مبانى طبيعى حقوق خانوادگى
مقدمه بـراى ايـنـكـه خـوانـندگان محترم بتوانند خوب نتيجه گيرى كنند، بايد مطالبى كه در فصل گذشته گفته شد در نظر داشته باشند. گفتيم :
١. حقوق طبيعى از آنجا پيدا شده كه طبيعت هدف دارد و با توجه به هدف ، استعدادهايى در وجود موجودات نهاده و استحقاقهايى به آنها داده است
٢. انـسـان از آن جهت كه انسان است از يك سلسله حقوق خاص كه (حقوق انسانى ) ناميده مى شود برخوردار است و حيوانات از اين نوع حقوق برخوردار نمى باشند.
٣. راه تـشـخـيـص حـقـوق طـبـيـعى و كيفيت آنها مراجعه به خلقت و آفرينش است هر استعداد طبيعى يك سند طبيعى است براى يك حق طبيعى
٤. افراد انسان از لحاظ اجتماع مدنى همه داراى حقوق طبيعى مساوى و مشابهى مى باشند و تـفـاوت آنـهـا در حـقـوق اكـتسابى است كه بستگى دارد به كار و انجام وظيفه و شركت در مسابقه انجام تكاليف
٥. عـلت ايـنـكـه افراد بشر در اجتماع مدنى داراى حقوق طبيعى مساوى و متشابهى هستند اين است كه مطالعه در احوال طبيعت انسانها روشن مى كند كه افراد انسان - برخلاف حيوانات اجـتماعى از قبيل زنبور عسل - هيچ كدام طبيعتا رئيس يا مرئوس ، مطيع يا مطاع ، فرمانده يا فـرمـانـبـر، كارگر يا كارفرما، افسر يا سرباز به دنيا نيامده اند. تشكيلات زندگى انسانها طبيعى نيست ؛ كارها و پستها و وظيفه ها به دست طبيعت تقسيم نشده است
٦. فـرضـيـه تـشابه حقوق خانوادگى زن و مرد مبتنى بر اين است كه اجتماع خانوادگى مـانـنـد اجـتـماع مدنى است افراد خانواده داراى حقوق همانند و متشابهى هستند. زن و مرد با اسـتـعـدادها و احتياجهاى مشابه در زندگى خانوادگى شركت مى كنند و سندهاى مشابهى از طبيعت در دست دارند. قانون خلقت به طور طبيعى براى آنها تشكيلاتى در نظر نگرفته و كارها و پستها را ميان آنها تقسيم نكرده است
و اما فرضيه عدم تشابه حقوق خانوادگى مبتنى بر اين است كه حساب اجتماع خانوادگى از اجتماع مدنى جداست زن و مرد با استعدادها و احتياجهاى مشابهى در زندگى خانوادگى شـركـت نمى كنند و سندهاى مشابهى از طبيعت در دست ندارند. قانون خلقت آنها را در وضع نامشابهى قرار داده و براى هر يك از آنها مدار و وضع معينى در نظر گرفته است
اكنون ببينيم كداميك از دو فرضيه بالا درست است و از چه راه بايد درستى يكى از اين دو فرض را بفهميم
بـا مـقـيـاسـى كـه قـبلا در دست داديم تعين اينكه كداميك از دو فرض بالا صحيح است كار چـنـدان دشـوارى نـيـسـت بـه اسـتعدادها و احتياجهاى طبيعى زن و مرد، به عبارت ديگر به سـنـدهـاى طـبـيـعـى كـه قـانون خلقت به دست هر يك از زن و مرد داده است مراجعه مى كنيم ، تكليف روشن شود.
آيـــا زنـــدگـى خـانـوادگـى طـبـيـعـى اسـت يـا قـراردادى ؟ در مـقـاله پيش گفتيم كـه دربـاره(زنــدگـى اجـتماعى انسان ) دو نظر است : بعضى زندگى اجـتـمـاعـى انـسـان را طـبـيـعى مىدانـنـد، بـه اصـطـلاح انـسـان را (مـدنـى بـــالطــبـع ) مى دانند. بعضى ديگر برعكس ،زنـدگـى اجـتـمـاعـى را يك امـر قـراردادى مـى دانـنـد كـه انـسـان بـه اخـتـيـار خـود و تـحـت تـاءثـيـرعـوامـل اجـبـار كـنـنـده خـارجـى - نـه عوامل درونى - آن را انتخاب كرده است
در بـاب زنـدگى خانوادگى چطور؟ آيا در اينجا هم دو نظر است ؟ خير، در اينجا يك نظر بـيـشتر وجود ندارد. زندگى خانواگى بشر صد در صد طبيعى است ؛ يعنى انسان طبيعتا (مـنـزلى ) آفـريـده شـده اسـت فـرضـا در طـبـيـعى بودن زندگى (مدنى ) انسان تـرديـد كـنـيـم ، در طـبيعى بودن زندگى (منزلى ) يعنى زندگى خانوادگى او نمى تـوانـيـم تـرديـد كـنـيـم هـمچنانكه بسيارى از حيوانات با آنكه زندگى اجتماعى طبيعى ندارند بلكه به كلى از زندگى اجتماعى بى بهره اند. داراى نوعى زندگانى زناشويى طبيعى مى باشند مانند كبوتران و بعضى حشرات كه به طور (جفت ) زندگى كنند.
حـسـاب زنـدگى خانوادگى از زندگى اجتماعى جداست در طبيعت تدابيرى به كار برده شـده كـه طـبـيـعـتـا انـسـان و بـعـضـى حـيـوانـات بـه سـوى زنـدگـانـى خـانـوادگـى و تشكيل كانون خانوادگى و داشتن فرزند گرايش دارند.
قرائن تاريخى ، دوره اى را نشان نمى دهد كه در آن دوره انسان فاقد زندگى خانوادگى بـاشـد؛ يعنى زن و مرد منفرد از يكديگر زيست كنند و يا رابطه جنسى ميان افراد صورت اشـتـراكـى و عـمـومـى داشته باشد. زندگى قبايل وحشى عصر حاضر - كه نمونه اى از زندگانى قديم به شمار مى رود - نيز چنين نيست
زنـدگـى بشر قديم ، خواه به صورت (مادرشاهى ) و خواه به صورت (پدرشاهى ) شكل خانوادگى داشته است
فرضيه چهار دوره در مـسـاءله مـالكـيـت ، ايـن حـقيقت مورد قبول همگان واقع شده كه در ابتدا صورت اشتراكى داشته است و اختصاص بعدا پيدا شده است ، ولى در مساءله جنسيت هرگز چنين مطلبى نيست عـلت ايـنـكـه مـالكيت در آغاز زندگى بشرى جنبه اشتراكى داشته اين است كه در آن وقت اجـتـماع بشر قبيله اى بوده و صورت خانوادگى داشته است ؛ يعنى افراد قبيله كه با هم مى زيسته اند، از عواطف خانوادگى بهره مند بوده اند و به همين جهت از لحاظ مالكيت وضع اشـتـراكى داشته اند. در ادوار اوليه فرضا قانون و رسوم و عاداتى نبوده كه زن و مرد را در مقابل يكديگر مسؤ ول قرار دهد. خود طبيعت و احساسات طبيعى آنها، آنها را به وظايف و حقوقى مقيد مى كرده است و هرگز زندگى و آميزش جنسى بدون قيد و شرط نداشته اند. هـمـچنانكه حيواناتى كه به صورت (جفت ) زندگى مى كنند، قانون اجتماعى و قراردادى نـدارنـد ولى بـه حكم قانون طبيعى حقوق و وظائفى را رعايت مى كنند و زندگى و آميزش آنـهـا بـدون قـيد و شرط نيست خانم مهرانگيز منوچهريان در مقدمه كتاب انتقاد بر قوانين اساسى و مدنى ايران مى گويند :
(از نـظـر جامعه شناسى زندگى زن و مرد در نقاط مختلف زمين يكى از اين چهار مرحله را مـى پـيـمـايـد : ١. مـرحـله طـبيعى ٢. مرحله تسلط مرد ٣. مرحله اعتراض زن ٤. مرحله تساوى حقوق زن و مرد.
در مرحله اول زن و مرد بدون هيچ گونه قيد و شرطى با هم و آميزش دارند...)
جـامـعـه شناسى اين گفته را نمى پذيرد. آنچه جامعه شناسى مى پذيرد حداكثر اين است كه احيانا در ميان بعضى قبايل وحشى چند برادر مشتركا با چند خواهر ازدواج مى كرده اند. هـمـه آن برادرها با همه اين خواهرها آميزش داشته اند و فرزندان هم به همه تعلق داشته اسـت و يـا ايـن اسـت كـه پـسران و دختران قبل از ازدواج هيچ محدوديتى نداشته اند و تنها ازدواج آنـهـا را مـحـدود مـى كـرده اسـت و اگـر احـيـانـا در مـيـان بـعـضـى قـبـايـل وحشى وضع جنسى از اين هم عمومى تر بوده و به اصطلاح ، زن (ملى ) بوده است جنبه استثنايى داشته و انحراف از وضع طبيعى و عمومى به شمار مى رود.
ويل دورانت در جلد اول تاريخ تمدن مى گويد :
(ازدواج از اخـتراعات نياكان حيوانى ما بوده است در بعضى از پرندگان چنين نظر مى رسـد كـه حـقـيـقت هر پرنده فقط به همسر خود اكتفا مى كند. در گوريلها و اورانگوتانها رابطه ميان نر و ماده تا پايان دوره پرورش نوزاد ادامه دارد. و اين ارتباط از بسيارى از نـظـرهـا شـبيه به روابط زن و مرد است و هرگاه ماده بخواهد با نر ديگرى نزديكى كند بـه سـخـتـى مورد تنبيه نر خود قرار مى گيرد. دوكرسپينى در خصوص اورانگوتانهاى بـرنـئو مـى گـويـد كه (آنها در خانواده هايى به سر مى برند كه از نر و ماده و كودكان آنـهـا تـشـكيل مى شود). و دكتر ساواژ در مورد گوريلها مى نويسد كه (عادت آنها چنين اسـت كـه پـدر و مـادر زيـر درخـتـى مى نشينند و به خوردن ميوه و پرچانگى مى پردازند. و كـودكـان دور و بـر پـدر و مـادر بـر درخـتها جستن مى كنند. زناشويى در صفحات تاريخ پـيش از ظهور انسان آغاز شده است اجتماعاتى كه در آنها زناشويى موجود نباشد بسيار كم است ولى كسى كه در جستجو باشد مى تواند عده اى از چنين جامعه ها را پيدا كند).
غـرض ايـن اسـت كه احساسات خانوادگى براى بشر يك امر طبيعى و غريزى است مولود عـادت و نتيجه تمدن نيست ، همچنانكه بسيارى از حيوانات به طور طبيعى و غريزى داراى احـساسات خانوادگى مى باشند. عليهذا هيچ دوره اى بر بشر نگذشته كه جنس نر و جنس ماده به طور كلى بدون هيچ گونه قيد و شرط و تعهد ولو تعهد طبيعى با هم زيست كرده بـاشـنـد. چـنـان دوره فرضى مساوى است با اشتراكيت جنسى كه حتى طرفداران اشتراكيت مـالى در ادوار اوليـه چـنـان دوره اى را ادعـا نمى كنند. فرضيه چهار دوره در روابط زن و مـرد يـك تـقليد ناشيانه اى است از فرضيه چهار دوره اى كه سوسياليست درباره مالكيت قـائلنـد. آنـهـا مى گويند بشر از لحاظ مالكيت چهار دوره را طى كرده است : مرحله اشتراك اوليـه ، مـرحـله فـئوداليـسـم ، مـرحـله كـاپـيـتاليسم و مرحله سوسياليسم و كمونيسم كه بازگشت به اشتراك اوليه ولى در سطح عاليتر است
جـاى خـوشـبختى است كه خانم منوچهريان نام دوره چهارم روابط زن و مرد را تساوى حقوق زن و مـرد گـذاشـتـه انـد و در ايـن جـهـت از سـوسـيـاليـستها تقليد نكرده و آخرين مرحله را بـازگـشـت بـه حـالت اشتراك اولين نام ننهاده اند. اگر چه مشاراليها ميان دوره چهارم آن طور كه خودشان تصور كرده اند و دوره اول شباهت زيادى قائلند زيرا تصريح مى كنند كـه : (در مـرحـله چـهـارم كـه شـبـاهـت زيـادى بـه مـرحـله اول دارد. زن و مـرد بـدون هيچ گونه سلطه و تفوقى نسبت به يكديگر با هم زندگانى مى كنند.)
مـن هـنـوز نتوانسته ام مقصود ايشان را از اين (شباهت زياد) بفهمم اگر مقصود تنها عدم تـسـلط و تـفـوق مـرد و تـسـاوى تـعـهـدات و شـرايـط آنـهـا نـسـبـت بـه يـكـديـگر باشد، دليل نمى شود ميان اين دوره و دوره اى كه به عقيده مشاراليها هيچ گونه تعهد و شرط و قـيـدى وجـود نـداشـته و زندگى زن و مرد شكل خانوادگى نداشته است شباهت وجود داشته باشد. و اگر مقصود اين است كه در دوره چهارم تدريجا همه قيود و تعهدات از ميان مى رود و زندگى خانوادگى منسوخ مى گردد و نوعى اشتراك جنسى ميان افراد بشر حكمفرما مى گـردد. مـعـلوم مى شود مفهوم ايشان از (تساوى حقوق ) كه طرفدار جدى آن هستند چيزى اسـت غـيـر آن چـيـزى كه ساير طرفداران تساوى حقوق طالب آن هستند و احيانا براى آنها وحشتناك است
اكنون ما بايد توجه خود را به سوى طبيعت حقوقى خانوادگى زن و مرد معطوف كنيم و در ايـن زمـيـنـه دو چـيـز را بـايـد در نـظـر بـگـيريم : يكى اينكه آيا زن و مرد از لحاظ طبيعت اخـتـلافـاتـى دارنـد يـا نـه ؟ به عبارت ديگر آيا اختلافات زن و مرد فقط از لحاظ جهاز تـنـاسـلى اسـت ؟ يـا اخـتـلافـات آنـهـا عـميقتر از اينها است ديگر اينكه اگر اختلافات و تـفاوتهاى ديگرى در كار است ، آيا آن اختلافات از نوع اختلافات و تفاوتهايى است كه در تعيين حقوق و تكاليف آنها مؤ ثر است ، يا از نوع اختلاف رنگ و نژاد است كه با طبيعت حقوقى بشر بستگى ندارد؟
زن در طبيعت در قـسـمـت اول گـمان نمى كنم جاى بحث باشد. هر كس فى الجمله مطالعه اى در اين زمينه داشته باشد مى داند كه اختلافات و تفاوتهاى زن و مرد منحصر به جهاز تناسلى نيست اگـر سـخـنـى هـست ، در اين جهت است كه آيا آن تفاوتها در تعيين حقوق و تكاليف زن و مرد تاءثير دارد يا ندارد؟
دانشمندان و محققان اروپا قسمت اول را به طور شايسته اى بيان كرده اند. دقت در مطالعات زيـسـتـى و روانـى و اجـتـمـاعـى اين دانشمندان كوچكترين ترديدى در اين قسمت باقى نمى گـذارد. آنـچه كمتر مورد توجه اين دانشمندان واقع شده اين است كه اين تفاوتها در تعيين حـقوق و تكاليف خانوادگى مؤ ثر است و زن و مرد را از اين جهت در وضع نامشابهى قرار مى دهد.
الكسيس كارل ، فيزيولوژيست و جراح و زيست شناس معروف فرانسوى كه شهرت جهانى دارد در كتاب بسيار نفيس خود (انسان موجود ناشناخته ) به هر دو قسمت اعتراف مى كند؛ يـعـنى هم مى گويد زن و مرد به حكم قانون خلقت متفاوت آفريده شده اند و هم مى گويد اين اختلافات و تفاوتها وظايف و حقوق آنها را متفاوت مى كند.
وى در فـصـلى كـه تـحـت عـنـوان (اعـمـال جـنـسـى و تـوليـد مثل ) در كتاب خود باز كرده است مى گويد :
(بيضه و تخمدانها اعمال پر دامنه اى دارند : نخست اينكه سلولهاى نر يا ماده مى سازند كـه پـيـوسـتـگـى ايـن دو مـوجـود تـازه انـسـانـى را پـديـد مـى آورد. در عـيـن حال موادى ترشح كنند و در خون مى ريزند كه در نسوج و اندامها و شعور ما خصايص جنس مـرد يـا زن را آشـكـار مـى سـازد. هـمـچـنـيـن بـه تـمـام اعـمـال بـدنى ما شدت مى دهند. ترشح بيضه ها موجد تهور و جوش و خروش و خشونت مى گـردد و اين همان خصايصى است كه گاو نر جنگى را از گاوى كه در مزارع براى شخم بـه كـار مـى رود مـتـمايز مى سازد. تخمدان نيز به همين طريق بر روى وجود زن اثر مى كند.
... اخـتـلافـى كـه مـيـان زن و مـرد مـوجـود اسـت تـنـهـا مـربـوط بـه شـكـل انـدامـهـاى جـنـسى آنها و وجود زهدان و انجام زايمان نزد زن و طرز تعليم خاص آنها نـيـست ، بلكه نتيجه علتى عميقتر است كه از تاءثير مواد شيميايى مترشحه غدد تناسلى در خون ناشى مى شود.
بـه عـلت عـدم توجه به اين نكته اصلى و مهم است كه طرفداران نهضت زن فكر مى كنند كـه هـر دو جـنـس مـى تـوانـنـد يـك قـسـم تـعـليـم و تـربـيـت يـابـنـد و مـشاغل و اختيارات و مسؤ وليتهاى يكسانى به عهده گيرند. زن در حقيقت از جهات زيادى با مـرد مـتـفـاوت اسـت يكايك سلولهاى بدنى ، همچنين دستگاههاى عضوى ، مخصوصا سلسله عـصـبـى نـشـانه جنس او را بر روى خود دارد. قوانين فيزيولوژى نيز همانند قوانين جهان ستارگان ، سخت و غير قابل تغيير است ؛ ممكن نيست تمايلات انسانى در آنها راه يابد. ما مـجـبـوريـم آنها را آن طورى كه هستند بپذيريم زنان بايد به بسط مواهب طبيعى خود در جـهـت و مـسير سرشت خاص خويش بدون تقليد كوركورانه از مردان بكوشند. وظيفه ايشان در راه تـكـامل بشريت خيلى بزرگتر از مردها است و نبايستى آن را سرسرى گيرند و رها كنند.)
كـارل پـس از تـوضـيـحـاتـى دربـاره كـيـفـيـت پـيـدايـش سلول نطفه مرد و تخمك زن و پيوستن آنها به يكديگر و اشاره به اينكه وجود ماده براى تـوليـد نـسـل ضـرورى اسـت - بـرخـلاف وجـود نـر - و ايـنكه باردارى جسم و روح زن را تكميل مى كند، در آخر فصل مى گويد :
(نبايستى براى دختران جوان نيز همان طرز فكر و همان نوع زندگى و تشكيلات فكرى و هـمـان هـدف و ايـده آلى را كـه بـراى پـسـران جـوان در نـظـر مـى گـيـريـم معمول داريم متخصصين تعليم و تربيت بايد اختلافات عضوى و روانى جنس مرد و زن و وظايف طبيعى ايشان را در نظر داشته باشند و توجه به اين نكته اساسى در بناى آينده تمدن ما حائز كمال اهميت است .)
چـنـانـكـه مـلاحـظه مى فرماييد اين دانشمند بزرگ ، هم تفاوتهاى طبيعى زياد زن و مرد را بـيـان مـى كـنـد و هـم مـعـتـقد است اين تفاوتها زن و مرد را از لحاظ وظيفه و حقوق در وضع نامشابهى قرار مى دهد.
در فـصـل آيـنـده نـيـز نـظـريـات دانـشـمـنـدان را دربـاره تـفـاوتـهـا زن و مـرد نـقـل خـواهـيـم كـرد و سـپـس نـتـيجه گيرى خواهيم كرد كه زن و مرد در چه قسمتهايى داراى اسـتـعـدادها و احتياجهاى مشابهى هستند و بايد حقوق مشابهى داشته باشند و در چه قسمتها وضع مشابهى ندارند و بايد حقوق و تكاليف نامشابهى داشته باشند.
بـراى بـررسـى و تـعـيـيـن حـقـوق و تـكـاليـف خـانـوادگى زن و مرد اين قسمت حساسترين قسمتهاست
5 - بخش هفتم : نظام حقوق زن در اسلام
تفاوتهاى زن و مرد
تفاوتهاى زن و مرد. عجب حرف مزخرفى ! معلوم مى شود هنوز هم با اين كه نيمه دوم قرن بـيـسـتـم را طـى مـى كنيم ، در گوشه و كنار افرادى پيدا مى شوند كه طرز تفكر قرون وسـطـايـى دارنـد و فـكـر كـهـنـه و پـوسـيـده تـفـاوت زن و مـرد را دنـبـال مـى كنند و خيال مى كنند زن و مرد با يكديگر تفاوت دارند، و لابد مى خواهند مانند مـردم قـرون وسـطـى نـتـيـجـه بـگـيـرنـد كـه زن جـنـس پـسـت تـر اسـت ، زن انـسـان كـامـل نيست ، زن برزخ ميان حيوان و انسان است ، زن لياقت و شايستگى اينكه در زندگى مستقل و آزاد باشد ندارد و بايد تحت قيمومت و سرپرستى مرد زندگى كند، در صورتى كـه امـروز ديـگـر ايـن حـرفها كهنه و پوسيده شده است امروز معلوم شده همه اين حرفها جعلياتى بوده كه مردان به حكم زورگويى در دوره تسلط بر زن ساخته بودند؛ معلوم شده برعكس است ، زن جنس برتر و مرد جنس پست تر و ناقص تر است
خير، آقا! در قرن بيستم و در پرتو پيشرفتهاى حيرت انگيز علوم ، تفاوتهاى زن و مرد بـيـشـتر روشن و مشخص شده است جعل و افترا نيست ، حقايق علمى و تجربى است اما اين تـفـاوتـهـا بـه هـيچ وجه به اينكه مرد يا زن جنس برتر است و ديگرى جنس پايين تر و پست تر و ناقص تر مربوط نيست قانون خلقت از اين تفاوتها منظور ديگرى داشته است قـانـون خـلقـت ايـن تفاوتها را براى اين به وجود آورده است كه پيوند خانوادگى زن و مـرد را مـحـكمتر كند و شالوده وحدت آنها را بهتر بريزد. قانون خلقت اين تفاوتها را به ايـن مـنـظـور ايـجـاد كـرده اسـت كه به دست خود حقوق و وظايف خانوادگى را ميان زن و مرد تـقـسـيـم كـند. قانون خلقت تفاوتهاى زن و مرد را به منظورى شبيه منظور اختلافات ميان اعـضـاى يـك بدن ايجاد كرده است اگر قانون خلقت هر يك از چشم و گوش و پا و دست و ستون فقرات را در وضع مخصوصى قرار داده است ، نه از آن جهت است كه با دو چشم به آنها نگاه مى كرده و نظر تبعيض داشته و به يكى نسبت به ديگرى جفا روا داشته است
تناسب است يا نقص و كمال ؟ يـكـى از مـوضـوعـاتـى كه براى من موجب تعجب است اين است كه بعضى اصرار دارند كه تـفـاوت زن و مـرد را در استعدادهاى جسمى و روانى ، به حساب ناقص بودن زن و كاملتر بـودن مـرد بـگـذارنـد؛ چنين وانمود مى كنند كه قانون خلقت بنا به مصلحتى زن را ناقص آفريده است
نـاقـص الخلقه بودن زن پيش از آنكه در ميان ما مردم مشرق زمين مطرح باشد، در ميان مردم غرب مطرح بوده است غربيان در طعنه به زن و ناقص خواندن وى بيداد كرده اند. گاهى از زبـان مـذهـب و كـليسا گفته اند : (زن بايد از اينكه زن است شرمسار باشد). گاهى گـفـتـه انـد : (زن هـمـان مـوجـودى اسـت كـه گـيـسـوان بـلنـد دارد و عقل كوتاه )، (زن آخرين موجود وحشى است كه مرد او را اهلى كرده است )، (زن برزخ ميان حيوان و انسان است ) و امثال اينها.
از ايـن عـجـيب تر اينكه برخى از غربيان اخيرا با يك گردش صد و هشتاد درجه اى اكنون مـى خـواهند با هزار و يك دليل ثابت كنند كه مرد موجود ناقص الخلقه و پست و زبون ، و زن موجود كامل و برتر است
اگـر كـتـاب زن جنس برتر اشلى مونتاگو را - كه در مجله زن روز منتشر مى شد - خوانده بـاشـيـد، مـى دانـيـد كـه ايـن مـرد بـا چـه زور زدن هـا و مهمل بافى ها مى خواهد ثابت كند كه زن از مرد كاملتر است اين كتاب تا آنجا كه مستقيما مـطالعات پزشكى يا روانى يا آمار اجتماعى را عرضه مى دارد بسيار گرانبهاست ، ولى آنـجـا كـه خود نويسنده شخصا به (استنتاج ) مى پردازد و مى خواهد براى هدف خود - كـه هـمـان عـنـوان كـتـاب اسـت - نتيجه گيرى كند مهمل بافى را به نهايت مى رساند. چرا بـايـد يـك روز زن را ايـنـقـدر پـسـت و زبـون و حقير بخوانند كه روز ديگر مجبور شوند بـراى جـبـران مـافـات ، هـمـه آن نـواقـص و نـقـايـص را از روى زن بـردارنـد و روى مـرد بـگـذارنـد؟ چـه لزومـى دارد كـه تـفـاوتـهـاى زن و مرد را به حساب ناقص بودن يكى و كـامـلتـر بـودن ديـگـرى بگذاريم كه مجبور شويم گاهى طرف مرد را بگيريم و گاهى طرف زن را؟
اشـلى مـونـتـاگـو از طـرفى اصرار دارد زن را جنسا برتر از مرد معرفى كند و از طرف ديـگـر امـتـيـازات مـرد را مـولود عـوامـل تـاريـخـى و اجـتـمـاعـى بـشـمـارد نـه مـولود عوامل طبيعى
بـه هـر حـال ، تـفـاوتـهـاى زن و مـرد (تـنـاسـب ) اسـت نـه نـقـص و كمال قانون خلقت خواسته است با اين تفاوتها تناسب بيشترى ميان زن و مرد - كه قطعا براى زندگى مشترك ساخته شده اند و مجرد زيستن انحراف از قانون خلقت است - بوجود آورد. اين مطلب از بيانات بعدى ضمن توضيح تفاوتها روشن تر مى شود.
نظريه افلاطون ايـن مـسـاءله يـك مـسـاءله تـازه كـه در قـرن مـا مـطـرح شـده بـاشـد نـيـسـت ؛ حـداقـل دو هـزار و چـهـارصـد سـال سابقه دارد، زيرا اين مساءله به همين صورت در كتاب جمهوريت افلاطون مطرح است
افـلاطـون بـا كـمال صراحت مدعى است كه زنان و مردان داراى استعدادهاى مشابهى هستند و زنـان مـى تـوانـنـد هـمـان وظايفى را عهده دار شوند كه مردان عهده دار مى شوند و از همان حقوقى بهره مند گردند كه مردان بهره مند مى گردند.
هـسته تمام افكار جديدى كه در قرن بيستم در مورد زن پيدا شده و حتى آن قسمت از افكار از نظر مردم قرن بيستم نيز افراطى و غير قابل قـبـول بـه نـظـر مـى رسـد، در افـكـار افـلاطون پيدا مى شود و به همين جهت موجب اعجاب نـاظـران نـسـبـت به اين مرد - كه پدر فلسفه ناميده مى شود - گرديده است افلاطون در رسـاله جـمـهوريت كتاب پنجم حتى درباره اشتراكيت زن و فرزند ، درباره اصلاح نژاد و بـهـبـود نـسـل و مـحـروم كـردن بـعـضـى از زنـان و مـردان از تناسل و اختصاص دادن تناسل به افرادى كه از خصايص عاليترى برخوردارند، درباره تـربـيـت فـرزنـدان در خـارج از مـحـيـط خـانـواده ، دربـاره اخـتـصـاص دادن تناسل به سنين معينى از عمر زن و مرد كه سنين قوت و جوشش نيروى حياتى آنها به شمار مى رود بحث كرده است
افـلاطـون مـعـتـقد است همانطورى كه به مردان تعليمات جنگى داده مى شود به زنان نيز بـايـد داده شود، همانطورى كه مردان در مسابقات ورزشى شركت مى كنند زنان نيز بايد شركت كنند.
امـا دو نـكـتـه در گـفـته افلاطون هست : يكى اينكه اعتراف مى كند كه زنان از مردان چه در نـيـروهاى جسمى ، چه در نيروهاى روحى و دماغى ناتوان ترند؛ يعنى تفاوت زن و مرد را از نـظـر (كـمـى ) اعـتراف دارد، هر چند مخالف تفاوت كيفى آنها از لحاظ استعدادهاست افـلاطـون مـعـتـقـد اسـت اسـتـعـدادهـايـى كـه در مـردان و زنـان وجـود دارد مثل يكديگر است ؛ چيزى كه هست زنان در هر رشته اى از رشته ها از مردان ناتوان ترند و اين جهت سبب نمى شود كه هر يك از زن و مرد به كارى غير از كار ديگرى اختصاص داشته باشند.
افـلاطـون روى هـمـيـن جـهـت كـه زن را از مـرد ضـعيفتر مى داند، خدا را شكر مى كند كه مرد آفـريـده شـده نه زن مى گويد : ( خدا را شكر مى كنم كه يونانى زاييده شدم نه غير يونانى ، آزاد به دنيا آمدم نه برده ، مرد آفريده شدم نه زن ).
ديـگـر ايـنـكـه افـلاطـون آنـچـه در مـوضـوع بـهـبـود نـسـل ، پـرورش مـتـسـاوى استعدادهاى زن و مرد، اشتراكيت زن و فرزند و غيره گفته ، همه مـربـوط اسـت به طبقه حاكمه ، يعنى فيلسوفان حاكم و حاكمان فيلسوف كه وى آنها را مـنـحـصـرا شـايـسـتـه حـكـومـت مـى دانـد. چـنـانكه ميدانيم افلاطون در روش سياسى مخالف دموكراسى و طرفدار اريستوكراسى است آنچه افلاطون در زمينه هاى بالا گفته مربوط است به طبقه اريستوكرات ، و در غير طبقه اريستوكرات طور ديگرى نظر مى دهد.
افلاطون و ارسطو، رو در روى يكديگر بـعـد از افـلاطـون ، كـسـى كـه آراء و عـقـايـدش در دنياى قديم در دست است ، شاگرد وى ارسـطوست ارسطو در كتاب سياست عقايد خويش را درباره تفاوت زن و مرد اظهار داشته و با عقايد استاد خود افلاطون سخت مخالفت كرده است ارسطو معتقد است كه تفاوت زن و مـرد تـنـهـا از جـنـبـه (كـمـى ) نـيـسـت ، از جـنـبـه كيفى نيز متفاوتند. او مى گويد : نوع استعدادهاى زن و مرد متفاوت است و وظايفى كه قانون خلقت به عهده هر يك از آنها گذاشته و حقوقى كه براى آنها خواسته ، در قسمتهاى زيادى با هم تفاوت دارد. به عقيده ارسطو فـضـايل اخلاق زن و مرد نيز در بسيارى از قسمتها متفاوت است : يك خلق و خوى مى تواند بـراى مـرد فـضـيـلت شـمـرده شـود و براى زن فضيلت نباشد. برعكس ، يك خلق و خوى ديگر ممكن است براى زن فضيلت باشد و براى مرد فضيلت شمرده نشود.
نـظـريـات ارسـطـو نظريات افلاطون را در دنياى قديم نسخ كرد. دانشمندانى كه بعدها آمدند، نظريات ارسطو را بر نظريات افلاطون ترجيح دادند.
نظر دنياى امروز ايـنـهـا كـه گفته شد مربوط به دنياى قديم بود. اكنون بايد ببينيم دنياى جديد چه مى گـويـد. دنـيـاى جـديد تنها به حدس و تخمين متوسل نمى شود؛ سر و كارش با مشاهده و آزمـايـش اسـت ، بـا آمـار و ارقـام اسـت ، بـا مـطالعات عينى است در دنياى جديد در پرتو مـطـالعـات عميق پزشكى ، روانى و اجتماعى تفاوتهاى بيشتر و فراوانترى ميان زن و مرد كشف شده است كه در دنياى قديم به هيچ وجه به آنها پى نبرده بودند.
مردم دنياى قديم زن و مرد را كه ارزيابى مى كردند، تنها از اين جهت بود كه يكى درشت انـدام تـر اسـت و ديـگـرى كـوچكتر، يكى خشن تر است و ديگرى ظريف تر، يكى بلندتر اسـت و ديگرى كوتاه تر، يكى كلفت آوازتر است و ديگرى نازك آوازتر، يكى پر پشم و مـو تـر اسـت و ديـگـرى صـافـتـر. حـداكثر كه از اين حد تجاوز مى كردند، اين بود كه تـفـاوت آنـهـا را از لحـاظ دوره بـلوغ در نـظـر مـى گـرفـتند و يا تفاوت آنها را از لحاظ عـقـل و احـسـاسـات بـه حـسـاب مـى آوردنـد. مـرد را مـظـهـر عقل و زن را مظهر مهر و عاطفه مى خواندند.
امـا امـروز علاوه بر اينها قسمتهاى زياد ديگرى كشف شده است ؛ معلوم شده است دنياى زن و مرد در بسيارى از قسمتها با هم متفاوت است
مـا مـجـمـوع تـفـاوتـهـاى زن و مـرد را تـا آنـجـا كـه از نـوشـتـه هـاى اهل تحقيق به دست آورده ايم ذكر مى كنيم و سپس به فلسفه اين تفاوتها و اينكه چقدر از ايـن تـفـاوتـهـا از طـبـيـعـت نـاشـى مـى شـود و چـقـدر از آنـهـا مـولود عوامل تاريخى و فرهنگى و اجتماعى است مى پردازيم و البته قسمتى از اين تفاوتها را هر كس مى تواند با مختصر تجربه و مطالعه به دست آورد و قسمتى هم آنچنان واضح و بديهى است كه قابل انكار نيست
دوگانگى ها از لحاظ جسمى مـرد بـه طـور متوسط درشت اندام تر است و زن كوچك اندام تر. مرد بلندقدتر است و زن كـوتـاه قـدتـر. مـرد خـشـن تـر اسـت و زن ظـريفتر. صداى مرد كلفت تر و خشن تر است و صداى زن نازكتر و لطيفتر رشد بدنى زن سريعتر است و رشد بدنى مرد بطی ءتر. حـتـى گـفـتـه مـى شـود جنين دختر از جنين پسر سريعتر رشد مى كند. رشد عضلانى مرد و نـيـروى بـدنـى او از زن بـيـشـتـر اسـت مـقـاومـت زن در مقابل بسيارى از بيماريها از مقاومت مرد بيشتر است زن زودتر از مرد به مرحله بلوغ مى رسد و زودتر از مرد هم از نظر توليد مثل از كار مى افتد. دختر زودتر از پسر به سخن مى آيد. مغز متوسط مرد از مغز متوسط زن بزرگتر است ولى با در نظر گرفتن نسبت مغز به مجموع بدن ، مغز زن از مغز مرد بزرگتر است ريه مرد قادر به تنفس هواى بيشترى از ريه زن است ضربان قلب زن از ضربان قلب مرد سريعتر است
دوگونگى ها از لحاظ روانى مـيـل مـرد بـه ورزش و شـكـار و كـارهـاى پـر حـركت و جنبش بيش از زن است احساسات مرد مـبـارزانـه و جـنـگـى و احـسـاسـات زن صـلح جـويـانـه و بـزمـى اسـت مـرد مـتـجاوزتر و غـوغـاگـرتـر اسـت و زن آرامـتـر و سـاكـت تـر. زن از تـوسـل بـه خـشـونـت دربـاره ديـگـران و دربـاره خـود پـرهـيـز مـى كـنـد و بـه هـمـيـن دليـل خـودكـشى زنان كمتر از مردان است مردان در كيفيت خودكشى نيز از زنان خشن ترند. مـردان بـه تـفـنـگ ، دار، پـرتـاب كـردن خـود از روى سـاخـتـمـان هـاى مـرتـفـع مـتـوسـل مـى شـونـد و زنـان بـه قـرص خـواب آور و تـريـاك و امثال اينها.
احـسـاسـات زن از مرد جوشانتر است زن از مرد سريع الهيجان تر است يعنى زن در مورد امـورى كـه مـورد عـلاقـه يـا ترسش هست زودتر و سريعتر تحت تاءثير احساسات خويش قـرار مـى گـيـرد و مـرد سـرد مـزاج تـر از زن اسـت زن طـبـعـا بـه زيـنـت و زيـور و جمال و آرايش و مدهاى مختلف علاقه زياد دارد برخلاف مرد. احساسات زن بى ثبات تر از مرد است زن از مرد محتاطتر، مذهبى تر، پر حرف تر و ترسوتر و تشريفاتى تر است احساسات زن مادرانه است و اين احساسات از دوران كودكى در او نمودار است علاقه زن بـه خـانـواده و تـوجـه نـاآگاهانه او به اهميت كانون خانوادگى بيش از مرد است زن در علوم استدلالى و مسائل خشك عقلانى به پاى مرد نمى رسد ولى در ادبيات ، نقاشى و ساير مـسائل كه با ذوق و احساسات مربوط است دست كمى از مرد ندارد. مرد از زن بيشتر قدرت كـتـمـان راز دارد و اسـرار نـاراحـت كـنـنـده را در درون خـود حـفـظ مـى كـنـد و بـه هـمـيـن دليـل ابـتـلاى مـردان بـه بـيمارى ناشى از كتمان راز بيش از زنان است زن از مرد رقيق القـلب تـر اسـت و فـورا بـه گـريـه و احـيـانـا بـه غـش متوسل مى شود.
دوگونگى ها از نظر احساسات (نسبت ) به يكديگر مـرد بـنده شهوت خويشتن است و زن در بند محبت مرد است مرد زنى را دوست مى دارد كه او را پـسـنـديـده و انـتخاب كرده باشد و زن مردى را دوست مى دارد كه ارزش او را درك كرده بـاشد و دوستى خود را قبلا اعلام كرده باشد مرد مى خواهد شخص زن را تصاحب كند و در اخـتـيـار بـگـيـرد و زن مـى خـواهـد دل مـرد را مـسـخـر كـنـد و از راه دل او بـر او مسلط شود. مرد مى خواهد از بالاى سر زن بر او مسلط شود و زن مى خواهد از درون قـلب مـرد بـر مرد نفوذ كند. مرد مى خواهد زن را بگيرد، زن مى خواهد او را بگيرند. زن از مـرد شـجـاعـت و دليـرى مـى خـواهـد و مرد از زن زيبايى و دلبرى زن حمايت مرد را گـرانـبـهـاتـريـن چيزها براى خود ميشمارد. زن بيش از مرد قادر است بر شهوت خود مسلط شود شهوت مرد ابتدايى و تهاجمى است و شهوت زن انفعالى و تحريكى