طریق عرفان (ترجمه و شرح رساله الولایه)

طریق عرفان (ترجمه و شرح رساله الولایه)0%

طریق عرفان (ترجمه و شرح رساله الولایه) نویسنده:
مترجم: صادق حسن زاده
گروه: کتابخانه فلسفه و عرفان

طریق عرفان (ترجمه و شرح رساله الولایه)

نویسنده: علامه طباطبائى (ره)
مترجم: صادق حسن زاده
گروه:

مشاهدات: 11446
دانلود: 6101

توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 9 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11446 / دانلود: 6101
اندازه اندازه اندازه
طریق عرفان (ترجمه و شرح رساله الولایه)

طریق عرفان (ترجمه و شرح رساله الولایه)

نویسنده:
فارسی

فصل چهارم: بعد از اثبات امكان شهود خدا طریق وصول و دستیابى به این كمال چیست؟

اشاره

در پاسخ مى گوییم: از آنجا كه همانا این حقایق نسبت به آنچه كه در این نشئه مادى و نفس بدنى است، نسبت باطن به ظاهر مى باشد و هر خصوصیت وجودى متعلق به ظاهر، در واقع متعلق به باطن است و خود آن با معرض و بالتبع است؛ لذا ادراك ضروریى كه نفس نسبت به خودش دارد، اولا و در واقع، متعلق به باطن است و به عرض و تبع آن، متعلق به خود نفس مى باشد.

پس حقیقى كه در باطن نفس است، نزد خود نفس، مقدم تر و بدیهى تر مى باشد از بعد ادراك از خود نفس و آنچه كه در باطن این باطن است از آن هم پیشتر و روشن تر است و همین طور ادامه دارد تا اینكه به حقیقى مى رسد لذا براى آن دوم و غیرى متصور نمى شود و هیچ دفع كننده و منع منع كننده اى نسب به ادراك آن وجود صرف قابل تصور نیست و البته این برهانى تمام و غیرقابل دفع رد است.

و همچنین آشكار مى گردد كه وصول هر موجودى به كمال حقیقى خود، مستلزم فناى آن موجود است؛ چون وصول به كمال حقیقى مستلزم فنا قیود و حدود آن در ذاتش یا در عوارضش فقط مى باشد و بر عكس این نیز صحیح است؛ یعنى فناى هر موجودى مستلزم بقاى حقیقت آن موجود به تنهایى است. خداوند متعال مى فرماید:

( كل من علیها فان * ویبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام ) (٤٥)

هرچه بر(زمین) است فانى شونده است و ذات باشكوه و ارجمند پروردگارت باقى خواهد ماند.

پس كمال حقیقى هرممكن الوجودى، همان چیزى كه او در او فانى گردد؛ و كمال حقیقى براى انسان نیز همان مطلق شدن و رهایى از همه قیدها و در او فانى شدن است كه البته براى انسان غیر از آن، هیچ كمالى نمى باشد.

و همانا در برهان سابق گذشت كه شهود انسان ذات خود را، كه عین ذات خود مى باشد و از آنجا كه به تحقیق انسان فانى مى گردد، پس از انسان خود شاهد خود نیست و اگر مى خواهى بگو همانا حقیقت او همان شهود نفس خود مى باشد در حالى كه انسان فانى است. این نكته را خوب تحویل بگیر!

پس كمال حقیقى براى انسان، همان وصول او به كمال حقیقى خویش، از نظر ذاتى و عوارض ذاتى است یا وصول او به كمال نهالى خود، از نظر ذات و وصف و فعل مى باشد كه همان فناى ذاتى و فناى وصفى وفناى فعلى در حق سبحان است كه از آن تعبیر به توحید ذاتى و اسمى و فعلى مى شود (وحده، وحده، وحده و این مقام عبارت است از اینكه انسان در اثر این شهود در مى یابد كه هیچ ذاتى و وصفى و فعلى، جزیراى خداوند سبحان - آن هم به گونه اى كه شایسته و لایق مقام قدس حضرتش باشد - باشكوه باد عظمتش - براى دیگر وجود ندارد. البته بدون اینكه این مسئله به حلول و اتحاد منجر گردد، كه خداوند متعال از این هردو، برى و پاك است.

فناى ذاتى به این معنا نیست كه انسان نابود شود، نابودى و نیستى و زوال نقص است نه كمال؛ در حالى كه عالى ترین درجه ولایت انسانى، همان فناى ذاتى است نه كمال است. فناى ذاتى را جز ذات اقدس اله نبیند؛ نه خود را، نه صفت خود را و نه فعل خود را و نه دید و عرفان خود را و نه خلوص نیت و اخلاص خود را! سخن بلند ابن سینا در این زمینه گوید كه: من اثرالعرفان للعرفان فقد قال بالثانى، هركس عرفان را براى عرفان بخواهد - نه براى معروف - تحقیقا قائل به دومى شده است.

عارف وقتى موحد است و توحیدش كامل است كه حتى عرفان خود را هم ننگرد؛ نه تنها احدى و چیزى را نبیند، خود را و عرفان خود را هم ننگرد، فقط معروف را ببیند و لاغیر. (٤٦)

ادامه بحث

هنگامى كه قرآن و سنت را مورد بررسى و تتبع قرار مى دهیم و تاءمل كافى در آنها مى نماییم، این مطلب را در مى یابیم كه همانا معیار ثواب و عقاب، همانا اطاعت و فرمان بردارى یا تمرد و سرپیچى و عناد است. پس از مسلمات حاصله از قرآن و سنت این است كه صدور گناهان حتى گناهان كبیره از كسى كه از روى عدم آگاهى و یا جارى مجراى جهل و ناآگاهى، صورت گیرد، موجب عقاب و مجازات نمى گردد. همچنین انجام عبادات و طاعات اگر براى تقرب به خدا و اطاعت از او نباشد، ثوابى به آن تعلق نمى گیرد مگر اینكه آن اطاعت از چیزیهاى باشد كه انقیاد و فرمان بردارى لازمه ذات آنها گردد كه در این صورت ثواب و پاداش به آن تعلق خواهد گرفت مثل بعضى از فضیلتهاى شریف اخلاقى.

و همچنین انجام دادن گناه از كسى كه آگاهى به گناه بودن آن ندارد، خالى از حسن نیست؛ همانطور كه صدور طاعت از كسى كه به قصد عناد و بازیچه، آن را انجام داده، خالى از قبح و سرزنش نخواهد بود و همین طور مراتب طاعت و معصیت بر حسب اختلاف و تفاوت فرمان بردارى و تمرد و سرپیچى افراد، ملاك قرار مى گیرد.

و در روایت آمده كه افضل الاعمال احمزها (٤٧) برترین كارها، سخت ترین آنهاست.

و به طور متواتر در متفرقات ابواب طاعات و معاصى، با اختلاف مراتب آن از نظر فصل و پستى و ثواب و عقاب، بیاناتى رسیده است. و عقل سلیم نیز به همین مطلب حكم مى كند. و بیشتر آیات قرآنى، مردم را به آنچه عقل حكم مى كند حواله مى دهد.

و میزان و معیار بنابر حكم عقل، همانا انقیاد و سر فرود آوردن براى حق یا عناد با آن است؛ این است غیر این نیست.

و از آنجا كه همانا سعادت و شقاوت بر محور این دو امر است؛ پس این انقیاد یا عناد، به حسب مراتب، داراى عرصه گسترده اى است. و از اینجا روشن مى شود كه سعادت براى اهل دین حق، همان كمال آن است و اما مطلق سعادت مختص اهل دین حق نیست بلكه دیگران نیز از آن بر خوردارند به شرطى كه اطاعت پذیرى و فرمان بردارى داشته باشند و از عناد لجاجت - به حسب مرتبه - برى باشند. و این همان چیزى است كه عقل به آن حكم مى كند و از شرع نیز این مطلب به دست مى آید؛ پس همانا شرع، حدود آنچه را كه عقل به آن حكم مى كند، تعیین مى نماید. همانطور كه در حدیث مشهور از پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله نقل شده كه فرمودند:

بعثت لاتمم مكارم الاخلاق .

من براى كامل كردن مكارم اخلاق مبعوث شده ام.

و همچنین در روایتى آمده كه كسرى به خاطر عدل و حاتم طائى به خاطر جمود و بخشش كه داشتند، عذاب نخواهند شد!

و در كتاب خصال شیخ صدوق از امام صادق عليه‌السلام نقل مى كند و ایشان نیز از پدرش و او از جدش و او از على عليه‌السلام كه فرمود: بهشت هشت در دارد، یك در، از آن پیامبران و صدیقان است، یك در، از آن شهیدان و صالحان است و از پنج در آن، شیعیان و دوستداران ما داخل مى شوند، من پیوسته بر سر صراط ایستاده و در خواست مى كنم و عرض مى كنم: پروردگار را! شیعیان و دوستان و یاران مرا و كسانى كه مرا در دنیا به ولایت شناخته اند سالم نگهدار؛ پس ناگهان از باطن عرش این این ندا مى آید كه: در خواست تو را پذیرفتم و شفاعت تو را درباره شیعیانت قبول كردم.

هر تن از شیعیان من و كسانى كه ولایت مرا پذیرفته و مرا به گفتار یا كردار یارى كرده و با دشمنانم جنگیده است، هفتاد هزار تن از همسایگان و خویشاوندان خود را مى تواند شفاعت نماید. از یك در دیگر، مسلمانان دیگرى كه خدا را به یگانگى شناخته و ذره اى دشمنى ما خاندان در دلشان نیست، وارد مى شوند. (٤٨)

در تفسیر قمى به طور مسند از گریس كناسى، او از امام باقر عليه‌السلام روایت كرده كه به امام عليه‌السلام ، عرض كردم: فدایت گردم! وضع موحدین كه اقرار به نبوت حضرت محمد اللّه علیه و آله دارند ولى از گناه كارانى هستند كه مى میرند در حالى كه امامى ندارند و ولایت شما را نمى شناسند؟

امام باقر عليه‌السلام فرمودند: اما چنین كسانى، پس ایشان در قبرهاى خویش اند و از آن بیرون نمى آیند. پس هر كس از اینان داراى عمل صالح باشد و نسبت به ما عداوتى نداشته باشد، براى او مسیرى به سوى بهشت خط كشى مى شود كه آن بهشت را خدا در مغرب آفریده، پس روح او داخل آنجا مى شود تو تا روز قیامت در آنجاست تا اینكه خداوند را ملاقات نمایند و حسنات و سیئاتش مورد بررسى و محاسبه قرار گیرد، و پس از حسابرسى، یا به بهشت مى رود و یا به جهنم. پس چنین كسانى به امر الهى امیدوارند. امام عليه‌السلام فرمودند: با مستضعفان و ابلهان و كودكان مسلمان زادگانى كه به سن بلوغ نرسیده اند نیز چنین رفتار مى شود.

و اما ناصبى هاى كه اهل قبله اند، براى آنها راهى به سوى جهنم خط كشى مى شود كه خدا این جهنم را در مشرق آفریده است و آنان در آنجا گرفتار شعله هاى آتش و دود و فوران آب داغ مى گردند تا روز قیامت در چنین وضعیتى به سر خواهند برد، سپس سرانجام آنها جهنم اصلى و آب سوزان خواهد بود. (٤٩)

و در دعاى كمیل كه از امام على عليه‌السلام مروى است چنین آمده است:

فبالیقین اقطع لولا ما حكمت به من تعذیب جاحدیك و قضیت به من اخلاد معاندیك، لجعلت النار كلها بردا و سلاما و ما كان لاحد فیها مقرا ولا مقاما، لكنك تقدست اسماءك، اقسمت ان تملاها من من الكافرین من الجنه و الناس اجمعین و ان تخلد فیها المعاندین .

پس بطور یقین و قطع مى دانم كه تو اگر بر منكران خدایت حكم به شكنجه دادن نكرده بودى و فرمان حتمى به مخلد بودن دشمنانت نداده بودى، مسلما همان آتش دوزخ را سرد و سلامت قرار مى دادى و در آنجا براى احدى قرارگاه و جایگاهى نبودى ولكن تو نامهایت مقدس است، سوگند یاد كرده اى كه دوزخ را از همه كافران از جن و انس پر كنى و معاندان را براى همیشه در آنجا نگهدارى....

بیشتر آیات قرآنى به كسانى وعده مى دهد كه دلیل و بینه براى ایشان اقامه شده و اتمام حجت به عمل آمده و آیات قرآن كفر را مقید به جحود و عناد دانسته است.

خداوند متعال مى فرماید:

( والذین كفروا و كذبوا بایاتنا اولئك اصحاب الجحیم. ) (٥٠)

و كسانى كه كفر ورزیدند و آیات ما را دروغ انگاشتند، آنان اهل دوزخ اند.

( لیهلك من هلك عن بینه ویحیا من حى عن بینه ) (٥١)

تا كسى كه (باید) هلاك شود، با دلیلى روشن هلاك گردد و كسى كه (باید) زنده شود، با دلیلى واضح زنده بماند.

و خلاصه اینكه؛ تنها معیار و ملاك در سعادت و شقاوت و ثواب و عقاب، همانا سلامت قلب و صفاى نفس است.

خداوند سبحان مى فرماید:

( یوم لاینفع مال و لا بنون الا من اتى اللّه بقلب سلیم ) . (٥٢)

روزى كه هیچ مال و فرزندى سود نمى دهد، مگر كسى كه دلى پاك به سوى خدا بیاورد.

( یوم تبلى السرائر ) . (٥٣)

آن روز كه رازها (همه) فاش شود.

و این روش همان چیزى است كه همه ادیان الهى در تربیت مردم آن را به كار گرفته اند و این مرام از سلیقه ها و آنچه به آن فرا مى خوانند، مسلم و قطعى به نظر مى آید و این همان چیزى است كه حكماى الهى از پیشینیان مى بینند.

و اما روش شریعت اسلام در این رابطه روشن تر است - غیر از آنكه در اواخر فصل دوم گذشت كه، دعوت به سعادت با تمام امكانات مى كرد، این مطلب را در این فصل بر آن مى افزاییم كه (همانا معرفت به پروردگار از طریق معرفت نفس، نزدیك ترین راه و كامل ترین نتیجه مى باشد؛ براى اینكه این طریق قوى تر است و تاكید بیشتر را از آن خود ساخته است. و براى همین است كه قرآن و سنت این هدف را مد نظر قرار داده اند.

با هر زبان ممكنى كه شده به این قصد دعوت مى نمایند. خداوند سبحان مى فرمایند:

( یا ایها الذین امنوا اتقوا اللّه و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا اللّه ان اللّه خبیر بما تعملون و لا تكونوا كالذین نسوا اللّه فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون. ) (٥٤)

اى كسانى كه ایمان آورده اید، از خدا پرو دارید؛ و هر كسى باید بنگرد كه براى فرداى خود از پیش چه فرستاده است؛ و باز از خدا بترسید. در حقیقت، خدا به آنچه مى كنید آگاه است. و چون كسانى مى باشید كه خدا را فراموش كردند و او (نیز) آنان را دچار خود فراموشى كرد؛ آنان همان فاسقانند.

و این آیه همچون عكس نقیض است براى این فرمایش پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله كه بین شیعه و اهل سنت، حدیث مشهورى است: من عرف نفسه عرف ربه او: فقد عرف ربه هر كس خود را شناخت، خدایش را هم شناخت، یا: پس به تحقیق خدایش را شناخت.

خداوند سبحان مى فرماید:

( یا ایها الذین امنوا علیكم انفسكم لا یضركم من ضل اذا اهتدیتم. ) (٥٥)

اى كسانى كه ایمان آورده اید، به خودتان بپردازید؛ هرگاه شما هدایت یافتید، آن كس كه گمراه شده است به شما زیانى نمى رساند.

و آمدى در كتاب غرر الحكم و دررالكلم از كلمات قصار حضرت على عليه‌السلام حدود ٢٢ حدیث در معرفت نفس روایت كرده كه در ذیل ذكر مى شود:

١ - الكیس من عرف نفسه و اخلص اعماله ؛ زیرك كسى است كه خود را شناخت و اعمالش را (براى خدا) خالص گردانید.

٢ - المعرفه بالنفس انفع المعرفتین؛ خودشناسى سودمندترین دو شناخت است.

مترجم گوید: علامه طباطبائى در المیزان مى فرماید: ظاهرا مراد آن جناب از دو معرفت، معرفت به آیات انفسى و آیات آفاتى است كه خداى تعالى فرموده:

( سنریهم ایاتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق اولم یكف بربك انه على كل شى ء شهید. ) (٥٦)

به زودى نشانشان مى دهیم آیات آفاقى خودمان را و آیاتى كه در نفس خود آنها داریم تا اینكه روشن شود برایشان اینكه پروردگار حق است، آیا بس نیست براى روشن شدن حقانیت پروردگارت اینكه او بر هر چیز حاضر و شاهد است.

و نیز فرموده:

( و فى الارض ایات للموقنین و فى انفسكم افلا تبصرون ) . (٥٧)

در زمین آیاتى است براى دارندگان ایمان و یقین و در نفسهاى خود شما، آیا هنوز نمى بینید؟!

و اما اینكه چرا معرفت و سیر انفسى از سیر آفاقى، بهتر است شاید از این جهت باشد كه معرفت نفس عادتا خالى از اصلاح اوصاف و اعمال نفس نیست به خلاف معرفت آفاقى؛ توضیح اینكه: نافع بودن معرفت آیات به طور كلى براى این است كه معرفت آیات به خودى خود آدمى را به خداى سبحان و اسماء و صفات و افعال او آشنا مى سازد و مى فهماند كه خداوند متعال زنده اى است فناناپذیر و قادر دانایى است كه قدرتش مشوب به عجر و دانائیش آمیخته با جهل نیست و اینكه خالق و ملاك هر چیزى خداى تعالى است، اوست كه پرورش دهنده و مراقب اعمال هر فردى است، خلق را آفریده بدون اینكه حاجتى به آنها داشته باشد و خلقش صرفا براى این بود كه به هر یك از آنها به مقدار استحقاق و قابلیتش انعام كند، آنگاه در روز جمع و قیامتى كه در شبهه اى نیست همه را جمع نموده، كسانى را كه بدى كرده اند به عمل بدشان جزا داده و كسانى را كه احسان كرده اند به نیكى پاداش دهد...

پس خلاصه سخن ما این شد كه: نظر و سیر در آیات انفسى و آفاقى و نتیجتا آشنا شدن به خداى سبحان از نظر اینكه حیات ابدى انسانى را در نظر مجسم مى سازد و نیز از اینكه این حیات بستگى تمام به توحید و نبوت و معاد دارد، از این رو آدمى را به تمسك به دین حق و شریعت الهى هدایت مى نماید و در این هدایت هر دو طریق یعنى سیر از طریق آفاق و از طریق انفس، موثر و در راهنمائى به دین و ایمان و تقوى، هر دو شریك و هر دو نافعند، جز اینكه نظر و سیر در آیات انفس نافع تر است... تنها و تنها سیر انفسى است كه نتیجه اش معرفت حقیقى معرفت است و این معنا با فرمایش امیر المومنین عليه‌السلام در روایت مورد بحث كه فرمود: معرفت به نفس نافع تر از معرفت آفاقى است، منافات ندارد؛ زیرا اینكه امام معرفت به نفس نافع تر از معرفت آفاقى است، منافات ندارد؛ زیرا اینكه امام معرفت به نفس را از دیگرى مهمتر شمرده و نفرمود تنها راه به سوى حقیقت و به سوى پروردگار همانا سیر انفسى است، براى این بود كه عامه مردم سطح فكرشان آن اندازه بالا نیست كه بتوانند این معناى دقیق را درك كنند؛ عامه مردم خدا را از همین طریق آفاقى مى شناسند؛ قرآن كریم و سنت رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله و همچنین سیره طاهره آن جناب و اهل بیت اطهارش این طریقه را پذیرفته و ایمان كسى را كه ایمانش را از ناحیه سیر آفاقى كسب كرده، قبول نموده و عامه را در پیمودن این طریقه تخطئه نكرده است و این نظر و سیر، نظرى است شایع در بین متشرعه مومنین، پس طریقه سیر آفاقى و انفسى هر دو نافع اند، لیكن دومى نفعش تمام تر و بیشتر است. (٥٨)

٣ - العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن كل ما یبعدها ؛ عارف كسى است كه نفس خود را شناخت و آزادش ساخت و آن را از هر آنچه (از خدا) دورش بدارد، پاك و منزه داشت.

٤ - اعظم الجهل، جهل الانسان امر نفسه ؛ بزرگترین نادانى، نادانى انسان نسبت به خویشتن است.

٥ - اعظم الحكمه، معرفه الانسان نفسه؛ عالى ترین حكمت، شناخت انسان از خود مى باشد.

٦ - اكثر الناس معرفه لنفسه اخوفهم لربه ؛ خود شناس ترین مردم، خدا ترس ترین آنهاست.

٧ - افضل العقل معرفه المرء بنفسه، فمن عرف نفسه عقل و من جهلها ضل؛ برترین دانائى شناخت آدمى از خود است؛ پس هر كه خود را شناخت دانا و خردمند است و ه ر كه خود را نشناخت گمراه گشت.

٨ - عجبت لمن ینشد ضالته و قد اضل نفسه فلایطلبها! در شگفتم از كسى كه در جستجوى گمشده خود بر مى آید، در حالى كه خودش را گم كرده و در جستجوى آن برنمى آید!

٩ - عجبت لمن یجهل كیف یعرف ربه؟! در شگفتم از كسى كه خود را نمى شناسد، چگونه ممكن است پروردگارش را بشناسد؟!

١٠ - غایه المعرفه ان یعرف المرء نفسه ؛ كمال و منتها درجه شناخت، این است كه آدمى خود را بشناسد.

١١ - كیف یعرف غیره من یجهل نفسه ؟! كسى كه خود را نمى شناسد، چگونه تواند دیگرى را بشناسد؟!

١٢ - كفى بالمرء معرفه ان یعرف نفسه؛ آدمى را همین شناخت بس، كه خود را نشناسد.

كفى بالمرء جهلا ان یجهل نفسه؛ آدمى را نادانى همین بس، كه خود را نشناسد.

١٣ - من عرف نفسه، تجرد؛ هر كه خود را شناخت، مجرد گشت. (علامه طباطبائى در المیزان مى فرماید: یعنى از علایق و وابستگى هاى دنیا رها و برهنه گشت؛ یا با كناره گیرى از مردم، تنهایى اختیار كرد؛ یا با خالص كردن عمل خود را براى خدا از هر چیز مبرا و مجرد شد).

١٤ - من عرف نفسه جاهدها و من جهل نفسه اهملها؛ هر كه نفس خود را شناخت، با آن جهاد و مبارزه كرد و هر كه نفس خود را نشناخت، به حال خود رهایش كرد.

١٥ - من عرف نفسه، عرف ربه؛ هر كه خود را شناخت، پروردگارش را شناخت.

١٦ - من عرف نفسه جل امره؛ هر كه خود را شناخت، مقام و منزلتش بلند گشت.

١٧ - من عرف نفسه كان لغیره اعرف و من جهل نفسه كان بغیره اجهل؛ هر كس خود را بشناسد؛ دیگران را بهتر مى شناسد و هر كس خود را نشناسد، نسبت به دیگران جاهل تر است.

١٨ - من عرف نفسه فقد انتهى الى غایه كل معرفه و علم؛ هر كس خود را شناخت، به غایت و منتهاى هر شناخت و دانستنى دست یافته است.

١٩ - من لم یعرف نفسه، بعد عن سبیل النجاه و خبط فى الضلال و الجهالات؛ هر كه خود را نشناخت، از راه نجات دور گشت و در گمراهى و نادانى افتاد.

٢٠ - معرفه النفس انفع المعارف؛ معرفت نفس سودمندترین معارف است.

٢١ - نال الفور الاكبر من ظفر بمعرفه النفس؛ كسى كه موفق به خودشناسى شد، به پیروزى بزرگتر دست یافته است.

٢٢ - لاتجهل نفسك؛ فان فان الجاهل معرفه نفسه، جاهل بكل شى ء؛ نسبت به خود نادان مباش؛ زیرا كسى كه در زمینه شناخت خود نادان باشد، به همه چیز نادان خواهد بود.

مى گویم: بعضى از علما، این فرمایش پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله را كه فرموده: من عرف نفسه فقد عرف ربه ، این طور تفسیر كرده اند كه شناختن نفس، تعلیق بر محال است، چون شناخت خداوند محال است؛ پس شناختن نفس نیز امكان پذیر نیست؛ ولیكن احادیث فوق الذكر و همچنین ظاهر آن روایات، این قول را مردود دانسته اند و همچنین دلیل دیگر بر امكان پذیر بودن شناختن نفس فرمایش پیامبر است كه فرموده اعرفكم بنفسه، اعرفكم بربه؛ نفس شناس ترین شما، خداشناس ترین شماست.

با اینكه معرفت و شناخت خدا اگر هم محال باشد، منظور محال بودن به روش فكرى و علم حصولى است نه شناخت شهودى و حضورى؛ حتى بر فرض اگر این را هم بپذیریم منظور احاطه تام پیدا كردن بر خداست كه چنین چیزى امكان پذیر نیست.

اما شناخت به اندازه طاقت و امكان انسان، امكان پذیر مى باشد. این نكته را خوب تحویل بگیر!

و خلاصه اینكه؛ معرفت نفس، بهترین و نزدیك ترین راه وصول به كمال است و در این هیچ شكى نیست اما سخن در این است كه كیفیت و روش سیر و حركت در این مسیر چیست.

پس به تحقیق، بعضى چنین پنداشته اند كه كیفیت سیر از این راه، از نظر شرع روشن و بیان نشده، حتى بعضى از نویسندگان ادعا كرده اند كه این روش سیر و سلوك در اسلام همچون رهبانیت در دین مسیح است كه نصارى از خودشان در آورده اند و بدعت است و خداوند چنین حكمى را نفرستاده و آن را هم از آنان نخواهد پذیرفت؛ زیرا خداوند سبحان مى فرماید:

( رهبانیه ابتدعوها ما كتبناها علیهم الا ابتغاء رضوان اللّه فما رعوها حق رعایتها. ) (٥٩)

و ترك دنیایى كه از پیش خود در آوردند ما آن را بر ایشان مقرر نكردیم مگر براى آن كه كسب خشنودى خدا كنند، با این حال آن را چنانكه حق رعایت آن بود منظور نداشتند.

همچنین این مدعیان گفته اند كه راه معرفت نفس نیز در شریعت وارد نشده جز اینكه شریعت، راهى است براى وصول به كمال پسندیده (پایان خلاصه سخنان مخالفان روش معرفت نفس). و از اینجاست كه چه بسا بعضى از این افراد به ریاضت ها و سیر و سلوكهاى مخصوص مى پردازند كه در قرآن و سنت از آنها خبرى نیست و در سیره رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله و ائمه اطهار علیهم چنین روشهایى یافت نمى شود.

و كل این مطالب براساس آن چیزى است كه ذكر شد و همانا مراد از این روشها، همان عبور و وصل است به هر شكل ممكن كه مى باشد و همچنین راه و روشهایى كه از غیر مسلمانان كه از حكماى متاله و اهل ریاضت به شمار مى آیند همین است؛ این مطلب با مراجعه به كتابها یا روشهایى كه از آنان نقل شده، آشكار مى گردد لكن حقیقت چیزى است كه از اهل حق آن را قبول دارند و از قرآن و سنت نیز به دست مى آید این است كه همانا شریعت اسلام به هیچ عنوان اجازه توجه به غیر خداى سبحان را براى اهل سلوك نمى دهد و تمسك به غیر خداى سبحان را روا نمى داند مگر راهى كه خود شریعت به لزوم و به كارگیرى آن فرمان داده است و همانا شریعت اسلام كمترین ذره نیز در بیان احكام سعادت و شقاوت فرو گذارى نكرده و هیچ چیزى را كه در سیر الى اللّه براى سالكان لازم است فرو نگذاشته است، خواه آن چیز كم اهمیت باشد یا مهم و بزرگ؛ پس هر كسى در گروه عمل خویش است و بر اساس آن نیز حسابرسى خواهد شد.

خداوند سبحان مى فرماید:

( و نزلنا علیك الكتاب تبیانا لكل شى ) ء. (٦٠)

این كتاب را كه روشنگر هر چیزى است برتو نازل كردیم.

( و لقد ضربنا للناس فى هذا القران من كل شى ء ) (٦١).

و به راستى در این قرآن براى مردم از هر گونه مثلى آوردیم.

( قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى یحببكم اللّه ) (٦٢).

بگو اگر خدا را دوست دارید؛ از من پیروى كنید تا خدا دوستتان بدارد.

( لكم فى رسول اللّه اسوه حسنه ) (٦٣).

براى شما در (اقتدا به) رسول خدا سر مشقى نیكوست.

و آیاتى دیگر نیز در این رابطه است و روایاتى هم به طور مستفیض یا متواتر از ائمه اطهار عليهم‌السلام به دستمان رسیده است.

و از آنچه ذكر شد روشن مى شود كه همانا نصیب و بهره هر كس از كمال به مقدار متابعت او از شرع است و دانستنى كه این امرى تشكیكى و داراى مراتب است. و چه نیكوست این سخن كه بعضى از اهل كمال گفته اند كه دست برداشتن از سیر و سلوك شرعى و روى آوردن به ریاضتهاى سخت، یك نوع فرار از سخت تر به آسان تر است؟ زیرا تبعیت و فرمان بردارى از شرع، نفس كشى دائمى و تدریجى است و مادام كه نفس موجود باشد ریاضتهاى شرعى نیز باید انجام گیرد.

اما ریاضت هاى سخت كه شرع اجازه آن را نداده، قتل دفعى و غیر تدریجى به شمار مى آید و براى همین نیز این ریاضت سخت، آسان تر و كم ایثار تراست.

و خلاصه اینكه: شرع كیفیت سیر و سلوك از راه نفس را به هیچ عنوانى فرو گذار و اهمال نكرده است.

بیان مطلب از این قرار است كه عبادت سه گونه تصور مى شود:

یك گونه آن عبادت به طمع بهشت، گونه دوم آن عبادت به خاطر ترس از جهنم است و گونه سوم آن عبادت براى خود خداست نه به خاطر ترس از جهنم و نه به طمع دست یافتن به بهشت.

و غیر از گونه سوم، آن دو گونه دیگر از آنجا كه هدفش دستیابى به راحتى و رهائى از عذاب است، پس رعایت و هدف نهائى آن نیز تحقق خواهش نفسانى خواهد بود.

پس توجه در چنین عباداتى به خداى سبحان، فقط براى دستیابى به خواهش نفسانى است و در آن عبادات، حق سبحان را واسطه رسیدن به در خواست هاى نفسانى خود ساخته است. و واسطه از آن لحاظ كه واسطه است مقصود بالذات نمى باشد و تنها با لعرض مى تواند باشد؛ پس چنین عباداتى در حقیقت چیزى جز عبادات شهوت نفسانى نیست و فقط قسم سوم كه عبادت حقیقى به شمار آید و از این عبادات با تعبیرهاى گوناگونى یاد شده است: در كتاب كافى شیخ كلینى، به طور مسند از هارون، از حضرت ابى عبداللّه عليه‌السلام روایت شده كه فرمود: العباد ثلاثه: قوم عبدواللّه - عزوجل - خوفا، فتلك عبادة العبید؛ و قوم عبدواللّه - تبارك و تعالى - طلبا للثواب، فتلك عبادة الاجراء؛ و قوم عبداللّه - عزوجل - حباله فتلك عبادة الاحرار وهى افضل العبادة؛ (٦٤) عبادت كنندگان سه گروه اند: گروهى خدا را از روى بیم ترس مى پرستند كه این عبادت بردگان است؛ گروهى هم خداوند متعال را براى به دست آوردن ثواب مى پرستند كه این عبادت مزدوران واجرت گیرندگان است، و گروهى خداوند - عزوجل - را به خاطر محبت (به آن محبوب بى نظیر) پرستش مى كنند كه این عبادت آزادگان است كه از بر ترین نوع عبادات به شمار مى آید.

و در نهج البلاغه آمده است: ان قوما عبدواللّه رغبة فتلك عبادة التجار و ان قوما رهبة فتلك عبادة العبید وان قوما عبدواللّه شكرا فتلك عبادة الاحرار؛ مردمى خدا را به امید بخشش پرستیدند، این پرستش بازرگانان است و گروهى او را از روى ترس عبادت بردگان گروهى وى را براى سپاس آزادگان است. (٦٥)

و در كتاب علل الشرایع و مجالس و خصال شیخ صدوق به طور مسند از یونس نقل شده كه امام صادق عليه‌السلام فرمود: ان الناس یعبدون اللّه على ثلاثه اوجه: فطبقه یعبدونه رغبة فى ثوابه، فتلك عبادة العبید و هى رهبة؛ و لكنى اعبده حباله - عزوجل - فتلك عبادة الكرام (و هو الامن) لقوله - عزوجل - (وهم من فزع یومئذ آمنون)؛ و لقوله - عزوجل - (قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى یحبكم اللّه و یغفر لكم ذنوبكم) فمن احب اللّه - عزوجل - احبه اللّه؛ و من احبه اللّه كان من الامنین و هذا مقام مكنون لایسمه الاالمطهرون؛ مردم خداى - عزوجل - را سه گونه مى پر ستند: یك دسته براى براى دریافت ثواب او را مى پرستند، این عبادت حریصان است و طمع مى باشد؛ و دسته دیگر از ترس دوزخ او را پرستش مى كنند، این عبادت بردگان است و این ترس و هراس است؛ ولى من چون دوستش دارم او را مى پرستم، این پرستش آزاد مردان و بزرگواران است (و این امان به شمار مى آید)؛ چون خداى - عز و جل - و آنان از هراس آن روز ایمن اند وهمچنین خداى - عز و جل - مى فرماید: بگو: اگر خدا را دوست دارید، از من پیروى كنید تا خدا دوستتان بدارد (و گناهان شما را بر شما ببخشاید). (٦٦) پس هر كس خدا را دوست بدارد، خدا نیز او را دوست خواهد داشت و كسى كه خدا او را مورد محبت خود قرار دهد او از امان یافتگان خواهد بود؛ و این مقام نهفته و پنهان است كه جز پاك شدگان بر آن دست نزنند. (٦٧)

در كتاب مناقب ابن شهر آشوب نقل شده كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله آن قدر مى گریست تا اینكه مدهوش مى شد! پس به پیامبر عرض مى كردند: یا رسول اللّه، آیا چنین نیست كه خداوند تمام گناهان شما را آنچه كه در گذشته بوده و آنچه كه در آینده خواهد بود مورد بخشش قرار داده؟! (پس این همه گریه براى چیست؟!) پس پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: افلااكون عبدا شكورا؟! آیا من بنده اى شاكر و سپاسگزار نباشم؟! (٦٨)

مى گویم: بازگشت شكر و حب به یك چیز است؛ زیرا شكر همان ستایش یك چیز زیباست از آن لحاظ كه زیباست؛ پس عبادت براى توجه و تذلل و خاكسارى در برابر خداوند سبحان است، براى اینكه او با لذات جمیل و زیباست؛ پس خداوند سبحان مقصود لنفسه است نه مقصود لغیره همانطور كه خود خداوند سبحان مى فرماید: و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون؛ و جن و انس را نیافریدم جز براى آنكه مرا بپرستند.

پس نهایت و غایت خلقت جن و انس و وجود و كمال آنها، همان پرستش كردن خداوند سبحان است. یعنى فقط توجه به خدا داشتن و البته خود توجه نیز واسطه است و مقصود ذاتى نیست. پس خود حضرت سبحان غایت و هدف اصلى آنهاست؛ و لذا در روایات عبادت در این آیه را به معرفت تفسیر كرده اند.

و خداوند سبحان مى فرماید ( : و قضى ربك الا تعبدوا الا ایاه ) ؛ (٦٩) و پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را مپرستید.

( و الحى لا اله الا هو فادعوه مخلصین له الدین؛ ) (٧٠) اوست (همان) زنده اى كه خدایى جز او نیست؛ پس اورا در حالى كه دین (خود) را براى وى بى آلایش گردانیده اید بخوانید. و همین طور حب نیز كشش نفس به سوى زیبائى است از آن لحاظ كه او زیبا است. و جمال و زیبائى مطلق نزد خداوند سبحان است. خداوند متعال مى فرماید ( : قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى ) ؛ (٧١) بگو: اگر خدا را دوست دارید، از من پیروى كنید.

( والذین امنوا اشد حبا اللّه ) (٧٢) كسانى كه ایمان آورده اند، به خدا محبت بیشتر و شدیدترى دارند. و به زودى روایت دیلمى (صاحب ارشاد القلوب در این خصوص ذكر خواهد شد.

مترجم گوید: آیت اللّه جوادى آملى مى فرماید: قرآن كریم در مورد محبت مى فرماید: و من الناس من یتخذ من دون اللّه اندادا یحبونهم كحب اللّه و الذین امنوا اشد حبا اللّه؛ مومنان، به خدا دل بسته اند و دوستان او هستند، ولى مشركان و كافران، دوستان بتهایتند؛ اما محبت مومنان به خدا از محبت بت پرستان به بتها بیشتر است؛ چون هیچ زیبایى به اندازه خدا جمیل نیست و هیچ معرفتى به اندازه معرفت او كمال نیست و هیچ انسانى نیز به اندازه مومن، عارف نیست؛ از این رو، هیچ انسانى به اندازه مومن، عاشق و محب نیست. محبت شدت پذیر است و اگر چه كمیت ندارد ولى داراى كیفیت است؛ محبت وزن ندارد ولى شدت وجودى دارد و وزین است.

علت برترى محبت مومن به خدا، از محبت مشرك به بت، این است كه بت اگر چه زیبا باشد زیبایى بصرى و سمعى یا زیبایى خیالى و وهمى دارد و درك این زیباییها به وسیله گوش و چشم و تاثیر این محبوبهات در حد و هم و خیال است؛ چون انسان ناآگاه، مى پندارد از بتان و به طور كلى از غیر خدا كارى ساخته است. بنابراین، معرفت بت پرستها در حد تو هم و تخیل و زیبایى شناسى آنها هم در حد خیال، و هم، سمع و بصر است و به همین دلیل، محبت و عشق آنها از محدوده چشم و گوش از یك سو و از محور و هم و خیال از سوى دیگر نمى گذرد؛ ولى مومن نه تنها از راه چشم و گوش، آثار طبیعى و از راه وهم و خیال، آثار مثالى و برزخى، مطلوب و محبوب حقیقى را مى نگرد، بلكه از راه عقل، كامل معقول و اسماى حسناى الهى را مى نگرد و قهرا او قوى تر است و چون درك قوى تر است، مدرك هم قوى تر است و چون مدرك قوى تر است، درنتیجه محبت هم بیشتر است...

در محبت الهى، خداى سبحان لطف و فیض منبسط خود را گسترده است تا محب خود را به فضاى باز در آورد و به او پر و بال بدهد تا پرواز كند. از این رو قرآن مى فرماید: و الذین امنوا اشد حبااللّه؛ بنابراین، اگر محبت كسى به دنیا و آخرت یا به خدا و غیر خدا یكسان باشد، او به این معنا، مومن نیست؛ زیرا معرفتش تام نیست و از همین جا معلوم مى شود كه محور بحث ها، معرفت است نه محبت، چنانكه درمرحله بعد تعیین مى شود. چون خود محبت از فروعات بحث هاى محورى معرفت است.

نظامى گنجوى در پایان داستانى لیلى و مجنون مى گوید: لیلى در اواخر عمر بیمار شد و طراواتش از بین رفت. او به مادرش وصیت كرد: پیام مرا به مجنون برسان و به او بگو اگر خواستى محبوبى بر گزینى، دوستى مانند من مگیر كه با یك تب، همه طراوت خود را از دست بدهد و با یك بیمارى، همه نشاط او فرو بنشیند؛ دوستى بگیر كه زوال پذیر نباشد. بنابراین، معرفت، محبت حقیقى مى آورد و غفلت، محبت كاذب. (٧٣)

و در دعاى كمیل آمده است: و اجعل... قلبى بحبك متیما؛ دلم را به دوستى و محبت بى تاب ساز.

و در مناجات على عليه‌السلام (معروف به مناجات شعبانیه) چنین آمده است: الهى اقمنى فى اهل ولایت مقام من رجاالزیادة من محبتك؛ خدایا مرا در میان اولیاى خود مقام آن كسى را عنایت فرما كه به امید زیاد شدن محبت تست.

و سخن درباره محبت و دوستى رد دعاها بسیار فراوان است.

و اگر تعجب مى كنى، تعجب از سخن كسى كن كه ادعا كرده محبت به طور حقیقى به خداوند سبحان تعلق نمى گیرد و آنچه كه در لابلاى شریعت آمده، مجاز مى باشد و مراد از آن امتثال امر الهى و دورى از نهى خداوند است. و این ادعا خلاف امر بدیهى است و انكار یك حقیقت روشن مى باشد.

و به اصل بحث سوگند، چه تفاوت زیادى است بین سخنى كسى كه مى گوید محبت به خداوند سبحان تعلق نمى گیرد و كسى كه مى گوید محبت جز به خداوند سبحان به كسى دیگر تعلق نمى گیرد!

وبه اصل بحث برمى گردیم و مى گوییم: از آنجا كه عبادت - و آن همان توجه به خداوند سبحان است - بدون معرفت تحقق پیدا نمى كند، گر چه این عبادت نیز مقدمه و زمینه معرفت است، اما به آن جاى آورد عبادت حقیقى، نیاز به سیر در معرفت دارد. و اگر چه عبادت و معرفت، اگر چه عبادت و معرفت، متلازم یكدیگرند همانطور كه در روایت اسماعیل بن جابر به نقل از امام صادق عليه‌السلام آمده كه حضرت فرمود: العلم مقرون بالعمل؛ فمن علم عمل ومن عمل علم، (٧٤) علم و عمل قرین و همنشین یكدیگرند؛ پس هر كس دانست عمل كرد به علم دست یافت. و به عبارت دیگر؛ لازم است عبادت از روى معرفت انجام پذیرد و تا اینكه معرفت انجام معرفت انجام پذیرد و تا اینكه معرفت آفرین گردد، همانطور كه در فرمایش رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله آمده كه فرمود: من عمل بما علم، رزقه اللّه علم مالم یعلم؛ هركس به آنچه كه آگاهى یافته عمل نماید، خداوند اگاهى به امورى را كه نمى داند، روزى او مى گرداند.

و این معنا فرمایش خداوند متعال است كه فرموده:

( من كان یرید حرث الاخرة نزد له فى حرثه و من كان یرید حرث الدنیا نوته منها و ماله فى الاخرة من نصیب )

هر كس خواستار پاداش آخرت باشد به پاداش اوبیفزاییم و هر كس خواستار پاداش دنیا باشد از آن نصیبش دهیم ولى در آخرت نصیبى ندارد.

همانطور كه ملاحظه مى كنى تفاوت بین دو پاداش در آیه كاملا روشن است. وهمچنین این فرمایش خداست كه:

( الیه یصعدالكلم الطیب والعمل الصالح یرفعه. )

سخن خوش و پاك به سوى او بالا مى رود و كردار نیك آن را بالا مى برد.

واعتبار عقلى نیز سخن ما را درباره محبت تایید مى كند؛ پس همانا محبت یا شوق و علاقه به چیزى، موجب توجه به آن چیز مى گردد. و توجه - و آن همان عمل كردن است - محبت و اشتیاق و علم را مى كند و هر چقدر ثبوت چیزى مورد تاكید قرار گیرد، ظهور آثار آن و آنچه كه مرتبط و متعلق به آن است، تمام تر كامل تر مى گردد. و خلاصه كلام اینكه؛ این چنین معرفتى كه محتاج به عمل است، دستیابى به آن به دو شكل قابل تصور است: سیر آفاقى و سیر انفسى، و سیر آفاقى همان تفكر و تدبر و نظر كردن به موجودات آفاقى است كه از خارج از نفس انسان است از قبیل مصنوعات الهى و نشانه هاى خداوند متعال در آسمان و زمین؛ تا اینكه این سیر آفاقى موجب یقین به خدا و اسماء و افعال الهى گردد؛ زیرا این موجودات و مخلوقات، آثار و دلیل هاى وجود خداوند هستند. و علم به دلیل، ضرورتا موجب علم به مدلول مى شود.

و سیر انفسى همان رجوع به نفس و بازگشت به خویش و شناخت خداوند سبحان، از طریق معرفت نفس مى باشد؛ زیرا نفس از نظر وجودى، به طور كامل و محض، غیر مستقل است و شناخت موجود مستقلى كه مقوم اوست، از او قابل انفكاك نیست یا مى توان گفت این دو معرفت از یك نظر، یكى هستند.

پس براى رسیدن به این هدف، دو طریق - سیر آفاقى و سیر انفسى - وجود دارد اما حقیقت این است كه آفاقى به تنهایى موجب دستیابى به معرفت حقیقى و عبادت حقیقى نمى گردد؛ زیرا همانا شناخت موجودات آفاقى از آن لحاظ كه آثار و نشانه هاى خداوند هستند، فقط سبب علم حصولى به وجود آفریدگار و صفات او مى گردد. و این چنین علمى متعلق به قضیه اى است كه داراى موضوع و محمول باشد و این هر دو از مفاهیم به شمار مى آیند. و به تحقیق برهان اقامه شده كه خداوند سبحان وجود محض است و ماهیتى براى او وجود ندارد؛ پس دخول او در ذهن محال است؛ براى اینكه هر چه كه به ذهن وارد مى شود باید داراى ماهیت باشد و هر ماهیتى هم در ذات خود خالى از وجود ذهنى یا وجود خارجى است تا بتواند هم در ذهن و هم در خارج، موجود گردد و چنین امرى در مورد خداوند مصداق ندارد؛ پس هر چه را كه ذهن وضع مى كند و تصور آن را واجب مى داند و حكم مى كند بر آن به وسیله محمولاتى از اسماء و صفات، پس البته همه این ها غیر آن خداى سبحان خواهد بود. و در كتاب توحید شیخ صدوق، طى روایت مسندى از عبدالا على به نقل از امام صادق عليه‌السلام ، به این مساله اشاره شده كه حضرت فرمود:

و من زعن انه یعرف اللّه بحجاب او بصوره او بمثال، فهو مشرك؛ لان الحجاب و الصوره و المثال غیره و انما هو واحد موحد فكیف یوحد من زعم انه عرفه بغیره؟! انما عرف اللّه من عرفه باللّه؛ فمن لم یعرفه به، فلیس یعرفه؛ انما یعرف غیره. لیس بین الخالق و المخلوق شى ء، و اللّه خالق الاشیاء لا من شى ء، یسمى باسمائه، فهو غیر اسمائه و الاسماء غیره والموصوف غیر الواصف. فمن زعم انه یومن بما لایعرف، فهو ضال عن المعرفه. لایدرك مخلوق شیئا الا باللّه، و اللّه خلو من خلقه و خلقه خلو منه . (٧٥)

هر كه گمان نماید كه خدا را مى شناسد به حجاب و واسطه میان او و خلائق یا به صورت عقلى یا به مثال خیالى، مشرك است؛ زیرا حجاب و صورت و مثالى كه قرار داده غیر اوست و جز این نیست كه خداوند یگانه اى است كه او را به یگانگى پرستیده اند؛ پس چگونه او را به یگانگى یاد نموده آن كه گمان مى كند كه او را به غیر او شناخته و هر كه خدا شناس شده خدا را به خدا شناخته؛ پس هر كه او را به خودش نشناخته چنان نیست كه او را بشناسد بلكه غیر او را مى شناسد و خدا آفریننده چیزهاست نه از چیزى؛ پس به نام هاى خود نامیده شده و آن جناب غیر نام هاى خود است و نام ها غیر اوست و موصوف غیر و وصف است؛ پس هر كه بپندارد كه ایمان دارد به آنچه نمى شناسد گمراه از معرفت است و هیچ آفریده اى چیزى را در نیابد مگر به خدا و شناخت خدا به دست نمى آید مگر به خدا و خدا از خلقش خالى و خلقش از او خالى اند.

فرمایش حضرت كه فرمود: و انما هو واحد موحد، یعنى خدا واحد محض است كه كثرتى در او راه ندارد و در این فرمایش حضرت اشاره اى است به این برهان امتناع ان یكون معرفه الغیر مستلزمه لمعرفته سبحانه؛ ممتنع است كه معرفت غیر، مستلزم معرفت خداوند سبحان گردد. توضیح اینكه علم عین معلوم بالذات است - همانطور كه در محل خود مبرهن شده - پس ممتنع است كه علم به چیزى، عین علم به چیز دیگرى كه مباین با آن است باشد؛ براى اینكه در این صورت دو امر متباین، یك امر واحدى مى شود و این خلف است و محال مى باشد.

پس مستلزم علم به چیزى، علم به چیز دیگر بودن، موجب اتحاد بین دو چیزى مى شود و از آنجا كه این دو، دو چیز فرض شده اند، پس در آن دو، یك جهت اتحاد و یك جهت اختلاف وجود خواهد داشت. پس هر كدام از آنها، مركب از دو جهت خواهد بود و حق سبحان واحدى است بسیط الذات كه هیچ گونه تركیبى در او وجود ندارد؛ پس ممتنع است كه با چیزى دیگرى شناخته شود و به این امر امام عليه‌السلام اشاره فرموده كه لیس بین الخالق و المخلوق شى ء... و فرمایش دیگرش فمن زعم انه یومن بما لایعرف، فهو ضال عن المعرفه... و این دو عبارت همچون نتیجه گیرى است از فرمایش پیشین ایشان كه فرموده اند: انما عرف اللّه من عرفه باللّه...؛ و فرمایش ایشان كه فرمودند: لا یدرك مخلوق شیئا الا باللّه؛ مخلوق هیچ چیزى را نمى فهمد مگر به وسیله خداوند متعال، به منزله برهانى است بر آن كه هر چیزى به وسیله خدا، كه نور آسمان ها و زمین است، شناخته شده؛ پس چگونه خود خدا به وسیله چیز دیگر شناخته مى شود؟!

براى اینكه خداوند متعال متقوم هر چیزى است و ذات او متقوم به چیز دیگرى نیست و علم به غیر مستقل از نظر ذاتى، بعد از علم به مستقلى است كه قوام بخش اوست؛ زیرا همانا وقوع علم لزوما استقلال در معلوم را اقتضاء مى كند؛ پس علم به غیر مستقل، همانا به تبع و دنبال مستقلى است كه با او معیت دارد؛ این مطلب را خوب تحویل بگیر! و از آنجا كه این سخن ممكن است پندار حلول یا اتحاد را در برداشته باشد - كه خداوند متعال از چنین پندارى پاك است - حضرت عليه‌السلام به دنبال آن فرمایش، فرمودند: و اللّه خلو من خلقه و خلقه خلو منه.

مترجم گید: علامه طهرانى در این باره مى فرماید: معناى خلو همان معناى ولیس بشى ء منها؛ یعنى مسلما خداوند با مخلوق و موجود متعین و ممكن و فقیر و عاجز و ضعیف، عینیت ندارد. ولى معناى خلو، خلو حقیقى و بینونت ذاتى نیست؛ زیرا این موجود، مخلوق و معلول حق است؛ و تمام وجود خود قائم به اوست و چگونه متصور است كه خدا از او، جدا باشد؟ و او از خدا، جدا باشد؟ این انعزال خداست از ربوبیت و الوهیت، سبحانه و تعالى عما یقولون علوا كبیرا. (٧٦)

و این سخن كه گفتیم كه ادراك مخلوق هر چیز را به وسیله خدا صورت مى پذیرد، منافى با صدر روایت نیست كه علم به چیزى مستلزم علم به چیز دیگر نمى باشد؛ زیرا همانا علمى كه در صدر روایت مطرح است علم حصولى مى باشد و آنچه كه در ذیل روایت آمده علم حضورى است. این مطلب را خوب تحویل بگیر!

و جد روایات زیادى درباره اینكه معرفت فكرى و علم حصولى، معرفت حقیقى نیست، در كتب روایى آمده است.

و حاصل بحث اینكه هیچ طریقى جز طریق معرفت نفس، موجب پیدایش معرفت حقیقى نمى گردد.

و اما راه معرفت نفس؛ پس نتیجه آن معرفت حقیقى است و مقصود از آن این است كه انسان فقط توجه به خداوند سبحان نمیاد و از هر مانعى كه انسان را به خود مشغول مى سازد دست بردارد و به معرفت نفس پردازد تا اینكه نفس خود را آن طور هست مشاهده نماید و نیاز ذاتى آن را به خداوند سبحان دریابد. و هر كس كه به چنین مقامى دست یابد، مشاهده او از مشاهده مقومش كه خداست، جدا ناپذیر خواهد بود همان طور كه قبلا این مطلب روشن شده است. پس زمانى كه خداوند سبحان را مشاهده كرد، آن وقت خدا را خواهد شناخت با یك معرفت بدیهى و روشن. سپس حقیقتا نفس و خویشتن خویش را به وسیله او خواهد شناخت؛ براى اینكه نفس او عین ربط و وابستگى به خداى سبحان است و آنگاه هر چیزى را به وسیله خداوند متعال شناسائى خواهد كرد. و در كتاب تحف العقول روایتى از امام صادق عليه‌السلام نقل شده كه به همین مطلب اشاره دارد كه حضرت فرمودند:

من زعم انه یعرف اللّه بتوهم القلوب فهو مشرك و من زعم انه یعرف اللّه بالاسم دون المعنى فقد اقر بالطعن؛ لان الاسم محدث و من زعم انه یعبد الاسم و المعنى فقد جعل مع اللّه شریكا و من زعم انه یعبد بالصفه لا بالادراك فقد احال على غائب و من زعم انه یعبد الصفه و الموصوف فقد ابطل التوحید لان الصفه غیر الموصوف و من زعم انه یضیف الموصوف الى الصفه فقد صغر بالكبیر و ما قدرواللّه حق قدره .

آن كس كه پندارد خدا را با توهمات و خیالات قلبى مى توان شناخت او مشرك است و هر كس كه ادعا كند كه خدا را به اسم مى شناسد نه به معنى، با این كار اعتراف به سخنى ناپسند كرده و طعن زده است؛ زیرا اسم، حادث است و هر كس كه گمان كند اسم و معنى را با هم مى پرستد نه با درك و فهم، پس به چیزى دور از ذهن حواله كرده است و هر كس ادعا كند كه صفت و موصوف را با هم از موصوف است و كسى كه پندارد موصوف را به صفت اضافه مى كند، پس بزرگ را كوچك كرده است و آنگونه كه شایسته و سزاوار است خدا را نشناخته اند.

قیل له: سبیل التوحید؟ قال عليه‌السلام : باب البحث ممكن و طلب المخرج موجود ان معرفه عین الشاهد قبل صفته و معرفت صفه الغائب قبل عینه؛ از امام عليه‌السلام پرسیدند: پس راه توحید و یكتاپرستى چیست؟ حضرت فرمودند: باب بحث و گفتگو گشوده است و جستجوى راه چاره آن در دسترس مى باشد؛ به تحقیق شناخت ذاتى كه شاهد و حاضر است پیش از پرداختن به صفت اوست و شناختن صفات شخص غایب پیش از دیدن اوست.

قیل: و كیف نعرف عین الشاهد قبل صفته؟ قال: عليه‌السلام : تعرفه و تعلم علمه و تعرف نفسك به و لا تعرف نفسك بنفسك من نفسك و تعلم ان ما فیه له و به، كما قالوا لیوسف: انك لانت یوسف قال انا یوسف و هذا اخى. (٧٧) فعرفوه به ولم یعرفوه بغیره و لا اثبتوه من انفسهم بتوهم القلوب...؛ (٧٨)

از امام عليه‌السلام پرسیدند: چگونه ذات شاهد، پیش از صفت او شناخته مى شود؟ حضرت فرمودند: او را مى شناسى و از نشانه او با خبر مى شوى و توسط او به نفس خود معرفت مى یابى، نه توسط خودت و از جانب خود و به این نكته پى خواهى برد كه آنچه در تو مى باشد از براى او به خاطر خود اوست؛ همانطور كه برادران حضرت یوسف عليه‌السلام به او گفتند: آیا راستى تو یوسفى؟ گفت: من یوسف هستم و این برادر من است.؛ پس او را توسط خود او شناختند نه به وسیله دیگرى و نه توسط خیالات قلبى و بافته هاى ذهنى خود.

این سخن حضرت عليه‌السلام كه فرمود: و تعلم علمه... علم به فتح عین و لام، به معناى علامت و نشانه یاخصوص اسم است، پس معناى حدیث این مى شود كه او را مى شناسى آنگاه علائم و اوصاف او و نفس خودت را به او مى شناسى، نه به غیر او. و اگر آن را به كسر عین و سكون لام یعنى علم بخوانیم توجیه آن مشكل مى شود.

و تو پس از تامل در معناى این روایت شریف كه از روایات گوهر بار است به خصوص در تمثیل آوردن امام عليه‌السلام از داستان حضرت یوسف عليه‌السلام و شناسائى شدن به وسیله برادرانش، تو توانائى پیدا خواهى كرد تا همه اصولى كه در فصل هاى پیشین مطرح شده، از همین یك روایت، استخراج نمایى! پس سخن را بیش از این طول نمى دهیم و حاصل بحث اینكه زمانى كه انسان پروردگارش را مشاهده مى كند، او را مى شناسد و نفس خود را هم مى شناسد و هر چیزى را توسط خدا مى شناسد و در همین موقع است كه آن توجه عبادى در موقعیت خود قرار مى گیرد و محل و مقام خود را مى یابد؛ زیرا بدون این مشاهده، تمام توجهات ما به سوى خدا جز یك تصور ذهنى از چیزى نخواهد بود و این مفهوم تصور شده و صورت ذهنى و همچنین مصداق محدودى كه براى آن پنداشته شده غیر خداوند سبحان خواهد بود؛ پس معبود این این چنین مقصود حقیقى نخواهد بود.

و این وضعیت عبادت غیر عارفان از علماى الهى است و پذیرش این نحو عبادت - با توجه به شناختى كه از شان عبادت واقعى پیدا كردى - فقط از فضل خداوند متعال است.

خداوند سبحان مى فرماید:

( و لولا فضل اللّه علیكم و رحمته ما زكا منكم من احد ابدا ) (٧٩)

و اگر فضل و رحمت خدا نبود هرگز كسى از شما پاك نمى ماند.

و این برخلاف عبادت عارفان مخلص الهى است، پس همانا عارفان در عبادتشان به مفهوم توجه مى كنند و نه به مصداق مفهوم بلكه فقط به پروردگارشان متوجه مى شوند - جلت عظمته و بهر سلطانه - خداوند سبحان مى فرماید:

( سبحان اللّه عما یصفون * الاعباد اللّه المخلصین ) (٨٠)

خدا منزه است از آنچه در وصف مى آورند به استثناى بندگان مخلص و پاكدل خدا.

و از اینجا روشن مى شود كه همانا مراد از مخلصین كسانى اند كه براى خداوند سبحان، پاك و خالص گشته اند؛ پس هیچ حجابى بین ایشان و خدا و جود ندارد وگرنه وصف كردن آنان نسبت به خداوند سبحان مطابق واقع نخواهد بود. و حجاب همان خود خلق هستند همانطور كه سرور ما امام كاظم عليه‌السلام فرموده اند: لاحجاب بینه و بین خلقه الاخلقه هیچ حجابى بین خدا و خلق خدا نیست به جز مخلوقاتش. پس این بندگان خالص شده خلق را نمى بیند و فقط خداوند سبحان را مى طلبند.

و در تفسیر امام عسكرى عليه‌السلام به نقل از امام محمد باقر عليه‌السلام نقل شده كه فرمودند : لایكون العبدعابدا اللّه حتى ینقطع عن الخلق كلهم الیه؛ فحینئذیقول؛ هذا خالص لى؛ فیقبله بكرمه؛ بنده آنطوركه سزاوار خداست عبادت نمى كند تا اینكه كاملااز همه دل بركند، در این هنگام است كه خداوند متعال مى فرماید: این خالص براى من است؛ پس خداوندبالطف و كرم خود عبادت او را قبول مى نماید.

و امام صادق عليه‌السلام فرمودند: ماانعم على عبد اجل من ان لایكون فى قلبه مع اللّه غیره؛ (٨١) خداوند هیچ نعمتى برتر و والاتر از این به بنده اش نداده است كه در قلب بنده، غیر از خدا چیز دیگرى نباشد. و امام جواد عليه‌السلام فرمودند: افضل العبادة، الاخلاص؛ بر ترین عبادتها، اخلاص است.

و از آنچه كه بیان شد معناى این فرمایش خداوند متعال كه از زبان ابلیس نقل مى كند، روشن مى شود: ( قبعزتك لاغوینهم اجمعین * الاعبادك منهم المخلصین ) به عزتت سوگند كه همه شان را گمراه خواهم كرد جز بندگان مخلصت را. و فرمایش دیگر خداوند متعال كه مى فرمایند: ( فانهم لمحضرون * الاعباد اللّه المخلصین ) قطعاآنها(در در آتش) احضار خواهند شد، مگر بندگان با اخلاص و پاكدل خدا.

زیرا این بندگان در خداوند سبحان مستغرق اند، لذا نه ابلیسى مى بینند و نه تحت تاثیر وسوسه او قرار مى گیرند و احضار به جهنم نیز نخواهد داست. و در حدیث قدسى به همین مطلب اشاره كه خداوند مى فرماید: اولیایى تحت قبائى او ردائى اولیاء و دوستداران من در زیر قباى من یا رداى من اند. و حدیث امن كه قبلااز یونس نقل شد راجع به این حدیث مى شود. حاصل كلام اینكه همانا از طریق معرفت نفس مى توان به این هدف دست یافت و معرفت نفس نردیكترین راه هاست. و این راه همان انقطاع از غیر خدا و توجه به خداوندسبحان در سایه معرفت نفس است؛ همانطور كه حضرت فرمودند: لیس بینه و بین خلقه حجاب الاخلقه؛ فقد احتجب بغیر حجاب محجوب واستتر بغیر ستر مستور؛ بین او وخلقش حجابى جز خود آن نیست؛ پس در حجاب است بدون اینكه حجابى داشته باشد و در پرده است بدون اینكه پرده اى براو باشد.

و براى تحقق آنها به وسیله اعمال و عبادات مجاهدت نماید و با فكر و عبرت گرفتن این امر را تقویت نماید تا اینكه انقطاع براى نفس و توجه كامل پیدا كردن به خداوند سبحان، تحقق یابد و در این هنگام درخشش از غیب نمودار مى شود و به دنبال آن، چیزى از تفحات الهى وجذبه هاى ربانى رخ مى دهد و موجب محبت وصعود مى شود و این همان ذكر است. آنگاه بارقه اى دائمى مى درخشد و جذبه اى پدیدار مى گردد و به شوق منتهى مى شود تا اینكه سلطان محبت در دل استقرار مى یابد و ذكر بر نفس چیره مى گردد، پس خداوند متعال تمام وجود دارد او را در بر مى گیرد و امر پایان مى یابد و ان الى ربك المنتهى (٨٢) و به طور یقین پایان همه امور به سوى پروردگار توست.

گروه اول: مردم عادى

پس هر گاه یكى از عامه مردم را تصور نماییم كه دنیا و جلوه هاى فریبنده آن مطلوب و دلخواه اوست و شب را به روز مى رساند در حالى كه رد تدبیر معاش فرد است كه چگونه خرید و فروش نماید؟ و كجا برود؟ و به چه كسى ملاقات نماید؟ وقتى صبح مى شود، او تمام همت و تلاش خود را براى اداره كارهاى روزانه اش و اصلاح امور دنیوى خود به كار مى گیرد. و هنگامى كه این شخص، نداى دعوت كننده خدا را بشنود كه هشدار دهنده و بشارتگر است و او را به مغفرت الهى و رضوان و بهشت هایى كه داراى نعمتهاى دائمى است بشارت مى دهد و از آتش جهنم كه هیزم آن مى باشد مى ترساند. پس كوتاهى همت چنین كسى و تلاش او فقط براى سیر ساختن شكم و سیراب نمودن خود باعث مى شود هیچ فرصتى براى غور و بررسى در آیات الهى مى آورد و كارهاى شایسته اى كه با دنیا طلبى او تزاجم مى باشد؛ براى همین نیز مى بینى عمل او گفتارش نمى سازد و عملش برایش تضاد مى باشد؟! مى بینى چنین كسى مى گوید: (خداوند شنوا و بیناست با این حال به هر گناهى دست مى یازد واجبات را ترك مى كند؟!

پس این گروه یك دسته از مردم هستند و آن هم مقام آنهاست در بعد علم و عمل.

گروه دوم: زاهدان و عابدان

و حال اگر یكى از زاهدان و عابدان را تصور كنیم - و آنان كسانى اند كه با نظر عبرت آمیز به فناى دنیا و جلوه هاى فریبا و دلربا و ناپایدار آن مى نگرند و براى زهد و عبادت، مستعد و آماده اند - كه هرگاه یكى از آنان نداى دعوت كننده اى را بشنود كه مردم را به دل كند از جلوه هاى فریبند دنیا و خواهشهاى نفسانى دنیوى و رو آوردن به عبادت خدا، فرامى خواند تا از اینكه عذابى دردناك نجات پیدا كند به نعمت همیشگى نایل گردد و به ملكى كه فرسودگى در آن راه ندارد دست یابد، در این خال ترس و خشیت خدا در این زاهد استقرار مى یابد و مرگ نصب العین او مى گردد؛ پس محبت دنیا و تلاش وهمى براى او جز دست برداشتن از دنیا یا انجام دادن عمل صالح براى خشنودى خداى نیست، دورى مى گزیند و تقوى مى ورزد. و همه این كارها به طمع بهشت و نعمت جاویدان و ترس از عذاب همیشگى صورت مى پذیرد.

( و لو بسط اللّه الرزق لعباده لبغوا فى الارض و لكن ینزل بقدر ما یشاء انه بعباده خبیر بصیر ) .

و اگر خدا روزى ر بر بندگانش فراخ گرداند، مسلما در زمین سر به عصیان بر مى دارند، لیكن آنچه را بخواهد به اندازه اى (كه مصلحت است) فرو مى فرستد؛ به راستى كه او به حال بندگانش آگاه بیناست. این گروه زاهدان و عابدان نیز دسته اى از مردم اند و آن هم مقام ایشان در علم و عمل است، با گروه نخست در مقام علم مشتركند ولى در مقام عمل از آنها جدا هستند. (٨٣)

گروه سوم: عارفان و مشتاقان

و هنگامى كه یكى از محبان و مشتاقان را تجسم مى كنیم - و او همان كسى است كه بارقه محبت تمام وجود او را فرا گرفته و جذبه شوق، او را به سوى لقاءاللّه جذب كرده و اركان و جودش را درهم شكسته و اندرونش را پرسشان ساخته و دلش را شعله ور نموده و عقلش را ربوده و دل از دنیا و رزق و برق آن برگرفته و همتش را براى دستیابى به نعمتهاى اخروى صرف نكرده است - مى بینیم این محب چیزى جز خود محبوب كه خداوند متعال است وجود ندارد. آرى چنین شخصى وقتى مى شنود كه خداوند سبحان به بندگانش مى فرماید: ( فلاتعرنكم الحیاة الدنیا ولا یعرنكم باللّه الغرور ) (٨٤) پس زندگى دنیا شما را نفریبد شیطان فریبكار به (كرم ولطف) خدا مغرورتان نسازد.

و مى فرماید: ( انما الحیاة الدنیا لعب و لهو ) زندگى این دنیا تنها بازیچه و سرگرمى است.

او دنیا و زر زیورهاى آن را مذمت كرده و از آن روگردان شده براى اینكه خداوند سبحان دنیا را مذمت كرده و اگر خداوند دنیا را مدح مى كرد، او نیز (به خاطر محبوب و مطلوب خود) آن را مداح مى كرد هر چند مى دانست دنیا زوال پذیر و پست است. و هنگامى كه شنید خداوند سبحان مى فرماید: و ان الدار الاخرة لهى الحیوان وهمانا زندگى واقعى، در سراى دیگر است. او نیز به مدح سراى دیگر مى پردازد؛ زیراخداوند سبحان آن را مدح نموده واگرخداوند متعال آخرت را مذمت مى نمود هر چند خداوند سبحان مى فرماید:

( اولم یكف بربك انه على كل شى شهید ) (٨٥)

آیا كافى نیست كه پروردگار خود شاهد هر چیزى است؟

( انه بكل شى محیط ) (٨٦)

همانا او به هر چیزى احاطه دارد.

( هو معكم این ماكنتم (٨٧) هو قائم على كل نفس بما كسبت (٨٨) )

و هنگامى كه این محب مى شنود كه خداوند متعال مى فرماید:

( یاایهالذین امنواعلیكم انفسكم لا یضركم من ضل اذا اهدیتم (٨٩) )

اى كسانى كه ایمان دارید، به خودتان بپردازید: هر گاه شما هدایت یافتید، آن كس كه گمراه شده است به شما زیانى نمى رسد.

این محبت به خوبى پى مى برد كه تعلق و وابستگى او با نفس خود همچون تعلق داشتن او با دیگر اشیاء نیست و دستیابى او به هدایت در سابقه معرفت نفس خود خواهد بود. خداوند سبحان این چنین محبى را سالك راه خویش قرار داده، آنجا كه مى فرماید ( : یا ایها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقیه ) (٩٠)

اى انسان حقاكه تو به سوى پروردگار خود به سختى در تلاشى و او راملاقات خواهى كرد.

و هنگامى كه مى شنود خداوند سبحان مى فرماید: ( و من یعرض عن ذكر ربه یسلكه عذابا صعدا ) (٩١)

و هر كس از یاد پروردگار خود دل بگرداند، وى را در قید عذابى (روز) افزون در آورد. ( و من یعش عن ذكر الرحمن نقیص له شیطانا فهو له قرین * و انهم لیصدونهم عن السبیل و یحسبون انهم مهتدون ) (٩٢)

و هر كس از یاد خداى رحمان دل بگرداند، بر او شیطانى مى گماریم تا براى وى دمسازى باشد. و مسلماآنها ایشان را از راه، باز مى دارند و آنها مى پندارند كه راه یافتگانند ( . ولاتكونوا كالذین نسوااللّه فانساهم انفسهم ) (٩٣)

و چون كسانى مى باشد كه خدا را فراموش كردند و او(نیز) آنان را دچار خود فراموشى كرد.

و (نیسان) همان اعراض و روگردانى از یاد خدا و تعلق و وابستگى به اشیاء است و به خاطر همین سلوك و رفتارش به عذاب روز افزون گرفتار خواهد گشت؛ و هیچ عذابى نزد محبان و مشتاقان عذاب دورى و هجران از محجوب، نیست. و همچنین در اثر روگردانى از ذكر خدا، او را یك همنشین، دمساز مى سازد تا او را از راه به رد كند و گمراه نماید. در همین هنگام است كه براى او حتمى مى شود كه همان راه وناظربراو و احاطه بر او دارد؛ پس در این موقع از همه چیز دل مى كند تا توجه به نفس خویش پیدا نماید و به آن تعلق یابد و به آن تعلق گیرد اما نه به طمع رفتن به بهشت و به خاطر ترس از جهنم بلكه فقط این تهذیب نفس را براى خشنودى خدا انجام مى دهد و انتظار پاداش و تشكر را هم ندارد! این مطلب را خوب تحویل بگیر! و از اینجاست كه صحت ادعاى ما را قبول مى كنى كه همانا سرگرم شدن به امورى دنیوى عامل اصلى خود فراموشى و غفلت از ماوراى ماده، صورت مى پذیرد، پس اگر خواستى مثلا از همان طریق نفس خود را مشاهده نمایى، آن خواطر و موانع را كه همان هواهاى نفسانى و مقاصد دنیوى است، چند برابر خواهى یافت؛ پس طریق منحصر به فرد براى دستیابى به معرفت، تصفیه دل از دنیا و زرق و برق آن و هر حجابى كه مانع دیدار خداوند سبحان مى گردد، مى باشد؛ پس تمام اسباب و دستوراتى كه گفته شده از قبیل مراقبه، كامل قلب تو به سوى خداوند سبحان و تشرف به حضرتش - عزاسمه -مى باشد و این همان ذكر خدا و تشرف به محضر حضرت حق است و آن آخرین كلید است و خداوند هدایتگر انسان است.

و بدان همانا ذكر به این معنا كه گفته شد، در قرآن كریم و سنت بسیار وارد شده است. خداوند سبحان مى فرماید: ( ولا تطع من اغفلناقلبه عن ذكرنا ) (٩٤)

از آن كس كه قلبش را ذكر خود غافل ساخته ایم، اطاعت مكن. ( فاذكرواللّه كذكركم آباء كم او اشد ذكرا ) (٩٥)

همان گونه كه پدران خود را به یاد مى آورید، یا با یاد كردنى بیشتر، خدا را به یا آورید.

و روشن است ذكر لفظى به وسیله شدت وصف نمى شود ( . وما یتذكر الامن ینیب ) (٩٦)

و جز آن كس كه تو به كار است، كسى متذكر نمى شود ( . وما یذكر الااولوالالباب ) (٩٧)

و چیزى خردمندان كسى متذكر نمى شود.

و آیات دیگرى غیر از اینها آمده و روایاتى كه مشتمل این مسئله بود قبلا ذكر شد.

و در دعاى كمیل حضرت على عليه‌السلام مى فرماید: اسئلك بحقك و قدسك و اعظم صفاتك و اسمائك، ان تعجل اوقاتى من الیل والنهار بذكرك معمورة و بخدمتك موصولة و اعمالى و اورادى كلها وردا واحداوحالى فى خدمتك سرمدا...؛ (اى پروردگار من) به حق خودت و به ذات مقدست و بزرگترین صفات و نام هاى مباركت از تو زد خواست مى كنم كه اوقات شب و روز مرا به ذكر و یاد خویش آباد گردانى و پیوسته به خدمتگزارى خودت توفیق دهى و كارهاى مرا مورد قبول حضرتت فرمایى تا اینكه همه اعمال و وردهاى من، یك ورد و یك جهت براى تو باشد و حالم تا ابدابه طاعت تو صرف شود...