نظام حقوق زن در اسلام

نظام حقوق زن در اسلام0%

نظام حقوق زن در اسلام نویسنده:
گروه: زنان

نظام حقوق زن در اسلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شهید مرتضی مطهری
گروه: مشاهدات: 22092
دانلود: 3169

توضیحات:

نظام حقوق زن در اسلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 136 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22092 / دانلود: 3169
اندازه اندازه اندازه
نظام حقوق زن در اسلام

نظام حقوق زن در اسلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

منع خليفه از ازدواج موقت

ازدواج موقت از مختصات فقه جعفرى است ، ساير رشته هاى فقهى اسلامى آن را مجاز نمى شـمـارنـد. مـن بـه هـيـچ وجه مايل نيستم وارد نزاع اسلام برانداز شيعه و سنى بشوم در اينجا فقط اشاره مختصرى به تاريخچه اين مساءله مى كنم

مـسـلمـانـان اتـفـاق و اجـمـاع دارنـد كـه در صـدر اسـلام ازدواج مـوقـت مـجـاز بـوده اسـت و رسـول اكرم در برخى از سفرها كه مسلمانان از همسران خود دور مى افتادند و در ناراحتى بـه سر مى بردند به آنها اجازه ازدواج موقت مى داده است و همچنين مورد اتفاق مسلمانان است كـه خليفه دوم در زمان خلافت خود نكاح منقطع را تحريم كرد. خليفه دوم در عبارت معروف و مـشـهـور خـود چـنين گفت : (دو چيز در زمان پيغمبر روا بود من امروز آن را ممنوع اعلام مى كنم و مرتكب آنها را مجازات مى نمايم : متعه زنها و و متعه حج ).

گـروهـى از اهل تسنن عقيده دارند كه نكاح منقطع را پيغمبر اكرم خودش در اواخر عمر ممنوع كـرده بـود و مـنـع خـليـفـه در واقـع اعلام ممنوعيت آن از طرف پيغمبر اكرم بوده است ولى چنانكه مى دانيم عبارتى كه از خود خليفه رسيده است خلاف اين مطلب را بيان مى كند.

توجيه صحيح اين مطلب همان است كه علامه كاشف الغطاء بيان كرده اند. خليفه از آن جهت بـه خـود حـق داد ايـن مـوضـوع را قـدغـن كـنـد كـه تـصـور مـى كـرد ايـن مـسـاءله داخـل در حـوزه اختيارات ولى امر مسلمين است هر حاكم و ولى امرى مى تواند از اختيارات خود به حسب مقتضاى عصر و زمان در اين گونه امور استفاده كند.

بـه عبارت ديگر، نهى خليفه نهى سياسى بود نه نهى شرعى و قانونى طبق آنچه از تـاريخ استفاده مى شود، خليفه در دوره زعامت ، نگرانى خود را از پراكنده شدن صحابه در اقـطـار كـشـور تـازه وسـعـت يـافـتـه اسـلامـى و اخـتـلاط بـا مـلل تـازه مـسـلمـان پـنـهان نمى كرد، تا زنده بود مانع پراكنده شدن آنها از مدينه بود، بـه طـريـق اولى از امـتـزاج خـونـى آنـهـا بـا تـازه مـسـلمـانـان قـبـل از آنـكـه تـربـيـت اسـلامـى عميقا در آنها اثر كند ناراضى بود و آن را خطرى براى نـسـل آيـنده به شمار مى آورد، و بديهى است كه اين علت امر موقتى بيش نبود. و علت اين كه مسلمين آن وقت زير بار اين تحريم خليفه رفتند اين بود كه فرمان خليفه را به عنوان يـك مـصـلحـت سـيـاسى و موقتى تلقى كردند نه به عنوان يك قانون دائم والا ممكن نبود خليفه وقت بگويد پيغمبر چنان دستور داده است و من چنين دستور مى دهم و مردم هم سخن او را بپذيرند.

ولى بـعـدهـا در اثر جريانات به خصوصى (سيره ) خلفاى پيشين ، بالاخص دو خليفه اول يـك بـرنـامـه ثـابـت تـلقـى شـد و كـار تـعـصـب ، بـه آنـجـا كـشـيـد كـه شـكـل يـك قـانـون اصـلى بـه خـود گـرفـت لهـذا ايـرادى كـه در ايـنـجـا بـر بـرادران اهـل سنت ما وارد است بيش از آن است كه بر خود خليفه وارد است خليفه به عنوان يك نهى سـيـاسـى و مـوقت ـ نظير تحريم تنباكو در قرن ما ـ نكاح منقطع را تحريم كرد. ديگران نمى بايست به آن شكل ابديت بدهند.

بـديـهـى اسـت كـه نـظـريه علامه كاشف الغطاء ناظر بدين نيست كه آيا دخالت خليفه از اصـل صـحـيح بود يا نبود؟ و هم ناظر بدين نيست كه آيا مساءله ازدواج موقت جزء مسائلى است كه ولى شرعى مسلمين مى تواند ولو براى مدت موقت قدغن كند يا نه ، بلكه صرفا نـاظـر بـديـن جهت است كه آنچه در آغاز صورت گرفت با اين نام و اين عنوان بود و به همين جهت مواجه با عكس العمل مخالف از طرف عموم مسلمين نگرديد.

به هر حال نفوذ و شخصيت خليفه و تعصب مردم در پيروى از سيرت و روش كشوردارى او سـبـب شـد كـه ايـن قـانـون در مـحـاق نـسـيـان و فـرامـوشـى قـرار گـيـرد و ايـن سـنـت كه مكمل ازدواج دائم است و تعطيل آن ناراحتيها به وجود مى آورد براى هميشه متروك بماند.

اينجا بود كه ائمه اطهار ـ كه پاسداران دين مبين هستند ـ به خاطر اينكه اين سنت اسلامى ، مـتـروك و فـرامـوش نـشـود آن را ترغيب و تشويق فراوان كردند. امام جعفر صادقعليه‌السلام مى فرمود يكى از موضوعاتى كه من هرگز در بيان آن تقيه نخواهم كرد موضوع متعه است

و ايـنجا بود كه يك مصلحت و حكمت ثانوى با حكمت اولى تشريع نكاح منقطع تواءم شد و آن كوشش در احياء يك (سنت متروكه ) است به نظر اين بنده آنجا كه ائمه اطهار مردان زن دار را از ايـن كـار مـنـع كـرده انـد بـه اعـتـبـار حكمت اولى اين قانون است ، خواسته اند بـگـويـنـد ايـن قـانـون براى مردانى كه احتياجى ندارند وضع نشده است ، همچنان كه امام كاظمعليه‌السلام به على بن يقطين فرمود :

(تو را با نكاح متعه چه كار و حال آنكه خداوند تو را از آن بى نياز كرده است ).

و به ديگرى فرمود :

(اين كار براى كسى روا است كه خداوند او را با داشتن همسرى از اينكار بى نياز نكرده اسـت و امـا كـسى كه داراى همسر است ، فقط هنگامى مى تواند دست به اين كار بزند كه دسترسى به همسر خود نداشته باشد).

و امـا آنـجـا كـه عـمـوم افراد را ترغيب و تشويق كرده اند، به خاطر حكمت ثانوى آن يعنى (احـيـاء سنت متروكه ) بوده است زيرا تنها ترغيب و تشويق نيازمندان براى احياء اين سنت متروكه كافى نبوده است

اين مطلب را به طور وضوح از اخبار و روايات شيعه مى توان استفاده كرد.

بـه هـر حـال آنـچـه مـسـلم اسـت ايـن اسـت كـه هـرگـز مـنـظـور و مـقـصـود قـانـون گـذار اول از وضع و تشريع اين قانون و منظور ائمه اطهار از ترغيب و تشويق به آن اين نبوده اسـت كـه وسـيـله هـوسـرانى و هواپرستى و حرمسراسازى براى حيوان صفتان و يا وسيله بيچارگى براى عده اى زنان اغفال شده و فرزندان بى سرپرست فراهم كنند.

2 -نظام حقوق زن در اسلام

حديثى از على عليه‌السلام

آقاى مهدوى نويسنده (چهل پيشنهاد) در شماره ٨٧ مجله زن روز مى نويسد :

(در كـتـاب الاحـوال الشـخـصـيـه تـاءليـف شـيـخ مـحـمـد ابـوزهـره از امـيـرالمـؤ مـنـيـن نقل شده است : لااعلم احدا تمتع و هو محصن الارجمته بالحجارة

آقاى مهدوى اين عبارت را اين چنين ترجمه كرده اند :

(هـرگـاه بـدانـم شـخـص نـااهـلى متعه كرده است حد زناى محصن را بر او جارى ساخته و سنگسارش خواهم كرد).

اولا اگـر بـنـاسـت ما در مقابل گفتار اميرالمؤ منينعليه‌السلام تسليم باشيم چرا اين همه روايـاتـى كـه از آن حـضـرت در كـتـب شـيـعـه و غـيـر شـيعه در باب متعه روايت شده كنار بـگـذاريـم و بـه ايـن يـك روايـت كـه نـاقـل آن يـكـى از عـلمـاء اهل تسنن است و سند معلومى ندارد بچسبيم ؟

از سخنان بسيار پرارزش اميرالمؤ منين اين است كه :

(اگـر عـمـر سبقت نمى جست و متعه را تحريم نمى كرد، احدى جز افرادى كه سرشتشان منحرف است زنا نمى كرد).

يـعـنـى اگـر مـتـعـه تحريم نشده بود هيچكس از نظر غريزه اجبار به زنا پيدا نمى كرد، تـنـهـا كـسـانـى مـرتـكـب ايـن عـمـل مـى شـدنـد كـه هـمـواره عمل خلاف قانون را بر عمل قانونى ترجيح مى دهند.

ثـانـيـا مـعـنـى عـبـارت بالا اين است : (هرگاه بدانم شخص زن دارى متعه كرده است او را سنگسار مى كنم ). من نمى دانم چرا آقاى مهدوى كلمه (محصن ) را كه به معنى مرد زن دار است (نااهل ) ترجمه كرده اند.

عـليـهـذا مـقصود روايت اين است كه افراد زن دار حق ندارند نكاح منقطع كنند! و اگر مقصود اين بود كه هيچكس حق ندارد متعه بگيرد قيد (و هو محصن ) لغو بود.

پس اين روايت اگر اصلى داشته باشد آن نظر را تاييد مى كند كه مى گويد : (قانون مـتـعـه بـراى مـردمـان نيازمند به زن يعنى افراد مجرد يا افرادى كه همسرانشان نزدشان نـيـسـتـنـد تـشـريـع شـده اسـت ). پـس ايـن روايـت دليـل بـر جـواز ازدواج مـوقـت اسـت نه دليل بر حرمت آن

بخش سوم : زن و استقلال اجتماعى

استقلال در انتخاب سرنوشت

دخترك ، نگران و هراسان آمد نزد رسول اكرم :

ـ يا رسول اللّه ! از دست اين پدر

ـ مگر پدرت با تو چه كرده است ؟

ـ برادرزاده اى دارد و بدون آنكه قبلا نظر مرا بخواهد، مرا به عقد او در آورده است

ـ حالا كه او كرده است ، تو هم مخالفت نكن ، صحه بگذار و زن پسر عمويت باش

ـ يا رسول الله ! من پسر عمويم را دوست ندارم چگونه زن كسى بشوم كه دوستش ندارم ؟

ـ اگـر او را دوسـت نـدارى ، هـيـچ اخـتيار با خودت ، برو هر كس را خودت دوست دارى به شوهرى انتخاب كن

- اتـفـاقـا او را خـيـلى دوسـت دارم و جـز او كـسـى ديگر را دوست ندارم و زن كسى غير از او نـخـواهم شد. اما چون پدرم بدون آنكه نظر مرا بخواهد اين كار را كرده است ، عمدا آمدم با شـما سؤ ال و جواب كنم تا از شما اين جمله را بشنوم و به همه زنان اعلام كنم از اين پس پـدران حـق نـدارند سرخود هر تصميمى كه مى خواهند بگيرند و دختران را به هر كس كه دل خودشان مى خواهد شوهر دهند.

ايـن روايت را فقها مانند شهيد ثانى در مسالك و صاحب جواهر در جواهرالكلام از طرق عامه نـقل كرده اند. در جاهليت عرب ، مانند جاهليت غير عرب ، پدران خود را اختياردار مطلق دختران و خـواهـران و احـيـانـا مادران خود مى دانستند و براى آنها در انتخاب شوهر، اراده و اختيارى قائل نبودند. تصميم گرفتن حق مطلق پدر يا برادر و در نبودن آنها حق مطلق عمو بود.

كـار ايـن اخـتـيـاردارى بـه آنـجا كشيده بود كه پدران به خود حق مى دادند دخترانى را كه هـنوز از مادر متولد نشده اند پيش پيش به عقد مرد ديگرى در آورند كه هر وقت متولد شد و بزرگ شد آن مرد حق داشته باشد آن دختر را براى خود ببرد.

شوهر دادن قبل از تولد

در آخـرين حجى كه پيغمبر اكرم انجام داد، يك روز در حالى كه سواره بود و تازيانه اى در دست داشت ، مردى سر راه بر آن حضرت گرفت و گفت :

شكايتى دارم

بگو.

در سالها پيش در دوران جاهليت ، من و طارق بن مرقع در يكى از جنگها شركت كرده بوديم طـارق وسـط كـار احـتـيـاج بـه نـيزه اى پيدا كرد. فرياد برآورد كيست كه نيزه اى به من بـرسـانـد و پـاداش آن را از مـن بـگـيـرد؟ مـن جـلو رفـتم و گفتم چه پاداش مى دهى ؟ گفت قـول مـى دهـم اوليـن دخـتـرى كـه پـيـدا كـنـم بـراى تـو بـزرگ كـنـم مـن قـبـول كـردم و نـيـزه خود را به او دادم قضيه گذشت سالها سپرى شد. اخيرا به فكر افـتـادم و اطلاع پيدا كردم او دختردار شده و دختر رسيده اى در خانه دارد. رفتم و قصه را بـه يـاد او آوردم و ديـن خـود را مـطـالبـه كردم اما او دبه در آورده و زير قولش زده مى خواهد مجددا از من مهر بگيرد. اكنون آمده ام پيش تو ببينم آيا حق با من است يا با او؟

ـ دختر در چه سنى است ؟

ـ دختر بزرگ شده موى سپيد هم در سرش پيدا شده

ـ اگـر از مـن مـى پـرسـى ، حـق نـه بـا تـوسـت نـه بـا طـارق بـرو دنبال كارت و دختر بيچاره را به حال خود بگذار.

مردك غرق حيرت شد. مدتى به پيغمبر خيره شد و نگاه كرد. در انديشه فرو رفته بود كـه اين چه جور قضاوتى است مگر پدر اختياردار دختر خود نيست ؟! چرا اگر مهر جديدى هم به دختر بپردازم و او به ميل و رضاى خود دخترش ‍ را تسليم من كند، اين كار نارواست ؟

پيغمبر از نگاههاى متحيرانه او به انديشه مشوش او پى برد و فرمود :

مطمئن باش با اين ترتيب كه من گفتم نه تو گنهكار مى شوى و نه رفيقت طارق

معاوضه دختران يا خواهران

نـكـاح (شغار) يكى ديگر از مظاهر اختياردارى مطلق پدران نسبت به دختران بود. نكاح (شـغـار) يـعـنـى مـعاوضه كردن دختران دو نفر كه دو دختر رسيده در خانه داشتند با يـكـديـگر معاوضه مى كردند به اين ترتيب كه هر يك از دو دختر مهر آن ديگر به شمار مى رفت و به پدر او تعلق مى گرفت اسلام اين رسم را نيز منسوخ كرد.

پيغمبر اكرم دخترش زهرا را در انتخاب شوهر آزاد مى گذارد

پيغمبر اكرم خود چند دختر شوهر داد. هرگز اراده و اختيار آنها را از آنها سلب نكرد. هنگامى كـه عـلى بـن ابى طالبعليه‌السلام براى خواستگارى زهرا مرضيه سلام الله عليها نزد پـيـغمبر اكرم رفت ، پيغمبر اكرم فرمود تاكنون چند نفر ديگر نيز به خواستگارى زهرا آمـده انـد و مـن شـخصا با زهرا در ميان گذاشته ام اما او به علامت نارضايى چهره خود را برگردانده است اكنون خواستگارى تو را به اطلاع او مى رسانم

پـيـغـمـبر رفت نزد زهرا و مطلب را با دختر عزيزش در ميان گذاشت ولى زهرا برخلاف نـوبـتـهاى ديگر چهره خود را برنگرداند، با سكوت خود رضايت خود را فهماند. پيغمبر اكرم تكبير گويان از نزد زهرا بيرون آمد.

نهضت اسلامى زن ، سفيد بود

اسـلام بـزرگترين خدمتها را نسبت به جنس زن انجام داد. خدمت اسلام به زن تنها در ناحيه سـلب اخـتـيـاردارى مـطـلق پـدران نـبـود. بـه طـور كـلى بـه او حـريـت داد، شـخـصـيـت داد، استقلال فكر و نظر داد، حقوق طبيعى او را به رسميت شناخت اما گامى كه اسلام در طريق حـقـوق زن بـرداشـت بـا آنـچـه در مغرب زمين مى گذرد و ديگران از آنها تقليد مى كنند دو تفاوت اساسى دارد :

اول در ناحيه روانشناسى زن و مرد. اسلام در اين زمينه اعجاز كرده است ما در ضمن مقالات آينده در اين باره بحث خواهيم كرد و نمونه ها از آن به دست خواهيم داد.

تـفـاوت دوم در اين است كه اسلام در عين آنكه زنان را به حقوق انسانيشان آشنا كرد و به آنـهـا شـخـصيت و حريت و استقلال داد هرگز آنها را به تمرد و عصيان و طغيان و بدبينى نسبت به جنس مرد وادار نكرد.

نـهـضـت اسلامى زن ، سفيد بود، نه سياه و نه قرمز و نه كبود و نه بنفش احترام پدران را نـزد دخـتـران ، و احـتـرام شـوهـران را نـزد زنـان از مـيـان نـبـرد، اسـاس خـانـواده هـا را مـتـزلزل نـكـرد. زنـان را بـه شوهردارى و مادرى و تربيت فرزندان بدبين نكرد. براى مردان مجرد و شكارچى اجتماع كه دنبال شكار مفت مى گردند وسيله درست نكرد. زنان را از آغـوش پـاك شـوهـران و دخـتـران را از دامـن پـرم هـر پـدران و مـادران تـحويل صاحبان پست ادارى و پول داران نداد. كارى نكرد كه از آن سوى اقيانوسها ناله بـه آسـمان بلند شود كه اى واى كانون مقدس خانواده متلاشى شد، اطمينان پدرى از ميان رفـت ، بـا ايـن هـمـه فـسـاد چـه كـنـيـم ؟ بـا اين همه بچه كشى و سقط جنين چه كنيم ؟ با چهل درصد نوزاد زنا چه كنيم ؟ نوزادانى كه پدران آنها معلوم نيست و مادران آنها چون آنها در خـانـه پـدرى مـهـربان به دنيا نياورده اند علاقه اى به آنها ندارند و همين كه آنها را به يك مؤ سسه اجتماعى تحويل مى دهند هيچوقت به سراغ آنها نمى آيند.

در كـشـور مـا نـيـازمندى به نهضت زن است اما نهضت سفيد اسلامى ، نه نهضت سياه و تيره اروپـايـى ، نهضتى كه دست جوانان شهوت پرست از شركت و دخالت در آن كوتاه باشد نـهـضـتـى كه به راستى از تعليمات عاليه اسلامى سرچشمه بگيرد، نه اينكه به نام تغيير قانون مدنى ، قوانين مسلم اسلامى دستخوش هوا و هوس قرار گيرد، نهضتى كه در درجه اول به يك بررسى عميق و منطقى بپردازد تا روشن كند در اجتماعاتى كه نام اسلام بر خود نهاده اند چه اندازه تعليمات اسلامى اجرا مى گردد.

اگـر بـه يـارى خـدا تـوفـيـق ادامـه ايـن مـقـالات هـمـراه بـاشـد پـس از آنـكـه در هـمـه مـسـائل لازم بـحـث خـود را بـه پايان رسانديم كارنامه نهضت اسلامى زن را منتشر خواهيم كـرد. آن وقـت زن ايـرانى خواهد ديد مى تواند نهضتى به پا كند كه هم نو و دنياپسند و مـنـطـقـى باشد و هم از فلسفه مستقل چهارده قرنى خودش سرچشمه گرفته باشد، بدون اينكه دست دريوزگى به طرف دنياى غرب دراز كرده باشد.

مساءله اجازه پدر

مـسـاءله اى كـه از نـظـر ولايـت پـدران بـر دخـتـران مـطـرح اسـت ايـن اسـت كـه آيـا در عـقد دوشيزگان ـ كه براى اولين بار شوهر مى كنند ـ اجازه پدر نيز شرط است يا نه ؟

از نظر اسلام چند چيز مسلم است :

پـسـر و دخـتـر هـر دو از نظر اقتصادى استقلال دارند. هر يك از دختر و پسر اگر بالغ و عـاقـل باشند و به علاوه رشيد باشند يعنى از نظر اجتماعى آن اندازه رشد فكرى داشته بـاشـند كه بتوانند شخصا مال خود را حفظ و نگهدارى كنند ثروت آنها را بايد در اختيار خـودشـان قـرار داد. پـدر يـا مـادر يـا شوهر يا برادر و يا كس ديگر حق نظارت و دخالت ندارد.

مـطـلب مـسـلم ديگر مربوط به امر ازدواج است پسران اگر به سن بلوغ برسند و واجد عـقـل و رشـد بـاشند خود اختياردار خود هستند و كسى حق دخالت ندارد اما دختران : دختر اگر يك بار شوهر كرده است و اكنون بيوه است قطعا از لحاظ اين كه كسى حق دخالت در كار او نـدارد مانند پسر است ، و اگر دوشيزه است و اولين بار است كه مى خواهد با مردى پيمان زناشويى ببندد چطور؟

در ايـنـكـه پـدر اخـتـيـاردار مـطـلق او نـيـسـت و نـمـى تـوانـد بـدون مـيـل و رضـاى او، او را بـه هـر كـس كـه دلش مـى خواهد شوهر بدهد حرفى نيست چنانكه ديـديـم پـيـغـمـبـر اكـرم صـريحا در جواب دخترى كه پدرش بدون اطلاع و نظر او، او را شـوهـر داده بود فرمود اگر مايل نيستى مى توانى با ديگرى ازدواج كنى اختلافى كه مـيـان فـقـها هست در اين جهت است كه آيا دوشيزگان حق ندارند بدون آنكه موافقت پدران را جلب كنند ازدواج كنند و يا موافقت پدران به هيچ وجه شرط صحت ازدواج آنها نيست ؟

البـتـه يـك مـطـلب ديـگـر نـيـز مسلم و قطعى است كه اگر پدران بدون جهت از موافقت با ازدواج دخـتـران خود امتناع كنند حق آنها ساقط مى شود و دختران در اين صورت ـ به اتفاق همه فقهاى اسلام ـ در انتخاب شوهر آزادى مطلق دارند.

راجع به اينكه آيا موافقت پدر شرط است يا نه ؟ چنانكه گفتيم ميان فقهاء اختلاف است و شـايد اكثريت فقها خصوصا فقهاى متاءخر موافقت پدر را شرط نمى دانند ولى عده اى هم آن را شـرط مـى دانـنـد. قـانـون مـدنـى مـا از دسته دوم ـ كه فتواى آنها مطابق احتياط است ـ پيروى كرده است

چـون مـطلب يك مساءله مسلم اسلامى نيست از نظر اسلامى درباره آن بحث نمى كنيم ولى از نـظـر اجـتماعى لازم مى دانم در اين باره بحث كنم به علاوه نظر شخصى خودم اين است كه قانون مدنى از اين جهت راه صوابى رفته است

مرد بنده شهوت است و زن اسير محبت

فـلسـفـه ايـنـكـه دوشـيزگان لازم است ـ يا لااقل خوب است ـ بدون موافقت پدران با مردى ازدواج نـكـنـنـد، نـاشـى از ايـن نيست كه دختر قاصر شناخته شده و از لحاظ رشد اجتماعى كمتر از مرد به حساب آمده است اگر به اين جهت بود، چه فرقى است ميان بيوه و دوشيزه كـه بـيـوه شـانـزده سـاله نـيـازى بـه مـوافـقـت پـدر نـدارد و دوشيزه هيجده ساله طبق اين قـول نـيـاز دارد. به علاوه ، اگر دختر از نظر اسلام در اداره كار خودش قاصر است ، چرا اسـلام بـه دخـتـر بـالغ رشيد استقلال اقتصادى داده است و معاملات چند صد ميليونى او را صحيح و مستغنى از موافقت پدر يا برادر يا شوهر مى داند؟ اين مطلب فلسفه ديگرى دارد كه گذشته از جنبه ادله فقهى ، از اين فلسفه نمى توان چشم پوشيد و به نويسندگان قانون مدنى بايد آفرين گفت :

ايـن مـطـلب بـه قـصـور و عـدم رشـد عـقـلى و فـكرى زن مربوط نيست به گوشه اى از روانشناسى زن و مرد مربوط است مربوط است به حس شكارچى گرى مرد از يك طرف و به خوش باورى زن نسبت به وفا و صداقت مرد از طرف ديگر.

مـرد بـنده شهوت است و زن اسير محبت آنچه مرد را مى لغزاند و از پا در مى آورد شهوت اسـت و زن بـه اعـتـراف روانـشـنـاسـان صـبـر و اسـتـقـامـتـش در مقابل شهوت از مرد بيشتر است اما آن چيزى كه زن را از پا در مى آورد و اسير مى كند اين است كه نغمه محبت و صفا و وفا و عشق از دهان مردى بشنود. خوش باورى زن در همين جاست زن مـادامـى كـه دوشـيزه است و هنوز صابون مردان به جامه اش نخورده است ، زمزمه هاى محبت مردان را به سهولت باور مى كند.

نمى دانم نظريات پرفسور ريك ، روانشناس آمريكايى را تحت عنوان : (دنيا براى مرد و زن يك جور نيست ) در شماره ٩٠ مجله زن روز خوانديد يا نخوانديد؟ او مى گويد :

(بـهـتـريـن جـمـله اى كه يك مرد مى تواند به زنى بگويد، اصطلاح (عزيزم ، تو را دوست دارم ) است ).

هم او مى گويد :

(خـوشـبـخـتـى بـراى يـك زن يـعـنـى به دست آوردن قلب يك مرد و نگهدارى او براى تمام عمر.)

رسـول اكـرمصلى‌الله‌عليه‌وآله ، آن روانشناس خدايى ، اين حقيقت را چهارده قرن پيش به وضوح بيان كرده است مى فرمايد :

(سـخـن مـرد بـه زن : (تـو را دوسـت دارم ) هـرگـز از دل زن بيرون نمى رود.)

مـردان شـكـارچى از اين احساس زن همواره استفاده مى كنند. دام (عزيزم از عشق تو مى ميرم ) براى شكار دخترانى كه درباره مردان تجربه اى ندارند بهترين دامهاست

در ايـن روزهـا داسـتان زنى به نام افسر كه مى خواست خودكشى كند و مردى به نام جواد كـه او را اغـفـال كـرده بـود سـر زبـانـهـا بـود و كـارشـان بـه دادسـرا كشيد. آن مرد براى اغـفـال افـسـر از فـرمـول فـوق اسـتـفـاده مـى كـنـد و افـسـر طـبـق نقل مجله زن روز چنين مى گويد :

(اگـر چـه با او حرف نمى زدم اما دلم مى خواست هر روز و هر ساعت او را بينيم عاشقش نـشـده بـودم امـا بـه عـشـقـى كـه ابراز مى داشت نياز روحى داشتم همه زنها همين طورند، قـبـل از آنكه عشق را دوست داشته باشند عاشق را دوست دارند و هميشه براى دختران و زنان پس از پيدا شدن عاشق ، عشق به وجود مى آيد. من نيز از اين قاعده مستثنى نبودم .)

تـازه ايـن يـك زن بـيـوه و تـجـربـه ديـده اسـت واى بـه حال دختران ناآزموده !

ايـنـجـاسـت كـه لازم است دختر مرد ناآزموده ، با پدرش ـ كه از احساسات مردان بهتر آگاه است و پدران جز در شرايط استثنايى براى دختران خير و سعادت مى خواهند ـ مشورت كند و لزوما موافقت او را جلب كند.

در اينجا قانون به هيچ وجه زن را تحقير نكرده است ، بلكه دست حمايت خود را روى شانه او گـذاشته است اگر پسران ادعا كنند كه چرا قانون ما را ملزوم به جلب موافقت پدران يـا مـادران نـكـرده اسـت ، آنـقـدر دور از مـنـطـق نيست كه كسى به نام دختران به لزوم جلب موافقت پدران اعتراض كند.

مـن تـعـجـب مـى كـنـم از كـسـانـى كـه هـر روز بـا داسـتـانـهـايـى از قـبـيـل داسـتان بيوك و زهره و عادل و نسرين مواجه هستند و مى بينند و مى شنوند و باز هم دختران را به تمرد و بى اعتنايى نسبت به اوليايشان توصيه مى كنند.

اين كارها از نظر من نوعى تبانى است ميان افرادى كه مدعى دلسوزى نسبت به زن هستند و مـيـان صـيـادان و شـكـارچـيـان زن در عـصـر امـروز، ايـنـهـا براى آنها طعمه درست مى كنند، تيرآورى مى نمايند و شكارها را به سوى آنها رم مى دهند.

نويسنده (چهل پيشنهاد) در شماره ٨٨ مجله زن روز مى گويد :

(مـاده ١٠٤٣ مـخـالف و نـاقـض هـمـه مـواد قانونى مربوط به بلوغ و رشد است ، و نيز مخالف اصل آزادى انسانها و منشور ملل متحد است ...)

مثل اينكه نويسنده چنين تصور كرده است كه مفاد ماده مزبور اين است كه پدران حق دارند از پـيـش خـود دخـتـران را به هر كس كه بخواهند شوهر دهند يا حق دارند بى جهت مانع ازدواج دختران خود بشوند.

اگر اختيار ازدواج به دست خود دختران باشد و موافقت پدر را شرط صحت ازدواج بدانيم آن هـم بـه شـرط ايـنـكـه پـدر سـوء نيت يا كج سليقگى خاصى كه مانع ازدواج دختر بشود نـداشـتـه بـاشـد چـه عـيـبـى دارد و چـه مـنـافـاتـى بـا اصـل آزادى انـسـانها دارد؟ اين يك احتياط و مراقبتى است كه قانون براى حفظ زن تجربه نكرده كرده است و ناشى از نوعى سوء ظن به طبيعت مرد است

نويسنده مزبور مى گويد :

(قـانـونـگـذار مـا دخـتـر را در سن سيزده سالگى ، پيش از آنكه رشد فكرى پيدا كند و اصـولا مـعـنـى ازدواج و هـمـسـر بـودن و هـمسر داشتن را به درستى درك كند صالح براى ازدواج مـى دانـد و اجـازه مـى دهـد يـك چـنين موجودى كه هنوز براى خريد و فروش چند كيلو سبزى صلاحيت ندارد ازدواج كند و براى خودش شريك زندگى مادام العمر انتخاب نمايد. امـا بـه دخـتـرى كه بيست و پنج يا چهل سال دارد و درس خوانده و دانشگاه ديده است و به مقام عالى از دانش ‍ رسيده است اجازه نمى دهد بدون اجازه و تصويب پدر يا جد پدرى عوام و بى سواد خود ازدواج كند...)

اولا از كـجـاى قـانـون اسـتـفـاده مـى شود كه دختر سيزده ساله مى تواند بدون اجازه پدر ازدواج كند و دختر بيست و پنج يا چهل ساله دانشگاه ديده نمى تواند؟ ثانيا شرطيت اجازه پـدر در حـدودى اسـت كه از عاطفه پدرى و درك احساسات مرد نسبت به زنان سرچشمه مى گيرد و اگر شكل مانع تراشى به خود بگيرد اعتبار ندارد.

ثالثا گمان نمى كنم يك نفر قاضى تاكنون پيدا شده باشد و مدعى شده باشد كه از نظر قانون مدنى رشد عقلى و فكرى در ازدواج شرط نيست و يك دختر سيزده ساله كه به قول نويسنده معنى ازدواج و انتخاب همسر را نمى فهمد مى تواند ازدواج كند. قانون مدنى در مـاده ٢١١ چـنـيـن مـى گـويـد : (بـراى ايـنـكـه مـتـعـامـليـن اهل محسوب شوند بايد بالغ و عاقل و رشيد باشند). هر چند در اين جمله كلمه (متعاملين ) به كار رفته و باب نكاح باب معامله نيست ، اما چون دنباله يك عنوان كلى است ، (عقود، معاملات و الزامات ) كه از ماده ١٨١ آغاز مى شود كارشناسان قانون مدنى ماده ٢١١ را به عنوان (اهليت عام ) تلقى كرده اند كه در همه عقود لازم است

در تـمـام قـبـاله هـاى قـديـم نـام مـرد را پـس از (البـالغ العـاقـل الرشـيـد) و نـام زن را پـس از (البـالغـه العاقله الرشيده ) ذكر مى كردند. چـگـونـه مـمـكـن اسـت نـويـسـنـدگـان قـانـون مـدنـى از ايـن نـكـتـه غافل مانده باشند؟!

نـويسندگان قانون مدنى باور نمى كرده اند كه كار انحطاط فكرى به اينجا بكشد كه بـا آنـكـه اهـليت عام را ذكر كرده اند لازم باشد كه مجددا ماده اى در باب نكاح به بلوغ و عقل و رشد اختصاص دهند. يكى از شارحين قانون مدنى (آقاى دكتر سيد على شايگان ) ماده ١٠٦٤ را كـه مـى گـويـد : (عـاقـد بـايـد بـالغ و عـاقـل و قـاصـد باشد) به خيال اينكه مربوط به زوجين است و اهليت آنها را براى نكاح بـيـان مى كند و شرط رشد را ذكر نكرده است ، با ماده ٢١١ كه اهليت عام را ذكر كرده است منافى دانسته و سپس در مقام توجيه برآمده است ، در صورتى كه ماده ١٠٦٤ مربوط به عاقد است و لازم نيست عاقد رشيد باشد.

آنـچـه در ايـن مورد قابل اعتراض است عمل مردم ايرانى است ، نه قانون مدنى و نه قانون اسلام در ميان مردم ما غالب پدران هنوز مانند دوران جاهليت ، خود را اختياردار مطلق مى دانند و اظهارنظر دختر را در امر انتخاب همسر و شريك زندگى و پدر فرزندان آينده اش ، بى حيايى و خارج از نزاكت مى دانند و به رشد فكرى دختر ـ كه لزوم آن از مسلمات اسلام است ـ تـوجـهـى نـمـى كـنـنـد. چـه بـسـيـار اسـت عـقـدهـايـى كـه قـبـل از رشـد دخـتـران صـورت مـى گـيـرد و شـرعـا باطل و بلااثر است

عاقدها از رشد دختر تحقيق و جستجو نمى كنند. بلوغ دختر را كافى مى دانند، در صورتى كـه مـى دانـيم چه داستانهايى از علماى بزرگ در زمينه آزمايش رشد عقلى و فكرى دختران در دسـت است بعضى از علماء رشد دينى دختر را شرط مى دانسته اند. تنها به عقد بستن دخـتـرى تـن مـى دادنـد كـه در اصـول ديـن بـتـوانـد اسـتدلال كند و متاسفانه غالب اولياء اطفال و عاقدها اين مراعاتها را نمى كنند.

امـا مـثل اينكه بنا نيست عمل اين مردم انتقاد شود، بايد همه كاسه ها و كوزه ها را سر قانون مـدنـى شـكـسـت و افـكـار مردم را متوجه معايب قانون مدنى ـ كه زائيده قوانين اسلامى است ـ كرد.

ايـرادى كـه بـه نـظر من بر قانون مدنى وارد است مربوط بماده ١٠٤٢ است اين ماده مى گويد :

(بـعـد از رسـيـدن بـه پـانـزده سـال تمام نيز اناث نمى توانند مادام كه به سن هيجده سال تمام نرسيده اند بدون اجازه ولى خود شوهر كنند).

طـبـق ايـن مـاده دخـتـر ميان پانزده و هجده (هر چند بيوه باشد) بدون اجازه ولى نمى تواند شـوهـر كـنـد. در صـورتى كه نه از نظر فقه شيعه و نه از نظر اعتبار عقلى اگر زنى واجـد شـرايـط بـلوغ و رشـد باشد و يك بار هم شوهر كرده است لزومى ندارد كه موافقت پدر را جلب كند.

بخش چهارم : اسلام و تجدد زندگى(١)

مقتضيات زمان ايـنـجـانـب در مـقـدمـه كتاب انسان و سرنوشت كه مساءله عظمت و انحطاط مسلمين را بررسى كـرده ام تـحـقـيـق در عـلل انـحـطـاط مـسـلمـيـن را در سـه بـخـش قـابـل بـررسـى دانـسـتـه ايـم : بـخـش اسـلام ، بـخـش مـسـلمـيـن ، بـخـش عوامل بيگانه

در آن مـقـدمـه ، يـكى از موضوعات بيست و هفتگانه اى كه بررسى و تحقيق در آنها را لازم شـمـرده ام هـمين موضوع است وعده داده ام كه رساله اى تحت عنوان (اسلام و مقتضيات زمان ) در اين زمينه منتشر كنم و البته يادداشتهاى زيادى قبلا براى آن تهيه كرده ام

در ايـن سـلسـله مـقـالات نـمـى تـوان تـمام مطالبى كه بايد به صورت يك رساله در آيد، گـنـجـانيد، ولى تا آنجا كه اجمالا ذهن خوانندگان محترم اين مقالات را درباره اين موضوع روشن كنم توضيح خواهم داد.

مـوضـوع (مـذهـب و پـيـشـرفـت ) از مـوضـاعـاتى كه بيشتر و پيشتر از آن كه براى ما مسلمانان مطرح باشد، براى پيروان ساير مذاهب مطرح بوده است بسيارى از روشنفكران جهان فقط از آن جهت مذهب را ترك كرده اند كه فكر مى كرده اند ميان مذهب و تجدد زندگى نـاسـازگـاريـسـت ؛ فـكـر مى كرده اند لازمه ديندارى توقف و سكون و مبارزه با تحرك و تـحـول اسـت ، و بـه عـبـارت ديـگـر خـاصـيـت مـذهـب را ثـبـات و يـكـنواختى و حفظ شكلها و صورتهاى موجود مى دانسته اند.

نـهـرو نـخست وزير فقيد هند عقايد ضد مذهبى داشته است و به هيچ دين و مذهبى معتقد نبوده اسـت از گـفـتـه هـاى وى چنين برمى آيد كه چيزى كه وى را از مذهب متنفر كرده است ، جنبه (دگم ) و يكنواختى مذهب است

نهرو در اواخر عمر در وجود خودش و در جهان يك خلاء احساس مى كند معتقد مى شود اين خلاء را جـز نـيـروى مـعـنـوى نـمـى تـوانـد پـر كـنـد. در عـيـن حـال از نزديك شدن به مذهب به خاطر همان حالت جمود و يكنواختى كه فكر مى كند در هر مذهبى هست وحشت مى كند.

يـك روزنـامـه نـگـار هـنـدى بـه نـام كـارانـجـيـا در اواخـر عـمـر نـهـرو بـا وى مـصاحبه اى بـه عـمـل آورده اسـت (بـه فـارسـى چـاپ شـده اسـت ) و ظـاهرا آخرين اظهار نظرى است كه نهرو درباره مسائل كلى جهانى كرده است

كـارانـجـيـا آنـجـا كـه راجـع بـه گـانـدى بـا وى مـذاكـره مـى كـنـد مـى گويد : بعضى از روشـنـفـكـران و عـنـاصـر مـتـرقـى عـقـيده دارند كه گاندى جى با راه حلهاى احساساتى و روشـهـاى مـعـنـوى و روحـانـى خـود اعـتـقـادات ابـتـدائى شـمـا را بـه سـوسـيـاليسم علمى متزلزل و ضعيف ساخت

نـهـرو ضـمن جوابى كه مى دهد مى گويد : استفاده از روشهاى معنوى و روحانى نيز لازم و خـوب است من هميشه در اين مورد با گاندى جى هم عقيده بودم و چه بسا كه امروز استفاده از اين وسائل را لازمتر مى شمارم زيرا امروز در برابر خلاء معنوى تمدن جديدى كه رواج مى پذيرد بيش از ديروز بايد پاسخهاى معنوى و روحانى بيابيم

كـارانـجيا سپس راجع به ماركسيسم از وى سوالاتى مى كند و نهرو برخى نارسائى هاى مـاركـسـيـسم را گوشزد مى كند و دوباره همان راه حلهاى روحى را طرح مى كند. در اين وقت كارانجيا به وى مى گويد :

آقاى نهرو! آيا اظهارات شما كه اكنون از مفاهيم راه حلهاى اخلاقى و روحى سخن مى گوئيد مـيـان جـنـابـعالى با جواهر لعل ديروز (يعنى خود نهرو در زمان جوانى ) تفاوتى به وجود نـمـى آورد؟ آنـچـه شـمـا مـى گوئيد اين تصور را ايجاد مى كند كه آقاى نهرو در شامگاه عمرش در جستجوى خداوند بر آمده است

نهرو مى گويد آرى ، من تغيير يافته ام ، تاكيد من بر روى موازين و راه حلهاى اخلاقى و روحـى بدون توجه و نادانسته نيست سپس خود وى مى گويد : (اكنون اين مساءله پيش مـى آيد كه چگونه مى توان اخلاق و روحيات را به سطح عاليترى بالا برد؟ و اين طور جـواب مـى دهـد : بـديـهى است براى اين منظور مذهب وجود دارد، اما متاءسفانه مذهب به شكلى كـوتـه نـظـرانـه و بـه صـورت پـيـروى از دسـتـورات خـشـك و غـالبى و انجام بعضى تـشـريـفات معين پايين آمده است شكل ظاهرى و صدف خارجى آن باقى مانده است در حالى كه روح و مفهوم واقعى آن از ميان رفته است

اسلام و مقتضيات زمان

در ميان اديان و مذاهب هيچ دين و مذهبى مانند اسلام در شئون زندگى مردم مداخله نكرده است اسـلام در مـقـررات خود به يك سلسله عبادات و اذكار و اوراد و يك رشته اندرزهاى اخلاقى اكـتـفا نكرده است ، همان طورى كه روابط بندگان با خدا را بيان كرده است خطوط اصلى روابـط انـسـانـهـا و حقوق و وظايف افراد را نسبت به يكديگر نيز در شكلهاى گوناگون بـيـان كـرده اسـت قـهـرا پـرسش انطباق با زمان درباره اسلام كه چنين دينى است بيشتر مورد پيدا مى كند.