تفاوتهاى زن و مرد
نظريه يك پروفسور روانشناس در شـمـاره ٩٠ مـجـله زن روز نـظـريـه يـك پروفسور روانشناس مشهور آمريكايى به نام پـروفـسـور ريـك - كـه سـاليـان دراز بـه تـفـحـص و جـسـتـجـو در احـوال زن و مـرد پـرداخـتـه و نـتـايجى به دست آورده و در كتاب بزرگى تفاوتهاى بى شمار زن و مرد را نوشته است - منعكس شد.
ايـن پـروفـسـور مـى گـويـد : دنـيـاى مرد با دنياى زن بكلى فرق مى كند. اگر زن نمى تواند مانند مردم فكر كند يا عمل نمايد، از اين روست كه دنياى آنها با هم فرق مى كند.
مـى گويد : در تورات آمده است : (زن و مرد از يك گوشت به وجود آمده اند). بلى ، با وجـودى كـه هـر دو از يـك گوشت به وجود آمده اند، جسمهاى متفاوت دارند و از نظر تركيب بـه كـلى بـا هـم فـرق مـى كـنـنـد. عـلاوه بـر ايـن ، احـسـاس ايـن دو مـوجـود هـيـچ وقـت مـثـل هـم نـخـواهـنـد بـود و هـيـچـگـاه يـك جـور در مـقـابـل حـوادث و اتـفـاقـات عـكـس العـمـل نـشـان نـمـى دهـنـد. زن و مـرد بـنـا بـه مـقتضيات جنسى رسمى خود به طور متفاوت عمل مى كنند و درست مثل دو ستاره روى دو مدار مختلف حركت مى كنند. آنها مى توانند همديگر را بـفـهـمـنـد و مـكـمـل يـكـديـگـر بـاشـنـد ولى هـيـچـگـاه يـكـى نـمـى شـونـد و بـه هـمـيـن دليل است كه زن و مرد مى توانند با هم زندگى كنند، عاشق يكديگر بشوند و از صفات و اخلاق يكديگر خسته و ناراحت نشوند.
پـروفـسـور يـك مـقـايـسـه هـايـى مـيـان روحـيـه زن و مـرد بـه عمل آورده و تفاوتهايى به دست آورده است از آن جمله مى گويد :
(بـراى مـرد خـسـته كننده است كه دائم نزد زنى كه دوستش دارد به سر برد اما هيچ لذتى بـراى زن بـالاتر از اين نيست كه هميشه در كنار مرد مورد علاقه اش بسر برد. مرد دلش مـى خـواهـد هـر روز به همان حالت هميشگى باقى بماند. اما يك زن هميشه مى خواهد موجود تازه اى باشد و هر صبح با قيافه تازه ترى از بستر برخيزد.بهترين جمله اى كه مرد مـى تواند به زنى بگويد اصطلاح (عزيزم تو را دوست دارم ) است زيباترين جمله اى كـه يـك زن بـه مرد مورد علاقه اش مى گويد جمله (من به تو افتخار مى كنم ) مى باشد.
اگـر مـردى در دوران زنـدگيش با چندين معشوقه به سر برده باشد، به نظر زنان ديگر مردى جالب توجه مى آيد. مردها از زنى كه بيش از يك مرد در زندگيش وجود داشته باشد بدشان مى آيد.
مـردهـا وقـتـى كـه پـيـر مـى شـونـد احـسـاس بدبختى مى كنند، چون تكيه گاه خود يعنى كـارشـان را از دسـت مـى دهند. زنهاى مسن احساس رضايت مى كنند، چون بهترين چيزها را از نظر خودشان دارا هستند : يك خانه و چندين نوه
خـوشـبـخـتـى از نـظـر مـردهـا بـه دسـت آوردن مـقـام و شـخـصـيـتـى قابل احترام در ميان اجتماع است خوشبختى براى يك زن يعنى به دست آوردن قلب يك مرد و نگاهدارى او براى تمام عمر.
يـك مرد هميشه مى خواهد كه زن مورد علاقه اش را به دين و مليت خود درآورد. براى يك زن هـمـان قـدر كه تغيير دادن نام خانوادگى اش بعد از ازدواج آسان است ، عوض كردن دين و مليت نيز به خاطر مردى كه دوستش دارد آسان است .)
شاهكار خلقت صـرف نـظـر از ايـنـكـه تـفـاوتـهـاى زن و مـرد موجب تفاوتهايى در حقوق و مسؤ وليتهاى خـانـوادگـى زن و مـرد مـى شـود يـا نـمـى شـود، اسـاسـا ايـن مـساءله يكى از عجيب ترين شـاهـكـارهـاى خـلقـت اسـت ؛ درس تـوحـيـد و خـداشـناسى است آيت و نشانه اى است از نظام حـكـيـمـانـه و مـدبـرانه جهان ، نمونه بارزى است از اينكه جريان خلقت تصادفى نيست ، طـبـيـعـت جـريـانـات خـود را كـورمـال كـورمـال طـى نـمـى كـنـد، دليـل روشـنـى اسـت از ايـنـكـه بـدون دخـالت دادن اصل (علت غايى ) نمى توان پديده هاى جهان را تفسير كرد.
دستگاه عظيم خلقت براى اينكه به هدف خود برسد و نوع را حفظ كند، جهاز عظيم توليد نـسـل را بـه وجود آورده است ، دائما از كارخانه خود هم جنس نر به وجود مى آورد و هم جنس مـاده ، و در آنـجـا كـه بقا و دوام نسل احتياج دارد به همكارى و تعاون دو جنس (مخصوصا در نوع انسان ) براى اينكه اين دو را به كمك يكديگر در اين كار وا دارد، طرح وحدت و اتحاد آنـهـا را ريخته است كارى كرده است كه خود خواهى و منفعت طلبى - كه لازمه هر ذى حياتى اسـت - تـبـديـل بـه خـدمـت و تـعـاون و گـذشـت و ايـثـار گردد، آنها را طالب همزيستى با يكديگر قرار داده است ؛ و براى اينكه طرح كاملا عملى شود و جسم و جان آنها را بهتر به هـم بـپـيوندد تفاوتهاى عجيب جسمى و روحى در ميان آنها قرار داده است و همين تفاوتها است كه آنها را بيشتر به يكديگر جذب مى كند، عاشق و خواهان يكديگر قرار مى دهد. اگر زن داراى جـسـم و جـان و خـلق و خـوى مردانه بود محال بود كه بتواند مرد را به خدمت خود وا دارد و مـرد را شـيـفـتـه وصال خود نمايد، و اگر مرد همان صفات جسمى و روانى زن را مى داشـت مـمـكن نبود زن او را قهرمان زندگى خود حساب كند و عالى ترين هنر خود را صيد و شكار و تسخير قلب او به حساب آورد. مرد، جهانگير و زن مردگير آفريده شده است
قـانـون خـلقـت ، زن و مـرد را طـالب و عـلاقه مند به يكديگر قرار داده است اما نه از نوع عـلاقـه اى كـه به اشياء دارند. علاقه اى كه انسان به اشياء دارد از خودخواهى او ناشى مى شود؛ يعنى انسان اشياء را براى خود مى خواهد، به چشم ابزار به آنها نگاه مى كند، مـى خـواهـد آنـهـا را فـداى خـود و آسـايـش خـود كـنـد. امـا عـلاقـه زوجـيـت بـه ايـن شـكـل اسـت كـه هـر يـك از آنها سعادت و آسايش ديگرى را مى خواهد، از گذشت و فداكارى درباره ديگرى لذت مى برد.
پيوندى بالاتر از شهوت عـجـيـب اسـت كـه بـعـضـى از افـراد نـمـى تـوانـنـد مـيـان شهوت و راءفت فرق بگذارند؛ خـيال كرده اند كه آن چيزى كه زوجين را به يكديگر پيوند مى دهد منحصرا طمع و شهوت اسـت ، حـس اسـتـخـدام و بـهـره بـردارى اسـت ، همان چيزى است كه انسان را با ماءكولات و مـشـروبـات و مـلبـوسـات و مـركوبات پيوند مى دهد. اينها نمى دانند كه در خلقت و طبيعت عـلاوه بـر خـودخـواهـى و مـنـفعت طلبى علايق ديگرى هم هست آن علايق ناشى از خودخواهى نـيـسـت ، از عـلاقـه مـسـتـقـيـم بـه غير ناشى مى شود. آن علايق است كه منشاء فداكاريها و گـذشـتـهـا و رنج خود و راحت غير خواستن ها واقع مى شوند. آن علايق است كه نمايش دهنده انـسـانـيـت انـسان است ، بلكه قسمتى از آنها يعنى در حدودى كه به جفت و فرزند مربوط است در حيوانات نيز ديده مى شود.
ايـن افـراد گـمـان كـرده انـد كه مرد به زن هميشه به آن چشم نگاه مى كرده و مى كند كه احيانا يك جوان عزب به يك زن هر جايى نگاه مى كند، يعنى فقط شهوت است كه آن دو را بـه يـكـديـگـر پـيوند مى دهد، در صورتى كه پيوندى بالاتر از شهوت هست كه پايه وحـدت زوجين را تشكيل مى دهد. آن همان چيزى است كه قرآن كريم از آن به نامهاى (مودت و رحمت ) ياد كرده است مى فرمايد :و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم موده و رحمه
چـقدر اشتباه است كه تاريخ روابط زن و مرد را فقط از نظر حس استخدام و استثمار و بر پايه اصل تنازع بقا تفسير كنيم ، و چقدر مهملات در اين زمينه بافته شده است ! راستى مـن وقتى كه برخى نوشته ها را مى خوانم و مى بينم در تفسير تاريخ روابط زن و مرد، يـگـانـه اصـلى را كه به كار مى برند اصل تضاد است (زن و مرد را مانند دو طبقه ديگر اجـتـمـاعـى كـه دائمـا در جنگ و كشمكش بوده است فرض مى كنند) دچار تعجب مى شوم و بر جـهالت و نادانى آنها تاءسف مى خورم اگر تاريخ روابط پدران و فرزندان را بتوان از نـظـر حـس اسـتـخدام و استثمار تفسير كرد، روابط تاريخى زنان و شوهران را نيز مى تـوان از ايـن نـظـر تـفـسـيـر كـرد. درست است كه مرد از زن هميشه زورمندتر بوده است اما قـانـون خـلقـت مرد را از نظر غريزى به شكلى قرار داده است كه نمى توانسته است نوع سـتـمـهـايى كه به غلامان و بردگان و زيردستان و همسايگان خود روا مى داشته درباره زن روا دارد، هـمـان طـورى كـه نـمى توانسته است آن نوع ستمها را بر فرزندان خود روا دارد.
من منكر ستمهاى مردان بر زنان نيستم ، منكر تفسيرى هستم كه از اين ستمها مى شود. مردان بـر زنـان در طـول تـاريـخ ستمهاى فراوانى كرده اند اما ريشه اين ستمها همان چيزهايى است كه سبب شده به فرزندان خود نيز با كمال علاقه اى كه به آنها و سرنوشت آنها و سـعـادت آنـها داشته اند ستم كنند؛ همان چيزهايى است كه سبب شده به نفس خود نيز ستم كـنـنـد، يـعـنـى ريشه جهالت و تعصب و عادت دارد نه ريشه منفعت طلبى شايد فرصتى پيش آمد و در موقع مناسبى بحث مفصلى درباره تفسير تاريخ روابط زن و مرد بنماييم
دوگونگى احساسات مرد و زن نسبت به هم نـه تـنـهـا عـلاقـه خـانـوادگـى زن و مرد به يكديگر با علاقه به اشياء فرق مى كند، عـلاقـه خـود آنـهـا بـه يـكـديگر نيز متشابه نيست ؛ يعنى نوع علاقه مرد به زن با نوع علاقه زن به مرد متفاوت است با اينكه تجاذب طرفينى است اما به عكس اجسام بيجان ، جسم كوچكتر جسم بزرگتر را به سوى خود مى كشاند. آفرينش ، مرد را مظهر طلب و عشق و تـقـاضـا و زن را مـظـهـر مـحـبـوبـيـت و مـعشوقيت قرار داده است احساسات مرد نيازآميز و احساسات زن نازخيز است احساسات مرد طالبانه و احساسات زن مطلوبانه است
چـندى پيش يكى از روزنامه هاى خبرى عكس يك دخترجوان روسى را كه خودكشى كرده بود چـاپ كـرده بـود. اين دختر در نوشته اى كه از او باقى مانده نوشته است : هنوز مردى مرا نبوسيده است ، بنابراين زندگى براى من قابل تحمل نيست
بـراى يـك دخـتر اين جهت شكست بزرگى است كه محبوب مردى واقع نشده است ، مردى او را نـبـوسـيـده اسـت امـا پـسـر جـوان كـى از زنـدگـى نـوميد مى شود؟ وقتى كه دخترى او را نبوسيده است ؟ خير، وقتى كه دخترى را نبوسيده باشد.
ويـل دورانـت در بـحثهاى مفصل و جامع خود پس از آنكه مى گويد اگر مزيت دخترى فقط در دانـش و انـديشه باشد نه دل انگيزى طبيعى و زرنگى نيمه آگاهش ، در پيدا كردن شوهر چندان كامياب نخواهد شد، شصت درصد زنان دانشگاه بى شوهر مى مانند، مى گويد :
(خـانـم مـونـيـا كـوالوسـكـى كه دانشمند برجسته اى بود شكايت مى كرد كه كسى با او ازدواج نـمـى كند و مى گفت : چرا كسى مرا دوست ندارد؟ من مى توانم از بيشتر زنان بهتر باشم با اينهمه ، بيشتر زنان كم اهميت مورد عشق و علاقه هستند و من نيستم
مـلاحـظـه مى فرماييد كه نوع احساس شكست اين خانم با نوع احساس شكست يك مرد متفاوت است مى گويد چرا كسى مرا دوست ندارد؟)
مـرد آنـگاه در امر زناشويى احساس شكست مى كند كه زن محبوب خود را پيدا نكرده باشد، يا اگر پيدا كرده است نتوانسته باشد او را در اختيار خود بگيرد.
هـمـه ايـنـهـا يك فلسفه دارد : پيوند و اتحاد محكمتر و عميقتر. براى چه اين پيوند؟ براى ايـنـكـه زن و مـرد از زنـدگـى لذت بـيـشترى ببرند؟ نه ، تنها اين نيست ؛ شالوده اجتماع انسانى و بنيان تربيت نسل آينده بر اين اساس نهاده شده است
نظريه يك خانم روانشناس در مـجـله زن روز، شـمـاره صـد و يـك ، يـك بحث روانشناسى از يك خانم روانشناس به نام كليودالسون نقل كرده است اين خانم مى گويد :
(به عنوان يك زن روانشناس ، بزرگترين علاقه ام مطالعه روحيه مردهاست چندى پيش بـه مـن مـاءمـوريـت داده شـد كـه تـحـقـيـقـاتـى دربـاره عوامل روانى زن و مرد به عمل آورم و به اين نتيجه رسيده ام :
١. تـمـام زنـهـا عـلاقـمـنـدنـد كه تحت نظر شخص ديگرى كار كنند و به طور خلاصه از مرئوس بودن و تحت نظر رئيس كار كردن بيشتر خوششان مى آيد.
٢. تمام زنها مى خواهند احساس كنند كه وجودشان مؤ ثر و مورد نياز است .)
سپس اين خانم اين طور اظهار عقيده مى كند :
(بـه عـقـيـده مـن ايـن دو نياز روحى زن از اين واقعيت سرچشمه مى گيرد كه خانمها تابع احساسات و آقايان تابع عقل هستند. بسيار ديده شده كه خانمها از لحاظ هوش نه فقط با مردان برابرى مى كنند، بلكه گاهى در اين زمينه از آنها برتر هستند. نقطه ضعف خانمها فـقـط احـسـاسـات شـديـد آنهاست مردان هميشه عملى تر فكر مى كنند، بهتر قضاوت مى كنند، سازمان دهنده بهترى هستند و بهتر هدايت مى كنند. پس برترى روحى مردان بر زنان چـيـزى اسـت كـه طـراح آن طـبيعت مى باشد. هر قدر هم خانمها بخواهند با اين واقعيت مبارزه كنند بى فايده خواهد بود. خانمها به علت اينكه حساستر از آقايان هستند، بايد اين حقيقت را قـبـول كـنـنـد كـه بـه نظارت آقايان در زندگى شان احتياج دارند... بزرگترين هدف خـانـمـهـا در زنـدگـى (تـاءمـيـن ) اسـت و وقـتـى بـه هـدف خـود نـايـل شـدنـد دسـت از فعاليت مى كشند. زن براى رسيدن به اين هدف از روبه رو شدن با خـطـرات بيم دارد. ترس ، تنها احساسى است كه زن در برطرف كردن آن به كمك احتياج دارد... كـارهـايـى كـه بـه تـفـكـر مـداوم احـتـيـاج دارد، زن را كسل و خسته مى كند...)
نهضت عجولانه نـهـضـتـى كـه در اروپـا بـراى احـقـاق حـقـوق پـايـمـال شـده زن صـورت گـرفـت بـه دليـل ايـنـكـه ديـر بـه اين فكر افتاده بودند با دستپاچگى و عجله زيادى انجام گرفت احـساسات مهلت نداد كه علم نظر خود را بگويد و راهنما قرار گيرد. از اين رو تر و خشك با يكديگر سوخت اين نهضت يك سلسله بدبختيها را از زن گرفت و حقوق زيادى به او داد و درهاى بسته اى به روى او باز كرد اما در عوض ، بدبختيها و بيچارگيهاى ديگرى بـراى خـود زن و بـراى جـامعه بشريت به وجود آورد. مسلما اگر آنچنان شتابزدگى به خـرج داده نـمـى شـد، احـقاق حقوق زن به شكل بسيار بهترى صورت مى گرفت و فرياد فرزانگان از وضع ناهنجار حاضر و از آينده بسيار وحشتناكتر به فلك نمى رسيد. ولى ايـن امـيـد بـاقـى اسـت كـه عـلم و دانش جاى خود را باز كند و نهضت زن به جاى آنكه مانند گـذشته از احساسات سرچشمه گيرد، از علم و دانش الهام گيرد. اظهار نظرهاى دانشمندان اروپايى در اين زمنيه خود نشانه اميد بخشى از اين جريان است
به نظر مى رسد آن چيزهايى كه مقلدان غرب را در زمينه روابط زن و مرد، تازه به نشئه فرو برده است ، خود غربيان دوره خمار آنها را طى مى كنند.
نظريه ويل دورانت ويـل دورانـت در كـتـاب لذات فـلسـفـه قـسـمـت چـهـارم ، بـحـثـهـاى بـسـيـار مـفـصـل و جـامـعـى در زمـيـنـه مـسـائل جـنـسـى و خـانـوادگـى بـه عـمـل آورده اسـت ما قسمتهاى مختصرى از آن كتاب را براى خوانندگان انتخاب مى كنيم تا بهتر و بيشتر به جريانات فكرى كه در ميان دانشمندان غربى وجود دارد آشنا بشوند و از قضاوتهاى عجولانه خوددارى كنند.
ويل دورانت در فصل هفتم از قسمت چهارم كتاب خود تحت عنوان عشق مى گويد :
(نـخـستين نغمه صريح عشق با فرا رسيدن بلوغ آغاز مى گردد. كلمه (پوبرتى ) كـه در زبـان انـگـليـسـى مـعـنـى بـلوغ مـى دهـد، بـا تـوجـه بـه اصـل لاتـيـنـى آن مـعـنى (سن موى ) است يعنى سنى كه در آن موى بر بدن پسران مى رويـد و مـخـصـوصـا مـوى سينه كه پسران اين همه به آن مى نازند و موى صورت كه با صـبـر سـى سى فوس آن را مى تراشند. كيفيت و كميت مو (در صورت تساوى امور ديگر) ظـاهـرا با قدرت توالد و تناسل بستگى دارد و بهترين وضع آن هنگام اوج گرفتن نشاط زنـدگـى اسـت ايـن نـمو ناگهانى موى تواءم با خشونت صدا جزء صفات ثانوى جنسى است كه به هنگام بلوغ عارض پسر مى شود. اما طبيعت در اين سن به دختران نرمش اطراف و حـركـات مـى بـخـشـد كـه ديـدگـان را خـيـره مـى سـازد و كـفـل آنـان را پـهـن مـى كند تا امر مادرى آسانتر شود و سينه شان را براى شير دادن به كـودك پـر و برجسته مى سازد. علت ظهور اين صفات ثانوى چيست ؟ كسى نمى داند ولى نظريه پرفسور ستارلينگ در اين ميان طرفدارانى پيدا كرده است به موجب اين نظريه سـلولهـاى تـنـاسـلى بـه هـنگام بلوغ نه تنها تخم و نطفه توليد مى كنند بلكه همچنين نوعى هورمون نيز مى سازند كه داخل خون مى شود و مايه تغييرات جسمى و روحى ميگردد. در ايـن سن نه تنها جسم از نيروهاى تازه بهره مند مى گردد، روح و خوى نيز به هزاران نـوع متاءثر مى گردد. رومن رولاند مى گويد : (در طى سالهاى زندگى زمانى فرا مى رسد كه تغييرات جسمانى آهسته اى در وجود يك مرد صورت مى گيرد و در وجود زن آنچه گـفـتـيـم مهمترين همه اين تغييرات است دليرى و توانايى ، دلهاى نرم را به تپش مى آورد و نـرمـى و لطـافـت مـيـل و هـوس زورمـنـدان را بـر مى انگيزد...). دموسه مى گويد : (تـمـام مـردان ، دروغـ زن و مـكـار و گـزافـه گـو و دو رو و سـتـيزه جو هستند و همه زنان خـودپـسـنـد و ظاهرساز و خيانتكار، ولى در جهان فقط يك چيز مقدس و عالى وجود دارد و آن آميزش است اين دو موجود ناقص است ...)
آداب جـفـت جـويـى در بـزرگسالان عبارت است از جمله براى تصرف در مردان و عقب نشينى بـراى دليـرى و فـريبندگى در زنان (البته در بعضى جاها استثناهايى ديده مى شود). چـون مـرد طـبـعـا جنگى و حيوان شكارى است عملش مثبت و تهاجمى است ، زن براى او همچون جـايـزه اى است كه بايد آن را بربايد و مالك شود. جفت جويى جنگ و پيكار است و ازدواج تصاحب و اقتدار.
عـفـت فـراوان زن خادم مقاصد توالد است ، زيرا امتناع محجوبانه او كمكى به انتخاب جنس است عفت ، زنان را توانا مى سازد كه با جستجوى بيشتر عاشق خود را يعنى كسى را كه افـتـخـار پـدرى فـرزنـدان او را خواهد داشت برگزيند. منافع گروه و نوع از زبان زن سخن مى گويد، همچنان كه منافع فرد از گلوى مرد بيرون مى آيد... در عشقبازى ، زن از مـرد مـاهـرتـر اسـت زيـرا مـيـل او چـنـدان شـديـد نـيـسـت كـه ديـده عقل او را ببندد.
داروين ملاحظه كرده است كه در بيشتر انواع ، ماده به عالم عشق بى علاقه است لمبرزو و كـيـش و كـرافـت ابـيـنـگ مـى گـويـنـد : زنـان بـيـشـتـر بـه دنـبـال سـتايشها و تحسينهاى مطلق و مبهم مردانند و بيشتر مى خواهند مردان به خواست آنها تـوجـه كـنـنـد و ايـن امـر از ميل آنها به لذات جنسى بيشتر است لمبرزو مى گويد : پايه طـبيعى عشق زن فقط يك صفت ثانوى از مادرى اوست و همه احساسات و عواطفى كه زنى را بـه مـردى مـى پـيـونـدد از دواعـى جسمى بر نمى خيزد، بلكه از غرايز براى انطباق با اوضاع به وجود آمده است .)
ويل دورانت در فصلى كه تحت عنوان (مردان و زنان ) منعقد كرده مى گويد :
(كـار خـاص زن خـدمت به بقاى نوع است و كار خاص مرد خدمت به زن و كودك ممكن است كـارهـاى ديـگـرى هـم داشـتـه بـاشـنـد ولى هـمـه از روى حكمت و تدبير تابع اين دو كار اسـاسـى گـشـته است اين مقاصد، اساسى است اما نيمه ناآگاه است و طبيعت معنى انسان و سعادت را در آن نهفته است طبيعت زن بيشتر پناه جويى است نه جنگجويى به نظر مى رسـد كـه در بـعـضى انواع ماده اصلا غريزه جنگى وجود ندارد. اگر ماده خود به جنگ آيد براى كودكان خويش است
... زن از مـرد شـكـيـبـاتـر اسـت گـرچـه شجاعت مرد در كارهاى خطير و بحرانى زندگى بيشتر است اما تحمل دائمى و روزانه زن در مقابل ناراحتيهاى جزئى بى شمار بيشتر است جـنگجويى زن در وجود ديگرى است ؛ زن سربازان را دوست دارد و از مرد توانا خوشش مى آيد؛ در مشاهده قدرت ، نوعى عامل عجيب خوشى فرودستانه (مازوشيستيك ) او را تحريك مى كند، اگر چه خودش قربانى اين قدرت باشد.
...اين خوشى ديرين در لذت از قدرت و مردانگى ، گاهى بر احساسات اقتصادى زن نوين غـالب مـى آيـد چـنانكه گاهى ترجيح مى دهد با ديوانه شجاعى ازدواج كند. زن به مردى كـه فـرمـاندهى بلد است با خوشحالى تسليم مى شود. اگر اين روزها فرمانبردارى زن كمتر شده است براى آن است كه مردان در قدرت و اخلاق ضعيفتر از پيش شده اند... توجه زن بـه امـور خانوادگى است و محيط او معمولا خانه خويش است او مانند طبيعت عميق است اما مـانـنـد خانه محدود خود محصور هم هست غريزه او را به سنن ديرين مى پيوندد. زن نه در ذهن اهل آزمايش است نه در عادت (بايد بعضى از زنان شهرهاى بزرگ را استثنا كرد). اگر هم به عشق آزاد رو مى آورد نه براى آن است كه در آن آزادى مى جويد، بلكه براى آن است كـه در زنـدگـى خـود از ازدواج مـعـمـولى بـا يـك مـرد مـسـؤ ول ماءيوس شده است اگر گاهى در سالهاى جوانى مفتون عبارات و اصطلاحات سياسى مـى گـردد و احـسـاس خـود را بـه همه جنبه هاى انسانى بسط مى دهد، پس از يافتن شوهر وفـادارى از تـمـام آن فـعـاليـتـهـا چـشـم مـى پـوشد و به سرعت خود و شوهرش را از اين فـعـاليـت عـمومى بيرون مى كشد و به شوهرش ياد مى دهد كه حس وفادارى شديد خود را به خانه محدود كند. زن بى اينكه نياز به تفكر داشته باشد مى داند كه تنها اصلاحات سـالم از خـانـه بر مى خيزد. زن آنجا كه مرد خيالى سرگردان را به مرد فداكار و پاى بـسـت بـه خـانـه و كـودكـان خـود تـبـديـل مـى سـازد، عامل حفظ و بقاى نوع است طبيعت به قوانين و دولتها اعتنا ندارد؛ عشق او به خانه و كودك اسـت ، اگـر در حـفظ اينها موفق شود به دولتها بى قيد و بى علاقه است و به كسانى كـه سـرگـرم تغيير اين قوانين اساسى هستند مى خندد. اگر امروز طبيعت در حفظ خانواده و كـودك ، نـاتـوان به نظر مى رسد براى آنست كه زن مدتى است كه طبيعت را از ياد برده اسـت ولى شـكـست طبيعت هميشگى نيست ، هر وقت كه بخواهد مى تواند به صدها مصالحى كه در ذخيره دارد برگردد. هستند اقوام و نژادهاى ديگرى كه در وسعت و عده از ما بيشترند و طبيعت ، دوام قطعى و نامشخص خود را مى تواند از ميان آنها تاءمين كند.)
اين بود بيان كوتاهى از تفاوتهاى زن و مرد و نظريات دانشمندان در اين زمينه در نظر داشـتـم تـحـت عـنـوان (راز تـفـاوتـهـا) در اطـراف ايـنـكـه عـوامل تاريخى و اجتماعى چه اندازه مى توانسته است در اين تفاوتها مؤ ثر باشد بحثى بـكـنـم بـراى پـرهـيـز از دراز شـدن دامـنـه مـطـلب ، از بـحـث مستقل در آن صرف نظر مى كنم ؛ در ضمن مباحث آينده كاملا مطلب روشن خواهد شد.