نظام حقوق زن در اسلام

نظام حقوق زن در اسلام0%

نظام حقوق زن در اسلام نویسنده:
گروه: زنان

نظام حقوق زن در اسلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شهید مرتضی مطهری
گروه: مشاهدات: 22102
دانلود: 3169

توضیحات:

نظام حقوق زن در اسلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 136 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22102 / دانلود: 3169
اندازه اندازه اندازه
نظام حقوق زن در اسلام

نظام حقوق زن در اسلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

حق طلاق(٤)

مقدمه از بحثهاى پيش معلوم شد اسلام با طلاق و انحلال كانون خانوادگى نظر مخالف دارد، آن را دشـمـن مـى دارد، انـواع تـدابـيـر اخـلاقـى و اجـتـمـاعـى بـراى حـفـظ ايـن كانون از خطر انـحـلال بـه كـار بـرده اسـت ، بـراى جـلوگـيـرى از وقـوع طـلاق بـه هـر وسـيـله اى متوسل شده و از هر سلاحى استفاده كرده است ، جز وسيله زور و سلاح قانون

اسـلام بـا ايـن جهت كه از زور و سلاح قانون براى جلوگيرى مرد از طلاق استفاده شود و زن با زور قانون در خانه مرد بماند مخالف است ، آن را با مقام و موقعى كه زن بايد در محيط خانواده داشته باشد مغاير مى داند، زيرا ركن اساسى زندگى خانوادگى احساسات و عـواطـف اسـت و آنـكـس كـه بـايـد احـساسات و عواطف زناشويى را دريافت و جذب كند تا بـتـوانـد به نوبه خود به فرزندان خود مهر و محبت بپاشد زن است بى مهرى شوهر و خاموش شدن شعله احساسات شوهرى او نسبت به زن محيط خانوادگى را سرد و تاريك مى كـنـد. زيـرا حـتـى احـسـاسـات مـادرانـه يـك زن نسبت به فرزندان بستگى زيادى دارد به احساسات شوهر درباره او. به قول خانم بئاتريس ماريو ـ كه قسمتى از گفتار او را در مـقـاله پـيش نقل كرديم ـ احساسات مادرى غريزه نيست ، به اين معنى كه چنين نيست كه به هر حـال مـادر مـقـاديـرى احـسـاسـات ثابت و غير قابل كاهش و افزايش نسبت به فرزندان خود داشـتـه بـاشـد، و برخوردارى او از عواطف شوهر تاءثير فراوانى در احساسات مادرى او دارد.

نـتيجه اينكه وجود زن بايد از وجود مرد عواطف و احساسات بگيرد تا بتواند فرزندان را از سرچشمه فياض ‍ عواطف خود سيراب كند.

مـرد مـانـنـد كـوهسار است و زن به منزله چشمه و فرزندان به منزله گلها و گياهها. چشمه بـايـد بـاران كـوهـسـاران را دريافت و جذب كند تا بتواند آن را به صورت آب صاف و زلال بـيـرون دهـد و گـلهـا و گـيـاهـهـا و سـبـزه ها را شاداب و خرم نمايد. اگر باران به كـوهـسـاران نـبـارد يـا وضـع كوهسار طورى باشد كه چيزى جذب زمين نشود، چشمه خشك و گلها و گياهها مى ميرند.

پس همان طورى كه ركن حيات دشت و صحرا، باران و بالاخص باران كوهستانى است ، ركن حيات خانوادگى احساسات و عواطف مرد نسبت به زن است از اين عواطف است كه هم زندگى زن و هـم زندگى فرزندان صفا و جلا و خرمى مى گيرد. وقتى كه احساسات و عواطف مرد نسبت به زن اين چنين وضع و موقعى در روح زندگى خانوادگى دارد، چگونه ممكن است از قانون به عنوان يك سلاح و يك تازيانه عليه مرد استفاده كرد؟

اسـلام با طلاقهاى ناجوانمردانه ، يعنى با اينكه مردى پس از امضاء پيمان زناشويى و احـيـانا مدتى زندگى مشترك به خاطر هوس زن نو يا يك هوس ديگر زن پيشين را از خود براند، سخت مخالف است اما راه چاره از نظر اسلام اين نيست كه (ناجوانمرد) را مجبور به نگهدارى زن كند، اين چنين نگهدارى با قانون طبيعى زندگى خانوادگى مغايرت دارد.

اگـر زن بـا زور قـانـون و قـوه مـجريه بخواهد به خانه شوهر برگردد، مى تواند آن خـانـه را اشـغـال نظامى كند اما نمى تواند بانوى آن خانواده و رابطه جذب احساسات از شوهر و دفع احساسات به فرزندان بوده باشد، و هم نمى تواند وجدان نيازمند به مهر خود را اشباع و اقناع نمايد.

اسـلام كـوشـشـهـا كـرده كـه نـاجـوانـمردى و طلاقهاى ناجوانمردانه از ميان برود و مردان جـوانـمـردانـه از زنـان نـگـهـدارى و پـذيـرايـى كـنـنـد. ولى اسلام بر خود به عنوان يك قـانـونگذار و بر زن به عنوان مركز منظومه خانوادگى و رابط جذب و دفع احساسات ، نمى پسندد كه زن را به زور و اجبار در نزد مرد ناجوانمرد نگهدارى كند.

آنـچـه اسـلام كـرده اسـت درست نقطه مقابل كارى است كه غرب و غرب پرستان كرده و مى كـنـنـد. اسلام با عوامل ناجوانمردى و بى وفايى و هوسبازى سخت نبرد مى كند اما حاضر نيست زن را به زور به ناجوانمرد و بى وفا بچسباند. اما غربيان و غرب پرستان روز بـه روز بر عوامل ناجوانمردى و بى وفايى و هوسبازى مرد مى افزايند آنگاه مى خواهند زن را به زور به مرد هوسباز و بى وفا و ناجوانمرد بچسبانند...

تـصـديـق مـى فـرمـايـيـد كه اسلام با اينكه ناجوانمردان را به هيچ وجه در نگهدارى زن مـجـبـور نـكـرده و آنـها را آزاد گذاشته است و همه مساعى خود را در راه زنده نگهداشتن روح انـسـانـيـت و جـوانـمـردى بـه كـار بـرده اسـت ، عـمـلا تـوانـسـتـه اسـت بـه مـيـزان بـسيار قـابـل توجهى از طلاقهاى ناجوانمردانه بكاهد، در صورتى كه ديگران كه توجهى به ايـن مـسـائل نـدارنـد و هـمـه سـعـادتها را از زور و سرنيزه طلب مى كنند موفقيتهاى بسيار كـمـتـرى در ايـن زمـيـنـه داشـته اند. گذشته از طلاق هايى كه به تقاضاى زنان در اثر ناسازگارى و به قول مجله نيوزويك به خاطر (كامجويى ) زنان صورت مى گيرد، طلاقهايى كه به وسيله بوالهوسى مردان در آنجاها صورت گرفته و مى گيرد از آنچه در ميان ما صورت مى گيرد بسى افزونتر است

طبيعت صلح خانوادگى با ساير صلحها جداست به طور قطع در ميان زن و مرد بايد صلح و سازش برقرار باشد. اما صلح و سازشى كـه در زنـدگى زناشويى بايد حكمفرما باشد با صلح و سازشى كه ميان دو همكار، دو شـريـك ، دو هـمـسـايه ، دو دولت مجاور و هم مرز بايد برقرار باشد تفاوت بسيار دارد. صلح و سازش در زندگى زناشويى نظير صلح و سازشى است كه ميان پدران و مادران بـا فـرزندان بايد برقرار باشد كه مساوى است با گذشت و فداكارى و علاقمندى به سـرنـوشـت يـكـديـگـر و شـكـسـتـن حـصار دوگانگى ، و سعادت او را سعادت خود دانستن و بدبختى او را بدبختى خود دانستن ، برخلاف صلح و سازش ‍ ميان دو همكار يا دو شريك يا دو همسايه يا دو دولت مجاور.

ايـن گـونـه صلحها عبارت است از عدم تعرض و عدم تجاوز به حقوق يكديگر. در ميان دو دولت مـتـخـاصـم (صـلح مسلح ) هم كافى است اگر نيروى سومى دخالت كند و نوار مـرزى دو كـشـور را اشغال كند و مانع تصادم نيروهاى دو كشور شود، صلح برقرار شده است زيرا صلح سياسى جز عدم تعرض و عدم تصادم مفهومى ندارد.

اما صلح خانوادگى غير از صلح سياسى است در صلح خانوادگى عدم تجاوز به حقوق يـكـديـگـر كـافـى نـيست ، از صلح مسلح كارى ساخته نيست چيزى بالاتر و اساسى تر ضـرورت دارد، اتـحـاد و يـگـانـگـى و آميخته شدن روحها بايد تحقق پذيرد، همچنانكه در صـلح و سـازش مـيان پدران و فرزندان نيز چيزى بالاتر از عدم تعرض ضرورى است مـتـاءسـفـانـه مـغـرب زمـيـن بـه عـلل تـاريـخى و احيانا منطقه اى ، با عواطف (حتى در محيط خانوادگى ) بيگانه است ، صلح خانوادگى از نظر غربى با صلح سياسى يا اجتماعى تفاوتى ندارد. غربى همان طورى كه با تمركز نيرو در مرز دو كشور صلح برقرار مى كـنـد، مـى خـواهـد بـا تـمـركـز قـوه دادگسترى در مرز حيات زن و مرد صلح برقرار كند، غـافـل از ايـنـكـه اسـاس زندگى خانوادگى برچيده شدن مرز است ، وحدت است ، بيگانه شمردن هر نيروى ديگر است

غـرب پـرسـتـان بـه جـاى ايـنـكـه مـغـرب زمـيـن را بـه اشـتـبـاهـاتـش در مـسـائل خانوادگى واقف كنند و به افتخارات خود بنازند چنان در همرنگ شدن با آنها سر از پـا نـمـى شـنـاسـنـد كـه خـودشان را هم فراموش كرده اند. اما اين خود گم كردن ديرى نـخـواهد پاييد و با زمانى كه مشرق زمين شخصيت خود را باز يابد و قلاده بندگى غرب را پـاره نـمـايـد و بـه فكر مستقل و فلسفه مستقل زندگى خويش تكيه كند فاصله زيادى نداريم

در اينجا ذكر دو مطلب لازم است :

اسلام از هر عامل انصراف از طلاق استقبال مى كند مـمـكن است بعضى افراد از گفته هاى پيش چنين نتيجه گيرى كنند كه ما مدعى هستيم براى طـلاق مـرد هـيچ گونه مانعى نبايد به وجود آورد، همين كه مردى تصميم به طلاق گرفت بايد راه را از هر جهت به روى او باز گذاشت خير، چنين نيست آنچه ما درباره نظر اسلام گفتيم فقط اين بود كه از زور و جبر قانون نبايد به عنوان مانع در جلو مرد استفاده كرد. اسـلام از هـر چـيـزى كـه مـرد را از طـلاق مـنـصـرف كـنـد استقبال مى كند. اسلام عمدا براى طلاق شرايط و مقرراتى قرار داده كه طبعا موجب تاءخير افـتـادن طـلاق و غـالبـا مـوجـب انصراف از طلاق مى گردد. اسلام علاوه بر اينكه مجريان صـيـغـه و شهود و ديگران را توصيه كرده كه با كوششهاى خود مرد را از طلاق منصرف كـنـنـد، طلاق را جز در حضور دو شاهد عادل صحيح نمى داند، يعنى همان دو نفرى كه اگر بـنـا بـاشـد طـلاق در حـضور آنها صورت بگيرد به واسطه خاصيت عدالت و تقوى خود منتهاى سعى و كوشش را براى ايجاد صلح و صفا ميان زن و مرد به كار مى برند.

امـا ايـنـكـه امـروز مـعـمـول شـده اسـت كـه مـجـرى طـلاق صـيـغـه طـلاق را در حضور دو نفر عـادل جـارى مـى كـنـد كـه زوجـين را هرگز نديده و نمى شناسند و فقط اسمى از زوجين در حـضـور آنـهـا بـرده مـى شـود، مـطـلب ديـگرى است و ربطى به نظر و هدف اسلام ندارد، مـعـمـول مـيـان مـا ايـن اسـت كـه مـجـريـان طـلاق دو نـفـر عـادل را پـيدا مى كنند و نام زوجين را در حضور آنها مى برند. مثلا مى گويند : زوج احمد و زوجـه فـاطمه ، من به وكالت از زوج زوجه را طلاق دادم اما اين احمد و فاطمه كيست ؟ آيا عدلين كه به عنوان شهود صيغه طلاق را گوش مى كنند آنها را ديده اند؟ آيا اگر روزى بـنـاى شهادت شد مى توانند شهادت بدهند كه در حضور ما طلاق اين دو نفر بالخصوص جارى شده است ؟ البته نه پس ‍ اين چه جور شهادتى است ؟ من نمى دانم

بـه هـر حـال يكى از امورى كه موجب انصراف مردان از طلاق مى گردد لزوم حضور عدلين است ، اگر به صورت صحيحى عمل بشود. اسلام براى ازدواج كه آغاز پيمان است حضور عـدليـن را شـرط نـدانـسـته است ، زيرا نمى خواسته است عملا موجبات تاءخير افتادن كار خـيـرى را فـراهـم كـنـد. ولى براى طلاق با اينكه پايان كار است حضور عدلين را شرط دانسته است

هـمـچنين اسلام در مورد ازدواج ، عادت ماهانه زن را مانع وقوع عقد قرار نداده است ، اما آن را مـانـع وقـوع طـلاق قـرار داده اسـت ، بـا ايـنـكه چنانكه مى دانيم عادت ماهانه زن چون مانع آمـيـزش زنـاشـويـى زن و مـرد اسـت بـا ازدواج مـربـوط مـى شـود نـه بـا طـلاق كـه فـصـل جدايى است و زن و مرد از آن به بعد با هم كارى ندارند. قاعدتا مى بايست اسلام اجراء صيغه ازدواج را در حال عادت ماهانه زن جايز نشمارد. زيرا ممكن است زن و مردى كه تـازه بـه هـم مـى رسـنـد رعـايـت لزوم پـرهـيـز در وقـت عادت را نكنند، برخلاف طلاق كه فـصـل جـدايـى اسـت و عـادت مـاهـانـه در آن تـاءثير ندارد ولى اسلام از آنجا كه طرفدار (وصل ) و مخالف (فصل ) است زمان عادت را مانع صحت طلاق قرار داده ، ولى مانع صـحـت عقد ازدواج قرار نداده است در بعضى از مواقع سه ماه (تربص ) لازم است تا اجازه صيغه طلاق داده شود.

بديهى است اين همه عايق و مانع ايجاد كردن به منظور اين است كه در اين مدت ناراحتيها و عـصـبـانـيتهايى كه موجب تصميم به طلاق شده است از ميان برود و زن و مرد به زندگى عادى خود برگردند.

بـه عـلاوه ، آنـجـا كـه كـرامـت از طـرف مرد باشد و طلاق به صورت رجعى صورت گيرد، مدتى را به نام (عده ) براى مرد مهلت قرار داده كه مى تواند در آن مدت رجوع كند.

اسـلام بـه مـلاحـظه اينكه هزينه ازدواج و هزينه عده و نگهدارى فرزندان را به عهده مرد گـذاشـتـه اسـت يك مانعى عملى براى مرد تراشيده است مردى كه بخواهد زن خود را طلاق دهـد و زن ديـگـر بـگـيرد، بايد نفقه عده زن اول را بدهد، هزينه فرزندانى كه از او دارد بـر عـهـده بـگـيـرد، بـراى زن نـو مـهـر قـرار دهـد، و از نو زير بار هزينه زندگى او و فرزندانى كه بعدا از او متولد مى شود برود.

ايـن امـور بـه عـلاوه مسؤ وليت سرپرستى كودكان بى مادر، دورنماى وحشتناكى از طلاق براى مرد مى سازد و خود به خود جلو تصميم او را به طلاق مى گيرد.

گذشته از همه اينها، اسلام آنجا كه بيم انحلال و از هم پاشيدگى كانون خانوادگى در مـيـان بـاشـد لازم دانـسـتـه اسـت كـه دادگـاه خـانـوادگـى تـشـكـيـل و حـكميت برقرار گردد. به اين ترتيب كه يك نفر داور به نمايندگى از طرف مـرد و يـك نـفـر داور ديـگر به نمايندگى از طرف زن براى رسيدگى و اصلاح معين مى شوند.

داوران مـنـتـهـاى كـوشـش خـود را دربـاره اصـلاح آنـهـا بـه عـمـل مـى آورنـد و اخـتـلافـات آنها را حل مى كنند و احيانا با مشورت قبلى با خود زن و مرد اگـر جـدايـى ميان آنها را اصلح تشخيص دادن آنها را از يكديگر جدا مى كنند. البته اگر در ميان خاندان زوجين افرادى باشند كه صلاحيت حكميت داشته باشند آنها نسبت به ديگران اولويت دارند. اين نص قرآن كريم است كه در آيه ٣٥ از سوره النساء مى فرمايد :

و ان خـفـتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها ان يريدا اصلاحا يوفق الله بينهما ان الله كان عليما خبيرا.

يـعـنى اگر بيم آن داشته باشيد كه ميان زن و شوهر شكاف و جدايى بيفتد، يك نفر داور از خـانـدان مـرد و يـك نـفـر داور از خـانـدان زن برانگيزيد. اگر داوران نيت اصلاح داشته باشند خداوند ميان آنها توافق ايجاد مى كند. خداوند دانا و مطلع است

صـاحـب تـفـسـيـر كشاف در تفسير كلمه (حكم ) مى گويد : اى رجلا مقنعا رضيا يصلح لحـكـومه العدل و الاصلاح بينهمايعنى كسى كه به عنوان داور انتخاب مى شود، بايد مـورد اعـتـماد و داراى نفوذ كلام و منطق نافذ بوده باشد، پسنديده و شايسته براى داورى عـادلانـه و بـراى اصـلاح بـاشـد. سـپـس مـى گـويـد : عـلت ايـنـكـه در درجـه اول بـايـد داورهـا از ميان خاندان زوج و زوجه انتخاب شوند اين است كه نزديكان زوجين از واقـعـيـات جـارى مـيـان آنـهـا بـا خـبـرتـرنـد، و هـم عـلاقـه آنـها به اصلاح ، به واسطه خـويـشـاونـدى ، از بـيـگـانـه بـيـشـتـر اسـت بـه عـلاوه زوجـيـن اسـرار دل خـود را در حـضـور خـويـشـاوند بهتر از بيگانه آشكار مى كنند. اسرارى را كه حاضر نيستند به بيگانه بگويند به خويشاوندان مى گويند.

راجـع بـه ايـنـكـه آيـا تـشكيل حكميت واجب است يا مستحب ، ميان علما اختلاف است محققين عقيده دارنـد ايـن كـار وظـيفه حكومت است و واجب است شهيد ثانى در مسالك صريحا فتوا مى دهد كـه مـسـاءله داورى بـه تـرتيبى كه گفته شد واجب و ضرورى است و وظيفه حكام است كه همواره اين كار را بكنند.

سـيـد مـحـمـد رشـيـد رضـا صـاحـب تـفـسـيـر المـنـار پـس از آنـكـه راءى مـى دهـد كـه تـشـكـيـل حـكـمـيـت واجب است ، به اختلاف علماى اسلامى راجع به وجوب و استحباب اين كار اشاره مى كند و سپس مى گويد : آنچه عملا در ميان مسلمين وجود ندارد خود اين كار و استفاده از مزاياى بى پايان آن است طلاقها مرتب صورت مى گيرد و شقاقها و خلافها در خانه هـا راه مـى يـابـد بـدون آنـكه از اصل حكميت كه نص قرآن كريم است كوچكترين استفاده اى بـشـود. تـمـام نـيـروى عـلمـاى مـسـلمـيـن صـرف بـحـث و جـدال در اطـراف وجـوب و اسـتحباب اين كار شده است كسى پيدا نشد كه بگويد بالاخره چـه واجـب و چـه مـسـتـحـب ، چـرا قـدمـى براى عملى شدن آن بر نمى داريد؟ چرا همه نيروها صـرف بـحث و جدل مى شود؟ اگر بنا است عمل نشود و مردم از مزاياى آن استفاده نكنند چه فرق مى كند كه واجب باشد يا مستحب ؟

شهيد ثانى راجع به شروطى كه داورها به خاطر اصلاح ميان زوجين مى توانند به زوج تحميل كنند اين طور مى گويد :

(مـثـلا داوران زوج را مـلزم مـى كـنند كه زوجه را فلان شهر يا فلان خانه سكنى دهد : يا ايـنـكـه فى المثل مادر خود را يا زن ديگر خود را در خانه او ولو در اتاق جداگانه سكنى نـدهـد. يـا مـثلا مهر زن را كه به ذمه گرفته است نقد بپردازد. يا اگر پولى از زن به قرض گرفته است فورا بپردازد).

غـرض ايـن اسـت كـه هـر اقـدامى كه سبب تاءخير اقدام زوج در تصميم به طلاق بشود، از نظر اسلام عمل صحيح و مطلوبى است

از اينجا پاسخ پرسشى كه در مقاله ٢٢ به اين صورت مطرح شد : (آيا اجتماع ، يعنى آن هـيـاءتـى كه به نام محكمه و غيره نماينده اجتماع است ، حق دارد در امر طلاق كه از نظر اسـلام مـبـغـوض و مـنفور است مداخله كند به اين صورت كه از تسريع در تصميم مرد به طلاق جلوگيرى كند؟).(روشن مى شود).

جـواب ايـن اسـت : البـتـه مى تواند چنين كارى بكند، زيرا همه تصميمهايى كه به طلاق گـرفـتـه مى شود نشانه مرگ واقعى ازدواج نيست به عبارت ديگر همه تصميم هاى كه دربـاره طـلاق گـرفـتـه مـى شـود دليـل خـامـوش شـدن كامل شعله محبت مرد و سقوط زن از مقام و موقع طبيعى خود و عدم قابليت مرد براى نگهدارى از زن نـيـست ، غالب تصميمها در اثر يك عصبانيت و يا غفلت و اشتباه پيدا مى شود. جامعه هـر انـدازه و بـه هر وسيله اقداماتى به عمل آورد كه تصميمات ناشى از عصبانيت و غفلت عملى نشود به جاست و مورد استقبال اسلام است

مـحـاكـم به عنوان نمايندگى از اجتماع ، مى توانند متصديان دفاتر طلاق را از اقدام به طـلاق ـ تـا وقـتـى مـحكمه عدم موفقيت خود را در ايجاد صلح و سازش ميان زوجين به اطلاع آنها نرسانده است ـ منع كنند. محاكم كوشش خود را در ايجاد صلح و سازش ميان زوجين به عـمـل مـى آورند و فقط هنگامى كه بر محكمه ثابت شد كه امكان صلح و سازش ميان زوجين نيست ، گواهى عدم امكان سازش صادر و به اطلاع صاحبان دفاتر مى رساند.

سوابق خدمت زن در خانواده مـطـلب ديـگـر ايـنـكـه طـلاق هـاى نـاجـوانـمـردانـه عـلاوه بـر انـحـلال كـانون مقدس خانوادگى اشكالات خاصى براى شخص ‍ زن به وجود مى آورد كه نبايد آنها را ناديده گرفت زنى سالها با صميميت در خانه مردى زندگى مى كند و چون ميان او و خودش دوگانگى قائل نيست و آن خانه را خانه خود و لانه خود مى داند منتهاى خدمت و مـجـاهـدت را بـراى سـر و سـامـان دادن بـه آن خـانـه به كار مى برد. غالبا زنها (به اسـتـثـنـاى زنـان بـه اصـطلاح طبقات متجدد شهرى ) كار خدمت و زحمت و صرفه جويى در خوراك و لباس و هزينه خانه را به جايى مى رسانند كه خود مردان را ناراضى مى كنند، از آوردن خـدمـتـكـار بـه خـاطـر ايـنـكـه در هزينه زندگى صرفه جويى شود مضايقه مى نمايند. نيرو و جوانى و سلامت خود را فداى خانه و لانه و آشيانه و در واقع فداى شوهر مـى كـنـند. اكنون فرض كنيد شوهر چنين زنى پس از سالها زندگى مشترك هوس زن نو و طـلاق هـمـسـر كـهـنـه بـه سـرش مـى زنـد و مـى خـواهـد زن نـو را بـه لانـه و آشـيانه زن اول ـ كـه بـه قـيمت عمر و جوانى و سلامت و آرزوهاى بر باد رفته او تمام شده ـ بياورد، مى خواهد با محصول دسترنج زن اول با زن ديگر عياشى و هوسرانى كند. تكليف اين كار چيست ؟

ايـنـجـا ديـگـر تـنـها مساءله بهم خوردن كانون خانوادگى و گسيخته شدن رابطه زوجيت مـطـرح نـيـسـت كـه گـفـتـه شـود نـاجـوانـمـردى شـوهـر مـرگ ازدواج اسـت و تحميل زن به مرد ناجوانمرد دون شاءن و مقام طبيعى زن است

مـسـاءله ديـگـرى مـطـرح اسـت : مـسـاءله آواره و بـى آشـيـانـه شـدن ، مـسـاءله تـحـويـل دادن آشيانه خود ساخته را به رقيب ، مساءله هدر رفتن رنجها و كارها و زحمتها و خدمتها مطرح است

شـوهـر و كـانـون خانوادگى و خاموش شدن شعله حيات خانوادگى به جهنم ! هر انسانى لانـه و آشـيـانـه اى مـى خواهد و به لانه و آشيانه اى كه به دست خود براى خود ساخته اسـت عـلاقـه مـنـد است اگر مرغى را از خانه و لانه اى كه براى خود ساخته است بيرون كـنند از خود دفاع مى كند، آيا زن حق ندارد از لانه و آشيانه خود دفاع كند؟ آيا اين كار از طـرف مـرد ظلم واضح نيست ؟ اسلام از اين نظر چه فكرى كرده است ؟ به عقيده ما اين مشكله كـامـلا قـابـل تـوجـه اسـت غـالب نـاراحتى هايى كه به واسطه طلاق هاى ناجوانمردانه صـورت مـى گـيرد از اين ناحيه است در اين گونه موارد است كه طلاق تنها فسخ زوجيت نيست ، ورشكستگى و نابودى زن است

امـا هـمـانـطـورى كـه در مـتـن پـرسش اشاره شد، مساءله خانه و آشيانه با مساءله طلاق دو تـاسـت ، ايـن دو را از يـكـديـگـر بـايـد تـفـكـيـك كرد. از نظر اسلام و مقررات اسلامى اين مشكل حل شده است اين مشكل از جهل به مقررات اسلامى و از سوء استفاده مردان از حسن نيت و وفادارى زنان به وجود آمده است

ايـن مـشـكل از آنجا پيدا شده كه غالبا مردان و زنان گمان مى كنند كار و خدمتى كه زن در خانه مرد مى كند و محصولى كه از آن كارها پديد مى آيد به مرد تعلق دارد، بلكه گمان مـى كـنند مرد حق دارد كه به زن مانند يك برده يا مزدور فرمان دهد و بر زن واجب است كه فـرمـان او را در اين مسائل بپذيرد، در صورتى كه مكرر گفته ايم كه زن از نظر كار و فعاليت آزادى كامل دارد و هر كارى كه مى كند به شخص خود او تعلق دارد و مرد حق ندارد به صورت يك كارفرما در مقابل زن ظاهر شود.

اسـلام با استقلال اقتصادى كه به زن داده و به علاوه هزينه زندگى او و فرزندانش را بـه عـهـده مـرد گـذاشـتـه اسـت بـه او فـرصـت كـافـى و كـامـل داده كـه خود را از نظر مال و ثروت و امكانات يك زندگى آبرومندانه از مرد مستغنى نـمـايـد بـه طـورى كـه طلاق و جدايى از اين نظر براى او نگرانى به وجود نياورد. زن تمام چيزهايى كه خود براى لانه و آشيانه خود فراهم آورده بايد متعلق به خود بداند و مـرد حـق نـدارد آنها را از او بگيرد. اين گونه نگرانيها در رژيمهايى وجود دارد كه زن را مـجـبـور بـه كـار كـردن در خـانـه شـوهـر مـى دانـنـد و مـحـصول كار او را هم متعلق به شوهر مى دانند نه به خود او. نگرانيهايى هم كه در ميان مردم ما وجود دارد غالبا ناشى از جهالت و بى خبرى از قانون اسلامى است

عـلت ديـگـر ايـن نـاراحـتـيها سوء استفاده مرد از وفادارى زن است برخى از زنان نه به خاطر بى خبرى از قانون اسلام بلكه به خاطر اعتماد به شوهران در خانه آنها فداكارى مـى كـنـنـد، دلشـان مـى خـواهـد حـسـاب مـن و تـو در كـار نـبـاشـد، سـخـن مال من و تو در ميان نباشد. از اين رو در فكر خود و در فكر استفاده از فرصتى كه اسلام بـه آنـهـا داده اسـت نـمـى افـتـنـد. يـك وقـت چـشـم بـاز مى كنند كه مى بينند عمر خود را در فـداكـارى بـراى يـك عـنصر بى وفا صرف كرده اند و فرصتهاى كافى كه اسلام به آنها داده است از كف داده اند.

اين گونه زنان از اول بايد توجه داشته باشند كه (چه خوش بى مهربانى از دو سر بـى ) اگـر بـنـاسـت زن از حـق شـرعـى خـود در انـدوخـتـن مـال و ثـروت و تـشـكـيـل لانه و آشيانه به نام خود صرف نظر كند و نيروى كار خود را هـديـه مـرد نـمـايـد. مـرد هـم در عـوض بـه حـكـمواذا حـيـيـتم بتحيه فحيوا باحسن منها او ردوهـا (٢٤) بـايد به همان اندازه يا بيشتر به عنوان هديه و بخشش نثار زن نمايد. در مـيـان مـردان بـاوفـا هـمـيـشـه مـعـمول بوده و هست كه در عوض ‍ فداكاريها و به خدمات صادقانه زن ، اشياء گرانبها و خانه و يا مستغل ديگرى به زن خود هديه كرده اند.

بـه هر حال مقصود اين است كه مشكله بى آشيانه شدن زن به قانون طلاق مربوط نيست تـغـيـيـر قـانـون طـلاق آن را اصـلاح نـمـى كـنـد. ايـن مـشـكـله بـه مـسـاءله اسـتـقـلال و عـدم اسـتـقـلال اقـتـصـادى زن مـربـوط اسـت و اسـلام آن را حـل كـرده اسـت ايـن مـشـكله در ميان ما از بى خبرى گروهى از زنان از تعاليم اسلامى ، و غفلت و ساده دلى گروهى ديگر ناشى مى شود. زنان اگر به فرصتى كه اسلام در اين زمـينه به آنها داده است آگاه شوند و در فداكارى و گذشت در راه شوهر، ساده دلى نشان ندهند، اين مشكل خود به خود حل شده است

9- نظام حقوق زن در اسلام

حق طلاق(٥)

مقدمه خـوانـنـده مـحـترم در ياد دارد كه در فصل ٢٢ گفتيم ناراحتيهاى طلاق در ميان ما از دو ناحيه اسـت : يـكـى از نـاحـيـه طلاقهاى ناجوانمردانه و ناشى از بى وفايى و نامردمى برخى مـردان ، ديـگـر از نـاحـيـه خـودداريـهـاى نـاجوانمردانه برخى مردان از طلاق زنى كه اميد سـازش مـيـان آنـهـا نـيـست و فقط به خاطر زجر دادن زن ، نه به خاطر زندگى با او، از طلاق خوددارى مى كنند.

در دو فـصـل پـيـش راجع به قسمت اول بحث كرديم ، گفتيم اسلام از هر وسيله اى كه مانع طلاقهاى ناجوانمردانه بشود استقبال مى كند و خود با تدابير خاصى سعى كرده كه اين گونه طلاقها صورت نگيرد، اسلام فقط با استعمال زور و استفاده از قوه قهريه براى برقرارى روابط خانوادگى مخالف است

از آنـچـه گـفـته شد معلوم شد كه خانواده از نظر اسلام يك واحد زنده است و اسلام كوشش مـى كـند اين موجود زنده به حيات خود ادامه دهد. اما وقتى كه اين موجود زنده مرد، اسلام با نظر تاءسف به آن مى نگرد و اجازه دفن آن را صادر مى كند ولى حاضر نيست پيكره او را بـا مومياى قانون موميايى كند و با جسد موميايى شده او خود را سرگرم نمايد. معلوم شد عـلت ايـنـكـه مـرد حـق طـلاق دارد ايـن اسـت كـه رابـطه زوجيت بر پايه علقه طبيعى است و مـكـانـيـسم خاصى دارد، كليد استحكام بخشيدن و هم كليد سست كردن و متلاشى كردن آن را خـلقـت بـه دسـت مـرد داده است هر يك از زن و مرد به حكم خلقت نسبت به هم وضع و موقع خـاصـى دارنـد كـه قـابـل عـوض شـدن يا همانند شدن نيست اين وضع و موقع خاص به نوبه خود علت امورى است و از آن جمله حق طلاق است و به عبارت ديگر علت اين امر نقش خـاص و جـداگـانـه اى است كه هر يك از زن و مرد در مساءله عشق و جفتجويى دارند نه چيز ديگر.

حق طلاق ناشى از نقش خاص مرد در مساءله عشق است نه از مالكيت او از اينجا شما مى توانيد به ارزش تبليغات عناصر ضد اسلامى پى ببريد. اين عناصر گاهى مى گويند علت اينكه اسلام به مرد حق طلاق داده است اين است كه زن را صاحب اراده و ميل و آرزو نمى شناسد، او را در رديف اشباء مى داند نه اشخاص ، اسلام مرد را مالك زن مـى دانـد و طـبـعـا بـه حكمالناس مسلطون على اموالهم به او حق مى دهد هر وقت بخواهد مملوك خود را رها كند.

مـعـلوم شـد مـنـطق اسلام مبتنى بر مالكيت مرد و مملوكيت زن نيست ، معلوم شد منطق اسلام خيلى دقـيـقتر و عاليتر از سطح افكار اين نويسندگان است اسلام به شعاع وحى به نكات و رموزى در اساس و سازمان بنيان خانوادگى پى برده است كه علم پس از چهارده قرن خود را به آنها نزديك مى كند.

طلاق از آن جهت رهايى است كه ماهيت طبيعى ازدواج ،تصاحب است و گـاهـى مـى گـويـنـد : طلاق چرا صورت رهايى دارد؟ حتما بايد صورت قضايى داشته بـاشـد به اينها بايد گفت طلاق از آن جهت رهايى است كه ازدواج تصاحب است ، شما اگر توانستيد قانون جفتجويى را در مطلق جنس نر و ماده عوض كنيد و حالت طبيعى ازدواج را از صـورت تـصـاحب خارج كنيد، اگر توانستيد در روابط جنس نر و جنس ماده (اعم از انسان و حيوان )، براى هر يك از آنها نقش مشابه يكديگر به وجود آوريد و قانون طبيعت را تغيير دهيد، مى توانيد طلاق را از صورت رهايى خارج كنيد.

يكى از اين عناصر مى نويسد :

(عقد ازدواج را عموما فقهاى شيعه از عقود لازمه شمرده اند و قانون مدنى ايران را هم به ظـاهـر آن را عـقـد لازم مـى دانـد. و ليـكـن مـن مى خواهم بگويم عقد نكاح مطابق فقه اسلام و قـانـون مدنى ايران فقط نسبت به زن لازم است ، نسبت به مرد عقدى است جايز زيرا او هر وقت مى تواند اثر عقد مذكور را از بين برده ازدواج را بهم بزند.)

سپس مى گويد :

(عـقد ازدواج نسبت به مرد جايز است و نسبت به زن لازم مى باشد و اين يك بى عدالتى قـانونى است كه زن را اسير مرد قرار داده است من هر وقت عبارت ماده ١١٣٣ قانون مدنى كـشـور شـاهـنشاهى ايران را (قانون حق مرد به طلاق ) مى خوانم ، از بانوان ايرانى و از اين مدارس و دانشگاهها و از اين قرن اتم و اقمار و دموكراسى خجالت مى كشم .)

ايـن آقـايـان اولا نـتـوانـسـته اند يك امر واضحى را درك كنند و آن اينكه طلاق غير از فسخ ازدواج اسـت ، ايـنـكـه مـى گـويـنـد عـقـد ازدواج طبيعتا لازم است ، يعنى هيچيك از زوجين (به اسـتثناى موارد خاصى ) حق فسخ ندارند. اگر عقد فسخ شود تمام آثار آن از ميان مى رود و كـاءن لم يـكن مى شود. در مواردى كه عقد ازدواج فسخ مى گردد، تمام آثار و از آن جمله مهر از ميان مى رود، زن حق مطالبه آن را ندارد، همچنين نفقه ايام عده ندارد، بر خلاف طلاق كـه عـلقـه زوجـيـت را از مـيان مى برد ولى آثار عقد را بكلى از ميان نمى برد، اگر مردى زنـى را عـقـد كـنـد و بـراى او فـرضـا پانصدهزار تومان مهر قرار دهد و بعد از يك روز زنـدگـى زنـاشـويـى بـخـواهـد زن را طـلاق دهـد، بايد تمام مهر را به علاوه نفقه ايام عده بپردازد. و اگر مرد بعد از عقد و قبل از ارتباط زناشويى زن را طلاق دهد بايد نصف مهر را بپردازد و چون چنين زنى عده ندارد نفقه ايام عده طبعا موضوع ندارد. پس معلوم مى شود طلاق نمى تواند همه آثار عقد را از ميان ببرد، در صورتى كه اگر ازدواج نامبرده فسخ بـشـود زن حـق مـهـر نـدارد. از همين جا معلوم مى شود طلاق غير فسخ است حق طلاق با لازم بـودن عـقـد ازدواج مـنـافـات نـدارد. اسـلام دو حـسـاب قـائل شده است : حساب فسخ و حساب طلاق حق فسخ را در مواردى قرار داده است كه پاره اى از عـيوب در مرد يا زن باشد. اين حق را، هم به مرد داده و هم به زن بر خلاف حق طلاق كه در صورت مردن و بى جان شدن حيات خانوادگى صورت مى گيرد و منحصر به مرد است

ايـنـكـه اسـلام حـسـاب طلاق را از حساب فسخ جدا كرده و براى طلاق مقررات جداگانه اى وضـع كـرده اسـت ، مـى رسـانـد كه در منطق اسلام ، اختيار طلاق مرد ناشى از اين نيست كه اسلام خواسته امتيازى به مرد داده باشد.

به اين اشخاص بايد گفت كه براى اينكه از مدارس و دانشگاهها و اقمار مصنوعى خجالت نـكشيد، بهتر اين است مدتى به خود زحمت بدهيد درس بخوانيد، تا هم فرق فسخ و طلاق را دريابيد و هم با فلسفه عميق و دقيق اجتماعى و خانوادگى اسلامى آشنا بشويد، كه نه تـنـهـا از مـدارس و دانـشـگـاهـهـا خـجـالت نـكـشـيـد بـلكـه بـا گـردن فـرازى از مقابل آنها عبور كنيد. اما افسوس كه جهل دردى است سخت بى درمان

جريمه طلاق در بـعـضى از قوانين جهان براى جلوگيرى از طلاق ، جريمه برايش معين مى كرده اند. من نـمـى دانـم در قـوانـيـن امـروز جـهـان چـنـين قانونى وجود دارد يا نه ، ولى مى نويسند كه امـپـراطورى هاى مسيحى رم براى شوهرى كه بدون علت موجه زن خود را طلاق دهد مجازات قائل شده بودند.

بديهى است كه اين ، نوعى ديگر استفاده از اعمال زور براى ثبات بنيان خانوادگى است و نتيجه بخش ‍ نمى باشد.

حق طلاق براى زن به صورت حق تفويضى در ايـنـجـا ذكـر يـك مـطلب لازم است و آن اينكه همه سخنان ما درباره اين بود كه طلاق به صـورت يـك حـق طـبـيـعـى از مـخـتـصـات مـرد اسـت امـا ايـنـكـه مـرد مـى تـوانـد بـه عنوان توكيل مطلقا يا در موارد خاصى از طرف خود به زن حق طلاق بدهد، مطلب ديگرى است كه هـم در فـقـه اسـلامـى مـورد قبول است و هم قانون مدنى ايران به آن تصريح كرده است ضـمـنـا براى اينكه مرد از توكيل خود صرف نظر نكند و اين حق تفويضى را از زن سلب نـنـمـايـد يـعـنـى بـه صـورت وكـالت بـلاعـزل درآيـد، مـعـمـولا ايـن تـوكـيـل را بـه عـنـوان شـرط ضمنى در يك عقد لازم قرار مى دهند. به موجب اين شرط، زن مطلقا يا در موارد خاصى كه قبلا معين شده است مى تواند خود را مطلقه نمايد.

لهـذا از قـديـم الايـام زنـانـى كـه از بـعضى جهات نسبت به شوهران آينده شان نگرانى داشتند، به صورت شرط ضمن العقد براى خود حق طلاق را محفوظ مى داشتند و عنداللزوم از آن استفاده مى كردند.

عليهذا از نظر فقه اسلامى زن حق طلاق به صورت طبيعى ندارد اما به صورت قراردادى يعنى به صورت شرط ضمن العقد مى تواند داشته باشد.

ماده ١١١٩ قانون مدنى چنين مى گويد :

(طـرفـيـن عـقـد ازدواج مى توانند هر شرطى كه مخالف با مقتضاى عقد مزبور نباشد در ضـمـن عقد ازدواج يا عقد لازم ديگر بنمايند، مثل اينكه شرط شود هر گاه شوهر، زن ديگر بـگـيرد يا در مدت معينى غايب شود يا ترك انفاق نمايد يا بر عليه حيات زن سوء قصد كـنـد يـا سـوء رفـتـارى نـمـايـد كـه زنـدگـانـى آنـهـا بـا يـكـديـگـر غـيـر قابل تحمل شود، زن وكيل و وكيل در توكيل باشد كه پس از اثبات تحقق شرط در محكمه و صدور حكم نهايى خود را مطلقه نمايد.)

چـنـانـكه ملاحظه مى فرماييد، اينكه مى گويند از نظر فقه اسلامى و قانون مدنى ايران طلاق حق يك جانبه است كه به مرد داده شده و از زن به كلى سلب شده ، سخن صحيحى نيست

از نـظر فقه اسلامى و هم از نظر قانون مدنى ايران ، حق طلاق به صورت يك حق طبيعى براى زن وجود ندارد ولى به صورت يك حق قراردادى و تفويضى مى تواند وجود داشته باشد.

اكـنـون نـوبـت آن است كه به قسمت دوم بحث خود يعنى موضوع امتناع هاى ناجوانمردانه و سـتـمـگـرانـه بـعـضـى از مـردان از طـلاق بـپردازيم ، ببينيم آيا اسلام راه حلى براى اين مـشـكـل ـ كـه حـقـيـقـتـا هـم مـشـكـل بـزرگـى اسـت ـ پـيـش بـيـنـى كـرده يـا نـه در فـصل آينده در اطراف اين مطلب تحت عنوان (طلاق قضايى ) بحث خواهيم كرد. ضمنا از اينكه سخن ما در قسمت اول طولانى شد معذرت مى خواهم