نظام حقوق زن در اسلام

نظام حقوق زن در اسلام0%

نظام حقوق زن در اسلام نویسنده:
گروه: زنان

نظام حقوق زن در اسلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شهید مرتضی مطهری
گروه: مشاهدات: 22110
دانلود: 3169

توضیحات:

نظام حقوق زن در اسلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 136 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22110 / دانلود: 3169
اندازه اندازه اندازه
نظام حقوق زن در اسلام

نظام حقوق زن در اسلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

تـوجـه بـه روح و مـعـنـى و بـى تـفـاوتـى نـسـبـت بـه قـالب وشكل

١. اسـلام بـه شـكـل ظـاهـر و صـورت زندگى كه وابستگى تام و تمامى به ميزان دانش بشر دارد نپرداخته است دستورهاى اسلامى مربوط است به روح و معنى و هدف زندگى و بـهترين راهى كه بشر بايد براى وصول به آن هدفها پيش بگيرد. علم نه هدف و روح زنـدگـى را عـوض مـى كـند و نه راه بهتر و نزديكتر و بى خطرترى به سوى هدفهاى زنـدگـى نـشـان داده اسـت عـلم هـمـواره وسـائل بـهـتـر و كـامـلتـرى بـراى تحصيل هدفهاى زندگى و پيمودن راه وصول به آن هدفها در اختيار قرار مى دهد.

اسـلام بـا قـرار دادن هـدفـهـا در قلمرو خود و واگذاشتن شكلها و صورتها و ابزارها و در قـلمـرو عـلم و فـن ، از هـر گـونه تصادمى با توسعه فرهنگ و تمدن پرهيز كرده است ؛ بـلكـه با تشويق به عوامل توسعه تمدن يعنى علم و كار و تقوا و اراده و همت و استقامت ، خود نقش عامل اصلى پيشرفت تمدن را به عهده گرفته است

اسـلام شـاخصهايى در خط سير بشر نصب كرده است آن شاخصها از طرفى مسير و مقصد را نشان مى دهد و از طرف ديگر با علامت خطر انحرافها و سقوطها و تباهى ها را ارائه مى دهـد. تـمـام مـقـررات اسـلامـى يـا از نـوع شـاخـصـهـاى قـسـم اول است و يا از نوع شاخصهاى قسم دوم

وسـايل و ابزارهاى زندگى در هر عصرى بستگى دارد به ميزان معلومات و اطلاعات علمى بـشـر. هـر انـدازه مـعـلومـات و اطـلاعـات تـوسـعه يابد ابزارها كاملتر مى گردند و جاى ناقصترها را به حكم جبر زمان مى گيرند.

در اسـلام يـك وسـيـله و يـا يـك شـكـل ظاهرى و مادى نمى توان يافت كه جنبه (تقدس ) داشـتـه بـاشـد تـا يـك نـفـر مـسـلمـان خـود را مـوظـف بـدانـد آن وسـيـله و شكل را براى هميشه حفظ كند.

اسـلام نـگـفـتـه كـه خـيـاطـى ، بـافـنـدگـى ، كـشـاورزى ، حـمـل و نـقل ، جنگ و يا هر كارى ديگر از اين قبيل بايد با فلان ابزار مخصوص باشد تا بـا پـيشرفت علم كه آن ابزار منسوخ مى گردد ميان علم و دستور اسلام تضاد و تناقضى پـيـدا شـود. اسـلام نـه براى كفش و لباس مد خاصى آورده و نه براى ساختمانها سبك و استيل معينى در نظر گرفته و نه براى توليد و توزيع ابزارهاى مخصوصى معين كرده است اين يكى از جهاتى است كه كار انطباق اين دين را با ترقيات زمان آسان كرده است

قانون ثابت براى احتياج ثابت و قانون متغير براى احتياج متغير

٢. يكى ديگر از خصوصيات دين اسلام كه اهميت فراوانى دارد اين است كه براى احتياجات ثابت بشر. قوانين ثابت و براى احتياجات متغير وى وضع متغيرى در نظر گرفته است پـاره اى از احـتـيـاجـات چـه در زمينه فردى و شخصى و چه در زمينه هاى عمومى و اجتماعى وضـع ثـابـتـى دارد، در همه زمانها يكسان است آن نظامى كه بشر بايد به غرايز خود بـدهـد و آن نـظـامـى كـه بـايـد بـه اجـتـمـاع خـود بـدهـد از نـظـر اصول (و) كليات در همه زمانها يكسان است

من به مساءله (نسبيت اخلاق ) و مساءله (نسبيت عدالت ) كه طرفدارانى دارند واقفم و با توجه به نظريات طرفداران آنها عقيده خود را اظهار مى كنم

قسمتى ديگر از احتياجات بشر احتياجات متغير است و قوانين متغير و ناثابتى را ايجاب مى كـنـد. اسـلام درباره اين احتياجات متغير وضع متغيرى در نظر گرفته است ، از اين راه كه اوضـاع مـتـغـيـر را بـا اصـول ثـابـتـى مـربـوط كـرده اسـت و آن اصول ثابت در هر وضع متغيرى قانون فرعى خاصى را به وجود مى آورد.

مـن ايـن مـطـلب را بـيـش از ايـن در ايـن مقاله نمى توانم توضيح بدهم اما ذهن خوانندگان محترم را با ذكر چند مثال مى توانم روشن كنم :

در اسـلام يـك اصـل اجـتـمـاعـى هـسـت بـه ايـن صـورت :واعـدوالهـم مـااسـتـطـعـتـم مـن قـوه (٥) يعنى اى مسلمانان ، تا آخرين حد امكان در برابر دشمن نيرو تهيه كنيد از طرف ديـگـر در سـنت پيغمبر يك سلسله دستورها رسيده است كه در فقه به نام (سبق و رمايه ) مـعـروف اسـت دسـتـور رسـيـده اسـت كـه خـود و فـرزنـدانـتـان تـا حـد مـهـارت كامل ، فنون اسب سوارى و تيراندازى را ياد بگيريد. اسب دوانى و تيراندازى جزء فنون نـظـامـى آن عـصـر بـوده اسـت بـسـيـار واضـح اسـت كـه ريـشـه و اصـل قـانـون (سبق و رمايه ) اصلواعدوالهم مااستطعتم من قوه است ؛ يعنى تير و شـمـشـيـر و نـيـزه و كـمـان و قاطر و اسب از نظر اسلام اصالت ندارد؛ آنچه اصالت دارد نيرومند بودن است آنچه اصالت دارد اين است كه مسلمانان در هر عصر و زمانى بايد تا آخـريـن حـد امـكـان از لحـاظ قـواى نـظامى و دفاعى در برابر دشمن نيرومند باشند. لزوم مهارت در تيراندازى و اسب دوانى جامه اى است كه به تن لزوم نيرومندى پوشانيده شده اسـت و بـه عـبـارت ديـگـر شـكـل اجـرائى آن اسـت لزوم نـيـرومـنـدى در مقابل دشمن قانون ثابتى است كه از احتياج ثابت و دائمى سرچشمه گرفته است

امـا لزوم مهارت در تيراندازى و اسب دوانى مظهر يك احتياج موقت و متغير است و به تناسب عـصـر و زمـان تـغـيـيـر مـى كـنـد و بـا تـغـيـيـر شـرايـط تـمـدن چـيـزهـاى ديـگـر از قـبـيـل تـهيه سلاحهاى گرم امروزى و مهارت و تخصص در به كار بردن آنها جاى آنها را مى گيرد.

مـثـال ديـگـر :

اصـل اجتماعى ديگرى در قرآن بيان شده كه به مبادله ثروت مربوط است اسـلام اصـل مالكيت فردى را پذيرفته است ، و البته ميان آنچه اسلام به نام مالكيت مى پـذيـرد بـا آنـچه در دنياى سرمايه دارى مى گذرد تفاوتهايى وجود دارد كه اكنون جاى گفتگو در آنها نيست لازمه مالكيت فردى (مبادله ) است

اسـلام بـراى (مـبـادله ) اصـولى مـقـرر كـرده اسـت كـه از آن جـمـله ايـن اصـل است :و لاتاكلوا اموالكم بينكم بالباطل (٦) يعنى ثروت را بيهوده در ميان خود به جريان نيندازيد. يعنى مال و ثروت كه دست به دست مى گردد و از دست توليد كننده و صاحب اختيار اول خارج شده به دست ديگرى مى افتد. و از دست آن ديگرى به دست سومى مى افتد. بايد در مقابل فايده مشروعى باشد كه به صاحب ثروت عايد مى شود. دسـت بـه دست شدن ثروت بدون آنكه يك فايده اى كه ارزش انسانى داشته باشد عايد صاحب ثروت بشود ممنوع است اسلام مالكيت را مساوى با اختيار مطلق نمى داند.

از طـرف ديـگـر در مـقـررات اسلامى تصريح شده كه خريد و فروش بعضى چيزها از آن جـمـله خـون و مدفوع انسان ممنوع است چرا؟ چون خون انسان يا گوسفند مصرف مفيدى كه آنـهـا را بـا ارزش كـنـد و جزء ثروت انسان قرار دهد نداشته است ريشه ممنوعيت خريد و فروش خون و مدفوع ، اصلو لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل است ممنوعيت خون و مـدفـوع از نـظـر اسـلام اصالت ندارد؛ آنچه اصالت دارد اين است كه مبادله بايد ميان دو شـى ء مـفـيـد بـه حـال بـشـر صـورت بـگـيـرد. مـمـنـوعـيـت امـثـال خـون و مـدفـوع انـسـان جـامـه اى اسـت كـه بـه تـن مـمنوعيت گردش بيهوده ثروت پـوشـانـيـده شـده اسـت ، بـه عـبـارت ديـگـر شـكـل اجـرائى اصـلو لا تـاكـلوا امـوالكـم بـيـنكم بالباطل است ؛ بلكه اگر پاى مبادله هم در ميان نباشد هيچ ثروتى را نمى توان بيهوده از ديگرى تملك كرد و به مصرف رسانيد.

ايـن اصـل يـك اصـل ثابت و همه زمانى است و از احتياج اجتماعى ثابتى سرچشمه گرفته اسـت امـا ايـنـكـه خـون و مـدفـوع ثـروت شـمـرده نـشـود و قـابـل مـبـادله نـبـاشـد مربوط است به عصر و زمان و درجه تمدن ، و با تغيير شرايط و پيشرفت علوم و صنايع و امكان استفاده هاى صحيح و مفيدى از آنها تغيير حكم مى دهند.

مـثـال :

ديـگـر امـيرالمؤ منين علىعليه‌السلام در اواخر عمر با اينكه مويش سپيد شده بود رنـگ نـمـى بـسـت ، مـحاسنش ‍ همچنان سپيد بود. شخصى به آن حضرت گفت : مگر پيغمبر اكـرم دسـتـور نـداد كه : (موى سپيد را با رنگ بپوشانيد)؟ فرمود : چرا گفت : پس چرا تو رنگ نمى بندى ؟ فرمود : در آن وقت كه پيغمبر اكرم اين دستور را داد مسلمانان از لحاظ عـدد انـدك بـودنـد. در مـيـان آنـها عده اى پيرمرد وجود داشت كه در جنگها شركت مى كردند. دشـمـن كـه بـه صـف سـربـازان مـسـلمـان نظر مى افكند و آن پيرمردان سپيد مو را مى ديد اطـمـيـنـان روحـى پـيـدا مـى كرد كه با عده اى پيرمرد طرف است و روحيه اش قوى مى شد پـيـغـمـبـر اكـرم دسـتـور داد كـه رنگ ببندند تا دشمن به پيرى آنها پى نبرد. آنگاه على فـرمـود : ايـن دسـتـور را پـيغمبر اكرم در وقتى صادر كرد كه عدد مسلمانان كم بود و لازم بـود از ايـن گـونـه وسـائل نـيـز اسـتـفاده شود. اما امروز كه اسلام سراسر جهان را فرا گرفته است نيازى به اين كار نيست هر كسى آزاد است كه رنگ ببندد يا رنگ نبندد.

از نـظـر عـلىعليه‌السلام دسـتـور پـيـغـمـبر اكرم به اينكه (رنگ ببنديد) اصالت نـداشـتـه اسـت ، شكل اجرائى دستور ديگرى بوده است جامه اى بوده است كه به تن يك قانون اصلى يعنى كمك نكردن به تقويت روحيه دشمن پوشانيده شده بوده است

اسـلام ، هـم بـه شـكل و ظاهر و پوسته اهميت مى دهد و هم به روح و باطن و مغز، اما همواره شـكـل و ظاهر را براى روح و باطن ، پوسته را براى هسته ، قشر را براى مغز و جامه را براى تن مى خواهد.

مساءله تغيير خط

امـروز در كـشـور مـا مساءله اى مطرح است به نام (تغيير خط). اين مساءله همچنان كه از نـظـر زبـان و ادب فـارسـى قـابـل بـررسـى اسـت از نـظـر اصـول اسـلامـى نـيـز قـابـل بـررسـى اسـت ايـن مـسـاءله را از نـظـر اسـلامـى بـه دو شـكـل مـى تـوان طـرح كرد : يكى به اين شكل كه آيا اسلام الفباى مخصوصى دارد و ميان الفـبـاها فرق مى گذارد؟ آيا اسلام الفباى امروز ما را كه به نام الفباء عربى معروف اسـت از آن خـود مـى دانـد و الفـبـاهـاى ديـگر را مانند الفباى لاتين بى گانه مى شمارد؟ البته نه از نظر اسلام كه يك دين جهانى است همه الفباها على السويه است

شـكـل ديـگـر اين مساءله اين است كه تغيير خط و الفبا چه تاءثيرى در جذب شدن و هضم شـدن مـلت مـسـلمـان در بـيـگـانـگان دارد؟ چه تاءثيرى در قطع روابط اين ملت با فرهنگ خـودش دارد كـه بـه هـر حـال مـعـارف اسـلامـى و عـلمـى خـود را در طـول چـهـارده قرن با اين الفباء نوشته است ؟ و آيا نقشه تغيير خط به دست چه كسانى طرح شده و چه كسانى مجرى آن مى باشند؟ اينهاست كه بايد بررسى شود.

طفيلى گرى حرام است نه كلاه لگنى

امـثـال مـن گـاهـى بـا سـؤ الاتـى مـواجـه مـى شـويـم كه با لحن تحقير و مسخره آميزى مى پـرسـنـد : آقـا سـواره (ايـسـتـاده ) غـذا خـوردن شـرعـا چـه صـورتـى دارد؟! بـا قـاشـق و چـنـگـال خـوردن چـطـور؟! آيـا كـلاه لگـنـى بـر سـر گـذاشـتـن حـرام اسـت ؟! آيـا استعمال لغت بيگانه حرام است ؟!...

در جواب اينها مى گوئيم : اسلام دستور خاصى در اين موارد نياورده است اسلام نه گفته بـا دسـت غـذا بـخـور و نـه گـفـتـه بـا قـاشـق بـخـور؛ گـفـتـه بـه هـر حال نظافت را رعايت كن از نظر كفش و كلاه و لباس نيز اسلام مد مخصوصى نياورده است از نظر اسلام زبان انگليسى و ژاپنى و فارسى يكى است اما...

امـا اسـلام يك چيز ديگر گفته است ؛ گفته شخصيت باختن حرام است ، مرعوب ديگران شدن حرام است ، تقليد كوركورانه كردن حرام است ، هضم شدن و محو شدن در ديگران حرام است ، طـفـيـلى گـرى حـرام اسـت ، افـسـون شـدن در مـقـابـل بـيـگـانـه (مانند خرگوشى كه در مـقـابـل مـار افـسـون مـى شـود حـرام اسـت ). الاغ مرده بيگانه را قاطر پنداشتن حرام است ، انـحـرافـات و بـدبـختيهاى آنها را به نام (پديده قرن ) جذب كردن حرام است ، اعتقاد بـه ايـنـكـه ايـرانـى بـايـد جسما و روحا و ظاهرا و باطنا فرنگى بشود حرام است ، چهار صـبـاح بـه پـاريـس رفـتـن و مـخـرج (را) را بـه مـخـرج (غـيـن ) تبديل كردن و به جاى (رفتم ) (غفتم ) گفتن حرام است

مساءله اهم و مهم

٣. يكى ديگر از جهاتى كه به اسلام امكان انطباق با مقتضيات زمان مى دهد، جنبه عقلانى دستورهاى اين دين است اسلام به پيروان خود اعلام كرده است كه همه دستورهاى او ناشى از يك سلسله مصالح عاليه است ، و از طرف ديگر در خود اسلام درجه اهميت مصلحت ها بيان شـده اسـت ايـن جـهـت ، كـار كـارشـنـاسـان واقـعـى اسـلام را در زمـيـنـه هـايـى كه مصالح گـونـاگـونى در خلاف جهت يكديگر پديد مى آيند آسان مى كند. اسلام اجازه داده است كه در ايـن گـونـه مـوارد كـارشناسان اسلامى درجه اهميت مصلحتها را بسنجند و با توجه به راهـنمايى هايى كه خود اسلام كرده است مصلحتهاى مهمتر را انتخاب كنند. فقها اين قاعده را بـه نـام (اهـم و مـهـم ) مى نامند. در اينجا نيز مثالهاى زيادى دارم اما از ذكر آنها صرف نظر مى كنم

قوانينى كه حق وتو دارند

٤. يـكـى ديـگـر از جهاتى كه به اين دين خاصيت تحرك و انطباق بخشيده و آن را زنده و جـاويـد نـگه مى دارد اين است كه يك سلسله قواعد و قوانين در خود اين دين وضع شده كه كـار آنـهـا كـنـتـرل و تـعـديـل قوانين ديگر است فقها اين قواعد را قواعد (حاكمه ) مى نـامـنـد، مـانند قاعده (لاحرج ) و قاعده (لاضرر) كه بر سراسر فقه حكومت مى كنند كار اين سلسله قواعد كنترل و تعديل قوانين ديگر است در حقيقت اسلام براى اين قاعده ها نـسـبـت بـه سـايـر قـوانـيـن و مـقـررات حـق (وتـو) قائل شده است اينها نيز داستان درازى دارد كه نمى توانم وارد آن بشوم

اختيارات حاكم

علاوه بر آنچه گفته شد يك سلسله (پيچ و لولا)هاى ديگر نيز در ساختمان دين مقدس اسـلام به كار رفته است كه به اين دين خاصيت ابديت و خاتميت بخشيده است مرحوم آية الله نـائيـنـى و حـضـرت علامه طباطبايى در اين جهت بيشتر بر روى اختياراتى كه اسلام به حكومت صالحه اسلامى تفويض كرده است تكيه كرده اند.

اصل اجتهاد

اقـبـال پـاكـسـتانى مى گويد : (اجتهاد قوه محركه اسلام است ) اين سخن ، سخن درستى اسـت امـا عـمـده خـاصـيـت (اجـتهاد پذيرى ) اسلام است اگر چيز ديگرى به جاى اسلام بـگـذاريـم مـى بينيم كار اجتهاد چه قدر دشوار است بلكه راه آن بسته است عمده اين است كـه در سـاختمان اين دين عجيب آسمانى چه رمزهايى به كار رفته است كه اين گونه به آن خاصيت هماهنگى با پيشرفت تمدن داده است

بـوعـلى در شـفـا نـيـز ضـرورت (اجـتـهـاد) را روى هـمـيـن اصـل بـيـان مـى كـنـد و مـى گـويـد : چـون اوضـاع زمـان مـتـغـيـر اسـت و پـيـوسـتـه مـسـائل جـديـدى پـيـش مـى آيـد، از طـرف ديـگـر اصول كلى اسلامى ثابت و لايتغير است ضـرورت دارد در هـمـه عـصـرهـا و زمـانـهـا افـرادى بـاشـنـد كـه بـا مـعـرفـت و خـبـرويـت كـامـل در مـسـائل اسـلامـى و بـا تـوجـه بـه مـسـائل نـوى كـه در هـر عـصـر پـديد مى آيند پاسخگوى احتياجات مسلمين بوده باشند.

در مـتـمـم قـانـون اسـاسـى ايـران نيز چنين پيش بينى شده است كه در هر عصر هياءتى از مجتهدين كه كمتر از پنج نفر نباشند و (مطلع از مقتضيات زمان ) هم باشند، بر قوانين مـصـوبـه نـظارت نمايند. منظور نويسندگان اين ماده اين بوده است كه همواره افرادى كه نـه (جامد) باشند و نه (جاهل ) نه مخالف با پيشرفتهاى زمان باشند و نه تابع و مقلد ديگران بر قوانين مملكتى نظارت نمايند.

نـكـتـه اى كـه لازم اسـت تـذكـر دهـم ايـن است كه (اجتهاد) به مفهوم واقعى كلمه ، يعنى تـخـصـص و كارشناسى فنى در مسائل اسلامى ، چيزى نيست كه هر (از مكتب گريخته اى ) به بهانه اينكه چند صباحى در يكى از حوزه هاى علميه به سر برده است بتواند ادعا كند.

قطعا براى تخصص در مسائل اسلامى و صلاحيت اظهار نظر، يك عمر اگر كم نباشد زياد نـيـسـت ، آنـهـم بـه شـرط ايـنكه شخص از ذوق و استعداد نيرومندى برخوردار و توفيقات الهى شامل حالش بوده باشد.

گـذشـتـه از تـخصص و اجتهاد، افرادى مى توانند مرجع راى و نظر شناخته شوند كه از حـداكـثـر تـقوا و خداشناسى و خداترسى بهره مند بوده باشند. تاريخ اسلام افرادى را نـشـان مـى دهـد كه با همه صلاحيت علمى و اخلاقى هنگامى كه مى خواسته اند اظهار نظرى بكنند مانند بيد بر خود مى لرزيده اند.

بار ديگر از خوانندگان محترم معذرت مى خواهم كه دامنه سخن در اين بحث به اين مطالب كشيد.

بخش پنجم : مقام انسانى

زن از نظر قرآن

فلسفه خاص اسلام درباره حقوق خانوادگى اسـلام زن را چـگـونـه موجودى ميداند؟ آيا از نظر شرافت و حيثيت انسانى او را برابر با مرد مى داند و يا او را جنس پست تر مى شمارد؟ اين پرسشى است كه اكنون مى خواهيم به پاسخ آن بپردازيم

اسـلام در مورد حقوق خانوادگى زن و مرد فلسفه خاصى دارد كه با آنچه در چهارده قرن پـيـش مى گذشته و با آنچه در جهان امروز مى گذرد مغايرت دارد. اسلام براى زن و مرد در هـمـه مـوارد يـك نـوع حـقـوق و يـك نـوع وظـيـفـه و يـك نـوع مـجـازات قـائل نـشـده اسـت ؛ پـاره اى از حـقوق و تكاليف و مجازاتها را براى مرد مناسبتر دانسته و پـاره اى از آنـهـا را بـراى زن ، و در نـتيجه در مواردى براى زن و مرد وضع مشابه و در موارد ديگر وضع نامشابهى در نظر گرفته است

چـرا؟ روى چـه حـسـابـى ؟ آيـا بدان جهت است كه اسلام نيز مانند بسيارى از مكتبهاى ديگر نـظريات تحقير آميزى نسبت به زن داشته و زن را جنس پست تر مى شمرده است و يا علت و فلسفه ديگرى دارد؟

مكرر در نطقها و سخنرانيها و نوشته هاى پيروان سيستمهاى غربى شنيده و خوانده ايد كه مـقـررات اسـلامـى را در مـورد مـهـر و نـفـقـه و طـلاق و تـعـدد زوجـات و امـثال اينها به عنوان تحقير و توهينى نسبت به جنس زن ياد كرده اند؛ چنين وانمود مى كنند كه اين امور هيچ دليلى ندارد جز اينكه فقط جانب مرد رعايت شده است

مـى گـويند تمام مقررات و قوانين جهان قبل از قرن بيستم بر اين پايه است كه مرد جنسا شريفتر از زن است و زن براى استفاده و استمتاع مرد آفريده شده است ، حقوق اسلامى نيز بر محور مصالح و منافع مرد دور مى زند.

مـى گـويـنـد اسلام دين مردان است و زن را انسان تمام عيار نشناخته و براى او حقوقى كه بـراى يـك انـسان لازم است وضع نكرده است اگر اسلام زن را انسان تمام عيار مى دانست تعدد زوجات را تجويز نمى كرد، رياست خانواده را به شوهر نمى داد، ارث زن را مساوى بـا نـصـف ارث مـرد نـمـى كـرد، بـراى زن قـيـمـت بـه نـام مـهـر قائل نمى شد، استقلال اقتصادى و اجتماعى مى داد و او را جيره خوار و واجب النفقه مرد قرار نـمى داد. اينها مى رساند كه اسلام نسبت به زن نظريات تحقير آميزى داشته است و او را وسـيـله و مـقـدمـه بـراى مـرد مـى دانـسـته است مى گويند اسلام با اينكه دين مساوات است واصل مساوات را در جاهاى ديگر رعايت كرده است ؛ در مورد زن و مرد رعايت نكرده است

مـى گـويـنـد اسـلام بـراى مـردان امـتـيـاز حـقـوقـى و تـرجـيـح حـقـوقـى قـائل شـده اسـت و اگـر امـتـيـاز و تـرجـيـح حـقـوقـى بـراى مـردان قائل نبود مقررات بالا را وضع نمى كرد.

اگر بخواهيم به استدلال اين آقايان شكل منطقى ارسطويى بدهيم به اين صورت در مى آيـد : اگـر اسـلام زن را انـسـان تـمام عيار مى دانست حقوق مشابه و مساوى با مرد براى او وضـع مـى كـرد، لكـن حـقـوق مـشـابـه و مـسـاوى بـراى او قائل نيست ، پس زن را يك انسان واقعى نمى شمارد.

تساوى يا تشابه ؟

اصـلى كـه در ايـن اسـتـدلال بـه كـار رفته اين است كه لازمه اشتراك زن و مرد در حيثيت و شـرافـت انـسـانـى ، يكسانى و تشابه آنها در حقوق است مطلبى هم كه از نظر فلسفى بايد انگشت روى آن گذاشت اين است كه لازمه اشتراك زن و مرد در حيثيت انسانى چيست ؟ آيا لازمه اش اين است كه حقوقى مساوى يكديگر داشته باشند. به طورى كه ترجيح و امتياز حـقـوقـى در كـار نـبـاشـد ؟ يـا لازمـه اش ايـن اسـت كـه حقوق زن و مرد علاوه بر تساوى و برابرى ، متشابه و يكنواخت هم بوده باشند و هيچگونه تقسيم كار و تقسيم وظيفه اى در كار نباشد؟ شك نيست كه لازمه اشتراك زن و مرد در حيثيت انسانى و برابرى آنها از لحاظ انسانيت ، برابرى آنها در حقوق انسانى است اما تشابه آنها در حقوق چطور؟

اگر بنا بشود تقليد و تبعيت كوركورانه از فلسفه غرب را كنار بگذاريم و در افكار و آراء فـلسـفـى كـه از نـاحـيـه آنـهـا مـى رسـد بـه خـود اجـازه فـكـر و انـديـشـه بـدهـيـم ، اول بـايـد بـبـيـنـيـم آيـا لازمـه تـساوى حقوق تشابه حقوق هم هست يا نه ؟ تساوى غير از تـشـابه است ؛ تساوى برابرى است و تشابه يكنواختى ممكن است پدرى ثروت خود را بـه طـور مـتـسـاوى ميان فرزندان خود تقسيم كند اما به طور متشابه تقسيم نكند. مثلا ممكن اسـت اين پدر چند قلم ثروت داشته باشد : هم تجارتخانه داشته باشد و هم ملك مزروعى و هم مستغلات اجارى ، ولى نظر به اينكه قبلا فرزندان خود را استعداديابى كرده است ، در يـكـى ذوق و سـليـقـه تـجـارت ديده است و در ديگرى علاقه به كشاورزى و در سومى مستغل دارى ، هنگامى كه مى خواهد ثروت خود را در حيات خود ميان فرزندان تقسيم كند، با در نـظـر گـرفتن اينكه آنچه به همه فرزندان مى دهد از لحاظ ارزش مساوى با يكديگر بـاشـد و تـرجـيـح و امـتـيـازى از ايـن جهت در كار نباشد، به هركدام از فرزندان خود همان سرمايه را مى دهد كه قبلا در آزمايش استعداديابى آن را مناسب يافته است

كـمـيت غير از كيفيت است ، برابرى غير از يكنواختى است آنچه مسلم است اين است كه اسلام حـقـوق يـك جـور و يـكـنـواخـتـى براى زن و مرد قائل نشده است ، ولى اسلام هرگز امتياز و تـرجـيـح حـقـوقـى بـراى مـردان نـسـبـت بـه زنـان قـائل نـيـسـت اسـلام اصل مساوات انسانها را درباره زن و مرد نيز رعايت كرده است اسلام با تساوى حقوق زن و مرد مخالف نيست ، با تشابه حقوق آنها مخالف است

كـلمه (تساوى ) و (مساوات ) چون مفهوم برابرى و عدم امتياز در آنها گنجانيده شده اسـت جـنـبـه (تـقـدس ) پـيـدا كـرده انـد، جـاذبـه دارند، احترام شنونده را جلب مى كنند، خصوصا اگر با كلمه (حقوق ) تواءم گردند.

تـسـاوى حـقـوق ! چـه تـركـيـب قشنگ و مقدسى ! چه كسى است كه وجدانى و فطرت پاكى داشته باشد و در مقابل اين دو كلمه خاضع نشود؟!

اما نمى دانم چرا كار ما - كه روزى پرچمدار علم و فلسفه و منطق در جهان بوده ايم - بايد به آنجا بكشد كه ديگران بخواهند نظريات خود را در باب (تشابه حقوق زن و مرد) بـا نـام مـقـدس (تـسـاوى حـقـوق ) بـه مـا تـحـمـيـل كـنـنـد ؟! ايـن درسـت مثل اين است كه يك نفر لبوفروش بخواهد لبو بفروشد اما به نام گلابى تبليغ كند.

آنچه مسلم است اين است كه اسلام در همه جا براى زن و مرد حقوق مشابهى وضع نكرده است ، هـمـچـنانكه در همه موارد براى آنها تكاليف و مجازاتهاى مشابهى نيز وضع نكرده است امـا آيـا مجموع حقوقى كه براى زن قرار داده ارزش كمترى دارد از آنچه براى مردان قرار داده ؟ البته خير، چنانكه ثابت خواهيم كرد.

در ايـنـجـا سـؤ ال دومـى پـيـدا مـى شـود و آن ايـنكه علت اينكه اسلام حقوق زن و مرد را در بـعـضى موارد، نامشابه قرار داده چيست ؟ چرا آنها را مشابه يكديگر قرار نداده است ؟ آيا اگـر حقوق زن و مرد، هم مساوى باشد و هم مشابه بهتر است يا اين كه فقط مساوى باشد و مشابه نباشد. براى بررسى كامل اين مطلب لازم است كه در سه قسمت بحث كنيم :

١. نظر اسلام درباره مقام انسانى زن از نظر خلقت و آفرينش

٢. تـفـاوتهايى كه در خلقت زن و مرد هست براى چه هدفهائى است ؟ آيا اين تفاوتها سبب مى شود كه زن و مرد از لحاظ حقوق طبيعى و فطرى وضع نامشابهى داشته باشند يا نه ؟

٣. تـفـاوتـهايى كه در مقررات اسلامى ميان زن و مرد هست كه آنها را در بعضى قسمتها در وضع نامشابهى قرار مى دهد براساس چه فلسفه اى است ؟ آيا آن فلسفه ها هنوز هم به استحكام خود باقى است يا نه ؟