بخش هشتم : مهر و نفقه
مهر و نفقه
مقدمه يـكـى از سـنن بسيار كهن در روابط خانوادگى بشرى اين است كه مرد هنگام ازدواج براى زن (مـهـر) قـائل مى شده است ؛ چيزى از مال خود به زن يا پدر زن خويش مى پرداخته است و به علاوه در تمام مدت ازدواج عهده دار مخارج زن و فرزندان خويش بوده است
ريشه اين سنت چيست ؟ چرا و چگونه به وجود آمده است ؟ مهر ديگر چه صيغه اى است ؟ نفقه دادن به زن براى چه ؟ آيا اگر بنا باشد هر يك از زن و مرد به حقوق طبيعى و انسانى خـويـش نائل گردند و روابط عادلانه و انسانى ميان آنها حكمفرما باشد و با زن مانند يك انـسـان رفـتـار شـود، مهر و نفقه مورد پيدا مى كند؟ يا اينكه مهر و نفقه يادگار عهدهايى اسـت كـه زن مـمـلوك مـرد بـوده است ؛ مقتضاى عدالت و تساوى حقوق انسانها - خصوصا در قـرن بـيستم - اين است كه مهر و نفقه ملغى گردد، ازدواجها بدون مهر صورت گيرد و زن خـود مـسـؤ وليـت مـالى زنـدگـى خـويـش را بـه عـهـده بـگـيـرد و در تكفل مخارج فرزندان نيز با مرد متساويا شركت كند.
سـخـن خـود را از مـهر آغاز مى كنيم ببينيم مهر چگونه پيدا شده و چه فلسفه اى داشته و جامعه شناسان پيدايش مهر را چگونه توجيه كرده اند؟
تاريخچه مهر مـى گـويـنـد در ادوار مـاقـبـل تـاريـخ كـه بـشـر بـه حـال تـوحـش مـى زيـسـتـه و زنـدگـى شـكـل قـبـيـله اى داشـتـه ، بـه عـلل نـامـعـلومـى ازدواج بـا هـمـخون جايز شمرده نمى شده است جوانان قبيله كه خواستار ازدواج بوده اند، ناچار بوده اند از قبيله ديگر براى خود همسر و معشوقه انتخاب كنند. از اين رو براى انتخاب همسران به ميان قبايل ديگر مى رفته اند. در آن دوره ها مرد به نقش خـويـش در تـوليـد فـرزنـد واقـف نـبـوده اسـت ؛ يعنى نمى دانسته كه آميزش او با زن در تـوليد فرزند مؤ ثر است فرزندان را به عنوان فرزند همسر خود مى شناخته نه به عـنـوان فرزندان خود. با اينكه شباهت فرزندان را با خود احساس مى كرده نمى توانسته عـلت ايـن شـبـاهـت را بـفـهـمـد. قـهـرا فرزندان نيز خود را فرزندان زن مى دانسته اند نه فرزند مرد، و نسب از طريق مادران شناخته مى شد نه از طريق پدران مردان موجودات عقيم و نـازا بـه حـساب مى آمده اند و پس از ازدواج به عنوان يك طفيلى كه زن فقط به رفاقت بـا او و به نيروى بدنى او نيازمند است در ميان قبيله زن به سر مى برده است اين دوره را (مـادر شـاهـى ) نـاميده اند. ديرى نپاييد كه مرد به نقش خويش در توليد فرزند واقف شـد و خـود را صـاحـب اصـلى فـرزنـد شـناخت از اين وقت زن را تابع خود ساخت و رياست خانواده را به عهده گرفت و به اصطلاح دوره (پدر شاهى ) آغاز شد.
در اين دوره نيز ازدواج با همخون جايز شمرده نمى شد و مرد ناچار بود از ميان قبيله ديگر براى خود همسر انتخاب كند و به ميان قبيله خود بياورد. و چون همواره حالت جنگ و تصادم ميان قبايل حكمفرما بود، انتخاب همسر از راه ربودن دختر صورت مى گرفت ؛ يعنى جوان دختر مورد نظر خويش را از ميان قبيله ديگر مى ربود.
تدريجا صلح جاى جنگ را گرفت و قبايل مختلف مى توانستند همزيستى مسالمت آميز داشته باشند. در اين دوره رسم ربودن زن منسوخ شد و مرد براى اينكه دختر مورد نظر خويش را بـه چـنـگ آورد مـى رفـت به ميان قبيله دختر اجير پدر زن مى شد و مدتى براى او كار مى كرد و پدر زن در ازاى خدمت داماد، دختر خويش را به او مى داد و او آن دختر را به ميان قبيله خويش مى برد.
تـا ايـنـكـه ثـروت زياد شد. در اين وقت مرد دريافت كه به جاى اينكه سالها براى پدر عـروس كـار كـنـد بهتر اين است كه يكجا هديه لايقى تقديم او كند و دختر را از او بگيرد. اين كار را كرد و از اين جا (مهر) پيدا شد.
روى ايـن حـسـاب در مـراحل اوليه ، مرد به عنوان طفيلى زن زندگى مى كرده و خدمتكار زن بـوده اسـت در ايـن دوره زن بر مرد حكومت مى كرده است در مرحله بعد كه حكومت به دست مـرد افـتـاد، مرد زن را از قبيله ديگر مى ربوده است در مرحله سوم مرد براى اينكه زن را بـه چـنـگ آورد بـه خـانه پدر زن مى رفته و سالها براى او كار مى كرده است در مرحله چـهارم مرد مبلغى به عنوان (پيشكش ) تقديم پدر زن مى كرده است و رسم مهر از اينجا ناشى شده است
مـى گـويـنـد مـرد از آن وقـتـى كـه سـيـسـتـم (مـادرشـاهـى ) را سـاقـط كـرد و سـيـسـتم (پـدرشـاهـى ) را تـاءسـيـس نـمـود، زن را در حـكـم بـرده و لااقـل در حـكـم اجير و مزدور خويش قرار داد و به او به چشم يك ابزار اقتصادى كه احيانا شـهـوت او را نـيـز تـسـكـيـن مـى داد نـگـاه مـى كـرد، بـه زن اسـتـقـلال اجتماعى و اقتصادى نمى داد. محصول كارها و زحمات زن متعلق به ديگرى يعنى پدر يا شوهر بود. زن حق نداشت به اراده خود شوهر انتخاب كند و به اراده خود و براى خود فعاليت اقتصادى و مالى داشته باشد، و در حقيقت پولى كه مرد به عنوان مهر مى داده و مـخـارجـى كـه بـه عـنـوان نـفـقـه مـى كـرده اسـت در مقابل بهره اقتصادى بوده كه از زن در ايام زناشويى مى برده است
مهر در نظام حقوقى اسلام مرحله پنجمى هم هست كه جامعه شناسان و اظهارنظركنندگان درباره آن سكوت مى كنند. در ايـن مـرحـله مـرد هـنگام ازدواج يك (پيشكشى ) تقديم خود زن مى كند و هيچ يك از والدين حـقـى بـه آن پـيـشـكـشـى نـدارنـد. زن در عـيـن ايـنـكـه از مـرد پـيـشـكشى دريافت مى دارد، اسـتـقـلال اجـتماعى و اقتصادى خود را حفظ كند. اولا به اراده خود شوهر انتخاب مى كند نه بـه اراده پـدر يـا برادر. ثانيا در مدتى كه در خانه پدر است ، همچنين در مدتى كه به خـانـه شـوهـر مـى رود كـسـى حـق نـدارد او را بـه خـدمـت خـود بـگـمـارد و اسـتـثـمـار كـنـد. مـحـصـول كـار و زحـمـتـش بـه خـودش تعلق دارد نه به ديگرى و در معاملات حقوقى خود احتياجى به قيمومت مرد ندارد.
مـرد از لحـاظ بـهـره بـردارى از زن ، فـقـط حـق دارد در ايـام زنـاشـويـى از وصـال او بـهـره مـنـد شـود و مـكـلف اسـت مـادامـى كـه زنـاشـويـى ادامـه دارد و از وصال زن بهره مند مى شود، زندگى او را در حدود امكانات خود تاءمين نمايد.
ايـن مـرحـله هـمان است كه اسلام آن را پذيرفته و زناشويى را بر اين اساس بنيان نهاده است در قرآن كريم آيات زيادى هست درباره اينكه مهر زن به خود زن تعلق دارد نه به ديـگرى مرد بايد در تمام مدت زناشويى عهده دار تاءمين مخارج زندگى زن بشود و در عـيـن حـال در آمـدى كه زن تحصيل مى كند و نتيجه كار او، به شخص خودش تعلق دارد نه به ديگرى (پدر يا شوهر).
اينجاست كه مساءله مهر و نفقه شكل معماوشى پيدا مى كند، زيرا در وقتى كه مهر به پدر دختر تعلق مى گرفت و زن مانند يك برده به خانه شوهر مى رفت و شوهر او را استثمار مـى كـرد، فلسفه مهر بازخريد دختر از پدر بود و فلسفه نفقه مخارج ضرورى است كه هـر مـالكـى براى مملوك خود مى كند. اگر بناست چيزى به پدر زن داده نشود و شوهر هم حـق نـدارد زن را اسـتـثـمـار و از او بـهـره بـردارى اقـتصادى بكند و زن از لحاظ اقتصادى استقلال كامل دارد و حتى از جنبه حقوقى نيازى به قيمومت و اجازه و سرپرستى ندارد، مهر دادن و نفقه پرداختن براى چه ؟
نگاهى به تاريخ اگربخواهيم به فلسفه مهر و نفقه در مرحله پنجم پى ببريم ، بايد اندكى توجه خود را بـه دوره هـاى چهارگانه اى كه قبل از اين مرحله گفته شده معطوف كنيم حقيقت اين است آنـچـه در ايـن بـاره گـفـتـه شـده جز يك سلسله فرضها و تخمينها چيزى نيست ؛ نه حقايق تـاريـخـى اسـت و نـه حـقـايـق عـلمـى و تـجـربـى پـاره اى قرائن از يك طرف و بعضى فرضيه هاى فلسفى درباره انسان و جهان از طرف ديگر، منشاء پديد آمدن اين فرضها و تـخـمـيـنـهـا درباره زندگى بشر ماقبل تاريخ شده است آنچه درباره دوره به اصطلاح مـادرشـاهـى گفته شده چيزى نيست كه به اين زوديها بتوان باور كرد، و همچنين چيزهايى كه درباره فروختن دختران از طرف پدران و استثمار زنان از طرف شوهران گفته اند.
در ايـن فـرضـهـا و تخمينها دو چيز به چشم مى خورد : يكى اينكه سعى شده تاريخ بشر اوليـه فوق العاده قساوت آميز و خشونت بار و عارى از عواطف انسانى تفسير شود. ديگر ايـنـكـه نـقش طبيعت از لحاظ تدابير حيرت انگيزى كه براى رسيدن به هدفهاى كلى خود به كار مى برد، ناديده گرفته شده است
ايـن گـونـه تـفـسـير و اظهار نظر درباره انسان و طبيعت براى غربى ميسر است اما براى شـرقـى - اگـر افـسـون شـده تـقـليـد غـرب نـبـاشـد - مـيـسـر نـيـسـت غـربـى بـه عـلل خـاصـى بـا عواطف انسانى بيگانه است ؛ قهرا نمى تواند براى عاطفه و جرقه هاى انـسـانـى نقش اساسى در تاريخ قائل شود. غربى اگر از دنده اقتصاد برخيزد، نان مى بـيند و بس تاريخ از نظر او ماشينى است كه تا نان به خوردش ندهى حركت نمى كند. و اگـر از دنـده مـسـائل جنسى برخيزد، انسانيت و تاريخ انسانيت با همه مظاهر فرهنگى و هـنـرى و اخـلاقـى و مـذهبى و با همه تجليات عالى و باشكوه معنوى ، جز بازيهاى تغيير شـكـل يـافـتـه جـنسى نيست و اگر از دنده سيادت و برترى طلبى برخيزد، سرگذشت بشريت از نظر او يكسره خونريزى و بيرحمى است
غربى در قرون وسطى از مذهب و به نام مذهب شكنجه ها ديده و آزارها كشيده و زنده زنده در آتـش انـداخـتـن هـا مـشاهده كرده است به همين جهت از نام خدا و مذهب و هر چيزى كه اين بو را بـدهـد وحشت مى كند و از اين رو با همه آثار و علائم فراوان علمى كه از هدف داشتن طبيعت واگـذار نـبـودن جـهـان بـه خـود مـى بـيـنـد كـمـتـر جـراءت مـى كـنـد بـه اصل (علت غايى ) اعتراف كند.
مـا از ايـن مـفـسـران نـمـى خـواهـيـم كـه بـه وجـود پـيـامـبـران - كـه در طـول تـاريـخ ظهور كرده اند و منادى عدالت و انسانيت بوده اند و با انحرافات مبارزه مى كرده اند و نتايج ثمربخشى از مبارزات خود مى گرفته اند اقرار و اعتراف كنند؛ از آنها مى خواهيم كه لااقل نقش آگاهانه طبيعت را فراموش نكنند.
در تـاريـخ روابـط زن و مـرد قـطعا مظالم فراوان و قساوتهاى بى شمارى رخ داده است قـرآن قـسـاوت آمـيزترين آنها را حكايت كرده است اما نمى توان گفت سراسر اين تاريخ قساوت و خشونت بوده است
فلسفه حقيقى مهر بـه عقيده ما پديد آمدن مهر نتيجه تدبير ماهرانه اى است كه در متن خلقت و آفرينش براى تعديل روابط زن و مرد و پيوند آنها به يكديگر به كار رفته است
مـهـر از آنـجـا پـيـدا شـده كـه در مـتـن خلقت نقش هر يك از زن ومرد در مساءله عشق مغاير نقش ديـگـرى اسـت عـرفـا اين قانون را به سراسر هستى سرايت مى دهند، مى گويند قانون عـشق و جذب و انجذاب بر سراسر موجودات و مخلوقات حكومت مى كند با اين خصوصيت كه مـوجـودات و مـخـلوقـات از لحاظ اينكه هر موجودى وظيفه خاصى را بايد ايفا كند متفاوتند؛ سوز در يك جا و ساز در جاى ديگر قرار داده شده است
فخرالدين عراقى ، شاعر معروف مى گويد :
سـاز طرب عشق كه داند
|
|
كه چه ساز است
|
كز زخمه آن نه فلك
|
|
اندر تك و تاز است
|
رازى اسـت در ايـن پـرده
|
|
گـر آن را بـشناسى
|
دانى كه حقيقت ز چه
|
|
دربند مجاز است
|
عشق است كه هر دم به
|
|
دگر رنگ در آيد
|
ناز است به جايى و
|
|
به يك جاى نياز است
|
در صـورت عـاشـق چـه در آيد
|
|
همه سوز است
|
در كسوت معشوق چه آيد
|
|
همه ساز است
|
مـا در مـقـاله چـهارده از اين سلسله مقالات ، آنجا كه تفاوتهاى زن و مرد را بيان مى كرديم گـفـتـيـم كـه نـوع احـسـاسـات زن و مـرد نـسـبـت به يكديگر يك جور نيست قانون خلقت ، جـمـال و غـرور و بـى نـيـازى را در جـانـب زن ، و نـيـازمـنـدى و طـلب و عـشـق و تـغـزل را در جـانـب مـرد قـرار داده اسـت ضـعـف زن در مقابل نيرومندى بدنى به همين وسيله تعديل شده است و همين جهت موجب شده كه همواره مرد از زن خـواسـتـگـارى مـى كـرده اسـت قـبـلا ديـديـم كه طبق گفته جامعه شناسان ، هم در دوره مادرشاهى و هم در دوره پدرشاهى ، مرد بوده است كه به سراغ زن مى رفته است
دانشمندان مى گويند : مرد از زن شهوانى تر است در روايات اسلامى وارد شده كه مرد از زن شـهـوانـى تـر نـيـسـت بـلكـه بـرعـكـس اسـت ، لكـن زن از مـرد در مـقـابـل شهوت تواناتر و خوددارتر آفريده شده است نتيجه هر دو سخن يكى است به هـر حـال مرد در مقابل غريزه از زن ناتوان تر است اين خصوصيت همواره به زن فرصت داده اسـت كـه دنـبـال مرد نرود و زود تسليم او نشود و بر عكس ، مرد را وادار كرده است كه بـه زن اظـهـار نياز كند و براى جلب رضاى او اقدام كند. يكى از آن اقدامات اين بوده كه براى جلب رضاى او و به احترام موافقت او هديه اى نثار او مى كرده است
چرا افراد جنس نر هميشه براى تصاحب جنس ماده با يكديگر رقابت مى كرده اند و به جنگ و ستيز با يكديگر مى پرداخته اند اما هرگز افراد جنس ماده براى تصاحب جنس نر حرص و ولع نشان نداده اند؟ براى اينكه نقش جنس نر و جنس ماده يكى نبوده است جنس نر همواره حـالت و نـقـش مـتـقاضى را داشته نه جنس ماده ، و جنس ماده هرگز با حرص و ولع جنس نر به دنبال او نمى رفته است ، همواره از خود نوعى بى نيازى و استغنا نشان مى داده است
مهر با حيا و عفاف زن يك ريشه دارد. زن به الهام فطرى دريافته است كه عزت و احترام او به اين است كه خود را رايگان در اختيار مرد قرار ندهد به اصطلاح شيرين بفروشد.
همينها سبب شده كه زن توانسته با همه ناتوانى جسمى ، مرد را به عنوان خواستگار به آسـتـانـه خـود بـكـشـاند، مردها را به رقابت با يكديگر وادار كند، با خارج كردن خود از دسـتـرسـى مـرد عـشـق رمـانـتـيـك بـه وجـود آورد، مـجـنـون هـا را بـه دنبال ليلى ها بدواند و آنگاه كه تن به ازدواج با مرد مى دهد عطيه و پيشكشى از او به عنوان نشانه اى از صداقت او دريافت دارد.
مى گويند در بعضى قبايل وحشى دخترانى كه با چند خواستگار و عاشق بى قرار مواجه مـى شـده انـد، آنـهـا را وادار به (دوئل ) مى كرده اند؛ هر كدام كه ديگرى را مغلوب مى كرده يا مى كشته ، شايستگى همسرى با آن دختر را احراز مى كرده است
چـنـدى پـيـش روزنـامـه هـاى تـهران نوشتند كه يك دختر دو پسر خواستگار خود را در همين تـهـران به (دوئل ) وادار كرد، آنها را در حضور خود با اسلحه سرد به جان يكديگر انداخت
از نـظـر كـسـانـى كـه قـدرت را فقط در زور بازو شناسند و تاريخ روابط زن و مرد را يكسره ظلم و استثمار مرد مى بيند، باورى نيست كه زن ، اين موجود ضعيف وظريف ، بتواند ايـنـچـنـيـن افـراد جنس خشن و نيرومند را به جان يكديگر بيندازد، اما اگر كسى اندكى با تـدابـيـر مـاهـرانـه خلقت و قدرت عجيب و مرموز زنانه اى كه در وجود زن تعبيه شده آشنا باشد، مى داند كه اين چيزها عجيب نيست
زن در مـرد تـاءثـير فراوان داشته است تاءثير زن در مرد از تاءثير مرد در زن بيشتر بـوده اسـت مرد بسيارى از هنرنمايى ها و شجاعتها و دلاوريها و نبوغها و شخصيتهاى خود را مـديـون زن و خـودداريـهـاى ظـريـفـانـه زن اسـت ، مـديـون حـيـا و عـفاف زن است ، مديون (شيرين فروشى ) زن است زن هميشه مرد رامى ساخته و مرد اجتماع را. آنگاه كه حيا و عـفـاف و خـوددارى زن از مـيـان بـرود و زن بـخـواهـد در نـقـش مـرد ظـاهـر شـود، اول بـه زن مـهر باطله مى خورد و بعد مرد مردانگى خود را فراموش مى كند و سپس اجتماع منهدم مى گردد.
هـمـان قـدرت زنـانـه كـه تـوانـسـتـه در طـول تـاريـخ شـخـصـيـت خـود را حـفـظ كند و به دنـبال مرد نرود و مرد را به عنوان خواستگار به آستان خود بكشاند، مردان را به رقابت و جـنـگ بـا يكديگر درباره خود وادارد و آنها را تا سرحد كشته شدن ببرد، حيا و عفاف را شعار خود قرار دهد، بدن خود را از چشم مرد مستور نگه دارد و خود را اسرار آميز جلوه دهد، الهام بخش مرد و خالق عشق او باشد، هنرآموز و شجاعت بخش و نبوغ آفرين او واقع شود، در او حس (تغزل ) و ستايشگرى بوجود آورد و او به فروتنى و خاكسارى و ناچيزى خـود در مقابل زن به خود ببالد، همان قدرت مى توانسته مرد را وادار كند كه هنگام ازدواج عطيه اى به نام (مهر) تقديم او كند.
مـهـر مـاده اى از يـك آيـيـن نـامـه كلى كه طرح آن در متن خلقت ريخته شده و با دست فطرت تهيه شده است