نظام حقوق زن در اسلام

نظام حقوق زن در اسلام0%

نظام حقوق زن در اسلام نویسنده:
گروه: زنان

نظام حقوق زن در اسلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شهید مرتضی مطهری
گروه: مشاهدات: 22104
دانلود: 3169

توضیحات:

نظام حقوق زن در اسلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 136 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22104 / دانلود: 3169
اندازه اندازه اندازه
نظام حقوق زن در اسلام

نظام حقوق زن در اسلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

ايراد زنادقه صدر اسلام بر مساءله ارث

گـفـتـيـم از نـظـر اسـلام مـهـر و نـفـقـه عـلت اسـت و وضـع ارثـى زن معلول اين مطلبى نيست كه تازه ابراز شده باشد، از صدر اسلام مطرح بوده است

ابـن ابى العوجا مردى است كه در قرن دوم مى زيسته و به خدا و مذهب اعتقاد نداشته است ايـن مـرد از آزادى آن عـصـر اسـتفاده مى كرد و عقايد الحادى خود را همه جا ابراز مى داشت حـتى گاهى در مسجدالحرام يا مسجدالنبى مى آمد و با علماء عصر راجع به توحيد و معاد و اصـول اسـلام بـه بـحث مى پرداخت يكى از اعتراضات او به اسلام همين بود، مى گفت : مـا بـال المـرئه المـسـكـيـنـه الضـعـيـفـه تـاخـد سـهـمـا و يـاخـذ الرجل سهمين ؟ يعنى چرا زن بيچاره كه از مرد ناتوانتر است بايد يك سهم ببرد و مرد كـه تـواناتر است دو سهم ببرد؟ اين خلاف عدالت و انصاف است امام صادق فرمود : اين بـراى ايـن است كه اسلام سربازى را از عهده زن برداشته و به علاوه مهر و نفقه را به نـفع او بر مرد لازم شمرده است و در بعضى جنايات اشتباهى كه خويشاوندان جانى بايد ديه بپردازند، زن از پرداخت ديه و شركت با ديگران معاف است از اين رو و سهم زن در ارث از مـرد كـمـتـر شـده اسـت امـام صـادق صـريـحـا وضـع خـاص ارثـى زن را معلول مهر و نفقه و معافيت از سربازى و ديه شمرد.

نظير اين پرسشها از ساير ائمه دين شده است و همه آنها به همين نحو پاسخ گفته اند.

بخش دهم : حق طلاق

حق طلاق(١)

مقدمه هـيـچ عـصـرى مـانـنـد عـصـر مـا خـطـر انـحـلال كـانـون خـانـوادگى و عوارض سوء ناشى از آن را مورد توجه قرار نداده است ، و در هيچ عصرى مانند اين عصر عملا بشر دچار اين خطر و آثار سوء ناشى از آن نبوده است

قانونگزاران ، حقوقدانان ، روانشناسان هر كدام با وسايلى كه در اختيار دارند سعى مى كـنـنـد بـنـيـان ازدواجـهـا را اسـتـوار و پـايـدارتـر و خـلل نـاپـذيرتر سازند. اما (از قضا سر كنگبين صفرا فزود). آمارها نشان مى دهد كه سال به سال بر عدد طلاقها افزوده مى شود و خطر از هم پاشيدن بر بسيارى از كانون هاى خانوادگى سايه افكنده است

معمولا هر وقت يك بيمارى مورد توجه قرار مى گيرد و مساعى مادى و معنوى براى مبارزه و جلوگيرى از آن به كار مى رود، از ميزان تلفات آن كاسته مى شود و احيانا ريشه كن مى گردد اما بيمارى طلاق برعكس است

افزايش طلاق در زندگى جديد در گـذشـتـه كـمـتـر دربـاره طـلاق و عـوارض سـوء آن و عـلل پـيـدايـش و افـزايـش آن و راه جـلوگـيـرى از وقـوع آن فـكـر مـى كـردنـد. در عـيـن حـال كمتر طلاق صورت مى گرفت و كمتر آشيانه ها به هم مى خورد. مسلما تفاوت ديروز و امـروز در ايـن اسـت كه امروز علل طلاق فزونى يافته است زندگى اجتماعى شكلى پيدا كـرده اسـت كـه مـوجبات جدايى و تفرقه و از هم گسستن پيوندهاى خانوادگى بيشتر شده اسـت و از هـمـيـن جـهـت مـسـاعـى دانـشـمـنـدان و خـيـرخـواهان تاكنون به جايى نرسيده است و متاءسفانه آينده خطرناكترى در پيش است

در شماره ١٠٥ مجله زن روز مقاله جالبى از مجله نيوزويك تحت عنوان (طلاق در آمريكا) درج شـد. ايـن مـجله مى نويسد : (طلاق گرفتن درآمريكا به آسانى تاكسى گرفتن است ).

و هم مى نويسد :

(در مـيان مردم آمريكا دو ضرب المثل از همه ضرب المثلهاى ديگر در باره طلاق معروفتر اسـت : يكى اينكه (حتى دشوارترين سازشها هم ميان زن و شوهر از طلاق بهتر است ). ايـن ضـرب المثل را شخصى به نام سروانتس در حدود چهار قرن پيش گفته است ضرب المثل دوم كه از شخصى است به نام سامى كاهن ، در نيمه دوم قرن بيستم گفته شده است و درسـت نـقـطـه مـقابل ضرب المثل اول است و شعارى است بر ضد او و آن اين است : عشق دوم دلپذيرتر است .)

از مـتـن مـقاله نامبرده بر مى آيد كه ضرب المثل دوم كار خود را در آمريكا كرده است ، زيرا مى نويسد :

(سـراب طـلاق نه تنها (تازه پيوندها) بلكه مادران آنها و زن و شوهران (ديرينه پـيـونـد) را هـم بـه خود مى كشد، به طورى كه از جنگ دوم به اين طرف سطح طلاق در آمـريـكـا بـه طـور مـتوسط از سالى ٠٠٠/٤٠٠ طلاق پايين تر نرفته است و ٤٠ درصد ازدواجـهـاى بـه هـم خـورده ١٠ سـال يـا بـيـشـتـر و ١٣ درصـد آن ازدواجـهـا بـيـش از ٢٠ سـال دوام داشـتـه اسـت سـن مـتـوسـط دو مـيـليـون زن مـطـلقـه آمـريـكـايـى ٤٥ سـال اسـت ٦٢ درصـد زنـان مـطـلقـه بـه هـنـگـام جـدايـى كـودكـان كـمـتـر از ١٨ سـال داشـتـه انـد. زنـان مـزبـور در واقـع نـسـل خـاصـى را تشكيل مى دهند.

سپس مى نويسد :

(با وجودى كه پس از طلاق ، زن آمريكايى .)خويشتن را (آزادتر از آزاد) حس مى كند ولى مـطـلقـه هـاى آمريكايى ، چه جوان و چه ميانسال ، شادكام نيستند و اين ناشادى را مى تـوان از مـيـزان روزافـزون مـراجعات زنان به روانكاو و روانشناس يا از پناه بردن آنها بـه الكـل و يـا از افـزايـش سطح خودكشى در ميان آنان دريافت از هر ٤ زن مطلقه يكى الكلى مى شود و ميزان خودكشى ميان آنها سه برابر زنان شوهردار است خلاصه اينكه زن آمريكايى همينكه از دادگاه طلاق با پيروزى بيرون مى آيد مى فهمد كه زندگى بعد از طـلاق آنـچـنان كه مى پنداشته بهشت نيست دنيايى كه ازدواج را بعد از قوانين طبيعى محكمترين رابطه انسانى دانسته ، بسيار دشوار است كه عقيده خوبى در باره زنى كه اين پيوند راگسسته نشان دهد. ممكن است جامعه چنين زنى را گرامى بدارد، پرستش كند و حتى بـر او غبطه خورد ولى هرگز به چشم كسى كه در زندگى خصوصى ديگرى وارد شود و ايجاد خوشبختى كند بدو نمى نگرد.)

ايـن مقاله ضمنا اين پرسش را طرح مى كند كه آيا علت طلاقهاى فراوان ، ناسازگارى و عدم توافق اخلاقى ميان زن و شوهر است يا چيز ديگر است ؛ مى گويد :

(اگـر نـاسـازگـارى را عـامـل جدايى (جوانان نو پيوند) بدانيم پس جدايى زوجهاى (ديرينه پيوند) را چگونه بايد توجيه كرد؟ با توجه به امتيازى كه قوانين آمريكا بـه زن مـطـلقـه مـى دهـد، جـواب ايـن اسـت كـه عـلت طـلاق در ازدواجـهـاى ده يا بيست ساله نـاسـازگـارى نـيـست بلكه بى ميلى به تحمل ناسازگاريهاى ديرين و هوس براى درك لذات بـيـشـتـر و كامجوييهاى ديگر است در عصر قرصهاى ضد حاملگى و دوران انقلاب جنسى و اعتلاى مقام زن ، اين عقيده در ميان بسيارى از زنان قوت گرفته كه خوشى و لذت مقدم بر استوارى و نگهدارى كانون خانوادگى است زن و شوهرى را مى بينيد كه سالها بـا هـم زنـدگـى مـى كـنند، بچه دار مى شوند و در غم و شادى هم شركت داشته اند، ولى نـاگـهـان زن بـراى طـلاق تـلاش مـى كند بدون آنكه هيچ تغييرى در وضع مادى و معنوى شـوهـرش پـديـد آمـده بـاشـد. عـلت ايـن اسـت كـه تـا ديـروز حـاضـر بـود يـكـنـواخـتـى كـسـل كـنـنـده زنـدگـى را تـحـمـل كـنـد ولى اكـنـون بـه تـحـمـل يـكنواختى تمايلى ندارد.. زن آمريكايى امروز كامجوتر از زن ديروزى بوده و در برابر نارسايى آن كم تحمل تر از مادر بزرگ خويش است .)

طلاق در ايران افـزايـش طـلاق مـنـحـصـر به آمريكا نيست ، بيمارى عمومى قرن است در هر جا كه آداب و رسـوم جـديـد غـربـى بيشتر نفوذ كرده است ، آمار طلاق هم افزايش يافته است مثلا اگر ايـران خـودمـان را در نـظـر بگيريم ، طلاق در شهرها بيش از ولايات است و در تهران كه آداب و عادات غربى رواج بيشترى دارد بيش از شهرهاى ديگر است

در روزنـامـه اطلاعات شماره ١١٥١٢ آمار مختصرى از ازدواجها و طلاقهاى ايران ذكر كرده بود، نوشته بود :

(بـيـش از يك چهارم طلاقهاى ثبت شده سراسر كشور مربوط به تهران است ؛ يعنى ٢٧ درصـد طـلاقـهـاى ثبت شده را تهران تشكيل مى دهد، با اينكه نسبت جمعيت تهران به جمعيت سـراسـر كـشـور ١٠ درصـد مى باشد. به طور كلى درصد طلاق در شهر تهران بيش از درصـد ازدواج اسـت وقـايـع ازدواج تـهـران ١٥ درصـد كل ازدواج كشور است .)

محيط طلاق زاى آمريكا بـگـذاريـد حـالا كـه سـخـن از افـزايـش طـلاق در آمـريـكـا بـه مـيـان آمد و از مجله نيوزويك نـقـل شد كه زن آمريكايى كامجويى و لذت را بر استوارى و نگهدارى كانون خانوادگى مقدم مى دارد، گامى جلوتر برويم و ببينيم چرا زن آمريكايى چنين شده است مسلما مربوط بـه سـرشـت زن آمـريكايى نيست ، علت اجتماعى دارد؛ اين محيط آمريكاست كه اين روحيه را بـه زن آمـريـكـايـى داده اسـت غـرب پرستان ما سعى دارند بانوان ايرانى را در مسيرى بـيـنـدازنـد كـه زنـان آمـريـكـايـى رفـتـه انـد. اگـر ايـن آرزو جـامـه عـمـل بـپـوشـد، مـسـلمـا زن ايـرانـى و كـانـون خـانـوادگـى ايرانى نيز سرنوشتى نظير سرنوشت زن آمريكايى و خانواده آمريكايى خواهد داشت

هفته نامه بامشاد در شماره ٦٦ (٤/٥/٤٤) چنين نوشته بود :

(بـبينيد كار به كجا كشيده كه صداى فرانسويان هم بلند شده كه (آمريكاييها ديگر شورش را در آورده اند). عنوان برجسته مقاله روزنامه فرانس سوار اين است كه در بيش از ٢٠٠ رستوران و كاباره ايالت كاليفرنيا پيشخدمتهاى زن با سينه باز كار مى كنند. در اين مقاله نوشته شده كه (مونوكينى ) مايويى كه سينه هاى زنان را نمى پوشاند، در سـانـفـرانـسـيـسـكـو و لوس آنـجـلس بـه عـنوان لباس كار شناخته شده است در شهر نـيـويـورك دهـهـا سـيـنـمـا فـيـلمـهـايـى را نـشـان مـى دهـنـد كـه فـقـط در زمـيـنـه مـسـايـل جـنـسـى اسـت و تصاوير برهنه زنان بر بالاى در آنها به چشم مى خورد. اسامى بـعـضـى از آنـهـا از ايـن قـرار اسـت : (مـردانى كه زنان خود را با هم عوض مى كنند)، (دخترانى كه مخالف اخلاقند)، (تنكه اى كه هيچ چيز را نمى پوشاند)، در ويترين كتابخانه ها كمتر كتابى است كه عكس زن لخت در پشت آن نباشد؛ حتى كتابهاى كلاسيك هم از ايـن قـاعـده مـسـتـثـنـى نـيـسـت و در مـيـان آنـهـا كـتـابـهـايـى از ايـن قـبـيـل بـه حـد وفور ديده مى شود : (وضع جنسى شوهران آمريكايى )، (وضع جنسى مـردان غـرب )، (وضـع جـنـسـى جـوانـهـاى كـمـتـر از بـيـسـت سـال )، (شـيـوه هـاى جـديـد در امور جنسى براساس ‍ تازه ترى اطلاعات ). نويسنده روزنـامـه فرانس سوار آنگاه با تعجب و نگرانى از خودش مى پرسد كه آمريكا دارد به كجا مى رود؟)

بامشاد آنگاه مى نويسد :

(راسـتـش ايـنـكـه هر كجا كه مى خواهد برود...من فقط دلم براى آن عده از مردم مملكتم مى سوزد كه خيال مى كنند در پهنه جهان سرمشق مناسبى پيدا كرده اند و در اين راه سر از پا نمى شناسند.)

پـس مـعـلوم مـى شـود اگـر زن آمريكايى سربه هوا شده است و كامجويى را بر وفادارى به شوهر و خانواده ترجيح مى دهد زياد مقصر نيست ؛ اين محيط اجتماعى است كه چنين تيشه به ريشه كانون مقدس خانوادگى زده است

عـجـبـا! پـيـشـقـراولان قـرن مـا روز بـه روز عـوامـل اجـتـمـاعـى طـلاق و انـحـلال كـانـون خـانوادگى را افزايش مى دهند و با يكديگر در اين راه مسابقه مى دهند و آنـگـاه فـريـاد مـى كـشـنـد كـه چـرا طـلاق ايـن قـدر زيـاد اسـت ؟ ايـنـهـا از طـرفـى عـوامـل طـلاق را افـزايش مى دهند و از طرف ديگر مى خواهند با قيد و بند قانون جلو آن را بگيرند. (اين حكم چنين بود كه كج دار و مريز).

فرضيه ها اكـنـون مـطـلب را از ريـشـه مـورد بـحـث قـرار دهـيـم اول از جـنبه نظرى ببينيم آيا طلاق خوب است يا بد؟ آيا خوب است راه طلاق به طور كلى بـاز بـاشـد؟ آيا خوب است كه كانونهاى خانوادگى پشت سر هم از هم بپاشند؟ اگر اين خـوب اسـت ، پـس هـر جـريـانـى كـه بر افزايش طلاقها بيفزايد عيب ندارد. و يا بايد راه طـلاق بـه كـلى بـسـتـه بـاشـد و پـيـونـد ازدواج اجـبـارا شـكـل ابـديـت داشته باشد و جلو هر جريانى كه موجب سستى پيوند مقدس ازدواج مى شود گرفته شود؟ يا راه سومى در كار است : قانون نبايد راه طلاق را به طور كلى بر زن و مـرد بـبـنـدد بـلكـه بايد راه را باز بگذارد؛ طلاق احيانا ضرورى و لازم تشخيص داده مى شـود. در عـيـن حـال كـه قـانون راه را به كلى نمى بندد، اجتماع بايد مساعى كافى به كار بـرد كـه مـوجـبـات تفرقه و جدايى ميان زنان و شوهران به وجود نيايد. اجتماع بايد با عـللى كـه سـبـب تـفـرقـه و جدايى زنان و شوهران و بى آشيانه شدن كودكان مى گردد مبارزه كند؛ و اگر اجتماع موجبات طلاق را فراهم كند، منع و بست قانون نمى تواند كارى صورت بدهد.

اگربنا بشود قانون راه طلاق را باز بگذارد، آيا بهتر است به چه شكلى باز بگذارد؟ آيا بايد اين راه تنها براى مرد يا براى زن باز باشد يا بايد براى هر دو باز باشد؟ و بـنـابـر شـق دوم ، آيـا بـهـتـر اسـت راهـى كـه بـاز مـى گـذارد بـراى زن و مرد به يك شـكـل بـاشـد؟ راه خروجى زن و مرد را از حصار ازدواج به يك نحو قرار دهد؟ يا بهتر اين است كه براى هر يك از زن و مرد يك در خروجى جداگانه قرار دهد؟

مجموعا پنج فرضيه در مورد طلاق مى توان اظهار داشت :

١. بى اهميتى طلاق و برداشتن همه قيد و بندهاى قانونى و اخلاقى جلوگيرى از طلاق

كسانى كه به ازدواج تنها از نظر كامجويى فكر مى كنند، جنبه تقدس و ارزش خانواده را بـراى اجـتماع در نظر نمى گيرند و از طرفى فكر مى كنند پيوندهاى زناشويى هر چه زودتـر تـجـديـد و تـبديل شود لذت بيشترى به كام زن و مرد مى ريزد، اين فرضيه را تـاءيـيد مى كنند. آن كس كه مى گويد (عشق دوم هميشه دلپذيرتر است ) طرفدار همين فرضيه است در اين فرضيه ، هم ارزش اجتماعى كانون خانوادگى فراموش شده است و هم مسرت و صفا و صميميت و سعادتى كه تنها در اثر ادامه پيوند زناشويى و يكى شدن و يكى دانستن دو روح پيدا مى شود ناديده گرفته شده است اين فرضيه ناپخته ترين و ناشيانه ترين فرضيه ها در اين زمينه است

٢. ايـنـكـه ازدواج يـك پـيـمـان مـقدس است ، وحدت دلها و روحهاست و بايد براى هميشه اين پـيـمـان ثـابـت و مـحـفـوظ بـمـانـد و طلاق از قاموس اجتماع بشرى بايد حذف شود. زن و شـوهـرى كـه بـا يـكـديـگـر ازدواج مـى كـنـنـد، بـايد بدانند كه جز مرگ چيزى آنها را از يكديگر جدا نمى كند.

ايـن فـرضـيه همان است كه كليساى كاتوليك قرنهاست طرفدار آن است و به هيچ قيمتى حاضر نيست از آن دست بردارد.

طـرفـداران ايـن فـرضـيـه در جـهـان رو بـه كـاهـش انـد. امـروز جز در ايتاليا و اسپانياى كـاتـوليك به اين قانون عمل نمى شود. مكرر در روزنامه مى خوانيم كه فرياد زن و مرد ايتاليايى ازاين قانون بلند است و كوششها مى شود كه قانون طلاق به رسميت شناخته شود و بيش از اين ازدواجهاى ناموفق به وضع ملالت بار خود ادامه ندهند.

چـنـدى پـيـش در يـكـى از روزنامه هاى عصر مقاله اى از روزنامه ديلى اكسپرس تحت عنوان (ازدواج در ايـتـاليـا يـعـنـى بـنـدگـى زن ) ترجمه شده بود و من خواندم در آن مقاله نـوشـته بود : در حال حاضر به واسطه عدم وجود طلاق در ايتاليا عملا افراد بسيارى از مـردم بـه صـورت نـامـشـروع روابـط جـنـسـى برقرار مى كنند. طبق نوشته آن مقاله (در حـال حـاضـر بـيـش از پنج ميليون نفر ايتاليايى معتقدند كه زندگى آنها چيزى نيست جز گناه محض و روابط نامشروع ).

در هـمـان روزنـامـه از روزنـامـه فـيـگـارو نـقـل كـرده بـود كـه مـمـنـوعـيـت طـلاق مشكل بزرگى براى مردم ايتاليا به وجود آورده است : (بسيارى تابعيت ايتاليا را به همين خاطر ترك كرده اند. يك مؤسسه ايتاليايى اخيرا از زنان آن كشور نظر خواسته است كه آيا اجراى مقررات طلاق برخلاف اصول مذهبى است يا نه ؟ ٩٧ درصد از زنان به اين پرسش پاسخ منفى داده اند.)

كليسا در نظر خود پافشارى مى كند و به تقدس ازدواج و لزوم استحكام هر چه بيشتر آن استدلال مى كند.

تـقـدس ازدواج و لزوم اسـتـحـكـام و خـلل نـاپـذيـربـودن آن مـورد قـبـول اسـت ، امـا به شرطى كه عملا اين پيوند ميان زوجين محفوظ باقى مانده باشد. مواردى پيش مى آيد كه سازش ميان زن و شوهر امكان پذير نيست در اين گونه موارد نمى توان بـه زور قـانـون آنـهـا را بـه هـم چـسـبـانـد و نـام آن را پيوند زناشويى گذاشت شكست نـظـريـه كـليـسـا قطعى است بعيد نيست كليسا اجبارا در عقيده خود تجديد نظر كند، لهذا لزومى ندارد ما بيش از اين درباره نظر كليسا و انتقاد از آن بحث كنيم

٣. ايـنـكـه ازدواج از طـرف مـرد قـابـل فـسـخ و انـحـلال اسـت و از طـرف زن بـه هيچ نحو قـابـل انـحـلال نيست در دنياى قديم چنين نظرى وجود داشته است ، ولى امروز گمان نمى كنم طرفدارانى داشته باشد و به هر حال اين نظر نيز احتياجى به بحث و انتقاد ندارد.

٤. ايـنكه ازدواج ، مقدس و كانون خانوادگى محترم است ، اما راه طلاق در شرايط مخصوص بـراى هـر يـك از زوجـيـن بايد باز باشد و راه خروجى زوج و زوجه از اين بن بست بايد به يك شكل و يك جور باشد.

مـدعـيان تشابه حقوق زن و مرد در حقوق خانوادگى كه به غلط از آن به (تساوى حقوق ) تـعـبـيـر مـى كـنند، طرفدار اين فرضيه اند. از نظر اين گروه همان شرايط و قيود و حـدودى كـه براى زن وجود دارد بايد براى مرد وجود داشته باشد و همان راهها كه براى خـروج مـرد از ايـن بن بست باز مى شود عينا بايد براى زن باز باشد و اگر غير از اين باشد ظلم و تبعيض و نارو است

٥. ايـنـكـه ازدواج ، مـقـدس و كـانـون خـانـوادگى محترم و طلاق امر منفور و مبغوضى است اجـتـمـاع مـوظـف اسـت كـه عـلل وقـوع طـلاق را از بـيـن بـبـرد. در عـيـن حال قانون نبايد راه طلاق را براى ازدواجهاى ناموفق ببندد. راه خروج از قيد و بند ازدواج هـم بـراى مـرد بـايـد بـاز باشد و هم براى زن ، اما راهى كه براى خروج مرد از اين بن بست تعيين مى شود با راهى كه براى خروج زن تعيين مى شود دو تاست و از جمله مواردى كه زن و مرد حقوق نامشابهى دارند طلاق است

ايـن نـظـريـه همان است كه اسلام ابداع كرده و كشورهاى اسلامى به طور ناقص (نه به طور كامل ) از آن پيروى مى كنند.

حق طلاق(٢)

يك مشكله بزرگ جهانى طلاق در عصر ما يك مشكله بزرگ جهانى است همه مى نالند و شكايت دارند. آنانكه طلاق در قـوانـيـن شـان بـه طـور كـلى مـمـنوع است ، از نبودن طلاق و بسته بودن راه خلاص از ازدواجهاى ناموفق و نامناسب كه قهرا پيش مى آيد مى نالند. آنان كه برعكس ، راه طلاق را بـه روى زن و مرد متساويا باز كرده اند فريادشان از زيادى طلاقها و نااستوارى بنيان خانواده ها با همه عوارض و آثار نامطلوبى كه دارد به آسمان رسيده است و آنان كه حق طلاق را تنها به مرد دادند از دو ناحيه شكايت دارند :

١. از نـاحـيـه طلاقهاى ناجوانمردانه بعضى از مردان كه پس از سالها پيوند زناشويى نـاگـهـان هـوس زن نـو در دلشان پيدا مى شود و زن پيشين را كه عمر و جوانى و نيرو و سـلامـت خود را در خانه آنها صرف كرده و هرگز باور نمى كرده كه روزى آشيانه گرم او را از او بگيرند، با يك رفتن به محضر طلاق او را دست خالى از آشيانه خود مى رانند.

٢. از نـاحيه امتناعهاى ناجوانمردانه بعضى مردان از طلاق زنى كه اميد سازش و زندگى مشترك ميان آنها وجود ندارد.

بـسـيـار اتـفـاق مـى افـتـد كـه اخـتـلافـات زنـاشـويـى بـه عـلل خـاصـى بـه جـايـى مـى كـشـد كـه اميد رفع آنها از ميان مى رود، تمام اقدامات براى اصـلاح بـى نـتـيـجـه مـى ماند، تنفر شديد ميان زن و شوهر حكمفرما مى شود و آن دو عملا يـكـديگر را ترك مى كنند و جدا از هم به سر مى برند. در همچو وضعى هر عاقلى مى فهمد راه منحصر به فرد اين است كه اين پيوند كه عملا بريده شده قانونا نيز بريده شود و هر كدام از اينها همسر ديگرى براى خود اختيار كند. اما بعضى از مردان براى اينكه طرف را زجـر بـدهـنـد و او را در هـمـه عـمر از برخوردارى از زندگى زناشويى محروم كنند، از طـلاق خـوددارى مـى كـنـنـد و زن بـدبـخـت را در حـال بـلاتـكـليـفـى و بـه تـعـبـيـر قـرآن كالمعلقه نگه مى دارند.

چـون ايـن گـونه افراد كه قطعا از اسلام و مسلمانى جز نامى ندارند به نام اسلام و به اتـكـاء قـوانـيـن اسـلامـى ايـن كارها را مى كنند، اين شبهه براى بعضى كه با عمق و روح تعليمات اسلامى آشنا نيستند پيدا شده كه آيا اسلام خواسته است كار طلاق به همين نحو باشد؟!

اينها با لحن اعتراض مى گويند : آيا واقعا اسلام به مردان اجازه داده كه گاهى به وسيله طـلاق دادن و گـاهـى بـه وسـيـله طلاق ندادن ، هر نوع زجرى كه دلشان مى خواهد به زن بدهند و خيالشان هم راحت باشد كه از حق مشروع و قانونى خود استفاده كرده و مى كنند؟

مـى گـويـنـد : مگر اين كار ظلم نيست ؟ اگر اين كار ظلم نيست پس ظلم چيست ؟ مگر شما نمى گـويـيـد اسـلام بـا ظـلم بـه هـر شـكل و به هر صورت مخالف است و قوانين اسلامى بر اسـاس عـدل و حـق تنظيم شده است ؟ اگر اين كار ظلم است و قوانين اسلامى نيز بر اساس حـق و عـدالت تـنـظيم شده است ، پس بگوييد ببينيم اسلام براى جلوگيرى از اين گونه ظلمها چه تدبيرى انديشيده است ؟

در ظـلم بـودن ايـن گـونـه كارها بحثى نيست و بعدا خواهيم گفت اسلام براى اين جريانها تـدابيرى انديشيده و به حال خود نگذاشته است اما يك مطلب ديگر هست كه نمى توان و از آن غـافـل بود و آن اين است كه راه جلوگيرى از اين ظلم و ستمها چيست ؟ آيا آن چيزى كه سـبـب شـده ايـن گـونـه ظلمها صورت بگيرد تنها قانون طلاق است و تنها با تغيير دادن قانون مى توان جلو آن را گرفت ؟ يا ريشه اين ظلمها را در جاى ديگر بايد جستجو كرد و تغيير قانون نيز نمى تواند جلو آنها را بگيرد؟

فـرقـى كـه مـيـان نـظـر اسـلام و بـرخـى نـظـريـات ديـگـر در حـل مـشـكـلات اجـتـمـاعى هست اين است كه بعضى تصور مى كنند همه مشكلات را با وضع و تـغـيـيـر قانون مى توان حل كرد. اسلام به اين نكته توجه دارد كه قانون فقط در دايره روابـط خـشـك و قـراردادى افـراد بـشـر مـى تـواند مؤ ثر باشد اما آنجا كه پاى روابط عـاطـفـى و قـلبـى در مـيـان اسـت تـنـهـا از قـانـون كـار سـاخـتـه نـيـسـت ، از علل و عوامل ديگر و از تدبير ديگر نيز بايد استفاده كرد.

ما ثابت خواهيم كرد كه اسلام در اين مسائل در حدودى كه قانون مى توانسته مؤ ثر باشد از قانون استفاده كرده است و از اين جهت كوتاهى نكرده است

طلاقهاى ناجوانمردانه نخست درباره مشكله اول امروز ما يعنى طلاقهاى ناجوانمردانه بحث مى كنيم

اسـلام بـا طـلاق ، سـخـت مخالف است اسلام مى خواهد تا حدود امكان طلاق صورت نگيرد. اسـلام طـلاق را بـه عـنـوان يـك چـاره جـويـى در مـواردى كـه چـاره منحصر به جدايى است تـجـويـز كـرده اسـت اسـلام مـردانـى را كـه مـرتـب زن مـى گـيرند و طلاق مى دهند و به اصطلاح (مطلاق ) مى باشند دشمن خدا مى داند.

در كافى مى نويسد :

رسول خدا به مردى رسيد و از او پرسيد : با زنت چه كردى ؟

گفت : او را طلاق دادم

فرمود : آيا كار بدى از او ديدى ؟

گفت : نه ، كار بدى هم از او نديدم

قضيه گذشت و آن مرد بار ديگر ازدواج كرد. پيغمبر از او پرسيد : زن ديگر گرفتى ؟

گفت : بلى

پس از چندى كه باز به او رسيد پرسيد : با اين زن چه كردى ؟

گفت : طلاقش دادم

فرمود : كار بدى از او ديدى ؟

گفت : نه ، كار بدى هم از او نديدم

اين قضيه نيز گذشت و آن مرد نوبت سوم ازدواج كرد.پيغمبر اكرم از او پرسيد : باز زن گرفتى ؟

گفت : بلى يا رسول الله

مدتى گذشت و پيغمبر اكرم به او رسيد و پرسيد : با اين زن چه كردى ؟

- اين را هم طلاق دادم

- بدى از او ديدى ؟

- نه بدى از او نديدم

رسـول اكـرم فرمود : خداوند دشمن مى دارد و لعنت مى كند مردى را كه دلش مى خواهد مرتب زن عوض كند و زنى را كه دلش مى خواهد مرتب شوهر عوض كند.

بـه پـيـغـمـبـر اكـرم خبر دادند كه ابوايوب انصارى تصميم گرفته زن خود ام ايوب را طـلاق دهـد. پـيـغـمـبـر كـه ام ايـوب را مـى شناخت و مى دانست طلاق ابو ايوب براساس يك دليـل صـحـيـحـى نـيـسـت ، فرمود : (ان طلاق ام ايوب لحوب ) يعنى طلاق ام ايوب گناه بزرگ است

ايـضـا پـيـغمبر اكرم فرمود : جبرئيل آن قدر به من درباره زن سفارش و توصيه كرد كه گمان كردم طلاق زن جز در وقتى كه مرتكب فحشاء شده باشد سزاوار نيست

امـام صـادق از پـيـغمبر اكرم نقل كرده كه فرمود : (چيزى در نزد خدا محبوبتر از خانه اى كـه در آن پيوند ازدواجى صورت گيرد وجود ندارد و چيزى در نزد خدا مبغوضتر از خانه اى كـه در آن خانه پيوندى با طلاق بگسلد وجود ندارد.) امام صادق آنگاه فرمود : اينكه در قـرآن نـام طـلاق مكرر آمده و جزئيات كار طلاق مورد عنايت و توجه قرآن واقع شده ، از آن است كه خداوند جدايى را دشمن مى دارد.

طـبـرسى در مكارم الاخلاق از رسول خدا نقل كرده است كه فرمود : (ازدواج كنيد ولى طلاق ندهيد، زيرا عرش ‍ الهى از طلاق به لرزه در مى آيد).

امـام صـادق فـرمـود : (هـيـچ چـيـز حـلالى مـانـند طلاق مبغوض و منفور پيشگاه الهى نيست خداوند مردمان بسيار طلاق دهنده را دشمن مى دارد.)

اخـتـصـاص بـه روايـات شـيـعه ندارد، اهل تسنن نيز نظير اينها را روايت كرده اند. در سنن ابـوداود از پـيـغـمـبـر اكـرم نـقل مى كند : مااحل الله شيئا ابغض اليه من الطلاق يعنى خداوند چيزى را حلال نكرده كه در عين حال آن را دشمن داشته باشد مانند طلاق

مـولوى در داسـتـان مـعروف موسى و شبان ، اشاره به همين حديث نبوى مى كند آنجا كه مى گويد :

تا توانى پا منه اندر فراق

ابغض الاشياء عندى الطلاق

آنـچـه در سـيـرت پـيشوايان دين مشاهده مى شود اين است كه تا حدود امكان از طلاق پرهيز داشـتـه انـد و لهـذا طـلاق از طـرف آنـهـا بسيار به ندرت صورت گرفته است و هر وقت صـورت گـرفـته دليل معقول و منطقى داشته است مثلا امام باقر زنى اختيار مى كند و آن زن خـيـلى مـورد عـلاقـه ايـشـان واقـع مـى شـود. در جريانى امام متوجه مى شود كه اين زن (نـاصـبـيه ) است يعنى با على بن ابيطالبعليه‌السلام دشمنى مى ورزد و بغض آن حـضـرت را در دل مـى پـرورانـد. امـام او را طـلاق داد. از امام پرسيدند : تو كه او را دوست داشتى چرا طلاقش دادى ؟ فرمود : نخواستم قطعه آتشى از آتشهاى جهنم در كنارم باشد.