• شروع
  • قبلی
  • 13 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4442 / دانلود: 3276
اندازه اندازه اندازه
آشنایی با صحیفه سجادیه

آشنایی با صحیفه سجادیه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

آشنایی با صحیفه سجادیه

نویسنده: شهید مطهری (ره)

معرفى صحيفه سجاديه

(زبور آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - اخت القرآن).

آيا صحيفه سجاديه يك كتاب دعاست‏يا نوشته‏اى است كه‏عنوان دعا به خود گرفته و رسالت ديگرى دارد؟

كسانى كه با صحيفه آشنا هستند به اين نظر رسيده‏اند كه‏صحيفه تنها كتاب دعا نيست.

شاهد اول سند صحيفه است و براى روشن‏شدن مطلب به‏بخشى از سند آن اشاره مى‏شود كه خود بازگو كننده اين معنى‏است كه عنوان ظاهرش دعا است ولى اين در حقيقت پوشش‏است و در وراى اين پوشش مسائل مختلفى عنوان شده است.

شاهد دوم فهرستى است كه مرحوم مظفر از صحيفه تهيه‏كرده است.

در ادامه توضيح داده مى‏شود كه صحيفه، كتاب دعا به معنى‏آن‏چه در ذهن بعضى تبادر مى‏كند نيست، بلكه كتابى است‏انسان‏ساز، مباحثى در قالب دعا، براى ساختن جمعى انسان‏آماده مبارزه. البته دعاهائى كه در اسلام رسيده همه اين چنين‏است.

شاهد اول : راوى صحيفه شخصى است‏به نام «عمير» از پدرش‏ «متوكل‏» كه توضيح مى‏دهد صحيفه چگونه به دستش رسيده وبه دنبال آن در بين مردم منتشر گشته است.

متوكل مى‏گويد : «موقعى كه يحيى بن زيد- فرزند امام‏سجادعليه‌السلام - عازم خراسان بود او را ملاقات كردم، سلام گفتم‏گفت : از كجا مى‏آيى؟ گفتم : از حج. او از من حال خانواده،بستگان، دوستان و پسر عموهايش را كه در مدينه بودند پرسيدو درباره امام صادقعليه‌السلام آهسته سؤال كرد.

حال و وضع آنها را برايش نقل كردم و گفتم از جريان‏شهادت پدر شما همه ن اراحت‏بودند، به اينجا كه رسيدم گفت : «عمويم محمد بن على (امام محمدباقرعليه‌السلام به پدرم گفت : صلاح نيست كه الان مبارزه را شروع كنيد.»

بعد مى‏گويد از من سؤال كرد : آيا پسر عم من جعفر بن‏محمد را ملاقات كرده‏اى؟

گفتم : من عذر مى‏خواهم، دوست ندارم آنچه را كه شنيده‏ام‏براى شما نقل كنم.

رو به من كرد و گفت : شما مرا از مرگ مى‏ترسانى؟ هر چه‏از امام صادق‏عليه‌السلام درباره من شنيدى بگو، گفتم : شنيدم مى‏گفت‏يحيى قيام مى‏كند، كشته مى‏شود و به دارش مى‏زنند همانگونه‏كه با پدرش رفتار كردند.

گفت : آيا از امام صادقعليه‌السلام نوشته‏اى همراه دارى؟ عرض‏كردم : بلى، مطالبى را به من فرمود و من نوشته‏ام، آن را به اودادم و يكى از اينها هم دعايى بود كه آن حضرت املاء كرده و من نوشته بودم و فرموده بود اين دعايى است كه پدرش املاء نموده و او نوشته و به او خبر داده كه از دعاهاى پدرش على بن الحسين‏عليه‌السلام و از دعاهاى صحيفه كامله است.

يحيى آن را گرفت و تا آخر مطالعه كرد و گفت : آيا اجازه‏مى‏دهى من اين را استنساخ كنم؟ گفتم : آيا اجازه استنساخ‏چيزى را از من مى‏خواهى كه اصلش از خود شما است؟ گفت‏من هم در عوض صحيفه كاملى به تو خواهم داد; دعاهايى كه‏از ناحيه پدرم زيد است و به او از پدرش امام سجادعليه‌السلام ‏رسيده، ولى پدرم به من وصيت كرده كه آن را حفظ كنم و به‏دست غير اهلش ندهم.

اين چه دعائى بوده كه امام سجادعليه‌السلام به زيد املاء كرده وزيد هم به يحيى املاء كرده و به او گفته مواظب باش به دست‏غير اهلش نيفتد؟

دعا به معنى راز و نياز به دست ديگران بيفتد كه مانعى ندارد.

عمير مى‏گويد : پدرم گفت : بلند شدم و سر و صورت او را بوسيدم و مى‏افزايد : يحيى نوشته مرا به جوانى داده گفت : اين دعا را با خط زيبا، خوانا و روشن بنويس و به من بده. من اين دعا را مى‏خواستم از امام صادقعليه‌السلام بگيرم به من نمى‏داد.متوكل مى‏گويد : من پشيمان شدم كه چرا اين كار را كردم. ادامه مى‏دهد : در صندوقى را باز كرد، صحيفه قفل‏زده مهركرده‏اى را از آن خارج ساخت، آن را بوسيد، گريه كرد، سپس مهرش را شكست و قفل را باز كرد و بعد صحيفه را باز كرده بر چشم‏گذاشت و به صورت ماليده گفت : «به خدا قسم اى متوكل باتوجه به اينكه از قول امام صادقعليه‌السلام نقل كردى كه ايشان ازپدرانشان اين مطلب را شنيده‏اند مطمئنا واقع مى‏شود و من كشته شده به دار آويخته مى‏شوم، لذا اين را به شما مى‏دهم.شما حفظش كنيد.

من از اين مى‏ترسم كه چنين دانشى به دست‏بنى اميه بيفتد و آن را در خزائنشان براى خود حفظ كنند. اين را تحويل بگير و فكر مرا از اين جهت راحت كن.»

صحيفه سجاديه كه دست‏يحيى است، چه دعائى است كه مى‏گويد : اگر قرار نبود من شهيد و به دار آويخته شوم نمى‏دادم،چون مى‏ترسم به دست‏بنى اميه بيفتد و آنها اين را در خزائن خود حفظ كنند؟

بنابراين مشخص شد كه سند صحيفه، باز گو كننده اين است‏كه صحيفه نوشته ديگرى غير از دعا است.

بعد يحيى اضافه كرد : وقتى جريان من و اينها تمام شد و من كشته شدم اين يك امانت است تا آن را به پسر عموهاى من‏محمد و ابراهيم برسانى.

متوكل مى‏گويد : من صحيفه را از ايشان گرفتم، وقتى يحيى شهيد شد به مدينه رفتم، خدمت امام صادقعليه‌السلام رسيدم وداستان يحيى را نقل كردم، امام صادقعليه‌السلام سخت گريه كرد وفرمود : خداوند پسر عمويم را رحمت كند و او را به اجدادش ملحق نمايد، آنچه مانع بود كه من دعا را به او بدهم همين بود كه‏خودش از آن وحشت داشت (همان كه پدرش وصيت كرده بودكه مى‏ترسم دعا به دست نااهل بيفتد.)

بعد امام صادقعليه‌السلام فرمود : صحيفه‏اى كه از يحيى در دست‏شماست، كجاست؟ گفتم : اينجا است. امام صادقعليه‌السلام آن را باز كرد و فرمود : به خدا قسم اين خط عمويم زيد و دعاى جدم على‏بن‏الحسينعليه‌السلام است.

متوكل مى‏گويد : آن‏گاه امام صادقعليه‌السلام فرمود :

اسماعيل بلند شو و آن دعايى را كه تحويلت دادم و گفتم‏خوب حفظش كن بياور.

معلوم مى‏شود امام صادق‏عليه‌السلام دعا را دست هر كسى‏نمى‏داده، بلكه به دست اسماعيل پسر بزرگش داده است.

اسماعيل صحيفه‏اى را آورد، درست مانند صحيفه‏اى كه‏يحيى‏بن‏زيد به من داد، امام صادق‏عليه‌السلام آن را بوسيد و آن راروى چشمش گذاشت و فرمود : اين خط پدرم امام باقرعليه‌السلام واملاى جدم على‏بن‏الحسين‏عليه‌السلام است.

من هم شاهد بودم و درحضور من نوشته شد. عرض كردم اگر اجازه مى‏دهى من اين رادوباره مقابله كنم، فرمود من تو را اهل و شايسته ديدم كه‏نشانت مى‏دهم; يعنى به نااهل نشان نمى‏دهم. پس من هر دو رابا هم مقابله كردم، هر دو يكى بود و حتى يك حرف را نديدم‏كه در اين دو صحيفه با هم تفاوت داشته باشد. عرض كردم‏حال اگر اجازه فرمائيد من صحيفه يحيى را به پسر عموهايش‏تحويل دهم.

فرمود : خداوند امر فرموده كه امانت‏ها را به اهلش برسانيد.بعد كه خواستم برخيزم و بروم فرمود : باش، سپس كسى رافرستاد دنبال محمد و ابراهيم كه بيايند، وقتى آمدند امام‏فرمود : اين ميراث پسر عموى شما است كه براى شما فرستاده، تحويل بگيريد ولى ما با شما يك شرط مى‏كنيم، عرض كردندبفرمائيد، فرمودند : اين صحيفه را از مدينه خارج نكنيد.

باز هم جاى اين سؤال است : چه دعايى بوده كه با آنهاچنين شرط مى‏شود؟ آيا طرح مبارزاتى بر ضد بنى‏اميه بوده كه‏امام صادقعليه‌السلام مى‏فرمايد : شرط مى‏كنم آن‏را از مدينه خارج‏نكنيد كه اگر از اينجا خارج شود و به دست‏بنى‏اميه بيفتد اسراركشف مى‏شود؟! گفتند چرا خارج نكنيم آن حضرت فرمود : پسر عموى شما در مورد اين صحيفه از چيزى مى‏ترسيد كه من‏هم ترس همان جريان را نسبت‏به شما دارم و آن اين است كه به‏دست دشمن بيفتد.

به نظر مى‏رسد اين كتاب كه مجموعا ٥٤ دعا است علاوه برآثارى كه در معرفة‏الله و نيل به كمالات معنوى دارد يك طرح‏مبارزاتى بوده است ولى با استتار و تحت عناوين‏خاص.

شما راحت مى‏توانيد عناوين دعا را بخوانيد و احساس‏نكنيد كه در ضمن دعا يك طرح سازندگى نيرو بر ضد بنى اميه‏و حاكمان غاصب است.

اينكه گفته مى‏شود اين كتاب يك طرح انسان‏سازى درجهات مختلف زندگى از جمله مبارزه براى به دست گرفتن‏حكومت‏بوده، ممكن است از بعضى روايات نيز بشود آن راكشف كرد. حديثى داريم در جلد اول كافى، باب كراهة‏التوقيت‏از ابوحمزه ثمالى بدين‏گونه :

خداوند قرارش بود كه اين امر (منظور تشكيل حكومت عدل اسلامى به دست ائمه اهل‏بيت‏عليه‌السلام است) در سال هفتاد اتفاق بيفتد. وقتى مردم كمك‏نكردند و امام‏حسين‏عليه‌السلام در سال ٦١ شهيد شد خداوند بر مردم‏خشم گرفت و آن را به سال يك‏صد و چهل تاخير انداخت.اضافه مى‏فرمايد : ما به شما شيعيان گفتيم كه قرار است جريان‏در سال ١٤٠ به وقوع بپيوندد و بنا ست‏حكومت آن وقت‏تشكيل شود، اما شما جريان را فاش ساختيد. وقتى افشاكرديد ديگر خداوند وقتى تعيين نكرد.

براى اينكه بدانيم سال ١٤٠ چه زمانى است در كافى آمده‏است :

امام صادق‏عليه‌السلام در سال ٨٣ متولد شد و در سال ١٤٨ ازجهان رحلت فرمود.

ملاحظه مى‏شود كه سند صحيفه مى‏گويد اين مطلب بايدپنهان بماند و حديث مى‏گويد : بنا بود جريان در سال ٧٠ اتفاق‏افتد، كمك نكردند، تاخير افتاد، بنا بودسال ١٤٠ اتفاق بيفتداسرار را افشا كردند و ديگر خداوند زمان آن را تعيين نكرد. پس شاهد اول اينكه، صحيفه سجاديه يك كتاب دعاى‏معمولى كه فقط انسان بخواند براى اينكه حاجتش برآورده‏شود يا برود گوشه‏اى راز و نياز كند نيست.

شاهد دوم : فهرست ابواب اين كتاب است. فهرستى كه آقاى‏مظفر تهيه و آقاى انصاريان آن را تلخيص كرده، در آخرصحيفه‏اى كه خانه فرهنگ جمهورى اسلامى ايران در دمشق‏چاپ نموده آمده است. وى ٥٤ دعاى صحيفه را در نوزده باب‏آورده و زير مجموعه‏هايى دارد :

اول «باب توحيد» : بحث درباره خدا و صفات خدا

دوم «باب نبوت‏» : تمام مطالبى كه امام سجادعليه‌السلام در رابطه بابعثت انبياء و رسل دارد.

سوم «باب امامت‏» : مسئله رهبرى و امامت

چهارم «باب المعاد» : مقصد اصلى از خلقت انسان

پنجم «باب الاسلام‏» : معرفى اسلام

ششم «باب الملائكه‏» : فرشتگان و ماموران خاص خداوند

هفتم «باب الاخلاق‏».

هشتم «باب الطاعات‏» : نحوه اطاعت و عبادت خداوند

نهم «باب الذكر و الدعا» : نحوه دعا كردن و دعا خواندن وچيزنوشتن

دهم «باب السياسة‏» : تدبير كشور، شهر، بخش، خانه وتدبير دركليه امور.

يازدهم «باب الاقتصاد»

دوازدهم «باب الانسان‏» : معرفى اينكه انسان چيست.

سيزدهم «باب الكون‏» : اصل هستى شناسى

چهاردهم «باب الاجتماع‏» : توجه به اجتماع و شناخت‏اجتماعى و نحوه تصرف در آن

پانزدهم «باب العلم‏» : ارزش دانش

شانزدهم «باب الزمن‏» : مسئله زمان هفدهم «باب التاريخ‏» : شناخت تاريخ و عبرت از آن

هجدهم «باب العسكرية‏» : مسائل نظامى و دفاع

راستى اين دعا است‏يا طرح حكومتى؟!

شرح‏هاى صحيفه

صحيفه از كتابهاى بسيار پر ارزش و مورد توجه بزرگان‏علماى اسلام بوده و به «زبور آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ‏» معروف است.

ارزش و عظمت آن تا بدان‏گونه است كه ائمه‏عليهم‌السلام مواظبت‏كرده‏اند از دسترس نااهلان دور باشد و بدين ترتيب آن را بدون‏هيچ‏گونه نقص به دست‏شيعيان، دوستان و شيفتگان خودرسانده‏اند.

بر اين كتاب پر ارزش قريب هفتاد شرح نوشته شده‏است.

زندگى امام سجاد (عليه السلام)

آن حضرت در دورانى مى‏زيستند كه حكومت‏ستمگر بنى‏اميه در سراسر جامعه اسلامى حاكميت‏يافته بود، آداب ورسوم جاهليت را با قدرت رواج مى‏داد و با هر كسى كه دربرابر آنها مى‏ايستاد با شدت برخورد مى‏كرد، شهادت سرورشهيدان حسين‏بن‏على‏عليه‌السلام و داستان قتل عام مردم مدينه ازنمونه‏هاى بارز آن است.

امام سجادعليه‌السلام در روز جمعه چهارم ماه شعبان سال ٣٨هجرى قمرى در مدينه چشم به جهان گشود. پدرش حضرت‏اباعبدالله‏الحسينعليه‌السلام و مادرش شهربانو دختر يزدگرد پادشاه‏ايران زمين بود. سال ٣٨ هجرى تا ٤٠ دوران مبارزات بقاياى‏ناكثين و مارقين و قاسطين بر ضد حكومت امام علىعليه‌السلام بود،پس از آن دوران ولايت امام مجتبىعليه‌السلام و مبارزه ايشان بامعاويه بود كه با سستى اصحاب و يارانش منتهى به صلح شد ودوران نوجوانى و جوانى امامعليه‌السلام دوران امامت واقعى عمويش‏امام مجتبىعليه‌السلام و ناراحتى‏ها و فشارهايى كه از ناحيه معاويه‏بر ايشان و اهل بيت‏عليهم‌السلام وارد مى‏شد، بود.

از سال پنجاه به بعد امامت پدرش حسين‏بن‏علىعليهم‌السلام ، دورانى كه آن حضرت‏مشكلات عالم اسلام را مى‏ديد و به حكم ادله خاص ناچار بود دست ‏به قيام مسلحانه نزند. تا سال ٦٠ هجرى ٢٢ سال از عمرمباركش مى‏گذشت و شاهد يك حركت عظيم تاريخى در عالم‏اسلام بود.

حركت همراه كاروان حسينعليه‌السلام از مدينه به مكه و از مكه‏به عرفات و از آنجا به كربلا و در صحنه كربلا ناظر و شاهد يك‏حركت عظيم و درگيرى وسيع بين نيروى حق با طرفداران كم‏و باطل با همراهان بسيار. در آن ميدان با چشم خود گلهاى آل‏محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را پرپر ديد و از آن شنيع‏تر مشاهده كرده كه‏بدن‏هاى آنها در بيابان در برابر آفتاب روى خاك افتاده و كسى‏به دفن آنها نپرداخته، از سوى ديگر آتش خيمه‏هاى اين مردان‏الهى را ديد و اسارت خاندان خود را از كربلا تا كوفه مركزحكومت جبار عبيدالله‏بن زياد و از آن‏جا تا شام مركز سلطنت‏ستمگرترين حاكم اموى شاهد بود. در اين دو مركز و در بين‏راه انواع بلاها، ستم‏ها، زخم‏زبان‏ها، و استهزاها ديد و شنيد وتحمل كرد و از آنجا بار ديگر با كاروان اسرا به كربلا و از آنجابه مدينه بازگشت. هنوز فاصله زيادى از آن نگذشته بود كه‏مدينه منوره مورد حمله نيروهاى يزيد قرار گرفت و مردم آنجارا قتل‏عام نمود و شهر را چند روز بر سپاهيانش مباح كرد.

از آن به بعد با حكومت‏هاى ستمگر ديگرى از اين طيف‏روبرو بود و استبداد تام اموى را در تمام جوانب زندگى‏مسلمين مشاهده كرد تا در ماه محرم سال ٩٥ هجرى قمرى به‏دست عبدالملك يا فرزندش هشام‏بن‏عبدالملك مسموم گشت‏و در سن قريب ٧٥ سالگى شربت‏شهادت نوشيد.

استبداد اموى و ترس و وحشتى كه در ميان مردم ايجادكرده بود در تاريخ ثبت و ضبط است.

وقتى هشام بن‏عبدالملك براى زيارت خانه خدا واردمسجدالحرام شد و از كثرت جمعيت نتوانست‏حجرالاسود رااستلام كند ناگاه چشمش افتاد كه على‏بن‏الحسين‏عليه‌السلام وارد شد،هر وقت‏به حجرالاسود مى‏رسيد مردم فاصله مى‏گرفتند، راه راباز مى‏كردند تا او به راحتى آن را استلام كند، شخصى از اهالى‏شام از هشام پرسيد اين شخص كيست؟ گفت او را نمى‏شناسم تا اهالى شام او را نشناسند و به او علاقه پيدا نكنند - كسى جرات پيدا نكرد كه به آن شامى بگويد اين مرد على بن الحسين‏عليه‌السلام است; تنها «فرزدق‏» شاعر سخن سراى‏عرب بود كه با لبداهه قصيده معروف خود را سرود و به دنبال‏آن هشام از او خشمگين شد، جايزه و حقوق ماهيانه‏اش را قطع‏كرد و گفت : چرا مثل آن درباره ما نگفتى؟ پاسخ داد : جدى‏مانند جد او و پدرى مانند پدرش و مادرى همچون مام او براى‏خود پيدا كن تا من درباره شما هم بسرايم.

هشام خشمگين شد و او را حبس نمود. هنگامى كه امام‏سجادعليه‌السلام از اين واقعه مطلع گرديد ١٢ هزار درهم براى اوفرستاد و سفارش كرد اى ابو فراس ما را معذور دار اگر بيشترمى‏داشتيم به تو مى‏داديم. فرزدق آن را باز گرداند، عرض كرد : اى فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم من آنچه را سرودم چيزى جزخشم به خاطر خدا و رسولش نبود، ولى امام سجادعليهم‌السلام ‏درهم‏ها را بار ديگر به سوى او فرستاد و گفت‏به حقى كه من برتو دارم سوگندت مى‏دهم كه آن را قبول كنى، لذا فرزدق‏پذيرفت.

هذاالذى تعرف‏البطحاء و طاته والبيت‏يعرفه و الحل والحرم هذابن خير عبادالله كلهم هذاالتقى النقى الطاهر العلم اذا راته قريش قال قائلها الى مكارم هذا ينتهى الكرم يكاد يمسكها عرفان راحته ركن‏الحطيم اذا ما جاء يستلم و ليس قولك من هذا بضائره العرب تعرف من انكرت والعجم هذا ابن فاطمة ان كنت جاهله بجده انبياءالله قد ختموا مقدم بعد ذكرالله ذكرهم فى كل بر و مختوم به‏الكلم يستدفع الضر والبلوى بحبهم و يسترب به‏الاحسان والنعم ان عد اهل‏التقى كانوا ائمتهم او قيل من خير اهل الارض قيل هم ما قال «لا» قط الا فى تشهده لو لاالتشهد كانت لائه نعم.

* اين همان كسى است كه سرزمين بطحا، جاى پاى او رامى‏شناسد و اين همان كسى است كه كعبه و حل و حرم او رامى‏شناسد.

* اين، فرزند بهترين بندگان خداست، پرهيزگار و پاك و طاهرو پيشواى مسلمانان است.

* هنگامى كه قريش، چشمش به او افتد با خود مى‏گويد : همه‏كرامتها به مكارم اين بزرگوار منتهى مى‏گردد.

* چون حجرالاسود به هنگام استلام، كف دستش را شناخت‏نمى‏خواست او را رها كند.

* تجاهل و گفتن (تو) كه اين كيست؟ صدمه‏يى بر شخصيت‏والاى او نمى‏زند و كسى كه (تو) او را نمى‏شناسيش، عرب وعجم او را مى‏شناسند.

* در هر كارى پس از ذكر خدا، پيش از همه نام آنان برده‏مى‏شود و سخن‏ها همه به آنان خاتمه مى‏يابد.

* مصائب و سختى‏ها با محبت آنان دفع مى‏شود و به وسيله اواحسان‏ها رو به فزونى مى‏گذارد.

* هنگامى كه اهل تقوى را بر مى‏شمردند، (آنان) امامانشان‏اندو وقتى سؤال مى‏شود كه : اهل خير كدامند، (آنان) نشان داده‏مى‏شوند.

* اين همان مردى است كه جز به هنگام تشهد، كلمه (لا) برزبان نياورده است و اگر در حال تشهد نبود (لا)ى او هم (نعم)مى‏باشد.

موضعگيرى امام سجاد (عليه السلام) در دوران اين حكومت‏ها

سخنى كه بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه دردورانى با اين خفقان، امام چطور وظيفه رهبرى خود را انجام‏داده و حقائق عالم اسلام را از تحريف نجات بخشيده است؟راستى او چه راهى در پيش گرفت تا معيارهاى اصيل اسلامى‏را در اختيار مسلمين قرار دهد كه آنان در شئون زندگى اعم ازاقتصادى، احكام و اخلاق و ساير آداب و رسوم زندگى‏منحرف نگردند و اعتقادات و رسوم جاهلى را بتوانند به خوبى‏از اسلام ناب جدا كنند؟

براى روشن شدن اين مطلب لازم است قسمتى از بحثى راكه مقام معظم رهبرى مدظله در كنگره حضرت رضاعليه‌السلام عنوان‏فرموده‏اند و مربوط به اين مبحث است نقل شود.

ترسيم كلى از مبارزه ائمه (عليهم السلام)

درباره ترسيم كلى مبارزه در دوران سه امام، يعنى‏اميرالمؤمنين و امام مجتبى و سيدالشهداءعليهم‌السلام بحث زياد شده‏و تقريبا كسى شبهه ندارد كه در حركت آنها يك جهت‏گيرى‏سياسى وجود دارد.

از سال شصت و يكم هجرى تا سال ٢٦٠ كه سه مرحله داريم :

مرحله اول :

از سال ٦١ تا سال ١٣٥ يعنى شروع خلافت منصورعباسى است. در اين مرحله حركت از نقطه‏اى آغاز مى‏شود به‏تدريج كيفيت، عمق و گسترش پيدا مى‏كند و اوج مى‏گيرد تاسال ١٣٥ كه سال مرگ سفاح و خلافت منصور است وضع‏عوض مى‏شود، مشكلاتى پديد مى‏آيد كه تا حدود زيادى‏پيشرفت‏ها را متوقف مى‏كند.

در دوران مبارزات سياسى خودمان هم نظير آن را مشاهده‏كرديم.

مرحله دوم : از سال ١٣٥ تا سال ٢٠٣ سال شهادت امام رضاعليهم‌السلام حركت و مبارزه از يك نقطه بالاتر از سال ٦١ و عميق‏تر وگسترده‏تر از آن، منتها با مشكلات جديدى آغاز مى‏شود ورفته‏رفته اوج و گسترش پيدا مى‏كند و به پيروزى نزديك‏مى‏شود كه با شهادت امام هشتم باز حركت متوقف مى‏شود.

مرحله سوم : با رفتن مامون به بغداد در سال ٢٠٤ و شروع خلافت‏مامون كه يكى از فصل‏هاى بسيار دشوار در زندگى ائمه‏عليهم‌السلام ‏است، فصل جديدى آغاز مى‏شود كه فصل محنت ائمه‏عليهم‌السلام ‏است‏با اينكه گسترش تشيع در آن روزها بيش از هميشه بود.

در اين دوران ائمهعليهم‌السلام براى پيش از غيبت صغرى ديگرتلاش نمى‏كنند بلكه زمينه‏سازى مى‏كنند براى بعدها و اين‏دوران از سال ٢٠٤ ادامه پيدا مى‏كند تا سال ٢٦٠ كه سال‏شهادت امام عسكرىعليه‌السلام و شروع غيبت صغرى است. هريك از اين سه دوره خصوصياتى دارد.

مشكلات موجود در آغاز دوره اول

1- جو رعب و وحشت :

دوره اول كه در دوره امام سجادعليه‌السلام و امام‏باقرعليه‌السلام و بخشى از دوران امام صادقعليه‌السلام است، كار بادشوارى فراوان آغاز مى‏شود.

حادثه كربلا تكان سختى دراركان شيعه بلكه همه جاى دنياى اسلام وارد كرد. قتل وتعقيب، شكنجه و ظلم سابقه داشت اما كشتن پسران‏پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اسارت خانواده پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بردن اينها شهربه شهر و بر نيزه كردن سر پسر عزيز زهراعليهم‌السلام كه هنوز بودندكسانى كه بوسه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر آن لب و دهان را ديده بودندچيزى بود كه دنياى اسلام را مبهوت كرد. كسى باور نمى‏كرد كه‏كار به اينجا بكشد. ناگهان احساس شد كه سياست، سياست‏ديگرى است.

سختگيرى از آنچه تا حالا حدس زده مى‏شد بالاتر است.چيزهايى تصورنشدنى انجام شد لذا يك رعب شديدى تمام‏دنياى اسلام را فرا گرفت، مگر كوفه را آنهم فقط به بركت‏توابين و بعد به بركت مختار و الا آن رعبى كه در مدينه وجاهاى ديگر بر اثر واقعه كربلا به وجود آمد حتى در مكه بااينكه عبدالله‏بن‏زبير هم بعد از چندى در آنجا قيام كرده بود،يك رعب بى‏سابقه در دنياى اسلام بود. در كوفه و عراق هم اگرچه حركت توابين در سال ٦٥ و ٦٤ (كه شهادت توابين ظاهراسال ٦٥ است) يك هواى تازه‏اى در فضاى گرفته عراق به‏وجود آورد، اما شهادت همه آنها تا نفر آخر مجددا جو رعب واختناق را بيشتر كرد و بعد از اين كه دشمنان دستگاه اموى‏يعنى مختار و معصب‏بن‏زبير به جان هم افتادند و عبدالله‏بن‏زبير از مكه، مختار طرفدار اهل‏بيت‏عليهم‌السلام را در كوفه نتوانست‏تحمل كند و مختار به دست مصعب كشته شد، باز اين رعب ووحشت‏بيشتر شد و اميدها كمتر و بالاخره وقتى عبدالملك برسر كار آمد، بعد از مدت كوتاهى تمام دنياى اسلامى زير نگين‏بنى‏اميه قرار گرفت و با تمام قدرت ٢١ سال هم عبدالملك‏قدرتمندانه حكومت كرد. در اينجا لازم است مخصوصا به‏ماجراى «حره‏» اشاره كنيم.

در سال ٦٤ كه سال حمله مسلم‏بن‏عقبه به مدينه است‏آن‏هم باز موجب شد بيشتر رعب و وحشت ايجاد شود واهل‏بيت‏عليهم‌السلام كاملا در غربت‏بيفتند. جريان اين حادثه به طورخلاصه اين است كه يزيد در سال ٦٢ جوانى از سرداران شام راكه بى‏تجربه بود بر مدينه گماشت و او براى اينكه شايد اهل‏مدينه را با يزيد مهربان بكند از يك عده از اهل مدينه دعوت‏كرد كه بروند با يزيد در شام ملاقات كنند، اينها بلند شدند ورفتند و با يزيد در شام ملاقات كردند، يزيد جايزه زيادى -پنجاه‏هزار درهم و يا صدهزار درهم- به آنها داد ولى اينها كه يااز صحابه و يا از اولاد صحابه بودند وقتى دستگاه يزيد راديدند بيشتر نسبت‏به او متغير و خشمگين شدند و به مدينه‏برگشتند و عبدالله بن‏حنظله غسيل‏الملائكه ادعاى امارت كردو قيام كرد و مدينه را جدا از حكومت مركزى اعلام كرد، يزيدهم مسلم بن‏عقبه را فرستاد و آن‏چنان فاجعه‏اى در مدينه به بارآوردند كه در كتب تواريخ فصل گريه آور و ستمبارى راتشكيل مى‏دهد. اين هم بيشتر موجب شد كه مردم احساس‏رعب و وحشت كنند.

٢- انحطاط فكرى :

يك عامل ديگرى كه در كنار اين رعب وجودداشت انحطاط فكرى مردم در سرتاسر دنياى اسلام بود كه ازبى‏اعتنايى به تعليمات دين در دوران بيست‏ساله گذشته ناشى‏مى‏شد. از بس كه تعليم دين و ايمان و تفسير آيات و بيان‏حقايق از زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دوران بيست‏سال بعد از سال‏چهل هجرى به اين طرف محدود شده بود، مردم از لحاظ‏اعتقادات و مايه‏هاى ايمانى به شدت پوچ و توخالى شده‏بودند. زندگى مردم آن دوران را وقتى انسان زير ذره‏بين‏مى‏گذارد و آن را در لابلاى تواريخ و روايات گوناگون موردملاحظه قرار مى‏دهد اين مطلب واضح مى‏شود.

البته علماء وقراء و محدثين و مقدسين در جامعه بودند لكن عامه مردم‏دچار بى‏ايمانى و ضعف و اختلال اعتقادى شديد شده بودند وكار به جائى رسيده بود كه حتى بعضى از ايادى دستگاه‏خلافت، نبوت را زير سؤال مى‏بردند. در كتاب‏ها آمده است كه‏خالدبن‏عبدالله كه يكى از دست‏نشاندگان بسيار پست‏بنى اميه‏بود خلافت را از نبوت بالاتر مى‏دانست.

استدلالى هم كه مى‏كرد اين بود كه شما يك نفر را جانشين‏خودتان در ميان خانواده‏تان مى‏گذاريد. اين به شما نزديك‏تراست‏يا آن كسى كه به وسيله او پيامى براى كسى مى‏فرستيد؟خوب پيداست آن كسى كه در خانواده خودتان مى‏گذاريد وخليفه شما است نزديك‏تر به شما است. پس خليفه خدا (خليفه رسول‏الله هم نمى‏گفتند، خليفة‏الله) بالاتر از رسول‏الله‏است!

٣- فساد اخلاقى :

اخلاق مردم نيز به شدت خراب شده بود. نكته‏اى‏را من در خلال مطالعه كتاب اغانى ابوالفرج بازيافتم و آن‏اينكه در سال‏هاى حدود هشتاد و نود هجرى تا پنجاه و شصت‏سال بعد از آن بزرگترين خواننده‏ها، نوازنده‏ها، عياش‏ها وعشرت‏طلب‏هاى دنيا يا از مدينه‏اند و يا از مكه، هر وقت‏خليفه در شام دلش تنگ مى‏شد و هوس غنا مى‏كرد و خواننده‏ونوازنده برجسته‏اى مى‏خواست كسى را از مدينه و يا مكه كه‏مركز خواننده‏ها و نوازنده‏هاى معروف و مغنى‏ها و خنياگران‏برجسته بود براى او مى‏بردند. بدترين و هرزه‏سراترين شعرادر مكه و مدينه بودند. مهبط وحى الهى و زادگاه اسلام، مركزفحشا و فساد شده بود. خوب است ما اين حقايق تلخ را درباره‏مدينه و مكه بدانيم.

متاسفانه در آثار رايج ما از زندگى‏ائمه‏عليهم‌السلام از چنين چيزها اثرى نيست. در مكه شاعرى بود به‏نام عمربن‏ابى‏ربيعه- يكى از شاعرهاى عريان‏گوى بى‏پرده‏هرزه و البته در اوج قدرت و هنر شعرى.

وقتى او مرد، راوى مى‏گويد در مدينه عزاى عمومى شد ودر كوچه‏هاى مدينه مردم مى‏گريستند، هر جا مى‏رفتى‏مجموعه‏هايى از جوانها نشسته بودند و تاسف مى‏خوردند،كنيزكى را ديدم كه دنبال كارى مى‏رود و همين‏طور اشك‏مى‏ريزد و گريه و زارى مى‏كند، تا رسيد به جمعى از جوانان،گفتند چرا اين قدر گريه مى‏كنى؟ گفت‏به خاطر اين كه اين مرد از دست ما رفت، يكى گفت :

غصه مخور شاعر ديگرى در مكه ‏هست‏به نام حارث بن خالد مخزومى او هم مانند عمر بن‏ابى‏ربيعه شعر مى‏گويد و يكى از شعرهاى او را خواند وقتى كنيزك‏اين شعر را شنيد اشك‏هاى خود را پاك كرد و گفت : خدا راشكر كه حرمش را خالى نگذاشت. اين وضع اخلاقى مردم‏مدينه است.

داستان‏هاى زيادى را مى‏بينيد از شب‏نشينى‏هاى‏مردم مكه و مدينه و نه فقط در بين افراد طبقه پست و پايين،بين همه جور مردم. آدم گداى گرسنه بدبختى مثل اشعب طماع‏معروف كه شاعر و دلقك بود و مردم معمولى كوچه و بازار تاآقازاده‏هاى قريش و حتى بنى‏هاشم - كه من مايل نيستم ازآنها اسم بياورم - با او بودند. روزى عايشه بنت طلحه در حال طواف بود، حارث بن‏خالد به او تعلق خاطرى داشت، وقت اذان شد، آن خانم پيغام‏داد كه بگو اذان نگويند تا من طوافم تمام شود، او دستور داداذان عصر را نگويند،به او ايراد كردند كه تو براى خاطر يك نفركه دارد طواف مى‏كند مى‏گوئى نماز مردم را تاخير بيندازندگفت‏به خدا اگر تا فردا صبح هم طوافش طول مى‏كشيدمى‏گفتم‏اذان نگويند!!.

٤- فساد سياسى :

فساد سياسى كه اين هم يك عامل ديگر بود،اغلب شخصيت‏هاى بزرگ، سر در آخور تمنيات مادى كه به‏وسيله رجال حكومت‏برآورده مى‏شد داشتند. شخصيت‏بزرگى مثل «محمدبن شهاب زهرى‏» كه خودش قبلا شاگردامام سجادعليه‌السلام هم بود به آن چنان وضعى مى‏افتد كه آن نامه‏معروف امام سجادعليه‌السلام به وى صادر مى‏شود كه در حقيقت‏نامه‏اى است‏براى تاريخ و نشان‏دهنده اين است كه او به‏وابستگى‏هايى دچار بوده است و امثال محمدبن شهاب زيادبودند. مطلبى را مرحوم مجلسى رضوان‏الله‏تعالى عليه نقل‏مى‏كند كه امام سجادعليه‌السلام فرمودند : (ما نمى‏دانيم با مردم چگونه‏رفتار كنيم اگر آن‏چه را از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيده‏ايم بازگوكنيم مى‏خندند و اگر ساكت‏باشيم وظيفه را انجام نداده‏ايم). (١)

بعد ماجرائى را ذكر مى‏كند كه حضرت حديثى را نقل كردندبراى جمعى، كسى در بين آن جمع بود استهزاء كرد و قبول‏نكرد. اين وضع دوران امام سجادعليه‌السلام است در آن وقتى كه ايشان‏مى‏خواهد كار عظيم خود را شروع كند و اين همان دوران است‏كه امام صادقعليه‌السلام بعدها فرمودند : بعد از ماجراى عاشورا فقط سه نفر ماندند و سه نفر را اسم مى‏آورد كه :

ابوخالدالكابلى،يحيى بن ام طويل و جبيربن مطعم‏اند.(٢)

در بحار رواياتى هم هست كه چهار نفر را ذكر مى‏كند و دربعضى از روايات پنج نفر را، اينها با هم قابل جمعند.

حالا امام سجادعليه‌السلام بايد چه كار كند؟

١- بحار، ج ٤٦، ص ١٤٢ و ١٤٣.

٢- بحار، جلد ٤٦; ١٤٤.