نظام حقوق زن در اسلام

نظام حقوق زن در اسلام0%

نظام حقوق زن در اسلام نویسنده:
گروه: زنان

نظام حقوق زن در اسلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شهید مرتضی مطهری
گروه: مشاهدات: 22101
دانلود: 3169

توضیحات:

نظام حقوق زن در اسلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 136 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22101 / دانلود: 3169
اندازه اندازه اندازه
نظام حقوق زن در اسلام

نظام حقوق زن در اسلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

مقام زن در جهان بينى اسلامى

اما قسمت اول قرآن تنها مجموع قوانين نيست محتويات قرآن صرفا يك سلسله مقررات و قـوانـيـن خـشـك بـدون تفسير نيست در قرآن ، هم قانون است و هم تاريخ و هم موعظه و هم تـفـسـيـر خـلقـت و هـم هـزاران مـطـلب ديـگـر. قـرآن هـمـان طـورى كـه در مـواردى بـه شكل بيان قانون دستورالعمل معين مى كند در جاى ديگر وجود و هستى را تفسير مى كند، راز خلقت زمين و آسمان و گياه و حيوان و انسان و راز موتها و حياتها، عزتها و ذلتها، ترقى ها و انحطاطها، ثروتها و فقرها را بيان مى كند.

قرآن كتاب فلسفه نيست ، اما نظر خود را درباره جهان و انسان و اجتماع - كه سه موضوع اساسى فلسفه است - به طور قاطع بيان كرده است قرآن به پيروان خود تنها قانون تـعـليـم نـمـى دهد و صرفا به موعظه و پند و اندرز نمى پردازد بلكه با تفسير خلقت بـه پـيـروان خـود طـرز تـفـكر و جهان بينى مخصوص مى دهد. زير بناى مقررات اسلامى دربـاره امـور اجـتـماعى از قبيل مالكيت ، حكومت ، حقوق خانوادگى و غيره همانا تفسيرى است كه از خلقت و اشياء مى كند.

از جـمـله مـسائلى كه در قرآن كريم تفسير شده موضوع خلقت زن و مرد است قرآن در اين زمـيـنـه سـكـوت نـكـرده و بـه يـاوه گـويان مجال نداده است كه از پيش خود براى مقررات مـربـوط بـه زن و مرد فلسفه بتراشند و مبناى اين مقررات را نظر تحقيرآميز اسلام نسبت به زن معرفى كنند. اسلام ، پيشاپيش نظر خود را درباره زن بيان كرده است

اگـر بـخـواهـيم ببينيم نظر قرآن درباره خلقت زن و مرد چيست لازم است به مساءله سرشت زن و مرد - كه در ساير كتب مذهبى نيز مطرح است - توجه كنيم قرآن نيز در اين موضوع سـكـوت نـكـرده اسـت بـايد ببينيم قرآن زن و مرد را يك سرشتى ميداند يا دو سرشتى ؛ يـعـنى آيا زن و مرد داراى يك طينت و سرشت مى باشند و يا داراى دو طينت و سرشت ؟ قرآن با كمال صراحت در آيات متعددى مى فرمايد كه زنان را از جنس مردان و از سرشتى نظير سـرشـت مـردان آفـريـده ايـم قـرآن دربـاره آدم اول مـى گـويد :(همه شما را از يك پدر آفـريديم و جفت آن پدر را از جنس خود او قرار داديم .) (سوره نساء آيه ١). درباره همه آدمـيـان مـى گـويـد : (خـداوند از جنس خود شما براى شما همسر آفريد.) (سوره نساء و سوره آل عمران و سوره روم ).

در قـرآن از آنچه در بعضى از كتب مذهبى هست كه زن از مايه پست تر از مايه مرد آفريده شـده و يـا ايـنـكـه بـه زن جـنـبـه طـفـيـلى و چـپـى داده انـد و گـفـتـه انـد كـه هـمـسـر آدم اول از عـضـوى از اعـضـاء طـرف چـپ او آفـريده شده ، اثر و خبرى نيست عليهذا در اسلام نظريه تحقير آميزى نسبت به زن از لحاظ سرشت و طينت وجود ندارد.

يـكـى ديـگـر از نـظريات تحقير آميزى كه در گذشته وجود داشته است و در ادبيات جهان آثـار نـامـطـلوبـى به جا گذاشته است اين است كه زن عنصر گناه است ، از وجود زن شر و وسـوسـه بـرمـى خيزد، زن شيطان كوچك است مى گويند در هر گناه و جنايتى كه مردان مرتكب شده اند زنى در آن دخالت داشته است مى گويند مرد در ذات خود از گناه مبراست و اين زن است كه مرد را به گناه مى كشاند. مى گويند شيطان مستقيما در وجود مرد راه نمى يابد و فقط از طريق زن است كه مردان را مى فريبد، شيطان زن را وسوسه مى كند و زن مـرد را. مـى گويند آدم اول كه فريب شيطان را خورد و از بهشت سعادت بيرون رانده شد، از طريق زن بود؛ شيطان حوا را فريفت و حوا آدم را.

قرآن داستان بهشت آدم را مطرح كرده ولى هرگز نگفته كه شيطان يا مار حوا را فريفت و حـوا آدم را. قـرآن نـه حـوا را بـه عنوان مسؤول اصلى معرفى مى كند و نه او را از حساب خارج مى كند. قرآن مى گويد : به آدم گفتيم خودت و همسرت در بهشت سكنى گزينيد و از ميوه هاى آن بخوريد. قرآن آنجا كه پاى وسوسه شيطانى را به ميان مى كشد ضميرها را به شكل (تثنيه ) مى آورد. مى گويد :فوسوس لهما الشيطان .(٧) شيطان آن دو را وسـوسـه كـردفـدليـهـمـا بـغرور (٨) شيطان آن دو را به فريب راهنمائى كـرد.و قـاسـمـهـمـا انـى لكـمـا لمـن الناصحين (٩) يعنى شيطان در برابر هر دو سوگند ياد كرد كه جز خير آنها را نمى خواهد.

به اين ترتيب قرآن با يك فكر رائج آن عصر و زمان كه هنوز هم در گوشه و كنار جهان بـقـايـائى دارد، سـخـت بـه مـبارزه پرداخت و جنس زن را از اين اتهام كه عنصر وسوسه و گناه و شيطان كوچك است مبرا كرد.

يكى ديگر از نظريات تحقير آميزى كه نسبت به زن وجود داشته است در ناحيه استعدادهاى روحـانـى و مـعـنوى زن است ؛ مى گفتند زن به بهشت نمى رود، زن مقامات معنوى و الهى را نـمـى تـوانـد طـى كـنـد، زن نـمـى تـوانـد به مقام قرب الهى آن طور كه مردان مى رسند بـرسـد. قـرآن در آيات فراوانى تصريح كرده است كه پاداش اخروى و قرب الهى به جـنـسـيت مربوط نيست ، به ايمان و عمل مربوط است ، خواه از طرف زن باشد و يا از طرف مـرد. قـرآن در كـنـار هـر مـرد بـزرگ و قـدسـى از يك زن بزرگ و قديسه ياد مى كند. از هـمـسـران آدم و ابـراهـيـم و از مـادران مـوسـى و عـيـسـى در نـهـايـت تـجـليـل يـاد كـرده اسـت اگـر همسران نوح و لوط را به عنوان زنانى ناشايسته براى شـوهـرانـشـان ذكـر مـى كـنـد، از زن فرعون نيز به عنوان زن بزرگى كه گرفتار مرد پليدى بوده است غفلت نكرده است گويى قرآن خواسته است در داستانهاى خود توازن را حفظ كند و قهرمانان داستانها را منحصر بمردان ننمايد.

قـرآن دربـاره مادر موسى مى گويد : ما به مادر موسى وحى فرستاديم كه كودك را شير بـده و هـنـگامى كه بر جان بيمناك شدى او را به دريا بيفكن و نگران نباش كه ما او را به سوى تو باز پس خواهيم گردانيد.

قرآن درباره مريم ، مادر عيسى ، مى گويد : كار او به آنجا كشيده شده بود كه در محراب عبادت همواره ملائكه با او سخن مى گفتند و گفت و شنود مى كردند، از غيب براى او روزى مـى رسـيـد، كـارش از لحـاظ مقامات معنوى آنقدر بالا گرفته بود كه پيغمبر زمانش را در حـيـرت فـرو بـرده او را پـشـت سـر گـذاشـتـه بـود، زكـريـا در مقابل مريم مات و مبهوت مانده بود.

در تاريخ خود اسلام زنان قديسه و عاليقدر فراوانند. كمتر مردى است به پايه خديجه برسد. و هيچ مردى جز پيغمبر و على به پايه حضرت زهرا نمى رسد. حضرت زهرا بر فـرزندان خود كه امامند و بر پيغمبران غير از خاتم الانبيا برترى دارد.اسلام در سير من الخـلق الى الحـق يـعـنـى در حـركـت و مـسـافـرت بـه سوى خدا هيچ تفاوتى ميان زن و مرد قائل نيست تفاوتى كه اسلام قائل است در سير من الحق الى الخلق است ، در بازگشت از حق به سوى مردم و تحمل مسؤوليت پيغامبرى است كه مرد را براى اينكار مناسبتر دانسته است

يـكـى ديـگر از نظريات تحقير آميزى كه نسبت به زن وجود داشته است مربوط است به ريـاضت جنسى و تقدس ‍ تجرد و عزوبت چنانكه مى دانيم در برخى آيين ها رابطه جنسى ذاتـا پـليـد اسـت بـه عـقـيـده پـيـروان آن آئيـن هـا تـنـهـا كـسـانـى بـه مـقـامـات مـعـنـوى نـايـل مـى گـردنـد كـه هـمه عمر مجرد زيست كرده باشند. يكى از پيشوايان معروف مذهبى جـهـان مـى گـويـد : (بـا تـيـشه بكارت درخت ازدواج را از بن بركنيد). همان پيشوايان ازدواج را فقط از جنبه دفع افسد به فاسد اجازه مى دهند يعنى مدعى هستند كه چون غالب افـراد قـادر نـيـسـتـنـد با تجرد صبر كنند و اختيار از كف شان ربوده مى شود و گرفتار فـحشا مى شوند و با زنان متعددى تماس پيدا مى كنند، پس بهتر است ازدواج كنند تا با بـيـش از يـك زن در تـمـاس نـبـاشـنـد. ريشه افكار رياضت طلبى و طرفدارى از تجرد و عـزوبـت ، بـدبينى به جنس زن است ؛ محبت زن را جزء مفاسد بزرگ اخلاقى به حساب مى آورند.

اسـلام بـا اين خرافه سخت نبرد كرد. ازدواج را مقدس و تجرد را پليد شمرد. اسلام دوست داشتن زن را جزء اخلاق انبيا معرفى كرد و گفت : من اخلاق الانبياء حب النساء. پيغمبر اكرم مى فرمود : من به سه چيز علاقه دارم : بوى خوش ، زن ، نماز.

بـرتـرانـدراسـل مى گويد : در همه آئينها نوعى بدبينى به علاقه جنسى يافت مى شود مـگـر در اسـلام ؛ اسـلام از نـظـر مـصالح اجتماعى حدود و مقرراتى براى اين علاقه وضع كرده اما هرگز آن را پليد نشمرده است

يـكى ديگر از نظريات تحقير آميزى كه درباره زن وجود داشته اين است كه مى گفته اند زن مقدمه وجود مرد است و براى مرد آفريده شده است

اسـلام هـرگـز چـنـيـن سـخـنـى نـدارد. اسـلام اصـل عـلت غـائى را در كـمـال صـراحـت بـيان مى كند. اسلام با صراحت كامل مى گويد زمين و آسمان ، ابر و باد، گـيـاه و حـيـوان ، هـمـه براى انسان آفريده شده اند. اما هرگز نمى گويد زن براى مرد آفـريـده شـده اسـت اسـلام مى گويد هر يك از زن و مرد براى يكديگر آفريده شده اند :هـن لبـاس لكـم و انـتـم لبـاس ‍ لهن .(١٠) زنان زينت و پوشش شما هستند و شما زيـنـت و پـوشـش آنـهـا. اگـر قـرآن زن را مقدمه مرد و آفريده براى مرد مى دانست قهرا در قوانين خود اين جهت را در نظر مى گرفت ولى چون اسلام از نظر تفسير خلقت چنين نظرى نـدارد و زن را طـفـيـلى وجـود مـرد نـمى داند در مقررات خاص خود درباره زن و مرد به اين مطلب نظر نداشته است

يـكـى ديـگـر از نظريات تحقير آميزى كه در گذشته درباره زن وجود داشته اين است كه زن را از نظر مرد يك شر و بلاى اجتناب ناپذير مى دانسته اند. بسيارى از مردان با همه بـهـره هـائى كه از وجود زن مى برده اند. او را تحقير و مايه بدبختى و گرفتارى خود مـى دانـسـتـه انـد. قرآن كريم مخصوصا اين مطلب را تذكر مى دهد كه وجود زن براى مرد خير است ، مايه سكونت و آرامش دل او است

يـكـى ديـگـر از آن نـظـريات تحقيرآميز اين است كه سهم زن را در توليد فرزند بسيار نـاچـيـز مـى دانـسـتـه انـد. اعـراب جـاهـليـت و بـعـضـى از مـلل ديـگـر مادر را فقط به منزله ظرفى مى دانسته اند كه نطفه مرد را ـ كه بذر اصلى فرزند است ـ در داخل خود نگه مى دارد و رشد مى دهد. در قرآن ضمن آياتى كه مى گويد شما را از مرد و زنى آفريديم و برخى آيات ديگر كه در تفاسير توضيح داده شده است ، به اين طرز تفكر خاتمه داده شده است

از آنـچـه گـفـتـه شـد مـعـلوم شـد اسـلام از نـظر فكر فلسفى و از نظر تفسير خلقت نظر تـحـقـيـر آمـيـزى نـسـبت به زن نداشته است بلكه آن نظريات را مردود شناخته است اكنون نوبت اين است كه بدانيم فلسفه عدم تشابه حقوقى زن و مرد چيست .؟

تشابه نه و تساوى آرى گـفـتـيم اسلام در روابط و حقوق خانوادگى زن و مرد فلسفه خاصى دارد كه با آنچه در چـهارده قرن پيش مى گذشته مغايرت دارد و با آنچه در جهان امروز مى گذرد نيز مطابقت ندارد.

گـفـتـيـم از نـظر اسلام اين مساءله هرگز مطرح نيست كه آيا زن و مرد دو انسان متساوى در انـسـانـيـت هـستند يا نه ؟ و آيا حقوق خانوادگى آنها بايد ارزش مساوى با يكديگر داشته بـاشـنـد يـا نـه ؟ از نـظـر اسـلام زن و مرد هر دو انسانند و از حقوق انسانى متساوى بهره مندند.

آنـچـه از نـظـر اسـلام مـطـرح اسـت ايـن اسـت كـه زن و مـرد بـه دليـل ايـنـكـه يـكـى زن اسـت و ديـگـرى مرد، در جهات زيادى مشابه يكديگر نيستند، جهان براى آنها يكجور نيست ، خلقت و طبيعت آنها را يكنواخت نخواسته است و همين جهت ايجاب مى كند كه از لحاظ بسيارى از حقوق و تكاليف و مجازاتها وضع مشابهى نداشته باشند. در دنياى غرب ، اكنون سعى مى شود ميان زن و مرد از لحاظ قوانين و مقررات و حقوق و وظايف وضـع واحـد و مـشـابـهـى بـه وجـود آورند و تفاوت هاى غريزى و طبيعى زن و مرد را ناديده بـگـيرند. تفاوتى كه ميان نظر اسلام و سيستمهاى غربى وجود دارد در اينجاست عليهذا آنـچـه اكـنون در كشور ما ميان طرفداران حقوق اسلامى از يك طرف و طرفداران پيروى از سـيـسـتـمهاى غربى از طرف ديگر. مطرح است مساءله وحدت و تشابه حقوق زن و مرد است نـه تـسـاوى حقوق آنها. (كلمه تساوى حقوق ) يك مارك تقلبى است كه مقلدان غرب بر روى اين ره آورد غربى چسبانيده اند.

ايـن بـنده هميشه در نوشته ها و كنفرانسها و سخنرانيهاى خود از اينكه اين مارك تقلبى را اسـتـعـمـال كـنـم و ايـن فـرضـيـه را ـ كـه جـز ادعـاى تـشـابـه و تماثل حقوق زن و مرد نيست ـ به نام تساوى حقوق ياد كنم اجتناب داشتم

مـن نـمـى گـويم در هيچ جاى دنيا ادعاى تساوى حقوق زن و مرد معنى نداشته و ندارد و همه قـوانـيـن گـذشـته و حاضر جهان حقوق زن و مرد را بر مبناى ارزش مساوى وضع كردند و فقط مشابهت را از ميان برده اند.

خـيـر، چـنـيـن ادعـايـى نـدارم اروپـاى قـبـل از قـرن بيستم بهترين شاهد است در اروپاى قـبـل از قـرن بـيـستم زن قانونا و عملا فاقد حقوق انسانى بود نه حقوقى مساوى با مرد داشـت و نـه مـشابه با او. در نهضت عجولانه اى كه در كمتر از يك قرن اخير به نام زن و براى زن در اروپا صورت گرفت زن كم و بيش حقوقى مشابه با مرد پيدا كرد. اما با تـوجـه بـه وضـع طبيعى و احتياجات جسمى و روحى زن هرگز حقوق مساوى با مرد پيدا نـكـرد. زيـرا زن اگـر بخواهد حقوقى مساوى حقوق مرد و سعادتى مساوى سعادت مرد پيدا كـنـد راه مـنحصرش اين است كه مشابهت حقوقى را از ميان بردارد، براى مرد حقوقى متناسب بـا مـرد و بـراى خـودش حـقـوقـى مـتـنـاسـب بـا خـودش قائل شود. تنها از اين راه است كه وحدت و صميميت واقعى ميان مرد و زن برقرار مى شود و زن از سـعـادتى مساوى با مرد بلكه بالاتر از آن برخوردار خواهد شد و مردان از روى خلوص و بدون شائبه اغفال و فريب كارى براى زنان حقوق مساوى و احيانا بيشتر از خود قائل خواهند شد.

و همچنين من هرگز ادعا نمى كنم حقوقى كه عملا در اجتماع به ظاهر اسلامى ما نصيب زن مى شـد ارزش مـسـاوى با حقوق مردان داشته است بارها گفته ام كه لازم و ضرورى است به وضـع زن امـروز رسـيدگى كامل بشود و حقوق فراوانى كه اسلام به زن اعطا كرده و در طـول تـاريـخ عـمـلا مـتـروك شـده بـه او بـاز پـس داده شـود، نه اينكه با تقليد و تبعيت كـوركورانه از روش مردم غرب - كه هزاران بدبختى براى خود آنها به وجود آورده - نام قشنگى روى يك فرضيه غلط بگذاريم و بدبختيهاى نوع غربى را بر بدبختيهاى نوع شرقى زن بيفزاييم ادعاى ما اين است كه عدم تشابه حقوق زن و مرد در حدودى كه طبيعت زن و مرد را در وضع نامشابهى قرار داده است ، هم با عدالت و حقوق فطرى بهتر تطبيق مـى كـند و هم سعادت خانوادگى را بهتر تاءمين مى نمايد و هم اجتماع را بهتر به جلو مى برد.

كـامـلا تـوجه داشته باشيد ما مدعى هستيم كه لازمه عدالت و حقوق فطرى و انسانى زن و مـرد عـدم تـشـابه آنها در پاره اى از حقوق است پس بحث ما صددرصد جنبه فلسفه دارد، بـه فـلسـفـه حـقـوق مـربـوط اسـت ، بـه اصـلى مـربـوط اسـت بـه نـام (اصـل عـدل ) كـه يـكـى از اركـان كـلام و فـقـه اسـلامـى اسـت اصـل عدل همان اصلى است كه قانون تطابق عقل و شرع را در اسلام به وجود آورده است ؛ يـعـنـى از نـظـر فـقـه اسـلامـى - و لااقـل فـقـه شـيـعـه - اگـر ثـابـت بـشـود كـه عـدل ايـجـاب مـى كند فلان قانون بايد چنين باشد نه چنان و اگر چنان باشد ظلم است و خـلاف عـدالت اسـت ، نـاچـار بـايـد بگوييم حكم شرع هم همين است زيرا شرع اسلام طبق اصلى كه خود تعليم داده هرگز از محور عدالت و حقوق فطرى و طبيعى خارج نمى شود.

علماى اسلام با تبيين و توضيح اصل (عـدل ) پـايـه فـلسـفـه حـقـوق را بـنـا نهادند، گو اينكه در اثر پيشامدهاى ناگوار تـاريـخـى نتوانستند راهى را كه باز كرده بودند ادامه دهند. توجه به حقوق بشر و به اصل عدالت به عنوان امورى ذاتى و تكوينى و خارج از قوانين قراردادى ، اولين بار به وسيله مسلمين عنوان شد؛ پايه حقوقى طبيعى و عقلى را بنا نهادند.

امـا مـقـدر چـنـيـن بـود كـه آنها كار خود را ادامه ندهند و پس از تقريبا هشت قرن دانشمندان و فـيـلسـوفان اروپايى آن را دنبال كنند و اين افتخار را به خود اختصاص دهند؛ از يك سو فـلسـفـه هـاى اجـتـمـاعـى و سـيـاسـى و اقتصادى به وجود آورند و از سوى ديگر افراد و اجتماعات و ملتها را به ارزش حيات و زندگى و حقوق انسانى آنها آشنا سازند، نهضتها و حركتها و انقلابها را به وجود آورند و چهره جهان را عوض كنند.

به نظر من گذشته از علل تاريخى يك علت روانى و منطقه اى نيز دخالت داشت در اينكه مـشـرق اسـلامـى مـسـاءله حـقـوق عـقـلى را كـه خـود پـايـه نـهـاده بـود دنـبـال نـكـنـد. يـكـى از تـفـاوتـهـاى روحـيـه شـرقـى و غـربـى در ايـن اسـت كـه شـرق تـمـايـل بـه اخـلاق دارد و غـرب بـه حقوق ، شرق شيفته اخلاق است و غرب شيفته حقوق ؛ شـرقـى بـه حكم طبيعت شرقى خودش انسانيت خود را در اين مى شناسد كه عاطفه بورزد، گذشت كند، همنوعان خود را دوست بدارد، جوانمردى به خرج دهد اما غربى انسانيت خود را در ايـن مـى بـيـنـد كـه حـقوق خود را بشناسد و از آن دفاع كند و نگذارد ديگرى به حريم حقوق او پا بگذارد.

بـشـريـت ، هم به اخلاق نياز دارد و هم به حقوق انسانيت ، هم به حقوق وابسته است و هم به اخلاق ؛ هيچ كدام از حقوق و اخلاق به تنهايى معيار انسانيت نيست

ديـن مـقدس اسلام اين امتياز بزرگ را دارا بوده و هست كه حقوق و اخلاق را تواما مورد عنايت قـرار داده اسـت در اسـلام هـمـچـنـانـچه گذشت و صميميت و نيكى به عنوان امورى اخلاقى (مقدس ) شمرده مى شوند، آشنايى با حقوق و دفاع از حقوق نيز (مقدس ) و انسانى محسوب مى شود و اين داستان مفصلى دارد كه اكنون وقت توضيح آن نيست

امـا روحـيـه خـاص شـرقـى كار خود را كرد. با آنكه در آغاز كار حقوق و اخلاق را با هم از اسلام گرفت ، تدريجا حقوق را رها و توجهش را به اخلاق محصور كرد.

غـرض ايـن اسـت : مـسـاءله اى كـه اكـنـون بـا آن روبه رو هستيم يك مساءله حقوقى است ، يك مـسـاءله فلسفى و عقلى است ، يك مساءله استدلالى و برهانى است ، مربوط است به حقيقت عدالت و طبيعت حقوق عدالت و حقوق قبل از آن كه قانونى در دنيا وضع شود وجود داشته است با وضع قانون نمى توان ماهيت عدالت و حقوق انسانى بشر را عوض ‍ كرد.

منتسكيو مى گويد :

(پـيـش از آنـكـه انـسـان قـوانـيـنـى وضـع كـند روابط عادلانه اى بر اساس قوانين بين مـوجـودات امـكـان پـذيـر بـوده ، وجـود ايـن روابـط مـوجـب وضـع قـوانـيـن شـده اسـت حـال اگـر بـگـويـيم جز قوانين واقعى و اوليه كه امروز نهى مى كنند هيچ امر عادلانه يا ظـالمـانـه ديـگـر وجـود نـدارد، مـثـل ايـن اسـت كـه بـگـوئيـم قبل از ترسيم دايره تمام شعاعهاى آن دايره مساوى نيستند .)

هربارت سپنسر مى گويد :

(عـدالت غـيـر از احـسـاسـات بـا چيزى ديگر آميخته است كه عبارت از حقوق طبيعى افراد بـشـر است و براى آنكه عدالت وجود خارجى داشته باشد بايد حقوق و امتيازات طبيعى را رعايت و احترام كنند.)

حـكـمـاى اروپـائى كـه ايـن عـقـيـده را داشـتند و دارند فراوانند. حقوق بشر - كه اعلانها و اعـلامـيـه ها براى آن تنظيم شد و موادى به عنوان حقوق بشر تعيين شد - از همين فرضيه حـقـوق طـبـيـعـى سـرچـشـمـه گرفت ؛ يعنى فرضيه حقوق و فطرى بود كه به صورت اعلاميه هاى حقوق بشر ظاهر شد.

و بـاز چـنـانـكـه مـى دانيم آنچه منتسكيو، سپنسر و غير آنها درباره عدالت گفته اند عين آن چـيـزى اسـت كـه مـتـكـلمـيـن اسـلام در بـاره حـسـن و قـبـح عـقـلى و اصـل عـدل گـفـتـه انـد. درمـيـان عـلماى اسلامى افرادى بودند كه منكر حقوق ذاتى بوده و عـدالت را قـراردادى مى دانسته اند، همچنانكه در ميان اروپاييان نيز اين عقيده وجود داشته است هوبز انگليسى منكر عدالت به صورت يك امر واقعى است

4-نظام حقوق زن در اسلام

اعلاميه حقوق بشر فلسفه است نه قانون

مـضـحـك ايـن است كه مى گويند متن اعلاميه حقوق بشر را مجلسين تصويب كرده اند، و چون تساوى حقوق زن و مرد جزء مواد اعلاميه حقوق بشر است پس به حكم قانون مصوب مجلسين زن و مرد بايد داراى حقوقى مساوى يكديگر باشند.

مگر متن اعلاميه حقوق بشر چيزى است كه در صلاحيت مجلسين باشد كه آن را تصويب يا رد كنند؟

محتويات اعلاميه حقوق بشر از نوع امور قراردادى نيست كه قواى مقننه كشورها بتوانند آن را تصويب بكنند يا نكنند.

اعـلامـيـه حـقـوق بـشـر حـقـوق ذاتـى و غـيـر قـابـل سـلب و غـيـر قـابل اسقاط انسانها را مورد بحث قرار داده است ؛ حقوقى را مطرح كرده است كه به ادعاى ايـن اعـلامـيـه لازمـه حـيثيت انسانى انسانهاست و دست تواناى خلقت و آفرينش آنها را براى انـسـانـهـا قـرار داده اسـت يـعـنـى مـبـداء و قـدرتـى كـه بـه انـسـانـهـا عـقـل و اراده و شـرافـت انـسـانـى داده اسـت ايـن حقوق را هم طبق ادعاى اعلاميه حقوق بشر به انسانها داده است

انسانها نمى توانند محتويات اعلاميه حقوق بشر را براى خود وضع كنند و نه مى توانند از خود سلب و اسقاط نمايند. از تصويب مجلسين و قواى مقننه گذشته يعنى چه ؟!

اعلاميه حقوق بشر فلسفه است نه قانون ، بايد به تصديق فيلسوفان برسد نه به تـصـويـب نـمـايـنـدگـان مجلسين نمى توانند با اخذ راءى و قيام و قعود، فلسفه و منطق بـراى مـردم وضـع كـنـنـد. اگـر ايـنچنين است پس فلسفه نسبيت اينشتاين را هم ببرند به مـجـلس و از تـصويب نمايندگان بگذرانند، فرضيه وجود حيات در كرات آسمانى را نيز بـه تـصـويب برسانند. قانون طبيعت را كه نمى شود از طريق تصويب قوانين قراردادى تاءييد يا رد كرد.

مـثـل ايـن اسـت كـه بـگـوئيـم مـجلسين تصويب كرده اند كه اگر گلابى را با سيب پيوند بزنند پيوندش مى گيرد و اگر با توت پيوند بزنند نمى گيرد.

وقـتـى كـه چنين اعلاميه اى از طرف گروهى كه خود از متفكرين و فلاسفه بوده اند صادر مـى شـود، مـلتـهـا بـايد آن را در اختيار فلاسفه و مجتهدين حقوق خويش قرار دهند. اگر از نـظـر فـلاسـفـه و متفكرين آن ملت مورد تاييد قرار گرفت ، همه افراد ملت موظفند آنها را به عنوان حقايقى فوق قانون رعايت كنند. قوه مقننه نيز موظف است قانونى برخلاف آنها تصويب نكند.

ملتهاى ديگر تا وقتى كه از نظر خودشان ثابت و محقق نشده كه چنين حقوقى در طبيعت به هـمـيـن كـيـفـيـت وجـود دارد، مـلزم نـيـسـتـنـد آنـهـا را رعـايـت كـنـنـد و از طـرف ديـگـر ايـن مـسـائل جـزء مـسـائل تـجـربـى و آزمـايـشـى نـيـسـت كـه احـتـيـاج بـه وسايل و لابراتوار و غيره دارد و اين وسايل براى اروپاييان فراهم است و براى ديگران نـيـسـت ؛ شـكـافتن اتم نيست كه رموز و وسايلش در اختيار افراد محدودى باشد، فلسفه و منطق است ، ابزارش مغز و عقل و قوه استدلال است

اگـر فـرضـا مـلتهاى ديگر مجبور باشند در فلسفه و منطق مقلد ديگران باشند و در خود شايستگى تفكر فلسفى احساس نكنند، ما ايرانيان نبايد اينچنين فكر كنيم ما در گذشته شـايـسـتـگـى خود را به حد اعلى در بررسيهاى منطقى و فلسفى نشان داده ايم ما چرا در مسائل فلسفى مقلد ديگران باشيم ؟

عـجـبـا! دانـشـمـندان اسلامى آنجا كه پاى اصل عدالت و حقوق ذاتى بشر به ميان مى آيد، آنـقـدر بـرايـش اهـمـيـت قـائل مـى شـونـد كـه بـدون چـون و چـرا بـه مـوجـب قـاعده تطابق عقل و شرع مى گويند حكم شرع هم همين است ،يعنى احتياجى به تاييد شرعى نمى بينند. امـا امـروز كـار مـا بـه آنـجـا كـشـيـده كـه مـى خـواهـيـم بـا تـصـويـب نمايندگان صحت اين مسائل را تاييد نماييم

فلسفه را با كوپن نمى توان اثبات كرد

از ايـن مضحكتر اين است كه آنجا كه مى خواهيم حقوق انسانى زن را بررسى كنيم به آراء پـسـران و دخـتران جوان مراجعه كنيم ، كوپن چاپ كنيم و بخواهيم با پر كردن كوپن كشف كنيم كه حقوق انسانى چيست و آيا حقوق انسانى زن و مرد يك جور است و يا دو جور؟

بـه هـر حـال مـا مـسـاءله حـقـوق انـسـانـى زن را بـه شكل علمى و فلسفى و بر اساس حقوق ذاتى بشرى بررسى مى كنيم مى خواهيم ببينيم هـمـان اصـولى كـه اقـتـضـا مـى كند انسانها به طور كلى داراى يك سلسله حقوق طبيعى و خـدادادى بـاشند، آيا ايجاب مى كند كه زن و مرد از لحاظ حقوق داراى وضع مشابهى بوده بـاشـنـد يـا نـه ؟ لذا از دانـشـمـندان و متفكران و حقوقدانان واقعى كشور كه يگانه مرجع صـلاحـيـتـدار اظـهـار نـظـر در ايـنـگـونـه مـسـائل مـى بـاشـنـد درخـواسـت مـى كـنـيـم بـه دلايـل مـا بـا ديـده تـحـقـيـق و انـتـقـاد بـنـگـرنـد. مـوجـب كمال امتنان اينجانب خواهد بود اگر مستدلا نظر خود را در تاءييد يا رد اين گفته ها ابراز نمايند.

بـراى بـررسى اين مطلب لازم است اولا بحثى درباره اساس و ريشه حقوق انسانى انجام دهيم و سپس خصوص ‍ حقوق زن و مرد را مورد مطالعه قرار دهيم

بد نيست قبلا اشاره مختصرى به نهضتهاى حقوقى قرون جديد كه به نظريه تساوى زن و مرد منتهى شد بنماييم

نگاهى به تاريخ حقوق زن در اروپا

(در اروپـا از قرن ١٧ به بعد به نام حقوق بشر زمزمه هايى آغاز شد. نويسندگان و مـتـفـكـران قـرن ١٧ و ١٨ افـكـرا خـود را در بـاره حـقـوق طـبـيـعـى و فـطـرى و غيرقابل سلب بشر با پشتكار عجيبى در ميان مردم پخش كردند. ژان ژاك روسو و ولتر و مـنـتـسـكـيـو از ايـن دسـتـه از مـتـفـكـران و نـويـسندگان اند. اولين نتيجه عملى كه از افكار طـرفـداران حقوق طبيعى بشر حاصل شد اين بود كه در انگلستان بك كشمكش طولانى ميان هـيـاءت حـاكـمـه و مـلت بـه وجـود آمـد. مـلت مـوفـق شـد در سـال ١٦٨٨ مـيـلادى پـاره اى از حـقـوق اجـتماعى و سياسى خود را طبق يك اعلام نامه حقوق پيشنهاد كنند و مسترد دارند.)(١١)

نـتـيـجـه عـلمـى بـارز ديـگـر شـيـوع ايـن افـكـار در جـنـگـهـاى اسـتـقـلال امريكا عليه انگلستان ظاهر شد. سيزده مستعمره انگلستان در امريكاى شمالى در اثـر فـشـار و تـحـمـيـلات زيـادى كـه بر آنها وارد مى شد سر به طغيان و عصيان بلند كردند و بالاخره استقلال خويش را بدست آوردند.

در سـال ١٧٧٦ مـيـلادى كـنـگـره اى در فـيـلادلفـيـا تـشـكـيـل شد كه استقلال عمومى را اعلان و اعلاميه اى در اين زمينه منتشر كرد و در مقدمه آن چنين نوشت :

(جـمـيـع افـراد بـشـر در خـلقـت يـكـسـانـند و خالق به هر فردى حقوق ثابت و لايتغيرى تـفـويـض فـرمـوده اسـت مـثـل حـق حـيـات و حـق آزادى ، و عـلت غـايـى تـشـكـيـل حـكـومـتها حفظ حقوق مزبور است و قوه حكومت و نفوذ كلمه او منوط به رضايت ملت خواهد بود...)(١٢)

امـا آن كـه بـه نـام (اعـلامـيـه حـقـوق بشر)در جهان معروف شد آن چيزى است كه پس از انـقـلاب كـبير فرانسه به نام اعلان حقوق منتشر شد. اين اعلاميه عبارت است از يك سلسله اصـول كـلى كـه در آغـاز قـانـون اسـاسى فرانسه قيد شده و جزء لاينفك قانون اساسى فرانسه محسوب مى شود. اين اعلاميه مشتمل مى شود بر يك مقدمه و هفده ماده

مـاده اول آن ايـن اسـت : (افـراد بـشر آزاد متولد شده و مادام العمر آزاد مانده و در حقوق با يكديگر مساويند...).

در قـرن ١٩ تـحـولات و افـكـار تـازه اى در زمـيـنـه حـقـوق بـشـرى در مـسـائل اقـتـصـادى و اجـتـمـاعـى و سياسى رخ داد كه منتهى به ظهور سوسياليسم و لزوم تـخـصـيـص مـنافع به طبقات زحمتكش و انتقال حكومت از دست سرمايه دار به دست كارگر گرديد.

تـا اوايـل قـرن بـيـسـتـم هر چه در اطراف حقوق بشر بحث شده است مربوط است به حقوق مـلتـهـا در بـرابـر دولتـهـا و يا حقوق طبقات رنجبر و زحمتكش در برابر كارفرمايان و اربابان

در قـرن بـيـسـتـم براى اولين بار مساءله (حقوق زن ) در برابر حقوق مرد عنوان شد. انـگـلسـتـان - كـه قـديـمـتـريـن كـشـور دمـوكـراسـى بـه شـمـار مـى رود - فـقـط در اوايـل قـرن بـيـسـتـم بـراى زن و مـرد حـقـوق مـسـاوى قـائل شـد. دول مـتـحـده آمـريـكـا بـا آنـكـه در قـرن هـجـده ضـمـن اعـلان اسـتـقـلال بـه حـقـوق عـمـومـى بـشـر اعـتـراف كـرده بـودنـد، در سـال ١٩٢٠ مـيـلادى قانون تساوى زن و مرد را در حقوق سياسى تصويب كردند و همچنين فرانسه در قرن بيستم تسليم اين امر شد.

بـه هـر حـال در قـرن بـيـسـتـم گـروهـهـاى زيـادى در هـمـه جـهـان طـرفـدار تـحـول عـمـيـقـى در روابـط مـرد و زن از نـظـر حـقـوق و وظـايـف گرديدند. به عقيده اينها تـحـول و دگـرگـونـى در روابـط مـلتـهـا بـا دولتها و روابط زحمتكشان و رنجبران با كارفرمايان و سرمايه داران ، مادامى كه در روابط حقوقى مرد و زن اصلاحاتى صورت نگيرد وافى به تامين عدالت اجتماعى نيست

از ايـن رو بـراى اوليـن بـار در اعـلامـيه جهانى حقوق بشر - كه پس از جنگ جهانى دوم در سـال ١٩٤٨ مـيـلادى (١٣٢٧ هـجـرى شـمـسـى ) از طـرف سـازمـان ملل متحد منتشر شد - در مقدمه آن چنين قيد شد :

(از آنـجـا كـه مـردم مـلل مـتـحد ايمان خود را به حقوق بشر و مقام و ارزش فرد انسانى و تساوى حقوق مرد و زن مجددا در منشور اعلام كرده اند...)

تحول و بحران ماشينى قرن نوزدهم و بيستم و به فلاكت افتادن كارگران و به خصوص زنان بيش از پيش سبب شد كه به موضوع حقوق زن رسيدگى شود. در تاريخ آلبرماله ، جلد ٦، مى نويسد :

(تا زمانى كه دولتها به احوال كارگران و طرز رفتار كارفرمايان با آن طبقه توجه نـداشـتـنـد، سـرمـايـه داران هـر چـه مـى خـواستند مى كردند... صاحبان كارخانه ها زنان و كودكان خردسال را با مزد بسيار كم به كار مى گماشتند، و چون ساعات كار ايشان زياد بود غالبا گرفتار امراض گوناگون مى شدند و در جوانى مى مردند.)

ايـن بـود تـاريـخـچـه مـختصرى از نهضت حقوق بشر در اروپا. چنانكه مى دانيم همه موارد اعـلامـيـه هـاى حقوق بشر كه براى اروپاييان تازگى دارد در چهارده قرن پيش در اسلام پيش بينى شده و بعضى از دانشمندان عرب و ايرانى آنها را با مقايسه به اين اعلاميه ها در كـتـابـهـاى خود آورده اند. البته اختلافى در بعضى قسمتها ميان آنچه در اين اعلاميه ها آمـده بـا آنـچه اسلام آورده وجود دارد و اين خود بحث دلكش و شيرينى است ، از آن جمله است مـسـاءله حـقوق زن و مرد كه اسلام تساوى را مى پذيرد اما تشابه و وحدت و يكنواختى را در زمينه حقوق زن و مرد نمى پذيرد.

حيثيت و حقوق انسانى

(از آنـجـا كـه شـنـاسـايـى حـيـثـيـت ذاتـى كـليـه اعضاى خانواده بشرى و حقوق يكسان و انـتـقـال نـاپـذيـر آنـان ، اسـاس آزادى و عـدالت و صـلح را تشكيل مى دهد.

از آنـجـا كـه عـدم شـنـاسـايـى و تـحـقـيـر حـقـوق بـشـر مـنـتـهـى بـه اعـمـال وحـشيانه اى گرديده است كه روح بشريت را به عصيان واداشته ، و ظهور دنيايى كـه در آن افـراد بـشـر در بـيـان عـقـيـده ، آزاد و از تـرس و فـقر فارغ باشند به عنوان بالاترين آمال بشر اعلام شده است

از آنـجـا كه اساسا حقوق انسانى را بايد با اجراى قانون حمايت كرد تا بشر به عنوان آخرين علاج به قيام بر ضد ظلم و فشار مجبور نگردد.

از آنـجـا كـه اسـاسـا لازم اسـت تـوسـعـه روابـط دوسـتـانـه بـيـن ملل را مورد تشويق قرارداد

از آنجا كه مردم ملل متحد، ايمان خود را به حقوق اساسى بشر و مقام و ارزش فرد انسانى و تـسـاوى حـقـوق مرد و زن مجددا در منشور اعلام كرده اند و تصميم راسخ گرفته اند كه به پيشرفت اجتماعى كمك كنند و در محيطى آزادتر وضع زندگى بهترى به وجود آورند.

از آنجا كه

مـجـمـع عـمـومـى ، ايـن اعلاميه جهانى حقوق بشر را آرمان مشتركى براى تمام مردم و كليه مـلل اعـلام مـى كـند تا جميع افراد و همه اركان اجتماع اين اعلاميه را دائما در مد نظر داشته بـاشـنـد و مـجاهدت كنند كه به وسيله تعليم و تربيت احترام اين حقوق و آزاديها توسعه يابد و با تدابير تدريجى ملى و بين المللى ، شناسائى و اجراى واقعى و حياتى آنها، چـه در مـيـان خـود ملل عضو و چه در بين مردم كشورهايى كه در قلمرو آنها مى باشد تامين گردد ...)

جـمـله هـاى طـلايـى بـالا مـقدمه اعلاميه جهانى حقوق بشر است ؛ مقدمه همان اعلاميه ايست كه دربـاره اش مـى گويند : (بزرگترين توفيقى است كه تا اين تاريخ در طريق تاءييد حقوق انسانى نصيب عالم بشريت شده است ).

روى هـر كـلمـه و هـر جـمـله آن حـسـاب شـده است ، و چنانكه در مقاله پيش گفتيم مظهر افكار چندين قرن فلاسفه آزاديخواه و حقوق شناس جهان است