مقام زن در جهان بينى اسلامى
اما قسمت اول قرآن تنها مجموع قوانين نيست محتويات قرآن صرفا يك سلسله مقررات و قـوانـيـن خـشـك بـدون تفسير نيست در قرآن ، هم قانون است و هم تاريخ و هم موعظه و هم تـفـسـيـر خـلقـت و هـم هـزاران مـطـلب ديـگـر. قـرآن هـمـان طـورى كـه در مـواردى بـه شكل بيان قانون دستورالعمل معين مى كند در جاى ديگر وجود و هستى را تفسير مى كند، راز خلقت زمين و آسمان و گياه و حيوان و انسان و راز موتها و حياتها، عزتها و ذلتها، ترقى ها و انحطاطها، ثروتها و فقرها را بيان مى كند.
قرآن كتاب فلسفه نيست ، اما نظر خود را درباره جهان و انسان و اجتماع - كه سه موضوع اساسى فلسفه است - به طور قاطع بيان كرده است قرآن به پيروان خود تنها قانون تـعـليـم نـمـى دهد و صرفا به موعظه و پند و اندرز نمى پردازد بلكه با تفسير خلقت بـه پـيـروان خـود طـرز تـفـكر و جهان بينى مخصوص مى دهد. زير بناى مقررات اسلامى دربـاره امـور اجـتـماعى از قبيل مالكيت ، حكومت ، حقوق خانوادگى و غيره همانا تفسيرى است كه از خلقت و اشياء مى كند.
از جـمـله مـسائلى كه در قرآن كريم تفسير شده موضوع خلقت زن و مرد است قرآن در اين زمـيـنـه سـكـوت نـكـرده و بـه يـاوه گـويان مجال نداده است كه از پيش خود براى مقررات مـربـوط بـه زن و مرد فلسفه بتراشند و مبناى اين مقررات را نظر تحقيرآميز اسلام نسبت به زن معرفى كنند. اسلام ، پيشاپيش نظر خود را درباره زن بيان كرده است
اگـر بـخـواهـيم ببينيم نظر قرآن درباره خلقت زن و مرد چيست لازم است به مساءله سرشت زن و مرد - كه در ساير كتب مذهبى نيز مطرح است - توجه كنيم قرآن نيز در اين موضوع سـكـوت نـكـرده اسـت بـايد ببينيم قرآن زن و مرد را يك سرشتى ميداند يا دو سرشتى ؛ يـعـنى آيا زن و مرد داراى يك طينت و سرشت مى باشند و يا داراى دو طينت و سرشت ؟ قرآن با كمال صراحت در آيات متعددى مى فرمايد كه زنان را از جنس مردان و از سرشتى نظير سـرشـت مـردان آفـريـده ايـم قـرآن دربـاره آدم اول مـى گـويد :(همه شما را از يك پدر آفـريديم و جفت آن پدر را از جنس خود او قرار داديم .) (سوره نساء آيه ١). درباره همه آدمـيـان مـى گـويـد : (خـداوند از جنس خود شما براى شما همسر آفريد.) (سوره نساء و سوره آل عمران و سوره روم ).
در قـرآن از آنچه در بعضى از كتب مذهبى هست كه زن از مايه پست تر از مايه مرد آفريده شـده و يـا ايـنـكـه بـه زن جـنـبـه طـفـيـلى و چـپـى داده انـد و گـفـتـه انـد كـه هـمـسـر آدم اول از عـضـوى از اعـضـاء طـرف چـپ او آفـريده شده ، اثر و خبرى نيست عليهذا در اسلام نظريه تحقير آميزى نسبت به زن از لحاظ سرشت و طينت وجود ندارد.
يـكـى ديـگـر از نـظريات تحقير آميزى كه در گذشته وجود داشته است و در ادبيات جهان آثـار نـامـطـلوبـى به جا گذاشته است اين است كه زن عنصر گناه است ، از وجود زن شر و وسـوسـه بـرمـى خيزد، زن شيطان كوچك است مى گويند در هر گناه و جنايتى كه مردان مرتكب شده اند زنى در آن دخالت داشته است مى گويند مرد در ذات خود از گناه مبراست و اين زن است كه مرد را به گناه مى كشاند. مى گويند شيطان مستقيما در وجود مرد راه نمى يابد و فقط از طريق زن است كه مردان را مى فريبد، شيطان زن را وسوسه مى كند و زن مـرد را. مـى گويند آدم اول كه فريب شيطان را خورد و از بهشت سعادت بيرون رانده شد، از طريق زن بود؛ شيطان حوا را فريفت و حوا آدم را.
قرآن داستان بهشت آدم را مطرح كرده ولى هرگز نگفته كه شيطان يا مار حوا را فريفت و حـوا آدم را. قـرآن نـه حـوا را بـه عنوان مسؤول اصلى معرفى مى كند و نه او را از حساب خارج مى كند. قرآن مى گويد : به آدم گفتيم خودت و همسرت در بهشت سكنى گزينيد و از ميوه هاى آن بخوريد. قرآن آنجا كه پاى وسوسه شيطانى را به ميان مى كشد ضميرها را به شكل (تثنيه ) مى آورد. مى گويد :فوسوس لهما الشيطان
شيطان آن دو را وسـوسـه كـردفـدليـهـمـا بـغرور
شيطان آن دو را به فريب راهنمائى كـرد.و قـاسـمـهـمـا انـى لكـمـا لمـن الناصحين
يعنى شيطان در برابر هر دو سوگند ياد كرد كه جز خير آنها را نمى خواهد.
به اين ترتيب قرآن با يك فكر رائج آن عصر و زمان كه هنوز هم در گوشه و كنار جهان بـقـايـائى دارد، سـخـت بـه مـبارزه پرداخت و جنس زن را از اين اتهام كه عنصر وسوسه و گناه و شيطان كوچك است مبرا كرد.
يكى ديگر از نظريات تحقير آميزى كه نسبت به زن وجود داشته است در ناحيه استعدادهاى روحـانـى و مـعـنوى زن است ؛ مى گفتند زن به بهشت نمى رود، زن مقامات معنوى و الهى را نـمـى تـوانـد طـى كـنـد، زن نـمـى تـوانـد به مقام قرب الهى آن طور كه مردان مى رسند بـرسـد. قـرآن در آيات فراوانى تصريح كرده است كه پاداش اخروى و قرب الهى به جـنـسـيت مربوط نيست ، به ايمان و عمل مربوط است ، خواه از طرف زن باشد و يا از طرف مـرد. قـرآن در كـنـار هـر مـرد بـزرگ و قـدسـى از يك زن بزرگ و قديسه ياد مى كند. از هـمـسـران آدم و ابـراهـيـم و از مـادران مـوسـى و عـيـسـى در نـهـايـت تـجـليـل يـاد كـرده اسـت اگـر همسران نوح و لوط را به عنوان زنانى ناشايسته براى شـوهـرانـشـان ذكـر مـى كـنـد، از زن فرعون نيز به عنوان زن بزرگى كه گرفتار مرد پليدى بوده است غفلت نكرده است گويى قرآن خواسته است در داستانهاى خود توازن را حفظ كند و قهرمانان داستانها را منحصر بمردان ننمايد.
قـرآن دربـاره مادر موسى مى گويد : ما به مادر موسى وحى فرستاديم كه كودك را شير بـده و هـنـگامى كه بر جان بيمناك شدى او را به دريا بيفكن و نگران نباش كه ما او را به سوى تو باز پس خواهيم گردانيد.
قرآن درباره مريم ، مادر عيسى ، مى گويد : كار او به آنجا كشيده شده بود كه در محراب عبادت همواره ملائكه با او سخن مى گفتند و گفت و شنود مى كردند، از غيب براى او روزى مـى رسـيـد، كـارش از لحـاظ مقامات معنوى آنقدر بالا گرفته بود كه پيغمبر زمانش را در حـيـرت فـرو بـرده او را پـشـت سـر گـذاشـتـه بـود، زكـريـا در مقابل مريم مات و مبهوت مانده بود.
در تاريخ خود اسلام زنان قديسه و عاليقدر فراوانند. كمتر مردى است به پايه خديجه برسد. و هيچ مردى جز پيغمبر و على به پايه حضرت زهرا نمى رسد. حضرت زهرا بر فـرزندان خود كه امامند و بر پيغمبران غير از خاتم الانبيا برترى دارد.اسلام در سير من الخـلق الى الحـق يـعـنـى در حـركـت و مـسـافـرت بـه سوى خدا هيچ تفاوتى ميان زن و مرد قائل نيست تفاوتى كه اسلام قائل است در سير من الحق الى الخلق است ، در بازگشت از حق به سوى مردم و تحمل مسؤوليت پيغامبرى است كه مرد را براى اينكار مناسبتر دانسته است
يـكـى ديـگر از نظريات تحقير آميزى كه نسبت به زن وجود داشته است مربوط است به ريـاضت جنسى و تقدس تجرد و عزوبت چنانكه مى دانيم در برخى آيين ها رابطه جنسى ذاتـا پـليـد اسـت بـه عـقـيـده پـيـروان آن آئيـن هـا تـنـهـا كـسـانـى بـه مـقـامـات مـعـنـوى نـايـل مـى گـردنـد كـه هـمه عمر مجرد زيست كرده باشند. يكى از پيشوايان معروف مذهبى جـهـان مـى گـويـد : (بـا تـيـشه بكارت درخت ازدواج را از بن بركنيد). همان پيشوايان ازدواج را فقط از جنبه دفع افسد به فاسد اجازه مى دهند يعنى مدعى هستند كه چون غالب افـراد قـادر نـيـسـتـنـد با تجرد صبر كنند و اختيار از كف شان ربوده مى شود و گرفتار فـحشا مى شوند و با زنان متعددى تماس پيدا مى كنند، پس بهتر است ازدواج كنند تا با بـيـش از يـك زن در تـمـاس نـبـاشـنـد. ريشه افكار رياضت طلبى و طرفدارى از تجرد و عـزوبـت ، بـدبينى به جنس زن است ؛ محبت زن را جزء مفاسد بزرگ اخلاقى به حساب مى آورند.
اسـلام بـا اين خرافه سخت نبرد كرد. ازدواج را مقدس و تجرد را پليد شمرد. اسلام دوست داشتن زن را جزء اخلاق انبيا معرفى كرد و گفت : من اخلاق الانبياء حب النساء. پيغمبر اكرم مى فرمود : من به سه چيز علاقه دارم : بوى خوش ، زن ، نماز.
بـرتـرانـدراسـل مى گويد : در همه آئينها نوعى بدبينى به علاقه جنسى يافت مى شود مـگـر در اسـلام ؛ اسـلام از نـظـر مـصالح اجتماعى حدود و مقرراتى براى اين علاقه وضع كرده اما هرگز آن را پليد نشمرده است
يـكى ديگر از نظريات تحقير آميزى كه درباره زن وجود داشته اين است كه مى گفته اند زن مقدمه وجود مرد است و براى مرد آفريده شده است
اسـلام هـرگـز چـنـيـن سـخـنـى نـدارد. اسـلام اصـل عـلت غـائى را در كـمـال صـراحـت بـيان مى كند. اسلام با صراحت كامل مى گويد زمين و آسمان ، ابر و باد، گـيـاه و حـيـوان ، هـمـه براى انسان آفريده شده اند. اما هرگز نمى گويد زن براى مرد آفـريـده شـده اسـت اسـلام مى گويد هر يك از زن و مرد براى يكديگر آفريده شده اند :هـن لبـاس لكـم و انـتـم لبـاس لهن
زنان زينت و پوشش شما هستند و شما زيـنـت و پـوشـش آنـهـا. اگـر قـرآن زن را مقدمه مرد و آفريده براى مرد مى دانست قهرا در قوانين خود اين جهت را در نظر مى گرفت ولى چون اسلام از نظر تفسير خلقت چنين نظرى نـدارد و زن را طـفـيـلى وجـود مـرد نـمى داند در مقررات خاص خود درباره زن و مرد به اين مطلب نظر نداشته است
يـكـى ديـگـر از نظريات تحقير آميزى كه در گذشته درباره زن وجود داشته اين است كه زن را از نظر مرد يك شر و بلاى اجتناب ناپذير مى دانسته اند. بسيارى از مردان با همه بـهـره هـائى كه از وجود زن مى برده اند. او را تحقير و مايه بدبختى و گرفتارى خود مـى دانـسـتـه انـد. قرآن كريم مخصوصا اين مطلب را تذكر مى دهد كه وجود زن براى مرد خير است ، مايه سكونت و آرامش دل او است
يـكـى ديـگـر از آن نـظـريات تحقيرآميز اين است كه سهم زن را در توليد فرزند بسيار نـاچـيـز مـى دانـسـتـه انـد. اعـراب جـاهـليـت و بـعـضـى از مـلل ديـگـر مادر را فقط به منزله ظرفى مى دانسته اند كه نطفه مرد را ـ كه بذر اصلى فرزند است ـ در داخل خود نگه مى دارد و رشد مى دهد. در قرآن ضمن آياتى كه مى گويد شما را از مرد و زنى آفريديم و برخى آيات ديگر كه در تفاسير توضيح داده شده است ، به اين طرز تفكر خاتمه داده شده است
از آنـچـه گـفـتـه شـد مـعـلوم شـد اسـلام از نـظر فكر فلسفى و از نظر تفسير خلقت نظر تـحـقـيـر آمـيـزى نـسـبت به زن نداشته است بلكه آن نظريات را مردود شناخته است اكنون نوبت اين است كه بدانيم فلسفه عدم تشابه حقوقى زن و مرد چيست .؟
تشابه نه و تساوى آرى گـفـتـيم اسلام در روابط و حقوق خانوادگى زن و مرد فلسفه خاصى دارد كه با آنچه در چـهارده قرن پيش مى گذشته مغايرت دارد و با آنچه در جهان امروز مى گذرد نيز مطابقت ندارد.
گـفـتـيـم از نـظر اسلام اين مساءله هرگز مطرح نيست كه آيا زن و مرد دو انسان متساوى در انـسـانـيـت هـستند يا نه ؟ و آيا حقوق خانوادگى آنها بايد ارزش مساوى با يكديگر داشته بـاشـنـد يـا نـه ؟ از نـظـر اسـلام زن و مرد هر دو انسانند و از حقوق انسانى متساوى بهره مندند.
آنـچـه از نـظـر اسـلام مـطـرح اسـت ايـن اسـت كـه زن و مـرد بـه دليـل ايـنـكـه يـكـى زن اسـت و ديـگـرى مرد، در جهات زيادى مشابه يكديگر نيستند، جهان براى آنها يكجور نيست ، خلقت و طبيعت آنها را يكنواخت نخواسته است و همين جهت ايجاب مى كند كه از لحاظ بسيارى از حقوق و تكاليف و مجازاتها وضع مشابهى نداشته باشند. در دنياى غرب ، اكنون سعى مى شود ميان زن و مرد از لحاظ قوانين و مقررات و حقوق و وظايف وضـع واحـد و مـشـابـهـى بـه وجـود آورند و تفاوت هاى غريزى و طبيعى زن و مرد را ناديده بـگـيرند. تفاوتى كه ميان نظر اسلام و سيستمهاى غربى وجود دارد در اينجاست عليهذا آنـچـه اكـنون در كشور ما ميان طرفداران حقوق اسلامى از يك طرف و طرفداران پيروى از سـيـسـتـمهاى غربى از طرف ديگر. مطرح است مساءله وحدت و تشابه حقوق زن و مرد است نـه تـسـاوى حقوق آنها. (كلمه تساوى حقوق ) يك مارك تقلبى است كه مقلدان غرب بر روى اين ره آورد غربى چسبانيده اند.
ايـن بـنده هميشه در نوشته ها و كنفرانسها و سخنرانيهاى خود از اينكه اين مارك تقلبى را اسـتـعـمـال كـنـم و ايـن فـرضـيـه را ـ كـه جـز ادعـاى تـشـابـه و تماثل حقوق زن و مرد نيست ـ به نام تساوى حقوق ياد كنم اجتناب داشتم
مـن نـمـى گـويم در هيچ جاى دنيا ادعاى تساوى حقوق زن و مرد معنى نداشته و ندارد و همه قـوانـيـن گـذشـته و حاضر جهان حقوق زن و مرد را بر مبناى ارزش مساوى وضع كردند و فقط مشابهت را از ميان برده اند.
خـيـر، چـنـيـن ادعـايـى نـدارم اروپـاى قـبـل از قـرن بيستم بهترين شاهد است در اروپاى قـبـل از قـرن بـيـستم زن قانونا و عملا فاقد حقوق انسانى بود نه حقوقى مساوى با مرد داشـت و نـه مـشابه با او. در نهضت عجولانه اى كه در كمتر از يك قرن اخير به نام زن و براى زن در اروپا صورت گرفت زن كم و بيش حقوقى مشابه با مرد پيدا كرد. اما با تـوجـه بـه وضـع طبيعى و احتياجات جسمى و روحى زن هرگز حقوق مساوى با مرد پيدا نـكـرد. زيـرا زن اگـر بخواهد حقوقى مساوى حقوق مرد و سعادتى مساوى سعادت مرد پيدا كـنـد راه مـنحصرش اين است كه مشابهت حقوقى را از ميان بردارد، براى مرد حقوقى متناسب بـا مـرد و بـراى خـودش حـقـوقـى مـتـنـاسـب بـا خـودش قائل شود. تنها از اين راه است كه وحدت و صميميت واقعى ميان مرد و زن برقرار مى شود و زن از سـعـادتى مساوى با مرد بلكه بالاتر از آن برخوردار خواهد شد و مردان از روى خلوص و بدون شائبه اغفال و فريب كارى براى زنان حقوق مساوى و احيانا بيشتر از خود قائل خواهند شد.
و همچنين من هرگز ادعا نمى كنم حقوقى كه عملا در اجتماع به ظاهر اسلامى ما نصيب زن مى شـد ارزش مـسـاوى با حقوق مردان داشته است بارها گفته ام كه لازم و ضرورى است به وضـع زن امـروز رسـيدگى كامل بشود و حقوق فراوانى كه اسلام به زن اعطا كرده و در طـول تـاريـخ عـمـلا مـتـروك شـده بـه او بـاز پـس داده شـود، نه اينكه با تقليد و تبعيت كـوركورانه از روش مردم غرب - كه هزاران بدبختى براى خود آنها به وجود آورده - نام قشنگى روى يك فرضيه غلط بگذاريم و بدبختيهاى نوع غربى را بر بدبختيهاى نوع شرقى زن بيفزاييم ادعاى ما اين است كه عدم تشابه حقوق زن و مرد در حدودى كه طبيعت زن و مرد را در وضع نامشابهى قرار داده است ، هم با عدالت و حقوق فطرى بهتر تطبيق مـى كـند و هم سعادت خانوادگى را بهتر تاءمين مى نمايد و هم اجتماع را بهتر به جلو مى برد.
كـامـلا تـوجه داشته باشيد ما مدعى هستيم كه لازمه عدالت و حقوق فطرى و انسانى زن و مـرد عـدم تـشـابه آنها در پاره اى از حقوق است پس بحث ما صددرصد جنبه فلسفه دارد، بـه فـلسـفـه حـقـوق مـربـوط اسـت ، بـه اصـلى مـربـوط اسـت بـه نـام (اصـل عـدل ) كـه يـكـى از اركـان كـلام و فـقـه اسـلامـى اسـت اصـل عدل همان اصلى است كه قانون تطابق عقل و شرع را در اسلام به وجود آورده است ؛ يـعـنـى از نـظـر فـقـه اسـلامـى - و لااقـل فـقـه شـيـعـه - اگـر ثـابـت بـشـود كـه عـدل ايـجـاب مـى كند فلان قانون بايد چنين باشد نه چنان و اگر چنان باشد ظلم است و خـلاف عـدالت اسـت ، نـاچـار بـايـد بگوييم حكم شرع هم همين است زيرا شرع اسلام طبق اصلى كه خود تعليم داده هرگز از محور عدالت و حقوق فطرى و طبيعى خارج نمى شود.
علماى اسلام با تبيين و توضيح اصل (عـدل ) پـايـه فـلسـفـه حـقـوق را بـنـا نهادند، گو اينكه در اثر پيشامدهاى ناگوار تـاريـخـى نتوانستند راهى را كه باز كرده بودند ادامه دهند. توجه به حقوق بشر و به اصل عدالت به عنوان امورى ذاتى و تكوينى و خارج از قوانين قراردادى ، اولين بار به وسيله مسلمين عنوان شد؛ پايه حقوقى طبيعى و عقلى را بنا نهادند.
امـا مـقـدر چـنـيـن بـود كـه آنها كار خود را ادامه ندهند و پس از تقريبا هشت قرن دانشمندان و فـيـلسـوفان اروپايى آن را دنبال كنند و اين افتخار را به خود اختصاص دهند؛ از يك سو فـلسـفـه هـاى اجـتـمـاعـى و سـيـاسـى و اقتصادى به وجود آورند و از سوى ديگر افراد و اجتماعات و ملتها را به ارزش حيات و زندگى و حقوق انسانى آنها آشنا سازند، نهضتها و حركتها و انقلابها را به وجود آورند و چهره جهان را عوض كنند.
به نظر من گذشته از علل تاريخى يك علت روانى و منطقه اى نيز دخالت داشت در اينكه مـشـرق اسـلامـى مـسـاءله حـقـوق عـقـلى را كـه خـود پـايـه نـهـاده بـود دنـبـال نـكـنـد. يـكـى از تـفـاوتـهـاى روحـيـه شـرقـى و غـربـى در ايـن اسـت كـه شـرق تـمـايـل بـه اخـلاق دارد و غـرب بـه حقوق ، شرق شيفته اخلاق است و غرب شيفته حقوق ؛ شـرقـى بـه حكم طبيعت شرقى خودش انسانيت خود را در اين مى شناسد كه عاطفه بورزد، گذشت كند، همنوعان خود را دوست بدارد، جوانمردى به خرج دهد اما غربى انسانيت خود را در ايـن مـى بـيـنـد كـه حـقوق خود را بشناسد و از آن دفاع كند و نگذارد ديگرى به حريم حقوق او پا بگذارد.
بـشـريـت ، هم به اخلاق نياز دارد و هم به حقوق انسانيت ، هم به حقوق وابسته است و هم به اخلاق ؛ هيچ كدام از حقوق و اخلاق به تنهايى معيار انسانيت نيست
ديـن مـقدس اسلام اين امتياز بزرگ را دارا بوده و هست كه حقوق و اخلاق را تواما مورد عنايت قـرار داده اسـت در اسـلام هـمـچـنـانـچه گذشت و صميميت و نيكى به عنوان امورى اخلاقى (مقدس ) شمرده مى شوند، آشنايى با حقوق و دفاع از حقوق نيز (مقدس ) و انسانى محسوب مى شود و اين داستان مفصلى دارد كه اكنون وقت توضيح آن نيست
امـا روحـيـه خـاص شـرقـى كار خود را كرد. با آنكه در آغاز كار حقوق و اخلاق را با هم از اسلام گرفت ، تدريجا حقوق را رها و توجهش را به اخلاق محصور كرد.
غـرض ايـن اسـت : مـسـاءله اى كـه اكـنـون بـا آن روبه رو هستيم يك مساءله حقوقى است ، يك مـسـاءله فلسفى و عقلى است ، يك مساءله استدلالى و برهانى است ، مربوط است به حقيقت عدالت و طبيعت حقوق عدالت و حقوق قبل از آن كه قانونى در دنيا وضع شود وجود داشته است با وضع قانون نمى توان ماهيت عدالت و حقوق انسانى بشر را عوض كرد.
منتسكيو مى گويد :
(پـيـش از آنـكـه انـسـان قـوانـيـنـى وضـع كـند روابط عادلانه اى بر اساس قوانين بين مـوجـودات امـكـان پـذيـر بـوده ، وجـود ايـن روابـط مـوجـب وضـع قـوانـيـن شـده اسـت حـال اگـر بـگـويـيم جز قوانين واقعى و اوليه كه امروز نهى مى كنند هيچ امر عادلانه يا ظـالمـانـه ديـگـر وجـود نـدارد، مـثـل ايـن اسـت كـه بـگـوئيـم قبل از ترسيم دايره تمام شعاعهاى آن دايره مساوى نيستند .)
هربارت سپنسر مى گويد :
(عـدالت غـيـر از احـسـاسـات بـا چيزى ديگر آميخته است كه عبارت از حقوق طبيعى افراد بـشـر است و براى آنكه عدالت وجود خارجى داشته باشد بايد حقوق و امتيازات طبيعى را رعايت و احترام كنند.)
حـكـمـاى اروپـائى كـه ايـن عـقـيـده را داشـتند و دارند فراوانند. حقوق بشر - كه اعلانها و اعـلامـيـه ها براى آن تنظيم شد و موادى به عنوان حقوق بشر تعيين شد - از همين فرضيه حـقـوق طـبـيـعـى سـرچـشـمـه گرفت ؛ يعنى فرضيه حقوق و فطرى بود كه به صورت اعلاميه هاى حقوق بشر ظاهر شد.
و بـاز چـنـانـكـه مـى دانيم آنچه منتسكيو، سپنسر و غير آنها درباره عدالت گفته اند عين آن چـيـزى اسـت كـه مـتـكـلمـيـن اسـلام در بـاره حـسـن و قـبـح عـقـلى و اصـل عـدل گـفـتـه انـد. درمـيـان عـلماى اسلامى افرادى بودند كه منكر حقوق ذاتى بوده و عـدالت را قـراردادى مى دانسته اند، همچنانكه در ميان اروپاييان نيز اين عقيده وجود داشته است هوبز انگليسى منكر عدالت به صورت يك امر واقعى است