نظام حقوق زن در اسلام

نظام حقوق زن در اسلام0%

نظام حقوق زن در اسلام نویسنده:
گروه: زنان

نظام حقوق زن در اسلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شهید مرتضی مطهری
گروه: مشاهدات: 22098
دانلود: 3169

توضیحات:

نظام حقوق زن در اسلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 136 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22098 / دانلود: 3169
اندازه اندازه اندازه
نظام حقوق زن در اسلام

نظام حقوق زن در اسلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نكات مهم مقدمه اعلاميه حقوق بشر

ايـن اعـلامـيـه در ٣٠ مـاده تـنـظـيـم شـده اسـت بـگـذريـم از ايـنـكـه بـعـضـى مـسائل در برخى مواد مكرر شده و يا لااقل ذكر يك مطلب در يك ماده از ذكر مندرجات بعضى مـواد ديـگـر بـى نـيـاز كـنـنـده اسـت و يـا بـعـضـى مـواد اعـلامـيـه بـه مـواد مـخـتـلفـى قابل تجزيه است

نكات مهم مقدمه اين اعلاميه كه شايسته است مورد توجه قرار گيرد چند تا است :

١. بـشـر از يـك نـوع حـيـثـيـت و احـتـرام و حـقـوق ذاتـى غـيـر قابل انتقال برخوردار است

٢. حيثيت و احترام و حقوق ذاتى بشر كلى و عمومى است ٠ تمام افراد انسانى را در بر مى گـيـرد، تـبـعـيـض بـردار نـيـسـت ، سـفـيـد و سـياه ، بلند و كوتاه ، زن و مرد يكسان از آن برخوردارند. همان طورى كه در ميان اعضاى يك خانواده احدى نمى تواند گوهر خود را از سـايـر اعـضـاء شـريـفـتـر و اصـيـل تـر بداند، همه افراد بشر نيز كه عضو يك خانواده بـزرگتر و اعضاى يك پيكر مى باشند از لحاظ شرافت متساويند، هيچكس نمى تواند خود را از فرد ديگر شريفتر بداند.

٣. اسـاس آزادى و صـلح و عـدالت ايـن اسـت كـه همه افراد در عمق وجدان خود به اين حقيقت (حيثيت و احترام ذاتى همه انسانها) ايمان و اعتراف داشته باشند.

ايـن اعـلامـيه مى خواهد بگويد منشاء كليه ناراحتيهايى كه افراد بشر براى يكديگر به وجـود مـى آورنـد كـشـف كـرده اسـت مـنـشـاء بـروز جـنـگـهـا و ظـلمـهـا و تـجـاوزهـا و اعـمـال وحشيانه افراد و اقوام نسبت به يكديگر، عدم شناسايى حيثيت و احترام ذاتى انسان اسـت ايـن عـدم شـنـاسـايـى از طـرف عـده اى ، طـرف مقابل را وادار به عصيان و طغيان مى كند و از همين راه صلح و امنيت به خطر مى افتد.

٤. بـالاتـريـن آرزويى كه همه در راه تحقق بخشيدن به آن بايد بكوشند، ظهور دنيايى اسـت كـه در آن آزادى عـقـيـده و امـنـيـت و رفـاه مـادى بـه طـور كـامـل وجـود داشـتـه بـاشـد؛ اخـتـنـاق ، ترس ، فقر ريشه كن شده باشد. مواد سى گانه اعلاميه براى تحقق بخشيدن به اين آرزو تنظيم شده است

٥. ايـمـان بـه حـيـثـيـت ذاتـى انـسـانـهـا و احـتـرام بـه حـقـوق غـيـر قابل سلب و انتقال آنها تدريجا به وسيله تعليم و تربيت بايد در همه افراد به وجود آيد.

مقام و احترام انسان

اعلاميه حقوق بشر چون بر اساس احترام به انسانيت و آزادى و مساوات تنظيم شده و براى احـيـاى حـقوق بشر به وجود آمده ، مورد احترام و تكريم هر انسان با وجدانى است ما مردم مـشـرق زمـيـن از ديـر زمـان از ارزش و مـقـام و احترام انسان دم زده ايم در دين مقدس اسلام - چـنـانـكـه در مـقـاله پـيش گفتيم - انسان ، حقوق انسان ، آزادى و مساوات آنها نهايت ارزش و احـتـرام را دارد. نـويـسـنـدگان و تنظيم كنندگان اين اعلاميه و همچنين فيلسوفانى كه در حـقـيـقـت الهام دهنده نويسندگان اين اعلاميه هستند، مورد ستايش و تعظيم ما مى باشند. ولى چون اين اعلاميه يك متن فلسفى است ، به دست بشر نوشته شده نه به دست فرشتگان ، اسـتـنـبـاط گـروهـى از افـراد بـشـر اسـت ، هـر فـيـلسـوفـى حـق دارد آن را تـجـزيـه و تحليل كند و احيانا نقاط ضعفى كه در آن مى بيند تذكر دهد.

ايـن اعـلامـيـه خـالى از نـقـاط ضعف نيست ولى ما در اين مقاله روى نقاط ضعف آن انگشت نمى گذاريم ، روى نقطه قوت آن انگشت مى گذاريم

تـكـيـه گـاه ايـن اعلاميه (مقام ذاتى انسان ) است ، شرافت و حيثيت ذاتى انسان است از نـظـر ايـن اعـلامـيه انسان به واسطه يك نوع كرامت و شرافت مخصوص به خود داراى يك سـلسـله حـقـوق و آزاديـهـا شده است كه ساير جانداران به واسطه فاقد بودن آن حيثيت و شـرافـت و كـرامـت ذاتـى ، از آن حـقوق و آزاديها بى بهره اند. نقطه قوت اين اعلاميه همين است

تنزل و سقوط انسان در فلسفه هاى غربى

اينجاست كه بار ديگر با يك مساءله فلسفى كهن مواجه مى شويم : ارزيابى انسان ، مقام و شـرافـت انـسـان نـسـبـت بـه سـايـر مـخـلوقـات ، شـخـصـيـت قـابـل احـتـرام انسان بايد بپرسيم آن حيثيت ذاتى انسانى كه منشاء حقوقى براى انسان گشته و او را از اسب و گاو و گوسفند و كبوتر متمايز ساخته چيست ؟ و همين جاست كه يك تـنـاقـض واضح ميان اساس ‍ اعلاميه حقوق بشر از يك طرف و ارزيابى انسان در فلسفه غرب از طرف ديگر نمايان مى گردد.

در فـلسـفـه غـرب سـالهـاسـت كـه انـسـان از ارزش و اعـتـبـار افتاده است سخنانى كه در گـذشـتـه درباره انسان و مقام ممتاز وى گفته مى شد و ريشه همه آنها در مشرق زمين بود، امروز در اغلب سيستمهاى فلسفه غربى مورد تمسخر و تحقير قرار مى گيرد.

انـسـان از نـظـر غـربى تا حدود يك ماشين تنزل كرده است ، روح و اصالت آن مورد انكار واقـع شـده اسـت اعـتـقـاد بـه عـلت غـايى و هدف داشتن طبيعت يك عقيده ارتجاعى تلقى مى گردد.

در غـرب از اشـرف مـخلوقات بودن انسان نمى توان دم زد، زيرا به عقيده غرب عقيده به اشـرف مـخـلوقـات بـودن انـسـان و ايـنـكـه ساير مخلوقات طفيلى انسان و مسخر انسان مى بـاشـنـد نـاشـى از يـك عـقـيـده بـطلميوسى كهن درباره هيئت زمين و آسمان و مركزيت زمين و گـردش كرات آسمانى به دور زمين بود؛ با رفتن اين عقيده جايى براى اشرف مخلوقات بـودن انـسـان بـاقـى نمى ماند. از نظر غرب ، اينها همه خود خواهيهايى بوده است كه در گـذشـتـه دامـنـگـيـر بـشـر شـده اسـت بـشـر امروز متواضع و فروتن است ، خود را مانند مـوجـودات ديـگر بيش از مشتى خاك نمى داند، از خاك پديد آمده و به خاك باز مى گردد و به همين جا خاتمه مى يابد.

غـربـى مـتـواضـعـانـه روح را بـه عـنـوان جـنبه اى مستقل از وجود انسان و به عنوان حقيقى قـابـل بـقـا نـمـى شـنـاسـد و مـيـان خـود و گـيـاه و حـيـوان از ايـن جـهـت فـرقـى قـائل نـمـى شـد. غـربـى مـيـان فـكـر و اعـمـال روحـى و مـيـان گـرمـاى زغـال سـنـگ از لحـاظ مـاهـيـت و جـوهـر تـفـاوتـى قائل نيست ؛ همه را مظاهر ماده و انرژى مى شـنـاسـد. از نـظـر غرب صحنه حيات براى همه جانداران و از آن جمله انسان ميدان خونينى اسـت كـه نـبـرد لايـنـقـطـع زنـدگـى آن را بـه وجـود آورده اسـت اصـل اسـاسـى حـاكـم بـر وجـود جـانـداران و از آن جـمـله انـسـان اصل تنازع بقاست انسان همواره مى كوشد خود را در اين نبرد نجات دهد. عدالت و نيكى و تـعـاون و خـيـر خـواهـى و سـايـر مـفـاهـيـم اخـلاقـى و انـسـانـى هـمـه مـولود اصل اساسى تنازع بقا مى باشد و بشر اين مفاهيم را به خاطر حفظ موقعيت خود ساخته و پرداخته است

از نـظـر بـرخـى فـلسـفـه هـاى نـيرومند غربى انسان ماشينى است كه محرك او جز منافع اقتصادى نيست دين و اخلاق و فلسفه و علم و ادبيات و هنر همه رو بناهايى هستند كه زير بـنـاى آنـها طرز توليد و پخش و تقسيم ثروت است ؛ همه اينها جلوه ها و مظاهر جنبه هاى اقـتـصـادى زندگى انسان است خير، اينهم براى انسان زياد است ؛ محرك و انگيزه اصلى هـمـه حـركـتها و فعاليتهاى انسان عوامل جنسى است اخلاق و فلسفه و علم و دين و هنر همه تـجـليـات و تـظـاهـرات رقـيـق شـده و تـغـيـيـر شـكـل داده عامل جنسى وجود انسان است

مـن نـمـى دانـم اگـر بـنـاسـت مـنـكـر هدف داشتن خلقت باشيم و بايد معتقد باشيم كه طبيعت جـريـانـات خـود را كـوركـورانه طى ميكند، اگر يگانه قانون ضامن حيات انواع جانداران تـنازع بقا و انتخاب اصلح و تغييرات كاملا تصادفى است و بقا و موجوديت انسان مولود تـغـيـيـرات تصادفى و بى هدف و يك سلسله جنايات چند ميليون سالى است كه اجداد وى نـسـبـت بـه انـواع ديـگـر روا داشـتـه تـا امـروز بـه ايـن شـكـل بـاقـى مـانـده اسـت ، اگـر بـنـاسـت مـعـتـقـد بـاشيم كه انسان خود نمونه اى است از مـاشـيـنـهـايـى كـه اكنون خود به دست خود سازد، اگر بناست اعتقاد به روح و اصالت و بقاى آن خودخواهى و اغراق و مبالغه درباره خود باشد، اگر بناست انگيزه و محرك اصلى بـشـر در هـمـه كارها امور اقتصادى يا جنسى يا برترى طلبى باشد، اگر بناست نيك و بـد بـه طور كلى مفاهيم نسبى باشند و الهامات فطرى و وجدانى سخن ياوه شمرده شود، اگـر انـسـان جـنـسـا بـنـده شـهـوات و مـيلهاى نفسانى خود باشد و جز در برابر زور سر تـسـليـم خـم نـكـنـد، و اگـر... چـگـونـه مى توانيم از حيثيت و شرافت انسانى و حقوق غير قـابـل سلب و شخصيت قابل احترام انسان دم بزنيم و آن را اساس و پايه همه فعاليتهاى خود قرار دهيم ؟!

غرب درباره انسان دچار تناقض شده است

در فـلسـفه غرب تا آنجا كه ممكن بوده به حيثيت ذاتى انسان لطمه وارد شده و مقام انسان پـايـيـن آمـده اسـت دنـيـاى غرب از طرفى انسان را از لحاظ پيدايش و عللى كه او را به وجود آورده است ، از لحاظ هدف دستگاه آفرينش ‍ درباره او، از لحاظ ساختمان و تار و پود وجـود و هـسـتـى اش ، از لحاظ انگيزه و محرك اعمالش ، از لحاظ وجدان و ضميرش ، تا اين اندازه او را پايين آورده كه گفتيم

آنـگـاه اعـلاميه بالابلند درباره ارزش و مقام انسان و حيثيت و كرامت و شرافت ذاتى و حقوق مـقـدس و غـيـر قـابـل انتقالش صادر مى كند و همه افراد بشر را دعوت مى كند كه به اين اعلاميه بالابلند ايمان بياورند.

بـراى غـرب لازم بـود اول در تـفـسـيـرى كـه از انـسـان مـى كـنـد تـجـديـد نـظـرى به عمل آورد، آنگاه اعلاميه هاى بالا بلند در زمينه حقوق مقدس و فطرى بشر صادر كند.

من قبول دارم كه همه فلاسفه غرب انسان را آنچنان كه شرح داده شد تفسير نكرده اند؛ عده زيادى از آنها انسان را كم و بيش آنچنان تفسير كرده اند كه شرق تفسير مى كند. نظر من طرز تفكرى است كه در اكثريت مردم غرب به وجود آمده و مردم جهان را تحت تاءثير قرار داده است

اعلاميه حقوق بشر را بايد كسى صادر كند كه انسان را در درجه اى عاليتر از يك تركيب مـادى مـاشـيـنى مى بيند، انگيزه ها و محركهاى انسان را منحصر به امور حيوانى و شخصى نمى داند، براى انسان وجدان انسانى قائل است اعلاميه حقوق بشر را بايد شرق صادر كـنـد كـه به اصل انى جاعل فى الارض خليفه(١٣) ايمان دارد و در انسان نمونه اى از مظاهر الوهيت سراغ دارد. كسى بايد دم از حقوق بشر بزند كه در انسان آهنگ سير و سـفـرى تـا سـر مـنـزليـا ايـهـا الانـسـان انـك كـادح الى ربـك كـدحـا فـمـلاقـيـه (١٤) قائل است

اعـلامـيـه حـقـوق بـشـر شايسته آن سيستمهاى فلسفى است كه به حكم و نفس وماسويها فـالهـمـهـا فـجـورهـا و تـقـواهـا (١٥) در سـرشـت انـسـان تمايل به نيكى قائلند.

اعـلامـيـه حقوق بشر را بايد كسى صادر كند كه به سرشت بشر خوشبين است و به حكملقـد خـلقـنا الانسان فى احسن تقويم (١٦) آن را معتدلترين و كاملترين سرشتها مى داند.

آنـچـه شـايـسـتـه طرز تفكر غربى در تفسير انسان است ، اعلاميه حقوق بشر نيست بلكه همان طرز رفتارى است كه غرب عملا درباره انسان روا دارد، يعنى كشتن همه عواطف انسانى ، بـه بـازى گـرفـتـن مـمـيـزات بـشـرى ، تـقـدم سـرمـايـه بـر انـسـان ، اولويـت پـول بـر بـشـر، مـعبود بودن ماشين ، خدايى ثروت ، استثمار انسانها، قدرت بى نهايت سـرمـايـه دارى ، كـه اگـر احيانا يك نفر ميليونر ثروت خود را براى بعد از خودش به سگ محبوبش منتقل كند آن سگ احترامى مافوق احترام انسانها پيدا مى كند؛ انسانها در خدمت يك سـگ ثـروتـمـنـد بـه عـنـوان پـيـشـكـار، مـنـشـى ، دفـتـردار اسـتـخـدام مـى شـونـد و در مقابل او دست به سينه مى ايستند و تعظيم مى كنند.

غرب ، هم خود را فراموش كرده و هم خداى خود را

مـسـاءله مـهم اجتماع بشر در امروز اين است كه بشر به تعبير قرآن (خود) را فراموش كـرده است ، هم خود را فراموش كرده و هم خداى خود را. مساءله مهم اين است كه (خود) را تـحـقـيـر كـرده اسـت ، از درون بـيـنـى و تـوجـه بـه بـاطـن و ضـمـيـر غـافـل شده و توجه خويش را يكسره به دنياى حسى و مادى محدود كرده است هدفى براى خـود جـز چشيدن ماديات نمى بيند و نمى داند، خلقت را عبث مى نگارد، خود را انكار مى كند، روح خـود را از دست داده است بيشتر بدبختيهاى امروز بشر ناشى از اين طرز تفكر است و مـتـاءسـفـانـه نـزديـك است جهانگير شود و يكباره بشريت را نيست و نابود كند. اين طرز تـفـكـر دربـاره انـسـان سبب شده كه هر چه تمدن توسعه پيدا كند و عظيم تر مى گردد، متمدن به سوى حقارت مى گرايد. اين طرز تفكر درباره انسان موجب گشته كه انسانهاى واقعى را همواره در گذشته بايد جستجو كرد و دستگاه عظيم تمدن امروز به ساختن هرچيز عالى و دست اول قادر است جز به ساختن انسان

گاندى مى گويد :

(غربى براى آن مستحق دريافت لقب خدايى زمين است كه همه امكانات و موهبتهاى زمينى را مـالك اسـت او بـه كـارهـاى زمـيـنـى قـادر اسـت كـه مـلل ديـگـر آنـهـا را در قـدرت خـدا مـى دانـنـد. لكـن غـربـى از يـك چـيـز عـاجـز اسـت و آن تاءمل در باطن خويش است تنها اين موضوع براى اثبات پوچى درخشندگى كاذب تمدن جديد كافى است

تـمـدن غـربـى اگـر غـربـيـان را مـبـتـلا بـه خـوردن مـشـروب و تـوجـه بـه اعـمـال جنسى نموده است ، به خاطر اين است كه غربى به جاى (خويشتن جويى ) در پى نسيان و هدر ساختن خويشتن است

... قـوه عـمـلى او بـر اكـتـشـاف و اخـتـراع و تـهـيـه وسـائل جـنگى ، ناشى از فرار غربى از (خويشتن ) است نه قدرت و تسلط استثنايى وى بـر خـود... تـرس از تـنـهـايـى و سـكـوت ، و تـوسـل بـه پـول ، غربى را از شنيدن نداى باطن خود عاجز ساخته و انگيزه فعاليتهاى مـداوم او هـمـينهاست محرك او در فتح جهان ، ناتوانى او در (حكومت به خويشتن ) است بـه هـمين علت غربى پديد آورنده آشوب و فساد در سراسر دنياست وقتى انسان روح خـود را از دسـت بـدهـد، فـتـح دنـيـا بـه چـه درد او مـى خـورد... كـسـانـى كـه انـجـيـل به آنان تعليم داده است كه در جهان مبشر حقيقت و محبت و صلح باشند، خودشان در جـسـتـجـوى طـلا و بـرده بـه هـر طـرف روانـنـد؛ بـه جـاى ايـنـكـه مـطـابـق تـعـاليـم انـجـيـل در مـمـلكت خداوند در جستجوى بخشش و عدالت باشند، براى تبرئه سيئات خود از حربه مذهب استفاده مى كنند و به جاى نشر كلام الهى ، بر سر ملتها بمب مى ريزند.)

و بـه هـمين علت اعلاميه حقوق بشر بيش از همه و پيش از همه از طرف خود غرب نقض شده اسـت فـلسـفـه اى كـه غـرب عملا در زندگى طى كند، راهى جز شكست اعلاميه حقوق بشر باقى نمى گذارد.

بخش ششم : مبانى طبيعى حقوق خانوادگى

مبانى طبيعى حقوق خانوادگى(١)

مقدمه گـفـتـيم كه روح و اساس اعلاميه حقوق بشر اين است كه انسان از يك نوع حيثيت و شخصيت ذاتى قابل احترام برخوردار است و در متن خلقت و آفرينش يك سلسله حقوق و آزاديها به او داده شده است كه هيچ نحو قابل سلب و انتقال نمى باشند.

و گفتيم اين روح و اساس ، مورد تاييد اسلام و فلسفه هاى شرقى است و آنچه با روح و اساس اين اعلاميه ناسازگار است و آن را بى پايه جلوه مى دهد همانا تفسيرهايى است كه در بسيارى از سيستمهاى فلسفى غرب درباره انسان و تاروپود هستى اش مى شود.

بـديهى است كه يگانه مرجع صلاحيتدار براى شناسايى حقوق واقعى انسانها كتاب پر ارزش آفـريـنـش اسـت با رجوع به صفحات و سطور اين كتاب عظيم حقوق واقعى مشترك انسانها و وضع حقوقى زن و مرد در مقابل يكديگر مشخص مى گردد.

عـجـيـب ايـن اسـت كه بعضى از ساده دلان به هيچ وجه حاضر نيستند اين مرجع عظيم را به رسـمـيـت بشناسند. از نظر اينها يگانه مرجع صلاحيتدار گروهى از افراد بشر هستند كه دست در كار تنظيم اين اعلاميه بوده اند و امروز بر همه جهان سيادت و حكمرانى دارند، هر چـنـد خـودشان عملا چندان پابند مواد اين اعلاميه نيستند؛ ديگران را نرسد در آنچه آنها مى گـويـنـد چـون و چـرا كـنند. ولى ما به نام همان (حقوق بشر) براى خود حق چون و چرا قـائل هـسـتـيـم ، دسـتـگـاه بـاعـظـمـت آفـريـنش را كه كتاب گوياى الهى است يگانه مرجع صلاحيتدار مى دانيم

مـن بـار ديـگـر از خـوانـنـدگـان مـحـتـرم مـعـذرت مـى خـواهـم از ايـنـكـه بـرخـى مـسـائل را در ايـن سلسله مقالات مطرح مى كنم كه اندكى رنگ فلسفى دارد و خشك به نظر مـى رسـد و براى بعضى از خوانندگان محترم خستگى آور است خودم تا حد امكان از طرح ايـن گـونـه مـسـائل اجـتـنـاب دارم ، ولى گـاهـى ارتـبـاط مـسـائل حـقـوق زن بـا ايـن مـسـائل خشك فلسفى به قدرى است كه بحث درباره آنها اجتناب ناپذير است

رابطه حقوق طبيعى و هدفدارى طبيعت از نـظـر مـا حـقـوق طـبـيـعـى و فطرى از آنجا پيدا شده كه دستگاه خلقت با روشن بينى و تـوجـه بـه هـدف ، مـوجودات را به سوى كمالاتى كه استعداد آنها را در وجود آنها نهفته است سوق مى دهد.

هر استعداد طبيعى مبناى يك (حق طبيعى ) است و يك ( سند طبيعى ) براى آن به شمار مى آيد. مثلا فرزند انسان حق درس خواندن و مدرسه رفتن دارد، اما بچه گوسفند چنين حقى ندارد، چرا؟

براى اينكه استعداد درس خواندن و دانا شدن در فرزند انسان هست ، اما در گوسفند نيست دسـتگاه خلقت اين سند طلبكارى را در وجود انسان قرار داده و در وجود گوسفند قرار نداده است همچنين است حق فكر كردن و راءى دادن و اراده آزاد داشتن

بـعـضى خيال مى كنند فرضيه (حقوق طبيعى ) و اينكه خلقت و آفرينش ، انسان را به نوعى از حقوق ممتاز ساخته است يك ادعاى پوچ و خودخواهانه است و بايد آن را دور افكند؛ هيچ فرقى ميان انسان و غير انسان از لحاظ حقوق نيست

خـيـر، ايـن طـور نـيـسـت اسـتـعـدادهـاى طـبيعى مختلف است دستگاه خلقت هر نوعى از انواع موجودات را در مدارى مخصوص به خود او قرار داده است و سعادت او را هم در اين قرار داده كـه در مـدار طبيعى خودش حركت كند. دستگاه آفرينش در اين كار خود هدف دارد و اين سندها را بـه صـورت تصادف و از روى بى خبرى و ناآگاهى به دست مخلوقات نداده است در اين سلسله مقالات توضيح بيشتر درباره اين مطلب ميسر نيست

ريـشه و اساس حقوق خانوادگى را - كه مساءله مورد بحث ماست - مانند ساير حقوق طبيعى در طـبـيـعت بايد جستجو كرد. از استعدادهاى طبيعى زن و مرد و انواع سندهايى كه خلقت به دسـت آنـها سپرده است مى توانيم بفهميم آيا زن و مرد داراى حقوق و تكاليف مشابهى هستند يـا نـه ؟ فـرامـوش نـكـنـيـد، هـمـچـنـانـكه در مقاله هاى پيش ‍ گفتيم مساءله مورد بحث حقوق خانوادگى زن و مرد است نه تساوى حقوق آنها.

حقوق اجتماعى افـراد بـشـر از لحـاظ حـقـوق اجتماعى غير خانوادگى يعنى از لحاظ حقوقى كه در اجتماع بزرگ ، خارج از محيط خانواده نسبت به يكديگر پيدا مى كنند، هم وضع مساوى دارند و هم وضـع مـشـابـه ؛ يعنى حقوق اولى طبيعى آنها برابر يكديگر و مانند يكديگر است ؛ همه مـثـل هـم حـق دارنـد از مـواهـب خـلقـت اسـتـفـاده كـنـنـد؛ مـثـل هـم حـق دارنـد كـار كـنـنـد؛ مـثـل هـم حـق دارنـد در مـسـابـقـه زنـدگـى شـركـت كـنـنـد؛ هـمـه مـثـل هـم حـق دارنـد خـود را نـامـزد هـر پـسـت از پـسـتـهـاى اجـتـمـاعـى بـكـنـنـد و بـراى تـحـصـيـل و بـه دسـت آوردن از طـريـق مـشـروع كـوشـش كـنـنـد، هـمـه مثل هم حق دارند استعدادهاى علمى و عملى وجود خود را ظاهر كنند.

و البـتـه هـمـيـن تساوى در حقوق اوليه طبيعى تدريجا آنها را از لحاظ حقوق اكتسابى در وضـع نـامـسـاوى قـرار مـى دهـد؛ يعنى همه به طور مساوى حق دارند كار كنند و در مسابقه زنـدگـى شـركـت نمايند اما چون پاى انجام وظيفه و شركت در مسابقه ميان مى آيد، همه در اين مسابقه يك جور از آب درنمى آيند : بعضى پر استعدادترند و بعضى كم استعدادتر، بـعـضـى پـر كـارتـرنـد و بـعـضـى كـم كـارتـر، بـالاءخـره بـعـضـى عـالمـتـر، بـاكـمال تر، باهنرتر، كارآمدتر، لايقتر از بعضى ديگر از كار در مى آيند. قهرا حقوق اكـتسابى آنها صورت نامتساوى به خود مى گيرد و اگر بخواهيم حقوق اكتسابى آنها را نـيـز مـانـنـد حـقـوق اولى و طـبـيـعـى آنـهـا مـسـاوى قـرار دهـيـم ، عمل ما جز ظلم و تجاوز نامى نخواهد داشت

چرا از لحاظ حقوق طبيعى اولى اجتماعى ، همه افراد وضع مساوى و مشابهى دارند؟

بـراى ايـنـكـه مطالعه در احوال بشر ثابت مى كند كه افراد بشر طبيعتا هيچكدام رئيس يا مرئوس آفريده نشده اند، هيچكس كارگر يا صنعتگر يا استاد يا معلم يا افسر يا سرباز يـا وزيـر بـه دنـيـا نـيـامده است اينها مزايا و خصوصياتى است كه جزء حقوق اكتسابى بشر است ؛ يعنى افراد در پرتو لياقت و استعداد و كار و فعاليت بايد آنها را از اجتماع بگيرند و اجتماع با يك قانون قراردادى آنها را به افراد خود واگذار مى كند.

تـفـاوت زنـدگـى اجـتـمـاعـى انـسـان بـا زنـدگـى اجـتـمـاعـى حـيـوانـات اجـتـمـاعـى از قـبـيل زنبور عسل در همين جهت است تشكيلات زندگى آن حيوانات صد در صد طبيعى است ؛ پـسـتـها و كارها به دست طبيعت در ميان آنها تقسيم شده نه بدست خودشان ؛ طبيعتا بعضى رئيـس و بـعـضـى مـرئوس ، بـعـضـى كـارگـر و بعضى مهندس و بعضى ماءمور انتظامى آفريده شده اند. اما زندگى اجتماعى انسان اينطور نيست

بـه همين جهت بعضى از دانشمندان يكباره اين نظريه قديم فلسفى را كه گويد (انسان طـبـيـعـتا اجتماعى است ) انكار كرده و اجتماع انسانى را صددرصد (قراردادى ) فرض كرده اند.

حقوق خانوادگى ايـن در اجـتـمـاع غير خانوادگى اما در اجتماع خانوادگى چطور؟ آيا افراد بشر در اجتماع نـيـز از لحـاظ حـقـوق اوليـه طـبـيعى وضع مشابه و همانندى دارند و تفاوت آنها در حقوق اكـتـسابى است ؟ يا ميان اجتماع خانوادگى يعنى اجتماعى كه از زن و شوهر، پدر و مادر و فرزندان و برادران و خواهران تشكيل مى شود. با اجتماع غير خانوادگى ، از لحاظ حقوق اوليـه نـيـز مـتفاوت است و قانون طبيعى ، حقوق خانوادگى را به شكلى مخصوص وضع كرده است ؟

در ايـنـجـا دو فـرض وجـود دارد : يـكـى ايـنـكـه زن و شـوهرى و پدر و فرزندى يا مادر و فـرزندى مانند ساير روابط اجتماعى و همكاريهاى افراد با يكديگر در مؤ سسات ملى يا مـؤ سسات دولتى ، سبب نمى شود كه بعضى افراد طبعا وضع مخصوص به خود داشته بـاشـنـد. فقط مزاياى اكتسابى سبب مى شود كه يكى مثلا رئيس و ديگرى مرئوس ، يكى مـطـيـع و ديـگرى مطاع ، يكى داراى ماهانه بيشتر و يكى كمتر باشد، زن بودن يا شوهر بودن ، پدر يا مادر بودن و فرزند بودن نيز سبب نمى شود كه هر كدام وضع مخصوص بـه خـود داشـته باشند. فقط مزاياى اكتسابى مى تواند وضع آنها را نسبت به يكديگر معين كند.

فـرضـيـه (تـشـابـه حقوق زن و مرد در حقوق خانوادگى ) كه به غلط نام (تساوى حقوق ) به آن داده اند مبتنى بر همين فرض است طبق اين فرضيه زن و مرد با استعدادها و احـتـيـاجـات مـشـابـه و با سندهاى حقوقى مشابهى كه از طبيعت در دست دارند در زندگى خـانـوادگـى شـركـت مـى كـنند. پس بايد حقوق خانوادگى براساس يكسانى و همانندى و تشابه تنظيم شود.

فرض ديگر اين است كه خير، حقوق طبيعى اوليه آنها نيز متفاوت است شوهر بودن از آن جهت كه شوهر بودن است وظايف و حقوق خاصى را ايجاب مى كند و زن بودن از آن جهت كه زن بـودن اسـت وظـايـف و حـقـوق ديـگـرى ايـجـاب مى كند. همچنين است پدر يا مادر بودن و فـرزنـد بـودن و بـه هـر حـال اجـتـمـاع خانوادگى با ساير شركتها و همكاريهاى اجتماع مـتـفـاوت اسـت فـرضـيه (عدم تشابه به حقوق خانوادگى زن و مرد) كه اسلام آن را پذيرفته مبتنى بر اين اصل است

حـالا كـدامـيـك از دو فـرض بـالا درسـت اسـت و از چـه راه مى توانيم درستى يكى از اين دو فرض را بفهميم ؟