريق امر به معروف و نهى از منكر و حمايت از مظلوم و مبارزه با ظالم، و مورد رضاى حق و سبب خوشنودى بندگان خدا!
اين سخن را با حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام كه جامع همه مباحث‏بالا است و بر دل انسان نور و صفا مى‏پاشد پايان مى‏دهيم، فرمود : «ان احببت‏سلامة نفسك وستر معايبك فاقلل كلامك واكثر صمتك، يتوفر فكرك و يستنر قلبك; اگر دوست دارى از سلامت نفس برخوردار شوى و عيوب و كاستيهايت پوشيده بماند، كمتر سخن بگوى و بيشتر خاموش باش تا فكرت قوى، و قلبت نورانى گردد!» (١٨٧)
اين بود خلاصه نقش زبان در تهذيب نفس و پاكى اخلاق و اصول كلى مربوط به حفظ زبان; البته، درباره جزئيات هر يك از انحرافات و گناهان زبان مانند غيبت و تهمت و دروغ و سخن چينى و نشر اكاذيب و اشاعه فحشاء و غير آن بحثهاى مشروحى داريم كه به خواست‏خدا در جلد دوم اين كتاب كه پس از پايان بحثهاى كلى درباره اصول اخلاقى وارد آن مى‏شويم، خواهد آمد.

خودشناسى و خداشناسى
يكى ديگر از گامهاى نخستين در راه اصلاح نفس و تهذيب اخلاق و پرورش ملكات والاى انسانى، خود شناسى است.
چگونه ممكن است انسان به كمال نفسانى برسد و عيوب خود را اصلاح كند و رذائل اخلاقى را از خود دور سازد در حالى كه خويشتن را آن گونه كه هست نشناخته باشد!
آيا بيمار تا از بيمارى خود آگاه نگردد به سراغ طبيب مى‏رود؟
آيا كسى كه راه خود را در سفر گم كرده، تا از گمراهى خويش با خبر نشود به جستجوى دليل راه بر مى‏خيزد؟
آيا انسان تا از وجود دشمن در اطراف خانه‏اش با خبر نشود، اسباب دفاع را آماده مى‏سازد؟
به يقين پاسخ تمام اين سؤالها منفى است، همين گونه آن كس كه خود را نشناسد و از كاستيها و عيوب خويش با خبر نشود، به دنبال اصلاح خويش و بهره گيرى از طبيبان مسيحا نفس روحانى، نخواهد رفت.
با اين اشاره به اصل مطلب باز مى‏گرديم، و رابطه خودشناسى و تهذيب نفس و همچنين رابطه خداشناسى و تهذيب نفس را مورد بررسى قرار مى‏دهيم.

١- رابطه خود شناسى و تهذيب نفس چگونه خودشناسى سبب تهذيب نفوس مى‏شود؟ دليل آن روشن است زيرا :
اولا : انسان از طريق خود شناسى به كرامت نفس و عظمت اين خلقت‏بزرگ الهى و اهميت روح آدمى كه پرتوى از انوارالهى و نفحه‏اى از نفحات ربانى است پى مى‏برد; آرى! درك مى‏كند كه اين گوهر گرانبها را نبايد به ثمن و بهاى ناچيز فروخت و به آسانى از دست داد!
تنها كسانى خود را آلوده رذائل اخلاق مى‏كنند و گوهر پاك روح انسانى را به فساد و نابودى مى‏كشانند كه از عظمت آن بى‏خبرند.
ثانيا : انسان با شناخت‏خويشتن به خطرات هواى نفس و انگيزه‏هاى شهوت و تضاد آنها با سعادت او پى مى‏برد، و براى مقابله با آنها آماده مى‏شود.
بديهى است كسى كه خود را نشناسد از وجود اين انگيزه‏ها بى‏خبر مى‏ماند و شبيه كسى است كه گرداگرد او را دشمن گرفته، اما او از وجود آنان غافل و بى‏خبر است; طبيعى است كه چنين كسى خود را آماده مقابله با دشمن نمى‏كند و سرانجام ضربات سنگينى از سوى دشمن دريافت مى‏دارد.
ثالثا : انسان با شناخت نفس خويش به استعدادهاى گوناگونى كه براى پيشرفت و ترقى از سوى خداوند در وجود او نهفته شده است پى مى‏برد و تشويق مى‏شود كه براى پرورش اين استعدادها بكوشد، و آنها را شكوفا سازد; گنجهاى درون جان خويش را استخراج كند و گوهر خود را هويدا سازد.
كسى كه عارف به نفس خويش نيست‏به انسانى مى‏ماند كه در جاى جاى خانه او گنجهاى پر قيمتى نهفته شده ولى او از آنها آگاهى ندارد، ممكن است از گرسنگى و تنگدستى در آن بميرد، در حالى كه در زير پاى او گنجهايى است كه هزاران نفر را سير مى‏كند.
رابعا : هر يك از مفاسد اخلاقى ريشه‏هايى در درون جان انسان دارد، با خودشناسى، آن ريشه‏ها شناخته مى‏شود، و درمان اين دردهاى جانكاه را آسان مى‏سازد، و به اين ترتيب راه وصول به تهذيب را در برابر انسان هموار مى‏كند.
خامسا : از همه مهمتر اين كه خودشناسى بهترين راه براى خدا شناسى است، و چنان‏كه خواهد آمد، خداشناسى و آگاهى از صفات جلال و جمال حق، قويترين عامل براى پرورش ملكات اخلاقى و كمالات انسانى و نجات از پستى و حضيض رذائل و رسيدن به اوج قله فضائل است.
و اگر به مطالب گذشته اين جمله را بيفزاييم كه رذائل اخلاقى زندگى انسانى را به تباهى مى‏كشد و جامعه بشرى را در بحرانهاى سخت گرفتار مى‏سازد، و شهد زندگى را در كام انسانها مبدل به شرنگ مى‏كند، به اهميت‏خود شناسى و خودآگاهى براى زندگى انسانها بيشتر پى خواهيم برد.
در كتاب «اعجاز روانكاوى‏» نوشته «كارل منينگر» چنين آمده است : «خود آگاهى عبارت از اين است كه هم از قواى مثبت و مهر انگيز نهاد خود آگاهى داشته باشيم و هم از نيروهاى منفى كه موجب نابودى ما مى‏گردد و ما را به خاك سياه مى‏افكند; نديده گرفتن قواى منفى يا خوددارى از اشاره به وجود آنها در خودمان يا ديگران، پايه‏هاى زندگى را متزلزل مى‏كند.» (١٨٨)
در كتاب «انسان موجود ناشناخته‏» جمله‏اى آمده است كه شاهد خوبى براى بحث ما است; مى‏گويد : «بدبختانه در تمدن صنعتى شناخت انسان مورد توجه قرار نگرفته است، و برنامه زندگى بر وفق ساختمان طبيعى و فطرى پايه‏گذارى نشده است; لذا با همه درخشندگى موجب رستگارى نشده است; پيشرفت علم به دنبال هيچ طرحى صورت نگرفت و (تقريبا) اتفاقى بود ... اگر «گاليله‏» و «نيوتن‏» و «لاووازيه‏»، نيروى فكرى خود را صرف مطالعه روى جسم و روان آدمى كرده بودند، شايد نماى دنياى، امروز فرقهاى زيادى با آنچه امروز است مى‏داشت.» (١٨٩)
و به خاطر اين امور است كه خداوند يكى از مجازاتهاى هوسبازان متمرد را خودفراموشى قرار داده و به مسلمانان هشدار مى‏دهد كه : «و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون; همچون كسانى كه خدا را فراموش كردند و خداوند به سبب آن، آنها را به خودفراموشى گرفتار ساخت، نباشيد! و آنها فاسقان (حقيقى) و گنهكارانند.» (١٩٠)

٢- خود شناسى در روايات اسلامى در احاديث اسلامى كه از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم : نقل شده اثرات بسيار پرارزشى براى خودشناسى آمده است، كه ما را از هرگونه توضيح بى‏نياز مى‏سازد از جمله :
١- در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم : «نال الفوز الاكبر من ظفر بمعرفة النفس; كسى كه خود را بشناسد، به سعادت و رستگارى بزرگ نايل شده است!» (١٩١)
٢- و در نقطه مقابل آن چنين مى‏فرمايد : «من لم يعرف نفسه بعد عن سبيل النجاة وخبط فى الضلال و الجهالات; كسى كه خود را نشناسد، از طريق نجات دور مى‏شود و در گمراهى و جهل گرفتار مى‏آيد!» (١٩٢)
٣- در تعبير ديگرى از همان امام همام آمده است : «العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن كل ما يبعدها; عارف حقيقى كسى است كه خود را بشناسد، و (از قيد و بند اسارت) آزاد سازد، و آن را از هر چيز كه او را از سعادت دور مى‏سازد پاك و پاكيزه كند!» (١٩٣)
از اين تعبير بخوبى استفاده مى‏شود كه معرفت نفس (خودشناسى) سبب آزادى از قيد و بند اسارتها و پاكسازى از رذائل اخلاقى است.
٤- باز حديث ديگرى از همان پيشواى بزرگ عليه السلام مى‏خوانيم : «اكثر الناس معرفة لنفسه اخوفهم لربه; كسى كه بيش از همه خود را بشناسد، بيش از همه، خوف پروردگار خواهد داشت!» (١٩٤)
از اين حديث نيز رابطه نزديكى ميان احساس مسؤوليت و خوف پروردگار كه سرچشمه تهذيب نفس است‏با خودشناسى استفاده مى‏شود.
٥- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است : «من عرف نفسه جاهدها; و من جهل نفسه اهملها; كسى كه خود را بشناسد، به جهاد با نفس بر مى‏خيزد و كسى كه خود را نشناسد آن را رها مى‏سازد!» (١٩٥)
مطابق اين حديث پايه اصلى جهاد با نفس كه طبق صريح روايات جهاد اكبر ناميده شده، خود شناسى است.
٦- در نهج‏البلاغه در كلمات قصار، از همان بزرگوار آمده است : «من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهواته; كسى كه (در سايه خود شناسى) براى خود، كرامت و شخصيت قائل است، شهواتش در نظرش خوار و بى مقدار خواهد بود(و به آسانى تسليم هوى و هوس نمى‏شود)!» (١٩٦)
٧- همان‏گونه كه خودشناسى پايه مهم تهذيب نفس و تكامل در جنبه‏هاى اخلاقى و مسائل ديگر است، جاهل بودن به قدر خويش، سبب بيگانگى از همه چيز و دورى از خدا مى‏گردد; لذا در حديث ديگرى از امام دهم، امام هادى عليه السلام مى‏خوانيم : «من هانت عليه نفسه فلا تامن شره; كسى كه نزد خود قدر و قيمتى ندارد، از شر او ايمن نباش!» (١٩٧)
از مضمون آنچه در اين بحث آمد، به روشنى مى‏توان استفاده كرد،كه يكى از پايه‏هاى اصلى پرورش فضائل اخلاقى و تكامل معنوى، خودشناسى و معرفة‏النفس است، و تا انسان اين مرحله دشوار و اين گردنه صعب‏العبور را پشت‏سر نگذارد، به هيچ يك از مقامات معنوى نايل نخواهد شد; به همين دليل، علماى بزرگ اخلاق تاكيد و اصرار زيادى بر اين دارند كه رهروان اين راه بايد به خود شناسى پردازند، و از اين امر حياتى غافل نشوند.

٣ - خود شناسى وسيله خداشناسى است قرآن مجيد با صراحت مى‏گويد : «ما آيات آفاقى و انفسى (عجائب آفرينش خداوند در جهان بزرگ و در درون وجود انسان) را به آنها نشان مى‏دهيم تا آشكار گردد كه او حق است.» (سنريهم آياتنا فى‏الآفاق و فى انفسهم حتى يتب-ين لهم انه الحق) (١٩٨)
در جاى ديگر مى‏فرمايد : در درون وجود شما آيات خداست، آيا نمى‏بينيد؟
(و فى انفسكم افلا تبصرون) (١٩٩)
بعضى از محققان از آيه‏مربوط به عالم ذر نيز همين استفاده را كرده‏اند كه «معرفة‏النفس‏» پايه «معرفة‏الله‏» است، آنجا كه مى‏فرمايد : «و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظ-هورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست‏بربكم قالوا بلى شهدنا ;به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريه آنان را برگرفت و آشكار ساخت و آنها را گواه بر خويشتن نمود (و اسرار وجودشان را به آنها نشان داد و فرمود) آيا من پروردگار شما نيستم؟ آنها همگى گفتند : آرى گواهى مى‏دهيم!» (٢٠٠)
در تفسير الميزان مى‏خوانيم : «انسان هر قدر متكبر باشد، و فراهم بودن اسباب زندگى او را به غرور وا دارد، نمى‏تواند اين حقيقت را انكار كند كه مالك وجود خويش نيست، و استقلالى در تدبير خويشتن ندارد، چه اين‏كه اگر مالك خويشتن بود، خود را از مرگ و ساير آلام و مصائب زندگى باز مى‏داشت، و اگر مستقل به تدبير خويش بود، هرگز نياز به خضوع در مقابل عالم اسباب نداشت ... بنابراين، نياز ذاتى انسان به پروردگار و مالك مدبر، جزء حقيقت وجود اوست، و فقر و نياز بر پيشانى جانش نوشته شده، اين حقيقتى است كه هر كس از كمترين شعور انسانى برخوردار باشد به آن اعتراف مى‏كند، و تفاوتى ميان عالم و جاهل و صغير و كبير، در اين مساله نيست!
«بنابراين، انسان در هر مرحله‏اى از انسانيت‏باشد، به روشنى مى‏بيند كه مالك و مدبر و پروردگارى دارد، چگونه نبيند در حالى كه نياز ذاتى خود را به روشنى مى‏بيند.
«لذا بعضى گفته‏اند كه آيه اشاره به حقيقتى مى‏كند كه انسان در زندگى دنيا آن را در مى‏يابد كه در همه چيز از شؤون حيات خود، نيازمند است - نيازمند به بيرون وجود خود - پس معنى آيه‏شريفه اين است كه ما انسانها را به نياز و احتياجشان آگاه ساختيم و آنها به ربوبيت ما اعتراف كردند.» (٢٠١)
به اين ترتيب ثابت مى‏شود كه شناخت‏حقيقت نفس انسان با صفات و ويژگيهايش، سبب معرفة الله و شناخت‏خداست.
حديث معروف «من عرف نفسه عرف ربه; هركس خود را بشناسد پروردگارش را خواهد شناخت.» نيز ناظر به همين است.
اين حديث گاهى به صورت بالا، و گاه به صورت من عرف نفسه فقد عرف ربه، گاه از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و گاه از اميرمؤمنان على عليه السلام و گاه از صحف ادريس، نقل شده است.
در بحارالانوار از كتاب ادريس پيامبر عليه السلام در صحيفه چهارم كه صحيفه معرفت است چنين نقل شده : «من عرف الخلق عرف الخالق، و من عرف الرزق عرف الرازق، و من عرف نفسه عرف ربه; كسى كه مخلوق را بشناسد خالق را مى‏شناسد، و كسى كه رزق را بشناسد رازق را مى‏شناسد، و كسى كه خود را بشناسد پروردگارش را مى‏شناسد.» (٢٠٢)
به هر حال مضمون اين حديث در چند جاى از بحارالانوار از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله يا ساير معصومين(ع) يا ادريس پيامبر عليه السلام نقل شده است و همچنين از امام على‏بن ابى‏طالب عليهما السلام در غررالحكم. (٢٠٣)
علامه طباطبايى در تفسير الميزان بعد از ذكر اين حديث‏شريف مى‏فرمايد : «شيعه و سنى اين حديث را از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده‏اند و اين يك حديث مشهور است. (٢٠٤)

۱۲
اخلاق در قرآن تفسيرهاى هفتگانه براى حديث من عرف نفسه

براى اين حديث‏شريف، تفسيرهاى گوناگونى گفته شده يا مى‏توان گفت، از جمله :
١- اين حديث در حقيقت اشاره به «برهان نظم‏» است، يعنى هركس شگفتيهاى ساختمان روح و جسم خود را بداند و به اسرار و نظامات پيچيده و حيرت‏انگيز اين اعجوبه خلقت پى برد، راهى به خدا به روى او گشوده مى‏شود; زيرا اين نظم عجيب و آفرينش شگفت انگيز نمى‏تواند از غير مبدا عالم و قادرى، سرچشمه گرفته باشد. بنابراين، شناختن خويشتن سبب معرفة الله است.
٢- ممكن است اين حديث اشاره به «برهان وجوب و امكان‏» باشد، چرا كه اگر انسان دقت در وجود خويش كند مى‏بيند وجودى است از هر نظر وابسته و غير مستقل، علم و قدرت و توانايى و هوشيارى و سلامت و بالاخره تمام هستى او با شاخ و برگهايش، وجودى است غير مستقل و نيازمند كه بدون اتكا به يك وجود مستقل و بى‏نياز، يك لحظه امكان ادامه بقاء او نيست. او به اصطلاح شبيه به معانى حرفيه است كه در ضمن جمله به كار مى‏روند، و در واقع بدون وابستگى معانى اسميه، مفهوم و معنى خود را بكلى از دست مى‏دهند; (مثلا، هنگامى كه گفته مى‏شود : «من از خانه به سوى مسجد رفتم‏» واژه «از» و «تا» بدون تكيه بر «خانه‏» و «مسجد»، هيچ مفهومى ندارد. بنابراين، معانى اسميه است كه به معانى حرفيه مفهوم مى‏بخشد.) و به اين ترتيب هر كس خود را با اين ويژگى بشناسد خداى خود را خواهد شناخت، چرا كه وجود وابسته بدون وجود مستقل غير ممكن است.
٣- حديث مى‏تواند اشاره به «برهان علت و معلول‏» باشد; براى اين كه انسان هرگاه در وجود خويش كمى دقت كند مى‏فهمد كه روح و جسم او معلول علت ديگرى است كه او را در آن زمان و مكان خاص به وجود آورده، هنگامى كه به سراغ علت وجود خويش (فى‏المثل پدر و مادر) مى‏رود باز آنها را معلول علت ديگرى مى‏بيند، و هنگامى كه سلسله اين علت و معلول را پى‏گيرى مى‏كند، به اينجا مى‏رسد كه آنها نمى‏توانند تا بى نهايت پيش بروند چرا كه تسلسل لازم مى‏آيد و بطلان تسلسل بر همه دانشمندان مسلم است. (٢٠٥)
بنابراين، بايداين سلسله به‏جايى ختم‏شود كه‏علت نخستين و به‏تعبير ديگر علة‏العلل و واجب‏الوجوداست،هستى‏اش ازدرون ذاتش‏مى‏جوشد و در هستى‏خود محتاج ديگرى نيست. هنگامى كه‏انسان خودش را بااين وصف بشناسد به خداى خويش پى مى‏برد.
٤- اين حديث مى‏تواند اشاره به «برهان فطرت‏» باشد، يعنى هرگاه انسان به زواياى قلب خود و اعماق روح خود پى ببرد، نور الهى و توحيد كه در درون فطرت اوست، بر او آشكار مى‏شود، و از «معرفة‏النفس‏» به «معرفة‏الله‏» مى‏رسد، بى آن‏كه نيازى به دليل و استدلال داشته باشد.
٥- اين حديث مى‏تواند ناظر به «مساله صفات خدا» باشد، به اين معنى كه هركس خويشتن را با صفات ويژه ممكنات و مخلوقات كه در اوست‏بشناسد، به صفات پروردگار پى خواهد برد; از محدوديت‏خويش پى به نامحدود بودن حق تعالى مى‏برد; چرا كه اگر او هم محدود باشد مخلوق است! و از فناى خويش پى به بقاى او مى‏برد، چه اگر او هم فانى مى‏شد مخلوق بود نه خالق، و همچنين از نياز خويش پى به بى نيازى او، و از ضعف خويش پى به قدرت او مى‏برد. اين همان است كه اميرمؤمنان على عليه السلام در نخستين خطبه به آن اشاره كرده، مى‏فرمايد : و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه لشهادة كل صفة انها غير الموصوف و شهادة كل موصوف انه غير الصفة; نهايت ايمان خالصانه به خداوند آن است كه وى را از صفات ممكنات پيراسته بدانند، چرا كه هر صفتى (از صفات مخلوقات) گواهى مى‏دهد كه غير از موصوف است و هر موصوفى شهادت مى‏دهد غير از صفت است.» (٢٠٦)
٦- مرحوم علامه مجلسى تفسير ديگرى از بعضى از علما درباره اين حديث نقل مى‏كند و حاصل آن اين است كه :
«روح انسان يك موجود لطيف لاهوتى است در صفت ناسوتى (يعنى از جهان ماوراء طبيعت است كه با صفات عالم طبيعت ظاهر گشته) و از ده طريق دلالت‏بر يگانگى و ربوبيت‏خداوند مى‏كند :
١- از آنجا كه روح مدبر بدن است مى‏دانيم كه جهان هستى مدبرى دارد!
٢- از آنجا كه يگانه است دلالت‏بر يگانگى خالق دارد!
٣- از آنجا كه قدرت بر حركت دادن تن دارد دليل بر قدرت خداست!
٤- از آنجا كه از بدن آگاه است دليل بر آگاهى خداوند است!
٥- از آنجا كه سلطه بر اعضاء دارد دليل بر سلطه او بر مخلوقات است!
٦- از آنجا كه قبل از بدن بوده و بعد از آن نيز خواهد بود دليل بر ازليت و ابديت‏خداست!
٧- از آنجا كه انسان از حقيقت نفس آگاه نيست دليل بر اين است كه احاطه به كنه ذات خدا امكان ندارد!
٨- از آنجا كه انسان محلى براى روح در بدن نمى‏شناسد دليل بر اين است كه خدا محلى ندارد!
٩- از آنجا كه روح را نمى‏توان لمس كرد دليل بر اين است كه خداوند لمس كردنى نيست!
١٠- و از آنجا كه روح و نفس آدمى ديده نمى‏شود دليل بر اين است كه خالق روح قابل رؤيت نيست!» (٢٠٧)
٧- تفسير ديگرى كه براى اين حديث‏به نظر مى‏رسد اين‏كه جمله «من عرف نفسه فقد عرف ربه‏» از قبيل تعليق به محال است، يعنى همان‏گونه كه انسان نمى‏تواند نفس و روح خود را بشناسد خدا را نيز نمى‏تواند حقيقتا بشناسد.
ولى تفسير اخير بعيد به نظر مى‏رسد و تفسيرهاى قبل مناسبتر است و هيچ مانعى ندارد كه تمام تفسيرهاى بالا در مفهوم اين حديث‏شريف و پر محتوا جمع باشد.
آرى! هركس خود را بشناسد خدا را خواهد شناخت، و خود شناسى راهى است‏به خدا شناسى و به يقين خداشناسى، مهمترين وسيله تهذيب اخلاق و پاكسازى روح و دل از آلودگيهاى اخلاقى است چرا كه ذات پاكش منبع تمام كمالات و فضائل است و از اينجا روشن مى‏شود كه يكى از مهمترين گامهاى سير و سلوك و تهذيب نفوس خود شناسى است، ولى خودشناسى موانع زيادى دارد كه در بحث آينده به آن اشاره خواهدشد.

موانع خودشناسى
نخستين گام براى درمان بيماريهاى جسمى شناخت‏بيماريهاست; به همين دليل، امروز كه از طريق آزمايشهاى مختلف مى‏توان به وجود بيماريهاى گوناگون و كم و كيف آنها آگاه شد راه درمان آسانتر است، با پرتونگارى و عكس بردارى از شكستگى استخوانها، طبيب جراح قدرت مى‏يابد كه دقيقا به سراغ محل آسيب ديده برود و به درمان آن بپردازد; و با تجزيه دقيق خون و ترشحات بدن از وجود هرگونه عامل بيمارى آگاه مى‏شود.
در بيماريهاى روحى و آلودگيهاى اخلاقى نيز مطلب دقيقا همين گونه است.
تا به كمك طبيبان مسيحا دم اخلاق و راهنماييهاى سودمند رهروان اين راه، ريشه‏هاى رذائل اخلاقى را در خود نشناسيم چگونه مى‏توان بر درمان آن دست‏يافت!
ولى بسيارى از مردم را مى‏بينيم كه علائم بيماريهاى جسمانى خطرناك را ناديده مى‏گيرند چرا كه حب ذات به آنها اجازه نمى‏دهد به بيمارى مهمى در خود اعتراف كنند; اين گريز از واقعيت غالبا بسيار گران تمام مى‏شود و انسان زمانى مجبور به اعتراف مى‏شود كه گاه كار از كار گذشته و كار درمان مشكل يا غير ممكن شده است!
در بيماريهاى اخلاقى نيز مطلب همين گونه است; غالبا خود خواهى و حب ذات مانع از شناخت صفات رذيله و پذيرفتن عيوب اخلاقى خويش و اعتراف به آن است. بسيار ديده شده كه گروهى از مردم در برابر صفات نكوهيده خود در مقام توجيه برمى‏آيند و خود را فارغ و پيراسته از عيوب و نقائص معرفى مى‏كنند و با اين توجيهات نادرست راه درك واقعيتها را بر خود مى‏بندند.
خود شناسى و اعتراف به عيوب خويش شجاعت و شهامت و عزم راسخ و اراده آهنين لازم دارد، وگرنه انسان سعى خواهد كرد بر عيوب خويش سرپوش نهد و اگر عيبى از پرده برون افتاد با تردستى آن را براى همه حتى خودش توجيه نمايد!
آرى! گاه آشنايى با عيوب خويش وحشتناك است و بسيارى از مردم حاضر نيستند تن به اين وحشت‏بدهند; همان‏گونه كه حاضر نيستند به بيمارى وحشتناك جسمى خود اعتراف كنند ولى اين گريز از واقعيت‏بسيار گران تمام مى‏شود و انسان بايد بهاى سنگينى را در برابر آن بپردازد!
به هر حال، مانع اصلى خود شناسى حجاب و پرده حب ذات و خود خواهى و خود برتر بينى است، و تا اين پرده‏ها كنار نرود خودشناسى ممكن نيست; و تا انسان خود شناسى نكند و به نقاط ضعف خويش آگاه نگردد، و راه تهذيب اخلاق به روى او بسته خواهدبود.
هشدارهايى كه در اين زمينه از سوى پيشوايان بزرگ اسلام داده شده گواه زنده اين مدعاست.
در خبرى از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم : «اذا اراد الله بعبد خيرا فقهه فى‏الدين و زهده فى الدنيا و بصره عيوبه; هنگامى كه خدا اراده نيكى درباره بنده‏اى كند او را در امور دين آگاه و در امور دنيا زاهد و نسبت‏به عيوبش آگاه مى‏سازد!» (٢٠٨)
حضرت‏على عليه السلام در گفتار كوتاه و پر معنى ديگرى مى‏فرمايد : «جهل المرء بعيوبه من اكبر ذنوبه; ناآگاهى انسان نسبت‏به عيوبش از بزرگترين گناهان اوست.» (٢٠٩)
اكنون اين سؤال پيش مى‏آيد كه چگونه انسان مى‏تواند حجاب خود خواهى را بدرد و به عيوب خويش آشنا شود؟
مرحوم فيض كاشانى در اين زمينه بحث مفيد و راهگشايى دارد; مى‏گويد، براى پى بردن به عيوب خويش چهار راه است :
نخست اين كه : به سراغ استادى برود كه آگاه از عيوب نفس است و بر خفايا و آفات اخلاقى آگاهى دارد، او را حاكم بر نفس خويش سازد و از ارشادات او بهره گيرد، و اين در زمان ما كم است!
دوم اين كه : دوست راستگوى آگاه با ايمانى جستجو كند و او را مراقب خويش سازد تا احوال و افعال او را مورد بررسى دقيق قراردهد; هرگاه اخلاق و افعال ناپسند و عيوب پنهان و آشكارى از او ببيند به او اطلاع دهد، همان‏گونه كه بعضى از بزرگان دين مى‏فرمودند : «رحم الله امرء اهدى الى عيوبى; خدا رحمت كند كسى كه عيوب مرا به من هديه كند.» (٢١٠) (تعبير به هديه تعبير جالبى است كه دليل بر اهميت فوق‏العاده اين مطلب است) ... ولى اين گونه افراد نيز كم‏اند زيرا دوستان غالبا مداهنه و مجامله مى‏كنند، و بعضى بعكس به خاطر حسد عيوب را بيش از اندازه بزرگ مى‏سازند. به داوود طائى (٢١١) گفتند : چرا از مردم كناره‏گيرى كردى و با آنها آميزش ندارى؟ گفت : من چه كنم با كسانى كه گناهان مرا از من پنهان مى‏كنند!
آرى! افراد ديندار شديدا علاقه داشتند كه با استفاده از نصيحت ديگران از عيوبشان آگاه شوند; ولى امروز كار ما به جايى رسيده كه منفورترين افراد نزد ما كسانى هستند كه ما را نصيحت مى‏كنند و از عيوبمان آگاهمان مى‏سازند; نه تنها از تذكرات آنها خوشحال نمى‏شويم، بلكه به مقابله با آنان بر مى‏خيزيم و مى‏گوييم : تو خود نيز داراى اين عيوبى، و چنين و چنان كردى، كينه او را به دل مى‏گيريم، و از نصايح او محروم مى‏مانيم!
طريق سوم آن است كه : انسان عيوبش را از زبان دشمنانش بشنود، چرا كه دشمنان با دقت تمام مراقب لغزشها و عيوب انسانند; به همين دليل، گاهى انسان از دشمن كينه‏توزش بيش از دوست متملق و چاپلوسش بهره مى‏گيرد.
طريق چهارم اين است كه : انسان با مردم معاشرت كند، آنچه را از صفات آنها نكوهيده مى‏بيند در مورد خودش نيز بررسى كند كه آيا او نيز داراى اين صفات نكوهيده هست‏يا نيست؟ زيرا مؤمن آيينه و مرآت مؤمن است، و مى‏تواند عيوب خويش را با مشاهده عيوب ديگران ببيند. به عيسى‏بن‏مريم عليهما السلام گفتند چه كسى تو را ادب آموخت؟ گفت كسى مرا ادب نياموخت ولى من جهل جاهل را ديدم و در نظر ناپسند آمد و از آن دورى نمودم. (داستان معروف لقمان را كه به او گفتند ادب را از كه آموختى گفت از بى ادبان تعبير ديگرى از اين مطلب است.) (٢١٢)

عبادت و نيايش روح را پرورش مى‏دهد
گام ديگر براى تهذيب اخلاق، توجه به عبادات و نيايشهاست.
براى پى بردن به تاثير عبادت و نيايش در تهذيب نفوس و پرورش فضائل اخلاقى، قبل از هر چيز بايد با مفهوم و حقيقت عبادت آشنا شد.
گرچه بحث درباره حقيقت عبادت سخنى مبسوط و گسترده را مى‏طلبد و بزرگان در تفسير و اخلاق و فقه و حديث درباره آن سخن بسيار گفته‏اند، اما در يك اشاره كوتاه چنين مى‏توان گفت : براى يافتن حقيقت عبادت بايد به واژه «عبد» و مفهوم آن كه ريشه اصلى عبادت است توجه نمود.
«عبد» از نظر لغت‏به انسانى گفته مى‏شود كه سرتاپا تعلق به مولا و صاحب خود دارد; اراده‏اش تابع اراده او، و خواستش تابع خواست اوست; در برابر او خود را مالك چيزى نمى‏داند و در اطاعت او سستى بخود راه نمى‏دهد.
بنابراين، عبوديت اظهار آخرين درجه خضوع در برابر كسى است كه همه چيز از ناحيه اوست، و بخوبى مى‏توان نتيجه گرفت كه تنها كسى مى‏تواند «معبود» باشد كه نهايت انعام و اكرام را كرده است و او كسى جز خدا نيست!
به تعبير ديگر، و از بعد ديگر - «عبوديت‏» نهايت اوج تكامل روح يك انسان و قرب او به خداست، و عبوديت تسليم مطلق در برابر ذات پاك اوست; عبادت تنها ركوع و سجود و قيام و قعود نيست، بلكه روح عبادت تسليم بى‏قيد و شرط در برابر كمال مطلق و ذات بى‏مثالى است كه از هر عيب و نقص مبراست.
بديهى است چنين عملى بهترين انگيزه توجه به كمال مطلق و پرهيز از هرگونه آلودگى و ناپاكى است; چرا كه انسان سعى مى‏كند خود را به معبود خويش نزديك و نزديكتر سازد تا پرتوى از جلال و جمال او در وجودش ظاهر شود كه گاه از آن تعبير به «مظهر صفات خدا شدن‏» مى‏كنند.
در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم : «العبودية جوهرة كنهها الربوبية; عبوديت گوهرى است كه ربوبيت در درون آن نهفته شده است.» (٢١٣) اشاره به اين كه عبد تلاش و كوشش مى‏كند كه خود را در صفات شبيه معبود سازد و پرتوى از صفات جلال و جمال او را در خود منعكس كند، و نيز انسان در سايه عبوديت‏به جاى مى‏رسد كه به اذن پروردگار مى‏تواند در جهان تكوين، تدبير و تصرف كند، و صاحب ولايت تكوينيه شود، همان‏گونه كه آهن سرد و سياه بر اثر مجاورت با آتش، گرم و سرخ و فروزان مى‏شود; اين حرارت و نورانيت از درون ذات او نيست‏بلكه پرتو ناچيزى از آتش به او افتاده و به اين رنگ در آمده است.
با اين اشاره به قرآن باز مى‏گرديم و چگونگى تاثير عبادت را در پرورش فضائل اخلاقى در آيات قرآن بررسى مى‏كنيم.
١- يا اي-ها الن-اس اعبدوا ربكم الذى خ-لق-كم و الذين من قبلكم لعلكم تتق-ون (سوره بقره، آيه‏٢١)
٢- يا ايها الذين آمنوا كت-ب عل-يكم الص-يام كما ك-تب على ال-ذين من قبلكم لعلكم تتقون (سوره بقره، آيه‏١٨٣)
٣- و اقم الصلوة ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر (سوره عنكبوت، آيه‏٤٥)
٤- ان الانسان خلق هلوعا - اذا مسه الشر ج-زوعا - و اذا مسه الخير منوعا - الا المصلين - الذين هم على صلاتهم دائ-مون (سوره معارج، آيات‏١٩ تا ٢٤)
٥- خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها (سوره توبه، آيه‏١٠٣)
٦- الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم‏بذكرالله‏الاب-ذكرالله تطمئن القل-وب (سوره‏رعد،آيه‏٢٨)
٧- يا ايها الذين‏آمنوااستعينوابالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرين (سوره‏بقره،آيه‏١٥٣)

ترجمه ١- اى مردم! پروردگار خود را پرستش كنيد، آن كس كه شما و كسانى را كه پيش از شما بودند آفريد، تا پرهيزگار شويد.
٢- اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! روزه بر شما نوشته شده، همان‏گونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند نوشته شد، تا پرهيزگار شويد.
٣- ... و نماز را بر پا دار كه نماز (انسان را) از زشتيها و گناه باز مى‏دارد.
٤- به يقين انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است - هنگامى كه بدى به او رسد بى تابى مى‏كند - و هنگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مى‏شود (و بخل مى‏ورزد) - مگر نماز گزاران - آنها كه نماز را پيوسته به جا مى‏آورند.
٥- از اموال آنها صدقه‏اى (به عنوان زكات) بگير تا به وسيله آن، آنها را پاك سازى و پرورش دهى.
٦- آنان كسانى هستند كه ايمان آورده‏اند، و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام) است، آگاه باشيد تنها با ياد خدا دلها آرامش مى‏يابد!
٧- اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از صبر (روزه) و نماز كمك بگيريد! (زيرا) خداوند با صابران است!

تفسير و جمع بندى در تمام آياتى كه در بالا آمده، رابطه نزديكى ميان «عبادت‏» و تقوا و پرهيز از گناه و پرورش فضائل اخلاقى ديده مى‏شود و نشان مى‏دهد كسانى كه مى‏خواهند به تهذيب نفس راه يابند بايد از در عبوديت و پرستش خداوند وارد شوند; سالكان راه خدا، و پويندگان طريق خودسازى و تقوا، بايد از نيايش و عبادت يارى طلبند و ناخالصيهاى وجود خود را در كوره داغ عشق به خدا بسوزانند و از بين ببرند، و مس وجود خود را با كيمياى عبادت زر كنند.
در همين راستا، در نخستين آيه، همه انسانها را بدون استثنا مخاطب ساخته و راه تقوا را اين گونه به آنها نشان مى‏دهد; مى‏فرمايد : «اى مردم! پروردگارتان را كه شما و پيشينيان شما را آفريده پرستش كنيد تا پرهيز كار شويد!» (يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون)
تكيه بر آفرينش پيشينيان ممكن است اشاره به اين باشد كه اعراب جاهلى براى توجيه پرستش بتها، تكيه بر فعل پيشينيان داشتند، آيه‏فوق مى‏گويد خداوند هم آفريدگار شماست و هم آفريننده پيشينيان است; آرى! او خالق همه كس و همه چيز و مالك همه كس و همه چيز است; و تنها او شايسته عبادت است، نه بتها; اگر رو به سوى عبوديت‏خالص او آريد، شكوفه‏هاى تقوا بر شاخسار جان شما آشكار مى‏شود; و اين آلودگيهاى اخلاقى شما ناشى از عبادت خرافى شماست.
اين آيه رابطه نزديك تقوا و عبادت را بطور مطلق بيان مى‏كند.
در حالى كه در آيه بعد به رابطه «روزه‏» - كه يكى از عبادات مهم است - و «تقوا» اشاره شده است; مى‏فرمايد : «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد روزه بر شما نوشته شده - همان‏گونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند نوشته شد - تا پرهيزگار شويد!» (يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون)
هركس به روشنى در مى‏يابد كه به هنگام روزه داشتن، نور و صفاى تازه‏اى در دل احساس مى‏كند، خود را به نيكيها نزديكتر، و از زشتيها و بديها دورتر مى‏بيند، حتى آمارهاى مستند نشان مى‏دهد كه در ايام ماه مبارك سطح جرائم در جامعه روزه‏دار، بسيار پايين مى‏آيد، تا آنجا كه ماموران انتظامى به اعتراف خودشان در اين ماه به كارهاى عقب مانده ماههاى ديگر مى‏پردازند!
اين امور بخوبى نشان مى‏دهد كه هر قدر انسان به عبوديت‏خداوند نزديكتر شود از زشتيها دورتر خواهد شد.
در سومين آيه، به رابطه نزديك «نماز» و پرهيز از گناه و فحشاء و منكر اشاره شده است; در اين آيه شخص پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان يك الگو و اسوه، مخاطب به اين خطاب شده است : نماز را بر پا دار كه نماز (انسان را) از زشتيها و گناه باز مى‏دارد (و اقم الصلوة ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر)
«فحشاء و منكرات‏» مجموعه افعال غير اخلاقى است، و مى‏دانيم تمام افعال غير اخلاقى سرچشمه‏اى از صفات ضد ارزشى در درون جان انسان دارد; و به تعبير ديگر، هميشه اخلاق درونى است كه در اخلاق برونى اثر مى‏گذارد.
تاثير نماز در بازداشتن از فحشاء و منكر نيز درست‏به همين دليل است; زيرا نماز با افعال و اذكار بسيار پر محتوايش، انسان را در جهانى برتر و والاتر - جهان قرب به خدا - وارد مى‏كند; و اين نزديكى او را از سرچشمه‏هاى اصلى فحشاء و منكر كه همان هواى نفس و حب افراطى به دنيا است دور مى‏سازد.
به همين دليل، نماز گزاران واقعى كمتر گرد گناه مى‏گردند; و هر قدر نماز روح و جان و محتواى بيشترى داشته باشد، به همان نسبت انسان از منكرات و زشتيها دورتر مى‏شود و شكوفه‏هاى فضائل و اخلاق در درون جانش آشكارتر مى‏گردد.
در چهارمين آيه، بعد از اشاره به بعضى از رذائل اخلاقى مانند جزع و بى تابى به هنگام بروز مشكلات، و بخل به هنگام دست‏يافتن به خيرات، تنها نماز گزاران را استثنا مى‏كند، و مى‏فرمايد : انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است - هنگامى كه بدى به او رسد بى تابى مى‏كند - و هنگامى كه خوبى به او رسد بخل مى‏ورزد و مانع ديگران مى‏شود - مگر نمازگزاران - آنها كه نماز را بطور مرتب به‏جا مى‏آورند. (ان الانسان خلق هلوعا - اذا مسه الشر جزوعا - و اذا مسه الخير منوعا - الا المصلين - الذين هم على صلاتهم دائمون)
اين آيات به روشنى ثابت مى‏كند كه توجه به ذات پاك پروردگار و عبادت و نيايش در پاكسازى روح و جان از رذائل اخلاقى مانند بخل و جزع و بى‏تايى اثر مستقيم دارد.
در پنجمين آيه، اشاره به تاثير مساله زكات در پاكسازى روح و تزكيه نفس مى‏كند و مى‏دانيم زكات در اسلام يكى از عبادات مهم محسوب مى‏شود; مى‏فرمايد : از اموال آنها صدقه‏اى (به عنوان زكات) بگير تا به وسيله آن، آنها را پاك سازى و پرورش دهى (خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها)
تعبير «تزكيهم بها» دليل روشنى بر اين حقيقت است كه تطهير و تزكيه نفس به وسيله زكات حاصل مى‏شود، چرا كه زكات، رذائلى همچون بخل و دنياپرستى و حرص و آز را از روح، زائل مى‏كند، و نهال نوعدوستى و سخاوت و حمايت از مستضعفان را در سرزمين دل پرورش مى‏دهد.
رواياتى كه در ذيل اين آيه نقل شده است نيز اين حقيقت را روشنتر مى‏كند :
در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم : «ما تصدق احدكم بصدقة من طيب - و لا يقبل الله الا الطيب - الا اخذها الرحمان بيمينه و ان كانت تمرة فتربو من كف الرحمان فى الرحمان حتى تكون اعظم من الجبل; هيچ كس از شما صدقه‏اى از مال حلال نمى‏پردازد - و البته خداوند جز حلال قبول نمى‏كند - مگر اين كه خداوند آن را با دست‏خود مى‏گيرد، حتى اگر يك دانه خرما باشد، سپس در دست‏خدا نمو مى‏كند تا بزرگتر از كوه شود!» (٢١٤)
اين حديث كه تشبيه و كنايه پرمعنايى در بردارد اهميت فوق‏العاده اين عبادت بزرگ، و ارتباط مستقيم آن را با خدا و مسائل معنوى روشن مى‏سازد.
در ششمين آيه، به يكى ديگر از عبادات مهم و معروف، يعنى ذكرخدا اشاره شده و از تاثير عميق آن در آرامش دلها، سخن مى‏گويد; مى‏فرمايد : آنان كسانى هستند كه ايمان آورده‏اند، و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام) است، آگاه باشيد با ياد خدا دلها آرامش مى‏پذيرد! (الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب)
آرامش دل هميشه توام با توكل بر خدا، و عدم وابستگى به ماديات و عشق به زرق‏وبرق دنيا و آز و طمع و بخل و حسد است. چرا كه اگر اين صفات رذيله در دل باشد، آرامشى در آن نخواهد بود. بنابراين، ياد خدا مى‏تواند اثر عميقى در دور ساختن انسان از اين رذائل داشته باشد، تا شكوفه آرامش بر شاخسار دل آشكار گردد.
به تعبير ديگر، اگر يك نظر اجمالى به ريشه‏هاى ناآرامى روح و پريشانى خاطر و اضطرابها و نگرانيها بيندازيم، مى‏بينيم همه آنها از رذائل اخلاقى سرچشمه مى‏گيرد، ولى ياد خدا آنها را مى‏خشكاند و نا آرامى را به اطمينان و آرامش مبدل مى‏سازد. (٢١٥)
در هفتمين و آخرين آيه، به تاثير نماز و روزه در تقويت روح انسان اشاره كرده، مى‏فرمايد : «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از صبر (روزه) و نماز كمك بگيريد! (زيرا) خداوند با صابران است!» (يا ايها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرين)
در بعضى از روايات اسلامى صبر به روزه تفسير شده است (٢١٦) كه يكى از مصداقهاى روشن صبر است، و گر نه صبر مفهوم وسيعى دارد كه هرگونه استقامت در برابر هواى نفس و وسوسه‏هاى شيطان و استقامت در طريق اطاعت پروردگار، و در برابر حوادث ناگوار و مصائب را شامل مى‏شود.
در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم كه هرگاه كار مهمى براى او پيش مى‏آمد نماز مى‏خواند، سپس آيه‏واستعينوا بالصبر و الصلوة را تلاوت مى‏فرمود (كان على اذا احاله امر فزع، قام الى الصلوة ثم تلا هذه الآية و استعينوا بالصبر و الصلوة) (٢١٧) اشاره به اين كه نماز به من نيرو مى‏بخشد.
آرى! اين عبادتهاى مهم فضائلى همچون توكل و شجاعت و شهامت و صبر و استقامت را در وجود انسان زنده مى‏كند، و از رذائل اخلاقى همچون جبن و ترس، ترديد و دو دلى، و اضطراب و نگرانى در برابر حوادث مهم، و دنياپرستى، دور مى‏سازد; و به اين ترتيب، بخش مهمى از فضائل اخلاقى را در وجود انسان زنده مى‏كند، همان‏گونه كه بخش قابل توجهى از رذائل را مى‏ميراند.

نتيجه از آنچه در بالا آمد بخوبى مى‏توان نتيجه گرفت كه عبادات اثر بسيار عميقى از جهات مختلف در تهذيب اخلاق دارند; اين تاثير را مى‏توان در چند جهت‏خلاصه كرد :
١- توجه به مبدا آفرينش و حضور پروردگار در تمام زندگى انسانها سبب مى‏شود كه انسان مراقب اعمال و رفتار خويش باشد، و هواى نفس را تا آنجا كه مى‏تواند كنترل كند، چرا كه عالم محضر خداست، و در محضر خداوند كريم، گناه كردن و راه خلاف پيمودن عين ناسپاسى است.
٢- توجه به صفات جلال و جمال او كه در عبادات و مخصوصا دعاها آمده است، نيايش كننده را دعوت مى‏كند كه پرتوى از آن اوصاف كريمه را در درون روح و جان خود منعكس كند و در مسير تكامل اخلاقى قرار گيرد.
٣- توجه به معاد، همان دادگاه بزرگى كه همه چيز در آنجا حسابرسى مى‏شود، نيز اثر باز دارنده قوى و نيرومندى براى پاكسازى روح و جسم انسان دارد.
٤- عبادت و نيايش اگر با حضور قلب و آداب آن باشد، صفا و نورانيت غير قابل توصيفى مى‏آورد كه در برابر آن ظلمات اخلاق رذيله تاب مقاومت ندارد; به همين دليل، انسان پس از يك عبادت آميخته با حضور قلب، خود را به نيكيها نزديكتر مى‏بيند.
٥- محتواى عبادات و دعاها مملو است از آموزشهاى اخلاقى و بيان راه و رسم سير و سلوك الى الله، كه دقت در آنها نيز درسهاى بزرگى به انسان در اين زمينه مى‏دهد. عاشقان خود سازى و سالكان الى الله از طريق عبادت مى‏توانند به هدف والاى خود برسند و بدون عبادت و نيايش و مناجات و راز و نياز با پروردگار مخصوصا در خلوت و بويژه در سحرگاهان راه به جايى نمى‏برند.

تاثير عبادات در پالايش روح، در روايات اسلامى
اين مساله در روايات اسلامى بازتاب بسيار وسيع و گسترده‏اى دارد كه به گوشه‏اى از آن، در ذيل اشاره مى‏شود، و شرح تمام آن در خور كتاب مستقلى است :
١- در تمام رواياتى كه سخن از فلسفه احكام به ميان آمده، اشاره به تاثيرعبادت در تهذيب نفوس و پالايش روح و صفاى دل شده است; از جمله، در كلمات قصار اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است : «فرض الله الايمان تطهيرا من الشرك، والصلوة تنزيها عن الكبر و الزكاة تسبيبا للرزق، و الصيام ابتلاء لاخلاص الخلق; خداوند ايمان را براى تطهير دل از شرك واجب فرموده، و نماز را براى پاك شدن از تكبر، و زكات را سبب روزى قرار داده، و روزه را وسيله‏اى براى پرورش اخلاص بندگان ...» (٢١٨)
شبيه همين معنى با مختصر تفاوتى در خطبه معروف بانوى اسلام فاطمه زهرا٣ ديده مى‏شود آنجا كه مى‏فرمايد : «فجعل الله الايمان تطهيرا لكم من الشرك، و الصلوة تنزيها لكم عن الكبر، و الزكاة تزكية للنفس و نماء فى الرزق، و الصيام تثبيتا للاخلاص ... ; خداوند ايمان را سبب پاكسازى شما از شرك قرار داده است و نماز را وسيله‏اى براى تطهير قلوب از كبر، و زكات را موجب تزكيه نفس (از بخل و حرص و دنيا پرستى) و نمو روزى، و روزه را عامل تثبيت‏خلوص نيت.» (٢١٩)
٢- در حديث معروفى كه درباره نماز از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله آمده، نماز را تشبيه به نهر آب زلال جارى مى‏كند كه بر در خانه انسان باشد و همه روز انسان خود را پنج‏بار در آن شست‏وشو كند; بديهى است كه براثرآن، چيزى از آلودگيها در وى باقى نمى‏ماند; اين حديث نيز دليل روشنى بر اين مدعاست. (٢٢٠)
و به همين ترتيب، درباره هر يك از عبادات آثارى ذكر شده كه شاهد گوياى تاثير عبادت در تهذيب نفوس انسانى است.
٣- در حديث ديگرى از امام على‏بن‏موسى‏الرضا عليهما السلام درباره آثار عبادت بطور كلى چنين مى‏خوانيم : «فان قال فلم تعبدهم؟ قيل لئلا يكونوا ناسين لذكره و لا تاركين لادبه، و لا لاهين عن امره و نهيه، اذا كان فيه صلاحهم و قوامهم، فلو تركوا بغير تعبد، لطال عليهم الامد فقست قلوبهم; اگر كسى بگويد : چرا خداوند به بندگانش دستور عبادات داده (مگر نياز به عبادت آنها دارد؟) در پاسخ گفته مى‏شود، اين به خاطر آن است كه ياد خدا را به فراموشى نسپارند، و ادب را در پيشگاه او ترك نكنند، و از امر و نهى او غافل نشوند، چرا كه در آن صلاح و قوام آنها است، و اگر مردم بدون پرستش و عبادت رها شوند، مدت زيادى بر آنها مى‏گذرد (و از ياد خدا غافل مى‏شوند) لذا دلهاى آنها قساوت پيدا مى‏كند.» (٢٢١)
به اين ترتيب، روشن مى‏شود كه عبادت پروردگار قلب را بيدار، و روح را هشيار مى‏كند، و مايه ياد خداست كه آن نيز خمير مايه اصلاح درون و برون است.
٤- در حديث ديگرى از امام على‏بن‏موسى‏الرضا عليهما السلام مى‏خوانيم كه در ضمن بر شمردن آثار سازنده نماز مى‏فرمايد : «مع ما فيه من الايجاب و المداومة على ذكر الله عزوجل بالليل و النهار لئلا ينسى العبد سيده و م-دبره و خالق-ه، فيب-طر و يط-غى و يكون فى ذكره ل-ربه و قيامه بين يديه زاجرا له عن المعاصى و مانعا له عن انواع الفساد; علاوه بر اين كه عبادت، سبب تداوم ذكر خداوند متعال در شب و روز مى‏شود، تا بنده مولى و مدبر و خالقش را فراموش نكند، و نعمتهاى الهى مايه مستى و غرور او نشود، و به طغيان بر نخيزد، و ياد پروردگار و قيام در برابر او، وى را از معاصى باز مى‏دارد و مانع انواع فساد مى‏شود.» (٢٢٢)
٥- در حديث ديگرى، از امام صادق عليه السلام در مورد آثار نماز و ميزان قبولى آن چنين آمده است : «من احب ان يعلم ان قبلت صلاته ام لم تقبل فلينظر هل منعت صلاته عن الفحشاء و المنكر، فبقدر ما منعته قبلت; هر كس مى‏خواهد بداند آيا نماز او قبول شده يا نه ببيند آيا نمازش او را از زشتيها و بديها باز داشته است‏يا نه؟ به همان اندازه كه او را باز داشته نمازش قبول شده است!» (٢٢٣)
اين عبارت با صراحت و وضوح، روشن مى‏كند كه نماز صحيح و كامل رابطه مستقيم و تنگاتنگى با مسايل اخلاقى و دعوت به خوبيها و نهى از بديها دارد; و آنها كه نمازشان اين اثر را ندارد، تنها به جسم نماز پرداخته‏اند; و به تعبير، ديگر نمازى است اسقاط كننده تكليف نه مورد قبول پروردگار.
٦- در حديث ديگرى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله در مورد فلسفه روزه چنين مى‏خوانيم : «ان الصوم يميت مراد النفس و شهوة الطبع الحيوانى، و فيه صفاء القلب و طهارة الجوارح، و عمارة الظاهر و الباطن، و الشكر على النعم، و الاحسان الى الفقراء، و زيادة التضرع و الخشوع، و البكاء و جعل الالتجاء الى الله، و سبب انكسار الهمة، و تخفيف السيئات، و تضعيف الحسنات، و فيه من الفوائد ما لا يحصى; روزه هواى نفس و شهوت طبيعت‏حيوانى را مى‏ميراند (و طغيان آن را فرو مى‏نشاند)، و در آن صفاى قلب و پاكى اعضاء، و آبادى بيرون و درون انسان، و شكر بر نعمتها، و احسان به فقرا، و فزونى تضرع و خشوع و گريه است; و وسيله‏اى است‏براى التجاء به پروردگار، و سبب شكستن دلبستگيها و كم شدن سيئات، و فزونى حسنات است; و در آن فوائد بيشمارى است.» (٢٢٤)
در اين حديث چهارده اثر مثبت‏براى روزه ذكر شده كه مجموعه‏اى از صفات فضيلت و افعال اخلاقى است.
٧- اين بحث دامنه دار را با حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام پايان مى‏دهيم (و كسانى كه مايل باشند مطالب بيشترى را در اين زمينه بخوانند به «وسائل‏الشيعه‏»، ابواب نخستين هر يك از عبادات، و همچنين به «بحارالانوار» مراجعه كنند.)، فرمود : «دوام الع-بادة برهان الظفر بالس-عادة;استمرار و پى‏گيرى عبادت، دليلى بر وصول به سعادت‏است.» (٢٢٥)
آرى! آنها كه مى‏خواهند سعادتمند شوند بايد به سراغ نيايش پروردگار بروند!

نتيجه از روايات بالا و روايات ديگرى كه در اين زمينه در لابه لاى كتب معروف روايى وارد شده و به خاطر عدم اطاله سخن از نقل همه آنها چشم پوشيديم، رابطه بسيار نزديك عبادت و پاكسازى روح و صفاى دل و تهذيب نفوس را روشن مى‏سازد.
مخصوصا هر قدر عبادت خالصتر و بى‏رياتر و آميخته باحضور قلب و آداب باشد، اين تاثير قوى‏تر خواهد بود.
اين مساله كاملا محسوس است كه انسان وقتى عبادتى را خالصانه و مخلصانه و با حضور قلب انجام مى‏دهد، بعد از آن نورانيت و صفاى ديگرى در قلب و جان خود احساس مى‏كند، ميل او به خوبيها بيشتر مى‏شود و تنفر او از بديها افزون مى‏گردد; خود را به خدا نزديكتر مى‏بيند و روح خضوع و تواضع و عبوديت و تسليم در برابر حق را در خود زنده مى‏بيند.
اين نكته قابل توجه است كه همه عبادات يك اثر مشترك دارند و هر كدام يك تاثير ويژه، اثر مشترك همه آنها پرورش روح خضوع و اخلاص و تسليم در مقابل حق، و بيدارى و هوشيارى و ترك غفلت است.
و اثر ويژه هر كدام متناسب آن عبادت است; نماز نهى از فحشاء و منكر مى‏كند، و روزه اراده را قوى و هواى نفس را تحت كنترل نيروى عقل در مى‏آورد; حج، انسان را از تمام رزق و برق‏هاى زندگى و تعلقات حيات دور مى‏سازد، و زكات، بخل و حرص و دنيا پرستى را كم مى‏كند.
ذكر خدا مايه آرامش دل است; و هر يك از اذكار، انسان را متوجه يكى از صفات جلال و جمال خدا مى‏كند، و او را به هماهنگى با حق تشويق مى‏نمايد.
به اين ترتيب، كسى كه همه اين عبادات را به‏جا مى‏آورد، هم از اثرات عام آن بهره مى‏گيرد و هم از تاثيرات ويژه آنها استفاده مى‏كند; و مى‏تواند فضايل اخلاقى را در پرتو آنها در وجود خود پرورش دهد; بنابراين، عبادت و نيايش ما در برابر پروردگار، يكى از گامهاى‏مؤثر خود سازى ماست، مشروط بر اين كه با روح و فلسفه عبادت آشنا باشيم و تنها به جسم آن قناعت نكنيم! البته، درباره ذكرخدا به خاطر اهميت فوق‏العاده آن بحث جداگانه‏اى خواهيم داشت.

ياد خدا و پرورش روح
علماى اخلاق به پيروى از قرآن مجيد و روايات اسلامى اهميت فوق‏العاده‏اى براى ذكر به عنوان يكى از شاخه‏هاى مهم عبادت در پاكسازى روح و جان و بيدارى و آگاهى و تهذيب نفس قائل هستند; و براى هر مرحله از مراحل سير و سلوك، اذكارى ذكر كرده‏اند; مثلا، در مرحله توبه، توجه به ذكر «يا غفار» و در مرحله محاسبه نفس «ياحسيب‏» و در مرحله جلب رحمتهاى اليه «يا رحمان) و «يا رحيم‏» امثال آن.
اين اذكار به تناسب حالاتى است كه انسان دارد و مسيرهائى كه مى‏پيمايد; ولى به عنوان ذكر مطلق كه در هر حالى خوب است، نه به عنوان قصد ورود.
آرى! ذكر خدا از بزرگترين عبادات و بهترين حسنات است و در برابر تهاجم وسوسه‏هاى نفس و نفوذ شيطان به انسان مصونيت مى‏بخشد.
پرده‏هاى خودخواهى و غرور راكه بزرگترين دشمن‏سعادت انسان‏است مى‏درد، او را از خواب‏غفلت‏بيدار مى‏كند و از خطراتى كه سعادت وى را تهديد مى‏كند آگاه مى‏سازد.
ذكر خدا مانند دانه‏هاى حياتبخش باران است كه بر سرزمين روح و قلب انسان مى‏بارد و انواع بذرهاى فضيلت و تقوا را شكوفا و بارور مى‏سازد، و هر اندازه درباره اهميت اين عبادت سخن گفته شود باز كم است.
با اين اشاره به قرآن مجيد باز مى‏گرديم و اهميت ذكر الله را در آن جستجو مى‏كنيم :
١- الذين‏آمنواوتطمئن‏قلوبهم‏بذكرالله‏الابذكر الله تطمئن القلوب (سوره رعد، آيه‏٢٨)
٢- اقم‏الصلوة‏ان‏الصلوة‏تنهى‏عن‏الفحشاءوالمنكرولذكر الله اكبر (سوره عنكبوت، آيه ٤٥)
٣- اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوة لذكرى (سوره طه، آيه‏١٤)
٤- اذهب انت واخوك بآياتى و لا تنيا فى ذكرى (سوره طه، آيه‏٤٢)
٥- و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا (سوره طه، آيه‏١٢٤)
٦- و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه و لاتعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه وكان امره فرطا (سوره كهف، آيه‏٢٨)
٧- فاعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا (سوره نجم، آيه‏٢٩)
٨- يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكرة و اصيلا - هو الذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤمنين رح-يما (سوره احزاب، آيات ٤١ تا٤٣)
٩- انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر و يصدكم عن ذكر الله و عن الصلوة (سوره مائده، آيه‏٩١)
١٠- رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله (سوره نور، آيه‏٣٧)

ترجمه ١- (هدايت‏يافتگان) كسانى هستند كه ايمان آورده‏اند و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام ) است; آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مى‏يابد!
٢- نماز را بر پا دار كه نماز (انسان را) از زشتيها و گناه باز مى‏دارد و ياد خدا مهمتر است!
٣- (اى موسى!) من «الله‏» هستم، معبودى جز من نيست! مرا بپرست و نماز را براى ياد من بپادار
٤- (اكنون) تو و برادرت با آيات من برويد و در ياد من كوتاهى نكنيد!
٥- و هركس از ياد من روى گردان شود زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت!
٦- با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى‏خوانند و تنها رضاى او را مى‏طلبند و هرگز به‏خاطر زيورهاى‏دنيا چشمان‏خود را از آنها برمگير! و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن، همانها كه از هواى نفس پيروى كردند و كارهايشان افراطى است!
٧- از كسى كه از ياد ما روى مى‏گرداند و جز زندگى مادى دنيا را نمى‏طلبد اعراض كن!
٨- اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! خدا را بسيار ياد كنيد - و صبح و شام او را تسبيح گوييد! - او كسى است كه بر شما درود و رحمت مى‏فرستد، و فرشتگان او (نيز براى شما تقاضاى رحمت مى‏كنند)، تا شما را از ظلمات (جهل و شرك و گناه) به سوى نور (ايمان و علم تقوا) رهنمون گردد، او نسبت‏به مؤمنان همواره مهربان بوده است.
٩- شيطان مى‏خواهد به وسيله شراب و قمار در ميان شما عداوت و كينه ايجاد كند و شما را از ياد خدا و از نماز باز دارد!
١٠- مردانى (آنها كسانى هستند) كه هيچ تجارت و معامله‏اى آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و اداى زكات غافل نمى كند!

تفسير و جمع بندى در نخستين آيه، سخن از تاثيرياد خدا در آرامش دلها است; آرامشى كه مى‏تواند انسان را از لغزشها برهاند و به فضائل اخلاقى بيارايد; مى‏فرمايد : آنها (هدايت‏يافتگان) كسانى هستند كه ايمان آورده‏اند و دلهايشان به ذكر خدا مطمئن و آرام است.» (الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله)
سپس همين معنى را به صورت يك قاعده كلى بيان كرده، مى‏افزايد : «آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مى‏يابد!» (الا بذكر الله تطمئن القلوب)
اين آرامش‏فوق‏العاده به خاطر آن است كه نگرانيها گاه به خاطر آينده تاريك و مبهمى است كه در پيش دارد; مثلا، از احتمال زوال نعمتها يا گرفتارى در چنگال بيمارى و درماندگى و ناتوانى و مانند آن ناشى مى‏شود، و گاه گذشته تاريك زندگى، فكر او را به خود مشغول مى‏دارد، و نيز دنياپرستى و دلباختگى نسبت‏به دنيا، سوءظن‏ها و توهمها و ترس و وحشت از مرگ، هر يك از اينها مى‏تواند عاملى براى نگرانى و سلب آرامش انسان شود.
بخل و حسد و حرص و طمع و مانند آنها نيز از عوامل نگرانى انسان است.
يادخدا، همان خداوندى كه جواد و كريم و رحمان و رحيم و خالق و رازق و بخشنده و بنده نواز است - خداوندى كه حل هر مشكلى در بربر قدرتش آسان، و هر امرپيچيده‏اى در برابراراده‏اش ساده است.
آرى! ياد چنين پروردگار مايه آرامش دلها و سبب پرورش فضائل اخلاقى است. اين نكته قابل توجه است كه نفس مطمئنه همان نفسى است كه مخاطب به خطاب «يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى; اى نفس مطمئنه! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است، پس در سلك بندگانم درآى و در بهشتم وارد شو!» (٢٢٦)
در دومين آيه، بعد از بيان اين نكته كه نماز انسان را از زشتيها و منكرات باز مى‏دارد (ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر ) مى‏فرمايد : « ذكر خدا از نماز هم بالاتر است!» (و لذكر الله اكبر )
آرى! ياد خدا روح نماز است، و روح شريفترين بخش وجود مى‏باشد; اگر نماز سبب ترك فحشاء و منكر مى‏شود نيز به خاطر همين ذكر الله است; زيرا ياد خدا انسان را به ياد نعتمهاى او مى‏اندازد كه تمام وجود انسان در آن غرق است، و يادآورى اين نعمتها انسان را از نافرمانى بخشنده نعمت، باز مى‏دارد و از گناه شرمنده مى‏كند.
از سوى ديگر، او را به ياد روز قيامت و دادگاه عدل الهى مى‏اندازد; خود را در برابر دادگاه بزرگ حق مى‏بيند و پرونده اعمال خويش را در آنجا حاضر، و ماموران مجازات را آماده مجازات بدكاران، و فرشتگان رحمت را آماده پذيرائى از بندگان خوب‏خدا در بهشت‏برين مشاهده مى‏كند; و اين عامل ديگرى براى ترك عصيان و ترك كارهاى ضد اخلاق است.
بعضى از مفسران گفته‏اند : جمله «و لذكر الله اكبر» اشاره به اين است كه ذكر خدا برترين اعمال و عبادات بندگان است.
اين احتمال نيز داده شده است كه منظور از «ذكر الله‏» در اينجا يادى است كه خدا از بنده‏اش مى‏كند (در برابر يادى كه بنده از خدا دارد.) (٢٢٧) و اين ياد خدا او را به درجات عاليه عبوديت و بندگى سوق مى‏دهد و از هر چيز برتر و والاتر است; ولى احتمال اول با معنى آيه تناسب بيشترى دارد.
در سومين آيه، سخن از نخستين وحى الهى به موسى بن عمران است كه در سرزمين طور و وادى ايمن، از كنار درختى اين پيام الهى را شنيد : من خدا هستم! معبودى جز من نيست، مرا پرستش كن، نماز را برپا دار تا به ياد من باشى!» (اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوة لذكرى)
در اينجا، در حقيقت، فلسفه اصلى نماز ذكر خدا شمرده شده است، و در نخستين وحى الهى به‏موسى عليه السلام توجه به‏ذكر الله گوشزد شده و اين به‏خاطر اهميت فوق‏العاده ذكر است، بخصوص اين كه مساله نماز و ذكر الله بلافاصله بعد از بحث توحيد ذكر شده‏است.
در چهارمين آيه، مخاطب موسى و برادرش هارون هستند، در آن زمان كه فرمان نبوت موسى عليه السلام صادر شده، و مامور مى‏شوند براى مبارزه با فرعون آماده گردند، مى‏فرمايد : تو و برادرت با آيات من (كتاب آسمانى و معجزات) به سوى فرعون برويد، و در ذكر من كوتاهى و سستى نكنيد! (اذهب انت واخوك بآياتى و لا تنيا فى‏ذكرى)
دستور به ذكر خدا آن هم بدون سستى به هنگام مبارزه باطغيانگرى همچون فرعون، بسيار پرمعنى است; اين امر نشان مى‏دهد كه ذكر خداوند تا چه اندازه در قدرت و قوت و شجاعت و شهامت انسان اثر دارد، و به او نيرو و توان براى مبارزه مى‏بخشد كه در اين هنگام به آن دستور داده شده است.
در تفسير «فى ظلال‏» مى‏خوانيم كه در توضيح اين آيه مى‏گويد : «خداوند به موسى و هارون گفت كه ذكر و ياد من، وسيله كار شما، و اسلحه برنده، و تكيه گاهى است كه مى‏توانيد به آن متكى شويد!» (٢٢٨)
بعضى از مفسران «ذكر» را در اين آيه به معنى ابلاغ دعوت نبوت و بعضى به معنى مطلق امر و فرمان، و بعضى به معنى ياد خدا گرفته‏اند، در حالى كه هيچ منافاتى بين اين امور نيست، و ممكن است همه در مفهوم جامع آيه جمع باشد.
بديهى است هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ياد خدا باشد و از ياد او نيرو و توان بگيرد، در ابلاغ رسالت و اطاعت فرمان او نيز قوى‏تر و كوشاتر خواهد بود.
در پنجمين آيه، بعضى از آثار ترك ذكر خدا بيان شده است; مى‏فرمايد : «و هركس از ياد من روى گردان شود، زندگى تنگ و سختى خواهد داشت و روز قيامت او را نابينا محشور مى‏كنيم!» (و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيامة اعمى)
عذاب دنيوى آنها، تنگى معيشت، و عذاب اخروى آنها، نابينا بودن در محشر است!
گاه تنگى معيشت‏به خاطر اين است كه انسان در آمد كمى دارد، و گاه به خاطر آن است كه با داشتن درآمد هنگفت، به خاطر بخل و حرص و آز و طمع، صحنه زندگى بر او تنگ مى‏شود; مايل نيست در خانه‏اش باز باشد و ديگران از زندگانى او استفاده كنند، و حاضر نيست محرومان را در زندگى خود شريك سازد; و به فرموده على عليه السلام : «ثروتمندان بخيل همچون فقيران زندگى مى‏كنند و همانند اغنيا و ثروتمندان حساب پس مى‏دهند» (يعيش فى‏الدنيا عيش الفقراء و يحاسب فى الآخرة حساب الاغنياء) (٢٢٩)
غالب ثروتمندان از خدابى‏خبر حريصند و اين حرص و آز هميشه آنها را در التهاب و نگرانى و ناراحتى نگه مى‏دارد، به گونه‏اى كه از اموال سرشار خود، بهره كافى توام با آرامش نمى‏برند.
اما چرا در قيامت نابينا محشور مى‏شود؟ ممكن است‏به اين دليل باشد كه حوادث آن جهان هماهنگى كاملى با حوادث اين جهان دارد; غافلان از ذكر خدا چشمهاى خود را بر حقايق اين جهان بسته، و آيات حق را كه از در و ديوار اين جهان نمايان است ناديده گرفته‏اند; به همين، دليل در قيامت نابينا وارد عرصه محشر مى‏شوند.

ذكر خدا چگونه است؟
در بسيارى از روايات اسلامى ذكر خدا، به معنى «حج‏» و در بعضى به معنى ولايت اميرمؤمنان على عليه السلام تفسير شده است; بديهى است هر كدام از اينها مصداق مهمى از مصاديق مفهوم وسيع ذكر خداست; حج، مجموعه‏اى است از ياد خدا، و ولايت اميرمؤمنان، بنده خاص‏خدا نيز انسان را به ياد خدا مى‏اندازد.
ششمين آيه، خطاب به پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كرده و او را از پيروى كسانى كه قلبشان از ذكرخدا غافل است، بر حذر مى‏دارد، و به همراهى كسانى‏كه صبح و شام به يادخدا هستند، دعوت مى‏كند; مى‏فرمايد : «با كسانى باش كه پروردگارخود را هر صبح و شام مى‏خوانند و تنها ذات او را مى‏طلبند; هرگز چشمان خود را به خاطر زينتهاى دنيا از آنها برمگير! و از كسانى كه قلبشان را از ياد ما غافل ساخته‏ايم، اطاعت مكن! همانها كه پيروى از هواى نفس كردند و كارهايشان افراطى است! (و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه و لاتعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه وكان امره فرطا)
بديهى است‏خداوند بى‏دليل كسى را به مجازات غفلت از ياد حق، گرفتار نمى‏كند; اين مجازات از آن كسانى است كه به دشمنى با حق برخاسته‏اند; و از سر لجاج و كبر و غرور، يا تعصب كوركورانه، با حق دشمنى دارند.
بنابراين، منظور از اغفال قلب، مسلط ساختن غفلت از ياد خدا بر آن به خاطر كيفر اعمالشان است; و به همين دليل، به هيچ وجه مستلزم جبر نيست.
اين گروه از غافلان، پيرو هواى نفسند; و اعمالشان آلوده به افراط و تفريط است; به همين دليل، در پايان آيه مى‏فرمايد : (واتبع هواه وكان امره فرطا)
از اين آيه بخوبى مى‏توان نتيجه گرفت كه غافل شدن از ياد خدا در اخلاق انسان اثر مى‏گذارد، و او را به وادى هواپرستى و افراط مى‏كشاند.
آرى! روح انسان را يا «خدا» پر مى‏كند و يا «هوى‏» كه جمع ميان اين دو ممكن نيست. هوا پرستى سرچشمه غفلت از خدا و خلق خداست; هوا پرستى عامل بيگانگى از همه اصول اخلاقى است; و سرانجام، هوا پرستى انسان را در خويشتن فرو مى‏برد، و از همه چيز غافل مى‏كند.
يك انسان هوا پرست جز به اشباع شهوات خويش نمى‏انديشد; رحم و مروت و ايثار و فداكارى براى او مفهوم ندارد.
در هفتمين آيه، باز روى سخن به پيامبراكرم صلى الله عليه و آله است; و او را از آنها كه از ياد خدا بيگانه‏اند، برحذر مى‏دارد; مى‏فرمايد : « از كسانى كه از ياد ما روى برگردانده‏اند و جز زندگى دنيا را نمى‏خواهند و نمى‏جويند، روى بگردان! (فاعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا)
در تفسير «ذكر خدا» در اين آيه، بعضى گفته‏اند منظور قرآن است، و بعضى آن را اشاره به دلائل عقلى و منطقى مى‏دانند، و بعضى اشاره به ايمان، ولى ظاهر اين است كه ذكر خدا مفهوم گسترده‏اى دارد كه همه اين امور، و مانند آن را شامل مى‏شود.
بعضى چنين پنداشته‏اند كه اين آيه دعوت به ترك جهاد مى‏كند، و لذا گفته‏اند به وسيله آيات جهاد، نسخ شده است، در حالى كه نسخى در كار نيست، بلكه منظور بى‏اعتنايى و ترك همنشينى نسبت‏به غافلان از ذكر خداست; و اين كار هيچ گونه منافاتى با مساله جهاد در شرايط خاصش ندارد.
در اين آيه، رابطه «دنيا پرستى‏» و «ترك ذكر خداوند» بخوبى روشن است; و به اين ترتيب آثار ذكر خدا را در پرورش فضائل اخلاقى، و آثار ترك آن را در پيدايش رذائل روشن مى‏سازد.
در هشتمين آيه، روى سخن به تمام مؤمنان است، و همه آنان را به سوى ذكر خدا دعوت مى‏كند، و آن را با خروج از ظلمات و پيوستن به نور مرتبط مى‏سازد; مى‏فرمايد : «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! خدا را بسيار ياد كنيد، و صبح و شام او را تسبيح گوييد! - او كسى است كه بر شما درود و رحمت مى‏فرستد و فرشتگان او (نيز براى شما) تقاضاى رحمت مى‏كنند، تا شما را از ظلمات جهل و شرك و گناه به سوى نور (ايمان و توحيد و تقوا) رهنمون گردد; و او نسبت‏به مؤمنان مهربان است!» (يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكرة و اصيلا - هو الذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤمنين رحيما)
قابل توجه اين كه، بعد از امر به مؤمنان در مورد ذكر الله آن هم به صورت وسيع و گسترده، و همچنين دستور به تسبيح ذات پاك او، هر صبح و شام، خبر از درود و رحمت‏خداوند و دعاى فرشتگان مى‏دهد، و نتيجه آن را خروج از ظلمتها به سوى روشنائى ذكر مى‏كند; آيا اين همان چيزى نيست كه ما به دنبال آن هستيم كه ذكر خدا اثر عميقى در زدودن تاريكيهاى رذائل اخلاق از درون جان انسان دارد و او را تدريجا به فضائل اخلاقى آراسته مى‏كند؟
در تفسير الميزان آمده است كه آيه‏اخير در واقع به منزله بيان علت دستور «ذكركثير» است كه در آيات قبل آمده است; و اين سخن‏گواه بر مطلبى است كه در بالا ذكر كرديم. (٢٣٠)
در اين كه منظور از ذكر كثير چيست؟ تفسيرهاى مختلفى ذكر شده است :
بعضى گفته‏اند : منظور اين است كه خدا را هرگز فراموش نكند.
بعضى گفته‏اند : منظور ذكر اسماء و صفات حسنى است.
و بعضى طبق روايتى آن را به معنى تسبيحات اربعه را سى بار تكرار كردن، و يا تسبيح حضرت فاطمه عليها السلام گفته‏اند.
ابن عباس مى‏گويد : هر دستورى كه خدا مقرر فرموده، حد و حدودى دارد، و به هنگام عذر، ساقط مى‏شود، جز ذكر خدا كه نه محدود است، نه عذرى براى ترك آن وجود دارد!
به هر حال، ذكر كثير مفهوم وسيعى دارد كه همه آنچه در بالا آمد در آن جمع است.
و در اين كه منظور از «ظلمات‏» و «نور»، در ذيل اين آيات چيست؟ نيز تفسيرهاى متعددى كرده‏اند; گاه به خروج از تاريكى كفر به سوى ايمان، و گاه به خروج از ظلمات جهان ماده به نور روحانيت و معنويت، و گاه به خروج از ظلمات معصيت‏به نور اطاعت، تفسير شده است.
ولى معلوم است كه اينها منافاتى با هم ندارند.
اضافه بر اين، خروج از ظلمات رذائل اخلاق به سوى فضائل اخلاق را نيز شامل مى‏شود كه از مهمترين آثار ذكر خداست.
در نهمين آيه، سخن از عواقب آلودگى به شراب و قمار به ميان آمده است; مى‏فرمايد : «شيطان مى‏خواهد به‏وسيله شراب و قمار در ميان شما عداوت ايجاد كند، و شما را از ذكر خدا و نماز باز دارد (با اين همه زيان و فساد) آيا خوددارى خواهيد كرد!» (انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر و يصدكم عن ذكر الله و عن الصلوة فهل انتم منتهون)
در اين آيه سه مفسده مهم براى شراب و قمار ذكر شده : پيدايش عداوت و دشمنى; و باز داشتن از ذكر خدا; و از نماز; از اين تعبير بخوبى روشن مى‏شود كه ذكر خدا همچون نماز و همانند دوستى و محبت در ميان مردم سرمايه مهمى است كه از دست دادن آن ضايعه بزرگى محسوب مى‏شود.
اضافه بر اين، مى‏توان از لحن آيه چنين استفاده كرد كه ميان «ترك ذكر خدا و نماز» و «پيدايش عداوت و بغض و مفاسد اخلاقى ديگر» رابطه‏اى وجود دارد; و اين همان است كه ما در جستجوى آن هستيم.
در دهمين و آخرين آيه كه بعد از آيه‏معروف نور (آيه ٣٥ سوره نور) آمده است، سخن از مردان بزرگى است كه در بيوت رفيعى كه مركز انوار الهى است جاى دارند; درباره ويژگيهاى آنها چنين مى‏فرمايد : «اين (نور الهى) در خانه‏هايى قرار دارد كه خداوند اذن فرموده ديوارهاى آن را بالا برند (تا از دستبرد شياطين و هوسبازان در امان باشد). خانه‏هايى كه نام خدا در آن برده مى‏شود و صبح و شام در آن تسبيح مى‏گويند; كسانى كه هيچ تجارت و معامله‏اى آنان را از ياد خدا، و بر پا داشتن نماز و اداى زكات غافل نمى‏كند» (فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و الاصال - رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة)
به اين ترتيب، نخستين ويژگى مردانى كه پاسداران نور الهى هستند اين است كه سرگرميهاى زندگى دنيا و امور مادى آنها را از ياد خدا غافل نمى‏كند; آرى! ياد خداست كه آنها را به اين افتخار بزرگ مفتخر كرده است; سپس به ويژگيهاى ديگر آنها، مانند بر پا داشتن نماز و اداء زكات اشاره مى‏كند.

نتيجه از آنچه در آيات بالا آمد، و آيات ديگر قرآن كه از ذكر همه آنها به خاطر اختصار صرف نظر كرديم، بخوبى استفاده مى‏شود كه ذكر خدا مايه آرامش دل; نهى از فحشاء و منكر; و قدرت و قوت در مقابل دشمن; ترك بخل و حرص و دنيا پرستى و رذائل ديگر اخلاقى مى‏شود.
رهروان راه حق، سالكان الى الله، و تمام كسانى كه به خود سازى و تهذيب نفس مشغولند، بايد ازاين كيمياى‏سعادت و اكسير خوشبختى غافل‏نشوند;و بدانند آنچه‏به آنها در اين مسير پر فراز و نشيب و مملو از خطرات و پرتگاهها، هوشيارى و قدرت و قوت مى‏دهد، همان ياد خداست كه به صورت مستمر در آيد، و جزء برنامه حيات انسان شود.

۱۳
اخلاق در قرآن رابطه ياد خدا با تهذيب نفوس در احاديث اسلامى

اهميت ذكر الله در احاديث اسلامى بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد; آنچه ما به دنبال آن هستيم اين است كه ياد خدا را به عنوان يكى از عوامل تهذيب نفس و پرورش فضائل اخلاقى، و سازندگى روح انسان، مورد بررسى قرار دهيم; در اين زمينه نيز روايات زيادى در منابع معروف اسلامى از معصومين(ع) نقل شده است، كه گلچينى از آن را در ذيل ملاحظه مى‏كنيد :
١- در حديثى از امام اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم : «من عمر قلبه بدوام الذكر حسنت افعاله فى السر و الجهر; هر كس قلب خود را با ياد پيوسته الهى آبادان كند، اعمال او در پنهان و آشكار نيكو مى‏شود.» (٢٣١) اين حديث‏شريف با صراحت تمام اين رابطه را روشن مى‏سازد.
٢- در حديث ديگرى از همان حضرت عليه السلام مى‏خوانيم : «مداومة الذكر قوت الارواح و مفتاح الصلاح; تداوم ياد خدا غذاى روح و كليد رستگارى است.» (٢٣٢)
٣- در حديث ديگرى از همان امام عليه السلام آمده است : «اصل صلاح القلب اشتغاله بذكرالله; ريشه اصلاح قلب (و تهذيب نفس) اشتغال به ياد خداست!» (٢٣٣)
٤- باز در حديث ديگرى از همان حضرت عليه السلام مى‏خوانيم : «ذكر الله دواء اعلال النفوس; ياد خدا داروى بيماريهاى جانها است!» (٢٣٤)
٥- و نيز از همان بزرگوار عليه السلام مى‏خوانيم : «ذكر الله راس مال كل مؤمن، و ربحه السلامة من الشيطان; ياد خدا سرمايه كل فرد با ايمان است و سود آن حفظ از وسوسه‏هاى شيطان (و خلق‏وخوهاى شيطانى) است!» (٢٣٥)
٦- باز از همان امام بزرگ عليه السلام نقل شده است كه فرمود : «الذكر جلاء البصائر و نور السرائر; ذكر خدا مايه روشنى چشم دل و نور درون است!» (٢٣٦)
٧- و نيز از همان پيشواى متقيان عليه السلام مى‏خوانيم : «من ذكر الله سبحانه احيى الله قلبه و نور عقله و لبه; هركس ياد خداوند سبحان كند، دلش را زنده مى‏كند، و عقل‏وخرد او را نورانى مى‏سازد!» (٢٣٧)
٨- و نيز از همان امام بزرگوار آمده است كه فرمود : «استديموا الذكر فانه ينير القلب، و هو افضل العبادة; پيوسته به ياد خدا باشيد كه قلب را نورانى، و دل را صفا مى‏بخشد و برترين عبادات است!» (٢٣٨)
٩- در «ميزان‏الحكمه‏» از امام اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است كه فرمود : «اذكروا الله ذكرا خالصا تحيوا به افضل الحياة و تسلكوا به طرق النجاة; خدا را خالصانه ياد كنيد تا برترين حيات براى شما حاصل گردد، و نيز به وسيله آن، راه نجات را بپيماييد!» (٢٣٩)
١٠- در نهج‏البلاغه از همان حضرت عليه السلام نقل شده است كه در وصيت معروفش به فرزند گرامى‏اش امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود : «اوصيك بتقوى الله يا بنى! و لزوم امره و عمارة قلبك بذكره; فرزندم! تو را به تقواى الهى و التزام به او امر او، و آباد ساختن قلبت‏با ذكر خدا، توصيه و سفارش مى‏كنم!» (٢٤٠)
١١- در «غررالحكم‏» از مولى‏الموحدين اميرمؤمنان على عليه السلام چنين نقل شده است كه فرمود : «ذكر الله مطردة للشيطان; ياد خدا شيطان را از شما طرد مى‏كند.»
١٢- به عنوان حسن ختام، اين بحث را با حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله پايان مى‏دهيم، هر چند روايات در اين زمينه بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد; فرمود : «ذكرالله شفاء القلوب; ذكر خدا موجب شفاى الها است!» (٢٤١)
از مجموع آنچه در احاديث دوازده گانه بالا آمد، بخوبى مى‏توان استفاده كرد كه رابطه بسيار نزديكى ميان «ياد خدا» (ذكر الله) و «تهذيب نفوس‏» است; قلب را نورانى مى‏كند; بيماريهايى همچون كبر و غرور و غفلت و بخل و حسد را از دل دور مى‏سازد; شيطان را طرد مى‏كند; و دل را صيقل مى‏دهد.
به گفته بعضى از علماى بزرگ اخلاق، دل و جان انسان جايگاهى است كه هرگز نمى‏تواند خالى بماند; اگر ذكر خدا آن را پر كند، وسوسه‏هاى شيطانى از آن دور مى‏شود،و اگر خالى از يادخدا باشد جولانگاه لشكر شيطان و وسوسه‏هاى او خواهدشد.
از سوى ديگر، مى‏دانيم كه ذات پاك خداوند منبع كل كمالات است، ياد او سبب مى‏شود، كه انسان هر روز به منبع كمال مطلق نزديك و نزديكتر گردد، و از رذائل اخلاقى كه پايه همه آنها را كاستيها و فقدان كمال تشكيل مى‏دهد، دور مى‏سازد.
بنابراين، راهيان اين راه بايد ذكر خدا را به عنوان برنده‏ترين سلاح، راهوارترين مركب، و پرفروغترين چراغ، با خود داشته باشند، تا اين راه صعب‏العبور را بسرعت پشت‏سربگذارند و جاده خود را به سوى كمالات انسانى و ملكات فاضله اخلاقى، نورانى و هموار سازند.
در پايان اين بحث ذكر سه نكته لازم به نظر مى‏رسد :

١- حقيقت ذكر چيست؟
به گفته «راغب‏» در «مفردات‏» ذكر دو معنى دارد; گاه به معنى حضور چيزى در ذهن (يادآورى) وگاه به‏معنى حفظ و نگاهدارى معارف و اعتقادات حق در درون جان است.
بزرگان اخلاق گفته‏اند : «ذكر خدا» تنها اين نيست كه نام خدا را بر زبان بياوريم و مكرر تسبيح و تهليل و تكبير گويى; بلكه منظور آن است كه با تمام قلب، متوجه او و عظمتش باشيم، و او را همه جا حاضر و ناظر بدانيم.
بى‏شك چنين ذكرى سرچشمه حركت‏به سوى نيكيها و خوبيها است، و مى‏تواند ميان انسان و گناه و رذائل اخلاقى سد محكمى ايجاد كند.
به همين دليل، در حديثى مى‏خوانيم كه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود : سه چيز است كه اين امت طاقت آن را ندارند (و از هركسى ساخته نيست) : مواسات با برادران دينى، در مال; و دادن حق مردم; و ذكر خدا در هر حال; سپس افزود : «و ليس هو سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر ولكن اذا ورد على ما يحرم عليه خاف الله عزوجل عنده و تركه; ذكر تنها گفتن سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر نيست، بلكه هنگامى كه زمينه‏هاى حرام فراهم گردد، از خدا بترسد و آن را ترك گويد.» (٢٤٢)
شبيه همين معنى با مختصر تفاوتى از امام باقر و امام صادق‏٨ نقل شده است. (٢٤٣)
در حديث ديگرى از حضرت على عليه السلام مى‏خوانيم : «الذكر ذكران : ذكر عند المصيبة حسن جميل و افضل من ذلك ذكر الله عند ماحرم الله عليك فيكون ذالك حاجزا; ذكر بر دوگونه است : ياد خدا كردن به هنگام مصيبت (و شكيبايى نمودن) زيبا و جالب است، و از آن برتر، آن است كه خدا را در برابر گناهان ياد كنى، و ميان تو و حرام سدى ايجاد نمايد!» (٢٤٤)
از آنچه در بالا آمد بخوبى مى‏توان نتيجه گرفت كه ذكر الله واقعى ذكرى است كه در اعماق وجود انسان اثر بگذارد، و در جهت گيريهاى فكرى و عملى او تاثير كند، و روح و جان انسان را پرورش دهد و به راه خدا دعوت كند.
آن كس كه ذكر خدا مى‏گويد و راه شيطان را مى‏پويد، در واقع ذاكر صادق و خالص نيست; به همين دليل، در حديثى از امام على‏بن‏موسى‏الرضا عليهما السلام مى‏خوانيم كه فرمود : «من ذكرالله و لم يستبق الى‏لقائه فقد استهزء بنفسه;كسى كه ذكرخدا بگويد و به‏سوى لقاى‏او سبقت نجويد(و اعمال‏نيكى براى رستاخيز فراهم‏نسازد)خود را به‏سخريه‏گرفته‏است!» (٢٤٥)

٢- مراتب ذكر
بزرگان اخلاق براى ذكر، مراتب و مراحلى ذكر كرده‏اند :
نخستين مرحله : ذكر لفظى است كه انسان نام خدا واوصاف جلال و جمال او و اسماء حسنايش را بر زبان جارى كند، بى آن كه توجهى به مفاهيم و محتواى آن داشته باشد; مانند بسيارى از نمازگزاران كه بى‏توجه به معانى نماز، الفاظى را بر زبان جارى مى‏سازند. درست است كه اين گونه ذكر، بى‏اثر نيست، چرا كه اولا مقدمه‏اى است‏براى رسيدن به مراحل بالاتر و ثانيا هميشه با يك مفهوم و توجه اجمالى آميخته است، زيرا شخص نمازگزار اجمالا مى‏داند رو به خدا ايستاده و براى خدا نماز مى‏خواند، هرچند مفاهيم آن را به تفصيل نداند; ولى به يقين اين ذكر كم ارزش است، و تاثير چندانى در تربيت نفوس و تهذيب اخلاق ندارد.
مرحله دوم : ذكر معنوى است، و آن اين است كه انسان در حالى كه مشغول ذكر لفظى ست‏به معانى آن نيز توجه كند; بديهى است كه توجه به معانى و مفاهيم اذكار بويژه اگر متوجه تفاوت اين مفاهيم و خصوصيت هر يك از آنها باشد، عمق بيشترى به ذكر مى‏بخشد و آثار فزونترى در تربيت انسان دارد; و انسان با تداوم چنين ذكرى آثار آن را در خود احساس مى‏كند.
مرحله سوم : ذكر قلبى است، و در تفسير آن گفته‏اند : ذكر قلبى آن است كه توجه به پروردگار، نخست از دل بجوشد، و سپس بر زبان جارى گردد; مثلا، هنگام دقت و مطالعه در آثار خداوند در جهان آفرينش و مشاهده نظم عجيب كائنات و ظرافت فوق‏العاده آنان به ياد عظمت‏خدا افتد و بگويد : «العظمة لله الواحد القهار; عظمت از آن خداوند يكتا و قاهر است!» اين ذكرى است كه از درون دل جوشيده و بيانگر حالتى در درون جان انسان است.
گاه انسان يك نوع حضور معنوى در جان خود مشاهده مى‏كند، و بى آن كه واسطه‏اى در ميان باشد، به ذكر ياسبوح و يا قدوس و يا اذكارى همچون سبحانك اللهم لا اله الا انت مترنم مى‏شود.
اين اذكار قلبيه، تاثير فوق‏العاده‏اى در تهذيب نفس و پرورش فضايل اخلاقى دارد، و همانند ذكر فرشتگان است كه وقتى اعجوبه عالم آفرينش يعنى «آدم‏» را با علم وسيع و گسترده‏اش درباره اسماء الهى مشاهده كردند، عرضه داشتند : «سبحانك لاعلم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم; بار الها! منزهى‏تو، چيزى جز آنچه به ما تعليم داده‏اى نمى‏دانيم و تو دانا و حكيمى!» (٢٤٦)
در قرآن مجيد اشاره به مراحلى از ذكر شده است; آنجا كه مى‏فرمايد : «و اذكر اسم ربك و تبتل اليه تبتيلا; نام پروردگارت را ذكر كن و تنها به او دل ببند!» (٢٤٧)
و در جاى ديگر مى‏فرمايد : «و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة و دون الجهر من القول بالغدو و الآصال و لا تكن من الغافلين; پروردگارت را در دل خود از روى تضرع و خوف آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان، ياد كن و از غافلان مباش!» (٢٤٨)
در آيه‏اول، توجه به ذكر لفظى عميق شده، و سرانجام به تبتل و انقطاع الى‏الله; يعنى، از همه بريدن و به خدا پيوستن، منتهى گرديده است.
در آيه‏دوم، توجه به ذكر قلبى شده كه آميخته با تضرع و خوف خدا باشد و منتهى به ذكرخفى زبانى شود، كه آهسته از درون بجوشد و برزبان جارى گردد.

٣- موانع ذكر
ذكر لفظى موانع مهمى برسرراه ندارد، چرا كه هر وقت انسان بخواهد مى‏تواند اذكار مقدسى را مشتمل بر اسماى حسناى خداوند و صفات جمال و كمال او بر زبان جارى سازد مگر اين‏كه آن‏قدر غرق دنيا شود كه حتى مجال براى ذكرلفظى باقى نماند.
ولى ذكر قلبى و معنوى موانع زيادى بر سر راه دارد، كه مهمترين آنها از سوى خود انسان است; با اين‏كه خداوند همه جا حاضر و ناظر است، و از ما به ما نزديكتر مى‏باشد (و نحن اقرب اليه من حبل الوريد) (٢٤٩) و قبل از هر چيز و بعد از هر چيز او مى‏باشد، و همراه همه چيز است، و طبق حديث مشهور علوى «ما رايت‏شيئا الا ورايت الله قبله و بعده ومعه; چيزى را نديدم مگر اين كه خدا را قبل از آن; و بعد از آن; و همراه آن ديدم! (قبل از آن به دليل اين كه خالق آن اوست، و بعد از آن به دليل اين كه همه چيز فانى مى‏شود و او باقى است، و همراه آن به دليل اين كه حافظ و نگهدار همه چيز است!)»; ولى با اين حال، بسيار مى‏شود كه اعمال انسان و صفات شيطانى او، حجابى ضخيم در برابر چشمانش مى‏شود به گونه‏اى كه هرگز حضور خود را در پيشگاه خدا احساس نمى‏كند; همان‏گونه كه در دعاى معروف امام سجاد عليه السلام (دعاى ابوحمزه ثمالى) مى‏خوانيم : «وانك لا تحتجب عن خلقك الا ان تحجبهم الاعمال دونك; تو هرگز از مخلوقات خود پنهان نيستى مگر اين كه اعمال آنها حجابى در برابر تو گردد!» و مهمترين اين حجابها، «خودپرستى‏» است كه انسان را از «خداپرستى‏» و ذكر الله باز مى‏دارد.
انسان خود بين، خدا بين نمى‏شود، و خود خواهى و خود بينى نوعى شرك است كه با حقيقت توحيد و حق بينى سازگار نيست!
در حديثى از امام اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم : «كل‏ما الهى من ذكر الله فهو من ابليس; هر چيز انسان را از ياد خدا غافل سازد، از سوى شيطان است!» (٢٥٠)
و در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است : «كل ما الهى عن ذكر الله فهو من الميسر; هر چيزى كه انسان را از ياد خدا غافل كند، نوعى قمار است!» (٢٥١) (و مى‏دانيم قمار در قرآن مجيد در رديف بت پرستى ذكر شده است. (٢٥٢) )
اين سخن را با حديث ناب و جالبى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله پايان مى‏دهيم :
در تفسير آيه‏شريفه «يا ايها الذين آمنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله; اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اموال و فرزندانتان شما را از ذكر خدا غافل نسازد!» (٢٥٣)
فرمود : «هم عباد من امتى الصالحون منهم، لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله و عن الصلوة المفروضة الخمس; اين مؤمنان، بندگان صالحى از امت من هستند كه هيچ تجارت و معامله‏اى، آنها را از ياد خدا و نمازهاى فريضه پنجگانه، غافل نمى‏كند!» (٢٥٤)
آرى! آنها هر جا باشند و هرچه بگويند و هر چه بشنوند باز نظرى به سوى خدا دارند.
سررشته دولت اى برادر به كف آر وين عمر گرامى به خسارت مگذار! دائم همه جا، با همه كس، در همه كار مى‏دار نهفته چشم دل جانب يار!

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١- المحجة البيضاء، جلد٧، صفحه‏٦ و٧ (باتلخيص).
٢- مناجاتهاى پانزده‏گانه امام سجاد(ع)،مناجات اول، بحار، جلد٩٤ .
٣- اصول كافى، جلد ٢، باب التوبه ، حديث ٨.
٤- تفسير فخر رازى و تفسير صافى، ذيل آيه‏٣٧، سوره بقره.
٥- المحجة البيضاء، جلد٧، .
٦- بحار، جلد ٧٤، .
٧- بحار، جلد٧٤، .
٨- مستدرك الوسائل، جلد ١٢، .
٩- همان مدرك، .
١٠- سوره نساء، آيه‏١٨.
١١- سوره يونس، آيه‏٩٠.
١٢- سوره يونس، آيه‏٩١.
١٣- سوره غافر، آيات ٨٤ و ٨٥.
١٤- سوره نساء، آيه‏٤٨.
١٥- مستدرك الوسائل، جلد ١٢، (باب صحة التوبه فى آخر العمر، حديث ٥).
١٦- بحارالانوار، جلد٦، صفحه‏١٩، و جلد ٢، .
١٧- اصول كافى، جلد٢، صحفه ٤٤٠.
١٨- الدر المنثور، جلد٢، .
١٩- كنز العمال، حديث‏١٠١٨٧ و ١٠٢٦٤.
٢٠- تفسير فخر رازى، جلد١٠، صفحه‏٧ ذيل آيه‏فوق.
٢١- تفسير قرطبى، جلد٣، ذيل آيه‏فوق.
٢٢- تفسير روح البيان، جلد ٢، ، ذيل آيه‏فوق.
٢٣- روح المعانى، جلد ٤، صفحه‏٢٣٣.
٢٤- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه‏٤١٧.
٢٥- اين كلمه همان كلمه فارسى بس مى‏باشد.
٢٦- بحار، جلد٦،صفحه‏٢٧.
٢٧- گفتار معنوى از مرحوم شهيد آيت الله مطهرى، صفحه‏١٣٩.
٢٨- تحف العقول، .
٢٩- وسائل الشيعه، جلد١٨، صفحه‏٢٨٣ (حديث‏يك، باب‏٣٧، از ابواب شهادات).
٣٠- بحار، جلد٦٩، صفحه‏٢١٩.
٣١- اصول كافى،جلد ٢ (باب التوبه، حديث ١٠) .
٣٢- سوره حج، آيه‏٢٨.
٣٣- سوره عنكبوت، آيه‏٤٥.
٣٤- سوره بقره، آيه‏١٨٣.
٣٥- سوره توبه، آيه‏١٠٣.
٣٦- نهج البلاغه، كلمات قصار، اقتباس از جمله ٢٥٢.
٣٧- سوره ذاريات، آيه‏٥٦.
٣٨- محجة البيضاء، جلد٧، .
٣٩- محجة البيضاء، جلد٧، صحفه‏١٨٧.
٤٠- سوره توبه، آيه‏١١٢.
٤١- مرحوم علامه مجلسى تنفس را در اينجا به همين معنى كه ذكر شد تفسير كرده ولى در بعضى از منابع لغت آمده است كه تنفس گاه به معنى سخنهاى طولانى گفتن مى‏آيد.
٤٢- بحارالانوار، جلد٦، .
٤٣- بحارالانوار، جلد٦، صفحه‏١٧.
٤٤- اصول كافى، جلد ٢، (باب التوبه، حديث ١).
٤٥- سوره بقره، آيه‏٢٢٢ .
٤٦- سوره مؤمن (غافر)، آيات‏٧ تا٩.
٤٧- اصول كافى، جلد ٢، .
٤٨- «فرج‏» اشاره به شهوت جنسى است.
٤٩- بحارالانوار، جلد٦٧، .
٥٠- بحار الانوار، جلد٦٧، .
٥١- سوره انفطار، آيه‏١٢.
٥٢- آنچه در بالا آمد يكى از تفاسير آيه است، تفسير ديگرى كه در آيات سوره عبس نيز شواهدى بر آن وجود دارد اين است كه معنى آيه نظر كردن به طعام براى كشف نكات توحيدى و آيات عظمت‏خلقت است، در عين حال دو تفسير با هم منافاتى ندارد.
٥٣- كنز العمال، حديث ٥٢٥٤، جلد٣، ، بحارالانوار، جلد ٢٥، .
٥٤- غرر الحكم.
٥٥- بحارالانوار، جلد٦٧، .
٥٦- اصول كافى، جلد ٢، صفحه‏٦٧.
٥٧- بحارالانوار، جلد ٧٤، صفحه‏٣٤٩.
٥٨- نهج البلاغه، خطبه‏٨٣ (خطبه غراء)
٥٩- بحارالانوار، جلد٦٧، صفحه‏٧٣.
٦٠- امالى طوسى، (طبق نقل ميزان الحكمه، جلد ١، صفحه‏٦١٩).
٦١- مستدرك الوسائل، جلد ١٢، .
٦٢- تحف العقول، .
٦٣- مستدرك الوسائل، جلد ١٢، صفحه‏١٥٣.
٦٤- مستدرك الوسائل، جلد ١٢، تا١٥٦ - همين معنى در اصول كافى، جلد٢، باب محاسبة العمل، صفحه‏٤٥٣، حديث ٢، آمده است.
٦٥- محاسبه النفس سيد بن طاووس، - بحارالانوار، جلد٦٧، ، حديث ٢٢.
٦٦- الذريعه، جلد٢٠.
٦٧- بحارالانوار، جلد٨٩، .
٦٨- غرر الحكم.
٦٩- مستدرك، جلد ١٢، .
٧٠- غرر الحكم.
٧١- محجة البيضاء، جلد ٨، صفحه‏١٦٧ (باتلخيص)
٧٢- خصال صدوق، صفحه‏٢٥٣.
٧٣- سوره قيامت، آيه‏٢.
٧٤- معروف در ميان مفسران اسلام اين است كه «لا» در جمله بالا زائده و براى تاكيداست. اين نكته نيز قابل توجه است كه براى «نفس لوامه‏» تفسيرهاى مختلفى ذكر شده بعضى آن را اشاره به افراد كافر و عاصى دانسته‏اند كه در روز قيامت‏خود را ملامت مى‏كنند، و بعضى اشاره به آنها در دنيا مى‏دانند كه شايسته ملامتند هر چند خود را ملامت نكنند; ولى معنى بالا (وجدان بيدار ملامت كننده) از همه مناسبتر است، چرا كه قرآن به آن قسم ياد كرده، قسمى كه نشانه اهميت فوق‏العاده آن است. (دقت كنيد)
٧٥- نهج البلاغه، خطبه‏١٩٣.
٧٦- غرر الحكم
٧٧- همان مدرك، حديث‏شماره‏٥١٥٣ .
٧٨- در ميان ياران پيامبر صلى الله عليه و آله افراد زيادى بودند كه نام ثعلبه داشتند، و اين ثعلبه غير از ثعلبة بن حاطب انصارى است كه از پرداخت زكات خوددارى كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان او را از جامعه اسلامى طرد كردند.
٧٩- اين داستان را بطور مشروح در كتب مختلفى از كتاب خزينة‏الجواهر نقل كرده‏اند و فخررازى در تفسير در ذيل آيه‏آن را به صورت بسيار فشرده آورده است (تفسير كبير فخررازى، جلد٩، صفحه‏٩).
٨٠- داستان معروف على بن يقطين و ابراهيم جمال نيز نمونه ديگرى است.
٨١- معراج السعاده، چاپ جديد، صفحه‏٧٠٣ (با كمى تلخيص)
٨٢- در مقاييس اللغه آمده است كه «عزم‏»در اصل به معنى قطع و بريدن چيزى است (از آنجا كه به هنگام تصميم گيرى قاطع گويى انسان چيزى را مى‏برد و جدا مى‏كند به آن عزم گفته شده است).
٨٣- محدث قمى در مفاتيح در اعمال ماه رجب اين دعا را از اقبال ابن طاووس نقل كرده است.
٨٤- بحارالانوار، جلد٦٧، .
٨٥- بحارالانوار، جلد٦٧، ، حديث ١٤
٨٦- بحارالانوار، جلد٦٧، - در پاورقى‏هاى بحارالانوار آمده كه اين حديث، مورد اتفاق همه علماى اسلام است. سپس به كلام بخارى در صحيحش در كتاب الايمان، صفحه‏٢٣ اشاره مى‏كند.
٨٧- غرر الحكم، حديث ١٥٩٤.
٨٨- بحارالانوار، جلد٦٩، صفحه‏٩٣.
٨٩- نهج البلاغه، خطبه‏٨٧.
٩٠- بحار، جلد ١٤، .
٩١- بحار، جلد ٥، .
٩٢- محجة‏البيضاء، جلد ٨، - حديث‏بطور كامل در خصال شيخ صدوق، باب الثلاثه، صفحه‏١٦٧، نيز آمده است.
٩٣- محجة‏البيضاء، جلد ٨، .
٩٤- تصنيف الغرر، صفحه‏١٩٧، رقم ٣٨٩٤.
٩٥- غرر الحكم، جلد ١، .
٩٦- غرر الحكم، جلد ٢، صفحه‏٥١٣.
٩٧- ميزان الحكمه، ماده خلص جلد ١، .
٩٨- غرر الحكم، جلد ٢، صفحه‏٥٠٣.
٩٩- بحارالانوار، جلد ٧٠، ذيل حديث ١٥.
١٠٠- غرر الحكم، جلد ١، (رقم ٧١٨).
١٠١- اصول كافى، جلد، صفحه‏١٦.
١٠٢- سوره نحل، آيه‏٦٦.
١٠٣- المحجة‏البيضاء، جلد ٨، (باتلخيص).
١٠٤- بحار، جلد٦٩، .
١٠٥- تحف العقول، صفحه‏١٦.
١٠٦- مستدرك الوسائل، جلد ١، .
١٠٧- همان مدرك.
١٠٨- غرر الحكم جلد ١، (شماره‏٩٠٣).
١٠٩- غرر الحكم، جلد١، صفحه‏١٧ (شماره ٤٤٤).
١١٠- غرر الحكم، جلد ١، (شماره ٥٥).
١١١- نهج البلاغه، خطبه ١.
١١٢- محجة‏البيضاء، جلد ٨، صفحه‏١٣٣.
١١٣- غرر الحكم، جلد ٢، صفحه‏٥٥٣، شماره ٤.
١١٤- غرر الحكم، حديث‏٢٩٠٦.
١١٥- سوره بقره، آيه‏٢٧٤.
١١٦- عيون اخبار الرضا، جلد ٢، صفحه‏٦٩; بحارالانوار، جلد٦٧، .
١١٧- غرر الحكم، جلد ٢،، شماره ١٢.
١١٨- غرر الحكم، جلد ٢، ، شماره ٦٨.
١١٩- غرر الحكم، جلد ٢، صفحه‏٦٠٣، شماره ١١.
١٢٠- و ١٢١- و ١٢٢- تفسير قرطبى، جلد٦، ، و٤١٠٩
١٢٣- الدر المنشور (طبق تفسير الميزان، جلد١٣، صفحه‏٤٠٧)
١٢٤- محجة‏البيضاء، جلد٦، .
١٢٥- و١٢٦- و١٢٧- و ١٢٨- محجة‏البيضاء، جلد٦، .
١٢٩- كافى، جلد٢، .
١٣٠- ميزان الحكمه، جلد ٢، صفحه‏١٠١٧، چاپ جديد.
١٣١- كافى، جلد ٢، صفحه‏٢٩٦.
١٣٢- همان مدرك، صفحه‏٢٩٣.
١٣٣- امالى صدوق، - غرر الحكم جلد ١، ، شماره ١٦١٤.
١٣٤- غرر الحكم، جلد ٢،صفحه‏٧٤٩، شماره‏٢٠٩.
١٣٥- محجة‏البيضاء، جلد٦، .
١٣٦- تحف العقول، صفحه‏١٧.
١٣٧- شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحديد، جلد ٢، .
١٣٨- خصال (مطابق نقل ميزان الحكمة، جلد ٢، چاپ جديد.)
١٣٩- وسائل الشيعه، جلد ١، ابواب مقدمة العبادات، باب ١٥، .
١٤٠- بقره - ٢٧٤; رعد - ٢٢; ابراهيم - ٣١; نحل - ٧٥; فاطر -٢٩.
١٤١- سوره آل عمران، آيه‏١٦٠.
١٤٢- سوره نساء، آيه‏١٣٩.
١٤٣- و ١٤٤- وسائل الشيعه، جلد ١، .
١٤٥- توجه داشته باشيد استحباب تحت الحنك در نماز ثابت نيست، آنچه در روايات معتبر آمده است مربوط به تمام حالات است و آن نيز در شرايط فعلى شبهه لباس شهرت دارد.
١٤٦- سوره مريم، آيات‏٢٣ تا٢٦.
١٤٧- و ١٤٨- و١٤٩- وسائل الشيعه، جلد٧، ، باب تحريم صوم الصمت.
١٥٠- نورالثقلين، جلد٣، .
١٥١- بحارالانوار، جلد ٧٥، .
١٥٢- همان مدرك، .
١٥٣- ميزان الحكمه، جلد ٢،صفحه‏١٦٦٧، شماره ١٠٨٢٥.
١٥٤- ميزان الحكمة، ماده صمت، حديث ١٠٨٠٥.
١٥٥- اصول كافى، جلد ٢،، (باب الصمت و حفظ اللسان، حديث ١١).
١٥٦- و١٥٧- اصول كافى، جلد ٢، صفحه‏١١٣.
١٥٨- غرر الحكم، شماره‏١٨٢٧.
١٥٩- غرر الحكم، شماره ٣٧١٤.
١٦٠- ميزان الحكمه،ماده صمت، حديث‏١٠٨٢٦.
١٦١- بحارالانوار، جلد ٦٨، .
١٦٢- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه ٣٩٢.
١٦٣- بحارالانوار، جلد ٦٨، صفحه‏٢٨٧ محجة‏البيضاء، جلد ٥، صفحه‏١٩٣.
١٦٤- مجمع البيان، جلد ١٠، ذيل آيه‏مورد بحث. و نورالثقلين، جلد ٥، .
١٦٥- غرر الحكم، شماره ٩٦٤٤.
١٦٦- بحارالانوار، جلد ٧٤، ، حديث ٢٤.
١٦٧- بحارالانوار، جلد ٧٥، ، حديث ٦٤.
١٦٨- كافى، جلد ٨، ، حديث ٤.
١٦٩- المحجة‏البيضاء، جلد ٥، .
١٧٠- مجمع البيان، جلد٩، صفحه‏١٠٦، ذيل آيه مورد بحث - مضمون اين حديث را بسيارى از معاريف اهل سنت در كتابهاى خود نقل كرده‏اند از جمله «احمد حنبل‏» در كتاب «فضائل‏» و «ابن عبدالبر» در «استيعاب‏»، و «ذهبى‏» در «تاريخ اول الاسلام‏» و «ابن اثير» در «جامع الاصول‏» و غير آنها.
١٧١- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه‏٢٦.
١٧٢- بحار، جلد ٧٨، صفحه‏٥٦
١٧٣- سوره محمد، آيه‏٣٠.
١٧٤- سوره يونس، آيه‏٣٩.
١٧٥- سوره بقره، آيه‏٢٤٧.
١٧٦- سوره بقره، آيه‏١٧٩.
١٧٧- بحارالانوار، جلد ٦٨، صفحه‏٢٨٣.
١٧٨- و١٧٩- غرر الحكم.
١٨٠- محجة‏البيضاء، جلد ٥، صفحه‏١٩٣.
١٨١- كافى، جلد ٢، ، حديث‏١٣.
١٨٢- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه‏٣٤٩.
١٨٣- محجة‏البيضاء، جلد ٥، صفحه‏١٩٦.
١٨٤- غرر الحكم، شماره ٢١٨٢.
١٨٥- المحجة‏البيضاء، جلد ٥، .
١٨٦- بحارالانوار، جلد ٧٥، .
١٨٧- تصنيف غرر الحكم، صفحه‏٢١٦، شماره ٤٢٥٢.
١٨٨- اعجاز روانكاوى، صفحه‏٦.
١٨٩- انسان موجود ناشناخته، .
١٩٠- سوره حشر، آيه‏١٩ .
١٩١- غرر الحكم، حديث ٩٩٦٥.
١٩٢- غرر الحكم، حديث ٩٠٣٤.
١٩٣- غرر الحكم، طبق الميزان، جلد٦، صفحه‏١٧٣.
١٩٤- غرر الحكم، حديث‏٣١٢٦.
١٩٥- تفسير الميزان (طبق نقل ميزان الحكمه، جلد٣، ماده معرفت، .)
١٩٦- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه‏٤٠٩.
١٩٧- تحف العقول، كلمات قصار امام هادى(ع).
١٩٨- سوره فصلت، آيه‏٥٣ .
١٩٩- سوره ذاريات، آيه‏٢١ .
٢٠٠- سوره اعراف، آيه‏١٧٢.
٢٠١- تفسير الميزان جلد ٨،صفحه‏٣٠٧. ذيل آيه‏مورد بحث (باتلخيص).
٢٠٢- بحار الانوار، جلد ٩٢، صفحه‏٤٥٦ - در جلد ٥٨ بحار، صفحه‏٩٩، و جلد٦٦، صفحه‏٢٩٣، اين حديث‏به عنوان كلام معصوم عليه السلام و در جلد ٢، از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است.
٢٠٣- غرر الحكم، حديث‏٧٩٤٦.
٢٠٤- تفسير الميزان، جلد٦، صفحه‏١٦٩ (بحث روانى ذيل آيه‏١٠٥، سوره مائده).
٢٠٥- راجع به تسلسل، براى توضيح بيشتر به كتاب پيام قرآن جلد دوم، صفحه‏٦ مراجعه كنيد.
٢٠٦- نهج البلاغه، خطبه ١.
٢٠٧- بحارالانوار، جلد ٥٨، صفحه‏٩٩ و ١٠٠
٢٠٨- نهج الفصاحه، صفحه‏٢٦ - شبيه همين معنى از امام صادق عليه السلام در اصول كافى، جلد ٢، آمده است.
٢٠٩- بحارالانوار، جلد ٧٤، صفحه‏٤١٩.
٢١٠- اين حديث در كتاب «تحف‏العقول‏» در كلمات قصار امام صادق عليه السلام به اين صورت نقل شده : احب اخوانى الى من اهدى الى عيوبى (محبوبترين برادران دينى نزد من كسى است كه عيوب مرا به من هديه كند.)
٢١١- داود بن نصير طائى را از بزرگان فقها و زهاد و عباد قرن دوم هجرى شمرده‏اند و همطراز با ابراهيم ادهم و فضيل دانسته‏اند; (لغتنامه دهخدا).
٢١٢- محجة‏البيضاء، جلد ٥، تا ١١٤ (باتلخيص).
٢١٣- مصباح الشريعه، صفحه‏٥٣٦ (طبق نقل ميزان الحكمه، واژه عبد).
٢١٤- صحيح مسلم، جلد ٢، (طبع بيروت).
٢١٥- براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه، جلد ١٠، ذيل همين آيه مراجعه فرماييد، كه تحليل روشن و مبسوطى در اين زمينه در آنجا آمده است.
٢١٦- مجمع البيان، جلد ١، ذيل آيه‏٤٥ سوره بقره كه مشابه آيه‏مورد بحث است; و تفسير برهان، جلد ١، صفحه‏١٦٦، ذيل آيه‏١٥٣، سوره بقره - در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است كه در ذيل آيه‏«استعينوا بالصبر و الصلوة‏» فرمود : «الصبر هو الصوم‏» (بحارالانوار، جلد٩٣، )
٢١٧- اصول كافى، طبق نقل الميزان، جلد ١، .
٢١٨- نهج البلاغه، كلمات قصار، جمله ٢٥٢.
٢١٩- به كتاب زندگى حضرت فاطمه زهرا(س) مراجعه شود.
٢٢٠- محجة‏البيضاء، جلد ١، صفحه‏٣٣٩ (كتاب اسرار الصلاة).
٢٢١- عيون اخبار الرضا، مطابق نقل نور الثقلين، جلد١، صفحه‏٣٩، حديث‏٣٩.
٢٢٢- وسائل الشيعه، جلد٣، .
٢٢٣- مجمع البيان، جلد ٨، ، ذيل آيه‏٤٥ سوره عنكبوت.
٢٢٤- بحارالانوار، جلد٩٣، .
٢٢٥- غرر الحكم، شماره‏٥١٤٧
٢٢٦- سوره فجر، آيات‏٢٧ تا ٣٠ .
٢٢٧- المحجة‏البيضا، جلد ٢، صفحه‏٢٦٦.
٢٢٨- «فى ظلال القرآن‏»، جلد ٥، .
٢٢٩- بحارالانوار، جلد٦٩، صفحه‏١١٩.
٢٣٠- تفسير الميزان، جلد١٦، صفحه‏٣٢٩ ذيل آيه‏مورد بحث.
٢٣١- تصنيف درر الحكم،صفحه‏١٨٩، شماره ٣٦٥٨.
٢٣٢- همان مدرك، شماره ٣٦٦١.
٢٣٣- همان مدرك، ، شماره ٣٦٠٨.
٢٣٤- همان مدرك، ، شماره‏٣٦١٩.
٢٣٥- همان مدرك، شماره ٣٦٢١.
٢٣٦- همان مدرك، صفحه‏١٨٩، حديث ٣٦٣١.
٢٣٧- همان مدرك، شماره ٣٦٤٥.
٢٣٨- همان مدرك، حديث ٣٦٥٤.
٢٣٩- ميزان الحكمه، جلد ٢، چاپ جديد، صفحه‏٩٦٩.
٢٤٠- نهج البلاغه، نامه ٣١.
٢٤١- كنز العمال، حديث ١٧٥١.
٢٤٢- بحارالانوار، جلد٩٠، ، حديث ٤.
٢٤٣- همان مدرك، حديث ٥ و٦.
٢٤٤- بحار، جلد ٧٥، .
٢٤٥- بحار،جلد ٧٥، صفحه‏٣٥٦، حديث ١١.
٢٤٦- سوره بقره، آيه‏٣٢.
٢٤٧- سوره مزمل، آيه‏٨.
٢٤٨- سوره اعراف، آيه‏٢٠٥.
٢٤٩- سوره ق، آيه‏١٦.
٢٥٠- ميزان الحكمه، جلد ٢، ، چاپ جديد، بحث ذكر.
٢٥١- همان مدرك
٢٥٢- سوره مائده، آيه‏٩٠.
٢٥٣- سوره منافقون، آيه‏٩.
٢٥٤- ميزان الحكمه، ج ٢، ، چاپ جديد.

۱۴
اخلاق در قرآن فصل سيزدهم : اسوه‏ها و الگوها

اشاره هركس در زندگى خود، اسوه و پيشوايى دارد كه سعى مى‏كند خود را به او نزديك سازد، و پرتوى از صفات او را در درون جان خود ببيند.
به تعبير ديگر، در درون دل انسان جايى براى اسوه‏ها و قهرمانها است; و به همين دليل، تمام ملتهاى جهان در تاريخ خود به قهرمانان واقعى، وگاه پندارى متوسل مى‏شوند، و بخشى از فرهنگ و تاريخ خود را بر اساس وجود آنها بنا مى‏كنند; در مجالس خود از آنها سخن مى‏گويند و آنها را مى‏ستايند; و سعى مى‏كنند خود را از نظر صفات و روحيات به آنها نزديك سازند.
اضافه بر اين، اصل «محاكات‏» (همرنگ شدن با ديگران، مخصوصا افراد پرنفوذ و با شخصيت) يكى از اصول مسلم روانى است. مطابق اين اصل، انسان كششى در وجود خود به سوى هماهنگى و همرنگى با ديگران (مخصوصا با قهرمانان) احساس مى‏كند; و به همين علت، به سوى اعمال و صفات آنان جذب مى‏شود.
اين جذب و انجذاب، در برابر افرادى كه انسان نسبت‏به آنها ايمان كامل دارد، بسيار نيرومندتر و جذابتر است.
به همين دليل، ما در اسلام دو اصل به نام «تولى‏» و «تبرى‏» داريم; يا به تعبير ديگر : «حب فى الله‏» و «بغض فى الله‏» كه هر دو در واقع اشاره به يك حقيقت است. طبق اين دو اصل ما موظفيم دوستان خدا را دوست داريم و دشمنان خدا را دشمن، و پيشوايان بزرگ دين يعنى پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم : را در همه چيز اسوه و الگوى خود قرار دهيم.
اين دستور بقدرى مهم است، كه در آيات قرآن به عنوان نشانه ايمان، و در روايات اسلامى به عنوان «اوثق عرى الايمان‏»(محكمترين دستگيره ايمان) معرفى شده، و تا «تولى‏» و «تبرى‏» نباشد، بقيه اعمال عبادات و اطاعات، بى حاصل شمرده شده است، كه مدارك آن از آيات و روايات را به خواست‏خدا در بحثهاى آينده خواهيم ديد.
اين تولى و تبرى يا «حب فى الله و بغض فى الله‏» يكى از گامهاى بسيار مهم و مؤثر در تهذيب نفس و سير و سلوك الى الله است.
روى همين اصل، بسيارى از علماى اخلاق وجود استاد و مربى را براى رهروان اين راه، لازم شمرده‏اند، كه بحث مشروح آن در آينده خواهد آمد.
با اين اشاره به سراغ آيات قرآن مى‏رويم و مساله تولى و تبرى را در قرآن مجيد مورد بررسى قرار مى‏دهيم :
١- قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم والذين معه اذ قالوا لقومهم انا برآء منكم و مما تعبدون من دون الله (سوره ممتحنه، آيه‏٤)
٢- لقد كان لكم فيهم اسوة حسنة لمن كان يرجوالله و اليوم الآخر و من يتول فان الله هو الغنى الحميد (سوره ممتحنه، آيه‏٦)
٣- لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الآخر و ذكر الله كثيرا (سوره احزاب، آيه‏٢١)
٤- لا تجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حاد الله و رسوله و لوكانوا آبائهم اوابنائهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه و يدخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها رضى الله عنهم و رضوا عنه اولئك حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون (سوره مجادله، آيه‏٢٢)
٥- يا ايها الذين آمنوا لا تتولوا قوما غضب الله عليهم (سوره ممتحنه، آيه‏١٣)
٦- والمؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و يطيعون الله و رسوله اولئك سيرحمهم الله ان الله عزيز حكيم (سوره توبه، آيه‏٧١)
٧- الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور و الذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون (سوره بقره، آيه‏٢٥٧)
٨- يا ايها الذين آمنوا اتقوالله و كونوا مع الصادقين (سوره توبه، آيه‏١١٩)

ترجمه ١- سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند براى شما وجود داشت، در آن هنگام كه به قوم (مشرك) خود گفتند ما از شما و آنچه غير از خدا مى‏پرستيد بيزاريم!
٢- (آرى) براى شما در زندگى آنها اسوه حسنه (و سرمشق نيكويى) بود، براى كسانى كه اميد به خدا و روز قيامت دارند; و هر كس سر پيچى كند (به خويشتن ضرر زده است، زيرا) خداوند بى نياز و شايسته ستايش است.
٣- مسلما براى شما در زندگى رسول‏خدا سرمشق نيكويى بود، براى آنها كه اميد به حمت‏خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى‏كنند.
٤- هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمى‏يابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند; آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته، و با روحى از ناحيه خودش آنها را تقويت فرموده، و آنها را در باغهايى از بهشت وارد مى‏كند كه نهرها از زير (درختانش) جارى است، جاودانه در آن مى‏مانند; خدا از آنها خشنود است و آنان (نيز) از خدا خشنودند، آنها «حزب الله‏»اند، بدانيد «حزب الله‏» پيروز و رستگارند.
٥- اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! با قومى كه خداوند آنان را مورد غضب قرار داده دوستى‏نكنيد!
٦- مردان و زنان با ايمان ولى (ويار و ياور) يكديگرند; امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند; نماز را بر پا مى‏دارند; و زكات را مى‏پردازند; و خدا و رسولش را اطاعت مى‏كنند; بزودى خدا آنان را مورد رحمت‏خويش قرار مى‏دهد; خداوند توانا و حكيم است!
٧- خداوند، ولى و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده‏اند; آنها را از ظلمتها، به سوى نور خارج مى‏سازد; (اما) كسانى كه كافر شدند، اولياى آنها طاغوتها هستند كه آنها را از نور، به سوى ظلمتها بيرون مى‏برند; آنها اهل آتشند و هميشه در آن خواهند ماند.
٨- اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد تقواى الهى پيشه كنيد و (هميشه) با صادقان باشيد!

تفسير و جمع بندى از آيات سوره ممتحنه بخوبى بر مى‏آيد كه بعضى از مؤمنان تازه كار و بى‏خبر از دستورات اسلام، با دشمنان سر و سرى داشتند.
از شان نزول آيات آغاز اين سوره استفاده مى‏شود كه پيش از فتح مكه فردى به نام «حاطب بن ابى بلتعه‏» توسط زنى به نام «ساره‏» نامه‏اى مخفيانه به اهل مكه نوشت كه رسول‏خدا صلى الله عليه و آله قصد دارد به سوى شما بيايد و مكه را فتح كند، آماده دفاع از خود باشيد.
اين‏در حالى‏بود كه پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله آماده فتح‏مكه مى‏شد،و ترتيبى داده‏بود كه اين‏خبر به‏هيچ وجه منتقل به مردم مكه نشود تا مقاومت چندانى نشود، و خونها كمتر ريخته‏شود.
زن آن نامه را گرفت و در لاى گيسوان خود پنهان نمود و بسرعت‏به سوى مكه حركت نمود.
جبرئيل اين ماجرا را به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داد، و آن حضرت، على عليه السلام را براى گرفتن نامه به تعقيب او فرستاد; او در آغاز منكر شد، و هنگامى كه مورد تهديد قرار گرفت، نامه را بيرون‏آورد و خدمت‏حضرت على عليه السلام‏داد; و آن‏حضرت نامه را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله‏آورد.
حاطب احضار شد، و سخت مورد سرزنش قرار گرفت; و عذرى آورد و پيامبر صلى الله عليه و آله عذر او را ظاهرا پذيرفت; و آيات آغاز سوره ممتحنه به عنوان يك هشدار براى پيشگيرى از تكرار اين گونه اعمال نازل گرديد; و يكى از اصول اساسى اسلام، يعنى مساله اقتداء به نيكان و پاكان و اولياء الله و قطع علاقه و پيوند با دشمنان حق و در يك جمله «حب فى الله و بغض فى الله‏» را بيان كرد.
در آغاز اين سوره، همه مؤمنان را مخاطب ساخته مى‏فرمايد : «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد دشمن‏من و دشمن‏خود را دوست‏خويش قرار ندهيد، شما نسبت‏به آنها اظهار محبت مى‏كنيد در حالى كه آنها نسبت‏به آنچه بر شما نازل شده است كفر مى‏ورزند، و رسول‏خدا صلى الله عليه و آله و شما را به خاطر ايمان آوردن به پروردگارتان، از شهر و ديارتان بيرون مى‏كنند!» (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء تلقون اليهم بالمودة و قد كفروا بما جائكم من الحق يخرجون الرسول و اياكم ان تؤمنوا بالله ربكم)
اين نكته روشن است كه اگر هنگام تضاد «پيوندهاى محبت و دوستى‏» با «پيوندهاى اعتقادى و ارزشى‏» پيوند محبت و دوستى مقدم شمرده شود، پايه‏هاى اعتقاد و ارزشها متزلزل مى‏گردد و انسان تدريجا به سوى باطل و فساد گرايش پيدا مى‏كند; و نكته اساسى «حب فى الله و بغض فى الله‏» يا به تعبير ديگر، تولاى اولياء الله و تبراى از اعداءالله نيز همين است. (دقت كنيد)
سپس در ادامه اين سخن (در آيه‏چهارم همين سوره) مسلمانان را به پيروى از ابراهيم عليه السلام و يارانش، به عنوان يك «اسوه حسنه‏» و «الگوى زيبا و پر ارزش‏» دعوت كرده، مى‏فرمايد : «در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند اسوه خوبى براى شما وجود داشت، در آن هنگام كه به قوم مشرك خود گفتند : ما از شما و آنچه غير از خدا مى‏پرستيد بيزاريم!» (قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم والذين معه اذ قالوا لقومهم انا برآؤ منكم و مما تعبدون من دون الله)
اسوه (بروزن لقمه) معنى مصدرى دارد; به معنى تاسى نمودن و در اصل به معنى حالتى است كه از پيروى كردن ديگرى حاصل مى‏شود; به تعبيرى ديگر، به معنى اقتدا كردن و پيروى نمودن است.
و ما در فارسى معمولى امروز از آن به عنوان سرمشق گرفتن تعبير مى‏كنيم.
بديهى است اين امر ممكن است در كارهاى خوب باشد يا كارهاى بد; به همين دليل، در آيه‏مورد بحث تعبير به اسوه حسنه شده; يعنى، كار ابراهيم و يارانش سرمشق خوبى براى شما بود، چرا كه آنها پيوندهاى ظاهرى و مادى را با قومشان به خاطر گسستن پيوندهاى توحيدى و اعتقادى قطع كردند.
«راغب‏» در «مفردات‏» معتقد است كه واژه «اسى‏» (بروزن عصا) به معنى غم و اندوه، نيز از همين ماده گرفته شده (و اين به خاطر آن است كه به افراد ماتم زده و غمگين گفته مى‏شود : «لك بفلان اسوة; تو بايد از فلان كس سرمشق بگيرى (كه فلان مصيبت‏بزرگ بر او وارد شد و صبر و شكيبايى كرد!)»
ولى بعضى از ارباب لغت مانند : ابن فارس در «مقاييس‏»، اين دو ماده را از يكديگر جدا مى‏داند (اولى را به اصطلاح ناقص واوى و دومى را ناقص يايى با دو معنى متفاوت مى‏شمرد).
به هر حال، قرآن مجيد براى تشويق مسلمانان، به مساله مهم «حب فى الله و بغض فى الله‏» ابراهيم و يارانش را سرمشق قرار مى‏دهد، چرا كه انتخاب سرمشقها و الگوهاى پاك و با ايمان و شجاع و مقاوم، تاثير عميقى در پاكسازى روح و فكر و اخلاق و اعمال انسان دارد.
اين همان چيزى است كه علماى اخلاق روى آن تكيه كرده و در سير و سلوك الى‏الله انتخاب «قدوه‏» و «اسوه‏»را وسيله پيشرفت و تعالى مى‏دانند.
در آيه دوم مورد بحث، كه ادامه همان بحث آيه‏بالا است، بار ديگر به برنامه ابراهيم و يارانش اشاره كرده، مى‏فرمايد : «براى شما مسلمانان در برنامه زندگى آنها سرمشق نيكويى بود; براى آنها كه اميد به خدا و روز قيامت دارند، و هر كس (از تاسى به اين مردان خدا) سرپيچى كند (و طرح دوستى با دشمنان خدا بريزد به خود زيان رسانده است و خداوند نيازى به او ندارد.)، او از همگان بى‏نياز و شايسته ستايش است.» (لقد كان لكم فيهم اسوة حسنة لمن كان يرجوالله و اليوم الآخر و من يتول فان الله هو الغنى الحميد)
تفاوتى كه اين آيه با آيه‏قبل دارد در دو قسمت است : نخست اين كه، در اين آيه بر اين موضوع تكيه مى‏كند كه «حب فى الله و بغض فى الله‏» از آثار ايمان به خدا و معاد است; و ديگر اين كه اين مساله چيزى نيست كه خدا به آن نياز داشته باشد، اين نياز شماست و براى تكامل روحى و معنوى و حفظ سلامت جامعه شما مى‏باشد.
چهارمين آيه، كه ناظر به جنگ احزاب است; به نكته مهمى اشاره مى‏كند و آن اين كه على رغم ضعفها و بى‏تابيها و بدگمانيهاى بعضى از تازه مسلمانان در اين ميدان نبرد عظيم، پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مانند كوهى استوار، مقاومت و ايستادگى كرد; از آرايش جنگهاى صحيح و انتخاب بهترين روشهاى نظامى لحظه‏اى غافل نمى‏ماند و در عين حال از راههاى متخلف براى ايجاد شكاف در جبهه دشمن از پاى نمى‏نشست; همراه ديگر مؤمنان كلنگ به دست گرفت و خندق كند، و براى حفظ يارانش با آنها مزاح و شوخى مى‏كرد; براى دلگرم ساختن مؤمنان، آنان را به خواندن اشعار حماسى تشويق مى‏نمود; آنى از ياد خدا غافل نبود، و يارانش را به آينده درخشان و فتوحات بزرگ نويد مى‏داد.
همين امور سبب حفظ جمعيت اندك مسلمين در برابر گروه عظيم احزاب كه از نظر ظاهرى‏كاملا برترى‏داشتند، شد;اين ايستادگى و مقاومت عجيب سرمشقى براى همه‏بود.
قرآن مى‏فرمايد : «رسول‏خدا (در ميدان جنگ احزاب) اسوه نيكويى بود براى آنها كه اميد به خدا و روز رستاخيز دارند، و خدا را بسيار ياد مى‏كنند.» (لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الآخر و ذكر الله كثيرا)
نه تنها در ميدان جنگ احزاب كه مصداق جهاد اصغر محسوب مى‏شد، پيغمبر صلى الله عليه و آله اسوه و الگو بود، بلكه در ميدان جهاد اكبر و مبارزه با هوى و هوسهاى نفسانى و تهذيب اخلاق نيز اسوه و سرمشق بسيار مهمى بود; و آن كسى كه بتواند گام در جاى گامهاى آن بزرگوار بنهد، اين راه پر فراز و نشيب را با سرعت‏خواهد پيمود.
قابل توجه اين كه در اين آيه، علاوه بر مساله ايمان به خدا و روز جزا (لمن كان يرجوا الله و اليوم الآخر)، روى ياد خدا نيز تكيه شده است، و با ذكر جمله (و ذكر الله كثيرا) نشان مى‏دهد آنها كه بسيار به ياد خدا هستند، از هدايتهاى چنين پيشوايى الهام مى‏گيرند، زيرا ايمان و ذكر خدا، آنها را متوجه مسؤوليتهاى بزرگشان مى‏كند; در نتيجه به دنبال رهبر و پيشوايى مى‏گردند، و كسى را بهتر از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله براى اين كار نمى‏يابند.
در پنجمين آيه، روى نقطه مقابل اين مساله يعنى بغض فى الله تكيه كرده، مى‏فرمايد : «هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد نمى‏يابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندان آنها باشند; آنها كسانى هستند كه خدا ايمان رابر صفحه دلهايشان نوشته و با روحى از ناحيه خودش آنان را تقويت فرموده است. » (لا تجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حاد الله و رسوله و لوكانوا آبائهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب فى‏قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه)
اين آيه نشان مى‏دهد كه هنگام قرار گرفتن بر سر دو راهى «حفظ پيوندهاى الهى‏» و «حفظ پيوندهاى خويشاوندى‏» كدام را بايد مقدم شمرد; با صراحت مى‏گويد : اگر نزديكترين خويشاوندان از راه خدا منحرف شوند، و آلوده به كفر و فساد گردند، بايد از آنها بريد و به خدا و ارزشهاى والاى الهى انسانى پيوست.
قابل توجه اين كه با دو جمله بسيار پر معنى (اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه) (آنها كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه قلوبشان نوشته و با روح الهى آنان را تقويت فرموده است.) بر اين مساله تاكيد مى‏نهد.
يعنى «حب فى الله و بغض فى الله‏» از ايمان سرچشمه مى‏گيرد، و تداوم تكامل ايمان هم از «حب فى الله و بغض فى الله‏» است.
و به تعبير ديگر، هر دو در يكديگر تاثير متقابل دارند، با اين تفاوت كه آغاز كار بايد از ايمان به مبدا و معاد شروع شود، و تكامل آن از «حب فى الله و بغض فى الله‏» حاصل‏گردد.
در ششمين آيه، سخن از پيوند معنوى و روحانى مؤمنان با يكديگر است; مى‏فرمايد : «مردان و زنان با ايمان ولى (ويار و ياور) يكديگرند; امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند; نماز را بر پا مى‏دارند; و زكات را مى‏پردازند; و خدا و رسولش را اطاعت مى‏كنند; بزودى خدا آنان را مورد رحمت‏خويش قرار مى‏دهد، خداوند توانا و حكيم است!» (والمؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و يطيعون الله و رسوله الئك سيرحمهم الله ان الله عزيز حكيم)
اين پيوند معنوى و روحانى كه بر اساس امر به معروف و نهى از منكر و اقامه نماز و اداء زكات و اطاعت‏خدا و پيامبرش، استوار است; سبب مى‏شود كه آنها نه تنها در اعمال و رفتار، بلكه در خلق و خوى خويش از يكديگر الهام بگيرند; و هر كدام سرمشق براى ديگرى باشند; و اگر مى‏خواهند همرنگ جماعت‏شوند، بايد همرنگ اين جماعت‏شوند، نه جماعتهاى گمراه و منحرفى كه بايد رابطه خود را از آنها بريد!
در واقع امر به معروف و نهى از منكر كه در سرلوحه برنامه‏هاى آنها - طبق آيه‏فوق - قرار گرفته، آنها را ملزم مى‏دارد كه مراقب اخلاق و اعمال يكديگر باشند; و اين خود كمك‏مؤثرى به تهذيب اخلاق و نفوس مى‏كند.
در هفتمين آيه، تفاوت خط مؤمنان و كافران تبيين شده است; مؤمنان، به خدا وابسته‏اند و از صفات جمال و جلال او سرمشق مى‏گيرند; و كافران به طاغوت وابسته بوده و اعمال و اخلاق آنها بازتابى از صفات طاغوت است; مى‏فرمايد : «خداوند، ولى و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده‏اند; آنها را از ظلمتها، به سوى نور خارج مى‏سازد; (اما) كسانى كه كافر شدند، اولياى آنها طاغوتها هستند كه آنها را از نور، به سوى ظلمتها بيرون مى‏برند; آنها اهل آتشند و هميشه در آن خواهند ماند.» (الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور و الذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون)
در اين آيه، خارج شدن از ظلمات به نور، به صورت نتيجه ولايت‏خداوند بر مؤمنان ذكر شده است، و خروج از نور به سوى ظلمتها از آثار ولايت طاغوت.
نور و ظلمت در اين آيه، معنى وسيعى دارد كه تمام نيكيها و بديها، خوبيها و زشتيها و فضائل رذائل را شامل مى‏شود.
آرى! آن كس كه در سايه ولايت «الله‏» قرار گيرد، هجرتش از رذائل به فضائل و از بديها به خوبيها آغاز مى‏گردد; زيرا سرمشق او در همه جا صفات جلال و جمال خداست. او به سوى پاكى مى‏رود، چرا كه ذات مقدس خدا از هر آلودگى و نقص، پاك و منزه است. او به سوى رحمت و رافت، و جود و سخاوت پيش مى‏رود، چرا كه ذات خداوند، رحمان و رحيم، و جواد و كريم است; و به همين ترتيب، حركت‏به سوى فضائل ديگر شروع مى‏شود، چرا كه نقطه اميد و مقصد و مقصود و معبود و محبوب، اوست.
درست عكس اين حركت، يعنى از فضائل به سوى رذائل از آن كسانى است كه طاغوت (بتهاى بى‏شعور و بى‏خاصيت و فاقد چشم و گوش و هوش، و همچنين انسانهاى طغيانگر و خود كامه) را ولى خود قرار داده‏اند.
در هشتمين آيه، قرآن مجيد همه مؤمنان را مخاطب ساخته و مى‏گويد : «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد تقواى الهى پيشه كنيد و (هميشه) با صادقان باشيد! (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين)
در حقيقت جمله دوم در آيه شريفه (كونوا مع الصادقين) تكميل جمله اول (اتقوا الله) است. آرى! براى پيمودن راه تقوا و پرهيزكارى، و پاكى ظاهر و باطن بايد همراه و همگام صادقان بود و در سايه آنها قدم برداشت.
در روايات فراوانى كه از طرق شيعه و اهل سنت در منابع معروف اسلامى آمده است، اين آيه تطبيق بر على عليه السلام يا همه اهل بيت : شده است.
اين روايات را مى‏توانيد در «الدر المنثور سيوطى‏» و «مناقب خوارزمى‏» و «دررالسمطين زرندى‏» و «شواهد التنزيل‏» حاكم حسكانى و كتب ديگر، مطالعه كنيد. (١)
«حافظ سليمان قندوزى‏» در «ينابيع المودة‏»، و «علامه حموينى‏» در «فرائد السمطين‏»، و «شيخ ابو الحسن كازرونى‏» در «شرف النبى‏» نيز بخشى از اين احاديث را آورده‏اند. (٢)
در يكى از اين احاديث مى‏خوانيم كه بعد از نزول آيه فوق، سلمان فارسى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله پرسيد : آيا اين آيه عام است‏يا خاص؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اما المامورون فعامة المؤمنين، و اما الصادقون فخاصة اخى على و اوصيائه من بعده الى يوم القيامة; ماموران به اين آيه، همه مؤمنانند، و اما صادقان، خصوص برادرم على عليه السلام و اوصياى بعد از او تا روز قيامت هستند!» (٣)
بديهى است اين همراهى و همگامى با على عليه السلام و اوصياى او كه تا روز قيامت تداوم دارد براى تمسك به رهبرى آنها و اقتدا در عمل و اخلاق و هدايت است.

نتيجه از مجموع آنچه در آيات بالا آمد كه بخشى از آيات تولى و تبرى است‏بخوبى استفاده مى‏شود كه مساله پيوند با ذات پاك خداوند و اولياءالله، و بريدن از ظالمان و فاسدان و طاغوتها، و در يك كلمه «حب فى الله و بغض فى الله‏» از اساسى‏ترين و اصولى‏ترين تعليمات قرآن است، كه اثر عميقى در مسائل اخلاقى دارد.
اين اصل قرآنى و اسلامى، در تمام مسايل زندگى انسان تاثير مستقيم دارد اعم از مسائل فردى و اجتماعى و دنيايى و آخرتى. و از جمله در مسائل اخلاقى كه مورد بحث ما است، نيز اثر فوق‏العاده‏اى دارد.
مؤمنان را مى‏سازد; آنها را تهذيب مى‏كند; و به آنها تعليم مى‏دهد كه در هر قدم، نيكان و پاكان مخصوصا پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم : را اسوه و قدوه و سرمشق خود قرار دهند; و اين از گامهاى‏مؤثر براى وصول به هدف آفرينش انسان يعنى تهذيب نفس و پرورش فضائل اخلاقى است.

تولى و تبرى در روايات اسلامى
احاديث‏بسيار فراوانى در كتب اسلامى اعم از شيعه و اهل سنت در زمينه حب فى الله و بغض فى الله و تولى و تبرى آمده است، و به قدرى در اين باره اهميت داده شده كه در كمتر چيزى نظير آن ديده مى‏شود.
بى شك اين اهميت‏به خاطر آثار مثبتى است كه پيوند دوستى با اولياء الله و دوستان خدا، و بيزارى از دشمنان حق، دارد; اين آثار مثبت هم در قدرت ايمان ظاهر مى‏شود و هم در تهذيب اخلاق، و هم در پاكى اعمال و تقوا.
اين احاديث نشان مى‏دهد كه بايد در طريق تهذيب نفس و سير و سلوك الى الله، هر كس پيشوا و مقتدايى را برگزيند.
در اينجا به بخشى از اين احاديث كه از كتب مختلف گلچين شده است اشاره مى‏شود :
١- در خطبه قاصعه تعبيرجالبى درباره پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله و على عليه السلام ديده مى‏شود; مى‏فرمايد : «و لقد قرن الله به صلى الله عليه و آله من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم، و محاسن اخلاق العالم، ليله و نهاره و لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امه يرفع لى فى كل يوم من اخلاقه علما و يامرنى بالاقتداء به; از همان زمان كه رسول‏خدا صلى الله عليه و آله از شير باز گرفته شد، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خويش را مامور ساخت تا شب و روز او را به راههاى مكارم اخلاق و صفات خوب انسانى سوق دهد; و من (هنگامى كه به حد رشد رسيدم نيز) همچون سايه به دنبال آن حضرت حركت مى‏كردم، و او هر روز نكته تازه‏اى از اخلاق نيك خود را براى من آشكار مى‏ساخت; و به من فرمان مى‏داد تا به او اقتدا كنم.» (٤)
اين حديث‏شريف كه بخشى از خطبه قاصعه را تشكيل مى‏دهد، اين حقيقت را روشن مى‏سازد كه حتى پيغمبرگرامى اسلام در آغاز كارش مقتدا و پيشوايى داشته كه بزرگترين فرشتگان الهى بوده است.
على عليه السلام نيز پيامبر صلى الله عليه و آله را مقتدا و پيشواى خود قرار داده بود و سايه به سايه او حركت مى‏كرد; و اين مقتداى بزرگوار هر روز درس تازه‏اى به على عليه السلام مى‏آموخت و چهره نوينى از اخلاق انسانى را به او نشان مى‏داد.
آنجا كه پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام در آغاز كارشان در برنامه سير الى‏الله نياز به پيشوا و مقتدا داشته باشند، تكليف ديگران پيداست.
٢- در روايت معروف «بنى‏الاسلام ...» كه با طرق متعدد با تفاوت مختصرى از معصومين(ع) نقل شده است اين موضوع بخوبى منعكس شده است; از جمله در حديثى كه يار وفادار امام باقر عليه السلام «زراره‏» از آن حضرت نقل كرده، مى‏خوانيم : «بنى‏الاسلام على خمسة اشياء، على الصلوة و الزكاة و الحج و الصوم والولاية، قال زرارة : فقلت : واى شى‏ء من ذلك افضل؟ فقال : الولاية افضل لانها مفتاحهن و الوالى هو الدليل عليهن; اسلام بر پنج پايه بنا شده : بر نماز و زكات و حج و روزه و ولايت (رهبرى معصومين)، زراره مى‏گويد : عرض كردم : كداميك از اينها افضل است؟ فرمود : ولايت افضل است، زيرا كليد همه آنها است، و والى و رهبر الهى راهنما به سوى چهار اصل ديگر است.» (٥)
از اين تعبير بخوبى استفاده مى‏شود كه ولايت و اقتدا به اولياء الله سبب احياء ساير برنامه‏هاى دينى و مسايل عبادى و فردى و اجتماعى است; و اين اشاره روشنى به تاثير مساله ولايت در امر تهذيب نفوس و تحصيل مكارم اخلاق مى‏باشد.
٣- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم : روزى پيامبر صلى الله عليه و آله به يارانش فرمود : «اى عرى الايمان اوثق؟ فقالوا : الله و رسوله اعلم و قال بعضهم الصلوة، و قال بعضهم الزكاة، و قال بعضهم الصيام، و قال بعضهم الحج و العمرة، و قال بعضهم الجهاد، فقال رسول‏الله صلى الله عليه و آله لكل ما قلتم فضل و ليس به، ولكن اوثق عرى الايمان الحب فى الله و البعض فى الله و تولى اولياء الله و التبرى من اعداء الله; كداميك از دستگيره‏هاى ايمان محكمتر و مطمئن‏تر است؟ ياران عرض كردند خدا و رسولش آگاهتر است، و بعضى گفتند نماز، و بعضى گفتند زكات و بعضى روزه، و بعضى حج و عمره، و بعضى جهاد! رسول‏خدا صلى الله عليه و آله فرمود : همه آنچه را گفتيد داراى فضيلت است ولى پاسخ سؤال من نيست; محكمترين و مطمئن‏ترين دستگيره‏هاى ايمان، دوستى براى خدا و دشمنى براى خداست، و دوست داشتن اولياء الله و تبرى از دشمنان خدا.» (٦)
پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله‏نخست‏بااين سؤال مهم،افكار مخاطبان را در اين مساله سرنوشت‏ساز به جنب و جوش در آورد - و اين كارى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله گاه قبل از القاء مسايل مهم انجام مى‏داد - گروهى اظهار بى‏اطلاعى كردند، و گروهى با شمردن يكى از اركان مهم اسلام پاسخ‏گفتند; ولى‏پيامبر صلى الله عليه و آله‏درعين تاكيد براهميت آن برنامه‏هاى مهم‏اسلامى،سخنان آنها را نفى‏كرد،سپس‏افزود : مطمئن‏ترين دستگيره ايمان، حب‏فى‏الله و بعض‏فى‏الله است!
تعبير به «دستگيره‏» در اينجا گويا اشاره به اين است كه مردم براى وصول به مقام قرب الى الله، بايد به وسيله‏اى چنگ بزنند و بالا بروند، كه از همه مهمتر و مطمئن‏تر، دستگيره حب فى الله و بغض فى الله است.
اين به خاطر آن است كه پيوند محبت‏با دوستان خدا و اقتدا و تاسى به اولياءعاملى است‏براى حركت در تمام زمينه‏هاى اعمال خير و صفات نيك.
بنابراين، با احياء اين اصل، اصول ديگر نيز زنده مى‏شود; و با ترك اين اصل، بقيه تضعيف يا نابود مى‏گردد.
٤- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم كه خطاب به يكى از يارانش به نام جابر كرد و فرمود : «اذا اردت ان تعلم ان فيك خيرا فانظرالى قلبك فان كان يحب اهل طاعة الله و يبغض اهل معصيته، ففيك خير، و الله يحبك; و ان كان يبغض اهل طاعة الله و يحب اهل معصيته، فليس فيك خير، و الله يبغضك و المرء مع من احب; هرگاه بخواهى بدانى در تو خير و نيكى وجود دارد يا نه؟ نگاهى به قلبت كن! اگر اهل اطاعت الهى را دوست مى‏دارد و اهل معصيت را دشمن مى‏شمرد، تو انسان خوبى هستى، و خدا تو را دوست دارد; و اگر اهل اطاعت الهى را دشمن مى‏دارد و اهل معصيتش را دوست مى‏دارد، نيكى در تو نيست، و خدا تو را دشمن مى‏دارد; و انسان با كسى است كه او را دوست مى‏دارد!» (٧)
جمله «والمرء مع من احب‏» اشاره لطيفى به اين واقعيت است كه هر انسانى از نظر خط و ربط اجتماعى و خلق و خو و صفات انسانى و همچنين سرنوشت نهايى در روز رستاخيز، با كسانى خواهد بود كه به آنها عشق مى‏ورزد و پيوند محبت دارد; و اين نشان مى‏دهد كه مساله «ولايت‏» در مباحث اخلاقى سرنوشت‏ساز است.
٥- در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام مى‏خوانيم كه رسول‏خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «ود المؤمن للمؤمن فى الله من اعظم شعب الايمان، الا و من احب فى الله وابغض فى الله و اعطى فى الله و منع فى الله فهو من اصفياء الله; محبت مؤمن نسبت‏به مؤمن به خاطر خدا از بزرگترين شاخه‏هاى ايمان است; (٨) آگاه باشيد كسى كه به خاطر خدا دوست‏بدارد و به خاطر خدا دشمن بدارد، به خاطر خدا ببخشد و به خاطر خدا خود دارى از بخشش كند، او از برگزيدگان خداست!» (٩)
٦- در حديث ديگرى از امام على‏بن‏الحسين عليه السلام مى‏خوانيم : اذا جمع الله عزوجل الاولين و الآخرين قام مناد فنادى يسمع الناس فيقول : اين المتحابون فى الله قال : فيقوم عنق من الناس فيقال لهم اذهبوا الى الجنة بغير حساب قال : فتلقاهم الملائكة فيقولون الى اين؟ فيقولون الى الجنة بغير حساب! قال فيقولون فاى ضرب انتم من الناس؟ فيقولون نحن المتحابون فى الله، قال فيقولون واى شى‏ء كانت اعمالكم؟ قالوا كنا نحب فى الله و نبغض فى الله، قال فيقولون نعم اجر العاملين!; هنگامى كه خداوند متعال اقوام اولين و آخرين را(در قيامت) جمع كند، ندا دهنده‏اى ندا مى‏دهد، به گونه‏اى كه به گوش همه مردم برسد، مى‏گويد كجا هستند آنهايى كه به خاطر خدا همديگر را دوست داشتند، فرمود در اين هنگام گروهى از مردم بر مى‏خيزند و به آنها گفته مى‏شود، بدون حساب به سوى بهشت‏برويد! فرمود : در اين موقع فرشتگان الهى از آنها استقبال مى‏كنند، مى‏گويند به كجا مى‏رويد؟ مى‏گويند : به بهشت‏بدون حساب! مى‏گويند شما از كدام گروه مردم هستيد؟ مى‏گويند ما كسانى هستيم كه به خاطر خدا يكديگر را دوست مى‏داشتيم، مى‏گويند، اعمال شما چه بود؟ مى‏گويند ما به خاطر خدا گروهى را دوست مى‏داشتيم و به خاطر خدا گروهى را دشمن مى‏داشتيم، فرشتگان مى‏گويند : چه خوب است پاداش عمل كنندگان!» (١٠)
تعبير «نعم اجرالعاملين‏» نشان مى‏دهد كه محبت‏با اولياء الله و دشمنى با اعداءالله سرچشمه اعمال نيك و پرهيز از اعمال بد است.
٧- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله چنين آمده است : «ان حول العرش منابر من نور عليها قوم لباسهم و وجوههم نور ليسوا بانبياء يغبطهم الانبياء و الشهداء قالوا يا رسول‏الله حل لنا قال : هم المتحابون فى الله و المتجالسون فى الله و المتزاورون فى الله; در اطراف عرش الهى منبرهايى از نور است كه بر آنها گروهى هستند كه لباسها و صورتهايشان از نور است; آنها پيامبر نيستند ولى پيامبران و شهداء به حال آنها غبطه مى‏خورند! عرض كردند : اى رسول‏خدا! اين مساله را ما براى حل كن (آنها چه كسانى هستند؟) فرمود : آنها كسانى هستند كه به خاطر خدا يكديگر را دوست دارند و براى خدا با يكديگر مجالست مى‏كنند، و براى خدا به ديدار هم مى‏روند!» (١١)
٨- در حديث ديگرى (يا در ادامه حديث‏بالا) مى‏خوانيم : پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود : «لو ان عبدين تحابا فى الله احدهما بالمشرق و الآخر بالمغرب لجمع الله بينهما يوم القيامة و قال النبى صلى الله عليه و آله افضل الاعمال الحب فى الله و البغض فى‏الله; اگر دو بنده (از بندگان خدا) يكديگر را به خاطر خدا دوست دارند، يكى در مشرق باشد و ديگرى در مغرب، خداوند آن دو را در قيامت در بهشت كنار هم قرار مى‏دهد، و فرمود : برترين اعمال حب فى الله و بغض فى الله است.» (١٢)
اين حديث نشان مى‏دهد كه محكمترين پيوند در ميان انسانها، پيوند مكتبى است، كه سبب همگونى در اخلاق و رفتارهاى انسانى مى‏شود; بديهى است آنها كه يكديگر را به خاطر خدا دوست دارند، صفات و افعال خداپسندانه را در يكديگر مى‏بينند، و همين حب فى الله و بغض فى الله گام‏مؤثرى براى تربيت نفوس آنها است.
٩- در حديث قدسى مى‏خوانيم : خداوند به موسى عليه السلام فرمود : «هل عملت لى عملا؟! قال صليت لك و صمت و تصدقت و ذكرت لك، قال الله تبارك و تعالى، و اما الصلوة فلك برهان، و الصوم جنة و الصدقة ظل، و الذكر نور، فاى عمل عملت لى؟! قال موسى : دلنى على العمل الذى هو لك، قال يا موسى هل واليت لى وليا و هل عاديت لى عدوا قط فعلم موسى ان افضل الاعمال الحب فى الله و البغض فى الله; آيا هرگز عملى براى من انجام داده‏اى؟ موسى عرض كرد : آرى! براى تو نماز خوانده‏ام، روزه گرفته‏ام، انفاق كرده‏ام و به ياد تو بوده‏ام; فرمود : اما نماز براى تو نشانه (ايمان) است، و روزه سپر آتش، و انفاق سايه‏اى در محشر، و ذكر خدا نور است; كدام عمل را براى من به جا آورده‏اى اى موسى! عرض كرد خداوندا! خودت مرا در اين مورد راهنمايى فرما! فرمود : آيا هرگز به خاطر من كسى را دوست داشته‏اى، و به خاطر من كسى را دشمن داشته‏اى؟ (در اينجا بود كه) موسى عليه السلام دانست‏برترين اعمال حب فى الله و بغض فى الله (دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا) است.» (١٣)
١٠- اين بحث را با حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام پايان مى‏دهيم (هر چند احاديث در اين زمينه، بسيار فراوان است.) فرمود : «من احب لله و ابغض لله و اعطى لله و منع لله فهو ممن كمل ايمانه; كسى كه به خاطر خدا دوست‏بدارد و به خاطر خدا دشمن بدارد، و به خاطر خدا ببخشد، و به خاطر خدا ترك بخشش كند، او از كسانى است كه ايمانش كامل شده است!» (١٤)
از احاديث دهگانه بالا استفاده مى‏شود كه در اسلام حساب مهمى براى حب فى الله و بغض فى الله باز شده است; تا آنجا كه به عنوان افضل اعمال، و نشانه كمال ايمان، و برتر از نماز و روزه و حج و جهاد، و انفاق فى سبيل الله معرفى شده و صاحبان اين صفت، پيشگامان در بهشتند، و مقاماتى دارند كه انبياء و شهداء به حال آنها غبطه مى‏خورند.
اين تعبيرات، پرده از نقش مهم مساله ولايت و تولى و تبرى، در تمام برنامه‏هاى دينى و الهى بر مى‏دارد; دليل آن هم روشن است; زيرا انسان پيشوايان بزرگ را به خاطر ايمان و تقوا و فضائل اخلاقى و اعمال صالحه ديگر، دوست مى‏دارد; با اين حال، چگونه ممكن است‏به آنان تاسى نكند، و همگام و همدل و همرنگ نشود!
اين همان است كه علماى اخلاق از آن به عنوان يك اصل اساسى در تهذيب نفوس ياد كرده‏اند; و پيروى و اقتدا كردن به انسان كاملى را شرط موفقيت در سير و سلوك الى الله مى‏دانند.
يكى از دلايل مهمى كه قرآن مجيد در هر مورد و در هر مناسبت از انبياى الهى سخن مى‏گويد و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و مسلمانان را دستور مى‏دهد كه به ياد آنها و تاريخ و زندگانى‏شان باشند، همين است كه از آنان الگو بگيرند و راه موفقيت و نجات را در تاريخ زندگى آنها بجويند.
اين نكته شايان توجه است كه انسانها معمولا داراى روح قهرمان پرورى هستند; يعنى، هركس مى‏خواهد به شخص بزرگى عشق بورزد، و او را در زندگى خود الگو قرار دهد; و در ابعاد مختلف زندگى به او اقتدا كند.
انتخاب چنين قهرمانى در سرنوشت انسان و شكل دادن به زندگى او تاثير فراوانى دارد; و با تغيير شناخت اين قهرمانها، زندگى ممكن است دگرگون شود.
بسيارى از افراد يا ملتها كه دستشان به دامان قهرمانان واقعى نرسيده، قهرمانان خيالى و افسانه‏اى براى خود ساخته‏اند، و در ادبيات و فرهنگ خود جايگاه مهمى براى آنها قائل‏شده‏اند.
محيط زندگى اجتماعى و تبليغات مطلوب و نامطلوب در گزينش قهرمانها مؤثر است.
اين قهرمانها ممكن است مردان الهى، رجال سياسى، چهره‏هاى ورزشى و يا حتى بازيگران فيلمها بوده باشند.
هدايت اين تمايل فطرى بشر به سوى قهرمانان واقعى و الگوهاى والاى انسانى مى‏تواند كمك‏مؤثرى به پرورش فضائل اخلاقى در فرد و جامعه بنمايد.
مساله ولايت اولياء الله در حقيقت در همين راستا است; و به همين دليل، آيات و روايات اسلامى - چنان‏كه ديديم - اهميت فوق‏العاده‏اى براى آن قائل شده است، و بدون آن، بقيه برنامه‏ها را ناقص و حتى در خطر مى‏شمرد.

داستان موسى و خضر
مساله انتخاب معلم و استاد و دليل راه در مسير تربيت نفوس و سير و سلوك الى‏الله به حدى اهميت دارد كه گاه انبياى الهى، در مقطع خاصى نيز مامور به اين انتخاب مى‏شدند.
داستان خضر و موسى عليه السلام در سوره كهف در قرآن مجيد كه داستانى بسيار پر معنى و پرمحتوا است، چهره‏اى از اين انتخاب است.
موسى عليه السلام مامور مى‏شود كه براى فرا گرفتن علومى - كه جنبه نظرى نداشت‏بلكه بيشتر جنبه عملى و اخلاقى داشت - نزد پيامبر و عالم بزرگ زمانش كه قرآن از او به عنوان «عبد من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما; بنده‏اى از بندگان ما كه او را مشمول رحمت‏خود ساخته و از سوى خود علم فراوانى به او تعليم داده بوديم.» ياد كرده‏است.
او بار سفر را بست و به سوى جايگاه خضر با يكى از يارانش به راه افتاد; حوادث اثناء راه بماند، هنگامى كه به خضر رسيد، پيشنهاد خود را به آن معلم بزرگ، مطرح كرد; او نگاهى به موسى عليه السلام افكند و گفت : «باور نمى‏كنم در برابر تعليمات من، صبر و شكيبايى داشته باشى!» ولى موسى عليه السلام قول شكيبايى داد.
سپس سه حادثه مهم يكى بعد از ديگرى اتفاق افتاد; نخست‏سوار بر كشتى شدند و «خضر» اقدام به سوراخ كردن كشتى كرد كه بانگ اعتراض موسى بر خاست، و خطر غرق شدن كشتى و اهلش را به خضر گوشزد نمود; ولى هنگامى كه خضر به او گفت : «من مى‏دانستم تو، توان شكيبائى ندارى! موسى از اعتراض خود پشيمان گشت و سكوت اختيار كرد، چرا كه قرار گذاشته بود لب به اعتراض نگشايد تا خضر خودش توضيح دهد.
چيزى نگذشت در مسير خود به نوجوانى برخورد كردند «خضر» بى‏مقدمه اقدام به قتل او كرد! منظره وحشتناك كشتن اين جوان ظاهرا بى‏گناه، موسى عليه السلام را سخت از كوره به در برد، و بار ديگر تعهد خود را فراموش كرد و زبان به اعتراض گشود، اعتراض شديدتر و رساتر از اعتراض نخستين، كه چرا انسان بى‏گناه و پاكى را بى آن‏كه مرتكب قتلى شده باشد كشتى؟ به يقين اين كار بسيار زشتى است!
براى دومين بار، خضر پيمان خود را با موسى عليه السلام ياد آور شد و به او گفت اگر بار سوم تكرار كنى هميشه از تو جدا خواهم شد; موسى فهميد كه در اين مورد سر مهمى نهفته است و سكوت اختيار كرد تا خضر خودش بموقع توضيح دهد.
چيزى نگذشت كه سومين حادثه رخ داد; آن دو وارد شهرى شدند، مردم شهر حتى حاضر به پذيرايى مختصر از آنان نشدند، ولى خضر عليه السلام به كنار ديوارى كه در حال فرو ريختن بود رسيد، آستين بالا زد و از موسى نيز كمك خواست تا ديوار را مرمت كند، و از فرو ريختن آن مانع شود; باز موسى عليه السلام پيمان خود را به فراموشى سپرد و به معلم خويش اعتراض كرد كه آيا اين دلسوزى در برابر آن بى‏مهرى منطقى است؟ اينجا بود كه خضر اعلام جدايى از موسى عليه السلام نمود، چرا كه سه بار پيمان شكيبايى را كه با خضر داشت‏شكسته بود; ولى پيش از آن كه جدا شوند، اسرار كارهاى سه‏گانه خود را براى او برشمرد و پرده از آن برداشت.
در مورد كشتى گفت : پادشاهى ظالم و جبار، كشتيهاى سالم را غصب مى‏كرد و من كشتى را معيوب ساختم تا مورد توجه او قرار نگيرد; زيرا كشتى تعلق به گروهى از مستضعفان داشت و وسيله ارتزاق آنها را تشكيل مى‏داد.
جوان مقتول فردى كافر و مرتد و اغواگر بود و مستحق اعدام، و بيم آن مى‏رفت كه پدر و مادرش را تحت فشار قرار دهد و از دين خدا بيرون برد.
و اما آن ديوار متعلق به دو نوجوان يتيم در آن شهر بود، و زير آن گنجى متعلق به آنهانهفته بود; و چون پدرشان مرد صالحى بود، خدا مى‏خواست اين گنج را براى آنها حفظ كند; سپس به او حالى كرد كه من اين كارها را خود سرانه نكردم; همه به فرمان پروردگاربود! (١٥)
در اينجا موسى عليه السلام از خضر جدا شد، در حالى كه كوله‏بارى از علم و آگاهى و اخلاق را همراه خود مى‏برد.
او بخوبى درسهاى زير را از مكتب آن معلم بزرگ و مربى اخلاق فرا گرفت :
١- پيدا كردن رهبرى آگاه و فرزانه، و بهره گيرى از علم و اخلاق او تا آن حد اهميت دارد كه پيامبر اولوالعزمى همچون موسى - بطور نمادين - مامور مى‏شود كه راه دور و درازى را براى حضور در محضر او، و اقتباس از چراغ پر فروغش، بپيمايد.
٢- در كارها نبايد عجله كرد، چرا كه بسيارى از امور، نياز به فرصت مناسب دارد; گفته‏اند : «الامور مرهونة باوقاتها!»
٣- حوادثى كه در اطراف ما رخ مى‏دهد ممكن است چهره‏اى در ظاهر و چهره‏اى در باطن داشته باشند; هرگز نبايد به چهره ظاهرى رويدادهاى ناخوش آيند قناعت كرد و عجولانه قضاوت نمود; بلكه بايد ماوراى چهره‏هاى ظاهرى را نيز از نظر دور نداشت.
٤- شكستن پيمانهاى معنوى بطور مكرر، ممكن است انسان را براى هميشه از فوائد و بركاتى محروم سازد!
٥- حمايت از مستضعفان، خيرخواهى يتيمان و مبارزه با ظالمان و كافران اغواگر، وظيفه‏اى است كه هر بهائى را مى‏توان در برابر آن پرداخت.
٦- انسان هر قدر عالم و آگاه باشد، نبايد به علم و دانش خويش مغرور گردد و تصور كند ماوراى علوم او علوم ديگرى نيست; چرا كه اين تصور او را از رسيدن به كمالات بيشتر باز مى‏دارد.
٧- خداوند بزرگ در اين عالم هستى، ماموران ويژه‏اى دارد كه آنها را بى‏سروصدا به يارى بندگان مظلوم و با اخلاص مى‏فرستد، تا از طرق مختلف آنان را يارى كنند، و اينها از الطاف خفيه الهيه است كه هر انسان با ايمانى مى‏تواند در انتظار آن باشد
و فوائد و بركات ديگر.
اين داستان خواه جنبه آموزش واقعى براى موسى عليه السلام داشته باشد و يا جنبه سرمشق براى ديگران، هر چه باشد، در مورد مطلبى كه ما به دنبال آن هستيم تفاوتى نمى‏كند.
كوتاه سخن اين كه : نياز به رهبر و دليل راه در طريق افزايش علم و تهذيب نفوس نيازى ست‏حتمى و غير قابل انكار!

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١- و ٢- براى توضيح بيشتر به كتاب پيام قرآن، جلد٩، مراجعه كنيد.
٣- ينابيع المودة، .
٤- نهج البلاغه، خطبه ١٩٢.
٥- اصول كافى، جلد ٢، .
٦- اصول كافى، جلد ٢، ، حديث‏٦.
٧- اصول كافى، جلد ٢، صفحه‏١٢٦.
٨- در مصباح اللغه آمده است كه شعبه به معنى شاخه درخت است و جمع آن شعب مى‏باشد.
٩- بحار، جلد٦٦، صفحه‏٢٤٠، حديث ١٤.
١٠- همان مدرك، ،حديث‏١٩ - اصول كافى، جلد ٢، صفحه‏١٢٦.
١١- بحار، جلد٦٦، ، حديث ٣٢.
١٢- همان مدرك.
١٣- بحار، جلد٦٦، ، حديث‏٣٣.
١٤- همان مدرك ، حديث ١٠.
١٥- مضمون آيات ٦٠ تا ٨٢ سوره كهف و روايات اسلامى (با تلخيص).

۱۵
اخلاق در قرآن فصل چهاردهم : چهره ديگر ولايت و تاثير آن در تهذيب نفوس!

تاثير گذارى اعتقاد به ولايت‏بر اخلاق و نفوذ آن در مسايل مربوط به تهذيب نفس، و سير و سلوك الى‏الله، تنها از جهت اسوه بودن اولياءالله و هدايتهاى آنها از طريق گفتار و رفتار نيست; بلكه به عقيده جمعى از بزرگان و دانشمندان، نوعى ديگر از ولايت وجود دارد كه از شاخه‏هاى ولايت تكوينى محسوب مى‏شود، و از نفوذ معنوى مستقيم رهبران الهى، در تربيت نفوس آماده از طريق ارتباط پيوندهاى روحانى خبر مى‏دهد.
توضيح اين كه : پيامبر صلى الله عليه و آله و امام معصوم عليه السلام به منزله قلب تپنده جامعه انسانى هستند; هر عضوى از اعضاء اين پيكر با آن قلب ارتباط بيشترى و هماهنگى افزونترى داشته باشد، بهره بيشترى مى‏گيرد; يا به منزله خورشيد درخشانى هستند كه اگر ابرهاى تيره و تار كبر و غرور و خود بينى و هواى نفس كنار برود، تابش آفتاب وجود آنان به شاخسار ارواح آدميان،سبب رشد و نمو آنها مى‏گردد، و برگ و گل و ميوه مى‏آورد.
در اينجا، ولايت‏شكل ديگرى به خود مى‏گيرد، و از دايره تصرفات ظاهرى فراتر مى‏رود و سخن از تاثير مرموز و ناپيدايى به ميان مى‏آيد كه با آنچه تاكنون گفته‏ايم متفاوت است.
قرآن مجيد مى‏گويد : «يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا; اى پيغمبر! ما تو را گواه فرستاديم و بشارت دهنده و انذار كننده، و تو را دعوت كننده به سوى خدا به فرمان او قرار داديم، و چراغى پرفروغ و روشنى بخش.» (١)
اين چراغ پرفروغ و خورشيد تابان هم مسير راه را روشن مى‏سازد تا انسان راه را از چاه باز يابد، و شاهراه را از پرتگاه بشناسد و در آن سقوط نكند;
و هم اين نور الهى بطور ناخودآگاه در وجود انسانها اثر مى‏گذارد، و نفوس را پرورش داده و به سوى تكامل مى‏برد.
حديث معروف «هشام به حكم‏» كه براى مناظره با «عمرو بن عبيد» (عالم علم كلام و عقائد اهل سنت) به بصره رفت، و او را با بيان منطقى زيبايى به اعتراف به لزوم وجود امام در هر عصر و زمان وادار نمود، گواه ديگرى بر اين معنى است.
او وارد مسجد بصره شد; صفوف مردم كه اطراف عمرو بن عبيد را گرفته بودند شكاف و پيش رفت و رو به سوى او كرده و گفت : من مرد غريبى هستم سؤالى دارم اجازه مى‏فرمايى؟
عمرو گفت : آرى!
هشام گفت : آيا چشم دارى؟
عمرو گفت : فرزندم! اين چه سؤالى است مى‏كنى؟ و چيزى را كه با چشم خود مى‏بينى چگونه از آن پرسش مى‏كنى؟!
هشام گفت : سؤالات من از همين قبيل است; اگر اجازه مى‏دهى ادامه دهم؟
عمرو از روى غرور گفت : بپرس، هر چند سؤالى احمقانه باشد!
سپس هشام سؤال خود را تكرار كرد.
هنگامى كه جواب مثبت از عمرو شنيد، پرسيد : با چشمت چه مى‏كنى؟
گفت : رنگها و انسانها را مى‏بينم.
سپس سؤال از دهان، و گوش و بينى كرد و جوابهاى ساده‏اى از عمرو شنيد!
در پايان گفت : آيا قلب (عقل) هم دارى و با آن چه مى‏كنى؟!
گفت : تمام پيامهايى را كه از اين جوارح و اعضاى من مى‏رسد با آن تشخيص مى‏دهم. (و هركدام را در جاى خود به كار مى‏گيرم.)
هشام در آخرين و مهمترين سؤال مقدماتى خود پرسيد : آيا وجود اعضاء و حواس، ما را از قلب و عقل بى‏نياز نمى‏كند؟
گفت : نه. زيرا اعضاء و حواس ممكن است گرفتار خطا و اشتباهى شود; اين قلب است كه آنها را از خطا باز مى‏دارد.
اينجا بود كه هشام رشته اصلى سخن را به دست گرفت و گفت : «اى ابامروان! (ابامروان كنيه عمرو بن عبيد بود.) هنگامى كه خداوند متعال اعضا و حواس انسان را بدون امام و رهبر و راهنمايى قرار نداده، چگونه ممكن است جهان انسانيت را در شك و ترديد و اختلاف بگذارد، و امامى براى اين پيكر بزرگ قرار ندهد؟»
عمرو بن عبيد در اينجا متوجه نكته اصلى بحث‏شد و سكوت اختيار كرد، و بعد فهميد كه اين جوان پرسش كننده، همان هشام بن حكم معروف است، او را در كنار خود نشاند، و احترام شايانى نمود.
امام صادق عليه السلام بعد از شنيدن اين ماجرا در حالى كه خنده بر لب داشت‏به هشام فرمود : «چه كسى اين منطق را به تو ياد داده است؟»
هشام عرض كرد : بهره‏اى است كه از مكتب شما آموخته‏ام.
امام صادق عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند اين سخنى است كه در صحف ابراهيم و موسى عليه السلام آمده است.» (٢)
آرى! امام به منزله قلب عالم انسانيت است و اين حديث مى‏تواند اشاره به ولايت و هدايتهاى تشريعى او باشد يا تكوينى يا هر دو .
حديث معروف ابوبصير و همسايه توبه كارش گواه ديگرى بر اين مطلب است :
او مى‏گويد : همسايه‏اى داشتم كه از كارگزاران حكومت ظالم (بنى اميه يا بنى عباس) بود و اموال فراوانى از اين طريق فراهم ساخته و به عيش و نوش لهو و شرابخوارى و دعوت گروههاى فساد به اين مجالس مشغول بود; بارها شكايت او را به خودش كردم ولى ست‏برنداشت هنگامى كه زياد اصرار كردم گفت : اى مرد! من مردى مبتلا و آلوده به گناهم و تو مرد پاكى هستى، اگر شرح حال مرا براى دوست‏بزرگوارت، امام صادق عليه السلام بازگويى اميدوارم كه خدا مرا بدين وسيله نجات دهد.
سخن او در دل من اثر كرد; هنگامى كه خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و حال او را باز گفتم; فرمود : هنگامى كه به كوفه باز مى‏گردى او به ديدار تو مى‏آيد; به او بگو : جعفر بن‏محمد براى تو پيام فرستاده و گفته است كارهاى گناه آلوده‏ات را رها كن و من بهشت را براى تو ضامن مى‏شوم!
ابوبصير مى‏گويد : هنگامى كه به كوفه بازگشتم در ميان كسانى كه از من ديدن كردند، او بود; هنگامى كه مى‏خواست‏برخيزد، گفتم : بنشين تا منزل خلوت شود، كارى با تو دارم. هنگامى كه منزل خلوت شد به او گفتم اى مرد! شرح حال تو را براى امام صادق عليه السلام گفتم، فرمود : سلام مرا به او برسان و بگو اعمال زشت‏خود را ترك كند و من براى او ضامن بهشتم!
همسايه‏ام سخت منقلب شد و گريه كرد; سپس گفت : تو را به خدا جعفربن‏محمد چنين سخنى را به تو گفته است؟! ابو بصير مى‏گويد سوگند ياد كردم كه او چنين پيامى را براى تو فرستاده است!
آن مرد گفت : همين كافى است و رفت!
پس از چند روز به سراغ من فرستاد; ديدم پشت در خانه‏اش در حالى كه بدنش (تقريبا) برهنه است ايستاده و مى‏گويد : اى ابو بصير! چيزى در منزل من (از اموال حرام) باقى نمانده مگر اين كه از آن خارج شدم. (آنچه را كه صاحبانش را مى‏شناختم به آنها دادم و بقيه را به نيازمندان بخشيدم.) و تو مى‏بينى اكنون من در چه حالتم!
ابو بصير مى‏گويد من از برادران شيعه لباس (و ساير نيازمنديهاى زندگى) را براى او جمع آورى كردم; مدتى گذشت كه باز به سراغ من فرستاد كه بيمارم نزد من بيا! من مرتب به او سر مى‏زدم و براى درمان او مى‏كوشيدم. (ولى درمانها سودى نبخشيد) و سرانجام او در آستانه مرگ قرار گرفت.
من در كنار او نشسته بودم و او در حال رحلت از دنيا، بى‏هوش شد; هنگامى كه به هوش آمد، صدا زد اى ابو بصير! يار بزرگوارت به عهد خود وفا كرد! اين سخن را گفت و جان به جان آفرين تسليم نمود.
مدتى بعد به زيارت خانه خدا رفتم; سپس براى زيارت امام صادق عليه السلام به در خانه آن حضرت آمدم و اجازه ورود خواستم; هنگامى كه وارد شدم در حالى كه يك پاى من در دالان خانه و پاى ديگرم در حياط خانه بود، امام عليه السلام بدون مقدمه از داخل اطاق صدا زد اى ابو بصير! ما به عهدى كه با دوست تو كرده بوديم وفا كرديم! (او نيز به عهد خود وفاكرد.) (٣)
درست است كه ممكن است اين حديث جنبه يك توبه عادى و معمولى داشته باشد، ولى با توجه به آلودگى فوق‏العاده آن مرد گنهكار و اعتراف خودش به اين كه بدون نظر و عنايت امام قدرت بر تصميم گيرى و نجات از چنگال شيطان را نداشت، اين احتمال بسيار قوى به نظر مى‏رسد كه اين انقلاب و دگرگونى در آن مرد آلوده ولى آماده، با تصرف معنوى امام صورت گرفت; زيرا در اعماق قلبش نقطه روشنى از ولايت داشت و همان نقطه نورانى سبب شد كه امام عليه السلام به او توجه و در او تصرفى كند و او نجات يابد!
نمونه ديگرى از اين تاثير معنوى و ولايت تكوينى در تهذيب نفوس آماده همان موردى است كه مرحوم علامه مجلسى در «بحارالانوار» نقل مى‏كند، مى‏گويد :
«در آن هنگام كه موسى بن جعفر عليه السلام در زندان هارون بود; هارون كنيزى زيبا و صاحب جمال به خدمتش فرستاد (البته در ظاهر براى خدمت‏بود و در باطن به پندار خودش فريب دادن امام عليه السلام از طريق آن كنيز بود) هنگامى كه امام متوجه او شد، همان جمله‏اى را كه سليمان عليه السلام در مورد هداياى «ملكه سبا» گفته بود بيان فرمود : «بل انتم بهديتكم تفرحون; شما هستيد كه بر هدايايتان خوشحال مى‏شويد! (٤)
«سپس افزود : من نيازى به اين كنيز و مانند آن ندارم.
«هارون از اين مساله خشمناك شد، فرستاده خود را نزد آن حضرت فرستاد و گفت‏به او بگو ما با ميل و رضاى تو، تو را حبس نكرديم; و با ميل تو، تو را دستگير نساختيم; كنيزك را نزد او بگذار و برگرد!
«مدتى گذشت، هارون خادمش را فرستاد تا از وضع حال كنيز با خبر شود. (آيا توانسته است در امام نفوذ كند يا نه؟) خادم برگشت و گفت كنيز را در حال سجده براى پروردگار ديدم! سر از سجده بر نمى‏داشت و پيوسته مى‏گفت : قدوس سبحانك سبحانك!
«هارون گفت : به خدا سوگند موسى بن جعفر عليه السلام او را سحر كرده! كنيز را نزد من بياوريد! هنگامى كه او را نزد هارون آوردند بدنش (از خوف خدا) مى‏لرزيد و چشمش به سوى آسمان بود.
«هارون گفت : جريان تو چيست؟
«كنيز گفت : من حال تازه‏اى پيدا كرده‏ام; نزد آن حضرت بودم و او پيوسته شب و روز نماز مى‏خواند; هنگامى كه سلام نماز را گفت در حالى كه تسبيح و تقديس خدا مى‏كرد، عرض كردم مولاى من! آيا حاجتى دارى انجام دهم؟ فرمود : من چه حاجتى به تو دارم؟ گفتم : مرا براى انجام حوائج‏شما فرستاده‏اند!
«اشاره به نقطه‏اى كرد و فرمود اينها چه مى‏كنند؟ كنيز مى‏گويد : من نگاه كردم، چشمم به باغى افتاد پر از گلها كه اول و آخر آن پيدا نبود; جايگاههائى در آن ديدم كه همه با فرشهاى ابريشمين مفروش بود; خادمانى بسيار زيبا كه مانند آنها را نديده بودم آماده خدمت‏بودند; لباسهاى بى نظيرى از حرير سبز در تن داشتند، و تاجهايى از در و ياقوت بر سر، و در دستهايشان ظرفها و حوله‏هايى براى شستن و خشك كردن بود; و نيز انواع غذاها را در آنجا آماده ديدم; من به سجده افتادم و همچنان در سجده بودم تا اين خادم مرا بلند كرد، هنگامى كه سر برداشتم خود را در جاى اول ديدم!
«هارون گفت : اى خبيثه! شايد سجده كرده‏اى و به خواب رفته‏اى و آنچه ديدى در خواب ديدى! كنيز گفت : نه به خدا قسم اى مولاى من! من قبلا اين صحنه‏ها را ديدم، سپس به خاطر آن سجده كردم! هارون‏الرشيد به خادم گفت : اين زن خبيث را بگير و نزد خود نگاه دار، تا احدى اين داستان را از او نشنود!
«كنيز بلافاصله مشغول نماز شد; هنگامى كه از او سؤال كردند چرا چنين مى‏كنى؟ گفت : اين گونه عبد صالح (موسى بن جعفر عليه السلام) را يافتم. هنگامى كه توضيح بيشترى خواستند، گفت : در آن زمان كه آن صحنه‏ها را ديدم حوريان بهشتى به من گفتند : از بنده صالح خدا دور شو تا ما وارد شويم، ما خدمتكار او هستيم نه تو!
«كنيز پيوسته در اين حال بود تا از دنيا رفت.» (٥)
در اين داستان به نمونه ديگرى از نفوذ معنوى امام عليه السلام در كنيزى كه آمادگى براى پرورش و تربيت روحى داشت‏برخورد مى‏كنيم كه تاثير معنوى و هدايت روحانى پيشواى بزرگى مانند موسى بن جعفر عليه السلام را در دست پروردگان خود به روشنى بيان مى‏كند.
كوتاه سخن اين كه، در تاريخ پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم : مواردى ديده مى‏شود كه افرادى با يك برخورد با آنان، بكلى دگرگون شدند و تغيير مسير دادند; تغييراتى كه برحسب ظاهر و با اسباب عادى امكان پذير نبوده است. اين نشان مى‏دهد كه آن انسانهاى كامل عنايتى در حق اين اشخاص كرده و آنان را دگرگون ساخته‏اند; و ما از اين تصرف، به نوعى ولايت تكوينى تعبير مى‏كنيم.
بديهى است اين عنايات، بى‏حساب نيست و حتما نقطه قوتى در شخص مورد عنايت وجود داشته كه مشمول عنايت پيامبر صلى الله عليه و آله و يا امام معصوم عليه السلام واقع شده‏اند.

سخنى از علامه شهيد مطهرى
در اينجا رشته سخن را به دست علامه شهيد، مرحوم مطهرى، مى‏سپاريم. او در كتاب «ولاءها و ولايتها» مى‏گويد : «اين دو واژه معمولا در چهار مورد استعمال مى‏شود : ولاء محبت (عشق و علاقه به اهل‏بيت)، و ولاء امامت‏به معنى الگو قرار دادن امامان براى اعمال و رفتار خويش، و ولاء زعامت‏به معنى حق رهبرى اجتماعى و سياسى امامان، و ولاء تصرف يا ولاء معنوى كه بالاترين مراحل، ولاء تصرف است‏».
سپس بعد از توضيحاتى درباره معنى اول و دوم و سوم، به توضيح معنى چهارم مى‏پردازد كه مربوط به بحث ما است; مى‏گويد : «ولايت‏يا تصرف معنوى نوعى اقتدار و تسلط فوق‏العاده تكوينى است; به اين معنى كه، انسان بر اثر پيمودن طريق عبوديت و بندگى خدا، به مقام قرب معنوى الهى نائل مى‏گردد; و نتيجه وصول به اين مقام اين است كه به صورت انسان كاملى در مى‏آيد كه قافله سالار معنويات، مسلط بر ضمائر، و شاهد بر اعمال، و حجت زمان مى‏شود!
«از نظر شيعه در هر زمان يك انسان كامل كه نفوذ غيبى بر جهان و انسان دارد و ناظر بر ارواح و قلوب است وجود دارد كه نام او حجت‏خداست.
«مقصود از ولايت تصرف يا ولايت تكوينى اين نيست كه بعضى از جهال پنداشته‏اند كه انسانى از انسانها سمت‏سرپرستى و قيموميت نسبت‏به جهان پيدا كند، بطورى كه او گرداننده زمين و آسمان و خالق و رازق از جانب الله بوده باشد!
«درست است كه اين اعتقاد شرك نيست و شبيه چيزى است كه قرآن درباره ملائكه مدبرات امرا و مقسمات امرا به اذن الله بيان فرموده، ولى قرآن به ما مى‏گويد : مساله خلقت و رزق را و زنده كردن و ميراندن و غير آن، به غير خدا نسبت ندهيم.
«بلكه منظور اين است كه انسان كامل به خاطر قرب به پروردگار به جائى مى‏رسد كه داراى ولايت‏بر تصرف در (بعضى امور) جهان مى‏شود.
سپس مى‏افزايد : «در اينجا كافى است كه اشاره اجمالى به اين مطلب بنمائيم و پايه‏هاى اين طرز فكر را با توجه به معانى و مفاهيم قرآنى روشن سازيم تا گروهى خيال نكنند كه اين يك سخن قلندرى است.
«شك نيست كه مساله ولايت‏به معنى چهارم از مسائل عرفانى است، ولى اين دليل نمى‏شود كه چون يك مساله عرفانى است مردود قلمداد شود.»
سپس با توضيحات فراوانى درباره قرب خداوند و آثار آن چنين نتيجه‏گيرى مى‏كند :
«بنابراين محال است كه انسان بر اثر طاعت و بندگى و پيمودن طريق بندگى خدا به مقام فرشتگان نرسد، يا بالاتر از فرشته نرود، و يا لااقل در حد فرشتگان از كمالات هستى بهره‏مند نباشد (فرشتگانى كه قدرت تدبير و تصرف در جهان هستى به اذن الله دارند.)» (٦)
از اين سخن مى‏توان چنين نتيجه گرفت كه رابطه معنوى با اين انسانهاى كامل مى‏تواند سبب نفوذ و تصرف آنان در انسانها آماده گردد; و تدريجا آنها را از رذائل اخلاقى دور كرده و به فضائل و كمالات نزديك سازد.

سوء استفاده‏ها
هميشه و در هر عصر و زمان و در ميان هر قوم و ملتى، از مفاهيم صحيح و سازنده سوء استفاده‏هائى شده است; ولى هرگز اين بهره‏گيريهاى نادرست لطمه‏اى به صحت و قداست اصل مطلب نمى‏زند.
مساله رهبرى اخلاقى و لزوم استفاده از اساتيد عمومى و خصوصى براى بهتر پيمودن راه تهذيب نفس و سير و سلوك الى الله نيز از اين قاعده كلى مستثنا نبوده است.
گروهى از صوفيه خود را به عنوان «مرشد»، «شيخ‏»، «پير طريقت‏» و «قطب‏» عنوان كرده و افراد را به پيروى بى‏قيد و شرط از خود دعوت مى‏كنند، و تا آنجا پيش رفته‏اند كه گفته‏اند اگر از پير طريقت كارهايى كه بر خلاف شرع ببينى زنهار، كه خرده نگيرى، چرا كه با روح تسليم در برابر او مخالفت دارد!
«غزالى‏» كه تمايل او به صوفيه از كلماتش در فصول مختلف كتاب «احياءالعلوم‏» نمايان است، و فرق صوفيه او را از بزرگان خويش مى‏شمارند، در فصل ٥١ از جلد پنجم احياءالعلوم، در باب پنجم، چنين مى‏گويد :
«ادب مريدان، در برابر شيوخ خود در نزد صوفيه از مهمترين آداب است; مريد در برابر شيخ بايد مسلوب‏الاختيار! باشد و در جان و مال خويش جز به فرمان او تصرف نكند.... بهترين ادب مريد در برابر شيخ، سكوت و خمود و جمود است; تا اين كه شيخ خودش آنچه را از كردار و رفتار صلاح مى‏داند به او پيشنهاد كند ... هرگاه كار خلافى از شيخ ببيند و مطلب بر او مشكل شود، به ياد داستان موسى و خضر بيفتد كه خضر اعمالى انجام داد كه موسى آنها را منكر مى‏شمرد ولى هنگامى كه خضر سر آن را فاش كرد، موسى از انكارش بازگشت; بنابراين، شيخ هر كارى انجام دهد، عذرى به زبان علم و حكمت دارد!» (٧)
شيخ عطار در شرح حال يوسف ابن حسين رازى مى‏نويسد : هنگامى كه ذى‏النون مصرى (مرشد او) به او دستور داد كه از مصر خارج شده و به شهر خود بازگردد، يوسف دستورى از او خواست; ذى‏النون گفت : هر چه خوانده‏اى فراموش كن! و هر چه نوشته‏اى بشوى تا حجاب برخيزد!
از ابو سعيد نقل شده كه (به مريدان) مى‏گفت : راس هذا الامر كبس المحابر و خرق الدفاتر و نسيان العلم; اساس اين كار (تصوف) جمع كردن دوات و مركب و پاره كردن دفترها (و كتابها) و فراموش نمودن علم است!» (٨)
در حالات «ابو سعيد كندى‏» آمده است كه در خانقاهى منزل داشت و در جمع دراويش به سر مى‏برد و گاهى در پنهانى به حوزه درس وارد مى‏شد; روزى در خانقاه دواتش از جيبش بيرون افتد و رازش كشف شد (و معلوم شد دنبال تحصيل علم است.); يكى از صوفيان به او گفت : عورت خويش را پنهان دار! (٩)
بى شك جوى كه بر آن خانقاه حاكم بود نتيجه تعليمات مرشد و راهنماى آن جمع‏است.
اين در حالى است كه در حديث معروف و مشهورى كه در اسلام آمده است مى‏خوانيم كه امام صادق عليه السلام از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى‏كند كه فرمود : «وزن مداد العلماء بدماء الشهداء فيرجح مداد العلماء على دماء الشهداء; روز قيامت مركبهاى (نوك قلمهاى) علما و دانشمندان با خونهاى شهيدان در ترازوى سنجنش اعمال مقايسه مى‏شود و مركبهاى دانشمندان بر خونهاى شهيدان برترى مى‏گيرد!» (١٠)
ببين تفاوت راه از كجاست تا به كجا!
براى اين كه روشن شود هنگامى كه كار به دست نااهل بيفتد چگونه از يك مساله منطقى و شرعى با ايجاد تحريفها و دگرگونيها سوء استفاده مى‏شود، كافى است كه به سخنى كه «كيوان قزوينى‏» (ملقب به «منصور عليشاه‏» كه خود از اقطاب صوفيه بود) در حدود اختيار قطب، آورده است، توجه كنيد!
او مى‏گويد : حدود ادعاى قطب ده ماده است :
١- من داراى همان باطن ولايت هستم كه خاتم‏الانبياء داشت! ... جز اين كه او مؤسس بود و من مروج و مدير و نگهبانم!
٢- من مى‏توانم عده‏اى را تكميل كنم به گونه‏اى كه روح قبائح را در تن آنها بميرانم يا از تن آنها بيرون كرده به تن ديگران (كفار) بيندازم!
٣- من از قيود طبع و نفس آزادم!
٤- همه عبادات و معاملات مريدان بايد به اجازه من باشد!
٥- هر نامى را كه به مريدان تلقين كنم و اجازه دهم به دل يا به زبان بگويند، آن اسم خدا مى‏شود و بقيه از درجه اعتبار ساقط است!
٦- معارف دينى و عقائد قلبى اگر با امضاء من باشد مطابق واقع است، والا عين خطااست!
٧- من «مفترض الطاعة و لازم الخدمة و لازم الحفظ‏» هستم!
٨- من در عقائد خود آزادم!
٩- من هميشه حاضر و ناظر احوال قلبى مريدم!
١٠- من تقسيم كننده بهشت و دوزخم! (١١)
اين سخنان كه به هذيان شبيه‏تر است تا به بحث منطقى، گرچه شايد مورد قبول همه صوفيان نباشد ولى همين اندازه كه مى‏بينيم كسى كه خود را قطب مى‏دانسته به خود اجازه مى‏دهد چنين ترهاتى بگويد و چنان اختياراتى براى اقطاب قائل شود كه حتى پيامبران بزرگ الهى مدعى‏آن نبودند;كافى است كه بدانيم سوء استفاده كردن از مساله نياز به‏معلم و مربى در امر سير و سلوك و تهذيب اخلاق ممكن است چه عواقب شومى به بار آورد.
اين ادعاها كه قسمتى از آن مخصوص انبياء است و قسمتى از آن را هيچ پيامبر و امامى هم ادعا نكرده، هركس مختصر آگاهى نسبت‏به مسائل مذهبى داشته باشد متوجه عمق خطر فاجعه مى‏كند.
اگر كتابهاى اهل تصوف را مانند : «تذكرة‏الاولياء شيخ عطار» و «تاريخ تصوف‏» و «نفحات الانس‏» و بعضى از بحثهاى احياءالعلوم را به دقت‏بررسى كنيم به ادعاهائى در مورد اقطاب برخورد مى‏كنيم كه راستى وحشتناك است; و همين امور است كه محققان علم كلام و فقهاى شيعه را وا داشته است كه در مقابل اين گروه موضع‏گيرى‏هاى سختى داشته باشند; همان موضع‏گيرى‏هايى كه گاه براى افراد ناآگاه ناراحت كننده است، ولى آگاهان مى‏دانند كه اگر جلو اين ادعاها رها شود، كارى بر سر اصول و فروع اسلام و اخلاق مى‏آورند كه چيزى از آن باقى نمى‏ماند!
در اينجا به پايان بحث درباره كليات مسائل اخلاقى در سايه آيات قرآن مجيد مى‏رسيم; بحثهايى كه اساس و پايه‏هاى اصلى در علم اخلاق و تهذيب نفس را تشكيل مى‏دهد و در پرتو آن راههاى روشنى به سوى بحثهاى آينده كه از تك تك فضائل و رذائل اخلاقى سخن مى‏گويد، گشوده مى‏شود.
بارالها!
رسيدن به اوج فضائل اخلاقى و راه يافتن بر بساط قرب ذات پاك تو، جز به يارى تو ممكن نيست; ما را در اين راه يارى فرما! و به مقام قرب عباد صالحين خود برسان! و صاحب نفس مطمئنه‏اى بگردان كه شايستگى خطاب «فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى‏» را پيدا كنيم!
خداوندا!
دام شيطان بسيار سخت و سهمگين است، و هواى نفس دشمن خطرناكى است; رذائل اخلاقى همچون خارهاى جانگداز مغيلان روح ما را آزار مى‏دهد، تنها عنايات خاص تو است كه مى‏تواند ما را از چنگال آن دام و آن هوى و هوسها و آن خارهاى جانگداز رهايى بخشد.
پروردگارا!
در پايان اين سخن، خود را به تو مى‏سپاريم و دعاى معروف و بسيار پر محتواى پيامبر گرامى‏ات را زمزمه مى‏كنيم و مى‏گوييم : «اللهم لاتكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا» (١٢)

*****
پايان جلد اول اخلاق در قرآن
٢٤/٣/١٣٧٦
برابر با هشتم صفر ١٤١٨
هرگونه اظهار نظر در مورد اين كتاب را به آدرس ناشرارسال فرمائيد. متشكريم

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١- سوره احزاب، آيات ٤٥ و٤٦ .
٢- نقل با تلخيص و اقتباس از اصول كافى، جلد١، صفحه‏١٦٩، حديث‏٣.
٣- بحارالانوار، جلد٤٧، ، حديث‏١٩٩.
٤- سوره نمل، آيه‏٣٦.
٥- بحارالانوار، جلد ٤٨، صفحه‏٢٣٩ - مناقب، جلد٣، (با كمى تلخيص).
٦- كتاب ولاءها و ولايتها، صفحه‏٥٦ به بعد.
٧- احياء العلوم، جلد ٥، صلفحه ١٩٨ تا ٢١٠ (باتلخيص).
٨- اسرار التوحيد، -٣٣، چاپ تهران.
٩- نقد العلم والعلماء، صفحه‏٣١٧.
١٠- بحارالانوار، جلد ٢، صفحه‏١٦، حديث ٣٥.
١١- استوار نامه، صفحات ٩٥ تا١٠٦ (باتلخيص).
١٢- بحار الانوار، جلد ١٨، .

۱۶